fathe khun

210
مه س ب ی ل عا ت ل ص ف اول از غ : ا رت ج ه م ی عظ دز ه ;pma&ن س ل ه) چ و م ه ن، رت & ج ه ;pma&ام گ ن ه هادت2 & ش ;pma&ام ام6 ;pma&ن س ح ی، ب & ت ج م ر گ ی د ای زوی;pma& ه صادق ر مب ا یJ پ صدق ه ب ی م ما ت ر بR ب ع ت ه;pma&T ن ف ا ی ود ب و ر ب ب م ول س ز دا، خ;pma& ی ب& ع ت ی س ر ك ت ف لا خ6 س;pma&;pma&;pma&;pma&;pma&ان ب ا ;pma&;pma&;pma&;pma&;pma&ل، م كا كه ی از ای ود &&&&& ب كه6 ;pma&;pma&;pma&;pma&;pma&ان گ ن پ وز ب ر ب6 ن الا ا ی;pma&;pma&;pma&;pma&;pma& و6 نi ی ی ا) ی;pma&;pma&;pma&;pma&;pma& ی م د. زوز ی;pma&;pma&;pma&;pma&;pma& تm ف ز ت2 ث ع ت ه ب ام2 ش;pma& از ;pma&ر هه ماه ت ث ظ ل& ش ی ب & پ ه ن م ا6 ان ای;pma&) ی ی م ت ف ;pma&ر گ و وه2 & ش غz ك & ی از ی، ت2 & س ه ن ه) ن ای ود & ب ا ی وز & ب6 ران ب & خ ا ت;pma& مم;pma&ا ا زا ر ه ا ظ;pma& د، ی;pma& ك و6 ن ی ا ;pma&ت س ا م س ز6 ه;pma&;pma&;pma&;pma&ان چ : زوز ه ب ت2 &&&& س ی م زشد و ت2 &&&& س ه ب ه . ا زوز از ی خ ;pma&;pma&;pma&;pma&ر س ی ق ف2 &&&& س كه زوز زا ه ب ت2 س ی م د زشای!

Upload: milad-hafezolforghan

Post on 29-Jun-2015

67 views

Category:

Documents


9 download

TRANSCRIPT

Page 1: fathe khun

تعالی بسمه

عظیم هجرت : آغاز اول فصل

حس"ن ام"ام ش"هادت هنگ"ام هج"رت، نهم و چه"ل سنه در 

تعب""یر تم""امی ب""ه ص""دق پی""امبر ص""ادقه رویای دیگر مجتبی،

انس""ان خالفت كرس""ی یع""نی خ""دا، رس""ول منبر و بود یافته

می پ""ایین و ب""اال آن ب""ر بوزینگ""ان ك""ه ب""ود ای اریك""ه كام""ل،

پای""ان امیه بنی سلطنت ماهه هزار شام به بعثت رفتند. روز

اخ""تران ن""ور تا بود ای پهنه شب، تاریك غشوه و گرفت می

ش""ب به : روز جهان رسم است این و كند، ظاهر را امامت

ب""ه را روز ك""ه شفقی سرخی از روز. آه به شب و رسد می

! رساند می شب

فرزن""د ازخ""ون سرخی این كه الفلق، برب اعوذ قل بخوان

حس""ن امام و است گرفته رنگ علی بن حسین خدا، رسول

ب""ازی دغ""ل انبان از كه رسید شهادت به زهری با نیز مجتبی

دس"ت ب"ه چ"ه اگ"ر ب"ود، آم"ده ب"یرون ابوس"فیان بن معاویة

قیس« بی »اشعث »جعده« دختر

از وآه رس""اند می ش""ب ب""ه را روز كه شفقی سرخی از آه

فلگان مراد بر كه آنگاه دهر Wچرخد می س !

Page 2: fathe khun

هنوز هستند و است نگذشته الوداع حجة از بیش قرنی نیم

در را علی دس""ت خم غ""دیر در ك""ه ای ص""حابه از تن ه""ا ده

ك""ه: من ش""نیده، را او س""خن و ان""د دی""ده خ""دا پیامبر دست

... مواله علی فهذا مواله كنت

اس"ت. گرفت""ه راغب""ار ه"ا آینه و اند شده كور ها چشمه اما

را ه""ا وش""كوفه ان""د شكس""ته را ه""ا نه""ال مس""موم باده""ای

زار بیش"ه وس"عت هم"ه در را ص"اعقه آتش و ان"د فروریخته

دود وآن اس""ت س""یاه ابره""ای محج""وب اند. آفتاب، گسترده

دش"ت ... و پوش"انده زمین چش"م از را آس"مان كه سنگینی

چوپ""ان بی را رم""ه كه است ای گرسنه های گرگ ، جوالنگاه

است كعبه مولود علی كه این است تمثیلی اند. عجب یافته

از ظاهرگرای""ان ! ام""ا پیداكن امام در را قبله باطن ... یعنی

ب""ه دین . تم""امیت پرس""تند می را س""نگهایش تنه""ا ن""یز كعبه

كرسی از امیه فرزندان و مانده تنها امام اما ، است امامت

ان""د س""اخته خ""ود پادش""اهی برای تختی كامل انسان خالفت

خ""دا رس""ول آخرین شهادت و حجة الوداع از بیش قرنی .نیم

پنه""ان ظ""واهر خاكس""تر رزی""ر د ك""ه جاهلیت آتش ، نگذشته

الل""ه اال الال""ه بهشتی جنات و كشید زبانه دیگر بار بود مانده

آن هم""ه جم""اعت و جمعه روح بی سوزاند. جسم خود در را

ام""ام اگرچه ، بود مانده برجای دین حقیقت از كه بود چیزی

Page 3: fathe khun

س""وم خلیف""ه م""ادری ب""رادر « ، » ولی""د مساجد این جماعت

ب""ه مس""ت بام""دادان ؛ بود كوفه حاكم وی جانب از كه باشد

ب"ه س"پس و بخوان"د ركعت راس"ه ص"بح نم"از و رود مس"جد

آن ب""ر ن""یز چن""د ركع""تی خواهی""د می : » اگ""ر بگوی""د م""ردم

و زمین و اس""ت شریعت باطن كه عدالت !« ... اما بیفزایم

عجب . ن""ه باشد گرفته انزوا گوشه ، پابرجاست بدان زمان

را وت""اریكی دهن""د دش""نام را خورش""ید ك""وران ش""هر در اگ""ر

حك""ومت والی ك""ور پرس""تان دنی""ا ك""ه ! آنگ""اه كنند پرستش

ك""ه ه""ایی مس""جد در ك""ه رس""د می كارب""دینجا شوند، اسالم

درتعقیب ، ان""د آراس""ته گرای""ان ظ""اهر م""ذاق بر را آن ظاهر

فریبك""اران رس""م واین دهن""د؛ می دش""نام را علی ، ف""رایض

ك""ه را او جان اما ، برند می ها مأذنه بر را محمد : نام است

ك""ه ب""ود رفت""ه اینچ""نین . تقدیر دهند می دشنام ، است علی

و ش""ود آغ""از عاش""ورا ش""فق ب""ا فساد و ظلم حاكمیت شب

. باش""د خ""دا رس""ول فرزن""دان خ""ون ، ش""فق این س""رخی

زق""وم ش""جره ج""ز آن درخ""اك ك""ه اس""ت می""تی بلد جاهلیت

ش""جره ، جاهلی دلهای مرده كویر . اگرنبود گیرد نمی ریشه

خویش حاكمیت جهنمی سایه توانست می كجا امویان خبیثه

؟ بگستراند اسالم جامعه بر را

Page 4: fathe khun

پرس""ت بت مش""رك آن واگ""ر دارد درون در ریش""ه جاهلیت

زب""ان بر كه سود چه ، نیاورد ایمان است آدمی درون در كه

    رها را قبله باطن و عدل جانب آنگاه ؟ براند االالله اله ال

ك""ه گیرد می سنگی صنمی از عوض را كعبه خانه و كند می

چن""د س""الی و ش""ود راس""ت و خم براب""رش در بار پنج روزی

ب""ه كه ابوسفیان فرزندان ... آیا كند طواف گرداگردش روز

جس""تند می فرص""تی هم""واره ، بودن""د نیاورده ایمان حقیقت

اگ""ر ؟ س""تانند ب""از هاش""م ب""نی ت""یره از » بدر« را انتقام كه

خالفت !آی""ا آم""د بدس""ت فرص""ت آن زود چ""ه باش""د اینچنین

اقام""ه خ""دمت در اس""ت كام""ل انس""ان اللهی خلیف""ة ، مسند

ب"از دغ"ل دنیاپرس"تان ق"درت اریكه یا ، حق استقرار و عدل

؟ ش""ود منتق""ل فرزن""دان به پدران از میراثی چون كه است

او رحلت از بعد قرن نیم )ص( كه محمد برامت بود رفته چه

ح""اكم برآنان معاویه بن یزید چون ملحدی باز دغل زنازاده ،

م""ا الیغ""یر الل""ه : ان اس""ت فرم""وده خدا اینكه نه مگر شود؟

ك""ه انفس""ی تغییر آن بود چه بانفسهم؟ ما یغیروا حیت بقوم

... معاوی""ة ؟ ب""ود ساخته فرجامی چنین سزاوار را امت این

ش""یطانی عق""ل ب""ا را انفس""ی رجعت این كه سفیان ابی بن

داش""ت نه""ان در ك""ه را آنچ""ه ، ب""ود دریافته خوبی به خویش

دیار آن از و برگزید خویش جانشینی رابه یزید و كرد آشكار

Page 5: fathe khun

، خ""وار م""رده الش""خورهای و كفتاره""ا جوالنگ""اه ، مردگ""ان

خلیف""ة از س""خن دیگ""ر . اینج""ا برنخاست اعتراض به سخنی

موروثی شیخوخیت از سخن ، نیست عدل حكومت و اللهی

رسد می ارشد فرزند به پدر مرگ از بعد كه است ای قبیله

، از معاویه خضرای كاخ اكرم )ص( تا پیامبر كاهگلی كوخ . از

پس سال پنجاه اگر ، همه این ... با بود فاصله آخرت تا دنیا

ب""دعت این ، س""اعده ب""نی س""قیفه در نخس""تین بدعت آن از

خورشید كه رسید نمی بدانجا هرگز كار ، آمد نمی پدید تازه

بریزد.... خدا وخون كند غروب عاشورا سرخ شفق در تاریخ

را ! س""احل است این جهان رسم كه بسپار تقدیر به دل اما

؟ است یافته انعكاس وارونه آب آیینه در چگونه كه ای دیده

دنی""ا كه است این چرخد می سفلگان مراد بر دهر آنكه سر

. است آخرت وارونه

درب""اره خدا پیامبر « كه عاص بن حكم بن ! » مروان عجبا

بر خدا لعنت " صلبك فی ما ولعن الله : لعنك فرمود پدرش

م""ردم از معاویه امر به اكنون " توست صلب در كه آن و تو

ب""ه محم""د امت كار ، . عجبا گیرد می بیعت یزید برای مدینه

: » گوی""د می دروغ ب""ه حكم بن ! م""روان اس""ت كشیده كجا

تنه""ا « . و اس""ت رفت""ه اب""وبكر س""نت ب""ر ك""ار این در معاویه

این انگ""یزد می ب""ر مدین""ه مس""جد در سخن این كه واكنشی

Page 6: fathe khun

:» كن""د می « فری""اد بك""ر ابی بن » عب""دالرحمن ك""ه اس""ت

كنار را خود خویشاوندان و فرزندان گویی! ابوبكر می دروغ

مس""لمانان زمام""داری ب""ه را ع""دی ب""نی از مردی و گذاشت

براب""راین در حكم بن هیچ.م""روان .« .... ودیگ""ر ب""رانگیخت

؟ بگوید چه سخن

: است نوشته ایم كرده نقل او از را سخن این كه مورخی

جمعی آنچن""ان در ع""اص بن حكم بن م""روان اگ""ر عجب نه

بیش س""ال چه""ل روز آن در ك""ه چرا ، بگوید اینچنین دروغی

آن""ان ب""رای م""روان كه مردمی و گذشت می ابوبكر مرگ از

كودك""انی ی""ا و نیام""ده دنی""ا ب""ه یا روز آن در گفت می سخن

... نداشتند خاطر به چیزی باره این در كه بودند نوخاسته

راوی

كه نیست موروثی امتیازی خالفت كه دانستند نمی آنان آیا

چ""یز هم""ه بر غفلت غبار ؟ یابد انتقال ارشد فرزند به پدر از

رفته و شوند می كور نور طلعت های آیینه و نشیند می فرو

اگ""ر عجب ون""ه ، رود می ها خاطره از نیز خورشید یاد رفته

كام""ل ! اك""ثریت بینگارن""د انسان را بوزینگان كوران دیار در

در ك""ه بودن""د كسانی قمری هجری یكم و شصت سنه مردم

یافت"ه رش"د علی عه"د پای"ان در ، آم"ده دنی"ا به عثمان دوره

Page 7: fathe khun

ازتاریخچ""ه ح""تی این""ان ، معاوی""ه دوره در . اكن""ون بودن""د

نداش""تند روش""ن ای خ""اطره دمش""ق در معاوی""ه زمام""داری

گرفت""ه اول خلیف""ه از را ش""ام والیت سفیان بی ابن .معاویة

. گذشت می روزها ازآن سال چهل به نزدیك واكنون بود

: است آمده باره این سال« در پنجاه از » پس دركتاب

شص"ت و بودن"د ندی"ده را پیغمبر نسل این های ساله پنجاه

پی""امبر ك""ه آنان . از بودند ساله ده وی مرگ هنگام ها ساله

ك""ه بود باقی تنی چند ، بودند دریافته را او صحبت و دیده را

... بردن""د می س""ر ب""ه دمش""ق ی""ا و مك""ه مدین""ه، ، دركوف""ه

فع"الیت چ""رخ ك"ه ج""وان طبق""ه خص""وص ب""ه مردم، اكثریت

س""ال ك""ه آن""ان یع""نی آورد درمی ح""ركت ب""ه را اجتم""اع

نظ""ام از آنچ""ه ، بود پنج و سی تا پنج و بیست بین عمرشان

بن » مغ""یرة ك""ه ب""ود ، حكوم""تی داشتند چشم پیش اسالمی

« سعید » عمروبن « ، » ولید « ، عاص بن »سعید « ، شعبه

، مردم""انی كردند می اداره قریش های زاده اشراف دیگر و

ب""دتر هم""ه از و دوست تجمل اندوز، مال ، ستمكار ، فاسق

ب""ود، ش""ناخته را خ""ود محیط و تاخود نسل . این نژادپرست

می را مخ"الفی ه"ر ك"ه دی"د می برخ"ود رحمی بی حاكم"ان

این م""ردم ... آش""نایی افكندن""د می زن""دان ب""ه ی""ا و كش""تند

بحثه""ای ی""افتن راه و همس""ایگان تفك""ر ط""رز ب""ا س""رزمین

Page 8: fathe khun

از گری""ز ب""رای را راه ه""ا مس""جد ه""ای حلق""ه در فلس""فی

،{ ه""ر ب""االخره ... } و ك""رد می ت""ر فراخ دینی مسئولیتهای

و خویه"ا ، ش"دند می دور پی""امبر عص""ر از مس"لمانان اندازه

و كردن"""د می فرام"""وش بیش"""تر را مس"""لمانی خص"""لتهای

ش""د می زن""ده آن""ان بین ت""دریج ب""ه ج""اهلی عص""ر س""یرتهای

خ""ود رقیب""ان فرای""اد را خود گذشته ، نژادی فروشی : برتری

خ""اطر ب""ه ه""ا قبیله و ها تیره ایستادن روی در روی ، آوردن

... یكدیگر از كشی كینه و نژادی های تعصب

بی حس""ین حض""رت بم""یرد، معاوی""ه آنك""ه از پیش سال یك

موالی"ان و زن"ان و م"ردان از را هاش"م بنی حج ایام در علی

و ، انصار آشنایان نیز و پیمانانشان هم و خواندگان ، پسر آنها

اع""زام رس""والنی آنگ""اه و آوردن""د گ""رد را خ""ویش بیت اه""ل

مع""روف ك""ه را خدا رسول اصحاب از نفر :» یك كه داشتند

هم""ه آنك""ه مگر فرومگذارید، است عبادت و صالح و زهد به

س""رزمین .« در آوری""د گ""رد من نزد مWنی سرزمین در را آنها

از نفر دویست ، حضرت آن وافراشته بزرگ خیمه در ، مWنی

از نف""ر پانص""د و داش""تند حی""ات هنوز كه خدا رسول اصحاب

پ""ا ب""ه آن""ان میان در علی بن حسین . پس آمدند گرد تابعین

م""ا با طاغی :» این فرمود خدا ثنای و حمد از پس و خاست

شاهدید و اید ودانسته اید دیده شما كه كرد آن ما شیعیان و

Page 9: fathe khun

ب""اور آن ص""دق ب""ر اگ""ر ك""ه دارم سخنی شما با من ... اینك

حقی ب""ه ش""ما واز ؛ تكذیب ، نه واگر كنید تصدیق مرا دارید

ب""ا ك""ه قراب""تی ب""ه و شماست بر را خدا رسول و را خدا كه

و را مجلس و مق""ام این ك""ه خ""واهم می ، دارم شما رسول

ودر بازبری""د خ""ویش ش""هرهای ب""ه ، ای""د ش""نیده من از آنچه

ب""ازگو خ""ویش م""وثقین و وامانت""داران عش""ایر و قبایل میان

شناس""ید می بیت اه""ل م""ا ب""رای ك""ه حقی به را آنان و كنید

وح""ق ش""ود فراموش امر این ترسم می من كه كنید دعوت

ك""ره لو و نوره  متم الله یابد... و غلبه باطل و برود میان از

چن""د ه""ر را خ""ویش ن""ور تحق""ق خداون""د چ""ه اگر " الكافرون

را آی""اتی هم""ه .« آنگاه رساند می اتمام ، به نخواهند كافران

و خوان""د ف""را اس""ت ش""ده ن""ازل بیت اه""ل ش""أن در ك""ه

ش""أن در ك""ه را آنچ""ه ن""یز خ""دا رسول گفتار از و تفسیركرد

ب""ر و ك""رد روایت آنكه مگر مگذاشت فرو سخنی بود ایشان

می خ""دا رس"ول ص"حابه آنك""ه مگ""ر نب""ود س"خنی ، همه این

و ایم ش""نیده را همه این ما خدایا آری ، نعم : » اللهم گفتند

، گفتن"""د می ن"""یز ت"""ابعین .« و دهیم می ش"""هادت  آن ب"""ر

م""ورد ك""ه ای ص""حابه از را س""خنان این ن""یز ما ، » آفریدگارا

.« ایم شنیده اند بوده ما مؤتمن و وثوق

Page 10: fathe khun

آن جمل""ه گوی""د: » واز « می كوفی هاللی قیس بن »سلیم

بن علی اینكه نه مگر ، را : خدا پرسید كه بود این مناشدات

اصحابش بین او كه آنگاه و بود خدا رسول برادر طالب ابی

: گفت و داد ق""رار خویش برادر را ، او بست می اخوت عقد

هستی من برادر تو االخرة" و الدنیا فی اخوك انا و اخی انت

را علی بن حس""ین . آن""ان آخرت و دنیا در تو برادر نیز من و

.« ... نعم : اللهم گفتند و كردند تصدیق

خم غ""دیر روز در را او خ""دا رسول اینكه نه مگر ، را »خدا

 سخن این كه گفت و درداد ندا امر والیت بر و فرمود نصب

. نعم : اللهم گفتن""د كنن""د؟ ب""ازگو غ""ایبین برای شاهدین مرا

، آری.« آفریدگارا

اینك""ه ن""ه مگ""ر ، را : خ""دا پرس""ید علی بن حس""ین ب""از » و

می دوس"ت م""را ك"ه پندارد می كه هر گفت می خدا رسول

میان از و ؟ گوید می دروغ كه بداند ، مبغوض را وعلی دارد

این چگون""ه """ ذل""ك كیف و الله رسول : یا پرسید كسی جمع

علی كه : زیرا گفت جواب خدا رسول و ؟ " دارد وجود تالزم

دل در را او حب آنك""ه ه""ر ؛ هس""تم او از من و است من از

دوست مرا كه آن و دارد می دوست را من حقیقت ، به دارد

علی ب""ا آنك""ه و اوست دل در خدا حب حقیقت به ، دارد می

آنك""ه و است داشته مبغوض مرا حقیقت به ورزد، می بغض

Page 11: fathe khun

دل در ك""ه راس""ت خ""دا بغض حقیقت ب""ه ، ورزد بغض ب""امن

آن ب""ر و ایم ش""نیده آفری""دگارا، : آری گفتن""د آنه""ا . و دارد

حس""ین ب""ا ك""ه ، پیمانی پیمان همین بر . و دهیم می شهادت

می""ان در را هم""ه این ت""ا ش""دند پراكنده بودند بسته علی بن

.« بازگوكنند خویش وموثقین امانتداران و عشایر و قبایل

از را خ"ویش س"لطنت یزی"د و م"رد معاوی"ه بع"د س"ال ی"ك

. گرفت بیعت مردم

راوی

در علی بن حس""ین با كه ای صحابه و تابعین آن رفتند كجا 

تن هفتص""د این آیا ؟ بستند تبلیغ پیمان ، امانت ادای بر مWنی

، بودن""د بس""ته عهد حسین با كه آنگونه را مناشدات این حق

اگ""ر ؟ ان""د ك""رده ادا خ""ویش قبای""ل می""ان در و ش""هرها در

آی""ا ؟ ان""د رفته كجا پرست حق احرار آن پس ، بوده اینچنین

تن چن""د و هفتاد آن جز اموات عالم فراموشیان آن میان در

آن ج""ز آی""ا ؟ ده""د پاس""خ را امام كه است نمانده ای زنده ،

پ"ای ح"ق ب"ر مردان"ه ك"ه ، م"ردی دی"ار آن در تن وچند هفتاد

؟ است نمانده باقی فشرد

و م""رد هج""ری شص""تم س""ال رجب نیم""ه ش""ب در معاوی""ه

ارشدش فرزند به ای قبیله میراثی همچون مسلمین خالفت

Page 12: fathe khun

ابی بن عتب""ه بن » ولی""د . او ی""افت انتق""ال معاوی""ه بن یزی""د

م""أمور ب""ود مدین""ه ح""اكم معاوی""ه ج""انب از ك""ه « را سفیان

« و عم"ر بن » عبدالل"ه علی بن حسین از او برای تا داشت

« ن""ام شهرآش""وب . » ابن بگیرد زبیر« بیعت بن الله » عبد

است افزوده نامها این بر نیز بكر« را ابی بن » عبدالرحمن

نیامده. میان به او از نامی ، دیگر منابع در آنكه . حال

رس""ول صحابه مشهورترین از تن دو زبیر و خطاب عمربن

از نه یزید با بیعت از آنان فرزندان سرپیچی اما ، بودند خدا

اگ""ر ؛ باش""ند ع""دالت و ح""ق دار داعی""ه دو ك""ه بود جهت آن

دركن""ار را دو آن ، بع""د وقایع در كه بایست ، می بود اینچنین

بن عبدالل""ه و عم""ر بن عبدالل""ه . ام""ا بی""ابیم علی بن حسین

حق"ه مس"یر از خالفت انحراف و عدالت نگران یك هیچ زبیر

امام و ، بودند خویش نفس دار داعیه دو آن ؛ نبودند خویش

در آنان با ای لحظه برای حتی ، حقیقت این از آگاهی با نیز

ظ""اهری عق""ل آنك""ه ح""ال ، نگ""رفت ق""رار واح""د جبه""ه ی""ك

، یزی""د ب""ا مبارزه برای حسین امام كه كند می حكم اینچنین

... گ"رد آورد خ""ویش حمایت خیمه در را او سیاسی مخالفین

او سیاس""ی ه""ای ش""یوه و معاوی""ه ش""یطانی عقل كه آنان و

بن حس""ین ك""ه اس""ت روش""ن پ""ر ، س""تودند می             را

. اما گرفت خواهند سرزنش باد به پدرش همانند رانیز علی

Page 13: fathe khun

چ""ه ب""ه را م""ا زمان""ه اصحاب ستایش یا و سرزنش باك، چه

ش""ائبه اینچ""نین به الشهدا سید روشن راه اگر ؟ آید می كار

هم ب""از توانس""ت می چگون""ه ، ش""د می آلوده ازشرك هایی

ب""اقی ت""اریخ ط""ول در طل""بی ح""ق مب""ارزات هم""ه دار طالیه

دوم خلیف""ه فرزن""د ج""انب از ك""ه عتب""ه بن ولی""د ؟ بمان""د

. نگ""رفت س""خت چن""دان او ب""ر را ك""ار ، نداش""ت اضطرابی

چ""را ، باش""د خطرن""اك توانس""ت نمی عمر بن عبدالله تقاعد

ب""ود... ام""ا نك""رده بیعت ن""یز ط""الب ابی بن علی ب""ا او ك""ه

فتن""ه ب""رای ك""ه شیطانی جربزه آن از او ، زبیر پسر عبدالله

دار داعی""ه هم او چ""ه ، اگ""ر ب""ود مند بهره است الزم انگیزی

. ك""رد می مب""ارزه ق""درت كس""ب برای و نبود عدالت و حق

دوس""تدار او ك""ه ان""د گفت""ه عتب""ه بن ولی""د درب""اره م""ورخین

و مق""ام ب""ر و داش""ت پره""یز جنگ از و بود سالمت و عافیت

ایشان با بتواند كه بود واقف آن از بیش حسین امام منزلت

ن""یز یزی""د ، خواست می معاویه بن یزید كه كند رفتار آنچنان

« ع""اص بن س""عید بن » عمرو به او جای به را مدینه والیت

رجب، هفتم و بیس""ت ، ش""نبه ش""ب زبیر بن . عبدالله سپرد

راهم""راه امی""ه بنی از مردی ولید چند هر و گریخت مدینه از

الل"ه عب""د ام""ا ، داش"ت گس"یل او درتعقیب س"وار هش"تاد با

Page 14: fathe khun

برس""اند مكه به را خود متعارف غیر های راه از كه توانست

. زند باز سر یزید با بیعت از و

؟ بود كه زبیر بن الله عبد

خ""واهر اب""وبكر ، « ) دخ""تر » اس""ماء و زب""یر فرزند الله عبد

عش""یره و  اق""وام می""ان در عایش""ه و « اس""ت عایش""ه زاده

او . هم داش""ت می دوس""ت ازهم""ه بیش را عبدالل""ه خویش

ب""از و بازداش""ت مراجعت از را عایشه جمل جنگ در كه بود

امن ن""ا و تاری""ك وادی ب""ه ( را )پ""درخویش زبیر كه اوبود هم

، علی بن ... حس""ین كش""اند ط""الب ابی بن علی ب""ا دشمنی

خ""دا امن ح""رم ح""رمت حف""ظ ب""رای ، دانیم می ك""ه آنچن""ان

خان""ه از ، ب""العكس ، زب""یر بن عبدالله اما ، شد خارج ازمكه

معاوی""ه بن . یزی""د بود ساخته خویش جان برای مأمنی كعبه

ك""رد ویران را كعبه خانه زبیر بن عبدالله كشتن برای هرچند

او یا و ببرد بین از را عبدالله نتوانست اما كشاند، آتش به و

دوم و هفتاد سال تا . عبدالله كند وادار باخویش بیعت به را

س""ال آن . در ماند مكه در نیز بعد سال یازده یعنی ، هجری

وقت خلیف"""ه ج"""انب از « ك"""ه ثقفی یوس"""ف بن »حج"""اج

، محاص""ره ماه پنج از پس ، بود ( مأمور مروان ) عبدالملك

آن وسقف  دیوارها و داد قرار تهاجم مورد را كعبه دیگر بار

،ابن اآلخر جمادی نیمه در و  كشاند آتش به و كرد ویران را

Page 15: fathe khun

و بیس""ت ش""نبه . روز كشت الحرام مسجد داخل در را زبیر

ب""ه را حس""ین ام""ام ولی""د ك""ه ش""بی آن فردای ، رجب هفتم

ب""ا مدین""ه ه""ای كوچ""ه در ،ایشان بود فراخوانده بایزید بیعت

بای""د چ""را و ؟ كیست شدند. مروان رو روبه حكم بن مروان

ارزش ؟ كیس""ت م""روان ك""ه دهیم پاس""خ پرس""ش این ب""ه

ه""ویت و حكم بن م""روان ش""ناخت درگ""رو دیدار این تاریخی

ب""ه س""خنی واقع""ه ازاین بای""د چرا ، گرنه و ، اوست سیاسی

« مش""هور وزغ بن » وزغ ب""ه حكم بن م""روان ؟ آی""د می""ان

چه""ارم درجلد كه گردد بازمی حدیثی به شهرت این و است

ب""اطن . چش""م است شده نقل خدا رسول « از » مستدرك

Wص""ورت ، م""روان ك""ودكی دوران هم""ان در خ""دا رس""ول نگر

فرزن""د قورباغ""ه : » او فرم""ود ك""ه ب""ود دی""ده را او ح�ش""ریه

پ""در ، ع""اص بن « حكم ملعون پسر ملعون و است قورباغه

است فرموده او درباره خدا رسول كه است كسی ، مروان

، مهرب""ان آن راس""تی . ب""ه ص""لبك فی م""ا لعن و الله : لعنك

از ب""ود دی""ده چ""ه ، خداون""د خاص و عام رحمت كامل مظهر

می اینچ""نین س""خنی آنان درباره كه مروان و عاص بن حكم

ن""بی ك""ه زش""ت منف""ور وزغ این ب""ود ك""رده ... چ""ه ؟ فرمود

نم""وده تبعید طائف به مدینه از را فرزندش و را او ، رحمت

اما ، بود درتبعید سوم خلیفه  حكومت دوران تا ؟مروان بود

Page 16: fathe khun

خ""اص مش""اورت ب""ه و بازگردان""د را « او عفان بن » عثمان

و جن""گ گردان""ان از آتش جم""ل درجن""گ برگزی""د... او خویش

ق""رار مؤمن""ان ام""یر عف""و م""ورد ك""ه بود جنگی اسیران جزو

پیوس""ت معاویه به شام در ، بصره جنگ از پس اما ، گرفت

ج""انب ،از ی""افت س"لطنت مس"لمین بر معاویه آنكه از بعد و

در و ی""افت دس""ت ط""ائف و مكه و مدینه حكومت به معاویه

به بود كرده بینی پیش اش درباره علی آنچه نیز عمر اواخر

؛ رس""ید خالفت به كوتاه بسیار دورانی برای و پیوست وقوع

این ، بلیس""د. ح""ال را خ""ود بی""نی س""گی ك""ه كوت""اه هم""ه آن

ه""ای دركوچه حسین امام برابر در كه است حكم بن مروان

و ، ده""د می پن""د یزی""د ب""ا س""ازش ب""ه واورا ایس""تاده مدین""ه

حسین امام ؟ پذیرفت را كسی اینچنین پند توان می چگونه

علی و راجع""ون الی""ه ان""ا و لل""ه : » ان""ا فرم""ود او ج""واب در

ب"""ه امت ك"""ه آنگ"""اه اس"""الم ب"""ر ... وای الس"""الم االس"""الم

رسول ازجدم راستی به ! و شود مبتال یزید چون حكمروایی

ح""رام س""فیان ابی آل ب""ر خالفت فرم""ود می كه شنیدم الله

تكی""ه من من""بر بر كه دیدید را معاویه كه آنگاه ... پس است

اه""ل چ""ون ك""ه اس""فا وا ام""ا ، بدری""د را شكمش است، زده

خالفت از را او و دیدن""د ج""دم من""بر راب""ر معاوی""ه مدین""ه

.« كرد مبتال فاسق یزید به را آنان خداوند ، بازنداشتند

Page 17: fathe khun

ازمدین""ه ك""ه كرد عزم چون رجب هفتم و بیست شب امام

» ج""ز را خ""ویش بیت اه""ل هم""ه ش""ود، خارج مكه جانب به

ابی بن جعفر بن الله » عبد و " برادرش حنیفه« " بن محمد

از پس و برداش""ت ب""اخود """ ك""بری زینب ش""وی « """ ط""الب

ك""ه ح""الی در نهاد راه به روی شب تاریكی در ، قبور زیارت

ق""ال ی""ترقب خائف""ا منها داشت: فخرج لب بر را مباركه این

موس""ی شأن در آیه این ... و الظالمین القوم من نجنی رب

. كرد می هجرت م�دین جانب به مصر از كه آنگاه ، است

راوی

 ش""د آغ""از ح""ق راه در عظیم هجرت آن كه بود اینچنین و

عش""ق قافل""ه ، قافله آن . آری نهاد راه به روی عشق قافله

. ت"اریخ هم"ه در مه"اجر ه"ر فراخور راهی ، راه این و است

س""زاوار هرگ""ز را ح""ق م""ردان و اس""ت جهاد مقدمه هجرت

را ح""ق م""ردان ؛ گیرن""د پیش در این ج""ز راهی ك""ه نیس""ت

حی""ات ب""ه دل و كنن""د اختی""ار سامان سرو كه نیست سزاوار

ج�هال و است مغفول درزمین حق كه آنگاه دارند خوش دنیا

در . ام""ام رانن""د می حك""ومت آن ب""ر بندها قداره و ف�ساق و

راه خ""یرخواهی س""ر از الله( كه ) رحمه حنیفه محمد جواب

این سراس""ر در : » اگ""ر فرم""ود ، نم""ود می او ب""ه را یمن

.« كرد نخواهم بیعت یزید با باز ، نیابم مأوایی و ملجأ جهان

Page 18: fathe khun

ب""ه روز پنج از بع""د ، ش""عبان س""وم جمع""ه روز عش""ق قافله

شد. وارد مكه

راوی

تلق""اء توجه لما : و خواند می چه ساالر قافله كه كن گوش

می ت""و ... آیا السبیل سواء یهدینی ان ربی عسی قال مدین

نخس""تین هج""رت ش""أن در ك""ه آی""اتی ام""ام چ""ه از ك""ه دانی

ب""ه راه ك""ه من محجوب عقل ؟ خواند می فرا است موسی

را حج""اب سكوت ، غیب خزاین رازداران ... ای ندارد جایی

س""خن ما با و برگیرید اسرار فروبسته لب از مهر و بشكنید

�كم ص�م� را ما كه دلسنگی این از . آه بگویید ... خواه""د می ب

! دلسنگی این از آه

در ش""ود می آغ""از هج""رت ب""ا الله سبیل فی جهاد آنكه سر

ف""راغت و راحت جوی و درجست بشری طبیعت ؟ كجاست

اه""ل از ! س""خن . ی""اران طلب""د می ق""رار و س""امان و است

اس"الم ك"ه است آنان از سخن ، نیست لذت بندگان و فسق

. كنج نیس""تند ایم""ان حقیقت جس""تجوی در ام""ا ان""د آورده

و وار غ""راب نم""ازی ب""ه ... دلخ""وش مكفی رزقی و فراغتی

در ، نیست دل در اش ریشه اما گذرد می برزبان كه دعایی

پن""اه خدا ازمكر را او كه مأمنی جوی و جست . در است باد

Page 19: fathe khun

ابتالئ""ات از را او ك""ه ای ك""ده غفلت جوی و جست در ؛ دهد

و اس"ت پوش"الی غفلت خان"ه ك"ه غاف"ل سازد، ایمن ایمانی

خرد نیز را بلند های صخره كه است طوفانی ، دهر ابتالئات

ب""ه پیوس""ته تا غلتاند می همه آن ها دره مسیر در و كند می

، س""ازد می م""رد كه است ابتالئات كشاكش شود. اگر خاك

. بگذار نهیم راه به روی و بركنیم سامان از دل ، یاران پس

رس""م . اگ""ر بترس""اند ك""ار ع""اقبت از را ما عمر بن  عبدالله

را او الش"هدا س"ید چ"ون ن"یز م"ا ، است سرباختن مردانگی

ندانس""ته آیا ، عبدالرحمن پدر : » ای كه گفت خواهیم پاسخ

ك""ه اس""ت این ح""ق نزد در دنیا حقارت های نشانه از كه ای

ب""نی ق""وم از روسپی زنی رابرای زكریا بن یحیی مبارك سر

اس""رائیل ب""نی ب""ر كه دانی نمی آیا ؟ برند پیشكش اسرائیل

هفت""اد ش""مس طل""وع و فج""ر طلوع مابین كه گذشت زمانی

ف""روش و خری""د ب""ه بازارهایشان در آنگاه و كشتند را پیامبر

! و است نداده رخ چیز هیچ گویی كه سان ،آن نشستند می

آن از وای .« اما داد مهلت مؤاخذه روز تا را ایشان نیز خدا

اس""ت كرده توصیف اش اینچنین خود خداوند كه ای مؤاخذه

. مقتدر عزیز : اخذ

این م"ردانگی رس"م ، وارون"ه دنی"ای این در ! اگ"ر یاران آه

ب""ه و نهن""د طال تش""ت در را م""ردان بری""ده س""ر ك""ه اس""ت

Page 20: fathe khun

این و دنی""ا .این باش""د اینچ""نین ... بگ""ذار كنند هدیه روسپیان

! ما سر

دوم: كوفه فصل

راوی

یافته را سرچشمه ... من والیت! بیایید كوثر تشنگان ای

گرد بر و اید كرده رها را قبله اسفا! باطن . وا ام

قبله ... باطن بیایید ؟ چرخید می سنگی دیوارهایی

اینچنین خود خداوند كه نبود اگر ، خدا . به اینجاست

و است آمده امام طواف به كه را كعبه دیدی می ، خواسته

نه . مگر كند می بیعت او با كه دیدی می را حجراالسود

امت ... ای ؟ است عالم تكامل غایت ، كامل انسان اینكه

توان می كجا تا مگر ؟ است رفته چه شما ! بر آخر

؟ نشناخت را خورشید كه شد فرو كوری و غفلت درمحاق

بیعت مردم از خویش خالفت بر یزید و است مرده معاویه

باز آنگاه و داد یزید به بیعت دست توان می . آیا گیرد می

، شناسد نمی قبله كه یزید ؟ گزارد نماز قبله جانب به هم

امت ای را شما است رفته گزارد. چه نمی نماز كه یزید

دیار این در . آیا ... دمشق بصره ، مدینه ، ؟... مكه آخر

را او شیطان سحر كه است نمانده باقی ای زنده خاموشان

Page 21: fathe khun

را خویش روح كه هست كسی آیا باشد؟ نربوده خویشتن از

و دستی هیچ وامحمدا! چرا باشد؟ نفروخته شیطان به

دست همه آیا شود؟ نمی بلند حق یاری به جا ازهیچ ع�ل�می

به فریادی هیچ چرا نیز؟ پس را ها زبان اند؟ بریده را ها

روز از حسین امام حضرت ؟ است برنخاسته دادخواهی

تا است رسیده مكه به عشق قافله كه شعبان سوم جمعه

و چهارماه ، كرد خواهد ترك را مكه كه الحجه ذی هشتم

چند و ماه ...چهار است داشته توقف شهر این در روز چند

كه است نداده روی زده شتاب همه آن ،واقعه روز. نه

این اب ... و باشد نیافته را آن در اندیشیدن فرصت كسی

كوفیان . ما برنخاست ندایی كوفه جز شهری ازهیچ ، همه

اما است؛ حق این و ، وفایی بی مظهر ، دانیم وفامی بی را

و مدینه و ازمكه چرا ، گذشته كوفه از كه پرسید نباید آیا

بیرون آستین از حق یاری به دستی نیز دمشق و بصره

اگر ؟ ایم شنیده و اید شنیده كه تن چند هفتادو آن جز نیامد

هم باز بگوییم كه باشد این انصاف شاید ، بیندیشیم نیك

جنبشی ازكوفه جز ، اموات سرزمین آن در ! كه كوفیان

ها قلب و رسیده انجماد ! فصل كوفیان بازهم ؛ برنخاست

» قتیل آن و است گریه در قلب .حیات بود زده یخ نیز

بات به را عشق ... خورشید و بگرییم ما تا شد « كشته الع�ر�

Page 22: fathe khun

و شوند آب ها برف و كنیم دعوت هایمان قلب مرده دیار

مقصد  انصار سرزمین . مدینه، شود سپری انجماد فصل

داد خدا رسول و فرزند هجرت به رضا اكرم، رسول هجرت

از خالفت مركز چون كه است راست ماند. آیا خاموش و

از آسوده الرسول مدینه ، یافت انتقال كوفه به مدینه

و ؟ سپرد طلبی عافیت و آسایی تن به تن ، خاطر دغدغه

به را مدینه حسین كه آنگاه چرا ، است این جز حق اگر

از است شایسته كه آنچنان واكنشی ، گفت ترك مكه قصد

كناره و سپرد تغافل به را خود نیز نشد؟... مكه دیده مردم

جز نیز بصره . در رسد پایان به كار تا ماند منتظر و گرفت

شایسته پاسخی را امام ، شهر پنجگانه ازقبایل قبیله دو

برسانند كربال صحرای به را خود تا نیز قبیله دو آن و نگفتند

قلمرو ، آغاز از ، دمشق . اما بود گذشته كار از كار ،

آنان و بود او زمره از والیانی و سفیان ابی بن معاویه

بودند كشیده بدانجا را كار بازی دغل با سالها این درطول

دینی ای صبغه طالب ابی بن علی با شام مردم عداوت كه

این دارد ناخوشایندی آهنگ چه " كوفه باالخره بود... و یافته

به ! باری آورد می خود با رنج از سنگینی بار چه و ، نام

... كشید ازكوفیان)ع( علی كه هایی رنج همه سنگینی

بیفزاییم آن بر نیز را حسین و حسن و زهرا های رنج بگذار

Page 23: fathe khun

نهفته مباركه آیه دراین كه رنجی همه سنگینی به باری ؛

! رنجی چه . آه كبد فی االنسان خلقنا : لقد است

كوفیان و كوفه « درباره سال پنجاه از » پس كتاب در

: است آمده

اسالمی شهرهای مردم پرسید كوا ابن از معاویه چون

: گفت كوفه مردم درباره وی ، دارند خویی و خلق چگونه

دسته دسته سپس ، شوند می متفق كاری در هم با » آنان

ششم و سی سال .« از كشند می بیرون آن از را خود

حجاج ، مروان بن عبدالملك كه پنجم و هفتاد تاسال هجری

بلكه و خشن سیاست با او و داد والیت شهر این بر را

، كرد خفه آن صاحبان سینه در را نفسها خود وحشتناك

درگیری و آشوب از كوفه كه دید توان می را اندكی سالهای

مزاج تلون همین خاطر .به است بوده بركنار بندی دسته و

اگر كرد سفارش یزید به معاویه كه است آنی حال وتغییر

زیرا ، بپذیر بخواهند تو از را عاملی عزل روز هر عراقیان

صدهزار با شدن رو روبه از تر آسان ، حاكم یك برداشتن

تمام روشنی به را مردم این كار پایان گویا و است شمشیر

كرد، می وصیت او به)ع(حسین درباره وقتی كه دید می

را او برادر و كشتند را تو پدر كه آنان : » امیدوارم گفت

: گفت توان بازدارند.« می تو از را وی گزند ساختند خوار

Page 24: fathe khun

كردند، یاری بصره جنگ در را علی كه كوفه مردم بیشتر

كه بود آن برای ایستادند او كنار در صفین نبرد در سپس

منتقل عراق به حجاز از اسالمی خالفت مركز خواستند می

به شستی ضرب بتوانند امتیاز این آوردن بدست با تا شود

... نداشت تازگی عراقی و شامی . رقابت دهند نشان شام

مناسب فرصتی كه دانست كوفه مرد، معاویه كه همین

دراین شك است. بدون آمده بدست تازه اقدامی برای

این در پاكدل مسلمانان از اندك چندان نه گروهی هنگام

به پیامبر سنت شدن دگرگون از كه كردند می  زندگی شهر

خواستند می  و بردند می رنج دل در و بودند آمده ستوه

اما بزداید، را ساله چندین بدعتهای و برخیزد عادل امامی

بود سرپوشی داشتند ادعایی چنین هم اگر قوی اكثریت

در شكست جمله از و گذشته شكستهای از انتقام برای

... مضری از یمانی كشی كینه و ، صفین نبرد

بود حجاز نكردگان بیعت نگران دمشق كه روزها همین در

خبر سهمگین طوفانی از كه گذشت می حوادثی كوفه در ،

حكومت سال بیست مدت در كه علی . شیعیان داد می

بیشتر یا و تعداد همین و بودند داده كشته تن صدها معاویه

آگاه معاویه ازمرگ كه همین ، برد می بسر درزندان آنان از

كه هم . ماجراجویانی كشیدند براحتی نفسی ، شدند

Page 25: fathe khun

خالی را پسرش گرد و كشتند را)ع(علی ناجوانمردانه

به و " باشد باز خواهد می آنچه در معاویه دست تا كردند

به معاویه كه همین علیه الله سلطه ظالما اعان من حكم

اعتنای آنها به دید نیاز بی آنان از را خود و رسید حكومت

انتقام پی در و كردند استفاده فرصت از ؛ نكرد درستی

. بگیرند ازپسر ، دارند دل در پدر از كه ای كینه تا ، برآمدند

بن سلیمان خانه در علی . شیعیان شد شروع بندیها دسته

شد. میزبان آغاز ها سخنرانی ، آمدند هم گرد خزاعی صرد

پذیری رنگ بارها و چشیده را روزگار گرم و سرد كه

كار مرد ! اگر : » مردم گفت بود دیده را خود همشهریان

را مرد این بیهوده ، ترسید می خود جان بر و نیستید

� كه شد بلند فریادها كنار و گوشه !« از مفریبید � : » ابدا ابدا

یزید كه بستیم پیمان خود خون با ، گذشتیم خود ازجان ما

خواهیم خالفت به را حسین و كرد خواهیم سرنگون را

كه را خدا : » سپاس نوشتند نامه !« سرانجام رساند

امت نیكان كه . دشمنی شكست هم در ترا ستمكار دشمن

المال . بیت آورد برسركار را مردم بدان و كشت را محمد

كرد. قسمت گردنكشان و توانگران میان را مسلمانان

این . حاكم نیست تو زمامداری راه در مانعی هیچ اكنون

نه برد. ما می بسر حكومتی كاخ بشیر( در بن ) نعمان شهر

Page 26: fathe khun

.« شویم می حاضر او نماز در نه و كنیم می انجمن او با

رنگ یك و دل پاك ازشیعیان تن چندین كه نبود نامه این تنها

بلكه و صدها را ها نامه فرستادند. شمار او برای حسین

پیكی پس از پیكی كه روزها همان در . اما اند گفته هزارها

پیك یك گاه اند نوشته چنانكه و رفت می مكه به ازكوفه

و كوفه میان هم برانی نامه ، داشت همراه خود با نامه چند

همراه خود با هایی نامه و بودند آمد و رفت در دمشق

كوفه » اگر بود شده نوشته چنین یزید به آن در كه داشتند

شهر این برای كفایت با و توانا حاكمی باید خواهی می را

را خود یا است، ناتوان مردی بشیر بن نعمان چه بفرستی

ها نامه آن همه متن تاریخ .« متأسفانه است زده ناتوانی به

نام نیز و شده فرستاده دمشق و مكه به كه را

چنین . اگر است نكرده ضبط ما برای ، را آن امضاكنندگان

امروز تا ها نامه آن اگر یا داشتیم دست در را اسنادی

� ، بود مانده خاطر به بسیار گروهی كه دیدیم می مطمئنا

نامه از دسته دو هر زیر مبادا روز از ترس و كاری محافظه

یافت افزایش كه آنجا تا ها نامه .شمار اند كرده امضا را ها

همان بر)ع(حسین . امام شد ناگزیر پاسخ از امام كه

علما و ایشان اوصیای و انبیا از خداوند كه كرد عمل پیمانی

، است. آری ستانده منكر از نهی و معروف به امر در

Page 27: fathe khun

امام آیا ... اما كند می تمام را حجت حق یاران حضور

كرده فراموش او آیا ؟ است شناخته نمی را كوفه مردم

؟ است كشیده چه كوفه مردم از پدرش كه بود

راوی

رازدار را ها چاه كه است فرسایی طاقت رنج كدام آن

ها نخل كه ای دیده هیچ ؟ است كرده)ع(علی های ناله

بوده كوفه های نخلستان در هنگام غروب ... هرگز ؟ بگریند

فاصله از)ع(علی امام آلود بغض صدای هنوز گویی ؟ ای

گوید می كوفه مردم با كه رسد می گوش به تاریخ ها قرن

، نما مردم نامردمان ای ... " رجال ال و الرجال اشباه : » یا

غرقه خویش رویاهای عالم در اطفال همچون كه آنان ای

! است رفته حجله به تازه نوعروسان همچون عقلتان و اید

شناختم نمی و دیدم نمی هرگز را شما كه داشتم دوست

. است نرسیده نصیبی اندوه و ندامت جز آن از مرا كه

و اید كرده چركین سخت را قلبم كه دهد مرگتان خداوند

شما تابستان ایام در ... چون اید آكنده غیظ از را ام سینه

خرماپزان بحبوحه در اكنون گفتید ، فراخواندم جنگ به را

زمستان  در چون ! و افتد پایین كمی گرما تا بگذار ، است

، است زمستان چله اكنون گفتید ، داشتم گسیل را شما

تنها همه ها بهانه این ! و نشیند فرو سرما و سوز تا بگذار

Page 28: fathe khun

گرما و سرما از كه . شما گرماست و سرما از فرار برای

خواهید چگونه دشمن شمشیر از ، گریزید می اینچنین

با كوفیان كه بود كرده فراموش امام ؟...« مگر گریخت

گرداگرد سو یك از ؟ كردند چه مجتبی حسن امام برادرش

اگر كه نوشتند نامه معاویه برای سو دیگر از و گرفتند را او

! فرستیم می تو نزد بسته دست را حسن ، خواهی می

آن ادای در ، امام اما ، شناخت می را كوفیان امام ، آری

كند. رها را ظاهر حجت كه نیست مأذون . هرگز ازلی عهد

و انگاشت نادیده را نامه هزاران آن همه توان می چگونه

دعوت به امام اگر ، گذشته آن از و ؟ كرد تأویل بر حكم

دست یزید با توان می آیا كند؟ چه نكند اعتماد كوفیان

صلح مفهوم ؟ گزارد نماز قبله جانب به هم باز و داد بیعت

سفیان ابی بن معاویه ؟ باشد توانست می چه یزید با

یزید . اما بود كرده غصب حكمیت شورای حكم با را خالفت

موروثی سلطنت به را خالفت كه تازه بدعت این با چه؟

برساند یمن به را خود امام آیا ؟ كرد باید چه كرد می تبدیل

و دارد خوش دنیا حیات به دل ، یزید شر از ایمن ، آنجا و

معاویه ؟ چیست چاره ؟ واگذارد امیه بنی به را محمد امت

)ع(حسین امام كه است كرده توصیه را یزید سفیان ابی بن

این بر و كرد بیعت یزید با باید . یا وانگذارد خودش به را

Page 29: fathe khun

را آینده تاریخ و نهاد تأیید مهر اسالم حاكمیت در تازه بدعت

یا و كشاند، سرانجام بی و ظلمانی ای راهه بی به سراسر

را رمه باید ،آیا صورت ودراین ؛ زد سرباز یزید با بیعت از

است آراسته شبانان چهره به را خود كه گرگی به

؟ گریخت و واگذاشت

راوی

دنیا آسمان بر كه است كهكشانی واصحابش حسین خون

لجن . كWرم ندانند دنیا اصحاب .بگذار نمایاند می را قبله راه

، پرورد می تن او كه دنیایی از بیرون كه بداند چگونه زار

آن از را او اگر و ، است ناهم او آسمان و زمین چیست؟

جز روز آن را محمد میرد.امت می ، كشند بیرون زار لجن

� حسین چه ، ندانند چه و بدانند خود نبود. چه پناهی و ملجا

دروازه عاشورا . واقعه نگزارند چه و بگزارند نعمت شكر

نورآباد به یزیدیان آباد ظلم از را آنان كه است نور از ای

خورشید ، حسین خون نبود شود... اگر می رهنمون عشق

نور از نشانی شب جاودانه آفاق در دیگر و شد می سرد

. است خورشید چشمه ماند... حسین نمی باقی

تمام ظاهر حجت كه یافت افزایش آنجا تا ها نامه شمار

این شما :» سخن دهد پاسخ كه داشت ناگزیر را امام و شد

Page 30: fathe khun

به كه كشید می انتظار مرا و نیست پیشوایی را ما كه بود

بر را شما سبب بدین خداوند كه شاید ، بیایم شما سوی

كه را ام عموزاده و برادر آورد. اكنون گرد هدایت و حق

دارم می گسیل شما سوی به است من وثوق مورد سخت

اگر و بیاگاهاند شماست های درنامه آنچه صدق از مرا تا ،

. به كنم شتاب شما جانب به كه است زود ، شد اینچنین

در كه است كسی آن امام كه خورم می سوگند خود جان

، باشد عدالت مجری و كند حكم خدا كتاب بر مردم میان

.« كند حفظ خداست مرضی برآنچه را خود و بپاید را حق

را او و « سپرد عقیل بن » مسلم به را نامه این امام

. ساخت كوفه «روانه صیداوی مسهر بن » قیس با همراه

گوییم؟ باز رفت مظلوم دو این بر كه را آنچه همه باید آیا

و داشت راه در كه هایی دشواری همه با عقیل بن مسلم

چند فاصله با اما رسید، كوفه به كشد می درازا به آنها ذكر

: اند رساند. نوشته كوفه به را خود نیز زیاد بن عبیدالله روز

ثقفی عبیده ابی بن مختار درخانه و درآمد كوفه به » مسلم

آمدند مختارمی خانه به دسته دسته . شیعیان كرد سكونت

گریستند می آنان و خواند می آنان برای را حسین نامه او و

بیعت شمار در سنی و شیعه . مورخان كردند می بیعت و

مبالغه راه به بعضی و اند گفته سخن اختالف به كنندگان

Page 31: fathe khun

یكصد آن از وكمتر كوفه مردم تمام ، بیشتر . رقم اند رفته

است نفر هزار دوازده رقم كمترین و هزار هشتاد و هزار

حسین به دید را شهر مردم استقبال { وقتی ... }مسلم

در و فرمان به گوش شهر این مردم راستی : به نوشت

را آن پایان اما و بود كار آغاز .« این تواند رسیدن انتظار

خبر مسلم نهانگاه از را الله عبید كه ! جاسوسان اید شنیده

او و كشاند قصر به « را عروه بن » هانی عبیدالله ، دادند

و كرد استنكاف .هانی كند تسلیم را مسلم كه واداشت را

كه دانست افتاد... مسلم زندان به آلود خون  و مجروح

را جنگ و آید بیرون ازنهانگاه باید و نیست جایز درنگ دیگر

�مWت منصور » یا شعار . جارچیان كند آغاز یاران « دادند. و ا

هایی دسته به را آنها آمدند. مسلم گرد سوی ازهر مسلم

شیعه بزرگان از یكی به را ای دسته هر و كرد تقسیم چند

زیاد ابن قصر سوی به جمعیت ازاین ای . دسته سپرد

« و اسحق بن » یونس « از مخنف ... » ابی بردند هجوم

گفت: »ما كه است كرده « روایت جدلی »عباس از او

دفع برای عقیل بن مسلم با همراه كه بودیم نفر هزار چهار

بدانجا هنوز اما بردیم، هجوم االماره قصر به زیاد ابن

شتاب با ... مردم ميشد نفر سیصد كه بودیم نرسیده

زن آنجاكه تا ، گذاشتند می وا را مسلم و شدند می پراكنده

Page 32: fathe khun

می را خویش برادران یا پسران دست و آمدند می ها

و آمدند می نیز مردان و بردند می خانه به و گرفتند

بروید و گیرید خویش سر كه گفتند می را خویش فرزندان

تاب ایشان برابر در ، رسد شام لشكر چون فردا كه

. شد نماز هنگام تا گذشت بدینسان كار ... و آورد نخواهیم

آن از كرد ادا مسجد در را مغرب نماز مسلم هك آنگاه

بعد نیز تن سی آن و بودند نمانده او با تن سی جز جماعت

باب از پای چون مسلم كه آنجا تا شدند پراكنده نماز از

Wنده ، روایت این در .« شاید نبود او با كس هیچ نهاد بیرون ك

و تنهایی از تا باشد كشانده اغراق به را كار جدلی عباس

، بسازد تر دردناك هرچند تصویری دركوفه مسلم غربت

در كه عشق امام كربالیی اصحاب از دانیم می ما كه چرا

» چون مردانی بودند ، رسیدند شهادت به او با عاشورا

كوفه در « كه عوسجه بن » مسلم « و مظاهر بن حبیب

چون كه شد چه ... اما كردند می همراهی را مسلم نیز

نبود؟ او با كس هیچ ، آمد بیرون مسجد از عقیل بن مسلم

آنچه ندارند. اما گویایی باره این در . روایات داند می خدا

كه است این ، است تر مهم سؤال این به گفتن پاسخ از كه

پراكنده مسلم گرد از شتاب آن با كوفه مردم چرا بدانیم ما

مردم كه ساعت آن در ، اند نوشته كه . چنان نددش

Page 33: fathe khun

قراوالن از تن سی تنها ، گرفتند محاصره در را قصراالماره

آنجا در زیاد ابن ي خانواده و كوفه سران از تن بیست و

نتوانستند نفری هزار چند جمعیت این كه شد . چه بودند

نماز ... گاهW كه كردند درنگ همه آن و كنند یكسره را كار

این به دادن پاسخ برای ؟ شد كه شد آن و رسید مغرب

تاریخ بازنگری از . آنچه شناخت را كوفه مردم باید سؤال

برابر در همواره كوفه مردم كه است این آید برمی كوفه

با همیشه را خویی نرم اما ، اند بوده ناتوان ستمكار امیران

: اند داده پاسخ درشتی

بدخواه و ظالم چه هر مسكین و عاجز

مسكین و عاجز چه هر بدخواه و ظالم

است گرفته پا آن خاك در خوارج وجود بنیان كه ای روحیه

، : جهالت دارد ظهور كوفه مردم در ازهمه بیش ،

و تردید و ، تذبذب بینی ظاهر و ظاهرگرایی ، زودخشمی

در تكبر و ظلمه برابر در آمیز شرك خشوع ، زدگی هیجان

تسلیم و نهادن پیش گام تدبیر بی و عجوالنه ، مظلوم برابر

می درعمل پای زده شتاب همه ... آن ندامت برابر در

چه و ماند نمی باقی تدبیر و تفكر برای فرصتی كه نهادند

جبران برای كه عجبا و ؛ كشید می پشیمانی به كارشان زود

Page 34: fathe khun

بازگشتی كه افتادند می هایی راه به نیز پشیمانی این

شناخت می را مردم این نیك چه زیاد بن ! عبیدالله نداشت

عبرت بسیار تاریخ همه برای واقعه این در او كار . شیوه

بودند اطرافش در كه را اشراف از . جماعتی است انگیز

شام موهوم سپاه از را آنان تا فرستاد مردم میان به

: بترسانند

از بترسید است؟ راه در شام سپاه كه دانید نمی »مگر

می كه را . آنان شوند مسلط شما بر شام لشكریان آنكه

دانید. وای می خود با كه را آنان دیرینه دشمنی ؛ شناسید

و سوزانند می را تر و ! خشك یابند تسلط شما بر آنان اگر

.« كنند می قسمت خویش میان در را شما دختران و زنان

می گسترده خشك زار بیشه درمیان زود چه شایعه آتش و

كه است نیازی چه دیگر ، اند اینچنین مردمی ! وقتی شود

هم ! آن شام موهوم سپاه برد؟ اسلحه به دست زیاد ابن

به معاویه مرگ اضطراب از هنوز شام كه ای هنگامه آن در

گشته افزون آن بر نیز مصر و حجاز نگرانی ، نیامده خود

اینچنین كه : گیریم بیندیشد كه نبود عاقلی هیچ ... و است

یك ؟ رسید خواهد كوفه به كWی ، باشد راه در نیز سپاهی

دیگر؟ روز بیست ، دیگر ماه

Page 35: fathe khun

پراكنده مسلم گرد از جمعیت و افتاد كارگر زیاد ابن حیله

امام عاشورایی اصحاب از چه اگر ، ماند تنها . مسلم شدند

و زیستند می كوفه در روز آن كه مردانی بودند ، حسین

شداد بن عبدالله: بودند نیافته الحاق عشق موكب به هنوز

، حنفی عبدالله بن سعید ، سبیعی هانی  بن هانی ، ارحبی

نشان بعدها ... آنها و عوسجه بن مسلم ، مظاهر بن حبیب

مسلم كنار در لحظه آخرین تا كه پایمردی آن از كه دادند

آن مسلم كه شد .چه اند بوده برخوردار ، بجنگند و بمانند

« كنیز » طوعه خانه به گذار�ش كه ماند وغریب تنها همه

؟ «بیفتد خضرمی » اسد زوجه و قیس بن اشعث شده آزاد

» و شد آگاه مسلم نهانگاه از زیاد ابن ، بود كه سان آن هر

او معتمد سرهنگان از كه « را قیس بن اشعث بن محمد

ل�می عباس بن » عبیدالله با همراه بود از تن هفتاد و« س�

. مسلم بیاورند و بگیرند را مسلم تا فرستاد قیس قبیله

روی چه كه دانست ، شنید را اسبان شیهه و پا صدای چون

را خانه اهل تا آمد بیرون كشیده شمشیر خود و است داده

بیرون پای چون و دارد امان در زیاد ابن سپاهیان گزند از

و سنگ با ، ها بام فراز از كه را كوفیان دید و گذاشت

خود با ، اند شده ور حمله او بر نی از زده آتش هایی رسته

پا بر عقیل فرزند خون ریختن برای هنگامه این : » آیا گفت

Page 36: fathe khun

به شو بیرون نفس ای پس ، است اینچنین اگر است؟ شده

بام به را ...« مسلم نیست گریزگاهی او از كه مرگی سوی

افكندند. هانی زیر هب را بدنش و زدند گردن و بردند قصر

قتل به و بردند بازار به بسته ... دست نیز را عروه بن

المنقلب الله الی: » گفت می كه حالی در رساندند،

سوی به بازگشت " رضوانك و رحمتك الی اللهم والمعاد

بال تو رضوان و رحمت سوی به اینك ، معبودا... خداست

»          ، زیاد ابن فرمان به آن از .« بعد گشایم می

از كه نیز ازدی« را صلخت بن » عارة « و كلبی عبداالعلی

به ، بودند شهر شجاعان واز كوفه قیام در مسلم یاوران

كوچه در را هانی و مسلم مطهر جنازه . آنگاه رساندند قتل

به فروشان گوسفند محله در و كشاندند زمین بر بازار و

الحجه ذی روزهشتم در كوفه در مسلم قیام... كشیدند دار

روز در شهادتش و ، « گویند الترویه » یوم را آن كه ، بود

راه در اكنون ... امام الحجه ذی نهم چهارشنبه ، عرفه

و ) عبدالله عقیل بن مسلم فرزندان از تن دو و است كوفه

كنم فراموش كه بود ! نزدیك همراهند. آه او با ( نیز محمد

دختر اكنون ، باشد « درست كوفی » اعثم روایت اگر ؛

دختران همسفر عشق راحله در نیز مسلم ساله سیزده

.است (ع)حسین امام

Page 37: fathe khun

 عشق و عقل : مناظره سوم فصل 

راوی

است رفتن وقت كه باشید آماده

دو، ه""ر واین... ب""رو گوید می عشق و بمان گوید می عقل

در انس""ان وج""ود ت""ا اس""ت آفری""ده خداون""د را، وعشق عقل

ذی هش"تم روز ش"ود. در معن""ا عش"ق و عق""ل می""ان ح""یرت

بن عم""رو ك"ه ش"د آگ"اه حس"ین ام""ام التروی""ه، ی""وم الحجه،

او تا است شده وارد مكه به انبوه سپاهی با عاص بن سعید

... ح""رمت اگرن""ه و برن""د شام به و كنند دستگیر مخفیانه را

قبل"ه س"وی ب"ه رو ك"ه بشكنند. آن"ان او خون با را امن حرم

می راچ""ه امن ح""رم ح""رمت معنای گزارند می نماز خویش

را مك""ه ح""رم ح""رمت ت""ا نیس""ت درمكه كه آنان كعبه دانند؟

ك""ه دمش""ق در اس""ت س""بزی قص""ر آن""ان كعب""ه دارن""د؛ پاس

زمین در ك""ه اس""ت بهش""تی كن""د. آنج""ا می خ""یره را چش""م

كن""د... واز كف""ایت آس""مانی بهش""ت از را آن""ان تا اند ساخته

گمگش""تگان ب""ر ران""د، می حكم گن""اه قلمرو بر شیطان آنجا

Wالیتناهای بهشت جوار در كه پرستانی خیال بر ، وهم برهوت

مرغزارهای به دل و حیوانی غرایز آخور به سر حق، رضوان

Page 38: fathe khun

، هم""ه این آنك""ه حال ، اند داشته خوش دنیا حیات سبزنمای

ه""ای دل م""رده ك""ویر در ن""ور انعك""اس از ك""ه اس""ت سرابی

از . رس""تگان است احرار قبله . كعبه است آمده پیدا قاسیه

. ام"ام پرس"تند می را خویش"تن بت این"ان ام"ا غ"یر؛ بن"دگی

بس""ته احرام اینان لكن و است بسته احرام حج اعمال برای

... دارن""د پنهان ها ازچشم را خویش آخته شمشیرهای تا اند

نمی را كعب""ه ك""ه آن""ان ب""رای خ""دا ح""رم ح""رمت شكس""تن

ك"ه بگ"ویی آن"ان ب"ا اگ"ر و نمای"د نمی عظیم چندان شناسند

گفت""ه ت""رك را مكه فاجعه این از پرهیز برای (ع)حسین امام

خدا حرم داند می كه آن آمد... اما خواهند شگفت در است

شكس""تن ك""ه یاب""د درمی ، است آسمان و زمین پیوند نقطه

قی""اس آن ب""ا را چ""یزی كه است عظیم همه آن حرم حرمت

ازهم""ه سیاه ابرهای و بود نزول كمینW در كرد. بال توان نمی

و آمدن""د می گ""رد مك""ه تن""گ دره آس""مان ب""ر ، شتابان ، سو

Wن كالم انتظ""ار در ه""ا آسمان همه فرشتگان� ق""رار یب« » ك

می""ان . در فیكون كن له یقول فانما امرا قضی اذا و ؛ بودند

�ن ، اس""ت ( فاص""له « ) ف » فا همین تنها« » یكون « و » ك

ب""اطن خ""ود ك""ه ام""ام . آی""ا حقیقت در نه ، كالم در هم آن و

ش""ود واقع عظیم بدعت این كه داد خواهد اذن ، است كعبه

.... خیر شود ؟ شكسته او باخون حرم حرمت و

Page 39: fathe khun

عزم آنگاه و بردند پایان به مفرده عمره نیت با را حج امام

، نهادن"""د: » الحمدلل"""ه می"""ان در كاروانی"""ان ب"""ا را رحی"""ل

... رس""وله علی الل""ه ص""لی و بالل""ه اال ق""وه ال و ماش""اءالله

زیب""ا دختری گردن بر آویزی گردن چون ، آدم بنی بر ، مرگ

�ه است بسیار چه و ، است آویخته دی""دار به من اشتیاق و و�ل

ب""رای و ؛ یوسف دیدار به یعقوب { اشتیاق چون} ، اسالفم

. گوی""ا بینمش می اكن""ون كه است شده اختیار قتلگاهی من

ك""ربال و ن""واویس بین ، بیابان گرگان مرا بند بند كه بینم می

ه""ای انب""ان و خ""الی ه""ای ش""كمبه من از و درن""د می هم از

آنچ""ه از نیست .« »گریزگاهی كنند می پر را خویش گرسنه

بیت اهل ما رضایت ، خدا . رضایت است رفته تقدیر قلم بر

آنچ""ه در م""ا ب""ا ن""یز او و ورزیم می ص""بر بالیش ب""ر ؛ اس""ت

ج"دا جام"ه از پود . اگر كرد خواهد وفا است صابرین پاداش

در ... آنان شد خواهند جدا خدا رسول از نیز بیت اهل شود،

ب""دانان چش""مش ، خواهندآم""د جم""ع او ب""ا الق""دس حظ""یره

وف""ا اس""ت داده ب""دانان كه ای وعده بر و شد خواهد روشن

را خ""ویش خ""ون ت""ا است مشتاق كه آن . اكنون كرد خواهد

آم"اده خ"دا لق"ای ب"رای را خ"ود نفس و كن"د ب"ذل ما راه در

چ""ون من ك""ه كن""د رحی""ل عزم با همراه ... پس است كرده

.« شاءالله . ان افتاد خواهم راه به شود صبح

Page 40: fathe khun

راوی

ع""ازم عش""ق قافل""ه و برخاس""ت الرحی""ل بان""گ و شد صبح

ب""اب این ت""و ك""ه است ممكن چگونه ، شد. خدایا تاریخ سفر

ش""ب در ك""ه باش""ی گش""وده آن""ان ب""ر تنه""ا را خ""اص رحمت

اند بوده امام مخاطب هجری شصتم سال الحجه ذی هشتم

را آنان ؟ باشی خواسته محروم دعوت این از را دیگران و ،

ك""ره ت""اریخ از دیگ""ر عص""ری حیاتش""ان عرص""ه كه گویم می

ت""و فض""ل از را م""ا """ ب""ك الظن ذلك ما . هیهات است ارض

قافله آن كه راهی تردید؟ جای چه . پس است دیگری گمان

ه""ر الرحیل بانگ آن و است تاریخ راه نهاد آن در پای عشق

قافل""ه راحالن این ، ن""ه خ""یزد. واگ""ر می بر جا همه در صبح

ك""دام ب""ه س""ال چن""د و چه""ل سیص""د و ه""زار از بعد ، عشق

؟ ان"""""""د گفت"""""""ه لبی"""""""ك ك"""""""ه اس"""""""ت دع"""""""وت

! ! الرحیل الرحیل

! را عشق و عقل میان حیرت بنگر اكنون

ع""اقالن بگ""ذار! را عش""ق جرأت و عقل حیرت بنگر اكنون

كه دانند می عشق طریق ... راحالن بخوانند ماندن به را ما

رفی""ق ج""وار در مان""دن . جاودان""ه اس""ت رفتن در نیز ماندن

Page 41: fathe khun

می خ""ویش ب""ه كشكش""انه را م""ا ك""ه س""توا این و ، اعلی

. خواند

در « ك""ه عباس بن » عبدالله « ، حارث بن عمر ابوبكر»

و زب""یر بن عبدالل""ه اس""ت، « مش""هور عباس » ابن به تاریخ

زبانی به یك هر ، حنیفه بن محمد باالخره و عمر بن عبدالله

عبدالل""ه ، دیگ""ری آن ... و گویند می ماندن از سخن امام با

« ، سعید بن »یحیی از ، كبری زینب شوی ، طیار جعفر بن

در امام پاسخ گیرد... اما می نامه امان او برای ، مكه حاكم

اگ""ر ؛ ده""د می عقل به عشق كه است پاسخی اینان جواب

نبری""ده عق""ل سرچش""مه با را خویش پیوند اگر نیز عقل چه

بن . محم""د ك""رد خواه""د تص""دیق را عش""ق تردید بی ، باشد

ب""ا اس""ت، ك""رده ك""وچ ع""راق س""وی به امام شنید كه حنیفه

در را ش""تر دهان""ه و رس""اند عش""ق م""وكب به را خود شتاب

م""را گذش""ته ش""ب مگر ، حسین یا : » گفت و گرفت دست

حنیف""ه بن بیندیشی؟« محمد من پیشنهاد بر كه ندادی وعده

م""ردم ش""كنی پیم""ان از را او گذش""ته ش""ب ، ام""ام ب""رادر ،

رها را عراق جانب تا بود خواسته او از و بود داده بیم عراق

. بگریزد یمن به و كند

، ش""دم ج""دا ت""و از آنك""ه از پس ام""ا ، فرم""ود: » آری امام

ب""ه روی ، حس""ین : ای گفت و آمد من خواب به خدا رسول

Page 42: fathe khun

ه راه W""كش""ته خ""ویش راه در را ت""و خواه""د می خداون""د ك""ه ن

...« راجعون الیه وانا لله : » انا گفت حنیفه بن بیند.« محمد

راوی

، دو ه""ر این و ؛ برو گوید می عشق و بمان گوید می عقل

در انس""ان وج""ود ت""ا اس""ت آفریده خداوند ، را عشق و عقل

اگ""ر ن""یز عق""ل اگرچ""ه شود، معنا عشق و عقل میان حیرت

رد خورشید چشمه با را خویش پیوند �ب""� راهی در را عش""ق ، ن

و عق""ل می""ان دیگ""ر آنج""ا ؛ كرد خواهد تصدیق ، رود می كه

ش""وی ، طی""ار جعف""ر بن عبدالل""ه. نیس""ت ای فاصله عشق

» محمد « و عون» " خویش فرزند دو نیز (س)كبری زینب

نام""ه ، دو آن ب""ا و بپیوندند عشق موكب به تا فرستاد را « "

دهم می س""وگند خ""دا به را : » شما بود نوشته آن در كه ای

ج""ان راه این در كه دارم بیم آن بازگردی. از سفر ازاین كه

م�ن""یر سراج تو اینكه . مگرنه شود خاموش زمین نور و دهی

ع"""اص بن س"""عید عم"""روبن از خ"""ود ؟«... و یافتگ"""انی راه

او و بنویس""د حس""ین ب""رای ای نام""ه ام""ان تا كرد درخواست

. نوشت

راوی

Page 43: fathe khun

اه""ل ، خ""اك نباش""د اگر و است ارض كره مأمن عجبا! امام

نام""ه امان او برای اینان و ، بلعد می فرو یكسره را خویش

؟ هس"ت م"أمنی ن"یز ح"ق پناه در جز مگر و... فرستند می

عش""ق اس""ت! و افت""اده جهل دام در چگونه كه ببین را عقل

ب""ه را م""ردم ك""ه :» آن گوی""د می پاس""خ  چگون""ه كه ببين را

تفرق""ه هرگ""ز كن""د می دع""وت او رس""ول و خداون""د ط""اعت

. به""ترین اس""ت نكرده رسول و خدا مخالفت و نیست افكن

، نترس""د خ""دا از دنی""ا در ك""ه آنكس .و خداست امان ، امان

از من . و ب""ود نخواه""د او امان در شود برپا قیامت كه آنگاه

ام""ان در را آخرت تا بترسم او از دنیا در كه خواهم می خدا

... « باشم او

و (س)كبری زینب اگرچه ، بازگشت جعفرطیار بن عبدالله

ب""اقی عش""ق قافل""ه در را " محمد و عون " خویش فرزند دو

. گذاشت

راوی

ب""ه ك""ه راه این و اس""ت عش""ق قافل""ه ، قافل""ه ! این یاران

و اس""ت تاریخ راه ، رسد می فرات كرانه در طف سرزمین

، : الرحی""ل ك""ه رس""د می آس""مان از بان""گ این بام""داد ه""ر

را ش""یدایی ب""اب این ك""ه  است دور خدا رحمت از . الرحیل

Page 44: fathe khun

كه است فیضانی دعوت ببندد. ای خویش لقای مشتاقان بر

... و كش"د می آس"مان س"وی ب""ه را زمینی""ان ، ال"دوام علی

در ك""ه قل""بی ب""ا است الیتناهی آسمانی نیز تو سینه كه بدان

خ""وش چ""ه ك""ه كن گوش و جوشد می خورشید چشمه ، آن

. ، حس""ین حس""ین ، حس""ین ، حس""ین ؛ تپیدن در دارد ترنمی

ك""ه كنی""د ! ش""تاب . ی""اران كند می حسین حسین ، تپد نمی

ب""ه نفس از ... گ"ذر اس"ت گذرگاه كه ، ماندن جای نه زمین

، گ""ذرگاه در كس""ی ك""ه ای ش""نیده . هیچ حق رضوان سوی

تو با همه همان اینجا در نیز مرگ ؟... و بیفكند اقامت رحل

شایس""ته م""رگ از انیس""ی كدام و ، كربال در كه است نزدیك

م""رگ از را او و كن""د وف""ا كس""ی با بخواهد دهر اگر كه ؟ تر

. اس""ت ت""ر شایس""ته ت""و و من از ك""ه حس""ین ، دارد مع""اف

.كنید شتاب ! یاران الرحیل ، الرحیل

درسفرتاریخ عشق چهارم: قافله فصل

راوی

ب""ر اس""ت تفس""یری این و است تاریخ سفر در عشق قافله

ك""ربال... این ارض� ك""ل و عاش""ورا یوم اند: كل فرموده آنچه

را حق یاران و لرزاند می را شیطان پشت كه است سخنی

سازد. می امیدوار او رحمت دائم فیضان به

Page 45: fathe khun

در هن""وز هج""ری یكم و شصت سال در كه آن ای ، تو ... و

ج""اهلیت دوران این در ، اكنون و ای بوده نهفته تقدیر ذخایر

، ای نه""اده زمین س""یاره ب""ه پای ، بشریت توبه عصر و ثانی

ك""ه ك""ربالیی و اس""ت عاش""ورایی ن""یز را تو كه ، مشو نومید

از خ""اك زنج""یر ت""و ت""ا كش""د می انتظار و توست خون تشنه

هج""رت ه""ایش دلبس""تگی و خود از و بگشایی ات اراده پای

ش""وی ملح""ق والیت المكان و الزمان ح�صینW كهف به و كنی

و شص""ت س""ال قافل""ه به را خود ، مكان و زمان از فراتر و

ش""هادت ب""ه عش""ق ام""ام رك""اب در و برس""انی هج""ری یكم

گوین""د . می است راه در قافله ، كنید رسی... یاران! شتاب

این در را گناهك""اران ، آری ؟ پذیرن""د نمی را گناهك""اران ك""ه

ن""یز . آدم پذیرن""د می را پشیمانان ... اما نیست راهی قافله

سرسلس""له او ك""ه ، اس""ت حسین ركاب مالزم قافله این در

ب""ا خداوند كه ای توبه باب نبود اگر و ، است پشیمانان خیل

ن""یز آدم ، اس""ت گش""وده آس""مان و زمین میان حسین خون

بره"""وت این در ، س"""رگردان و ش"""ده ره"""ا و زده دهش"""ت

�جلی ق�ین بن . » زه""یر ماند می وا گمگشتگی می ك""ه « را ب

« » بجیل""ه « و ف""زاره » ب""نی قبیل""ه از ! م""ردانی شناس""ید

مك""ه از بجلی قین زه""یربن ب""ا هم""راه ما كه : » آنگاه گویند

علی بن حس""ین ك""اروان ب""ا ن""اگزیر راه آم""دیم... در ب""یرون

از ن""اگوارتر را : » م""ا ك""ه گوین""د می .« آنه""ا شدیم همسفر

كه نبود... چرا چیز هیچ ، شویم منزل هم جایی در او با آنكه

.« » م""ا ب""ود سوم خلیفه عفان بن عثمان هواداران از زهیر

غ""ذا . برس""فره زدیم اردو س""و آن در حس""ین و س""و این در

Page 46: fathe khun

و حس"ین)ع( آم""د ج""انب از ای فرس"تاده ك"ه ب""ودیم نشسته

فرس""تاده م""را الحسین عبدالله : ابا زهیرگفت با و كرد سالم

در ك""ه را آنچ""ه ه""ر م""ا و كنم دعوت او نزد به را تو تا است

گویا كه آنچنان ، نشستیم خموش و ، انداختیم داشتیم دست

« مخن""ف . « » ابی اس""ت س""اخته الن""ه ما سر بر ای پرنده

، ب"ود زه"یر همس"ر » عمرو« ك"ه  « دختر » د�لهم : از گوید

فرزن""د : آی""ا گفتم زهیر به : » من است شده روایت اینچنین

امتن""اع رفتن از ت""و و كن""د می دع""وت را تو رسول)ص( خدا

ب""روی خدمتش به كه نیست ! بهتر الله سبحان ؟ ورزی می

ناخش""نودی با زهیر ؟ بازگردی سپس و بشنوی را سخنش ،

درخشان ای چهره با كه نگذشت دیری اما ، رفت و پذیرفت

را اش راحل""ه و بكنن""د را اش خیم""ه ت""ا فرم""ود و بازگش""ت

طالق را ت""و كه گفت مرا . آنگاه حسین)ع( برند امام نزدیك

نیس""ت تو گردن بر حقی مرا و آزادی پس ازاین ؛ گویم می

ش""وی. من گرفت""ار من س""بب به نیز تو خواهم نمی كه ، چرا

ن"برد دش"منانش ب"ا و حسین)ع( بپیوندم به كه ام كرده عزم

ب""ه و پ""رداخت م""را م�هر . سپس ببازم راهش در جان و كنم

ام خ""انواده ب""ه م""را ت""ا واگذاش""ت ه""ایش عم""وزاده از یكی

خواهد می كه هر شما : از گفت یارانش به ... آنگاه برساند

. ماس""ت دی""دار آخ""رین این ، ن""ه اگ""ر ، و كن""د پ""یروی م""را ،

در ك""ه آنگ""اه ، پیش ه""ا س""ال از را ح""دیثی ت""ا بگذاری""د

�نج�ر �ل ش""ما ب""رای ك""ردیم می ن""برد خزر بالد « از سرزمین» ب

ك""ثرت از را م""ا چ""ون ، ك""ه فارس""ی س""لمان ... از كنم نق""ل

: اگ""ر فرم""ود ، دی""د خشنود بودیم آورده چنگ به كه غنایمی

Page 47: fathe khun

جوان""ان س""رور ك""ه روز آن ، ای شده خشنود اینچنین امروز

ت""ا ، زنی شمش""یر او ركاب در و كنی درك محمد)ص( را آل

محت""ومی تق""دیر آن ! اكنون یاران ؟ شد خواهی خشنود كجا

وداع را ش""ما باید و است دریافته مرا كشیدم می انتظار كه

خی""ل ب""ه ن""یز بجلی قین بن زه""یر ، پس آن از .« و گ""ویم

» « و » س""لیم « پس""ر . » عبدالل""ه پیوس""ت عاش""وراییان

اس""د » بنی طایفه از و د هر « كه » مشمعل « پسر مذری

ش""دیم ف""ارغ حج مناسك از چون ما كه اند گفته اند، « بوده

ك""اروان ب""ه را خود تر سریع چه هر كه بودیم اندیشه این در

خواه""د كجا به كارش سرانجام كه بنگریم و برسانیم حسین

رود« خ"ود م"نزل در چ"ون و كردیم . شتاب كشید ب"ه را » ز�

ب""ا ك""ه دی""دیم را كوفه اهالی از مردی ، رساندیم حضرت آن

رودر او ب""ا ت""ا زد بیراه""ه علی)ع( به بن حسین كاروان دیدن

بری""د او از دل ، ببیند را او تا بود ایستاده كه . امام نشود رو

اخب""ار از ت""ا رس""اندیم او ب""ه را خود ما . ولكن افتاد راه به و

دانس""تیم چ""ون و پرس""یدیم اش قبیل""ه . از شویم جویا كوفه

چ""ه كوف""ه : » در ك""ردیم س""ؤال است اسد بنی از نیز او كه

مگ""ر نكردم ترك را كوفه : » من داد پاسخ او ؟« و بود خبر

را ع""روه بن ه""انی و عقی""ل بن مسلم های كشته دیدم آنكه

كاروان وهمپای .« بازگشتیم كشند می زمین بر بازار در كه

آم"د. « ف"رود » ثعلبی"ه درم"نزل كه شامگاهی تا آمدیم امام

: » ك""ردیم ع""رض و رس""یدیم او خ""دمت ب""ه كه شد فرصتی

اگ""ر ك""ه اس""ت خ""بری را ب""اد!... م""ا ش""ما بر خداوند رحمت

.« كنیم بازگو تو بر پنهانی یا و آشكارا بخواهی

Page 48: fathe khun

:» من داد ج""واب و انداخت خویش اصحاب به نگاهی امام

ك""ه را س""وار :» آن ن""دارم.« گف""تیم پنه""ان ایش""ان از چیزی

ب""ه گ""رفت كن""اره شما از زرود منزل در هنگام غروب دیروز

خردمن""د ، اسد بنی قبیله از بود مردی ... او ؟ آورید می یاد

داد خ""بر اس""ت گذشته كوفه در آنچه از را ما كه ، راستگو و

اس""ت دی""ده ، نش""ده خ""ارج كوف""ه از هن""وز ك""ه گفت ... می

می زمین ب""ر ب""ازار در ك""ه را ه""انی و مس""لم ه""ای جن""ازه

، راجع""ون الی""ه وان""ا لل""ه :» ان""ا فرم""ود .« ام""ام اند كشیده

تك""رار ب""ار چن""د را س""خن این !« و باد ایشان بر خدا رحمت

. كرد

بینیم نمی كوفیان در بازگردید. ما منزل همین : » از گفتیم

را شمشیرهایش""ان ك""ه بسا چه و كنند قیام شما یاری به كه

عقی""ل پسران به )ع( نگاهی . « امام بگردانند شما سوی به

مس""لم پدرتان شهادت در شما رأی كه پرسید آنان از و كرد

خ""ون انتق""ام مگر بازنگردیم ما :» والله گفتند . آنان چیست

رو .« ام""ام رس""یم شهادت به او همچون یا و بازگیریم را او

نیست.« حیات در خیری آنها از : » بعد فرمود و كرده ما به

نخواه""د ب""از خ""ویش قصد از هرگز امام كه دانستیم ما ... و

. كردن""د بیتوت""ه م""نزل آن در را ش""ب عش""ق گشت. كاروان

ك""وچ و برداش""تند بس""یار آب ام""ام فرم""وده ب""ه س""حرگاهان

باله« ، منزلگاه تا كردند كه رسید خبر را امام درآنجا كه » ز�

بعض""ی . در اس""ت رس""یده ش""هادت ب""ه ن""یز مسهر بن قیس

قیس ، امام فرستاده این نام آیا كه اند كرده تردید ازمقاتل

Page 49: fathe khun

ر بن » عبدالل""ه ی""ا و اس""ت ب""وده مس""ه�ر بن �قط""� « )ب""رادر ی

اختالفی مظل"وم این ش"هادت درنح"وه لكن ( ، ام"ام رضایی

اند افكنده زیر به قصر ط�مار از را ندارد. او وجود مقاتل در

ج""دا تن از كوفه قاضی «، ع�م�یر بن »عبدالملك را سرش و

. است كرده

راوی

اص""حاب ص""ف ، ام""ام قافل""ه در ك""ه است آن هنگام اكنون

ج""دا بادگرای""ان و ال"وقت ابن طلب""ان فرص"ت از عاش"ورایی

زی""اد ابن تس""خیر در كوفه دانند می همه دیگر كه چرا شود،

خ""ون ب""وی ك""ه نسیمی وزد، می مرگ نسیم كوفه .از است

و نیس""ت مس""دود بازگشت های راه هنوز است... اما گرفته

ج""بروت ت""ا انس""ان اختی""ار از ك""ه است حیرتی وادی ، بیابان

ان""د، نس""پرده امام به دل كه آنان . برای است گسترده حق

. اما فرساست طاقت دهشتی فردای بی عرصه ، وادی این

دوس""ت درك""وی ... آنها عشق امام عاشورایی اصحاب برای

واختی""ار ج""بر و مك""ان و زم""ان ،از واینچنین اند گرفته منزل

هستند آنها وزد؛ می آنان بر كه نیست باد ... این اند گذشته

ج""ز ت""ا ان""د گذش""ته خویش اختیار از . آنها وزند می برباد كه

، ش""د اینچ""نین چ""ون و نكنن""د ای اراده فرمای""د می او آنچ""ه

را . آیین""ه ش""ود می س""اطع ت""و اختی""ار آیین""ه از ح""ق جبروت

اذن را او ت""و اما ، « بگوید الشمس » انا كه است این رسم

. »هو« كند حجاب « را » انا این تا مده

Page 50: fathe khun

عهد و گردآورد را حسین)ع( كاروان امام ، زباله درمنزلگاه

اختی""ارخویش ب""ه را آن""ان و برداش""ت آن""ان از را خ""ویش

م""ردم اینجا در كه است . آمده بمانند یا بروند كه واگذاشت

هم""ان ج""ز و رفتن""د و ش""دند پراكن""ده او كن""ار از ش""تاب ب""ا

او ب""ا كس""ی دیگ""ر """ شناس""ی می ك""ه """ عاشورایی اصحاب

. نماند

راوی

آن از داد روی؟ می ی""ا م""انی می كنی؟ می چه دل! تو ای

اس""ت اختی""اری چ""ه ! این كن""د جدا حسین از را تو كه اختیار

ای ؟ نه""اد حق اراده به پشت باید بدان آوردن روی برای كه

�ده تا بنگر دل! نیك سررش""ته و ببی""نی برگردنش""ان ا دنی""ا قال

�ده ك""ه انگارن""د می . آنان است شیطان دست در كه ، را قال

ش"یطان ك"ه غاف""ل ، رون""د می خ""ویش اختی""ار به را راه این

دارن""د خ""ویش نفس در ك""ه غرای""زی همان با را دنیا اصحاب

راف  ازمنزلگاه عشق فریبد. قافله می گذش""ت. « نیز » ش�

Wرفتن""د همچن""ان ، اس""ت كم""تر گرم""ا آزار ك""ه را روز اول .

گوی""د. می تكبیر یارانش از یكی كه شنید امام ، ظهر نزدیك

: » گفتی؟« گفت تكبیر چه برای تو اما اكبر، فرمود: » الله

بود دیده او آنچه .«... اما است رسیده چشمم به نخلستانی

ه"زار ب"ه هم"راه « بود ریاحی یزید بن »حر نبود؛ نخلستان ،

ك""ه نگذشت ببندد. چیزی كاروان بر راه تا آمد می كه سوار

ش""اخ گ""ویی هایش""ان . ن""یزه ش""د نم""ودار اس""بان گ""ردن

Page 51: fathe khun

راب س"یاه ب"ال گ"ویی هایش"ان پ"رچم و ، سرخ زنبورهای غ"�

بود.

راوی

از ش""ود... ام""ا می نزدی""ك فاجعه سپاه ، آنك سوی، این از

ر س""رگردان س""یاره این ، سوی دیگر م""دار در ك""ه اس""ت ح""�

و یاب""د می اق""تران حس""ین وج""ود ش""مس ب""ا اش كهكشانی

. ام""ام كش""اند می ی""ار م""دار ب""ه را او عش""ق جاذبه ، الجرم

راه از ت""ا « كشاند »ذوح�س�م كوه جانب به را خویش كاروان

م ك""وه دامن""ه ب""ه چ""ون و گیرد كناره آنان و رس""یدند ذوح�س""�

راه از س"وار ه"زار با نیز یزید ، حربن برافراشتند را ها خیمه

چش""مانش ج""ز ك""ه آنج""ا تا ، سالح در پوشیده سراپا ، رسید

گفت پاسخ حر ؟« و : »كیستی پرسید . امام شد نمی دیده

م""ا ب""ر ی""ا مایی پرسید: » با باره دیگر « امام یزید :» ح�ربن

آث""ار چ""ون ام""ام « آنگ""اه علیكم :» بل گفت پاسخ حر ؟« و

سیرابش""ان كه فرمود را هاشم بنی ، دید آنان در را تشنگی

« مح""اربی طع""ان بن . » علی را اسبانش""ان و خ""ود ؛ كنن""د

، رسیدم راه از كه بودم ح�ر لشكر از نفر آخرین گوید:» من

نشس""ته خیمه در بر امام و بودند بسته ها راویه كه هنگامی

در را او م""راد من . چ""ون بخوابان را : راویه گفت . مرا بود

، خوابانی""دم را . شتر بخوابان فرمود: شتررا دیگر بار نیافتم

: فرمود .امام بیاشامم آب كه نتوانستم عطش شدت از اما

Wدرنی""افتم را او كالم ب""از من چون . و برگردان را مشك د�ر ،

Page 52: fathe khun

ك""رد س""یراب م""را و برگردان""د را مشك لب و برخاست خود

»...

راوی

دش""من ك""ه ، تش""نگان سرسلس""له ، اس""ت حس""ین این

ك"ه اس"ت نرس"یده آن گ"اه ، هن"وز كند... ام"ا می راسیراب

نش""ان یزی""د بسراییم... ح""ربن را كربالییان كامی تشنه غزل

ك""ه ام""ام ج""واب در . او نیس""ت دروغگ""و ك""ه اس""ت داده

ریخته او برابر در را كوفه مردم های نامه از آكنده خورجین

ه""ا نام""ه این ك""ه نیستیم آنان زمره از : » ما گوید می ، بود

ر اند نوشته را واقع""ه ب""ه مرب""وط روای""ات هم""ه در را !« ح""�

حف""ظ و ادب ، ش""جاعت ص""داقت، چ""ون باص""فاتی ك""ربال

� و بیت اهل حرمت اند... زهرا)س( ستوده فاطمه مخصوصا

� و فط""رت چ""راغ برآنك""ه است شاهدی خود كربال وقایع اصال

گناه تیرگی محجوب حر، باطن در هنوز جویی حق و آزادگی

این ج""ای هن""وز . ام""ا نگرایی""ده خاموش""ی به و است نگشته

دس""تگاه ب""ا را اینچ""نین انس""انی ك""ه اس""ت ب""اقی پرس""ش

كه منصبی به توان می چگونه كار؟ چه جور ارباب حكومتی

كه ماند آنچنان وباز یافت راه داشت كوفه داراالماره در ح�ر

در ظالم""ان والیت پ""ذیرش با « كه » آزادگی بود ؟ مانده ح�ر

شود! نمی جمع جا یك

راوی

Page 53: fathe khun

. س""ر� اس""ت دشوار سخت تاریخ وقایع تحلیل كه را راستی

ك""ه . وقتی است آدمی روح های پیچیدگی در ، كار دشواری

كام""ل ت""اریكی چ""ه اگر ، نشیند می فرو ها دره عمق در مه

پ"ای پیش ج"ز انس"ان چشم و است پنهان آفتاب اما نیست،

در را م""ا آفری""دگار، اینك""ه نباش""د . اگ""ر بین""د نمی را خویش

س""ازد می متبد�ل را عاداتمان ، آزماید می ابتالئات كشاكش

عق""ل پیش""گاه در را درون تاریك زوایای در پنهان شیاطین و

را عم"ر هم"ه پنهان غفلت دراین كه بسا چه دارد، می رسوا

. آنچ""ه آم""دیم نمی خ""ود به ای لحظه حتی و كردیم می سر

ر ... اس"ت غفلت ، داش"ته نگ""ه امی""ه ب""نی دس"تگاه در را ح""�

، باش""د « به""تر غفلت در » غفلت تعبیر . شاید پنهان غفلتی

انس""ان كه است آن غفلت چاهW این از خروج راه تنها كه چرا

لیل""ه را انس""انی . ه""ر كند پیدا تذكر خویش غفلت به نسبت

ر و ش"ود می انتخ"اب از ن"اگزیر آن در ك"ه هست القدری ح"�

« را س""عد ... »عم""ربن آم""د پیش اینچ""نین قدری شب رانیز

لیت"نی ی"ا ب"اب .اگ"ر آم"د خواه"د پیش هم را تو و ... من نیز

نباش""د باز دیگر باب آن چرا است، گشوده هنوز معكم كنت

: » ح""رگفت  ؟ ب""ه فرضیت بذلك سمعت امه الله : لعن كه

. م""ا نیس""تم ان""د نوش""ته نام""ه ش""ما ب""رای ك""ه آن""ان از من

كوف""ه ب""ه را ش""ما آنكه مگر نشویم جدا شما از كه مأموریم

: » م""رگ فرم""ود .« امام باشیم برده زیاد بن الله عبید نزد

ت""ا گفت را ی""اران .« و اس""ت ت""ر نزدی""ك ت""و ب""ه آرزو این از

در را كودك""ان و زن""ان و نهن""د ه""ا اس""ب ب""ر زین و برخیزن""د

در سخن . این گیرند پیش مراجعت راه و بنشانند ها محمل

Page 54: fathe khun

قص""د ام""ام آیا راستی به اما ، است آمده تواریخ از بسیاری

ح""ر لش""كریان اینكه ،در هست چه هر ؟ اند داشته مراجعت

نیست. ام""ام تردید ، اند بسته صف او راه سر وبر اند تاخته

�ی؟ تری""د ام""ك! م""ا : » ثكلت""ك فرمای""د می در م""ادرت """ مWن

یزید بن حر « آنچه ؟ خواهی می چه من از بگرید، تو عزای

را او ك""ه جاودان""ه اس""ت س""خنی ، گفت""ه ام""ام ج""واب در

ب""ه كه است نور از ای . روزنه است بخشیده توبه استحقاق

عشق كه است ضیافتی سفره و شود می گشوده ح�ر سینه

والله :» هان گفت كند. ح�ر می میهمان او دل نهانخانه به را

، آورد می زب""ان ب""ر را س""خن این دیگری عرب تو جز ! اگر

� گشودم می سزاوار پاسخی به دهان حال، هر در م""ا . كائن""ا

ن"ام ك"ه نیس"ت حقی م"را والل"ه باداب"اد... ام"ا چه : هر كان

.« جمل""ه بی""اورم زب""ان ب""ر وج""ه نیك""وترین به جز را تو مادر

س""توده س""خن این بر را یزید ح�ربن مورخین و مقاتل ارباب

و اس""ت دل گلبوت""ه ثم""ره ، است. سخن همین نیز وحق اند

ر . این ری""زد می یاس""من و ی""اس ده""انش از ك""ه ب""بین را ح""�

ر ادب ازگلبوت""ه كه است بهشت ریاحین از ریحانی سخن ح""�

. برآمده

پ""ای س""خت خ""ویش قصد بر امام كه دید چون ح�ر ... آنگاه

از بینجام""د، مجادل""ه ب""ه ك""ار ك""ه اس""ت نزدیك و فشارد می

گ""یرد پیش در مدینه و كوفه میان را راهی كه خواست امام

كوف""ه ب""ه ن""ه ك""ه راهی ، كن""د تكلیف كسب زیاد ابن از او تا

ت""واریخ از بعض""ی ب""ازگردد. در مدین""ه ب""ه ن""ه و ش""ود منتهی

Page 55: fathe khun

اس""ت: » اف""زوده سخن این ادامه در یزید بن ح�ر كه هست

ب""ه دس""ت اگ""ر ك""ه دهم می هش""دار ن""یز را نكت""ه این همان""ا

خواهی""د كش""ته تردی""د ،بی كنی""د آغاز را جنگ و برید شمشیر

م""رگ از م""را است:» آی""ا فرموده او پاسخ در امام شد.« و

ش""ما از ك""اری ن""یز من كش""تن از بیش مگ""ر و ترسانید، می

ازم""رگ ك""ه نیس""ت كس آن ش""أن ، من شأن است؟ ساخته

حق، احیای و عزت به وصول راه در مرگ ترسد. چقدر می

حی"ات مگر نیست ، عزت راه در است! مرگ راحت و سبك

از نش"انی ك"ه م"وتی مگ"ر نیس"ت ، ذلت ب"ا حی"ات و جاوی"د

تیرت ، هیهات ؟ ترسانی می مرگ از مرا . آیا ندارد زندگانی

. رس""ید ی""أس به داشتی من درباره كه ظنی و رفت خطا به

از بزرگتر من نفس ، بترسم ازمرگ كه نیستم كسی آن من

ب""ار زی""ر م""رگ ت""رس از كه آن از تر عالی همتم و است آن

ساخته شما از كاری نیز من كشتن از بیش ومگر بروم ظلم

ب""ر ش""ما چ""ه اگر ، خدا راه در شدن بركشته مرحبا ؟ است

اینچ""نین، و قادرنیس""تید شرفم و عزت محو و من م�جد هدم

ت""ا ، آم""د عش""ق .« قافل""ه نیس""ت اب""ایی شدن كشته از مرا

اس""ت منزلگ""اهی ك""ه » بیض""ه« رس""ید ب""ه ص""بح نماز هنگام

ب""ا ن""یز یزید بن ح�ر� « ؛ » واقصه الهWجانات« و » ع�ذیب میان

گزارند می جماعت به امام با را نماز آنان ... عجبا سپاهش

چ""ه دیگ""ر پس ، ان""د پذیرفته مقتدایی به نماز در را او ! اگر

ماند؟ می جای بر ای داعیه

راوی

Page 56: fathe khun

اس""ت تفك""ری سیاست از دین جدایی كه بینگارد كسی اگر

ن""یز، اینج""ا كه ببیند و است. بیاید دراشتباه ، عصر این خاص

ح""اكم باط""ل انگ""ار هم""ان ، ال""وداع حج""ه از پس ق""رنی نیم

جز نیست ای چاره تاریخ طول همه در را جور . حكام است

� م"ردم ، ن"ه اگ"ر باش"ند، اندیش"ه این دار داعی"ه آنكه فطرت"ا

همین هم ح""ق و پذیرن""د می حك""ومت ب""ه را دین پیش""وایان

هس""ت. ظ""اهرW ن""یز دیگ""ری ظری""ف نكته اینجا در . اما است

ش""رك و كفر با كه ندارد ابا ،هرگز آن ازحقیقت منفك� ، دین

� و شود جمع نیز ج""دا خ""ویش ب""اطن از دین ك""ه وق""تی اص""ال

. رفت خواهد اینچنین راهی به الجرم شود،

فرص""تی دیگ""ر بار صبح فریضه ادای از حسین)ع( بعد امام

ر س"پاهیان با تا یافت ! الن"اس : » ایه"ا بایس"تد س"خن ب"ه ح"�

سلطان كند دیدار كه است: كسی فرموده خدا رسول همانا

را او عه""د ، اس""ت ك""رده حالل را الل""ه ح""رام ك""ه را ج""ائری

، الل""ه رسول سنت با مخالف ، بندگانش میان در و شكسته

قی""ام ق""ول و فع""ل ب""ا او بر و راند می حكم وجنایت ظلم با

م""دخل كه دوزخی همان در را او كه خدا بر است حق نكند،

ب""ه ن""یز این""ان ك""ه .زنه""ار كن""د وارد اس""ت ج""ائر س""لطان آن

روی رحم""ان اط""اعت از و ان""د گرایی""ده ش""یطان اط""اعت

معط""ل را ح""دود و اند كشیده فساد به را زمین اند، برتافته

را الل""ه ح""رام ، اند كرده تاراج را مسلمین خراج و اند نهاده

كس ه""ر از من اكنون . و حرام را او وحالل اند داشته حالل

آن ب""ر هم هن""وز ! اگ""ر كوفی""ان . ای ت""رم شایس""ته دیگ""ری

Page 57: fathe khun

ب""از را خویش رشد راه و استوارید اید بسته من با كه بیعتی

، فاطم""ه فرزن""د علی بن حس""ین ، منم این پس ، ای""د یافته

اه""ل و من ،اه""ل ش""ما ج""ان و من ج""ان ، الله رسول دخت

تبعیت آن از بای"د ك"ه حس"نه ای اس"وه شما بر منم و ؛ شما

م""را بیعت و ای""د بری""ده را خویش پیمان اگر ، نه اگر و كنید،

چ""را ، نیس""ت عجيب ش""ما از این ، ای""د بازگرفته گردنتان از

كردید. اینچنین نیز مسلم ام عموزاده برادر و پدر با شما كه

درح""ظ� ،ك""ه كن""د اعتم""اد ش""ما ب""ه آنك""ه است خورده فریب

ضایع را خویش نصیب و اید رفته خطا به سعادت از خویش

آن ع"اقبت پ"ذیرای بای"د اس"ت بریده پیمان كه اید. آن كرده

زودی ب""ه ك""ه امی""دوارم و گشت بازخواهد او به كه باشد نیز

حس""ین)ع( ... « ك""اروان كن""د نی""از بی ش""ما از م""را خداون""د

ب""نی » قص""ر منزلگ""اه ت""ا رود می خ""ویش راه ب""ه همچن""ان

ان""د آمده فرود را شب دیگر بار یك كه « ... آنجاست مقاتل

رح""ل و كنن""د آب پ""ر را ها مشك باز شب آخر ساعات در تا

ب""نی قص""ر از : هن""وز س""معان« گوی""د بن . »عقب""ه بردارن""د

ام""ام اس""ترجاع آوای ك""ه بودیم نگرفته فاصله چندان مقاتل

لل""ه الحم""د و راجعون الیه انا و لله : انا پیچید شب گوش در

« » اس""ترجاع . كالم ش""د تك""رار ب""ار چند ... و العالمین رب

است آمده پیش عظیم امری را قائل كه است آن  ي نشانه

؟ بود آمده پیش چه را امام . مگر

ت""ا رس""اند امام موكب به شتابان را خود اكبر علی حضرت

خ""واب اكن""ون فرم""ود: » هم . ام""ام دریاب""د را امر این علت

Page 58: fathe khun

می ك""ه ش""د ظ""اهر من ب""ر وس""واری رب""ود در مرا ای لمحه

میكند. همراهی آنان با نیز مرگ و روند می قوم : این گفت

اك""بر دهن""د.« علی می ك""ه ماس""ت م""رگ خ""بر این دانس""تم

ام""ام ؟« و نیس""تیم حق بر ما مگر ، نیاورد بد پرسید: » خدا

. « رویم نمی ح""ق راه ب""ه جز ما كه والله ، : » آری فرمود

در م""ردن از باك چه ، است اینچنین : » اگر گفت اكبر علی

ش""یرین ام""ام درج""ان س""خن این هم""ه آن ؟ « و ح""ق راه

عط""ا ج""زایی فرزندی از را تو فرمود: » خداوند كه نشست

باش""د.« نك""رده عط""ا پ""در ج""انب از را فرزن""دی هیچ كه كند

س""وی ب""ه ك""ه ای بیراهه آن كشاكش در عشق كاروان چون

از ك""ه دیدن""د را س""واری ، رس""ید نین""وا به پیمودند می كوفه

. او شانه بر كمانی با ، اصیل اسبی ... بر آید می كوفه افق

Wندی نسر بن » مالك چ""ون آم""د. و می كوف""ه از ك""ه « بود ك

اعتن""ایی را وام""ام گفت س"الم را ی""ارانش و ح�ر ، شد نزدیك

ر ب"رای زیاد ابن از ای . نامه نكرد : » ام"ا ك"ه ب"ود آورده ح""�

س""خت برحس""ین را كار رسید تو به نامه این كه جا هر ، بعد

... علف و آب بی زمینی در جز آید فرود مگذار و كن تنگ و

نش""ود جدا ازتو كه است مأمور من فرستاده این كه بدان و

.« » برس""انی انج""ام به را امر این تا باشد نگران همواره و

Wن"""دی مه"""اجر بن زی"""اد بن یزی"""د اص"""حاب از یكی « ك"""ه ك

Page 59: fathe khun

عش""ق ك""اروان به ح�ر از پیش را خود و بود امام عاشورایی

... ام""ك گفت: » ثكلت""ك زی""اد ابن فرستاده به ، بود رسانده

: » داد « ج"واب ؟ ای آم"ده كار چه به ، بگرید تو بر مادرت

بیعتی پیمان بر عمل و باشد پیشوایم از اطاعت كه كاری به

Wن""دی مهاجر بن .« یزید ام بسته او با كه : » عص""یان گفت ك

طری""ق در ام""ا ام""امت، از اط""اعت و ای ك""رده آفری""دگارت

ت""و پلی""د ام""ام ك""ه ای خری""ده جهنم و نن""گ خ""ویش هالكت

الی ی""دعون ائم""ه وجعلناهم كه است الهی كالم این مصداق

خش""ك سرزمین برد.« آنجا می آتش سوی به را تو النار. او

نب""ود؛ هم ك""ربال ام""ا ، نینوا نزدیكی در بود علفی و آب بی و

ر « ك""ربال » عش""ق نیز را كربال چه اگر از یزی""د بن ك""رد. ح""�

: » م""ا گفت . ام""ام آیند فرود جا همان در كه خواست امام

، ، نین""وا آییم ف""رود نزدی""ك ه""ای قریه از یكی در كه بگذار را

ر ش"فیه ی""ا و غاصریه ر« نگش"ته هن""وز ك"ه .« ح""� ، ب""ود » ح""�

من م"""راقبت ب"""ه را م"""رد این ؛ ت"""وانم نمی ، گفت: » ن"""ه

، الله رسول فرزند : » ای گفت قین بن اند.« زهیر گماشته

پس ازاین ك""ه است كسانی با جنگ از تر سهل اینان با جنگ

آن نیس""تم : » من فرمود حسین . « و آیند می ما مقابله به

كند.« آغاز را جنگ كه

Page 60: fathe khun

راوی 

ش"ود... می نزدی""ك خویش جاودان سرمنزل به عشق قافله

ك""ه س""وی هر به امام . موكب است عشق كار عاقبت واین

پنجش""به روز تا دادند می سوق دیگرش سوی به ، رفت می

. رسید كربال به هجری یكم و شصت سال محرم دوم

پنجم: كربال فصل

بعد... می : » اما خواند كربالیی ای خطبه و ایستاد امام

، یافته تغییر ! جهان است كشیده كجا به دنیا كار كه بینید

�ر جز ازآن و پوشانده چهره معروف و است كرده روی منك

باقی مایه كم چراگاهی یا و نانی خرده ظرفی، مانده ته

عمل بدان كه را حق بینید نمی ! آیا . « »زنهار است نمانده

به مؤمن تا گردد نمی نهی ازآن كه را باطل و شود نمی

من ، است اینچنین اگر پس شود؟ مشتاق خدا لقای

جز ظالمان با زندگی در و بینم نمی سعادت جز درمرگ

جز دین و هستند دنیا گوش به حلقه بندگان . مردم ماللت

معایش كه دارند می پاس آنجا تا را آن نیست؛ زبانشان بر

�ل از ایشان امتحان بال به چون ، نه اگر ، رسد می آن قWب

.« دینداران هستند كم چه ، شوند

Page 61: fathe khun

 

راوی

االسرار�سر اما ! و است نهفته گفته دراین كه رنجی از آه

فی المؤمن �ب�رغ�یW» ل كه است عبارت این در خطبه این

بر دهر شود. « یعنی مشتاق خدا لقای به مؤمن تا " هب�ر لقاء

شوی امتحان بال كشاكش در تو تا چرخد می سفلگان مراد

خدا لقای در تو رغبت تا رسد می پیوسته نیز ابتالئات این و

كربال به را خود تا كن شتاب ، دل ای شود... پس افزون

ندیده برنیزه را عشق امام سر : مگر گویی برسانیم! می

گذشته كار از كار ؟ شنوی نمی را خون بوی مگر و ای

ای ... اما است گذشته ازكار كار كه هاست . قرن است

گوید می باز تو با را رازی چه ، رمز زبان كه بنگر نیك ، دل

در قبله اگرچه عاشورا. يعني يوم كل� و كربال ارض �: كل

�ما اما است، كعبه �ين �وا ف�ا �و�ل �م� ت كه جا هر یعنی .Wالله �جه�و ف�ث

اعتبار به نه ؛ كربالست آنجا ، افتد زمین بر تو پاره صد پیكر

تو قیام ع�ل�م كه گاه هر . و حقیقت در كه ، استعاره و لفظ

. استعاره و لفظ اعتبار به نه هم ؛باز عاشوراست شود بلند

، تاریخ سفر در خواندیم عشق قافله را قافله آن اگر و

همین. یعنی

Page 62: fathe khun

رمز این در رازی ... عجب ربه لقاء فی المؤمن لیرغب

افق بال ... و بال و است كرب آمیزه ! كربال است نهفته

كربالییان كه تشنگی آن . و است اشتیاق شمس طلعت

آن اوج تا كربالییان اگر است. و راز تشنگی ، اند كشیده

سرچشمه جانشان چگونه ، نرسند " دانی می كه " تشنگی

ای شنیده كه طهور شراب آن شود؟ بهشت مختوم رحیق

خراباتیانش و كربالست اش ، میكده خورانند می را بهشتیان

. آن اند افتاده پا و سرودست بی اینچنین كه مستانند این

می را راز تشنگان تنها ، ای شنیده كه را طهور شراب

دست از حسین ؛ است حسین اش ساقی       و نوشانند

حسین. دست از ما و نوشد می یار

� ادر الساقی ایها یا اال ناولها و كأسا

مشكلها افتاد ولی اول نمود آسان عشق كه

او میان امر كه نبود مایل نخست وقاص ابی سعد بن عمر

القدری لیله را كسی كشد... هر پیكار به)ع(حسین امام و

را سعد وعمر شد خواهد ازانتخاب ناگزیر آن در كه هست

می او اكنون . اما رسید فراخواهد اینچنین ساعتی نیز

القدر لیله این به را او كه ، كمینش در نیز دهر و گریزد

فاتح ، است وقاص ابی سعد فرزند سعد بكشاند. عمربن

Page 63: fathe khun

خدا رسول گویند می كه تنی ده آن از یكی و ، قادسیه

از قرن نیم . هنوز است داشته رضایت آنان از مرگ هنگام

است وقاص ابی سعد پسر این ، نگذشته خدا رسول رحلت

است ایستاده او وصی و)ص(الله رسول فرزند برابر در كه

بن حسین با پیكار به كارش تا كرد بسیار تالشی سعد . ابن

كند نمی رها آزموده نا را كس هیچ دهر اما ، نكشد)ع(علی

درآرد امتحان دام به را تو تا نشیند می كمین در صبورانه ؛

و گفت . از لبالمرصاد ربك ان كه كند یكسره را كارت و

گذشته امام و سعد ابی بین تاسوعا از پیش كه گوهایی

می . امام كیست او كه دریافت توان می خوب است

به معادت كه خدایی ؟ نداری پروا خدای از :» مگر فرماید

نیك مرا آنكه حال ای كرده بامن پیكار اوست. عزم سوی

را قوم این و . بیا كیستم فرزند كه دانی می و شناسی می

سعد شوی.« ابن نزدیك خدا به تا شو همراه من با و واگذار

... تا را اش خانواده گاهی و كرد بهانه را مایملكش گاهی

در بازگردد كه برخاست و بازگرفت او از امید امام اینكه

به كه دانی نمی آیا ؟ اندیشی می :» چه گفت می كه حالی

رحمت نیز قیامت در و كشت خواهند بستر در را تو زودی

جز عراق گندم از كه شد؟امیدوارم خواهد دریغ تو از خدا

كه است دامی سخن این .« و مجویی بهره زمانی اندك

Page 64: fathe khun

تمسخر به لب تا است گسترده سعد ابن كمین در دهر

!« و هست كه جو ، نیافتم دست گندم به :» اگر كه بگشاید

عمرسعد هنوز . آیا افتد در خدا لعنت پرتگاه به سخن این با

از را عمرسعد آنكه برای امام تالش هست؟ نجاتی امید را

جایی به بخشد نجات بود افتاده گرفتار آن در كه ای ورطه

عصر از پیش تا امام كه است آمده ها تاریخ . در نرسید

آنچه از چه اگر و نشست گو و گفت به او با بارها تاسوعا

شد ذكر كه مختصر همان جز است گذشته دیدارها دراین

از)ع(حسین امام سیاسی سیره اما ، دانیم نمی چیز هیچ

جای هیچ كه است برخوردار صفایی و روشنایی آنچنان

گذارد. نمی باقی ای شبهه

 

راوی

عمر وجود مرداب در)ع(حسین امام كه است روشن پر

در : شاید است آمد نابی گوهر كدام جوی و جست به سعد

داشته پیوند آزاد های اقیانوس با روزگاری كه مرداب این

مدفن این در شاید باشد، حیات از نشانی هنوز است

خاك به آن در را خویش الهی فطرت عمرسعد كه تاریكی

باشد گشوده آفتاب به رو ای روزنه هنوز است سپرده

Page 65: fathe khun

دریغ نیز ها ویرانه از را خود كه است كرامتی آفتاب .امام

حقیر های گودال در چگونه كه ای دیده را كند. آسمان نمی

دره ترین پست چگونه كه ای دیده را آب نگرد؟ می نیز آب

را پاكان كار توان می چگونه برد؟ نمی یاد از نیز را ها

غیر كه است عهدی خداوند رابا امام ؟ گرفت خود از قیاس

امام كه است پیمان همین بر و ، نیست راهی آن در را او

تو و من با كه است رازی نه راز این ، .نه فشارد می پای

یعنی خداست، والیت مخلوقات بر امام . والیت نهند درمیان

عشقی جذبه به بقایشان ، سر تا پای از ، عالم ذرات همه

این از خود اما كشد، می امام سوی به را آنان كه است

دوست كوی به را ما كشكشانه او . اگر خبرند بی جذبه

باز راه از همه ، یاران كند، رهایمان خویش پای بر و نكشد

، نیست هیچ بلندتر او از كه ای دیده را . آسمان مانیم می

مرداب در امام نگرد؟ می نیز آب حقیر های درگودال اما

دریای دریاست، از نشانی جوی و جست در عمرسعد وجود

چند هر قین بن دارد. زهیر راه اقیانوس به كه دریایی ، آزاد

او با را شده فراموش عهد آن امام اما خواست، نمی خود

كرد. تازه

. بینجامد پیكار به امام با او كار كه خواست نمی عمرسعد

نگاشته زیاد ابن برای كه ای نامه م�طلع از حقیقت این

Page 66: fathe khun

برقرار اتفاق و كرد خاموش را آتش :» خداوند است معلوم

كه دارد قصد همه این .«... با آمد صالح به امت كار و شد

تر زیرك زیاد ابن كند. اما كتمان زیاد ابن از را خویش باطن

نامه :» این گفت و بخورد را عمرسعد فریب كه بود آن از

بر دل و گفته اندرز را خویش امیر كه است خیرخواهی مرد

را لوازم همه تقدیر است.« دست سوزانده خویش قوم

. »شمر رسد انجام به باید، آنچه تا است آورده گرد یكجا

سخنان با را زیاد ابن تا است حاضر « نیز الجوشن ذی بن

خداوند كند... اگر تشجیع است كرده قصد آنچه در خویش

به شود. اما می همداستان او با نیز ، دهر كند رها را انسان

را انسان خداوند كه بود شرور توان می كجا تا مگر راستی

زیاد ابن جانب از شمر كند؟ یاری زشت اینچنین كاری در

آن اگر و برساند سعد عمر به را او امریه تا شد مأمور

او جای به خود زد، سرباز حسین با جنگ از شوربخت

زیاد ابن برای را سرش و بزند گردن را عمرسعد و بنشیند

منتظر و رساند عمرسعد به را زیاد ابن نامه . او بفرستد

:» من بود نوشته زیاد كند. ابن دریافت را آن جواب تا ماند

و برداری او از دست كه ام نفرستاده حسین جانب به را تو

اصحابش و حسین اگر كه . بنگر بگذرانی بیهوده را وقت

گسیل من نزد مسالمت به را آنان ، شدند من رأی تسلیم

Page 67: fathe khun

و بریز را خونشان و بر حمله ... برآنان نه اگر و دار

كه . آنگاه است این آنها حق كه كن م�ثله را پیكرشان

و سینه بر و بینداز ستوران سم زیر را او شد، كشته حسین

می . من مخالف و است ناسپاس كه ، بتاز اسب پشتش

اما ، رساند نخواهد زیانی را او ازمرگ پس كار این كه دانم

عمل امرما به كه . چنان كنم اینچنین او با كه ام كرده عهد

بوده فرمان مطیع كه است كسی پاداش پاداشت ، كنی

به را لشكر امر و گیر كناره خود مقام از ، نه اگر و ، است

.« داند می خود او را باقی كه بسپار الجوشن ذی بن شمر

الجوشن ذی شمربن كه دریافت روشنی به سعد بن عمر

بن حسین كه دانست می .او است كرده چه میانه این در

در او از كه است ای جمله . این شد نخواهد تسلیم علی

است گفته شمر به خطاب كه اند كرده نقل حسین وصف

پهلوی دو میان در داشت علی كه را دلی همان :» والله

او به را پیاده لشكر فرماندهی اند.« آنگاه نهاده پسرش

سعد عمربن تاسوعا شد.« شامگاه جنگ آماده و سپرد

، الله خیل :» یا كرد فریاد كند آغاز حمله كه كرد قصد چون

را شما باد مژده شوید؛ سوار لشكرخدا ! " ابشری و اركبی

سعد پدرش كه است كالمی همان عجبا! این .« و بهشت به

به . آیا بود آورده زبان بر قادسیه جنگ در وقاص ابی

Page 68: fathe khun

به را خود یا ، كند می چه كه داند نمی سعد بن عمر راستی

است؟ زده نادانی

 

راوی

تیغ)ص(محمد امت ، نگذشته الوداع حجه از قرن نیم هنوز

كه را اسالم قلب ، اسالم نام با و اند كشیده او اوصای بر

می نماز قبله جانب به درند! اجسامشان می ، است امام

پرستند می را اصنامی همان هنوز ارواحشان اما ، گزارند

می نماز قبله جانب به بود. اجسامشان شكسته ابراهیم كه

پیكار است، امامت كه قبله باطن با ارواحشان اما گزارند،

بت مشرك آن اگر و دارد درون در ریشه كنند. جاهلیت می

كه سود چه ، نیاورد ایمان است آدمی درون در كه پرست

را قبله باطن و عدل جانب آنگاه براند؟ الله اال الاله زبان بر

گیرد می سنگی صنمی از عوض را كعبه خانه كندو می رها

چند سالی و شود راست و خم برابرش در بار پنج روزی كه

بسنده جا همین تا كاش ای كند. و طواف گرداگردش روز

ببین را درید! عجبا! جهان نمی تیغ با را قبله قلب و كرد می

وجهه علی مكبا یمشی شود! افمن می وارونه سان چه كه

؟ مستقیم صراط علی سویا یمشی امن اهدی

Page 69: fathe khun

الیل ناشئه ششم: فصل

راوی

تاس""وعا عص""ر ب""ه خ""ویش آس""مانی س""فر در زمین این""ك

. كن""د غروب كه گرفته اذن امام از خورشید و است رسیده

و اس""ت نمان""ده بیش ای فاصله اندك ، عظیم نبأ آن تا دیگر

از بیاب""ان و اس""ت تشنه . فرات انتظارند در آسمان و زمین

تش""نه ت""ر. ف""رات تش""نه دو ه""ر از ام""ام و ت""ر تش""نه ف""رات

از امام و امام خون تشنه بیابان و است حرم اهل مشكهای

س""یراب آب ب""ا ك""ه تش""نگی آن نه اما است؛ تر تشنه دو هر

را رازه""ا ، دانی می و ، اس""ت تشنگی سرچشمه شود... او

تش""نگی مفت""اح ب""ا جز كه اند نهاده مكتومی خزانه در ، همه

ط""ف بیابان و است راز سرچشمه . امام شود نمی گشوده

می پ""رده بی را تك""وین حج""اب مكنون""ات ك""ه ای عرص""ه ،

مگر و ؟ نامند می شهادت عالم را اینجا اینكه نه نماید. مگر

گفت؟ توان می هم تر فاش این از

راز، س""راپرده م""دخل ب""ر ام""ام استو نزدیك تاسوعا غروب

. عمرس""عد نگ""رد می ملك""وت در و زده شمش""یر ب""ر تكی""ه

؛ ش""وید س""وار ها مركب بر الله :» یاخیل است داده فرمان

بره"وت گمگشتگان آن !...« و بهشت به را شما باد بشارت

Page 70: fathe khun

آل اردوی به تا اند نشسته ها اسب بر ، شیطان سپاه وهم،

ه"ول از سراس"ر را بادی""ه آن""ان هی""اهوی و برن""د، حمل"ه الله

را او و رساند امام خیمه به را خود كبری است. زینب آكنده

نه""اده هم ب""ر چش""م ، زده شمشیر بر تكیه خیمه، در بر دید

. امام دهد دیدار بشارت را او تا بود آمده الله است. رسول

: » رس""ول نگریس""ت رنج عالم دار گنجینه به و سربرداشت

ب""ه ك"ه است : زود گفت می كه دیدم خواب به را)ص( الله

تجلی این از زینب قلب طور .« ... و یافت خواهی الحاق ما

ریخت. فرو خود در

راوی

غ""روب به بعثت روز تا ، خویشند خامس انتظار در كسا آل

خ""ونین اف""ق در نب""وی رحمت خورشید و گیرد پایان عاشورا

ك""ه نقم""تی ش""ود... ش""ب آغ""از ش""ب و كن""د غ""روب ت""اریخ

ش""ب دیج""ور؛ و دراز ش""بی ب""ود؛ پنه""ان حق رحمت درباطن

این چق""در و گیرد، می امامت اختران از تنها نور كه ظلمتی

س""فینه این ، ب""ر اینج""ا م""اییم ! و دورند زمین كره از اختران

س""فری دش""وار... در و دراز س""فری در ، آسمانی سرگردان

تویی این ؛ مطلق نور نورند ، . اختران ساله چهارصد و هزار

ای امان""ده و ن""ور، دریغ شب در ، آسمان كرانه بر ، اینجا كه

. ام""ا رس""د نمی ت""و به دور سوسویی جز و ، شكسته بال و

Page 71: fathe khun

می""ان از ك""ه اس""ت رحم""تی فرزند نیز نقمت این ، باطن در

! و رنج نه""د... س""یاره می زمین س""یاره ب""ر پای خون و رنج

روز، اش""تیاق در كه شب بلند سفر مسافر اكنون، تویی این

. اگ"ر كش"ی می انتظ"ار و ای دوخت"ه طل"وع اف"ق ب"ه چشم

اش""تیاق این ، نبود ژرف و بلند همه آن ، اگرشب نبودو شب

ان""د آمیخت""ه اشك با كه است فقر خاك آدمی وجود نبود. گل

رنج ع""الم دار گنجین""ه ك""بری ان""د. زینب پخته رنج كوره در و

رنج گرانب""ارترین محم""ل ! او بش""ناس اینچ""نین را . او است

فی االنس""ان خلقنا : لقد نهفته مباركه این در كه است هایی

قبله االحزان بیت و است فاطمه االحزان بیت وارث كبد. او

. است آدمی رنج

آغ""از را حمل""ه دارد قص""د عمرس""عد ك""ه دریافت چون امام

مهلت آن""ان از را شب آن كه فرستاد را علی بن عباس كند،

ایس""تاد. » عم""روبن و نگفت پاس""خی . عمرس""عد بخواه""د

بیدی حجاج ! الل""ه : » س""بحان گفت و ك""رد آن""ان به « روی ز�

می چ""نین و بودن""د دیلمی""ان ی""ا و ترك""ان از این""ان اگ""ر والله

رواس""ت چگون""ه . اكن""ون ميپ""ذیرفت می تردید بی ، خواستند

؟« مش""هور داریم دری""غ محم""د خان""دان از را مهلت این ك""ه

علی بن عب""اس ب""ه)ع( حس""ین ام""ام گوین""د می ك""ه اس""ت

آن""ان از را امش""بی ی""ك ، ت""وانی می :» اگ""ر اس""ت فرم""وده

Page 72: fathe khun

ك""ثرت و ، را نم""از چق""در من كه داند می بگیر... خدا مهلت

.« دارم می دوست را استغفار و دعا

راوی

اینچ""نین ك""ه اس""ت نی""ازی چ""ه شب یك این به را امام مگر

بگش""اید؟... اص""حاب م""ا بر را راز این كه كیست گوید؟ می

عش""ق مس""لخ بر . پای است پیش در عظیم رنجی را عشق

را تش""نه ك""ویر خ""ون ب""ا ، س""پردن جف""ا تیغ به گردن ، نهادن

نباش""د، لی""ل ناش""ئه ! اگر نیاوردن بر ... دم و كردن سیراب

المزمل ایها یا آورد؟ توان می تاب چگونه را عظیم رنج این

قول آن نیز ثقیال. رسول قوال علیك سنلقی انا ..." الیل قم "

آن ب""ر روحی ب""ار ، هم""ه این . با نهاد لیل قیام برگرده ثقیل

بحW نشست می سنگین نیز خدا اعظم جلوه روز طوی""ل . س""�

ط""اقت آن كج""ا را انس""ان ، اگرن""ه ، خواه""د می لی""ل ناشئه

و ش""ب؟ چ""را ام""ا كن""د؟ تحم""ل را عظیم رنج این ك""ه است

و نیس""ت درروز ك""ه اس""ت نهفت""ه ی�س""ر چ""ه ش""ب مگ""ردر

س""راپرده شب اند؟ یافته آگاهی راز این بر چگونه خراباتیان

 شب Wآسمان لوح بر را آن رمز و عرفاست �سر حرم و راز

نوراست ایمان ملكوتی خواند. جلوه بتوانی اگر " اند نگاشته

آس""مان زمین ، اس""ت آس""مان اه""ل چشم كه چشم این با و

است. یافته زینت مؤمنین وجود مصابیح به كه است دیگری

Page 73: fathe khun

را روزه""ا چ""ه اگ""ر ، اس""ت ع""ارف روح تجالی عرص""ه ش""ب

ر W""ص""فت، دراین و ، اس""ت مخفی خ""ود و اس""ت غ""یر م�ظه

ماند. را اختران عارف

تا آورد گرد را خویش اصحاب ، آفتاب غروف نزدیك ، امام

هم""ه آن ب""ا ، الحسین بن علی . حضرت بگوید سخن آنان با

تا كشاند یاران جمع نزدیكی به را خود ، است بوده بیمار كه

بشنود: را امام سخنان

وف""ادارتر و به""تر را اص""حابی نه من راستی بعد... به » اما

بیش ك""ه را ای خ""انواده ن""ه و شناسم می خویش ازاصحاب

ر� ب""ر ام خ""انواده از W""خ""انوادگی پیون""د حف""ظ و نیكوك""اری و ب

ج""زای به""ترین من ج""انب از را ش""ما باشند. خداون""د استوار

از را خ""ویش پیم""ان من ك""ه باش""ید فرماید. آگاه عنایت خیر

بر مرا پس این از و بروید كه دادم اذن و برداشتم شما ذمه

می س""ر ك""ه اس""ت ش""ب این . اینك نیست حقی شما گرده

را ش""ب ؛ پوش""د می ف""رو خ""ویش حجاب در را شما و رسد

جم""اعت این ك""ه ش""وید پراكنده و بگیرید خویش رهوار شتر

من غ""یر ب""ه ، یابن""د دس""ت من ب""ر اگ""ر و جوین""د می م""را

دس""ت از دل را ی""اران ، رس""ید ب""دینجا چ""و نپردازند.« سخن

ت""ا ؟ ب""رویم گفتن""د: »چ""را اعتذار و اعتراض زبان به و رفت

این ،خداون""د ن""ه ؟ ك""نیم زن""دگی ت""و از بیش روزی چند آنكه

Page 74: fathe khun

را هم""ه ك""ه ب""ود ج""ان صد را ما . كاش كند دور ازما را ننگ

كالم ب""دین كه كسی نخستین .« دادیم می تو راه در یكایك

كردن""د. پ""یروی او از دیگ""ران و بود علی بن عباس كرد ابتدا

ك""ه داد رخص""ت را آن""ان و كرد مسلم فرزندان به روی امام

كه نیست كافی عقیل بن مسلم پدرتان شهادت بروند: » آیا

�ی"ان ب"رآن ن"یز دیگر مصیبتی خواهید می آتش بیفزایی"د؟« غ�ل

و ان"داخت ل"رزه ب"ه را بلن"د ه"ای ك"وه كه شد زلزالی درون

كرد. مسلم باز را آتش راه و شكافت را سخت های صخره

م""ا ! آی""ا الل"ه رسول بن گفت:»یا ، ایستاده برپا عوسجه بن

كنیم رها را تو پیرامون و برداریم تو از دست كه كسانیم آن

گرفت""ه درمحاص""ره را ت""و اینچ""نین دش""من كه ای هنگامه در

ب""اقی ك""ار این در ع""ذری ح""ق پیشگاه در را ما مگر ؟ است

دش""من س""ینه در را ن""یزه این ك""ه آنگاه تا ! والله نه ؟ است

، ام نك""رده خ""رد دشمن فرق بر را شمشیرم و ام نشكسته

س""نگ ب""ا ، نباشد سالحی مرا اگر و كند نخواهم بر تو از دل

بن » س""عید شوم.« و كشته تو با تا آمد خواهم آنان جنگ به

ذات ب""ه :» قس""م گفت و خاس""ت پ""ا حنفی« ب""ه عبدالل""ه

م""ا ك""ه ببین""د و بدان""د او تا كرد نخواهیم واگذارت كه خداوند

، هس""تی او �وصی و فرزند كه تو حق در را پیامبرش حرمت

، ش""د خ""واهم كش""ته ك""ه بدانم اگر ، . والله ایم كرده حفظ

Page 75: fathe khun

و بس""وزانند زنده را پیكرم تا یافت خواهم دوباره جان آنگاه

مك""رر ب""ار هفت""اد را ك""ردار این و دهن""د برب""اد را خاكس""ترم

نخ""واهم ب""ر ت""و از دس""ت ش""وم، ج""دا ت""و از ت""ا ك""رد خواهند

اینچ""نین اگ""ر . و كنم مالقات تو خدمت در را مرگ تا داشت

آنك""ه ب""ا برت""ابم روی ت""و راه در شهادت از الحال چرا است،

نیز را جاودانه كرامتی و نیست بیش شدن كشته بار یك جز

دارد؟« دنبال به

راوی

ص""خره دل از ك""ه است زالل ای چشمه آزادگان دلی نازك

: مجم""ع شناس""ی می ك""ه را م""ؤمن جوش""د. دل س""خت ای

ص""البت و رقت و دارد هم ب""ا را شدت و رحم ، است اضداد

از افتاده ستبرشان های شانه در كه ای . زلزله هم با نیز را

آتش این كن""ار از ن""یز اش""ك چشمه است؛ درون آتش غلیان

ت""و ب""ا ن""یز م""را ، امام""ا اس""ت داغ هم""ه این ك""ه جوش""د می

ص""حرای در بگویم:» من دهی می اذن اگر كه است سخنی

از س""ال چن""د و وچه""ل وسیصد هزار اكنون و ام نبوده كربال

ه""ول بادی""ه صحرا آن اینكه مگرنه است. اما گذشته روز آن

از ان""د نیازموده كربال بالی به تا را كس هیچ و است ابتالئات

ام ك""رده رها نیست لیاقت این كه را آنان برد؟ نخواهند دنیا

. پس ان""د گفت""ه معكم كن""ا لیتن""ا ی""ا ك""ه كس""انند آن م""رادم ،

Page 76: fathe khun

گریب""ان در س""ر و بنش""ینم ت""و اصحاب جمع در كه مرا بگذار

نخلس""تان اف""ق در تاس""وعا س""رخ .« خورشید كنم فرو گریه

را ك""ربال ملتهب زمین و است كرده غروب فرات كرانه های

د�ی س"تاره به داده حض""ور اذن آس"مانی م""ؤذن و س"پرده ج""�

دل از ... زمین گش"وده را ق"رب ع"الم ه"ای ودروازه اس"ت

ج""انب از خن""ك نس""یمی و اس""ت پیوس""ته آس""مان ب""ه ذرات

گزارند. می گریه نماز ،  اصحاب ... و گرفته وزیدن شمال

ح""ال، آن در ك""ه اس""ت ك""رده ط""اووس« روایت بن »س""ید

س"ر در را پس"رت ك"ه گفتن""د حضرمی« را بشیر بن »محمد

:» ع""وض گفت او و اند گرفته اسارت به ری مملكت حدات

. گ""رفت خ""واهم ه""ا ج""ان ، خالق از ، خویش جان و او جان

.« ... بم""انم من كنن""دو اس""یر را او ك""ه داش""تم نمی دوست

اس""ت نم""وده رخ زم""انی او اسیری كه است خوب چه یعنی

او مق""ال ك""ه پایی""د. ام""ام نخواهم جهان در دیری نیز من كه

از را خ""ویش بیعت من ، كن""د رحمت :» خ""دایت گفت شنید

.« او بره""ان اسارت از را خویش فرزند و . برو برداشتم تو

ج""دا ت""و از اگ""ر بدرن""د زنده مرا بیابان داد:» درندگان جواب

از را خ""برت آنگ""اه بگ""ذرم؛ و بگذارم غربت در را تو و شوم

نخواه""د اینچ""نین هرگ""ز ن""ه پرسم؟ باز راهگذر سواران شتر

شد!«

Page 77: fathe khun

راوی

آخ""رین این و است رسیده خویش سرمنزل به اجل سفینه

. سیاره برد می سر به زمین سیاره در امام كه است شبی

ق�معل"" بح""ر دل در ك""ه ای اس""ت؛ س""فینه اج""ل س""فینه زمین

مس""تقر س""وی ب""ه رو ، خورش""ید همس""فر ، الیتناهی آسمان

ب""رد. می خ""ود با ناخواسته نیز را مسافرانش و دارد خویش

غفلت س""ر از ك""ه دركج""ایی!مب""اد ك""ه بنگر نیك همسفر، ای

از ، توهم دراین و بینگاری جاودان مأمنی را اجل سفینه این

س""رت بنگ""ر! ف""راز ش""وی. نی""ك غاف""ل خویش سفرآسمانی

ب""ه ح""یرت دری""ای در كه ای سفینه پایت زیر و است آسمان

او ك""ه اس""ت عش""ق جاذبه . این است شده رها عشق امان

در ن""یز خورش""ید و اس""ت بسته خورشید به توكل عنان با را

ط""واف در ن""یز ش""مس آن و اس""ت دیگ""ر شمس""ی ط""واف

عش""ق الشموس شمس طواف در همه دیگرو... و شمسی

این مس""افر خ""ود او اینك""ه ... مگرن""ه)ع( علی بن حس""ین ،

تا ... و است عقل حیرتكده ! اینجا یاران است؟ اجل سفینه

را ك""ار . پس اس""ت این»حیرت« باقی ، است »خود« باقی

»خویش« می از را تو كه مWی آن ؛ »مWی« واگذاشت به باید

! ان . آه رس""اند می قت""ل به او درمسلخ را وما من و رهاند

قتیال. یراك ان شاء الله

Page 78: fathe khun

بن""د در هنوز اما ، « رسته »خویشتن از كس كه هست گاه

است. آنگ""اه دهر مقهور كه هم تن ... « است خویش »تن

: كه نالد می دهر از

یلخل من لك اف دهر یا

االصیل و باالشراق لك كم

قتیل طالب او بصاح من

بالبدیل یقنع ال الدهر و

یللالج الی االمر انما و

السبیل سالك حی كل و

كه آنجا ، آید می همسایه ازخیمه كه است حسین آوای این

ده""د. می ص""یقل ف""ردا پیك""ار ب""رای را او »ج""ون« شمش""یر

، شمش""یر و ! ش""عر آری پیك""ار؟ و عش""ق شمشیر؟ و شعر

ك""ه عش""اق، سلس""له سر ، است حسین . این پیكار و عشق

همچ""ون را خ""ویش خ""ون ت""ا اس""ت برداش""ته جن""گ ع�ل�م

قبل""ه به را قبله راه و بپاشد دنیا آسمان بر نور از كهكشانی

خ""ون حرامی""ان س""یطره در نیز قبله كه بنمایاند. آنجا جویان

ت""رنم نیز نیست. شعر ای چاره این جز را عشاق است، ریز

Page 79: fathe khun

خ""ویش از ت""ا ش""اعر و اس""ت بیخ""ودی و مس""تی آن م""وزون

خ""ویش از ش""اعر .شعر، ت""ا شد نخواهد شعر شعرش ، نرهد

ره""ا خ""ود از ش""اعر اگ""ر و اس""ت نفس ، حدیث است نرسته

شمشیر و شعر اگر عجب نه پس است، عشق حدیث شود،

، ی""اران ، عش""ق ك""ار شود... كه جمع هم با پیكار و عشق و

و بایزی""د و منصور از سخن دیگر . پس است كربالیی الجرم

االولی""ا ت""ذكره ، حقیقی عشاق كه مگو بهمان و فالن و جنید

دشت بر و سوسنگرد و آبادان و خرمشهر های خیابان بر را

ارتفاع""ات ه""ای ب""رف سفیدی بر و خوزستان پرشقایق های

خون. با ، نویسند می باخون كردستان بلند

ف""اش بری""ده سرهای بر قربانگاه در ، یاران ، را قربت راز

. میان است فاصله خون همین حسین و ما میان و كنند می

... بگ""ذار خون جز و بود فاصله خون همان نیز یار و حسین

طلس""م این و است مرگ از ترس شیطان طلسم كه بگویم

از خ""وفی را حق . مردان شكند نمی جنگ میدان در جز نیز

جن""گ ك""ربالیی می""دان در اگر را سخن این و نیست خدا غیر

ده""ر! اگ""ر ای زب""ان؟... ام""ا ب""ر لعقی ج""ز چیست نیازمایند،

بخش""ند نمی رنج براب""ر در جز را صبر كه است این بر رسم

جف""ای تی""غW و ما سرW این پس ، است صبر در نیز او رضای و

ت""ا بنش""ان م""ا سینه بر و بیاور را الجوشن ذی بن تو... شمر

Page 80: fathe khun

راز تماش""اگه ب""دین ران""یز زینب و ب""برد ازقف""ا را س""رمان

عاش""ورایی اص""حاب هم""ه ان""د مان""ده كه آنان بكشان. دیگر،

؛ نیس""ت دنی""ا ب""ا پیون""دی هیچ الله دون من را اینان و امامند

آن از و ش""د بری""ده ، فرم""ود ام""ام كه سخن آن با بود، واگر

. ام""ام پوش""اند نمی خ""دا از را آن""ان حجابی هیچ دیگر ، پس

شوید پراكنده و برگیرید رهواری شتر را بود:» شب فرموده

ب""ه دل آن""ان ت""ا ،ب""ل ان""دازد رنج در را آنان آنكه برای نه « ،

بین الله دون من پیوندی هیچ دیگر ، اینچنین و بسپارند مرگ

ه""ا حجاب شد، بریده پیوندها اگر كه ؛ نماند باقی دنیا و آنان

چ""ه ، حس""ین مع""راج همس""فران شد. وای خواهد دریده نیز

رك""اب ال""تزام در ن""یز را جبرائیل اینجا است! تا شبی مبارك

�حاتی د پس... ب""ال این از ام""ا داش""تید، ب ك""ه ای""د گش""وده س""�

برگزی""دگان دهن""د. ش""ما نمی ب""ار آن در ن""یز را جبرائی""ل

ك""ه اس""ت این از و انسانید خلقت تاریخ ابتالئات دشوارترین

پذیرفت""ه خویش""تن درمع""راج همس""فری ب""ه را ش""ما حس""ین

ب""ال در ب""ال ك""ه گشود خواهد كسی را شب این . راز است

انس ح""رم كب""وتران ب""ه ج""ز را عطی""ه این و بیفكن""د ش""ما

اس""ت چگون""ه انس؟ حرم كبوتران این . كیانند اند نبخشیده

ح""االت این ت""اب هایت""ان قلب و شكافد نمی هایتان سینه كه

ك""ه دانس""تم نمی اگ""ر درد؟ نمی هم از و آورد می را ن""اب

Page 81: fathe khun

گویی""د ب""از را م""ا ك""ه ازش""ما خواس""تم می ، »كالم« چیس""ت

ورانW غوط"ه ،ای اس"ت رفت"ه ش"ما ب"ر ش"ب این در ازآنچ"ه

Wای جالل س""""بحات ...! Wح""""اجبین  ای ، ج""""بروتی مس""""تان

! ای... چ""ه طواف دایره دارانW قبله ای انس، های سراپرده

این بی""ان ب""رای را كالم . ام""ا معكم كنت لیت""نی ی""ا ؟ بگ""ویم

نه است سكوت ، راز گنجینه این مفتاح و اند نیافریده رازها

كالم.

پاس""داری ب""ه هالل« ك""ه بن »ن""افع ، ش""ب آغاز ساعات در

ت"اریكی در ك"ه دی"د را ام"ام ، ب"ود ایس"تاده ه"ا خیمه ازحرم

بلن""دی و ها پستی تا بود آمده شود. اوكه می دور ها ازخیمه

را ك""ه ن""افع دس""ت بس""نجد، را گاه خیمه پیرامون زمین های

و گ""رفت دس""ت در ب""ود رس""انده او ب""ه را خ""ود زده ش""تاب

اس""ت. ناپذیر تخلف میعاد شب همان امشب فرمود:» والله

پناهنده كوه دو این میان ةدر به شب دل در خواهی نمی آیا

بن ن""افع دیگ""ر ب""ار « امام ؟ برهانی مرگ از را خود و شوی

، بگیرد خبر او دل حال از آنكه برای نه بود، آزموده را هالل

خ""وف و ش""ك و ش""رك از و بكشاند یقین مرز به را او تا بل

برهاند.

راوی

Page 82: fathe khun

تر سخت ، است تر شفاف جوهرها همه از چه اگر الماس

عش""ق ام""ام عاشورایی اصحاب صف در . ماندن هست نیز

از ن""یز را دل! ت""و ای ... و اس"ت ممكن مطل"ق یقین ب""ا تنها

تنه""ا ك""ه . نپن""دار نیس""ت گری""زی خلقت الیتغ""یر س""نت این

ب""ه بال الغیر... صحرای و اند آزموده باال بدان را عاشوراییان

. است تاریخ همه وسعت

:» گفت و ان""داخت ام""ام پاه""ای ب""ه را خ""ود هالل بن ن""افع

درهم ه""زار ب""ه را شمش""یر این بگری""د! من من ب""ر م""ادرم

آن به . قسم دیگر درهم هزار به نیز را اسب آن ، ام خریده

و من بین اس""ت، نه""اده منت ب""رمن ش""ما حب ب""ا كه خدایی

�ن""د شمش""یر این ك""ه آن""وقت مگر افتاد نخواهد جدایی شما ك

ان""د ك""رده روایت هالل بن نافع .« از خسته اسب آن و شود

كبری زینب خیمه به و بازگشت امام است: » آنگاه گفته كه

می ك""بری زینب ك""ه شنیدم و دادم می نگاهبانی من و رفت

هنگ""ام ! مبادا ای آزموده را خویش اصحاب آیا گوید: برادر،

تنه""ایت دش""من می""ان در و بردارن""د ت""و از دس""ت دش""واری

را آن""ان فرم""ود: والل""ه او پاس""خ در ام""ام ! ... و بگذارن""د

اس""توار و دالور جنگجوی""انی ج""ز آنان در نیافتم و ام آزموده

ب""ه طفلی ك""ه ان""د گرفته انس آنچنان من راه در مرگ با كه

اینچنین را یارانش خود ، عشق .« امام مادرش های پستان

Page 83: fathe khun

در م""رگ ب""ا ك""ه استوار و دالور :» جنگجویانی است ستوده

ه""ای پس""تان ب""ه طفلی ك""ه ان""د گرفت""ه انس آنچنان حق راه

.« مادرش

راوی

كنت لیتنی یا یك به كار و است تاریخ وسعت به بال صحرای

در نی""ك ، ص""داقتی می""دان م""رد . اگ""ر شود نمی ختم معكم

ی""ا هس""ت گون""ه این انسی مرگ با نیز را تو كه بنگر خویش

طوافی دایره داران قبله از نیز تو ، هیچ كه هست خیر! اگر

عاش"ورا« »زی"ارت زب"ان ب"ا آنكه جای به ... دیگر نه اگر و ،

ب""ه دل ب""ا حس""ین آخرالزم""انی اص""حاب خی""ل در ، بخ""وانی

ك""ه « را مش""رقی عبدالله بن . »ضحاك برو عاشورا زیارت

از بع"د گ"ریخت ح"ق جبه"ه از عاش"ورا ! عص"ر شناسی می

ب""ود. خ""وف زده شمشیر امام ركاب در را شام تا صبح آنكه

، هرس""ه این و ش""رك زایی""ده ، ش""ك و اس""ت ش""ك ،فرزن""د

ب""ا اگ""ر حقن""د... ك""ه طری""ق راهزنان ، شرك و شك و خوف

در را امام و زد خواهد را تو راهW ، خوف ، نگیری انس مرگ

عمی""ق خ""ویش در چ""ه هر كرد. شب خواهی رها بال صحرای

این و بخش""د می بیش""تر ای جلوه نیز را اختران شود، ترمی

نباش""د، لیل ناشئه . اگر است داران زنده شب سراالسرار ،

؟ آوریم تاب چگونه را روز عظیم رنج

Page 84: fathe khun

راه ب""ار آخرین برای یاران از تن پنجاه با اكبر علی حضرت

. ی""اران بازگش""تند آب مش""كی چن""د ب""ا و گش""ودند را ف""رات

وداع نم""از ب""ه و س""اختند وض""و و كردن""د ش""هادت غس""ل

ایستادند.

راوی

آن ، پس آن از كه شد كهكشانی خرگاه، و خیمه آن و

.خوانند عشق« می را»مطاف

اتمام) طیب از خبیث تمییز هفتم: فصل فصل

( حجت

راوی

 

آسمان و زمین میان در آسمانی مؤذن و دمید صادق فجر

به . امام الروح و المالئكه رب قدوس داد: سبوح در ندا

و ظاهر و كردند اقتدا او به اصحاب و ایستاد فجر نماز

پیوست.میان هم به آخر و اول و باطن

درآن عقل كه است حیرتی وادی ، باطن و ظاهر

به یك آخرت: این در جان و دنیاست در است. تن سرگردان

چشم و ، آسمان سوی به یك آن و كشاند می خاك سوی

Page 85: fathe khun

بسیارند نیز عمرسعد لشكر است. درمیان ظاهربین حس

آنان به باید اسفا! چگونه . وا اند ایستاده نماز به كه كسانی

باطن با تو كه اكنون نیست سودی را نماز این كه فهماند

جماعت این باید اسفا! چگونه وا ای؟ گرفته جنگ سر قبله

باطن ، امام رهاند؟ باطن و ظاهر میان وهم بادیه از را

عاقلی هیچ گزارد. آیا قبله سوی به باید را نماز و است قبله

كه است نماز آنگاه نماز گزارد؟ می نماز قبله به پشت

كه نماز آن مقتدای ، نه اگر و شود جمع باطن و ظاهر میان

نیست لباسی است. اسالم شیطان بخوانند یزید لشكر در

بادیه و دنیاست اینجا اما ، بیاید جفت جاهلیت باپیكر كه

. شیطان است انداخته فاصله باطن و ظاهر میان وهم

ائمه كه اینجاست . در فریبد می نماز با را متنسك جاهالن

می)ع(علی با جنگ ع�ل�م عثمان پیراهن از همواره كفر

می بر خویش دنیایی مطامع از پرده آنان سازند. اگر

شد. جاهلیت نمی همراه آنان با انبوه خیل این كه داشتند

جاهلی، های دل مرده كویر نبود اگر و دارد باطن در ریشه

جهنمی سایه توانست می كجا امیه بنی خبیثه شجره

بگستراند؟ اسالم جامعه بر را خویش حاكمیت

و كرد خویش اصحاب به روی نماز، اقامه از بعد)ع(امام 

الیوم هذا فی قتلی و قتلكم فی اذن تعالی الله فرمود:» ان

Page 86: fathe khun

من و شما قتل به خداوند امروز القتال..." و بالصبر فعلیكم

،ای ... صبر قتال و صبر شماست بر پس ؛ است داده اذن

شما كه گذرگاهی جز نیست مرگ }چرا{ كه زادگان، بزرگ

نعمت و وسیع های بهشت به ، رنج و ت�شد و سختی از را

به تنگ زندانی از نخواهد كه رساند.كیست می  دائم های

شما دشمنان بر مرگ چه اگر و شود؟ منتقل بزرگ كاخی

انتقال تنگ زندانی به وسیع ازكاخی كسی كه است گونه آن

:... كه است گفته حدیث مرا الله رسول از . پدرم یابد

و مؤمن زندان دنیا الكافر" جنه و المؤمن سجن الدنیا

به را آنان كه است پلی مرگ و ، است كافر بهشت

.« صبحگاه جهنمشان به را اینان و رساند می بهشتشان

عمرسعد لشكریان انبوه و شد برچیده تمامی به شب ،چون

ظاهر برند هحمل الله آل سراپرده به تا بودند گرفته نظم كه

تویی ، :» الهی گفت  و برداشت آسمان به دست امام شد،

در كه تویی و آورم می روی تو به تنها ها دلتنگی در كه

من بر آنچه در كه تویی و بندم می امید تو به تنها شداید

بسیار ای. چه بوده من سالح و پشتوانه ، شود می نازل

و گراید می ضعف به آن در قلب كه همومی نمود روی

زبان دشمن و گیرد می كناره دوست و شود می بریده حیله

تو غیر از مرا كه اشتیاقی با من و ، گشاید می شماتت به

Page 87: fathe khun

تو پیش شكوWه و كردم واگذار تو به را كار داشت، می باز

من فروبسته كار از گره و زدودی را ها غصه آن تو و آوردم

و ها نعمت همه �ولی تویی كردی. پس كفایت مرا و گشودی

از پیش ، یارانش و امام ها.« سخنان رغبت همه منتهای

می مردگان دیار بر كه است بهاری نسیمی ، جنگ آغاز

جانی نیمه خفتگان باشند هم هنوز میان آن در شاید وزد،

! گفتار مردم : » ای اند فرورفته زمستانی خواب به كه

این كه ، كنم موعظه را شما تا نكنید شتاب و بشنوید مرا

بیان را خویش عذر آنكه تا و است، من عهده بر شما حق

سعادتمند كه گرفتید انصاف جانب من درباره اگر كنم. پس

نهید برهم را خویش شركای و خود رأی ، نه اگر و اید شده

به درنگ بی ، نیافتید درخود تردید از دیگرنشانی كه آنگاه و

من ولی كه بدانید و كنید یكسره را كار و بپردازید من

�ف در را صالحین و كرده نازل را قرآن كه است خدایی �ن ك

رسید اینجا به امام سخن  چون گیرد.« و می خویش والیت

بلند شیون به ، بودند سپرده گوش كه حرم اهل صدای ،

شد...

گریه كه باشید آرام ، الهاشم بنی دختران و زنان »ای

های چشمه كه آنجا تا ، داشت خواهید پیش در بسیاری

نگردد.« »ای ، چشم حدقه در خون جز و بخشكد اشك

Page 88: fathe khun

اگر كه باشید برحذر دنیا از و كنید پیشه تقوا خدا، بندگان

انبیا ، بماند باقی آن در كسی یا و كند وفا كسی به دنیا

تر راضی و رضایت برای تر شایسته " سزاوارترند بقا برای

است؛ آفریده فنا برای را دنیا خداوند هرگز! كه قضا. اما به

و ، زوال به هایش نعمت و گراید می كهنگی به هایش تازه

و نشیب و فراز پر است منزلگاهی ؛ تیرگی به هایش شادی

سفر زادراه است، اینچنین چون ناپایدار... و است ای خانه

لعلكم الله : واتقوا تقواست زادراه بهترین و برگیرید

خانه تا آفرید را دنیا تعالی آفریدگار ، مردم تفلحون.« »ای

. شود دیگرگون اهلش بر دم به دم و باشد زوال و فنا

و شود غره بدان كه آن است فریفته و مغرور ، اینچنین

، را شما گردد. زنهار! نفریبد آن مفتون كه آن است شقی

�رد می كه و است كرده اوتكیه به كه را آن امید رشته ب

شما اكنون . و ورزیده طمع او در كه را آن طمع دست

و برانگیخته شما بر را خدا خشم كه اید آمده گرد بركاری

�ر�مش چهره سزاوار را شما و بازگردانده ازشما را ك

و ما آفریدگار است ربی خوب . چه است ساخته انتقامش

و اید كرده طاعت به اقرار كه شما هستید بندگانی بد چه

به ، شما همان اینك اما اید، آورده محمد رسالت به ایمان

قتل به را آنان تا اید خزیده او عترت و بیت اهل سوی

Page 89: fathe khun

است یافته سیطره شما بر كه است شیطان . این برسانید

شما بر ننگ . پس برده خاطرتان از را عظیم خداوند ذكر و

راجعون. هوالء الیه انا و لله ! انا اید كرده اراده برآنچه و

مردم .« » ای الظالمین للقوم فبعدا ایمانهم بعد كفروا قوم

و آیید خود به آنگاه كیستم، كه بشناسید مرا نخست ،

رواست شما بر آیا كه بیندیشید و ، كنید مالمت را خویشتن

شما پیامبر دختر فرزند من آیا من؟ حرمت هتك و من قتل

پیش كه نیستم او عم پسر و وصی فرزند من آیا ؟ نیستم

درآنچه را رسولش همه از پیش و آورد ایمان خدا به همه از

سیدالشهدا حمزه آیا كرد؟ تصدیق آمد آفریدگار ازجانب

آیا نیست؟ من عم طیار جعفر آیا نیست؟ من پدر عموی

نرسیده شما به برادرم و من درباره خدا رسول گفته این

، هست اگر اند؟ بهشتی جوانان سرور دو،  این كه است

دروغ سوگند خدا به و حقم بر گویم می درآنچه من بدانید

دروغ اهل خداوند خشم ام  دانسته كه روز آن از ام نگفته

اگر زند. و می دروغ همان تازیانه به را آنان و گیرد می را

شما توانند می كه كسانی هنوز هستند كنید، می تكذیب مرا

انصاری عبدالله بن جابر دهند. از خبر گفتم ازآنچه را

از سعدالساعدی، بن سهل از ، الخدری اباسعید از بپرسید،

كه بازگویند شما با تا بپرسید مالك بن انس و ارقم بن زید

Page 90: fathe khun

اند. شنیده خدا رسول از برادرم و من درباره را حدیث این

باز من قتل از را شما كه است حاجزی گفته این در ، آنگاه

دارد.« می

زد: فریاد ، بود چپ لشكر امیر كه الجوشن ذی بن شمر

می چه تو بداند آنكه است پرستیده شك با را »خداوند

بر را خداوند :» تو گفت پاسخ مظاهر بن گویی؟« حبیب

در تو كه گواهم من و ای پرستیده شبهه و شك جانب هفتاد

چرا ، یابی نمی در او سخنان از هیچ و صادقی گفتی آنچه

ادامه حسین است.« امام زده مهر تو قلب بر خداوند كه

فرزند من اینكه در آیا دارید، تردید گفته آن در اگر داد:» و

فاصله در خدا به كه هست؟ شكی نیز هستم الله رسول

نه و شما میان در نه ، من جز عالم، مغرب و مشرق میان

. باشد پیامبر دختر فرزند كه نیست كسی شما غیر میان در

ام كرده شما از كه قتلی طلب به مرا ! آیا برشما وای

و ؟ ام داده هدر شما از كه مالی تالفی به یا و اید؟ گرفته

كدام ؟ ام كرده وارد شما بر كه جراحتی قصاص به یا

یك؟«

�ث داد:» ای ادامه آنگاه كردو سكوت ای لحظه امام ب بن ش�

� بن ار�ح�ج ای ، رWبعی بن یزید ای ، اشعث بن قیس ای ، ج�ربا

هنگام كه بیا نوشتید من برای كه نبودید شما این ! آیا حارث

Page 91: fathe khun

و سبز ها باغ و است شده سرخ ها میوه است، رسیده درو

Wیل تو برای كه شد خواهی وارد لشكریانی بر تو و لبریز ها ك

دروغ به آنكه جز نداشتند پاسخی اند؟« آنها شده تجهیز

را خویش رسوایی آنكه برای اشعث بن قیس انكاركنند. و

پسر حكم به فریادكرد:» چرا بپوشاند عمرسعد برابر در

دلخواه آنچه جز تو به ازآنان كه نهی، نمی گردن یزید عمت

برادر :» تو گفت پاسخ را او رسید...« وامام نخواهد توست

بن عبیدالله داراالماره به را مسلم كه هستی كسی همان

را تو عقیل بن مسلم خون هاشم بنی از كشاند. آیا زیاد

نه من ، والله ال ؟ خواهی می آن از بیشتر كه نیست بس

كه آن نه و بگذارد آنان بیعت دست در ذلت دست كه آنم

بگریزد.« آنان مصاف از بردگان چون

است الله حزب آزادگی والله« منشور » ال این ! و الوالله

در موسی كه فرمود تالوت را ای مباركه همان امام .آنگاه

؛ ترجمون ان ربكم و بربی عذت انی : و فرعونیان برابر

الحساب... بیوم الیومن متكبر كل من ربكم و بربی عذت

 

راوی

 

Page 92: fathe khun

صفوف به و است ایستاده تاریخ برابر در امام اكنون

افق تا شب مواج سیل همچون كه دشمن لشكریان

صنادید درحلقه عمرسعد . به نگرد می ، است گسترده

جز حقیقت از را كالم كه اسفا وا گفت؟ باید چه كوفه

دل پرواز بلند سیمرغ بدتر، آن واز ، نیست اندك نصیبی

است.چه شكسته های بال و تنگ قفس این اسیر كه رابگو

... با حق،اما مظهریت عظیم بار با ! مردی شگفتی روزگار

از كه ای جثه و دیگران چهره چون انسانی ای چهره

نیست. تر بزرگ دیگران

را زیبایی این ! اما زیباست چه زمانه یوسف این ، عجبا

او در و بینند می خویش آیینه را او جهال كه آنگاه ، سود چه

هیچ اسفا! یعنی درخویش... وا كه كنند نظرمی گونه آن نیز

دریابند؟ را او وجود حقیقت آنان كه ندارد وجود راهی

شب مواج سیل این در را خویش غروب كه است شمسی

غروب خویش خون شفق در تا كشد می انتظار و نگرد می

از هست چه هر جهان نور كه وقتی ، غروب كدام كند. اما

گیرد؟ می منشأ او وجود مصباح

قلب كه ای سیاره بر است خلقت قلب كه عجبا! مردی 

عشق جذبه با را تكوین عالم همه و ایستاده است آسمان

Page 93: fathe khun

چون ای چهره با كشاند... اما می كمال سوی به خویش

    . نیست تر بزرگ كه ای ه�جث و دیگران چهره

كه ببین اما است، باطن صادق گواه ، ! ظاهر عجبا

این در شود! و می گم حقیقت چگونه نسبتها این درمیانه

می سر اهل كه است سری نیز زدگی حیرت و گمگشتگی

الغیر. و دانند

این و است كرده نظر آیینه در كه ببین را ! شمس عجبا

ای شما بر كند. وای می الشمس انا كه است آیینه

آن ، كساست آل خامس این است، حسین ! این شوربختان

كسای كه كسا آن است، رحمت و عصمت كسای كه كسا

دهند نمی بار را جبرائیل كه آنجا ببین و است حق مظهریت

خود هالكت! تو باد در شده گم خاكستر ای تو ! و كجاست

مستودع سر ، است حسین این ای؟ برابرنهاده او با را

همه ، اگربریزد و خداست خون خونش كه ! همان فاطمه

W است، حسین خاست. این خواهد بر انتقام به تكوین عالم

طالع او خون افق از انسان خالفت خورشید كه همان

در و كنید می چه كه بنگرید ! نیك شوربختان خواهدشد. ای

اختیار دستان با خدا خون كه اید! مگذارید ایستاده كه برابر

حسین مخورید! این را نهار و لیل مكر بریزد! فریب شما

دارد ای چهره اگرچه ، ومكان كون آفرینش غایت ، است

Page 94: fathe khun

نیست. تر بزرگ شما از كه دارد ای جثه و شما چهره چون

را شمس طلعت و مخورید را ظاهربین چشمان فریب

در را خدا كرامت و بنگرید چشمانش آسمان درعمق

بر را الله رسول است... عمامه حسین بیابید. این روحش

و دوش بر را ردایش تن، بر را اش زره و دارد سر

رحلت از بیش قرنی نیم هنوز و دست به را شمشیرش

با دیگر بار تا خواست امام است.آنگاه نگذشته خدا رسول

و است العالمین رب ،رحمت او . رحمت بگوید سخن آنان

بیندیشد این جز حسین درباره كه ای اندیشه از برخدا پناه

ندادند. او به سخن اجازه و كردند هلهله آنان !... اما

 

راوی

 

حب رشته با كسی هر ، آن در و است آخرت صراط دنیا

الجوشن ذی بن شمر چون است. یكی بسته خویش امام به

دنبال به را آنان و افتد می پیش است، كفر امام كه ،

. چه اختیار سر از جبر،كه رشته با نه ؛ كشاند می خویش

ملت اما است، متشتت كفر اهل آرای درآنكه است سری

اما ، نیست جرأت این هرگز یكایك را آنها دارند؟ واحدی

Page 95: fathe khun

میاندار نیز شمر چون مغزی تهی جسورW و شوند هم با چون

تفرقه با همواره كنند! شرك می چه كه ببین و بیا شود،

چون را آنان دنیا، فریب های جلوه اما ، است مالزم

بی های جیفه بر كنند، اجتماع جنازه یك بر كه الشخورهایی

اگر شهوت بندگان آورد. اما می گرد غضب و شهوت مقدار

تا كنند می امیری تر كم خود رسند، امارت به هم

به نیز را شهوت بندگان جهالت، و نفس اطرافیان. ضعف

كشاند. می غضب ارباب استخدام

كه است رفته شما بر برشما! چه كرد:» وای فریاد امام

را شما من آنكه حال ، بشنوید را سخنم تا كنید نمی سكوت

از كند اطاعت مرا كه آن و خوانم می شاد�الر Wبیل�س به

شدگان هالك از ورزد، عصیان كه وآن است یافتگان هدایت

نمی را قولم و اید كرده عصیان من بر شما همه . واینك

بریده شما بر را خدا ات�عطی باران ، گناه چراكه شنوید،

بر قفل خداوند و شده پر ازحرام هاتان شكم و است

كنید؟! نمی سكوت برشما! چرا است. وای زده دلهاتان

، آنان رسید بدینجا چون سپارید؟...« سخن نمی گوش چرا

همه یكباره سكوت گرداب و گرفتند مالمت به را یكدیگر

همچون آنان مانند . جماعتی بلعید درخود را صداها

گرگ های طعمه و دارند یكدیگر به چشم ابله گوسفندهایی

Page 96: fathe khun

� فتنه فرود صاعقه چون خدا غضب از انند. برقینهمی غالبا

در را باران سرازیرشد... اما باران و لرزاند را زمین و آمد

خشم به امام سود؟ چه مرده های دل كویری خارستان

به را زمین كه است ای صاعقه سخنانش و است آمده

افتاده زیر به كه سرهایی . چه است گرفته آتش تازیانه

كورموش آنان لرزد! اما می خوف از كه دلهایی چه و است

سوراخ تاریك اعماق به رعد ازخوف كه هستند هایی

خشم ، امام گریزند. خشم می و آورند می پناه هایشان

كند، نازل را بال كه است خشمی آن نه این اما ، خداست

خویش گستاخ فرزندان با مهربان پدران كه است خشمی

اند. امام شده مأیوس الحیل لطایف همه از كه آنگاه دارند

نهد. جنگ میان در را شمشیر آنكه از دارد پرهیز هنوز

تمامی به باطل از حق تمییز ك شود می درگیر هنگامی

این درمیان ابوالحتوف و سعد و ح�ر باشد. هنوز شده انجام

قلب سخت های صخره صاعقه تازیانه جماعتند. شاید

بجوشد. بیرون اشك از ای چشمه و بشكافد را هایشان

های آب به راهی اش سینه از كه هست هم ای صخره مگر

نگرید؟ كه هست هم چشمی مگر نباشد؟ زیرزمین زالل

باد »... سیاه نشود؟ پاك گریه با كه هست هم قلبی مگر

كه احزابی امت! شمایید های طاغوت شمایید كه رویتان

Page 97: fathe khun

كه آنان شمایید ؛ ندارند درخاك ریشه خبیثه شجره چون

رسیمانی دیگر اكنون اندو كرده رها را قران المتین حبل

شمایید كشد؛ بیرون گمراهی چاه از را آنان كه یابند نمی

زمین در را سیاه های بیماری كه شیطان سینه اخالط

كنندگان تحریف و گناهان مجمع شمایید دارید؛ می پراكنده

خاموش را ها سنت نوربخش شعله كه آنان شمایید ؛ قرآن

عترت هالكین و انبیا فرزندان قاتلین شمایید خواهند؛ می

و رسانند می نسب به را زنازادگان كه آنان شمایید اوصیا؛

آنان مستهزئین، ائمه فریاد كنند؛شمایید می آزار را مؤمنین

پذیرفته را بعضی ، آیات از و اند كرده تكه تكه را قرآن كه

حرب ابن معتمد كه اند... شمایید كرده رها را بعضی و اند

، والله كه كنید، می رها تنها را ما لكن و هستید وشیعیانش

كه پسندیده است یبخو شما میان در وفایی بی و خذل

های شاخه و ها ساقه ، یافته استواری آن بر عروقتان

رشد آن با دلهاتان برده، ارث به را آن وجودتان شجره

خبیثه شجره به است. شما مستور آن از هاتان وسینه كرده

كام در اما ، باغبان گلوگیر اش میوه كه مانید می ای

شكنانی پیمان بر خدا باشد... هان! لعنت شیرین غاصبش

حال ، شكنند می توكید از بعد را خویش پیمان سوگند كه

شما، بودید. و گرفته كفیل خود كار بر را خدا شما آنكه

Page 98: fathe khun

مذكور قرآن در كه هستید شكنانی پیمان همان ، والله

پدرش كه ای زنازاده آن زیاد، ابن كه است. بدانید افتاده

شمشیر یا كه كشیده یهار ود این به مرا است، زنازاده نیز

خدا كه ذلت ما از است دور ؛ الذله منا هیهات . و ذلت یا و

، مادران طاهر و پاك های دامن نیز و مؤمنین و رسولش و

ما آنكه از دارند ابا ، پدران نفوس و غیرتمند های دماغ

دهیم. اكنون ترجیح بزرگواران قتلگاه بر را لئیمان طاعت

بر انذار و عذر درمقام آنچه همه عهده از من كه زنهار

و یاران قلت با چند هر اكنون، و ام برآمده داشتم گرده

های دست امام ام.« آنگاه آماده جنگ برای یاوران، خ�ذالن

:» خدایا، گفت و برافراشت برآسمان را خویش بلند

قوم همانند را آنان و كن حبس برآنان را باران فطرت

بر و كن گرفتار آنچنان هم هایی سال قحط به یوسف

تلخ های كاسه از كه كن مسلط را ثقفی غالم آن سرشان

نگذارد باقی را كسی آنان میان در و كند سیرابشان ذلت

ضربتی، برابر در یا و برساند قتل به قتلی برابر در آنك جز

و بیت اهل و دوستانم و من انتقام ، اینچنین و زند ضربتی

و كردند تكذیب را ما كه بازستاند، اینان از را شیعیانم

و كنیم می توكل تو بر كه ما آفریدگار تویی و ، واگذاشتند

توست.« جانب به ما صیرورت

Page 99: fathe khun

 

راوی

و است اشتعال التهاب در منتقم خداوندW غضب مسجور بحر

های بال ، نشده جاری قتلگاه بر الشهدا سید خون هنوز

و مكه و مدینه آسمان ضخیم، ای سایه همانند نفرین، سیاه

! . آه اند پوشانده خدا رحمت و كرم ازنگاه را شام و كوفه

و پوشانده)ص(محمد امت از صبر چهره كه خداست این

كه هنگام آن از . آه كند می آشكار را خویش غضب باطن

حسین ریخته ناحق به خون انتقام بر یكسره خلقت عالم

انسان و است كامل انسان خالفت وارث او كه كند، قیام

آن از وجود. آه عالم تسبیحی طواف دار دایره ، كامل

ریخته ناحق به خون برانتقام یكسره خلقت عالم كه هنگام

گلوگیر همه آن درد، این كه هست كند! ... گاه قیام حسین

كاش كه: ای گراید می محال آرزویی به دل كه شود می

می در فرومایگان این تا كرد می جلوه حجاب بی حق

چه و است گسترده كجا تا غفلتشان سیاه شب كه یافتند

گرداب چه و خروشد ومی جوشد می قلبشان در جهنمی

كشاند؛ می هالكت عدمی های ورطه به را آنان موحشی

محال به دل ، آرزومند ای كه زند می نهیب عقل اما

Page 100: fathe khun

گونه این چرا تو ، است درجلوه حجاب بی مسپار! حق

سبحان ، گرنه منم... و و تویی حجاب گویی؟ می سخن

ها گمان این از خویش كبریایی درعرصه ! حق الله

تا ، گفت موسی كه آنچنان بگو، ارنی رب نیز .تو است�مبر

سراپا عالم كه ببینی و شود گشوده نیز تو بر ترانی لن بااب

است. باب�مبر ح�جب این از حق جمال اگرچه ، است حجاب

لن تا شو است. موسی ص�عق عالم دروازه ، ترانی لن

� موسی خ�ر� و بشنوی ترانی اگر ، شود تونازل شأن در ص�عWقا

حجاب این افق از خلقت وشمس است آفاق عالم اینجا نه،

بیدار ، آرزومند ای كه زند می نهیب است. عقل سرزده ها

می بود چشم را تو اگر و است، آخرت صراط شو! دنیا

! اگر است شده برپا عرصه این در كه را قیامتت دیدی

،نیك یزید با اینجا اگر و حسینی با نیز آنجا حسینی، با اینجا

می امامت جهنم سوی به را تو كه است یزید ،آنك بنگر

كاش كه آرزو ،این آرزومند ای كه زند می نهیب كند. عقل

دنیا كاش ای یعنی كرد، می جلوه دنیا در حجاب بی حق

تكوینی تحقق اما شد، مستجاب امام شد! نفرین نمی خلق

شد خواهد آغاز بچكد كربال زمین بر او خون كه دم آن از آن

انتظارند. در فرشتگان ؛

Page 101: fathe khun

من نزد به را او عمرسعد؟ فرمود:» كجاست امام ناگهان

بخوانید.«

 

راوی

 

امید شوربخت این از هنوز امام مگر ؟ آمده پیش چه

جست در عمرسعد وجود مرداب در امام ؟ است نبریده

ابی سعد فرزند دریاست؟عمرسعد از نشانه كدام وجوی

از بیش پدری، آنچنان درمكتب و است قادسیه فاتح وقاص

نشناسد را او آسمانی منزلت و را امام كه است آموخته آن

خوف! با آمیخته شیطانی جذبه سوی... این یك از . اما

شاید كه است سپرده محال به دل سعد عمربن نخست

شیطانی م�توه این و كند جمع هم با را آخرت و دنیا بتواند

بها آن به نه اما خواهند می را دین كه است كسانی آن همه

شب مكر و ورزند می مكر خدا با . آنان ببرند دنیا از دل كه

با توان می مگر شود... اما می همراه آنان با نیز روز و

ر آن صدق زبان باید كرد؟پس مكر خود هم را درونی مذك

آن مگر نكند. و گستاخی غفلت عشرتكده این در تا برید

�ر تا عقل ؟ فریفت توان نمی را او آیا كیست؟ درونی مذك

Page 102: fathe khun

این باشد.اما نبریده را ازلی پیوند آن كه است عقل آنجا

طلبی جاه و خشم توفان در توان نمی كه را فانوس

. عقل نیست آینه دیگر كه گرفته زنگار آویخت. آینه

، نیست عقل دیگر كه گناهان ظلمت حجاب در محجوب

برف در سر چون كه ابله سازد می كبكی تو است. از وهم

را تو نیز كسی كه بینگاری ، بردی فرو خویش غفلت های

بالد . »والیت انفسهم فانساهم الله بیند:... نسوا نمی

دهد می زینت را دنیایی های جاذبه ری« ! شیطان و گرگان

توست. درنفس فریب این ... اما بفریبد را زاده آدمی تا

بخشد. می زینت توست درنفس كه را آنچه تنها شیطان

اغواشدگان و است خویش اغواشدگان بر تنها او سلطنت

صورت با اعمالشان كه وهمند دیار فراموشیانW ، شیطان

خضرا های كاخ با سرابی كند؛ می جلوه آنان بر خیالی هایی

پریانی و ها آبگینه بر معلق جناتی ربا، هوش دژهایی ،

نمی شكسته مرگ ناقور در دمیدن با جز كه از... خوابی�غم

شود.

همه و پیچد می تاریخ عرصات همه در امام انذار فریاد

رها را خود دیگر عمرسعد اما ، آورد می گرد را صدق اهل

و بود فروبرده غفلت گریبان در سر است. عمرسعد كرده

. بیاورند خود به را او كه مبادا ، گریخت می نیز هشیاران از

Page 103: fathe khun

:» یا زد فریاد و گرفت مخاطب را او دور از امام الجرم

زیاد ابن آنكه زعم به ای بسته من قتل به كمر آیا ، عمر

تو گوارای كه والله ؟ بسپارد تو به را گرگان و ری والیت

قضای كتاب در معهود است عهدی هرگز! این شد؛ نخواهد

بعد كه بكن خواهی می .هرچه گویم می باز تو با كه الهی

دید. نخواهی خرسندی رنگ آخرت به نه و دنیا به نه من از

بچه و است رفته نیزه بر چگونه كه را تو سرW بینم می گویا

می سنگ بدان و اند گرفته هدف خویش میان در را آن ها

نیز مسیحا دم با كه است ای مرده عمرسعد پرانند.« اما

به و بازگرداند امام از روی ، شود. غضبناك نمی زنده

هم با همه هستید؟ چه معطل كه:» پس درداد ندا یارانش

نیست.« بیش لقمه یك كه برید حمله او به

 

راوی

مراد بر هرگز دهر! دهر گلوگیر های ازلقمه وای این

را ما كه است نهار و لیل مكر . این چرخد نمی سفلگان

جلیل آن دست در بندیم... امر طمع دهر در تا فریبد می

Page 104: fathe khun

جهان در ای اراده او،  ي همطلق ت�مشی جز كه است

نیست.

شكست را عمرسعد سنگین خواب مرگ ، بعد سال پنج

سيار« ) رئ�مت »كیسان و كرد باز چشم بستر در كه آنگاه

با دید، خویش سر باالی ( را ثقفی مختار های شرطه

قاتل سربریده این " الحسین قاتل رأس آخته... هذا خنجری

طفالن تا اند افراشته نیزه فراز بر كه است علی بن حسین

هنوز ،آیا این از بعد گیرند... وب نشانه سنگ با را آن كوفی

و ورزد مكر خدا با كه است مانده انگار این در كسی هم

گردآورد؟ هم با را آخرت و دنیا

 

راوی

 

می آن به را دینداران شیطان كه است ای انگاره این آری،

كه پندارد می او و گذرند می ها شب و فریبد. روزها

هم جایی مگر آسمان زیر در اند... اما كرده فراموشش

قاتل رأس هذا باشد؟ پنهان مرگ چشم از كه هست

. الحسین قاتل رأس هذا ؛ الحسین

Page 105: fathe khun

الكرام... " ایها یا فرمود:» قوموا)ع(علی بن حسین آنگاه

گریزی آن از كه مرگی سوی به مندان كرامت ای برخیزید

این ازجانب كه است مرگ های پیك تیرها این نیست. و

جهنم و رضوان بهشت و شما بین ، والله .اما آیند می قوم

بهشتتان به را شما كه مرگ، همین مگر نیست ای فاصله

مرا الله ... رسول دوزخشان به را اینان و رساند می

الجرم كه رسید خواهد تو بر روزی ، است: پسرم فرموده

بسیاری كه سرزمینی به شد، خواهی كشیده عراق سوی به

به است، دیده خود به را آنها واوصیای پیامبران از

به درآنجا و خوانند »عمورا« می را آن كه سرزمینی

كه اصحابت از جمعی همراهيW با ، رسید خواهی شهادت

این یابند... و نمی نشانی آهن م�س سوزش از درخود

� ناركونی یا كه: قلنا فرمود تالوت را مباركه � و بردا سالما

سالمت و سرد ابراهیم بر آتش، ای گفتیم " ابراهیم علی

خواهد سالمت و سرد كه جنگی را شما باد . بشارت باش

ما چون كه . والله ابراهیم بر آتش كه آنچنان شما، بر شد

شد.« خواهیم وارد پیامبرمان بر بكشند را

 

راوی

Page 106: fathe khun

س""المت و س""رد حس""ین ی""اران ب""ر آتش ،دیگر روز آن از و

می بهشت. تیره""ا به هستند بشارتی های پیك تیرها و است

و رن""د�بب هس""ت، چ""ه ه""ر را، دنی""ا حی""ات و م""ا بین بارند... تا

س""ر و برسانند یقین به را ما و كنند محكم را ما توكل رشته

اس""ت. اگ""ر یقین نیز شود می گلستان ابراهیم بر آتش آنكه

، س""وزاند نمی آتش خالق اذن بی آتش كه كنی یقین نیز تو

.شد خواهد سالمت و سرد نیز تو بر

دهر هشتم: غربال فصل

 

عمرسعد لشكریان از ریاحی یزید بن ح�ر كه اندآنگاه گفته

بن » مهاجر ، یابد الحاق حق سپاه به تا گرفت می كناره

حمله خواهی می مگر كنی؟ می : » چه گفت او اوس« به

سخت لرزشی اما ، نگفت پاسخی ح�ر « ... و ؟ كنی

در : »والله پرسید زده حیرت گرفت. مهاجر را سراپایش

می من از اگر و بودم ندیده اینچنین را تو جنگی هیچ

می نام را تو كیست، كوفه اهل ترین شجاع كه پرسیدند

از بینم می تو در كه ای رعشه این اكنون بردم. اما

چیست؟«

راوی

Page 107: fathe khun

این میان اما ، كند ظاهرمی را جان كه است ای چهره تن

مركبی را روح كه آنان است؟ نسبتی چه باطن آن و ظاهر

اهل چرا كه دانند می چه ، تن اهوای خدمت در گیرند می

آن از اما است، جان چهره تن نالند؟ می تن قفس از باطن

�می كرانه بی اقیانوس آن كه داشت اگر و ندارد، بیش ن

شناختند. می را حسین ، ظاهر صنم دلباختگان

بر ای رعشه چه مرگ هنگام كه ای دیده را محتضران

تن، ذرات درون از كه را عظیم جذبه آن افتد؟ می جانشان

توان نمی كه كشاند می خلد الیتناهای آسمان به را جان

. نیست نصیب ای رعشه جز ، همه آن از را تن دید... اما

اجل آنكه از پیش مرگی ؛ است مرگ رعشه رعشه، این

بستر بر الموت ملك های بال پردهشت سایه و رسد سر

ح�ر این دیگر تموتوا. اینجا ان قبل ... موتوا بیفتد ح�ر ذلت

الموت. پیش ملك نه ستاند، می را خویش جان كه است

پهنای به گسترده است، عشق مصفای س�رادقات چشم

معراج الغایات غایت تا نور علی نور� زمین، و ها آسمان

كه سان آن ، تن پوست از تر تنگ تنگی گور ، قفا در و نبی؛

بفشارند. خود از تر تنگ گوری در را تن ذرات یكایك گویی

را خویش نفس من كه :» والله گفت لرزان ، یزید بن ح�ر

از دست اگر زنهار و بینم می مخیر دوزخ و بهشت درمیان

به را ام پاره هر و شوم پاره پاره چند هر بدارم، بهشت

سوی به و كرد هWی را خویش مركب بسوزانند!« ... و آتش

كشید. بال علی بن حسین سرای خیمه

Page 108: fathe khun

راوی

آخرین و بست خون االحرام تكبیره ریاحی یزید بن ح�ر

عشق نماز وارد  ح�ر� غیر، بندگی از آزاد و درید نیز را حجاب

هرگز شود وارد درآن كه آن و است دائم ، نماز این و شد

دائمون... و صالتهم علی هم شد: الذین نخواهد فارغ آن از

اذن حق كه است كسی آن . ح�ر گرفت را خویش جان خود

الموت اكرم این و سپارد می او خود به را گرفتن جان

این جز را مند كرامت آزاده مگر خدا. و راه در : قتل است

خدا به بستر در مرگ از احرار است؟ سزاوار مرگی نیز

ح�ر لرزد؛ نمی صراط بر هرگز صدق برند.قدم می پناه

بود... نرفته صدق طریق در جز نیز آغاز از و بود صادق

كوفه داراالماره به نهار و لیل مكر كه بسا چه را احرار

اهل و كند نمی رها را كس هیچ ابتالئات غربال اما بكشاند،

� را، صدق � یا طوعا ... دهد می تمییز كذب اهل از ، كرها

چشم از تواند نمی نیز عبدالله بن ضحاك چون مكاری

محضر این ، گفت باید فاش شود... و پنهان دهر ابتالی

ندارد. شدن پنهان برای جایی حق عظیم

كه دیدم است:» چون گفته خود عبدالله بن ضحاك

عمرو بن »سوید جز و اند افتاده كشته همه حسین اصحاب

حضرمی« عمرو بن » بشیر خثعمی« و المطاع ابی بن

، الله رسول بن : یا گفتم او به است، نمانده كسی دیگر

شرط من ، توست و من بین كه را عهدی آن دانی می

تو با جنگجویی كه بمانم آنگاه تا تو ركاب در كه بودم كرده

Page 109: fathe khun

حالل مرا آیا ، است نمانده كسی دیگر كه هست. اكنون

كه داد اذن حسین و كنم؟ انصراف تو از كه داری می

داشته پنهان ها ازخیمه یكی در پیش از كه را بروم... اسبی

زدم بود دشمن از پر كه دشت دامنW به و شدم سوار بودم

گریختم...« و

راوی

به غروب، تا ازصبح عاشورا، همه عبدالله بن ضحاك تن

حتی ، جانش اما بود، عشق امام عاشورایی اصحاب همراه

چرا ، نیافت راه دادند بار را احرار آن كه ملكوتی به نفسی

مشروط بود. » عبادت نهاده شرطی حسین و خود بین كه

های بال و شود می خفه پیله در كه است ابریشمی « كرم

او بین بود شرطی رست. این نخواهد هرگز اش رستاخیزی

نبود، آگاهی آن از خدای جز را دیگری اگرچه ... و حسین و

رود! می اختیار قلم بر ما تقدیر لوح كه زنهار اما

مكن مزد شرط به گدایان چو توبندگی

داند پروری بنده روش خود خواجه كه

رنج سیاره نهم: فصل 

راوی 

Page 110: fathe khun

تماشاگه به مالئك و شد آغاز جنگ كه بود آمده باال روز

Wرا وفا و آمدند. مردانگی آدم بنی وفای و مردانگی ساحت

راه كه آنجا جنگ، میدان در جز آزمود، توان می كجا

آن ... دیندار گذرد؟ می آتش هاویه بطن از صراط همچون

درهنگام نه، وگر بماند، دیندار بال دركشاكش كه است

آنجا دین، اهل بسیارند چه ، سلم و صلح و فراغت و راحت

تشنگی چند روزی و وار غراب نمازی جز دینداری شرط كه

نباشد. سنگی ای خانه برگرد چند طوافی و گرسنگی و

بر كه شهیدی اولین و بود تن به تن نخست ، رویی رودر

كوفی. در پیر صحابی بود، عوسجه بن مسلم افتاد خاك

است: » آمده او به خطاب مقدسه ناحیه الشهدای زیارت

سر بر را جانشان كه هستی شهیدانی از شهید نخستین تو

. شدی رستگار قسم كعبه خدای به و نهادند پیمان ادای

راه در را تو مواسات و استقامت بر شكر حق خداوند

افتاده خاك به كه آنگاه آمد تو بالین بر كه او كند؛ ادا امامت

ما و ینتظر من منهم و نحبه قضی من گفت: فمنهم و بودی

تبدیال.« بدلوا

گفت بود مسلم بالین بر امام همراه كه مظاهر بن حبیب

چه اگر تو، افتادن خاك به من بر است دشوار :» چه

كه دانستم نمی كند. اگر می سهل را آن بهشت بشارت

Page 111: fathe khun

كه داشتم می دوست شد، خواهم ملحق تو به دیگر لختی

این » با : گفت جواب مسلم بگیری...« و خود وصی مرا

)ع( اشاره حسین به دست دو با « و دارم وصیتی ، همه

گفتند: سالم سالم او وفای و صبر به فرشتگان و كرد،

صبرتم. بما علیكم

كلبی« عمیر بن »عبدالله افتاد برخاك كه شهیدی دومین

ای سینه فراخ و گون گندم باالی بلند جوان آن است؛ بوده

به را خود همدان بئرالجعد از همسرش و مادر همراه كه

زنی تنها و بود میدان مرد نیز او بود... همسر رسانده كربال

عشق امام عاشورایی اصحاب به كربال صحرای در كه است

با بحبوحه آن حریث« در بن است. »مزاحم یافته الحاق

آورد. مزاحم حمله او به نافع كه گفت سخنی گستاخی

هالكت به را او و رسید هالل بن نافع كه بگریزد خواست

عربده بود راست لشكر امیر حجاج« كه رساند.» عمروبن

كسانی چه با كه اید نیافته در هنوز آیا ابلهان » ای  كشید:

رودر كوفه دالور سواران یكه با اكنون شما هستید؟ درجنگ

هیچ از و اند خریده جان به را مرگ كه شجاعانی با رویید،

آنها با تن به تن جنگ به شما از احدی ندارند. مبادا باك چیز

هم با اگر كه است قلیل همه آن تعدادشان روید. اما بیرون

رفت.« خواهند بین از كنید سنگباران تنها را آنان و شوید

Page 112: fathe khun

كه نداد اجازه دیگر و پسندید را اندیشه این عمرسعد

فرماندهی تحت كند. افراد اقدام تن به تن جنگ به كسی

بر و كردند محاصره را هالل بن نافع الجوشن ذی شمربن

بازوانش كه هنگامی تا نافع همه، این . با ریختند سرش

و گرفتند اسارت به را او نیفتاد. آنگاه پای از بود نشكسته

انگاشتند می اطرافیانش و بردند. عمرسعد عمرسعد نزد

او مالمت در سخنانی و بكشانند ذلت به را او توانند می كه

به را خویش جهد من گفت:» والله هالل بن گفتند. نافع

جراحت من شمشیر با كه آنان ام. جز كرده تمامی

را خود . من ام كشته را شما از تن دوازده اند، برداشته

مانده برایم بازویی و دست هنوز اگر كه ، كنم نمی مالمت

ذی بن شمر بگیرید... « و اسارت به مرا توانستید نمی بود

رساند. شهادت به را او الجوشن

لشكریان همه و رسید عمومی حمله فرمان آنگاه

ذی بن بردند. شمر یورش عشق سپاه به هم با عمرسعد

از راست لشكر با حجاج بن عمرو ، چپ لشكر با الجوشن

كار ... و سواركاران قیس« با بن »عزره و فرات جانب

حرم،جز اهل چشم در دیگر كه گرفت باال همه آن جنگ

جنبشی اش میانه در و بود برخاسته هوا به كه گردبادی

Page 113: fathe khun

آمد. نمی چشم به چیزی ، عظیم

 

راوی

آن و سوی این و است درگیر كربال در جنگ گفت؟ باید چه

كه دورتر و دور سرزمینهایی در هستند مردمانی ، سوی

بر دهد. آنجا نمی اتصال جنگ و كربال به را آنان پیوندی هیچ

درمكه، ، كوفه در ع�قر... دورتر دهكده در ، فرات كرانه

چین و هندوستان ایران، روم، ... زنگبار، یمن شام، مدینه،

تنها طوفان این ،اما گرفت را زمین همه نوح ... طوفان

با گفت باید است. چه گرفته درخود را عشق نشینان سفینه

گردابی و موج بیم از خبر بی كه ها ساحل سبكباران

و صلح و فراغت و راحت های كرانه بر آنجا ، هایل اینچنین

هست؟ مالمتی جای آیا اند؟ غنوده سلم

بنگر! كهكشان آسمان بلند فراز از فراتر، آن از ... و

، الیتناهی آسمان شمار بی خورشیدهای میان از خورشیدی

بر ، تر غریب ای سیاره میان آن از و غریب، ای منظومه

در الیتناهی آسمانی با یك هر شگفت جانورانی اش پهنه

خویش درون تنهایی درمغاره سر ازغیر، خبر بی درون. اما

Page 114: fathe khun

دروغین... های انگاره و موهوم هیاكل با سرگرم فروبرده،

هست؟ مالمتی جای .آیا كربال دشت در غریب هنگامه این و

عوالم و است خویش آفرینش امانتدار انسان ، آری

سان آینه لوح در او درون عالم از است عكسی اش بیرونی

را انسانیت كه است ابتالیی طوفان ، كربال وجود.طوفان

غفلتی های سراب فراغت، های كرانه آن و گرفته درخود

نیست، صدفه طوفان شكسته كشتی . انسان نیست بیش

هستی عالم قلب انسان آسمان؛ اقیانوس پهنه بر شده رها

. تكوین عرصه سیاره؛ این و است، الرحمن عرش حامل و

و ، جبروت عرصه آسمان و است انسان اختیار پهنه اینجا

كه امانت بار از شود... آه می تقدیر میانه این در امرتكوین

است! سنگین چه

طواف، این دار دایره و است عشق طواف در همه عالم

كه ای جاذبه سرچشمه در ، دركربال . اینجا است حسین

در اكنون شیطان است، داده نظام محورعشق بر را عالم

در امروز و است عشق سپاه با خویش نبرد آخرین گیرودار

خورد؛ می شكست خون از شیطان شمشیر كه كربالست

شهید. عاشق،خون خون از

Page 115: fathe khun

با كه سوی هر از او سواران دید كه قیس بن عزره

خورند می شكست شوند می رو به رو حسین امام اصحاب

نزد « را حصین بن » عبدالرحمن آنكه جز ندید ای چاره ،

از من سواران بینی نمی :» مگر كه كند روانه عمرسعد

فوج با را ما ؟ اندك عده این از كشند می چه ، روز آغاز

شد. گونه این كن.«... و امداد تیرانداز و كماندار پیادگان

پانصد و سواركارانش با تمیم« را بن »حصین عمرسعد

از تیر باران ناگاه و فرستاد قیس بن عزره یاری به تیرانداز

یكایك آنان و گرفت باریدن عشق امام اصحاب بر سوی هر

در همه ها اسب كه نپایید غلتیدند. دیری فرو خویش درخون

پیاده بودند، رهیده دشمن تیر از كه آنان یالن، و تپیدند خون

مشرح« بن »ایوب . از بردند حمله شیطان لشكریان به

یزید بن ح�ر : »اسب گفت می همواره كه اند كرده  نقل

كه كردم روانه مركبش سوی به تیری ؛ كشتم من را ریاحی

ای شیهه و داد خود به لرزشی . اسب نشست اسب دل در

با و جست كنار ح�ر خود لكن و درافتاد، رو به و كشید

این در آورد.« عمرسعد حمله ، كف در برهنه شمشیر

محاصره در را امام اصحاب كه بود گرانه حیله اندیشه

آتش را ها خیمه كه داد بود. فرمان مانع ها خیمه اما بگیرد،

حسین)ع( امام سراپرده در همه الله آل حرم اهل و بزنند

Page 116: fathe khun

به همراهانش و شمر و گرفت آتش ها . خیمه بودند جمع

آتش كه زد نهیب بردند. شمر حمله امام سرای خیمه سوی

بسوزانم. اهل نشینانش خیمه سر بر را خیمه این تا بیاورید

. ریختند بیرون خیمه واز شدند هراسان شمر نهیب از حرم

خواهی می آتش كه تویی شمر! این كشید:» ای فریاد امام

آتش به خدایت بسوزانی؟ نشینانش خیمه با مرا سراپرده تا

شمر به گوید:» من « می مسلم بن بسوزاند!« »حمید

كارهایی رابه خویشتن خواهی می ! آیا الله : سبحان گفتم

به سوزاندن باشد؟ نكرده درجهان كسی تو جز كه واداری

، ودیگر نیست آن بر حقی را كسی جزآفریدگار كه آتشی

تو برای مردان این دركشتن والله ؟ زنان و ها بچه كشتن

امیرت خرسندی مایه كه هست خدمت حسن همه آن

جواب را او من ؟« و پرسید:» توكیستی باشد.« شمر

گفت شمر به و رسید سر ربعی بن شبث اثنا نگفتم. دراین

تو عمل از تر زشت عملی و گفتارتو از بدتر گفتاری :» من

ده با قین بن ای؟« زهیر شده ترسو زنی ام. مگرتو ندیده

حمله یارانش شمرو به و رسیدند خود اصحاب از نفر

»ابی و ساختند پراكنده ها خیمه اطراف از را آنان و آوردند

فزونی شمر یاوران ، او كشتن كشتند. با ضWبابی« را عزه

شهادت به تن ده آن همه زهیر بجز آخراالمر و گرفتند

Page 117: fathe khun

بودند. رسیده

 

راوی

سر بر جان یكایك یاران ؛ درآخرت جان و دنیاست در تن

حظیره به شهادت بال و اند نهاده خویش ازلی پیمان

و سوی این اینجا، خونینشان، پیكر اما ، اند كشیده القدس

رسته دشت بر كه است داغداری های شقایق سوی، آن

، میانه این در و ، درآخرت جان و دنیاست در . تن است

دیگر و است رسیده نیمه به رود... روز می حیرت بر حكم

رسد. سرانجام به جهان كار كه نمانده چیزی

گفت:» و ، باطن در نظری كردو ظاهر به نگاهی امام

را عزیر كه گرفت شدت آنگاه یهود بر خداوند غضب

یكی را او كه آنگاه نصاری بر خدا غضب و گرفتند فرزندخدا

فرزند قتل بر كه اكنون ، قوم این بر و انگاشتند ثالثه از

محاسن كه همچنان اند...« و كرده اتفاق خود رسول

می آنچه در را آنان گفت:» والله داشت دست در را خویش

مالقات سان آن را خداوند تا كرد نخواهم اجابت خواهند

بلند فریاد با سپس باشم...« و كرده خضاب خون با كه كنم

آیا برسد؟ ما فریاد به كه نیست رسی فریاد فرمود:»آیا

Page 118: fathe khun

از كه آن كجاست كند؟ یاری را ما كه نیست كسی دیگر

خیمه از گریه صدای كند؟«... و دفاع خدا رسول حرم

برخاست. الله آل سرای

 

راوی

آسمان بود، نزده آفاق بر خیمه صبر اگر و شد خجل دهر

و پوشاند می شرم از چهره خورشید و یافت می انشقاق

دریغ های و... سال خشكاند می را دریاها زمین، دل سوز

و خاك و آب اما شدند، خجل شوربختان رسید. آن می فرا

به خویش باطن محفوظ لوح در را امام سخن باد، و آتش

فرو چشمی از آب كه جا هر پس، آن از و گرفتند امانت

و سوخت را دلی آتش و شد نمازی سجاده خاك و ریخت

شد. از تكرار سخن این برآمد، ای سینه از و شد آهی باد

كه آبی از پرس؛ باز اند آفریده آن با را تو طینت كه خاكی

نفخه از و اند زده آن در كه آتشی اند،از آمیخته خاك آن با

چه كه دریابی تا پرس، باز اند دمیده آن در كه روحی

من فریاد»هل امانتدار . تاریخ هستند صادقی امانتداران

پس ازآن ... و آن دار گنجینه فطرت و است ناصر« حسین

كن، رها را مردگان نتپد؟ او یاد با كه است دلی كدام ،

مركزآسمان گویم. خورشیدبه می عشق زندگان از سخن

Page 119: fathe khun

كه داشتم .امید پیوستند سایه صاحب به ها سایه و رسید

فرW و افتاد نزول قوس در خورشید اما شود، برپا قیامت Wس

كه كرد نظر خویش سایه شد. »ابوثمامه« در آغاز زوال

كه دانست و انداخت آسمان در نیز نظری و بود آمده جمع

اذان ملكوتی ترنم ... شاید است رسیده زوال فریضه وقت

حظیره از بود، شنیده مسروق« را بن »حجاج كربال، مؤذن

عشق قافله همپای را راه همه مسروق بن حجاج ، القدس

داشت دائم حضور اذن ملكوت در اكنون اما بود، گفته اذان

در بود... لكن پیچیده عالم روح در جاودانه اذانش صوت و

طف. اینجا بیابان زیب سراوست، بی پیكر تن... این عالم

و بالل تا ، آنجا اما ، گفتند می اذان نماز وقت حجاج و بالل

و دنیاست در رسد... تن نمی نماز وقت نگویند اذان حجاج

رود. می حیرت بر حكم ، میانه این در و ، درآخرت جان

در كرد.امام یادآوری را زوال وقت صائدی ثمامه ابو

را تو خداوند كردی؛ نماز گفت:» ذكر و كرد تأملی آسمان

نماز وقت اول ، دهد. آری قرار ذاكرین و نمازگزاران از

نماز تا بدارند ما از دست كه قوم این از است. بخواهید

صدای كه بودند آمده نزديك همه آن اعدا بگزاریم.« لشكر

نماز كشید:» این عربده تمیم بن شنیدند. حصین می را آنان

مظاهر بن حبیب بر گفته این نیست.« و خدا درگاه مقبول

Page 120: fathe khun

از و نباشد قبول پیامبر فرزند از نشست: »نماز گران بسیار

باشد؟!« قبول ابله شرابخواران شما

 

راوی

به كسا اهل بی او ،و است اكرم نبی معراج روح ، نماز

تكبیری هر با كه نباشد قبول او از نرفت. نماز معراج

و او بین دیگر هفتم تكبیر با كه سان آن درد می را حجابی

نمازتان كه باشد قبول شما از و نماند هیچ عالم خالق

بر چگونه كه ببین را عجبا! حباب است؟ نماز وارونه

فروشد! مي فخر اقیانوس

آن و شد ور حمله مظاهر بن حبیب به تمیم بن حصین

بر شمشیر با و شد شیر نیز عشق پیر مند كرامت صحابی

و آمد فرود او اسب صورت بر كه زد ای ضربه و تاخت او

در میانه از را او یارانش و افتاد خاك بر تمیم بن حصین

خون و خاك به را آنان و جنگید می سخت ربودند. حبیب

ای ضربه تمیم بنی از مردی كردندو اش دوره كه افكند می

كارش از كه ای نیزه دیگری و زد او سر بر شمشیر با

را سرش و آمد فرود مركب « از ص�ریم بن انداخت. »بدیل

او قتل در گفت:» من را او تمیم بن كرد. ح�صین جدا تن از

Page 121: fathe khun

در و بیاویزم خود اسب گردن بر تا بده را شریكم. سرش

او قتل در نیز من كه بدانند تا ، دهم جوالن لشكر میان

تو آن از زیاد بن عبیدالله جایزه ام. اما كرده شركت

و آویخت اسب گردن بر و گرفت را حبیب سر باشد.« پس

�دیل به را وسر بازگشت و داد جوالن لشكر میان در بن ب

پشتیبانی با قین بن زهیر و ریاحی یزید كرد. ح�ربن رد ص�ریم

باقیمانده و امام تا زدند عمرسعد لشكر دریای به یكدیگر

حرب لجه در یكی بیابند. چون خواندن نماز فرصت اصحاب

خالص گیرودار از را او و آمد می دیگری شد می ور غوطه

» و گرفتند را ح�ر اطراف دشمن پیادگان آنكه تا كرد، می

ح بن ایوب كوفی سواران از دیگر مردی « با خ�یوانی مWشر�

او جان نیمه پیكر یاران و شدند شریك یكدیگر با او قتل در

و سر از خاك خویش دست با آوردند. امام امام نزد به را

همان ، ح�ری راستی به فرمود:» تو می و زدود می او روی

و دردنیا چه ، ح�ری راستی به نهاد؛ نام برتو مادرت كه سان

آخرت.« در چه

 

راوی

خویش نماز آخرین به عشق امام عاشورایی اصحاب آنگاه

آدم كه نمازی گرفت. نخستین پایان معراج سفر و ایستادند

Page 122: fathe khun

وارث كه نمازی آخرین و بود زوال وقت در گزارد ابوالبشر

سال هزارها ، نماز این تا نماز آن از نیز... و گزارد، آدم

بود. نرفته انسان بر كه ها چه هزارها، این در و بود گذشته

راز تماشاگه دهم: فصل

 

راوی

و او میان كه جان جز كند، فدا كه نداشت هیچ دیگر حسین

است. المنتهی سدره اینجا بود... و فاصله ازلی امانت ادای

از كه بود سرنهاده پشت آنگاه را المنتهی سدره او نه... كه

سدره تا تنها جبرائیل نهاد... و كربال طریق در پای مكه

كرد اراده كه آنگاه . او است انسان معراج همسفر المنتهی

� فینا كان بود: من گفته شود خارج مكه از تا و مهجته باذال

� مصبحا راحل فاننی معنا، فلیرحل نفسه لقاءالله علی موطنا

فرشتگان قلمرو مرزدار المنتهی تعالی. سدره شاءالله ان

ساحت كسا، آل قلمرو اختیار. اما بی است. عقل عقل

كه دهند  نمی بار آنجا را جبرائیل و است اختیار و امانتداری

التعلمون ما اعلم انی ساحت . آنجا سوزانند می بال ، هیچ

غیب خزاین رازداری ، است لدنی علم ساحت آنجا ، است

بقای و است الله فی فنای سبحات آنجا زمین؛ و ها آسمان

Page 123: fathe khun

اختیار ،از اختیار با كه است كسی میدان این مرد و ، بالله

قربان ارادت آستان در را اش اراده طفل و درگذرد خویش

در را او غیر كه یابد می در كرد، اینچنین چون ... و كند

اوست. اما هست چه هر و نیست ای اراده و اختیار عالم

مقصد به كه عرصات! آنان این طی نماید می دشوار چه

»خون« همین تنها شما و ما میان گویند می اند رسیده

اما ای، آمده عقل پای با را المنتهی سدره تا ؛ است فاصله

برد... طی خواهد را تو ، جنون جاذبه پس این از

مرحله این ������

به را بال و خواهد می بال ؛ نیست میسور اراده پای با دیگر

كرد. این قربان خدا راه در را دستانش كه دهند می عباس

تا را انسان تكوینی خالفت غایی عرصات كه است حسین

فاصله مقصود و او میان جان جز دیگر كه است پیموده آنجا

كه اند دیده را او نگرند می ظاهر چشم با كه نیست. آنان

بر و است گفته العفا بعدك الدنیا علی اكبر علی بالین بر

او یجیبك فال تدعوه ان عمك علی والله �عز قاسم بالین

می عباس الفضل ابی بالین بر اكنون و ینفعك ال ثم یجیبك

نور های حجاب ،اما حیلتی قلت و ظهری انكسر گوید: االن

پیوند های رشته و دریده هم از سان چه كه بینند نمی را

ماسوی ! نه گسسته ازهم سان چه الله ماسوی به را روح

ماند.مردانگی می فرو سان فرشته نیز كالم اینجا كه ، الله

Page 124: fathe khun

مردانه قامت آن و یافت ظهور تمامی به نیز انسان وفای و

است آیتی فرات، شریعه بر بریده دستان با علی بن عباس

است آن عجیب و است گذشته نیز منزلگاه این از روح كه

�ام كند. بعدها می جلوه ظاهر این در چگونه باطن آن كه

سرود: عباس دررثای البنین

النقد جماهیر علی كر العباس رای یامن

لبد ذی لیث كل حیدر ابناء من وراه و

ید مقطوع برأسه اصیب ابنی ان انبئت

العمد ضرب برأسه امال شبلی علی یلی و

احد منك دنی لما یدیك فی سیفك لوكان

ملع""ون آن ك""ه ب""ود ش""ده قط""ع علی بن عب""اس دس""تان

بری""ده ظ""اهر دس""تان ت""ا بكوب""د. ام""ا او سر بر گرز توانست

دنی""ا آس""مان رس""ت. اگ""ر نخواه""د بهش""تی ه""ای ب""ال نشود،

علی بن عب""اس ك""ه كجاس""ت بهش""ت آسمان ، است بهشت

راز تماش"اگه ب"ه عق"ل فرش"تگان باش"د؟ آس"مان آن پرن"ده

در سجده به انسان، ی�لدن علم تجلیات از مبهوت و اند آمده

تس""خیر ب""ه ، ك""ران ت""ا كران زمین، و ها آسمان تا اند افتاده

ش""ود؛ س""پرده او ب""ه ده""ر اختیار رشته و درآید كامل انسان

Page 125: fathe khun

همین بر دهر، كه یافت نخواهد در نشود، كامل تا انسان اما

خط""ابین عق""ل اس""ت. چش""م احس""ن چرخ""د، می ك""ه شیوه

یس""فك و فیه""ا یفس""د من فیه""ا پرسد: اتجع""ل می كه است

خط""ایی آنك""ه اس""ت. ن""ه خط""اپوش دل چش""م الدماء... ام""ا

هرچ""ه و نیس""ت خط""ایی ك""ه بیند ! می نبیند... نه او و باشد

 نمای""د. هیچ می را ح""ق ، حجاب بی كه است وجهی هست

ك""ه ده""د می ش""هادت چ""ه ب""ر ش""هادت عالم كه ای پرسیده

   اند؟ نهاده او بر اینچنین نامی