آقاي دادستان 9.doc · web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان...

77
در مان ر اه وت ك ت م و ك ح مد ح م ي عل اه ش و س" پ ار راي ج ما ه ب" وپ ت ن ’ست پ س ’ل ج م وراي ش ي ملام م ت ران ي مد د رات ج ا ت ه ب ل ت ق د دت ي س ر ا ت ار > ت لك م مار ر ف د ردت ك و ادي عد ت م ه د ي ’ع ب ت د دت ش و در ’ه ج يN تP ن ي كS ت ار ركان ا م ه م ت ي ط رو ش م ’راي ي ي ت مد در ور ش ك ل ي عط ت د ش1 ها نN تe ك ن امه ت رور ي لت دو ه ب" ح"اپ ي م د ي س ر كه ر ج ي’ ار خ ا ار درت ر ي" چ ري گ ت د ي م ت ت س و ت وً ت’ عدا م ه امه ت رور وس ت ا ي ق ا ر شN ت ي م د، ش كه ه ب د ت" خ ماره ش ر ي شS تw ن د ي ش ك ت2 0 مد ح م ي عل اه ش ت ي ش پ ه ب ه ب’ ق ط ر ك ف ب س رو و ده يش پ و ت و ر ك ف ب م مان ر كه ان ت ر و ان س م ل ق ف ق و اد ف بP ت ا ار مال ع ا او ود ت ة ن كت ي ت راوا ف ت س دا0 ان ت" خ كه ه ب چS ي ه ه وچ ي م ت ت ش پ وا ت1 چ ي ار ت- د رات ج و ’ لاپ ج م ،ج ران ي ا اول،ص27 2 چ ي ار ت- روطة ش م ران ي ا ص673 ها ن ا را> ل م ح ي د ي ك0 > ن ي ’را ي ا ’ي ت ا ت اد ر ا دن مات رادي ف ا ون" چ واپ سا م و دا ج ه د ت ق ق وا م رد ك ت و ه بار ر ص ا ار ي س وا چ د ي ’ع ب ت و ي ف ت ’لد ت د ت" خر ف ت ار ن ي ا وع ت راد ف ا د ش0 دا ج ه د ه ب واسطة ور ش و وق ش ن ط و ي ست ي و ي ه وا خ ي اد ر ا كه ت س دا و ار وادپ چ گار رور حال و ه ن س گد ران ي ا و هان ج عاپ لا ط ا راوان ف ت س دا در لاپ ا ف م ود چ ه ش مت ه ه ش ت ن ه ب ه ش پ ر ت م و ك ح مد ح م ي عل اه ش ي م د ر و ي ت ا ت خ س ار س م ل ق راوس ي ي م رد ك كه ت ي س م ش خ و رپ ف ت ردم م ت ي ش پ ه ب > ي عل مد ح م اه ش و ار درت او ي م د ش و ه ب ن مت ه ل ي ل د اه شً دا دت ش ي م ت س وا چ كه وي ار ران ي ا ارج ح ود ش0 ن ت ت" خ ود ت كه دا ج ه د راً را ي’ ا خ ا ه ب راه م ه د ت" خر ف ت ر گ ت د رور ه ن ت ش19 مادي ج ر جلا ا1326 ه، ق ار ران ه ن ه ب رف ط در ’ي ت ي لP ر ي ا ت ك ر ج د دادت0 مد ح م ي عل ا ر ر مي ’راي ي ن مت ا ت> ه ن ت ر هر شف ر ه كدام داري ف م ول" ت م ه نS ت ي ع ت رد ك0 د ي ’ع ب ت دگان ش ار كه س ل كا هاي ي لت دو اده ف ب س ا د ردت ك0 ت’ عد ار كه ي ت ا ه ب ار ف ف ق د دت ي س ر ار ’ا ج ي ا ه ب ت م ش و ك ا ت د ي تP ق ر و ار ’ا ج ي ا م ه ر ه كدام ي ه را را اپ ج ت ت ا د ردت ك3 0 دا ج ه د در ن ا ع ض و و حال، چS ي ه دي ي م ا ه ب ي ت ح’ا و چS ي ه ه وب گ > ي ت ي’ اS ت ي پ ت س دا ت0 ج ي ا او3 مان ه- ع ب مت ص667 را ت خ س ار ر ا ي م داد م غ مادر و ر ه وا چ وادر ’ر ي س ح"ك و ك ود ت كه وي ار ان ت ا ي ست ي ر س ي م رد ك ولا حا ي ت ت س ي ر س ده مات د ودت ت0 در ن ت ت" خ ي ل حا وي امه ت اي ه ب ت س دو ود چ اي ق ا د ي س> له رال ص ن ار داپ شا وي چ ا ت س و ت كه ت’ عدها ه ب حاج د ي س له رال ص ن وي ف ت ور ه ش م د ش0 ن ي ا، وپ ت مك امه ت ايe اك ت ور ش ود ت كه م حك ت ي ص و ت س دا0 در ي مت س ق ار امه ت ن ت ت" خ مده ا ود: ت000 ت ق صد ن وم، ش ا وت گ ار حال ن م ي ت ’ر ي چ د ’ ودت ت ت كه در مان ر شاده ي ست ي و ر عص رام چي ا ران ي ب ر ه دو ار ع ب م ت روم ح م ده مات د ات0 لان ا ي م روم در ي ت ور ض كهe ك نر ف ت درام م ت روي ن مت ر ي م ت م س ا ي س كهe ك نر ف ت ر ي ق ق را ري گي ي س د د ي ك ا ت ي ف ت ا ح را اه تهد د0 > كه ات ت" خ د دت دت و م ي د دت0 ر ه وا چ و مادر وادر ’ر يe وح"ك ك م ه كه ع ب ت و ري ي ب ت س ا ’ر ي دل و رم گ ح0 ي م د ي ت و گ ا ت رحد س ارج ج م ي م م ي ه د0 ت’ عد م ه ماها ش > ي ل ي خ واه چ وا ه د دارت ه ب ما ش ي م د ي ه د0 وس ش ق ا كه ن مت ه رف ج دل و ان رش گ ح را اره" ت ي م د ي ك0 لان ا كه ت ع شا ت ش ه ار ت س ت س ا وام م ت ا ي ت د و م ل عا را در سS ت ن رم ظ ن م ش خ م رده ك امe ك نر ف ت در روي ره ك ن مت ر ي م ت م س ا ي س كه ه ب داري رت ج رف س و ن ش خ ت ي ت و ت م د ح ه صاب ل ا ح ن مe ك ن ماه را م هداري گا ن د ي ك و ط ق ق ت’ عد ار ر سيام م ت گ درن ماره ش9 مه ”ن ي و ر2002

Upload: others

Post on 16-Feb-2020

4 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

Page 1: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

حكومت كوتاه زمان در

ماجراي از پس و شاه علي محمد ملي شوراي مجلس بستن توپ به

قتل به يا جرايد مديران تمام و كردند فرار مملكت از يا رسيدند نتيجه در و شدند تبعيد هم تعدادي

مشروطيت مهم اركان از يكي 1شد تعطيل كشور در مدتي براي

مي چاپ به دولتي روزنامه يك تنها چيز دربار اخبار جز كه رسيد

و نوشت نمي ديگري هم بعدا كه شد، منتشر اقيانوس روزنامه

20نكشيد بيشتر شماره چند به طبقه به نسبت شاه علي محمد

متفكر و نويسنده و روشنفكر وقف قلمشان و زبان كه زمان فراواني كينة بود او اعمال از انتقاد

نمي وجه هيچ به كه چنان0داشت 0كند تحمل را آنها توانست چون افرادي ماندن آزاد با بنابراين

و نكرد موافقت دهخدا و مساوات بلد نفي و تبعيد خواستار اصرار به

0شد افراد نوع اين از نفر چند شوق و شور واسطة به دهخدا كه آزاديخواهي و پرستي وطن

و حال روزگار حوادث از و داشت اطالعات جهان و ايران گذشته خود مقاالت در داشت فراوان حكومت ريشه به تيشه هميشه سخناني و زد مي شاه علي محمد

سبب كه كرد مي تراوش قلمش از به نسبت مردم نفرت و خشم

شد مي او دربار و شاه محمدعلي شاه دليل همين به و مي شديدا

شود خارج ايران از وي كه خواست را دهخدا كه بود چنين0 به اجبارا

19 شنبه روز ديگر نفر چند همراه

تهران از ق، ه1326 االخر جمادي 0دادند حركت انزلي بندر طرف به

هزينه تأمين براي ميرزا علي محمد هم پول مقداري كدام هر سفر از شدگان تبعيد0كرد تعيين

كردند استفاده دولتي هاي كالسكه از رسيدند قفقاز به اينكه از بعد0

آنجا از و رفتند باكو سمت به آنجا انتخاب را راهي كدام هر هم

30كردند هيچ حال، و وضع آن در دهخدا گونه هيچ و جايي به اميدي

را او آنچه0نداشت پشتيباني و مادر غم داد مي آزار سخت وي كه بود كوچكش برادر و خواهر

حاال و كرد مي سرپرستي آنان از در0بودند مانده سرپرست بي

دوست به اي نامه وي حالي چنين سادات از نصرالله سيد آقاي خود

سيد حاج به بعدها كه نوشت اخوي اين0شد مشهور تقوي نصرالله كه بود سوزناك اي نامه مكتوب،

از قسمتي در0داشت وصيت حكمبود: آمده چنين نامه

حال از گويا شوم، تصدقت000“ زمان در كه نبوديد خبر بي من

پيران احترام عصر و پرستي ساده 0اند مانده محروم تمتع از دو هر

يك كه صورتي در روم مي االن نمي زمين روي تمام در نفر

را فقير نفر يك كه شناسمدهد پناه را خائفي يا كند دستگيري

و خواهر0ديديم و ديديد چنانكه0 و تيغ كه هم كوچك برادر و مادر مي0جگرم و دل بر است تيري مي مخارج سرحد تا گويند خيلي شماها هم بعد0دهيم

0دهند مي شما به داريد هواخواه و دل حرف همين كه افسوس كه االن0كند مي پاره را جگرشان

تمام و است شب از هشت ساعت نظرم پيش در را عالم و دنيا

روي در نفر يك ام كرده مجسم به كه شناسم نمي زمين كره

و نيت حسن و شرف خريداري مرا ماه يك من خالصانه خدمت

سير از بعد فقط و كند نگاهداري كمال با را جوف كاغذ اطراف تمام

اگر ببينيد000نويسم مي نااميدي نه گر و بدهيد نشان است صالح

كه من وسيله آخرين اين بگذاريد انتخابش راه چه از دانم نمي هيچ

خوب چه0برود دست از كنم مي چه و احباب دامن در مرگ است

هم را اين ولي000است سخت نبايد جوف رقعه مخاطب جناب

استيصال اين كه كنند فراموش كه است كسي آن طرف از نامه

مقابل در تمام سال دو مدت در پول ميليونها اميد و وزارت وعدة

از يك هيچ به را شرف و نلغزيد رو اين از0نكرد مبادله زخارف

در كنم مي كه خواهشي تنها اثر آخرين اين قبول يا رد صورت

پيش است من آبروي كه من وجود از را سر و نشود ريخته كسي

”0ندهند تجاوز خودشان به خطاب هم ديگري نامه دهخدا

تهراني صراف محمد سيد آقا از كه صراف محمد سيد0نوشت در و عموم اعتماد طرف مردم

مانند بود، نماينده اول مجلس گره عصر آن صرافان از بسياري جد بود،-وي مالي مشكالت گشاي

علوي بزرگ معروف، نويسندة سيد به خود نامه در است- دهخدا

نويسد: مي محمد از بعد را پدرم اوالد و عيال000“ 0داشتم مي نگاه من هميشه او

و مادر و غربت در خودم حال 0اند گرسنه اينجا در خواهرهايم

وجدان، و خدا از اسمي هنوز اگر باقي دنيا در رحم و مروت انصاف،

0كنيد راحت مرا است اكبر علي والسالم

دهخدا با مرا مطلب يا كاغذ نيستم راضي اوالد با حتي فرماييد مذاكره احدي

”0خودم برادر و خودتان ايران از اي روحيه چنين با دهخدا40شد تبعيد

و آزاديخواهان شدن پراكنده با علي مردم،محمد شدن مرعوب

را مخالفان كرد مي تصور شاه چندين زودي به اما كرده خفه

در مقاومت و مخالفت مركز ظاهر كشور از خارج و شهرستانها

چند هر ها مقاومت اين0شدند ولي نبود اهميت بي بسيار

دستگي دو همان ابتدا، از متأسفانهشد ظاهر ديگر بار وكال بين موجود

05

تبعيد ايران از كه آزاديخواهاني چند به بودند كرده فرار يا شده

27اول،ص ايران،ج مجالت و جرايد - تاريخ1673ص ايران مشروطة -تاريخ2 667ص منبع -همان334-29جانزاده،ص دهخدا، افكار و -احوال4179مشروطيت،ص سياسي احزاب تحول و -پيدايش5

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 2: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

اي دسته هر و شدند تقسيم دسته مركز را مهم پايتختهاي از يكي

با را مبارزه داده قرار خود فعاليت شاه علي محمد استبدادي دستگاه

در و رفتند لندن به ،6كردند آغاز ادوارد پروفسور رهبري به آنجا

و دادند تشكيل مجمعي براون آزاديخواه نمايندگان از جمعي از اي عده و انگلس عوام مجلس

مجلس آن در آزادي طرفداران 0پرداختند فعاليت به و شدند عضو دولت سياست اينان

ظالمانه ايران به نسبت را انگليس كه را1907معاهده و كردند اعالم

شده منعقد انگليسيها فشاري پا با و مصائب همة ريشة بود،

به و خواندند ايران بدبختيهاي بايد آوردندكه فشار انگليس دولت

تجديد ايران در خود سياست در مشروطيت اعاده براي و كند نظر

در ملي شوراي مجلس انتخابات و اين از پيش و نمايد پافشاري ايران

ديدة ستم ملت كه نشود راضي پادشاه يك نفس هواي ملعبة ايران روسيه مستبدانه سياست و جابر تقي و معاضدالسلطنه70گردد در را اي اعالميه همديگر با زاده توجيه و ايران مجلس از دفاع

و كردند تهيه آزاديخواهان اهداف تجدد و طلبي اصالح هاي جنبه

را اقليتها از حمايت و خواهي علت به كه، گفتند و كردند گوشزد شكست مجلس خارجي دخالت بر كه، كردند مي تأكيد آنها0خورد

مي گفته غرب در آنچه عكس طلب اصالح آزاديخواهان، شود،

دولت از و انقالبي، نه هستند به كه خواهند مي انگليس

تا نكند مالي كمك شاه علي محمد را خود آزادي بتوانند ايرانيان اگر كه داشتند يقين زيرا08بازيابند

شاه علي محمد دست به پولي تبريز قيام شد خواهد موفق برسد

آن آزاديخواهان و بردارد ميان از را09بدهد شكست را سامان

آزاديخواهان از اي عده و دهخدا تعداد0كردند انتخاب را پاريس هم پر مجلسشان و زيادتر گروه اين معاضدالسلطنه0بود صداتر و سر كه با آمد پاريس به لندن از بعدا

از ديگر نفر پنجاه از بيش ممتازالدوله، جمله از تبعيدشدگان

ناصرالملك، مخبرالسلطنه،

احتشام و اسعد دبيرالملك،سردار عده0كرد قرار بر ارتباط السلطنه

فعاليت داشتند سعي آنها از اي آنها دهخدا ولي دهند، انجام هايي

و كار سازش حد از زياده را0ميدانست گذران خوش

اسرافيل صور نشرية

صور نشرية امتياز صاحب تبريزي خان قاسم ميرزا اسرافيل،

و شاه مظفرالدين دربار در كه بود اداري سمت عليشاه، محمد

را جريده اين داشت. مديريت اولين شيرازي، جهانگيرخان ميرزا دورة در بيان آزادي شهيد

داشت. او عهده بر مشروطيت، و پرست وطن آزاده، جواني

شمارة بود. اولين تحصيلكرده تاريخ در اسرافيل صور روزنامة سال االول ربيع هفدهم پنجشنبه

در منشرشد. دهخدا .ق، هـ1325 دارد. يك مقاله دو شماره اولين گيري سمت با جدي، مقالة

علي نام به كه اجتماعي و سياسي يك و است شده امضاء دهخدا اكبر

چرند بخش در كه گونه طنز مقالة چاپ به دخو امضاي با پرند، و

است. رسيده اسرافيل صور روزنامة

كه بود رويي تند نشريات جزء را خود خاص روش و نگارش شيوة

هاي ويژگي واسطة به و داشت پر توانست داشت، كه ممتازي

حال عين در و ترين تيراژ خود روزگار نشريات محبوبترين

» تاريخ كتاب باشد. نويسندة ايران« مطبوعات در سانسور

: نويسد مي روزنامه اين دربارة با كه اي روزنامه…»

انتشار به مانند بي شهامتي از دستچيني و روشنگر مقاالت

آن، پاي به پا و پرداخت مي اخبار زخم شكافتن به بسيار هوشياري با

مفاسد و اجتماعي ديرين هاي مي عقيدتي تحجر و فكري جمود

لبخند طنز، زبان در گاه و پرداخت مي خواننده لب بر را آگين زهر

آورد.« به معموال روزنامه اين

به بازار و كوچه در اطفال وسيلة مردم رسيد. استقبال مي فروش

كه بود اندازه آن تا جريده اين از

رسيد. و هم هزار24 به آن تيراژ صبح هنگام كه آن قيمت

چند به عصر بود، چهارشاهيرسيد. مي تومان

دهخدا حكم و امثال از

خدا پيغمبر يا داني بهتر تو

ــرتئت عجوزي در پسر را ف زمان پيغمبر زيارت به نهاده زنبيليــرد ــ ــبر0ب ــ ــزاح به پيغم ــ را پسر م

0ده شـــوي به را مـــادرت فرمـــود شــوهر پــيري اين گفت: با جــوانــردن ــزاوار و ميسر چگونه او كـ سـ

پسر به و برآشـــفت مـــادر0باشد پيغمـبر يا داني بهــتر كه: تو زد بانگ 0خدا

ميو من حاال

ــنه سخت اي گربه در گرس ميوميو بنــــاي اي ســــفره كنــــار

به اي پاره سفره صاحب0گذاشت خـــود بـــراي اي لقمه و انداخته او

را خــود لقمة مــرد هنوز و برداشت فــرو را خــويش ســهم گربه نجويدهــرده ــاد ب ــرفت سر از فري از پس گ

و برخاست مرد عمل تكرار بار چند و نشــانيده خــويش جاي به را گربه و نشست گربه جاي به پا چهار خود

0ميو من گفت: حاال

خورم مي كنم مي حاللش

خــــروس شــــغالي گويندــدي ــرده خفه را آخون ــرد مي ك و ب

رفيقش0شـــتافت او پي در آخوند ! دوي مي چه گفت: بيهـــــــــــوده

ــروس ــ ــوردن و ميته اينك خ ــ آن خ نـــداني گفت: تو آخوند0نارواست

كــرده حالل نيز را شغال خودم من به شــيخ و پيش از شــغال0بخــورمــادي از دنبــال ــدند دور آب نيمة0ش

ــيخ ماند باز رفتار از شب با را او ش بر گرسنگي البته0بگرفت خروس

ــالب او نفس حفظ و دور قريه و غـ آتشي0نمــــــــــــــــود مي واجب

اكل راه از را خــروس و برافروخت فــردا0خفت جــاي به و خــورد ميته شــغال و كرد توفق مكان آن در نيز ملحق خــروس به كرده كباب نيز را

0ساخت

989 ص5 و4 مجلدات ايران، مشروطيت انقالب - تاريخ6180ص مشروطيت سياسي احزاب تحول و -پيدايش7989ص ايران مشروطيت انقالب -تاريخ8989ص ايران مشروطيت انقالب -تاريخ9

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 3: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

شد مؤمن آن سير

دين علوم طالب از تن چند چنانكه بودند خوانده اي وليمه به را

بسيار همگي است طيفه اين رسم هــوش از يكي كه حد بدان بخوردند

ــري و بشد ــكمش ديگـ و بتركيد شـــرده آخوند جنازة كه آنگاه0بمرد م

ــتند مي بر ــ ــار از يكي داش ــ از حض آيا انجام سر پرسيد جان نيمه طلبة نعش به اشــاره مــرد شــدي؟ ســير مــؤمن آن گفت: ســير كــرده رفيق

0شد

اخيه به روم مي

و ســاخت شعري پادشاهيــعراء ملك بر ــار الشـ ــويش دربـ خـ

متوسط تو شــــعر گفت او0خواندــاه قدر خور در و است نيست پادش

به را او كرد امر و برآشفت ملك0 روز چند از پس0بســـــــــتند اخيه

ــفاعت ــاه و كردند شـ عفو را او شـ شــعر شــاه برآمد مــدتي0فرمــود الشــعراء ملك به و سـاخت ديگــري

ملك اســــــــــــت؟ نيك بنگر گفت در راه شــتاب به و بخواند الشعراء

ــرفت ــ ؟ روي : كجا گفت ملك0گـ0اخيه گفت: به

سال چندين از بعد) ابدال ديدن و هندوستان مسافرت

(3) كيميا در مهارت و (2) اوتاد و (1

به الحمدلله(4) سيميا و ليميا و

آن و شدم نايل بزرگي ي تجربه دوا اين است. اگر ترياك ترك دواي

كسي خارجه ممالك از يك هر در را صاحب ناچار كرد، مي كشف مي انعامات شد، مي امتياز

نامش ها روزنامه همه در گرفت، كنم چه شد. اما مي درج بزرگي به!!! نيست قدردان ايران در كه

ثانويست. طبيعت عادت كرد عادت كاري به كسي همينكه

ترك تواند نمي آسانيها اين به ديگر به است اين به منحصر كند. عالج

زمان مرور به مخصوصي ترتيب سرش از بكلي كه وقتي تا كند كم

بيفتد. برادران تمام به من حاال

اعالن خود ترياكي غيور مسلمان است ممكن ترياك ترك كه كنم مي و جازم ترك امر در : اوال اينكه به

كه نفر يك مثال ثانيا باشند، مصمم خورد، مي ترياك مثقال دو روزي كرده كم ترياك از گندم يك روزي

زياد آن جاي به مرفين گندم دو ترياك مثقال ده كه كسي كند. و

كرده كم نخود يك روزي كشد مي نمايد اضافه ( 5) حشيش نخود دو

وقتي تا كند مداومت طور همين به خوردني ترياك مثقال دو كه

مثقال ده و مرفين، مثقال چهار مثقال بيست به كشيدني ترياك

تبديل آن از برسد. بعد حشيش (6) دزدك آب به مرفين خوردن

خوردن به حشيش تبديل و مرفين،است. آسان بسيار (7) وحدت دوغ

من ترياكي غيور برادران اين را كارها خدا كه صورتي در

از را خودتان چرا كرده آسان طور تلف و مردم مفت حرفهاي زحمت نمي وقت و مال همه اين كردن

رهانيد. كه صورتي در عادت ترك

مــرض مــوجب بشــود قسم اين به است. آساني خيلي كار و (8) نيست

هم متشخصــين و بزرگان هميشه و از را زشــتي عــادت خواهند مي كه

عمل طور همين بيندازند مردم سركنند. مي

شاعر واقعا ببينيد، مثال و : » عقل كه است گفته خوب « . مثال يكديگرست قرين دولت كه كنند مي فكر بزرگان كه وقتي نان استطاعت و فقيرند مردم همه رعيت و ندارند خوردن گندم

گندم زراعت به بايد را عمرش ي هميشه خودش و كند صرف: كنند مي چه ببينيد باشد، گرسنه

با را نان سال اول روز در دوم پزند. روز مي خالص گندم

جو، تلخه، من يك خروار هر شن يونجه، اره، خاك سياهدانه،

كلوخ، كنم، عرض مختصر ـ مثال مي مثقالي هشت گلوله چاركه،

خروار يك در است زنند. معلوم از من يك است، من صد كه گندم،

شود، نمي معلوم هيچ چيزها اين سوم زنند. روز مي من دو دوم روز سه كه روز صد از بعد و من، سه گندم، من صد بشود، روز ده و ماه خاك سياهدانه، جو، تلخه، من صد است. شده شن، يونجه، كاه، اره،

ملتفت كس هيچ كه صورتي در هم خوردن گندم نان عادت و نشده

كه است. واقعا افتاده مردم سر از يكديگرست قرين دولت و » عقل

. » ! من ترياكي غيور برادران

عالم انسان كه دانيد مي البته عالم به تمام شباهت و است صغير كه چيزي هر مثال يعني دارد، كبير ممكن دهد مي دست انسان براي سنگ، درخت، حيوان، براي است هم دريا كوه، ديوار، در، كلوخ، براي هم چيز هر و بيفتد، اتفاق انسان براي دهد مي دست اينها انسان كه چرا دهد، مي دست هم

عالم جزو آنها و است صغير عالمكبير.

خواستم مي را اين مثال است ممكن كه طور همان بگويم انداخت مردم سر از را عادتي عادتي است ممكن هم طور همان

آجر و كلوخ و سنگ سر از را عالم ميان كه چرا ، (9) انداخت

است. تمام مشابهت كبير و صغير و سنگ از كه باشد انساني چه پس

( 10) باشد كم هم كلوخ

شيخ حاج اي مريضخانه يك مثال ساخت. مرحوم مجتهد هادي

كرد معين آن براي هم موقوفاتي در مريض نفر يازده هميشه كه

هادي شيخ حاجي باشند. تا آنجا يازده به مريضخانه داشت حيات

حاج كرد. همينكه عادت مريض نفر مدرسه … شد مرحوم هادي شيخ

آقا ترا وقتي : ما گفتند پسرش به مريضخانه موقوفات كه دانيم مي اين ببينيد بكني. حاال ما خرج را

چه علم قوت با ارشد خلف پسركرد.

مريضها از نفر يك اول ماه سوم دوتا. ماه دوم كرد. ماه كم را

همين چهارتا. و چهارم تا. ماه سه به مريضها ي عده كه حاال تا طور

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 4: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

حسن به كم كم و رسيده، نفر پنج ماه پنج تا هم نفر چند آن تدبير،رفت. خواهد ميان از ديگر

طور چه تدبير با ببينيد پس كس همه سر از را عادت شود مي

مريضخانه انداخت. حاال چيز همه و عادت مريض يازده به كه اي

بشود ناخوش اينكه بدون داشت براي ؟ افتاد. چرا سرش از عادت و است كبير عالم جزو هم آن اينكه است صغير عالم كه انسان مثل سرش از را عادت شود مي

انداخت.( ) دخو

توضيحات عده بدل، جمع ابدال، ـ 1

زمين كه خدا خاصان از معلوم اي نباشد. مردان خالي آنان از هيچگاه

حدا. اخيار. پيشـــوايان وتـــد، جمع اوتـــاد،–2

ــارتن ــريقت. چهـ ــان از طـ و بزرگـ و دنيا جهت چهــار در كه خدا مردانجهانند. ركن چهار ي بمنزله

قدما كه صنعتي كيميا، ـ 3 را نــاقص اجســاد آن با بودند معتقد

ــال ي مرتبه به ــوان كمـ ــانيد تـ رسـطال. به مس تبديل نظير

قــدما ســيميا، و ليميا ــ 4 علــــــوم از كيميا با را كلمه دو اين

اند. دانسته مي خفيه شــاخه سر حشــيش، ـ 5

ــاهدانه گياه گلدار هاي خشك كه ش جويدن با كردن آماده از پس و كنند

ــدخين يا ــيدن، ت ــردن دود ) كش ( كدهند. قرار استفاده مورد

ــ 6 ســـرنگ. دزدك، آب ـ پوست زير مايعات تزريق ي وسيله

رگ. و عضله داخله ياــ 7 دوغي وحــدت، دوغ ـ

كه پونه و سوده حشيش با مخلوط ميالد شب در مراسمي با درويشان

و كنند ( تهيه ) ع امــــير حضــــرتخورند.

» مثل به است اشاره ـ 8 « است مـرض مـوجب عـادت ترك

دهخدا. حكم و امثال به كنيد رجوع انداختن، مردم سر از ـ 9

ساختن. منصرف عادتي از را آنانــ 10 ــاد ــ مثل اين آور يـ

كم زني كز بود مردي : » چه است حكم امثــال به كنيد « . رجــوع بــود

دهخدا.

كه است سال شصت به نزديك است كشيده خاك در چهره كسروي

نام بردن هنوز اينهمه شمسي( با1324) از گروهي وحشت و خشم موجب وي

شده سبب اين و گردد مي انديشان تاريك طولاني نسبتا مدت اين در كه است

اندك( بخاطر تعدادي ) بجز ما پژوهشگران اظهار از ناخواسته، دردسرهاي از پرهيزنمايند. خودداري وي مورد در نظر

مردان معرفي اينجانب، اعتقاد به محققاني كلية وظيفة ما كشور مبارز و آزاده ايران مردم ساختن آگاه درراه كه است

پيش در را آنان راه بدينوسيله تا كوشند مي

قرار كشور تجربة كم و جوان رهرواندهند.

از تنها نه كسروي زندگي تفصيل ها رساله بل�كه است، خارج مقاله يك عهدة

بتوان تا است لازم فراواني هاي كتاب و بايد چنانكه را مرد بزرگ اين ارزش بعنوان نه مقاله اين دليل كرد. بهمين عرضه معرفي به بل�كه كسروي، كامل چهرة نشانگر وي مبارزات و زندگي از چند نكاتي

است. پرداخته علاقمند و پژوه دانش خوانندة

و مقاله اين منابع به مراجعه با تواند مي مورد در را خويش اطلاعات ديگر، منابع گرداند. تر كامل وي

جمله از كسروي احمد كه است دانشمندي و بلندپايه محققان

بي اخالقي، شهامت از تحقيق امر در گوئي پرده بي و راستي پروائي،

برخورداربود. مبتال هاي بود كم و دردها وي

آن تا كه نويني سبك با را جامعه به آگاهي به و بررسي نداشت سابقه روز

دردها، اين رسانيد. اغلب مي مردم رسوم و آداب و ها سنت در ريشه قرون طي در و داشت ما كشور مردم

درآمده » تابو« هائي بصورت گذشته به تجاوز معتقدانش نظر از كه بود

و كفر هابرابر آن مقدس ساحت اكثريت روز آن تا بود. و خيانت

دولتمردان حتي و مصلحين محققين، مسائل گونه آن با برخورد از كشور با لزوم صورت در و كردند مي پرهيز

مي ها بدان اشاره و ايما و احتياطپرداختند.

از آنكه بدون كسروي ولي داشته پروا مقامي يا و قومي گروهي،

آن نهادهاي تك تك موشكافي به باشد، ها آن از هركدام و پرداخت جامعه روز

با يافت، بنياد كج و پايه سست كه را به ها سخنراني انجام و مقاالت انتشار

پرداخت. افشاگري تحقيقات بر افزون كسروي

تاريخي، مطالعات به اجتماعي، بويژه و شناسي زبان شناسي، باستان و گماشت همت فارسي زبان اصالح

مطالبي نيز شاعري و شعر مورد در و شعر عاشقان ذوق با كه كرد بياننبود. سازگار فارسي ادب

پس اجتماعي، شئون كلية در ارائه هائي حل راه بحث، و بررسي از

نيز طلب اصالح بابت اين از و ميداد عمل بي عالم آمد. ولي مي بشمار

خويش اجتماعي زندگي در بلكه نبود

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 5: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

با و بود شريف و صادق و درستكار قاطعيت و سرسختي با زشتكاران

و كينه و دشمني و كرد مي مبارزه را ذينفع هاي گروه اغلب عداوت و انگيخت مي بر خويش بسوي

كلية ديرينة روش همانطوريكه كه آنجا است، متعصبان و خرافاتيان

عاجز جواب از انديشه و قلم و منطق و هو و دشنام و افترا و تهمت به بماند،

كارگر نيز آن اگر و پردازند مي جنجال مخالف صداي كردن خاموش نيفتد،

كه ! سرنوشتي است حل راه تنهابود. كسروي راه پايان

؟ گفت مي چه كسروي كه بود پروائي بي و آگاه منقد كسروي

جامعة هاي زشتي تمام جنگ به تنه يك دردهاي بود. كسروي رفته روز آن

لمس خود پوست و رگ با را جامعه و ها پليدي و ها دروغ از و كرد مي

با اصوال بود. وي رنج در ها دورنگي و درد با بود، يافته پرورش رنج و درد بين از رنج و درد با و كرد زندگي رنج

رفت. زندگي طول در كسروي

ـ1269 ) (1) خويش سالة پنج و پنجاه مردم آگاهانيدن ش( بخاطر هـ1324

مي تالش وقفه بدون جامعه اصالح و و انديشه كيفيت وي نظر كرد. از يا و خوشبختي ملتي، هر اعتقاد

در و كند مي معين را ملت آن بدبختي: گفت مي باره اين

: آنچه گفت توان مي جمله يك…» و انديشه برد، پس يا پيش را توده يك

اولين « وي …( 2) است ايشان باورهاي در را مردم آگاهي وسيلة مهمترين و

معتقد و ميداند پرورش و آموزش فرهنگي مهم نهاد اين كه است

مطرح چنين و است خراب ريشه از بچه به فرهنگ : » وزارت سازد مي همان ؟ دهد مي ياد چه ما هاي

زمان از كه را بهائي بي و درهم تعاليم يادگار آن از بعد هاي دوره و مغول بدبختي هاي سرچشمه از يكي و مانده

« … )است( (3) تاريك اين از را ملت اينكه براي و

پيشنهاد برهاند، خرافات و انديشي نخست گام در : » بايستي كند مي

معني مردم اين كه برود جديتهائي عالقه آن به و بفهمند را دموكراسي

عقايد نظر از كه موانعي با و كنند پيدا آغاز سختي مبارزة است ميان در

«… (4) گردد مبارزه “ اين بخاطر كسروي

كه مفيدي وسايل تمام به “ سختيازيد. دست بود ممكن

و علمي تحقيقات و مطالعات راه از ـاجتماعي نقد

نشريه انتشارات طريق از ـ هاي نشريه در مقاالت نوشتن راه از ـ

خارجي و داخلي تشكيل و ها سخنراني بوسيلة ـ

شنود و گفت جلسات

روزمره رفتار و كردار با باالخره و ـ! اش

شخصيتي بصورت دليل بهمين و آن جامعة در گير پا و دست و مزاحم

گروه اغلب خشم و گرديد مطرح روز خويش عليه بر را جامعه هاي

برانگيخت. جلد هفتاد از بيش كسروي

ـ انتقادي تاريخي، تحقيقي، كتاب و است گذاشته بجاي خود از اجتماعي

موردي اقل ال هركدام ها آن اغلب مي برمال را اجتماعي هاي ناهنجاري از

بيش و كم هاي حل راه و سازددهد. مي ارائه را مناسبي

“ گري“، شيعي “ هاي كتاب داوري و بخوانند “ اسالم“، پيرامون در

پيروان و مذهبي متعصبان كينه “، كنند فراهم وي عليه بر را آنان ناآگاه

بهائي انتقادي هاي ساخت. كتاب رنجش موجب … و گري صوفي گري،

شد. مذهبي اقليتهاي همچون هائي كتاب انتشار با

پيرامون در “ گويد“، مي چه حافظ “ از گروهي … و پاك“ زبان “ ادبيات“،

را كار كهنه بدستان قلم و سنتي اديبان اروپائي از انتقاد ساخت. با دور خود از

و ديده غرب متجددان نارضايتي گري و شد باعث را روشنفكران از برخي

نگاران روزنامه از گروهي بخصوص رنجانيد. در خود از را غرب طرفدار

مي نگاران روزنامه اينگونه به حمله گزافه هاي : » ستايش آنان كه نويسد

آورند« و پيش غرب از ديگري آميز سر بر ها تازيانه پياپي…» بدينوسيله

البته « و… (5) زنند ايرانيان روي و انتقاد تيز تيغ از نيز مملكتي سران

در ماندند. وي نمي امان در كسروي : » نويسد مي دولتيان از نكوهش

وزيران آمد، پيش سختي روزي اگر… و شد خواهند سوار اتومبيلهايشان به

و رسانيد خواهند مامن به را خود برد. خواهند سر به زندگي آسوده

هم نبود و بود بود، هم ايران استقالل بدبخت تودة را گزند نبود. آسيب

بهرة همه ها كشيد. رنج خواهد «… (6) بود خواهند ايرانيان

كشور كسروي زمانيكه پاي زير1320 شهريور در را خويش

بيند، مي دشمن پوش چكمه سربازان برعليه را اش اعتراض فرياد بار اين

…: » كند مي بلند ارتش امراي افسران اين كه بود مي ديدني

ها اتومبيل در را خود چگونه واالجايگاه اند. از ميگريخته و ساخته پنهان

آن در كه برند مي نام كه كساني را مردم و ارتش و تهران روز

خود جان حفظ براي گزارده نام آنگاه « و… (7) اند گريخته را ارتش پاية بلند امراي از تعدادي

منبع همان ديگر كند. جاي مي افشا جا همه در…: » كند مي اضافه

كاميون ارشد، افسران و سرلشگران

در بايست مي كه را ارتش هاي ! افراد گيرد قرار سربازان دسترس لوازم كرده سوار خودرا خانوادة كرده ها كاميون اين بار خودرا شخصي

«… (8) گرفتند پيش فرار راه و چگونه كسروي كه شود مي مالحظه

ها خيانتكاري و ها خيانت با مقابله به هيچ با برخورد از راه اين در و ميرود

ندارد. پروا مقامي نوشتن به تنها كسروي پيكار

شد. نمي محدود ها سخنراني هاي اصالح براي فرصتي هر از وي بلكه

زندگي در و كرد مي استفاده جامعه مبارزه از نيز اش روزمره اجتماعي

از بود الزم كه آنجا و ايستاد نمي باز كشوري مقام ترين پايه بلند با برخورد

كرد. نمي پروا و بود جواني طلبة هنوز وي

در كه نداشت بيشتر سال شانزده و پيوست طلبان مشروطه به تبريز

اجتماعي مبارزة اولين بدينوسيله ) بعد سالي كرد. چند آغاز را خويش صف ش( در هـ1294ق/ هـ1333

به و شد وارد خياباني رزمان هم آمد. در دموكرات حزب عضويت

) شايد ببريد او از كه نكشيد طولي بوده دليل اين به اش رابطه قطع پيكر از آذربايجان جدائي ايدة كه است نبوده جوان كسروي طبع پسند ايران خدمت وارد بعد (. سالها(9) است

هاي سمت در شد. وي عدليه وزارت عدليه«، » رئيس استيناف«، » عضو

بدايت« كل » رئيس » دادستان« و حق عليه بر را اي كوبنده مبارزات آورد. بعمل دوره آن مرسوم كشيهاي

سنت با زنجان عدلية رئيس مقام در به قانون از فرار بخاطر نشيني بست همان در…: » خيزد مي بر ستيز بهتر من كه داد رخ هم داستاني روزها

نيرومندان به را عدليه نيروي توانستم بزم « . در… (10) بفهمانم ماليان و

قتلي محل، قدرتمندان از يكي شبانة در…: » قاتل و بود افتاده اتفاق بست مجتهد مهدي ميرزا حاجي خانة

پس باز از مال « و… (11) بود نشسته مي سرباز عدليه بدست مجرم دادن

شكستن جرات نيز اجرا ماموران و زد را مجرم دستگيري و آخوند بست

مي پيغام مجتهد به نداشتند.كسروي دست در كه قانون اين…: » فرستد مرد هزاران جانبازي نتيجة ماست

شما، زنجان همين است. در غيرتمند و اكبر علي ميرزا و زاده عظيم

آنها همة نتيجة و اند باخته جان ديگران قانون اين ناچارم شده. من قانون اين آدم كه احمد گردانم. حاجي روان را

به شماست خانة در اكنون و كشته به و گردد دستگير بايد قانون دستور در سو آن شود. از فرستاده دادگاه بود. توانستي پناهگاه كعبه تنها اسالم

كعبه شما خانة كي از دانم نمي من احمد حاجي ناچارم هرحال گرديده. به

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 6: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

يا بفرستيد خودتان آورم. يا بدست را … آورند مي و كشند مي ميفرستم

عدليه به احمد حاجي روز همان سپرده زندان به آنجا از و شد فرستاده

. « (12) گرديد عليه بر كسروي مبارزات از

از ديگر يكي خوزستان در خزعل شيخ اوست. زندگي شنيدني هاي داستان

از و عرب شيوخ از يكي خزعل شيخ ها سال از كه بود كعب بني طايفة منصوب خوزستان حكومت به پيش حكومت اطاعت از اينك و بود شده

در زد. كسروي مي سرباز مركزي عدلية ساختن براي ش هـ1301 سال

و شود مي منطقه آن مامور آبرومندي مسئوالن اغلب كه بود حالي در اين

شيخ آستان بر سر منطقه آن ادارات را وي فرامين و سائيدند مي خزعل

داشتند. مي مقدم مركز دستورات بر شيخ با را كسروي برخورد اولين

: كنيم مي نقل وي خود زبان از خزعل و داديم بهم سالم…»

عدلية رئيس من نشستيم. گفتم به را شيخ جناب خوزستانم. خواستم

هائي پرسش تهران بروم. از و بينم چقدر شما حقوق گفت سپس كرد

خزعل كه بودند گفته من ) به ؟ است روند مي پيشش كه ها اداره سران از

كمي از چون او و كند پرسشي چنين را همان آورد، بميان سخن خود حقوق

گزارد برايش ماهانه گرفته دستاويز كافي حقوق : بمن دادم (. پاسخ…

اند داده اختيار بمن داد. آنگاه خواهند اين بخواهم. از داشتم، كم هرچه كه

خاموش و كرد بمن تندي نگاه سخن و نميداشتم سخن نيز ايستاد. من

روانه گفته خداحافظي و برخاستم.«(13) گرديدم

كشي حق پاي كه آنجا با كسروي بود، ميان در فرودستان مي ستيز به بود الزم كه هرمقامي

روية خالف وي عمل اين و پرداخت رفت مي شمار به ايران روز آن سنتي

من رفتار…: » گويد مي چنين خود و رنجش يكسو از و انگيز رشگ يكسو از

آن با عدليه بود. دستگاه مي آور دليري با كه مرا پاكدامني ها، آلودگي

تافت. نمي بر بود، توام باكي بي و بهانة و بود شده فراوان ها بدگوئي : گفتند مي چنين يافتند نمي ديگري جاي خواهد مي و است خشك بسيار

زمانه اين اهل يا بگيرد را مدرس«…( 14) نيست

هدايت خان قلي مهدي با وقت دارائي ) مخبرالسلطنه( وزير

دروازه هاي زمين » زني« بخاطر آن پروندة و داشت محاكمه شميران

بود. وكيل شده ارجاع كسروي به نا اي اليحه ارسال ضمن نامبرده االمر« بكار » حسب جمله فهمانه

وكيل كه است بود. روشن برده چنين بردن بكار با بود خواسته

در را هدايت واالي مرتبة اصطالحي كسروي رخ به ناتوان زن آن مقابل تحت قاضي يك مقام در اورا و بكشد اينكه از دهد. غافل قرار تاثير

اين شعارش دلير، مرد اين كسروي، پا از كه است پيمان خدا با : » مرا بود « برم سر به را راه اين و نشينم نه

و كشيها حق با مبارزه شامل راه اين مي نيز منصب و مقام از ها سودجوئي

وكيل نامة مطالعة با گرديد. كسروي بلند اش اعتراض فرياد ديگر يكبار در…: » نويسد مي و شود مي

وزير مخبرالسلطنه قانون، پيشگاه جدائي چه كس بي زن فالن با دارائي جناب هدف گويا « و(16) ؟ ميدارد

اين و است بوده سودجوئي وزير قاضي بيشتر خشم موجب خود چون… :» نويسد مي گردد مي

زيان به راي بود دليل بي نيز او دعوي كه را چيزي السلطنه دادم. مخبر اش

خود چشم با بود، نبرده گمان هرگز . «(17) ديد

با كسروي افتادن در داستان هاي زمين بخاطر(18) رضاشاه دربار از است نشاني نيز اوين وقفي

هرگز كه بزرگوار مرد اين شجاعت اش بيدار وجدان مقابل در نتوانست! نشيند به خاموش

ترتيب بدين داستان خالصة هاي زمين رضاشاه دربار كه است بود شده صاحب زور به را اوين وقفي

دادگستري به عرضحالي كشاورزان و به پرونده اين و بودند فرستاده سمت به ) كه كسروي زيردست

اشتغال دادگستري بدايت كل رئيس ) پرونده…: » بود داشت( رسيده

شرافتيان و احمدي آقايان را( به كه پيداست : چنين گفتم برگردانيده

است. شده نزديك اينجا در من رفتن : پرونده گفتم پرسيدند، را شوندش

راي غلط به كه دربار دربارة است اي زيان به شكسته را آن شده. من داده گفتگوست بي و داد خواهم راي دربار

برداشت. به خواهند اينجا از مرا كه و داور هائيكه رنجش آن با ويژه

دارند. شرافتيان مي ديگران كه كنيد : كاري گفت دلسوزانه

؟ كنم چكار ندهيد. گفتم راي خودتان به بايد ندهم راي خودم بخواهم اگر

البدل« » علي قضات از يكي گردن از تر ناتوان آنان كه حالي اندازم. در

خوردش باشد كه آنان از منند. هريكي نتوانند خورد آساني به مرا ولي كنند زندگي و خورد گياه تواند آدمي… كرد فرا مارا كه است ترسي چه اين كند

«… گرفته مظلوم مورد در وي آنگاه

اينكه و اوين كشاورزان شدن واقع نيز آن هاي زمين وقف سنديت به…: » افزايد مي نيست معلوم

آنكه از گذشته ديدم من حال هر

و نيست معلوم وقف داستان خود تازه گيريم اش دانسته هم اگر

از مشتي كه است اين آن نتيجة زمين كه رنجبران و كشاورزان

مي و اند گردانيده آباد را هائي مردم به هم كه دروند مي و كارند مي خوراك و كنند مي كمك

خانواده با خودشان هم و بسيجند مي خوش و خرسند دلي با شانزيند.

اينكه جز نديدم راهي اينرو از به راي خود و بشكنم را صلحيه راي رائي چنان چون و دهم مزاحمت رفع نمي اجرا ادارة شد دانسته دادم

بود بندد. اين به بكار را آن خواهد به اجرا مامور همراه خود عصر هنگام كار به حكم تا بودم آنجا و رفتم اوين توپ همچون حكم شد. اين بسته

وزارت هم شنيديم تركيد. فردايش خشمناك سخت دربار هم .و عدليه

دربار( ) وكيل الملك گرديده. فاضل: گفت چنين و آمد دادگاه به

عصباني بسيار اعليحضرت به دربار، وزير به عدليه، وزير به است،

فرمودند بسيار پرخاش اسدي به من، كه حكمي : بخاطر گفت ؟ چرا ! گفتم

اجرا رفته محل به خودتان و ايد داده : گفتم تنها نداده پاسخي ايد. من كرده

وقت دربار وزير آقاي خواهشمندم«… ببينم را ايشان من و دهند

دربار وزير مالقات به فردا جواب وي پرخاش مقابل در ميرود،

خود راي در قاضي گفتم…: دهد مي : گفت بريده مرا ! سخن است آزاد

قاضي ؟ است آزاد راي در قاضي : قاضي ! گفتم است دولت مستخدم قضاوت نيست، دولت مستخدم

است. جدائي قوة خودش دموكرات هاي حرف ها : اين گفت ـ

قانون هاي : حرف هاست. گفتم قاضي نباشد آزاد تا قاضي است،«… بود نتواند

را شهامت و شجاعت راستي احدي كه اختناق دورة آن ! در ببينيد به

را دربار مقابل در كشيدن نفس جرات يك كرد كسروي كه آنچه نداشت،! بس و بود حماسه

محكوم را دربار تنها نه وي را وزارتخانه آن وظيفة بلكه سازد مي دربار وزير به قاضي و قانون مقابل در

! كند مي گوشزد قلم از كه اي جمله هر

مي نقش كاغذ صفحة بر كسروي بدنبال كه العملي عكس هر و بست ميزد، سر او از وي بيدار وجدان فرياد بر اش عليه بر را جديدي گروه كينة خواه ها دشمني اين و انگيخت مي

ناخوش هاي العمل عكس ناخواهداشت. همراه به آيندي

بيشترين كه است درست عالمان شامل ها دشمني اين سهم

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 7: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

هم ) و بود آنان آگاه نا پيروان و دين » فتواي كه بودند آنان

صادر را كسروي مهدورالدم« بودن زيادي تعداد امر اين در كردند.( معهذا

اجتماعي مختلف هاي گروه از انتقاد تير هدف آنانكه ) بخصوص

( با بودند گرفته قرار كسرويبودند. صدا هم مذهبيون

نيز دولتيان ميان اين در و ساالران دين رضايت جلب بخاطر

وي از كه عداوتي علت به هم مخالفان متشكل گروه داشتند،به

اين صداي كوبيدن درهم براي پيوسته شده آهنگ هم مزاحم، شخصيت

وزير صديق دكتر شكايت بودند.با طباطبائي صادق محمد سيد و فرهنگ اصرار و ملي، شوراي مجلس رئيس

» نامه و هژير و صدراالشراف) متعدد امضاهاي با باالئي بلند هاي

از تعدادكثيري تائيديه و «(19 محاكمة و تعقيب پايه، بلند دولتمردان

شد. و خواستار دادگستري از كسروي به محاكمه جهت كسروي باالخره باره اين در خود گرديد، احضار دادگاه

از پس كه سپاس : » خدارا گويد مي شعبة به راهم يكبار زندگاني، سال58

كتاب گناهم هم آن و افتاده بازپرسي است. جنگيدن خرافات با و نوشتن

اندازد مي راهي به مرا پرونده اين پاية هم مرا رود پيش پايان تا اگر كه

گردانيد. خواهد مسيح و سقراط گناه همين به هم مسيح و سقراط « كسروي(20) گرديدند محكوم دسيسة از كه اطالعي عليرغم داشت، خويشتن عليه بر دشمنان پروا بي و فرازانه گردن همچنان زشتي و ها پليدي سر بر را فريادش

ها آن عامالن و ميداد سر جامعه هايساخت. مي رسوا را

در1324 ارديبهشت هشتم نظامي حكومت وجود با و روشن روز جان آن( به مقررات عليرغم )و

شود. مي مسلحانه سوءقصد كسروي گردد. مي بستري بيمارستان در و

از برخي طريق از شايعات موج عقايد دربارة روز آن نشريات » انحرافي« ! وي باصطالح

گردد. مي منتشر روزنامة خبرنگار كه آنجا تا

خود گزارش « در قلم » زرين ترقي در كسروي با مالقات از پس )كه

را شد،( مطلب منتشر بيمارستان كسروي كه ميكند مطرح طوري وي( ) ضارب صفوي نواب و مقصر

…: » شود مي گر جلوه مظلوم آن مريدانش و كسروي آقاي روية به اگر خود افكار اجراي براي كه است

مزاحمشان كسي و برخورند مانعي از را مانع و نمايند دفاع شخصا شود آقاي قبل چندي بردارند. چنانچه ميان

به كه آفتاب روزنامة مدير نوبخت ادارة در بود كرده اهانت ايشان

مريدان و كسروي دست به روزنامه «… (21) خوردند سختي كتك اش

به مطلب طرح كه شود مي مالحظه بعنوان را كسروي كه است صورتي

كه ميكند معرفي ماجراجوئي آدم يك از گروهي همراهي به را اش مخالفان

تنبيه مستقيما خود طرفدارانش حد ) در سطور اين كند. نويسندة مي

تنها دارد( نه اختيار در كه منابعي منبعي هيچ در را نوبخت آقاي موضوع

چنين كه نيست مطمئن بلكه نكرد پيدا نه يا است افتاده اتفاق واقعا اي حادثه

به امر حقيقت افتاده، اتفاق اگر و ؟؟ است بوده ترتيبي چه

نگاران روزنامه بودند خوشبختانه ولي و منفي تبليغات ) عليرغم كه صديقي

كسروي عليه بر كه ها پاشي سم و صراحت داشت( با وجود

اين صاحبان الزمه كه شجاعتي مال بر را ماوقع حقايق است، حرفه

به ما ايران ساختند. روزنامة به تفضلي محمود سرپرستي

و شتافت كسروي از حمايت پيرامون » در كتاب نيز كسروي

و كرد ارمغان وي به را روان« اش چيزيكه…: » سپاسي زيبا چه

پيش از كه هفته سه اين در هست كه چيزهائي از يكي گذرد، مي آمد هميشه گوئي تو و نبوده دور من از ساعت آن ياد بوده چشمم پيش در

زخمداريم نخست روز كه است جوان گرم سهشهاي آن با شمارا پيش( از آشنائي نبودن ) با مردانه

ديدم. در خود تختخواب پهلوي در هميشه ساعت آن ياد هفته سه اين

درهم هايم انديشه با و بوده من با كتاب چاپ كه آميخته. اينك مي

از نميتوانم خودداري پذيرفته، پايان گردانم ارمغان شما به را آن اينكه

به آينرا شما ميدارم دوست و اين شما دارم مي پذيريد. دوست

من دروني سهشهاي از نشاني را«( 22)بشناسيد. سپاس و درود با

»كسروي«

سكوت از كه كسروي تختخواب همان از است، بيزار

در شايعات كلية به بيمارستان جواب طرفدارانش و خودش مورددهد. مي

كه پرسشي مقابل در او كند مي او از(23) ترقي مجلة مخبر

: روح در اثري چه آمد پيش » اين ـ

« پاسخ ؟ است گذاشته باقي شما: گويد مي

نگذاشته باقي اثري هيچ من » در ـ خواهد بيشتر مرا پافشاري بلكه

مي جهان به روز يك گردانيد. آدم رود. مي جهان از هم روز يك و آيد داد رخ كه نحوي به آمد پيش اين كارم هنوز كه گردانيد مطمئن مرا

نگهداشته مرا خدا و نشده تمام«. است

اشتباه كسروي بار اين اتمام شرف در او كار بود، كرده

وي نابودي به اش ! دشمنان بود 20 بودند. روز خورده سوگند حريم در را كسروي1324 اسفند » اش منشي همراهي به دادگاه اينست نه ! مگر پور« كشتند حداد

حرفي كسروي منطق برابر در كه منطق با ! آنان نداشتند گفتن براي حريف مقابلة به خود ديرينه و سنتي

! شتافتند سخن پايان

همانند كسروي اينهمه، با مبرا لغزش و اشتباه از ها انسان كلية آثارش از برخي مطالعة از و نبود

فراوان، تالش عليرغم كه پيداست بطور را خويش افكار بود نتوانسته

سازد. رها عقيدتي تعصبات از كامل در بايستي را امر اين علت

كرد. جستجو وي خانوادگي موقعيت: گويد مي باره اين در وي خود

مالئي خانوادة تبريز در ما » خانوادة ؟( نام ) نياكانم نيايانم است. از بوده حاجي : پدرم ميدانم را تن چند هاي

او پدر احمد، مير او پدر قاسم، ميرزا بوده محمد مير او پدر تقي، محمد مير

و تقي محمد مير و محمد است. مير و مالئي عنوان سه هر احمد مير

«(24) … اند داشته پيشوائي چنين يك در كه است روشن

داده پرورش را كسروي كه محيطي بناي » آخوندي« زير سنت است، همه و است رفته مي بشمار تربيتي

تربيت چنين مشخصات از كه ميدانيم و » مكتبي« خشكي باصطالح هرگونه و است ناپذيري انعطلف

و است مطلق كفر مخالف، عقيدة مقاالت از برخي در تفكر طرز اينگونه

شود. مي مشاهده وي هاي كتاب و كشيد بدانجا تا را وي اي انديشه چنين

سوزاني« را » كتاب از صحبت كهكرد. مطرح

در مفصلي بحث از پس وي چنين ايرانيان بدبختي يابي علت مورد و آثار از برخي كه گيرد مي نتيجه مردم هاي بدآموزي موجب ها كتاب سوزانيدن با بايستي لذا و است

چنين از را جامعه محيط منابع، اينگونه مي كرد. وي پاكسازي ها پليدي: نويسد

نتيجه اين به ايم انديشيده چون…» كه ايم شمارده بايا خود به ايم رسيده

با مردم، مليون بيست رهائي براي

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 8: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

و پردازيم نبرد به ها گمراهي آن همة را دشوار و بزرگ بسيار كار اين

يكي نبرد ميان در و ايم، گرفته بگردن ديده را آن بايا و سودمند كارهاي از

ها آموزي بد اين هائيكه كتاب كه ايم سرچشمة و ميدارد بر در را

و گردانيم نابود را همه بدبختيهاست، بهتر را سوزانيدن نيز زمينه اين در

يك سالي كه ايم نهاده چنين و شناخته فراهم و گردانيم برپا جشن روز

هاي كتاب از هرچه هركسي و نشينيم ديوان و سعدي كليات - از را مند زيان

هاي كتاب و خيام رباعيات و حافظ و ايرج هاي ديوان و جادو و فال

در ـ ها اين مانند و ها رمان و عشقي در كه بياورد خود با دارد مي اش خانه

ها آن هاي زيان از نخست نشست آن بخاري به را همه سپس و رود گفتگو

«( 25) … بسوزانيم انداخته نويسندة كه احترامي وجود با

»اغلب« و مبارزات به سطور اين » پيشنهاد است، قائل كسروي عقايد نكوهيده بسيار را سوزاني« وي كتاب

هر كه است معتقد و شمارد مي ( مند زيان اصطالح به ) ولو كتابي كتاب، سوزاندن و است احترام قابل

و است سخن و قلم سوزانيدن سوزانيدن سخن، و قلم سوزانيدن

هاست. تمدن و فرهنگها توضيحات و منابع

قمــري هجــري ســال احتســاب با ـــ1 است بوده سال57 وي زندگاني طول

(1365 ـ1308) ميخواهيم چه ما كسروي، ـ2

ارديبهشت تهران پايدار انتشارات16 ص1339

گري، شيعي گري، بهائي كسروي، ـ3 آلمان نويد گري. انتشارات صوفي28 ص1989 ژانويه ـ1367 ديماه

28 ص باال همان ـ4 همان ميخواهيم، چه ما كسروي، ـ5

9 ص گذشته . همان… گري بهائي كسروي، ـ6

گذشته سياسي زندگي نيا، مهدي جعفر ـ7

پانوس انتشارات فروغي، علي محمدتهران

419 ص1371 زمستانباال همان ـ8 من، زندگاني كسروي، احمد ـ9

86 ص25/12/1335 بنياد انتشاراتبعد به

نقد دستغيب، عبدالعلي ـ11 و10 تهران پازند انتشارات كسروي، آثار من زندگاني كسروي از نقل به17 ص212 صهمان از نقل به باال همان ـ12باال همان ـ13 از نقل به22 ـ23 ص باال همان ـ14

412 ص همانباال همان ـ15باال همان ـ16

باال همان ـ17 من، زندگاني كسروي، احمد ـ18

اسكندر، دلدم نيز و گذشته همان گلفام نشر رضاشاه پرماجراي زندگي از نقل به بعد به675 ص2 ج تهران تيرماه81 شماره خواندنيها مجلة

1332 سياسي زندگي نيا جعفر ـ19

پانوس انتشارات هژير، عبدالحسين269 ص1347 دوم چاپ تهران

ص گذشته همان پاكدامن ناصر ـ20 » كسروي رائد جعفر از نقل به26

مذهب آرميدة پلنگ كه مردي تبريزي پنجم دفتر « روزگارنو شورانيد به را

ص1365 ماه خرداد پنجم سالديگر منبع چند و39 ـ47160 ص باال همان پاكدامن ـ21 روان پيرامون در كسروي احمد ـ22

1353 تهران سوم چاپ چاپاك شركت( كتاب جلد ) پشت

159 ص گذشته همان پاكدامن ـ23 من زندگاني كسروي، احمد ـ24

5 ص تهران بنيان انتشارات ) انتشارات دادگاه كسروي احمد ـ25

18 ص1357 چهارم ( چاپ ؟

خواهي پوزش چند ،درنگ 8 ي شماره در

بدين كه است داده رخ اشتباه: شود مي تصحيح وسيله

دكتر آقاي از جلد، روي ـ بوديم برده نام خويي اسماعيل

از مطلبي نشريه داخل در امانبود. ايشان

زميني« »بادامهاي نقد مطلب ـبود. كهن آناهيتا خانم از اتفاق« از حسب » بر مطلب ـ

نقد باالخره و بهروز، بيژن آقاي خرمن، » خاك، كتاب

مسعود دكتر آقاي « از خاكستر جملگي از ما كه بود ميرشاهي

مي پوزش عزيزان اين خواهيم.

از پس كه باشد عجيب شايد آغاز از سال سه و بيست گذشت

پس ميهن اجباري ترك موج بزرگترين بگوييم سخن تبعيد از تازيان، حمله از

كه مفهومي را آن معني همه ظاهرا0دانند مي انقالب ظهور زمان تا جديد عصر در

بوده معمول چنين جهان در ، اسالمي پيروزي و حكومت يك سرنگوني با كه به متمايل افراد يا ديگر، حكومت يك

شدند مي وطن جالي به مجبور راست حاكمان0چپ به افرادمتمايل يا و

گردن با راست، چه و چپ چه پيروز، زندگي دمكراتيك قواعد بر ننهادن

سبب اقتصادي و اجتماعي سياسي، آنها كه شدند مي افرادي شدن رانده

با ليكن0يافتند مي خود مخالف را شدن سوار و اسالمي انقالب پيروزي

اريكه بر اسالمي جمهوري زمامداران يكديگر با چپ و راست بار اين قدرت،

روانه يا و شدند اعدام و زندان آماج و ناخواسته شباهت ! اين گشتند تبعيد امروز به تا اما مشترك سرنوشت اين

چپ و راست گروهاي است نتوانسته مسببان عليه متحد نيرويي به را ايران

اين و سازد تبديل تبعيد و سركوب تاريخي ضعف و خطا همان البته

از را سود بيشترين كه است مشتركي برده ايران بر حاكم اسالمي نظام آن نيز “ تبعيد”0برد خواهد همچنان و

در ديگر مفاهيم از بسياري مانند سودو بر بنا ايرانيان، سياسي فرهنگ

مي سخن آن به راجع كه افرادي زيان مي دنبال را معين هدفي يا و گويند با كه شود مي عنوان قالبهايي در كنند،

درك آن از جهان آنچه با و آن حقيقت در0ندارد همخواني كند، مي و كرده تا تبعيديان سرگذشت و تبعيد تاريخ كه زماني تا بوده اين بر رسم كنون

تبعيد” “ سبب كه سياسي شرايط “ فرد باشد، نكرده تغيير اند شده

و رفت كشورش به تواند نمي تبعيدي” و كند آمد اي مراوده تواند نمي اصوال سياسي؛ هاي همكاري جمله از

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 9: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

افراد با ارتباط در فرهنگي و اجتماعي به مگر باشد، داشته كشورش داخل

با يا و مخفي و زميني زير صورت ولي افشاگري و اعتراض هدف قطعا

كه چرا آشكار، همكاري صورت به نه هر در آشكار و علني همكاري” “

تحت كه كشور داخل افراد با اي زمينه برند، مي سر به خودكامه حكومتي

نظارت زير ترديدي گونه هر بدون گونه هر كه دارد قرار امنيتي عوامل

شدت به زمينه اين در را فعاليتي موافقت و اجازه بدون و كرده كنترل

تبعيديان” “ با همكاري” “ چنين آنها0گيرد صورت تواند نمي كشور آن

آخور! از هم توبره، از هم تفكر نام“ زير همكاري” اين“ توجيه

مختار كسي هر كه اين و دمكراتيك و بكند خواست دلش كاري هر است

قبول را آن توانند مي هم ديگران به كه البته باشند، نداشته يا و داشته لوحانه ساده يك“توجيه” عنوان

براي حق اين ليكن0است پذيرفتني از تا ماند مي باقي واقعي تبعيديان

اي مقوله پرنسيپهاي يا اصول تعاريف اساس بر ) كاتگوري( كه

گرفته قرار آن در جهاني شده پذيرفته و حق به احترام با و كنند دفاع اند،

كاري هر “ معتقدند كه ديگران حقوق از بكنند” توانند مي خواست دلشان زندگي كه هويتي خود، تبعيدي هويت ديگران از را برشت برتولت امثال

نمي0كنند دفاع سازد، مي متمايز “ و پناهندگي امتيازات” “ از هم شود

از هم و كرد استفاده تبعيد” “ اصطالح به با مزاياي“همكاري”

چنيــن0برد سود كشــور” داخــلامــري

و است تبعيد پرنسيپهاي خالف اصطالح به جماعت متأسفانه بسياري موارد در ايراني روشنفكر

نيست پايبند پرنسيپها به كه كرده ثابت0است مذهب” هرهري “ و

موقعيت بلكه نيست، امتياز تبعيد، تبعيدي و است ديگر از برتر الزاما

وطن در كه كساني يا و مهاجران هاي ويژگي نيست. ليكن اند مانده

و موقعيت آن تحريف0دارد را خود سود به ها ويژگي اين گرفتن ناديده

در تبعيدي0است تبعيد مسببان سبب كه آنچه هر با خود مخالفت

يك0است پايدار گشته، او تبعيد مأموران به تواند نمي هرگز تبعيدي

كند مراجعه حكومتي همان سفارتخانه در تنها نه و گشته او تبعيد سبب كه

كند، شركت دمكراتيك غير انتخاباتي تا بخواند فرا هم را تبعيديان ديگر بلكه

كند، چنين اگر ! و كنند پيروي او از براي آنكه مگر نيست، تبعيدي ديگر

را خود دلخواه تعريف رفتار، اين توجيه! كند ارائه تبعيد از

شدگان رانده “ جز معنايي ها زبان همه در تبعيد در0ندارد خود” ميهن از شدن رانده ريشه از تبعيد كلمه اروپايي هاي زبان

مفاهيم و شده مشتق Exilium التيني تبعيد، ادبيات مانند متعددي تركيبي يا و تبعيدي سياستمدار تبعيد، در دولت

ساخته آن با تبعيدي هنرمند و نويسنده0شود مي

ــد” “ تبعي ــا ــار تمام و دارد سياسي ب “ از كه است نكته همين در درست

ــاجرت” ــايز مهـ ــردد مي متمـ هر0گـ توانند مي مهـــاجرت” “ داليل انـــدازهــوع ــير و متنـ ــند، سياسي غـ مانند باشـ

همــان به اجتمــاعي، و اقتصــادي داليلــدازه ــد” “ انـ حاصل تنها و تنها تبعيـ

زبـــــان در0است سياسي شـــــرايطــاه مفهوم دو اين اما فارسي غلط به گ

يكــديگر جاي به آگاهانه و عمد به گاه وــار به ــ ــاجرت0روند مي كـ ــ هر به مهـ

خــود تواند مي گــيرد، صورت كه دليلي تبعيــدي فـرد هيچ ليكن0باشد خواسته

تبعيد به را خويشــتن خــود، خواســته به از پيش تبعيــدي فرد هيچ0فرستد نميــرايطي آنكه منجر كشــورش در كه ش

نمي نكنــد، تغيــير انــد، شده او تبعيد بهــردد، باز خود ميهن به تواند آنكه مگر گ

تغيــير وي خــود وجــود در تبعيد شرايط شــرايط كه معــني بــدين0باشد كــرده

دليل به كشـــــور بر حـــــاكم سياسي فــرد سياسي ســوي و ســمت تغييرات

تناقض ديگر او بودن منفعل يا و مزبور اين در0نكند ايجــاد برايش خطري يا و

مي ناپديد نـــيز تبعيد مفهـــوم صـــورتــود ــ ــوان0ش ــ ــدي” “ عن ــ به تبعيــردد مي اطالق كساني به نخست كه گ

قومي و نژادي مذهبي، سياسي، داليل و شــده خــود ســرزمين تــرك به مجبور حفظ را ويژگي اين نيز تبعيد در سپس مخــالف عنــوان به يعــني باشــند، كرده

بر حــاكم نظــام فعــال غــير يا و فعــال بر را تبعيد در زنـــدگي خـــود، كشـــور كشورشــان بر كه شــرايطي در زندگي كه افــرادي0دهند ترجيح شده، تحميل

ــاجرت مختلف داليل به ــد، مي مهـ كننـــود ــ ــميم توانند مي خـ ــ چه بگيرند تصـ حتي يا و بازگردند خود كشور به زماني

در0كنند آمد و رفت خـــود كشـــور به

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 10: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

به كه نيست كساني سر بر سخن اينجاــوانين داليل ــدگي قـ ــورهاي پناهنـ كشـ

ــوند مي مجبــور مختلف ــود ش به را خكنند معرفي سياسي” پناهنده “ عنوان

هـــاي پرونـــده كه آنجا از افـــراد اين0 ســـازمان و دهند مي ارائه ســـاختگي

ــاي ــاتي ه ــتي و اطالع ــورهاي امني كش بي چنــدان موضــوع اين از نــيز ايشــان بخواهند كه زمــاني هر نيســتند، اطالع

ملغي را خــويش پناهنــدگي توانند مي0برگردند خويش كشور به و ساخته

از بخشي مـــــورد در ميـــــان، اين در ابتــــدا كه ايرانيــــان داليل به واقعــــا

از پس و اند داده تن تبعيد به سياسي با اخــير، هــاي ســال در ويژه به چندي،

جمهــــوري هــــاي گذرنامه دريــــافت كنند مي آمد و رفت كشــور به اسالمي

در اند گرفته تصـــميم مـــواردي در يا و از كه گفت بايد شــــوند، ســــاكن آنجا

ــوع يكسو ــ ــميمي و موض ــ تص ــامال ــ كــوي از و است شخصي ــ به نه ديگر سـ

به بلكه كشــور، بر حــاكم شرايط تغييرــني و ذهني شرايط تغيير ــراد اين عي افــاز ــردد مي ب ــني0گ ــراد اين اگر يع اف

ــكلي هر به را خود مخالفت همچنان ش نه كننــد، اعالم ايــران بر حــاكم نظام با

ــافت اي گذرنامه ــرد خواهند دري نه و ك خواهند آســوده ايــران به ورود از پســاره بتوانند هم بعد كه ماند ــ سر بر دوبــد” “ در خــود كاشــانه و خانه ــاز تبعي ب

خود تبعيد” “ مورد در اگر آنها0گردند خــارج مــورد در ليكن نگرفتنــد، تصميم تصــميم خــود تبعيــد” “ مقوله از شدن

0گيرند مي اخير دهه دو طول در ايراني تبعيديان

گسترش وجود با و پراكندگي وجود با خارج در اسالمي نظام ترور شبكه آزاديخواهي صداي اند توانسته كشور

كشور داخل در شدت به كه را ايرانيان رسا شود، مي و شده سركوب

و روشنگرانه نقش0نگاهدارند شكل به كه تبعيدياني آن افشاگرانه

هاي زمينه در فردي يا و گروهي هنري و فرهنگي اجتماعي، سياسي، معاصر تاريخ در كنند، مي فعاليت

مخدوش0است انكارناپذير ايران و نقش اين ساختن تبعيد مفهوم اصوال

از كه آگاهانه و مستقيم صورت به چه پنهان مأموران و اسالمي نظام سوي

به چه و گيرد مي صورت آن آشكار و برخي سوي از كه مستقيم غير صورت

گوناگون عناوين زير و تبعيديان از خدمت در دو هر شود، مي انجام

تبعيديان كردن خنثي و تبعيد تحريف بحراني شرايط در هم آن0است و سانسور دليل به كه امروز

گوش و چشم گسترده، ممنوعيتهاي به را جامعه تغييرات كه كشور داخل

نمي حكومت در دگرگوني حساب اينترنت و ماهواره و راديو به گذارد،0است اسالمي نظام دايره از خارج

وقوع از پيش تبعيديان تعداد اندازه هر همان به بود، اندك اسالمي انقالب پيروزي از پس تبعيديان تعداد اندازه

از0است بسيار سياه انقالب اين سليقه اختالف و نظري تنوع رو همين

0است چشمگير آنان ميان در نيز در جهاني پرنسيپهاي و اصول ليكن بهانه به توان نمي هرگز را تبعيد مورد به يا و سليقه اختالف و انديشه تنوع پا زير تولرانس و دمكراسي نام

0گذاشت

لندن( كيهان از )برگرفته

در خواهيم مي را گفتگو اين: س و كنيم پخش فتوكپي بصورت ايران

يا و ساده نظر به سوالها از بعضي اگر به توجه با را آنها من آيند مي تكراري جو در كه عمومي اطالعات ميزان است، ناقص و ناكافي ترس و خفقان مي يادآوري اين با ام كرده تنظيم اول سئوال و سوالها طرح برسر رويم

اين در شما كه ايست مسئله دربارة مي داريد تأكيد آن روي بيشتر سالها

شما زماني چه از بپرسم خواهم “ از رژيم استفادة سوء متوجه

را گفتگويمان اگر و هنرمندان” “ از كنيم محدود سينما به بخواهيم

خود چهرة رتوش براي سينماگران”شديد؟

رژيم كه كنند تصــور اي عــده : شايد جــرة كه76 ســال از ــار مه گــود مكاركن

روي به خودش بقاي براي را “خاتمي” بعنــوان نيز سينما به كرد منتقل صحنه

از متفــاوت نگــاهي آبروساز امكان يك شـدن در كه صـورتي در افكند گذشـته كمك اســـالمي جمهـــوري در ها دريچه

ــنيم مي ــار چــون و ك ها الهي حــزب آثــراي شانسي ــ ــتقبال بـ ــ و نداشت اسـ

يــــافت نمي راه اينجا به فيلمها آنگونه رشد ما از جمعي در هم تصـــــــور اين

نفــوذ و قــدرت تــدريج به كه بــود كرده سينماي و ميشود كم اسالمي سينماي

ــتين ــ ــران راس ــ 0كند مي علم قد اي كــــار و سر حكومــــتي با اگر البته

ارائة بـراي هنرمنـدانش كه داشتيمــان ــداقل يك از كارهايش ــار ح اختي

ــوردار ــايد بودند برخ ــوش اين ش خ 0يافت مي مفهومي ها خيالي

ســـــــالهاي در هم رژيم اتفاقـــــــا با ميخواست كه نخســـــــــــــتيني

مــــديران از بــــرخي راهنمــــايي و سر حكومت با كه هايي جشنوارهــري ــ ــتند س ــ ــان اروپا در داش ــ امك

“ مقابله از كند پيــــــدا نمــــــايش اما داشت وحشت اپوزيســــــيون”

اينگونه پيه تا شد راهنمـايي بتــدريج و بمالد تن به را ها مخـــــــــــالفت

ــداوم اينجا در را حضــورش بخشد تــاي خــودم من در را ام اوليه آگاهيهــوص، اين ــ ــديون خص ــ ــاب م ــ “ كت

ــران” اســالمي ســينماي ســراب اي و حرفها و زاده” عالمه رضا “

صــياد” پرويز “ هــاي سخنراني0هستم

جشنواره مديران فقط : آيا س مي خـــط رژيم به اروپايي هاي

اين در هــم ديــگران يا و دادند

مورد در و داشتند سهم مسئله اي بهره چه همراهي اين ها جشنواره

؟ دربرداشت مديران آن براي به بايد شما سوال به جواب : براي ج

به برگرديم دورتر هاي گذشته مخالفان قتلهاي رژيم كه سالهايي

با و ديد مي تدارك را ايران از خارج در و رسانيد مي انجام به شقاوت

ايران با آمريكا و اروپا هم سالها همان ارتباط اين البته داشتند تجاري رابطة

پنهان نيمه شكل رژيم بدنامي دليل به از هم معامالت از برخي و داشت با تا رسيد مي انجام به داللها طريق

0نشوند مواجه عمومي افكار مخالفت را رژيم دست اروپا شرايط آن در

نتيجه و بود گذاشته باز ترورها براي به نهايت در دادگاهي هيچ رأي

شد نمي منجر ا0ج قاطع محكوميت سرانجام بي به توان مي نمونه براي

“فريدون قاتالن شناسايي ماندن پرونده مالي ماست فرخزاد”،

بختيار”، “شاپور رجوي”، ترور“كاظم ترور صد از بيش و قاسملو” “دكتر اشاره ا،0ج مخالفان ميان از ديگر

سازمانهاي به آنرا تشريح كه داشت چنان در كنيم مي واگذار سياسي

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 11: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

به هم تا داشت قصد رژيم جوي، و دهد ادامه اش تروريستي عمليات

هم0كند آبرو كسب خود براي هم مخالفان كه را سياسي پناهندگان و تفاوتي بي به بودند ا0ج مشخص

صدور با هم و بكشاند همكاري حتي و مرد خوان آوازه و تئاتر و فيلم كتاب،

آبرو بي رژيمي براي زن خصوص به000كند آبرو كسب

فرصت اينكه براي نيست بهتر : آيا س مربوط سوالهاي طرح براي بيشتري

صادرات باشيم داشته سينما به اين به را ديگر هاي زمينه در فرهنگي

نكنيم؟ وارد بحث 000نداشتم قصدي چنين هم : من ج

سينمايي مسئولين كسانيكه دربارة اما حضور سياسي هاي ارزش متوجه را به ديگر كشورهاي سينمايي محافل در

اينرا نمودند، آمريكا و اروپا خصوص اين از كل به خودشان اينها كه ميدانيم تر واضح بودند اطالع بي مسايل نمي چيزها اين به شعورشان بگوييم اوايل كه آيد مي يادتان رسيد

جشنواره نثار ها، فحش چه كارشان و كردند مي پيشين حكومت در ها

هدر به المال بيت از كه پولهايي بابت كه بعدها و خوردند مي غصه بود رفته

كردند پيدا را دعا سوراخ خودشان 30 از بيش برگذاري بر عالوه

كننده برگذار سينمايي ي جشنواره ) قصد0شدند ! هم شتر” جشنواره “

جشنواره اين ندارم شوخي واقعا هم فجر جشنواره شد( و برگذلر

تهران فيلم جهاني جشنوارة جانشين ( بودA) گروه هاي جشنواره از كه

فجر، جشنوارة برگزاري و نمودند سينمايي محافل با ارتباط ايجاد براي0بود موثر بعدي بندهاي و زد و غرب

اندازي راه براي كساني : چه سكردند؟ ياريشان فجر جشنوارة

“ و اميد” جمال “ ايران داخل : در ج دستياران از تن دو پور” ري فريدون

) گرداننده داريوش هژير ياد زنده در تهران فيلم جهاني جشنواره شتافتند اينان ياري پيشين( به حكومت

پور ري بهرام متأسفانه قبل، سال چند كارها تمام زمان آن از گذشت در نيز0شد محول اميد جمال به

هم عادي كارمندان به كه : اينان س كه شد چگونه كردند، نمي رحم

شامل را پاكسازي باصطالح برنامه؟ نكردند دو اين

حكومت به وابستگي رژيم، : براي ج طاغوتي” “ و پاكسازي” “ يا و پهلوي،

دست تنها قبيل اين از هايي واژه و براي بخواهند هرگاه كه است آويزي مي متوسل بدان بدوزند پاپوش كسي كارمندان اسامي كه ) همانگونه شوند

هيچ، كه نشد افشا نيز پيشين ساواك گرفتند، خدمت به ديگر بار را آنان اكثر

براي ساختند چماقي نام، آن از فقط مخالف( اينها صداهاي كردن خفه

آن نظر جلب بدون بتوانند بود محال راه را فجر” جشنوارة شبه “ دو

همراهان ترس از اما كنند اندازي ديگري دليل هر يا و شان الهي حزب 0كردند نمي اعالم را نامشان رسما

و مديران ظاهر به فستيوال، داشت را خودشان جنس از مسئوليني

“ و اميد” جمال “ پرده پشت اما كار اصلي گردانندة پور” ري بهرام جمال دخالت بدون هم هنوز و بودند جشنوارة شبه همين توانند نمي اميد حرفها اين من0كنند اداره را رمق بي هايي واقعيت اينكه براي گويم مي را

ايران سينماي تاريخ در بايد كه است چه در دانم نمي اما0شود ثبت

دعوت اين پذيرش به دو اين شرايطي بابت اين از ندارم هم قصد دادند تن

اين برپايي با بهرحال ؟ كنم مالمتشان سينماگران پاي تدريج به جشنواره

جزء اين از قبل از كه خارج مقيم ! مبارز ! و مترقي اپوزيسيون

از كمتر به و شدند مي محسوب به دادند نمي رضايت رژيم سقوط

روز ده سالي0شد باز فجر جشنواره خرج به ! فجر مقدس دهة هنگام به

مي سفر اسالمي دارالخالفه به رژيم فجر ميهماني افتخار هم كردند

بستگان با هم و شد مي نصيبشان مورد هم و كردند مي تازه ديداري

“ گرفتند، مي قرار مشاورت حقيقت” محمد “ و كيمياوي”، پرويز

“ و ” مقصودلو بهمن “ پاريس، از ا0ج راهي آمريكا از اكرمي” جمشيد

محقق نفيسي” حميد “ البته شدند از ) قبل آرا” فرمان بهمن “ و سينما سفر ايران به سازي فيلم براي اينكه

عنوان زير آمريكا مقيم دو كند( هر در آنچه ايران سينماي از حمايت

گذاشتند اخالص طبق در بود توانشان ها جشنواره مديران ديگر جهت از و

به زدن تيغ و چراني سور براي وارد محمدي ناب اسالم سرزمين

لوكارنو جشنوارة مدير0شدند ايران رژيم از مولر( بارها ) ماركو

پوشي پرده بدون و كرد سپاسگزاري مالي كمكهاي اگر كه داشت اعالم

جشنواره اين نبود اسالمي جمهوري اين و نداشت تعطيلي جز راهي

كه بود گسترده حدي به همدلي اروپايي شعبة را لوكارنو” “ جشنوارة

جهتي واز0آورند مي حساب به ! فجر اروپايي سازان فيلم از برخي ديگر هرتسوگ” ورنر “ آقاي نظير

همة با آلماني مشهور كارگردان اين دعوت خواهيشان آزادي ادعاهاي

پذيرا گشاده رويي با را جنايتكاران0شدند

همـــان از آمـــدها و رفت از : پس ســان ــ و ميكشت رحمانه بي رژيم كه زم

و اســـــتبداد و ميكـــــرد نيست به سر انجام به بود رسيده خود اوج به خفقان

؟ ميرسيد

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 12: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

و خفقان با حكومت اين عمر : طول ج االن است بـــوده اســـتبداد و كشي آدمــان با هم ــ ــته رحمي بي هم ــ مي گذش

از مراودات اين اما برد مي سر و كشد زمــان در فجر” جشنوارة “ آغاز همان

و رفســــنجاني” “ جمهــــوري رياست و گـــرفت شـــكل خـــاتمي” “ ورزارت

ارتباطها اين پس يــــافت، گســــترش همانگونه نشد برقــرار ناگهــاني بطــور

از رژيم قبــــل، ســــالهاي در گفتم كه خودشــان قــول به اعــتراض و برخــورد

داشت، وحشت انقالبهاي! متواري ضد از ) يكي بهشـــتي” “ كه گفتگـــويي در

ــالمي” جمهوري سينماي مديران با اســراهيم “ ــاري” اب ــازندة مخت فيلم ) س

به مســتند( دارد چند و زينت ســينمايي : گويد مي صــــــراحت به مختــــــاري

كه است خــوبي كارهــاي مســتندهايش هم جايزه بفرستند اي جشنواره به اگر انقالب ! ضد است ممكن اما گيرد مي

اما0! كند اســـتفاده ســـوء آن از! اين كه فهماندند اينها به مشـــــــاورين

ــئله ــ ــان نبايد مسـ ــ هر در كند نگرانشـ ســـنجيد را زيـــان و نفع بايد اي معامله پـــاي بايد چربيد زيـــان به نفع وقـــتيــنين رفت معامله ــ ــاد اينها به ! همچ ــ ي

فيلمهــــاي كه نيست صــــالح كه دادند فيلمهــايي و مقــدس” دفــاع “ و مكتبي

را عــداوت و كينه و خشونت و جنگ كه اين كنند صــادر خــارج به كند مي تبليغ

را0ا0ج محصوالت % از90 كه فيلمهاــيرد مي دربر ــراي بماند بايد گ امت “ ب

زبــان سازان !” فيلم صحنه در هميشهــدريج به هم را دراز ــ ــذف ت ــ و كردند ح

به كه آنها كه شد راحت خيالشــــــــانــدا راه فســتيوالها به كالمي كنند مي پي

خـانوادة در خفقان و سانسور اعتراضــران ســينماي كشــيدة زجر ــان به اي زب

الزمة را سانســور هيچ راندكه نخواهند “ گفتة به دانست خواهند خالقيت رشد

سانســورچيان از بايد بيضــايي” بهــرامــگزار ــود هم سپاسـ در را خالقيت كه بـ

ــران ســينماي بيانيه ! اين دادند رشد اي “ و مهرجــويي” داريوش “ ابتدا را ها

ــاس ــتمي” عبـ ــادر كيارسـ و كردند صـ در حضور جواز دانستند كه هم ديگران گرو در آمريكا و اروپا سينمايي محافل آنها به هاست خوشـــــــخدمتي اينگونهــد، تاسي جليلي” ابوالفضل “ كردن شد گشوده راهش و كرد را ادعا همين

و مخملبـــاف” ســـميرا ” نـــوبت بعد و اي گلخانه ســـينماي كارگردانـــان ديگرــراي كه دانيد ) مي ــازاني فيلم ب كه ســراي فقط ــ ــنواره بـ ــ مي فيلم ها جشـ

اصــــطالح ايــــران داخل در ســــازند فســتيوالي يا و اي گلخانه ســينماگران

زمان همين در اند( رسيد كرده باب را كارها اينگونه بــراي همگــاني نسخه يك

ــويز ــتمي روش و راه كه شد تج كيارس بكــار نانوشــته دســتورالعمل بصــورت

ســناريوي نيست جهت بي شــد، گرفتهــرخي فيلم ــ ــينما از بـ ــ ــران سـ ــ كه گـ

وارد خوديها حلقة به خواســـــــتند مي0بود كيارستمي عباس نوشتة شوند

فيلم اين محتـواي بـراي شود : مي ســتراكي نقطة ها ــ ــافت اش ــ ــراي و ي ــ ب

گـرفت بهـره آن از بحث شدن روشنتر؟ بـود عيـان حـدي به ها شـباهت : اين ج

بست بنــدو مــديران صــداي و سر كه هوشنگ “ درآورد هم را فستيوالها چي

از خــارج در فيلم مجلة همكار راستي” اين كه نوشت گزارشي در ايـــــــــران

از بلكه قصه نظر از تنها نه فيلمها هم نظــير ســينمايي ســاختمان لحــاظ

نفر يك را آنها همه انگــــار و هســــتند اين اگر كه داد هشــدار و است ســاخته

ها جشـــنواره مـــديران يابد ادامه وضع حــاال تا من بگيرند ديگــري تصــميم بايد

ــدي را كارها اين اشــتراك نقطة جمعبن پيش را مسئله اين كه حاال بودم نكرده

بد رســـيد فكـــرم به خـــوب، كشـــيديد البته كــنيم تجربه هم را كــار اين نيست

را دوره دو فســــتيوالي” ســــينماي “ــته سر پشت نيمي كه اول دورة گذاشـ

ــان يعني ايران امروز جامعه از از را زن كوچكــترين تا كردند حذف ها فيلمنامهــدمي ــ و برندارند رژيم خواست عليه ق

ــطالح به كه دوم دورة ــ ــان اص ــ خودش فرمــولي براساس را اجتماعي مسائل

ــود كه ــرزش و حد رژيم خ ــيين را م تع اين كه كردند ها فيلمنامه وارد كرد مي

ــرداد ! دوم انقالب از بعد دوره ــ 76 خـ مشــترك خصوصيات اما گشت متداول

ــتيوالي فيلمهـــاي به تـــوان مي را فسـ0كرد بندي جمع اينگونه

ــود با-1 ــ با فيلمها اين همة اينكه وجـ هيچ و شــود مي تهيه دولتي بودجة

بــراي اما نــدارد مــادي محــدوديت ها جشـــنواره داوران كـــردن رنگ

فقر كه سازند مي فيلم در فضاييــات كمبود و مادي ذهن به را امكان

كند تداعي اين اكـثر دســتماية ها بچه دنيــاي -2

ـــــــــأثير از هم كه است فيلمها ـت و شود برخوردار بيشتري عاطفي

نســبت رژيم ارتجــاعي ديدگاه هم مســـائل ديگر و حجـــاب و زن به

محافل در حضـــور مـــانع مـــزاحم0نشود ايران از خارج سينمايي

شــود تنظيم اي گونه به فيلم قصة-3ــوان و بيايد نظر به قصه ضد تا ــ بت

روشنفكرانه سينماي گروه در آنرا 0داد جاي

شسـته دهـات در فيلمها اين اكثر -4ــيز و رفته ــديمي خانه در يا و تم ق راضي همه مــردم و شود مي تهيه

و مهربــان و قــانع خــدا، رضــاي بهــار ــديگر همك هم اگر و هســتند يك

نـــازل زلزله نظـــير آســـماني بليهــود ــ ــ ــيبت اين ش ــ ــ و زيبا هم مص ها غــربي و است داشــتني دوست

اينگونه از كه كند مي شــرمگين را مانده محروم الهي امتيازهاي

0اند انتخــاب اي ناحرفه بازيگران بايد -5

ــوند ــازي اگر و ش چه باشد بد ها ب بــراي امتيــاز نــوعي خــود اين بهتر

0است متعارف غير سينماي يا و حـــذف بايد را متن موســـيقي-6

ــدود خيلي ــرد محـ ــايت كـ اين رعـــورد ــود هم م وجهة به تواند مي خ

0كند كمك فيلم روشنفكرانة و بروند راه آهســــــــته بايد آدمها-7

ها صــحنه و بزنند حــرف آهســـته شـــرايط از يكي تا باشد كشـــدار

رعــايت فســتيوالي سينماي اصليــود ــولن و ش ــرد ادعا بت ريتم كه ك و آهنگ هم و است كند فيلم

0زمين مشرق روحية با هماهنگ و حد در هم فقر چاشــني افــزودن-8

مجــاز حكــومت كه شكلي و حدود بيشــتر امتياز كسب براي داند مي

شــجاعت و شــهامت از زدن دم و نيز سازنده، مي توصــيه اخيرا

0شود انسـاني و شـاعرانه فضـاي ايجاد براي

ويــژه كوشش گر سينما نيست نياز هم فرمــول اين رعــايت با بگــيرد بكــار اي

ــود ــود خ ــاعرانه فيلم بخ ــاني و ش انس و داللها بعهــــدة كــــار بقية شد خواهد

و ايـــراني ســـينمايي كنهـــاي كارچـــاق چگونه دانند مي كه است خــــــــارجي

فــراهم جوي چه و كنند جابجا را فيلمها ســينماي براي بيشتري امتياز تا بياورند

000بياورند بدست اسالمي جمهوري به را بازي اين قواعد از بعضي بعدها

همان بوسيلة آن دل از و ريختند هم به سينماي نوعي خودي سازان فيلم كه كردند ايجاد معترض خودشان گفتة جز نداشت معنايي هم سينما نوع اين

كه ديگر باند به باند يك اعتراض خاتمي دستة و دار سفارش به معموأل

0شد مي ساخته سانسور وزارت در “احمدرضا كه رسيد آنجا به كار

به هم الله” ثار “ ارشد عضو درويش” فيلم يك و چرخيد خاتمي باند سوي

) تولد ساخت خردادي دوم معترض نيرنگهاي شدن برمال با0مهر( ماه

با نجات كشتي نشستن گل به رژيم اين به مردم مدني” جامعة “ عنوان

ديگر بار و كردند پشت هم ها فيلم نوع دارد رژيم حاال و افتاد رونق از سينما

اين از نجات براي را ديگري راه همان كند مي تجربه مخمصه

مي امكان چي خاتمي فيلمسازان

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 13: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

بسازند سياسي شبه فيلمهاي يابند شبه فيلم به توان مي نمونه براي

تهمينة “ از پنهان” نيمة “ سياسي0داشت اشاره ميالني”

زمينة و آمد حرف تو حرف : انگار س همكاران و اروپايي ياران روي بحث

اسالمي جمهوري سينماي ايراني؟ ماند ناتمام

مشخصات بندي فرم كنم مي : فكر ج داد دســتمان كــار فســتيوالي هاي فيلمــال بهر ــان ي ادامه در ح اضــافه بحثم ايتاليا پــزاروي جشنوارة مدير كنم، مي خط رژيم به كه بود كساني نخستين از

رابطه شــدن بهتر براي سينما از تا داد “ قــول به و بگــيرذ بهــره اروپا با

كه است شايســــــته صــــــياد” پرويز يكي در مــدير آقــاي اين از اي مجسمه

ــادين از ــران مي ــرار ته ــد! و ق بعد دهن مـــوثري نقش لوكـــارنو” “ مـــديران

ــاه و داشــتند ) مــدير ژاالدو” آلن “ آنگــه( و نانت قاره سه جشنواره “ فرانس

ــير ــيان” پـ ــهور دالل رئيسـ و فيلم مشـ ژاكــوب” ژيل “ و كن جشنوارة مشاور

هلند نــتردام جشنواره مدير و كن مدير “رزا خـــانم )وين( و بيناله مـــديران و

ــي” ــنواره در عيسـ ــدن فيلم جشـ و لنـ لــوس جشــنوارة مــدير “ساالرز” آقاي

ــان اين از000 و آنجلس ــترده خـ گســـوز و جســتند ســودها 0برند مي هم هن

از بـــــــــرخي خـــــــــرداد دوم از بعد بين مرتبأ كه بدست چراغ روشنفكران

ــران و اروپا ــردد در اي ــان يا و بودند ت آن ســتم جــور از كه كردند وانمـود اينطور

كرده خوش جا اينجا و اند گريخته رژيمــاس نمونه ) براي اند ــروفي( در عب مع

جنــاح عنوان زير خاتمي باند جاانداختن از داشــتند اي عمــده نقش اصــالحگر

“ به شــود مي زيســتيان” دو “ ميــانــتي” ناصر ــاره زراعـ در كه داشت اشـ

خبرهــاي0دارد راديــويي برنامة ســوئدــينمايي ــ ــراي هم را سـ ــ ــريات بـ ــ نشـ

تنظيم اپوزيســيون فــرهنگي سياســي، مســــــــتعار( و اسم با ) البته كند مي

دو فــرهنگي هــنري دكــان هم اخــيرا “ در كـــــانون عنـــــوان زير را نبشش

البته0است گشــوده سوئد يوتوبوري” اين اما شــود نمي ختم جا همين به كار

و دارم اطالع من كه است اي اســامي ديگر هــاي زمينه در رسيد ذهنم به االنــران هم ــاهي ديگـ ــايي آگـ اگر دارند هـ

ــوع ــايي اين مجمـ سراسر در كه آدمهـ رديف هم كنــار را اند شــده پخش دنيا

بدان هم را غرب اقتصادي منافع كنيم، كه دريـابيم ميتـوانيم براحـتي بيفـزاييم

حكومتهــاي آبروترين بي از يكي چگونه ! تمــدنها گفتگــوي رهــبري زمين روي

0گيرد مي بعهده را ايران سينماي منتقدين از : برخي س

العمل عكس بساط اين به نسبت نظر همچنين و اند داده نشان منفي فجر به كه خارجي سينمايي هاي رابط

از برخي در شوند مي دعوت

كه مييابد انعكاس داخلي مطبوعات به نيز ها گفته اين در تأمل با ميشود بدان تو كه را ها واقعيت از بخشي اين البته يافت دست ميكني استناد

مسئله وقتي و است ناقص اطالعات اخطار با كند مي نظر جلب خيلي اي

گيرد مي فرا را جا همه سكوت ارشاد ايران از خارج مخالفان وظيفة اين و

رژيم و نكنند رها را كار دنباله كه است اما بگذارند فشار تحت سختي به را

رفتارها گونه اين با ايران از خارج چرا؟ شود نمي جدي مقابله

من كه دانيد مي هم شما : خود ج نشريات همان از را اسنادم بيشتر داخل، در ميكشم بيرون ايران داخل متفاوت هاي گرايش با منتقديني خوب ما نويسان نقد از برخي زنند مي قلم

است بند ارشاد وزارت به سرشان حامي نهايت در كه است مشخص اينها نيز جمعي و هستند رژيم مشي خط

خفقان فضاي همان در كه اند مستقل باشد كه اي شيوه هر به وحشت و

را نظرشان و ميزنند را نيششان هاي اختالف البته و ميكنند منتقل

كسب سر بر كه حكومت باندهاي منظور به بيشتر سهم داشتن و قدرت

اند افتاده هم جان به مردم چاپيدن مسايل از بسياري شدن مال بر باعث دو كه زمان آن بود محال0است شده داشتند، هم دست در دست رژيم باند طالي نخل كسب يراي رژيم بند و زد نقش و گيالس” طعم “ براي و كن

و رئيسيان” پير نظير“ خارجي دالالن محمد مانند“ ايراني هاي واسطه

همكاري“ يا و ماجرا اين در حقيقت” واواك”، “ با كيميايي” مسعود

همين در درويش” رضا عضويت“احمد گشت در او مأموريت و خانه وزارت

در ارشاد وزارت نقش ثارالله، هاي هاي كنسرت ريزان برنامه با معامله

محسن “ بست و بند و گوگوش ساخت براي2001 كن با مخملباف” در صراحت اين با قندهار” فيلم“سفر اين در يابد انعكاس داخل مطبوعات

ما كه حرفهايي اثبات ديگر شرايط متهم اما مينوشتيم و گفتيم مي سالها

داخل سينماي با عناد يا و تندروي به چرا اما0نيست مشكلي كار ميشديم

مقابلة رژيم با حساس شرايط در كام به دنيا هنوز و شود نمي جدي

مي ها كن كارچاق و سينمايي داللهاي است مربوط بيشتر وضعيت اين گردد

بهانه به و رژيم بقاي به كه تمايلي به از جمعي در گام به گام تغييرات خوب0است شده ايجاد ايرانيان به دايم كه ايرانيي آن از ميشود چطور

داد و معامله راه يا و ميكند سفر ا0ج آنها همينطور و است گشوده را ستد و

دولتي رفاهي امكانات از اينجا كه با ارز تفاوت يمن به و ميكنند استفاده

دو يكي براي ايران در هم مبلغ همين ميكنند خودشان“حال” قول به ماه

حكومت رفتارهاي به نسبت خواست0باشند حساس قلبي آرزوي اتفاقا

بينيد مي پس0است رژيم بقاي اينان استقبال بيشتر آيد مي آنجا از آنچه كه

اصطالح به هايي كانون و شود مي مي ايجاد اروپا سراسر در فرهنگي

بند سفارت به سرشان يك كه شود اينان هاي برنامه در شركت است را آمد و رفت راه كه كساني براي

تا ميرسد نظر به تر عاقالنه اند گشوده )و تبعيد نام كه هايي برنامه در حضور

آن از اعتراض معني كه ديگر نام هر يا و دارد پيشاني در شود( را استنباط

ها برنامه اين در شركت است ممكن اسالمي دارالخالفه به سفر هنگام به

اگر حاال0باشد آفرين دردسر برايشان و خوب ايران مگر بپرسيد اينان از

مانعي كه شما ؟ نشده تحمل قابل هم وطنتان به و نداريد برگشت براي

ورزيد، مي عشق خودتان ادعاي به به و برويد ؟ ميكنيد كار چه اينجا

ياري سازندگي كار در طلبانتان اصالح گذاشته تنها دست را آنها چرا رسانيد

يك از بيش نميتوانند اينان خود اما ايد؟ ترجيح كنند تحمل را آنجا ماه دو

هاي كافه در كنند، زندگي اينجا ميدهند را آبجوشان بنشينند شهر مركز

دوست يا و پسر دوست بنوشند، براي و باشند داشته هم را دخترشان

از و كنند صادر حكم بند در مردم آن كاراني جنايت همراه بخواهند آنها

طلبي اصالح لباس امروزه كه باشند روي به آنكه بي اند، كرده تن به

و اجتماعي رفتار كه بياورند خودشان هر نظر از اينجا در ايشان خود عادي

و شالق مستحق حكومت، باند دو سازمانهاي البته0است سنگسار و گر استحاله و چي خاتمي سياسي سهم جو، اين ايجاد در سياسي داللهاي آن بررسي كه دارند و داشتند مهمي

0نيست من صالحيت در سينماي از كه كساني همه : آيا س

كنند مي استقبال اسالمي جمهوري از رژيم هاي استفاده سوء به نسبت كه وقتي خوب ؟ دارند آگاهي سينما

شود مي چطور باشد شناخت اين حكومت يك جدي مخالفين كه پذيرفت

اند گريخته آن از كه رژيمي بقاي براي؟ كنند اقدام

هاي بهره باره در كنم مي فكر : من ج و تأتر و سينما از ا0ج سياسي و فرهنگ هاي پديده ديگر و موسقي

شده نوشته يا و گفته كم هنر، و ادب مي ياري من حافظه كه آنجا تا0باشد

و مهاجر” ناصر و“ مؤمني” باقر “ كند آرش نشريه در ملكوتي” سيروس “

هنري و فرهنگي هاي فعاليت باره در داشته مستدلي مقاالت خارج، در رژيم

در بازتاب ستون در همينطور اند و76 خرداد از قبل لندن كيهان

سمت به صفحه آن مسئول چرخش خصوص اين در بارها صادراتي، هنر

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 14: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

كه سينما زمينه در بود شده صحبت شد، عمل تر گسترده و تر وسيع بسيار كتاب“سراب در زاده عالمه رضا

بر دور از و“ ايران” اسالمي سينماي دشوار دركتاب“راه صياد پرويز آتش”

و ها سخنراني در و تبعيد”، سينماي نوشتارهايم در من و هايش، مصاحبه

و پوشه بامداد، قاصدك، آرش، در 16 در من و همكارانم000 و نيمروز همينطور آزاد سينماي مجله شماره شهر20 از بيش به سفر با خودم كانون “ اروپا، كوچك و بزرگ

دفتر “ و تبعيد” در ايران سينماگران كانون “ و سوئد تبعيد” در سينماي

زاربروكن پيوند” “كانون مونيخ، خيام” با ديگر فرهنگي مراكز از بسياري و

مردم به هايشان اعالميه و اطالعيه اگر خوب0بودند داده هشدار واقعا

بود باقي ابهامي نقطه كسي براي وقتي“0بود فراهم نيز آن رفع امكان مجله در صراحت با نژاد” طالبي احمد

“ كه نويسد مي ايران چاپ فيلم” “ بيشترين رستمي” كيا “ و مخملباف”

سياسي هاي تنش زدودن در را نقش مسئول خانم و اند داشته ايران عليه : گويد مي هم ژاپن از فيلم خريد سينمايش كه كشوري در است محال

لبريز مهرباني و عطوفت از حد اين تا غربي هاي رسانه تصوير با است

فضايي چنان و باشد داشته مطابقت آيا خوب باشد، حاكم آن بر وحشتناك

مي ترديد جاي كسي براي هم هنوز فيلمهاي انساني فضاي كه ماند

سينماي و دارد نمايشي جنبه صادراتي سينماي سكه روي آن اي جشنواره در چند هر است اسالمي تبليغاتي مستقل و روشنفكرانه سينماي زرورق اسناد اينكه نه حاال0باشد شده پيچيده

مي خالصه مورد دو يكي همين به ما براي را مورد ها ده توانم مي من شود مي مثالها اين تمام كه بگويم شما از را حكومت رزيالنه نيت و قصد تواند

كند عيان ها جشنواره به فيلم صدور خواستارانشان به كه اين يراي هم حاال دام در نادانسته نكند تا بدهند خط

اكثر آيند گرفتار انقالب ضد تبعيديان هنري صادرات از كه هايي برنامه

با شود مي تغذيه اسالمي جمهوري شده مشخص ابريشم” نشان“جاده

و موسيقي زمينه در خصوص به اند عنوان“دستمال چند هر تئاتر

آنان روز و حال براي ابريشمي”0است تر مناسب

ها صحبت از برخي : در س مي تلويحا كه كنند وانمود اينطور خواهند

شما همراهان از خودت مشخصا آن از ديگر سياسي احزاب

كارگري” كمونيست جمله“حزب چه خودت مورد اين در كنيد مي پيروي

گويي؟ مي نمي همكارانم ديگر باره در : من ج

كسي قيم يا وكيل من بدهم نظر توانم

و“سينماي خودم باره در اما نيستم چنين كه كساني بايد اول خوب آزاد”

را داليلشان كنند مي مطرح را ادعايي كه اينجا شرايط در وقتي كنند ذكر

امكان مسايل اين طرح براي الاقل با هم باز چرا هست بيان صراحت

را مقصودمان اشاره و ايماء به توسل صريح خيلي مدعيان وقثي كنيم مطرح

خوب كردند بيان را داليلشان روشن و خواهند دريافت هم را قاطع جواب سياسي هاي سازمان به ما0داشت جمهوري كنوني نظام با كه مترقي

روشن و قاطع بندي مرز اسالمي را اسالمي جمهوري سقوط و دارند و گذاريم مي احترام كنند مي طلب

مربوط ما كار به كه اي برنامه در اگر بدون بخواهند همكاري ما از شود مي

حد در شايعات اينگونه از ترس البته0داشت نخواهيم دريغ توانمان با است ممكن هم ها سازمان اينگونه حتي و باشند داشته اختالفاتي يكديگر

را خودمان ما ولي باشند هم عليه 0كنيم نمي آنها مسايل اينگونه درگير

به نميدهيم حق خودمان به همينطور آنهادخالت مبارزه شيوة

و بسيارداريم گرفتاري كنيم،ماخودمان دوشمان روي سنگيني ليت مسئو

اين به توجه با كنيم مي احساس هنرها ديگر و سينما از ا0ج كه مسئله

ما كار خوب كند مي سياسي استفاده كشانده سياسي مسايل به نوعي به

چهار بايد را محدودمان وقت و شده سياسي، شگردهاي مراقب چشمي

يا و فرصت ديگر باشيم رژيم فرهنگي يك به را خودمان كه ماند نمي دليلي

0كنيم متصل سياسي سازمان به زاده عالمه رضا سفر باره : در س

موضع شما جمع اسالمي جمهوري از جمعي اما گرفتيد مخالف

كردند تأييد را او رفتار روشنفكران ساختن با ارتباط در سفر اين چون حساسيت بود بزرگ شاملوي فيلم

هم ايران در و برانگيخت را بسياري توانيد مي مورد اين در يافت انعكاس0بدهيد توضيح

مسئله اين به كه ندارم تمايلي :من ج است قرار گفتگو اين چون اما برگردم

پخش ايران در جزوه يك صورت به براي مجبورم خوب باشد داشته است ممكن كه كساني شدن روشن

يا و باشند شنيده دور از حرفهايي شده منتقل آنها به نادرستي اطالعات

اين به ام باطني تمايل عليرغم است اول0بدهم كوتاهي جواب نيز سئوال

در زاده عالمه رضا حضور كه اين نقش اسالمي جمهوري رژيم رسوايي

فقط البته اين و داشت مؤثري و مهم نمي اش سينمايي كارهاي به مربوط

رفتارش و گفتار در زاده” شود“عالمه مواضع اسالمي جمهوري به نسبت هم

از او داشت اي جسورانه و شفاف را رژيم دست كه بود كساني نخستين

سينمايي هاي جشنواره با بند و زد در چهرة بارها مقاالتش در او كرد رو

0بود نمايانده را حكومت اين پنهان ايران” اسالمي سينماي كتاب“سراب

مي كس هر كه است مهمي سند سينماي گيري شكل چگونگي خواهد

مراجعه از نياز بي دريابد را اسالمي از بخشي دليل همين به نيست بدان

با كه مرزي برون روشنفكران داللهاي و داشتند سري سرو حكومت

و سياسي هاي كن چاق كار و فيلم به داشتند دل به كينه وي از فرهنگي جنايت “ ساختن با كه خصوص رژيم روي در رو شهامت با مقدس”

صادق شهرت و موقعيت اين0ايستاد كه دريغ نيامد دست به آسان او براي

موقعيت به سياسي اشتباه يك با و0زد فراواني لطمه ما و خودش

رخ زماني در درست اتفاقات اين چون در مقدس” از“جنايت رژيم كه داد

خورده سختي ضربه ميكونوس كافة بود شده متوسل دجال خاتمي به و بود

اين با مقابله براي ما كه شرايطي و جادوگر زاده” قول“عالمه به حكومت

امثال حضور به ديگر زمان هر از بيش رهايمان تنها دست داشتيم نياز وي در كالمي حتي سال5 اين در و كرد

خرداد دوم جبهه به معروف باند تقبيح رژيم مقدس جنايات و نياورد زبان به اما يافت ادامه پيشين شقاوت همان با

همچنان زاده” گستاخ“عالمه دوربين مزورانه سياست0ماند حركت بي

فيلم هاي هفته و ها جشنواره در رژيم ولي شود مي دنبال تري وسيع ابعاد در

نشان واكنشي وي گوي فاش قلم اين از كه روشنفكراني اما0دهد نمي

جوابگو بايد خود كردند حمايت او رفتار سه دو اي اطالعيه فقط ما0باشند

ارايه بدون كه ايم ديده آنها از سطري و مغرض را سفر مخالفان دليلي هيچ

0بودند دانسته پراكن شايعه نويسندگان كانون قبل چندي اتفاقا

منتشر مهمي اطالعيه تبعيد” ايران“در روي و نرويد” ايران عنوان“به با كرد

بود فيلسوفاني و محققين با سخنش اسالمي. قصد جمهوري دعوت به كه

اگر0داشتند را دارالخالفه به سفر بماند برحقش موضع اين سر بر كانون ) اين است بسياري اميدواري جاي

آن و دارد هم اشتباه يك اطالعيه “ خانم بودن مرگ انتظار در به اشاره حكومتي فيلمساز ميالني” تهمينه اطالعيه آن كه زمان همان كه است همان جانب از خانم آن شد مي پخش

به جايزه دريافت براي حكومت و بود كرده ! سفر جهانخوار آمريكاي

همان خواست و تمايل با هم آن از بعد در دارد ! را جانش قصد كه حكومتي جمله آن از و ديگر هاي جشنواره گوتمبرگ و هلند” “ روتردام جشنوارة

كه است يافته حضور سوئد” “ كانون ديگر هاي اطالعيه در اميدواريم

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 15: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

شود( نگاه تر دقيق نيز مسايل اين به در را كانون اين موضع بايد همينطور

كشيده انحراف به جشنوارة برابر0كرد ارزيابي مثبت كلن تئاتر شدة

كانون اخير اطالعية به اشاره از اما فيلسوف دو آن اگر0دارم قصدي اطالع ايرانيان ما رفتارهاي از محترم چرا كردند مي سئوال و داشتند، دقيق

كانون اعضاء اما ؟ نرويم ايران به ما كه تبعيد” در نويسندگان“ از زمينشان سر بارة در مسئوليتشان

تا باشند مجاز است تر فزون بسيار ما جمهوري به رسمي مجراهاي از

روند مي آنها اگر ؟ كنند سفر اسالمي فيلم نويسندگانشان و شاعران از تا

دانشگاه در تا رويم مي هم ما بسازند جوابي چه دانم نمي من0كنيم تدريس

منطقي استداللهاي اينگونه برابر در؟ داشت خواهيم

بارة در سالها اين طي در : شما س اسالمي جمهوري سينماي سينماگران

در فيلمهايشان يا و رفتارشان با كه كرده حركت حكومت اين بقاي جهت

برخي ايد گفته رودربايستي بدون اند بوده دوست شما با گذشته در اينها از در اما اند داشته آشنايي الاقل يا و اند

خودتان كه آزاد سينماي هاي بچه باره سنين از و ايد داده رشد را آنها

هدايت سينما راه به را آنها نوجواني سينماي هاي بخش در االن و ايد كرده مشخص بطور هستند فعال ايران

اين براي دليلي آيا ايد نزده حرفيداريد؟ سكوت

در كه بود جنبشي آزاد” :“ سينماي ج در0بود دوانده ريشه ايران سراسر

عضويت آن در سينماگر300 حدود در آنوقت كه هم كساني همة داشتند

در ساختند مي فيلم آزاد سينماينشدند فيلمساز اي حرفه سينماي

بود اي مدرسه مثل آزاد” “سينماي0 مي جذب را سينما مشتاقان ابتدا كه

خود براي سالها گذشت طي و كرد رشته از كه شد مي مشخص سازنده

يك كدام به سينما به مربوط هاي0دارد بيشتر گرايش

داريوش و“ عياري” كيانوش “ مثال و آزاد سينماي گروه در دو هر عياري”

در اما ساختند مي فيلم اهواز در داريوش و شد فيلمساز كيانوش نهايت

خود كار در هم دو هر البته0فيلمبردار در من0يافتند دست هايي موفقيت به

سينماي “ پيرامون هايم نوشتار چهره با اسالمي” جمهوري

در كه فستيوالي” هاي“سينماي رژيم دوام به كارهايشان و رفتارشان

داشته برخورد بيشتر اند رسانده كمك آزاد سينماي هاي بچه ميان از اما ام، جهت اين در كه سرشناسي نام با

كنم نمي برخورد باشد كرده حركت كيانوش “ به پيش سال چند در البته

و دادند نشان خوش روي هم عياري” در وي ساخته آتش” آنسوي “ فيلم

فرانسه در يافت حضور جشنواره چند اما گرفت تعلق او به اي جايزه هم

نپذيرفت گويد مي خودش كه آنگونه جشنواره فرمان به گوش و كارمند كه هفته با اخيرش گفتگوي در و باشد ها

مي80 بهمن22 شمارة سينما نامةگويد: فروش پر فيلم يك دهم مي ترجيح رعايت خاطر به تا بسازم تجاري

شده شناخته الگوهاي و استانداردها وارد دريوزگي راه از ها جشنواره

0شوم در ما هاي بچه از بعضي كارهاي

كسي اما شده عرضه هم ها جشنواره نمونه براي ندارد آشنايي آنها خود با

همايون “ گيالس” طعم “ فيلمبردار بود آزاد” سينماي “ همراهان از پايور”

توقف تا آزاد سينماي كار آغاز از كه نمي فكر اما بود ما با ايران در كارمان

بشناسد، را نامش اينجا در كسي كنم به جز فستيوالي كارهاي در چون

فيلم تهيه عوامل ديگر به كارگردانان شدن مطرح و رشد براي امكاني هيچ گسترده گروه هم ما خوب0دهند نمي و ها نگاه با آدمهايي كه بوديم اي

بوده ميانمان در متفاوت هاي ظرفيت سالهاي در كه ما اعضاء از يكي اند

ياد زنده ايستاد رژيم جلوي انقالب اول جوخة به كه بود زاده” حسين هادي “

فيلم از يكي0شد سپرده اعدام از متأسفانه هم الهي حزب سازان عبدالله نام“ با است بوده ما اعضاء

زير هم متحرك نوار دو كه باكيده” ابلهانه جنگ آن زمينة در فيلم عنوان الهي حزب حد در كه است ساخته

) اگر شمقدري جواد مثل ديگر هاي باشم( كرده تلفظ درست را نامش

حزب محدوده همان در است نتوانسته0شود مطرح ها الهي

و آموخته كه را اي جمله تنها بيچاره حكيمانة گفته آن كرده تكرار بارها

با : ما فرمود كه است امام حضرت خانه فاحشه با نيستيم مخالف سينما

اساس بر كه هم حاال و مخالفيم بخشي داخلي مطبوعات هاي گزارش

شده تبديل عشرتكده به فيلم دفاتر از بعهده را جاكش نقش آن مديران و اند

در هنوز امام حضرت اگر اند گرفته جمالت اين بايد بودند حيات قيد

مي تصحيح اينصورت به را خودشان به سينما تبديل با ما الكن كه كردند

شيوه به كه شرطي به خانه فاحشه0نداريم مخالفتي شود اداره اسالمي “ و موسوي” غالمرضا مثل“ كساني باندهاي در كه جيراني” فريدون

اسالمي جمهوري سينمايي مطبوعات زماني تأسف با هم اند شده وارد

االن جيراني البته0اند بوده ما عضوء موسوي اما كند مي هم فيلمسازي

مجله و دارد فيلم پخش و توليد دفتر مي را جهان” سينما “ سينمايي0چرخاند

به تن كه داشتيم فيلمسازاني ما در هم موقعيتي و ندادند سازش

حسن “ مثل نياوردند بدست حكومت مطرح فيلمسازان از كه هاشمي” بني

و بود آزاد سينماي كشورهاي در اكثرا كه گونه آن و كند مي زندگي عربي بيمار سختي به تأسف با او ام شنيده غفارمنش” احمد “ همينطور و است

رژيم در بود ما اعضاء ترين مسن كه هرگز و ماند زندان در سالها اسالمي

نيز او و نشد داده كار امكان او به مانده خانه گوشه در نااميد و بيمار0است

هستند ايران سينماي در هم بازيگراني آن از دارند را ما با همكاري سابقه كه

داريوش “ و امكانيان” جمله“بيژن براي جوري بد دومي اين كه ارجمند” البته0كند مي رقصي خوش حكومت برجسته گرافيست حقيقي ابراهيم نزديك همكاران و ياران از نيز امروز

براي فراواني هاي توانايي بود ما فيمسازي كار به اما داشت فيلمسازي

دالل سر همينطور و نداد ادامه عضو هم حقيقت” محمد پاريسي“ مناسبتي گاه هر كه بود آزاد سينماي

رژيم چهره بزك در را او نقش داشته “ ابوالفضل0ام گفته صراحت با

كاگردانان جزء االن كه هم جليلي” شود مي محسوب اي گلخانه سينماي

آزاد سينماي كالسهاي در مدتي نيز فيلمسازان از روزي او كرده شركت االن اما شد مي محسوب معترض

چند هر است كرده عوض را مسيرش بارها و دارد لطف بسيار من به نسبت

نقش و است كرده ياد نيكي به من از با من اما است ستوده سينما در مرا

و خاتمي تأييد در كه هايي صحبت به همينطور و داشته مهاجراني جمهوري در سانسور تأييد در حرفهايي ام داشته اعتراض است، گفته اسالمي

خودم باره در او نظر از كه آن بي و ضمن شرمندگي كمال با بگيرم تأثير

در اش كنوني رفتارهاي با او از سپاس خدا وقتي “ عنوان با اي مقاله

كرده برخورد شود” مي فيلمساز گر سينما كه سجادي” علي محمد ام“

نيز است فهيمي انسان و فكر خوش كرد، كار ما گروه در سال سه يا دو

اسالمي جمهوري در فيلم چندين را هايش توانايي نگذاشتند اما ساخته

دهد بروز سانسور با هايش فيلم دائما جديدترين0كند مي جدي برخورد سرنوشت از گويا كه هم را فيلمش

توقيف بود گرفته الهام خياباني زنان از يكي از دارد مناسبت اينجا و0شد

ياد هم آزاد سينماي خالق سينماگران كه جعفري” بهنام “ ياد زنده بكنم اتومبيل تصادف اثر در زود خيلي

زاون “ همينطور و درگذشت خوب فيلمسازان از كه قوكاسيان”

موضع هم انقالب از بعد و بود ما گروه قبل سال سه دو از اما داشت خوبي

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 16: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

تجديد رفتارش در رسد مي نظر به مخملباف خانوادة اطراف و كرده نظر قطع هم من با البته0پلكد مي زياد

باره در بحث اما0است كرده ارتباط به نياز آزاد سينماي خانواده همة

نمي تصور و دارد اي جداگانه فرصت اين از بيش گنجايش گفتگو اين كنم0باشد داشته كردم يادآوري كه حد جمهوري كنفرانس جريان : در س

ميان به هم شما نام برلين در اسالمي اين از كه فيلمهايي از يكي در آمد

روي لحظاتي دوربين شد تهيه برنامه بيرون محوطة در كه شد متمركز شما كرديد، مي سخنراني برگذاري محل ايرانيان از برخي است ممكن چون حكومت اين به نسبت كه كشور داخل

نظر هم نحوة با دارند منفي كامال اعتراض، هاي شكل از برخي مثال داشته مشكل معترضين، شدن عريان توضيحي مورد اين در است بهتر باشند0بدهيد

و رژيم اين به نسبت توهم كه : االن ج بار كه هم آنها و ريخته فرو خاتمي باند

شده گرفتار رژيم مكر دام در ديگر دالل فقط0اند روگردانده آن از بودند شده تمديد دادشان قرار كه هايي بخش دو به را رژيم خواهند مي هنوز باند براي و كنند تقسيم بد و خوب

نمي تصور0كنند كسب اعتبار خاتمي براي داليلي هم باز باشد نيازي كنم

كنان آشتي مجلس آن بودن فرمايشي در كه كساني به من اما0بياوريم

گرا واپس رژيمي اسير ايران داخل كه دهم مي حق هستند نتوانند مثال شجاع بازيگر پروانه اعتراض شيوه در كه جواني آن اعتراض شيوه يا تئاتر شده شكنجه اسالمي جمهوري رژيم

ديگر جهتي از اما0كنند هضم را بود بسياري و كنيم مي زندگي اينجا در ما هاي شيوه با درستي به ما رفتارهاي از

اينجا مترقي هاي گروه اعتراضي واقعيت در0است شده داده تطبيق

مقصر اسالمي جمهوري رژيم امر زمان با ما جامعه نگذاشته كه است برايتان مثالي مورد اين در0برود پيش پاپ جناب قبل سال چند آورم مي

خاطر به داشت سفر آلمان به اعظم سقط منع مورد در وي كه عقايدي

زنان از بسياري بود داشته ابراز جنين معترض وي سفر به مترقي هاي گروه هاي گروه وي حركت مسير در و بودند

ترتيب خياباني هاي نمايش معترض لخت را پتششان زنان و بودند داده جاهاي در را پاپ از عكسهايي و كرده اين بودند، چسبانده بدنشان لخت را كسي تعجب هرگز اعتراض شيوه هم اينجا در جمعي البته ؟ شد باعث

خودشان اند نتوانسته هنوز كه هستند بايد كه دهند تطبيق محيط اين با را

اينها بر عالوه و بود متأسف برايشان رژيم پنهان و آشكار حاميان از بخشي

نمايشي برنامة ماندن ناكام از هم را

دليل البته كه بودند شده عصبي رژيم و دادند نمي بروز را دلخوريشان اصلي

! بيان آزادي از كه كردند مي ادعا خودم باره در اما0كنند مي دفاع رفتارم و من با كه كساني خوب

كه دانند مي دارند آشنايي به من اصال جمهوري شكل هر به كه جلساتي آن تشكيل در فرستادگانش و اسالمي

باره در و گذارم نمي پا هستند سهيم بايد كه بود اين نظرم هم مجلس اين

آن در هم دليل همين به و شود تحريم از بيرون در من خودتان گفته به فيلم بر اما شوم مي ديده برگزاري محل

داخل از كه هايي گزارش اساس اثر در جوي رسيد مي ما براي سالن

هجوم همينطور و پليس عمدي تحريك حكومت حاميان فحاشي و حمله و

نشين خارج هاي الهي حزب يعني مي حس كس هر كه بود شده ايجاد مدافع خود سهم به بايد كه كرد

بر اعتراض و سالن داخل مخالفين دليل همين به من و باشد حقشان شدم كشانده سالن به ميلم عليرغم

پليس محاصره توانستيم ما وقتي البته بشكنيم، شديد اعتراض و فرياد با را

آن تعطيل به بيشتر ساعت نيم شايد گزارشي در اما0بود نمانده نشست

چاپ “ كيهان براي بصيري نسرين كه مينا خانم“ و من فرستاد، لندن”

سردسته رسم و اسم با را اسدي” ) بي بود كرده ! معرفي آشوبگران

دليلي ارايه به موظف را خودش آنكه بود داده خط رژيم به نوعي به بداند( و

! تنبيه را شده ! شناسايي مفسدان تا خانم اين، دانيم مي وقتي كند اسالمي از كه است برلين در راديو يك مسئول شود مي تغذيه آلمان دولت طرف خواهد شفاف برايمان مسايل از خيلي

گذاريم مي اين بر را فرض حاال0شد نمايشي برنامه اين توقف در من كه

يك طريق از بايد آيا داشتم دخالت برنامه شيوه به مرزي برون نشريه اسالمي جمهوري سيماي و صدا هويت

معرفي رژيم هاي آدمكش به نام با لندن چاپ كيهان كه اين جالب ؟ شوم

گران مشاطه از هنوز زمان آن كه و بود نكنده دل گر اصالح به موسوم

نمي تاب را خاتمي به انتقاد كوچكترين خرسندي هادي دليل همين ) به آورد

اين و گفت ترك را كيهان اعتراض به پور نادر نادر ياد زنده همچنين روزنامه

بود نكرده بيعت چيان خاتمي با كه را واهي اتهامات دانست( اما گو ياوه

نشست مخالفين به بصيري نسرين براي توانست مي كه را فرمايشي

مهابا بدون را باشد آفرين خطر آنان آن فرمايشات از بعد و0كرد چاپ

مصاحبه در طالعي” خانم،“جواد “شهروند” براي زاده” عالمه با“رضا ذكر بدون هم باز را اتهامات همان من به دليل

بود سپاسگزار بايد گويا0داد نسبت مرا نام الاقل كه 0نكرد اعالم صريحا

نيز من به را امكان اين شهروند البته جواب او به نشريه همان در كه داد

0گويم و كشيد درازا به ما : گفتگوي س

مانده ناگفته مسايل از برخي هنوز ديگر فرصتي كه اين اميد به است

باشيم داشته گفتگو امكان هم باز خواهيد مي هم ديگري حرف آيا

كنيد؟ اضافه كه كنم مي تأكيد ديگر بار : من ج

بدون اسالمي رژيم با مبارزه هاي فروشي جلوه با قاطع برخورد كارگزاران و دالالن و حكومت فرهنگي

بايد مي انجاميد خواهد شكست به آن نگذارند هوشياري با ما سينماگران

و حضور از اسالمي جمهوري رژيم بهره خود چهره بزك براي آنها وجود0بگيرد چيان خاتمي از جمعي اينكه ديگر نامناسب را اوضاع كه كشوري خارج بي كنند مي عوض رنگ دارند اند يافته نقش چه بياورند خودشان روي به آنكه

آدمكشي و رژيم بقاي در سهمي و و سال چند اين در جناياتش و ها

اينان0اند داشته76 خرداد از بعد داخلي هاي الهي حزب از حتي

ايرانيان خصوص به ترند خطرناك است ممكن كه كشور داخل

را اينان اخير سال چند سوابق 0باشند مراقب بيشتر بايد ندانند خانواده همة با من اينكه آخر حرف

احساس ايران سينماي بند در روزي اميد به كنم مي همدردي

مفهوم به دوربينها كه هستم شوند، رها و آزاد كلمه درست در آثاري چه كه ديد خواهيم آنوقت رژيم اين فجايع و جنايات با ارتباط

بر درونش هاي دسته و باندها و آن و گرفت خواهد جان سينما پردة شد، خواهند سياه رو چه روز

قرون حكومت اين گران مشاطه 0وسطايي

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 17: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

بگذرد نيز اين بگذرد نيز شما جهان بر مرگ همبگذرد نيز شما زمان رونق هم

خراب كند تا آن پي از محنت بوم وينبگذرد نيز شما آشيان دولت برناگهان ايام، نكبت خزان بادبگذرد نيز شما بوستان و باغ بر

عام و خاص گلوگير هست كه اجل آببگذرد نيز شما دهان بر و حلق بردراز ستم براي نيزه چو تيغتان ايبگذرد نيز شما سنان تيزي اين

نكرد بقا در جهان به عادالن داد چونبگذرد نيز شما ظالمان بيداد

و گذشت شيران غرش چو مملكت دررفتبگذرد نيز شما سگان عوعو اين فرو غبارش داشت اسب كه كس آن

نشستبگذرد نيز شما خران سم گرد

ها شمع بسي زمانه در كه باديبكشت

بگذرد نيز شما چراغدان بر همگذشت كاروان بسي كاروانسراي زين

بگذرد نيز شما كاروان ناچارخويشتن مسعود بطالع مفتخر اي

بگذرد نيز شما اختران تأثير ناكسان شما به كسان از نوبت اين

رسيدبگذرد نيز شما ناكسان ز نوبتكسان دگر آن از بود روز دو از بيشبگذرد نيز شما آن از روز دو از بعد

كنيم سپر تحمل ز جورتان برتيربگذرد نيز شما كمان سختي تا

مدتي بود دگران دولت باغ دربگذرد نيز شما گلستان ز گل اين

جاه و مال خانه درين ايستاده آبيستبگذرد نيز شما ناروان آب اينطبع گرگ چوپان به سپرده رمه تو ايبگذرد نيز شما شبان گرگي اين اوست حكم مات بقا، شاه كه فنا پيلبگذرد نيز شما پيادگان بر هم

فرغاني سيف

او آن از روز هر “! ” بود خواهد

تمامي به تقديم مارس8 مناسبت به سال ساليان كه او به تقديم زنان را زندگي هم با هستم همراهش است

0فرنگيس به تقديم آموختيم،

رسد پايان به شب اگرشد خواهد نمايان ات چهره

شبم تيرگي در تو گر جستجو كه ايببارد باران اگر

ببارد باران اگرمن ديدگان شد خواهد هايت گونه نمناكي به

بتابد آفتاب اگربتابد آفتاب اگر

هايت خنده بود خواهد من روز گرمي زمستان آخر سرماي در

آيد در شكوفه اگرزند سر آرامش شكوفه تو در اگر0بود خواهد زيبا دنيا

افصحي حسين 2000 مارس8

فلسطين« »خاكپور افسانه

فلسطين! زمين آوارة كودك كهن

ترس زمينهول زمينهراس زمينفلسطين كودك

كودكان زيبالبخند نه قصه، نه بازي، نه

حزين پرسشهاي پر اما نگاهتانسنگ قلوه دستهاتان

بگرفته نشانه سنگهاتان قلوهجهان آئين ننگ

اما سنگهاتان قلوهافكنها بمب بر نه برتانكها خراشي نهقدرت غوالن ابروي بر خمي نه

فلسطيندختران زيبابمرگ بسته كمر زود كه؟ سود چه و

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 18: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

فلسطين! زمين آوارة كودك كهنخاردار سيم سويت هر سو، همه بر خون انباشت روزت هر روز، همهخون خيزت خون خاطرات باران بشويد كي؟ را

پاي جاي بپوشاند برف بهمن كي؟ را ات دژخيم

جهان اندازد گوش پشت كي به تا؟ را ات حريم

فلسطين! زمين آوارة كودك كهن

2002 آوريل4 پاريس

نخســتين نــام هــا، شــگفتي - ديــار1 كه است رهگــذر فوزيه شــعر مجموعه

ــرگ انتشارات توسط1378 سال در بــخه500 در كانادا تورنتوي در سبز نس

كتـــاب اين0است رســـيده چـــاپ به صــفحه166 در شعر قطعه57 داراي

ــدو كه باشد مي شــده تقســيم بخش بــاه مــرا بخش، نخستين0است دهيد پن

آن، دو بخش و شــعر قطعه24 حــاوي بقيه عشق ســــالم زنــــدگي، ســــالم

ــات ــعري قطع ــامل را ش ــود ش 0ميش شــروع9ص آغــاز در ســخني با كتــاب حــال شرح خالصه كتاب آخر در و شده

است آمــــــده وي عكس و شــــــاعرــفانه ــ ــاني هيچ متأسـ ــ كه ناشر از نشـ

نمــود تهيه را كتــاب بتــوان آن بوســيلة0ندارد وجود

بدون كنيم، مي كوشش اينجا در - ما2 شــويم، جا بي فرسايي قلم وارد اينكه

به را كتـــــــاب اين ادبي بررسي و نقد رهگـــذر، فوزيه كارهـــاي ديگر همــراه كارآگاهــــان و ادبي اســــتادان بدست

ــاب معرفي به فقط و بسپاريم شعر كت0نماييم اكتفا

كه است كتابي نام ها شگفتي ديار در كه داستانهايي اساس بر آنرا فوزيه

0است نهاده نام شنيده مي كودكي داستاني0عجايب سرزمين در آليس

از پر دامن در آموخت آنرا وقتي كه بي و راحت مادرش، محبت و مهر

و خودش براي زيبايي آينده به خيال بدون0انديشيد مي كشورش

خودش واقعي دنياي روزي بداند اينكه داستان قهرمان سرزمين از تر عجيب نمي0شد خواهد اش كودكي دوران

عجيب كشورش روزي كه دانست آن در كه ميشود جهان سرزمين ترين مرداب سرنوشت، سازان سياه

را انسانيت مذهب بنام ديار، سازان لب از را ها خنده و0زنند مي بدار خاك به و برداشته سيرتان فرشته هاي

سرزمين در كه او0ميسپارند نيك گفتار نيك، پندار شعار با زرتشت،

نمي بود، آمده بدنيا نيك كردار و پندار كشورش در روزي كه دانست

زندگي قانون بد كردار و بد گفتار بد، كه دانست نمي0ميشود هموطنانش

هاي قفس در ساالنش و سن هم نمي شد، خواهند گور به زنده تعصب خواهد فرو ارزوهايش كاخ كه دانست خواهد وطن ترك به مجبور و ريخت

000شد جامعه كتاب يك ها شگفتي ديار كتاب

با كه است كتابي است، شناس يك وضعييت چگونگي لطيف احساسي

آينه در را، زن يك ديدگاه از جامعه0است كرده نمايان شعر

- فوزيه2 در را خود هاي چكامه ظاهرا آنها و است سروده افغانستان از خارج

گذاشته هم كنار منطقي سير يك با را نوشته اين در آنرا از هايي نمونه كه

ميآورم كوتاه

غريب غريبم من000سنگم پر و ويران هاي آشيانه گريزه،

000 ام كرده گم هدفام گفته وداع را بيداداضطراب و ابهام و عذاب از مرا

دهيد رهاييدهيد رستگاري

دهيد پناه

بيمار چيزش همه كه را كشوري او مي سر پشت در و كند مي ترك است

فرا را جا همه اندوه، و غم كه بيند مي را اي خانه هر در است، گرفته

ويران آنرا فزا جان دردهايي با و زند و است غالب اندوه و درد0كند مي

و دهد نمي گريختن و گريستن مجالكند مي دنبال را او همچنان

را مردها دردها،000 خيابان زارهاي طناب ميعادگاه به

ميبرندرا زنها دردها،000

روزنه بي ديوارهاي درون 0كشند مي زنجير به

نيست گريستن مجال000000نيست گريختن مجال

غمخوار و يار آن در كه شهري از او كابل مانند شهري از0ميگريزد ندارد

و غم و است كس بي نيز خود كهاست. گرفته را فضايش اندوهرا غرورت كاجان و صنوبران000

اند شكسته قامت اند ريخته فرو را پناهت ديوارهاي و

همه ها پرنده مردند

اند گريخته اند رفته

ابرهاي اين پشت در كه ميداند او ولي آرزوهايش آسمان بار، اندوه سياه

است نور آبستن

ميدانم دانم مي000نور اقيانوس در فردا

كرد خواهم شنا خورشيد كودكان با

جمله از كه را خود سرزمين فوزيه است زمين روي ديارهاي ترين عجيب

كه ديگري سرزمين به و كند مي ترك پناه است آب و درخت كوه، از پر

هم آنجا كه مييابد در ناگهان0ميبرد مردمان ديار0است ها شگفتي ديار

كردار، سيه و پندار سفيد روي، سفيد ديار باشندگان كه مييابد در ناگهان از دوش مار ضحاك همچنان جديد،

ميشوند سيراب كشورش كودكان مغز كوه ميان در شيرين خيالهاي ناگهان0 او و شكند مي بودن درخت و آب و

سرزمين در ديگري اليس را، خويش و زده شگفت اليس0بيند مي عجايب: و ناتوان

000باالها آن از

ميزنم صدا را فردوسياويم كه

اويم درسهاي تكرار محتاجبيافريند ديگري حماسه تا

000را اهريمن ضحاك كه000كند كن ريشه شاهنامه زادگاه از

بكشيد، گفتند اگر او، ديار در چونو كشتند آدمكها

000بلند ديوارهاي ديار درآموختند سكوت را زبان ناگفته هاي غم و دردها از آدمكها تا

بميرند000

قفس در قناري همچون خواه آزادي تا000

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 19: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

آسمان به رسيدن حسرت درپرواز لذت در

000سپرد جان

دار پاي در ها شكوفه كه كشوري در اند، شده پژمرده و ريخته لبخندها000گريد مي زندگي

000

نميرويد آن در احساس گل

زارند شوره نيز زنها سرزمين اين در000

زاراست بي خودش از زندگيبيزاراست زار شوره ازبيزاراست سرزمين اين از و

مرداب0است ماتم در نيز خورشيد و را شاعر بهشتي سرزمين ديار، سازان انتظار در دالن ساده اندو كرده جهنم

سپردند جان تشنگي از و نشستند آب0

000 با هنوز و ديدند شب همه را روزهاحيرت

مردندو و نشستند روز انتظار درمردندكرد گم راه ديار آن در خورشيد شايد

نرفت نشينان جهنم سراغ هرگز و000مردند و گريستند خون و خوردند خون000

مرد مانند روشنفكر سرزمين، اين در به فقط آزادي انتظار در غربت، تنهاي

در و كند مي تكيه خود دانش عصاي000 حوادث راه كنار

000ساكتش چشمان

پائيست نقش دنباليادها برف از پر و طويل جاده در

000است خود رفته همسفر انتظار در

زنها ساير مانند روشنفكر، مادر براي بر ناظر همچنان او0نيست نامي جنگ، بيداد و وحشت انتقام، و مرگ

زايش اميد به قفس درد ز پر كنج دراست نشسته نور

000تو گرم لبخند

زمان آينة انعكاس دراست بسته زنگار

ساكتست چشمان ها سايه رقص درشبند آور پيام كهروشنند صبح آمدن انتظار در كه زده جنگ كودكان بر ناظر او

خشكيده هايشان گونه بر اشكشان ميگريند، سرگردان و لرزان و است

و كنند مي سالم عجوالنه را عمر زود و شكنند مي زود آزادي همچون0ميميرند

: ميشود شب آور پيام ميماند، آنچه و

000ندارد ايمان او

گويد مي تكبير ولي كور بوم مثل و

0است شب ها صخره سرگردان000

قفس، در معصومش دخترك و

000داند نمي خون و خدا فرق

اند راسته آ گريستن براي را او000داند نمي او0داند نمي او دامادكهن با عروسي براي را او كه

خواهند گور به زنده و آراسته سال نو دوران در هنوز كه انگار0كرد

ميبريم بسر سنگي به را شب آوران پيام اين رهگذر، خانم

مي گله و كند مي شباهت غارنشينان: كه كند

000 ورق تاريكي در را ها شب غارنشينان

ميزنندنيافتند را خدا و

شدند خدا خودآفريدند را وقانونشدند هذيان همه ها نيايش

مردند همه ها ايمان و گفتند فتح ترانه آدمان،

000كشيدند ضجه ولي

را غارنشينان ها، شگفتي ديار اين در فكر در ديگران كه ميبيند زماني در

هم باز و000اند كيوان ستاره به رفتن جانكاه و پايان بي اندوه همان

0است همراهش

بدادم اشك بنگرم، سو هر و000000رسيد خواهد

و او غمهايش، و او اش، سايه و او0آرزوهايش

نيست سياه زوال اين000خودم شناخت تالش در

000 و مرگم به محكوم بيچاره سايه آخ و

000 : گويد مي پدرش سوگ در و

…پدرم بخواب

ست خاكستري و سياه جا همهاست مرده تو و من سرزمين در بهارميسوزم هايت نوازش حسرت در من

پرستت زيبا گان ديده كه شادم ولينديدند را رنگها مرگ

…نشوند شاهد را كوچ تاريك مالل در او با نيز غم كرد، كوچ فوزيه ولياوست با روز و شب و است كوچشعرم حرير بستر در000

شدم همخواب جنگ اندوه با

در شعرش آينة از را او غمهاي ما وبينيم مي ها شگفتي ديار كتاب

فقط كتاب اين در فوزيه اينها همه با ديار از0نميپردازد غم شرح به

عشق. از از و آمده بيرون ها شگفتي سخن نيز آرزو و اميد و نو زندگي خيالهاي كه كند مي آوري ياد و ميگويد

نوعش هم مليونها آرزوهاي مانند، اوو پوسند مي تعصب هاي صندوق در

زير آرزوهايش، بلند هاي قله0000اند خفته سكوت برفنيست فرياد توان

000انتهايي را تنهايي و

2001-4-6 پاريس

آمده بدنيا شريف مزار شهر در رهگذر فوزيه انگليسي زبان رشته در استانبول در است، به آلمان در سال2 بمدت و داده تحصيل ادامة سال در0است پرداخته نگاري خبر كار

در و ميرود آمريكا به تحصيل ادامه براي1996 و ميخواند درس فارسي ادبيات و زبان رشته

0است اش نامه پليان تهيه مشغول اكنون دارد نام ها شگفتي ذيار او شعر مجموعه نخستين

سبز برگ انتشارات توسط1999 سال در كه مجموعه0لست رسيده چاپ به كانادا تورنتو در دست ” در000پدرم بنام“وآسمان ديگر اي

0دارد چاپ

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 20: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

مردماني جمله از ايرانيان را خود فكري تراوشات كه هستند

گذاشته يادگار به نيز نقاشي بصورت يك فقط بهزاد، تا هنر تاريخ در ما0اند

ماني كه داريم نامدار بزرگ نقاش مشهور او ارژنگ كتاب و بود، پيامبر0است

و نشيب تاريخ طول در نقاشي هنر است، ديده بخود را فراواني فرازهاي در زمين ايران در ها نقاشي نخستين

آنچه به نگاهي با0موجودند غارها ديوارة هاي نگاره از است، بازمانده

در موجود بهزاد هاي نقاشي تا غارها را نقاشي تكاملي سير ميتوان كتابها،

جداناشدني هم از دوره چندين به ديوار روي نقاشي0نمود تقسيم خانه، كف ديوارخانه، سفالها، غارها؛

استفاده با نقاشي0ها فرشها. پارچه با نقاشي رنگين، سنگهاي تكه از

نقاشي باالخره، و فلزات از استفاده0مينياتور بصورت كاغذ روي

انسانهاي از غارها، ديوارة روي نقاشي در ميالد از پيش اول هزارة تا نخستين

از كه آنچه0است بوده رايج ايران امروز را است مانده يادگار به دوران در ايزدپناه حميد كشفيات در ميتوان0ديد لرستان غارهاي

نگاره ايراني هاي نقاشي قديمترين كه باشند مي كوهدشت در غاري هاي

) درة سخن كوه ناحية دو در در0دارند قرار هميان ميرمالس( و

و جنوبي بخش در ميرمالس درة موجود فراواني هاي نگاره آن شمالي

و جنوبي درة در آن تاي يازده كه استدارند قرار شمالي درة در ديگر هشت

هزاز6-7 به ميرمالس نقوش تاريخ00ميرسد پيش سال

هاي نگاره0جديدترند هميان نقوش كيزه كوه در هميان در غاريKizaاست شمال در آنچه دارند وجود

عدد هفت به جنوب در و عدد سه به در پناه ايزد گزارش به بنا0ميرسند

چنين0موجودند هايي نگاره نيز غار

زمين ايران نقاط ساير در آثاري با آثار اين0است نشده مشاهده آهن( و اكسيد ) قرمز اخرائي رنگهاي

زرد آهن( نقاشي سولفور ) احتماال 0اند شده دوشه غار در لرستان ديگر هاي نگاره

غار اين0دارد قرار چگني دهكدة در دارد سال هزار45 از بيش قدمت استفاده مورد سال هزار20وبمدت با شده ) ثابت است بوده انسان

هاي دوره هاي بازمانده روي پژوهشاكتيو( راديو كربن از استفاده با پيشين

نقاشي110 از بيش غار اين در0 سياه رنگ به ها نقاشي و است موجود

پيش اول ) هزارة اشكانيان بدوران و بين نقوش اندازة0ميالد( ميرسند از

هاي موضوع0است سانتيمتر30-7 سه به ميتوان را غارها در نقاشي حيوانات تصوير0نمود تقسيم دسته

حيوان و انسان ) طبيعت( تصوير انسان- انسان تصوير ) شكارگاه( و

رسم بيشتر كه حيواناتي0) رزمگاه( 0كوهي گوزن- بز از عبارت اند شده

مي اسب و گرگ0 روباه0خرگوش چه و شكارگاه در چه انسان0باشند

بر سوار يا و پياده ميتواند رزمگاه در تير رفته بكار هاي اسلحه0باشد اسب

“ ها نقاشي بيشتر در0اند كمان و يك هر و است شده رعايت پرسپكتيو”

را خود ويژه شخصيت نقاشي اجزاء از0دارند

ها نقاشي كم كم زمان گذشت با هم و درآمدند نيز تنديس، بصورت

و گل و سنگ از هايي تنديس زمان با0شدند پديدار فلزات ساير و مفرغ تنديس اين انسان، شدن نشين شهر

نصب آن روي يا و ديوار از جزوي ها پيدا رواج نگاري ديوار خانه در0شدند

از پيش سفال روي به نقش0كند مي0بود شده پديدار اينها

بدون يا ديواري. با هاي تنديس ساختن بوده رايج هخامنشيان دوران در رنگ

است مانده ديوارنگاري از آنچه است شود مي ساسانيان دورة به مربوط

غزنه و نيشابور در آنرا نمونة كه نام به ديوارنگاري و سواركار بصورت

Khulm درة در انوشيروان دختر پنجه در را رستم داستان و افغانستان

هفت سدة از متر15 طول به كنت 0يافت ميتوان ميالدي

در فلزات با نقاشي كاري، فلز هنر و گرفت نزج ساساني دورة اوايل

سلطة زير هايي سرزمين در سپس 0يافت گسترش شرقي رم حكومت االيام قديم از پارچه روي نقاشي نيز شاهنامه در فردوسي بود مرسوم

پارچه” روي “ متحرك هاي نقاشي به روي در نقاشي از ولي كند مي اشاره قالي روي نقش0دهد نمي خبر كتاب

هاي شكل بصورت چه پارچه و ) حيوانات نقش بصورت چه و هندسي يا و شير( شكارگاه يا و سيمرغ

ديده بازمانده آثار در فراوان رزمگاه0شوند مي

ظروف روي نيز نقشها همينگونه روي فلزي هاي نقش پيداست فلزي

آنچه و دارند زيادي قدمت نيز ظروف دوم هزارة به است شده پيدا ايران در

به پرداختن0ميرسند ميالد از پيش فلز و قالي پارچه، روي هاي نقش0طلبد مي را اي جداگانه بحث

گوناگون روشهاي به نقاشي پيشرفت نموده پيشرفت اي اندازه به ايران در

كتاب ميالدي274 متولد ماني كه بود گوناگون هاي نقاشي با را خود ارژنگ

دهندة نشان خود كه بود كرده پيشنهاد نقاشي هنر به احترام و ارزش مقام،

0است بوده دوران آن در هميشه نقاش پيامبر اين پيروان تزيين نقاشي با را خود مذهبي كتابهاي

923 سال در اينكه تا اند كرده مي در شده نقاشي كتابهاي تمام ميالدي خليفه المقتدر دستور به زمين ايران

نابود هميشه براي و سوخته عباسي0اند گرديده

خلفاي آمدن با ايران در نقاشي هنر نگاره چون0رفت بين از بكلي عرب دين خدمت به هنر اين بود ممنوع گري كساني0نكرد رشد نتيجه در و نيامد

كردند مي نقاشي پنهاني كه هم تمجيد و تعريف انتقاد، مورد كارشان

گونه بدين و گرفت نمي قرار 0ماندند عقيم همچنان استعدادها

اي انگيزه هيچ خوب كار يك براي يك از نيز كسي و نداشت وجود

0نميكرد پشتيباني نقاشي آنها ولي بودند موجود رنگها اينكه با

معماري در هندسي هاي نقاشي براي 0گرفتند مي قرار استفاده مورد

آنها ولي نبود پيچيده رنگها ساختمان سفيد رنگ0بودند گران و كمياب رنگ سفيد(، ) روي سفيداب از خالص از نخودي زرد رنگ دوده، از سياه تهيه هرمز گل از اي قهوه و زرنيخ الجـورد، از پررنگ آبي0ميشد

ناياب سبز رنگ شد ) الزوريت( پيدا و زرنيخ از اي آميزه آن تهية و بود

) اكسيد( مس زنگار از يا و وسمه ) سرخ( از لعلي رنگ0ميشد توليد

شنگرف رنگ سفيداب، آميختن و طال0ميشد جيوه( تهيه ) سولفيد

بصورت يا و برگه بصورت نقره اينها همه0ميشدند استفاده محلول گران رنگ تهيه كه آنست دهندة نشان به احتياج هنرمند و است ميشده تمام

چون و0است داشته مالي حمايت از هنرمند است نبوده مرسوم نقاشي

محروم معنوي و مادي پشتيباني تمام نقاشي هنر نتيجه در0است بوده

رونق از زمين ايران در قرن5 بمدت كتاب تصوير براي كم كم اينكه تا افتاد

كاغذ اختراع از پس قرن4 دوباره 0يافت رواج

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 21: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

0داشت گراني قيمت نيز كاغذ-3 سال در اي پارچه كاغذ نخستين

و آمد سمرقند به چين از ميالدي751 و ماند آنجا در صنعت اين ها سده تا

جديد نوعهاي كم كم0يافت گسترش آن نوع بهترين كه آمدند بوجود كاغذ0بود زرفشان كاغذ نگاره اعراب، حمله از پس سال250 در سپس ها، گرمابه در نخست گري و تهذيب صورت به كم كم و ها خانه

نخستين0يافت راه آن در تصوير است آمده تصوير آن در كه كتابي در كه است بوده دمنه و كليله كتاب فارسي به عربي از سامانيان زمان

نقاش يك توسط و شد برگردانده متأسفانه0است شده مصور چيني اكنون كتاب آن از اي نمونه هيچ

0نيست موجود از پيش خطي هاي نسخه از يك هيچ مصور و مذهب ميالدي13 قرن

كتابهاي وارد نخست نقاشي0نيستندگرديد رياضي و نجوم سپس و پزشكي

ترجمه نقاشي، كتاب قديميترين0 13 قرن ) ديسقوريدوس( در كتاب

مانويان، شيوه به آنهم است ميالدي كه حريري مقامات نام به ديگر كتاب

) يا بصره در ايراني يك بدرخواست داراي است، شده غزنه( نوشته

دوران در نقاشي0ميباشد نقاشي محمود سلطان و بود ممنوع غزنويان نقاشي به عالقه بخاطر را پسرش

زمان در0است نموده تنبيه كتابها وارد نقاشي كم كم سلجوقيان

مانده دوره اين از كه كتابي تنها و شد دارد مينياتور60 از بيش است

(Varkavigulshahكه) نماينده ميتواند همين در0باشد دوره اين در نقاشي

در را نجوم و پزشكي كتابهاي زمان و اند ميكرده نقاشي كنوني عراق

نقاش ارمني برده يك لؤ لؤ بدرالدين0است بوده دوره اين بزرگ

و ساوه در سفالهايي اينها، همه با نقاشي كه اند شده پيدا ري و كاشان

شاهنامه از اشعاري همراه به و شده نيز12 سده در زمان، همين از0اند

مانده نيز منيژه و بيژن تصوير با جامي و ساده بسيار ها نقاشي البته كه است

0هستند ابتدايي خلفاي سقوط با ايران در نقاشي هنر

اي تازه جان دوباره بغداد در عرب رشيدالدين بار نخستين براي و گرفت

از جمعي با تبريز اطراف در وزير و نمود كتاب آذين به شروع هنرمندان

اهيت التواريخ جامع كتاب جهت بدين ايراني نقاشي نمايانگري در شاياني

در تبريز مكتب بدينصورت و دارد مكتب نخستين ايلخانيان دوران

است ساسانيان سقوط از پس نقاشي0

مينياتوري خصلت كه ديگري كتاب كتاب است شده حفظ آن در ايراني در كه است بختيشوع ابن طبيعي تاريخ

تصوير بخوبي حيوانات طبيعت آن درمراغه را كتاب اين اند شده

كرده ترجمه فارسي به عبدالهادي سبك به مينياتور94 داراي و است آموزشگاه بدينگونه0است چيني

در سپس و تبريز در نخست نقاشي 14 سده در شيراز در باالخره، و بغداد

0شد پديدار ميالدي و عرب خلفاي سقوط حقيقت در

ايران در نقاشي شروع و مغول حمله مغول اميران عالقه0است همزمان

آن چيني سبك ويژه به نقاشي به ايران در نقاشي به دوباره شد سبب تصويرها نخست0شود توجه زمين كم كم ولي بودند مآبابه چيني خيلي كه مينياتور صورت به و كرده تغيير

0آمدند در آنيم شاهد ما امروزه را خود ويژگي ايراني مينياتورهاي

0دارند مينياتورها تمام اول نظر در-

اند يكنواخت نقش را انعكاس و سايه هرگز-

كنند نمي داده نشان پهلو از هميشه اسب-

ميشود ديده چهارم سه طور به چهره-

ميشود انسان پيكر به آنكه از بيش-

آنها هاي جامه و لباس به بپردازنداند پرداخته

بلند، قباي است، كشيده اندام- ميشده نقاشي بهتر بلند آستيناند كشيده دستها0است

در مرد و زن لباسهاي اختالف-آنهاست دستار

طاليي سنين در تقريبا افراد تمام- در خوشبخت افراد0اند جواني

بخت بد و صورت چهارم سهنيمرخ

و بهاري آفتاب در ها صحنه تمام- ميوه و گل از پر تابستان فصلاست

شخصيت بي افراد ها صحنه در-0ميخورند چشم به فراواني مينياتورها در شده مطرح موضوعهاي

غارها در آنچه به فراواني شباهت طبيعت،0دارند است آمده

ميشوند تكرار ها شكارگاه،رزمگاه كم كم انسان انساني، رابطة در ولي

پديدار نيز بزم و عاشقانه هاي صحنه0ميگردد

و شيراز مكتب تبريز، مكتب از پس 0ميآيد تيموريان دوره مكتب سپس ارائه را مينياتورهايي مكاتب اين تمام

را شده ذكر هاي نشان كه ميكردند در شيراز مكتب0باشند مي دارا

سبك به تمايل ميالدي14 سده اواخر0ميدهد نشان ساسانيان دوره نقاشي

دوران در ويژه به تيموريان دوره در خود اوج به مينياتور هنر شاهرخ جمله از چيني گرايش و ميرسد اين مينياتورهاي در اژدها تصوير

تصويرهاي0است فراوان دوره نمايانگر كرماني خواجوي كتاب

0ميباشد دوره اين در مينياتور هنر سلطان دوره در شاهرخ، مرگ از پس

شير علي امير وزيرش و بايقرا حسينميرسد خود اوج به مينياتور هنر نوايي،

مكتب باني حقيقت در نفر دو اين0 به دوره اين در كتاب0هستند هرات رد شاهزادگان بين هديه بهترين عنوان و مينياتور هنر0است ميشده وبدل و ميرسد خود اوج به آن به توجه

0ميكشاند خود به را هنرمندان بهترين اند داشته را خود نقاشان نفوذ با افراد

قرار آنها اختيار در را فراواني پول و رشد چنان نقاشي مكتب0اند ميداده

بوجود را بهزاد الدين كمال كه كرد نفري دومين ماني از پس كه آورد

نقاشي هنر آسمان در نامش كه است مي زمين ايران در صفويان مكتب تا

0درخشد ) بود يتيمي بچه پسر هرات در بهزاد

نقاش ميرك نزد ( كه1537-1450 امير توجه مورد و آموخت را نقاشي

حسين سلطان و نوايي شير علي مينياتور هنر در وي0گرفت قرا بايقرا را گذشته هنر كه است عطفي نقطه را جديدي درسهاي و ميدانست خوب

0كرد مرسوم آيندگان يراي نيز دارد هايي ويژگي بهزاد مينياتورهاي

ميتوان ها ويژگي آن مطالعه با كه0داد تشخيص را او كارهاي

كه است نبوده رسم قديم زمان در به و گذارد دستينه را كارش هنرمندي

بهزاد به را زيادي كارهاي جهت همين كتابهاي ازجمله0اند داده نسبت

مي بهزاداند نقاشيهاي كه مشهوري) قاهره در سعدي بوستان توان

) لندن در نظامي ( خمسه1488 در را عطار الطير منطق ( و1490

0برد ( نام1490) نيويورك نام به آنچه به بايد كه شود يادآوري آمده مينياتور هنر در وي تأثير بهزادو بهزاد پيشكسوتان0كرد دقت است،

هنري هنرمنداندانجمن ميتوان را دانست تيموري شاهرخ پسر بايسنقر

برادر0زيستند مي استرآباد در كه اي شاهنامه جوكي محمد بايسنقر،

(848) خودش نام به كه دارد به شبيه كارهاي و شده نوشته آمده آن در بهزاد هاي نقاشي

شاهنامةمحمد نقاش گرچه0است كه كس نيست. هر معلوم جوكياست بوده بهزاد پيشكسوت باشد

0 آبي هاي رنگ از مينياتور در بهزاد و طاليي از متن در و سرخ و سبز استفاده بسيار اي سورمه اي قهوه كار در بيهوده شخصيت هيچ0كند مي مسلسل ها شخصيت0ندارد وجود او

ها، رزمگاه در چه دارند كار هم با وار 0بزمها در چه و ها شكارگاه در چه

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 22: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

نقش تحرك با را آنزمان زندگي بهزاد 0است كرده

با و حمام درس، كالس بخوبي او رسم را بنايي براي ياوري مثال

هيچ او كار در بطوريكه نموده و برداشت توان نمي را شخصيتي

نهايت بي ها رنگ0كرد اضافه يا شده آورده افسون چشم و دلنشين

اي گونه به را زمينه اينها اند. همه بر بهزاد نام كه است نموده فراهم يا و افكنده سايه ماني در را او اقال0دهد قرار بزرگ نقاش ماني كنار

بهزاد، تا زمين ايران نقاشي تاريخ در براي بود نقاشي آنچه دوره دو در

خلفاي آمدن با0رفت ميان از هميشه را نقاشي و سوختند بود آنچه كه عرب

باقي كه مغوالن آمدن و كردند ممنوع به0سوزاندند را بود چه هر و مانده اگر آثاري، هيچ متأسفانه دليل همين

نمانده بجا مدت اين در است بوده هم در بهزاد از پس مينياتور هنر0است

توجه مورد نهايت بي صفويه دوران تبريز به بهزاد آمدن0گيرد مي قرار

را زمينه ميالدي16 سده اوايل در هنر اين گسترش و باروري براي

و ميسازد فراهم درباري هنر بصورت ايران شرق و غرب در بهزاد شاگردان

هنر شدن جهاني در بزرگي سهم زمين 0دارند را ايراني مينياتور

22-2-2002

به: بيشتر آگاهي براي

و باستاني آثار پناه، ايزد حميد ـ1 و آثار ( انجمن2 )جلد لرستان تاريخي 1378 تهران فرهنگي مفاخر

نشر تاجيكستان، در ها بازيافته ـ2 زبان ) به1985 دوشنبه0دانش

روسي(كنيد. رجوع

قبل سال يكهزار از متجاوز اتمام به را دانشگاهي نه كه مردمي و هنري اندوختة نه و بودند رسانده براي كافي سواد نه و داشتند تجسمي با توانستند خود، تصورات ترسيم

آن روستائي فرهنگ با ابتكار و خالقيت از يكي كه آورند بوجود اثري زمان

0شد قلمداد هنري شاهكارهاي در پايخت از افتاده دور شهرك اين

و فومن شهر جنوب در و ايران شمال شهركي0دارد قرار گيالن استان در راه خودش در را اتومبيل كنون تا كه

و ارشيتكتها آرزوهاي از يكي و نداده برآورده را جهان بزرگ شهرسازان

و معتقد شهرسازان اين زيرا سطح المقدور حتي بايد كه آرزومندند

و انسانها به متعلق شهرها يا و شهرك وسائل براي و باشد آنها آمد و رفت جستجوي در بايد شهر سطح در نقليه

0بود ديگر هايي حل راه كه نيست اين تنها شهرك اين جاذبة

0شود آن داخل تواند نمي اتومبيل و مجموعه اين انگيزي شگفت زيبائي و عبور محل و ها خانه كه تركيبي

مختلف طبقات در بازار و مردم مرور يك آورده بوجود تپه تند شيب آن با

در0دارد عرفاني روحية و حالتسال در كه معماري جهاني كنگرة بين در شد تشكيل ايران در1974

جهان، معروف كنندة شركت معماران معماري الملــلي بين جايزة برندة او داشت حضور نيز1986ســال معماري جوايز بزرگترين از يكي برندة مجموعة يك ساختن ابتكار براي

كه مسكوني سيستم شبيه تقريبا0بود شده بود ماسوله

ماسوله هاي اساليد سايرين و او وقتي كه واداشت، تعجب به را آنها ديدند را

اين قبل قرن ده از متجاوز چطور شده ساخته و بوده ايران در روش0است

برابر دو حدود شهرك اين وسعت خميني( ) ميدان اصفهان شاه ميدان است مربع متر هزار150حدود يعني

جمعيت كه بوده مرحله چهار داراي و

تابستان در و هزار دو زمستان در آن(10.000) ميشود برابر پنج

كوه نقطة ترين پايين از شهرك ارتفاع حدود شده ساخته ايكه خانه باالترين تا

متجاوز يعني پاريس در ايفل برج3/1 در ساختمانها بنابراين است متر صد از

يك و اند گرفته قرار تند شيب يك يك كه ميدهند تشكيل را نمايي

0است هنري خالقيت از مردم مرور و عبور محل و ها كوچه در و است ديگران بامهاي پشت روي زيرين طبقة هاي خانه بام پشت روي آمد و رفت معمولي كوچة يك مثل

0ميكنند بازار طبقات از يكي بام پشت روي در

براي مختلف دكانهايي كه گرفته قرار جهارپايان و شده تعبيه فروش و خريد0ميكنند عبور راحتي به كاال حمل براي و سنگي هاي پله از بازار به رفتن براي

ميشود استفاده چوبي مواردي در چهارپايان تا است كم پله هر ارتفاع بر بنا بازار0بروند باال براحتي بتوانند در را مشابه كاالهايي ايراني بدعت مي هم پهلوي مختلف هايي مغازه داشته انتخاب حق خريداران تا گذارند

همه0شود داري خود وقت اتالف از و وجود شهرك نياز مورد دكانهاي گونه خبري بزرگ هاي مغازه از ولي دارد

مقياس يك در ها مغازه همة و نيست0شده بيني پيش كوچك

شهرك طبقات از يكي در كه بازار اين ايران ديگر بازارهاي مثل قرارگرفته

نميدهد تشكيل را شهر فقرات ستون ديگر جاهاي برخالف هم مسجد و

تركيب0است بازار محوطة از خارج خانه تركيب در كه است همان ها خانه و ميشود ديده ديگر شهرهاي هاي

كه تفاوت اين با است طبقه دو بيشتر بين در باورنكردني همبستگي يك

دارد وجود كوچك شهرك اين ساكنين شويد مجبور شما اگر كه بطوريكه

داخل از را آب فاضل يا آب لولة كه عبور پائين طبقة اطاقهاي از يكي زير اگر يا و ندارد، مانعي دهيد سقف در كه بود طوري شما اجاق

حدود برجستگي يك زير همسايه كند پيدا متر سانتي40 الي30

اين به احتياج اگر يا و0ندارد عيبي نگهداري براي ستون يك كه داريد

پائين همساية منزل از ساختمانتان0كند نمي ايجاد مسئله دهيد عبور

شهرك اين در كه قوانيني و دولتي انسان يك حكمفرماست

غير ديگر زندگي يك و كامل همبستگي0است شهري زندگي از سرما اي مالحظه قابل نحو به آنجا در شده مهار شهري مشكالت و امنيت و

و سنگ خشت، ساختماني مواد است نوع يك اينكه جالب و است چوب

خودرو بطور وحشي سرخس درخت برگ كه رويد مي ماسوله اطراف در

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 23: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

جلوگيري براي و كنند مي خشك آنرا مي بكار بامها پشت در رطوبت از

خود در را باران و آب نم تا برند، بخار آفتاب تابش از بعد و نگهدارد

0شود هنري ارزش كه ساختماني ماسوله در وجود باشد داشته معماري نظر از

سال در يعني قبل سال يازده0ندارد در خرابيهائي زلزله اثر در1369 ريزش و آمد بوجود شهري بافت روي و كوه باالي از درشت هايي سنگ با و آورد وارد صدماتي پرشيب دامنة و فرسودگي و قدمت به علم

ضربه و چوبي كالفهاي پوسيدگي موجب مسكوني، هاي واحد پذيري

0شد زيادي خرابيهاي فداكاري و همبستگي روحية آن با ولي

خود كوتاهي زمان مدت در مردم، داده انجام را الزم تعميرات كلية اهالي

اجتماع تحويل آنرا اوليه بصورت و شهرك اين قدمت مورد در0دادند

جملگي كه دارد وجود مختلفي نظرات و يكهزار از بيشتر خيلي آنرا قدمت

0دادند مي سال صد معماري مجموعه اين ارزندة تركيب

اين ابتكار و آفرينش و كوه با بديع زيبا است قصري شيب در سازندگي

صميميت صداقت يك كه تجمل بدون افراد با تماس بدون آن نماي در حتي

غناي يك ثمرة آنرا و ميخورد بچشم0دانست بايد فرهنگي

با گفتگو

طالب دكترقاسمزاده

متولد تهران در زاده طالب قاسم متوسطه و ابتدايي تحصيالت و شده

زادگاهش كشور همان در را موسيقي يك با آنگاه و رساند مي پايان به

تحصيالت ادامه براي تحصيلي بورس مي بروكسل به سپس و وين به ابتدا موزيك و ويلن رشته در آنجا در و رود

Superior اول جايزه اخذ به دوشامبر باز ايران به سپس و گردد مي نايل سمفونيك اركستر در و گردد مي

مشغول ويلن نوازنده عنوان به تهران سال چهار از پس و0شود مي كار

دكتراي و گشته باز بروكسل به مجدا رشته در بروكسل دانشگاه از را خود

0دارد مي دريافت موزيكولوژي به بنا موفقيت اين از پس ايشان ايران عازم تهران دانشگاه دعوت تدريس به تهران دانشگاه در و شده سازشناسي و موسيقي تاريخ و فرم

سپس زاده طالب استاد0پردازد مي موسيقي عالي هنرستان رياست به

خود سمت انقالب تا و شده منصوب آقاي انقالب از پس0كند مي حفظ را

باز بلژيك به دوباره زاده طالب دكتر و ويلنيست عنوان به و گردد مي

ناسيونال اركستر عضويت به آلتيست اين در و شود مي برگزيده بلژيك ضمن زاده طالب استاد دوران

آهنگهايي ساختن به هنري فعاليتهاي و پردازد مي ايراني هاي تم پايه بر

و كنسرتها سال چند اين طي البته اغلب در متعددي رسيتالهاي كرده اجرا جهان بزرگ كشورهاي

فراوان استقبال با همگي كه است از نوار يك ايشان0است بوده مواجه

C-D ويك سلو آلئو ويلن براي خود آثار به را پيانو و ويلن براي خود كارهاي از

فرانسه راديو و است كرده روانه بازار C-D در و انتخاب آنرا از قطعه سه

0است گنجانيده خود ساليانه اينكه از تشكر ضمن : استاد، س

پذيرفته مصاحبه اين براي مرا دعوت نقطه از اي شمه خواهشمندم ايد

موسيقي بارة در را خود نظرهاي بيان ما خوانندگان براي ايراني

0بفرماييد قسمتي اينكه از فراوان تشكر : با ج هنر به را خود مجله صفحات از

بگويم بايد ايد داده اختصاص موسيقي هنر اين به ما كشور در متأسفانه كه

و سياسي عوامل خاطر به ارزنده توجه كه قرنهاست مذهبي، قوانين

داده هنر اين مقام خور در و الزم مقام حتي كه گفت توان مي و نشده

شده گرفته ناديده هنر اين موقعيت و كنوني موقعيت به توجه با ولي است، كه موقعيتي در يعني ايران اجتماع بنيادي بسيار تحوالت حال در ما كشور به كه بود خواهد بجا بسيار است

تعيين عوامل از يكي خود كه موسيقي آينده در تواند مي كه ايست كنندهكنم اشاره باشد مفيد ايران

داده نشان ملتها تاريخ رويهمرفته0 و اساسي نقش موسيقي كه است

خواستهاي آوردن پديد در بنيادي يونان0است كرده بازي اجتماعي

هاست نمونه بهترين از يكي باستان از يكي كشور آن در موسيقي چون

اجتماع سازنده و كننده تعيين عوامل و افالطون چون بزرگاني چنانچه بوده

ها رساله موسيقي در پتاگور و ارسطو جاي بر خود از ارزنده آثاري و نوشته بسياري در نيز اكنون هم0اند نهاده

است عاملي موسيقي كشورها، از معالجــه و آرامــش ايجـاد براي

و مقاومت ايجاد براي حتي و بيماران وطن احساسات تهييج و پايداري 0شود مي استفاده دوستانه

مقام تنها نه ما كشور در موسيقي سالهاست بلكه ندارد را خود واقعي و نوگرايي به گرايش هيچگونه بدون

در و است نخورده تكاني تغيير،0است نخورده دردي هيچ به حقيقت

نوع چه زاده طالب : آقاي س مفيد ما اجتماع در تواند مي موسيقي

؟ باشد جامعه نياز موسيقي كه بگويم : بايد ج

پاپ اصطالح به چه سنتي، چه ماست، ولي غيره، و روستايي يا و تصنيف و

پيشرو و متحول جامعه يك براي آنچه هنر و اخص بطور موسيقي الزمست

بيدار كه باشد اي بگونه بايد اعم بطور زنده ملت يك روحيات نوع هر كننده وطن نور كه سرودهايي به ما باشد

جامعه در را استقامت روح و پرستي در و0داريم احتياج نيز بياورد بوجود مرثيه آوازهاي به كمتر ما مقابل جهت بخت از و0نيازمنديم غمگين و گونه غني بسيار اي گنجينه ايرانيان ما نيك كه داريم دست در موسيقي مورد در

و شود مي توجه آنها به كمتر متأسفانه كه ماست محلي و بومي هاي ترانه آن

ثروتهاي از يكي گفت بايد براستي به و حقيقت در0هستند ما ملي بزرگ

موسيقي كه گفت توان مي تحقيق و بومي هاي ترانه همين ما گذشته نسلي به نسلي از كه است محلي همانگونه و0است شده سپرده ديگر

بايد موسيقي اين ام گفته بارها كه و پيگير تالشي الزمست و شود، حفظ تا بشود راه اين در جانبه همه

و خمودگي حالت از ايراني موسيقي روح گوياي و شده خارج رخوت

هم ما حماسي حال عين در و شاعرانه در كلمات كردن جابجا تنها0باشد

نيست نوآوري ما گونه مرثيه موسيقي چيزي گذشته سال سي هاي تصنيف0

اينها و است نياورده ببار ما ملت براي كمبود و ها دانستني كمبود اثر بر

0است موسيقي هنر در دانش ممكن زاده طالب دكتر :آقاي س

زماني چه از شما بفرماييد است؟ ايد كرده آهنگ ساختن به شروع

هنرستان در كه : بله. زماني ج خواندم، مي درس تهران در موسيقي

جهاني تكنيك با كه بودم مايل خيلي خودمان محلي و بومي موسيقي روي رؤساي از نفر دو البته0كنم كار

محمود پرويز آقاي موسيقي هنرستان كار اين به گريگوريان روبيك آقاي و

0بودند زده دست شد مي ايجاد اي زمينه بايد هرحال به مانند بتوانند دانان موسيقي تا

همانند آذربايجان موسيقيدانان اي موسيقي بيكف اسكندر يا اميروف

بسازند ما ملي و محلي هاي تم پايه بر از اما0هستند زيبا بسيار ها تم اين0

ساختن به شروع من زماني چه در بگويم بايد كردم آهنگها اينگونه

در سالگي. زمانيكه19 حدود مي وظيفه خدمت افسري دانشكده

يكي روي بر ساختم اي قطعه كردم، همان كه شيرازي محلي هاي تم از

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 24: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

اجرا دانشكده اركستر توسط سال اين به مربوط نتهاي متأسفانه0شد گم و پراكنده و نيست دستم در اثر

اينكه از پس انقالب بعداز ولي شده مي ترك را ايران بار چندمين براي كه زيادي كار و مشغله تمام با كردم

ساختن به را خود وقت از نيمي داشتم بومي و محلي هاي تم پايه بر آهنگهايي

0دادم اختصاص ايران ساخته امروز به تا كه : آهنگهايي س ايد يا و اكثرا ايراني هاي تم روي كال

هم غربي آهنگهاي از اينكه يا است ؟ كنيد مي استفاده

ام ساخته مختلفي آهنگهاي : من ج كه آهنگهايي0گوناگون سازهاي براي و شده ساخته پيانو و ويلن براي

اركستر براي آهنگهايي همچنين بزرگ اركستر براي همچنين و مجلس يك به توانم مي نمونه ام. براي ساخته

بزرگ اركستر براي كه سمفونيك پوئم زرتشت گاتهاي سرودهاي روي بر و

ساخته شود مي انجام بخش پنج در كه تم از هم آن در كه كنم اشاره شده ولي ام كرده استفاده ايراني هاي

كه ام نوشته هم قطعاتي مدرن كامال همچنين و است اروپايي شيوه با و

0ام نوشته قطعاتي ويلن براي تمام در بفرماييد است : ممكن س

اروپا مختلف ممالك در كه كنسرتهايي خودتان آثار از ايد كرده اجرا آمريكا و

موسيقي بقيه آثار از يا كنيد مي اجراكنيد؟ مي استفاده نيز دانان

به تا كه كنسرتهايي تمام : بله. در ج دو به را برنامه من ام كرده اجرا حال

از اول . بخش ام كرده تقسيم بخش و جهان بزرگ دانان موسيقي آهنگهاي

كه خودم آثار از ديگر بخش فراوان استقبال با خوشبختانه 0ام بوده مواجه شنوندگان

به ايراني موسيقيدانان ميان : در س مي احترام بيشتر آنها از يك كدام

گذاريد؟ كه بودند زيادي استادان : البته ج

به من هستند، احترام مورد همگي حسين آقاي خودم استادان از يكي

و0نهم مي ارج بسيار ناصحي ما موسيقي در كسانيكه از همچنين

ملك آقاي از اند كرده نوآوري بسيار بسيار كه ببرم نام توانم مي اصالنيان

0هستند من احترام مورد استاد مورد در زاده طالب : استاد س داريد نظري چه وزيري علينقي و صبا

؟ ما ملي موسيقي گذار پايه : آنها ج

اين به ما ملي موسيقي البته0هستند برديد نام كه اساتيدي مديون حقيقتا

علينقي اينكه براي ؟ است. چرا را ما موسيقي كه بود كسي وزيري

متد با و نت وسيله به بار اولين براي به كالسيك سبك به و اروپايي

شاگردان و داد درس خود شاگردان روح استاد و صبا استاد ايشان ممتاز

در بزرگان ساير و خالقي الله گذاران پايه كه هستند ايراني موسيقي0باشند مي ما كشور موسيقي

از ما كشور موسيقي : آيا س متأثر نيز ديگر كشورهاي موسيقي

است مثبت جواب اگر و خير يا است و حد چه در تأثيرات اين بفرماييد0است حدودي

ايران به كه بار هر من بگويم : بايد ج با كه برخوردهايي در و رفتم مي

در يا داشتم كشورمان هنري مقامات ها روزنامه و راديويي گفتگوهاي

كرات به و اصلي تم يك از همواره كه است اين آن و ام كرده گفتگو

يك از متأسفانه ما كشور موسيقي مي و است تهي ثابت و اساسي معيار كه دانيم و قاعده تحت بايد هنر اصوال باشد صحيحي معيار و شعر مثال

معلوم. است معياري داراي ما ادبيات هاي رشته ساير همچنين و نويسندگي

خود خاص معيارهاي داراي هنري ما كشور كنوني موسيقي ولي هستند، چرا حال نيست درستي معيار داراي

و افغاني موسيقي از ما موسيقيدانان براي برند مي استفاده غيره و تركي يا

موسيقي هويت ما مردم كه است اين به بخواهيم اگر شناسند، نمي را

موسيقي بايد ببخشيم هويت موسيقي0باشد داشته معيار مان مملكت كه برسد زماني اميدوارم من امور و بيابد را خود واقعي صاحب ما

دست به مملكت هنري و فرهنگي باشد حقيقي كارشناسان و كاردانان

جامعه اركان تمام آنزمان در البته كه كه شد خواهند خود خاص هويت داراي نيز موسيقي شامل است بديهي0شد خواهد

ما موسيقي كه امروز خالف بر يوناني و عربي موسيقي از مخلوطي

مي اسراييلي حتي و افغاني و تركي و بر ايراني موسيقي نام به و باشد0شود مي تحميل مردم

مورد در شما امروز : سخنراني س و ايران موسيقي بين مشترك وجوه

است ممكن باشد مي يونان و هندبفرماييد آن به راجع مختصر اي اشاره

0 يا تم نموديد، مالحظه كه : همانطور ج

موسيقي پيوند سخنراني، موضوع مي ناچار من و0بود يوناني و ايراني و فني نكات از بعضي بارة در بايست

مي گفتگو صوتي و موسيقي اي پايه كه اصلي مطلب به رو اين از0كردم

سه اين پيوند كننده مشخص نيم و ها پرده فواصل يعني موسيقي،

مي بود. اشاره ها پرده ربع و ها پرده فارابي نصر ابو از همچنين و كردم

پرده گذار پايه كه ايراني دانشمند تنبور و خراسان تنبور روي بر بندي

اين كردم. چون مي ياد بود بغدادي موسيقي روي بر را درهايي دانشمند

موضوع امروز تا كه كرد باز شناسان0باشد مي آنان موسيقي بحث

با اش رابطه و هند موسيقي باره در كه بگويم بايست ايراني موسيقي تا پيش سال هزاران از هندي موسيقي

از بسياري موسيقي و دارد وجود كنون را خود دست دور و همسايه ملتهاي

در0است قرارداده الشعاع تحت به هندي خنياگران با موسيقي ايران، دو در كم دست و يافت راه ايران به كه اشكانيان زمان در يكي نوبت، ناميدهGossan گوسان اشكاني زبان ساسانيان، زمان در ديگر و شدند مي اسم اين از كولي نام كه لولي به

به بودند، معروف شود مي مشتق موسيقي و خنياگران اين0آمدند ايران به ايران شاهان خواست به نوازها

در قرنها و يافتند راه ايران دربارهاي ايران در عرب حمله تا و ماندند ايران كشورهاي به ان از پس و ماندند باقي همين شك بدون و كردند كوچ غربي

و گويها و ها كولي و خنياگران هاي سنت نگهداري در رامشگران

0كردند ايفا را مهمي نقش ايرانيان موسيقي كه داشت باور توان مي

افسانه و كهن آيين و گذشته زمانهاي به نسلي از گوسانها وسيله به ها

در كنون تا آنچه و رسيده ديگر نسلي يا سنتي موسيقي هاي دستگاه

باز بينيم مي عاميانه موسيقي يادگار به آنها از است هايي نغمه مانده 0است باقيمانده امروز تا و مانده

در شما زاده طالب دكتر س: آقاي مربوط را سندي خود سخنراني ضمن

ممكن داديد نشان پيش سال هزار به0بفرماييد مطلبي اين مورد در است

باره در كافي آگاهي نبودن : با ج اثر بر كه باستان ايران در موسيقي

آتش قبيل از تاريخي رويدادهاي غارت و چپاول يا ويرانيها و سوزيها شدن ناپديد اثر بر نيز و ها كتابخانه

مي سختي به خاك زير در تاريخي آثار وجود يا و موسيقي چگونگي از توان

پي در بگوييم سخن زمان آن سازهاي چغاميش تپه در هاييكه كاوش

Choghamishشده انجام خوزستان در توانستند آمريكايي باستانشناسان

سابقه سال هزار پنچ كه سندي را ايران هاي سرزمين در موسيقي

دارند عرضه جهانيان به دهد مي نشان كه سنگي است اي لوحه سند اين

ايست يافته سازمان اركستر نمايانگر باستانشناس دو گزارش طبق كه

كانتور جي نامهاي به آمريكايي ديگري و كاليفرنيا دانشگاه پروفسور دانشگاه استاد دلوگاز پروفسور

جهت از سند اين اند گفته كه شيكاگو آن هنري كيفيت و زندگي از آگاهي شايد و دارد ارزش ما براي دوران از يكي لوحه اين كه گفت بتوان

است بشريت تاريخ اسناد بزرگترين نشان را يافته سازمان اركستر يك كه

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 25: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

لزومي اينجا در آن شرح كه دهد مي كنم، مي بيان خالصه بطور فقط ندارد

در ديگري شخص طبل، و چنگ نوازنده كه مانند شاخ شيئي به دميدن حال نوازد، مي است بوق شبيه آلتي

خود گونه به را دستش ديگر شخص آواز شبيه كه است كرده نزديك

اين و باشد مي امروزي خوانهاي هزار پنچ در كه دهد مي نشان اركستر

ايران در پيشرفته موسيقي پيش سال ساز از اركستر اين در و بوده رايج خواننده و بادي، ساز و اي كوبه و زهي

كند مي همراهي را اركستر اين هم اي0 مي تصوير اين به هنگاميكه حقيقت در

كه رسيم مي نتيجه اين به نگريم داراي نيز ما امروزي اركسترهاي

بايد آيا پس هستند، سازمان همين همان در ايران موسيقي كه كنيم قبول باقي ساله هزار چند ساختمان و شكلاست؟ مانده

موسيقي با يونان موسيقي رابطه در از رابطه اين گفت بايد ما كشور سرزمين آن مدهاي يا و گامها رابطه

كه گامها اين و است نگذاشته پافراتر هاي سرزمين نام از آنها نام حتي

گرفته مديترانه و سياه درياي اطراف امپراتوري در زماني همگي شده

Lydi ليدي مثل است بوده ايران بزرگ البته000غيره وPhrygie فريژي و

هنرها كه نيست شكي مانند اصوال كه جايي هر به هستندكه رودي

مي آبياري را منطقه شود سرازير خود صحبتهاي در كه همانطور و0كنند وجوه موسيقي سه اين ام گفته

0دارند بسيار مشترك در سؤالم آخرين زاده طالب آقاي-

اسپانيا فالمينگو موسيقي مورد مورد اين در است ممكن است،0بدهيد توضيح

دورة به رسد مي داستان بله، بود شده درباري موسيقي كه عباسيان

او واقعي نام كه موصلي ابراهيم0 شهر خود، ديار از بود ماهان ابراهيم

به و روانه عباسي خليفه دربار به ري از و پردازد مي خوانندگي و نوازندگي مي خود زمان موسيقيدانان بزرگترين

به را موسيقي هنرمند، اين0گردد استعداد خوانندگي در كه خود پسر

پدر از پس و آموخت داشت فراوان و قدر الرشيد هارون دربار در اسحق شاگردان نيز او0يافت منزلتي شهرهاي از كه داشت فراوان

مي او نزد فراگرفتن براي دوردست جهرم از جواني آنان ميان در آمدند، و نوازندگي در كه بود شيراز نزديك

پيشي شاگردان ساير از خوانندگي ترك از پس او0زرياب نام به گرفت قرطبه به آفريقا شمال راه از بغداد

شهر آن در عمر آخر تا و رفته اسپانيا عبدالرحمان اموي خليفه خدمت در و

خود شاگردان به بود آموخته آنچه دوم

برجسته از يكي زرياب0آموزد مي كه است ايران موسيقيدانهاي ترين پايه را اسپانيا جنوب موسيقي هنر

موسيقي پايه بر را آن و كرد ريزي عاشقانه هاي ترانه نهاد، بنا ايراني

فالمينگوي موسيقي حتي و اندلسي موسيقي از متأثر شك بدون اسپانيايي

مانده جاي به كنون تا كه است زرياب دل زندگي زرياب زندگي0است

نمي مختصر اين در كه است انگيزي0گنجد و تشــكر ضــمن زاده طــالب دكتر آقاي

ــان ــ ــدگان اينكه از امتن ــ در را ما خوانن مــورد در خــود نظرهــاي نقطه جريــان

قرار است ذيقيمت بسيار كه موسيقي 0سپاسگزارم بسيار داديد

سيم، طرف آن گريه صداي آمد و رفت صداي0است نزديك خيلي

0غمگين و خفه همهمة جور يك0هم0گرفته خواهرم صداي چند خدا گفت مي آخر دقيقة - “ تا تا ده مي فرصت من به ديگه سال

”0كنم استراحت چطور دانم مي0شكند مي صدايش

به را ابروهايش حاال0كند مي گريه لجوجانه را يش ها لب و كشد مي هم

0نريزند ها اشك تا كند مي جمع!” بزن حرف مامان با - “ بيا0آيد مي چاه ته از انگار مامان صداي

راحت عزيزم، نكن ناراحت - “ خودتو”0شد

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 26: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

بعد و ها دايي بعد آيد، مي ام خاله بعد صداهاي و است همهمه0كوچك خالة

عجله همه0آلود بغض بريدة ـ بريده به0بروند و بگويند اي كلمه چند دارند

اونجا خوام گويم: “ مي مي خواهرم”000خوام مي0باشم

ديگه حاال دونم، گويد:“ مي مي آهسته نامه برات0شه مي زياد ات تلفن پول”0نويسم مي

يكباره جا همه0گذارم مي را گوشي مي دور همهمه0شود مي ساكت

تشك پاي0آنجا اند رفته همه0شود و آبي ساتن لحاف آن با بزرگ، مامان

ها گل رويش كه سفيد هاي بالشي رو توي هميشه0شده دوخته قرمز ي

بقچه و ها روبالشي از پر صندوقش پارچه تكه و بود شده دوزي گل هاي به رنگ دمسة هاي نخ و ندوخته هاي باز را صندوقش در وقت هر0رنگ روي0شديم مي جمع دورش كرد مي و كشيد مي دست ها دوزي گل

سفر از0گفت مي قصه برايمان هاي سكه از كشتي، با اش طوالني قايم ها كوفته و نان توي كه طاليي سرگذشت و مسافرها از بود، كرده

از كه ثروتي آن تمام از0هايشان تا چند بود آورده خودش با روسيه نقره شمعدان تا سه و چيني نعلبكي باالي بود گذاشته كه بود مانده برايش نوه و ها بچه هاي عكس پهلوي طاقچه

مي آه و بست مي را صندوق در0ها0كشيد

مي منو احسان نفرين - “ باالخره باد به نادوني با ثروتشو همة0گيره”0دادم

شوهر دايي خان فارسي و تركي به خان حاال0كرد مي نفرين را دومش

دايي روي0است آشپزخانه توي حتما مي سيگار نشسته، پنجره كنار صندلي

مي و آيند مي همسايه هاي زن0كشد به بزرگ مامان تشك پاي از0روند

مي دايي خان به و روند مي آشپزخانه هر بزرگ مامان0نخورد غصه گويند پخت مي زرد شله يا شله و آش وقت مي بشقاب يك كدامشان هر براي

مي دلشون ميره، “ بوش0فرستاد كه زد مي غر دايي خان ” و0شكنه

بر هايش بازي گشاد از دست زن اين0دارد نمي

خواهرم0است تند باران پنجره پشت تا بوده اغما حال در روز چند گفت مي

مي دخترم0شده تمام ديگر امروز: گويد

dieu doit avoir beaucoup de chagrin pour pleurer comme ca!

كه باشه داشته غصه خيلي بايد ) خدا!( كنه گريه اينجوري0كند مي خاموش را تلويزيون شوهرم حرف فرانسه خونه تو گفتم بار -“ صد

!” نزن ولي رسيده گلويم تا غصه0باراني چه

آيد مي شوهرم0كنم گريه توانم نمي

ام شانه روي را دستش و پنجره كنار0گذارد مي

خوردن غصه ؟ كرد شود مي -“ چه گن مي0شد راحت0نداره اي فايده

”0داشته درد خيلي آخرا اين توي را بزرگ مامان توانم نمي

خم كمرش0كنم مجسم رختخواب از وقتي0بود چاالك خيلي اما بود

مي مامان آمد مي بيرون حمام جواني مثل هنوز آبش و رنگ كه گفت

مجلسي توي وقت هر0است هايش و شد مي بلند زدند مي تركي آهنگ

وقتي گفت مي 0رقصيد مي خم خم با و رفته مي بال به بوده روسيه

سيزده0رقصيده مي جوان مردهاي اما بود، شده عاشق كه بود سالش

كه احسان بزرگ بابا به بودندش داده 0بود بزرگتر خودش از سال بيست ولي اخالق خوش خيلي و بود پولدار “0نداشت دوستش بزرگ مامان داري شوهر0بود بازيم عروسك موقع”0فهميدم نمي

به استالين زمان را احسان وقتي سال چند و بودند كرده تبعيد سيبري بزرگ مامان بود، نيامده او از خبري سكه بود، فروخته را ثروتش همة

كه هايي كوفته و ها نان بود،توي كرده تا دو دست بود، كرده قايم بود پخته

آمده كشتي با و بود گرفته را دخترش عاشق كه گفت مي مامان0ايران بود

عروسي باهاش و شده دايي خان كه گفت مي بزرگ مامان0كرده

باشد، داشته سر باال آقا بوده مجبور راحت توانسته نمي تنها بيوة زن

احسان بزرگ بابا0بكند را اش زندگي بزرگ مامان0بود برگشته بعد ها سال او كه بود كرده فكر از سيبري در حتما او و بود برگشته احسان اما رفته، بين هيچ ديگر ثروتش از0بود كرده پيدا را

بزرگ مامان0بود نمانده باقي چيز خياطي و داشت هم ديگر بچة تا چند كار خوارگاه شير در دخترها0كرد مي يك فقط احسان بزرگ بابا0كردند مي

”0كنم نمي :“ حاللت بود گفته جمله 0ترسيد مي نفرين از بزرگ مامان

جهنم و بهشت به و خواند مي نماز در0نبود خرافاتي اما داشت عقيده

مي بر را اش روسري ها مهماني ولي0داد مي دست مردها با و داشت

خيلي0داشت عقيده نفرين و دعا به را احسان باش حالل كه كرد وپا دست حتي0نداد رضايت بابابزرگ اما بگيرد، باالخره بزرگ مامان كه پاييزي آنروز

0شود روبرو او با توانست مامان ي ها كفش مامان روز آن

و داشت بر اتاق جلوي از را بزرگ جمع پهلويي اتاق توي را ما0كرد قايم0كرد

مهمون كه نگيد آمد بزرگ بابا اگه “”0داريم و بابابزرگ پاي جلوي دويديم وقتي

را نباتها آب تا كرد باز را دستمالش

هايش چشم توي بريزد مشتمان توي چپقش داشت بابابزرگ0نكرديم نگاه

مامان ام خاله كه كرد مي روشن را را سفيدش چادر0آورد را بزرگ اما بود كشيده صورتش روي محكم

احسان هميشه شايد0شناختش فورا برود كه شد بلند0بود روز اين منتظر

مامان0داشتند اش نگه زور به اما چادر زير0نكرد باز را چادرش بزرگ

مي را هايش حرف تركي به ريز ريز مي باش حالل0كرد مي گريه و زد

كلمه يك احسان بابابزرگ0خواست شده خاموش چپقش0نداد جواب هم تك تك0كرد نمي روشنش اما بود

مامان هاي حرف0كرد مي سرفه را هايش كفش شد تمام كه بزرگ

هر0ورفت گذاشت را كالهش پوشيد، كردند اصرار خاله و مامان چه

هم ما با0نداد را جوابشان :“ گفت مي مامان0نكرد خداحافظي

”0عاشقشه هنوز : “ باالخره كرد مي گريه بزرگ مامان

”0گيره مي منو نفرينش نمي0بود نكرده باز را چادرش پير چقدر او كه ببيند احسان خواست

خيلي هايش جواني گفت مي0شده و چادرش زير دويدم0بوده خوشگل گذاشتم، اش گونه روي را صورتم

آه و ها اشك از0بود گرم چقدر0هايش

و شدم دار خونه سالگي چهارده “ از هيچي0دربدر سالگي نوزده

هم عمري آخر نفهميدم، جوونيم نمي راحت گيره، مي منو نفرينش

” 0بدم جواب بايد دنيا اون ميرم، 0كنم مي باز و آورم مي را ها آلبوم تا سه0گردم مي هايش عكس دنبال

شان همه0ندارم او از بيشتر عكس 0هستند سرطان از قبل مال ؟ بــود شــده شكلي چه سرطان از بعدــودش با كه دانم مي ــرده مي فكر خ ك 0كــرده اثر احســان نفــرين باالخره كه

ــود داده پس تقــاص ــال با0ب راحت خيــرده ــود م ــاز را كمد در0ب و كنم مي ب بـــيرون را ام مشـــكي دامن و بلـــوز

ــوهرم0پوشم مي و ميآورم آيد مي ش نگــاه من ســياه لباســهاي به اتاق، توي0كند مي

ديگه مرگ ايران تو ؟ كرد ميشه چه “ جنــگ، جوونــا، اينهمه0شــده روزمــره

”0ها اعدام را ها اعــدام خــبر وقــتي بــزرگ مامــان: كرد مي گريه گفتيم مي برايش

0كشن مي رو جوونا و ايم مونده ما “”0كنه شون ذليل خدا

كه رفت مي مــــان صــــدقه قربــــانــدهيم كشتن به را خودمان ــذر0ن مي ن

ــرد ــول و ك ــدا به پ ــتي0داد مي گ وق مبهـوت ما كشــتند مي را هايمان رفيق

0كــرديم مي عــوض خانه0شــديم مي بــراي0نداشــتيم خوردن غصه فرصت

ــان هيچ ــزا كدامشـ ــرديم داري عـ 0نكـ

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 27: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

در را بـزرگ مامـان0نپوشــيديم سـياه وانت جلوي برديم مي ها كشي اسباب مشكوك ماشين به پاسدارها تا بنشيند

ــوند ــتيم مي بهش0نش ــاد كه گف به زيــيز هيچ تا نكند نگاه اطراف و دور در چ

ــادش و خواند مي دعا لب زير0نماند يــرين ــ ــرد مي نف ــ كه آخرها0ك ــامال ــ ك

اش خانه به ديگر بــوديم شــده مخفي هر كه گفت مي مامــان0رفــتيم نمي مي گريه پخت مي دلمه و آش وقتــتند سفره سر هايش نوه كه كرده نيس

طــرف اين از را ســفره كه روزهايي0ــداخت مي اتاق طرف آن تا ها بچه و انــوه و ــ ــايش چشم آمدند مي ها ن ــ از ه

ســماور پــاي0درخشيد مي خوشحالي قصه و ريخت مي چـــاي و نشست مي

مي پر را اتاق آفتاب0گفت مي مثل و هاي گل0سماور پاي تا آمد مي و كرد

0بــود شــاداب شيشه پشت شــمعداني 0انداخت مي گل بزرگ مامان صورت قرمز هــاي تربچه و بــود ســفيد ســفره

ــازه هــاي ســبزي تــوي هــاي گل مثل ت سفرة با بچگي عيدهاي0شكفته سرخ

شب و گــرفت مي رنگ بــزرگ مامــان بــام پشت روي ســالگي چهــارده هــاي

هيجــده بعد0هــايش قصه با تابســتانها 000سالگي بيست و بود آمده سالگي

در را ام خاطره گردبادي مثل تصويرها هـــــــا، راه : چهـــــــار پيچيد مي هم

ــاهرات، ــ ــا، جلسه تظ ــ ها نامه شب هــان000 ــزرگ مام ــاه ما به ب مي نگ0كشيد مي آه و كرد

”0نكردين جووني هيچ “ــديم مخفي ها خانه توي رفتيم بعد 0ش

خانه0كــرديم مي عــوض را اســممان در را هايمـان رفيق0كرديم مي عوض0كشتند مي ها سحرگاه و ها شب

مي نــذر0كــرد مي گريه بزرگ مامان0كرد مي نفرين و كرد

0گيريدشــون مي مــادرا آه بــاالخره “”0داره اثر خيلي نفرين

به است مطمئن حــــــــاال كه دانم مي داده پس را تقاصش0رود نمي جهنم

است.ــيرون ــاران پنجــره پشت ب 0ايســتاده ب

هـــاي چـــراغ0نيست آمـــدي و رفتــود مي روشن توك و تك ها همسايه ش

ــده شب0 0زند نمي در كس هيچ0آم 0بگويد تســــــــليت آيد نمي كس هيچ

برنــدش مي حــاال0مرده بزرگ مامان دايي خــان0زهــرا بهشت در جــايي به

0ها دايي از يكي پيش رود مي پنجــره پشت از را شــمعداني هــاي گل

مي را ها دري پشت0دارند بـــــــرمي 0كنند مي جمع را ها قــــالي0اندازند

و گــرد0آيند مي جديــدي هاي آدم بعدــاك ــويش و گيرند مي را خانه خـ تـ

عجيب نظرم به اينها همه0نشينند ميــيرواقعي و ــان0آيند مي غ ــزرگ مام ب

انگــار ؟ مرد كي ؟ گرفت سرطان كيــادربزرگ خانة تــوي هــاي خانه مثل م

ــاره ها بچه هــاي داستان مي ناپديد يكب

ــوي ؟ گذشت كي ســالها اين0شــود ت ســفيد تارهــاي سياه، دامن و بلوز آينه،

روي ريز هــــاي چين موهــــايم، البالي 0اند غريبه بــــرايم همه ام، پيشــــاني

را قلبم دلهره ؟ رفت كجا به ام جواني0نزديك آيد مي دخترم0زند مي چنگ

؟” كني مي گريه - “ چرا0دهم مي نشانش را ها عكس

؟“ هست يادت “ ـ خـــاطره كه :“ اون گويد مي شـــوهرم

فقط اومــديم وقتي0ندارد اونجا از اي”0بود سالش دو

برگرديم وقتي دوني، : “ مي گويم مي”0نيس جاش سر چي هيچ ديگه

0كند مي نگاهم تعجب با ؟ برگشتن” تا كو - “ حاال

1987 زمستان

طغيانگر سايه

هشيار هاي سايه : همة به تقديم تنم از ام سايه كه همانشب درست

نه اي آينده در كه فهميدم گريخت،0داشت نخواهم فردايي دور، چندان از كه شمع نور زير ديدم را ام سايه

آدمي مثل سراسيمه و0شد جدا تنم روي شود، مي سنگسار دارد كه

مي وكوله كج زندان، اطاق ديوارهاي روزنة از تا اندازد مي چنگ و شود

0بگريزد پنجره روي بگريزد، ام سايه آنكه از قبل من

به را ام سايه تصوير سفيد دستمال سعي چه هر البته0كردم گلدوزي تنم

هاي نخ تمامي در نتوانستم كردم چون0كنم پيدا سبز نخ ابريشم، ابريشم با را ام سايه كه نخواستم

را آبي رنگ پس0كنم گلدوزي سياه

تواند مي آبي ساية0كردم انتخاب0شود شناور ها آبي همة در

است من روبروي من هستي سند حاال تصوير كه سفيد كوچك دستمال اين0

گلدوزي آن بر من آبي ساية و من000شده

ام سايه نميبايستي000 انگار000اما ام سايه الاقل000! بدوزم تنم به را

پنجرة از فرارش با توانست مي آسمان آبي باالترين در زندان كوچك

000! كند آزادي احساس را تنم به سايه اتصال نقطه گلدوزي

رها ام سايه پاهاي0كنم مي پاره آزاد پاي دو ديوار، روي0شوند مي

روزنة از تقال با كه بينم مي را ام سايه! خزند مي بيرون به پنجره

سفيد مريم گلبه: ايالنا تقديم

و جنگ طوالني هاي شب در مي تاريكي در ما متداوم، بمبارانهاي

مي گوش ها هوايي ضد به و نشينيم تا طپد، مي سينه توي دلمان و دهيم همه و شوند مي روشن چراغها اينكه

: اللهم فرستند مي صلوات يكصدا000محمد آل و محمد علي صلي

شوند مي خيره من دهان به مورين ما000 ؟ بفرستم درود بايد كسي چه به من كه خواهند مي من از خيرگي با انها

؟! بگويم چه0بگويم چيزي منهم با كه جمله اولين بود اي جمله چه

جاري من دهان از شالق ضربة اولين؟ شد

؟!!000بر درود- ؟!!000بر مرگ-

نمي شعاري هيچ ديگر000 نه000نه! باشد داشته معنا از باري تواند

؟ بياوريم ايمان چيزي چه به با كه تصوير اولين بود تصويري چه

آمد ذهنم به ناگهان شالق ضربة اولين!

دوران كليساي در بودم ايستاده سكوت در مقدس مريم و ام كودكي

مريم0بود شده خيره يم ها چشم به يك ديدم بعد0بود مهربان مقدس 0شد پر پر سرم روي مريم گل شاخة

سلول از را درد مريم گل بوي بعد000برد هايم چراغها وقتي بمباران از بعد حاال

مي ارمني زبان به شوند، مي روشن به بعد000مريم گل بر : درود گويم

مريم بر : درود گويم مي فارسي000مقدس

را مريم گل سفيد، دستمال روي ساقة جز اما0كنم مي گلدوزي

گل سفيد گلهاي هيچكس آن سبز000من جز ببيند، تواند نمي را مريم

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 28: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

همســايه يك اش، همسايه براي حسنــراي و شــوهر زنش براي است، بقيه بــوان مي كوچه در را او0حسن فقط تـ

تا كــار، به كنيــدش مي ديــد. دعــوت 0بزند بيل را تان باغچه0زند مي بيل را تان باغچه حسن

حسن برسانيد، جايي به را خود بار تا و گذارد مي دوشش روي را بار

0آيد مي دنبالتان اطاقها حسن0بزند رنگ را اطاقها تا 0زند مي رنگ هم را

مي زنيد. ساكت مي داد سرش شما0ماند

مي ساكت گيريد، مي ايراد كارش از 0ماند

دهيد، مي او به مانده شب غذاي0ماند مي ساكت

گوسفند يك او كنيد مي خيال شما0است

گرگ يك شما كند مي خيال هم او 0هستيد

***0است آرامي مرد حسن

مي نگاه آرامي به را اعالنات كوچه در0كند0ميكشد فرياد آرامي به ها ميتينگ در مي گريه آرامي به خواني روضه در

0كند مي آرامي به باشد شام اگر خانه در

0خورد مي كتك را زنش آرامي به نباشد اگر0زند

***0است قانعي مرد حسن ظهرها0خورد مي چاي و نان شبها

مي را خودش صبح اما همينطور هم 0كند شروع هم صبحانه بدون تواند

زنش كه دارد روسي سماور يك حسن اندارد، مي برق هميشه آنرا

اما دارد دوست را بربري نان حسنبكاود را بربري خمير توي ندارد عادت

0 چيز سكنجبين است معتقد حسن0است خوبي

خوب سكنجبين ديگر كه است معتقد و0آيد نمي گير

*** 0است اطالعي بي مرد حسن چاپ او بخاطر ها روزنامه داند نمي0شود مي0كند مي نگاه عكسها به فقط او

به انداز پس بخاطر بانكها كه داند نمي0دهند مي جايزه او

او بخاطر سبيلو شاعران داند نمي0بازند مي قافيه

0دارد سبيل خودش اواست ناداني آدم گويند مي او به وقتي

! عجب گويد مي تنها خيلي كه ميكنند اشاره او به وقتي0بازد نمي را خود او هست، خبرها

***0بيكارنيست كسي حسن خانه در

مي نعل آهنگري دكان در بزرگش پسر0سازد او پسر كار كه است خوشحال حسن0دارد فايده جامعه براي فروشد، مي بليط او كوچكتر پسر

در پسرش كه خوشحالست حسن 0دارد دخالت مردم خوشبختي خانه هاي شيشه پسر، كوچكترين

0شكند مي را مردم و كاريست اينهم گويد مي حسن

0زند مي كتك را پسرش از بزرگتر دارد. يكي دختر دو حسن0نكند كاري كه آنست

از كاري كه آنست از كوچكتر يكي و0آيد بر دستش

***دخترهاست دادن شوهر فكر به حسن

0 دادن شوهر فكر به هم حسن زن

0دخترهاست خانه به هميشه مناسب داماد اما

0رود مي همسايه***

در و خوشحالست سوگواريها در حسن آتش از او اينهمه با سوگوار جشنها

0آيد مي خوشش بازي رنگ سه المپهاي كه آيد مي خوشش و0بياورد خانه به را نقش كه بس همين شجاعتش در

است كوفته چپ بازوي بر را شيري كه گردد مي كسي دنبال حال و

0بيافزايد آن بر خورشيدي***

چاك خيابان در را خود يقه حسن يكبار0است داده

محل، در كالنتري، در تيمارستان، در بوده گرما اصلي علت كه شد شايع0است روز يك در دارد تصميم حسن

0بدهد جر را خود يقه زمستاني***

0كند مي زندگي پايتخت در حسنخوابيد مي ديوار پاي اول

خوابيد مي دستي چرخ روي بعددكان توي بعد0خوابد مي اطاق در و كرد ازدواج بعد در را جايش كند مي پيدا فرصت تا اما

0اندازد مي آزاد هواي مي را زندگيش قصه حسن وقثي مي هم ما گويند مي ها بچه گويد،

0بخوابيم ديوار پاي خواهيم و دهد مي را آنها چاي و نان مادرشان

0خواباندشان مي

ميگويد حسن به است عصباني زندهاتينيستي. دهاتي تو مگر گويد مي حسن

: گويد مي زنبود. دهاتي هيچوقت. پدرم نه،

***خاطره

روس، ملت بزرگ دار پرچم گفته بكر و جا به چه گروكي ماكسيم

معمولي زندگي همين كه است! است پرطالطم دانشگاهي

درنگ مجلة عزيز كاركنان و مديرسالم

از يكي كه فرانكفورت از اي خاطره و كار آن در و است آلمان شهرهاي

0نويسم مي برايتان ميكنم زندگي 0دارد نوشتن همسايه به پيش سال پانزده چهارده

به كه درآمدم االصلي آلماني مرد گي از سن به و بلند باال سرو چون قامت تنها نه پيري برف كه بود مرداني زمره

سپيد نيز را ابروانش كه ريش و سر0بود كرده

) شوسر آقاي من ي همسايهSchober0داشت ( نام

) لوسي بود زني شوسر آقاي همسرLusi شوسر آقاي برعكس كه ( نام

بشاش و رو خنده اما نقش ريز تقريبا خنده شليك صداي كه نبود روزي0بود و0نپيچد ما مسكوني آپارتمان در اش نظر از زن كه رساند مي خود اين

در كم چيزي سالمت و سعادت0ندارد زندگاني

تازه هم با زمان هم مرد و زن حقوق با0بودند شده بازنشسته

اندازي پس با يحتمل و بازنشستگي و ميگذاردند روز داشتند چنته در كه

گاهي از هر رسيد مي راه از كه غروب طاووس دو مثل كه ديدم مي را آنها

يكديگر دست در دست مست نيدا اي رودخانه سوي به رو عاشقانه

با جاي و است مان خانه نزديكي در كه گام سياحت و سير به است صفائي

0برميداشتند هاي مسافرت به هم بار دو يكي سالي

رفتن هنگام0رفتند مي دراز و دور ديوار به ديوار كه را شان خانه كليد يا و من دست به بود ما ي خانه

خانه گلهاي تا دادند مي همسرم

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 29: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

نميكرديم دريغ0دهيم آب را گيشان مبادا تا بوديم مواظب حتا است سهل

0كند تهديد را خانه گزندي زوج اين0بود جالب برگشتن موقع قشنگي هاي تعريف چه بخت خوش

و روزگار غرايب و عجايب از كه خود با ديار آن مردمان نوازي مهمان

پا كه ! فرصت آوردند نمي همراه به و قهوه نوشيدن به را ما داد مي

كه كيك نان خوردن پخت دست اكثرا 0ميكردند دعوت بود لوسي خانم خود

مي خالصه هايشان تعريف در ما و0شديم آقاي كه محفلي چنين در يكروز

قهوه و بود نشسته ما روبروي شوسر دوران ياد به او و نوشيديم مي

كه دوران آن از و بود افتاده سربازيش و هيتلر ديكتاتوري حكومت با مصادف

0ميگفت بوده جهاني دوم جنگ ماجراجوي سردار چگونه كه ميگفت

0كشاند جنگ به را را دنيا آلمان حال عين در و شيرين هايش صحبت كه تعريفهايي چنين گرم0بود مخوف حتا اشاره و ايماء با زنش ميشد او هاي حرف اعتراض با مواقع بعضي

0كرد مي قطع را مي ديگري مسير به صحبت ناچار به

اين از يكي در دارم خاطر به0افتاد به صحبت كه بود هائي مهماني چنين

آقاي0كشيد آلمان مقيم هاي خارجي حوصله0زد مي حرف پهلو دو شوسر

را نظرش سماجت با و رفت سر ام 0نبود راهي0خواستم روشن و واضع

كشيد، سر را اش قهوه ي تتمه او را جوابم و نهاد نعلبكي در را فنجان: داد چنين

ضد من كه ميداني تو موحمد-… ولي نيستم خارجي

او به من كه شد باعث ولي ي كلمه و كرد مكث شوسر آقاي0شوم دقيق

به را سويش كم چشمان وضعيكه در ميكرد فكر و بود دوخته پايش پيش

گفت: و گرفت پي را سخن اين با من گويم مي دربايستي رو بدون

0مخالفم آلمان دولت فعلي سياست خارجي و است باز مملكت پيكر و در 0ميكنند پيدا راه اينجا به سهولت به ها

آينده در آيا برود پيش اينجوري اگر خواهد ها آلماني ما خود براي جائي؟ ماند

اين از0ندادم شوسر آقاي به جوابيآمد بدم خودخواهي و نظري تنگ همه

از بعد ي دقيقه چند كه لحظه آن نه00شديم بلند جايمان

نيفتاد مالقاتي اتفاق و گذشت روز چند و تك را لوسي غروب روز يك كه اين تا

اش چهره زن0ديدم كوچه در تنها 0بود گرفته آلمان باراني هواي مثل

براي ناگواري اتفاق بايد كه زدم حدس مردش احوال0باشد افتاده شوهرش

و كشيد سردي آه زن0پرسيدم را: داد چنين را جوابم

بيمارستان است، بيمارستان -شوهرم( Nordweststad) اشتاد دوست نور

چيست؟ بيماريش- اميدوارم0كردند عملش بود - هرچه

0نباشد مهمي چيز كه مالقاتش به تا نداديد خبر ما به -چرا

؟ بياييم كه است قرار ظهر از پيش -فردا،

در0آيد مي منزل به كنند، مرخصش دادم مي بايست مي چه خبر ضمن داريد گرفتاري كم خودتان شما مگر

!؟ از گام و گويد مي را اين لوسي خانم به افتد مي راه و دارد برمي گام

كه است معلوم اش، خانه طرف نمي مزاحمش هم من0دارد عجله ميگذاريم قرار وضع همان در و شوم

مالقاتشان به ظهر از بعد فردا كه0بروم

آقاي ي خانه به بعد روز ظهر از بعد و شوخ ي همسايه0رويم مي شوسر را او كه روزي چند اين در من شنگول

! است شده تكيده و الغر چه ام نديده مي را حالش0نشينم مي كنارش در

حرف دماغ و دل شوسر آقاي0پرسم مي تكان سر سنگيني به0ندارد زدنميگويد: و دهد

0ندارد خوشي عاقبت زندگي -موحمد مي و كند مي تغيير چيز همه شبه يك

0است رفتن موقع كه فهمي چرا ؟ شوسر آقاي چيست - كسالتان

؟ زنيد مي را حرف اين نزديكهاي بود، پيش روز هشت - هفت

ادرار ميخواستم0توالت رفتم ظهر مخمصه0نيامد كردم هركاري0كنم داشتم لحظه به لحظه0بود اي

زدم زنگ كه ميشدم ناراحت بيشتر كه كرد نوصيه دكتر0بيمارستان به

آقاي0برسانم آنجا به را خودم مي مكث اي لحظه چند شوسر

نحوي چه به كه فكرم در من0كند چيزي هنوز0دهم دلداري را او

: افزايد مي او كه ام نگفته0دارم پروستات سرطان - ميگويند

بيمارستان از بعد، يكماه حدود چيزي دار چرخ صندلي شوسر آقاي براي روز به روز شوسر آقاي0آورند مي

ماهي چند متاسفانه و شود مي الغرتر را او مرگ خبر كه نميكشد طول بيش

و پيچد مي مان مسكوني آپارتمان دربرد مي فرو ماتم در را همسرم و من

0 از دور گريسهايم ي محله قبرستان

و دار مطبوع بوي0نيست ما ي محله نه قبرستان رنگارنگ گلهاي و درخت فضاي در كه جا اين فضاي در فقط

0است پيچيده هم اطراف هاي خيابان و من و لوسي شوسر، آقاي پسر

به آنها تعداد كه دخترانش و همسرم مرد و زن نفري چند و رسد، مي دو

شمار انگشت تعدادشان كه غريبه دوستان از يا و اقوام از يحتمل و است

گل هاي شاخه با باشند بايد مرد و زن كنده تازه كه قبري كنار در دست در

مكعب متر نيم به آن فضاي و شده كوچك ي قابلمه كنارش در و نميرسد ميخورد چشم به رنگي نارنجي مشتي قابلمه محتواي0ايم ايستاده شوسر آقاي خاكستر است؛ خاكستر

0است شده سوزانيده كه همسرم و من ميگريند كه كساني تنها

خانم0لوسي خانم ي باضافه هستيم به0است ايستاده ما كنار در لوسي ياد و شوهر ياد0كند مي نگاه قابلمه

در پي شده سپري عزت با روزگاران برچشمانش اشك هاي پالره پي0نشاند مي رشيدترين خاكستر بعد، دقيقه چند

زمان آن در گفت بايد كه هيتلر سرباز برده سالمت به جان بال تير هزاران از به درازي و دور ساليان جنگ از بعد و

فرزنداني و زيسته خوشي و خوبي با اخير سال چند اين در و كرده بزرگ ي دغدغه آلمان به خارجيان هجوم

هميشه براي بود شده فراهم خاطرش رحم بي و سرد خاك خرواري زير

0شود مي مدفون2002 سال ي ژانويه

ماين ام فرانكفورتمستوفي محمد

كه مسئله اين زندگي در بسا چه شود مي زاده كجا در آدمي مي كجا در كه اين از باشد تر مهم آدمي بختي شور يا بختي نيك0ميرد

پيوند يا تربيت و تالش هوش، به تنها نه نيز زادگاهش به بلكه خانوادگي،

0دارد بستگي

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 30: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

عزيز“ “ يار بخت ديدگاه، اين از يعني پيش، سال دو و چهل كه نبود چشم فلسطين در1949 جون در “ عزيز وطن0گشود جهان به

و شد مي ناميده موعود” ارض تاريخ با بود مصادف تولدش تاريخ

بين بس آتش داد قرار امضاي اينها حال اين با اسراييل، و اعراب

او سرنوشت در تاثيري هيچ همه،0نداشت

قيافه كه بود هايي آدم آن از عزيز دگرگون كمتر زندگي درازناي در شان سالگي شش در او چهره0شود مي

دو و چهل چهره مينياتور درست ابروان زير او چشمان0بود سالگيش

همچون آماسيده هاي پلك و پشت پر 0درخشيد مي شب در گربه چشم دو چين خاكستري- زردش باريك چهره بر موهاي بود، بسته نقش ژرف چروك و

0بود كوتاه هميشه سياهش و فرفري ديرين شهروندان از يكي عزيز پدر

1948 سال پايان در كه بود جليل شهر از پيش اسرائيل و اعراب اول جنگ در

بازماندگان0بود مرده عزيز تولد خواهرش و مادر يعني خانواده، به جنگ در اسرائيل بمباران قربانيان 1967 سال در روزه شش اصطالح

18 در عزيز سان بدين0شدند و سرپرست هيچ بي و تنها سالگي

او0شد گذاشته خود حال به پشتيباني اردن، ميان در نشين مرز عنوان به

كاري، هيچ انجام از سوريه و اسرائيل شانه مزد، كم و آلوده سخت، چند هر

و ستايش جاي به اما0كرد نمي خالي بي حرمتي بي گماني، بد جز سپاس0نداشت پاداشي ديگران حرمتي

كشتارگاه در ناچيز مزدي با عزيز را كشته گوسفندان هاي الشه عمان

اورشليم در0كشاند مي ها قصابي به مي ظرف اسرائيلي رستوران يك در

به هم بيمارستان يك در و شست و كرد مي كار پرستار كمك عنوان

كارش بيشتر دمشق بازار در در0بود ها توريست براي باربري هر اينكه خاطر به كه بود جا همين

كار و سر ها توريست با روز بيش هم انگليسي زبان با داشت،

0شد آشنا كم و نيمكتي روي عزيز روزها از روزي

مي در خستگي خانه قهوه يك در ها نزديكي آن از ناگهان كه كرد، گوشش به خواهي كمك فرياد: خورد

!” بگيريد را دزد آهاي بگيريد، آهاي “ سراسيمه مردي كه ديد و پريد جاي از دزد كه همين و دود، مي او سوي به جلوي را پايش عزيز گذشت، او كنار از 0شد زمين بر نقش دزد و گرفت او

و انداخت او روي را خود بيدرنگ عزيز پاي و دست داشت كه نيرويي همه با

توده اندكي از پس0نگهداشت را او به مردم از آشفته بر و خروشان اي

يعني توريست، آلماني جفت يك دنبال ) زالدن والبورگا خانم

Walburga Saldenهانس آقاي ( و Hans-Herbert) زالدن هربرتSaldenزالدن، آقاي0رسيدند ( سر با روزها آن و بود لبنان در آلمان سفير

به مرخصي گذران براي همسرش و گردش هنگام0بود آمده دمشق

دزد يك ناگهان شام بازار در خريد و قاپيده را زالدن خانم كيف مراكشي

0بود گريخته كه را كيفي سرافرازي نوعي با عزيز جفت تحويل بود آن در هم زيادي پول

گزارش تنظيم جريان در و داد آلماني براي را مترجم يك نقش هم پليس را چمدانشان سپس و كرد ايفا شان

كه هم پاداشي حتي و رساند هتل به شد، عرضه او به كمك اين بابت

اين از چنان نفر دو آن0نپذيرفت تمام در كه آمد، خوششان رفتار

به را عزيز دمشق در اقامتشان دوران نيز و خود اعتماد مورد شخص عنوان

سفر راهنماي و كمك عنوان به 0كردند استخدام خدمت در عزيز تمام روز دوازده

هر0بود آلماني شوهر و زن آن مي گردش به هتل از را آنان روز آنان به را شهر هاي ديدني برد،

تاكسي برايشان داد، مي نشان با خريد، هنگام گرفت، مي

و چك ها قيمت برسر فروشندگان وا آنان سر از را گداها زد، مي جانه حقه دام به افتادن از كرد، مي

برها جيب و كالهبرداران و بازان انجام سر و كرد مي نگهداريشان

مي بيرون در هم را آنها سگ0گرداند شيفته سختي به زالدن خانواده و بودند شده عزيز كارآيي و يكرنگي

و منشي بزرگ دلباخته هم عزيز زبان زخم كه آنجا تا بود، آنان مهرباني

مي ريشخند را او كه را بازاريان هاي به خواندند، مي هيتلر” سگ “ و كردند 0خريد مي جان

از پيش اندكي دوازدهم، روز پايان در بربندند. سفر رخت مسافران كه آن

با كه كرد پيشنهاد عزيز به زالدن آقاي خانة در آنجا در و برود بيروت به آنان اين0كند كار گماشته عنوان به آنان

سال بيست كه عزيز براي پيشنهاد از را محروميت و رنج بينوايي، تنهايي،

هر از آيندتر خوش بود، گذرانده سر اوت در عزيز كه بود اين0بود چيزي سفير اقامتگاه در بيروت در1973 به شاگرد” خانه “ عنوان به آلمان

0آمد در استخدام هربرت هانس آقاي آلمان، سفير

و قامت بلند و تكيده مردي زالدن، موهايي0بود ساله پنجاه تقريبا

0داشت گندمي جو و صاف و پرپشت به هايش گونه عميق چروك و چين

سخت نقشي اش باخته رنگ چهرة را او همه0بخشيد مي گيرانه شلوار و كت در هميشه تقريبا

پاكيزه هاي كفش و راه راه خاكستري اهل زالدن آقاي0بودند ديده براق گذشت، مي جايي از گاه هر و بود پيپ

عطر توتون خوش بوي از اي آميزه را ديگران مشام اودكلنش و پيپ آگين آرام و شمرده بسيار او0نواخت مي

به گفتگو هنگام و گفت مي سخن خيره مخاطب چشمان در مهرباني

وجود با لبنان در زندگي از0شد مي مي لذت داشت، برايش كه خطرهايي

و آمد مي خوشش آنجا مردم از0برد آنجا اهالي آداب و خوي از برخي حتي

0بود آموخته نيز را از بسياري مثال دستش در كهربايي تسبيح يك ها وقت خانة در پنهاني هم گاهي گرداند، مي هر و كشيد مي ترياك عرب پيرمرد يك

مي چايي استكان بيست از بيش روز كه بود آن زمزمه حتي0نوشيد

0است شده مسلمان كه همسرش بر بود، همسالش تقزيبا

اندامي0نبود درشت چندان او خالف و داشت سرخ اي چهره و گوشتالود

مي سنتي لباس0بود حرف پر بسيار يك هميشه و زد مي عينك و پوشيد

مي گردن به بها گران مرواريد گردنبند غبغبش زير آن از بخشي كه آويخت شوهر و زن اين0ماند مي پنهان

خوب هم آن با و بود كور اجاقشان و زن كه ها شب0بودند آمده كنار

خانم شدند، مي تنها خانه در شوهر افتاد، مي زدن حرف به تنه يك زالدن مات حالتي با يا هم زالدن آقاي

دوخت، مي دور جانبي به را چشمانش محبوبش، كتاب بار چندمين براي يا

عمر اشعار انگليسي ترجمه يعني جرالد فيتز ادوارد سرودة خيام

(Edward Fitzgeraldرا ) 0ميخواند باغ ميان در زالدن خانواده اقامتگاه گرفته قرار اي تپه روي آلمان سفارت

به دلفريبي بسيار انداز چشم و بود بلند ديوارهاي0داشت مديترانه درياي

و مرمر سنگ با كه راهروها و ها اتاق بود. شده آراسته بها گران هاي قالي

جنگ هاي آسيب از زيادي اندازة تا براي اينجا در0بود مانده دور خانگي شروع اي تازه زندگي فلسطيني عزيز به خانه آن به ورود محض به او0شد

اتاقي نو، لباسي ارباب، شأن تناسب دستگاه يك با خود به مخصوص جواني عزيز0كرد دريافت تلويزيون

مي كه فراگيري تشنه و هوش با بود نا چند هر وضعيتي، هر با توانست

رو اين از0شود اخت زودي به آشنا، نظرش در كه نمود مي طبيعي كامال به بامداد هر دمشق در اينكه جاي به

اينجا در برخيزد، خواب از مؤذن بانگ اين شود؛ بيدار ارباب سگ صداي با

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 31: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

آنقدر هايش پنجه با روز هر سگ تا كشيد مي ناخن عزيز اتاق در بر

0ببرد بيرون به را او و برخيزد عزيز هم او0بود كار پر بسيار عزيز روزهاي

حتي و باغبان هم و راننده، هم آشپز، يك مانند0بود مهماندار هم بار يك

هر پس از كشته كار پيشة هنر به شد، مي واگذار او به كه نقشي دو حتي0آمد مي بر روي بهترين

از را زالدن خانم و آقا جان هم بار0داد نجات خطر

هنگام در كه بود روزي اول بار و شد منفجر بمبي خريد. ناگهان

بي عزيز0كرد ويران را اي خانه زالدن خانم روي بر را خود درنگ 0نرسد او به آسيبي تا كرد پرتاب

و شكست جا دو از خودش پاي اما نتيجه در و شد زخمي كتفش

بيمارستان در ماه يك بايست مي بعد به تاريخ آن از و شود بستري

0لنگيد مي راستش پاي دچار زالدن آقاي كه بود شبي ديگر بار

با موقع به عزيز0شد قلبي حمله با و شد كار به دست اوليه هاي كمك

در كه دهان تنفس و قلبي ماساژ از را ارباب بود. جان آموخته اسرائيل

0رهاند مرگ عزيز و گذشت روال بدين سال پانزده خو خانمش و سفير آقاي به چنان

آنان بدون برايش زندگي كه بود گرفته 0گنجيد نمي هم پندارش در حتي تنها نه عزيز هم زالدن خانم و آقا براي

پناهجو يك منزلة به بلكه خدمتكار، يك دوست يك يا پشتيبان حال عين در و

مي شمار به فرزند يك حتي بله ناب، 0رفت

سن به زالدن آقاي كه1986 سال در ترك به ناگزير و رسيد بازنشستگي

از هماهنگي و آسايش اين شد، لبنان0پاشيد هم

اكتبر در خانمش و زالدن آقاي وقتي البته گشتند، باز آلمان به سال همان راهي آنان همراه گفتگو بي هم عزيز0شد آلمان خانواده كه اي خانه در آلمان در آنان

(Hannover) هانور در پيش از زالدن به عزيز0گرفتند جاي داشت،

سرزمين به توانست مي دشواري چيز همه اينجا در0بگيرد خو جديد و كوه : طبيعت، داشت ديگر اي چهره آسمان، رنگ هوا، و آب دره، و دشت شناخت مي كه چه آن با هم ماه حتي اما پاكيزه همه ها خيابان0داشت فرق

مرتب و آراسته همه ها باغ روح، بي حتي بودند، نقاشي تابلو همچون گلخانه و پرورشي گويي نيز درختان

در همه چون آمدند، مي نظر به اي تنديس همچون راست، رديف يك

فاصله با هم كنار در سربازان سربي اما و0بودند كشيده صف دقيق اي يك هاي دانه همچون ها ! آدم ها آدم

همان گردان بر عكس مو به مو زنجير چهره با همه0بودند طبيعي منظره

هم كنار از تفاوت بي و اخمگين اي چهره به نقاب همه گذشتند. گويي مي0بودند زده

عزيز كه آمد مي پيش وضعيتي بارها ها : سگ برد فرومي شگفتي به را

بخواهند، كه جا هر در داشتند اجازه سگ صاحب و كنند، خالي را شكمشان

به كيف با و ستايش و خشنودي با هم اين يا ايستاد؛ مي منظره اين تماشاي

آرايش گران هاي سالن سو يك از كه و بود، داير جا آن و جا اين سگ و گربه

خانمان بي بينوايان ديگر سوي از آوردن دست به براي آهن راه گرداگرد مي گدايي آن و اين از روزانه خوراك و بيگانه عزيز براي رفتار اين0كردند

از بسياري كه نمود مي انگيز شگفت به را پليس مأموران نقش مردم خود شهروندان و گيرند مي عهده

خيالي لغزش كمترين خاطر به را آميز تهديد اي گونه به واقعي يا

0كنند مي رسوا فلسطيني جوان اين براي ها اين همه

0بود آور گيجه سر و بيگانه سخت اين به ها كوچه و ها خيابان شرق، در

رفت تر آسوده آدم اما نبود، پاكيزگي و ها چمن جا آن در0كرد مي آمد و

آراسته ترتيب اين به گلها و درختان تر خوشرنگ و تر دلفريب اما نبود، دماغ فراگيرشان عطر و نمود مي

ها ميوه آنجا0نواخت مي را رهگذران و شكوه و تميزي اين به ها مغازه در

خوشمزه اما شد، نمي چيده درخشش مي آفتاب آنجا0بود تر آگين عطر و تر

و تيره ابر اين اينجا در اما درخشيد،است چيره جا همه بر دلگير هواي اين

هاي پوشش چنين نه مردم آنجا0 سر با روز هر نه و داشتند، تن بر گران

مي بيرون زده عطر و آراسته روي و آدميت، گرما، نگاهشان در اما آمدند،

كودكان آنجا0درخشيد مي دوستي و با اما نداشتند، بازيچه همه اين

داشتند كه هايي بازيچه اندك همان مي بازي شيفتگي و خرسندي با

0كردند اندازه به ها دوگانگي اين از هيچيك

0داد نمي رنج را عزيز مردم هاي نگاه در زهرآگين پيكاني همچون آنان نگاه

درون از را او و نشست مي روحش همه او اما0كرد مي تاب بي و زخمي

بر ناتواني احساس با را ها رنج اين0كرد مي هموار خودشد سپري روال بدين ها سال و ها ماه

1990 اكتبر سوم شب در0 حمله يك دچار زالدن آقاي ناگهان جان عزيز دستان در و شد، قلبي در شب آن در زالدن خانم0سپرد0بود مهمان برلين را عزيز زندگي زالدن آقاي مرگ

هانور خانة زالدن خانم0كرد زيرورو

در خويشاوندانش نزد به و فروخت را (Baden Baden) بادن بادن شهر

مانند درست ديگر، بار عزيز0كوچيد خانواده كه پيش سال سه و بيست

بي و تنها بود، داده دست از را اش زندگي يك گرفتن سر براي0شد كسبود نمانده او براي امكاني چندان جديد

سوريان كه بود فلسطيني يك او0 ها اردني شمردند، مي خوارش ها اسرائيلي و دادند مي آزارش

بود فردي عزيز داشتند؛ مي دشمنش0آينده بي و باخته وطن

بود، زنده زالدن آقاي كه هنگامي تا ادارات با گيري در گونه هيچ عزيز

آن همة ارباب مرگ با اما0نداشت0رفت باد بر مزايا كرد پيشنهاد عزيز به زالدن خانم

تا داد قول و كند پناهندگي درخواست درخواست به رسيدگي جلسة از پيش

روابط و ها آشنايي كمك با پناهندگيش را الزم مدارك بيروت در اش گذشته

كه بود اين0كند پا و دست او براي درخواست زالدن خانم كمك با عزيز

0كرد سياسي پناهندگي به عزيز رنجنامه تاريخ اين از تازه

فوريه ماه در0شد آغاز درستي از گروهي همراه به را او1991

و مجاري روماني، پناهجويان در پناهندگي اردوي يك به يوگسالوي

اين0( كوچاندندLeipzig) اليپزيگ كار از بري چوب كارخانه يك اردوگاه،

و ناچيز بسيار امكانات با افتاده و سي0بود نارسا بهداشتي تجهيزات

تنگ ديواري چهار يك در را نفر شش اردوگاه اين0بودند داده جا هم كنار كه دوش يك و داشت توالت يك تنها

جز به0بود سرد آبش ها وقت بيشتر يك و كرد يك افريقايي، دو ايراني، دو

اروپاي از همه ديگر پناهجويان افغاني، از برخي0بودند آمده شرقي

وظابف همان انجام از پناهجويان مي خالي شانه داشتند كه هم اندكي به قاچاق از كه درآمدي با و كردند الكلي هاي نوشابه آوردند، مي دست

مست و نوشيدند مي و خريدند مي مي هم جان به روز هر و شدند مي

شاهد شب هر ناخواسته عزيز افتادند بور مو پسرك يك به جنسي تجاوز

0بود هم لهستاني سپتامبر روزهاي از يكي بعدازظهر

مورد پناهندگان اردوگاه1991 قرار آلماني جوان دسته يك شبيخون

28 تا15 كه جوانان اين0گرفت و تاس سرهاي با نمودند، مي ساله

كت گوش، در هايي گشواره تراشيده، هاي چكمه و تن بر سياه چرمي هاي گشتاپو ياد به را آدم ،پا به سياه بلند از بودند اي گله گويي انداختند، مي

هاشان نگاه درنده! در جانوران مي موج كودني و كينه از اي آميزه

0زد

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 32: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

و زنجير ضامندار، چاقوي مهاجمان نخست آنان0داشتند خود با گرز

و كشيدند صف اردوگاه گرداگرد سالم نشانه به را خود هاي دست

دادن به كردند. آنگاه بلند هيتلري عربده با و پرداختند نازي شعارهاي

بر قماش اين از سخناني فرياد و :“ خارجي، راندند مي زبان

! خوك كن گم رو گورت خارجي، آلماني مال آلمان مصب، سگ هاي

گم رو گورتون ها انگل هاست، خودتون درة جهنم همان به كنيد،

گشاد كون هاي طفيلي برگردين،!” پناهنده پنجره و درها تمام اردوگاه ساكنان

از عزيز0زدند بست و جفت را بود آنجا در كه تلفني دستگاه تنها خواست در و داد خبر پليس به

همة به پليس اما0كرد كمك تفاوتي بي با و خونسردي با جريان

دراز زماني را آنها و كرد برخورد از پس تازه و گذاشت راه به چشم

به گشتي اتوموبيل يك تنها مدتي، برسد، پليس تا اما0فرستاد آنجا

خمير و خورد ها پنجره همه شيشة كه آن بي مهاجمان0بود شده

كشان عربده كنند، پليس از پروايي آلماني مال آلمان “ شعار با و

و كردند نشيني عقب هاست”0رفتند

گوشخراش فريادي با جانيان از يكي و گرديم برمي :“ ما زد مي جار

!” چپونيم مي تون همه كون تو آتش گذشت آنان رفتن از كه مدتي از پس

پناهندگان بازگشت، آنجا به آرامش و با همه0يافتند آمدن بيرون زهره گشتي اتوموبيل دور استمداد حالت زبان كه آنجا تا و زدند حلقه پليس

مي داد مي ياري شان آلماني پليس مأموران به را ماجرا كوشيدند كه بخواهند پليس از و دهند گزارش

جانيان كه ديگري حمله از و بماند آنجا اين اما كند، جلوگيري اند كرده اعالم

مأموران سرباالي پاسخ با خواهش اينكه بهانه به و شد روبرو پليس

بيشتر ديگر جايي در حضورشان 0شدند دور اردوگاه از دارد ضرورت

اين ديدند كه زده هراس پناهندگان را اند،اردوگاه مانده تنها چنين

0رفتند بستر به و كردند سنگربنديبود كرده نزديك هم به را آنها خطر

0 اين اردوگاه در بار نخستين براي

همبستگي احساس نوعي بيچارگان، برخي برخي،0خورد مي چشم به

دو آن0دادند مي دلداري را ديگر گريستند، مي زاري به افريقايي

ايراني خواند، مي قرآن افغاني پناهنده ترسان و باخته رنگ اي چهره با هم ها

تا0بودند نشسته هم كنار ساكت0نگرفت آرام كس هيچ شب از پاسي

همه بامداد هاي نزديكي سرانجام كه بود عزيز اين تنها اما برد، خوابشان

خود بستر در و نگذاشته هم بر چشم 0بود رفته فرو انديشه به و مانده بيدار

شيشة از و برخاست جاي از بار يك بيرون به نگاهي پنجره شكستة

سكوت و تاريكي در جا انداخت: همه عزيز0مرگ سكوت بود، رفته فرو

چشمان و كشيد دراز بستر در دوباره0بست را اش خسته 0خورد دماغش به دودي بوي ناگهان اما بيند، مي خواب كرد گمان نخست

شد خيز نيم عزيز0شد تيزتر و تند بو تاريك سختي به كه را برش و دور و

ديد و كرد ورانداز بيشتري دقت با بود، شده، بندي سنگر ورودي در زير از كه

0خزد مي درون به فشرده دودي تودة فرياد و پريد بيرون جايش از بيدرنگ

هر از !” ناگهان آتش :“ آتش، زد پرتاب ها اتاق به مولوتوف كوكتل سو از هدف بي و سراسيمه همه0شد غوغايي0دويدند مي سو بدان سو اين

افتاده نفس تنگي به برخي0بود شده به آتش0كردند مي سرفه و

0بود افتاده ها روانداز و ها رختخواب اردوگاه در توانستند برخي سرانجام

آزاد هواي به را خود و كنند باز را زنان جيغ ديگر برخي اما برسانند،

ديگر كه سوختند چنان زنده زنده آتش شدند. هنگامي نمي شناخته براي چيزي ديگر كه رسيد نشاني

كار0بود نمانده كردن خاموش از برداري صورت تنها هم پليس به جا بر نظارت و كشتگان شمار

بيالن0بود زخميان كردن جا چنين شوم شب اين دهشتناك به كه نفر نه و كشته بود:شش

0بودند شده مجروح سختي بود بختاني نيك آن شمار در عزيز

هواي به را خود بودند توانسته كه نجات ديگر و او0برسانند آزاد

به ديگر بار اليپزيگ از را يافتگان يك عزيز0بازگرداندند هانور

انجمن حانة در موقتي سرپناه هر اما0يافت كاتوليك كليساي

رنج ترسناكي هاي كابوس از شب آن در آتش هاي زبانه0برد مي

خانه هم سوختن خاطرة و اردوگاه رها را دامنش آتش ميان در هايش

از شب هاي نيمه در0كرد نمي مي خواب از فريادخود صداي مردمك شد، مي غش دچار پريد،

0چرخيد مي حدقه در چشمانش دهانش از و شد مي كبود لبانش

و رعشه به تنش و زد مي بيرون كف و دست بايد نفر چند0افتاد مي لرزه از پس تا گرفتند مي سفت را او پاي0برگردد خود حال به دقيقه چند

از يكي طريق از زالدن خانم و شد خبر با عزيز حال از آشنايان ديدار به بادن بادن شهر از بيدرنگ

0آمد عزيز رسيدند، هم به دو آن كه همين

مدتي كه فرزندي و مادر همچون مدت باشند، مانده جدا هم از دراز

0فشردند آغوش در را يكديگر ها را خودش كودك، يك همچون عزيز

يك و چسباند مي زن پير آن به زالدن خانم0كرد مي گريه ريز

خاكستري هاي مو بر نوازش دست :“ از گفت و كشيد عزيز شدة مي درست چيز همه ديگه حاال ! ذارم نمي تنهات ديگه ! من شه بيايي، بادن بادن به من پيش بايد 0ام كرده رديف رو كارها همه

درخواست به ديگه شنبه سه قراره رئيس0شه رسيدگي پناهندگيت

قديمي و نزديك دوست دادگاه قول بهم و بيامرزمه خدا شوهر كه رو تو پناهندگي دالئل كه داده،

دالئل عنوان به آمده پرونده در!” بپذيره پناهندگي براي كافي سه روز در0شد هم طور همين چهل و ده ساعت اكتبر8 شنبه كه كوچك چمدان يك با عزيز دقيقه جاي آن در را ندارش و دار همة درست و رفت دادگاه به بود، داده و شادمان آن از پس ربع سه

از رسمي پناهنده عنوان به خرسند0آمد بيرون آنجا

مرگ از پس بار نخستين براي اميدي جرقة ديگر بار زالدن آقاي

زندگي به0شد زده دلش در و ترس بي زندگي تر، آسوده محروميت، بي زندگي دلهره،

0شد اميدوار خواري بي و كينه بي 8 روز ظهر نزديك عزيز باري، آمد هانور آهن راه ايستگاه به اكتبر

به رفتن براي قطار بليط يك و ايستگاه0خريد بادن، بادن شهر تا0بود شلوغ خيلي هانور آهن راه

ساعت يك هنوز قطار حركت يك كافه يك در عزيز0بود مانده

سر0داد سفارش چاي استكان آلماني جوان چند او بغلي ميز

0خوردند مي آبجو و بودند ايستاده بود، تراشيده آنان سرهاي

را تنشان و داشتند گوشواره براي عزيز0بودند كرده خالكوبي

نيايد، ها آن چشم به چندان كه اين كرد پنهان دستانش ميان را سرش

0شد خيره چايش استكان به و به بغلي ميز از خشن غرغري بازم : “ اه، خورد گوشش

! من ديگه ي خارجي خوك يه كه

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 33: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

رو اكبيريا اين تونم نمي ديگه كه به : “ تف شد تر بلند !” صدا ببينم آبجوي يه نميذاره كه روزگار اين

از ها انگل اين ديدن بدون راحتشد قطع صدا !” و بره پايين گلوت

كه مرد چند ديگر بغلي ميز در0 و داشتند، تن بر كارگري لباس مي دست در را هاشان ليوان

سر با را ها حرف اين فشردند،0كردند مي تأييد لكه به بود دوخته را چشمش عزيز

ميز روي چاي قاشق از كه اي ترسي بر كوشيد مي و بود، مانده

دويد، مي جانش در دم به دم كه از يكي ميان اين در0شود چيره

و شد جدا رفقايش از ها تاس كله لشي و لختي به كه حالي در

و كشيد مي زمين روي را پاهايش را نشانش عقاب سنگين كمربند

عزيز طرف به كرد مي جا به جا و پا اين كمي ايستاد، دمي0رفت

نيمه سيگار سپس كرد، پا آن عزيز استكان در را اش كشيده

بناگوش تا نيشخندي با و برد فرو همه0برگشت دوستانش طرف به تشويقش زدن كف و قهقهه با

هايشان چكمه پاشنه وبا كردند با عزيز0كردند پايكوبي برايش

چاي پئل0رم” در گفت:“ بايد خود و گذاشت استكان كنار ميز روي را مي همه از را نگاهش كه حالي در

ناگهان0شتافت در سوي به دزديد نقش و پيچيد پايش الي ستبر پايي

چمدانش به لگدي كرد، زمينش بر اي چكمه و شد باز درش و خورد پخش زمين روي را داراييش سياه :“ پيچيد فضا در اي قهقهه0كرد در عزيز0مزدت” اينم قحبه مادر خزيد. مي زمين روي كه حالي روي از را وسايلش پا و دست چهار با لنگان لنگان و كرد جمع زمين

از خونين صورتي و سر و سرگيجه از كه هنگامي0آمد بيــرون آنجا پاي رفت مي باال ها پله

از خون و گرفت مي درد راستش مي پيراهنش و دهان به دماغش

شگفت هاي نگاه همه عزيز0چكيد كه را رهگذراني زدة نفرت و زده

گذشتند، مي او كنار از شتابزده روي را خودش0داشت نظر زير را ديدگانش و انداخت نيمكت يك

قطار “ شد، خالي نيمكت0بست االن قطار كنه ! خدا رسه مي االن

را آرزومندش نگاه !” عزيز برسه با و انداخت ايستگاه ساعت به

يك هنوز خدايا :“ اوه، ناليد خود0مونده” ربع

ثانيه بازش نيمه چشمان با عزيز دنبال خط به خط را ساعت شمار

: “ كرد اعالم گو بلند0كرد مي از ديگر دقيقه ! چند توجه توجه،

اويروپا قطار پانزده ريل اكسپرس

(Europaexpressاز ) هايدلبرگ راه حركت بادن بادن به كارلسروهه و

“ عزيز0كرد خواهد و خاست بر جا از سراسيمه

را چمدانش و كرد صاف را لباسش قطار راه به چشم و گرفت بغل

همچون سخناني ناگهان0ايستاد : “ آمد فرود سرش بر پتك

همين توني مي كردي خيال كونده، التماس با عزيز ري” در طوري 0بسمه” ديگه نه، :“ ديگه گفت

عزيز گرد بر محاصزه حلقة اما در عزيز0شد تر تنگ و تنگ

سو آن و سو اين به كمك جستجوي ايستگاه رئيس0كشيد مي سرك

چيزي بررسي بهانه به اتاقكش در برده فرو ها كاغذ ميان را سرش

در كه هم اندكي مسافران0بود مي او از را شان بودند. نگاه آنجا

سوي به شتاب با و دزديدند نزديك ايستگاه به كه قطاري

از “ كونده0دويدند مي شد، مي 0بري” در توني نمي ديگه جا اين

گاهش تهي به سخت مشتي و فريادي درد از عزيز0آمد فرود دلش روي را دستانش و كشيد

بياورد، باال خواست مي0گذاشت ام :“ اين برخاست ديگر صدايي

عزيز0!” كونده روش، ديگه يكي 0داد مي تكان التماس به را سرش 0پيچيد فضا در تيزي سوت صداي وارد اش شقيقه بر ديگر اي ضربه آتشين و تيز اي دشنه نيش و آمد،

0رفت فرو تنش در كنار شد،“ بسته قطار درهاي

آهسته آهسته ها گام طنين برويد”،! شد خاموش

آور دلهره سكوتي پانزده سكوي بر اكسپرس اويروپا قطار شد، چيره

همه ها طاس كله و مسافران و0بودند رفته

در روز همان ظهر از بعد خانم بادن بادن آهن راه ايستگاه

گلي دسته با زالدن سالخوردهبود. مانده راه به چشم كوچك

شناسند مي مرا همه چهار نمره با موهايم كه هم، آنها

بافت عنابي ژاكت تراشيده ديدن با دارم تن به تورا دست

آنها هاي ماشين از هركدام چه دويدن به كنم مي شروع تند آفتاب چه باشد باران

كه جائي تا دوم مي تابستان برايم جاني هرچند دارم جان

نيست ديگر ي چاره اما نمانده گلم دسته تو كنم پيدا تورا بايد آن بوي شايد اما بيني نمي را

خاك داخل كه باران آب همراه رسد مي برسد تو به رود مي فر زياد گاه هستند كم گاه كه آنها و

مي سرم به سر بدهد پا اگر مرا تا خلوت درخيابانهاي گذارند مي گاز روي گذارند مي پا ببينند گاز روي از پا دوم مي من روند

چند به دوم مي دارند مي بر يواش رسم مي كه آنها قدمي

گاز يكهو باز دوم مي رانند مي آمها دوم مي روند مي دهند مي

خواهم مي كنند مي خيال ماشين عقب ي شيشه به دست قهقهه كنند مي نگاهم بكشم

شان دماغ خنده البالي زنند مي

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 34: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

تفنگ ي لوله نوك بر من براي را اما دوم مي مالند مي شان

كشيدن دست دويدن از قصدم به رسيدن نه نيست شيشه به

تورا كه جايي آنهاست قرارگاه كه شب همان اگر آه اند برده رسيدم مي داشتم دويدن قوت

مي كجا تورا ديدم مي و را ماشين نرسيدم نديدم برند غش پيچيدند كردم گم راه بين

مي پيش يخبندان چند كردم ديد نمي مرا هيچكس و دويدم

پشت سياه ي مچاله تو جز عكس كردي نمي نگاهم شيشه تو روي خيابان لخت هاي شاخه

ها شاخه تند لغزش سريد مي درز يا لرزيد مي شيشه رو

چادر درز لرزش ؟ تو چادر اما بود ت كردن نگاه عالمت علت ت زده وق چشم رفيق

اينكه با من هاي دربدري نديد مرا بود نشسته تو روبروي

نشناخت و ديد شايد ديد نمي مثل نشناخت مرا هم پارك توي

من به نگاهي نيم قبل سالها كردم قصد بعد تحقير با انداخت

هر بپاشم او بر را خودم زهر قصدم از حاال هست كه جور

زهري ديگر چونكه م گذشته هم در كردن باز از قبل ندارم كله مشتري گفتم نداشتم زهر

گفت مامان نداشتيم سحري لنگ تا كه بس از سرت بر خاك ساعت به خوابي مي ظهر

كوبة سحر كله گي مي هشت شرجي از كرد صدا دوباره در

و كوتاه ي تقه سه بودم كالفه تو جنباند را بادكوبه انگار آهسته

مي كندر آينه روبروي مي چشمها به سرمه و جويدي رو از خيس دستمال كشيدي

انداختم برداشتم مامان ميز دست به جارو رخت روبند

هست كه هركي گفتم گرفتم باشند باز ديگه هاي خانم شايد

آنوقت ايم بسته هنوز كه ما را گندش هاي كفش كف مامان

ي لبه رو گذاشت يكي يكي گفت كشيد را ها پاشنه صندلي

شون افاده كه ما مثل چي پس ماشاالله، نيست طبق طبق كي به آنهم حيا بي زد مي طعنه

خنديدي فقط تو اما من خانم تو ببين گفتم شدم كفري من

را صندليها من كه ديدي مامان مامان كردم تميز يك به يك

بعد عنتر نكن ويز ويز تو گفت رفت مامان باره سه ي تقه سه

پيرهن هاي چين با ميز پشت سطح رو بعد سفيدش و سرخ

من كار از مثال كرد فوت ميز هميشه مثل گرفت مي ايراد

باالخره گفتي تو زدم پوزخند سوسك يانه كني مي باز ؟ چي

خنديدي بودي من با سياه مامان ـ بودم هات خنده عاشق

دلم كرد جا به جا النگوهارا با و كنم باز را در خواست مي

كه هركي را طرف بزنم جارو انداختم را جارو اما برانم بود

جارو مردها نگذاشتم هيچوقت باز ببينند دستم انداز خاك يا

نمي هيكلش كه مردي كردم تو ببينم را كوچه گذاشت

بود ايستاده در چهارچوب داخل زد مي دو دو نگاهش

هاي شانه چرخاندم سر حياط ريخت تنم خدا واي بود لخت تو

شاش گفتم يارو به برگشتم و پشتي كوچه بفرما داري

خورد هل كه ببندم دررا خواستم چرخيد مرد زدي لبخند داخل

خواست انگار كرد وراندازم در انتقام آتش كند تف من روي زهر وجودم تمام گرفت گر دلم

سرمه و كندر با تو شد خالي وضع سرو پرده الي سريدي

شلوار و كت با بود مرتب مرد هفته سفيد، پيرهن خاكستري

تو بود نفر اولين آمد كه هم بعد سوار موتور آه شدي او عاشق

و برف هاي پشنگه مذهب گه شبها پاشد مي ژاكتم به گل

ها شانه ژاكت همين بافتن وقت مي كشيدي مي باال شوق با را

نبود اما ماهه خيلي گفتي و داشت بزرگي صورت چونكه البال سفيد تارهاي با بلند موهاي

هنر پارك غروب در او شناختن بر من از فقط و خواست مي نيمكت رو بود كرده كز آمد مي

مي سيگار در به شده خيره با بود چروكيده صورتش كشيد خاكستري شلوار و كت همان

ـ پيرهن همان و شده نما نخ اما را كالهش وقتي سياه ـ نه

نمره با را موها ديدم برداشت خاطر به من مثل تراشيده چهار

خواستي مي اينجور مرا تو بلند كه موهايم آمد مي خوشت

كرد مي تنگ تورا خلق شد مي شده حاال گفتي زدي مي پسم

مي جنگلي سياه سوسك اي سلماني پريدم مي تيز رفتم

شب باز و تراشيدم مي موهارا گذاشتم مي پاهايت رو سر

تيغه رو كشيدي مي دست سر زدي مي حرف سرم هاي

گفتي مي گذاشتي مي سرم به بنفشه ي برخونه و دور حقه اي مي ؟ چكار پلكي مي

مي لجم حرف اين از فهميدي با خواست او گفتم مي گيرد نخواستم من كنه دل درد من مثل خنده، زير زدي مي

مي كه خانمهايي از هيچكدام و كس ي همه تو نبودي شناختم

باز چشم وقتي از بودي كارم ريز هاي خال با بودي تو كردم خيس ي پنجه يكي انگار سينه

تكانده ات سينه رو اناري آب از را ات سينه بعد سالهاي بود پوشاندي مي من

در خودم توانستم كه سالهايي باز نوشابه و كنسرو قوطي

شدند مي عوض مامانها كنم، يا مردند مي يا چهارسال سه هر يكي دو هر كه سفر رفتند مي مي بودي هميشگي تو اما بود

بازم مرا جستن موضوع گفتم اينقدر اونشب گفتي مي بگو گرفته دلم اينقدر بود گرفته دلم كنم چكار خدا ديدم نگو كه بود ماه دراز خيابون توي افتادم راه

پاي به پا من يا اود مي پام به پا شط به رسيدم رفتم مي ماه

به كردم نگاه سكو رو نشستم آدم كه نبود لنج يه حتا اطراف تخمه شه باز دلش كنه نگاش

بود پائين آب شكستم مي شنيدم زن ي ناله صداي

كوسه يه ديدم پاشدم ترسيدم مي افتاده دور آب از ساحل تو

سوخت دلم زائو، زن عين ناليد با جلو رفتم ساحل تو پريدم

بچه يه بعد كرد نگاهم التماس

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 35: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

پريد دهنش از پتي كون لخت ي مرد كوسه گل، رو افتاد بيرون

ناله كوسه خدا واي ريخت تنم تو برداشتم را بچه كرد نمي

مي را سرم ـ واي بودي روي ماليدم مي باالتر كشيدم

اما گفتم مي ت سينه استخوان دل مرتيكه يارو اين از من

هاي چشم از نه ندارم خوشي چراغي تير قد از نه ش زده وق هام چشم به زدي مي زل ش بود خوب چه ها نفس صداي با

بودي من با ش همه كه شبهايي سرمه نه جويدي مي كندر نه مي كشيدي مي ها چشم به

يه چراغي تير قد با او اگه گفتي جهنم اين از را مفلوك ي كوسه قربون خدا واي آب تو بكشه

گريه كردي نمي گريه قدوباالت عاشق فهميدم مي نبود تو كار خانمها آن از تو اما اي شده يارو

شوند مي عاشق تا كه نبودي سيگارو دود و كنند مي قاتي اندازند، مي راه زاري گريه آرزوت به اونوقت گفتم من آقاي پيش ري مي رسي مي

گفتي تو كفتراش با خراسون كفتراش باالي قدو قربون واي زياد مردها اين از گفتم من

تو زدن پرسه كارشون هست ي خونه بر و دور س كوچه

تو پلكه مي زياد هم بنفشه با كه هست چيزا بعضي گفتي داره فرق خودش عين چيز همه

از دستت بعد جون، اخته زغال روسينه گشت رفت پيرهنم زير

فقط كه چون نگفتم هيچي م اگر بودي خودم ي مرده و كشته

خوابت ديدي نمي مرا شب يك خواب از پيش هرشب برد نمي

بعد رفتي مي ور م كله و سر با سينه تخت رو زدي مي خنده با كه گمشو برو حاال گفتي مي ام

هر اما رفتم مي گرفته خوابم مي كردم مي هوس وقت

حتا بكشم دراز كنارت توانستم اما بودي خواب خواب اگر

باز كه آه نكبتي سخت آنشب يادش ببرد شور مرده افتاد يادم

بر سرم از دست هيچوقت كه را وقتي مخصوصا دارد نمي

دنبال دويدن به كنم مي شروع

كه هم اول شب ماشينها، من و شد دور رفت ماشين مي سرم دور يادش دويدم جور اين من با هرگز چرخد هرگزشبي بودي نكرده رفتار مي امشب گفتي تو ـ من بدون بذارم تنهات مامان با خوام من نه يا اي شده بزرگ ببينم دندونهاي مراقب كه گفتم

خنديدم ؟ باشم ش مصنوعي مي ميگم جدي گفتي نخنديدي

چه تا گفتم من بيرون برم خوام ظهر فردا تا گفتي تو ساعتي

شد خشك دهنم آب خدا واي ؟ كاره تو فرار پاي گفتم من

داخل گذاشتي راهم ژاكت سر عنابي گرد كالف با كيسه چي گفتي تو زدي گره را كيسه خانمها بعضي گفتم من گفتي دارن را اينجا از فرار عشق انداختي دست … حاال توهم خواباندي را صورتم گردنم دور

؟ تو بدون گفتي ات سينه روي خب خيلي خري چقدر كه واه

شب آخه گفتم من آم مي صبح نگاه نميشه صبح تو بدون كه

لبها لرزش با چشمهام به كردي من خدا، به تورو برم بذار گفتي نشده كه چيزي برو باشه گفتم

دل درد بنفشه با رم مي هم من تازه دنبالم فرستاده كنم مي

چونكه بري مي خود بي ژاكتو نداري بافتن فرصت امشب

هفت با كردي سر سياه چادر از چادر چندبار رفتي آرايش قلم

ها، شانه روي سريد سرت خوش موهاي به شدم خيره گلوله يك مثل بعد خرمايي رنگ

شدي، گم كوچه تو سياه ي آخري مامان پيش برگشتم،

تو رفتم كرد شد نمي هم گريه نمي گريه با ديدم اما مستراح

ساعت دوسه كرد سر شود بنفشه خانه به زدم، پرسه چكار بنفشه با اصال نرفتم بام پشت رو رفتم داشتم

كردم تماشا را شهر چراغهاي االن تو بدانم خواست مي دلم شدم خسته اي، خانه كدام توي

اتاق به رفتم بود خوابيده مامان تختخوابت روي كشيدم دراز تو با قاتي اما داد مي را تو بوي كه

توي برگشتم مرد، گند بوي زدم حوض لب نشستم حياط

مي مامان مگر اما آواز زير آمد مي دقيقه به دم گذاشت

ت چه گفت مي زد مي فرياد خواب ؟ كني مي عرعر شده فكرهاي بود بند گوز به خانم

مي تورا سرم به زد جورواجور خدا واي يارو اتاق تو ديدم بيايد، يادم باز خواهم نمي

باالخره ام زندگي شب بدترين لباس نيامدي تو و شد صبح

به رفتم راه بودم كالفه پوشيدم مي آمدي وقتي گفتم خودم بودم ژاكتم منتظر فقط گويم

بافته هنوز اش يقه دور هرچند زنم مي غيظ با بعد نشده

آن و پا اين ده ساعت تا بيرون، كوچه در به شدم خيره كردم پا

به شد چي نفهميدم آمدي نمي از ژاكت خيال بي گفتم خودم با اي عده بيرون زدم كوچه افتاده راه سياه و سبز بيرق نفر چند خيابون توي بودند

به اي كوچه از دست به مشعل جايي از انگار گريختند، اي كوچه

مي فرار بودند زده آتش كه آتش را جايي رفتند مي يا كردند رفتم آمد مي خوابم بزنند، آتش نبود فيلم به حواسم سينما كردم قصد جگرم به بود افتاده كه فيلم برنگردم خانه به ديگر بوي آمدم در سينما از شد تمام

دماغم، زير زد سوخته الستيك استاديوم رفتم خوردم نهار

مسابقه تا عالفي ساعت دوسه گل كه هركس براي شد شروع

مي هورا زدم مي دست زد مي شاكي هايم اطرافي كشيدم

را جايم شدم مجبور شدند تمام بازي غروب كنم، عوض

ميدان و گشتم را شهر باز شد خدا لميدم كردم پيدا پرچمني

نشوم ناچار كردم مي خدا كردم مي فكر تو، پيش برگردم

كار يك بروم بيفتم راه فردا از وقت آن كنم پيدا حسابي

پول پر جيبم وقتي بعد چندسال كه بزنم سري برگردم شد

چادر ديدم خواب برد خوابم ستاره پر باغ در سرت بر سبز كه من به رسيدي بعد دوي مي

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 36: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

تشنگي از نمك بيابان وسط چاك خنديدي شدم مي هالك

از يكي كردي پاره را پيرهنت گذاشتي را سينه هاي ستاره

مي كندر مزه مكيدم دهنم توي از شمشير چاك چاك صداي داد بلند خواستم آمد مي طرف هر

از خوابيدم بخواب گفتي شوم سم اسب گله يك نمك زير

براقي لخت شمشير كوبيدند خواب از كرد دوشقه تورا پيشاني

روي سرم باالي هيچكس پريدم چشم دويدند مي مردم نبود چمن دود دور جايي از ماليدم را هايم جاي اينجا ديدم بود شده بلند

جيب در ها دست نيست خوابيدن به مشعل رفتم، آرام افتادم راه

خوشحال آمدند پيش ها دست بچه اين زد داد مردها از يكي بودند

عقب خوردم جا اونجاست ي گرفت باران دويدم دويدند كشيدم مرا ها كوچه پس كوچه تو پيچيدم

بودم شده خيس پا سرتا كردند گم كوچه به رساندم را خودم دويدم

خانم چندتا بود گرفته آتش كه مان زير كشان جيغ تن به پوش زير

هاي خانم گريختند كنارم از باران نيم تشك لحاف داشتند خانه چند

بيرون انداختند مي در از را سوخته كپه چند هنوز بود شده سياه كوچه شان خفه داشت باران كه آتش مي بود، ولو بر دورو كرد مي

تو سوي به خانه، سوي به دويدم ي تكه آخرين نبودي آنجا اما

سوخت مي داشت هم تختخوابت بيرون بكشم را چمدانت خواستم

بمانم، اتاق توي نگذاشت دود نشد ژاكت رخت روبند بيرون زدم

كردم بغلش بود آويخته من عنابي اشكم ديوار به دادم تكيه بود خيس شد شب نبودي ـ ژاكت روي چكيد از بود پر كوچه نيامد بند باران نيم سوخته هاي پرت و خرت

هاي لباس تشك، لحاف ي سوخته در چرمي، هاي صندلي ها، خانم رفتم راه باران با بودم تنها كوچه

به تو از خبري بود نمانده هيچكس ژاكت كردم كز ديوار كنج بدهد من

خود تا بود پائيز پوشيدم را خيس باران نبرد خوابم لحظه يك صبح

ها دست به مشعل آمد بند خيز پوشيده، روي سرو با برگشتند را خودم ديوار روي پريدم برداشتم كرد حمله مردي اما باال كشيدم

روي ديدم آنوقت گرفت را پايم موج روي انگار هستم آنها دست

پرتم شدم مي پائين و باال آب را شان قهقهه كوچه وسط كردند

درد ديگر وقتي شنيدم بيهوشي در البالي بودم خورده غوطه و نداشتم

بود چسبيده بدنم ي لختي به كه مه تاريكي جز نبود هيچي ديگر بعد عقب شيشه همرنگ حاال مثل

ويخزده تاريك ي آينه آنها ماشين و خورد مي تكان تكان نگاهم در كه

يواش يواش تاريكي در پل قوس دارد ذره ذره نفسم گيرد مي شكل

برسم پل به وقتي كشد مي ته ستون از يكي پاي افتم مي بيهوش آمدم هوش كه شبي نصف هايش، را شهر بودم نمك بيابان وسط

روز شبانه چند ديدم دورادور و دويدم … چند يا بود گذشته

درد ـ درد كشيد تير بدنم هاي زخم حاال مثل ها سال تمام درد مثل دوم مي دارم من و يخبندان شب ـ نه ـ عكسم و آنها ماشين دنبال سربي خيس ي نرده روي ام سايه دود مي پايم به پا خيابان وسط

قفل و كوچه آهني در به رسيدم صبح از زيادي روزهاي زرد، بزرگ

زدم پرسه بر و دور آن شب تا نمي نبودي گشتم مي تو دنبال

كارم بروم كجا كنم چكار دانستم خيابان ي گوشه شبها بود شده

گشتن تو دنبال روزها و خوابيدن تا كشيدم دربدري سال هاي سال باعث ديدم، اورا غروب يك اينكه علت هام بدبختي ي همه

و نبود او اگر اوست من سرگرداني نمي بودم مانده خانه توي من

نمي بسوزد هايت لباس گذاشتم ـ نبود او اگر كني گم مرا گذاشتم

نيمكت، روي لهيده بود خودش اما مي زل و گشتم مي غروب هر مثل به هيچ ها خانم صورت به زدم

نمي نگاه كردم نمي نگاه مردها خسته بعد كنم نمي نگاه كردم ديدمش و لميدم چمن روي و شدم

چند كشيد مي سيگار بود منتظر و سن هم آمدند مرد دو بعد دقيقه افتادند راه سال ميانه خودش سال خيابان از كردم شان تعقيب رفتند

كوچه داخل پيچيدند گذشتند چراغي تير رفيق خانه به رسيدند

و است خميده كمرش حاال كه ت را هايش كفش رفتن راه موقع مي زمين روي خرت و خرت

دو كرد باز دررا انداخت كشدكليد كمي خودش بعد تو داد هل را مرد

در من پائيد را اطراف ايستاد وقتي بودم كوچه سر تاريكي رفت نديده اورا كسي شد مطمئن

با اوست شب هر كار اين تو با راه بين گاهي جورواجور مردهاي

مي خريد فروشگاه رود مي آنها دست به پر هاي كيسه وقتي كند خميده بيشتر اش هيكل گيرد مي

پيرمرد دوتا بعد شب چند ميشود گذاشتم برد خودش با را مردني خود خالف كار به و بگذرد ساعتي توي چپيدم بعد شوند مشغول

يه به من الو گفتم تلفن ي باجه آنها ام شده مشكوك خونه

؟ من پرسيدم من ؟ شما پرسيدند آدرس ؟ خودم از يا پرسيدم آنها از

چقدر دانم نمي دادم خواستند آمد كميته ماشين كه كشيد طول

تو رفتند زدند در ايستاد خانه مقابل يكي بيرون آوردند را پيرمردها اول

بود ركابي پيرهن زير با شان ماشين توي نشستند بودند ترسيده

سرك ها خانه از همسايه چندتا وق چشم رفيق وقت آن كشيدند

رهگذر سه دو آوردند را ت زده بيايم كردم جرات هم من ايستادند

اي گفت ت چراغي تير رفيق جلو، زن اين مگه بگيد شما ها همسايه

گفت پاسدارها از يكي نيست من آوردند را خانم بعد بگير خون خفه زد كندر بوي بود سياه چادر الي پشت خانم كشيدم پس دماغم زير سرش از چادر ماشين كنار من به

سياه كوتاهش موهاي خورد ليز از يكي شد چندشم بود بدرنگ

بپوشون خودتو گفت مامورها سر به كشيد چادر خانم باز زنيكه

گذاشت ماشين شيشه پيشاني باورتون گفت لندهورت رفيق

او به كسي شناسنامه اينهم نميشه پاسدارها ي همه باز نگذاشت محل

پشت را خانه در بودند كوچه در در از هم را خانم و مرد بستند سر

آنوقت ماشين توي دادند هل پشت ماشين شدند سوار هم خودشان

را خودم من سمت آمد افتاد راه رد ماشين تاريكي، كنارتوي كشيدم

شيشه پشت مرد و خانم شد آنها با داشت مرد بودند هم مقابل انداخته سر خانم اما زد مي حرف

نور زير از كه ماشين زير، بود كردي نگاهم ديدمت گذشت چراغ

يك فقط سياه چادر درز الي از سست پاهايم ريخت تنم لحظه،

سرعت ماشين بودي خودت شد درز باز بودم مانده مات گرفت سرعت دويدم، من و لرزيد چادرت نرم پايم زير قير شد بيشتر ماشين

خواست مي هردم و بود چمن مثل رفت مي ماشين بدهد قورت مرا

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 37: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

هاي وزخم دويدم مي كشان زوزه چهارراه يك سر كشيد مي تير تنم

آمد بند نفسم شهر وسط بزرگ لش تن سر باالي ماشيني افتادم،

بود شب نصف كرد ترمز رمقم بي مرا آمدند كه ديدم را دونفر سايه

پياده به كشيدند سفت قير روي از ديگر خاموشي باز دادند ام تكيه رو

نگاه شدم بلند سرزد آفتاب تا هيچ هرگز اما چهارراه به كردم

ماشين بياورم ياد به نتوانستم مي پس رفته راه كدام از كميته دويدن جز ندارم اي چاره كه بيني

آنها شناسند مي مرا همه حاال و مي و بدوبدو دوم مي كه هم،

را تو كه برسم جايي به خواهم ديدار دويدن از قصدم قبال اند برده

بودم كرده عهد خودم با بود تو قرارگاه مقابل برسم وقتي بزنم زار بنشينم چهارزانو شان بسوزد حالم به دلشان شايد

اي لحظه الاقل اي لحظه بگذارند كه آن از بعد حاال اما ببينمت البد ـ ديدم روزنامه در را عكست

گردنت دور انداختند طناب وقتي اي لحظه و كردي مي فكر من به لگد با را پايت زير ي پايه چهار كه

مي فكر تو به هم من ـ كردند پرت دنيا خانم خوبترين كه خانم گل كنم

روزي اگر باش داشته يقين و بودي

و برسم من و برسد ثمر به دويدنم گل دسته يك با غروب هر آنوقت

به روزي اگر آيم مي تو پيش تو گور بفهمم و برسم آنها قرارگاه

… ع ط ق كدام در را

1370 مهرماه تهران

________________________

از» راپــرت درنگ گذشــته شــمارة در مــــيرزا ي خامه به نظميــــه، هــــاي

تا كه كرديم نگار« ياد وقايع احمدخان به نيمــروز نامه هفته در گذشــته پائيز خــبر كسي كمــتر و رســيد، مي چاپ

همـــــــان را ســـــــتون آن كه داشت آن از پيش كه نويسد مي اي نويسندهــفحة ــاريس« اورا خط » روي ص به پ

مي نيمــروز همــان در ســال پنج مدت نويسنده، موافقت با خوانديم. اكنون

احمد: كـــــنيم مي معـــــرفي اورا و دوست . اميـــــدواريمشــــيرازي

گرفتاريهــاي از فــارغ عزيزمان همكارــده ــ ــربت، در عدي ــ در اينها از بيش غ

باشد. انتشار و نوشتن ميدان

االن ميرم پيشش و هرچي از دهنم در بياد بهش ميگم … خيال ميكنه آدمه ؟ … مرتيكه بي ناموس خيال كرده من احمقم … اگر من نتونم حقم را از تو بگيرم براي مردن خوبم … بعله بيشتر از اين نبايد نجابت كنم

… انسانيت و آقائي فايده نداره … احمق كله پوك همه اش از پسرش تعريف ميكنه كه در آمريكا داره دورهدكتري را مي بينه !

مرتيكه خجالت نمي كشه اين حرف را ميزند … اگر آدم هاي احمقي مثل من شب و روز براي تو كارنكنن، تو از كجا پول مياري بچه ات را بفرستي آمريكا درس بخونه !

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 38: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

پسرت را تو نفرستادي آمريكا … من فرستادم ! نتونستم بگذارم بچه ي خودم تا كالس دوازده درس بخونه اگر تو احمق حق مرا نميخوردي پسر منهم االن دكتر بود ! تو گاو پدر سوخته باعث شدي كه اون از مدرسه بياد

بيرون و بره كار بكنه …مشت محكمي بروي ميز مي كوبد. … صداي ارباب از اطاقك شيشه اي بگوشش ميرسد : حسين آقا …

حسين آقا از جايش مي پرد ! تكمه هاي كتش را مي بندد، موهايش را مرتب مي كند و بطرف اطاقارباب مي رود … دو سه ضربه به در مي زند و داخل مي شود.

ـ امر بفرمائيد قربان ! …حسين آقا ميدوني كه متاسفانه وضع مالي موسسه چندان خوب نيس !

ـ بله قربان نسبت به سال قبل درآمد ما خيلي كم شده … ميرسه ؟! ـ درسته … بجاي اينكه هر سال سود، زياد تر بشه كسر ميشه … چه راهي بنظرت

ـ قربان بايد جلوي بعضي از مخارج اضافي را بگيريم ! ـ درسته … بايد از مخارج كسر كنيم ! … مثال آقاي نوري ميتونه كارهاي مرتضي را هم انجام بده …

مرتضي را ردش كنيد بره … ـ چشم قربان ! بنظر من آقاي نوري كار ماشين نويس را هم ميتونه انجام بده … ماشين نويس هم الزم

نداريم.ـ بسيار خوب … ولي كافي نيس … بازهم بايد مخارج كمتر بشه !

ـ قربان از حقوق بقيه هم كسر كنيد …ـ حسين آقا تو نميداني من چقدر غصه مي خورم …

ـ غصه نخوريد قربان، براي قلبتان خوب نيس … دواتان را بياورم ؟ـ بگو يك قهوه بيارن …

ـ چشم قربان … ـ چند دقيقه صبر كنيد … دونفر از حسابدارها را كم كنيد … خودتان ميتونيد كارهاي آن ها را هم انجام بدين

؟!ـ بعله قربان … انجام ميديم ! چشم قربان …

ـ اين آقاي نجمي هم به درد نمي خوره … كار اورا هم خودتان انجام بدين !ـ اطاعت ميشه قربان …

ـ گفتنش خوب نيس ولي چكار بايد كرد مجبوريم. از حقوق خودتان هم صدي بيست كسر كنيد !ـ اطاعت ميشه قربان … قبل از هر چيزي بايد منافع موسسه را حفظ كرد !

ـ خيلي متشكرم حسين آقا … شما كارمند وفاداري هستيد.ـ خداوند به شما عمر طوالني عطا فرمايد.

حسين آقا به اطاقش برميگردد … پشت ميزش مي نشيند هم حسابهارا رسيدگي مي كند و هم غر ميزند !

اين بيشرف بمن مستقيما توهين مي كند … به نظر او من از سگ هم كمترم … ميخواهم بهش بگم بي ناموس تو كي هستي ؟ خيال مي كني چون خيلي پولداري آدمي ؟ تو چه حق داري بمردم فحش ميدي ؟! پول

مفت كه تا بحال به كسي ندادي نور چشم و شيره جان ما را مي گيري و ماهي چندرقاز بما حقوق ميدي … مي كشيم و كار مي كنيم بخاطر اين است كه شرفمان را حفظ كنيم ما ها در اين دنيا اين همه زحمت

… وقتي تو يك ذره به شخصيت و شرف ما احترام نميگذاري … ديگه اين زندگي چه فايده داره … نخير … منديگه حاضر نيستم بخاطر يك لقمه نان اينهمه خودم را پست كنم

االن ميرم تو ) دفتري را كه توي دستش هست به طرفي پرت مي كند( ميگم مرتيكه پدر سوخته تو به كي فحش ميدي ؟ … تو چه حق داري بسرما داد ميزني ! دهانم را باز مي كنم و چشمم را مي بندم … چرا

نگم ؟ بيست ساله تو سري ميخورم بسه ! ديگه صبرم لبريز شده ! مشت محكمي بروي ميز مي كوبد … صدايارباب از اطاقك شيشه اي بگوشش مي رسد :

حسين آقا … حسين آقا از جايش مي پرد ! تكمه هاي كتش را مي بندد موهايش را مرتب مي كند و بطرف اطاق ارباب

مي رود … دو سه ضربه به در مي زند و داخل مي شود.ـ امر بفرمائيد قربان !… …

☻☺☻

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 39: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

بر او ببخشائيد

فروغ فرخزادبر او ببخشائيد

بر او كه گاهگاهپيوند دردناك وجودش را

با آب هاي راكد و حفره هاي خالي از ياد ميبرد

و ابلهانه ميپنداردكه حق زيستن دارد

بر او ببخشائيدبر خشم بي تفاوت يك تصوير

كه آرزوي دوردست تحركدر ديدگان كاغذيش آب ميشود

بر او ببخشائيدبر او كه در سراسر تابوتش

جريان سرخ ماه گذر داردو عطرهاي منقلب شب

خواب هزارسالة اندامش راآشفته ميكنند

بر او ببخشائيدبر او كه از درون متالشيست

اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور ميسوزدو گيسوان بيهده اش

نوميدوار از نفوذ نفس هاي عشق ميلرزند

اي ساكنان سرزمين سادة خوشبختياي همدمان پنجره هاي گشوده در باران

بر او ببخشائيدبر او ببخشائيد

زيرا كه مسحور استزيرا كه ريشه هاي هستي بارآور شما

در خاك هاي غربت او نقب ميزنندو قلب زود باور او را

با ضربه هاي موذي حسرتدر كنج سينه اش متورم ميسازند.

دوباره مي شود، آري ...

مينا اسديبه جاي كشت، كشاورز را درو كردند.

به جاي نان، به تساوي گلوله قسمت شد.

توان كارگران را دوباره ظلم خريد.

دوباره زاغه نشينان

به زاغه برگشتند.دوباره طاهره ها

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 40: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

از گرسنگي مردند.دوباره راضيه بر فقر خويشراضي شد.

٭٭٭شب از عدالت خود قصه هاي كاذب ساخت.

دوباره بر سر اين خاك، ديو وحشت و مرگ،

نشست و گفت : كه خرزهره بهتر از ياس است.

سموم زرد خزان زد به جنگل انبوه.دوباره بر نفس عاشقان آزادي

نفير ديو وزيد و چراغ ها را كشت.دوباره

ساده ترين حرفتيرباران شد.

دوباره هرچه زمين بود

گور ياران شد.دوباره

هرچه كه رشتيم پنبه شد در باد.

٭٭٭هال ! توان همه عاشقان در ميهن،هال ! توان همه عاشقان در تبعيد،

دوباره مي شود، آري،

به باغ گل روياند.

دوباره مي شود، آري به دشت سبزه نشاند.

دوباره مي شود از خانه هاي شاد گذشت.دوباره مي شود از كودكان

ترانه شنيد.دوباره مي شود از عشق گفت و زيبا شد.

دوباره مي شود، آري، اگر بپيونديم

به ديدگان پر از انتظار شب زدگان.دوباره مي شود، آري،

اگر شكسته شودشب سكوت و

شب ترس و ياس ما،ياران،

هال ! توان همه عاشقان در تبعيد،هال ! توان همه عاشقان در ايران.

استكهلم1984

ايران من ايران من !

فريدون مشيريآواز خونين قناري

پرواز غمگين كبوترگلهاي تنها

گلهاي پرپرايران من، ايران من، ايران ويران

باغ پريشان

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 41: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

اي جام بر سنگ آمده، اي گوهر پاك هرگز مدار از فتنة اهريمنان باكاين تيره شب صبحي ز پي دارد، سرانجام

دستي برون آيد به هنگام

٭اي جان غمناك

من، منتظر مي مانم اينجا تا ببوسمپاي جواناني كه در راه اند چاالك

تا در ربايندت ازين دامتا پر گشايندت از ين بند

تا بر فرازندت ازين خاكتا برنشانندت بر افالك.

خموشانهمحمد رضا شفيعي كدكني

شهر خاموش من، آن روح بهارانت كو ؟ شور و شيدايي انبوه هزارانت كو ؟

مي خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزاننكهت صبحدم و بوي بهارانت كو ؟

كوي و بازار تو ميدان سپاه دشمن شيهه اسب و هياهوي سوارانت كو ؟

زير سر نيزه تاتار چه حالي داري دل پوالدوش شير شكارانت كو ؟

سوت و كور است شب و ميكده ها خاموشند نعره عربده باده گسارانت كو ؟

چهره ها درهم و دلها همه بيگانه ز همروز پيوند و صفاي دل يارانت كو ؟

آسمانت هم جا سقف يكي زندان استروشناي سحر اين شب تارانت كو ؟

پيكار وطن

صادق سرمد

ما نه پيراهن پي تشريف تن پوشيده ايم ما كفن از بهر پيكار وطن پوشيده ايم

تن رها كرديم تا پيراهن از ير وا كنيم تا به راه خدمت ميهن كفن پوشيده ايم

فاش مي گوئيم تا دشمن نپندارد كه ما روي معني را به لفاف سخن پوشيده ايمخصم اگر بسته است تير از تركش افراسياب ما به تن جوشن ز خون تهمتن پوشيده ايم

جامة نو دولتان كهنه است پيش ما كه ما رخت نو بر تن ز تاريخ كهن پوشيده ايم

تا نيفتد چشم نامحرم بروي بزم ما ما سر پيمانه ز آن پيمان شكن پوشيده ايم

جرم بد چشمان بود ؟ ني عيب بد چشمي ماست گر جمال گلبن از زاغ و زغن پوشيده ايم

در مرگ برگاسماعيل خوئي

در برگهاي پژمردنتنها كتاب فصل ورق مي خورد.

اندوه مرگ نيستدر برگهاي پژمردن.

با دانشي زالل تر از آفتابمي سرايم اكنون :

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 42: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

بيهوده بود ـبيهوده ؟

آه، نه ! حتا دروغ بود

بسيارها كه برگ دلمبا نائي از تپيدن در هر باد

مي سرود از مردن.

مرگ حقير برگپايان فصل هاي شكفتن نيست.پايان فصل هاي شكفتن نيست

برگ حقير مرگ.

در من شكوه شوق و شهود است اكنونكه مي سرايد :

باغي كه باد مي بردشسرشار تر

ديگر بارمي آيد.

هنگام آن رسيده ستكه در ردائي از باران

برخيزم.و با سرود و سبزه بياميزم.

ـ تهران49بيست و چهارم اسفند

رخسارتان سياه است

شيرين رضويان

از بس ستاره كشتيد روي زمان سياه استهم اين زمين سياه است هم آسمان سياه است

رو بسته زان نشستيد در پيشگاه تاريخكز اينهمه جنايت، رخسارتان سياه است

دست قلم شكستيد، پاي سخن ببستيداي روشني ستيزان، افكارتان سياه است

هر تار موي يك زن، بندد مسير تقوا !اين خود گواه آن بس، پندارتان سياه است

هر حيله اي كه داريد، در آستين تزويرهر جادويي كه بستيد در كارتان سياه است

هر خطبه اي كه خوانديد، هر جمعه بر سر كويخلقي گريست زيرا، گفتاريان سياه است

ميخانه ها ببستيد بتخانه ها گشوديدبا خون وضو نموديد كردارتان سياه است

شد پرده ي سياهي، معيار پاكي زناي صبحدم گريزان، معيارتان سياه است

زين شرم، روي ما نيز در هر مكان سياه استاز بس ستاره كشتيد روي زمان سياه است

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 43: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

لندن2000 آوريل

حديث باغ

محمد جاللي چيمه ) م ـ سحر(

شاخه ها پر گل اند و گل ها نوهمه چون آتشي گرفته الو

شاخه ها بي گل اند و گل ها پرگذر از شعله اي به خاكستر

شاخه ها پر گل اند و بلبل هانغمه ها مي زنند بر گل ها

شاخه ها بي گل اند و بي فريادهستي ي برگ ها به غارت باد

شاخه ها پر گل اند و ماه به نازشبچراغ ستاره چشمك باز

شاخه ها بي گل اند و شب در چاهباغ دلگير و باغبان گمراه

شاخه ها پر گل اند، پر گل بادروز بستان به كام بلبل بادماه باد، آفتاب باد و زمين

عشق، روح زمانه باد ! همين !

٭٭٭

شاخه ها پر گل اند و ما هستيمچشم در چشم و دست در دستيم

فرصت چند روزه اي ما راستعشق، دريا و كوزه اي ما راست

جان اين چند روزه را دريابسنگسارست، كوزه را درياب !

95 / 6 / 21پاريس

ايران من …

مينا اسديايران من،

ايران سبز روزهاي آفتابي،ايران تشنه ي كوير ورم كرده،

ايران خاك بي محصول،ايران بيمار،

پاسدار، معلول.

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 44: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

٭٭٭ايران من،

برزگران كوچك ايران من،قاليبافان كوچك ايران من،كارگران كوچك ايران من،

٭٭٭

ايران منايران سوگوار

ايران چهل ميليون زنداني ناچار،ايران هميشه در رنج،

ايران بي قرار،ايران زيباي تاريخ نويسان كاذب،

ايران واقعيت عريان زشت گرسنگي، تشنگي،ايران دلفريب نفت و حرارت،

ايران آبادان سردرگمي،ايران كردستان شجاعت،

ايران » قارنا«،ايران دهكده هاي مردان بي سر،

و زنان بي تن،ايران هزاران هزار در كفن،

ايران خشم تركمن،ايران گريه ي آيندگان.

٭٭٭

ايران من،ايران زنان از كار خسته ي دهقان،

ايران من، تصوير زني روستايي كه بامداد آبستن به دشت

مي رود،و شامگاه،

با كودكي در آغوش،از بيابان بر مي گردد.

ايران بي زايشگاه،بي مريضخانه،

بي دبستان !ايران كتاب هاي بسته،

ايران دانشگاه هاي بسته، ايران لب هاي بسته.

ايران بي سرانجام،در بدر،

ايران جشن مساجد،ايران رنج كارگر،

ايران قلب هاي پاره،ايران سل،

تراخم، سرطان،جذام.

ايران كاخ شاه،ايران قصر آيت الله،

ايران ماشين هاي ضد گلوله ي نمي دانم » واالحضرت«،

يا كه » حجت االسالم«،

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 45: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

ايران پاي برهنه ي كودكان.

٭٭٭

انجمن هنر در تبعيد برگزار مي كند :

سمپوزيوم سينماي ايران در تبعيد و با همكاري و مشورت سينماي آزاد2002 نوامبر 12 تا 6 دراين سمپوزيوم كه از تاريخ

) بصير نصيبي( و فستيوال سينماي در تبعيد سوئد ) حسين مهيني( و سينماگران مقيم فرانسه) جميله ندايي،جمشيد گلمكاني، سرژ هوسپيان و … ( در

ميليمتري فيلمهاي16 برگزار مي گردد، كپي ويدئويي يا 14 ، پاريس ENTROPOT در سينما بسياري از فيلمسازان مهاجر و تبعيدي ايراني براي نخستين بار در فرانسه اكران مي شود،

ضمن اينكه چندين سينماگر از مليت هاي ديگر با فيلمهايشان به تماشاگران ايراني و فرانسويمعرفي خواهند شد.

برنامة كامل در شماره هاي آتي باطالع خواهيد رسيد.

جمعه سوم ماه مه، مراسم گشايش سومين جشنواره تئاتر ايران در تبعيد ) گوهرمراد( بــا حضــور جمعي از ايرانيان و شخصيت هاي فرهنگي و هنري برگزار شــد. در آغــاز جــواد دادســتان بــاني و مدير جشنواره، ضمن تشكر ازحضور فعال تماشاگران و هنرمندان شركت كننده در فستيوال هاي پيشين، گزارشي از انجام جشنواره، از آغاز تاكنون ارائه كرد و سپس احمد شيرازي روزنامه نگار و نويسنده درمورد چگونگي و شرايط كوششهاي فــرهنگي و هــنري تبعيــديان ســخن گفت. آنگــاه كــاظم شــهرياري شــاعر، نويســنده و كــارگردان برجســته تئــاتر، دربــاره ي خطــري كــه از ســويــروه ــم، گ ــه ي اين مراس ــدار داد. در ادام ــد هش ــد ميكن ــدي را تهدي ــدان تبعي ــتان، هنرمن نژادپرس رقصندگان سه قاره، رقص فولكوريك مصري را به نمايش گذاشتند و آنگاه دريا دادور خواننــده ي جوان با صداي دلنشين و شاهرخ مشكين قلم با رقص زيباي خود، اين مراسم را پايــان بخشــيدند. ساعتي بعد، جشنواره ي سوم تئــاتر ايــران در تبعيــد ) گــوهرمراد(، بــا نمــايش دوبــاره ي زهــره و

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ

Page 46: آقاي دادستان 9.doc · Web viewبه ياد علي اكبر دهخدا در زمان كوتاه حكومت محمد علي شاه و پس از ماجراي به توپ بستن

منوچهر، رسما آغاز گشت. بيش از صد و پنجاه تماشــاگر بــراي بــار دوم اين نمــايش را بــه تماشــانشستند و هنرمندان را مورد تائيد و تشويق قرار دادند.

جشنواره ي سوم، تا روز دوم ژوئن و در دو قسـمت بـا مـوفقيت بسـيار و بــا حضـور تماشـاگران عالقمندكه اكثرا از راههاي دور براي تشويق هنرمندانشان به محل آمده بودند، ادامه يافت. شرح

كامل برنامه هاي جشنواره، در شماره ي سوم درنگ ويژه ي تئاتر خواهد آمد.

2002 ژوئن ـ مه 9 شماره درنگ