ام¥ کی نمجن رب¥اک nava k - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre...

211
شانزده سال فکر س رمان ی ا هNAVA_K | جمن بر ان کار ی ک رمانwww.1roman.ir مراجعه کنید به یک رمان مان بیشتر ای دانلود ر بر1 شانزده سال فکر س رمان ی ا هNAVA_K | جمن بر ان کار ی ک رمان

Upload: truongdat

Post on 21-Feb-2019

248 views

Category:

Documents


1 download

TRANSCRIPT

Page 1: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

1

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

Page 2: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

2

رمان شناسنامه

Page 3: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

3

رمان اماده شده است کی تیکتاب در سا نیا

www.1roman.ir

1152رمان: کد

اهیرمان: شانزده سال فکر س نام

NAVA-K: سندهینو نام

monir: راستاریو

رمان: روشنک.ا ناظر

یسی/ پل یی: عاشقانه/ معماژانر

را اشیاست که بعد شانزده سال اتفاقات بچگ یا:درباره دخترک هشت سالهخالصه

را در وجودش ردیگیسرچشمه م اهیفکر س کیکه از یانتقام شهیفراموش نکرده و ر

پنهان کرده یکه خود را پشت نقاب یتیبه شخص کند،یم لیو آن را تبد کندیم هیتغذ

.ردیتا انتقام بگ

خورد؛یگره م هایلیو سرنوشت خ یبه زندگ دهد،یکه دخترک آن را پرورش م یاشهیر

…یول شود؛یکم کم خشک م شهیآن ر افتد،یم شیکه برا یاما با اتفاقات

Page 4: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

4

:مقدمه

نقاب... کی

انتقام گرفتن... یپنهان شدن، برا یمانع برا کی

اما... رساند؛یات متو را به هدف شانزده ساله یگاه

شود که نقاب تو را بردارد، مانعت را در هم بشکند... دایپ یکس اگر اما

...یهدفت باش یبرا یخواهیکه خودت م یآن یتوانینم گرید تو

که در مقابلش راحت است... یآن یشویم خواهد،یکه او م یآن یشویم

راحت زند،یحرف م یراحت از هر در خندد،یکه راحت در مقابلش م یکس یشویم

...کندینگاهش م

ماجرا هست! کیشروع نیا و

...یبده رییتا آن را تغ ستیتو ن اریدر اخت یتو باشد؛ ول لیخالف م دیکه شا ییماجرا

...شودیعوض م رتیآن موقع است که مس و

...کندیخودش م ریرا شانزده سال درگ یاهیکه فکر س یر یمس

...اهیدر گرو شانزده سال فکر س یر یمس

«نمانده بود. میبرا زیجز گر یمرا ببخش مگو او وفا نداشت، راه رفتم»

)فروغ فرخزاد(

***

Page 5: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

5

.اومدینم ییصدا دم؛یدرد در رو کوب با

که بعدش دم،یرو شن ییهاقدم یکار رو کردم؛ صدا نیتوانم ا یبار با همه نیا دوباره،

انگار ام،یانگا سر آورده! )دارم م ام،یم یگفت: هاس یجنوب یبا لهجه یزن مسن یصدا

سر آورده!(

یرو تونستمینم گهیدادم به چارچوب در و با دست سالمم بازوم رو فشردم؛ د هیتک

اتفاق نیو ا شمیم هوشیجا ب نیطولش بده هم گهید قهیدق کیاگه ستم؛یپاهام با

برام بد بشه. یلیخ شهیباعث م

ه زمان زودتر بگذره و زن مسن در رو باز بکنه؛ هم فشار دادم بلک یرو از درد رو چشمام

تا نییبه سر غرغرکنان از پا یرنگ گل گل یبا چادر طوس یرزنیدر با ضرب باز شد و پ

باالم رو برانداز کرد.

بارش کرده بودم، زیچ هیقرار داشتم االن یبهتر تیوضع یکه اگه تو دیکش یغیج

سرم. یحت د،یچیپیتنم م یتو یواقعا درد بد یگرچه بزرگترم بود؛ ول

انداخت؛یاشتباهم م ادیرنگش من رو یطوس یرو به نگاهم دوخت؛ چشما نگاهش

یکاش کم یا دمشون،یدفعه خودم رو لعنت کردم که چرا اون روز ند نیهزارم یبرا

.کردمیبراشون شجاعت خرج م

هاشون!شده بودم، دلتنگ اون چشم دلتنگشون

نام،یب ویب ه؟ینیشلوار و مانتوت خ چهیخاک تو سرام، س ؟ینجونیا چهیننه تو س یو -

.نامیتو خونه ب میبر ویب

Page 6: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

6

ایب نم،یبب ایب ه؟یخاک به سرم، چرا شلوار و مانتوت خون ؟ییجانیننه تو چرا ا ی)وا

(نمیتو خونه بب میبر

یشونه سالمم رو گرفت و من رو تو ریز گه،یم یچ دمیفهمینبودم اصال نم یجنوب اگر

خونه برد.

جز نگاه کردن. اومد،یازم بر نم یاگهیاطراف نگاه کردم؛ کار د به

نخلستان دو سه دونمیباغ، چه م اط،یح نیبگم که ا تونستمیبود، م یبزرگ اطیح

هیخونه استفاده شده بود؛ شب یو چوب، همه تو ریهست، آجر و حص برابر خود خونه

.جانیا میا اقلبود؛ منتها سازگار ب یشمال یهاخونه

قرار داشت که رهیبه شکل دا یمتر هیسطح هی یشکل داشت که رو یارهیدا ینیزم

متر هم داشت که دور هیبا عرض وونیا هیشکل بود، رهیبود؛ خونه هم دا ینماش آجر

شده بود. دهیتا دور خونه کش

هم یدر آهن هی ،یخونه برس یو به در ورود یبش وونیتا وارد ا خوردیتا پله م چهار

وونیا یشکل داشت که رو یر یحص یروونیش اومد،یم یها بود؛ به نظر انبار کنار پله

داده بود. ییبلند که نور خونه از اون به باغ روشنا یهاانداخته بود و پنجره هیسا

کرده بود. رپوشیرو حص وونیا یها باال رفتم، رواز پله رزنیکمک پ با

و یخون رزنیپ نیا یاگه برم تو که همه زندگ م؛یرو نگاه کردم؛ خوب من االن خون داخل

مکافات داره. یبعدا کل شه،ینجس م

؟ییاینم چهیکه گفت: ها ننه س ستادمیحرکت ا از

(؟یای)ها ننه چرا نم

Page 7: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

7

.شهیمن نجس م یز یخونتون با خونر د،یخونینماز م-

؟یتو فارس-

.نمیتو ب یسرت، ب یداشت گفت: ها فدا ینوبج یکه ته لهجه یبه فارس بعد

خودش! یمن چه پا به

بهت پناه داده. چارهیب رزنیحرف رو، پ نیجواب خودم رو دادم: نزن ا خودم

باال انداختم، کفشم رو در آوردم و وارد خونه شدم. یاشانه

یکرد و وقت تیمن رو به سمت اون هدا رزنیفرش نظرم رو جلب کرد، پ یرو یرانداز یز

نشستم، رفت.

کجا پناه گرفتم. نمیبود بب ازیاطراف رو خوب از نظر گذروندم، ن دوباره

رنگ دیسف شیوارهایمدرن! د یلینه خ یمیگفت خوب بود، نه قد شهیم بایتقر خونه

که کنار زده شده بود. دیقرمز و سف یهاکه معلوم بود تازه رنگ شده، پرده

رنگ و رو رفته یمیقد زیم هی یمتوسط رو زیا سارنگ، ب یمشک LCD ونیز یتلو

جلوش نشسته بودم و به قایکه من دق کردیم ییگوشه راست خونه خودنما ،یمشک

داده بودم. هیاپن آشپزخونه تک وارید

طور باشه؛ در و نیکه آشپزخونه هم هم زدمیبود؛ حدس م رهیبه شکل ربع دا ییرایپذ

.شدیم دهید رزنیپ نیدختر و هم هیرو نگاه کردم، همه جا عکس از دو پسر و وارید

د،یسف بایبا پوست تقر یاچهره اومد؛یتر به نظر مبزرگ گهید یپسر که از اون دوتا هی

و زدیهم م یاکه به قهوه یمشک یموها و ابروها ،یمعمول یهابا لب ،یلینه خ

Page 8: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

8

هم متناسب با اشینیبود، ب رزنیاز پ ترهر یت یرنگ که کم یبراق طوس یهاچشم

و چهار، پنج ساله. ستیباشه ب شیلیخ اومدیصورتش بود؛ به نظر م

یهالب ره،یت یالخت و قهوه یداشت، با ابروها و موها یسبز زمرد یهاچشم دختر

نبود که یطور یبود، ول دیاش جذاب بود، پوستشم سف. چهرهدهیکش ینیبرجسته، ب

.اومدینوزده سالش م جده،یچشم باشه؛ سنش به نظر ه یتو یلیخ

با زد،یم یبه آب یروشنش کم یطوس یهامتفاوت بود؛ چشم یپسر کم یکی اون

که متناسب با صورتش بود، دهیکش ینیبرجسته، ب یهاروشن و لب یاقهوه یموها

نبود که یاهکه برنزه بود، برنز یابه رنگ موهاش داشت، با چهره ینسبتا کلفت یابروها

هفده، بود،یسنش م یلیمن خ نظرجلب توجه کنه، رنگش خاص بود؛ به یلیخ

شونزده سالش بود.

کردن اون سه تا بچه در اومدم و نگاهم رو بهش زیروم از فکر آنالروبه رزنینشستن پ با

یدر عکس نگاه کردم؛ چشماش طوس رزنیاش نگاه کردم، سپس به پدوختم؛ به چهره

برجسته داشت، البته یهابود و لب دهیکش اشینیداشت، ب یدیبود و پوست سف

کم نشده بود. تشیباال بود از جذاب یاالن هم که سنش کم

یهایژگیو دیبهتره بگم دخترش مثل اون بود؛ شا ایمثل دخترش بود اشچهره

به پدرشون رفته باشه. گهید یاون دوتا یظاهر

به من چه؟ اصال

.یسرم گفت: تو کال فضول یتو ییصدا هی

کرد؛ از درد لبم رو به یضد عفون یبه قول خودش دوا گل ای نیاول پام رو با بتاد رزنیپ

و کمرم نشسته بود. میشونیپ یرو یدندون گرفتم، عرق سرد

Page 9: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

9

که... نیخدا مو، ا یگفت: و یجنوب یبا ته لهجه رزنیپ

که...( نیمن، ا یخدا ی)وا

ه؟یو ناباور بهم نگاه کرد و گفت: تو گلوله خرد متعجب

(؟ی)تو گلوله خورد

رو تکون دادم. سرم

ه؟یراسته د یگلوله رو درارم، فقط بازو چپ و ساق پ خوامیننه جون م-

(گه؟یراستته د یفقط بازو چپ و ساق پا ارم،یگلوله رو در ب خوامی)ننه جون م

نگفتم و فقط سرم رو تکون دادم. یز یچ

داشتم و گرنه چنان نعره و اجیدستمال گذاشت؛ واقعا بهش احت هیهام دندون یال

!چارهیب رزنیپ نیکه گوش خودم کر بشه، چه برسه به گوش ا دمیکشیم یاعربده

(ه؟یکرد با حرف زدن من رو مشغول کنه: خو اسمت چنه؟)خوب اسمت چ یسع رزنیپ

هویکه یآوردم و اسم من در آورد رونیهام بدندون یدست سالمم دستمال رو از ال با

.دایرو گفتم: آرش دیبه ذهنم رس

درد دارا؟ )چه اسم ؟یگلوله رو دارارم اومادها خوامیم کویس ،یچه اسم قشنگ-

ها(درد داره ؟یاآماده ارمیگلوله رو درب خوامیم نیبب ،یقشنگ

کرد، ییخودنما دمیپوست سف یگلوله رو یحرکت جر داد که جا هیشلوارم رو با پاچه

بود! بیداشته باشه، برام عج یقدرت نیچن خوردیبه سنش نم

.دیشما کارتون رو بکن کنمیتحمل م-

Page 10: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

10

یتیاش دلخور شد، اهمکوچولو چهره هیداشت، حس کردم یحالت دستور لحنم

هام گذاشتم.دندون یندادم و دستمال رو ال

یدادم، وقت هیتک واریاز درد، سرم رو به د آورد؛یگلوله رو داشت با پنس در م یوقت

کوبوندم. واریکردم و چندبار سرم رو به د یاپنس رو وارد پام کرد، ناله

هم فشار دادم و با تمام وجودم داد زدم که با وجود اون یهام رو روو دندون هامچشم

اومد. رونیناله از دهنم ب هیشب ییدستمال صدا

شیکیمونده. ) یکیاوه دهیتموم واو شیکی: دادیم اشیهم نشون از دلخور لحنش

مونده.( یکیتموم شد، اون

یگلوله هم درآورد؛ درد وحشتناک یکیبود، اون یرو هم پاره کرد و با هر بدبخت نمیآست

. رمیو بم واریتحمل، دوست داشتم با سر برم تو د رقابلیداشت، غ

اومده بود. شیاتفاقات پ نیبرام ا کم

ام آزاد شد.ردم و نفس حبس شدهک یاناله

... ازتون... چه طور... ت... دونمیو نفس نفس زنان گفتم: واقعا... نم دهیبر دهیبر

... ت... تحت... یلی... خخوامیتشکر... ک... ن... کنم... به خاطر... لحنم هم... عذر م

ف... فشار بودم.

کرده، یز یخانوم، خونر دایارش کویس کونام،یزد و گفت: خواهش م ینیدلنش یلبخند

دارام فقط درد داره! اشکال نداره؟ لشهیمو وسا

بخوره، هیبخ دیکرده با یز یخانوم، االن زخمات خونر دایآرش نیبب کنم،ی)خواهش م

دارم فقط درد داره! اشکال نداره؟( لهیمن وس

Page 11: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

11

.کنمیتحمل م-

زدم و ادامه دادم: واقعا ممنونم. یپر درد لبخند

رونیروحم رو از بدنم ب خواستندیانگار م کرد،یاز گوشت و پوستم رد منخ رو یوقت

زد. هیپر زجر باالخره بخ قهیبکشند! بعد از ده دق

با لباس رزنیاز پ دیسف اهیس یر یچشمام رو باز کردم چشمم خورد به تصو یوقت

تر بود.تر و خوشگلجوون یلیخ رزنیزده شده بود، فقط پ واریکه به د یپرستار

د؟یگفتم: زمان جنگ، پرستار بود کردم،یطور که به عکس نگاه م همون

یول ؛یب یاطراف بازوم و پام رو پاک کرد و گفت: ها، دوران جنگ دوران سخت خون

.نیر یش

بود( نیر یش یبود؛ ول ی)آره، دوران جنگ، دوران سخت

بهتر بوده. یلیحداقل از زمان االن خ-

.یگیالحق که راس ا-

(یگیاست م)الحق که ر

یفک کردام از ا دومتیرو تموم کرد و گفت: راستش اول که دم در د یچیباند پ کار

و برندیم یکنارش، دخترا هم قاچاق یدب نابه،یم نجویا ،یدونیم ،ییهایدختر فرار

دونام،یتو، نم ی آب یچشما یتو یرو راه ندام، ول یدختر چیکه ه گهیپسرام م آرند،یم

یچ هی دونامیغمت، نم دمیترست، شا د،یدادام، شا هتکه را دامید یچ دونامینم

.دامتیقبال د ییجا هیدخترجون، ییآشنا میس کنامیننه، حس م یب یخاص

Page 12: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

12

جانیا ،یدونیم ،ییهایدختر فرار نیفکر کردم از ا دمتی)راستش اول که دم در د

چیکه ه گهیسرم مپ ارند،یو م برندیم یکنارش، دخترا هم قاچاق یهست، دب نابیم

که راهت دمید یچ دونمینم دونم،یتو، نم ی آب یهاچشم یتو یرو راه ندم؛ ول یدختر

کنمیخاص بود مادر، حس م زیچ هی دونمینمهم غمت، دیترست، شا دیدادم، شا

(دمتیقبال د ییجا هیدخترجون، ییبرام آشنا

اعتماد میخاک بر سر شدم! آخه چرا به حس لعنت د؛یوضوح حس کردم رنگم پر به

اه. جا،نیکردم و اومدم ا

؟یکنیچه م نجویا ،یخو نگفت-

(؟یکردیکار م یچ جانیا ،ی)خب نگفت

دروغ تو ذهنم ساختم و بلغور هی عیکه بحث رو عوض کرده، سر نیاز ا حالخوش

کردم:

ممیکه راه رو گم کردم، گوش زدمیداشتم قدم م ،یاحتیخوب من، اومده بودم سفر س-

چند تا دختر رو دارند به دمیرفتم جلو، د اد؛یم غیج یصدا دمیشارژش تموم شد؛ د

ها هم من هم واسه ترسوندنشون، سنگ بهشون زدم، اون کنندیلنج م هیزور سوار

دوتاش خورد بهم، من هم حسم دنمیدیو نم دبو کیکردند، چون تار یرانداز یت دهیند

.دهیفهم گهید سیپل یرانداز یت یرو بزنم، فک کنم با اون صدا جانیر اگفت د

ها هم کلت استفاده کردم، اون هی یهاسنگ من از گلوله یدروغ نبود فقط به جا البته

.کردمیاز خودم دفاع م دیمسلسل داشتند، خوب من با

بهت رحم کرده. یلیخدا خ دهینواو تیز یگفت: خدا رو شکر چ یبا ناراحت رزنیپ

بهت رحم کرده( یلینشده، خدا خ تیز ی)خدا رو شکر چ

Page 13: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

13

هاتونند؟ها اشاره کردم و گفتم: بچهعوض کردن دوباره بحث به عکس یبرا

عکس چشماش پر شد و گفت: ها. )آره( دنیبا د رزنیپ

ستیب اده،یپسر اول اشاره کرد: اون پسرما، پسر اولمه، اسمش مه یعکس تک به

ننشه. زیعز سه،یپل هفت سالشه،

مادرشه( زیعز سه،یهفت سالشه، پل ستیب اده،ی)اون پسرمه، پسر اولمه، اسمش مه

باشه که یهمون نیبودم ا دوارمیبرق زد؛ ام سهیکه اون پل نیا دنیبا شن چشمام

دهیها دبودم، فقط بچه دهیبود که عکسش رو تاحاال ند نیا یدنبالشم؛ بد شانس

بود به من نشون بدند.رفته ادشونیبودند و

هاش گوش دادم.حرف هیرو متوجه برق چشمام نکنم به بق رزنیپ ادیکه ز نیا یبرا

و دو ستیدختر رو نشون داد: اون دخترمه، بچه دومم، اسمش مهتاس، ب عکس

و هنرمند ننشه. کهیسالشه، رشتش گراف

و کهیو دو سالشه، رشتش گراف ستی)اون دخترمه، بچه دومم، اسمش مهتاس، ب

هنرمند مامانشه(

سالشه، بچم قربونش برام ستیب اره،یهم مه یکیرو نشون داد: اون یدوم پسر

.ارامیسر در نم زایچ نیزبان خونده، من که از ا یمترجم گهیخودش که م

زبان یمترجم گهیسالشه، بچم قربونش برم خودش که م ستیب اره،یهم مه یکی)اون

.(ارمیدر نمسر زایچ نیخونده، من که از ا

خودم فکر کردم که من اصال راجع به سن مردم نظر ندم بهتره، همه رو دو، سه سال با

اشتباه گفتم.

Page 14: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

14

ه؟ی: اون نوزاد بغلتون کدمیپرس رزنینظرم رو جلب کرد؛ از پ یعکس

.یهشت ماهش ب یکشتنش، وقت ؛یگفت: اون بچه چهارمم ب محزون

هشت ماهش بود( ی)اون بچه چهارمم بود؛ کشتنش، وقت

بدم، صیپسر و دختر بودنش رو تشخ تونستمیبود و من نم رزنیکامال مثل پ نوزاد

مثل برف داشت. یاو چهره یطوس یهاچشم

کشته شد؟ یکه چه طور نیاتفاق افتاد؟ منظورم ا نیشد که ا یگفتم: چ متعجب

که به سین یطور طتیاالن شرا کنام،یم فینگاه کرد و گفت: فردا برات تعر بهم

.یگوش بد رزنهیمونه پ یحرفا

رزنیمنه پ یهاکه به حرف ستین یطور طتیاالن شرا کنم،یم فی)فردا برات تعر

.(یگوش بد

من اصرار د؟یزنیم هیچه حرف نیبراش قائل شدم: ا یاحترام خاص هی ناخودآگاه

.دیهرجور خودتون راحت د،یکن فیکه برام تعر کنمینم

(امی. )االن مامیم سویشد و گفت: ا بلند

.شمیام خفه ممقنعه نیا یبهش نگاه کردم؛ تازه متوجه شدم دارم از گرما متعجب

سالمم یشلوار پا بیج یپول داشتم که از تو کمیآوردم و کنارم انداختم، درش

در ممیمقنعه گذاشتم؛ گوش رینشده بود؛ پول رو ز یبرداشتم، که به حمدهللا خون

نشکسته بود.آوردم، خدا رو شکر

میمشک یهانود شارژ واسه من تموم کرده بود؛ کلتم رو با دستکش قهیفقط دق یلعنت

خونه دفن کرده بودم. کینزد

Page 15: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

15

شربت و کلوچه کنارم نشست. ینیس هیبا رزنیپ

بهتون زحمت دادم. یطور نیمن هم د،یدیچرا زحمت کش -

شربت هیحاال ،یایب جانیازت رفته تا ا نیخ یکل ،یزحمت چنه ننه؟ تو مهمون مون-

بخور.

شربت هیحاال ،یایب جانیخون ازت رفته تا ا یکل ،یمادر؟ تو مهمون من هی)زحمت چ

بخور(

.جمیآن قدر گ ستین خودیب

جبران کنم. یچه طور دونمیواقعا ممنونتونم، نم -

؟یهست یبرام، جنوب ییمهتا یتو هم جا-

.شمیمتوجه حرفاتون م نیجنوب گذروندم؛ به خاطر هم یرو تو امیآره، بچگ-

.یباش ینجیاهل ا دیها، گفتم با-

ه؟یاش چمندم، پسرتون درجهعالقه سایو پل یبه دانشگاه افسر یلیمن خ-

چه برسه به عالقه! شمیهم رد نم شونیجون خودم، من از ده فرسنگ آره

باشه. یز یچ یسروان ،یسردار ،یواال فک کنام سرگرد-

مادر صداتون کنم؟ تونمیم-

آره ننه.-

باهم فرق هانیکدومش؟ ا اند،یاصل یهادرجه دیکه گفت ییسه تا نیآخه مادر کال ا-

د؟یدیرو د شیدارند، تا حاال لباس نظام

Page 16: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

16

ها.-

د؟یدیشونش رو د یرو-

که. کنمیدقت نم ایچ ینه مادر من به ا-

انی: نمگهید یندم به جاهاکردم خودم رو کنترل کنم؛ بحث رو کشو یسع یعصب

رها کردند؟ یبزرگ نیشهر به ا نیا یبهتون سر بزنند؟ شما رو تو

همون گذاشت: یبودنم رو فکر کنم پا یعصب

اد،یاومد، فردا پس فردا م شیگو براش کار پ ا،یقرار بود امروز ب ادمیمه ان،ینه ننه، م-

ا؟یتو خوابت نم

اومد، فردا پس فردا شیگفت براش کار پ اد،یقرار بود امروز ب ادمیمه ان،ی)نه مادر، م

(اد؟یتو خوابت نم اد،یم

جا بخوابم؟ نیمن هم شهیبردم: چرا اتفاقا، م یبدنم پ یبه کوفتگ تازه

لباس هم بهت بدام. ایاز اتاقا بخواب، ب یکیتو میبر ویب نجو؟یا چهیس-

لباس هم بهت بدم.( ایاب، بها بخواز اتاق یکیتو میبر ایب جا؟نی)چرا ا

نگاه کردم: میخون راندازیکرد بلند شدم، به ز کمکم

دارم. یاز حموم استفاده کنم، احساس بد شهیم-

.یزخمات خوب ن یس شه،یانداخت و گفت: نم یزخمام نگاه به

.(ستیزخمات خوب ن یبرا شه،ی)نم

نبود. زایچ نیاصال حواسم به ا د،یگیاوه، راست م-

Page 17: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

17

رو با اونا عوض نینیخ یهاتا لباس ارامیلباس م تیگفت: مو س یبا مهربون رزنیپ

.یکن

.(یها عوض کنرو با اون تیخون یهاتا لباس ارمی)من برات لباس م

هام رو عوض کنم.جا لباسحمام تا اون رمیممنونم، پس من م یلیخ-

راهرو دست چپه. یحمام انتها-

تکون دادم و وارد راهرو شدم. یسر

شد؛یباز م رونیراهرو به ب یدر هم انتها هیو حمام پشت آشپزخونه بود و ییشودست

وارد حمام شدم،

هانیاز بهتر هاشیمدرن بود، کاش یبود، ول کیکه کوچ نیباال رفت؛ با ا ابروهام

بود. هایاهرم نیانگار تازه عوض شده بود و از ا رآالتشیبودند، ش

سطل زباله یدر آوردم، لباسام تا کردم تا تو اطیام رو با احتپاره شده یخون یهالباس

بندازم.

.دمیمادر رو شن ینگاه کنم که صدا نهیآ یکه به خودم تو خواستمیم

بله مادر؟-

گشاد باشه ننه؟ ای یخوایلباس اندازه خودت م-

گشادتر بهتر. یهر چ یعنیمممم، گشاد، -

.زامیباشه عز -

.یمرس-

Page 18: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

18

تو رو نداره دخترام. قابل-

لفظ دخترم تو شوک رفتم، بعد از چند لحظه اخمام تو هم رفت، چند سال بود از

من رو دخترم صدا نکرده؟ یکس

دوباره تو یاسم من رو صدا نکرده، لعنت نیبه ا یشونزده ساله کس ایسال پونزده

افکارم غرق شده بودم؛

لبخند رو لبم نشست، من دنشیدچشمم رد شد، با یعکس از جلو هیاز ریتصو هی

شناختم،یخانواده رو خوب م نیا

دیالبته نبا ،یتراب لیسعادت، راحله سعادت، خل اریسعادت، مهتا سعادت، مه ادیمه

.ارمیخانواده ب نیکثافت رو کنار ا هیاسم

چه طور تو دامت دونمیخوب م گردم؛یوقته دارم دنبالت م یلیخ یتراب لیخل یآقا

بندازم.

آشپزخونم. یمادر لباسا رو گذاشتام من تو-

و کرم و چسب رو برداشتم، چسب، کرم و نیها و بتادلباس حرفینگفتم و ب یز یچ

؟یچ یبرا نیبتاد

به یشده، منصور اله یچ نمیصورت نازن نیافتاد، آخ آخ، بب نهیآ یبه خودم تو نگاهم

.یساقط بش ایاز دن ،یگرم بخور نیزم

یگونه یرو شیکیکردم و چسب زدم، یچند تا زخم بود؛ ضد عفون نیپنبه و بتاد با

هم گوشه لبم. یکیسمت راستم یابرو یرو شیکیچپم بود،

Page 19: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

19

کننده دیکرم سف هیاصال چسب زد، پس گذاشتم همون طور باشه، شدیرو که نم لبم

افهیق نیذره از ا هیتا دمیام مالشده اهیس یگود افتاده یهاچشم یکم پا هیهم بود،

.امیدر ب یآشامخون

یاقهوه ییروشنا یکه تو ینه کلفت نه نازک مشک ینگاه کردم، ابروها نهیخودم تو آ به

ی که مشک ییداره، موها یسرم بستم و حالت شالق یبلند که باال یموها شد؛یم رهیت

میبلند و مشک یهامژه زد،یرنگ م یابه نقره یروشن که گاه یآب یهاچشم ه،یمشک

پر رنگ، یبرجسته و صورت یکم یهاکرده؛ لب جادیچشمم ا یحالت خط چشم رو برا

که رنگ یاسورمه پیدار بدون ز کاله شرتیسو هیرنگ، دیو پوست سف دهیکش ینیب

شلوار هیتا خورده بود، با ناشیلب آست یو چند بار دادینشون م تررهیچشمام رو ت

از خدا بهتر نیاز ا یچ گهیکه خوشگلم، د نهیا شیبد نشدما! خوب ره،یت یگشاد آب

خوام؟یم

روشن هم بود، یشال آب هیاومدم، رونیو چسب و حوله رو برداشتم از حموم ب کرم

.گهید انیاونم روسرم انداختم؛ البد پسراش م

جا چسب و کرم رو همون شوره،یداره ظرف م دمیلنگون تا آشپزخونه رفتم که د لنگون

رو جمع کردم تا خودم بشورم. یخون راندازیدست نخورده بود؛ ز لمیگذاشتم، وسا

اپن و یرو هم گذاشتم رو ینیگذاشتم، س شرتیبزرگ سو بیرو تو ج میو گوش هاپول

رو لبم یلبخند ییشولباس نیماش دنیآشپزخونه بردم که با د یرو تو راندازیز

داختم توش و روشنش رو ان راندازینشست، لنگون لنگون خودم رو بهش رسوندم و ز

کردم.

.دمیترس یوا ؟یاومد یهوا و گفت: تو ک دیصداش مادر پر با

بشوره. ییشولباس نیماش یرو براتون انداختم تو راندازیز د،یببخش-

Page 20: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

20

و شورمیها رو براتون مها هم ممنون، لباسها اشاره کردم و گفتم: بابت لباسلباس به

.دمیپس م

خوت. یمحتاج تونام، س مویم خواه،یکرد و دلخور گفت: نم یاخم

مگه من محتاج توام، مال خودت( خواد،ی)نم

براتون بکنم. تونمیکه م هیکمتر کار نیشمام، ا ونیمن مد یول-

سامیو تنها ن ینجونیکه ا یهم ،یجبران کن خواهیادامه کارش شد و گفت: نم مشغول

خوبه.

خوبه.( ستمینها نو ت ییجانیکه ا نیهم ،یجبران کن خوامی)نم

واقعا ممنون.-

تو ذهنم جرقه زد: مادر؟ یفکر هی هوی

جونام؟-

)جانم؟(

جبران... یبرا-

کار خوام،ینکش، مو جبران نم شیگفت: اصال حرفشه پ یوسط حرفم و با ناراحت دیپر

.خواهیکه جبران نم ریخ

.(خوادیکه جبران نم ریکار خ خوام،ینکش، من جبران نم شی)اصال حرفش رو پ

من خواد،یم یز یتم یهم حتما کل یبزرگ نیخونه به ا د،یع کینزد د؛یحاال گوش کن-

تونمیرو که م نیا م،یکن زیتا با هم خونه رو تم جانیا امیجمعه م کارم،یب گهیهفته د

انجام بدم.

Page 21: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

21

.دمیدیمادر رو م گهیبار د هینقشم خوب بود، هم یهم برا نیا

«مادر»رفته. ادمی کردمیهست از زبونم افتاده؛ هه، فکر م یکلمه هم چند سال نیا

اون؟یبهم نگاه کرد و گفت: تا اوسوه زخمات خوب م دیترد با

(شند؟ی)تا اون موقع زخمات خوب م

تا خوب بشم، خوبه؟ کنمیگفتم: آره استراحت مطلق م یساختگ یذوق با

جون عمم! آره

ام؟یگفتم: ب یاگرانهشیر یطرز س به

.دمیند شیر یقدر س نیکس رو مثل خودم ا چیه

ویب ه،یو گفت: چوت کنام د دیکش یقیبه ناچار نفس عم مادر

.(ایب گه،یکنم د کارتی)چ

گفتم: ممنون. یاذوق و لبخند گنده با

؟یبخوس یخیبهم انداخت و گفت: نم یکوتاه نگاه

(؟یبخواب یخوای)نم

برم؟ دیکجا با-

یباز کوه، بگ هیبره اوه در سمت راس ،یهس هید یراهرو هیتو راهرو سمت راس -

بخوس.

رو باز کن، یهست، برو اون در سمت راست گهید یراهرو هی)داخل راهرو سمت راست

بخواب( ریبگ

Page 22: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

22

د؟یبخوابم فقط شارژر دار رمیممنون من م-

تو اتاق بوه. دیبا-

اتاق باشه.( یتو دی)با

که وضعش از اتاق اشکان جانیا داد،یب داد یاتاق و المپ رو روشن کردم، ا یتو رفتم

نگاه رونیبلندش به ب یهاهم بدتره؛ به سمت پنجره رفتم؛ پرده رو کنار زدم و از پنجره

پرده رو انداختم، به اتاق نگاه کردم؛ دم،یدینم یچیه یکیو تار یکیکردم، تار

یوار یدبا کاغذ ییوارایرنگ، د یفرش شکالت هیکتابخونه، هیتخت دو طبقه، هی

یشکالت ینییپا ،یبود با طرح شکالت دیباال سف یطبقه یهایرو تخت د،یو سف یشکالت

.دیسف یهابا طرح

بایمتر تقر هیمطالعه با طول زیم هی یکتابخونه کوچولو رو هی د؛یدور اتاق چرخ نگاهم

بود، دهیچسب ادیز یهاکاغذ با نوشته یهم که کل بردتیتخته وا هیکه پر کاغذ بود،

زده شده بود. وارید یرو

مردونه. یهارو نگاه کردم؛ کف اتاق هم که پر بود از لباس نیزم

شامل سر و صدا باشه یشلوغ بخوابم، حاال چه شلوغ یجاها یتو تونستمینم اصال

که کنار در بود رو باز کردم، یوار یباشه؛ در کمد د جانیمثل ا یوضع نیچه شامل همچ

که وضعش بدتره! جانیاوه ا

زیروم یکاغذها یهمه جا رو مرتب کردم؛ حت یساعت، لنگون لنگون، با بدبخت مین تو

رو بهش زدم. میشد و گوش دایبعد از تموم شدن کارم شارژر هم پ دم،یرو با نظم چ

شدم. کشیروش نظرم رو جلب کرد، نزد ریکه تصاو بردتینگاه کردم به تخته وا هی

Page 23: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

23

ادیسرگرد مه شونه،یا اهیگفته بود، مسئول پرونده باند کابوس س نیطور که رامت همون

سرهنگ دوم. حاال بماند شهیو م رهیگیم عیترف ت،یمأمور نیسعادت که با اتمام ا

داره! یچقدر پارت

نصف بایگفت تقر شهیبه کاغذها کردم و محتواش رو خوندم؛ اطالعاتش م ینگاه

نقشه خوب تو ذهنم اومد که لبخند هیکنم؛ یز باهاش با اومدیاطالعاته منه، بدم نم

گلو گشاد رو لبم جا گرفت.

نکردم، مرتب سر دایپ یخاص زیچ یپرونده بود؛ ول نیمربوط به هم زیم یرو یکاغذها

در بود رو نگاه کردم، سه شب! یجاشون گذاشتم، ساعت که باال

.دمیدراز کش ینییتخت پا یرو

که همه وقت کنارم بوده دادم: یبه تنها کس یاس ام اس رمز هی

ایداشته یر یتأث نیکن، بب یر یگیمزاحمم نشه، تو پ گهیرو ترسوندم که د اروی نیمن ا-

نه؟

نظر داشت، ریما رو ز یکی میدید هویکنه، اطیاحت دیام اس رو پاک کردم، آدم با اس

کنم؟ یچه غلط دیاون وقت من با

که به برق بود. یرو زدم به شارژر یگوش

و خوابم برد. میشونیپ یساعد دست سالمم رو گذاشتم رو دم،یتخت دراز کش یرو

***

یدر باز شد و بعد المپ روشن شد، صدا ژیق یبودم که صدا دهیبود خواب یساعت دو

پچ پچ چند نفر اومد.

Page 24: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

24

تو اریمه شه،یم داریتو اتاق شما، اگه برم اونور مامان ب امیگفت: من م یدختر یصدا

.میخوابیرو تخت م ادیواب، من و مهبخ نیزم یرو

بخوابم، بدن نیچرا من زم ؟یچ یعنیبود، گفت: عه اریکه انگار اسمش مه یپسر

ها رو مشاهده کن.سازگارتره، عضله نیبا زم ادیمه

.میتر : چون من و اون ازت بزرگدختر

با حرص گفت: برو بابا اریمه

یرو ینیسنگ هوی شد،یم ترکیپاش نزد یصدا کرد،یلب غرغر م ریهمون طور که ز و

با دست ،ییبردارم و سرم بخوره به تخت باال زیشکمم حس کردم که باعث شد خ

نزنم یحرف هیسالمم سرم و با دست چالقم شکمم رو گرفتم، لبم رو به دندون گرفتم تا

بشند. بیکال تخر

نه؟یشی، منگاه بکنه نهیروش بش خوادیکه م ییکه به جا نیبدون ا یک آخه

آخ بود. هیشب یکه از دهنم خارج شد صدا یز یچ تنها

د؟یکنیکار م یچ جانیا د؟یهست یشما ک د،ی: آخ ببخشاریمه

ام شروع نقشه یکل کل برا هی دیبهش انداختم، شا یو با حرص نگاه دمیرو مال سرم

بد نباشه.

؟یگینم یچیگفت: پس چرا ه یبا کنجکاو اریمه

هی شدم؛یم یکم داشتم عصبانکم گهید رون،یاز دهنم نپره ب یز یچ هینگفتم تا یز یچ

بکنه! تونستیکه م یدرست و حساب یعذرخواه

Page 25: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

25

بود ادیکه به احتمال نود و نه درصد مال مه ییبسته شدن در اومد و بعد صدا یصدا

؟یکن داریمامان رو ب یتونیم نمیبزار بب ؟یبه آب داد یگفت: باز چه دست گل

.جانیا ایب قهیدق هی: اریمه

.ستادیا نشونیبودند، رد شد و ب ستادهیکه باال سر من ا اریمهتا و مه نیب از

شده گفت: شما؟ زیر یبا چشمها ادیمه

.دامیمن آرش-

: خب؟ادیمه

که راه زدمیداشتم قدم م شبیتنهام، د ناب،یم یتو یاحتیچند شبه اومدم سفر س-

رو گم کردم؛

طور نیادامه دادم: اون ماسماسکم شارژ تموم کرد، هماشاره کردم و میگوش به

دمید دم،یرو شن یاخفه یهاو ناله هاغیج یکه صدا رفتمیم

ماجرا از چه قراره، دمیفهم کنند،یلنج م هیزور چند تا دختر رو سوار نفر دارند به چند

یرانداز یت یکیمن هم سنگ پرت کردم تا بترسند و دخترا رو بگذارند و برند بدتر تو تار

زد. هیدوتاش بهم خورد، که مادر لطف کرد درشون آورد و بخ دنمیدیکردند؛ چون نم

کردم. ییمظلوم نما شهیم اشیرو موش کردم که ادب خودم

کشف کرده باشه گفت: یز یانگار چ قهیبا اخم بهم نگاه کرد، بعد از چند دق ادیمه

؟یتو بود کردیم یرانداز یکه ت یمشک هیپس اون سا

دفن یحت ده،یمطمئنم من رو ند یجا بود؟ وجودش رو حس کرده بودم، ولاون اونم

کردنم رو!

Page 26: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

26

یمشک هیسا هیمن بوده باشم؛ چون من اسلحه نداشتم، بعدش منم کنمینه فکر نم-

خوردم نتونستم ریچون ت یبهشون، ول کنهیم یرانداز یکه داره ت دمیها دپشت علف

برسونم. جانیتونستم تا ا یخودم رو با بدبخت نمش،یبب

!ستیکه حناق ن دروغ

مرد؟ ای: زن بود ادیمه

به نظرم مرد بود. دونم،ینم-

؟یدی: چرا پرسدمیپرس یفضول با

؟یدونیرو از کجا م نهیبوز نیجوابم رو بده گفت: اسم ا نکهیا یب

د.کر یها، مادر معرفقاب عکس یباال انداختم و گفتم: از رو یاشونه تفاوتیب

نم؟یمن بوز دایپسرخاله شد و گفت: آرش یفور اریمه

ینه، ول ای دیهست دونمیکردم و گفتم: کشمش دم نداشت؟ در ضمن من نم یاخم

.گهید دیالبد هست گهیبرادر بزرگترتون م یوقت

سرخ شده بود. شتریبود و ب صدایاش بالبته خنده رفت،یم سهیاز خنده ر مهتا

تا دمیتخت برداشتم و لنگون لنگون کنار پنجره خواب یشدم و بالشت رو از رو بلند

زنگ خورد، تو روحش صلوات. میبالش گذاشتم، گوش یسرم رو رو

لنگون بلند شدم و به طرفش رفتم، اون سه تا هم مثل خنگا داشتند نگاهم لنگون

ه؟یبرگشتم طرفشون و گفتم: چ کردند،یم

تخت نشستند و خم شدند تا یتر شد، روهاشون درشتنگفتند و فقط چشم یز یچ

سرشون به سقفش نخوره.

Page 27: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

27

رو جواب دادم، خودش بود. یگوش

سالم.-

؟یاز ما کرد یادیآروم گفتم: سالم، چه عجب یصدا با

؟یسالم دم،یرو االن د امتیپ-

؟یکه زنگ زد یساعت رو نگاه کرد ر،ینخ-

نه؟ ای یر دایحاال ب ،یدار یب گفتیحسم م یآره؛ ول-

شدم.-

؟یکجا موند-

بهارستان. جنب–

که یروش اسم دایهست که آرش یمکان ست،ین نابیدر م ی)بهارستان مکان خاص

خودش دوست داشته گذاشته(

اون آشغال؟ یخونه خانواده-

کمکت کرد؟ یک کال،یگفتم: آ بار رفتمیطور که به طرف بالش م همون

؟یدیصدمه د مزه،یب-

بخوابم. خوامیم یآره؛ اگه بزار -

من از دور حواسم بهت هستا، نیبب ؟یخونینماز نم طونیگفت: ش یلحن شوخ با

. حاال جواب فهممیم ،یو شماره بد یر یشماره بگ ،یبزار رونیموهات رو ب ،ینماز نخون

سوالم رو بده.

Page 28: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

28

خداحافظ. ا،یحیبه تو چه ب-

و گفت: خداحافظ. دیخند

رفتم، رونیگوشه و بلند شدم و از اتاق ب هیرو پرت کردم میگوش اعصابیکردم و ب قطع

نمازم رو نشسته خوندم و برگشتم تو یناهارخور زیم یگرفتم؛ رو یوضو رو با بدبخت

نگاهم کردند. رهیو با ورودم خ زندیلب تخت نشسته بودند و حرف م ییاتاق سه تا

آدم رو نگاه یدم، اه، مث چ ایلب از قصد غرغرکنان گفتم: انگار شاخ دارم ریز

.کنندیم

ادیمه ی! رو؟یبزاره اونم رو ک ریتأث دیبا یکنم؛ ول جاینبودم که غرغر ب یمن آدم البته

طور نیا دونمیم دیمن بع تیبا وضع ی! ولطونیش یسعادت، به چه عنوان؟ دختر

داشتم! یراتیتاث هی دیو غرغرو شا یدختر جد هیبشه، به عنوان

؟یمتعجب گفت: تو اتاق رو مرتب کرد اریمه

مرتب! یهراسون و متعجب گفت: مرتب؟ وا ادیمه

گفتم: آره من کردم، بعدشم تو نه شما. دم،یبهشون دراز کش پشت

؟ی: کاغذها رو که نخوندادیمه

جا.مگه فضولم؟ من فقط گذاشتمشون اون-

!شیو گفت: آخ دیکش ینفس راحت ادیمه

ازش داشتم. یاگهیزود باور، انتظار د چه

دا؟ی: مممم، آرشمهتا

سمتش و گفتم:جانم؟ برگشتم

Page 29: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

29

؟یخوب باش نیبا ا دی: تو فقط بااریمه

مهتا خانوم؟ دیبگ دیخواستیم یتو نه شما، بعدش چ-

میدار یگفت: برو بابا، مهتا خانوم، مگه چند سال تفاوت سن یامانهیبا لحن صم مهتا

؟یکنیکه خانم اضافه م

قسمت پرت کرده نیکتر یزنگ خورد برش داشتم، شانس آوردم به نزد میگوش دوباره

.دیرسیبودم که االن دستم بهش م

دادم: بله؟ جواب

؟ینماز خوند-

.کردیم یقدر من رو عصب نیبود که ا ینفر نیرو با دستم ماساژ دادم، اول میشونیپ

تموم شد؟ قطع کنم؟-

نه؟ ای یخوند-

دست از سر کچل من بردار. یدوست دار یآره، آره، جون هر ک-

.زمیمن تو رو دوست دارم عز -

؟یندار یاز کنه بودنش گفتم: باشه، باشه، کار کالفه

بفرستم؟ تیبل ایدنبالت امیب ؟یایم یگفت: چرا، چه طور یجد

اون ،یراست رم؛یگیرم مبه س یگل هیواسه من، باالخره یکن یدست و دلباز خوادینم-

د؟یبه کجا رس کردیکه احسان م یقاتیتحق

Page 30: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

30

یکار کرده؟ تو که دار یچ یپرسیاز من م ییجابا همون لحن شوخ گفت: تو اون دوباره

؟ینیبیسوژه رو م یحضور

خداحافظ. ریلب گفتم: خفه شو، شب بخ ریز

خداحافظ، در ضمن صبحه. ینیبب جدهیمثبت ه یهاخواب-

هام تند شده بود.نفس تمیاز حرص ر ومده،یکردم، نچ به من خواب ن قطع

رو دست ننت. یاوفتیم یشیم ریگفت: حرص نخور پ یابا لحن بامزه اریمه

.دیو گفت: ببخش نییبهش نگاه کردم که سرش رو انداخت پا تیباعصبان

.کنمیگفتم: خواهش م متیبا مال نباریا اد،یبهش م تیمظلوم

رو راندازیمادر بود؛ ز یصبحونه مفصل برا هیرفتم، قصدم رونیشدم دوباره از در ب بلند

پهن کردم تا خشک بشه. اطیح یدر آوردم و تو ییشولباس نیماش یاز تو

که سه نفرشون دم دمیرو چ زیچهار نفره بود، م یناهارخور زیآشپزخونه رفتم؛ م یتو

سر جاش یبه خودم نگاه کردم، همه چ کردند؛یبودند داشتند نگاهم م ستادهیدر ا

! به اونا نگاه کردم، اونا به من.کنند؟یبود، پس چرا آن قدر نگاهم م

منه؟ راهنیپ نی: ااریمه

شتریب اد،ینگاه کردم بعدم به مه اریمه کلیبه ه زد،یخودم نگاه کردم، تو تنم زار م به

آخه اون الغرتر بود. خورد،یم اریبه مه

مم، فکر کنم.-

؟یلباس من رو برداشت یا: تو به چه اجازهاریمه

دادام. شیاز پشتش گفت: موس ییصدا هی

Page 31: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

31

)من بهش دادم(

بود. مادر

سالم مادر.-

دستت درد نکنه، ،یبش ؟یسادیوا چهیس ؟یبهتر ؟یگفت: سالم خوب یبا مهربون مادر

!یاچه سفره

!(یادستت درد نکنه، چه سفره ن،یبش ؟یسادیچرا وا ؟یبهتر ؟ی)سالم خوب

ها رو جواب دادم: چه قدر سوال، با آرامش همه سوال یوا

براتون بکنم تونستمیفعال م یکه تنها کار نیخوب که هستم، دردمم خوبه، فقط ا-

کنم. یبود، حاال تا بعدا قشنگ تالف نیا

مت کنم.رفع زح خوامیم گهیپا و اون پا کردن گفتم: من...من د نیاز ا بعد

ننه؟ یبر یخی: کجه ممادر

مادرجون؟( یبر یخوای)کجا م

.گهیخونم د-

ات رو زود بوه، زود صبحانه ا،یصبحونه و ناهار بر یب نامیدست به کمر گفت: نمب مادر

.یر یخرب، شو م

(یر یات رو بخور، شب مزود باش، زود صبحانه ،یصبحونه و ناهار بر یب گذارمی)نم

گرفته. طیانداختم: آخه برادرم بل یکیدر تار یر یت

.رهیبگ ادیبلکه نقشم درمورد مه گفتما،یداشتم مث خر دروغ م حاال

Page 32: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

32

تهرون، ناهار که رنیم نیها امرو پسبچه ،یبر زارامیچون مو نم ار؛ی: بهش بگو نگمادر

باشون برو. یخورد

ران، ناهار که ته رندیها امروز ظهر مبچه ،یبر گذارمیچون من نم ره،ی)بهش بگو نگ

باهاشون برو.( یخورد

)مامان( یبا اعتراض گفتند: د ادیو مه اریمه

و دیشهر ناامن ول کن نیا یتو هیدختر تنها هی ایگفت: چنه؟ دلتون م مادر

دش؟ینرسون

(دش؟یو نرسون دیشهر ناامن ول کن نیا یدختر تنها رو تو هی ادیدلتون م ه؟ی)چ

.مینیگوشه آشپزخونه بود، اون رو آورد روش نشست، به ما هم گفت بش یصندل هی

اریو مه ادیچهار نفره بود، من و مهتا طرف چپش، مه زیم هی ؛یصندل یرو نشستم

سمت راست، مادر هم در صدر!

که شب و صبح خوراکم قهوه یبود؛ من دیلقمه صبحونه خوردم؛ البته از من بع چند

زن بود. نیبود، فقط به خاطر ا

ه؟ی: خونت تهرونه دمادر

بشم. اریو آقا مه ادیمزاحم آقا مه خوامیمن نم یبله؛ ول-

.یتو مثه مهتا دخترم ا؟یکنیتعارف م قهیا چهی: تو سمادر

.دمیرو شن ادیمه یبار لهجه جنوب نیاول یبرا

!ستایبد ن نیگفت: از موم نظر پرس کن هیبا کنا ادیمه

.میزود بر م،یایب رید دیبا حرص گفت: تو حرف نزن که به خاطر تو با مهتا

Page 33: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

33

با تعجب به خودش اشاره کرد و گفت: مو؟ ادیمه

جناب نبود؟ تیگفت: مأمور ادیاز انکار مه تیبا عصبان مهتا

،یدوباره زنگ خورد؛ لعنت مینگفت، گوش یز یمهتا زد و چ تیبه عصبان یلبخند ادیمه

در آوردم. راهنمیپ بیج یاز تو

بله؟-

خونه؟ یای: چه طور مدیچیگوشم پ یتو صداش

سالم.-

.کیعل-

.شهیطبق معمول، مثل هم-

؟ییسرت خورده به جا ؟یگیها؟ چرت و پرت م-

خدانگهدار. رم،یگیبعدا تماس م ر،یجوابش رو بدم: نخ متیکردم با مال یسع

ابروش رو باال انداخت و گفت: زنگ خورت باالست. اریمه

بود. میتر مش-

ه؟یکارت چ ؟یکنیگفت: کار م متعجب

دروغ بگم. شتریب نیاز ا گهید خواستیکردم؛ دلم نم سکوت

.نیبسون یچ هینهار یس نیبر نیگفت: راس واووه، راس واو ادیخطاب به مه مادر

.(دیر یناهار بگ یبرا یز یچ هی دیبر دیپاش د،ی)پاش

Page 34: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

34

کار یبرم؛ کل دیمادر، من با یپس گفتم: ول کندیکلم رو م انیشا موندمیم شتریب اگر

ناهار یبرا گهید رسونه،یتا تهران من رو م رمیگیم یتاکس هیتهران دارم، یتو

.مونمینم

ست؟یزود ن کمی دا،ی: آرشمهتا

برادرم هم زنگ زد، نگران شده بود، گفت زود برگردم. زم،ینه عز -

ا برو.(هجمع کن با بچه التهیخوب، په وسا یلی: خمادر

ها برو.(رو جمع کن با بچه لتیخوب، پس وسا یلی)خ

یخستگ یخودیمو ب یعنیتهرون، میخانوم بر نیبه خاطر ا دی: ننه، ما االن بااریمه

ام؟یب نجویراه رو تحمل کردام که تا ا

راه رو یخستگ یخودیمن ب یعنیتهران، میخانوم بر نیبه خاطر ا دی)مامان، ما االن با

(ام؟یب جانیتحمل کردم که تا ا

حرفا چنه؟ ی: زشته بچه، امادر

تهران. میر ی: مادیمه

!ادیبا اعتراض گفت: مه اریمه

: کوفت.ادیمه

.هید نیبر ،ی: دعوا نکننمادر

(گهید دیبر د،ی)دعوا نکن

.میشد بر یراض اریبحث باالخره مه یبا کل خالصه

Page 35: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

35

واقعا، یسرم انداخت: مرس یچادر رو هیمادر ،یخداحافظ یبرا میستادیدر ا دم

.کنمیلطفتون رو فراموش نم

: قابل تونه ندارا.مادر

)قابل تو رو نداره(

.امیپس جمعه من م-

چشمام. ی: قدمت رومادر

خداحافظ.-

: خدا به همراهت.مادر

رو در میمن و مهتا عقب اون دوتا جلو. گوش م؛یشد ادیمه دیسمند سف نیماش سوار

ردم و به اشکان زنگ زدم.آو

خانوم. ی: به، سالم، آبجاشکان

سالم، کار و بار چه جوره؟-

ورا، اصال نیا یاینم ه،یکار و بار عال گهیهم هست د دیماه به ع هی: توپ توپ، اشکان

.یایکه سمت ما نم یرو دار انیتا داش شا

ببرم. امیدست خوب برام آماده کن، ب هی ز،یمزه نر -

مردونه؟ ای: زنونه اشکان

.گهیمعلومه د-

؟یمجلس ای یزنونه، عاد ی: اوکاشکان

Page 36: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

36

باشه. یعاد-

؟یر یم رونی: باشکان

.رینخ-

؟یزنی: باش چرا ماشکان

؟ینزدم، کار ندار -

: نه، خداحافظ.اشکان

قطع کردم. حرفیب

زنگ خورت باالست، بگو نچ. گمی: ماریمه

رو نزدم. یحرف نیمن همچ-

.گهی: چرا داریمه

اصال حق باشماست. د،یشما بگ یخوب هر چ یلیخ-

.ستی: ته دلت صاف ناریمه

تا نزنم لهش کنم. دمیکش یقیعم نفس

: چند سالته؟مهتا

و چهار. ستیب-

و سه. ستی: بمهتا

یسیزبان انگل یساله، مترجم ستیسعادت هستم، ب اری: به نام خدا منم مهاریمه

خوندم.

Page 37: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

37

مزه.هه، خوش: ههمهتا

.یار یدختر رو در م هیحرص یوقت دهیم یچه حال یدونیگفت: مهتا نم دیخند اریمه

ریرو غ یاگهیباال انداخت و گفت: دختر؟مگه حرص کس د طنتیابروش رو با ش مهتا

!یتجربه دار یلیانگار خ یگیم یجور هی ؟یاز من در آورد

ارم؟یرو در ب یاگهیحرص کس د دیهول شد و گفت: من؟ نه، چرا با اریمه

.ارخانیمه هیخودت مخمل یهارو گرفته باشه گفت: گوش یانگار مچ کس مهتا

.ستین یهاش دست زد و گفت: نه، مخملبه پشت گوش اریمه

؟یکنیزد و گفت: من رو مسخره م اریبه شونه مه یبا حرص مشت مهتا

یلبم نشست که با چشم تو چشم شدنم تو یرو یاش هوا رفت؛ لبخندقهقه اریمه

.دینگاهش رو ازم دزد د،یلبم ماس یرو اد،یبا مه هنیآ

به مهتا زد، اریکه مه یچه قدر بود که با حرف دونمینم دم؛یرو بستم و خواب چشمام

شدم. داریب

نمرده. نیمهتا بب ده،یسره خواب هی: هفت ساعته اریمه

ام.به لطف شما زنده رینخ-

شد! فیح ،ی: هدیکش یآه اریمه

شما بله. یبرا-

: خونتون کجاست؟ادیمه

تا بهتون بگم. ه،یاله دیبر زحمتیاول ب-

Page 38: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

38

مغازه اشکان رو دادم. آدرس

مغازه کار دارم. نیمن ا د،یصبر کن قهیجا، دو دق نیهم-

کردم. دیخر هی دیشا ام،ی: من هم ممهتا

.دیتوش خر دیر یم دینیبی: شما که تا مغازه و پاساژ ماریمه

برم خونه؟ یطور نیکه ا دیتوقع ندار -

ندارم. یتوقع چی: من از شما هاریمه

خوبه.-

نیا یخودم رو پرت کردم تو مغازه اشکان، حوصله نداشتم تو عیشدم و سر ادهیپ

برادرم رو یبود که برام جا یطونیو اون بشم، پسر شوخ و ش نیا یمسخره طیشرا

داشتم! ادینوع ز نیداشت؛ البته ناگفته نماند که من برادر از ا

یو گاه زنهیبه طرف چپ خودش، شونه م شهیبراق داره که هم یمشک یموها شکان،ا

لب و اد،یپوست سبزه که به صورتش م ،یاقهوه یهاچشم ده؛یاز همون طرف باال م

هم لبش به خنده شهیبود، هم یمعمول اشینیلب و ب اومد،یکه به صورتش م ینیب

باز بود!

م؛یدیخر یاز اون لباس م شهیهم انیداشت، من و شا یمغازه لباس فروش هی اشکان

راستش رو ،یرانیاون لباس ا ،ینیترکه، اون لباس چ نیا گفتیحداقل دروغ نم

.گهید یچه مشتر میچه ما باش گفت،یم

باز شد، مهتا اخم کرد. ششیمن ن دنیرو آورد باال با د سرش

سالم.-

Page 39: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

39

طرفا؟ نیبه، از ا-

است؟ آماده-

اد؟یبرو بپوش، تا حاال گفته بودم چادر بهت م ایآره، ب-

رو ازش گرفتم و گفتم: نه. لباس

مانتو نسبتا هینگاه کردم؛ نهیآ یاتاق پرو، لباس رو عوض کردم، به خودم تو یتو رفتم

کت هیبا یطوس یهابا طرح یشال مشک هیرنگ، یطوس نیج هی ،یتنگ مشک

.هیبگم عال تونستمیهام بود، خوب بود، متا دنده شیکه بلند یمشک یچرم

باز بود. ششیاشکان هنوز ن رون،یگشادم رو با خودم بردم ب یهالباس

.شهیرو ببند مسواک گرون م شتین-

که مسواک گرون بشه، مسواک خودش ستیمن ن شیبه ن شه،ی: نترس نماشکان

!شهیتر مگرونه، روز به روزم گرون

قشنگه. شه،یبهم نگاه کرد: مثل همتا باال نییپا از

.نمیبب سهیلباس رو بکن تو ک نیخوب حاال ا-

به چشم. ی: ااشکان

گذاشت. کیپالست هی یرو تو هالباس

نبود؟ گهی: امر داشکان

،یشدیوارد م یاشکان انداختم، نسبتا بزرگ بود؛ وقت یبه اطراف مغازه ینگاه

بود، سمت چپ مانتوها بود، زونیآو یاش، کال لباس مجلسقسمت راست مغازه

Page 40: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

40

یها و بلوزهارو هم که خودش پشتش بود و پشت اشکان انواع شلوارها و کالهروبه

محشر بود. اشییطال دیو کت، دکور سف یراحت

انیاز نگاه کردن برداشتم و رو کردم و به اشکان و گفتم: مم، چرا، شب با شا دست

هم خودت خبر بده. هیبه بق م،یمنتظرت

خواد؟ینم یز یخانوم، اون دوستت چ یچشمم آبج ی: به روکاناش

؟یخواینم یز یسمت مهتا و گفتم: چ برگشتم

رو. شیجا، مشکاون یها: مم، دو تا از اون کالهمهتا

و گفت: کردیدار آورد که مهتا بهش اشاره مرفت دو تا از اون کاله نقاب اشکان

.دییبفرما

: چه قدر شد؟مهتا

.دی: مهمون ما هستاشکان

.متشیکرد و گفت: الزم نکرده، ق اخم

یز یکه من چ نیلبخند زد و قبل از ا ده،یمهتا منظورش رو بد فهم دیکه فهم اشکان

که بار نیاست، به خاطر ا هیهد هیهم نیا د،یما هست هیبگم، گفت: شما مهمون آبج

ندارم. یمنظور بد جا،نیا دیاولتونه اومد

رو باز کرد و گفت: باشه. اخماش

برداشت. زیم یرو از رو هاکاله

خداحافظ. م،یمنتظر -

Page 41: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

41

یاومدم، مهتا هم دنبالم اومد؛ تو رونیجا بجواب از اون یمنتظر موندن برا بدون

.مینشست نیماش

!هیآدم مزخرف یول ادا،یبدت ن دایآرش یداداشت بود؟ وا نیا-

و میهست یمیکه ما همه با هم صم داداشم چند تا دوست داره ست،یداداشم ن-

از گهید یکیاسمش اشکانه، احتماال االن نیا م،یکنیرو خواهر و برادر صدا م گهیهمد

.اریهاش خونه است، سامدوست

و دیبود، افتاد؛ پر دهیکه خر ییهاکاله ادینگفت، بعد یز یچ گهیگفت و د یاوهوم

گذاشت. اریو مه ادیها رو سر مهکاله

کاله؟ نیا دنیبود از خر ی: هدفت چادیمه

.ادی: خوشگله، بهت ممهتا

: آدرس؟ادیمه

البته گه،یباال شهر بود د رفت،یم دمیهر سه باال رفت، با یرو دادم که ابروها آدرس

خونه از دست رنج من نبود!

خم شدم و گفتم: ادیمه شهیشدم و سمت ش ادهیپ م،یدیدر خونه رس یجلو باالخره

داخل. دییبفرما

ممنون. یلی: نه خادیمه

داخل. دیار یب فیتشر د؟یکنیتعارف م-

: نه.اریمه

رفت. اریچشم غره به مه هی ادیمه خواستم،یرو م نیشد هم ادهیپ

Page 42: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

42

جا پارک کرد. رو همون نیماش ادیشدند و مه ادهیپ هرسه

رضا. یرفتم: سالم مشهد ینگهبان سمت

آقا نگرانتون بودند. د؟یکرد ریدر دمن که شد گفت: سالم خانوم، چه ق متوجه

تو؟ میبر دیکنیرو مخه، جواب تلفنش رو ندادم، در رو باز م یلیکه خ دیدونیم-

خانوم. دییبفرما-

به یوا افته،یکه خانوم خانوم از دهنش نم دارشی: اوه اوه سرادمیرو شن اریمه یصدا

خدا خونه رو، خدا شانس بده. یحال خدمتکارا، وا

.زدیخاله زنکا حرف م مث

دهیفوت کرد و اون رو داد به بابام حاال هم به من رس یرو از پدربزرگم داشتم؛ وقت خونه

ها اون اتفاق یفقط مخصوص خودمونه، وقت یکردمش قصر، عمارت ر،یتعم یکه با کم

شرکت هیتا رمیکه حقم بود رو بگ یافتاد و من خودم رو جمع و جور کردم، تونستم پول

نم.بز

!یچه قصر ی: وااریمه

رو باز گذاشته. اریکه دهن مه هیچه طور نمیبه خونم کردم که بب ینگاه

تاب پشت هی م،یکاشتیبزرگ داشت که انواع درخت رو توش م یلیخ اطیح هی خونه

دور تا دور خورد،یم یمشک بایز یلیخ یدر آهن هیهمون عمارت ایخونه بود، خونه

تا میرنگ بود که رنگش زد یشده بود، قبال آجر دهیکش دیبلند سف یوارهایباغ هم د

.ادیو فرسوده به نظر ن دهیپوس

Page 43: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

43

که دور تا دورش یونانیکرم رنگ و یقصر با نما کیعمارت بود، کیساختمان خود

ساختمون کار شده بود که ینما یهاسنگ ریز یزرد رنگ یهاسبز بود و المپ یفضا

البته کرد؛یاش مو معرکه دادیبه عمارت نما م یکردیمروشنشون یموقع شب وقت

.کردیمصرف م ادیبرق ز چونباشه، ازیکه ن میکردیاستفاده م یوقت

شکل رهیدا مین یبعد سه تا پله خورد،یچهار تا ستون بزرگ م رونیعمارت از ب یورود

قشنگ. یاشهیدر ش هیو خوردیم

بزرگ فقط یلیآشپزخونه خ هیبزرگ با یلیپنج طبقه بود؛ طبقه اول کامال سالن خ کال

ای کشمیجا مهام رو اونها بود که اتاق مخصوص من بود؛ نقشهراه پله ریاتاق ز هی

.کنمیجا برگزار مرو اون میجلسات معمول

غال کرده ها اششون رو بچهکه همه خوردیدوم دوازده تا اتاق خواب بزرگ م طبقه

بودند.

یلیخ یکتابخونه هیسوم هم دوازده تا اتاق خواب وجود داشت. طبقه چهارم طبقه

داشت. یسالن بدنساز هیو اردیلیسالن ب هیبزرگ،

یکارها کردند،یجا با امکانات خوب کار مها، اونپنجم رو سپرده بودم به بچه طبقه

از پدرم و از پدربزرگم به زی، همه چها هم مال خودم نبودها؛ شرکتمربوط به شرکت

بود. دهیمن ارث رس

: مهتا به نظرت اون درخت هلوئه؟اریمه

تاسف براش تکون دادم. یاز رو یسر نامحسوس

استخر هی یدارا کی یدو طبقه بود؛ طبقه منف نیرزمیز کیعمارت شامل یهیبق

طبقه ؛یرانداز یو سالن ت گهید یسالن بدنساز کیحمام بزرگ بود؛ به عالوه هیبزرگ و

Page 44: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

44

، هندبال ، بستکبال بالیبود از جمله وال یتوپ یهاهمه ورزش یبرا نیزم هیدو، یمنف

رو هم خودم اضافه نیهم پشت عمارت بود. ا یکخا سیتن نیزم کیو... به عالوه

نداشت. یز یکرده بودم و گرنه اون خونه درب و داغون پدربزرگ چ

شرکت ساخته بودم تا خودم و همکارام و دوستام کیآمد رو با همون در هانیا همه

.میکن یو کنار هم زندگ میخونه راحت باش نیا یتو

رو امیباز مونده بود؛ اگر واسش داستان زندگ ییبایهمه ز نیا دنیبا د اریمه دهن

!کرد؟یدر جا غش م ؟یچ گفتمیم

تموم شد؛ من هم درد پام شروع اریمه یپنجاه متر بود با غرغرها بایراه رو که تقر کل

درست راه برم. تونستمیشده بود و نم

و باز کردم. واریبه د دمیرو محکم کوب در

بود؟ یخدا چ ایاومد: اریسام یصدا

.دونمی: نمانیشا

.میشد ییرایبودند که وارد پذ ستادهیا

سالم.-

طور. نیهم هم اریبه خودش برگشت، سام یجا خورد؛ ول ادیمه دنیبا د انیشا

یو جالباس یجاکفش کیسمت راست ،یشدیوارد م یداشت؛ وقت یبزرگ نیزم خونه

بود.

Page 45: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

45

یسلطنت یهاکه دو دست مبل شدیمشخص م ییرایسالن پذ ،یرفتیکه جلو م یکم

روش یاقهوه یهاکه طرح ییطال یهاداشت و پرده یاقهوه یهارنگ با طرح ییطال

کرم رنگ بود.هم رشیپارچه ز کرد،یم ییخودنما

؟یسالم ؟ییتو ی: واانیشا

جواب سالم واجبه برادر.-

نندیگفته بودم بچ یها رو طور مبل نند،یها هم گفتم بشمبل ولو شدم و به بچه یرو

هم تسلط داشته باشند. یو رو نندیهم رو بب مانهیکه همه صم

.اریو مهتا خانوم، دوست برادرم داداش سام اریو آقا مه ادیآقا مه ان،یبرادرم شا-

بختم.: سالم خوشانیشا

ها دست داد.بچه با

تا... شیخانوم ش هیداد زد: سم اریسام

قهوه نسکافه؟ ،یگفت: چا یآرومتر یکرد به ما چهار تا و با صدا رو

قهوه. حایو مهتا: ترج ادیو مه اریمه

وه سروده.زود قورتش دادم انگار گر یگرفت؛ ول امخنده

تا قهوه لطفا. شیدوباره داد زد: ش یسام

.دیخوش اومد یلی: خانیشا

؟یخوب کتا،یبه من گفت: خطاب

.دمیبه آرزوم رس یتر اومدم، ولبار چالق نیا ام،یکه چالق م شهینه هم-

Page 46: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

46

؟یشد ینگران گفت: چ انیشا

ناقابل. ریدو تا ت-

تو؟ چه قدر راحت یبعد بهم نگاه کرد و با حرص گفت: درد ندار شیشونیتو پ زد

اعجوبه نجات بده، پدرم رو درآورد! تازه پررو نیمن رو از دست ا ایخدا جا،نینشسته ا

.دمیبه آرزوم رس گهیپررو م

پدر ما رو در آورده. می: واال ما که دو ساعت باهاشاریمه

هیرو بدم. فنجون رو برداشتم، همه رو اریقهوه رو جلوم گرفت، نشد جواب مه هیسم

کمیگلوم سوخت، المصب چه قدر داغ بود، کاش شیو تلخ یسره دادم باال، از داغ

!یصبر کرده بودم. امان از تشنگ

؟یخورد یکه تلخه، تو چه جور نی: ااریو مه مهتا

.دیبخور دیبهشون نگاه کردم: خوب شکر اوناهاش، بردار متعجب

؟ی: مشکلم با توئه؟ چه طور خورداریمه

باال انداختم. شونه

: خانوم قهوه تلخ دوست داره.انیشا

تلخ نبود!-

داغ هم هست. یول نه،یر یش گهی: راست ماریمه

.کتایصدا داد زد: هیشد، بعدش دهیمحکم بهم کوب در

کرده خیکه کرده بود، قهوه ییهاکه با فوت نیمثل ا خت،یخودش ر یقهوه رو رو اریمه

طور. نیهم هم ادیو گرنه االن جزغاله شده بود، مهتا تو جاش تکون خورد، مه

Page 47: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

47

.گردمیاالن برم د،یببخش-

که صداش رو یرو سرجاش گذاشتم و از جام بلند شدم و با آرامش به اشکان فنجون

؟یاش گفتم: زهرمار، چته خونه رو سرت گذاشتانداخته بود پس کله

اخم به پشت سرش نگاه کرد و کتش رو تکون داد. با

ه؟یچه وضع نیشده؟ ا یگفتم: چ تفاوتیب

نکبت رو بنداز نیشده؟ واقعا که، چند دفعه گفتم ا یچ یپرسیشده؟ م یزد: چ داد

!شیا رون،یب

خوب یلیتفاوت گفتم: خ یهام رو پشتم گره زدم و بدخترها شده بود، دست مثل

سگه. هیکه، فقط ستین یز یحاال، چ

کنترلم رو از دست دادم، بعدش تو که د،یکتش رو صاف کرد و آروم گفت: ببخش یقهی

!هیها چه طور من با سگ یرابطه یدونیم

.میکنیبعدش جلسه رو برگزار م م،یمهمون دار -

.میکنیشروع م قهیدق یبه ساعتم کردم و گفتم: ساعت ده و س ینگاه

مبل نشستم. نیاول یطرف سالن رفتم و رو به

مبل سه نفر رو کی یشدیوارد سالن م یمن نشست، وقت یقبل یهم رفت جا اشکان

مبل دو نفر سمت چپش، بغل کینفر سمت راست و کیبه روت هست، دو تا مبل

نفره. کیسه نفره و دو تا کیو بغل اون میمبل دو نفره گذاشت هینفره کی یهامبل

انداختم و گفتم: اشکان. هانیا ادیبه مه یاشکان اشاره کردم و نگاه به

سعادت. یکردم و ادامه دادم: خانواده یبه اشکان نگاه بعد

Page 48: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

48

نچ. هیبا بق یدارم؛ ول یی: با خانوم آشنااشکان

خواهرش به شدت حساس بود، گفت: یکه رو نیکه مثل ا اریمه

د؟یاشته باشد دیتونیم ییشما با خواهر من چه آشنا-

تا ازش لباس بخرم، دوست دیکرد ادهیهست که من رو پ یاصاحب همون مغازه-

.انیشا

: آهان.اریمه

دایاز حرفاتون متوجه شدم که آرش ان،ینزده بود گفت: آقا شا یکه تا االن حرف ادیمه

.خورندیم ریکه ت ستین یخانوم بار اول

.کردیبود، به مکالمات ما هم توجه م نیزبیر یلیخ

من د،یدونیبگه من نتونم جمعش کنم با ذوق گفتم: م یز یچ هی انیکه شا نیاز ا قبل

خوب نشد، یدرس بخونم؛ ول یدانشگاه افسر یبودم که تو نیعاشق ا یاز بچگ

رفته بودم شیپ یسر اد،یبال سرم م شهیهم رمیهر جا که مسافرت م نیخاطر همبه

وضع مواجه شدم؛ اون نیشده بود؛ با هم دعراق ر که از ییبارها یبررس یکرمانشاه، برا

اصوال فضولم! کنم،یلب مرز سفر م یبه شهرها شهیخوردم، من هم ریدفعه هم ت

که میرو قانع کن ادیمه میتا بتون کردیم یکه نقشه رو گرفته بود، باهام همکار اریسام

خونه، گردهیبرم نیو مال نیخون یهر سر گه،یبوده: آره د یبه من تصادف یرانداز یت

کنه؛یو کاال انتخاب م لیآوردن وسا یپرت رو برا یجاها شهیهم جاستنیا شیجالب

هاش برگشت.کوه یازتو اهرفته بود کرمانش یمثال وقت

متفکرانه گفت: جالبه. ادیمه

Page 49: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

49

بود ریبود و باهاش درگ ختهیقهوه ر راهنشیپ یرو که رو اریاشاره کردم تا مه انیشا به

ام منظورم رو گرفت و به سمتش رفت.بده، با اشاره راهنیپ هیش ببره و به

برگشتند و سرجاشون مستقر شدند. عیسر یلیباال رفتند و خ انیو شا اریمه

.میکنیرفع زحمت م گهی: خوب ما دادیمه

و مهتا به همراهش بلند شدند. اریبلند شد که مه ادیمه

.دیداشت فیهم بلند شد و گفت: تشر انیشا

.می: نه ممنون، ما هم مشغله خودمون رو دار ادیمه

مزاحمتون بشم؟ گهینداره من هفته د یمشکل-

؟یچ یبرا انایبپرسم اح تونمی: مادیمه

یخونتون برا امیم گهید یموقع هفته نیجبران؛ هم یمن به مادرتون هم گفتم، برا-

حرفا. نیو ا دیع یخونه تکون

یهااتون مشخصه که از خانوادهبه شأنتون بر بخوره؟ از خونه دیکنی: و فکر نمادیمه

.لیاص گهیبه عبارت د ای د،یقشر مرفه هست

ای له؟یاص یعنیپول داره ینقشم رو لبم نشست و گفتم: هرکس یادآور یاز یلبخند

که نمیبیم نیطرفه، من اصالت رو در ا تیداره؟ اصالت داشتن به شخص ییشأن واال

که نیا یعنیجبران کنم؛ از نظر من اصالت د،یمادر برام کش شبید رو که یزحمات

ه؟یموضوع چ نیا یشما درباره ظرن ،یو به مادرت سر بزن یکارت رو ول کن

د؟یزنیم هیابروهاش باال رفت و گفت: کنا ادیمه

کردم. یادآور یرو فتونیمن فقط وظا ر،یخ-

Page 50: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

50

که از جواب دادن عاجز شده بود گفت: ادیمه

.دیما دخالت کن یخانوادگ یتو زندگ دیبه هر حال شما نبا -

جبران کنم. خوامینکردم، فقط م یمن دخالت-

.دیلی: هر جور ماادیمه

اومدند. نییپا انیو شا ارینگفتم؛ مه یز یچ

افتاده؟ ی:اتفاقاریمه

و رفتند. میکرد یخداحافظ گهینگفت، از هم د یز یچ کسچیه

ام فکر کردم.هنشستم و به نقش یصندل یرو

نیا ؟یباهاش کل انداخت یچ یبرا ؟یبود کرد یچه کار نیبا تعجب گفت: ا اریسام

!دهیکارا از تو بع

.لهیپسر خل-

به ما چه؟ ؟یگفت: خوب که چ یعصب انیشا

.سهیپل-

.میدونی: خب ماشکان

بشم. کیبهش نزد خوامیم-

جا دوباره کیآدم از وفت،یجماعت در ن سیبا پل کتایگفت: تیبا عصبان انیشا

.خورهیضربه نم

Page 51: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

51

انیاون مثل ک افتم،یدر م سیجوجه پل هیدارم با افتم،یدرنم یاحرفه سیبا پل-

مون عقاب بشه، در ضمن...مونده تا جوجه ست،ین

ضربه بخورم، قرار ضربه بزنم. ستیکردم و گفتم: قرار ن مکث

؟یکنیم کاریچ یدار کتای م،یفهمی: ما که نماریسام

برسند. هیبق دیبگذار گم،یبهت م-

.شهیم داشونیپ گهید قهیدق ستی: بانیشا

باال. رمیمن م یاوک-

طبقه پنجم رو یها شدم و دکمهراه پله ینگفت، من هم سوار آسانسور گوشه یز یچ

فشردم.

بود، در اتاقم رو کیتار مهیکه ن زیوهم انگ یاون راهرو یآسانسور خارج شدم و تو از

قشنگم بود که یکه نظرم رو جلب کرد، تابلو یز یچ نیکردم و واردش شدم. اول دایپ

رو ساخته ییبایز یاتاقم فضا یو خاکستر یمشک ونیبودم و با دکوراس دهیخودم کش

بود.

یاون گرگ بود، تو یهاکه دورن چشم یز یگرگ بود، چ کی یهاچشم ریتصو

« انتقام»که من فقط نیبا ا م،یفهمیکه هر دومون م یز یمن هم بود، چ یچشمها

جونیب یتابلو هی یول کرد،یاحساس رو م نیو اون گرگ هم هم کردمیاحساس م

.ستین شیب

بزرگ کنارش بود. پشت یکتابخونه کیسمت چپ قرار داشت، یرنگ یمشک کمد

رنگ بود، نشستم. یهاش خاکستر از قسمت یکه بعض یرنگ یمشک زیم

Page 52: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

52

گاوصندوق فوق العاده کیبود که پشت اون میبایاتاق تابلو بزرگ و ز یگهید طرف

داده بودم تا ساخته بودند. نهیبراش هز یفرشاد بود؛ ول یدهیبود؛ ا شرفتهیپ

ستادم؛یگرگ مقابلم ا یهاچشم یروشدم و روبه بلند

تم گر گذاشصفحه حس یگذاشتم، دستم رو رو زیم یرو اطیرو برداشتم و با احت تابلو

یکد ده رقم هیرو باز کردم، یشد در اول دییتا یبده، وقت صیهام رو تشختا اثر انگشت

که رمز گاوصندوق بود رو وارد کردم و در دوم رو باز کردم.

گذاشتم، هر دو در رو بستم و تابلو رو زیم یبرداشتم و رو خواستمیرو که م یمدارک

سر جاش گذاشتم.

گروهم بود، یها مربوط به اعضاوندن کردم؛ پروندهنشستم و شروع به خ زمیم پشت

میتقس نشونیاز خانوادم به ارث مونده بود رو ب یکل اموال خودم و هرچ خواستمیم

کنم.

سال از عمرشون رو در کنار من گذروندند. نیها چنداموال واقعا حقشونه، اون نیا

پرونده اول رو باز کردم.

"اینسروش انی"شا

کردم. یگوشه پرونده جا خوش کرده بود نگاه انیکه از شا یقد یر یتصو به

متناسب با صورتش، یهالب ،یمشک یکلفت و موها یابروها ،یمشک یهاچشم

قد صد و نود، د،یسف یپوست اومد،یبزرگ که به صورتش م بایو تقر دهیدماغ کش

!یهر دختر ییایبود و مرد رو پیتدر کل خوش ،یاو عضله دهیاندام ورز

برادر! نیبهتر و

Page 53: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

53

و نه ستیب شتریکمکم کرد و نصف ب یلیها خسال نیا یکه تو یمن، کس یناتن برادر

یاعضا شتریب دییمن گذاشت، معاون و دست راست منه، تا اریسال عمرش رو در اخت

ها رو گذشت که اگه اون امالک و شرکت دینبا نیگروه به عهده اون بوده و البته از ا

من االن ورشکست شده بودم. کردیکنترل نم

که قراره به نام اون بشه رو امضا کردم. شدیم ییزهایکه مربوط به چ ییهابرگه

چیمن بر نداشت و ه یاون دوران دست از تالش برا یالگو بود، تو نیواسم بهتر انیشا

نشد. میوقت تسل

رو باز کردم. یبعد پرونده

مقدم" اری"سام

بزرگ، یو کم دهیکش ینیب زد،یم یبه عسل یکه گاه روشن داشت یاقهوه یهاچشم

و جذاب، کال پیتخوش ده،یورز یکلفت، قد بلند، اندام یبرجسته و ابروها یهالب

هاگذشته، اون یاشتباه تو هیبودند؛ فقط پیتافراد گروه من خوشگل و خوش

بکنند. یانتقام هر کار یکرد که برا لیتبد ییبه آدما رو

رو خونده بود که اون اتفاق براش یو هفت سالشه، تک فرزند بود، تا عموم ستیب

افتاده، حاال شده پزشک گروه ما، کاغذ مربوطه رو امضا کردم.

کردم تا سیانتقام تالش کردم، بلکه دو تا شرکت هم تاس یها نه تنها براسال نیا تو

کنه. نیتام یبتونه ما رو از نظر مال

کردم.رو باز یبعد پرونده

"نی"اشکان مت

Page 54: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

54

که قبل نیاشکان به خاطر ا ن،یبرادر داره اسمش اشک هیو پنج سالشه، ستیب اشکان

گروه به همون ادامه داده و همه یداشته تو یفروشمغازه لباس هیگروه لیاز تشک

رفتم. یحرف نداره؛ صفحه بعد اشقهیسل اره،یما رو اون م یهالباس

نام" کین اوشی"س

یروشن طوس یهابرنزه، چشم یو نه ساله بود و تک فرزند، پوست ستیب اوشیس

.یمشک یو موها دهیکش ینیبرجسته، ب یهاشکل، لب لیرنگ، فک مستط

نظر برامون نیما رو از ا یازهایبا پدرام ن یکیالکترون زاتیبا تجه شیخاطر آشنائ به

.کنهیم نیتام

دادن یمخصوص گوش مال کنند،یم هیرو برامون ته زهایچ جورنیو ا ابیو رد شنود

ها.مهره سوخته

در زد. یکیرو ورق زدم که یبعد پرونده

تو ایب-

شد. انیچهارچوب در نما یباز شد و قامت پدرام تو در

"ابی"پدرام کام

اوشیپنج ساله به نام پاشا داره، با مشارکت س ستیبرادر ب هیو چهار ساله، ستیب

.کنهیم هیرو ته کیالکترون زاتیتجه

نکیعاشق ع ،یمشک یبرجسته، ابروها و موها یهابزرگ و لب ینیبرنزه، ب یپوست

تا به قول خودش جذاب بشه، کنهیاخم م زنهیم یآفتاب نکیع یهست و وقت یآفتاب

.رندیکم دخترا طرفش نم

Page 55: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

55

: سالم.پدرام

سالم.-

ها منتظرند.: بچهپدرام

.امیبرو من م ،یاوک-

ها رو هم امضا بودند، برگه مربوط به اون یام گروه خوبو پدر اوشیرو بست، س در

کردم.

بدم. لیها رو داخل گاو صندوق گذاشتم تا بعدا بخونم و امضا کنم و به وکپرونده هیبق

گرفتم؛ در اتاق شیراه پله بود رو پ ریطبقه اول ز یکه تو یاتاق خارج شدم و راه اتاق از

نتظر نگاهم کردند.م هینشستم، بق زیرو باز کردم و پشت م

پنج نفر اونور، من هم در صدرشون! نور،ینشسته بودند، پنج نفر ا زیدور م پسرا

که ممکنه خطر یتنها کس یباالست؛ اما برا سکشیر یکردم، منته دایپ دیراه جد هی-

داشته باشه، منم.

؟یکنیم ینیچچرا مقدمه گه،یگفت: خوب، بگو د نیکردم که رامت مکث

بشم تا بتونم... کیسعادت نزد ادیبه مه خوامیم-

؟یاطالعات رو ازش کش بر ای یعاشقش کن یخوایم یعنی سا،یوا سای: وانیرامت

.یبینقشه ترک هینگاه کردم و گفتم: وسط حرفم نپر، من هر دو رو در نظر دارم، بهش

برات... نیا ی: ولانیشا

Page 56: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

56

تیپس نگران ،یدونینسبتمون رو خوب م یدرست؛ ول ی: برادرمدمیحرفش پر وسط

ندارم. یبه نگران اجیکن لطفا، من احت نیرو صرف شراره و شاه

نگفت. یز یحرص چ با

دستشه ریکه ز لیاش، و پرونده خلهفته یتو یکارا اتش،یاز اخالق ستیل هی-

دم؛گر یجبران برم یامروز به مادرش گفتم برا خوام،یم زینقشه تم هی نیرامت خوام،یم

من ه،یکه اون فکر کنه اتفاق یطور م،ینیهفته مدام هم رو بب نیتو ا خوادیدلم م یول

میر یم میکه دار یراه نیا دوارمی. امنهیبیاون خوب من رو م یول نم؛یبیاون رو نم

اهیشده همه اطالعاتشون از باند کابوس س یمتیبه هر ق خوامیجواب بده، من م

اهیاتاقش بود، درباره پرونده کابوس س یکه تو یاکنم، گرچه پرونده دایدست پ

طور هم که نیو ا میکه ما ده برابر اونا اطالعات دار ینداشت، در صورت یادیز زیچ

مصرفش براشون گذشته. خیفقط مهره سوخته است و تار لیمعلومه خل

؟یکن دایبه اطالعاتشون دست پ یخوایم ی: چه طور اشاری

دونهینم یباهاش ازدواج کنم؛ ول کنهیو مجبورم م شهیزدم و گفتم: عاشق م یلبخند

.شهیبه ضررش تموم م یازدواج اجبار نیکه ا

مجبورت کنه؟ خوادیم یهست که چه طور نیمنظورم ا یعنی ؟ی: چه طور انیشا

کنه. دیکه بتونه من رو باهاش تهد یز یچ م،یدیمدرک م-

؟یچ سیبده به پل لتی: اگر تحوانیشا

کنه،یکار رو نم نیعاشق دل خسته ا هیرو خوردم و گفتم: زمیقلوپ از قهوه رو م هی

.میمطمئن بش دیالبته قبلش با

Page 57: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

57

ه؟یچ هیهشتاد درصد موفق باشه، نظر بق تونهیم ه،ی: به نظر من نقشه خوبنیرامت

مخالفت کنه، خوادیم یک گهیهمه موافقتشون رو اعالم کردند، آره د انیاز شا ریغ

!انیباند ضربه خوردند، االا شا نیهمه از ا

؛یکنیم جادیا یاست، هماهنگ شهیکار تو مثل هم ان،یکار کنم؛ شا میتقس خوامیم-

چند نفرتون رو انتخاب خوامیمسئوله؛ چون م اریسام وفتهیب یواسه هر ک یاگر اتفاق

وان،یبا تو، ک یهمه چ ی ز یر برنامه نیرامت م،یوارد باند بش لیخل قیکنم و از طر

هم که کارشون اوشیباشند، پدرام و س رسدر دست شهیو موتورت هم نتیماش

مشخصه.

اش به ما پوشش محموله یبرا لیبار خل نیو دوباره ادامه دادم: ا دمیکش یقیعم نفس

.وتریبه شرکت قطعات کامپ اره،یرو م

کجا اد،یو مه لیخل یما رو داشته باشند، هم هوا یهوا دیو احسان، هم با فرشاد

رفتنشون رو هم ییشوساعت دست یو حت خوابندیم یک خورند،یم یچ رند،یم

.خوامیم

هم کارشون اشاریادامه دادم: اشکان و یبه همشون کردم و با مکث کوتاه ینگاه کل هی

تا یشیمن م یز باروز هم هیاشکان تو کنند،یم هیمشخصه، لباس و کفش رو ته

نه. ای شهیم کیتحر نمیبب

گرد گفت: جانم؟ یمتعجب و با چشمها اشکان

تو همه ادیمه یکردن جلو ینقش باز یکه برا نیا یعنیو گفتم: دمیرو مال میشونیپ

؟یاوک ،یایجا با من م

بگذرون. ریخدا خودت به خ یرو باز کرد و سرش رو تکون داد؛ ا ششین

Page 58: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

58

.میداشته باش لهیبه وس ازیتو گوش به زنگ باش؛ چون هر لحظه ممکنه ن وانیک-

در ضمن... م،یرسیسال زحمت باالخره به هسته م شیماجرا هست؛ ش نیآخر ا-

نگاه کردم و گفتم: سه هفته به کردندیزدم و به همشون که کنجکاو نگاهم م یلبخند

.دهیع

شده گفت: خوب؟ زیر یبا چشما اشاری

بعد... یخوزستان، دوشنبه هفته رمیکه من م یاهفته نید از ا: بعگفتم

.یجون به لبمون کرد گهی: د بگو داوشیس

مسافرت با خانواده سعادت. میر یو گفتم: م دمیخند

؟یحی: تفر وانیک

آره.-

.نهیچشم غره رفتند تا سر جاش بش هیکه همه بهش دیکش یبلند غیج هی نیرامت

مختلف داشت، مثل همه مردم! یشهرها یگرفتن تو یبه سلف یدیعالقه شد نیرامت

سعادت، یمسافرت، با خانواده میر یهفته نه دوشنبه اون هفته م نیپس دوشنبه ا-

همتون هم آماده باش. ست،یمکانش مشخص ن

***

"شب آن روز"

طبقه پنجم رفتم. یبه اتاقم تو کیخواب کوچ هیبعد از ناهار و دوباره

ا رو باز کردم تا امضاشون کنم.هپرونده هیبق

Page 59: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

59

بود. زمیکه باز کردم مال مشاور عز یاپرونده نیاول

"یجمال نی"رامت

کلفت یابروها ره،یت یاقهوه یموها ه،یاوقات آب شتریداره که ب یسبز آب یهاچشم

و دیبود، پوست سف یزخم دوران بچگ کی یسمت راستش جا یابرو یداشت که رو

برادر داشته که با همسر و هیو چهار سالشه، ستیبرجسته، ب یهاو لب دهیکش ینیب

سانحه فوت شدند. یدخترش تو

ایداره و یانقشه ایهمه کارها یکردن داره، تو لیتحل یکه تو ییخاطر هوش باال به

.کنهیکار رو اعالم م تیو درصد موفق دهیم ینظر

.کشهیم یخوب یهاه و نقشهدار ییباال یز یر با اونه، قدرت برنامه هایهماهنگ همه

رو باز کردم. یبرگه زدم؛ بعد یرو پا امضام

"یر یام وانی"ک

خواهر شونزده ساله داره، بعد از کشته شدن پدرش و هیو هفت سالشه و ستیب

لیکه وسا شهیم یطور نیو ا برهیبه ارث م نیماش شگاهینما هیمادرش از پدرش

.کنهیهم کمکمون م یاز نظر مال یطور گاه نیهم کنه،یم هیما رو ته ازیمورد ن هینقل

ده،یبزرگ و کش ینیداره، ب یمشک یکلفت و موها یو ابروها یمشک یهاچشم

.گذارهیم شیر یاوقات کم شتریبرجسته، ب یهالب

امضا کنم، به خاطر یابرگه خوندن،ینبودم که ب یمربوطه رو امضا کردم؛ من آدم برگه

.دیکشیشب طول م یهامهیتا ن هایجور کاغذ باز نیا ن،یهم

دانشور" اشاری"

Page 60: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

60

داره. اسیو سه ساله به نام ستیخواهر ب هیو هشت ساله، ستیب

و دهیکش ینیبود، ب رهیاوقات ت شتریکه ب یعسل یهابور بود؛ چشم یکم اشچهره

یاهنازک بود، در کل چهره مردون یمرد کم کی یابروهاش برا ،یمعمول یهالب

داشت.

برامون جور یخوب یاسپرت و مجلس یهاکه قبال داشت و االنم داره کفش یکیبوت با

.کنهیم

"یمی" و "احسان سلفرنی"فرشاد آذ تیدر نها و

یاطالعات یهاتی، از هک انواع سا کنندیم لیتکم یکه ما رو از نظر اطالعات یفرد دو

خوب کارشون رو بلدند. یلیموضوعات رو انجام دادند و خ نیزتر یتا ر

یداره، موها و ابروها ایساله به نام ارم ستیخواهر ب هیو نه ساله ستیب احسان

.یمعمول یهابزرگ و لب ینیرنگ، ب یاقهوه یهاچشم ،یاقهوه

از مطالعه کل برگه امضا کردم. بعد

و ستیو ساله و فرجام ب کی ستیهجده ساله، فرزاد ب دیهم سه برادر داره، فر فرشاد

شش ساله

ینازک و موها یبود، ابروها تررهیاز مال من ت یداشت، کم یآب یهاچشم فرشاد

برجسته. یهابزرگ، لب ینیبود، ب ختهیصورتش ر یتو شهیروشن که هم یاقهوه

فرشاد هم زدم. یبرگه یتق تق، امضا رو پا تق

.دییبفرما-

.نهیاومد تو و در رو پشت سرش بست، بهش اشاره کردم بش نیباز شد و رامت در

Page 61: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

61

خوب؟-

اومده بودم که راجع به فردا صبح بگم. زه،یخوب، آهان، چ-

برق زد: خوب بگو. چشمام

پاساژ صبا، لباس کهنه رهیشد: فرشاد و احسان آمارش رو در آوردند، فردا م یجد

لیوارد شرکت خل پولهیبخت و بکه دنبال کار هست و بد یبخره تا بتونه به عنوان کس

بشه.

که پسرشه. شهیقدر احمقه که متوجه نم نیا لیخل یعنیباال رفت: ابروهام

رفته و فقط چشماش مثل مادرشه، پدرش هم که شییاش به داچهره ادینه، مه-

مست اومدیهم خونه م یو وقت دهیرو که زمان جنگ به خارج فرار کرده رو ند شییدا

.دادهینم صیهاش رو تشخو خمار بوده، چهره بچه

دستم رو مشت کردم و تیبهش اجازه داده؟! از عصبان یانتظام یروین یطور چه

هم فشردم. یهام رو رودندون

گفت: خورم،یقدر حرص م نیا یچ یو من برا هیچ هیبود قض دهیکه فهم نیرامت

بهش فکر نکن. موضوع بوده تموم شده، هیاون کتا،ی الیخیب

تو هنوز از پشت ن،یآروم بشم؛ با آرامش گفتم: رامت یتا کم دمیکش یقیعم نفس

کرده؟ معلومه که انتیدوستت بهت خ نیتاحاال بهتر ،یدیند انتیخ ،یخنجر نخورد

نکرده.

هیبا فکر کردن به یکه دار نمیبیدارم م یگفت: نکرده؛ ول یمیبا لحن مال نیرامت

.یکنیخودت رو داغون م تیخاصیمشت آدم ب

Page 62: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

62

یزنیحرف نزن و اگر م م،ییهاتیخاصیحواست هست؟ ماهم جزء اون ب ن،یآقا رامت-

نکن. نیبه خودمون توه

ها، ما از از اون میینکن، ما جدا یکیها کرد و گفت: خودمون رو با اون یاخم نیرامت

م، فردا حاضر بر دیبا گهیمن د م،ییجدا ستیها براشون مهم نکه جون آدم ییکسا

.یبر دیباش که صبح با

.رونیبگه رفت ب یاگهید زیکه چ نیا یتکون دادم و اون هم ب یسر

ها آدم یمگه ما زندگ م،ییجدا ستیها براشون مهم نکه جون آدم ییاز کسا گفت

برامون مهمه؟

ما هم از یاگهید یکار به نوبه نیکه من کردم، مگه برام مهمه؟ با ا ییهایگندکار نیا با

. میها هستاون یقسمت جدا نشدن م،ییهااون

رو داخل گاوصندوق گذاشتم و به اتاقم رفتم تا بخوابم. هاپرونده

شد؛یم شیشدم، هوا داشت گرگ و م داریب یوقت یول دم؛یچه قدر خواب دونمینم

وضو گرفتم و نمازم رو خوندم.

نه بخورم و رسم کارم رو شروع و به طبقه اول رفتم تا صبحو دمیپوش یمناسب لباس

کنم.

یبرا یول موندم؛یعقب م میطور که معلوم بود از برنامه ورزش نیبود؛ ا شنبهکی امروز

.دیارز یهدف م نیا

حتما ورزش کنند، دوست کردمیها هم سفارش ممهم بود، به بچه یلیبرام خ ورزش

برنامه درست. کیداشتم سالم بمونم، تنها راهش ورزش کردن بود با

Page 63: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

63

رو لبم نشست. یلبخند خوردند،یهم صبحونه م هیبق دم،یصبحونه رس زیبه م یوقت

هم ست هاشیکرم رنگ با خونه ست شده بود؛ کنار اپن آشپزخونه بود؛ صندل زیم

سالن بود. یتو یاقهوه یهابا طرح ییطال یهامبل

آب پرتقال تمومش کردم. هیبود نشستم و چند لقمه خوردم و با زیجام که سر م سر

؟یا: اشکان آمادهمن

؟ی: من واسه چاشکان

؟یایگفتم: مگه قرار نبود امروز تو هم باهام ب کالفه

لباس بپوشم. رمیاومد، باشه، من م ادمی: اشکان

رو بزار تو گوشت. نیرو جلوم گرفت و گفت: ا یکیکوچ زیچ اوشیس

تکون دادم و همون کار رو کردم. یسر

شال. هینسبتا جذب به عالوه یمانتو هیراسته یشلوار ل هیخودم نگاه کردم؛ به

گفت. نیکه رامت یبه پاساژ میو رفت میشد آماده

" باهاتون فاصله داره.نیدو "م ؟یاآماده کتای: دیچیگوشم پ یفرشاد تو یصدا

اد؟یور م نیکه از ا یام، مطمئنآماده-

مطمئنم.-

.یاوک-

.ی: بستناشکان

.ادی: ممنون، داره مرهیبگ یمتوجه شدم که اشکان رفته بستن تازه

Page 64: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

64

: باشه.اشکان

گفتیرو از دستش گرفتم و شروع به خوردن کردم، اشکان هم جوک م یفیق یبستن

بود که دلت مزهیقدر جوکاش بکه جلب توجه بشه، گرچه اون یجور م،یدیخندیو م

.دمیخندیفقط به اجبار م ،یار یباال ب خواستیم

نگاهتون کرد، دو نه،یبیرخت رو م مین کتای: اومد، پشتتونه، با فاصله چهار متر، فرشاد

عقب، پکر رفت. دیقدم اومد جلو، کش

.یفوتبال یگزارشگرا هیشب-

اون ازت خوشش اومده! یکلک نگفته بود ی: باعث افتخاره سرورم؛ ولفرشاد

چرت نگو.-

ناراحت بود. یلیخ ،یرسیبه حرفم م ن،یرو بب لمشیف ای: بفرشاد

شازده. ستیروز ن هیبه -

.ارمیخونه تا من برنامه فرداش رو در ب دیای: بفرشاد

.میاومد-

رم؟یهستا، برم بازم بگ یچه بستن ی: ولاشکان

کارد بخوره به اون شکمت.-

اشکان رفتم. نیرو تا ته خوردم و به سمت ماش میبستن

رو روشن کرد و به سمت خونه رفت. نیهم سوار شد و ماش اشکان

***

Page 65: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

65

یهانیدورب قیکه فرشاد از طر ییهالمیها و فرو مبل و عکس مینشسته بود یهمگ

.میکردیو خودش به دست آورده بود رو نگاه م یتیامن

از دوست دخترت که با کیرمانت یصحنه هی وفتاده؟یجا باحال ن نیا یی: خدافرشاد

.پیبشه کل میبزار نیآهنگ غمگ هیچه شود! روش ،یاو کنه،یصحبت م بهیمرد غر

.ینزن خودیحرف ب شهینثارش کردم و گفتم: م یپس گردن هی

حرف نزنم. تونمینم نیرامت نی: جون تو نباشه، جون افرشاد

نگفتم. یاگهید زیچ

که متوجه حرف فرشاد نشده بود که جونش رو قسم خورد، رو به من گفت: نیرامت

.یباباش رو خورد هیانگار ارث کنهینگاه م یجور هی ،یشوخیب

یآب هم روش؛ ول هی خورمیم شاللهیکردم و گفتم: اون رو که ا یکوتاه یخنده

.دینگاه رو بس کن کیبحث مزخرف عشق در نیا یشوخیب

م؟یگیحق به جانب گفت: مگه دروغ م وانیک

رفتم. یاغره چشم

؟یکنیکار م یفردا چ ی: برانیرامت

.گهید یقرار شد تو بگ-

بدم. حیباال توض می: بر تنیرام

پنجم رفتم. یبه سمت طبقه حرفیجام بلند شدم و ب از

و سر به کردندیرو درک نم تیپسرا هم اصال موقع نیاعصابم خورد شده بود، ا یلیخ

.گذاشتندیسر آدم م

Page 66: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

66

شهیدو رو هم نیبد، ا یرو کیخوب، یرو کیآدم دو رو داره، گفت،یم شهیهم مادرم

در حال جدال با هم هستند.

مادرم در ادامه کنند،یمن دارند با هم مبارزه م یاالن اون دو رو کنمیاحساس م هه،

شک به هیدو در حال جدال هستند نیا یکه وقت گفتیخوب و بد م یداستان دو رو

دیاون موقع است که با ،یانجام بد یخوایکه م یدر انجام کار یشک افته،یدلت م

.یفکر کن شتریب

.رمیوقت راجع بهش فکر نکردم و دارم راهم رو م چیه یشک به دلم افتاد؛ ول من

***

بگه. خوادیم یچ نمیمنتظر شدم که بب م،ینشست نیاتاقم با رامت یتو

دو راه ،یکن دایتا هسته رو پ یبش کینزد لیبه خل دیبا ادیتو عالوه بر مه کتای نیبب-

شرکت گسترش یبر یکه فردا صبح پاش نیا یاول ده؛یخواب سکیرو جفتشم ر ،یدار

بندازه و آقا رمونیگ سیکه پل نیو احتمال ا یندیو شرکتش قرارداد بب لیصبا با خل

.میبخر نرو به جو رهیازت فاصله بگ ادیمه

ه؟یچ یاحتمال بعد-

بشه و ما کیبهت نزد لیات با خلرابطه دنیفهم یبرا ادیکه مه نیا گهیاحتمال د-

ها هم عاشق بشه.اون وسط مسط میفکر کن نانهیبخوش یلیخ میتونیم

رو باال انداختم و گفتم: و اگر نرم؟ ابروهام

لیکه تا خل یدونیم م،یخور یبه مشکل بر م اهیکردن هسته کابوس س دایپ یبرا-

ل،یخل یروز هیکه نیا اشنانهیبخوش ،یوارد اون باند بش یاحمق نباشه، تو عمرا بتون

کار بده. شنهادیبهت پ ادیب یروزگار یمشتاق معامله با تو باشه و روز

Page 67: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

67

حالتش رو در نیتر نانهیبخوش تونمیداشت، من م سکیفکر، کار ما ر یرفتم تو یکم

!شند؟یم یها چ! بچه؟یچ فتمیب سیپل ریاگه گ یرو بکنم؛ ول سکیر نیو ا رمینظر بگ

گفتم: نیو بعدش باز کردم و به رامت دمیبسته کش یهابا چشم یقیعم نفس

لیمعامله با خل یو برا رمیگیحالت رو در نظر م نیتر نانهیبخوش کنم،یرو م سکشیر

.رمیم

م؟یگذار ینم گهیروز د هیرو لیتو ذهنم جرقه زد: خوب چرا قرارمون با خل یفکر هی هوی

که یعنی نیاومد ا ستونیگفته اگر تا فردا رئ یزد و گفت: وقت یلبخند تنیرام

؟یکار کن یچ یخوایرابطه ما تمومه، م ومد،یاگر ن یول د؛یبا ما معامله کن نیخوایم

گهیبا خودش م کنه،یبه هممون شک م یاگر نر مش،یدوئونیم میدار کنهیفکر م

االن . بعدش هم، کنندیدست دست م اقدر مشتاق هستند پس چر نیکه ا یینایا

نفوذ به دیق دیبا یطور نیا اد؛یاش داره از پاکستان مموقع است، محموله نیبهتر

.یجا رو بزناون

پس م،یکرد سکیر یعنیراه نیا یتو میما که اومد ست؛ین یاچاره ه،یحرف نمیا-

کدوم حق چیاومد وسط ه سیپل یاگه پا یول م؛یر یپذیرو هم م اشگهید یهاسکیر

شما من رو، من شما رو. م،یشناسیما همو نم د،یدخالت ندار

مونیدوست یخوایم یطور نیا م،یکرد و گفت: ما مثال چند ساله با هم یاخم نیرامت

.یرو ادامه بد

.رونینزن و برو ب هودهیپس حرف ب د،یمن برام شماها مهم ن،یگفتم: رامت دیتاک با

گاهشیگاه ب یهاطنتیهمه ش نیرفت، از ا رونیمن رو در آورد و ب یادا نیرامت

ذره جذبه نداره. هیشده، یو چهار سالشه و مثال مرد ستیام گرفت، آخه اون بخنده

Page 68: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

68

مهم یلیدورمون خ ندهیآ یتو فکر بودم، فردا برا یلیبه اتاق خودم تا بخوابم، خ رفتم

بود.

***

«شرکت گسترش صبا-نه صبح-دوشنبه»

طبقه همکف.-

در، سرت یروبده روبه هیبرو تو تک ار،یخودت ن یبه رو شه،ی: پشت سرت وارد مفرشاد

آ نه،یات رو نبهات رو ببند، چهرهچشم ،یدیمثال خواب نهیدست به س ن،ییرو بنداز پا

کن. ینقشت رو قشنگ باز کال،یبار

بارش کنم. یز یچ تیوضع نیا یتو شدینم

نهم رو زد، همون طبقه مورد یبه من دکمه طبقه توجهیکارا رو کردم؛ اومد تو، ب همون

.دیطول کش هیحدود ده ثان دنیتوش بود، تا رس لینظر که خل

قدم رو عقب رفت. هیخودم خارج شدم که همون رونیقدم برداشت بره ب کی تا

رفتم و روش خم شدم و یمنش زیبه طرف م د؛یچیپیسالن م یهام توتق کفش تق

مهندس هستند؟ یگفتم: سالم، آقا

شیبا آرا هایبود؛ بعض دهیکرده بود بس که به خودش مال یتابلو نقاش نیع صورتش

...نیا یول شدند؛یخوشگل م

نگم. یز یچ بهتره

گفت: شما؟ باعشوه

هستم. انی: کاوهاپرسهیم ییهاسوال چه

Page 69: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

69

؟یهست انیطور شما کاو آقا هستند، چه کی انیمتعجب گفت: وا، آقا کاو یمنش

.ستادمیا راست

.انیهستم، از شرکت کاو انیکاو سیبه عرضتون اشتباه رسوندند، من آرتم -

دلش رو صابون زده بود. یسالمتدلم براش سوخت، نا د،یخواب بادش

د؟یداشت یهماهنگ کنم، وقت قبل دییبفرما ش،ی: ایمنش

وقت دنیپرس اد،یب انیبه نام کاو یمهندس به شما گفتند قرار بوده کس دیگیم یوقت-

ازه؟ین د،یدار یقبل

.نیخوب، بش یلی: خیمنش

.رفتیداشت ور م یلیخ

رو شل اروی یخودت رو حفظ کن بابا، نزن یچه مرگمه گفت: خونسرد دیکه فهم فرشاد

.کنهیداره با تعجب نگاهتون م ستادهیتو و دختره ا نیبا فاصله دو متر ب ،یو پر کن

قدرم مهندس مشتاق هستند. چه د،یی: بفرمایمنش

کرده براش. یچه غلط ستیبا خودش گفت: معلوم ن یلب ریز

تحمل کنم. تونستمینم شتریب نیاز ا گهید

همه دبدبه نیبا ا کنمیمن نم یرو که تو گفت یغلط نیا زمیگفتم: عز یظیاخم غل با

با... یکنیکبکبه، غلط اضافه رو تو م

لباسا. نیبهش انداختم و ادامه دادم: با ا یز یرآمیتحق نگاه

Page 70: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

70

بردم به طرف در ضیکردم؛ خوب که از صورت قرمزش ف هیخودم رو تخل ش،یآخ

رنگ رفتم و در زدم. یاقهوه

با نم،یبیاشکال نداره موقع برگشت م نم؛یوقت نکردم دکور سالنش رو بب اصال

یهیداشت، چه روح دیوارد شدم، به اتاقش نگاه کردم، دکور سبز و سف دشییبفرما

نشستم. زشیم یروروبه یصندل یکردم و رو به خودش نگاه ،یفیلط

.انیسالم به خانوم کاو-

جو یبه پدرش رفته بود؛ موها یکم ارینبود، مه ادیمه هیشب یانگاه کردم، ذره بهش

چشم، لب یگوشه یهاو چروک نیروشن. چ یاقهوه یهاچشم ده،یکش ینیب ،یگندم

نیکه با همچ یهم باشه، کس دیجذاب بود. با یول برد؛یسنش رو باال م اشیشونیو پ

بشه. ریپ دینبا کنهیکار م یباند

دیقرار داد که فرمود یبرا ،یتراب یام اضافه کردم و گفتم: سالم آقابه چهره یلبخند

مزاحم شدم.

.میشما، خوب شروع کن یمراحم هیمزاحم چ-

ساعت سر پول هم به توافق کیمحصوالت و قطعات، بعد از حیکردم به توض شروع

.میو قرار داد رو بست میدیرس

.یهمکار نیحالم از اخوش یلیزدم و گفتم: خ یلبخند

ببره و اعتمادش رو جلب کنه. شیکارم رو پ یکم تونستیلبخند م نیهم

.نیهمچن-

.ستیدر باز شد و دختره اومد تو، الحمدهللا در زدن هم بلد ن هوی

Page 71: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

71

تو؟ ی: چرا بدون اجازه اومدیتراب

پسره اومده واسه استخدام، فکر کنم به دردتون بخوره. هیبا عشوه و ناز گفت: یمنش

: بفرستش تو.یتراب

رفع زحمت کنم. گهیتون دحال شدم، با اجازهشدم و گفتم: خوش بلند

.میبود یز یچ ییچا یاقهوه هیدرخدمتتون دییبفرما کنم،ی: خواهش میتراب

باند کابوس نبود خودم یخوب اگه تو یبد نبود؛ ول افشیق اقت،یلیب ریپ ار،موذم

که سرنوشت ما میچه کن یول دم؛یکشیهاشم باال م. پولشدمیزنش م رفتمیم

شدم رفت از بس که وونهیو عشقمان نافرجام است؛ د میکه باهم ازدواج کن ستین

فکر کردم.

یممنون، من چند جا یلیگفتم: خ وفتادهین افهیو ق ختیکه هنوز از ر رمونیپ لیخل به

هم کار دارم. گهید

.دمینفر رو شن هیدر و ورود یصدا

.رمیآژانس براتون بگ-

داشته باشه؟ دینبا نیشرکت ماش هی سیکردم و گفتم: رئ یمصنوع یخنده

و گفت: جسارت نکردم. دیخند اونم

.شتریب یهایهمکار دیجسارت نبود، به ام-

بزنه، برات دارم. دمیرق زد، باب هاشچشم

خوب خداحافظ.-

Page 72: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

72

خداحافظ.-

من مثال حواسم یول نه؛یام رو بببتونه چهره ادیکه مه نییانداختم پا یرو طور سرم

.ستین

زد،یهم رو اعصاب بود داشت مخ م هیمنش نیکنارش رد شدم و از در خارج شدم، ا از

یشلوار و مانتو ریلب بهشون دادم؛ از ز ریز یفحش ،یستادنیا س،یتو ف سیاونم ف

خود فروش! اقتیلیبود، ب دایپ شیمشک یرهایلباس ز دشیسف

هیمصرف کرده بودم تا به نظر یانرژ یلیخوب نبود؛ خ ادیشرکت خارج شدم. حالم ز از

به خودم آوردم یلیفشار خ ،یچیه گهیهم رو مخ بود د یمنش نیا ام،یشرکت ب سیرئ

!فرستادمیرو م انیشا دی. اصال باارمین نییکه نزنم دک و پوزش رو پا

طور که چه ینیخانت رو بب ادیمه یهالمیف دیخونه که با ایزود ب ن،ی: آفر فرشاد

متعجب و مبهوت مونده.

.یکرد تیلیقدرم تو گوش من حرف نزن، مخم رو ت نیا ام؛یدارم م-

شدم و به سمت خونه روندم. نیم سوار ماشنگفت، من ه یز یچ گهید

***

ه؟یچ هانیزدم: فرشاد، ا داد

که از ما داشت رو فتوشاپ کرده بود، مثال اون ییهاکل عکس د؛یخند زیر زیر فرشاد

لپ هام رو شدم،یرد م ادیاز کنار مه یاتاق تراب یکه من حواسم نبود و تو یتیموقع

تر کرده بود،که متعجب بود رو درشت ادیمه یهاسرخ کرده بود و چشم

Page 73: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

73

آفتاب مهتاب یدخترا نیا هیبه من زل زده، من هم شب زیه یمردها نیمثل ا انگار

.کشندیشده بودم که خجالت م دهیند

شده مگه؟ قشنگه. ی: چانیشا

.انیاسمش رو داد زدم: شا تیمنفجر شدم، با عصبان گهید

.کشمتونیم بهتون نرسه، خودم مدنبالش و داد زدم: فقط دعا کن دست دمیدو

شدم. الشونیخیبهشون و ب دمیبدو من بدو، آخرش هم نرس انیو شا فرشاد

.دندیو خند دندیها رو دعکس هابچه

من هم گهیاحسان د یکه با قهقه گرفتیام مداشت خنده واشی واشیهم من

فردا یبرا نمیتاسف تکون دادم و رفتم بخوابم تا شب پاشم بب یاز رو یسر دم،یخند

کار کنم. یچ

***

《شب همان روز 》

؟یکار کن یچ یخوای: ماوشیس

شکار. رمیبهم بگه انجام بدم، امشب که م نیمنتظرم نقشه رو رامت دونم،ینم-

روم نشست کاغذ تو دستش بود، اخم کرده و متفکر اومد روبه هیطور که نیهم نیرامت

برداشت و خورد. زیم یفنجون قهوه از رو هیو

ن؟یرامت-

چه مرگتونه؟ ه؟ی: چکنندیکه همه بهش نگاه م دیرو باال آورد د سرش

Page 74: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

74

شد؟ یچ-

.دیراه به نظرم رس هیفکر کردم، یلیرو صاف کرد و گفت: من خ گلوش

؟یچ-

رو بخونم. نیاجازه بده ا-

برگه رو تموم کنه.تکون دادم و منتظر شدم تا اون یسر

***

《شنبه_سه صبح سه》

.گهید ایب ؟یدیداخل راهرو داد زد: پوش فرشاد

و داد زدم: اومدم. دمیکاپشن رو باال کش پیز

گوشم یرو که پدرام داده بود، تو یرو برداشتم و پشت کمرم گذاشتم، گوش کلتم

گذاشتم.

شدم. انیشا نیرسوندم، سوار ماش اطیرو باز کردم و خودم رو به ح در

؟یا: آمادهدیپرس شهیمثل هم انیشا

.میکن بر شیآره، آت-

کرد. حرکت

کردم، دایرو روشن کردم؛ آدرس خونه منصور رو پ نیاس ماش یپ یبردم ج دست

.یدیرو م یکه نثارم کرد ییرهایها و تاون خراش یتالف

شدم. ارم،یدخلش رو ب یطور که چه نیفکر ا غرق

Page 75: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

75

.میدیاز فکر در اومدم: رس انیشا یصدا با

به اطراف نگاه کردم، کوچه دم؛یباال کش امینیب ینقاب رو تا رو م،یشد ادهیپ نیماش از

نیهم انتهاش بود، خونه منصور، آخر یو نقل کیخونه کوچ کیبود، یکیبن بست تار

.گهیمهره سوخته د کیرسوند، لیرابط که من رو به خل

اش هم بازه.برو باال، پنجره رمیگی: طبقه اوله، قالب مانیشا

ست؟ین نیجا که دورب نیا-

نه، قبال اومدم چک کردم.-

.میخوبه، بر -

جهش هیو قالب گرفت، من هم با ستادیپنجره ا ریز انیشا م؛یدیسمت خونه دو به

پنجره رو با ۀو لب دمیفشار به دستش پر کیدستش گذاشتم و با یراستم رو رو یپا

کرد. جادیا یهام سر خورد و صدا بداز دست یکیدو دستم گرفتم،

شدن پرده اومد. دهیکش یصدا

گفت: حتما گربه بوده. یکی هیاز چند ثان بعد

پنجره رو گرفتم و با مهارت خودم رو باال ۀرفت با دو دستم لب یوقت ده،یشن پس

.دمیکش

به اطیاحت بخوابه، با خواستیبود حتما م کیتو رفتم، خونه هم تار واشیپنجره از

.ادیداخل ب انیرفتم و درش رو باز کردم تا شا یسمت در ورود

سنجاق باز دیو مف یمیرو با روش قد یبود من از پنجره داخل بشم و اون در اصل قرار

.ادیکنه و باال ب

Page 76: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

76

.دیخوابیدر نگاه کردم، داشت م یسمت اتاق منصور رفتم، از ال به

داشت. یاساده ونیعادت کرده بود، دکوراس یکیبه خونه کردم؛ چشمام به تار ینگاه

از در وارد یوقت یشده بود، سالن اصل دهیچ ونیز یتلو یدست مبل که جلو هی

بود که به یتو رفتگ هی یسمت چپ سالن اصل یقابل مشاهده بود، انتها یشدیم

بود که منصور توش یدر اتاق ون،یز یسمت راست تلو شد،یآشپزخونه اپن ختم م

داشت. یسمت راست پنجره بزرگ واریو د دیخوابیم

و دمیاز جا پر دمیکه شن یتلق یوارد خونه شده بودم، با صدا یاز پنجره سالن اصل من

ام رو از پشت کمرم در آوردم و جلوم گرفتم.اسلحه عیسر

.انیگفت: منم، شا ییصدا

خدا بکشتت از شرت راحت بشم، رفت یام رو رها کردم و گفتم: الهحبس شده نفس

کپه مرگش رو بگذاره.

رو تکون داد؛ وارد اتاق منصور شد، من هم پشتش وارد شدم. سرش

یشد و گفت: شما... شما ک خیجاش س یتو دهیبود، ترس دهیهنوز نخواب منصور

د؟یهست

!لییمرگت، عزرا یگفت: فرشته یبا لحن ترسناک انیشا

انیبرداشت و به شا زشیم یلند شد و چاقوش رو از رودهنش رو قورت داد، ب آب

ور شد.حمله

شدند، حاال نوبت من بود. ریهم در گ با

Page 77: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

77

ستون ینییپا یهاضربه به مهره کیدستم چرخوندم و با انتهاش یرو تو رمیت هفت

ضربه هم به پشت گردنش زدم. کیفقراتش و

افتاد. نیزم یشد و رو حالیب

تخش گذاشت. یبلندش کرد و رو انیشا

؟یمدارک رو برداشت-

: نه، زود باش بگرد.انیشا

د؟یدونیگفتم: جاش رو نم متعجب

م،ینکرد دایپ یز یباره ما چ نی: متاسفانه در ادیچیگوشم پ یفرشاد تو یجد یصدا

.دیکن دایخودتون پ دیبا

ها، تابلو و...تخت، پشت قاب عکس ریگشتن، ز میکرد شروع

جاچیه ،یجا کوبوند و گفت: لعنتاون ریتحر زیم یبا حرص مشتش رو رو انیشا

.ستین

تلق نظرم رو جلب کرد. یبگم صدا یز یخواستم چ تا

؟یدیکرده بودم گفتم: تو هم شن زیطور که با دقت گوشام رو ت همون

بود. زیم نیا ریمتعجب گفت: آره، از ز انیشا

.مینیرو بب زیم ریتا ز میخم شد هردومون

بودم. دهیمورد رو ند نیکرده بود، تا حاال ا یصندوق رو هوشمندانه جاساز گاو

Page 78: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

78

یکار گذاشته بودند، مثل کشوها یز یچ کی رشیرو برداشته بودند و ز کیسرام

و یآوردیبود؛ اگر روش فشار م یفشار

.شدیمشخص م رشیو ز گرفتیفاصله م نیاز زم کیسرام یکردیم رها

که منصور من رو کردندیه من رو برداشت؛ مدارک ثابت ممدارک مربوط ب انیشا

به هدفم دنیبه هسته برسم؛ چون قبل از رس تونستمیاون موقع نم شناسه،یم

ثابت کنه تونستینداشت نم یاونم با مدرک؛ اگر مدرک شدم،یتوسط اون لو داده م

.شناسهیمن رو م

خشخاش داشت، البته یهاافغانستان مرزعه یکله گنده بود که تو کی منصور

ها و به کله گنده کردیم رانیو وارد ا گرفتیم اکیها تر از خشاش انه،یمخف

.فروختیم

فیکه از مردم قشر ضع ییهامصرف کننده نیکه مرغوب نبود رو ب هااکیتر یهیبق

.کردیبودند، پخش م

.میو به سمت خونه رفت میشد نیو سوار ماش میدیپر رونیهم از پنجره ب با

بود؟ شیآخر نیگفت: ا انیشا

بعدش هسته. ل،یمونده، خل گهید یکیبود، شیآخر نیگفتم: آره، ا یحالخوش با

اون جواب بده؟ یروش بتونه رو نیا یکنیگفت: فکر م یبا نگران انیشا

دهیکه داره تاوان کاراش رو پس م کنهیآره، اون به مدت چهل و هشت ساعت فکر م-

.هیمثل بق شه،یو دچار فلج موقت م

؟یکار کن یچ یخوایبا همون لحنش گفت: نه، منظورم هسته بود، اون رو م انیشا

Page 79: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

79

چونم گذاشتم و صادقانه گفتم: ریرو ز دستم

تمرکز کنم. ادیمه یرو دیبکشمش، فعال با ایجونش رو ببخشم دونم،ینم-

***

«یمجاور کالنتر ابانیخ-صبح ازدهی-شنبه سه»

با متیارزون ق یگوش هیکه یفیشونه چپم انداخته بودم، ک یرو رو یرنگ یمشک کوله

بشه. نیچند تا کتاب، دفتر و کاغذ توش بود که سنگ

یمانتو هیجلب توجه نکنم؛ ادیبودم، ز دهیپوش یشلوار معمول یمانتو هیهم خودم

بود، یهام هم کتونو شال کرم رنگ، کفش یبا شلوار کرم یآب یهابا طرح یکرم هیسنت

شرکت بود. سیرئ هیدر حد

رو. فیشدن ک دهیبعد کش دمیرو شن یموتور یصدا

ما رو دزد فیانگار نه انگار که ک ،یچکیبه ه یچکیکردم؛ ه دادیداد و ب یخودیب کمی

زده، شماره پالکش رو برداشتم.

.یکار کن یتا بهت بگم چ ،ی: برو کالنتر فرشاد

نگاه کردم. وارهایهمون اطراف رفتم، داخلش شدم و به در و د یکالنتر به

برو بهش ه،یجوونه و چشماش رنگ ،یبه نام، حسن خالق ،ینیبیسروان م هی: فرشاد

بگو.

.دمشید-

که فرشاد گفت، یبه اون سروان یساختگ یاسترس و نگران هیطرفش رفتم و با به

رو زدند. فمیگفتم: آقا دستم به شلوارتون ک

Page 80: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

80

دامن نداشت. خوب

اش هم گرفته بود: خودش به هول و وال افتاد، خنده د،یمن رو د یکه نگران اون

هاشون،چهره افشون،یخ...خوب کجا؟ ق

...یموتور ،ینیماش ،یپالک ،ینشون ،یآدرس

دم،ی: نه آقا فقط شماره پالکش رو ددمیوسط حرفش پر گفت،یداشت چرت م گهید

داخل یزایچ د،یکن یکار هیازشون ندارم، جناب سرهنگ تو رو خدا یچیه نیاز ا ریغ

برام مهمه. یلیخ فهیاون ک

.شهیشما رد م یاز جلو یاتاق مافوقش؛ ول رهیداره م اد،یداره م ادی: مهفرشاد

بهتون کمک د،یایدنبالم ب کنه؛یکمک م یکل نمی: من سروانم، بعدشم همسروان

.دیکن داشیپ کنمیم

که یازش گرفتم و به سروان ینگاهم رو فور اومد،یاز پشت سروانه م دم،یرو د ادیمه

شد، بعد خیلحظه حس کردم روم م هیرو ادیقصد داشت، کمکم کنه انداختم، نگاه مه

با سرعت رفت.

نشسته وتریپشت کامپ یکه چند نفر میاتاق شد هیسروانه راه افتادم، وارد دنباله

بودند.

افتاده؟ ی: اتفاقدمیرو از پشتم شن ادیمه یصدا

توجه نکردم، ادیو اصال به مه دمیجویرو زده بودند، ناخونام رو م فمیکه ک نیخاطر ا به

رونیو انتهاش از شالم ب هامقهیبود به شق دهیموهام هم چند تا از تارهاش چسب

اومده بود.

Page 81: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

81

.ییشناسا یرو زدند اومدند، برا فشونیگفت: ک ادیبه مه یخالق

تکون داد و رفت. یسر ادیمه

شدند. دایدزدها پ ا،یدنگ و فنگ، سه ساعت برو و ب یاز کل بعد

که نیهمراهشون نبود؛ مثل ا فتونیفقط شرمنده ک فتون،یک یاز دزدها نمی: اسروان

یپول خوب یول دند؛یطرف رو ند یرو دادند بهشون، چهره فتونیکرده، ک رشونیاج یکی

شما... فیک یزندان؛ ول رنیکه م هانیبهشون داده؛ ا

آه، شه،ینم دایپ دونستمیو گفتم: م دمیو وسط حرفش پر دمیکش یخانمان سوز یآه

با اجازتون. د،یها رو هم آزاد کناون ست،یمهم ن گهید

نیهم یکالنتر رونیکردم تا ب زونیهام رو آوکه منتظرش باشم، سر و شونه نیا بدون

یکار چیرده باشه و حقم رو خورده باشند و من نتونم هطور رفتم، انگار همه کسم م

کنم.

خونه مورد نظر یجلو دیسف یرفتم، سوار کمر ادهیرو زدن پ فیکه ک یابونیاون خ تا

شدم.

رفت. شیخوب پ یلیخ یوا-

.هایشدیم گریباز یرفتیم دیبا کتای: وانیک

.گهید مینیما ا-

نبودما. ریتاثیگوشم با حرص گفت: البته من هم ب یتو فرشاد

خفه شو فعال-

؟یبا تعجب رو به من گفت: با من وانیک

Page 82: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

82

گفتم: با د،یچیپیگوشم م یفرشاد که تو گاهیگاه و ب یهااز چرت و پرت یعصب

فرشادم.

ان؟یبود؟ شا ی: آهان، کار کوانیک

آره-

گفت؟ ی: سروانه چوانیک

خدا یهابرند، بنده دمیم تیند، من هم گفتم رضارو نشناخت انیچهره شا-

انیو به شا بردندیرو م فیمشت آشغال بود؛ اگر هم ک هیتوش دونستندینم

.گذاشتینم یهم کارشون رو بدون تالف انیبه کاهدون زده بودند، البته شا دادندینم

.مینگفت، به سمت خونه رفت یز یتکون داد و چ یسر

***

؟یبگ یبه ک ،یکجا بر دادمی: قدر نشناس، من بهت آمار نمفرشاد

.ینیشیم کروفونیپشت م یر یگفتم: احسان از امروز م کالفه

.کتایگفت: یز یدآمیکرد و با لحن تهد زیچشماش رو ر فرشاد

یهام رودارم زدم و بعد با گذاشتن دستچرخ یصندل یرو یپا انداختم و چرخ یرو پا

؟یزنیحرف م یلیخ یفتم: قبول دار نگهش داشتم و گ زیم

.شینازک کرد و گفت: ا یپشت چشم فرشاد

.نیپشتش بش یزنیو گفتم: اگه حرف نم دمیخند

که حرف بزنم. نمیشیبا حرص گفت: پشتش م فرشاد

Page 83: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

83

رفتم تا نقشه فردا رو بهم بگه. نیو به سمت اتاق رامت دمیخند

زدم و وارد شدم. در

سالم-

.نیبهت بگم، بش اومدمی: سالم، داشتم منیرامت

هاش دادم. و همه حواسم رو به حرف نشستم

« ابانیخ-ساعت شش عصر-چهارشنبه »

!تق

پشت فرمون. نینش یستیبلد ن یخانوم، رانندگ یبلند گفت: هو یشد با صدا ادهیپ

.دیگفتم: بدهکار هم شدم؟ شما مقصر یساختگ تیشدم و با حرص و عصبان ادهیپ

.یکه عرضه ندار دییشما نیخانوم ا ریخن-

تو خیفقط م زمیه نیبه شما نگاه کرد، ا شه،یرد م ابونیداره از خ ادی: مهفرشاد

.یخانم، نکنه قبال مخش رو زد کتایدارم رتیکلک، من رو خواهرم غ هاشهیم

نیهم بهش پول داده بودند، گفتم: ا نیکه ا یهاش رو به مردبه چرت و پرت توجهیب

خانومه؟ هیچه طرز حرف زدن با

کار کنم. یباهات چ دونستمیکه عجله دارم و گرنه م فیح

نیا دییبود جلوش گرفتم: بفرما دیتا شده که توشم مثل روش سف دیکاغذ سف هی

به من دیکه با دییشما نیتا خسارت بدم، گرچه ا دیر یشماره منه، بعدا تماس بگ

خداحافظ. د،یخسارت بد

Page 84: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

84

اون یاز قصد بهش بزنم؛ ول خواستمیبود خودش مقصر بود، گر چه من م حقش

اومد و زد به من و کارم رو راحت کرد. ابونیخالف خ

.هیخودش کل دمیرو بخش اریسام زیعز یایکه خسارت پرش نمیهم

عقب عقب رفتم و از اون مکان خارج شدم و به یشدم، با وجود شلوغ نمیماش سوار

سمت خونه روندم.

ضربه موندیداشتم که حاال کارم رو خوب انجام داده بودم و فقط م یبهتر احساس

.دادمیمسافرت انجامش م هی یتو دیآخر که با

***

«خانه -نه شب-پنج شنبه »

فرشاد، احسان، اطالعاتتون کامل بود.-

خانوم. ی: چاکر آبجاحسان

دیمعامله با نیرده هم باشم ااگر م د؛یبعد از ع د،یآماده معامله باش اوش،یپدرام، س-

.رهیانجام بگ

رو جلب کنم. لیاعتماد خل یجور هی دیلب با خودم گفتم: تازه با ریز

.میاآماده ی: باشه، ما آمادهاوشیس

خوبه.-

: خانوم، شام آماده است.خدمتکار

.یکه مردم از گشنگ میبخور یچ هی میبر دیها پاشباشه، بچه-

Page 85: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

85

.میو شروع کرد مینشست زیم سر

؟یر یبا دهن پر گفت: فردا صبح م اشاری

.یبا تشر گفت: ببند اون دهنت رو، حالم رو بهم زد اشکان

: به تو چه.اشاری

قدر هم دعوا نیشنبه فکر کنم برسم، ا رم،یها، من فردا صبح زود مبچه الیخیب-

.مارستانیت رمیآخرشم از دست شما م د،ینکن

ممکنه، تو هم کال ریه ممکن باشه، دعوا نکردن ما ده نفر غبگو ک یز یچ هی: اریسام

.دندیاالن هم راهت م نیهم ،یبعدا بر ستین ازین ،یاوونهید

داش. ولیاز حرفش گفتند: ا دییبه تا همه

و ادامه شامم رو خوردم. دمیداد؛ خند یرو طرفش پرت کردم که جا خال قاشق

***

«نه صبح -فرودگاه خوزستان-جمعه »

رو در آوردم و اطراف رو نگاه کردم تا میآفتاب نکیاومدم، ع نییفردوگاه پا یهاپله از

بود، بعد اریمه یهایجلف باز دمیکه د یز یچ نیکنم؛ اول دایخانواده سعادت رو پ

یلیاخم که خ هیبه عالوه یآفتاب نکیبا ع نهیبود که دست به س ادیکنارش مه

زدم. یلبخند کرد،یجذابش م

یهم ه اریمه د،یخندیم اریمهتا بود که داشت به مه ار،یبرات دارم، کنار مه ادیمه آقا

.دادیو برام دست تکون م دیپر یم نییباال پا

.دیمعطل شد یلیگفتم: سالم، شرمنده، خ ییروطرفشون رفتم و با خوش به

Page 86: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

86

.میمعطل نشد یلی: سالم، نه خاریمه

.دیدار فیپرو تشر یلیزدم و گفتم: شما خ یلبخند

.یخم شد و گفت: شما لطف دار کمیو اشنهیدستش رو گذاشت رو س اریمه

؟یدیرو چرا جواب نم تیگوش ؟یبهتر ؟ی: چه طور مهتا

روشنش کنم. تونستمیبودم نم مایهواپ یچون تو مم؛یشما، گوش یهایپرسبا احوال-

بهم محل نذاشت، با خودم گفتم که بهتره خودم شروع کنم. ادیمه دمید

.ادیاهم اهم، سالم عرض شد آقا مه-

.رهید می: سالم، بر ادیمه

بود. بیبرام عج گرفتیشروع بد نبود؛ اگر باهام گرم م یبرا

بود؛ با یاو عضله پیتاز پشت هم خوش م؛یراه افتاد ادیپشت سر مه حرفیب

رو لبم اومد. ینقشه لبخند Aمرحله تیموفق یادآور ی

چه مدمیهام فکر کردم که اصال نفهاه آن قدر به نقشهتو ر م،یشد ادیسمند مه سوار

از یکیجا که نیاز اهواز تا ا م،یدیطور رس

که یساعات یادآور یخاطر با نیراه بود به هم یلیبود، خ ایدر کینزد کیکوچ یشهرها

فکر بودم ابروهام باال رفته بود. یتو

لب ریکارم فعال بشه و ز نیگوشم با ا یام رو لمس کردم تا اون شنود توگوشواره پشت

باشه. یحواستون به همه چ دم،یگفتم: رس

پارک کرد، مادر به استقبالمون اومد، با تمام وجودم مادر رو بغل کردم، مثل اطیح یتو

مادر خودم بود، مهربون و بخشنده.

Page 87: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

87

.میو داخل رفت میکرد یهم روبوس با

.میبخور دییایمادر، ناهار فسنجون درست کردم، ب دییای: بمادر

.رفتیم نییسرم باال پا یتو یسوال یغذا بودم؛ ول نیا عاشق

فقط ای خورندیغذاها م نیهم از ا های: جنوبدمیو پرس اوردمیهم دووم ن آخرش

مخصوص خودشون رو دارند؟ یغذاها

ادیبوده و پدرم مال آبادان، من از مادرم یگفت: مادر من اصفهان یبا مهربون مادر

گرفتم.

لهجه داره. یحرف بزنه و کم یفارس خوادیهستم که مادر م یوقت عاشق

م؟یبعد ناهار شروع کن دیام گفتم: موافقبردن نقشه شیزودتر پ یبرا

رو؟ ی: چاریمه

.گهیرو د یخونه تکون-

؟یبا تعجب گفت: چ اریمه

تا بعدا. دیناهار بخور نیای: حاال بمادر

.میگذاشتم، با هم ناهار خورد ونیز یرو که کنار تلو کولم

هم ادیولو شد، مه ونیز یتلو یرفت جلو اریخودش؛ مه یرفت سو یاز ناهار هر ک بعد

.شستیها رو ماتاقش رفت، مهتا هم حمام رفت، مادر هم داشت ظرف یتو

آشپزخونه رفتم و گفتم: مادر نردبونتون کجاست؟ یتو

.وارید یگوشه وونیا ی: نردبون؟ تومادر

Page 88: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

88

و دستمالتون کجاست؟ ندهیمواد شو-

رو پاکنشهیچند تا دستمال و ش نتیاشاره کرد؛ از کاب ییشوظرف ریز نتیبه کاب مادر

رفتم؛ رونیاز در ب دم،یرو که خوابش برده د اریرفتم مه رونیاز در ب یبرداشتم، وقت

دبون رو انداخته بود، به اطراف نگاه کردم، نر هیسا یر یحص بونیسا یآفتاب بود؛ ول

بلندا که زنگ زده بود. ین صندلینردبونم نبود از ا دم،ید

شده بود، دهیهاش کشپرده اد،یکردم؛ اول رفتم سراغ پنجره اتاق مه زونیرو م جاش

مادر، یتار مو هی یهام هم فدارفتم روش نشستم؛ لباس ره،یبودم نقشم بگ دواریام

ییپاک کن قسمت باال شهیدارم، با پارچه و روزنامه کهنه و ش هانیمن صد تا از ا

.شدیباز م یوسط یکه دوتا یکه پنجره قدیتا ت شیش کردم،یپنجره رو پاک م

کردم نگاهم یچشم تو چشم شدم، با همه توانم سع ادیشد و با مه دهیها کشپرده هوی

دلش بلرزه، اون هم کمیه بد نبود، بلک Bواسه قدم اول تو مرحله نیا رم،یرو ازش نگ

یجنبهیآخرش هم خودم مجبور شدم نگاهم رو ازش گرفتم، ب گرفت،ینگاهش رو نم

سست.

رو باز کرد. شدیهم نگاهش رو گرفت و پنجره رو که به داخل باز م اون

؟یکنیکار م ی: چادیمه

! چقدر زود جواب داد.؟یکنیم

اگر با کنم؛یم زیرو تم هاشهی، گفتم: شکه به خاطر مفرد صدا کردن من بود یتعجب با

برم اونور. دیشیم تیصداش اذ

کمکت. امی: نه، صبر کن االن مادیمه

ممنون-

Page 89: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

89

.زدمیزودتر تو چشماش زل م دونستمیداشت؛ اگر م ریتأث چقدر

یول ؛یر یجلو م یخودت دار اد،یخوبه، آقا مه د،یها رو هم کشرو بست، پرده پنجره

تر باشه.سخت کردمیفکر م ییخدا

باالخره نخ رو داد. کتای ی: وااحسان

.شهیحواسم پرت م دیقدر تو گوشم وز وز نکن نیا ،یتو که از فرشاد بدتر -

به زدیرو باال م هاشنینگفتم، همون طور که آست یز یچ گهینگاهم بهش افتاد، د تا

اد؟یاز من برم یسمتم اومد و گفت: چه کار

بهش بدم. یکار هیفکر کردم تا کمی

و پاکنشهیش نمیا د،یها رو پاک کنپنجره نییقسمت پا دیتونیگفتم: ممم، م متفکرانه

نه؟یا پاکنشهیکرد و گفت: ش پاکنشهینگاه به ش هیروزنامه،

آره چه طور مگه؟-

.کنندیپاک م شهیکه باهاش ش یالهیوس هی کردمی: من فکر مادیمه

طورم هست. نیخوب هم-

ممم، بخارشور. ه،یشب یالهیوس هی کردمینه مثال فکر م: ادیمه

آهان.-

رو پاک شییرو قسمت باال هاشهینکرده، ش زیانگار تا حاال خونه تم نو؛یشفا بده ا خدا

.دمیپر نییکردم و پا

هم ادیکردن، مه زیرو سمت پنجره مهتا بردم، رفتم باال و شروع کردم به تم نردبون

دنبالم اومد.

Page 90: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

90

ه؟ی: اسمت چادیمه

چه طور مگه؟ گه،ید دایآرش ؟یدونیتعجب گفتم: مگه نم با

رو بدونم. تی:دوست دارم اسم واقعادیمه

.دایشما بگو آرش کنه،یصدام م زیچ هی یهر ک-

.تی: اسم واقعادیمه

...میداشتم، اسم واقع یمشکالت هی یمن بچگ-

پدر و مادرم اد،ینم ادمیادامه دادم: گهیدروغ د هیرو بستم و جمله رو با چشمام

ها اسم برام انتخاب کردند، تا بتونم پدر و اون کنم،یم یدوست پدرم زندگ شیمردند، پ

مادرم رو فراموش کنم.

خودم نیبه خاطر هم اد،یو گفتم: چندان از اون اسم و خانواده خوشم نم دمیکش یآه

هیدانشگاه گن،یبهم م کتایبرادرم و دوستاش کنم،یم یمعرف زیچ هی یرو به هر کس

اسم. هیهر جا به ز،یچ هیمحل کار ز،یچ

ه؟یاسم داخل اون چ ؟ی: اصال مگه شناسنامه ندار دیکنجکاو و شکاک پرس ادیمه

اون رو بدونه. یکس خوادیدلم نم اد،یگفتم که ازش خوشم نم-

صدات کرده؟ سیبه اسم آرتم ی: خوب تا حاال کسدیدوباره پرس ادیمه

.گنیم سیمحل کارم همه بهم آرتم یخوب تو-

.انیکاو سیچشماش و شمرده شمرده گفتم: آرتم یزدم تو زل

هیحداقل ت،یخاصینگفت، کنه ب یز ینگفتم، اون هم اخماش تو هم رفت و چ یز یچ

دلم خوش شه. یزدیلبخند م

Page 91: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

91

کردم. نتیج نیاگه س دیگفت: ببخش یاز مدت بعد

.شیتو فاز غم وغصه، ا میاه، ما چرا رفت ست،یبرام مهم ن یچیه گهید-

.ادیکلمه بدم م نیکه چه قدر از ا دونهیم خدا

.رسمیحسابش رو م خندهیبه من م دم،یفرشاد تو گوشم شن یخنده یصدا

.رهیم ادمیزود یلیرو خ زایچ یکه من بعض نینره صلوات، به خاطر ا ادمی فقط

اد؟یآقا مه-

ترم.راحت ادی: با مهادیمه

حدس کردمیبشه، خدا خدا م کیبهم نزد کنهیم یداره نقش باز ای دهیداره وا م ای

.بارهیگربه کوره نم یباران به دعا یاولم درست باشه؛ ول

می،خوایهام و برادرم مهفته که با همکارام و دوست نیا یبه هر حال، من دوشنبه-

مسافرت، گفتم به شما هم بگم، میبر

.دیالبته اگر قبول کن م،یببر هم مادر

وقته مسافرت نبردم. یلیمامان رو خ-

که دو تا نیبود به خاطر ا کهیچهار تا ت یکی نیآشپزخونه، ا شهیسمت ش میرفت

داشت. ییحمام و دست شو یبرا یمربع شهیش

مشکل. هیفقط -

؟ی: چادیمه

نفر ازدهی میشیمن و همکارام با هم م نیبب-

Page 92: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

92

م؟یما مزاحم ه؟ی: مشکلش چادیمه

بشه: کیتحر شیمن من کردم تا قشنگ کنجکاو کمی

نفر به جز من همه پسرند، پسر ازدهی نیاز ا نینه نه اصال، فقط، راستش، فقط بب-

؟یتو با خواهرت مشکل ندار مونند،یبچه دو ساله م هیها، پسربچه، اندازه نه

؟یزنیسربچه سر و کله ممشت پ هیبا یشما چه طور انایکرد و گفت: اح یاخم ادیمه

رو با تمسخر گفت. پسربچه

که دوستاش با خواهرش بگو بخند دهیداد: اصال برادرت به خودش اجازه م ادامه

؟یکنیباهاشون رفتار م یکنند؟ چه طور

میزد میکن کیرو تحر شیکنجکاو میبرداشته، اومد رتیغ پیر یواسه ما ت نمیا ا،یب د

.میچشمش هم کور کرد

؟یچ یعنی گفتمیم یمن ه شه،یسوارت م یرو بد ی: به هرکگفتیم مادرم

.یمن یتو چه کاره شعوریبهش بگه ب ستین یکیآخه نه،یا تیحکا

.گفتیبه آدم م یاون بچگ یرو تو یمادر من نکات خوب کال

ها داداشم همه مثل داداش من هستند، من دو تا شرکت دارم اون یهادوست دینیبب-

یول م؛یهست یمیما صم کنند،یسمت کار م کیدو تا شرکت من با یهر کدوم تو

که دیکه بگ ستین یز یبا ده تا پسر در ارتباط بودن چ م،یدونیخوب حدمون رو هم م

طرف...

پنجره آشپزخونه کنار رفت و مادر با لبخندش پنجره رو باز کرد. پرده

د؟یکنیکار م ی: چمادر

Page 93: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

93

یپنجره تکون-

ت درد نکنه مادر.ا: دست و پنجهمادر

مسافرت رو بگه. انیاشاره کردم که به مادر جر ادیمه به

مسافرت داده، دوست داشت شنهادیخانوم بهمون پ دای: راستش مامان، آرشادیمه

.دیبر دیبدونه شما کجا دوست دار

دا؟ی: آره آرشمادر

کردم. دیتائ

ستم؟ی: مزاحمت که نمادر

ها بهانه بعد از مدت نیخودم هم به ا متون،یبر یم دینه، هر جا دوست داشته باش-

مسافرت برم. تونمیم

.شهیم یعال یلیکه خ یجا نرفتم؛ اگه بتونوقته اون یلی: مشهد، خمادر

به سمت مشهد. میر یم شاللهیدوشنبه ا کنم،یهماهنگ م-

.دیزد و پنجره رو بست و پرده رو کش لبخند

یرو از تو میگوش شهیگفتم: م ادیانجامش بدم به مه تونستمیکه خودم م نیا با

؟یمانتوم بد بیج

: باشه.ادیمه

مانتوم در آورد. بیج یرو از تو یگوش

.فهیهام کثدست نه،یاسمش رامت ر،یشماره برام بگ هی یول دا؛یببخش-

Page 94: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

94

رو شونم گرفتم. یشونم، من هم گوش یرو با اخم گرفت گذاشت رو شماره

: سالم.تنیرام

؟یسالم، خوب-

یول ؛یر یم شیخوب پ یلیفرشادم، خ شیپ ام،یمن که عال ؟ی: تو چه طور نیرامت

که حداقل ستیجا ناون نیکه دورب فیح

.میذره بهتون بخند هی

ها؟چه خبر از شرکت رسم،یخونه، بعدا به حسابت م امیمن که م-

: پدرام گفتش که اومده.نیرامت

ادیمه یول افتم؛یبود ب کیون خوردم که نزدنردبون تک یرو یحالشدت خوش از

نردبون رو گرفت.

.شهیباورم نم یوا شم؛یم کیدارم به هدفم نزد باالخره

چه خبرته؟ ی: هادیمه

سکوت جلوش گرفتم. یرو به نشونه دستم

.نیبگو جون رامت-

یقرار رو ک ره،یم شیبه جون خودت، خوب پ اوردم،یآب ن ی: جونم رو که از جونیرامت

بزارم؟

شکوفه داد... یکه گل ن یهمون موقع ،یوقت گل ن-

و گفت: دیحرفم پر وسط

Page 95: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

95

حرف زدنت تو حلقم. یرمز دم،یفهم دمیفهم -

خواستمیم یرفت چ ادمی یقدر حرف زد نیا ،یپر یخوبه، دفعه آخرته وسط حرفم م-

همه ن،یبا ماش ادیمسافرت مشهد، احتمال ز میر یم ادیهفته که م نیبگم، ا

شرکت با توئه. یهایاهنگهم

من؟ یهمه کار واسه تن خسته نیگفت: ا یناباور یبا صدا نیرامت

خداحافظ ،یکه دست تنها نباش امیخودم هم م ر،یمردند؟ ازشون کمک بگ هیمگه بق-

دستم بنده.

چه طور بهت زل زده. ادیمه نمیبیم کتای یول ؛یو گفت: اوک دیخند نیرامت

کنند: تمیاذ گنیرو م هانیا ینداره، ه نیدورب نجایخوبه ا حاال

چشم چرون، خداحافظ. نمکیب -

.بمیبرداشت و قطع کرد و گذاشت تو ج ادیرو مه تلفن

؟ یدی: چه قدر بهش دستور مادیمه

انجام بده. دیبا فشهیوظ-

: چه طور فوت کردند؟ادیمه

:دمیرو فهم منظورش

دوست ندارم راجع بهش حرف بزنم.-

.دی: ببخشادیمه

.ستیگفتم که مهم ن-

Page 96: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

96

رو تموم هاشهیش یکار همه کرد،ینم غیمن در یزندگ دنیفهم یبرا یهر فرصت از

.میکرد

یرو که ط راشیمادر رفت چند تا حص م،یبود رو عوض کن بونیکه سا یر یشد حص قرار

بوم پشت ینردبون مانند خودم رو رو یصندل یاز رو اره،یدو سال بافته بود رو ب

.یلینه خ یداشت؛ ول بیش دم،یکش

نییرو انداختم پا ریها بود؛ حصسقف برداشتم، پر از مدفوع پرنده یرو از رو رهایحص

که داشته اریمه ینگاه کردم، افتاده بود رو نییسقف به پا یاز رو دم؛یآخ شن یکه صدا

.شدهیرد م

گفتم: یشرمندگ با

متاسفم. -

با حرص گفت: اریمه

شدم. دهیاه اه به گند کش خوره،یم یتاسف تو به چه درد -

.یبدبخت یلیاالن کشف کردم که خ نیهم اریروزگار، مه یکه...، ه شدیکبوتر رد م هی

داد زد: اریمه

.دایآرش -

.شیاون پرنده بودم، ا یکوفت، انگار من جا-

که آروم گفتم: دیچیخنده فرشاد تو گوشم پ یصدا

فرشاد. گهیشو دکوفته، خفه یا -

:گفتم

Page 97: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

97

؟یندار یمشکل ،ینگفت ادخان،یمه یراست -

باهامون رو راست باش. میاگر ما مزاحم ی: من با خواهرم مشکل ندارم؛ ولادیمه

؟یندار یمهتا مشکل هیبا چ قایتو دق ادیمه ه؟یچ هی: قضاریمه

بابا... یچیه-

یرفت چ ادمیو زدیگوشم قهقهه م یفرشاد شدم که تو یهالحظه محو خنده هی

بگم. خواستمیم

؟یی:کجااریمه

گفتم: یساختگ یانگاه کردم و با خنده بهش

بوم.باال پشت -

به لباس و صورتم؟ یراحت شد گند زد التیخ دم،یهه خند: ههاریمه

:دمیخند دوباره

م؟یخان فکر کنم الزم نباشه برادرتون رو ببر ادیمه -

با ژست خاص خودش گفت: ادیمه

.ستیبه نظر من هم الزم ن ؟یجد-

شده گفت: زیر یهابا چشم اریمه

نم؟یپو کجا ببر -

بلند گفت: یدهنش با صدا یچشماش رو گرد کرد و دستش رو گرفت جلو بعد

من رو بدزدند، کمک... خوانیم هانیمحله، ا یمردم آ یآ ع،یه -

Page 98: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

98

ش زد و گفت:به یپس گردن هیبود سادهیوا اریکه تا اون موقع کنار مه مهتا

تو رو ؟یسمتت؟ اونم ک ادیحاال دزد ب ادیخرم سمتت نم ره،یگیم لیچه خودشم تحو -

م؟یاز دستش راحت باش نشیببر نیخوایحاال کجا م ادیبدزدتت؟ مه

ها هم ذوق کردند.داد و اون حیسفر رو براشون توض هیقض ادیمه

.دیشیقدر خوشحال م نیا دونستمینم-

نگاه اریمه یهایو به جنگولک باز سادمیوا ادیو کنار مه دمیپر نییبومشون پاپشت از

کردم.

آروم بهم گفت: ادیمه

نداشته؟ یز یچ یتصادف نتونیماش د؟یرفت یکالنتر یاواخر تو نیا یشما تو یراست-

رو متعجب کردم و گفتم: امافهیق

شما از کجا ،ینتر رو زدند رفتم کال فمیاواخر هم تصادف داشتم هم ک نیچرا اتفاقا، ا -

د؟یدونیم

خالف تصورم گفت: بر

داخل. میدزدها من بودم، بر ریگیو پ دمتونید یاتفاق -

.هاهیما نیتو هم یز یچ هی ای دمیپرس یطور نیبگه هم کردمینگفتم، فکر م یز یچ

داشت غروب گهیشده بود، د زیتم یلیدسته گل، خ میعصر خونه مادر رو کرد تا

.شدیم

آشپزخونه. یاومد تو هوی اریکه مه میدیچیشام رو م یبا مهتا سفره میداشت

Page 99: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

99

.دیسفره رو جمع کن د،ینینچ د،ینیزد: نچ غیج

متعجب گفتم: من

شده؟ یچرا؟ چ -

گفت: نیپکر و غمگ یاافهیق با

.میشام بخور ایکنار در خواستمیم-

:دمیپرس

به خونه شما راه داره؟ ایمگه در -

گفت: یحالبا خوش اریمه

رو وارهاشیکه خودم د هیساحل محشر و کامال خصوص هیباغ نیا یآره انتها-

ساختم.

زدم و گفتم: یلبخند

رو نایمن ا دیکارهاتون رو بکن دیتو مهتا بر م؟یهست یچه جالب، خوب پس منتظر چ-

.کنمیجمع م

رو باز کرد و رفت. ششین اریمه

بهم اومد داخل و توجهیبهش نگاه کردم که ب دم،یدر آشپزخونه د یرو جلو ادیمه

گذاشت. زیم یرو رو هاخیس یبه عالوه ینیزم بیس کیپالست

اخم گفت: با

.میخور یم یکباب ینیزم بیس ایقابلمه برگردون، امشب لب در یغذاها رو تو -

Page 100: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

100

که به نینه ا یرفتارها رو داشتم؛ ول نیهم رفت؛ ناراحت نشدم، انتظار ا بعدش

بشه. کینفر نزد کیبه یاز راه مهربان دیمهمونش دستور بده، اصال آدم با

واال! آورد،یبود پدر هفت جد و آباد و هفت نسل بعدت رو در م داریاگر مادر ب االن

جا دادم، بشقاب و چنگال و کین کیسبد پ یرو خوب شستم و تو هاینیزم بیس

گوشه آشپزخونه یخال یآب معدن یهایر بط یقاشق رو هم توش گذاشتم، آب هم تو

.مینداشته باش یبه پا کردن مشکل شیآت یجا براالکل رو هم برداشتم تا اون ختم،یر

رو هم گوشه سبد جا دادم. هاخیس

رفتم، آخه هانیا ادیاتاق مه یها رو برداشتم و توام داشتم؛ اوندست لباس تو کوله هی

ها بود تا مادر راحت بخوابه.اتاق اون یمهتا هم تو

افتاد، نییاز تخت طبقه پا اریکه در بزنم در رو باز کردم؛ چون با شتاب بود مه نیا یب

نییتا شکمش؛ چون لباس رو تا پا ستادیدستش ا د؛یپوشیکه داشت لباس م ادیمه

بود. دهیاونجا کش

.کردیبا تعجب نگاه م دکر یم یباز شیهم که طبقه دوم تخت بود و با گوش مهتا

و بعد گفتم: دمیخند زیر زیر کمیگرفته بود، امخنده

از حمامتون استفاده کنم؟ تونمیمهتا، من م-

زد و گفت: یلبخند مهتا

که کجاست؟ یدونیالبته، م -

آره.-

Page 101: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

101

گوشم بود رو درآوردم و گذاشتم یکه تو یبه نام گوش یالهیوس دم،یحمام پر داخل

هیگوش یلمس کن گفتیهام که فرشاد مبهش نخوره، به عالوه گوشواره یکه آب ییجا

.شهیفعال م

یمانتو شلوارم رو هم برداشته بودم که تو دم،یهام رو پوشگرفتم و لباس عیدوش سر هی

حمام بپوشم.

یشال صورت هیبه عالوه یشلوار مشک هی ،یصورت یهابا خط یمشک یمانتو هی

اومدم. رونیب هامفیگوشم گذاشتم و با لباس کث یتو رو یگوش دم،یرو پوش یمشک

میگوش دمیبود گذاشتم، د ییرایداخل کولم که گوشه پذ کیپالست هیرو داخل هااون

برش داشتم و در کوله رو بستم. خوره،یزنگ م

!؟یتراب لیکار داره؟! خل یگرد شد، اون با من چ تونستیاسمش چشمام تا م با

گوشم بود رو در آوردم و یکه تو یجا خوردم؛ گوش دم،یفهمیتماسش رو با من نم لیدل

و جوابش رو دادم: وونیا یبعد تماس رو وصل کردم و رفتم تو

د؟ییبفرما -

.انیاوه، سالم خانوم کاو-

.یتراب یسالم آقا-

یهم با هم همکار یاگهیپروژه د کی یتا درباره دیار یب فیبگم تشر خواستمیم-

.میهم رو بشناس شتریو ب میداشته باش

بدونم خوامیم ه؟یاالن منظورش چ نی! اه؟یاغهیچه ص گهید می! بشناسم؟یبشناس

از آشنا شدن؟ هیمنظورش چ

Page 102: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

102

.میهم آشنا شد رمردیپ هیو با مینمرد

آشنا بشم. اروی نیبرم با ا خوامیم ییکجا مامان

که من ییجاتا اون د؟یهم فعال هست یاگهید نهیگفتم: مگه شما در زم متعجب

کتونیکه شر دیپروژه مربوط به تخصص من شرکت دار کیشما فقط در دونم،یم

خود من هستم.

دیتول یبرا د،یکارکنان من رو هم داشته باش یدهیا خوامیم ده،یپروژه جد کی نیا-

.تزتریفیو با ک ترکیقطعات کوچ

ارم؟یب فیتشر یطور، من ک نیکه ا-

رو ارائه دادند که یجالب یهادهیا شونیهم دارم، ا یاگهید کیشر دم،یهتون خبر مب-

به دردتون بخوره. اریبس کنمیفکر م

نقشه داره. نیا مطمئنم

اسمش رو بدونم؟ ،تونمیمکث کردم و گفتم: م یکم

اوه، البته، اسمش شاهرخ فروزانه.-

مزاحمتون بشم خوبه؟ دیممنون، بعد از ع-

.رهید یلینه، خ-

.امیب تونمیمن مسافرتم، نم یمنگنه گذاشته بود، گفتم: ول یکه من رو تو نیاز ا کالفه

: کدوم شهر؟دیپرس یکنجکاو با

.ستیمشخص ن-

Page 103: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

103

جا به اون دیقبل از ع دیتونیمشغول هستند، شما م یمن در دب کیخوب، شر یلیخ-

.رندیو بعد از دو روز م ارندیم فیفروزان فقط پس فردا به تهران تشر یچون آقا د؟یبر

فکر کنم؟ شنهادتونیدرباره پ دیدیکردم و گفتم: اجازه نم یکوتاه یخنده

طیتا شرا دیبهم خبر بد دیرفتیاگر پذ د؛یفکراتون رو بکن دیو گفت: تا قبل از ع دیخند

کنم. زونیم یرو در دب

خدانگهدار. دم،یبهتره، پس من بهتون خبر م یطور نیبله، ا-

ار.خدانگهد-

مانندش غیج یگوشم گذاشتم که صدا یکه فرشاد بهم داده بود رو دوباره تو یگوش

.دیچیگوشم پ یتو

یهاش رو بشنوم، چحرف خواستمیم ،یرو از گوشت در آورد یچرا گوش شعور،یب-

ت؟یقوزم گفتیم

رو کنارم حس کردم. یاهیسا

بود. ادیرو باال بردم و نگاهش کردم، مه سرم

ه؟یکارت چ قایبپرسم دق شهیم-

.شهینه نم-

چرا؟ قایاخم نگاهم کرد و گفت: دق با

؟یدار مریرو باال انداختم و گفتم: آلزا ابروم

؟یگفت ینگاهم کرد: چ میاز گستاخ متعجب

Page 104: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

104

؟یدار مر،یآلزا گم،یم ،یتکرار کردم: مگه، کر شمرده

.ریکرد و گفت: نخ یاخم

رو برگردوند. روش

میگردونیبار راجع به شغلم بهتون گفتم، گفتم با دوستام چند تا شرکت رو م هیمن -

به عالوه داداشم.

.یگرم بپوش زیچ هیبهتره م،یر یم میتکون داد و گفت: دار یسر

رفت. یسمت در ورود به

صبر کن. اد،یزدم: مه صداش

.دمیدیرو م رخشمین هیسرش رو سمتم کج کرد که من سا کمیفقط یول ستاد؛یا

قدر گذشته من برات جذاب شده؟ نیچرا ا-

.ستیکه در مورد توئه برام جذاب ن یز یچ-

رو ادامه داد. راهش

.یگیجون خودت، تو که راست م آره

تو هم ول،یخنده توش داشت: بابا ا یهاکه رگه دیچیبار تو گوشم پ نیا نیرامت یصدا

م ضعف رفت.من هم ته دل یبا ناز صداش کرد نیهمچ ا،یبود یگر یباز

رو لبم اومد. یمحو لبخند

مراقب خودت باش. یلیخ کتایها، گفت: بهت مشکوک شده یبا نگران نیرامت

لب گفتم: هستم. ریز

Page 105: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

105

برند. یاز در پشت شندیدارند آماده م دمیساختمون رفتم که د داخل

ریمس هیبغلم گرفتم و به همراه بق یتو یرنگم رو به همراه سطل ترش یمشک یگوش

کردم. یرو ط ایخونه تا در هیطوالن

زد: تو ادیاز درونم فر ییصدا هیبودم. ایکاش مثل در داد،یبهم آرامش م ایدر یصدا

.شهیم دهیها کوبهکه به صخر ییهامثل موج یوحش ،ییایاالنشم در

شدم؟ نیشد که ا یچ یام؛ ولمن درنده امیمن وحش آره

کار رو کرد؟ نیبا من ا یک

شدم؟ یطور نیه اشد ک یک

دم؟یکه اون اتفاقات رو به چشم د یهشت سالگ از

ه؟یسهراب ک دمیکه فهم یدوازده سالگ از

اومد؟ گناهیکه اون بال سر اون ب یپونزده سالگ از

بابا زدم؟ یخط کارها یکه تو یشونزده سالگ از

ها آشنا شدم؟که با بچه یهفده سالگ از

رم؟یزدم تا حقم رو بگ واریکه خودم رو به در د یهجده سالگ از

که از پشت بهم خنجر زدند؟ یسالگ ستیاز ب ای

تنها ادامه بدم؟ دیراه رو با نیتنهام و ا دمیاز االن که فهم ای

کردم افکارم رو از ذهنم دور کنم که مغزم از هر ینبود؛ سع ادهایاز اون فر یخبر گهید

بشه. یهست خال یز یچ

Page 106: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

106

که ییهاو با چوب خشک میرو روش گذاشت لیرو انداختم، وسا راندازیتا ز کمک مه با

ادیمه م،یگذاشت شیآت یرو تو هاینیزم بیس م،یدرست کرد شیآت هیآورده بود اریمه

.کردیور اون ور م نیرو ا هاینیزم بیباال سرش نشست و س

که به یکه با محبت یشون نگاه کردم، عاشقشون بودم، مخصوصا مادر جمع خانواده به

لبخندهاش، ش،ی. بخششش، مهربونآوردیلبخند رو لبشونم کردیهاش مبچه

برام جذاب بود. زشیهاش همه چهاش، کمکحرف

مادر خودم. مثل

***

«شخص ناشناس «

شهیم یپام نگاه کردم و گفتم: مطمئن ریرو کنار زدم و به شهر ز یقد یهاپنجره پرده

کرد؟ نانیبهش اطم

به نفعمون هست، البته اگر امتحانش یلیباهوشه؛ اگر قبول کنه خ یلیبله قربان، خ-

بهتره. یلیخ میکن

دستم یرو تو یکردم، گوش دایپ خواستمیرو که م یها اون کسبعد از مدت جالبه،

جا کردم.جابه

تحمل ندارم. ادیکه من ز یدونیم ده؟یبهمون خبر م یک-

یو به دب رهیبگ طیبل عایقرار شد؛ اگر قبول کنه سر ده،یبهمون خبر م ،دونم،یبله م-

.ادیب

Page 107: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

107

یتیچه شخص نمیدست به سرش کن تا بب یاومد دب یکنم، وقت اطیاحت دیمن با-

نه؟ ای نجایبکشونمش ا تونمیداره، م

د؟یندار یاگهیچشم، امر د-

نه.-

ینگران گهید خوام،یباشه که من م یرو قطع کردم؛ اگر اون همون یگوش حرفیب

که داشته باشم. مونهینم

.دادیم یبهم انرژ شیخنک دم،یازش نوش یکردم و کم کیشربت رو به لبم نزد وانیل

بشه مثل خودم یکیکه یطور کنم،یم تشیترب من

.انیکاو سیمنتظرت هستم، آرتم صبرانهیب

***

« دایآرش «

حرف،هاش همه رو سر زنده. با شهیهم اریزدم و نگاهم رو دوختم به مه یلبخند

راندازیز یدلش رو گرفته و رو اریمه یبه مهتا نگاه کردم که از حرف،ها خندوند،یم

اش نگاه نگاه کردم که با لبخند به خانواده یاخمالو و مغرور ادیغش کرده؛ به مه

دوختم. شمچ شی. نگاهم رو گرفتم و به آتکنهیم

.دایآرش-

نگاه کردم. کرد،یبلند صدام م یکه با صدا اریمه به

ه؟یچ-

؟یی: کجااریمه

Page 108: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

108

بگو. نجا،یهم-

ه؟یمسافرت جد نیا انیواقعا جر گمی: ماریمه

هفته اونجا هیمشهد، میر یمن، دوشنبه صبح زود م یخونه دییایب کشنبهیآره، شما -

.میمونیم

؟یکن کاریچ ی،خوای: هتل رو مادیمه

.کردیم یداشت کنجکاو یادیکردم، ز ادیبه مه ینگاه

من د،یرو خر زهایچ یلیبا پول خ شهیکه نم نیبا ا شهیحل م یپول که باشه همه چ-

.کنمیجا خونه اجاره ماون

؟ی: جداریمه

اوهوم-

براتون فراهمه. یهمه چ زحمتیشما بچه پولدارها ب گه،ی: آره دادیمه

درست صحبت کن، زشته. ادی: مهمادر

حمت من و پدرم در اومده، االن هم کار پول با ز نیا ادخان،یگفتم: مه یلحن جد با

رو اتیماد شهیفقط با پول م یپولت از پارو باال بره، وقت یوقت دهیچه فا یول کنم؛یم

.دیخر

ه؟یکرد و گفت: منظورت چ یاخم ادیمه

که طنتیخاطر آخر از همون راه ش نیصحبت کرد به هم یجد نیبا ا شهینم دمید

داره وارد شدم: ریتاث شتریب

Page 109: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

109

هیپوله من نکن، فضول رو بردن جهنم، یتو یانقده فضول ادیکه آقا مه نهیمنظورم ا -

جهنم با برندیسره م هیسرده االن یلیخ دندید یول بردند؛یهم م لیاردب یزمان

خوب. یصبحانه و ناهار شام و جا

باال رفت. اریقهقهه مه یرو تو هم برد که صدا هاشاخم

کرد. شیاقهوه یکیکنم، باالخره عیرو ضا نیه نتونستم امدت ک هیمن ،یآبج ولیا-

.آوردیپسر من رو هم به وجد م نیا یطونیرو لبم نشست؛ ش یلبخند

کار، کار نی: ادادندیذهنم سواالت امانم نم یاون شک به ذهنم نفوذ کرد، تو باالخره

چهار نفر از هم بپاشه؟ نیا یمن زندگ ینکنه به خاطر خودخواه ه؟یدرست

.کنهیرو از داخل نابود م زیکه همه چ یاانهیخوره به جونم افتاده بود، مثل مور مثل

سرآشپز آماده نشد؟ یغذا ادخان،یآورد: مه رونیمهتا من رو از افکارم ب یصدا

کرد و گفت: آماده است، آوردم یخنده نادر ادیمه

رم؟یرو بگ شونیشادکارم نیشاد بودند، نکنه من با ا همشون

هیبق ،پروندیمزه م اریمه م؛یشد هاینیزم بیهم مشغول به خوردن س کنار

.کردمیم یمصنوع یهامن هم خنده دندیخندیم

چم شده بود، تا به حال دونمینم شدم؛یداشتم آب م ادیمه ینانهیزبیر یهانگاه ریز

قدر هول و نیا کردمیم یکه جلوش نقش باز یدو روز نیا یقدر هول نبودم، تو نیا

دستپاچه نبودم.

کمرم عرق سرد نشسته بود، گرم بود، داغ بودم. یرو

Page 110: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

110

به ساعت نگاه میو به خونه رفت میرو جمع کرد لیاون شام تموم شد؛ وسا باالخره

کردم، ساعت نه بود، من دو از بوشهر پرواز داشتم.

اگر م؛ینیبب لمیف هیتا با بق میترف ییرایبه پذ وهیبا م م،یها رو با مهتا شستظرف یوقت

تا چهار روز رفتیم شیپ یطور نیا

پرواز نیهفته، امشب بود و اول نیپرواز ا نیچون آخر دم؛یرسیهم تهران نم گهید

هفته بعد، سه شنبه.

رفع زحمت کنم. دیبا گهیمادر من د-

؟یبر یخوای: کجا ممادر

گرفتم. مایهواپ طیبه ساعت انداختم و گفتم: من واسه دو نصف شب بل ینگاه

.یموندیگفت: کاش م یبا ناراحت مادر

.مینیبیهم رو م دییآیم کشنبهی-

بلند شو برسونش. ادیطور، مه نی:که امادر

شونم انداختم. یبلند شد و کارهاش رو کرد، کولم رو رو ادیمه

شدم ادیمه نیکردم و سوار ماش یها خداحافظبچه از م،یکرد یهم از هم خداحافظ ما

زمان با من سوار شد.که خودش هم

پروازم از بوشهره.-

رو روشن کرد. نیلب گفت و ماش ریز یاباشه

نبودم که از سرعت بترسه. یمن کس یسرعتش باال بود؛ ول م؛یسمت بوشهر رفت به

کار. نیبودم که کارهام با سرعت تموم بشه، مخصوصا ا نیاتفاقا عاشق ا

Page 111: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

111

زنگ میگوش گذاشت،یهم نم یز یچ یآهنگ هیسکوت گذشت، حداقل یساعت تو هی

خورد.

جواب دادم: بله؟ اعصابیب

؟ییکجا گمیم ا،یاعصاب ندار ی: آبجدیچیگوشم پ یبود که صداش تو پدرام

.رسمیتو راه فرودگاه، چهار م-

اس بده. هی یدیبفرسته، فقط رس نیماش هیبرات گمیم وانیبه ک: باشه، پدرام

باشه، خداحافظ.-

پخش نیماش یتو یچاووش یبه طرف ضبط رفت و صدا ادیقطع کردم دست مه یوقت

شد.

***

او غلط کردم ، غلط یکردم بر وفا هیتک

او غلط کردم، غلط یجان در هوا باختم

***

شیپرواز کرد به حدود چهار سال پ ذهنم

؟یکار رو کرد نیو داد زدم: چرا ا دمیکوب زشیم یمشت رو با

هامون به باد همه زحمت نمیبب تونستمیمن نم ،ینداشت تیگفت: تو صالح تیجد با

.یکنیاحساس عمل م یتو از رو ره،یم

Page 112: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

112

تو دل من یدونیاحساس؟ تو چه م یگفتم: هه، از رو یبلند یزدم و با صدا یپوزخند

احساسات من رو درک یتونیم ؟یمن خبر دار یاز داستان زندگچه خبره؟ تو فقط

؟یزنیکه حرف از احساس م یکن

کار رو کردم. نیدرکت کنم، من به خاطر خودت ا تونمیم-

هی ان،یخارج بشم، گفتم: ک کشیتا از اتاق کوچ رفتمیطور که عقب عقب م همون

کس چیکه ه یبهم ثابت کرد ،یکرد انتیکارت بهم خ نیرو خوب بدون، تو با ا یز یچ

.ینداشت اقتیتو هم ل ست،ین قتیکس ال چیه ست،یهات نحرف دنیشن قیال

.دمیرو شن انیک یو فقط صدا دمیاومدم و در رو بهم کوب رونیاتاق ب از

صبر کن، صبر کن.-

به داغش مبتال کردم خطا کردم ،خطا دل

او غلط کردم ، غلط یخود را برا سوختم

دل بستم به مهر عارضش بد بود ، بد نکهیا

او غلط کردم ، غلط یکه دادم در هوا جان

***

یام بندازه؛ براگذشته یهاهمه حماقت ادیآهنگ هم انگار قصد کرده بود من رو نیا

بشناسمش. شتریصحبت کنم و ب ادیدادم با مه حیمنحرف کردن ذهنم ترج

.دایها خوشت بآهنگ پیت نیاز ا کردمیفکر نم-

.ادیآهنگ خوشم م نیاز ا یهست؛ ول یتوش چ دونمیمن اصال نم اره،یفلش مه-

Page 113: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

113

من دارم شه،یم لیتبد نیقیطور، کم کم داره شکم به نیلب گفتم: من هم هم ریز

.رمیراهم رو اشتباه م

؟یگفت یز یچ-

با خودم بودم.-

زهایچ نیبه ا دیهم من نبا دی. شادونمینشونه هست، نم هی یآهنگ اتفاق نیا دیشا

،یحاال به هر نحو رم،یانتقام بگ خوامیدست خودت، من م یهمه چ ایتوجه کنم؛ خدا

جلوم بگذار. یراه هیخودت

***

زیمگذار خون من بر نیاز ا شیب دمیناام

یاکرده دوارمیام شتنیبه لطف خو چون

***

کارم اشتباه وقت هیبودم نکنه نیفقط به فکر ا دم؛ینفهم یبعد یهااز آهنگ یچیه

قدر شک و نیا دادمیانتقامم انجام م یکه برا یکار هی یوقت تا به حال برا چیباشه؛ ه

نداشتم. دیترد

پسره مزخرف نیا یکه جلو یاون احساس دستپاچگ یاز طرف جم،یگ یلیخ دونم؛ینم

.ترکهیداره م گهیمخم د د،یحس شک و ترد نیا گهید ینره غول دارم، از طرف

که کرد، من رو به خودم آورد. یترمز

.میدیلحن گفت: رس نیسرد تر با

شد؟ یطور نیا هویچرا نیا

Page 114: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

114

منتظرم تا کشنبهیرو باز کردم، لحظه آخر خم شدم و بهش گفتم: ممنون، نیماش در

خدانگهدار. فرستم،یمهتا م یآدرس رو برا د،ییایب

.دمیفهمیرو نم اشیناگهان رییخشک؛ اصال تغ خ،یتکون داد، یسر فقط

یشدم و رو مایخان رستم وارد هواپشدم و بعد از گذشتن از هفت ادهیپ نیماش از

که کنار پنجره بود، خوابم بود. میصندل

***

رهیکه با اخم بهم خ یشدم و به خانوم خوشگل موشگل داریب یدیشد یهاتکون با

شده بود، نگاه کردم:

اومده؟ شیپ یمشکل-

.میدیوقته رس یلیکه خ نیفقط ا ر،ینخ-

اس دادم که وانیخارج شدم، به ک مایتکون دادم و کولم رو برداشتم و از هواپ یسر

اون هم بهم گفت که برام راننده فرستاده. دمیرس

با ترس میکم خواب شده بودم، از دوازده سالگ یلیگر چه من خ گه،ید اومدینم خوابم

عادت برام شد. گهیرفت و د نیکه بعد از اون اتفاق، ترسم از ب دمیخوابیم

.میدیخانوم رس-

شدم. مم، چه داریهمون عمارت نگاه کردم و با کولم ب ایشدم، به خونه ادهیپ نیماش از

؛یاستقبال گرم

.دندیخواب گهیها هم خاموش بود، فکر کنم دنبود، همه چراغ ییرایتو پذ یچکیه

Page 115: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

115

گرفتم یدوش درست و حساب هی یکه خسته بودم؛ ول نیاال رفتم؛ با اها خسته بپله از

.دمیو بعد خواب

کپم رو بگذارم. گذاشتیمرده م لیذل ادیمه نیا الیاگر فکر و خ البته

بود خوابم برد. یهر جون کندن با

***

طونیش یمشک یهاشدم؛ چشمام رو باز کردم، چشم دارینفر ب هی یهابا نوازش صبح

.دمیرو د انیشا

تو اتاقم؟ یاومد یشدم و گفتم: به چه جرأت خیجام س تو

هست؛ ها بشو، امروز شنبهوسواس نیا الیخیب کتای« ایگستر آر » امضاها؟ یبرا-

شرکت یبر دیمگه نبا

انتخاب کتای وتریشرکت قطعات کامپ یبرا سندهیتوسط نو ی)اسم شرکت به طور اتفاق

هست کامال یشده، اگر تشابه

بوده( یاتفاق

ادمیو گفتم: چرا چرا، خوب شد دمیکش میشونیبه پ یو منگ بلند شدم و دست جیگ

.رونیبرو ب یگفت گهیحاال د ،یانداخت

.هاییپررو یلیگفت: خ رونیب رفتیدر که م از

خاطر نیکنم رو نداشتم، به هم طنتیکه پا به پاش ش نیدر رو بست؛ حوصله ا عیسر

شدم و به سمت شرکت میجک مشک نیو سوار ماش دمیپوش رونیلباس مناسب ب هی

رفتم.

Page 116: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

116

شرکت نگیپارک یکردم؛ تو یرو ط ریمس شه،یتموم م یباز نیکه باالخره ا نیفکر ا با

ششم رسوندم. یپارک کردم و سوار آسانسور شدم و خودم رو به طبقه

اتاقم. اریامضا بشه ب دیکه با یدفترم گفتم: مدارک یبه منش رو

گفت. یلب ریکرد و چشم ز یشیا

شد. ادیز واشی واشی هاششیخوب بود بعد آرا لیباشه بعدا اخراجش کنم، اوا ادمی

تیسا ینشستم، لب تاب رو از کشو در آوردم و روشنش کردم و تو زمیم پشت

شرکتمون رفتم.

تو اومد، سه تا ذونکن دستش بود. یبه در خورد و منش یاتقه

.یممنون خانوم محب-

گذاشت. زیم یها رو روگفت و ذونکن یکنمیم خواهش

بره من مجبورم شیپ یطور نیاگر ا یخانوم محب یول د؛یبره که گفتم: ببخش خواست

که شرکتم ظاهرش سالم باشه. نیا یاخراجتون کنم، برا

ه؟یگفت: منظورتون چ متعجب

جلب توجه یکه برا یگفتم؟ گفتم هر کار یچ دیکه مشغول به کار شد لیاوا دینیبب-

. لباس دیکار کن جانیا دیاگر دوست دار اد؛یباشه خوشم نم گهید لیهزار دل ای

.دیکن یتر میمال شیتر و آرامناسب

و گفت: چشم خانوم. نییرو انداخت پا سرش

.یبر یتونیخوبه، م-

Page 117: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

117

بودند، یلیرفت؛ شروع کردم به خوندن کاغذها و امضا کردنشون، اوف خ رونیدر ب از

هر رو تموم نکرده بودم. یمن هنوز ذونکن اول یگذشت؛ ول یسه ساعت

زنگ خورم زده باال. گفتیراست م اریزنگ خورد، مه میگوش

که نگاه کنم جواب دادم. نیا بدون

.دییبفرما-

.انیسالم خانوم کاو-

هست. لیکه خل دمیذهنم فشار آوردم تا فهم به

د؟یگرفتافتاده که تماس یسالم، اتفاق-

نه راجع به اون موضوع...-

لیپس زنگتون دل دم،یم دیگفتم جوابتون رو قبل از ع یتراب ی: آقادمیحرفش پر وسط

داشته. یاگهید

خانوم نینداشتم که به همچ یاپشت تلفن کرد و گفت: درسته، بهانه یبلند یخنده

زنگ بزنم. ییبایز

جمعش کنم. یجور هی دیبا ره،یم شیپ یلیداره خ گهید

وقت بود یلیخ خته،یکار سرم ر یلیمن خ یمن رو؛ ول دیطور، پس ببخش نیاوه که ا-

.زدمیهام سر نمبه شرکت

.زنمیشرمنده، من بعدا بهتون زنگ م-

خوبه، پس خدانگهدار.-

Page 118: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

118

بهانه نداشتم به گهیبه من م شهیچه قدر پرو شدند؛ عه عه اصال باورم نم مردم

زنگ بزنم. ییبایخانوم ز نیهمچ

پرت کردم و مشغول کارهام شدم. رونیرو از ذهنم ب لیخل

ناهار، رستوران شرکت غذا خوردم و به دفترم برگشتم. یشد، برا ظهر

برداشتم و از فمیها رو تموم کردم؛ سه تاشو با کتا ساعت هشت شب ذونکن بکوب

بهتره! یلیخ یطور نیکمتر شده؛ ا ششیآرا یمحب دمیزدم، د رونیدفترم ب

.دیمربوطش رو انجام بد یتموم شدند، کارها هانیا ،یخانوم محب-

چشم.-

ممنون.-

رضا یدر خونه نگه داشتم که مشهد یشدم و به سمت خونه روندم؛ جلو نیماش سوار

در رو برام باز کرد.

فرو یکیتار یبودند؛ خونه تو اطیح یکه تو ییهاها خاموش بود، جز اونالمپ همه

.رفته بود

در خونه رو باز کردمیهمون طور که به اطراف نگاه م اطیرو پارک کردم و با احت نیماش

االن که ساعت نه شبه. یها خاموش بود؛ ولبود همه چراغ بیکردم؛ عج

هاشون رو نفس یشدند؛ صدا میکه چند نفر قا اومدیداشتم، به نظر م یبیعج حس

رو در آوردم، چشمام به رمیرو باز کردم و هفت ت فمیک پیآروم ز کردم؛یحس م

که دستشون بود، رو ییزهایچند نفر و برق چ یهاعادت کرد، برق چشم یکیتار

. دمیدیم

Page 119: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

119

مث بمب یبیمه یصدا هیکنم برق روشن شد و کیکه شل نیگرفتم قبل از ا نشونه

صدا داد که سکته ناقص

رد کردم. رو

.کتایک نفر داد زدند: تولدت مبار چند

رو به سمتشون گرفته بودم نگاهشون کردم. ریو متعجب همون طور که هفت ت شوکه

نبود تولدمه. ادمی ییآوردمش، خدا نییپا واشی

به صفات درخشانم اضافه کنم. دیبا نمیاسفند، جالبه حافظم کم شده ا شیش

.دیکرد رمینبود، غافلگ ادمیاصال -

گوشم گفت: ریو ز اومد بغلم کرد نیاشکان از اون ب هوی

دوس دخترامون نابود شیما رو پ فتیرو بذار تو ک یحاال اون اسلحه خوشگل و مامان -

نکن.

بهش نگا کردم و گفتم: متعجب

نگو که... -

باز سرش رو تکون داد. شین با

.کشمتیاشکان م یوا-

رو سرم و ختنیر هیشدم که بق رهیگذاشتم و با اخم بهش خ فمیک یرو تو اسلحه

گفتند. کیتبر

.دندیرسیبه نظر م یخوب یدوس دختراشون نگاه کردم؛ دخترها به

Page 120: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

120

داد زد: اوشیس

ه؟یاالن وقته چ -

گفتند: همه

وقته بزن و بکوبه. -

تاسف به اطراف تکون دادم. یو سرم رو از رو دمیخند

.امیتا من هم ب دیشما هم خوش بگذرون کنم،یلباسم رو عوض م رمیمن م-

راهنیپ کینگاه کردم؛ میمجلس یهااتاقم رفتم، در کمدم رو باز کردم و به لباس به

.دمشینظرم رو جلب کرد، پوش دهیپوش

به خودم نگاه کردم. یقد ینهیآ یتو

موهام رو دم،یرنگش رو هم پوشپاشنه بلند مخمل هم یهابود، کفش یاسرمه رنگش

کردم؛ میمال شیآرا هی شد،یم دهید تردهیچشمام کش یطور نیباال سرم بستم، ا

انداختم. نهیآ یبه خودم تو یدوباره نگاه

اومد؛یدست تا ساعدم م هیکه از باال اندازه بود و هاشنیتا مچ پام بود و آست راهنیپ

از اشهیبود و بق پوریگ اشکهیت هیپوشونده بود، بایبود و کل بدنم رو تقر دهیپوش

رفتم. نییها پادم و از پلهاوم رونی. از اتاق بریحر

روم ثابت موند. هانگاه

ه؟یزدم و گفتم: چ یلبخند

Page 121: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

121

یشد؛ اشکان که جواد دهیها باالکشو داد بچه غیآهنگ و ج یحرفم صدا نیا با

ابونیباندها فکر کنم تا خ یهم بهش ملحق شدند، صدا اریو سام اشاری د،یرقصیم

هم رفته باشه. یبغل

و دندیرقصیم یاها به طرز مسخرهو بچه اشکان

.آوردندیدر م یباز مسخره

.شدیتولد عمرم م نیبهتر نیا دیشا

دختر بامزه خوشگل کنارم اومد و دستم رو گرفت هینشستم، یصندل یو رو دمیخند

زود باش بتکون. جا،نیا ینشست هارزنیمثل پ نم،یوسط بب ایو گفت: ب

باهاش، رقص دنیدخترا شروع کردم به رقص هیبق نیو ببه وسط سالن رفتم باهاش

ها باال هو بچه یکه آهنگ تموم شد صدا نیطور من، بعد از ا نیداشت؛ هم یخوب

.دندیهم به ادامه کارشون رس هیبق میرفت؛ با دختر کنار سالن رفت

؟یاومد یخب، تو با ک-

اومدم. اشاریمن با -

ه؟یاسمت چ-

من سارام.-

ولت کرده. اشاریچه طور -

هیطور، نیباشم، اون هم هم زونشیآو دیمن که نبا م،یو گفت: ما فقط دوست دیخند

.میحد و حدود دار ،یمعمول یدوست

Page 122: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

122

بهم یتونیتو م کتا،ی گنیهمه بهم م یعنی کتام؛یمن هم یاستداللت جالبه، راست-

.مایمم، س ،یبگ

خونه؟ هیتو ؟یکن یجا زندگ هیبا ده تا پسر ستیاوهوم، سخت ن-

ده نیا رون،یکه تو فکرت هست رو از ذهنت پرت کن ب یز یزدم و گفتم: اون چ یلبخند

انندیهمشون مثل شا افته،یاز دهنشون نم یآبج ،یآبج ،ینیبیتا پسر بچه رو م

واسم.

یخوددار باشه و فور تونهیاصال نم افتهیتنها ب یبا پسر یواقعا؟ حاال اگر دختر -

.زونهیآو

خواهر هیکه بهشون ندارم که نتونم خوددار باشم، من به اندازه یجور ه اونمن عالق-

.دهیم یمثبتشون بهم انرژ یعاشقشونم، انرژ

ایچه قدر حرف زدم ب یوا دند،یم یخاطر بهت انرژ نیو گفت:آره بچن، به هم دیخند

کنم. یها رو بهت معرفبچه میبر

.مینیده تا پسر بچه رو بب نیا یدوست دخترها میتکون دادم، با سارا رفت یسر

،یشناسی: خوب خوب، من رو که مگفتیاسمش رو م کردیاشاره م یبه هرک سارا

دکتر اومدند، یبا آقا گانهیبهش داده، یمهمون شنهادیپ نیهست، رامت هیهان شونیا

جان، ساناز با احسان اوشیخانوم با س قیبا فرشاد اومده، شقا هیفرنوش با پدرام، عال

گل رو انتخاب کرده یاشکان هم هد وان،یجون با کتشرف آورده، فاطمه

؟یچ انیخب پس شا-

.رفتندیکه شما رو به عنوان همراه پذ نیاون که مثل ا-

Page 123: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

123

ها نداره.عرضه نیاز ا انیشا دونستمیمن م-

: بله بله؟ من عرضه ندارم؟ افتخارش رو به من بده که دمیاز پشتم شن انیشا یصدا

نداره. یعرضه داره، ک یم که کنشونت بد

هست شتریام بمن عرضه یکه بفهم نیزدم و برگشتم سمتش و گفتم: افتخار ا لبخند

خان. انیشا دمیرو بهت م

دستش گذاشتم؛ یباال انداخت و دستش رو سمتم دراز کرد، دستم رو تو ییابرو

رقص. یبود برا یجفت عال انیشا

باعث شد لبخند بزنم. دیچیگوشم پ یتانگو که تو آهنگ

بار باال رفت. نیچندم یها براوسط که هو بچه میرفت

م؛یدادیشروع آهنگ حرکات آروم رو انجام م در

که نوک انگشتامون هم رو یدرحال انیمن از شا دیآهنگ داشت به اوجش رس یوقت

.دیدستم رو گرفت و سمت خودش کش انیفاصله رو گرفتم، شا تینها کردیلمس م

حرکت هیاستفاده کردم و با دیکشیکه من رو به سمت خودش م یهم از انرژ من

هاش قرار هام به صورت صاف رو شونهرفتم که دست انیبغل شا یتو یقشنگ جور

.افتمیگرفت و اونم کمرم رو گرفت که ن

یاز موها یادسته زدم؛یمنم لبخند م زد،ینگاهم قفل بود؛ لبخند م یتو نگاهش

ما رو ینبود، هرک دایکدوم پ چیکه صورت ه یجور هیصورتش افتاده بود، یبلندم تو

.میکنیبد بد م یکارها میکه دار میعاشق و معشوق کردیفکر م شناختینم

!هایکردیرو نم ،یبود آبج یعال ی: وانیرامت

Page 124: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

124

.خاننیرامت یمرس-

به سمتم اومد و دستم رو گرفت به سمت دخترا برد. سارا

.یاختر تو معرکهد ی: واساناز

اعجوبه محشره. نی: معرکه؟ اهیعال

بغلم قرار ریهمه هندونه ز نیجا اونم ا هیغش نکنم، تا حاال رهیمن رو بگ یکی یوا-

نگرفته بود.

.میگفت یز یچ هیبه بازوم زد و گفت: مرگ، حاال ما یمشت فرنوش

.میباعث شد بهش نگاه کن اریسام یصدا

.میکن یباز هی دییایها ب: بچهاریسام

؟یچه باز قایدق-

.شهیجشن کسل کننده نم یطور نیا یول دونم؛ی: نماریسام

: درسته.گانهی

.قتی: جرات و حقفاطمه

بود. یاش کامال معمولفاطمه نگاه کردم؛ چهره به

.میرو در آورد قتیپدر خود جرات و حق میرو کرد یباز نیقدر که ا نیبابا، ا ی: ااشکان

و فقط نگاهش کردند. دیبه حرفش نخند کسچیه

من رو نگاه افتهیمارمولک جهش نیع یطور نیا خوادیخوب بابا، نم یلی: خاشکان

.ارمیب یبطر رمیم د،یکن

Page 125: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

125

بود. یکار یخوب بهتر از ب یبود؛ ول یامزهیب یکه باز نیا با

.(دیرو دوست دارند نکردم، پس ناراحت نش یباز نیکه ا ییبه کسا نی)توه

افتاد. گانهیرو چرخوند، به یبود که بطر ینفر نیاشکان اول م؛ینشست گرد

قت؟یحق ای: جرأت اشکان

.قتیدهنش رو قورت داد و گفت: حق آب

؟یدید اریخوب خوب راجع به سام ی: مم، چند بار خوابااشکان

از لحاظ خوب خوب فرق داره، من دشید یزد و گفت: خوب هر ک یلبخند مرموز گانهی

شکمش رو دم،یبر یرو م اریچهار بارش هم داشتم با چاقو گردن سام دم،یچهار بار د

اش کله پاچه و با کله کردمیم راتیخ هاهیهمسا نیاش رو بو دل و روده کردمیسفره م

.کردمیدرست م

م؟یدست شما درد نکنه، داشت ،یی: ااریسام

نکنه تو گلوت. ریکن، گ: هستش رو تف گانهی

خنده. ریزدن ز همه

که افتاد به من و سارا. رفتیداشت سر م حوصلم

قت؟یحق ای: جرات سارا

.قتیحق-

؟یعاشق ک ؟ی: تا حاال عاشق شدسارا

Page 126: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

126

عشق اصال وجود نداشته باشه دوارمیو محکم گفتم: بال به دور، فعال نشدم، ام قاطع

که من دچارش بشم.

رو چرخوند. یابروهاش رو فرستاد باال و بطر سارا

افتاد. وانیمن و ک به

قت؟یحق ایجرات -

به غبغبش انداخت و گفت: معلومه، جرات. یباد وانیک

همه رفت هوا. اوووو

غذا درست کنه و اون رو تا آخرش دیگفتم: اشکان با یرو پا انداختم و با خونسرد پا

.یبخور

رو بکنم. یکار نیهمچعمرا من ؟یداد زد: چ وانیک

بد بود. شیواقعا آشپز اشکان

جرات. یخودت گفت-

و اون هم با حرص نگاهش دیخندیم زیر زینگفت و اشکان بغلش ر یز یچ گهید

.کردیم

فکرم سمت سوال سارا رفت. هویکه دادندیرو ادامه م یداشتن باز هیبق

عشق وجود داره؟ اگه من عاشق دونم،یآخه؟ نم یعاشق ک دونم،یشدم؟ نم عاشق

ره؟یپذیم هایگندکار نیشدم، عشقم من رو با ا

اگر وجود یوجود داره؛ ول ینه عشق یزد: فعال که نه عاشق شد ادیذهنم فر یتو یکی

برو گمشو. گفتیداشت، مطمئن باش عشقت م

Page 127: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

127

کتا؟یبهشون نگاه کنم: جیاحسان باعث شد گ یصدا

ه؟یچ ؟یچ-

.دایسوال پرس هیازت هیعال کنه،یم ریخانوم کجا رو س تسی: معلوم ناوشیس

بگو. شنومیرو کردم و گفتم: م هیعال به

.قتیحق ای: جرات هیعال

جرات.-

.رونیب ایو ب اطیح یاستخر تو یلباس تا گردن برو تو نیاالن با هم نیهم-

به خنده افتادن. پسرا

خنده داره؟ ه؟یبا تعجب گفت: چ فرنوش

.یشناسیما رو نم یکتایبا خنده گفت: دختر تو هنوز نیرامت

مجبورم کردن امتحان یعنیتر بودم امتحان کرده بودم، که جوون یمورد رو دوران هی نیا

برام مهم بود، اون مجبورم کرد. یلیخ یکیکنم؛

یهااول استخر نشستم، انگشت یپله یرو م؛یرفت اطیها تو حشدم و همراه بچه بلند

اسفند ماه یسرد باشه اونم تو دمیبود؛ البته با یآب گذاشتم، آب سرد یتو پام رو

تا گردن داخل آب رفتم، نفسم رو حبس کردم و چشمام رو واشی واشی

باال اومدم. قهیسرم رو داخل آب بردم و بعد از چند دق بستم،

وونمیداشت د ،شدم،یوارد آب م یکه اون دوران داشتم؛ وقت یاون حس هیشب یحس

.کردیم

Page 128: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

128

ها باال اومدم.پله از

ماجراها فراموش شد، به یآن همه هیام گرفت و دهان دخترها که نگاه کردم خنده به

شونم قرار گرفت. یپتو رو هیسمتشون رفتم که

.دمیشونم انداخت، گوشه پتو رو به سمت خودم کش یبود که پتو رو رو انیشا

بسته بود. لیآب دماغم قندمن بودم االن ؟یهست ی: دختر، تو چقیشقا

زدم و اشاره کردم که داخل ساختمان برند. یلبخند

رو انجام دادند. یو ادامه باز نشستند

افتاد. یبار به من و هد نیا

رو قتیحق د،یداد ریهست که همتون به من گ یامشب چه حکمت دونمیمن نم-

.کنمیانتخاب م

که یبش مونیکه بعدش پش یرو شروع کرد یممم، تاحاال کار نم،ی: خوب، بزار ببیهد

؟یچرا شروعش کرد

سوال آره بود. نیانداختم، جواب ا نییرو پا سرم

.رفتمیتا آخرش م دیرو شروع کرده بودم و با کردمیشروع م دیرو که نبا یکار من

تاب محبوبم نشستم. یرفتم رو اطیح یتو حرفیشدم و ب بلند

یابه خاطر ضربه ادیدرسته؟ نکنه مه کنمیه دارم مک یکار نیفکر رفتم، ا یتو قایعم

کنه؟ینکنه مادر قطعا م نمیهم نفر ادیاگر مه ره؟یمن رو بگ نشیآه و نفر خورهیکه م

شونیمیبشم و با دور شدنمون جمع صم کیخانواده نزد نیبه ا دیبا یبه چه حساب

رو از هم بپاشونم؟

Page 129: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

129

،یشده؟ امشب بد تو فکر یچ-باعث شد سرم رو به طرفش برگردونم: انیشا یصدا

ه؟یخبر

رو نگاه کردم.رو لبم نشست و به روبه یپوزخند

ه؟ینظرت چ م،یو فقط ماه رو نگاه کن مینزن یبهتره راجع بهش حرف-

سرمون اشاره کردم. یباال یماه حالل به

امون خونه یکه پات رو تو یموقعاز همون ،یز یبرام عز یلیخ کتا،ی دونمی: نمانیشا

اواخرت نیا یهایپرتحواس نیبرسه، ا بیبهت آس خوامینم ؛یبرام مهم بود یگذاشت

.کنهیهم نگرانم م

.انیشا-

جانم؟-

گفتم: کردمیو همون طور که ماه نگاه م دمیکش یقیعم نفس

؟یدیراه رو ادامه م نیکه از شما دور بشم، ا وفتهیب یمن اتفاق یاگر برا -

افتاده؟ ی: اتفاقانیشا

.پرسمینگاه کردم و گفتم: نه فقط دارم م بهش

تا خواهرم برگرده. کنمیبهم نگاه کرد و گفت: صبر م انیشا

؟یوقت برنگشتم چ چیاگر ه-

.یکنیم جمیگ یگفت: دار یبا نگران انیشا

شدم و گفتم: فراموشش کن. بلند

Page 130: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

130

ون شدم و باال رفتم.به طرف ساختمون رفتم؛ وارد ساختم حرفیب

ها حواسشون به من نبود.کدوم از بچه چیه

دوش هیرنگم رو در آوردم و لباس برداشتم تا یاسرمه یاتاقم شدم؛ لباس مجلس وارد

که سرما نخورم. رمیبگ یدرست و حساب

کرده بود. ریبدجور ذهنم رو در گ انیشا یحرف،ها

که یکار د،یکوبیصورتم م یگرم آب تو یهارو بستم و سرم رو بلند کردم؛ قطره چشمام

بزرگ شدن، به خاطر خانوادهیدوست داشتم خودم بکنم، به خاطر شونزده سال ب

داشتن، به خاطر شونزده سال... اهیشونزده سال افکار س

شدن در حمام رشته افکارم پاره شد. دهیکوب با

؟یخوب کتا؟ی-

ان؟یشا یدار یخوبم، کار -

تو هنوز اون یها رفتند؛ ولساعت سه صبح شد، بچه ،یحمام ینه آخه دوساعت تو-

.ییتو

تو برو بخواب. رون،یب امیاالن م-

باشه.-

هم شده از حال و روز ما! نیا

خدا حکمتت رو شکر! یه

پتوم تا بخوابم، فردا ریو رفتم ز دمیپوش یرو با حوله خشک کردم و لباس راحت خودم

کار داشتم. یلک هاکشنبهیبود، من واسه کشنبهی

Page 131: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

131

***

«فردا صبح »

بود، بلند شدم وضو گرفتم نماز شیبلند شدم؛ ساعت ش میآالرم گوش یصدا با

صبحم رو خوندم.

رفتم. نییلباس مناسب به سمت آشپزخونه طبقه پا دنیاز پوش بعد

خاتون؟ نیمیس ن،یمیس-

: جونم خانوم؟خاتون

کشنبهیامروز ن،یرزمیبرم ز خوامیم د،یبهم بد یز یچ یاقهوه هی شهیخاتون جون، م-

هست.

.هاشهیاتون سوراخ ممعده د،یقهوه بش الیخی: خانوم جون، تو رو خدا بخاتون

وفتهیبرام ب یو گفتم: خاتون جونم، بادمجون بم آفت نداره؛ اگر قرار بود اتفاق دمیخند

.افتادیم شیشونزده سال پ دیبا

شده بود زونیمربا ازش آو یلقمه که قرمز هیآب پرتقال با وانیل هی یبا ناراحت خاتون

رو جلوم گذاشت.

.یپاش گذارمیو گرنه نم یخور یگفت: تا آخرش رو م دیبا تهد خاتون

بزرگ آب پرتقال رو خوردم. وانیزدم و سرم رو تکون دادم و تا آخر لقمه و ل یلبخند

در شهیبود من هم یز یچ یحرف یاگر مشکل د؟یکه ندار یخوب خاتون، مشکل-

.دیبهم خدمت کرد یلیچند سال خ نیا یخدمتتونم، تو

Page 132: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

132

که بعدا هم شاللهیا م،یندار ی: نه خانوم جون، به لطف خدا فعال که مشکلخاتون

.مینداشته باش

به دیبر د،یدار یمرخص دیع التیماه بعد از تعط هیخاتون، از پس فردا تا یراست-

.دیهاتون سر بزنبچه

بده دختر جون. رتی: خدا خخاتون

گرفتم. شیرو پ نیرزمیز ریزدم و مس یلبخند

.دمیدو لیتردم یرو قهیدق ستیشروع ب واسه

دمیرو کش شرتمیبود رفتم؛ کاله سو یکه مجاور سالن بدنساز یرانداز یبه سالن ت بعد

که داره دمیرو د نیرامت ره؛یکه کردم سرم پس فردا درد نگ یسرم که به خاطر عرق

.کنهیم نیر تم

که با یخوردیقدر غذا م نیا م،یدیبه، چه عجب ما آق داداش رو در حال ورزش د-

زنش بدم. تونمیپس فردا نم اره،یشکم م هیخودم گفته بودم االن

قته؟یتشو یبه جا ر،ی: صبح بخنیرامت

.میمسابقه بد هی ایب شنهاد،یپ هیبابا، الیخیب-

.یا: از االن بازندهنیرامت

از کجا معلوم؟-

رسه؟یمرد م هی: تو زورت به نیرامت

برسه! دیشا دونم،یمنظورت مبارزه تن به تنه؟ نم-

.االی: نیرامت

Page 133: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

133

من گارد گرفت. یروگذاشت و روبه زیم یاش رو روگرفتم، اون هم اسلحه گارد

اونم به دم،یضربه اول رو مال خودم کردم، به طرفش دو شه،یبار بر خالف هم نیا

پشتش رفتم با مشت کنار ستون فقراتش زدم. یخال یجا هیکه با دیم دوطرف

بهش زدم. یاهاش رو نثارم کرد، انگار نه انگار که من هم ضربهو ضربه برگشت

و جا رفتمیمن عقب عقب م یداشتند به صورتم ضربه بزنند؛ ول یسع هاشمشت

.دادمیم یخال

نیزم یبرام گرفت رو ییپا ریز هی رفتمیخالف تصورم همون طور که عقب عقب م بر

پرت شدم، روم خم شد و مشتش رو سمتم گرفت و با خنده گفت:

رسه؟یزورت به من م که

.یپشت پا برام گرفت ست،یقبول ن-

شد و دستم رو گرفت کمکم کرد بلند بشم. بلند

دبه نکن. گه،ید ی: باختنیرامت

.ویمن باخ...ه...ه..هاچ یاوک-

خاتون رو یهااز جوشونده وانیل هیپاشو برو ،یآبج یدییو گفت: چا دیخند نیرامت

بخور.

.الیخیب شم،ینه بابا، خوب م-

کتا؟ی: تنیرام

.رمیاتاقم دوش بگ رمیمن م گه،یشو د الیخیب نیرامت-

Page 134: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

134

.یجوشونده رو بخور دی: اول آخرش بانیرامت

.خورمینم-

.یخور یکه م میبندیطرف راه پله رفتم که گفت: شرط م به

.کشمیتابلو گرگ م هیاگه خوردم، شخصا مینیبیحاال م-

میکار کنم، حاال بعدا تصم یچ دونمیمن، نم ،یو اگر نخورد هی: شرط خوبنیرامت

.میر یگیم

ها باال رفتم.از پله یحرف چیهیب

***

«غروب همان روز »

.دندیکه رس نیمثل ا ا،یبدو ب کتا،ی: دیاز طبقه اول به گوشم رس انیشا ینکره یصدا

.امیهم متعاقبا داد زدم: دارم م من

بودم. دهیساعت قبل دوش گرفته بودم و خودم رو قشنگ ساب هی

بلندم رو با کش یتخت پرت کردم؛ موها یکمد برداشتم و رو یدست لباس از تو هی

بایتقر یمشک یمانتو هیتخت که یرو یهاباال بردم؛ لباس پسیکل هیبستم و با نییپا

یو صندال دمیرنگ بود رو پوش یگلبه یشال نخ هیرنگ با یطوس نیتنگ با شلوار ج

جوراب هیداشت، برداشتم و به همراه ییکشو یکمدم که درها یهم از تو یرنگ یگلبه

نیپاراز

رنگ به پا کردم. یگلبه

نبود. یراهرو کس یاتاق رو باز کردم؛ تو در

Page 135: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

135

گهیاتاقم، متوجه شدم د یاومده بود تو انیشا یاتاقم رو قفل کردم، واال، از وقت در

کال از همه لحاظ ندارم. یو مال یجان تیامن

و انیسالن با شا یهاش توآسانسور از پله استفاده کردم؛ مادر همراه بچه یجا به

مجلس رو به دست گرفته بود. انینشسته بودند، شا وانیک

.دیخوش اومد یلیخ یلیزدم و گفتم: سالم، خ یادگل و گش لبخند

تو رو خدا دییبه احترامم بلند شدم که گفتم: بفرما همه

ادیمه ییکردم و به اون دو تا فقط سالم کردم و رو مبل جلو یمادر و مهتا روبروس با

نشستم.

، ها بهم بخورهدستپاچه بشه و نقشه یکس ستیبار با خودم عهد کرده بودم قرار ن نیا

تا آخرش رفت. دیبار با نیا

؟یمبل سمت چپم نشسته بود گفتم: خدمه رو مرخص کرد یکه رو انیلب به شا ریز

: آره.انیشا

بهمون یخوایم یشام چ یجون تو که ما رو دعوت کرد دای: خوب خوب، آرشاریمه

؟یبد

زشته. ار،ی: عه مهمادر

از خودمونه. دای:وا مامان، آرشاریمه

تا ازتون سوال جانیا نیایب خواستمیشکموئه، م مونه،یم انیمثل شا اریمادر، مه-

غذا درست کنم؟ جانیهم ایدربند میبر دیکنم، شما دوست دار

ندادم. یتیاهم یول دم؛یرو همون لحظه د ادیمه پوزخند

Page 136: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

136

.یافتیبهتره، تو خرج م میغذا درست کن نجایانگار ا یول دونم،ی: واال من نممادر

پول واسه خرج کردنه، هه، مخصوصا واسه ماها، هر ست،ینه نه، اصال پولش مهم ن-

دربند؟ ای یپشت اطیح م،یر یم دیجا شما دوست دار

.میمونیم جانی: هممادر

.کنمیباشه، پس من االن غذا رو آماده م-

پخت دست نیخوبه زن سهراب هم یژگیشدم و به سمت آشپزخونه رفتم، تنها و بلند

داد. ادیبود که به من هم خوبش

انیدر آوردم و بلند با خودم گفتم: حاال خوبه شا نتیرو از کاب یعمان مویل کیپالست

کدومشون چیآدم بودند، ه یدست و پا یخدمه رو مرخص کرد و گرنه همش تو

پخت مادر خوبه، واال.پخت مثل دستدست ستند،یبلد ن یآشپز

نیزم یاز دستم رو موهایل کیبپرم هوا و پالست از پشتم باعث شد ده متر ییصدا هوی

.وفتهیب

پخت من رو دوست داره؟!خانوم دست دایپس آرش-

.دمیترس یلیمادر، خ یقلبم گذاشتم و گفتم: وا یرو رو دستم

؟یدرست کن یچ یخوایم نمیبب ایحاال ب د،یزد و گفت: ببخش یلبخند

قرمه درست کنم! اصوال مردا عاشق قرمه هستند. خواستمیمم، م-

.ادیبدش م ادیمه یگفت: ول متفکر

!؟یباال رفت و گفتم: جد ابروهام

ه؟یبادمجون چ مهیآره، نظرت راجع به ق-

Page 137: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

137

.ارمیاالن بادمجون رو م ه،یعال-

گذاشتم. زیم یآوردم و رو خچالیکنار یفلز یهاقفسه یبادمجون رو از تو کیپالست

.کنمین رو سرخ مبادمجو-

.کنمیرو درست م مهی:باشه منم قمادر

:دیمهتا هم از درگاه آشپزخونه به گوشم رس یصدا

.کنمیمن ساالد درست م-

هست. خچالی یتو یراحت باش، همه چ ،یاوک-

: من راحتم.مهتا

و گفتم: مشخصه. دمیخند

ها شدم.و مشغول شد، من هم مشغول پوست کندن بادمجون خچالیسر رفت

زدم،یرو م یواقع یهاقهقه زدم،یرو م یخانواده لبخند واقع نیدر کنار ا من

من هم بودند. یکاش خانواده یعاشقشونم، کاش... ا

اجاق گاز بودن باالخره غذا درست شد. یاز چند ساعت پا بعد

.اطیح یتو میرو بردارند که بر لیاها بگم که وسبه بچه رمیخب من م-

رو ببرند. زهایخورده ر نیو آب و ا راندازیرو صدا کردم تا ز اشاریو اشکان و اریسام

.میرفت اطیح یها رو برداشتم و به همراه مادر و مهتا توبادمجون قابلمه

غذا خوردن داره، چون باالخره مهتا خانوم نیآوردند، ا فی: به به، خانوما تشر اریمه

زد. دیو سف اهیدست به س

Page 138: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

138

گفت: تیزد و با عصبان اریسر مه یدستش، تو یبا چنگال مخصوص ساالد تو مهتا

.کنمیهر شبت رو من درست م یساالدها شعور،یب

.ادهیهمش کار مه کردمیمن فکر م ؟یگیو گفت: عه؟ راست م دیسرش رو مال اریمه

و قابلمه رو کنار سفره دمیحرص ظرف ساالد رو وسط سفره کوبوند؛ خند با مهتا

.میبشقاب شد یتو ختنشونیگذاشتم و با مادر مشغول ر

ها...داشتم، من... اون یچه روزگار ر،یبخ ادشی

***

غذا حاضره. گه،ید ایداداش، داداش، ب-

خانوم. یو گفت: اومدم آبج دیرو کش لپم

.گمینکن و گرنه به بابا م تیو گفتم: عه، اذ دمیرو مال لپم

طور شد تولدت نیبه سازت برقصم، حاال که ا دیو گفت: باش، فعال که من با دیخند

به مدرسه رفتنت رو. زهیطور جا نیهم رم،یگینم یچیبرات ه

بلند گفتم: داداش. یو صدا دیو با تهد دمیکوب نیاعتراض پا به زم با

شام. میو، فعال بر خوب خانوم کوچول یلیخ-

***

دخترم، حالت خوبه مادر؟-

.کردینگاهم م یخودم اومدم و به مادر نگاه کردم که با نگران به

بله خوبم.-

Page 139: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

139

گذاشتم. نیاشکان و رامت یظرف رو جلو نیآخر

و شروع کردم. دمیخودم برنج کش یبرا

***

داداش؟-

جانم؟-

؟یکشیواسم برنج م-

و بشقابش رو جلوم گذاشت. دیبرنج کش برام

.یداداش یمرس-

قابل تو رو نداره.-

(رهیگینم لیمن رو تحو سیهم ن یکی) رهیدینم لیمن دو دحو سیهم ن یاد-

جور حرف زدنش بودم. نیا نینگاه کردم، عاشق ا ترمکیداداش کوچ به

.کهیداداش کوچ رمیگیم لتیو گفتم: خودم تحو دمیرو کش لپش

ندن. دمیی و گفت:ا د دیرو مال لپش

کالم من بود. هیتک نیا آورد،یمن رو هم در م یتازه ادا گفت،یم

***

؟یخور یچرا نم-

گفتم: یآروم ینگاه کردم و با صدا زد،یموج م یچشماش نگران یکه تو انیشا به

.خورمیم

Page 140: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

140

تموم شد. اریو مه نیاشکان و رامت یهایشام با خوشمزگ هیبق

.میو شست میها رو داخل بردظرف کرد،یحالم رو خراب م هاشونقهقه

رفتم. اطیح یبهتره شدن حالم، تو یبرا

زنگ خورد. میماه باال سرم نگاه کردم که گوش به

.میشانس نداشت یما از همون بچگ کرد،یم یسهراب بهم دهن کج اسم

.دییدادم: بفرما جواب

؟یکنیرو خاموش م یمن گوش یرو گهیدختره، حاال د-

؟یباش یشما ک-

نجایهم ا نایساسان ا جا،نیا دیایبا اون داداشت م یشیفعال گم م فهمونم،یبهت م-

هستند.

گفتم: اوال صفات خودت رو به من و داداشام نسبت نده، دوما به من چه یخونسرد با

منتظرمه؟ یکیکه

...جانیا یایم ای-

ره،یدارم و خرم بد جور م ینفوذ یلیاواخر خ نیا یدونینخون، م یواسه من کر -

.یچیمن نپ یشخص به نام پدر، بهتره به پرو پا

دستم. یسرم دختر بزرگ کردم که بشه عصا ریخ-

.یعوض ستمیزدم: من دختر تو ن داد

خداحافظ. ،یحرف چیهیب جانیا یایم یشیزد: پا م داد

Page 141: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

141

بون من ز فیتعجب داشت؛ چون حر یجا کردیرو قطع کرد؛ اگر قطع نم یگوش

.شدینم

افتاده؟ یاز پشتم باعث شد برگردم: اتفاق ادیمه یصدا

خوبم. یلیآرومه، من هم خ یهمه چ افتاده،ین یاتفاق چیزدم و گفتم: نه ه یپوزخند

: مشخصه کامال!ادیمه

ازت بخوام. یز یچ هی شهیزدم و گفتم: م یثیذهنم جرقه زد، لبخند خب یتو یفکر هی

گفت: البته. متعجب

اومدم به همکارات زنگ بزن رونیمن از اون خونه ب یوقت ه،یخونه پارت هی یامشب تو-

جمعشون کنند. انیتا ب

؟یاون پارت یرفتنت تو لیو دل-

از اون خراب رونیب ارمیب خوامیرو م زانمیاز عز یکیرو مشت کردم و گفتم: هامدست

شده.

.کنمیباشه، کمکت م-

زدم و گفتم: ممنون. یلبخند

.کنمیهم متعاقبا لبخند زد و گفت: خواهش م اون

پنهان کنه. دمیچشماش رو نتونست از د برق

پس تو؟ ییکجا کتا،ی: دمیرو شن انیداد شا یصدا

ات.پس کله یداخل ساختمون و گفتم: چته؟ صدات رو انداخت رفتم

Page 142: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

142

.زنهیصدا م وانیها رو هم کبچه د،ییایگفت: من رفتم شما هم ب انیشا

.یبرنگرد گهید یبر ،یاومدخوش -

.ختمیر ییمادر چا یآشپزخونه رفتم، برا یتو

حرف نداره؟ تییگفت: بهت گفته بودم چا ییاز خوردن چا بعدا

.دمیرو شن نیبار بود ا نیزدم و گفتم: اول یلبخند

اومد. ییشولبخند زد؛ مهتا هم از دست اونم

.اومدندیم نییکه از طبقه باال به پا اومدیها مبچه یصدا

اومده بودند، نییپا هیبودند، االن بق اشاریو نیو رامت اریشام فقط اشکان و سام موقع

شام بخورند. ریآخه عادت داشتند د

.ییرایپذ یتو دییلبخند گفتم: وقت معارفه است، بفرما با

و با تعجب گفت: ستادیداخل درگاه آشپزخونه ا مادر

رم، ا- شد؟ داشونیپ همه مرد از کجا نیخاک به سا

من هستند، هر یمحکم گفت لبخند زدم و گفتم: پسرها همکارها یلیکه خ نیا

یاداره یکدومشون تو

نبود که هر کدوم خونه جداگونه یجور تیچون وضع کنند،یکمکم م هامشرکت

ساکن شدند. نجایداشته باشند، همشون ا

خونه یتا پسر تو ستیب دختر با ده هینداره تیگوشم گفت: آخه مادر خوب ریز مادر

تنها باشه.

Page 143: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

143

کنم. تونیمعرف دییایها مثل داداشامند، حاال بمادر اون-

داشت. نانیباره نزد، انگار بهم اطم نیدر ا یحرف گهید مادر

دور یمور یچقدر حور ن،یگوشم گفت: ماشالله، تبارک هللا و احسن الخالق ریز مهتا

هم جمع شدند.

.افتادیها مادر مادر از دهنشون نمکردم، بچه یو همه رو معرف دمیخند

.کردمیمهتا که کنارم نشسته بود حس م ینگاه اشکان رو رو ینیسنگ نیب نیا

که غذا نخورده بودند، ته قابلمه رو در آوردند و چه قدر ییهاآشپزخونه رفتند و اون یتو

کردند. فیپختمون تعر هم از دست

.ایلحظه ب هی ان،یه گفتم: شاباال ک رفتندیداشتند م هابچه

؟یدار کارمیچ اد،یخوابم م ،یسمتم و گفت: جون آبج اومد

.شهیبا اونا قطع م مونیپل ارتباط نیآخر گهیرو برگردونم، د نیشاه رمیمن م-

رو گرد کرد و گفت: دوباره زنگ زد؟ چشماش

گفتم کمکم کنه. ادیطرفه، به مه سیدفعه با پل نیآره، اما ا-

بهش یپسره باش، اعتماد نیبشر، تو هم مواظب خودت و ا نیا ییعجب پررو-

.ستین

حواسم هست.-

د؟یکنیپچ پچ م یچ یاز سمت راستمون اومد: نصف شب ادیمه یصدا

بخوابم. رمیاز آشناهامون، من دارم م یکیبره خونه خواستیم کتایگفت: انیشا

Page 144: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

144

.ایگفتم: دنبالم ب ادیرفت و من روبه مه انیشا

متعجب هم اشاره کردم سوار بشه. ادیشدم و به مه وانیان کمگ سوار

م؟یر یگفت: کجا م میکه شد سوار

.یگل کرده بود گفتم: خونه خال طنمیکه ش من

؟یزد: چ داد

بخورمش. خوامیبود، انگار م دهیآفتاب مهتاب ند یدخترا مثل

که گفته بودم. یاون پارت میر یو گفتم: م دمیخند

آهان.-

و از رقص نور مشخص بود اومدینم ییصدا م،یدیرس زیسکوت وهم انگ یتو باالخره

.هیپارت

برگشتم، بالفاصله زنگ بزن. یباال وقت رمیمن م-

.امیگفت: خوب...خوب من هم م دیترد با

.ستیمناسب شما ن ادیز شه،ینم-

و وارهایبرخالف د دم؛یها باال رفتم تا به واحد سهراب رسشدم و از پله ادهیپ نیماش از

داشت که زوارش در رفته بود. یدر قشیعا یدرها

کیموز یبعد صدا هیزدم به در که باز شد و چند ثان یپاشنه بلندم لگد یهاکفش با

قطع شد.

Page 145: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

145

رو لبش نشوند و گفت: اوه سالم دختر قشنگم، یکه به زور لبخند دمیرو د سهراب

.یچه ورود با شکوه

.دیزدم و گفتم: ادامه بد یپوزخند

بود، بزرگ بود، یمیقد تینهایساختمون ب یبود؛ ول یکیاطراف نگاه کردم خونه ش به

.کردیم ییالکل خودنما یهاشهیاپن آشپزخونه ش یرو

ها کنارش آشپزخونه بودند که مهمون یجلو یبلند یزهایوجود نداشت، م یمبل

بودند. ستادهیا

به تن داشتند. یوحشتناک یهالباس یمهمون یهاخانوم

خواب یهاخونه مربع شکل بود و در اتاق دند؛یلولیهم م یعده ال هی زهایم یروروبه

و انیشا یبرا یگر یمن و شراره بود، د یبرا یکیقرار داشت، سه در، یدر ورود یروروبه

زنش. نیواسه سهراب و سوم گهید یکیو نیشاه

.دمیها ندمهمون نیرو ب نیشاه

کو؟ نیرو بستم و به سمت سهراب رفتم و گفتم: شاه در

؟یکنیم هیکارا چ نیا نیر یش-

.شهیهم یبرا ن،یبا شاه رم،یمن دارم م ،ینکن یظاهر ساز گرانید یبهتره برا-

؟یکنیکار م یچ جانیتو ا کتایکه گفت: دمیرو از کنار شن ییصدا

رو جمع لتیتر بود نگاه کردم و گفتم: وسابرام مهم زیکه فعال از همه چ ینیشاه به

.میر یاالن م نیکن، هم

:کجا؟نیشاه

Page 146: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

146

خونه من، زود باش.-

اون پدرمونه. ؟یکنیکار م یچ یآشپزخونه و گفت: تو دار یرو گرفت و برد تو بازوم

نیپس بهتره هم ،یپدر من نه، تو خوب از اون همه ماجراها خبر دار یول دیپدر تو شا-

.ومدهیمن باال ن یتا اون رو ین آماده بشاال

پسره نشون بده. نیبار به ا هی ،یبه من نشون بد ستیاون رو تو الزم ن-

لهیخسته شدم، تنها ارتباطمون به وس گهیکردم و گفتم: چند بار نشون دادم، د یاخم

من. یخونه یتو یایو تو م میکنیاالن قطع م نیتو بود که اونم هم

خوادیخوب، نم یلیکرد و گفت: خ تمیبه چهره سرخ شده از عصبان ینگاه نیشاه

رو جمع کنم. هاملهیوس رمیکنه، من م فیخانوم خون خودش رو کث

.ادیب سیپل گهیساعت د میچون قرار ن تر،عیسر -

رو شیشونزده سال پ نیر یاصال من اون ش ؟یکنیکار م یچ یگفت: تو دار متعجب

.شناسمینم

وقتم رو تلف نکن بجنب. ،یشناسیدوما باالخره م کتا،ی نه نیر یاوال ش-

رونیرفت؛ من هم به همراهش از آشپزخونه ب رونیتکون داد و از آشپزخونه ب یسر

نگاه کردم؛ دند،یلولیهم م یکه ال ییهاو به آدم ستادمیدرگاهش ا یتو یرفتم؛ ول

داره. یاز بند اسارت چه حس خوب ییرها شدم،یشون خالص مباالخره از شر همه

نامزدش رو بشناسه. یتا رو دیچه عجب به پسر بنده افتخار داد خانوم،نیر یبه به ش-

یهاتیشخص نیهم فشردم و بعد بازشون کردم و به سه تا از منفورتر یرو رو چشمام

نگاه کردم. میزندگ

Page 147: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

147

سالم عمه خانوم.-

مراسم، نیا یتو میخواستیما م یتزد و گفت: سالم، چه عجب، راس یثیخب لبخند

.دیکن یعروس گهیتا چند هفته د میرسما تو و ساسان رو نامزد هم اعالم کن

زن هی دیباعث شده فکر کن یلبم نشوندم و گفتم: و چ یرو یمرموز یلبخند متعاقبا

با دختر شما، اوه نه، اشتباه شد، پسرتون نامزد کنه؟ دیشوهردار با

: شوهردار؟دیلبش ماس یرو لبخند

؟یبدون اجازه من شوهر کرد ی: تو کسهراب

.ستیممکن ن یول اذن،ی: ازدواج بساسان

تونهیهم م یباشه، دل یازدواج رسم دیخاص خودم رو زدم و گفتم:حتما که نبا لبخند

نم؟یبینم یمن پدر یبا اذن پدر؛ ول دیگیم دیباشه، در ضمن شما دار

.کتاینگه: یز یچ یکس گهیباعث شد د نیشاه یصدا

.میبر -

پس نم،یبب دمیجد یزندگ یکدومتون رو تو چیه خوادیبهشون گفتم: دلم نم رو

.دیاموال من دندون گرد نکن یبرا خودیب

رونیب میاز خونه اومد یرو گرفتم و بردم سمت در، در رو باز کردم و وقت نیشاه دست

در رو محکم بهم کوبوندم.

بابا، به در رحم کن. واشی: نیشاه

کنم. ینبود حرصم رو خال یاگهید یمتاسفانه جا-

Page 148: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

148

ها خشکم بزنه، اون جا وسط پلهباعث شد همون نیشدن در ماش دهیکوب یصدا

.یبود، لعنت ستادهیفالگوش ا

رو روشن نیشدم، ماش نیرو ول کردم و سوار ماش نیحرکت کردم؛ دست شاه دوباره

شه.کردم و صبر کردم تا سوار ب

که گفته بودم. یز یهمون عز نی! شاهدیشیسعادت، حاال آشنا م ادیمه ن،یشاه-

ینه، که با اخم ای شهیم کیحس داره؛ حسادتش تحر ادیداشتم بفهمم اگر مه قصد

رو لبم نشست. یابروهاش نشست لبخند نیکه ب

...یراست-

شده؟ یز ی: چادیمه

ست؟ین یکار خوب ستادنیندادن که فالگوش ا ادیاون دانشکده بهتون یتو-

هم رفت. ینگفت و اخماش تو یز یچ

م؟یر ی: کجا منیشاه

.یخال یخونه-

؟ی: چنیشاه

دارم ؟یچ دیزنیداد م گمیبخورمتون که تا م خوامی! نمدیو گفتم:بابا بس کن دمیخند

از تو. نمیا اد،یخونه خودم، اون از مه رمیم

.دهیبا تعجب گفت: از تو بع نیشاه

کردم و گفتم: مگه من چمه؟ یاخم

Page 149: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

149

کرد،یم یو شوخ طنتینه ش دیخندینه م دم،یکه چند ساله چال گونشو ند یکس-

گذاشتندیبرعکس شده! قبال پسرا سر به سر دخترا م ای! واال دنندازهیم کهیاالن ت

االن ، استغفرهللا!

زدم و به سمت خونه روندم. یلبخند

هم زنگ زدم. سیبه پل ی: راستادیمه

.یعادت کن دیبا نه،یبه بعد هم نیخان! از ا نیخوبه، ممنون، شاه-

***

رو کشون کشون تا دم در بردم. چمدونم

.گهید دییایها ، بزدم: بچه داد

ال هیکه دمیجد نیمرد چمدونم رو گرفت تا بره بگذاره پشت ماش یهااز خدمه یکی

بودم. دهیبود، فقط به خاطر صندوق عقبش خر ینود مشک

مشهد؟ میر یم نی: با ماشدمیمتعجب احسان رو شن یصدا

آره-

... اص... اصفهان.یی: ما... مان... مامان... د... دادمیرو شن اریداد مه یصدا

.ادیم نییها پااز پله مهیسمتش برگشتم که سراس متعجب

مامان.-

نشستند. ییرایپذ یقدر دنبال مادر نگرده گفتم: تو نیکه ا نیا یبرا

و داد زد: مامان. دیپر ییرایپذ طرف

Page 150: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

150

افتاده ننه؟ یاتفاق ه،یبود، گفت: چ دهیکه ترس مادر

عبدهللا... ییدا ،ییگفت: دا یبا ناراحت اریمه

.یجون به لبم کرد ار،ید بگو مه ؟یعبدهللا چ یینگران گفت: دا مادر

فوت شد. ییدا ،ییو گفت: دا دیاز گوشه چشمم چک یقطره اشک اریمه

؟یگفت: چ مادر

از حال رفت. و

داد بزنم با اریسر مه خواستمیآب قند درست کردم، م هیو دمیآشپزخونه دو سمت

!یاله ادیخبر دادنش، خبر مرگش ب نیا

داریدارند مادر رو ب یسع مهیو مهتا سراس ادیو مه اریمه دمیرفتم که د ییرایپذ به

بغلش گرفته بود، یتو که کنار مادر نشسته بود و سرش رو ادیرو به مه وانیکنند؛ ل

دادم.

آب قند.-

: ممنون.ادیمه

کنم. دایرو پ اریتکون دادم و اطراف رو از نظر گذروندم تا سام یسر

؟یدیرو ند یگفتم: سام اومدیور م نیکه داشت ا اوشیس به

بود. اطیح ی: چرا، تواوشیس

.دمیدو اطیسمت ح به

!ایب عیسر ار،یمحوطه شدم، داد زدم: سام وارد

Page 151: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

151

؟یامهیقدر سراس نیشده؟ چرا ا یچ ه؟یکه جا خورده بود گفت: چ اریسام

باش! عیزنان گفتم: مادر از هوش رفت، سر نفس

کرد. اشنهیرو آورد و معا لشیوسا اریسام م،یکه مادر بود رفت ییدو به جا هر

خبر یطور نیا گهیتو هم دفعه د اریفقط فشارشون افتاده، مه ست،ین یز ی:چاریسام

نده.

به مامان یرو گرفت و داد زد: به چه جرات اریمه قهی تیبلند شد و با عصبان ادیمه

هان؟! سه؟یمیقلبش وا هوی ینگفت ؟یگفت

جا نشونیفاصله ب یکردم ازش دفاع کنم، خودم رو تو یو سع ستادمیا اریمه یجلو

اش جدا شد. قهیاز ادیکردم تا دست مه

نیهم هول شده که ا اریش! حاال که حال مادر خوبه، مهگفتم: آروم با یلحن آروم با

.دیها رو نشکندعوا حرمت نیها گذشته، بهتره با اخبر داده، گذشته یطور

مبل نشست. یهاش گرفت و رودست نیگفت و سرش رو ب ییایلب خدا ریز

کار کردم. یچ دمیگفت: من واقعا متاسفم، خودم اصال نفهم یمونیبا پش اریمه

.یدیرو انجام م یکار یکه فکر کن نیبدون ا شهیداد زد: تو هم ادیمه

.دیهاتون رو بهتره حفظ کنحرمت اد،یهم مثل خودش داد زدم: آقا مه من

من جا خورد. یبلند و جد یصدا از

دیبا نم،یخودم بب یبا چشما دیاصفهان، با میکنان گفت: بر بهوش اومد و ناله مادر

.نمیعبدهللا رو بب

.دیشما آروم باش م،یر یم-

Page 152: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

152

.نیماش یتو مشونیبه مهتا گفتم:مهتا کمک کن ببر خطاب

حال بدش؟ نی: کجا؟ با اادیمه

پسرم. اریحرفم، حرف ن یرو نم،یعبدهللا رو بب دیمن با م،ی: من حالم خوبه، بر مادر

گفت: چشم مامان. یلیمیبا ب ادیمه

من شد. نیتا مادر سوار ماش میکرد کمک

قطع کرد قهیبعد از چند دق زد،یپشت تلفن حرف م یرفتم که با کس انیسمت شا به

.دیموهاش کش یو کالفه دست ال

؟یخوب-

.ستمینه، اصال خوب ن-

گفتم: چرا؟ ینگران با

پر از تنش شده. مونیزندگ یلیاواخر خ نیکرد و گفت: ا یپوف

بوده. یطور نیا مونیگیخوب... خوب از بچ-

دیتول یتو یمشکل هی اند،یناراض هایمشتر خته،یکت بهم ر وضع شر کتا،ینه، نبوده، -

بمونم. دیبه وجود اومده، من با

ه؟یجد ؟یچه مشکل-

یسر هی دیتنها بگذارم؛ چون با هانیتو رو با ا دهیدلم رضا نم دونم،یگفت: نم درمونده

ها رو ببرم.از بچه

هستند. هیبق-

Page 153: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

153

بره شهرشون، اشکان فقط خوادیکه م نیرامت جاست،نیهم قاینه، مشکل دق-

هست. اشیگوشیباهاتون هست که اونم حواسش به باز

اشار،ی وان،یک ؟یچ هیبق ،یبر یرو م اریو سام اوشیفرشاد، احسان، پدرام، س تایتو نها-

هستند. نیشاه

دلم ش... یلیخ دونمینم-

.گهید ایب دایآرش-

نگاه کردم و گفتم: اومدم. زدیم ادیکه اسمم رو فر یار یمه به

گفتم: بد به دلت راه نده. انیبه شا رو

هاش رو دورم حلقه کرد و گفت: گردنش انداختم و بغلش کردم، اون هم دست دست

.کهیکوچ یدوست دارم آبج یلیخ

من هم دوست دارم داداش.-

رفتم. نیعقب عقب به سمت ماش م،یهم فاصله گرفت از

گذاشته بود و خواب بود، اریشونه مه یدر نگاه کردم، سر رو روبه ما نهیشدم، از آ سوار

هم کنار من. ادیمهتا هم کنارش و مه

رو روشن کردم و حرکت کردم، مبدا خونه، مقصد نا معلوم )در حال حاضر فعال نیماش

اصفهان(

***

.دارمیناهار نگه م یبرا جانیا-

.میخور یه اصفهان نرسه، ما نمتا ب رهیگیمامان دلش آروم نم ست،ی:الزم نادیمه

Page 154: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

154

.دیشیم تیغذا اذ یب یطور نیا یول-

یز یچ یچیساندو هیصداش بغض داشت گفت: داداش برو یکه تو یدر حال مهتا

مامان صبحانه هم نخورد! ار،یب ریبگ

خوب، نگهدار. یلی: خادیمه

بخره. چیشد و رفت تا ساندو ادهیپ ادیمه م،یدیبه مجتمع رس یوقت

و رو به مهتا گفتم: بهتره؟ برگشتم

فقط خواب بوده، میاومد یاز وقت دونم،یو بغض گفت: نم یو نگران هیبا گر مهتا

نگرانم. یلیخ دایآرش

به شاللهیبره، بعد گفتم: نگران نباش! ا نییگلوم پا یتا بغض تو دمیکش یقیعم نفس

.شهیم ریختم بخ یو خوب ریخ

شده بود. رهیخ رونیبه ب یحرف چیهیب اریمه

یچه عذاب یداره تو یدونیعبدهللا رو دوست داشت؛ نم ییدا یلی: مامان خمهتا

.زنهیدست و پا م

کرده بودم که مثل مادرم داینفر رو پ هی! من تازه شمیمن دارم غرق م یدونیهم نم تو

!دونستمیدوسش داشتم، مادرم م

.اریمه-

سمتم برگشت، چشماش پر بود. حرفیب

نکن. تیخودت رو اذ ست،یتو ن ریتقص وفتهیب یهر اتفاق-

کردند. دایاشکش راه خودشون رو پ یهارو برگردوند و قطره روش

Page 155: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

155

منه؛ اگر من اون ط... ریبغضش گفت: چرا، تقص با

باره بشنوم، نیدر ا یز یچ خوامیبس کن تو رو خدا، نم اریو گفت: مه هیگر ریزد ز مهتا

نبوده، تموم شد. کسچیه ریتقص

نگاه کرد و گفت: حالتون خوبه؟ هینشست، متعجب به من و بق ادیباز شد و مه در

م؟یم... ما خوب یکنی: ت...تو ف..فکر مدیصداش لرز مهتا

رو ریرو روشن کردم و مس نیرو به دستمون داد، ماش هاچیکرد و ساندو یپوف ادیمه

خوب تونسته بود خودش رو کنترل کنه. ادیادامه دادم؛ مه

اشکان سالم رسوند. :ادیمه

لب گفتم: سالمت باشه. ریز

ومدند؟ین هی: چرا بقادیمه

به شرکت رفتند، هیرو رها کردم و گفتم: شرکت دچار مشکل شده بود، بق نفسم

هم به شهرشون رفت. نیرامت

رو پام رو برداشت و بازش کرد و به سمتم گرفت. چیساندو

کرد؟ یچه غلط نیا شد،یگردتر نم نیچشمام از ا گهید

؟یخور ی: چرا نمادیمه

.دندیغذاشون تموم شده و خواب دم،یکردم د اریبه مهتا و مه ینگاه

تو دره، من میباشه نر تیکه گفت: عه حواست به رانندگ رمشیرو بردم تا بگ دستم

تو بخور. رمیگیم

Page 156: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

156

که بود یچیساندو نیتر مزهخوش دیجلوم گاز زدم، شا چیبه ساندو دیشک و ترد با

خورده بودم.

.زدیم رونیحرارت از صورتم ب یکرده بود؛ ول خیگرمم شد، پاهام د،یتند تپ قلبم

فرد مورد عالقت رو یمتفاوته، وقت زیچ هی: عشق گفتیهاش مقصه یتو مادرم

ای نم،یبیبابات رو م یمثل من که وقت شه،یو گرمت م یر یگیتپش قلب م ینیبیم

هر کدوم به نوبه خودشون دندیدیهم رو م نیر یفرهاد و ش یقصه، وقت نیا یمثال تو

.دادهیحالت بهشون دست م نیا

من... حاال

.ادینه من حق دارم، نه مه اد،یبه وجود ب یحس چیوسط ه نیا دینبا نه،

حس غلطه! نیا

.ادیکنار نم میاصل تیکه کردم قبولم کنه با هو ییبا کارها ادیهم مه اگر

منم! یباز نیبازنده ا ست،یاصال درست ن نیا

هر چه زودتر تمومش کنم! بهتره

***

«جنازه عبدهللا عیمراسم تش -آن روز یفردا »

داداشم! داداشم پرپر شد، کشتنش! یضجه زنان گفت: وا مادر

یاگوشه یبا لباس مشک اریو مه ادیمه م،یدادیمادر رو ماساژ م یهاو مهتا شونه من

.ختیر یخاک م شونییدا یروبودند که یگر مردنظاره

Page 157: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

157

عبدهللا هنوز زنده است، هنوز زنده است، د،یز ینر د،یز یزد: نر غیمادر ج خواهر

.دیز ینر

داشت آرومش کنه. یسع شوهرش

صورتش بونیداده بود به درخت و دستش سا هیرفتم؛ تک ادیشدم و به سمت مه بلند

قرمزش بود. یهاشدن چشم دهیبهتره بگم مانع د ای

.ادیمه-

را با شتاب باال آورد و گفت: جانم؟ سرش

موضعم رو حفظ یحالم دگرگون شد، داغ کردم؛ ول یول د؛یشدم از دهنش پر متوجه

مشیهم که برد روزید ست،یاصال مناسب قلب مادر ن طیمح نیکردم و گفتم: ا

.ستیواسه خاله خانوم هم اصال خوب ن مارستان،یب

خود دند،یهان؟ گوش به حرف من نم کتا؟یکنم چه کار یگیگفت: م یبا کالفگ ادیمه

فشار رومه. یلیمن هم خسته شدم، خ

.دونمیانداختم و گفتم: م نییرو پا سرم

چشماش نگاه کردم و یبه عقب برداشتم و ناخودآگاه سرم رو باال آوردم و تو یقدم

دوشت یبارها رو از رو نیهست که با حرف زدن باهاش، ا یکی شهیهم یگفتم: ول

.یبردار

صورتم گذاشتم تا یرو رو خمی یهامادر رفتم، دست شیگرد کردم و به پعقب عیسر

از التهابم کم بشه.

داد زد: مامان. مهتا

Page 158: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

158

جلب شد، مادر از هوش رفت. توجهم

م،یدیمادر غش کرده بود؛ به سمتشون دو م،یمهتا به طرف قبر برگشت غیج یصدا با

بود، یکینزد نیدر هم نمیو به سمت ماش میرو گرفت مادر یبازوها ریمن و مهتا ز

اریمه یحت م؛یسوار شد یراننده، همگ یسمت صندل دیدو یبا آشفتگ ادی. مهمیبرد

کرده بود. اریکه سکوت اخت

.میدادم و راه افتاد ادیرو به مه چیسوئ

من هم شک داشتم سالم به گهید روند،یبا سرعت م د،یکشیم ییفقط ال ادیمه

.میمقصد برس

به آسفالت، هاکیشدن الست دهییسا یترمز که با صدا یگذاشت رو یرو طور پاش

!ختیهمه گوشت و پوست و موم ر

!میدیقبرستان رس کیبه درمانگاه نزد باالخره

!آوردندیو مهتا هم مادر رو م ادیرفتم، مه رشیبه طرف پذ من

داره. یمشکل قلب م،یدار یاورژانس ضیمر هی د،یخانوم ببخش-

در نیراهرو، دهم نیهم ی، انتها 901اتاق شماره دییگفت: بفرما هیاز ده ثان بعد

سمت راست.

901پشتم قرار گرفت، رو بهش گفتم: اتاق ادیمه

.میتخت خوابوند یجا بود، مادر رودکتر اون م،یطرف اتاق رفت به

کردن کرد. نهیشروع به معا دکتر

دارند؟ یگفت: مشکل قلب بعد

Page 159: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

159

اومده؟ شیپ یدکتر، مشکل ی: بله آقامهتا

دیبا ترعیسر یهرچ یول ست،ین یکه گفت:مشکل میو هراس بهش نگاه کرد ینگران با

بشند و بعد عمل. یبستر

ست؟ین یمشکل دی: مطمئنادیمه

.مشونیاش بود: اگر عمل نشن، ممکنه... ممکنه از دست بدچهره یتو دیترد دکتر

از اتاق خارج شد. عیشوک گذاشت و سر یحرف، ما رو تو نیاز ا عدب

شده بود، مهتا رهیخ یتخت مادر ولو شد، به نقطه نامعلوم یجلو یصندل یرو ادیمه

.ختیر یدر سکوت اشک م اریمه زد،یو ضجه م نیزم یکه نشست رو

.دیگونم چک یاشک رو نیاول

دونه دونه کرد؛یم اموونهیام رو از دست بدم داز خانواده گهینفر د هیکه نیا فکر

.دیچکیگونم م یهام رواشک

کیکه در عرض یاخانواده شدم،یمن داشتم داغون م شد،یداشت داغون م ادمیمه

بود! دهیهفته ساخته بودم از هم پاش

***

« مارستانیب-دو روز بعد »

شه؟یتموم نم و گفت: پس چرا دیبه صورتش کش یدست اریمه

.ادیم رونیمادر سالم از اون اتاق عمل ب ار،یصبر داشته باش مه شه،یتموم م-

هام رو پنهون کنم و خونسرد باشم.لرزش دست کردمیم یسع

Page 160: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

160

دستم نگاه کردم، شروع به خوندنش کردم: یبه عبارات داخل کتاب تو چشم

الم الس ک ی عل ای الم عل ه الس ک ی أبا عب د الل ای الم عل ه الس ک ی اب ن رسول الل ی خ ای ه رة الل

ی و اب ن خ رته

الم الس ک ی عل یاب ن أم ای ر ن ی یال وص د ی و اب ن س ن یال مؤ من الم عل ک ی الس ۀ اب ن فاطم ای

ی س ن ینساء ال عالم دة

.ادیمه زنهی: دلم شور ممهتا

.دیمهتا رو در آغوش گرفت و سرش رو بوس ادیمه

: نگران نباش.ادیمه

الم الس ک ی عل ای الم عل ه و اب ن ثاره و ال وت ر ال مو تور الس ک ی ثار الل ت ر واح ال یو على ال

ت بفنائک عل سالم عا یجم یمن کم ی حل

ه ی و بق ت یأبدا ما بق الل هار ل ی الل و الن ای ه أبا عب د الل

اومد، بهش هجوم بردند؛ رونیاز اتاق عمل ب یپرستار

که هول شده بود، گفت: پرستار

اتاق عمل تا از دور نگاه کنم، خون یبودم تومن کارآموزم رفته دونم،ینم یچیمن ه -

.رونیحالم بد شد اومدم ب دمیرو که د

لقد عظمت الرز ۀ ت و عظمت ال مص ی یو جل ب ۀ الم ع یو على جم نای بک بکم عل س أه ل ال

ت و عظمت مص بتک یو جل ماوات ع یف ه أم ع یلى جم الس ماوات فلعن الل ۀ أه ل الس

ست أساس ا أس ل م لظ کم ی و ال جو ر عل ت ی أه ل ال ب

Page 161: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

161

عاشورا رو سه بار خوندم، چهار بار خوندم، پنج بار خوندم که باالخره دکتر از ارتیز

اومد. رونیاتاق عمل ب

.ستادمیجا ابلند شدم و همون یصندل یرو از

حمله ور شدند، حق داشتن، مادرشون بود! چارهیبه سمت دکتر ب هابچه

گفت: عیسر دکتر

بود. زیآمتیعمل موفق-

رها شد. نفسمون

گفت: یقرار یبا ب ادیمه

مش؟ینیبب میتونیم-

سر بزنم. هامضیبه مر دیمن با دیببخش نده،یحداقل تا دوازده ساعت آ ر،ی: خدکتر

باهاتون حرف بزنم؟ تونمیسدشون رد شد، جلوش رو گرفتم و گفتم: م از

.دییای: حتما، همراهم بزدیصداش موج م یتو دیو ترد شک

.کنهیرو پنهون م یبفهمم دکتر داره چ تونستمیبودم که م یهر حال من آدم در

یصندل کی یرو شیرونشست و منم روبه زیپشت م م،یدنبالش وارد اتاقش شد به

رنگ نشستم. یاقهوه

بپرسم. یز یچ هی خواستمیگفتم: م تیجد با

.دییمن جا خورد: ب...بفرما تیجد از

Page 162: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

162

با د،یاومد رونیاز اتاق عمل ب یهم دارند؟ آخه وقت یاگهیمادر، مشکل خاص د-

.دیحرف نزد تیقاطع

هست. یمشکل هیکرد و گفت: راستش...راستش نییدستش رو باال پا یتو خودکار

؟یچه مشکل د،یگفتم: بگ عیسر

از یکیکه بهشون اومده، ییبه خاطر فشارها فه،یضع یلیقلبشون خ شونی: ادکتر

قلب. نیا ارهیدووم نم ادیقلبشون هم از کار افتاده، ز یهاچهیدر

د؟یکنیعمل، چرا عملشون نم-

میتونیهم نم وندیپ یطاقت ندارند، حت ارند،یعمل دووم نم ریز شونیتاسف گفت: ا با

واقعا متاسفم. ست،ین یدیام م،یبزن

گرفتم تا سقوطم رو واریاومدم، دستم رو به د رونیپر شد، بلند شدم و از اتاق ب چشمام

.نندینب

.دمیحال گوشه راهرو دها رو خوشو بچه ادیمه

خوبه، گهیمادر د ؟یکنیم هیبه طرفم اومد و گفت: چرا گر عیسر دیتا من رو د ادیمه

بود. زیآمتیعملش موفق

سرعت گرفت. هاماشک

کنمیخواهش م ؟یکنیم هیشده؟ چرا مثل ابر بهار گر یبا تعجب گفت: چ ادیمه

نکن. هیگر

اد؟یرو پاک کردم و گفتم: اشک شوقه، مه هاماشک

: جانم؟دیدهنش پر از

Page 163: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

163

مشهد، مادر رو میبر ایگفتم: حاال که عمل مادر موفق بوده، ب شیبه کلمه قبل توجهیب

مشهد. میببر

گفت. یکه دکتر چ یدیمتعجب گفت: آخه چرا؟، حالش کامل خوب نشده، د ادیمه

ادیمشتم گرفتم و گفتم: مه یرو تو راهنشیگذاشتم و پ اشنهیس یرو رو هامدست

رو نیکه ا ،دونمیم یز یچ هیبه حرفم گوش کن، من کنمیخواهش م کنم،یخواهش م

من... من... گم،یم

گلوم باعث شد حرفم رو بخورم. یبغض تو دوباره

حاال ،یتو بگ یخوب، باشه هر چ یلیمشتام گذاشت گفت: خ یدستش رو رو ادیمه

اشکات رو پاک کن.

افتاد. نیینشون ندادم، فقط سرم پا یالعملعکس چیه

د.سمجم رو با انگشت شستش پاک کر یهاهاش سرم رو باال آورد و اشکدست با

یکی یهات برااشک دینکن، شا هیگر گفت،یمادر بهش م کرد،یم هیمهتا گر یوقت-

ارزش داشته باشه.

یصندل یبهت حرفش بودم، رو یحرف مشتم رو باز کرد و ازم دور شد، تو نیاز ا بعد

همون اطراف فرود اومدم.

هام براش ارزش داره؟بهم گفت؟ منظورش خودش بود؟ اشک یچ

هم افتاد. یجور واجور رو یبا فکرا چشمام

***

.یدیوقته که خواب یلیخ ؟یشیبلند نم دایآرش دا؟یآرش-

Page 164: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

164

سرم رو برگردوندم یسفت بود، کم یجا هی یباز کردم، سرم رو واشی واشیرو چشمام

ازش فاصله گرفتم که متوجه شدم سرم عیمواجه شدم، سر ادیکه با چهره خندون مه

اش بوده.شونه یرو

کجاست؟ جانیو گفتم: ا دمیرو مال چشمام

!ست؟ین ادتی مارستان،یب-

آوردم، چشمام رو با غم بستم. ادیرو به ریچند روز اخ نیاتفاق ا کل

؟یشد یچ-

.مینیمادر رو بب شهیم ،یچیبازشون کردم و گفتم: ه...ه یفور

.یخسته شد یلیم؟خیدور بزن هی رونیب میبر یخوای: نه هنوز، مادیمه

بهشون یز یو مهتا پشت اتاق مادر رفت، چ ارینگفتم که بلند شد و به طرف مه یز یچ

.دیگفت و دوباره برگشت، دست من رو گرفت و بلندم کرد و به دنبال خودش کش

.واشیآخ م؟یر یکجا م-

.دمینپرس یز یچ گهینداد، بهش اعتماد داشتم، پس د یجواب یسرعتش کم کرد؛ ول از

از نیماش یوقت م،یحرکت کرد یبه سمت مقصد نامعلوم و میشد نیهم سوار ماش با

بودم! جانیعاشق ا یپل، از بچگ وسهیس میمتوجه شدم که اومد ستادیحرکت ا

شو. ادهیپ-

دمیاز جا پر یارعد و برق لحظه یباال رفتم، با صدا واشی واشیها شدم و از پله ادهیپ

ازش فاصله گرفتم و دوباره یخورد؛ کم رفتیکه پشت سرم راه م ادیکه پشتم به مه

Page 165: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

165

بودن، چند تا یمتفاوت یهاآدم کردم؛یشروع کردم به راه رفتن. همه جا رو نگاه م

و... ستیتور تادختربچه، چند تا الت، چند

کردم، کیبودم رو بهم نزد دهیخر عییتش یبرا یرنگم رو که تازگ یمشک یپالتو یهالبه

.دیوز یم یباد سر

م؟یسوار بش قیقا میبر -

ازمون گذشته؟ یما سن یکنیفکر نم-

.میخو ما هم دل دار ره،یبچه هست م یمگه هر ک-

...یول م؛یبر گفتمیبود م یاگهید تیموقع یاگه تو-

موند، آخرشم کار خودش رو کرد و من رو مهیشدن دستم حرفم نصفه ن دهیکش با

کرد. قیسوار قا

هم ناچارا شروع کردم پا زدن. من

آب. یتو یافتیکه ب یبترس ،یاز ارتفاع بترس گهید یمثل دخترا کردمیفکر م-

.ترسمیهم نم افتمیآب ب یکه تو نی، از ا ترسمیاز ارتفاع نم-

چرا؟-

قرآنش گفته آب پاک و پاک کننده است ، یآب مطهره، طاهره، خدا تو ،یدونیم-

تا اون هم من رو پاک کنه. افتمیآب ب یدوست دارم تو

من رو پاک کنه. ایدن نیبهم افتخار بده و کال از ا شمیحال مزدم و گفتم: خوش پوزخند

؟ینظر رو دار نیچرا؟ چرا ا-

Page 166: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

166

که افتمیم یاون عروسک ادیبپرس، گهید یکیچراهات رو بگذار از نیخواهشا ا-

اسمش چرا بود و همش سوال داشت.

باال سرش بود؟ یاکه موهاش خامه یخنده گفت: همون با

ش؟یشناسیرو باال انداختم و گفتم: م ابروهام

.کتای ش،یشناسیآره م ،یداشته باش اریمه هیشب یکیاگر -

میهم اسم واقع کتایبودم تا االن، گر چه دایبهم نگفته بود، فقط آرش کتایحاال تا

نبود.

از بله نگم. ریغ یاگهید زیخودم رو گرفتم تا چ یجلو

؟یهست یجور هیتو کنمیکه... چرا من احساس م گمیم-

نکنه مشکوک شده باشه؟ د،یپر رنگم

ام؟یچ.... چه، ج.... جور -

.یستین گهید یمثل دخترا به،یرفتارات عج دونم،ینم-

.نیروزگار باهام چه کارها نکرده که شدم ا نیباشم، بب دمینبا

باشه. یگر ید هیشب ستیقرار ن یکس ،یخودشه، من خودمم، تو خودت یهر کس-

.یتو فرق دار یحق با توئه؛ ول-

رو بهم نگفته بود. نیجز تو ا یتاحاال کس دونم،ینم-

نگفت و به آب نگاه کرد. یز یچ گهید

؟یشناسیرو م یتراب لیگفت: خل یاز مدت بعد

Page 167: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

167

واشی واشیبکشه، توقع داشتم جانیبحث رو به ا کردمیخوردم؛ اصال فکرش رو نم جا

چند روز بره سر اصل مطلب. نیا یبشه نه تو کیبهم نزد

؟یشناسیت...تو، اون رو از کجا م-

آدم ،ینش کشیشد و گفت: بهتره اصال نزد رهیچشمام خ یرو گرفت و تو بازوم

.ستین یدرست

اگر یحت کنم،یم یکارم هر کار یهاش نگاه کردم و گفتم: من براچشم یتو جسورانه

نباشه. یطرف مقابلم آدم درست

بکن. یدوست داشت یموهاش کرد و گفت: هر غلط یال یو دستولم کرد کالفه

از کجا فهمم،یربط تو با اون رو نم لیاصال دل ،ینار احت بش خواستمیمن... من نم-

طرفش نرم؟ یگیچرا بهم م ش؟یشناسیم

.دوستمیرو نم لشیکدوم از دال چیام هعمه جون

پا بزن. ست،یمهم ن-

...یول-

بشنوم. یز یچ خوامیبلند و قاطع گفت: بس کن! نم یصدا با

یبه صندل دمیمثل موش مرگ موش خورده چسب ناخودآگاه

، موش مرگ موش خورده( یهی)چه تشب

دادم همه افکار و احساساتم رو کنار بزنم تا حیدر به در رو ندادم و ترج نیا جواب

کنم. یباز ادیمه یرو برا ینقش بهتر

م.سرت داد زد دیببخش-

Page 168: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

168

.ستیبه قول خودت مهم ن-

خودت هم شر دیمثل رنگ چشمهات با اد،یبهت نم تیمظلوم گه،ید دیببخش-

.یباش

گفتم: من شرم؟ متعجب

به نام زهرمار جلوت نشسته بود. یاالن برج خواستمیاگر خودم نم البته

هی گمیم نیبه خاطر هم یکنیم طنتیش یلیتعجب داره؟ تو خ ه؟یو گفت: چ دیخند

.یدختر شر هست

هم یدوره جوون طنتیش نیا دیشا یآب نگاه کردم و با خودم گفتم: اگر تو نبود به

.دادیخودش رو نشون نم

.یدیجواب نم شهیشد؟ مثل هم یچ-

خونه. میخستم، بهتره بر -

تو که حالت خوب بود.-

.ستمیگفتم: بودم، االن خوب ن قاطع

.میکرد یرو با سکوت ط مارستانیپل تا ب وسهیکرد و سرش رو تکون داد، از س یاخم

جیمن بهتر راجع به احساسم فکر کنم، گ شدیباعث م یبود؛ ول یوحشتناک سکوت

دارم. ادینسبت به مه هیکشش چ نیا دونمیشدم، نم

هام رو تند کردم و به قدم زد،یاز پرستارها حرف م یکیمهتا که داشت با دنید با

طرفشون رفتم.

افتاده؟ یاتفاق-

Page 169: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

169

.میرو با هم بود رستانیدوستمه، هما، دب نیزد و گفت: نه، ا یلبخند مهتا

.داستیبختم، اسم من آرشبه روش زدم و باهاش دست دادم و گفتم: خوش یلبخند

مهتا جون؟ یندار یبرم، کار دیبا گهیطور، من د نی: من هم همهما

برو به کارت برس. ز،ی: نه عز مهتا

و هما رفت. میدکر یهم خداحافظ با

مهتا، مادر بهوش اومد؟-

.میبا هم بر میمنتظر موند یبا ذوق گفت: آره؛ ول مهتا

داخل. میروش زدم و گفتم: پس بر روبه یپهن لبخند

هم پشت سرم هیقبول کردم، بق لیبه من اشاره کرد که اول برم، من هم با کمال م مهتا

اومدند.

ها.بچه دیلبخند زد و گفت: خوش اومد دنمونیبا د مادر

حالتون بهتره؟-

رفت؟ شیچه طور پ عییغم سر تکون داد و گفت: تش با

.میمواظب هی: خوب بود مامان، شما بهش فکر نکن؛ ما و خاله راضمهتا

حرف بزنم. دایبا آرش ییلحظه تنها هی شهیبا شک بهمون نگاه کرد و گفت: م مادر

رفتند. رونیمکث همه ب یخود من، با کم یجا خوردند؛ حت یهمگ

افتاده؟ یاتفاق-

.نیبش ایب-

Page 170: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

170

،یتر یمادر، تو از همه شون منطق دایمقابلش نشستم که گفت:آرش یصندل یرو

...امیرفتن گهیکه د فهممیمن خودم م زمیعز

اعتراض گفتم: مادر. با

واسه خوامیمشهد، م میکه بر یقانعشون کن خوامیحرفم رو قطع نکن دخترم، م-

.نمیبار حرم آقا رو بب نیآخر

.دیشما بگ یانداختم و گفتم: هر چ نییرو با غم پا سرم

عمرشه چرا مانع بر آورده شدن آرزوش بشم. یآخرا دونستمیداشت من که م حق

!ایخدا

شکر هم کنم،ینم یمن ناشکر یول ؛یر یگیرو م زانمیاز عز گهید یکی یدار ن،یبب

!کنمینم

کنه؟یکار رو م نیات افرشته طرد شده ای ،یکنیام رو نابود مخانواده یدار تو

!یازمون غافل شد یاتو لحظه کنه،یکار رو م نیهات با ما افرشت دیشا

نگاه هم به ما کن! هی! ایخدا

نگاهشون ریدل س هی خوامیکه م انیهام بگو بدختر خوب، حاال برو به بچه نیآفر -

کنم.

چشم.-

ها گفتم برن داخل.رفتم، به بچه رونیشدم و از اتاق ب بلند

به کلم بخوره، پس هما دوست مهتا ییهوا هیبرم خواستمیحالم خوب نبود، م خودم

کردم. دایرو پ

Page 171: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

171

هما جون.-

اومد و گفت: جونم؟ شمیباز پ شیبا ن دیو تا من رو د برگشت

؟یبد ادیبرادرش مه ایرو به مهتا یامانت هی یتونیم-

هست؟ یالبته، چ-

مادر یرو بهش بده و بگو وقت نیدر آوردم و گفتم: ا بمیج یرو از تو دیدست کل هی

.جانیمرخص شد ببرنش ا

آدرسش. نمیدر آوردم و گفتم: ا بمیج یکارت هم از تو هی

؟یر یمتعجب گفت: خودت کجا م هما

نره هما ادتیفقط گردم،یبرم قدم بزنم، بهشون بگو برم خوامیم رم،ینم یخاص یجا-

جون.

برو به سالمت. ز،ینه عز -

هیکرده بود، و ال دنیاومدم، برف شروع به بار رونیب مارستانیتکون دادم و از ب یسر

نشسته بود، نیزم یرو یشمیابر

که هنوز یکردم و شروع کردم قدم زدن به سمت مقصد بمیج یرو تو هامدست

کجاست. دونستمینم

جذبم کرد؛ به سمتش یلیدکورش خ دم،یکافه د کیکه زدمیم چه قدر قدم دونمینم

تک و تنها نشستم. زیم کیرفتم و واردش شدم؛ طبقه باال پشت

برف رو یهاچه مدت بود که داشتم دونه دونمیدادم، نم ییفنجون چا هی سفارش

شد! یبشه چ خواستمیم یچ کردم،یو به احساسم فکر م شمردمیم

Page 172: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

172

که با یرزنینفر کنارم نشست، سرم رو باال آوردم و به پ هیکه رفتمیفنجونم ور م با

لبخند کنارم نشست، نگاه کردم.

.یعشاق رو دار یگفت: حال و هوا رزنیپ

بعد با فنجون ؛یکنینگاه م رونیبهش نگاه کردم که گفت: از پنجره به برف ب متعجب

که گفتم؟ نهیاز ا ریغ یز یچ ،یاکالفه ،یر یور م تییچا

گفتم: نه. ناخودآگاه

جا؟نیا یدلت رو شکونده که اومد یبه روم زد و گفت :ک یلبخند دوباره

دلم رو نشکونده. یکس-

؟یپس چ-

که ممکنه دل چند نفر بشکنه. دمیرو ادامه م یدارم کار -

خوب نکن، ادامش نده.-

.کشمیچند ساله دارم براش زحمت م تونم،ینم-

ارزشش رو داره؟-

.شکنهیدل چند نفر هم م یول ره؛یدلم آروم بگ دیشا دونم،ینم-

عقلت دیشا خواد،یم یاون چ نیپس ارزشش رو نداره، به حرف قلبت گوش کن، بب-

.رهینگ میمورد درست تصم نیا یتو

کس چیرو ه نیسخته، از ا رم،یگیم میعقل تصم یاز رو شهیکه هم یمن یبرا-

درکم کنه. تونهینم

Page 173: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

173

دختر جون؟ هیاسمت چ-

کرده لیکه من رو به چهره با هزار تا اسم تبد یدروغ هی گه،یدروغ د هی شهیهم مثل

کردند. اهیفکر من رو س شیکه از شونزده سال پ ییهابود؛ دروغ

صبا.-

نیفکرت هست ارزش گذشت از ا یکه تو یاون کس کنمیفکر م ،یدار یاسم قشنگ-

کار چند ساله رو داره.

آرومم کرد، ممنونم. یلیبرم، حرفاتون خ دیذهنم زد: من با یتو یاجرقه

دخترم. کنمیخواهش م-

رفتن به مشهد دیاومدم، شا رونیشاپ ب یاز کاف نهیشدم و بعد از پرداخت هز بلند

.رمیرو بگ میتصم نیتر درست تونمیم یطور نیراه باشه، ا نیبهتر

.میهر چه زودتر اقدام کن دیبا

نزنه، خیکردم که از سرما بمیج یهام رو توکردم، دست کیپالتوم رو بهم نزد یهالب

بود. یبرف قشنگ

بتونم درست دیفکر شا یکمیخونه، بعد از رفتمیم دیگرفتم، با شیخونه رو پ راه

کرده بودم، باتالق سرنوشتم! ریگ یچه باتالق یتو رم؛یبگ میتصم

رو انداختم و وارد خونه که... دکمی دیکل

رو شدم، موهاش آشفته بود.نفر روبه کی رهینگاه خ با

چند قدم بلند خودش رو بهم رسوند و... با

Page 174: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

174

شد، خودم افتادم، سرم به جا حسیبه سمت راستم کج شد، سوخت، ب صورتم

خورد، منم شکستم! باالخره شکستم! یکفش

به عقل اشکهیت کیشد، کهیت کهیرفت، تگ شیاز صورتم قلبم شکست، قلبم آت ریغ

ذهن و یبه مقام واالش تو شیکی زد،یپوزخند م زد،یازش حرف م رزنیکه پ یو ارزش

یکیبه هول شدنام، یکیبه ضربان تند قلبم، یکیبه سرخ و گرم شدنام، یکیفکرم،

به...

صداش رشته افکارم پاره شد. با

شد،ینابود م شدیکه به اون مربوط م یز یهر چ کرد،یپرده گوشم رو هم پاره م دادش

مثل من، منهم نابود شدم، مادر نابود شد.

زنگ زدم؟ صاحبتیچه قدر به اون ب یدونیم ؟یکجا بود -

هم یسیو خ دیپشت لبم چک یسیشدم و صورتم رو که به طرفش برگردوندم، خ بلند

صورتم رو گرفته بود. یگرم کردم،یچونم حس م ریز

متعجب شد. اشچهره

من یخدا یوا-

.زدمیو بعد مقابلم گرفتم، خون! همون طور که حدس م مینیب ریرو بردم ز دستم

رفتم و در رو قفل کردم، ییشوجا انداختم، کنارش زدم و به دسترو همون فمیک

لبم هم پاره شده بود. یرو شستم، گوشه مینیهاش و صداش ببه در زدن توجهیب

شدینگاه کردم؛ م نهیخونش بند اومد دست و صورتم رو شستم و به آکه نیاز ا بعد

بودم! یماهر یبراش دروغ درست کرد! من دروغگو

Page 175: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

175

هم ساکت شد. ادیباز کردن قفل در مه با

.شدیاومدم، هنوز هم باورش نم رونیرو باز کردم و ب در

حالت خوبه؟-

.میزدم و گفتم: به لطف شما عال یپوزخند

زدم. ادیام رو فر جمله یانتها

ن،جایا دیو پسرا اومدند تو، اونا کل دیچیقفل در پ یتو یدیبگه که کل یز یچ خواست

رو داشتند.

نکنند. یکه راجع من فکر بد کردمیخدا م خدا

شده؟ یلبت چ کتا،ی ؟یکنیکار م یچ جانی: عه تو اوانیک

...جانیا میار یکه مادر رو ب میکن زیرو تم جانیا میاومده بود ادیاوال سالم، دوما با مه-

یکه حالشون بهتره شده، چه اتفاق نیاالن زنگ زد بهمون، مثل ا نیهم اری: مهنیشاه

برات افتاده؟

بهش رفتم و گفتم: وسط حرفم نپر. یاغره چشم

شانس نداشتم، یمن از بچگ-دروغ مشت اومد تو ذهنم: هیو دمیبه لبم کش یدست

و شهیتصادف کرد، سرم خورد به ش یبود، تاکس زیل هاابونیخ اومدم،یداشتم م

مرده هیاومدم که ادهیرو پ جانیشدم و تا ا ادهیپ نیخراش برداشت، از ماش میشونیپ

اشتباه گرفته. دیتو صورتم، بعد فهم زد یکیمن رو با زنش اشتباه گرفته بود و

هم بخندند. دیبا دند،یخند

د؟یشما کجا بود-

Page 176: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

176

که اشکان زنگ زد و گفت... میتو راه بود ،دی: خر اشاری

سرش اومده؟ ییچه بال اشار،یرو خورد: حرفش

هینگران نباش، فقط ،یچیه ،یچیگذاشت و گفت: ه نیزم یرو رو هاکیپالست

...مارستانیبود، بردنش ب کیتصادف کوچ

.ستین یتصادف زیچ چیرو از دم در برداشتم و گفتم: ه فمیهنوز تنم بود، ک پالتوم

رسوندم. مارستانیگرفتم و خودم رو به ب یتاکس هی رون،یخونه زدم ب از

بود! زتریبرام عز هیاشکان از بق دینگران اشکان بودم، شا یلیخ

جا آوردند؟ نیرو ا نیاشکان مت د،یرفتم: ببخش رشیسمت پذ به

792طبقه دوم، اتاق شماره یراهرو ی. با مکث گفت: بله، انتها

تخت یخودم رو رسوندم به اتاق، در زدم و وارد شدم، فقط اشکان بود که رو عیسر

بود! دهیخواب

افتاده؟ یچه اتفاق-

.نیماش هیام، تصادف کردم، با ناله کنان گفت: من خوبم، هنوز زنده اشکان

کنارش نشستم و گفتم: تصادف بوده؟ یصندل یرو

تصادف بوده. گه،ی: االن گفتم داشکان

نه؟ ایبوده یکه عمد نیمنظورم ا-

.میبود، مطمئنم، بهتره زودتر بر ی: آهان، از اون لحاظ عمدگفت

.میمرخصت کن دیبا ادیب سیپل نکهیطور، قبل از ا نیکه ا-

Page 177: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

177

رو برام صیرو زدم که برگه ترخ یکیخوبه، البته من قبل از تو مخ یطور نیآره آره، ا-

گرفت.

تکون دادم. یزدم و سر لبخند

رو که یمناسب یهاتخت بلند کردم؛ لباس یاز رو اطیز کردم، اشکان رو با احترو با در

نامحسوس به ینگاه م،یبود رو بهش پوشوندم، به طرف در رفت دهیپرستار براش خر

راهرو. ینبود تو یاطراف انداختم، کس

نه، که... ای دهیرس سیپل نمیراهرو رفتم تا بب یکردم، به انتها خارجش

بودمش؟ پنج دهیو جذاب، چند سال بود ند پیتبود، خوش هامیهم مثل قد هنوز

سال؟ چهار سال؟

شرفتیجوجه ستوان بود االن سروان شده، پ هیتنش بود، قبال تیف ینظام لباس

داشته! یقابل توجه

یو تو وقت کنمیمن سرشون رو گرم م دند،یرو برگردوندم و رو به اشکان گفتم: رس سرم

.امیتا ب ریبگ یبرو، تاکسپشتش هست

...کتای ی: ولاشکان

وسط حرفش و گفتم: اشکان با من بحث نکن. دمیپر

.نوشتیم یز یاش چطرفش رفتم، داخل پرونده به

!جاستنیا یک نیبه به، بب-

سرش رو باال آورد، گفت: تو... تو... ناباور

زبونت رو موش خورده؟-

Page 178: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

178

لباسش رو گرفتم و نیهم باورش بشه، آست دینبا ده،یکه من رو د شدیباورش نم هنوز

نداشته باشه. دیکه اشکان توش بود د ییکه به راهرو ییکشوندمش به جا

.یکنیاصفهان کار م یتو دونستمینم-

اش رو تکوندم.شونه یرو یرو صاف کردم و خاک فرض اشقهیبردم و دست

؟یکنیکار م یچ جانیتو ا-

تو مربوطه؟ چشماش زل زدم و گفتم: به یتو

نشد. داتیپ گهیاز اون روز د ؟یکنیکار م یچ یدار -

و در گوشش دمیکنم به سمت خودم کش دایباهاش پ یکه تماس نیرو بدون ا اشقهی

از چشمات شتریکه ب یبه کس وقتچیه وقت،چیدارم، ه یقانون هیزمزمه کردم: من

نزن. یاز مسائلت حرف ،یبهش اعتماد دار

مثل تو، بهتره حاال که من رو یکینگاه کردم و ادامه دادم: مخصوصا رخشمین به

مخصوصا اون خواهر خوشگلت. ،ینیبیو گرنه بد م یچیبه پر و پام نپ یدید

اومدم. رونیب مارستانیاز ب عیفاصله گرفتم و از بهتش استفاده کردم و سر ازش

شدم. یسوار تاکس اش برام دست تکون داد،با دست شکسته یتاکس یاز تو اشکان

خونه هست؟ یتاب تواشکان لب-

آره، خودش بود؟-

هم فشردم و گفتم: آره. یرو رو چشمام

.بهیعج-

Page 179: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

179

؟یچ-

کنه؟یکار م یاصفهان چ یتهران باشه؛ ول دیاون االن با-

تا یتهران بود؛ ول میدردسر به مشامش خورده، تا تهران بود یو گفتم: بو دمیخند

دنبال ما راه افتاد. رونیب میپامون رو گذاشت

م؟یدیدردسر م یکرد و گفت: مگه ما بو یاناله اشکان

شو. ادهیپ م،یدیرس ها،یداد ریتو هم گ دونم،یچه م-

بار همه جمعشون جمع نیدر خونه رو باز کردم و وارد شدم، ا م،یشد ادهیپ نیماش از

بود.

شده؟ یبه صورتش انداخت و گفت: خاک بر سرم، چ یچنگ مادر

.دیآروم باش ست،ین یخاص زیچ-

چرا یتو ،یبه سمتش رفت و گفت: وا اشاریمبل نشوندم که یرو اطیرو با احت اشکان

.یچرخ رفته شد ریمثل گوجه ز ؟یشد نیهمچ

حلوام رو پخش دیبا کردیبهم زد؛ اگر ترمز نم نیخودم ماش زیبابا، ل یچی: هاشکان

.دیکردیم

: تو چت شده دختر جون؟مادر

کردم. فیرو براش تعر نمیدروغ یماجرا

نشستم، اصال بهش کردینگاهم م یمونیپش نیو همچن یکه با قدران ادیمه یروروبه

گر چه دلم طاقت نداشت. اد،ینگاه نکردم تا حالش قشنگ جا ب

.میفردا عازم مشهد شاللهیا-

Page 180: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

180

یخوابم، کار ب رمینگام کرد و گفت: دستت درد نکنه گل دخترم، من م یبا مهربون مادر

د؟یندار

مادر. امیمن هم م-

.دمیجام رو پهن کردم و دراز کش نیزم یرو م،یهمراه مادر وارد اتاق خواب شد به

.یپکر شد هیشده؟ چند وقت یز یسرم گذاشتم که مادر گفت: چ ریرو ز دستم

رو برام تونیداستان زندگ دیخواستیم ادتونهیمادر، یراست ست،ین یمهم زیچ-

د؟یکن فیتعر

؟یاش رو دار آره، حوصله-

جنگ بود، دوازده سالم ینوجوون بودم آخرا یو شروع کرد: وقت دیکش یقیعم نفس

دوره ،یپرستار یگرفتم که برم برا تیاز بابام رضا هیبود که با زور و التماس و گر

مستقر شدم؛ سه سال از جنگ رو مارستانیب هی یرو گذروندم و باالخره تو یآموزش

روز بابام گفت داره هیاز جنگ گذشت که یسال هدوازد ازده،یگذروندم، مارستانیب یتو

برات خواستگار

خونه حرف یکه تو یکیآدم زورگو و خشن و خشک و سرد بود، هیمن یبابا اد،یم

یکی نیا یرو گهید بیع هی هیمن هم مثل بق ادیحرف خودشه، با خودم گفتم خوب ب

با سر برم خواستیدلم م ،یدونینم دایآرش یاومد، وا یوقت کنم،یو ردش م گذارمیم

بود، هم از نظر چهره هم از نظر نقصیب نقصیکه اومده بود، ب یپسر وار،یتو د

یهست؛ ول یکیبار با هیاون دو روز دونستندیبابا، همه دخترها م شیاخالق، البته پ

زد تو گوشم و گفت تو ومده،یگفتم من ازش خوشم ن یبه بابام بگم، وقت تونستمینم

.یازدواج کن نیبا هم دیبا ،یغلط کرد

Page 181: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

181

داشتم بابام رو منصرف کنم یسع یکرد و ادامه داد: من با هزار بدبخت یکوتاه مکث

کردم و... ینشد که نشد، من با اون عروس

در حرفش را قطع کرد، مهتا اومد داخل. یصدا با

من هم اومدم بخوابم.-

نگفت. یز یچ گهیمادر د د،یمن دراز کش کنار

که انیبه نام ک یبره، مخصوصا شخص یاتاق باعث شده بود ذهنم به هر طرف سکوت

بکنه؟ خوادیکار م یذهنم رو بد جور مشغول خودش کرده بود، چرا اومده اصفهان؟ چ

ه؟یهدفش چ

کردم که خوابم برد. الیقدر فکر و خ نیا

***

«ظهر -آن روز یفردا »

د؟یاآماده-

.می: آره بر نیشاه

یو کل مینقش جهان رو گشت دونیکل م میصبح زود با مادر رفت م،یشد نیماش سوار

.میرو عوض کرد اشهیروح یکل م،یکرد دیخر

.میشدیعازم مشهد م میکرد و حاال هم داشت یاش خداحافظخانواده از

یبرا یفوت کرده بود؛ ول اشییدستش را به سمت ضبط برد، مثال دا ادیبار مه نیا

.کردیم یمادر هر کار هیعوض کردن روح

Page 182: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

182

ما رو خوادیهاش مضبط هم با آهنگ نیآهنگ با خودم گفتم: ا یصدا دنیشن با

کنه. بیتخر

نبود؟! یاتفاق ایبود؟! یاتفاق شدیکه پخش م ییهاآهنگ

آهنگ گوش دادم ، بغضم گرفت. به

یخسرو اریزان-ابیحس کم »

اتیتو دن برهیتو چشمات... منو م ی... اون خندهنگات

اتیتو رو کنهیبغض تو صدات... غرقم م ی... حتهاتخنده

دمی... تو نگاه اول با تو فهمعشق

«دمیتو رو نم یتار مو هی... من ایدن به

.دنیشروع کرد به تپ قلبم

و رو شد ریز امیکه دن یبه من داد یحس تو»

شروع شد دمیکه تو رو د یروز ایدن واسم

سخت باشم یواست مرد روزا خوامیم من

«بخت باشمکنار تو فقط خوش نهیا آرزوم

من دلم بد جور یول زد؛یم ادیهام رو به مهحرف ییجورا هیبود، یقشنگ آهنگ

شکسته بود.

ناراحت شم یز یاز چ یگذار یتو نم آخه»

«بد عادت شم یروز هیکه ترسمیم یقدر خوب آن

Page 183: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

183

هم بود. ادیحرف دل مه هانی، کاش ا زهیمونده بود اشکم بر کم

که قلبم افتاد تو پاچم و شروع کرد به تاپ تاپ کردن. دیسمتم چرخ نگاهش

بود یام نا محسوس آزاد شد؛ کنفس حبس شده دینگاهش به سمت مخالفم چرخ تا

اگر از نگاهش گفتیمبود یک ه؟یتپش نامنظم و تند قلب نشونه عاشق گفتیم

رو یمن کس نهیکجاست بب ؟یعاشق شد یعنیحبس شد؛ اتنهیس ینفست تو

ام رو ازم گرفته؟دوست دارم که پدرش خانواده

از ادیمن! مه یطرفه برا کی هیمن! یممنوعه برا کیدوست داشتن ممنوعه! کی

فقط خودم یز با نیا یتو بستم،یدل م دیمن ممنوعه بوده و من نبا یاولش هم برا

که یکس خوره؛یبرام واضحه، چهره هزار اسمه معروف داره شکست م نیام، ابازنده

اون قیاز طر خواستیکه م یاز کس ؟یخورده پا ازش ترس داشتند، از ک یکارهاخالف

باشه که یاون به هسته برسه و برنده باز قیو باندش برسه، از طر یتراب لیبه خل

.خورهیشده و داره شکست م شیآخر باز یخودش را انداخته؛ ول

که دوباره بشکنم! نیتموم بشه قبل از ا دیبا

نیرسوند، حاال هم جانیهمون غرور و شجاعت منه، همون که من رو به ا نیا نه،یهم

!کنهیرو تموم م یغرور و شجاعت باز

دیتو با ست،یجز خودت بازنده ن یحس غلطه، کس نیگاز فشار دادم، ا یپام رو شتریب

!یمتیبه هر ق ،یدل بکن

.کتای: امیباعث شد به خودم ب ادیمه ادیفر یصدا

اگر زدم،یجلوم نزنم، از ترس نفس نفس م یسوار نیرو چرخوندم تا به ماش فرمون

افتاد؟یبرامون م یچه اتفاق ؟یچ زدمیبهش م

Page 184: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

184

از یرو کمرم نشسته بود؛ ول یکم کردم و کنار زدم، عرق سرد جیرو به تدر سرعتم

.دمیشنیمادر رو م یهاها و صلواتزمزمه زد،یم رونیصورتم انگار حرارت ب

فرمون گذاشتم. یچشمام رو بستم و سرم رو زدم،ینفس م نفس

؟ی: تو خوبدیپرس یبا نگران ادیمه

رو بهش گفتم: یرو بلند کردم و با خستگ سرم

خ...خوبم-

.کنمیم یشو، من رانندگ ادهیگفت:پ یبا لحن دستور ادیمه

اون نشستم. یشدم و جا ادهیخدا خواسته پ از

غلطه! یرو دوست داشتم؛ ول ینگران نیمن ا زد،یاش موج مچهره یتو ینگران هنوزم

.زهیر یمن رو بهم م یکه داره زندگ یاواژه غلط،

؟یلحنش گفت: بهتر یتو ینگران با

آره، ممنون.-

م؟یراجع به بهش حرف بزن یخوایم کنم،یخواهش م-

و قاطع گفتم: نه، فعال نه. محکم

باشه.-

و چشماش رو باز کرد، بهم نگاه کرد، به قول معروف همه جا رو دیکش یاازهیخم مهتا

!برهیدختر رو خواب م نیببره ا لیس

؟یتو خوب دایچشماش، رنگ تعجب رو به خودش گرفت و با تعجب گفت: آرش رنگ

Page 185: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

185

ور مگه؟آره، چه ط-

!بارهیرو بهم داد و گفت: عرق از سرت و روت م یدستمال

شدم، با دستمال پاکش کردم و گفتم: ممنون. میشونیپ یرو یسیخ متوجه

مییراننده، االن کجا ینداشت، خوب آقا ی: قابلمهتا

با خنده گفت: تابلو رو نگاه کن. ادیمه

اطراف رو نگاه کرد و گفت: کو؟ کدوم تابلو؟ یبا کنجکاو مهتا

: سمت چپت.ادیمه

.مییگویآمد مگفت: مقدم شما را به شهر مقدس مشهد خوش یحالبا خوش مهتا

دختر تابلو رو درست بخون از خودت کلمه به در نکن.-

نگفت. یز یو چ دیخند

هزار اسمه، یهرهمن، چ شه،یتموم م جانیآخر خطه، ماجرا ا جانیا م،یدیرس باالخره

.کنهیکردم؛ اون رو کات م اهیکه شانزده سال فکرم رو براش س یلقب

بود. انیزنگ خورد، شا میگوش

.دیچیگوشم پ یدادش تو یبعد از زدن دکمه وصل تماس، صدا بالفاصله

هان؟ ه،یچه وضع رانندگ نیاحمق، ا یدختره-

؟یاز کجا خبردار شد-

.وونهیبهم زنگ زد د اشاری-

گفتم: شرمنده داداش. یو مهربون متیمال با

Page 186: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

186

گفت: تکرار نشه. یتر بار با لحن آروم نیکرد و ا یپوف

؟یندار یکار گه،ید کنمیباشه، قطع م-

پس ،یز یمن دوستت دارم و برام عز ،یتو خواهرم کتا،یو گفت: دیکش یقیعم نفس

سرت داد بزنم، خداحافظ. تیبا عصبان یطور نینکن که نگران بشم؛ ا یکار

دوستش داشتم، همون یلیقطع کرد، حق داشت، اون داداشم بود، من هم خ حرفیب

جا تالش کردم.اومدنش از اون رونیب یدوست داشتم و برا یلیرو خ نیطور که شاه

: آدرس.ادیمه

... کوچه...ابونیبرو به خ-

: باشه.ادیمه

چشمام رو هم افتاد، من خسته بودم، خسته واشی واشیزده نشد، یحرف گهید

!ایدن نیروزگار، خسته ا

***

.گهیشو د داریب م،یدیرس کتا،ی کتا،ی-

مواجه شدم. رهیت یجفت چشم طوس هیرو باز کردم که با چشمام

.دارمیب دارم،یو گفتم: ب دمیشدم و عقب کش هول

.رونیب دمیرو باز کردم و پر نیدست بردم و در ماش عیسر

ایکردم و گفتم: مهتا، ب تشیسمت مهتا رفتم؛ بازوش رو گرفتم و به سمت هتل هدا به

ها بره.با اون ادیداخل تا پسرها برسند و مه میما بر

Page 187: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

187

.هیمتفکرانه گفت: به نظر من هم فکر خوب مهتا

هتل چهار ستاره در حد خوب کیبود، یو خوب زیهتل تم م،یمادر وارد هتل شد همراه

.یهفته استراحت کن کیتوش به مدت یکه بتون

.میما چند تا اتاق رزرو کرده بود د،یبود گفتم: ببخش زیکه پشت م یمرد مسن به

به نام؟-

به مهتا گفتم: شناسنامه. رو

رو بفهمه! امینداشتم مهتا اسم واقع دوست

طور. نیشلوارم، شناسنامه رو در آوردم و بهش دادم، مهتا هم یمخف بیج یتو از

، طبقه 702بهمون داد و گفت: اتاق دیکل کیو میرو که بهمون داد رو پر کرد یمفر

هشتم.

ممنون.-

که یتحمل آهنگ قهیآسانسور بردم، بعد از چند دق یمهتا و مادر رو گرفتم و تو دست

خراش دهنده روحمون بود، آسانسور توقف کرد.

.دییبفرما-

.میواردش شد م،یکرد دایاتاق رو پمادر خارج شد و بعد مهتا و بعد هم من، اول

ارم،یهام رو در بکه لباس نیا یخاطر ب نیداشتم، به هم اجیبه استراحت احت تینهایب

.دمینفره خز هیاز سه تخت یکی یپتو ریز

خوابم برد. دهیبه بالش نرس سرم

Page 188: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

188

***

.دهیکپ یاه! مثل خرس قطب-

مهتا درست صحبت کن.-

.گهید گمیراست م-

اطرافم چشهام رو باز کردم که با مهتا که موهاش مثل جنگل آمازون شده بود یصدا با

رو شدم.روبه

شده؟ یچ-

حرم. میبر میخوایپاشو م ،یدیسره خواب هی: پاشو، چهار ساعته مهتا

کسل بودم. یلیتخت نشستم، خ یشدم و رو بلند

د؟یمادر شما بهتر -

حرم آقا. میه بر حمام برو ک هی: آره ننه، خوبم، بلند شو مادر

تخت گذاشتمش. یتکان دادم و بلند شدم و چمدونم رو از دم در برداشتم و رو یسر

ها رو آورد؟چمدون یک-

.نیو آقا شاه ادیمه-

آهان.-

تینهایآوردم، مانتوم رو که ب رونیازش ب زیدست لباس تم هیرو باز کردم و چمدون

که دمیسبز داشتم، شالم رو کش شرتیکه ت رشیچروک شده بود رو در آوردم، ز

باز شد و موهام باز شد. پسمیکل

Page 189: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

189

.زنندیچشمت م ،یماشاهللا! هزار هللا اکبر، چه قدر تو خوشگل-

حمام رفتم. یهام رو به عالوه حوله برداشتم و تورو لبم نشوندم و لباس یلبخند

اومدم. رونیو ب دمیهام رو پوشآرامش خودم رو شستم و لباس با

یبرا دیکشیدلم پر م م،یتا به حرم بر دمیو لباس مناسب پوش دمیکش یقیعم نفس

وقت بود نرفته بودم. یلیجا، خاون

ام.من آماده-

.میبر م،یا: ما هم آمادهمهتا

یرو رو کردمیاستفاده م شیرنگم که کش داشت و چهار پنج سال پ یمشک چادر

سرم انداختم.

.ادیزد و گفت: بهت م یلبخند مهتا

ممنون.-

سرش کرد و با اشاره گفت: چه طورم؟ یارهیت یهم چادر رنگ اون

.هیهم اشاره کردم، عال من

اومدند. رونیب مونیکه پسرا هم از دو اتاق بغل میاومد رونیاتاق به همراه مادر ب از

محترمه و مکرمه. یاشکان به حرف در اومد: به به حاج خانوما اول

ه؟یحرفا چ نیو گفت: زشته ا دیلبش رو گز مادر

!ییو گفت: شما که عشق ما دیخند اشکان

Page 190: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

190

و گفت: آقا اشکان، شما به مادر من دیزد که مهتا خند یصورت مادر به سرخ رنگ

د؟ینظر دار

هیزشت چ یهاحرف نیصورتش زد و گفت: عه دختر ا یتو یابه طرز بامزه اشکان

.ریزبونت رو از ده جا گاز بگ ؟یزنیم

به سمت یو سوار تاکس میاز تاسف تکون دادم؛ از هتل خارج شد یو سر دمیخند

.میحرم حرکت کرد

به سمت درب یزونینام یهاچشمام جمع شد، با قدم یگنبد آقا اشک تو دنید با

.میوارد صحن شد یبدن شیو تفت فیخواهران حرکت کردم، بعد از گشتن ک یورود

بد شدم؟ نقدریا یامام رضا )ع( من ک د،یام چکگونه یاشک رو نیاول

!شدمیغرق در آرامش م شتریو من ب میشدیم ارتگاهیو ز یآروم وارد صحن اصل آروم

.ارتیز یبرا میر یبعد م مینماز بخون جانیا ایصبر کن مادر! ب-

آرامش جانیرو نماز خوندم، ا یآوردم و چند رکعت ریخلوت گ یجا هیگوشه همون

داشتم، فکرم تنش نداشت، آزاد بود!

جا از رو لمس کنم، همون حیتونستم ضر م،یبه صحن منوره رفت ارتیز یاز نماز برا بعد

انتقام و عشق بود! نیانتخاب ب یکه تو یراه کمکم کنه، راه نیآقا خواستم تا در ا

و دمیرتم کشصو یتر اومدم، گوشه چادرم رو توعقب یجا فاصله گرفتم و کماون از

.زندیهام بر اجازه دادم اشک

نشسته بود و نماز یارو پاک کردم، مادر هم گوشه میاشک یهاشدم و چشم بلند

م؟یگفت: بر دیمن رو د یوقت خوند؛یم

Page 191: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

191

.میاش رو گرفتم و گفتم: بر شانه ریتکان دادم و بلند شدم و ز یسر

جه شدم که مهتا هم پشت متو م،یجا خارج شدکردم بلند بشه، باهم از اون کمکش

.ادیسرمون م

دا؟یآرش-

بله مهتا.-

جا هستند.: پسرها اونمهتا

مادر تند شد، به طبع ما یهاپنجره فوالد نشون داد، قدم کیرو نزد ییدستش جا با

.میدیزودتر بهشون رس

ه؟ی: خوب برنامه چاشکان

بازار؟ میبا ذوق گفت: بر مهتا

.ادیراه ب تونهینم ادیاون ز ؟یمادر پس چ-

.امینداره مادر، من هم باهاتون م بی:عمادر

.رمیبگ لچریو هی دیپس بزار -

.میر یم اری: من و مهنیشاه

مامان؟ یگفت: بهتر ادیکه مه میتکون داد یسر

: شکر خدا.مادر

و ستادیا ارینشست، پشتش مه شیرو آوردند و مادر رو لچریو اریو مه نیشاه

.کردیم تشیهدا

Page 192: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

192

.ادیو با لبخند گفت: چادر بهت م ستادیکنارم ا ادیمه

گفتم: ممنون. سرد

فاصله بندازم. نمونیب یطور نیبتونم ا دیشا اورد،یبه روم ن یرفتارم متعجب شد؛ ول از

نبود یز یچ م،ی،کردیها رو نگاه ممغازه هاابونیخ یروادهیپ یو تو میحرم خارج شد از

پسرها یبرا دیکه بخوام بخرم، شا

ها ندارم!رو جز اون یمن که کس دم،یخر

.سایوا قهیدق هیواسه خودت، یر یکجا م یه-

و من رو به سمت دیکه گوشه چادرم رو گرفته بود، نگاه کردم، چادرم رو کش یادیمه به

از پاساژها برد. یکی

شلوار نک،یشال، ع ،یرنگ و وارنگ زنونه نگاه کردم، مانتو، لباس مجلس یهالباس به

بود. زیهمه چ ز،یو همه چ

؟یپسندیها رو مخوب کدوم-

.میبر ایکدوم، ب چیه-

؟یکرد رییقدر تغ نیسردم نگاه کرد و گفت: چرا ا یهاوا رفته به چشم افهیبا ق ادیمه

رو انتخاب کن، واسه دل خودم بخرم. یکیبابا

ندارم. اجیمن به لباس احت-

پس انتخاب کن. بخرم، خوامیگفتم م ،یگفت: نگفتم دار یکالفگ با

.کنمیمن هم گفتم نم-

Page 193: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

193

.گهینکن د یلجباز -

نیتر یو یبه رنگ چشمام خورد، تو یرنگ یبه حالش سوخت، چشمم به شال آب دلم

شده بودند. دهیمتفاوت توش کش یهابا رنگ یها بود، خطوط نامنظماز مغازه یکی

ه؟یخوب، نظرت راجع به اون چ یلیخ-

که انگار طرح آبرنگ بود رو نشونش دادم. یدستم شال با

ذوق گفت: محشره! با

!شهیهم سرش نم یداخل مغازه، محرم نامحرم دیرو گرفت و کش دستم

توننیتر یو یتو یاون شال آب شهیخانوم مسن بود گفت: م کیفروشنده مغازه که به

د؟یار یخانوم ب یرو برا

: حتما.فروشنده

در واقع به اومد،یبه خودم نگاه کردم، بهم م نهیآ یآورد، سرم کردم و تو برامون

.اومدیچشمام م

.هیانتخاب خانومتون عال-

از یادگار ی هیگذاشتم، من حق داشتم شخونیپ یمورم شد، شال رو در آوردم و رو مور

حق نداشتم؟« خانومتون»اون داشته باشم، از لفظ

کنم؟ می: ممنون، چه قدر تقدادیمه

که یداشته باشه، کس یادگار یاون هم از من خواستیزدم، دلم م رونیمغازه ب از

کنم. دایمغازه لباس مردونه پ کیبه اطراف نگاه کردم تا یدوستش داشتم! کم

Page 194: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

194

رنگ نظرم رو جلب یاژاکت بافت سرمه کیها نگاه کردم تا مغازه شدم، به لباس وارد

کرد.

د؟یار یبرام ب شهیآقا، اون رو م-

!یاحرف اضافه چیهیمحترمانه برام آورد، ب یلیخ یبود؛ ول یپسر جوون فروشنده

د؟یدار یاگهیچه رنگ د-

.یمشک ،یسبز، آب ،یطوس-

نم؟یرو بب اشیطوس شهیم-

البته.-

.اومدیگذاشت؛ به چشماش م زیم یرو رو اشیطوس

شه؟یچه قدر م برم،یرو م نیهم-

قابلتون رو نداره.-

ممنون. یلیخ-

هزار تومن. 100-

پاکت با مارک مغازه بود رو برداشتم و هی یگذاشتم و لباس که تو زشیم یرو رو پول

.رونیزدم ب

من نفسش آزاد شد. دنیصداش زدم که با د گرده،یآشفته داره دنبالم م ادیمه دمید

دختر. یگفت: تو کجا بود یبار با مهربون نیا

تفاقه تا بتونه جبران کنه!اون ا یبرا هاشیمهربون نیا کنمیم حس

Page 195: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

195

اطراف. نیهم-

.هیادگار ی هیرو جلوش گرفتم و گفتم: پاکت

ذوق و شوق ازم گرفتش و پاکت شالم رو بهم داد. با

قشنگه، ممنونم. یلیخ نیا-

نگران نشند. هیبق میبر کنم،یگفتم: خواهش م آروم

.میپاساژ خارج شد مهیبا شوق تکون داد و با هم از اون ن یسر

رو سر کرده بود. نیآب شده بود و زم یبرف اومده بود؛ ول یهم کم جانیا

.ادینگاه کن، داره برف م یه-

شب شده بود؟! یو تار شده نگاه کردم، ک رهیآسمون ت به

خورد؛ قبل از زیچه طور پام ل دمیآوردم که غرق در افکارم شدم و نفهم نییرو پا سرم

ام رو گرفت و چسبوند به خودش، چشمام رو شونه یدست وفتمیب نیزم یکه رو نیا

خوردن! نیمثل زم دم،یترسیاز سقوط کردن م شهیهم دادم،یهم فشار م یرو

چشمات رو باز کن. یه-

تونستیم ادیجز مه یرو باز کردم و به فرشته نجاتم نگاه کردم، هه، کس چشمام

باشه؟

له گرفتم و فقط گفتم: ازش فاص د،یقلبم تپشش باال گرفت و خون به صورتم دو هوی

ممنون.

.کنمیخواهش م-

Page 196: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

196

نشه. ییبغل محبوبم نرم و دلم هوا یکردم محتاطانه راه برم تا دوباره تو یبار سع نیا

زنگ خورد. شیگوش

سالم.-

-...

؟یعه جد-

-...

با هم. مییآیو م کنمیم دایخانوم رو پ دایباشه، من آرش-

-...

خداحافظ-

شده؟ یچ-

نداره؟ داره؟ بیع یدروغ مصلحت هیو گفت: دیخند

اخم گفتم: قطعا داره. با

گفت: چرا اون وقت؟ متعجب

؟یبود و چرا دروغ گفت یک-

داتیکه فکر بد نکنند، گفتم پ نیمن هم واسه ا ،یمهتا بود و گفت که تو گم شد-

هتل. میر یم کنمیم

تکون دادم؛ برف شدت گرفته بود. یسر

بدو. م،ینشد یگفت: تا آدم برف به آسمون کرد و ینگاه ادیمه

Page 197: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

197

بد یخوب روزها یبعد از روزها شدیهام اضافه کردم، کاش مو به سرعت قدم دمیخند

خوب ادامه داشته باشه. یتا ابد روزها شدیکاش م اد،ین

خون ایانتقامم رو؟ محبوبم رو ایکار کنم؟ عشق رو انتخاب کنم یرضا )ع( چ امام

درسته؟ رمیکه م یام؟ کدومش؟ راهخانواده

***

«مشهد -پنج روز بعد »

یاکسل کننده یبازار و حرم و هتل بوده، روزها م،یکه رفت ییچند روز تنها جا نیا

حرم و ناهارمون رو میر یاول م م،یداد رییتغ یهامون رو کمامروز هم برنامه م،یداشت

.زنهیچرا امروز دلم شور م دونمینم یول م؛یخور یم یکوه سنگ یتو

دنیعشق بهم رس نیا انیپا دونمیم دیبهتر شده، شا ادیام با مهروزا رابطه نیا

!ستین

!شونه؟یحال ییکار کنم؟! اونا مگه جدا یرو چ قرارمیتپش قلب هولم رو با دل ب یول

!نهیآ یاونم کجا جلو ؟یفکر یگفت: تو مهتا

که توش هستم نگاه هم ییاواخر اصال به جا نیبهش نگاه کردم؛ ا نهیآ یتو از

برام مهم بود. یجزئ زیچ نیتر کیقبالها کوچ یول کنم؛ینم

یاکرم قهوه یهاراه راه هایوار یداشت و کاغذ د یانفر قهوه هیسه تا تخت اتاقمون

از یکیرنگ افتاده بود، پنجره مجاور ییفرش گردو یرو دیسف یهاداشت، مالفه

و حمام بود. یبهداشت سیسرو یروها بود و بعد از تخت سوم راهتخت

.کردمیو گفتم: داشتم به گذشته فکر م دمیکش یآه

Page 198: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

198

یهالهیت یهاله غم انیو به چشمام نگاه کردم؛ به قول شا دمیموهام کش یرو ال شونه

رو گرفته بود. مییایدر

صبحانه. یبرا میها رو صدا کن بر : مهتا تو برو بچهمادر

رفت. رونیاز در ب مهتا

شده؟ غم چشمات رو گرفته! ی: چمادر

.یچیو گفتم: ه دمیکش یآه

؟ی: عاشق شدمادر

؟یگفتم: چ متعجب

.یعشاق رو دار یو گفت: حال و هوا دیکش یآه مادر

!ام؟عیقدر ضا نیرو در کافه زد، ا رزنیحرف اون پ همون

ادامه داستانم رو برات بگم؟ حوصله یخواینگفتم که اون به حرف اومد: م یز یچ

؟یار د

البته.-

اش اومد، چهره ایبه دن ادیکردم و بعد از هفت ماه حامله شدم؛ مه یمن با اون عروس-

رفتار یآشغال رفته بود، از بعد از عروس کهیپوستش به اون مرت یبه خودم رفته بود؛ ول

ادیمه دیفهم یاما وقت زد؛یکتکم م یکرده بود، گاه رییصد و هشتاد درجه تغ لیخل

پسر باشه، اون موقع کردیاولش! فقط آرزو م یروزا لشد مث ادیداره م ایبه دن

بعدها یچرا؟ ول دونستمینم

بکشونتش تو راه خودش. خوادیم دمیفهم

Page 199: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

199

چهار یکه تو نیبزرگ شد، تا ا ادیگوشه چشمش رو پاک کرد و ادامه داد: مه اشک

ادیمه کرد،یق ماون موقع مواد قاچا لیخل کنه،یکار م یباباش چ دیفهم شیسالگ

شروع کرد لیدوباره خل کرد،یم یچیو از دستوراش سرپ گرفتیازش فاصله م شهیهم

دفعه دختر بود، اسمش رو نیتا دوباره من حامله شدم؛ ا ادیمن و مه یهابه کتک زدن

دید لیگذاشتم مهتا، خل

دار،شین یقبلش ادامه داد، هر شب حرفا یدختره دوباره به همون رفتارها تا

کتک. ح،یوق یشنهادهایپ

. رهیگیرو م لیمادر دامان خل نیآخرش آه ا د،یآه کش دوباره

یتو ادیاومد؛ مه ایبه دن اریبار مه نیدوباره حامله شدم، بعد از سه سال دوباره، ا-

ها فقط به من تموم نشند؛ کتک لیخل کیکه نزد خوندیم اریگوش مهتا و مه

بزرگ شد، کمی ارمیبعد مهتا هم اضافه شد، مه زد،یرو م ادیمن و مه لیاوا شد،ینم

اومدن ایه سال بعد از به دنیشروع کرد به کتک زدن هممون، لیخل

اومد که... ایمهبد به دن ار،یمه

داد. انیمادر پا یهامهتا با ورودش به حرف دوباره

.میاند، بر : پسرا آمادهمهتا

ادیکه مه یشال آب ،یمشک ینگاه آخر رو به خودم کردم، مانتو نهیآ یشدم و تو بلند

!روحیصورت ب هیرنگ با... با یطوس یو شلوار دمپا دیبرام خر

.میبه سمت حرم عزم رفتن کرد یرو سر کردم و همگ چادرم

نیپر از تنش! از ا ادیو با اومدن مه شدیاواخر با رفتن به حرم قلبم پر از آرامش م نیا

احساسم رو سرکوبش کنم! تونمیکنم، نه م یدور تونمیخسته شدم، نه م احساسات

Page 200: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

200

بود رو که یروز نیهام رو تند کردم، امروز آخر آروم گرفتم، قدم یگنبد کم دنید با

.میرفتیعبدهللا به اصفهان م ییهفته دا یبرا دیبا میموندیمشهد م

مادر رو به صحن منوره اطیحرم شلوغ بود، با احت یلیخ یلیامروز خ یبیطرز عج به

سر مادر یو باال میبه دست گرفت یانامهارتیچشماش جمع شد، ز یاشک تو م،یبرد

که با مشت شدن چادرم نگاهم رو به مادر دوختم، دستش رو میشروع به خواندن کرد

.بودقلبش گذاشته بود و چشماش رو بسته یرو

ب مادر!امام رضا! مهتا قل ای! یگفتم: وا یبلند یصدا با

امروز یببره؛ ول رونیرو ب لچریکرد و یو سع دیکش یغیهول به مادر نگاه کرد و ج مهتا

.میها مادر رو به دارالشفاء حرم بردشلوغ بود، با کمک خادم یلیخ

یمادر رو برده بودند برا یها، ولاز اتاق یکی یجا از هوش رفت؛ بردنش توهمون مهتا

!؟یچ

خت،یر یگونم م یرو اریاختیهام بپرستارها رو متوجه نشده بودم، اشک یهاحرف

کردم؟یکار م یچ افتادیم یمادر اتفاق یداشتم؛ اگر برا یاحساس بد

رو گرفتم. ادیلرزونم شماره مه یهادست با

... بوق... بوق... بوق... بوقبوق

نداشت، دوباره بهش زنگ زدم، بوق... بوق بر

جانم؟-

م... ما... اد،یلرزونم گفتم: م... مه... مه یصدا با

اجازه حرف زدن بهم نداد. نیاز ا شتریهقم ب هق

Page 201: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

201

کتا؟ی وونه،یبگو د یز یچ هیشده؟ یچ کتا،ی: دیچیگوشم پ یدادش تو یصدا

اسمم انگار گوشم کر شد. ادیفر با

.ترعیدارالشفاء حرم، سر دییایب اد،یمه-

زود. کنمیگفتم: خواهش م عاجزانه

.ختمینشستم و اشک ر یصندل یرو قطع کردم و رو یگوش حرفیب

.وفتهیب خواستیم یاتفاق بد زد،یدلم شور نم خودیب

کردم! مادریمن سه تا بچه رو ب شه،یمن م ریهمش تقص وفتهیب یاتفاق اگر

واریاز جام بلند شدم و به د ،یعصبان یبا چهره ارینگران و مه یبا چهره ادیمه دنید با

گونم نشوند. یرو یلیس هیبه طرفم اومد اریدادم، مه هیاتاق مهتا تک

بهم بزنه؟! یلیس هیکرده بودم! حق نداشت مارستانیب ۀبود! من مادرش رو روان حقم

داشت! به خدا قسم که داشت!

.اریزد: مه ادیفر ادیمه

که کجا دیستیانگار متوجه ن ست،یدعوا ن یجا جانیآقا ا ش،یهشدار داد: ه پرستار

.دیهست

صحبت کرد ینشوندش و بعد از کم یصندل یرو گرفت و بردش رو اریدست مه ادیمه

به سمتم اومد.

متاسفم. اریگفت: من واقعا به خاطر رفتار مه ریسر به ز یناراحت با

دستش... ی... الهادیگفت: لبت داره خون م تیام با عصبانچهره دنیبا د بعد

Page 202: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

202

تو یکرد، دست رو من بلند کرد؛ ول یاشتباه هیو گفتم: برادرت دمیحرفش پر وسط

.یکن نشینفر یحق ندار

ندارم. یخانوادگ یژگیو نیبا ا یمن اصال مشکل یول ؛یگفتم: تو هم کرد هیکنا با

دستمال بهم داد؛ خون لبم رو پاک کردم و رفتم هینگاهم کرد و یبا شرمندگ ادیمه

طرف هینگاه کردم. نهیآ یکه بند اومد به خودم تو نیتا بشورم. بعد از ا ییشودست

یبشم؛ ول کیبه پدر و برادرش نزد خواستمیصورتم کبود شده بود، حقم بود من م

شد. یمادرش قربان

.نهیصورتم رو نب یانداختم تا کس ریو سرم رو به ز رونیاومدم ب ییشودست از

.نتتیبب خوادیاومد طرفم و گفت: مامان م مهتا

یک نیدهنش گذاشت، ا یو دستش رو رو دیکش یفیخف غیرو باال گرفتم که ج سرم

بهوش اومد؟

سرت اومده؟ یی: چه بالمهتا

.یچیه-

.ستمی: من خر نمهتا

ته راهرو. ژه،یو یهابغض گفت: مراقبت با

دستگاه بود. یکل ریاتاق مادر توقف کردم، مادر ز یروتا ته راهرو رفتم و روبه ریبه ز سر

.جانیا ایدخترم ب ایب-

کنارش نشستم و دستش رو گرفتم. یصندل یرو رفتم

...افتهیاتفاق م نی... ادونستمیمن... من اگه م-

Page 203: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

203

.رمیمی... مجانیحالم... که دارم انگو دخترم، به من گوش کن، خوش یچیه-

.یشد کیبا منظور به پسرم نزد فهممیو م دونمیبگم که نگذاشت: م یز یچ خواستم

خوردم، تمام تنم از خجالت داغ کرد. جا

یخواینم یول ؛یکه اون پسر بهت حس داره، تو هم دار دونمیهم م نیداد: ا ادامه

چشمات، ازش سوءاستفاده نکن! از یغم تو ایبه خاطر اون نفرت ،یباورش کن

تنها خواستمه. نیطور، خوشبختش کن، کنارش بمون، ا نیعشقشم هم

نه یازدواج کنه؛ ول یدختر عاد هیبا تونهی... کنارش بمونم، اون متونمیمن... من نم-

رو نداره. میواقع تیتحمل شخص کسچیمن که ه

که پسرم عاشقت شده. یآدمه خاص هیتو ،یباش دینبا یتو عاد-

تونمینم یول شش؛یکه انتقام خون پدر و مادرم رو گرفتم برگردم پ نیبعد از ا دیشا-

االن به خواستتون عمل کنم، متاسفم!

موضوع هم نیا د،یشیبخت مو خوش دیرسیکه بهم م دونمیزد و گفت: م یلبخند

رو برات بگم. ادیمه یتموم زندگ خوامیم مونه،یم نمونیب

نگاهش کردم. منتظر

طلبکار داشت، یکل لیچون خل یاومد؛ ول ایزد و گفت: مهبد به دن ینیغمگ لبخند

مواد بود، گفتن اگه موادها رو بهشون پس نده مهبد یقاچاقچ لیگرفتن، خل گروگانش

هم گفت خوب بکشند به من چه؟ مهبدم رو کشتند، هممون دمغ لیخل کشند،یرو م

تیوضع دیکه د ادیرو بکشند؛ مه شابراش فرق نداشت که بچه لیخل م،یشده بود

کرد،یز مدرسه کمک من مچه طوره، بعد از مدرسه رفت کار کنه، مهتا هم بعد ا

منوال نیمغازه، پنج سال به هم هیبه فروختیم ادیو مه میکردیعروسک درست م

Page 204: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

204

قدر نیهفت سالش، ا اریسالش و مه ازدهیپونزده سالش شد و مهتا ادیگذشت، مه

رو لمونینبود وسا لیخل یروز وقت هی م،یاز اون خونه بر میکه بتون میپول جمع کرد

هیپونزده سالش بود اون موقع تونست ادیمه رون،یب میو از اون خونه زد میجمع کرد

و میبهش پول بد یو در عوض مقدار کم میکن یخونش زندگ یکنه ما تو یفرد رو راض

.میاز باغش مراقبت کن

خاطرات براش سخت بودند. نیا یادآور یانگار ختند،یر یاش مگونه یرو هاشاشک

ها هم درس بچه م،یکردیبد نشده بود، هممون کار م سه سال گذشت که وضعمون-

به ینیحقوق مع یهر ماه مقدار ،یرفت دانشگاه افسر ادیمه خوندند،یم

و اریکه مهتا و مه یمختلف یو کارها ادیچهارسال با حقوق مه ختند،یر یم حسابش

که یکمیقبول شد، کیکه مهتا هم دانشگاه رشته گراف نیگذشت تا ا میکردیخودم م

ریمشغول شد، تصو یچ یچ دونمیسازمان نم هی یگذشت چون کارش خوب بود تو

ها به درآمد هم بچه نیکرد، با ایم یها و دفتراشون رو طراحکتاب داستان بچه

من شروع کردم به م،یرو بگردون مونیزندگ میتونستیهم م دند،یرسیدرسشون م

قدر خوب نیمعروفند، کارم ا یلیجنوب خ یکه تو یر یحص یو بافتن سبدا یربافیحص

زبان یرشته مترجم یدانشگاه تو یتو اریبا قبول شدن مه گرفتم،یبود که سفارش م

خوب شد. یلیخ مونیزندگ گهید

م،یبخر متیق ریجا ز هیخونه رو میقدر که تونست نیشده بود ا یشوق گفت: عال با

ستیالزم ن گهیبه من گفت د دایقدر شد که مه نیا رفت؛یدرآمدمون روز به روز باال م

کرد یبرادر اریمهتا و مه یهم برا ادیمه د،یکش یسخت یلیخ ادمیکنم، مه یربافیحص

.یهم پدر

Page 205: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

205

شتریکه ب نیقبل از ا یبمون یخواینگاه کرد و گفت: دلش رو نشکون؛ اگر نم بهم

بهت وابسته بشه برو.

؟یهام رو صدا کنبچه شهیانداختم که گفت: م نییرو با شرم پا سرم

حتما.-

رو شدم.روبه اریکه با مه رونیشدم و اومدم ب بلند

زدم. یلیکه بهت س خوامیمن... معذرت م-

ها رو فراموش کن.گذشته ،یتو حق داشت-

بزرگه. یلیبا لبخند نگاه کرد و گفت: دلت خ بهم

روم اومد روبه ادیرفتند تو، مه ارینگفتم و فقط به در اشاره کردم؛ مهتا و مه یز یچ

.ستادیا

.ستیتو ن ریبدون تقص شهیرو هم نیا وفته،یب یتحکم گفت: اگر اتفاق با

رفتم یبه سمت در خروج ،یکنیاشتباه م یمنه تو دار ریداخل رفت؛ همش تقص بعد

:گفتیمهتا که م غیج یکه صدا

.دمیمامان مامان برگرد رو شن-

گرفتم. واریرفت که دستم رو به د جیگ سرم

خانوم خانوم، حالتون خوبه؟-

خوبم.-

زد. رونیب مارستانیکه با شتاب از ب دمیرو د ادیمه

Page 206: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

206

رو اشهیگر یتا کس کردیکرده بود، فرار م هیکردم، برگشت سمتم، مرد من گر صداش

.نهینب

گلوم یتو شهیراحتم کنه، مثل ش اومدی... نماومدیالمصب نم هیرو بستم؛ گر چشمام

هام خشک شده انگار چشمه اشک داد،یگلوم رو خراش م شتریر لحظه ببود که ه

بود.

اش حلقه شد، هام دور شونهبغضم شکست؛ دست ،ییآغوش آشنا یفرو رفتن تو با

.دیلرز یهاش مشونه د؛یلرز یم

مامانم، مامانم رفت. کتا،ی-

منه. ریه... همش... ت... تقص-

کردند. ستنیفاصله گرفت و صورتم رو قاب گرفت که صاعقه زد و ابرها شروع به گر ازم

؛یستیتو مقصر ن ادیب نیبشه، آسمون به زم یهر طور افته،یب یبهت گفتم، هر اتفاق-

! مگه نه؟میمن کنارتم، مواظبتم، ما با هم دونندیاگر هم تو رو مقصر م

اد؟یتکون دادم و گفتم: مه یسر

جانم؟-

باش. ادمیبه ادتم،یبا شهیبغض گفتم: هم با

نه. ای دیمنظورم رو فهم دمینگفت و فقط بغلم کرد، نفهم یز یچ

بار... نیا یول شد؛یباعث تنش م شهیبغلش آرامش داشتم، هم یها تواز مدت بعد

شده بود، دست بردم ختهیصورتش ر یشده بود، موهاش تو سیفاصله گرفت، خ ازم

شد؛ کمرش خم شده بود. مارستانیو عقب عقب وارد ب دیخند ختم؛تلخیبهمشون ر

Page 207: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

207

مطمئن بودم یول دونستم؛یقدم گذاشتم، مقصدم رو نم هاابونیخ یو تو دمیکش یآه

.شدیمادر هم منصرف م م،یمشهد بر گفتمیکه من مقصر مرگ مادرم، اگر من نم

به من... لعنت

"یو ساس یمالن-زمیپنوتی"ه

رفت امیرفت... دن تا»

اشمییلجباز یدارم حت دوست

خوابمیها با عکست مشب من

بدم رو دارم یعادتا هنوز

چشماتم زمیپنوتیه

«واسم ینذاشت یراه یول

که مناسب حال و هوام بود کردم. یبه زمزمه کردن آهنگ شروع

یخوشبخت بش دوارمیام»

«یاز دست من راحت بش یبر

.خوردیشدت گرفت، اونم به حال من غصه م بارون

میو غصه و غم با هم من»

هیجا دوره هم نیا آره

«ییکه خوب توش تو هیشهره بد چه

بکنم؟ دیکار با یبودم، چ سیخ سیخ

Page 208: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

208

راهه؟ نیمن بهتر ینه؟ برا ه؟یخوب یراه فرار

چشم خون هیچشمم اشک، هی»

«روز خوب به دلم موند هی حسرت

بود. رمردیاش پسوپر مارکت شدم، فروشنده هی وارد

.یکنار بخار ایب ایب ،یآب شد سیدخترم، تو که خ یوا-

ممنونم.-

خوب هستند. یشد هنوز آدما باورم

گرم شدم. یرفتم و کم یسمت بخار به

د؟یدار خوام،یم یکارت اعتبار میمن دو تا س دیببخش-

با شک گفت: رمردیپ

ش؟یخوایهامه، بدون مصرفه، مسه تا دارم که مال بچه یمن که ندارم، ول -

گفتم: یحالخوش با

البته. -

خودم رو از توش در آوردم و اون دو تا رو میبود پس س کارتهمیدو س میداد، گوش بهم

توش انداختم.

داشتند. یکنسل هیگرفتم، شانس آوردم که یدب یبرا ینترنتیا تیبل هی اول

کنم. میممنونم چه قدر تقد-

برس. تیدخترم، برو به کار زندگ یچیه-

Page 209: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

209

شدم و یزدم، سوار تاکس رونیگذاشتم و از مغازه ب زیم یرو رو یزدم و مبلغ یلبخند

به هتل رفتم.

فرار از احساسم، فرار از اد،یکار فرار بود، فرار از مه نیرو جمع کردم، بهتر لمیوسا همه

ام!شده دهیاز هم پاش یخانواده یجلو یزدگشرم

تا پرواز یساعت هیگرفتم به مقصد فرودگاه، یرو که جمع کردم تاکس لمیوسا همه

!ادیبه... مه یکیو دادمیم انیبه شا امیپ هی دیفرصت داشتم، پس با

به نوشتن کردم. شروع

سالم»

من بود، ریتقص یمن بود، همه چ ریکه افتاد تقص یهر اتفاق ،یتو اشتباه کرد ادیمه

از شتریب یلیحقم بود، خ یلیاون س م،یشد پوشیاالن که دوباره همه مشک یحت

فرار فم،یضع یبگ دیعذابتون ندم، شا نیاز ا شتریب گهیتا د رمیحقم بود، من م هانیا

ترسم،یاز شکست م ترسم،یم یاز شرمندگ م،من ترسوا نه،یهم قتیحق یکردم؛ ول

«دایسعادت آرش یات نشم، دوستدار خانوادهتا شرمنده کنمیمن فرار م

ساعت بعد از پرواز به دستش برسه. هیگذاشتم تا زمان

بود. انیشا نوبت

داداش سالم»

که برام ممنوعه هست، یشکست خوردم، من وسط کارم عاشق شدم، عاشق کس من

من انیتو و اون نشم، شا یتا شرمنده رمیم رم،یرو ندارم، پس م یمن طاقت شرمندگ

«کتاین، دوستت دارم، سالم من رو به همه برسو یلیخ یلیرو ببخش، خ

Page 210: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

210

.ستادیکردم که ا میراننده قا یصندل ریرو ز یگوش

.میدیخانوم رس-

.ادهیز نیرو بهش دادم که گفت: ا یادیز مبلغ

اگر عکس بهت نشون دادند، ،یدیدنبال من گشت، من رو ند یفقط هر ک دونم،یم-

؟یگرفت ،یبود ستادهی...ادونیم یو رفت، تو دیخانوم فقط ازم آدرس پرس نیبگو ا

بله خانوم.-

یرو شکوندم و تو میشدم و با چمدونم به سمت ساختمان فرودگاه رفتم، س ادهیپ

محوطه باز فرودگاه انداختم.

و زحمت گمیکه شونزده سال براش دروغ م یمن انتقام شه،یمن م یآخر ماجرا نیا

.کنمیرو تموم م کشمیم

م،یکردن صندل دایباال رفتم و بعد از پ مایهواپ یهااز پله یادیاز گذروندن مراحل ز بعد

سرم گذاشتم و نشستم. یچمدونم رو باال

سال... شانزده

رو به یمن فقط تونسته بودم، قدم یول گذره؛یمن م یسال از هشت سالگ شانزده

سمت شاهرخ بردارم.

چرا؟ یام رو قتل عام کرد؛ ولکه خانواده یکس

نحو، نیبه بدتر رم،یام رو بگخون خانواده که انتقام رمیرو بفهمم، م نیکه ا رمیم

!انتیخ

مجازات رو در نظر داره! نیمن ا اهیس فکر

Page 211: ام¥ کی نمجن رب¥اک NAVA K - dl.romanbaz.irdl.romanbaz.ir/download/16sal fekre siah_romanbaz.pdf · تس دش ام ام¥ کی تیاس اتک نی ام¥ دک ایس

رمان کیکاربر انجمن | NAVA_K هایرمان شانزده سال فکر س

www.1roman.ir برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه کنید

211

فرد... نیتر کینزد انتیخ

هم ینیسنگ یام، گذشتن از خودم، بهااز خانواده ییانتقامم رو دادم، جدا یبها من

دادم!

به توئه! کمکم کن! دمی! امایخدا

انیپا

96/10/10

09:33

همراه بود، ممنون از تمام یادیز یهایرمان من بود که با کم و کاست نیاول نیا

که وقتشون رو گذاشتند و رمان بنده رو خوندند. ییهاخواننده

.دیرمان بخون نیدر جلد دوم ا دیتونیم« معاون » . دیبد زهیو بهم انگ دیباش همراهم

/http://www.forum.1roman.ir/threads/12703: پیتا منبع

رمان مرجع رمان کی

که دیخواه یو م دیهست سندهینو ایو دیبا ما هست یبه همکار لیکه ما یدرصورت

به دیتوان یساخته و منتشر شوند م لیدر قالب نرم افزار موبا تانیرمان ها و شعر ها

.دیر یما مراجعه کرده و با ما تماس بگ تیوب سا