erfan 9

9

Upload: farhad-zargari

Post on 07-May-2015

99 views

Category:

Spiritual


2 download

DESCRIPTION

در خانه دوست بر روی همه باز است

TRANSCRIPT

Page 1: Erfan 9
Page 2: Erfan 9

نهج البالغـه53 نامهامام علی )ع(: نحوه تنظيم روابط مديران با افراد •

ذي نفوذ و توده مردم :

هيچكس در گرفتاريهـــا كم ياري كننده تر و در-انصـاف و برابري ناراحت تر و در خواهش ها پر اصرارتر و موقع بخشش كم سپاستر و در سست تر پيشامدهاي سخت كم صبر تر و پس خشم همگان را به رضا.از خواص نمي باشد و خشنودي چند تن مخر و خشم چند تن در برابر . خشنودي همگان اهميت ندارد

Page 3: Erfan 9

از فرزانه ای گفتمن پرسيدم را بحال دنيايا خوابي است يا وهمي است يا افسانه ايگفتمش احوال عمرم را بگو تا عمر چيست

گفت يا برقي است يا شمعي است يا پروانهاي

چرا دلبسته اندندگفتمش اينان که مي بينای گفت يا خوابند يا مستند يا ديوانه

Page 4: Erfan 9

اين مواعظ برگرفته از انجيل )متي( و )لوقا( مي باشند.

خوشا به حال فروتنان زيرا -    مالك جهان خواهند بود. ايشان

خوشا به حال رحم كنندگان -    زيرا ايشان رحمت خواهند ديد.

خوشا به حال پاكدالن زيرا - ايشان خداوند را خواهند ديد.

خوشا به حال كساني كه از -    راه نيكي جفا مي بينند زيرا

ملكوت آسماني از آن ايشان است.

خوشا به حال كساني كه - اكنون اشك مي ريزند زيرا

خندان خواهند شد.

Page 5: Erfan 9

آن يكي آمد در ياري بزد• گفت يارش، كيستي اي معتمد؟•گفت من، گفتش برو، هنگام نيست•بر چنين خواني مقام خام نيست •خام را جز آتش هجر و فراق •كي پزد؟كي وارهاند از نفاق؟ •رفت آن مسكين و سالي در سفر•در فراق دوست، سوزيد از شرر•پخته شد آن سوخته، پس بازگشت• بازگرد خانة انباز گشت • حلقه زد بر در، بصد ترس و ادب•تا كه نجهد بي ادب لفظي زلب•بانگ زد يارش، كه بردر كيست آن؟•گفت، بر در هم تويي، اي دلستان•گفت، اكنون چون مني، اي من درآ•نيست گنجاي دو من در يك سرا•

Page 6: Erfan 9

شیرینی مناجاتآمده است که روزی حضرت موسی )ع(برای •

مناجات با خدا میرفتند   شخصی رذل وال ابالی به ایشان رسید و گفت:از قول من به خدایت

بگو :آخر من چقدر گناه کنم وتو مرا عذاب نکنی؟!.

زمانیکه حضرت موسی )ع( مناجاتش را به پایان •برد وعازم برگشت بود از جانب خدا خطاب رسید

که ای موسی! چرا پیغام بنده ام را نرساندی ؟

 پیامبر خدا فرمود: خدایا خجالت میکشم تو خود •میدانی که او چه گفت.خداوند فرمود : ای موسی از قول من به آن بنده بگو که من باالترین بالها را به تو داده ام وتو در بد ترین عذابها واقع شده ای لکن درک آن را نداری و متو جه نیستی و ان اینکه

تو د یگر از از مناجات با من ودعا و نماز لذت نمی بری وهمینکه شیرینی مناجاتم را از دل تو برده ام

این دردناکترن درد وعذاب برای توست .

Page 7: Erfan 9

زندگی رسم خوشايندی است .   •زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،•پرشی دارد اندازه عشق.•زندگی چيزی نيست ، که لب طاقچه •

عادت از ياد من و تو برود.زندگی جذبه دستی است که می چيند.•زندگی نوبر انجير سياه ، در دهان گس •

تابستان است .زندگی، تجربه شب پره در تاريکی است .•زندگی حس غريبی است که يک مرغ •

مهاجر دارد.زندگی سوت قطاری است که در خواب •

پلی می پيچد .زندگی ديدن يک باغچه از شيشه مسدود •

هواپيما است .خبر رفتن موشک به فضا،•لمس تنهايی ماه•فکر بوييدن گل در کره ای ديگر•زندگی شستن يک بشقاب است.•زندگی يافتن سکه دهشاهی در جوی •

خيابان است .زندگی مجذور آينه است .•زندگی گل به توان ابديت،•زندگی ضرب زمين در ضربان دل ما ،•زندگی هندسه ساده و يکسان •

نفسهاست.

هرکجا هستم، باشم•آسمان مال من است•پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمين مال •

من است .چه اهميت دارد•گاه اگر می رويند•قارچ های غربت؟•من نمی دانم•که چرا می گويند: اسب حيوان نجيبی •

است ، کبوتر زيباستو چرا در قفس هيچکسی کرکس •

نيست.گل شبدر چه کم از الله قرمز دارد•

چشم ها را بايد شست •جور ديگر بايد ديد•واژه ها را بايد شست•واژه بايد خود باد، واژه بايد خود باران •

باشد ...

...

یدگ

زن

Page 8: Erfan 9

مانعدر زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگی را

در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل

مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی

از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت

از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند

می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد.

حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ...

با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط راه بر نمی داشت. نزدیک

غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ

شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط

جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته

سنگ قرار داده شده بود کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طال و یک

"هر سد و مانعییادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:

می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد"

Page 9: Erfan 9

راویندرا کومار کرنانی:کودک زمزمه کرد: " خدایا! با من حرف بزن"•و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک •

نشنید.او فریاد کشید:" خدایا با من حرف بزن."•صدای آسمان غرومبه آمد.•اما کودک گوش نکرد.•او به دور و برش نگاه کرد و گفت: •"خدایا! بگذار تو را ببینم "•ستاره ای درخشید .اما کودک ندید.•

او فریاد کشید:" خدایا! معجزه کن."•نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک •

نفهمید.او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت:•"خدایا! به من دست بزن. بگذار بدانم •

کجایی."خدا پایین آمد و بر سر کودک دستی کشید.•اما کودک دنبال یک پروانه کرد.•او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد..........•

داخ

ت س

د