بررسی روش تفسیری¨ررسی... · web viewاين مذهب اصالت است كه...

95
ری سی ف ت ی روش سر ر ب« ن رآ ق ه ب ن رآ ق» ری ق ا رب می هدی م مد ح م د ی س اد ی س آ م ی ر ک ن رآ ق ر سی ف ت روه گ

Upload: others

Post on 05-Jan-2020

2 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

بررسی روش تفسیری« قرآن به قرآن »

استاد سید محمد مهدی میرباقری

گروه تفسیر قرآن کریم

بسمه تعالیروش تفسیری قرآن به قرآنفهرست

فهرست2

مقدمه6

چکیده بحث6

1- رابطه امام و قرآن8

1/1- بی نیازی به غیر قرآن در روش تفسیر قرآن به قرآن8

1/1/1- «روشن و واضح بودن قرآن» و «تبیان لکل شیء بودن قرآن» دو دلیل بر بی نیازی به غیر قرآن در روش تفسیر قرآن به قرآن8

1/1/1/1- ضرورت جمع میان دو دسته از آیات «وضوح قرآن» و «ثقیل بودن قرآن»8

2/1/1/1- منجر شدن ادعای امکان فهم همه معارف از قرآن مبتنی بر «تبیان لکل شیء بودن قرآن» بر بی نیازی از امام در دریافت معارف دینی9

3/1/1/1- مخدوش بودن قول «امکان فهم مستقل از قرآن در حد نیاز»، بدلیل ابهام در «حد نیاز»9

4/1/1/1- اختلافات کثیر در تفاسیر موجود دلیل بر عدم کفایت قرآن در فهم قرآن به نحو تام9

5/1/1/1- عدم استقلال قرآن حتی در اتمام حجت بر خصم9

2/1/1- عدم امکان به کار گیری معرفت های دیگر در روش تفسیر قرآن به قرآن9

1/2/1/1- نیاز به علوم پایه در روش تفسیر قرآن به قرآن10

2/2/1/1- امکان بهره مندی از سطحی از قرآن بدون نیاز به علوم پایه»10

3/1/1- بهره گیری عملی علامه از روایات، در تفسیر المیزان11

1/3/1/1- ناسازگاری ادعای «تبیان لکل شیء» با رجوع به روایات در تفسیر قرآن11

2/1- حدیث ثقلین11

1/2/1- استقلال قرآن در فهم و ادراک معارف آن و نیاز به امام در تحقق آن معارف11

1/1/2/1- محدودیت روایات، دلیلی بر رجوع به تفسیر قرآن به قرآن از دیدگاه علامه12

2/2/1- عدم دلالت «ثقل اصغر بودن عترت» بر روش تفسیری قرآن به قرآن12

1/2/2/1- ضعیف و متعارض بودن روایاتی که عترت را ثقل اصغر دانسته اند12

2/2/2/1- عدم تلازم میان «ثقل اصغر بودن عترت» و «عدم نیاز به آن در فهم قرآن»12

3/2/1- لزوم تبیین جایگاه «عترت» در تفسیر قرآن به قرآن در صورت عِدل قرآن قرار دادن آن طبق حدیث ثقلین12

1/3/2/1- ضرورت تبیین نسبت میان روایات و ظهورات قرآن13

3/1- روش تفسیر قرآن به قرآن و منهج تفسیری اهل بیت (ع)13

1/3/1- مخدوش بودن ادعای تطبیق روش تفسیری قرآن به قرآن به روش تفسیری اهل بیت(ع)13

2/3/1- تفاوت «استخراج معارف از قرآن» با «روش تفسیر قرآن به قرآن»14

3/3/1- تعبدی بودن برخی موارد استناد ائمه(ع) به قرآن، دلیل بر ناتوانی دیگران از به کارگیری آن روش14

4/3/1- آیات «تعلیم رسول و..» ناقض روش تفسیری قرآن به قرآن به صورت بالجمله14

4/1- احتمال های مختلف در نسبت میان امام و قرآن مبتنی بر مبنای مختار14

1/4/1- اتحاد حقیقت قرآن با ولایت امام(ع)15

2/4/1- مجرای فهمِ قرآن بودن امام در تمامی سطوح بدون وساطت کلام ائمه(ع)15

3/4/1- قرار دادن قرآن به عنوان هسته مرکزی و روایات به عنوان بسط آن15

4/4/1- نقش روایات به عنوان توجه دهنده به معنایی که از خود قرآن قابل استفاده است15

2- حجیت قرآن16

1/2- ذاتی بودن حجیت قرآن مبتنی بر روش تفسیر قرآن به قرآن16

1/1/2- ضرورت بازنگری در اثبات حجیت ذاتی قرآن از طریق معجزه بودن آن16

3/1/2- تفاوت میان «حجیت قرآن» و «حجیت فهم از قرآن» و عدم امکان اثبات «حجیت فهم از قرآن» از «حجیت قرآن»17

2/2- فعلی بودن حجیت قرآن پیش از سنت، مبتنی بر روش تفسیر قرآن به قرآن18

1/2/2- تعلیقی بودن حجیت قرآن بر عدم منافات با «عقل»، دلیل بر انحصار حجیت فعلی در «عقل»18

3/2- ضرورت اثبات حجیت ظواهر قرآن از طریق روایات، در مواجه با اخباریون18

3- ادبیات و زبان قرآن19

1/3- وضع الفاظ قرآن برای غایت و روح معنا، مبتنی بر تحلیل علامه طباطبائی (ره)19

2/3- فطرت انسان ها مخاطب فرهنگ و ادبیات قرآن (مبتنی بر تحلیل آقای جوادی)19

زبان قرآن، زبان جهانی «فطرت»19

3/3- ادبیات عرب و فرهنگ عصر تخاطب، ادبیات و فرهنگ تبعی قرآن (مبتنی بر مبنای مختار)19

1/3/3- پذیرش فرهنگ عصر تخاطب به نحو تبعی توسط قرآن، به عنوان نقطه شروع تفاهم20

2/3/3- عدم نیاز به ادبیات عرب لازمه استدلال به «کفایت قرآن بر فهم قرآن مبتنی بر «تبیان لکل شیء»»20

4/3- رشد و تکامل فطرت در انسان، عامل فهم بهتر قرآن21

5/3- («ظاهر و باطن»، «تأویل» و «محکم و متشابه») در قرآن21

1/5/3- امکان تعریف باطن قرآن به شهود حقایق قرآنی و نه ادراک ذهنی (مبتنی بر مبنای مختار)21

1/1/5/3- ضرورت ملاحظه ربط میان ظاهر و باطن آیات قرآن21

2/5/3- تعریف «تأویل» به مبداء سرچشمه و تحقق دهنده (از دیدگاه علامه طباطبائی)21

3/5/3- بازگشت فهم متشابهات به محکمات (از دیدگاه علامه طباطبائی)22

1/3/5/3- تفاوت حروف مقطعه با متشابهات (از دیدگاه علامه طباطبائی)22

6/3 - نظام مفهومی قرآن کریم22

1/6/3- تعریف ارجاع قرآن به قرآن به نظام مفهومی قرآن22

1/1/6/3- عدم انحصار تفسیر قرآن به قرآن بر قرینیت لفظی آیات بر یکدیگر22

2/6/3- ضرورت به کارگیری روش «کل نگری» - و نه «کلی نگری»- در فهم ارتباط موضوعی آیات23

1/2/6/3- وجود دو احتمال «ارتباط مفهومی آیات» و «ارتباط در منتجه»، در تحلیل ارتباط میان آیات23

7/3- ضرورت توجه به استعمالات قرآنی و روائی در ترجمه مفردات قرآن24

1/7/3- ضرورت ملاحظه وحدت (جامع معنایی) و کثرت (نقطه مختصات مخصوص به خود) در تشابه مفردات قرآنی24

4- سطوح فهم از قرآن24

1/4- عام بودن سطحی از فهم قرآن24

1/1/4- حجیت سطح ابتدائی فهم از قرآن در عین عدم کفایت آن برای سعادت بشر24

2/4- ضرورت تعریف و تحلیل نسبت «درجات ایمان» با «درجات فهم از قرآن»25

1/2/4- عدم تأثیر «ایمان» در فهم قرآن (مبتنی بر مبنای معرفت شناسی آقای جوادی)25

3/4- رشد و تکامل فطرت در انسان، عامل فهم بهتر قرآن26

1/3/4- نادیده گرفتن رشد و توسعه فطرت در دیدگاه رایج26

2/3/4- امکان تفسیر قرآن با معارفی که از فرهنگ فطری قرآن اشراب شده باشند26

3/3/4- تأثیر سطح فطرت جمعی- علاوه بر فطرت فردی- بر فهم از قرآن27

1/3/3/4- تحلیل وحدت جامعه بر محور ولایت اهل بیت (در دیدگاه آقای جوادی)28

4/3/4- برابری عدول از «فرهنگ فطرت» با پذیرش «فرهنگ نفسانی» و درنتیجه حجاب در فهم قرآن28

5- رابطه عقل و قرآن29

1/5- تناقض ادعای «تفسیر عقلی قرآن» با «پیش فرض نگرفتن از غیر قرآن در تفسیر»29

1/1/5- عدم امکان تفسیر قرآن بدون هیچ پیش فرضی30

2/1/5- ابتنای قول «رجوع به روایات در قصص» به تقسیم عقل و وحی30

2/5- بطلان ادعای هماهنگی «قرآن، عرفان و برهان»30

1/2/5- استقلالی نبودن حجیت عقل (حجت باطنی)30

2/2/5- امکان پذیرش مدرکات عقل در تنزیه خداوند31

3/2/5- اختلاف زیاد در تفاسیر دلیل بر عدم کفایت روش قرآن به قرآن در فهم دلالت قرآن و عدم دلالت «تدبر در قرآن» بر روش تفسیری قرآن به قرآن31

3/5- ضروت توجه به «شأن تخاطب» در سیره عقلا، در پاسخ به عقلائی بودن روش تفسیر قرآن به قرآن32

6- تفسیر قرآن بر محور آیات توحیدی32

1/6- محور بودن توحید در نظام ثبوتی عالم و نظام اثباتی معارف32

2/6- ضرورت ارائه روش و ضابطه در تفسیر آیات بر محور آیات توحیدی33

1/2/6- قابل مناقشه بودن آیه «لیس کمثله شیء» به عنوان محکم ترین آیه قرآن33

2/2/6- ضرورت تبیین تفاوت «تفسیر قرآن با آیات توحیدی» با «تفسیر متشابه به محکم»33

3/2/6- سوالات موجود در تفسیر آیات بر محور آیات توحیدی34

7- قواعد تفسیر قرآن به قرآن34

1/7- ضرورت استخراج قاعده و روش در تفسیر قرآن به قرآن34

1/1/7- ضرورت تعیین سطح ارتباط آیات و کلمات در نظام مفاهیم قرآن، پیش از تنظیم قواعد آن35

2/7- برخی از انحای تفسیر قرآن به قرآن (از دیدگاه آقای جوادی)35

1/2/7- قرینه شدن صدر و ذیل آیه برای یکدیگر35

2/2/7- به کارگیری سیاق آیات در تبیین هدف نهایی آیه35

3/2/7- دستیابی به عبارت محذوف در آیه، توسط عبارت موجود در آیه مشابه35

4/2/7- دستیابی به محذوف، با ذکر علت، معلول، ملازم و... در آیه ای دیگر35

5/2/7- پیوند معنوی- و نه لفظی- میان واژه ها در تفسیر35

6/2/7- پیوند عمیق مفهومی ، راهگشای تفسیر آیه35

7/2/7- پی بردن به ترتیب نزول آیات (پیوند ترتیبی و تاریخی)35

8/2/7- دستیابی به نضد و چینش امور در قوس نزول یا صعود خلقت35

9/2/7- پاسخ به پرسشهایی که از آیه ای دیگر ایجاد می شود توسط تصریح یا تلازم آیات دیگر35

10/2/7- نزول یک آیه به عنوان خط اصیل تعلیم و تهذیب، و ترسیم و تبیین و تدقیق آن توسط آیات دیگر35

3/7- ملاحظاتی پیرامون قواعد روش تفسیر قرآن به قرآن35

1/3/7- ضرورت ملاحظه روابط دو مفهوم و حکم ندادن به اشتراک آنها به صرف اشتراک لفظی35

1/1/3/7- عدم امکان تطبیق حکم یک لفظ بر لفظ دیگر بدلیل تشابه ظاهری36

2/1/3/7- ضرورت ملاحظه وحدت (جامع معنایی) و کثرت (نقطه مختصات مخصوص به خود) در تشابه مفردات قرآنی36

2/3/7- تحقق معارف در انسان، عامل رسیدن او به مقام خلیفه اللهی و تفاوت این مطلب با تفسیر قرآن36

3/3/7- ضرورت ملاحظه روایات ضعیف به عنوان قرائن احتمالی و ضرورت ضابطه مند کردن به کارگیری آنها37

4/3/7- تعریف «لحن کلام» به معانی آهنگ کلام و ملاحظه آن به عنوان نوعی «سیاق کلام»37

5/3/7- تفاوت شأن نزول با بستر فرهنگی نزول آیه38

6/3/7- «وحدت سیاق»، مبنای برخی از قواعد ذکر شده38

7/3/7- ضرورت احراز دو شرط «پیوستگی در نزول» و «ارتباط موضوعی» در «سیاق»38

4/7- ضرورت تعیین «عقل» یا «ظهور عرفی» به عنوان پایگاه حجیت قرینیت آیات بر یکدیگر38

8- ساختار چند وجهی آیات قرآن از منظر علامه طباطبائی(ره)39

1/8- عدم امکان اثبات چند وجهی بودن آیات قرآن به عنوان یک روش عام و بدون استناد به روایت خاص39

ضمیمه اول40

برخی از انحای تفسیر قرآن به قرآن 40

1- قرینه شدن صدر و ذیل آیه برای یکدیگر40

2- به کارگیری سیاق آیات در تبیین هدف نهایی آیه40

3- دستیابی به عبارت محذوف در آیه، توسط عبارت موجود در آیه مشابه41

4- دستیابی به محذوف، با ذکر علت، معلول، ملازم و... در آیه ای دیگر41

5- پیوند معنوی- و نه لفظی- میان واژه ها در تفسیر42

6- پیوند عمیق مفهومی، راهگشای تفسیر آیه42

7- پی بردن به ترتیب نزول آیات (پیوند ترتیبی و تاریخی)43

8- دستیابی به نضد و چینش امور در قوس نزول یا صعود خلقت43

9- پاسخ به پرسشهایی که از آیهای دیگر ایجاد می شود توسط تصریح یا تلازم آیات دیگر43

10- نزول یک آیه به عنوان خط اصیل تعلیم و تهذیب، و ترسیم و تبیین و تدقیق آن توسط آیات دیگر44

ضمیمه دوم44

اقسام تفسیر قرآن به قرآن44

1- محدود شدن مراد آیه44

2- تعیین مصداق آیه45

3- فهم نکته جدید از مجموعه دو آیه45

4- دست یابی به تبیین جامع و حل تعارض ظاهری آیات45

5- کشف علت یا حکمت45

6- دستیابی به پاسخ پرسش مستفاد از آیه45

ضمیمه سوم45

روش توحيدي45

مسيرهاي توحيد46

مبانی روش توحیدی46

کاربرد46

برخي آيات توحيدي47

ضمیمه چهارم49

بررسی روش تفسیر المیزان49

تبیین مفردات49

بررسی:49

توجه به قواعد ادبی50

بررسی50

توجه به قرائن50

قرائن آیات :50

1- بهره گیری از «سیاق» در تفسیر50

روش استناد به سیاق53

باطن قرآن در المیزان54

مقدمه

متن حاضر تنظیم شش جلسه از سلسله جلسات بررسی روش های تفسیر قرآن است که به موضوع «روش تفسیری قرآن به قرآن» اختصاص داشته است. این شش جلسه در دو دوره برگزار شد که در قالب یک فهرست جامع تدوین گردیده است. متونی را که در جلسات محور بحث قرار گرفته است در انتهای متن اصلی به عنوان ضمیمه آمده است. متن حاضر سخنان استاد میرباقری است و سخنان دیگر اعضای حاضر در جلسه با عنوان نام آنها و یا «س» (سوال) آمده است. در ابتدا چکیده ای کوتاه از بحث تقدیم می شود.

لازم به ذکر است که این متن بدلیل عدم تدوین رسمی، قابل استناد نمی باشد.

چکیده بحث

رابطه امام و قرآن

«روشن و واضح بودن قرآن» و «تبیان لکل شیء بودن قرآن» دو دلیل بر بی نیازی به غیر قرآن، نزد قائلین به روش تفسیر قرآن به قرآن می باشد که نتیجه این تلقی، استغنای از «امام» در فهم و درک قرآن خواهد بود. در حالیکه در مقابل این دسته از آیات، آیاتی وجود دارد که ناظر به ثقیل بودن قرآن می باشد و یا اینکه یکی از وظایف پیامبر(ص) را تبیین قرآن می داند: «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»[footnoteRef:1] «وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ»[footnoteRef:2]. همچنین اختلاف زیادی که در تفاسیر وجود دارد دلیل بر عدم توفیق روش تفسیر قرآن به قرآن در تفسیر و تبیین آیات می باشد. از برخی روایات بدست می آید که حتی در اتمام حجت بر خصم نیز قرآن به تنهایی کفایت نمی کند چرا که قابلیت قرائت ها و تفاسیر متعددی را دارد. [1: - نحل، 44] [2: - نحل، 64]

از ادعاهای صاحب تفسیر المیزان، عدم نیاز به علوم و معرفتهای دیگر در تفسیر قرآن می باشد در حالیکه خود، علوم پایه - همچون لغت، صرف و نحو، بلاغت- و حتی فلسفه را در تفسیر به کار می گیرد. ایشان حتی در عمل از روایت بهره می گیرند بدون اینکه به آن اشاره مستقیم نمایند که این امر با ادعای «تبیان لکل شیء» بودن قرآن ناسازگار است.

علامه، حدیث ثقلین را اینگونه تحلیل می کند که فهم و ادراک قرآن مستقل از روایات ممکن است اما تحقق آن معارف بدست آمده جز با امام واقع نمی شود و اینگونه میان ثقلین پیوند برقرار می شود. ایشان همچنین محدودیت روایات تفسیری را دلیلی دیگر بر روش قرآن به قرآن می داند. ممکن است «ثقل اصغر» بودن اهل بیت در کنار قرآن دلیلی دیگر بر روش تفسیری قرآن به قرآن دانسته شود در حالیکه این ادعا به دو دلیل مخدوش است: 1. ضعیف و متعارض بودن روایاتی که عترت را ثقل اصغر دانسته اند. 2. عدم تلازم میان «ثقل اصغر بودن عترت» و «عدم نیاز به آن در فهم قرآن». بنابراین می بایست از اینکه اهل بیت(ع) عِدل قرآن قرار گرفته اند تفسیری روشن ارائه داد.

ادعا شده است که منهج تفسیری خود ائمه(ع) نیز در تفسیر قرآن به قرآن بوده است که این ادعا نیز به چند دلیل باطل می باشد: اولاً میان «استخراج معارف از قرآن» با روش «قرآن به قرآن» متفاوت است ثانیاً تعبدی بودن و عدم امکان فهم موارد ذکر شده برای ما ناقض این ادعا است.

احتمال های مختلف در خصوص رابطه میان امام و قرآن اینچنین است: 1.اتحاد حقیقت قرآن با ولایت امام. 2. امکان قول به مجرای فهمِ قرآن بودن امام در تمامی سطوح. 3. قرار دادن قرآن به عنوان هسته مرکزی و روایات به عنوان بسط آن. 4. نقش روایات به عنوان توجه دهنده به معنایی که از خود قرآن قابل استفاده است.

حجیت قرآن

طبق روش قرآن به قرآن، حجیت قرآن ذاتی است و پیش از رجوع به سنت، بالفعل است. از جمله طرق اثبات این حجیت، معجزه برشمرده شده است که تحلیل آن نیازمند بازنگری جدی می باشد. همچنین می بایست توجه داشت که از حجیت ذاتی قرآن، حجیت فهم از قرآن به صورت استقلالی نتیجه گرفته نمی شود.

ادبیات و زبان قرآن

علامه طباطبائی غایت و روح معانی را موضوع له الفاظ قرآن می دانند، آقای جوادی نیز فطرت انسان ها را مخاطب فرهنگ و ادبیات قرآن می دانند. طبق نگاه مختار، ادبیات عصر تخاطب به عنوان نقطه شروع تفاهم، ادبیات تبعی قرآن است و می بایست توجه کرد که فطرت مورد خطاب قرآن دارای رشد و تکامل می باشد.

رجوع قرآن به قرآن می بایست رجوع به نظام مفهومی قرآن باشد و صرفاً به قرینیت لفظی واژه ها اکتفا نشود. همچنین «ارتباط» میان آیات از «کلی نگری» به «کل نگری» ارتقاء یابد که در اینجا دو احتمال «ارتباط مفهومی آیات» و «ارتباط از طریق منتجه» طرح می گردد. آنچه در این میان قطعی به نظر می رسد توجه به استعمالات قرآنی و روائی در تعریف مفردات قرآن می باشد؛ به طور کلی در تحلیل واژه های متشابه می بایست وحدت (جامع معنایی) و کثرت (نقطه مختصات مخصوص به خود) هردو لحاظ شود.

سطوح فهم از قرآن

سطح ابتدائی قرآن برای عموم افراد قابل فهم است اما این سطح برای تأمین نیازها و سعادت بشری ناکافی است. طبق نگاه مختار «درجات ایمان» در فهم از قرآن موثر است درحالیکه طبق دستگاه معرفت شناسی حوزه این ارتباط قابل تحلیل نیست. فهم از قرآن با رشد و تکامل فطرت، تکامل خواهد یافت و در مقابل نیز اعراض از فرهنگ فطرت با رجوع به فرهنگ نفسانی برابر است که حجاب فهم قرآن خواهد بود. از این روی اگر نظام معارف بشری بر محور فطرت توحیدی شکل بگیرد، امکان بهره مندی از آن در تفسیر قرآن متصور است.

رابطه عقل و قرآن

ادعای تفسیر عقلی قرآن با پیش فرض نگرفتن در تفسیر قرآن ناسازگار است و اساساً تفسیر قرآن بدون هیچ پیش فرضی ممکن نیست. همچنین ادعای هماهنگی «قرآن، برهان و عرفان» ادعایی بی اساس است چرا که حجیت عقل استقلالی نیست و در طول حجیت امام می باشد که اختلاف کثیر در تفسیر با بهره گیری عقل، موِید این نقض می باشد. ادعای عقلائی بودن سیره قرآن به قرآن نیز با توجه به «شأن خطاب» در سیره عقلا نقض می شود.

تفسیر قرآن بر محور آیات توحیدی

توحید در نظام ثبوتی عالم و نظام اثباتی معارف محور می باشد اما این مبنا به ارائه ضابطه و روش منجر نشده است. اینکه آیه «لیس کمثله شیء» به عنوان محکم ترین آیه توحیدی محور است ادعائی بی دلیل و قابل مناقشه است و اساساً می بایست تفاوت میان «تفسیر قرآن بر محور آیات توحیدی» با «تفسیر متشابه به محکم» تبیین گردد.

قواعد تفسیر قرآن به قرآن

پیش از تدوین ضوابط و قواعد قرآن به قرآن می بایست سطح روابط آیات و کلمات در نظام مفاهیم قرآن تعیین شود. در تعیین روابط نظام مفردات قرآن نمی بایست تشابه ظاهری ملاک قرار گیرد و به صرف تشابه ظاهری حکم یکی را به دیگری سرایت دهیم.

ساختار چند وجهی آیات قرآن

این روش به عنوان یک روش عام قابل تعمیم نبوده و حتماً می بایست مبتنی بر روایتی خاص باشد.

1- رابطه امام و قرآن1/1- بی نیازی به غیر قرآن در روش تفسیر قرآن به قرآن1/1/1- «روشن و واضح بودن قرآن» و «تبیان لکل شیء بودن قرآن» دو دلیل بر بی نیازی به غیر قرآن در روش تفسیر قرآن به قرآن

علامه طباطبائی(ره) آیاتی که ناظر به روشن و واضح بودن قرآن هستند و همچنین آیه «تبیان لکل شیء» بودن قرآن را دلیل بر بی نیازی قرآن در تفسیر و اثبات روش تفسیری قرآن به قرآن می دانند:

« اگر در اين مسلك هائى كه درباره تفسير برايش نقل كرديم دقت بفرمايد، خواهد ديد كه همه در اين نقص (كه نقص بسيار بزرگى است) شريكند: كه آنچه از ابحاث علمى و يا فلسفى بدست آورده اند، بر قرآن كريم تحميل نموده اند، بدون اينكه مداليل آيات بر آنها دلالت داشته باشد، و در نتيجه تفسير اينان نيز تطبيق شده ، و تطبيق خود را تفسير نام نهادند، و حقايق قرآن را به صورت مجازها در آورده ، تنزيل عده اى از آيات را تاءويل كردند.

و لازمه اين انحراف اين شد كه قرآنى كه خودش را به (هدى للعالمين )، و (نورا مبينا)، و (تبيانا لكل شى ء)، معرفى نموده ، هدايت نباشد، مگر به كمك غير خودش، و بجاى نور مبين مستنير به غيرش باشد، از غير خودش نور بگيرد، و بوسيله غير خودش بيان شود، حالا آن غير چيست؟ كه ما را بسوى قرآن هدايت مى كند، و به قرآن نور و بيان ميدهد؟! نمي دانيم ، و اگر آن علمى كه بزعم آقايان نوربخش و مبين قرآن و هادى بسوى آنست، و خودش مورد اختلاف شد، (كه مورد اختلاف هم شده ، و چه اختلاف شديدى) آيا مرجع چه خواهد بود؟ نمي دانيم.»[footnoteRef:3] [3: - ترجمه تفسير الميزان، ج1، ص14. همچنین ر.ک: تسنیم، ج1، ص65]

1/1/1/1- ضرورت جمع میان دو دسته از آیات «وضوح قرآن» و «ثقیل بودن قرآن»

بین دو دسته از آیات که یکی ناظر به روشن بودن و وضوح قرآن و دیگری ناظر به ثقیل بودن قرآن است، مانند: «إِنّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً» [footnoteRef:4]، چگونه جمع کرده اند؟ آیا فهم قرآن سطوحی دارد که یک سطح نیاز به تفسیر دارد و یک سطح نیاز ندارد و یا اینکه بخشی از آن واضح است و بخش دیگر نیاز به تفسیر دارد؟ اساساً اگر فهم قرآن «هدی لناس» است که دیگر نیازی به تفسیر نداریم و همه مردم آن را میفهمند! [4: - مزمل: 5]

عبدالهی: آقای جوادی می فرمایند سطحی از قرآن برای عموم قابل فهم است ولی از سوی دیگر می فرمایند قرآن علومی را طرح می کند که جز با تفسیر درک نمی شود. مثلاً اسماء وصفات الهی، قضاء و قدر، جبر و تفویض، تجرد روح و... که معارفی است که درک آنها نیاز به تفسیر دارد.

درستگان: بنابراین الزماً این معارف عمیق در همه آیات نیست.

2/1/1/1- منجر شدن ادعای امکان فهم همه معارف از قرآن مبتنی بر «تبیان لکل شیء بودن قرآن» بر بی نیازی از امام در دریافت معارف دینی

آیا عدم نیاز قرآن به غیر، یعنی همه دستورات دینی را از قرآن می فهمیم بدون امام؟ محکم و متشابه؟ اگر همه دستورات دین را از قرآن بفهمی م دیگر به امام نیازی نیست و اگر بگویید برخی موارد را قرآن نگفته است با «تبیان لکل شیء» ناسازگار است.

س: «تبیان لکل شیء» هست ولی برای ما نه.

ج: پس مواردی هست که قرآن گفته است ولی ما نمی فهمیم، یعنی در مقام اثبات نمی توان گفت فهم قرآن به غیر نیاز ندارد.

س: تفسیر قرآن به قرآن نیز ادعا نمی کند که ما همه قرآن را می فهمیم.

س: «لن تضلوا» ضلالت در فهم هم هست و برای جلوگیری از ضلالت در فهم هم می بایست به هردو (قرآن و اهل بیت(ع)) تمسک کرد.

س: خود تمسک به هردو یعنی چه؟ اینکه به هریک جداگانه تمسک کنیم، با تمسک به هردو منافات دارد؟

ج: بالاخره روایت ثقلین نمی گوید که نحوه تمسک چگونه است مگر اینکه از روایات دیگر استفاده شود مثلاً در روایت می گوید: «قرآن یهدی الی الامام و الامام یهدی الی القرآن». صرف حدیث ثقلین را ممکن است اینگونه جمع کنند که معارفی از قرآن را از خود قرآن می فهمیم و هیچ یک جای دیگری را نمی گیرد، نه اینکه همه جا هردو هستند.

3/1/1/1- مخدوش بودن قول «امکان فهم مستقل از قرآن در حد نیاز»، بدلیل ابهام در «حد نیاز»

به هرحال ادعای آقایان مبنی بر اینکه همه حقایق را می توان از قرآن دریافت، بزرگتر از واقعیت است.

س: آقای جوادی گفته اند که به اندازه حد نیاز عادی را می توان دریافت کرد.

ج: حد نیاز چه مقدار است؟ نیاز علامه طباطبائی(ره) یا یک انسان عامی ؟ «حد نیاز» به دلیل ابهام فراوان نمی تواند شاخصه باشد.

4/1/1/1- اختلافات کثیر در تفاسیر موجود دلیل بر عدم کفایت قرآن در فهم قرآن به نحو تام[footnoteRef:5] [5: - ر.ک: فهرست3/2/5]

5/1/1/1- عدم استقلال قرآن حتی در اتمام حجت بر خصم

اگر شما وارد لایه هایی از معنا شوید که صلاحیت معناگری ندارید، انحراف پیدا می شود. شما می فرمایید منزلتی از فهم قرآن، با روش قرآن به قرآن بدست می آید اما این کدام منزلت است؟

محمدی: می توان گفت همان سطحی است که می توانیم با سنّی ها اتمام حجت کنیم.

ج: روایات چنین مطلبی را بر نمی تابند. روایت اول کتاب الحجه را دیده اید که شخصی وارد مسجد می شود و امام به هشام می گوید با او بحث کن، هشام می گوید حجت چیست؟ می گوید قرآن. می گوید اگر قرآن باشد که هردوی ما به قرآن استناد می کنیم پس نباید نزاعی باشد. بعد گفت نبی اکرم(ص) و هشام گفت الان هم، هذا الرجل. واقعاً محل تأمل است که چقدر قرآن می تواند باعث اتمام حجت شود.

2/1/1- عدم امکان به کار گیری معرفت های دیگر در روش تفسیر قرآن به قرآن

علامه طباطبائی(ره) به کارگیری معرفت های دیگر در تفسیر قرآن را غیرقابل قبول و نتیجه آن را انحراف قرآن می دانند:

« در اين اعصار مسلك تازه اى در تفسير پيدا شد، و آن اين است ، جمعى كه خود را مسلمان مى دانند، در اثر فرورفتگى و غور در علوم طبيعى ، و امثال آن ، كه اساسش حس و تجربه است ، و نيز غور در مسائل اجتماعى ، كه اساسش تجربه و آمارگيرى است ، روحيه حسى گرى پيدا كرده ، يا بطرف مذهب فلاسفه مادى و حسى سابق اروپائى تمايل پيدا كردند، و يا به سمت مذهب اصالت عمل ليز خوردند، مذهبى كه مى گويد: (هيچ ارزشى براى ادراكات انسان نيست ، مگر آن ادراكاتى كه منشاء عمل باشد، آنهم عملى كه به درد حوائج زندگى مادى بخورد، حوائجى كه جبر زندگى آن را معين مى كند.

اين مذهب اصالت است كه پاره اى مسلمان نما به سوى آن گرائيده اند، و در نتيجه گفته اند: معارف دينى نميتواند مخالف با علم باشد، و علم مي گويد اصالت وجود تنها مال ماده و خواص محسوس آنست، پس در دين و معارف آن هم هر چه كه از دائره ماديات بيرون است، و حس ما آنرا لمس نمي كند، مانند عرش، و كرسى، و لوح، و قلم، و امثال آن بايد به يك صورت تاءويل شود.

و اگر از وجود هر چيزى خبر دهد كه علوم متعرض آن نيست ، مانند وجود معاد و جزئيات آن ، بايد با قوانين مادى توجيه شود. و نيز آنچه كه تشريع بر آن تكيه كرده ، از قبيل وحى ، و فرشته ، و شيطان ، و نبوت ، و رسالت ، و امامت ، و امثال آن ، همه امور روحى هستند كه به تناسب نام يكى را وحى و نام ديگرى را ملك و غيره مى گذاريم ، و روح هم خودش پديده اى مادى و نوعى از خواص ماده است، و مسئله تشريع هم اساسش يك نبوغ خاص اجتماعى است، كه مي تواند قوانين خود را بر پايه افكار صالح بنا كند، تا اجتماعى صالح و راقى بسازد.

....اين ها سخنانى است كه آقايان يا صريحاً گفته اند، و يا لازمه اين گفتارشان است ، كه بايد طريق حس و تجربه را پيروى كرد، و ما در اينجا درصدد آن نيستيم كه اصول علمى و فلسفى آنان را بررسى نموده ، و درباره ديوارى كه روى اين اساس چيده اند بحث كنيم. تنها اين را مي گوئيم: كه اشكالى كه بر طريقه مفسرين گذشته كرده اند، كه تفسيرشان تفسير نيست، بلكه تطبيق است ، عينا به خود آنان وارد است ، هر چند كه با طمطراقى هر چه بيشتر دعوى مى كنند كه تفسير واقعى قرآن همين است كه ما داريم. براى اينكه اگر آقايان مانند مفسرين سلف معلومات خود را بر قرآن تحميل نكرده اند، پس چرا نظريه هاى علمى را اصل مسلم گرفته ، تجاوز از آنرا جايز نمي دانند، پس اينان نيز در انحراف سلف شريكند، و چيزى از آنچه را كه آنان فاسد كردند اصلاح نكردند.»[footnoteRef:6] [6: - ترجمه تفسير الميزان، ج1، ص13-14]

سوال اصلی این است که نقش این معرفت ها در تفسیر قرآن چیست؟ معارف فلسفی و تاریخی و ... چگونه در تفسیر کمک می کنند؟

اگر یک معرفت دیگری را (مثلاً فلسفی) قرآن ذکر کرده باشد در اینصورت نیازی به مراجعه به فلسفه یا... نیست آن معرفت را از خود قرآن اخذ می کنیم و اگر به گونه ایست که اگر آن معرفت نباشد، از قرآن فهمیده نمی شود این کارکرد آیا همان تطبیق معارف دیگر بر قرآن نیست؟ علامه می گوید قرآن خود تبیان است و روشن است و نیازی به معارف دیگر برای فهم آن نیست.

فلسفه خود نظام ادبیات و- به تعبیر علامه- نظام مصادیق دارد. و در این نظام سعی می کند دستگاه فلسفی خودش را هماهنگ کند. اگر یک جای آن با قرآن سازگار نبود همه جای آن باطل می شود. مثل هندسه اقلیدسی که اگر یک موضع از آن با قرآن همخوانی نداشت کل آن باطل می شود چون مبتنی بر پیش فرض هایی است که همه آن هماهنگ است. در فلسفه هم همین گونه است اینگونه نیست که اگر یک جای آن هماهنگ نشد بگوییم بقیه آن که هماهنگ است! وقتی فلسفه را در تفسیر قرآن به کار می گیریم در واقع یک دستگاه فلسفی را به کار می گیریم که در اینصورت دیگر تفسیر قرآن به قرآن نمی شود ، تفسیر قرآن به فلسفه می شود.

1/2/1/1- نیاز به علوم پایه در روش تفسیر قرآن به قرآن

آقای جوادی آملی فرموده اند علوم پایه مقدمه تفسیر قرآن به قرآن است:

« قرآن كريم هم در اصل حجيت و هم در تبيين خطوط كلي معارف دين مستقل است؛ يعني حجيّت آن ذاتي است و با خودْ تفسير ميپذيرد؛ گرچه انديشههاي بيروني به عنوان مبدأ قابلي فهم قرآن سهيم است. مخاطبان قرآن براي بهرهگيري از ظواهر قرآن به سرمايهاي فراتر از علوم پايه مؤثر در فهم قرآن و ضميري كه به تيرگي گناه آلوده نباشد نياز ندارند.»[footnoteRef:7] [7: - تسنيم، ج 1، ص64]

2/2/1/1- امکان بهره مندی از سطحی از قرآن بدون نیاز به علوم پایه»

ممکن است گفته شود بهره گیری از سطحی از قرآن نیاز به ترجمه هم ندارد و صرف مواجه و قرائت آن موجب ازدیاد ایمان می شود. اما تأثیرات قرآن هم منحصر در این مرتبه نیست. مثلاً آیا کربلایی کاظم ادبیات می دانسته است؟ معروف است که بی سواد بوده است. حضرت آقای حسن زاده از قول مرحوم حاج شیخ صدرالدین حائری - اخوی حاج شیخ محی الدین حائری، که خود ایشان اهل عرفان بوده اند و ازشاگردان شیخ جواد همدانی بوده اند- نقل میکرده اند که کربلائی کاظم به من می گفتند که این طلبه ها دائماً از من می پرسند که این آیه در اینجا واو است یا فاء، از من نمی پرسند که آیه در چه مقامی است تا به آنها پاسخ دهم. حال آیا واقعاً ادبیات عربی می دانسته است؟ علوم پایه را هم به او داده بودند؟

س: اینکه فاعل مرفوع است که تأثیر خاصی در فهم قرآن ندارد، در فاعلیت فاعل تأثیری ندارد! همه اینها واسطه است برای رسیدن به یک حقایقی.

ج: بنابراین راه رسیدن به آن نور در حد فهم معانی قرآن هم متوقف بر دانستن علوم پایه نیست.

3/1/1- بهره گیری عملی علامه از روایات، در تفسیر المیزان

علامه طباطبائی هرچند در تفسیر و بیان معانی آیات، طبق مکتب تفسیری اش به روایت استناد نمی کند ولی غالباً معنایی را که با استمداد از آیات دیگر بیان می کند، مطابق با روایات مربوط به آن آیات است. از این روی بعید نیست که در فهم معنای آیات از روایات الهام گرفته باشد، یعنی ابتدا روایت، او را به معنای آیه توجه داده سپس ایشان با تدبر در سیاق آیه و آیات دیگر قرآن به آن معنا رسیده باشد.

ایشان خود اذعان دارند که در «جری» و «معانی باطنی» باید به روایات مراجعه کرد[footnoteRef:8] ولی در غیر ایندو مورد نیز ایشان در بسیاری موارد با روش قرآن به قرآن به همان مضمون روایات رسیده اند ولی اینکه روایات را محور قرار داده اند یا از خود قرآن به قرآن به مضمون روایت رسیده اند، نمی توان قضاوت یقینی کرد. هرچند در برخی موارد روشن است که بدون ملاحظه روایات،آن معنا بدست نمی آید.[footnoteRef:9] [8: - علی اکبر بابایی، مکاتب تفسیری، ج2، ص266] [9: - ر.ک: علی اکبر بابایی، مکاتب تفسیری، ج2، ص264]

1/3/1/1- ناسازگاری ادعای «تبیان لکل شیء» با رجوع به روایات در تفسیر قرآن

مرحوم علامه طباطبایی(ره) می گویند چیزی که «تبیان لکل شیء» است معنا ندارد برای بیانش محتاج به چیز دیگری باشد و این با این ادعا که برای فهم بهتر به روایات نیاز داریم نمی سازد.

جعفری: بگوییم تبیان هست ولی نه برای همه، یعنی سطحی از آن برای همه است ولی سطح عمیق تر آن خیر. یعنی معصومین(ع) نیز از خود قرآن بهره می برند.

ج: بله ولی سطوح آن باید مشخص شود که چه نسبتی با ظهورات قرآن پیدا می کند.

2/1- حدیث ثقلین1/2/1- استقلال قرآن در فهم و ادراک معارف آن و نیاز به امام در تحقق آن معارف

مرحوم علامه(ره)، نقش اهل بیت را در تحقق معارف قرآنی می دانند و نه در فهم و درک آنها. همچنین آقای جوادی آملی قائلند برخی از معارف را می بایست از اهل بیت(ع) اخذ کرد و شأن نبی(ص) تعیین حد و حدود و جزئیات معارف است:

«صلاحيت قانون پيامبر براي علم و عمل منحصر در اين نيست كه خودِ كتاب آسماني همه معارف و احكام را به تفصيل بيان كند، بلكه ممكن است برخي از آنها را به طور تفصيل روشن كند و تفصيل برخي ديگر را از راه وحي و الهام به خود پيامبر، براي جامعه تبيين كند، يا آن كه اصلا ً به بيان خطوطِ كليِ حِكَم و اَحْكام بسنده كند و تفصيل همه آنها از راه حديث قُدْسي به پيامبرْ الهام شود و آن حضرت تفصيل دريافت شده را به امّت خويش ابلاغ كند. غرض آن كه، آنچه از برهان ضرورت وحي و نبوّت استفاده ميشود، رسيدن پيام خدا در اصول و فروع دين به مردم است و آن بَلاغْ راههاي متعددي دارد و هرگز منحصر به بيان تفصيليِ خود متن مقدّس آسماني نيست.»[footnoteRef:10] [10: - تسنيم، ج1، ص74]

علامه(ره) میفرمایند حجیت قرآن در دلالت بر معانی و کشف معارف الهی مستقل است و اهل بیت(ع) مردم را به طریق و مقاصد قرآن هدایت می کنند. به عبارت دیگر معارف را از قرآن باید بگیریم ولی پیاده کردن آن با ولایت محقق می شود و گویی ولایت را در فهم قرآن لازم نمی داند. یعنی معارف با قرآن محقق می شود ولی رسیدن به آن معارف با ولایت امام صورت می گیرد. ایشان روایت ثقلین را تفکیک به معنا و مقصد می کند. معارف را خود قرآن بیان می کند ولی رسیدن به مقاصد با ولایت امام حاصل می شود. یعنی فهم معارف به تنهایی برای رسیدن به مقاصد کافی نیست. نسبت بین ولایت و قرآن در نظر ایشان اینگونه است. نظریه دیگر این است که هرچند قرآن تبیان لکل شیء است ولی همه چیز ملازم با ولایت امام است.

1/1/2/1- محدودیت روایات، دلیلی بر رجوع به تفسیر قرآن به قرآن از دیدگاه علامه

علامه(ره) اشاره می کند که روایات محکم و موثق در برابر سوالات ما محدود است و لذا چاره ای جز تفسیر قرآن به قرآن نیست.[footnoteRef:11] [11: - ر.ک: علی اکبر بابایی، مکاتب تفسیری، ج2، ص264، «روش تفسیری مولف در بهره گیری از روایات»]

2/2/1- عدم دلالت «ثقل اصغر بودن عترت» بر روش تفسیری قرآن به قرآن

آقای جوادی در ذیل شبهه استناد به حدیث ثقلین در نفی روش تفسیری قرآن به قرآن می گویند اهل بیت(ع) ثقل اصغر و قرآن ثقل اکبر است:

«عترت طاهرين گرچه به لحاظ مقامهاي معنوي و در نشئه باطن، از نظر بزرگان دين مانند صاحب جواهر و كاشف الغطاء، از قرآن كمتر نيستند و سخن بلند حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام): «ما لله عزّ وجلّ آية هى أكبر منّى» نيز گواه اين مدّعاست، اما از نظر نشئه ظاهر و در مدار تعليم و تفهيم معارف دين، قرآن كريم ثقل اكبر و آن بزرگواران ثقل اصغرند و در اين نشئه جسم خود را نيز براي حفظ قرآن فدا ميكنند و حديث ثقلين (در اكثر نقلهاي آن) خود شاهد اين مدّعاست.»[footnoteRef:12] [12: - تسنيم، ج1، ص77]

ثقل اکبر یعنی چه؟ چه نسبتی با ثقل اصغر دارد؟ حال اگر ثقل اکبر شد یعنی دیگر به بیان ائمه نیازی نداریم؟! ثقل اکبر یعنی در فهم اصل است؟! از اینکه خود قرآن ثقل اکبر است نمی توان نتیجه گرفت پس فهم قرآن مستقل از روایات ممکن است.

سوال: ایشان هم چنین نتیجه ای نگرفته اند بلکه میخواهند بگویند تفسیر قرآن به قرآن با حدیث ثقلین تنافی ندارد و ما بین ایندو تفرقه نیانداخته ایم.

ج: مخالفین می گویند نتیجه این روش تفسیر این است که ما از اول تا آخر قرآن را می فهمیم، دیگر چرا گفته شده «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا» ؟

1/2/2/1- ضعیف و متعارض بودن روایاتی که عترت را ثقل اصغر دانسته اند

نکته دیگر اینکه اساساً در خود روایات هم اختلاف وجود دارد برخی روایاتی که می گوید قرآن ثقل اکبر است از سنی هاست. در روایات معصومین(ع) خلاف این هم آمده است.

2/2/2/1- عدم تلازم میان «ثقل اصغر بودن عترت» و «عدم نیاز به آن در فهم قرآن»

همچنین می توان گفت شاید این روایت ناظر به فهم نیست، ممکن است ثقل اصغر باشد ولی در مقام فهم قرینه برای آن شود. اینکه ثقل اصغر است دلیل بر صحت روش قرآن به قرآن نمی شود و این استدلال کافی نیست.

3/2/1- لزوم تبیین جایگاه «عترت» در تفسیر قرآن به قرآن در صورت عِدل قرآن قرار دادن آن طبق حدیث ثقلین

آقای جوادی آملی همچنین می فرمایند آنچه که در حدیث ثقلین عِدل قرآن قرار گرفته است «عترت» است نه «روایات».[footnoteRef:13] اما این که جوابی به این اشکال نشد، اینکه عترت عدل قرآن است، اگر شما گفتید من قرآن را بدون عترت می فهمم که اشکال وارد است. نقش و جایگاه «عترت» در تفسیر قرآن به قرآن چیست؟! [13: - تسنيم، ج1، ص78]

نسبتی که قابل فرض است میان روایت و قرآن اینکه یا روایت با ظاهر قرآن تعارض دارد که کنار می رود. یا همان مدلول را می رساند که می شود مؤید و یا اینکه با یکدیگر قابل جمع هستند یعنی تعارض بدوی دارند ولی مستقر نیست و قابل جمع عرفی می باشند در اینصورت می بایست جمع بین ایندو را برای رسیدن به مراد جدی اخذ کرد.

درستگان: ظاهر روش تفسیر قرآن به قرآن این است که برای فهم قرآن نیازی به روایت نیست هرچند در مواردی ممکن است از روایات بهره گرفت.

ج: در اینصورت اینکه روایات مخصص و مقید قرآن شوند نیز معنای محصلی پیدا نمی کند.

1/3/2/1- ضرورت تبیین نسبت میان روایات و ظهورات قرآن

انصاری: بالاخره سطحی از قرآن برای مردم جزیره العرب روشن بوده است.

ج: واقعاً آن سطح نیز بدون بیان نبی اکرم(ص) روشن بوده است؟ در جایی که آیه ظاهر است که محل بحث نیست، ظهورات حجت است.

جعفری: همین ظهورات محل بحث است چرا که وقتی به روایات مراجعه می کنیم ظهور آیه عوض می شود. فرهنگ روایات، ظهورات دیگری می سازند.

ج: فقها حجیت ظهور را قبول دارند همچنین اگر عام و خاصی با روایات شکل گرفت نیز حجت است. همچنین اینکه لایه هایی از قرآن برای خودش قرینه می شود نیز مورد قبول است که این قرینیت نیز صرفاً در تشابه لفظی نیست.

3/1- روش تفسیر قرآن به قرآن و منهج تفسیری اهل بیت (ع)1/3/1- مخدوش بودن ادعای تطبیق روش تفسیری قرآن به قرآن به روش تفسیری اهل بیت(ع)

«اين پيغمبر و اين امامان اهل بيتعليهم السلام، طريقه شان در تعليم و تفسير قرآن كريم، بطوريكه از احاديث تفسيرى آنان بر مى آيد، همين طريقه اى است كه ما بيان كرديم، و ما بزودى آن احاديث را در ضمن بحث هاى روايتى اين كتاب از نظر خواننده عزيز مى گذرانيم، آنوقت خواهيد ديد كه هيچ اهل بحثى در آن همه روايت حتى به يك حديث برنمي خورد، كه رسولخدا و يا ائمه اهل بيتعليهم السلام در تفسير آيه اى از حجت و برهانى علمى و نظرى و يا فرضيه اى علمى كمك گرفته باشند.»[footnoteRef:14] [14: - ترجمه تفسیر المیزان، ج1، ص19]

آیا سیره ائمه(ع) این بوده است که خودشان را کنار بکشند که مردم خودشان بروند سراغ قرآن؟! مرحوم آقای فاضل در بحث کفایه، از آخوند نقل می کردند، در بحث طلب و اراده و قبح تجری می گویند: آدم بد بدی کرده بدلیل سوء سریره، سوء سریره هم ذاتی است و ذاتی هم لا یعلل. آخوند خودش سوال طرح می کند که اگر اینطور باشد بعثت انبیاء لغو می شود؟ آقای فاضل می گفتند مرحوم آخوند می خواهند بگوید کـأنه همین طور هم هست!

س: پس چرا ائمه(ع) اینگونه جواب می دادند که به آیات ارجاع می دادند؟

ج: واقعاً فقهای ما با همه عظمتشان آن مطلب را از قرآن می فهمند؟ یک جواب این است که قرآن سطوحی دارد که سطحی از آن برای همه قابل فهم است و آیات ناظر به این بخش است، ولی سطحی از آن مخصوص ائمه(ع) است. این فرمایش نقض می شود به اینکه الان تفسیر روائی اهل بیت(ع) در اختیار ماست و ائمه(ع) در موارد معدودی این کار را کرده اند در باقی موارد خودشان معنا کرده اند نه اینکه همواره اینگونه بوده باشد. این روش را هم گاهی به کار گرفته اند. در کل تفسیر برهان چند مورد اینگونه وجود دارد؟

2/3/1- تفاوت «استخراج معارف از قرآن» با «روش تفسیر قرآن به قرآن»

س: روایت داریم که اهل بیت(ع) گفته اند هرکجا را بخواهید از قرآن نشان می دهیم.

ج: اینکه معارف را از قرآن استخراج کنند غیر از این است که روش تفسیر قرآنی آنها قرآن به قرآن باشد.

3/3/1- تعبدی بودن برخی موارد استناد ائمه(ع) به قرآن، دلیل بر ناتوانی دیگران از به کارگیری آن روش

س: امکان دارد که ائمه(ع) روش تفسیر قرآن به قرآن را به کار گرفته اند و سپس نتیجه آن را به ما گفته اند.

ج: به چه دلیل؟ فی الجلمه به کار گرفته اند و اکثراً هم در فقه است و نه در معارف. اتفاقاً در همین چند مورد هم که انجام دادهاند ما نمی توانستیم اینگونه قرآن را به قرآن عرضه کنیم و برای ما قابل فهم نیست. آقای جوادی قبول می کنند که در برخی موارد تعبدی است. اگر ما اینگونه تفسیر قرآن به قرآن کنیم، حجت نخواهد بود. اساساً در خیلی موارد به گونه ای تفسیر می کنند که گویی نشان دهند که شما نمی فهمید. به عبارت دیگر در مواردی هم که ائمه(ع) روش تفسیری قرآن به قرآن را اجرا کرده اند به گونه ای است که قرینیت آن از فهم ما خارج است و انجام آن برای ما حجت نیست. اینطور نیست که چون ائمه(ع) این کار را کرده اند پس ما هم می توانیم بلکه اتفاقاً در بسیاری موارد کار آنها شاهد بر عدم توانایی ما بر انجام آن است. در بسیاری موارد که به قرآن ارجاع می دهند درحالیکه از نظر ما آیه چنین دلالتی ندارد!

آرین : ائمه(ع) می خواستند بگویند قرآن معلم می خواهد.

ج: بله این علامت این است که قواعد روش تفسیر قرآن به قرآن نزد ما نیست، بلی اگر این قواعد نزد ما هم می بود دیگر تعبد نمی شد. بنابراین اینکه بگوییم روش ائمه(ع) هم این بوده است محل تأمل است. همچنین نسبت این قبیل روایات به کل روایات تفسیری بسیار کم است. لذا نمی توان گفت منهج ائمه(ع) این بوده است. در آن مواردی هم که انجام داده اند در بسیاری موارد برای ما قابل فهم نیست. ما میبایست کل تفاسیر روائی ائمه(ع) را ملاحظه کنیم سپس ازآن روش تفسیری استخراج کنیم.

4/3/1- آیات «تعلیم رسول و..» ناقض روش تفسیری قرآن به قرآن به صورت بالجمله

فی الجمله بودن این روش در روش تفسیری اهل بیت(ع) باعث می شود که این روش فی الجمله حجت است ولی نباید برداشت بالجمله از آن کرد.

س: اساساً اگر گفته شد کل قرآن حجت است و فهم از آن نیز حجت است، حجیت روش تفسیری قرآن به قرآن نیاز به اثبات دارد؟ آیا همین کافی نیست که بتوانیم آیات را کنار هم قرار دهیم؟ آیا همین کار را با مجموعه اقوال دیگران نمی کنیم؟ (سیره عقلا)

ج: در اینصورت استناد به روایات می شود مؤید. بعد باید دقت کنیم که آیا واقعاً عقلا این کار را می کنند؟ به چه کسی اجازه می دهند این کار را بکند؟ برخی آیات قرآن که ناظر به تعلیم رسول خدا است مانع و ناقض این مبنا به صورت بالجمله است.

4/1- احتمال های مختلف در نسبت میان امام و قرآن مبتنی بر مبنای مختار

س: اهل بیت(ع) گفته اند هریک از احکام را بگویید ما از قرآن دلیلش را خواهیم آورد.

ج: ما هم می فهمیم؟

س: بله

ج: این حرف یعنی که ماخودمان امام صادق(ع) هستیم فقط کمی طول می کشد تا برسیم! در حالیکه فهمی از قرآن در محضر اهل بیت(ع) است که نزد ما نیست.

س: با بیان امام به آن فهم می رسیم؟

ج: با ولایت حضرت کم کم به مراتبی از آن می رسیم. اینکه قرآن ناقص نیست و کامل است و خودش مفسر خودش است، همه این ها درست است ولی آیا این ها برای ما قابل فهم است؟ اولین گام این است که در قرآن ملاحظه کنیم که خود قرآن نسبت قرآن با امام را چه می داند؟ در اینجا احتمال های مختلفی قابل طرح است.

عبدالهی: آقای بابایی روش ها را به سه دسته تقسیم می کنند: 1. قرآن بسندگی در دین : که این روش منتسب به خوارج است. 2. قرآن بسندگی در تفسیر: که این روش نیز روش علامه نیست. 3. قرآن بسندگی با کمک روایات: یعنی قرآن کامل است ولی روایات به ما کمک می کند تا زودتر به مفاهیم برسیم هرچند فهم قرآن متوقف بر روایات نیست.[footnoteRef:15] [15: - مکاتب تفسیری، ج2، ص126]

1/4/1- اتحاد حقیقت قرآن با ولایت امام(ع)

یک احتمال این است که « بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»[footnoteRef:16] یعنی تمسک به آیات تمسک به امام است و حالت ابتهال به تولی به قرآن، در حقیقت تولی به نور امام است و نور امام در او جاری می شود. قرآن کتاب امام است و امام با اوست. [16: - عنکبوت:49]

2/4/1- مجرای فهمِ قرآن بودن امام در تمامی سطوح بدون وساطت کلام ائمه(ع)

محمدی: ممکن است بگوییم قرآن سطوحی دارد و امام وقتی صحبت می کند مطابق با سطوحی از قرآن سخن می گوید درحالیکه برای ما فهم آن قابل قبول نیست. ماننند اینکه گفته می شود ارسطو مدون منطق است نه موسس آن یعنی قوانین جاری را مقنن کرده است و چیزی تأسیس نکرده است. به عبارت دیگر امام به گونهای صحبت می عکند که فهم ما رشد و ارتقاء پیدا می کند.

ج: اگر گفته شود که همه حقایق قرآن معطوف به یکدیگر هستند و امام همه حقایق را می فهمد. آیا این بدین معنا است که ما هم آن حقایق را می فهمیم؟ ممکن است گفته شود اینکه گفته شده «تبیان لکل شیء»، یعنی امام به عنوان معلم کتاب، همواره با اوست و اگر فهمی برای ما حاصل می شود در واقع از دست ائمه(ع) به ما رسیده است، این یک تقریر دیگری است. در اینصورت تعلیم امام نیازی به وساطت کلام و بیان ائمه(ع) ندارد بلکه ممکن است با مراجعه به قرآن بدست آید.

این یک بحث معرفت شناسی می طلبد که آیا فهم مقید به ایمان هست یا خیر؟ آیا فهم منوط به تولی به امام هست یا خیر؟ ممکن است همین مقدار که شما تولی می کنید به آیات قرآن، این تولی به امام است و نیازی به کلمات جدیدی از جانب امام نیست.

3/4/1- قرار دادن قرآن به عنوان هسته مرکزی و روایات به عنوان بسط آن

محمدی: فرض دیگر این است که در نسبت بین اهل بیت(ع) و قرآن بگوییم که هسته مرکزی قرآن است و روایات، بسط این مرکز است. در اینصورت مثلاً وقتی می خواهیم اصطلاح نامه واژگان قرآن را بنویسیم رجوع به استعمالات قرآنی با استعمالات روائی تفاوت پیدا می کند. یعنی نسبت ایندو متفاوت می شود.

4/4/1- نقش روایات به عنوان توجه دهنده به معنایی که از خود قرآن قابل استفاده است

جعفری: ممکن است بگوییم روایات صرفاً هدایت کننده به سوی معنای قرآن است و اگر کسی خود روایت را ندیده باشد و به معنای روایت توجه پیدا کند نیز وقتی به قرآن مراجعه کند همان معنا را برداشت می کند؛ یعنی تا بحال به آن معنا توجه نداشته است و روایت این توجه را می دهد.

انصاری: ادعای علامه این است که بدون نیاز به روایات می توانیم به سراغ قرآن برویم.

جعفری: ظاهراً مقصود ایشان این است که روایات هم با روش قرآن به قرآن به ما تعلیم می دهند.

ج: یعنی روایات هم معلم هستند؛ چطور خود علامه تفسیر قرآن به قرآن می نویسند و این روش را تعلیم می دهند، ائمه(ع) نیز با بکارگیری این شیوه به ما تعلیم می دهند.

2- حجیت قرآن1/2- ذاتی بودن حجیت قرآن مبتنی بر روش تفسیر قرآن به قرآن

« قرآن كريم از آن جهت كه كلام خداي سبحان است و با اعجاز خود دعوي انتساب به خداوند را اثبات ميكند، يكي از منابع ديني است كه حجّيت آن همانند حجّيت قطع ذاتي است و محصول تدبّر در آن و جمعبندي آيات متناسب آن با يكديگر حتماً حجّت است.»[footnoteRef:17] [17: - تسنيم، ج1، ص63]

1/1/2- ضرورت بازنگری در اثبات حجیت ذاتی قرآن از طریق معجزه بودن آن

از معجزه بودن قرآن نمی توان ادعای امکان فهم آن را نمود. اینکه قرآن معجزه است یعنی چه؟ عصای حضرت موسی(ع) هم حجت است یعنی من آن را می فهمم؟ حجت بودن معجزه یعنی چه؟

س: اینکه از یک قدرت مافوق بشری است که من را عاجز می کند و آورنده آن ادعای نمایندگی از خدا می کند.

ج: فرعون هم ادعا می کرد من خود خدا هستم و سالها قدرتش باطل نشد.

س: ولی دلیلی نمی آورد.

ج: قدرت داشت، تصرف میکرد و ادعا می کرد خود خدا هستم. مدتی هم عقول را تسخیر میکند. الان تکنولوژی غرب قرن ها ست بر بشر حکومت می کند و ادعای حقانیت می کند و مسیر خود را در مقابل مسیر دین و انبیاء حق می داند. در کتب علمی خود هم میگویند دین افیون ملت ها است. محصولی هم آورده است که همه را معجب کرده است و همه دانشمندان را تسخیر کرده است و هنوز ابطال نشده است.

س: اما هنوز برخی آن را قبول ندارند و نتوانسته است همه را همراه کند.

ج: برخی هم قرآن راقبول ندارند. این چه استدلالی است؟ می شود گفت چون خداوند قدرت را از تمدن غرب نگرفته است و آن را باطل نکرده است پس خدا وجود ندارد؟!!

س: نگفته اند که اگر کسی ادعا کرد خدا نیست و قدرت داشت حرفش درست است.

ج : اگر قدرت بی بدیلی داشت و دنیا را هم تحت تصرف خود درآورد چی؟ شما که ادعای مسلمانی می کنید چنین قدرتی دارید؟ ندارید. چرا این را معجزه نمی دانید؟ مگر عصای حضرت موسی(ع) چه بوده است که در تکنولوژی غرب نیست؟ یک بمب رها می کنند و یک شهر را خراب می کنند، عصای حضرت موسی(ع) قدرتش از این بیشتر بوده است؟!

س: آنها می گویند اگر کسی این قدرت را داشت و ادعای نبوت هم کرد اقتضای لطف الهی این است که خداوند جلوی او را بگیرد.

ج: به چه دلیل؟ شاید یک حکمتی دارد که خدا جلویش را نمی گیرد. این استدلال صحیح نیست. نمیشود که اصل دین را متوقف به این استدلال های ضعیف کرد. منکر معجزه بودن قرآن نیستیم ولی این نوع استدلال ها ضعیف است. اصطلاح معجزه بودن قرآن نیز در خود قرآن نیست. ادبیاتی است که ما درست کرده ایم. ادبیات درست می کنیم و بعد لوازم آن را بر قرآن بار می کنیم! این مهم است. اصطلاحات و ادبیات، اقتضائاتی دارد. مثل ادبیات فقها در باب طهارت و نجاست که واسطه فهم فقها از روایات شده است، فقها از «اغسل»، نجس استنباط کرده اند و هرکجا «اغسل» آمده است، آن را نجس گرفته اند و بعد اقتضائات نجسات را نیز از جای دیگر آورده اند.

3/1/2- تفاوت میان «حجیت قرآن» و «حجیت فهم از قرآن» و عدم امکان اثبات «حجیت فهم از قرآن» از «حجیت قرآن»

گویی حجیت قرآن عقلی است اما اگر عقل، حجیت قرآن را فهمید، به این معنا است که فهم آن از قرآن هم حجت است؟

س: در غیر اینصورت معنای حجیت قرآن چیست؟

ج: یعنی قطعاً از ناحیه خداوند است، کلمه ای از آن نیز از بشر عادی نیست. این بدین معنا است که فهم ما از قرآن هم حجت است؟ یعنی عمل بر خلاف آن معاقب است؟ این دو معنا از حجیت قرآن است. اینکه قرآن حجت است یعنی معجزه ای از ناحیه خداست را اخباریون نیز منکر نیستند. بنابراین حجیت یعنی «من عند الله» است. ولی آیا فهم ما از آن نیز حجت است؟

س: پس برای چی آمده است؟

ج: اینکه ائمه(ع) برای ما آن را توضیح دهند. اینکه عصای حضرت موسی(ع) معجزه است یعنی ما می فهمیم آن را؟ فقط اثبات می کند که از طرف خداست. ما چون نمی توانیم آن را بیاوریم می فهمیم که از طرف خداست.

س: ایشان هم نمی گویند که چون معجزه است فهم ما نیز حجت است.

ج: پس چرا فهم ما حجت است؟

س: خود قرآن خودش را به «نور» و «مبین» معرفی می کند؟

ج: این اول کلام است که این فهم از قرآن چرا حجت است؟

س: پس چرا معجزه ای دیگر نیاوردند و مثلاً معجزه پیامبر(ص) عصا نبود؟

ج: چون می خواستند این محتوا منتقل شود. اتفاقاً برخی می گویند از همان اول خیلی از سور قرآن که می گوید «الم» می خواهد بگوید که شما نمی فهمید. برخی می گویند قرآن مخاطبش ائمه(ع) هستند، معجزه هم هست آنها باید برای ما تبیین کنند.

س: از کجا می فهمیم که معجزه است؟

ج: مثلاً اینکه نمی توانیم مثلش را بیاوریم.

س: چیزی را که نمی فهمیم، چگونه می توانیم «مثل» بودنش را بفهمیم؟ اگر هیچ فهمی از آن نداشته باشیم؟

ج: یعنی می فرمایید چون کتاب است، حجیتش به آن است که حتماً مفهومش فهم شود؟

س: بله همین که این معجزه به صورت کتاب آمده است و نه عصا یا.. دلیل بر امکان فهم آن است.

ج: ممکن است قرآن در ماتصرفی می کند و ایمان و احوالات روحی ما را ارتقاء می بخشد مثل عصا، اثری که دیگر کلمات این اثر را ندارند. ضرورتی ندارد که حتماً فهم ذهنی باشد.

س: قرآن از سنخ الفاظ است، الفاظی که معانی خاصی دارد که پیش از این استعمال می شده است. اینها نشانده این است که کیفیت ارتباط ما با این از طریق این الفاظ باشد، حداقل انتظار ما این است ممکن است ارتباط های دیگری هم باشد. مثل اینکه کسی با انسان صحبت کند و بعد بگوید حرفهایم حجت نیست!

ج: مرتبه ای از تحدی قرآن نیازی به دانستن مفاهیم ندارد.

س: در این شکی نیست ولی اینکه بگوییم هیچ فهمی از آن حجت نیست محل بحث است.

ج: ما که نمی گوییم هیچ فهمی حجت نیست بلکه می گوییم قرآن به ضمیمه روایت حجت است .

س: خود پیامبر(ص) قرآن را می خوانده است و در بسیاری موارد تفسیر نمی کرده اند.

ج: در اینصورت باید گفت چون پیامبر(ص) تفسیر نمیکرده است اساساً قرآن نیازی به تفسیر ندارد و زحمت ما بی فایده است!

2/2- فعلی بودن حجیت قرآن پیش از سنت، مبتنی بر روش تفسیر قرآن به قرآن

« قرآن (نتيجه حاصل از تفسير قرآن به قرآن) جزء حجّت و نيمي از دليل نيست تا در اصل اعتبار و حجيّت خود نيازمند به ضميمه باشد و بدون انضمامِ آن همراه به منزله شهادت عَدْلِ واحد باشد كه حجيّت آن تأهّلي و شأني است، نه فعلي؛ زيرا آن ضميمه، يعني سنّت، اولا در ناحيه اصل حجّيتْ وامدار قرآن است و ثانياً وقتي معتبر و حجّت است كه محتواي آن بر قرآن عرضه شود و هيچگونه تخالفي با آن نداشته باشد(در خصوص سنّت غير قطعي). پس قطعاً محصول بحث قرآني بايد قبل از عرضه حديث بر آن، حجت بالفعل و معتبرِ مستقّل و بينياز از ضميمه باشد، تا بتواند ميزان سنجش سنّت واقع شود. پس حجيّتِ قرآن همانند حجيّت شهادتِ عَدْلَين كه از آن اصطلاحاً به «بَيّنه عادله» ياد ميشود، فعلي و مستقل و قابل استدلال است.»[footnoteRef:18] [18: - تسنيم، ج1، ص64]

قبل از روایات عرضه می بایست حجیت بالفعل قرآن اثبات شود. در غیر اینصورت دور پیش می آید؛ چرا که اصل حجیت روایات وامدار قرآن است حال چگونه این روایات می خواهند حجیت بالفعل قرآن را اثبات کنند؟ ادعای آقای جوادی نیز ظاهراً همین است و روایات را موید می دانند.

1/2/2- تعلیقی بودن حجیت قرآن بر عدم منافات با «عقل»، دلیل بر انحصار حجیت فعلی در «عقل»

حجیت روایات به قرآن بازگشت میکند یعنی باید معارض با قرآن نباشد، حجیت فعلیه منوط به عدم مخالفت با قرآن است. اما در «عقل» اینگونه نیست بلکه اگر دقت شود حجیت فعلیه قرآن منوط به عدم مخالفت با عقل است. یعنی حجیت فعلیه محض، مختص عقل است. به عبارت دیگر قرآن نسبت به عقل حجیت شأنیه دارد ولی نسبت به روایات حجیت فعلیه دارد و روایات نسبت به هردو (عقل و قرآن) حجیت شأنیه دارد. یعنی حجیت عقل منوط به هیچ کدام نیست!

س: البته این عقلی که در اینجا صحبت می شود عقل فطری است نه عقل صناعی

ج: با همین عقل یک دستگاه فلسفی درست می کنند مثل اسفار، عقل فطری کجاست؟ یعنی برهان را فطری نمی دانند؟

س: انکار برهان از انکار خدا بالاتر است چون خدا با عقل اثبات می شود!!!

3/2- ضرورت اثبات حجیت ظواهر قرآن از طریق روایات، در مواجه با اخباریون

اخباری میگوید هیچ آیه ای از قرآن را نمی فهمیم، در اینصورت اگر به آیات تمسک کنیم: «تبیان لکل شیء»، اخباری می گوید که ما قرآن را قبول نکردیم. در حالیکه این حرف باطل است که کسی بگوید: هیچ آیه ای از قرآن فهم نمی شود و ما فقط اذن تلاوت داریم. اگر اینطور شد میبایست به روایات تمسک کرد مانند روایات عرضه و .. . ظواهر روایات را نیز از امضای امام و سیره عقلا اثبات میکنند. مرحوم میرزا در روایات هم خدشه می کند و می گوید ظواهر روایات هم برای ما حجت نیست و از باب ظن مطلق می پذیرد.

س: همان دلیل اثبات ظواهر روایات برای قرآن نمی آید؟

ج: ظواهر روایات بر اساس سیره عقلائی حجت شده است و ابتدائا ممکن است ظواهر قرآن را نیز شامل شود ولی بعد، روایات، قرآن را تخصیص می زند و از تحت موضوع حجیت عقلائی خارج می کند چرا که قرآن برای مخاطبین خود حجت است ولی ما مخاطب قرآن نیستیم. به هر حال اگر کسی حجیت ظواهر را قبول نکرد اول تمسک می کند به ظواهر روایات و از این طریق، حجیت ظواهر آیات را اثبات میکند.

3- ادبیات و زبان قرآن1/3- وضع الفاظ قرآن برای غایت و روح معنا، مبتنی بر تحلیل علامه طباطبائی (ره)

« اگر ما الفاظ را وضع كرديم، براى آن چيزى وضع كرديم كه فلان فائده را بما مى دهد، حالا اگر آن چيز شكل و قيافه اش تغيير كرد، مادام كه آن فائده را مى دهد، باز لفظ نام برده ، نام آن چيز هست ، توضيح اينكه : اشيائى كه ما براى هر يك نامى نهاده ايم از آنجا كه مادى هستند، محكوم به تغير و تبدلند، چون حوائج آدمى رو به تبدل است ، و روز به روز تكامل مى يابد، مثلا كلمه چراغ را ما در اولين روزى كه بزبان جارى كرديم ، بعنوان نام يك ظرفى بود، كه روغن در آن مى ريختيم ، و فتيله اى در آن روغن مى انداختيم ، و لبه فتيله را از لبه ظرف بيرون گذاشته ، روشن مى كرديم ، تا در شب هاى تاريك پيش پاى ما را روشن كند، و هر وقت كلمه (چراغ ) به زبان مى آورديم شنونده چنين چيزى از آن مى فهميد، ولى روز بروز در اثر پيشرفت ما، چراغ هم پيشرفت كرد، و تغيير شكل داد، تا امروز كه بصورت چراغ برق در آمد، بصورتى كه از اجزاء چراغ اوليه ما، هيچ چيز در آن وجود ندارد، نه ظرف سفالى آن هست ، نه روغنش ، و نه فتيله اش ، ولى در عين حال باز به لامپ ميگوئيم چراغ ، براى چه ؟ براى اينكه از لامپ همان فائده را مى بريم كه از پيه سوز سابق مى برديم.»[footnoteRef:19] [19: - ترجمه تفسیر المیزان، ج1، ص16]

2/3- فطرت انسان ها مخاطب فرهنگ و ادبیات قرآن (مبتنی بر تحلیل آقای جوادی)زبان قرآن، زبان جهانی «فطرت»

« مخاطب اصلي قرآن، فطرت انسانهاست و رسالت اصيل آن نيز شكوفا كردن همين فطرتهاست. از اينرو، زبان قرآن براي همگانْ آشنا، و فهمش ميسور همه بشر است؛ و چون زبان قرآن، زبان مشترك همه انسانها در همه اعصار و امصار، و زبان جهاني است، در بهرهگيري از معارف قرآن، نه بهرهمندي از فرهنگ خاص شرط است تا بدون آن نيل به اسرار قرآني ميسور نباشد، نه تمدّن ويژهاي مانع است تا عدّهاي بر اثر داشتن آن از لطايف قرآن محروم باشند.»[footnoteRef:20] [20: - دينشناسي، ص79]

یعنی لغت و ادبیات آن، لغت و ادبیات عرب است ولی فرهنگ آن مخصوص عرب نیست. تفاهم با قرآن نیاز به پایگاه دارد و و پایگاه آن شرایط زیست اجتماعی در جامعه ای خاص نیست، خداوند این پایگاه را درون انسان قرار داده است. اگر با فطرت خود با قرآن مواجه شویم، قرآن را می فهمیم. البته این نکته را باید متذکر شوند که این به معنای بهره مندی یکسان از قرآن نیست -که در نکته بعد آمده است- ولی باید گفت تربیت، در فهم موثر است. با تربیت غلط، حداقل مراتبی از فهم قرآن برای انسان واقع نمی شود. مدنیت خاصی در قرآن شرط نیست ولی اگر کسی یک مدنیت خاصی را اخذ کرد، قبول و پذیرش آن مدنیت می تواند مانع فهم قرآن شود.

3/3- ادبیات عرب و فرهنگ عصر تخاطب، ادبیات و فرهنگ تبعی قرآن (مبتنی بر مبنای مختار)

درستگان: میتوان گفت یک جریان این است که ادبیات را درون فرهنگ ببرد و جریان دیگر نظریه آقای جوادی است که میان ایندو تفکیک می کند ولی نظریه فرهنگستان این است که ایندو (ادبیات و فرهنگ) از یکدیگر منفک نیست بنابراین زبان قرآن نیز تأسیسی میشود.

ج: دراینصورت باید گفت ادبیات عرب، ادبیات تبعی قرآن است. حتی می توان گفت فرهنگ عصر تخاطب برای اینکه در آن تصرف شود، در مواردی به نحو تبعی پذیرفته شده است. قرآن با فطرت آن جامعه سخن می گوید و حجاب هایی که از ناحیه آن فرهنگ اخذ شده است را کنار می زند. فرض کنید اگر کسی در فرهنگ سرمایه داری بزرگ شده باشد و ما بخواهیم او را تربیت کنیم، اگر هیچ سرمایه ای درون او نباشد که تفاهم حاصل نمی شود بلکه یک فطرتی دارد ولی آیا میشود فطرت را جدای از فرهنگ مورد خطاب قرار داد؟ این نیاز به دقت دارد.

1/3/3- پذیرش فرهنگ عصر تخاطب به نحو تبعی توسط قرآن، به عنوان نقطه شروع تفاهم

درستگان : ما دو چیز داریم: 1. فطرت 2. هوای نفس. زبان قرآن آنچیزی را که می پذیرد جز فطرت نیست و سعی می کند هوای نفس را طرد کند.

ج: اینکه فرهنگ عصر تخاطب را می پذیرد نه به این معنا که قبول می کند فرهنگ خوب و مطلوبی است بلکه به عنوان یک واقعیت با آن برخورد می کند و آن را نقطه شروع حرکت خود قرار می دهد. به عنوان مثال در برخورد با یک بیمار، اگر اقتضای سلامت در طبیعت او نباشد اساساً طبابت بی معنا می شود ولی اگر اقتضای سلامت در او بود ابتدا می بایست حالات فعلی او را ملاحظه کنیم و فطرت او را متناسب با وضع فعلی او زنده کنیم و در یک شیبی او را درمان نماییم. برخی بیماریها تاریخی است، یعنی جریان حق و باطل در جامعه به هم آمیخته می شوند و قرآن به این نکته که انسانها به صورت التقاطی هستند التفات دارد. به عنوان مثال اگر بخواهیم یک کودک را پرورش دهیم نمی شود شرایط خانوادگی و محیط زیست آن را نادیده بگیریم هرچند آن چیزی را که می خواهیم پرورش دهیم فطرت اوست و می دانیم که از طریق شکوفایی این سرمایه، پرورش حاصل می شود.

بنابراین اینکه بگوییم قرآن با فرهنگ عصر تخاطب صحبت کرده است حتی در بخشی از قرآن، غلط است. اینکه ادبیات و لغت را مطلقاً انکار کنیم، این حرف نیز صحیح نیست چرا که قدر متیقنی از قران با لسان عربی است.

درستگان : این قدر متیقن، برخاسته از فرهنگ عصر تخاطب است؟

ج: نه، قدر متیقنی است که توأم با فرهنگ فطرت است. منتها فرهنگ فطرت را خداوند در قالب ادبیات عربی مبین بیان کرده است.

درستگان : این نقطه شروع برای انسانی است که اراده دارد و با دو مسیر حق و باطل مواجه است و یا شرایط انسان عصر تخاطب با فرهنگ خاص خود؟ یعنی این درست است که قرآن، انسان را در یک فضای درگیری ملاحظه کرده است و میخواسته است او را به حرکت وادارد اما آیا این امر اختصاصی به شرایط زمان و مکان آن دوران دارد؟

ج: نه، فرض کنید این مطلب آقای صفائی در کتاب «مسئولیت و سازندگی» را بپذیریم که قرآن مثلاً ده روحیه را مخاطب قرار می دهد و با هریک به نحو خاصی سخن می گوید. در اینصورت این یک قاعده عام و کلی است که هرجا با این روحیه مواجه شدید باید با این ادبیات سخن بگویید. یعنی تخاطب قرآن فقط با مردم عصر خودش نبوده است که فقط با آن ها سخن بگوید، بلکه با همه مردم تاریخ سخن می گوید و فطرت آن ها و موانع و حجاب های آن را نیز ملاحظه می کند.

2/3/3- عدم نیاز به ادبیات عرب لازمه استدلال به «کفایت قرآن بر فهم قرآن مبتنی بر «تبیان لکل شیء»»

درستگان: اشکال شده است به علامه که اگر قرآن «تبیان لکل شیء» است پس چه نیازی به ادبیات عرب است؟

انصاری: ادبیات عرب مقدمه فهم قرآن است.

ج: اگر ن�