مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

30
م ي ه ا ف م دى دورن رن در ل ز غ ظ حاف1 ن ي ا ان ت س دا ى! گ ت خ سا ا ن ى ع ق وا را ر گ ا ه ن مه ه م ك ت س د تها ل ت خ ه4 د. ن دهان ت ن8 س ور ط دمه ف م زض غ م ي ك كه ا ر ر مي4 حاح ه لاق ع ت س ا قG ا ى طز مف ه4 ن ى ندا ا4 نG ا ت8 س دا و ور ط نG ا كه م ن ا ح ق ط ا ن در ى4 ن ا ت ك ع4 ج را ه4 ن او ان8 ش ن8 ش! خ4 ب تدهد، م م ظ ع ا لاك^ م ا صه ل ا ح ى لت دو ران ي ا ون ه ر م هاى8 ش8 س و كر ي دl ان تت گ ت س خ او ى ك لا م وده. ا4 ب كه شl ن ار او ه4 ن ول ي ت وسها لu ن اl ح و دور ان4 ج م اد4 ن هاى ت يl ج4 ب ا ق ارى4 درن داده ده8 س وً ا4 ت ل ا غ ار ان ت م ه ت4 لن . ا ت ف ر8 احداث ادى4 نG ا و عه وس ب ت8 س ك و رع ر م ه در ه4 درج اول8 هاش م لار ن مي ا ن4 ثG ا ت س ا و ن ي ر ي م مه راه ن مي ا ن4 ثG ا م هز جف . و اث ت ف حاج ا ر ر مي ى س ا قG ا ز ه ا4 ح كه ظ راي8 ش ى ض ار راراى4 ي8 احداث اث ت ف شاغد م د تدن م گ تدرن4 ن ن ك اهl ح و ى!l چ خ زl چ و ار ي4 ت اك ح و ر4 ي4 ت اك ح اد ت س ر ف ت م و4 ت ي ت ر ي كار رااد. تد ملا حا د ارن گد4 ن ا ن ه4 ن ل ف ن نG ا ان ت س دا م ي سر4 ير4 ي اث4 ت8 ت ا زى ظ ي كه در سه ل4 ح را سي) CIRA زض غ( ردم ك و م ي ف گ: ن يا« هها ن و م ن را ورمG تا م ا ن ان8 ش ن م ه د4 ن هl ج ى¤ نها اده زامر چر4 ي ر ش راه هاى اون ض ف ما د هان ست8 ش ي كه د ت ت وا ت ت م ه4 ن ى ن و س ف ا دوع را4 اث8 دوس و د ت ف س را اه ت س وه ل4 ح،» د ت ه د4 ن ت س د ه4 ن د ف ن^ ك ن ه ون م ن ى ل ت خ ده ن ر ر گ ن د م ه ه اق اض ى عت ن م. ي ك ن مي ه ه4 زن4 ج ب ى چ ب ار ن حاج ا ر ر مي ى س ا قG ا را. ن ي ا ص خ8 ش ى ك» ن ار ن ي ر ي ام دن4 ن ضدر مهاى ظ ع ا خ ب ار ن8 ش نرا4 ي. ت س ا واع ب ا و شام ف ا هها ف ي لط د هان ت خ سا كه لا8 ت م8 ش كي ن ه ت» ن ض ف زوف مع8 ش مي گاو8 ش نرا4 ي. ت س او واع ب ا و شام ف ا اث ون4 ج ه ه4 ن م ه د هان ت ف ا4 ن كه8 هاش ن و م ن ن ي ا ى ع ا4 رن: ت س ا ت8 س ا گد ن ه4 ن لك^ُ م اه8 س ى4 ج حا ى م رِ د د8 س رف ص اث ت ف وl وث ب ز ه8 ش» ˛ي ن و ى م ك

Upload: api-3708203

Post on 26-Jul-2015

158 views

Category:

Documents


6 download

TRANSCRIPT

Page 1: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

حافظ غزل در رندورندى مفاهيم

1

مقدمه طور شنيدهاند. به خيلىها دستكم همه نه اگر را واقعى يا ساختگى داستان اين در ناطق خانم كه آنطور و داشت آبادانى به مفرطى آقاسىعالقه حاجميرزا كه كنم عرض مرهون ايران دولتى خالصه امالك اعظم مىدهد،بخش نشان او به راجع كتابى

بادمجاندور و چاپلوسها تيول به او از پس كه بوده. امالكى او خستگىناپذير كوششهاىK و شده داده دربارى قابچينهاى و كشت توسعه و آبادى احداث رفت. البته ميان از غالبا

قنات. حفر هم آب تامين راه مهمترين و است آب تامين الزمهاش اول درجه در هم زرع بىدرنگ مىديد مساعد قنات احداث براى را ارضى شرايط كه جا هر آقاسى ميرزا حاج و

مىداد. را كار ترتيب و مىفرستاد خاكببر و خاكبيار و چرخچى و چاهكن( سيرا جلسه در كه نظرى اثبات بر برسيم داستان آن نقل به تا بگذاريد حاال

CIRAحرامزادههائى چه بدهم نشان تا مىآورم را نمونهها : »اين گفتم و كردم ) عرض را سفيد و دوشاب را دوغ افسونى به مىتوانند كه نشستهاند ما قضاوتهاى راه سر بر

همين كنم. يعنى اضافه هم ديگر زنده خيلى نمونه يك نقد به دست بدهند«، جلوه سياهرا. آقاسى ميرزا حاج تاريخى تجربه

اقسام و انواع است. برايش تاريخ اعظمهاى صدر بدنامترين از يكى شخص اين اقسام و انواع اوست. برايش گاوميش معروف قضييه يكيش مثال كه ساختهاند لطيفههااست: رباعى اين نمونهاش كه بافتهاند هم به هجويات

دkرمى حاجى شاه مjلك به نگذاشت

كمى و بيش هر توپ و قنات صرف شدmمى آب آن از را دوست خاطر نه ن

غمى توپ آن از را خصم بيضه نه

مساله كه داده نشان كتابش در رسيده. او عجيبى نكته به تحقيقاتش در ناطق خانم jن و بيخ از قضيه و بوده ديگرى چيز كلى به است اين حقيقت و داشته ديگرى صورت ب كامال اقدامات دادن جلوه منفى طريق از نابكارش دشمنان را آقاسى ميرزا حاج كه

كنيد: توجه خواندم كه رباعى همين كردهاند. به لجنمال و بدنام او خيرخواهانه و مثبت تالش اين در و مىكرده اقدام كشاورزى فعاليتهاى و زراعت و آبادى به نيت دو با آقاسى

خالصه امالك ايجاد و گسترش نداشته. نيpتش منظور را خودش مادى نفع رو هيچ به درآمد افزايش يكى مردم، خوراك تامين داشت: يكى دوگانهئى سود كه بود دولتى

K كشور توليدات روزگار آن در كه نكنيم فراموش دولت. و به بود منحصر فقط تقريبا اجحاف جلو مردم نان تامين و دولت توسط گندم توليد كشاورزى. با محصوالت دل چشمو گرگهاى و دغل و دزد مشتى كه مىشد گرفته بزرگ مالكان و زميندارها

ته را گندمشان است بارانى كم و آبى كم سال مىديدند تا و بودند عاطفه و بىرحم گرسنه و برسد مردم استخوان به كارد تا مىانداختند راه مصنوعى قحطى مىكردند قايم انبارهاسربزند. واقعيش قيمت برابر ده چندين به گندم قيمت

را كنهها اين جلو روزى مىشد دولتى خالصههاى شبكهئ گسترش و ايجاد با پس خjب، تثبيت مثال ندارد، نياز زيادى توضيح به و است روشن هم كار اين ديگر گرفت. پىآمدهاى

و دولت درآمد افزايش كار اين دوم كاالها. سود ديگر نرخ تثبيت آنجا از و غله كليدى نرخ ملت كيسه به دستش و مردم دست به چشمش باشد داشته درآمد كه بود. دولت خزانه

كند. خميدهتر و خميده جورواجور عوارض و مالياتها بار زير را كمرش روز هر كه نمىماند

Page 2: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

مjلك به كه: »نگذاشت مىپراكند و مىبافد برمىدارد مزدى به قلم شرففروش وقتى پس لجنپراكنى راست رو كمى«، و بيش هر توپ و قنات صرف درمى/ شد حاجى شاه

مىكند. جلوه منفى كلى به را مثبتى عمل بگيرد مىخواهد كه نامردانهئى نتيجه به رسيدن براى

كه مىدهد رسوخ را نادرست قضاوت اين شما و من ذهن مىكند. در جعل مىدهد. تاريخ سياه پول دو كه جورى كرد ده و باغ و قنات خرج برداشت را دولت خزانه پول مرد اين ذهن به نيامده رباعى در آشكارا كه هم را تلويحى نكته اين بناچار نماند. و باقى خزانه ته

دهات و قناتها اين همه گشنه kچشم kطمعكار حاجى كه مىدهد رسوب شنونده يا خوانندهمىساخته. خودش شخص براى را آبادىها و

مىبايست ايران كه بود اين كردهاند غلو درش بىبروبرگرد كه هم او توپريزى داستان سال چند شوم تجربه بايد قطعا باشد. حاجى داشته مستقل و قوى نظامى تداركات

كه بود ديده خود چشم به شاه فتحعلى زمان باشد. در گرفته جدى بسيار را آن از پيش چه كنند نظامى تقويت روسيه با جنگ در را ما بيايند كه ديگر كشورهاى به توسل

خاك از مربع كيلومتر هزار پانصد رفتن دست از به منجر چهطور و آورد بار به فجايعى بد چنين باشد كشور خود ساخت كه سالحهائى با كشور دفاعى بنيه شد. تقويت مملكت دست نمىشد شكلى هيچ به كه بود دوره آن نظامى رسته مهمترين - توپخانه است؟ مراتب به ارتشى آنها در مىبينيد بخوانيد كه را جنگها از بسيارى شرح گرفت. شما كمش تعداد كه دليل اين به تنها انجاميده شكست به كارش حريف، از كارآزمودهتر و قوىتر

فقط كه بود ديده خودش چشمهاى با بوده. حاجى حريف توپهاى تعداد از كمتر توپهايشjر تفنگ با را تفنگهائى اسم كرد. آذربايجانىها حفظ را مملكت ثغور و حدود نمىشود سرپ

را تزار قشون تجاوز جلو آنها با - مىخواست شاه محمد پدر ميرزا عباس قشون كه معنيش و تركى، به و اسمى، است دولدوروم«. جملهئى »تفنگدايان بودند گذاشته بگيرد

از را باروتت دmبه بايد كردى خاليش وقتى كه كنم« است. تفنگهائى پjرش kوايسا »تفنگ توى كافى قدر به را نمد بكشى تفنگ بغل از را سjمبه از كنى پيمانه باروت واكنى، كمر سمبهكوبى دوباره و بتپانى نمد باز و بريزى سjربى چارپاره بعد بكوبى، باروت روى لوله با كه نبود كارى هم اينها همه بگذارى. و پستانكش سر چاشنى دستآخر و كنى

كم باروت اگر داد: چون انجام بشود بىدقتى روى از و سmرسmرى بهطور و دستپاچگى دستت كار مىتركيد تفنگ لوله مىشد زيادتر چارپاره اگر و نمىرسيد نشانه به تير مىشد

mهپjرش تفنگ با يا بود رفته در يا مقابل طرف سرباز فاصله اين در خب، مىداد. و تا چند ت وايسا مادرت جان مىدادى قmسmمش اينكه بود. مگر كرده نذرت شيك قندى كله گلولهjرس انجام خبطى كار بيچاره آقاسى ميرزا هم مورد اين در دولدوروم. پس كنم. دايان پبود. نداده

بشود؟ پول يك سكه بيگناه حاجى مىبايست چرا چيست؟ موضوع راستى راستى پس گرفته را سوآلها اين رد ناطق خانم - و بودهاند؟ ذينفع او كردن لجنمال در كسانى چه

كرده. تحقيقاتش پيوست عينا هم را سندهايش برداشته تاريخ جعل اين روى از پرده به دستيابى راه در »ايران گذاشته هم را كتابش اسم را. و اسناد مجموعه عكس يعنى دشمنان است. پس بوده آقاسى ميرزا حاج سياسى برنامه حقيقت در اروپا« كه تمدن

كار بشود حاصل پيشرفته مدنيpت وقتى است. طبعا زائدى سوآل بودند؟ كىها آقاسى است. با ساخته خودبهخود kپيشرفت مخالف يا ارتجاعى يا بىاساس و نامربوط kباورهاى

فرانسه وقت سفير كه را جملهئى بگذاريد مىافتد؟ خطر به كسانى چه منافع ترتيب اين ايران به راجع كتابش ) درComte de Gobineau Joseph( دوگبينو كنت نكنم اشتباه اگر

مىشود. روشن چيزها خيلى كنم، نقل است آورده آقاسى ميرزا حاج صدارت دوره خواب به مگر اروپائىها ما را مملكت اين kامروز آزادانديشى و مىنويسد: »دمكراسى

است( . همين مفهومش حال هر در كردم، نقل حافظه از را ببينيم!« )مطلب... مذهب آزادى انديشه، آزادى و تعصب و است. جهل دستش چراغ كه مىآيد مردى kمحض تاريكى دوره يك در

kافكار خشونتآميز تبليغ با است معتقد و برنمىتابد را ديگرانديشان به نسبت خشونت اسم به آخوندى وقتى شد. حتا پيشرفته دنياى معاصر و رسيد قافله به نمىتوان kمتعصبانه

فتى mسرش به قشون گذاشت مذهبى اقليتهاى كشتار و آزار به دست اصفهان در ش

Page 3: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

زدى كارى چنين به دست وقتى است. خب، ضبط اصفهان درتاريخ جريانش كه كشيد، رويت و سر بر كه را لعنتى و تjف و بمالى تنت به را بدنامى و بدبختى هزار پيه بايد ناچار

او تفكر نحوه ضربهديدگان و دشمنان را مردى چنين بخرى. يك جان به مىشود پرتاب بفهمند را حرفش و بشناسند را او نياوردند فرصتگير مردم فقط نه كه كردند بدنام چنان

را kقضيه راز تاريخ محقق يك كه آن از پيش تا - يعنى دراز سالهاى تا بلكه كنند، هضم و مىشد. مجسم نظرش در كودنى و حماقت مظهر مىشنيد را اسمش كه - هر كند برمال

kبارها شگرد يك اين نو انديشههاى مبشران با مندرس انديشههاى صاحبان مبارزه درگشت. برخواهم بهاش كه است شده تجربه

نقل آقاسى ميرزا حاج از كه بود واقعى يا ساختگى داستانهاى از سريكى صحبت بارى بكند. كنار بازديدى مىكندند كه تازهئى kقنات چاه مادر از مىرود بار يك كردهاند. مىگويند

بودند گذاشته صفحه پشتسرش چاه ته كه را وردستش و مقنى گفتوگوى مىرسد كه چاه آب به چاه اين گفتيم او به كه اين با است، احمقى موجود چه يارو مىشنود. مىگفتند

mنيد شما مىگويد نمىرسد مىگويد: چاه تو مىكند را سرش من. حاجى با رسيدنش آب به بكمىشود.« كه نان شما براى نشود، آب من براى چاه اين بحرامها! گيريم »نمك

امسال بهار اواسط دانشگاه، همين تو هست: اينجا، هم من حكايت حكايت اين حسابى را جماعتى خشك نان عوض در نشد آب خودم براى اگر كه كردم عنوان مطالبىmرهمال K من كرد، ك باشد داشته حق طرف ندارم. اگر ايرادها پاسخگوئى به عالقه عادتا است. خاموشى جوابش گفتهاند قديمنديمها از كه، مىگويد ياوه اگر و مىپذيرم را حرفش

عمده و عوامفريبى و هياهو و جنجال با شد كوشش مىكند. اينجا فرق قضيه اينجا اما عده يك kمن مطلب اصل افزودن آبش به و زدن گوشتش از و جزئيات پارهئى كردن زمينهاى هيچ در ادعائى هيچ هيچوقت كه من شخص كردن بىاعتبار با كردند سعى

كنند. مطرح را خودشان نگرفتهام ريش به را تعارفى هيچ هرگز و نداشتهام تمدن دروازه به مانده وجب يك درست كه هم kخدايگان در به در قشون تئوريسينهاى

پوسيده جjل هياهو اين وسط كه ميان افتادند دوخت پيشخانه به را پسخانه بزرگ ناچار را خودم بار اين كه است جهت اين بكشند. به بيرون آب از را تاريخىشان بىاعتبارى

اهانتهائى رفع براى نه كنم جوابگوئى صميمانهام حرفهاى و نظريات نجات براى مىبينم آواز« نه »آوازخوان، شعار به اشخاص آن برخالف كردهاند. من من شخص به كه

مىگويد چه ببين آوازخوان«. يعنى نه : »آواز، كه است اين من ندارم. عقيده اعتقادى حرف به پاسخگوئى جاى به تو شدهام، بزرگ توبره نان با بنده بد، مىگويد. بنده كه نبينوسط؟ مىكشى را خودم پاى چرا من با و ديده مرا kخودش خود كه نوشت روزنامهاش تو برداشت محترم بسيار آقاى يك

بهاى سر بر وزارتخانه فالن معاون يا وزير با شنيده من دهان از خودش مبارك گوشهاى تلويزيونى سريال ازش تا بنويسم شاه سفيد انقالب از دفاع در بوده قرار كه سناريوئى

بعد كنم )گمان هم49 يا1348 ندارم. سال حرفى خب، مىزدهام. خيلى چانه كنند تهيه من كردن بىاعتبار براى رژيم جيرهخوارهاى از ديگر آتش"( يكى در "ابراهيم چاپ از

و اينور مىفرستم مىپوشانم كهنه لباس را بچههايم من كه نوشت مجلهئى تو برداشت: حافظ قول قبول. به هم گدائى. اين به آنور

داد فتوا بود مست دى كه شهر فقيه

است. اوقاف زمال به ولى مىحرام كه كه است آن از شستهتر آب سه دو يكى كم دست مردم از گدائى كه است براين فرض

ظلمباشى. دستگاه نوالهخور برنامه بياورد اسم كه اين بدون kديگر مكنيد چيز ما بر و نقاشى دسته خيلى آقاى يك

K گذاشت و اسطوره - فرق است بنده جديد مستعار اسم بعضىها فرمود»بعضىها« ظاهرا به كرده. مىتوانيد )چاپCIRA( سيرا مركز را سخنرانى آن متن نمىدانند. خب، را تاريخ

ضحاك دوره از او نقد و بيرونى ابوريحان به سخن كه كمآنجا كنيد. دست رجوع آن بستر كه مىكشد تاريخى نقد به را دورهئى بيرونى كردهام عرض كه اين و مىرسد،

ندارد. تاريخ صورت لزوما و است اسطوره kيك زمانى

Page 4: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

فقط نخواندهام را آقا آن مطلب "من نوشت برداشت دانشگاه سنگين جا استاد يك است معتقد باشم بنده كه آقا است." آن ضحاك با حق گفته خارج در شنيدهام

گرفت. جابونى تخمه مشت يك عوضش داد بايد است آقا اين استادش كه را دانشگاهى مىورزند مهر عاشقانه دانشگاهىشان عنوانهاى به و متشكرند خودشان از كه تائى چند

خنديدنى. آنها و خواندنى و بود. ديدنى تماشائى واقعا كه فرمودند منتشر مطالب مشتى "لkكچرى" بپرانند. از خودشان قول به كه فرمودند استفاده فرصت از معمول طبق چيزى يك يكى تا است، نشستن گوش دكتريش وسائل از يكى كه دكترى حضرت جمله

اينيم. ما كه بزند لبخند اطرافيانشان به و بشود موج سوار ايشان و بنويسد در كه را سالهئى شصت كوشش كل تا كرد استفاده فرصت از هم ناكام شاعر يك

بود، شده توفانگير كند: كشتى پول يك سكه گرفته صورت معاصر شعر اعتالى جهت مىكردند. عjمر يا عjمر يا بودند شده خليفه حضرت دامن به دست بودند سjنى كشتى اهل

!". روش هم من كن غرقش على، زد: "يا فرياد رفت در كوره از بود، ميان آن شيعى خودم افاضات براى بنده كه نوشتند و گفتند گرفتند، را سخنرانى لحن گريبان عده يك

خطى نسخه و كالسيك قدر آن ماشاالل�ه آقايان kدهن" برگزيدهام. اين kبىچاك هتاك "لحن و كjت عوض كه بينالحرمين بازار صحافباشى دست دادشان گرفت بايد كه دارند تشريف كند. اينها صحافىشان هجرى سوم و دوم قرن سوخته چرم جلد يك تو عبا و قبا يا شلوار

دانستنش يا نمىدانند مىكند. اينها تقويت كه است لحن را معنى كه نيست حالىشان نظر مورد مصداق يا مفهوم كه مىشود آفريده اين براى كلمه كه نمىكند صرف براىشان

جنازه آخرين به چرا كه مىكنند گفتار. ايراد در بخصوص كند، شليك شنونده طرف به را كار به نمىتوان را مشنگ كلمه چرا نمىدانم من "مشنگ" . البته سلطنتگفتهاى قبرستان

نه احمق، نه ابله، نه ديوانه، نه چkل، و خjل نه جان، آقا كه بگويم مىتوانم را اين ولى برد، كه است كلمهئى ندارد. مشنگ را مشنگ كلمه مفهومى بار هيچكدام عقل، شيرين و آقا كه شد. تو عرض كه است صفاتى تمامى از سنگينتر بسيار بارش و ساختهاند مردم

چه نگذشتهدارى آب از و قاموسى رفته شسته كلمات مختلف مفاهيم براى و باتربيتى نوع اين از هم شعر در حتى من مىكنى؟ پيشنهاد مفهوم اين رساندن براى را كلمهئى )ديديد؟ است بندتنبانى سياستش كه خودخواهى شخص براى مىبرم. تو كار به كلمات

و زورآباد و حصيرآباد و حلبىآباد و آباد مjفت نامهاى به محلههائى ديگر!( و گزك يكjر زيباى چهكلمه )كه يافتآباد اتفاق حسب بر كه بىخانمان عدهئى براى است معنائى پ

K توده كه مىكنيد آوردهاند. مالحظه چنگ به سرپناهى كردن kهم گmل براى را جائى ظاهرا ادبيات دانشكده پشمى ريش يا بىريش استادان از بهتر خيلى را فارسى زبان ما بىسواد

كه را فقرآبادهائى چنين امر نهايت در كه عوضى آدمى براى تو مىشناسد!( بارى ما در و نمىبيند مىكند رشد طول و عرض از پايتختش ور و دور ساعت به ساعت همينجور

صفتى چه مىدهد عبور بزرگ تمدن دروازه از را مملكت دارد خودش خيال به عوض كارببرم؟ k"مشنگ" به هتاك تو قول به مثال كلمه جاى به را آن من كه مىكنى پيشنهاد

كه جوانك آن يا چيست؟ پس نيست مادرزاد مشنگ حتا و مشنگ اگر موجودى چنينjه اين بود: "در نوشته اعالميهئى در ديدم را سلطنت خطير مسؤوليت كه سالى ن

باالى مرا رختخواب بگوئيد كدخدا به مىگفت نمىدادند، راه دkه به را ..." )يكى پذيرفتهام با داده اجاره را باالخانهاش گفت نشود كسى چنين وصف در اگر كند.( - خب، پهن بام زبان است؟ لحنهتاك نفرمائيد عالى حضرت كه درآمد جلوش از مىشود ديگرى جمله چه

jربار. آنها و كارساز و پويا است زبانى مردم توده jرسى باالى از كه پ زبان به استادى ك كه نيست ممكن است دمنه و كليله و فرائداالدب لذتىشان علم زمينه و مىكنند نگاه

بكنند. درك را آن عمق بتوانند كه گفتم و كردم اشاره مدعىها گونه اين شده تجربه شگردهاى از يكى به پيش كمى

پيشنهادى يا انديشه با نمىرسد زورشان وقتى كه است اين شگرد برمىگردم. - آن بهاش كه مىكنند جمع را زورشان همه ديدند خودشان دستگاه و دكان مjنافى را آن يا دربيفتند است. ما ملى متاسفانه بگويم kبايد خصايص از يكى كنند. اين بىاعتبار را گوينده شخص گفت: و شد پيدا يكى اگر باشد، سياه ماست كه است اين به بسته ناندانىشان وقتى بياورند پيش منطق كه آن جاى نمىشود" به سياه كه ماست كنيد، نگاه داريد چشم "بابا

بوده" . بهادر امير قاطرچى صيغه مادرش چون است، مفت مىگويند: " حرفش

Page 5: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

بيلزنى، باغچه به مىافتاده راه بهار به بهار پدرش چون است چرت مىگويند: "حرفش در خودمان چون مىگويد مىفروخته". "مزخرف سيرابى كوچهها دور هم بعد به پائيز

بود". نوشته عين با را ابوالفضل ديديم مكتبخانه حق حرف از مىدانم چون مىبرم را - )اسمش آشورى - داريوش من خود دوست

K كه قديمى مصاحبه يك نمىرنجد( در چاپش تجديد حرامزادگى كمال در ديدم اخيرا است كرده تكرار را جمله اين بار چهار و بار سه حافظ از من برداشتهاى رد در كردهاند،

بگيريم؟" - و ياد پتروشفسكى از را حافظمان برويم بايد ما شاملو عقيده به : "حاال كه بايد او درك براى نوشتهام حافظ، بر موقتيم كوتاه مقدمهئ در من كه است اين قضيه

آوردهام: "كتاب حاشيه در و شناخت، را دورهاش اجتماعى و اقتصادى شرايط كار آورده گرد را دوره آن اقتصادى وضع به مربوط اسناد غالب كه پتروشفسكى

روى از حافظ يادگرفتن يعنى مىكند". - اين آسان را دوره آن اقتصادى فقر علل شناختآقا؟ آن كتاب

كتابهخامنشيان در كه بيستون نبشته سنگ ترجمه به بركلى سخنرانى در من مغلطه و زدند هkرتهكkرته و نوشتند كه شد اين كردم. حاصلش استناد آمده دياكونوف

نگاه خودمان تاريخ به استالين دوره عوضى نويسهاى تاريخ ديدگاه از من كه كردندمىكنم!

به مىكنم سعى كه كند متهم مرا كرد استفاده فرصت از ثالث، اخوان مهدى زندهباد، چنين بايد چه براى بگذرد. من گناهانش از كنم. خدا مطرح را خودم شده قيمتى هر

است نادرستى كوشش نيست، جوابگوئى اين جدل؟ و بحث شد هم اين بكنم؟ كوششى من موضوع. بله اصل گذاشتن معطل الجرم و خود، از دفاع موضع به طرف راندن براى

كردهام. مطرح تمام بىپروائى با را عقيدهام و حرف افتاده پايش يا آمده پيش جا هر يا ديدند خطر در را دانستههاىشان و باورها يا نشدند متوجه را مطلبى اگر كه ديگرانند

مىاندازند. راه جنجال گفتوگو و بحث به نشستن جاى به بپذيرند را آن ندانستند صالح سر تا شب سر از مىخورد دماغشان به غريبى عابر بوى تا كه دkه سگهاى مثل درست كنيم؟ چه برمىدارند. مىگوئيد سرشان به پارسكردن با را دنيا kعالمتاب آفتاب برزدن و نازك kباور kاهل دل كه نيندازيم انتقادى نظر چيز هيچ به و نزنيم هيچى تركيب به دست

مىكند؟ سردىشان غوره گفتى تا و است شكننده به ضدارزشهايش درباره و كنيم تبليغ را مثبتش ارزشهاى گفتم من فردوسى درباره

شيرين آدمهاى كمند است؟ كم شاهنامه توى بدآموزى بدهيم. مگر هشدار مردم توده حكيم آن كه مىكنند استناد فردوسى به عقبافتادهشان پست نظر اثبات در كه عقلى: فرموده الرحمه عليه

به خاك در دو هر اژدها و زن

به! پاك نا دو هر ازاين پاك جهان: يا

ستاى را سگان ستائى را زنان پارساى! زن صد از به سگ يك كه

: يا زن نام و زن بودى خوب اگر

زن! نه بودى نام مزن را او مر

از حتى و داستان يك جريان در را آن و نباشد او شخصى نظر اين است ممكن البته كه بسا چه اصال - يا نمىكند يارى حافظهام االن - كه باشد كرده بيان ديگرى كس زبان خصوص به و شما عقيده كه است اين سوآل حال هر باشد. به الحاقى جفنگيات اين

مىگويم بگوئيد. من مىخواهد دلتان چه هر - شما چيست؟ ابيات اين درباره خانمها شماK اين ذهن تو كسى وقتى شود. گيرم پاك جامعه ذهن از بايد و است شرمآور اينها واقعا

نيست ديارالبشرى پدر جرأت ديگر شد متحجر زمين ايران kفرهنگ درد و بىعار پاسداراناست. ابرو چشمش باالى بگويد كه

Page 6: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

را گوشى پريد خواب از تلفن زنگ با بابائى شبى نصف مىگويد كه است لطيفه يك تا سفيدتان سگ ماده هستم، شما راست دست همسايه من مىگويد يكى ديد برداشت

mپه نگذاشته ساعت اين شب نصفههاى گذاشت را گوشى نگفت بگذارم. چيزى را مرگم كK گفت گرفت را همسايه تلفن kبعد K باشد، نر است ممكن نيست ماده ثالثا آن به ثانيا

K و نيست سفيد فرموديد كه قاطعيتى سوخته پدر اوال، و است، ديگر رنگ يك احتماالK من مزاحم، ندارم! سگ اصال

اين در چون ندادم دست به تاريخ از تحليلى است: من بنده حكايت و حال درست و قول نقل يك صورت به هم آن كشيدم پيش را موضوعى ندارم. فقط تخصصى رشته

K حقيقت كه نكته اين دادن نشان قصد به تنها ما گوش تو كه نيست چيزى همان الزاماK ما ميراثى و ارث باورهاى معكوس درست مىتواند گاه و خواندهاند تاكيد به باشد. ضمنا

اين فقط كه كردم رفتهباشم. تاكيد خطا راه برداشتهايم در من بسا اى كه گفتم تمام را اصل بپردازم. آقايان نگرانىهايم به كه آن براى بشود زمينهئى تا آوردهام را نمونهها

شد. چانهبازارى فداى معامله كل كه چسبيدند قضيه فروع ريش به قدر آن و گرفتند نديد جا همين در را پروندهاش ديگر حاال و مىشد گفته بايد مىكنم فكر كه بود حرفهائى اينها

مىبندم. 2

مغز كردنش پنهان و مىسوزاند را زبان گفتنش كه ديگرى موضوع سر مىروم زبان و فرهنگايرانى و ملى هويت اضمحالل دردناك بسيار موضوع را. منظورم استخوان

بهترى فرصت چون كردم فكر كه است شما فرزندان يعنى مهاجران، دوم نسل مادرىK را شما محضر امشب داد نخواهد پا بشمارم. غنيمت هم آن كردن مطرح براى ضمنا

فارسى زبان وضع به گذرا نگاه يك فقط امpا ندارم، مطالعهئى اروپائى كشورهاى در اين غمانگيز است. وجه كافى فاجعه عمق به پىبردن براى امريكا مهاجر ايرانىهاى

ايلغارهاى جريان در حتا فارسى زبان كنيم توجه كه مىشود آشكارتر موقعى مشكل اقوام و نياورد، ابرو به خم هرگز تركمنها و تركها و مغولها و اعراب مدت دراز و گوناگون

jر، آذربايجانى، گيلك، - مازندرى، ايران جغرافيائى kمحدوده زبان فارس غير jرد، ل عرب، ك طور به كه آنهائى - حتا آسورى و ارمنى كوچانيدگان و كوچيدگان حتا تركمن، بلوچ،

ممنوع خود بومى زبان به نوشتن و سرودن از مركزى حكومت فشارهاى زير مستقيم امروز كنند. اما حفظ را شفاهىشان زبان دندان و چنگ با توانستهاند هم بودهاند

دوم نسل كه كنيم اعتراف سرشكستگى و خجلت كمال در و بپذيريم بايد متاسفانه با نگيرد صورت عاجلى اقوام اگر و نمىدانند را مادرىشان زبان حتى حاضر دهه مهاجران

تن ميليونها بايد ايران شده بىشناسنامه نسل اين گريبانگير هويت بحران كه سرعتى اينكند. تلقى رفته دست از كلى به را خود فرزندان اين از است. اول نسل ندارد. گناهكار گناهى هيچ دوم نسل فاجعه اين در كه بگويم همينجا

هستند مادرها و پدرها اصلى ببخشيد. گناهكار راستيش و رjك به را حرفم تلخى اميدوارم قول به هم خانه محيط توى حتى بكنند. آنها هويتشان حال به فكرى بايد بچهها از قبل كه

دستورش كه حرامزادهئى زبان به مىكنند. يعنى اختالط فارگليسى فصيح اسماعيل آقاى داره آپ، هارى : "بابا كه مىزند نهيب آقا به خانم انگليسى. صبح لغاتش است فارسى

kيت خميازهكشان آقا دارى؟" و اكسكيوزى چه ديگه امروز مىكنى، لوز kتو جاب ميشه لjلن، مى ميگويد: "ليو kالد ديپرkسmم. انگار خيلى ا رmم ب kشkرk K آپ پ را آدم حال كه شده." - واقعا

مىزند. هم بهK ملى هويت و زبان و فرهنگ بدون نمىدانم من كرد، زندگى مىشود جورى چه اصال

و كرد نگاه همسايه چشم تو مىشود جورى چه گرفت، باال را خود سر مىشود چهجورى بكن هم را kپوسيده kلق دندان دانه يك اين يكهو من، دارم." عزيز وجود هم : "من گفت حقارت عقده كه كن. تو خالص را جانت و بگذار مصنوعى دندان دست يك دور بينداز

Page 7: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

فارسى با را انگليسى بزن. چرا حرف انگليسى يكهو خب مىكشدت دارد نبودن فرنگى را؟ فارسى هم مىكنى خراب را انگليسى هم چرا مىكنى؟ بلغور

و بارها بيندازم لنگر امريكا در شدهام مجبور طبى داليلى به كه ماهى چند اين در K مىگويند كه را مطلبى كردهام خواهش مىبينم كه دوستانى بعض از بارها به برايم لطفا

ساله هزار چند عميق هويت يك مىشود سادگى همين به مگر كنند. آخر ترجمه فارسى چند فرهنگ يك مفتى همين به مىشود مگر باخت؟ آخر پاپاسى تا سال چند عرض در را

و آشغال ظرف تو ريخت يكشبه خوابيده پشتش درخشان نام همه آن كه را ساله هزارببرد؟ بردارد سپور كه در پشت گذاشت

سفرنامه يك اين طنز. البته مايههاى تو هستم سفرنامهئى نوشتن سرگرم روزها اين K فرضى پادشاه يك زبان از بلكه نيست، شخصى روايت قmجmر منحوس طايفه از - احتماال جلوه برجستهتر kاجتماعى برداشت يا فرهنگ دوگونه و تلقى جور دو برخورد تا مىشود انتقادى جنبههاى كه است اين جهتش كردهام انتخاب برايش را طنز قالب كه اين كند. و

را قسمتش آن شما اجازه با انداخت. مىخواهم جا مىشود بهتر قالب اين در را رويدادهابخوانم. براىتان است زبان همينآلودگى به ناظر كه

شوال، اول جمعه يوم

فطر عيد

جمعه دستامام و اثريم ميمنت سفر در را روز اين كه بوديم كرده خوش را دلمان

صبح اول همان اما بدوشد، فطريه ما از نمىتواند و است كوتاه دامنمان از دارالخالفهگرفت. را ما حال شكسته گردن ميركوتاه

سال چند و بود ما رختدارباشى كه است چابهارى علىخان داماد پسر ميركوتاه اين jلjق چشمهايش كرد باد شكمش يكهو كاشان سفر در پيش مjرد. و شد سياه رويش زد پ بوده معصيتكار بىدين اين كه انداختند راه شنگه الم شدند جمع مالها كنند، خاكش بردند

وقتگير هم كنند. لجpارهها دفنش مسلمانها قبرستان در نمىگذاريم كرده سياهش رو خدا و زنجيرزن و سينهزن ببندند. دستههاى را بازار و دكان واداشتند را كسبه آوردند

مال جمعه مسجد تو ريختند آمدند برهم و دور دهات و شهرها از انداختند، راه شاخسينىK الخmبيث ملعون گفت: "اين نكنيم، چه و كنيم چه كه منبر رو فرستادند را كردن دفن اصال

jه با بايد را نجسش جنازه ندارد، كه مىشدند، كار به دست زد." - داشتند آتش سگ گ از عقرب كه بوده بادمجانى kخورش صرف بيچاره آن مرگ علت آمد عمل كاشف

مالباشى فتواى به بود نمانده هيچى افتاده. خالصه كماجدانش در اجاق باالى دودكش كوچه از مؤمنان هميارى به كه فراوانى سگ سنده با را مبرور مرحوم آن جسد

كرده كوت شهر ميدان وسط آورده حوالى آن و نطنز و ساوه و كاشان پسكوچههاى عقرب دادن نشان با كه را طلوزان حكيمباشى گردن بشكند خدا كنند، مkندى هkندى بودندjخته jر آدميزاد جسد خواباند. سوزاندن را فتنه پ سگ سنده با عليخان داماد مثل پيمانى و kپبدهد. پا روز هر كه نبود اتفاقى و داشت سياحت كلى البته

مصراع كوفته تا گاو نميرد روز هر ارزان شود نيستيم: بخيل كه باش. ما همگو باشد بوده مخصوص رختدار جنازه صاحب اگر حاال

و kهند پرشكوه مراسم آن تماشاى فقط نداشت، فائدهاى ما حال به ديگر كه مردهاشرفت. ما كيسه از اسالمى

بود. ميركوتاه الغرض. صحبت توانست غالمبچگى دوران همان از كه است اندازهئى به چابهارى بد kاين kطينت خبث

است. پستان جمع او در خفيهنويسى شرايط بشود. همه همايون دربار خjفيهنويس اول تو را كاغذى است. پول بسته پشت از را kعيار نسيم مهتر دست گرفته گاز را مادرش

pزkنا آدم جيب ته چرمى كيف و سلطنه نايب كه زالوهائى تعداد از حتا مىشمرد. ولدال حرامزادهئى ناباب خبردارد. آدم هم مىاندازند بواسيرشان به جمعه امام و صدراعظم

Page 8: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

mوهpم او از دل ته هم ما است. خود گونه همين را سلطنت اساس دوام اما نيستيم بىتمىكنند. ضمانت افراد

در شد معلوم است، مشغول لعب و لهو به كرده تور را جميلهئى قحبه بوديم شنيده مىآموزد. انگريزى او پيش كرده پز و پخت را ضعيفه خدمتگزارى و جاسوسى عوالم كه مطلب اين با بود داده قرار ما جواهرنشان سيگار قوطى در كاغذى محرمانه امروز

kكشkن همايون دربار نوكرهاى بيشتر :"اولرkدى jن دادهاند قرار شده خانه روسپى kسلطان ككنند." پيرد دkسkه را اسالم بيضه او قنديداى آمدن كار روى با

K بلكه فهميديم كمتر خوانديم بيشتر چه هر نشد. دلپيچه دستگيرمان چيزى اصال )بحمدالل�ه باشد خودمان دارالخmالى همان كه شديم تويلت روانه كرده بهانه را همايونى

افتخار عيد روز دراين كه فرموديم اشاره ميركوتاه به و مىدانيم( ، انگريزى قدرها اين با ميركوتاه كه همين و كرديم خmف دارالخال پرده پشت . رفتيم است او با آفتابكشى

: - پدرسوخته، كه پرداختيم او استنطاق به فىالمجلس گرفته را گريبانش رسيد آفتابه فهميديم؟ را قنديدا كلمه فقط نمىشود ما حالى كه كردهاى تحرير مزخرفاتى چهkرژkن معروضه مطالب بالل�ه والل�ه : - قربان، گفت بىشرمى كمال در ندارد. وjرد پ است؟ صيغهئى چه ديگر ورد : - پرژن فرموديم فارسى. كلمه : - يعنى كرد عرض فارسى" ندارد؟ "كلمه فارسى ديگر لقمه! حاال كه: - حرام كرديم حوالهاش لگدى آن كه بود اين چاكر منظور بفرمائيد، ناليد: - تصدق و ماليد را شاهانه لگد نزول محل

ندارد. لغت فارسى در كلمات چيست؟ اول كلمه فرموديم: - آن سوآل امتحان محض Already: - كرد عرض : كه رفتيم واسرنگ شكمش تو

چه؟ يعنى - خjب، كردم. كه: - سهو افتاد التماس به بود راحتتر انگريزيش نداشتم، سوء هم". نيpت حاالش يعنى" همين "جmخ"، يعنى

شد. عرض انگريزى بحرام؟ نمك ، چه بعديش ... آن بعديش : - آن پرسيديم كرد: - شد. عرض سرازير اشكش

Connectionجاسوس. يعنى جا اين در ، رابط . يعنىفرموديم: چسبيديم را گلويش

ديگر !حاال حيض تخم مىكنيم، باغشاه روانه همايونى عساكر عشرت براى را - مادرت چوبتو kما اقتدار رقضا دربار همين تو نداريم؟ جاسوس كلمه خودمان زبان در

محروسه ممالك صدراعظم نداريم؟ پدرسوخته! جاسوس مىريند، جاسوس سرسگبزنى دربار وزير است انگريز جاسوس محروسه ممالك صدراعظم نداريم؟ جاسوسmمسه جاسوس خواست به كر، شيطان گوش و روس جاسوس جلب زن سلطنه نايب ن

قيسينجkر... و دmماغ نيكسjن اول نمره جاسس اواخر اين ما خود خدا،جا/سوس/نه/دا/ريم؟

مىفرمائيد... خفه را جاننثار عالم!داريد كرد: - قبله عرض حلقوم ته از خفه صداى با ل مختصرى jدستهپير« را آن آخرى، شد: - آن نرود. سوآل پس نفسش فرموديم ش« درآوردى؟ كجايت از ئى آر ئى پى دmبل اى اس آى : دىdisappcared قربان، كرد: - »دستهپير« خير عرض

ناپديد. دى. يعنى مىدهيم بخطا! حاال فرموديم: - مادر غضب كمال بود. در آمده جوش به خونمان ديگر

K فارسى تا كنند بهمان فالن پى دmبل آى دى را بيضههايت بيايد. يادت كامال و خوبى با را سرخرى بى اين kبه فطر عيد نگذاشت گرفت را ما حال كه مرد القصه

jلتيكى شرايط اين در كردنش اخته برسانيم. از شب به خوشى در پوشيديم چشم پ آن از كدام هر جلو كند وادار بنشاند ببرد را او طويل ميرزا فرموديم دستور عوضكند. مشق kشكسته نستعليق خط به را فارسيش معنى بار هزار منحوسه كلمات

مىخندد. كرده قايم دستش پشت را دهنش ميرزا ديديم

Page 9: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

پرسيديم: - چيست؟ درد همين به بنگرى كه هر بر شوم، آسايت جواهر پاى خاك كرد: - قربان عرض

p له »سkى را صلوات بود پيشنماز اطراف اين كه يزدخواستى ابراهيم مبتالست. مjالmند عmال صادرمىكرد: »سkله انگريزى به را نصفش و kويت« مىگفت آل ماحامkدا

هيزفmميلى«. بگو پدرسوخته آن : - به گفتيم طويل ميرزا شد. به بهتر حالمان فرموديم خنده مبلغى

مىماند. باز شريفش شغل از است زياد بار بنويسد. هزار بار پانصد -

متفرقه ممالك به همايونى اثر بهجت سفر : »روزنامه درستتر يا سفرنامه، از هم اين

kمريغ«. ا دشمن من kبا دوستان صحبت شد. از چلتكهئى منبر بنده امشب خودمانيم. منبر

قوه و حول به هم سفرنامه گذشت، ملى هويت اضمحالل درباره مطالبى از شد، شروع جداگانه مقوله يك كلى به راستش كه، مطلب اصل سر مىرويم حاال شد. و قرائت الهىK و است حافظ«، در رندى و رند نمىچسبد.»مفاهيم گذشتيم ازش كه مقدماتى به اصال

اجتماعى و سياسى خطبههاى به سريشى هيچ با كه مىشود جمعه نماز به شبيه درست مطرح براى فرصتى يا بهانه مىتواند جمعه نماز اگر حال هر نمىچسبد. به بعدش و قبل

بجز سعدى، قول به كه، هم است. عبادت جمعه هم امروز باشد ديگر مسائل كردن مطلب اصل سر برويم حاال و كنيد حساب خطبه را اينجا تا نيست. حرفهاى خلق خدمت

: مطلب اصل سر برويم تاالر. پس اين در بود شما كردن جمع اصلى بهانه انگار كه 3

خود صفات از كه معنا بدان را رند و است، حافظ منظور كه آنچنان را رندى مفهوم مىتوان دست به مستندتر است آمده آنها در واژه اين كه ابياتى بررسى از برشمرده،

آورد. دارد: آگاهى جهان عريان و بىشيلهپيله حقيقت از كه است رند . تنها1

مپرس مست رندان ز پرده درون راز را! عاليمقام زاهد نيست كشف كاين

(6)

راز افتد برون پرده از كه نيست مصلحت نيست! كه رندانخبرىنيست درمحفل ورنه

(73)

منگريد خوارى به رندان كاسه سفالين در بينكردهاند! جهان جام خدمت كاينحريفان

(180)

كند عيب فضول آن عشق و رندى به مرا كند. غيب علم اسرار بر اعتراض كه (191)

و جاه را كسى جا اين كه پيمود، نمىتوان همت و اراده و عزم با جز را رندى . طريق2

طريق است، قناعت و بىنيازى طريق رندى نمىبخشد. طريق نان و نام و منصبگذشتگان: جان از و است دردكشان

Page 10: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

دوست: به راه نبرد kتنعpم نازپرورد

باشد. بالكش رندان شيوه عاشقى، (168) اول نمود آسان رندى و عشق تحصيل

فضايل. اين كسب در آخر بسوخت جانم (322) نيست راه رندى كوى در را ناز و كام اهل

بىغمى! خامى نه جهانسوزى، بايد رهروى (476)

در من كه بدانگونه روشنفكر مفهوم با را دوم مفهوم اين نزديكى مىتوان جهت، اين از را آن شده تصحيح متن كه كرد، مقايسه دادهام ( نشان18 ص31 )شماره كتابجمعهمىآورم:

به نمىپذيرم را آن من و مىبرند كار به انتلكتوئل معادل عنوان به را روشنفكر »كلمه انتلكتوئل( آن كلمه )يعنى روشنفكر فرنگى معادل كه اين داليل آن از يكى و دليل، چند گرفتار و استعمارزده كشورهاى در روشنفكر كلمه كه معترض« را و »سياسى بار

كه كسى يعنى روشنفكر، مىگوئيم كه وقتى ايران ندارد. در است گرفته خود به اختناق امر نهايت در مخالفتش و است ناسازگار نظام كل با يا بخشى يا جزئى با است، معترض

ندارد. را بارى چنين غرب در انتلكتوئل كلمه سياسى« است. اما »اجتماعى سود به را حاكم نظامات كجروىهاى يا اشتباهات كه است كسى روشنفكر معتقدم من

K كه مردم تودههاى بتمامى او فعاليت براين مىكند. بنا افشا است آن فرزند نيز خود طبعا تا روشنفكر شد گفته آنچه است. براساس مردم تودههاى و انسان بهروزى راه در

وسيله به كه نظامى در حتى و حاكم نظام در خود كه است عنوان اين شايسته زمانى صورت آن در زيرا نگيرد، عهده بر نقشى است شده مستقر سپس و پيشنهاد او خود

يا انحرافات دريافت از مىشود، تبديل نظام مدافع به و مىخزد آن درون به ناگزير بيرون تودهها صف از مىدهد. همچنين دست از را خود تعريف و مىماند باز اشتباهات

زيرا بچينيم را بحث اين دjم جا همين در بايد مىگيرد. البته قرار آن برابر در و مىآيدK ديگر طرف از را مردم و طرف يك از را دولت مفاهيم است: بايد زياد تفصيلش كامال مردمى دولتى هيچ و است انتصابى دولتى هر كه برسيم عام حكم اين به و بشكافيمنيست.

K كه است اين ديگر موضوع ندارند، طبقاتى كامل آگاهى كه هنگامى تا تودهها اصوالK خودانگيخته، انقالبهاى تاريخى مقاطع در بخصوص درك را روشنفكران سخن غالبا

و نمىآورند در سر آنان سخنان مضمون از ندارند دست در درستى معيار چون و نمىكنند او با كه بسا چه مىيابند تضاد در خودشان موروثى باورداشتهاى با را آنان سخنان چون

تودهها و روشنفكر ميان رابطهئى فقدان اگر برمىخيزند. پس مقابله به دشمنى همچون انسان رستگارى تنها و تنها هدفش كه روشنفكر. آن سوى از نه است سو آن از هست ربودن براى را تودهها كه باشد برآن يا نشناسد و نداند را تودهها درمان و درد نباشد، آمده. چراغ با كه است دزدى نيست، روشنفكر كند خود دست گزك قدرت نمد از كالهى

باشد ارتودكسى بيش و كم ساختهام خود براى روشنفكر از من كه تصويرى شايد شود - ايجاد مردم توده و - روشنفكر دو اين ميان معينى ارتباط است قرار اگر ولى

آنها براى و آنها ميان در روشنفكر وگرنه بردارند، بايد تودهها را تفاهم اول قدم متاسفانهK تودهها كه وقتى مگر نمىگيرد صورت هم امر اين البته است. خب، موقعيت به كامال

كه چرا مىكند صعبتر را روشنفكر كار خود اين كه باشند كرده پيدا استشعار خود طبقاتى خار بايد او حقيقت مىگيرد. در قرار او خود وظايف شمار در نيز آگاهى اين تبليغ وظيفه

K و بكشد بيرون زخمى شيرى پاى از را همان در و بدهد نشان او به را خود حسننيت عمال به را او اعتماد بايد نخست بماند امان در زخمى خشمگين شير حمله از كه آن براى حال

Page 11: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

نكنيد فراموش بدهد. و صورت معجزهئى بايد او كالم يك كند. در جلب خود نيت حسن مخالف را روشنفكر و شير نزديكى كه هم قدرت دزدان و جويان سود ميان، اين در كه

را روشنفكر كار و مىپرانند سنگ بدبين شير سوى به بوتهها پشت از مىبينند خود منافعمىكنند.« مشكلتر

ايرادى البته كه مىشود بىعمل و منزوى روشنفكر ترتيب اين به كه گرفتند خرده عدهئى وقتى است، انتصابى حاكميتى هر طبقاتى جامعه در كه پذيرفتيم نابجاست: وقتى سخت

jرده بر و است حاكم اقليت نماينده دولتى هر كه پذيرفتيم منافع تا مىشود سوار تودهها گمىهمصحبت؛ و شاهد با و يكرنگم و رند پاسداكك را اقليت آن

كنم. تزوير و حيله دگر كه نتوانم (362)

رقكناىدل ورزوترك برومkىنوشورندى mزmز گربياموزى. طريق عجبدار بهتر اين ك (462)

: نيست رندى عالم در خود راى و خود فكر خودبينىخودرائى. مذهب اين در است كفر

(500)

kخود عافيت و kصالح غم نمىانديشد، كم و بيش به ديگر آموخت رندى شيوه .آن4

مىزند: تكبير چهار را مافيها و دنيا و مىاندازد دور به را ننگ و نام فكر نمىخورد، را؟ تقوى و صالح رندى به است نسبت چه

كجا! رباب نغمه كجا وعظ سماع (1)

وليك »نيك« پذيرفت؛ رقم حافظ نام نيست! هم اين زيان و سود رقم رندان پيش

(74)

آخرت و دنيا !كه kمست kرند وقت خوش، نداشت. كم و بيش غم هيچ و داد برباد

(77)

مىبخشند؛ عمل پاداش به فردوس قصر بس را ما مغان گدا،دير و رنديم كه ما (277)

چهكار؟ مصلحتبينى با را عالمسوز رند بايدش! تامل و تدبير كه آن است ملك كار (287)

ميخانهنشين من از مدار چشم عافيت هستم تا زدهام رندان خدمت از دم كه (327)

انديشم مدعيان سرزنش از من گر پيشم. از نرود مستى و رندى شيوه

Page 12: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

(357)

بىوقفه جدال در محتسب و مذهبفروش و صوفى و زاهد با جانبازانه و مردانه . رند،5

است: گفت نتوان كه مزن، دم رندى از زاهد پيش

! پنهانى درد راز نامحرم طبيب با (482)

خود، حريصانه مادى منافع تامين قصد به مىخورند« و شبهه »لقمه كه را فروشان زهد

سنگ حقيقت به ايشان وصول راه در kخلق، تحميق و تهديد و تطميع حربههاى به توسل با شهامت نهايت در مزوpر، گروه اين مشت كردن باز براى و مىشمارد دشمن مىاندازند

مىسنجد: ترازو يك كفه دو در ايشان kمشهود جjرم با را kخود kاتهامى گناه باش،ولى خوش و رندىكن و خور مkى حافظا

را! قرآن دگران چون مكن تزوير دام (8 )

ميكدههاست رهن چه گر من خرقه كه بيا مى! در من نام به نبينى وقف مال ز

(477)

با را اينان بدكنشى نتايج است آگاه قوم kاين kاحوال پنهان حقايق و قال انگيزه از چون و

حكميت شده( به داده جلوه سياهكارى آنان توسط خود)كه شخصى اعمال محتمل نتايجمىدهد: قرار مقايسه مورد kعام

گزيد شحنه و kمmلkك مهر چو شهر زاهد

شود؟ چه بگزينم نگارى مهر اگر من (236)

تاريخى نمونه دو يك در است پاسبان و پادشاه همچراغ شهر زاهد كه را موضوع )اين

كرد.( خواهم روشن »رندى كه پرسش اين پاسخ در و حافظ شخصيت جستوجوى در هومن محمود دكتر

و رند كلمات آنها در كه حافظ از ابياتى بررسى و مفصل مقدمهئى از پس چيست«،رسيده. مىنويسد: نادرستى استنتاجات به رفته كار به رندى

- )خلقت( آگاهند طبيعت راز به سو يك از kاضدادند؛ جمع رندان راز افتد برون پرده از كه نيست مصلحت

نيست! كه خبرىنيست محفلرندان در ورنه (73)

بيخبرانند ديگر سوى واز

داشت حيرت به رهى شنيدم كه خبر هر چو

بيخبرى! وضع و رندى و من سپس اين از

Page 13: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

(459) K )كه من سپس اين )از مستى« است و »من بنده نسخه در بيت اين كنم عرض توضيحا گذشته اين مىكند. از منتفى را شده عنوان تضاد موضوع بيخبرى( كه وضع و مستى و

داد.( تعميم را حكمى چنين مشكوك هم آن و مثال شاهد يك آوردن با تنها نمىتوانمىنويسد: هومن آقاى مىكند. رهبرى حقيقت سوى به را رهروان كه است دستوراتى و عقايد همانا »خبرها آنها همه كه است آن بر و مىشمرد نادرست حتى گاه و شكپذير را خبرها همه حافظ اما

مىدهد ادامه همينجاست. )و از بيخبرى و رندى به او كردن رو و دارند؛ حيرت به راهى از رند پس است تعصب و قيد زهد مقابل مفهوم رندى سنائى و خيام اشعار كه: ( در

نمىداند. اما شكناپذير حقايق را مذهبى عقايد كه معنى بدين است، آزاد تعصب و قيد علمى خواهد و فلسفى خواه مذهبى عقايد زمينه در تنها تعصب و قيد از حافظ آزادى

عقايد همه كه است كسى حافظ معناى در رند رو اين دارد. از حيرت به )؟( - راهىK )؟( را علمى و فلسفى و مذهبى براى يعنى مىداند، انسان انديشه و پندار ساخته صرفا

در ندارد. رندى يقين آنها از يك هيچ درستى به و نمىپذيرد ابژكتيو بنيادى آنها از يك هيچ يعنى رند يا مىدهد:( آزاده ادامه »آزادگى« مىخواند. )و نيچه است همان معنى اين

و خبرها همه شنيدن از پس انديشه، شهرهاى همه در سكونت از پس كه كسى در حقيقت به پىبردن از انسان جان كه باشد شده برآن موقت، بهطور آنها باوركردن

شكناپذير را خود عقايد كه كسانى رند، نظر از دليل، همين است. به ناتوان هرزمينهئى زيرا تعصبند؛ پايبند مىشكنند دست و سر ديگران به آنها قبوالندن يا اثبات در و مىشمرند

شكپذيرى يا نادرستى به ژرفنگرى نتيجه در خبر، هر كردن باور و شنيدن از پس او خوداست.« مىشده حيرت دچار برده پى آن آن »بىخبرى« به نه است، كامل هشيارى و بصيرت و آگاهى مالزم رندى حقيقت در

K مىگويد. و هومن دكتر كه معنا متناقض حد بدين تا جنبههائى نمىتواند رندى مفهوم اصوال دستورات و عقايد در تتبع از »چشمپوشى بيت اين در را بىخبرى اينكه باشد. مگر داشته

نمىدهد. معنائى هم اين جز بيت اول مصراع به توجه با كه كنيم، گوناگون« معنى حقيقت و نمىپذيرد را عقيدهئى هيچ آن و اين تحميل يا تبليغ صرف به فقط نه رند،

تجزيه و تحليل خويش درك و منطق آزمايشگاه در را آن بشخصه خود تا و نمىشمارد و زمانى شرايط - در موقت گذاشتنى گردن هم )آن نمىگذارد گردن آن درستى به نكند

pدانه(، و خشك تعصب و ايمان گونه هر از دور به و kخاص مكانى در بخصوص بلكه متعب مورد ذىنفع يا معلومالحال يا مشكوك مردمى وسيله به عقيدهئى كه مواردى با برخورد

برسر احتياط و ترديد سپر آن برابر در بيشترى بدگمانى با باشد گرفته قرار تبليغمىكشد.

مشاهد حافظ رندى مفهوم در كه kجهان kاسباب بىارزشى تبليغ و زهد kضد شديد جنبه K مىشود او روزگار خانقاهداران و شيخان و صوفيان كه است وضعى معلول مستقيما

نمونهئى كرد. مىخواهم مىبايد روشن اينجا در هم كه است نكتهئى اين و داشتهاند،بگذارم. انگشت تاريخى واقعى حادثه يك روى بايد آن از قبل اما بياورم،

شجاع شاه سلطنت ابتداى معروف وقايع از مادر كشيدن بستر به و پدر كردن كور اويس سلطان شاه پشتيبانى شجاع( به شاه محمود)برادر شاه كه765 سال است: به

ستايش در قطعهئى شجاع شاه كشيد، برادر برسر لشكر فارس تسخير قصد به ايلكانى: است اين مطلعش كه فرستاد محمود شاه پيش ساخته خود

زمان شجاع منم، kدوران ابوالفوارس

قباد! و است قيصر تاج kمن kمركب نعل كه جوابى را قطعه وى زبان از و او دستور به بود اويس سلطان همراه كه ساوجى سلمان

ياوه خويش مدح به خود كه kابلهى مثابه به شجاع kشاه ريشخند پس آن در كه گفت: است رفته اشاره واقعه دو همين به مىبافد

Page 14: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

بسيار خواندهام تواريخ جمله و كتاب

نهاد؛ kنيك نيك بزرگان و ززيركان هرگز ديدهام نه شنيدم نه و خواندم نه

گاد! مادر و كرد كور پدر چشم كه كسى نشانه قضيه، تاييد از گذشته كه است شجاع kشاه مجدد قطعه جالبتر اين از ولى

قطعه در شجاع مىدهد. شاه دست به نيز را بزرگوار آن قاطرچيانه خلقيات از صريحىمىفرمايد: محمود - شاه اخوى به خطاب خود جوابيه

: است رفته اشاره واقعه دو ن بسيار خواندهام تواريخ جمله و كتاب

نهاد؛ kنيك نيك بزرگان و ززيركان هرگز ديدهام نه شنيدم نه و خواندم نه

گاد! مادر و كرد كور پدر چشم كه كسى نشانه قضيه، تاييد از گذشته كه است شجاع kشاه مجدد قطعه جالبتر اين از ولى

قطعه در شجاع مىدهد. شاه دست به نيز را بزرگوار آن قاطرچيانه خلقيات از صريحىمىفرمايد: محمود - شاه اخوى به خطاب خود جوابيه

شباب زمان در كه گر طعنهزنى چه مرا

- افتاد؟ اختيار به - نى خطا به جريمهئىبدگوئى، و اين از بعد طعنهزنى تو گر كه

داد شاهى تاج و تخت مرا كه قادرى بهنيز را، پدر زن بگادم كه همچنان كه

گاد! بخواهم را تو افتى من دست به اگر

برپا خانقاهها و مسجد مىكرده آخوند و شيخ و kمذهب زيردارى كه مطلق قادران اين و برهنه پا را اخروى ثواب ماليده پيشانى به گkل شهيدان و امامان عزاى در و مىداشتهاند

و وقيح چنين مردمى مىريختهاند سر بر خاك عزاداران گروه پيشاپيش گردن به چكمهبودهاند. بىآزرم

مىكند: اشاره وقايع همين به كه است دست در روزگار آن از نيز ديگرى قطعه كرد ستمگر ظالم آن آنچه

كرد: كافر و هيچگبر ار بالل�ه كوفت بابا چشمهاى در سيخ

كرد! مارد سرمهدان در ميل

و بيدادگر و شهوتران و دوست قدرت و مالپرست مردمى كه است چهگونه خب، با را خود پدر خودكامگى، به وصول براى كه شجاع شاه چون قدرتانى - قدر آدميخوار شهوت ارضاى براى و بميرد تا مىفرستد زندان به كرده كور چشم در تفته ميله كشيدن و زاهدان و صوفيان برابر - در مىكشد بستر به عنف به را نامادريش خود گسيخته افسار

كه حال همان در و مىشدهاند؛ آستانبوس و خاشع حد بدان تا kجامعه مذهبى رهبران و مذهبى تعاليم به نسبت ايشان بىاعتقادى و بىايمانى نشانه يكسره افعالشان و اعمال نفوذ تعميم و دين ترويج راه در چهگونه است بوده آنان خود ادعاى kمورد الهى و اخالقى

و kروح عmصpارى از دينار به دينار كه را زرى و سيم و مىگذاشتهاند تمام سنگ روحانيانمىكردهاند؟ اتفاق راه اين در خروار به مىآوردهاند چنگ به خاليق مظلومترين جسم

نوع كه است: هنگامى روشن آن پاسخ حال هر در و نيست پيچيده چندان معما اين اتخاذ آن ادامه براى كه شگردى تنها ناگزير نباشد توجيه قابل روى هيچ به حكومت

Page 15: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

جنبه را kجباران زمينى حكومت كه است عقايدى و برافكار بيشتر چه هر تكيه كرد مىتوانK اين و بدهد؛ آسمانى و تقديرى روحانيان و خانقاهها طريق از كه است سياستى دقيقا نيز ساسانيان دوره شد. - در مىتواند اعمال جباران سفره ريزهخوار يا قدرت kشريك كه است مثلثى kزندان حصار سه از يكى )موبدان( درست روحانيت طبقه كه مىبينيم

قدرت )دmهگان( و شرقى فئوداليسم آن kديگر حصار دو و مىفشارد خود در را مردم توده و ملت چپاول بىواسطه شريك نيز ديگر: روحانيت عبارت به و )سپاهى( است؛ اجرائىاست. اشرافيت و kقدرت همدست و همكار

را ملى مقاومت قدرت موريانهوار كه نمىكند اين جز روحانى طبقه نيز حافظ عصر در خود از چپاول و اجحاف برابر در ملت كه آن براى و شود، آن باليدن مانع و بجود درون از

و صبر و اطاعت به و كننده تخدير عقايد به را او ذهنى فضاى ندهد نشان عكسالعملىبيااليد. وادارنده توكل

شيخ فىالمثل و مىكند خود منافع شريك را روحانيت قدرت، كه است رهگذر ازاين زراعتى( زمين هكتار5 )مساوى زراعت جفت يك كار آغاز در كه اردبيلى صفىالدين

كسانى و است بسيار امالك صاحب ايالت چند در مىرود دنيا از كه هنگامى ندارد بيشK كه مىفرستند كرامند و پربها پيشكشهاى او براى فضلالل�ه رشيدالدين چون سياهه تصادفا

است. شده رشيدى« ثبت »مكاتبات در آن از نمونهئى كيلوگرم(652 و تن16 )يعنى جريب پنجاه و يكصد گندم كيلوگرم(300 و تن33 )يعنى جريب سيصد برنج كيلوگرم(180 و تن يك )يعنى من چهارصد گاو روغن كيلو(360 و تن دو )يعنى من هشتصد عسل كيلو(295 )يعنى من يكصد انگور شيره سىشيشه گالب سىراس نر گاو راس سى و يكصد گوسفند عدد نود و يكصد غاز عدد ششصد ماكيان عود و مشك و عنبر بوده طال مثقال يك دينار هر كه باشم رسانده عرضتان به )و دينار هزار ده نقد وجه

طال!( كيلو پنجاه يعنى گرم هزار پنجاه و است گرم پنج معادل مثقال هر كه است

توليدكنندگان بدانيم كه مىشود روشنتر هنگامى تنها بخششهائى و بذل چنين مفهوم چه آگاهى اين براى و مىكردهاند، زندگى و كار شرايطى چهگونه در خود فرآوردهها اين همين زبان از مرد، اين خود زبان از نيز را روزگار آن روستائيان زندگى شرايط كه بهتر

بشنويم. مىنويسد: دست گشاده فضلالل�ه رشيدالدين خواجه معظمات - از گويند فيروزآباد را آن كه رفت ديهى به مالك از يكى يزد واليت ... در

سعى چند هر و ستد، تواند چيزى داشت كه ملكى ارتفاع از كه باشد - تا آنجا ديههاى هفده آورد. و نتوانست دست به را كدخدايان از آفريده هيچ شبانهروز سه در نمود

از را رعيت دو و دشتبانى و بودند، نشسته ديه ميان در حوالت و kبرات kصاحب محصل دست به را ديگران تا مىزدند آويخته kدر ريسمان به آورده ديه به و بودند گرفته صحراK و آرند، رشيدى( التواريخ نشد!« )جامع ميسر قطعا

�ه: رشيدالدين قول به باز كه، ق681 سال به است مربوط حادثه اين البته فضلالل اراضى مساحت دهندگان، ماليات يا زحمتكش نفوس شديد تقليل و مغوالن غلبه »براثر

از نقل به است مغشوشى جمله كه بود!«، گشته بالغ دهم نه به نقاط بعض در مزروعى كشاورزى زمينهاى كل دهم يك فقط كه است اين عبارت فصيح و پتروشفسكى، ترجمه

دهندگان ماليات همين با حكومت عمال بعد سالهاى در ببينيد همه اين بود. با كشت زير مغول خان بىاحساس دماغ عطسهبه گندش كه بودند كرده چه مانده باقى بينواى

كرد( مىاندازد سلطنت ق703 تا694 از كه رشيد، خواجه مخدوم خان، غازان )سلطان

Page 16: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

سران روزى بناچار كه مىافكند وحشتش به چنان و مىكند بيدار بيخبرى خواب از را او ومىگويد: بديشان خطاب شگفتانگيزى سخنرانى طى آورده گرد را لشكر

مىناميدند.( تازيك را ايرانيان كلى طور به )تركان تازيك رعيت جانب »... من نيست. كسى قادرتر من از كار براين كنم غارت را همه تا است مصلحت اگر نمىدارم؛

خطاب شما با نمائيد التماس و داريد توقع آش و تغار منبعد اگر ليكن بغارتيم، اتفاق به و تخمايشان و گاو و كنيد زيادتى رعايا بر چون كه كنيد انديشه شما كه كنم! بايد kعنيف مىرنجانيد و مىزنيد بچه و زن را ايشان شما آنچه كرد. و خواهيد چه منبعد بخورانيد غلهها

ايشان آن از جگرگوشه، و عزيزند چهگونه ما نزد ما فرزندان و زنان كه كرد بايد انديشه و نيك و سپرده ما به را ايشان حقتعالى ما! و چون آدميانند نيز ايشان باشند. و چنين هم - مىرنجانيم؟ را ايشان كه وقتى به گوئيم چهگونه پرسيد. جواب خواهد ما از ايشان بد

از آيد حاصل مردانگى و بزرگى چه و آيد واجب چه نه؛ عياد خلل هيچ و سيريم جمله مjنجkح آرند روى كه كارى هر به و برسد kآن kبزه شومى آنكه اال رنجانيدن خود رعيت ايمن ما از ايل رعاياى كه است آن فرق و باشد، پيدا ياغى از kايل رعيت كه - بايد نيايد؟ زحمت و عذاب در ما از و نداريم ايمن را ايل كه شايد ناايمن. چهگونه ياغى از و باشند

jوmد مستجاب ايشان دعاى و نفرين آينه هر و باشند؟ كرد. - من بايد انديشه آن از و بنمىشويد! متنبه شما و مىكنم نصيحت را شما همواره

رشيدالدين معروفش وزير رهبرى به درباريان چپ جناح فشار را غازان سلطان شوندگان حكومت انسانى حقوق عنوان به نه را ناگزيرش عدالت كه - واداشت فضلالل�ه

»سرمايهگذارى« كند. - بيشتر عوايد تحصيل براى دستمايه نوعى مثابه به تنها بلكهK انصاف، و عدالت از برداشتى اينچنين نطق . - اين است آشكار او كالم فحواى از كامال

K و كردهاند ضبط متعددى منابع را در مفهوم و لحن اما مختلف، عبارات و كلمات با طبعا آن پتروشفسكى كه است دستورالكاتب يكى منابع اين جمله است. از يكى منابع تمامى

به كه است الرازعه ارشاد ديگرى و جاليريان« خوانده، رسمى اسناد »مجموعه را منسوبش غازانخان جانشين و خربنده( برادر يا خدابنده به )ملقب الجايتو سلطان

تا كه آن براى ليكن است رشيدى جامعالتواريخ از منقول آوردم كه كردهاند. متنى كه هم را ديگر روايت دو از قسمتهائى شويد آگاه روايتها اختالف چون و چند از حدودى

از را متون - اين كتاب - مترجم كشاورز مىكنم. آقاى نقل آورده كتابش در پتروشفسكىاست: كرده نقل خود اصلى منابع

مىكنيم. برطرف را رعايت اين مىداشتيم. بعداليوم مرعى رعيت جانب » ... تاامروز بديشان غيره و امتعه از را چيز هيچ و كنيم غارت را همه تا بيائيد باشد مصلحت اگر

اين از يكى اين از بعد اگر و نطلبيد، مرسوم و علوفه ديگر كه آن شرط به اما نگذاريم جميع و جمعيت و ... ترتيب رسانم سياست به حال در را او كند من از را التماس نوع

چون تجارت. و كار و زراعت از و باشد رعايا كار و سعى از آبادانى و شما و ما مصالح كه كنيد انديشه شما و كرد؟ توان كه از توقعات اينچنين زمان آن كنيم غارت را ايشان

ترك ضرورت به را ايشان بخورانيم را ايشان غالت و بستانيم رعايا از تخم و گاو اگركرد؟« خواهيد چه شما نباشد محصول و كنند زراعت ترك كه آن از كرد. بعد بايد زراعت

ا.م. پشچروا( بانو خطى نسخه الزراعه، )ارشاد تنها خانى، غازان اصالحات همه علىرغم كه بدانيم هم را اين نيست بد سرانجام و

با شد ناگزير اشرف ملك كه - هنگامى ق758 سال به يعنى او مرگ از پس سال نوزده چهارده طى فقط كه خزانهئى هفده از و بگريزد حيتىبكخان برابر از تمام دستپاچگى

»قناعت« داشت دست دم آنچه به تنها بود انباشته ستم و ظلم به خود سلطنت سال كه بود، زيربار شتر هزار و قاطر چهارصد را جواهراتش و نفايس و نقره و طال نقود كند، »اين كه داشت نبايد ترديد البته است! - و نوشته راس ده آنندراج فرهنگ را قطار هر

اندوختههاى از و رعيت؛ »مجموع« چپاول از است بوده اعظم حصهخان مختصر« فقط هرگز ايلغارها اين عوامل كمرتبهترين تا قاضيان و واليان و حاكمان و سران و اميران

است! نداده دست به رقمى مورخى هيچ و ايمان كمترين ظواهر اين پس در كه بىآن مذهب، نمايشى ظواهر به رياكارانه توجه

عمر از زندگان بهرهبردن براى مجالى اندك باشد، داشته وجود متوليان ذات در اعتقادىار pكه گريزپائى و فر K به نمىگذارد. حافظ باقى مىكنند توصيف الهى« نيز »موهبت ضمنا

Page 17: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

را ترسان و گريان خورده فريب خلق ذهن طريق اين از خانقاهيان كه است آگاه درستى فراز دست نيكوست و خوب و بركت« است و »نعمت آنچه سوى به تا كردهاند منحرف

K و نكنند و ندهند راه دل به طغيان و عصيان انديشه بىنصيبى، و نياز فشار زير احتماال حاكمه قدرتهاى منافع از نهان در خود اما ؛ است يزدانى نصيبه ثروت و فقر كه بپذيرندمىبرند. كافى نصيب

و ششصد و هزار ده ساالنه خانقاه شيخ يك به موقوفات »ديوان كه است جهت بدين صابون« و گوشت مقدار همين و نان دو و سى و هشتصد و هزار دو و نقد دينار بيست

kمتبركه kليالى اخراجات بابت از خانقاه »هر رشيدى( ؛ مكاتبات از نقل )به مىدهد باج هر پرداخت از خانقاه موقوفات اينها همه بر عالوه و مىدارد دريافت جداگانه سهمى

ديوان در - كه اين نظير ابياتى هم باز آيا وصف اين است«. - با معاف نيز مالياتى گونه- : دارد؟ تعبير يا تفسير به - نيازى است فراوان حافظ

گزيد شحنه و مmلkك مهر چو شهر زاهد

شود؟ چه بگزينم مهرنگارى اگر من (236)

محله kبقال نادرست و kدغل ذات به كسى كه بود نخواهد دور به هوشمندى از آيا اما

حتى كه، است - چنين نكند؟ شك مىفروشد نابكار آن كه كاالئى بودن قلب به اما پىبرد و اعمال حقيقت به بردن راه همين تنها نگذارد، ميدان به همپا منطقى هيچانگيزه اگر

و غور به و كند هموار را شك راه كه است كافى خانقاهداران و زاهدان رياكارانه افعال به را هوشمند رند و شود منجر مىكنند تبليغ كه عقايدى و افكار آميز kترديد بررسى دالالن آن دستمايه خلق تحمير و تحميق در كه عوامفريبانهئى و خرافى افكار بىپايگى

: نيست بيش فاصله قدم يك مطلق انكار تا شك از ديگر جا اين بنمايد. و راه است جهل نمىكنم! ساغر و شاهد عشق ترك من

نمىكنم! ديگر و كردم توبه بار صد حور قصر و طوبى سايه و بهشت باغ

نمىكنم! برابر دوست كوى خاك باكن!«- عشق ترك كه:»رو گفت طعنه به شيخم

نمىكنم! برادر، نيست جنگ محتاج مىكند، معقول حكايت مغان پير

نمىكنم! باور kتو محال ار معذورم ..................................(368)

تبليغ مورد اصول مدد به ريائى زاهدان منطق آن در كه ابياتى جز به حافظ، ديوان در اين از را او خستگى و نفرت كه هست ابياتى جابهجا است، شده كوبيده آنان خود

حافظ ديگر، ابيات بسيارى در و غزل اين بيت آخرين مىنمايد. در بازى« باز »مذهب از انسان برخوردارى وجوديش فلسفه كه مىكند مغانه آئين آن از ياد حسرت به آشكارااست. عمر نقد از بهرهورى و حيات گرانبهاى فرصت

*** جهل« از نه باشد زيركى از شرعيه امور از او انكار كه »منكرى را رند نيز علوى پرتو

كسى معنى به را رند همچنين شيراز مىنويسد: »خواجه قاطع برهان از نقل به معنىكرده بودند( و درويشان از فرقهئى )مالمتيه دارد مالمت در را خود ظاهر كه مىبرد كار به

شكى تا كردهاند بعدها كه است قازى يك تا صد توجيهات باشد.« اينها سالمت باطنشpنات و كثرات جميع كه كسى يعنى كاربرده، به مسلمانن در و امكانى و ظاهرى تعي

مرتبت كه است انسانيت و آدميت فصل سربخش ساخته، دور خود از را اعيان و صفات مقوله در است مطلبى همچنان مىباشد« . - كه حق خاصان دسترس در تنها وى

آب! گلآلودكردن

Page 18: مفاهيم رندورندى در غزل حافظ-احمد شاملو

متشكرم

زمانه انتشارات حافظ غزل در رندورندى مفاهيم شاملو احمد 1370 فروردين اول چاپ