divan-shahnematollah ديوان شاه نعمت الله ولي · 2011-11-14 · ﻮﻫ 121...

538
ﻫﻮ121 دﻳﻮانﺮﻳﻘّ اﻟﻄ ﺳﻴﺪ وﺎﺋﻔﻪّ اﻟﻄ اب وﻠﺴﻠﻪ اﻟﺴ رﺋﻴﺲ ﻋﺒﺪاﷲ اﺑﻦ اﻟﻌﻠﻲ اﻟﻌﺎﻟﻢ و اﻻزﻟﻲ اﻟﻘﻄﺐ وﻟﻲ اﷲ ﻧﻌﻤﺖ ﺷﺎهﻳﻦ ﻧﻮراﻟﺪ ﺳﻴﺪ ﺣﻀﺮت ﺛﺮاه ﻃﺎب ﺟﻤﻊ و ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ رﺳﺎ ﻣﺤﻤ ﻛﻮﺷﺶ ﺑﻪ ﻧﺴﺦ آوري

Upload: others

Post on 05-Mar-2020

2 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

  • هو

    121

    ديوان القطب االزلي و العالم العلي ابن عبداهللا هرئيس السلسله و اب الطّائفه و سيد الطّريق

    طاب ثراهحضرت سيد نورالدين شاه نعمت اهللا ولي

    آوري نسخ به كوشش محمد رسا مقابله و جمع

  • ۲

    فهرست مطالب 3 .............................................................................................................................................. مقدمه 9 .............................................................................................................................................. دیقصا 33 ......................................................................................................................................... اتیغزل

    405 ..................................................................................................................................... متفرقات 407 .................................................................................................................................... عاتیجتر

    414 ....................................................................................................................................... قطعات 434 ..................................................................................................................................... اتیمثنو 466 ......................................................................................................................................اتیرباع

    495 ................................................................................................................................... ها دوبيتي 525 ...................................................................................................................................... مفردات

  • ۳

    هو۱۲۱

    مقدمه

    نـام . رَئیس الّسلسله و اَبُ الطّایفه و سید الطریقـه، العـالم العلـی جنـاب سـید شـاه نعمـت اللـه وىل

    عبدالله، به طوری که خود آن جناب نظماً فرموده است نسب جسمانی وی مبارکش سید نعمت الله فرزند :فرماید رسد که می می) ص(به بیست واسطه به حضرت رسول

    نعمت الّلهم وز آل رسولــه ــري عبدالل ــني م ــرة الع ق پــدر او محمّــد آن ســید باز سلطان اولیـاء جهـان

    ــــانی ــــان ربّ محــــرم عارف مرشد وقـت و پـري نـورانی

    هیچ رو ثانی که نبودش به مري عبدالله است تـا دانـی

    :تا آخر که فرماید بیستم جدّ من رسول خداست

     

    آشکار است نیست پنهانی 

    اند، پدرش سید عبدالله از لقب مبارک وی سید نورالّدین و آباء گرامش در شهر حلب ساکن بودهحلب به کیج و مکران آمد و پس از مدتی توقف در مکران با خوانني شبانکاره فارس وصلت نمود و به

    وه بنان والدت حضرت شاه نعمت الله در ک. این سبب عزیمت کوه بنان کرمان کرده در آنجا متوقف شددر سال هفتصد و سی و یک روی داده که منسوب به خود آن جناب است که فرموده تاریخ تولّد من ذال

    ای از فضال و علماء از قبیل شیخ شمس جنابش پس از تحصیل علوم ظاهری نزد عدّه. منقوط استازی و تکمیل الدّین مکّی و سید جالل الدّین خوارزمی و قاضی عضدالّدین و شیخ رکن الدّین شري

    فضایل صوری، طالب کماالت باطنی گردیده و به صحبت اولیاء الله روی آورده هر جا نشانی از بزرگی شتافت و در وادی طلب مسافرتها نموده ریاضتها کشیده و درنگ به آن سو می یافت بی و شیخی می

    یار عرب پرداخت و به حضرت شاه پس از گردش ایران به مسافرت ممالک توران و د. ها دیده است رنجصحبت بسیاری از مشایخ عظام و عرفای واالمقام عصر خود از قبیل سید اخالطی در مصر و قطب

    وىل از مالقات و مصاحبت آنان چهرۀ مقصود بر وی نمودار نگردید . الدّین رازی در مکّه و غريه رسیدهریافت و در خدمت وی مقصود را تا اینکه در مکّه معظمّه شرف حضور جناب شیخ عبدالله یافعی را د

    آنگاه به امر آن جناب مدت هفت سال مشغول ریاضات و مجاهدات مختلفه گردید چنانکه . حاصل دیدشد تا مراتب سلوک را طی، و به ذروه کمال رسید و به دریافت اجازۀ گاهی به خدمت شبانی مأمور می

    جنابش در . عبدالله به وطن مألوف بازگردیدارشاد و تلقني عباد مفتخر گردیده و به اشاره جناب شیخ مراجعت از مکّه از خطّه ماوراء النهر عزیمت ایران فرمود و در شهر سبز نزدیک سمرقند چندی توقف نمود و در کوههای آنجا اربعیناتی به پایان برد و در آن والیت جمعی کثري و جّمی غفري دست ارادت به

    گویند عدّۀ ارادتمندان وی در توران و خوارزم قرب . یافتند دامان حضرتش زده شرف توبه و تلقني

  • ۴

    صدهزار نفر شدند از این رو بعضی از مفسدین و مغرضني از جمله امري کالل بخاری که منسوب به سلسله ورزند نقشبندیه بود، به امري تیمور پادشاه وقت عرضه داشت که جناب سید با این عدۀ کثري که ارادتش می

    این ملک : امري تیمور به مالقات جناب شاه آمده عرض کرد! د مجال مقاومت نخواهد بوداگر داعیه کنجناب شاه به مراقبه رفته سپس . موطن شما نیست مناسب چنان است که به سمت دیگر عزیمت فرمائید

    و همانطور هم شد زیرا هنگام حرکت ! رویم وىل پس از خوردن نان و حلوای فوت امري کالل می: فرمودبه هر . ای تناول فرموده و حرکت نمود ز سمرقند نان و حلوای فوت امري کالل را آوردند، حضرتش لقمها

    مشرّف گردید ) ع(حال جناب شاه از سمرقند به طرف مرو روانه و از آنجا به مشهد مقدّس حضرت رضا ت جدّ بزرگوارش صبیۀ و یک اربعني در آنجا بسر آورده متوجّه هرات گردید و در آن بلد به پريوی از سنّ

    مري عماد الدّین حمزه حسینی را به حباله نکاح درآورد و پس از مدتی توقف از هرات متوجّه مولد خود در کوه بنان خداوند فرزند ارجمندش شاه خلیل الله را به وی . کوه بنان گردیده در آنجا نزول اجالل کرد

    به آن صوب مسافرت نمود، و در . دن یزد میل کردپس از هفت سال توقف در کوه بنان به دی. عطا فرمودتفت یزد مقام کرد و طرح خانقاه و عمارتی آنجا ریخت و آسیائی و باغی احداث نموده پس از مدتی توقف در تفت عزیمت کرمان فرمود و از کرمان روزی برای تفرج به سرآسیاب ماهان تشریف فرما شد،

    ی از سر اخالص حضور وی آورده استدعا نمود که وی در ماهان گویند پري زاىل سفره نانی و کاسۀ ماست . آن جناب قبول فرموده ساکن ماهان گردید و تا آخر عمر ساکن همانجا بود. رحل اقامت افکند

    سر سرپدگان و راه یافتگان بر دست وی بريون از شمار و مشایخ و بزرگـانی کـه بـه درک صـحبت ای در ذکـر انـد بسـیار اسـت کـه بـه نـام عـده بهـره منـد گردیده وی رسیده و از برکـات انفـاس قدسـیه اش

    تألیفات و رساالت علمی و عرفـانی و ادبـی حضـرتش بـه فارسـی و عربـی . شود معاصرین وی اشاره مینیـاز بیش از سیصد رساله و تصنیف کوچک و بزرگ و دیوان اشعار شورانگیز و غزلیات شوق آمیـزش بی

    بینم شـروع ده منسوب به آن حضرت که بـا مطلـع قـدرت کردگـار مـیدر قصی. یف و توصیف استراز تعحضـرتش متجـاوز از . شود بسیاری از وقایع و اخبار آینده در آن اشاره شده که مشهور و معروف اسـت می

    یکصد سال عمر یافت و هفتاد و چهـار سـال آن را مسـتقالً بـر مسـند قطبیـت و ارشـاد عبـاد متّکـی و بـه در سـال هشتصـد و سـی و چهـار خالفـت و جانشـینی خـود را بـه . شتغال داشتهدایت طالبان حقیقت ا

    فرزند ارجمندش سید برهان الدّین خلیل الله تفویض و وی را مأمور تربیت سالکان و مراقبت و حفاظـت خانقاه و مریدان فرمود و خود رخت به عالم بقا کشید و در ماهان در مزار متّربکی که اآلن مطاف عارفان

    . شان است مدفون گردید رحمت الله علیهو دروی :مشاهري معاصرین آن جناب از مشایخ و بزرگان عرفا

    مري سید علی همدانی؛ ۱ خواجه اسحق ختالنی؛ ۲ پري جمال الّدین اردستانی؛ ۳ شاه قاسم انوار؛ ٤ شیخ صدر الدّین اردبیلی؛ ٥ خواجه بهاء الدّین نقشبندی؛ ٦ خواجه محمّد پارسا؛ ۷ خواجه ابونصر پارسا؛ ۸

  • ۵

    موالنا نظام الدّین خاموشی؛ ۹ جالل الدّین یوسف اوبهی؛ ۱۰ خواجه عالء الّدین چشتی؛ ۱۱ نورالدّین حافظ ابرو؛ ۱۲ سید محمد نوربخش؛ ۱۳ شیخ زین العابدین ابوبکر خوافی؛ ۱٤ . اللهسید نظام الّدین محمود ملقب به داعی ۱٥

    :از علماء و فقهاء ابوعبدالله شمس الدّین محمّدبن مکّی معروف به شیخ شهید اول؛ ۱ شیخ رکن الدّین شريازی؛ ۲ سید جالل الدّین خوارزمی؛ ۳ عبدالرّحمن بن رکن الّدین معروف به قاینی عضدالدّین؛ ٤ سید علی بن محمد بن علی شهري به مري سید شریف جرجانی؛ ٥ خواجه افضل الدّین محمد صدر ترکه اصفهانی؛ ٦ مشرّف الدّین اسمعیل بن ابی بکر شافعی مشهور به ابن الحرمني؛ ۷احمدبن محمد بن فهد حلّی مؤلف عدّة الّداعی که از بزرگان فقهای شیعه اسـت و در تصـوّف ۸

    . او نیز شک و اختالفی نیست : از سالطني و امراء

    . نی و پسرش شاهرخ مريزاامري تیمور گورکا ۱ :از شعرا و حکما بابا سودائی ابیوردی؛ ۱ شیخ شرف الدّین علی یزدی؛ ۲ محمد شريین مغربی؛ ۳ شیخ ابواسحق معروف به شیخ اطعمه؛ ٤ . مري مختوم شريازی شاعر ٥ چون به ذکر فرمایشات شورانگیز و کلمات حقایق آمیز آن حضرت با بودن تألیفـات و رسـائل وی

    که حاوی همه قسم مطالـب و معـارف و دقـایق و نصـایح اسـت در اینجـا احتیـاج نیسـت و ایـن مختصـر نظر ای از افاضات عالیه و فراوان آن حضرت را ندارد، لذا از ورود در آن باب صرف گنجایش حتّی شّمه

    دهـد و فقـط بـه ذکـر چنـد کرامـت از وجـود شده خواهندگان را به تألیفات دقیقه آن حضـرت ارجـاع می :ورزد فایض الوجودش اکتفا می

    مشهورترین كرامت آن جناب که در همه تذکره هائی که شرح حال ایشان را نوشته، ذکر شده همـان ن بگريد مال مال، کی خـورد مـرد خـدا االّ قضیه آن حضرت با امري تیمور و ظهور مصداق گر جهان را خو

    حالل که شرح آن چنني است که چون هجوم خالیق به ورود در سلک ارادتمندان حضرت شاه و ازدحـام عام برای توبه و تلقني به حضورش به سمع امري تیمور رسید، از کثرت مریـدان و رغبـت مردمـان و تشـرّف

    وی حسب االمـر سـلطان عـازم هـرات شـد و بـرای . یدحضور آن جناب ترسیده حضرتش را به هرات طلب

  • ۶

    مّدتی در آنجا رحل اقامت افکنده همواره به کـار خـویش کـه نشـر علـوم ظـاهر و بسـط و ظهـور کمـاالت فرمود، چنانکه جمعـی از امـراء سـلطان باطنی بود مشغول و در هدایت خلق کماکان سعی بلیغ مبذول می

    به مراسم خدمت قیام داشتند، و با اینکه خود سلطان هم غالبـاً نیز بدائرۀ ارادت آن حضرت وارد شدند وشد مع ذلک به سبب استغنائی که طبعاً حضورش شرفیاب و از برکات مصاحبت آن حضرت مستفیض می

    فرمود غبار کدورتی بر خاطر سلطان نشسـته بـود، و ظـاهراً همـني آن حضرت در سلوک با سلطان ظاهر میای از مري تیمور چنني سؤال معرتضـانه و در تعقیـب آن چنـان امتحـان مغرضـانهغبار کدورت باعث شد که ا

    با آنکه شما به والیت معـروف و : حضرتش بنماید که روزی در هنگام مصاحبه با آن جناب عرض کرد کهبینم با امرای دولت من و محتشمان اردو مصاحبت و به زهد و تقوی موصوف هستید چگونه است که می

    ــا آنهــا مشــارکت میمجالســت و د ــد و از لقمــه ر اکــل و شــرب ب ــاول های شــبهه نــاک بی فرمائی ــروا تن پ : نمائید؟ آن حضرت در جواب تبسمی فرموده گفت می

    گر بگريد خون جهان را مال مال کی خورد مرد خدا االّ حاللاض و مؤید بدبینی حتّی البته این جواب وی را قانع نکرد و پسند خاطر وی نیفتاد بلکه ممّد اعرت

    تکدّر خاطر وی گردید، از این رو در مقام امتحان آن حضرت برآمده و محرمانه به خوانساالر خود دستور ای به طریق ظلم و جور از مظلومی ناتوان گرفته به طبّاخ دهد که از آن اقسام اطعمه سـاخته داد که فردا برّه

    از حضرت شاه استدعا نمود که ناهار فردا را در مصـاحبت وی موقع نهار بر سر سفره وی گذارد، و ضمناًای به جرب گرفته به طبّـاخ داد، وی خوانساالر به فرموده عمل نمود و از پريه زنی نحیف برّه. صرف نمایند

    نیز انواع اطعمه ساخته بر سفره سلطان گذارد، چون سلطان به اّتفاق حضرت شاه وىل بـه سـفره نشسـتند، نمود و وی بسم الله گفته اضع تمام از هر قسم غذای مطبوخ از برّۀ مزبور تقدیم حضرتش میسلطان به تو

    دانم بینم، غـذائی کـه مـی پس از خاتمۀ ناهار سـلطان گفـت ایـن چـه حالـت اسـت کـه مـی. فرمود میل میه زن را آنگـاه مـاجرای بـرّه گـرفنت از پـري! شبهه حرام است بدون تأّمل میل فرمودید و حالل دانسـتید؟ بی

    آن حضرت فرمود بهرت است تحقیق و تفتیش بیشرتی در این بـاب بفرمائیـد کـه شـاید . مشروحاً عرض کردسلطان دستور داد پريه زال صاحب برّه را به مجلس حاضر کرده شرح قضیه را . حکمتی در آن نهفته باشد

    بـه جـالّب کشـی رفتـه بـود و ای شاهِ جهان فرزندی دارم که به سرخس :پريه زال گفت. از وی سؤال نمودشنیدم، نذر کـردم کـه اگـر بـه اطالع بودم و اخبار اضطراب آمیز و وحشت خیز از وی می مدتی از وی بی

    ای نیاز خدمت سید نعمت الله نمایم، روز گذشته پسرم به سـالمت بـاز آمـد، طبـق نـذر سالمت باز آید برّهن آن را به عنف و جرب از من گرفته و به مطبخ شـاهی بردم که غالمان سلطا ای به خدمت سید می خود برّه

    شاه از شنیدن این سخن شرمسار و منفعل شده از حضور مبـارکش . آوردند و به زاری من اعتنائی نکردند . عذر خواهی نموده خواستار عفو گردید، آنگاه رخصت داد که حضرتش به وطن مألوف مراجعت فرماید

    ند نفر از اصحاب به مالقات مري سـید حسـني اخالطـی تشـریف دیگر آنکه در مسافرت مصر با چ گاه شده به مالزم خانقاه خـود دسـتور می برد، هنگامی که به قرب محل می می دهـد کـه رسند، مري حسني آ

    ای که نزدیک خلوت وی است وارد کنند و قبل از ورود طبقی نُقل آنجا جناب شاه و اصحاب را در صّفهفرماید بهرت است به محلی دیگـر ناب شاه پس از ورود مختصر تأملی نموده میج. فرستد جهت ایشان می

    سپس سید حسني از . شوند ریزد و همه متعجب می روند، بالفاصله سقف فرو می برویم و از صّفه بريون میمـري . نمایـد ای که مشرف به رود نیل بوده با جناب شـاه مالقـات و خلـوت می خلوت بريون آمده در غرفه

    فرمایـد مـا نیـز همـني تقاضـا را از شـما جنـاب شـاه می. خواهم از حاالت شما بهره مند شوم گوید می می

  • ۷

    ای کـه بـه مري سید حسني از علوم غریبه مثل کیمیا و لیمیا و سیمیا رمزی بر ایشان ظاهر کرد و دریچه. داریمحضرت شاه فرمود مـا .طرف رود بود گشود و آب رود را در نظر حضرت شاه به چندین قسم نمایش داد

    را از این قسم حاالت نیست مدّعا و دعوی مـا کیمیـای فقـر محمّـدی اسـت، و از خلـوت بـريون تشـریف ای سر بسته و مهمـور بـه وسـیله درویشـی بـرای سـید فرمایند، پس از قطع مسافتی حقّه آورده مراجعت می

    متعجـب شـده، . بینـد آتش در آن می گشاید قدری پنبه و فرستند، چون سید حسني سر حّقه را می حسني میدیگر آنکه درویشی که حقّۀ ارساىل را برای سـید . گوید، افسوس که قدر صحبت نعمت الله را ندانستم می

    برده در راه به خاطرش رسید که کاش حضرت سید چند روزی در صحبت مري سید حسني توقف حسني میشـدیم، چـون بـه خـدمت آن حضـرت و فاقه خالص میفرمود که ما از عمل کیمیا بهره ور شده از فقر می

    ایـن سـنگ را نـزد جـواهر : ای از زمني برداشته پـیش وی انداختـه، فرمـود برگشت آن حضرت سنگ ریزهچون آن درویش سنگ ریزه را به جواهری برد، جـواهری . فروش برده قیمت آن تعیني کن و بازگرفته بیاور

    ود، آن را یکهزار درهم قیمت کرد، درویش سنگ را گرفته حضـور ای لعل دید که در عمر خود ندیده ب پارهحضرت شاه آورد و حضرت شاه امر کرد سنگ لعل شده را صالیه نموده شربتی بساختند و به هر درویش

    ای وارد شد که در آن مغـازه مجـذوبی مسـکن داشـت دیگر آنکه در مصر به مغازه. ای از آن چشانید جرعهسوخت و از او حاالت غریبه بسیار سـر میشه در پیش او آتش بدون مدد خارج میبابا حاج علی نام که ه

    آن حضرت پس از آنکـه آن درویـش را دریافـت از خـود . زد و خلق مصر اعتقاد عظیمی به او داشتند میچون از آن توجه باز آمد درویش مجـذوب را در روی افتـاده و آتـش را . غایب گردید، متوجّه حال او شد

    دست ارادت به دامن آن جناب زده در سـلک . پس از زمانی درویش به هوش آمد. گردیده یافتخاکسرت . ارادتمندان درآمده مالزم حضرت بود و پس از مرگ نزدیک ماهان مدفون گردید

    و نیز در نامه دانشوران آورده که حضرت در سفری که از یزد از راه بافق متوجه کوه بنان بود چون ای قطّـاع انـد، هنگـام حرکـت کـاروان عـده کاروانی را دید کـه آنجـا بـار انداخته ادر رسیدبه منزل چاره ق

    آنگـاه متوجّـه آن . الطّریق که کمني گرفته بودند به میان قافله ریخته تمام اهل قافله را دست بسته انداختنـدود انـداخت، حضرت شدند تا وی را نیز گرفتار کنند وی به جانـب ایشـان نگـاهی تنـد و نظـری غضـب آلـ

    اهـل قافلـه دزدان را دسـت بسـته . حرکت از دست و پای دزدان رفته و دست و پای اهل قافله نیز باز شده به حضور شاه آوردند، جنابش از روی عطوفت دزدان را نصیحت و ارشاد فرموده، از آن فعل قبیح توجـّ

    . ل گذشتندداد و به گشودن دست آنان اشارت فرمود، و قافله به سالمت از آن منزدر اول توقف آن حضرت در ماهان سلطان احمد شاه هندی که ارادت کامل به مشـایخ و بزرگـان

    طریقت داشت، صیت کماالت و آوازه کشف و کرامات حضرتش را شنیده، چند نفر از علمـاء و صـلحا را ت شاه آنها حضر. با تحف و هدایای شاهانه حضور آن حضرت روانه و استدعای خري و طلب همّت نمود

    را مورد لطف و عنایت قرار داده و هنگام مراجعت آنها یکی از مریدان مقرّب خود موسوم به مـالّ قطـب الدّین کرمانی را همراه آنها به دکن روانه کرده و با وی تاج سبز دوازده ترکی برای سلطان احمد مرحمـت

    ريوز شاه مشـغول جنـگ و جـدال بـوده و در همان ایام احمد شاه در هندوستان با خصمی به نام ف. فرمودایـن تـاج شـاهی اسـت کـه بزرگـی : در خواب دیده بود که شخصی تاج دوازده ترکی بـه وی داده، گفـت

    چند روزی از رؤیای احمد شاه نگذشته بود که مـالّ قطـب . گوشه نشني و تاج بخش برای شما داده استاین همـان شخصـی اسـت کـه در رؤیـا تـاجی : ودالدّین به خدمت رسید، تا چشم سلطان به وی افتاد، فرم

    مـالّ قطـب الـدّین بـا اجـازۀ وی تـاج مرحمتـی . آنگاه با وی با محبت و احرتام برخورد نمود! برایم آورد

  • ۸

    عني همان : حضرت شاه وىل را از صندوق بريون آورد تا به وی تقدیم کند، تا چشم شاه به تاج افتاد گفتپـس از مـّدتی مجـدداً . شد، و آن را با احرتام تمـام بـر سـر گذاشـتتاجی است که در خواب به من هدیه

    سلطان احمد شاه چند نفر از مقرّبان خود را حضور حضرت شاه وىل روانه نموده درخواست کرد که یکی از فرزندان خود را به هندوستان بفرسـتند کـه وی از حضـور شـریفش فـیض یـاب و از زیـارتش بهـره منـد

    ون فرزنـد ذکـوری جـز شـاه خلیـل اللـه نداشـت و دوری آن جنـاب را تحمـل حضرت شـاه وىل چـ. باشدتوانست، نوۀ خود شاه نـور اللـه فرزنـد شـاه خلیـل اللـه را روانـه هنـد نمـود کـه احمـد شـاه وی را بـا نمی

    استقباىل شایان و احرتامی فراوان وارد دکن نموده و وی را مورد همه گونه عنایت و مکرمت قرار داده بر داشت و به لقب ملک المشایخ ملقبش ساخت ایخ طریقت و اشراف و اعیان دولت مقدّمش میجمیع مش

    . و باالخره به دامادی خود سرافراز و صبیه مکرمه خود را به عقد زوجیت وی درآوردها ذکر شـده و روایـت گردیـده کـه ذکـر همـۀ برای حضرتش کرامات فراوان دیگر در کتب و تذکره

    و تيمنـاً كنیم له و گنجایش این مختصر خارج است لذا به همـني قـدر اکتفـا مـیحاالت حضرتش از حوص :دهيم سرودۀ آن حضرت را حسن ختام اين گفتار قرار مي

    ـــــدم ـــــيوالياز دم دمب ـــــدمرتض زدنباي نگاشـت بايد جان لوح بر خاندان حّب نقش علــي بــا باشــد بيگانــه او كــه هــر بــا مــزن دمـــه رو ـــتان روي ب ـــي دوس ـــد مرتض ـــاد باي نهـــا ســـيف ال علـــي ّلـــاا فتـــي ال ذوالفقـــار الّــالم دو در ــارده ع ــد را معصــوم چه ــد باي گزي

    ــــدت پيشــــوائي رســــول اوالد ز جســــنت باي شـــنيد بايـــد كربيـــا ذات اوصـــاف حســـن از

    كـــربال شـــهيد عشـــق از آيـــد بالئـــي گـــر حقنـد قـول از صـادق صادق چو باقر و عابد بـاش يكرنـگ عسـكري و نقـيّ بـا و تقـّي با

    علـــي حـــّب ميـــوة نـــدارد كـــو درختـــي هـــر دوست داشت بايد دوست را خاندان دوستان عليســـت نـــام ســـكّة مـــوايل روي ســـرخي

    زنــي مــي واليــت از الف ويل آن والي بــي افراشــــــتيم ويل آن والي از لــــــوائي مــــــاـــر ـــه واليـــت شـــهر در ب ـــد اي خان ـــد باي گزي شنيــد بــايـــد مـنقبـــت الله نـــعمت زبــان از

    ــــا آل دامــــن بــــردلدســــت ــــد عب زدن بايــر حيــدري مهــر مُهــر زدن بايــد مــا چــو دل بــر ــس گ ــواهي نف ــا زدن خ ــنا ب ــد آش زدن باي

    ـــغ را مـــدّعي ـــرت تي ـــر غي ـــا ب ـــد قف زدن باي زدن بايـد صـفا و صـدق سـر از را نفـس اين

    ــــنج ــــت پ ــــر نوب ــــرا در ب ــــد دولتس زدن بايـــس ـــدم پ ـــه ق ـــد خـــدا راه در مردان زدن بايـــة ـــق خيم ـــن خل ـــر حس ـــا ب ـــد كربي زدن باي

    ـــــال آن عاشـــــقانه ـــــا را ب ـــــد مرحب زدن بايــه دم ــر ب ــي مه ــني از موس ــا ع ــد رض زدن باي زدن بايــد ريـا بــي مهـدي خصـم بــر كـني تيـغ زدن بايد پا به تا سر قلم چون فرعش و اصلــد ــاي از دم آن از بع ــطفي وف ــد مص زدن بايــر ــا رخ ب ــد پادشــاه چــون ديــن و دني زدن باي

    زدن بايــد كجــا از دانــي كــه بايــد را الفـــل ـــر در طب ـــيم زي ـــد چـــرا آخـــر گل زدن بايــــه ــــالم دار در خيم ــــاء السّ ــــد اولي زدن باي

    د نعليـن كـف بـر زدن بـــايــد هــا بــوسـه سيـّ

  • ۹

    قصاید بسم الله الرحمن الرحیم

    ـــــــف خـــــــدا ـــــــا صـــــــورت لط ـــــــق کربی از تتــــــــانیش ــــــــورت روح ــــــــود ص ــــــــا ب درۀ بیض در عـــــدم و در وجـــــود رســـــم نکـــــاح او نهـــــاد

    صـــــورت جمـــــع وجـــــودبـــــرزخ جـــــامع بـــــود ـــــــود ـــــــور محمـــــــد ب ـــــــاب ن ـــــــی ام الکت معنــــوح ضــــمري ــــده ز ل ــــل خوان ــــل ک ــــرت از عق بیش نقطــــۀ آخــــر خوشــــی شــــکل فلا نقــــش بســــت دایـــــرۀ فـــــرض کـــــن جملـــــه نقـــــاطش ظهـــــور خضــــــر مســــــیحا نفــــــس از دم او زنــــــده دل جـــــامع ایـــــن نشـــــاتني صـــــورت و معنـــــی او مظهــــر اســــمای حــــق مظهــــر ذات و صـــــفاتـــــم ـــــمی باس ـــــاخت مس ـــــروف س ـــــم ح اول اس

    ــــدمظ ــــام حــــدوث و ق ــــاد ن ــــوری نه ــــت و ن لمـــــــــات ـــــــــی اثب ـــــــــا فلا و الم فلاکـــــــــمعن و ب

    هــــاو دو الم و فلا جمــــع کــــن و خــــوش بگــــوــــیم ــــی عظ ــــت بالئ ــــاد یاف ــــال در فت ــــه ب ــــر ک ه جــــام حبــــابی بــــر آب هســــت دریــــن بحــــر مــــا مخـــــــزن گـــــــنج الـــــــه کـــــــنج دل عارفســـــــت

    بســــته نقــــابی ز نــــور روی نمــــوده بمــــا شـــاه معـــانی جهـــان هـــر دو جهـــانش گـــداـــــا ـــــا و بق مســـــکن اوالد ســـــاخت دار فنـــــه ز حـــــق داده بعـــــالم ضـــــیا نـــــور گرفت اصــــل همــــه عــــني او عــــني همــــه عینهــــاــــدا ــــاب خ ــــه کت ــــد جمل ــــد پدی زان فلا آم

    ـــی ـــدر بی حکـــم قضـــا ب ـــوح ق خطـــا غلط لـــــدا ـــــنش مبت ـــــام ک ـــــري ن ـــــۀ اول بگ نقط حســـــن از او یافتـــــه یوســـــف زیبـــــا لقـــــا حــــاکم دنیــــا و دیــــن ســــید هــــر دو ســــرا

    ن و ظــــاهر نمــــااول و آخــــر بنــــام بــــاطـــــا ـــــدایت بم ـــــت ز او داد ه ـــــت هوی یافــــا ــــزی تمــــام شــــاه و همــــه انبی کــــرد تمی صــورت توحیــد جــو نفــی طلــب کــن ز ال تـا ها طلب از چهار حرف طـرح کـنش آنسـه

    ــــال ــــابی ب ــــه نی ــــا ک ــــن زال ت ــــذر ک زود گ ســـاقی مامـــا خـــودیم همـــدم مـــا عـــني مـــاــــــنج او در دل عــــــارف درآ ــــــب گ در طل

    تمــــامنعمةواللــــه بهــــم کــــرد ظهــــوری آینـــه را پـــاک دار تـــا کـــه نمایـــد تـــو را

    تــــــا ز نــــــور روی او گشــــــته منــــــور آفتــــــابـــروز ـــک در نیم ـــاه فل ـــان ش ـــد بج وصـــف او گویـــــار ـــــن دم ـــــمنان دی ـــــار دش ـــــرآرد از دی ـــــا ب تـــاب و چشـــم مـــا ـــا ماهســـت و معنـــی آفت صـــور تــــون ــــلطان دو ک ــــت و س ــــت اقلیمس ــــاه هف پادش هــــر کــــه از ســــر ازل نــــور والیــــت دیــــد گفــــت

    جسـم و جـان شـد پـاک او تـا نـور یافـتآفتاب از گـــــر نبـــــودی نـــــور معنـــــی والیـــــت را ظهـــــور یوســـف گـــل پـــريهن برقـــع گشـــود و رخ نمـــودــــت ــــني علیس ــــی ع ــــان معن ــــل فلا ک ــــه اص نقطـــدلش ـــای دل ـــر خـــاک پ ـــاده روی خـــود ب ـــا نه ت

    نــور چشــم عالمســت و خــوب و درخــور آفتــابــدح او خوا ــابم ــاور آفت ــک خ ــد روان در مل ن

    کشـــد هـــر صـــبحدم مردانـــه خنجـــر آفتـــاب می شــب جمــال مــاه بینــد روز خــوش در آفتــابــاب ــرب آفت ــه شــد از جــان غــالم او چــو قن ــا ک تــاب ــدر آفت ــور حی ــدو ن ــایه ان ــون س ــران چ دیگ

    ـــاهی می ـــاب پادش ـــر آفت ـــر و در ب ـــد در بح کنـــاب ـــا را مصـــور آفت ـــر م ـــودی در نظ ـــی نم ک

    ـــد ـــور دی ـــردم ن ـــم م ـــ وچش ـــابش ـــور آفت د من در همـــه آفـــاق روشـــن خوانـــده از بـــر آفتـــاب یافتــــه شــــاهی عــــالم تــــاج بــــر ســــر آفتــــاب

  • ۱۰

    میزنـــــد خورشـــــید تیـــــغ قهـــــر بـــــر اعـــــدای اوـــــان خصـــــم او خاشـــــاک ره رأی خورشـــــید تاب

    ـــــی ـــــام عل ـــــوان انع ـــــود خ ـــــا وج ـــــیب مرتضـــــالمی در ســـــایه اش ســـــایۀ لطـــــف خـــــدا و ع

    ــــف ســــیادت می ــــر روی گــــل ســــنبل زل ــــد ب نه تــــابزیر چشــــم ایــــن صــــاحب نظــــر یابــــد نظــــر عـــني او از فـــیض اقـــدس فـــیض او روح القـــدس آســــــــتان بارگــــــــاه کربیــــــــایش بوســــــــه دادـــار ـــر او چـــون جـــان شـــريین در کن ـــا گـــرفتم مه ت

    ـــــاب ـــــاران او زر آفت ـــــر ی ـــــر س ـــــاند ب میفش کــی شــود از مشــت خاشــاکی مکــدر آفتــاب

    خـوان از محقـر آفتـاب ه ایقرص مه یـک گـرد نـــور رویـــش کـــرده روشـــن مـــاه انـــور آفتـــابــاب ــرب آفت ــف معن ــان زل ــده در جه ــه دی خــود ک

    ـــاباز غ ـــور آفت ـــته زی ـــایش بس ـــاک پ ـــار خ ب عقـــل کـــل فرمـــان بـــر او بنـــده چـــاکر آفتـــاب

    ســــرور آفتــــاب هردیــــدگدر همــــه دور فلــــک گــــريدم روزی بصــــد تعظــــیم در بــــر آفتــــاب

    ــم ز آل مصــطفی دارم نســبنع مــت اللهــور او مــی ه ایذر ــاب از ن بني و بنگــر آفت

    ــــت ــــور اس ــــالم من ــــه ع ــــور روی اوســــت ک از نـــش ـــالش و ش ـــار ب ـــلطان چ ـــه رواق س ـــاق و ن ط

    ـــــــــامني مرتضـــــــــی ـــــــــاب ام ـــــــــول ب زوج بت مســــــند نشــــــني مجلــــــس ملــــــک مالئکــــــه

    دهــــد هــــر مــــاه مــــاه نــــو بجهــــان مــــژده می

    حســنی چنــني لطیــف چــه حاجــت بزیــور اســتـــع جاللـــش چـــو چـــاکر اســـت ـــر درگـــه رفی ب ســــــردار اولیــــــا و وصــــــی پیمــــــرب اســــــتــــــت ــــــرب اس ــــــای قن ــــــه و ج در آرزوی مرتب

    وشـــان حیـــدر اســـتگیعنـــی فلـــک ز حلقـــه ب

    ــــــان جــــــان ــــــده او از می اســــــکندر اســــــت بن گیسوگشـــــــاد و گشـــــــت معطـــــــر دمـــــــاغ روح چـــــــودش وجـــــــود داد بعـــــــالم از آن ســـــــبب خورشــــــید لمعــــــه ایســــــت ز نــــــور والیــــــتشــــام ماســــت ــــر حــــق ام ــــه ب ــــا خلیف ــــک م نزدی مــــــداح اهلبیــــــت بنزدیــــــک شــــــرع و عقــــــل لعنـــــت بدشـــــمنان علـــــی گـــــر کنـــــی رواســـــت

    ــــن مصــــطفی گــــوئی ــــود از دی کــــه خــــارجی بــــــه ــــــؤمنی ک ــــــر م ــــــد ه ــــــی زن الف والی عل

    ــــ ــــود کــــان مختصــــر ای دســــت جــــود او چــــه بــــت او ــــر خداس ــــه س ــــو ک ــــوان ت ــــر مخ او را بشــــف ماســــت کــــه بحریســــت بیکــــران ــــع لطی طبـــتم بعشـــق دل ـــن قصـــیده کـــه گف ـــت از ای ـــر بی ه

    چوبــک زن درش بمثــل صــد چــو قیصــر اســت رو را نمــــود و عــــالم از آنــــرو مصــــور اســــت عـــالم بـــیمن جـــود و جـــودش منـــور اســـت

    مه حیات و دو صد حـوض کـوثر اسـتصد چش مجمــــوع آســــمان و زمیــــنش مســــخر اســــت دنیـــــا و آخـــــرت همـــــه او را میســـــر اســـــت مــیکن مگــو کــه ایــن ســخنت بــس مکــرر اســت خـــارج مگـــو کـــه خـــارجی شـــوم کـــافر اســـتـــــامش مقـــــرر اســـــت ـــــع آن جنـــــاب بن توقی بــــا همــــتش محــــیط ســــرابی محقــــر اســــت او دیگــر اســت و حالــت او نیــز دیگــر اســت

    ین سخن صدفی پر ز گـوهر اسـتهر حرف از ا میخوانکه هر یکی ز یکی خوب و خوشرت است

    ــــت و آل او ــــتدار رسولس ــــه دوس ســــید ک بـــر دشـــمنان دیـــن محمـــد مظفـــر اســـت

    ر دانـــــــه شـــــــاه مـــــــردان اســـــــتمـــــــمـــــــرد در والیــــــــــــــــــــت وىل واىل اوســــــــــــــــــــت ســـــــــــــــــید اولیـــــــــــــــــا علـــــــــــــــــی وىل

    ــــــت ــــــردان اس ــــــرد م ــــــال م ــــــه ح در هم کاینـــــــات ســـــــلطان اســـــــتبـــــــر همـــــــه

    ـــــت ـــــان اس ـــــت و او ج ـــــالم تنس ـــــه ع آنک

  • ۱۱

    گرچــــــــه مــــــــن جــــــــان عــــــــالمش گفــــــــتم

    ام کــــــه جانــــــان اســــــت غلطــــــی گفتــــــه

    ــــــــــــــی وىل نشــــــــــــــوی ــــــــــــــی والی عل ب ابــــــــــن عــــــــــم رســــــــــول یــــــــــار خــــــــــدا یوســــــــــف مصــــــــــر عــــــــــالمش خــــــــــوانمـــــــا ســـــــتارگان شـــــــب و روز ـــــــک ب ـــــــه فل نــــــــــد ــــــــــالف او کردن ــــــــــر خ ــــــــــران گ دیگــــــــا ــــــــر م ــــــــاد او ب ــــــــت انقی ــــــــب اس واج حســـــــب و هـــــــم نســـــــب بـــــــود بکمـــــــال

    ــــــــــنج و دل چــــــــــو ــــــــــر او گ ــــــــــهمه گنجینـــــــــــــــای حضـــــــــــــــرت او ـــــــــــــــر در کربی بــــــــــــــول ــــــــــــــول و آل رس دوســــــــــــــتی رســـــــت ـــــــاه اس ـــــــاهرا م ـــــــمس و ظ ـــــــا ش باطن رو رضــــــــــــــای علــــــــــــــی بدســــــــــــــت آور

    گــــــر تــــــرا صــــــد هــــــزار برهــــــان اســــــت آن خلیفـــــــــه علـــــــــی عمـــــــــران اســـــــــت شـــــــاه تربیـــــــز و مـــــــري او جـــــــان اســـــــتـــــــــــــردان ـــــــــــــراش گ ـــــــــــــت س گرددولــــــــت ــــــــان اس ــــــــان پریش ــــــــرم حالش الج خـــــــدمت مـــــــا بقـــــــدر امکـــــــان اســـــــت

    ان اســــــــتعمــــــــل و علــــــــم او فــــــــراو گنج کـــــــج ویـــــــران اســـــــت خانـــــــه بـــــــی

    شـــــــاه عـــــــالم پنـــــــاه دربـــــــان اســـــــتـــــــؤمن کمـــــــال ایمـــــــان اســـــــت ـــــــزد م نـــــــان اســـــــت ـــــــق تاب نـــــــور هـــــــر دو بخل گـــــــــر تـــــــــو را اشـــــــــتیاق رضوانســـــــــت

    ـــــــی ـــــــت وعل ـــــــد اس ـــــــار محم یادگــــنعمــــت ال ه کــــه مــــري مســــتان اســــتل

    ــــه آب ــــر ن ــــتا گ ــــوهر چیس ــــت اصــــل گ ســـــــاب همـــــــه عـــــــالم چـــــــو گـــــــوهری دری

    ـــــــــــــره ـــــــــــــودنقطـــــــــــــه در دور دای بنم خــــــط فاصــــــل میــــــان ظلمــــــت و نــــــور گرنـــــه مـــــی ســـــاغر اســـــت و ســـــاغر مـــــی

    ســـتا نـــزد مـــا مـــوج و بحـــر هـــر دو یکـــیـــــــــی دل ـــــــــی نماســـــــــت یعن جـــــــــام گیت عــــــــــــالمی از وجــــــــــــود موجودنــــــــــــد گــــــــــر یکــــــــــی را هــــــــــزار بشــــــــــماریــــــــــت انســــــــــان ــــــــــدانی حقیق گــــــــــر بـــــــني ـــــــال اوســـــــت بب نقـــــــش عـــــــالم خیــــــــود حــــــــق جــــــــوئی ــــــــل گــــــــر نم بمث لـــــــــــوح محفـــــــــــوظ را روان میخـــــــــــوان

    ـــــــه آب و ـــــــتگرن ـــــــت اس ـــــــات معرف حی بـــــــزم عشقســـــــت و عاشـــــــقان سرمســـــــت

    کــــــه مصــــــطفی حقســــــت گــــــر نگــــــوئی

    جــــــــــوهر گــــــــــوهر منــــــــــور چیســــــــــت بـــــا تـــــو گفـــــتم بدانکـــــه گـــــوهر چیســـــت

    ســــــت ایــــــن مــــــدور چیســــــتا گرنــــــه آبــــــت ــــــر چیس ــــــاف دیگ ــــــود مض ــــــز وج جــــــت بگــــــو کــــــه ســــــاغر چیســــــت در حقیق بجــــــــز از آب عــــــــني مظهــــــــر چیســــــــت بکـــــــف آور ببـــــــني کـــــــه دلـــــــرب چیســـــــت

    بـــــر چیســـــتکـــــس نگویـــــد وجـــــود خـــــود همــــــه جــــــز یکــــــی مکــــــرر چیســــــت آن

    ـــــت ـــــه صـــــدر مصـــــدر چیس ـــــابی ک ـــــاز ی بـــــــن مصـــــــور چیســـــــت ـــــــی ای ـــــــه معن ورن حلقـــــــــۀ ســـــــــیم و خـــــــــاتم زر چیســـــــــتـــــــدانی کـــــــه اصـــــــل دفـــــــرت چیســـــــت تاب عــــــني کــــــوثر بگــــــو کــــــه کــــــوثر چیســــــتــــــرادر چیســــــت ــــــت ای ب ــــــن جن ــــــه از ای ب بـــــــازوی ذوالفقـــــــار و حیـــــــدر چیســـــــت

    ـــــ ـــــت الل ـــــتنعم ـــــق اس ـــــر عش ه مظه چیســــــــت رمنکــــــــر او بغــــــــري کــــــــاف

    ـــــیچ عمـــــــر بـــــــی عشـــــــق میگـــــــذاری هـــــــیچ ـــــه داری ه ـــــود چ ـــــر خ حاصـــــل از عم

  • ۱۲

    ـــــب و روز ـــــی ش ـــــب کن ـــــه طل ـــــوی الل ماســـــــــود ـــــــــی نب ـــــــــز یک ـــــــــالم بج در دو عــــــــــردی ــــــــــا ک ــــــــــرت ره ــــــــــی وآخ دنیـــــــــزد ـــــــــار بگری ـــــــــار کـــــــــز جـــــــــور ی ی در میانســـــــــت یـــــــــار مـــــــــا بـــــــــا مـــــــــاــــــــت دار ــــــــپار و من ــــــــان س ــــــــان بجان ج

    نوشـــــــــیدر خمـــــــــاری و مـــــــــی نمـــــــــی مـــــــــــائیم اًهمـــــــــــه عـــــــــــالم حقیقتـــــــــــ

    خــــم مــــی خــــوش خوشــــی بجــــوش آمــــد مــــــــري ترکســــــــتانبــــــــا ســــــــخن هــــــــای

    ـــــــدیم ـــــــف محم ـــــــا حری ـــــــب) ص(م امش

    بعــــــــــدم مــــــــــريوی چــــــــــه آری هــــــــــیچـــــیچ ـــــماری ه ـــــی ش ـــــه م ـــــددها ک ـــــن ع ای آری آری چــــــــــــه میگــــــــــــذاری هــــــــــــیچـــــــیچ ـــــــاری ه ـــــــیچ وی ـــــــار ه باشـــــــد آن یـــــــیچ ـــــــاری ه ـــــــاره در کن ـــــــو بیچ ـــــــر ت گـــــــــیچ ـــــــــپاری ه ـــــــــی س ـــــــــت هم ور بمن

    ــــــ ــــــاز فرم ــــــیچب ــــــاری ه ــــــه ک ــــــه درچ ا کــــــري ــــــود غ ــــــت خ ــــــار نیس ــــــیچذات ب ی ه

    ـــــــیچ ـــــــاری ه ـــــــی فش ـــــــور م ـــــــر توانگ گــــــــود گ ــــــــه ب ــــــــیچچ ــــــــاری ه ــــــــه بخ فت

    بخـــــاری هـــــیچ ه ایگـــــر تـــــو بـــــا گـــــل نـــــ

    ــــــــی انکــــــــار ــــــــه را کن نعمــــــــت اللـــــــیچ منکـــــــر شـــــــاه و شـــــــهریاری ه

    ـــــــــید ـــــــــزای س ـــــــــان روح اف ـــــــــازم ج بنــــــــــــرار او دارد مــــــــــــاهیکهمــــــــــــه اس

    ـــــــالم ـــــــر دو ع ـــــــاب ه ـــــــد آفت ـــــــوان دی ت دیــــــن و دنیــــــا ســــــر افــــــرازی کنــــــی در

    ــــــــا ــــــــت دری ــــــــا هف ــــــــت م ــــــــزد هم بن ســــــــید غــــــــري ســــــــید مــــــــن نجــــــــویمز

    ـــــــــالم ـــــــــادات ع ـــــــــید و س ـــــــــد س محم بـــــــرای مـــــــا نباشـــــــد هـــــــیچ مخفـــــــی شــــــکر ریــــــزی کنــــــی در مصــــــر معنــــــی

    ینـــــــــــۀ اوکز ســـــــــــر ســـــــــــینۀ بـــــــــــیـــــی ـــــب کن دم جـــــان بخـــــش از عیســـــی طل غــــــــــــالم ســــــــــــیدم از جــــــــــــان و از دل

    دهــــــــد امــــــــروز وعــــــــدهبفــــــــردا مــــــــی

    ــــــــــید ــــــــــای س ــــــــــورت زیب ــــــــــازم ص بنــــــــــــــید ــــــــــــــای س ــــــــــــــازم آن دل دان بن بنــــــــــــور دیــــــــــــدۀ دانــــــــــــای ســــــــــــیدـــــــود ســـــــودای ســـــــید گـــــــرت در ســـــــر بـــــــای ســـــــید ـــــــک قطـــــــره از دری ـــــــود ی بـــــــر جـــــــای ســـــــید ـــــــدارم هـــــــیچکس ب ن شـــــــدند از جـــــــان و دل مـــــــوالی ســـــــیدــــــــید ــــــــر رای س ــــــــا ب ــــــــیم م ــــــــر باش اگــــــید ــــــوای س ــــــوری حل ــــــر خ ــــــورت گ بص

    ســـــــید یشـــــــدم واقـــــــف مـــــــن از ایمـــــــا ز موســــــــی جویــــــــد و بیضــــــــای ســــــــید

    همتــــــــای ســــــــیدیبخــــــــاک پــــــــای بـــــــــــــــــــازم وعـــــــــــد فـــــــــــردای ســـــــــــید ۀبن

    اللـــه نـــور از او دیـــددو چشـــم نعمـــتــــاوای ســــید کــــه باشــــد روز و شــــب م

    خــوش رحمتیســت یــاران صــلوات بــر محمــدـــق ـــوی مواف ـــا ش ـــا م ـــومنی و صـــادق ب ـــر م گــــته ــــان سرش ــــرش بج ــــته مه ــــمان فرش در آســـابی هرآنچـــه جـــوئی صـــلوات اگـــر بگـــوئی یــــارا ــــا خــــوش مجلســــی بی ــــدۀ م ــــور دی ای ن

    لطیــــف ســــفتیم دّرو ماننــــد گــــل شــــکفتیم

    ــــد ــــر محم ــــلوات ب ــــان ص ــــوئیم از دل و ج گ کـــــوری هـــــر منـــــافق صـــــلوات بـــــر محمـــــد بـــر عـــرش خـــوش نوشـــته صـــلوات بـــر محمـــد گـــر تـــو ز خیـــل اوئـــی صـــلوات بـــر محمـــد

    لوات بـــر محمـــدمیگـــو خوشـــی خـــدا را صــــــد ـــر محم ـــیم صـــلوات ب ـــقانه گفت خـــوش عاش

  • ۱۳

    ـــن ـــدۀ م ـــه دی ـــه ک ـــور اوســـت روشـــنوالل از ن گفتــــیم بــــا دل و جــــان بــــا عاشــــقان کرمــــان

    ـــی ـــب ـــود یشـــک عل ـــی ب ـــروردۀ نب ـــود پ وىل ب گــــویم دعــــای ســــید خــــوانم ثنــــای ســــید

    ـــر محمـــد جـــان منســـت و مـــن تـــن صـــلوات بـــــر محمـــــد ـــــاران صـــــلوات ب شـــــادی روی ی شــــاه همــــه علــــی بــــود صــــلوات بــــر محمــــد جــــانم فــــدای ســــید صــــلوات بــــر محمــــد

    اللـهخوش گفت نعمت الله رمـزی زىل مـع خــوش گــو بعشــق اللــه صــلوات بــر محمــد

    ـــی ـــون یک ـــالم چ ـــوددر دو ع ـــیا ب ـــدۀ اش دارن جنـــبش دریـــا اگـــر چـــه مـــوج خواننـــدش وىلـــار ـــامر کردگ ـــل موجـــود گشـــت اول ب ـــل ک عق عرش اعظم کرسی حق عقـل و نفـس آمـد پدیـد پــس ز نفــس و عقــل کــل آمــد هیــوال در وجــود چون ز حکمت نـه فلـک جنبـان شـد از امـر الـهـــز ـــار عزی ـــاد و آب و خـــاک ای ی آتشســـت و ب

    تــررمطبــع آتــش گــرم و خشــک و بــاد آمــد گــ آب ســـرد و تـــر بـــود ماننـــد بلغـــم بـــیخالفــی ــاک آدم ــان پ ــم و ج ــز اســت جس ــارده چی چ گوشت و خون و موی پیه از مادر آمد در وجـود پنج حس و روح هر شش از جهـات امـر اوسـت نطفــه چــون شــد در رحــم اول زحــل نــاظر شــود هفــت ســر هنگنــد بــر بــام قالعــش شــش جهــت چــون زحــل پــس مشــرتی مــریخ و آنگــه آفتــاب

    ت رنــگ مختلــف زیــن هفــت گــردد آشــکارهفــ هفـــت ســـلطانند و ایشـــان راده و دو خلوتســـت مهــــر و مــــه باشــــند هــــر دو نــــريین اعظمــــنيــان آنهفــت شــاه ــد اینزم چــون بــربج خــویش آین نحــس اکــرب دان زحــل پــس ســعدا کــرب مشــرتیـــات ـــان کاین ـــت در می ـــاب اس ـــرب آفت ـــعد اک ســـوان چـــرخ ـــارد خواجـــه دی ـــواد و عط ـــره ق زه

    ـــد و در هـــر مظهـــریســـی هـــزار آالت د ر کارن مه پـــس دافعـــهضـــجاذبـــه بـــا مـــا ســـکه بـــا ها

    انــــدغاذیــــه بــــا نامیــــه بــــا مولــــده مخذومــــهـــه ـــدف ـــه چـــون رئیســـان دهن ت اعضـــای رئیس

    اول ایشــان شــش اســت و پــس دمــاغ آنگــاه دلـــن ـــک ت ـــدان و آنگـــه دو ســـتون مل گردهـــا می

    ــــود ــــا ب ــــای بیهمت ــــی در ذات آن یکت ــــر یک ه در حقیقـــت مــــوج دریـــا عــــني آن دریـــا بــــود نفــس کــل زو گشــت ظــاهر ایــن ســخن پیــدا بــود

    ا بــوداطلــس اســت و ثابتــات و تحــت او اینهــــــود ــــه کــــز وجــــود آدم و حــــوا ب همچــــو نطف ایــــن طبــــایع زان ســــبب افتــــاده و برپــــا بــــودـــود ـــم و ســـودا ب فعلشـــان صـــفرا و خـــون و بلغــود ــا ب ــد و خــون هــر کــه او دان همچــو صــفرا دان خاک سر دو خشک و سودا همچو او اینجا بـود هشــت از ســفل اســت و شــش از عــالم بــاال بــود

    بابــا بــوداســتخوان و پوســت و پــی بــارک هــم از ــــدر ــــر او از ق ــــودام ــــاال ب ــــر ب ــــاالی ه تش بـــ ـــد نوب ـــا رس ـــهت ـــود ه م ـــا ب ـــه اعض ـــل هم کام

    جملـــه ناگویـــا وىل ز ایشـــان جهـــان گویـــا بـــود بـــاز زهـــره بـــا عطـــارد مـــاه خـــوش ســـیما بـــودـــود ـــا ب ـــه او یکت ـــدی ک ـــم خداون ـــک از حک لیـــود ـــرج خـــود کیخســـرو ودارا ب هـــر یکـــی در ب دیــــدۀ افــــالک زایشــــان روشــــن و بینــــا بــــود آشـــکارا گـــردد آن مهـــدی کـــه هـــادی مـــا بـــود بـــاز مریخســـت نحـــس اصـــغر و حمـــرا بــــودـــود ـــا ب ـــم ت ـــت دای ـــردوس نورانیس ـــکنش ف مس ماه رنـگ آمیـز و راحـت بخـش و روح افـزا بـودـــود ـــا ب ـــا گوی ـــاده ت ـــدر او بنه ـــوت ان ـــت ق هش

    تنهـــا بـــود خادمـــه باشـــند ایـــن هـــر چـــار در گر اعضــــا بــــودبــــاز آن قــــوت کــــه او صــــورت

    ــن ــت ت ــن هف ــودصــحت ای ــاوی ب ــت الم در جنــود ــه او قســمت گــر اعضــا ب پــس جگــر باشــد ک

    ات طغـــرا بـــودگـــرده همچـــون مشـــرتی و زهـــره

  • ۱۴

    ــب چــپ ــتم جان ــک هف دان ســرپزکدخــدای ملــد ب ــور باش ــردن ن ــدان و گ ــل می ــر حم ــانس یگم

    ــدان اســد ای شــريدلســینه ات ســرطان و ســر می اند ناف میـزان دان و مـزدی عقربسـت و قـوس

    فی المثل یـک دایـره ایـن شـکل آدم فـرض کـن

    گـــه نشســـته گـــاه خفتـــه گـــه گهـــی بـــر پـــا بـــود هـــر دو پایـــت ایـــربا در فـــی المثـــل جـــوزا بـــودـــود ـــزا ب ـــن اج ـــزوی از ای ـــنبله ج ـــت س رودهای هر دو زانو جدی و سـاقت دلـو و حوتـت پـا بـود

    ـــره آشـــنا بـــودحـــق محـــیط و نقطـــه روح و دای

    هــای نعمــت اللــه یادگــاریــادگري ایــن نکتــهــود ــردا ب ــونس ف ــد و م ــروز پن ــو را ام ــا ت ت

    ــــــک جــــــان گــــــردد دل چــــــو ســــــلطان مل چــــــون ز چــــــونی رســــــد بــــــه بیچــــــونیـــــــرد ـــــــی ک ـــــــو رو بمعن ـــــــورت چ دل ز صــــــــدت ــــــــۀ وح ــــــــرد نقط ــــــــر گ ــــــــرد ب گــــــــــــد ــــــــــــو بشناس ــــــــــــویش را چ اول خ چـــــون طلســـــمش شکســـــته شـــــد بدرســـــت

    یخواننــــــــدنقــــــــد دل قلــــــــب از آنــــــــش مـــــــــــه ـــــــــــاور کعب ـــــــــــد مج ـــــــــــاه باش گ

    ســـــت و آن دل ماســـــتا عـــــرش اعظـــــم دلـــــا ـــــن دری ـــــدر ای ـــــه ان هـــــر کـــــه شـــــد غرق چـــــــون ز هســـــــتی خـــــــود شـــــــود فـــــــانی

    ــــــه دل ــــــر ک ــــــناخت درد ه ــــــاندرا ش و جهــــــــار ــــــــريه دی ــــــــدار غ ــــــــی ال ــــــــیس ف ل

    پادشـــــــــــاه همـــــــــــه جهـــــــــــان گـــــــــــردد مالــــــــــک ملــــــــــک المکــــــــــان گــــــــــردد

    نشــــــــانش همــــــــه نشــــــــان گــــــــرددبــــــــیـــــــان گـــــــردد همچـــــــو پرگـــــــار خـــــــط کش

    ـــــــــــد ـــــــــــردمه ـــــــــــان گ ـــــــــــر الزم ی آخ گـــــــنج پنهـــــــان بـــــــر او عیـــــــان گـــــــرددــــــــــاین و آن گــــــــــردد ــــــــــب ب کــــــــــه ملقــــــــــردد ــــــــــان گ ــــــــــت در مغ ــــــــــاه مس گ بــــــــدلیل ایــــــــن ســــــــخن بیــــــــان گــــــــردد

    اش بحـــــــــر بیکـــــــــران گـــــــــرددقطـــــــــرهــــــــــردد ــــــــــک جــــــــــاودان گ ــــــــــاقی مل ب فـــــــــارغ از ســـــــــود و از زیـــــــــان گـــــــــرددــــــان گــــــردد ــــــني کــــــن اگــــــر چن ــــــن چن ای

    ــــــــــــۀ ســــــــــــید ســــــــــــخن دل ز گفتـــــــردد ـــــــقان گ ـــــــان عاش ـــــــونس ج م

    ــــــو اســــــت آن گــــــردد هرچــــــه مقصــــــود تـــــــردد ـــــــان گ ـــــــاب ارچـــــــه شـــــــب نه آفت

    ــــــــــه ــــــــــد آنک ــــــــــهدارم امی ــــــــــر گوش هــــــــــوان ــــــــــريی ت ــــــــــر فق ــــــــــده گری یاب

    همچــــــو مــــــن رنــــــد مســــــت کــــــی یابــــــد رد نگـــــــــــــردد بهـــــــــــــیچ رو هرگـــــــــــــزــــــیم ــــــا نکن ــــــا ره ــــــه م ــــــن ک ــــــاش ایم ب هـــــــر معـــــــانی کـــــــه خـــــــاطرت خواهـــــــدــــــــــار مــــــــــا دوســــــــــتدار آل رســــــــــول یــــــد خــــــرب ز حــــــال وجــــــود هــــــر کــــــه یاب

    کـــــــردنوبهـــــــار اســـــــت منـــــــع نتـــــــوان همـــــــه کـــــــس دوســـــــتدار خـــــــود ســـــــازد

    ـــــــان گـــــــردد ـــــــني چن هرچـــــــه گـــــــوئی چن روز روشـــــــن چـــــــو شـــــــد عیـــــــان گـــــــرددــــــــــردد ــــــــــان گ ــــــــــه مومن ــــــــــامن جمل مــــــــــتش جــــــــــوان گــــــــــردد ــــــــــري از دول پـــــــــان روان گـــــــــردد گرچـــــــــه گـــــــــرد جهــــــــــردد ــــــــــبالن گ ــــــــــول مق ــــــــــه مقب هرکــــــــــردد ــــــــــان گ ــــــــــراه عارف ــــــــــه هم هرک

    گـــــــــــرددآن معـــــــــــانی بتـــــــــــو بیـــــــــــان ــــــــــه عاشــــــــــقان گــــــــــردد ســــــــــرور جمل واقـــــــــف از حـــــــــال همکنـــــــــان گـــــــــردد بلبــــــــــل ار گــــــــــرد گلســــــــــتان گــــــــــرددـــــــــه دشـــــــــمنان گـــــــــردد ـــــــــارغ از جمل ف

  • ۱۵

    مـــــــــــتمکن نشســـــــــــته بـــــــــــا یـــــــــــارانـــــــــــــد دل را ـــــــــــــو بماده ـــــــــــــارفی ک ع

    ـــــــــردد ـــــــــن و آن گ ـــــــــرد ای ـــــــــه روان گ نـــــــــردد ـــــــــیش روان گ ـــــــــا در پ ـــــــــان م ج

    در جهـــان هـــر کـــه نعمـــت اللـــه یافـــتــــــــردد ــــــــان گ ــــــــۀ جه ــــــــرور جمل س

    نــــــد مســــــتی کــــــه گــــــرد مــــــا گــــــرددر بــــــود همــــــدمهرکــــــه بــــــا جــــــام مــــــی

    ـــــوش ا ـــــاخ ـــــون م ـــــه همچ ـــــود ک ـــــی ب مینـــــــد ـــــــویش بشناس ـــــــه خ ـــــــر ک ـــــــني ه بیق بیشـــــــکی جـــــــز یکـــــــی نخواهـــــــد دیـــــــد هــــــر کــــــه بــــــا مــــــا نشســــــت در دریــــــاـــــــــــد ـــــــــــا بکش ـــــــــــار باره ـــــــــــار اغی ب

    ــــــوش و خــــــوش مــــــی ــــــاشدرد دردش بن ب بــــــــــر در او کســــــــــیکه یابــــــــــد بــــــــــارـــــــــــد ـــــــــــذوق دریاب ـــــــــــا ب ـــــــــــذت م ل

    د عصــــــا چــــــه کنــــــدآنکــــــه بینــــــا بــــــوــــــــرد می ــــــــردد بگ ــــــــه گ ــــــــر ک ــــــــهه خان

    ــــــــاقی ــــــــاو ب ــــــــا ب ــــــــاقی و م عشــــــــق بــــــــــه ــــــــــق بیگان ــــــــــري عش ــــــــــود از غ ش

    ــــــــــ ــــــــــرددگ ــــــــــا گ ــــــــــت پادش ر گدائیســـــــردد ـــــــدا گ ـــــــی ج ـــــــدم دم ـــــــی ز هم کــــــــــــــــا گــــــــــــــــردد محــــــــــــــــرم راز کربی عــــــــــارف حضــــــــــرت خــــــــــدا گــــــــــرددــــــــــردد ــــــــــرا گ ــــــــــرد دو س ــــــــــده گرگ دیــــــــردد ــــــــا گ ــــــــال و ذوق م ــــــــف از ح واق از در یـــــــــــار هـــــــــــر کـــــــــــه وا گـــــــــــردد کـــــــــــــه تـــــــــــــو را درد دل دوا گـــــــــــــردد بــــــــــــر در غــــــــــــري او کجــــــــــــا گــــــــــــردــــــــتال گــــــــردد هــــــــر کــــــــه در عشــــــــق مب

    اشـــــــد کـــــــه بـــــــا عصـــــــا گـــــــرددکـــــــور بـــــــــــا گـــــــــــردد ـــــــــــدام ت بگـــــــــــذارش مــــــــردد ــــــــا گ ــــــــني فن ــــــــائی چن ــــــــی بق ک آنکـــــــــه بـــــــــا عشـــــــــق آشـــــــــنا گـــــــــردد

    هـــــر کـــــه را ســـــیدش بـــــود خواجـــــه بنـــــــــده دیگـــــــــری چـــــــــرا گـــــــــردد

    ه بــــا جــــام همدنــــدکــــرنــــدان بــــاده نــــوش حقنـــــد اگرچـــــه خلـــــق نماینـــــد خلـــــق راــــــــذات او ــــــــدگان حضــــــــرت ذات و ب دانن

    ـــــــک و یشـــــــند از همـــــــهپبیشـــــــند از مالیـــاهر ـــمظ ـــل و وه ـــاطن ز عق ـــاهر و ب ـــر مظ به

    ــــــد ــــــدان دردمن ــــــواره و رن ــــــتان درد خ مســـــــم ـــــــانی ل ـــــــزاىل و ف ـــــــاقی الی ـــــــزل ب ی

    معشوق و عاشقند و مـی و جـام و جسـم و جـانـــه ـــان روانروح الل ـــو ج ـــردم چ ـــن م ـــد در ت ان

    نوشـــند مـــی ز جـــام غـــم انجـــام مـــا مـــدامـــــد عاشـــــقان ـــــروجمعن ـــــا دوســـــت روب ه و ب

    انــــدکــــه قــــایم ســــتاده ســــتشــــمعند و روشن در عاشــــقان بچشــــم حقــــارت نظــــر مکــــن نقــــــش نگــــــني خــــــاتم خــــــتم رســــــالتند

    واقــــــف ز ســــــر عــــــالم و از حــــــال آدمنــــــد ــــبنمند ــــو ش ــــا چ ــــر م ــــه در نظ ــــد اگرچ بحرن

    ــــــۀ صــــــفات خــــــدا ــــــدو آئین اســــــم اعظمنـــی ـــر یک ـــود و از ه ـــد در خ ـــه کمن ـــدکگرچ من

    ــــــــد ــــــــی مقدمن آخــــــــر بصــــــــورتند و بمعنــد ــو مرهمن ــم چ ــه در دل ریش ــني ک ــه ب ــن طرف وی

    ــــدهســــتند و نیســــ تند و ســــخن گــــوی وابکمن از جــــــام بــــــاز رســــــته و آســــــوده ازجمنــــــد مـــــرده کننـــــد زنـــــده چـــــو عیســـــی مریمنـــــد

    غمنــــدشــــادی روی ســــاقی و از خلــــق بــــی گرچــــه چــــو زلــــف یــــار پریشــــان و درهمنــــدــــد ــــن چمن ــــر در چم ــــت اگ ــــروند دور نیس س زیـــــرا کـــــه نـــــزد حضـــــرت عـــــزت مکرمنـــــدــــــد ــــــني خاتمن ــــــک و ع ــــــه مل ــــــد خزان نق

  • ۱۶

    ـــــات و غالمـــــان ســـــیدندســـــلطان کاینــد ــرافراز عالمن ــس و جــان و س مخــدوم ان

    در فلا هویــــــــــــدا شــــــــــــد ه اینقطـــــــــــــــــــرد ـــــــوری ک ـــــــود ظه ـــــــدت بخ ذات وحـــــــد ـــــــع شـــــــد فلا گردی نقطـــــــه ســـــــه جم مـــــــــه ز خورشـــــــــید آشـــــــــکارا گشـــــــــتـــــــــــاقی زاد ـــــــــــروف ب ـــــــــــون ح از فلا چ

    ـــــــــــــه ـــــــــــــد آنقط ـــــــــــــای در فلا پدی دمـــــــان ـــــــاه ج ـــــــنيا م ـــــــن فلا بیق ـــــــت ای س

    عشــــــق و معشــــــوق و عاشــــــق ای عــــــارفــــک ــــري ی ــــه غ شــــی نیســــت نظــــری کــــن ک

    ــــــــار ــــــــريه دی ــــــــدار غ ــــــــی ال ــــــــیس ف ل اول و آخــــــــــــــر حــــــــــــــروف بگــــــــــــــريـــــــــــــر ـــــــــــــاطن اول و آخ ـــــــــــــاهر و ب ظ

    ایســـــــت دریـــــــابشعلـــــــم یـــــــک نقطـــــــهــــــــ ــــــــی ه اینکت ــــــــن معن گفتمــــــــت در ای

    فلا واو و نـــــــــــــون عیـــــــــــــان گشـــــــــــــتند نـــــــور و عقـــــــل و قلـــــــم کـــــــه فرمودنـــــــد خـــــال مشـــــکني کـــــه بـــــررخش پیداســـــت

    ــــــــــد ــــــــــدا ش ــــــــــروف پی ــــــــــی در ح الفــــــــد ــــــــما ش ــــــــفات و اس ــــــــرتش از ص کث

    فعـــــــل و صـــــــفت بیکجـــــــا شـــــــدذات و ــــــــــدا شــــــــــد فلا از نقطــــــــــه هــــــــــم هویـــــــــدا شـــــــــد ـــــــــورت و معنئـــــــــی هوی صـــــــــد ـــــــــکارا ش ـــــــــرت آش ـــــــــدت و کث وحــــــد ــــــا ش ــــــازل اینه ــــــتش من ــــــت و هش بیس

    ــــــاب ــــــوج و حب ــــــو م ــــــدو همچ ــــــا ش دریــــــــدر ظهــــــــور اشــــــــیا شــــــــد گرچــــــــه ان

    ا بعـــــــــني بینـــــــــا شـــــــــددیـــــــــده مــــــــــــــــــدا چرا ـــــــــدانی ن ـــــــــا ب ـــــــــت شـــــــــد ای

    اینهمــــــــه اســــــــم یــــــــک مســــــــما شــــــــد کــــــه از مــــــا شــــــد دانــــــد آن هــــــر کســــــی

    ـــــــرا چـــــــو حـــــــل واشـــــــدصـــــــ ورت آن مـــــا شـــــد دو جهـــــان زیـــــن ســـــه حـــــرف یکتــــــــۀ مــــــــا شــــــــد ایــــــــن رموزیســــــــت گفت آدمـــــــش چـــــــون بدیـــــــد شـــــــیدا شــــــــد

    نطفـــــه گویـــــا بحـــــرف شـــــد لـــــیکنــــــد ــــــا ش ــــــق گوی ــــــه بنط ــــــت الل نعم

    ـــور از مـــا چـــه خـــرب ـــو بمـــا نرســـیدی ت چـــو تـــی ـــود بین ـــدای خ ـــا خ ـــود آت ـــود بخ ـــرو بخ م چـــو تـــو بعـــرش نرفتـــی چـــه دانـــی از معـــراج

    ـــوئی ـــیت ـــم معتکف ـــای جس ـــب دری ـــر ل ـــه ب کــــــاالیش ــــــق ب ــــــیدی ز عش ــــــالی ال نکش ب

    و نـوائی ز عشـق حاصـل نیسـت گتو را چـو بـرــــرده ــــی نک ــــدورت نفس ــــه از ک ــــذریچ ای گ

    ــــــت ــــــتۀ زر وزن گش ــــــو بس ــــــته آن ه ایت و کشــــی ــــنم ز جــــام الســــت و م ــــی سرمســــتم بلــــی خ ــــاری و م ــــو در خم ــــه را نمیجــــوئیت ان

    هــــزار چشــــمه آب حیــــات در نظــــر اســــتـــــر ـــــدار آب ـــــیب ـــــا بین ـــــای م ـــــا بق ـــــا ت فن

    ــــرادر مــــن ــــو را چــــو درد دىل نیســــت ای ب ت

    ــــــا چــــــه خــــــرب ــــــريا ز اولی ــــــده کس وىل ندی تـــو را از خـــود و خـــدا چـــه خـــرب بیـــا بگـــو کـــه

    چـــو تـــو خـــدای ندیـــدی ز مصـــطفی چـــه خـــربـــو را ز حـــال ـــاکت ـــا چـــه خـــرب م هـــی جـــان م

    تــــو را ز قامــــت و بــــاالی آن بــــال چــــه خــــربــــر ــــو را زب و نواهــــای باصــــفا چــــه خــــرب گت

    ــــا صــــفاچه خــــرب ــــو را ز صــــوفی صــــافی ب ت تــــو را ز مــــردی مــــردان پارســــا چــــه خــــرب

    ــیبی از آن بلــ ــو را چــه نیســت نص ــه یت خــربچــــرا چــــه خــــرب ــــتان آن س ــــتی مس ــــو را ز مس ت

    هـــا چـــه خـــربتـــو را کـــه دیـــده نباشـــد ز چشـــمهـــه خـــرب ـــا چ ـــو منصـــورت از بق ـــده چ ـــا ندی فن

    دوا چـــــه خـــــربز دردمنـــــدی رنجـــــور بـــــی

  • ۱۷

    ــــــ ــــــزوی نشــــــدیۀ بکــــــنج زاوی عشــــــق منــــدانی ــــز و زلیخــــای خــــود نمی ــــو عزی چــــو ت

    سـه چیـز دو یـکه بـ ه ایبشش جهات فرومانـد چــــو تــــو بعشــــق نگشــــتی ز خــــویش بیگانــــه

    ای تـــــو بشـــــرق و نیامـــــدی از غـــــربنرفتـــــه

    ز شـــــوق ســـــلطنت و ذوق انـــــزوا چـــــه خـــــرب ز حســـن یوســـف مصـــری جـــانفزا چـــه خـــرب تـــــو را ز عـــــالم بیحـــــد و منتهـــــا چـــــه خـــــرب

    ه خـــــربتـــــو را ز دولـــــت عشـــــاق آشـــــنا چــــــــرب ـــه خ ـــتوا چ ـــن و اس ـــرش وزرحم ـــو را ز ع ت

    ز حــــال ســــید مــــا گــــر خــــرب نمیــــداریـــدار گـــدا راز پادشـــا چـــه خـــرب عجـــب م

    ـــا ای مـــومن صـــاد بگـــو صـــلوات پیغمـــربقبی دل خــود را منــور کــن جهــانی پــر ز عنــرب کــن اگــر تــو امــت اوئــی رضــای او بجــان جــوئی

    وید ملک مهـرش بـدل جویـدبخرد بویش بجان نس و جان دعای او کنند از جانبعرش و فرش ا

    ز آتش گر امان خواهی حیـات جـاودان خـواهی

    اگــر از جــان شــدی عاشــق بگــو صــلوات پیغمــرب شــکر کــن بگــو صــلوات پیغمــربو دهــان پــر شــهد

    ــرب ــو صــلوات پیغم ــوئی بگ ــر گ ــاید اگ ــا ش چــو مـــد بگـــو صـــلوات پیغمـــرب خـــدا صـــلوات او گوی

    ـــربک ـــان بگـــو صـــلوات پیغم ـــو در کرم ـــه ت ریمان بهشــت و حوریــان خــواهی بگــو صــلوات پیغمــرب

    بیا و بنده شه شـو حریـف نعمـت اللـه شـو ز حال خویش اگه شو بگو صلوات پیغمـرب

    ــــــار ــــــتم آن نگ ــــــه دس ــــــی ب ــــــارو ب داد جـــ�