چهار حرف در زبان عربی

7
در ان ب ر ی ب ر ع هار چ : پ رف ح گ ر چ ود ج وارد د ب. ها ن$ ا ه ب ای ج ن* ی ا۴ ، رف ح ار های واچ : ف ک.- ر چ- ره ه ب د. *رب گی ی م و ون جما: ا ها رپ ع د ن= ن @وا ت ی م ن را» پ« ر ب ان ب ر د، ن= ن را ن* یرا ب ا ن ن ما یها، ب *را ب ا ه ب ل* نI ن ل* ن ف م:* ن و گ ی م ه ب ل ن ل ب ل ف ل ف م:* ن و گ ی م ه ب@ اپ* وب ل ه ب ر هطا ا اب ب@ اپ* وب ل ه ف م:* ن و گ ی م ر هطا ا اب ب ه برود د* نI سپرود د* ن ف س م:* ن و گ ی م ه ب اهان ن س هان ف ص م: ا* ن و گ ی م ه ب س* یرد ب ردوس ف م:* ن و گ ی م ه ب @ون ت لا ب ون ط لا ف م: ا* ن و گ ی م ه ب پ س ما ه@ ب پ س ما ه@ ب م:* ن و گ ی م ه ب ارس ب ارس م: ف* ن و گ ی م ه ب د ساوب ی د ساوب ی م:* ن و گ ی م ه ب ی س ار ب ی! س ار م: ف* ن و گ ی م ه ب ره فدا ا ب، @ اپ ،مکاف@ اپ ار ج م م:* ن و گ ی م ب ر ع@ ت ا، ر ح ه...* یs پ نt ن ه ب داس ا ب م ه ه ب ا م: ج* ن و گ ی م ون ج ها رپ ع د ن= ن @وا ت ی م ن را»گ« ان ب رر ب د، اورب* نs ن ن* یرا ب ا ن ن ما یها ب *را ب ا ه ب ی ب رگا گ ی ب ا رج ح م:* ن و گ ی م ه ب ر مه گ ر ر ب ر مه ج ر ود ت م:* ن و گ ی م ه ب ری گ س ل ری ک س ل م:* ن و گ ی م ه ب ک. رج گ. ک @رج ف م:* ن و گ ی م ه ب ن~ ی ن س گا! ن* ی و ف م:* ن و گ ی م ه بسارگاد ا ب م ه@ پ ت م:* ن و گ ی م ی! ب ن مان* ی سل ون ج ها رپ ع د ن= ن @وا ت ی م ن را» چ« ان ب رر ب د، اورب* نs ن ما یها، ب *را ب ا

Upload: hhaghdadi

Post on 14-Jun-2015

450 views

Category:

Entertainment & Humor


0 download

DESCRIPTION

Some of our friends!

TRANSCRIPT

Page 1: چهار حرف در زبان عربی

.ندارد وجود چ ژ گ حرف: پ چهار عربی زبان درمی گیرند. بهره - ج ز – - ک : ف واج های از حرف، ۴ این جای به آن ها

ایرانی ها، ما بنابراین رانند، زبان بر »پ« را نمی توانند عرب ها اما: چون و می گوییم: فیل پیل به می گوییم: فلفل پلپل به باباطاهر می گوییم: فهلویات باباطاهر پهلویات به می گوییم: سفیدرود سپیدرود به می گوییم: اصفهان سپاهان به می گوییم: فردوس پردیس به می گوییم: افالطون پالتون به می گوییم: تهماسب تهماسپ به می گوییم: فارس پارس به می گوییم: بساوند پساوند به می گوییم: فارسی! پارسی به تنبیه... جزا، تعزیر، می گوییم: مجازات،مکافات، پادافره به می گوییم: جایزه هم پاداش به

ایرانی ها ما بنابراین بیاورند، برزبان »گ« را نمی توانند عرب ها چون می گوییم: جرجانی گرگانی به می گوییم: بوذرجمهر بزرگمهر به می گوییم: لشکری لشگری به می گوییم: قرجک گرچک به می گوییم: قزوین! گاسپین به سلیمان نبی! می گوییم: تخت هم پاسارگاد به

ایرانی ها، ما بیاورند، برزبان »چ« را نمی توانند عرب ها چون می گوییم: جمکران چمکران به می گوییم: جاجرود چاچ رود به می گوییم: جزاندن چزاندن به

ایرانی ها ما کنند، بیان »ژ« را نمی توانند عرب ها چون دز( )سد می گوییم: دز دژ به می گوییم: :کج کژ به می گوییم: : مج مژ به می گوییم: کج آئین کژآئین به عقرب! می گوییم کژدQم به می گوییم: الجورد الژورد به

فرماید: فردوسی گران باژ و ساو دهد سپهبد هاماوران شهر در که پیمان به می گوییم: باج باژ مابه اما

فرماید: فردوسی مست کردار به شیدا رفت همی دست به ژوپین و اسپ از شد پیاده

می گوییم: اسب اسپ به ما اما می گوییم: زوبین ژوپین به

 فاضل آب، گذاشته یم را چیزها این نام گنداب... نداریم، پس آب، چرکابه، مانند واژه هائی پارسی زبان در وچون فردوسی، نوادگان از و هستیم سخندان مردمی چون

خرابه می گوییم ویرانه به می گوییم: حریر ابریشم به صحابه! می گوییم یاران به سحری! یا صبحانه می گوییم بامدادی وچاشت ناشتا به افطار! یا می گوییم: عصرانه شامگاهی چاشت به ومغذی)!( تغذیه و اغذیه و می گوییم: غذا خورش و خوراک به می گوییم: مقبره آرامگاه به می گوییم: قبر گور به می گوییم: اخوی برادر به می گوییم: ابوی پدر به

Page 2: چهار حرف در زبان عربی

آغاز کجا از باید بندیم، بکار و بیاموزیم دوباره را پارسی شیرین زبان بتوانیم که این برای نمی دانیم اکنون وکنیم؟!

و عیب باشد، نگفته سخن مرد است: تا گفته هم گفتن! شاعر سخن هنر جمله بس! از و است ایرانیان نزد هنر باشد! بنابراین، نهفته هنرش

می گوئیم: حمام! آن به نداریم گرمابه واژه ی پارسی زبان در ایرانیان ما چون باد« می گوئیم: »تولدت خجسته روزت »زاد جای به نداریم شادباش و فرخ خجسته، واژه های پارسی در چون

مبارک«. میمون گوئیم می خجسته به

مبارک! و میمون می گوییم: تولدت بندیم بکار »فضل« بیشتری و دانش اگر نیت! حسن با گوئیم بگوییم: »دوستانه« می نمی توانیم چون نیت سوء با یا خصمانه گوییم »دشمنانه« می بگوییم نمی توانیم چون ان شاءالله می گوئیم امیدوارم، بگوئیم نمی توانیم چون بارک الله می گوئیم آفرین، بگوئیم نمی توانیم چون می گوییم: ماشاءالله ایزد، ویاری نام به بگوئیم نمی توانیم چون

Qک مایه گان، بی چیزان، نادارها، بگوئیم نمی توانیم چون و مساکین! فقرا، می گوئیم: مستضعفان، تن می گوییم: مسکن خانه به گران خیلی مسکن ایران، : »در برسیم جمله ای چنین به نوشته ای در اگر )و می گوییم: مسکن درد داروی به

«؟خانه» یا است »دارو« گران است« نمی دانیم سکون تسکین، »آرامش« می گوییم به نیاید! »قافیه« تنگ تا مدینه می گوییم هم شهر به داریم: دوست را خود نیاکانی زبان چون ایرانیان، ما گوییم: طول می درازا جای به می گوییم: عرض پهنا جای به می گوییم: عمق ژرفا به می گوییم: ارتفاع بلندا به می گوییم: تقدیر سرنوشت به می گوییم: تاریخ سرگذشت به مسکن و مأوا و : منزل می گوییم سرای و خانه به گوییم: پارس می کهن ایرانیان به گوییم: پارس! می هم سگان عوعوی به می گوییم: عجم! پارس ها به گوییم: گبر )الل( می عجم به

ندارد، خاور ما میهن چون شرق! یا می گوییم: مشرق خاور به غرب و می گوییم: مغرب باختر به است! بوده چه پارسی زبان در وقطب جنوب و شمال که می داند کسی کمتر و

می شود!( کوپنی هم گاهی )و است گران بها وبسیار کمیاب فارسی زبان »ت« در چون طهران نویسیم می را تهران

اسطوره نویسیم می را استوره طوس  را توس

طهماسب را تهماسپ گردد!( خوشتر نوایش طنبور)شاید نویسیم می را تنبور

 بچه ها، مادر منزل، زوجه، عیال، ضعیفه، نویسیم می را زن یا و همسر را یافتند!( آن دستبرد، هنگام به و تیسفون در )یا بافتند عربستان بیابانگردان بار نخستین برای را قالی چون

و می نامیم( عرش را !آسمان نامیم می فرش، فرمود: توس استاد

که می دانیم خوب ایرانیان ما نداند، هرکس و مباد! یک تن زنده بر و بوم مباد! بدین من تن نباشد، ایران چو درستی به هم ملت آن زبان از که این مگر نیست ملی« شدنی »هویت و فرهنگ ملت، کشور، یک نگهداشت شود. نگهداری

می دانند. اعراب خانواده ی از را آن ها جهان امروزه شد، عربی زبانشان چون که نیستیم مصری ها مانند که ما سرافکندگی.. مایه نه و است برتری مایه ی نه خود خودی به بودن اسپانیائی یا هندی بودن، عرب یا ایرانی البته است. کهن و نیرومند زبان های از یکی هم عربی زبان

Page 3: چهار حرف در زبان عربی

و آزادی به آن ها نهادن ارج و شایستگی ها، بایستگی ها، دانستگی ها، میزان به وکشورها مردمان سربلندی بشر« است. »حقوق

سوئدی یک اگر نمی آید، شمار به آمریکایی بگوید، سخن انگلیسی اسدآبادی یک اگر که همان گونه همه، این باQر بگوید، سخن لری هم، تاریخی شناسنامه ی و زبان و فرهنگ خودش که چینی یک رفت. چرا نخواهد شمار به ل

باید ایرانیان ما چرا نمی گویند؟ سخن پارسی به عرب، ملت های چرا و بگوید؟ سخن کردی و بیاید دارد، بگوئیم؟ سخن - نیمه پارسی نیمه عربی و نکند، گم را ملی اش شناسنامه ی ایرانی که این برای پیش سال ۱۰۷۰ در ایرانیان بزرگ سراینده ی فردوسی،

فرمود: و سرود گوش نوازی پارسی ی به را شاهنامه نرود، شمار به اعراب خانواده ی از مصری همچون گزند ناید وبارانش باد از که بلند کاخی نظم از افکندم پی

نکشت کس سخن تخم بیش این از بهشت چون سخن از کرده ام جهان پراگنده ام من سخن تخم که زنده ام من که نمیرم پس آن از

آفرین کند من بر مرگ از پس دین و رای و هQش دارد که کس آن هر لغات از و کنم پارسی« چشم پوشی شیرین »زبان در دستم دم واژه های زیباترین از باید چرا ایرانی منt اکنون بگیرم؟ بهره نمی دانم بدرستی هم را آنان از بسیاری معنای که روسی یا انگلیسی یا عربی

قدرت؟ بگویم توانائی و توان جای به و قوت؟ بگویم نیرومندی و نیرو جای به غلظت؟ بگویم پررنگی جای به ذلت؟ بگویم سرشکستگی جای به علت؟ بگویم بیماری جای به قلت؟ بگویم کمبود و اندک جای به عظمت؟ بگویم شکوه جای به اتومبیل بگویم خودرو جای به اتاشه!! ضمیمه، بگویم پیوست جای به »دموکراتیک« بگویم هم ساالری مردم و مردمی جای به برای شایسته نام یک پیداکردن از است آسان تر بسیار بچه، کردن درست ایرانیان، از برخی برای من، باور به

می خواهند من از بیابند شایسته و خوش آهنگ نامی نوزادانشان برای می خواهند که آنگاه دوستانم از او! بسیاری نبود؟!« زمستونت فکر بود، که تابستون جیک می گویم: »جیک آن ها از هریک کنم! به یاری شان که را فرزندانمان اسم ... نداریم، و بهداد و بهمن و بهرام زیبائی به نام هائی ایرانیان ما چون روی، هر به

کوچیکه!( علی وسطی، علی بزرگه، علی علی اصغر! )یعنی علی اوسط، علی اکبر، می گذاریم صفوی اسماعیل شاه که علی= لقبی )سگt کلبعلی زینعلی، می نهیم: غالمعلی، نام چنین هم را بعدی پسران شیرعلی، گرگعلی، سبزعلی، حسنعلی، حسین علی، گردید( محمدعلی، رایج او زمان از و بود نهاده برخود

و..... گداعلی آبعلی! می گذاریم هم را دماوند کوهستان های آب نام

می گذاریم را فرزندانمان نام و... نداریم داریوش سیاوش، سهراب، مانند نام هائی پارسی زبان در وچون ... تیمور، چنگیز، عمر، اسکندر،

ژاله، مهرانه، ایراندخت، آناهیتا، گندم، بوته، گلبرگ، رازدانه، دQردانه، همچون: پوران، خوش آهنگی نام های چون و پهلوی زبان دامنه های اسدآبادی= از گویش به شقایق گل )نام لtویس ایران(، در کوچک رودی و ده )نام الیکا

... و سمیه و سکینه و زهرا و معصومه و رقیه و می گذاریم: زینب را خود دختران نام ساسانی( و... نداریم، فرمود: دانای)حکیم( توس

پارسی بدین کردم زنده عجم سی سال این در بردم رنج بسی داریم خود میهن به بی کرانی مهر توس، دانای مانند ایرانیان ما که آن جایی از سزارین می گوئیم رستم زائی جای به

را مادر پهلوی پزشکان، بنابراین بزاید، را او نتوانست مادر که بود بزرگ آنچنان رودابه مادرش زهدان در رستم از باخترزمین مردم و آمد پیش هم روم قیصر سزار، برای وضعی آوردند. چنین بیرون را رستم و شکافتند

در »سزارین« که واژه ی جای به می توانند هم سزارین. ایرانیان می گویند زایش و زایاندن این گونه به آن پس بگویند: رستم زائی شده، روان پارسی زبان

می گوییم: شربت نوشابه به می گوییم: ضربت کوبه و کوبش به می گوییم: تربت خاک به می گوییم: رجعت بازگشت به می گوییم: مرتبت جایگاه به می گوییم: مقاربت هماغوشی به قول می گوییم: نقل گفتاورد به

Page 4: چهار حرف در زبان عربی

می گوییم: تفرقه پراکندگی به می گوییم: متفرق پراکنده به انتظامی می گوییم: قوای سرکوبگران به قصر، می گوئیم کاخ به عادل می گوئیم: انوشیروان دادگر انوشیروان به دمی و دود قاجار، دوره ی دودی ماشین همچون پارسی مان زبان که »تلمذ« می کنیم »محضرحاج آقا« آنقدر در

زیر: قرار به می اندازد راه کردن = مدفون سپردن خاک به

کردن = مدفوع رساندن آب به دست= و... بلغم دشمن= دفع = دفع کردن= تدافع می گوییم: دفاع کردن پایداری جای بهمحاربه. حرب، مرافعه، می گوییم: = مدافعه، جنگ جای به رضوی! قدس می گوییم: استان خراسان به والور! می گوییم: عالءالدین! یا گرمازا چراغ به می گوییم: زارع کشاورز به می گوییم: زراعت کشاورزی بهاست! شدنی کار نشویم. این ناامید اما به نظمیه می گفتیم شهربانی جای به عدلیه می گفتیم دادگستری جای به مشروطیت انقالب از پس سال ها تا

… جای به دوسیه گفتیم می پرونده جای به بلدیه می گفتیم راهداری و شهرداری جای