زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

96
ﻣﻮﻻﻧ ﺎ ﺟﻼل اﻟﺪﯾﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻠﺨﯽ روﻣﯽ ﻣﻮﻟﻮي604 - 672 . . ق29 ﺳﭙﺘﺎﻣﺒﺮ1207 م. ، 6 رﺑﯿﻊ اﻻول604 ﻫﺠﺮي ﻗﻤﺮي) ﺑﻠﺦ( 16 دﺳﺎﻣﺒﺮ1273 ، 5 ﺟﻤﺎدي اﻻﺧﺮ672 ه. ق) ﻗﻮﻧﯿﻪ(

Upload: farid-kamali

Post on 30-Jun-2015

479 views

Category:

Lifestyle


8 download

DESCRIPTION

زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

TRANSCRIPT

Page 1: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

ا جالل الدین محمد بلخی رومی موالن

مولوي

ق.. ه 672 - 604

)بلخ( هجري قمري 604ربیع االول 6، .م 1207سپتامبر 29

)قونیه( ق. ه 672جمادي االخر 5، 1273دسامبر 16

Page 2: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

:شامل

ي موالنا محمد بلخی نامه زندگیآثار و -

)کریم زمانیاستاد ( از یک نظرش جمله وجودم همه جان کرد -

)آنه مارى شیمل( تأثیرات مولوي در شرق و غرب -

)محمد علی اسالمی ندوشن( مرگ از دیدگاه مولوي ، عشق ، زندگی -

)محمدرضا شفیعی کدکنی( غزلیات شمس -

) ژیال مشیري( زن، از نگاه مولوي -

)اسد اهللا جعفري( قصه وقصه پردازي درمثنوي مولوي -

)محمد علی اسالمی ندوشن( الدین مولويدنیاي دلخواه جالل -

)سمیع رفیع( مثنوي مولوي از دیدگاه روانشناسی و عرفان -

:منبع http://www.tebyan.net

http://www.ketabnak.com

Page 3: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

ي موالنا محمد بلخی نامه زندگیآثار و

مشهور شده است، در ششم "مالي روم"، که به دلیل اقامت در شهر قونیه به "الدین محمد بلخی جالل"، معروف به "محمد بن حسین خطیبی"پدر او .هجري قمري در بلخ به دنیا آمد 604ربیع االول سال

.خویش بوده استنام عصر بهاءالدین از عرفاي بزرگ و صاحب

سلطان محمد "اند و توزي افرادي که مخالف مرام و مسلک او بوده و کینه به سبب دشمنی "بهاءالدین"زمانی را بر ضد او شورانده بودند، مجبور به ترك شهر و دیار خود شده و قسم یاد کرد تا "خوارزمشاه

.بر تخت پادشاهی است به بلخ بازنگردد "محمدخوارزمشاه"که

اي از در چه سالی از بلخ هجرت کرده است اما عده "بهاءالدین"به درستی معلوم نیست که ها در طول سفر خود آن. سیزده سال داشته است در آن هنگام "الدین جالل"اند نویسان گفته تاریخ

.اقامت کردند... در شهرهاي زیادي مانند نیشابور، شام، زرنجان و

عازم "عالءالدین کیقباد"ي خدا عازم مکه شدند و سرانجام به دعوت خانهها همچنین براي زیارت آن .قونیه شده و مورد توجه اهالی آن دیار قرار گرفتند

الدین که در آن هجري قمري از دنیا رفته و فرزندش، جالل 628بهاءالدین سرانجام در حدود سال .هنگام حدود بیست و پنج سال داشت بر مسند پدر تکیه زد

که از دوستان پدرش بود "سید برهان الدین محقق ترمذي"سال همنشین 9الدین، نزدیک به جالل .به ریاضت پرداخت و علوم مختلفی را از او فراگرفت

آمد، و صاحب کرسی تدریس و سالگی از دانشمندان بزرگ قونیه به شمار می ي چهل موالنا که در آستانهي مقام شیفته "شمس تبریزي"معروف به "داد دین محمد بن ملکال شمس "قضاوت بود در برخورد با

مورخین تاریخ رویارویی این دو مرد بزرگ را . گشته و مقام و منصب خود را رها کرد "شمس"بلند .اند هجري قمري دانسته 642حدود سال

لی قونیه که به سبب جایگاه واالیش نزد موالنا، مورد حسادت اها "شمس تبریزي"بعد از یک سال .قرار گرفته بود به دمشق هجرت کرد

Page 4: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

:را رنجانده بودند شروع به عجز و البه کرده و گفتند "شمس تبریزي"شاگردان موالنا که

که ببخشا مکن دگر هجران پیش شیخ آمدند البه کنان

فضول ها ز گرچه کردیم جرم ي ما بکن ز لطف قبول توبه

سخت بود، فرزند خود را به همراه جمعی از پیروانش به "موالنا"براي "شمس"جا که فراق از آن .را به قونیه بازگرداندند "شمس"دمشق فرستاد تا

توزان روشن شد و او که به قونیه بازگشت اما پس از چندي دوباره آتش حسادت کینه "شمس تبریزي" :زبان به شکایت گشود و گفتاز این رفتارها رنجیده بود

که نداند کسی کجایم من چنان رفتن خواهم این بار آن

ندهد کس نشان ز من هرگز همه گردند در طلب عاجز

جا خبر از قونیه رفت و دیگر به آن که از آزار و اذیت آن افراد به تنگ آمده بود بی "شمس"سرانجام .بازنگشت

نتیجه ماند و به ناچار به وجو بی براي یافتن او دو بار به دمشق رفت اما این جست "الدین موالنا جالل" .قونیه بازگشت

هایی پرداخت که به دنبال وي پس از آن و تا باقی عمرش در قونیه ماند و به ارشاد و تربیت انسانچشم از جهان فروبست و در شهر قونیه به هجري قمري 972وي سرانجام در سال . حقیقت بودند

.خاك سپرده شد

پدید آمده است به ) نثر و نظم(آثار او که به دو صورت . موالنا آثار مختلفی از خود به جاي گذاشت :باشد شرح زیر می

Page 5: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

مثنوي معنوي

محمد بلخی الدین ، نام کتاب شعري از موالنا جالل)یا مثنوي مولوي(مثنوي، مشهور به مثنوي معنوي هاي ادبیات عرفانی دفتر تشکیل شده و یکی از برترین کتاب 6بیت و 26000این کتاب از .است

.پس از اسالم است

اگر چه قبل از . باشد است که در واقع عنوان کتاب نیز می این کتاب در قالب شعري مثنوي سروده شدهمعنوي اما مثنوي اند ري مثنوي استفاده کردهمولوي، شاعران دیگري مانند سنائی و عطار هم از قالب شع

.از سطح ادبی باالتري برخوردار است

هاي انسان در راه رسیدن به خدا را بیان داستان به شیوه تمثیل آمده است که داستان سختی 424در این کتاب این کتاب . دفتر است 6اي از مفهوم شهرت دارد و چکیده "نامه نی"بیت نخست دفتر اول مثنوي معنوي به . کند می

.هجري تالیف شد 672تا 662الدین حسن چلبی، در سالهاي به درخواست شاگرد مولوي، حسام

ظاهرا ترتیب . کند به عنوان ابزاري براي بیان آموزه هاي گوناگون استفاده می "داستان"معنوي، از مثنويها از پیامبران، هاي اصلی داستان شخصیت. هاي این کتاب نظم مشخصی ندارد قرار گرفتن داستان

.پادشاهان، بزرگان، چوپانان و بردگان و حتی حیوانات هستند

فرزند او مثنوي زیبایی دارد که در آن . ، با وفات مولوي ناتمام ماند)شاهزادگان و دژ هوش ربا(آخرین داستان مثنوي .از مرگ پدر و ناتمام ماندن مثنوي سخن گفته است

اش نشان هاي عرفانی تبحر خود را در استفاده از اتفاقات روزمره براي توضیح دیدگاه مولوي در مثنوينکات ویژگی تمایزبخش دیگر این کتاب میزان گریزهاي مکرر آن از داستان اصلی براي توضیح. دهد می

این نکته ممکن است بیانگر این باشد که براي مولوي مضمون داستان اهمیت . مختلف داستان است .است یار بیشتري از سبک نگارش داشته بس

به همین لحاظ نیز . هاي سهل و آسان شعري به شمار می آید هاي شعر فارسی، جزو قالب مثنوي در میان قالباند و ها شاعر دیگر، طبع خود را درقالب مثنوي آزموده و ده "عطار نیشابوري"، "عبدالرحمن جامی"مانند شعرایی

.اند غالبا در موفق هم بوده

کند روانی در عین خالقیت و نوآوري ادبی و نیز ها جدا می اما آنچه مثنوي معنوي را از سایر مثنويانتقال معنی از مطلبی به مطلبی و از حکایتی به مضمونی . معناي دقیق الفاظ و تعبیرات جدید آن است

.تدیگر و در عین حال پیوستگی و ناگسسته بودن مطالب در آن از بدیعیات اس

Page 6: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

با آنکه مفاهیم و آموزه هاي مثنوي به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی بهره ایرانیان و پارسی زبانان از به زبان پارسی سروده شده، و ثانیا از محیط فرهنگی چرا که، اوال، مثنوي معنوي. وي بیشتر است

ایران آن روزگار منطبق بودهداستانهاي مثنوي عموما با فرهنگ . است ایران بیشترین تاثیر را پذیرفته .است

.قونیه، زبان فارسی بوده است که در آن زمان زبان مردم عقیده دارند برخی مولوي شناسان

.کنند مطالب مثنوي را از جهت فهم خواننده به سه بخش عام، خاص و اخص تقسیم می

یز به قدر فهم خود از است و هر کس ن بخش عام بخشی از مثنوي است که در آن روي سخن با عامه .اکثر حکایات و نصایح و پندهاي مثنوي در این بخش قرار دارند. کند آن استفاده می

که گویی مولوي آن ها را با . شود نامیده می "حد فاصل"بخش دوم مطالب مثنوي بخش خاص یا بخش .است یاران نزدیک خود در بیان نموده

آن دسته از سخنان بسیار مشکل و مبهم مثنوي بخش سوم از مطالب مثنوي بخش اخص است کهچرا که با . اند بخشی از اشعار این بخش یا تاویالت گوناگون دارند و یا تا کنون تفسیر نشده. است

.اند سکوت مولوي نیمه کاره رها شده

فیه ما فیه

فیه ما فیه مجموع مقاالت و تقریرات موالناست که بتدریج به دست بهاءالدین یا تدوین کامل کتاب و نامگذاري آن .نوشته شده و از نظر موالنا نیز گذشته است شاگردانش، دیگر

.بعد از وفات موالنا صورت گرفته است "مقاالت"و "اسرار جاللیه"و القابی چون "فیه مافیه"به

.ردترتیب منطقی نیست و فصل بندي روشنی ندا این کتاب مانند سایر آثار موالنا داراي نظم و

پدر (مسئله اي از خود موالنا یا سخن بزرگانی چون برهان الدین محقق ترمذي، سنائی، موالناي بزرگ در موضوعات بسیار متنوع از تفسیر قرآن تا مسائل "یکی گفت"و یا شخص مجهولی با عنوان ) موالنا

Page 7: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

تازه بر سیاسی روز، طرح می گردد و بحث بتدریج از موضوع اصلی دور می شود و دهها بحث :مانند آن جا که می گوید. و احوال و خاطرات موالنا پیش می آید مسایل جدید حسب

اما در خاطر اگرچه مناسب این مقال نیست که گفتیم، در خاطرم می آید که این آیت را تفسیر کنم،" "... پس بگویم تا برود چنین می آید،

یکی از این مریدان . یاران و مریدان موالناستمطالب این کتاب، گفتگویی دوستانه و روي سخن با شنیدن سخن است که با اخالص و ارادت براي "عالءالدین محمد سلجوقی"، وزیر "معین الدین پروانه"

.می آمده است مجلی او موالنا به

که عنوان مقاالت موالناست، ظاهرا از اشعار ابن عربی اخذ شده و شاید اشاره "فیه مافیه"عبارت .دارد که این کتاب نام و عنوانی ندارد و مراد از این کتاب چیز دیگري است آن به

مه به باال دان، نه اندر آب جو اسم کم جو، رو مسما را بجو

محتواي این اثر، بیانگر پایبندي موالنا به اصول شریعت است و مطالعه دقیق این اثر بیان میدارد که موالنا پایبندي به کتاب الهی و سنت .عرفان موالنا را قرآن و سنت تشکیل داده استمحور تفکر و

رسول اهللا را اساس دست یابی به همه سعادتها میداند و کسانی که خود را از آن حضرت بی نیاز دانسته، .گمراه خوانده و آن ها مذمت می کند

:در فیه ما فیه می خوانیم

Page 8: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

... تی است که محمد و ملک مقرب آنجا نمیگنجد، شیخ فرمود که عجبشخصی میگفت که مرا حال"آخر این حالتی که یافته اي از برکت و تأثیر محمد است؛ زیرا اول جمله عطاها را بر او میریزند؛

اکنون بدان که پیشرو محمد است، تا اول ": و در ادامه گفته است ".آنگه از او به دیگران بخش شود ".به ما نرسد به محمد نیاید

موالنا تخلف از قرآن و سنت را وسیله خسران و فرو رفتن در گمراهی دانسته و هدایت قرآنی را تنها راه : مورد می گوید او در این. نجات معرفی می کند

راه را از اول او پیدا کرد و هر جاي نشانی نهاد که این سو مروید و آن سو مروید و اگر آنسو روید "

همه قرآن در بیان این . شوید؛ چنانکه قوم عاد و اگر این سو روید خالص یابید چنانکه مومنانهالك ".است که فیه آیات بینات؛ یعنی در این راهها نشانها قرار داده ایم

:در بخشی دیگر از این کتاب آمده است

در میان ]کافران[ .روزي سخن می گفتم میان جماعتی و میان ایشان هم جماعتی کافران بودند"سؤال کرد که ایشان چه فهم ] فردي. [سخن می گریستند و متذوق می شدند و حالت می کردند

کنند و چه دانند این سخن را؟ مسلمانان گزیده از هزار یک فهم می کنند؛ ایشان چه فهم می کردند که می گریستند؟

. اصل این سخن است آن را فهم می کنندآن چه . فرمود که الزم نیست که نفس این سخن را فهم کنندآخر همه مقرند به یگانگی خدا، و به آن که خدا خالق است و رازق است و در همه متصرف؛ و رجوع به

.وي است و عقاب و عفو از اوست

پس جمله را اضطراب و شوق و -و این سخن وصف حق است و ذکر اوست -چون این سخن را شنید "... این سخن بوي معشوق و مطلوب ایشان می آیدذوق حاصل شود که از

Page 9: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

دیوان شمس

این دیوان حاوي غزلیات شورانگیزي است . یکی از آثار بر جاي مانده از موالنا، دیوان غزلیات اوست "دیوان شمس"ها را در فراق شمس سروده است؛ به همین جهت این مجموعه با عنوان که موالنا آن

.ي شمس تبریزي است کنند اشعار و غزلیات فوق سروده نیز گمان میاي شود و عده شناخته می

تمام "شمس"ها را با نام مولوي پس از غیبت شمس و در فراق او غزلیاتی را به نظم درآورد و این غزلبر این اساس، این دیوان به . برد، نام شمس بود را که در غزلیاتش به کار می "تخلصی"به عبارتی . کرد

.شهور گشته استاین نام م

بوي حرکت و حیات و عشق به "دیوان شمس"اي، از هیچ مجموعه بشري به اندازه طبق نظر عدههاي شبیه خودش، استثناست ها در میان نمونه دیوان شمس به لحاظ گستردگی واژه. رسد مشام نمی

.که این نیز ناشی از وسعت دامنه معانی مورد نظر موالناست

هاي رسمی محدود وعه، برخالف شاعران دیگر که خود را در چهارچوب ادبیات و واژهمولوي در این مجمکنند تالش کرده تا این مرزها را بشکند و زبان را در شکل جاري آن، آنگونه که مردم با آن حرف میاو . دهند زنند به خدمت بگیرد؛ چون بنظرش درستی یا نادرستی زبان را عامه اهل زبان تشخیص می می

.ها آمده باشد گویند مالك صحت است نه آنچه که در واژه نامه عتقد است آنچه مردم میم

بر همین اساس اساتید فن .تقریبا کمتر وزنی از اوزان عروضی است که مولوي در آن غزل نسروده باشددارند که دیوان شمس جامعترین کتاب براي فراهم کردن مواد به منظور تحقیق در عروض بیان می

باید . سابقه است تالش مولوي در استفاده از ردیف و قافیه به صورتهاي گوناگونش واقعا بی. فارسی است اقرار کرد که او بیشتر از دیگران در این فن استاد بوده،

اگر غزلهاي مولوي را با غزلهاي شعري که معاصر اوست یا با عطار و دیگران چه شاعران قبل یا چون هر غزلش نتیجه جوشش . کنیم ر غزلهاي مولوي بیشتر احساس میبعدش بسنجیم وحدت را د

ضمیر ناهشیار اوست که اغلب به تاثیر موسیقی، وجد و سماع پدید آمده، که این وحدت حال

Page 10: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

هاي لفظی و فنی که گاهی مخل وابسته نبودن ایشان به موازین زیباشناختی و رعایت. آشکارتر است .ي خود را بهتر حفظ کنداست باعث گردیده وحدت حال شعر

کند و در وسط کار نکته جالب دیگر، قالب شکنی مولوي است وي بسیاري از غزلها را با مطلعی آغاز میو آخرین مطلب در شکل شعري مولوي، . کند قافیه را تبدیل به ردیف یا ردیف را تبدیل به قافیه می

رسد و زمانی از سه چهار بیت می 92به باشد که گاهی کوتاهی یا بلندي بیش از معمول غزلهایش می .کند بیت تجاوز نمی

هاي عربی و ترکی است و عمده گفتنی است درصد ناچیزي از این غزلیات این مجموعه به زبان .اند غزلیات موجود در این دیوان به زبان پارسی سروده شده

مجالس سبعه

.الدین محمد بلخی است موالنا جالل ، یکی از آثار منثور)به معنی هفت خطابه(مجالس سبعه

اي مجموعه این کتاب .گویند این کتاب به دلیل سادگی در زبان، کلید فهم مثنوي است نظران می صاحباش است شامل گزارش کامل و در واقع مشروح هفت مجلس وعظ موالنا که به خواهش شاگردان خاص

.است براي عموم ایراد شده

آوري و احتماال توسط خود موالنا نیز الدین چلبی جمع بهاء ولد یا حسام مجالس سبعه ظاهرا توسط .شده است بازبینی

صورت اندرز و تذکر بر سر منبر بیان در این مجموعه، مواعظ و مجالس موالنا یعنی سخنانی است که به .مولوي در مجالس سبعه به شیوه خطیبان عمل کرده است. کرده، جمع آوري شده است

اي از قرآن را آورده و سپس ضمن شرح و تفسیر آن آیه، حدیثی از رسول در آغاز کالم، آیه او .با شعر و قصه پرورانده است منظور و مراد خود را را بیان کرده و) صلی اهللا علیه و آله(اعظم

Page 11: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

از خاندان و در خانواده مولوي و نزدیکان او شایع بوده است؛ به گونه اي که موعظه و ایراد پند و اندرزکالم موالنا، در مجالس، ساده و دور از هرگونه . اطرافیان او آثار زیادي در این زمینه باقی مانده است

در تردید باید او را که بی گفته است آرایش و پیرایش است ولی در عین سادگی چنان با مهارت سخن .آور فارسی قرار داد فصحاي زبان شمار

بر نکات اخالقی و عرفانی، شور و هیجان مثنوي و غزلیات موالنا را ل بودنمشتم مجالس سبعه با وجودصورت موعظه و الدین تبریزي و به مجالس سبعه، به احتمال قوي، پیش از دیدار موالنا با شمس. ندارد

.خطابه فراهم شده است

:در مجلس پنجم از این کتاب می خوانیم

کافران به نزدیک عبدالمطلب آمدند که آخر . پیش از اینآورند که قحطی افتاده بود در مکه می"تدبیر این چیست؟ کسی بایستی که حلقه در رحمت بجنبانیدي و بر در قضا تقاضا کردي که آتش

.ي اثبات قحط، دود از خلق برآورد، هم اکنون نه حیوان ماند نه نبات، هم اکنون نفی شود خطه

آب روي است و نه در زمین، اما نوري بود در پیشانی من از مرا باري نه بر آسمان : عبدالمطلب گفت عدن

او را بیارید تا به حرمت او از خدا باران خواهیم، باشد . اکنون آن نور به عالم ظهور آمده است... عدنان .که به دولت او کاري برآرید

: گفتند. صدر نشاند عبدالمطلب پیش او برخاست، او را در. را بیاوردند) صلی اهللا علیه و آله(محمد آري اگر چه بصورت من در صدر نشسته ام، اما از بارگاه معنی : طفلی را بر صدر مینشانی؟ گفت

بعد از آن عبدالمطلب او را بنواخت، چنانکه پادشاه . تر است غلغله میشنوم که او به صدر از تو حق .زادگان را بندگان مینوازند و به در خانه کعبه آورد

انداخت، چنانکه عادت است که طفالن را به بازي به دست براندازند و میکرد و او را برمیبا او بازي ي لطف قدیم را مهر بجنبید، دریاي دایه. این بنده توست محمد و گریه بروي افتاد! اي خداوند: گفت

Page 12: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

اف، رحمت به جوش آمد، بخاري از جانب زمین برآمد و بر چشم ابر زد، باران باریدن گرفت به اطر .عالم مرده زنده شد. چاهها و گردابها پر و نباتها سیراب شدند

چون به سبب ذات مبارك او، در هنگام طفولیت کافران بت پرست از بال خالص یافتند، روزي که این شفیع قیامت، کمر شفاعت بر میان بندد و شفاعت کردن گیرد به ذات خود، آن رحمت بی پایان

"در عقوبت مانند؟کی روا دارد که مومنان

اولین بار فریدون نافذ . در استانبول محفوظ است "سلیم آغا"نسخه خطی مجالس سبعه در کتابخانه دکتر توفیق سبحانی این مجموعه را تصحیح . شمسی اقدام به چاپ آن کرده است 1315اوزلوق در سال

.کرده و در تهران به چاپ رسانده است

مکاتیب

الدین محمد اي است که از موالنا جالل گانه هاي صد و پنجاه ، نام مجموعه نامه)یا مکاتیب(مکتوبات .بلخی به یادگار مانده است

مکتوبات را نباید چون دیگر آثار او تلقی کرد، هر چند در آن کتاب هم گه گاه موالنا در حال و هواي نوشته الدین چلبی که به حسام ام دیوان کبیر و مثنوي پرواز کرده است، از جمله در نامه صد و سی

که موالنا آن ها را به درخواست مردم یا آشنایان و ها دنیوي است اما محتواي بسیاري از نامه.استدر رفع دشواري و نزدیکان خود، به امرا و وزراي آن دوران نوشته است و از آن ها درخواست کرده تا

.اصالح امور مردم غفلت نکنند

چند نامه را نیز خطاب به فرزندان و عروس . نیز دوستانه و در حکم اخوانیات است شماري از نامه هاخود نوشته و کوشیده است آنان را نصیحت کند تا مهربان باشند و دست از بعضی کارها که می

.هاي مختلف و با نیات مختلف تقریر شده است ها در زمان این نامه به طور کلی .کنند بردارند

Page 13: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

ها هم بس است اما همین. ي مولوي اگر هم بیش از اینها باشد تاکنون به دست نیامده استها شمار نامه .تا ما را با شیوه نثر او آشنا سازد

ها جز سه تا که از طرف او نوشته شده و یکی دو تا که امالء وي است، بقیه به خط خود از این نامهبدانیم که قلم ادیبانه خود موالنا آنها را نگاشته و دخل توانیم یقین خوانیم می اوست و وقتی که آنها را می .و تصرفی در آن نشده است

هاي عارفانه خالی نیست، بیشتر هاي موالنا، گرچه از آیات قران و حدیث و شعر و برخی نکته نامهو دهد و از نظر تحقیق در تاریخ سلجوقیان حال و احوال یاران و بستگان و درویشان او را نمایش می

شناخت روحیات موالنا از جهت مناسبات او با مردمی که در ایجاد فضاي زندگی او نقش داشتند .ارزشمند است

نگاشته شده است می "حسام الدین چلبی"موالنا در نامه صد و سی و یکم از این مجموعه که خطاب به :نویسد

ي، ضعف تن عنان عزم را از به حضرت معالي خداوندم و به جان و دل پیوندم عرض میرود که د" ما من دابۀ اال هو اخذ ". و معلوم است که ناصیه هر مخلوقی در قبضه خالق است... مقصود برتافت

.و امروز نیز اثر آن ضعف باقی است "بناصیتها

اما در مزاج مودت و جوهر محبت و مهر و اتحاد و تعلق و امتزاج با آن ذات شریف ظریف لطیف، هیچ فتوري و ضعفی نبوده است و نباشد؛ که مغز و حقیقت چون محروس باشد از آفات، هر بحمداهللا

.ضعف که بر ظاهر آید، از پرتو و قوت مغز، زود آن ضعف به صحت باز آید

اما مبادا که در صمیم حقیقت و ضمیر داعی، که خانه مودت و مخزن محبت آن محبوب است، خللی " ...را نخواهم و جهان را نپذیرمدرآید که بعد از آن حیات

گفتنی است مکتوبات، تا کنون چهار بار درایران و ترکیه و ترجمه ترکی آن یک بار در ترکیه به چاپ .رسیده است

Page 14: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

از یک نظرش جمله وجودم همه جان کرد

استاد کریم زمانی: نویسنده

2180شماره –روزنامه جام جم

گفتار، داستان برخورد شمس و موالنا و برآمدن این دو دریاي عظیم را به سر آن نداریم که در این .یکدیگر دگربار نقل کنیم و تکرار دیگري بر مکررات پیشین بیفزاییم

از این رو می سزد که در این باره . چه این روایت به دفعات بر زبان ها رفته و بر قلم ها جاري شده استظاهرا مرموزترین مقطع زندگی مولوي چیستان .د درایت کشیده شودخوضی دگر رود و نقل روایت به نق

براستی در این دیدار چه جذب و انجذابی رفت و چه رقیه و فسونی ساخته و .دیدار او با شمس است پرداخته شد که زندگی مولوي یکسره سان و سیرتی دگر یافت؟

آن رو که در این باره چیزي نگفته مگر به یکی از اصلی ترین اسباب پوشیدگی این راز، خود موالناست ازچنان که وقتی حسام الدین به اصرار از او درخواست می کند که شمه اي از شمیم آن . رمز و استعاره

چون در پاسخ اظهار می دارد که سخن اهل !هم می گوید و هم نمی گوید احوال روحانی بازگوید، موالنا،ن نحوه از بیان به مخاطب القا می کند که راز این دیدار وراي عقول محو را اهل صحو نتوانند شنود و ای

عادي بشري است و چون حسام الدین توضیح بیشتري طلب می کند تا با این توضیحات ، زمین و آسمان خندان و شکفته شوند باز موالنا رندانه از پاسخ صریح می گریزد و او را به دریافت این احوال به

. احاله می دهد و شرح اسرار دلبران را در حدیث دیگران خوش تر و بهتر می شمارد نهج رمز و کنایهسوال حسام الدین از موالنا نشان می دهد که حتی یاران خاص و اصحاب گزین او نیز از حقیقت این

!دیدار، بیدار و آگاه نبوده اند تا چه رسد به دیگران

نیز در مثنوي ولدي هیچ اشارتی به چیستی این دیدار ) افرزند ارشد و خلف موالن(حتی بهاء الدین ولد .نکرده اال آن که گفته است که موالنا با دیدن شمس بی هیچ مالحظه اي دل بدو باخت

Page 15: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

و اگر یاران خاص او چیزي هم می دانسته اند افشاي آن را مصلحت نمی دیدند و چون مردم به راز د و حیرانی و سرگشتگی خود را در قالب حکایت پردازي درون این دیدار وقوف نیافتند ره افسانه زدن

نشان دادند و کوشیدند با این داستان هاي اسطوره اي از منزلگه مقصود نشانی دهند، اما این اخبار و !اقاصیص جز بانگ جرسی نبود

انه ها البته همین بانگ جرس نیز در این وادي بی خبري غنیمتی به شمار می آمد و می آید، چرا که افسنیز مادران حقیقت اند هرچند که هیچ شباهتی به فرزندان خود نداشته باشند، چنان که مولوي نیز افسانه

:ها را حامل حقیقت داند

درج در افسانه شان بس سر و پند کودکان افسانه ها می آورند

و موالنا ساخته اند نشانگر این حقیقت است که رابطه آن بنابراین افسانه هایی که پیرامون دیدار شمس هرچند متن این دیدار، پوشیده و . دو با معیارهاي عادي و شناخته شده بشري قابل تفسیر نبوده و نیست

مرموز است ولی مقدمه این دیدار تا حدودي روشن است و آن این که هر دو می خواستند به فردي الدین ولد در مثنوي ولدي داستان موسی و خضر را به عنوان براعت بهاء .کامل تر از خود برسند

استهالل می آورد و از این حکایت به حکایت شمس و موالنا منتقل می شود و می گوید موالنا همچون موسی بود که با وجود کمال بی نظیرش که اگر جنید بغدادي در آن دوره وجود می داشت صید نکته

ر ابوسعید می بود حلقه ارادت او را به گوش می افکند، با این حال طالب اولیا و هاي نغز او می شد و اگ .ابدال بود و شمس را به منزله خضر موالنا به شمار می آورد

حکایت رمزي دقوقی نیز بی گمان نقد حال خود موالنا و بیانی است از طلب آتشین او براي یافتن فرد ختلف را می گشت و به خدمت اوتاد و اقطاب می رسید و از از آن سوي ، شمس نیز اقالیم م. اکمل

اما عطش سیري ناپذیرش او را به سیر آفاق و . فیض وجودشان حصه ها می جست و بهره ها می بردانفس وامی داشت و مدام به طیران معنوي همت برمی گماشت تا به فرد کامل تر برسد و بدین ترتیب

Page 16: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

سفر «می گفتند و چنین سفري در لسان اهل طریقت » س آفاقیشم«یا » شمس پرنده«بود که او را سبب هجرت شمس به سوي محروسه قونیه این بود که در مناجات از خدا خواسته بود . نام دارد «تعب

یکی از بندگان خاص خود را بدو نشان دهد و از عالم باال بدو اشارت شده بود که به سوي دیار روم را با عباراتی متفاوت آورده است و شمس ، خود را به موسی تشبیه می کند افالکی نیز همین معنا. برود

همو باز تضرع کنان از خدا خواسته بود با یکی از اولیاءاهللا حشر و نشر . که در جستجوي اعلم و اکمل بود .کند و در خواب بدو اشارت شد که به سوي روم برود

.ا وسیله اي براي تزکیه و تکمیل خود می دانستشمس همچون قدماي صوفیه ، تربیت سالکان مستعد ر

لذا او خود را در این جهان از آن عوام الناس نمی دانست بلکه آمده بود که انگشت بر رگ بندگان بنابراین رابطه شمس و موالنا بر خالف پندار عامه رابطه .خاص خدا بگذارد و آن را بیدار و فعال کند

.ر یکدیگر اثر گذاشتند و اثر گرفتنداي یک جانبه نبود بلکه هر دو ب

منتها چون موالنا از مایه هاي بیشتري برخوردار بود شکوهمندتر از شمس طلوع کرد و پرتو معرفت خود را خورشیدوار به همه آفاق برتابانید تا عموم مردم از عام و خاص از آن نور گیرند و حال آن که شمس

.ه بود، خود را فقط محدود به خواص اولیا کرد

: مشهورترین روایت برخورد شمس و موالنا را افالکی آورده است که مضمون آن به این قرار است). ص(محمد: بزرگتر بود یا بایزید؟ موالنا می گوید) ص(آیا حضرت محمد : شمس از موالنا می پرسد

سبحانی ما : و بایزید گفت ما عرفناك حق معرفتک :گفت) ص(پس چرا محمد :شمس دگربار می گوید

.موالنا از هیبت این سوال نعره کنان از استر فروافتاد ! اعظم شانی

سپهساالر نیز همین روایت را با تفاوت هایی آورده و در ذیل آن پاسخی را که خود ساخته از زبان موالنا .هر کدام به اقتضاي مقام و مرتبت خود سخن گفته اند :گفته است که حاصل آن کالم این است

نیز چون مدام ) ص(بایزید چون در مرتبه اي محدود و معین بود آن سخن شطح آمیز را گفت و محمددر حال ارتقا به مقامات و مراتب باالتر بود به هر مرتبه اي که عروج می کرد از مرتبه پیشین خود به

نا آورده است که عبدالرحمن جامی نیز جوابی در همین ردیف از قول موال .درگاه الهی استغفار می کردبایزید با جرعه اي تشنگی اش فرونشست حال :مبتنی بر اختالف رتبی و مقامی آن دو است ، به این مضمون

Page 17: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

ضمنا در روایت جامی .تشنگی و استسقایی بی پایان داشت و الجرم از تشنگی بیشتر دم می زد) ص(آن که محمداما در روایت سپهساالر هیچکدام از . فروافتادبرعکس روایت افالکی ، این شمس بود که نعره اي زد و

آن دو نه نعره اي زدند و نه بر زمین فروافتادند بلکه هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتند و همچون شیر .و شکر به هم درآمیختند

اکثر محققان تبادل این سوال و جواب را رخدادي واقعی و تاریخی دانسته اند نه اسطوره اي و نمادین و اي اثبات نظر خود به مقاالت شمس استناد جسته اند که در گفتاري فشرده و سربسته و احتماال بر

:گسسته و شکسته درباره نخستین دیدارش با موالنا می گوید

... اما ابا یزید کیف ما لزم المتابعه و ما قال سبحانک ما عبدناك :و اول کالم تکلمت معه کان هذا

و [چه سان بایزید پیروي پیامبر را الزم ندید و : داشتم این بود که) موالنا(نخستین سخنی که با او «موالنا منظور از این . پاك و منزهی تو و تو را آن سان که می سزد پرستش نکرده ام: نگفت] همچون او

پس به سبب پاکی درونش . سخن را به تمام و کمال دریافت و دانست که این سخن ره به کجا می بردمعنی و مراد این سخن را از (پس به همین جهت . سخن مست شد، زیرا درون او پاك و پاکیزه بوداز آن

.) طریق مستین او دریافتم در حالی که زان پیش از لذت آن به غفلت اندر بودم

همان سان که مالحظه می شود تاثیر متقابل نه یک جانبه شمس و موالنا بر یکدیگر در این فقره از گفتار بخوبی آشکار است و دیگر آن که هیچیک از قسمت هاي آن به جز سوال مطروحه هیچ شباهتی شمس

به روایت مناقب نویسان ندارد و به احتمال قوي آن افسانه پر شاخ و برگ را از همین قسمت گفتار و آیا سوالی به این پایه از سادگی و بساطت معنا می تواند منشاء انقالب روحی . شمس برساخته اند

اما باید گفت اینها تنها الیه ظاهري موضوع !دگردیسی روانی موالنا شود و مبداء آن همه آثار شگرف؟خصوص که موالنا الفاظ را وافی به مقصود نمی . است و حقیقت این تحول در وراي الفاظ رخ داده است

ز همزبانی می داند و داند و سخن گفتن را عین بستن روزن حقیقت می شمرد و همدلی را بهتر و برتر ابجز این زبان ظاهر به زبان هاي بی شمار باطنی و قدسی قائل است و سخن را سایه حقیقت و فرع

چنین کسی قطعا به صرف شنیدن الفاظی چند منفعل نمی شود تا چه رسد به این که . حقیقت داند .منقلب گردد

Page 18: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

از این رو شاید این بخش از گزارش سپهساالر مقرون به راستی و سداد باشد که آن دو تا دیرگاهی به یکدیگر می نگریستند و به زبان قدسی با هم مباحثه و مکالمه می کردند؛ زیرا آن چیزي که موالنا را

ه می گوید من نیز چنان که شمس در آن گفتاري که به عربی آورد .حال شمس بود نه قال اومنقلب کرد ، در حالی که زان پیش نیز این سوال را بکرات از خود و »از حالت سکر و مستی موالنا مست شدم«

احتماال عالمان دیگر پرسیده بود، اما هیچ مستی و سکري به کسی و ازجمله به خود شمس دست نداده قبیل جذبات در احوال بزرگان عرفا بود و او تنها وقتی به لذت سکر رسید که مستی موالنا را دید و این

.امري معهود است

چنان که این جذبه عالءالدوله سمنانی را بر روي زین اسب و در میدان جنگ درمی رباید و با خود می برد و حالت جذبه فضیل عیاض را با استماع آیه اي سراپا منقلب می کند و در سلک عارفان کبار درمی

به هر . بسیاري دیگر نیز شنیده بودند، اما هیچ تقلب احوالی رخ ننموده بودآورد واال آن آیه را جز او حال روایت مناقب العارفین و روایات مشابه که در تذکره دولتشاه سمرقندي و الجواهر المضیئه محی

این بنابراین ، . الدین عبدالقادر و سفرنامه ابن بطوطه آمده ، افسانه هایی است برساخته و غیرقابل اعتماد. روایات از جنبه تاریخی و واقعی ارزشی ندارد بلکه تنها از نظر اسطوره اي و نمادین ، حائز اهمیت است

.یعنی نشان می دهد که دیدار شمس و موالنا از سنخ قضایاي عادي بشري نبوده است

.یخود موالنا نیز تغییر حال خود را به تاثیرات معنوي شمس منسوب می دارد نه آن سوال کذای

در کوي خرابات ، مرا عشق کشان کرد

آن دلبر عیار مرا دید و نشان کرد

من در عجب افتادم از آن قطب یگانه

کز یک نظرش جمله وجودم همه جان کرد

:باز می گوید

Page 19: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

به کار خویش می رفتم به درویشی خود ناگه

مرا پیش آمد آن خواجه بدیدم پیچ دستارش

دام خواجه افتادماگرچه مرغ استادم ، به

دل و دیده بدو دادم شدم مست و سبکبارش

بگفت ابروش تکبیري بزد چشمش یک تیري

دلم از تیر تقدیري شد آن لحظه گرفتارش

Page 20: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

تأثیرات مولوي در شرق و غرب

آنه مارى شیمل :نویسنده

در میان مسیحیان و یهودیان قونیه این حقیقت که مولوي نه تنها در میان هم کیشان مسلمان خود بلکه. محبوب بود و مقام واالیى داشت ، به معناى نقش آینده وى در گفت وگو میان ادیان تعبیر مى گردد

همچنین براساس منابعى که در دست است روشن گردیده که موالنا با روحانیون یونانى که در آناتولى . اط و رفت و آمد بوده استمرکزى از مدت ها قبل فعالیت مى نمودند درارتب

روابط موالنا با یونانى ها بسیار خوب بوده و احتماال بعضى از آوازهاى محلى و بومى یونان وى را برانگیخته و شاید به همین علت وى نه به زبان فارسى بلکه به زبان یونانى قرون وسطى قطعاتى را سروده

. قرون وسطى را دراشعارش به کار برده است همچنین وى زبان رایج آن زمان یعنى ترکى. است .غزل به زبان عربى نیز نمایانگر تسلط وى به ادبیات کالسیک عرب مى باشد 200سرودن حدود

چنین به نظر مى رسد که در زمان حیات و نیز بالفاصله پس از مرگ موالنا، گستره فکرى و دیدگاه وى .ز آن استفاده مى شده ، اشاعه یافته بوددر نواحى که دوستدار ادبیات فارسى بوده و ا

بدون شک طرز تفکر موجود در . این اشاعه در نواحى هندوستان بارزتر و آشکارتر از نواحى دیگر بود سال قبل در شبه جزیره هند شناخته شده بود پس از آن 1312مثنوى در زمان حیات سلطان ولد یعنى

باید توجه نمود که در شمال سرزمین هند . اره هند مى باشیمشاهد تأثیرات دائم اشعار مولوى در شبه قبنابراین اشاعه و گسترش . زبان و ادبیات فارسى زبان ادارى آن منطقه به شمار مى رفت 1206از سال

:تفکر مولوى در شبه قاره هند کار سهلى بود و زمانى که مولوى در مثنوى خویش آواز نى را مى آورد

یت مى کند بشنو از نى چون حکا

از جدایى ها شکایت مى کند

Page 21: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

.آنگاه بنگالى ها آن را انعکاسى یا مقایسه اى با فلوتى که کریشنا با اشتیاق مى نوازد، مى بیند

از . فلوت به عنوان یک آلت موسیقى معنوى و عرفانى هر دو در سنت زنده است و استفاده مى گرددیوان شمس روزبه روز در شبه قاره هند شناخته تر مى به بعد مثنوى وقسمت هایى از د. م 1500سال .گردد

م تا اواسط قرن نوزدهم ، ما شاهد تأثیرات روزافزون تفکرات موالنا 1526در عهد مغول در فاصله سال در دوران مغول به خصوص پس از . در ادبیات هندوفارسى و پس ازآن در ادبیات اردو مى باشیم

شاهزاده جهان آرا دختر شاه .تعداد زیادى از مفسران مذهبى وجود داشتند اکبرشاه و در دوره شاه جهان 18و 17در قرون . جهان نیز به تعدادى از عالمان مأموریت داد تا درباره مثنوى تفسیرنویسى نمایند

این نکته . نمى توان هیچ آثار منظومى را در ادبیات فارسى یافت که بى تأثیر از مثنوى نوشته نشده باشندبراساس . نیز بسیار مهم است که حتى در ادبیات عامیانه نیز پژواك تفکرات موالنا به چشم مى خورد

م تحت حکومت اسالم 711میراث فرهنگى موجود در سند در قسمت جنوبى پاکستان امروز که از سال . درآمد، مثنوى به طور دائم مطالعه مى شده است

در رساله اش که اثر بزرگ نظمى وى 1751توفى به سال شاعر بزرگ سندى زبان ، شاه عبداللیف ماین کافى است « : است ، به حدى منعکس کننده نحوه تفکرات موالنا است که هربرت سلى مى نویسد

.«که شاه عبداللیف با آثار موالنا آشنا باشد و از این طریق بتوان آثار وى رادرك نمود

گفته مى شد که عارفان بزرگ در کتابخانه هاى خویش این در قدیم نیز در مناطق مسلمان نشین چنین این سه کتاب به شکلى استاندارد و سنتى قرآن ، مثنوى و دیوان حافظ سه کتاب را حتما دارا هستند، یعنى

.در ایالت سند نیز یافت مى شد 18نزد همه عارفان قرن

مثنوى موالنا نقش بسیار عمیقى را ایفا در تمامى آثارى که به صورت نثر در سند و پنجاب نوشته شدند، .نموده اند

نیکلسون که ما به خاطر ترجمه و چاپ کامل مثنوى از او سپاسگزارى مى نماییم ، از تفسیر عالم و محقق در شهر 1815بحرالعلوم به سال .به عنوان بهترین تفسیر نوشته شده یاد مى کند» بحرالعلوم «هندى

. مدرس درگذشت

Page 22: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

هر کسى که آثار محمد . ان نقش هاى بسیار مهم تر مثنوى و کلیه اشعار موالنا را مشاهده کرداما مى تواقبال را مطالعه نموده باشد، مى داندکه اقبال تا چه اندازه متأثر از موالنا بوده است و در قبال وى

..احساس مسؤولیت مى نماید

: تلف تکرار مى شود چنین استقسمتى از اشعار برجسته وى که همواره به مناسبت هاى مخ

من به دنبال انسانى مى گردم و این چیزى است که اقبال در موالنا آن را مى یابد » انسانم آرزوست «که دربرگیرنده نیروى محرکه عشق خداوندى است ، پس از اقبال نیز گروهى از شاعران بودند که موالنا

یم وارد جزییات آثار آنهاشویم و این دسته از شعرا به را سمبل خویش قرار داده اند که البته نمى تواناما تأثیر موالنا در . زبان هاى هندوفارسى ، اردو، سندى و یا حتى به زبان بنگالى شعر مى سرودند

کشورى که وى بیشتر سالیان عمر خویش را در آن جا سپرى نموده است چیست ؟ از زمان هاى قدیم . یقات زیادى انجام گرفته استتاکنون بر روى آثار موالنا تحق

آداب و قواعد مولوى که از جانب پسرش سلطان ولد اشاعه یافت ، بیش از همه در روشنفکران و هنرمندان امپراتورى عثمانى تأثیر نهاد ورقص جمعى سماع در اغلب مناطق عثمانى اشاعه یافت ولى

.موسیقى عالقه داشتندسماع مولوى در هند وجود نداشت اگرچه صوفیان هندى به

دانشمندان و عالمان . البته قابل درك است که تفسیر و شرح مثنوى قبل از هر جا در ترکیه آغاز گردیدترك و نیز بوسنیایى بیش از همه در این زمینه سهم دارند و یکى از مقاصد آنها این بود که این اثر را

میل ارائه و تفسیر آثار موالنا به .سترس قرار دهندبراى کسانى که به زبان فارسى آشنایى نداشتند در دزبان ترکى از دوره جمهوریت به بعد افزایش یافت ، به این ترتیب که امروزه به سختى مى توان خواننده

سال اخیر 80و یا 70در طول . ترك زبانى را پیدا نمود که براى خواندن آثار موالنا زبان فارسى را بدانددر این جا من از یکى از . ى از دیوان شمس به گونه هایى مختلف انتقال یافته است مثنوى و قسمت های

نام مى برم که مثنوى ودیوان شمس را به زبان » شیخ عبدالباقى گول پینارلى «مترجمان عالیقدر به نام ترکى جدید و گونه اى مدرن ترجمه نموده و تفاسیر متعددى به صورت دست نوشته از وى موجود است

اما به نظرمن کارى که بسیار اهمیت دارد وظیفه دانشمندان و عالمان است که همواره سعى داشته و . .دارند که آثار مولوى را به زبان مدرن ترکى امروزبرگردانند

را به شکلى » یا حضرت موالنا«خوش نویسان ترك همواره سعى داشته اند که با رقابت با دیگران جمله اما انسان متعجب . مایند و امروزه مى توان آویزهایى طالیى با این مضمون را یافت زیبا خوش نویسى ن

خواهد گشت که مشاهده نماید که در غزلیات مدرن ترك که در دهه هاى اخیر سروده شده است بنابراین تنها ترجمه ها و تفاسیر گول پینارلى و . همواره موالنا و آثارش در آنها انعکاس داشته است

Page 23: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

ق یحیى ودیگران درباره موالنا نیست ، بلکه شاعران مدرن امروز نیز همواره در آثار خویش بر وى طارهر شخصى که با ادبیات مدرن ترك آشنایى دارد، مى داند که یحیى کمال بیات لى ، . اقتدا مى نمایندازآثار تقریبا یکى. م یکى از بزرگ ترین نمایندگان ادبیات کالسیک ترك مى باشد1958متوفى به سال

به معناى رقص آسمانى است که در آن از » سماع سماوى «ناشناخته ولى بسیار باارزش وى به نام تجربیات و احوال دراویش که بارقص چرخان حول خویش ، خود را در آسمان مى یابند، صحبت مى

اع اثرى بسیار همچنین نیز شاعر سورآلیست دیگرى به نام آصف خان جلبى درمورد رقص سم. نمایداز شاعر دیگرى به نام نظیم حکمت نیز مى توان نام برد که وى در . ارزشمند در قالب اشعار نو دارد

دنیاى غرب به عنوان پیش قراول سوسیالیسم و منتقد سنن و رسوم شناخته مى گردد و در مسکو ات به افتخار حضرت وى در دوران جوانى خویش شعرى بسیار زیبا و مملو از احساس. درگذشته است

40به هر حال قونیه موضوع تعداد بسیار زیادى از کتب بوده است که دردهه هاى . موالنا سروده است .در ترکیه به طبع رسیده اند 50و

همان طورى که در ابتدا عرض نمودم تاکنون به تأثیرات ترجمه هامر ـ پورگشتال و روکرت از رومى در » رومى«با ترجمه 19امااین تأثیرات نه تنها در ادبیات آلمانى از قرن . خته امادبیات آلمانى بسیار پردا

در . آغاز گردید، بلکه همچنین در ادبیات انگلیسى از همان زمان نیز براى اولین بار قابل مشاهده است ه ـ هامر این جا ما شاهد اولین ترجمه از قسمت هایى از مثنوى به زبان انگلیسى هستیم و به دلیل ترجم

ـ پورگشتال و روکرت از مثنوى ، هگل ـ فیلسوف نیز به رومى عالقه مند گردید و بعضى از عناصر اولیه . تفکرات خویش را از وى الهام گرفت

Sufismus : م کتابچه اى به زبان التین توسط یک تئولوگ جوان پروتستان تحت عنوان1821در سال

Sire Philosophia PersarumPantheitica منتشر » صوفى گرى و یا پانته ایسم ایرانى «و به معناى . گردید که در آن به این مطلب که صوفى گرى با فلسفه پانته ایسم تفاوت دارد، پرداخته است

اما وى با تمام بیزارى از تمام چیزهایى که جنبه عرفانى داشته ، همان طورى که اغلب روحانیون ، یکى از معروف ترین داستان هاى مثنوى را بازگو نموده ى اولین باردر این کتابچهپروتستان چنین هستند، برا

این یکى از زیباترین داستان هاى .یک عابد فکر مى کند که دعاهایش مستجاب نمى گرددآن که در مثنوى مى باشد که بنابر آن زاهد دائم و همواره خداوند را مى خواند تا اینکه شیطان بر وى ظاهر گردیده مى گوید که از خداوند پاسخى نخواهد شنید و این سعى و تالش تو براى دریافت پاسخ از خدا

ه از جانب سپس زاهد در خواب مى بیند ک. بیهوده است پس تسلیم من شو و دست از این عمل برداراین بدین » اى انسان صدا کردن تو، صدا کردن من است و من این جاهستم« خداوند پاسخ مى رسد که

معناست که عبادت یک هدیه خداوندى است و هر چه انسان در حین عبادت به جاى آورد در حقیقت

Page 24: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

من نیز مى باشد و در پى در هر خطاب تو که مى گویى کجا هستى خطاب .از جانب خداوند برزبان آورده استاین یکى از عمیق ترین و زیباترین داستان هاى مثنوى مى . آن خداوند مى گوید لبیک من این جا هستم

باشد ولى وى نظر موافقى با این داستان ندارد و آن را نمى پذیرد، وى این مسأله را که خداوند عبادت را .عنا مى داندتا حدودى در درون خود انسان قرار داده را بى م

جالب توجه این جاست که این داستان در یک اثر سوئدى که درباره ادیان مختلف نوشته شده است و اسقف بزرگ سوئدى به نام ناتان زودربلوم که یکى از بانیان علوم دینى مقایسه اى مى باشد این داستان

م نیزهمانند مسیحیت به عفو و را در آن اثر یافت ، براى وى این نشانه اى بود مبنى بر اینکه اسالزودربلوم اهمیت این داستان را در جهت تفاهم بیشتر میان ادیان . بخشش آشنایى داشته و معتقد است

متذکرگردیده و در میان تمامى آثار داستانى دینى در اروپا، آن را به عنوان یک نمونه مهم براى عرفان . تاسالمى و نیز تمامى محافل عرفانى برشمرده اس

انگلیسى ها قبل از همه موالنا و آثارش را پذیرفتند و این پذیرش از طریق ترجمه هاى کامل و یا بخش درآلمان نیز همواره خالصه هایى از آثار مولوى نوشته شده از جمله توسط . هایى از مثنوى بوده است

پسرش فریدریش گئورك روزن که براساس ترجمه کتاب اول مثنوى انجام گرفت و این کار توسط .م دنبال گردید1913روزن در سال

ولى پس از پایان جنگ جهانى اول گسترش و اشاعه موالنا و آثارش در اروپاى مرکزى به شکلى جدى به در این مقطع زمانى ما تالش هاى زیادى را شاهد هستیم که سعى در فهم و درك موالنا . جریان افتاد

و دانشمند سوئدى و روسى ترجمه هایى از این آثار را انجام داده و پس مارتین بوبر مى گوید که د .دارندبعضى از آثار موالنا را به عنوان نماینده ) آلمان شرقى سابق (از آن در جمهورى دموکراتیک آلمان

.فلسفه دیالکتیک معرفى نموده اند

تفسیر بسیار خوب از مثنوى را ما بیشترین قدردانى را از پروفسور نیکلسون مى نماییم و ترجمه ارزنده و تألیف نموده و » رومى « وى در عین حال آثار کوچکى درباره . مرهون تالش و زحمات وى مى دانیم

جانشین وى آرتور جان آربرى فعالیت هاى استادش را ادامه داد وداستان هاى مختلفى از مثنوى ، اشعار .و رباعیات را به زبان انگلیسى ترجمه نمود

البته شاید . ان پس از روکرت ، تنها قسمت هایى از رومى در دوره هایى مورد توجه قرار گرفتنددر آلمتوجه و عالقه به رومى بیشتر از آن بود، اما قبل از جنگ جهانى دوم کارهاى عملى زیادى در این زمینه

.صورت نگرفته بود

Page 25: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

خود من نیز شخصا در دوران شور و .هلموت ریتر ، دانشمند بزرگ ، همت خویش را مشغول موالنا نمودشوق جوانى ام مجموعه اى از آثاردیوان را ترجمه نموده و کتابچه اى را در مورد چیزى که در قلبم جاى

پس از آن همان طورى که در .دارد، یعنى همان گفتار جالل الدین رومى را به رشته تحریر درآوردم . یز از دیگران مى نماید همان نحوه و شیوه گفتار وى استکارهایم نشان دادم ، چیزى که رومى را متما

او داراى زیباترین تفکرات فلسفى و دینى است اما اینکه وى چگونه این تفکرات را به زبان مى آورد به فکر مى کنم که وى بهترین مثال و تعبیر و نماینده براى .نظر من مهم ترین و اصلى ترین نکته است

:جایى که خداوند مى فرماید .قرآن مى باشداز 53آیه 41سوره

این بدین معنى است که هر چه »ما به شما آیات و نشانه هاى خویش را نشان دادیم ، در افق و در روح شما«همان طورى که در مثل . انسان در این جهان مشاهده مى کند، تماما نشانه هاى وجود خداوند است

». اى وجود دارد که نشان دهنده آن است که او یک وجود است در هر کس نشانه«قدیمى عرب داریم

اگر آثار رومى را مطالعه نمایید، خواهید یافت که هر چیزى که در این جهان وجود دارد، از آشپزخانه تا این ها براى شعراى . فیل ، از مورچه تا ابر، از منازل تاموش کور، همه و همه آیاتى از خداوند مى باشند

تنها به اصول نظرى بسنده نکرده بلکه هر چه را که مشاهده مى کنند به عنوان اثبات وجود عارف که .خدا و عشق الهى قلمداد مى کنند، مهم هستند

همکار من ، کریستف کنوبل ، در برن نیز خود را صرف کار و تحقیق در اشعار موالنا نموده و در آمریکا یکى از دانشجویان من درباره علم پیشگویى رومى . دارد نیز مجموعه اى از رساله هاى دکترى وجود

رساله اش را نوشته و دیگر دانشجویانم در باره استعداد و قوه شاعرانه رومى درسرودن اشعار به زبان م نیز سمپوزیوم بسیار خوبى در لوس آنجلس برگزار 1987فارسى و عربى تحقیق نموده و در سال

. آثار رومى پرداخت گردید که به دیدگاه هاى مختلف

همان طورى که قبال نیز متذکر شدم ، رومى در این میان تبدیل به یک سمبل فرهنگى گردیده است اما زمانى که اشعارى را که در رثاى وى سروده شده و مى . طورى که نام وى بر سر زبان هاجارى است

از جانب دیگر مولوى نیز در . ى گردم شود را به عنوان یک شرقشناس کنترل مى نمایم ، تقریبا شوکه مکه گارد قدیمى قونیه در 1954میان مردم بسیار محبوب گردیده است ، به خصوص از سال

انظارعمومى وارد گشت و پس از آن همواره مردم بیشترى به جمع دوستداران موالنا مى پیوندند و گروه ا نیز محلى به نام مرکز موالنا برپا گردیده هاى دوستداران موالنا در همه جا وجوددارند و در آمریک

.است

Page 26: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

در ترکیه نیز مشتاقان فراوان موالنا وجود دارند که زبان فارسى را نمى دانند، اما حداقل با زمینه هایى اسالمى آشنا هستند و از جانب دیگرانسان هاى فراوان و متجدد که مشتاق موالنا بوده ولى هیچ گونه

آنها احتماال مایل اند تاقطعاتى از مثنوى و یا دیوان . سالم و فرهنگ اسالمى ندارندآشنایى و اطالعى از ارا ترجمه نمایند، ولى با روح آنها چیزى که حتما باید در آثار و اشعار موالنا درك و فهمیده شود،

. آشنایى ندارند واین مسأله را من بسیار غم انگیز مى بینم

ا بوده و بسیارى از جنبش و جماعات مشتاق وى ، نام موالنا را در غرب به هر حال نام وى ، نامى آشن .شناسانده اند

وى به شکل بسیار فشرده اى در . در این جا باید از کارهاى همکارم اوا دوویتارى در پاریس یاد نمایم وص کتاب زمینه آثار موالنا کار و تحقیق نموده و ما به خاطر مجموعه اى از ترجمه هاى مثنوى به خص

در ایتالیا و چک سلواکى .ه است ، از ایشان تشکر مى نماییمکه توسط وى انجام گردید» فیه مافی« .تعدادى ترجمه از مولوى وجود دارد

جالب توجه است که آهنگساز بزرگ لهستانى به نام شیما نوفسکى به همین ترتیب موالنا را به عنوان خویش را به رومى اختصاص داده است این بدین معنى است یک الگو و مدل شناخته و یکى ازکارهاى

همواره آثار وى تفسیرمى گردد و ما او را به عنوان یک . که تأثیرات موالنا در همه جا قابل لمس است بعضى وى را به عنوان مترجم تعدادى از اشعار ابن عربى به زبان فارسى . عارف بزرگ مى شناسیم امر را درست نمى دانم و بعضى وى را به عنوان یک پانته ایست مى شناسد شناخته اندکه البته من این

در واقع براى من ،هر زمانى که بخواهم درباره وى صحبت نموده و . که در این مورد بسیار شک دارم یک انسان که در تمام عرصه . توضیح دهم ، مى توانم از وى به عنوان یک مفسر قرآنى نیز نام ببرم

چیز را دال بر وجود خداوند بداند و جهان را انعکاس وجود وى تلقى نماید، هیچ چیزى بهتر هستى همه .از قطعه شعرى که در پایان مثنوى آمده ، گویاى حالش نمى تواند باشد

آنهایى که با مثنوى آشنایى دارند، مى توانند صفحه اى که در آن زلیخا عشق و شوق خویش را نسبت اید را به خاطرآورند که هر چه که زلیخا به زبان مى آورد، مفهوم یوسف در آن به یوسف ابراز مى نم

و یا هنوز نان آماده نیست و یا باغبان میوه » آفتاب چه زیبا مى تابد«: اگر زلیخا مى گفت .نهفته بود .هر چه و هر چه که او بیان مى کرد تماما نشانه هایى براى وجود یوسف مى دید. هایى را آورد

خوش بود آنکه حدیث دلبران گفته « . اید بگویم که هر کلمه که وى گفته نشانه وجود معشوق وى استب » آید در حدیث دیگران

Page 27: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

انسان اجازه ندارد تا . بهتر آن است که اسرار معشوق را باز کرد که در آن از دیگرى صحبت مى شوداشارات به وسیله حکایتى در باره یک پشه و یا راز را باز گوید، اما مى تواند بدان اشاراتى نماید حال این

من فکر مى کنم که این . او همیشه می خواسته راهبر ما به سوى خداوندباشد .حکایتى از خورشید باشد . آن چیزى است که ما باید از وى فرا گرفته و الهامات خویش را بر پایه آن قرار دهیم

Page 28: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

دیدگاه مولويمرگ از ، عشق ، زندگی

محمد علی اسالمی ندوشن: نویسنده

عشق و مرگ , نظر خویش را دربارة زندگی, الدین در آغاز مثنوي و در سراسر کتاب خود موالنا جاللو این , اي خواهیم داشت که ما در این جا به آن اشاره »طوطیان« از جمله در داستان, ابراز کرده است

.همان نظر عارفان ایرانی است

از طوطی می , چون می خواهد به سفر هندوستان برود. اي دارد طوطی, بازرگانی: خالصۀ داستان این استاو جواب می دهد که چون به آنجا برسی به طوطیان هند . چه می خواهی که ارمغان برایت بیاورم: پرسد

یعنی در قفس؟ , در بندآیا رواست که شما در آنجا آزاد باشید و من این جا : سالم مرا برسان و بگو

می , شنود یکی از آنها به محض آنکه می. بازرگان به هند می رود و پیغام را به جمع طوطیان می رساند. افتد و جان می دهد او هم تا می شنود می. ماجرا را به طوطی خود می گوید, دربازگشت. افتد و می میرد

موالنا در . کند زند و پرواز می درنگ پرمی طوطی بی خواجه با تأسف او را از قفس بیرون می اندازد که .زندگی و مرگ و عشق است, کند که موضوع آن این تمثیل موارد متعددي را مطرح می

عشق , زندگی

, براي آنکه گذرا, اي از زندگی واقعی است و نباید به آن دل بست سایه, از نظر عارفان زندگی این جهانینفس و عشق تکلیف او را دو عنصر , و این زندگی از جهت آنکه در راه باشد یا بیراه. آور است عبث و رنج

در مقابل , عشق. کند و تباه می آن را به قعر ذلت می برد, نفس فروکشندة زندگی است. معین می کنند .بخشد به آن معنی و اعتال می, فرا برنده است

زیرا بر گرد خودپرستی , شود دشمن اول شناخته می, گفتند می» آز«نفس که ایرانیان باستان به آن از . دولو به زیان دیگران باش, همه چیز را براي خود می خواهد. گردد و انسانیت انسان را فدا می کند می

اگر قابیل نخستین کس بود . نفاق و نامردمی از چشم او دیده می شود ,این رو همۀ گزندها چون جنگعشق سرا پا رأفت و بهجت , در مقابل. براي آن بود که نفس بر او چیره بود, که برادرش هابیل را کشت

. نگرند چشم دوست میبا آن مردم همدیگر را به . کند آرامش و یگانگی در جامعه برقرار می. است

Page 29: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

زندگی در پرتو آن پهناورتر از آن می شود که خودي و غیرخودي و خوش و ناخوش در آن مطرح .شود غروب است و نعمت و نزهت از آن زائیده می آفتاب بی. سراپا خوشی است. باشد

ا هموار کنند؛ ناهمواریهاي زندگی ر, عارفان می خواستند با سرکوب نفس. بعد اجتماعی قضیه است, این .ظلم و تبعیض و تفرعن را بزدایند

نوعی از –جهت گیري عارفان برضد عقل . در همین جاست که موضوع عشق و عقل مطرح می شودمسیرش را , کشی و حسابگري به کار گرفته بودند براي آن است که کسانی آن را در نقشه –عقل

وگرنه در مفهوم خرد کسی با آن , آن را در خدمت دنیاداري و استیال گذارده بودند, منحرف کرده بودندز میان از سوي دیگر چون تعبیۀ عقل به هیچ وجه قادر نبوده که نارسائیهاي زندگی را ا. حرفی ندارد

.و عشق یعنی شور و اندیشۀ رها شده, با خود اندیشیدند که بلکه عشق بتواند کاري بکند, بردارد

....پیراستگی, تهذیب, طلبد عشق در بعد معنوي خود عروج انسان به سوي کمال را می

تصورکرد توان می. نیروي فراگیر, نیروي زوال ناپذیر . شده؟ نیروي جهندة حیات عشق چگونه تصور میهاي زندگی ناممکن ,کسی که به عشق دست یافت. که به منزلۀ روغن در چراغ یا بنزین در موتور است

زیرا در تصور خود , حتی از نیستی در امان است .شمارد نیاز می ها بی زیرا خود را از ممکن, نوردد را درمی .به سرچشمۀ هستی دست یافته است

اما مرگ

این , از نظر عرفان. آغاز زندگی دیگري است. دیگر به معناي قطع زندگی نیست این جاست که مرگاي که باور دینی به انسان نویدش را می دهد و انتظار بهشت با فرق دارد با حیات دوباره, زندگی دیگر

رسیدن . شود جسم هست ولی در جان جذب و محو می. نیاز از جسم بی, زندگی معنوي است. خود دارد .نشیند به بار می, شود در آن است که انسانیت انسان شکفته می. ۀ زندگی استبه قل

درسی که از داستان . براي آنکه زندگی جاوید فراز آید, مرگ نفس, و این عشق با مرگ مالزمه دارد . »نرهی, تا نمیري«شود این است که گرفته می» طوطیان«

چنانکه آن مرغ عاشق چنین . تبدیل کند, موجود را به واالترینتواند حقیرترین هائی دارد و می عشق داده .شد

Page 30: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

گناه بی, ضعیفی, کو یکـی مرغی

و نـدرون او سـلیـمـان بـا سپــاه

زلـت او بـه ز طاعـت نـزد حق

پیش کفرش جمله ایمان ها خلق

صورتش بر خاك و جان بر المکان

)73ص(المکان فوق و هم سالکان

:نمونه اي از آن است, که به عاشقی معروف استبلبل نیز

اي عجـب بلبـل که بگشــاید دهـان

تـا خــورد او خــار را بــا گـلـسـتـــان

این چه بلبل؟ این نهنگ آتشی است

ها ز عشق او را خوشی است جمله ناخوش

:و این موجود حقیر به برکت عشق به پهناوري کائنات تبدیل می شود

)73ص(عاشق خویش است و عشق خویش جو کل است و خود کل است اوعاشق

:خبري نه عالم بی, در عالم ادراك, شود و همۀ اینها از اندیشه ناشی می

Page 31: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

اي بینی که از اندیشه پس چو می

اي قایم اسـت اندر جهان هر پیشه

پس چـرا از ابلهـی پیـش تـو کور

اندیشه چو مور؟تن سلیمان است و

:که از گل سرشته شده است, نه مغز, اي است که کانون آن دل است و این آن نوع اندیشه

گل را مجو, گل را مخر, گل مخور

دایم زرد رو ,زانکه گل خوار است

دل نخــور تا دائمأ باشی جــوان

چون ارغوانات از تجلـی چهـره

صاحب دل در قید روا و . صاحب دل و صاحب نفس: و از همینجا آدمیان تقسیم می شوند بر دو گونه :همه چیز بر او رواست, ناروا نیست

صاحـب دل را نـدارد آن زیـــان

قاتـل را عیـان گر خـورد او زهر

زانکه صحت یافت و ز پرهیز رست

)74 ص(طالب مسکین میان تب در است

.انتها دارد زیرا دل سرچشمۀ اشراق و ایثار است و قلمروي بی

:پیوندد واسطه به مرکز حق می مستقیم و بی, کامل. گردند و این دو به کامل و ناقص متمایز می

Page 32: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

کـامـلــی گـر خـاك گیـرد زر شــود

ناقـص ار زر بـرد خاکستـر شـود

مـرد راســتچـون قبـول حق بـود آن

دست او در کارها دست خداست

دست شیطان است و دیو, دست ناقص

زانکه اندر دام تکلیف است و ریـو

جهــل آیــد پیــش او دانــش شــود

)75ص(جهل شد علمی که در ناقـص رود

بلکه آن نیز هست , شود ناروا و ثواب و گناه از او برداشته مینه تنها قید روا و , کسی که به عشق رسیدتر حتی غم می تواند مطلوب ,این دو در نزد او یکسان می شوند. که فراتر از غم و شادي حرکت می کند

:زیرا عاشق را در خود می گدازد و صافی می کند, باشد

نالـم و ترسـم که او بـاور کنــد

تـر کنـــدوز کـرم آن جـور را کم

عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد

بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

راه حلی که به نظر عارف آمده آن . مشغولیهاي بشر این بوده است که غم از او دور بماند یکی از دل .میان آن و شادي فرقی ننهد. است که از آن احتراز نداشته باشد

» هستی«پیوندند به آن یعنی می ,شوند نیز یکی می» عشق و عاشق و معشوق«, درجۀ نهائی آنگاه در :آید به دست می» شدگی جاودان«و در این صورت است که , بزرگ

دالن دلبــــران را دل اسیـر بـی

جملـه معشوقـان شکــــار عاشـقـان

Page 33: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

دان هر که عاشق دیدیش معشوق

هم آن کاو به نسبت هست هم این و

تشنگـان گر آب جوینـد از جهان

آب جـویــد هـم بـه عالـم تشنگـان

اي حیات عاشقـان در مــردگی

)80ص(دل نیـابـی جـز که در دل بـردگــی

خواهند عارفان خود را و چون نبودش را می, همۀ حرفها بر سر مرگ است که نبودش خواسته می شودکوشش انسان از آغاز تا به امروز آن . موجبی براي هراس از او نماند سپارند تا دیگر به آغوش آن می

ها دلخوشی ,باره انواع تصورها را کرده در این. زندگی را از دست ندهد, بوده که از مرگ در امان بماندهاي غالم و کنیز آن گاه که غذا و وسائل و تندیسک, انسان ابتدائی. اندیشیده و به باورها آویخته است

بر این باور بوده که او در جهان دیگر به حیاتی دیگر دست خواهد یافت و به این , نهاده در گور مرده میاندیشۀ رستاخیز و . خورد تصور آب حیات نیز از همین آرزو آب می. وسائل احتیاج خواهد داشت

.اي از همین باور است تکمیل شده, در معتقدات مذهبی, بازگشت به زندگی دیگر

این عشق تا چه . پیونددهندة زمین و آسمان است, عشق در تمام شئون زندگی سیران دارد, ظر عارفاز ناندازه جسمی و تا چه اندازه معنوي است؟ چگونه بتوان جسم را نادیده گرفت که تجسم و کالبد زیبائی

یزة جنسی به عشق غر. است؟ و زیبائی انسانی جزئی از زیبائی کل است که ادامۀ حیات بر آن قائم استولی . نظیر تبدیل آب به بخار و ابر است. گردد و عشق جسمانی به عشق عرفانی بدل می, شود تبدیل می

باریک شویم در غزلهاي . هیچ گاه جاذبۀ جسم غایب نبوده است, از عشق معنوي. همان آب است, اصل :شود آنجا که خواست جسم طلبانه به دعا و نیایش نزدیک می .حافظو سعدي و عطار و سنائی

)حافظ ( دست دعا برآرم و در گردن آرمت/ محراب ابرویت بنما تا سحر گهی

) حدیث... الله جمیل( کنند یعنی زیبا وصف می, خدا را معشوق کل می خوانند و او را جمیل ,عارفانکه هم خود زیباست و هم دوستدار زیبائی است و بدینگونه هر چه را که در دل دارند که دربارة معشوق

.پشت آن گرماي تن از آن غایب نیست, با این حال. یک پرنیان عارفانه بر آن می کشند, بگویند

دیده شود که نزد او نیز تا چه اندازه زیبائی نقش اول را تا , یک مثال از مثنوي موالنا جالل الدین بیاوریم .دارد

Page 34: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

شود تلـخ از شیرین لبان خوش می

شـــود خـار از گلـزار دلـکــش مــی

اي بسـا از نـازنینـان خـارکـــش

بـر امیـد گلـعـــذاري مــــــاه وش

اي بسا حمال گشته پشت ریـش

خویـشاز بــراي دلبــر مهــــروي

کـرده آهنگـر جمـال خـود سیـاه

تـا کـه شـب آیــد ببوسـد روي ماه

خواجه تا شب بر دکانی چار میخ

زانکه سروي در دلش کرده است بیخ

تـاجـري دریـا و خشکـی می رود

دود شینـی مـی آن بــه مهـر خـانـه

هـر کـه را با مـرده سـودایی بـود

ـایـی بــودبـر امیـد زنــــده سیمـ

آن دروگـر روي آورده بـه چـــوب

)362ص(بـر امیـد خـدمـت مهـروي خــوب

, در زمان معاصر جاري گردیده» فروید«گوئی از قلم , این حرفها که نزدیک هفتصد سال پیش گفته شدهآید آن است که هر کس در هر آنچه از این ابیات برمی. گرداند که همه چیز را برگرد نیاز عاشقانه می

و در , اند لبستگی نهادهیابد که نام آن را عشق یا د به انگیزة نیروئی شوق زندگی می, شأن و شغلی باشددر .آن مغز قضیه است, اصل .گذاریها آنقدرها مهم نیست نام. هستی به آن وابسته استواقع ادامۀ

همۀ حاصل , شیخ. نیز بسیار گویا و پرمعناستعطار در منظومۀ داستان شیخ صنعان ,تأیید همین مطلبریزد که تنها یک می زهد و سرمایۀ معنوي خود را در طبق اخالص می نهد و در قدم دختري ترسا

یک نگاه و یک , یک بوسه در ازاي, دهد او تن به ارتکاب همۀ معاصی می. دارد و آن زیبائی است سرمایه .آغوش

Page 35: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

آشکارا بوي , کند همه را وادار به توبه و برگشت به راه صواب میعطار قسمت آخر داستان که در آن .هرچه هست در همان بدنۀ اصلی ماجراست. تصنع دارد

رها . دادن یکی و گرفتن دیگري, در واقع مبادلۀ دو آزادي است. آورد و هم آزادي یعشق هم قید م :گفت میحافظ .هاي خود در ازاي به دست آوردن دولت عشق کردن کل تعلق

که بستگان کمند تو رستگارانند الص حافظ از آن زلف تابدار مبادخ

.و رهائی از گذرندگی است, »پایدار«هدف نهائی انسان رسیدن به

اند بدین معنی چون این هدف از لحاظ قانون طبیعی به دست آمدنی نیست، پس راه حلی براي آن جستهدر عالم واقع یک وجود , این. دست عشق سپرده اند که کیفیت را جانشین کمیت کرده و زمامش را به

اي که مجموعه, یک وجود کل , ودر عالم عرفان, شود به آن جوابگو می, مانند ژولیت, مانند لیلی, خاصو آن مستلزم به دست آوردن , باشد از همۀ زیبایان جهان که بتواند آن عطش بزرگ را سیراب کند

.خیرة وجود استدر شعله ور کردن کل ذ, » بود«

, حتی اتصال دادن زندگی به مرگ, شود شود براي همین زندگی می واقعیت امر آن است که هرچه میزیرا , مبنا نیست بی» جاودانگی«فرض عارفانۀ , اما از یک نظر که نگاه کنیم. حتی چاره جستن از مرگ

منتها حرف بر سر بود و نبود ادراك , دهد میتغبیر شکل یا ماهیت , شود هیچ چیز در طبیعت نابود نمیو نا ,زندگی آن است که بدانید که هستید :فاصلۀ میان مرگ و زندگی بیش از یک قدم نیست. است

هر ترفندي , بریم ما در زندگی هر کوششی به کار می. زندگی آنکه به بود خود آگاهی نداشته باشیداکنون براي بها دادن به . در دایرة ادراك داشته باشیمبراي آن است که هست بودن خود را , زنیم می

گیرد و به جاي خود واقعیت را می, جز این راهی نداریم که بینگاریم که گاه تصور واقعیت ,اندیشۀ عارفان .تو جهانی بر خیالی بین :خود موالنا گفته است. شود همان اندازه نیرومند می

Page 36: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

غزلیات شمس

شفیعی کدکنیمحمدرضا :نویسنده

نیز شهرت دارد، مجموعه غزلیات » دیوان کبیر«و » دیوان شمس«غزلیات شمس تبریزي، که به گمان در ادب پارسی و فرهنگ اسالمی و فراتر از آن در فرهنگ بشري در هیچ مجموعه بی. موالناست

خوردگی عاطفه و گره «اگر شعر را . جوشد شعري به اندازه دیوان شمس حرکت و حیات و عشق نمی: تعریف کنیم، عناصر سازنده آن عبارت خواهند بود از» تخیل که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد

.عاطفه، تخیل، زبان، موسیقی، تشکل

حوزه عاطفی غزلیات شمس

اي از من اوست، که خود نموداري است از سعه وجودي او و تجلیات عاطفی شعر هر شاعري، سایهعواطف برخی از شاعران، مثال شاعران درباري، از . عرصه فرهنگ و شناخت هستی دارد گسترشی که در

.گیرد، و عواطف شاعران بزرگ از من متعالی من محدود و حقیري سرچشمه می

الدین به گستردگی ازل تا ابد، و اقالیم اندیشه او به فراخاي هستی است و اما آفاق عاطفی موالنا جاللبینی او پوینده و نسبت به هستی و جهان. دست در شعرش کمترین انعکاسی نداردامور جزئی و میان

توان هاي عاطفی شعر او می را در سراسر جلوه» تنوع در عین وحدت«رو از این. هاي آن روشن است جلوه .یافت

جان در فاصله میان جهان و. بیند و در سوي دیگر جهان را موالنا در یک سوي وجود، جان جهان را می .کند جهان است که انسان حضور خود را در کاینات احساس می

:ها و عواطف اویند عبارتند از اموري که بنیاد اندیشه

کرانی هستی، تضاد در درون هستی، آغاز و انجام جهان، روح و پویایی هستی، بی(هستی و نیستی .1 )ماده

Page 37: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

که ساده و » خش جهانب صورت«ارتباط خدا و جهان، وحدت وجود، شناخت (جان جهان .2 )صورت است بی

که مفصل جهان و جان جهان ایستاده؛ و آن چه وابسته به انسان است چون عشق، آزادي (انسان .3و اختیار، زیبایی، تکامل ماده تا انسان و حرکت به سوي انسان کامل، حقیقت حیات، مرگ، و راه

)هاي انسان به خدا

خورد و این اثر حجم شگرف، تناقض و ناپیگیري به چشم نمی رو، در دیوان شمس با آن تنوع و از این .گاه یک دستگاه منظم فکري و عاطفی است مجموعا جلوه

کرانه است و پیوسته جهان بی. کند امر هستی و نیستی در نظر موالنا با پویایی کاینات بستگی پیدا می :شود و روي در شدن دارد نو می نوبه

نماید ولیکعالم چون آب جوست بسته

رسد نونو، این از کجاست؟ می رود و می

رود رسد، کهنه کجا می نو ز کجا می

منتهاست؟ گر نه وراي نظر عالم بی

خواند، جهانی وي جهان را جهان هست و نیست می. داند انگیزه این پویایی را موالنا تضاد درونی اشیا مینو شدن جهان زاده تضاد . که خود هستی دیگر است اي که در عین بودن پاي در نیستی دارد، نیستی

:است

هله، تا دوي نباشد کهن و نوي نباشد

اما این هستی و نیستی از آن صورت هاست و در وراي هستی و نیستی صورت ها، از نظر موالنا، غیب .کند و این عدم با وجود مطلق یکی است مطلق جاي دارد که گاه از آن به عدم تعبیر می

و جان جهان از یکدیگر جدا نیستند، بلکه جان جهان در جهان سریان دارد و بیرون از جهان جهان .شود، محور آثار صوفیان قرن هفتم به بعد شده است این معنی، که به وحدت وجود تعبیر می. نیست

Page 38: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

شود فرق بینی، که با آن چه در آثار حالج و برخی دیگر از صوفیان دیده می بهترین روشنگران این جهان .العربی هستند الدین ابن دارد، مولوي و محیی

:کند تعبیر می» هست نیست رنگ«موالنا حق را از فرط شدت ظهور و سریان در کاینات به

در غیب هست عودي، کاین عشق از اوست دودي

یک هست نیست رنگی کز اوست هر وجودي

.دکه در ظهورات گوناگون خود، هر لحظه جلوه و نقشی دار

به قول شاعر : کند اي ایستاده است که جهان و جان جهان را احساس می از نظر موالنا انسان در نقطهمعاصر در مفصل خاك و خدا، پایگاه انسان در کاینات باالترین پایگاه است، زیرا انسان عالم اصغر و

ک تو اي روح جمله اجزاي خاك هست چو ما عشقناك لی«: است» مطلق»گاه زیباترین صورت جلوهها پیموده تا به درجه انسانی رسیده انسان آزاد و مختار است، از حد خاك مرحله» پاك، نادره تر عاشقی

از حد خاك تا بشر چند هزار منزل است شهر به شهر بردمت، بر سر «: و از این حد هم فراتر تواند رفت :یا» ره نمانمت

به مقام خاك بودي، سفر نهان نمودي

آدمی رسیدي، هله تا به این نپاییچو به

از نظر صوفیه انسان کامل، در . عشق موالنا به شمس تبریز، در حقیقت عشق اوست به انسان کاملانسان کامل در هر عصري تجلی و ظهوري دارد، که به ولی یا . تاریخ، ظهورات گوناگونی داشته است .شود جلوه حقیقت محمدیه از آن عبارت می

وطن در نظر . هاي غزلیات موالنا وطن اصلی انسان است و شوق بازگشت او به آن وطن درونمایهیکی از را هم بر «حب الوطن من االیمان» .است (ناکجاآباد(صوفیه مصر و عراق و شام نیست، عالم نه جاي

:کنند پایه همین مفهوم تفسیر می

Page 39: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

خلق چو مرغابیان زاده به دریاي جان

مقام مرغ کزان بحر خاست؟کی کند این جا

عشق قوه محرکه همه کاینات و در همه اجزاي هستی ساري و جاري است و این معنی یکی دیگر از :هاي فکري موالناست درونمایه

اگر این آسمان عاشق نبودي

نبودي سینه او را صفایی

و گر خورشید هم عاشق نبودي

نبودي در جمال او ضیایی

عاشقنديزمین و کوه اگر نه

نرستی از دل هر دو گیایی

اگر دریا ز عشق آگه نبودي

قراري داشتی آخر به جایی

»شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد«: آغاز و انجام است عشق نیز همچون عالم، بی

و بینی موالنا شعر او را از لحاظ گستردگی حوزه عاطفی و هیجان هاي روحی و سیالب هاي روانی جهاننظیر ارزانی پویایی و بیقراري ممتاز ساخته و در زبان شعر او منعکس شده و به آن تحرك و شوري بی

.داشته است

دامنه تخیل مولوي در غزلیات شمس

پیوندد و تصویري به دامنه تخیل موالنا و آفاق بینش او چندان گسترده است که ازل و ابد را به هم می .شناسانند از تصاویر شعري او ممتازند و سراینده را میبعضی . آفریند وسعت هستی می

Page 40: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

عناصر سازنده تصاویر ممتاز شعري او مفاهیمی هستند از . جوید موالنا زیبایی را در عظمت و بیکرانگی می .قبیل مرگ و رستاخیز و ازل و ابد و عشق و دریا و کوه

از شاعران دیگر وام –که رسم و ضرورت همه شاعران است چنان –اگر هم عناصري تصویري را شود، بدان ها معنی گیرد، بار عاطفی این تصاویر که از جهان چبینی و دید او نسبت به هستی ناشی می می .بخشد اي می تازه

رمز خموشی (، سوسن )رمز چشم(نرگس .این تصاویر تکراري در شعر او حرکت و حیات بیشتري دارنداند و خواننده اي یافته در شعر او زندگی تازه) رمز سر به گریبانی و سوگواري(، بنفشه )داري در عین زبانن ای .و منوچهري و فرخی استرودکی کند که این همان نرگس و سوسن و بنفشه شعر احساس نمی

در آن سوي . کند تصاویر اگر در شعر آن شاعران جنبه آفاقی داشت، در شعر موالنا جنبه انفسی پیدا می .نرگس و سوسن و بنفشه موالنا، انسان و مسایل حیات انسانی با همه دامنه و وسعت خود نهفته است

دل . دید آمده استترین معانی پ ترین و وسیع همچنین تصاویر شعر موالنا از ترکیب و پیوستگی ژرف .است» ابدسوز«و هجرانش » به درازاي ازل و ابد«است » طوماري«موالنا

» صورت بخش جهان«از آن جا که مخاطب او انسان، انسان کامل و گاه وجود مطلق و ذات بیکران نخستین غزل دیوان شمس با این بیت . است، عظمت عناصر سازنده تصویرهاي او امري طبیعی است

:شود آغاز می

منتها ان، اي رحمت بیاي رستخیز ناگه

ها اي آتش افروخته در بیشه اندیشه

) ها آن هم بیشه اندیشه –منتها، آتش افروخته در بیشه رستاخیز، رحمت بی(که در آن عناصر تصویري .از معانی وسیع و بیکران هستی برگزیده شده است

در این تشخیص حیات و حرکت . نیز در تصاویر شعري موالنا ممتاز است personal fiction تشخیص تصاویري چون . دارد بارزتر است، به طوري که به اعتباري تعبیر تشخیص را به تصاویر او مخصوص می

Page 41: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

در اشعار شاعران دیگر در بافتی به کار رفته است که آن ها را در حد » چشم زمانه«و » دست روزگار« .ري نگه داشته استیک اضافه استعا

پیش آب لطف او بین » :یا «زند غم را بیار آن جام خوشدم را که گردن می«: گوید اما وقتی موالنا میآدمی در آن »گردن بزن خزان را چون نوبهار گشتی« یا »گر غمی آید گلوي او بگیر« یا »آتشی زانو زده

شاید علت، کاربرد فعل در ساختمان این . بیند اي بارز می ها حس و حرکت و زندگی را به گونهیا » وضوي توبه را شکستن«یا » اندیشه را آویختن«یا » اندیشه را خون ریختن«: ها باشد»تشخیص« :در »سواري باده بر کف ساقی«

خنک آن دم که صال در دهد آن ساقی مستان

بر کف ساقی قدح باده سواري که کند

همه و همه تصاویري از معانی تجریدي را که در قلمرو تأمالت و عواطف اوست با تصویرهاي خاص خلوتیان گریخته نقل (شود می» نقل ریخته» «سکوت«در شعر او . خود ملموس و منجز ساخته شده است

و حاالت درونی به حادترین وجهی » نوش کرد«توان را در خزان می» ناله درختان«و ) سکوت ریخته :شود گر می جلوه

صنما، ببین خزان را بنگر برهنگان را

ز شراب همچو اطلس به برهنگان قباده

:کند یا شود تصویر می که حالت مستی و کیفیتی را که از گرمی شراب حاصل می

چو آینه ز جمالت خیال چین بودم

Page 42: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

:یا. انسانیکه تصرفی است بدیع در حوزه حواس

اندرین شهر قحط خورشید است

.»من نور خورم که قوت جان است«: داند چون او نور را هم خوردنی می! »قحط خورشید«

:گنجد اي از مقوالت بالغی نمی بگذریم از تصویرهایی که ویژه خود اوست و در هیچ مقوله

اي می، بترم از تو من باده ترم از تو

که سرمستمپر جوشترم از تو آهسته

:یا

!اي باده در باده، اي آتش در آتش

یکی از خصایص عمده تصویر او صبغه سورریالیستی و حضور ضمیر ناهشیار است در تصویرهاي او که :رسیدن به آن ها از رهگذر تداعی آگاهانه و منطقی میسر نیست

آب حیات خضر را در رگ ما روانه کن

آینه صبوح را ترجمه شبانه کن

Page 43: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

» ترجمه«به »آینه«از عالمی دیگر و هیچ ذهن منطقی و هشیاري از » ترجمه«از عالمی است و »ینهآ« .آفریند ست که تصویرهایی از این دست می»حالت معرفت رویا«تنها . شود کشیده نمی

:گوید یا وقتی می

زهی سالم دارد ز نور دمب دراز

.تصور کرده است» دمبی دراز از نور» «سالم« نمی توان باور کرد که شاعر با هشیاري ضمیر، براي

:خویشتن معرفی کرده است در حقیقت، او بارها خود را در دنیاي شعر و الهام شعري بی

کنی ه درون جان من تلقین شعرم میاي ک

گر تن زنم خامش کنم، ترسم که فرمان بشکنم

:یا

دهم جوشد منش از شعر رنگی می خون چو می

غزلیات شمسزبان شعري

هاي شعر زبان فارسی، به خصوص در میان دیوان شمس، به لحاظ گستردگی واژگان، در میان مجموعهاین گسترش و تنوع، ناشی از وسعت دامنه معانی مورد نظر موالنا و تعبیرات . آثار غزلسرایان، استثناست

اند، کرده رسمی محدود میبه خالف بسیاري از شاعران گذشته که خود را در تنگناي واژگان . اوستدر حقیقت، معانی فراوان و . موالنا کوشیده است تا زبان را در شکل جاري و ساري آن به خدمت گیرد

Page 44: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

تر را ایجاب کرده تر و فراخ شمار، استفاده از واژگانی زنده هاي بی هاي متنوع و حال ها و تجربه لحظه .است

به » خوهد«و » گود«مثال (عالوه بر استعمال کلمات و تعبیرات خاص لهجه مشرق ایران، بویژه خراسان توان سراغ گرفت، توجه عجیب موالنا به الدین فرغانی نیز می ، که در نزد سیف)»خواهد»و » گوید«جاي

.او شده استزبان گفتار و زبان توده مردم موجب تشخص زبان شعري و گستردگی بیشتر واژگان

از نظر موالنا زبان وسیله تفهیم و تفاهم است و درست و نادرست آن را کاربرد عامه اهل زبان تعیین ها و در آثار ادیبان گویند مالك صحت است نه منحصرا آن چه در واژه نامه آن چه مردم می. کند می

مده نمایش گر این نظر آ) 2/719ج(افالکی » مناقب العارفین«داستانی که در . ثبت شده است :موالناست

و در وقت دیگر فرمود که . همچنان منقول است که روزي حضرت موالنا فرمود که آن قلف را بیاورید« .فالنی مفتال شده است؛ بوالفضولی گفته باشد که قفل بایستی گفتن و درست آن است که مبتال گویند

ایت خاطر عزیزي چنان گفتم، که روزي خدمت فرمود که موضوع آن چنان است که گفتی، اما جهت رعدرست آن است که او گفت؛ چه اغلب اسما و لغات . الدین مفتال گفته بود و قلف فرمود شیخ صالح

».از مبدأ فطرت –موضوعات مردم در هر زمانی است

:خود موالنا نیز گاهی در شعرش همان صورت رایج گفتاري را اختیار کرده است

فی، مفتاحی و هم قلفیرقی و هم زلهم ف

سلفی آواز چه لرزانی؟ رنج چه می بی

.در دیوان شمس از این قبیل کاربردها فراوان است

هایی در شعر به کار برده که به واژه –توان آن را دید زبانشناختی توصیف کرد که می –باز با همین دید اما ) شود در اشعار معاصران او دیده نمیهایی از عربی و ترکی که واژه(ظاهر هموار و خوشاهنگ نیستند

.شود این درشتی ها و ناهمواري ها در سیالب عاطفی و موج موسیقی شعر او نرم و هموار می

Page 45: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

:چه بسا که گاه نیم مصراع یا بیتی به ترکی دارد

دمد عر از کجا، لیکن به من در میمن کجا ش

»هی کیمسن«آن یکی ترکی که آید گویدم

.گردد رود و از عربی به فارسی بازمی فارسی به عربی میگاهی نیز از

معلوم نیست در این زمینه از زبان مردم . تصرفات او در شکل هاي صرفی و نحوي نیز بس جالب استرا به » پیروز«و » تر نزدیک«را به جاي » نزدیک«مثال . الهام گرفته یا به انگیزه نوآوري عمل کرده است

به کار برده و به خود اجازه داده است که به قیاس از هر » تنگ»را به جاي » نتنگی«و » پیروزي«جاي :اسمی صفت بسازد و آن را به صورت تفضیلی هم درآورد

تري در دو چشم من نشین، اي آنکه از من من

تري تا قمر را وانمایم کز قمر روشن

اندرا در باغ تا ناموس گلشن بشکند

تري تر و گلشن خوش زان که از صد باغ و گلشن

تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند

تري تا زبان اندر کشد سوسن که تو سوسن

موسیقی شعر در غزلیات شمس

:موسیقی یا آهنگ شعر به نظر نویسنده این سطور چند جلوه و نمایش دارد

)وزن عروضی(موسیقی بیرونی .1

Page 46: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

)حکم آن هاست از قبیل برخی از تکرارهاقافیه و ردیف و آن چه در (موسیقی کناري .2

مجموعه هماهنگی هایی که از طریق وحدت یا تضاد صامت ها و مصوت هاي (موسیقی داخلی .3 )هاي آن است آید و انواع جناس ها یکی از جلوه کلمات یک شعر پدید می

همه ارتباط هاي پنهانی عناصر یک مصرع که از رهگذر انواع تضادها و طباق ( موسیقی معنوي .4واریاسیون -شعر به صورت ها -تم - آید و همچنین تکرار مایه اصلی ها و تقابل ها پدید می

)گوناگون – هاي

موسیقی بیرونی

و پویایی اوزان ه تمایز موسیقی در دیوان شمس، در موسیقی بیرونی، یعنی در تنوع چشمگیرترین وجدهد، داراي شاه کارهاي مولوي که زمینه اصلی دیوان کبیر را تشکیل می. عروضی اشعار آن است

یا سالم و مزاحفی که به نوعی خاص –موسیقی یا وزن خیزایی و تندي است که غالبا از ارکان سالم سراینده در سراسر شعر احساس شود که تحرك روح و عواطف پدید آمده و موجب می – اند تلفیق شده

از آن جا که تمامی شاه کارهاي غزلی مولوي در وزن هاي خیزایی و تندي نظیر آن چه مثال در. گردد

منتها اي رستخیز ناگهان وي رحمت بی

یا

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

یا

زهی عشق، زهی عشق که ما راست خدایا

Page 47: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

اند؟ این در حقیقت شواهد خالف استثنایی. نیازي به آوردن شاهد نیستشود، سروده شده، دیده میسنجیده شود، –اند که مالیم و جویباري –حافظ و سعدي کارهاي ویژگی چون با اوزان غالب در شاه

فاعالت مفاعیل فاعالت شاید اصال غزل درخشانی براي نمونه موالنا در وزن مفعول. گردد تر می نمایاننداشته باشد، در صورتی که سعدي و حافظ بسیاري از شاه کارهاي خود را در این وزن و اوزان مشابه

.ند تنوع اوزان عروضی در دیوان کبیر نیز جالب توجه استا آن از اوزان جویباري و مالیم سروده

طبیعی، یا به ظاهر غیر طبیعی ولی متناسب با سماع و حرکت هاي خاص هنر –در حقیقت، کمتر وزنی از اوزان عروضی هست که موالنا در آن، غزل نسروده باشد، مگر در بعضی از اوزان قصاید قدما –رقص

ترین کتاب براي فراهم آوردن به همین دلیل دیوان کبیر جامع. رفته استکه به غلط، نامطبوع لقب گتوان آن را اساس قرار داد و از دیگر دیوان ها به می: مواد به منظور تحقیق در عروض فارسی است

.عنوان مأخذ فرعی استفاده کرد

موسیقی کناري

صور گوناگون آن در هیچ دیوانی از کوشش هاي موالنا براي استفاده از ردیف و انواع آن و قافیه و یا این که گفته است. دیوان هاي شعر فارسی سابقه ندارد

قافیه و تفعله را گو همه سیالب ببر

یا

قافیه اندیشم و دلدار من

گویدم مندیش جز دیدار من

داشته و باید گفت که بیش از شاعران سلف و خلف از موسیقی قافیه و ردیف و اهمیت آن در شعر خبر .جاي، موسیقی کناري را فریاد جان مواج خویش ساخته است جاي

بسیاري از غزل هاي او داراي ردیف هاي بلند و پر تحرك است که حتی گاهی قافیه در آن ها به شکل :سنتی حفظ نشده است، مثل

Page 48: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

کنند کنند، جان را غالمت می رندان سالمت می

کنند میکنند، مستان سالمت مستی ز جامت می

تر تر و ز همگان قالش در عشق گشتم فاش

کنند تر، مستان سالمت می وز دلبران خوشباش

فاش، قالش، - سالمت، غالمت، جامت(کناري است اما قافیه ) کنند مستان سالمت می(که در آن ردیف .ه استدرونی است و غزل مجموعا از شکل سنتی خارج شده به صورت نوعی ترجیع درآمد) خوشباش

:یا

شود تو به سر نمی بی همگان به سر شود، بی

شود داغ تو دارد این دلم، جاي دگر نمی

دیده عقل مست تو، چرخه چرخ پست تو

شود تو به سر نمی گوش طرب به دست تو، بی

کند کند، دل ز تو نوش می جان ز تو جوش می

شود تو به سر نمی کند، بی عقل خروش می

جمله تمامی است با فعل که در ساختمان شعر : ردیف به صورت نوعی بند ترجیعی درآمده استکه باز

.به عنوان عاملی موسیقایی جا گرفته و به آن تحرك بخشیده است

موسیقی داخلی

توان یافت کمتر غزلی از غزل هاي برجسته موالنا می. شود این موسیقی از همان قافیه درونی حاصل می در حقیقت، قافیه داخلی در اوزان خیزایی به سادگی جاي خود را باز . درونی خالی باشد که از قافیه

:خوریم در برخی از غزل ها حتی به قافیه داخلی مضاعف برمی. کند می

Page 49: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

یار مرا غار مرا، عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی، خواجه نگه دار مرا

نوح تویی روح تویی، فاتح و مفتوح تویی

سینه مشروح تویی، بر در اسرار مرا

نور تویی سور تویی، دولت منصور تویی

مرغ که طور تویی، خسته به منقار مرا

در مورد ایجاد هماهنگی از راه ترکیب صامت ها و مصوت ها، دیوان شمس سرشار از شواهدي است که .به خدمت گرفته است دهد چگونه موالنا کلمات هماهنگ را به سود موسیقی شعر خود نشان می

موسیقی معنوي

... در نزد موالنا از آن موسیقی معنوي که آگاهانه از طریق صنایعی چون مراعات النظیر و تضاد و طباق لیکن هر جا که موسیقی معنوي براي ایفاي نقش .پدید آید و شاعر بدان ملتزم شود کمتر نشانی هست

فلسفه وجودي پیداکند، حضورش را در غزل هاي مولوي –گره زدن عناصر ساختمانی شعر –اصلی خود فرق او با صنعت زدگانی چون رشید وطواط، که موسیقی معنوي در اشعارشان . توان سراغ گرفت می

.آور است بر گونه چروکیده پیرزنی زشت روي، از همین جاست اي پررنگ و چندش همچون غازه

:زد موالنااي از کاربرد موسیقی معنوي در ن اینک نمونه

باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم

وین چرخ مردمخوار را چنگال و دندان بشکنم

خورند آب را کاین خاکیان را می هفت اختر بی

هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم

Page 50: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

.که در آن خاك و آب و باد و آتش را با هم آورده است

صورت هاي گوناگون و در بافت هاي گوناگون نیز در غزل هاي به) تم(هاي اصلی فکري تکرار مایهتوان تعبیر کرد و همین موسیقی آورد که از آن به موسیقی معنوي نیز می موالنا ضرب خاصی پدید می

.وزن امروزي، موفقانه جاي وزن را گرفته است است که در برخی از شعرهاي سپید و بی

شکل شعر مولوي

درونی غزلیات شمس باید گفت که در میان همه اجزا و ابیات این غزل ها درباره شکل ذهنی یا درست است که غزل تا عصر موالنا از . برقرار است (coherence) هماهنگی و در مجموع غزل انسجام

نوعی وحدت برخوردار بوده و ابیات آن پیوستگی محسوس داشته، لیکن اگر غزل هاي مولوي را با غزل و تا حدي سرمشق او، بسنجیم، وحدت را در غزل هاي ، سلفعطارکه معاصر اوست یا سعدي هاي

.کنیم موالنا بیشتر احساس می

شعر براي تجربه است . هاي زندگی اوست و موفق ثبت لحظه آور هاي شگفت هاي موالنا نمونهاغلب غزل ها، هر قدر از حیث عوامل موسیقایی و زبانی و تصویري، متنوع باشند، از وحدتی برخوردارند و این تجربه

رف و استوار او بینی و نظام فکري و نگرش ژ این وحدت حال از جهان. که ناگزیر آن را باید وحدت نامیدشود و چون هر غزلش نتیجه جوشش ضمیر ناهشیار اوست و اغلب به تأثیر موسیقی و وجد و ناشی می

.تر است شور سماع پدید آمده است، این وحدت حال نمایان

همچنین ملتزم نبودن موالنا به موازین زیباشناختی و رعایت هاي لفظی و فنی که در شاعران دیگر گاهی تداعی . بب شده است که وحدت حال یا استمرار شکل ذهنی شعر خود را بهتر حفظ کندمخل است، س

اند در وراي ناپیوستگی ظاهري، غزل هاي مولوي را از آزاد که سورریالیست ها به آن توجه کردهنکته دیگري که در باب شکل شعر موالنا جالب توجه است . پیوستگی باطنی ژرفی برخوردار ساخته است

کند و در وسط کار قافیه را تبدیل به وي بسیاري از غزل ها را با مطلعی آغاز می. کنی اوستش قالب .کند ردیف یا ردیف را تبدیل به قافیه می

کند و زمانی شعر فارسی مردف را با شعر عربی غیرمردف به گاهی ردیف را بدون وحدت قافیه حفظ میدر حق ارکان عروضی . سازد داستان می - جاند و غزلگن زمانی در میان غزل حکایتی می. آمیزد هم می

Page 51: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

پندارد او متوجه نقص فنی کار خود نیست و حال آن که رساند که خواننده می قیدي را به آن جا می بی :همین نقص فنی اوج تشخص کار اوست، مثال در اثناي غزل به مطلع

زهی عشق، زهی عشق که ما راست خدایا

است و چه زیباست خدایاچه خوب است و چه نغز

:گوید مرتبه می مفاعیل مفاعیل مفاعیل مفاعیل، یک: که ارکان آن عبارتند از

نی تن را همه سوراخ چنان کرد کف تو

که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا

نی بیچاره چه داند که ره پرده چه باشد؟

دم نایی است که بیننده و داناست خدایا

:گوید گردد به ارکان قبلی و می فعالتن فعالتن فعالتن فعالتن، و باز می: شوند به ارکان تبدیل میو

در باغ و گلستان ز کر و فر مستانکه

چه نورست و چه شورست و چه سوداست خدایا

92دیگر از خصایص شکل شعر موالنا کوتاهی و بلندي بیش از حد معمول غزل هاي اوست که گاهی به .کند رسد و زمانی از سه چهار بیت تجاوز نمی بیت می

Page 52: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

زن، از نگاه مولوي

ژیال مشیري :نویسنده

آزمون بزرگ:زن

با توجه به کلمات شفاف و رساي موالنا مخصوصا در مثنوي واضح است که در نزد او زنان بهره ي اما براي پی بردن به نظرات و عقاید . درخوري از کمال ندارند و ارزیابی او از آن ها کامال منفی است

د که در این صورت موالنا در مورد زنان نمی توان تنها بر بنیان ظواهر، حکایات و تمثیالت حکم ران –اگر به این نکته یقین داشته باشیم که گردآوري مطالب مثنوي جوششی . داوري آگاهانه نخواهد بود

الهامی بوده است و نه تالیفی ، لذا روح و رنگ و گفتار مثنوي تناسب با نوع حال و نگرش آن زمان این که بر پایه . استه بر اثر موثربوده اند ها در هر زمان خواسته و ناخو ها و نگرش گوینده دارد و گرایش

موالنا هرگز خود را اسیر . ي ظواهر الفاظ قضاوت کرده و در جاي موالنا سخن گفت قابل تامل استشخصیت هاي بیشتر حکایات او تخیلی بوده و . بندهاي دست و پا گیر الفاظ و قیود کالم نکرده است

عرفانی است که از داستان حاصل می –نتیجه ي اخالقی حقیقی نیستند و آن چه مقصود نهایی است .شود

گر حدیثت کج بود معنیت راست

آن کجی لفظ مقبول خداست

اگر به این باور یقین داشته باشیم که اندیشه ها و افکار ما تناسب تنگا تنگی با زمانه دارد و در ظرف آن ها نیز . اجتماعی که در آن زندگی می کنیم شکل می گیرد، بزرگان هم از این قاعده مستثنی نبوده اند

پاك تر می دیدند، اما رنگ و فرزندان زمانه ي خود بودند و اگرچه از سطح اجتماع خود باالتر آمده وآراي ما با تلقی ها و رسوم زمانه ي ما بی ربط نیست و شئون گوناگون . بوي روزگار خود را داشتند

اجتماعی که در آن زندگی می کنیم، بر نظرات ما اثر می گذارد، چنان که در آثار موالنا نمونه هاي ال هادي سبزواري نیز نظري این گونه داشته و حتی دانشمندانی چون مالصدرا و م. بسیاري می بینیم

زنان را در زمره ي حیوانات آورده اند که براي نکاح شایسته اند ، یا بسیاري از شاعران و دانشمندان و

Page 53: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

امروزه که زنان در هر عرصه پا گذاشته و توانایی خود را . سخنوران دیگر که این گونه فکر می کرده اندیده ي گذشتگان که زنان فرع بر مردانند و براي ایشان خلقت یافته اند پذیرفته به اثبات رسانیده اند، ا

البته باید اذعان داشت یکی از علل عدم بروز قابلیت هاي زنان در اعصار گذشته ممنوعیت و . نیست .محدودیتی بود که از جانب مردان بر ایشان تحمیل می شد

او روح را از مرد و زن برتر . ی و مردي از عوارض روح انددر نزد موالنا روح زن و مرد بر نمی دارد، زن .می داند

لیک از تانیث جان را باك نیست

روح را با مرد و زن اشراك نیست

از مونث وز مذکر برتر است

این نه آن جان است کز خشک و تر است

این نه آن جان است کافزاید ز نان

یا گهی باشد چنین گاهی چنان

معتقد است که زن در کنار سیم و زر از جاذبه هاي نیرومند طبیعت بشر است که خداوند آفریده موالنااو در این آزمون، گاه مجذوب . و در آزمونی سخت، مرد را در معرض این جاذبه قرار داده است

این خواسته هاي زمینی می شود که زن مصداق بارز آن است، گاه نور آسمانی جانش را می رباید و در :کشاکش پرتالطم، کشتی وجودش را خود به سوي نجات یا نابودي نهایی می پیماید

در طبع تو سوداي سیم و زر و زن گاهی نهد

گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی

به دلیل آثاري که دلبستگی به مادیات بر روح و روان انسان می گذارد و او را از خدا و معنویات دور موالنا زر و زن را مظهر نفس و مالزم کافري میداند و مخاطبان خود را از پرستش آن ها باز میکند،

:داشته، به مبارزه با نفس فرا می خواند

Page 54: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

زر و زن را به جان مپرست زیرا

برین دو، دوخت یزدان کافري را

جهاد نفس کن زیرا که اجریست

براي این دهد شه لشکري را

موالنا . ا شدت می گیرد که افزار هاي اغوا گري بطور کامل در زن قرار داردگمراهی مرد از آن جمیگوید ابلیس در آغاز آفرینش و در ماجراي مهلت خواستن از پروردگار براي گمراه ساختن بندگانش، ابزار هایی چون خمر و باده و چنگ را دید، اما چون زیبایی زنان را مشاهده کرد، از فرط شادي و شعف

زیرا کیفیت و لطافت این . ن زد و به رقص افتاد که با این ابزار ها زود تر میتوان به مقصود رسیدبشکزیبایی ها به گونه اي است که فطرت زیبایی خواه انسان را که در جستجوي تجلی خداوند است ، بدین

عنی در جستجوي ی. پندار غلط می افکند که خداوند در پرده ي لطیف و نازك وجود زن جلوه کرده است :آب به آسانی در سراب می افتد

چون که خوبی زنان با او نمود ...

که زعقل و صبر مردان میربود

پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد

که بده زودتر رسیدم در مراد

چون بدید آن چشمهاي پر خما ر

که کند عقل و خرد را بی قرار

وان صفاي عارض آن دلبران

چون سپند اي دل برکه بسزد

رو و خال و ابرو لب چون عقیق

گوییا حق تافت از پرده رقیق

Page 55: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

میزان تاثیر زیبایی زن بر مرد و مقایسه ي آن با سایر جاذبه هاي مادي از چشم انداز دیگري هم قابل .بررسی است

هستند و نمی توانند در بر شیفتگی انسان به مادیات دیگر یک طرفه است، مثال جاه ومال و مقام بی جان انگیختن انسان فعالیتی کنند، اما زن زیبا موجود زنده است و مظاهر حیات را دارا است، لذا میزان

هیچ دامی خلق را ماوراي «: موالنا می گوید. مجذوبیت انسان به او بیش از پدیده هاي دیگر استتو عاشق زري، اما زر را : رف استزیرا آرزوي زر و لقمه از یک ط. صورت خوب زنان جوان نیستتو عاشق و . در حالیکه عشق صورت زنان جوان از هر دو سوي است. حیات نیست که عاشق تو باشد

تو حیله می کنی تا او را بدزدي و او حیله می کند تا تو به وي . طالب اویی و او عاشق و طالب توست » .... راه یابی

ن با صداي لطیف او نیز همراه شود، فتنه انگیزي و اغوا گري صد حال اگر زیبایی و عشوه و غمزه ي ز :برابر می گردد

هست فتنه غمزه ء غمازه زن

لیک آن صد تو شود ز آواز زن

توان گفت زیبایی زن آزمون بزرگی بر سر راه مرد است، اما خود زن نیز در این آزمون خطیر آزموده میاست و هم آزموده، شاید موفقیت وي در این آزمون دشوارتر از به دیگر سخن، زن هم آزمون . شود می

زمینه ي غریزي خطا در وجود آدمی مهیاست و ابزارهاي آن نیز در اختیار اوست؛ . موفقیت مرد باشدحال اگر عقل و تقوا، مهار نفس را رها کنند، مستورگان نیز از لغزش مصون نمانند؛ چنان که موالنا

به دلیل همین » …باشند که مستور باشند اما رو باز کنند تا مطلوبی خود بیازمایند بسیار زنان«: گوید میمساعد بودن زمینه هاي نفسانی انسان و حضور دائمی وسوسه هاي شیطان ، موالنا در مواضع متعددي

کند که حکایت زن و مرد نامحرم در خلوت، حکایت آتش و پنبه است که در یک چشم بر توصیه می :کند؛ پس اجتناب از لغزشگاه ها ضروري است هستی هر دو را خاکستر می هم زدن

هیچکس را با زنان محرم مدار

که مثال این دو پنبه ست و شرار

Page 56: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

آتشی باید بشسته ز آب حق

)گناه(همچو یوسف معتصم اندر رهق

کز زلیخاي لطیف سروقد

همــچو شیــران خویشتن را واکشد

نماد عشق الهی:زن

زن در اشعار موالنا از سویی نماد عشق الهی، روح، جان، زمین و رویش است و از سوي دیگر نماد جسم، البته این نمادپردازي هاي مختلف، ناشی از دوگانگی نگرش موالنا به زن است که . نفس، دنیا و حرص

.ریشه در فرهنگ تاریخی مسلمانان دارد

از آن جا که عقاید اجتماعی و نیز نگرش موالنا به زن، . ن استنمادها بازگوکننده ي عقاید نمادپردازاها و ابعاد مختلف است، نماد داراي دو جنبه ي منفی و مثبت است و از سوي دیگر زن نیز داراي ویژگی

کند، در بسیاري از آثار موالنا دالیلی سترگ هاي متعدد و گاه مخالف پیدا می آن در اشعار موالنا، مدلوله خوش بینانه ي او نسبت به زنان وجود دارد و نمونه هاي بسیاري حاکی از تحکیم شان مادر در بر نگا

:مثنوي می توان یافت

حق مادر بعد از آن شد کآن کریم

کرد او را از جنین تو غریم

صورتی کردت درون جسم او

داد در حملش ورا آرام و خو

همچو جزو متصل دید او تو را

کرد تدبیرش جدامتصل را

حق هزاران صنعت و فن ساختست

تا که مادر بر تو مهر انداختست

Page 57: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

عشق و محبت، اکسیر حیات است و بهانه ي بودن؛ و اگر عشق نبود، هیچ .گاه زن نماد عشق الهی استکه فهمند حتـی کسـانی که از عشـق بی بهره اند، ادراکی از تهی بودن سـینه ي خود داشته و می . نبود

هاي درخشان آن است، این معنا در جهان بینی عرفانی که آثار موالنا نمونه. چیزي از حیات کم دارندها حضرت حق است و از اوست عرفا معتقدند که اصل همه ي محبت. شود ژرف تر و لطیف تر بیان می

زن و مرد هم بنابر این دیدگاه، مهر و محبت میان. شود که محبت در همه هستی جاري و ساري می :گوید چنان که موالنا می. اي از دریاي بی کران محبت الهی است قطره

اي تـو پنـاه همـه روز محـن

باز سپردم به تو من خویشتن

قلزم مهري که کناریش نیست

قطره آن، الفت مردست و زن

این حقیقت را آشکار در نگرش عرفانی، خداوند خود با خویشتن، نرد عشق باخته و چون خواسته بنابراین، عشق مجازي مرد و زن به .اي براي محبت او باشند سازد، مخلوقات جهان را آفریده تا آینه

موالنا در بیان این مطلب، با رعایت جانب تشبیه و .یک دیگر جلوه اي از همان عشق مطلق الهی است :گوید خطاب به حضرت حق می - که سنت عرفاست –تنزیه توأمان

اي رهیـده جـان تـو از مـا و مـن

روح اندر مـرد و زن اي لطیـفه

مرد و زن چون یک شود آن یک تویی

چون که یکها محو شد آنک تویی

ایـن مـن و مـا بهر آن بـرسـاختی

تـا تـو بـا خود نرد خدمت باختی

تا من و توها همه یک جان شوند

عاقبت مسـتغرق جـانـان شــونـد

»کن«اینهمه هسـت و بیـا اي امر اي منــزه از بیــا و از ســخـن

Page 58: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

در این تلقی، . او حسن و زیبایی زن را دریک تلقی معنوي به شراب تشبیه کرده و صورت زیبا را به جام شیفته ي جام گشتن و در صورت زیبا . سازد خداوند، ساقی شراب مزبور است که بندگان را سیراب می

تواند نماد عشق و جمال الهی باشد، از دیدگاه موالنا بهترین کسی که می .ندن کار غافالن استمتوقف ماکند که به جویان لیلی را نقل می حکایت عیب» مثنوي«و هم در » فیه ما فیه«است ؛ او در » لیلی«

یست و من لیلی لیلی صورت ن : مجنون گفتند زیباتر از لیلی در این شهر بسیار است و مجنون پاسخ دادمن . نوشم او براي من همچون جامی است که از آن جام، شراب می دارم؛ را به صورت دوست نمی

.عاشق شرابم و شما را نظر بر قدح است؛ از شراب آگاه نیستید

ابلهان گفتنـد مجنـون را زجهل

حسن لیلی نیست چندان، هست سهل

بهتـر از وي صـد هزاران دلربـا

همچـون مـاه انـدر شــهر مـاهسـت

گفت صورت کوزه است و حسن می

دهـد از نقــش وي می خـدایــم می

بینی ولیکن آن شـراب کوزه می

روي ننمایـد بــه چشــم نـاصـواب

این تلقی عرفانی و معنوي از لیلی که سرآمد نوع زن در مقام معشوقه است، فارغ از تمایالت جسمانی و اصوال در ادبیات . هاي دیگري، مظهر و نماد حق شده است فنظر از جنسیت اوست؛ او با ویژگی صر

اي میان نگرش شاعران عرفانی و غیر عرفانی به زن وجود دارد و نگرش موالنا از این فارسی تفاوت عمدهالب تر آن هاي شعر عاشقانه وجود ندارد و ج پاك تر از لیلی در میان شخصیت. نظر محل درنگ است

است که او از زیبایی وافر هم برخوردار نیست، در حالی که زیبایی معشوق در اشعار عاشقانه نقش .کند بسزایی ایفا می

دهد که این نمادپردازي نباید لیلی نماد و تجلی گاه خداوند است؛ اما موالنا به مخاطبان خود توجه می ماد، اصالت و استقاللی از خود ندارد و مقصود اصلی در زیرا نموجب دور شدن آن ها از توحید گردد؛

به عبارت دیگر، معشوقان و از جمله لیلی پرده اي براي نمایش .به کار بردن نماد، مدلول نماد است

Page 59: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

حق هستند و نباید فراموش کرد که بنا بر اصل وحدت عشق و عاشق و معشوق، هر چه هست، خداوند .است و جز او در عالم وجود نیست

این کیست این؟ این کیست این؟ در حلقه ناگاه آمده

ایـن نـور اللهیسـت ایـن، از پیـش اهللا آمده

لیـلی زیبـا را نـگر، خوش طالب مجنــون شــده

وان کهرباي روح بین در جذب هر کاه آمده

استغراق در حق نیز غیرت حق، توجه نکردن بنده به معبودي غیر از خداوند، روي به توحید آوردن و شود که پادشاهی به مجنون گفت تو را چه افتاده که خود را به عشق لیلی رسوا و بی بدین گونه بیان می

چون خوبان را جلوه آوردند، مجنون سر فرو افکنده . اي؟ بیا تا خوبان به تو نمایم و بخشم خانمان کرده عشـق لیلی شمشیر کشیده : گفت. برگیر و نظر کن پادشـاه فرمود آخر سر را. نگریست بود و به زیر می

.ترسم سرم را بیندازد است؛ اگر سر بردارم، می

او در یکی از غزل هایش که البته بیشتر . حتی مرگ لیلی در ذهن موالنا مضمون آفرین عشق الهی استپس از آوارگی گوید که مجنون شبیه مثنوي است تا غزل ، پایان کار لیلی و مجنون را چنین باز می

به او گفتند که لیلی در غیاب وي قالب تهی . بسیار به محل سکونت لیلی بازگشت و از او نشان جست .کرده است، اما گور او را به وي نشان ندادند

مجنون گفت بوي لیلی راهنماي من در رسیدن به اوست، هم چنان که بوي پیراهن یوسف راهنماي اي زد و جان به مشت مشت بو کرد و سرانجام گور وي را یافت؛ نعرهخاك گورستان را .یعقوب بود

:جانان تسلیم کرد

مان بـو شـکفتش، همان بو بکشتـش ه

به یک نفخه حشري، به یک نفخه الیی

Page 60: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

داند که موالنا این گونه رسیدن مجنون را به لیلی ، تمثیلی براي جستجوي بوي حق از دهان اولیاء می :گوید پس می. سازد را به حضرت حق رهنمون می سرانجام جان سالک

ه لیلی رسید او، به مولی رسد جانب

زمین شد زمینی، سما شد سمایی

خورد و با شور و تمام ماجراهاي لیلی و مجنون در آثار موالنا با مفاهیم عرفانی و عشق الهی پیوند می .یابد حضور زن در آثار او ظهور می شود و از این طریق، معنوي ترین اشتیاق خاصی تأویل می

موالنا از سویی دیگر زن را نماد روح و جان می داند، او روح و جان آدمی را از این نظر که لطیف ترین :شمارد نشین کالبد انسان است، مؤنث و از جنس زن می جانب وجود و پرده

سـیمرغ کـوه قاف رسیدن گرفت باز

ـرفت بازمـرغ دلم ز سـینه پـریدن گ

خاتون روح خانه نشین از سراي تن

چادرکشان ز عشق دویدن گرفت باز

نمایان » کدبانوي جان«جان را در قالب زن دیدن، در رباعیات موالنا نیز به صورت اضافه ي نمادین :است

جـان را که در آن خـانه وثاقش دادم

دل پیـش تـو بـود من نفاقش دادم

چون چندگهی نشست کدبانوي جان

عشق تو رسید و سه طالقش دادم

Page 61: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

قدما معتقد . در نگرش نمادپرداز مسلمانان، آسمان و زمین در نظام جهان، نظیري از زن و مرد هستندستند و چهار عنصر آب و هفت سیاره در هفت فلک آسمان، آباء علوي یا پدران آسمانی هبودند که

باد و خاك و آتش، مادران زمینی هستند که از ازدواج آن ها و تأثیر و تأثرشان، موالید ثالثه یعنی :موالنا در اشعار خود به کرات این تفکر را منعکس کرده است .شوند جماد و نبات و حیوان متولد می

هست هر جزوي ز عالم جفت خواه

برگ کاهراسـت همچون کهربا و

آسـمان مـرد و زمیـن زن در خـرد

پرورد هـرچه آن انداخت این می

هسـت سـرگردان فلک انـدر زمین

بهر زن]همچو مردان گرد مکسب

کنــد ویـن زمیــن کدبـانـویها می

تنـد بـر والدات و رضـاعـش می

پس زمین و چرخ را دان هوشـمند

کنند چون که کـار هوشـمندان می

پدیده هاي طبیعی عالم را چنین زنده و جاندار و در تعامل با یک دیگر دیدن، از اندیشه اي پویا، ژرف، او در غزل ها . آید که موالنا بی تردید نمونه ي اعالي آن را داشته است اسطوره ساز و نمادپرداز برمی

: نیز بارها به مادر بودن زمین اشاره کرده است ، از جمله

-

من گوهر کانی بدم کاینجا به دیدار آمدم مادر برترم و ز هفت آبا نیز همر از چا

-

Page 62: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

وگرچه زاد بس نادر ازین دامـاد و کـدبانو به مثل خلقت مردم نزاد از خاك و از انجم

-

زمین چون زن، فلک چون شو، خورد فرزند چون گربه

دانم دانم، نمی من این زن را و این شو را نمی

-

ا ماکوي او، وي قبله ما کوي او اي جانه

فراش ایـن کو آسمان، وین خاك کدبانوي او

.این نمادپردازي با توجه به خاصیت باروري، رویش و پرورش زمین صورت گرفته است

هاي منفی نیز انگاشتند، سـبب نمادپردازي هاي منفی یـا آن چه که قدما در وجـود زن منفی می ویژگی یکی از بارزترین این موارد، زن را نماد نفس قرار دادن است که در اشعار موالنا . درباره ي زن شده است .نمونه هاي فراوان دارد

. هم هست و در این معنی ، نماد منفی نیست »روح و جان«البته باید توجه داشت که نفس به معنی ائل بودن جنسیت براي اشیاء و اسامی، واژه ي نفس، مؤنث تلقی عالوه بر این در زبان عربی به لحاظ ق

.شود می

موالنا در توجیه مؤنث شمردن نفس به اعتبار . این تلقی در نمادپردازي مسلمانان بی تأثیر نبوده است :گوید لفظی در زبان عربی می

Page 63: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

این حمیرا لفظ تأنیث است، و جان ...

تــازیــاننـام تـأنیـثـش نهنــد ایــن

لیک از تأنیث جان را بـاك نیسـت

روح را بـا مـرد و زن اشـراك نیســت

از مـؤنـث و ز مذکـر بـرتـرسـت

این نه آن جانست کز خشک و ترست

او نفس کلی را هم که سبب . دانست با این همه خود موالنا چنان که پیشتر گفتیم، جان را مؤنث می :شود ، در وجود زنی که مادر و معلم است، نمادینه کرده است ن معارف می آموختن علوم و آشکار شد

که تا بی لسـانی بیابد لسـانی کنـد مادر نفس کلی چه ها می

نماد نفس :زن

موالنا . اما از این نمادهاي مثبت که بگذریم، زن از دیدگاه موالنا نماد نفس در معناي منفی هم هست داند و مخالفت زن و شوهر را در نزاع و مشاجره ي خانوادگی به نفس انسان را زن و عقل او را مرد می

خواهد و شوهر او را به صبر و توکل کند؛ زیرا زن مایحتاج زندگی را می مخالفت نفس با عقل تأویل می :خواند فرامی

مـاجـراي مـرد و زن افتــاد نقـل ...

دان و عقـل نفس خود می آن مثـال

این زن و مردي که نفس است و خرد

نیک بایسته سـت بهر نیـک و بـد

زیـن دو بـایسـته دریـن خـاکی سـرا

Page 64: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

روز و شب در جنگ و اندر ماجرا

زن همی خـواهـد حـویـج خـانقـاه

یعنی آب رو و نان و خـوان و جاه

نفـس همچـون زن پی چـاره گـري

خـاکـی گـاه جویـد سـروريگـاه

عقـل خود زین فـکرها آگـاه نیسـت

در دمـاغـش جـز غـم اهللا نیســت

کند که بچه از رفتن به مکتب، در مهربانی هاي ناموجه مادر به طفل نیز که مثال به پدر اعتراض می سیلی بابا به از «فرار کن ، زیرا موردش هاي بی از این مادر و مهربانی : گوید الغر و نزار شده، موالنا می

:»حلواي اوست

اولش تنـگی و آخر صـد گشـاد د هسـت مادر نفس و بـابـا عقل را

گوید خوب کنند، اظهار خرسندي کرده تلویحا می موالنا از این که نفس را زن، و عقل را مرد تلقی می و قوي ؛ اگر نفس زشت نهاد، زن نبود و مرد بود، است که نفس زن است و ضعیف، و عقل مرد است

!؟کردیم آن وقت چه می

واي آنــکه عقــل او مــاده بـود

نـفس زشـتش نـر و آمـاده بود

الجـرم مغلـوب بـاشــد عقـل او

جز سوي خسران نباشد نقل او

اي خنک آنکس که عقلش نر بود

نفس زشتش ماده و مضطر بود

Page 65: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

تشابه میان نفس و زن از . گیرد همواره بر مبناي تشابه میان نماد و مدلول نماد صورت می نمادپردازيدیدگاه موالنا، چنان که در موارد پیشین مالحظه شد، دنیاخواهی و راحت طلبی است ؛ تشابه دیگر

:ریاکاري و مکاري، و راهزنی دل و دین است

ز سالوس و ز طراري نگردد جلوه این معنی نفس کدبانو، بنه سر بر سر زانو هال اي

:توجه به جلوه هاي کاذب ظاهري و تعلقات دنیوي هم شباهت دیگر آن دو است

حقیقت نفس اماره ست زن در بینت انسان ه رنگ و بو بود او را ره و قبله زن آن باشد ک

او به لحاظ گردن . نفس اماره واقع شده، بلقیس استیکی از مصادیق زنان که با همین ویژگی، نماد نهادن به حقیقت و ایمان آوردن به سلیمان، مورد ستایش موالنا واقع شده است، اما باید توجه داشت که موالنا از دیدگاهی دیگر، او را پیش از پذیرفتن دعوت سلیمان، نماد نفس اماره دانسته که هدهد عقل در

کوبید تا از خواب غفلت بیدارش هر لحظه منقار اندیشه بر سـینه ي وي می گوشه ي سرایش نشسته، دلبستگی بلقیس به تخت پادشاهی خود که قرآن هم بدان اشاره کرده، . کرده، نامه به او عرضـه دارد

اي از تعلقات مادي و دنیوي بلقیس است که زمینه ي نمادپردازي مزبور را بیش تر فراهم کرده نمونه .است

ر نمادپردازي هاي موالنا، پدر هم چنان نماد عقل است و نشانگر امتیاز انسانی و مادر نماد جسم است د :و مشخصه ي جانب حیوانی ، و ناگفته پیداست که شرف اصلی از آن پدر است

جمال روي پدر درنگر اگر پسري چو عقل پدر بوده است و تن مادر تو را

Page 66: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

زن به علت طرح و درخواست مایحتاج مادي و ترغیب شوهر به عملی ساختن آرمان هاي در خانواده،شود و مرد به دلیل عدم توجه به دنیا و دنیوي ، نماد حرص و طمع و جانب تاریک زندگی محسوب می

:کوشش در مسائل معرفتی باز هم نماد عقل و مایه ي روشنایی است

این دو ظلمانی و منکر، عقل شمع قل را شو دان و زن را حرص و طمع ع

مرگ پیش «هاي نفسـانی که دارد، به منزله ي زنی اسـت که بایـد از آن حذر کرد وگرنه دنیـا با جاذبه :که آرمان عارفان است، حاصل نخواهد شد» از مرگ

جهدي بکن ار پند پذیري دو سه روز

روز تا پیشتر از مرگ بمیري دو سه

دنیـا زن پیـرست چـه باشـد گـر تـو

بـا پیرزنی انس نگیري دو سه روز

در این مورد خاص که البته مفهوم نمادینش درباره ي اولیاء هم عمومیت پیدا کرده، حضور دنیایی زن نه نبود، تنها مردود تلقی نشده، بلکه الزم و ضروري هم دانسته شده است و گفته اند اگر این حضور وي

.شد وجود مبارك از غایت هیبت تجلیات و انوار حق گداخته می

در شعراو همسر مهم ترین انگیزه ي مرد در . زن در حریم خانواده، از دیدگاه موالنا ارزش خاصی داردهاي موالنا در زمینه ي ها و تمثیل بسیاري از حکایت. هاي روزانه و تحمل بار گران زندگی است فعالیتدهد که او در بیان معارف و حقایق ، از ه و با بازیگري همسران ساخته شده است و این نشان می خانواد

حتی عشقبازي زن و مرد در . گرفته است زندگی عادي و روزمره ي مریدان خویش در خانواده الهام می رآفرین شده و حریم خانواده و رابطه ي زناشویی در ذهن موالنا و تخیل او، بر خالف سنت شاعران، شع

:چنان مقبول افتاده که آن را تکرار هم کرده است

جبرئیل است مگر باد و درختان مریم

دست بازي نگر آن سان که کند شوهر و زن

Page 67: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

بـاد روح قدس افتـاد و درختان مریم

دست بازي نگر آن سان که کند شوهر و زن

عشقبازي فقط به زن و شوهر اختصاص ندارد ؛ تمام اجزاي گوید در جاي دیگر با الهام از این قضیه می عالم مثل حادث و قدیم و عین و عرض در حال عشقبازي با یک دیگر هستند، منتهی هر یک به نوعی

سپس در مقـام مصـلح اجتماعی و بـا نـگرش کامال دینـی مخاطب خـود را به رعایت . مخصوص خود دهد که آیا در آن شب عروسی ، همراه خواند و او را هشدار می ی رفتاري و عدالت با همسر فرا م خوش

عروس، او را به عنوان امانتی خوش به تو نسپرد؟ پس توجه داشته باش که هر رفتاري را تو با او داشته :باشی ، خدا هم با تو خواهد داشت

نیـکی، خـدا با تـو کند از بـد و آنچه بـا او تـو کنـی اي معتمـد

زنان در خاندان موالنا از اهمیت ویژه . رفتار او با زنان خاندان خود نیز توأم با تکریم و مهربانی بوده استافالکی از همسر اول . اي برخوردار بودند و همواره از نظر حقوقی با مردان مساوي دانسته می شدند

ل نکرده، اما از همسر دوم او یعنی کراخاتون قونوي مطالب موالنا یعنی گوهر خاتون سمرقندي مطلبی نقبا این حال مهم ترین زن در خاندان موالنا، . بسیاري آورده است که همگی محل تأمل و تأنی است

که دختر صالح الدین زرکوب و مادر چلپی جالل الدین امیر » فاطمه خاتون « عروس او بود به نام .عارف نیز بود

موالنا در آن چه با سلطان ولد : آورده است «پله پله تا مالقات خدا« الحسین زرین کوب در دکتر عبد در الزام رعایت شیخ و فاطمه خاتون به بیان می آورد، وصلت با شیخ را با آن که از خانواده اي روستایی

ز دالیلی که یکی ا. و فقیر بودند، براي خاندان خود مایه ي سرفرازي و خرسندي بسیار می دانست فاطمه خاتون نزد موالنا از ارج و قرب بسیار برخوردار بود، پدر فاطمه خاتون یعنی صالح الدین زرکوب

موالنا زمانی که هنوز فاطمه خاتون . بود که پس از شمس از اهمیت ویژه اي نزد موالنا برخوردار بودي فراوان به پدرش ، تعلیم و تربیت او کودك بود و به همسري فرزند وي در نیامده بود، به دلیل عالقه

.را به عهده گرفت و معلم او شد و ابتدا سواد و قران به وي آموخت

Page 68: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

رسد که نمادپردازي هاي منفی در این در بررسی زن در آثار موالنا ذکر این نکته ضروري به نظرمی از گستره ي وسیعی برخوردار رحمانه است، اما در برابر، نمادپردازي هاي مثبت زمینه بسیار قاطع و بی

.بازد نیست ؛ هم چنان که نگرش منفی او به زن در برابر نگرش مثبتش رنگ می

:منابع

1381/تهران /انتشارات روزنامه اطالعات / شرح جامه مثنوي / زمانی ، کریم

1378/طوس /تهران / من بادم و تو آتش / بدره اي فریدون / شمیل، آنماري

1383/چاپ اول / انتشارات مروارید/گنجینه معنوي موالنا /شهاب الدین عباسی

1375/چاپ دوم / انتشارات تهران / تهران /موالنا و طوفان شمس /تدین، عطااهللا

1377/تهران / پله پله تا مالقات خدا / زرین کوب، عبدالحسین

7جلد /اسفار اربعه

افالکی /مناقب العارفین

Page 69: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

دازي درمثنوي مولويقصه وقصه پر

اسد اهللا جعفري : نویسنده

صورت زیباي ظاهرهیچ نیست

اي برادر سیرت زیبا بیار

مثنوي، شاهکار عرفانی قرن هفتم واز ستونهاي چهارگانه ادب فارسی، ازمعدود آثار یست که درعین راوي، سادگی وبی زبان. دیرینگی، ازبسیاري جوانب همچنان تازگی وطراوت خود را حفظ نموده است

پیرایگی لفظی، معنی ژرف وسهل وممتنع، بکارگیري قصه وثمیل وبه تبع آن، جهان شمول بودن این شاهکار جاوید ادب پارسی بدان تازگی بخشیده است که آنرا از بسیاري جوانب از جمله درساختار

.داستانی قابل بررسی ساخته است

مثنوي، به بیان نوع ادبی قصه ها، ذکر برخی ویژگیهاي ساختاري دراین مقاله بانگاهی کلی به داستانهاي .وباالخره بررسی اهم عناصرداستانی درآنها خواهیم پرداخت

:موضوع قصه هاي مثنوي .1

داستانها ازدیدگاه محتوا، موضوع وروح حاکم برآنها، انواع گوناگونی می یابند که از آن جمله است ؛ جادویی، –تمثیلی، داستانهاي رمزي، داستانهاي طنزآمیز، داستانهاي وهمی داستانهاي واقعی، داستانهاي

داستانهاي رئالیسم جادویی، داستانهاي حادثه پردازانه، داستانهاي عاشقانه، داستانهاي عارفانه، داستانهاي اجتماعی، داستانهاي اساطیري، داستانهاي حماسی، داستانهاي عامیانه، داستانهاي رزمی، –سیاسی

.اخالقی، داستانهاي فلسفی، داستانهاي قرآنی وداستانهاي دینی –داستانهاي حکمی

از این میان، قصه هاي مثنوي عمدتا حول محورچهارموضوع ؛ یعنی قصه هاي عارفانه، قصه هاي حکمی، .قصه هاي قرآنی وقصه هاي تمثیلی می گردد

Page 70: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

اعر قصه را ن از جهت ارائه نوع وشیوه ش. بیشتر قصه هاي مثنوي از جنبه اي عرفانی سرشار استدراین معنی . پرداخت داستان بلکه باعنایت به الیه هاي پنهانی قصه ومفاهیم عرفانی آن سروده است

قصه داراي یک روح ویک جسم است، جسم آن مرئی وروح آن پنهان ودیرباب است وبه آسانی دریافت :نمی شود

گربگویم شمه اي زان نغمه ها

ربرزنند از دخمه هاجانها س

گوش را نزدیک کن کان دورنیست

لیک نقل آن بتو دستور نیست

1 )1929و 1982دفتر اول، بیتهاي (

دانست ؛ )Allegorical tale ) 2 با اندکی مسامحه می توان تمام قصه هاي مثنوي ار از نوع قصه تمثیل درونمایه،سیرت، شخصیت وخصلت داستانی می دراین گونه قصه ها مفاهیمی مجسم جانشین مفهوم،

است ودیگر) ممثل به (بدین جهت داستان دوبعد می یابد ؛ نخست بعد نزدیک که صورت مجسم . شودبطورکلی گذشتگان ادب فارسی، براي بهتر وعینی تربیان ).ممثل(است رقصه پرداز که مورد نظ بعد دور

همین گونه است . خود را به قصه وتمثیل می آراسته اند فلسفی وعرفانی، گفتار –کردن شؤونات اخالقی .قصه هاي مثنوي که دربیان وتبیین جنبه هاي اخالقی وعرفانی بکارگرفته شده است

:نوع تمثیل درمثنوي .1- 1

و دوم تمثیل (Fable) اول تمثیل حیوانی یا فابل: قصه هاي تمثیلی رامی توان به دو قسم تقسیم کرد .انسانی

Page 71: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

دراین گونه قصه ها، . حیوانی قصه ایست تمثیلی که شخصیتهاي آن را حیوانات تشکیل می دهندتمثیل حیوانات که غالبا درگزینش آنها درارتباط با روحیات شخصیت ممثل، دقت شده است،ممثل به انسانها

ثل، مثل دیگر،تمثیلی انسانی است که خود دوشاخه می یابد ؛ مثل گذاري وداستانم. وجوامع بشري هستندممثل قبل،میانه ویا بعد از حکایت (، قصه ایست که درآن اصلی بزرگ واخالقی ( Parable) گذاري

مثل داستان. بعبارت دیگر هم مثل وهم مثل به هردوحضوردارند ذکر می شود و) ممثل به (تمثیلی

(Exem Plum) ی شود واز ذکر م) ممثل به ( قصه ایست که درآن بی هیچ مقدمه اي حکایت تمثیلی .سخنی به میان نمی آید، پس خواننده خود به بعد دورقصه دست می یابد) ممثل (موضوع اخالقی

است ؛ یعنی تمثیل انسانی که درآن ازممثل وممثل (Parable) غالب تمثیلهاي مثنوي از نوع مثل گذاري ؛ »بقال وطوطی « بنگرید اتصال دوطرف تمثیل را درقصخ.به، هردونشان می یابیم

طوطی اندرگفت آمد در زمان

!فالن! بانگ بر درویش زد که هی

ازچه اي کل باکالن آمیختی؟

تو مگر ازشیشه روغن ریختی؟

ازقیاسش خنده آمد خلق را

کوچو خود پنداشت صاحب دلق را

کار پاکان را قیاس از خود مگیر

گرچه ماند درنبشتن شیر،شیر

جمله عالم زین سبب گمراه شد

… ابدال حق آگاه شدکم کسی ز

Page 72: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

)260و264دفتر اول، بیتهاي (

والبته آنچه درباب مثل گذاري بعنوان نوع تمثیل درمثنوي گفته شد از باب تغلیب بوده است نیزسراغ می ) تمثیل حیوانی (وازمسامحه خالی نیست چنانکه درمیان قصه هاي مثنوي از فابل

دفتر اول،بیتهاي (، قصه هدهد وسلیمان )900- 1201اول،بیتهاي مانند قصه شیر وخرگوش دفتر .(یابیمدفتر (ویا قصه شترواشتر ) 3041 -3055دفتر اول، بیتهاي (، قصه شیروگرگ )1233-1202

ونیزگاه به داستانمثل هم برمی خوریم مانند حکایت مسجد عاشق کش ) 3377-3430چهارم،بیتهاي )3922-3959دفتر سوم، بیتهاي (

داستانهاي مثنوي نوع ادبی .2

بطورکلی داستانها ازنظرشکل انواعی می یابند که می توان آنها را ذیل دوعنوان کلی انواع قدیم وانواع ، )تمثیلی ورمزي (درمیان انواع قدیم، به اصطالحاتی چون داستان، قصه . جدید بررسی کرد

متل،حسب حال، ترجمه احوال وغیره افسانه،حکایت،سمر، سرگذشت، اسطوره،حدیث، ماجرا، مثل، انگاره، دراغلب فرهنگهاي فارسی، این انواع مترادف یکدیگر آورده شده است والبته تالش درایجاد .برمی خوریم

افتراق بین این گونه اصطالحات ادبی گذشتگان کاریست عبث ونتیجه اي جز آشفته سازي ذهن خود تقدین ادب داستانی به چنین تفکیکی دست یاخته ودیگران بدنبال ندارد، گرچه دیده می شود که گاه من

وحکایت را معادل )داستان بعد ازمشروطیت ( معادل داستان نوین را »قصه « اند چنانکه آقاي براهنیوبعکس ایشان، آقاي میرصادقی، همین اصطالح را معادل داستان قدیم [3]داستان قدیم ایران دانسته اند

بهرصورت،ضمن تصدیق سخن آقاي میرصادقی همچنان معتقد می .ندقرارداده ا) قبل از مشروطیت(شویم که باوجود دریافت برخی تفاوتهاي صوري میان برخی انواع قدیم ازجمله حکایات وقصه هاي کهن فارسی، بازاین انواع، ازجمله اي دونوع ادبی، را مترادف می دانیم والبته نوع ادبی قایل شده درباره مثنوي

[4] .اند برد براین مدعاخود دلیلی تو

، داستان بلند (Novel) ، رمان(Story) درمیان انواع جدید داستانی، به اصطالحاتی چون داستان(Novelette)داستان کوتاه ، (Short Story).رمانس (Romance)لطیفه و(Epigram) برمی خوریم

.می زنیمکه چون باموضوع این مقال ارتباط نمی یابد ازپرداختن به آنها سرباز

Page 73: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

باتوجه به مقدمه اي که گفته شد،گرچه دراین که قصه هاي مثنوي بکلی درحیطه انواع قدیم داستان می با وجود این می بینیم . گنجند شکی نیست لکن ضروري هم درتعیین نوع ادبی این قصه ها دیده نمی شود

مولوي درعناوین .[5]قل می شود ن›› حکایت‹‹ و›› قصه ‹‹ که درخود مثنوي داستانها، اغلب با دوعنوان مانند دفتراول (نامیده ›› قصه ‹‹ ؛ گاه داستانهاي بلند را [6]داستانها نظم خاصی را رعایت نمی کند

، دفترششم 862دفترپنجم ص 645، دفترچهارم ص478، دفترسوم ص 347، دفتر دوم ص 178ص، دفتر دوم 140مانند دفتر اول ص (می خواند ›› حکایت ‹‹ وداستانهاي کوتاه را ) … و 1136ص …و 1180، دفتر ششم ص 826، دفتر پنجم ص 628، دفترچهارم ص618، دفتر سوم ص343ص

، دفتر 337، دفتر دوم ص 193مانند دفتر اول ص (وگاه بعکس، داستانها ي بلند راحکایت نامیده )وداستانهاي کوتاه را قصه می خواند ) … و1171، دفترششم ص 848 ، دفترپنجم ص650چهارم ص

، دفتر پنجم ص 650، دفترچهارم ص 532، دفترسوم ص350، دفتر دوم ص171مانند دفتر اول ص (›› قصه ‹‹از سوي دیگر، درجایی می بینیم که داستانی راباعنوانی چون )…و1187، دفترششم ص 896

).390و387، 475و474مانند دفترسوم صص (یاد می کند ›› حکایت ‹‹ آغازکرده، درادامه ا زآن به

بدین ترتیب آشفتگی عناوین قصه، حکایت، تمثیل، مثل داستان درقصه هاي مثنوي بیانگرترادف ویکسانی .این انواع داستانی درزبان موالنا، مثنوي اوودرنگاهی وسیعتر ادببات داستانی گذشته ایران زمین است

:صه درعنوانروایت ق. 1- 2

ازویژگیهاي روایت درادبیات داستانی گذشته ایران، دخول عناوینی است برسرقصه ها یا اپیزود

(Episode) این ویژگی بطورکامال . هاي مختلف قصه که پیش از روایت قصه، ماوقع آن را بازگومی کندمثمل (بخش اعظم قصه مشهود درمثنوي نیز به چشک می خورد ؛ شاعرقبل از روایت داستان، تمام یا

:بنگرید یک مورد را .رادرعنوان شرح می دهد)به

حکایت آن درویشی کی درهري غالمان آراسته عمیدخراسان را دید وبراسپان تازي وقباهاي زربفت «اینان امیران : اینها کدام امیرانند وچه شاهانند؟ گفتند اوراکی: پرسید کی .وکالههاي مغرق وغیر آن

. غالم پروردن از عمید بیاموز! اي خدا: روي به آسمان کرد کی.ا غالمات عمید خراسان اندنیستند، اینه .وسپس خود قصه آورده شده است [7]».آنجا مستوفی راعمید گویند

بطورکلی این شیوه عملکرد درادبیات داستانی قدیم ما وازجمله مثنوي، گویان این واقعیت است که نمی –آنگونه که امروزمطرح است –درادبیات گذشته ما به داستان بعنوان یک ادب مستقل وهنرمندانه

Page 74: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

فانی،فلسفی، نویسندگان وشاعران گذشته ما،اغلب به مقاصدي خاص چون بیان احتجاجات عر.نگریسته اندبی شک بکارگیري قصه، تمثیل وداستان کارایشان را دربرابراین گونه . توجه داشته اند …اخالقی و

احتجاجات ساده ترومؤثرتر می ساخته است وبدین ترتیب،قصه وداستان تنها ابزاري جهت تبیین وایضاح تیب دربسیاري موارد بیان دررنمایه عقالنی ودرونی اینگونه مفاهیم به شمار می رفته است وبدین تر

مفاهیم عرفانی یا فلسفی جزبابکارگیري قصه وتمثیل میسرنیست آنگونه که درمنطق الطیر وبرخی آثار گویی مولوي با روایت قصه درعنوان، خواننده را از .دیگر عطاروسپس درمثنوي مولوي شاهد هستیم

شکل ظاهر قصه منحرف کرده، متوجه محتواي داستانن می آگاهاند تا درطول داستان اندیشه اورا از .مقصود اصل ودرونمایه معنویت قصه گرداند

:کیفیت شامل درقصه هاي بلندمثنوي .3

درمیان حکایات مثنوي به قصه هایی برمی خوریم که طوالنی تر از برخی دیگر است، مولوي دراین گونه شیوه معهود دیگرقصه سرایان (د قصه ها شاید بدین سبب که درازي قصه ها باعث مالل خواننده نگرد

. بهره می گیرد(Episodic) ازتمثیلهاي تو درتو وساختار داستانواره اي) ادب کالسیک داستانی ما طبیعتا این گونه دستانواره ها هم از مالل خواننده می کاهد وهم در درك بهترقصه یاریگر خواننده است

حکایت طوطی وبازرگان دفتر اول بیتهاي 36-245مانند حکایت پادشاه وکنیزك دفتر اول بیتهاي ( .)…و 900-1201، قصه شیروخرگوش بیتهاي 1547 -1912

ازسوي دیگر این گونه تمثیلهاي تودرتو درخالل قصه هاي بلند، گاه داستان را به طناب کشانده به حدي درذهن خواننده ازهم که جریان قصه را درذهن خواننده به خلل می افکند وبعبارتی دیگر رشته داستان

قصه با .می گسلد ؛ مثال را، قصه پیرچنگی که از مشاهیر قصص مثنویست ازاین ضعف برخورداراستبه درازا کشاندن این قصه ونیز وجود داستانواره هاي .بمطلع آغازمی گردد1913بیت شماره

.ه جلوه گرمی سازدگوناگون،قصه را به طناب کشانده وحتی قصه اصلی را درذهن خواننده پایان یافت

آن شنیدستی که درعهد عمر

بود چنگی مطربی باکروفر

Page 75: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

را ›› بقیه قصه پیرچنگی وبیان مخلص آن ‹‹ عنوان 2072بطوریکه درادامه خود مولوي بناچار برسربیت همین .می آورد واین موضوع حاکی از آن است که حتی خود شاعرنیز برمطنب گشتن قصه معترف است

که پس ازطوالنی شدن وپشت سرگذاشتن ) دفتر اول 3500بیت (زید و) ص(ه پیامبرگونه است قصنیزنک قصه .(››بازگشتن به حکایت زید‹‹ :به این عنوان برمی خوریم 3668یک داستانواره، قبل از بیت .) دفتر اول4212مسجد عاشق کش، بیتهاي

:عناصر داستانی .4

بطورکلی درحوزه هنر وقتی به یک نقاشی یا شیردرداستان ویاهراثرهنري دیگر برمی خوریم،آنچه کلیت این آثار را براي ما مطلوب، دلپسند وزیبا جلوه گر می سازد، درواقع همان جزئیت منسجم وحساب شده

اما هست آنهاست که درتاروپود آنهاتنیده شده است ؛ جزئیتی که گاه بسختی قابل تشخیص است اثریست هنري که انسجام خود را از عناصر ترتیب یافته درخود برگرفته – چه نو وچه کهن–داستان

.است

البته. بدین معنی، نمی توان هیچ داستانی را بی عناصر تشکیل دهنده اش متصوردانست

چنانکه بسیاري ا – داستان یا داستانهایی هستند که باعناصر قایل شده منتقدین،همخوانی مطلق ندارداما این بدین معنی نیست که این – زداستانهاي کهن از جمله بسیار ازقصه هاي مثنوي چنین است

اگر عنصري یافت نمی شود، عنصري دیگر جاي آنراگرفته .داستانها از عناصر تشکیل دهنده خالی اندعناصر قایل شده منتقدین است وآنرا جبران می کند؛ براي مثال درمیان قصه هاي مثنوي گرچه برخی

جدید را نمی توانیم به وضوح مشاهده کنیم چنانکه عنصرصحنه،زمان ومکان، لحن وزبان را، لکن عناصر خاص دیگري که اختصاصا درقصه هاي مثنوي ونظیره هاي آن یافت می شود، جبران کننده آن کمبود

.هست

سبک پرداخت قصه ها، سبک کهنه قبل . قص هاي مثنوي، اغلب از نظر موضوعقصه هاي تمثیلی هستندوزن شعري خاص .از قرن هفتم است بطوریکه کهنگی زبان این قصه ها دردیگر آثار خود مولوي نیست

این قصه ها ، کهنگی واژگانی وزبانی، بی پیرایگی لفظی ومعنایی، کاربرد ویژگیهاي زبانی کهن ازجمله تجلی مفاهیم ) درقالب مثنوي –غنا ( ها ، نوع ادبی قصه …اماله، معدوله، یاي مجهول و

ازجمله ویژگیهایی است که سبک قصه هاي مثنوي را به شکل سبک …و) عقلگرایی ( عرفانی،عشقگرایی .شخصی مطرح ساخته است

Page 76: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

درعمده قصه ها مبهم زمان ومکانعنصر . تمام قصه ها،اخالقی،عرفانی وتعلیمی است درونمایهتقریبا اغلب فضا ورنگ، صحنه اغلب نامرئی قصه ها ازنظرزمانی روشن نمی گردد لکن است وجز درچند مورد

لحن شخصیتهاي قصه رعایت نمی شود اما قصه ها ازنظر لحن بیرونی .قصه ها درشکل عرفانی قویستقوت دارد وهمچنین ) منطق حاکم برگفتار وگزینش خاص واژگان درزبان شخصیتهاي داستانی ) درونی

ن پرداز دررعایت فاصله باشخصیتها وخواننده که دراغلب قصه ها، زاویه داناي کل است لحن خود سخیعنی سوم شخص است وهمین موضوع عاملی است براین که حقیقت مانندي اثر کاهش یابد لکن بسیاري عواملی دیگر چون رعایت منطق گفتار درزبان شخصیتها، روایت برخی ازقصه ها اززبان بزرگان

لماء واستفاده ازشخصیتهاي تاریخی دربرخی قصه ها از جمله عواملی است که حقیقت دین ومشاهیر ع( شخصیتهاي مطرح درقصه ها یا اغلب معرفه وشناخته خواننده هستند . مانندي اثرراقوت می بخشد

می ) بمنظور تأکید برمحتواي قصه (ویا اگر چنین نباشد بصورت اسم نکره )3700مانند دفتر سوم، بیت اشاره »این «یا »آن «گاه شخصیتهاي داستانی بوسیله ). 4750و 3494مانند دفتر سوم،بیتهاي ( آیند

:واقع ناشناخته ونکرده اند معرفه جلوه می کنند ولی در

قصه کوته کن براي آن غالم

… که سوي شه برنوشتست اوپیام

)1562دفتر چهارم، بیت (

درذیل، ازمیان عناصر داستانی قصه هاي مثنوي عنصر ) …و2341و 2245نیز نک دفتر چهارم، بیتهاي ( را تحت عنوان مجزایی پی می گیریم ›› پیرنگ ‹‹

:پیرنگ قصه هاي مثنوي. 4-1

یا طرح،ساختمان، شالوده واسکلت بندي اصل داستان است که بصورت الگویی منسجم، (Plot) پیرنگمعادلهاي بسیار آورده اند ؛ ابوبشر متی، آنرا به Plot براي .[8]داستان را ازآغاز تا پایان همراهی می کند

‹‹ مرحوم زرین کوب به » العقل الخرافی «، ابن رشد به ››المثل ‹‹ و ››الخرافه ‹‹ ابن سینا به » الخرافه «

Page 77: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

ودیگران به طرح، الگو وتوطئه وهسته [9]» پیرنگ « ، دکتر شفیعی کدکنی به››افسانه هاي مضمون .پیرنگ خواننده را به جستجوي چرایی اعمال داستانی وا می دارد. ن ترجمه کرده اندداستا

بررسی روابط علت ومعلولی اغلب دربحث درباره پیرنگ داستانها، دودیدگاه مورد توجه است ؛ نخستمولوي درقصه هاي مثنوي حتی دراحتیاجات تبیین ساختارپیرنگی داستان، ودیگر، اجزاي داستان

لکن از سوي دیگر گاهی اتفاق می .[10]نیز روابط عادي ومعلولی اجزاي قصه را رعایت می کند عرفانیافتد که این تناسب علت ومعلولی داستان رعایت نمی شود ؛ درقصه پادشاه وکنیزك این عدم تناسب به

درآن دراین داستان هردارویی که براي کنیزك بیمار تجویز می شود چون خواست خدا .چشم می خورد :نیست نه تنها اثرنمی کند بلکه تأثیر منفی نیز دارد

از قضا سرکنگبین صفرانمود

روغن بادام خشکی می فزود

از قبض شد اطالق رفت

آب آتش رامددشد همچو نفت

)54و53دفتر اول بیتهاي (

نیز می والبته این عدم تناسب علت ومعلولی درقصه هاي عرفانی نه تنها عجب نیست بلکه مطلوب .نماید

:ساختار پیرنگی قصه هاي مثنوي .5

ساختارپیرنگی قصه هاي مثنوي راتحت دوعنوان ساختارکلی قصه ها وساختار جزئی قصه ها به بررسی خالصه (Episodic) ساختار کلی اغلب قصه هاي مثنوي را می توان درساختار اپیزودیک. می نشینیم

انواره هاي تودرتوي دیگر تشکیل شده اند ؛ قصه اصلی کرد بدین ترتیب که قصه ها اغلب از داست

Page 78: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

می آید وچون حکایت پایان یافت، ادامه قصه پی گیري همچنان درمیانه است که حکایتی دیگر به میان این ساختار اپیزودیک را دربسیاري دیگر از داستانهاي کهن ادب فارسی نیز شاهد هستیم . می شود

لکن آنچه ضعف شیوه . نامه، سند بادنامه وحتی شاهنامه فردوسیچنانکه درکلیله ودمنه، مرزبان کاربردي این ساختار درمثنوي به شمار می آید،گسسته نمایی وسخت پیوندي اپیزودهاي میانی قصه

آنچنان که دراثري –اصلی است ؛ اغلب حکایات میانی، آن ظریف پیوندي واتصال انفکاك ناپذیر را بطوري که گاه اطناب یا ناسازگاري اپیزودهاي میانی باعث فراموش شدن ندارد، –چون شاهنامه هست

این موضوع را گاه خود مولوي نیز درك کرده است . رشته اصلی داستان ؛ یعنی قصه اصلی، می شود .[11]را آورده است ›› …بقیه قصه ‹‹ چنانکه پس از پایان یافتن برخی اپیزودهاي میانی، عنوان

هاي مثنوي بصورت ساختار تمثیلی جلوه گر می شود ؛دراین گونه قصه ها ذکر ممثلبه ساختار جزي قصه ازجهت تبیین وتفسیر ممثل است وبدین ترتیب، گاه ذکر ممثل، مجمل صورت می پذیرد وگاه بتفضیل

.تقریبا تمامی قص هاي مثنوي از این ساختار پیروي می کنند. آورده می شود

هاي مثنوي بابرخی داستانهاي دیگر ادبیات کالسیک نظري برشباهت ساختاري قصه .6 :داستانی

دربرخی قصه هاي مثنوي، چه درساختارکلی وچه درساختار جزیی، شباهتهایی بابرخی قصه هاي دیگر ونظیره هاي آندودیده می شود دراین باره کلیله ودمنه،مرزبان نامه ادب کهن پارسی از جمله داستانهاي

نخست آنکه درمیان قص هاي مثنوي به . می باشند 7و6سه اثر مربوط به قرنهاي فراموش نکنیم که هر سود دیده می شود (Fable) انبوهی از قصه هایی برمی خوریم که درساختار جزیی ار تمثیل حیوانی

دودیگر آنکه ساختار کلی قصه هاي مثنوي نیز همچون قصه هاي کلیله ودمنه ونظیره ههاي آن، .[12]مزید برعلت ساختار گسسته نما وسخت پیوند اپیزودهاي .است(Episodic) ي یا اپیزودیکداستانواره ا

باوجود این، تفاوتهاي معنایی وحتی برخی تفاوتهاي . هر دو اثر درخالل ساختمان قصه اصلی استساختاري وصوري قصه هاي مثنیووقصه هاي کلیله ودمنه،گاه بحدي بنیادي وعمیق است که شباهتهاي

.کمتر به چشم می آید ویا اصال دیده نمی شود ساختاري

Page 79: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

یادداشتها وماخذ

مثنوي معنوي، تصحیح رینولد الین نیکلسون چاپ هفتم، : مولوي، جالل الدین محمد بلخی .1 94-96، ص1360انتشارات امیر کبیر، تهران،

.1375چاپ دوم، انتشارات نیلوفر، تهران، : واژه نامه ادبی: حسینی، صالح .2

.28، ص1362تهران، . قصه نویسی، چاپ سوم، نشر نو: براهنی، رضا .3

.23،ص1376ادبیات داستانی، چاپ سوم، انتشارات علمی،تهران : میرصادقی، جمال .4

)دفتر پنجم 836ص›› تمثیل ‹‹ و(دفتر ششم 1189ص ›› داستان ‹‹ گاه رویت قصه ها باعنوان .5 .آمده است) دفتر اول 235ص ›› مثل ‹‹ و

ته این حکم، مشروط براین است که اطمینان یابیم عناوین داستانها برنوشتۀ خود مولوي باشد الب .6 .واهللا اعلم

.985دفترپنجم،ص .7

.63و61، صص 1376چاپ سوم، انتشارات سخن، تهران، . عناصر داستان: میرصادقی جمال .8

.21ص 1369، انواع ادبی، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه پیام نور، تهران: شمیسا، سیروس .9

این موضوع یادآوراین بیت مولوي است که .10

پاي استداللیان چوبین بود

پاي چوبین سخت بی تمکین بود

)2128دفتر اول، بیت (

دراین بیت، مولوي با وجود آنکه کار استداللیون واهل فلسفه را بی بنیاد وسست می خواند، دربیان همین سنت عرفانی نیز به استدالل منطقی دست می یازد ؛ مشاهده می کنیم که دومصراع فوق به ترتیب

بنگرید . صغري وکبرایی هستند که نتیجۀ آن درتقدیر است

پاي استداللیان چوبین بود .1

پاي استداللیان سخت بی تکمین بود -3پاي چوبین سخت بی تمکین بود .2

وبدین ترتیب، اي حقیقت که مولوي گاه حتی دربیان احتجاجات عرفانی وهم به عقل ودستاویزهاي دلیلی تواند بود براین مدعا که –عالوه برخود قصه ها به عنوان شواهد عینی –عقالنی متوسل می گردد

Page 80: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

روابط علت ومعلولی اجزاي داستا ن را فراموش نمی –وحتی درقصه هاي عرفانی نیز – درقصه هاي خود .)737-325دفتر اول بیتهاي ›› آن پادشاه جهود که نصراییان را می کشت ‹‹ چنانکه درقصۀ ( کند

)کیفیت تمثیل درقصه هاي بلند(›› 2-2‹‹ : نک همین مقاله .11

ونیز قصۀآبگیر 1202-1233وزاغ دفتر اول بیتهاي ازاین جمله است داستان هدهد وسلیمان .12 …و 2202-2212وصیادان وآن سه ماهی دفتر چهارم

Page 81: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

دنیاي دلخواه جالل الدین مولوي

محمد علی اسالمی ندوشن : نویسنده

سؤال عمده اي که در مورد مثنوي مولوي مطرح است آن است که او در این کتاب بیست و شش هزار بیتی چه می خواهد بگوید؛ چه راهی در پیش پاي بشر می گذارد؟ مثنوي بی تردیدي برجسته ترین اثر

که اندیشه ي آدمی به بروز آورده عرفانی زبان فارسی است و یکی از بزرگ ترین جلوه هایی هستانی است و خود موالنا معتقد بود که کتابش رهنمود نامه اي براي رستگاري این جهانی و آن جه. است

جالل الدین مولوي، که در شرق ایران . [!]مهم ترین کتاب بداند» قرآن«پنهان نمی کرد که آن را بعد از آنگاه پس از طی دوران نوجوانی در بلخ، . زاده شده، سنت فکري خراسان بزرگ را در خود نگاه داشت

سالمی بود، گذراند و از سرمایه ي ا –بقیه ي عمر را در آسیاي صغیر که منتهاالیه غربی دنیاي ایرانی در قونیه، که شهري چند . چاشنی گرفته بود، بهره گرفت یونان و روم و فلسطینفکري این ناحیه، که از

مذهبی و چند ملیتی بود، تنوع دید خود را گسترش داد و در میان جهان بینی هاي متفاوت، به ترکیب .و را به دیدي جوشان و پهناور از حیات رهنمون گشتموزونی از اندیشه ها دست یافت که سرانجام ا

کار آسانی نیست، چگونه بشود چنین . اکنون ببینیم چه مشی روشنی از کتاب او می توان اتخاذ کردانتظاري داشت؟ زیرا مثنوي زندگی را می سراید و زندگی خود داراي چنان ابهام و پیچیدگی اي است

که کس نگشود و نگشاید به : هایی درباره ي آن دست نیافته استکه تاکنون هیچ متفکري به پاسخ ن !حکمت این معما را

فکر . همین و بس .هر کوششی در این زمینه شده است ناظر به آن بوده که دامنه ي آن را گشایش دهد .اگر این کمبودها نبود، نیازي به اندیشیدن پیدا نمی شد. به طور کلی زاییده ي کمبودهاي زندگی است

.انسان موجود متفکر گشت، براي آن که بیش از هر جاندار دیگري به نقص خود واقف است

مثنوي از این جهت یکی از بنیاد نامه هایی است که می خواهد راه و روزنه اي به سوي ترمیم نقص اتفاق هاي. بجوید؛ از این رو می رود و می آید؛ گرد خود می پیچد؛ و داستان در داستان می آورد

آمد می کند، از زمین به آسمان و از آسمان به زمین رفت. روزمره را با عوالم روحانی در هم می آمیزدچنان با . این ها توصیه اش آن است که انسان در کوشش مداوم به سوي تعالی به سر برد و از همه ي

ل ها و در ابیات اوج این شوري که در غز. رسیده است» یقین«اطمینان حرف می زند که گویی به وادي نقص وجود آدمی بیهوده نیست؛ هدف دار است؛ . است» یقین«دار مثنوي دیده می شود، به شکرانه ي

Page 82: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

بنابراین . »عطار«انگیزه اي است براي آن که او در جهت کمال بکوشد؛ مانند مرغ هاي منطق الطیر سالي خاطر می دهد که شادي و با این نظریه، به انسان ت. سیر، تالش، حرکت: مقصد زندگی می شود

غم، جوانی و پیري، تندرستی و بیماري در یک خط قرار می گیرند؛ زیرا زندگی معطوف به همین یک هدف می گردد که رو به پویش داشته باشد و در این صورت همه ي حالت ها در جاي خود به کار می

)2.(آیند و در آن مستغرق می شوند

را در کتابش مطرح می کند؛ ولی همه ي آنها شاخه هاي یک درخت درست است که مسائل مختلفیطبیعت بشر را که چند بعدي و تابع نیازهاي گوناگون است . اند، ولو چند نوع میوه بر خود داشته باشند

مهم . از یاد نمی برد؛ منتها می خواهد این نیازها را هماهنگ کند و در یک نقطه ي مرکزي گرد آوردموالنا می کوشد تا رابطه اي مشفقانه میان مرگ و زندگی برقرار سازد، و ترس . رگ استترین مسأله محتی آن قدر دور می رود که بگوید این که شما دارید زندگی واقعی نیست، زندگی واقعی . آن را بزداید

)3.(همان است که آن را نازندگی می نامید

و بر انبساط روح هر چه بیشتر باریک کند می خواهد آن را. با این تن بی هنر خاکی دشمن استجنبه ي معنوي و الوهی بشر این است؛ آن دیگري قابل دست و پاگیري بیش نیست، و از این رو . بیفزاید

خود را از این . براي این منظور پیشنهادش این است که آدمی بکوشد تا به کل بیاویزد. در معرض زوالراهی براي اتصال جست؛ مانند غریق هایی که دست به دست هم باید. تفرد نیستی وش رهایی بخشد

)4.(می دهند تا امواج آن ها را نبرد

خوب نموده می » نیستان نی«این معنا در دیباچه ي مثنوي، در تمثیل . آدمی در این دنیا غریب است .بر بال عشقبا چه وسیله؟ . براي آن که از غربت رهایی یابد، راهش پیوستن به نیستان است. شود

تو : موالنا اتصال را این گونه توجیه می کند که کل کائنات، کل عالم هستی یک مجموع است؛ می گویدکه مجموعی چه باك از خطر نابودي؟ به این نحو، انسان با سرنوشت خود و سرنوشت ساز خود رایگان

و اما ) 5.(ریا نمی ترسدکوزه ي آب هرگز از ریخته شدن به د. می شود؛ در حرم امن قرار می گیرد. سفینه ي فضایی است که سوخت آن در درون خود انسان تولید می شود. عشق مرکب است نه هدف

موالنا آن را تجریدي و کائناتی معرفی می کند؛ ولی ) 6.(»جوهر فرد«کانون انفجاري است، مانند شکافتن :هان دلدار فرود می آوردحافظ که بسیار زمینی تر از او می اندیشد، آن را تا حد یک د

)7(که دهان تو در این نکته خوش استداللی است بعد از اینم نبود شایبه در جوهر فرد

Page 83: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

پیوستن . عشق که از زیبایی انسانی سرچشمه می گیرد، در عرفان تا زیبایی کیهانی و الوهی عروج می یابدآدمی چون . ز به انسان باز می گرددبه کل، نتیجه ي عملیش اتحاد انسان هاست، زیرا در نهایت همه چی

از فانی بودن خود دل نگران بوده، این تسال را براي خود یافته که همه چیز را تجریدي کند؛ و چون دنیاي موالنا دنیاي درون است؛ . دلش از زمین قرص نبوده، سررشته ي امور را به آسمان اتصال دهد

و اده از حق خود دست بردار نیستند، منشأ مادي ولی از آنجا که تن. دنیاي معنی و زایندگی روحبراي نمونه دنیاي مزدایی را در ایران پیش از اسالم در .اجتماعی نیز از این درون گرایی غایب نیست

نبرد میان خوبی و بدي به کجا می خواست برسد؟ در کنه آن انگیزه ي کوشش بشیري . نظر آوریمبود که با کوشندگی و نیکوکاري خود، اهورامزدا را در چیرگی بر انسان مؤمن وظیفه دار . نهفته بود

مقصد یکی است . این اصل در عرفان ایران به تهذیب خویشتن خود تبدیل می شود. اهریمن یاري کندآیا با اصالح اجتماع باید فرد : سؤال این است. ولی تفاوت دیدگاه، موضوع را در دو جهت قرار می دهد

با اصالح فرد باید به اصالح جمع رسید؟ ایران مزدایی نخستین راه حل را در نظر را اصالح کرد یا ایران عرفانی از طریق اصالح فرد فرد آدمیان، امیدوار بود . داشت و کوشش همگانی را مالك می گرفت

وفاق «بزرگ ترین دستاورد عرفان، و از جمله دو کتاب بزرگ موالنا، . که به یک کل بایسته برسدهیچ تفاوتی از نوع . کل بشریت در هر نقطه از جهان در اصل بر یک پایه می نشینند. است» اعیاجتم

دنیاي بی رنگی است که موالنا . رنگ و نژاد و ملیت و آیین و سرزمین نباید موجب افتراق شناخته شودمی شود نادیده این یک را ن. تنها تفاوت درجه ي عیار انسانی است) 8.(بیش از هر کس بر آن تکیه دارد

از این روست که او . در حالی که همه ي آدمیان در ذات خود برابرند، در نفص خود برابر نیستند. گرفتخواص برگزیدگانند؛ عام ) 9.(و همفکران او مردمان را به خاص و عام، و کامل و ناقص تقسیم می کنند

بته نادان، خود تقصیر ندارد، اوضاع و ال. از خودبینان و غرضمندان، شروع می شود تا برسد به نادانان .احوال او را از حریم دانستن دور نگاه داشته و به این سبب آلت دست بدان قرار می گیرد

ناخوب تقسیم شده اند چون زندگی تشکیل شده است از یک سلسله عناصر که از دیدگاه بشر به خوب. این رو عالم کون با تعدادي از ضدها احاطه استاز –بسته به آن که خوشایند یا ناخوشایند او باشند –

. تضاد، ترکیب، تکامل: با آن ها چگونه باید برخورد کرد؟ موالنا براي حل آن این راه را پیشنهاد می کندبدون تضاد برخورد حاصل نمی . از تضاد بیمی ندارد، زیرا آن را در یک ترکیب متناب و متکامل می یابد

) 10.(بش پدید نمی آید و بدون جنبش زندگی در رکود سرد متوقف می ماندشود، و بدون برخورد جن. اصل آن است که زندگی به گونه اي ترتیب یابد که با تناقض نابارور، یا ویران کننده رو به رو نگردد

خود، میدان عمل بی انتها داشته باشد، محدودیت ها را » آرمانشهر«موالنا براي آن که بتواند در تعبیه از این رو با آن که مسلمان معتقدي است از دین . هیچ محدود یا مقید را بر نمی تابد. هم می شکند در

ترشرویی اي که از جانب متشرعان نسبت به اندیشه هاي او نشان . برداشت و تعبیر خاص خود را دارد

Page 84: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

حریم غیرقابل داده شده است بجا و بحق بوده، او یک متفکر مرز گسل است، و شرایع دینداري، مرز ومگر دین براي اصلح جامعه . دستاویزش آن است که اصل را می گیرد و به فرع کار ندارد .تخطی دارد

بشر نیست؟ پس اگر این اصالح از ریشه صورت گیرد، چه نیاز به تنیدن به گرد شاخه ها؟ خاصه آن .که گاه شاخه ها، بر اثر سموم جوي که به زندگی بیخ لطمه می زنند

در جانب اندیشه ي اشراقی را می گیرد؛ . وجب همین جهان بینی، با عقل نیز میانه ي خوشی نداردبه معقل را در بعد علمی آن حسابگرانه می شناسد، که المحاله منجر به .یعنی ذوق جهنده از ضمیر صافی

؛ مهار زننده و گذشته از این، عقل محدود کننده است. تسلط زیرك ها و گربزها بر ساده دل ها می گرددراه برنده به سویی که میلش است و از این رو با نفس سر و سر می یابد؛ در حالی که شأن بشر آن است

تا به خلوتگه خورشید رسد چرخ : که رها شده از پاي بند نفس، آزاد حرکت کند، باشد که به قول حافظ ...زنان

پرورش تن : زاري نشان می دهد؛ از آن جمله استبه این حساب از هر چه بر سر راه مانع ایجاد کند، بیو پاي فشردن بر زندگی خاکی، و عوارضی که از آن ناشی می شود؛ از قبیل حفظ ظاهر و بی اعتنایی به

این ها عواقبی را در پی . باطن، گرفتن فرع و رها کردن اصل، به خود پرداختن و به دیگري نپرداختناصرار موالنا به اتصال، به رابطه ي بشر با بشر ختم نمی . ، نقار و پلیديدارند، از نوع جنگ، ویرانی، زشتی

این . همه ي اجزاي عالم هستی را به هم پیوسته می یابد؛ از جاندار و نبات و جماد، تا اجرام آسمان. شودمجموعیت تفکیک ناپذیر او را تسکین می دهد که عدم و وجود جدا از هم شناخته نگردند؛ چیزي از

همه ي موجودات داراي جانی هستند از چشم ما ناپیدا؛ منتها این جان در . ن نرود؛ فقط متبدل شودمیاقابل توجه است که هم گرایش عینی . انسان به کمال رسیده است و به سوي کمالی برتر روان است

از تازگی . از جانب تجربه و علم جدید به تأیید رسیده است –هر دو –انسان به فضا و هم اصل تبدل هاي ادب عرفانی که موالنا بسیار به آن پاي بند است، آمیختگی تجربه هاي روزمره با اندیشه هاي

. هر تمثیل ساده اي که می آورد، بی درنگ یک نتیجه گیري علوي از آن استخراج می کند. متعالی استهمه ي نویسندگان و . نهتا این درجه اصرار به دل کندن از خاك نیست مگر به علت ناپذیرا بودن زما

. گویندگان مهم قرن پنجم و ششم و هفتم، از غزنوي به این سو، از ناهنجاري هاي روزگار شکایت دارندخیام، دلزده به گوشه اي می . غزالی از تعین مدرسه چشم می پوشد، و خود را آواره ي یار و دیار می کند

آنگاه یورش . ، به زندگی رایج پشت پا می زنندخزد و سنایی، عطار و ناصرخسرو، هر یک به سبک خودکه گاه از مستهجن بودن هم –بعضی از حکایت هاي مثنوي .مغول می آید و فاجعه را به او می رساند

در مثنوي حد میانه به ندرت رعایت . گواه بارزي هستند به انحطاط زمان و افت اخالق –پرهیز ندارند :چند نمونه. است یا فرو افتاده در تاالب زندگی اي در اوج معنویت. می شود

Page 85: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

حکایت آن قاضی که با زن شوهردار مراجع خود قصد زنا دارد، در حالی که خود باید حافظ ناموس مردم باشد؛ حکایت صوفی و فقیه و سیدي که به باغ مردم به دزدي می روند؛ حکایت خاتون و خرش؛

موالنا آن ها را براي عبرت خوانندگانش آورده تا .زاهد و کنیزك حوروش؛ زن بدکاره و درخت امروداز نظر طبایع حساس وضع به . بگوید که یک جامعه ي مشوش س تا چه پایه می تواند به تدنی فروافتد

قدري ناگوار می نموده که پس از چند قرن تجربه، به این نتیجه رسیده بودند که آن چه مقبول طبع که دو پایه ي –ا خواستار شوند و حتی از نفی و انکار عقل و علم عرف و جامعه است وارونه ي آن ر

گاه علم و . موالنا در این مورد نمی تواند در دام تناقض نیفتد .ابا نورزند –زندگی بر آن ها قرار دارد نزد او و عارفان . عقل را می ستاید و گاه آن ها را می نکوهد برحسب آن که چگونه به کار برده شوند

او، تزویر و سالوس، سرچشمه ي همه ي فسادها شناخته می شوند، و هر ابزاري که در خدمت آن همفکرها قرار می گیرد مطرود است؛ از طرز سلوك و بیخ حلق حرف زدن تا برسد به ثروت اندوزي و مقام

ه علت اصلیش آن بوده ک –به عقیده ي من –سرسپردگی شوریده وار وي نیز به شمس تبریزي . پرستی .او در مصاف با سوداگران ایمان، بهادري بی پروا بوده است

کما اینکه خود او هم از همه ي (آسمانی موالنا در عین واجد بودن همه ي صفات انسانی –انسان خاکی ، باید نیمه ي معنوي خود را از )مهر و کین و نشست و خاست و کامجویی مبري نبوده: این صفات چون

ی آید از جمع فرد فرد این کوشندگان، جامعه اي پدید م. نظر دور ندارد و در تلطیف و تنزیه آن بکوشد. مقصد نهایی در کنه کار همین جهان است. که بیشتر قابل قبول و بیشتر شایسته ي نام انسان باشد

.عظمت کار موالنا هم در همین است، هر چند به ظاهر تبدل فلز بشر را خواستار شده باشد

افت می گفت آن چه ی«: چنین امري امکان پذیر نیست، و خود او هم به آن معترف است که می گویدولی همین آرزو کردن، دل به آن سپردن و عمر بر سر آن نهادن و در کالمی » .نشود آنم آرزوست

.بدین پهناوري، به بیان آوردن، کتاب او را یکی از بزرگ ترین کتاب هاي دنیا کرده است

شهر عشق

م هیچ زمانی به می توان گفت که مرد» شهر مولوي«در مجموع که نگاه کنیم، با همه ي آرمانی نمودن زیرا این قرن ماست که با همه ي غناي . اندازه ي مردم این زمان محتاج شنیدن حرف هاي او نبوده اند

به سر برده و در آن گرماي اجتماع انسانی تا به حد اضطراب » قحط عشق«مادي علمی که داشته، در ست، چون دروغ و تزویر و می بینیم که آن چه در مثنوي مورد نکوهش ا. آوري فروکش نموده است

تعصب و تحجر و چپ نمایی و قلب و فریب و مسخرگی، بازارشان خیلی گرم بوده و همین ها هم پایه هاي شر هستند، و بدین گونه دو کفه ي ماده و معنا و آز و خرد که می بایست در تعادل و تعدیل نسبی

Page 86: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

واقعیت آن است که بشریت . در خطر افتاده به سر برند، چنان از هم فاصله گرفته اند که سالمت جامعهدر این گردباد تولید و مصرف و گرمخانه ي نفس گیر . درست نمی داند که به چه سویی روي گذارد

.پول، قدردان باشیم که کتابی داریم که شاید بتواند نسیم خنکی به جانب ما بوزاند

بر اثر واکنش، حد نهایی اخالق را که فوق مثنوي زاییده ي انحطاط متراکم زمان است و تعجبی ندارد کهطاقت می نماید، توصیه می کند؛ ولی واقع بینی و ژرف نگري او به گونه اي است که چند اصل مهم

زندگی عالوه بر آن الیه اي که قرن بیستم به ما نشان . مورد تأکید او همواره به قوت خود باقی بماننداو نگاهی » باغ سبز همیشه بهار«یق را نصیب خود کنیم که از طریق این توف. داد، الیه ي دیگري هم دارد

.بر آن بیفکنیم

:پاورقی

که از جانب آقاي سیدعلی سجادي خوشنویسی شده » مثنوي مولوي«پیشگفتاري است بر کتاب .1 .آن را انتشار داده است» انجمن خوشنویسان ایران«و

او بدین دو عاریت زنده بود آن که او بسته ي غم و خنده بود .2

جز غم و شادي در او بس میوه هاست باغ سبز عشق کو بی منتهاست بی بهار و بی خزان سبز وتر است عاشقی زین هر دو حالت برتر است

زندگی را مرگ بیند اي غبین مرگ را تو زندگی پنداشتی .3

در میان دولت و عیش گشاد ورنه از چاهی به صحرا اوفتاد نقل افتادش به صحراي فراخ زین مقام ماتم و ننگین مناخ

متحد جان هاي شیران خداست جان گرگان و سگان از هم جداست .4

صد بود نسبت به صحن خانه ها همچو آن یک نور خورشید سما چونک برگیري تو دیوار از میان نوارشانلیک یک باشد همه ا

Page 87: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

آب را از جوي کی باشد گریز؟ جوي دیدي کوزه اندر جوي ریز .5

محو گردد در وي و جو او شود آب کوزه چون در آب جو شود قازین سپس نه کم شود نه بد ل وصف او فانی شد و ذاتش بقا

گر نبودي عشق بفسردي جهان دورگردون ها ز موج عشق دان .6

کز نسیمش حامله شد مریمی؟ روح کی گشتی فداي آن دمی کی بدي پران و جویان چون ملخ؟ هر یکی بر جاي ترنجیدي چو یخ

:نیست و در عین حال موالنا نیز از حکمت عشق براي بقاي زیست غافل .7

تا بقا یابد جهان زین اتحاد میل اندر مرد و زن حق زان نهاد ز اتحاد هر دو تولیدي زهد میل هر فردي به فردي هم نهد

کرد ما را عاشقان همدگر حکمت حق در قضا و در قدر جفت خویش جفت جفت و عاشقان جمله اجزاي جهان زان حکم پیش راست همچون کهربا با برگ کاه هست هر جزوي ز عالم جفت خواه

موسی اي با موسی اي در جنگ شد چونک بی رنگی اسیر رنگ شد .8

موسی و فرعون دارد آشتی چون به بی رنگی رسی کان داشتی

یا است اعداد دوییزانکه از شیشه گر نظر در شیشه داري گم شدي

از دوي، و اعداد جسم منتهی ور نظر بر نور داري وارهی

ناقص ار زر برد خاکستر شود کاملی گر خاك گیرد زرد شود .9

دست او در کارها دست خداست چون قبول حق بود آن مرد راست زانکه اندر دام تکلیف است و ریو دست ناقص دست شیطان است و دیو

جهل شد علمی که در ناقص رود جهل آید پیش او دانش شود

آتش اندر آب سوزان مندرج ضد اندر ضد پنهان مندرج

Page 88: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

مثنوي مولوي از دیدگاه روانشناسی و عرفان

سمیع رفیع: نویسنده

.»معرفت «و » محبت«، »مقامات سیر و سلوك«: سه مرحله داردطریق سیر و سلوك

طی کردن مقامات سیر و سلوك، محبت و معرفت، طلبی است حقیقی و براي اصول و حاصل آن نیاز به هرگاه ذهن و اندیشه اسیر و گرفتار عالم حیرانی و اوهام باشد، قدمی در جهت . مجاهده احساس میشود

دشوار، براي این امر در راه سیر و سلوك و مقامات بعدي آن، الزم است مجاهده گذاشتن کاریست بسا .ذهن و اندیشه را از اسارت عالم کثرت و اوهام رهایی بخشید

:میفرماید مولوي

بر زمین گر نیم گز راهی بود

آدمی بی ترس ایمن می رود

بر سر دیوار خالی گر رویی

گر دو گز عرضش بود کج می شوي

ی افتی ز ترس دل به وهمبلکه م

ترس وهمی را نیکو بنگر به فهم

چرا در ذهن و اندیشه خود براي خود هیوال یی که اصال وجود ندارد، درست میکنیم ؟ : مولوي می گوید چرا دستخوش عالم اوهام میشویم؟ نمی دانیم اندیشه اي که درگیر اوهام است با وحشت ها و دغدغه ها

هم آغوش است ؟

مولوي براي راهرو و سالک راه طریقت گوشزد می کند که، دل را عاري از اضطراب بسازد و اندیشه را از عالم اوهام پاك، در غیر آن با راهیکه دو گز عرض داشته باشد گذشتن آن با رفیق مثل وهم محال

.است

Page 89: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

این خار را به گل مبدل خار اندیشه را باید به قول مولوي از بیخ و ریشه برکنیم و یا به گلبنی کهمیسازد، پیوند زنیم تا اثري از این خار بجا نماند و اندیشه تهی از وسوسه گردد، چنین که مولوي می

:فرماید

با تبر بـــرگیر و مـــــردانه بزن

تو علی وار، این در خیبر بکن

یا به گلبن وصل کن این خار را

وصل کن با نار، نـــــور یار را

نــــور او کشد نار تــــــراتا که

وصل او گلشن کند خــــــار ترا

هرگاه ذهن و اندیشهء ما تحت تاثیر خیاالت و تصاویر مبهم قرار بگیرند، و ما فکر خود را مشغول یعنی اسباب بازي اطفال را دارد، بسازیم ، آنوقت چگونه ) لعبت( تخیالت و تصاویري که صرف خاصیت

:فت آشنا می گردد؟ چنانکه مولوي در این مورد فرموده استچشم ما با معر

لیک هـــــــرگز مست تصـــــــــویر و خیال

در نیابد ذات مـــــــــا را بی مـــــــثال

این تصــــــــور، وین تخیل لعبت اســـــت

تا تو طفلی پس بدان ات حاجت اسـت

چون ز صورت رست جان، شد در وصال

است از وهم و تصــویر و خیالفارغ

. پس مولوي می فرماید که ذهن را از صورت و خیال نجات بدهیم تا به وصال معشوق ابدي نایل گردیم .بنابر، سالک راه طریقت باید ذهن را از وهم ، تصویر و خیال فارغ گرداند

: در جاي دیگر مولوي می فرماید

Page 90: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

چشم حس اسب است و نور حق سوار

سـوار این اسب خود ناید بکاربی

پس ادب کن اسب را از خــــــــــوي بد

ورنه پیش شاه باشـــــــد اسب رد

چشم اسب از چشم شه رهــــــــبر بود

چشم او بی چشـــم شه مضطر بود

نــــــور حق بر نـــور حس راکب شود

آنگهی جان سوي حق راغب شود

:یقت می گویدمولوي براي سالک راه طر

چشم را از تعلقات دنیوي ببند، تعلقاتی که ترا دایم بخود مشغول می سازد و در طرز اندیشه ات تاثیر اگر می خواهی نور حق را ببینی و به اصل خویش واصل گردي، پس . وارد می کند، از آن فاصله بگیر

.بشتاب تا او را دریابی ذهن را از دغدغه و تردید فارغ ساخته و در عالم بیخودي بسوي معشوق

تا می توانید سینه ها را صیقل کنید و دل را از حرص، آز، بخل و کینه فارغ گردانید و :می گوید مولويچون قلب انسان آیینه ایست که تمام صفات الهی باید در آن متجلی . دل باید خاصیت آیینه را پیدا کند

خواهد شد؟شود، اگر آلوده باشد، این صفات چگونه جلوه گر

در این رابطه قصهء مجادلهء نقاشان رومی و چینی را مثال می آورد که هر دسته مدعی شدند که مولويپادشاه براي امتحان به هر دسته اتاقی داد که نقاشی کنند تا از روي کار آنها . ما نقاش تر و هنرمند تریم

.قضاوت شود

نقاشان چینی هر روز انواع و . و دسته مشغول کار شدندهر د.این دو اتاق مقابل و روبروي همدیگر بودنداقسام رنگها از پادشاه می گرفتند و نقاشی می کردند، ولی نقاشان رومی که در را بروي خود بسته بودند،

چون روز موعود امتحان فرا رسید ، شاه . به هیچ رنگی توسل نجستند و فقط دیوار را صیقل می زدندها را دید ولی بهتر از آن عکسها تصاویري بود که رومی ها بر دیوار هاي صیقل حاضر شد ، نقاشی چینی

.خورده و صاف شده پدیدار ساخته بودند

Page 91: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

:در این باره مولوي می فرماید

رومــــیان آن صـــــوفیانند اي پســر

نی ز تکــــرار و کتاب و نی هـــــنر

لیک صیقل کرده اند آن ســــــــینه ها

ز آز و حرص و بخل و کینه هاپاك

اهل صیقل رسته اند از بوي و رنگ

هـــــــر دمی بینند خوبی بی درنگ

نقش و قشـــــــر علـــم را بگذاشتند

رایت عین الیقین افــــــــراشـــــــتند

نور حق اهل صیقل بفرموده مولوي از بوي و رنگ رسته اند و تا این صیقل صورت نگیرد، تجلی صفات وهمچنان مولوي به ما می فهماند که، در قشر، پوست و ظواهر، خود و اندیشه خود را . ناممکن است

به سالک راه طریقت گوشزد می کند که در پوست گیر نکند، بلکه بسوي عین الیقین . مشغول نسازیمعلم «تصوف یکی در . بشتابد یعنی به یقین به کیفیت و ماهیت چیزي با دیدن آن به چشم توسل جوید

.« عین الیقین«است و یکی »الیقین

علم الیقین آنست که، چیزي را به کمال یقین که هیچ شک و شبه در آن نباشد، بدانند و عین الیقین در مجموع مولوي انسان را به طرف صفاي باطن و به کشف بسیاري . آنست که در باال توضیح داده شد

.از اسرار جهان متوجه می سازد

علماي زمان در علم موي می شگافند و چیز هایی که به ایشان تعلق » :مولوي میفرماید فیه مافیه درندارند، می گویند و نیکو می دانند و آنچه مهم است و به ایشان نزدیکتر از همه است و آن خودي او

به )فقد عرف ربه من عرف نفسه ( است، نمی دانند، یعنی خود را نمی شناسند که پاکند، یا ناپاکند کههمه چیز ها حکم می کنند که این جایز است و آن ناجایز، و این حالل است و آن حرام، خود را ندانند

.«که چیستند

:در مثنوي درین باره می فرماید

Page 92: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

صد هــــزاران فصل داند از علوم

جان خــــود را می نداند آن ظلوم

داند او خاصیت هر جـــــــــوهري

بیان جـــوهر خود چون خريدر

که همی دانــــــم یجوز و ال یجوز

خـــود ندانی تو یجوزي یا عجوز

این روا آن ناروا دانی ولــــــــیک

خـــود روا یا ناروایی بین تو نیک

قیمت هر کاله میـدانی که چیسـت

قیمت خود را ندانی، احمقی است

باشد، مسلما سالک به آن اهتمام می ورزد اما اگر برخالف ، فکر و هرگاه علم بمنظور تقرب روحانی اندیشه او را از اصل دور کند و مانع پیشرفت در راه خود شناسی شود، در اینصورت مولوي جهل و

:نادانی را بر چنین دانایی ترجیع می دهد و می گوید

گر تو خواهی کت شقاوت کم شود

جهد کن تا کز تو حکمت کم شود

کمتی کز طبع زاید وز خــــــــیالح

حکمتی بی فیض نور ذوالجـــالل

حکمت دنیا فـــــــــــزاید ظن و شک

حکمـــــــت دینی برد فــــوق فلک

فکر آن باشد که بگشــــــــاید رهی

راه آن باشـــد که پیش آید شهی

Page 93: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

که در حیات شان از کسب علوم و فنون زمانه ما در تاریخ، بسیاري از بزرگان خود را مطالعه نموده ایمبی بهره بوده اند، اما با صفاي قلب و شور باطنی اي که داشتند دانشمندان بزرگی را پیرو افکار خود

.ساخته اند، از آن جمله مولوي و شمس مثالیست واضح وآشکار

ن و تصوف است، سالک می دانیم که عشق و محبت یکی از عالیترین و مهمترین مبانی و اصول عرفا .نسبت به هر چیزي عشق می ورزد و مسلک و مذهب او صلح کل و محبت به همه موجودات می شود

:در مثنوي می فرماید» محبت« مولوي راجع به

از محبت تلخ ها شیرین شود

از محبت مس ها زرین شــود

از محبت درد ها صافی شـود

وز محبت درد ها شافی شــود

محبت خار ها گل می شــوداز

وز محبت سرکه ها مل می شود

یگانه چیزي که انسان را در سیر تکامل آن تقویت می بخشد و باعث می شود تا باالي انسان صفات در اثر . ناقصه غالب نگردد، محبت است، بلی محبت جایی براي کینه و دیگر صفات رذیله نمیگذارد

خل و عداوت را اشغال میکند واین خصایل رذیله را از وجود سالک ممارست کافی محبت جاي کینه، ب .رفته رفته بیرون میکند

:خلقت را محبت میداند و چه زیبا گفته است رمز سعدي

یک دانه محبت است و باقی همه کاه کاینات کردیم نگاه در خرمن

عشق و محبت الهامیست و یا بهتر بگویم تحفه ایست بسا با ارزش که انسان توسط آن و به کمک آن .خود را می شناسد و با آن به سرنوشت و سرانجام خود واقف میشود

Page 94: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

محبوب و معشوق ابدي را دوست دارد و رجعت بطرف عرفا می گویند، انسان موجودي است که صفاتدر اینکه هرچه را . آن را می پسندد و به اصطالح صوفیه می خواهد در وجود حق مستهلک و فانی گردد

:انسان دوست دارد در حقیقت خودش هم حکم آن است ، مولوي چنین میفرماید

طیبات از بهــــــــر کـــــه للطیبین

جذب از یقین خوب خوبی را کند

در هر آن چیزي که تو ناظر شوي

میکنـــد با جنس سیر اي معنوي

در جهان هر چیز چیزي جذب کرد

گرم گرمی را کشید و سرد سـرد

قســــــم باطل باطالن را میکشــــد

باقیان را میکشند اهــــــــــل رشد

ناریان مـــــــر ناریان را جــــاذبند

مـــــــر نوریان را طالبندنوریان

مولوي در طریق معرفت به سالک می فهماند که در پوست گیر نکند و در ظواهر احکام فکر و اندیشه خود را مشغول نسازد ، با حصول و ممارست از محبت و بدون تنگ نظري خود را بسوي عین الیقین

ب تبدیل میکنند، باید از بسیار امتحانات برساند و در این راه مثل آنکه طال را توسط آتش به زر نا به اسالم و مسیحیت و یهودیت و دیگر ادیان به یک نظر بنگرد،. بگذرد تا به صافی و بیغشی برسد

مولوي این اختالفات میان مذاهب را چیزي ظاهري و رنگ تصور میکرد و بیرنگی را اصل رنگها .میشمرد

:مولوي در این مورد میفرماید

نگی اصـــــول رنگ هاهست بیر

صلح هـــــا باشد اصــــول جنگ ها

Page 95: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

چونکه بیرنگی اســــیر رنگ شد

موسی ي با موسی ي در جنگ شد

رنگ را چــون از میان برداشتی

مــوسی و فــــــــرعون دارند آشتی

گر دو چشمی حق شناس آمد ترا

دوست پر بین عرصه هر دو سرا

را در داستانی که چهار نفر از جهت انگور با هم مناقشه داشتند ، یعنی هر چهار آن همچنان عین مسئله مولوي در مورد جنگ هفتاد و دو از آنجاست که. انگور می گفتند ولی زبان همدیگر را نمی دانستند

.گفت که جنگ و اختالفات از روي ظواهر و بر سر اصطالحات است ملت

عصب و تنگ نظري را نمی پذیرد، در هر جا و هر نقطه اي که سخن مشرب و مسلک عرفان و تصوف، تدرست و حقیقت را ببیند، بدون این که در جستجوي خصوصیات گوینده و دین و آیین او شود، آن را

.وقتی سالک به حقیقت برسد ، احتیاجی به راه و رسم آن و به ظواهر آن الزم نیست .می پذیرد

:ایددر این مورد مولوي می فرم

چونکه با معشوق گشتی همنشین

دفع کن دال لگان را بعد از این

هر که از طفلی گذشت و مرد شد

نامه و دال له بر وي سرد شــد

نظر به عقیدهء عرفا و متصوفین، در هر کسی عشقی هست و این در اصل خود عنایتی ست از جانب حق . متفاوت میباشد، یعنی معشوق هر کس فرق می کندو این عشق در همه انسانها یکسان نبوده از هم

: بعضی ها میل و رغبت به چیز هاي دارند که ایشان را از معشوق واقعی دور می سازد و بگفتهء موالنا

عشق نبود عاقبت ننگی بود عشق هایی کز پی رنگی بود

Page 96: زندگی نامه مولانا جلالدین بلخی

وقتی به : مجازي را راهی بسوي عشق حقیقی می داند و می گویداما بهر صورت مولوي تمرین عشق هاي کسی شمشیر بازي را می آموزانند، در ابتدا او را با شمشیر چوبی تمرین می دهند تا از جراحت بدن در

:امان باشد، ولی وقتی شمشیر باز شد، با شمشیر آهنی تمرین می کند و در این مورد هم فرموده اند

عاقبت ما را بدان شه رهبر است و گر زان سر استعاشقی گر زین سر

مولوي معتقد است که راهرو راه حق و طریقت با گذشت مراحل به چشمه معرفت می رسد و از خود فانی شده بخدا باقی می شود و مانند آهنی که به آتش سرخ شود عین همان آتش شود و در آن موقع

.بگوید آتشمبی جا نیست که

این خـــــم یکــــــرنگی عیسی مــــــــــا

بشکند نرخ خم صــــــــد رنگ را

چــــــون در او افتد رکو گـــــوئیش قـم

از طرب گـــــــــوید منم خم ال تلم

این منم خم آن انالحـــق گفتن اســــــت

رنگ آتش دارد امــــــا آهن است

رنگ آتش اســــــترنگ آهن محـــــو

ز آتشی میالفد و آتش وش است

چون به سرخی گشت همچون زر کان

پس انا النار اســت الفش بر زبان

شـــــــــــد ز رنگ و طبع آتش محتشم

گوید او من آتشم من آتشــــــــــم

آتشم من گـــــــــر ترا شک است و ظن

آزمون کن دســــت را بر من بزن