bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. ·...

25
bartarinroamn bartarinroman شوهررتی غی مـ ـن[ , ۱۶,۱۲,۱۹ ۲۲:۰۸ ] [ In reply to شوهررتی غی مـ ـن] # part_140 # عروس_ اب ارب زاده ترنج سر میز شام نیومد حوا به مامان نازگل خیره شد و گفت: _ پس ترنج کجاست ؟

Upload: others

Post on 12-Sep-2020

11 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

Page 1: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

[۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹, ]ـن��مـ غیرتی شوهر

[In reply to ـن��مـ غیرتی شوهر]

🌸🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸

🌸🌸

🌸

#part_140

زادهارباب_عروس#

و شد خیره نازگل مامان به حوا نیومد شام میز سر ترنج

: گفت

؟ کجاست ترنج پس _

Page 2: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

: داد تکون رو سرش تاسف با نازگل مامان

که همیشگی رفتار همون باز اینجا بیاد میخواد نیاز شنید _

بهش میکنه حسودی انقدر چرا نمیدونم من میداد نشون

؟ داره دوستش حد این تا نیاز وقتی

: دوخت بهش رو نگاهش ساالر ارباب

یه رفتارش این شاید نیست حسادت اهل اصال ترنج _

. نمیدونیم ما که باشه داشته دیگه دلیل

: گفت ناراحتی با نازگل مامان

این جز باشه میتونه دلیلی چه _

: گفت جدی زاده ارباب

که مدت این تو ندارم دوست میزنم حرف ترنج با خودم _

... و کنه ایجاد ناراحتی واسش ترنج بیاد قراره نیاز

. نمیکنم ایجاد ناراحتی براش داداش نباش نگران _

بود شده قرمز چشمهاش برگشتیم ترنج سمت به

: گفت ساالر ارباب که بره خواست

Page 3: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

عزیزم شام بیا ترنج _

: داد تکون رو سرش ناراحتی با ترنج

. بخیر شب بابا نیستم گرسنه _

شد خیره زاده ارباب به اخم با ساالر ارباب

اونم میزدی خواهرت درمورد رو حرفی همچین نباید _

غریبه یه بخاطر

؛ گفت بهت با نازگل مامان

؟ غریبه _

: گفت سرد خیلی ساالر ارباب

دوست منه دختر ترنج اما هست غریبه نیاز غریبه بله _

رفتارش حاال بشه اذیت دخترم دیگه یکی بخاطر ندارم

برام دخترم من دیگه چیز یا باشه حسادت بخاطر میخواد

حرفاتون به باشه حواستون پس مهم بقیه از بیشتر

با نازگل مامان کارش اتاق سمت رفت شد بلند بعدش

: گفت تعجب

Page 4: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

؟ شد اینجوری چرا _

!. مامان نمیدونم _

: گفت زاده ارباب که شدم بلند

؟ کجا _

ساالر ارباب پیش _

اتاقمون بیا بعدش اما برو باشه _

چشم _

میزدم حرف باهاش باید رفتم ساالر ارباب اتاق سمت به

میتونه اون میدونستم میگفتم رو ترنج مشکل بهش باید

داشت اعتماد خودش دختر به اون چون کنه کمک بهش

.!

🌸

Page 5: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

🌸🌸

🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸🌸

[۱۰:۳۷ ۱۷,۱۲,۱۹, ]ـن��مـ غیرتی شوهر

[In reply to ـن��مـ غیرتی شوهر]

🌸🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸

🌸🌸

🌸

#part_141

زادهارباب_عروس#

Page 6: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

: گفتم و زدم ای تقه

؟ هست اجازه ساال ارباب _

داخل بیا _

ناراحتی با ساالر ارباب شدم داخل و کردم باز رو اتاق در

: گفتم و ایستادم کنارش رفتم، بود ایستاده پنجره کنار

؟ هستید ناراحت ترنج بخاطر _

من دختر میدونم و دارم اعتماد دخترم به من چون آره _

من به نمیاد کرده سکوت ترنج اما نمیگه دروغ هیچوقت

برخورد باهاش اینجوری میبینم وقتی و چیه مشکلش بگه

بخاطر نداشتم توقع نازگل از، میشم ناراحت خیلی میشه

. کنه ناراحت و سرزنش رو دخترمون غریبه یه

! شده چش ترنج میدونم من _

برگشت سمتم به ساالر ارباب

Page 7: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

؟ میدونی _

: دادم تکون رو سرم

خبردار نباید هیچکس بود گفته بهم ترنج میدونم آره _

میتونه که کسی تنها فهمیدم شما دیدن با من اما بشه

دارید اعتماد بهش چون هستید شما کنه کمک بهش

!. میدم گوش بگو _

بود شده گرد چشمهاش ساالر ارباب کردم تعریف براش

تموم حرفام وقتی میکرد نگاه من به داشت تعجب با و

: گفت و داد تکون رو سرش شد

نمیشه باورم _

نمیگفت چیزی هیچوقت ترنج که بود همین برای _

چیزی و کرده سکوت ترنج نمیشه باورم اینه منظورم نه _

نه میکردم کمک بهش تا میگفت من به باید اون نمیگفت

بشه اذیت اینکه

کنید کمک بهش باید و میدونید شما حاال _

Page 8: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

نشست لبهاش روی لبخندی ساالر ارباب

منه دختر اون میکنم کمک بهش من _

ساالر ارباب _

جان _

؟ میدید من به قول یه _

: گفت و انداخت باال ابرویی

؟ چی _

؟ میمونه شما و من بین قضیه این _

داد تکون رک سرش

میمونه شما و من بین قضیه این باش مطمئن _

گفتم و کشیدم عمیق نفس تا چند حرفش این شنیدن با

:

خیلی من چون بشه درست خوبی به چیز همه امیدوارم _

دروغی هیچ میدونم و میشناسم رو ترنج هستم نگرانش

. نیست کار در

Page 9: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

🌸

🌸🌸

🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸🌸

[۲۲:۰۰ ۱۷,۱۲,۱۹, ]ـن��مـ غیرتی شوهر

[In reply to ـن��مـ غیرتی شوهر]

🌸🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸

🌸🌸

🌸

Page 10: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

#part_142

زادهارباب_عروس#

چون بودم شده سبک هم بودم خوشحال هم حاال

خالی رو ترنج پشت عنوان هیچ به ساالر ارباب میدونستم

نیاز از جورایی یه بعدش میکنه کمک بهش و نمیکنه

هممون مراقب ساالر ارباب که داشتم امید و میترسیدم

!. باشه

؟ گفتی بابا به چی _

بهش نداشتم دوست برگشتم زاده ارباب سمت به

بگم بهش رو واقعیت نمیتونستم هم طرفی از بگم دروغی

: دادم رو جوابش صادقانه همین برای

؟ نگم بهت میشه بود بابا و من بین _

: گفت تعجب کمال در و داد تکون رو سرش

Page 11: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

باشه _

: پرسید که نشستم تخت روی رفتم

؟ خوبه حالت _

نمیدونم هستم گرسنه میکنم احساس همش زیاد نه _

شدم شکلی این چرا

خندیدن به کرد شروع من حرف این شنیدن با زاده ارباب

: گفت شوخی به شد تموم اش خنده وقتی

میشی چاق داری شاید _

قدی آینه کنار رفتم شدم بلند ترس با شد گرد چشمهام

داشتم واقعا یعنی خودم به زدم زل وسواس با و ایستادم

، نداشتم احساسی هیچ خودم چرا پس میشدم چاق

گفت گوشم کنار و گرفت قرار کمرم دور زاده ارباب دست

:

نیست نیاز خانومم هستی خوشگل جوره همه تو _

باشی داشته استرس

: گفتم و دوختم بهش رو نگاهم حرفش این شنیدن با

Page 12: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

؟ میگی جدی _

: داد تکون رو سرش

آره _

: برچیدم لب

اونوقت میشه خراب هیکلم پس میشم چاق دارم من اما _

...

روی رو دستش زاده ارباب، شد جمع چشمهام تو اشک

: گفت مهربونی با و کشید صورتم

نیاز پس هستی خوشگل همیشه باشی شکلی هر تو _

. باشی ناراحت نیست

برق خوشحالی شدت از چشمهام حرفش این شنیدن با

: گفتم و شدم خیره بهش شادی با زد

؟ جدی _

آره _

Page 13: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

🌸

🌸🌸

🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸🌸

[۱۰:۲۸ ۱۸,۱۲,۱۹, ]ـن��مـ غیرتی شوهر

[In reply to ـن��مـ غیرتی شوهر]

🌸🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸

🌸🌸

🌸

#part_143

زادهارباب_عروس#

Page 14: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

اومده میکردند صحبت درموردش همه که نیاز این بالخره

خودش زود خیلی من بارداری خبر شنیدن با انگار، بود

میتونستم وضوح به داد دست باهام وقتی بود رسونده رو

بودند کور واقعا بقیه ببینم چشمهاش توی رو نفرت برق

من کنار ترنج، بود واقعی همش ترنج حرفای چون

: گفت زاده ارباب به رو نیاز بود نشسته

؟ نشدم دعوت من ازدواجت برای چرا _

: زد لبخندی برگشت سمتم به زاده ارباب

دعوتت دخترم عروسی انشااهلل بودم کرده فراموش _

. میکنم

: گفت و انداخت باال ابرویی نیاز

؟ شده مشخص بچه جنسیت مگه _

هست دختر که میدونم من اما نه _

Page 15: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

بدی حس هم لبخندش این شد خیره بهش لبخند با نیاز

شوهرم به میدونستم وقتی مخصوصا، میداد دست بهم

: گفت و برگشت ترنج سمت به نیاز، داره چشم

نمیزنی حرف زیاد چخبر ترنج خوبی _

: داد رو جوابش سرد خیلی ترنج

نمیکنم صحبت زیاد من، هستم خوب ممنون _

شدی حرف کم پس _

به نگاهم، کرد اکتفا سرش دادن تکون به فقط ترنج

مامان، بود ناراضی ترنج رفتار از انگار افتاد نازگل مامان

: داد قرار مخاطب رو نیاز نازگل

کنی استراحت بدم نشونت رو اتاقت باید پاشو عزیزم _

. بودی راه ی خسته

مامان چشم _

کنار ترنج که شد گرد چشمهام حرفش این شنیدن با

: گفت آهسته گوشم

Page 16: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

که هست زبونش همون با همیشه عوضی خودشیرین _

. میکنه خر رو همه

: دادم تکون تاسف با رو سرم حرفش این شنیدن با

؟ واقعا _

آره _

سمت به رو زاده ارباب، رفتند نازگل مامان و نیاز وقتی

: گفت و کرد ترنج

بود زشت رفتارت _

چرخوند حدقه تو رو چشمهاش ترنج

زشت رفتارم میگی که باهاش کنم چیکار داشتی توقع _

؟ بود

شد بلند شد منصرف اما بگه چیزی خواست زاده ارباب

رفت

🌸

Page 17: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

🌸🌸

🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸🌸

[۱۰:۲۲ ۱۹,۱۲,۱۹, ]ـن��مـ غیرتی شوهر

[In reply to ـن��مـ غیرتی شوهر]

🌸🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸

🌸🌸

🌸

#part_144

زادهارباب_عروس#

Page 18: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

: گفت و شد خیره من به ناراحتی با ترنج

من دست از حد این تا که دادم انجام بدی کار چه مگه _

. کردم برخورد خوب باهاش که من شدند ناراحت

: شد بلند ساالر ارباب صدای

کامال رفتارت، شدند حساس زیادی داداشت و مامانت _

رفتار هم تو، ندیدم ایرادی هیچ که من بود خوب و متین

. بشی ناراحت نیست نیاز پس نداشتی زشتی

: شد خیره پدرش به زده ذوق ترنج

؟ بابا میگی راست _

: داد تکون رو سرش ساالر ارباب

آره _

Page 19: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

یکی همیشه آدم خوبه پدرش بغل تو رفت شد بلند ترنج

هر تو و باشه داشته اعتماد بهش که باشه داشته رو

: گفت بغض با ترنج، کنه کمک بهش شرایطی

بابا _

جان _

. دارم دوستت خیلی _

: گفت و نشوند سرش روی ای بوسه ساالر ارباب

همینطور منم _

بابا _

بابا جان _

باشید نداشته توقع اما میکنم برخورد خوب نیاز با من _

کاری من کنم برخورد گرم خیلی و باشم دوست باهاش

. نداره وجود میکنم فکر اصال ندارم بهش

. قشنگم دختر باشه _

Page 20: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

رو دستم اما بیفتم خواستم رفت گیج سرم که شدم بلند

شدند من حال متوجه ترنج و ساالر ارباب گرفتم مبل به

اومدند سمتم به نگران جفتشون

؟ چیشدی ستاره خوبه حالت _

: گفتم و گذاشتم سرم روی رو دستم نشستم سختی به

االن، شد یهویی نشستم همین برای رفت گیج سرم _

... من هستم بهتر

؟ خوردی چیزی صبح از _

بخاطر که افتادم صبح یاد ترنج حرف این شنیدن با

حسابی درست بخورم چیزی بودم نتونسته اصال استرس

... من زیاد نه ولی خوردم _

: توپید بهم اخم با ساالر ارباب

سالمتی فکر به باید حاال تو نیستی خودت مواظب چرا _

؟. نیستی نگرانش اصال باشی هم بچت

Page 21: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

دوست کشیدم عمیق نفس تا چند حرفش این شنیدن با

! . بشه چیزیش نداشتم

🌸

🌸🌸

🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸🌸

[۲۱:۴۳ ۱۹,۱۲,۱۹, ]ـن��مـ غیرتی شوهر

[In reply to ـن��مـ غیرتی شوهر]

🌸🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸

Page 22: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

🌸🌸

🌸

#part_145

زادهارباب_عروس#

برای داشتم دلشوره و استرس همش صبح از ببخشید _

عنوان هیچ به دیگه میدم قول اما، شد شکلی این همین

. نمیشه تکرار

اومد که زد صدا رو خدمتکار داد با ساالر ارباب

ساالر ارباب بله _

باید بیار حسابی درست غذای یه ستاره واسه باش زود _

بخوره

ساالر ارباب چشم _

Page 23: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

: گفت و شد خیره من به ساالر ارباب خدمتکار رفتن بعد

شنیدی باشی سالمتیت مراقب بیشتر باید بعد به این از _

؟...

: دادم تکون رو سرم حرفش این شنیدن با

نگران شما هستم مراقب بیشتر بعد به این از چشم _

... نباشید

: اومد زاده ارباب صدای که بود نشده کامل حرفم هنوز

؟ چیشده _

: گفتم زود و برگشتم سمتش به ترس با

؟ هیچی _

: گفت و شد خیره من به مشکوک

؟ درسته میکنی مخفی رو چیزی یه داری _

و زدم لبخندی بهش شده هول حرفش این شنیدن با

: گفتم

نه _

Page 24: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

: شد بلند ساالر ارباب صدای

خدمتکار به، شد بد حالش بود نخورده چیزی صبح از _

مواظب که هستی مردی چجور تو بیاره غذا واسش گفتم

نیستی حاملت زن

تنها حاال رفت گذاشت هم ترنج رفت شد بلند بعدش

سر بالیی زاده ارباب میترسیدم بود پایین سرم بود شده

بیاره من

ببینم کن بلند و سرت _

شدم خیره بهش کردم بلند و سرم حرفش این شنیدن با

: گفت که

؟ نخوردی چیزی صبح از چر _

ببخشید _

ستاره بده جواب _

: دادم رو جوابش صادقانه

Page 25: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part8.pdf · 2019. 12. 19. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۸ ۱۶,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یت یغ هوش]نـ🔞ـم

bartarinroamn

bartarinroman

چرا نمیدونم داشتم دلشوره و استرس همش صبح از _

. شد اینجوری بخورم چیزی زیاد نتونستم همین برای

و شد چشمهام به خیره نشست روبروم اومد زاده ارباب

: گفت

میشنوم خوب _

: گفتم و شدم خیره بهش ترسیده حرفش این شنیدن با

میشنوید رو چی _

!. رو تو ی دلشوره و استرس دلیل _

🌸

🌸🌸

🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸🌸