٭ داستان چشم - mypersianbooks · 2011-05-11 · و دنك م جاودزا راب يمود...

چشم داستان

‌هي نوشت

باتاي ژرژ

‌کفرجام نی امید ی ترجمه

« از باتاي ضيافتشهوت، بستر بر پاي يك و گور ‌نهاي استخوا ميان در پاي يك

است بشري تجربيات تمام محور كه ‌يگويد م تاريكي «حقايق

باتاي ژرژ درباره

در باتاي 10ژرژ .1897سپتامبر شد متولد فرانسه مركزي نواحي در واقع بيون ناحيه در ،

بسته هنگام حتي باتاي، گفته به و بود شده مبتل عمومي فلج به سيفليس اثر بر پدرش

PDF by http://mypersianbooks.wordpress.com 1

http://mypersianbooks.wordpress.com/

http://adabiatekasif.blogspot.com/2004_04_01_adabiatekasif_archive.html#108161284697426421

. ترديدهايي و شك نيز، او مادر عقل سلمت مورد در است بوده كور نيز او نطفه شدن

دارد .وجود

سال در باتاي 1900خانواده . سال در ‌يكند م مكان نقل رايمز منطقه 1914به با ‌مزمان ه ،

كاتوليك مذهب به باتاي اول، جهاني جنگ شروع از پيش درست و ديپلم مدرك دريافت

قرار. ‌يها آلمان اشغال معرض در كه را ‌يشان زندگ محل شهر مادرش و باتاي گرويد

دهند، حركتش بتوانند كه بوده آن از ‌بتر خرا وضعش كه را پدرش و ‌يكنند م ترك داشته،

‌يگذارند م جا سر .پشت

در باتاي 6پدر 1915نوامبر حاضر و ‌يكرده م پرخاش ‌يگفته، م هذيان مرتب كه حالي در ،

. بر باتاي روي شديدي تاثير وقايع اين ‌يميرد م نبوده، خود سر بالي كشيش پذيرفتن به

‌يگذارند م .جاي

از باتاي، ادعاي 1914به 1920تا به كشيش پيش او كه ‌يگذرد م ‌هاي هفت ندرت به ،

. در باشد نكرده اعتراف 1917گناهانش مذهبي مدرسه به شدن، كشيش هدف با باتاي ،

‌يرود م فلور .سن

در 1920باتاي » زني ‌يشود م باعث بودنش كاتوليك كه چرا ‌يدهد، م دست از را ايمانش

«. در و ‌يرود م شارتر دانشكده به سپس بريزد اشك دارد دوستش 1922كه با تزش از

‌يكند م دفاع سيزدهمي قرن شهسواري منظومه يك .موضوع

اسپانيا به مادريد، در پيشرفته اسپانيايي مطالعات مدرسه از تحصيلي بورس يك با سپس

. مرگ باتاي اسپانيا، در اقامتش جريان در ‌يكند م كشور اين در زيادي سفرهاي و ‌يرود م

‌يبيند م نزديك از را اسپانيايي گاوباز گرانرو، مانوئلو .دهشتناك



سال 1922اواخر ‌يگردد برم پاريس به ملي، كتابخانه در شغلي آوردن دست به با باتاي ، .

1923از 1928تا با نزديكي روابط شود، ‌تها سورئاليس محافل وارد ‌نكه اي بدون باتاي ،

. كه ‌يگذارد م سر پشت را روانكاوي ‌تآميز موفقي دوره يك باتاي دوران همين در دارد ‌نها آ

. است، بازيگر يك كه مكلز، سيلويا با او زمان همين در بنويسد تا سازد مي قادر را او

) . لكان ژاك همسر باتاي از جدايي از پس سيلويا بعدها، ‌يشود م ‌هدار بچ و ‌يكند م ازدواج

شود (.مي

نام به ‌هاي مجل انتشار Documents با ، دادائيستي محافل عضو ًل قب كه كساني از بسياري

. باتاي دست از برتون آندره ‌يشوند م جمع باتاي گرد ‌هاند بود پاريس سورئاليستي و

انداخته راه به ضدسورئاليستي محفل يك باتاي كه ‌يكند م تصور و ‌يشود م خشمگين

.است

پيدا پونيه كولت با پرحرارتي رابطه باتاي و ‌يپاشد، م هم از مكلز و باتاي ازدواج بعد مدتي

در مرگش كه ‌يكند 1938م ‌يكند م وارد باتاي به شديدي ضربه ، .

1935در نام به مشتركي دشمن ضد بر تا ‌يگذارند م كنار را ‌تشان اختلفا باتاي و برتون ،

شوند متحد ‌ينوردد، درم را اروپا زمان اين در كه .فاشيسم

1936در ‌هشناسي جامع انجمن كلوسووسكي پير و لري ميشل كالو، روژه همراه به باتاي

. از همگي ‌يكنند، م سخنراني انجمن اين جلسات در كه سخنراناني ‌يكند م تاسيس را

: بنيامين، والتر سارتر، پل ژان هستند دوران آن در فرانسه ساكن اول تراز روشنفكران

و استروس لوي كلود آدورنو، ... تئودور

1946در تاثيرگذار و مشهور مجله باتاي Critique . ‌لهاي سا در مجله اين ‌يكند م تاسيس را

را فوكو ميشل و دريدا ژاك بلنشو، موريس بارت، رولن چون كساني آثار نخستين بعدي

‌يكند م .منتشر



و ‌يكند م ازدواج ‌نبار دومي براي است، يافته رهايي مزمن سل بيماري از تازگي به كه باتاي

. نرم پنجه و دست نيز شديدي مالي مشكلت با باتاي زمان اين در ‌يشود م ‌هدار بچ دوباره

در. ‌يكند 1949م در و شارپنترا كتابخانه در كتابدار عنوان به شغلي ،1951 مشابهي شغل

‌يآورد م دست به اورلئان كتابخانه .در

سال 1961در ماكس پيكاسو، پابلو چون نقاشاني تابلوهاي حراج از ناشي عوايد كمك به و

در آپارتماني باتاي ‌هاند، بود باتاي دوستان از همگي كه ميرو خوان و ميشو هانري ارنست،

‌يكند م پيدا اقتصادي ثبات حدودي تا و ‌يخرد م .پاريس

در 8باتاي 1962ژوئيه ‌يميرد م پاريس در .

*****

: داستان بخشاول

1 گربه چشم

. ‌یترسیدم م جنسی چیز هر از ‌یآید م یادم که وقتی از و شدم، بزرگ تنهایی در بیشتر من

ساحلی شهر در خودم، سال و همسن دختری سیمونه، با که بود سالم شانزده ًا تقریب

. خیلی داشتند، هم با دوری خویشاوندی ‌هی رابط ما ‌ههای خانواد که آنجا از شدم آشنا ایکس

. و من که آمد پیش موقعیتی ‌تمان، ملقا اولین از پس روز سه شدیم صمیمی هم با سریع

. تن به سفید آهاری ‌هی یق با مشکی سارافون لباس او شدیم تنها ‌یشان ویل در سیمونه

روز. آن من اما است، شده دستپاچه من با بودن از هم او که دریافتم مدتی از پس داشت



تنش چيز هیچ سارافون آن زیر کاش که ‌یکردم م آرزو چون بودم، دستپاچه بیشتر او از

.نباشد

من اما بود، پوشانده را زانوهایش که داشت پا به مشکی و بلند ابریشمی جوراب او

) اسم زیباترین ‌یکردیم م استفاده همیشه سیمونه و من که کلمه این نظرم به را کسش

. ( از قدری را لباسش دامن اگر که زد سرم به یکهو ببینم ‌یتوانستم نم است فرج برای

ببینم خوب را پاهایش لی ‌یتوانم م کنم بلند .پشت

: . گفت سیمونه بودند گذاشته گربه برای شیر از پر کوچکی ظرف سالن از ‌های گوش در

بشینم؟« ظرف اون رو ‌یخوای م نه؟ مگه گربه، نه کسه، ماِل شیر »

» : ‌یخوام م گفتم ‌یآمد درم زور به صدایم که حالی «.در

. گذاشت، من روی جلوی کوچکی نیمکت روی را ظرف سیمونه بود گرم خیلی هوا روز آن

من چشم از دامن زیر که را سوزانش و داغ لمبرهای بود دوخته من به چشم که حالی در و

. او برابر در لرزان و ‌یحرکت ب و دوید مغزم به خون گذاشت خنک شیر آن در بودند پنهان

. بعد بود دوخته چشم ‌یکرد م پاره را شلوارم داشت که سفتم و شق کیر به که ایستادم

داشت که دیدم را تیره صورتی گوشت تکه آن بار اولین برای و کشیدم دراز او پاهای جلوی

. ما دوی هر ‌هی سین در نفس ماندیم، ‌یحرکت ب طور همان ‌یشد م خنک سفیدرنگ شیر در

بود شده ...حبس

. در لغزید جوراب روی به ‌نهایش را روی از که دیدم را شیر من و شد بلند یکهو سیمونه

دستمالی با را خود بود ایستاده من سِر بالی و کوچک نیمکت آن روی پا یک با که حالی

کردم شلوارم توی را دستم ‌یکردم م ناله عاشقانه زمین روی که حالی در من و کرد، پاک

. ُارگاسم به زمان یک در ًا تقریب بزنیم، دست هم به حتا که آن بی مالیدم قدرت با را کیرم و

او. وقتی و بودم، نشسته کوتاهی صندلی روی من آمد، خانه به مادرش وقتی اما رسیدیم

: پشت یواشکی کردم استفاده فرصت از من انداخت مادرش آغوش در را خود ملطفت با

گذاشتم کسش زیر و داغ پای دو آن لی را دستم و کردم بلند را .دامنش

. تیره چنان ‌ههایی حلق بعد روز كنم استمناء دوباره تا دویدم خانه طرف به شوق و شور با



‌هام شان روی را سرش من به کوتاهی نگاه از پس سیمونه که بود افتاده ‌مهایم چش دور

» : بزنی جلق من بدون ندارم دوست دیگه گفت جدی خیلی و «.گذاشت

سوزان و داغ چنان عشقی شد، آغاز دخترک آن و من بین ‌های عاشقان زندگی ترتیب این به

. مورد این در وقت هیچ ًا تقریب حال این با نبینیم را یکدیگر ما و بگذرد ‌های هفت بود محال که

. دیدن با من که ‌یشود م احساساتی همان دچار من دیدن از هم او دریافتم ‌یزدیم نم حرف

. یادم بود دشوار برایم قضایا این مورد در او با زدن حرف اما ‌یشدم، م گرفتارشان او

تصادف ‌هسواری دوچرخ با ‌یرفتیم، م تمام سرعت با اتومبیل سوار که روز یک ‌یآید م

. کرده ِله ًا تقریب را دخترک سر اتومبیل چرخ بود زیبا بسیار و جوان بسیار دختری که کردیم

آن. در جسد از سوتر آن متر چند شویم، پیاده اتومبیل از که آن بی طولنی مدتی بود

. ‌عآور تهو هم که ‌نآلود، خو گوشت تکه آن دیدن از که یأسی و وحشت شدیم غرق منظره

دیدن از که داشت شباهت مشترکی حس آن به بود داده دست ما به زیبا، بسیار هم و بود

. . و بود، ‌یپیرایه ب و ساده خیلی ًل معمو زیبا و بود قدبلند سیمونه ‌یداد م دست ما به یکدیگر

. و حسی لحاظ از اما باشد ناراحتی یا نگرانی از حاکی که نبود چیزی صدایش یا چشمان در

ظاهری حواسش به تلنگری ‌کترین کوچ از که بود طغیانی و آشوب هر پذیرای چنان جنسی

چیزهایی دارند، عمیق پیوندی سکس و جنسیت با که چیزهایی تمامی از حاکی ‌یکرد م پیدا

نابود را بشر شرافت و سعادت که چیزهایی جنایت؛ و ناگهانی هراس و هول خون، مانند

( ) روزی. بودم شریک آن در هم من که را احساساتش خاموش فوران بار اولین ‌یکنند م

. با ‌مزمان ه که بود این ‌شمان واکن تنها که است درست نشست شیر بشقاب روی که دیدم

کوتاه دقایق آن در مگر ‌یگرفتیم نم آرام هرگز اما ‌یدوختیم، م چشم هم به خیره ‌ههایی نگا

ارگاسم از پس آرامش از پر .و

. هر از فقط آن از پیش تا برسیم کردن و جماع به تا کشید طول خیلی بگویم باید اما

. نداشتیم، کم چیزی حیا و حجب از ‌یکردیم م استفاده غریب و عجیب کارهای برای فرصتی

. به بگذاریم کنار تمام ‌یحیایی ب و ‌یشرمی ب با را حیا و حجب ‌یداشت وام را ما چیزی اما

که بود نگذشته نزنم جلق او بدون دیگر خواست من از که زمانی از زیادی مدت ترتیب این



. دراز زمین روی خواست من از و کشید پایین را شلوارم او رفتیم ‌های صخر بالی به روزی

قرار. شکمم روی بود صورتم طرف به کونش که حالی در زد، بال را لباسش بعد بکشم

در بود آغشته ‌هام تروتاز آب به که را انگشتم حال این در من و کرد، ول را خودش و گرفت

. کیرم زیر و من پاهای بین سرش که کشید دراز طوری خودش سپس کردم فرو کسش

را صورتم و گذاشتم او زانوهای روی را ‌ههایم شان من و آورد، بال را کسش و گرفت قرار

آوردم پایین کسش طرف .به

بشاشی؟: « کسم تو ‌یتونی م «گفت

» : که ‌یشه م خیس صورتت و لباس طوری این ولی آره، دادم «.جواب

«. دوباره: « شد، تمام شاشیدنم تا اما کردم، بود خواسته که را کاری من و بشه خب، گفت

. حال همین در خودم تروتازه و سفیدرنگ آب جز نبود چیزی بار این که شد سرازیر ازم آبی

. غروب ‌يآمیخت م درهم کیر آب و ما ‌هی برهن ‌نهای بد و خیس لباس بوی با دریا بوی

یکهو که این تا ماندیم وضعيت همین در مدتی ‌یحرکت ب و آرام ما و ‌یرسید م راه از داشت

شنیدیم ‌فها عل روی را ‌مهایی قد .صدای

» : نخور تکون خدا تورو گفت ‌سکنان التما «.سیمونه

. هر نفس ‌یآید م دارد کسی چه دید ‌یشد نم ًل اص و شد متوقف ‌های لحظ ‌مها قد صدای

. ‌های جذب و قدرت بود آمده بال قدری که سیمونه کون بود شده حبس سینه در دومان

که نکردم شک ‌های لحظ عمیق چاک و زیبا و ظریف لمبرهای آن با داشت؛ ‌بکننده منکو

تماشای حال در و ‌یدهد وام زود خیلی ‌یبروبرگرد ب ‌یرسید م راه از داشت که زنی یا مرد

. بار این که رسید گوش به ‌مها قد صدای دوباره ‌نناپذیر پایا زدنی جلق به ‌یایستد م کون آن

: و ‌کترین پا مارسل، رسید راه از زیبا بسیار و موطلیی دختری یکهو و بود، ‌عتر سری

. که بودیم خورده گره هم در وحشتناک وضعیت آن در چنان ما اما ما دوست ‌نترین مهربا

‌همان ‌تبرگشت بخ دوست اين عوض در و بخوریم، تکان ‌یتوانستیم نم مو یک اندازه به حتا

. در و درآمدیم هم آغوش از ما موقع آن تازه زد گریه زیر و نشست ‌فها عل روی که بود

. کس مستانه و کند، را شورتش زد، بال را او دامن سیمونه زدیم زانو تروتازه بدن آن برابر



. در و بوسیدم را آن من بود پاک و زیبا خودش کس اندازه به که داد نشان من به را جدیدي

حلقه مارسل کمر دور را پاهایش که کردم سیمونه کس در قدرت با را انگشتم حال همان

. ‌یکرد م ‌قهق ه فقط مارسل و بود .کرده

. » : ببوس منو نکن گریه خدا، تورو مارسل، گفتم هیجان «...با

زد بوسه بدنش تمام به و کرد نوازش را دخترک زیبای و نرم موهای هم .سیمونه

درشت ‌ههای دان رسید راه از که شب و بود، شده تار و تیره ًل کام آسمان حین همین در

. ‌یغرید م دریا ‌نآور خفقا و گرم روزی سختی بر شد مرهمی و ریخت فرو سرمان بر باران

خود ناگهانی نور با و ‌یکردند م خفه خود در را آن صدای وحشتناک ‌قهایی بر و رعد ‌هگاه گ و

. ناگهانی جنونی بودند خاموش اکنون که ‌یکرد م ظاهر چشمم برابر در را دخترهایی کس

. کیرم و ‌مهایم تخ و کونم سر بر جوان و زیبا و ‌سانگیز هو دهان دو داد تکان را ‌یمان ‌نها بد

دهان و کیر آب از که ‌های دختران پاهای زدن کنار به کردم شروع من و پرداختند، مبارزه به

. . با چنان آن رعد شد جاری ‌همان برهن تمامي به ‌نهای بد بر بالخره داغ باران بودند خیس

هر با و ‌یکرد، م دوچندان را ‌نمان جنو و ‌یانداخت م لرزه ما بدن بر که ‌یغرید م قدرت

. سیمونه ‌یدادیم م سر ‌نآمیز جنو فریادهای ‌یکرد م روشن را وکیرمان کس که صاعقه

. خود به گل مالیدن با ‌یمالید م گل خود به وحشیانه و بود کرده پیدا لی و گل از پر ‌های چال

بود، شده قفل او گلی پاهای میان در سرم ‌یزد، م شلق بدنش بر رگبار ‌یآمد، م آبش

او کمر دور به دست یک حال همین در و بود کرده فرو مارسل کس میان در را سرش

کند باز ِز با را کسش تا ‌یآورد م فشار او ران به دیگرش دست با و بود .انداخته

2 عتيقه كمد

. با نشيمن اتاق در بود كرده پيدا باسنش با ‌ممرغ تخ شكستن جنون سيمونه كه بود ‌هاي دور

پاهايش ‌يداد، م تكيه صندلي عقب به را پشتش ‌يزد، م معلق راحتي صندلي يك روي سر

. را مرغ تخم بپاشم صورتش توي را آبم تا ‌يزدم م جلق من و ‌يشد م خم من طرف به



‌لهايش كپ ميان عميق چاك در را آن مهارت با او و ‌يگذاشتم م كونش سوراخ روي درست

. چشمانش از و ‌يپاشيد م بيرون من آب كه ‌هاي لحظ ‌يكرد م سرگرم را خودش و ‌يجنباند م

به سخاوت با را سرم من كه حالي در و ‌يشد م فشرده هم به ‌لهايش كپ ‌يشد، م سرازير

‌يآمد م هم سيمونه آب ‌يماليدم، م .كونش

عمليات حين را ما شود، ويل نشيمن وارد لحظه هر بود ممكن كه مادرش زود خيلي ًا مسلم

. رغم به و برخورد، ما به ارجمند بانوي اين كه اولي بار وجود، اين با كرد غافلگير ‌بمان غري

كلمي هيچ بي كه كرد اكتفا اين به بود، گذاشته سر پشت را ‌هاي نمون زندگي خود كه اين

. ‌يكنم م گمان نكند خود حضور متوجه را ما ترتيب اين به و بماند باز تعجب از دهانش تنها

. سعي و شد تمام كارمان وقتي اما بگويد چيزي بتواند كه بود شده متحير آن از بيش

ايستاده اتاق درگاه در كه شديم او متوجه كنيم، تميز را ‌يمان ‌تكار كثاف آثار ‌يكرديم م

.است

« » كردن خشك به و نيست ‌نجا آ ‌چكس هي انگار كه كن رفتار طوري گفت من به سيمونه

داد ادامه .پشتش

يك به زن كه انگار شديم، خارج اتاق از سلنه سلنه سبكبال و ‌يخيال ب ما هم راستي به و

باشد يافته تقليل خانوادگي ‌هي .پرتر

ژيمناستيك مشغول گاراژ سقف تيرهاي بالي من با سيمونه كه وقتي بعد، روزي چند اما

. بود ايستاده ما زير باشد ديده را ما ‌نكه اي بدون بدشانسي از كه شاشيد مادرش روي بود،

به درمانده چنان ‌هاي چهر و غمگين چنان چشماني با و رفت كنار راه سر از غمگين ‌هي بيو

: حالي در و شد منفجر خنده از سيمونه بگيريم را خودمان جلوي نتوانستيم كه شد خيره ما

آورد، من صورت جلوي را كسش بود، كرده جمع تيرها روي را خودش پا و دست چهار كه

زدم جلق ‌يكردم م نگاه آن به كه حالي در و كردم لخت لخِت را كسش هم .من

برخورديم او به خيابان در اتفاقي روز يك كه بوديم نديده را مارسل كه ‌يشد م ‌هاي هفت .يك

رنگ به رنگ ما ديدن از چنان پرهيزكار، ‌هلوحانه ساد ‌هاي گون به و محجوب بلوند، دخترك

گرفت آغوش در غيرمعمول ملطفتي با را او سيمونه كه .شد



. » مسخره خيلي افتاد روز اون كه اتفاقي مارسل ببخش منو ًا لطف كرد زمزمه گوشش در

. تو به ديگه كه ‌يدم م قول باشيم دوست هم با نتونيم ديگه ما كه ‌يشه نم دليل اما بود،

نكنيم ‌تدرازي «.دس

نفر چند همراه به چاي خوردن براي كرد قبول داشت، ضعيف شدت به ‌هاي اراد كه مارسل

. نوشيديم تگري شامپاين كلي چاي، جاي به اما بيايد ما ‌هي خان به ‌نمان دوستا از .ديگر

. را همديگر سيمونه و من بود شده چيره ما بر كلي به مارسل شدن رنگ به رنگ ‌هي منظر

از را ما ‌يتواند نم چيز هيچ بعد به حال از كه بوديم مطمئن و ‌يفهميديم م خوب خيلي

. ‌نجا آ هم ديگر پسر دو و قشنگ دختر سه مارسل، از غير به بازدارد ‌فمان اهدا به رسيدن

تاثيرش. زود خيلي مشروب و داشت سال هفده زحمت به نفر هشت ما ‌گترين بزر بودند

تحريك ‌يخواستيم م ما كه ‌نقدر آ ‌هشان بقي من، خود و سيمونه از غير به اما ‌يگذاشت؛ م را

. چارلزتن. رقص مشغول تنهايي به سيمونه داد نجات مخمصه از را ما گرامافون ‌يشدند نم

. دعوت دخترها بقيه وقتي داد همه نشان كس ‌يهاي نزديك تا را پاهايش و شد ‌نآميزي جنو

‌نبازي زبا به نيازي كه بود آن از بهتر ‌لشان حا برقصند، سيمونه مثل و تنهايي به تا شدند

چيز. كه ‌ياين ب ‌يلغزيد، م ‌سشان ك روي ‌تها شور اما بود، ‌يشان پا شورت ‌نها آ البته باشد

. برقصد كه نكرد قبول بود، ساكت و مست كه مارسل تنها بپوشاند را .زيادي

حالي در و كرد جمع را روميزي است، شده مست سياه ‌يكرد م وانمود كه سيمونه بالخره

داد ‌طبندي شر پيشنهاد جمع به بود گرفته بال را آن .كه

بشاشم « روميزي اين روي همه چشم جلوي كه ‌يبندم م شرط «.گفت

. از يكي بودند شده جمع آن در ‌فزن ل و سركش نوجوان جمعي كه بود ‌هاي مسخر مهماني

... ًا طبيعت كند تعيين را بازنده مجازات برنده كه شد قرار و بست شرط مارسل با پسرها

. عمل اين اما كرد سرشار خود شاش از را روميزي و نكرد ترديد هم لحظه يك سيمونه

سينه در جوان ‌قهاي احم آن تمام نفس و بود كرده ‌نمزاج آتشي را او وضوح به دهنده تكان

بود شده .حبس

» تصميم بازنده مجازات مورد در برنده كه ‌نجايي او از گفت بود باخته كه پسري به سيمونه



بيارم در همه چشم جلوي تورو شلوار ‌يخوام م حال منم ‌يگيره، «.م

) . نظر به مضحك ‌نكه اي براي درآمد، شلوارش وقتي شد انجام دردسر بدون كه كاري

: . بود) نيافتاده اتفاق ‌ياي جد چيز هيچ هنوز وجود، اين با درآورد هم را پيراهنش نرسد

. هم هنوز بود نرسانده دست بود برهنه و مبهوت گيج، كه جوانش دوست به هنوز سيمونه

كه ‌يكرد م التماسم قبل لحظه چند از كه بود مارسل كند فكر ‌يتوانست م كه چيزي تنها به

برود .بگذارم

« . بري؟ ‌يخواي م چرا نزنيم دست تو به داديم قول ما «مارسل

داد جواب شقي كله با ‌يشد م خشمي با توأم جنون دستخوش تدريج به كه مارسل

چون« ...»

. ‌يلرزاند، م شدت به را او تشنج افتاد زمين روي سيمونه همه، وحشت ميان در و ناگهان،

‌هي حمل دچار كه انگار بود، شده قنبل بال به رو باسنش و بودند ريخته هم به ‌سهايش لبا

. بود كرده لخت كه پسري پاهاي كنار زمين روي را خودش سيمونه اما باشد شده صرع

. » رو بشاش روم بشاش گفت عطش نوعي با و فهم غيرقابل ًا تقريب ‌هاي گون به و كشاند

«.كسم

: و شد رنگ به رنگ دوباره بود كرده حبس ‌ههايش سين در را مارسل نفس صحنه اين

. ‌يخواهد م گفت كند، نگاه من به حتي ‌نكه اي بدون بعد، شد سرخ خون مثل صورتش

. و شورت سراغ ‌كراست ي هم بعد و كردم پاره تنش به را پيراهنش بياورد در را پيراهنش

. كمي كه اين از بعد و بود مانده باقي تنش به كمربندش و ‌بها جورا تنها رفتم كرستش

سرجهازي كمد طرف به اتاق سوي آن به بوسيدم، را دهانش و كردم انگشت را كسش

را خودش كرد، نجوا سيمونه با كلمه چند كه اين از پس و لغزيد اتاق گوشه بزرگ عتيقه

كرد حبس آن .درون

حال به را او كه بود كرده التماس سيمونه به و بزند جلق كمد درون ‌يخواست م مارسل

بگذاريم .خودش

شوكه شدت به را ما بود افتاده اتفاق ‌نچه آ و بوديم مست حسابي همگي ما كه بگويم بايد



. . زده بال را پيراهنش كه سيمونه ‌يزد م ساك بود لخت كه پسري براي دختري بود كرده

آن درون دختري كه كمدي ‌يماليد، م كمد به را عريانش كس و بود ايستاده كمد كنار بود،

. ‌هاي ‌قالعاد خار اتفاق ناگهان ‌يشد م شنيده ‌ياش حيوان ‌سهاي ‌‌سنف نف صداي و ‌يزد م جلق

: كرد چكه كمد زير از آب ‌هاي باريك آن پس از و رسيد گوش به آب شرشر صداي افتاد،

. ‌ههاي قهقه انفجار صداي اما بود شاشيده كمدش در زدن جلق حال در بيچاره مارسل

و پاها ‌هورجه، ورج حال در ‌نهاي بد هرزگي به زود خيلي صحنه، اين پيامد ‌هي مستان

. مانند ‌هها قهقه فروكاهيد كير آب و خيس ‌نهاي دام كشيده، فلك به سر ‌نهاي كو

‌سها ك و كيرها حيواني تاز و تاخت نتوانستند اما شدند، آغاز نابخود و احمقانه ‌هاي سكسك

. كه رسيد گوش به مارسل صداي زود خيلي و كنند متوقف شده كه هم ‌هاي لحظ براي را

هم ‌ه لحظ هر كه داد سر ‌نانگيزي حز گريه بود شده زندانش اكنون كه موقتي مستراح در

‌يشد م .شديدتر

كمد از را مارسل بايد كه رسيد فكرم به پريد، سرم از مستي كمي وقتي بعد، ساعت نيم

. : ‌يلرزيد م التهاب با داشت وحشتناكي وضع بود، هم برهنه كه غمگين دخترك بياورم بيرون

. . هرچه شد مستولي او بر بيمارگون و شديد وحشتي من، ديدن با بود كرده پيدا رعشه و

. پشت ‌يزدند م سازي يك كدام هر ‌سهايم لبا و بودم خون به آغشته و ‌گپريده رن من نباشد

. در بودند پل و پخش گستاخ ‌هي برهن ‌نهاي بد بيان، غيرقابل مرجي و هرج در من، سر

نفر دو ما ‌نهاي بد در ‌نآلودي خو و عميق جراحات شيشه ‌ههاي خرد شهوت ضيافت جريان

. خنده ‌ههاي حمل دستخوش ‌نچنان آ همگي و بود آورده بال جواني دختر بودند گذاشته جا به

. بوي بوديم شاشيده زمين يا و ‌يها راحت ‌سها، لبا به مهماني از ‌هاي نقط در كه بوديم شده

‌كتر وحشتنا اما كرد، وحشت دچار هم مرا ًا تقريب استفراغ و ادرار مني، خون، از ناشي گند

. هم را اين البته ‌يشد م خارج مارسل گلوي از كه بود ‌ياي غيرانسان ‌غهاي جي صداي ‌نها اي از

بود، كشيده دراز پشت به بود، خوابيده آسودگي به ديگر سيمونه لحظه اين تا كه بگويم بايد

بسته نقش لبخندي طرح آرامش ‌هي چهر بر انگار و بود گرفته آرام كسش روي دستش

.بود



. كرد نگاه من به دوباره ‌يخورد، م سكندري اتاق ميان خرخر و جيغ با و وحشيانه كه مارسل

‌هاي مرثي در بعد و باشم، كابوس يك كريه شبح انگار كه بود خورده يكه من ديدن از طوري

. ‌هاي گون به رفت حال از و افتاد زمين به ‌يشد، م ‌يتر غيرانسان دم هر كه ‌ههايي زوز از

. اين از و ‌يرسيدند م راه از مردم آورد سرجا مرا عقل نيايش مراسم اين آور، حيرت

. اين كردن ‌وجور ‌ع جم يا و فرار فكر شده كه هم لحظه يك براي حتي اما نبود گريزي

. . چه كردم باز چارتاق را آن و رفتم در طرف به مصمم برعكس، نزد سرم به افتضاح

! و مذبوحانه ‌غهاي جي بيمناك، فريادهاي راحتي به ‌يتوانست م آدم سروري چه ‌هاي، منظر

! جنايي، دادگاه پاي ‌يشدند م اتاق وارد كه بشنود را مادراني و پدر ‌قآميز اغرا ‌دهاي تهدي

. ما دوستان ‌يآمد م ميان به احساساتي ناسزاهاي و ‌مآلود خش ‌دهاي فريا با گيوتين و زندان

‌لهاي مشع انگار ‌يدانند؛ م سر گريه و زوزه ‌كآلود، اش ‌غهاي جي هذيان دستخوش خود

. خود پوست در شادي از سيمونه و من باشند زده شان آتش كه باشند ‌هاي زند

‌يگنجيديم .نم

! اين ‌ـكميك ‌يـ تراژد جنون ‌يتواند نم ‌چچيز هي كه ‌يرسيد م نظر به شناعتي چه حال اين با و

‌غهاي جي و ‌يآورد درم ادا دست و سر با بود، برهنه هنوز مارسل دهد؛ پايان را ‌هها ديوان

كرديم تماشا را او ‌يكردند؛ م حكايت اخلقي رنجي و تحمل غيرقابل وحشتي از دردآلودش

گاز را مادرش صورت كنند، مهار را او ‌يكردند م تلش بيهوده كه بازواني ميان در كه

‌يگيرد .م

آخر در و رفت ما ميان از منطق و عقل ذرات آخرين مادرها، و پدر هجوم با هم راستي به

كنيم خبر پليس بودند، ما شنيع افتضاح شاهد كه ‌ايي ‌هه همساي ميان در شديم، .مجبور

مارسل 3بوي

عاقلنه که رسیدم نتیجه این به حال این با نشد، پیدا شب آن من مادر و پدر ‌هی کل و سر

و کاتولیک ‌لهای ژنرا سرآمد وحشتناک، پدری خشم گرفتار تا برنگردم خانه به است این



. بعد رفتم، کش پول مقداری و شدم ‌یمان ویل وارد پشتی دِر از پس نشوم خرفت، و پیر

ال گشت خواهند دنبالم جا همه بودم مطمئن چون گرفتم، دوش پدرم خواب اتاق حمام در

پاتختِی. روی مضمون این با یادداشتی که این از پس شب ده ساعت حوالی آخر سر آنجا

» : اسلحه یک چون نفرستید دنبالم پلیس ‌یکنم م خواهش زدم بیرون خانه از گذاشتم مادرم

خودم ماِل گلوله دومین و است پلیس ماِل ‌هاش گلول اولین که «.دارم

هم بخصوص موقعیت این در و ‌هام نداشت جنجال و جار به تمایلی و علقه وقت هیچ من

رسوایی از شدت به آنها چون دارم، نگه دور قضایا از را ‌هام خانواد داشتم دوست فقط

. نیست بد کردم فکر نوشتم، را یادداشت خنده و لودگی کلی با که آن با اما ‌یآمد م بدشان

بردارم هم را پدرم .اسلحه

. سعی فقط نشدم دور شهر از زیاد اما زدم، قدم ساحل کنار در را شب مدت بیشتر

در که را موهوم جنونی و هیجان کنم، آرام خود در را ‌یقراری ب و آشفتگی حس ‌یکردم م

. خودکشی فکر به حتا ‌مکم ک ‌یگرفت م جان مخوف شکلی به مارسل و سیمونه شبح آن

فراموشی به را یأس یا امید چون کلماتی معنای توانستم دست در اسلحه و افتادم،

باید ‌یام زندگ بالخره که رسیدم نتیجه این به ملل و بیزاری حال همان در اما بسپرم،

‌هخود خودب معنا این بدهد روی میلم مطابق رخدادهایی اگر و باشد داشته خود برای معنایی

. مارسل و سیمونه اسم و یابد ادامه غریب حالت این که پذیرفتم بالخره ‌یآید م وجود به

. این پذیرش با ‌یتوانستم م فقط نداشت، ‌های فاید خندیدن که آنجا از برندارد سرم از دست

به مرا اعمال ‌هترین آزاردهند چیزی که واهی امر این تصور با یا دهم ادامه زندگی به حال

‌یزند م پیوند آنها .اعمال

: باغ وارد و پریدم دیوار روی از رفتم سیمونه ‌هی خان به شب و خوابیدم جنگل در را روز

اتاق. ‌هی پنجر طرف به سنگریزه چند پس بود، روشن دوستم خواب اتاق چراغ شدم

. از. افتادیم راه به ساحل طرف به حرفی هیچ بی ًا تقریب و آمد بیرون بعد ثانیه چند انداختم

. گاهی از هر من و بود، تاریک هوا بیرون بودیم خوشحال بسیار یکدیگر ‌هی دوبار دیدن

. او عکس بر ًل کام ‌یآمد نم آبم اما ‌یزدم، م چنگ را کسش و ‌یدادم م بال را لباسش



. را ‌هام گری جلوی ‌یتوانم نم فهمیدم زود خیلی کشیدم دراز پایش پایین من و نشست

زدم زار ‌هها ماس روی طولنی مدتی و .بگیرم،

» : شده؟ چی پرسید «سیمونه

. بلند وحشتناک صدایی و بود جیبم در که خورد اسلحه به پایش زد من به لگدی شوخی به و

. از دیگر دنیایی در انگار اما نشدم، زخمی بپریم جا از فریاد و وحشت با شد باعث که شد

. بود ایستاده مقابلم در ‌گپریده رن و ترسان سیمونه پریدم .خواب

هم آغوش در لب به لب طولنی مدتی اما نیفتادیم، هم زدن جلق فکر به حتا شب آن

بودیم نکرده هرگز وقت آن تا که کاری .ماندیم،

: او اتاق در و ‌یآمدم م خانه به سیمونه با دیروقت ‌بها ش کردم سپری طور این را روز چند

. که مادرش و ‌یآورد، م غذا برایم سیمونه ‌یماندم م اتاق همان در بعد شب تا و ‌یخوابیدم م

) که بود رفته بود شنیده را فریاد و جیغ صدای تا رسوایی آن روز نداشت او بر تسلطی هیچ

. ( ِر س پول با سیمونه هم را ‌تها پیشخدم پذیرفت را وضعیت این تلشی هیچ بی بزند قدم

آورد .عقل

به را او آسایشگاه نام حتا و مارسل شدن حبس خبر که بودند ‌تها پیشخدم همین واقع در

: . جسمش، بودن تنها او، جنون بودیم مارسل نگران فقط ما اول روز همان از دادند ما

. در را سیمونه کردم سعی که روز یک فرار برای او به کردن کمک شاید و او، یافتن امکان

کشید کنار را خودش تندی به بکنم، :تختش

. » : ‌نهای ز و مادرها مثل تخت، این توی اینجا، ندارم دوست ‌های دیوون ًا واقع تو زد فریاد

. ‌یدم م بهت باشم که مارسل با فقط من بدم ‌هدار «!خون

» : ‌یگی؟ م داری چی پرسیدم او، با یکدل اما «نومید،

» : ما ‌یبینه م وقتی اون ببین، گفت رویایی و آرام صدایی با و برگشت طرفم به مهربانی با

‌یشاشه م و بگیره خودشو جلوی ‌یتونه نم ‌یکنیم، م «.داریم

شدم بلند شد، تمام کارش که این از پس و شد سرازیر پاهایم از داغ مایعی کردم احساس

. پس شد پذیرا را ضعیف فوران آن ‌هرویی گشاد با او و کردم، خیس را او بدن من بار این و



. با و گه و گند آن در مالیدم صورتش تمام به را کیرم آب کردم، خیس را کسش که آن از

. و کشید، درون به را تیزمان و تند بوی عمیق نفسی با رسید ارگاسم به ‌یبخش رهای جنونی

: گفت و گذاشت کونم خیِس سوراخ ِم د را دماغش رسید ارگاسم به دوباره که آن از پس

‌یدی« م مارسلو بوی .»

دیگر اما ‌یافتاد، م سیمونه و من جان به وحشیانه کردن هوس ‌هگاه گ که نیست شکی

‌شمان گو در تیزش ‌غهای جی که مارسل بدون بکنیم، را کار این مارسل بدون ‌یتوانستیم نم

. جنسی رویاهای که بود ترتیب این به بود خورده گره ما ‌سهای هو تندترین با و ‌یکرد م صدا

. و شرم حس ‌قهایش، ‌قه ه طراوتش، و تازگی مارسل، لبخند کابوس به شد تبدیل ما

و بکند تن از لباس ‌یشد م باعث همه این با و ‌یکرد م سرخ را صورتش که خجالتی

آن و بگذارد، ما کثیف ‌بهای ل و کثیف دستان اختیار در را خوشگلش و سفید لمبرهای

خود به که بزند جرق چنان و کند حبس کمد در را خود کرد وادارش که دردناک جنون

خود به که ‌یانداخت م هوس به را ما و ‌یگذاشت م تأثیر ما بر چنان ‌نها ای ‌هی هم بشاشد

بود. ‌حتر قبی همیشه از شد ختم رسوایی به که روز آن در رفتارش که سیمونه ‌یپیچیدیم م

را( پاهایش و بپوشاند را خود روی نکرد سعی حتا بود کشیده دراز زمین روی که حالی در

( و خودش ‌یشرمِی ب که کند فراموش را ارگاسمی آن ‌یتوانست نم کرد باز همه برای هم

هرگز که بود شدید قدر آن که ارگاسمی بود، شده باعث بدنش برهنگِی و مارسل ‌ههای زوز

. مارسل، روح که این مگر ‌یشد نم باز من روی به او کس و ‌یکرد نم هم را تصورش

این که انگار کند، دوچندان را او ‌یشرمِی ب تا ‌یرسید م راه از شرمگین، و خشمگین

‌یانداخت م را ‌هها پرد ‌هی هم مارسل به ‌یحرمتی .ب

) فوران حتا یا سیل و طوفان روزهای مگر نیست آن شبیه چیز هیچ که کس آن حال هر به

یک با آتشفشان یا طوفان مانند مگر ‌یشود نم فعال هرگز و آتشفشان، ‌نآور خفقا گازهای

( آن به ‌نوار مجنو ‌یگذاشت م ‌یداد م خشونت از خبر که حالتی با سیمونه که بل یا فاجعه

تحمل را حبس رنج که مارسلی امپراتوری قلمروی جز نبود چیزی من برای بزنم زل

: . ‌مها ارگاس آن که این ‌یفهمیدم م را چیز یک تنها من بود گرفتار کابوس دست در و ‌یکرد م



‌یانداخت م ریخت از زوزه و ‌قهق ه با را دختر آن ‌هی چهر طور .چه

مگر ‌یدید نم شود سرازیر کیرم از ‌یشد م باعث که را لزجی و داغ آب دیگر سیمونه و

: . گفت ‌یمالید م کسش به را آبم که حالی در شود مالیده مارسل کس و دهان به که وقتی

بشه« سرخ که صورتش به بزنی قدر اون کیرتو ‌یتونستی م .»

4 آفتاب لكه يك

. به ‌يتوانستيم م فقط بوديم داده دست از ديگر دخترهاي و پسرها به را ‌يمان ‌ه علق

است، زده دار را خودش كه اين ‌همان بچگان تصورات با حتي خود پيش و كنيم، فكر مارسل

. عصر، روز يك بالخره بوديم كرده مجسم را دفن و كفن مراسم از شبحي و پنهاني تدفين

آسايشگاهي طرف به و برداشتيم را ‌ههامان دوچرخ دقيق، اطلعات آوردن دست به از پس

. را ما كه كيلومتري بيست ساعت، يك از كمتر در زديم پا بود بستري آن در ‌تمان دوس كه

طي ‌يكرد م جدا دريا به مشرف ‌هاي صخر فراز بر محصور پاركي در واقع ‌هاي قلع از

كردن. پيدا براي كار هر از پيش بايد اما است، هشت اتاق در مارسل كه ‌يدانستيم م كرديم

. از بعد و ببينيم ‌هاي پنجر پشت را او كه بود اين اميدمان تنها ‌يشديم م ساختمان وارد او

كه بوديم مانده سرگردان و بياوريم بيرون ‌هها ميل پشت از را مارسل و برويم بال ديوار

خود به را ‌همان توج غريب شبحي كه دهيم تشخيص پنجره همه آن ميان را ‌هاش پنجر چطور

. وحشي باد دستخوش ‌تهاي درخ ميان و پارك درون و بوديم رفته بال ديوار از كرد جلب

و آورد بيرون را ‌هاي ملف و كرد باز را ‌هاي پنجر كه ديديم دوم طبقه در را شبحي كه بوديم

. شبح كه آن از پيش و گرفت بازي با بلفاصله را ملفه باد ‌شلق زد گره ‌هها ميل از يكي به

بود شده بسته پنجره ببينيم، درست .را

. نيست آسان چندان باشدش گرفته بازي به طوفان كه بزرگي سفيد ملفه هياهوي تصور

. كه بود ‌نبار نخستي بودند ناچيز صدايش برابر در ‌تها درخ ميان باد صداي و دريا خشم

: پرتپش قلبي با است درآمده لرزه به خودش شهوتراني از غير چيزي با مارسل ‌يديدم م



كشيده آشوب به را شب كه عظيمي شبح ديدن با و بود چسبانده من به را خودش

درآمده اهتزاز به ‌مزده مات ‌هي قلع اين فراز بر جنون خود كه انگار بود، مانده ‌تزده حير

.باشد

‌يحال ب خستگي از ‌مكم ك من و بود كرده كز من بغل در سيمونه بوديم، مانده ‌يحركت ب

چيزي بر را نورش ‌هدر پرد درخششي با ماه و كرد پاره را ابرها باد انگار ناگهان كه ‌يشدم م

را سيمونه گلوي راه ناگهاني و شديد ‌قهقي ه كه انداخت آزاردهنده و نامانوس ‌نچنان آ

و: بزرگ ‌هاي لك بود، درآمده اهتزاز به باد شلق دستخوش كه ملفه وسط درست بست

‌يدرخشيد م ماه شفاف نور در ...مرطوب

من اما كردند، تاريكي غرق را جا همه و رسيدند راه از ديگري سياه ابرهاي بعد، لحظه چند

با و است، گرفته بازي به را موهايم باد و ‌يآمد نم بال نفسم ماندم، سرجايم ‌نطور هما

با بدنش ‌نبار نخستي براي و بود افتاده ‌فها عل ميان كه سيمونه مثل ‌يريختم، م اشك فلكت

بود درآمده لرزه به بچگانه و شديد ‌قهاي ‌قه .ه

باز را ‌ينور ب ‌هي پنجر آن كه بود مارسل بود، ما ‌هي بيچار دوست شبح آن كه نبود شكي

. بود بسته زندانش ‌ههاي ميل به را عذابش ‌تآور حير ‌هي نشان آن كه بود مارسل بود، كرده

تمامي به را خودش كه بود پيچيده خود به آشفته حواسي با تختخواب در ‌نقدر آ بود معلوم

خشك تا آويخت پنجره به را ‌هاش ملف كه ديديمش ما كه بود وقت آن و بود كرده خيس

.شود

و دروغين لذت قصر آن با پاركي، چنان در بايد ‌يدانستم نم بود، مربوط من به كه ‌نجا آ تا

. و كردم ساختمان دور رفتن راه به شروع بكنم بايد چه ‌شآور، چند محصور ‌ههاي پنجر آن

. ‌يخواستم م فقط نداشتم، مشخصي هدف هيچ كردم رها ‌فها عل روي غمگين را سيمونه

. ‌هاي پنجر به رسيدم، قصر جانبي ديوارهاي به وقتي اما بخورم تازه هواي كمي و باشم تنها

با و شدم مطمئن جيبم در اسلحه وجود از برخوردم؛ همكف طبقه در حفاظ بدون و باز

. : به را راهم قوه چراغ كمك به بود معمولي خيلي پذيرايي اتاق يك شدم وارد احتياط

. شماره ‌قها اتا ‌يدادم، نم تشخيص را چيز هيچ كردم پيدا پله راه به سپس و ‌شكن كف



. بفهمم، ‌چچيز هي ‌يتوانستم نم اين، بر علوه ‌يرسيدم نم ‌چجا هي به ‌نطوري اي من و نداشتند

: را شلوارم زد سرم به چرا بفهمم ‌يتوانستم نم حتي لحظه آن در باشم شده طلسم انگار

. بسنده هم اين به اما دهم ادامه را پراضطراب سفر اين پيراهن يك با تنها و بياورم در

پا به را ‌شهايم كف تنها گذاشتم، صندلي روي و آوردم در ‌هتكه تك را ‌سهايم لبا همه نكردم،

و. ‌يهدف ب داشتم، رولور راستم دست در و قوه چراغ چپم دست در كه حالي در داشتم

. . كنم خاموش را ‌هام قو چراغ شد باعث ‌شخشي خ صداي ‌يزدم م پرسه سرگردان

را وقت خودم نامنظم ‌سهاي نف صداي به كردن گوش با و بودم ايستاده ‌يحركت ب

. اما. بيايد صدايي ديگر كه اين بي گذشت، من بر مضطرب و طولني لحظاتي ‌يگذراندم م

و ترساند ‌نچنان آ مرا كه آمد ‌هاي خف جيغ صداي كردم، روشن دوباره را ‌هام قو چراغ وقتي

گذاشتم جا صندلي روي ‌نجا هما را ‌سهايم لبا كه داد .فراري

پشت و پريدم بيرون پنجره از عجله با پس ‌يكند، م تعقيبم كسي ‌يكردم م احساس

‌يافتد، م اتفاقي چه قصر در ببينم تا برگرداندم را سرم وقتي شدم؛ قايم حياط شمشادهاي

بوته سمت به و دويد حياط درون من مثل هم او ديدم؛ پنجره چارچوب در را ‌هاي برهن زن

دويد .خار

. نبود ناشناخته باغ آن در باد برابر در من برهنگي حس از ‌بتر غري چيز هيچ لحظات آن در

قدر آن و بود شديدتر هميشه از طوفان كه خصوص به باشم، گفته ترك را زمين كه انگار

. هنوز كه ‌هاي تپانچ با بايد نميدانستم باشد وحشيانه تضرعي و التماس نشانه كه بود گرم

از ناشناس زن كه هنگامي بود؛ نمانده باقي برايم جيبي ديگر چون كنم، چه بود دستم

. بكشمش تا ‌يگشتم م دنبالش شكارچي يك مثل حال و كردم مسلح را تپانچه گذشت كنارم

از چيز هيچ تا ‌يكردند م كمك هم ملفه و درختان هياهوي خشمگين، عنصر همه آن نعره

نفهمم خودم سكنات و .رفتار

: شده ناپديد آنها در سايه كه بودم رسيده ‌ههايي بوت به آمد بند نفسم و كردم مكث ناگهان

ناگهان. لحظه همين و كردم نگاه دوروبر به داشتم دست در كه ‌هاي اسلح از ‌نزده هيجا بود

: و بود گرفته را كيرم تف از خيس دستي ‌يپاشد م هم از دارد واقعيت كه رسيد نظرم به



با زني برهنه پاهاي و سينه و نشست، كونم مغز بر مرطوب و سوزان ‌هاي بوس ‌يماليد، م

. به آبم برگشتم، پشتم به و چرخيدم تا شد فشرده پاهايم به ارگاسم از ناشي ‌نهايي تكا

: و شور ‌يفشردم، م دست در را اسلحه كه حالي در شد پاشيده عزيزم سيمونه صورت

‌بهايم ل بر كف و خورد هم به ‌نهايم دندا ،‌ افتاد جانم بر توفان مثل افسارگسيخته تكاني

كه آن بي و فشردم، دست در لرزان را اسلحه كردم، نزديك هم به را بازوهايم نشست،

كردم شليك خانه سوي به گلوله سه ببينم را .جايي

حال بوديم؛ دويده پارك در سگ مثل و شده دور يكديگر از ‌گلنگان لن و مست سيمونه و من

. اما باشد شنيده را ‌هها گلول صداي خانه در كسي بود بعيد كه بود گرفته بال قدر آن توفان

‌يخورد م ‌نتكان تكا باد در كه ‌هاي پرد فراز بر مارسل اتاق پنجره طرف به ًا غريزت كه وقتي

سوراخي پنجره در ‌هها گلول از يكي كه شديم متوجه تعجب كمال در كرديم، بلند سر

. ظاهر بار دومين براي سايه و ،‌ شد باز خورد، تكان پنجره است كرده ايجاد ‌هشكل ستار

.شد

زير به پنجره از خونين كه ببينيم را مارسل جسد كه است الن انگار متحير، و شوكه

. كه بود كرده پيدا شدتي چنان باد ايستاديم ‌يحركت ب ًا تقريب و غريب شبح آن زير ‌يافتد، م

بشنويم ‌يتوانستيم م زور به را خود صداي .حتي

« » : من دنبال كه گفت كردي؟ كار چي ‌سهايت لبا با پرسيدم سيمونه از بعد ‌هاي لحظ

از پيش اما است؛ رفته خانه داخل به جستجو براي بالخره نكرده پيدا مرا چون و ‌يگشته م

« » درآورده را لباسش بكنم بيشتري آزادي احساس كه فكر اين با پنجره از پريدن بيرون

باد. كه بود ديده بيايد، دنبالم به بودم شده باعث و ترسانده را او من وقتي و است

. فكرش به ًل اص و ‌يداشت برنم مارسل از چشم ضمن همين در است برده را ‌سهايش لبا

‌هام شد لخت چرا من كه بپرسد نرسيد .هم

: . چراغ دختر گذشت ‌يآمد م ‌يپايان ب نظر به كه ‌هاي لحظ شد ناپديد پنجره پشت دختِر

. به و كند استنشاق تازه هواي تا برگشت پنجره كنار به بالخره كرد روشن را اتاقش

. صورتش توانستيم ما و ‌يخورد م تكان باد در روشنش و لخت موهاي بدوزد چشم اقيانوس



: حاكي چيزي ،‌ بود چشمانش در وحشي چيزي حال كه اين فقط بود، نكرده تغييري ببينيم را

. ‌يزد م ساله سيزده بيشتر بود تضاد در صورتش جزييات كودكانه سادگي با كه ‌يقراري ب از

. بود سفت كه ببينيم را پرش اما ظريف بدن خواب لباس زير ‌يتوانستيم م ساله شانزده تا

‌هاش خير نگاه همچون زيبا و معصوم .و

صورتش به را زندگي حيرت و شگفتي كه رسيد نظر به ،‌ افتاد ما به چشمش بالخره وقتي

. . تا. حيا و شرم از كرديم اشاره او به بشنويم ‌يتوانستيم نم ما اما زد، صدا بازگرداند

. عاشقانه من و ‌يآمد درم اشكش داشت كه حالي در سيمونه شد سرخ ‌شهايش گو

پاسخ لبخندي هيچ بي مارسل و فرستاد بوسه او براي دست با ‌يماليدم م را ‌ياش پيشان

. از. هم مارسل لغزاند كسش موهاي طرف به شكمش روي از را دستش سيمونه بعد داد

و ابريشمي جورابي كه ديديم گذاشت، پنجره هره روي را پايش يك كه وقتي و كرد تقليد او

. داشت، سفيد كمربند و جوراب كه آن جالب است پوشانده را بلوندش كس تا ًا تقريب سفيد

بود كرده تن به سياه كمربند و جوراب بود، من دست در كسش كه موسياه سيمونه .و

جلق خشن و تند حالتي با باد زوزه از پر شب آن در چهره به چهره دختر دو حين همين در

حصر. و ‌يحد ب شوقي و شور چشمانشان در و ‌يكردند نم ديگري حركت هيچ ًا تقريب ‌يزدند م

. دور و كشيد پنجره ‌ههاي ميل از را مارسل ناپيدا هيوليي كه نگذشت چيزي اما ‌يزد م موج

. آن در دوباره كه ديديم چسبيد ‌هها ميل به چپ دست با و قدرت تمام با درمانده او و كرد،

. و درخشان ‌هاي پنجر جز نداشتيم خود برابر در چيز هيچ ديگر و فروافتاد هذياني زندگي

و صاعقه از دنيايي و ‌يرفت، م فرو تيره شب دل به كه ‌لشكل مستطي سوراخي خالي،

‌يگذاشت م نمايش به ما دردناك چشمان مقابل در را ‌هدم .سپيد

5 خون قطره يك

چرا، ‌يدانم نم صاعقه، و داشته نمك سنِگ با نزديك بسيار ‌هاي رابط من براي هميشه شاش

‌هاي خان شيرواني روي پاييز باراني روزهاي از يكي در كه جليي و رنگ بي گلي ‌هي كاس با



. بخش دورترين در جانكاه تصاوير آن آسايشگاه، در اول شب همان از است شده رها

مارسل صورت روي ‌هگاه گ كه خوردند پيوند اندوهي و ملل از حاكي حالت و كس با مغزم

خون. و نور از سيلي زير خيالم در وحشتناك و مرج و هرج پر ‌هي منظر اين بعد اما ‌يديدم م

بيايد، آبش كه كند كاري خود كردن خيس با فقط ‌يتوانست م مارسل كه چرا ‌يشد، م غرق

كه شاشي بود، نوراني حتا و زلل من براي كه شاش قدري با بلكه خون، با نه كردن خيس

وجدي با همراه و آزادانه و آسوده بعد و ‌يآمد م ذره ذره ‌همانند سكسك حركتي با اول

به. رفتن براي هستند عاملي فقط رويا يك وجوه ‌كترين تاري كه نيست عجيب ‌فناپذير وص

كه ‌هاي لحظ آن در پنجره آن مثل درخشان سوراخي ديدن مانند مطلق، وجد و شور سوي

بود شده ولو زمين روي .مارسل

بوديم كرده گم را ‌يمان ‌سها لبا كه حالي در سيمونه و من ‌يباران ب توفان آن در روز آن اما

فرار به پا خصمانه تاريكي آن در حيوانات مانند بزنيم، بيرون كلبه از شديم مجبور

‌يگرفت، م خود چنگ در را مارسل دوباره كه يأسي و اندوه تسخير در ‌نمان درو گذاشتيم،

به را ما ‌نهاي ت كه ‌يكرد م تبديل ترسي و خشم تجلي به را مفلوك و بيچاره زنداني آن و

. براي و كرديم پيدا را ‌يمان ‌هها دوچرخ زود خيلي ‌يداد م سوق ‌يپايان ب شناعتي سوي

. خنده بدون گذاشتيم نمايش به را ماشين يك روي برهنه بدني ‌هي آزارند ‌هي منظر يكديگر

را ما مشترك تنهايي آن در و هم كنار در حضورمان و ‌يزديم م ركاب سريع زدن، حرف يا

‌يكرد م ارضا غريبي طرز .به

. سيمونه سرباليي راهي ‌هي ميان در بوديم بيهوشي به رو فرسودگي و خستگي از دو هر اما

. ما و بود، عرق در غرق ‌يمان پاها و پشت و صورت است گرفته لرزش گفت و كرد توقف

قدرتي با را او لحظه هر كه آن با ‌يكشيديم؛ م ‌غمان دا و خيس ‌نهاي بد بر دست بيهوده

. از يكي ‌يخورد م هم به ‌نهايش دندا و ‌يلرزيد م سرما از ‌يدادم، م ماساژ بيشتر

بستر داغ بوي جوراب از و كنم خشك آن با را بدنش تا درآوردم را بلندش ‌بهاي جورا

. و تشكر عنوان به بالخره و آمد، جا سِر حالش ‌مكم ك رسيد مشامم به زنا يا بيماري

آورد من طرف به را ‌بهايش ل .قدرداني



. كه بود معلوم داشتيم كه وضعي با و ‌يرفتيم م راه ديگر كيلومتر ده بايد بودم آشفته سخت

. و دارم نگه پا روي را خود ‌يتوانتم م ‌هسختي ‌يرسيم نم ايكس شهر به ‌هدم سپيد از زودتر

. گذاشته سر پشت را واقعي دنياي ما آمد غيرممكن خط اين پايان به رسيدن نظرم به

از قدر آن كه ‌يرسيد م نظر به و ‌يشد، م تشكيل پوشيده ‌مهاي آد از فقط كه دنيايي بوديم،

. آن در ما كه خيالي و توهم ‌هرفته رفت نيست ميسر ديگر آن به بازگشت كه ‌هايم شد دور آن

يافت را بشري ‌هي جامع كابوس ‌يكرانگي ب و فراخي .بوديم

او پاهاي رفتن پايين و بال با كه بود چسبيده سيمونه لخت كس به دوچرخه چرمي صندلي

. فقط ديگر و شد ناپديد چشمم از دوچرخه عقب چرخ بعد ‌يشد م بسته و باز ‌لها پدا روي

: گلويم درون عطش با هم ‌كآلود خا تاير سريع چرخش ‌يديدم م را ‌هسوار دوچرخ كون چاك

صندلي به چسبيده كس اعماق در بود مقدر كه كيري بود، ‌لمقايسه قاب كيرم شقي و

. . به ناگهان بود پيدا پرستاره آسمان از بخشي و بود نشسته فرو باد برود فرو دوچرخه

شويم، كشته سيمونه و من اگر و بود خواهد كيرم شقي ‌هي نتيج مرگ تنها كه زد سرم

هدف همچون را خود اين و داد، خواهد ستارگان به را خود جاي ما شخصي بينش جهان

: و هستي زندگي، و مرگ تلقي ‌هي نقط و هندسي تابشي ‌يكشيد م رخ به من شهوتراني

.نيستي

. بودند ارتباط در كيرم ‌هي بيهود شقي و من طولني خستگي با تصاوير اين صدالبته اما

حركت دليل به هم و تاريكي خاطر به هم ببيند، را شقم كير ‌يتوانست م ‌هسختي ب سيمونه

. ‌يكردم م احساس من اما ‌يكرد م پنهان را كيرم زدن ركاب هنگام كه چپم پاي سريع

و ‌يشدند، م خيره عقب به مدام ‌يدرخشيدند، م تاريكي در كه ببينم را ‌مهايش چش ‌يتوان م

به را خود پيش از بيش خشونتي با شدم متوجه فراوان فرسودگي و خستگي وجود با

. را توفاني من مانند هم او بود كرده خوش جا لمبرهايش بين كه ‌يمالد م دوچرخه صندلي

صدايي با گاهي از هر و بود نگذاشته سر پشت بود انداخته راه به كسش ‌يشرمي ب كه

ناگهان و ‌يشد م ‌هپاره پار داشت وجد و شور از ‌يداد؛ م سر شادي از حاكي ‌هاي نال گرفته

شد پرتاب جلو به گوشخراش جيغي و ‌نها ش بر فولد وحشتناك صداي با ‌هاش برهن .بدن



قطره دهانش ‌هي گوش از و بود شده خم عقب به سرش كه حالي در يافتم، ‌يحركت ب را او

. . نداشت حسي هيچ كردم، ول و كردم رابلند دستش يك هراسان ‌يغلتيد م پايين به خوني

را او وقتي و انداختم، او ‌يجان ب بدن روي را خود ‌يلرزيدم م خود به ترس از كه حالي در

شد مستولي من بر دردآلود ‌قهقي ه كشيدم آغوش .در

: هم من و كرد لمس مرا ناخودآگاه بازويش آمد هوش به ‌مآرام آرا سيمونه حين همين در

. جوراب لنگه يك و داشت كمربند يك فقط هنوز كه بدني بر آمدم خود به ناگهان جواب در

. در خود خستگي به ‌يتوجه ب و گرفتم آغوش در را او بود نشده وارد ‌هاي خدش و آسيب هيچ

. اما ‌يزد، م داشت سپيده چون ‌يداشتم برم قدم سريع ‌يتوانستم م تا افتادم راه به جاده

تخت روي زنده را دوستم و برسم ويل به ساخت قادر مرا كه بود َبرانساني َا تلشي فقط

بگذارم .خوابش

‌شهايم گو بود، ‌مكرده ور و ‌نگرفته خو چشمانم بود، پوشانده را سرتاپايم و صورت عرق

. ‌يدانستم م چون اما ‌يزد م ‌يامان ب قلبم و ‌هها شقيق ‌يخورد، م هم به ‌نهايم دندا ‌يشنيد، نم

مارسل ‌هزودي ب كه اين فكر از و ‌هام داد نجات دارم دوست دنيا در همه از بيش كه را كسي

در زود خيلي و كشيدم دراز سيمونه بدن كنار در ‌لآلود گ و خيس طور همان ديد خواهيم را

رفتم فرو مبهم .كابوسي

سيمونه 6

باعث فقط كه بود سيمونه تصادف از پس ‌هي دور زندگيم ‌ههاي دور ‌شترين ‌مبخ آرا از يكي

. . اين از ًل معمو ‌يرفتم م توالت به من ‌يرسيد م راه از مادرش كه وقت هر شد او بيماري

خواست زنك كه بار اولين ‌يكردم؛ م استفاده كردن حمام حتا يا شاشيدن براي ‌تها فرص

. » : اونجاست لخت مرد يه تو نرو زد را رأيش بلفاصله دخترش شود، «.وارد

تخت كنار صندلي روي دوباره من و ‌يكرد، م دك زود را مادرش بار هر حال هر به

مورد. در يا خشن خبري به اگر و ‌يخواندم، م روزنامه ‌يكشيدم، م سيگار ‌ينشستم م



. تب كه سيمونه ‌يكردم م كمك ‌هگاه گ ‌يخواندم م بلند صداي با را آن ‌يخوردم، برم جنايت

. خيلي او زمان آن در ‌يشستم م را او احتياط و دقت با بعد با و برود، توالت به داشت

خيلي حال هر به ولي ‌يكشيدم، نم دست گوشش و سر به زياد ًا طبيعت هم من و بود ضعيف

. غوطه آب در ‌غها ‌ممر تخ ‌يانداختم م توالت ‌هي كاس در ‌بپز آ ‌ممرغ تخ كه ‌يكرد م حال

. از آنها به ‌يزد م زل ‌غها ‌ممر تخ به و ‌يشست م توالت روي طولني مدتي بعد ‌يخوردند، م

را سيفون كه ‌يخواست م من از بالخره و ‌يكرد م نگاه كسش زير و بازش ‌نهاي را بين

.بكشم

‌ياش خال او زير و ‌يشكستم م بيده ‌هي لب روي را تازه ‌ممرغي تخ كه بود اين ديگرمان بازي

و. شوم لخت كه ‌يخواست م من از هم گاهي ‌يشاشيد، م ‌ممرغ تخ روي گاهي او ‌يكردم م

. شود، خوب حالش تا كه ‌يداد م قول من به بخورم بيده ‌هي لب روي از را خام ‌ممرغ تخ

كرد خواهد مارسل و من براي را كار اين .خودش

: او كه ‌يكرديم م فكر ‌يكرديم م تجسم پوشيده تن اما بالزده، لباس با را مارسل موقع آن

‌نشان شكست و آنها روي نشستن حال در هم او و ‌يگذاريم م ‌ممرغ تخ از ‌هپر نيم واني در را

. مارسل و ‌هام، گرفت بغل در را مارسل كه ‌يكرد م تجسم هم مرا سيمونه ‌يشاشد م آنها به

به زانو بود، كرده باز را كسش كه حالي در جوراب، جز نداشت تن به چيز هيچ بار اين

. به كه داغ آب از خيس ‌هاي حول با هم سيمونه ِد خو بود كرده خم را سرش و زده زمين

. بعد ‌يرفت م سفيدرنگ صندلي يك روي ‌يداد م نشان را ‌نهايش پستا و ‌يچسبيد م تنش

را ‌نهايش پستا نك ‌يشد م بلند ‌هاش لول از دود و شده شليك تازه كه ‌هاي اسلح با من

. برق سفيدي از كه را خامه بزرگ ظرف يك حالت اين در سيمونه و شود سيخ تا ‌يماليدم م

روي بود باز حوله جلوي اگر و ‌هاش حول به و ‌يريخت م مارسل كون سوراخ روي ‌يزد م

‌يشاشيدم م مارسل به جلو از حالت اين در هم من و ‌يشاشيد، م مارسل سر يا پشت

.( ‌يخواست( م اگر هم مارسل حالت اين در ‌يشاشيدم م هم ‌نهايش پستا به ‌يبروبرگرد ب

به ‌نهايش را كه ‌يگرفتم م بال حالي در را او من چون كند، غرق شاش در مرا ‌يتوانست م

. كه ديگر كار هر يا كند فرو دهانش در را كيرم ‌يتوانست م او بعد بچسبد گردنم



‌يخواست .م

. بعد بكشد دراز تا بيندازم پتو توالت كنار ‌يخواست م من از سيمونه ‌يها خيالباف اين از بعد

. هم من ‌يزد م زل سفيد ‌غهاي ‌ممر تخ به و ‌يگذاشت م توالت ‌هي كاس ‌هي لب روي را سرش

. تعمق و تأمل اين ‌يشد م ساييده هم به ‌يمان ‌هها گون كه ‌ينشستم م كنارش طوري راحت

. ‌يشد م باعث ‌يكرد، م سرگرم را سيمونه هميشه سيفون آب ‌لغل غ ‌يداد م آرامش ما به

‌يآمد م حال ِر س بالخره و كند، فراموش را ‌ياش .بيمار

‌يتابيد، م توالت به ًا مستقيم مليمش نور با خورشيد كه صبح شش ساعت روز يك بالخره

با بعد و آورد هجوم بود رفته فرو توالت در آن از نيمي كه ‌ممرغي تخ به سيفون آب

. بود معنادار سيمونه براي قدر آن اتفاق اين شكست ما چشمان برابر در را آن سروصدا

با مرا چپ چشم حال همين در و رسيد، طولني ارگاسمي به و افتاد لرزه به بدنش كه

. در كند رها مرا چشم كه آن بي بعد مكيد محكم ‌يمكد م را پستاني كه انگار ‌بهايش ل

رضايت با و سروصدا با و نشست توالت روي ‌يكشيد م خودش طرف به مرا سر كه حالي

شاشيد ‌غها ‌ممر تخ روي .تمام

به را وجدش و شور كه آن براي او و شده، خوب حالش كه گفت ‌يشد م ديگر موقع آن تا

ًل معمو كه زد حرف من با شخصي خيلي چيزهايي ‌هي دربار مفصل دهد، نشان من

به. كه است افتاده فكر اين به ًا واقع پيش ‌هاي لحظ كه كرد اقرار لبخندزنان ‌يگفت نم

. اين است داشته نگه را خود ‌گتر بزر لذتي به رسيدن براي فقط اما بدهد، حالي خودش

ورم رسيده ‌هاي ميو مثل كسش ًا مخصوص و شكم شد باعث كه بود قدر آن نياز احساس

كه گفت زدم، چنگ كسش به محكم و لغزاندم ‌هها ملف زير به را دستم من وقتي و كند؛

. كه پرسيدم او از است مطبوع بسيار برايش حالت اين و دارد را حس همان هم هنوز

يك با ‌مها چش كردن نابود كه داد جواب او و ‌ياندازد، م او ياد به را چيز چه شاشيدن ‌هي كلم

. سر رنگ خاطر به را، گوساله چشم را؟ چيز چه ‌ممرغ تخ و خورشيد با قرمز، چيزي با تيغ،

. گفت است چشم سفيدي مثل ‌ممرغ تخ ‌هي سفيد كه اين خاطر به طور همين و گوساله،

. برويم بيرون توانستيم وقتي بدهم قول كه خواست ازم دارد را ‌ممرغ تخ شكل هم چشم



جواب من وقتي و بتركانم، را آنها و بگيرم نشانه ‌هام اسلح با و بيندازم هوا به را ‌غها ‌ممر تخ

. شادمانه كند متقاعد كار اين به مرا تا زد حرف قدر آن نيست، ممكن ًل اص كار اين كه دادم

و ‌يزد م حرف چشم شكستن بعد و ‌ممرغ تخ و شكستن از و ‌يكرد م بازي كلمات با

‌يشد م ‌لتر نامعقو لحظه به لحظه ‌لهايش .دلي

‌يشود، م سرازير فشار با شاش است، باروت بوي مثل كون بوي او نظر به كه كرد اضافه

« هم« لمبرهايش از يك هر ؛ ‌يزند م بيرون اسلحه ‌هي لول از كه آتشي و اسلحه شليك مثل

. داغ عسلي ‌ممرغ تخ از توالت در كه رسيديم نتيجه اين به بود ‌تكنده پوس ‌بپزي آ ‌ممرغ تخ

روي ساده و صاف نشست توالت روي كه بار اين كه داد قول هم او و كنيم استفاده

. بعد و ‌يكرد؛ م توصيف را موقعيت داشت او و بود دستم در هنوز كسش بريند ‌غها ‌ممر تخ

برخاست وجودم عمق در توفاني داد را قول اين كه اين .از

و هرزگي ‌هي دوبار كشف براي جا بهترين ‌نگير زمي مريضي اتاق كه گفت بتوان شايد

. نك آرام من بوديم، عسلي ‌ممرغ تخ منتظر كه حالي در است كودكي دوران وقاحت

. مادرش را ‌غها ‌ممر تخ ‌يلغزاند م موهايم ميان در را انگشتانش او و ‌يمكيدم م را پستانش

با و است پيشخدمت كه كردم وانمود برنگرداندم، هم را سرم حتا من اما آورد، ‌يمان برا

. خود به تكاني شنيدم، را صدايش كه وقتي حتا دادم ادامه پستانش مكيدن به تمام رضايت

‌يبردم م داشتم كه لذتي خير از ‌هاي لحظ ‌يتوانستم نم من و ماند اتاق در او چون و ندادم،

. گرفت تصميم وقتي برود اتاق از شايد تا بكشم پايين را شلوارم كه رسيد فكرم به بگذرم،

ما و ‌يشد م شب داشت كند، فكر ‌يهايش بدبخت به ديگر جايي در و برود بيرون اتاق از كه

. با را داغ ‌ممرغ تخ يك كدام هر و نشست توالت روي سيمونه كرديم روشن را توالت چراغ

. و لمبرها بين را آنها كشيدم، تنش روي آرام بود مانده كه را ‌ممرغي تخ سه خورديم نمك

. نگاه قدري از پس بالخره انداختم آب در را آنها ‌ييكي يك و آرام بعد و لغزاندم ‌نهايش را

) و ‌تكنده پوس را آنها كه بود باري اولين اين بودند داغ هنوز كه سفيد ‌غهاي ‌ممر تخ به كردن

( افتادن صداي مانند ‌پقلپ قل صداي با سيمونه ، ‌يديد م زيبايش كس زير برهنه واقع در

ريد آنها روي ‌غها ‌ممر .تخ



در وقت هيچ ديگر استثنا يك با و نيفتاد، اتفاق ما بين چيزي چنين ديگر كه بگويم بايد اما

به ‌ممان چش كه بار هر آن از پس اما نكرديم؛ هم ‌هاي اشار ‌ممرغ تخ به ‌يمان ‌تها صحب

و ‌يدوختيم م چشم هم به پرسشگرانه نگاهي با و سكوت در ناخودآگاه ‌يافتاد، م ‌ممرغ تخ

‌يشديم م .قرمز

‌يجواب ب پرسشگرانه ‌ههاي نگا اين كه داد خواهم نشان داستان اين پايان در حال هر به

طول در بدانيم كه آن بي كه بزرگي خل سنجيدن براي ‌نها آ به غيرمنتظره پاسخ و نماند،

بود لزم بود، آمده وجود به ‌نمان ميا ‌غها ‌ممر تخ با ‌نمان شد .سرگرم

مارسل 7

‌هي دربار زدن حرف از هميشه كمرويي و شرم نوعي روي از دو هر سيمونه و من

. ‌هي كلم كه بود دليل همين به ‌يزديم م سرباز خود ‌يهاي ‌لمشغول د و ‌سها وسوا ‌مترين مه

يكديگر به خود ‌هي علق نوع ‌هي دربار وقت هيچ و ‌يآمد، نم بيرون ‌نمان ده از ديگر مرغ تخم

. بيماري مدت تمام ‌يگفتيم نم هيچ ديگر كه مارسل اهميت ‌هي دربار ‌يزديم، نم حرف

آخر زنگ مدرسه در كه زماني اضطراب و نگراني با و گذرانديم خواب اتاق در را سيمونه

سراغ به دوباره بتوانيم كه نشستيم روزي ‌مانتظار چش ‌يكشيديم م انتظار را روز هر

آسايشگاه به ‌يشد م بالخره كه بود روز همين ‌تمان صحب موضوع تنها و برويم، مارسل

يك. و ‌هدار، گر و ضخيم طناب يك كردم، آماده كوچك طناب يك روز آن براي بازگشت

و طناب ‌هي ‌هتك تك به و كرد وارسي فراوان دقت و علقه با سيمونه را همه و ‌نبر، آه ‌هي ار

. كرده قايم بيشه در توفاني روز آن در كه هم را ‌هها دوچرخ كرد نگاه خوب آن ‌ههاي گر تمام

چرخ و ‌گها بلبرين و ‌هها دند آنها، ‌تهاي قسم ‌هي هم وسواس و دقت با و كردم پيدا بودم

. تا كردم وصل خودم ‌هي دوچرخ به جاپايي جفت يك بعد كردم ‌نكاري روغ را غيره، و زنجير

. مارسل كه بود اين كار ‌نترين آسا مدتي تا حداقل بنشينم دخترها از يكي سِر پشت بتوانم

. مجبور فقط كند زندگي سيمونه اتاق در شود خبردار كسي كه اين بدون من مثل هم



. از بعد تازه سيمونه حال اما شويم شريك غيره و توالت و حمام و ‌تخواب تخ در ‌يشديم م

. قبل دفعه مثل بزند ركاب آسايشگاه تا من سر پشت بتواند كه شد خوب قدر آن ماه شش

: بايد بار اين و ‌يشدم، نم ظاهر كسي چشم جلو روزها هم هنوز راستش افتاديم راه شب

. محو خيلي كه برسم جايي به داشتم عجله نكنم جلب را كسي توجه تا ‌يكردم م كاري هر

« و« قلعه ‌هي كلم دو دور ‌هي رابط خاطر به هم ‌يآورد، م يادم به را ‌نزده ج ‌هاي قلع

. كمال در خاموش و بزرگ مكاني در ‌هها ديوان ‌هي شبان حضور خاطر به هم و آسايشگاه

بد قدر آن حالم شب آن ‌يكردم، نم راحتي احساس جا هيچ موقع آن كه آن با ديدم شگفتي

. را عظيم ساختمان آن و پريديم پارك ديوار روي از ‌يگشتم برم خانه به داشتم انگار كه بود

: باز چارتاق و روشن مارسل اتاق ‌هي پنجر فقط داشت امتداد ‌تها درخ پشت تا كه ديديم

اتاقش. پنجره طرف به و برداشتيم ‌گريزه سن چند ‌يرسيد م ساختمان به كه راهي از بود

لب به انگشت كه ما هشدار از و شناخت، را ما شد، پيدايش بلفاصله دخترك كرديم، پرت

. . تا داديم نشانش را ‌هدار گر طناب بعد كرد اطاعت گذاشتيم لب به كرد اطاعت گذاشتيم

. او و كردم پرت طرفش به سنگي تكه با را طناب سِر داريم قصدي چه بار اين كه بفهمد

. مارسل ،‌ نبود سختي كار كرد پرت طرفم به دوباره ميله يك به بستنش از پس را آن هم

كشيدم بال را خودم راحتي به هم من ،‌ بود بسته پنجره ‌هي ميل به را .طناب

. با پنجره، ‌هي ميل بريدن به كردم كه شروع پريد جا از ببوسم، را مارسل خواستم وقتي

. آرام بود، تنش ربدوشامبر يك فقط چون من كردن تماشا به ايستاد حواسش دونگ شش

. پاهايش به را پا رنِگ ‌بهاي جورا تا كرد من به را پشتش برويم تا بپوشد لباس زودتر گفتم

رانش شد باعث كه كرد محكم روشن قرمِز رنگ به روباني با بال در را آنها بعد بكشد،

. جلو چه آن و كار از كه حالي در بيايد چشم به بيشتر لطيفش پوست و بزند بيرون بيشتر

. هنوز كه حالي در مارسل دادم ادامه ميله بريدن به بود نشسته تنم به عرق بود چشمم

‌لهاي كپ به كه را پشتش صاف خط دو كه كشيد تنش به بلوزي ،‌ داشت من به پشت

. و خاكستري پشمِي دامن يك فقط نكرد، پايش شورت پوشاند ‌يشد م منتهي زيبايش

. ‌شهاي كف كردن پا به از پس كرد تن به سفيد و قرمز و سياه ‌گهاي رن به چارخانه ژاكتي



آن و سرش به آرنجم كه نشست من به نزديك قدر آن و آمد پنجره كنار به ‌هاش ‌يپاشن ب

. با ‌يزد م سپيدي به كه بود طليي و َلخت قدر آن كه ‌يشد م ساييده زيبا و كوتاه موهاي

قرار خودش ديدن از من شعف و شور تأثير تحت ًا ظاهر دوخت، چشم من به ملطفت

بود .گرفته

. » عذاب خيلي بده خيلي اينجا ‌؟ نه كنيم، ازدواج ‌يتونيم م حال كه درآمد و داد وا ‌مكم ك

‌يكشيم «...م

شبح آن وقف را ‌يام زندگ تمام ‌يتوانم م كه بود اين رسيد ذهنم به كه چيزي تنها لحظه آن

. دستش وقتي و بزنم، طولني ‌هاي بوس ‌مهايش چش و پيشاني بر كه گذاشت كنم غيرواقعي

پس را دستش كه آن از پيش اما شد، خيره من به گشاد چشماني با خورد، پايم به اتفاقي

ساييد ‌سهايم لبا به را آن .بكشد،

. و كشيدم طرف يك به را آن نيرويم تمام با بعد ببرم را ميله توانستم طولني تلشي از بعد

. در وقتي گذشت؛ ‌هها ميل ميان از بگذرد ‌هها ميل بين از بتواند مارسل كه كردم باز جا قدر آن

. به كردم هم لمس را آن حتا و ديدم را رانش بالي ناخواسته ‌يكردم م كمكش رفتن پايين

و ،‌ بوسيد را ‌بهايم ل قدرت تمام با و انداخت آغوشم در را خودش رسيديم كه زمين

‌تهايش دس بود، شده جمع ‌مهايش چش در اشك و بود نشسته ما پاي پايين كه هم سيمونه

. به را ‌هاش گون فقط اول گرفت آغوش در را او ‌نهاي را و كرد حلقه مارسل پاهاي دور را

به را او بياورد، تاب وجد و شور هجوم برابر در نتوانست بعد اما ‌يماليد، م او ‌نهاي را

آن خوردن به كرد شروع حريصانه و فشرد مارسل كس به را ‌بهايش ل كشيد، خود .طرف

در و ‌يگذرد، م چه دوروبرش ‌يداند نم مارسل كه شد دستگيرمان سيمونه و من حال اين با

. مدير خيال در و آورد، لب به لبخندي مارسل بعد نيست ‌تها موقعي دادن تميز به قادر واقع

« پارك« آن در شوهرش با زدن قدم حال در را او اگر كه كرد مجسم را ‌نزده ج ‌هي قلع

. با را او شادمانه ‌هگاه گ نبود؛ باخبر هم سيمونه وجود از حتا مارسل ‌يخورد م جا چه ‌يديد م

مانند را سرش كه اين و سكوتش، ،‌ سياهش موهاي خاطر به ‌يگرفت، م اشتباه گرگ يك

. او با وقتي حال اين با ‌يماليد م او ‌نهاي را به ‌يمالد م صاحبش پاهاي به را خود كه سگ يك



« فهميد « ‌هسرعت ب بدهم؛ توضيح برايش كه نخواست من از زدم، حرف ‌نزده ج ‌هي قلع از

. آنجا به كه بار هر اما ‌هاند كرد حبس آن در شرورانه را او كه است ساختماني همان اين كه

ديده ‌تها درخ ميان در را جانوري انگار كه ‌يكرد م جدا من از را او چنان ترس ‌يكرد، م فكر

هم. من بود، اخمو و نگران هم من صورت چون و ‌يكردم م نگاهش ‌يقراري ب با من است

تا باشم داشته را هوايش كه ‌يخواست م من از لحظه همان در اما ‌يترساندم؛ م را او

برگردد .كاردينال

. اول برگشتن از قبل ‌يخواستيم م بوديم كشيده دراز مهتاب نور زير جنگل ‌هي حاشي در

كنيم نگاهش و بگيريم آغوش در را مارسل ًا مخصوص و كنيم استراحت .كمي

» : كيه؟ ديگه كاردينال پرسيد او از «سيمونه

» : كرد زنداني كمد در مرا كه مردي گفت «.مارسل

» : شده؟ كاردينال يارو اين چرا ولي زدم «داد

» : گيوتينه كشيِش يارو داد «.جواب

ًا مخصوص و كمد از آمدن بيرون موقع را مارسل وحشتناك لرز و ترس كه بود لحظه همان

: ژاكوبني كلهي و تن به قرمز خيلي جشن لباس يك روز آن آوردم ياد به را مهم ‌هي نكت دو

و صورت ،‌ بودم داده قرار تجاوز مورد كه دختري عميق ‌مهاي زخ خاطر به و داشتم، سر به

بود خون از پوشيده ‌تهايم دس و ‌سها .لبا

خوني به آلوده دژخيم و گيوتين كشيش و كاردينال وحشت و ترس حال آن در مارسل پس

. و پرهيزكاري از غريب ‌هاي آميز بود كرده خلط هم با دارد سر به ژاكوبني كلهي كه را

با من براي كه ‌ياي آشفتگ ‌يداد، م نشان را او آشفتگي ميزان كشيشان ‌تانگيزي نفر

بود ارتباط در ‌يانگيخت برم من در مدام اعمالم كه وحشتي و پيرامونم سخت .واقعيت

مرده زن باز ۸چشمان



. طــور همیــن هــم ســیمونه بــودم؛ مستاصــل کــامل ‌های لحظ غیرمنتظــره کشــف این از بعد

. بــال لباسش کنیم چه ‌یدانستیم نم همین برای بود، بیداری و خواب حال در بغلم در مارسل

و ــود، ب ــدا پی او ــد بلن ‌نهای را انتهای قرمز ‌نهای روبا میان در ‌یاش خاکستر کس و بود رفته

نفــس یــک حتــا کــه شــد بــدل شـکننده چنــان جهــانی در ‌تآور شــگف تــوهمی بــه خــود همین

. و نداشــتیم خــوردن تکــان جــرات کنــد تبــدیل نور به را ما و بپاشد هم از را آن ‌یتوانست م

خــوابی بــه مارسل و بکشد طول ابد تا غیرواقعی سکون آن که ‌یخواستیم م دل ته از فقط

. برود فرو عمیق

کــه ســیمونه اگــر ‌یآمــد م ســرمان بر چه ‌یدانم نم و بود فرساینده ‌های سرگیج گرفتار ذهنم

حرکــت آن ناگهــان بــود نوســان در مارســل برهنــه تــن و من نگاه بین نگرانش و خیره نگاه

: کــه گفــت ‌یحــالت ب و ‌یروح ب صــدایی با و کرد باز هم از آرام را پاهایش ‌یکرد نم را ظریف

. دارد نگه را خود ‌یتواند نم دیگر

بلفاصــله و شــد خیس کرد برهنه کامل نظرم در را او که طولنی قوسی و کش در لباسش

. بجهد بیرون شلوارم در ‌بکیر آ از موجی که شد باعث

راه بــه خیــره مســتقیم چشمانم و صاف و بزرگ سنگی بر سرم کشیدم، دراز ‌فها عل روی

از کــه ‌هشــکلی جمجم ‌هی پهن بــر آسمانی شاش و ‌های ستار منی از غریب خط آن به شیری،

: آمونیــاکی بخــار از انگــار کــه آســمان ته در باز چاک آن بود شده ساخته ‌نها کهکشا ‌هی حلق

) آواز بیهــودگی بــه بخــارات آن در کــه ‌یای خــال فضای در عظمت آن در که بود شده ساخته

( چشــمی شکســته، مرغــی تخــم یا ‌یدرخشید، م ‌یجهند م بیرون مطلق سکوت در خروسی

بــه را متقارن تصاویری و ‌یکرد م سنگینی سنگ بر که من خود مبهوت ‌هی جمجم یا ترکیده،

. تقــارن مــن خــود زنــدگی بــا مخصوصــا خــروس ‌عآور تهو آوای ‌یگرداند برم نامتناهی فضای

کمــد در او ــه ک بنفشی ‌غهای جی سرخ، رنگ چاک، آن خاطر به کاردینال، با اکنون، با داشت،

. ‌یبرد م را ‌سها خرو گلوی آدم که این خاطر به طور همین و ‌یداد، سرم

ــمانی چش آراسته ‌مهای آد چون ‌یرسد، م نظر به خوشایند و مطبوع کائنات دیگران، نظر از

. . از وقــت هیــچ ‌مهــا آد ایــن ‌یترسند م هرزگی و زشتی از که است دلیل همین به دارند اخته



. شرطی به کل ‌مها آد واقع در ندارند واهمه پرستاره آسمانی زیر زدن قدم یا خروس صدای

. « باشند « معمولی و ‌لکننده کس لذاتی که ‌یبرند م لذت جسمانی لذات از

« » : هیــچ ‌یخواننــد م جســمانی لــذات چــه آن برایــم نداشــتم شکی هیچ لحظه آن در من اما

چیزهــای داشــت اهمیــت برایــم کــه چیــزی تنهــا ‌هاند؛ ‌لکنند کس واقعا چون نداشت، اهمیتی

. « تنها« هرزگی که چرا ‌یکرد، نم ‌یام راض اصل معمولی هرزگی دیگر طرف از بود کثیف

نــاب و متعــالی چیز هر و است فجور و فسق و هرزگی خود ‌یکشد م کثافت به که را چیزی

. کثــافت بــه را افکــارم و بــدن فقــط مــن خــاص هرزگــی امــا ‌یمانــد م امان در آن از پاک و

ــن ای مثل ‌یکشد، م گند به بگیرد شکل من در هرزگی حال در که هم را چیزی هر ‌یکشد، نم

. دارد را ‌سزمینه پ نقش فقط که پرستاره عظیم آسمان

بــوی آن بــا قاعــده زنــان بــا ‌ییابــد، م رابطــه خــواهران و مــادران کس خون با ماه ذهنم در

گندشان...

. . بــود مــن گــردن بــر گنــاهش ‌یمــرد، م اگر باشم عزایش در که آن بی بودم مارسل عاشق

فکــر مارســل بــه داشــتم کــه دلیــل ایــن بــه دقیقــا ‌تها ســاع را خود گاه و ‌یدیدم م کابوس

شــروع نو از دوباره که بودم آماده باز حال این با اما ‌یکردم، م حبس زیرزمین در ‌یکردم م

. او چــون امــا کنــم فــرو تــوالت کاســه در را موهایش و کنم خم پایین به را سرش مثل کنم،

ندارم را انتظارش که زمانی در که ‌هها حادث بعضی جز نمانده برایم چیزی دیگر است، مرده

. خــودم و مــرده دخــترک بیــن قرابــتی کمــترین دیگر حال این از غیر ‌یاندازند م او یاد به مرا

. ‌یکرد م ‌لآور مل و ‌مانگیز غ را ‌یام زندگ روزهای بیشتر که قرابتی نیست، تصور قابل برایم

. ــزرگ ب ــد کم آن زد دار را خود وحشتناک اتفاقی از پس مارسل که ‌یگویم م فقط ‌نجا ای در

: آن مــن فهمیــد افتــاد مــن بــه نگاهش تا خوردن هم به کرد شروع ‌نهایش دندا و شناخت را

آن کــردن قطــع بــرای راهــی دیگــر مــن جیــغ به زد تا و ‌یخواند، م کاردینال که هستم مردی

. کمــد در او برگشــتیم، ســیمونه و مــن وقتی بیرون بروم اتاق از که این جز نداشتم ‌هها زوز

... بود آویزان



. . دارم که دید سیمونه کردیم دراز اتاق کف قالی روی را او بود مرده او اما بریدم، را طناب

. : کــرد؛ دیگــری کــار ‌یشد نم اصل کشیدم دراز قالی روی هم من داد هل مرا و ‌یکنم م شق

. خیلــی دومــان هــر بــرای گاییــدمش جسد کنار بار اولین برای من و بود باکره هنوز سیمونه

. بلنــد ســیمونه بــودیم راضی و خوشحال بودن دردناک همین خاطر به دقیقا اما بود، دردناک

. هم سیمونه لحظه آن در و بود، شده غریبه کامل برایم مارسل دوخت چشم جسد به و شد

. . قــدر آن اتفاقــات ایــن مارســل نــه و داشــت اهمیت برایم سیمونه نه دیگر بود طور همین

ــم خ اصل ‌هام مرد خودم که ‌یگفت م بهم کسی موقع آن در اگر که بود غریب و بیگانه برایم

. زشت کارهای از فقط که دارم یاد به خوب و ‌یکردم م تماشا را سیمونه ‌یآوردم نم ابرو به

قابل برایش فکر این انگار ‌یداد، م آزارش خیلی جسد چون ‌یبردم، م لذت سیمونه کثیف و

. آن ‌یکنــد نم حســش دیگــر بــود شــبیه خــودش بــه قــدر ایــن که موجودی این که نبود تحمل

. هم باز کرد، خیس را او صورت سیمونه وقتی حتا بود آزاردهنده همه از بیش باز ‌مهای چش

. ایــن و ــودیم ب آرام خیلــی ســه هــر ــود ب ‌تانگیز شــگف خیلــی کــه نشــد بســته ‌مها چشــ آن

. پیونــد لحظــه آن بــا دنیا این در کسالتی نوع هر من برای بود قضیه بخش ‌هترین ‌سکنند مایو

. حــس بــا کــه ‌یشــود نم بــاعث این اما مرگ مسخرگی به مانعی با همه از بیش و ‌یخورد م

. و شــور نبــودن اساسـا کنــم فکــر گذشته در لحظه آن به همدستی حتا یا و بیزاری و انزجار

ــاتش حی زمــان از بیش مارسل ‌هی مرد رو همین از و ‌یداد م جلوه ‌چتر پو را چیز همه هیجان

. دارد را امتیازات تمام ‌یمعنا ب و پوچ وجودی من نظر از که چرا ،‌ بود نزدیک من به

روی بود، بدتر که آزردگی چه و کسالت روی از چه کرد، جرات سیمونه که این مورد در و

: ما برای اندازه چه تا ‌یافتاد م اتفاق چه آن درک که ‌یکند م ثابت فقط این بشاشد جسد

. که سیمونه نیست درک قابل برایم موقع آن از بیش هم امروز صدالبته و بود، غیرممکن

خشمگین و ‌تزده وحش نبود ‌یکند م درکش معمول آدم که طور آن مرگ درک به قادر واقعا

. که داشت تعلق ما به چنان مارسل تنهایی آن در نبود ‌تزده به وجه هیچ به اما ،‌ بود

. معمولی معیاری با ‌یشد نم را او مرگ چیز هیچ ببینیم جسدی همچون را او ‌یتوانستیم نم

خنثا را یکدیگر ‌یشدند م مستولی ما بر موقعیت آن در که متناقضی احساسات و سنجید،



‌یگذاشتند، م سر پشت ‌یکردیم م لمس که چیزی هر از دور بسیار و کور را ما و ‌یکردند م

همچون نداشت، تاثیری و قدرت هیچ آن در انسان حالت که ‌یگذاشتند م جای بر دنیایی در

‌یصدا ب مطلقا فضایی در .اصوات

۹ وقیح جانوران

. در که بود امیدوار سیمونه شدیم اسپانیا عازم بلفاصله پلیس ‌نجیم سی از اجتناب برای

کس هر از بیش و ‌یکند م کمکش بود گفته که ثروتمند بسیار انگلیسی یک کمک به ‌نجا آ

. شویم مخفی بتوانیم باشد داشته اهمیت برایش ما اسفناک وضع داشت احتمال دیگر

. ‌های نقط به را خود دزدیدیم، قایقی زحمتی هیچ بی نبود ویل در کسی شب ‌هی میان در

گاراژ از احتیاطا که بنزینی گالن دو با را قایق ‌نجا آ و رساندیم اسپانیا خلیج در دورافتاده

. افتاد راه به سیمونه و شدم مخفی جنگل در من شد که روز زدیم آتش بودیم برداشته ویل

. اما بود، شده شب دیگر برگشت وقتی کند پیدا ‌نسباستین س در را انگلیسی آقای آن تا

. ‌نقیمت گرا ‌سهای لبا از پر ‌نهایی چمدا با بود شیک و باشکوه اتومبیلی سوار

با را او روز تمام که این و ‌یشود م ملحق ما به مادرید در ادموند سر گفت سیمونه

و نمودار برایش کرده مجبورش و کرده ‌لپیچ سوا مارسل مرگ به راجع دقیق ‌لهایی سوا

. طلیی موهای با مومی مانکن یک برایش بود گفته ‌شخدمتی پی به سرآخر بکشد طرح

بشاشد، صورتش روی بود خواسته سیمونه از و خوابانده زمین روی را مانکن بعد بخرد؛

: در بود شاشیده جسد ‌مهای چش روی که حالتی همان به درست باز، ‌مهای چش آن روی

. بود نزده هم دست او به حتا ادموند سر مدت آن تمام

ماتش مدام ‌دــ بو شده دگرگون کامل سیمونه کرد، خودکشی مارسل وقتی از حال این با

هر که است خاکی جهان این از غیر جهانی از اصل انگار که ‌یکرد م پیدا ‌های قیاف ‌یبرد، م

کند وصلش دنیا این به که بود چیزی هنوز هم اگر ‌یبرد؛ م سر را ‌هاش حوصل آن در چیزی

بسیار اما ‌یافتادند، م اتفاق ‌هندرت ب دیگر حال که ‌مهایش ارگاس جز نبود هیچ چیز آن



. و رقص تفاوت مثل معمولی ‌مهای ارگاس با ‌مها ارگاس این تفاوت ‌نتر ‌یاما ب و شدیدتر

. همان گاه ‌یها وحش ‌هی خند گرچه ‌یها اروپای رقص با بود وحشی ‌یهای آفریقای پایکوبی

‌ههای حمل و ‌ضها انقبا دچار که ‌یآید م هم پیش دارد، را ‌تها سفیدپوس ملیمت و اعتدال

‌یزنند، م چرخ ‌یهدف ب ‌یدهند، م حرکت سریع و تند را خود ‌مهای اندا ‌یشوند، م طولنی

با و ‌یدهند، م تکان را ‌نشان گرد و سینه و شکم ‌یکنند، م بلند هوا به را ‌یشان بازوها

. باز نامطمئن نگاهی با ‌مهایش چش اول سیمونه، اما قهقهه به ‌یزنند م وحشتناک صدایی

... ‌یافتاد م مستهجن و وقیحانه ‌های منظر روی به و ‌یشد م

لوند ‌هی جند روز یک و داشت پنجره بدون و شلوغ و کوچک ‌کدانی خو یک ادموند سر مثل،

افتاد بود تنش شورت فقط که جنده کرد؛ زندانی آن در را مادرید اهل کوچولوموچولویی و

. کردند، قفل که را در ‌یکرد م خرخر که نری خوک شکم زیر گه، و شاش ‌هی حوضچ داخل

بود ‌لولی گ در کونش که حالی در و ریز بارانی زیر در جلو ‌نجا هما واداشت مرا سیمونه

. ‌یزد م جلق هم ادموند سر و بکنم، را او چندبار

بر را دستش دو ‌یکشید م عقب را خودش که حالی در و ‌سزنان ‌سنف نف سیمونه بعد

همان خورد؛ زمین به محکم که برد عقب شدت با چنان را سرش و گذاشت لمبرهایش

در قدرت تمام با را ‌نهایش ناخ و کرد منقبض را عضلتش ‌های ثانی چند ‌سزنان ‌سنف نف طور

روی سرکنده مرغ مثل و کشید زمین روی شدت به را خودش بعد کرد، فرو لمبرهایش

. ادموند سر کوبید ‌کدانی خو در به محکم را خود و زدن، پا و دست به کرد شروع زمین

تمام و بود شده دچارش که ‌های حمل و بگیرد گاز تا کرد دراز سیمونه طرف به را دستش

. است خون و تف از پوشیده صورتش که دیدم من و کند، رد بود انداخته لرزه به را تنش

را کوچکش کون ‌یگرفت؛ م آرام آغوشم در وحشتناک ‌ههای حمل این از بعد همیشه سیمونه

تکان یا بزند حرفی که آن بی طولنی مدتی و ‌یگذاشت م من بزرگ ‌تهای دس بر راحت

. غمگین و عبوس همیشه اما ‌یکرد، م کز بغلم در دخترکی مثل بخورد

ما به را وقیح و مستهجن مناظری تا ‌یبست م کار به را ابتکارش و مهارت تمام ادموند سر

. خیلی گاوبازی چیز سه واقع در ‌یداد م ترجیح را گاوبازی همیشه سیمونه اما دهد، نشان



: دوم ‌یزد؛ م بیرون در پشت از بزرگ موشی مثل گاو که وقتی اول ‌یکرد م جلب را نظرش

آن با مادیان که وقتی سوم و ‌یبرد؛ م فرو مادیانی پهلوی در را ‌خهایش شا گاو که وقتی

احشایش و امعا که حالی در میدان، در رفتن یورتمه به ‌یکرد م شروع مضحک سروشکل

دنبال به ‌نهایش را بین ،‌ خاکستری و صورتی و سفید وحشتناک، ‌هی پرید ‌گهای رن آن با را

. انفجار حال در ‌هی مثان که ‌یزد م تندتر همیشه از وقتی سیمونه قلب و ‌یکشید م خود

. ‌یافتاد م خاک بر سریع تالپی صدای با مادیان

) لذتی بیانگر بیشتر البته که وحشت در بود، ول و هول در گاوبازی آخر تا اول از سیمونه

( و کورکورانه که ببیند گاو بزرگ ‌خهای شا از یکی بر را گاوباز که این فکر از بود وحشیانه

: . ‌ کنم اشاره باید هم دیگری چیز به و ‌یبرد م هجوم رنگی شنل خلء طرف به خستگی بدون

فقط و ‌یبرد م هجوم گاوباز شنل طرف به بارها وحشیانه و سریع حرکات آن با گاو وقتی

یادآور تماشاگری هر برای منظره این بس، و بساید گاوباز بدن به را ‌خهایش شا ‌یتواند م

. هم را مرگ به خود نزدیکی ترتیب همین به است ‌مخوابگی ه بازی در مکرر یورش آن

. . که بار هر رو همین از نادرند چشمگیر و ‌تانگیز حیر حرکات این اما کرد حس ‌یتوان م

این از بعد که ‌یدانند م همه و ‌یگیرد فرام را میدان ‌معیار تما جنونی و هیجان ‌یافتند م اتفاق

. ‌یمالند م هم به را ‌یشان ‌نها را ‌نها ز پرهیجان لحظات

از بعضی اواخر همین تا که کرد تعریف سیمونه برای ادموند سر بار یک گاوبازی، ‌هی دربار

‌ههای بیض ‌یخواستند م میدان مسئول از آماتور گاوبازهای بیشتر و پرحرارت ‌یهای اسپانیای

. را ‌هها بیض این بعد بیاورد ‌یشان برا بود شده کشته تازه که را گاوهایی از یکی ‌هی ‌بشد کبا

گاوهای شدن کشته و ‌یخوردند م بودند نشسته خود صندلی روی جلو ردیف در که حالی در

. بود قرار چون و آمد خوشش داستان این از خیلی سیمونه ‌یکردند م تماشا را دیگر

‌ههای بیض خواست ادموند سر از برویم سال آن مهم گاوبازی اولین به هفته آن ‌هی ‌کشنب ی

. : ‌یخواست م خام را ‌هها بیض شرط یک به اما بگیرد، برایش را گاو اولین

» خام ‌هی بیض ‌یخواهی م کار؟ چه ‌یخواهی م را خام ‌ههای بیض که کرد اعتراض ادموند سر

« بله؟ بخوری،



«. » : جلوم بگذارند بشقاب در را ‌نها آ ‌یخواهم م گفت سیمونه

گرانرو ۱۰چشم

سال مه هفتم ۱۹۲۲روز مادرید گاوبازی میدان در گرانرو و لندا، ل روسا، ل بود قرار

گرانرو همه و بودند معروف اسپانیا ماتادورهای بهترین عنوان به آخری دو این کنند؛ مبارزه

. چــون بــود شــده ســاله بیســت تــازه کــه ایــن با گرانرو ‌یدانستند م دیگری آن از برتر کل را

. ســیمونه بــود مشــهور حســابی داشــت ‌های کودکــان ســادگی هنوز و بود قدبلند و ‌شتیپ خو

کــرده قبــول معــروف گاوبــاز این که کرد اعلم ادموند سر وقتی و بود ‌همند علق او به خیلی

. کرد خوشحالی ابراز بسیار بخورد ما با را شام مبارزه شب است

‌بها قصــا بــه شــباهتی اصــل کــه داشــت ســوا ســری ماتادورهــا بــاقی از نظر این از گرانرو

ظرافــت و شــکوه بــا هیــاتی و و مردانــه هیبــتی بــا ‌های شاهزاد به بیشتر ‌هاش قیاف نداشت؛

به. را صافی خط آن چون است، معنادار و بیانگر خیلی ماتادورها لباس نظر این از ‌یماند م

طــور آن ‌یشــود م نزدیــک ماتــادور بــدن بــه ‌سزنــان ‌سنف نف گــاو کــه بار هر که ‌یکشد م رخ

قــالب را ‌یشـان ‌لها کف کــه اسـت تنــگ قــدر آن شلوارشـان و ‌یزنــد م بیرون شق و راست

) بخــار. پوســتش از کــه ‌هموتی روب گاو مقابل در براق شمشیر و روشن قرمز شنل ‌یگیرد م

. ( اســت بازی ویژگی گیراترین ماتادور بدن کشیدن رخ به کنار در ‌یشود م بلند خون و عرق

زمختی هرگز وجود این با که داشت نظر در هم را اسپانیا سوزان و داغ معمول آسمان باید

: گــاه و ــره، تی داغ، ملیم، تللویی با آفتابی کامل آسمانی ندارد ‌یکنیم م تصور که را رنگی یا

. غیرواقعی حتا ‌یشوند م ‌سها ح رهایی باعث و ‌یآمیزند م درهم گرما و نور که

ــم هفت گاوبازی روز که چه آن با قدر آن خورشید برق و درخشش بودن غیرواقعی حس این

حفــظ روز آن از تمــام بــادقت کــه چیزهــایی تنهــا کــه بــود پیونــد در ‌یگذشت م پیرامونم مه

و بــود ســیمونه دست در روز آن که است آبی نیمی و زرد نیمی و گرد بادبزنی یکی ‌هام کرد

. یــک ســوار داشــتم که روز یک بعدها عکس چند و شرایط شرح با کوچک بروشوری دیگری



را آن بلند چوبی با عربی و افتاد دریا به ‌یها یادگار این حاوی کوچک چمدان ‌یشدم م کشتی

. مــن امــا دارند بدی وضع چنین ‌یها یادگار این که است دلیل همین به و گرفت، آب از برایم

تــاریخی و جغرافیــایی ‌های نقط به بزنم، پیوند زمین به را رخداد آن تا دارم نیاز چیزها این به

ســینی. بــا و خــام را ‌ههایش بیضــ بــود ‌مانتظار چشــ سیمونه که گاوی همان گاو، اولین دقیق

تمــام ‌هرغــم ب کــه زد بیرون اصطبل از سرعتی چنان با که بود سیاه هیولیی بیاورند، برایش

را اســب ســه روده و دل شــود آغــاز ‌های مبــارز کــه این از پیش و آنی در فریادها و ‌شها تل

. کوبیــد زمیــن بــه ســرش پشت سروصدا با و کرد بلند سوارش با را اسب یک کشید؛ بیرون

از ‌های همهم در و شــد آغــاز حــرارت و شــور بــا مبارزه ایستاد گاو روی در رو که گرانرو اما

. خــود دور ســرخش شــنل بــا را خشــمگین حیوان آن جوان مرد یافت ادامه هلهله و تشویق

وحشــتناک ‌هی ضــرب از اندک ‌های فاصل با و ‌یکرد م راست قد چرخشی با بار هر ‌یچرخاند؛ م

. انجــام زبردســتی و اســتادی بــا هیــول مرگ مراسم سرآخر ‌یبرد م در به سالم جان حیوان

. بــرد فــرو خــونینش بــدن در را شمشــیر و کرد کور سرخش شنل چرخش با را حیوان شد،

افتــاد زانو به تلوتلوخوران ‌تها مس مثل گاو و برخاستند تشویق به سروصدا با همه جماعت

. مرد و شد بلند هوا به پاهایش بعد و کرد، سقوط و

شــادی از گــاو کشــتن تماشــای از بود نشسته ادموند سر و من بین که سیمونه وجد و لذت

مــرد آن بــرای مــردم ‌هی هلهل و تشــویق بــالخره وقتی و نبود، هم کمتر نبود، بیشتر اگر من

. آن بیرونــی ‌هی محــوط بــه و گرفت مرا دست حرفی هیچ بی ننشست دیگر شد تمام جوان

. کــس بــود ‌هکننــده خف مــردم شاش و اسب گند بوی زیاد گرمای خاطر به برد؛ کثیف میدان

. بــه گرفــت محکــم را شقم کیر و شلوارم به برد دست هم او و گرفتم مشت در را سیمونه

. ‌نجــا آ ‌یزدنــد م چــرخ آفتــاب از پرتــویی در ‌سهــا مگ کــه گذاشــتیم قدم بوگندویی مستراح

ســرخی ــه ب که گوشتی آن درون به را ‌تهایم انگش و کردم لخت را سیمونه کس ایستادیم،

کردم باز را کونش حال همین در و چپاندم کسش به را کیرم بعد چپاندم، ‌بدار آ و بود خون

. هــر دهــان حــال همیــن در کــردم کــونش ســوراخ بــه تــه تا را ‌یام استخوان میانی انگشت و

. همدیگر دهان آب از بود شده پر دومان



و انــداخت دومــان هــر تــن بــه لــرزه که نیست شدیدتر ارگاسمی از هم گاو یک ارگاسم حتا

دربــر را آن کــه آبــی و کــس آن از را کلفتــم کیــر مــن اما ،‌ ‌یکرد م جدا بندمان از بند داشت

. درنیاوردم بود گرفته

هــم بــه چســبیده کــه ‌یســوخت م ایــن تمنای در ‌ههامان سین ‌یتپید، م سینه در هنوز ‌بمان قل

و حرص همان با هنوز سیمونه کس برگشتیم که میدان در تماشاگران اول ردیف به بمانیم؛

. ســر کنــار خــود جــای ســري بــه وقــتی ‌یخوابید نم من کیر و ‌یخواست م را کیرم قبل طمع

‌هی بیضــ دو سفید بشقابی در سیمونه صندلی روی درخشان آفتاب آن زیر برگشتیم، ادموند

‌هی کــر مثــل ‌نگرفتگی خــو انــدکی و مرواریــد سفیدی به مرغ، تخم شکل و اندازه به را گاو

: آن شــکم در را شمشــیرش گرانــرو کــه بود اولی سیاه گاو آن ‌ههای بیض ‌نها ای دیدیم چشم

. بود کرده فرو

«. » : خام ‌هی بیض هم این گفت سیمونه به ‌یاش انگلیس ‌هی لهج با ادموند سر

شــبیه حســی امــا فراوان، ‌هی علق با و زده زانو بشقاب برابر در سیمونه نشده هیچی هنوز

. چــه ‌یدانســت نم امــا بکنــد، کــاری ‌یخواســت م انگار بود زده زل ‌نها آ به بلتکلیفی و شک

« » . ای نــه گفتــن بــا امــا بنشــیند، بتواند تا برداشتم را بشقاب ‌یکرد م ‌یاش عصب این و طور،

. برگرداند سنگی صندلی روی به و قاپید من دست از را بشقاب خودش خاص

کانون بودیم شده که این از ادموند سر و من ‌یکرد، م فروکش گاوبازی هیجان که حالی در

. شدم خم سیمونه طرف به ‌یشدیم م معذب و عصبی ‌مکم ک داشتیم بغلی تماشاگران توجه

. شده چه که پرسیدم زمزمه به گوشش در و

! » : دارنــد آدم همــه ایــن امــا بنشــینم، بشــقاب روی ‌یخــواهم م که ‌یفهمی نم ابله داد جواب

«! ‌یکنند م تماشا

«. . بنشین: « بگیر نزن هم را حرفش اصل گفتم

ــره خی نگــاهی با کردم سعی و بنشیند، کردم وادارش و برداشتم را بشقاب حال همین در و

میــل ایــن کــه ایــن و دارم، یــاد به را شیر بشقاب هم من که ،‌ ‌یکنم م درک که بفهمانم او به

. آرام نتوانســتیم یــک هیــچ بعــد بــه لحظــه آن از است ‌بخردکن اعصا برایم کار این به جدید



. کــه بگــویم بایــد گذاشــت اثر هم ادموند سر بر چون بود، مسری حالت این انگار و بنشینیم

قــرار ماتادورهــایی برابر در ‌یخاصیت ب گاوهایی ،‌ بود شده ‌لکننده کس هم گاوبازها ‌هی مبارز

بــود خواســته اول از ســیمونه چون همه از بدتر و بکنند؛ باید کار چه ‌یدانستند نم که داشتند

را گلومــان کــه بــودیم شــده گرفتــار گرمــا و نور از ‌یپایان ب هرمی در بنشینیم، آفتاب در که

. بود کرده خشک چوب مثل

. بگــذارد ‌هها بیضــ بشــقاب روی را لختــش کون بزند بال را دامنش که نبود جایش اصل ‌نجا آ

. گفتــم او ــه ب دارد نگــه زانوهایش روی را بشقاب که بود این بکند ‌یتوانست م که کاری تنها

را او بــازگردد میــدان بــه چهــارم گــاو بــرای گرانرو که این از قبل دیگر بار یک دارم دوست

شــکم شــدن دریــده بــه کمال و تمام حواسش و نشست، جا همان و نخواست او اما بگایم،

. « » روده و دل سیلب آن به بود، ویرانی و مرگ خودش قول به و ‌بها اس

بــا ‌یآمد، درم جور ‌بمان خرا حال با که کرد ‌هور غوط ناواقعیتی در را ما ‌مکم ک خورشید نور

. صــورت ‌یآمــد درنم کلم بــه که افتادن راه به و صندلی روی از شدن بلند به عظیم میل آن

ریخته هم به ‌سمان حوا بودیم، تشنه چون و بود شده کور ‌مهامان چش چون کشیدیم، درهم

. خــود در و ریخته هم به قدر آن نداشت وجود ‌شمان عط فرونشاندن برای راهی هیچ و بود

بیــرون حیرانی و ‌یخودی ب حال آن از را ما نتوانست گرانرو بازگشت حتا که بودیم فرورفته

نشــان. او بــه واکنشــی و نداشــت اعتمــاد او به هم بود ایستاده او ‌هروی روب که گاوی بیاورد

. داشت ادامه گذشته ‌یهیجانی ب و کسالت همان با نبردشان ‌یداد؛ نم

واقعا که این نه نداشتند، یکدیگر با بستی و چفت افتاد پی در پی هنگام این در که اتفاقاتی

هیچ که بود پرت قدر آن من حواس که این خاطر به بلکه باشند، نداشته ارتباط یکدیگر با

: . چشمان برابر در سیمونه اول ثانیه چند عرض در فقط دهم نشان نتوانستم واکنشی

را سرخش شنل که حالی در گرانرو بعد زد؛ گاز را خام ‌ههای بیض آن از یکی من نگران

به ‌های چهر با سیمونه واحد آن در تقریبا نهایتا و رفت؛ پیش گاو طرف به ‌یداد م تکان

کرد لخت خیسش کس تا را ‌هاش کشید و سفید ‌نهای را ‌نآور خفقا وقاحتی و خون سرخی

کرد پرت عقب به را گرانرو گاو حال همین در و چپاند، کسش در را دوم ‌هی بیض ‌مآرام آرا و



سوم ‌هی ضرب با و زد، شاخ ‌هها نرد به تمام سرعت با بار سه چسباند، میدان ‌ههای نرد به و

. فریادی زد بیرون سرش طرف آن از و رفت فرو گاوباز راست چشم در شاخش یک

صندلی روی از ‌های لحظ که شد ‌مزمان ه سیمونه کوتاه ارگاسم با وحشت از کرکننده

روی ‌یکرد م کور را چشم که خورشید نور زیر خونین بینی با باز بعد و برخاست سنگی

حالی در بکشند، بیرون را گرانرو جسد تا دویدند میدان به بلفاصله مرد چند افتاد؛ صندلی

بود آویزان سرش از راستش چشم .که

http://adabiatekasif.blogspot.com/

http://adabiatekasif1.blogspot.com/



http://adabiatekasif1.blogspot.com/

http://adabiatekasif.blogspot.com/