19mar 2016 - media.farsnews.com · 19mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان...

نوادهر خا یدای از دهای حاشیهبهبر انقم با ر شهدای مدافع حر شهیدان های نوادهه با خاه مصاحب همرا بهی مهرد طباطبای سید حمینمرادیمدحسی محدرضا زمانی حمین مرادی علی سلطارخانی کمال شیری فارسژه خبری خبرگزا بسته وی

Upload: others

Post on 15-Sep-2019

2 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

Page 1: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

حاشیه هایی از دیدار خانواده شهدای مدافع حرم با رهبر انقالب

به همراه مصاحبه با خانواده های شهیدان سید حمید طباطبایی مهر

محمدحسین مرادیحمیدرضا زمانی

علی سلطان مرادیکمال شیرخانی

بسته ویژه خبری خبرگزاری فارس

Page 2: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه

دفاع از حرمدفاع از موجودیت اسالم است

»آیت اهلل صدیقی« با بررسی مفهوم شهادت و جایگاه شهید در اســام اظهار داشت: »شناســنامه شهید و شــهادت در قرآن برجسته ترین جایگاه را به خود اختصاص داده است. شهید مقام عند رب دارد؛ یعنی مجرای ربوبیت خدا در هندسه عالم بعد از شهادت وی است. شهید حی الیموت شــده و رنگ خدا گرفته است. شهید

پشتوانه آزادی همه خوبان عالم است.«شــهید جان و مال خود را با خدای متعال معامله کرده و خداوند تمام صفاتش را به شهید اختصاص داده است. »شهید مظهر صفات حق تعالی است. خداوند باالترین مقام را به شهید داده است. شهیدان چشمی پیدا

می کنند که وجه اهلل را می بینند. شهید نظر به وجه اهلل دارد.«شهدا‌سنگرسازان‌امنیت‌اند

براســاس آیات قرآن کریم شهدا سنگرســازان امنیت برای مراکز فرهنگی موحدان عالمند. اگر شهادت نبود، مساجد و همه پایگاه های فرهنگی منهدم می شد. شهید این کانون های توحیدی و فرهنگی را بیمه کرده است. آرامش جهانی در پرتو ایثار شهدای عالم است،

بنابراین اگر شهادت نبود آرامش جهانی ازبین می رفت.حرم ها یکی از پایگاه های فرهنگی اسام، حریم و بقاعی برای ارتباط میان مردم و خداوند هستند. »این حرم ها نشانه شکر خدا نسبت به ایثارگران، شهدا و اولیاست که هرجا خون آن ها ریخته و هرجا بدن های مطهرشان دفن شده، مکانی مقدس برای برآورده شدن حاجات قرار

داده شده است. این حرم ها محل خیزش مجاهدان است.« »دفاع از حرم حضرت زینب )س( و حضرت رقیه )س(، نه تنها دفاع از حرم بلکه دفاع از موجودیت اسام اســت. حرم های ما الهام بخش حفظ هویت و اســتقال ما هستند و مرز تمام مســلمانان به شمار می روند. خداوند متعال به برکت شــهدای دفاع مقدس ما مرزهای عقیده و تفکر ما را توسعه داد و اکنون دفاع از سوریه، عراق، لبنان و

یمن دفاع از هویت انقابی و دینی ماست.«»حرم های ما الهام بخش هویت و اســتقال ما هستند. این جنگ

آتشی است که دنیا روشن کرده تا استقال ما را از بین ببرد.«

شهدای‌مدافع‌حرم‌از‌شهدای‌دفاع‌مقدس‌مظلوم‌ترند

»شــهدای حرم، شــهدای حفظ هویت انقابی، دینی و اسامی ما و از شــهدای ناب عالم هستند. این شهدا از شــهدای دفاع مقدس مظلوم ترند و یک قدم ایثارشان باالتر است. شهید حرم، شهید عشق به اهل بیت عصمت و طهارت است، عشقی که خدا از بندگان خود

مطالبه کرده است.«امام جمعه موقت تهــران در ادامه با تاکید بر آیــه مودت )قل ال ة في القربی( اظهار داشت: »اهل بیت أســألکم علیه أجرا إال المودجان خــود را فدای نجات ما کردنــد. بنابراین ایــن مودت اقتضا می کند که انســان جان و مال خود را فدای اهل بیت کند و امروز سعادت مندان گزینش شــده از میان ما در دفاع از حریم اهل بیت

جهاد می کنند و شهید می شوند.«»کسی که عاشق اهل بیت باشد حتی نمازی که می خواند با دیگران متفاوت است. سمبل عشق به اهل بیت امام حسین است. دین اسام محمدی الحدوث ولی حسینی البقاست یعنی عشق به امام حسین

رواج و رونق دین است.«مکتب‌اهل‌بیت‌مکتب‌عشق‌است

»خداوند در قرآن می فرمایند»قل إن کنتم تحبون اهلل فاتبعوني« اگر کسی خدا را دوست دارد باید پیرو پیامبر و اهل بیت ایشان باشد. این نص صریح قرآن است. محبت در حق تعالی در محبت به اولیا خدا تجلی می یابد. کاری که تنها با عقل آغاز شود ممکن است درمیانه راه انگیزه خود را از دســت بدهد اما این عشق است که به انسان انگیزه می دهد. مکتب اهل بیت مکتب عشق است و این عشق به رزمندگان

انگیزه ادامه حرکت در این مسیر را می دهد.« آیت اهلل صدیقی در پایان با اشاره به نقش مرجعیت در دفاع از حرم تاکید کرد: » نقش و تاثیر فتــاوای مراجع از تحریم تنباکو گرفته تا

جای جای خیزش های مسلمانان بسیار ملموس است. موتور محرک جبهه ها در گرو مشروعیت جهاد و این مشروعیت با فتوای مراجع عظام است. این هماهنگی فتوای مرجع عراق با پرچم

هدایت و والیت فقیه، آبرو و اقتدار کشور عراق شد.«

فــارس 24 طرحی نــو در عرصه رسانه ای کشــور بود تا خاء وجود یک روزنامه الکترونیک را برای کسانی که در دوران گذار از روزنامه یا همان رســانه مکتوب به سایت یا خبرگزاری بودند را برطرف کند و در فضای مجازی، اخبار را به صورت مکتــوب و مختصر و مفید در اختیار مخاطبان خود قرار دهد. طرحی که توجه مخاطبان خاص و عام از مدیرانی که کمتر زمانی بــرای پیگیری اخبار در اختیار داشتند تا مردمی که هنوز عاقه به رسانه های مکتوب داشتند را به خود

جلب کرد.اما با توجه به اینکه خبرگزاری فارس از رسانه های پیشرو در کشــور است و در به روزرسانی سبک اطاع رسانی همواره نگاه رو به پیش و به ابزارهای نو دارد و با عنایت به این نکته که شبکه اجتماعی تلگرام جای خود را در بین مخاطبان باز کرده و بیشــتر مردم دارای گوشی های نسل جدید هستند، خبرگزاری اقدام به @Farsna راه اندازی کانال خبری با آدرسنمود که در محیط آن هم اخبار به صورت کوتــاه و مختصر در اختیــار مخاطبان خبرگزاری قرار می گیرد. بنابراین وجود کانال تلگرامی خبرگزاری نیاز مخاطبان به فارس 24 را در شبکه های اجتماعی پاسخ می دهد. فارس 24 در مدت 40 ماه فعالیت خود بیش از هزار نسخه روزنامه به مخاطبان خود ارائــه کرد و همواره از

حمایت همراهان خود برخوردار بود.اما در آخرین نســخه فارس 24 شــما مخاطبان گرامی شاهد ویژه نامه شهدای مدافع حرم بــا عنوان »شهســواران« خواهیــد بود، نســخه ای کــه با تاش برادران گرامی احمد مرندی، حمیدرضا عینی زاده، محمد نوروزی به عنوان هیئت تحریریه، احسان اسحاقیان صفحه آرا، محمد کارگر طراح جلد، علیرضا ذاکری طراح لوگو، میثم دوستی مشاور هنری و محتوایی و حسین معینی سردبیر فراهم

شده است.به امید آنکــه این مطالب مــورد توجه حضرت حق تعالی و شما مخاطبان عزیز قرار گیرد. در آخر هم خداوند را شاکریم که توفیق ارائه خدمت را بــه این گروه عنایت فرمودند و در آخریــن قدم ما را میهمان خانه شهدای گران سنگ مدافع حرم گرداند تا با یاد شهدا کار خود را به پایان برسانیم. هرگز از خاطرمان نمی رود وقتی پدر بزرگوار شهید محمد حسین مرادی از لحظه بوســه زدن رهبری بر پیشانی اش می گفت و می گریست بغضی

غریب گلوی ما را فشرد که ای کاش...

سراج

سخن سردبیر

2

Page 3: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه 3 33قطب نما

اگر این شهدا نبودند امروز اثری از اسالم نبود

حجت االسام و المسلمین شیرازی مسئول نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس سپاه: یکی از اهداف امام، تشکیل بسیج جهانی اسام بود و کار نیروی قدس انتقال تجربیات جمهوری اسامی ایران به مســلمانان جهان برای تشکیل بسیج جهانی است. در اسام، هدف شهادت نیست بلکه بقای دین و ارزش ها است و در این راه اگر اسام نیاز به خون داشته باشد، طبعا هر انسان مسلمان و معتقد به حفظ اسام از جان هم مایه می گذارد و هیچ باکی ندارد هستی و فرزندانش را در این راه قربانی کند. به دلیل اهمیــت واالی این امر، یکی از

درب های بهشت به اسم جهاد نام گذاری شده است. در بهشــت هم دربی به نام جهاد داریم که این درب به روی شهدا، آزادگان و جانبازان باز می شود. همه این ها برای این است که اسام بماند. دشمنان اسام در عراق و سوریه تاش می کنند اثری از اسام، مســلمانان و حرم اهل بیت نماند، تاش می کنند اعتقاد مسلمانان را کمرنگ کنند و آرام آرام دین را در جامعه از بین ببرند، حال هرکسی که در مقابل این تفکر ایستادگی کند در حقیقت دفاع از آرمان های اسامی و حرم و حریم اهل بیت کرده است و کسی که در این مسیر کشته شود مدافع حرم است. اگر این شهدا نبودند امروز اثری

از حرم اهل بیت و به تبع آن اسام نبود. اسام مرز ندارد، هرجا اسام در خطر باشد و شخصی به دفاع از اسام درمقابل دشمن بایستد از اسام و حرم دفاع کرده و حکم شهید مدافع حرم را دارد. از دو زاویه نگاه می کنم به

اینکه چرا تکفیری ها در پی نابودی حرم هستند؟ یکی اینکه دشمنان ما می خواهند اسام وجود نداشته باشد لذا وارد می شوند که بین مسلمانان اختاف بیندازند و اسام را از بین ببرند و دوم اینکه تصور می کنند حرم اهل بیت مانع حرکت دنیایی آن ها است.) اسام را مانع دنیا، قدرت و ثروت

خود می دانند( لذا تاش می کنند اسام ناب را از بین ببرند.

دشمن‌به‌اسم‌دفاع‌از‌حق‌انسان‌ها‌را‌منحرف‌می‌کند‌

پشت این صحنه دست دشمن است و اکثریت به این موضوع توجه ندارند. وقتی به تاریخ صدر اســام بر می گردیم کسی که در رکاب معاویه و یزید، علیه امامت می جنگد اعتقاد دارد که معاویه، خدا، پیغمبر و قرآن را قبول دارد پس من نیز در حال دفاع از اسام هستم و حسین بن علی، علیه یزید که امیر

مومنان است خروج کرده و قتلش واجب است. این یک سابقه تاریخی دارد که دشمن، انسان ها را منحرف می کند به اسم دفاع از حق. در بحث تکفیری ها و داعش هم

همینگونه است. در سال 1365 یک کنفرانس در اورشلیم برگزار شد در آنجا فرانسیس فوکویاما در سخنرانی اش اعام کرد: » ما باید در مقابل شیعه بایستیم چون مانع قدرت استکبار جهانی است و کفر را از بین می برد، شیعه دو بال دارد یکی وصل به عاشورا و دیگری، وصل به انتظار و مهدویت اســت. عاشورا روحیه شــهادت طلبی و مهدویت، روحیه انتظار و امید می بخشد، همچنین شیعه یک سپر بعنوان والیت فقیه دارد. این سپر اگر محکم بماند، روحیه شهادت طلبی و امید هم محکم می ماند و ما نمی توانیم با این قدرت ها مبارزه کنیم مگر اینکه ســه نکته را بمباران کنیم، اولین کار مشابه سازی برای ولی فقیه،

عاشورا و مهدویت است.« به نظر من این مســیری است که دشــمنان ما از سال 65 طراحی کرده اند و داعــش یکی از نمونه هــای به جان هم

انداختن مسلمانان است.‌تا‌سپر‌والیت‌فقیه‌باقی‌است‌نمی‌شود‌شیعه‌را‌شکست‌داد

امروز دنیای اســام والیت فقیه را پذیرفته اســت. یکی از مفتی های اهل ســنت در همایش بیداری اسامی و علما، گفت: » شیعه مشکل اسام سیاســی را با والیت فقیه حل کرده اســت و ما چاره ای جز پذیرفتن والیــت مقام معظم

رهبری نداریم«. شــهدای حرم مربوط به هــر نقطه ای که باشــند این والیت را قبول داشــته و اعتقاد دارند که اسام یک تشــکیات و رهبری دارد که این رهبری باید نیروهای اسامی را در مقابل دشمنان بسیج کند و تا تبعیت نشود، از بین بردن این دشمنان امکان پذیر نیست؛ پس همه شهدای حرم نســبت به این حرکت اعتقاد قلبی دارنــد، ثانیا همان روحیه ای که در دوران جنگ در نیروهای بســیجی ما بود امروزه در جهان اسام نیز وجود دارد و ایران این روحیه را به

جهان صادر کرده است. امروزه در تمام نقاط جهان مسلمانان عشق به شهادت دارند مثا در لبنان وقتی جنازه یک شهید را می آورند، مادر شهید اشــک می ریزد و علت گریه خود را اینچنین بیان می کند:» بااینکه پسرم سر ندارد اما تنش سالم است در حالیکه حسین بن علی نه سر در بدن داشت و نه تنش سالم بود و چه می شد

خدا فرزند من را هم اینچنین می برد«. ) بااینکه لبنانی اســت اما روحیه مادران هشــت سال دفاع مقدس ایران را دارد( یا در سوریه فرزند شهیدی می گوید ما سه برادریم و هرسه آرزویمان این بود قبل از پدرمان شهید شویم و ما آماده ایم جانمان را فدای اسام کنیم) می بینیم با اینکه شیعه نیستند اما روحیه بلندی دارند(. این همان روحیه شهادت طلبی همه شیعیان دنیا است و ریشه در این نکته دارد که شیعه به والیت فقیه متصل است و تا این سپر باقی

است نمی شود شیعه را شکست داد. مسلمانان همه با این روحیه به مقابله با دشمن می پردازند. چندین علت وجود دارد در این باره که چرا بعد از گذشــت چندین ســال از جنگ هنوز این شور شهادت طلبی در بین جوانان ما وجــود دارد و دلیل اصلی بــه روحیه دین داری و معنویت بر می گــردد، می بینیم که علــی رغم تهاجمات گســترده فرهنگی، جوان امروز اعتقادات دینی اش را دارد،

گواه آن هم ماه محرم، رمضان و ایام اعتکاف است. ادامه‌مطلب‌صفحه‌‌4

Page 4: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه 4 قطب نما

دومین دلیل والیت مداری است. به نظر من آن چیزی که انقاب و حضور مردم در صحنه را پررنگ کرده است این است که مردم به زندگی امام و مقام معظم رهبری نگاه می اندازند. اینکه هیچ نقطه ضعفی در زندگی مقام معظم رهبری وجود ندارد که اگر غیر از ایــن بود با ابزارهــای تبلیغاتی امروزه، مطمئن باشید آن را در بوق و کرنا می کردند) دلخوش بودن به ساده زیستی و ایمان داشــتن به پایه گذار انقاب و ادامه دهنده آن یعنی رهبری(. سومین دلیل روحیه شهادت طلبی است که دشمن نتوانسته آن را از جوان ما بگیرد و این روحیه وصل به عاشورا است. در روز عاشورا جوانی را نمی بینید که در مراسم عزاداری امام حسین شرکت نکند و این در فکر و اعتقاد جوان ما نفوذ کرده است. همین تفکر هم نسبت به امام

زمان و امید به آینده بهتر وجود دارد. ‌اسالم‌مرز‌ندارد

رهبران دینی از صدر خلقت تا کنون حرف و عملشــان یکی بوده و هیچ تناقضی بین آن ها دیده نمی شده به همین دلیل مردم شیفته تفکر، راه و انقاب این گونه رهبران می شوند و رهایی از ظلم و ستم را تنها در گرو پیروزی این چنین رهبران و انقاب هایی می بینند. انقاب جمهوری اسامی نیز یکی از این انقاب ها بود و در این ســی و هفت سال هیچ تفاوتی در هدف آن ایجاد نشــد، به همین دلیل در سراســر جهان

طرفداران زیادی دارد که پای آن هم ایستاده اند.در دوران هشــت ســال دفاع مقدس، اصل کلی حفظ دین حاکم بود، یعنی اصل، اسام بود و اسام هم مرز ندارد. پس هر کجا اسام در خطر باشد جوان شــیعی باید وارد شود و می شود و اگر شهید شود شهید راه اسام است و چه بسا در یک عصری مقام شهید باالتر باشــد. چه کسی حاضر است سر جانش معامله کند که می گویند برای منافع مالی رفتند. همسر شهید مامیری می گوید مقام معظم رهبری در دیدار با خانواده شهدا یک شــعری خواندند و اشک ریختند و من خوشحال شدم که همسرم فدای اسام و والیت شد یا جوان کرکوکی که در میدان جنگ مجروح شــده بود می گوید به مقام رهبری سام برسانید و بگویید ما جوانان کرکوکی برای

بقای شما جراحت که هیچ، گردن می دهیم.

‌قدر‌این‌شهدا‌را‌نمی‌دانیم‌مقام معظم رهبری نسبت به همه شــهدا احترام قایلند، هر هفته برای شــنیدن صحبت های خانواده های شــهدا وقت می گذارند و طبعا به شهدای مدافع حرم توجه ویژه ای دارند. ایشان می گویند ما هرچه داریم از شهدا و خانواده آن ها است. ایشان در جلســه ای فرمودند: »قدر این شهدا را نمی دانیم، اینها فدایی اهل بیت شدند و اجر خانواده شهید از خود شهید کمتر نیست.« ایشــان این امر را به مسئولین و جامعه تذکر می دهند. گفتنی است که این عاقه، طرفینی است، خانواده شهدا حرم با دیدن ایشان خوشــحال می شوند و می گویند

آرزوی ما برآورده شد و از دیدار شما خوشحالیم. اگر‌ایستادگی‌نشود‌موجودیت‌جمهوری‌اسالمی‌به‌خطر‌می‌افتد

دشمنان ما دشمنان اســامند و هر حرکتی در جهان ایجاد کردند برای مقابله با اسام بوده است. مقابله ما هم مقابله با دشمنان اسام است. جمهوری اســامی الگوی کشورهای اسامی است و مقابله دشمن با کشــور ما است. اگر انقاب نبود این حرکت عظیم در دنیا شکل نمی گرفت و استکبار هم می خواهد این انقاب ســرکوب شود و جلوی حرکت عظیم

در دنیا گرفته شود. پس هدف از مقابله با جمهوری اسامی، مقابله با اسام است و هر حرکتی که در جهان شــکل بگیرد بــرای مقابله با این نظام و در رأس آن والیت فقیه است. وظیفه داریم در مقابل این حرکات ایســتادگی کنیم چرا که اگر ایستادگی نشود موجودیت جمهوری اسامی نیز در خطر می افتد و گاهی نیاز نیست حتما ما وارد میدان شویم بلکه همان نیروی لبنانی، فلسطینی و سوریه ای را باید تقویت و کمک کرد. کشورهای

اسامی دست و پای هم هستند. پس اوال می خواهند اصل و ریشــه که جمهوری اســامی اســت را بزنند و اگر نتوانســتند، دســت و پای آن را یعنی دیگرکشورهای اســامی را قطع کنند تا از این طریق ما را ضعیف کنند پس جلوگیری از قطع دست و پا یعنی جلوگیری از تضعیف جهوری اسامی و کمک به حفظ آن. هرکسی که

برای حفظ اسام دل می ســوزاند و تاش می کند در مقابل دشمن نیز می ایستد، حکم می دهد و همین حکم، مردم را وارد میدان می کند زیرا امت اسامی وصل به مرجعیت است و مردم عمل به احکام مراجع را وظیفه شرعی خود می دانند. برای مثال وقتی آیت اهلل سیستانی برای مقابله با تکفیری ها در عراق حکم جهاد دادند بیش از یک میلیون نفر وارد میدان

شدند و امروزه می بینیم داعش در عراق قدرتی ندارد.مردم‌باید‌بدانند‌اسالم‌

با‌چه‌رنج‌هایی‌به‌دست‌ما‌رسیده‌در زمان جنگ در یک عملیات حدود دویست شهید را وارد یک استان کردند. به دلیل تعداد زیاد شهدا این امکان وجود نداشت که به تمامی این شهدا و خانواده هایشان پرداخت و برایشان تبلیغ کرد تا مرهمی بر دل خانواده ها شود؛ اما االن می بینیم وقتی که شهید مدافع حرم را می آورند تمام شهر

برای استقبال آنها می روند. رسیدگی، توجهات و تبلیغات بســیار بیشتر از زمان جنگ است. باید به شهدا توجه شود چون چیزی که نظام را شکل داد شهدا بودند پس همه اینها ایجاب می کند رسانه ها با نقل خاطرات، ســاختن فیلم و غیره روحیه شهادت طلبی مردم علی الخصوص جوانان را تقویت کنند و جامعه را با شــهدا، خانواده هایشان و محیط تربیتی آن ها آشنا کنند. مردم باید

بدانند اسام با چه رنج هایی به دست ما رسیده است.ابتدای جنگ تحمیلی ما مناطق زیادی را از دســت دادیم و شاید تعدادی از افراد که در صحنه بودند دچار ناامیدی زیادی می شدند اما بعدا ورق برگشت و هم اکنون قدرت جهان اسام را می بینیم و بنده اعتقد دارم بدون شک آینده از آن اسام

خواهد بود گرچه در این بین فراز و فرودهایی هم پیش آید. استکبار شرق سقوط کرد و استکبار غرب هم سقوط خواهد کرد. امروز آمریکایی هــا پذیرفته اند که انصاراهلل قدرت دارد و باید بــرای مذاکره با آن ســر یک میز بنشــینند این هم درحالی است که سال گذشــته اصا انصار اهلل را به حساب هم نمی آوردند و این روال در آینده استمرار می یابد و قدرت

مسلمانان افزایش خواهد یافت.

Page 5: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه

حاشیه های دیدار خانواده های شهدای مدافع حرم با رهبر انقالب

این روزهای نخستین ســال 95، فرصت خوبی است برای یاد کردن از شهیدانی که این روزها دوباره فضای زندگی

ایرانیان را به عطر شورانگیز شهادت معطر کرده اند. شهیدانی که »حقیقتا حق بزرگی بر گردن همه ملت ایران دارند. )بیانات در دیدار خانواده های شهیدان مدافع حرم 5/

بهمن/94(« تمام این شــهیدان یک صفت مشترک دارند: »شهید مدافع حرم« امتیازی که آنان را متمایز کرده است: »اگر اینها نمی رفتنــد و دفاع نمی کردند، امروز دشــمنان اهل بیت علیهم الســام حرم حضرت زینب سام اهلل علیها را با خاک یکسان کرده بودند، ســامرا را با خاک یکسان کرده بودند و اگر دست شان می رســید کاظمین و نجف و کربا را هم با خاک یکسان می کردند. )بیانات در دیدار خانواده های

شهیدان مدافع حرم ۷/دی/94(«اما فقط دفاع از حرم نیست که به آنها جلوه ی دیگری داده، امتیاز دیگرشان کوتاه کردن دست متجاوزان از خاک ایران اسامی است؛ آن هم نه در مرزهای کشــور که کیلومترها دورتر از آن، یعنی دفاع از کشــور، دین و انقاب اســامی. شــهیدان مدافع حرم »با دشــمنی مبارزه کردنــد که اگر اینها مبارزه نمی کردند، این دشــمن می آمد داخل کشور. اگر جلویش گرفته نمی شــد ما باید اینجا در کرمانشــاه و همدان و در بقیه استانها با اینها می جنگیدیم و جلوی اینها را می گرفتیم. در واقع این شهدای عزیز ما جان خودشان را در راه دفاع از کشور، ملت، دین و انقاب اسامی فدا کردند. امتیاز دیگر این شهیدان که حکایت از مظلومیت آنها دارد،

»شهادت در غربت« است. »امتیاز ســوم هم این اســت که اینها در غربت به شهادت رسیدند. این هم یک امتیاز بزرگی است و پیش خدای متعال

فراموش نمی شود. مرگ برای همه هســت، پیر و جوان هم ندارد. اما شهادت مرگ تاجرانه است، مرگ پر سود اســت، مرگ با اجر است.)بیانــات در دیدار خانواده های شــهیدان مدافــع حرم 5/

بهمن/94(«

ای‌کاش‌من‌هم‌یک‌فرزند‌شهید‌بودم!

از ســر و صدای بچه های خردسال، می شــود حدس زد که خانواده های شهیدی که امروز مهمان آقا هستند، از طایفه ی شهدای جدیدند؛ همان هایی که نامشــان این روزها بیشتر

شنیده می شود: »شهدای مدافع حرم«.مگر این بچه هــا می گذارند تا در محضر آقــا خیلی جدی و رسمی باشی! راســتش را بخواهی اصا نمی توانی در مقابل ناز و ادای گاه و بی گاه این کودکان معصوم بی تفاوت باشــی و همان قدر که دلت با صاحب مجلس اســت، فکرت با این کودکان! تویی و نازهای فرزندان خردســال شهیدان مدافع حرم؛ دوست داشتن که نه، اصا انگار دینی به گردن توست تا برای لحظه ای هم که شده آنها را در آغوش بگیری و دست نوازش به سرشان بکشی و برای لحظاتی هم که شده با محبت خود، جای خالی بابای شهیدشان را پر کنی! اما این دغدغه و نگرانی خیلی زود از بین می رود. زمانی که رفتار سرشــار از عاطفه ی آقا را با فرزندان شــهید می بینی و بوســه باران گونه های فرزندان شهید را؛ پر بیراه نمی گوید یکی از حاضران

در مجلس که "ای کاش من هم یک فرزند شهید بودم!" اما دلم برای دختر خردسال با آن موهای دم خرگوشی اش سوخت. تقای این طفلک معصوم برای دیدن آقا دیدنی بود. قبل از آغاز مراسم خود را به صندلی آقا رساند و مدتی روی آن نشست. وقت آمدن آقا نیز مادر محکم دستش را گرفت و اجازه نداد تا به سمت ایشان برود. هرچقدر هم تاش کرد تا در هنگام نماز با گذشتن از صف ها خود را به امام جماعت برساند، موفق نشد. اما برنامه که شروع شد، باالخره توانست دستش را از دست مادر جدا کند و به آقا برسد و کنار صندلی ایشان جا خوش کند. چادرش هم همراهش بود؛ اما این پایان ماجرا نبود؛ آنقدر کنار آقا ورجه وورجه کرد تا خســته شد؛ وقتی نوبت به خانواده ی شــهیدش رســید، حیف که دیگر خواب بود و از لذت چشیدن طعم لبخند و بوسه های آقا در

بیداری محروم شد.آغازگر این ضیافت، بیانــات آقا در وصف شــهدای مدافع حرم و امتیازات آنها نســبت به دیگر شهیدان است؛ »اقدام داوطلبانه«، »اعتقاد خالصانه با پشت سر گذاشتن هیجانات

جوانی«، »پشــت کردن به تعلقات زندگــی و زن و فرزند« و »دفاع از حریم اهل بیت علیهم الســام« چهار شــاخصی است که آقا برای این شهیدان می شمردند و تأکید می کنند

»چهارمین ویژگی باالترین آنهاست.«پرواز‌به‌بهشت

شاید گل ســخنان آقا اشاره شــان به روایاتی از معصومین علیهم السام است که خانواده های شهیدان را حسابی دلگرم می کند و لبخند شادی و رضایت را بر لبان آنها می نشاند: »ما در روایاتمان مواردی را داریم که ائمه علیهم السام به عده ای از شهدا اشاره کردند و گفتند که اینها اجر دو شهید را دارند. در مورد یک گروهی از مجاهدان زمان ائمه علیهم الســام روایت است که اینها در روز قیامت از روی شانه های بقیه ی مردم عبور کرده و به بهشــت می روند؛ خدا اینهــا را پرواز می دهد. من در مورد شــهدای شــما یــک چنین تصوری دارم؛ من خیال می کنم اینها همان هایی هستند که هر یک شهیدشان، اجر دو شهید دارد؛ گمان می کنم اینها از جمله کسانی هستند در روز قیامت -که همه ی ما گرفتاریم، همه ی ما مبتا هستیم؛ در روز قیامت اولیاء هم مبتا هستند؛ در آن روز- این جوانان، فرزندان، همسران و پدران ما به لطف الهی به سمت بهشت پرواز می کنند، و دیگران به حال اینها غبطه

می خورند، اینها از این قبیل اند.« نوبت گفت وگــوی دو طرفه ی خانواده های شــهیدان با آقا می رسد. اولین خانواده، خانواده ی شهید »هادی کجبافی« از اهواز اســت. آقا با تجلیل از همسر شهید رشته ی سخن را به دست می گیرند: »شنیدم شما در مراسم همسر شهیدتان بیانات خوبی داشتید؟« همسر شهید، قرآنی پاسخ می دهد:

»هذا من فضل ربی«ماجرای صحبت هایی کــه تجلیل آقــا را برانگیخته از این قرار است که همسر شهید در یادبود شــهیدش در اهواز به درخواست تروریست ها برای فروختن پیکر شهید کجبافی پاسخ داده و گفته بود: »ما پیکر عزیزمان را در راه خدا داده ایم و آنچه را که در این راه دادیم، پس نمی گیریم. شنیده ایم که برای تحویل شهید عزیزمان دشمن پیشنهاد هزینه ای گزاف داده اســت، ولی به عنوان خانواده شــهید راضی به این کار نیستیم، حاضر نیستیم حتی یک ریال نیز برای تحویل پیکر

پاک شهیدانمان به داعش پرداخت شود.«نوبت به فرزندان شهید می رسد. یکی از پسران در پاسخ به آقا که از ازدواج او می پرسند، می گوید: »می خواستیم عروسی کنیم که پدر شهید شد و نشد« آقا می گویند: »چه اشکالی دارد؟ اشکالی ندارد. عروسی کنید. ان شاءاهلل شما بچه های خوب و حزب اللهی هرچه فرزند بیشتر بیاورید نسل جماعت

حزب اللهی در کشور بیشتر می شود.«خانواده ی شهید »حســین بادپا« از کرمان دومین خانواده شهیدی است که مورد تجلیل آقا قرار می گیرد. پدر پیر شهید لنگ لنگان خود را به آقا می رساند؛ پیرمرد نمی تواند جلوی

اشکش را بگیرد و با اشک بر پیشانی آقا بوسه می زند.مادر شــهید می گوید: »آقا را اذیت نکن!« آقا پاسخش را با خنده می دهند: »اذیت که نیست خانم!« پدر و مادر شهید دعا می کنند که دیگر فرزندانشان هم در راه والیت فدا شوند؛ دختر شــهید از آقا برای کنکورش التماس دعا دارد؛ آقا هم برایش دعا می کنند: »ان شــاءاهلل؛ اوال در کنکور قبول شوی و بعد هم زود ازدواج کنی« حســن ختام دیدار این خانواده، پنج بوسه ی آقا بر گونه ی راست و یک بوسه بر گونه ی چپ پسر کاس اولی شهید بادپا است. ادامه‌مطلب‌صفحه‌6

5صهبا

Page 6: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه

عبایی‌که‌جا‌ماند! نوبت خانواده ی شــهید »حجت االســام محمدمهدی ماالمیری کجوری« است؛ پدر شهید که از روحانیون است بدون عبا مقابل آقا ایســتاده؛ انگار شوق دیدار با آقا، موجب شده عبای پدر شهید جا بماند؛ آقا می پرسند: »عبایتان را کجا گذاشتید؟« پدر شهید می گوید: »یادم رفت!« آقا می گویند: »پس شما اینجا بی عبا آمدید و باید یک عبا به شما بدهیم«

هدیه ای که در پایان دیدار به دست پدر شهید می رسد.پدر شهید درباره ی فرزندش می گوید: »استاد دروس سطح عالی حوزه بود« و بعد ادامه می دهد: »خوشحال هستیم که خانواده ی شهید شدیم. تا به حال در مقابل خانواده ی شهدا و جانبازان احساس شرمندگی می کردیم و تازه این شرمندگی از ما برداشته شد.« آقا دعا می کنند: »خداوند شما را در دنیا و آخرت سرافراز کند.« گفت وگوی این خانواده شهید با ابراز محبت آقا به دو دختر شــهید ادامه می یابــد؛ یکی از آن دو دختر، همان دختر با موهای دم خرگوشی این روایت است که حاال خوابش برده؛ همسر شهید هم به آقا می گوید: »وقتی شعری را که شما خواندید -ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شــهدا را چیدند- به همراه همســرم دیدیم، خیلی ناراحت شــدیم، با صحبتی که آخرین بار با شهید داشتیم، نیت کردیم که اگر فرماندهانش قبول کنند بیشتر از 45 روز در منطقه بماند، بعد از آن را به نیابت از شما در جبهه مقابله با تکفیری ها باشد که الحمداهلل با شهادت ایشان، این نیت او زیباتر شد« آقا می گویند: »خدا ان شاءاهلل سایه ی شما خانواده

شهید را از سر این مملکت کم نکند.«رزمنده‌ی‌یک‌ساله!

شهید »مهدی نوروزی بهاری« شــهیدی نام آشناتر است. همان شهیدی که پیش از شــهادت، تصاویرش در مقابله با فتنه گران سال ۸۸ رسانه ای شــده بود، و بیش و پیش از تیر داعش به تیغ تهمت و افترای اصحاب فتنه و داعشــی های وطنی نواخته شــده بود. مادر شــهید از پدر مرحوم شهید می گوید که او هم جانباز بوده اســت و بعد مادر آرزوی خود

را می گوید: »آرزویم اســت که تمام خانواده ام راه مهدی را بروند و شهید شوند.« آقا می گویند: »آن کسی که در راه خدا دادید ذخیره ی شما اســت پیش خدای متعال؛ خدا او را در بانک ذخیره ی الهی برای شما حفظ می کند؛ خدا تمام آنها

)فرزندانتان( را حفظ کند.«همسر شــهید از آماده به رزم بودن فرزند یک ساله ی شهید می گویــد: »محمدهادی لبــاس رزم پوشــیده و آمده که چفیه اش را از شــما بگیرد و لبیک گو باشــد« آقــا با خنده می گویند: »محمد هادی را می گویید؟ خدا ان شاءاهلل محمد هادی را برای شما حفظ کند و نگه دارد و ان شاءاهلل از مردان خوب آینده شود!« آقا بعد از چند بوسه بر سر این رزمنده ی یک ساله به او چفیه می دهند. همسر شهید می گوید: »تمام این دلتنگی ها با این دیدار بر طرف شد« و آقا جواب می دهند: »خدا ان شــاءاهلل همه ی این دلتنگی های شــما را در دنیا و

آخرت برطرف کند. ان شاءاهلل عزیز باشید، شــما با این روحیه خیلی برای این کشور ارزش دارید، اگر بفهمند؛ بعضی ها این را نمی فهمند، اگر بفهمند شــما خیلی قیمت و ارزش دارید.« پاسخ آقا به برادر شــهید هم که از آقا می خواهد تا برای شــهادتش دعا کنند، جالب است: »خدا ان شاءاهلل شما را برای این کشور نگه دارد و همه بدانند که کشور ایران در آینده به مردان خوب، مؤمن، کارآمد و مجاهد احتیاج دارد؛ نه اینکه جنگ شــود؛ منظور این اســت که این کشــور اگر بخواهد رشد کند، اگر بخواهد پیام انقاب و امــام باقی بماند و مانند کلمه ی طیبه رشد کند، به جوان های خوب، به مردان خوب و به زنان خوب

نیاز دارد؛ ان شاءاهلل خدا شما را برای آن زمان حفظ کند.«خانواده ی شــهید »علی یزدانی کنزق« خانواده ی شــهید بعدی است که آقا نامش را می برند و قرآن هدیه شان را امضا

می کنند. پدر شهید با عکس شــهیدش که حاال با اشک نمناک شده، به آقا نزدیک می شــود و بعد از چند بوســه، بــا زبان آذری گفت وشــنودی شــکل می گیرد و پدر به پرســش های آقا

درباره ی کنزق و محل زندگیش پاسخ می دهد.شهید یزدانی هم مثل شــهید ماالمیری دو دختر خردسال دارد. همسر شهید در حالی که یک دختر در آغوش و دست دختر دیگر در دستش است، به آقا می گوید: »من به این فکر بودم که اگر خود شهید االن اینجا بود به شما چه می گفت. به نظرم تنها یک جمله می گفت آن هــم این بود که آقا امر کردید و ما گفتیم بسم اهلل! دو سال پیش هم به من گفت و من گفتم بسم اهلل!« آقا می گویند: »اگر این روحیه ی شما نبود، مردان تان اینجور به دل و سینه ی دشــمن نمی رفتند. این روحیه های خوب بود که این مردان را وارد این میدان ها کرد.

خدا ان شاءاهلل شما را حفظ کند.« ازدواج‌بهشتی

نوبت به آخرین خانواده ی شــهید می رسد؛ شهید »محسن کمالی دهقان«. پدر شهید بعد از ابراز احساسات، از انقابی که تشییع پیکر این شهید در شهرشــان به پا کرده، تعریف می کند و از آقا می خواهد تا آخرین شعار شهیدش را که قبل از شهادت سر داده است، ببینند؛ فیلمی از لحظات شهادت شهید محسن است؛ آقا دســتور می دهند ترتیبی داده شود تا این فیلم را ببینند و به پدر شــهید می گویند: »این نعمت بزرگی است که خدا به شما فرزندی دهد که رفتنش از دنیا، به قول شما، در شهر خودش انقابی به وجود بیاورد.« پدر، آرزوی مادر برای ازدواج فرزند شهیدش را واگویه می کند و می گوید: »شهید هر جا خواستگاری می رفت، می گفت که احتمال شهادتش وجود دارد، و یکی از شروط ازدواجش بود، برای همین هم ازدواج نکرد.« آقا دعا می کنند: »خدا ان شاءاهلل

ازدواج های بهشتی را نصیبش کند.« آقا به مادر شهید هم می گویند: »شما ما را دعا کنید؛ دل شما پاک است و حاال هم به خاطر شــهادت فرزندتان، ان شاءاهلل مهبط انوار الهی است، از این فرصت استفاده کنید هم برای خودتان دعا کنید، هم برای ما، هم بــرای مردم و هم برای

کشور و هم برای دولت دعا کنید.«کم کم ضیافت رو به پایان اســت و حرف های خانواده های شهیدان هم، بیشتر در هم شــده. هرکسی هر حرفی دارد، بدون لکنــت با رهبر می گویــد؛ به ویژه مادران شــهیدان؛ همان هایی که آقا در دیداری درباره ی آنها گفته بودند: »من در دیدارهای بســیار زیادی که با خانواده ی شــهدا داشتم،

یک بار از یک مادر شهید گایه نشنیدم.«...چه بسا پیام این دیدار نقل قول یک برادر از برادر شهیدش باشد: »رفتیم تا انتقام حضرت زینب سام اهلل علیها را بگیریم و آرزو داریم که امام زمان عجل اهلل تعالی فرجه الشریف از ما

راضی باشند.«

6صهبا

Page 7: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه 7 یادگاری

Page 8: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه

سید حمید زود حبیب شدشهید ســیدحمید طباطبایی مهر در پنجم شهریور سال 133۸ در جنوب شهر تهران، حوالی میدان خراسان در خانواده ای مذهبی و شیفته اهل بیت)علیهم السام( به دنیا آمد. با آغاز جنگ فعالیت خود را در ســپاه پاسداران انقاب آغاز کرد و در جبهه های غرب کشور مشغول به خدمت شد. تمام ســال های حیات با برکتش خادم نظام بود و خدا او را برای روز مبادا نگه داشته بود، حریم خواهر ثاراهلل )ع( نگهبان می خواســت، آقا ســید حمید نگهبان خوبی بود، حضرت

زینب)س( ایشان را طلبید.همسر شهید: یادم می آید درست چند روز بعد از عقدمان، عازم منطقه شدند، بعد از مراســم ازدواجمان نیز مجددا به جبهه رفتند و من به عنوان تازه عروس، با اجبار توانســتم ایشان را یک هفته تا 10 روز کنارخود نگهدارم. خود من نیز به امام)ره( و انقاب لبیک گفته بودم و نمی توانستم به جنگ و نظام بی تفاوت باشم و از سوی دیگر نمی توانستم ایشان را تنها بگذارم و خود تنها بمانم، بنابراین شــرطی برای ایشان گذاشتم که مرا نیز با خود ببرند. ایشان بعد از مدتی مرا نیز با خود بردند، من در مهاباد بودم، هفت-هشت روز یکبار می توانستند به من سر بزنند و همان را هم غنیمت می شمردم.

جایزه‌برای‌سر‌سید‌حمیدکردســتان مثل فرزندش بود و به شدت به آنجا دلبسته بود و می توانم بگویم به اشــکال مختلف با گــروه هایی که این منطقه را اشغال کرده بودند، دست و پنجه نرم کرده و برای پاکسازی روستاهای این منطقه قدم های مختلفی برداشته بود. به خاطر دارم رادیو بی بی ســی که گوش می دادم، به ایشان گفتم در رادیو شنیدم که برای سر شما جایزه تعیین کرده اند، گفت اوال چرا به رادیوهای بیگانه گوش می دهی، در ثانی چرا باور می کنی؟ بعد هــم با خنده گفت: بادمجان

بم آفت ندارد!اذیت و آزاری که به بچه مســلمان ها مخصوصا پاسدارها و کمیته ای ها داشتند کم نبود، اما با توجه به حرف های هم رزم های شهید، ایشان با ترفندهای نظامی جذابی آن ها را جذب خود می کردند. به طوری که خیلــی از کردها پیش مرگ ایشان شدند و در مراسم بزرگداشت شان خیلی از این

کردها حضور داشتند.شجاعت خاصی داشت، سردار پاکپور تعریف می کردند که جنازه شهدای صابرین در جبهه دشــمن مانده بود و ایشان بی قرار بود، خود را جای یک کرد هــال احمر جا می زند و پیکرهای این شهدا را برمی گرداند. در مراسم ایشان یکی از خانواده های صابرین خیلی بی تابی می کرد، می گفت آنقدر که از شــهادت همسر شما منقلب شــدم از شهادت همسر خودم نشدم، چون ایشــان به خاطر برگرداندن پیکر همسر

من جان خود را به خطر انداخت.برخاف ظاهری محکم و جدی، فــردی فوق العاده عاطفی بود و نسبت به درد و مشــکل دیگران بی تفاوت نبود، هرجا احساس می کرد مشــکلی و ذی حقی وجود دارد، بافاصله خود را آنجا می رساند. اخاق ایشان طوری بود که فرقی نمی کرد در خانه به من کمک کنند، در شهر، خارج از شهر یا خارج از کشور خودش و هرجای دیگری کسی احتیاجی به کمک

داشت، دریغ نمی کرد.در درگیری با پژاک و پ ک ک یکی از دوستانش می گفت: ما دیدیم چیزی مثل برق حرکت می کند، دقت کردیم دیدیم سید است و درحالی که همه به دنبال جان پناه می گشتند، ایشان با شجاعتی خاصی به سنگرها سرکشی می کند. یکی

از دوستانش می گفت: ایشان خیلی وقت پیش شهید شده اند، خدا ایشــان را برای چنین روزی به عنوان ذخیره زنده

نگهداشته بود.تمام زندگی و جوانی ایشــان وقف خدمت بود، اگر بخواهم در رابطه با ارتباط عاطفی ایشان نسبت به نظام بگویم اینکه واقعا عاشــق نظام و حضرت امام)ع( و حضرت آقا بودند که اگر می گفتند بمیر، ســؤال از چرایی آن نمی کرد، از چطور

مردن می پرسید. در ســوریه که بودند، من اطاع نداشتم کجا می روند به من گفته بودند شمال غرب هستند، بعدها فهمیدم. یک بار تلفنی تماس گرفتند، گفتم 22 بهمن جای شــما خالی بود، نمی دانی چه لبخندی روی لب آقا آمد، گفت ما هم اینجا هستیم

برای این است که لبخندی روی لب آقا بیاید.آنقدر‌عاشق‌شهادت‌بودبه‌او‌»بی‌قرار«‌می‌گفتند

ایشان بعد از دفاع مقدس به یاد آن روزها می افتاد، روایت فتح را می دید، آلبوم عکس ها را نگاه می کرد، اشک می ریخت و می گفت همه رفتند و من بد بودم و ماندم، خیلی غصه می

خورد و بارها از همه خواسته بود دعا کنند شهید شود.نوشته ای از شهید موجود اســت که نوشته آرزو دارم قبل از بازنشستگی شهادت روزی ام شود، به حدی شهادت را دوست داشت که گاهی می گفت خدایا اگر از ما گذشت، بچه هایمان

طوری شود شهید شوند که حداقل پدرشهید شویم.واقعا آنقدر عاشقانه در این راه قدم گذاشت که یکی از القابی که دوستانش روی ایشان گذاشته بودند »بی قرار« بود و واقعا این حالت را می شد در وجودشان دید، خدا او را خواست و بی

تاب و بی قرار خود کرد.خبر شــهادت را برادر ایشان شــب جمعه برایم آورد، ابتدا برادرشوهر بزرگم آمدند، سپس برادر کوچکترشان که حالت ناراحتی داشتند، دلشوره داشتم البته نگران شدم که برای پدرشــوهرم اتفاقی افتاده باشــد، که گفتند حاج خانم باید حقیقتی را قبول کرد: »حمید شــهید شــد«، دیگر چیزی

نفهمیدم، گویا قلب من کنده شد.من تا 4 ماه هرروز بهشت زهرا بودم، هیچ جور نمی توانستم آرام شوم، تنها مانند کفتر جلدی ســر مزار ایشان آرام می گرفتم. حاضر بــودم تمام وجودم برود اما ایشــان بماند، اما گاهی حس می کردم خیلی خودخواهی است که او را فقط

برای خودم بخواهم، چون عاشق شهادت بود.سفر کربا را برایم آماده کرد و هنگام رفتن گفت یک خواهش دارم، دعا کن من شهید شــوم، من فکر کردم که برای ادای دین او طوری دعا کنم که هم کنار من بماند و هم شــهادت برایش رقم بخورد، گفتم خدایا آنقدر عمرش را طوالنی قرار بده تا خدمت کند و مانند حبیب بــن مظاهر در آن جایگاه شهید شود، شــکرخدا زود ریش ســفید کرد و حبیب شد،

شکرخدا که محقق شد.زنده‌بودنش‌را‌حس‌می‌کنم

بعد از شــهادتش زندگی من معجزه باران شــده، لحظه ای نیست که حضور ایشــان را حس نکنم، لحظه ای نیست که توجه ایشان قطع شود. چه دوران دفاع مقدس و چه االن، می گفت مطمئن باش اگر خدا این لیاقــت را به من بدهد و من

شهید بشوم، دست از سرت برنمی دارم و بهت سر می زنم.اگر خدا اجازه بده، بااذن اهلل حتما حواســم به شما هست و توجه می کنم و واقعا زمانی نیست که حس کنم ایشان حضور ندارند. شــاید باور نکنید، نه تنها من این حس را دارم، بلکه حتی کسانی که سر مزار ایشان آمده اند و با شهید انس گرفته

اند این حضور را درک کرده اند.

روزی که به خواســتگاری آمدند، گفتنــد در کاری که من هستم شهادت هســت، اسارت هســت، جانبازی، سختی، تنهایی، اشک و زاری هست، االن می توانم به جرأت بگویم یک لحظه این زندگی را به زندگی های سرشــار از آسایش و رفاه اما عاری از لذت معنوی و آرامش هســت، نمی توان

عوض کرد. شهادت ایشان سخت است چون وجود فیزیکی ایشان را کنار خود ندارم و شیرین است چون باب دیگری در زندگی من باز

شده و زندگی ام معجزه باران شده است.چندروز پیش یکی از دوستان ایشان تماس گرفتند و گفتند زیاد در خانه نمانید، خدایی نکرده افسرده می شوید، گفتم خدا نکند، همســر من نمرده اســت، الحمداهلل زنده است، پس دلمرده و دلســرد نیســتم اما گاهی دلتنگ می شوم و خوشحالم چیزی که آرزو و لیاقتش را داشت قسمتش شد،

به قول دوستانش اگر شهید نمی شد حیف بود.روز مبعث از قضیه ای ناراحت بــودم، در اتاقم که دورتادور عکس آقا ســید وجود دارد، نشســتم و با او درد دل کردم و صفحه تلفن همراهم را که عکس آقا سید بود، بوسیدم و گفتم اینکه می گویند شهید زنده است، نشان بده مگر حالم را نمی بینی، همینطور که با ایشــان حرف می زدم، بی تاب بودم و با وجود اینکه از شهادت ایشــان که آرزوی دیرینه شان بود

خوشحالم اما زود به زود دلتنگشان می شوم.آن شب احساس کردم روی گوشی خون است، با خود فکر کردم به خاطر فشار عصبی خودن دماغ شده ام، برق را روشن کردم دیدم صورت ایشــان در عکس روی تلفن همراه پر از خون است.فردای آن شــب رفتم منزل حاج آقا مقدسی و ایشان گفتند: اینکه می گویند شــهید زنده است، حقانیت شهید همین است و این نشانه این حقانیت است. این خون تازه تازه بود و این عکس تا سه ماه گذشته روی تلفن همراه

من بود تا اینکه مجبور به تعمیر گوشی شدیم.ادامه‌مطلب‌صفحه‌9

8شهید حمید طباطبایی مهر

Page 9: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه

یکی از همسران شــهدا می گفت خواب همسرم را نمی بینم، من از آقا ســید خواستم ســام مرا به شهید برساند و بگوید فرزندان شهید دلتنگش هستند، خدا شاهده چندروز بعد آن عزیز با من تماس گرفت و از او پرســیدم همسرت به

خوابتان آمد؟ خندید و گفت شما از کجا می دانید؟گفتم من خواب آقا ســید را دیدم و گفتم از فان شهید چه

خبر؟ گفت پیش خانواده اش هست.یک بار هم خواب سید را دیدم و اسم شهیدی را به من گفت

و چندروز بعد آن شهید را آوردند. گاهی که برای نماز صبح از خواب بیدار می شوم حضورش را احســاس می کنم. علی آقا گاهی می گوید عطر پدر در خانه پیچیده و حضورش را به نوعی دیگر در خانه احساس می کنیم.

دخترم تعریف می کرد که یک بار هنگام ارائه کنفرانس در دلم با پدر دردل می کردم که شرایط خیلی سخت شده و هنوز این جمله را تمام نکرده استادی که ظاهرا خیلی هم سنخیت با ما نداشت، رفتارش با من به حدی زیادی نرم شد، بعد حضور پدرم

را در کنارم حس کردم که داشت لبخند می زد.همیشه به نماز اهمیت می داد و می گفت ما که بهشتی نیستیم اما امیدمان را از دســت نمی دهیم، اگر روزی بهشتی شدیم و آنجا نماز نبود چه کار کنیم؟ آنقدر به نماز عاقه داشــت و باور داشت همه چیز در ارتباط با خدا به دست می آمد.بعد از شهادتشان ما فیلم هایی را دیدیم، یکی از دوستانشان تعریف می کرد ما با دوربین ها دنبال سید می گشتیم، دیدیم روی یک قله در میانه دود و آتش فضا را آماده می کرد که نماز بخواند، بعد از نماز دلیل این کار را پرسیدیم گفتند: برای فتح قله نماز خواندم.

ســه فرزند از شــهید به یادگار دارم، پســر بزرگم که امسال دکترا قبول شده، دختر اولم که ســال ششم پزشکی است و پسر کوچکم که سال سوم مهندســی معدن می خواند. خود شهید لیسانس مدیریت داشت و فوق لیسانس معادل نظامی داشتند. به درس عاقه داشت، با شرایط کار و سختی زندگی شــب های امتحان درس می خواند. حتی در دوران مجردی دندان پزشکی قبول شده بود که مادرش راضی نشد این رشته

را بخواند، روزنامه قبولی اش را برای یادگاری نگه داشته بود.همیشه به بچه هایشــان می گفتند علم را تا باالترین مرحله پیش ببرید، چون علم قدرت می آورد. وقتی قدرت پیدا کنید می توانید به نظام و کشور ادای دین کنید. گاهی به دخترم می گفت تو مخصوصا باید سعی کنی بیشتر پیش بروی تا با این حجاب حرف برای گفتن داشته باشی. همیشه می گفت سعی کردم در حد توانم کاری کنم تا بچه ها جهت را پیدا کنند. در دوران دفاع مقدس می گفت در بچگــی وقتی در محرم ذکر مصیبت را می شــنیدم می گفتم ای کاش من در زمان امام حســین)ع( بودم یا کاش در دوران حضرت علی)ع( بودم و می جنگیدم. بعد می گفتند خدا را شاکرم اگر آن زمان نبودم، در کربای ایران بودم و توانستم آنجا پیرو فرمایشات حضرت

امام)ع( دینم را ادا کنم و شرمنده نشوم. ایشان جزء افرادی بود که می توانست کنار بکشد و تماشاگر باشد، اما عمل را انتخاب کرد و حرف خود را با عمل نشان داد. آن زمان از وطن دفاع کرد و از ارزش های خاک و انقاب دفاع

کرد و تکلیف و دستور رهبر این بود. وقتی شهادت حضرت زینب)س( و شهادت حضرت زهرا)س( می رسید حال ایشان دیدنی بود، عاشــق ایــن حضرات بودند، اصا نمی شد با ایشان حرف زد به حدی که متأثر

بود.می گفت جان همه ما برای اسام یک پر ناچیز و ناقابل هستیم، در جبهه های ایران حضور فعال داشت، کسی که برای خاک خودش حاضر به گذشت از جانش هست برای دین خود حاضر نیســت؟ از بچگی می گفــت اگر دوران امام حسین)ع( بودم اجازه هتــک حرمت بــه حضرت زینب)س( نمــی دادم، االن می توانست نسبت به تجاوز به حریم حضرت زینب)س( می توانست بی تفاوت باشد؟

ایشــان خود را بــه عنوان منتظر حضرت صاحب)عج( می دانســت و شب جمعه و روز جمعه پیامکی را به تمام دوستان و آشنایان برای زنده نگه داشتن یاد ایشان ارسال می کرد. منتظر بودن هزینه دارد، گاهــی از جان، گاهی خون، گاهی مال که باید در هنگام امتحان از آن گذشت.

حرف هایشان بعد از سفر مکه تغییر کرده بود، یک بار از من

خواستند تکه ای از موکتی که در مراسم تشییع پیکر حضرت امام)ع( یکی از دوستانشان به دستشان رسانده بود، کنار کفنی که تهیه کرده بودند، قرار دهم. چه زمان دفاع مقدس چه در همین دوران حرف از شهادت می زد دگرگون می شدم، بارها وصیت نامه هایشــان را پاره کرده بودم، هنــوز هم نمی دانم وصیت نامه ایشان کجاست، هرازچند گاهی با وجود شرایط جسمی من، می گفت دلتنگ بهشت زهرا و قطعه شهدا هستم و به شکل های مختلف قصد داشت مرا آماده کند اما من اصا

فکرش را نمی کردم.زمانی که ایشان شهید شدند اصا آمادگی شهادتشان را نداشتم که درست هم نبود، همیشه باید آماده بود. خانواده هایی که پس از ما عزیزانشان شهید شدند کم کم آماده شدند و الحمداهلل این آمادگی در حال ایجاد شدن است. دو سال از شهادت ایشان گذشته، سخت است اما می گذرد و چیزی که می ماند این است که ما شرمنده بزرگان نباشیم. شهادتشان مانند شکات تلخی

است، که تلخ است اما تلخی خوشایندی دارد.توفیق‌زیارت‌حضرت‌آقا‌را‌نداشته‌ام

به دلیل شرایط جسمی نامناسب، توفیق زیارت حضرت آقا را نداشتم و هنوز قسمت نشده است، لیاقت می خواهد که اگر الیق باشم می روم. تنها چیزی که خودم را آماده کرده بودم در دیدار با آقا عنوان کنم در ارتباط با خانواده شهدا بود، شاید اگر بشود دستوراتی را بدهند برای اصاح برخی امور، واقعا شرایطی در جامعه وجود دارد که به نظر می رسد امتیازات زیادی برای خانواده شهدا وجود دارد، سروصدای آن زیاد است اما در عمل

مسائل متفاوت می بینیم.یک نمونه این موارد دفترچه بیمه خانواده های شهدا است که گفتند تأمین اجتماعی باید باشد. وقتی همسرم شهید شد، هنوز دفترچه بیمه از بنیاد شهید نگرفتم، در حال حاضر که همسرم شهید شده و در کنارم نیست، باید شرایط طوری باشد که به راحتی پذیرش شوم نه اینکه شرایط برای ما سخت تر شود. خیلی سنگین است که متأسفانه زیاد اعام می کنند که برای خانواده و همسر شهدا و فرزندانشان اقداماتی صورت می گیرد اما اینکه فرزندان هیئت علمی از چه امکاناتی استفاده

می کنند، بازتابی ندارد.دخترم با رتبه 500 در شهرستان درس می خواند، خیلی ها گفتند محل تحصیل فرزندم را به تهران منتقل کنم اما این کار را نکردم، حداقل همین افراد محل زندگی ما بدانند که من از

هیچ امتیازی استفاده نکرده ام.وقتی از ســوی مجموعه هایی به خانواده های شهید سر می زنند، باعث پشت گرمی آنهاست، یک مسئله ای که متأسفانه اغلب خانواده های شــهدا با آن مواجه هستند، بحث انحصار وراثت و مسائل مالی اســت و گاهی همسر یک شهید مجبور است در مکان هایی پا بگذارد و گرفتار مشکاتی است که بسیار

سخت است و کسی رسیدگی نمی کند.باید‌درد‌دین‌داشت

بیشتر از اینکه نگران مسائل معیشیتی باشیم باید درد دین را داشته باشیم و همانطور که حضرت آقا فرمودند، کارهایمان با بصیرت و هشیاری باشــد، در مقابل کارهایی که دشمن در حال انجام اســت، فعالیت های فرهنگی خود را به روز کنیم و سر خود را به یکسری شــایعات گرم نکنیم و حواسمان را از مسائل اصلی دور نکنیم. باید از همان وسائلی که برای دشمنی با ما استفاده می کنند، علیه اقدامات و نیات خودشان استفاده کنیم. با وجود اینکه زخم شهادت عزیزمان در وجودم هست، اما درحال حاضر هوشیارتر از قبل حواسم جمع است و سعی دارم در حیطه فرهنگی با قلم، قدم و بیان هر حرکتی را انجام

دهم و شرمنده شهدا نشوم.

9شهید حمید طباطبایی مهر

Page 10: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه 10

شهید سیدحمیدطباطبایی مهرتاریخ تولد: 5/ 1338/6

تاریخ شهادت: 91/12/4محل شهادت: مناطق عملیاتی سوریه

یادگاری

Page 11: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه 11 1111شهید محمد حسین مرادی

فامیلیش مرادی بود ولی بهشتی شد!محمد حسین مرادی جوانی دهه شصتی که با آغاز حمات مسلحانه تروریست های تکفیری برای دفاع از حریم اهل بیت داوطلبانه به سوریه شتافت و مردانه جنگید و پس از نیل به مقام واالی شهادت در اول آذر 1392 درجوارمضجع نورانی امامزاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد. جایی که بارها در زمان حیاتش به شوخی و جدی به دوستانش گفته بود آنجا را

برای خودش نشان کرده است!شهادت جوانانی که ۸ ســال جنگ تحمیلی را درک نکردند و همواره در دل آرزوی مقابله با دشمنان را داشتند به همگان نشان داد راه جهاد در راه خداوند باز است و توفیق شهادت در راه معبود همچنان نسیب عاشقان حریم دوست می شــود؛ راهی که محمد حسین مرادی

مردانه آن را پیمود تا چراغی برای سالکان طریق حق باشد.حاج محمود، پدر محمد حســین درباره دوران کودکی وی می گوید: تولد محمد حســین همزمان با وقایع به شهادت رسیدن شهید بهشتی در سال 1360 بود. من و مادرش به جهت ارادت به شهید بهشتی نامش را محمد حســین انتخاب کردیم. البته فامیلیش مرادی بود

ولی بهشتی شد!محمد حسین در 26 شهریور 1360 همزمان با آغاز جنگ تحمیلی متولد شد. در آن دوران من نیز در کنار سایر رزمنده ها در عملیات های مختلف ۸ سال دفاع مقدس در قسمت های مهندسی رزمی، تخلیه شــهدا، اطاعات عملیات، مناطق عملیاتی فاو، مهران و در آخر در

عملیات مرصاد حضور داشتم. محمد حسین نیز از ۸ سالگی هر زمان که شهید می آوردند همراه ما در مراسم تشییع شهدا تا بهشت زهرا حضور داشت و زمانی که کاس اول دبستان رفت و نوشتن را یادگرفت با خط

خودش برایم نامه می نوشت و به جبهه می فرستاد.محمد حسین بعد از پایان دبســتان به دبیرســتان رفت و دیپلم گرفت. بعد از پایان دوران تحصیل در سن 1۸ سالگی تصمیم گرفت به سپاه برود. وقتی مرا در جریان این تصمیمش قرار داد به او گفتم: »محمد حسین جان در سپاه نه پولی هست نه مزایایی! برو چهل روز خوب فکراتو بکن بعد اگر مصمم بودی باهم درباره اش صحبت می کنیم« او مصمم بود و کمی بعد

با طی دوره های آموزشی وارد سپاه شد. به محمد حسین گفتم حاالکه این لباس سبز مقدس را بر تن کردی نباید به دیپلم اکتفا کنی و باید از لحاظ علمی پیشرفت کنی. محمد حسین در رشته علوم سیاسی لیسانس گرفت و تا

مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل داد.داوطلبانه‌می‌روم‌تا‌حضرت‌زینب‌)س(‌

دوباره‌به‌اسارت‌نرودمحمد حسین حدود 13 سال در سپاه بود و در این دو سه سال اخیر، حدود ۸– ۷ بار به سوریه اعزام شد و همه اعزام هایش نیز داوطلبانه بود. محمد حسین می گفت: بابا اگر امروز ما به داد

مردم مظلوم سوریه نرسیم ایران امنیت نخواهد داشت. تکفیری ها امروز می خواهند در ســوریه دوباره کربا به پا کنند اما مدافعین حرم در لبیک به ندای مقام معظم رهبری در ســوریه می جنگند تا حضرت زینب و حضرت رقیه سام اهلل

علیهما دوباره به اسارت نروند.دنیا برای شخص شــهید بنده قفس بود؛ این شــهدا رفتند که انتقام سیلی حضرت زهرا را بگیرند. این شــهدا ادامه دهندگان راه شهدای ۸ ســال دفاع مقدس هستند که امام راحل فرمودند راه قدس از کربا می گذرد این شــهدا از کربا عبور کردند و سینه به سینه

رژیم صهیونیستی ایستادند. او شــهادت را خودش انتخاب کرد وگرنه از مقام و ثروت هر دو را داشت و شهادت هم او را انتخاب کرد چرا که شهادت چیزی نیست که بگوییم اتفاقی بوده یا ماموریت او این بوده است. محمد حسین بار آخر که می خواست برود

می گفت بابا دنیا را زیر پا گذاشته ام و هوای نفسم را کشته ام.اصا اگر محمد حسین شهید نمی شد شک می کردیم چرا که طوری زندگی کرد که خودش را برای شهادت آماده کرده بود. محمد حسین هر شش ماه یک بار خمس می داد. به فقرا و گرفتار ها رسیدگی می کرد و در مردم داری درجه یک بود و با احترام و تعظیم با مردم رفتار می کرد. او در برابر زورگویان و سرکشان می ایستاد در عین حال در برابر ضعیفان و خانواده اش بسیار دل

نازک بود و زود اشکش جاری می شد.از‌پشت‌تیر‌نخورد؛‌افتخارم‌این‌است

آخرین باری که برای اعزام به ســوریه برای خداحافظی آمد منزلمان به او گفتم تو هر دفعه که می رفتی خداحافظی نمیکردی! بار آخر با دفعات قبل خیلی فرق داشت طوری که به دلم برات شده بود که این بار برود برنمی گردد. آسمانی شدنش

را به چشم می دیدم؛ او را به گوشه ای کشاندم و گفتم تو این بار بروی بر نمی گردی! داری میروی با شــقی ترین دشــمنان زمانت بجنگی من نمی گویم نرو! فقط از تو من یک درخواست دارم؛ در این جنگ با تکفیری ها طوری بجنگ که وقتی پیکرت را برایم آوردند از پشت تیر نخورده باشی! می خواهم با سربلندی پیکرت را تحویل بگیرم و افتخار کنم فرزندی

تحویل نظام اسامی دادم که پشت به دشمن نکرد.آخرین باری که محمد حسین به سوریه اعزام شد بعد از پایان ماموریتش می خواست به ایران برگردد که در فرودگاه بلیط برگشت به ایران تمام شده بود بنابر این دوباره به مقر بازگشت. آن شب مقارن بود با شب اول ماه محرم. محمد حسین به همرزمانش گفت بچه ها بیاید امشب

بریم حرم حضرت زینب دستمزدمان را از حضرت زینب بگیریم. خادم حرم اجازه ورود به آن ها نمی دهــد و به زبان عربی و با خواهــش خاصه وارد حرم می شوند و حسابی زیارت می کنند و تا اذان صبح حرم می مانند و بعد از نماز صبح به همراه یکی از دوستانش از باالبر باال رفته و پرچم عزای امام حسین علیه السام را بر فرازگنبد حرم حضرت زینب برافراشته می کنند. به گفته دوســتانش پیش از این چندین نفر سعی کرده بودند این کار را انجام دهند ولی به دلیــل قرارگیری گنبد حرم در تیررس تکفیری ها موفق

به انجام این کار نشدند. از‌فراز‌گنبد‌حرم‌تا‌پرواز‌به‌آسمان

بعد از آن محمد حسین به مقر بازگشت و به دوستانش گفت پرچم حرم را عوض کرده اند و در همین حین که در شوق و تعجب بودند، به ایشان اطاع دادند تکفیری ها ادامه مطلب صفحه 12

Page 12: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه 12

به نزدیک حرم رسیده اند و تنها چهار کوچه با حرم حضرت زینب فاصله دارند. محمد حسین با چند نفر از دوستانش به سرعت قبضه ساح را باالی یک ســاختمان می برند و برای

شلیک به مقر اصلی تکفیری ها آماده می شوند. محمد حسین پشــت آرپی جی جا می گیرد و آماده شلیک می شــود و می گوید یا حضرت زهرا یا اباعبدهلل ما برای دفاع از حرم خواهرت حضرت زینب به اینجــا آمدیم گلوله ما به هدر نرود؛ به خواست خدا با شــلیک تنها همین یک گلوله ساختمان 4 طبقه بتونی مقر اصلی تکفیری ها فرو می ریزد و باعث عقب نشینی آن ها می شود. محمد حسین خم می شود قبضه را از زیر بلوک در بیاورد که کتف دستش مورد هدف تک تیراندازهای تکفیری ها قرار گرفته و دستش از پوست

آویزان می شود. با این حال محمد حســین دســت از مبارزه بر نداشته و با دست دیگرش آرپی جی را بر می دارد که در همین حال بار دیگر بدنش از ناحیه کلیه و کبد به شدت مورد اصابت تیر دشمن قرار می گیرد. دوستانش بدن مجروح او را حدود 3 کیلومتر تا نزدیک جاده برای انتقال بــه آمبوالنس حمل می کنند و ســپس محمدحســین در حالی که به شــدت خونریزی کــرده بود، به بیمارســتانی در دمشــق منتقل می شــود. محمد حســین 5 روز بعد مقارن با ۷ محرم در همان بیمارســتان در حالی که به گفته دوستانش ذکر یا زهرا بر لب داشت به شهادت رســید و چفیه خونی لحظه

مجروحیتش را برایم به یادگار آوردند.من قســمت هایی از فیلم های نبرد پســرم با تکفیری ها را دیدم. جنگ هایی تن به تن در کوچه خیابان های مخروبه

شهر با داعشی ها و سلفی ها. خاطره ای از رشــادت های محمد حســین را بــه نقل از مسئولینی که با محمد حسین هم رزم بودند برایتان بازگو می کنم؛ مســئولین می گفتند ما در قسمتی قصد عملیات داشتیم ولی موفق به انجام این کار نمی شدیم و به اصطاح آن منطقه گره خورده بود چون هربار نیروهای ارتش سوریه که موظف به شناسایی آن منطقه بودند 500 متر نرفته بر می گشــتند و می گفتند نمی شود پیشــروی کرد و کار به

گونه ای مختل شده بود. محمدحسین نزد مسئول مربوطه رفته و از آن ها خواهش می کند شناســایی آن منطقه را به او و دوستانش بسپرند. مسئول مربوطه شــان تعریف می کرد یک شب شناسایی رفتن آن ها باعث شــد گره عملیات باز شود چرا که محمد حســین و همرزمانش با پیشــروی 2 کیلومتری، به قلب تکفیری ها نفوذ کرده و تکفیری هــا را 5 کیلومتر به عقب

راندند. تمام‌عمرم‌یک‌طرف

‌دیداربا‌رهبرم‌یک‌طرف‌دیگر‌بعد از شهادت محمد حسین من و حاج خانم به دیدار مقام معظم رهبری رفتیم. دیدار با مقام معظم رهبری باعث شد آرامش خاطر پیدا کنم؛ وقتی با حضرت آقا چهره به چهره شدم اشک شوق می ریختم و از شدت خوشحالی در جایم خشــکم زده بود و تا زمانی که ایشان مرا به اسم صدا نزدند

به خودم اجازه ندادم جلو بروم. ایشان صورت و پیشانی مرا بوســیدند. به ایشان گفتم آقا من قابل نیستم شما پیشانی مرا ببوسید؛ تمام فرزندان من سربازان شما و امام زمان هستند که ما هرچه از عزت داریم از وجود رهبری است. نمی دانم چه طور دیدار با رهبری را

برای شــما توصیف کنم، فقط می توانم بگویم تمام عمرم یــک طرف دیدار

رهبرم یک طرف! شهدای حرم چراغ خاموش

رفتنــد و چــراغ خاموش برگشتند

شهدای مدافع حرم با ینکه بسیار مظلوم اهســتند و غریبانه به شهادت رسیدند و به اصطاح چراغ خاموش رفتند و چــراغ خاموش برگشــتند ولــی ملــت ایــران در قدرشناسی از این شهدا کم نگذاشتند. ملت ما ملت خوب قدرشناســی و هســتند. چندین

نفر ازکسانی که مسئول فیلم برداری از مراسم تشیع

جنازه محمد حســین بودند می گفتنــد چنین تشــییع

جنازه ای کم دیدیم. مــن آن روز در مراســم کمی برای مــردم صحبت

کــردم، اطرافم را کــه نگاه کردم ۸ دختــر جوان را در

بین جمعیت دیدم که حجاب درستی هم

نداشتند و زمانی که من ازحضرت زینــب صحبت می کردم آن ها اشــک هــم

می ریختند. اینطور نبود که در تشیع جنازه حسین محمد فقط حزب اللهی حضور داشــته

باشند؛ همه جور آدم باهمه جورعقیده و صنف از اهل تسنن و حتی مسیحی هم در تشیع محمد حسین آمده بودند و این انسجام و وحدت کلمه ای که در ایران وجود دارد به خاطر وجود رهبر معظم انقاب است که اگر این نعمت رهبری ولی فقیه را کشورهای اطرافمان داشتند هیچ گاه گرفتار تفرقه های

دست ساز انگلیسی ها نمی شدند.من ناراحت هستم که جوان مسلمانی از بین ما رفته است ولی افتخار می کنم به عنوان پــدر فرزندی را تربیت کردم که در مقابل دشمن ایستاد. و خوشحالم که محمد حسین

خودش را به قافله حضرت زینب رساند.مدافعین حرم که امروز در ســوریه می جنگند ثابت کردند نسل سوم و چهارمی های انقاب کم از نسل اولی ها ندارند

و پشتیبان والیت فقیه هستند. من هیچ درخواستی از مسئولین ندارم جز اینکه به گفتار رهبری و شــهدا عمل کنند. اگر امروز مــا در این مملکت نفس راحت می کشــیم و امنیت داریم به خاطر وجود این

شهدا است.از جوان ها می خواهم دنباله رو مکتب شــهدا و والیت فقیه باشید و الغیر. ما در دوران دفاع مقدس با دست خالی در

مقابل کل دنیا که دشمن ما بودند، ایستادیم. االن 36 ســال از انقاب می گذرد وضع ما االن خیلی بهتر شده اســت؛ این که می گویند تحریم این ها بازیی است که ما را سرگرم کنند. دشمن می خواهد »ما می توانیم« را که

برای ما جا افتاده است از ما بگیرند.

شهید محمد حسین مرادی

Page 13: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه 13

شهید محمدحسین مرادیتاریخ تولد: 26/ 60/6

تاریخ شهادت: 92/8/8محل شهادت: زینبیه دمشق؛ سوریه

یادگاری

Page 14: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه

حمیدرضای‌کوچک‌در‌آغوش‌رهبری‌آرام‌گرفت

از حمید رضــا دو یادگار به جا مانــد؛ دخترش هلنا و پسرش که بعد از شهادت او به دنیا آمد و نام پدر را به امانت گرفت. مادر شــهید زمانی با اشاره به تولد حمیدرضا )فرزند شــهید زمانی(گفت: »با تولد این کودک، انگار حمید برایم

زنده شد.«پدر شــهید زمانی هم تولد این کودک را باز شــدن دری از رحمت الهی پیش روی خود و خانواده خود عنوان می کرد؛ خاطره حضور در محضر مقام معظم رهبری را یادآوری کرد و گفت: »در دیــدار با حضرت آقا حمیدرضــا گریه می کرد زمانی که او را به حضرت آقا دادیم تا در گوشش اذان بگویند،

آرام شد.«این روزها جوانان ایرانی خوب کام شــهید آوینی را درک کرده اند که » حواسمان باشد اگر شهید نشویم می میریم«، آنها مشتاقانه راه و هدف را شــناختند و قدم در راه کسانی گذاشتند که برای دفاع از حرم آل اهلل از جان خود گذشتند و ثابت کردند قدم گذاشتن در راه سید و ساالر شهیدان زمان

و مکان نمی شناسد.شهید »حمید رضا زمانی« از بسیجیان داوطلبی بود که در عملیات عاشــورا و در عصر جمعه اول محرم به مقام واالی

شهادت رسید.»حمیدرضا زمانی«، فرزند دوم خانواده، در تاریخ ۷/12/65 دیده بــه جهان گشــود و بعــد از ظهر جمعــه اول محرم )2/۸/93( جام شهادت را نوشید. خانواده شهید زمانی ضمن گفت و گویی صمیمانه به بیان خاطرات این شهید پرداختند: حمیدرضا که در 35 کیلومتری کربا به شهادت رسید، پیش از این نیز چند دوره در سوریه حضور داشت و کلیدداری حرم

را هم تجربه کرده بود.او شیفته امام حسین )ع( و اسام بود و شوق پیوستن به موال در دلش شعله می کشید و این عشق به اهل بیت بود که او را

راهی کربا و سوریه کرد.حمید رضا برای رفتن به سوریه و عراق به دنبال این بود که رضایت خانواده را کســب کند اما پدرش در ابتدا با رفتن او مخالفت کرد مثل مادرش که دائــم به حمیدرضا می گفت:

»بگذار دخترت کمی بزرگتر شود بعد برو«.همسر شــهید هم به خاطر کوچک بودن هلنا)دخترشان( و مستاجر بودنشــان، با رفتن حمیدرضا مخالف بود ولی در نهایت همگی به رفتن او رضایت دادند و او هم مســئولیت

همسر و فرزندانش را به خانواده خود سپرد.امروز هم پدر و مــادر حمیدرضــا هم نه تنها از شــهادت فرزندشان ناراحت نیستند بلکه معتقدند: »اگر زمان به عقب برگردد می گوییم باز باید برود، اگر فرزندان ما نروند چه کسی

از اسام و حرم حضرت زینب دفاع کند؟«»رمضان علی زمانی« پدر شــهید: حمید رضا تحصیل را رها کرد و به کار تراشکاری مشغول شد. خیلی مذهبی و عاشق دینش بود، او همیشه از اینکه داعشی های تکفیری در سوریه و عراق این گونه جان مردم بی گناه را گرفته و از طرفی مانع زیارت مردم می شوند، آزرده خاطر بود و این امر او را به رفتن ترغیب کرد. متاســفانه برخی ها نمی دونند آنهایی که برای دفاع از حرم می روند چه زحمت هایی می کشند، ما باید این افراد رو برجسته کنیم که مردم بدانند اینها چه کسانی بودند و برای چی رفتند. متأسفانه بعضی می گویند که حمیدرضا به خاطر پول رفته، اما اگر تمام دنیا رو به کسی بدهند آیا او حاضر اســت از بچه اش بگذرد؟ از زن و فرزندش بگذرد؟ از خانه و خانواده اش بگذرد؟ او به خاطر امام حســین جانش

را فدا کرد.

اربعین امسال )سال 93( به کربا مشرف شدیم، امنیت این اربعین واقعا مدیون امثال حمید بود. اگر عملیات عاشورا با موفقیت انجام نمی شد، واقعا نمی شد به کربا رفت. امسال به برکت خون شهدا و این امنیت خیلی شلوغ بود؛ حاج قاسم

سلیمانی ها هنوز زنده اند.امیر، برادر کوچک تر شهید: حمیدرضا نتوانست تحصیاتش را بیش از دوره راهنمایی ادامــه دهد و بعد از ترک تحصیل بر اساس عاقه و اســتعدادی که داشت به تراشکاری و امور فنی پرداخت و هر روز در این عرصه پیشــرفت کرد. یکی از روزهایی که برای دفاع از حرم اهل بیــت از ایران رفته بود تانک دشمن درست در جایی متوقف می شود که نه داعشی ها می توانستند به آن نزدیک شــده و آن را برگردانند و نه مبارزان محــور مقاومت. حمیدرضا بــه صورت خودجوش اعام می کند که من این تانک را به سمت خودمان خواهم آورد. فقط به من بگوئید تانک چگونه روشــن می شــود؟ و چگونه حرکت می کند؟ حتی یک شب مخفیانه به صورتی که تروریست ها متوجه نشوند به داخل تانک رفته و سیستم و تشکیات آن را به دقت بررسی کرده و برگشته بود. بعد از گرفتن توضیحات و زمانی که برای بار دوم وارد تانک شــد، آن را روشن کرده و به عقب برگردانده بود. این مسئله یکبار هم برای خودروی تروریست ها اتفاق افتاد که حمیدرضا با شــجاعت تمام خود را به داخل خودرو آنها رســاند و بعد از

روشن کردن، آن خودرو را به غنیمت گرفته بود.رســول؛ برادر شــهید زمانی نیز از آخرین خاطرات خود با حمیدرضا می گوید: برادرم قبل از شــهادتش به امور خود رســیدگی کرد و داراییش را که یک ماشین بود فروخت و بدهی های خود را تسویه و مابقی پول را برای سفر به سوریه

هزینه کرد.«رفتن به سوریه و عراق و دفاع از حرم دغدغه اصلی حمیدرضا شده بود. دوستانش که می دانســتند او متاهل است و یک دختر کوچک و فرزندی هم در راه دارد، سعی می کردند او را از رفتن منصرف کنند، اما شهید زمانی در پاسخ گفت: »حرم بانو زینب )س( در خطر اســت و من بنشــینم و کار کنم؟؟ خدای زن و بچه من هم بزرگ است. آن کس که رزق و روزی

می دهد من نیستم خود خداست«.مرتضی، یکی دیگر از برادران شــهید هم با اشاره به خاطره مشــترکش با حمیدرضا گفت: برادرم دوســت داشت در

بهشــت زهرا قطعه 26 آرام بگیرد و ادامه داد من و حمید برای مراســم احیا به بهشــت زهرا

رفته بودیم و نزدیک مزار شهید »علیرضا مشــجری« از شــهدای مدافع حرم

نشسته بودیم دختر سه ساله شهید مشــجری روی مرقد پــدر بازی

می کرد. حمیــد رو به من کرد و گفت: ســال بعد همین موقع

هلنا رو قبر من بازی می کند. وقتی شــهید شــد، به ما

اطاع دادند که قطعه 26 رو در نظر گرفتند. یک

دفعه یاد حرف حمید افتــادم. مشــجری قطعه 26 بــود و او هم در همین قطعه

آرمید.از حمیــد رضــا دو

یــادگار به جــا ماند؛ دخترش هلنا و پســرش که

بعد از شــهادت او به دنیا آمد و نام پدر را به

امانت گرفت. مادر شــهید زمانی با اشاره به تولد حمیدرضا )فرزند شهید زمانی(گفت: »با تولد این کودک، انگار حمید

برایم زنده شد.«پدر شــهید زمانی هم که از تولد این کودک خوشحال بود؛ خاطره حضور در محضر مقام معظم رهبری را یادآوری کرد و گفت: »در دیدار با حضرت آقا حمیدرضا گریه می کرد زمانی که او را به حضرت آقا دادیم تا در گوشش اذان بگویند، آرام شد.« حدود 40 خانواده شهید حضور حضرت آقا رسیدیم – پس از طی تشریفات اولیه و گرفتن وضو وارد حسینه شدیم ســجاده ها آماده بودند و منتظر ورود حضــرت آقا بودیم تا

ایشان وارد شدند و نماز خواندیم.پس از نماز یک نفر اسامی شــهدا را می خواند و پدر و مادر و بستگان را که حضور داشتند را معرفی می کرد و رهبری تک

تک با همه سام و احوال پرسی می کردند.پدر، مادر، همسر و فرزندان شهید به این توفیق نایل شدیم، سعادت بزرگی است که خدمت این سادات جلیل القدر باشیم و نایب امام زمان را از نزدیک زیارت کنیم. حضرت آقا اذان به گوش حمیدرضا پسر شهیدم خواند و روی عکس شهید را امضاء کردند، روی قرآن نیز دست خطی دادند برای ما. شهید حمیدرضا زمانی در آخرین عملیات خود در حالی که مشغول پاک سازی خاکریز بود در اثر انفجار یک تله انفجاری به شهادت رسید پس از گذشت سه روز از شهادتش، تنها سر و قسمتی از بدنش به ایران منتقل شد و در بهشت زهرا در قطعه ای که آرزو داشت به خاک

سپرده شد.

14شهید حمیدرضا زمانی

Page 15: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه 15

شهید حمیدرضا زمانیتاریخ تولد: 7/ 65/12

تاریخ شهادت: 93/8/2محل شهادت: 35 کیلومتری کربال؛

جوف الصخر، عراق

یادگاری

Page 16: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه

وقتی خدمت خانواده شهید مدافع حرم کمال شیرخانی مشرف شدیم، جناب پوالدی مســئول امور شهدای نیروی قدس نیز همراه ما بــود و با دیــدن مادر شهید از او به عنوان یک شــیر زن یاد

می کند.کمال، کمال خدایی بودخدا داد و خدا هم گرفت

مادری با صفــا که خاطرات کمــال را با کمــال دقت بیان می کرد:کمال، کمال خدایی بود، خدا داد و خدا هم گرفت.

هرچقدر از خوبی هــای کمال بگویم کم گفتــه ام، از با نماز بودنش با تقوا بودنش، مــردم دار بودنش و خیلی چیزهای دیگه. مداحی هم می کرد، تلویزیون که مداحی پخش می کرد سریع کاغذ قلم برمی داشــت و یادداشت می کرد و همان را می خواند. به نظرم کاس مداحی می رفت و تمرین مداحی می کرد ولی بروز نمی داد. کمال برای تحصیل به دانشــگاه افســری رفت و درس خواند و عاقبت در نزد خداوند درجه

سرداریش را گرفت.هر وقت مسجد می رفت یک عبا روی دوشش می انداخت و تا

دیر وقت مسجد می ماند و گاهی هم پیش نماز بود.شب سوم ماه مبارک رمضان برای سحری آمد پیش من و با خونسردی کامل گفت: مادر من میخواهم برم ماموریت. من به گریه افتادم و گفتم مادرجــان چرا انقد زن و بچه هایت را

اذیت می کنی؟ چرا انقدر تنهایشــان می گذاری که کمال هــم من را آرام می کرد و می گفت: باالخره بایــد ماموریتم را برم. صورتم را بوســید و گفت: مادر من را دعا کن. مادر قول بده بچه ها رو

تنها نذاری.کمال‌به‌وقت‌اهمیت‌زیادی‌می‌داد

همسر شهید شیرخانی: اسفند ماه سال ۷۸ بود که از طریق یکی از دوستانشــون به هــم معرفی شــدیم و آمدند برای خواستگاری. 26 اسفند بود که عقد کردیم و عروسیمان هم نیمه شــعبان ۷9 بود. االن هم که یک دختر 12 ساله و یک

پسر 3 ساله دارم.بزرگترین خصوصیت وی اخاق خوش و امر به معروف و نهی از منکرشــان بود که در هر جایی که بود انجام می داد، هیچ وقت وقتش را هدر نمــی داد و طبق عاقه ای که به باغداری و کاشت نهال داشت کوچک ترین فرصتی که پیدا می کرد به این کار مشغول می شد. تقید به نماز اول وقت و مخصوصا

حضور در مسجد هم از دیگر خصوصیات این شهید بود.در یکی از اعزام ها به سوریه با پایان زمان مأموریت قرار بود به تهران برگردد که عملیاتــی پیش می آید و گفته خودش به خاطر اینکه بچه ها دست تنها بودن مجبور شده بود برای کمک به آنها ملحق شــود. همان جا بود کــه پایش ترکش

می خورد و مجروح می شود. به خاطر دارم می گفت هرچقدر به بچه ها گفتم من برنمیگردم و پایم چیزی نشــده آنها که

قبول نکردند و گفتند باید برگردی.وقتی به تهران برگشــته بود، منتقل شده بود به بیمارستان بقیه اهلل. بیمارستان معاینه کرده بودند که ترکش دیگه ای در

بدنش جا نمانده باشد که الحمدهلل چیزی نبود.ســاعت ۷ صبح بود که رســید خونه من خیلی از دیدنش تعجب کردم گفتم چی شد اومدی؟ گفت: می خوای برگردم! گفتم نمی خواد برگردی ولــی خب حداقل اطاع می دادی. اومد و ســام علیک کرد و رفــت دراز کشــید. گفتم: چرا

می لنگی، اتفاقی افتاده؟ گفت: چیزی نیســت! اصرار کردم که گفت انقد پافشــاری نکن چیزی نیست ترکش کوچکی به پایم اصابت کرده. این موضوع را از مادرش هم مخفی کرده بود و نمی گفت و موقع تعویض پانســمان هم دور از چپم همه این کار را می کرد تا نکند کسی ناراحت و نگران شود، یکبار هم که مادرش صحنه تعویض پانســمان را دید و ابراز نگرانی کــرد گفته بود مادر

چیزی نیست خوردم زمین.اون روز هم شــاید 4-5 بیشــتر ساعت اســتراحت نکرد و نتوانســتم در خانه نگهش دارم. بعد از ظهر بود که راه افتاد

طرف باغ و درختش.کمال آدمی بود که درباره کارشــان خیلی در منزل صحبت نمی کرد. سوال هم که می پرسیدم می گفتند مسائل کاری را نمی توانم بگویم. قبل از رفتن هایشان خیلی سفارش می کرد

و می گفت حواست به بچه ها باشد. آقا کمال یکبار سوریه رفتند و دو بار عراق. وقتی می خواست اسفند سال 91 به سوریه اعزام بشود اصرار کردم که نرود تا نوروز را با هم باشیم اما کمال تأکید کرد که همرزمانش سالی چند بار برای دفاع از حرم اهل بیت اعزام می شــوند اما من فقط 3 بار به این مناطق اعزام شده ام. 12 اسفند رفتند و 25

فروردین 92 برگشتند.آخرین باری که رفتند عراق سوم ماه مبارک رمضان سال 93 بود که پنجم هم در سامرا به شهادت رسیدن و روز هفتم ماه

مبارک هم پیکر شهید را به ایران منتقل کردند.وقتی با کمال صحبت می کردم که چرا به سوریه می روی، مگر خود آنها از کشور خودشان دفاع نمی کنند؟ می گفت: ما برای زینبمان میریم زینبمان بی ابولفضل است و من دیگه چیزی

برای گفتن پیدا نمی کردم.مسئله رفتن به عراق هم که پیش آمد من چیزی نمی گفتم می دانستم اگر بگویم در پاسخ خواهم شنید که حسینمان تنهاست. شهدای مدافع حرم تنها هدفشان اهل بیت و دفاع

از حریمشان بود.روز قبل از رفتنش به عراق ساعت 6 غروب دوستش زنگ زد و بعد از صحبت با او گفت: کاری پیش آمده و باید بریم. گفتم امکان دارد نروی؟ پارسال ماه رمضان هم نبودی! گفت: فرقی

نمی کند، برمی گردم بعد ماه رمضان کنارت هستم.مثل دفعات قبلی که رفته بود سفارش ها را می کرد که مراقب

بچه ها باش.تقریبا از ساعت 9 صبح سوم رمضان بود که من شروع کردم تماس گرفتن، منتظر بودم اتفاقــی بیفتد و مأموریتش لغو بشود. تقریبا ســاعت 6 غروب همون روز بود که توانستم با کمال صحبت کنم، گفت: مــن دیگه نمی تونم صحبت کنم گوشی را دادم به بچه ها تا برای بار آخر با پدر صحبت کنند.

این آخرین تماسمان قبل از آخرین رفتنش بود. آخرین باری که صحبت کردیم شــنبه شب ساعت 11 بود، گفتم این چند روز چــرا زنگ نزدی؟ گفت: دسترســی به تلفن نداشتم نمی توانستم تماس بگیرم، اگر بازهم در تماس گرفتنم تأخیر داشتم نگران نباش جایمان خوب است. دقیقا فردای آن روز ســاعت 10 و نیم صبح بود که خبر شهادت

کمال را آوردند.در مراسم تشییع جنازه همه آمده بودند، شلوغ ترین تشییع

جنازه ای که لواسان به خود دیده بود آن روز رقم خورد. وسایل شهید را که آوردند تحویل دادند یک کاغذ بود که در آن از اطرافیان حالیت طلبیده بودند، از پدر و مادر و همسر و برادرشون تشکر کرده بودند و بیشتر هم وصیت به تقوا کرده بودن و نوشته بودن من به تقوای الهی دست پیدا نکردم ولی

امیدوارم شما به این تقوا دست پیدا کنید.محمد‌حسین‌صبر‌نمی‌کرد

‌نوبتش‌برسد!بهمن ماه سال 93 بود، ۸ خانواده بودیم که به دیدار حضرت آقا مشرف شدیم فوق العاده عالی بود چون فاطمه من خیلی دوست داشت آقا را ببیند و زمانی که پدرش شهید شده بود می گفت اگه بشــود ما را برای دیدار با آقا ببرند خیلی آرام

می شوم که خدا را شکر همین طور هم شد. اولین بار بود که آقــا را از نزدیک می دیدم برایم خیلی لذت بخش بود. با هر هشت خانواده تک تک صحبت کردند و حال بچه ها را پرسیدند. محمد حسین اصا صبر نمی کرد تا نوبتش برسد. تا نوبتش شد رفت و خودش را انداخت بغل آقا و تازه بازهم راضی نبود می گفت چرا آقا قشنگ من رو بغل نکردند! توصیه آقا به همه خانواده ها هم صبر و استقامت بود و اینکه راه شهید رو ادامه بدید. خود آقا کمال هم بسیار والیی بودند و هربار آقا رو می دیدند با دقت به سخنان آقا گوش می دادند

و نکته برداری می کردند.بعد شهادت آقا کمال محمدحســین فوق العاده بهانه پدر را می گیرد و مدام ســوال می کند که چرا بابام نمی آید. من هم محمد حسین را بر سر خاک پدرش می بردم تا کمی آرام بگیرد.

به عمویش می گفت شما که زورت زیاد است این سنگ ها را بردار تا بابا بیاد بیرون! به او می گویم بابا شهید شده یعنی دیگر

زنده نیست خاک را هم برداریم دیگر نمی تواند بلند شود.دخترم خودداره؛ خیلی بروز نمیده ولی محمدحســین بی نهایت به پدرش وابســته بود چون زمانی که به دنیا اومد آقا کمال دانشــگاه کاشناسی ارشد رشــته خاورمیانه دانشگاه امام حسین قبول شــده بود و کمتر سرکار می رفت و بیشتر منزل بود. حتی کوچکتر که بود فقط آقا کمال می توانســت

آرامش کند.راه‌شهادت‌هیچ‌وقت‌بسته‌نیست

مسئولیت بسیاری بعد شهادت روی دوش من هست. چون بعدا به ایشان باید پاسخگو باشــم که این بچه و امانت هایی که پیش من گذاشــتند را همانجوری که خواستند تربیت کنم و طبق وصیت ایشــان باید با تقوای الهی تربیت بشوند. اگر بخواهم خطا یا کوتاهی کنم در سرای آخرت نمی توانم

جوابگوی خدا و شهیدم باشم.راه شهادت هیچ وقت بسته نیست این شــهدایی که رفتند ثابت کردند که راهش بســته نیســت فقط باید راهشان را

ادامه داد.

16شهید کمال شیرخانی

Page 17: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه 17

شهید کمال شیرخانیتاریخ تولد: 1355

تاریخ شهادت: 93/4/14محل شهادت: سامرا؛ عراق

یادگاری

Page 18: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه

علی حاال تمام وقت در خانه استشــهید مفقوداالثر علی ســلطان مرادی از مدافعان حرم حضرت زینب )س( بود که روز چهارشــنبه 22 بهمن ماه در منطقه »کفر نســاج« واقع در شمال غرب درعا به دست گروهک های تصصصصصکفیری به شهادت رسید ولی هنوز پیکر پاک شهید واالمقام، به ایران بازنگشته و همچنان در

اختیار تروریست هاست.همسر شهید از خصوصیات وی می گوید: شهید علی سلطان مرادی متولد سال 135۷ از یک خانواده زحمت کش کارگر اصالتا اهل هشترود استان آذربایجان شرقی بود. مهربانی، ازخودگذشتگی و روحیه پرجنب و جوش علی صفاتی است

که در ذهن من ماندگار شده است.از صبح ساعت ۷ که به محل کار می رفت تا ساعت ۸ مداوم کار می کرد به طوری که زمانی به خانه می آمد می گفت: »از صبح نتوانستم لحظه ای بنشینم و چای بنوشم.« این نشان از فعالیت بیش از حد علی بود. اما با وجود این خســتگی با بچه ها بازی می کرد. ولی زمانی که دراز می کشید، چشمانش به سختی باز می ماند. من به شوخی به او می گفتم: »کبریت

بگذارم تا پلک هایت باز بماند.«قبل از ازدواج در واحد برادران دارالقرآن محله خلیج تهران مشغول به فعالیت بود. زمانی که برای نصب یک بنر باالی تیر چراق برق رفت دچار برق گرفتگی شــد. این حادثه آن قدر خطرناک بود که منجر به بی هوشی علی و رفتن به کما شد. دوستان علی نقل می کنند محبت اهل بیت و بخصوص امام حسین به قدری در قلب و روح علی تنیده شده بود که حتی در بیهوشی کامل و در کما نیز زیارت عاشورا را با خود زمزمه

می کرد.همیشــه به زیارت عاشــورا توجه ویژه ای داشت. زمانی که زیارت عاشــورا خوانده می شد اشک چشــم همکارانش را پاک می کرد و می گفت: »می خواهم یــادگاری نگه دارم.«

همین زیارت عاشورا بود کــه باعث شــد پــس از دو هفته، در حالی که دکترها از وی قطع امید کرده بودند،

دوباره به هوش بیاید.زمانی که از کما خارج شد دســتانش دچار سوختگی شــده بود و نمی توانســت آن ها را پایین بیــاورد و این مســئله در دانشــگاه برای وی مشکل ســاز شــد، چون همیشــه دســتانش بــاال بود و استادها فکر می کردند

که او سوال دارد.در این شرایط سخت، یکــی از بارزتریــن خصوصیــت اخاقی علــی بــرای همگان آشکار شــد. علی در زندگی خــود همواره آسایش دیگران را مدنظر قرار می داد. او برای آن که مادرش از دیدن آثار سوختگی بر بدن وی اذیت نشود، تا زمان بهبودی در خوابگاه دانشجویی به سر برد و شست وشو و تعویض باند

زخم هایش را به تنهایی انجام داد.این خصلت علی برای برخی دردسر ساز بود. علی همواره در خانه و یا در مسافرت، در کارها به من کمک می کرد. دوستان و آشنایان همیشــه به او می گفتند: »علی آقا ما را خجالت ندهید، این طوری ما هم مجبوریم بلند شویم و کار کنیم.« اما علی پاســخ می داد: »بنده خدا خانم ها برای استراحت آمده اند، نباید اینجا هم در آشــپزخانه کار کنند. باالخره ما

هم باید کمک کنیم. شما راحت باشید من خودم هستم.«تازه به خدمت سپاه درآمده بود که برای خواستگاری پاپیش گذاشــت. من نیز در واحد خواهران دارالقرآن محله خلیج فعالیت می کردم و از طرف برخی از آشنایان به علی معرفی شــده بودم. من و خانواده ام که اخاق و درستکاری علی را دیدیم با ازدواج موافقت کردیم. ثمره ازدواج 12 ساله ما یک

پسر به نام محمدرضا و یک دختر به نام فاطمه است.شهید، اخبار جنگ در سوریه و عراق و یمن را دنبال می کرد و از کشتار شیعیان به شــدت ناراحت بود. هنگامی که اسم ما برای مکه درآمد، من می گفتم برویــم اما علی مخالفت می کرد. می گفت: »نه؛ من پول هایم را به وهابی ها نمی دهم تا خرج کشتار شــیعیان بکنند. اگر شــما بخواهی بروی،

می فرستم تان اما من خودم پول به وهابی نمی دهم.«دلم‌برای‌حرم‌حضرت‌زینب‌

پر‌می‌زندبه حضرت زینب ارادت ویژه ای داشــت. یکــی دو بار برای زیارت رفته بود اما هردفعه حرم را نشان می داد و می گفت: »دلم برای حرم پر می زند. حرم یک چیز دیگریست.« زمانی هم که به سوریه اعزام شــد، دو روز اول را فقط زیارت کرد.

می گفت: »یک دل سیر زیارت کردیم. به همه بگو از طرف همه زیارت کردم.«

من هر زمان آن عکس معروف را می بینم که یک ســرباز در مقابل حرم ایستاده و به حرم احترام می کند به یاد علی آقا می افتم. چون در تماس های تلفنی می گفت: »بعد از دو روز اول دیگر فرصت زیارت پیش نیامــد. من هم فقط از دور به خانم سام می دهم.« بچه ها هم ارادت به اهل بیت و بویژه حضرت زینب )س( را از پدرشــان بــه ارث برده اند. فاطمه خانم، هر زمان عکس حرم حضرت زینب را که در آشپزخانه

منزل نصب شده، می بیند سام و اظهار ارادت می کند.علی برای اولین بار یکی، دو سال پیش به سوریه اعزام شد، این بار دوم بود که به سوریه می رفت. این بار نیز مانند دفعه اول به درخواســت خودش، 25 دی ماه به سوریه رفت و با همان روحیه خســتگی ناپذیر، فعالیت خود را شروع کرد. فشــار کاری آن جا آن قدر زیاد بود که گاهی می گفت در ده

روز دو یا سه ساعت می خوابد.چهار، پنج روز یک بار با خانواده تماس می گرفت، می گفت: »بیشتر اوقات تلفن در دسترس نیست، زمانی هم که تلفن هست ما آن قدر مشغول کار هســتیم که فرصت نمی کنیم

تماس بگیریم.«هرکاری‌می‌کنم‌

ثوابش‌برای‌شماستمن گاهی اوقات از شــایعه ها درباره جبهه رفتن علی گایه می کردم ولی علی می گفت: »تو خیالت راحت باشــد. این کاری که من انجام می دهم فقط برای دفاع از حرم حضرت زینب اســت. اگر ما این کار را انجام ندهیــم حرم را خراب می کنند.« و یا زمانی که از اذیت بچه ها می گفتم، علی جواب می داد: »شک نکن؛ هر کاری که من انجام می دهم ثوابش

برای شما است. من هیچ ثوابی برای خودم نمی خواهم.«شهید مهدی عزیزی، شــهید کنعانی، شهید کارگر، شهید کمال شیرخانی، شهید حیدری از دوستان علی آقا بودند که با آنها خاطره داشت. این شــهدا یک گروه بودند که در کنار یکدیگر کار می کردند. شهادت مهدی عزیزی، علی را خیلی ناراحت کرد. مهدی دوســت صمیمی علی بود و محمدرضا

هم آقا مهدی را عمو صدا می کرد.علی می گفت: »همیشــه با هم ماموریت می رفتیم. مهدی را یک بار تنها فرســتادم رفت و دیگر برنگشت«. به یکی از دوستانشــان هم گفته بود: »از وقتی که مهدی رفت، دیگر

دلم این جا نیست.«خلوت‌شهید‌با‌حضرت‌رقیه

یک روز بــا همرزمانش حرم حضرت رقیــه )س( را زیارت می کــرد. علی به ســمت ضریح رفــت و بــا لبخندی که برچهره اش نقش بســته بود ضریح را در آغوش کشید. نیم ساعتی را در این حالت سپری کرد. همرزمانش می گفتند ما نمی دانیم چه چیزهایی دید و علت رفتارش چه بود اما بعد از شــهادتش پی بردیم که آن جا چیزهایی بوده که ما خبر نداشتیم. عباس عبداللهی همزمان با علی در سوریه خدمت می کرد. از همان جا هم با هم آشــنا شــدند و باب دوستی میانشان باز شــد و آخرین بار با هم برای عملیات شناسایی رفته بودند. علی با بی ســیم با مرکز در ارتباط بود و به آنها گفت: »ما جلو می رویم. زمانی که اعام کردیم شما آتش را

بریزید.« و بعد برای عملیات شناسایی اقدام کردند. ادامه مطلب صفحه 19

18شهید علی سلطانمرادی

Page 19: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه

اما در کمین دشــمن گیر افتادند و دشــمن از پشت به آن ها حمله کرد.مکالمات علی در بی سیم از شهادت عباس خبر می داد. علی گفت: »یا حســین... عباس را زدن« و بعد »یا ابوالفضل« آخرین صدایی بود که از علی شنیده شد. از چهارشنبه حالم بد بود اما بعداز ظهر پنج شنبه خیلی بدتر شده بودم. آن قدر حالم بد بود که به طور کامل سکوت کرده بودم و نمی توانستم صحبت کنم. نمی دانستم باید چه کنم، گاهی بغض می کردم و نمی توانستم خودم را نگه دارم. روز

جمعه منتظر بودم خبری از علی برایم بیاورند.دوســتان قدیمی با من تماس می گرفتند و از احوالم جویا می شدند. این مسئله باعث شد من مطمئن شوم که اتفاقی

افتاده است.

روز جمعه بود که برادر علی و همسرش به خانه مادرم آمدند. من که تمام رفتار آنها را زیر نظر گرفته بودم به محض آنکه خواستند آهسته با مادرم صحبت کنند، سریع جلو رفتم و

گفتم: »چی شده به خودم بگویید. علی آقا شــهید شده است؟« همســر برادر شوهرم شروع

به گریه کرد و با عجله گفت »نه علی آقا مجروح شدند.«گفتم نه شهید شده بعد شــروع کردم به تماس گرفتن با افراد مختلف تا شــاید بتوانم خبری از علی بشنوم. اما پس از چند تماس تلفنی به این نتیجه رســیدم که یا این افراد از شهادت همسرم مطمئن نیستند و یا مصلحت می دانند تا این خبر را از من مخفی کنند. که امروز باید از دنیا برود. ممکن بود در یک تصادف فوت کند که این افتخاری برای

ما نداشت.«به دوســتان محمدرضا هم گفتم: »شــما همه باباهاتون قهرمانند ولی بابای محمدرضا قهرمان تره. هوای پســرش را هم خیلی داره. قبا سرکار می رفت کمتر پیشش بود اما االن در همیشه کنارش هست.« شاید درک مفهوم حاضر بودن شهید برای محمدرضا سخت باشد اما ان شااهلل بزرگ

می شود و واقعا وجودش را در کنار خود احساس می کند.از زمان شهادت علی، مسئولیت سنگینی بر دوش خانواده گذاشــته شــده. من به بچه ها می گویم: »بابای شما یک قهرمان شده و همه او را می شناســند. باید رفتار ما هم به گونه ای باشد که باعث ســرافکندگی او نشویم و برعکس کاری کنیم که اسم ایشان بیشتر باال برود«. من خودم هم باید در راه ایشان ثابت قدم باشم. ان شــااهلل خدا کمک کند و

همین طور شود.دلتنگی های ناتمام فاطمه برای بابا

بچه ها دلتنگی های خــاص خود را دارند. مثا هوا که تاریک می شــود دلتنگی های فاطمه خانم بیشتر می شود. او مثل همیشه منتظر است که بعد از تاریکی هوا پدرش به

منزل بیاید و با فاطمه بازی کند.زمانی که اطرافش شــلوغ نباشــد دلتنگی هایش شروع می شود. بک روز بعد از اتمام جلسه هیئت، زمانی که همه رفتند و فقط برخی از آشنایان در خانه بودند، فاطمه پرسید که بابام کجاست، به بابام بگید زنگ بزند من باهاش حرف بزنم. در آن زمان خواهرزاده هایم هم بودند که با دیدن این صحنه نتوانستند جلوی خودشــان را بگیرند. من فاطمه

را بردم در اتاق باهاش بازی کردم تا یک کم آرام گرفت.آقا‌خیلی‌به‌شهدای‌مدافع‌حرم‌

حساس‌هستنددیدار با رهبــر معظم انقاب رویایی بــود که به حقیقت پیوست ولی بهای ســنگینی برایش پرداختیم. رهبر در این دیدار فرمودند: »این شــهدای مدافع حرم در واقع در رکاب امام حســین )ع( بودند. اگر این ها نمی رفتند این خبیث ها از نســل همان هایی هســتند که حرم امام حسین )ع( را شخم زدند و به آن جسارت کردند. مطمئن باشید این شــهدا در رکاب امام حســین و حضرت زینب

)س( هستند.«ایشان در ادامه همه آقایان و خانم ها را سفارش به صبر کردند و فرمودند: »خیلی سخت است که آدم بخواهد عزیزترین فــرد زندگیش را فدا کنــد و با بچه های

کوچک زندگی کنــد. ولی بدانید که این قدمی که شــما برداشــتید قدمی اســت در راه حضرت زینب )س( و امام

حسین )ع(، مطمئن باشید که شما هم اجر می برید.«هنگامی که من مســئله مفقود االثر بودن همسرم را به آقا گفتم، ایشــان فرمودند: »من در جریان هستم. ان شاءاهلل پیکرش را برمی گردانند«. یعنــی حضرت آقا تا این حد به

مسئله شهدای حرم حساس هستند.من در این دیدار سام خانم های شهرک را به رهبر رساندم. خانم های شــهرک ما تقریبا همه همینطور هســتند و در شــرایطی ســخت، در حالیکه همسرانشــان درکنارشان نیستند، زندگی می کنند. آقا در پاسخ فرمودند: »سامت باشید. ســام ما را به این عزیزان برسانید.« وقتی پیام آقا را به خانم های شهرک رساندم، انگار که یک انرژی مجدد

گرفتند.حضرت آقا در این دیدار یک کتاب قرآن همراه با دســت خط خودشان و همچنین دو انگشتر به فاطمه و محمدرضا

اهدا کردند.ماللی‌نیست‌

جز‌زخم‌زبان‌های‌ناجوانمردانهالحمدهلل که علی آقا به آرزویشان رسیدند و شهید شدند. ما هم از اآلن به بعد همان طور که در قرآن فرموده خداوند خودش سرپرســتی خانواده شــهید را برعهده می گیرد زندگی خواهیم کرد و ما هیچ شکی در این مسئله نداریم. همین طور که این 40 روز گذشت ان شاءاهلل بقیه عمرمان

با حضور شهید و ائمه و خداوند متعال سپری خواهد شد.مســئله آزاردهنده شایعاتی اســت که این افراد به خاطر مســائل مالی به جنگ رفتند. بعضی ها فکــر می کنند که علی به خاطر پول به ســوریه رفت. به عنوان مثال خواهر من تماس گرفته بود و با گریه می گفــت اگر ما علی آقا را نمی شناختیم شاید ما هم همینطور فکر می کردیم. یکی از خواهرزاده های من در جواب گفته بود: »االن به شما همان مبلغ پولی را که می گوییــد، بدهند؛ حاضرید جلوی گلوله

بایستید و جان عزیزتان را فدا کنید؟«علی این کار را بــرای پولــش انجام نمی داد و همیشــه می گفت: »من اگــر بخواهم آن مقدار پول بدســت آورم همین جا یک کار دیگری انجام می دهم«. صدای علی هنوز در گوشم است که می گفت شما مطمئن باش من این کار

را برای دفاع از حرم انجام می دهم.مدافعان‌حرم‌

پای‌اعتقادشان‌ایستاده‌انداگر امثال علی برای دفاع از حــرم نمی رفتند االن داعش در داخل ایران بــود، در خیابان ولی عصر بــود. مدافعان حرم در واقع هــم از حرم دفاع می کنند که تروریســت ها به حرم جســارت نکنند و هم از کشورشان دفاع می کنند. آن ها اعتقاداتی دارند که پایشان ایســتاده اند. زمانی بود که به حرم حجر بن عدی جســارت شــد و ایشان را نبش قبر کردند. این حرکت تکفیری ها چقــدر باعث آزار همه

مسلمانان شد. مدافعان از اعتقاداتشان دفاع می کنند.این حرف و حدیث ها تنها باعث آزار و اذیت است. حضرت زینب )س( رسالت داشــتند پیام امام حســین )ع( را به همگان برســانند اما تنها چیزی که در این مسیر ایشان را آزار می داد و در روضه ها هم به آن اشــاره می شود همین

رخم زبان ها و همین حرف زدن ها بود.

19شهید علی سلطانمرادی

Page 20: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه 20

شهید علی سلطانمرادیتاریخ شهادت: 93/11/23

محل شهادت: شمال غرب درعا؛ سوریه

یادگاری

Page 21: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه

باید برای خانواده های شهدا جواب داشته باشیم

حامد زمانی،خواننده متعهد و انقابی کشورمان با تاکید بر جایگاه واالی شهدای مدافع حرم و خانواده های آنان خاطر نشان کرد: » هرکس هرجایی که هست باید قدردان آن ها باشد. روزی نرسد که آن ها بگویند پدران ما برای چه رفتند، حاال چه

شد، ما باید برای تک تک این سوال ها جواب داشته باشیم.«رسالت‌هنر‌

دینی‌و‌انقالبی‌بودن‌آن‌استرسالت هنر، دینی و انقابی بودن آن است. ما کار خاصی انجام ندادیم بلکه این یک دینی بر گردن ما بوده اســت که ما آن را ادا کردیم. بارها گفته ام که من عزت و آبرو خود را مدیون این فرهنگ انقابی هســتم. یک خاء در موســیقی ما احساس می شــد. خاء وجود هنرمندی که خودش را وقف ارزشهای انقابی و دینی کند و در ایــن چارچوب فعالیت خود را انجام دهد. هنرمندی که با ادبیات حال حاضر بتواند با جوانان ارتباط برقرار کند و موسیقی به روز داشته باشد. من جهاد خود را در

راستای استعداد خودم می دانستم و وارد این عرصه شدم.در هر هنری، هنرمندی موفق است که تفاوت ایجاد کند و من احســاس کردم که می توانم این تفاوت را در موسیقی بوجود بیاورم و باعث جذابیت آن شوم و به همین دلیل به موسیقی وارد شــدم. من زمانی مداح بودم، این مداحی باعث شد که مفاهیم دینی و انقابی در درون من پخته شود و اآلن ثمره آن

را می توانم در موسیقی خودم ببینم.سیاستمداران‌برای‌انتقال‌مفاهیم‌سیاسی‌از‌موسیقی‌کمک‌می‌گیرند

نفوذ موسیقی در جوانان امروزی مشهود است و این نفوذ بدلیل این است که موسیقی سریع حرفش را می زند و سهل الوصول است و سریع تر ساخته می شود. همچنین شما در صدا راحت تر

می توانید صداقت را تشخیص بدهید تا در تصویر.نفوذ موسیقی در جوامع و مخصوصا در جوانان بسیار بااهمیت است و موسیقی بر فضای فرهنگی جوامع مختلف سیطره دارد. به علت همین نفوذ و تاثیرگذاری است که کشورها در بخش وسیعی در موسیقی سرمایه گذاری می کنند و سیاستمداران برای انتقال مفاهیم سیاسی خود از موسیقی کمک می گیرند.

اهمیت به رسانه و بخصوص موسیقی هنوز در ایران جای خود را پیدا نکرده است. ما هنوز نتوانسته ایم یکسری از مسائل را از هم تفکیک دهیم که این طبیعتا به ما ضربه وارد می کند ولی باید جوانان وارد عرصه شوند و شکاف ایجاد شده را پر کنند و بزرگان ما هم حرفهایشان را بیان کنند تا برای جوانان مشخص

شود که چه نوع موسیقی خوب و چه نوع موسیقی بد است.جنگ، جنگ نرم و جنگ فرهنگی اســت. انقاب ما انقاب فرهنگی اســت و اآلن فضای فرهنگی فضای غالب بر جوانان ماست. جوانان ما تمایل به فضای فرهنگی دارند. ساح ما در این جنگ فرهنگی همین موسیقی و فیلم و حتی همین تلفن

همراه ما است.تشنه مفاهیم انقابی و فرهنگی است.زمانی که ما برای اجرای برنامه به شهرستان های مختلف می رویم که متاسفانه خوب انعکاس داده نمی شــود، می بینیم از این حرکت اســتقبال می شــود و 40، 30 هزار نفر، مفاهیم انقابی و فرهنگی را با ما تکرار می کنند بدون اینکه فشــاری بر روی آن ها باشد و یا بدون آنکه دعوت نامه برایشان فرستاده شود، قدم برچشم ما

می گذارند و حضور پیدا می کنند.

هنرمند‌انقالبی‌ساکت‌نمی‌نشیندفکر نمی کنم رسالت هنر در جبهه جنگ نرم غیر از این باشد. ما پاشنه آشیل دشمنان را در جنگ نرم نشانه گرفته ایم. هنر انقابی هنری است که مانند یک سرباز حرف گوش کن است و بصیرت دارد و می داند که کجا باید موضع گیری کند. هنرمند انقابی ســاکت نمی نشــیند و هنر، صدا و قلم وی هیچ وقت

منفعل نیست.هنر انقابی نباید ترســو یا مصلحت اندیش باشد. من هرجا توانستم تمام شاخصه ها را با هم در یک اثر جمع کنم، اثر من موفق شده و هرجا که این شاخصه ها در موسیقی من نبوده، کار زمین خورده که خدا را شکر به نظر من در مورد کارهای من

کمتر این اتفاق افتاده است.‌‌گفتمان‌انقالب‌اسالمی‌گفتمان‌تمام‌کشورهای‌مبارز‌شیعی‌است

گفتمان انقاب اسامی گفتمان تمام کشورهای مبارز شیعی است. خیلی از مهمان های خارجی جشنواره رادیو و تلوزیون اسامی از کشــورهای گوناگون مانند لبنان، یمن و بحرین مخاطب کارهای من یودند و به دنبال زیرنویس و معنی اشعار می گشتند و این مشــخص می کند که این خا فرهنگی در

کشورهای اطراف ما نیز وجود دارد.بنابراین ما گفتیم چرا ســاکت بنشــینیم به زبان آن ها و یا مفاهیمی که حرف دل آن ها هم باشــد، کار تولید کنیم مثل مدافعان حرم و یا بعد از توهین به ســاحت مقدس پیامبر کار حضرت محمد را اجرا کردیم که ســه زبانه بــود، و یا بیداری اسامی که به دو زبان اجرا شــد. اما این مقدار هنوز کم است. من دراولین مصاحبه خود گفتم دوست دارم هرجا که صحبت از انقاب است موسیقی من هم آن جا باشد. اما ما هنوز به آن

مرحله نرسیده ایم.این خا موسیقی در کشــورهای دیگر وجود دارد. به عنوان مثال دوستانی که برای پیاده روی اربعین رفته بودند یا دوستان عراقی در ماشــین های خود آثار من را پخش می کردند و این نشان می دهد که این خاء در این کشــور ها بیشتر است. اما خواننده هایی هم در این کشورها هستند که فعالیت می کنند و اگر خدا توفیق دهد قرار است با آن ها همکاری داشته باشیم.

اآلن مردم به این نوع موسیقی روی آوردند و به آن عاقه مند شدند پس زمان آن رسیده است که کارهای فاخری تولید شود و این نیازمند سرمایه گذاری و حمایت این بخش است. به عنوان نمونه کار »لبیک« را کسانی دوســت داشتند و به آن افتخار کردند که من حتی فکرش را هم نمی کردم و من افتخار می کنم که یکی از بهترین موسیقی ها و همچنین بهترین کلیپ هایم

برای مدافعان حرم ساخته شد.کار‌شهدای‌مدافع‌حرم‌به‌مراتب‌سخت‌تر‌از‌دوران‌مقدس‌است‌

اصا بعضی از چیزها را نمی شــود تعریف کرد، در این برهه از زمان که خیلی ها در سوراخ موش مخفی شدند یا فقط شعار میدهند و تنها فریادشــان را خرج می کننــد؛ عده ای از جان خودشان می گذرند و خود را فدا می کنند، این به نظر من عشق است و عشق هم تعریف ندارد. شهدای مدافع حرم در این دوره و زمانه و در این شلوغی ها حقیقت را پیدا کردند و به نظر من کار آن ها به مراتب سخت تر از دوران مقدس بود. البته آن ها هم کار بزرگی کردند اما شهدای حرم در این شلوغی ها حقیقت و ارزش های مقدس را یافتند و جان خود را فدا کردند و به نظر

من بزرگتر از این کاری نیست.شــهدا برای دفاع از ارزش ها، آرمان و اعتقادات مقدس خود به جبهه رفتند. مدافعان حرم هــم برای آرمان و ناموس خود

می جنگند. به نظر مــن اگر این دو را در کنــار یکدیگر قرار بدهید یک مســیر اســت. اگر در آن زمان هم این اتفاق رخ می داد، شهدا پا را فراتر از مرزها می گذاشتند. دفاع از دین،

دفاع از امام حسین مرز نمی شناسد.روزی نرسد فرزندان شهدا بگویند پدران ما برای چه رفتند،

حاال چه شدهرکس هرجایی که هست باید قدردان شهدای مدافع حرم و خانواده های آنان باشد. روزی نرسد که آن ها بگویند پدران ما برای چه رفتند، حاال چه شــد، ما باید برای تک تک این سوال ها جواب داشته باشــیم. هرکس هرکاری که می کند باید این ها را به یاد داشته باشــد و نباید به سمتی برویم که

این ها را فراموش کنیم.مسلما اتفاقات سیاسی بر روند کارهای من تاثیرگذار نبوده. کما اینکه قبا هم نشان دادیم که تاثیری بر کار ما نگذاشته است. اگر شــما دقت کنید می بینید مثا یک جاهایی من کاما خاف اتفاقات شــنا کردم. این کارهــا تعطیل بردار و

تغییر بردار نیست.من برای خلق آثار خود از فرهنگ انقابی الهام می گیرم. یکی از زیباترین هدیه هایی که گرفتم، دست نوشته هایی از شهید حیدری، شهید مدافع حرم خمینی شهر اصفهان بود که شعر گزینه های روی میز را با دست خط خودشان نوشته و امضا کرده بودند و مادر شهید حیدری به من دادند. من زمان تولید آهنگ »بهارم« این تابلو را جلوی خودم گرفتم و چهره مادر

این شهید و مادر شهید صبوری ایده موسیقایی این اثر شد.خدا را شکر هر کس این اثر را شــنیده است اولین جمله ای که به من گفته این اســت که من با این اثر گریه کردم. من این حس را از این مادر شهید گرفتم. به این دلیل که جنس شــهدای مدافع از جنس امروز ماســت. جوانانی از جنس جوانان امروز ما بودند که شهید شــدند و اکنون نامشان در کنار هزاران اســم شــهید دیگر قرار می گیرد و این به نظر من خیلی معنی دارد. خوف و رجا در ذات ما و در زندگی ما نهفته است. شعرهای ما امیدوارانه است چون ما امید داریم که آینده از آن ما و از آن بچه های ما خواهد بود و از خیلی از اتفاقات هم می ترسیم، نه از دشمن، ما می ترسیم که مبادا این دشمنی گریبان گیر خودمان شود خودمان خنجر بگیریم و

در پشتمان فرو کنیم.

21تسنیم

Page 22: 19Mar 2016 - media.farsnews.com · 19Mar 2016 هحفص 22 مرح عفادم یادهش همان هژیو 1394هام دنفسا 29 هبنش 3 امن بطق دندوبن ادهش نیا

19Mar 2016 شنبه 29 اسفند ماه1394 ویژه نامه شهدای مدافع حرم 22 صفحه 22 یادگاری