دانان خدا باور فيزيک:اند دسته سه خدا به اعتقاد نظر از افراد کلي بطور

�اوت بي - افراد1��ه تف��كارا ك��اي آش��ادي بي ادع��ه اعتق��دا ب��د نمي خ� در ولي كننشود. نمي ديده مذهبي اعتقادات از حاكي مطلبي هم هايشان نوشته و گفتارها

�دا به - معتقدان2��ه خ��ا ک��ه ب��ه توج��ايي و نظم ب��ان زيب��انه را آن ، جه��ود نش� وج�ش تمام به پاسخگويي در علم ناتواني بر همچنين و دانند مي خداوند��اي پرس� ه

. معتقدند بشر اساسي پرسش پاسخ آنها بنظر .نيست پذير اثبات خدا وجود معتقدند كه خدا - منكران3�د را��ارج نباي��وم از خ��ربي عل��اي و تج��افت علمي تئوريه��ان ي��ودزا . جه� و خ

�دا نقش بيان نتيجه در خودكفاست،��ه خلقت در خ��ا چ��اعث بس��اهش ب��يزه ک� انگ "استفان معاصر برجسته فيزيکدانان ميان از.گردد مي علمي پيشرفت و تبيين

اند. جمله اين لينده" از "آندره وينبرگ" و "استيون هاوکينگ" و�روه از غربي معاصر فيزيكدانان اکثريت گلشني دکتر نظر از��د گ� دانيم مي.اولن

�ه��دايش ک��ات ، پي��وط حي��ريف نظم به من��اي در ظ��بيعت ثابته��ت . از ط��ر اس� نظ�ريف ، نظم اين توضيح خداباوران��ت اين ظ��اختار كه اس��ان ، فعلي س� اين كه جه

اس طبيعت هاي ثابت هاي دگرگوني به نسبت قدر قبلي طرحي نتيجه است ، حس\�ريف ، نظم اين توضيح در خدا منکران نظر از است . اما خدا جانب از��د ظ� معتقدن�ر كوچك جهان زيادي تعداد بر مشتمل بزرگ ، جهان̂ كه ��ت ، ت��ا و اس��ان ي��اي جه� ه

�ا از يکي در فقط ما که دارند وجود متعد\د متفاوت ��تيم آنه��ر . در هس� اين از يك ه�داد در تنها و است ، حاكم گوناگون مرزي شرايط و  متفاوت قوانين ها، جهان� تع�روز بخت و است برقرار ما جهان شرايط ها آن از اندكي ��ات وجود ب� دارد. اين حي

�ني: شده )اصل انسان مداري ( ناميده آنتروپيك اصل نگرش ،��ان است . يع��ا جه� ميابند. ظهور اجازه شعور با موجودات مرحله اي ، در كه باشد چنان بايد

مي صحبت خالق خداي درباره وقتي ( ، اينشتين جمله )از فيزيکدانان از بعضي �انوني صورت به فقط را او ، کنند��اكم كه مطلق ق��ر ح��ان ب��ت جه��ور اس� مي تص

�د�ا کنن \���ر . ام��داباوران ، ديگ��ودي را او خ��ال موج��اوراي و متع��بيعت م�ي ط تلق\�تر خدا، به اعتقاد از منظور مقاله ، اين مي كنند. در��ان بيش��اي هم��ير معن��دا اخ� خ

است . باوري�ئله و غربي " فيزيکدانان کتاب از که خدا باره در فيزيکدانان نظر هم اين و� مس

�اب . اصل است شده گلشني( برداشت مهدي دکتر باوري") از خدا��ايت از کت� س. )آرمان( است دسترسي قابل انديشه باشگاه

( : F. Tipler) تيپلر - فرانك 1 �وزه در من استدالل كنم ... تحليل را متعال وجودي كه است آن »هدفم��يزيك ح� ف�ير مذهبي تااصطالحات مختارم من گرچه بود، خواهد��درت نظ� به و... را مطلق ق

�ا آن زيرا، برم ، كار� اد\ع�ا من كه خ�دايي مي كنم . ام�ا تل\قي ف�يزيكي رامف�اهيم ه�ود، مطرح طبيعي كيهان شناسي در طبيعي صورت به وجودش كه مي كنم � مي ش�داي ��نتي خ��ذير س��ت ... بلكه تغييرناپ��داي نيس��و\لي خ��ت متح��بيه كه اس� به ش

(21است «. ) شاردن دو تيالرد و وايتهد الكساندر، خداي شلينگ �يك معناي با كوانتومي ، خال جديد »تصوير��گي و كالس��اوت هيچي ، و خال هميش� تف�اي دارد. حالت اساسي ��ومي خال ه��د\اقل را كوانت��اي ح��عي ه��ا موض��ري ي� سراس

�رين̂ متن̂ در كه دارد غني ساختاري مي كنند... حالت خال، تعريف انرژي ��ا زي�� فض�� s كه قراردارد زمان و واقعي عدم از خلق كه است است ... واضح بوده موجود قبال�ود خلق ��يز همه خودبه خ�� چ����ا، ��ان ، فض��ومي خال زم��اد\ه و كوانت�� م����اني در � زم

(41است «. ) گرفته صورت درگذشته انگليسي (: دان فيزيک ؛J. Barrow) بارو - جان 2

�ايي از يك هيچ »در ��دم واژه كه معناه��ا آن در ع��ار به ه��ي مي رود، ك�s كس �ا� واقع�وانين پيشين نمي كند. وجود اثبات را عدم از آفرينش ��ومي ، ق��دان كوانت��اي مي� ه

s و فضا زمان ، كوانتومي ، حاضر، حال مي شود. در گرفته مفروض منطق ، احتماال(75كرد«. ) چشم پوشي قوانين اين از بتوان كه ندارد وجود راهي هيچ

آمريكايي (: دان فيزيک اختر ؛Jastrow) - جاسترو3   �اره اط\العي هيچ »ما ��تي اينكه درب��ان وق��تر جه��ه از كم��ر دقيقه س��ت ، عم� داش

�ه10 وقتي ويژه به نداريم ��وان ب��انيه 43 منفي ت��ر ث��ت عم��دانيم داش� رخ چه نمي�ازيم پيچيده اي نظريه هاي ما كه است خامي اين من ، نظر است . به داده ��ا و بس� ب

�وزه اي ، هاي پژوهش براساس و ها آن��ريق به نه كه ح��تقيم ط��ريق نه و مس� به ط�ابل غيرمستقيم ،��اهده ق��ت ، مش��ؤاالت به اس��في ، عميق س��ني فلس� علمي و دي

(68گوييم «. ) جواب انگليسي ( مي گويد: دان فيزيک � رياضي ؛R. Penrose) - پن رز4 روشني و زيبا رياضي هاي طرح از بعضي با فيزيكي ، واقعي̂ جهان̂ كه »ديده ايم

�ط برتري ، نظريه هاي چنين مي كنم ... كه باور سختي به دارد... من تطابق � از فق�مه انديشه ها تصادفي و طبيعي انتخاب ��رفته سرچش��ند... پس ، گ��د باش� دليل باي�ني ، فيزيك ، و رياضيات توافق در عميقي ��ان يع��وني جه��ان و افالط��يزيكي جه� ف

(81باشد«. ) داشته وجوددان انگليسي (: فيزيک اختر ؛Hoyle) - هويل 5 �د نابود را مذهبي باورهاي كه است داشته آمادگي علم ��الي كن��يزي كه درح� را چ

�ا رضايت بخش جامعه براي كه است نكرده ها آن جايگزين ��د. ت��تي باش� علم كه وق�ا وجود اشكالي مي كرد، توليد مصرف از بيش ماد\ي لحاظ از��روزه نداشت . ام� ام

�ا دست به مصرف مي كند، آنچه از كمتر خيلي علم ��ذف مي دهد... ب��ائلي ح� كه مس�تان فقط علم ، دارد، عميق پيوندي آن با احساسشان مردم بيشتر��دودي دوس� مع( 5است . ) كرده پيدا خودش ازحوزه خارج

�يگره 6�.E) - س Segreک ؛���ايي دان فيزي��ده و آمريك��ايزه برن��وبل (: »من ج� اين ن�مندان ، از مي دارم . برخي جدانگه ( را دين و دو)علم��د خيلي دانش� مذهبي بوده ان

�ارادي )مثل ��ي (، و ف��رخي ، كوش��را ب��د الادري گ��د\ه اي و بوده ان��يز، ع��ذهب ن� الم(8ندارد«. ) اعتقادمذهبي به ربطي علمي توان كه مي دهد نشان بوده اند. اين

باور: خدا فيزيکدانان از برخي نوبل (: جايزه برنده و آمريكايي دان فيزيک ؛A. Schawlow) - شالو7

�ش ����دأ، از »پرس����د مب����رچه دقت به باي����تر، ه����ا بيش����د\ي ت��� و عاليق كه حا دنبال مي دهد، اجازه توانايي دانشمندان �ايي هرگز ها جواب شوند. ام\��ت نه� نيس

(12كرد«. ) مراجعه دين به بايد سرانجام تر، عميق هاي پرسش به پاسخ براي و�ان و حيات عجايب با وقتي من ، نظر »به ��رو جه��ويم ، روب��ز به مي ش��ؤال ج� از س

�ا زيرا بپرسيم نيز چرايي از بايد چگونگي ،��خگوي دين تنه��ت ... . من آن پاس� هاس خ�وبي زمينه دين ، ( »بس�ت̂ر13دارم «. ) ني�از به خ�دا خ�ودم ، زندگي در و جهان در

�ت ... پس ، علمي كارهاي براي ��ژوهش اس��ادي عمل يك علمي پ��ت ؛ عب��را، اس� زي(14مي سازد«. ) آشكار را الهي خلقت هاي شگفتي از بسياري

نوبل (: جايزه برنده و آمريكايي ؛Townes) - تاونز8� نگرش دو را علم و دين »من s � متفاوت نسبتا��ني ، مي بينم واحد مسئله اي به � يع

�ان هدف از شناخت بايد دين ، حوزه وجهان . در خود از شناخت ��يز را جه��زود. ن� اف�رح مي توان نيز علم حوزه در را هدف نظراين امابه ��رد. پس ، ط��ده به ك� من ، عقي�ناخت يعني ، است يكي دين و علم هدف ��ود از ش��ان . پس و خ��ر جه��د دو، ه��ا باي� ب

(15شوند«. ) نزديك هم به زمان گذشت انگليسي (: ؛Mott) - مات 9

�ت و بخشد رهايي خرافي ازباورهاي را دين مي تواند »علم ��ت تري برداش� از درس�د علم كه نمي كنم فكر من عين حال ، بدهد. در ما به خدا��ش همه به بتوان��ا پرس� ه

(18پاسخ دهد«. )آمريكايي ( : نظريه پرداز ؛Freeman Dyson) - د�يسون 10

�اني غيرمنتظرانه جهان كه مي گيرم نتيجه نجوم و فيزيك ازرويدادهاي »من � مك بيستم قرن زبان و انديشه مبناي بر من است . چون زنده موجودات براي زيستي

�افته ام ، پرورش هيجدهم نه و��ا ي��ان ، كه مي كنم اد\ع��ا جه��رض ب��عور، اين كه ف� ش(54است «. ) سازگار دارد، عهده به آن در اساسي نقشي

انگليسي (: ؛Polkinghorn) هورن - پاكينگ 11 بيابد. دست فهم اليه هاي عميق ترين به نمي تواند و است ناقص بدون دين ، »علم �ذير فهم آثار از علم كه شگفتي بصيرت يعني ،��ان پ��ا به جه��د، م��تار مي ده� خواس خود ادعاي كه همچنان مي دهد. دين ، دست به خود كه است آن از عميق تر تبييني

�افروتني بايد مي كند، حفظ خداست مخلوق جهان كه را��افي ب��اموزد علم از ك� بي(16است «. ) عمال" چگونه جهان كه

�الي��ات ، كه »درح��ان اين ، از پيش الهي��ان بيني يك امك��دت جه��افته وح��د را ي� نوي�تمي ، قرن نگرش در مي داد،��ان اين بيس��راهم امك��ت ... و ف��ايد نيس�s ش �رفا� به ص

�ه دانشمندي مي شود. هر اكتفا مسالمت آميز همزيستي ��ات ك��ذهبي مالحظ��ا م� ي�د آستانه در بگيرد، نظر در خود علمي امور در را كالمي ��امعه تهدي��رار علمي ج� ق

(53مي گيرد«. )�اور »من ��ش كه دارم ب��وال" پرس��ايي اص��رح علمي كه ه��وند، ط��ورت به مي ش� ص

ا پاسخ نيز علمي s بايد كه ديگري سؤاالت پذيرند... ام\ �وند، پرسيده مطمئنا� مثل شs چرا اينكه �راي و نيستند علمي دارد؟ وجود دنيايي اصال��ويي ب��افيزيك به جوابگ� مت�ت «. نهفته خدا در جواب ترين جامع و ترين مناسب من ، عقيده است . به نياز� اس

(69)انگليسي (: ؛P. Davies) ديويس - پل12

s را ها آن يا كنيم ديدن ديگر هاي جهان از نمي توانيم »اگر �ربه مستقيما��نيم ، تج� ك�ايد ايماني مسئله اي خدا، به اعتقاد مانند ها آن وجود كه بيانديشيم بايد� است . ش

ا شود ديگر هاي جهان براي مستدلي گواه علم ، در بعدي تحو\الت \���ا ام��ان ، آن ت� زم تعيين بنيادي هاي ثابت براي طبيعت كه عددي ، مقادير سحرآمي̂ز هاي تطابق اين

(61دهد«. ) گواهي كيهاني نظم عنصر يك وجود بر بايد است ، كرده منطق ، بپ�ذيريم : خ�دا، وج�ود مبن�اي و اص�ل عن�وان به را چ�يزي بايد زود يا »دير

�واره ، نهايي ، هاي پرسش ديگر. پس مبناي يا قوانين مجموعه ��رفيت وراي هم� ظ متداول اديان پيرو كه هستم دانشمنداني جزء مي مانند. من تجربي ... باقي علم

�ادثه جهان كه مي كنم انكار اين همه با ولي نيستند،��دف بي ح��وده ه��د... به ب� باش بخواهد كسي باشد. اينكه داشته وجود توضيح براي عميقتر موردي بايد من ، نظر(70اوست «. ) تعريف نوع و ذوق  به مربوط بنامد، خدا را عميق مورد اين �ا و خدا از بي نياز مي توان را جهان وجود »آيا��يله به تنه��يح علم وس��ا داد؟ توض� آي

�رفت كه نظر در بسته اي  نظام را جهان مي توان ��ودي اش عل\ت گ� نهفته آن در وج�ا توضيح آن با كه دارد بستگي معنايي به  پاسخ باشد؟��رض مي دهيم . ب��وانين ف� ق

�ود جمله ، از و باشد مدار خود مي تواند جهان فيزيك ،�ا خلق را خ \���د. ام��وانين كن� ق�د؟«) كجا از فيزيكي ��ا78مي آين��تي ( »ت��أ كه وق��وانين منش��بيعت ق��ت ، ط� خداس� ماده \ از شگفت تر وجودي��ت آفريده خدا نيز را آن كه �� اس���ا \���ت . ام��تي نيس� وق�اي ��دايي مبن��وانين خ��ار را ق��ود مي نهيم ، كن��ا آن وج��ديل عميق راز يك به ه� تب

(79مي شود«. ) نمي دهد توضيح را آن وجود باشد، نداشته زماني مبدأ جهان است ممكن كه »اين

�د توضيح دارد؛ را خود كنوني شكل جهان چرا كه نمي دهد شرح و��را كه نمي ده� چ

حالت شرايط سازنده برقرار كه فيزيكي اصول ها... و ميدان طبيعت ، جهان ، در(84دارد«. ) وجود پايدارند،

آمريكايي (: ؛J. Trefil) - ترفيل13 �دون را چيزي همواره برويم ، پيش علمي موضوعي عمق در ما كه هم قدر »هر� ب

�روض را زمين وسطا قرون تعريف مي يابيم ... فالسفه و توضيح ��د، مف� مي گرفتنه ن�وزدهم ، ق�رن مي دادن�د. در نسبت خدا خلقت به را آن وجود و كه ش�دند مت�وج\

�ود��ومه وج��ي منظ��ور به شمس��بيعي ط��انون از ط��ود و ثقل ق��ان وج��ا كهكش� ه�ود،��رن در و نتيجه مي ش��ر، ق��ا حاض��افته ايم در م��ود كه ي��ان وج��ا كهكش��ه ه� نتيج

�ار��زرگ انفج��ت . در ب��ر اس��رحله ، ه��ت نكته اي م��د كه اس��د:دانش مي توانن� بگوين فرض ويژه مي توانيم خلقتي را آن وراي و نمي كند ياري اين از بيش را ما عملي ،كنيم . �ر به اكنون ،��د نظ��ف كه مي رس��ني كش��ر كه قواني��بيعت ب�ات ط �ادي ذر\��اكم بني� ح�ان حقيقت خود به را مرز اين كه مي دهد اجازه ما به هستند��أثير جه��انيم . ت� برس

ه كه است چنان آن �ار بر كه قوانيني به ماد\ي جهان از را ما توج\��د، آن رفت� حاكم ان�وب ، بيستم ، قرن در فيلسوفي كه شنيد مي دارد. مي توان معطوف ��ا بگويد: خ� م

�ا جهان كه  مي پذيريم ��وانين ب��يزيك ق��ود ف�ا دارد وج \���ي چه ام��وانين اين كس� را ق�وانين كرده اند پيشنهاد دانان فيزيک از بعضي كه چنان اگر و آفريد؟��يزيك ق� كه ف

s كه هستند قوانيني تنها كرده ايم ، كشف ما �ا منطقا��وف هم ب��ازگارند... فيلس� سآفريد؟ را منطق قوانين كسي چه كه بپرسد مي تواند ما

كاود، مي را  او\ليه جهان علم وقتي مي كنند فكر كه آنهايي به من پيام بنابراين ،�در است: »نگران اين مي كند، تجاوز خودش حدود از��يد. هرق��ا كه هم نباش� مرزه�ذهبي ايمان براي همواره ، برانيم ، عقب به را��ير و م��ذهبي تعب��ان م��يزيكي جه� ف

( 86هست «. )  جايي آمريكايي (: ؛B. Parker) - پاركر14

�دا به نياز بتوانند دانشمندان كه ندارد وجود هرگز ترس »اين ��ذف را خ��د... ح� كنن�د چيزي همواره ، كنيم ، پي گيري را قضيه اين ما كه هم قدر هر��يح كه مي مان� توض

�ده داده ��ت . خلقت ، نش��وانين به اس��بيعت ق��تگي ط��دايش و دارد بس��دون آن پي� ب ترديدي است ؟ كرده خلق را قوانين اين كسي است . چه نبوده امكان پذير قوانين (87هست «. ) نياز يك خدا به همواره كه نيست

آمريكايي ( مي گويد: ؛ Margenau) - مارگ̂نو15�د... «) توجيه را هايش موفقيت و منشأ تا دارد نياز دين به »علم ��ون 17كن� ( »اكن

�أ كه مي شود مطرح سؤال اين ��وانين منش��بيعت ق��ت ؟ ط��ا من و چيس��واب تنه� ج�دا وسيله به ها آن  كه است اين مي يابم كه كننده اي قانع ��ق خ��ده اند خل��دا و ش� خ�يزيكي جهان هم ( : »خدا76است «. ) مطلق عالم و قادر��وانين  هم و ف��اكم ق� ح

(77كرد«. ) خلق را آن براتريشي (: نظريه پرداز ؛W.Thirring) - تيرينگ16

�اد��دارم » من اعتق��وانم مي كه ن��دا  ت��ا را خ��اني منطق ب� فقط بفهمم . من انس�د هدايت مرا او بدانم ... كه و بگيرم كمك شخصي ام تجربه هاي از مي توانم� مي كن

(72هدايت مي كند«. ) را مخلوقات از جزيي هر مي رسد نظر به كه چنان

بستند را راهم ، کنم یزندگ خواستم یم است خرافات گفتند ، کردم شیستا

است دروغ گفتند ، شدم عاشق است بهانه گفتند ، ستمیگر

است وانهید گفتند ، دمیخند

! شوم ادهیپ خواهم یم ، دیدار نگه را ایدن« یعتیشر یعل دکتر»

نیچه فردریشاست. اشتباه یقیموس بدون ی: زندگ و است بوده آن ارزش یجستجو قتیحق یبررس از تر یادیبن بشر ی: برا

اند. بوده متضاد میمفاه یگذار ارزش دنبال به یهمگ ها نیسیزیمتافاند. رفته خطا به راه کنند یم متصل را یمنطق لیدال شهود به که ی: کسان عقل یتشنگ لیدل به نه است شناخت دنبال " به " قدرت خواست لیدل به : بشر

ناب. رایساخت. ز خود یبرا یاخالق اصل کی بودن عتیطب با همساز از توان ی: نم

رحم یب دیبا کند یزندگ عتیطب با مطابق بخواهد یآدم اگر و است رحم یب عتیطب. باشد

به همه خواهد یم است شیخو تصور بنابر جهان نشیآفر درصدد که یلسوفی: ف است. گرانید بر استبداد داشتن روا همان نیا و اورندیب مانیا اش فلسفه

است. عتیطب با آن ختنیآم و اخالق به آنها عالقه لیدل ونیرواق بیفر و : غرور از یجزئ فرد چون و است شتنیخو بر راندن استبداد ینوع درواقع یرواق تفکر رایز

کند. یم حاکم او بر را استبداد زین عتیطب پس است عتیطب.نینخست علت خواست همان است قدرت خواست همان : فلسفه .میشو روزیپ خود حواس بیفر بر دی: با وجود یبرا ییمعنا واقع در و کند یم ریتفس بلکه دهد ینم حیتوض را جهان : علم

گرفت. نظر در دینبا را آن توان ینم و است متعدد یها احساس شامل بلکه ستین احساس کی : اراده

به کند یم اراده که یکس و است شور کی اراده حال نیع کرد. در جدا شهیاند از.ردیگ یم نظر در یکی عمل با را اراده اشتباه

فلسفه به او شیگرا یبرا عامل نیاول شناخت به لیم نه و بشر یخواه : قدرت است. بوده

در عتیطب در یقانون و داند یم زیچ همه عامل را عتیطب خدا از فرار یبرا : بشر .ندیآ یم وجود به قدرت لیدل به یعیطب یها دهیپد بلکه ستین کار

.نمیب یم انهیگرا اخالق یاکاریر با همراه و ساده یزندگ مشتاق را : بشر بانیپشت به ازین قتیحق چون نروند قتیحق دنبال به که خواهم یم فالسفه : از

ندارد. .میدان یم آنها منشاء را اعمال تین که معناست نیا به اخالق درباره یشداوری: پ است. بشر افتادن خطا به مسئول شهندیا و : ذهن یم ریاس زبان چارچوب در میمفاه رایز رود فراتر زبان به مانیا از دیبا لسوفی: ف

داد. حیتوض زبان با کامال را آنها توان ینم و شوند یارزش یهمگان یزهایچ رایز ستین ریخ گرید وگرنه باشد یهمگان دینبا ری: خ

ندارند. احساس آن شدت نه اوست در واال یها احساس مدت کند یم واال را یآدم : آنچه

ها. خودش با صلح زمان چون باشد جنگ حال در همواره دیبا جنگجوست که ی: کس

شد!. خواهد ریدرگاند. داده شینما را خود یها آرمان فقط بزرگ : مردان یم را یسرنوشت هر یخوشبخت هنگام در یآدم که است نیا در یخوشبخت : خطر

.زین را یهرکس و ردیپذ. میکن یم ریتفس یاخالق را آن ما بلکه ستین یاخالق یا دهیپد چی: ه . ردیگ یم فاصله خدا از برود معرفت سمت به بخواهد که ی: کس انینما هست آنچه افتی کاهش استعدادش یوقت و پوشاند یم را یآدم : استعداد شود. یم

آرمانش به دنیرس راه که یکس تا ست یالابال کمتر باشد نداشته آرمان که ی: کس داند. ینم راکند. یبرقرارم ارتباط آنها با گرانید کمک و مراقبت به ازین خاطر به ی: آدم بهتر ای خود با برابر فرد به نسبت بلکه میندار نفرت خود از تر نییپا فرد به : نسبت

خود. از کند. ینم رفع را یتشنگ است ادیز ایدر آب نمک چون که است ایدر مانند قتی: حق

رفع را اش یتشنگ که بود خواهد ایدر شور آب مثل شود فیتحر یآدم قتیحق اگرکرد. نخواهد

به دوباره شود دور یجان خطر از یوقت ، کند فرار خود زیغرا از تواند ینم : انسان گردد. یبرم زشیغرا

است. کرده آزاد را جانش بکشد بند به را دلش که ی: کس روح رایز دهد یم پرورش را حماقت و یبردگ عتیطب یاخالق دستور و اخالق : هر

کند. یم نابود و خفه خود یلیتحم انضباط با را را اشتباهشان ما اگر کنند یم ادی اخالق صاحبان به آنها از مردم که ی: کسان باشند. ما دوست اگر یحت کرد خواهند ادی یبد به ما از مینیبب هیفروما افراد اما واالتر یزهایچ به واالتر افراد و دارند یدلبستگ یزیچ به : همه

از هیفروما افراد ینیظاهرب و ندارند یدلبستگ یزیچ به واالتر افراد که کنند یم فکر.ستین یاخالق شناخت چیه هیبرپا و آنهاست یاکاریر و ینگر یسطح

رایز است دار خنده ست یخودخواه از یبر عشق ندیگو یم که یکسان : حرف است. ما قدرت خواست طبق زیچ همه

است. سزاوار هم گرید فرد یبرا گفت توان ینم است سزاوار نفر کی یبرا : آنچه لتیفض شیبرا و ستین فرمانده کی سزاوار یافتادگ و نفس انکار مثال عنوان به

ست. یاخالق ریغ همه یبرا کردن صادر کسانی شود. حکم ینم محسوب لیدل به اما کنند یم رحم گرانید به کنند یم حقارت احساس خود در که ی: کسان

یدرد هم گرانید با خواهند یم و کشند یم درد یعنیزنند! ینم دم غرورشاناست. خودشان بودن دردمند لیدل به کنند یم یهمدرد گرانید با که یکنند.کسان

یرحمیب نیا است رحمیب که یفرد اما است گرانید رنج دنید در یرحمیب : لذت .دیرس خواهد آزار زین شانیا به و شود یم هم خودش ریبانگیگر

حالت پرورش به اقیاشت عامل چون است جامعه اتیضرور از یطبقات : اختالف شود. یم نفس بر یرگیچ عامل و دورتر تر ابیکم واالتر یها

یادیبن اصل یبرابر به دنیرس یبرا گرانید به نرساندن بیآس و نکردن : اجحاف گرانید از دنیکش بهره یزندگ چون ست یزندگ ینف خواست نیا یول است جامعهترند. ناتوان که است

یها شود. انسان یم واال و شود یم جدا گرانید از یآدم یدرون قیعم رنج : با کنند. یم پنهان را خود غرور پر و شکسته دل آزاده

نشانه از نکردن محول گرانید به را آن و نکردن فروگذار تیمسئول از و : دانستن است. بودن واال یها

ییتنها و یهمدل ، ینیب ،درون یری: دل از است عبارت واال انسان یلتیفض : چهار شود. یم یپاک سبب آنها به شیگرا که

آنها بن و خیب چون ستین او یها کرده کند یم ثابت را فرد کی بودن واال : آنچه اوست. مانیا بلکه دارند مختلف یمعان و ستین معلوم

پنهان را آن لسوفیف و ستین یها کتاب در تیواقع که دیگو یم نینش خلوت : فرد دهیفهم بد از نه است هراس در گرانید توسط شدن دهیفهم از واال کند. فرد یم

در دنیکش رنج یعنی او سرنوشت به بفهمند را او که یکسان که داند یم چون شدنشد. خواهند دچار ایدنبخش. نجات نه است رانگریو و بندهیفر ق: عش اصال دوگانه یتضادها نیا که معلوم کجا کرد. از شک دوگانه یتضادها در دی: با

همان دارد نینامع از شتریب یارزش نیمع فلسفه در نباشند؟ یکی و هم به وابستهاست. قتیحق از کمتر نمود ارزش که طور

یبرا نادرست احکام ، میکن رد را حکم آن که شود ینم باعث حکم کی ی: نادرست است. یزندگ کردن رد یمعنا به آنها کردن رد و است یضرور یبشر یزندگ

. روند یم استقبالش به که است یکسان آن از ندهی: آ

بزرگان سخنان تا کرد کمک او به توان یم یول داد، ادی یکس به توان ینم را یزیچ چی: ه لهیگال

....ابدیب خود درون از را ها پاسخ یم که آنها بر کند، اریبس مانند یم منتظر که آنها بر زمان : گذشت ریشکسپ امیلیو

است. کوتاه اریبس گذرانند یم یخوش سر به که آنها بر تند، اریبس هراسند مرا مرتبا او نه که ام گذاشته زیآم مسالمت یزندگ قرار زمان الگومن: با ویمار

....دیرس میخواه هم به که سرانجام کنم، فرار او از من نه و کند دنبال شده آفريده شدن كبوتر براي كه مخلوقي موجودات ميان در : هرگز هوگو کتوریو

آدميان.... جز نيست مخلوقات از يك هيچ ميان در خصلت نميشود. اين كركس سفيد پرهايش ميكند كالغها با معاشرت به شروع كبوتري : وقتي نیتوا مارک

ميشود.... سياه قلبش ولي ميماند،کنيد.... فراموش را خود یپريشانيها و غصه ها همه تا کنيد : کار لهیگالاست.... یجوان ايام زمان بهترين اراده تربيت ی: برا ثاغورثیف

بفشاريد.... یگرم به را یکس دست گره کرده مشت با توانيدی نم : هيچوقت یگاند فهميده اند، بد را ديگران یحرفها بار چند كنون تا دانستندی م : اگر گوته وهانی

....كردی نم یحرف پر همه اين جمع انیم در هيچكس لحظه به لحظه که آب سطح بر است یدايره ا همچون یدنيو : شکوه شکسپير ويليام

....شودی م هيچ یبزرگ نهايت در سپس و شودی م افزوده آن یبزرگ به....بيندی م يونجه را کاه انسان آن با که است یسبز عينک : عشق نیتوا مارک توجه . اوینفهميده ا که کن وانمود کرد،چنان یبد تو با یخوب آدم : اگر گوته يوهانبود.... خواهد تو مديون یزياد مدت و کرد خواهد

از یديگر شکل خود نبودن ديوانه که است یضرور آنچنان بشر ی: ديوانگ پاسکالاست.... یديوانگ

یخوردن زمين هر بعداز آنستکه ،ینخور زمين هرگز که نيست آن ی: پيروز یگاند....یبرخيز

برترين يابند؛ی نم تغيير هرگز که هستند مردم از گروه دو تنها جهان : در ارنست....خردانی ب پست ترين و خردمندان

کرد نابود ميتوان را او است، شده آفريده یپيروز یبرا انسان: یهمينگو ارنستداد.... شکست نميتوان یولبياموزم.... نتوانسته ام یچيز یو از که نديدم را نادان بسيار ولو یمرد : هرگز لهیگال

درست هم احمق ها یگاه اينست که یزندگ درس : بزرگترين لیچرچ نستونیو....گويندی مباشيم.... صادق خودمان با اين است که چيز همه از : باالتر ریشکسپ امیلیو

قبول یکن تعريف خودت از . اگریبدگوي نه و کن تعريف خودت از : نه وسیکنفسپنداشت.... خواهند بد را تو یداشت اظهار آنچه از بيش یکن یبدگوي اگر و کنندی نم

باشد.... یواقع دوست هم خودش كه دارد یواقع دوست انسان ی: وقت امرسون

فكر همه زيرا شده تقسيم عدالت به كه است عقل تنها مردم تمامي بين : در دكارتعاقلند.... كافي اندازه به مي كنندجورند«.... اين اينست: »همه کلمات خطرناکترين و : بدترين یتولستو

-------------- دهیپوش مه از که نمیب یم یکوه ها دره نیا یسو آن در » من گفت روز کی چشم« ست؟ین بایز نیاست. ا شده

من کجاست؟ کوه » پس گفت سپس کرد، دقت و ماند ساکت خوب یا لحظه گوششنوم.« ینم یکوه

یکوه من کنم، لمس را کوه آن کوشم یم هودهیب گفت» من و درآمد دست آنگاه.«ابمی ینم.«میبو ینم را او . منستین کار در ی» کوه گفت ینیب

گو و گفت گرم ، چشم شگفت وهم درباره همه و د،یچرخ گرید یسو به چشم آنگاهاست.« خراب کارش یجا کی چشم نی» ا گفتند و شدند

جبران لیخل جبران--------------

مرد كنيد سعي باشيد، موفقيت مرد كنيد سعي كه اين جاي : به نیشتیان آلبرتباشيد.... ارزشهاباش«.... من : »مثلیبگوي کس هر به یبتوان که باش : چنان کانت امانوئل

بس... و است شدن انسان یبرا یراه بشر یجستجو نیتر بزرگ: کانترفت.... نخواهد دور یلیخ رود یم کجا داند یم اول از که کس : آن ناپلئون

در ه�م آن ش�ه یم خراب حتما نره، شیپ درست و بشه خراب یكار ب�اشه ق�رار اگ�ر.زمان نینامناسبتر

انجام را یگرید كار ابتدا است الزم ازآن شیپ دیریگیم یكار انجام به میتصم شما اگر .دیده

كره دیبا را نان طرف كدام دیكن نییتع دیتوانینم چگاهیه خوردن صبحانه هنگام شما .دیبزن

جستجو را آن كه یم�كان نیآخ�ر در شهیه�م دیگرد یم یزیچ دنبال موقع هر شما.دشیابی یم دیكنیم را آن آنكه محض به دیبگرد یجنس دنبال اندازه چه به شما كه ندارد یت�یاهم چیه

.افتی دیخواه ارزانتر گرید یا مغازه در را آن دیدیخر.كنندیم حركت عتریسر گرید نیال در نهایماش یرانندگ هنگام در ابانیخ در همواره

.باشد ینم یعمل كه دارد ذهنش در شدن ثروتمند یبرا یراه یفرد هر .كننده چاق ای و یاخالق ریغ ایو است یقانون ریغ ای یزندگ در خوب زیچ هر آن نیبدتر و دیباش تنها كه شودیم زده یزمان شهیهم ها ضربه نیبهتر گلف ورزش در

�یم یباز یفرد با ای و دیكن یم یباز یجمع در كه یهنگام� با را او دیخواهیم كه دیكن.دیده قرار ریتاث تحت خود یباز. دیخواهینم دیدار كه را آنچه و دیباش داشته دیتوانینم د،یخواه یم كه را یزیچ هر

زانیم با دارد میمس�تق ن�سب نندیبب� گرانید دیدهیم انجام كه را یكار آنكه احتمال.شما كار بودن احمقانه

به دنیرس زود یبرا شما عجله زانیم با دارد میمستق نسبت كیتراف بودن نیسنگ .مقصد

.هستم آنجا من روم،یم كجا من ندارد یتیاهم چیه .شد نخواهد عقل صاحب اما ردیبگ یدانشگاه مدرك تواندیم یكس هر كند پر را موجود یفضا تا گرددیم انباشته آنقدر است زاریب خالء از زباله .گذاشت خواهند آن یرو را شانیپا همه دیكن پا به بار نیاول یبرا را نو كفش هرگاه گرید سمت لكه شهیهم دیكن پاك را پنجره شهیش یرو لكه دیخواه یم كه یزمان

.باشدیم شهیش.گردد فیكث دیبا یگرید زیچ یزیچ هر كردن زیتم ی: برایفیكث بقاء قانون

نخواهد اتفاق باشد،هرگز ندیخوشا هم یلیخ و افتدیب اتفاق دارد احتمال یامر اگر .افتاد در افتندیم آن دام به رانیفق و فیضع افراد تنها باشند یم عنكبوت تار مانند نیقوان

زندیگریم و كرده پاره را آن قدرت صاحبان و ثروتمندان كه یصورت.حماقت یگرید و دروژنیه یكی: باشندیم فراوان عتیطب در عنصر دو .است ساختمان دست در همواره تیموفق به دنیرس جاده به دیباش نداشته یدسترس آن به گرید آنكه محض به دیاندازیب دور را ی�زیچ هرگاه

.كرد دیخواه دایپ ازین آن نسبت افتدیب فرش یبرو است شده دهیمال كره آن به كه ینان ط�رف آن�كه احت�م�ال

.فرش متیق به دارد میمستق.است كمتر شما از سرعتش شهیهم است حركت در شما یروبرو كه ینیماش .باشد یم شتریب آن تیموفق احتمال باشد تر مسخره یا دهیعق چه هر .كنند ینم حتینص بكنند، را ها حتینص نیبهتر توانند یم كه یافراد به توجه بدون كرد، خواهد ح�ركت ی�گاریس �ریغ افراد سمت به ه�مواره گاریس ودد

.باد وزش سمت.گردندیم انباشته دشمنان اما روند یم و ندیآ یم دوستان

نتانیماش چرخ شدن پنچر شما ریتاخ علت كه دییبگو خود سیرئ به دروغ به هرگاه .شد خواهد پنچر شما نیماش چرخ بعد روز بوده

.است آسانتر آن از شدن خارج از یكار به شدن داخل بایتقر یبرابر یتندرست با چکدامیه ، شهرت و دانش کسب ، یابیکام لیتحص ، مال جمع

زیپره است مضر یتندرست یبرا که زیچ هر از دیبا یتندرست حفظ ی. برا کند ینمs کرد . شوپنهاور یروان شهوت از . مخصوصا

مرا همگان که گاه آن بيابيد.وتنها را وخود کنيد گم مرا که گويم مي شما به اکنون چهین شی. فردر آمد خواهم باز شما نزد کرديد، انکار

انای. سانتا آنند تکرار به محکوم آورند ینم خاطر به را گذشته آنانکه یینها تیموفق که است یعامل تنها یدشوار تیمسئول هر یابتدا در ما باور و مانیا

کند. یم نیتضم را مان که شود یم خارج مغزتان از یسیمغناط یروین دیدار را شامدیپ نیبهتر انتظار یوقت

ا دافعه قدرت مغز از دیباش داشته را نهایبدتر انتظار اگر و کند یم جذب را ها نیبهتر مزیج امیلی. و زدیبگر شما از نهایبهتر شود یم سبب که دیکن یم رها ی

بان . سانتا كنيم زندگي را دو اين فاصله ، ناپذيرند اجتناب مرگ و تولدابد؟ تا دیبدار محفوظ که است ثروت نیکدام و

شود. سپرده یگرید به روز کی ، راست شما امروز آنچه شما بینص ، سخاوت یگوارا شهد که باشد ، دیکن عطا شیخو دست به امروز پس

جبران لیخل وارثانتان. جبران یگ مرده نه ، گرددبزرگ . ا�رد یشو تنها که ، یشناس یم یهنگام را مردم و شتنیخو چهین شی. فردر رندیگ مي شجاعت و یدلگرم برتر هاي انسان كه است ابرانسان از

پسندند. اديبان مي مردم كه پبوش را ,لباسي پسندي مي كه بخور را غذايياست. شوپنهاور صداقت اموزند،یب خود فرزندان به دیبا نیوالد که یدرس نیاول

پربهاست. لقمان زر چون یخاموش است، نقره چون سخن اگر و دیکن جستجو یگرید کار . راه شود باز یروز تا دینیننش یا بسته در چیه پشت در

بزرگ . ا�رد دیبشکن را در همان دیافتین اگر برنار . سارا ستین است دهیرس سیپل بیتصو به که یدوست کی جز یزیچ ازدواج

انیپا را تمام نا کار بار نیا میبگو خود به که بس نیهم ، ستین رید آغاز یبرا گاه چیهبزرگ . ا�رد دهم یم

در همه از شیب ، است بسته میب و دیام دگران از شیب مهربان و پاک خداوند به که آن . بزرگمهر است شیستا خور

بريان است. شاتو مفيدتر و زيباتر رنگي هر از رنگي بي گاهي

صورت نیا در فقط رایز ، باشد شناس قهیعت که کنم یم ازدواج یمرد با تنها مننیستیکر . آگاتا بود خواهم زتریعز شوهرم نظر در شدم رتریپ هرچه که است

یلباسها با زین را اخالق و قتیحق چرا میپوشان یم نیریش روپوش با را تلخ یداروها. شامفورت ؟ مینپوشان بایز

قدر کوچک یآرزوها و هوس به دنیرس یبرا که دارد نگهبان شتنیخو بر آنکس به تن دید را روزگار بد یابیکام و یفزون اگر و ، نشکند را یجوانمرد و ییکخوین

نسپارد. بزرگمهر یزبون و یپست نی. ناصرالد\ چرخد یم دیام ینامرئ یدستها با یزندگ ۀ�زد زنگ و نیسنگ یچرخهایالزمان صلب

را مشکالت یتوان یم که یراه تنها و توست فکر طرز لیدل به ،یدار یمشکل اگر ریدا نی. ویده رییتغ را فکرت طرز که است نیا ،یکن حل شهیهم یبرا

یها کار ندادن انجام یبرا ، فراوان یها بهانه ، هم هنگامه نیبهتر در ، فرودستانبزرگ . ا�رد دارند شیخو

. سازد یم محسوس ییجدا و ییتنها درد ۀ�لیوس به را خود ، عشق غروب و طلوع ریالبرو

سخن عظمت با و گفت سخن عظمت با ای نگفت چیه دیبا ای است باعظمت آنچه از چهین شی. فردر شیوآال شیآرا از دور به یعنی گفتن عهد مردم است متعهد ،عشق ناپايداريم كه هستيم ما اين است هميشگي عشقنيستند. لئوبوسكاليا مردم اما است اعتماد قابل هميشه عشق شكن، خواهد قد یروز ، است ساخته پنهان شما درون اعماق در را خود که یسار چشمه

. جبران گرفت خواهد شیدرپ را ایدر راه نغمه و ترنم با و کرد خواهد فوران و دیکشجبران لیخل . یروی م کجا مرگ از بعد میبگو تا ؟یبود کجا ایدن نیا به آمدن از قبل بگو من به

شوپنهاور . بترس شیخو یها آرمان درست ندادن انجام از ، نترس دشمن داشتن از گاه چیه

بزرگ ا�رد – . ل آورد یم بدست استتار یها نقطه اندازه همان به بداند شتریب قدر هر انسان

باخ فوئر دلت که مبادا ، یکش رنجها راه نیا در گرچه ، ممان غافل زمان چیه آموختن دانش از . بزرگمهر گردد آشفته و ناتوان آموختن از

کامل آدم ست،ین اعتماد قابل عقل بدون عاطفه و است خطرناک عاطفه یب عقل تن امیلی. و عاطفه هم و دارد عقل هم که آنست بزدل. در و ساخت خواهد پژمرده را انسان خیتار یافزون گذشته، دانش یافزون

میبتوان اگر . البتهاوردیدرب حال مت خد در را گذشته باشد قادر دیبا انسان کهیحال چهین شی. فردر میده قرار یزندگان یبرا یا لهیوس را خیتار که میریبگ ادی خوب

از یکم دست هم گرانید خوب یکارها مورد در قضاوت ، یستین گرانید از جدا تو، ریدا نیندارد. و بدشان یکارها مورد در قضاوت انجام یکار آن یبرا اکنون دیبتوان تا است حال به ندهیآ زمان آوردن ،یزیر برنامه

سیالک . آلنمیده . شوپنهاور است آفت و شر هزاران به مقرون یول است شرافت یۀ�ما اگرچه جمال بلندت یزهایدورخ شداریپ و تو سوار شهیهم ، خواند یم دنامهینوم که یدوست

بزرگ . ا�رد شد خواهد رنج هیما یزیت و خشم ، کند یم نیریش و روشن را یزندگ متیمال و یآهستگ ، دیام . دارد یم دوست را یآهستگ و شرم و زدیگر یم یبجویع از رو . آهسته بالست و

بزرگمهر نیا ، ستیچ کارتان نکهیا از نظر صرف ، دیدار ازین آن به قطعا که تیموفق ابزار تنها

خدمات و دیباش داشته ییکارا رود یم انتظار شما از آنچه از بهتر و شتریب که است نویماند . آگدیکن عرضه

انتخاب خود اریاخت به را آن یاعضا انسان که هستند یا خانواده از عبارت دوستان کار . آلفونس است کرده

یم انینما هست آنچه افتی کاهش استعدادش یوقت و پوشاند یم را یآدم استعداد چهین شی. فردر شود

بزرگ . ا�رد ارزد ینم یزیپش به ، ینام کین یب ینامدار یس و جنگ سال سه ، یعاشق ماه سه ، ییآشنا هفته سه از عبارتست ییزناشو

تن امیلی. و تحمل سال . والتر است آزاد باشد آزاد ميگيرد تصميم كه لحظه همان در انسان

بزرگ . ا�رد گذرند زود آنها همانند ، کوچک یآدمها یها قهرمان و بند نی! آذ ؟ مرده ای اند زنده یا کرهیپ از یبخش ها رنگ مرده؟ ای است زنده صدا

!!! چطور؟ رخت هستند روین و روان یدارا آنها همه دید خواهد بنگرد خوب ها پرسش نیا در یکس اگر

را شما تواند یم ژهیو یرنگ ، کند خود یب خود از را شما تواند یم بایز یآوا کی. ... به و جامه و نامه همچون یجان یب یها دهیپد ای و آورد در خشم به ای و آرامش

یزندگ دمادم خوش آواز سرودن حال در آنها همه ، کنند یم گفتگو شما با زبان صد بزرگ ... ا�رد اند

. جبران کند یم هرس را شده فاسد برگ و شاخ پرورد یم را شما که یهنگام عشقجبران لیخل

. شد خواهد وانهید پاک شود سوار اسب چون ، ندازدیب غبغب به باد االغ پشت کهیکسسیارسطاطال

بزرگ . ا�رد است نبوده بزرگان از کدام چیه باور ، شدن کسان گرید رنگ هم در بدارد. من دوست را انسان كسي كه نيست اين از تر شيرين زندگي در چيز هيچ

است بوده اين هستم, مثل كسي محبت مورد كه ام فهميده وقت هر خود زندگانيمورگان . چارلز ام كرده احساس خويش شانه بر را خداوند دست كه چهین شی. فردر میشو روزیپ خود حواس بیفر بر دیبا

بزرگ . ا�رد دهند ینم تن هنگام کوتاه یها یخوش به بزرگ یها آدم بزرگ . ا�رد سازد یم شیخو یها خواسته به دنیرس ابزار را افراد همه ، هیما یب آدم بر را یکت است. او امان در گرانید گزند از است، قائل احترام خود یبرا که یکسفلو النگ ی. هنرستین آن کردن پاره یارای را یکس که دارد بدن

بزرگ است. ا�رد نادرست یآموزش نییآ ، هایتوانمند ینابود کارخانه نیبزرگتر چهین شی. فردر کنند یم دایپ را ما خودشان غمها یول گشت ها یشاد دنبال دیبا

. آشامدی م و خوردی م مردم نیا از و است خوراک یجستجو در ما مانند زین نیزمیمعر ابوالعالء

بزرگ . ا�رد ماند خواهد تنها ، سازد یم شیخو پرش ابزار را گرانید آنکهاست . كريستين الزم شجاعت رفتن ، جنگ از بيش كردن ، ازدواج براي بزرگ . ا�رد دانست دیبا را آن ارزش که است یپاداش ، نهیک یب یابیارز و نقد و چراغ یجو و جست در همواره گشت همزاد روز و دم دهیسپ با ات یزندگ آغاز اگر

خود در دیام از شد آغاز یاهیس و درشب اگر و ، باش شبانگاهان یبرا یپناهگاه بزرگ است. ا�رد کینزد یخوشبخت پگاه که افروزیب یچراغ به گرانید از شتریب خود کنند یم یبانیپشت زنان هنجار و حقوق از شتریب که یمردان بزرگ . ا�رد تازند یم زن نهاد

است. مولير همين زندگي رمز ، باش افتاده زمين ومانند بخشنده آسمان مانند بگذار! . ژول او یجا به را خودت اول ،یکن طنتیش یکس کار در یخواست وقت هر

ورن . ا�رد کند یم جو و جست او یسرا درون در ، را یآدم ساختن نابود ابزار دشمن بزرگ

-۲یخواه یم که آنچه به - رسيدن۱: داد قرار یزندگ هدف را عامل دو بايد یزندگ در اسميت پيرسال لوگان آن از بردن لذت

ك نه است. سه درآمد منبع و هنر خود بخودي جويي صرفه

بزرگ رسانند. ارد یم بیآس کشور به شتریب آشوبگران و دزدان از ، نابکار کارمندانساتر پل . ژان است تفکر جوهر ، نبوغ

. ا�رد است ماریب و ناتوان دهد مژده را بایز یا ندهیآ نتواند که یا انگاره و شهیاند بزرگ باخته پاک باخت را خود شهامت آنکه یول است باخته ادیز ، باخت را خود ثروت آنکه

. سروانتس است . دیکن جادیا وقت خود یاصل یکارها و فیوظا انجام یبرا : مدام پورتسیر بردروم

حتما دیبا که را کوچک کار . چند دیکن یزیر برنامه فردا یکارها انجام یبرا روز هر و یاصل فیوظا سراغ به بالفاصله . سپس دیده انجام صبح اول همان شوند انجام.دیده ادامه آنها اندنرس اتمام به تا را کار و دیبرو مهملمباردي . ونيسنت است برخاستن دوباره مهم بخوريد، زمين اگر نيست مهم گناهان نیبدتر که رسد یم یروز ، میشد مرتکب را کوچک گناهان یخونسرد با اگر . شوپنهاور شوبم یم مرتکب یمانیپش و خجالت بدون هم را

شناخت ، دیبگذر ساده یلیخ نیشیپ یها شکست از دینبا یابیکام به دنیرس یبرابزرگ . ا�رد داشت خواهد یپ در را شما شرفتیپ ، آنها موشکافانه

اسارت و ریزنج یبها به که است نیریش آنقدر صلح و ، زیعز آنقدر یزندگ ایآیهانر کی. پاتر ؟ شود یداریخر

نقطه کی یرو را خود یروهاین همه یعنی. است تمرکز تیموفق قانون نینخست . دینشو منحرف راست و چپ به و دیبرو همان سراغ به مایمستق ، دیکن متمرکز

وسیمات امیلیوبزرگ . ارد است یدشمن یا گونه ، دوستان از ییبدگو برابر در یخموش ریاس مرغان گلوگاه از و دیرس تواند گوش به ریزنج و لهیم پس از یآزاد آواز که حاشا

جبران لیخل . جبران ادی را یدرس که یزمان تا و میشو یم روبرو یا تازه یدرسها با مرتبا یزندگ در ماوزیمت . آندرومیهست آن دوباره گذراندن به مجبور میرینگ

یم یپا آن درون به كه .آنگاه شماست دين و شما پرستشگاه شما روزانه یزندگ جبران لیخل . جبران باشيد داشته همراه را خويش یهست همه نهيد، دورانت لیتعصب. و هیبق و است حدس خیتار ی عمده بخش

را کوهستان پشت سبکبار، یآدمها یگاه ، ستین دهیورز یبدن بودن ریدل ازین شیپبزرگ . ا�رد اند دهیمال خاک به هم شد محروم آن از یروز یکس اگر که ، ستین یدرست تن جز است همه دلخواه چه آن

. بزرگمهر ندارد آوردنش بدست جز ییآرزوجبران لیخل . جبران پندار از عمل و ستین جدا کردار از مانیا

زهیانگ او توست دوست نیبهتر او چون مپندار کوچک را شیخو هماورد گاه چیهبزرگ . ا�رد دهد یم شیپو و شرفتیپ

و الیخ با است تیواقع . سنتزستین لیتحل ای نقد کار کی ندیبرآ تنها شاعر، زبان .ردیگ یم صورت – عقل با متقابل ی رابطه در – حواس توسط که یافسانه. سنتز

تسوسیر سیانیهاست. شوپنهاور دهیا یتجل هنر فهیوظ چیه یول دارند یخشک از بلندتر ییها کوه خود نهاد . در هستند یفروتن نماد اهایدر

بزرگ . ا�رد کشند ینم ما رخ به را آن گاه چهین شی. فردر روند یم استقبالش به که است یکسان آن از ندهیآ

را آنچه که است آن بلکه ، میبده انجام میدار لیم هرچه که ستین آن یقیحق یآزادکوزن کتوری. و میبکن میدار حق که یراست به دارد مانیا قتیحق نیا به که کس است. آن برخاستن همان یافتادن هر

یاست. ولسوان خردمند بزرگ . ا�رد اند گونه نیبد زین خود با ستندین روراست گرانید با که یانیآدم ندیب یم ، بخرد خواهد یم دلش چه هر بتواند که شد ثروتمند آنقدر انسان یوقت

انیبر . شاتو کند ینم هضم را زیچ همه و است ماریب اش معده

چهین شی. فردر یمعنو ضعف دهییزا تواضع و است یماد قدرت دهیزائ تکبر زهیپاک ازل از شما یاله . ذات ساحل یب و پهناور است ییایدر ، شما یاله جهتجبران لیخل . جبران ماند خواهد پاک و خالص زین ابد تا و است بوده

است. گوالس جادوها نیرومندترین محبت دهیشور رای. ز باشد خرسند کرده بشینص توانا خداوند آنچه به که است یکس توانگر

. بزرگمهر ستین یکس آزمند از خاطرتر پراکنده و تر بختویک . مونتدیدان ینم چیه که دیبدان تا دیکن مطالعه ادیز دیبا

بزرگ . ا�رد شندیاند ینم آرمان جز یزیچ به ماندگار یآدمها . ا�رد زندیر یم فرو یتلنگر با ، شوند یم توان یدارا شبه کی که یانیفرمانروا

بزرگلهینيايد. گال شايد آينده و گردد نمي بر گذشته كه بدانيد را حال قدرزمان

بزرگ . ا�رد است نهفته فرو مهم یراز ، یسرنوشت هر درs دیبدان شتریب روزید از کلمه کی یحت امروز اگر تی. چاح دیهست یگرید شخص مسلما

. هزلت داشت نخواهد یواقع دوست هرگز ، ترسد یم داشتن دشمن از آنکه یزخمها یرو بر و کند یم رها را سالم بدن یجا همه که است مگس همچون حسد

منی. چا ندینش یم آن . شود یم انیگر یمهر یب نیکمتر با و خندان تبسم اندک با که است یکودک زن

هرود شتریب باشند تر نییپا آنها از هرقدر دوستانشان که هستند یطور ها یبعض

لدی. چترف دارند دوستشان خوش انسان در آنچه ؛ تیغا نه است پل او که است نیا است بزرگ انسان در آنچه چهین شی. فردر یفروشد و ست یفراشد او که است نیا است

كن سعي بگيري را كسي جاي اينكه بجاي پس هست همه براي كافي جاي دنيا درچاپلين كني.چارلي پيدا را خودت جاي

از فروتر و ، دینشو بر خود یهایروزیپ از فراتر ، الیخ ی خلسه و پندار ی پهنه درجبران لیخل . جبران دینرو خود یشکستها

و دیشیندیب آن یاجرا در خود ییتوانا درباره یدم ، دیببند یمانیپ یکس با آنکه از شیپبزرگ . ا�رد دییگو پاسخ سپس را تیم آنکه دوم ، رود شوهر به دختر آنکه یکی: کار سه در مگر ستین مباح عجله

تن امیلی.و برند مهمان شیپ زود طعام آنکه سوم و ، کنند دفن زود است یشگیهم هنجار کی نیا آورد ینخواه بدست یگرید زیچ ینده دست از یزیچ تا

بزرگ . ا�رد یم اجرا شوند، یم وضع جسم به مربوط نی. قوانیا شده لیتشک فکر و جسم از تو

ریدا نیشناسد. و ینم مرز ما فکر اما رند،یپذ یم انیپا شوند، چه کور یبرا بایز صورت از وگرنه میدان یم را قدرش که ماست بینص نعمت آن

تن امیلی؟. و حاصل فرمانبردار همگان دیباش داشته دیام دینبا دیزن یم نهیس به را شتنیخو سنگ که آنگاهبزرگ . ا�رد باشند شمابزرگ . ا�رد باشند تو بانیپشت مردم تا دار یارزان مردم شرفتیپ یبرا را خود

جبران لیخل .جبران دییشما ، خود حجاب و دییشما یزندگ مناکیب نیبدب و میبر یم سر به ممکنه یایدن نیبهتر در ما که دردایم اظهار نیخوشبکامل .برانچ باشد راست او سخن نکند که است

کند یم توقف یوقت و میرو یم دنبالش به غلتد یم یوقت که است یتوپ یخوشبختانیبر . شاتو میزن یم لگد آن به

استراسيند . باربارا شوم محدود هايم، محدوديت واسطه به خواهم نمى هرگز. دارد باور که است یزیچ همان : انسان چخوف آنتوان

کتوسی. اپ یهست بد که یباش معتقد اول دیبا یباش خوب یخواه یم اگر اریبس نیا و باشد دهیلم زور و زر بر اگر یحت است شیخو فریک نگران شهیهم تبهکار

بزرگ . ا�رد است دگانشید برابر در همواره فریک هیسا که چرا است آور درد

. ام داده پس را آن بگو فقط بلکه ، ام داده دست از را آن نگو یزیچ ۀ�دربار هرگز کتوسیاپ

. بزرگمهر یبشمار را شیخو یهنرها دیبا یستیک پرسند اگر ۀ�دست و زنند یم پا پشت قانون به که یا . دسته دارد یخون دشمن نوع دو یملت هر

کاپو . آلفرد کنند یم اجرا را آن حد از شیب دقت با که یکسان گرید اراده صاحب ، دیپل و پست افراد فقط متأسفانه که است نیا ما زمان اتیخصوص ازکاپو . آلفرد باشند یم پشتکار و

جبران لیخل . جبران است شتنیخو از ثاریا ، بخشش تیواقع . شوپنهاور زیرستاخ نوع کی مالقات هر و است مرگ نوع کی ییجدا هر

یول کند ینم طلب یزیچ چکسیه از خود از جز و است یمتک خود به تنها بزرگ مردیهانر کی. پاتر دارند توقع گرانید از کوچک مردان . آبراهام يافت خواهيد را آن انجام راه سپس گيرد، صورت بايد كارى كه شويد مصمم لينكلن

خواهد دست از سعادت یجستحو در را دو هر او ، دیبده ثروت و یتندرست انسان به . پوشه دادبزرگ . ا�رد ستین شهیاند اهل یبرا ، ییتنها از بهتر یدوست چیه

هم در را یفیضع دهان خود یتوانا مشت با تواند یم ، است یقو و زورمند که آنکس . است پنهان یتریقو نیآست در هم یتر درشت مشت که بداند دیبا کهیحال در بشکندپوشه

صدد در و میببر لذت ییبایز از مینتوان و مینخواه که مرد میخواه یروز ما من نظر به دیژ . آندره میبدار دوست را آن مینباش هرچه ، ماند یم دهن تنگ یهایبطر حال و وضع به فکر تنگ مردمان حال و وضع . پوپ زندیر یم خارج به را آن یشتریب یصدا و سر با باشند داشته خود در کمتر

s ما ییزهایچ ۀ�شیاند در وستهیپ کهیدرحال ، میکن یم فکر میدار که آنچه ۀ�دربار ندرتا . شوپنهاور میندار که میهست شين . اسکاول کند ینم رید هرگز و ندارد اجیاحت زمان به خدا آگاه شیخو یگرفتار از را همگان بکوش شدن پنهان یبجا بود خطر در جانت اگر

بزرگ . ا�رد یساز یهست آنچه کمال که بکوش ،یباش یهست آنچه از ریغ یزیچ که مباش آن آرزومند

سلز ی. د یباش ك نه . سه باشد حاكم تو بر عقل بايد باشي فرمانروا عالم بر بخواهي اگر

كتاب كسي هر براي رفيق ترين دائمي و ترين،مفيدترين توقع ،بي ترين صديقتواين است. مارك

مي بازي زيبا صدفهاي و ها ريزه سنگ با دريا كنار در كه باشيم كودكي مانند شايد ديدگانمان مقابل در كران بي اقيانوسي و بزرگ بس دريايي كه آنيم زا غافل اما كند

. نيوتن است نهفته انگيز شگفت و عظيم اسرار آن اعماق در كه دارد وجود باشد. بزرگمهر مددکارت یدرماندگ و یسخت گاه به که نیبرگز خود یبرا یدوستسرونی. س است شده انباشته هم یرو که است غضب و خشم همان نفرت

یبار اگر رایز ، بمانند زنده تا بخشند یم . آنها است وهیم بخشش در درختان اتیحجبران لیخل اند. جبران کشانده ینابود و یتباه به را خود ندهندسرونیداد. س انجام بزرگ یکارها کوچک یآدمها با توان ینم هرگز

بهشت همان ایدن رند،یبگ بهره درست خود یاستعدادها از توانستند یم همه اگریراز یایخواهند. زکر یم همه که شد یم موعود بدست یبرا که را یزیچ اما است تیموفق میدار آرزو ما که را آنچه آوردن بدست

ای. لوس است یخوشبخت ، میکن ینم تالش آوردنش . ا�رد سازند یم آورده بر یداشت چشم چیه یب را فرزند یها خواست پدر و مادر تنها

بزرگ . سرنگ یبرو ایدن از خنده با که کن یزندگ چنان اما ییآ یم ایدن به هیگر با

تر ستهیشا ، است من قلب در : خدا که گفتار نیا نباشد سزاوار آمد، یعاشق چونجبران لیخل خداوندم. جبران قلب در : من دیآ گفته که آن تسه نهد. الئو نمي جا بر ردي هيچ خود از خوب مسافر يک

چون بلکه میا کرده دایپ آن بر یلیدل که ستین آن یبرا میخواه یم را یزیچ ما اگر . شوپنهاورمیکن یم دایپ لیدل شیبرا میخواه یم را آن

نیزم و هوا و آب چند هر ، گندم تخم افشاندن مانند کرد نشر دیبا را سودمند سخنان خوشه و سنبلها ، خرمن کنار و گوشه در باز نکند یاری ها دانه آوردن بار و اندنیرو به. لقمان دییرو خواهد و دهد سر معدود یها

الزم که را آنچه آنکه دوم ، نداند چیه انسان آنکه یکی: است نوع سه ینادان و ینفهم . دوکلوس بداند ، بداند دینبا را آنچه آنکه سوم و ، نداند است

د،ینیبنش آرام اگر یول زدیگر یم شما از دیکن دنبال را او است. اگر پروانه یخوشبخت ومینشست. " ه خواهد شما سر یرو

. دوکلوس ستیچ آن درون دانند یم رانیپ فقط که است یا بسته در صندوق یجوان لیخل . جبران افالک جانب به ییها پله سنگ و خاک دامن بر ست یا گهواره آرامشجبران

درخور یگاهیجا چیه با هنر . بارگاه است آن نندهیآفر هنرمند و روان خوراک هنربزرگ . ا�رد ستین یابیارز

اشتنبک . جان میبزن کتک کشت قصد به را دیام که است آن دیام نیبزرگتر کیترنیک است. چارلز شده حل نصفش باشد شده یحالج و حیتشر خوب که یمشکل

چهین شی. فردر بداند رقص كه دارم ايمان خدايي بدان تنها هيچ و داده قرار دنيا و ديده ميان را دستانش آنکه یزندگ ، کوچک و است حقير چه را خود روح که نيست یا آينه ، ینادان خانه دستانش. در باريک خطوط جز بيند ینمجبران لیخل . جبران بنشيند تماشا به آن در

. آگارادو است گرفته انجام دستها نیکوچکتر با همه اتیجنا نیبزرگتر تنها ، شود گرفتار زن یگریمبانج به جهان . اگر است مادران دست در اجتماع ۀ�ندیآ

. ابوفور دهد نجات را آن تواند یم که اوستلریتا ی. جرج است جهالت نوع نیبدتر ، خود دانش به بودن مغرور که آورند یم بوجود یغول آنها از و زندیر یم هم یرو را خود یزندگ اشتباهات مردم نزیها وریاول . جان است ریتقد نامش

از یزاریب دیتوان ینم کلمات با شما گرفت قرار حمله مورد ییگفتگو در روانتان اگر . شماست دهید بیآس روان دهنده نجات ، گفتگو ترک و سکوت تنها ، دییبجو واژها

بزرگ ا�رد یها یروزیپ و ها ییماجراجو به را انسان که است یشوق و شور در ها لذت نیباالتریاگزوپر دوسنت کند. آنتوان یم وادار خالقه یتهایفعال و بزرگبزرگ . ا�رد زیلبر و شود یم پر زود چه ، کوچک یآدمها نگاه یم دهیکش یحوادث طرف به غالبا است. ما آن با شدن روبرو ترس بر غلبه راه تنها ییتنها دیبترس ییتنها از اگر نی.بنابرامیدار وحشت آنها با شدن ارویرو از که میشو تمام با ادیز احتمال به دیبترس بودن بدهکار از . اگردیآور یم ارمغان به خود یبرا را دیباش داشته واهمه یحال شانیپر و یدستپاچگ از شد. اگر دیخواه آشنا آن بم و ریز

کردن رشد به انسانها ما قیتشو یبرا یزندگ روش ن،ی. ادکردیخواه تجربه را همانوزیمت است. آندرو

. بهره دینما یم شکوه و یشاد از پر جهان کخوین و آزاده مردمان گاه نظر در خرد . بزرگمهر است یشادکام شهیهم واران دیام و خردمندان

زوال لی. ام اند دهیشن فیتعر کمتر که اند شده موفق یکسان شتریب دوست و مطلوب ینیخوشب ۀ�انداز به ینیبدب ، دیکن عادت ینیبدب به شما که یوقت

بنت . آرنالد است یداشتن . ا�رد بردارد یبهروز یبسو یگام دیتوان ینم دیشو تان روزمره یزندگ بند در اگر

بزرگ چهین شی. فردر هست زین طانیش خداست. دام نعمت نکهیا از ریغ ییبایز

. کرد فکر دیبا نطق کی از شتریب یلی"نه" خ ای"بله" کلمه نیکوتاهتر تلفظ یبرا اگوریپت

. است آورده دست به را یقیحق یآزاد باشد خود نفس ۀ�اراد و تملک به قادر هرکس سیپرسل

میکن یم تکرار را عمل کی که هربار . اما است نازک نخ کی مانند ابتدا در یعادت هر یبلند و طناب به لیتبد نخ نیا تاینها عمل تکرار با و میکن یم تر میضخ را نخ نیا ماماردن سووت سونی. ارچدیپ یم ما عمل و فکر دور به شهیهم یبرا که شود یم

، جنگ دانیم در دنی: ترس است بیع پادشاهان بر زیچ چهار خردمندان کینزد به در یقراریب و یآرام نا و یشتابزدگ ، خردمندان یرا داشتن خوار ، یبخشندگ از زیگر

. بزرگمهر کارها ،ینکن باور را یا معجزه چیه نکهیا ،اول یدار خود یزندگ در ستنیز یبرا دوراه تنها نیشتیان . آلبرتیبدان معجزه را زیچ همه نکهیا گریود

بزند حرف واشی که یوقت اما ، شنوند یم را شیصدا بزند حرف بلند که یوقت انسان نویر . پل دهند یم گوش اش گفته به

کند. یم یخال را مغز کند یم پر را قلب که طور همان یشن ساعت مانند عشقنیشتیان آلبرت

به شتریب چه هر و گردد یم تر یقو تان حافظه ، دییفزایب حافظه بار بر شتریب چه هرنیدوکوئ . توماس گردد یم اعتمادتر قابل ، دیکن اعتماد آن

بزرگ . ا�رد است دشنام هزار هزار از تر نیسنگ ، تهمت کی وزن . یسادگ ، یسادگ ، یاست: سادگ نیا کنم یم تکرار و هیتوص که یزیچ تنها

کیثوروو به و مکن دوري آن از ، گير آغوش در را آن و شو روبرو آن با باشد هرچه زندگيتويک . ثورو توهستي که نيست بد آنقدر .زندگي مخوان درشتش و سخت نامهاي

تو : "چرا که زند طعنه شوق کم به ، است فراوان ییروین و اقیاشت یدارا که او مبادا و انیعر از هرگز صالح ! فرد دل سوته یا ، رای! " . ز؟یررسید و خمود حد نیا تا

؟! " کجاست ات " خانه کند ینم سوال پناه یب از کو؟! " و " لباست پرسد ینم لختجبران لیخل . جبران

. تورو باشد رفاقت قابل ییتنها ۀ�انداز به که ام نکرده دایپ یقیرف کنون تا ولي شجاعيم خيلي ورند شعله درما قدرت تمام با رؤياهايمان که آنگاه جواني در

آموزيم مي را مبارزه فراوان زحمات از پس وقتي ، دانيم نمي را مبارزه راه هنوز کوئيلو . پائولو نداريم را آن شجاعت ديگر به که یزمان و خوشبخت را خود میکن یم فکر خود یها یداشتن به یزندگ در یوقت

خود تصور در ما یخوشبخت . پس میکن یم حس بدبخت را خود میشیاند یم نداشته وی. تناج ماست

بزرگ . ارد ک�ند خواهد ، را ییخو بد و ، وزادید هر شهیر ، یبردبار و آه . بزرگمهر است بهتر نادان دوست از دانا دشمن یآدم یبرا

توان ینم ابزار بدون را او یا نقطه چیه . در است ابزار ۀ�برند بکار وانیح ، بشر لیکارال . توماس زیچ همه آن داشتن با و است چیه حکم در ابزار نداشتن . با افتی

. تاگور است عشق یب یزندگ از تر نیریش زین شده گم عشق با یحت یزندگ امور حد نیباالتر به تواند یم بشر که است محال امور به افتنی دست قصد به تنها

بور . سنتابدی دست ممکن . دیببر نیب از دیساز نشیگزیجا را آن از بهتر دیتوان ینم که را یزیچ دینبا هرگز

پلورک آن یرو دیدار عادت نکیع اگر و دیبزن چشم به را تجربه نکیع دیندار عادت نکیع اگررژانهی ی. پ دیبزن چشم به را تجربه نکیع هم باز

انگی. شده دهیآفر دنیپرس یبرا ، نشده دهیآفر کردن شک یبرا یآدم بزرگ . ا�رد شتریب ییایپو یبرا یزمان و ، است دوباره یشدن نو روز، هر آغاز

بياورد. فوربس حساب به را ديگران كه آيد مي حساب به كسي

به ديگر انگشت سه كه باشيم داشته ياد به ، كنيم مي اشاره كسي به انگشت با وقتيلوبرتيس . فن اند گشته بر خودمان طرف کمتر دیام هرقدر ، گردد یم زنده او در انتقام و نهیک ردیبم یکس در دیام کهیهنگام . ترنس است بزرگتر عشق ، باشدبزرگ . ا�رد شمارد ینم را همراهانش ، نبرد و زیست بهنگام ریدل مرد ، انسانها عمده تفاوت که کنم یم دایپ نانیاطم شتریب کنم یم عمر شتریب چه هر

اراده ای ییتوانا زانیم کوچک و بزرگ انسان نیب ، یقو و فیضع انسان نیب تفاوت را یهدف که یهنگام قدرتمند انسان که یمعن نیا . به آنهاست ریپذ نا خلل و استوار

. توماسیروزیپ ای مرگ ای: ندارد رو شیپ شتریب راه دو کند یم مشخص خود یبرا باکستون فاول

لیکارال رسد. توماس یم نظر به محال ابتدا بزرگ اقدام هر به قادر کس چیه تو جز که هست یکار و کند پر را آن کس چیه تو جز که هست ییجا

نیش . اسکاولستین انجامشنگیرویا . واشنگتن گردد یم زتریت ادیز استعمال با که است یزیت آلت گانهی بانز

یحت انسان است یقتیحق از تر آسان دهیشن بار صد انسان کهیدروغ کردن باورزلیکا . جان است دهینشن را آن هم کدفعهی

. جواهر رمیبگ یا جهینت آن از بخواهم آنکه مگر شمیاند ینم هرگز خود ۀ�گذشت بهنهرو لعل

زبان تو یآسمان عظمت وصف از ، یهست ها محبت نیتر مقدس که یمادر مهر یا. وباهاروف است عاجز ما ینیزم

تفکر لهیوس به بلکه صرف مطالعه راه از نه یول ده پرورش را خود استعداد و هوش مغزهاي بودن خالي ، است تلمبه شبيه مطالعه به فضال اکثر تمايل ، عمل با توام

زياد هرکس بکشند؛ خود سوي به را ديگر مردم افکار که شود یم موجب خودشان دهد. شوپنهاور یم تدس از را تفکر قدرت تدريج به کند مطالعه

. یبساز خود یبرا یقشنگ زیچ یتوانیم هم گذارندیم راهت سر در که ییسنگها با ک̂ستن̂ر کیا̂ر

برند. شوپنهاور یم فراوان لذت بزرگ اشخاص یخطاها از هیما فرو و پست افراد . الئوسته كن حركت سرشان پشت مردم هدايت براي . ها احساس آن شدت نه اوست در واال یها احساس مدت کند یم واال را یآدم آنچه چهین شیفردر

. ییتنها تفکرات در را نشیب و آموزند یم جامعه در را دانش و خانواده در را آموزش چهین شیفردر

لی. کارا دهد یم درس بعد و کندیم امتحان اول . او است یریسختگ معلم زندگیبزرگ . ا�رد دارند ساده یاساس هم سخت کاتن

چکسیه ؟ میکن فراموش که آمزند ینم چرا ، میبسپار خاطر به که آموزند یم ما به که همانگونه حافظه که باشد نشده معتقد نیا به خود یزندگ در یزمان که ستین

چیویدور – ا – . ف هست زین لعنت و بال است نعمت یا بوده سان نیهم شهیهم ! تو اعتماد یدایش ی! ا زرتشت ؛ مهربان مجنون یا ؛ آه

هر یخواه یم شهیهم . تو یا شده کینزد هراسناک زیچ هر به اعتماد با شهیهم . تو کبارهی تو تا بس نیهم ؛ پنجه بر نرم یمو یکم و گرم ینفس . هرمیبنواز را یغول

نیکم در است یخطر . عشق یشو اش انداختن دام به و شدن عاشق آمادهء است آور خنده ؛ ی! براست بس و باشد زنده که یزیچ هر به کس. عشق نیتنهاتر چهین شی! . فردر عشق در من یفروتن و جنون

خود طرف به که است آن یبرا میکن یم اعتراف خود کوچک بیمعا به ما اگر. فنلون میهست یبر یبزرگتر بیمعا از که میبفهمان

در سرنوشت به کند. عشق ینم خشمناک مرا است الوقوع یحتم و ریناگز آنچه چهین شی. فردر است نهفته من دل اعماق

حظ معتدل لذات از ديگر اند گرفته خو حاد و شديد لذات به بدبختانه كه اشخاصي. فنلون ميگردند نشاط و شادي دنبال اضطراب با همواره و نميبرند

ینگاهها از ی. و اموزدیب را خود به اعتماد شما ۀ�لیبوس که است لیما ییخودستاچهی. ن بلعد یم را خود به نسبت دیتمج و فیتعر شما یدستها در و کند یم هیتغذ شما آنگاه ، برو قتیحق دنبال و کن فراموش را آن یکن یم آرزو را عظمت و یبزرگ اگر... سنگا عظمت هم و قتیحق هم ، دیرس یخواه دو هر به

سر بر هرچه که دهم ینم قرار رندانه ۀ�مسخر فکر نیا معرض در را خود ۀ�شیاند من وجه نیبهتر به شامدیپ از یکس هر که آنم بر بلکه ، اوست صالح و ریخ ، دیآ یم یآدم

. کمبرلند است کرده عمل یا فرزانه و خوب انسان مانند ، کند استفاده . یباش بدسگاالن و دشمن بند در که یبر یم یپ یهنگام را دوست نگاه ارزش به

بزرگ ا�رد شیخو دستمزد که یآنان به نگاهت ، بزرگ آرمان یسو به برداشتن گام هنگام هرگز

بزرگ . ا�رد کن شهیاند خود یها ییتوانا به ! تنها نباشد خواهند یم شیشاپیپ را . دیبود نگران آن ۀ�دربا روزید که است ییفردا همان امروز که دیباش داشته خاطر بهs دیبپرس خود از . ؟ ریخ ای وستیپ خواهد وقوع به نگرانم اش درباره که یزیچ نیا اقال

استرن کار . آلفونس است بهانه معشوق اال و دهد یم لیتشک را عاشق اتیح عشق ی. اور آورد بدست توان ینم قو پر یمتکا و معطر نرم رختخواب یرو بر را تجربه

دیپ یبرخواستن گرید ، گذاردن خاک بر سر نینخست با که چرا ندارد یبیترت عشق نماز

بزرگ . ا�رد ستین خاطر به را خودت و نکن تلف را خودت وقت پس است، یزندگ از یجزئ زین اشتباه

ی. برادل نکن سرزنش گذشته یاشتباهها. بطليموس نماند زمين بر كاري تا كنيد تقسيم خود كارهاي بر را زمان ، شهیاند جهان شده فراموش . نکته است یآدم یباز و یشاد هنگامه در رازها

بزرگ . ا�رد هاست حالت نیا درست فیتعر شود یم معلوم نیبنابرا ، خوانند یم کامل ریغ را او نکرده یعروس مرد کهیوقت تا

هاپ . باب است تمام مرد کار ازدواج از پس . ا�رد دهد یم نشان را ارزشش همهمه و خروش هنگامه در ، سکوت باغ شیرو

بزرگ تمام با را تو که ستین یمعن نیا به ندارد، دوست یخواهیم که آنطور ترا یکس اگر

مارکز گارسيا . گابريل ندارد دوست وجودش . ا�رد زنند یم پا و دست یروزمرگ در ، دارند هراس ها شهیر به دنیرس از آنانکهبزرگ

خود دشمن و دوست به پسندد ینم شیخو به را چه هر ، زدیبپره گناه از دیبا یآدم. بزرگمهر ندارد روا. سندکا یندان چیه که است نیا از بهتر یبدان را الزم ریغ یزهایچ یکم اگر

. بزرگمهر است بردبار که است یکس حال آسوده ی. پرتوها دیکن متمرکز دیده یم انجام دیدار که یکار یرو را خود افکار تمام

بل سوزانند. گراهام ینم نشوند متمرکز تا دیخورشبزرگ . ا�رد ییگو گزاف یعنی ، پشتوانه بدون سخن او تا برد یم را یینایب شل مرد خود دوش بر که است یرومندین کور مرد آن از اراده

کند. شوپنهاور یرهبر راپاستور یی. لو دارد وجود بسيار نشاط دشوار كارهاي در . است امان در گزند از ردینگ سخت گنهکار بر و نشود رهیچ او بر خشم که آن

بزرگمهر و شینما یبرا یزیچ خود ، نامد یم خوار و کوچک را گرانید که ییسخنگو و نگارنده

بزرگ . ا�رد ندارد بروز مارشال . آلفرد است خرد عين یانديش پليد گويند، یم سخن نيک همه که آنگاه

بزرگ . ا�رد شد خواهد منیاهر شهیاند گاه رخنه و شکاف ، یناراست و یکژ

را آن از بهره یبرا یزمان زین خود ندارد را تجربه ییبازگو و یروشنگر درد که یکسبزرگ . ا�رد افتی نخواهد که است کرده یزیانگ رتیح شرفتیپ چنان گذشته سال چند عرض در یپزشک دانش لی. ار کند دایپ سالم عضو خود ماریب در است ممکن ریغ پزشک کی یبرا امروز

نسونیو . کنيم مي فکر ما که اينهاست از تر ساده یخيل یزندگ ندانيم که است اين جرم چهین شیفردرچونگ وو می. کدیباش گرانید فاتح دیتوان ینم خود بر تسلط بدون شما

است کرده رسم گرد را زیچ همه که است دوار یا گردونه مانند یهست شهیر و بن ، نیزم یرو بر آب چرخش ، ستارگان و اختران چرخش ، روزها : گردش برسان

بزرگ ... ا�رد و اتم حرکت ، بدن در خون گردش ، یبد و یکین ، مرگ و شیزا .دیبگذران خود دلخواه به را ی: زندگ که نیا است زیچ کی تنها تیموفق

یستوفرمورلیکر . کشند یم گرانید رخ به را شیخو یبدن یروین که هستند یآنان ان،یآدم نیتر ناتوان

بزرگ ا�رداستراحت. استائل نه آورد یم قدرت که است مبارزه

خواهد در یپا از کرتیپ تینها در و شود یم ماریب روانت ، ینباش کارت فتهیش اگربزرگ . ا�رد آمدیگفتم. سعد چرا که نیا از یمانیپش از است بهتر م،یبگو چه که نیا به کردن شهیاند

. با دیآ یم دیپد مودنیپ با . راه ستین ی. راه قدم به قدم ، یکی یکی ، سالک یا رد فقط ، ینیبیم چه آن هر ، یبنگر واپس اگر و ، یساز یم را راه که است مودنیپ

، ستین یراه ، سالک ی. ا دیمایپ یم را آنها دوباره تیپاها یروز که است ییها گامماچادو ویآنتون. دیآ یم دیپد مودنیپ با راه

لها نبوده ما اریاخت و انتخاب به است شده واگذار ما ۀ�عهد به یزندگ ۀ�صحن در که ییر� کتتی. اپ میکن یباز یخوب به را آنها که است نیا ما ۀ�فیوظ تنها و

با آنکه مگر رسد ینم آنها از کدام چیه به دارد ورهم درهم یآرزو چند که یکسبزرگ . ا�رد سازد شیخو یینها هدف را آن و کند انتخاب را آنها نیارزشتر

یعتیشر ی. عل کن دفاع آن از بد ، مکن حمله آن به خوب ، قتیحق کی دنیکوب یبرابزرگ . ا�رد اوست نجابت ، زن یخو نیباتریز

کی ، یزندگ لحظه لحظه که ببرد ادمانی را قتیحق نیا ، وساعت میتقو مینگذار - ولز ی- ج . اج یقتیحق ، آن پس در و است معجزه خ�واه�م را م��ردن چگونه خ�ود م�ن ب�ياموز م�ن به را زي�س�ت�ن چگونه ت�و خ�دايا

یعتیشر ی. عل آموخ�ت . شود یم نابود هم آن و ، است فراتر ارزشش زمان ، رود ینم مال تنها یولخرج با

بزرگ ا�رد یم راز سپس ، ردیگ یم مانیپ و عهد ابتدا ، دیآ یم شیپ کخواهانین مانند سیابلخردمند ی. فردوس دیگو ...مارکوس و یآرمان ، یزن ، یکار ، بود یزیچ عاشق دیبا یزندگ شدائد تحمل یبرا آنا

آماده که یکس و ، داد میخواه دست از زین را ها زمان نیارزشمندتر مینباش آماده اگر حرفه هر در بودن بروز یعنی یآمادگ ، داشت خواهد یروزیپ یبرا یکمتر بخت ستینبزرگ . ا�رد یکار و

یپا با که ی. افکار آورند یم همراه به خود با را یطوفان که کلماتند نیآرامتر چهی. ن سازند یم مسخر را جهان ندیآ یم شیپ کبوتران

s كه بدان پس نيست آن در سختي هيچ كه داري شغلي اگر نداري. ماكلوم شغل اصال فوربس اس .میباش نیبهتر خودمان به نسبت میبکوش م،یباش گرانید از بدتر ای بهتر مینکن یسع

ریگداو مارکوس

. مارکدییجو یم گرانید باغ انیم در را آن هودهیب شماست، ی خانه انیم یخوشبختاورل ینم یزیچ یدوست از . توانگران دستانند یته از دوستانم نیتر یقیحق و نیبهتر. موزارت دانند

كورميك مك . مارك نهراس نمي دانم گفتن از یم رابیس را افکار نیسرزم و ستیجار الدوام یعل که ستیا سرچشمه قتیحق یم فیکث یمرداب برگردد عقب به چشمه آب اگر رایز ، گردد ینم بر چوقتیه و کند

لتونی. م شود كشند. كنراد نمي دست اما كنند، مي ايستند. اشتباه نمي باز عمل از موفق اشخاصهيلتون

است. کانت نیزم یرو موجود نیتر چارهیب ، شود گرفته خواب و آرزو انسان از اگراشربر کرد. مال میخواه کارها یلیخ میباش مند دهیعق ممکن ریغ به کمتر اگر

والدو .رلفدیشن میخواه را خدا ینجوا یصدا که است آنگاه رایز م،یباش خاموشاوسن

نین . مونت است انتقام بلکه ستین اصالح ، خشم هنگام در هیتنب یکارت مک نی. کولیابین قدرت و توان هرگز ینکن گذر هایدشوار قلب از تا

و بدارد یجا بر را خود خشم وقت در آنستکه یمرد بلکه ، آورد حمله نستکهیا نه یمردی. سعد ننهد رونیب انصاف حد از یپا

شلهی. م کند کتمان را قیحقا نفر کی که است یکاف باشد دروغ ابد تا خیتار آنکه یبرابزرگ . ا�رد است غم و ، شانیپر افکار ، دهنده نیتسک نیبهتر ، کار

مي دور خود غرايز ترين زنانه از زن شود یم موجب زنان یخواه یتساو جنبش چهین شی. فردر شود

شکست به که را ییراهها از یکی انسان که دارد را دهیفا نیا الاقل شکست هرشناسد. الورنس یم را شود یم یمنته خوردن

. رنان اند خواسته ممکن ریغ یزهایچ که کنند یم تیشکا یزندگ از یکسان شهیهمبزرگ . ا�رد مشو کیشر دوستت با گاه چیه بماند برجا پا تیدوست یخواه یم اگر

استفاده ان از دیبا که است یمیعظ فرصت بلکه ، ستین اقبال دست ۀ�چیباز یزندگ. مارون شمرد مغتنمش و کرد ندیب ینم زحمت حوادث آن خود از ، شود یم ناراحت حوادث فکر از که آنقدر تیبشر

ی. مونت و ها :دانه بگو آن به شیخو قلب در یکن یم له خود یدندانها با را یبیس که یهنگام ییها دانه از دیبا که ییها داد. شکوفه خواهند ادامه یزندگ به من کالبد در تو ذرات

ینفسها با توام ، تو زیانگ دل .عطر شود یم شکوفا من قلب در فردا ، زند سر تو میخواه خرم و شاد فصلها تمام در تو و من و ، کرد واهدخ صعود باال عالم به من گرم

جبران لیخل بود. جبران قدرت ۀ�انداز همان به ، است عفت با و عصمت با و عیمط و آرام زن که اندازه هر به

شلهی. م است استوارتر و دتریشد او ییفرمانروا دوباره حافظه نداشتن راث بر و کشد یم طالق به کارش حوصله نداشتن اثر بر انسانگرانشو . مارسل کند یم ازدواج

بزرگ . ا�رد چیه ؟ بجاست شیاند بد از ینشان چه یقدرت یقیحق یآزاد بلکه ، بکند خواست دلش هرچه هرکس که ستین نیا یآزاد

. ماکدونال کند یم خود فیوظا انجام به مجبور را شخص که است , قيمت دو بر میتقس را خود سن آنها رای, ز دارند اتیاضیر به یادیز عالقه زنها

پنجاه و کنند یم سه در ضرب را شوهرانشان , حقوق دو در ضرب را شانیلباسهاآشار . ماسل ندیافزا یم خود دوستان نیبهتر سن بر هم سال

اتیح ریاکس با است انسان زشیآم و یهست ی کرانه بر است جان گستردن ، عبادتجبران لیخل . جبران

است. حقيقي رفيق كند مي ثابت را آن كه كه كسي اما ، كنند مي رفاقت ادعاي همهیکورگ میماکس

اكهارت . ميستر است آرام قلب يك خواهد مى بشر از خدا كه چيزى تمام. مارون ستین یا عاقالنه کار بودن عاقل حد از شیب

نینخست گذراندن حال در ردیگ یم گردن به ما پرسش بدون را شیخو گناه که یکودکبزرگ . ا�رد است یقهرمان یها گام

هربرت . ژرژ کن سکوت عاقالنه ای بزن حرف درست ایبزرگ . ا�رد اوست شاگرد ، استاد آموزگار نیبهتر

گور . دسه است ناصحان نیتر زشت و نیدتریشد ، نیناتریناب ، غضب ی. فردوس ستین یباق یزیچ یبد و یکین جز است افسانه سراسر جهان نیا

خردمندهربرت ارزد. ژرژ یم آموزگار و استاد صد به خوب مادر کی

ینم ادی را یخوشبخت داشتن نگه و آوردن بدست راه چوقتیه مینشناس را یبدبخت تاتیوا دی. داو میریگ

به خوب یبرا اکنون ، داشتم یریپ به اجیاحت بدانم خواستم یم آنچه گرفتن ادی یبرا. ژوبرت دارم یجوان به اجیاحت ، دانم یم که آنچه کردن پا ریاست. مول تر ابله سواد یب ابله کی از کرده لیتحص ابله کیی. برادلیکن ینم اشتباه وقت چیه ،یانداز کار به را مغزت و یکن گوش قلبت به گرا

. دارد همراه به رنج ، ی. زندگ بخشد یم یزندگ ، . عشق ندیآفر یم عشق ، عشق . آورد یم اعتماد ، . جرات بخشد یم جرات ، . دلشوره ندیآفر یم دلشوره ، رنج

. دارد همراه به عشق ، ی. زندگ بخشد یم یزندگ ، دی. ام ندیآفر یم دیام ، اعتمادکلیب ... مارکوس ندیآفر یم عشق ، عشق

آشار . مارسل کند یم تحمل قابل را درد اما ، دهد ینم شفا که است ییدارو دیام كند. بوالو تحسين را او كه ، گردد مي خود از تر بزرگ دنبال به هميشه ابله . پندارند یم سوادش یب همگان باشد که هم نیداناتر دیگو ینم سخن درست آنکه بزرگ ا�رد

کنم یم شک چون کنم یم فکر و ، کنم یم فکر چون هستم ، هستم پس شمیاند یمدکارت . رنه

احساس و عشق که است ریگ گوشه یانسانها یژگیو ، یتیگ در نظم به یبندیپا یببزرگ کنند. ا�رد یم خود نادرست یدگاههاید سپر را

میستین مجبور یول ، میبشنو را آنها میریناگز . ما اند یتقلب ۀ�سک مانند ها نیتوه. رسورجن میکن قبولشان

نی. راس کرد رام را سرکش و یوحش یاسب توان یم اراده شالق بازند . رابرت بودن : متفاوت مشتركند چيز يك در فقط ها آدم

آغوش در را ها نداشته از یاریبس یتوان یم ، زیچ همه از دنیبر و گسست هنگامبزرگ . ا�رد یکش بلکه کاهد ینم ما ارزش از یزیچ میبخوان صفات و منشها نیباتریز با را گرانید اگر بزرگ . ا�رد میگو یم ما که باشد آنگونه میا ساخته دلگرم را او

کسش نیتر زیعز اگر یحت ، خورد ینم رفته دستش از را آنچه غم هرگز خردمند از خرد مرد آنکه گرید ، گردد ینم درد و غم شکسته ، سپرد خاک به را یو و مرد . بزرگمهر گذرد یم دیب از باد که کند یم دل چنان هایدنینادبزرگ . ارد میرو پس یگام چند است ازین یگاه ، بلند یها پرش یبرا

بندد ینم دل هرگز ، شود آزرده دل و نیغمگ دیاین دستش به اگر که یزیچ به خردمند . بزرگمهر

پسیلیف . ادوارد داشت نخواهد را بزرگ یکارها ارزش نکند اشتباه که یمرد توانند تاب را شیخو ییدانا که آنان اند اندک چه کسانمان نیدلتر پر انیم از یحت

چهین شی. فردر آورد یپ در را یواکنش یکنش " هر دیشن میخواه را سخن نیا مییبگشا اگر را هانیک دل

بازگشت یب ، زشت چه و خوب چه ما کردار ! همه دیباش باور نیا بر " پس داردبزرگ . ا�رد بود نخواهدs مردمان . آلجر پوشانند یم خشم با را شیخو لیدل نقص غالبا

. بزرگمهر تابد یم بر یرو تو از خرد که مکن کینزد هوس با را خود. بردون شد یم شما دوست نیبهتر بود یم مرد اگر که دیکن ازدواج یزن با

زود یلیخ کند یم عادت زود یلیخ چون و کند یم عادت زود یلیخ یخوشبخت به بشر مصورا . آندره است خوشبخت که کند یم فراموش همچانک نی. ال بار هزار ترسو یول ردیم یم کباری شجاع آدم

یبسطام دیزی. با یینما یم که باش چنان ای ، یهست که ینما چنان ای و توان تان یزندگ به ها هدف از یمحدود تعداد یرو یانرژ تمرکز اندازه به زیچ چیهنیوبیک دوی. ن دهد ینم شتریب یروین

ری. البرو است دادن موقع به در ست،ین دادن ادیز در سخاوت و ها آرمان : چگونهدیاموزیب که است نیا محبت و عشق اسرار نیتر میعظ از یکی

صادقانه که دیکن ییآرزوها همواره و دیبزدائ خود ذهن از را ناهماهنگ یها شهیاند پاندر . کاترين دیآور بدست بتوان دیشا دیکن یم فکر که چرا آن نه دیخواه یم

ی. نانس یا کرده یزندگ را عمر یتمام سان نیبد و کن یزندگ را روز همان روز هرمسیس

با همراه ، داده پدر که ییها آموزش ، شده آموخته مادر یزانو بر که یدرسهائ که است ینیریش یادگارهای ، خورده گوش به یبخار کنار در که ینیریش یداستانها

s هرگز . المنه رود ینم ادی از کامال . بزرگمهر است ارزش یب دارد دنبال به غم که ییشاد خردمند نظر در

. لوتر شود یم بزرگتر بغلتانند آنرا چه هر که است برف مثل دروغ. گوته است جاودانه لتیفض و داریناپا ییبایز

شاو کند. برنارد یم عوض را استثمارگران تنها کند ینم آزاد را دگانیستمد انقالب سوار آن بر تا دارد پشت نه که باش شتر بچه همچون ها فتنه : در طالبیاب ابن یعل

. بدوشند ریش آن از که یپستان نه و شوند یب هنگام به یسرکش و ازین هنگام به یکوچک است زشت : چه طالبیاب ابن یعل

. یازین چون کام در اما است، سبک باطل ، گوارا اما است نیسنگ : حق طالبیاب ابن یعل

خارا یسنگ برادرش و مدارا پدرش ، علم اورش،ی ، است عقل مومن : دوست طالبیاب ابن یعل

. نرمش ، آنگاه د،ینکن مبدل شک به را خود نیقی و جهل به را شیخو : علم طالبیاب ابن یعل

.دیینما ،اقدام دیافتی دست نیقی به که آنگاه و دیکن عمل دیدیرس علم به که اظهار زین یدان یم که را آنچه هر بلکه ، مگو یدان ینم را : آنچه طالبیاب ابن یعل

. مکن قبل و ، کن مشورت یریبگ میتصم یکار به نسبت که نیا از شی: پ طالبیاب ابن یعل. کن فکر ، یشو عمل وارد که نیا از. نکن مبادله یدواریام با را نانی: اطم طالبیاب ابن یعل در دارکه زنده شب و دار روزه شخص از دانشمند پاداش : همانا طالبیاب ابن یعل

. است شتریب کند یم جهاد خدا راه. بنگرد شتریب را کار عواقب که است یکس مردم نیتر : عاقل طالبیاب ابن یعل. است خود شناخت عدم بشر یبرا ها ینادان نی: بزرگتر طالبیاب ابن یعل گرانید با و یخواه یم خود یبرا که بخواه را آن مردم ی: برا طالبیاب ابن یعل

. کنند آنچنان ات درباره یلیما که کن رفتار یطور و خوار را دهنده انجام شود فاش اگر که یکار انجام از زی: بپره طالبیاب ابن یعل

. سازد فیخف پندارد همه از خردمندتر را خود که است یکس همه از خردتر ی: ب طالبیاب ابن یعل

.. است مومن یها نشانه از ، بتیمص در ییبای: شک طالبیاب ابن یعل. آنهاست بستن بکار و ها تجربه حفظ خرد : شرط طالبیاب ابن یعل

. كنفوسيوس مهرباني با را مهرباني دهيد، پاسخ عدالت با را بدي

و دیکن جستجو یگرید کار . راه شود باز یروز تا دینیننش یا بسته در چیه پشت در بزرگ . ارد دیبشکن را در همان دیافتین اگر

یعتیشر ی. عل کن دفاع آن از بد ، مکن حمله آن به خوب ، قتیحق کی دنیکوب یبرا مي تهيه كار بيكار، هاي دست براي شيطان است، بيكاري فسادها همه سرچشمه

. پاسكال كند. ولتر نيازمندي و دزدي افسردگي، دارد، مي دور عيب سه از را ما كوشش و كار چيني . مثل كنند نمي پيدا ارزش زحمت بدون مرد و تراش بدون جواهر . است گر جلوه او فروتني در چنان هم آن عظمت و نهد مي زمين بر سر پربار شاخ

گاندي . دارد قرار انسانها ما اریاخت در که ستیزیچ نیتر یطوالن اما است کوتاه یزندگ

نیها هاند فررد.احمقهاست غنيمت دنيا

برساند منزل به شیخو طرب اسب بداند که بداند و بداند که کس هر نماند خفته تا زود کنش داریب بداند که نداند و نداند که کس هر برساند منزل به شیخو خرک لنگان نداند که بداند و نداند که کس هربماند ابدالدهر مرکب جهل در نداند که نداند نداندو که کس هر

. پطر بياموزم را دادن شكست راه تا مي خورم شكست آنقدرهست. كليدي يعني٬قفل

محو سراپا دمیرس که کوه قله به ، بود کوه قله به نگاهم بودم رودخانه کنار که یزمان.شدم رود یتماشا

جريمه بايد ها بعضي روي ... از نوشت مشق بايد ها بعضي روي ... از کتابن مثل آدما بايد رو ها بعضي ... ولي فهميد معنيشونو تا خوند چندبار بايد رو ها ... بعضي نوشت. انداخت دور نخوندهكني. نصب آن به چراغي بتواني كه ببر باال جائي تا را آرزوهايت سقفاست. امرسون بودن بزرگ همانا بودن ساده آري نيست بزرگي از تر ساده چيزي

. روزمره گي هاست از رفتن فرا در زيبائياشنباخندارد. وجود معجزه اي نيست خود شگفت زده ي كه كسي براي

دارد. اپيكارموس منزل دانايي نزديكي در كه است دل انگيزي آرامش،زنعشق. هم زمان با و شود مي فراموش عشق،زمان با

آلن پو شود. ادگار عوض نيز او بينش شكستي هر با كه است كسي ضعيف االرادهچيني كن. ضرب المثل روشن شمع يك بفرستي لعنت تاريكي به اينكه جاي به

كوتي رنه. نيست الزم چيز همه فهميدن بفهمم تا كردم تلف را عمرينیچاپل یچارلاست. یبعد یبدبخت تا یبدخت نیا ی فاصله ،یخوشبخت ديوانگي در هم منطق اندكي هميشه اما هست عشق در ديوانگي اندكي هميشه

نيچه هست. فردريش که ییها یژگیو دادن نشان یبرا تالش در ، را عمرشان از یبخش مردم همه بآیتقر

جانسون سامولکنند. یم تلف ، ندارند ميکل. خوردم امدین شیپ ام یزندگ در هرگز که یبد اتفاقات بخاطر ییها غصه چهآنژ

همان ها لحظه آنکه از غافل م؛یبرس یخوشبخت به که میگذراند را ها لحظهیعتیشر یبودند. عل یخوشبخت

فنا دینکن امتحان اگر یول دیشو وسیمأ و دیام نا خوردن شکست از شما است ممکنیعتیشر یشد. عل دیخواه تقسيم به تمركز تقسيم چراكه كنيد تمركز خود هدف بر بايد موفقيت براي كه بدانيد

به خواهيد مي اگر و بشناسيد را راهش موفقيت، كسب براي انجامد. و مي موفقيتبرويد. پيش كافي شناخت با آييد، نائل مطلوب نتيجه