به نام آفریننده ی عشق

Post on 01-Jan-2016

49 Views

Category:

Documents

1 Downloads

Preview:

Click to see full reader

DESCRIPTION

به نام آفریننده ی عشق. . خدایا امروز هم ساده از کنارم گذشت کاش بداند سه سال است قلبم با وجود او میتپد . کاش اوهم مرا دوست میداشت آه خدای من کی میشود مرا در قلبش دعوت کند نمیتوانم خود جلو روم دوست دارم قلبش من را سوی خود کشد . آری بازهم صبر میکنم خداوندا نگهدارش باش..............آمین. - PowerPoint PPT Presentation

TRANSCRIPT

یعشق

آفرینندهنام به

از . ساده هم امروز خدایاسه کاشبداند گذشت کنارماو وجود با قلبم است سال

مرا . کاشاوهم میتپدخدای آه میداشت دوست

در مرا میشود کی مننمیتوانم کند قلبشدعوتدارم دوست روم جلو خود

خود سوی را قلبشمنصبر . بازهم آری کشد

نگهدارش خداوندا میکنمآمین.............. باش

چقدر بود شده زیبا چقدر امروز دیدی خدایاها فرشته شبیه آره بهشمیومد قرمز پالتوی

بهشبگم و جلو برم نتونستم امروزم بود شده ..... که میترسم این از میترسم دوستشدارم

بگه بهم و بزنه بهم رد دسته میترسم نکنه قبولیکی ..... من بگه بهم میترسم نشید مزاحمهمون اونوقتمیخوام دوستدارم رو دیگه

توش .... برم و کنه باز دهن زمین لحظه میترسم

عشق گذشتولیاز روز سهکه دختر بودن بیخبر یکدیگرهم پسر و بود پسر منتظره

دخترو. چهارم روز در که میترسیدپشتبه از دبیرستان در پسر

خورد یکدیگربر به ناگهانی طورهروی دختر های جزوه وتمام کردندبار اولین وبرای شد پاشیده زمین

گره یکدیگر به هایشان نگاهحرفهای ..... از پر نگاهی خورد .... خجالت از دختر دل در نهفته

: گفت انداختو پایین نگاهشرادست.. از پسر و ببخشید ب

: نداشت قابل پاچگیگفتحرفشنشده متوجه هنوز پسر

که اشکدر بود دخترزدوبدونه چشمانشحلقه

ترککرد هیچ آنجارو حرفی

: رفیقشپرسید از پسرو- چشماشخیسشد که گفتم منچی مگه

: رفیقشگفت رفت؟ . میزاشتمیرفت- بود هرکی پسر نگفتی چیکه ذهنتبرسه به که نبود ای چیزدیگه واقعا

گفتی؟ اینوگفت : نگرانشدو پسر

: : هیچیفقط- رفیقگفت گفتم چی مگه ................. به که پسر نداشت قابل گفتی

: وای گفت سرشزدو به دستی خودشآمداین اسبساز من چیخرابشد همه خدایالعنتبه حولشدم تصادفخوشحالشدمخواهش بگم کلمه یک نتونستم که خودم

میکنم

اتفاقحس بابتاین من دیدی؟ خدایااما هستم دنیا آدم خوشبختترین کردم

راضیفقط ازخود مغررور پسر اونگفت :

. نداشت... قابل؟ چرا آخه

اینکارش با نداره من به هیچحسی چرا. دلمشکست

دوستداشته رو دیگه یکی خبشایددیگه ... بایکی ببینم نمیتونم نه باشه

کمکمکن... خداجونم نمیتونم ...هست

قطره بود نشسته پنجره کنار در ناراحتبود بسیار خود کار از که پسربه افتاد می دختر چشمان یاده به مدام پسر و میزد شیشه بر باران های

خواهیکند عذر او از گلی شاخه گرفتبا تصمیم همینخاطر

دیدتنشلرزیدگویامضطرببودپسراولینقدمرا آنروزفرارسیدوبرایپسرروزمهمیبودپسرهنگامیکهازدوردختررا. دخترهنوزمتوجهحضورپسرنشدهبود . برداشتوبهسمتهاورفت

با دخترکهمعلومبودحواسشجایدیگریبود پسربرایاینکهدخترمتوجهشودکسیپشتهاوایستادهاستسرفهایکردآنقدرخوشحالشدکهفقطخیرهبهچشمان . دید برگرداندوپسررا شنیدنصدایسرفهبهخودآمدوقتیدخترنگاهشرا

دقایقیهیچکدامهیچینگفتند . تا پسرهمکهمحوهنگاهمهربانششدهبود ... پسرشد

و بود پابرجا سکوت نزدند حرفی بازهم دو آنلحظه

بود . رسیده فرا رویاییبه شروع بود شد پاچه دست هم باز که پسر

: کرد حرفزدن ... اینکهب- ... یعنی ی میخوا راستشمن إ م م

بگم....حرفپسر ادامه شنیدن مشتاق بسیار که دختر ... خجالت که پسر بگنجد نمیتوانست خود در بود

خیلیمحکم بستو چشمانشرا میکشیدگفت:

. .... ببخشید- میخوام ازتعذر دیروز بابته مناز بیشتر را پسر که بود خوشحال آنقدر دختر

هروز دوستمیداشت دیگری

اختیار بی ................................و

گرفتند فرا اغوشخود در را یکدیگر

پسرهنوزهمباورشنمیشددخترهماو . . جانپذیرفت با دخترهمآنرا و تقدیمدخترکرد پسرگلراترکنمود . بدونهیچحرفیآنجارا و تبسمیبهپسرکرد بویید عاشقانه دخترگلرا دوستمیدارد را

و...پیوندخورد یکدیگر آنپسقلبهایشانبا از

میگفت : خود با و خوشحالیخالیکرد از را گشتخود تنها دختر هنگامیکهبرات- هیچیندارم ازتممنونمکه اینقدر ازتممنونم یکدنیا وایخداجونم

بگم

: میگفت خود با نیز او و دخترخوشحالبود مانند نیز پسریعنیاونمدوستمداره؟-

تموم تنهاییم دیگه ترینروزهمنبود شکوه با امروز ازتمچکرم ایخدا نمیشه اصالباورمشد

گذشت دوماهییک برای وپسر دختر

هم کنار در دقیقهرا خود بودن

میکشتند یکدیگر برای را جان

میکردند فدابا زیبایی های لحظهآنقدر داشتند یکدیگر

گفتن جای که زیباندارد

تر عاشق روز هردر عشق و میشدند

خود هایشان دلمیکرد نمایی

برای آشناییشان تولد روز یشمعه شعله که طولینکشید اما............. خاموششد همیشه

بعد . کمی و دید گلیقرمز شاخه با دور از را پسر دختر روزیاتاقیرفت . به گل آنشاخه با پسر

اتاقرفت، آن طرفه به همینخاطر به نگرانشد دخترنبیند . اورا پسر که مواظببود شد پنجره نزدیکه

. هم داشتو را همصدایپسر او بود معلوم رخ نیم از پسرتصویرش

که : آمد می صدایپسربا- حاضری که بپرسم و خیلیدوستدارم که بگم میخواستم

کنی؟ ازدواج منو بود مبهوتمانده ماتو پسر شنیدنحرفه از بعد دختر

دیگر دختر که بو بارشزیاد آنقدر میبارید باران درستمانندداد . تکان سریمتأسفبار برایخود نمیتوانستدرستببیند

از نمیخواستپسر حتی او شد دور آنجا سرعتاز با وشود ....................حضورشآگاه

ای بهانه برایهمین نبود هیچکسآنجا که ایرسید کوچه بهراخالیکند خود و کند گریه کشد فریا میتواند تا دختر تا بود

چررررررررررررررررررا؟- من مگه ؟ زندگیشهستم ی منهمه که بود نگفته مگه

دوستشنداشتم؟ ایخدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

درستشکنه نمیتونه خودشم دیگه شکوند دلمو اونتا تنهاشمیذارم منم باشه دارم منکه نداره دوستم خباونباشه خدایا ندارم اونو لیاقته من زندگیشبشم مزاحم مبادا

خوشبختشه میکنم دعا دلم ته میبخشمشاز دلم ته از من................ ولی آرزویمنه اون خوشبختیه

هیچی دارم ابد تا و ولیمندوستشداشتم

با راحت پسر اینکه گرفتبرای تصمیم دختردوست اورا دیگر که کند وانمود طوری شدبسیار دختر برای کار این که هرچند ندارد

بود دشوارهست قرار چه از نمیدانستموضوع که پسر

کناره او از میرفتدختر دختر طرفه هرچهمیگرفت

هیچ دختر صحبتمیکرد او با هرچه پسرنمیکرد اعتنایی

ولی بود سنگدلشده بسیار دختر همه خیال بهدختر های توجهی بی این هیچکسنمیدانستتنها تا دختر و میکرد پا دلشبه در آشوبی چه

میشد وچشمانشبارانی میگشتدلشابری

جدیتجلوی با یکروز بود شده صبرشتمام که پسرپرسید : گرفتو را دختر

چرا؟؟؟؟؟؟- فقطبگودنباله و کند شرمنده را نمیخواستپسر هم دختر

آگاه ناخود که شود متنفر او از پسر که بود ای جملهگفت:

ببینمت- نمیخوام دیگهبا بزند اینحرفرا آمد اصالدلشنمی که دختر

رفت آلود گریه چشماناما

چشمانش اشکاز و بود سرجایشخشکشزده پسررا دختر فقطرفتن و نزد پلکهم حتی او شد سرازیر

برگرداند دخترسرشرا اینکه امید به میکرد نگاهولی...............

هم قلبپسرشکست

بودند خلوتکرده خود با اتاقشان در کدام دخترهر و پسرخاطره به بود لکزده پسر با دلشبرایحرفزدن که دخترپسر نمیتوانستبا دیگر اینکه از و میکرد فکر یافته پایان هایدختر رفتار از حالشبسیار که پسر اما اشکمیریختو بماند

: میگفت دلخود در بود شده گرفتهمیگفت- که اون چرا؟؟؟؟ براشمیمردم که من ایخدا

. ... کردم منچکار مگه بود؟؟؟؟ همشادعا هه داره دوستمراحت نکرد نگاهمم اونحتی ؟ ببینه منو نمیخواد دیگه که

دنیا یه با منو براشآسونه؟؟؟؟ اینقدر رفتیعنی گذاشتوگذاشت تنها غم بار یکوله با خاطرهزندگیش؟ تو اومده دیگه یعنییکی

... خبشاید منه بیشتراز اونطرفلیاقتشخیلی حتما نه که شاید

... چجوری که میکردم تمرین اونروز باشهه را دلساده منهازشخواستگاریکنم

امیدوارمعشقمخوشبختبشه ایخدااااااااااااااااااااااا آهمواظبشباش

دارم . دوستتون قضاوتنکنید دوستاتونزود درمورد بگم میخواستمزهرا

top related