خدای متجلی

10
متجلی خدای

Upload: ktabkhaneh

Post on 13-Dec-2015

213 views

Category:

Documents


1 download

DESCRIPTION

کتابخانه مسیحیت

TRANSCRIPT

Page 1: خدای متجلی

خدای متجلی

Page 2: خدای متجلی

1

عقاید مختلف در توضیح تثلیث اقدس

1- در گفتگوی مذهبی اغلب مسیحیان مشاهده شد که در مرتبه اول اظهار می دارند »مسیح خداست« مسلما این بیان برای بسیاری از مردم پیچیده و غیرقابل قبول می باشد که چگونه به دو یا سه خدا می توان معتقد شد. ما نمی توانیم به

هیچ وجه منکر این حقیقت آشنایی کافی یابد، توضیح بیشتری الزم است.

2- بسیاری از مسیحیان نیز در توضیح، متمسک به کلمه ای چون »نمی دانیم« می شوند اینان می گویند: »چون مسأله تثلیث از ادراک و فهم ما به مراتب بهتر و عمیق تر است و چون سری است که نمی توان به آسانی فهمید، می باید با ایمان پذیرفت که مسیح خداست، زیرا این حقیقت در انجیل بر ما کشف شد و هم در اعتقادنامه های مسیحی ذکر گردیده است« مسلم است لیکن بیان تعبدی و بی دلیل اگرچه برای فرد ایماندار مسیحی که از تجربه های شخصی خود حقایقی کشف کرده و برای او دارای ارزش فراوانی است، ولی برای فرد مبتدی که مایل است حقیقت مسیحیت را با دقت بررسی کند و بفهمد قابل قبول نخواهد بود و نباید هم انتظار داشت که چنین جواب مبهم و پیچیده ای رضایت شنونده را فراهم سازد و فردی که هنوز در مقدمه تحقیقات خود مقدم برمی دارد با چنین جمله بدون توضیح قانع شود. جای بسی تأسف است که که بسیاری از مسیحیان با چنین بیان مختصر خویش انتظار دارند که مخاطب فورا

قبول کند و حتی ایمان بیاورد.

3- اغلب مسیحیان ضمن توضیح که شاید هم اساس ایمانشان باشد، می گویند: »که خدا و مسیح و روح القدس سه شخصیت جداگانه دارند وی در عین حال واحد هستند.« اگرچه این عقیده برای بسیاری ارزنده می باشد و تجربه ای است که از زندگی روحانی خود تحصیل کرده اند و از تجربه هایی آموختند و به مصداق شعر معروف هاتف اصفهانی

می گویند: »در سه آیینه شاهد ازلی پرده از روی تابناک افکند سه نگردد بر یشم ار اورا پرنیان خوانی و حریر و پرند«

اینان می گویند اگر سه شخصیت جداگانه صحت داشته ولی بسیاری هستند دلیل بهتر و مناسب تری می خواهند و باشد، پس هر شخص طبیعتا دارای سه خدا هستند در حالی که به هیچ وجه ممکن نیست که سه شخصیت یک و یا

یک شخصیت سه شخصیت را تشکیل دهد. مسلما این بیان برای بسیاری نامفهوم و غیرقابل قبول خواهد بود.

ادبیات این لغت در »اقنوم« متوسل می شوند. به کلمه تثلیث را توضیح دهند 4- بسیاری هم که می خواهند مسأله مسیحی مخصوصا برای تثلیث اقدس به کار رفته است معنوی لغوی آن »اصل و علت هر چیز« می باشد. این کلمه مثل این که برای بسیاری از مسیحیان نیروی جادوگری و جاذبه ای قوی دارد که فورا می تواند برای مخاطب سه را یک و یا یک را سه گرداند. شاید علت استعمال آن بیشتر از این جهت است که معنی آن روشن نیست و مخصوصا مخاطب نمی تواند به خوبی پاسخی دهد. به نظر بسیاری از مسیحیان »اقنوم« کلمه خوبی در ادای مقصود می باشد، ولی

در حقیقت این لغت نه تنها موضوع تثلیث را روشن و واضح نمی گرداند، بلکه بیشتر مبهم و تاریک می نماید.

5- برخی از مسیحیان دالیلی می آورند که کلمه »الوهی« که عهد عتیق از کتب انبیا ذکر است و چون کلمه جمع می باشد ثابت می نماید به خدای جمع که اشاره ای از تثلیث اقدس است. مخاطب به آسانی می تواند پاسخ دهد اگر این نظریه صحیح باشد پس می توانیم به مصداق نظریه جمع از سه تجاوز کرده به چهار خدا معتقد باشیم در صورتی که کلمه

الوهی برای یهودیان نام خدای واحدی را می رسانید.

6- عده بیشماری از مسیحیان هم می خواهند به وسیله مثل هایی موضوع تثلیث اقدس را ثابت نماید. گاهی خورشید را مثل می آورند که چگونه خورشید نور و حرارت و نیروی شیمیایی دارد. یا آب را نمونه قرار می دهند که چگونه سه حالت در آن دیده می شود که هم به صورت مایع است و هم تبدیل به یخ و بخار می گردد و یا مثل روح انسان که دارای عقل و اراده و احساسات می باشد. مسلم است این امثال ممکن است وسیله ای برای توضیح و تشریح تثلیث اقدس باشد، ولی خود مطلب تثلیث را به خوبی نمی تواند برساند و روشن نماید و نمی تواند بفهماند تثلیث چگونه و از کجا به مسیحیان رسید و منبع و منشأ آن از کجاست و به چه دلیل پایه و اصول مذهب آنان قرار گرفت و چه فایده ای

از تثلیث حاصل می شود.

Page 3: خدای متجلی

2

منبع عقیده تثلیث اقدس از کجاست؟چنانکه گذشت به خوبی مالحظه می شود که مسیحیان حقیقت تثلیث اقدس را به طرق گوناگون تشریح می نماید که هیچ یک از آنها برای فرد مبتدی که شروع به شناسایی مسیح و مسیحیت می نماید چندان قابل قبول نیست. بنابراین چگونه می باید توضیح داد؟ در آغاز باید دانست که منبع و منشأ این عقیده از کجا بوده و چگونه شروع شد. در واقع این اولین وسیله ای است که می توان با آن، اشکاالت را تا اندازه ای رفع نمود. آیا کلمه تثلیث را مسیح در تعالیم خود آورد؟ مسلم است جواب آن منفی خواهد بود، زیرا مسیح در تمامی تعالیم خویش هرگز ذکری از کلمه تثلیث نکرده است. اگرچه به پیشوایان مسیحی دستور می دهد که ایمانداران را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهند، ولی هرگز نمی خوانیم کلمه تثلیثی که مسیحیان جهان به آن معتقدند ذکر نماید. آیا در سرتاسر عهد جدید که کتاب آسمانی مسیحیان بشمار می رود، ذکری و یا اشاره ای از کلمه تثلیث وجود دارد؟ و آن هم جوابش منفی است. آیا مسیحیان به دور هم گرد آمدند و در سال های متمادی چنین عقیده ای را از خود بافته و ساخته و آن را اصول مسیحیت قرار داده اند؟ نمی توان این نظریه را قبول نمود، زیرا موضوع تثلیث جوهر و مغز مسیحیت بشمار می رود. نمی توان به

این آسانی و سادگی با آن شوخی کرد و مطلب من درآورده ای را اصول و جوهر مذهب قرار داد.

تثلیث اقدس تجربه عملی رسوالن بوده استپس منبع تثلیث از کجاست؟ باید به خوبی دانست که اصل و منشأ این عقیده همانا تجربه ممتد و طوالنی مسیحیان در قرون اولیه بوده است که از تار و پود کتاب مقدس )کتاب آسمانی مسیحیان( و از زندگی و تعالیم مسیح کشف

کرده اند.

تجربه از زندگی مسیحشاگردان مسیح هنگامی با مسیح تماس نزدیک داشتند در او صفاتی یافتند که قبال به هیچ وجه در کتب انبیا نخوانده و از برجسته ترین انبیا و از بهترین مردم نشنیده و ندیده بودند. از تعالیم او نیروی مخصوصی احساس نمودند و از محبت و عاطفه و علو روح او و مهربانی او نسبت به دردمندان و حلیمان و وفاداریش نسبت با اطرافیان و شاگرانش تا آخرین لحظات و روح بخشش و گذشت نسبت به دشمنان و خدمات برجسته و عظیم او در مدت قلیل سه سال و اندی و قوات مافوق بشری او در شفای بیماران و حیات بخشیدن به مردگان و قدرت او بر طبیعت و همچنین غلبه او بر مرگ و نیروی قیام او و نکات مهم و برجسته دیگر که از مسیح دیدند و شنیدند که قبال در فکر آنان به هیچ وجه خظور هم نمی کرد مگر این که درمورد صفات خدا چنین اعمالی را شنیده اند. در زندگی مسیح زیبایی و قدوسیت و جاللی مشاهده کردند که فقط متعلق به خدا بود و امکان داشت در خدا مشاهده نمایند، هنگامی با مسیح تماس داشتند احساس کردند با خدا تماس دارند. یوحنای حواری می گوید: »مسیح را دیدم به دنبال او رفتم، سخنان او را شنیدم،

پیکر او را لمس کردم، به او ایمان آوردم و او را محبت نمودم« )اول یوحنا 1: 1 و 2(.

برای ایشان مسیح مکاشفه و مظهر خدا و صورت خدا بود. همین تجربه عملی و نتیجه تماس نزدیک با مسیح بود که یوحنای حواری را وادار کرد در انجیل یوحنا بنویسد: »در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود... و کلمه جسم گردید در میان ما ساکن شد پر از فیض و راستی« )یوحنا فصل اول( و تومای حواری وادار شد مسیح را خداوند خدا خود بخواند و پولس برجسته ترین شاگرد مسیح، مسیح را صورت خدای نادیده نامید و درمورد تجسم

خدا می گوید: »در حقیقت خدا در جسم ظاهر شد.«

تجربه از ادعاهای مسیحاز طرفی مسیح خود نزد شاگردان خویش ادعاهایی که شایسته اعمال و قواتش بود نمود و خود را با پدر یک دانست. اشاراتی از خود مسیح داریم که گواهی می دهد او مظهر خداست. چنانکه در یوحنا 10: 3 می فرماید: »من و پدر یک هستیم« و در یوحنا 14: 9 می فرماید: »هر که مرا دید پدر را دیده است« و به شاگردان خود سفارش می فرماید که رفته همه مردم را شاگرد سازند و ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهند. در اعمال مهم خویش در شفای بیماران و تعالیم به مردم همیشه نحوه ای اتخاذ می نمود و طریقی نشان می داد که منبع و سرچشمه قوات و فیض خود اوست؛ یعنی برخالف طرق انبیای سلف که برای انجام هر کار فوق بشری و یا در تعالیم خود همیشه متمسک به نیروی خارج از خود بوده اند و در آغاز از آن نیرو که خدا باشد امداد می طلبیدند که پروردگار آنان را هدایت نماید تا بتوانند چنین و چنان کنند و اغلب هم موفق نمی شدند، زیرا »ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود

Page 4: خدای متجلی

3

هستی بخش«، اما در مسیح نیروی ذاتی و هستی بخش وجود داشت که قائم به ذات بوده است و چون چشمه عمیق اعمال خدایی از او می جوشد و فیض الهی در او از خود او فوران می کرد به طوری که حتی دشمنان او و آنانی که با او

تماس داشتند به این موضوع اعتراف کردند.

افسر رومی به محض دیدن مرگ و سخنان مسیح بر پاس صلیب اعتراف کرد که مسیح وجود آسمانی است. شخص یهودا نامی که مرتکب خیانت به خود مسیح گردید به قدری از اعمال زشت خویش در برابر قدوسیت و جالل مسیح برابر در ولی نمایند، دستگیر را او که برآمدند بر صدد مسیح دشمنان بارها کرد. که خودکشی گردید شرمنده برای که سربازانی دهند. انجام را خویش مأموریت نتوانستند و گردیدند شرمنده او جالل و حکمت و قدوسیت به نزد فرستادگان خود الهی دست خالی نیرومند از دیدن و شنیدن تعالیم به نزدش رفتند بعد دستگیری عیسی مراجعت کردند و اظهار داشتند »تا حال کسی مثل او تعالیم پرقدرت نداده است« همگی پیوسته درمورد او اعتراف

کرده اند که چون صاحب قدرت تعلیم می داد نه مثل کاتبان و قدرت او را ذاتی دانسته اند.

مسیح در این مدت کوتاه سه سال و اندی اعمالی انجام داد که تاریخ بشر جز او شخص دیگری را به یاد ندارد. مسیح توانست جزر و مد قرون را در این مدت کوتاه تغییر دهد و تاریخ جهان را دگرگون سازد. تولد او سرآغاز تاریخ جهان گردید. همه اینها مستلزم نیروی مافوق بشری است؛ یعنی نیروی خدا و نیرویی که قائم به ذات و به عبارت دیگر خود خدا باشد. بنابراین تعجب ندارد هنگامی که مردم خدا را در چهره مسیح مشاهده کردند، او را مظهر خدا

دانستند به همان طوری که خود فرمود: »هر که مرا دید پدر را دیده است.«

تجربه از روز پنطیکاست )پنجاهم(از طرفی پنجاه روز بعد از قیام مسیح؛ یعنی ده روز بعد از صعود، همانطوری که مسیح قبال به شاگردان خود وعده داده بود نیروی مخصوصی که نیروی خدایی باشد بر آنان نازل شد. در روز موعود مطابق انتظار شاگردان و وعده خداوند این نیرو که روح القدس نیز نامیده می شود به طریق مخصوصی که قبال فاقد آن بودند بر همه نازل شد. از آن به بعد بود که توانستند مانند استاد خویش کارهای برجسته ای به انجام رسانند. آن روز آغاز نهضت مسیحیت بشمار رفت. شاگردان مجهز به نیروی جدیدی گردیدند و قوات مافوق بشری از آنان به طرق مختلف به ظهور رسید. روحیه نزاع و نفرت و حسد و کینه و بدبینی آنان به روحیه اتحاد و صمیمیت و برادری و برابری تبدیل یافت. روح ترس آنان به شجاعت و جاه طلبی آنان به فروتنی مبدل گردید. روحیه بزرگی و برتری که در زمان مسیح از خود نشان دادند،

اکنون به روحیه خدمتگزاری و از خودگذشتگی و فداکاری در راه همنوعان تبدیل یافت.

حتی به مقامی رسیدند که هر یک از آنان با خلوص نیت و با کمال آزادی دارایی خویش را بین خود تقسیم کردند به طوری که زندگی اشتراکی واقعی بین آنها آغاز گردید و همچنین از آن پس توانستند بیماران را شفا دهند و کوران را بینا نمایند و حتی مردگان را حیات بخشند و مانند استاد خویش اعمال برجسته به ظهور رسانند. اینان مردمان امی ماهیگیر و باجگیر و ترسوی چند روز قبل بوده اند، اما اکنون نهضتی در نتیجه سکونت روح القدس ایجاد کرده اند، به طوری که اعمال خدایی انجام می دهند. اینان به مرور زمان درک کردند که نیرویی که عامل چنین اعمالی است و در آنها قرار دارد و قبال فاقد آن بودند همان نیروی خدا و خود خدا یا عبارت دیگر روح القدس می باشد. آنها نتوانستند این نیروی جدید را که اکنون تحصیل کرده اند، از خدا مجزا بدانند. این نیرو را خدا و روح القدس خواندند. این نیرو

از خدا و خود خدا بود که در زندگی آنان وارد شد و در عمل نیز به خوبی فهمیدند که خدا در ایشان زندگی می کند.

نتایج حاصل از تجربه هابه وسیله را را در مسیح دیدند و خدا یافتند. خدا انکار و غیرقابل به طوری که گذشت شاگردان تجربه ای عملی روح القدس احساس کردند. از آن به بعد رساالت خویش را با این جمله »فیض خداوند ما عیسای مسیح و محبت خدا و رفاقت روح القدس با شما باد« خاتمه می دادند. شاگردان عبادت خویش را به نام مسیح برقرار می نمودند به همان طریق که به نام خدا عبادت می کردند. پولس در نامه خویش مسیح را صورت خدای نادیده و حکمت خدا خوانده و نویسنده رساله عبرانیان در فصل اول آیه 3 درمورد رابطه مسیح با خدا می نویسد: »که فروغ جاللش و خاتم جوهرش بوده و به کلمه قوت خود حامل همه موجودات بوده... « شاگردان، مسیح را وجود الهی و مظهر خدا قبول کردند و روحی را که در آنان نیرویی ایجاد کرده بود روح خدا و روح مسیح و یا روح القدس خواندند از این جهت نوایمانان را

Page 5: خدای متجلی

4

به نام پدر و پسر و روح القدس تعمید می دادند. با این که موضوع تثلیث اقدس و توضیح آن به طور وضوح در کتاب مطلبی حقیقی و و روشن تثلیث تجربه ای عملی از ولی شاگردان مسیح در زندگی خویش نمی شود، یافت مقدس

یافته اند و آن تجربه بعدها منبع عقیده مهم مسیحی گردید.

علمای مسیحی در قرون متمادی درمورد این تجربه عملی به تفکر پرداختند تا اینکه به این نتیجه رسیدند که در دنبال این تجربه شاگردان اولیه مسیح و مصاحبت مسیح با آنان و ادعاها و اعمال الهی مسیح حقایقی درمورد تثلیث وجود دارد. کلیسای مسیح بعد از پنج قرن تفکر و تعمق و مباحثه این عقیده تثلیث را که قبال نیز از اصول ایمان شاگردان بوده است، به طور رسمی پذیرفت و برای رساندن حقایق لغات مشکلی استعمال کرد که هنوز بین مسیحیان به کار می رود. پس از آن اعتقادنامه های مسیحی تنظیم گردیده که شامل این عقیده مهم مسیحی است و تا امروز یکی از مهم ترین عقاید مسیحیت بشمار می رود. اگر بخواهیم این عقیده مهم مسیحی را که میلیون ها مردم به آن گرویدند و پایه ایمان مسیحیان جهان بشمار می رود خوب بفهمیم الزم می آید به چند نکته با دقت تمام توجه نماییم؛ یعنی در

واقع عقیده ایمانداران مسیحی و دید و نظر آنان را نسبت به خدای قدوس کمی حالجی کنیم.

خدا واحد استدر مرتبه اول باید بدانیم اساس و اصول عقیده مسیحیان نسبت به خدا این است که خدا واحد است و هرگز به دو یا سه خدا معتقد نیستند و از این حیث در عقاید اساسی یهودیان و مسلمین شریک می باشند. مسیح خود نیز عقیده عهد عتیق را با این عبارت تصدیق کرد: »ای اسرائیل بشنو خداوند خدای تو یکی است و خدای دیگری نیست... « )مرقس 2: 29(. مسیح در آخرین شب دعای خود آورده است: »و حیات جاودانی این است که تو را خدا واحد حقیقی و عیسای مسیح را که فرستادی بشناسد« )یوحنا 17: 3(. به عقیده مسیحیان ممکن نیست به غیر از خدای واحد حقیقی خدای دیگری وجود داشته باشد. او همان خدایی است که او را آفریننده تمامی موجودات می دانیم و چون پدر مهربان و خدایی که همه جا حضور دارد و هر چیز برای او آشکار است و قادر مطلق و قدوس و مملو از محبت می باشد. ازلی و ابدی و تغییرناپذیر است و به قولی نه می زاید و نه زاییده شد، مسیحیان غیر از این خدا، خدای دیگری را به هیچ وجه

نمی شناسند و به هیچ وجه حتی کمترین مسیحی از هر فرقه ای که باشد منکر این حقیقت نمی تواند بود.

خدا پدر روحانی ماستدر تار و پود این عقیده مسیحی نسبت به خدا مطلب مهمی نهفته است که باید بیشتر توجه نمود به این معنی که نسبت خدا به انسان نسبت پدر به فرزندان است، گو این که بعضی فرزندان ناخلف بوده محبت و رفاقت پدری او را خوار می شمردند و نه چون فرزندان بلکه نظیر غالمان و بندگان و بیگانگان رفتار می نمایند. انسان ها چه بخواهند و چه نخواهند و چه بدانند و چه ندانند، مطابق کتاب مقدس از طریقی خدا انسان را به صورت خود آفرید و او برای همه بنی نوع بشر پدر است. محبت و عاطفه کامل پدری که مافوق افکار بشر است در او جمع می باشد. پدری که مایل است کامال خود را به فرزندان بشناساند و خود را ظاهر سازد. این مسأله شناسایی کافی خدا با انسان، جزو عقیده جدا نشدنی مسیحی است و تجلی خدا جزو صفات ذاتی او بشمار می رود. به اندازه ای که انسان قادر به شناسایی او باشد و بتواند به ذات او پی ببرد به همان نسبت خود را نزدیک کرده است. مسلم است فرزندان به میزان معرفی پدر قادرند

پدر را بشناسند.

از این گذشته پدر سماوی تمایل دارد فرزندانش به خوبی بدانند که رابطه پدر آسمانی با گناه و بدی چگونه است و چه اندازه از گناه نفرت دارد و در عین حال رفتارش با گناهکار و مقصر چگونه می باشد و به چه نسبتی او مایل است فرزندان عزیزش از زندگی آسمانی او برخوردار باشند و از گناه توبه نمایند و خویشتن قرار دهند، به طوری که مسیح فرمود تا کامل باشند به همان طریقی که پدر آسمانی آنان کامل است و در نتیجه بتوانند نجات و حیات جاودانی و

سعادت واقعی را که آرزوی درونی و قلبی بشر است بدست آورند.

خدا خود را ظاهر می سازد

1- به وسیله عالم طبیعتاز عمل بیان می کند و فلک خدا چگونه خود را می شناساند؟ در مزمور 19 چنین می خوانیم: »آسمان جالل خدا را

Page 6: خدای متجلی

5

دست هایش خبر می دهد؟«؛ یعنی طبیعتی که ما از آن تمتع می بریم، مکاشفه ای از خداست. اگر با بینایی و دقت خاصی توجه کنیم، عالم طبیعت خدایی را به ما معرفی می کند که دارای قدرت، جالل، جمال، عظمت، نظم و ترتیب است. زیبایی گل، رشد و نمو و گیاه، جاذبه زمین در فضای الیتناهی، نگهداری این دنیای عجیب و غیره که بررسی کامل هر یک از آنها مافوق ادراک ما می باشد، ستارگانی که هر یک به ترتیب خاص در کارند. طلوع و غروب خورشید، ابراهای متراکم رنگارنگ که بر آسمان نیلگون جلوه نمایی می نمایند، روز و شب منظم و پی در پی و فصول منظم گیتی که به

حسب احتیاج ما متغیرند. از همه اینها جالل و عظمت آفریننده ای را مشاهده می کنیم.

در همه جا و برای همه چیز مقصودی وجود دارد، نور برای چشم، صدا برای گوش، چشیدن برای لذت، نوشیدن جهت رفع تشنگی، غذا برای رفع گرسنگی، اکسیژن برای تنفس، خورشید برای ایجاد گرما و روشنایی روز برای کار و شب برای استراحت )یا عکس آن( و هزاران نکات برجسته و حساس و مهم دیگر که از این طبیعت مشاهده می کنیم همه و همه نوعی مکاشفه از خدا می باشند. »برگ درخت سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار«، خدا به وسیله خود را با انسان ها می شناساند و به قول پولس رسول »زیرا که چیزهای نادیده او یعنی قوت سرمدی و الوهیتش از حین آفرینش عالم به وسیله کارهای او فهمیده و دیده می شود تا ایشان را عذری

نباشد« )رومیان 1: 20(.

2- به وسیله انسانآورده شده کتاب آسمانی مسیحیان در که به طوری مکاشفه خداست. از نوعی نیز انسان عالم طبیعت، بر عالوه است »انسان صورت خداست« اگر این جمله صحیح باشد، پس انسان از نظری مکاشفه ای از خدا می باشد. انسان با آن خدایی که او را آفرید نسبتی دارد و انسان نموداری از آفریننده خود می باشد. هنگامی که به اختراعات بشری می نگریم، از برق و تلفن و تلویزیون و هواپیماهای مافوق سرعت صوت و شکافتن هسته اتمی و راه یافتن به فضا و ماورای جو و غیره متحیر می شویم، به خود می گوییم آن خدایی که چنین انسان و افکاری را تولید نمود می باید تا چه حد عمیق و خالق باشد و دارای چه قدرت عظیمی است. انسان طبیعی عاشق نیکویی است و آن را برای خویشتن می طلبد و از زشتی و بدی متنفر است، بنابراین آن خالقی که او را آفرید طبیعی است که می باید نیکو و خوب باشد و

از بدی نفرت نماید.

محبت مادری به فرزندش مالحظه می شد که تا چه حد عمیق است. مادر برای فرزند خویش رنج می برد، بی خواب و گرسنگی ها و تشنگی هایی را تحمل می نماید و در وقت ضرورت حتی حاضر می گردد جان عزیز خویش را برای فرزند خود نثار نماید. مکرر شنیده و به چشم دیده ایم که مادرانی برای حیات فرزندان خویش به سرحد نثار جان رفته اند. اکنون ببینیم منبع چنین محبت عمیق از کجاست؟ آیا از جهان مادی و انسان دنیوی چنین عملی به خودی خود ایجاد می گردد؟ مسلم است جواب آن منفی است. منبع چنین محبت بی غل و غشی از آفریننده نیکویی است که خود دارای چنین محبتی می باشد. در واقع می باید از یک منبع معنوی و عالی و آسمانی به انسان رسیده باشد. بنابراین از وجود انسان می توان به خدایی که خالق او می باشد پی برد و در حقیقت انسان واقعی و طبیعی مکاشفه ای از خداست چنانچه از کتاب مقدس می خوانیم: »چونکه آنچه از خدا می توان شناخت در ایشان ظاهر است، زیرا خدا آن را بر ایشان ظاهر

کرده است... تا ایشان را عذری نباشد« )رومیان 1: 19 و 20(.

3- به وسیله قانون اخالقی جهانعالوه بر آن، قانون اخالقی جهان نیز به طریقی مکاشفه ای از خداست و خدا به وسیله آن تجلی می یابد. به طوری که مشاهده می شود اساس و اصول این جهان بر حقیقت و نیکویی است نه بر ناراستی و بدی و ظلم و ستم. مابین خوب و بد وجه تمایزی وجود دارد. اگر کسی بدی کند خود بهتر احساس می کند که بدی کرده است، حتی اغلب سزای آن را نیز می بینند. اگرچه گاهی به نظر برسد که بدی به نیکویی و شهوت بر فضیلت، ناراستی بر حقیقت و ظالم بر مظلوم پیروز است، ولی دلیل آن نیست که بنیاد جهان بر ناراستی می باشد. بهترین گواه ما این است که اعمال بد در هر کجا که باشد بد شمرده می شود. بین هر طایفه نژاد و هر ملتی که زندگی نماییم می بینیم خیات به دیگران را ناروا می دانند. قتل به طور عموم بد شناخته می شود، ناراستی و بدقولی در هر کجا که باشد مورد قبول نیست و چندان خواهانی برای صفات رذیله در جهان یافت نمی شود. منتهی وحشیانی که از حدود آدمیت خارجند نسبت به این حقایق کوتاه آمده اند.

البته ما درمورد انسان و آدمیت سخن می گوییم.

Page 7: خدای متجلی

6

همچنین قضاوت صحیح در این مورد بستگی به نوع بیداری وجدان و تفکر دارد، از طرفی هیچگاه نشنیدیم کره زمین از گردش خود حتی برای یک مرتبه باز ایستد. نوعی ما را فریب دهد و یا شب و روز بیست و چهار ساعت در کشور ایران با سی ساعت تغییر یابد و یا فصل تابستان در تهران ناگاه برف عظیمی چون زمستان ببارد. هیچگاه از اصول بنای دنیای خود فریب و ناراستی مشاهده نکردیم، زیرا به خوبی می دانیم بنیاد جهان به راستی و حقیقت گذارده شده

است، بنابراین این خود نوعی تجلی و مکاشفه ای از آفریننده نیکو و درستی است که جهان را به وجود آورده است.

4- در حوادث تاریخیبه طرق و مکشوف می شود. خدا مواقع مخصوص تجلی می یابد و در تاریخی این هم گذشته خدا در زمان های از مخصوص و معجزه آسا قوم اسرائیل را در زمان موسی هنگامی که در اسیری سخت گرفتار بودند از فرعون مصر به نحوی خالصی بخشید. قوم اسرائیل عدم تنبیه و رضایت خدا را به نوعی احساس کردند. اگر به کتاب داوران عهد عتیق مراجعه کنیم به خوبی می بینیم که چگونه خدا در مواقع مختلف تاریخی، خود را به قوم اسرائیل شناسانید هنگامی که گناه می کردند، از دشمنان خویش شکست می خوردند و هنگامی که نزد خدا فریاد برآورده توبه می کردند، از دشمنان خویش رهایی می یافتند. آزادی از مصر و اسارت به آشور و بابل نمونه بارز و برجسته ای از کار خدا در تاریخ اسرائیل می باشد. بنی اسرائیل در همان مواقع، تاریخ خویش را به همین نحو تفسیر و تعبیر نمودند. به طوری که او را خدای رحمت، خدای تنبیه و خدای آمرزنده شناختند. آنان از نظر تاریخی با خدا سر و کار داشته و به نحوی او را یافتند. این نظریه اتفاقات تاریخی نه فقط برای مردم اسرائیل بوده است، بلکه در زمان های گذشته و سال های پی در پی در حکومت های ظالمانه و صعود و نزول آنها نمایان شد و به خوبی دانستیم در برابر هر قدرتی وجود دارد و در تمام مواقع

به طریقی دست الهی در کار است.

5- به وسیله انبیاخدا به طریق دیگری نیز خود را با انسان شناسانید و آن به وسیله اشخاص مختلف در زمان های مختلف بوده است. در کتاب آسمانی مسیحیان آورده شد: »خدا که در زمان سلف به اقسام متعدد و طریق های مختلف به وساطت انبیا به پدران ما تکلم نمود...« )عبرانیان 1: 1(. انبیای اسرائیل قبل از عیسای مسیح ظهور کردند، صفات ذاتی اخالقی خدا به فراخور و ظرفیت ایشان بر ایشان کشف شد و به خوبی فهمیده و دانستند اراده خدا چیست، خدا از بنی نوع بشر چه می خواهد نسبت به ظالمان و مظلومان چه نظری دارد و چگونه صفاتی را می پسندد. در واقع این انبیا نوعی پیغمبران و

مکاشفاتی از خدا برای مردم بشمار رفتند و خدا به وسیله آنان خود را به مردم به نوعی ظاهر ساخت و تجلی نمود.

تجلی کامل چیست؟آنچه گذشت خدای بزرگ به وسیله طبیعت و دنیای عجیب و انسان اشرف مخلوقات و به وسیله قانون اخالقی جهان و تاریخ و در زندگی انبیا و اشخاص مختلف به طرق گوناگون کم و بیش جلوه نمود و انسان توانست قدری او را بشناسد این راه ها در شناسایی واجب الوجود بسیار ضروری برد. از صفات ذاتی و اخالقی آفریننده خویش پی به برخی و بوده، ولی کافی نخواهد بود، زیرا انسان کنجکاو تمایل دارد بیش از این خدا را بشناسد. گرچه راه های ذکر شده در شناسایی خدا بسیار سودمند بوده است، ولی انسانی که مایل است به معبود خود برسد و او را پرستش نماید و در تمامی مواقع حیات او را الگو زندگی خویش قرار دهد و در تار و پود زندگی خود رضایت او را فراهم دارد، انتظار بیشتر می کشد تا او را از نزدیک احساس نموده و تماسی نزدیک با او داشته باشد. عالوه بر آن باید توجه داشت که در فلسفه مسیحیت خدا پدر است. اگر خدا پدر معرفی شود، بنابراین مستلزم شناسایی بیشتری است. هیچ پدری نمی خواهد که فقط به وسایل اشارات خویش به فرزندان خود قانع شود، بلکه مایل است با فرزندان خویش ارتباط نزدیک برقرار کند و آنها با دستان خویش او را لمس نمایند و با چشمان خود او را مشاهده نمایند و با گوش های خود

صدای او را بشنوند و به صفات خوب و بد و زشت و زیبای او آشنایی کافی یابند.

اگر عمل پدر جسمانی نسبت به فرزندان خویش به این نحو باشد چرا رفتار پدر آسمانی به فرزندانش کمتر و پست تر باشد؟ تعریف و تمجید درمورد صفات و عظمت و جالل خدا عملی است. نیکو و پسندیده که کسی نمی تواند منکر این حقیقت شود. چنانکه انبیای اسرائیل برای همین منظور ظهور کردند و هر یک به نوبه خود در شناسایی خدا کوشیدند. آیا می توان آن را کافی دانست؟ فرض کنیم کسی مایل است دریای مازندران را به خوبی بشناسد. برای شناسایی آن کتاب های فراوانی در این مورد می خواند و درمورد وسعت و عمق آن دریا و رودخانه هایی که به آن مربوط هست و

Page 8: خدای متجلی

7

همچنین از جهت طعم و رنگ آب و وضع زندگی مردمی که در اطراف آن سکونت دارند و دیگر مشخصات دریای مازندران اطالعاتی کسب می کند. با همه این معلومات آیا این شخص به اندازه فردی که از نزدیک بررسی کرده و

تماس گرفته است اطالع دارد؟

اگرچه در شناسایی دریای خزر نقشه ها و کتاب ها و توضیح مردم سودمند می باشد، ولی برای دانستن و شناختن کافی، الزمه اش تماس نزدیک است. اگر بخواهیم واقعا به محبت مادری پی ببریم، باید کتاب هایی در این مورد بخوانیم و عکس هایی که طفلی در آغوش مادر قرار دارد مالحظه کنیم و فیلم هایی درمورد محبت مادر تماشا نماییم و همچنین تا ممکن است دیگران چگونگی محبت مادر را برای ما به خوبی تعریف نماید. آیا با همه وسایل ذکر شده محبت واقعی مادر را نسبت به فرزند دلبندش به خوبی دانسته ایم؟ گرچه همه اینها وسایل برجسته و خوبی در شناسایی محبت مادر است، ولی محبت واقعی هنگامی برای ما روشن و آشکار می شود که شخصا مادری را مالحظه کنیم که طفلی در آغوش دارد و او را می بوسد و نوازش می کند و در مواقع ضروری جان خود را نثار می نماید. هیچ وسیله ای

هرگز قادر نیست جایگزین محبت عملی مادر در شناسایی محبت مادر بگردد.

اگر برای شناختن کامل دریاچه ای یا کشوری و یا شهری و یا شخصی و یا محبت مادری تماس نزدیک الزم است، برای آفریدگار ما که خدای ماست، چقدر بیشتر ضروری است تا از نزدیک او را بشناسیم. تجلی خدا به اندازه گنجایش و فهم نوع احتیاجات ما برای ما ضروری است. این تجلی کامل و کشف خدای بزرگ چگونه ممکن می شود؟ در برابر این سؤال فقط یک پاسخ مالحظه می شود که می باید خدا خود را در انسانی تجسم نماید تا با انسان تماس نزدیک گیرد و در حقیقت نمونه زندگی مقدس و پاکی گردد که او از بنی نوع بشر می خواهد. شاید این مطلب برای بسیاری از مردم ثقیل و غیرقابل هضم باشد، ولی اگر مادری از طبقه فوقانی آپارتمان خود مالحظه می کند که فرزندش در حوضی افتاده احتیاج مبرمی به او دارد چه عکس العملی نشان می دهد؟ آیا کلفت یا نوکر خانه و یا دوستان و نزدیکان را برای نجات دلبندش می طلبد و خود آزادانه بر صندلی لم می دهد؟ مگر نه این است که خود حتی به بهای جان، برای نجات فرزندش می کوشد؟ داستان مادری را خواندم که فرزندش به استخری افتاده بود و مادر برای نجاتش خود را به استخر انداخت و جان خود را نثار کرد. البته ای نمونه ای کوچک از مهر و محبت مادرانی است که خویشتن را برای

فرزندان خود فدا ساختند و کسی نیست در حیات خویش ندیده باشد.

اگر مادری خویشتن را برای نجات فرزند خود می دهد و خود را به قعر آب میندازد و یا شاه عباس کبیر با همه عظمت و جالل و جبروت خود به جهت همدردی و کمک به مردمی، کاخ سلطنتی را ترک گوید و با لباس های فقرا با رعایا و مردم عادی تماس نزدیک حاصل نماید که مسلما این عمل او نه تنها بزرگواری و اهمیت و عظمت او را نمی کاهد، بلکه صد چندان میفزاید. چرا خدایی که محبتش عمیق و عالی و واالست و منبع و منشأ جمیع محبت های بی غل و غش است، خود را ندهد و خود را به جهان نیندازد؟ نمی توان پذیرفت محبت عملی مادر یا صمیمیت و محبت شاه عباس بیش از محبت خداست. خدایی که مایل است نمونه ای از محبت بی غل و غش برای بشر باشد و چون پدر برای نجات

فرزندان بکوشد، باید محبت کامل خود را به سرحد فداکارانه به ظهور رساند.

تجلی خدا در مسیحتجسم خدا در مسیح برای مسیحیان مطلبی عادی و صحیح و عملی است که خدا خود را می دهد و خود را می شناساند، اما آنانی که خدا را از دیدگاه دیگری می نگرند او را چون قاضی قهار تصور می کنند و خویشتن را بندگان و او را ارباب می پندارند. مسلم است نه تنها عقیده مسیحیان را نمی پذیرند، بلکه نمی توانند تجسم خدا را بفهمند. سعادت و شقاوت، خوشبختی و بدبختی ما همیشه به نوع تفکر و عقیده ما بستگی دارد، به همان طریق اگر در تشبیه او را پدر مهربان و رابطه او را با خدا نزدیک بدانیم، درمورد تجسم خدا حیران نخواهیم شد، ولی اگر خود را نوعی بنده و او را چون ارباب و قاضی تصور کنیم مسلما عقیده مسیحیان را نخواهیم پذیرفت. نکته دیگر اینکه باید توجه کرد این است که غیر از تجسم در انسان راهی دیگر برای شناسایی کامل و کافی خدا برای انسان وجود نداشت. خدا می تواند به وسیله انسان با انسان تماس گیرد و او را راهنمایی کند. ممکن نیست به وسایل دیگر چون سنگ یا گیاه یا حیوان که در تسلط انسان هستند با انسان تماس گیرد. در اصول مذهب مسیحی تنها انسان است که اشرف مخلوقات می باشد و از

ذات خدا شناخته شده است »خدا انسان را شبیه خود آفرید« )نقل از کتاب مقدس(.

Page 9: خدای متجلی

8

بنابراین شناسایی به انسان به وسیله انسانی امکان پذیر است، می باید در جسم مانند انسانی کامل ظاهر شود. طبیعی است سؤال مهم در این مورد پیش می آید. خدای نامحدود و قادر مطلق چگونه در جسم چون انسان محدود و ضعیف جلوه و ظهور می کند. نمی توانیم تمام آب های اقیانوس کبیر را به کشور ایران بیاوریم و از نزدیک آن را ببینیم، زیرا این کار از محاالت بشمار می رود. وسعت اقیانوس کبیر در حدود چهار برابر آسیاست، ولی اگر ظرفی مملو از آب همان اقیانوس نموده به کشور ما برسانند در واقع این آب نمونه ای از آب اقیانوس کبیر است، زیرا طعم و بو و رنگ و تمامی خواص آن را داراست و اگر آب درون این ظرف را آب اقیانوس خواندیم اشتباهی مرتکب نشده ایم. به همین نحو خدا در زندگی مسیح گنجانیده شد و خود را در این جهان به نحود کامل شناسانید؛ یعنی به اندازه توانایی و گنجایش ظرف و ظرفیت توانایی و فهم انسان ها. مسیح در این جهان مملو از خدا بود و خدا از مسیح به اندازه ای

که امکان داشت مملو بوده است.

یوحنا در این مورد می نویسد: »از پری او جمیع ما بهره یافتیم فیض به عوض فیض«، »جالل او را دیدیم جاللی که شایسته پسر یگانه پدر... « به اندازه مسیح لبریز از خدا بود که بنی نوع بشر قدرت و توانایی درک او را داشته باشند. بود، خسته انسان محدود از طرفی چون پیروان مسیح، مسیح وجودی است که نزد از آنچه گذشت می فهمیم که می شد، غذا می خورد، می خوابید، راه می رفت و مانند سایرین صحبت می نمود و اگر غیر از این می بود امکان نداشت که بتواند با انسان تماس بگیرد و از طرف دیگر قدوسیت او همانا قدوسیت خدا و محبت او محبت خدا و صبر او صبر خدا بود. هنگامی که از زندگی او می بینیم او گناه نفرت داشت، ولی در عین حال گناهکاران را دوست داشت، می فهمیم خدای ما در برابر گناه و گناهکاران چه عکس العملی نشان می دهد. هنگامی که می شنویم مسیح باالی صلیب برای مصلوب کنندگان خویش آمرزش می طلبید، می فهمیم خدای ما خدایی است که بخشش عظیمی نسبت به دشمنان

خود دارد.

هنگامی که در زندگی مسیح رحمت و لطف و صفا نسبت به جمیع مردم بی کس را مشاهده می کنیم که چگونه علنا ریاکاران فریسی و رؤسا را توبیخ می نماید و نسبت به ضعفا خدمت و دلسوزی کامل نشان می دهد، می فهمیم که دارای به یکسان محبت می شوند. او همه مردم او تبعیض و تفاوت نیست و در ملکوت چنان خدای عادل هستیم که در شباهت مسیح به خدا به اندازه ای است که خودش می فرماید: »هر که مرا دید پدر را دیده است... من و پدر یک هستیم... « نکته مهم و حساس تثلیث همین است که عیسای مسیح مکاشفه کامل و کافی خدا و مظهر خداست و خدا در مسیح به اندازه امکانات بشری در جسم بشری قرار گرفت و خود را به بشر ظاهر ساخت. گاهی انجیل، مسیح را کلمه خدا می نامد، زیرا خدا را کامل شناسانید. گاهی او را پسر خدا می خواند، زیرا رابطه نزدیک و اتحاد غیرقابل انکاری با خدا دارد و از لحاظی او را صلح دهنده لقب داد، زیرا مسیح توانست صلح و اتحاد را میان خدا و انسان به نحو احسن و کامل و طبیعی برقرار سازد و خدا را به طوری به انسان بشناساند که موجودی دیگر قادر به این کار نبوده است. از این جهت پولس می نویسد: »... خدا در مسیح بود و جهان را با خدا مصالحه می داد.. « )رومیان 5: 9(. این حقیقتی مسلم

است که خدا به طریقی در مسیح جلوه نمود که به هیچ وجه به طریق دیگری امکان نداشت.

تجلی خدا در روح القدس به عقیده مسیحیان خدا نه فقط مایل است خود را ظاهر سازد و به مردم بشناساند و تجلی یابد، بلکه می خواهد خود را به انسان بنمایاند و این هم جزو صفات ذاتی و اخالقی اوست. او مایل است قوت، حیات و صفات آسمانی خود را به انسان بنماید به طوری که انسان بتواند به سوی قدوسیت پیش رفته و مانند او گردد. بنابراین هنگامی که انسان ها خدا را به وسیله مسیح می شناسند، افکار خود را برای پذیرش او حاضر می سازند از طرفی اجازه می دهند تا خدا در زندگی آنان ساکن شود و ایشان را تقویت و هدایت نماید. این قدرت خدایی، اخالق زشت و رذیله را تغییر داده صفات نیکو نظیر صفات مسیح را که از زندگی او مشاهده شد جایگزین صفات ناپسند می گرداند و قدرت می دهد که برای پیشرفت ملکوت و جالل او کار کنیم و به حسب استعداد و شایستگی ما، به ما نیروی شفای مریضان می دهد و

عطایای گوناگون معنوی و روحانی در اجرای اوامر خدا و انجام خدمات مختلف می بخشد.

کسانی که با چنین روحیه خدایی زندگی کرده منشأ خدمات فداکارانه و نهضت هایی شده اند بسیارند. شاگردان اولیه مسیح که مردمی عادی و بی چیز بودند، نهضتی عظیم و جاودانی در تاریخ بشر ایجاد نمودند و آنانی که تا قلب جزایر اقیانو س ها پیش رفته و آنانی که نزد مردم وحشی و غیرمتمدن رفته و منادی نجات خدا شدند و جان های خویش را

Page 10: خدای متجلی

9

در خدمت نثار ساختند و می سازند و آنانی که در صلح و آرامش جهان متالطم بسیار مؤثر بوده اند و با همه مردمی از نیروی نثار جان جلو بردند، همه به نوع را به خاطر خدا به سرحد امانت و وفاداری نسبت به خدا و خدمت که خارق العاده روح القدس یا روح خدا که یکی از ارکان تثلیث اقدس است مدد یافتند. کامال درست است که خدا خود را به ما می رساند و خود را به ما عطا می نماید و در ما ساکن می گردد و در زندگی ما کار می کند و زندگی ما را تغییر می دهد و ما را در اجرای کارهای خدایی هدایت و تقویت می نماید. این نیروی محرکه را به اصطالح انجیل و مسیحیان،

روح القدس یا روح خدا می خوانیم که جزیی از تثلیث اقدس بشمار می آید.

نتیجه: آنچه از تقدیس اقدس مشاهده می شود این نیست که سه خدا و یا سه شخصیت خدایی وجود دارد، بلکه خدا واحد است »بشنو ای اسرائیل خداوند خدای تو یکی است خدای دیگری نیست... « همان خدای خالق، عالم را آفرید و آن را اداره می نماید و خدایی است که به طریق های مختلف خود را به انسان کشف می نماید و می شناساند و از کثرت محبت خویش و کنجکاوی طبیعی بشر در آخرین و کامل ترین تجلی خود در چهره مسیح با انسان ها تماس نزدیک گرفت. »در این ایام آخر به ما به وساطت پسر خود متکلم شد که او را وارث جمیع موجودات قرار داد و به وسیله او عالم را آفرید که فروغ جاللش و خاتم جوهرش بوده و به کلمه قوت خود حامل همه موجودات بوده، چون طهارت

گناهان را به اتمام رسانید به دست راست کبریا در اعلی علیین بنشست« )عبرانیان 1: 1- 3(.

خدا به وسیله مسیح به اندازه توانایی درک بشر خود را مکشوف ساخت و تجلی یافت تا انسان ها زندگی کامل خدایی را بتوانند در چهره مسیح دیده چون مسیح زیست نمایند. »پس شما کامل باشید چنانکه پدر شما که در آسمان است کامل است«، »هر که مرا دید پدر را دیده است...، من و پدر یک هستیم...« )سخنان مسیح از انجیل(. همان خدای واحد به وسیله روح القدس، به عبارت ساده به وسیله روح خود جهت بخشیدن روح خود و عطایای سماوی برای انجام اراده خود در انسان ها ساکن می شود »چون روح راستی آید، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد... چون روح القدس

بر شما آید، قوت خواهید یافت و شاهدان من خواهید شد...« )سخنان مسیح از انجیل(.

آنچه از تثلیث درک می شود این است که خدا بهترین و عمیق ترین و وسیع ترین محبت عملی خود را به بنی بشر ظاهر ساخته است. او مایل است به بهترین وجه خود را بشناساند و چون پدر با فرزندان رابطه برقرار نماید و انسان ها را به زندگی کامل هدایت کنید تا تمامی بنی بشر برادروار در این منزل پهناور گیتی زندگی سعادتمند و خوشبختی را در تسلط پدر آسمانی دارا باشند. در اثر همین انگیزه برجسته بود که خدا در مسیح تجلی کرد و به وسیله روح القدس در ما ساکن می شود. بنابراین خدا به وسیله روح القدس در ما ساکن می شود و قوت ماست، ولی همان خدای واحد حقیقی است که این کار تجلی را به انجام می رساند، به طوری که قبال به طرق مختلف تجلی یافت. این عقیده و ایمان،

از برجسته ترین و مهم ترین وجوه تمایز مسیحیت از سایر ادیان بشمار می رود.