ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای...

354
آقای باقری به خانه برنمی گرددره طاه آرموییانROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 1

Upload: others

Post on 28-Oct-2019

8 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

Page 1: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 1

Page 2: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 2

Page 3: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 3

:آرایی صفحه و طراحی رمان های عاشقانه

: wWw.Romankade.com سایت آدرس

romankade_com@ تلگرام کانال

است محفوظ رمان های عاشقانه نزد کتاب این حقوق تمامی

souri و الف.طاهره |! گردد برنمی خانه به باقری آقای رمان re

طولانی... هست فانتزی... طنز کمی و لطیف ، آروم... داره رو ما قلم های ویژگی رمان این

:(هست نمک با اتفاقات اما نیست توش آور سکته و هیجان پر اتفاقات... نیست

مداری عشق |:نیست پسر و دختر تا دو بین کلی کل رمان یه فانتزی از ظورممن که بگم

... ولی دارن بحث و حرف هم با زیاد که رمان این توی

...پیش ماه چهار و سال بیست

Page 4: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 4

تری با را هایش سبیل. کشید هم را آخر مسح و گذاشت حوض ی کناره روی را پایش کف

:کرد زمزمه آسمان به رو و کرد مرتب دستانش

!شکر مصبتو! خدا هعی -

ردک پا به را حیاطی دمپایی صبورا، قول وبه بود خوابانده را هایشان پاشنه که هایی کفش

.رفت بالا حیاط های پله از کنان لخ لخ و

اسارت به موهایش که صنم، جیغ صدای شنیدن با و شد خانه وارد گویان "الله یا"

کنار در. کرد حرکت آشپزخانه سمت به و فشرد هم به را هایش پلک بودند، درآمده صبا دستان

:زد زل خانوم سوره حرکات به و ایستاد دیوار

یاد داشتن زدن، ونگ جای هامون بچه این الان کردی می همت خرده یه! خانم سوره -

باباشون وردست وایستن طو چه گرفتن می

را ها سبزی از دیگر ای دسته و کشید عمیقی نفس تکراری، بحث از خسته خانم، سوره

:برداشت

میان که همینان شدیم که کور و پیر... سلامت و سالم داریم، دختر تا سه الحمدلله -

سال به سال... دیگه ی خونه بفرستمش کنم بزرگ پسر! بدم؟ نونت بابا! بدم؟ آبت مامان میگن

محبته دختر... باباش مامان بابای گور میگه میره! بهم؟ زنه می سر

Page 5: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 5

ی قاعده این از هم نصرت آقا و خانوم سوره کند؛ می جور هم با همیشه را تخته و در خدا

!نیستند مستثنی الهی

!زبان از هم نصرت آقا و آورد نمی کم زبان از الهی ی قوه و حول به خانم، سوره

:گفت و کرد زمزمه لب زیر ی"الله الا اله لا" نصرت آقا

زنجیر و غل به همچین مردشون زندگیشون، خونه سر برن و کنن شوهر تا دخترا همین -

نبینن رو بابا ننه ی خونه رنگ دیگه که کشتشون می

سینک درون و برداشت بود، انداخته آن در را ها سبزی که تشتی حرص با خانم سوره

اهشنگ خیره و برگشت نصرت آقا سمت به کمر، به دست و کرد باز را آب شیر. گذاشت ظرفشوئی

:کرد

که هست حالیشون... دارن وجدان شون عده یه... که نمیشن هم مثل مردا ی همه -

نصیبمون باقریش آقای دونه یه ما شانس از... داره دلبستگی و فکر جور هزار خونه الا خانمشونم

..شده

:کرد نصرت آقا به ای اشاره چشم ی گوشه با و گرفت آسمان به رو را هایش دست

Page 6: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 6

دادی، که همینم... نداریم رو تو حکمت درک ی قوه که ما! شکر چیزت همه بابت! خدایا -

!شکر مرتبه صد

دنمیا دلم حیف " که جمله این گفتن و "الله استغفر" با و کرد درشت چشم نصرت، آقا

صدای در تا کرد پهن را اش سجاده و رفت اتاق سپس و هال سمت به "بدم آزار رو ماه به پا زن

.بخواند نماز دختر، سه جیغ

****

روی و بود بلند صبا ی گریه صدای. کشید صورت به را دستش دو کف داد، که را سلام

ار دستانش پشت و کرد فوت بیرون به را بازدمش! کشید می آرشه اش ساله چهل مغز های سلول

اب اختلاط مشغول و گرفت سقف بالای مانده پنهان آسمان سمت به سر. گذاشت هایش پا ران روی

:شد خدایش

دادی بهمون سالم ی بچه تا سه... نیسیم بخیل که ما! شکر تو نداده و داده! خدا ای -

!سلامتن که شکرت بازم! تاشون؟ سه هر دخترن که داره فرقی چه حالا... کنیم می شکرت

رنگ دیگر حنایش اما بگذارد؛ رودربایستی توی را خدا ها حرف این با خواست می مثلا

درخواست دیگر ی ثانیه سه تا که دانست می مثلا. بود بر از را نصرت آقا این خوب خدا! نداشت

.کند می او از را زری کاکل یک

Page 7: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 7

تا شد می پسر خانوممونه شیکم تو که بچه این کاش ولی... نیسیما ناشکر ما خدا -

... انبود نبود، پسرم اگه حالا... بمونه ازمون اسمی یه گذاشتیم زمین سرمونو که این بعد حداقل

!باشه که سالم حداقلش دیگه خب ولی... نداره توفیری

!پست و پیش هفت جان گویی می راست که تو: گفت می که بود جا آن یکی کاش و

نصرت آقا. بود شده افزوده هم شدتش به تازه و بود بلند هم هنوز صبا ی گریه صدای

ردنک تا مشغول و کشید مهر به را انگشتانش نوک. کشید پوفی و داد تکان طرفین به را سرش

هک بزند تشر تا گرداند سر نصرت آقا. پرید داخل صبورا و شد باز ضرب به اتاق در. شد جانمازش

ایپ از نصرت آقا. بود بریده نفسش گریه زور از صبورا. کرد ساکتش صبورا گریان ورتص دیدن

.زد زانو صبورا کنار و برخاست سجاده

!شده؟ چی -

:گفت بریده و زد هق صبورا

..خـ صبا... هع... صبا صـ -

Page 8: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 8

که طور همان سرعت آخرین با و برخاست دخترک، جای به نا هق هق از عصبی نصرت آقا

:شد خارج اتاق از زد می غر لب زیر

..کلو دو نمیتونه هنوز بچه سالشه نه -

:گفت دلش توی اما نشنید کسی. ماسید دهانش در حرف چشمش پیش ی صحنه دیدن با

!ابالفضل یا -

دنکر آرام سعیش البته و کرد می گریه و بود گرفته آغوش در را صبا تاب بی خانوم سوره

خیره آمد می صبا سر از که خونی به و کرده کز دیوار کنج زده وحشت هم ساله چهار صنم! بود او

:کرد بلند صدا و زد زانو خانوم سوره روی روبه نصرت آقا. بود مانده

!اومده؟ بچه سر بلایی چه -

:گفت زنان هق خانوم سوره. شد رمق بی سرش خون و گریه از کم کم صبا

تلویزیون کمد به خورد سرش م بچه... زمین خورد و داد هلش صنم میکردن، بازی-

Page 9: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 9

و شد جمع خود در بیشتر دخترک انداخت؛ صنم به تیزی نگاه و چرخاند سر نصرت آقا

شهو بی صبا. بچرخاند سر تندی به نصرت آقا که شد باعث خانوم سوره ی خفه جیغ. برچید لب

:گفت دلش توی نصرت آقا اما نشیند کسی هم باز. بود شده

!علی یا-

.دوید بیرون خانه از وضعش و سر به توجه بی و گرفت گریان خانوم سوره آغوش از را صبا

****

طرف به نشسته، نیمکت روی درمانگاه، ی محوطه درون که زنی متعجب نگاه به توجه بی

با بیاورد و بردارد را خودش نرفته یادش که کرد شکر را خدا دلش توی. رفت رنگش سفید پیکان

احساس طوری این. گرفت جای راننده صندلی روی فورا و کرد باز را پیکان در! پرت حواس این

متعجب نگاه که شد نمی ماشین درون که بود این حداقلش کرد؛ می بیشتری امنیت و آرامش

!بیاید اش پی بقیه

پیکان های سمبه/ سوراخ وارسی مشغول. کشید عمیقی پوف و کرد باد را هایش لپ

بوردداش! بدهد را صبا سر های بخیه پول و کند پیدا کم دست صدی یک بتواند بلکه تا شد قراضه

سال دو که فرشی فاکتور از انداخت؛ شاگرد صندلی روی را درونش محتویات تمام و کرد باز را

سکه یک از دریغ اما شد پیدا ها پرت و خرت درون آهنگران صادق کاست نوار تا بود خریده پیش

را درونش خوب. بود سکه از پر تویش معمولا که انداخت سیگار جای درون به نگاهی! سیاه ی

Page 10: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 10

بخت و پرت حواس دست از کفری. بودند رفته هوا به و شده دود انگار ها سکه اما کرد وارسی

:کوبید پیشانی به دست کف اش، وارونه

زنگ و تو برم وضع و سر این با! بگیرم؟ سر گلی چه من الان! برم حکمتت قربون خدا -

!که خندن می ریشم به! بچه؟ درمون دوا خرج واسه خوام می پول تومن هزار بگم و خونه بزنم

کی دلش که درست. کرد قلاب هم در را انگشتانش و داد تکیه ماشین صندلی پشتی به

های پله به. نبود هم بیاید هایش دختر سر بلایی که این به رضا اما خواست می زری کاکل

بر شکستگی از بدتر بلایی اگر. رفت فرو فکر در و زده زل بودند شیبدار سطح کنار که درمانگاه

آدم عزیز که نیاورد را روز آن خدا اما بود چاره را پول نبود! چه؟ آمد، می اش ساله دو صبای سر

کاراف تا کرد زمزمه ـی"الله الا اله لا" لب زیر! باشد برداشته عزرائیل حضرت با دیدار تا قدم یک

روی های پرت و خرت به نگاهی نیم. کشید صورت بر دست دو کف و براند سرش از را شوم

:گرفت دستگیره به را دستش و انداخت شاگرد صندلی

!امیدت به خدا -

.گرفت عمیقی دم و انداخت اش خوابانده پاشنه کفش به نگاهی! بست نکرده، باز را در

شلوار" صبورا قول به یا خانه توی راه راه شلوار داد؛ بالا را اش پاشنه و آورد بالا را پایش

پیاده و کرد باز را در!! داد بالا شد می که را ها کفش ی پاشنه اما کرد کاری شد نمی را "گورخری

خدا فقط! دیگر بود اجباری توفیقی و ثواب خودش هم مردم ی خنده موجبات کردن فراهم. شد

شتن مردانه پیراهن و نداشت تن به پیراهنی زیر خانه از دویدن بیرون از قبل که کرد می شکر را

!!بود

Page 11: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 11

ندهخ صدای به و کند فکر صبا به فقط کرد سعی. رفت بالا را درمانگاه های پله زیر به سر

ته که شپشی و خانه توی شلوار یک فقط خب. نکند توجه مردم متعجب های نگاه و ریز های

قدم پذیرش طرف به!! دیگر بود اش غریبی و عجیب اوج انداخت، می جفتک اش نداشته جیب

به هک این بدون نصرت آقا. بود ها تلفن از یکی با صحبت مشغول و ایستاده پرستاری. کرد تند

:برد پیش سر کند، توجه بود ایستاده کنارش که مردی متعجب نگاه

!خانوم -

:گرفت دستش کف با را گوشی ی دهنه و دوخت او به را نگاهش پرستار

!بفرمائید -

:کشید لبش دور به دستی نصرت آقا

شیکسته، سرش م بچه... دارم واجب کار! بزنم؟ منزل به زنگی یه تلفنا این از میتونم -

بزنم گزن بذارید کنید لطفی یه... عمومی تلفن برم که بساطم تو نیست مکه سکه و مول پول منم

بدم مو بچه سلامت خبر و بیارن پول بگم و منزل

Page 12: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 12

تبرداش را رنگی قرمز تلفن سپس. ماند خیره او ی پخته صورت به ای لحظه برای پرستار

:گذاشت نصرت آقا دست جلوی و

!باشه کوتاه -

که حالی در و زد لبخند بود، شده خوشحال هایش جز و عز دادن نتیجه از که نصرت آقا

:گفت داشت، برمی را گوشی

!تخت خیالتون -

با و کشید اطراف به را نگاهش و چسباند گوشش به را گوشی. شد گیری شماره مشغول

کرده پنهان چادرش پشت را اش خنده و زده زل او ی خانه توی شلوار به که ای چادری زن دیدن

صدای بالاخره که خورد بوقی پنج/ چهار! گفت "الله الا اله لا" لب زیر و انداخت زیر به سر بود،

:پیچید گوشی توی صبورا ی گرفته و دار بغض

!الو -

:بزند حرف تند باید که داشت یاد به

برداره رو گوشی بگو! کو؟ مامانت! بابا؟ الو -

Page 13: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 13

..گرفته درد کمرش مامان... مامان! بابایی -

لبی زیر ی"!باشه آها،" صدای هم بعد و آمد گوشی درون دور از خانوم سوره صدای

:صبورا

!داری؟ کار چی! خوبه؟ صبا میگه مامان -

:کشید پوفی و کرد باد را هایش لپ نصرت آقا

نگرون بگو مامانت به... نیس چیزی خدا شکر... خورده بخیه تا چن سرش! بابا آره -

تو من... جا این گیرم که برسونه پول بهم جوری یه... وردارم رفت یادم پول من بگو... نباشه

اینام جون آقا ی خونه از بالاتر خیابون یه درمونگاه

.پریدند بالا نصرت آقا های ابرو. کرد قطع را تماس و گفت ای"باشه" هولکی هول صبورا

را گوشی سپس. انداخت آن به متعجبی نگاه و گرفت صورتش جلوی زد، می آزاد بوق که را گوشی

گوشه پلاستیکی های صندلی از یکی طرف به و کرد تشکر پرستار از لب زیر و برگرداند تلفن روی

از دل در ماند، ثابت او شلوار روی نگاهش و نشست کنارش که مردی دیدن با. افتاد راه دیوار ی

که ردم نگاه! برود آبرویش بیشتر که این از قبل تا برسد پول با زودتر خانوم سوره که خواست خدا

پرداخت تا که بود کرده راضی را دکتر زحمت به که اتاقی طرف به و برخاست جا از شد، طولانی

.کرد تند قدم بخوابد، هایش تخت از یکی روی صبا پول،

Page 14: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 14

****

شست انگشت. زد زل بودند، سرخ و کرده پوف هایش پلک که صبایی معصوم صورت به

پیشانی روی از را رنگش خرمایی و کوتاه های مو. بودند بسته هم هایش پلک و داشت دهان در

شکستی محل کنار های مو و بود شکسته فرقش وسط درست. بوسید را سرش آرام و زد کنار اش

شا سینه به را او سر و انداخته پا روی پا نصرت آقا. کرد می جلوه پوستش سفیدی و بودند زده را

باص به که هم تختی همان! نفرستد لعنت و تف بدش بخت به که کرد می سعی داشت. داد تکیه

یک و ساله دو دختر یک و مانده نصرت آقا یک حالا و شد اشغال دیگر بیماری توسط بودند، داده

!نبود ازش اثری تمام ساعت چهار که بود مانده کجا نیست معلوم که خانومی سوره

خندنب ریشم به بیشتر باید دیگه بابا! ها؟ بچه مادر این پس موند کجا! شکر مصبتو خدا -

!..ینی؟

مرز به ها خورده فلفل مانند داشت دیگر. فرستاد بیرون عمیق را بازدمش و کرد نوچی

!رسید می انفجار

همسایه دری، دست بده بیاوری پول توانی نمی! حسابی زن آخر: گفت می مدام دلش توی

!بیاورد تا کسی، ای،

Page 15: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 15

هک بود ای نگرانی و ترس حس بردن حاشیه به برای اش دلی توی های غرولند تمام البته و

. افتاد چین هاش پلک و برچید لب و کرد ای ناله صبا! بود وجودش خوردن مشغول موریانه چون

زا و دوخت صبا به را نگرانش و منتظر نگاه و کرد حبس سینه در نفس ای لحظه برای نصرت آقا

از بعد و کرد نقی نق و داد تکان طرفین به شدت به را سرش صبا! نشود بیدار که خواست خدا

او ی شده کج گردن و فرستاد بیرون را اش شده حبس نفس نصرت آقا. شد حرکت بی ثانیه چند

دیوار به را سرش و کرد قلاب او کوچک پهلوی روی را انگشتانش. کرد صاف اش سینه روی را

.داد تکیه سرامیکی

خیلی نه که اوین زندانیان عینهو بود شده. زد می قل جانش درون داشت کم کم نگرانی

را اصب سر عکس و بخیه خرج که پول تومن صد چند گیر بود مانده!! زندانی خیلی نه و بودند آزاد

دستش از کشیدن، انتظار و درمانگاه پلاستیکی های صندلی روی نشستن جز هم کاری و بدهد

.کشید پوفی و کرد باد را هایش لپ. آمد برنمی

خانوم سوره که شده خبری گفت می او به که بود درونش در حسی! کند؟ چه بود مانده

حال در و بود مرد حال هر به! دهد بال و پر اش نگرانی به زیاد نداشت جرأت اما نیامده هنوز

خیره رو روبه دیوار به و کرد زمزمه یی"!خدا ای" لب زیر! نبود بند جایی به دستش هم حاضر

زا جوری یک خواست می فقط حالا نبود؛ مهم بقیه ریز های خنده و متعجب نگاه برایش دیگر. شد

را او که همانطور نصرت آقا. شد کج دوباره گردنش و خورد تکانی صبا. کند پیدا نجات برزخ این

:گفت لبی زیر گرداند، برمی اش سینه روی دوباره را سرش و کشید می بالاتر آغوشش در

!شکرت خدا ای! کرده؟ گناهی چه بچه این هیچ، من -

Page 16: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 16

ایه پله یا که بس بود گرفته درد کمرش. بست پلک و داد تکیه دیوار به را سرش دوباره

ماند حال همان به ای دقیقه چند! داشت آغوش در را صبا و نشسته یا و بود کرده گز را درمانگاه

:بدهد اش گرفته گردن به تکانی و کند باز پلک که کرد وادارش آشنایی صدای که

!داداش خان سلام -

:پریدند بالا هایش ابرو

!افتاده؟ اتفاقی! میکنی؟ کار چی جا این! طینت سلام -

:نخندد تا فشرد را لبش بود، شده او ی خانه تو شلوار متوجه تازه که طینت

!..داداش خان نیس طوری نه -

:زد اشاره صبا به اش چانه با

!طوره؟ چه بچه -

:نشاند پیشانی به اخمی و گذاشت صبا سر روی را دستش نصرت آقا

Page 17: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 17

!فرستاده؟ سوره رو تو ببینم... شیکسته سرش فقط نیس طوریش... خوبه -

:گفت کوتاهی مکث از پس و کشید گردنش پشت به دستی طینت

و تون خونه رفتن اونا که این مثه بعد... رفیعی حاجی ی خونه زده زنگ صبورا ینی! نه -

جون آقا ی خونه زدن زنگ بیمارستان از

!:نصرت آقا خشن کمی لحن با بیرون زد و کرد باز سر دیگر نگرانی

!چیه؟ بیمارستان! چیه؟ حرفت ببینم بگو درس! طینت؟ میگی چی -

:داد تکان آرامش به او کردن دعوت برای هوا در را دستش طینت

شرو دردش داداش زن ینی... چیزه داداش زن که این مثه! داداش خان نیس طوری -

تو گهب که بچه رفت یادش کلا! دیگه بابابزرگش ی خونه زد زنگ و کرد هل صبورام بعد... بود شده

گزن رفیعیم حاجی... لازمی پول تو گفت داداش زن خود که این کلوم مخلص... پولی لنگ جا این

برسونیم پول بهت ما تا زد

Page 18: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 18

به العملی عکس هیچ بی که نصرت آقا دیدن با و کشید عمیقی نفس شد، تمام که حرفش

بفهمد و کند حلاجی را او های حرف داشت سعی نصرت آقا. پریدند بالا هایش ابرو بود، زده زل او

خانوم سوره و است زنش پدر رفیعی حاجی که آمد می یادش اما بود خسته خیلی! چیست ماجرا

:گفت آرام و احتیاط با و کرد خم سر طینت! بود ماه به پا هم

!داداش؟ خان -

بیچاره صبای که شد باعث و برخاست ضرب به بود، شده ماجرا متوجه تازه که نصرت آقا

:بپرد خواب از زده وحشت

!میگی؟ کرد حسین ی قصه من واسه داری تو وقت اون گرفته، دردش سوره -

تنصر آقا! بودند گشاد نصرت آقا ناگهانی حرکت از چشمانش طینت و کرد می گریه صبا

ار پشتش که همانطور و داد تکیه اش شانه به را صبا سر و داده تکان طرفین به را سرش عصبی

:گفت طینت به رو داد، می تاب آغوشش در را او و کرد می نوازش

ونج که تو! بالاخره شد سرمون به خاکی چه ببینم کنم حساب برم بده! همراته؟ که پول -

بدی توضیح آدم به درس کلوم دو تونی نمی کنن جونت به

و انداخت او زمخت دست کف به نگاهی طینت. کرد دراز طینت طرف به را آزادش دست و

:کشید بیرون قلبش روی جیب توی از را پول

Page 19: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 19

!..دیگه؟ بسه! داداش خان بفرما -

فطر به که همانطور و کرد بود گذاشته دستش کف طینت که پولی به نگاهی نصرت آقا

:گفت داشت، برمی گام چپ

میدم پست خونه رفتیم و دراومدیم که جا این از -

:افتاد راه به او سر پشت هم طینت

داداش زن! نباش نگرون که بعدم! زد؟ دادن پس حرف کی! داداش؟ خان حرفیه چه این -

شبام که ایشالا! نباش نگرون پس همراشه که رفیعی حاجی! دیگه بیمارستانه الانم و شد وقتش

!میده زری کاکل یه بهت خدا

اعتقادی که حیف. گرفت شکل نصرت آقا لب روی محوی لبخند آمد، که زری کاکل اسم

کاکل اش بچه که شد می معلوم پیش وقت خیلی وگرنه نداشت عجیب های دستگاه و دم این به

!گلابتون گیس یا زریست

****

Page 20: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 20

به کند پا درمان و درست شلوار یک لااقل تا بروند شان خانه به که گفت طینت چه هر

را خدا ی بنده رفیعی حاجی ی خنده موجبات که است حقش هم حالا نرفت؛ که نرفت خرجش

حاجی سمت به راه نگاهش که گاهی چند از هر و رفته رو قدم رنگ سفید در جلوی!! کند فراهم

یک! بچه؟ این شد چه پس! انداخت می زیر به سر و گزیده لب کرد، می کج صندلی روی نشسته

چهی آمدن دنیا به سر که کرد فکر این به! نداشت فنگ و دنگ و معطلی قدر این که وجبی نیم

!نکشید طول که قدر این ها دختر از کدام

انش بچه یا خانوم سوره سر بلایی نکند ایستاد؛ سیخ ناگهان نکته، این آوردن یاد به با

را دستانش. گرفت سر از را رفتن رو قدم دوباره و کرد زمزمه ـی"الله استغفر" لب زیر! آمده؟

خارج در از که پرستاری دیدن با. انداخت رنگ سفید در به نگاهی نیم و کرد قلاب کمرش پشت

قدمی و خورد یکه پرستار که جوری کرد؛ تند قدم سمتش به اسلحه از شده رها فشنگ مثل شد،

:پرسید تندی به نصرت آقا! برداشت عقب به

!خانوم؟ شد چی -

لب. افتاد نصرت آقا مناسب چندان نه وضع و سر به نگاهش اول آمد خود به که پرستار

رگی خندیدن برای وقت که او دست از کفری نصرت آقا. کند مهار را لبخندش نتوانست اما فشرد

:گفت حرص با خودش، دردساز ی خانه تو شلوار و آورده

!توئه؟ اون ساعته چار زنم که شد چی پرسیدم! هستم رفیعی ی سوره شوهر من خانوم -

Page 21: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 21

شانه روی دست و آمده او کنار رفیعی حاجی. زد اشاره رنگ سفید در به دست دو هر با و

:گفت پرستار به رو لبخند با سپس. گیرد آرام تا گذاشت اش

!پرستار؟ خانوم شد چی -

:نشاند لب به تصنعی لبخندی و کرده نازک نصرت آقا برای چشمی پشت پرستار

که کرد اذیت مامانشو و بود تپل انقد تون بچه ماشالا... دوشون هر سالمن بچه و مادر -

!نگو

کی و کند حفظ را آرامشش تا بست پلک و کشید آسودگی سر از عمیقی نفس نصرت آقا

!:چیست بچه بگو و بکن جان که نگوید پرستار به وقت

!چیه؟ م بچه! خانوم -

چیزی به پرستار مصنوعی و آرام ی خنده اما است دختر که بگوید پرستار داشت انتظار

:شد ختم دیگر

!داده مپل تپل پسر آقا یه بهتون خدا! روشن چشمتون -

Page 22: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 22

در و شد روشن قلبش عمق از باروت عینهو شوقی و شدند درشت نصرت آقا چشمان

خبر خوش پرستار به مژدگانی عنوان به که نداشت هم چیزی و بود مانده مات! منفجر نگاهش

دو/ یکی و کرد جیبش توی دست دید، را دامادش ماندن مات و زدگی ذوق که حاجی. بدهد

دو ینب از و گفت تبریک دیگر بار پیرمرد، سخاوت از خوشحال پرستار. داد پرستار به نو اسکناس

:خندید و زد دامادش ی شانه به دست کف رفیعی حاجی. گذشت مرد

!پسرم روشن چشمت-

:شد عمیق لبخندش بود، آمده در خلسه از تازه انگار که نصرت آقا

!روشن شمام چشم! حاجی ممنونم -

دامادش که دانست می. کشید عمیقی نفس و داد تکان طرفین به را سرش رفیعی حاجی

! بزرگترش های خواهر سرور و آقا نشود پسر این که کرد می دعا دل در فقط است؛ دوست پسر

اولش همان. شد کشیده آن سمت به نصرت آقا چراغانی نگاه. شد باز رنگ سفید در دوباره

. ندما ثابت بود، رنگ سبز ای پارچه درون که سرخ پوستی و ها گونه با و تپل نوزادی روی نگاهش

:گفت دل ته از و خندید

!شکرت مرتبه صد! شکرت خدا ای -

Page 23: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 23

****

به لبخندی و گشت برمی بار سه لحظه، هر و بود گرفته آغوش در را پیچ قنداق نوزاد

.زد می بازش نیمه های چشم

چشم برگشت؛ خانم سوره سمت به و کرد جا به جا هایش دست روی را او احتیاط، با

!خورده گره هم در کمی ابروانش و بودند بسته هایش

.کردی شاد رو جماعتی یه دل! خانم نباشی خسته -

هنگ ثابت پسرکش روی را نگاهش. کرد باز را چشمانش و کشید عمیقی نفس خانم سوره

.زد محوی لبخند و داشت

هب گویی که نصرت آقا. نداد بود، شده صورتش ی خیره اشتیاق با که نصرت آقا به جوابی

.انداخت بالا ای چانه بود، برخورده غرورش

.ما واسه میای قمیش و قر... گیری نمی تحویل رو ما دیگه -

به پیکان، ی پنجره ی شیشه از را نگاهش دوباره و کرد نازک چشمی پشت خانم، سوره

.دوخت گذشتند، می چشمانش پیش از که هایی مغازه تابلوی و درختان

Page 24: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 24

بلندش های سبیل جویدن مشغول غیظ با و فرستاد بیرون حرصی را نفسش نصرت، آقا

:انداخت بود، نشسته فرمان پشت که طینت به را نگاهش بعد، ثانیه چند. شد

تو انداختیمون که بس خورد گره م بچه ی روده و دل! طینت کن رانندگی آدم مثل د -

.چوله و چال

و گرفت می گر ثانیه، هر. فشرد می هم به را هایش لب. برگشت سمتش به خانم سوره

به از! ناراحت یا است خوشحال که دانست نمی هم خودش! بکشد داد کسی سر خواست می دلش

را دخترکانش شاید که این از و بالید می خود به بشود، فامیل فخر بود قرار که پسری آوردن دنیا

.بود دلنگران نیندازند، هم نگاهی نیم پس این از

!باقری؟ هستی دلنگرون اینقدر دخترامونم ی واسه -

اما .بخوابد نقش نق صدای تا داد تکان آغوشش در را بچه گویان، "الله الا لااله" نصرت آقا

هت. گرفت خانم سوره سمت به را بچه. شد می نزدیک هق هق به بیشتر ثانیه هر نقش نق صدای

!ریخت هم به را اعصابش شد نمی ترفندی هیچ با و بود برپا عروسی دلش

:کرده آشفته گونه این را همسرش زایمان فشار که کرد می قانع را خودش دائم

Page 25: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 25

.رو بچه کنم ساکتش جوری چی دونم نمی من -

اش سینه روی که نوزاد سر. گرفت آغوش در را کودکش و کرد دراز دست خانم سوره

سر ی گوشه شست، انگشت با و کشید عمیقی نفس! کرد فراموش را هایش نگرانی تمام نشست،

.شد عمیقتر لبخندش او، سر روی های پرز حس از و کرد نوازش را پسر

اگر اما. شد می تمام عصمت و باقری آقای های کنایه. باشد زیباتر بود قرار چیز همه حالا

!بخشید نمی پسر این آوردن دنیا به برای را خودش دیدند، می آزار ای ذره دخترانش

اقوام، تمام. بود گذشته بودی، پسر کاش ای و سرکوفت به اش کودکی تمام خانم سوره

این و!! بود شده متولد مادرش شکم از زری زر پیراهن با خانم سوره و داشتند زری کاکل انتظار

.بود کرده زده شوک را مادرش خصوص به فامیل ی همه اتفاق،

و یپرست پسر بند در خیلی رفیعی حاجی که بود این داشت، خانوم سوره که شانسی تنها

!نبود دوستی پسر

به دختری اگر که گذاشت قرآن روی دست رفت، بخت ی خانه به سالگی چهارده در وقتی

گل، جای به ها دختر اخلاق نصرت آقا ی عقیده به چند هر. بیاورد بارش گل مثل آورد، دنیا

!بود شده کاکتوسی

Page 26: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 26

سمت به بیاورد، رو را خاکسترش زیر آتش کسی و بگیرد گر دوباره که انگار خانم سوره

:گفت حرصی و برگشت نصرت آقا

!گیری؟ می گرگیجه همینقدر کنن گریه دختراتم اگه شما -

اخیر ی دقیقه چند این خاطرات.برگشت همسرش سمت به درشت های چشم با نصرت آقا

ویس از ناگهانی ترکش این پرتاب باعث اش گفته کدام دقیقا ببیند که کرد می جو و جست را

.گرفت نمی ای نتیجه باز و بود شده سمتش به خانم سوره

خانم سوره خود ی حافظه حقیقتا اما! بود هویجی نصرت، آقا ی حافظه خانم، سوره قول به

نصرت آقا خواهر نشستن طرز حتی روشنش، همیشه گر تحلیل ذهن با! بود قوی و گردویی زیادی

.کرد می تعبیر بود، نشسته چشمانش قایم زوایای در که پنهانی ای توطئه به هم را

:کشید عقب را اش تنه نیم جلو صندلی از و نیاورد طاقت رفیعی، حاجی

.غرولند همه این با نکن زایل شوهرتو خوشی! دخترم -

:گرفت را رفیعی حاجی حرف ی دنباله و زد پیروزمندی لبخند نصرت آقا

!حاجی گفتی آی-

Page 27: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 27

قلب تپش صدای از پسرک. چرخاند را سر و داد ترجیح را سکوت دیگر خانم سوره

.بود گرفته آرامش مادرش

! است عالم خدا بود، آورده گیر را آرامش خانم سوره مشوش ذهن و نگران قلب کجای از

!کنند می پیدا دست آرامش به راحتتر ها پسر لابد! دیگر بود پسر خب، اما

یم عبور ی اجازه موتور به نهایتا باریکشان ی کوچه. کرد پارک کوچه سر را ماشین طینت

ندبل کنده از دود اصلا بود؛ که بود قراضه و قدیمی حالا! هیبت همه آن با نصرت آقا پیکان نه داد؛

پسرک خانم سوره تا کرد دراز را دستش و شد پیاده ماشین از سرعت به نصرت آقا! دیگر شد می

.بسپارد آغوشش به را

اپ آن و پا این کمی و ایستاد برادرش کنار طینت گرفت، جای پدرش آغوش در که پسرک

:گفت بالاخره و کرد

!شه پیاده که کنی داداش زن کمک بتونی که من بده رو بچه! داداش -

هرحمان بی را اش پائینی لب و انداخت زیر به سر دید، که را خودش به نصرت آقا تیز نگاه

:برد پیش را دستانش و داد تکان طرفین به سر لب، به لبخند رفیعی حاجی. فشرد دندان زیر

Page 28: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 28

!پسرم من بده رو بچه -

هم حاجی با شد نمی که جایی آن از و کرد حاجی صورت به نگاهی تردید با نصرت آقا

:سپرد حاجی دست به میلی بی با را پسرک کند، رفتار طینت همانند

..چیزه نحیفه،... دیگه س بچه... خب باشه حواستون... دیگه چیزه... فقط حاجی -

پوست آفتاب تا گرفت پسرک صورت جلوی را قنداق ی گوشه و کرد ای خنده حاجی

:نسوزاند را حساسش

نیس سفارش به نیازی! پسرم هست حواسم خودم -

ماشین در ی کناره به را خودش خانم سوره. نگفت چیزی و انداخت زیر به سر نصرت آقا

. انداخت رویش را وزنش تمام و گرفت محکم را بود شده دراز سمتش به که دستی و کرد نزدیک

.داد نصرت آقا دست به را سوئیچ و کرد قفل را ماشین در هم طینت شد، پیاده که ماشین از

:کرد جمع را اش چهره کمی و داد قرار چشمانش سایبان را آزادش دست خانم، سوره

کردن می مرخصمون دیشب همون کاش! آفتابیه عجب! اوف -

Page 29: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 29

:گرفت را او دست دیگرش، دست با و داد قرار او کمر حائل را دستش نصرت آقا

!خانوم دستت بده خنک آب لیوان یه عصمت میگم تو میریم الان -

پیش بغل به بچه رفیعی حاجی. کرد نازک چشم پشت خانوم سوره عصمت، اسم آمدن با

او به و داشت برمی قدم رفت، می راه پنگوئنی که خانومی سوره کنار در هم نصرت آقا. افتاد

پوشیده را خان نصرت ی شده کوچک های لباس کودکی از که هم بیچاره طینت. کرد می کمک

!بود او پیرو همیشه و بود

:گرفت پیشی طینت رسیدند، که خانه در دم

بگیرم رو مژدگونی عصمت آبجی از خوام می -

ار پسرت تولد مژدگانی هست؛ حواسم یعنی که شد خیره نصرت آقا به چشمی زیر هم بعد

!ندادی

. ردک حضور و وجود اعلام "ماییم" گفتن با طینت و پیچید ناآشنا، زنی گفتن کیه صدای

به لبخند و سرفراز نصرت آقا و خانم سوره بچه، و حاجی ورود از پس و شد باز پایشان پیش در

.شدند وارد لب

Page 30: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 30

را چادرش طرف دو و آمد پایین ها پله از خانوم عصمت همه، از قبل بستند، را در وقتی

:زد گره و برد کمر پشت

!دیگه؟ سلامته و سالم بچه!اومدین خوش! اومدین خوش -

نوبت هر معمول طبق که فامیل های مرد و زن تمام و آمدند صبورا و صنم سرش، پشت

نگرانی به جوری شان همه های چهره! گفتن تبریک برای شدند جمع نصرت، آقا شدن دار فرزند

:آمد حرف به خانم سوره. بود مزین

م بچه نداره مشکلی هیچ! الحمدلله -

ی جمله از بعد بلافاصله قصاب، آقا جمشید کشیدن هم به چاقو و گوسفند بع بع صدای

وشآغ از را نوزاد و رفت جلوتر لبخند، با و انداخت بالا ابرویی خانم، عصمت. گرفت بالا خانم سوره

:گفت کنایه با خانوم سوره به رو و گرفت رفیعی حاجی

!اومد؟ دنیا دخترتونم چهارمین سلامتی به -

عمیقترین لبخندش. انداخت بازو روی و کشید سر از را سیاهش چادر خانم، سوره

:بود زده اش عروسی روز بعد از که بود لبخندی

Page 31: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 31

پسرمون آقا اولین شده! جون عصمت نه -

به هبچ و خندید بلند بلند بود، شده او ی خیره تحیر با که ثانیه چند از بعد خانم، عصمت

:زد صدا بلند بلند بعد، و چرخید خودش دور بغل،

کرد روشن مونو خونه بالاخره داداشم پسر! خونه اهل آی -

الحل را گوسفند سر نصرت، آقا خواست به و شد تر بلند بار این گوسفند، بع بع صدای

است قرار پسر، این که بفهمند قربانی، گوشت دریافت از بعد محل اهل ی همه تا. بریدند حلال

دخترزایی لقب از را خانم سوره و دهد نجات انقراض از را باقری نسل دهد؛ ادامه را باقری خاندان

!کند خلاص

میان. بود برداشته را کوچه تمام خانه اهل شادی و هلهله و بود شده قطع گوسفند بع بع

بعد، و گرداند دور را شیرینی معصومه، خانم، عصمت دختر! دید نمی را چشم چشم اسپند، دود

یپ که بود لباسی اولین معصومه سفید لباس و بودند داماد و عروس تازه. نشست همسرش کنار

برای تا سپرد خانوم عصمت دست را پسرک که معصومه! مالید خود به را پسرک کاری خراب

:شکست بود، فراگرفته را جمع تازگی به که سکوتی همسرش برود، لباس تعویض

!بچه؟ بگیم بهش ما! بذارین؟ خواین می چی اسمشو حالا -

Page 32: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 32

زا قبل و کرد دستی پیش خانوم عصمت. شدند خیره یکدیگر به بعد و او به ای لحظه همه

:رساند ثبت به را خود رأی دیگری کس هر

باشه صفا باید اسمش که حقا آورده، ما ی خونه واسه سرور و صفا که پسری -

یعنی که زد او کمر پشت را دستش نصرت، آقا که کند مخالفتی خواست خانوم، سوره

قول رفیعی حاجی به اما ایستاد، می نصرت آقا روی در رو همیشه شاید! "!خانوم نگو چیزی"

الا کردند استقبال خانم عصمت پیشنهاد از همه. باشد شوهرش خواست به را امروز که بود داده

!داد می پیشنهادش نباید عصمت اما، بود راضی اسم این از شاید که خانم؛ سوره

برد؛ سمتش به را همه حواس باشد، بلند کرد می سعی که صبا گفتن "سلام" صدای

خانه به را او نصرت آقا و طینت که دیشب از. مالاند می را چشمانش کوچکش دستان با داشت

.بود خواب ظهر، امروز به تا بودند برده

به اش زری کاکل و همسر سلامت بابت از خیالش شدن جمع از بعد نصرت آقا قبل، شب

همیشه کرد می آرزو دل در صبا که قدر آن. گرفت تحویل را دخترکش حسابی و برگشت خانه

صبا سلام جواب ذوق و لبخند با همه دیدند وقتی هم صبورا و صنم!بیاید خون و شده اوخ سرش

نمی تحویلشان کسی و بودند بازی خاله مشغول ای گوشه فقط مهمانی اول از آنها و دادند را

.داشتند را آرزو همین گرفت،

!دیگر کوچکیست دنیای دخترها، دنیای

Page 33: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 33

****

و هال در را نگاهش که همانطور. گذاشت خانه درون به پا و کشید پائین را دستگیره

:بست آرنجش با هم را در چرخاند، می پذیرایی

!بگیره؟ تحویل رو ما بیاد نیس کسی! سلام -

غرور به!! آمد گرفتنش تحویل برای کسی نه و شنید جوابی نه و کرد مکث لحظه چند

سفره تا رفت آشپزخانه طرف به. نشست اش پیشانی روی اخمی و برخورد اش پدرانه و مردانه

:آمد بیرون خانوم سوره و خودش اتاق از صبورا که بگذارد رویش را ها لواش و کند پهن

!سلام -

:پریدند بالا هایش ابرو

!پس؟ کو مامانت! بابا سلام -

:چرخاند اتاق طرف به را سرش صبورا

Page 34: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 34

میده شیر صفا به داره -

اباب که این گفتن ماند دلش توی هم صبورا و شد آشپزخانه وارد و زد لبخندی نصرت آقا

!نپرسیدی هایت دختر از هیچ! جان

بالا را صدایش کرد، می پهن آشپزخانه کف را سفره دست یک با که همانطور نصرت آقا

:برد

!بابا بریز، چایی تا دو یه بیا! صبورا -

سفره وسط را ها نان نصرت آقا. شد آشپزخانه وارد میل بی و کشید عمیقی نفس صبورا

فطر به سپس!! بمانند نصیب بی ها مگس و شود پوشیده ها نان روی تا زد آن به تایی و گذاشت

ساعدش روی و کشید بیرون تن از را کتش هم همانطور و برداشت گام خانوم سوره و خودش اتاق

:کشید بالا او طرف به را نگاهش خانوم سوره شد، که اتاق وارد. انداخت

!سلام -

روی را کتش و نشست چهارزانو خانوم سوره کنار و صفا کوچک تشک روی نصرت آقا

:بوسید خورد، می شیر ولع با که را صفا نرم و گوشتالو ی گونه و برد پیش سر. گذاشت زمین

Page 35: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 35

!خانوم سلام -

ود درونش که استیل سینی یک با صبورا لحظه همان در. کشید عمیقی نفس خانوم سوره

اتماش را صفا خوردن شیر لبخند با که پدرش دیدن با و شد اتاق وارد بود، کمرنگ چای استکان

بالای و قد لب به لبخند خانوم سوره. گذاشت مادرش دست جلوی را سینی. کرد اخم کرد، می

:کرد ورانداز را دخترش

!جان صبورا نکنه درد دستت -

:زد لبخند هم صبورا

!جون نوش -

نیم صبورا. نبود صبورا حضور به حواسش اصلا و بود صفا ی خیره هنوز نصرت آقا ولی

خواست. کرد بغض!! کند نازک چشم پشت پدرش به شد نمی که حیف و انداخت او به نگاهی

:گفت خانوم سوره که شود خارج اتاق از زودتر

!میدی؟ رو صفا خرسیه و سفید پیرهن اون! مامان صبورا -

Page 36: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 36

و نشست زانو روی. رفت دیوار طرف به راست یک و برگشت را رفته راه کوبان پا صبورا

اآق. شد خرسی پیراهن کردن پیدا و گشتن مشغول و درونش برد دست گشود؛ را صفا ساک زیپ

هورت از همیشه که خانوم سوره و!! کشید چای از هورتی و گذاشت دهان قند ای حبه نصرت

خانوم سوره و داد مادرش دست به را پیراهن صبورا. داد اش بینی به چینی آمد، می بدش کشیدن

ورد نصرت آقا چشم از که کرد پدرش به دلخوری نگاه صبورا. کرد تشکر او از لب به لبخند دوباره

و ندپرید بالا نصرت آقا های ابرو! بود رفته بیرون اتاق از صبورا بگوید، چیزی خواست تا اما نماند

:گفت خانوم سوره به رو

!بود؟ چش دختر این -

:داد تکان طرفین به سر خانوم سوره

درد دستت یه ندادی زحمت خودت به و آورد چایی واست! آقا؟ باشه میخواستی چیش -

ایمی راست میری، چپ چشمشون جلوی بعد بوسی نمی دختراتو عید به عید... بهش بگی نکنه

!نیارن؟ روشون به داری انتظارم... بوسی می رو صفا

:کشید اش چانه به دستی نصرت آقا

میکردم بوسشون زیاد من بودن نوزاد دخترام... نوزاده هنو صفا آخه خب -

Page 37: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 37

را پایش یک نصرت آقا. داد جواب کردن نازک چشم پشت و سکوت با تنها خانوم سوره

پشت به آرامی به که خانوم سوره دست به خیره و گذاشت زانویش روی را آرنجش و کرد جمع

زدن قل به شروع حسی دلش در!! شد چایش ی بقیه کشیدن هورت مشغول زد، می ضربه صفا

چپ ها آن به احدی گذاشت نمی و داشت دوست هم را هایش دختر او. کرد پیدا بدی حس. کرد

!داستند نمی را این هایش دختر گویی اما کند نگاه

و متعجب نگاه به توجه بی و برخاست ضرب به و برگرداند سینی درون را خالی استکان

. برداشت ها دختر اتاق طرف به را بلندش های گام. شد خارج اتاق از خانوم، سوره ی خورده یکه

زبانش دخترک دید؛ نقاشی مشغول را صنم و ای گوشه در خوابیده و معصوم را صبا شد، که وارد

کنج هم صبورا!! کشید می کاغذ تن به را آبی مداد زیاد فشار و وسواس با و بود آورده بیرون را

اصبور جلوی و رفت پیش نصرت آقا. بود زده زل قالی گل به اخم با و بود گرفته بغل زانو دیوار

:نشست

!بابا؟ دختر! صبورا؟ -

هب و کشید بالا را نگاهش بردارد، زانویش روی از را سرش که این بدون و برچید لب صبورا

و پدر به درشتش چشمان با و برداشت دست نقاشی از هم صنم. دوخت نصرت آقا صورت

فحش خودش به دلش توی و جوید سیبیل دید، را صبورا حال که نصرت آقا. شد خیره خواهرش

:کرد دراز سمتش به دست و صنم طرف به چرخاند سر!! شده دخترش ناراحتی باعث که داد

Page 38: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 38

!بابا بیا! صنم؟ -

دید، را لبخندش وقتی اما ماند خیره او به خورده ترس کمی و متعجب ای لحظه صنم

های مو. نشاند پایش روی را او و گرفت را بغلش زیر باقری آقای. رفت طرفش به و برخاست

هم و بود متعجب هم صنم. بوسید را اش گونه و فرستاد گوشش پشت را بلندش خرمایی

.کرد نوازش را صبورا پشت دیگرش دست با و کرد حلقه او تن دور دستی باقری آقای! خوشحال

:گفت مهربان و بوسید را او سر و شد خم

!شدی؟ ناراحتی! بابا! جان صبورا -

:گفت دلخور و برچیده لب صبورا

چون داری دوس رو صفا آقا فقط... نداری دوس رو صبا و صنم و من تو! نشم؟ ناراحت -

ریندا دوست رو ما ینی پس... دوستی پسر بابابزرگی، عین تو که میگفت عصمت عمه... پسره

دیروز صنم... نمیگرفتی بغلش و نمیکردی بوس رو صفا همش که داشتی دوسمون اگه! دیگه

کنی بوسش تو تا بشکنه صبا ی کله عین منم ی کله کاش میگفت

که صبورا برای دلش. انداخت بود، کرده کز آغوشش در که صنم به نگاهی نصرت آقا

کرد وادارش و کرده حقه صبورا کمر دور را دستش. سوخت صنم، آرزوی و بود شده جاری اشکش

:کرد نوازش را هایش مو و چسباند اش سینه به را او سر. بیاید آغوشش به که

Page 39: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 39

فاص اگه من! هوم؟ باشه، نداشته دوس شو بچه بابایی میشه مگه! بابا؟ دختر میگی چی -

من بودی، صفا قد بودی، کوچولو هم تو... س بچه که اینه واسه میکنم بوس و میکنم بغل رو

داره دوس دختراشم بابا! باشه؟! نگیا اینو دیگه... نیس یادت الان ولی میکردم بوست همش

و زد زل پدرش به کشید؛ چشمانش به را دستانش پشت و کرد بلند را سرش صبورا

:گفت معصومانه

!جدی؟ جدی -

:داد تکان سر نصرت آقا

!جون بابا آره -

آرام نصرت آقا. بوسید را اش گونه محکم و کرد حلقه او گردن دور دست زده ذوق صبورا

!بود هم هایش دختر بابای اما بود دوست پسر او. خندید

****

...پیش ماه یک و سال سه

Page 40: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 40

نیم. رفت کتابخانه جنوبی ضلع های قفسه طرف به و گرفت دست در را ها کتاب کارتن

در نفر دو فقط و بود نشده شلوغی ساعت هنوز انداخت؛ خالی تقریبا های صندلی و میز به نگاهی

و شیدک می بیرون کتاب مدام و بود سرگردان ها قفسه بین یکیشان که داشتند حضور کتابخانه

و شد خم. کرد باز قفسه های کتاب بین ای خالی جای و گذاشت زمین روی را کارتن. زد می ورق

.داد جا قفسه توی و کشید بیرون کارتن درون از بودند، رمان که را ها کتاب از تا سه

بیرون کارتن درون از داشتند، عرفانی و فلسفی موضوع که هم را دیگر کتاب چهار/ سه

خالی فضای لای از نگاهش که بود ها آن دادن جا مشغول. رفت کناری ی قفسه طرف به و کشید

دید، که را سیاهش چادر. برخورد شد، کتابخانه وارد که شخصی به ها قفسه و ها کتاب بین

:کوبید پیشانی به را دستش کف و داد بیرون کلافه را نفسش

!دیگه ماسیده رفتنش دانشگا امسالم میدونم من! خدایا... اومد باز -

و عینکی دخترک. برداشت قدم پیشخوان طرف به و شد ها کتاب باقی چیدن بیخیال

یاح البته که شد؛ شوق از پر دیدنش با بیابد، را او تا چرخاند می سر و گرداند می چشم که چادری

بالاتر را اش مربعی بزرگ عینک و انداخت زیر به سر!! کن درویش را چشمت که سرش توی زد

:فرستاد

!بنی آقا سلام -

Page 41: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 41

خواست می قلبش که این وجود با خسته، دل در به در عاشق ی زده فلک بدبخت بنیامین

:بگوید آرامش با کرد سعی و انداخت زیر به سر کند، حیایی بی

!خانوم سمیرا سلام -

:گفت حرصی و داد بالا دوباره را عینکش اشاره انگشت نوک با دخترک

!صنم بنی، آقا صنم! م نـ صـ نه، سمیرا -

:گفت اخم با و گرفت پهلویش به را دستش یک بنیامین

بنی، بگین بهم ندارم دوست من خب! م؟ نـ صـ شما ولی هستم بنی من طور چه! ا؟ -

در اون به این سمیرا، بگم بهتون ندارین دوست شمام

:گفت مظلومانه و گرفته عمیقی دم و کرد کج گردن صنم

!بنیامین؟ آقا! باشه -

!:بگیرد را آمدش و رفت در بناگوش تا نیش جلوی نتوانست دیگر بنیامین

Page 42: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 42

!خانوم؟ صنم بله -

!:نشود تابلو و باز خیلی لبخندش تا داد گیر دندان زیر را لبش ی گوشه صنم

امانت تا دو/ یکی و ببینم طنزتونو کتابای و جدید شعرای کتاب و جدید رمانای اومدم -

بگیرم

:فشرد هم به شدت به را هایش پلک و گذاشت سرش روی را دستش کف بنیامین

نداریم -

:زد زل او به متعجب نگاه با و پریدند بالا صنم های ابرو

!چی؟ -

ساعت به هم نگاهی نیم و چرخاند کتابخانه در را نگاهش. کشید عمیقی نفس بنیامین

ببیند؛ را صنم که نداشت خوبیت اصلا و آمد می دیگر ربع یک تا مرتضی آقا انداخت؛ اش مچی

روی به و داشت خبر خان بنیامین دل راز از که بود سال سه عزیز کار صاحب این که گرچه

Page 43: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 43

که زد هاشار او به بنیامین. کرد می نگاه حرکاتش و بنیامین به ویج و گیج صنم! آورد نمی مبارکش

او رس پشت متعجب و زیر به سر هم صنم. کرد حرکت کتابخانه ته طرف به خودش و بیاید دنبالش

!اردک جوجه مثل نه البته افتاد؛ راه به

خم رس بنیامین. کرد نگاهش منتظر و شد متوقف دیوار کنار هم صنم ایستاد، که بنیامین

:گفت حرص کمی و تأکید با داد، می تکان هوا در را دستش دو هر که همانطور و کرد

!..ندارین؟ کنکور دیگه روز پنج/ چار مگه شما! خانوم؟ صنم -

:کوبید راستش دست کف به را چپش دست پشت

شما! مخانو صنم بابا! خواستگاری؟ بعد و کنکور تو قبولی اول نگفتین من به شما مگه د -

امسالم رویه این با... شدا سال سه! شین بیخیال فعلا متابو کتاب دارین دوس کی هر جون رو

!بعد سال واسه ببندم دخیل امامزاده برم باز باید بدبختم من نمیشین، قبول

:داد بالا را عینکش و کشید عمیقی نفس صنم

ارمد استعداد توش که ادبیات و انسانی برم میخواستم اولشم از من که اولا! بنیامین آقا -

من دونین می که شما... نرفتم س، رشته مگه ادبیاتم گفت که حرفش اون و بابا خاطر به ولی

فحر جوری یه پس شد خوب خیلی بودم خونده یواشکی همش که این با انسانیم ی رتبه پارسال

نمیشم قبول پزشکی که خنگم انگاری که نزنین

Page 44: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 44

:نالید مستأصل و برچید لب

من خب... نمیره سرم تو زیست این اصن میخونم که جور هر و چی هر خدا به که بعدم -

قلب راست و چپ دهلیز و بطن میدونم، چه زبون نه میفهمم رو داستانا و شعرا و ها واژه زبون فقط

مغزم انگاری نخونما، جدید ادبی کتاب یه اگه الان... خوندم تونستم چی هر دیگه که بعدم...

ایروز بابا... شه باز مغزم و بخونمش تا ورمیدارم رمان دونه یه! کنه کاری هیچ نمیتونه! س گشنه

!!شه باز مغز که کرد کاری و داد استراحت حافظه به باید کرد، مرور نمیشه که آخر

و او دست از سال سه این در که بس از کوبید؛ اش پیشانی به دست کف با بنیامین

!:بودند شده صاف هایش چین بود، کوفته پیشانی به کنکورش

تو نمیرفت زیست اگه میدادین ترمتونو امتحانات جوری چه پس شما! خانوم صنم -

!سرتون؟

:گفت کنان من من و زد ای سرفه تک صنم

دیگه میدادم جوری یه... جوری یه خب... که ترم امتحان خب خـ -

Page 45: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 45

عملیات انجام و صبا و خودش های نوشتن تقلب سری صدقه از اش همه که نگفت ولی

هولکی هول برای بلند صدای با و وقفه بی های خواندن البته و ها آن سازی مفخی سری فوق

آخ ماند؛ نمی باقی مغزش در درس از چیزی دیگر امتحان یافتن پایان محض به و بود کردن حفظ

او صورت به زد زل بنیامین. رفت می انسانی هم اول از نبود، بقیه حدیث و حرف و اجبار اگر که

دیگر امسال که خواست خدا از وجودش عمق عمق از و داشت دندان زیر را لبش ی گوشه که

!پزشکی ی رشته در ادبیات عشق صنم شدن قبول بود محالات از گرچه!! بشود

****

طراوت برای هم خانوم سوره و بود هایش ناخون زدن لاک مشغول دیگر اتاق توی صبا

رنگ صورتی پیراهن توی را اش ساله چهار ی نوه مدام و دوخت می چین چین دامن با پیراهن

به و سه ی شبکه بود زده ده، ساعت هر معمول طبق نصرت آقا. کرد می کیف و کرده تصور

افخل بر بود، اخبار از بعد فوتبال انتظار در که هم صفا و بود نشسته شبانگاهی اخبار تماشای

ناریک مبل روی که این با صنم. کرد می نگاه اخبار به و نشسته پدرش کنار در مشتاقانه همیشه،

ندخوا می کتاب تلویزیون صدای و سر در داشت. نبود اخبار به حواسش اما بود نشسته ها آن مبل

!!سنجید می هم را تمرکزش طوری این مثلا و

کنکوری هوای و حال و کنکور به شدن نزدیک به مربوط که شد پخش گزارشی ناگهان

سمتش به یکهو او و زد می صدایش بنیامین که زمانی مثل درست صنم. بود برگشته بخت های

توی سیب به گازی صفا. گرداند تلویزیون طرف به سر و کرده فراموش را کتاب گشت، برمی

:چرخاند بود، تلویزیون زل که صنم سمت به سر لب، به نیشخند و زد دستش

Page 46: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 46

تو از میومدن داشتن دقت ذره یه اگه... نیستن بلد خوب کارشونو اصن گزارشگرا این -

و میکردن تهیه ای دقیقه نود گزارش داره کنکور ی تجربه سال سه از بیشتر که کسی عنوان به

میشدن امیدوار خودشون به کنکوریا ی همه اونوقت... میکردن پخش تلویزیون تو

به اخمی پر نگاه بود، برده ارث به خانوم سوره از را کردن نازک چشم پشت عادت که صنم

:گفت لبی زیر و کرد نازک چشم پشت و انداخت صفا

!بابا برو -

:کشید پسرش پشت به دست و خندید نصرت آقا

ه،ش قبول نتونسته خواهرت حالا... که بگه روش توی بزرگترو عیب نباید آدم جان بابا -

بگی اینجوری نباید تو

:گفت معترض و داد بالا را عینکش انگشتش نوک با صنم و شد عمیقتر صفا نیشخند

..پارسال من! شم؟ قبول کنکور نتونستم من! بابا؟ ا -

او شد؛ صنم حرف ی ادامه منتظر و کرد تنگ چشم نصرت آقا. کرد ای سرفه و آمد خود به

الپارس صنم که نگفتند هیچکس به و کرده یکی به دست صنم و صبا که دانست نمی هم هنوز

Page 47: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 47

اشتند نگه پنهان بود مشقتی اما فهمیدند زود بقیه البته! است داده انسانی کنکور تجربی، جای

. یدگز لب و انداخت زیر به سر صنم!!شد می بد خیلی فهمید، می اگر که نصرتی آقا از موضوع این

:گفت دلخور و برچید لب صنم شد، دار ادامه که نصرت آقا منتظر و خیره نگاه

و انسانی گفتی شما چون ولی... ادبیاته تو استعدادم و ندارم دوست تجربی من خب -

نیی... چیز همین واسه پارسالم خب... پارسالم... نرفتم نمیخورن، درد به و نیستن رشته ادبیات

نشدم قبول

:کشید آسودگی سر از نفسی صنم و انداخت بالا ابرو نصرت آقا

نون باهاش میتونی! اصن؟ میخوره دردی چه به ادبیات... نگفتم که دروغ بابا خب -

من بگی که ببری اونور و اینور خودت با و کنی قاب میخوای گرفتی مدرکتو فردا پس! درآری؟

درس میخوای اگه... هس منم کار که نوشتن داستان و گفتن شعر! چی؟ که خب! خوندم؟ ادبیات

صبا همین مثه... بیارزه که بخونی باید درسی یه دانشگاه، حلق تو بریزی رو شهریه پول و بخونی

!چیه؟ ادبیات... میخونه مهندسی داره که

:خندید صفا. ماندند ثابت کتاب کلمات روی نگاهش و انداخت زیر به سر دلخور، صنم

یکی یا و پزشکی آزاد میره زور و ضرب به آخر سر یا صنم آبجی این... میدونم که من -

!بشه چیزی یه اونجا شاید شوهر، ی خونه میره رفت، که صبورا آبجی عین و میاد

Page 48: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 48

دانست می چون نگفت چیزی اما انداخت صفا به تیزی نگاه و کرد وحشتناکی اخم صنم

صورت توی گردد برمی که زند می حرفی باز نصرت آقا آخرش و بالاست سر تف بگوید چه هر که

صدایش از که کوبید هم به محکم را اتاق در. رفت اتاق درون به کوبان پا و برخاست! خودش

طرف به را نگاهش. رفت انگشتش روی لاک رنگ از مقداری و خورد یکه زدن، لاک در غرق صبای

:کشاند کرد، پرت دستش کنار هم را کتابش و نشست تخت روی پر توپ با که صنمی

نریخت روتختی روی لاکه آوردم شانس! میکنی؟ طوری این چرا -

ار خودش. داد تحویلش یی"!بابا برو" لب زیر و انداخت او به سفیهی اندر عاقل نگاه صنم

تار چند که طوری کشید؛ را مویش کش محکم و برد دست. داد تکیه دیوار به و کشید عقب

بالشتش روی را مو کش! شدند آب پر سرش پوست درد از چشمانش و درآمدند ریشه از مویش

سر ات توپش او دید که صبا. شد خیره رویش روبه به پیشانی به اخم و سینه به دست و کرد پرت

!!بارانش گلوله از نشود سوراخ سوراخ تا کند سکوت داد ترجیح است، پر لوله

کسی که این از بود حرصی خیلی. ماند خیره رویش روبه به همانطور لحظه چند برای صنم

مهندسی داشت صبا که درست. داند نمی قدر و کند نمی درک را او های استعداد و علایق

هک این!! بود مخ و استاد کامپیوتر توی او ولی بود شده پدرش فخر موجب و خواند می کامپیوتر

روی هک کتابی به و فرستاد بیرون مانند آه را نفسش. شد می جا بی توقع و مقایسه دلیل نباید

خواند درس همسرش کمک به و کرد شوهر صبورا که این از بعد. شد خیره بود، کرده پرتش تخت

مه هایش دختر روی تواند می که فهمید نصرت آقا برسد، دبیری یعنی آرزویش به که شد موفق و

اما !!دانشگاه فرستاد را صبا مخالفت بی دلیل همین به و کند باز حساب شدن ای کاره یک برای

آن با شد نمی و شد نمی آب و نان هم ادبیات و بود ادبیات توی بیچاره صنم استعداد که حیف

!!کرد در رسمی و اسم

Page 49: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 49

یزیاد یا و قفل ذهنش یا گرفت می دلش وقتی همیشه. برداشت را کتاب حوصله بی صنم

ردنخو کتاب به تقریبا او برای خواندن کتاب البته شود؛ آرام تا خواند می کتاب شد، می مشغول

قدیمی رمانی. شد رمان ی ادامه خواندن مشغول و زد پس را خوانده های ورق!! بود شده تبدیل

تا داشت برش است، بهتر جدید های رمان این از خیلی از که بود گفته بنیامین چون ولی بود

از ار آن یکهو بنیامین که نفهمید هم صنم خود و نبود هم کتابخانه های قفسه توی اصلا. بخواند

نا به و شد می شروع زنش به شوهر یک عشق از و داشت پلیسی/ جنایی داستانی!! آورد کجا

هک بس فشرد دندان زیر لب هم حسابی و خواند وقفه بی ساعتی نیم صنم!! رسید می آباد کجا

بست محکم را کتاب که بود رسیده شصتم ی صفحه حدود به!! بود شوهری و زن اش هایی جا یک

:کوبید اش گونه به را انگشتانش نوک و

!سرم به خاک -

را ها چیز جور این که بود سخت صنم ذاتی حیای برای اما نبود هم بدی چیز خیلی البته

را کتاب شد، می جوری یک زیادی یا عاشقانه زیادی صحنه رمان یک در وقتی همیشه. بخواند

را کتاب دوباره و کشید عمیقی نفس و داد فرو را دهانش آب!! کرد می درشت چشم و بست می

.شد خواندن مشغول و کرد باز

****

در پشت همچنان صنم اما انداخت می بالا ابرو و کرد می درشت چشم مدام بنیامین

و وبیدک پیشانی به دست کف با بنیامین. بود زده زل او به اخم با و ایستاده رو پیاده در و کتابخانه

Page 50: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 50

و انداخت بالا چانه تنها صنم اما برود کنار که زد اشاره صنم به دست دو هر ی اشاره انگشت با

به حرص از بود نزدیک قدش هشتاد و متر یک و سن سال 62 با گنده، مرد. شد سینه به دست

زا و شده تمام کارش بود، ها خوان کتاب از یکی راهنمایی مشغول که مرتضی آقا!! بیوفتد گریه

هگون به و آمد می ابرو و چشم همانطور و نشد او حضور متوجه بنیامین آمد؛ بیرون ها قفسه پشت

!"!طرف اون برو بمیره تن این" یعنی که کوبید می اش

وسط که رسید ای عینکی و چادری دخترک به و گرفت را او های اشاره رد مرتضی آقا

و دکشی محاسنش به دستی و انداخت زیر به سر. انداخت می بالا ابرو مدام و بود ایستاده رو پیاده

تا کرد ای سرفه و رفت قفسه پشت و برداشت عقب به قدمی. ندهد بروز را اش خنده کرد سعی

متوجه مرتضی آقا کرد می فکر که خبر بی جا همه از بنیامین. بشود حضورش متوجه بنیامین

!!آورد کش را لبش و گذاشت سرش روی را دستش کف نشده، چیزی

زا و برداشت قفسه درون از کتابی کرده، جور و جمع را خودش بنیامین دید که مرتضی آقا

:رفت پیشخوان طرف به و آمده بیرون آن پشت

ود مشتریا از یکی... نگشتم رو پشت های قفسه من! بازم؟ داریم کتاب این از بنیامین -

ازش میخواد تا

ایستاده مغازه به پشت و درخت کنار که صنمی و رو پیاده به چشم ی گوشه از بنیامین

:گفت کتاب به توجه بی و حواس بی و انداخت نگاهی نشود، متوجهش مرتضی آقا مثلا تا بود

داریم ببینم بگردم میرم... ببینم میگردم... نمیدونم -

Page 51: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 51

:انداخت بالا چانه کند، مهار را لبخندش کرد می سعی که مرتضی آقا

میگردم میرم خودم... نمیخواد نه -

دید، مناسب را فرصت که بنیامین. رفت کتابخانه پشتی های قفسه طرف به و گفته را این

درخت کنار در و مغازه به پشت همچنان صنم. رفت بیرون مغازه از و انداخت اطراف به نگاهی

و خورده یکه بود، نکرده حس او ناگهانی حضور که صنم و کرد تند پا طرفش به. بود ایستاده

:گذاشت قلبش روی را دستش و کشید هینی

!ترکید م زهره وای -

:گفت حرص با و کرد خم سر بنیامین

..سمیـ وای! ترکید منم ی زهره د -

ی ادامه و شد صنم ی خیره دوباره سپس و گرداند دیگر سمت به سر و کرده نوچی

:گرفت را حرفش

Page 52: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 52

بچه عین چرا... میرفت ما دوی هر آبروی رو شما میدید مرتضی آقا اگه د! خانوم صنم -

وسط وایستادین... میام من اونور برین و بدین نشون رخ یه دارین کارم خب! میکنین؟ رفتار ها

آبرو وای... میان و میرن آدم همه این هیچ، مرتضی آقا اصن خب تو اون به زدین زل و رو پیاده

برامون نموند

:گفت طلبکار لحن و اخم با و فرستاد بالا را عینکش صنم

اونجا که کردم کاری خوب اصن! نیوفتین؟ پس که میگیرین پیش دست دارین الان -

وایستادم

:گفت متعجب و پرید بالا بنیامین های ابرو

!جـــــــان؟ -

:داد تکان سر و زده پلک بار چند بنیامین و گزید لب و کرد درشت چشم صنم

!چرا؟ شدین طلبکار یهو! شد؟ چی ینی اهــــه -

:کرد تنگ چشم و کرده اخم صنم

Page 53: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 53

!..جان؟ بگین همه به کردین پیدا عادت اخیرا نکنه ببینم -

:کرد اخم دوباره و انداخت بالا ابرو و داد بالا انگشتش نوک با را عینکش

!ن؟هـــــا زبونتون، سر افتاده که جان میگین کی به ببینم... بودینا نگفته حالا تا -

پسس و ماند خیره او به شده درشت چشمان و پریده بالا های ابرو با ای ثانیه برای بنیامین

هک فهمید دید، را او واکنش که صنم!! افتاد چین چشمانش ی گوشه که آمد کش قدر آن لبخندش

زیر به سر و کنان من من و گرفت دم!! شد سرخ و گرفت دندان زیر را لبش ی گوشه و گفته چه

:گفت

..چیزه ینی... چیزما من نکنین فکر وقت یه... منظورم که ینی... چیز ا -

:گذاشت کاره نیمه را او حرف و انداخت بالا ابرو آمده، کش لبخند همان با بنیامین

..جان گفتم مامانم به فقط هم اخیرا... رو منظورتون فهمیدم من خب -

Page 54: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 54

تگرف گزیدن لب با را لبخندش شدن عمیق جلوی بود، شده راحت خیالش گویی که صنم

!:رفتند می کردی رقص و بودند بسته ریسه دلش توی اما نخندد کرد سعی هم بنیامین و

ها میفهمه و میاد مرتضی آقا الان! اومدین؟ چرا نمیگین حالا خب -

جلوی نه البته داد می تکان را اش اشاره انگشت. کرد اخم دوباره و آمده خود به صنم

!:بود کوتاهتر او از شانه و گردن و سر یک آخر او؛ صورت

درآر حرص انقده... تهمت و خشونت و گریه همش! دادین؟ بهم دیروز بود چی کتابه این -

... آخرش زدم یهو... بخونمش کامل نتونستم اصن! شدم آب خجالت از هاییش جا یه وای... بود

!بود تلخ که آخرشم

او و نخندد تا فشرد را لبش. کشید گردنش پشت را دستش و انداخت زیر به سر بنیامین

:گفت شک با و کرد تنگ چشم! بود بر از را او های رفتار تمام صنم اما نشود اش نقشه متوجه

مرور سر برم و نخونم و کنم ول رو کتابه من که این برای نکنه! بنیامین آقا ببینم -

نبود که ها قفسه تو! آوردین؟ کجا از رو کتابه این اصن! هان؟ بهم، دادینش

مانه آورده؛ بیرون کتابخانه انبار ته های جعبه از را کتاب این که بگوید ترسید بنیامین

دنگر!! بازیافت برای رفتن انتظار در و هستند پوره پاره و قدیمی های کتاب از پر که هایی جعبه

:گرفت خود به کند، می آب را صنم دل دانست می که مظلومی های قیافه همان از و کرد کج

Page 55: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 55

خواستگاری بیام و بدین کنکور منتظرم ساله سه من! دیگه بدین حق خب! خانوم؟ صنم -

سالم یه و بیست/ بیست من و میومدین که هایی موقه همون و سالگی شونزده همون از اصن...

باید حتما که دادین گیر و بهتون گفتم جدی ساله سه که حالا ولی... کرد گیر پیشتون دلم بود،

یدمکش انتظار همه این! دیگه بکنین منم فکر خب بذارم، پیش پا من بعد و شین قبول پزشکی

یه میکنم خواهش... خورد دردتون به شاید کنین مرور ذره یه آخرم ساعتای و روزا همین... خب

!دیگه باشین دلمم و من فکر به کم

ستدو هم خودش که البته! خدا بنده بنیامین برای بود سوخته دلش و بود زیر به سر صنم

در ندتوا می که کرد می ثابت نصرت آقا به شده طور هر باید اما دربیاید بلاتکلیفی این از داشت

قهعلا وجود با و هوشش و خود اثبات برای لجبازی یک توی بود کرده گیر!! شود قبول هم پزشکی

کشید یعمیق نفس. بگذرد پزشکی کنکور در قبولی خیر از توانست نمی داشت، بنیامین به که ای

:برچید لب و

..آخه بنیامین آقا -

:کرد قطع بنیامین ی دستپاچه کلام را حرفش

! رینب برگردین، که این بی شمام... بخرم نپتون یه که بقالی میرم من خانوم صنم! اوه اوه -

!خداحافظ... میزنه حرف یکی با داره و وایستاده قفسه کنار اونجا مرتضی آقا

Page 56: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 56

. برداشت قدم راست طرف به و کشید پیش را چادرش و داد فرو را دهانش آب صنم

دانست مین بنیامین. رفت بقالی به فورا و انداخت کتابخانه ای شیشه در به نگاهی نیم هم بنیامین

برای مغازه از رفتنش بیرون دارد یعنی خرد، می نپتون او وقت هر که داشت خبر مرتضی آقا اما

!!کند می مالی ماست را صنم با صحبت

****

چادر ی گوشه با. کشید زمین روی را کفشش نوک و فشرد آیفون ی دکمه روی را دستش

:کرد غرولند لب زیر و شد خودش زدن باد مشغول

!اه! دیگه کنین باز -

ردهک پرتاب بالا به را آن حسابی گربه بچه یک که بود شده کاموایی کلافی شبیه ذهنش

!بودش زده گره هم در و بود

موضوع مشغول ذهنش بار یک قدم دو هر و بود کرده گز پیاده را شان خانه تا کتابخانه از

ی خسته دل شد؛ می ختم چیز یک به هم جدیدش موضوعات تمام البته که بود شده جدیدی

!!بنیامین

Page 57: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 57

چادرش گذاشت حیاط توی را پایش که این از بعد بلافاصله او و شد باز کلامی هیچ بی در

شده اتو تازه ی پارچه بوی چادرش بودند؛ کرده باران آتش را ها خیابان انگار. برداشت سر از را

!!ندارد بخارپز زمینی سیب یک از کمی دست هم خودش کرد می حس و بود گرفته

که بنیامین به شده مشغول ذهن اما چرخاند پذیرایی و هال در نگاه و کرد باز را خانه در

!نبود دادن سلام به حواسش

روی شده پهن ی سفره دور طراوت. رفت جلوتر کمی و آویخت در کنار آویز به را چادر

چنگال یک و قاشق یک کدام هر توی و بودند شده چیده ترتیب به ها بشقاب رویش که زمین

با زدن افتخار دور حال در که قهرمانانی مثل هم را رنگش زرد بادکنک و دوید می داشت، قرار

!!داد می تکان و بود گرفته بالا هستند، پرچم

روی را دیس. رفت سفره طرف به دست، به پلو لوبیا دیس و آمد بیرون آشپزخانه از صبا

زا آشپزخانه به رفتن برای صنم. داد تکان هوا در و برد بالا را دستش جفت بعد و گذاشت سفره

:شنید را اش لبی زیر غرولند که گذشت کنارش

!شنوا؟ گوش کو... سوزه می پوستم! ندید من دست داغ دیس گفتم بار هزار -

:انداخت بالا ابرو افتاد، صنم به که نگاهش

من گردن افتاده کارا ی همه! دیگه خونه بیا زودتر خب! سلام علیک -

Page 58: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 58

دیوار کنار. رفت آشپزخانه به و داد تحویلش "بابا برو" یک با را "سلام" جواب صنم

کرد؛ می خرد پیاز نهار سالاد برای و بود نشسته زمین روی صبورا. ایستاد

زار بدون طور چه صبورا بفهمد که بود این صنم های دغدغه بزرگترین از یکی همیشه

!:کند خرد پیاز تواند می زدن

!صبورا سلام! مامان سلام -

های کاسه در ریختن ماست مشغول خانوم سوره و دادند را او "سلام" جواب دو هر

.رفت اتاق سمت به و شد خارج آشپزخانه از صنم.شد کوچک

.آمد صفا و نصرت آقا دادن سلام و ورود صدای که بود هایش لباس تعویض مشغول

اهنگ و بنیامین فکر کرد سعی و ماند اتاق دیوار و در به خیره و ویج و گیج ای دقیقه چند

سفره سر همه که شد خارج اتاق از وقتی!! دهد هول مغزش ته به فعلا را مستأصلش و عاشق

اضرح سفره سر نفر یک اگر حتی خانه، این در بود؛ نزده بشقابش به دست کسی. بودند نشسته

اعضا تک تک برای قانون این. نداشتند هم را برنج یک برداشتن حق حتی دیگران شد، نمی

.بود تغییر قابل غیر و استوار

Page 59: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 59

وفقم زیاد اما نباشد فرزندانش بین تبعیضی هیچ که بود کرده را تلاشش تمام نصرت آقا

:رفت سفره کنار به صنم!! صفا برای کرد می قل قل قلبش اعماق چون نبود

کردم معطلتون ببخشید! صفا سلام! بابا سلام -

همه این کجا از نبود معلوم که ای چهارساله دخترک. نشست طراوت کنار و گفت را این

! باشد گرفته سامان همه این توانست می طور چه کوچکش مغز اصلا و داده جا ذهنش در لغت

قرار دهانش حائل را دستش و شد مایل صنم طرف به پارچ، توی نارنجی ی نوشابه ی خیره طراوت

:کرد زمزمه و داد

داره ضرر برات! نخوریا نوشابه باشه حواست! صنم خاله -

و ردک می تأکید تغذیه روی همیشه هم بنیامین. فرستاد بالا را عینکش و زد لبخندی صنم

!!است دیوانگی نانوایی ی کوره در زدن شیرجه ی اندازه به پفک و چیپس داشت اعتقاد

الچنگ و قاشق سمفونی صدای بعد ای ثانیه و بردند پیش دست و گفته "الله بسم" همه

!!شد بلند سکوت، رهبری به ها

تشکر خانوم سوره از و فرستاد جلو را بشقابش و کرد تمام را غذایش همه از زودتر صفا

:نشست تر عقب کمی و کشید دهانش دور دست. کرد

Page 60: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 60

بگیرم لباس میخوام! خرید؟ بریم میای ظهر از بعد صبا... راستی بود رفته یادم! آهان -

به کرد، می تأکید اضافی های لامپ کردن خاموش روی همیشه که برقی بابا مثل طراوت

:آمد حرف

!کنه شکر رو خدا غذا بعد باید آدم! خان صفا دایی -

همه لب به لبخند همیشه بیگاهش، و گاه های اخطار و طراوت. کشید عمیقی نفس صفا

.آورد می

مثلا ویا است ادب بی بخورد کس هر و دارد ضرر پفک که تیتروار، های جمله با را دخترک

زبانش ورد حالا و بودند پرورده است، آمپول اش نتیجه چون خورد زیادی را سبز گوجه نباید

این غالب و تکراری ی نتیجه اما داد می دق را همه شدیدا گاهی چند هر! بود شده جملات همین

!!بود رفتن صدقه قربان تأکیدی، و ایمنی های توصیه

جلوه اهمیت بی کودک چشمان جلوی را تأکیدی جملات این اگر که داشت اعتقاد صبورا

!آمد خواهد بار اشتباه هم او دهیم،

Page 61: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 61

دافرا تک تک های بشقاب ی مانده باقی های قاشق تنها تا ماند منتظر و کرد سکوت صفا

!شود تمام خانواده

ی درباره بحث مشغول صفا و صبا و شده خالی ها بشقاب ی همه دقیقه، دو/ یکی از بعد

!سفره کردن جمع برای کردند همت هم ها خانوم ی بقیه و شدند بخرند، باید که هایی لباس

:گفت تلویزیون، روی روبه بالشت به زده تکیه نصرت آقا

سره یه خرید بریم هم با که کنم می راه به رو کارامو منم -

حتی. داشت نگه دست ای لحظه گذاشت، می سینی یک در را ها لیوان داشت که صبورا

!برداشت صحبت از دست ای لحظه هم برود خرید به صفا با خواست می خودش که صبا

:گفت دلش توی و کرد غنچه را هایش لب صنم،

هم با باشید خوش هم صفا و شما... خرید میرم بنیامین با خودم روزی یه -

:اشدب بقیه به رو که شد متمایل عقب سمت به کمی و گرفت را حرفش ی دنباله نصرت آقا

Page 62: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 62

خرید هم... خونوادگی هم دور بریم... دفه یه دیگه بیاین هم ها بچه و تو! خانم سوره -

میزنیم دوری یه هم و میکنیم

هک صنم! نه یا آیند می که پرسید صبورا و صنم از ابرو حرکت با و گرداند چشم خانم سوره

و باشد ماشین سوار خواندن، درس و ماندن خانه در جای به داد می ترجیح! نداشت فرقی برایش

قصه و کند تخیل گذرند، می چشمش جلوی از ها درخت که همینطور و بکشد پائین را شیشه

!بسازد

بروند که خواست می اصرار با و کشید می را تونیکش داشت که طراوت دست اما، صبورا

:نشاند زمین روی خود، کنار را او و کشید را

یه و کنم جور و جم کم یه که خونه برم... میاد مأموریت از حمید امشب! خدا به شرمنده -

بخوره گرده برمی کار سر از خسته وقتی که کنم آماده شامی

ضرر گفت می همیشه صبویش مامان که خواست می را هایی بهشت در یخ دلش طراوت

یم توصیه همه به که درست! خرید می برایش یواشکی رفتند، می بیرون هم با وقتی صفا و دارد

!!داشت را هایش توصیه ندادن انجام حق خودش اما نخورند ها چیز این از کرد

می یاد به که را خسته حمید اما بود تنگ همی دور و خانواده با بودن برای دلش هم صبورا

!شود مواجه خاموش چراغ با گردد برمی خانه به وقتی آمد نمی دلش آورد،

Page 63: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 63

ای دقیقه چند اگر امشب که رفت فرو فکر این در داد، را مثبتش جواب که همین صنم،

نگشتا ناخن شستش، انگشت ناخن با! بکشد پیش را طفلک بنیامین بحث شد، تنها پدرش با هم

کرف بنیامین به وقتی. بود رسیده حلقومش نزدیکی به قلبش استرس، از و فشرد می را اش اشاره

کرد، یم فکر اش باقری بابا برای بنیامین بحث کشیدن پیش به وقتی و گرفت می آرامش کرد می

!استرس

:گفت ،"بشنود دیوار تا گفتن در به" شیوه به و خانوم سوره به رو کنایه با نصرت آقا

... برده داشته برش اومده پسره... مردمه مال دختر گفتم می هی! خانم؟ یادته -

بیاد باهامون شام یه نداره وقت حالا میذاشتیم دل و جون واسش که کوچولویی

یم کاری هر بیچاره. فرستاد بیرون را عمیقش نفس و کشید سفره روی دستمال، با صبورا

پیش طلا سر دو چوبی بلکه دید نمی صبورا آینه توی را خودش! خورد می طرف یک از کرد

:گفت شرمنده لحنی با!! گرفت می جان چشمش

من، خاطر به زده هاش علاقه از وقتا خیلی که حمید فقط! بابا نیست اینجوری خدا به -

خب داره گناه

:گفت و کرد صفا به رو و انداخت بالا ای شانه نصرت آقا

!خودش واسه کرده قرق خواهرتو جوری چه ببین! دوماد آقا این از بگیر یاد -

Page 64: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 64

تصویر طلا سر دو چوب همان! خمیدند هایش شانه و داد اش چهره به زاری حالت صبورا

!بود برایش مناسبی

****

خود مبارک حضور از قشنگ، گردنبند آن نخریدن خاطر به را نصرت آقا مثلا خانوم سوره

هم با آسمان تا زمین اوضاعشان و حال که دخترش دو بین و کرده محروم راننده کنار صندلی در

زهمغا و ها ماشین گذر به و داده تکیه پنجره ی شیشه به را سرش صنم. بود نشسته داشت، فرق

شب یک هوای آیا که کرد می فکر این به داشت بود؛ شده خیره چشمش پیش از ها آپارتمان و ها

نچنی در ها رو پیاده کردن متر برای بنیامین با تواند می بعدا و هست نفره دو هم مهتابی و صاف

پر غزم در بنیامین حضور از حکایت هم لبش ی گوشه کمرنگ لبخند آن! نه یا بیاید بیرون شبی

!داشت رویایش

می نظر تبادل و بحث دانشگاهش دوستان از یکی با داشت و بود گوشی توی سرش صبا

درون از را نگاهش نصرت آقا. فرستاد بالا را ها آن و کرد فرو هایش مو در را انگشتانش صفا!! کرد

:دوخت خانوم سوره پیشانی روی اخم به جلو ی آینه

!درکه؟ بریم یا دارم نگه رستوران یه جا همین! خانوم میگم -

Page 65: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 65

یگران طلای گردنبند نداد؛ آینه درون از شوهرش منتظر نگاه به نگاه عمد، به خانوم سوره

!:تمام و خواستش می خانوم سوره اما بود

!تازه؟ درکه بری میخوای شما بعد خورد، رو بزرگه کوچیکه، روده -

ی معده اگر! کرد اخم و برخورده غرورش به نصرت آقا اما نیاوردند خود روی به که ها بچه

کت که دهد نشان خانوم سوره به که این برای قطعا کرد، نمی خطر اعلام گرسنگی زور از خودش

سیبیل و کرد باد را هایش لپ!! گرفته بلا خندق آن از امان اما رفت؛ می هم درکه تا اوست، تن

را خودش خیلی همیشه کرد؛ جمع را صورتش افتاد، او به نگاهش آینه توی از که صبا و جوید

!آید می بدش جویدنش سیبیل این از که نگوید پدرش به تا کرد می کنترل

. داشت نگه رستورانی روی روبه نصرت آقا که این تا گذشت سکوت در ای دقیقه چند

خمیر چسباندن برای تنور شدن گرم انتظار در نانوایی مانند بود، خودش هوای و حال در که صنم

تغییر پژو به پیکان از بود وقت خیلی که ماشین از همه. افتاد جانش به دلشوره دوباره و شد

.کشید بالاتر سرش روی و کرد باز را چادرش خانوم سوره. شدند پیاده بود، داده ماهیت

! دشون دور کمی بقیه تا شد کردن پا آن و پا این مشغول و ایستاد ماشین کنار همان صنم

داشت هم نصرت آقا و بودند برداشته رستوران سمت به قدمی چند خانوم سوره و صفا و صبا

:گرفت دم و فرستاد بالا را عینکش صنم که زد می را ماشین ریموت

!بابا؟ -

Page 66: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 66

کنارش که صنمی سمت به صفا قامت و قد از نگاهش و پریدند بالا نصرت آقا های ابرو

:شد کشیده بود، ایستاده

!بله؟ -

!:شد زیاد قدر این زبانش وزن و رفت بالا قدر این هوا دمای یکهو چرا که نفهمید صنم

..امم... چیزه چیـ! اممم -

رستوران در جلوی کرد، نمی حس سرش پشت را صنم و همسرش حضور که خانوم سوره

کمی بشنود، نصرت آقا که جوری را صدایش اطراف، به توجه با و کرد تنگ چشم و چرخاند سر

:برد بالا

!نصرت آقا -

رهاشا رستوران درون به ابرو با نصرت آقا. شد کشیده سمتش به باقری آقای و صنم نگاه

!"!میایم مام برو شما" یعنی که زده

Page 67: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 67

:دوخت صنم به را نگاهش سپس و

!جان؟ صنم داری کارم چی نمیگی -

پدرش "صنم" باید امشب همین دقیقا که ریخت شانسش سر بر خاک دلش، توی صنم

!:ها بود خفه خیلی هوا و گرفت دم و کرد ای سرفه!! بشود دار "جان"

..بگم... چیزی یه یـ میخواستم میخواسـ! اممم -

:کرد تر را اش شده خشک لب

..یه یـ من! اوووم... من... چیزه! اممم... که ینی بگم، جوری چه -

:گفت کلافه و کرد اخم بود، شده گیج پاک که باقری آقای

!میکنی؟ من و من چرا! حرفتو بگو زودتر! بابا صنم، -

انتظار هم بعد و بزند پدرش به بنیامین از حرفی طور چه که کرد فکر و گزید لب صنم

!:باشد نداشته را نصرت آقا دهان از دار کش و بلند "!گفتی؟ چی" یک درآمدن

Page 68: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 68

..آ یه! اوووم... یه بابا -

مصن قول به گوشی همان خورد؛ زنگ نصرت آقا گوشی که بود نشده کامل گفتنش "آقا"

باقری آقای!! بخردش تا کردند راضی را نصرت آقا دردسر، و زحمت کلی با که "شکن گردو"

صنم از قدمی چند. یافت آن چپ جیب در را اش گوشی آخر سر و کرد لمس را کتش های جیب

چند و بوده بخاری نصرت آقا که گویی کشید؛ عمیقی نفس صنم. کرد وصل را تماس و شد دور

و مکالمه مشغول نصرت آقا به مستأصلی و زده حسرت نگاه!! باشد آورده خنکا شدنش دور قدم

هم سفید هایش دندان عینهو بنیامین، های مو اگر که کرد فکر و انداخت رستوران ای شیشه در

اهر باید پس!! بگوید نصرت آقا خود به مستقیما را خواستگاری ی مسئله تواند نمی او بشود،

یمشت دیزی یک هوس فرداشب مادرش، و بنیامین که نباشد بد شاید و بگیرد پیش در دیگری

!بکنند

****

داد، می نشان را صبح ده که ساعت به نگاهی نیم و کرده پرت بالشت روی را کتاب

و استراحت و آزاد ی مطالعه به فقط را آخر ی هفته که بود داده قول خود به که این با. انداخت

و شکست را قولش که افتاد جانش به استرسی چنان امروز اما بگذراند مرور ساعت سه/ دو روزی

مه شکمش و نداشت کشش مغزش دیگر. کردن مرور به نشست صبحانه، بی صبح، نماز از بعد از

و کرد می ثباتی بی و سرما احساس که بود افتاده پایش کف انگار فشارش. کرد می قور رو و قار

!رفت می ضعف هم دلش

Page 69: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 69

ار عینکش. کشاند تخت ی لبه طرف به را خودش و فرستاد عقب را نامرتبش و باز های مو

هیچکس. مالاند انگشتانش نوک با را هایش پلک های گوشه و برداشت چشم از لحظه چند برای

و ودب پسر سلامتی نا خب بود؛ رفته خانه سفره به نصرت آقا با معمول طبق که صفا. نبود خانه در

رفقایش از را مسئله این همیشه و نداشت دوست را خانه سفره در کار گرچه! پدر راست دست

انهخ سفره به او با ها تابستان و داده خرج به سیاست پدر، حمایت داشتن برای اما کرد می مخفی

گوشت مجلس " نصرت آقا قول به یا زنانه مجالس این از یکی به گویا هم خانوم سوره. رفت می

!بود رفته ولی کجا، نبود معلوم هم صبا و بود رفته "!خوری مرده برادر

یرو را عینکش و چسباند رنگ شکلاتی ی برجسته نقش موکت به را هایش پا کف صنم

قعیتمو تغییر آشپزخانه به اتاق از و برخاست تخت ی لبه گرفتن با و رمق بی. برگرداند چشمش

درون از را پنیر قالب! افتاده پائین فشار و گرسنگی و ضعف زور از رفت می گیج سرش. داد

شا لقمه که طور همان و نشست میز پشت. گرفت خود برای بزرگی ی لقمه و کشید بیرون یخچال

.رفت فرو فکر در نامعلومی، ی نقطه ی خیره زد، می گاز را

را هایش تست کتاب و خوانده را تجربی دروس توانش تمام با پارسال، جز به که این با

اگر و ببندد امید هم زیاد پزشکی ی رشته در قبولی به تواند نمی که دانست می ولی بود، خورده

ننداشت از جدای! داشت برمی بیهوده تلاش این از دست قطعا نبود، پدرش به هوشش اثبات بحث

به اصلا و داشت هراس انداخت، می گردنش به که مسئولیتی و پزشکی از تجربی، در عداداست

برای قدر آن شد، می پزشک اگر مطمئنا! مردم نزار حال دیدن خورد نمی او لطیف ی روحیه

!!گرفت می افسردگی نرسیده، ماه به که خورد می غصه بدشان حال و بیمارانش

را حصیری نانی جا و پنیر قالب رفت، می ضعف هم هنوز دلش که جایی آن از و برخاست

ظارانت یاد و شد پنیر و نان با خود از پذیرایی مشغول. گذاشت میز روی و برداشت کابینت روی از

Page 70: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 70

این به و جوید می حرص با را لقمه!! درآمد داغانش اعصاب جویدن اشتغال به هم عاشق بنیامین

مادرش و بگذارد پیش را پا که بگوید بنیامین به و برود کتابخانه به پا توک یک که کرد می فکر

:نالید دستش، در ی لقمه ی خیره و کوفت سرش به آرامی ی ضربه!! بزند بالا آستین هم

راپس و دختر این عین حالا! حله بخرین، شکنم گردو گوشی یه! بنی آقا گفتم دفه صد -

تا برم نمیشدم مجبور مواقعی همچین تو حداقلش... که بزنیم حرف هم با هی نیست قرار که

!خدا ای... کتابخونه

مراهه تلفن گوشی به اعتقادی که بود نوادر آن از بنیامین. کرد فوت بیرون به را بازدمش

همراه تلفن به نیاز کردنش پیدا برای که رود نمی ای مخفی جای که گفت می همیشه و نداشت

جالب شخصیت عاشق که بود شده باعث هم همین اصلا و خودش برای داشت جالبی عقاید! باشد

.بشود صنم

نمی که هم کتابخانه به. گرفت عمیقی دم و کرد فرو دهانش در کاملا را اش لقمه صنم

غلطی چه باید که دانست نمی داشت، برمی را گوشی مرتضی آقا اگر چون بزند زنگ توانست

!!بود چاره راه تنها تاکسی و یازده خط از استفاده همیشه، معمول طبق فقط پس! بکند

***

سر اش حوصله. فرستاد بالا را ها آن و برد فرو هایش مو در را دستش دو انگشتان صفا

. بود زده بیرون خانه سفره از و کرده راضی جوری یک را نصرت آقا خاطر، همین به و بود رفته

Page 71: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 71

و رضا و رهام با هم ظهر از بعد و بکشد دراز کولر زیر و بگیرد دوشی و برود خانه به داشت قصد

.باشند هم با تا بگذارد قرار سیاوش

که چادری دختری روی نگاهش ای لحظه برای داشت، برمی قدم رو پیاده در که طور همان

مگر و کرد تنگ چشم. ماند ثابت بود، بلند قد پسر یک با صحبت مشغول و بود پدیدار نیمرخش

اش پیشانی روی اخمی!! نشناخت؟ را او صنم، کوچک بینی و بزرگ مربعی عینک روی از شد می

یخیل و ها ماشین بوق صدای و سر. ایستاد ای مغازه دیوار کنار و رفته پیشتر قدم چند و نشست

.بشنود را دو آن صدای توانست نمی دلیل همین به و آمد می دیگر های چیز

مصن بینی برعکس اش بینی انداخت؛ جوان پسر صورت به دقیقی نگاه و برد پیش سر

وابر و آمدند می نظر به ای قهوه فاصله آن از چشمانش! نبود بزرگ هم زیاد ولی نبود کوچک اصلا

ای لحظه برای. نبود صورتش توی سیبیل و ریش از هم خبری. بودند پشت پر و کشیده هایش

تا چرخاند اطراف در را نگاهش و برد عقب را سرش که شد کشیده سمتش به جوان پسر نگاه

.بودند هم با صحبت مشغول کتابخانه یک روی روبه دو آن. بسنجد را اوضاع

:گفت ناباورانه بود، متعجب شدت به که بنیامین

!واقعا؟... مامان با شب من... من که ینی! الان؟ گفتین جدی! خانوم صنم -

Page 72: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 72

:افتاد خنده به صنم که گفت ذوقی چنان با را "واقعا"

ونهخ سفره برین مادرتون با شب شما... بگم چیزی بابا به نتونستم خودم من! دیگه آره -

!کنین کاریش یه خودتون دیگه نمیدونم دیگه... و

تا وبیدک اش گونه به گنجید، نمی باورش در صنم ناگهانی آمدن کوتاه این اصلا که بنیامین

:گفت کرده هول صنم! است بیدار که شود مطمئن

!میزنین؟ خودتونو چرا! بنیامین؟ آقا وا -

که آمد کش قدر آن لبخندش بود، کرده حاصل اطمینان خودش بیداری از که بنیامین

!:شود پاره هایش لب نکند که ترسید ای ثانیه برای صنم

!نیستم خواب من وای! بیدارم وای! بیدارم خدا وای! بیدارم -

داشت، نظر زیر را دو آن یواشکی که صفا و! نخندد او ی کودکانه ذوق به نتوانست صنم

:گفت دلش توی و شد یافته مجرم کارآگاهان مانند

!صنم آبجی بینمت می ناهار سر! طور این که -

Page 73: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 73

****

دبو نصرت آقا! چنگالی و قاشق سمفونی اجرای مشغول و بودند نشسته سفره دور همگی

دستپخت از باید را ها شام و ها ناهار اما داشت خانه سفره خودش که این با که عادت این و

این. خورد می اند، نشسته فرزندانش و همسر که ای سفره دور و خودش ی خانه در و عیالش

اش خانه اعضای تمام خوردن، غذا ساعت نیم سر حداقل که بود نصرت آقا زندگی قوانین از جزئی

اش خانواده حضور به پشتش مردی هر اما بود ای ساخته خود مرد که درست. ببیند هم کنار در را

!دیگر است گرم

حضور "!بزنه حرف غذا وسط نباید آدم" که هایش توصیه و طراوت که جایی آن از

:انداخت نصرت آقا به نگاهی نیم و داده فرو را اش لقمه راحت خیال با صفا نداشتند،

خونه سفره بیام غروب احتمالا... استخر برم دوستام با میخوام ظهر از بعد من بابا -

سفره وسط رنگ صورتی کوچک سبد توی از سبزی پر چند و برده پیش دست نصرت آقا

:برداشت

برات روز فردا که دوستا با گذار و گشت و رفتن استخر! خان صفا میشی هوا به سر داری -

!نبودی؟ بیرون دوستات با ای جمعه همین مگه تو! پسر نمیشه آب و نون

Page 74: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 74

دنش متوجه بشقابش، درون ی قیمه گوشت جان به بود افتاده چنگال و قاشق با که صنم

:اوست به صفا کلام ی طعنه که

..هواترن به سر که بعضیا والا -

:داد ادامه و کرد پر را قاشقش و کرده ای مصلحتی ی سرفه

هک برسیم تفریحات این به ذره یه باید الان... داریم کنکور دیگه سال ما! بابا که بعدم -

دیگه باشه درس به حواسمون ی همه موقه اون

پرسشگری لحن با او، ی خیره و کرد تنگ چشم صفا، نامربوط توجیه به توجه بی صبا

:گفت

این اطرخ به اگه! بود؟ من به منظورت هواترن، به سر بعضیا گفتی که این! ببینم کن صبر -

کارا چی و میرم ها کجا دارن خبر بابا و مامان که گوشیه تو سرم و بیرون میرم هی که گفتی

!آقا میکنم

را صفا دهان تشرش و کرده اخم کرد؛ رها بشقاب توی را اش شده پر قاشق خانوم سوره

:بست بود، شده باز دادن پاسخ برای

Page 75: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 75

بزنه حرف نباید که غذا سر آدم! دیگه بسه -

:پارچ برداشتن برای کرد دراز دست و انداخت بالا ابرو صفا

ها گذاشته تأثیر روت طراوت! مامان -

بگیرد، را اش خنده جلوی نتوانست اما کرد تلاش خیلی که صبا و نصرت آقا و خودش

خما خانوم سوره! خندند می چه به بقیه دانست نمی که حالی در زد لبخند تنها صنم اما خندیدند

استرس !نشد متوجه صنم هم باز البته که بیاید؛ دستشان کار حساب تا کرد بقیه ی حواله غلیظی

و بنیامین حضور از خود برای و کرد می را شب فکر اش همه!! کرد می منهدمش درون از داشت

پر لحن که بود شده بلند ها چنگال و قاشق صدای دوباره. بافت می خیال خانه سفره در مادرش

:آورد خود به را او صفا ی کنایه

..نبود تو به اصلا منظورم من صبا، حال هر به -

الاب راه نیمه تا را اش شده پر قاشق و زد اشاره بود، نشسته صبا کنار که صنم به ابرو با

:آورد

خونه از بینن می دور رو همه چشم تا و دارن کنکور فردا پس که بعضیاس به منظورم -

بیرون میرن

Page 76: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 76

تنگ همه نگاه. برد فرو دهانش در را قاشق اش، خانواده اعضای تک تک به خیره صفا

شبیدار خواب از گردنی پس با انگار که صنم. شد کشیده بیچاره صنم طرف به پرسشگر و شده

:کرد درشت چشم بودند، کرده

!مــــن؟ -

:برداشت ها سبزی سبد درون از ای تربچه و زد نیشخند صفا

همیشه که هه کتابخونه اون دم که دیدمت میومدم خونه سفره از داشتم! آبجی بله -

بودی میری،

یک از فراتر ماجرا که بود این نشانگر صفا لحن. ماند ثابت صنم روی همه نگاه دوباره

روف را دهانش آب صنم. خواستند می توضیح صنم از نگاهشان با همه و بود ساده رفتن کتابخانه

اصب که شد سرخ صورتش و شده شدید اش سرفه. افتاد سرفه به و کرده گیر گلویش در که داد

هک نگاهی با نصرت آقا گرفت، آرام که کمی. داد دستش به آب لیوانی و کوفت پشتش به محکم

:شد خیره او به کرد، می پسش و پیش نسل هفت ی کرده گناهان اعتراف به وادار را آدم

!صنم؟ چیه قضیه -

Page 77: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 77

فشار هایش کلیه به بدجور اما باشد آرام کرد سعی و گرفت دم و انداخت زیر به سر صنم

!:بود آمده

..فقط کتابخونه رفتم... رفتم پا توک یه یـ! بابا هیچی هیـ -

زد می داد و بود طور همان هنوز نصرت آقا نگاه کشید؛ بالا حدقه در چشم و گفت را این

:"!خودتی" که

!..اممم... راستش را خب خـ -

!:زندگی یا مرگ یا بست؛ پلک و کشید عمیقی نفس

ونجاا من نیست بعد... میکنن کار کتابخونه اون تو که هستن بنیامینی آقا یه راستش -

خواستگاری ازم و بشناسه منو ایشون که شده باعث این میرم، و میام زیاد که ساله چند و عضوم

... هک رفتم بود، منتظر خیلی ایشون چون خب ولی... ولی دارما کنکور گفتم من بعد... بعد... کنه

مرو ولی بگم شما به خودم اول میخواستم آخه... آخه... بزنن حرف مامانشون با که بگم که رفتم

بکنن بکنن، میخوان کاری هر که بگم ایشون به گفتم... نشد

به شروع کتری مثل حالا همین که شده داغ قدر آن کرد می احساس. کشید عمیقی نفس

جایی آن از اما داشت نگه بسته را هایش پلک طور همان ای لحظه چند!! کرد خواهد زدن سوت

Page 78: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 78

پلک مآرا آرام بود، زنده هنوز او و بودند نگذاشته دنبالش بیل با یا و نشده باران تیر اسلحه با که

!!کرد باز

نآ با بود خنده آخر اش قیافه و بودند پریده بالا هایش ابرو صبا. بود زده نیشخند صفا

اهنگ آن از خانوم سوره نگاه!! بود مانده ثابت بازش، نیمه دهان به رفتن راه ی نیمه در که قاشقی

پیدا خواستگار از غمگین و شادی از شده چراغانی و کنجکاو و سرزنشگر بود؛ وجهی چند های

صنم وجود عمق تا نگاهش و داشت پیشانی به غلیظی اخم اما نصرت آقا!!! دومش دختر کردن

:انداخت زیر به سر صنم. سوزاند را بیچاره

انبی میخواستن اول از ینی... همینطور بنیامینم آقا خود... نرفتما کج من خدا به بابا -

هتاز من خب... چیزه... کنم فکر ازدواج به نمیخواستم و بودم کنکور گیر من ولی خواستگاریم

شونای خاطر به ینی... بگیرم کتاب میرفتم که وقتی اونم میدیدم کتابخونه تو رو ایشون فقط

که رفتم امروزم... دیگه میشن آشنا هم با جوری همین آدما خب! خدا به میگم راست... نمیرفتم

میدونی صلاح شما چی هر تا بذارن پیش پا خودشون بگم

را نصرت آقا سرزنشگر و سنگین نگاه دوباره وقتی و کشید بالا حدقه در چشم دوباره

خیره بار این و برچید لب و سوخت اش بینی. شدند آب پر چشمانش دید، خودش روی شده ثابت

:گفت دلخوری با و نصرت آقا ی

میکنی نگام جوری یه! نمیشناسی؟ خودتو دختر! بابا؟ میکنی نگام اینجوری چرا خب -

نیامینب آقا اولم از که نمیکنی باور... بودم دوست علاف پسرای با خیابونیا دختر این عین انگار که

بشناسی باید که خودتو دختر دیگه ولی! قبول زد، ازدواجو حرف

Page 79: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 79

سرعت به دید، نمی را جایی تقریبا نگاهش خیسی و تاری از که حالی در و گفت را این

جمع شکمش درون را هایش پا و نشسته خانه ورودی ی پله روی. رفت بیرون خانه از و برخاست

زیادی شاید. ریخت اشک و چسباند ها آن به چانه و گذاشته هایش زانو روی را دستانش. کرد

حق نصرت آقا شاید اصلا! دیگر کرد می نگاهش طور آن نباید نصرت آقا خب اما بود حساس

.فهمید نمی را این که او اما داشت

آقای دیدن با و چرخاند سمتش به سر کنارش، در کسی حضور حس با بعد، لحظه چند

:کشید پائین را نگاهش باقری

دخترم و سالمه هف و پنجاه حالا! بابا اومدی دنیا تو که بود سالم هف/ شیش و سی -

چیزی بهمون و کردی خودسری که ازت باشم دلخور نباید! جان بابا... کرده پیدا خواسگار

!هان؟ نگفتی، چیزی چرا... دلخورم ازش ولی ندارم شک دخترم به! نگفتی؟

میان و انداخت زیر به سر! ببلعدش و کرده باز دهن زمین که خواست می لحظه آن صنم

:گفت اش گریه هق هق

!ببخشید... هیع هیع... ببخشیـ... هیع... من م -

Page 80: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 80

ناراحت. بود دلخور نصرت آقا!! شد همزمان نصرتی آقا کمیاب آغوش با گفتنش ببخشید

دس و کند مقاومت برابرش در بتواند پدر یک که نیست چیزی دختر اشک و بود هم پدر اما. بود

!!باشد پسر عشق باقری آقای پدر آن اگر حتی! نشکند را بودنش عصبانی و جدی

****

:کشید عقب تن و ریخته ماهیتابه درون را شده خلال های زمینی سیب خانوم راحله

ت عمه... نداشت سیاست و عرضه ارزن یه قد خدابیامرزم اون! بنیامین باباتی عین -

..نداشته هیچکس به اینو گفتن ی عرضه ولی بوده من عاشق سال ده میگفت

سمت به سر و گرفته دست در را بود درونش ها زمینی سیب از نیمی هنوز که ظرفی

:چرخاند بود، داده تکیه کابینت به را کمرش که بنیامینی

!کنیم؟ کار چی دختره، پدر ی خونه سفره بریم که بهت نمیگه تو عقل! من پسر آخه د -

!کنیم؟ خواستگاری دخترتو میخوایم بیا خودتم دیزی همراه خونه، سفره صاحب آقای بگیم

کابینت ی لبه روی را دستش کف و کرد مایل مادرش طرف به را اش تنه نیم بنیامین

:گفت خندان و داد قرار ستون

Page 81: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 81

!! بلدم خیلی همین واسه خواستگاری، رفتیم و شدم عاشق بار هزار حالا تا نیس خب -

!کرد؟ باید کار چی بدونم چه من! من مادر خب

پسرش روی روبه. گذاشت کابینت روی را زمینی سیب از شده خالی ظرف خانوم راحله

:داد تکان طرفین به تأسف ی نشانه به را سرش و ایستاد

!..قبول نیستی، بلد! قبول نداری، تجربه -

:داد اوج صدایش به کمی

!ها؟ نداری، اونم نکنه! من پسر داری که عقل دیگه -

:پریدند بالا بنیامین های ابرو

!شدی؟ اینجوری چرا! خدا یا! مامان؟ -

:گفت لب زیر بکند، باید چه حالا دانست نمی و بود شده سردرگم حرص از که خانوم راحله

Page 82: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 82

رفتن خواستگاری وقت میگه و عاشقه سال سه از بیشتر پسره... دیگه تو دست از -

!میخوام زن من مامان میگه یهو و میاد حالا بعد نیست،

:گفت خندان و بوسید را تپلش ی گونه و کرده خم سر و گرفت را مادرش دست بنیامین

میخوری حرص داری که نشده چیزی حالا! مامان اول، باش آروم! باش آروم -

:انداخت بنیامین به عمیقی نگاه و کرده کمرنگی اخم خانوم راحله

!..نشده؟ چیزی! نشده؟ چیزی -

!:چراغانی نگاهش ولی شد غمگین صدایش

زن میخواد و شده بزرگ حالا پیچیدمش، می قنداق تو دیروز که ای بچه! شدم پیر -

!مادر؟ شدی بزرگ اینقد کی... بره پیشم از و بگیره

:بوسید را مادرش ی گونه ی دوباره و نشاند لب به مهربانی لبخند بنیامین

Page 83: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 83

هک هنوز! برم؟ پیشت از میخوام من اصلا گفته کی بعدم! آخه؟ شدی پیر تو گفت کی -

مبیرون خونه از بخوای تو که این مگه... برم جایی نیست قرار که من بعدشم تازه... نشده هیچی

کنی

:کشید عمیقی نفس خانوم راحله

گهب اگه... میشه همون بگه چی هر زنت بگیری، که زن! جان بنیامین نیست که تو دست -

مه با عمر یه قرار و زنته اون چون کنی کارو این مجبوری تو سالمندان، ی خونه بذار ببر مامانتو

بالا ی مهریه و ماشین و خونه که نگه باباش و خواستگاری بری معلوم کجا از تازه... کنین زندگی

!میخواد؟

:کرد کج گردن و کرده اخم بنیامین

طور این اصلا خانوم صنم! م؟ بسته گوش و چش و سلیقه بد اینقد من نظرت به ینی -

شده فوت که ساله ده/ هشت بابام گفتم... دادم توضیح بهش رو چیز همه من... نیست دختری

قدهان خانوم صنم که باش مطمئن! مامان... ازدواج بعد حتی میکنم زندگی مامانم کنار که گفتم...

..نمیخواد ازم چیزی همچین وقت هیچ که خوبیه دختر

در. گرفت نمی آرام ها حرف این با که خانوم راحله دل ولی گفت می طور همین بنیامین

یم پسرم که شکر را خدا که گفت می و کشید می یکی بود؛ پا بر کشی طناب ی مسابقه دلش

بساز و خوب زمانه و دوره این های دختر مگر که گفت می و کشید می دیگری و شود داماد خواهد

و برده پی او درون سر از پسرش رخسار رنگ و پیش ها سال از گرچه! دیگر بود مادر!!! شوند؟ می

Page 84: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 84

ابال آستین وقت گفت و خانه آمد شنگول بنیامین که امروز اما است، شده عاشق که دانست می

افتادند هم با متناقض کلی خلاصه و شیرین و شور و شادی و غم. شد جوری یک دلش شده، زدن

!!انداختند راه کشی طناب ی مسابقه و قرارش بی دل توی

که خانوم راحله! شد بلند داد، می ها زمینی سیب شدن زغال از خبر که سوختگی بوی

دخو به یکهو داد، نمی را بنیامین های گفتن "!مامان! مامان" جواب و بود رفته فرو فکر در عمیقا

:کرد تند پا گاز اجاق طرف به و آمد

!شد چی ببین! ببین! وای ای -

و برداشت را ماهیتابه دستگیره، برداشتن بدون و کرد خاموش را اجاق ی شعله سرعت به

کرد باز را آب شیر و شوند خنک تا داد تکان هوا در را دستانش. کرد رها ظرفشوئی سینک درون

:گفت لب زیر و کرده اخم. برخاست هوا به زیادی بخار که

شد چی غذا نفهمیدم اصلا زنی می حرف که بس! بیا -

:گفت شیطنت با و رفته سینک کنار به زد می برق که نگاهی با و آمده کش بنیامین لبخند

!من؟ مهمون مشتی دیزی یه بریم... سوخت که شاممون -

Page 85: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 85

:رفت غره چشم خانوم راحله

برو شما... نمیام دختره بابای ی خونه سفره من بذاریم، بالش رو م گشنه سر امشب -

بذارم خواستگاری قرار امشب همین من تا بیار شونو خونه ی شماره

:کشید گردنش پشت به دستی و انداخته بالا ابرو بنیامین

..که شونو خونه ی شماره -

:ادد تکان سر و گرفت هایش پهلو به را دستانش بنیامین و بست را آب شیر خانوم راحله

!خب ندارم -

:کشید عمیقی نفس و داد تکان طرفین به را سرش خانوم راحله

شونم خونه ی شماره اونوقت میشناسی رو دختره وقته همه این تو ینی! خدا ای -

!باباتی کپ که حقا!! نداری؟

:کرد تصنعی اخمی بنیامین

Page 86: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 86

!میگی؟ اینجوری کنی، افتخار پسرت پاکیه دل و چشم به که این جای! مامان؟ -

:انداخت بنیامین به عمیقی نگاه خانوم راحله

داره فرق ش قضیه کنی خواستگاری بخوای دخترو یه وقتی! من پاک دل و چشم پسر -

یا بذاریم خواستگاری مدار قرار بزنیم زنگ بتونیم که باشی داشته شونو خونه ی شماره باید...

!نه؟

:کرد کج گردن و کرده باز هم از را دستانش بنیامین

!تسلیم من! باشه -

:زد کمرش به را دستش یک خانوم راحله

!کنم؟ کاریش یه خودم یا بیاری گیر رو خانوم صنم این ی خونه ی شماره میتونی حالا -

خندلب و شد رسیده نتیجه به بالتازار پروفسور عینهو سپس و کرده فکر کمی بنیامین

:زد بزرگی

Page 87: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 87

حتما هست ش خونه و خودش ی شماره کتابخونه ی سامانه تو... س کتابخونه عضو -

:انداخت آن، درون افتاده کج ی ماهیتابه به نگاهی و چرخید سینک طرف به خانوم راحله

بیار و بگیر رو شماره برو پس خب -

:شدند گرد بنیامین چشمان

!الــــان؟ -

:کرد نگاهش چپ چپ خانوم راحله

مدار قرار امشب باید یا خب! داره؟ کنکور دختره فردا پس نمیگی مگه! کی؟ پس -

آقا بزن زنگ یه... بعد کنیم، صبر ای هفته سه/ دو یا بذاریم کنکورش بعد برای رو خواستگاری

..شم کار به دست خودم من که یا... برات دربیاره رو دختره ی شماره بخواه ازش و مرتضی

به چسبیده ی سوخته های زمینی سیب کردن جدا مشغول و گرفته بنیامین از نگاه

:گفت لبی زیر و شد ماهیتابه

Page 88: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 88

زا نمیشناسه پاش از و دستش خونه اومده... بله و اله دختره که میکنه تعریف هی پسره -

!الان؟ میگه شماره، میگی بعد خوشی،

رهسف به مگر حالا کشید؛ عمیقی نفس و گرفته هایش پهلو به را دستش دو هر بنیامین

!شد؟ می چه رفتند، می خانه

****

آن خلوت فضای در را نگاهش و داد هول انگشتانش نوک با را کتابخانه ای شیشه در

:رفت پیش و زده لبخند. کرد ثابت بود، ایستاده پیشخوان پشت که مرتضی آقا روی و چرخاند

!مرتضی آقا سلام -

و رساند او صورت به و گرفته داشت دست در که ای روزنامه روی از را نگاهش مرتضی آقا

:زد مهربانی لبخند

!جوون سلام! خان مهدی! به به -

Page 89: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 89

:گفت مکث کمی با و انداخت بالا ابرو مهدی

!آخه؟ چرا دیگه شما! مرتضی؟ آقا -

:داد تکان طرفین به را سرش کنان خنده مرتضی آقا

!حالا؟ شد خوب! مهدی محمد آقا سلام... نبود حواسم! بله بله -

:زد بزرگی لبخند مهدی محمد

!..شما؟ خوبین! عالیه -

:کشاند ها قفسه بین را نگاهش و چرخاند سر

!کو؟ ما رفیق این -

:کشید عمیقی نفس مرتضی آقا

Page 90: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 90

ها قفسه تو چینه می کتاب داره پشت اون رفته! جان پسر خوبم -

تک مهدی محمد. زد اشاره بودند، کتابخانه دیگر طرف که بزرگی های قفسه به ابرو با و

:گفت سرسری و انداخته بالا ابرویی

!اجازه با خب -

به نگاهش. رفت مذکور های قفسه طرف به و شنیده را مرتضی آقا لبی زیر "!باش راحت"

بنیامین. گرفت عمیقی دم. دید مطالعه مشغول را نفر سه/ دو تنها شد، کشیده که ها میز طرف

هقفس در یکی یکی را ها کتاب بود، رفته فرو خود عالم در و بود خوان خروس کبکش حسابی که

!داد تشخیص را خوشش حال شد می هم فرسخی صد از و چید می

ناگهانی بنیامین که زد اش شانه به دستی و ایستاده اش قدمی چند در مهدی محمد

خما با که هایی سر برای را زمین با کتاب برخورد بلند صدای شد؛ رها دستش از کتاب و برگشته

. انداخت مهدی محمد به تیزی نگاه و کرد رجوع و رفع آرامی "ببخشید" با برگشتند، طرفش به

:گفت حرص با و لبی زیر

!بیماری؟ -

او ی دستپاچه سپس و شنگول ی قیافه به تا فشرد می لب مدت تمام که مهدی محمد

:زد عمیقی لبخند نخندد،

Page 91: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 91

!سلام! نه -

:برداشت را کتاب و شده خم بنیامین

!علیک -

! دید را اش خنده شد نمی و بود پائین سرش اما لرزیدند می مهدی محمد های شانه

:گفت اخم پر بنیامین

!خندی؟ می چته! کوفت -

:گفت آرام و برد پیش سر. انداخت ها خوان کتاب به نگاهی نیم مهدی محمد

بیرون بریم -

:گفت پس بود؛ موافق هم بنیامین

Page 92: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 92

میام چیدم، رو اینا من برو -

کتابخانه از شدن خارج از قبل و گذشته کنارش از حرف بی و داد تکان سر مهدی محمد

جای ها قفسه در را ها کتاب باقی دقت با اما تند بنیامین. کرد مرتضی آقا ی حواله لبخندی هم،

از دور یک را شهر های کتابخانه کل های کتاب کل توانست می که بود شاد امروز قدر آن. داد

از یخال کارتن!! بچیند جایشان سر ترتیب همان به دوباره و کند گردگیری آورده، بیرون ها قفسه

:گفت آرام و گذاشت پیشخوان روی را ها کتاب

داره کارم چی محمد ببینم برم من! مرتضی آقا -

:گفت داشت، برمی پیشخوان روی از را کارتن که طور همان مرتضی آقا

!برو -

کرد؛ اتماش را رفتنش مرتضی آقا. زد بیرون کتابخانه از و گرفته عمق کمی بنیامین لبخند

بنیامین! آمد می دیدنش به یکی روز هر که داشتند کار او با همه انگار ولی نبود کاری کم پسر

دست با و برده فرو جیبش در را دستش یک که دید را مهدی محمد و چرخاند اطراف به نگاه

:ایستاد رویش روبه. بود گوشی با رفتن ور مشغول دیگرش

!مهدی؟ ها -

Page 93: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 93

:رسید او صورت به گوشی ی صفحه روی از فورا مهدی محمد تیـز نگاه

داداشمه مهدی! اه بنی -

گلستانش و گرمابه دوست خان مهدی محمد آقای این. بست پلک و کرده پوفی بنیامین

کلنجار حال در اسمشان با هم خدا ی همیشه که داشت مهدی و محمد های نام به برادر دو و بود

گذاشته او روی را برادرانش اسم که بود آمده قحطی اسم شان خانه توی دانست نمی بود؛ رفتن

د،بو که چه هر!! است خانواده پسر سومین او که بفهمانند همه به که خواستند می شاید یا بودند

!اسمش و ماند مهدی محمد

دیگه بگو داری کار! حالا خب -

:انداخت او به عمیقی نگاه مهدی محمد

!بزنم؟ حرف خانوم صنم این با بار یه من میشه میگم! بنی -

:پریدند بالا بنیامین های ابرو

Page 94: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 94

!چـــــی؟ -

:زد نیشخند مهدی محمد

ات نمیگیری که گوشیم یه د... هستی هیولایی چه تو که کنم آگاه مردمو دختر میخوام -

ببینه ریختتو که نشه مجبور و بزنه حرفاشو راحت آدم

:کرد اخم بنیامین

!بگی؟ میخواستی همینو! نمک خوش -

:انداخت بالا ابرو و شده عمیقتر مهدی محمد نیشخند

میگفت چیزایی یه راحل خاله... تون خونه زدم زنگ -

:زد او بازوی به ای دوستانه چندان نه ی ضربه بنیامین

!مهدی محمد نیشتو ببند -

Page 95: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 95

دو و سی که جایی تا آمد کش بیشتر او حرف برعکس دقیقا مهدی محمد لبخند ولی

!:شد دیدن قابل دندانش

حیف! بنی سرت بر خاک ینی! شه دار عیال قرار داداشــــمون! جـــــــون -

!نیس؟ مجردی

:زد اشاره او راست دست به ابرو با و زده نیشخند هم بنیامین

!پره؟ چرا تو راست پس بود حیف اگه -

:گفت ساختگی تأسف با و کرده انگشتش درون ی حلقه به نگاهی مهدی محمد

شدم خر منم خوبه، زن گفتن بهم همه! زیادی غلط -

:کرد ای سرفه و انداخت بالا ابرویی تک بنیامین

!نه؟ پشیمونی، که بگم خانوم ماهی به پس -

Page 96: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 96

!!:بود او بیجای سؤال به مهدی محمد جواب آمد، فرود سرش پس که ای ضربه

دوس رو هیولایی چه کنم سازی شفاف خانوم صنم برا منم تا کن غلطی همچین یه تو -

!پاستوریزه هیولای... داره

:کشید گردنش پشت به دستی بنیامین

!خبر؟ چه خانومت ماهی از! خودتی هیولا -

غلط به اندازه چه تا که داد می نشان گرفت، شکل مهدی محمد لب ی گوشه که لبخندی

!!:داشت علاقه اش زیادی

میرین دیگه ی جمعه گفت راحل خاله! خانوم؟ صنم این از خبر چه! بگو تو! خوبه -

!هان؟ خواستگاری،

:افتاد چین چشمانش ی گوشه و آمده کش بنیامین لبخند

واسه زدن، حرف کلی بعد و شون خونه زد زنگ مامان دیشب... داره کنکور فردا! اوهوم -

گذاشت قرار بعد ی هفته

Page 97: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 97

می که روزی دوخت؛ چشم او ی شده چراغانی نگاه به و انداخت بالا ابرو مهدی محمد

!بود شنگول اندازه همین به هم او بروند، ماهرو خواستگاری به خواستند

****

بود جویده ناخون قدر آن! شناخت نمی عادت که کنکور اما بجود ناخون که نداشت عادت

نوک به نگاهی و کرده نوچی. کرد می قرارترش بی این و بود نمانده برایش ناخونی دیگر که

تاک و تیک صدای. بودند شده زخم هم هایشان بعضی و بودند قرمز شان همه انداخت؛ انگشتانش

یم ساعت طرف به اختیار بی نگاهش!! شد می کوبیده سرش طبل به که بود چوبی عینهو ساعت

!گذشت می باد و برق عینهو زمان بود، کنکور شب که حالا و رفت

بود، پریده رنگ و نشسته تخت روی که او به نگاهی و کشید کله باز نیمه در از صبا

ی تله یک به شدن نزدیک مثل او به شدن نزدیک و دارد زیادی استرس که دانست می. انداخت

های تار که کشد می جیغی چنان یا و زد خواهد گریه زیر پقی به که دانست می!! است انفجاری

!خورند می گره هم در اش صوتی

. افتاد راه به آشپزخانه طرف به. بست را اتاق در حرف بی و داد تکان طرفین به را سرش

بادمجان پوست به و نشست زمین روی کنارش. بود بادمجان گرفتن پوست مشغول خانوم سوره

:دوخت چشم پلاستیکی سینی توی های

Page 98: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 98

میترسم داره استرس همه این... ها نگرانه خیلی صنم ینی... چیزه... میگم مامان -

شه بد حالش

:دوخت صبا صورت به را نگاهش و چرخاند چشم سرش، دادن تکان بدون خانوم سوره

یادت رو پیرارسال و پارسال مگه... میگیره آروم خودش نگیر، کاریش... داره حق خب -

!نیست؟

:انداخت بالا چانه صبا

... داره استرس بیشتر خیلی الان اصن... که نیست پیرارسال و پارسال مثه! مامان نه -

پریده خیلی رنگش

کردن تنگ چشم و خانوم سوره دست ایستادن حرکت از با شد همزمان حرف، این گفتن

:عمیقش نگاه و

!میگی؟ راست -

پوست میان را چاقو خانوم سوره. داد تکان سر و گرفته دندان زیر را لبش ی گوشه صبا

و مادر و کرد باز را اتاق در! دنبالش به هم صبا و رفت اتاق طرف به. برخاست و کرد رها بادمجان

Page 99: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 99

و آشفته و شده زرد صورت دیدن با خانوم سوره!! صنم حال و وضع دیدن برای کشیدند کله دختر

.گزید لب بود، داده تکیه دیوار به که صنمی لزران و بسته های پلک

که ترسید لحظه یک برای. شد سرازیر دلش در آبشار آب همچون نگرانی. بست را در

تدرش چشم فکر این با. کند بیمارستان راهی را او و بیوفتد زیاد استرس از دخترش فشار نکند

تکیه جا، همان صبا. کرد باز چشم سریع بود، شده هول که صنم. شد اتاق داخل سرعت به و کرد

نگاه با و نشست تخت ی لبه روی و رفته پیش اما خانوم سوره. بود ایستاده در چهارچوب به زده

:کاوید را او صورت نگرانش

نداری صورت به رنگ! مامان؟ چته! جان صنم -

:گفت رمق بی صنم

فرداس کنکور واسه... دیگه دارم استرس فقط! خوبم نه -

:شدند نزدیک هم به خانوم سوره های ابرو

خیلی... میشناسمت من! دخترم نبودی پریده رنگ انقدر که داشتی استرس فقط اگه -

!ناراحتی؟ زده تشر تا دو بهت پسره این خاطر به بابات چون! شده؟ چی بگو من به... ای آشفته

نگفتی بهمون که نکردی خوبی کار... دیگه داشت حق بابات! جان صنم خب

Page 100: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 100

کجا از چشمانش خیسی و بینی سوزش و بغض این یکهو دانست نمی هم خودش که صنم

:گفت خفه صدایی با شد، پیدایشان

..بود حقم که اون! مامان نه -

:داد تکان طرفین به را سرش و گرفت دم

حالیم یه... میزنه شور خیلی دلم... دیگه دارم استرس فقط الان... فقط -

دخترش کنار به را خودش. افتاد شور به هم او دل و شد نگرانتر خانوم، سوره نگران نگاه

!! چرا دانست نمی هم خودش که حالی در افتاد گریه به صنم. کشید آغوش در را او سر و کشاند

! شد ناآرام خودش اما بگیرد آرام تا رفت اش صدقه قربان لبی زیر و کرد نوازش را او خانوم سوره

ی رفته نفس داد به آب لیوان یک با صبا هم آخر دست و گذشت منوال همین به ای دقیقه چند

!رسید صنم

روی کشیدن دراز به وادار را او خانوم سوره آمد، بند که اش گریه و شد آرام که کمی

دست در را آب لیوان که صبا. رفت بیرون اتاق از آرام خودش و کرد شام موقع تا خوابیدن و تخت

متوقفش راه وسط خانوم، سوره نگران لحن اما افتاد راه آشپزخانه طرف به او از جلوتر داشت،

:کرد

Page 101: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 101

شمچ انگار رو بچه... بگیره اسپندم راه سر و بیاد زودتر که بابات به بزن زنگ یه! صبا -

دیزو بگو... بیوفته فشارش حالش این با میترسم! بابات به بزن زنگ... شده اینجوری که زدن

!بیاد

***

!خداحافظ! بابا خداحاظ... دیگه راهیم تو الان باشه! جان صبا باشه -

این. جوید سیبیل و کرد باد را هایش لپ. انداخت داشبورد روی و کرد قطع را گوشی

اسپند راه سر و بروند خانه به زودتر که گفت می و گرفت می تماس صبا که بود باری سومین

ماشین شاگرد سمت ی پنجره از را نگاهش!! افتاد می شور به داشت کم کم اش گنده دل! بگیرند

.کشاند خیابان طرف آن به

صفا که دادند می نشان مغازه داخل روشن های لامپ اما بود تاریک هوا. کرد تنگ چشم

:غرید لبی زیر. است پول پرداخت مشغول

میدی طول قدر چه! پسر دیگه بخری اسپند ذره یه رفتی د -

ایه فکر و شد خیره رویش روبه به. گفت ـی"الله الا اله لا" لب زیر و کشید عمیقی نفس

کی لاستیک جیغ و ممتد و بلند بوقی صدای یکهو که بود فکر توی. آوردند هجوم سرش به بد

Page 102: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 102

وسط. نبود مغازه درون صفا و چرخاند چشم سرعت به! واداشت بد طپشی به را قلبش ماشین،

!کرد آغاز را زدن یکی تا دو باقری آقای قلب و بود شده تصادف خیابان

ماشینش از راننده که زده کسی چه به ماشین که ببیند دقیق نتوانست اما کشید کله

. شد پیاده. کرد باز را ماشین در آرام و گفت لب زیر یی"خدا یا"! زد می سرش توی و دشه پیاده

شسر از و افتاده آسفالت روی. بود صفا. برید نفسش. شدند گرد چشمانش. رفت پیش قدم چند

تنتوانس اما گرفت ماشین کاپوت به را دستش باقری آقای. بود شده رنگی آسفالت. آمد می خون

درست شدند؛ خم هایش زانو و کرد حس اش سینه ی قفسه در سوزشی. بگیرد را سقوطش جلوی

!افتاده زمین روی صفای از متری چند ی فاصله در

****

...پیش ماه شش و سال یک

انواع به مجهز نفری چند. چرخاند اطراف در را نگاهش. کشید پیش را چادرش های گوشه

کردند می بازی بودند، گرفته را پارک های چمن جای که هایی برف توی گرم، های لباس اقسام و

سرزمین به کوچ فکر به هم ها کلاغ حتی سرما این در. زدند می هم کول و سر به برفی ی گلوله و

!!نیستند سرما از فرار و کشیدن پس پا اهل ها انسان اساسا اما بودند افتاده گرم های

یا قهوه کوتاه پالتوی که او دیدن از. ماند ثابت بود، قرار محل که نیمکتی دو روی نگاهش

. رفت اه نیمکت کنار به و کرد تند قدم. زد لبخند بود، نشسته شده خیز نیم و داشته تن به رنگ

می همیشه خودش که نیمکتی روی و کرد ای سرفه تک شد، کشیده سمتش به که او نگاه

Page 103: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 103

شته یکدیگر، به بودند کرده پشت که بودند قهر هم با گویی که نیمکت دو. گرفت جای نشست،

!زدند می حرف و نشسته هم به پشت اش همه که بودند عاشق دو قرار محل که بود ماه نه/

!خانوم صنم سلام -

!خوردین؟ سرما! بنیامین آقا سلام -

:پریدند بالا بنیامین های ابرو

!فهمیدین؟ کجا از... کم یه آره -

:کشید عمیقی نفس صنم

قرمزه دماغتونم نوک... خب چیزه... بعد... شده دماغی تو صداتون آخه -

نواختند، می دلش توی که دهلی و ساز صدای وقت یک تا کرد ای سرفه تک بنیامین

:افتادند چین هایش پلک ی گوشه!! نزند بیرون

!دماغیه؟ تو صدام فهمیدین نزدم، حرف کلمه دو هنوز من... بالاستا دقتتون -

Page 104: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 104

در زانو تا رویش، روبه ی محوطه در که ای ساله پنج/ چهار دخترک به شد خیره صنم

.خندید می دل ته از و بود رفته فرو ها برف

چیزا بعضی روی دقتم من خب... زدین حرف کلمه سه! خانوم صنم، سلام،... کلمه سه -

بالاست خیلی

بالا ار اش بینی!! شد نمی اما بکند شدن جمعتر به راضی را لبخندش داشت سعی بنیامین

زد، می موج درش "!بگی شما دارم دوست ولی دونم می خودم که من" که لحنی با و کشید

!!:گفت

!چیزایی؟ چه خب -

:کرد نفوذ خالدونش فیها تا سرما و گرفت عمیقی دم صنم

هام رویا و تخیلات.. م خونواده... ادبیات -

Page 105: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 105

و شده جمع خود به خود لبخندش!! نشد پنجم مورد از خبری اما کرد صبر کمی بنیامین

:شدند نزدیک هم به هایش ابرو

!نظرتون؟ به ننداختین جا موردو یه وقت اون -

دخترک صورت به برف بزرگ ی گلوله یک که این از سوخت دلش و انداخت بالا ابرو صنم

:کرد برخورد ساله پنج/ چهار

همینان فقط! نه -

!:کرد اخم رسما دیگر بنیامین

!بالاست؟ منم رو دقتتون که هستم موارد این از یکی کدوم تو من خب -

به سر داد، می دلش راز از خبر که بزند حرفی خواست می که هایی وقت تمام مانند صنم

:شدند داغ هایش گونه و انداخت زیر

! اممم... میشیـ خونواده بعدا... خب چیزه... هام رویا جزو هم شما... شما! اممم... خب -

..خب

Page 106: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 106

شور چه که فهمید خدا فقط و!! فرسایش جان حرف ندادن ادامه برای کرد ای سرفه

و تهنشس بنیامین به پشت که کرد می شکر را خدا دل در صنم! شد برپا بنیامین دل در شیرینی

همه این از بعد که کرد می شکر را خدا بنیامین و! ببیند را اش شده سرخ صورت تواند نمی او

!فرماست حکم بینشان عشق هم هنوز بدبختی،

:کرد سرفه چند و کرده مشت دهانش جلوی را دستش

!خانوم؟ صنم-

:کشید پیش را چادرش و فرستاد بالا را عینکش صنم

!بله؟-

:کشید بیرون جیبش درون از ای کاغذی دستمال بنیامین

!طورین؟ همون هنوزم-

:کشید آه صنم!! شد اش بینی زن هم به حال محتویات ی تخلیه مشغول و

Page 107: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 107

زمهنو... نکرده تغییری هیچ! آره میگم هنوزم... آره گفتم پرسیدین، که پیش هفته یه-

منه تقصیر که انگار... نمیکنه نگاه صورتم توی

:نشست بنیامین پیشانی روی اخمی

!شد؟ وقت چند! بدن؟ ادامه طور همین میخوان کی تا-

:کرد زمزمه غمزده و لب زیر صنم

..که روز دو و ماه پنج و سال یک-

توی قلبش. گذاشت ناتمام بودند، ایستاده رویش روبه که مردانه پای دو را اش جمله

و آورد بالا کم کم را سرش! بود؟ نشده رویش روبه مرد این آمدن متوجه طور چه افتاد؛ اش کتانی

خاطر به بود، نشده چیزی متوجه اصلا که هم بنیامین! زده سکته که بود مطمئن! رفت نفسش

طلبکارش، و خشمگین ی چهره و نصرت آقا دیدن با و برگرداند سر او سکوت شدن طولانی

:پرید جا از فنر عینهو

!سلام سـ-

Page 108: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 108

به زبانش و رفته یادش زدن حرف که بیچاره صنم بگوید؛ سلام یک توانست حداقل او

یم بیرون اش بینی از که نصرت آقا عمیق های بازدم از که بخاری به و بود چسبیده دهانش سقف

:شد بنیامین ی خیره اخم پر نصرت آقا. بود خیره شد، می دود هوا سرمای در و آمد

!سلام علیک-

انستندتو بنیامین و صنم فقط که بودند جملاتی پشتش اما گفت "سلام علیک" یک تنها

گاهن بدون! "!شد الکاتبین کرام با حسابتان" و "!کندید را خود گور" قبیل از جملاتی بفهمند؛

:گفت بنیامین ی خیره همانطور و صنم صورت به کردن

!خونه بریم پاشو-

:گفت جیرجیرکنان صنم

بابا-

!پـــــــــــاشو-

و شده درشت چشمان با بیچاره، صنم و لرزاند را بنیامین پشت که بود نصرت آقا فریاد

آقا. انداخت زیر به سر حرف، بی و کرد نگاه بنیامین به چشمی زیر. برخاست درنمیامد، که نفسی

Page 109: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 109

ی یقه باقری آقای و بست پلک بنیامین. ایستاد بنیامین روی روبه و زد دور را نیمکت نصرت

:گرفت دست در را او پالتوی

!نباش من دختر بر و دور-

هم او قطعا داد؛ فرو دهان آب صنم. "!بیوفت راه" یعنی که زد اشاره صنم به سر با بعد و

!صفا کنار رفت می

****

رو قدم مشغول نصرت آقا تا کرد نمی بلند هم سر و ریخت می اشک صورت پهنای به

ار هایش دختر اشک طاقت وقت هیچ! انگار بود کرده تغییر خیلی باقری آقای. ببیند را رفتن

غلب زانو صنم حالا ولی گیرد؛ می ها فرشته دل بریزد، اشک که دختر که بود معتقد اصلا و نداشت

.ودب انفجار حال در عصبانیت از او و ریخت می اشک گلوله گلوله دیوار، ی گوشه کرده کز و گرفته

می اخطار پیچید، می اش سینه ی قفسه در که سوزشی. کشید اش سینه به را دستش

!!ها شود می کامل ناقصت دفعه این وگرنه باش آرام! باقری که داد

صنم ی گریه صدای. رفت می رو قدم چپ به راست از راست، به چپ از. جوید می سیبیل

آرام و بود جوش حال در آب عینهو عصبانیت، از! اش نداشته اعصاب روی کشید می آرشه

Page 110: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 110

جوشش از کمی بلکه زد می قدم. چپ راست،. راست چپ،. چپ راست،. راست چپ،. نداشت

!شود کم اش درونی

می پایش ران و دستش پشت به مدام و داشت دندان به را لبش ی گوشه خانوم سوره

:کوبید

هشد مشکوک بابات گفتم قدر چه! نرو گفتم دختره این به قدر چه! خدا ای... عصبانیه -

!خدا ای... میفهمه و بالاخره پیت میاد گفتم...

:نوشتند می رویش و زدند می باقری آقای روی برچسبی باید قطعا. داد فرو دهان آب صبا

هک ترسید می هم دنیا ی همه بیخیال صبای که بود عصبانی قدر آن! است اشتعال قابل! احتیاط

معلوم باقری آقای های پا فقط انداخت؛ نگاهی اتاق درون به باز، نیمه در لای از! بشود نزدیکش

! اتاق در جلوی درست هم آن شدند؛ متوقف ناگهان. رفتند می طرف آن و طرف این هی که بودند

خانوم سوره. کشیدند بالا باقری آقای سرخ صورت تا را ترسانشان های نگاه خانوم سوره و صبا

:نالید ملتمس

..خـ! باش نداشته کاریش! باقری -

:بست را خانوم صورت دهان نصرت، آقا وحشتناک اخم

Page 111: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 111

باباشون حرف رو میکردی، تربیت دختراتو ذره یه اگه! قضیه این به نگیر کاری شما -

!نگیر کاری حالام... زدن نمی حرف

آقا! در سفیدی روی ماند خانوم سوره ی شده درشت نگاه و بست را در و گفت را این

:ایستاد صنم روی روبه و رفته پیش قدم چند نصرت

!نکن گریه -

هکلی به بیچاره. پوشاند را دهانش روی صنم، دست کف که بود زیاد قدر آن کلامش تحکم

!:بود آمده فشار هایش

!هــــــــان؟ کن، بیرون سرت از رو پسره این فکر بهت نگفتم -

صدای بار این! توانش نه و بود زدن حرف جرأت نه ماند؛ خیره او به زده وحشت تنها صنم

:رفت بالا نصرت آقا

!بده جواب د -

:گفت احتیاط با و جیرجیرکنان!! قطعا بود کرده خیس را خودش صنم درون کودک

Page 112: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 112

کـ فراموش فـ... رو بنی آقا باید چرا... من که... که نگفتین ولی... ولی... چرا چـ چـ -

!کنم؟ کـ

!!:بودند شده سرخ، باریک و ریز های خط با سفید پنگی پینگ توپ قد نصرت آقا چشمان

شومه، جغد عینهون که پسره این وقت اون بعد مم بچه داغدار من! چرا؟ میپرسی تازه -

نمیدم، بهش دختر من که بگم زبونی چه به و دفه چند! میخوادت؟ و میپلکه برت و دور

، ی پسره این به ، رو تو ، من که ت کله اون توی بره که بگم تو به باید دفه چند! هــــــان؟

!دم؟ میـ نـ ، شوم

دیگر سوزشی! شد بخش بخش هم بیچاره صنم دل و گفت بخش بخش را آخرش ی جمله

ینهس به را دستش و بنشیند اش پیشانی روی اخمی که شد باعث نصرت، آقا ی سینه ی قفسه در

یباقر آقای اگر برخاست؛ زده وحشت صنم. فشرد قلبش نزدیک جایی را انگشتانش. بکشد اش

بغض پر و نگران و گرفت دست در را نصرت آقا بازوی!! بود صنم همان که صنم بود، شده عوض

:نالید

!بابایی؟ -

Page 113: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 113

بقل و شد دوخته بودند، شده حلقه بازویش دور که او ظریف انگشتان به نصرت آقا نگاه

لب و کرد حرکت صنم لرزان دست طرف به اش، سینه روی از ناخودآگاه دستش. لرزید ناسورش

:زد

!خوبم -

غوره آب دستگاه دوباره و برد پیش سر! کنارش در هم صنم و نشست زمین روی رمق بی

!!:افتاد راه اش گیری

نکرده خدایی دوباره اگه... اگه! باش آروم فقط! چشم... بگی شما چی هر! باشه! بابایی؟ -

!پارک نمیرم دیگه من باش آروم... کنی سکته

نصرت آقا! است مصلحتی دروغ یک تنها این که داشتند خبر صنم هم و نصرت آقا هم

دیگر. گفت او به حسینی و راست را ها حرف خیلی شد نمی دیگر! خیلی بود، شده عوض خیلی

لمث قلبش دیگر. پوشید نمی لباسی هیچ سیاه، پیراهن جز که بود روز دو و ماه پنج و سال یک

سعک که رنگی سیاه کوچک عکس قاب و کشید بالا کمی را دردمندش نگاه. کرد نمی کار ساعت

!زد زخم او، ی خورده زخم قلب به صبا تحریر میز روی از بود، کرده خوش جا آن در صفا صورت

صنم و برخاست. شد رنگ پر اخمش دوباره و کشید بیرون صنم دست از را بازویش

اما گشود در. رفت در طرف به نصرت آقا. ماند او ی خمیده های شانه ی خیره نگران، همانطور

حرفش اما زد می حرف آرام بار این. کشاند صنم سمت به را نگاهش شانه بالای از و نرفته بیرون

:داشت درد

Page 114: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 114

کنکورت و تو که حالا... بود زنده الان بخره، اسپند تا فرستادم نمی رو صفا روز اون اگه -

عدشمب حتی! بدون ولی... بمونی خونه همین توی نشدی دکتر وقتی تا باید گرفتین، ازم پسرمو

شی پسره این زن نمیذارم

سه هر روزگار، و شانس و نصرت آقا که دانست می صنم. رفت بیرون اتاق از و گفت را این

!اند افتاده لج سر عاشق، ی بیچاره بنیامین و بود تقصیرتر بی همه از که اویی با

****

:نشاند پیشانی به کمرنگی اخم و گذاشت پیشخوان روی را کتاب مرتضی آقا

!بنیامین -

آقا!! نبود هم دنیا آن در اصلا هیچ، که دنیا این در هیچ، که ها بر و دور این اما بنیامین

زند،ب حرف بلند کتابخانه درون شد نمی. داد تکان طرفین به را سرش نگرفت، جواب که مرتضی

و مدهآ بیرون بود که جا هر از بنیامین. زد بنیامین کتف به را دستش و رفته پیشخوان پشت پس

:زد اشاره پیشخوان روی کتاب به مرتضی آقا! دوخت چشم او صورت به ویج و گیج

!جان؟ پسر کجاست حواست -

Page 115: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 115

:گفت لب زیر بود، گیج کلمه واقعی معنای به که بنیامین

نمیدونم -

:پریدند بالا مرتضی آقا های ابرو

!خوشه؟ حالت! جان؟ پسر خوبی -

:پرسید گنگ و کشید اش پیشانی وسط به را اش اشاره انگشت بنیامین

!بله؟ -

!:بود ها چشم شدن درشت نوبت دفعه این

بگی و بزنی زنگ بود قرار کتابم این از... چیدی اشتباه رو کتابا کل! خوشه؟ حالت میگم -

!زدی؟ زنگ... میخوایم

Page 116: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 116

:گفت حواس بی و انداخت کتاب به گذرایی نگاه بنیامین

..ینی! نه! آره -

:فشرد را اش شقیقه اشاره و شست انگشت با

!نمیدونم -

نگران و کاوید را او ی پریده رنگ کمی و مستأصل و گیج صورت نگاهش با مرتضی آقا

:گفت

!بنیامین؟ شده چی -

به را اش پیشانی و گذاشته آن روی را دستانش. برگشت پیشخوان طرف به بنیامین

:نالید غم پر و بیچاره. چسباند ساعدش

..کردم صبر همه این داشتنش واسه من... کردم صبر همه این من... دارم دوسش من -

Page 117: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 117

برخ کشید؛ عمیقی نفس مرتضی آقا! شد می گریه به تبدیل داشت اش ناله رسما دیگر

مدهوش مستی چون را جمع حواس بنیامین بود، که چه هر دانست می اما شده چه که نداشت

:کشید او ی شانه به را دستش! بود کرده

!بگیر آروم! جان پسر باش آروم -

یکهو صبر، همه این از بعد که شد می مگر اصلا یعنی گرفت؛ نمی که آرام اما بنیامین

:فشرد را او ی شانه مرتضی آقا! بگیرد؟ آرام او و شود قرمز لبو عینهو چیز همه وضعیت

!جان پسر برو! خونه برو دیگه امروزو -

و خشک تشکر یک حتی که بود گیج قدر آن. برداشت ساعدش روی از را سرش بنیامین

آقا. زد بیرون کتابخانه از گیج و زیر به سر و انداخت ساعدش روی را پالتویش. نکرد هم خالی

خبر آژانس و برگرداند را او تا افتاد راه در طرف به بود، متعجب او حرکات دیدن از که مرتضی

هب شده وارد مهدی محمد با ناگهان در جلوی! رسید نمی خانه به سالم بدش، حال این با قطعا کند؛

:گفت لب به لبخند مهدی محمد. شد رخ به رخ کتابخانه

!سلام ا -

:گفت سریع و تند و داد تکان سر مرتضی آقا

Page 118: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 118

سرشو همینطوری... خونه بره گفتم... خرابه حالش بنیامین این! جان مهدی! سلام -

!پرتش حواس اون با بیاد سرش بلایی میترسم که دنبالش برو... رفت و زیر انداخت

به سر با پس! نبود ،"مهدی" نه است "مهدی محمد" او که این به دادن گیر وقت دیگر

:زد اشاره در طرف

!بود؟ بنی رفت می داشت که اینی پس -

گرفته را اش فرمانده تائید که سربازی عینهو مهدی محمد داد، تکان سر که مرتضی آقا

رد شیرینی کیلویی نیم ی جعبه و برگشت اما برود بیرون خواست. چرخید در طرف به باشد،

:گفت برود، تا چرخید می که همانطور و داد مرتضی آقا دست به هوا بی را دستش

!میشم بابا دارم -

رپد شیرینی تا بود آمده فقط بیچاره. زد بیرون کتابخانه از معطلی بی و گفت را این

ات کرد می مشایعت را ویجش و گیج دوست و رفت می باید گویی اما بدهد بنیامین به را شدنش

!!نکوبد رو پیاده های سنگفرش و خیابان توی های ماشین و دیوار و در به را خودش آقا وقت یک

!بنیامین-

Page 119: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 119

بود؛ ـش"شکن گردو" صنم قول به و خریده تازه گوشی توی سرش او اما کرد صدایش

. درسی سرش پشت و کرد تند قدم. بود خریده دوستانش زیاد های اصرار با و بالاخره که ای گوشی

!گوشی کوچک ی صفحه روی شده حک کلمات به بود خیره بنیامین

هم اب ما نمیذاره بعدشم تازه ، کنم شوهر نمیذاره نشم دکتر تا گفت بابا.. بنیامین آقا "

"* نیست موجود متن از قسمتی*

مغزش روی داشت نبود موجود که متن از قسمت آن. نشست بنیامین پیشانی روی اخمی

سوره قول به و! قبلش کلمات در بود موجود اما نبود موجود که متن از قسمت آن!! رفت می رژه

تا گرفت را او بغل زیر مهدی محمد. چرخید می سرش دور چیز همه که بود گرگیجه خانوم،

!بود شده آنفولانزا به تبدیل قطعا سرماخوردگی نیوفتد؛

****

پیش را چای سینی دیگر دست با و کشید پایش مچ روی را دامنش های گوشه عصمت

:فرستاد

شد سرد! خانوم آمنه بفرما -

Page 120: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 120

و برداشت را چای استکان و شد خم. نشاند لب به را مرموزش همیشه لبخند خانوم آمنه

:کرد تر لب کمی

!پختی؟ خودت رو شیرینیا این! جون عصمت ممنونم -

ردنگ و نشاند لب به لبخند عصمت. زد اشاره بود، چای سینی کنار که شیرینی ظرف به و

اش زنانه های اصول و ادا از کمی تا بود نشده باعث هم داشتن سن سال شصت حدود کرد؛ کج

!:بکاهد

... مباف می ای قالیچه یه... میپزم ای شیرینی یه میمونم گاهی... دیگه بیکارم خب! بله -

دیگه کنم گرم جوری یه باید سرمو خلاصه

:برداشت ظرف درون از شیرینی یک و انداخت بالا ابرو خانوم آمنه

.. . نیستا مهم سالم و سن حالا... بمونه بیکار نمیتونه که آدم! جون عصمت میگی راس -

خود جای که شما دیگه... وایستاده ساعت میکنم حس بمونم بیکار روز یه اگه هنوز خودم من

داری

آمنه ی کنایه به کرد سعی. خندید مصنوعی کاملا و آرام و کرد ای سرفه تک عصمت

جوابی کرد، می او نثار دلش در که هایی چیز باقی و زنک خاله ی کرده سقوط فیل دماغ از خانوم

Page 121: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 121

پائین سر عصمت و زد شیرینی به گازی خانوم آمنه. خورد می را خونش که بود خون البته!! ندهد

!!نکند او ی افاده با های رفتار نثار داری کش "ایش" وقت یک تا انداخت

شیرینی طمأنینه با که بود شده خیره خانوم آمنه به چشمی زیر ولی پائین سر همانطور

انداخته ای سفره نشده، برپا عروسی تازگی به! کرد می خانه دیوار و در حواله لبخند و جوید می

را خانوم آمنه یکهویی حضور دلیل توانست نمی عصمت و بود نکرده فوت هم کسی و نشده،

ممراس بیسار و آدم فلان سر پشت و بیاید بخواهد او که بود نیوفته شاخصی اتفاق آخر بفهمد؛

!!بزند حرف

نباختن برای کرد ای سرفه تک او شد، عصمت چشمی زیر نگاه زل که خانوم آمنه نگاه

:نشاند لب به لبخند و خود

!دفه؟ این هستیم کی مدیون سعادتو این! آوردین؟ تشریف اینورا شده چی -

و عصمت آخر ی جمله ی کنایه به کرد نازک چشم پشت نامحسوس خیلی خانوم آمنه

یهتک مبل پشتی به یکوری و شد جا به جا جایش در کمی. گذاشت میز ی لبه روی را چای استکان

:داد

بزنم بهتون سری یه بیام گفتم ندیدیم، همو وقته خیلی دیدم خب -

Page 122: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 122

آمنه نثار "!شوهرت جون آره" یک دلش توی و کرده کج گردن و انداخت بالا ابرو عصمت

!!:کرد خانوم

!کشیدین زحمت -

:شد خم جلو طرف به کمی خانوم آمنه

!..خبر؟ چه جون سوره از راستی! ببخشید دیگه، شدم مزاحمت -

!:تصنعی البته شد؛ غمگین و متأسف لحنش و کشید آهی

دیگه ندیدمش پسرش سال بعد از -

!:بود خانوم سوره حوش و حول خبری یک قطعا خوردند؛ تکان عصمت های شاخک

..شده شکسته پسرش جوون فوت بعد حال هر به! خوبه -

!:واقعی کاملا البته شد؛ زده حسرت لحنش و خیره قالی گل به کرده کج گردن و کشید آه

Page 123: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 123

ناکام و اینجوری داره، نگه داداشمو رسم و اسم بود قرار که پسری میکرد فکرشو کی -

تن از درنیاورده سیاشو لباس هنوز... افسرده خودشوم و شده ناسور قلبش! داداشم بیچاره! بره؟

:کرد درشت چشم خانوم آمنه

!میشه؟ مگه! چی؟ ینی! واااا -

:کرد زمزمه عصمت

دیگه شده -

:نشاند پیشانی به کمرنگی اخم خانوم آمنه

و بود پسر تک صفا که درسته! ای؟ کاره چی پس شما ولی! ببخشیدا! جون عصمت -

زندگی فکر به الان باید شما! کنه رحمتش خدا... نبود دنیا به عمرش خب اما... ناکام و جوون

ندگیز باید که ها زنده رفته، صفا بابا... دربیاری تنش از سیاهو پیرهن و بری باید! باشی داداشت

کنن

Page 124: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 124

:شد معترض کمی لحنش و کرده غلیظی اخم عصمت

اسم وارث و زندگیش ی ثمره داداشم، دل ی میوه میگم! شما؟ میگی چی! خانوم؟ آمنه -

!..نباش؟ ناراحت بگم و کنم تنش رنگی پیراهن برم من وقت اون رفته، رسمش و

:گفت دلخوری و کنایه و رفته بالا های ابرو با و گرفت او از نگاه

!دیگه بندازیم را بکوبم و بزن و عروسی یه بگین دفه یه -

!:بود رسیده دلخواهش های جا به بحث کشید؛ عمیقی نفس خانوم آمنه

رو سیا پیرهن بری بگم ندارم مرض که من وگرنه... داره حدی و قاعده یه عزاداری والا -

ولی دارن بخت ی خونه رفتن و زندگی حق بیامرزم خدا اون خواهرای والا... درآری داداشت تن از

بخ ولی موندن، ناکام جان صفا که درست... بذاره پیش پا نمیتونه کسی پدرشون حال خاطر به

بمونن ناکام خواهراشم خاطرش به که ظلمه این

:کرد تنگ چشم عصمت

!شده؟ خبری! خانوم؟ آمنه چیه منظورتون -

Page 125: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 125

هب بحث کشاندن و بازی زبان در همیشه زد؛ لبخند و داد تکیه مبل پشتی به خانوم آمنه

!:بود موفق دلخواهش موضع

اآق احمد که درسته... شی واسطه تو که بگم تو به اومدم اول من ینی! والا نه.. که خبری -

..س زنونه کارای کارا، این خب ولی قدیمین رفقای نصرت آقا و

:شود عمیقتر لبخندش شد باعث عصمت منتظر نگاه

شپی دلش گفت که خودش... بزنم بالا آستین کسرا، دومم، پسر برا میخوام من راستش -

به عراج شما با بیام گفتم... بگه بهم نمیشه روش و گیره که میدونم من ولی نیست گیر کسی

بزنم حرف پسرم برای جان صنم

:شدند درشت عصمت چشمان

!وااا -

:خندید آرام خانوم آمنه

Page 126: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 126

مک کم تا بذارم جریان تو رو تو گفتم خب ولی... نیستا وقتش الان میدونم البته! والا -

نکنی آخور یه گرم سرشونو زودی تا رو امروزی جوونای حال هر به... بکشیم پیش حرفو بتونیم

دیگه بدم سامونی و سر یه پسرمو میخوام منم... درمیارن کجاها از سر نیست معلوم

اننش العملی عکس هیچ و بود کرده اخم که عصمت به و کشید عمیقی نفس و گفت را این

کردن آنالیز ها آن از یکی و کرد می فکر ها چیز خیلی به داشت عصمت و. دوخت چشم داد، نمی

!!بود آمده، خیر امر با تازه خانوم آمنه این و صفا و برادرش موقعیت

****

:کشید سیبیلش و ریش به دستی طینت

... درآر سیاتو لباس بگن بهش ندارن جرأت ش بچه و زن بابا... ها میگی چی یه! آبجی -

و میشه روم نه که من والا! بکشیم؟ پیش احمدم آقا حاج پسر خواسگاری بحث میگی شما اونوخ

میگه و گوشم زیر میخوابونه یکی بگم بهش اینو میدونم بزرگمه، داداش... دارم جرأتشو نه

..تمام برادریمون

:داد ادامه لبی زیر و داده تکان طرفین به را سرش

Page 127: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 127

سیا قد این دیگه علی ولای به ولی... آدمه دل ی میوه پسر، اونم اولاد، که درسه -

میندازم سرمو که واجبه بهم احترامش بزرگمه، داداش... نیس خوب موندنم عزادار و پوشیدن

میره زیاده داره که میدونم خو والا... نمیگم هیچی و پائین

و چرخاند سر شود، سرخ دیگرشان طرف تا گرداند برمی را ها کتلت که همانطور عصمت

:دوخت برادرش به اپن روی از را نگاهش

سرش پشت مردم و میده ادامه همینطوری که نگیمش! طینت؟ کنیم چه میگی پس -

هنوز که قسم محمد خدای به... نیست رضا منم دل که خدا به... شده دنیا تارک که میذارن صفه

..نگفت بیرا پر خانومم آمنه این خب ولی... خونه صفا مرگ از دلم

:گفت حرص با و داده تکان تکان را کفگیر برداشت؛ گام اپن طرف به دست به کفگیر

و سوره برادر زن یهو فروشی سبزی تو کنم، خرید سر یه بودم رفته که پریروزی -

هشد دنیا تارک نصرت میگفتن که شنیدم گوشام همین با... نشدن من متوجه... دیدم خواهرشو

هک گفت بود، اومده دفه این که معصومه والا... میگم دارم شنیدم خودم گوش با چون اینو تازه...

فامیل تو رو حرفا اینجور شنیده اونم

تپش از که زیرش کمد و تلویزیون از نیمی و رویش روبه به و کشید عمیقی نفس طینت

:دوخت چشم بودند، پیدا مانند ال دیوار

Page 128: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 128

رو پچا پچ این شنیدم منم خود! بگم؟ چی -

:کرد جا به جا ماهیتابه در را ها کتلت کمی و برگشت گاز اجاق جلوی عصمت

.. . اصن نیست درست نظرم به ینی... بکشم پیش رو خواسگاری بحث نمیخوام من والا -

سیاشو لباس داداشم که این با که گفتم حتی جلوش... ندادم نشون خوش روی خانومم آمنه به

لباس درآوردن برا ولی... نمیشه گرم خواسگاری برا آبی من از که بفهمه تا مخالفم هم دربیاره

بذاریم پیش پا که میگم فامیل دهن بستن برا فقط ولی نیست رضا خودم دل که این با سیا،

در خواهر نیمرخ بهتر بتواند تا شد مایل راست سمت به و جا به جا جایش در کمی طینت

:ببیند را اش آشپزی حال

رو عزا این کنه تموم باید نصرت داداش که دارم قبول منم که میگم! آبجی حقن حرفات -

وروش نه میگم که من! تنش؟ از سیا لباس درآوردن برای بذاریم پیش پا میخوایم تو و من ولی...

بدخواشم کنه فک و لج رو بیوفته باهام همین سر که اینه از ترسم... جرأتشو نه و دارم

رفت بود، آشپزخانه دیگر سمت در که سینک بالای شده نصب چکان آب طرف به عصمت

:بردارد ها کتلت برای بشقابی تا

یبکن باید کار چی بگمت تا بیای که کردم صدات همین واسه... طینت نمیشه روم منم -

Page 129: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 129

:پریدند بالا طینت های ابرو

!آبجی؟ کار چی -

:ایستاد آشپزخانه ی میانه در جا همان و برگشت او سمت به دست در بشقاب عصمت

بهش نصرت داداش... اینا نصرت داداش محل مسجد نماز پیش هست، مرادخانی حاجی -

ونهبت بلکه... بکن باهاش صحبتی یه برو تو میگم من... ازش داره شنوی حرف و داره ارادت خیلی

مهمونی یه... میشیم کار به دست خودمون ما بعدش... کنه راضی نصرتو داداش حرفاش با

درمیاریم تنش از سیاهو لباس و میگیریم

:گذاشت رنگ مشکی ای کاناپه مبل گاه تکیه ی لبه روی را آرنجش طینت

!آبجی کردی فکری خوب -

:شد ماهیتابه درون از ها کتلت کشیدن بیرون مشغول و زد محوی لبخند عصمت

Page 130: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 130

همینطوری نمیتونیم و بزرگمونه داداش نصرت حال هر به... داداشمم فکر... دیگه خب -

که ببینیم ناراحتیشو و بشینیم بیخیال

درون که خان منصور عکس روی نگاهش. نشست صاف و گفت لبی زیر ای"آره" طینت

خواستگاری به و بود ساله پانزده دخترکی عصمت که ها موقع آن. ماند ثابت زد، می لبخند قاب

آقا غیرت از فقط اش همه و فهمید نمی چیزی هیچ و نبود بیش کودکی طینت بودند، آمده اش

هفده/ شانزده موقع آن که نصرتی آقا بود؛ شنیده خواهرش دانه یک روی ها روز آن در نصرت

!بود ساله

منصور لابد. آمد بیرون اش ریخته هم به افکار از طینت شد، بلند که آیفون زنگ صدای

می آیفون طرف به و آمده آشپزخانه از که عصمتی به رو و برخاست. بود آمده ناهار برای خان

:گفت رفت،

میکنم زحمت رفع من! آبجی -

:دوخت او به را نگاهش و شده متوقف عصمت

!ناهار بمون! طینت؟ کجا -

:برداشت گام ورودی در طرف به و انداخت بالا چانه طینت

Page 131: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 131

و مسجد میرم و میکنم تعطیل رو مکانیکی غروبی، من... منتظرمه ناهار آرزو! آبجی نه -

میزنم حرف مرادخانی حاجی با

:رفت برادرش ی بدرقه به و فشرد را آیفون ی دکمه عصمت

!برسون آرزو به سلام! همرات به خدا برو! جان طینت باشه -

****

پایش، زیر متری دوازده فرش های گل به خیره و زیر به سر و چرخانده تسبیح نصرت آقا

:داد می گوش مرادخانی حاجی های حرف به

بچه... داده خونواده یه بهت خدا... گرفتی عمر خدا از همه این ماشالا! باقری آقای شما -

ول رو چیز همه میگذره، ماه چند و سال یک ازش که اتفاق یه خاطر به حالا... داده سالم های

نم بگی که میکنی مرتب ماه چند به چند ریشاتو و کردی اخم و پوشیدی سیا! من؟ برادر کردی

!بری؟ پیش طوری این میخوای کجا تا! بشه؟ چی که! مم؟ بچه داغدار

به اخم و کشید بالا مرادخانی حاجی مهربان اما جدی صورت تا را نگاهش نصرت آقا

:گفت پیشانی

Page 132: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 132

!نکنم؟ مو بچه عزاداری من میگی شما ینی -

:گرفت عمیقی دم و داد تکان طرفین به را سرش حاجی

بسه کردن عزاداری ماه چند و سال یک که میگم دارم من! زدم؟ حرفی همچین کی من -

ر،پس اون! نصرت آقا ناشکریه کنی، اینجوری اطرافیانت و خودت با که این میگم دارم فقط من...

ینی میکنی، که اینجوری... گرفته پس رو بهت داده که نعمتی و خواسته خدا... بوده خدا ی داده

مرگ خاطر به رو خدا حکمت و قدرت به اعتمادت و توکل داری ینی... میکنی ناشکری داری

میدی دست از پسرت

:ودب شده رگه دو و گرفته صدایش و تنگ اش سینه که آخ کشید؛ عمیقی نفس نصرت آقا

پسرم... نمیفهمی منو دل داغ که شما! ایشالا کنه حفظ برات هاتو بچه خدا! حاجی آخه -

ماه دو پسرم تنها! بگیرم؟ آروم میتونم طوری چه من وقت اون... رفت چشم جلو نوجوونی اوج تو

که خونش هی هم، رو میذارم پلک من... نیاورد دووم آخرشم و بود لوله مشت یه زیر تمام

به برو و بیا و امید و بیم ماه دو اون یاد هنوز من... نظرم تو میاد بود کرده سرخ آسفالتو

لبشق... نکرد باز چشم دیگه پسرم که میکنم فکرشو وقتی میسوزه دلم و میوفتم بیمارستان

اونوقت س، تازه دلم داغ هنوز من... برنگشت دیگه و شد صاف مانیتور روی خطه اون و وایساد

!بردارم؟ دس میگی شما

Page 133: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 133

از آرامتر. کشید آه و گذاشت نصرت آقا ی خمیده ی شانه روی دست مرادخانی حاجی

:گفت متأثر کمی و قبل

ولی سلامتن و سالم هام نوه و ها بچه من که درسته! نصرت آقا میگی چی میفهمم -

... کما توی دیدنشون برسه چه بره پاشون به خار حتی نیستم حاضر چون میگی چی میفهمم

! نصرت آقا ولی... هامون بچه و زن واسه بدیم جون حاضریم... میفهمیم همو حرف... مردم مردی،

رشید خون از! بود؟ نبود، تر رنگی که حسین امام اکبر علی خون از دیگه تو پسر نوجوون خون

رو که حسین امام اصغر علی خون از دیگه تو پسر خون... نبود تر رنگی که زینب بانو پسرای

یدهغلت خون به تن حسین امام دیدی، تو بچه خون تو... نبود تر رنگی که داد جون باباش دستای

برمی و بیرون کشید می دشمن ی حمله و تیر زیر از خواهرشو پسرای و برادرش پسر و پسرش ی

رایاس و زینب بانو و العابدین زین حضرت دیدی، پسرتو بودن کما توی ماه دو تو... عقب گردوند

..اسیری رفتن عزیزاشون ی نیزه رو سرای سر عقب دیگه

:کرد تر لب و گرفت نفسی

ی دسته دختر تا سه بهت ماشالا خدا ولی دادی دست از پسرتو دونه یه تو! باقری آقا -

هب سر و سر به چادر که مسجد یا خیابون توی رو خانوم صنم این میبینم وقتی خدا به... داده گل

جلوی شون خونواده که اینا سجاد، امام زینب، حضرت! مادرش و پدر به احسنت میگم زیره،

اعدف و وایستادن محکم اسیری وقت به گفتن، العطش تشنگی از و غلتیدن خون توی چششون

داغ تو ذره یه همه، این اونم پوشیدن سیا جای چرا! نمیگیری؟ یاد بانو از کم یه چرا... کردن

گها... میشه آزمایش مختلف مشکلات با آدم... خودت به ظلمه این خدا به! نمیکنی؟ صبر عزیزت

و روحت میکنی، اذیت خودتو... کردی ظلم خودت به کنی اینجوری پسرت مرگ خاطر به بخوای

الاح تو بخواد خدا شاید... ها باشی جوابگو باید دنیا اون زیادی، خوردن غم با میکنی اذیت تنتو

Page 134: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 134

و حکمت خلاف داری کارا این با تو ولی... باشه خانومت و دخترات سر ت سایه و بمونی ها حالا

تو خانوم! حالا؟ تا دیدی رو داشتی روا ت بچه و زن به که ظلمی! نصرت آقا میری خدا ی اراده

یه از و دختراش غم طرف یه از و پسرشه داغ طرف یه از هم که کرده گناهی چه مگه خدا ی بنده

زندگیتو ستون باشی، ت خونواده گاه تکیه الان که این جای! بخوره؟ باید رو تو ی غصه طرفم

!میکنی؟ عزاداری و میخوری غصه فقط و نشستی صبرت، با بکنی قبل از استوارتر

آقا!! باشد داشته نباید هم سؤال که نشده گفته جایی در اما نداشت جواب حق حرف

:پرسید و کشید آهی نصرت

آروم دلم کم یه که کنم کار چی من که بگو شما اما! حاجی درست و حق شما حرفای -

درمیارم تنم از سیاهو این من! چشم بعدش! بگیره؟

:کشید بالا بود، خورده سر اش شانه روی از که را عبایش و زد لبخندی مرادخانی حاجی

سلام و مرحمت مورد و میکنیم آزمایش مختلف طرق به رو شما ما که قرآن تو داریم آیه -

گرفت، دلت وقت هر... گردیم برمی هم خدا سوی به و خداییم از ما بگه که اونی میگیره قرار خدا

إنا" ی آیه بیار یاد به ،!من؟ پسر چرا بگی خدا به که گفت و جلدت تو اومد شیطون وقت هر

وت! آرامشه در روحش که الله شاء إن! بفرست فاتحه دور از براش یا! پسرت قبر سر برو! رو "لـله

به کن توکل! گردی برمی سمتش به و اومدی خدا از بگو و کن صبر دلت، گرفتن آروم برای هم

!بده برابر چند صبر بهت هم خدا و بشه درست چیز همه که الله شاء إن! خدا خدایی

Page 135: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 135

به را ناسورش قلب و برد فرو فکر در را نصرت آقا و شد کلامش ختم حاجی عمیق نفس

.نشست لبش ی گوشه کمرنگی لبخند مدت، آن تمام در بار اولین برای شاید!! کرد روشن نوری

!!!مشکلاتمانیم پوش سیاه و داریم را خدا است؛ دار خنده وضعمان اصولا ها آدم ما

****

:گفت لب زیر و کشید بود شده حک رویش که صفا ی چهره و قبر سرد سنگ روی دستی

که همونجوری و دانشگاه بری میخواستم! پسرم داشتم برنامه برات کلی... بابا رفتی زود -

به بدم پولشو و آقا احمد بدم رو خونه سفره نگد سه میخواستم... شی عمران مهندس میخواسی

داشتم هاتو بچه دیدن آرزوی... بگیرم زن برات میخواستم... بزنی مهندسی دفتر تا تو

نه / هشت کودک یا و ساله نه/ هشت و بنجاه پیرمرد که بغض. کشید لرزانی و عمیق نفس

تهشکس بازی اسباب یک یا چوبی آبنبات یک مشکلش اوج کودک یک فقط شناسد؛ نمی ساله

بزرگ، کوه یک ی اندازه مشکل و غم جور هزار از پیرمرد یک ولی کند می بغض برایش که است

و یدکش می دست سرد سنگ به. بود بسته گلویش راه و کرده بغض هم باقری آقای!! کند می بغض

:کشید بالا بینی و گرفت عمیقی دم. بود تنگ اش سینه

که میداشتم نگه دیگه ی مغازه یه اصن روز اون کاش! میرفتم خودم روز اون کاش -

!..خیابون طرف اون بری نباشی مجبور

Page 136: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 136

:کشید عمیقی نفس و صدایش شدن صاف برای کرد ای سرفه

پسرت که درست میگن همه... بسه عزاداری میگن همه... درآر سیاتو میگن همه -

..کنی زندگی باید داری، خونواده تو ولی بود ناکام و جوون

!:شد سنگ قلوه ریزه، سنگ بغض و چسبانده سنگ روی صفا اسم به را اش پیشانی

... داره دردی چه آدم اولاد مرگ نمیدونن اونا... بابا دلم رو مونده داغی چه نمیدونن اونا -

بابا نمیدونن منو حال اونا... میشه خون جیگرش... میسوزه اولاد داغ از آدم ی سینه نمیدونن

را مویه و گریه تحمل و تاب هم ها قدر آن دیگر ناسورش قلب. کشید عمیقی نفس

اما بود آوری چندش کار کشید؛ اش بینی زیر را اش اشاره انگشت و کرده بلند را سرش! نداشت

:گرفت دم!! نیست اش حالی ها چیز این که داغدیده پدر یک

فراموشت من! نشیا ناراحت تو ولی... بابا دربیارن تنم از سیاهو لباس میخوان امشب -

فاتحه واست و میکنم یادت مرادخانی، حاج حرف به... خاکت سر میام پنجشنبه هر... نمیکنم

انتمام دل کم یه بذار... دربیام عزا از تونستم و خوبه حالم که کنن فکر بقیه بذار... فرستم می

..میگذره خون دل این تو چی داریم خبر که تو و من ولی! نداره عیبی... بگیره آروم

Page 137: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 137

:داد ادامه و کوبیده قلبش روی دستش کف با

مهه کنن فکر و بگیرن آروم بقیه بذار... نمیشه دل دیگه دل این میدونیم که تو و من -

..نیس بشو خوب دیگه پیرمرد این حال میدونیم که تو و من ولی... خوبه چی

صدای! شدنش فراموش عدم از داد خاطر اطمینان او به و زده خاکش اسیر پسر با ها حرف

و خلوت قبرستان و بود شده غروب. کرد کوتاه سخن و آمده خود به شد، بلند که "اکبر الله"

به میش و گرگ از هوا! بودند جا آن ترک حال در خاک زیر های آزار بی ترس از هم مردم باقی

های شانه با نصرت آقا!! بود شده افزوده هم سرمایش و داد می موضع تغییر گله سیاه سگ

قبر کنار را دلش. کرد اموات ی همه نثار هم ای فاتحه دل در و گذشت ها قبر بین از اش خمیده

مراسم راهی بعد و بخواند نمازی و رفته مسجد به اول تا آمد بیرون قبرستان از و گذاشت صفا

!بشود سیاهش پیراهن درآوردن

***

"!کرد چه افگار دل مجنون خرمن با که وه.. سحر بدرخشید لیلی منزل از برقی"

ار سوئیچ. شد قطع "سوئیچ بستن" صبا، قول به و چرخیدن با شجریان دلنشین صدای

یبج درون سوئیچ بردن داخل با را خانه کلید کشیدن بیرون. شد پیاده ماشین از و کشید بیرون

و طراوت های خنده و جیغ صدای گشود، در و انداخت کلید که همین. کرد همزمان کتش

رزی ـی"الله الا اله لا". رسید گوشش به طینت های بچه فرزانه، و فرزان و معصومه دختر آرامیس،

در و شده قطع ها بچه داد و جیغ صدای که کرد می طی را حیاط. بست را دروازه و کرد زمزمه لب

Page 138: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 138

سر شد می هم سرش پشت و گذاشت ایوان درون به پا خانوم سوره اول. شد گشوده خانه ورودی

!:دید را خان منصور و آرزو و طینت و عصمت های

!نصرت آقا سلام -

و سلام و بوسه و ماچ عملیات. داد "سلام" لبی زیر و رفت بالا هم پله آخرین از

لاص به تا گذشتند می معبر از که هایی رزمنده عینهو بود شده نصرت آقا و شده آغاز احوالپرسی

جا ها آن کنار و ها مبل روی همه بالاخره و کشید طول ای دقیقه چند احوالپرسی!! برسند مطلب

زاحمم و کنند بازی صدا و سر بی تا رفتند اتاق به صبا و صبورا راهنمایی به هم ها بچه. شدند گیر

!نشوند بزرگانه های بحث

میهمانی نخودی که سامان و معصومه خان، منصور و عصمت حمید، و صبورا طینت، و آرزو

"!کند؟ باز را صحبت سر کسی چه حالا" ی مرحله به و کرده نگاه یکدیگر به همه بودند،

چپ چپ نگاه با! باشم آغازگر من عمرا یعنی که آمدند می ابرو و چشم هم برای همه!! رسیدند

گلدار چادر های گوشه بود، زده تکیه آشپزخانه ورودی دیوار به را اش شانه که صنم خانوم، سوره

.شد قدم پیش چای ریختن برای و زده بغل زیر را اش ای فیروزه

جوابی دیگری زد، می حرفی کس هر. گذشت جمع کردن دست دست و سکوت به دقایقی

ارتفاع از سنگینتر جو،! پیوست می افق به حرف آن هم بعد و داد می ای کلمه سه/ دو حداکثر

را بحث خودش زند، نمی حرفی کس هیچ دید که نصرت آقا! سردی همان به و بود پایی هزار چند

:کند خلاص را همه تا کشید پیش

Page 139: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 139

خجالت ولی... کنین باز حرفو سر نمیشه روتون و میکنین دس دس دارین که میدونم -

اسی این کنم تموم که خودم با گذاشتم قرار... شدم سبک و صفا قبر سر رفتم من... نکشین

رهبگی سیامو پیرهن جای قرار که لباسیو این بیارین... نکنین دس دس شمام حالا... پوشیدنو

یم فکر همه. بود عمیق شدت به که جمع کل لبخند با شد برابر نصرت، آقا ی گفته این

یک عصمت! نشده تمام چیز هیچ که دانست می خودش اما برداشته دست نصرت آقا کردند

دختر برای هم روسری سه و خانوم سوره برای پیراهن یک نصرت، آقا برای مردانه راه راه پیراهن

یا احترام به را امشب اما نبود، پوش سیاه همسرش حرف به که بود ها مدت صبورا البته. آورد ها

هک سیاه های جامه! بود کرده بر به مشکی لباسی نصرت، آقا از دیگری چیز هر شاید یا ترس شاید

!!!برداشت آب را مهمانی و شد باز جمع یخ کم کم دادند، رنگی مشابه های جامه به را جایشان

****

انج های زن شبیه حالش. بود تستش کتاب ی خیره و داده تکیه دیوار به سینه به دست

می که آزاد اما شود آزاد جانشان تا کردند می حلال را مهرشان که هایی آن بود؛ رسیده لب به

سیدر نمی بنیامین به شد می دکتر و داد می کنکور!! مردم حرف و زندگی بین بودند معلق شدند

!بود نرسیده، کام به معلق آزاد صورت دو هر در! هم شد نمی دکتر و داد نمی کنکور و

یچه که بود هفته یک! رسید؟ می بنیامین به چگونه پس. نشست اش پیشانی روی اخمی

از امان و گرفت می تماس او با و شکسته هم در مقاومتش بالاخره بود مطمئن. نداشت او از خبری

قصه کور ی نقطه وسط درست صنم و! کنی عملیشان توانی نمی بزنی زور چه هر که هایی قول

!بود نشسته

Page 140: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 140

یسوی و کشید می دادن کنکور سویی.. پدرش به قول دیگر سویی و کشید می دل سویی

دنکشی همه این میان نشدنش پاره تکه و داشت که صبری از متعجب صنم و.. ندادن کنکور دیگر

هم شروی و بود تحریر میز که رفت سمتی به نگاهش. فرستاد بالا انگشتش نوک با را عینکش! ها

!مرحوم صفای ی شده زندانی قاب توی صورت

قتو هیچ و کرد بغلش بار اولین برای بود، وجبی نیم و سه/ دو نوزادی که وقتی. کشید آه

. گرفت آتش دلش. رسید نمی بود، اش عروسی شب در صفا کشیدن آغوش در که آرزویش به

اصف های شیطنت هوای دلش وقتی نبود مهم ها این اما رساند زندگی کور ی نقطه به را او رفتنش

خود دلش که وقتی! هم انعام.. هم الرحمن.. کرد نمی آرامش هم فاتحه وقتی. نبود او و کرد می را

!را خاطراتش و خواب نه خواست می را صفا خود

قدر آن بود، حالا صفا خود خود اگر. گرفت نم را نگاهش و زد چنبره گلویش بر بغضی

خوردن حرص خاطر به را هایش غم ی همه صنم که پراند می متلک و کرد می شیطنت و شوخی

. بود غریب و عجیب زندگی قدر چه. چکید اشک ای قطره! برد می یاد از او های کار دست از

یرز را انگشتانش نوک و بگیرد صفا عکس قاب از نگاه که شد باعث اش گوشی پیام زنگ صدای

ازب بود، ناشناس ای شماره از که را پیامی و برداشت بالشت روی از را گوشی. بکشد هایش پلک

.کرد

Page 141: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 141

ی اجازه بی برداشتن از میخوام معذرت.... بنی دوست هستم، محمدمهدی سلام،،من -"

?"پارک؟ بیاین فردا نیست،،،میشه خوش حالش بنی.... تون شماره

. گرفت دهانش جلوی را دستش. شد حبس اس سینه در نفس و شده درشت صنم چشمان

!نیست؟ خوش حالش بنی که چه یعنی

***

جلو به کمی هم را قندان و گذاشت آقا احمد روی روبه میز روی را چای استکان محسن

:گفت باقری آقای به رو و کرد راست کمر. گیرد قرار او دسترس در تا داد هل

!اجازه با -

را آرنجش آقا احمد. شد خارج اتاق از دست به سینی محسن و داد تکان سر نصرت آقا

:گفت باقری آقای. کشید هایش ریش به دستی و کرده ستون مبل ی دسته روی

!بگو خب بگی میخوای چیزی! احمد؟ شده چی -

Page 142: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 142

هم رفیق. فرستاد بیرون را بازدمش و کرده باد را هایش لپ و انداخت بالا ابرو آقا احمد

! رندبب یکدیگر حال به پی توانستند می هم همدیگر صورت حرکات و کشیدن نفس طرز از بودند؛

:کشید لبش دور را اش اشاره و شست انگشت آقا احمد

... هنوز س تازه برات پسرت داغ که میدونم و فهمیدم من نفهمه، و ندونه کی هر! نصرت -

ها حالا حالا و بوده عزیز برات پسرت که میدونم... درآوردی کراهت با سیاتو لباس که میدونم

..نمیشه سرد برات داغش

:گذاشت کاره نیمه نصرت آقا کلام را حرفش

سر برو... هستیم ندار هم با که تو و من! احمد؟ چیه حرفا این زدن از هدفت و قصد الان -

!من برادر مطلب اصل

راستش سمت در که نصرت آقا میز طرف به مایل و شد جا به جا جایش در کمی آقا احمد

:انداخت پا روی پا و نشسته بود،

..ولی! مرد دارم خبر دلت حرف از من بدونی که گفتم این محض رو اینا -

باید یا که ها زن حرف از امان شد؛ خیره اتاق کف های سرامیک به و کشید عمیقی نفس

الا اله لا" نصرت آقا! ندارد وجود که سومی راه!! بنشیند کرسی به باید یا و بنشیند کرسی به

Page 143: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 143

آقا احمد روی روبه مبل روی. برخاست چرخدار صندلی روی از و کرد زمزمه لب زیر ـی"الله

:شد خم جلو به و نشست

!احمد بگو د -

:گرفت عمیقی دم آقا احمد

خب ولی... نمیزدم حرفشم ها حالا حالا اصلا نبود، آمنه تأکید و حرف اگه خدا به! نصرت -

..راستش... کنم باز حرفو سر و بیام شدم مجبور امروز که گفت انقدر... میشناسی که رو زنا

نداشت را رویش و بود مانده صامت آقا احمد. شد خیره او به شده تنگ چشم با نصرت آقا

فضای در چشم و گرفت نصرت آقا ی شده تنگ و خیره نگاه از را نگاهش. بکشد پیش را بحث تا

تاقا در دکوراسیونی چنین به چه را خانه سفره چرخاند؛ داشت اداری تقریبا دکوراسیونی که اتاق

:نشاند پیشانی به اخمی بود، شده کلافه دیگر که باقری آقای!! مدیریت

!بزن حرفتو د! احمد؟ بگی نمیخوای -

کمی اگر دانست می چون کرد رها را زدن دل دل دیگر و کشید عمیقی نفس آقا احمد

!:کشید می باریک های جا به کار قطعا داد، می طولش دیگر

Page 144: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 144

دومیم پسر! میشناسی؟ که رو ما کسرای... راستش -

:انداخت بالا ابرویی تک باقری آقای که کرد مکث کمی

!خب؟ -

:کشید اش پیشانی به دستی آقا احمد

کرده گیر تو دختر پیش دلش که این مثه -

:کرد درشت چشم و شده خم جلو به باقری آقای

!چـــــی؟ -

درون ی نخورده دست و کرده یخ چای روی نگاهش و کشید عمیقی نفس آقا احمد

:ماند ثابت استکان

لیو بذارم پیش پا فعلا نمیخواستم من... ازدواج برای پسندیده رو تو خانوم صنم کسرا، -

..بذاریم پیش پا زودتر که بهتره و میاد خواستگار دختر واسه میگه... داره عجله آمنه خب

Page 145: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 145

:کشید بالا نصرت آقا برزخی هم کمی و کلافه نگاه تا را نگاهش

هی خودم من نخوای اگه الانم! نصرت... ولی نیست وقتش فعلا که گفتم خیلی بهش من -

..بکنیم کوچیکی صحبت یه بیایم بذاری اگه خب... خب ولی میکنم توجیه رو آمنه جوری

:گفت اش، جمله ی ادامه جای به و کرد کج گردن و مانده او ی خیره

دانی خود دیگه حالا -

جا ناسورش دل کجای دیگر را این انداخت؛ زیر به سر و کشید عمیقی نفس باقری آقای

!!!داد؟ می

****

!:بود پیاز تقصیر هایش اشک مثلا و کشیده پیاز به رحمانه بی را چاقو خانوم سوره

لباس دیروز تا که تو! خواستگاری؟ بیان کردی قبول راحتی همین به! چی؟ ینی آخه -

!افتادی؟ دخترت دادن شوهر فکر یهو درنمیاوردی، سیاتو

Page 146: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 146

از قدر آن او و بودند شده حلقه چاقو ی دسته دور که خانوم سوره انگشتان به نصرت آقا

:شد خیره زدند، می سفیدی به که آورد می فشار ها آن به حرص روی

نیان که بگم تونستم نمی... رفیقمه احمد! پس؟ کردم می کار چی -

:گفت حرص با و کشید چشمش پای را دستش مچ و گرفت ها پیاز از نگاه خانوم سوره

برات بیاره جا به رفاقتو رسم اینطوری که نداشتم انتظار آقا احمد از! رفیق! هـــه -

:گرفت عمیقی دم. داد تکیه دیوار به و کشید عقبتر را خودش دست با نصرت آقا

خواسگاری رو کرده کلید خانومش... نیس خدام بنده اون تقصیر -

به را خیسش نگاه و شده گرد چشم. کشید کار از دست ای لحظه برای خانوم سوره

:دوخت همسرش

..س آمنه سر زیر همش! بگو پس -

Page 147: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 147

:گفت لبی زیر و داده تکان طرفین به را سرش

نداشتم انتظارشو اصلا -

:شدند نزدیک هم به نصرت آقا های ابرو

!آوردی؟ جوش اینقد چرا تو حالا -

درشت چشم با و داد می تکان تکان را چاقو که همانطور و کشید بالا بینی خانوم سوره

:گفت حرص با بود، باقری آقای ی خیره شده

اونوقت درآوردیم سیاهامونو لباس که نشده هفته یه هنوز! داره؟ چرا این!! چـــــرا؟ -

!که واقعا! افتادن؟ خواستگاری یاد فوری

رفتار این دلیل توانست نمی. شدند درشت چشمانش و پریدند بالا نصرت آقا های ابرو

و خانه اوضاع دارد سعی خانوم سوره که بود دیده صفا، سالگرد از بعد از. بفهمد را خانوم سوره

انومخ سوره برای صفا غم که بود گنجیده اش مخیله در و برگرداند قبل حالت به دوباره را زندگی

!دید می دیگری چیز حالا اما شده سرد

Page 148: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 148

زن دکترای. بود ذاتش در کردن مادری خانوم سوره. نداشت خبر مادر دل از نصرت آقا

بنشیند، پا از حوادث در اگر و است خانواده های ستون اصلیترین از یکی زن!! داشت هم بودن

خودش صفا سال از بعد خانوم سوره و!! شود می فلج و زده مغزی ی سکته خانواده آن سمت یک

!اش خانواده برای بود کرده جور و جمع را

نگران دلش هم و کند؛ آرام را بقیه تا آورد نمی خود روی به و بود آتش صفا برای دلش هم

اش مادرانه رگ روی داشت جوره همه پیشنهاد این که هم حالا. بود هایش دختر زندگی و آینده

خانوم سوره. است عاشق دانست می که صنمی خاطر به هم و صفا خاطر به هم!! زد می چوب

بنیامین و صنم دست از جهت بی و بیخود قدر آن دانست می شناخت؛ می خوب هم را همسرش

باقری آقای. نشاند می کسرا با عقد ی سفره پای شده هم زور به را صنم قطعا که است حرصی

ودب شده باعث این و شناختش می خوب خانوم سوره هنوز اما بود شده اخلاق بد و بود کرده تغییر

!!بیوفتد ها پیاز جان به و کند خطر احساس صنم ی آینده برای شدت به تا

:گفت پیشانی به اخم دید، را حرصش و خانوم سوره ی شده سرخ صورت که نصرت آقا

شوهر نمیذارم نشه دکتر تا که بودم گفته دخترم این به... بخوابه قائله که بیان گفتم -

قد این نمیخواد... شه تموم و بده رد جواب بهشون خودش تا بیان جلسه یه فقط گفتم... کنه

بخوری حرص

نگاه کند؛ حاصل اطمینان او حرف صحت از تا داد همسرش نگاه به را نگاهش خانوم سوره

خانوم سوره. بود رانده زبان به که حرفی بر شد تائیدی مهر نصرت آقا ناراضی و گرفته و دلخور

آقای حرف به نکردن اطمینان و داد می دلشوره فرمان اش مادرانه نیروی. انداخت زیر به سر

Page 149: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 149

قصد و دنیا کار از بود گرفته حسابی دلش. برخاست و کشید عمیقی نفس نصرت آقا!! باقری

نگاه با و چرخانده راست به سر شد، خارج که آشپزخانه از. برود پسرش خاک سر به داشت

!کرد یرغافلگ را بود ایستاده گوش فال و داده تکیه آشپزخانه کنار دیوار به که صبایی اش ناگهانی

به سر شد، هم در که نصرت آقا اخم. کرد درشت چشم و گذاشت دهانش روی دست صبا

:شنید را پدرش عصبی صدای و شد انگشتانش چلاندن مشغول و انداخته زیر

!خواسگاریش میان جمعه بگو بهش برو پس شنیدی که تو -

از را کتش که ماند خیره او به ایستاده سیخ صبا. رفت ورودی در طرف به و گفت را این

ازیب تابلو و خودش به دلش توی. کشید عمیقی نفس و بست پلک. شد خارج و برداشته آویز روی

بنیامین نگران هم که صنمی به طور چه را این. کشاند اتاق در طرف به را نگاهش و داد فحشی اش

!!!گفت؟ می بود، شده عشقی شکست از پر های رمان و غم هایش روز این خوراک هم و بود

***

:نشست نیمکت روی و کشید پیش را چادرش

!سلام -

Page 150: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 150

به خیره و کشید آن به را دستش کف بود، کرده یخ اش بینی نوک که مهدی محمد

:گفت و داد سلام بود، نشسته او به پشت که صنمی به رویش روبه ی محوطه

همین رو بیاین میتونین... نیستما بنی من البته... تا دو شما دارین جالبی جای چه -

!میزنم حرف روم روبه طبیعت با دارم میکنم حس من نشستین اونجا خب بشینین نیمکت

هب کمی. گرفت جای بود، نشسته مهدی محمد که نیمکتی روی فاصله با و برخاست صنم

:دوخت او متعجب کمی نگاه به را نگرانش نگاه و شد مایل چپ

!نیست؟ خوش بنی آقا حال چرا بگین حالا... نشستم اینجا خب، -

بروز را رفتنش در حال در لبخند نباید که دانست می. انداخت زیر به سر مهدی محمد

:فشرد لب پس!! او نگران نگاه و عاشق دل به دهد

بهتره حالش الان ولی شد هم بستری روزی دو/ یکی یه... آنفولانزا -

:کرده بغض هم کمی و شد نگرانتر لحنش و شدند درشت صنم چشمان

!بهترن؟ که مطمئنین... مطمئن -

Page 151: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 151

:زد بخشی اطمینان لبخند و داد تکان سر مهدی محمد

راحت خیالتون بابا آره -

:انداخت بالا چانه و پرچید لب. شد آب پر صنم نگاه

تو چرا اصن! بهم؟ نزدن زنگ خودشون چرا پس خوبه حاشون اگه... نیست راحت خیالم -

!ندادین؟ خبری هفته یه این

نیمکت پشتی روی را آرنجش و شده مایل راست طرف به. کرد تر لب مهدی محمد

:گذاشت

راحله... نیست خوش زیاد روز اون بعد از روحیش حال ولی بهتره جسمیش حال -

تا شه خوب کاملا حالش تا خونه توی بمونه و بکنه مطلق استراحت که کرده مجبورش خانومم

بنی ... ببینیم همو حضوری تا بیاین گفتم که داشتم کار باهاتون منم... شه کار به دست خودش

نکنه گرانتونن تا نزد زنگ

:کوبید راستش ی گونه به به محکم صنم

Page 152: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 152

!بده؟ حالشون انقد ینی! الهی بمیرم -

:پریدند بالا مهدی محمد های ابرو

!..آروم! باشین آروم -

:داد صنم لرزان نگاه به نگاه و زده کمرنگی لبخند

... دیگه مونده براش پسر دونه یه همین... حساسه زیادی خانوم راحله... اونقدرام نه -

بمونه خونه و بیاد کوتاه مادرش دلنگرونی خاطر به شده مجبور هم بنی

:ادد بالا را عینکش انگشت نوک با. کشید عمیقی نفس و گذاشت قلبش روی دست صنم

!راحت؟ خیالم -

:گذاشت هم رو پلک و داد تکان سر مهدی محمد

..خانوم صنم ولی! راحت راحت! بله -

Page 153: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 153

:چرخید او طرف به نگرانی کمی با دوباره صنم نگاه

.. . نداره رو بنی حال این طاقت... بکنه اساسی کار یه داره تصمیم خانوم راحله! ببینین -

شما خواستگاری بیاد میخواد میگفت

:گفت پریشان و کوبید چپش ی گونه به بار این صنم

!نمیذاره بابام وای! نــــــه -

:دوخت چشم رو روبه به و نشست صاف و کشیده عمیقی نفس مهدی محمد

گمب بهتون تا بیاین گفتم امروزم... کرده جزم عزمشو خانوم راحله ولی... نمیدونم دیگه -

!شین آماده که خلاصه... کنین آروم رو تون خونه جو کم یه تا

:گفت ای رفته تحلیل صدای با و کشید آه صنم

خواستگاریم بیان میخوان... میخوان... جمعه شب! آخه؟ طوری چه -

Page 154: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 154

درشت چشمانش سرعت نهایت با وقتی کرد تشبیه شد نمی هم فنر به را مهدی محمد

هم صنم پریشان صورت در شد می و بود بدشانسی ته دیگر این چرخید؛ صنم طرف به و شدند

!!خواند را همین

****

:گفت تعجب نهایت با و کرد درشت چشم بنیامین

!چـــــــــی؟ -

مبل روی او کنار در و گذاشت میز روی رویش روبه را پرتغال آب حاوی لیوان خانوم راحله

:نشست

گفتم که همین -

:گفت کنان خنده مهدی محمد

!کارو این نکن! خاله بیخیال -

Page 155: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 155

ذوق پر و خوش سر لیسید، می را دستش توی لواشک لذت با و نشسته او کنار که ماهرو

:گفت

اون مامان و خانوم راحله! کن فک... میشه جالب خیلی که من نظر به! چـــــرا؟ -

باهاشون بریم مام بیا مهدی محمد! خوشگلم عروس! گلم عروس میگن بهش دو هر پسره

:خندید شلیکی مهدی محمد

..ببینیم کمدی فیلم نیست لازم دیگه سال یه تا ینی... میگی راست -

:گفت خندان همانطور و کرد بود، لیمو کردن نصف حال در که خانوم راحله به رو

مراسمیو همچین بده دست از میاد حیفش آدم! ببرین؟ مام میشه خاله -

ی خواهرزاده و خاله عینهو و بودند دیرینه آشنای کرد؛ نازک چشم پشت خانوم راحله

مهدی محمد زندگی تاریخ در طولایی ید هم خانوم راحله کردن نازک چشم پشت و واقعی

!:داشت

خواستگاری میریم ما... که کنیم تعریف جوک بریم نمیخوایم ما! مهدی محمد نخند -

دختره

Page 156: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 156

:گفت مادرش به رو ای بیچاره لحن با بنیامین

!کنی؟ کاری همچین میخوای جدی! شو بیخیال بابا روح رو تو مامان -

دست توی کرد رها را آن. برداشت میز روی از را پرتغال آب لیوان و شد خم خانوم راحله

:شدند نزدیک هم به هایش ابرو و بنیامین

!..بخور پرتغالتو آب! نده قسم بیامرز خدا اون روح به منو -

راحله که نوشید را پرتغال آب از جرعه و کرده کج گردن مظلوم، کودکان همچون بنیامین

:داد ادامه گذاشت، می دستی پیش سه در را لیمو قطعات که حالی در خانوم

میریم مام جمعه شب... گرفته بغل غم زانوی م بچه که ببینم و بشینم نمیتونم من -

برنمیگردم حرفمم از... خواستگاری

بزرگی ی تکه که ماهرو. گرفت خود به زاری حالت و فشرد هم روی را هایش پلک بنیامین

ملوچی ملچ و داد فشار آن روی را انگشتش نوک سوخت، می لپش و بود زده گاز را لواشک از

:انداخت بالا ابرو کرد؛

Page 157: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 157

..میشه ضایع ینی... میشه چیز خیلی اینجوری شوخی از جدای ولی خانوم راحله -

:داد ادامه لبی زیر و داده همسرش به را نگاهش

!نمیشه؟ -

:شد جدی لحنش و نگاه. داد تکان سر مهدی محمد

و خواستگارش یکی اون ی خونواده با همزمان شما که س ضایه خیلی! خاله میگه راس -

ها شه بدتر وضع و بگه چیزی یه باقری آقای دفه یه ممکنه... برین قبلی خبر بی اونم

:برگرداند میز روی را پرتغال آب لیوان و داد تکان سر دو آن حرف تصدیق در هم بنیامین

نمیشه اینطوری واقعا ولی دارم دوست خانومو صنم من که درسته! مامان آره -

:داد تکیه مبل پشتی به و کشید عمیقی نفس خانوم راحله

ما سپ... دیگه کنه انتخاب رو یکی خواستگارش یکی اون و تو بین باید خانوم صنم این -

!تمام و خواستگاری میریم جمعه شب هم

Page 158: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 158

را در و رفت خودش اتاق به جمع به توجه بی. برخاست و کشید عمیقی نفس بنیامین

امید تنها که دانست می. شد خیره سقف به و کشید دراز باز طاق تخت روی. بست سرش پشت

نای فکر از. نشود پیچش پا دیگر داد ترجیح پس کند، می برایش کاری هر او و است خانوم راحله

هک این جدای آخر!! افتاد می سرفه به و گرفت می آتش بیاید، خواستگار صنم برای بود قرار که

!!!بود او مال.. بود او سهم.. بود او حق صنم بود، نشده خوب گلویش هم هنوز

اصرار اینطور که گذرد می چه او قرار بی دل در که فهمیده هم خانوم راحله که دانست می

که داد می را احتمال این اما! کذایی ی جمعه شب همان در هم آن رفتن خواستگاری به کند می

پائین را او فک و بزند وقت یک بشود، رو روبه رقیبش با و بروند خواستگاری به شب همان اگر

فوت را بازدمش حرصی!! برود؟ او عشق خواستگاری به خواست می حقی چه به مردک!! بیاورد

عینک آن با را صنم معصوم ی چهره و بست پلک. غلتید دیوار به رو و راست پهلوی به و کرد

!بس و بود او مال صنم. آورد لب به لبخند. کرد تجسم بزرگش

:گفت بود، گرفته خود به نگرانی رنگ کمی که نگاهی با مهدی محمد پذیرایی، درون

!درسته؟ کار این مطمئنی خاله -

:گفت ای غمزده لحن با و برگرداند دستی پیش درون را لیمو تلخ ی مانده ته خانوم راحله

Page 159: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 159

این خاطر بنیامین که میدونم ولی! مهدی محمد نیستم مطمئن هیچی از دیگه من -

..میخوای رو ماهی خاطر تو که قدری همون... میخواد خیلیم میخواد، دخترو

!:بود طبیعی کاملا ماهرو و مهدی محمد لب ی گوشه نشسته کمرنگ لبخند

دونمب که میشناسم پسرمو اونقدری ولی خواستگاری، بریم نتونستیم دیگه که درست -

هک حسابیه چه رو نمیدونم... خوبیه آدم آدم، اون واقعا ینی میکنه تعریف همه این یکی از وقتی

... میشه داغون بنیامین نشه عروسم خانوم صنم این اگه میدونم ولی لج سر افتاده دختره بابای

من... دیدن خواستگاری تدارک شب اون که اینه واسه شون خونه بریم جمعه شب میگم که این

پس نمیشه بریم هماهنگی با بخوایم اگه که میدونم... دووندنم سر همش زدم زنگ بار چند که

نهببی و کنه باز چشمشو دختره بابای شاید تا شده انجام عمل تو میذاریمشون و میریم ناخونده

نیست بدی جوون من پسر که

به را ماجرا این عاقبت خدا. داد ماهرو به را نگاهش و کشید عمیقی نفس مهدی محمد

!باشد خیر نیمه حداقلش که برساند جایی یک

****

:کرد بلند صدا و کوبید در به ای تقه و انداخته ساعدش روی را حوله

!جان حمید -

Page 160: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 160

:شد می پژواک که حالی در آمد حمید صدای بعد لحظه چند

!بله؟ -

:گرفت دستگیره به را دستش صبورا

حوله -

!:آمد بیرون حمید خیس و مو پر دست و شده باز نیمه در

!ممنون -

. برداشت گام اتاق طرف به صبورا و بست را در حمید. داد او دست به را حوله صبورا

ده جمله، از مختلف فنون از و بود کرده ردیف زمین روی را دارش دامن های پیراهن تمام طراوت

ها آن از یکی انتخاب برای دستش روی ها پیراهن گرفتن یا و کردن چهل/ سی/ بیست/

:گفت اخم با و کرد زمین روی شده پخش های لباس به نگاهی صبورا!! کرد می استفاده

!وضیه؟ چه این طراوت -

Page 161: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 161

:برچید لب طراوت

بپوشم رو اینا از یکی کدوم نمیدونم من -

:برداشت زمین روی از را ها پیراهن یکی و شد خم و داده تکان طرفین به را سرش صبورا

نیست تو جای که خواستگاری! خانوم اقدست جون مامان ی خونه میری شما -

و زد کمرش به را دستانش. فرستاد گوش پشت را بلندش موی و کرد درشت چشم طراوت

:گفت پریده بالا های ابرو با

مگه... نصرت بابا ی خونه میام شما با منم... نمیرم جون مامان ی خونه من! خیرم نه -

!نیام؟ من و شه عروس بخواد خاله میشه

:کرد کج گردن و برخاست صبورا

اول که کی هر با آدم... فعلا خواستگاری میان دارن فقط... شه عروس نمیخواد خاله -

نمیکنه عروسی که خواستگاریش اومد

Page 162: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 162

:زد شیطنتی پر لبخند طراوت

وت اون از قبل که میگفت بابایی! کردی؟ عروسی بابایی با تو چرا پس اینطوریه اگه -

!نداشتی خواستگار

دو هر نگاه حمید خندان صدای که بزند حرفی تا کرد باز دهن و کرده درشت چشم صبورا

:کشاند اتاق در طرف به را

!بچه؟ درمیاری حرف خودت از چرا! طراوت؟ گفتم اینو کی من -

:گفت اش مزه با اخم با و زده کمر به دست طراوت

قهر باهات من بعد پارک، نبردیم گفتم چی هر و بودی اومده مأموریت از که شب اون -

.. . گفتی عروسیتونو ی قصه کنم آشتی باهات من اینکه برای و اتاق تو اومدی موقه اون... کردم

!اومد؟ یادت... داد بهتون منو خدا عروسی، بعد زودی که گفتی بعدم

:گفت خندید می که همانطور و انداخت بالا ابرو حمید

Page 163: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 163

!من کاه زیر آب دخترک شب اون بودی خواب که تو -

برداشت بود مانده باقی زمین روی هنوز که را ها پیراهن از یکی و انداخت بالا ابرو طراوات

:گرفت خود جلوی و

پارک ببری منو فرداش شی مجبور تا کنم آشتی نمیخواستم... نبودم خواب -

!:درازش زبان دخترک کردن لقمه یک برای شد اتاق داخل و خندید بلند حمید

!تو خودمی دختر که حقا -

حرکت او شکم روی را انگشتانش و کشید آغوش در پشت از را طراوت غافل نا هم بعد

حسابی که حمید اما بردارد دست که خواست می او از و خندید می و کشید می جیغ طراوت. داد

هایش مو و کرد بلند را طراوت. کرد سریعتر را انگشتانش حرکت برد، می لذت او دادن قلقلک از

! یابد رهایی او آغوش از جوری یک که کرد می سعی و داد می تاب را هایش پا دخترک. بوسید را

دخترک. گذاشت زمین را طراوت و آمده دستش کار حساب افتاد، صبورا اخم به نگاهش که حمید

!!دوید بیرون اتاق از فورا بود، آمده فشار هایش کلیه به حسابی که

به تا فشرد هم روی را هایش لب. کشید اش چانه به را دستش و کرد ای سرفه تک حمید

های لباس کمد طرف به و رفت غره چشم او به کرده اخم همانطور صبورا. نخندد صبورا شاکی نگاه

:گفت زد می موج آن در خنده که لحنی با و شده نزدیک حمید. برداشت قدم طراوت

Page 164: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 164

!نگیر جدی زیاد... دیگه س بچه -

کنایه با و کرده آویزان ها رگال روی را ها پیراهن یکی یکی. داشت اخم همانطور صبورا

:گفت

!چی؟ رو میزنه بچه به حرفا این از که باباش نگیرم، جدی رو بچه -

زمزمه خندان و چسباند او گوش به را هایش لب و کرد حلقه او گردن دور دست حمید

:کرد

!نگیری؟ جدی میتونی مگه باباشو -

و خندید حمید. داد هل عقب به را او حرصی و آرنج با و کشید کنار را سرش صبورا

:کشید صبورا شکم به را دستش

!طوره؟ چه یکی این حال -

Page 165: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 165

آید می خوشش بزند، حرف جدیدشان فرزند ی درباره او که این از صبورا که دانست می

قشنگی لبخند داشت، انتظار که چیزی طبق ! کرد استفاده اون کردن نرم برای راه این از پس

:گذاشت شکمش روی را دستش کف و آمد صبورا لب ی گوشه

!که نمیشد خب ولی میخواست شکلاتی بستنی امروز! خوبه -

کرده خوش جا مادرش شکم درون هم طراوت که موقعی که آورد یاد به و زد لبخند حمید

!! شد نمی پیدا سال فصل آن در که کرد می را هایی چیز هوس همیشه بود، نمو مشغول و

بود، کرده آویزان را ها پیراهن تمام که صبورا!! انگار داشتند عجیب های هوس همیشه کودکانش

:گفت و بست را کمد در

باشه خواستگاری تو که نمیشه! دیگه؟ اقدس مامان ی خونه میبریم طراوتو -

کنار دیوار به شده وصل قدی ی آئینه جلوی طراوت انداخت؛ اتاق در به نگاهی حمید

هسین به دست. رفت صبورا روی روبه و بسته را در حمید! آورد درمی شکلک و ایستاده آشپزخانه

:گفت کمرنگی اخم با و شد

نیستیم ای کاره که ما! حالا؟ بریم لازمه... میگفتی بهم دادن قول قبل کاش -

:گفت آرامی صدای با و انداخت زیر به سر صبورا

Page 166: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 166

گمب دوباره میترسیدم... بریم مام گفته بابا که گفت مامان ینی خب... که گفت مامان -

..بابا بعد بگیرم اجازه تو از باید

و آورد بالا را سرش و برده او ی چانه زیر دست حمید. نداد ادامه را اش جمله و کشید آهی

:گفت مهربان. بوسید را اش پیشانی

میترسم... میخوری حرص و میشکنه دلت چیزی هر سر! صبورا توأم فکر به فقط من -

بخوری هغص کلی بیای تو باز و بزنه بهش حرفی یا نکنه نگاه خواهرت به یا بزنه حرفی بابات بریم،

وا سر. کشید عمیقی نفس حمید. انداخت زیر به سر و کرد سکوت فقط او جواب در صبورا

.چسباند اش سینه به و گرفت آغوش در را

! شود می همیشه از نازکتر دل است، حامله وقتی صبورا که دانست می و داشت تجربه

از او و نداشت خبر صبورا بودن حامله از هیچکس حمید جز به هنوز. بوسید را هایش مو روی آرام

وجا صفا مرگ از قبل ترسید؛ می بودند، شده هم بیشتر صفا مرگ بعد از که نصرت آقا های کنایه

طرز به حتی حالا و بود همسرش از او هواداری و صبورا شدن دبیر ی درباره نصرت آقا های کنایه

!داد می گیر هم طراوت پوشیدن لباس

وقت گاهی آخر ترسید؛ می هم خودش از شاید و ترسید می هم صبورا نازک دل از حمید

که جایی آن از و کند تحمل توانست نمی دیگر که رسیدند می حدی به نصرت آقا های کنایه ها

Page 167: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 167

دل به و شد می حرف عصبانیتش ترکش بگوید، او به چیزی بزرگتری خاطر به توانست نمی

.آمد می بدش خودش از موقع آن قدر چه حمید و! نشست می بیچاره صبورای

****

زدن صدا منتظر و گرفته عزا آشپزخانه درون او و بودند شده جمع پذیرایی درون همه

بنیامینی پی حواسش اما شنید می را ها مهمان های حرف صدای. بود چای ریختن برای مادرش

روی را سرش و کرد حلقه هایش پا دور را دستانش! دیدنش برای زد می پر پر دلش که بود

ود،ب شده معوج و کج و آمده پائین کوچکش بینی روی از که عینکی به توجه بی. گذاشت زانویش

.بست پلک

باقی جهان به او صفا جای به کاش که گفت می خود با بود اش خواستگاری شب که حالا

که نای به بود کرده فکر ها بار صنم مثلا است؛ سختتر افتادنش تصور از اتفاق افتادن!! رفت می

افکارش از حالش آمده خواستگار که حالا اما داشت خواهد حالی چه بیاید خواستگار برایش اگر

گریه های های سیاهش بخت حال به و بنشیند او و بروند زودتر خواست می دلش. بود شده بدتر

!!شد می سبز مبل آن روی بنیامین یکهو کسرا جای به خواست می دلش!! کند

حال کمک ها غم بار زیر شدن له از آدم فرار برای ها رویا همیشه. زد لبخند فکر این از

اییه همان از زرد، نرگس گل دسته یک با را بنیامین! بافت می بنیامین رویای صنم حالا و هستند

آمد نظرش در و کشید عمیقی نفس. کرد می تصور شاد و مهربان لبخندی و است عاشقش او که

رویا نداشت خبر بیچاره!! کشاند واقعیت به را ها آن و گرفت را ها رویا ی یقه شد می کاش که

!فشرد می را در زنگ دارد خودش

Page 168: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 168

و برداشت دور یک را عینکش. نشست سیخ و کرده باز پلک در، زنگ صدای شنیدن با

سرش روی بود، افتاده اش شانه روی که را رنگش ای فیروزه چادر. برگرداند چشمش روی دوباره

خاست برمی اگر و بود اپن آشپزخانه کرد؛ نزدیک آشپزخانه ورودی به را خودش کمی و برگرداند

می که جایی تا. کرد تیز گوش و کشید سرک پنهانی اپن دیوار پشت از پس دیدند می را او همه

.بود ناخوانده مهمانی گویی این و شود اضافه جمعشان به دیگری کس نبود قرار دانست

می هم به مبهوت و متعجب پذیرایی، درون نشسته ساکنان ی همه که حال همان در

یمین توانست می فقط که کسرا روی را نگاهش صنم. برخاست در کردن باز برای صبا نگریستند،

!!! صاحبش مبارک اما نبود بدی پسر داد؛ اش بینی به چینی و کشاند ببیند، را بدنش و صورت از

:گفت بود، زده خشکش دست، به آیفون گوشی که صبایی به رو خانوم سوره

!مادر؟ کیه -

و آرام صدایی با. رفت آشپزخانه سمت ناخودآگاه نگاهش و داد فرو را دهانش آب صبا

:گفت مانند جیر جیر

بنیامین آقا آ مادر ما... خانومم راحله میگه... خانومه راحله را... چیزه... گفتن -

اپن سنگ به سرش که برخیزد خواست. شدند گرد چشمانش شنید، را این که صنم

زمین روی بود، پیچیده گردنش های مهره و سر در که دردی و شده جمع صورت با و کرد برخورد

Page 169: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 169

چشمانش سر درد از که حالی در و کوبید اش گونه به. گذاشت سرش روی را دستش کف!! نشست

:نالید بودند، شده آب پر

!نه وای... میکشتش بابا خدا! شدم بدبخت خدا وای -

***

چای حال در که صبا های غرغر به توجه بی و کرد بلند را چای سینی لرزان دست با

بخ اما پریده صورتش رنگ که بود مطمئن. افتاد راه به آشپزخانه از شدن خارج برای بود، ریختن

رویی توانست نمی قطعا هماهنگی، بی و یکهویی هم آن مادرش و بنیامین حضور به توجه با

و راحله های چه چه و به به گذاشت، بیرون به آشپزخانه از که پا!! باشد داشته سرخ گل همچون

استکان و بود سنگین سینی!! شد آغاز اند، شده مادرانه رقابتی دچار بود معلوم که خانوم آمنه

!!کردند می صدا چیلیک چیلیک نامحسوسی طور به درونش های

اخم و برزخی نگاه با نصرت آقا. برد پیش را سینی و شده خم نصرت آقا روی روبه صنم

و بگذارد جا همان را سینی خواست می دلش او که کشید می نشان و خط چنان اش پیشانی روی

:گفت خشک باقری آقای!! برود دستشوئی به

Page 170: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 170

مهمون اول -

ای بنیامین بست؛ پلک!!! بودند؟ اول ها مهمان از یکی کدام دقیقا اما کرد راست قد صنم

راحله. گرفت خانوم راحله جلوی را سینی و شد خم. رفت را دلش راه و گرفت عمیقی دم!! کسرا؟

:گفت لب به لبخند خانوم

!جان صنم نکنه درد دستت -

زیر نگاه و گرفت بنیامین جلوی را سینی. بزند جواب در لبخندی توانست تنها صنم

!:زد محکم و افتخاری ضربان یک قلبش و گرفته عمق کمی لبخندش. قاپید را اش چشمی

!ممنونم -

که ای نفره دو مبل کنار از! بود دلنشین و آرام "کنم می خواهش" یک بنیامین جواب

جا رویش کسرا و همسرش و آقا احمد که مبلی به و گذشت بودند، نشسته مادرش و بنیامین

اب آقا احمد!! کردند چیلیک چیلیک به شروع نامحسوس ها استکان دوباره. رسید بودند، گرفته

رایب اول صنم که این از کرده نازک پلک پشت هم خانوم آمنه. برداشت استکانی تشکر و لبخند

:نشاند لب به عرصه نبودن خالی محض هم لبخندی و بود نیاورده چای او

!گلم عروس ممنونم -

Page 171: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 171

و! دارد سر در خیالاتی بنیامین مادر زد می حدس چون گفت بلند عمد از را عبارت این

!!باشد داده او کلام ی طعنه به جوابی خودش پیش حداقل تا گفت چیزی لب زیر هم خانوم راحله

اصلا هم را تشکرش جواب و داد اخم با را او لبخند جواب و گرفت کسرا جلوی را سینی صنم

نگاهش که خانوم سوره و خوری خود حال در نصرت آقا جلوی را سینی و چرخیده سپس!! نداد

بودند، گذاشته او برای که ای صندلی روی که صنم. گرفت هشدار از پر هم و بود نگران هم

.شد خارج آشپزخانه از دست به سینی هم صبا نشست،

به لبخند ولی آورده خود با را هایش پسر تمام آقا احمد چرا که زد می غر مدام دلش توی

اصب. شد حمید و صبورا نوبت هم ها آن از بعد!! کرد می تعارف چای صدرا و کامیار و کامیاب به لب

بودند ساکت همه. گرفت جای زمین روی بود، نشسته آن روی بزرگترش خواهر که مبلی کنار هم

خانوم سوره و شستند می رخت خواهر سه دل توی مثلا. داشت فرق هم با درونیشان احوال اما

!!مانست می را فروشی ترشی دلش هم

آبرویش ترس از اگر و نگریست می صنم و بنیامین به زخمی گرگی همچون نصرت آقا

خلاف هم خانوم آمنه و راحله!! بود کرده تکه تکه حال به تا را بنیامین ی خرخره قطعا نبود،

شوک یک توی هم کسرا و بنیامین!! کردند می ولز و جلز درون از داشتند، لب به که لبخندی

نندک جمع را هایشان لبخند توانستند می نه بودند؛ افتاده گیر شادی و استرس چاشنی با و جالب

افتاد، یم که کسرا به چشمش بنیامین البته!! نکنند نگاه صنم به زیرزیرکی توانستند می نه و

!!شد می نصرتی آقا زخمی گرگ دقیقا

زا سخنی شروع منتظر و کردند می نگاه هم به ویج و گیج بودند، جمع نخودی که هم بقیه

:شکست لبخند با را سکوت خانوم آمنه بالاخره. بودند بزرگان جانب

Page 172: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 172

باشینا داشته ای دیگه مهمون قراره که بودین نگفته -

در را کلام ی رشته خانوم راحله که بتراشد توجیهی تا کند باز دهان خواست خانوم سوره

!:قاپید هوا

و بزنیم باقری ی خونواده به سری یه بیایم گفتیم ینی... اومدیم خبر بی ما خب بله -

دارن مهمون انگار که دیدیم

مادر توسط کلام ی رشته شدن قاپیده و اش شده باز نیمه دهان و خانوم سوره هم باز

!:کسرا

پدرشون از رو جان صنم اومدیم... نیومدیم مهمونی برای فقط ما البته! آهان -

کنیم خواستگاری

هم بعد و بنیامین مادر آرام ی خنده با نشد زدن حرف به موفق که خانومی سوره دوباره

!:دارش کنایه کلام

تماس بیامرز خدا صفای سال بعد چون خب ولی داشتما قصدی همچین منم راستش -

او داغ تا کنیم صبر مدت یه گفتم برسیم، خدمت خواستگاری برای که ندادن اجازه و گرفتم

Page 173: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 173

شما درآوردن سیاشونو لباس نصرت آقا تا گویا ولی... بشه سردتر ش خونواده برای مرحوم

خواستگاری اومدین

در را استیصال اش، مصلحتی ی خنده و خانوم آمنه.. اما کرد باز دهان دوباره خانوم سوره

:کرد مهمان باقری آقای جز به جمع کل نگاه

هی با تا گفتیم هم ما و بودن پوش سیاه سال یه از بیشتر نصرت آقا البته خب! عجب -

کنیم کم خونه این غم از کمی خوش اتفاق

باریکتر های جا به کار تا کرد دستی پیش آقا احمد اما بزند حرفی خواست خانم راحله

!:کرد می خوری خود و شده عصبانی بیشتر لحظه هر نصرت آقا که دید می آخر نکشد؛

مطلب اصل سر بریم زودتر چه هر نظرم به... بگذریم حالا خب -

:گرفت را او حرف پی کنان خنده خانوم آمنه

..بزنن هم با حرفاشونو اتاق توی برن کسرا و جان صنم نظرم به! بله بله -

:دوخت باقری آقای به را نگاهش

Page 174: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 174

بدن اجازه نصرت آقا اگه البته -

:نباشد عصبانی لحنش وقت یک تا کشید عمیقی نفس نصرت آقا

..نه که چرا! بله -

:دوخت صنم به را دارش نشان و خط نگاه

!بزنین حرفاتونو و اتاق توی برین... کن راهنمایی رو کسرا آقا بابا -

!! باش فرمان به گوش فعلا رسید؛ خواهم بعدا را حسابت یعنی که بود طوری هم لحنش

ردلخو قدر این مدت، همه این از بعد پدرش نگاه دومین وقتی شنید را دلش شکستن صدای صنم

متوقفش خانوم راحله صدای که برخیزد خواست و گفت لب زیر ـی"چشم". بود خشمگین و

:کرد

..اینجا اومدیم مام و خواستگاریه مجلس مجلس، که حالا میگم! اممم -

Page 175: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 175

:کرد بنیامین به رو

دوتون هر با باید جان صنم حال هر به! بزن حرفاتو جان صنم با برو پاشو هم تو! پسرم -

!پسرم پاشو... دیگه کنه انتخاب رو یکیتون و بزنه حرف

.. گفت "الله الا اله لا" لب زیر نصرت آقا.. رفت صنم نفس.. شد درشت جمع چشمان

فلق یکدیگر در کسرا و بنیامین رقابتی نگاه اولین.. رفت هوا به خانوم آمنه بلند ی"وا" صدای

در خانوم سوره و.. کرد رجوع و رفع سرفه یک با را شود بلند رفت می که را ای خنده صبا.. شد

!!!نشود خونریزی و خون تا خواند را خدا عاجزانه دل

****

آمنه و نصرت آقا خون خون پذیرایی درون و اتاق این در از بیرون بود؛ جالبی موقعیت

می حرص هم خانوم سوره و خندیدند می ریز همچنان جمع های نخودی و خورد می را خانوم

اما! مشعوف اش نقشه نشستن ثمر به از هم خانوم راحله و بود خنثی عنصری آقا احمد و خورد

داشت قرار اتاق راست سمت در که خودش تخت روی صنم. داشت فرق کاملا وضع اتاق درون

جای صنم روی روبه درست و صبا تخت روی هم از فاصله با هم کسرا و بنیامین و بود نشسته

!بودند گرفته

Page 176: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 176

تداش سعی بنیامین. کند گریه یا بخندد دانست نمی صنم. زدند نمی حرفی هم هیچکدام

می ثبح شروع برای فکری داشت کسرا و نیاورد سرش بلایی وقت یک تا باشد توجه بی کسرا به

سمت به را خودش تخت روی کمی!! مالید می خاک به را پسرک این پوز جوری یک باید کرد؛

:کرد ای سرفه و کشید بنیامین

!..اممم -

:ادد کسرا به را نگاهش اخم با هم بنیامین و کرد بلند سر بود، موکت به نگاهش که صنم

اشنب داشته تفاهم باید نفر دو ینی... مهمه خیلی تفاهم مشترک زندگی توی من نظر به -

بمونه پایدار زندگی اون تا

و ردهک استفاده فرصت از بنیامین بدهد، نظر صنم تا کرد سکوت ای ثانیه برای که کسرا

:گفت

ثباع زیادی تفاهم نظرم به اتفاقا... نیست چیز همه ولی مهمه خیلی تفاهم قطعا البته -

ثلم اساسی مسائل توی اگر دارن که مختلفی تفاوتای وجود با نفر دو... میشه زندگی یکنواختی

یه میتونن باشن داشته تفاهم کلی اعتقادات سری یک و اجتماعی و فرهنگی موقعیت و دین

شرط چند و باشن داشته زندگی توی گذشت کمی که شرطی به بسازن هم با رو خوب زندگی

قناعت و صداقت مثل دیگه اساسی

Page 177: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 177

لبخندش تا گرفت گاز را لبش ی گوشه صنم و رساند اتمام به عمیقی نفس با را حرفش

و درآمده بنیامین خجالت از دلش در دید، را صنم لبخند که کسرا. نشود عمیق معمول حد از بیش

:پرسید و زد زل صنم به شده تنگ چشم با

!دارین؟ قبول رو ما از یکی کدوم نظر شما ببخشید -

:گفت خجالت و لبخند با و چلاند را اش اشاره انگشت صنم

بنیامین آقا -

. کرد نزدیک کسرا به را خودش کرد، می حس دلش ته را خنکی هوای جریان که بنیامین

:کرد زمزمه گوشش کنار و شد مایل او طرف به

!هیچ یک، -

های ابرو با صنم. چرخاند در طرف به رو ای حرصی لبخند با و کرده مشت را دستش کسرا

زدند ینمای دندان لبخند دو هر شد؛ بنیامین نگاه قفل نگاهش که کرد می نگاه دو آن به پریده بالا

به کسرا دوباره بار این و شد سکوت لحظه چند! خب بود اضافی کسرا فقط. انداختند زیر به سر و

:آمد حرف

Page 178: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 178

نیی... باشه داشته وجود تفاوتی هیچ مرد و زن بین نباید مشترک زندگی توی نظرم به -

ماش نظر... باشه محروم ازش نباید زن یه بده، انجام میتونه مرد یه که کاری هر و باشه عدالت باید

!خانوم؟ صنم چیه

:کرد دستی پیش بنیامین اما شود پاسخگو تا کرد باز دهان صنم

!بگم؟ رو نظرم من اول میشه! ببخشید -

:گفت لب به لبخند و کرد کج گردن صنم

!بفرمائید بله -

:گرفت دم و انداخته بالا ابرو بنیامین

ردم که کاری هر خانوما که نیست مناسب اصلا ینی... نیست درست اصلا این من نظر به -

زن یک لطیف ی روحیه با اصلا و هستن مردونه ها کار سری یه... کنن تجربه رو میدن انجام ها

به بنا چون هست مرد ی عهده به خانواده از نگهبانی و حفظ ی وظیفه مثلا... ندارن سازگاری

دبای قطعا مرد و زن بین عدالت! ببینید... بده انجام رو کار این میتونه هاش توانایی و روحیات

ی روحیه به توجه با زن که ینی عدالت... داره فرق تساوی با عدالت اما باشه داشته وجود

ور وظایف سری یک تواناییاش به توجه با ورزه، می عشق چیز همه به که این به توجه با لطیفش،

سری یک تواناییاش و روحیات با متناسب هم مرد و برمیاد پسشون از قطعا که بگیره عهده به

Page 179: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 179

نای با شوهر و زن اینجوری... بگیره عهده به رو بده انجامشون میتونه قطعا که رو وظایف از دیگه

البته... رسونن می آرامش به رو هم و میشن هم مکمل هستن، خودشون جای تو کدوم هر که

نداره ما بحث به ربطی که میارن وجود به رو هایی استثنا مختلف خلقیات و شرایط گاهی

رایغ سخنرانی افتخار به و برخاسته مدعوین کل که بود برپا سمیناری انگار صنم دل توی

مه قشنگش لبخند از و شد می انبار صنم دل در کیلو کیلو شکر و قند!! زدند می کف بنیامین

هب ابرو با و شده مایل کسرا طرف به. زد نیشخند بنیامین. دارد قبول را کدام نظر که بود معلوم

:گفت کسرا گوش توی و زد اشاره صنم

!هیچ دو، -

چند!! کرد ای سرفه و زد خالدونش فیها تا سوزش ماندن پنهان برای عمیقی لبخند کسرا

از. انداخت کسرا و بنیامین به نگاهی و کرد مرتب پایش روی را چادرش صنم. شد سکوت لحظه

یدسف پیراهن روی که رنگی پر آبی ژاکت آن با بنیامین هم باز صنم نظر از قیافه و تیپ لحاظ

چشم عشق هم اصلا و بود تر سر رنگش مشکی شلوار و کت با کسرا از بود، پوشیده اش مردانه

می ست،ا بلندتر قد بنیامین از کسرا که گفتی می او به اگر مثلا!! که بود نکرده بینا کم را صنم

!!حرفی سه ی کلمه آن پدر بسوزد همیشه و!! بلند قد بنیامین ولی است دراز کسرا که گفت

:کرد تر لب و گرفت دم صنم

Page 180: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 180

دمآ نیاز حد به باید پول ینی... ینی... نیست ملاک زیاد پول من نظر به میدونید! اممم -

.. . باشه عاقلی آدم طرفت که اینه پول از مهمتر... کرد قناعت میشه نبود اگرم خب ولی ها باشه

باشه داشته رو کشیدن زحمت و کردن کار ی عرضه و همت بعد... باشن خوب شم خونوده بعد

:گفتند همزمان کسرا و بنیامین گفت، که را این

!دارم من -

بالا را شود زمین پخش اش بینی از تا رفت می که عینکی و کرد درشت چشم صنم

:گفت ای سرفه تک با و کرد جور و جمع را خودش کسرا از زودتر بنیامین. فرستاد

که همونطور که چون بود همت و عرضه من منظور... بنده منظور... میخوام معذرت -

کردم کار خوندن، درس کنار در خودم شد فوت پدرم وقتی از من دارید اطلاع

:گفت لبی زیر صنم

!کنه رحمتشون خدا! بله -

:انداخت زیر به سر و کرده کج گردن بنیامین

Page 181: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 181

!کنه رحمت هم رو شما برادر خدا! ممنونم -

!:بزند را حرفش عمیقی نفس با که بود کسرا نوبت حالا

... بود همت و عرضه منظورم منم خب که این و میگم تسلیت شما دوی هر به منم -

سازی کابینت توی کردم می کار پدر کنار نوجوونی از من که میدونید

لابق زانویش دور را انگشتانش و انداخت پا روی پا بنیامین و گفته لب زیر ای"بله" صنم

:کرد

!بیشتره؟ ما از یکی کدوم ی عرضه و همت شما نظر به حالا -

:گفت و زده لبخند چلاند، می انگشت که همانطور صنم

ور مادرتون و خودتون گلیم خب ولی نداشتین رو پدرتون حمایت چون بنیامین آقا شما -

کشیدین بیرون آب از

:کرد می مایل کسرا سمت به را خودش وقتی بود صنم ی خیره بار این بنیامین

Page 182: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 182

!جناب میکنم تاییت چار! هیچ سه، -

ختهدو چشم متعجب صنم به لب به لبخند که همانطور کسرا و نشست صاف و گفته را این

:گفت لبی زیر و کرد مایل بنیامین طرف به را خودش بود،

!سوراخ! ها؟ کردین، هماهنگ هم با -

:شد او طرف به مایل بنیامین و نشسته صاف کسرا

!لنگی نبود، هماهنگی به نیاز -

ای دقیقه و بود مایل راست به ای دقیقه که ماشین کن پاک برف عینهو دو این جای باز و

:کرد زمزمه و زد مرموزی لبخند کسرا! شد عوض چپ، به دیگر

!سوراخ خودتون، جون آره -

:گفت مغرورانه بنیامین! عوض ها جا باز و

Page 183: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 183

!لنگی ،!خاکه؟ به منتش چه پاکه، که طلا -

دو آن به پریده بالا های ابرو با و کرد ای سرفه صنم که شد می عوض جایشان داشت باز و

زانو روی را هایشان آرنج و نشستند شده خیز نیم هم با همزمان بنیامین، و کسرا. دوخت چشم

چشم صنم به دو هر. گذاشتند هایشان چانه زیر را انگشتانشان قلاب و کردند ستون هایشان

!!چرخاند می دو آن بین را نگاهش شده درشت چشمان با و داده بالا را عینکش صنم و دوختند

****

مبادا داشتند برنمی گام زمین روی هم ها مورچه! آمد نمی هم کشیدن نفس صدای

جفت که ای لحظه از اما داشتند را او بیداد و داد انتظار همه! کند فوران نصرت آقا آتشفشان

ودب نشسته مبل روی باقری آقای بودند، گذاشته بیرون خانه از پا هایشان خانواده و ها خواستگار

!خورد نمی جم و

!بریم؟! جان صبورا خب -

! برگشت او سمت به همه نگاه که گذشت حمید توسط جمله این گفتن از ثانیه صدم یک

و کرد درشت چشم خورد، پدرش به که نگاهش اما گفت؛ "چشم" لبی زیر عادت، به صبورا

های نگاه با بار این و شد شنیده همه دهان آب دادن قورت صدای. گذاشت دهانش روی را دستش

که دارد؛ جا هنوز یا شد خواهد ریز سر پرش، سر لیوان ببینند تا زدند زل نصرت آقا به هراسان

!:سوزاند خواهد را همه درونش مذاب مایع که فهماند همه به اش زخمی شیر همچون نگاه البته

Page 184: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 184

بتمونعاق این بکشه، خط رو پسره این دور میگم دخترم به! ببرید تشریفتونو بفرمایید -

!میگن غیر به چشم، بگن باباشون به اینکه جای کردم، بزرگ دختر...

و شده بلند جا از پدرش آقای که این انتظار. برچید لب و زد صدا را پدرش ناله با صبورا

همراه به رفتن برای تا برخاست او پس شد نمی برآورده قطعا بکشد، آغوش در را او سر و بیاید

:گفت همسرش به رو طعنه با باقری آقای که بود برنداشته قدم از قدم هنوز. شود آماده حمید،

دست عصای قراره سخت شرایط تو گفتی می که دختره همون این! خانم بگیر تحویل -

!میره داره نیازه، بهش که حالا... باشه

امکان لحظه هر که صبورا کنار و شکست را سکوتش حمید. گزید لب خانوم سوره

:ایستاد بود، بغضش ترکیدن

که نیست خوب من ی حامله زن برای چون... گردیم برمی ما شدین، آروم شما وقت هر -

..باشه داشته اعصاب جنگ

:رفت در طرف به و انداخت ها خانوم مبهوت صورت به نگاهی

!خداحافظ -

Page 185: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 185

با گذاشت، نمی اثری هیچ حمید کلام و اخم قاطعیت در اش شده مظلوم نگاه که صبورا

نه و کند حمایت باقری آقای از خواست می نه کس هیچ. شد رفتن ی آماده شده خاکشیر دلی

در هم آن در، از نصفی و نفر دو آن شدن خارج از بعد! داشت را حمید و صبورا از حمایت جرأت

حرکت از ها مورچه دوباره بدرقه، هنگام در های خانوم ی ترسیده و سؤال و بهت پر نگاه مقابل

ور و کرده وحشتناکی اخم نصرت آقا! شد خشک میز، روی های شیرینی به نگاهشان و ایستادند

:گفت ای سوزنده نگاه با صنم به

نهمی! میخواستی؟ همینو! بری؟ پسره این سمت نداری حق دیگه بودم نگفته بهت مگه -

!میدم؟ دختر بهش کرده فکر قدم بد نحس ی پسره! بره؟ رفیقم جلو آبروم که

هایش سبیل جویدن مشغول و داد مبل به را اش تکیه و کشید ای حرصی و عمیق نفس

دست از طوری را اش انرژی و بودند شده خیس هایش چشم ها، حرف این شنیدن از صنم. شد

بالا را اش آمده پائین عینک یا و بزند حرفی و کرده باز دهان توانست نمی حتی که بود داده

پس بود سوخته کشید؛ لب دور دست نصرت آقا!! دید می نایلون پشت از را چیز همه و بفرستد

!:سوزاند می باید

میکنه نیگا رو کسرا! خوای؟ می خاطرشو اینجوری که داره چی قبا لا یه پسره این آخه -

..یاد میبینه آدم رو پسره این... میکنه کیف آدم،

! تسوخ می بیشتر و افتاد می صفا مرگ یاد بنیامین دیدن با چون گفت؛ "الله الا اله لا"

.کشید داشت، سوزش که اش سینه ی قفسه به دستی

Page 186: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 186

او هب ربطی هیچ مسئله کلا رفت؛ اتاقش سمت به و برخاست جا از و گفت ببخشیدی صبا

!ترسید می پدرش از حقیقتا. ترسید می جمع، در بودنش از و نداشت

آن های مکالمه صدای خودش اما نبیند را او کسی که ایستاد طوری اتاقش دیوار ی گوشه

:بشنود را ها

واسه بزنه زنگ خانم آمنه وایمیستیم! نمیدی هم پسرو این سلام جواب بعد، به این از -

عقد برای بیان کی میذاریم برنامه و جواب گرفتن

بغض و تحیر با صنم گفتن "بابا" صدای! تمام و همین یعنی که بود جوری باقری آقای لحن

اگر لااقل! گرفتند پیش را سرد حیاط به برگشت راه شیرینی، بیخیال ها مورچه! بود همراه

هک لحنی با و اش شده چفت های دندان لای از نصرت آقا! بود آرام اعصابشان کرد، می یخ بدنشان

:گفت داد، می نشان را اش پدرانه زور نهایت

هدیگ... میشی عروسش تو پس منه، مقبول جوره همه و خوبیه پسر کسرا! بابا بی بابا -

!نشنوم حرفی هم

نصرت آقا چون کرد تختش سمت به دویدن به شروع صبا شد، بلند جا از که نصرت آقا

لهعض که پایی مچ با نهایت، در و خورد سکندری بار دو. ببیند را او در لای از توانست می ایستاده

!کشید عمیقی نفس و کرد پرت تخت روی را خودش بود، گرفته اش

Page 187: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 187

صبا تقریبا که گفت شد می یعنی بکشد، عمیق نفس توانست می هنوز که همین

!بود خانوده این عضو خوشبخترین

هسور! افتاد هایش پا روی عینکش حتی و وارفته تماما صنم رفت، اتاق درون که نصرت آقا

صدای و چسباند سینه به را دخترش سر نشست؛ او کنار و برخاست بود، خون دلش که خانوم

می صفا مرگ روز یاد را خانوم سوره که کرد می گریه چنان آن. شد گم او آغوش در صنم ی گریه

در را او! نوجوانش پسرک رفتن برای شد ضجه و اشک ها امید و بیم تمام که روزی انداخت؛

:کرد زمزمه گوشش کنار و داد تاب آغوشش

!باش آروم... میشه درست! مامان نکن گریه! جان صنم باش آروم -

این شبیه بود شده حکایتش! بود زخمش پاش نمک بیشتر صنم برای ها زمزمه این اما

نهفته عشق وجود با آخرعمر تا و کرد می ازدواج دوم نقش مرد با قصه دختر که آبکی های رمان

ضعف دلش و زد می هق جان عمق از!! نداشت همسرش کنار شدن خوشبخت جز راهی دلش، در

.شد شروع اش مادرانه های خیال و فکر و کرد نوازش را سرش خانوم سوره. رفت می

صبورا که گفت حمید که آورد می یاد به داشت حالا اما بود شوک در اول ی لحظه آن

لد و کرد می هق صنم! رفت و شکست قبل دفعات از بیشتر خیلی او دل یعنی این و است؛ حامله

ی شکسته دل و صنم های اشک ی غصه خورد؛ می غصه مادرانه و تپید می تکه تکه خانوم سوره

ار او سر خانوم سوره شد، قطع گریه زور از ای ثانیه برای که صنم نفس! صفا های نبودن و صبورا

Page 188: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 188

نگرانش و غمگین نگاه و گرفت قاب دستش دو با را ملتهبش و سرخ صورت کرد؛ جدا اش سینه از

:دوخت آن به را

نکن گریه... میکنی ضعف! مادر نکن گریه... میکنم درستش من! جان صنم آروم -

!برم قربونت

"!نکنه خدا": بگوید که نداشت را این نای حتی صنم و

که خانوم سوره. فشرد را مادرش دست و برد فرو دنیا جای امنترین در دوباره را سرش

:کرد بلند صدا نیست، بشو آرام او دید

!صبا! صبا -

تخت روی از سرعت به شده، لازم قند آب صنم قطعا که دانست می خودش که صبا

:شد خارج اتاق از زد می غر که همانطور و برخاست

چزونهن اگه نصرت بابا این نمیدونم! باشی نداشته اعصاب جنگ تا بکپی نمیتونی حتی -

!خدا ای! نمیشه؟ شب روزش منو، بدبخت آبجی این

Page 189: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 189

می پائین و بالا زحمت به که صنم های شانه و انداخت مادرش نگران صورت به نگاهی

:گفت حین همان در و افزود آشپزخانه طرف به سرعتش به شدند؛

نرفته دست از تا کن آرومش مامان... میارم قند آب الان -

:گفت دارش بغض صدای با و کرد نوازش را صنم کتف خانوم سوره

!خدا ای! که نمیشه آروم -

و سریع قدر آن. شد زدن هم مشغول قاشق با و ریخت آب لیوان درون قند حبه چند صبا

! بود بلندتر هم صنم ی گریه صدای از لیوان های دیواره با قاشق برخورد صدای که زد می هم هول

آب از جرعه چند زحمت به خانوم سوره. داد دستش به را لیوان و زد زانو مادرش پای جلوی

:گفت وار زمزمه و داد گریان صنم خورد به شیرین

فکری یه بتونم من تا بگیر آروم! مادر؟ خودت با میکنی داری کار چی! خدا رو تو ببین -

میشه درست... کنم کاری یه خودم تا باش آروم... نرسیده آخر به که دنیا! کنم

:گفت بریده بریده و کنان هق هق داد، می فاصله لبش از را آب لیوان که همانطور صنم

Page 190: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 190

جدی جدی... هع هع... جدی جدی جد بابا... هین هین... بابا... هع... نمیشه درست د -

..من میخواد

به را سرش خانوم سوره. گذاشت کاره نیمه مادرش آغوش در گریه با را حرفش ی ادامه

دادنی دلداری گونه هر که دانست می. دوخت صبا ی کلافه نگاه به را نگاهش و داد تکان طرفین

یادآوری محض فقط و داد فرو را دهانش آب صبا. کشید آه و کرده سکوت پس است، فایده بی

:گفت

..که گفت حمید داداش! مامان؟ -

:گفت عصبی خانوم سوره

چه نیست معلوم بچه اون... نیست تا دو یکی که دردم... گفت چی حمید که میدونم -

..قبرستونه ی سینه پسرم... میکنه عزداری داره یکی این... شده ناراحت قدر

اش همه کرد؛ اخم صبا. نداد ادامه و آورد کم نفس که بود دار بغض قدر آن اش جمله آخر

حنل از دلگیر! بود شده بزرگ خودش نصرت، آقا قول به و بود کوچکتر دختر. بود قضیه نخودی او

او، برای هایش دادن دستور و شدن عصبی و انگار بود بقیه برای اش نگرانی که مادرش عصبی

:کرد متوقفش مادرش صدای که برود اتاقش سمت به تا برخاست

!اتاق تو ببرش و کن کمک خواهرتو بیا! کن کمک بیا! کجا؟ -

Page 191: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 191

ردهگ گریه بس از که صنم. گرفت را صنم بغل زیر و برگشت را رفته راه. کشید پوفی صبا

ند؛کشا اتاق طرف به را او زحمت به صبا. داد تکیه صبا به و بست پلک رفت، می گیج سرش بود

تخت ویر که صنم! برساند تخت روی را او تا رفت صبا نفس که سنگینتر کمی و بود بلندتر قدش

کرده نوچی صبا. ریخت اشک صدا بی و کشید سرش روی را ملحفه و کشیده دراز فورا گرفت، جا

و کرده خاموش آرنجش با را برق و زد چنگ تختش روی از را بالشت و پتو. کرد فوت را نفسش و

.رفت بیرون اتاق از

:شد ثابت رویش خانوم سوره متعجب نگاه رفت، که پذیرایی درون

!میبری؟ داری کجا بالشتو و پتو -

:کرد پرت خانوم سوره روی روبه ی نفره سه مبل روی را بالشت و پتو و کرده اخم صبا

بخوابه آدم نمیذاره صداش میکنه گریه داره صنم که اونجا... بخوابم میخوام! جا هیچ -

:کرد درشت چشم خانوم سوره

!بخوابی؟ میخوای اینجا اومدی تو بعد میکنه، گریه باز داره صنم -

Page 192: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 192

:گفت کلافه و پیشانی به اخم و عصبی صبا

..شه ساکت تا کنم بوسش و کنم بغلش نیست که بچه! خب؟ کنم کار چی -

می دراز و کشیده خودش روی را پتو که همانطور و کرد پرت مبل ی کناره را بالشت

:زد غر لب زیر کشید،

!تون همه شین راحت و بمیره صبا! صبا دارن، کار وقت هر -

:گفت و گزید لب بود، شنیده را او لبی زیر غر غر که خانوم سوره

!حرفیه؟ چه این! مادر نکنه خدا -

و برخاست خانوم سوره. چرخاند خانوم سوره سمت به سر و پریدند بالا صبا های ابرو

های مو در را دستش و گذاشت پایش روی را صبا سر نشست؛ و برداشت صبا سر زیر از را بالشت

:برد فرو او

با هی داره که بابات از اون... افتادیم گیر وضی چه تو میبینی که تو! مادر! جان صبا -

دلم طرف همه از... صبورا و صنم از اینم... میکنه اذیت رو دخترا این زدناش طعنه و لجبازیاش

Page 193: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 193

! باش حالم کمک ذره یه تو! جان مادر تو... بریزم سرم به خاکی چه نمیدونم و میزنه پر پر داره

!بگیر ندید کردم تندی و تلخی اگه... ندارم خوشی حال که بفهم

بود، گردش در هایش مو روی که مادرش دست روی را دستش و کشید عمیقی نفس صبا

دوخت؛ او به را اش درمانده و نگران نگاه و کرد متوقف را دستش حرکت خانوم سوره. گذاشت

قوز ابال قوز هم او نداشت دوست اما بود دلخور. کرد بسته و باز را پلکش و زد کمرنگی لبخند صبا

!بشود

!سوره! سوره -

صدا و کرده نازک پلک پشت خانوم سوره. آمد می اتاق درون از که بود باقری آقای صدای

:کرد بلند

!بله؟ -

!بیار منو قلب قرص اون -

مانع خانوم سوره که دهد انجام را نصرت آقا امر مادرش جای به تا برخیزد خواست صبا

:شد

Page 194: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 194

!بزن سر خواهرت به و اتاق توی برو دیگه دقیقه یه هم تو... براش میبرم خودم -

و برداشت میز روی از را میوه و شیرینی ظرف. داد جای صبا سر زیر را بالشت و برخاست

آب لیوان یک با را نصرت آقا قرص و گذاشته یخچال درون همانطور را ها ظرف. رفت آشپزخانه به

پاتختی روی را دستی پیش. رفت اتاق به و کرده خاموش را ها برق. داد قرار دستی پیش درون

اخم به نگاه داد، پائین آب جرعه دو با که را قرصش نصرت آقا.نشست تخت روی و گذاشت

:گفت عصبی و حرصی و کرد همسرش

!من؟ برا گرفتی برزخی و طلبکار ی قیافه! چیه؟ -

:گرفت رو و کرد نازک چشم پشت و نیاورده کم هم خانوم سوره

با کنی مجبور تو دختردیگه میخوای لجبازی سر از و میشکنی تو حامله دختر دل -

نمیخوای نگفتی مگه! روت؟ به بخندم داری انتظار اونوقت کنه، ازدواج نداره دوست که پسری

!..میگی؟ که چیه شی، کسرا عقد باید این حالا! بدی؟ شوهر صنمو

:گفت جدی کاملا و نصرت آقا چشمان در شد خیره

ترس و غصه یه با دلش تهش ته که اونی... نیستی قبلی نصرت اون! نصرت شدی عوض -

هشنگ شکمت تو ماه نه تو... بود منم پسر صفا... میکنی خراب داری و نیستی میلرزید دختراش

به نکردم ظلم اینجوری اینا ی همه با من ولی... اومد من دل سر چی رفتنش بعد بدونی تا نداشتی

Page 195: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 195

ارک تقصیر میدونی خودتم تو... س بهونه همش قبایی لا یه و قدمی بد! نصرت آقا... تنم های پاره

!نصرت میکنی بد داری و میدونی... دخترات به میکنی ظلم داری ولی نبود هیچکس

***

ساعدش روی را اش پیشانی که را او گذاشت، آشپزخانه درون به پا که خانوم راحله

:دید بود گذاشته

!بنی که بیداری -

درد از صورتش! دادند صدا گردنش های مهره که کرد بلند سر سرعتی چنان با بنیامین

:کشید گردنش به دستی و شد جمع

نبرد خوابم -

:نشست و کشید بیرون را او روی روبه صندلی خانوم راحله

!چرا؟ -

Page 196: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 196

:کشید صورت به را دستش دو کف و کشیده عمیقی نفس بنیامین

یا بگه خانوم صنم به چیزی میترسم! میکرد؟ نگامون طوری چه نصرت آقا بودی دیده -

لج سر بیوفته بدتر

:گرفت عمیقی دم خانوم راحله

!والا؟ بگم چی! اوهوم -

:گفت مادرش چشمان در خیره بنیامین

!خواستگاری؟ رفتیم خبر بی که کردیم درستی کار نظرت به! مامان -

:نالید درمانده و کرده کج گردن خانوم راحله

که حالا و بود جور یه نمیرفتیم اگه! بنی نمیدونم هیچی واقعا دیگه من... نمیدونم -

..رفتیمم

!شد می یکی حال هر در نرفتن و رفتن ی نتیجه که دانست می هم بنیامین. کرد سکوت

Page 197: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 197

****

شدت از که صنم. نشست تخت روی کنارش و کرد مرتب دخترش روی را پتو خانم سوره

بیهوش جایش سر او و انداختند دهانش در زور به را کنی خواب فیل قرص کرد، لرز بهت و گریه

!شد

حرف به کرد شروع پچ پچ با. کرد نگاه سقف به و شد دراز فرش روی. کشید آهی صبا

فهمید خواهد خودش "دونی می که همونی" بگویی که همین خدا به خودش قول به!! خدا با زدن

اوج ی نقطه و بود ها خواسته واضح بیان که کردن پچ پچ حالا! آرزوست کدام منظورت دقیقا

:صبا درماندگی

رفته که اولیه اون! آخه؟ ما پسر عشق بابای دامن تو انداختی پری پیرهن تا سه! خدایا -

شوهرش زورکی زور دارن که رو یکی این... دید اعصاب جنگ اینجا بس از جدید ی خونواده تو

بعد.. . کنم ازدواج محل سر ی کلفته سبیل پسر اون با باید میگن فردا پس لابد که منم... میدن

گویا کنه می کفایتش آخرت و دنیا تو که اش دردونه عزیز پسر عکس و بمونه بابام

:رسید جان خدا با اش مکالمه ی ادامه به گویان، "ایش" و کشید دراز پهلو به

رپس آخه! نبوده؟ دستشویی من بابای آدما، بین سلیقه تقسیم موقع خدایی! جون خدا -

هبالاخر خب... داشتم دوسش... نداشتما دوس رو صفا من نکنی فکر حالا! داشتنیه؟ دوست چیش

Page 198: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 198

بذارن پسر و دختر بین فرقی نباید اصن که داری قبول خودتم خدایی ولی! دیگه بود داداشم

!نه؟ دیگه،

را مادرش و برگشت. نشست جایش سر سرعت به و شنید را مادرش گفتن "آخ" صدای

است؛ کشیده هم در را هایش اخم و شده خم جلو به کمی و گرفته شکمش روی را دستش که دید

.رسید صنم ی آمده بالا زانوی به و گرداند را چشمش

مادرش گوش کنار و گذاشت تخت ی لبه روی را دستش کشید؛ جلو زمین روی را خودش

:کرد زمزمه شیطنتی پر لحن و لبخند با

شما جای بابا الان... زنه می لگد خواب تو! طفلکم خواهر رسه نمی زورش که بیداری تو -

!کن شکر رو خدا برو... بود شده کبود و سیاه بود

زمین روی دادش، همزمان که کوتاهی هول و گرفت بازویش از خانم سوره که نیشگونی با

دست و گذاشت راستش دست نیشگون جای روی را چپش دست. کرد جمع را صورتش. شد پرت

!کمرش روی را راستش

و در به دائم هم صبا و.. کشید می اعصاب جنگ صنم.. کشید می اعصاب جنگ صبورا

مرحمت به که هم پایش شست زدند؛ می او به را خودشان نحوی به دیوار و در یا خورد می دیوار

!!بود شده مرحوم کاملا ها، تخت ی پایه

Page 199: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 199

را صنم موبایل زنگ صدای که برود بیرون اتاق از خواست و شد بلند جا از کمر به دست

زورکی خواب صنم از تا زد چنگ تحریر میز روی از را گوشی و برد پیش را دستش سریع. شنید

.نشود بیدار اش

اتاق از را کوفتی موبایل زودتر هرچه زد می اشاره که خانم سوره دست تند حرکات با

ممحک کتفش که شد اتاق از خروج قصد به دویدن مشغول و فشرد را اتصال ی دکمه ببرد، بیرون

!:برود بالاتر چشمانش ی نمره بود نیاز هم شاید رفت؛ هوا به آخش و خورد در چارچوب به

نکنه وای! کردن؟ دعواتون! شدین؟ چی! شمایین؟ خانم صنم! خانوم؟ صنم! سلام! الو -

!الو! زده؟ کتکون کسی

بخت عاشق بنیامین ادای درآوردن مشغول هایش لوچه و لب کردن کج و غرولند با صبا

!:شد برگشته

صبام، من... نکرده شکنجه کسی هم ایشونو... نیستم خانوم صنم! خیر نه! سلام -

خواهرش

هول اب دوباره بعد. کرد سکوت ای ثانیه چند و کشید عمیقی نفس تلفن پشت بنیامین

:پرسید

Page 200: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 200

بهم خواین نمی که افتاده براش اتفاقی نکنه! دادین؟ جواب گوشیشو شما چرا پس -

!بگین؟

نآ بپرسد او از که نداشت را کس هیچ. افتاد راه به آشپزخانه سمت به و کشید پوفی صبا

ادد همه این وقتی پرسید نمی کس هیچ بود؛ شده حاصل شیء کدام لطف از کشیدی که بلند آخ

!بود؟ نبود، که شکلی همین حسادت! است طور چه حالش شنیده، بیداد و

.دوخت زمین به را نگاهش و نشست زمین روی آشپزخانه، ورودی جلوی

،نمیگرفت که آروم بعد... شد بد حالش صنم بعد که گفت چیزایی یه بهش نصرت بابا -

خوابید بهش دادیم قرص

!:شد مداوم های پرسیدن سؤال مشغول دوباره بنیامین مضطرب صدای

!بوده؟ من ی درباره نکنه... نکنه! مگه؟ گفتن چی خب -

در کم هم او که چند هر!!! بود صبا ی عمه تقصیر پس، نه! کرد او نثار فحشی دل در صبا

!نبود مقصر ماجرا این

:پرسید و گرفت عمیقی دم کرد، حس را صبا سکوت که بنیامین

Page 201: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 201

شهمی... میشه! نه یا! بزنن؟ زنگ بهم بگین شدن بیدار وقتی میشه... چیزه! خانم؟ صبا -

... شناسن می خودشون! میگم؟ که پارکی این بیارین ای بهونه یه به رو خانوم صنم و کنین لطف

بزنم حرف خودشون با باید من... کنید همراهیش و کنین لطف شما فقط

نیتلف ارتباط گونه هر از جانش بابا که این احتمال. شد بلند جا از و کرد درشت چشم صبا

واند،فرابخ دو آن حساب رسیدن برای را الکاتبین کرام سپس و برده بو بنیامین و صنم حضوری یا

!:بود خیلی

میخواین ازم الان شما که همینیه حاضر حال در ممکن کار ترین ناممکن -

یشهش پشت از صنم نگاه دیدن بار یک برای دلش و بود شده کلافه تلفن پشت بنیامین

:کشید می پر بزرگش عینک های

هک حالا... میشم دیوونه دارم کوفتی تلفن این پشت من د! بیاین؟ خودتون لااقل میشه -

شده چی بفهمم من بیاین شما حداقل بزنم، حرف خانوم صنم با نمیشه

نحوی به که کند وادار را صبا دیدار این در که کشید نمی نقشه خودش پیش هم اصلا و

او هک کرد می خدا خدا دل در بنیامین. کرد فکر کمی صبا! اصلا ها؛ ببیند را صنم او که کند کاری

!سوخت می او برای دلش داشت کم کم صبا و کند قبول

Page 202: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 202

***

اش پیشانی و کرد ستون هایش زانو روی را هایش آرنج شد؛ خم جلو به کمی بنیامین

صنم پدر که هم را دلش بود؛ ها برگشتی چک شبیه حسابی اش قیافه. داد تکیه رامشتش

!!بود زده برگشت

پشتی خالی نیمکت و چرخاند را سرش و برداشت مشتش روی از را اش پیشانی ی تکیه

شستنن برای فقط نیمکت آن انگار. بنشیند پشتی نیمکت روی صبا بود نداده اجازه. کرد نظاره را

!:بود شده طراحی صنم

مه غره چشم حتی مامانم که بود شده عصبانی و جدی اونقدر بابام! گفتم؟ چی شنیدین -

قطمسا زندگی از بابام خب! ببینین؟ صنمو که کنم کاری یه میگین شما وقت اون... نرفت بهش

!که کنه می

می را خیسی ی حلقه هایش چشم عمق در. کرد نگاه را صبا و چرخاند را سرش دوباره

خودشان دست مگر حالا بود، کرده خود ی واله و عاشق را مردم پسر خودشان دختر. دید شد

!:ندهندش؟ او به دختر که است

! زد؟ حرف باهاشون بد خیلی باباتون ینی... ینی! بده؟ خیلی خانوم صنم حال -

..وای! بکنن؟ کاری یه خانم صنم نکنه...میگم

Page 203: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 203

نای دست از خواهرش. داد تکان طرفین به را سرش صبا. چسبید نیمکت پشتی به محکم

و هستند زاد مادر خل دویشان هر دید کرد، فکر که دقیقتر البته! شد؟ نمی خل خل، پسرک

!:آیند می هم به که الحق

قلع اونقدر! نترسین... خوابه دادیم، بهش قرص! کنه؟ کار چی میخواد مثلا میکنین فکر -

!نکنه آویز حلق خودشو که داره

:گفت جدی و محکم. ایستاد صبا روی به رو و شد بلند بنیامین

اریک یه تا ببینم ایشونو باید من ولی... کنن کار چی میخوان که نمیدونم خانومو صنم -

اینقدر انصافه! همون... که... که ایشونم... خب دارم دوسشون من! بابا... ندادم یکی دست

!بیامرزتش؟ خدا و کوتاهه دنیا از دستش و مرده که کسی یه خاطر به اونم! کنین؟ اذیتمون

زد لز او صورت به ببیند؛ را بنیامین که گرفت بالا را سرش و کرد تنگ را هایش چشم صبا

!:نه یا داد وجود هم اش چهره در بودن خل از اثری آیا که ببیند تا

! انداختین؟ راه میکنین اذیتمون میکنین، اذیتمون هی! دارم؟ شما کار به کار چی من -

!م؟ کاره چی من مگه... خب بگین بابام به برین دارین جرأتشو

هایش چشم وقتی. چرخید خودش دور بار چند و کشید گردنش پشت را دستش بنیامین

:ایستاد ها، چرخش این از شد گیج حسابی

Page 204: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 204

!ببینم؟ خانومو صنم... رو صنم من که کنین کاری یه تونین می شما -

او بفهمد تا انداخت بنیامین به عمیقی نگاه. شد بلند جا از و زد عصبی ای خنده تک صبا

می ربط بی های حرف و فهمد نمی او های حرف از هیچ که است پائین اش گیرایی قدر این واقعا

ثبح. چرخاند حدقه در چشم صبا و پریدند بالا بنیامین های ابرو!! نیست خوب حالش کلا یا زند

:کشید را کیفش بند بنیامین که برود خواست و دید فایده بی را کردن

!آخه منین امید تنها شما الان! خانم صبا کنم می خواهش -

راب هم نگاهش و کرد اشاره آسمان سمت به دست با و کشید او دست از را کیفش بند صبا

:پایید را ها

..خب د! ترسم می بابام اژدهای خشم از من! باشه خدا به امیدتون -

از دوخت؛ بنیامین به را نگاهش و آورد پائین را سرش زد، می را ها حرف این که همچنان

دیوانه دو این دست از. کشید عمیقی نفس و کرد قطع را حرفش خودش، بر او ملتمس نگاه دیدن

!:کردند می اعطا او به صبر لوح باید شد، نمی دیوانه عاشق، ی

فقط بدین وقت بهم روز یه... کرد شه می کار چی ببینم کنم فکر باید -

Page 205: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 205

نبنیامی. شد خارج پارک از سرعت به و کشاند بناگوش تا را بنیامین نیش و گفت را این

:کرد مشت را بودند افتاده تنش طرف دو که هایی دست و ایستاد جایش سر

از راحتی این به میذارم مگه! منه مال! منه سهم... زندگیه این از من حق تمام صنم، -

!بیارن؟ درش قلبم از! نه... چنگم

رد صنم حضور توهم و نشست برعکس بار این. نشست نیمکت روی دوباره و زد لبخندی

!کرد تماشا را رویی روبه نیمکت

هایش ابرو! نوجوان دخترک صورت به هم نگاهی و انداخت ها رمان نام به نگاهی بنیامین

نیس ی رده چه مناسب که ننوشته تویشان مگر ها کتاب این آخر که گفت دلش در و پریدند بالا

:کرد ثبت کتاب پشت را تاریخ و فرستاد بیرون عمیق را بازدمش! هستند؟ ای

بدین تحویلشون باید بعد ماه پنجم ینی دیگه ی هفته دو تا -

هک همانطور بنیامین. کرد تشکر لبی زیر و برداشت را عضویتش کارت و ها کتاب دخترک

رفک این به مثلا. کرد می فکر هم ها چیز خیلی به بود، زده زل رویش روبه های کتاب ی قفسه به

فکر البته و!! بگیرد دوستش پسر عصبی پدر از را دنیا این از سهمش و حق طور چه که کرد می

نمی دور ذهنش از ـی"الله استغفر" هیچ و "الله الا اله لا" هیچ با هم کسرا ی خرخره جویدن

!!شد

Page 206: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 206

صنم اگر نبود مرد. انداخت اش مچی ساعت به نگاهی و کشید صورت بر را دستش دو کف

نمی آتش عروس جز به را ها مهمان و محضر و سفره و دید می دیگری کس عقد ی سفره پای را

یک سوم ضلع روی از چرخ هجده با شدن رد اصولا داشت؛ بهتری های نقشه داماد برای البته! زد

!بود نفر دو عشق وسط پریدنش پا جفت از ناشی حرص ی تخلیه برای بهتری راه عشقی مثلث

رد که شومی افکار از خودش چشمان کشید؛ اش پیشانی به را اش سبابه و شست انگشت

ایشه فکر که خواند می جنایی کتاب زیاد نکند که کرد فکر ای ثانیه برای! شدند گرد داشت سر

و گذاشت سرش روی را دستش کف! روند؟ می زندگی از کسرا کردن ساقط حوش و حول همه

خط چوب قدر چه که دادند می نشان شد می مرتکب ذهنش در که هایی جنایت تمام. بست پلک

!رسیده بیچارگی مرز به و است پر تحملش

!سلام -

پاسخ لبی زیر و داد تکان را سرش. انداخت پائین را دستش و کرد باز پلک سرعت به

:گفت

!سلام -

رکو و سوت تقریبا ی کتابخانه های صندلی و میز و ها قفسه سمت به نگاهی مهدی محمد

:انداخت

Page 207: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 207

!خوبی؟ -

:گفت حرصی و زد پوزخند عمرش تمام در بار اولین برای شاید بنیامین

!حالا تا نبودم بهتر این از! خیلـــــــی! آره -

توانست بعد اما شدند درشت چشمانش اول دید، را او بودن حرصی که مهدی محمد

تنها و ها قفسه سمت به دیگر نگاهی و چرخاند سر!! شود می سیراب کجا از ماجرا که بزند حدس

:زد اشاره کتابخانه در به سر با. انداخت کتاب انتخاب به مشغول شخص

بیرون بریم -

در طرف به او پیشاپیش و آمد بیرون پیشخوان پشت از و داده تکان سر هم بنیامین

:گفت مهدی محمد و ایستادند ای شیشه در همان کنار. افتاد راه کتابخانه

!شده؟ چی -

:دوخت چشم تردد کم خیابان به و چرخید. زد کمرش به را دستانش بنیامین

Page 208: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 208

خانومو صنم میخواد لج سر از باباش که گفت... زدم حرف خانوم صبا پیش ساعت دو -

!رفیقش دراز ی پسره اون به بده

او سکوت که بنیامین. نخندد "دراز ی پسره" لفظ و او حرص به تا فشرد لب مهدی محمد

درون از فنری عروسک عینهو خشمش او، صورت حالت دیدن با و چرخاند سمتش به سر دید، را

!:جهید بیرون جعبه

!میخندی؟ تو میگم بدبختیم از دارم من! مرگ -

دستانش! شدن؟ قرمز فلفل به چه را آرام اکثرا بنیامین شدند؛ گرد مهدی محمد چشمان

:داد تکان آرامش به دعوت معنای به هوا در را

!من برادر باش آروم! خندیدم؟ کی من! باش آروم -

:گفت اخم پر بنیامین

میگرفتی تو خنده جلوی داشتی... میشناسم رو تو من -

Page 209: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 209

چشم با بکند، تری جدی اقدام که این از قبل بنیامین و فشرد لب مهدی محمد هم باز و

زل او ی برافروخته صورت به مهدی محمد!! است خطری قدر چه اوضاعش که فهماند او به غره

:گرفت شکل لبش روی نیشخندی و زده

!بزنم دستشوئی به سر یه میخواد دلم میکنی نگا اینجوری -

:شد جدی حالتش و لحن و چسبید را مچش مهدی محمد که آمد بالا بنیامین دست

نمیتونم که برمیاد دستم از کار چی بگو زودتر... اومدم و فراز دست سپردم رو مغازه-

.. بمونم زیاد

:انداخت داد، می نشان را ظهر دوازده به ربع یک که اش اش مچی ساعت به نگاهی

..بیارن بار قراره -

:زد اشاره کتابخانه درون به ابرو با

برسی کارت به باید که هم تو -

Page 210: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 210

:نالید مستأصل. انداخت زیر به سر و کشید عمیقی نفس بنیامین

... یبد پیشنهاد راهی تونستی اگه و بزنیم حرف هم با تا بیای گفتم! برو بری، میخوای -

!برو نداری، وقت که حالا

چشم او حرص پر و مستأصل ی چهره به و کشید دندان به را اش بالایی لب مهدی محمد

یم خوب را بنیامین! بکند دانشگاهش دوران دوستان از یادی که نبود بد اما رفت می باید. دوخت

که دبو بهتر شاید حالا پس رسیده آخر به دیگر یعنی شود می عصبی وقتی دانست می و شناخت

بالا ابرو و گرفت شکل لبش ی گوشه مرموزی لبخند! فرابخواند مشکل حل برای را نخبه جمع یک

!دوستی شاپ کافی در امشب علیرضا، و شیث حسام، انداخت؛

****

افهک این درون! بودند بیرون آن که کسانی برای البته بود؛ کرده نفره دو را هوا باران و برف

! نبود باران و برف از خبری قطعا گردش های میز و گرم های رنگ با دنج، ولی شلوغ چندان نه ی

ردک می سعی چه هر هم بنیامین. کرد می نگاه بنیامین به بر و بر و زده چانه زیر را دستش شیث

و دکشی عمیقی نفس آخر دست! شد نمی که شد نمی کند نگاه کافه اطراف به او به توجه بی که

:گفت و چرخاند شیث سوی به کلافه را سرش

!چیه؟ -

Page 211: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 211

!:رفت بناگوش پسا تا لبش و انداخت بالا ابرو شیث

!هستی؟ خری طور چه تو پس... کنی نمی که عرم عر... نیست دراز که گوشات -

چشمان. درآمد اش خنده پق و گذاشت میز روی ساعدش روی را اش پیشانی حسام

:پرسید گیج و شدند گرد بنیامین

!هــان؟ -

نیشخند همان با و بیخیال شیث اما "!نگو" یعنی که آمد می ابرو و چشم مهدی محمد

:زد زل بنیامین به دوباره بزرگش، زیادی

!دیگه تو خری! میشه؟ عاشق مگه مردم -

هم آن بود صندلی روی از برخاستن هم دومینش. بود غلیظ اخمی بنیامین واکنش اولین

واکنش سومین. دادند خراشی گوش صدای و شدند کشیده ها پارکت روی هایش پایه که طوری به

:بود غریدن حرصی و شده گرد چشمان با و شیث صورت روی شدن خم هم او

Page 212: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 212

!عر عر! خرم من میشن، عاشق خرا فقط اگه! خرم آره -

کافه از و کشید ای حرصی و عمیق نفس.. انداخت مهدی محمد به تیزی نگاه.. گفت را این

شمچ کافه از بیرون به شانه بالای از و گرفت صندلی پشتی به را دستش مهدی محمد. زد بیرون

بیخیال اما بنیامین. نگریستند سمت همان به پریده بالا های ابرو با هم دیگر مرد سه و دوخت

خیابان طرف آن برق چراغ لامپ به چشم.. زدن یخ و شدن خیس بیخیال.. بارانی و برفی شب

بیخیال و کشید می عمیق های نفس. کرد فرو پالتویش های جیب در را دستانش و دوخت

ود؛ب رفته و کشیده بالا را شعله زندگی! خب بود کرده داغ! شدند می داغان که بود هایش سینوس

!آمد می سر بود، هم فولاد اگر دیگر

برداشت دست کافه ای شیشه در پس از بنیامین به کردن نگاه خیره از شیث کافه، درون

:کرد زمزمه مبهوت و

!انداخت؟ جفتک چرا این -

:انداخت او به سفیهی اندر عاقل نگاه اخم با و نشست صاف مهدی محمد

بین فرق که داغونه اونقد الان این... دیگه همینه واسه نگو که میدم علامت وقتی خو -

!نمیفهمه دختره بابای شتری کینه با رو تو خرکی شوخی

Page 213: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 213

:گفت بریده بریده خنده میان در. شد بلند بلافاصله علیرضا ی قهقهه

!نیست آدم... وسط این یکی... یکی... لامصب -

که او پای ساق ی حواله میز زیر از لگدی مهدی محمد. افتادند خنده به هم حسام و شیث

اش خنده و شده جمع صورتش درد از که علیرضا. برخاست و کرد بود، نشسته رویش روبه درست

:توپید اخم با بود، زده بیرون دماغش از

!جفتکی دوشونم هر رفیقن تا دو! تو؟ چته -

برود بنیامین سراغ به و شود جدا ها آن جمع از تا خواست و رفت غره چشم مهدی محمد

:گرفت را مچش شیث که

!کجا؟ -

:زد اشاره کافه در طرف به سر با مهدی محمد

شده خوب آنفولانزاش تازه... میچاد... تو بیارمش میرم -

Page 214: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 214

عمیقی دم حسام. نشست صندلی روی تعادل بی مهدی محمد و کشید را او دست شیث

:گفت و گرفت

! نهبمو عاشقیش ژست همون تو بذار! تعطیل مقل عقل... دیگه توئه رفیق! کن ولش اونو -

!بکنیم؟ باید کار چی ما الان بگو

یم راحتتر را کار بنیامین نبودن هم خودش نظر به اما بود ناراضی. کرد پوفی مهدی محمد

:گذاشت میز روی و کرد قلاب هم در را انگشتانش و نشست صاف! کرد

بعد و تصادف توی پسرش پارسال خدایی کار... هست و بود دوست پسر دختره، بابای -

میخواد حالام و لج سر افتاده اینا با دختره بابای همین سر... شد فوت بدبختی و کما ماه دو از

بده دیگه یکی به رو دختره

:زد تکیه صندلی پشتی به سینه به دست و انداخت بالا ابرویی تک حسام

و زدی زنگ که داره ما به ربطی چه اینا حالا! رمیده دوستت همین سر پس خب -

!بندازیم؟ راه مذاکره دختره بابای با بریم! اینجا؟ کشوندیمون

کارآگاهی لحنی و شده تنگ های چشم با شیث که بزند حرفی خواست مهدی محمد

:گفت

Page 215: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 215

!هان؟ داری، مقشه نقشه! ممل ببینم -

!:کرد ادب را شیث پای ساق هم لگدش و کشید ای حرصی و عمیق نفس مهدی محمد

!کوفت و ممل -

:کشید گردنش پشت به دستی و انداخت بالا را هایش ابرو جفت علیرضا

هک داره چی گرفتن زن این واقعا، نمیدونم من... زودتر بگو و کنار بذار رو اندازی جفتک -

ردمم... بفرستیم مرغا قاطی رفیقتو این بیایم زدی صدا رو ما حالام و مرغا قاطی رفتی زود تو اول

!بیکارنا

:گفت پیشانی به اخم مهدی محمد

!..داری کار خیلی یالغوز توی نیست -

شوکه هم را دیگر مرد سه هیچ، گرفت، درد خودش دست که کوبید میز به مشتی حسام

:گفت اخم با مالید، می را مشتش و شده جمع صورتش که همانطور! کرد

Page 216: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 216

!بکنیم؟ غلطی چه باید ما! دیگه بگو خب -

:کرد ستون اش چانه زیر را دستش و زد کجی لبخند مهدی محمد

تنش از سیاشو لباس زور به اصن... میخواست پسرشو خاطر خیلی دختره بابای -

لشو باباهه ولی رفته پسره که خلاصه... پسرش مزار سر میره پنجشنبه هر میگه بنی... درآوردن

هنوز نکرده

. شد دقیق رویش روبه مرد سه ی شده تنگ چشمان در و کرد سکوت ثانیه چند برای

:انداخت بالا ابرویی تک شیث

!هان؟ کنی، زنده رو پسره میخوای تو! ببینم -

:داد تکان سر مهدی محمد

شدن اگه که کردم فکر خودم با نشستم دختره، خواستگاری برن میخواستن که ایندفه -

پسرش فقط رو دوست پسر بابای یه دیدم بعد... اینا رسیدن هم به واسه بکنم کاری یه خودم

لجبازی از برداره دست که کنه راضی میتونه

Page 217: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 217

بالا را راستش دست تئاتر، هنرمندان همچون و انداخت بالا ابرویی تک سرخوش حسام،

:برد

!آمده بیرون قبر توی از پسر طیبی، حسام من، -

:زد نیشخند علیرضا

!گریمور و نورپرداز منم ولی پسر و پدر این از بدی باید اطلاعات دیگه کم یه -

:دوخت کافه بلند سقف به را نگاهش و کرد بلند سر شیث

!من با حسامم این احضار! من از هم جا -

صندلی پشتی به سینه به دست و لب به نیشخند و انداخت غبغب به بادی مهدی محمد

:داد تکیه

!دیگه قلاب سر کرم منم -

Page 218: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 218

یجالب تئاتر! است این مسئله نبودن، یا بودن. کرد پر را کافه فضای مرد چهار هر ی قهقهه

!قطعا شد می

****

بار برای و بنشاند؛ تخت روی را او کرد سعی و کشید دوازدهم بار برای را صنم دست صبا

انداخت خواهرش پشت بلافاصله را دستش بار این! زد کنایه او نامتعارف حجم و جرم به هزارم سه

پرید خواب از جیغ با صنم صبح اذان دم وقتی. گرفت را تخت روی اش دوباره شدن پرت جلوی و

کردنش خواب برای کش فیل قرصی به هم باز نگرفت، آرام کردند که کاری هر و داد سر گریه و

لرزیدن و بود دیده را کسرا پای به شدن پیر و بنیامین دادن دست از خواب صنم. شدند متوسل

شد می هنوز که داد می نشان دید، می را دخترش تابی بی که لحظات آن در نصرت آقا دل خفیف

!زیاد هم ها قدر آن نه البته بود؛ امیدوار اش پدری و او به

خوردن زنگ به شروع صنم گوشی اخیر، ساعت دو در بار هزارمین برای شاید و دوباره

به زاری حالت و کشید عمیقی نفس. است بنیامین که بگوید توانست می هم بسته چشم صبا. کرد

سمت به را او و گرفته را صنم ی شانه. رفت تحریر میز سمت به نگاهش لحظه یک و گرفت خود

با و گرفت او خمار حد از بیش های پلک و صنم صورت مقابل را صورتش. کرد مایل خودش

:نالید بیچارگی

زده زنگ بس از امروز کنده منو موهای نصف پسره این! بمون بیدار بنیت اون جون! صنم-

بعد! بشه؟ کچل خواهرت میاد دلت! خواهر قربون آی... میشما کچل نبرم رو تو اگه خدا به...

!انمج صنم پاشو! بشه؟ سرش ی سایه کوچه سر الدنگ ی پسره اون بعد! بگیرتش؟ نیاد هیشکی

Page 219: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 219

دوباره و انداخت صبا ی شانه روی را سرش و کرد زمزمه نامفهومی های چیز لب زیر صنم،

سه/ دو! شدند آویزان هم با همزمان صبا های شانه و لوچه و لب. افتادند هم روی هایش پلک

خاطر به هم آن رفت می میان در یکی را هایش کلاس و افتاده دانشگاه و درس از که بود روزی

سر چه هر و بگوید دل درد خدا با دوباره تا گرفت بالا را سرش! اش خانواده و خانه قشنگ اوضاع

:کند واگویه را شده غمباد دلش

!..جون خدا میگم-

اب و انداخت پائین را سرش باشد، شده پشیمان که انگار سخنش، انعقاد راه ی میانه در اما

:زد ضربه صنم سر روی اش پیشانی

کنم می کاریش یه خودم! شلوغه خیلی سرت انگار تو! جون خدا بیخیال-

و رفت هایش لباس کمد سمت به. برخاست جا از و کرد دراز تخت روی آغوشش از را صنم

هم را چادرش و آورد در را آمد دستش به که ای روسری اولین و شلوار اولین و مانتو اولین

می تکان اش بسته های پلک و بود راست طرف به سرش که خواهرش به را نگاهش. برداشت

.انداخت راستش دست ساعد روی را ها لباس و دوخت خوردند،

ار صنم اگر که زد می داد بنیامین نگاه افتاد؛ صبح دیروز یاد به و کشید عمیقی نفس

رد هنوز مغزش منتها داشت را حس همین قطعا هم صنم! آتش را دنیا یا و زند می سکته یا نبیند،

Page 220: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 220

شیرش درون از حسی روز، دو/ یکی این در صنم ی وقفه بی های گریه آوردن یاد به با! بود اغما

:کرد

برمت می کنم کولت شده صنم،-

توانست نمی که عاشقش دل ساده عینکی خواهرک سوخت؛ می خواهرش برای دلش

نصرت آقا شتری ی کینه و اژدهایی خشم دست از دو هر تا بگذرد مجنون از و باشد قصه لیلای

!بمانند سالم

فرش ی لبه به پایش که کند تعویض را هایش لباس و برسد صنم به که گذاشت پیش قدم

و گرفت انگشتش دو بین را دماغش و نشست جایش سر. خورد زمین به صورت با و کرد گیر

:شد خیره سقف به دوباره

همیشه فهمیدم! باشه خب! دهنش؟ تو زنی می میگه چیزی یه آدم تا چرا! خداجون-

!خشونت؟ همه این بود لازم ولی... هست همه به حواست

طناب زدن گره از بعد احتمالا. افتاد راه صنم سمت به صلوات و سلام با و کشید پوفی

را هایش ندیدن و ها پرتی حواس ی همه که زد می پزشک چشم به هم سری قمری، دو این وصل

!ننویسد خدا گردنی پس اسم به

***

Page 221: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 221

و افتادند هم روی صنم های پلک. ایستاد رویش روبه صبا و نشست صندلی روی صنم

:کرد نگاه بنیامین به و زد کمر به دست صبا. شد کج کمی سرش

هروب نکنین مجبورش! نکنین اذیتش! نزنین حرف باهاش زیاد... آلوئه خواب یکم هنوز-

!صنم پاشو... نمیخواد اصلا! ها وایسته بابام روی

هب صنم که بکند کمک برخاستن در او به و بگیرد را صنم بغل زیر تا برد پیش دست

موقعش بی ی خمیازه اما بگوید هم چیزی خواست زد؛ پس را او دست و گشود پلک زحمت

:کشید پوفی و کرده اخم صبا. انداخت خمیازه به را همه و شود منعقد کلامی نگذاشت

بکنین میخواین کاری هر! جهنم به-

روی هایش پلک دوباره و نشاند لبش ی گوشه کوچکی لبخند و داد تکان را سرش صنم

آب بود، شده خیره صنم حرکات به درآمده جا از های چشم و نگرانی با که بنیامین. نشستند هم

:پرسید و داد فرو را دهانش

!خب؟ شکلین این چرا پس! دیگه؟ خوبه حالشون گفتین-

Page 222: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 222

هب بالا از! بود؟ داده گوش هایش حرف به اصلا او ایستاد؛ راست و کشید عمیقی نفس صبا

:برگرداند بنیامین سمت به را چشمش بعد و کرد نگاه خواهرش حالت

تازه شده کم خیلی اثرش الان... دیگه همینجوریه خواب قرص-

هک کلیدی دسته صبا. شد خیره صنم به اش شیفته نگاه با و داد تکان سری بنیامین

به ای اشاره انگشت، با. کرد جلب خودش سمت به را بنیامین حواس و داد تکان را بود دستش

:کرد داشت کامل دید ها نیمکت به که تابی

... خونه برگردیم صنم با که میام هم دیگه دقیقه ده... هست بهتون حواسم اونجا از من-

!قبول؟

را هایش گام. رفت ها تاب سمت به رو قدم شنید، بنیامین زبان از واضح که را "قبول"

و ها دادن دق و حرکات این تمام! کرد می دیوانه را منتظر بنیامین و داشت برمی آهسته و کوچک

ودخ ی دهنده دق رفتار تلافی برای فقط بود، داده بنیامین به اول ی لحظه از که هایی اولتیماتوم

!اوست خود صبا، از لجبازتر که دانست نمی کس هیچ شاید! بس و بود بنیامین

تمرکزش خواست می. بست را هایش چشم و نشست صنم به پشت نیمکت روی بنیامین

:کند جمع را

Page 223: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 223

نمیدن اجازه اصلا پدرتون مطمئنا ینی... مونم آینده نگران خیلی من... من! خانم صنم-

..که

کرد می سعی که صنمی از جواب جای به. نداد ادامه و فرستاد بیرون محکم را نفسش

خمیازه به هم خودش دهان شد باعث که شنید را او ی خمیازه صدای فقط شد، نمی اما بزند حرف

اش پیشانی به محکم و گرفت زاری حالت! هم کرد می تماشا دور از که صبا دهان و شود باز ای

!کرد می سکته ناکامی و جوانی اوج در سر آخر کوبید؛

رو. زد سرش به فکری جیبش، توی درشت ی سکه لمس از و برد فرو جیبش در را دستش

"!هوم؟": بگوید خمار و زور به صنم تا زد صدایش دوبار. زد زانو پایش پیش و رفت صنم روی به

ین،بود موافق باهام اگه فقط... اصن بزنین حرف نمیخواد! دستتون بگیرین رو سکه این-

!تا دو نبودین موافق اگه! نیمکت به بزنین ضربه یه

ددا تکان سر صنم! کند استفاده موافقت برای را تر آسان العمل عکس خواست می زرنگ،

خمازه هم گر نظاره دور از صبای و بنیامین که کشید خمیازه و گرفت دهانش جلوی را دستش و

:نشست صنم به پشت و خودش نیمکت همان روی و برخاست بنیامین. گرفت شان

!کنیم؟ ازدواج هم با ما که میخواین هنوزم شما... شما! خانم صنم-

:زد لبخند. رسید گوشش به سکه آرام ی ضربه تک صدای

Page 224: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 224

!ازدواج؟ این برای بکنین کاری هر حاضرین... شما! خانم صنم-

است ممکن کاری هر که کرد می حلاجی صنم بیدار نیمه مغز نیامد؛ صدایی ای ثانیه چند

ای رفهس تک بنیامین. کوبید نیمکت به را سکه پس داشت اعتماد بنیامین به اما! باشد ترسناک

!:کند نیست به سر را بیاید کش خواست می که لبخندی تا زد

!کنم؟ راضی پدرتونو ای شیوه هر به من که... که هستین راضی شما! خانم صنم-

می عصبی باقری آقای اگر که اجدادی و آباء تمام و پدرش و بنیامین و خودش برای صنم

آرام ی ضربه بنیامین وقتی! بود هم عاشق خب اما بود نگران سوختند، می آتش در شان همه شد

حمدم خر نر دوستان به که بود بهتر شاید. فرستاد بیرون را نفسش شنید، را نیمکت به سکه

ها آن های شعبده شاید بودند؛ نبرده پیش از کاری که احساس و منطق!! داد می فرصت هم مهدی

دیدند نمی که هایی چیز به فقط ها آدم انگار روزگار این در. کرد می فراهم وصال برای راهی

!داشتند اعتقاد

می سمتشان به و بود شده بلند صبا. برگرداند تاب سمت به را نگاهش و ایستاد سرجایش

ثانیه سه حالا اما! ها کشید می طول سال ده داری، زمان تند گذر به نیاز وقتی دقیقه ده این. آمد

!برد می پیشش از را صنم دیگر لحظاتی تا صبا ولی بودند تنها هم با ها قمری این که نبود هم

Page 225: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 225

توجه بی و کردند نگاه هم به و چرخیده نیمکت روی صنم و بنیامین خداحافظی ی لحظه

متما حالا و بود پریده کاملا صنم سر از خواب. شدند خیس هایشان چشم صبا ی کلافه ی چهره به

به حرکت و برخاستن به وادار را او صبا اما داشتند را بنیامین با زدن حرف هوس هایش سلول

:کرد می خانه سوی

بریم باید! بسه زدین حرف چی هر دیگه-

روی اخم و صبا گوشی زنگ صدای که کند اعتراض وقت کمی به تا کرد باز دهان بنیامین

دست صبا! کرد می دیوانه را دیگری نفر، سه این از یکی بالاخره بست؛ را دهانش اش پیشانی

:شد خیره اش گوشی به ترس با و کرد بلند را صدایش. برد عقبتر و کشید را صنم

!تو عشقولانه نگاه کن بس! صنم بدو د... زنه می زنگ داره مامان-

ی زاویه از دو آن کند، تمام را اش عاشقانه خداحافظی بتواند بنیامین که این از قبل

ی شماره به نگاهی و رفت مخاطبین سراغ به و درآورد را همراهش تلفن. بودند شده محو دیدش

و دارند سر در ای نقشه چه مهدی محمد دوستان که دانست نمی دقیق. انداخت مهدی محمد

هم راه آخرین این کردن امتحان شاید اما است شعبده شبیه چیزی کارشان که داشت خبر فقط

!نبود ضرر بی

. شد همزمان تماس ی دکمه شدن فشرده با عمیقش نفس و کرد رها را زدن دل دل

نآ از مهدی محمد صدای و چسباند گوشش به را گوشی بنیامین که بود نشده کامل بوق سومین

:گفت خط طرف

Page 226: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 226

!پسر؟ تو کجایی! بنی؟ الو-

****

به قدم دو. کرد کمتر را گاز ی شعله و گرداند ماهیتابه در را ها زمینی سیب خانم سوره

می خانه به باید ها دختر که زمانی از دقیقه ده انداخت؛ نگاهی ساعت به و برداشت عقب سمت

!بودند نیامده هنوز و بود گذشته رسیدند

یم گاز را لبش هم خانم سوره. پرسید می صنم حال از و بود گرفته تماس بار دو نصرت آقا

دقهص از رفته خواب به خواب صنم گفت می و کرد می پیشه عاشق پسر نثار بیراهی و بد و گرفت

صادر را خروجشان ی اجازه و ها آن زار حال برای بود نسوخته دلش کاش! کش فیل قرص سری

!نشود صادر نصرت آقا جانب از سرش بیخی تا بیخ برش ی اجازه وقت یک که کرد نمی

صدای. دوخت چشم خانه آیفون به و آمد بیرون آشپزخانه از دستش در کفگیر همان با

از ها شب نصفه که شکستنی قولنج صدای همان لااقل کرد می آرزو پیشکشش، آیفون زنگ

می جسرل تو با دنیا تمام باشی داشته عجله وقتی! انگار نه انگار اما شنید می را آمد می در آیفون

!رسانند می شدن مرگ دق مرز به را تو و افتند

و ردک زیادتر را گاز ی شعله. برگشت آشپزخانه به دوباره و فرستاد بیرون محکم را نفسش

بنیامین و دامادش و دخترها و نصرت آقا و خودش دست از. سپرد گوش روغن ولز و جلز صدای به

Page 227: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 227

داد یکی که این از.. بود عصبانی ها مورچه حتی و نشده و شده فلان فلان خانوم آمنه و کسرا و

پدر ی غره چشم تا چند بود توانسته که این از.. بودند سپرده گوش سکوت در همه و بود زده

!!!بکند نصرت آقا نثار دیگر درآر

می راحت را خیالش و گفت می نصرت آقا به بود مانده دلش سر چه هر امشب باید اصلا

نمی قتل به را بنیامین و صنم و نبرده بویی قضیه از نصرت آقا و کرد می رحم خدا اگر البته کرد؛

!!رفت نمی ها میله پشت هم خودش و رساند

***

هانداخت راه سمفونی خودش برای و کوبید می کیفش روی را هایش انگشت استرس با صبا

چشم راننده آقای به آینه از و انداخت بودند سوار آن در که ای تاکسی ساعت به نگاهی. بود

:دوخت

!برین؟ سریعتر کم یه کنم خواهش میشه آقا-

ار پرپشتش و سیاه ابروهای و درشت خیلی های چشم تنها صبا و کرد نگاه آینه به راننده

:شنید را سفیهش اندر عاقل لحن و دید

بخوام اصن که بیام در ترافیک این وسط از جوری چی! نظرتون؟ به داره بال من ماشین-

!بگیرم؟ سرعت

Page 228: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 228

ی همه که بداند تا کرد نازک اش عینکی خواهرک برای چشمی پشت و کشید پوفی صبا

آقا و خانه به رسیدند دیر امروز اگر و شود می بلند خان بنی آن و او عاشق دل گور از ها آتش این

شلرزان انگشت نوک با را عینکش صنم!! بدهد باید او را قتلشان ی دیه فهمید، را چیز همه نصرت

مهکل هیچ توانست نمی و بودند شده کلید هم روی هایش دندان. انداخت زیر به سر و فرستاد بالا

را او کش فیل های قرص که ای خبری بی جهان همان کلا و ترس هم و داشت بغض هم! بگوید ای

!!بود خودش جهان از بهتر خیلی بردند، می جا آن به

طبق! بودند شده دور پارک از متر دویست تقریبا و بودند افتاده راه که بود ساعت نیم

هدقیق پنج و چهل شد می ترافیک احتساب با که بود راه دیگر ساعت نیم حدودا عادی، ی برنامه

هب زودتر ها روز بعضی مثل هم را امروز گرفت می تصمیم نصرت آقا اگر یعنی! حتی بیشتر یا و

!بود ساخته کارشان برگردد، خانه

***

به نگاهی. خورد یکه بود، نشسته سرش بالای که خانم سوره خانه تلفن زنگ صدای از

:برداشت را گوشی و بخورد زنگ دوباره تا کرد صبر و گفت ـی"الله بسم" و انداخت شماره

!باقری؟ الو-

Page 229: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 229

آقا هنوز که این از. شد می شنیده ها چنگال و قاشق برخورد صدای هم تلفن پشت از

!:کرد شکر را خدا دل در و کشید عمیقی نفس بود خانه سفره در نصرت

!ها؟ بچه از خبر چه! طوری؟ چه! خانم سلام-

نصرت آقا کاش! کند آرام را صدایش کرد سعی و داد دیگرش دست به را تلفن خانم سوره

!:شود کاسته اش چهره خشونت از کمی تا زد می را هایش سیبیل لااقل

همه خوبیم! الحمدلله! سلام-

که فهمید دید، را سکوتش وقتی و ماند نصرت آقا صدای شنیدن منتظر ای لحظه چند

دش می باعث یا زد می داد وقتی همیشه! گرفته تماس دلجویی برای روز، این در بار سومین برای

می تماس خانه با بیخود و دلیل بی همینطور شوند، دلگیر دستش از ها بچه و خانم سوره که

بعدی ی جمله درصد، صد احتمال به که زد می حدس خانم سوره. پرسید می را حالشان و گرفت

:"!نداری؟ لازم چیزی خانه برای" که باشد این است قرار اش

!بیارم و بگیرم راه سر تا بگو داری، لازم چیزی! نمیخوای؟ خونه واسه چیزی-

خطوط جای حتی زندگی، سال همه این از بعد. نشست خانوم سوره لب روی لبخندی

!:بود حفظ از هم را همسرش دست

Page 230: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 230

داریم چی همه! نه-

احوال از الآن او که کرد فکر خانم سوره. کرد سکوت دوباره و گفت ـی"اوهوم" نصرت آقا

!:کند سرش به دست دوباره باید و پرسد می صنم

!نداره؟ لازم چیزی اون ببینم بده گوشیو! طوره؟ چه صنم-

انداخت سقف به نگاهی. کرد صاف ای سرفه تک با را صدایش و نشست جایش سر راست

!:حقیقت کردن پنهان بابت کرد بخشش طلب خدا از و

شد بیدار خوردنش از بعد نمیشه زودی این به... دیگه بوده قوی خیلی قرص-

رفتگ کار به را قوایش تمام اما اند رفته پارک به صبا با و شده بلند جا از صنم که نگفت

زا. ایستاد جایش سر لبخند با خانم سوره آمد، که آیفون زنگ صدای! باشد نگفته هم دروغ که

:داد جواب "کیه؟" پرسید می که باقری آقای به تلفن پشت

!مبد جواب آیفونو منم برس کارت به برو... بعضیاشون خونه دم میان... گداست احتمالا-

Page 231: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 231

طرف به و گذاشت جایش سر را تلفن خانم سوره و کرد خداحافظی تعجب با نصرت آقا

:گفت که شنید را صبا ی کرده هول صدای و برداشت را اش گوشی. رفت آیفون

ماییم! مامان کن باز درو-

این از دیگر که کرد می داغ را دستش پشت باید. کرد باز را در و کشید عمیقی نفس

دو های زدن نفس نفس به و گشود را آن و ایستاد ورودی در جلوی! نکند کسی برای ها دلسوزی

قرمز صورت برای دلش که حیف. کرد نگاه رفت، می هوا به دهانش از هم زیادی بخار که دخترش

و کرده اخم! زد می آتش را موهایشان یک یک وگرنه سوخت می شان گرفته پهلو به های دست و

:زد اشاره خانه درون به سر با

!ببینم تو بیاین-

آب آب جوری. نشستند زمین روی پادری کنار جا همان و آمدند جلوتر کمی صنم و صبا

و کرد خیس را هایش لب صنم! اند برگشته کربلا صحرای وسط از حالا همین انگار که کردند می

: آمد حرف به و داد قورت را دهانش آب

.. بیـ پیاده.. پیـ... راهو... نصف... کرد مون.. مجبور... چلت و خل تر.. دخـ... این! مامان-

دویدیم... خر مثه.. هم کوچه ازسر... از... یایم

Page 232: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 232

می آشپزخانه به که همانطور. رفت صنم به ای غره چشم و گرفت گاز را لبش خانم سوره

!:زد هم را هایش حرف بیاورد، آب برایشان تا رفت

پا اگه ضمن، در! دیگه؟ چیه خر مثل... میکنه صحبت درست خودش به راجع آدم-

!بکشین خفت انقدر نبودین مجبور شرایط، این تو اونم پارک برین نمیشدین

!کرد نمی درک را عشق مرگبار قدرت کس هیچ انگار و

****

.کرد پر را قندان و برداشته رنگ صورتی پلاستیکی جاقندی درون از قند مشتی حمید

روی نگاهش بگذارد، میز روی را قندان تا چرخید می وقتی و داشت پیشانی به وحشتناکی اخم

و شدند نمی نزدیک هم به آن از بیشتر دیگر هایش ابرو که جایی آن از نشست؛ صبورا صورت

حرف یوقت یک و نبیند را صبورا نگاه التماس تا انداخت زیر به سر بلولند، هم توی که بود نزدیک

می خالی اش کشیده های ابرو روی داشت را حرصش تمام خدا ی بنده! درنیاید دهانش از تلخی

!بماند بسته سرخش زبان تا کرد

و داد فرو را دهانش آب. برداشت جلویش از را قندان و شد نزدیک او به احتیاط با صبورا

یب! است؟ دیده جذبه با قدر این را حمید مشترکشان زندگی طول در بار چند حال به تا کرد فکر

درون را قندان! بود رسیده شدن ترسناک به و بود گذشته جذبه از کار دیگر آخر کم خیلی شک

را چای سینی اول خودش و نگوید حمید به که خواست و کرد جا چای های فنجان کنار و سینی

:کرد متوقفش حمید جدی صدای که ها شیرینی بردن سراغ بیاید سپس و برده

Page 233: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 233

!ببر رو شیرینی فقط تو... میبرم من رو چاییا -

یلب زیر! بود چز همه به حواسش باز بود که هم عصبی نزند؛ لبخند تا گزید لب ی گوشه

:کرد زمزمه

!چشم -

همان که بود امیدوار و زد بیرون آشپزخانه از و برداشت را شیرینی ظرف اضافه حرف بی و

سیاست از هم شدن مظلوم! کند باز را اخمش و کرده رو و زیر را حمید دل اش لبی زیر "!چشم"

روی را شیرینی ظرف و شده خم! کنند مقاومت برابرش در توانند می کمتر ها مرد که است هایی

لبخندی و گرفت جای او روی روبه ی نفره دو مبل روی. گذاشت مادرش دسترس در و میز

:نشاند لب به مصنوعی

هم دور شام تا میومدین ها بچه و بابا با شب حالا، جای کاش! مامان کشیدی زحمت -

باشیم

:گفت بود گذاشته پذیرایی درون به پا دست به سینی که حمید

..بیان ندونستن قابل آقاجون لابد -

Page 234: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 234

:گرفت خانوم سوره جلوی را سینی

!بفرمائید -

نارک حمید! بشکافد را حمید اخم کوک بود نتوانسته هم زنانه سیاست گزید؛ لب صبورا

متوجه دامادش اخم و لحن از که خانوم سوره. گذاشت میز روی را سینی و نشست همسرش

:کرد کوتاهی ی خنده بود، شده او دلخوری

آقا خب ولی... بیان هام بچه و نصرت که گفتم ناهار سر اتفاقا! پسرم؟ حرفیه چه این -

نرفته صنم و خونه حال و وضع خاطر به روزه سه/ دو که صبام... س خونه سفره درگیر که نصرت

خونه موند صنمم... نیومد خونه ظهرم اصن و داره کلاس غروبم تا و رفت امروز دیگه دانشگاه بود

صلمف شب یه ایشالا تا بزنم شما به سری یه ظهری از بعد بیام خودم گفتم دیگه... کتاب سر و

بشیم مزاحمتون

ای حرصی اما عمیق لبخند حمید که بدهد را او پاسخ و کند باز دهان خواست می صبورا

:کرد دستی پیش و نشانده لب به

برم میخوام بگه بود کافی بود، زنده بیامرز خدا صفای وقتی یادمه ولی! مراحمید شما -

کنن بسیج رو همه آقاجون تا خرید

Page 235: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 235

گرفت، غم رنگ سرعت به که خانوم سوره نگاه دیدن با حمید و انداخت زیر به سر صبورا

که نشست خانوم سوره دل در غمی. گرفت دندان به را اش پائینی لب و شده پشیمان حرفش از

با و کشید آهی! بود کرده بیانش حمید که تلخی حقیقت از هم و بود صفا نام آمدن میان به از هم

:گفت ای رفته تحلیل صدای

دختراش به داره که نیست حواسش... شده عوض نصرت... داری حق! پسرم؟ بگم چی -

میکنه ظلم

:گذاشت هایش زانو روی را هایش آرنج و شده خم جلو به حمید

..ظلمم! نیست؟ بس! مامان؟ باشه حواسش نباید کی تا -

یعمیق دم و بست پلک. گذاشت کاره نیمه صبورا لرزان و عمیق نفس شنیدن با را حرفش

:گرفت

..بگذریم -

پا روی پا و گذاشت او ی شانه و مبل پشتی روی را دستش و شد نزدیکتر صبورا به

:انداخت

Page 236: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 236

!میکنه؟ کار چی صنم! خبر؟ چه -

بحث کردن عوض وقت حالا که دانست می و بود زرنگی آدم اساسا که هم خانوم سوره

:گفت و کرد کج گردن است،

بنیامین دیدن رفت صبح دیروز باباش چشم از دور باز... والا هیچی -

:کرد درشت چشم و پریدند بالا صبورا های ابرو

!جدی؟ -

:گفت خندان حمید که داد تکان سر خانوم سوره

!جرأتش به ماشالا -

:کرد زمزمه و داد تکان طرفین به را سرش خانوم سوره

!..کنه بخیر عاقبتمونو خدا -

Page 237: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 237

:دوخت چشم صبورا به لبخند با و کشید عمیقی نفس

!مامان؟ ای حامله... بزنم زنگ بهت نکردم فرصت اصن روز سه/ دو این -

به خانوم سوره. نشست همسرش و او لب روی قشنگی لبخند و انداخت زیر به سر صبورا

:گفت شوق با و کوبید سینه

بهت خدا که الهی... بود خبر بهترین این اوضاع و وضع این تو! بره قربونت مادر الهی -

!بده خوشگل و سالم سر به کاکل یه یا زری زر پیرهن یک

و اخم و چراغانیتر لحظه هر خانوم سوره نگاه و شد می عمیقتر لحظه هر صبورا لبخند

کم درآمده چاه ته از و خمار "!سلام" یک تنها میان این در! بیامرزد خدا که هم را حمید حرص

ی صدقه قربان خانوم سوره! شد آراسته سبزه به که بود گلی هم آن طراوت لطف به که بود

:گشود آغوش و رفت برچیده لب و ژولیده مو دخترک

!دلم عزیز سلــــام -

مادربزرگش آغوش طرف به کشید، هایش پلک روی دست پشت با که همانطور طراوت

خود به کمی را صبورا و کرده استفاده خانوم سوره حواس بودن پرت از هم حمید. برداشت گام

Page 238: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 238

اما بود دلگیر نصرت آقا دست از که درست. انداخت دخترکش کوتاه بالای و قد به نگاهی و فشرد

مسکن دختر! نیست که چیزی کم رفت؛ می یاد از دید می را دخترش گرد صورت وقتی اش همه

های گوشه و شده پرتاب هوا به ابوت جودی های مو شبیه هایش مو وقتی حتی است پدر

!باشد بیرون نصف و شلوار توی نصف پیراهنش

****

:پرسید و فرستاد لپش ی گوشه را قند نصرت آقا

!بود؟ طور چه حالش! بود؟ خوب صبورا -

خودش خب بود مهربانی پدر خیلی اگر. نداد پاسخ و کرده نازک چشم پشت خانوم سوره

به پیشانی به اخم و داد ادامه گردنش شال بافتن به همانطور! دیگر رفت می دخترش دیدن به

اش مردانه غرور به ندارد، پاسخگویی خیال همسرش فهمید که نصرت آقا. ماند خیره میل نوک

ورهس. شود متوجهش خانوم سوره نگاه تا گذاشت نعلبکی توی بدی صدای با را استکان و برخورد

نصرت نمیشکنه اونجوری" یک دلش توی بود، بر از را همسرش اخلاقیات قشنگ که هم خانوم

!!رو تا دو زیر، تا دو کرد؛ اضافه دانه به دانه دوباره و گفت "!خان

نطرفی به سر بود، داده الکی صدای فقط و خورده مسی تشت ته به تیرش که باقری آقای

می قطعا البته! نکرد باز اخم خانوم سوره که حیف!! گفت "الله الا اله لا" لب زیر و داد تکان

دبفهمان خانوم سوره به دیگر اعصاب جنگ یک اندازی راه جمله از جدیتری های ترفند با توانست

به خودخوری برای را توانش حداکثر باید که بود هایی شب آن از امشب خب اما اوست تن کت که

Page 239: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 239

دست با و آمده در دلجویی در از پس. داشت نیاز خانوم سوره زدن حرف به چون گرفت می کار

:نشست همسرش روی روبه و کشید پیش را خودش

!..خانوم؟ شده چی -

نصرتی آقا لبخند جوانیشان یاد به که نگرفت خانوم سوره اخم شدن عمیقتر جز جوابی

:برد پیش سر و کرد کج گردن و نشاند لب به خاصی

!خانوم سوره باش این از به ما با -

:داد هل عقب به را نصرت آقا و کرد درشت چشم خانوم سوره

!گنده مرد -

:کشید عمیقی نفس و کرد کمرنگی اخم نصرت آقا

!سوره؟ تلخه اوقاتت چرا -

Page 240: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 240

همانطور و کرد رها زمین روی کنارش را بافتنی دید، فایده بی را سکوت که خانوم سوره

:داد تکان را سرش زد، می حرف حرص با که

جلوی باید قدر چه... س حامله بیچاره دختر اون! تلخه؟ چرا اوقاتم نمیدونی تو -

وت از کلی اینکه با حمیدم بیچاره! هان؟ بشه، سرافکنده تو زبونای زخم و کارا دست از شوهرش

!آقا؟ تلخه اوقاتم چرا فهمیدی حالا... نگه هیچی کرد سعی باز ولی بود مند گله

:کشید سیبیلش به دستی نصرت آقا

حرفی و ببندم دهنمو جلوش که بودی گفته بهم! س؟ حامله میدونستم چه من خب -

..دیگه نبود خودم دست حرفام و بودم عصبی! نزنم؟

:انداخت بالا را هایش ابرو و نشسته لبش ی گوشه قشنگی لبخند

!نه؟ یا میدونه وروجک طراوت اون! س؟ حامله ماهه چند حالا -

دست در را اش بافتنی. داد تکان طرفین به را سرش و کشید عمیقی نفس خانوم سوره

:پیچاند اش سبابه انگشت دور را کاموا و گرفت

بگن بهش تا زوده هنوز... نمیدونه نه... ماهشه دو -

Page 241: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 241

:کرد ای خنده نصرت آقا

سنیشون اختلاف و میشد بزرگتر طراوت میموندن بیشتر... شد حامله که شد خوب -

!باشه سر به کاکل یکی این که ایشالا... بالا میرفت

:گفت کنایه با و نصرت آقا به کردن نگاه بی و رفته بالا های ابرو با خانوم سوره

!باشه سلامت و سالم هست که چی هر ایشالا -

هک ساعت به نگاهی خانوم سوره. بزند دیگری حرف نصرت آقا نگذاشت تلفن زنگ صدای

:گفت تعجب با و انداخت داد می نشان را شب نیم و ده

!موقع؟ این کیه -

:داد پاسخ بود لبش به مرموزی لبخند که نصرت آقا

..خانومه آمنه -

Page 242: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 242

باقری آقای و دوخت همسرش صورت به را نگاهش شده تنگ های چشم با خانوم سوره

!:گزید نمی تلفن زدن سر بر از هم ککش کسی اصلا و انداخت بالا ابرو

آمنه شب شد قرار... بهش دادم رو بله جواب منم خونه سفره بود اومده احمد امروز -

دهخون چیزی ای صیغه یه و بیان که بذارین قرار جمعه واسه و بزنه حرف تو با تا بزنه زنگ خانوم

بزنین رو حرفا که خانوماس شما نوبت... س شده حل چی همه ما پیش... بشه

! مامان" صدای با. ماند خیره همسرش صورت به شده درشت چشمان با خانوم سوره

که همانطور و نشاند پیشانی به اخمی بود، داده نجات خفگی از را تلفن که صبا های گفتن "!مامان

:گفت بشنود نصرت آقا که طوری شد، می بلند

ردنک بدبخت واسه باشه داشته عجله که پدر هیچ، که غریبه... بگذره هفته یه نذاشتن -

!من بخت سیاه صنم هی... بختیه سیاه ته دیگه دخترش

دانست می نصرت آقا و رفت می بیرون آشپزخانه از سرعت حداقل با و گفت می را ها این

صبا روی روبه خانوم سوره! بس و اوست دادن حرص برای ها طعنه و ها کردن معطل این که

:گفت و داد اش بینی به چینی و گرفت گوشی روی را دستش او که ایستاد

خانومه آمنه -

Page 243: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 243

و آشپزخانه درون به نگاهی اتاق، به رفتن از قبل و سپرده خانوم سوره دست به را گوشی

زا را دلخورش نگاه و کشید عمیقی نفس! نبود خودش دست اش پیشانی روی اخم انداخت؛ پدرش

جای بود، نشسته تخت روی کتاب در سر که صنم کنار و رفت اتاق درون به. گرفت نصرت آقا

:گفت شک با و داد فرو را دهانش آب. گرفت

!صنم -

:زد ورق را کتاب صنم

!هوم؟ -

:گرفت عمیقی دم صبا

ها بذاره مدار قرار میخواد گمونم... زده زنگ خانوم آمنه... چیزه -

چشمان با صبا. افتاد پایش روی و شد رها صنم دست از کتاب ناگهان گفت، که را این

به هم نگاهش و مانده خشک همانطور دستانش اما صنم. شد خیره او العمل عکس به شده درشت

العملی عکس هیچ ولی داد تکان او صورت جلوی را دستش زده وحشت صبا. بود شده میخ دیوار

:کوبید اش گونه به. ندید

Page 244: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 244

!..گرفتش برق سرم به خاک -

:زد صدایش هم سر پشت و داد تکان را او های شانه

!صنم! صنم! صنم! صنم -

:کوبید سرش به محکم دست کف با و آمده خود به یکهو صنم

!شدم بدبخت خدا -

زا بیرون فورا و برخاست تخت روی از او متعجب نگاه مقابل در و صبا به توجه بی هم بعد

دختر چشم در چشم تا انداخت زیر به سر خانوم سوره و ایستاده مادرش روی روبه. دوید اتاق

:نشود عاشقش

! جان آمنه میرسونم بزرگیتونو! الله شاء إن! الله شاء إن! مراحمین! بفرمائید بله -

!خدانگهدار

رد ساعتی بمب عینهو صنم. نکرد بلند سر باز و گذاشت تلفن روی را گوشی خانوم سوره

چهارچوب به زده تکیه و آمده هم صبا! شرمنده دخترش روی از خانوم سوره و بود انفجار انتظار

Page 245: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 245

هک بپرسید و کند باز دهان حتی ترسید می صنم و بودند کرده سکوت همه. بود ایستاده اتاق در

:شکست را سکوت نصرت آقا بالاخره! شد؟ چی

!دیگه؟ گذاشتین رو مدارا و قرار جمعه واسه -

در هایش پا توانایی تمام کرد احساس صنم. داد تکان سر تنها و کرده اخم خانوم سوره

محو و آور خفقان بخار از ای لایه زیر در خانه کل و گذاشته باز را حمام در یکی و است ریزش حال

آقا سر حتی و داشت زیاد حرف که نگاهی کرد؛ پدرش به نگاهی و چرخاند سر! است رفته فرو

زمین روی جا همان و چکید چشمش ی گوشه از اشک ای قطره! انداخت پائین هم را نصرت

.نشست

****

را حرصش ی همه و کرده مخفی چادرش زیر را دستانش و بود نشسته زیر به سر صنم

خوشی حال هم بنیامین امشب که دانست می. کرد می خالی اش برگشته بخت انگشتان روی

شکست عینهو و شده ها خیابان ی آواره بدبخت، ی پیشه عاشق بنی که دانست نمی ولی ندارد

آقای ی خانه به وقت یک تا خورد می درون از را خودش و زد می متر رو پیاده ها، خورده عشقی

!نکشد صلابه به را کسرا و نرفته باقری

لبخند پذیرایی در حاضر جمع ی بقیه هم، از مانده دور عاشق دو این بد حال خلاف بر

ویر مادرش و پدر بین که کسرا. بودند صحبت مشغول و داشته لب به طبیعی یا مصنوعی هایی

این شتلاش تمام البته و کرد؛ می نگاه صنم به چشمی زیر بود، نشسته سلطنتی ی نفره سه مبل

Page 246: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 246

چند از هر و زد می برق نگاهش هم خانوم آمنه!! سوراخ بنیامین آن حال به نزند نیشخند که بود

ی گرفته ی چهره و سکوت از کمرنگی اخم و گرفت می نظر زیر را عروسش زیر به سر قامت گاهی

یار بی بود، نشسته باقری آقای روی روبه درست که آقا احمد. نشست می اش پیشانی روی صنم

.بود خوش رفیقش ی خانواده با وصلت به دلش و خندید می

هم صبا! بود مشخص تکلیفش که صنم. داشتند حسی کدام هر باقری آقای ی خانواده اما

شمچ پشت پایید، می را او لب به نیشخند که کسرا برادر صدرا، به مدام و داشت پیشانی به اخم

بی شد می شان چهره از هم بودند آمده خانوم سوره اصرار به که حمید و صبورا! کرد می نازک

بل به لبخند و کرد می اعلام را اش نارضایتی پیشانی به اخم اما خانوم سوره. فهمید را میلیشان

نه اما بود هم غمگین! زیاد خیلی نه اما بود خوشحال که باقری آقای ماند می وسط این! داری آبرو

امشب گذشته، روز چند خلاف بر چرا و است چند چند خودش با دانست نمی اصلا و! زیاد خیلی

!افتاده دلش به شک

امر آخور سمت به را سخن افسار فضا، بر شده حاکم سکوت دقیقه چند از بعد آقا احمد

!:کشاند خیر

برای الله شاء إن و بندازیم نشون یه جان صنم انگشت تا اومدیم ما امشب خب -

بگیریم تصمیم بعدی مراسمات

عمیق لبخندی و صنم به نگاهی با خانوم آمنه که کرد سکوت ثانیه چند برای آقا احمد

:گفت

Page 247: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 247

راکس و جان صنم بین محرمیتیم ی صیغه یه بدن اجازه نصرت آقا اگه امشب خب البته -

نبتون جوون تا دو این هستیم، عقد و نامزدی واسه شدن آماده مشغول ما وقتی تا که بخونیم جان

بزنن حرف بیشتر و کنن معاشرت هم با

شده کشیده باقری آقای طرف به هم صنم حتی همه نگاه شد، منعقد که خانوم آمنه کلام

دهان آب خواند، می را بودن زخمی گرگ اش خانواده نگاه از که نصرت آقا. ماند ثابت او روی و

:دوخت چشم کسرا به و نشانده لب به لبخندی ها آن به توجه بی و داد فرو

نه که چرا بله -

کردند سعی شان همه کرد؛ پیشانی به اخم را اش خانواده کل باقری آقای ی جمله این

نامحسوس هم زیاد خب اما بکشند حرصی و عمیق نفسی نامحسوس طور به خود کردن آرام برای

قلب و پریدند بالا تعجب از آقا احمد های ابرو! بفهمد را نارضایتیشان توانست آقا احمد و نشد

داشت اجازه او که یعنی شدن کسرا ی صیغه. بست پلک. گرفت طپش پایش کف توی صنم

را هایش چشم و کرده قلم را او دست صنم قطعا موقع آن و ببیند را هایش مو و بگیرد را دستش

هم دست در را صنم و کسرا دست اگر آمد می چه بنیامین سر راستی وای!! آورد درمی کاسه از

به هم خودش آخرش و کشت می لگد و مشت با را کسرا و زده بیرون گردنش رگ لابد! دید؟ می

!!!رفت می دار ی چوبه بالای مرد یک عینهو و کرده اعتراف قتل

!جان؟ صنم -

Page 248: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 248

متوجه و دوخت او صورت به را گنگش نگاه. آورد بیرون افکارش از را او آقا احمد صدای

:گفت مهربان و لب به لبخند آقا احمد. کنند می نگاهش عجیبی جور همه که شد

!کنیم؟ شروع -

:پرسید لبی زیر و گیج صنم

!رو؟ چی -

:گفت کنان خنده و پریدند بالا خانوم آمنه نازک های ابرو

!خانوم؟ عروس کنیم شروع رو صیغه خوندن!! ها پرته حواست جان صنم وا -

جوششی و کردند نمی رهایش وحشتناکش افکار. بست پلک و انداخت زیر به سر صنم

!زندگی یا مرگ یا: زد فریاد مغزش لایتناهی اعماق از صدایی. داشت جریان قلبش و جان در هم

عشق با و جهید جا از فنر عینهو! کرد پیدا را ها کرده دوپینگ حس ای لحظه برای صنم و

:گفت محکم کرد، می قل قل جانش در که خونی و

Page 249: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 249

!نــه -

اتاق طرف به و انداخت پدرش وحشتناک اخم آخر در و جمع مبهوت صورت به نگاهی

قاآ روی برخورده و پرسشگر آقا احمد ی خانواده نگاه شد، بسته بلندی صدای با که اتاق در. دوید

:گفت شک با آقا احمد! ماند ثابت نصرت

!نصرت؟ -

را کلمات ذهنش در داشت. بدهد جوابی چه بود مانده و انداخت زیر به سر باقری آقای

:گفت و کرده جمع را شجاعتش صبا که کرد می حلاجی

میخواد رو دیگه یکی صنم آبجی ولی... ولی ببخشید عمو -

نگاه باقری آقای. نشست آقا احمد پیشانی روی اخمی و شدند گرد خانوم آمنه چشمان

دلش توی و رفته آب مبل روی نامحسوسی کاملا طور به صبا که انداخت صبا به داری نشان و خط

ثابت رفیقش روی هنوز آقا احمد نگاه!! خواند فاتحه اش شده شجاع آخری دم فتوح پر روح برای

:گشود لب اخم با جدی خیلی حمید بار این که بود مانده

Page 250: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 250

شب که خدا ی بنده پسر اون و صنم با و شدن عوض آقاجون بیامرز خدا صفای فوت بعد -

اون میخوان صنم نظر و دل خلاف بر که هست همینم واسه... لج سر افتادن دیدینش خواستگاری

بشه شما عروس

از حسابی دل در و نشست اش پیشانی روی اخمی و شده مشت کسرا دست بار این

به نصرت آقا عصبی نگاه و گرفت بر در را همه عمیقی سکوت! درآمد سوراخ بنیامین خجالت

:گفت صبورا بار این! نبود خانوادگی ی کرده گل شجاعت پایان این اما شد پرتاب حمید طرف

رفت صنم همین واسه کشیدین، پیش رو صیغه حرف یهویی شما نیست حالام! عمو آره -

رو نامزدی و عقد یهو اونوقت زوری ازدواج این به کنیم راضیش تا کنین صبر روز چند... اتاق تو

بهتره بگیریم

نصرت آقا به اگر هم را زنجان اصل چاقوی و آبدیده فولاد از لبه دو شمشیر هیچ، که کارد

در نشسته صبورای ی حواله داری نشان و خط نگاه تا چرخاند سر!! آمد درنمی خونش زدی می

نرفته که یادت! مرد است، حامله دخترت: گفت دلش توی یکی یکهو که بیاندازد همسرش کنار

!باشند؟ مراسم در را امشب شدند راضی تا ریخت زبان قدر چه سوره

فراموش را مکان و زمان یکهو. بلرزد نصرت آقا ناسور قلب تا شد باعث درون ندای این

پیشانی به وحشناکی اخم خانوم آمنه. رفت فرو عمیق فکری در قالی های گل ی خیره و کرده

و دوست کشور زنان شبیه چشمانش که بود کرده نازک قدر آن را چشمش پشت و داشت

نممک شکل بدترین به را بنیامین و جوید می را خودش درون از کسرا!! بودند شده چین، همسایه،

رپس باقی. داشت دندان زیر لب و بود افتاده خانوم سوره جان به دلشوره!! کشت می خیالاتش در

Page 251: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 251

دسته اعدام و ها مهمان رفتن منتظر هم صبا و حمید و صبورا و مانده مبهوت آقا احمد های

!!بودند جمعیشان

:گشود لب دلخوری با. بود زده زل رفیقش به هم هنوز آقا احمد وسط این

!..میدی؟ شوهر زوری دخترتو داری لجبازی سر! شدی؟ بچه! به به! نصرت به به -

:کشاند خانوم سوره طرف به را نگاهش

!؟خانوم سوره بکشه اینجا به کار گذاشتین و نگفتین بهم هیچی که بودم غریبه من -

:گزید لب و انداخت زیر به سر خانوم سوره

!خدا به م شرمنده -

نصرت آقا اما رفتند عصبانیت و بهت و دلخوری با ها مهمان ی همه بعد ی دقیقه چند

احمد جای به حمید و صبورا و صبا. بود مانده قالی های گل به خیره و رفته فرو فکر در همچنان

اعلام مرگشان حکم تا نشستند نصرت آقا روی روبه ی نفره سه مبل روی همسرش و پسر و آقا

یم و رفت می پذیرایی در حاضر نفر چهار بین نگرانش نگاه هم خانوم سوره! بمیرند بروند و شده

آقا به مبل نزدیکترین روی بودند؛ آینده های اعدامی عزای رخت شستن مشغول دلش در و آمد

Page 252: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 252

نمص!! کند کمتر را حملاتش سرعت و بایستد او جلوی حرکتی هر از قبل تا بود نشسته نصرت

سکوت که نداشت خبر کس هیچ و کرد می متر رو پیاده هم بنیامین و ریخت می اشک اتاق درون

!ندارد ترس باقری آقای عجیب

****

تهنشس بنیامین صدای که کشید می بالا را اش بینی و بود رویش روبه ی محوطه به خیره

:شنید را پشتی نیمکت در

!کردین؟ کارو این جدی جدی ینی -

:چرخاند حدقه در چشم

هم بقیه... نرفتم شدن کسرا آقا ی صیغه بار زیر من دیشب! بگم؟ بار چند! بله خب -

رفت و شد ناراحت بابا دست از احمدم عمو... دادن توضیح عمو برای رو ماجرا

لبی زیر بود، رسانده هایش پلک ی گوشه به را هایش لب طرف دو که ذوقی با بنیامین

:گفت

!نمیشه باورم خدایا! نمیشه باورم -

Page 253: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 253

:دوخت چشم بنیامین سر پس به شانه بالای از و چرخاند سر و کرده اخم صنم

!نمیشه؟ باورتون چرا -

لز صنم به اش چراغانی نگاه با و گذاشت نیمکت پشتی روی را آرنجش و چرخید بنیامین

:زد

ینی.. ینی... نشدین دیلاق اون زن شما که نمیشه باورم ینی... گفتم زیاد ذوق از اینو -

!دارم ذوق اونا عینهو ها، اومده خواستگار واسشون که دخترا این عین... خوشحالم خیلی الان من

:فتگ اخم با و معترض و فرستاد بالا انگشتش نوک با را عینکش و کرده درشت چشم صنم

!میکنن؟ ذوق میاد خواستگار دخترا واسه وقتی میگه کی -

:گفت بدجنسی با و زده نیشخند بنیامین

میدونن همه... که نیست گفتن به نیاز -

Page 254: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 254

بالا را هایش ابرو جفت و نشود آشکار حرصش تا فشرد مشتش در را چادرش صنم

:انداخت

!ا؟ -

:انداخت غبغب به بادی بنیامین

!آررره -

که شد دور ها نیمکت از قدم ده کرده اخم. برخاست و گفت ای"باشه" لب زیر صنم

دبای را گربه حال هر به ندهد؛ وا و نخندد تا فشرد لب صنم. کرد صدایش و برخاسته هم بنیامین

که برداشت قدم آرام و آهسته توجه بی او و زد صدایش بنیامین دوباره!! کشت می حجله از قبل

که چرخید دعوا قصد به و کرده اخم. شود می نزدیک دارد بنیامین صدای که کرد حس دفعه این

نمص که جوری ایستاد؛ حرکت از اش متری سانتی نیم در درست و شده غافلگیر بیچاره بنیامین

ای خفه جیغ و کرده درشت چشم و نکنند برخورد هم به تا دهد عقب را اش تنه نیم شد مجبور

:رفت عقب قدم یک زیر به سر بنیامین. کشید هم

..وایمیستین ناغافل خب... چرا خب... خب -

گونه و بود شده سرخ بناگوش تا و رفته فرو پیراهنش ی یقه در سرش خجالت از بیچاره

رخاط به که بود این بودند آورده موقعیت آن در که شانسی تنها. بودند گرفته رنگ هم صنم های

Page 255: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 255

تا ودنب کسی و بود شده سینمایی های فیلم توی ی متروکه و برفی های جنگل عینهو پارک سرما

!دهد تکان سر و کند نگاهشان تأسف با یا بزند مرموزی لبخند

:گشود لب و کشیده عمیقی نفس بنیامین ایستادن، زیر به سر لحظه چند از بعد

بزنیم قدم بیاین اصن... اصن میگم -

:کرد ای سرفه و گرفت دست در را چادرش ی گوشه صنم

!جلو بیوفتین شما پس... پس! اوووم! اممم -

:زد زل او به پریده بالا های ابرو با و کرد بلند سر سرعت به بنیامین

ها میشه خطرناک باز -

:کوبید اش گونه به را انگشتانش نوک و گزید لب صنم

بشینیم بریم بـ همون پس... پس خب... خب -

Page 256: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 256

هم صنم و چرخید ها نیمکت طرف به و داده تکان موافقت ی نشانه به را سرش بنیامین

دکر می فکر خودش با داشت بیچاره. افتاد راه سرش پشت او از قدمی دو ی فاصله با و زیر به سر

اقطع افتاد، می بنیامین بغل توی و شد می خارج کنترلشان از اوضاع ها رمان این عینهو اگر که

متوقف بنیامین که بود غرق خودش افکار در!! کرد می پرت زمین به آزدی برج روی از را خودش

،گفتنش "!خانـــــــوم ا ا ا" با و بکشد عقب تنه نیم که بود او نوبت بار این و چرخید و شده

خودش پرت حواس که همانطور و شد سرخ سرعت به دوباره هم بیچاره صنم!! کند متوقف را صنم

!است نرفته بنیامین ی سینه توی سر با که کرد شکر هم را خدا کرد، می لعنت دل در را

رها نیمکت روی را خودش بنیامین طرف، دو شدن رنگ به رنگ دقیقه چند از بعد بالاخره

و برده فرو ژاکتش های جیب در دست بنیامین. گرفت جای پشتش نیمکت روی هم صنم و کرد

:کشید جلو را آن طرف دو

پیام بهم اگه بدونین ینی... خیلی بود، بد حالم خیلی... زدم قدم خیابون تو کلی دیشب -

و میزدم قدم هی... بودم افتاده بیمارستان تخت رو باز الان شده، حل چی همه که نمیدادین

لنگی کسرای اون و نیام تا میکردم خودخوری و میدادم گوش مینداخت شما یاد منو که آهنگایی

نزنم آتیش رو

د،نزن لبخند تا داشت دندان زیر را لبش ی گوشه و بود نیامده بدش اصلا که این با صنم

:گفت معترض

Page 257: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 257

خوب جوون خیلی اتفاقا... که نیستن بدی پسر کسرا آقا! طوری این نگین! بنیامین آقا ا -

..هستن موجهیم و

:گفت لب به لبخند صنم که بشود غیرتی خواست و کرد اخم بنیامین

!بیوفتین؟ من یاد که میدادین گوش آهنگایی چه حالا... حالا -

بشنود، صنم خود فقط که طوری اما آواز با و کشید عمیقی نفس. زد نیشخند بنیامین

:خواند

!دستم از بردی دل، که بنشین بیا جانا... مستم و واله! صنم ای رویت عشق از -

ذوقی هیچ زیر به سر و رنگین و سنگین های دختر مثل تا کرد می را تلاشش تمام صنم

!:که شد نمی اما ندهد نشان

... صداتونم! میوفتین؟ من یاد میدین گوش که اینو واقعا ینی وای! بنیامین آقا وای -

ها خوبه صداتونم

بود خوب صدایش اگر. گرفت دندان زیر را اش پائینی لب و انداخت زیر به سر بنیامین

!!!:است؟ ابوعطا دستگاه در خواندنش آواز که گفت می همیشه مهدی محمد چرا پس

Page 258: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 258

!..دارین لطف شما -

:گذاشت نیمکت پشتی روی را دستش و چرخید

!نکردن؟ دعواتون باباتون راستی، -

:داد بالا را عینکش و کشید عمیقی نفس صنم

یول مون همه کردیم تعجب خیلی... نزد حرف امروز تا دیشب از اصلا نصرت بابا ینی! نه -

..شد چش یهو نمیدونم خب

:گفت ای رفته تحلیل صدای با و شد بلند نهادش از آه

صفا خاک سر بره امروز گمونم -

:گفت بلندی نسبتا صدای با و ایستاده سیخ بنیامین های شاخک

Page 259: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 259

!صفا؟ خاک سر -

:گفت تعجب با و ترسیده و برگشت او طرف به خورده یکه صنم

!مگه؟ چیه خب... خب بله -

یگوش و گفت ای"هیچی" لب زیر که نشد او تعجب و ترس متوجه اصلا گویی اما بنیامین

مهدی محمد ی شماره فورا صنم متعجب نگاه مقابل در. کشید بیرون ژاکتش جیب توی از را اش

:شد وصل تماس بوق سه از بعد و گرفت را

خاک سر میره داره نصرت آقا... س نقشه شروع وقت ببین! ببین! مهدی محمد سلام الو -

محمد نامفهوم صدای سپس و خط طرف آن از چیزی شدن کوبیده صدای گفت، که را این

نگاه و آورده صورتش جلوی را گوشی اول. رسید گوشش به کرد، می ناله احتمالا که مهدی

:برگرداند گوشش روی سپس و انداخت آن به متعجبی

!سالمی؟! مهدی؟ محمد -

:بود حرص پر و عصبی او صدای

Page 260: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 260

به خورد سرم! س؟ نقشه شروع وقت بگی بعد بده جواب آدم بمونی میمیری! علیک -

دردسره چیت همه... قفسه

و گذاشته سرش روی را دستش کف که حالی در را او ی چهره توانست می که بنیامین

:نخندد تا فشرد لب بکند، تصور دارد، طلبکاری ی قیافه

!ببخشید -

گم رو روزا ت آینده زن پدر این! خاک؟ سر میرن شنبه مگه آخه! مرگ و ببخشید -

!میره؟ داره شنبه اونوقت خاک سر نرفت و شد سبز علف پسرش قبر روی که پنجشنبه! کرده؟

دندان لای از و گرفته دهانش جلوی را گوشی لب به نیشخند و کرد ای سرفه بنیامین

:کرد زمزمه هایش

!اخوی ببند -

و کشیده بیرون نقشه از را او صنم صدای. کرد قطع دیگری حرف بی را تماس هم بعد و

:است آورده زبان به صنم حضور در درست را چیز همه که آورد یادش

Page 261: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 261

!دوستتون؟ به میگفتین چی بنیامین آقا -

:کشید گردنش پشت به دستی بنیامین

والا هیچی -

دهش تنگ چشمان با و رفته او روی روبه پیشانی به اخم و سینه به دست و برخاست صنم

:زد زل او به

!دروغ؟ -

:گفت بیراه و بد حواسش و خودش به دلش توی و کرد مشت دست و بست پلک بنیامین

رو شما بابای جوری یه میخوان دوستاش و دوستم ولی طولانیه ش قضیه خب... خب -

ما ازدواج به کنن راضی

:پریدند بالا صنم های ابرو

!جوری؟ چه -

Page 262: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 262

:گرفتند قرار هم مقابل دو هر و برخاست بنیامین

هب دست خودم نگرفت شون نقشه اگه... ولی فهمیدما ینی... نفهمیدم دقیق خودمم والا -

میشم کار

:پرسید شک با و داد فرو را دهانش آب صنم

!میکنین؟ کار چی -

:شد سینه به دست و کشید عمیقی نفس بنیامین

باباتونو و میدزدم رو شما نگرفت، ها بچه ی نقشه اگه... آخر سیم به زدم دیگه من خب -

..اونوقت... اونوقت... اونوقت کنیم، ازدواج نذاره اگه که میکنم تهدید

توی ها رمان عین که این از دیگر یکی این کند؛ کامل را اش جمله نتوانست کرد کاری هر

:انداخت زیر به سر بنیامین و کرد درشت چشم صنم!! خب بود بدتر هم بیوفتند هم بغل

Page 263: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 263

هدیدت باباتونو فقط... فقط ینی... ینی... نمیکنم کارو اون واقعا که من... ببینین نه -

!میکنم

****

و شده کنده تازه که قبری طرف به نصرت آقا نگاه و آمد می دور از زنی های ضجه صدای

نمی هست عزیزش که وقتی دیگر؛ است آدمیزاد. شد کشیده بودند، برش و دور گریان آدم کلی

آقای!! بخورد را ها نزدن حرف و ها نخندیدن حسرت و بزند ضجه برایش رفت وقتی تا خندد

.دوخت پسرش قبر به و گرفت جماعت آن از نگاه باقری

بر سکوت مهر هم اینجا اما کند باز لب او قبر سر مثلا تا بود نزده حرف کلامی دیشب از

از وا که داشت انتظار شاید و کرد می نگاه صفا قبر به خیره خیره فقط! انگار بود شده زده لبش

به گویی را ناسورش قلب. بود سنگین! خب بود جوری یک دلش! بفهمد را هایش حرف نگاهش

یم درد نه، که سوز اش سینه کوبیدنش هر با که بودند کرده زنجیر چیزی چدنی، آهنی، سنگی،

را اعصابش های رشته موریانه مثل داشت حسی و بود ناخوش حالش! تپید می هم سخت و گرفت

!وجدان عذاب و دلتنگی میان حسی جوید؛ می

کم کم داشت! دادند می خوردش به داشتند کم کم که بود یخی آب عینهو دیشب اتفاق

شدن ناراحت! بود گرفته را شدنشان دیده جلوی صفا رفتن دست از غم که دید می را هایی چیز

در داشتند خانوم سوره های نگرانی و حرص و دخترانش های اشک و اش ساله چندین رفیق

از و بیوفتد درونش در جدیدی اتفاقات تا گذاشت می سکوت در او و شدند می پررنگ نظرش

.است شده آغاز حالا نقشه که نداشت خبر و بود مانده خیره صفا قبر به! یابد رهایی برزخ

Page 264: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 264

ردک بلند سر نصرت آقا. گرفت او صورت مقابل را خرما از پر پلاستیکی دیس مهدی محمد

:شد دوخته رویش پیش جوان مرد متین لبخند به نگاهش و

!آقا بفرمائید -

:گشود لب بالاخره و زد مصلحتی لبخندی و داد تکان سر نصرت آقا

!ممنونم -

سرد سنگ به که همانطور و نشست پا روی. نرفت مهدی محمد ولی برداشت خرمایی

:انداخت او به متعجبی نگاه نصرت آقا. خواند فاتحه میزد، ضربه

ی رفته برا داری خودت بعد... بخونم فاتحه ت مرده برای که جوون من به دادی خرما -

!میخونی؟ فاتحه من

:خندید آرام مهدی محمد

!..که نداره شما و من ی رفته... دیگه س فاتحه فاتحه، -

Page 265: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 265

:داد ادامه و انداخت قبر سنگ به نگاهی

!پسرتونه؟ -

:زد محوی لبخند مهدی محمد و انداخت او به متعجبی نگاه نصرت آقا

پسرتونه شاید گفتم... بوده کم خیلی سنش آخه -

:کشید آه نصرت آقا

بود پسرم تنها! جوون آره -

:انداخت او به عمیقی نگاه و گفت "بیامرز خدا" لب زیر مهدی محمد

داشتین دوسش خیلی معلومه -

:داد تکان سر نصرت آقا

Page 266: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 266

خیلی -

:شد نامعلومی ی نقطه ی خیره مهدی محمد

به راضی سختی به باباش... عالی... خانوم... بود ماه دختر یه! داشتم دوس یکیو منم -

ماه دختر همون عشقم، برسیم دلمون کام به اینکه قبل عروسی، شب که جوری... شد ازدواجمون

..داشت ارثی قلبی بیماری گفتن دکترا... مرد و کرد سکته زیاد خوشحالی از

:داد ادامه کوتاهی مکث از پس و کشید آه

دوستا از یکی روز، یه که این تا بودم شده دنیا تارک... شدم داغون مرگش بعد خیلی -

یگهد کنم امتحان گفتم خلاصه بعد ولی نرفتم و کردم مقاومت خیلی اولش... روح احضار برو گفت

آروم... زدم حرف باهاش و دیدم خانوممو ماه روح... دیدمش و روح احضار ی جلسه رفتم...

!..ینی گرفتم

:دوخت بود، هایش صحبت غرق که نصرت آقا به را نگاهش

ور شما حرفاش و تون رفته روح... عالیه خیلی... کنین امتحان میکنم توصیه شمام به -

میرسونه آرامش به

Page 267: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 267

قدر این عمرش کل در نخندد؛ کرد سعی مهدی محمد و رفت فرو فکر در باقری آقای

رایب و رساند می فیض به را گفتنش دروغ بانی و باعث دل در البته و!! بود نگفته دروغ طبیعی

و انداخت باقری آقای متفکر و مات صورت به نگاهی! کرد می دعا شان بچه و اش ماهی سلامتی

ی ههفت تا بود رفتن نوبت حالا پس بوده، تأثیرگذار نمایشش خودش نظر به. برخاست حرف بی

:کرد متوقفش او صدای که شد می دور باقری آقای از داشت! اش اتفاقی مثلا حضور و دیگر

!جوون میگم -

دلبخن گرفته، قرار تأثیر تحت زیاد خیلی خیلی نصرت آقا کرد می فکر که مهدی محمد

:چرخید او طرف به و زد محوی

!بله؟ -

:کرد تنگ چشم نصرت آقا

!جوریاس؟ چه روح احضار این -

لب روی و نزند بیرون اش درونی ی خنده و ذوق تا کشید اش چانه به دستی مهدی محمد

!رسید دوم فاز به نقشه دردسر بی و زود قدر چه نیاید؛ هایش

Page 268: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 268

****

ها کلاغ که لخت درخت تا چند و کور و سوت حیاط یک با خالی درندشت ویلای یک

انواع کردن احضار برای داد می جان زده، یخ و لجن بزرگ حوض یک و بودند ساخته لانه رویش

درختان خشک های شاخه پای و باغچه توی و حصار دور!! مختلف های جنسیت و سنین در روح

ی همه! بود شده مخوف فضای این ی کننده تکمیل هم ابری آسمان و بود مانده باقی برف کمی

تا بود شده اجاره ماه یک مدت به پولدارش دوست از شیث های زدن فک و زحمت با هم فضا این

.برسند کارشان به راحت خیال با بتوانند

گبزر سالن درون و داشت پله راه بالایی ی طبقه به سالن ی گوشه از ویلا، ساختمان درون

یک و هم کنار بزرگ های پنجره و خاموش و خسته ی شومینه یک و مبل تا دو یکی جز به هم

جای در و موقع به تا بودندش گذاشته زمین روی که بزرگ ی شیشه یک و پروژکتور و میز

!نداشت وجود چیزی کنند، استوارش مناسب

که برساند شیث دست به را آن خواست و برداشت را مشکی بلند ی پرده مهدی محمد

ردفش دندان زیر را اش پائینی لب!! خورد میز ی پایه به پایش شست بشری، بنی هر معمول طبق

خوردن گلوله از کمد، ی پایه و میز ی لبه به آدم پای شست برخورد همیشه نکند؛ ناله درد از تا

:وپیدت علیرضا به و برداشته قدم نردبان طرف به و گرفته بالا را شستش! خب است بیشتر دردش

!میشد؟ کم چیت گوشه اون میذاشتی رو نمرده صاب میز این -

Page 269: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 269

:گفت خنده با بگیرد، را آن تا شد می خم که همانطور شیث و برد بالا دستش روی را پرده

!دادی؟ دست از پاتو شست هم تو -

:گفت و زد نیشخند بود، داده لم مبل روی که حسام

برش لندهور این مگه ولی میزه به کرد گیر منم پای! شدیـــــــــــد میفهممت -

!وسط؟ اون از داشت

لطیغ چه دقیقا که دانستند نمی دوستانش و رفت می ور پروژکتور با که همانطور علیرضا

!:کرد نگاه حسام به چپ چپ و کرده اخم کند، می آن با دارد

بذارش وردارش خودتو بده تکون خو! عزیزم وقت یه نشکنه هات النگو بشین شما -

!دیوار ی گوشه

:انداخت بالا ابرو و شد سینه به دست حسام

!که کنم بلندش نمیتونم میشم رد میز تو از... درآم قبر تو از قرار من -

Page 270: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 270

:خندید کرد، می میخ بند را پرده ی گوشه داشت که شیث

!بهش؟ بود خورده پات طور چه میشی رد میز از اگه تو! یارو -

می کم زبان در اگر عمرا رفت؛ گوش بنا پسا تا نیشخندش و چرخاند او طرف به سر حسام

!:آورد

!..داداش بودم نرفته حسش تو هنوز موقع اون -

گونه روی را دستش و کرد ستون آن ی دسته روی را آرنجش و نشسته مبل روی کجکی

:گذاشت اش

میکرد فکر چیزایی یه به داشت تون نابغه -

:انداخت بالا ابرویی تک مهدی محمد

!دارن؟ مغز روحام مگه -

:گفت گوشش زیر و زد کتفش میان به ای ضربه. ایستاد او کنار در و برخاست حسام

Page 271: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 271

!..نه آدم، ولی شدی بابا -

:شد سینه به دست و کشید عمیقی نفس سپس

.. . میرم لو صدام با شیشه، رو بندازه محو منو تصویر بتونه علیرضا هم چی هر ببینید -

نیستم پسرش من که میفهمه نصرت آقا این کنم باز دهن تا ینی

به جمع العمل عکس اولین بدش، صدای و ها سرامیک روی شیث دست از چکش افتادن

لبخند و انداخت بالا ابرویی تک دید، را دوستانش مبهوت صورت که حسام!! بود روح جناب حرف

جای به و آمد خود به همه از قبل علیرضا. رفت مبل طرف به سینه به دست همانطور و زد کجی

:توپید شیث به رو خشم با حسام، به جوابی هر دادن

و کردی هماهنگ دوستت با گفتی که رو میخا... ها امانته اینجا گفتی خودت خوبه بابا -

!حتما شکسته سرامیکو پائین انداختی که لامصبو اون ولی... نداره مشکلی

:انداخت صورتش به عمیقی نگاه و چرخاند او طرف به سر مهدی محمد

!..تو؟ خوبه حالت واقعا علیرضا -

Page 272: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 272

:گفت حرص با و گرفت هایش پهلو به را دستانش

حرف نمیشه که میگه داره خان حسام این تازه! خان نصرت این با گذاشتیم قرار فردا -

میگه باشه میاد بالا داره که گندی فکر به اینکه جای بدتر، این از که هم علیرضا اون و بزنه

!شد اوخ سرامیک

بالا های ابرو با و گذاشت مهدی محمد ی شانه روی دست و آمد پائین نردبان روی از شیث

:گفت پریده

..کرده فکر گفت که حسام این! حالا؟ آوردی جوش یهو چرا -

:کرد مبل روی داده لم حسام به رو

!ببینم بنال -

به را دیگرش دست ی اشاره انگشت و کرد چلیپا اش سینه روی را دستش یک حسام

:گفت لودگی با و آورد بالا اخطار ی نشانه

!پسرم باش مؤدب -

Page 273: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 273

:آورد بالا تسلیم ی نشانه به را دستش دو هر که برداشت خیز او طرف به شیث

!..من؟ برادر میندازی خط اعصابتو چرا... میگم خب خیلی -

:کرد ستون اش چانه زیر را مشتش و نشست شده خیز نیم

هک رو ها پله جلوی ببین... کنیم درست گردونا نعلبکی این از فیلما این عین باید -

یندازهم عکسمو دستگاش و دم این با علیرضا این و پائین میام بالاش از من بزنین، پرده میخواین

یستن راضی تو از پسرت روح که بگی باید شیث تو بعد... میکنه محوم دقه یه بعد ولی شیشه رو

یثش بعد... کنین امتحان بازم حالا که کنه اصرار و بده جو ذره یه باید مملم این و رفته زودی که

میز همیش سالنم وسط مزاحم میز این و فهمید رو متوفی حرفای میشه نعلبکی با دیگه فقط میگه

احضار

:کرد ای قروچه دندان مهدی محمد

!..عمته پسر ممل -

:شد اش خیره شده کج گردن با او که زد نیشخند حسام

Page 274: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 274

!بدیم؟ تکون باید طوری چه رو نعلبکی این اونوقت که بعدم -

:زد کجی لبخند شیث

شنمیبینت کسی برعکسه چون... تهش به میچسبونیم آهن تیکه یه... که نداره کاری -

نفهمه که جوری میدم تکونش و مشتم تو میگیرم آهنربا یه من بعدم... دیگه

:انداخت بالا را هایش ابرو مهدی محمد

!نظرت؟ به شدنیه -

:کرد قلاب کمرش پشت را دستانش و برخاست علیرضا

ایدب ظهر از بعد فردا تا که بجنبین فقط... میکنیم شدنیش جوری یه نباشه هم شدنی -

باشه آماده اینجا

:انداخت بالا ابرویی تک و برخاست مبل روی از حسام

Page 275: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 275

زنیا که میکنم درستش جوری یه رو میز... من با زیرش ی صفحه و نعلبکی کردن آماده -

وت باید هم میزه این و میخوایم صندلی تا چن فقط... مشتش تو بگیره رو آهنربا شیث نباشه

سراغش برین همه من شدن محو بعد تا باشه حاشیه

:زد نیشخند مهدی محمد

من میارم رو صندلیا -

:کوبید او ی شانه به را دستش شیث و

میز و رسمی دعوت... بکنه ویژه مهمون رو ما باید عروسیش که بگو رفیقت این به ببین -

میکنیم داریم کار چی عشقش به رسیدنش برا ببین! ویژه پذیرایی و مخصوص

****

درون سوپ از نصف تا را قاشقش صبا! ها مورچه حتی بودند؛ زیر به سر و ساکت همه

بنزین انگار دهانش درون. برد دهان به را آن بسته چشمان با بار چندمین برای و کرد پر کاسه

سوره به داشت جرأت کسی چه خب اما شد بیشتر زبانش سوزش که باشند ریخته آتش روی

خواهرش همانند هم صنم های واکنش!!! است؟ شده فلفل خوش زیادی سوپش که بگوید خانوم

ور که بود سوپش ی کاسه دومین این و کرد می خالی و پر را قاشقش تند تند باقری آقای اما بود

!رفت می پایان به

Page 276: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 276

شمچ پدرشان به دو هر سپس و انداختند بالا شانه و کرده هم به متعجبی نگاه صبا و صنم

می سیبیل مدام! بود شده دیگری یکجور بود، برگشته صفا خاک سر از که دیروز از. دوختند

بودند، شده ناپدید وجودش در صفا مرگ از بعد از که منشانه باقری های اخلاق آن از و جوید

خانواده با و شده طولانی نمازش آخر ی سجده دوباره مثلا،! شدند می رو دوباره کم کم داشتند

هم صنم و صبا که نشست می لبش روی پدرانه و آرام لبخندی هم گاهی و زد می حرف اش

هایی اخلاق چنین پدرشان از که بود سال یک از بیشتر خب! ذوق پر هم و شدند می متعجب

!دیگر بودند ندیده

:دوخت هایش دختر به را نگاهش و کرده ریز چشم خانوم سوره

!شما؟ نمیخورین سوپتونو چرا -

. کرد ثابت دخترانش روی را نگاهش و آورد بالا را باقری آقای سر خانوم، سوره حرف این

ار عینکش صنم!! خورد سر اش بینی روی از و شده هل هم صنم عینگ بلکه صبا، و صنم تنها نه

بروز خود از توانست می که مظلومیتی نهایت با صبا و برگرداند چشمانش روی و گرفته هوا در

:گفت دهد،

یه فقط ذره، یه! اممم... نیستا چیز ینی... چیزه ولی... میخوریم چــــــرا... چرا -

تنده کوچولو

Page 277: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 277

ی کاسه و فرستاد کناری به را بشقابش درون های سالاد. پریدند بالا خانوم سوره های ابرو

:شد جمع صورتش. چشید و ریخت کاسه درون سوپ کمی. گذاشت آن روی را خالی

..بوده تند قرمزه ای دلمه فلفل اون لابد اوووف -

:کرد زمزمه لب زیر و داد تکان طرفین به سر

بچشمش نبود یادم اصلا... ندارم که حواس -

هک بردارد بود، پخته ناهار مرغ گوشت ی باقیمانده با که را سوپی ظرف تا کرد دراز دست

:گرفت را مچش نصرت آقا

!..خانوم داری برش نمیخواد -

:نشاند لب به لبخند و کرده هایش دختر به رو

و لب شما که نیس اونقدی تندیش وگرنه... بخورینش بعد شه، سرد کامل بمونید خب -

شده تندتر خیلی که داغه حتما... که نخورین و کنین آویزون تونو لوچه

Page 278: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 278

گذشته سال یک از بیشتر این در آخر! ها مورچه حتی شدند؛ گرد همه های چشم

هم به متعجبی نگاه دوباره صبا و صنم! نزند غر و کند مراعات باقری آقای که بود نشده هیچوقت

و تادهاف اتفاقی چه قبرستان در دیروز که بدانند داشتند دوست خیلی انداختند؛ بالا شانه و کرده

و کسرا از هم حرفی تازه و شده مهربان قدر این که گذرد می چه نصرت آقا دل و سر توی حالا

کف عین را باقری آقای دنیا در نفر دو فقط دیروز همین تا حال هر به!! زند نمی اش خواستگاری

سوره حتی چون بود، مانده خدا تنها حالا و! خانوم سوره دیگری و خدا یکی شناختند؛ می دست

دیروز نکند که کرد می شک کم کم داشت نصرت، آقا با زندگی سال چند و سی از پس هم خانوم

!!اند کرده عوض قلابی نصرت آقا یک با را واقعی نصرت آقا

در جوان آن با اتفاقی مثلا ملاقات و دیروز از. بود دیگری های فکر در باقری آقای خود اما

و ببیند را صفا دیگر بار یک برای تواند می که بود شده روشن دلش در امیدی و شوق قبرستان،

لااص بدبخت، بنیامین و دلخور آقای احمد و کسرا به و شود نرمتر خیلی که بود شده باعث این

!!نکند هم فکر

***

Page 279: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 279

این در که بود معلوم اما بود تلویزیون زل که پسرش صورت جلوی را دستش خانوم راحله

راحله. دوخت چشم مادرش صورت به گیج و گنگ و خورده یکه بنیامین. داد تکان نیست، جهان

:کرد اخم خانوم

!جان؟ بچه کجایی -

:کشید اش پیشانی به دستی و کوبید مبل پشتی به را خودش شدت به بنیامین

بشه خراب چیز همه باز میترسم... ظهرم از بعد فردا نگران بدجوری مامان -

دیوار و در برای سریال کردن پخش از را آن و برداشت را تلویزیون کنترل خانوم راحله

!:داد نجات خانه،

!خوندی؟ نمازتو -

تربیش و کوتاه کمی های مو و نشست مبل روی کنارش خانوم راحله. داد تکان سر بنیامین

روی بنیامین نگاه و گذاشت پسرش پای ران روی را دستش. کرد جمع اش شانه روی را سفیدش

:زد مهربانی و آرام لبخند خانوم راحله. ماند ثابت مادرش صورت

Page 280: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 280

دمرا به رسیدنت برای رکعت دو منم! بخون آرامش برای دیگه رکعت دو پاشو! مادر پاشو -

و لتد و خودت! باشه خدا به توکلت! جان بنیامین پاشو... میکنم نذر قرآن ختم یه و میخونم دلت

به! بخواه خودش از فقط پس نمیشه، درست چیزی نخواد اون تا! خودش دست بسپار تو آینده

!الله شاء إن میشه جور چی همه باشه قسمتت! نباش نگران پس میده، حاجت منت بی و صلاح

ایه مو و گونه و پیشانی و برد پیش سر. گرفت شکل بنیامین لب روی قشنگی لبخند

:بوسید را مادرش

!مامان نمیخوام رو دنیا باش، تو -

:گفت پسرش احوال تغییر برای و کرده نازک چشم پشت و انداخت بالا ابرو خانوم راحله

!معلومه روزت و حال از -

راحله اعتراض به توجه بی و فشرد آغوش در را او. کرد حلقه اش شانه دور دست بنیامین

:بوسید را هایش مو و خندید ،"!بچه نکن": گفت می که خانوم

!که نمیخوام زن که نگفتم... نمیخوام رو دنیا گفتم -

Page 281: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 281

غره چشم او به نخندد، تا فشرد می لب که حالی در و داد هل عقب به را او خانوم راحله

:رفت

!رو پر -

:بوسید را مادرش پیشانی دیگر بار و شد خم. برخاست کنان خنده بنیامین

میخوام تازه... خودتم دل ور تهش تا باشم چی هر! ببخشای من بر را عیوبم دیگه -

بیارم برات هم نوه و عروس

! شد آب قند نوه، اسم آمدن از دلش توی اما پسرش رویی پر از گزید لب خانوم راحله

ینا که بیاید یادش تا خواند می نماز رکعت دو باید. رفت روشوئی طرف به و خندید آرام بنیامین

!هاست قصه ی همه خدای خدا، وقتی شوند گم بروند باید اش نگرانی همه

****

که مردی صورت به وحشت هم کمی و زحمت با باقری آقای و بود تاریک تقریبا فضا

طرف روی آبی نوری و صورتش طرف یک قرمز نوری که کرد می نگاه بود روح احضار مشغول

و هبست پلک خواند، فرامی را روح داشت که میانسالی مثلا مرد همان یا شیث،. تابید می آن دیگر

هم مهدی محمد و! چیستند فهمید نمی هم خودش صد در صد که گفت می هایی چیز لب زیر

!نخندد تا فشرد می لب و بود نشسته مبل روی نصرت آقا کنار در صدا بی و ساکت

Page 282: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 282

حرکاتش نقشه طبق تا بود منتظر و بود دوخته چشم شیث به پرده ی گوشه از علیرضا

می طولش قدر این که رساند می فیض بالای درجات به را او مدام هم دلش توی البته و شوند آغاز

خود به ای احمقانه ی چهره و بود نشسته پله روی سپید سرتاسر لباس همان با هم حسام!! دهد

امشانن علیرضا فقط که مزخرفات اینجور از و گریم پودر صورتش به بودند توانسته تا! بود گرفته

هب قطعا رفت، می بیرون وضعیت این با اگر خدا ی بنده بودند؛ مالیده او صورت به دانست، می را

!!شد می زندانی هم زهرا بهشت در و کردند می بازداشتش آمده بیرون قبر توی از ی مرده عنوان

کاملا صورت به را پرده ی گوشه. کرد پوفی و رفته سر اش حوصله دیگر علیرضا

هب نگاهش و چرخانده راست به سر. داد تکیه دیوار به سینه به دست و زد کنار کمی نامحسوس،

را اش قیافه و گشود پلک ناگهانی خیلی شیث. بود باقری آقای و مهدی محمد و شیث حرکات

زا محکمتر هم نصرت آقا قلب ناگهانی، گشودن پلک این با! است دیده را روح انگار که کرد طوری

.درآمدند گردش به اطراف فضای در قرار بی هم هایش چشم البته و تپید قبل

پرت و چرت و برد بالا را دستانش راست؛ و چپ به سرش چرخاندن به کرد شروع شیث

و دچرخان حسام سمت به سر و برداشته دیوار از را اش تکیه علیرضا! گفت قبل از بلندتر را هایش

محمد. رفت دستگاهش و دم سراغ به هم خودش و است شروع وقت که داد علامت او به ابرو با

حرکات به کرد می سعی دندان زیر لبش کشیدن با و انداخته زیر را سرش رسما دیگر مهدی

او به مشتی گردنی پس یک ذهنش توی دیدش، می چشمی زیر که هم شیث البته و نخندد شیث

!زد می

آقا. شد خیره رو روبه به و آورد پائین را دستانش. گرفت آرام ناگهان شیث! بود وقتش

که سمتی به آرام آرام. گرفت راه اش شقیقه روی از عرق ای قطره و داد فرو را دهانش آب نصرت

Page 283: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 283

به. شد می واضحتر لحظه هر تصویری. کرد تنگ چشم. چرخاند سر بود، شده خیره آن به شیث

و بود تصویر تنظیم مشغول سخت پرده، پشت در علیرضا. کرد درشت چشم و برداشت خیز جلو

شد پررنگتر شیشه روی حسام اندام تصویر کم کم. کند چه که داد می علامت حسام به هم مدام

!ماتتر اش چهره تصویر و

زبانش و دوخته چشم مات تصویر به است، پسرش او کرد می فکر که بیچاره نصرت آقا

را دستش خواست مهدی محمد. برخاست زیاد فشار با و گرفت را مبل ی دسته. بود شده خشک

را دنیا تمام اما نصرت آقا! نکن را کار این یعنی که آمد ابرو و چشم برایش شیث که بگیرد

.رفت پیش قدم به قدم. ریخت می عرق مدام و بودند شده سنگین هایش قدم. بود کرده فراموش

علامت مهدی محمد به هم شیث و. برود عقب عقب و کند اخم که داد علامت حسام به علیرضا

.بگیرد را نصرت آقا موقع به و برخیزد که داد

. کرد تند قدم سمتش به دید، می را تصویر را شدن کمرنگ و رفتن عقب که نصرت آقا

قصد صفا روح انگار اما گشود می عقده و کرد می تماشایش سیر باید. زد می حرف صفا با باید

را رتصوی تاباندن کار علیرضا که شد می نزدیک شیشه به زیادی داشت نصرت آقا!! نداشت ماندن

تند قدم. نبود پسرش از اثری دیگر اما چرخاند نگاه. شدند گرد باقری آقای های چشم. کرد قطع

تابی بی با نصرت آقا. گرفت را دستش مهدی محمد که برسد بود ایستاده صفا که جایی به تا کرد

شدل البته و کند آرامش کرد می سعی مهدی محمد و بود خیره بود، شده غیب تصویر که جایی به

کلفت را صدایش شیث! شد می پدر داشت هم خودش آخر بود؛ آمده درد به او ی پدرانه غم از هم

:کرد

..نیست راضی شما از پسرتون روح -

Page 284: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 284

نگاهش شده گرد های چشم با و چرخیده او طرف به و برداشت تقلا از دست نصرت آقا

:کرد

بی که نیست راضی شما از پسرتون روح... بره زود اینقد روح یه که نشده حال به تا -

نمیده من به جوابی هم دیگه... شده غیب حرفی هیچ

:گفت او جای به مهدی محمد که بزند حرفی توانست نمی و بود زده خشکش نصرت آقا

!نده؟ جواب دیگه میشه مگه... بزنه حرف پسرش با میخواد دلش پدر این! چی؟ ینی -

:دوخت او به را نافذش مثلا نگاه شیث

رفته... نمیده جوابی! جوون شده -

:گفت دورگه صدایی با باقری آقای بار این

بزنم حرف باهاش باید... باید من... نمیشه! بزنم؟ حرف باهاش نمیشه ینی -

Page 285: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 285

محمد به نگاهی نصرت آقا. گرفت خود به متفکری حالت مثلا و انداخت زیر به سر شیث

چند از بعد. گذاشت باقری آقای ی شانه روی را دستش و انداخته زیر به سر هم او و کرد مهدی

:گفت و کشید عمیقی نفس. کرد بلند سر شیث بالاخره دقیقه،

میز روی بریم باید... بگه بهت جمله یه حاضره فقط پسرت... هست راه یه فقط -

مهدی محمد به را پرسشگرش و گیج نگاه بود، نفهمیده را او منظور اصلا که نصرت آقا

:گشود لب او که دوخت

دنمیخوا پسرتون انگار... میزنن نعلبکی چرخوندن با حرفاشونو روحا که هست میز یه -

بگه بهتون جمله یه حاضره فقط و بده نشون خودشو دیگه

:گفت بیچاره لحنی با و دوخت چشم شیث به قرار بی باقری آقای

بفهمم رو جمله یه همون میخوام... بشنوم میخوام... باشه -

:برخاست شیث

!بیاین من با -

Page 286: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 286

مخصوص که ای صندلی روی! دنبالش به هم مهدی محمد و نصرت آقا و افتاد پیش خودش

ایستاده مهدی محمد و گرفت جای صندلی روی میز، طرف آن هم نصرت آقا و نشست بود خودش

زا پر رویش که میز روی چوبی ی صفحه به ویج و گیج نصرت آقا. شد گر نظاره سینه به دست و

پرت و چرت به شروع دوباره شیث. دوخت چشم صفحه کنار برعکس نعلبکی و بود الفبا حروف

.آمد بالا او صورت تا باقری آقای نگاه و کرد گویی

هبیچار کرد؛ دنبال را آن شده گرد چشمان با نصرت آقا و درآمد حرکت به نعلبکی کم کم

بودند، حسام دست هنر که ای آهنربایی های کلک از استفاده با دارد شیث خود که نداشت خبر

مدام شیث که دید می فقط! داد می حرکت باید، که حرفی طرف به نامحسوس خیلی را نعلبکی

صفحه، روی. گوید می هایی چیز بلند بلند و دهد می تکان اطراف و پائین و بالا به را دستانش

:شد می ساخته بود صفا از مثلا که ای جمله کم کم و رفت می مختلف حروف روی نعلبکی

میکنی اذیت صنمو آبجی من از بعد چرا بابا -

***

روی دست. بود اش جمله و صفا محو تصویر پی فکرش و سوخت می اش سینه ی قفسه

خراب حالش قدر آن بیچاره. برداشت گام خیابان طرف به تعادل بی و فشرد اش سینه ی قفسه

ردک نمی هم فرقی و بود تلنگر یک منتظر فقط گویی و نشد ماجرا بودن مشکوک متوجه که بود

قبول کند، اش همراهی که کرد اصرار مهدی محمد هم چه هر!! نه یا باشد تقلبی تلنگر آن که

.خواست می تنهایی دلش. نکرد

Page 287: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 287

طفق چشمانش و نشنید را ماشین ممتد و بلند بوق صدای حتی که بود عمیقش افکار در

فقراتش ستون و سر در را بدی درد افتاد، که آسفالت روی. دیدند را مات و درهم تصویر چند

الاستقب برای صفا شاید دید؛ را پسرش مات تصویر هایش، پلک شدن بسته از پیش و کرد حس

پیاده ماشین از زنان سر توی راننده و افتادند هم روی باقری آقای های پلک!! بود آمده پدرش از

.شد خیره آمد، می خیابان کف افتاده میانسال مرد سر از که خونی به و شد

****

خودش به حتی رسید، که پذیرش جلوی. پیمود می را راهرو و برداشته قدم استوار و بلند

:پرسید فورا و بگیرد نفسی تا نداد امان

باقری نصرت... ببخشید -

یم متصل دیگر راهرویی به که راهرو راست سمت به دست با کوتاهی، مکث از بعد پرستار

:زد اشاره شد،

ویژه های مراقبت بخش -

Page 288: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 288

بود، زده اشاره پرستار که طرفی به و گذاشت سرش روی را دستش گویان "وای" حمید

ورود علامت و ویژه های مراقبت رنگ سفید در به اول نگاهش پیچید، که راهرو در. افتاد راه به

و نالان صنم، و خانوم سوره. چرخاند سر راهرو چپ طرف به سپس و شد کشیده رویش، ممنوع

به د؛بو ایستاده دیوار به زده تکیه هم صبا و بودند نشسته پلاستیکی های صندلی روی گریان

:ایستاد خانوم سوره روی روبه و برداشت گام طرفشان

!شده؟ چی -

و گرفته اوج هقش هق دوباره که دهد پاسخ تا کرد باز دهان و گرفت نفسی خانوم سوره

یک از و گرفت می کشتی عینکش با طرف یک از که هم صنم. گذاشت صنم ی شانه روی را سرش

جواب تا نداشت فرصت ریخت، می اشک هم خودش طرفی از و مالید می را مادرش ی شانه طرف

:ایستاد دیوار، به زده تکیه صبای روی روبه و کشیده پوفی حمید! بدهد را حمید

!شده؟ چی -

کردن گریه که بود زده شوک قدر آن اما بود سرخ چشمش و لرزید می لبش صبا

!:گفت جیرجیرکی و درآمده چاه ته از صدایی با بود؛ شده فراموشش

کما تو رفته که گفت دکتر -

Page 289: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 289

یاد از را پدرش بد وضع لحظه یک برای صبا که شدند درشت حدی به حمید های چشم

!:شد حدقه از ها آن افتادن بیرون نگران و برده

!کما؟ تو رفته! چــــی؟ -

کمرش به را دستش یک حمید. کرد رها صندلی روی را خودش وارفته و داد تکان سر صبا

. دوخت سفید در به را نگاهش شده جمع صورتی با و گذاشت سرش روی را دیگرش دست و زد

تهبرنگش وقت هیچ و رفته کما در پسرش پیش سال یک از بیشتر. کرد می قراری بی خانوم سوره

و آتش و آمدند می چشمش جلوی هم سر پشت بد های خاطره بود؛ کما در همسرش حالا و بود

پائینتر دوزی با را مادرشان حال همان هم صبا و صنم!! کردند می دلش به خون و سرکه و سیر

!بگوید؟ صبورا به چگونه بود؛ هم دیگری چیز فکر ها این تمام بر علاوه حمید اما. داشتند

اجیاستعل مرخصی یک با و گرفت تماس او با صبا که بود برگشته اداره به مأموریت از تازه

با را نفسش و کرد باد را هایش لپ!! بود رسانده بیمارستان به را خودش شده، آورده گیر زحمت به

او حتی. گرفت جای ای صندلی روی زده، شوک و نالان های خانوم روی روبه. فرستاد بیرون شدت

طرفین به را سرش و کرده نچی! رفت می صفا طرف به مدام فکرش که نبود خودش دست هم

ی همه زبان نکرده، خدایی! شوند دور و بدهند خود به تکانی سرش توی بد های فکر تا داد تکان

...!پسرش مثل هم نصرت آقا که نیاورد، را روز آن خدا لال، بد افکار

را او ی شانه بیشتری شدت با که همانطور صنم. رسید تنگی نفس به خانوم سوره هق هق

:گفت می نگران مالید، می

Page 290: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 290

!مامان! باش آروم برم، قربونت مامانی! مامان -

آرام های ضربه زدن به کرد شروع زده وحشت صنم که آمد درنمی خانوم سوره نفس اما

!:او سرخ و خیس های گونه به

!حمید داداش! وای ای! مامان! مامان -

فقط و کند چه دانست نمی رسما خب اما جهید جا از فورا و پریده بیرون افکارش از حمید

می تکان را خانوم سوره های شانه و گفت می "!مامان! مامان" هم صبا! چرخید می خودش دور

ردکت تا افتاد راه به فورا و آمده خود به حمید. بود رفته حال از بار سومین برای خدا ی بنده اما داد

که رفت می پیش و گرداند می چشم راهرو درون! کند پیدا آب لیوان یک حداقل یا پرستار یا

تارپرس که برداشت گام او طرف به تند قدر آن. آمد می بیرون اتاقی از که دید را پرستاری بالاخره

زد، می اشاره دیگر راهروی به که همانطور حمید! کرد درشت چشم و گذاشت عقب قدمی بیچاره

:گفت

کمک بیاین لطفا رفته حال از بیمار همراه... همراه! خانوم -

:برداشت گام راهرو طرف به و کرد نچی پرستار

ببرینشون نگفتم مگه! رفتن؟ حال از کرده تصادف شوهرش که خانومی همین باز -

..نمیدن گوش حرف که سرم زیر نرن تا! خونه؟

Page 291: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 291

. رسیدند خانوم سوره سر بالا تا رفت می سرش پشت حمید و زد می غر همچنان پرستار

ی صفحه روی "خانومم" نام دیدن با و کرد خوردن زنگ به شروع حمید گوشی حال همان در

. شد دور ها آن از صبا، و صنم و خانوم سوره وضع به توجه بی و داده فرو را دهانش آب گوشی،

:چسباند گوشش به را گوشی و کرد وصل را تماس ناچارا

!جان صبورا سلام! الو؟ -

:بود نگران صبورا صدای

!کجایی؟... حمید سلام -

این باید اول همین دقیقا کرد؛ جمع را صورتش و گذاشت سرش روی را دستش کف حمید

:کشید لب روی زبان! پرسید؟ می را

!مگه؟ شده چی... شده تموم مأموریتم که هست ساعتی دو/ یکی یه من -

:پیچید گوشی درون صبورا عمیق نفس صدای

Page 292: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 292

به... نمیده جواب هیچکی میزنم زنگ اینا مامان ی خونه به چی هر... نمیدونم -

همیجوش سرکه و سیر مثل دلم ولی شده خبر چه نمیدونم... برنمیدارن میزنم زنگ گوشیاشونم

را کیی این کشید؛ صورتش طرف یک به و کوبید پیشانی به را دستش کف حمید دفعه این

..!:که کند باز دهان خواست! داد؟ می جواب طور چه

..بخش به فرهمند دکتر -

شانس کل دور یک حمید و شد گم صبورا آلود بغض و نگران صدای در زن صدای ی بقیه

!:رسانید اعلا فیض به را اش نداشته و داشته

!هان؟ شده، چی! بیمارستانی؟ حمید -

حرکت خانه طرف به فورا داد ترجیح. بست پلک و داد فرو را دهانش آب بیچاره حمید

!:نیاید فرزندشان سر به بلایی که کند دعا هم راه در و بدهد صبورا به حضوری را خبر و کند

.. . نیست چیزی... میگم برات خونه میام الان من ببین... نیست چیزی! خانومم ببین -

!بیام تا باش آروم فعلا! نباش نگران

Page 293: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 293

از دهد، خبر صنم و صبا به حتی یا بماند جوابی منتظر که این بدون و گفته را ها این

.زد بیرون بیمارستان

****

را نماشی در و شد پیاده پنجره، پائین نیمه تا ی شیشه به توجه بی و کرده پاک را ماشین

. فشرد را پارکینگ در و ماشین ریموت دوید، می آسانسور طرف به که همانطور و کوبید هم به

مثل اگر که بفهمد تا کرد اش حواله مشتی هم آخر در و داده فشار بار چند را آسانسور ی دکمه

می دهانش به محکمی مشت و ننشسته ساکت بقیه باشد، خراب دقیقه به دم و نکند کار آدم

لب زیر و دل در کرد، می طی سرعت نهایت با را ها آن که همانطور و دوید ها پله طرف به!! کوبند

خوب آخر!! باشند زنده هنوز شکمش توی فرزند و صبورا که داد می قسم ائمه تمام به را خدا هم

دنکش را خودش اضطراب از تا بیوفتد، صبورا دل به شور وقتی که دانست می شناخت؛ می را زنش

!بود نخواهد بردار دست

واحدشان در پشت کوبید، می نامیزان و محکم قلبش که حالی در و بریده نفس بالاخره

تکار و سوئیچ جز به اما بیابد را کلیدش دسته تا کرد فرو کاپشنش های جیب در دست. رسید

هایش جیب درون چیزی هیچ شود، می پیدا مردی هر جیب در که ها ریز خرده اینجور از و بانکی

و روانی فشار و خشم تمام یافت، خالی هم را ها آن وقتی و گشته هم را شلوارش های جیب! نبود

می لب زیر و فشرد می امان بی را زنگ. کرد خالی زنگ روی انگشتش فشردن با را هیجانش

:گفت

!صبورا کن باز د! کن باز -

Page 294: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 294

دید، می که را دخترکش ی خورده ترس و درشت نگاه بود؛ پدر حمید،. شد باز در بالاخره

دندان به اش بالائی لب! او کردن نگران بابت از گرفت می وجدان عذاب هم و شد می آرام هم

. زد زل حرکاتش و او به درشت های چشم همان با و رفته عقب گام دو طراوت. شد داخل و گرفته

توی آورد، درمی را هایش کفش و بست می را در که حال همان در و انداخت زیر به سر حمید

که پدر اما نبود مقصر که است درست کرد؛ می لعنت طراوت، نگران نگاه خاطر به را خودش دلش

!بود

زورکی لبخندی کشید، می دست دخترکش های مو روی که همانطور و داد فرو دهان آب

!:هستند خوشبخت قدر چه همه و است آرام چیز همه که بگوید مثلا تا نشاند لب به

!بابا؟ کو، مامان! جان طراوت سلام -

روی مصر، و درشت و مظلومانه و خیره شرک، ی گربه مظلوم نگاه همچون طراوت، نگاه

!:داد را پاسخش لبی زیر اما بود ثابت پدر صورت

اتاقه تو! سلام -

چیزی چه الآن که دانست می خوب و بود خانه این مرد. کشید اش چانه به دستی حمید

:بوسید را طراوتش سر و شد خم! است نیاز

Page 295: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 295

!کنی؟ درست قند آب لیوان یه میتونی! بابا؟ طراوت، -

او حتی! که نبود ساله دو/ یکی ی بچه اما بود درشت چشم و فسقلی و کوتاه قد طراوت،

:کرد زمزمه نگران!! بدهد مامانش به بد خبر یک است قرار بابایش که فهمید می هم

!بگی؟ مامانی به میخوای چی -

در او آیا که بفهمد تا زد زل دخترش صورت به عاجزانه و کشید عمیقی نفس حمید

سفید را رویش هم طراوت و! نه یا هست باهوش و تیز اندازه همان به هم ها نگاه حرف خواندن

املاک حمید لب ی گوشه محو لبخند! برداشت گام آشپزخانه طرف به حرف بی و زیر به سر و کرده

!شد می عاقل و بزرگ زیادی گاهی اش ساله هفت/ شش دخترک بود؛ ناخودآگاه

و بست پلک. ایستاد اتاق در پشت و کرد طی را پذیرایی عرض و پیمود را کوتاه راهروی

ثانیه دچن از بعد. زد در به ای تقه. بود قفل در اما. کشید پائین را دستگیره و کشیده عمیقی نفس

:شنید را صبورا آلود بغض و آرام صدای

!بود؟ بابات! هان؟ بود، اومده بود کی... میکنه درد سرم که گفتم! مامان طراوت، -

توی را خودش و کرده گریه کلی حتما صبورا که دانست می. پریدند بالا حمید های ابرو

برای تنها هم ها حرف این و نبیند را نگرانش صورت و سرخ چشمان طراوت تا نموده زندانی اتاق

:گفت و زد در به دیگر ای تقه پس! است در پشت شخص شناسایی

Page 296: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 296

!منم صبورا، -

صبورا، آلود پوف چشمان و نگران صورت و شده باز در خود و در قفل که نکشید ثانیه به

به سر و داد فرو دهان آب دید، که را او ی زده هول نگاه حمید! شدند نمایان حمید نگاه مقابل

که صبورا دست سپس. بیاندازد آشپزخانه به نگاهی شانه بالای از کرد سعی و چرخاند چپ

: بپرسد که نداشت جرأت صبورا. شد اتاق وارد آرام و گرفته دست در بود، گرفته را در چهارچوب

نگرانش و ملتمس نگاه با تنها. ترسید می شدت به حمید احتمالی های جواب از یعنی! شده؟ چی

!!داد می قرار آمپاس در بیشتر را بیچاره حمید و زده زل او به

:گرفت عمیقی دم حمید

!کردی؟ گریه نشستی! نباش؟ نگران نگفتم مگه -

این به بیشتر را او و بود زده زل حمید صورت به همانطور بگشاید، لب که این بی اما صبورا

با ماا! کنند می عمل هم به شبیه گرفتن اعتراف در شدت به دخترش و همسر که رساند می نتیجه

پس! نه را همسرش اما بگذارد جواب بی عاجزانه جوری یک را دخترش توانست می که تفاوت این

قرار او کمر حائل را دستش یک و کشیده آغوش در را او ای، احتمالی خطر هر از جلوگیری برای

:گرفت عمیقی دم دوباره و چسباند خود ی سینه به را سرش دیگرش دست با و داده

..صبورا کرده تصادف نصرت بابا... نصرت بابا -

Page 297: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 297

سالتما که نگاهی با و کرد بلند او ی سینه روی از را سرش! نزد ای ثانیه برای صبورا قلب

مشت در را کاپشنش ی گوشه. زد زل حمید به بشنود، پدرش بودن زنده از خبری تا کرد می

حمید! شد جاری اشکش تنها که بود بزرگ قدر آن بغضش اما پرسد تا کرد باز دهان و گرفت

:چسباند سینه به را او سر دوباره

..گفت دکتر -

:بست پلک و کشیده پوفی

کما تو رفته که گفت دکتر -

او زانوی زیر دست فورا. گشود پلک که کرد حس را تنش وارفتن و صبورا دست شدن شل

:زد فریاد بلند و خواباند تخت روی را او. نیوفتد تا کشید آغوشش در و برده

!بیار قندو آب طراوت -

****

Page 298: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 298

نمی و بود منگ و گیج. ماند ثابت سرش بالای سفید سقف روی نگاهش. کرد باز پلک

تکان بی و شده جلب دستگاهی منظم صدای به توجهش! است آباد خراب کدام در الآن دانست

رویش ای شکسته های خط که مانتوری روی نگاهش و چرخاند چپ به را چشمانش سرش، دادن

هب چرخاند چشم دوباره! تعجب حتی نه و درد نه نداشت؛ حسی هیچ. ماند ثابت کردند، می حرکت

که ددا تکانی را پایش و کرده اخم. ماند ثابت آویزانش و گرفته گچ پای روی نگاهش و پائین طرف

!بود جایش سر هنوز اما آمد بیرون گچ توی از

خوابیده تخت روی را خودش و چرخاند چپ طرف به سر. نشست تخت روی و برخاست

روی از سرعت به و شده گرد چشمانش!! بود وصل خودش به دستگاه و دم کلی که حالی در دید

بود خودش. کرد رصد بار چندین را سرش به تا پا از اش زده وحشت و حیران نگاه. برخاست تخت

حتی و نکرد حس چیزی اما خودش دست طرف به کرد دراز دست! کرد؟ می چه تخت آن روی اما

!نکرد هم برخورد جایی به دستش

. اینجاست چرا و کجاست دانست نمی اصلا و بود گنگ و گیج! دید می خواب داشت حتما

روی که اینی گفت می او به درون از حسی فقط! چیست نامش و کیست که آمد نمی یادش حتی

نگاهش و گذراند نظر از را رنگ سفید و سبز اتاق کل و چرخاند سر! است خودش خوابیده، تخت

راهرو یک پشتش که ای شیشه به و چرخید سپس. ماند ثابت اتاق توی های دستگاه و دم روی

:ببندد پلک که کرد وادارش و خورد زنگ گوشش در زنی ضعیف صدای ناگهان. زد زل بود، معلوم

نصرت... نصرت -

Page 299: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 299

صدای هم هنوز. شدند گرد چشمانش تعجب از دوباره. بود دیگر جایی در. کرد باز پلک

. زد زل رویش روبه تخت به و چرخید! سرش پشت از بار این اما شنید می را زن ضعیف ی زمزمه

هایش پلک اما گفت می "نصرت... نصرت" لب زیر مدام که دید سرم زیر را پریده رنگ زنی

نناگها. دوخت چشم زن صورت به بیشتری دقت با و برداشت جلو به گامی. بودند لرزان و بسته

:گفت بلند و شد زده ذهن در ای جرقه

!سوره -

دختر یک تصویر. گرفت شکل ذهنش در تصاویری! دید را او نه و شنید نه گویا زن اما

و گلدار چادر و دوخته قرآن آیات به را نگاهش انداخته، گل های گونه با که ساله چهارده جوان

را او و کشید می جیغ که زن یک تصویر هم بعد. بود پوشانده را چشمانش روی تا رنگ، سفید

تصاویر آن، از بعد و. بود حملش وضع وقت که فهمید شد می بزرگش شکم روی از و زد می صدا

قلبش. بود زندگیشان مختلف های سال و حالات در خانوم سوره ی چهره از پر شان همه که دیگر

:زد صدا نگران بار این. رفت پیش قدم چند و زد محکم

!..شدی؟ چی سوره! سوره؟ -

دیگر صدایی هم باز که بگیرد دست در را همسرش دست و برود پیش هم باز خواست

:ببندد پلک تا کرد وادارش

نصرتم بابا حمید،! حمید... نصرت بابا -

Page 300: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 300

ابتث دراور روی ای آینه روی نگاهش. نبود بیمارستان درون دیگر کرد، باز پلک که بار این

اما بود شده منعکس داشت، آغوش در را او که مرد یک و گریان زن یک تصویر درونش که ماند

جوان مرد و زن صورت به!! نبود بود، ایستاده آینه جلوی که نصرت آقا خود تصویر از خبری هیچ

.گرفتند شکل چشمش جلوی تصاویری و شد زده ذهنش در ای جرقه هم باز و کرد دقت

محکم کوچکش، انگشتان و بود سفید ی قنداقه توی که کوچک و سرخ نوزادی تصویر

از پر و شاد لبخندی با خرمایی مو دخترکی تصویر بعد. بودند شده حلقه او ی اشاره انگشت دور

یشرو روبه لب به لبخند جوانی که زیر به سر و سر به چادر نوجوانی دختر تصویر بعد! شیطنت

رد صبورا حضور خاطرات از بیشتر تصاویری همچنان و. گفت می اش زندگی و خودش از و نشسته

!شدنش بزرگ ذره ذره و نصرت آقا زندگی

:پرسید شک با و چرخیده سرعت به

!پسرم؟ حمید،! بابا؟! جان صبورا -

های حرف و ها گریه ولی گذاشت جلو قدمی! شنیدند نه و دیدند نه حمید، و صبورا اما

:کرد متوقفش صبورا

..صفا مثه لال زبونم اگه... اگه! چی؟ نیاد هوش به دیگه بابام اگه حمید! حمید -

Page 301: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 301

از صبورا منظور که بپرسد و بگذارد پیش قدمی خواست و شدند گرد نصرت آقا چشمان

جلوی صفا خاطرات و نام بلافاصله و کرد حس قلبش در سوزشی که بود چه ها حرف این

:گفت گوشش کنار و بوسید را همسرش سر حمید. آمدند چشمانش

!خانومم باش آروم! جان صبورا نکنه خدا! باش آروم -

:گفت بغض پر و ملتمس و زد چنگ را او پیراهن ی یقه صبورا

... میخوام! بیمارستان ببر منو خدا رو تو! خدا رو تو! بیمارستان ببر منو حمید! حمید -

!حمید بیمارستان ببر منو خدا رو تو... ببینم بابامو میخوام

:برد فرو او های مو در دست حمید

!کنی؟ کار چی که بیمارستان بری! جان صبورا نمیشه -

:کشید لرزانی نفس و شدند نزدیک هم به صبورا های ابرو

ببینمش میخوام... ببینم بابامو میخوام... میخوام -

Page 302: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 302

:کشید همسرش خیس های گونه روی را انگشتانش نوک حمید

!میذارم؟ من مگه بذارن، اونا اصلا! ببینیش؟ بری میذارن مگه -

مشک ی دهانه توی و بوده بزرگ زیادی گویا که اشکی قطره که کرد درشت چشم صبورا

!:چکید اش گونه روی بود، کرده گیره

..من... بابامه! حمــــید -

و نشاند پیشانی به اخم. کند سکوت تا گذاشت او لب روی را اش اشاره انگشت حمید

!:بنشاند کرسی به را حرفش جذبه با تا گرفت خود به ای جدی ی قیافه

بیمارستان بری حال این با نداری حق تو ولی... داری دوستش میدونم... باباته میدونم -

نمیدم اجازه من...

که را حمید ی جذبه بود، آمده بیرون خاطراتش مرور و صفا هوای و حال از که نصرت آقا

غیر کمی و بزند جان داماد ی شانه به دستی و برود خواست! پریدند بالا هایش ابرو جفت دید

توی خودش آمد یادش یکهو که کند منع او با دیدار از را دخترش تا ندارد حق که بگوید دوستانه

شخصیتی چندگانگی دچار بیچاره و شدند گرد هایش چشم دوباره هم بعد و!! است بیمارستان

!!جاست؟ آن چرا پس جاست، این اگر و!! جاست؟ این چرا پس جاست، آن اگر که شد

Page 303: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 303

ار کوه دل که مظلومانه شدت به لحنی و نگاه با و زده چنگ را حمید پیراهن ی یقه صبورا

!:گفت کرد، می اقیانوس هم

!حمیـــــد؟... نکنم زاری گریه میدم قول! خدا رو تو حمیـــــد -

چیز همه ای لحظه برای ویج و گیج نصرت آقا که بود ساز کار قدری به صبورا لحن و نگاه

:گفت حمید به خطاب آرام صدایی با و رفت غنج و لرزید دلش و برد یاد از را

دادم دخترمو... بدتری منم از که تو! بیمارستان؟ بره میخواد دلش نمیبینی مگه خب -

!کی دست

به دلسوزی رنگ حمید کلام و نگاه! شنیدند نه و دیده نه صبورا، و حمید قاعدتا خب اما

:چسباند سینه به را همسرش سر دوباره و گرفته خود

من انگار میگی جوری یه چرا! دارم؟ دشمنی تو با مگه من! من خانوم! جانم صبورا -

!..اینجا؟ کردم زندونیت

را رویش گویان، "الله الا اله لا" هم نصرت آقا و بوسید را سرش و کرد نوازش را او پشت

!:گرداند دیگر طرفی به

Page 304: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 304

گریه سره یه داری ساعته یه که هست حواست اصلا... خودته خاطر به نه، میگم من -

بعد شدی، که بهتر شدی، که آروم! هست؟ شکمت توی کوچولوی به حواست اصلا! میکنی؟

صرتون بابا بخواه خدا از! بخون نماز! کن دعا بشین کردن، گریه جای به الان... بیمارستان میبرمت

صنم و مامان که اومدم هولکی هول قدر اون... نمیگیری آروم که تو... برم باید منم! برگردونه زود

!..صبورا اینجا بمون تو... رفت یادم رو صبا و

:داد فاصله خود از کمی را او و گرفته را صبورا های شانه

!کن دعا فقط و بگیر آروم! باشه؟ اینجا، میارم رو ها بچه و مامان میرم من خونه، بمون تو -

اونم بتونی تا باشی آروم باید... بزرگشی دختر تو... شد بد حالش کلی بودم که جا اون مامان

!خانومم؟ میفهمی... کنی آروم

محوی لبخند حمید. انداخت زیر به سر و داد تکان سر کودکان همچون برچیده، لب صبورا

:برد بالا کمی را صدایش و بوسید را او پیشانی و زد

!..بیار آب لیوان یه! بابا طراوت، -

:کرد زمزمه و کرده صبورا به رو بعد

Page 305: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 305

ترسید کلی دخترم -

خودش به دلش توی! کرد فراموش را دخترش که بود پدرش فکر قدر آن. گزید لب صبورا

داخل دست به لیوان طراوت و شده باز اتاق در لحظه، چند از بعد. فرستاد لعنت کردنش مادری و

کردنش گریه از نشان چشمانش، پای سرخی و خیسی و بارید می نگرانی دخترک صورت از. شد

دخترش سر به دستی حمید. گرفت صبورا جلوی را آب لیوان و رفته پیش حرفی هیچ بی. داشت

آقا. نشاند پایش روی را او و گرفته او دست از را لیوان آرام صبورا و بوسید را اش گونه و کشید

کردن بغل برای رفت غنج دلش و ماند کوچولویش نوه صورت ی خیره لحظه چند برای هم نصرت

بستن پلک به وادار را او و پیچید گوشش در دیگر صدایی هم باز اما! آغوشش در او فشردن و

!:کرد

داداشم... نصرت داداش -

به رویش حالی در یافت سفید راهرویی درون را خود کرد، باز پلک نصرت آقا که بار این

!:آمد می زنی آشنای ی ناله صدای سرش پشت از و بود دیوار

!داداشم؟ خان اومده سرت بلایی چه... نصرتم داداش... داداشم -

شده ثابت عصمت، گریان و سرخ و تپل صورت روی مستقیم نگاهش و چرخید نصرت آقا

یک او که گویی!! شد پخش او چشمان جلوی نصرت، آقا زندگی در عصمت خاطرات فیلم بار این و

هر دیدن با و بوده اسنادش بازیابی و گردگیری مشغول حالا که داشت سری فوق مغزی آرشیو

کودکی، در برچیده لب و حرف پر دختر یک عصمت، از! داد می نشان وار فیلم را او خاطرات کس،

Page 306: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 306

با که مادر یک و عقد ی سفره پای در کرده عرق دست کف و اضطراب پر و زیر به سر نوجوان یک

!آمد خاطرش در شود، برگزار نحو بهترین به دخترش عروسی تا دارد حضور جا همه زیاد انرژی

می اشک و کوبید می پایش ران و سینه به گاهی. کرد می قراری بی همچنان عصمت

آغوش در هوس یکهو نصرت، آقا قلب. گفت می هایی چیز لب زیر و آرام آرام هم گاهی و ریخت

به او ریای بی عشق از نشان اش قراری بی و عصمت های اشک. کرد را خواهرش تنها کشیدن

که بود کرده ثابت او به تجربه آخر بود؛ خیره خواهرش به حسرت با نصرت آقا و داشت برادرش

او ی مردانه غرور برای قدر چه این و! کند نمی نگاهش حتی یا و شنود نمی کسی بزند، حرفی هر

!بود سخت

کردن آرام برای کسی چرا یا و نیست راهرو آن در کسی چرا که ببیند تا چرخاند چشم

خواست فورا! دید اش میلیمتری یک در درست را طینت مضطرب ی قیافه که آید نمی خواهرکش

باص و رفت خواهرشان روی روبه و گذشت بیخیال طینت، یکهو که شد چه نفهمید اما بکشد عقب

دبزن فریاد خواست و آمد جوش به نصرت آقا خون! حد؟ این تا شدن گرفته نادیده! دنبالش به هم

!نشست دلش در عظیم غمی و شده درشت چشمانش ناگهان. است فایده بی آمد یادش که

:انداخت خواهرش حزین صورت به نگاهی طینت

!بیارم؟ آب واست! آبجی؟ خوبی! سلام -

شدت از که صدایی با و داده را برادرش سلام پاسخ لبی زیر و انداخت بالا چانه عصمت

:گفت صبا به رو بود، شده کلفت و دورگه بغض،

Page 307: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 307

!..کجان؟ صبورا و صنم پس -

:گفت ناله با داد، می تاب طرفین به را خودش که حالی در

!کجان؟! داداشمو؟ ببینن کجان! کجاست؟ سوره پس -

تنداش خبر و خانوم سوره پیش ها بچه سراغ بود رفته طینت که بود رسیده وقتی عصمت

ویژه های مراقبت در پشت وقتی فقط است؛ بد خانوم سوره حال و هستند بیمارستان در همه که

شتپ صبا! کجاست او ببیند تا گرفت تماس طینت با اش زاری و گریه کردن آغاز از پیش رسید،

:کشید اش بینی زیر را دستش

پیشش موند صنمم... بستریه پائین همین بخش، تو الانم... رفت حال از مامان -

روی حال بی را خانوم سوره اول همان که آمد یادش شنید، که را این غمگین، نصرت آقا

نادیده برایش دیگر. برداشت گام ها پله طرف به هراسان و سوخت ناسورش قلب. بود دیده تخت

حال از را او بود، حال بد اش زندگی همراز و رفیق خانوم، سوره اینکه! نبود مهم شدن گرفته

هب باد حتی که نبود حاضر وقت هیچ اما بود شده اخلاق بد نصرت آقا! کرد می خبر بی هم خودش

نسبت را حس این که آمد می یادش داشت انگار و!! بیاندازد عطسه به را او و خورده خانوم سوره

!دارد اش زندگی در ها خیلی به

Page 308: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 308

پرستار کلی که نبود هم حواسش اصلا و دوید می پائین را ها پله داشت هراسان همینطور

آلود بغض صدای چون شد بستن پلک و ایستادن به وادار ناگهان که شوند می رد دلش از آدم و

:بود پیچیده گوشش در صبورا

!برگردون بهم نصرتمو بابا خدایا... نصرت بابا -

شد نگران و کلافه دید، صبورا اتاق درون را خودش دوباره وقتی و گشود پلک نصرت آقا

کلافه!! گرفت دردش دراور نه و خورد جایی به پایش نه اما کرد دراور ی حواله لگدی که قدری به

،کرد باز پلک وقتی اما دربیاورد سر بیمارستان از دوباره شاید تا بست پلک و کشید پوفی

.افتادند هایش شانه و وارفت ناامیدانه

..نمیشم ناراحت هاش کنایه از وقت هیچ دیگه... دیگه منم برگردون، نصرتمو بابا! خدایا -

پای سر به چادر که صبورایی به را نگاهش و چرخید آرام خورد، نصرت آقا گوش به اینکه

برداشت گام آرام آرام. لرزید دخترش آلود پوف های چشم دیدن از دلش. داد بود، نشسته سجاده

ای سرفه و کشید هایش پلک زیر دستی صبورا. نشست زمین روی صبورا ی سجاده روی روبه و

:شود صاف صدایش تا کرد

اراحتن بگیره ایراد حمید به توجهام به یا شدنم دبیر به اینکه از دیگه برگرده، بابام اگه -

مثل و برگرده زودی بابام فقط میکنم، فقیر به صدقه و عاشورا زیارت شب چهل نذر... نمیشم

..صفا

Page 309: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 309

آقا قلب. شدند روان هایش اشک دوباره و ترکید بغضش رسید، که حرفش اینجای به

اهمیتی اصلا دیگر شدنش گرفته نادیده و ریخت می اشک داشت دخترش. شد داغ نصرت

هب صبورا لرزان های نفس! نکند گریه صبورایش که بود این بود، مهم که چیزی تنها حالا. نداشت

سمت به را دستانش پس. بشنود را صدایش تا ندارد را کسی خدا جز که کرد حس. زد آتش دلش

:نالید دردمند و گرفت آسمان

کنایه بهش دیگه... دیگه! کن آرومش! شه آروم تا بنداز خوب م بچه دل به خودت! خدا -

!خودت کن آروم مو بچه فقط... فقط... نمیزنم

****

می هذیان لب زیر که بود خانوم سوره فقط و بودند خودشان لاک توی و سکوت در همه

یضف به برای را شدیدش میل تا کرد می سعی و بود نشسته فرمان پشت سکوت در حمید. گفت

از دست هم وجدان عذاب البته و! کند کنترل دار، مادر و پدر فحش چند با ترافیک رساندن

می گوشش توی مدام سپید باطن و لباس آن با راستش، دوش ی فرشته! داشت برنمی سرش

هک نالید می جواب در هم بدبختش عقل البته و گذاشت می تنها طور آن را صبورا نباید که خواند

بیمارستان از را ها آن و رفته ها بچه و خانوم سوره سراغ به خواست می کسی چه او، جز به پس

روی دیگرش دست انگشت با و برد فرو هایش مو در محکم را دستش و کرده پوفی! کند؟ دور

به حرکت خیال یکیشان شاید تا بود رویش پیش های ماشین عقب به نگاهش. گرفت ضرب فرمان

!!شد خارج شد می بال با تنها ترافیک این توی از اما بزند سرش

Page 310: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 310

دیگر اما! دیدش نمی کسی که حالی در بود نشسته دمغ باقری آقای هم حمید دست کنار

که طینت و عصمت و خانوم سوره و صبورا حال دیدن. خورد برنمی غرورش به نشدن دیده این

سخت را او زد، می بال بال بیمارستان های راهرو و ها پله بین کنده دم و پر و سر خروس عینهو

او به مدام درونی ی زمزمه یک! بود انداخته زدن ریپ به را ناسورش قلب و برده فرو فکر در

آمدن هوش به برای و بترسد اش خانواده ی دوباره دیدار از شدن محروم از که کرد می یادآوری

کرده سپری دخترش ی خانه و بیمارستان در که ساعتی سه/ دو همین در آخر!! کند نذر خودش

روحش و کما در جسمش ایرانی، ماورائی های فیلم عینهو که بود رسیده یقین این به کاملا بود،

!!!بود مانده معطل ول

از و شدن دور و مرگ از کوپالش و یال همه آن با نصرت آقا که کرد می را فکرش کسی چه

های چیز یک داشت و شده باز چشمانش تازه انگار! کند؟ خوف اش خانواده اعضای دادن دست

داشته برش و دور مدید های مدت برای را هایی نعمت یک انسان وقتی تا اصولا. دید می جدیدی

که بود باقری آقای حال حکایت این و برد می یاد از را اهمیتشان و کند می عادت ها آن به باشد،

را دلش و رفتند می رژه چشمش جلوی همگی بود، کوتاه دستش که حالا اش زندگی های نعمت

!!کردند می کجی دهن هایش بدعنقی به و سوزاندند می

سوره به جلو، صندلی دو بین از و چرخاند را سرش و کشید جان عمق از آهی نصرت آقا

از هک اندکی نور. دوخت چشم بودند، بسته لرزانش های پلک و نشسته دخترانش بین که خانوم

به را نصرت آقا و نمود می نزار و زرد را اش چهره تابید، می او صورت به خیابان برق چراغ لامپ

گلگونش صورت از رنگ و شده بد خانوم سوره حال قدر چه روزه یک که انداخت می فکر این

:کرد زمزمه آرام. بود رفته

!سوره؟ -

Page 311: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 311

و نشست جایش سر صاف و کشید دیگر آهی پس نداشت، گرفتن پاسخ و شنیدن انتظار

ضعیفی ی ناله بار این اما. زد زل ها ماشین سیل جلوی به رو و وار حلزون حرکت به حمید مثل

:بچرخاند سر سرعت با و ها گرفته برق عینهو که شد باعث

!نصرت -

:گفت مهربان و شوق از پر! بود؟ شنیده را صدایش خانوم سوره یعنی

!جانم؟ -

:لیدنا بغض با و بستشان دوباره اما کرد باز را هایش پلک لای ثانیه چند برای خانوم سوره

!نصرت! نرو -

:انداخت نگاهی خانوم سوره ی چهره و عقب کابین به ماشین جلوی ی آینه درون از حمید

Page 312: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 312

!میگه؟ هذیون داره مامان -

پاسخ آرام و رمق بی بود، چسبانده ماشین ی پنجره ی شیشه به را اش شقیقه که صبا

:داد

!هـــوم -

پشتی از را مادرش سر. شد مایل چپ به و فرستاد بالا را عینکش انگشتش نوک با صنم

لب زیر هم باز خانوم سوره. چسباند او سر به را اش گونه و داد انتقال خودش ی شانه به صندلی

نمی کسی!! بود کرده تاب بی را کوتاه جا همه از دستش ی بیچاره پیرمرد و زده صدا را نصرت آقا

کاری یک خدا تا کرد می دعا بیچارگی نهایت با و دلش توی و جوید می سیبیل مدام اما دیدش

!اوست دست در امور ی همه گشایش کلید قطعا که چرا بکند؛

و بست پلک حرص با کردن، لرزیدن به شروع جیبش در بار هزارمین برای که صنم گوشی

ود،ب خانوم سوره سمت به که پهلویی روی و چادرش زیر را دستش تکان، کمترین با تا کرد سعی

جوابش در تنها نخوانده، و خوانده را پیام هم بعد! بکشد بیرون پلیورش جیب از را گوشی و برده

:کرد تایپ

"بنیامین آقا میزنیم حرف بعدا"

!برگرداند جایش سر را گوشی قبل، زحمت همان با دوباره و کرد ارسالش و

Page 313: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 313

صبورا برای دلش و مانست می را آتش روی اسپند که حمید و شده روان دیگر ترافیک

زیر را خانوم سوره و برگشته عقب به قدر آن هم نصرت آقا. فشرد گاز روی را پایش زد، می شور

!!گرفت خواهد گردن آرتروز جسمش حتما بیاید هوش به هم اگر بود مطمئن که بود گرفته نظر

سعی. نداشت هم را خودش به دادن تکان قصد و چسبانده شیشه به را اش شقیقه همچنان صبا

نگاه گذشتند، می چشمش جلوی از سرعت به که ها مغازه و ها ماشین و ها آپارتمان به تا کرد می

!بست می را پلکش و ماشین حرکت سرعت از گرفت می گیجه سر اما کند

و کشید شیشه به را انگشتش نوک صبا که چکید پنجره ی شیشه روی باران قطره چند

:کرد جانش خدا با دل و درد به شروع لبی زیر

بی من ولی... شدم دختر اشتباهی و احساسم بی که میگن من به همه! خدا؟ میدونی -

..گرام درون و بیخیال فقط نیستم، احساس

:برساند ابری و تاریک آسمان به پنجره از را نگاهش تا کرد سعی و کرده غنچه را لبش

کلا! چنو! بوده؟ دستشوئی سلیقه تقسیم ی موقه بابام که بودم گفته یادته! خدا میگم -

!..باشه؟ کن، فراموشش

:کشید ماشین ی پنجره ی لبه به را انگشتش نوک و کشیده آه

Page 314: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 314

!نمیکنه فرقی نه یا بوده دستشوئی حالا... میخواد خودمو بابای همون دلم من میدونی -

!..بیاد هوش به بذار

:گفت پریده بالا های ابرو با و کند نگاه آسمان به کرد سعی دوباره

و کما تو برم تا ماشین جلوی میندازم خودمو منم نیاد، هوش به بابام اگه! خدا ببین -

خب! هوم؟ بکشی، بیرون ماشین زیر از هممونو روح نمیخوای که تو! جدیه تهدید یه این... بمیرم

!..دیگه بده تنوعی یه

پشتی به محکم را سرش و کنده دل ماشین ی پنجره و شیشه از بالاخره و کشید پوفی

:بست پلک و کوبید صندلی

میشناسی که تو... کنم تحمل بتونم تا میگم پرت و چرت دارم نیست خوش حالم من -

رو قیهب ولی! بگیرا جدی بیادو هوش به بابام بذار گفتم که اون ینی! نـــــه! نگیر جدی لطفا منو

گفتم مزاح محض رو اونا! نه

را ها آن از کدام هر دل پاسخ داشت خدا شاید شد؛ بیشتر باران شدت و زد برقی و رعد

!داد می

****

Page 315: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 315

های قندیل هم صحنه در حاضر و علاف همیشه های کلاغ نوک روی حتی و بود سرد هوا

آسمان و بارید می عریضه نبودن خالی جهت صرفا هم باران نم نم!! بودند شده ایجاد یخ

ی زنده موجود هیچ خسته دل زیادی عاشق دو و کلاغ جز به پارک توی. بود غلیظ خاکستری

ها کلاغ برای مزاحمت جور یک پارک در بنیامین و صنم حضور واقع در و نداشت وجود دیگری

!!شد می محسوب

:بود روان اشکش و نشسته بنیامین به پشت و خودش مخصوص نیمکت روی صنم

..بیاد هوش به اگه... بابایی اگه... اگه -

:انداخت بنیامین ی کله پس به نگاهی و چرخاند چپ به سر

..اگه که... که گفتم خدا به نماز بعد دیشب... که دادم قول خدا به -

ها آن به خدا کاش ای که کردند آرزو دل در ها کلاغ شد، بلند که ـش"هیع هیع" صدای

را ها توانایی این از هیچکدام چون ولی داد می دادن چین منقار و کردن نازک چشم پشت توانایی

نمص ی گریه دید که بنیامین!! کردند ترک را قصه هندی ی صحنه و پرواز کنان قار قار نداشتند،

:فتگ نگرانی با و گذاشت نیمکت پشتی روی را آرنجش و شد مایل راست سمت به شده، بلندتر

Page 316: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 316

دادین قولی چه خدا به! مگه؟ شده چی! ازتون میکنم خواهش! باشین آروم! خانوم صنم -

!مگه؟

اش سینه به اش چانه که برد پائین قدر آن را سرش و کشید لرزانی و عمیق نفس صنم

!:شد بازی سرسره مشغول عینکش و چسبیده

نمیکنم اذیتش دیگه... دیگه اونوقت... بیاد هوش به نصرت بابا اگه که دادم قول -

در ضورح و بستن پلک به مجبور صنم، کلام میان "نصرت بابا" لفظ با هم باز که نصرت آقا

هب هایش اخم هم، به پشت های نیمکت روی در بنیامین و صنم دیدن با بود، شده جدید ای صحنه

هک بنیامین!! شوند عوض هم با ابرویش دو جای تا بود مانده کم که رفتند هم توی شدتی چنان

ای کننده دلگرم لحن با و کشید آسودگی سر از نفسی بود، نشده صنم منظور متوجه درست

:گفت

... نکنی اذیت باباتونو نباید که معلومه خب... خدا به دادین قول چی حالا گفتم! بابا ای -

!کنید دعا برید کردن گریه جای به! زودتر چه هر بیان هوش به نصرت آقا الله شاء إن که بعدم

نیازای و نذر و ها دعا اصلا... بخونه حاجت نماز میگم مامانم به هم و میکنم دعا خودم هم منم،

..من مامان

:پرید کلامش میان کند، خود منظور متوجه را او اینکه برای و بست پلک صنم

Page 317: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 317

... نیی نمیکنم اذیت دیگه بابامو گفتم خدا به من... من! ببینید بنیامین آقا نــــــه -

... یین این خب... میشه اذیت باشیم داشته ارتباط هم با تا دو ما وقتی من بابای خب... دیگه ینی

..که ینی

چند برای. ریخت اشک صدا بی و گزید لب صنم دلیل همین به بود سخت دادنش ادامه

و دش فاجعه عمق یافتن و او حرف تحلیل و تجزیه مشغول العملی عکس هیچ بی بنیامین لحظه

شحواس اصلا نشاند؛ لب به ای پیروزمندانه لبخند بود، آمده عقل سر دخترش اینکه از نصرت آقا

لحظه، چند از بعد! نبود شد می منفجر غصه از داشت که قرارش بی قلب و صنم ریختن اشک به

:تگف شده گشاد های چشم با و ایستاد صنم روی روبه و پرید جا از ها گرفته برق عینهو بنیامین

!کنین؟ فراموش منو میخواین ینی -

کوبیده حنجره دیوار و در به و بدبختی کلی با صدایش و داد تکان سر زحمت به صنم

!:آمد بالا شدن،

!مجبورم -

قلبش و کشید پر نصرت آقا لب از لبخند که بود غصه پر و مظلومانه حرفش این قدر آن

:گفت ناباورانه شطرنج، ی صفحه ی شده کیش شاه عینهو بنیامین! کرد آغاز را رفتن ویبره

..بکنین من با کارو این نمیتونین شما... شما ولی... ولی -

Page 318: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 318

:داد تکان طرفین به شدت به را سرش و گرفت هایش پهلو به را دستانش

من... هرگز! کنین؟ فراموش میخواین عشقو سال همه این ینی... هرگز شما! هرگز -

..من... نمیذارم

چشمان در و داشت نگه محکم را خودش توان تمام با اما بود سخت. برخاست صنم

:زد زل بنیامین

من... شه طوریش نکرده خدایی تا کنم اذیتش دیگه نمیخوام! مجبورم بابام خاطر به -

ندارم طاقتشو

:گفت غمگین و آرام! ریخت فرو دومینو قطعات همچون بنیامین قلب بند بند

..داشتم بابا منم اگه شاید -

رها نیمکت روی را خودش و برگشت جایش سر و کشید آهی. خورد را حرفش ی بقیه

کرد می حس قلبش عمق عمق از سوزشی. نشست نیمکت روی رمق بی و بست پلک صنم. کرد

نبنیامی ناتمام ی جمله. بود شده نامیزان حالش هم نصرت آقا! عشقشان و بنیامین حرف خاطر به

قلبش و کرد حس هایش شانه روی کوه سنگینی به باری یکهو! پرش توی بود زده بدجوری

Page 319: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 319

ی پیروزمندانه لبخند خجالت از و نشست دید، نمی را او که دخترش کنار نیمکت، روی. سوخت

ل،عق علت کدامین به دقیقا که بفهمد تا کرد سعی و انداخت زیر به سر پیشش، ی دقیقه چند

!بود؟ شده دو این جدایی باعث و ازدواج مانع

:شکست را سکوت بنیامین آلود بغض صدای

!دیدارمونه؟ آخرین این -

صدای با و بست پلک. شد نمی اما بگیرد را هایش اشک جلوی تا کرد می سعی صنم

:گفت اش شده تودماغی

که نمک دعا نمیتونم... نمیتونم! متأسفم من... من... برگردونه بهم نصرتمو بابا خدا اگه -

بخوام اینو نمیتونم... ببینیم همو بازم

دبو مطمئن گذاشت؛ قلبش روی را دستش نصرت آقا و بست پلک بنیامین و زد هق صنم

:گفت بغض با بنیامین دوباره!! است نشسته شرم عرق جسمش پیشانی روی که

!میشینین؟ کنارم لحظه چند! خانوم صنم -

Page 320: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 320

نیمکت روی و برخاست. برگرداند جایش سر هم را عینکش و کشید بالا را اش بینی صنم

تپش از و شد مایل راست به هم نصرت آقا. نشست بنیامین متری سانتی چند در و رفته پشتی

دستش. زد محوی لبخند و دوخت صنم به را نگاهش بنیامین. دوخت چشم بنیامین و صنم به سر

. ماند خیره او به هایش اشک پس از تنها صنم. گرفت را صنم چادر ی گوشه و برد پیش آرام را

!بوسید را سیاه ی پارچه و بست پلک. کرد نزدیک صورتش به آرام را او چادر ی گوشه بنیامین

مثلا ات کرد ای سرفه بنیامین. پریدند بالا نصرت آقا های ابرو و گزید لب و انداخت زیر به سر صنم

:کند پنهان توانست نمی را صدایش غم و بغض اما باشد کرده صاف را صدایش

تایی دو هامون ثانیه ی همه روزامون، ی همه دنیا، ته تا و بگیرم دستتونو داشتم دوست -

..ولی بشه

:کشید آه

!..بیان هوش به سلامت و سالم نصرت آقا که میکنم دعا... نبود قسمتمون انگار اما -

:انداخت زیر به سر و گذاشت هایش زانو روی را هایش آرنج و نشست شده خیز نیم

نای! خانوم صنم بگیره چادرتونو ی گوشه نذارین... نذارین دادن شوهرتون باباتون اگه -

!بفهمه حسرتمو کسی نذارین... بود حسرتم ی همه بوسیدمش که

Page 321: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 321

ودب ای بوسه پاکترین و ترین عاشقانه این شاید. گرفت مشت در را چادرش ی گوشه صنم

. ودگش را کیفش زیپ و کشید هایش گونه به را دستش پشت! بود ندیده ها رمان در را نظیرش که

نیمکت روی را آن. بوسید آرام را جلدش روی و آورد بیرون را محبوبش چرمی جلد سررسید

:انداخت زیر به سر و گذاشت

خودمون پاک عشق از و بنویسم عاشقانه داستان و شم نویسنده داشتم دوست همیشه -

..ولی بگم

:داد بالا را عینکش انگشتش نوک با و کشید لرزانی و عمیق نفس

..شاد ی عاشقانه ی قصه یه قهرمان بشیم تا... تا نبود قسمتون انگار اما -

:فشرد دست در را کیفش بند رفت، می عقب قدم به قدم که همانطور. برخاست

اولش ی صفحه تو... بودم من ش نویسنده که خوندین رمان یه اگه... روزی یه اگه -

شماست برای... برای... برای اون... دارم دوستش که کسی به تقدیم مینویسم

هب شروع و چرخید بیوفتد، بیرون اش سینه از قلبش که این از قبل فورا و گفت را این

ماند؛ نیمکت روی جا همان اما نصرت آقا. کرد هایشان نیمکت و بنیامین از شدن دور و دویدن

ی درجه به البته و آمد درمی هایش اشک داشت باشد، دیده تراژدی فیلم یک که گویی پیرمرد

دست آرام بنیامین!! دید می قصه بدمن و قهرمان ضد را خودش زیرا بود رسیده خودش از نفرت

Page 322: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 322

توی دیگر. کشید سررسید جلد روی صنم ی بوسه محل روی را اش اشاره انگشت. برد پیش

یچشمان با و گشود و گرفت را سررسید. کند رها را بغضش توانست می پس بود شده تنها پارک

:خواند را اولش ی صفحه سوخت، می اشک نیش از هایشان مردمک عمق که

"..آفرید پاک را عشق که خدایی نام به"

****

بین هم او! مجنون یا بشود لیلی که دوراهی بین ماند می آدم که شود می وقتی یک"

بود، سخت خیلی. بدهند ادامه وار لیلی توانند می هم ها مرد گاهی خب، اما بود مرد. بود دوراهی

ون،مجن مانند یا و نیست او با دلش که بگیرد را زنی دست ابد تا که کند انتخاب اینکه! خیلی

.بماند باقی مجرد باشد، داشته کمال و تمام را او تواند نمی دیگر که عشقی یاد به همیشه

قاموس به عمل این و واژه این وفت هیچ کاش اصلا. کرد می لعنت را اجبار مدام دلش توی

اب قصه دخترک دل که دانستند می! بودند زرنگ زیادی رقیبش ی خانواده! شد نمی اضافه آدمیت

او احال و. دهد تن مردم حرف اجبار به که بودند کرده وادار را او پراکنی شایعه با و نیست پسرشان

سر بروند و بگیرد را دیگر زنی دست برود هم او! لیلی؟ یا بماند مجنون اینکه انتخاب و بود مانده

.دلش و بماند یا و زندگیشان و خانه

آسمان سقف به را دنیا داشت دوست. داد بیرون اش سوخته جان عمق از عمیق نفسی

چیزی. کند خود مال را دختر آن شده طور هر داشت دوست. کند پاره و تکه را ها اجبار و بدوزد

بردن بین از مثل راهی. هست دادن ادامه برای هم سومی راه اصلا که زد می فریاد وجودش در

Page 323: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 323

تهریخ سرش ی کاسه در داشتند سپید شاید و سیاه شاید افکاری! بود عشقش خواهان که پسری

را اجبار شاید! جانی؟ یا لیلی مجنون،! باشد؟ چه بالاخره اینکه انتخاب و بود مانده او و. شدند می

!بگمارد بازی به خودش نفع به توانست می هم

"!..بود خوب زیادی همیشه اینکه آن و داشت بد ویژگی یک او اما. توانست می! آری

. چرخاند راست به سر و گرفت صنم دستخط از نگاه کنارش، در شخصی حضور حس با

:داد می غصه و غم بوی لبخندش

!باشه قبول -

:داد تکیه مبل پشتی به خانوم راحله

!..الله شاء إن حق قبول! باشی سلامت -

:زد اشاره او دست در سررسید به ابرو با

!نوشته؟ چی توش حالا -

Page 324: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 324

یم ور شعله را زیرشان آتش که بود خاکستر مشتی روی باد فوت مثل بنیامین، عمیق آه

!:پسرش روز و حال از کشید شعله خانوم راحله قلب در آتشی کرد؛

داره وجود موانع سری یه خب ولی همن عاشق که جوون تا دو داستان... داستانه -

پسرش دست روی را دستش! نمود می آشنا خانوم راحله برای داستان این که هم قدر چه

:گفت مهربانانه و گذاشت

!مامان میشه درست -

:دوخت مادرش به را اش غمزده نگاه بنیامین

زندگیش از من کلا دیگه بیاد هوش به نصرت آقا وقتی گفت! مامان؟ دیگه طوری چه -

سخته ولی نشه یتیم من مثل کردم دعا! سخته مامان،... نشه اذیت باباش تا میشم پاک

ی خانه به را باقری آقای ی صحنه در همیشه روح بنیامین، کلام میان "نصرت آقا" هم باز

از که دردی و دید را پسرش خیس نگاه وقتی نشست خانوم راحله گلوی در بغضی! کشاند ها آن

کدام دیگر اینجا که بود تعجب در اول ی لحظه که نصرت آقا. کرد حس را بود کلامش در یتیمی

،مادرش و بنیامین دیدن با و کرده برانداز را خانه دور تا دور نگاهش با حسابی است، آبادی ناکجا

ودب نزدیک که شد بزرگ قدر آن خانوم راحله گلوی بغض! کجاست بار این که شد خبردار شستش

شل را اش روسری گره و کشید عمیقی نفس و گرفت رو فورا او اما شود سرازیر هایش چشم از تا

Page 325: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 325

خانوم راحله اینکه از قبل حرکت، این دیدن با بود، پسر و مادر به نگاهش که باقری آقای. کرد

!کرد پشت ها آن به و چرخید بردارد، سرش از کامل را روسری

قرار رویش روبه درست که آن روی ی شده تا جانماز و چادر و باز ی سجاده روی نگاهش

اإل اله لا" فرستاد، می بیرون آسودگی سر از را عمیقش نفس که همانطور و ماند ثابت داشتند،

:گفت سقف به رو و کرد بلند سر و گفت "الله

ای خونه تو بیام شم مجبور نذار دیگه داری خبر من دری به در از که تو د! شکر مصبتو -

!معذوریت؟ تو میذاریم چرا خب برم قربونت میبینی که تو نمیبینن، اینا! هست نامحرم که

به و نشست زمین روی همانجا. داد بیرون محکم را نفسش و کرده باد را هایش لپ هم بعد

روی را آرنجش و نموده جمع را دیگرش پای و کرد دراز را پایش یک. داد تکیه مبلی پشت

بغض صدای هایش گوش و بود خیره رویش روبه ی سجاده و پائین به نگاهش. گذاشت زانویش

:شنیدند می را خانوم راحله آلود

برای نخواستی بد ت، شکسته دل وجود با که کردی خوب! مادر کردی خوب! بگم؟ چی -

داره هواتونو خودش... س شکسته دلای خدای خدا،! باشه خدا به امیدت بازم ولی... باقری آقای

می حرکت سررسید جلد روی صنم ی بوسه جای رو مدام شستش انگشت که بنیامین

:زد محوی و دردناک لبخند کرد،

Page 326: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 326

این دیگه خب... خب باشه داشته هوامونو میخواست اگه! مامان؟ طوری چه دیگه -

ااصل... که نمیذاشت راهمون سر رو جدایی مدت همه این بعد دیگه... که نمیاورد پیش سرنوشتو

!منو؟ بدبخت دل صدای میشنوه خدا اصلا...

:زد پسرش پای ران به ای ضربه و گزید لب خانوم راحله

... نوهمیش خدا که میدونی ینی پس! کردی؟ دعا نمیگی مگه! بنیامین اینو نگو! اینو نگو -

ای ساعت دو من ریختن، خاک روش و گذاشتن قبر توی باباتو وقتی! برم قربونت! جان بنیامین

میخواستن و میگرفتن بغلمو زیر چی هر... بودم نشسته مبهوت و مات سرش بالا فقط بیشتر

نمیخواستم و سرد خاک همون به بودم چسبیده مادر، به چسبیده ی بچه یه عین من کنن، بلندم

هک نکردم نذر صلوات همیشه مثه من مگه خدایا! بود؟ بختی چه این خدایا میگفتم هی... پاشم

!..آوردن؟ برام ش کرده چپ کامیون بین از شدشو له ی جنازه چرا پس! برگرده؟ و بره سالم

اشک که بنیامین. گرفت راه اش گونه روی و نبود خودش دست دیگر خانوم راحله اشک

آقا. زد بوسه او های مو روی و گرفت آغوش در را او سر و شد مایل سمتش به دید، را او های

ناسورش قلب و نشسته همانطور فقط هم بیچاره نصرت

شفرزندان و رفته بنیامین پدر مثل هم او اگر که کرد می فکر خودش با و شد می پاره تکه

جواب دنیا آن خواست می طور چه اصلا و آمد می بقیه سر بلایی چه و شد می چه شدند، می یتیم

از را او و شد بلند گریان خانوم راحله صدای دوباره! بدهد؟ را صنم و بنیامین ی شکسته دل

:کشید بیرون افکارش

Page 327: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 327

و شدن بیوه و یتیم ی بچه یه و من! بنیامین شدم تموم دیگه میکردم فکر موقع اون -

بعضی نگاه از... انتظارمه در چی میدونستم... بودم دیده زیاد بیوه زن... بعدش اتفاق تا هزار

هیچکدوم پس از میکردم فکر... بچه تنهایی کردن بزرگ و زندگی سختی و مردم حرف تا نامردا

همون چیزو، همه کنه درست میخواد جوری چه میگی تو که خدایی همون ولی... ولی برنمیام

و علاف... محجوبه و راه به سر... شده آقا... شده بزرگ پسرم الان... گرفت دستمو همیشه خدا

ور خدا میشکست، همیشه از بیشتر دلم که هایی موقه همون! مادر بنیامین،... نیست عرضه بی

ودتمخ بودن به باید کنی شک اگه که هیچوقت نکن شک شنیدنش و بودن به... میدیدم نزدیکتر

... میگم همیشه... میگم هنوزم... کردم بزرگ اون کمک و امید به فقط رو تو من چون کنی شک

..داشت امید بهش باید هام دقیقه بدترین تو اما کرد دخالت نمیشه خدا کار تو

لب به محوی لبخند و کرد بلند پسرش ی سینه روی از را سرش. گرفت عمیقی نفس

:گذاشت او ی گونه روی دست و نشاند

منمیبین شده تموم رو تا دو شما کار هنوز من! باشه خدا دست به فقط نگاهت! بنیامینم -

که ینی این... این همدیگه کفو صنم و تو! بنیامین ببین... دارم ایمان خدا فرج به هنوز من...

و عاشقین وقتی نشد، و کردین سعی خودتون وقتی... خدا خود دست سپرد باید کارتونو دیگه

... رو چی همه میکنه درست خودش بخواد اگه... باشه خدا به امیدتون فقط باید دیگه کفو، هم

... میده پاداش بهتون صبرتون خاطر به بعدش حتما... که نیست طوری خب نشد، درست اگرم

... دنیا اون نشد، دنیا این حالا... میزنه رقم براتون رو بهتری سرنوشت دیگه جای خودش حتما

!بنیامینم نکن شک خدا به هیچوقت

Page 328: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 328

به و کرد می تحمل قابل را آن اما کرد نمی کم را بنیامین ی شکسته دل غم ها حرف این

نشست لبش روی لبخند! دارد هست، چه هر از محکمتر و بزرگتر پناهی و پشت که فهماند می او

:گفت مهربانانه و بوسید را خانوم راحله دست و ها پلک و

!میمردم؟ میرفتم باید نداشتم، رو تو اگه میدونی -

!:نکند ها غلط از دیگر او تا رفت غره چشم و کرد اخم خانوم راحله

!اینو نگو! بچه جونت از دور -

به توجه بی و کشید آغوش در محکم را او و کرد حلقه مادرش ی شانه دور دست بنیامین

:کرد باران بوسه را هایش گونه و سر ،"!بچه نکن" گفت می داشت همیشه مثل که اعتراضش

.. . کمه بهشتم برات تو... تو... خوبی خیلی تو... تو... تو! مامان بگم طوری چه نمیدونم -

!برم قربونت

قرار بی چسباند؛ پسرش قلب به را گوشش و گفت ای"نکنه خدا" لب زیر خانوم راحله

می آتش بیشتر خودش و برپاست درونش آتشی چه که دانست می خانوم راحله و تپید می

و ایثار و محبت و عشق میزان گنجد، نمی کلمات وصف در که چیزی! آخر بود مادر! گرفت

یجای همان بود، گرفته قرار خانوم راحله های یادآوری تأثیر تحت که بیچاره نصرت آقا و! تلاشش

:گفت عاجزانه و کرد بلند آسمان سمت به دست بود نشسته که

Page 329: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 329

میخواستی خو! بیام هوش به بذار شده که تام دو این ی قضیه سر میگم... میگم خدا -

! کرش مصبتو بابا... دیگه فهمیدم نعمتو، همه این نمیبینم که بدبختم قد چه که بفهمونی بهم

!خبره؟ چه برم و دور بفهمم تا میشد کوتاه جا همه از دستم باید حتمی

وقتی! نصرت بگو خودت! میشد؟ نباید: داد پاسخ سفیهانه اندر عاقل درونش در صدایی و

!میرفت؟ گوشت تو حرف مگه بودی سلامت و صحیح

و انداخت زیر به سر!! زد می حرف خانوم سوره به شبیه خیلی نصرت، آقا درونی صدای

:گفت

،زمین خوردم ملاج با و کرد م حواله مشتی گردنی پس یه خدا که حالا ولی... نمیرفت نه -

این هتاز! میشه خالی پام زیر که صراط پل سر سنگین، بار این با که بمیرم خو د! نیس؟ بس ینی

خب... بیاد سرش به چی نی معلوم صبورام شیکم تو ی بچه اون تازه... نمیرسن هم به جوونام

!خدا دیگه بیام هوش به بذار دیگه جونم، نوش خوردم، رو گردنیه پس که حالا

که نداشت انتظار اصلا و شده گرد چشمانش تعجب از که نصرت آقا درونی صدای بار این

ات کرد باز دهان کند، اعتراف اشتباهش به و بگذارد پا زیر را غرورش و کرده ای ناپرهیزی چنین او

پلک باقری آقای که شد باعث گریانی و ضعیف گفتن "نصرت بابا" صدای بار این که بدهد جوابی

!!ببندد

Page 330: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 330

تاقا این. بود زده تکیه تخت به بار این اما قبلی حالت همان در گشود، که پلک نصرت آقا

:بود هایش دختر اتاق اینجا. شناخت می را

بنیامین آقا -

آن صاحب که بفهمد توانست نصرت آقا دفعه این که گریان و ضعیف صدای همان دوباره

و ودب کرده سر سیاه چادر خانه، های لباس با صنم. کشاند اتاق دیوار کنج به را نگاهش است، صنم

که دید را صنم دست و چرخاند حدقه در نگاه نصرت آقا. ریخت می اشک آرام و گرفته بغل زانو

هم آن صنم، پوشیدن سیاه چادر دلیل که شد متوجه دیگر و دارد مشت در را چادرش ی گوشه

:کرد بلند سر و کشید آه! چیست خانه کنج در

!کردم غلط بابا! میدی؟ نجاتم دری به در این از کردم غلط بگم! خدایا -

که چند هر کند تحمل را فرزندانش ی گریه و غم توانست نمی هم هنوز. بود پدر هم هنوز

هنوز او بود، که چه هر اما بود شده بسته چیز همه روی چشمش لجبازی، سر بر که بود ها مدت

و استقبال به هم نصرت آقا نگاه و شد باز اتاق در! بودند دلش های میوه هایش دختر و بود پدر هم

نزدیک را آب لیوان و گرفت جای خواهرش کنار در صبا! رفت دست، به آب لیوان صبای تعقیب

:برد صورتش

!نکن زاری و گریه انقدم! آبجی بخور -

Page 331: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 331

نصرت آقا قلب! کرد گریه قبل از شدیدتر و هق هق با او، خواهش برعکس دقیقا صنم و

اینکه از قبل و کشید ای خمیازه. شدند تار چشمانش و شد سست بدنش و تن اما کوبید محکم

بی و بست پلک. بود داده جای آغوشش در را صنم که دید را صبا بیوفتند، هم روی هایش پلک

.گذاشت قدم محض تاریکی به آینده، از خبر

****

...امروز همین

شنوایی های تار روی هم صبا لبی زیر های غرولند و گذارد می کتابخانه توی را کتاب صنم

!:کشند می آرشه اش

خونه بیاد شده فلان فلان یحیایی اون مزخرف کلاس بعد آدم! خدا رو تو کن نگا خدا ای -

هک رو خونه کن جور و جم بگن تازه هیچ، ندن دستش آب لیوان یه و نون تیکه یه بعد آبجیش، ی

شب و برسن خونه کارای به نکردن وقت و سونو برن و بیاد کار سر از جانشون شوهر که الاناس

..و زهرمار و کوفت و هستیم اینا بابا ی خونه

Page 332: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 332

جنبش حال در فکش یکسره که او به عمیق نگاهی و چرخاند می حدقه در چشم صنم

:گوید می شاکی و زند می کمر به دست و کرده رها را لباس کشوی در صبا. اندازد می است،

افزایش ی زمینه در فعال دامادامون هم و کوچیکه دختر شدیم هم... نداریم که شانسم -

..ماه چار سر... که بگذره سال یه نمیذارن! جمعیت

:برد می اش، گونه به دستش کف کوبیدن و درشت های چشم با صنم را حرفش ی ادامه

!صبا! سرم به خاک -

:کوبد می زمین به را پایش حرصی صبا

هی بری، دانشگاه ترم یه حداقل تو بگذره، سال یه میموندین... نمیگم که دروغ خب! اه -

!من دست رو بذارین دیگه ی زاده خواهر یه بعد و برین سفر تا چار

:اندازد می سقف به نگاهی و زده کمر به دست صنم

!شده خل کلا من آبجی این خدایا -

Page 333: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 333

:رود وامی زمین روی و برچیده لب صبا

من نوبت شده حالا... تمام و کردین شوهر که ها شما! نشه؟ خل آدم میذارین مگه خب -

..بهم بدن گیر خان بابا که

:کند می کج را اش لوچه و لب و چپ را چشمانش هم بعد

!رفته؟ سربازی خان بنی این مگه خب! اهه... نیست مرد نره سربازی تا مرد -

تواند نمی است، فهمیده را صبا بدعنقی دلیل که حالا و پریده بالا صنم های ابرو جفت

!:بگیرد را چشمانش ی گوشه تا لبش طرف دو شدن باز جلوی

که شما هوشیار آقا اون... مادر تکفل برای شده معاف بنیامین! آخه؟ داره ربطی چه -

چیزی بعدم... باشه ازدواج فکر بعد سربازی بره باید... خب میگه راست بابا... نداره معافیت

..خاطرش به میکنی خراب رو بقیه و خودت حال داری اینقدر که نیست

مهربانی با و گذارد می اش شانه روی دست و زند می زانو و رفته او روی روبه کمر به دست

:گوید می

Page 334: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 334

هب زور به رو تو یا بمونین خبر بی هم از نیست قرار... نیست چیزی که سال دو بعدشم، -

هک بنیامین و من از بیشتر دیگه... میشه تموم بذاری هم رو چشم... که بدن شوهر ای دیگه کس

لاقاخ بد انقدر... سال دو این میشه تموم! برم قربونت بکشین انتظار نباید رسیدن هم به برای

!..نباش

:دهد می ادامه لب به لبخند صنم و شود می بلند صبا نهاد از آه

!نه؟ یا کرده سربازی برا کاراشو حالا -

:اندازد می بالا چانه برچیده لب صبا

اقدام سربازی برا بعد کنیم عقد اول داشت دوست... فهمیده رو بابا نظر پریشب تازه -

سربازیش از بعد باشه چی همه گفت بابا اما باشه راحت خیالش تا کنه

:کشد می او ی شانه به دستی و گوید می ـی"هوم" صنم

!نترس... میشه درست -

Page 335: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 335

هول به را صبا زند، می در به که ای تقه بندش پشت و بنیامین ی مردانه ی سرفه صدای

بلند هم صنم و کشد می سر به و برداشته دراور روی از را اش روسری و برخاسته فورا. اندازد می

:کند می باز را اتاق در و شود می

!نباشی خسته! سلام -

تا دکش می گردن اتاق درون به باز نیمه در پشت از و نشانده لب به پهنی لبخند بنیامین

:ببیند را صبا

!خانوم صبا سلام! باشی سلامت! خانومم سلام -

:دهد می تکان سر صبا

!داداش سلام -

به ار نگاهش کند، می کنترلش زور به که لبخندی و پریده بالا های ابرو جفت با بنیامین

:دوزد می صنم

دلش جمعیت، افزایش ی زمینه در فعــــال داماد این! دیگه شو آماده! جان صنم -

چیه ش بچه بفهمه زودتر میخواد

Page 336: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 336

تنها دارش کنایه حرف با را صنم و صبا و کند می ترک سریعتر چه هر را صحنه هم بعد

صدایی با و داده فرو دهان آب و کند می شدن ذوب به شروع خجالت، از کم کم صبا! گذارد می

:گوید می آید، می بیرون حلقش ته از مانند جیر جیر که

!..خونه؟ اومده کی از -

و کوبد می سرش به محکم را دستش دو کف و کند می رها تخت روی را خودش هم بعد

:گیرد می خود به زاری حالت

ینی!! کنم؟ نگاه روش تو جوری چه دیگه من!!! شنیده شو همه شدم بدبخت واااای -

!!!منگلیت گل شانس این با صبا سرت فرق بر خــــــــاک

و دهد می تکان طرفین به سر نمانده، باقی خنده از انفجارش تا بیشتر ثانیه چند که صنم

کمر هب دست نشسته، ها مبل از یکی روی شده خیز نیم که بنیامین دیدن با. کند می ترک را اتاق

:کند می کج گردن و ایستد می رویش روبه. رود می طرفش به

!تو؟ اومدی کی -

:زند می نیشخند و انداخته بالا ابرو بنیامین

Page 337: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 337

!نکنم وجود اعلام گفتم جذابه، بحثتون دیدم... میشه ای دقیقه چند -

:نشیند می بازویش روی صنم آرام و کوچک مشت

!خدا به بدجنسی خیلی -

:اندازد می بالا ای شانه بنیامین

!..دیگه اینیم ما -

روی روبه درست صنم صورت بلندش، قد خاطر به که خیزد برمی و کشد می عمیقی نفس

!:گیرد می قرار او ی سینه

!جونم؟ نمیشی آماده -

:نشیند می صنم لب روی قشنگی لبخند

Page 338: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 338

بابا ی خونه میریم سر یه اونجا از! دیگه؟ بیاد ما با صبام فقط... میشم آماده الان چرا -

!اینا؟

او کوچک شکم روی را دیگرش دست و گذاشته او کمر گودی روی را دستش یک بنیامین

را کودکش حرکت شاید تا گذارد می خورد، می تکانی گاهی درونش قورباغه، عینهو جنینی که

می جستی افتخارش به و شناسد می را پدرش دست گویی هم، کوچک جنین البته و کند حس

!:زند

اوهوم -

:شود می عمیق لبخندش و دهد می بالا را عینکش اشاره، انگشت نوک با صنم

میگم، هی... دربیاد خوشحالی و هیجان از میخواد قلبم ها، میخوره که تکون تکون -

نداره فرقی من برای پسرش و دختر! حالا مثه باشه ووروجک و شیطون همیشه... باشه سالم

!چی؟ تو برای! بنیامین

:بوسد می را او پیشانی خنده با بنیامین

!باشه؟ چی بچه که اصلا داره فرقی چه... توأم عین منم -

Page 339: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 339

تربزرگ برابر ده را چشمانش که عینک های شیشه پس از و مظلومانه و کرده بلند سر صنم

:دوزد می چشم او به دهند، می نشان

..ینی... زودتر میخوای که گفتی... گفتی چرا پس... پس -

:کند می زمزمه او گوش زیر و زند می نیشخند بنیامین

گفتم خانوم صبا کردن اذیت برای اونو -

****

کوچک جنین یک از سفید و سیاه تصویری که است مانیتوری به بنیامین و صنم نگاه

ودش می شنیده واضح و بلند کوچکش قلب صدای. دید شود می را حرکاتش و بسته نقش درونش

بنیامین لب روی شاد ولی محو و حقیقی لبخندی. اندازد می محکم طپشی به را صنم قلب و

و هستند او های دست روی هم، روی صنم، سیاه چادر و اش ای قهوه کوتاه پالتوی. است نشسته

!کند می اثبات را فرزندش سلامت و حضور که سفیدیست و سیاه و مات تصویر به خیره او

را فکرش قطعا پیش سال. یابد می جریان هایش رگ درون و دود می پوستش زیر حسی

شپی سال اصلا!! باشد داشته او از هم فرزندی صنم، بر علاوه بعد، سال یک کمتر که کرد نمی هم

رسد چه افتد، نمی زمین به هم برگی نخواهد خدا تا اما دید می رفته دست از را عشقش لحظه هر

Page 340: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 340

چیز همه طور چه که نفهمیدند هم هنوز بنیامین و صنم البته و! برود دست از عشقی اینکه به

!!بود گرفته قرار تند دور روی نصرت، آقا آمدن هوش به از بعد از چیز همه که بس از شد، درست

:دهد می صنم شاد و مشتاق صورت به را نگاهش لب، به لبخند دکتر خانوم

!ها خوبه خیلی حالش کوچولوت -

می هایش مردمک وسط و اش بینی ی تیغه و نشاند می صنم گلوی به بغض حرف، این

که کودکش بودن سلامت بابت از و گریه زیر بزند های های جا، همان خواهد می دلش! سوزند

!!کند شکر را خدا شان، شده شروع تازه زندگی وسط چپاند را خودش یکهویی

و کند می مانیتور ی صفحه به زده زل و ایستاده صاف بنیامین به رو دکتر خانوم بار این

:گوید می

!باباش؟ چیه کوچولو این جنسیت گفتین اگه -

:زند می لبخند و نشیند می صنم نگاه در و شده جدا مانیتور از بنیامین نگاه

!عشقه -

Page 341: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 341

***

حیاط درون به پا دارد، دست در را شیرینی ی جعبه که خودش اول و اندازد می کلید صبا

بنیامین و شوند می حیاط داخل هم دست در دست صنم، و بنیامین هم بندش پشت. گذارد می

از نشان آیند، می خانه درون از که هایی صدا و سر و روشن های چراغ. بندد می آرام را در

در و اندازد می کلید و رود می بالا ها پله از صبا. دارند خانواده اعضای کل هوشیاری و بیداری

! نیست متوجهش کسی اما دهد می سلام آرام و آورد درمی را هایش کفش. گشاید می را ورودی

می پذیرایی درون به نگاهی و پریده بالا هایش ابرو جفت ماند، می جواب بی سلامش که وقتی

رد فیلم میخ هم را صبا آن، جادویی ی صفحه به جمع کل توجه و تلویزیون بلند صدای اما اندازد

،بینند می تلویزیون زل را بقیه و صبا و شوند می وارد که بنیامین و صنم! کند می پخش، حال

گویا اما بکنند حضورشان متوجه را بقیه سرفه با تا کند می سعی و انداخته هم به متعجبی نگاه

:گوید می بلند بنیامین آخر در! است جذابتر ها آن از فیلم،

!همگی به سلام -

درون خشمگین مردی شوند، می کشیده او طرف به چشم جفت شش/ پنج که همین و

:زند می فریاد فیلم

Page 342: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 342

!تو؟ هستی گوری کدوم هست معلوم هیچ! مردک مار زهر و سلام -

انیهث چند از بعد و پرند می بالا تلویزیونی گرم استقبال این از بنیامین های ابرو جفت

دست در دست که هم بیچاره صنم!! شود می بلند همه ی خنده جمع، خیرگی با همراه سکوت

اما نشود آشکار اش خنده تا آورد می فشار صورتش عضلات و ها لب به خیلی دارد، همسرش

یم را او دست کند، می را حسابی شدن سه یک، احساس که بنیامین. ماند می نتیجه بی تلاشش

:گوید می گوشش زیر و فشرد

!که نخند دیگه تو -

برای او تلاش بنیامین وقتی. دوزد می چشم او به خندان همانطور و کرده بلند سر صنم

بلند و نیاورده طاقت خودش بیند، می را اش خنده کردن تمام برای هایش لب داشتن نگه غنچه

درون از زحمت، به اما قدرت تمام با ای گریه صدای ناگهان ها، خنده این میان! خنده زیر زند می

تا دود می اتاق درون به فورا صبورا. کند می سکوت به وادار کم کم را همه و آید می اتاق

!شوند می احوالپرسی خطیر عملیات انجام مشغول آرام خیلی هم بقیه و کند آرام را دخترکش

و صبا فقط. شوند می گیر جا ها مبل روی همه ها، احوالپرسی اتمام و لحظه چند از بعد

ظرفی درون را صنم و بنیامین دار مناسبت های شیرینی تا روند می آشپزخانه به خانوم سوره

نتکابی درون از را بلورینی خوری شیرینی خانوم سوره. کنند همراه چای استکان چند با و بچیند

:ندز می تشر است، شیرینی ی جعبه روی نخ گره کردن باز مشغول که صبا به و کشد می بیرون

Page 343: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 343

!کن عوض لباستو و بشور روتو و دست برو اول! نمیزنیا دست بهشون -

:گوید می سال و سن کم و لوس دختران مثل و انداخته بالا چانه و چیند برمی لب صبا

جونم مامان به میخوام فعلا... دیگه میکنم عوض لباس میرم بعد! مامان تمیزن دستام -

کنم کمک

توأمان، اخم و خنده با خواند، می نگاهش از را او خدمتی خوش این دلیل که خانوم سوره

:کند می زمزمه و دهد می تکان طرفین به سر

و سر و لباس این با برو... دستمه خوابش رگ ولی نشده راضی فعلا... زدم حرف بابات با -

!برو نبینمت، وضع

وشآغ در را خانوم سوره محکم! زنند می برق چشمانش و رفته بناگوشش پسا تا صبا نیش

یم گوشش کنار ذوق پر اما آرام صدایی با نشود، رسوا و نکشد جیغ ذوق از که این برای و کشیده

:گوید

!..مامان عاشقتــــــــــم که من -

Page 344: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 344

فشرده درد از شده جمع صورت به حواسش اینکه بی و کند می جدا آغوشش از را او

:شود می خیره او به براق نگاه همان با باشد، خانوم سوره شدن

!کنی؟ راضی رو بابا بگم بهت میخوام میدونستی کجا از -

:دهد می تکان طرفین به سر خانوم سوره

ی خونه میری کلاست بعد گفتی.صبح که همین... شده سفید ها شما با من های مو -

..دلته تو چی فهمیدم دیروزت اخلاقیای بد از و صنم

:دهد می ادامه و کند می نازک چشم پشت

!بجنب! کن عوض لباستو و بشور روتو و دست برو زودتر حالام -

اتاق درون به فورا. شود می خارج آشپزخانه از و بوسد می را او ی گونه سرخوشانه صبا

همانطور. بیند می کوچکش، طهورای به دادن شیر مشغول و تخت روی نشسته را صبورا و رود می

که کشد می را طهورا سرخ لپ و رفته نزدیک گشاید، می یکی یکی را مانتویش های دکمه که

هم و آورد درمی را آلودش اخم و آمیز اعتراض "اه اه" و انداخته خوردن شیر از را او هم البته

!!شود می نصیبش دستش، پشت به صبورا از محکم ای ضربه

Page 345: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 345

فیلم مشغول که را آقایان طراوت، همراه به و برخاسته بنیامین کنار مبل روی از صنم

کمک خانوم سوره به تا روند می آشپزخانه به دو هر. گذارند می تنها هستند، صحبت و دیدن

گردن و ایستاده است، ظرف درون ها شیرینی چیدن مشغول که مادربزرگش کنار طراوت. کنند

:گوید می زبان شیرین و لوس و کند می کج

!بچینمشون؟ من -

:گوید می مهربانی با و بوسد می را اش نوه سر و شده خم خنده با خانوم سوره

!من طراوت کوچولوت آبجی و مامان پیش برو تو -

:گوید می برچیده لب و اندازد می بالا چانه و گرفته خود به ناراضی ای چهره طراوت

پیشش برم نمیخوام منم... داره دوست من از بیشتر رو طهورا صبورا، مامان... نمیخوام -

:کشد می طراوت سر به دستی و آمده نزدیکتر صنم

طهورا چون ولی داره دوست اندازه یه رو طهورا و تو صبورا مامان! خاله نیست اینجوری -

... یگهد کنی کمک بهش باید بزرگشی دختر که تو... باشه مهربونتر باهاش باید کوچولوئه، هنوز

Page 346: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 346

یادت تو ولی... بود مواظبت و میکرد بغلت قدر همین صبورا مامان بودی، طهورا قد وقتی هم تو

!خاله عشق شدی خانوم و بزرگ الان اما بودی کوچولو خیلی موقع اون آخه! که نمیاد

طراوت لب روی عمیق لبخندی خواند، می را دخترکش که حمید صدای موقع، همین

آشپزخانه، از او رفتن بیرون از بعد! کند می ترک پدرش آغوش مقصد به را آشپزخانه او و آورده

:کند می نگاه خانوم سوره به و خندد می آرام صنم

!مامان میچینم من بده -

ار دستش خانوم سوره که برد می پیش جعبه درون از شیرینی برداشتن برای را دستش و

:کند می چشمانش در کردن نگاه به وادار را او و گرفته

!..دیگه؟ سونو رفتین -

:دهد می ادامه منتظر نگاهی با خانوم سوره و دهد می تکان سر و گزد می لب صنم

!خب؟ -

پذیرایی درون از نصرت آقا شوق پر و بلند صدای اما بدهد پاسخ تا کند می باز لب صنم

:پرسد می سرحال و شادی با که شود می بلند

Page 347: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 347

!چیه؟ بچه شد معلوم! داماد خب -

:دده می تکان سر و کشاند می آشپزخانه طرف به را نگاهش و زده خجولی لبخند بنیامین

!بله -

:گوید می کنجکاو لحنی با حمید بار این

!خب؟ -

:گیرد می عمق لبخندش و کشد می عمیقی نفس بنیامین

دختره -

با و داده فرو دهان آب همه!! گیرد برمی در را تلویزیون حتی سراسری سکوتی ناگهان

صدای تا چسباند می اتاق در به را گوشش هم صبا حتی. مانند می نصرت آقا واکنش منتظر شک

زا هاست مدت که چه اگر نکند تلخی نصرت آقا تا کند می دعا دل در صبورا و بشنود را نصرت آقا

!است ندیده لبخند و مهربانی جز به چیزی او

Page 348: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 348

اآق. نشیند می لبش ی گوشه قشنگی لبخند. دیگریست های خبر باقری آقای دل در اما

. است گرفته یاد را بودن نعمت شاکر. است چشیده را دادن دست از طعم پیش سال یک نصرت،

خانه این به وقت هیچ و رفته کل به قبلی باقری آقای آن اصلا. است آموخته را دانستن قدر

لحظه، همین که داند می و نیست قبلی باقری آقای آن دیگر باقری آقای این! است برنگشته

دیگر را خندان جمع همین بخواهد خدا اگر. بود نخواهد زنده دیگر بخواهد خدا اگر دم، همین

که مدتی همان در ها این نصرت آقا! شد خواهد محروم عشقشان و حضور حس از و دید نخواهد

یقبل باقری آقای دیگر که کرد سعی و فهمیده درآمد، کما از آسایی معجزه طرز به روز چند از بعد

!گردد برنمی خانه به دیگر باقری آقای آن! نباشد

:گوید می و خندد می بلند و اندازد می هایش داماد منتظر نگاه به نگاهی نصرت آقا

هک الله شاء إن! باشه مبارکت! بابا صنم! داماد مبارکه! خب؟ میکنین نگام اینجوری چرا -

!بغلم تو بذارین سلامت و سالم کوچولوی دختر یه

نبود، رباو قابل غیر یا پیشبینی قابل غیر اصلا خانوم سوره برای که نصرت آقا واکنش این

درون دخترک و شود سرازیر صنم دل در عمیق شوقی و بیاید همه لب به لبخند تا شود می باعث

!بکند شادی از جهشی هم شکمش

****

Page 349: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 349

!ماندند تغاریشان ته و خانوم سوره و نصرت آقا فقط!! خود ی خانه رفتند همه نخود، نخود،

وضو. رود می روشوئی به نصرت آقا و شوند می خانه کردن جور و جمع مشغول صبا و خانوم سوره

مرع گذر از نشان که سفیدش بیشتر های سیبیل و ریش و خیس صورت به آینه درون و گیرد می

:کند می نگاه دارند،

!نصرت شدی پیر! هی -

که بیند می را صبا. رود می بیرون روشوئی از و دهد می تکان طرفین به سر خودش برای

را هایش آستین که همانطور. برد می آشپزخانه درون به را شده چیده هم روی های دستی پیش

،است میز روی کشیدن دستمال مشغول که خانوم سوره به و رود می ها مبل کنار کشد، می پائین

:گوید می

کنن کمک بهت رفتن قبل دخترا میذاشتی خب! خانوم؟ نمیخوای کمک -

و گرفته میز چوبی ی لبه به را دستش و گذارد می مرتب میز روی را رومیزی خانوم سوره

:نشاند می لب به لبخند و خیزد برمی

دبای که اینا صنم... که دخترام... میدیم انجام خودمون صبا و من... نداریم کار خیلی نه -

نذاشتم خودم که صبورام... برمیگرده مشهد از و داره بلیط خانوم راحله امشب چون میرفتن زود

لازمه کارایی یه و دارن نیاز چیزی یه کدوم هر طراوت و طهورا... م بچه بود خسته... بمونه

دیگه میشه خسته خب برسه دوشون هر به باید م بچه طفلی... براشون

Page 350: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 350

:خندد می آرام نصرت آقا

!میکردی؟ کار چی بچه تا چهار/ سه با نیست یادت خودتو -

پای تا سر به نگاهی و زده کمر به را دستش یک و انداخته بالا را هایش ابرو خانوم سوره

:اندازد می همسرش

!نصرت؟ میکنی مقایسه هات بچه با منو -

:خندد می و اندازد می بالا چانه نصرت آقا

!شما ای دونه یه... کرد مقایسه هیشکی با نمیشه رو شما! خانوم میگی راس نه -

درشت چشم و کرده پنهان دندان، زیر لبش ی گوشه گرفتن با را لبخندش خانوم سوره

:کند می

!نصـــــرت -

Page 351: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 351

نماز. نشیند می رویش و کند می پهن سجاده. رود می اتاق به خنده با و آرام نصرت آقا

همه خدای ابد تا که خدایی همان! کند خلوت خدایش با کمی خواهد می تنها حالا! است خوانده

!ست

خیره سقف به شده کج گردن با و گذارد می هایش پا ران روی آسمان به رو را دستانش

:شود می

!..هستم؟ حرفم سر قدر چه ببینی میکنی امتحان داری! شکر عظمتتو! خدا -

:نشیند می لبش ی گوشه لبخندی

رپس باشه، سالم م بچه میگفتم و سجاده سر میشستم که هایی موقه اون یادته! هستم -

!..باشه؟

:کشد می عمیقی نفس و اندازد می زیر به سر

هی دخترکم میگما، صنمو دخترکم،! باشه میخوای تو چی هر باشه، سالم م نوه میگم حالا -

ات باشه داشته مو بچه هوای تو ولی خوبه ش بچه حال گفتن بهش حالا... س بنیه ضعیف خرده

!..دیگه آخرش

Page 352: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 352

یاد از که اش قلبی سوزش همان با و کشد می آه. شود می زنده ذهنش در صفا یاد ناگهان

:گوید می ضعیف صدایی با گرفته، نشأت اش خفته خاک در پسر

..م زنده هنوز من و بردی پسرمو! خدا شکر مصبتو -

:کند می ای سرفه

هک گفتم بهت خودم اصلش اصن! نه کنما، ناشکری میخوام وقت یه نکنی فکر البته -

خب بده حق... میگیره دلم خالیه، جاش نیس خب... خب... خب فقط... دیگه برگردم میخوام

هب میوفته آتیش انگاری... میخشکه آدم ی ریشه که انگاری بره وقتی... آدمه دل ی میوه اولاد...

!..میکنه جزغاله تو از جونشو و اندرونش دل

خدا خب، اما گوید می کاری محکم و دلش سر نماندن محض را ها این که باقری آقای

اش، ای لحظه چند سکوت این از بعد نصرت آقا که داند می مثلا!! است بر از را او خوب هم هنوز

!:بگوید خواهد می چه

آرامش تو روحش بذاری! بیامرزی پسرمو که میدم قسمت م سوخته دل به! خدا میگم -

که خلاصه! بمونن سالم و زنده میخواد دلم که ینی میخوام... میخوام هم رو سوره و دخترام! باشه

!..داری نگه دور هام بچه از مشکلو و بلا و درد

Page 353: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 353

تکافیس خدا دیدن برای که داند می اینکه با گیرد می سقف سمت به سر و زند می لبخند

دست و است کوچک ای بنده او که بماند یادش تا دوزد می سقف به چشم اما کند نگاه قلبش به

!:هاست دست ی همه بالای خدا،

م کله پس خورده قشنگ دیگه ینی! نکنم بدخلقی و ناشکری دیگه که میدم قول منم -

/ جاهپن بابای ولی میگیری رو ساله هیجده/ هیفده سالم بچه یه جون بخوای، اگه تو که فهمیدم...

بلائک، علی صبرا برضائک، رضا الهی"! م؟ کاره چی من پس... میداری نگه زنده شو ساله شصت

"!لأمرک تسلیما

****

این رمان رمان اختصاصی سایت و انجمن رمان های عاشقانه میباشد و تمامی حقوق این اثر برای

رمانهای عاشقانه محفوظ میباشد .

جعه کنین .اشتر به سایت رمان های عاشقانه مربرای دریافت رمانهای بی

Page 354: ناییومرآ هرهاط – ددرگ یمنرب هناخ هب یرقاب یاقآ¢قای باقری به خانه برنمی گردد.pdf · ناییومرآ هرهاط – ددرگ

ROMANKADE.COM آرموییانطاهره – گردد برنمی خانه به باقری آقای

telegram.me/romanhayeasheghane 354

www.romankade.com