ناتنی- مهدی خلجی

98
ﻧﺎﺗﻨﯽ ﻧﺎﺗﻨﯽ ﺧﻠﺠﯽ ﻣﻬﺪﯼ

Upload: api-3749861

Post on 13-Nov-2014

30 views

Category:

Documents


9 download

DESCRIPTION

...

TRANSCRIPT

ناتنی

ناتنی

مهدی خلجی

کريستيانایبرا فؤاد

1

تا وارد اليب هتل شد، نگاهش مستقيم . ام هرچه به ذهنم فشار آوردم، يادم نيامد کجا اين زن را ديدهر موهاش آرايشي قدميي داشت؛ بافته باالي سر و دو رشته از مست راست، حلقه شده کنا. افتاد به منبا اين حال، ميين ژوپي . آورد ی پنجاه را ياد آدم مي هاي سياه و سفيد دهه های زن فيلم هنرپيشه. صورتهاش چشم. کرد هاش نزديک مچ توقف مي رنگ پوشيده بود و بلوزي يشمی و ساده که آستني کرم

ويل حاال مرد جلوتر از وقت ورود، زودتر از مرد مهراهش آمده بود تو، . تابيد هام مي روشن روي چشمرود و اي راه مي انگار روي حجمي شيشه. داشت با احتياط قدم برمي. رفت او به مست پذيرش هتل مي

مان را از روي هم برداشتيم، از دست حتا وقيت نگاه. هاش روي آن ترکي بيندازد ی کفش ترسد پاشنه مي مزه مزه ی لبش را زير دندان ديدم گوشه يی چشم م با گوشه. کردم شان مني حس. و پام خرب نداشتم

. کند مي

ها را با مسئول پذيرش هتل زدن آن صداي حرف. کمي داغ بود. ام را هورت کشيدم چايفقط مرد . داين نداشتند. شان چند دقيقه بيشتر طول نکشيد فرم پر کردن و کليد گرفنت. شنيدم مني

تلخ . ام را سر کشيدم ی چاي مانده باقي. را فشار دادی آسانسور دکمه. کيف بزرگي به دست داشت . پاکت کوچک شکر را که توي مشتم عرق کرده بود، کنار فنجان انداختم. بود

. جلو پذيرش هتل کسی نبود. هدف ورق زدم يب. ی مادام فيگارو را از روی ميز برداشتم جملهاي که ردم به بازسازي مهان چند حلظهشروع ک. کرد ها صحبت می مسئول پذيرش با يکی از مستخدم

و قد کشيده. ی او چيزي جز خطوطي مبهم در يادم منانده بود از چهره. به هم نگاه کرده بودميتر کنم، تر و شفاف خواستم آن صورت را دقيق هرچه مي. اش متام فکرم را پر کرده بود های برآمده سينهشناختم يا به ياد ذهنم جا گذاشته بود، با کسي که منيفقط شباهيت در . گرخيت شد و مي تر مي گم . آوردم مني

2

يعنی دوباره اين . ی قدی ايستادم جلو آينه. داد مرتب بودن ختت، اتاق را تنها جلوه می. برگشتم اتاقها برای حتما آن. کرد رستوران از ساعت هفت تا ده، شام سرو مي. بينم؟ ساعت هشت بود زن را میاصال از کجا معلوم . نيامده بودند. نگاهی انداختم به سالن. ی اول رفتم طبقه. روند توران میشام به رس

غذا پيش. قبال غذا خنورده باشند يا نروند بريون غذا خبورند؟ سر ميزي نشستم؛ شايد پيداشان شودشسته بودم که روي در ن به درست رو. دستمال سفيد را روي پام ن کردم. سفارش دادم با شراب قرمز

قامت بلند زن در چارچوب در . چشمم سياهی رفت. ی اول دمل را از جا کند جرعه. اگر آمد ببينمش. ی متام قد مشرف به باغ ی رستوران، کنار پنجره رفتند گوشه. مرد هم ايستاد. مکثی کرد. قاب شد

زن هم روي آن صنديل مي اگر. البته فرقي نداشت. شد مرد پشت به من نشست و مانع ديدمن مي .حضورش براي من غنيمت بود. ديدم اش را مني نشست، صورت

. ای از رستوران، پشت سر من رفتند به گوشه. يک گروه موسيقی وارد شد. جام را دوباره پر کردمزن . هاش را روی کالويه سراند ی روی ستون کناری، ديدم مردی پشت پيانو نشست و انگشت در آينه . طعمی بود شراب خوش. لبخندی زد. آيد تر آورد تا ببيند صدا از کجا می ا اين طرفسرش ر

ای سبز و تريه، ی باغ که در زمينه ی پنجره نگاهم چسبيده بود به شيشه. کردم ها بازي مي با لقمهسيقی مو. زد بيشتر مرد حرف می. سيگاري آتش کردم و پنري سفارش دادم. تاباند رخ زن را بازمی نيمبا باالرفنت . ی رستوران بيشتر شد مههمه. ی يک جام، شراب داشت بطري هنوز به اندازه. نواخت می

جستم که مهان نگاه اول را مي. زدند تا صدای مهديگر را بشنوند صدای موسيقی، مردم بلندتر حرف میشترها هم او را ديده من پي. يکی دو بار ديگر هم اين گره در چشم من خورده بود. رسيد به جايي مني

های انار ی درخت آفتاب هنوز از سر شاخه. بودم، اما نگاه آن روز صبح زود قم يک چيز ديگر بودبا مادر و برادر و خواهرش . های حياط مانده بود خنکی سحر روی آجرنظامی. خانه پايني نيامده بود

با . بست بود ی بن ی ما ته يک کوچه انهخ. کردند جلو در خانه ايستاده بودند و داشتند خداحافظي مي . هزار متر مساحت، دري کوچک داشت

اتاق و . ها آسان نبود ديدن او در ميان زن. از اصفهان آمده بودند تا چند روزي ميهمان ما باشندآمد؛ در ای مثل من، به قول پدرم، اهل متيز به حساب می پسر سيزده ساله. ها مهيشه جدا بود ی زن سفره

موقع . گذرد ها هستند، چه می کاو بودم ببينم در آشپزخانه و اتاقی که زن من کنج. ها جاش نبود مجع زن 3

چند . زدم کشيدم و ديدی می ها سرکی می ی کمک کردن به مادرم به مجع زن ن کردن سفره يا به انهبه مست . م پوشانده بودی صورتش را ه چادر سياه، حاشيه. بار در شلوغی و از زير چشم ديده بودمش

هاش، کشيده و درشت، در دمل چشم. برگشت. ديدم رخ او را مي ديوار مايل بود و من چيزي شبيه نيمرفت و يک جفت چشم جاماند . رفتند. پاهام فرورخيت. ام هاش چنگ انداخت روی سينه مژه. چرخيد

پتو را کشيدم روي . توي اتاقزود پريدم . کرد های خودم تنگ مي هام و جا را براي چشم روی چشممتام روز تالش کردم از . خورد سرم موج مي. خواستم اين تصوير را روي تاريکي حک کنم مي. صورمت

باد . شد؛ شبش هم روز آن روز متام منی. مهه دور باشم تا کسي مرا پی کاري نفرستد؛ خودم باشم؛ تنهايک حلظه که خواست دوباره رو بگريد، . خزيد ی پتو توی تنم می از گوشه. زد توی حياط هو هو می

اش، مدام در ذهنم تکرار زدن يک آن پلک. هاش سفيد بود گونه. مشکی نبود. موهای جلو سرش را ديدمصدای به هم خوردن . آمد باد می. نشست هاش آرام روی هم می ی فيلم، مژه مثل تصوير آهسته. شد می

. پدرم روي سجاده نشسته بود. ها از هم باز شد پلک. کرد یدر چند پنجره، تن درختان را ديوانه مزود رفتم وضو . جان اول صبح آشنا بود اين فؤاد !فؤاد جان .ذکرش را بريد. نگاهي کرد و لبخندي زد

. گرفتم

. منازم که متام شد، پدرم را ديدم در رختخوابش دراز کشيده و دستش را روي پيشاين طاق بسته. از توي جيبم پول بردار. سرش را تکاين داد. خرم وم از پسر حاج عبداهللا شري مير اگر خبواهيد مي

ام زده بود، شري قدر زود از خواب بيدار شده بودم؟ چرا به کله چرا آن. دانستم که نان هم بايد بگريم مياولني . شدم ها معموال سخت از خواب بيدار مي که از هر چه صف بيزار بودم؟ صبح خبرم، با وجود آن

دردي سرم را سنگني . آمد از بيدار شدن زورکي بدم مي. بود» مناز«خورد اي که به گوش مي کلمه . ی خواب خوابيد شد به اندازه فقط اگر کسي خانه نبود، مي. خوابيدن سحرگاهي حسريت بود. کرد مي

کردم ساس مياح. شد هام به سخيت سنگني مي شبش هم پلک. آن روز خودم زود بيدار شده بودمدوچرخه . ام شدم و سطل خايل شري را به فرمان آويزان کردم سوار دوچرخه. سرم ترگونه شده از بارانکوچه . تند رکاب زدم. رسيد نشستم، پام به زمني مني وقيت روي زين مي. ياماها بيست و هشت بود

ميان . درخشيد ر ذهنم ميهاي زهرا د چشم. خلوت بود و آمسان هنوز کامال هم رنگ روز نشده بود

4

ها و حس پرواز روي شانه. دستم را از روي فرمان برداشتم. سرعتم را بيشتر کردم. زمني و آمسان بودم بچه حواست کجاست؟ . زدم ها پا مي من براي آن چشم. هام اوج گرفت دست

. ر تا پامی پسر حاج عبداهللا، جلو آن مهه مجعيت، آب يخ رخيت روي س صداي ناشتا و خنراشيدههاي در حرم امام رضا در يکي از رواق. چند شب پيش هم مهني طوري سردم شد توي رختخواب

مردم هر چه را . دور تا دور ديوارها طال و آينه بود. سه طرف رواق، ديوار بود. کوچک نشسته بودم. رت، تکيه دادم به ديواری دعا و زيا در ازدحام زائران و مههمه. نداشتند به در و ديوار حرم آوخيته بودند

ی فوتبال، داد؛ مسابقه تلويزيون تصاويري را پشت سر هم نشان می. پاها را توي شکمم فروبردمعبايي سياه و قبايي رنگ . کنار من سيدي چهارشانه نشست. ی کودک هاي سينمايي و برنامه فيلم

. بلند شد. لنداي بزرگ و ريشي جوگندمي و ب خاکستر تريه به تن داشت؛ با عمامه

وقيت با برخاستنش به من تنه زد و مرا در جام تکان داد، ديدم دو کلت قدميي لوله دراز به کمربندش تر رواق کمي خلوت. رفت. کلت اول به کمرش بسته شده و کلت دوم به کلت اول. آويزان است

. ی جام را سرکشيدم هشراب نيم. نواخت گرفت موسيقی حالتی يک. داد تلويزيون برفک نشان مي. شد اش را روي شانه کيف دسيت. زن از جا بلند شد. کرد مرد داشت صورت حساب غذا را امضا می

راسيت چند سالش بود؟ . انداخت و به مست در راه افتاد

شبيه يک رقاص باله نرم و آرام . اش را مي ديدم رخ فقط نيم. هيچ به اين موضوع فکر نکرده بودمترسيد تند و چابک رفتنش از سن نبود، از سبکي بود؛ اين قدر سبک که شايد مي قار راهو. رفت راه مي

ی چشمم را روشين پوستش مهه. ديدم و گردنش را هاش را مي حاال از پشت سر، کتف. قدم برداردر ديدم که از دو من خودم را در آن آينه مي. انداخته باشند اي صوريت که روي آينه گرفت؛ مثل پرده

عرض کمر از باال به مست پايني کمتر . داد اش را با دقت نشان مي ی تن پريهن، هندسه. کند نگاه مي. پاها کشيده بود؛ نه چاق و نه الغر. گرفت رسيد باز خيلي مالمي نا مي نزديک باسن که مي. شد مي

که انتقال بوي او را به من اي بود فاصله به اندازه. حتما مال آن زن نبود. عطر عجييب دماغم را پر کردبار اول نبود که اين عطر را استشمام مي . بوي عطري زنانه بود. اطرافم هم کسي نبود. کرد ناممکن مي

گاهی تا وارد خيابان . مطب دکتر سهراب صدر از اين بو مهيشه پر بود. رخويت بدمن را گرفت. کردم . کند ام دارد خبار می های بينی هکردم اين عطر پشت پر شدم، حس می فرصت شريازی می

5

اين سردرد از يازده . گذاشت کسي حمل مني. سردردي مزمن امامن را بريده بود. شانزده سال داشتمهايي است که مادرم گفت به خاطر آن کتاب. سالگي سراغم آمده بود؛ درست از وقيت رفتم حوزه

نوشتند و بيش از منت، اطراف آن پر بود يهايی بود که با دست م منظورش مهان چاپ سنگي. خوامن مياين جدا . از حاشيه؛ از راست به چپ، از باال به پايني و در خطوطي منحين؛ درست مثل گنبد و مناره

ی نشانه. ها مهم بودند حاشيه. نوشتند ها، از مجله خودم، کنار کتاب مي هايي بود که خود طلبه از حاشيهواقعا . دادند عالمت تفکر بودند و حتا به منت آبرو مي. شدند ميزمحت خواننده براي فهميدن منت

ی راست دهان کند؟ گوشه پس چرا سرم درد مني. خوامن ها را مي من سي سال است اين کتاب! عقلي يب . پدرم کج شد

وقيت براي اصالح ريشش آينه را از روي تاقچه . کرد شد مهني شکل را پيدا مي هر وقت عصباين ميگشتم و برمي. ديدم؛ حتا وقيت عصباين نبود ی راست دهانش را در آينه کج مي گذاشت، گوشه ميزمني

هيچ عيب و ايرادي . ديدم دهانش هيچ عيب و ايرادي ندارد مي. کردم با دهلره به صورتش نگاه مين متخصص گفتند تري مي. زد ی زانوم چکش مي ندارد؟ پدرم زل زده بود به دکتر حاجيان که زير کاسه

پدرم . شود شان مني دکترهاي قم چيزي حايل. اول خيابان صفاييه مطب داشت. مغز و اعصاب قم استشود؟ دکترهاي ديگر قرص دکترهاي جاهاي ديگر مگر سرشان مي. تند برگشت و به مادرم نگاه کرد

. هيچ کدام فايده نداشت. ميگرن جتويز کردند

درس دکتر سهراب صدر، متخصص مغز و اعصايب که در روزنامه اطالعات يک آگهي ديدم؛ آها دمل در قم به دنيا آمده بودم، ويل تازگي. ی خويب بود براي ران رفنت انه. تازگي از امريکا برگشته

. آمدند تر به نظرم مي ها کهنه تر و کوچه ها کوچک شدم، خيابان تر مي هر چه بزرگ. گرفت اين شهر ميهاي پرگرد و غباري ها چه دمخه باره ديدم اين مغازه يک. گشتم خانه جنفي برميی مرعشي خانه از کتابمان ی ديوار زيرزمني خيابان، شيار خاکي گوشه. اند هاشان را هزار سال است نفروخته جنس. هستندآمدند و به النه از النه مي. کردم ها را نگاه مي ها عبور طوالين و مکرر مورچه بعضي وقت. شددادم کدام خيلي دوست داشتم تشخيص مي. هاي سياه پوشيده بودند ها مهه در پارچه زن. گشتند برمي

. اند و کدام نر ها ماده يک از مورچه

6

شان تا بردم از مسري معمويل بريون مي. کردم هاي سبز را جدا مي مورچه. ی مردها سوخته بود چهرهها غري از لباس عادي که لباس خانه طلبه. پوشيده بودندمهه . شان بيشتر جلو من راه بروند، بيشتر ببينم

اي هاي سوسک مرده هاشان زير تکه تکه شانه. پيچيد نيم دور بدن مي-و-بود، قبايي داشتند که يک بارروي . شد سه بار دور هيکل آدم بگردد انداختند که در حقيقت مي رويش هم عبايي مي. خم شده بود

رفتند و مي. شد شان پنج سانت مني متام راه. ياه يا سفيد، دست کم پنج متربستند س سرشان هم عمامه ميعادت داشتند اين . گاهي حتا چيزي هم مهراه خود نداشتند؛ نه پاي سوسکي و نه سرش را. آمدند مي

کنند؟ گريند يا اصال آيا فکر مي کنند و تصميم مي کردم بفهمم چگونه فکر مي سعي مي. راه را طي کنندهام را زير چانه قفل دست. مست ديگر النه دراز کشيدم. جام را تغيري دادم. شد ي دستگريم منيچيز . آمدم رفتم و مي مي. آمدند رفتند و مي باز مي. شان نداشت فرقی به حال. کردم

ی فيضيه را که ديوار به ديوار حرم بود، ها بود مسري خانه تا حرم حضرت معصومه يا مدرسه سالديگر صورت . ديدم ها را مي در رفت و برگشت صبح و بعد از ظهر، چهار بار مهان آدم. کردم طي مياول فکر . شان مشردم مي. حس کردم شايد يک چيز مهم فراموش شده باشد. ها تفاوتی با هم نداشت آدمنه رفته شان به ال ها شکل هم بودند و معلوم نبود کدام ی مورچه مهه. راحت نبود. کردم راحت است مي

. و کدام يکي بريون آمده

هام مثل مشعي ناتوان تاريک چشم. ی خيابان را گرفت رنگ غبار مهه. باد تندي پيچيد توي زيرزمنيی کوير پا خاک رس از دورترين نقطه. ی ضخيم خاک، آسفالت خيابان آستانه را پوشاند اليه. شد. کنار مسجد امام، قصايب کوچکي بود. ودمسر چهارراه بازار ب. نشست شد و جلو چشم آدم می میهاش را تنگ دود سيگار کنار لب قصاب، چشم. درنگ و از هجوم باد خودم را انداختم توي دکان يبی راسته. اش پيدا بود باز و زيرپريهن چرک اش از الی پريهن نيمه های سينه برجستگی استخوان. کرد می

. کرد ند پريی، با چشم، مسري بريدگي گوشت را تعقيب ميآخو. گوسفندي را زير چاقوش گرفتعقب مغازه، کنار . داد هاش تاب می مقصودش را الی عرق دست کشيد و تسبيح شاه دست به ريشش می

فکر . کالغ سياه و درشيت در آن آشيان داشت. خيچال، قفسي بود که بيشتر اوقات درش باز بود. زد هاش از شرم و شرارت برق می چشم. بريون نگذاشته بودکنم آن کالغ هرگز پاش را از قصايب مي

گاهی که . رفت حال راه می بی. شد ی تنفر و ترحم در من بيدار مي کردم، حس دوگانه نگاهش که می

7

بست و هرچه کينه داشت با دخلوری پرهاش را می. رفت ای می غره کرد، قصاب چشم پرهاش را باز می . کرد ها می ار مشتریرخيت و نث هاش می توی چشم

شايد . کردند نه کالغ، نه قصاب و نه آن پريمرد، هيچ کدام اعتنايي به من مني. وزيد باد هم چنان ميپريهن . خيابان فرصت کجاست؟ ساعت دو بعد از ظهر بود. بردند من هم يک مشتري هستم گمان مي

روي . چند دانه موي سياه سبز شده بودکنار گوشم . ام را روي شلوار انداخته بودم سفيد يقه آخوندي . زد هايي به تريگي مي لبم هم رگه

دامن از روي ادب بود يا تعجب مني. لبخندي زد. دختري در را باز کرد. باال رفتم. ها تاريک بود پلهشايد از بوي عطري بود که به حمض باز کردن در به مهه . دفعه تنم داغ شد يک. موقع از مشتري يب

. ديدم که براي اولني بار زن ناحمرمي را به اين حالت مي م نفوذ کرد، يا از خجالت، يا از اينها رگگي بدن را منايان شد برجسته بلوز و دامن چسبانش تا جايي که مي. رنگش بسته نبود های مانتو آبی دکمهبا اين . پوشيدند و منيدختر عموهام هم مانت. پوشاند موها را مني. روسري روي سرش افتاده بود. کرد مي

هاي بلند و گشاد تن بستند و لباس هاشان را حمکم مي حال، از وقيت ده يازده سامل شد، روسريی جارو آن قدر زد که براي يک بار عموم زينب را با دسته. شان بود کردند؛ حتا اگر ده يازده سال مي

با . ها را به سپور بدهد از کند و آشغالمهيشه يادش ماند نبايد بدون جوراب ضخيم برود در حياط را ب . دار گفت بفرماييد صدايي کش

قرار قبلي . بله. به تابلوي کوچک روي در نگاه کرد. ببخشيد اين جا مطب دکتر است. سالمبايد . نه. برداشتم» دکتر سهراب صدر، متخصص مغز و اعصاب«داريد؟ زود نگاهم را از روی اسم

حاال . ام از شهرستان آمده. دانستم مني. اي دکتر خيلي سرشان شلوغ استآق. گرفتيد قبال وقت مي . ها مشا را ببينند شايد بشود بني مريض. آيد دکتر ساعت چهار مي. بفرماييد تو

. طور موسيقي مالميي که روي مهه اشياي اتاق مليده بود مهني. کرد عطرش تازگي داشت؛ کرختم میتازه پدرم هر وقت . کرد را شنيده بودم که راديو و تلويزيون پخش ميها و سرودهايي من فقط تصنيف

البته من هم بالغ . دختر قد بلند بود. کشيد ديد، رويش را در هم مي ها مي ما را در حال گوش دادن به آن. نشست پشت ميزش. گذاشت در برابر او احساس کوچکي کنم هاي درشتم مني شده بودم و استخوان

8

توانستم به هنوز مني. کرده و کمترين حجم را روي صنديل به آن راحيت گرفته بودمخودم را مجعکامال جرأت . روي ميز را انتخاب کرده بودم تا بتوامن خوب ببينمش صنديل روبه. اش نگاه کنم چهرهدختر چند تا از کاغذهاي روي ميز را برداشت و . خواستم جوري نگاهش کنم که نفهمد مي. نداشتماش يک کيليپس از کيف. آمد، به نرمی کنار زد موهاش را که توی صورت می. هم گذاشتروی

کيليپس را از دهان گرفت و به موها .موهاش را پشت سر، مجع کرد. درآورد و توی دهانش گذاشت اي، جويسي؟ خوريد؟ کافه مشا چيزي مي! آقا. زد

با اين حال دوست . دهامن خشک شد. مهه چيز مطب غريبه بود. زد ها روي تنم شالق مي کلمهخيلي ممنون، مهني . نه. هاي ديگر پيدا شود ی مريض نداشتم زمان بگذرد، دکتر زود بيايد يا سر و کله

اعتنا به من ابروهاش را در آينه يب. ی کوچکي درآورد آينه. اش را باز کرد کيف دسيت. ام االن خوردههاش و او به کار خود ادامه داد، د، روسري افتاد روي شانهسرش را که جلو آينه باال بر. مرتب کرد

. توانستم نگاهش کنم تر مي هاش بود با خيال راحت وقيت آينه جلو چشم. انگار نه انگار

توانستم خم شدن زير چشمی مي. اش چند لک صوريت بود روي سينه. هاش را روي ميز گذاشت آرنجهيچ وقت اين قدر . پريد ی چشمم می قلبم با گوشه. يد بودنددرشت و سف. هاش را به جلو ببينم پستان

گذاشيت، ی قم که اگر ختم مرغ را روي آسفالت مي گرمم نشده بود؛ حتا در دماي نزديک پنجاه درجهتوامن بپرسم مشکل مشا مي! آقا. آب خشک دهامن را تند تند قورت دادم. ترکيد شد و مي پز مي خشک

. ببخشيد کدام مشکل؟ خنديد. هاش دزديدم فاصله نگاهم را از روي سينهبال. سوخت چيست؟ گلوم مي مشا آمديد دکتر، نه؟

آينه را از جلو . اي نداشته فايده. ام قبال هم چند بار دکتر رفته. مديت است سردرد دارم. بله بلها اين سئوال را از دانيد م مي. دوست داشتم بدامن چه طور اين مطب را پيدا کرديد. چشمانش کنار کشيد

آقای دکتر تازه از امريکا . کنيم تا ببينيم کدام آگهي بيشتر جلب توجه کرده مان مي ها مهه مريضيکي از ترين پزشکان . کردند لوس آجنلس در بيمارستان اياليت کار مي. شود يک ماهي مي. اند؟ بله آمده . جا بودند آن

9

عطرش دوباره هجوم آورد به . نش را به ميز تکيه داداز پشت ميز آمد جلو ايستاد و باس. پا شدهاش لب. حاال حدود يک متري من بود. داد با هر حرکت دست اين بو را به مست من پرواز مي. دماغم

جوراب او را فقط پاهاي يب. کند ديدم به چي نگاه مي من مني. نگاهش ثابت مانده بود. ماليد را به هم ميهاش چند بند بود که از اين طرف به آن طرف ختته کفش رفته کفش. انو پيدا بودديدم که تا باالي ز ميکه اسم از اين. کردم اسم داروها را به خاطر بياورم دکترها چي گفتند؟ چی جتويز کردند؟ سعي مي. بود دکترهای. ها را خنوريد اين قرص. ها مهه انگليسي بود اسم. کردم گفتم احساس غرور مي ها را مي آن

اگر . اي براي خودم درست کنم روم نسکافه من مي. ايرانی فقط بلدند مريض را ببندند به دارو . خواهيد براي مشا هم بياورم مي

. نه، خيلي ممنون. يعين چه خيلي ممنون؟ بياورم يا نياورم؟ خون پريد زير پوست صورمت. خيلي ممنوندرست است که من مرد مرد نبودم، اما . رفتگ بدنش حضور مردانگي مرا به هيچ مي. مشا بفرماييد

. باالخره ناحمرم که بودم. داد کم هفده هجده ساله نشان مي ام دست شانزده سامل بود و مطمئنم که قيافه

. شد رفت طرف دري که به آشپزخانه باز مي. مانتوش را درآورد و روي جالباسي آويزان کرددست چند دقيقه بعد فنجان به. گرفت سالن آدم را فروميی نواخت و از چهارگوشه چنان مي موسيقي هم

ها را آيند گزارش پزشکي آن هاي بعد که مي کنيم تا نوبت مان پرونده درست مي ها ما براي مريض. آمد . داشته باشيم

هاي نارجني و بلندش اوراق يک هاي باريک و ناخن زد انگشت ها را مي طور که اين حرف مهنيکاغذي بريون . کند ها را نوازش مي رود و آن يد؛ گويي در موهاي لخت دخترکي فروميکاو پوشه را مي

روي من به کشيد و آمد کنارم روي صنديل نشست و با دست ديگرش فنجان را روي ميز کوچک رو. کوبيد عطرش از دماغم گذشته بود، پشت سرم مثل نبض مي. کنم تب کرده بودم فکر مي. گذاشتی آهين پل آهنچي فشرده زده ی زنگ شکمم به نرده. گذاشت درست فکر کنم رافم منياي در اط مههمهچيزي شبيه بوي گالب روي . رفتند از سر و کول هم باال مي. خيابان اراک از مجعيت سياه بود. شد مي

خم شده ی مردم، آن طرف نرده ام از فشار توده باالتنه. داد پارچه ترمه و خاک، مشامم را خراش ميرودخانه خشک بود، مثل بيشتر اوقات؛ اما پر . خواهم خودم را پرت کنم کف رودخانه بود؛ انگار مي

10

مهه در . کرد تر مي رنگ هاشان را يب بود از پاسدارها و چند روحاين که آفتاب، سفيدي و سياهي عمامه . ولوله بودند

بيست . زير پل گاز داد و غريديک ماشني نيسان از. خواندند پشت يک بلندگو داشتند اطالعيه ميزين با صوريت پوشيده، . پشت وانت چند پاسدار ايستاده بودند. متري آمد جلوتر؛ جايي که مهه ببينندش

ها را کلمه. آخوندي پشت بلندگو رفت. سه دورش را گرفته بود-ی چند ژ کف وانت نشسته، لولههوا پر از . آمد بوي ماندگي مي. ها باز بود دهان. کردند يا تف مردم پشت سر من يا لعنت مي. شنيدم مني

سر مردم را به آرامش دعوت کرد تا حکم خدا مرد عمامه به. هاي تشنه و تفتيده کف شده بود؛ کفها ايستاده بودند تا سنگسار زن را متاشا ، زن هاي پاکوتاه کنار رودخانه، آن باال، زير کاج. جاري شود

. پناه سرش را توي کتاب لمعه فروبرده بود آشيخ علي. صنه رجم استی حم حکم زن زانيه. کنند

کردی سنگيين قدر پايني بود که خيال می رفت، سرش آن وقيت هم راه مي. طور بود مهيشه مهني نکاح در لغت به معناي .کند اش به سخيت حتمل مي ی به آن بزرگي را روي گردن چروکيده عمامه

پناه سر مهه ما را هم توي جديت آشيخ علي. ی کنارم پقي زدند زير خنده هدو سه طلب. گاييدن استفرداش سرش . تا آخر درس برنگشت. ها پاشد و از مسجد بريون رفت يکي از طلبه. کتاب لمعه فروبرد

شويي و رفتم توي دست. دهد آخر بد جوري رک درس مي. جنب شده بودم. را آورد نزديک گوشمام، رفتيم حبث سال بعدش بود که به اصرار کمال، هم. توانستم وارد مسجد شوم يگر منيد. استمناء کردم

اش روحانی ی مردهای خانواده مهه. کردند فرج زندگی می خاک. ی پدرش ی او؛ در واقع خانه خانهی ها ها کتاب ی چوبی اتاق داالن دم در را که رد کردمي، از پنجره. پدرش فقيه مشهوری بود. بودند

. ها خطی بودند حتما خيلی از آن. پوستی را ديدم که در قفسه روی هم انبار شده بود

فقط . مواظب باشيد. جای اين فرش احتياط دارد ببينيد، مهه. هاش را نگران باال برد تا نشستيم دستوم نيست نه، معل. يعنی جنس است؟ به مست پتو اشاره کرد. به کمال نگاه کردم. روی مهني پتو بنشينيد

گومي تر است شوم، می خوامب و زياد در خواب حمتلم می ولی چون من توی اين اتاق می. جنس باشد . شال سبزش را درآورد و روی زانوش گذاشت. خنديد کمال زير لب می. احتياط کنيم

11

يک دوره . ها فقهی بود بيشتر کتاب. هاش را ديد زدم ی کتاب پاشدم و قفسه. رفت چای بياوردناگهان چشمم خورد به حروف التينی که . ها بود جممع البيان و يک کليات مشس تربيزی هم پايني قفسه

آموزش سکس بود . »راهنمای عشاق«. درنگ بريون کشيدمش بی. پشت عطف يک کتاب نشسته بودکتاب روی . های خمتلف آميزش جنسی های رنگی از حالت به زبان انگليسی با کاغذ گالسه و عکس

. زد اش را ورق می خرب قرآن جيبی رو کردم به کمال که از مهه جا بی. تم و نگاهم روی کتاب ماسيددستا به حال چنني چيزی ديده بودی؟ با احترام ! کمال. شد که در حال و هوای حفظ بود چند ماهی می

. رنگش پريدانگليسيه؟ الی کتاب را که باز کرد. کتاب را از دستم گرفت. اش را بست و بوسيد قرآنگرفت، انگار هاش نوک ورق را می نوک انگشت. اش آميخت ترس و هوس در چهره. اش تند شد نفس

.جای فرش احتياط داشت صفحات اين کتاب هم مثل مهه

اش را مديون عالمه جملسی ی دانايی جنسی کنم مهه فکر می. کمال ميان ما معروف بود به حمجوبیای صورتش را وحانی بود و مادرش را هم دو بار تصادفی ديده بودم؛ روبندهپدرش ر. بود و حلية املتقني

کمال يک بار گفت من ماهی . اش را حمو کرده بود و چادر مشکی مهه جاش را پوشانده بود جز چاقیخيلی عذاب . خواهم ادرار کنم ام و می بينم کنار خيابان نشسته هر بار خواب می. شوم دفعه حمتلم می يک . شوم ناگهان حمتلم می. شود م و اعصامب خورد میکش می

بگذار سرجاش تا . به مست من گرفت. کمال بعد از مدتی سرگيجه روی کتاب، آن را بست. اصال به روی خودش نياورد. کتاب توی هوا ميان دست من و کمال بود. با سينی چای آمد تو. نيامده

کمال هاج و واج به . اند؟ خنديد را هم شروع کردهعلما سري و سلوک عملی . کار از کار گذشته بودجميد، برادر . برادرش رايزن فرهنگی بود. آبابا آورده مان از آديس کرمي. نه بابا. کرد من و او نگاه می

را اش با يک کارمند بانک، لباس آخوندی ارشدش، هم دو سالی بود که، بعد از ازدواج دخترخالهآبادی حکمت پيش آقا حممد شاه. گفت آدم باسوادی بود پدرم می. دخوان درآورده، ديگر درس منی . متعاليه و عرفان خوانده

پابرهنه . آمد های قم می از بدنش بوی چربی کبابی. ی نورخبش جلو من ايستاد مهني ديروز در کوچهسم صفيه ا. ولی او يک اسم ندارد. امست چيه؟ فؤاد. پريهن آخوندی بلندش چرک چرک بود. بود

. التجلی التکرار فی. ی اول است جلوه. صادر اول است. و له االمساء احلسنی فادعوه ا. اعظم اوست 12

صفيه مهان اسبابی است که ابی اهللا ان . شود فيض خداوند تبارک و تعالی از طريق او به جهان سرريز می . جيری االمور اال باسباا

سال آخري بود که براي امتحان خيارات . اشتکتاب را از دست کمال گرفت و در قفسه گذ. معمم شده بود. تکيه دادم به ديوار و پاهام را تا کرده، نشستم. مکاسب و کفايه رفته بودم مصالي قم

کشي اسم خودت را طلبه اي؟ خجالت مني تو ديگر براي چه آمده. خاک بر سرت. آمد جلونفهميدم چرا کسي . ظر واکنشي مباند، از من دور شدکه منت بدون آن. گذاري؟ حتما جنب هم هسيت مي

پانصد ششصد نفري براي امتحان . که از نظر او ديگر طلبه نيست، بايد حتما در حال جنابت باشدسه چهار زن هم از جامعة الزهراء آن دورتر ايستاده بودند که بعد از مردها وارد مصلي . آمده بودند

ها گودايل روي با کنار رفنت آن. وار باز شدند مردم آن پايني حلقه. ودها هم پيدا نب صورت آن زن. شوند . زمني رودخانه پيدا شد

پژواک صدای آشيخ . ی حمصنه رجم است حکم زن زانيه. زن را از پشت وانت نيسان پياده کردند سفيدي چادر بزرگ. گشت خورد و برمی ی فيضيه می پناه در فضای رودخانه به ديوارهای مدرسه علی

هاش را گرفتند و نزديک گودال دو زن مأمور دست. چادر سياهش از زير پايني افتاد. رويش انداختندانگار روز عاشوراست و . دارد گويا براي اجنام مرامسي آييين قدم برمي. رفت مشرده مشرده راه مي. بردندش . هاش دعا کند رود حرم، زيارت، براي سالميت بچه دارد مي

سنگ اول باالي سرش . اهللا اکرب. اهللا اکرب. اهللا اکرب. اش آمد هاي رودخانه تا باالی سينه ريزه شنام داشت سينه. زبان در دهامن به حالت احتضار افتاد. ی سرخ روي سرش شکفت يک چشمه. نشست. نده بودممن نايستاده بودم، زير فشار ايستاده ما. پاهام تبر خورد. آوردند شد از بس هجوم مي خرد میسرم را باال گرفتم که خون را . چادر ديگر سفيد نبود. ها مهه سنگ شده بود؛ دست مهه سنگ دستتر طالي گنبد از مهيشه سرخ. بريد هام را مي هاي حرم زير نور خورشيد، عدسي چشم گلدسته. نبينماطرافش پر . ر زين نشستخواب بودم يا بيدار؟ مردي با ردايي کهنه کنار بست. هام را بستم چشم. بود

. است از کاغذهاي پاپريوس و پوست آهو

13

. باز، خودش را عريان روي تشک ن کرد و پاهاش را از هم جدا نگه داشت هاي نيمه زن با چشمجاي ی ان دو لبه. تراش را نزديک زن برد، ميان پاهاش تيغ قلم. تراش را جلوش گذاشت مرد قلم و قلم

خون غلتيد روي زخميت آهن تيغ و از . اش را با تيغ بريد باز کرد و زبانک مياينزن را با دقت از هم سرازير کرد و خونش را تکاند . مرد تيغ را بريون آورد. ی سفيد زير زن جا چکه چکه روي مالفه آن

غ را تي. آمد از شکاف آلتش مايع سفيد رنگي بريون مي. بعد مهان تيغ را ميان پای خود برد. دان توي قلمجاي باز تيغ را نزديک ان. دان هر چه از مايع روي تيغ ماند، رخيت توي قلم. آهسته زير مايع گرفت

شيشه را تکان داد تا خوب به . دان رخيت ی قلم چند بار خون و مايع سفيدرنگ را توي شيشه. زن بردشده را باز کرد و روي هاي لف يکي از پوست. دان فروکرد نوک قلم را در قلم. هم آميخته شوند

ذکر رسيدن سلطان شهاب الدولة و قطب امللة ايب : دستش گرفت و با دست ديگر شروع کرد به نوشنتسعيد مسعود ابن ميني الدولة و امني امللة، رضي اهللا عنهما، به شهر هري و مقام کردن آن جا و بازمنودن

زن پلکي . ترکمانان رفت و جماري آن احوالگاه که به تاخنت جا تا آن چه حادث گشت آن احوال آنشروع کرد به پرسيدن اسم، حمل تولد، . مواظب بودم بدمن به او خنورد. خودم را بيشتر مجع کردم. زد

. سال تولد، آدرس، شغل و اين جور چيزها

فکر کردم اگر بگومي متولد قم و طلبه هستم، شايد. غري از اسم و سال تولد، بقيه را دروغ گفتمی صنديل دستش را به دسته. نوشت گفتم، مهه اعداد را به انگليسي مي وقيت مشخصامت را مي. غش کنددرباره کتاب و . کنم شناسي ترمجه مي با دکتر يک کتاب روان. پاهاش را روي هم انداخت. تکيه داد . دادم گوش مي. هايي داد که هر چه زور زدم چيزي سر درنياوردم اش توضيح نويسنده

ی پدرم دو جلد خانه در کتاب. هام افتاده بودم به التماس نفس. خورده شده بود زبامن نان آفتابکه کم نياورم جمبور بودم برای اين. شناسی کتاب قطور ديده بودم که رويش نوشته بود اصول روان

اصول کدام . هاش گرد شد ايد؟ چشم شناسی را خوانده مشا کتاب اصول روان! خامن. چيزی بگوميگويی؟ آن را می! اوه. ای است شناسی را؟ مهان که دو جلد قطور است و رنگ جلدش هم قهوه روانچطور مگر؟ . شناسی است که در ايران چاپ شده های روان از اولني کتاب. که خيلی قدميی است آن

شناسی؟ مهني جوری؟ تو آن را از کجا می

14

حرف را برگرداند . هاش را باال انداخت شانه. ستمکرد من بچه ه نبايد فکر می. خوب هدف گرفتم. با انگشتی وسطی، عرق روی ابروهام را گرفتم. کند شناسی که با دکتر ترمجه می به مهان کتاب روان

بلند شد و کليد ! چقدر تعارفی هستی. نه، خيلی ممنون. خواهی کولر را تندتر کنم ات است؟ می گرمبدن من و آن کولر برعکس هم کار . اش را باز کرد الی پريهنهای با دکمه. کولر را فشار داد

. کردند، به مهان تندی می

هم از بودن و حرف زدن با او خوشم . آيی؟ نه خامن از رشت می. ای گفتی از شهرستان آمده! آه! از کاشان خامن. ترسيدم مهه چيز خراب شود می. هاش کالفه شده بودم آمد و هم از دست سئوال می . ام اهل کاشان است مادربزرگ مادری. ام من چند بار رفته. شهر قشنگی است! انکاش

اصال برای چی کاشان از دهنم . ام من که اصال در عمرم يک بار هم کاشان را نديده! ای داد بيداد. رود جا چيزی بپرسد، آبروم پاک می بريون پريد؟ اگر درباره کوچه و خيابان و اوضاع و احوال آن

دهد و به صورت آدم جا هم مثل کولرهای قم، انگار باد داغ را روی آب جوش ول می لر اينکو خوری؟ آب خنک می. پاشد می

. سرم را آهسته به پايني تکان دادم. ديدم اگر باز هم بگومي خيلی ممنون، تشنگی هالکم خواهد کردترديد نکردم . کراوات وارد شدمردی با کيف چرمی مشکی، کت و شلوار و . تا گفتم بله، زنگ زدند

حاال که نوبت . سرعت رفت توي اتاق و دختر به دنبال او به. که خود دکتر است، دکتر سهراب صدرکردم و تابلوهاي کوچک و بزرگي ديوارها را نگاه مي. آمد آب آوردن برای من شد، از اتاق بريون منی

کردم هاي رنگي نامنظمي که فکر مي تکه. نه آدمنه نقاشي منظره بودند . که هيچ مفهومي برام نداشتندزن از در بريون رفته . خيلي طول کشيد تا دختر بريون آمد. البد معناهاي عجيب و غرييب بايد بدهند

. بود

آخرين . ده دقيقه به ده بود. به ساعت نگاه کردم. در راهرو و جلو آسانسور هم هيچ کس نبودام گذاشتم به سرعت از رستوران بريون و فندک را توي جيب کتسيگار . ی جام را باال رفتم جرعهزود رفتم تو و . کليد را که توي قفل گرداندم، صداي زنگ تلفن را شنيدم. سوار آسانسور شدم. آمدم

15

کارمند . زمن و نيسيت تو کجايي؟ دو ساعت است که زنگ مي. گوشي را برداشتم. پريدم روي ختت .اي گفت بريون هم نرفته هتل مي

ی اتاق، خيابان آمستردام از پنجره. روي ختت دراز کشيدم. آمي پيشت دارم مي. توي رستوران بودماولني بار، شب شده . کرد نورافکن ايفل دور سر تاريکی پاريس طواف می. و ايستگاه سن الزار پيدا بود

روي پل پياده . د سن ميشلتا از فرودگاه اوريل بريون آمدم، به تاکسي گفتم برو. بود که رسيدم پاريسخيابان خلوت بود؛ بر عکس کافه سر . هاي سن تاب برداشته بود نوک نوراين نوتردام روي موج. شدم . دامن را زمني گذاشتم و روي يک صنديل نشستم. ميدان

شود؟ کريستيانا آدم توي اين شهر پري هم مي. کرد ی زين نگاهم مي هاي پر کرمشه پاريس با چشمها ماندن، از اين شهر و شلوغي و دشواري بينم بعد از سال تو اولني خارجي هسيت که مي. دخندي

شايد به اين خاطر که من هيچ وقت اين جا خودم را . شايد. نالد اش مني زندگي و کاغذبازي اداريين دليل شايد هم به ا. ام هاش را در رؤياهاي يک نفر ديده ها و آدم من اين خيابان. خارجي حس نکردم

. هاي بعدي است که پاريس را شب کشف کردم و مهيشه اولني بار هر چيز، مرجع بازگشت خاطره . ی کميت نيست، يک کيفيت است اولني بار نشانه

زردی تابلو . ها باشد چه چيز پاريس مرا به مست خود کشيد؟ کلژ دوفرانس بايد مهني نزديکیآقای فروغی . آورد خيابان سن ميشل را از ظلمات درمیفروشی ژيبر ژوزف زير نور چراغ، کتابدير . در راهرو کسی نبود. اند گفت اجنمن فلسفه را از روی الگوی کلژ دو فرانس درست کرده می

منتظر بودم آقای فروغی سرش را برگرداند و . وارد که شدم، دم در، ترديدی پام را سنگني کرد. رسيدموسط کالس دختری تکيه داده و دستش را . پسر کنار هم نشسته بودنددختر و . ی نشسنت دهد اجازه

. را سوزاند هام گوی آتش شد و حدقه چشم. کرد سفيد نگاه مي به ختته. روی ميز عقب ن کرده بودزهرا دستش را روی کاغذهای يک کالسور حرکت . بينم هزاربار پلک زدم تا مطمئن شوم اشتباه منی

. شان کرده بودم ها که هر شب توي خيامل نقاشي ها و مژه ود؛ با مهان چشممهان نگاه ب. داد می

پام گرفت به ميز و با مخ رفتم توي . کرد طور براندازم می آقای فروغی مهني. بفرماييد... بفرماييددختر بالفاصله . گ حواسش را به استاد داده بودشکم دختري که رديف اول نشسته و مثال شش دان

16

اش افتاد تا از افتادن بيشتر بازداردم يا دستاويزي يک آن، دست من روي سينه. کشيد عقبخودش را . براي بلند شدن پيدا کند

منتظر شنيدن هر حرف و . دامن من بيشتر خجالت کشيدم يا آن دختر مني. وضع خيلي تراژيک شدن قدر شوکه شده بود که دختر بيچاره هم اي. خودم که زبامن پس گشته بود توي حلقم. نگاهي بودمکرد اخم کند تا کنترل کالس از دستش اش گرفته بود و هم سعي مي آقاي فروغي هم خنده. حريف نزد

. که سرم را بلند کنم، عذرخواهي زير لب و سريعي کردم و زود نشستم در رديف دوم بدون آن. نرودوقيت سر جام . چيز را با هم قاطي کردهم ديدن زهرا و هم اين حادثه، مهه . حس غرييب در جامن افتاد

آيا واردشدن . شد برگردم و نگاهش کنم اما روم مني. مستقر شدم، ديگر هيچ فکري نداشتم جز زهرا اصال مرا شناخته بود؟ . شاهکار مرا ديده بود؟ حتما ديده بود

. آمد ی ما مني هخيلي وقت بود که ديگر خان. ی من خيلي عوض شده باشد ها بايد قيافه طي اين سالاما نگفته بود ران . دار شده و بعد از مديت هم طالق گرفته گفت بچه مادرم فقط از قول مادرش می

ی هنر سر درآورده؛ آن هم توی اجنمن چه جوري از کالس فلسفه. شايد االن هم سفري آمده. استشايد هم . گذرد شش سايل ميحاال . وقيت بچه بودم مرا ديده بود. فلسفه؟ مطمئنم که مرا نشناخته

ی اصال چرا بايد به من فکر کرده باشد؟ اين من بودم که در خيامل از او تصويري ساخته و مهه. بيشتر .ها را، مثل قرباين، در معبد آن تصاوير برده بودم اين سال

. شان رينت ی عايل دست و پا چلفت شايد منونه. براي او البد دانشجويي بودم مثل دانشجوهاي ديگرکرد با آقاي فروغي با نگاهش مهديل مي. حاال بايد چه کنم؟ کالس متام شد و هيچ چيز نفهميده بودم

کنار يک . از سالن بريون آمدم. اين بار اما ساکت بودم. ها را من کرده بودم مهيشه بيشترين سئوال. منپريهن ساتن . کرد جنمن را نگاه ميی ا هاي تازه منتشرشده تابلو اعالنات ايستاده بود؛ فهرست کتاب

. پشت سرش ايستادم. اي که القيدانه دور سرش پيچيده رنگ بلند و گشادي پوشيده بود با روسري سرخ . سالم

آمدند و نه از ها که قم خانه ما مي در نگاهش چيزي از گذشته نبود، نه از آن سال. برگشتجرأت داد تا حمکم بايستم و نگذارم تپش قلب، صدام را مهني به من . وقت ورودم به کالس کاري شريين

17

... آوريد؟ مشا من را به ياد مي. من فؤاد هستم. مشا زهرا خامن هستيد؟ نگذاشتم جواب بدهد. بلرزاندويل مشا اصال بزرگ . بابا و مامان خوبند؟ نگاهی به قد و باالش کردم! ايد چقدر بزرگ شده! هان . خنديد. ايد ده بودمتان ماندهطور که دي مهان. ايد نشده

ی علميه در اجنمن فلسفه هم کنيد؟ نکند حوزه جا چه کار مي مشا که انگار طلبه شده بوديد؟ اينی علميه اين جا را هم تصرف نکرده، بيامي ببينم چه خرب گفتم تا حوزه. شعبه زده؟ تا اطالع ثانوي نه

هاي دانشگاه يا اجنمن دند طلبه هستم و دارم کالسفهمي تا مي. کردند مهه مهني طور شروع مي. است کنيد؟ مشا هنوز اصفهان زندگي مي. کردند آمي، کلي متلک بارم مي مي

مند شديد؟ مهني ی هنر عالقه چطور به فلسفه. خوامن هنرهاي زيبا درس مي. ها آمدمي پايني از پلهجا کالس يکي از دوستامن گفت اين.ام تئوري نقاشي هم زياد خوانده. کنم خودم نقاشي مي. طوريی درختان باغ اجنمن را پيش باد پاييز چند برگ خشکيده از شاخه. آمي اولني باري است که مي. است

. آمي از کجا؟ اولني باري نيست که به اين کالس مي. دامن مي. پامان انداخت

گی حوصله ی زد و با بیاطراف را ديد. قدر عقب رفته بود که نزديک افتادن بود اش اين روسریرفتم و کنارش راه می. روسری را جلوتر کشيد، اما نه آن اندازه که موهای بورش را کامال پنهان کند

. ی کوچه آراکليان و خيابان فرانسه تا چهارراه امري اکرم کوتاه بود چقدر فاصله. ديدم رخی از او می نيم . ايستاد

ها و نشني فرورفته بود، با غرش ماشني ن موقع در سکوتی دلخيابان که تا آ. من بايد بروم. خوبی کمی فاصله گرفتم و خودم را کنار ويترين يک مغازه. شان از خلوتی درآمد سياهی دود غليظ

ام را های برهنه صدای لرزش استخوان. رخيت گوشت پاهام داشت می. فروشی سر چهارراه کشيدم لباساين مهه سال . ام خواهيد برويد؟ من تازه مشا را پيدا کرده کجا مي! خامنخواستم داد بزمن مي. شنيدم می آييد؟ باز هم مي. کردم ويل نبايد ابلهانه رفتار مي. تان کرده بودم گم

داند با من يعين چي بستگي دارد؟ آدم هم اين قدر خونسرد؟ اصال مني. بستگي دارد. احتماال بياميديشب هم . امروز سه ساعت در ترن بودم. ماندم بايد خونسرد مي! ه روزچه کرده اين مهه شب، اين مه

18

هاي ميانی مفهوم خبت و تصادف در اروپاي سده: برد کتاب آخرم خيلي کار مي. درست خنوابيدم . متأخر

هيأت مشاوران اين هفته جلسه ايي دارند . ديروز وقيت به تام گفتم بايد بروم پاريس، شاخ درآوردضربه . رسامن براي جلسه خود را مي. خواهي بگذاري بروي؟ فقط بيست و چهار ساعت و تو مي. نشيند ام افتاد؛ مثل کبوتري که روي آشيانش مي روي سينه. در را باز کردم. از جا پريدم. تر شد حمکم

انگار خيلي وقت است . نگاهم کرد. چند حلظه نگاهش کردم. ی ختت نشست روي لبه. بغلش کردم . خوري؟ آب پرتقال لطفا چيزي مي. در ميين بار هتل را باز کردم. پا شدم. امي ر را نديدهمهديگ

اتفاقي افتاده؟ نه ! واي. راسيت پاتريسيا بيمارستان است. طوري؟ خومب خوب تو چه. افتادم روي مبلسه . يه خودش بودپاتريسيا خيلي شب. قرار است مهني امروز و فردا بزايد. نه ماهش متام شده ديگر. بابا

معلوم نيست . کريستف کجاست؟ با دوست پسرش تازه به هم زده بود. تر سال از کريستيانا بزرگخيلي سالم . اي پاريس امشب به او گفتم که تو آمده. من ديشب پيش پاتريسيا بودم. کدام گوري

. خوب چرا پيشش مناندي؟ شايد به کمک تو نياز داشته باشد. رساند

داستاين را که . حامل؛ اگرچه نگران هم هستم خوش. زنند بشود به موبايلم زنگ مي اگر خربي قدر داستان حتويل که اين کاش به جاي آن. ی لبانش ناگهان شيطنيت دويد گوشه. گفته بودي آوردي؟ آره

.آوردم دادم، من هم يک بچه مي تو مي

ثل گنجشکی که در گلخانه گري افتاده م. سر ليوان را کج کردم. آب پرتقال را باالي سرش گرفتمليوان را گرفت توي . سرش را عقب برد. خورد تاب، به در و ديوار اتاق می اش، بی باشد، صدای خنده

تازه توجهم به لباسش جلب شد؛ پريهن آبی روشين که تا . دستش و پايني پريهن را روي پاهاش کشيدانگار امشب . يستيانا را مهيشه با لباس جني ديده بودممن کر. تعجب کردم. مچ پاهاش را پوشانده بود

مهيشه در ميهماين هم بلوز و شلوار يا کت و . گشته خواسته ميهماين برود يا از يک ميهماين برمي ميطور که به او زل زده بودم، لبم را با آن تر هام فشردم و مهني جام کنياک را الي دست. پوشيد دامن مي

کين؟ طور مرا نگاه مي چرا مهني. پس خبوان. کردم مي

19

کريستيانا . ی آينده آن را خبرم ام که شايد هفته اي ديده خانه. از کيف بزرگش کاغذها را درآوردی ختت از لبه. کرد ی مادرش زندگي مي چند وقيت خانه. خانه پس داده بود آپارمتان خودش را به صاحب

. جره نشستروي صنديل، رو به روي من، کنار پن. بلند شد

وقيت شروع به خواندن کرد، صداش توي اتاق . کرد تابش نورافکن ايفل، پشت سرش جلوه ميهاش مهيشه يک مرد هاي اصلي داستان شخصيت. خواند انگار داشت توي يک استوديو چيزي مي. پيچيدمهسر . پري نکند با ژا ژنوويو که در بروکسل زندگي مي: شد اين داستان با نام يک زن شروع مي. بود

گردد، شب که ژنوويو از آتليه برمي. ژنوويو يک ديپلمات است که براي مأمورييت به ترکيه رفتهشود که در با لوران وقيت آشنا می. لوران. شده صداي يک آشناي گم. کند گري تلفن را روشن مي پيغام

وم جوری به او نگاه گاهي از پشت ب. نشست در آتليه درست مقابل او مي. خواند پاريس درس مي . کرد که مهه دانشجوها کمابيش بو برده بودند مي

کند يک استوديوي مشترک آورد، لوران پيشنهاد می سال بعد که براي گرفنت اتاق پول کم میماه فوريه ناگهان . فهمد لوران را دوست دارد تازه سال دوم می. کنند سه سال با هم زندگي می. بگريند

. لوران. من رفتم، خداحافظ. مثل يک تلگراف. دو خط. گذارد فقط کاغذي می. ندز لوران غيبش می اندازه که بر خالف پري را دوست دارد؛ اين االن دوازده سال است که ژان. گردد بروکسل ژنوويو برمی

. آمد که ورق بزند، کاغذها از دستش افتادند. شود به ازدواج تن بدهد ميلش حاضر می

ها را دسته کرد و با دست ديگرش آب پرتقال را آن. شان کند ي زمني مجعخم شد تا از رودانيم چه چيزي واقعا فراموش شده و چه چيزي گاهي مني. داند لوران فراموش شده بود؟ مني. سرکشيد

افتد، راستش گاهي به ياد لوران مي. آورد در جايي از ذهن جاخوش کرده و هر وقت خبواهد سر برميويل گاهي حضور يک . پري نريومند است حضور ژان. آن معنا نيست که فراموشش نکردهاما اين به

هاي اام، جتربه و ميل به با اين حال، از لوران جز سال. راند مهرباين، عشق غايب را به پستوي ذهن مي. ناي رنگ رخيته روي تصوير لورا ها شره گذشت سال. ها چيزي در خاطرش منانده است شناخنت آدم

کرد و به زمحت تا گاهي آن را توي دست مچاله مي. رفت بند نازکش ورمي کريستيانا داشت با گردنژنوويو روي . اين هم آدرس من. دوست دارم دوباره ببينمت. من در برلني هستم. رساند مي نزديک چانه

. شود روي پارکت کيف از دستش رها می. افتد مبل می 20

بلند . دهد سرش را روي پشيت مبل اين طرف و آن طرف قل می. دآي پري مي دو روز ديگر ژانيک ساعت بعد . کند آدرس لوران را يادداشت می. دهد گري را دوباره فشار می ی پيغام دکمه. شود می

تواند آخرين قطار پاريس را مي. تا صبح قطاري براي برلني نيست. گردد توي ايستگاه، دنبال قطار ميبدنش مور مور . ها بيدار است هاش زير پلک چشم. شود سوار می. طار برلني رابگريد و از آن جا ق

آيد روي گردنش و بعد باال از بناگوش مي. کشند ی خيي را آرام آرام روي پوستش مي تکه. شود ميلغزد روي چال ميان سينه و گردن و توقفي اي از آن مي ها و قطره رود مست صورت و روی لب ميهاش گريد و دست نفسش شتاب می. رسد می يخ باالي سينه. خورد به طرف پايني سر ميکند و تند ميحتا يک . مکد قالب يخ را مي. هاش برآمده است نوک پستان. رود روي دامن تا آن را مجع کند می

. شود بدنش داغ می. دهد قطره را از دست مني

سال، با کت و شلواري شيک و مردي ميان. کند هاش را باز می با صداي باز شدن در کوپه، چشمبينيم و بيشتر به ها که اين روزها کمتر در جاهاي عمومي مي آيد تو؛ از آن سر و وضعي مرتب می

ژنوويو روی با لبخندي روبه. کند سالم می. مانند ی هفتاد و هشتاد مي هاي دهه هاي فيلم جنتلمن. بيند؛ شبيه هوس هاي آن مرد چيزي غريعادي مي ر چشمد. کند ژنوويو خودش را خالصه می. نشيند می

اي مگر خود او اين وقت شب و با يک تلفن، دنبال يک هوس نيامده؛ گريم هوسي آميخته با خاطرهاش را پري را دوست ندارد؟ ذخريه رمانتيک مگر ژان. دهد اما اين هيچ جنبه رمانتيک به سفر او مني. مات

رمانتيک؟براي او مصرف نکرده؟ ذخريه

. کند حرکت دوار يخ او را از شر افکارش رها مي. دهد يخ روي شکم و دور نافش را غلغلک ميسکوت شب و تلق و تلق منظم . نشيند تر می کمي راحت. اش گرداند؛ به تن به دنياي واقعي برش مي

تر کند، يک هوا بزرگ اي که مي هر چکه. شود يخ آب مني. کند تر می قطار، عبور يخ را جادوييهاش کند، جوري که مرد بتواند، به راحيت، سفيدي باالي ران پاهاش را به مست جلو دراز می. شود مي

ها با دقت متام دست. نوازد هاي مرد که سردتر از يخ است، سرانگشتان پاهاش را مي دست. را ببيندبرد تا از اش را زير شکم می دست. رسد ی يخ به پايني شکم می تکه. کشند پوست پاش را بو ميدست مرد، زير پا، باالتر از . کند به ليزي يخ غلبه مني دست. تر جلوگريي کند فروغلتيدن آن به پايني

. رسند تر از شکم به هم می باالتر از ران و پايني. شوند ها به هم نزديک می دست. بوسد زانو را مي

21

که داستانش را يادم آمد کريستيانا قبل از اين. آميزد ميها ها با اصطکاک گرم لب اصطکاک سرد دست . ها اصطکاک: استFrictionsخبواند گفته بود اسم آن

نوشت يا وقيت مي. داشت کريستيانا چشم از کاغذ برمني. هاي باالي پريهنم را باز کردم دکمهرد روي پشيت کمي خودش را رها ک. کرد خواند هيچ حرکيت در اطراف توجهش را جلب مني مي

. زند تشويشي دلش را چنگ مي. آيد ژنوويو از کوپه بريون می. خبار، شيشه قطار را پوشانده. صنديلشايد فقط . سپردن فکر کرده و هر بار هم مشوش شده کاوي و دل بارها به فرق هوس و عشق، کنج

يک بار به . کار داشتهگي با نقش با تصوير سر و از بچه. ها را بفهمد تواند فرق آن توي نقاشي ميبدن . تر است اما با سطح صاف راحت. سرش زده هنرهاي جتسمي خبواند، پيکرسازي را جتربه کند

آيد؛ ديگر بدن نيست، اگرچه فقط بدن است نه تر از جمسمه از آب درمي انگار در تصوير چندبعدي . چيزي ديگر

خواهد به رود اصال براي چه مي يادش میگردد، براي چند حلظه مهني طور که دنبال قطار برلني ميها جايي را که به مهيشه شنيده آدم. جا به دنيا نيامده چقدر فرانسه را دوست دارد، گرچه آن. برلني برودبارها فکر کرده بودم چه احساسي به قم . اند، بيش از هر شهر و ديار ديگري دوست دارند دنيا آمدهکه جايي شود، بل شايد زادگاه آدم جايي نباشد که آدم در آن متولد مي. ترديد دوستش نداشتم دارم؟ يب

شهري که ترس توي جلدش رفته؛ ترس . قم مظهر ستروين بود. زايد است که آدم خودش مي. کرد هر آدم با خودش شبحي محل مي. گذاشت هر کس خودش باشد اي که مني ی کهنه فروخورده

شهر هم شکل شبح به خود . ماند رفت و مي اش فرومي شبحدر . شد گاهي خودش هم شبيه شبحي ميآفتاب مليده روي . شود غري از سياهي چيزهاي ديگر را هم ديد حاال از پشت پنجره مي. گرفت مي

کاغذها را در . کمرش را تايب داد و آمد روي ختت دراز کشيد. هنوز تا برلني خيلي راه است. صورتش . هوا جلو صورتش گرفت

خيز دستم را رفتم کنارش و نيم. توامن سيخ بنشينم ديگر مني. ز صبح تا حاال سرپا بودم ببخشيد ا. موهاي بلند و بلوندش را دوست داشتم. دست ديگرم را فروبردم الي موهاش. ام کردم متکاي شقيقه

شبش، توي . چقدر آن روز صبح دوست داشتم بدامن موهاي زهرا چه شکلي است، چه رنگي استتوانستم دست بکشم روي مي. آيد کردم که تا پايني کمرش مي وهاي بلندي براي او تصور ميخيامل، م

22

ی قدر صورمت را روي رشته اين. قدر صورمت را به آن نزديک کنم که ديگر چيزي نبينم موهاش و اين . ام جا انداخت موهاش چسباندم و فشار دادم تا اين که روي گونه

هاي خشکيده برگ. ريم، خواستم عکس خودم را روي آب ببينمصبح که آمدم لب حوض وضو بگ. ام بيايد حبث روي زيلوها نشستم تا هم. مهيشه اين حوض پر از کبودي آب بود. شد مني. را کنار زدم

گاه چند نفري با هم . ی آن نشسته بودند ها از هر سن و سال دور و بر حوض مدرسه، روي لبه طلبهجا هستند؟ درس کنند؟ مهيشه اين ها چه کار مي پرسيدم اين خودم ميمهيشه از. زدند حرف مي

. فروختند؛ بيشتر مجهوري اسالمي ی فيضيه روزنامه مي هاي اول انقالب جلو در مدرسه خوانند؟ سال منيپاهاشان را زير . نشستند چند نفر دور روزنامه مي. کرد روي زمني خريد و ن مي اي مي اي روزنامه طلبهخواهند با زمني که مي مثل اين. کرد هاشان کلمات روزنامه را تاريک مي ی سينه بردند و سايه مي شکم

. خواندند زنان مي شدند و نفس نفس خبوابند، روي آن خم مي

در عوض جلو تابلو اعالنايت که تازه نصب . خواين هم خربي نبود بعدها ديگر از اين مراسم روزنامههای سياسي، آگهي استخدام در دستگاه قضاوت يا سياسي بيانيه. شد لوغ ميکرده بودند، مهيشه ش

ها از درس هاي حق عليه باطل و تاريخ شروع ايدئولوژيک نريوهای مسلح، دعوت به شرکت در جبههها روي هم های ناآشنا و نورسيده زياد شد، گاهي اعالن از وقيت تعداد مدرس. هاي اخالق مجله درس

. ام گرفت هی درس معامل الدين مهندس حجةاالسالم مفتح را که خواندم، خندهآگ. چسبيد مي

ها طلبه اين. ات را خبوان سرت را بينداز پايني درس. ی مست راست دهان پدرم کج شد گوشهويل آقاي . گوييد کجايند؟ آقاي بروجردي طلبه بود هايي که مشا مهيشه مي پس اين طلبه. نيستند

خواهيد من کسي بشوم که ديگر نيست؟ مشا مي. يستبروجردي که ديگر ن

هايي که در مهه طلبه. اي جويد زير لب چند کلمه. مقصودش را توي دستش مچاله کرد تسبيح شاههاي من از مباحثه وقيت يکي از هم. کردند نشستند، مباحثه مني مدرسه کنار حوض يا روي زيلوها مي . هاست که شايد اين هم موضوعي براي صحبت آنصيغه حرف زد، تازه به اين فکر افتادم

ديدم ايستاده، زمني را شدم، آخوندی را مي بسيار اتفاق افتاده بود که وقتی از ميدان آستانه رد ميآخوند راه افتاد . شود يک بار ايستادم ببينم چه مي. گويد کند و زين زير گوش او چيزي مي نگاه مي

23

آمدم و از بر زدن، از يک در قربستان شيخان مي گاهي براي ميان. الشرفت و زن به فاصله ده متر دنبسرهاشان . کنار قرب حاج مريزا جوادآقا ملکي تربيزي چند طلبه جوان ايستاده بودند. رفتم در ديگر ميطرف ديگر قربستان، مزار مريزاي قمي، صاحب قوانني، بود . ها به هم بسته خم بود و دست روي گردن . ف قربهاي ديگر توي يک اتاقکو بر خال

آمدند فاحته خبوانند، بيش از يک فاحته آخوندهايي که مي. جا بودند بيشتر اوقات تنها چند زن آنهاي مانده به ی فرش با عرق بوي خاک کهنه. شدند جا خارج مي زود از آن. جنبيد شان مي لبانام؟ ه جا کجاست که من آمد اين. زد اغ ميآميخت و مثل بوي زهم گوشت توي دم هاي سياه مي پارچه

ديگر پاهاش . جويي يا قوطي کنسروي خورد؛ بطري آب دارد، پاش به چيزي مي هر قدمي که برميرفت صداي کفشش گوش ديوار مارتر، راه مي ديگر مثل وقيت که در خيابان مون. صداي خود را ندارند

آيد، کاغذ در نور ضعيفي که از دور مي. ايستد می. ندک گي شب را بيدار مني حس زنانه. کند را تيز مني . خيابان بعدي را بايد به مست چپ بپيچد. اشتباه نکرده. خواند دوباره می. آورد را از جيبش درمی

ترسند و به ديوار ها از زمني مي سايه. اندازد اش آب می قبل از اين که راه افتد، ترديدي روي پوستيعين اين حمله جاي . لغزد پاش می. دهند اي هراسان خودشان را کش و قوس مي ربهآورند و مثل گ پناه مي

اش دچار برلني شهري است که با ديوار فرورخيته. ها دور باشد ی ترک امين است؟ نبايد از حملهلوران متام اين مدت کجا بوده؟ چه . ترساند کند و آدم را مي هر روز چهره عوض مي. اسکيزوفرين شده

.ده؟ يک حلظه جای بريدگی چاقو روي بازوي راست لوران، ذهنش را خراشيدکر مي

زير سقف . ی اتاق را باز ديده و آمده تو شد که پنجره صدای زنگ، کبوتری . دهد دکمه را فشار میروسری . از پنجره ديدمش. تکرار صدا مرا به خود آورد. کوبيد اش را به در و ديوار می هال، سرگردانی

باال که . داد ش به عقب والغزيده بود و بوری موهاش را زير نور چراغ برق کوچه بيشتر نشان میاز سرباز هم قرمه سبزی . رسيد از مهيشه پرتر به نظر می. اش را روی ميز گذاشت آمد، اول کيف دستی

! ای پختههات را به خدا چشمتو! باز چی شده زهرا. هات را ببند چشم! فؤاد. نشست روی صندلی آشپزخانه

ای درآورد که مايعی سرخ بطری. را باز کرد ديدم که کيف دستی هاش را از زير چشم، دست! را ببند . حاال باز کن. در آن بود

24

جايی که شراب و ! تو چه کار داری؟ نترسيدی توی راه بگريندت؟ نه بابا! ای زهرا از کجا آوردهام را وارسی کند؟ برد که توی کيف کی به من شک می. ستزن ممنوع است، شراب با زن امنيت ا

. نوشيم ها می توی مهني ليوان. جام داری؟ نه. اندازد خودش شراب می. مادام هلنا امروز برام آوردبطری . دمل با شرشر آب پايني رخيت. شويی شست هاش را توی ظرف دست. آستني مانتوش را باال زد

ی سرخی باالی چشمه. باال برد و در نور چراغ گرفت. زد بطری میقلبم روی شيشه. را برداشتديوارهای اطرافم با . در بطری را چرخاند. گذاشت روی ميز. گرداند سرش چشم مرا در حدقه می

ها را نيمه پر کرد و سر ليوان. هاش مهربان بود با شراب چقدر دست. چرخيد هاش می حرکت انگشتهاش را باال خنده سينه. کنند طور که زندگی می خورند زهرا؟ مهان جوری میشراب را چه . ميز گذاشت . اش يک نوار درآورد و در ضبط گذاشت از کيف. رفت داشت يادم می! آهان. برد و پايني می

Lassée de parler haut sans jamais pouvoir faire Et d’inventer souvent des excuses à nos faiblesses Lassée de nous apprendre comme deux terres étrangères Et d’accorder nos cœurs aux ruines qu’on se laisse Songes, las, ta force est la mienne On pourrait chanter, haut, dans cette arène*

. يوان را زد به ليوامنل. روی نوک پاها ايستاده بود. های مانتو را باز کرد و بدنش را تاب داد دکمه. کرد رنگ را روی تنش هراسان می پنجره باز بود و باد تابستان، پريهن کرم. از ميز جدا شد. به سالمتیليوان را نزديک . کرد رقصيد در من نگاه می مهني طور که می. ها باالی سرش راه افتاد موج دست

سرم . چرخيد داد و دور هال می سيقی رنگ میاندامش به صدای مو. هام بردم و روی صندلی وارفتم لبهام مدام اش که در چشم در هوا چيزی نبود جز سينه. هاش روی هوا معلق شد پاها و دست. سنگني شداش گی برهنه بود و نفس خانه روی زنانه. خواند هاش، متام من را به مغاکی عميق فرامی لب. شد تکرار می

زدن، بی هرگز يارای کاری داشنت حرفخسته از بلند *

هامان و عذر تراشيدن، مهاره، برای ضعف خسته از يکديگر را چون دو سرزمني بيگانه يافنت

هايی وااده ها را به هم پيوسنت در ويرانه و دل نريوی تو از آن من است! بينديش توانستيم آواز خبوانيم، بلند، در اين ميدان می

25

مردي از پنجره سرش را بريون . دارد ی زنگ نگه می ا بيشتر روی دکمهاين بار انگشت ر. بند آمده بود . شناسدش اول منی. آورد می

. کند هاي آدم جتاوز مي برد، مثل وقيت که آفتاب به چشم هاش را درهم می پوست اطراف چشم شود انباشته هاي بزرگ ذغال سنگي می آيا او خودش است؟ خودش مانده؟ گذشته، تکه. خودش استحاال احنناي پشتش را به . کاغذها را روي ختت گذاشت. خوابيد روي سينه . برگشت. روي کمرش. پاهاش را روي هوا بلند کرد. اتوي پرياهنش با خوابيدن روي ختت به هم خورد. شد ديد وضوح مي

گودي کمر با گيسوانش پوشيده . خواهد هاي کسي شد که زير آب مانده و کمک مي دست. داد تکان کردم که اي را ملس مي چهار گريه. دستم را از موهاش جدا کردم و کشيدم روي کمرش. شد

کردم فکر مني. رها کنم. ها را باز کنم دوست داشتم آن. داشت هاش را سخت رو به باال نگه می پستان خوشبخيت؟ . از فکر کردن خسته شدم. کردم من هم فکر مني. اين قدر زود بيايي

کند، هر بار به خوشبخيت فکر مي. گزد چيز ناخوشايندي است که ژنوويو را ميدر اين سئوال اي که در ذهنش ساخته يا مهيشه درحال افتد؛ بني وضعيت گذشته، حال و آينده اختيار به مقايسه مي يب

. شناسد شناسد يا حتا مني هايي که مي حتا بيشتر از اين، مقايسه بني خودش و آدم. ساخته شدن استکرد، شان فرقي مني ديگر تفاوت نداشت يا گذشته و آينده ها با هم کند اگر موقعيت آدم ل ميخيا

. شود لوران بلند می. دهد اما حاال آيا معنا داشت؟ جوايب منی. شد معنا مي اي يب خوشبخيت ديگر کلمه . و ختم مرغاي؟ کمي ماهي هست با باگت البد شام خنورده. رود طرف آشپزخانه مهان طور برهنه می

فکر . شود اش ن می خستگی روی تن. ام خواهم خبوامب، خسته مي. بندد هاش را می ژنوويو چشم. افتد که باور دارد گذشته هنوز هست، مهني طور ادامه دارد کند فقط کسی مدام ياد گذشته می می

لوران . خواهم برگردم ميويل االن ! خواهي خبوايب اي، مي تو که گفته بودي خسته. کشد لوران فرياد می . پوشد هاش را می لباس

. کنم نه، خواهش مي. چسباند به در ژنوويو پشتش را می. آمي تا ايستگاه با تو مي! بازي خيلي جل. خواهد پشت کند مي. اش را با لوران تباه کند خواهد حتا تا ايستگاه برگشنت مني. گردم خودم برمي

. اش را بند آورد که نفس اش کايف است براي آن گذشته بودن. شود تر مي گذرد کريه گذشته هر چه مي

26

دم در، چراغ روشن چند . شود اي که با هر نفس متراکم مي نفس از گذشته اش گريزي است يک زندگيپيچد به مهان خيابانی که پر از بطري، قوطي و هاي تند می با قدم. ی اطراف، معلوم است خانه

. استکاغذهای مچاله

گوشي را که گذاشتم، کريستيانا خودش را کشيد . بياورند بگو کافه. آب پرتقال برات بياورم؟ نهوقيت . ديشب خوب خوابيدم. ی تو اي؟ نه به اندازه خسته. جا کرد سرش را در ميان بازوم جابه. باالترچند . روز کالسي نداشتمخبتانه ام خوش. ميل دوم آرامم کرد-ميل کردي، اول ترسيدم؛ ويل اي-تو اي

. خانه بودم ساعيت فقط توي کتاب

بيشتر . کردم چيزي را کشف کنم از خودم پرسيدم پس چرا از ظهر تا حاال پيداش نبوده؟ تالش منيپتو را . بدنت سرد است. کند هاشان را کشف مني اند دروغ تر هستند که مطمئن ها با کسي راحت آدم

.بکش روت

فوري خزيد زير . بند و شورت زيرش چيزي نپوشيده بود جز سينه. ش را درآورد بلند شد و پريهناز صبح زود تا حاال . گذاشتم روي ميز، کنار ختت. مستخدم، سيين قهوه را دستم داد. در زدند. پتوشود کشنده انتقاد مگر مي. خوب، نظر، انتقاد سازنده يا کشنده؟ خنديدم. هام را درنياورده بودم لباس . آيد تا چيزي را ويران کند؛ شايد ويراين چيزي را نشان دهد شد؟ مينبا

شکر؟ يک بار گفته بود کافه را تلخ و کافه سرد شد، البد يب. ام زير نفسش حبس شده بود سينهاين اام کمي باورش را براي خواننده . شخصيت ژنوويو مبهم است. سياه دوست دارد، مثل زندگي

. ی آن زن در اليب هتل پيش چشمم آمد ام متام نشده بود که غروب و چهره همجل. کند سخت مي

چرا اين قدر منتظرش نشستم؟ چرا دو ساعت در رستوران به خاطرش و به دنبالش بودم؟ اگر کرد؟ اگر چند دقيقه بيشتر کريستيانا زودتر سراغم آمده بود، ديدن آن زن اين قدر ذهنم را مشغول مي

توانستم امروز به ديدم؟ اصال اگر به طور اتفاقي مني روي هتل مانده بودم، او را مي روبهفروشي در کتابرفتم؟ از کردم؟ اگر لندن مني ام در ميدان هوگو زندگي مي پاريس بيامي؟ اگر مثل چند سال پيش در خانه

. آمي اصفهان شدم؟ با تو می آمدم؟ از قم کنده مني ران مني

27

. کم دادگاه بگذارد ببيندش دست. را از امحد بگريد بچه. اش د دنبال پروندهخواست برو زهرا میای جامانده در آن شهر به حاال حنسی گذشته. گذارد گفت ديگر هرگز پاش را اصفهان منی اوائل می

ديشب از بس دنبال هتل گشته . صبح زود از هتل بريون آمدمي. ارديبهشت بود. کرد برگشنت وادارش میتوانستيم اثبات خواستند و اگر منی رفتيم شناسنامه می هر هتلی می. مان را گرفته بود گی جان خستهبودمي،

کارت . ها به حال ما رحم کرد آخر سر، مسئول يکی از هتل. دادند کنيم زن و شوهرمي، اتاق منی انداخت روی اش را زهرا روسری بلند صورتی. مان داد دانشجويی من و زهرا را گرفت و کليدی دست

. ميز و با مانتو افتاد روی ختت

هاش مژه. کردم يک روزی توی شهر خودم جمبور شوم شبی در هتل خبوامب هيچ موقع فکر منیهام را باز کردم، ديدم روی صندلی نشسته و دارد تا چشم. هوا هنوز روشن نشده بود. نزديک هم شد

هنوز مانتو روشنش را به تن . رود را دورتر زايندهکند و کمی ی اتاق خيابان را نگاه می از پنجره . هام را روی هم بگذارم توامن توی اين شهر پلک ديگر منی. داشت

. مانتوش را کمی باال داد. های شلوارم را باال زدم پاچه. هامان را درآوردمي ها و جوراب کفشزهرا انگار . رود خوابش برده بود يندهجان صبح، روی امواج زا آفتاب بی. پاهامان را انداختيم توی آب

را از ی روسری دوگوشه! آورد چقدر اين آب، آدم را سرحال می. ی شب را بيدار مانده نه انگار که مهه . اش برداشت روی شانه

سفيدی . ی بااليی مانتو را باز کرد دکمه. هاش آويزان شد دو طرف روسری از دو طرف دست. داد بوی صبح می. صورمت را کنار صورتش بردم. تم را دور کمرش گرفتمدس. اش پيدا شد چال سينه

شن رودخانه زير پام را . دويد آب ميان پوست ما می. کف پای چپش را گذاشت روی پای راست من. نگاهم کرد. وزيد نسيمی خنک می. زد هام باال می حرارت از روی لب. بدمن داغ شد. داد غلغلک می

اش را بردارد؛ باد موهاش را پرچم کند روی رودخانه؛ موهاش توانست روسری چقدر دوست داشتم میلبم را روی گردنش . اش سرم را بردم زير روسری. به صورمت خبورد و عطرش هوای صبح را غافلگري کند

. خشک شده بود. گذاشتم

28

. ر نيستندهای اين اطراف بيکا گشتی. مواظب باش! فؤاد. خنديد. کشيدم دستم را روی لوش میسه پل و ی سی آفتاب داشت سايه. صدای موج رودخانه ناگهان توی گوشم رخيت. مهيشه دنبال شکارند

دستش را . دستم را از آن طرف کمرش بريون کشيدم. تر شد زهرا روشن ی سينه. کرد تر می را کوتاهها را اين قدر اها و ساختمانهای قدمي، بن دانی چرا آدم می. به پل خريه شد. نرم و ظريف بود. گرفتم

سازند، شکننده و موقتی است؟ های امروزه هرچه می ساختند، ولی آدم حمکم و بادوام می

وادارش . کند توهم نداشنت آدم را خودخواه می. های امروزی ديگر توهم ندارند برای اين که آدمپشيمان . شد که فردا چه خواهد شدی حالش فکر کند و باکيش نبا کند که فقط به خودش و به حلظه می

خواستم با توهم منی. هاش را درهم برد لب. که نيستی بچه را رها کردی؟ سرش را برگرداند طرف منکم، اين فايده را داشته باشد که آدم را از رنج شايد، دست. ام دود شود زندگی کنم، حتا اگر زندگی

يد مغز سرم را نشانه گرفته بود که از در دادگاه بريون خورش. بريون ايستادم. دهد شر ماللت جنات میها من نه آن. ای ندارد هيچ فايده. داشت مصمم قدم برمی. اش بود و نه خشمی نه اندوهی در چهره. آمد

کرد؟ کم گريه منی زد؟ دست پس چرا فرياد منی. ها را کنند و نه من آن را باور می

جوری از . است به روی من نياورد؟ جلوتر از من راه افتادخو می. دانستم درونش آشوب است میکنم اگر از سربازها وامهه نداشت دست مرا مثل طفل شد که فکر می هياهوی اطراف دادگاه دور می

صدای . هيچ چيز باورکردنی نبود. شد باورم منی. ای توقف نکنم کشيد تا حلظه گرفت و می دبستانی میی ی صبح را پشت پنجره انتظار ماسيده. پاشيد بيدارم کرد ها را به اطراف می ها که آب چاله چرخ ماشنيکريستيانا . هاش باران سياه آمده بود روی چشم. صورتش در بالش سفيد فرورفته بود. ديدم اتاق می

. کاغذهاش را دسته کرد و توی کيفش گذاشت

گويد چه اي خواننده است که ميه اين جتربه. کند بسته به خواننده، باورپذيري شخصيت فرق ميها آن موقع. چقدر دوست داشتم بنويسم. نويسد کند؟ فقط مي پس نويسنده چه مي. چيز واقعيت دارد

ی دوازده سامل بود که به مدرسه. نويسد، البد بايد نويسنده باشد کردم هر کس کتاب مي فکر ميی مالعبداهللا در منطق ها درس حاشيه صبح. قمهاي بازار کوچه رفتم، در کوچه پس ها مي ی کرماين علميهزيرزمني با سقف گنبدي . کالس ما در زيرزمني آن بنای کهنه بود. غييب خواندمي؛ پيش آقاي پرنده را مي

29

روي زمني، گرد استاد، . داد گريانه به درس منطق گوش مي اش هر روز دل و ديوارهای آجري . نشستيم می

شد و روي سر که الي درز آجرهاي سقف خشکيده بود، کنده ميهايي اي ريز از گچ گاهي تکهيک روز وسط درس، توجهم به کتايب جلب شد که . ترين شاگرد کالس بودم کوچک. داد ما جان مي

. ی شعر معاصر ايران گزيده. با حرکت سر از او خواستم تا کتاب را بردارم. ها بود جلو يکي از طلبه. پاييد ی کنار من، زير چشم مرا مي طلبه. سيدم به شعرهاي يداهللا رؤياييزدم که ر مهني طور ورق مي

تا . دهانش را کنار گوشم رساند. کنم، لبخندي زد ی شعر رؤيايي نگاه می وقيت ديد با تعجب به صفحه اي؟ به حال شعري از رؤيايي خوانده

ی کليه و ود و درگري سالبهاستاد در حال توضيح منطق موجهات ب. خبوان. ی سر گفتم نه با اشارهشکل اين صفحات از بيخ برام عجيب . ی شعر رؤيايي گم شدم کلمه الي سطور کم. ی جزييه موجبهاش اين قدر کلمه داشت که بايد آن را يک کردي هر صفحه ی مالعبداهللا را که باز مي مثال حاشيه. بود

تازه اسم منت . پ و راست هم حاشيهوسط صفحه، منت بود و باال و پايني و چ. خواندي ساعت مياما اين کتاب شعر فرق . اي بر حاشيه بودند اي بر منت نبودند، حاشيه حواشي، حاشيه. کتاب حاشيه بود

. نشست اي سفيد مي اي بيش نبود که بر زمينه اش، چند کلمه هر صفحه. اش منت بود داشت؛ مهه

ی فهميدم، ويل نگاهم روي اين چند کلمه را ميحاشيه ی پر هاي پرکلمه دامن چرا آن صفحه منيهاي غريطلبگي جاي مادرم خايل بود که ببيند حاال از خواندن کتاب. ی شعر سکته کرده بود صفحه

. کالس که متام شد، طلبه پرسيد چقدر با شعر آشنايي؟ هنوز به مدرسه نرفته بودم. رود سرم گيج ميروی جلد زرد . تاب ضخيمي را از روي ميز کوچکش برداشتک. پدرم از توي اتاق مطالعه صدام کرد . ای استخوانی هايی ريز و چهره ای کوچک و ريشی تنک، چشم رنگ آن، عکس مردی بود با عمامه

سال پيش، خودش به من الفباي فارسي ياد . خوانيم از امروز نيم ساعت با هم گلستان سعدی ميموقع هفت سنگ . وادارم کرد مهه شعرهاش را حفظ کنم. اندکتاب نصاب الصبيان را هم برام خو. داد

ها را نشانه بگريم، براي اين که حواسم را متمرکز کنم، بلند بلند خواستم سنگ ها، وقيت مي بازي با بچه : خواندم مي

30

به حبر تقارب، تقرب مناي بدين وزن، ميزان طبع آزمای

فعولن فعولن فعولن فعول

ها که پدرش آخوند بود يکي از آن. زد ها مثل فنر، بريون مي ها، چشم بچه ارتونشبيه شخصيت کام خوب بازي. دانستند ورد يعين چه ديگران حتا مني. خواند ورد مي. کند ها فؤاد تقلب مي گفت بچهسن و هاي هم اگر گلستان سعدي را ياد بگريي، از مهه بچه. خوب حواست را مجع کن. شده بود

. جلوتريات سال

اما بعضي . گرفت ی اخالقي مي بعد نتيجه. گفت خواند، اول معناي آن را مي هر حکايت را که مي :رسيد به جدال سعدی با مدعی. داد ها را درست توضيح مني داستان

هنر به مال کند فخر بر حکيم گر يب کون خرش مشار و گر گاو عنرب است

. کتاب را بست. امروز ديگر بس است. ش کج شدی راست دهان اش گرفت و هم گوشه هم خندهها اگر از اين جور کتاب. باقر صداش را پايني آورد. اين کتاب را از کجا خريدي؟ امانت است

. جا خيلي نگرد هاي اين فروشي خواهي در کتاب مي

ي عريب ها افتادم که فقط کتاب فروشي بصرييت يا امساعيلي مي فروشي، ياد کتاب گفتند کتاب وقيت ميبصرييت با آن کاله . هاي چاپ بريوت بود شان، افست کتاب ها نوترين کتاب. فروختند حوزه را مي

تقريرات درس خارج . امساعيلي هم تکيه کالمش يا رمحان بود. زد اش فارسي را سخت حرف مي جنفيی خانه بروي کتابشود کرد؟ بايد پس چه کار مي. کرد هاي فقه و اصول را چاپ مي خيلي از مدرس

خواندنش هم . ها را به تو بدهند البته بايد آشنا داشته باشي تا اين جور کتاب. مرعشي جنفي عضو شوي . دهم اگر خبواهي يادت مي. دردسر نيست يب

صادق . حاال از کجا بايد شروع کنم؟ به نظر من اول بوف کور را خبوان. کارت عضويت گرفتمجا خودکشي کرد؟ کتاب ملعه را اي است که پاريس رفت و آن ان نويسندهشناسي؟ مه هدايت را مي

کنار راهرو . کتاب ملعه را گرفتم؛ قطع رحلي و سنگني و جلد پوستی قرمز. سفارش بده تا به تو بگومي

31

ام چه به او گفته. امسش اسداهللا است. جاست دار اين بيين؟ کتاب خوان مي آن مرد را پشت پيش. رسيدمي. بگذارش الي ملعه و برو آن پشت بنشني. حاال بگري، اين هم بوف کور. خواهي هايي مي ور کتابج

!مبادا آن را بريون بياوري. ملعه را باز کن و بوف کور را مهان الي کتاب خبوان

چند تا از اين . کنار من آخوند پريي نشست. باقر خودش با کتاب رسائل رفت مسيت ديگر. با ترس و لرز کتاب ملعه را باز کردم. دواند سرش را از يکي به ديگري مي. کردهاي رحلي باز کتاب

خورد هايي هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي در زندگي زخم. لوم را به ديوار تکيه دادم که خانه از کتاب. تر از اين مجله نتوانستم خبوامن بيش. خانه نشستم دو ساعت در کتاب. تراشد و مي

قاب فلزي داغ شده . ام را با سر انگشتم باالتر دادم عينک. هام بريون آمدم، نور آفتاب زد توي چشمهايي زده هايي که توي خيابان بودند، تکه تکه زخم ی آدم با يک چاقوي گداخته روي گردن مهه. بود

د و دوباره ش ها زود تبخري مي خون. ها خون جاري بود از تک تک ال. Lبودند؛ شکل حرف . نشستند ی عينک من مي هاي خون روي شيشه قطره. هوا از خبار خون غليظ شده بود. جوشيد مي . توانستم جايي را ببينم مني

پشت . ی ويترين کدر بود شيشه. ای است درست معلوم نبود چه مغازه. به ديوار دکاين تکيه دادمی در که نگاه کردم، از شيشه. ش چرميآن دو سه مساور قدميي گذاشته بودند با چند جفت کف

بيين؟ به اين پريمرد را مي. روی من ايستاد باقر روبه. کوبد پريمردي را ديدم که با چکش روي چيزي ميارزيايب چي؟ به . اش ارزيايب است شغل حقيقي. کند دهد که در اين مغازه چه مي عقل جن هم قد مني

شان کند و چهره و اندام شان مي آورند و او نگاه را پيش او مييعين چي؟ پسرها. دهد ها منره مي صورتها از جلو اين سال. خودش هم هيچ وقت ازدواج نکرده. کوبيد پريمرد با چکش مي. گذارد را قيمت مي

بازها هيچ وقت به ذهنم نرسيده بود که ممکن است چنني جايي بازار بورس بچه. مغازه رد شده بودمدنبالش رفته بودم . کرد گريه مي. ی حجره نشسته بود گوشه. رده پانزده سال داشتعامری، چها. باشد

. آيد تا ببينم چرا دو روزي است درس مني

هاش شيار سفيدي به مست دهان کشيده شده اتفاقي افتاده؟ روي هر کدام از گونه. کنارش نشستمسرش را . ی روستايي کرماين داشت هلجه. چيزي نيست! آقاي فؤاد. فشرد زانوها را بيشتر به سينه. بود

32

ناي حرف . انگشت اشاره را روي بيين گذاشتم. کرد تايب مي اش توي گلو يب هق هق. الي دستم گرفتم . گاهم را به سفيت ديوار آجري حجره فشار دادم گيج. ترسيدم دهان باز کند زدن نداشت و من مي

. ی پالستيکي انداخته بودند تا گچي نشوند سفرهها زير کتاب. ها روي طاقچه رخيته بود کتابدر حجره را باز . هاي صورتش را گرفتم با دست، من. هاي جلدکاغذي را تاب داده بود رطوبت، کتاب

. بريون هوايي نبود. کردم هوا عوض شود

يم، گرفت هايي که مي بيشتر کتاب. ی مرعشي جنفي خانه رفتيم کتاب هر روز بعد از ظهر با باقر ميهاي ديگر هم خانه از کتاب. آيد هيچ جا گري مني. داين که چاپ اين، االن ممنوع است گفت مي باقر مي

گاهي برام . گويد بعد از مديت، باقر گفت خودش هم شعر مي. اند هاش را سوزانده خيلي. اند مجع کردههاي ما خيلي آدم! باقر. وداي در ران چاپ شده ب يک بار شعرش را نشامن داد که در جمله. خواند مي

هوس هر . توانيم برومي، نه تئاتر، نه کنسرت موسيقي، نه گالري نقاشي در قم نه سينما مي. بدخبيت هستيمنشينيم و گذارمي و کنار آخوندي مي هاي قرن سوم و چهارم، کتايب مي رومي و الي کتاب چيزي بکنيم مي . خوانيم هامان مي درباره هوس

از هر کس سراغ . ناگهان باقر غيبش زد. خواندم ظار گودو ساموئل بکت را ميداشتم در انتبا . اش کبود و چروکيده بود وقيت ديدمش، صورت. بعد از دو ماه تلفن زد. گرفتم، خربي نداشت

هام چشم. بردندم در يک ساختمان. به شدت کتکم زدند. وحشت پرسيدم چي شده؟ شب مرا گرفتندهرچه فرياد . جا بودم دو ماه آن. هرويي بود بيست متري با عرض يک متر، بدون پنجرهرا. را باز کردند

از بس داد زده بودم، صدام . شنيدم گاهي فقط صداي فرياد و ناله مي. داد کشيدم، کسي جوامب را مني می . برگشته بود

خواهيد؟ اشتباه چه ميزنيد؟ از من آخر چرا مي. بعد از دو ماه، چند نفر آمدند و به جامن افتادنداي که يک مشت المذهب مادرجنده خوري نان امام زمان را خبوري و توي جمله گه مي. ايد گرفتهدامن چه جوري مني. کين ماين يا شعر چاپ مي گفتند از اين به بعد يا زنده مي. آورند کار کين درمي

کنی؟ برای چی فؤاد امضا می. کرد يشعرهاش را با اسم مستعار امضا م. گويد فهميده بودند شعر مي

33

که اگر کسی از برای اين. اش را گاز گرفت لب پايني. زهرا تابلو را از روی پاش زمني گذاشتاگر ! انصاف بی . اش نيامد و خواست به نقاش فحش بدهد، بداند کی سزاوار فحش است نقاشی خوش

کنی من تو فکر می. اش ريسه رفت شود؟ خنده روی سينه کسی به من فحش بدهد، چی نصيب تو می کشم؟ برای چی نقاشی می

روی . ها اسم خودش را نوشته بود ی اول مهه کتاب يک روز که خانه نبودم، آمده بود روی صفحهو بعد يک تاريخ ! تقدمي به فؤاد، از طرف زهرا: ای قلمی کرده بود ها هم با خط دلربانه بعضی از کتاباز ترس . ؛ مثال به مناسبت بيست و دو من، روز پريوزی انقالب اسالمیاش زده بود مشعشعی پايني

. خواهم در تنهايی عصبانی شوم ی من زود پيدا شود، به سرعت رفته بود تا هرچه می که سر و کله اينجا ديگر اين. مامن جا مني ديگر اين. ام روم انزيل، پيش خانواده خواهي چه کار کين؟ مي حاال مي . دمگر برمني

اش ها روي صورت پرخط و چروک تصور اين خنده. خنديد طور خاصي مي. باقر از انزيل زنگ زددارم اين جا . کنند ناشران راين هم کمکم مي. ام فروشي زده با کمک بابام يک کتاب. کرد نگرامن ميورش، خيلي وقيت رفتيم سر گ. شود ی مرعشي جنفي مي خانه فقط دمل تنگ کتاب! کنم پسر حال مي

کرد و روي مادرش خاک را مشت مي. روي خاک نشستم. تنها رفتم باالي يک بلندي. توقف نکردمفروشي را آتش زدند، حسايب توي قرض که کتاب بعد از اين. تا چهار روز هيچ خنوردم. پاشيد سر مي. زمني ن کردتوي مهان لوازم التحريري، شعرهاش را روي. يک جاي ديگر لوازم التحريري زد. رفت

. ديوارها را هم با جوهر خودنويس سياه کرد. روي زمني هم مرکب رخيت. روي مهه مرکب رخيت

تا آن موقع انزيل . بعد هم داري برپا کرد و بدن سياهش را از زمني باال برد. بدنش را هم سياه کرد. تا باالي زانوهام را گرفتجلن. رفتيم مرداب انزيل را ببينيم، حال و هوامان عوض شود. نرفته بودم

ام بودم مواظب عينک. ها را با يک دست باال گرفتم کتاب. رفتم داشتم مهني طور فرومي. خيلي ترسيدم . چه بود ديدين هم نبود ديدم؛ گرچه آن افتاد ديگر هيچ چيز مني اگر مي. که نيفتد

. م، جاي سفيت پيدا نکردمماليد با دست ديگر هرچه اين طرف و آن طرف . ترکيد قلبم داشت مي. ديگر عينک هم فايده نداشت. هام سياهي رفت چشم. شدم راسيت راسيت داشتم به اعماق کشيده مي

34

در مهني حيص و بيص، پای . خورد زدم، تکاين مني هرچه تقال مي. ها پاهام سفت چسبيده بود به جلن. بوي گند جلن سرم را پر کرده بودرفتم، اما ديگر فرومني. ام روي سنگي آن زيرها قرار گرفت چپ

فهميدم بايد آرام باشم و هدفمند دست و پا بزمن، وگرنه ممکن است . سفيدی پريهنم هم ديگر معلوم نبودرسيدم . از قعر گودال اصلي کم کم دور شدم. آهسته آهسته عقب برگشتم. وضع از اين هم بدتر شود

. خودم را کشيدم روي خشکي. نييک دستم را انداختم روي زم. به سطحي بلندتر

ی رويی مرداب خشک بود و تفاوتش با زمني اليه. سوزاند دريغ، زمني را مي آفتاب تابستان، يبی زهوار هنوز در فکر آن مدرسه. مرداب، بودنش را به لطف آفتاب پوشانده بود. سفت معلوم نبود

. زمن بر مي مثال فکر کرده بودم دارم ميان. هام خيس بودند ها الي دست کتاب. ی غمگني بودم دررفتهقدر ن بود که به بياباين کوچک رودخانه آن. ی ما اين طرف مدرسه آن طرف رودخانه بود و خانه

زمستان هم هوا خشک بود و اگر اندک باران و . ديد بيشتر اوقات سال آيب به خود مني. مانست ميکه کلي راه بروم گفتم به جاي آن. داد رمحش جمال ماندن مني ب يبآورد، تابستان زودرس و آفتا بريف مي

از بس . آخرين بارم هم شد. اين کار را تا آن موقع نکرده بودم. تا به پل برسم، از وسط رودخانه بروم . خواستم زود برسم خانه و صورمت را در تاريکي پتو بپيچم که مي

رفتم با اکابر که درس طلبگي خواندن، تازه بايد ميبعد از چهارسال . اي بود امتحان مسخرهکاش فقط مهني . دادم اکثرشان کمک راننده و شاگرد تراشکار و نانوا بودند، امتحان اول راهنمايي مي

اي توي گوشم ی عادي و درسم را ادامه بدهم، کشيده خواهم بروم مدرسه وقيت به پدرم گفتم مي. بودی مست راست گوشه. لرزيد هاش مي دست. کشيد گري شده بودم، فرياد مي مهني طور که زمني. خواباند

. ديدم خودم را توي آينه مي. ی قدي کمد ديواري ايستاد پشت به آينه. دهانش حسايب کج شد

خواهي کجا بروي بدخبت؟ کسي که به امام صادق پشت کند، خري ی امام زمان مي از خانهخوري، کفران نان امام زمان را مي. کرد ض توي گلوش هلهله ميغيظ و بغ! خاک بر سر. بيند مني

من جواب . لياقتش را نداري. مرجع تقليد بزرگي بشوي. خواستم تو فقيه بشوي کين؟ من مي نعمت ميخواهي مثل مي. خورند خواندن تو را مي ی درس مهه غبطه! گويند؟ پسر خدا را چه بدهم؟ دوستامن چه مي

. انشگاه بروي که چه بشود؟ اين مهه دکتر و مهندس مثل کود شيميايي توي مملکت رخيتهها د بچه مزلف

35

هام را حمکم بسته بودم که چشم. افاقه نکرد. شروع کرد به لوهام لگد زدن. خشمش ننشستهام باز شد، مشت مادرم را وقيت چشم. ام حس کردم ناگهان افتادن حجم سنگيين را روي شکم وسينه

مادرم . ها فهميدم در بيمارستان هستم از سفيدي در و ديوار و ختت و لباس آدم. ه پر چادر بودديدم کاين ! خامن اين چه جور دعوايي بوده که بچه را به کشنت داده؟ آقاي دکتر. کرد با دکتر صحبت مي

ف دکتر هم مادرم حري. شوم شان مني حريف. کند سري مي خريه. کند اش با برادرش دعوا مي پسره مههاما انگار نه . لرزيد هاش هنوز مي لب. از بيمارستان که آمدمي، پدرم صدام کرد. شد که باور کند مني

. ديگر از خشم، از يک درماندگي مبهم

من هم که . هاي جورواجور ی که ما پر است از کتاب خانه. های کتاب بودم ی قفسه در حماصرههاي دانشگاه چيزي نيست که الزم باشد، آدم دانشگاه درس. تماي نيس مثل آخوندهای ديگر آدم بسته

گي شکم به کوفته. ها را مطالعه کند تواند آن هاي حوزه را خبواند، خودش مي اگر کسي درس. برود . کردم ام فکر مي وسينه

. نگاهم افتاد به کتاب روح القوانني منتسکيو که درست پشت سر پدرم روي قفسه نشسته بودوقيت . گندگي آن را دوست داشتم. آمد دانستم، از اين کتاب خوشم مي که خواندن و نوشنت منيهنوز

. زدم ورق می. کردم روي زمني ن مي. آوردم ی آهين درش مي آمدم و به سخيت از قفسه پدرم نبود، ميهيچ کدام از ی اين کتاب شبيه کردم از اين که چرا اسم نويسنده بعد که رفتم حوزه، اوائل تعجب مي

. کم، يک مريزا يا شيخ بود نوشتند، دست اول اسم علمايي که کتاب عريب مي. علما نيست

در را باز کردم و پريدم . حاال چه طور بروم خانه با اين سراپای جلن گرفته؟ نفهميدم کي رسيدم. خودم بوداول فقط حواسم به شسنت. هام را درآوردم لباس. کنار حوض و شلنگ را به شري آب زدم

کرد نگاهش را پدرم تالش مي. ی اتاق چسبانده ی پنجره بعد حس کردم کسي صورتش را پشت شيشه. اما به حياط نيامد بپرسد چه باليي سر من آمده. مادرم خانه بود. ی سفيد پنجره بپوشاند پشت پرده

. خشم، روح خانه بود. کرد شايد به خاطر اين که پدرم داشت مرا نگاه مي

. ها نشستم تا آفتاب بدمن را خشک کند روي پله. ها را انداختم توي تشت لباس. ودم را شستمخچيزي اطرافم . کرد زمني خيس داشت خبار مي. ی آب شده خريه مانده بودم به حوض و شلنگ مارپيچ

36

ين زن و به گي اندام ا زنانه. دوباره تنش در برابرم قد کشيد. کريستيانا پاشد برود توالت. جنب خوردهر بار برام . بارها تن خلت او را نگاه کرده بودم. رفتنش، فراتر از جزء جزء بدنش بود خصوص راه

چقدر ژنوويو به خود . هاش درست مثل مهان زن بود، چاالک و ابريشمی قدم برداشنت. گي داشت تازه. داشت دروين پرده برميخيايل گري روحي، يک يب هاي سبک از يک الابايل مانست؟ اين قدم او مي

مهني جوهر . کرد گي را آشکار مي حمصول نوعي راحيت، اعتماد به نفس يا اطمينان به جهان بود که زنانهشيب با کريستيانا ديسکو خيابان کوژاس . دهد تر از مردها برقصند ها قدرت مي هاست که به آن در زن . رفتيم

! کريستيانا من رقص بلد نيستم. خنديدم. برقص. کرداز ميز جدا . کريستيانا دست مرا گرفتات را تن. مثل يک مرشد بودايي نگاهم کرد. ام داشت بازوهاي مرا حمکم توي دستش گرفت و نگه

.خواند خواننده زن مي. ات خواهد رقصيد تن. تو نرقص. رهاش بگذار. به آن فکر نکن. فراموش کن

Lassée de parler haut sans jamais pouvoir faire Et d’inventer souvent des excuses à nos faiblesses Lassée de nous apprendre comme deux terres étrangères Et d’accorder nos cœurs aux ruines qu’on se laisse Songes, las, ta force est la mienne On pourrait chanter, haut, dans cette arène

رقصيد و مثل اگر خود ارسطو اين جا بود، مي. گويد رقص، شعر متحرک است ارسطو مي! داين مي . بافت مني تو اين قدر فلسفه

دست و پاش با نور مشوش ديسکو در هوا موج . اش از روی شانه افتاد روی بازو بند تاپکرد، نگاهم میدامن چرا در حال رقص، وقتی منی. هاش لبخندی حمو بود روی لب. داشت برمیهاش روی صورمت سنگينی ی چشم کردم اشعه حس می. توانستم چشمم را توی چشمش نگه دارم منیهاش سفيدی دندان. داد هاش را به عالمت تشويق حرکت می دست. خوردم ناشيانه تکان می. کند می

کم کم . لغزاند الی هم می. دو دستش را به هم نزديک کرد. باز هم چرخيد. چرخيد. بريون زده بود، تاپ. رقصيد ها می کمرش با آهنگ دست. داشتند ها باالی سر به نرمی موج برمی دست. باال برد

های مژه. حاال کامال برهنه بود. رفت اش جلو و عقب می شکم. بندش باال رفته بود درست، تا زير سينه . خوابيد زهرا روی هم می

37

. کرد از سرم گذشته بود و بدمن را به صندلی چارميخ میسنگينی شراب . روی نوک پا ايستاده بودگرفت، گيسوش تا پايني سرش را که باال می. پشت به من کرد. تاب بود موهای روشنش روی کمر بی

. پيچاند ها و صاعدش را دور هم می دست. زد هام دو دو می صدای موسيقی توی رگ. آمد باسن میاش مست من حاال سر به عقب برگشته. وی هوا آويزان شدموهاش ر. کمرش را به مست عقب خم کرد

. هام را بستم چشم. سرش را آرام آرام باال برد. داد انعطاف بدنش، مستی شراب را در تنم ريشه می. بود . هام حس کردم هاش را روی لب لب

آدم را کار فکري. روی صندلی نشستيم. خواهی برومي؟ کريستيانا بازوم را گرفت خوبی فؤاد؟ میتا جهان ايستاده است، توجهي را . ايستاده فکر نکن. کند با آن بيگانه مي. کند از طبيعت جدا مي

. شود اش هم مسأله مي شود، حتا ايستايي تازه وقيت روان مي. انگيزد برمني

شان عطرهای خمتلف با بوهای تن. داد ها به ازدحام صدای موسيقی و نور جان می پيکر زنديدم، مهه به نظرم خپل هايي که در قم مي زن. شد مشيم شادی از سالن متصاعد می. تآميخ میزير چادر و . شايد در عمرشان يک دل سري نرقصيده بودند. ها که چاق هم نبودند آمدند، حتا آن مي

ا موهاي پريشان روي صورتش ر. کريستيانا تن سرافرازي داشت. شد سبک قدم برداشت مقنعه، حتا منيی جام روی لبش لبه. غلطيد شب پاريس روی جام کنياک می. با حرکيت مثل بال زدن پروانه کنار زد

خيايل جوري گريزپايي اين يب. دراين اعتماد به نفس، چيزي بود ناپايدار، مثل آب روان. انداخت برق میجايي . در حال رفنت استاش شبيه ژنوويو که مهه. در بند جايي هم نبود. جايي بند نبود. آورد ميی چيز مهيشه در استقبال از چيزي و بدرقه. ترسد ماند و از اجنمادشان مي هاش تازه مي هوس. ايستد مني

.گذشته و آينده براش ايت ندارند. در حال کندن و بريدن است. ديگر است

ناگهانی نور روی تنها تابش. کرد های ديسکو خط زمان را پريشان می آشفتگی و جنون نورافکن. يک ساعت به غروب بود. رقصيد يادم آورد شب از نيمه گذشته است ی دختری که می صورت خسته

. کرد استاد با ريش بلندش بازي مي. ها را روشن نکرده بودند هنوز چراغ. مسجد اعظم تاريک شد . خواند صدايي غراء ميروي منرب شبستان نشسته، کتاب رسائل را روي زانوهاش گذاشته بود و با

38

نشست و خط او بود، مي ها دست نويس، که بيشتر کتاب گريي روي خطوط طاهر خوش حس دلروي مهني . پيچيد ی شبستان مي من جمبور بودم حواسم را به کلمايت بدهم که در سکوت پر ولوله

خوان ذهنش ا هم در پيشآن موقع شايد حتا اسم مر. انداخت هايي تابيده، پرده مي خطوط حمزون، مژه اي را به ياد آورد؟ دختر هجده ساله چرا بايد پسر سيزده ساله. نگه نداشته بود

رسيد؟ آخر اين مهه درس خواندن، به کجا مي. گي خسته شده بودم از درس طلبه. هيجده سامل شدرت و جناست اش فکر طها گفتند آخوندها مهه مي. آمد هيچ موقع از مسخره کردن حوزه خوشم مني

ها جزو اين. فهمد از حيض پاک شده اش فروکند، مي که اگر زن پنبه را چند بار در فرج هستند و يا اين . بست باشکوه براي من خيلي بيشتر بود؛ يک بن. ی آن نبود گي بود، اما مهه درس طلبه

بنشينم که اي خورده روي زيلوهاي خاک. ی فيضيه شد، دوست داشتم بروم مدرسه عصر که ميسيدجعفر، خادم مدرسه، شلنگ آب را روي . سوخت پاهام مي. دواند مي داغي زمني را زير باسن

. شد ها بلند مي گريي از آن خبار گرم و نفس. گرفت شکل بزرگ کف حياط مي هاي مربع سيمان. ها ها و کالغ شد از گنجشک ی مدرسه از ساعت چهار و پنج بعد از ظهر پر مي هاي برافراشته کاجهيچ وقت زمستان . انداختند ها دسته مجعي ارکستر بزرگي راه مي گنجشک. شدند ها ساکت مي کالغ

. ها خربي نبود هيچ از اين گنجشک. روح بود زمستانش خيلي يب. قم را دوست نداشتم

ها روي مهني زيلوها طلبه. شد توي فضاي مدرسه وقيت زمستان نبود، بوي خاک و آب پر ميی درسي بعد از مطالعه. چقدر مباحثه را دوست داشتم. کردند نشستند و دو يا سه نفري مباحثه مي مي

به نوبت، هر روز، يکي خود را جاي استاد . کردند گرفتند، آن را براي هم تکرار مي که از استاد ميجايي را غلط داد و اگر طرف مقابل هم گوش مي. گفت گذاشت و درس را از اول تا آخر بازمي ميگاه . شد آميز متام مني مهيشه هم به اين صورت مساملت. گرفت گفت يا درست نفهميده بود، ايراد مي مي

. کردند دعوا مني. اما فقط صداشان بلند بود. کردند با هم دعوا مي. رفت فريادشان به هوا مي

ها ی گنجشک ا مههمهها ب قيل و قال طلبه. شد هاش مي کاج هاي عصرها زمني مدرسه، شاخه. نشست بودن روي آدم مي احساس نزديک. داد صميميت و صفا قلب آدم را صيقل مي. آميخت مي

شد، صف به صف، پشت سر شيخ حممدعلي بعد که مناز مغرب شروع مي. رفت يادش مي تنهايي

39

شک از اين وزيد که صداي پرزدن يک گنج ها و روي حياط مدرسه مي سکويت الي کاج. ايستادند ميها به حياط مدرسه سرک هاي سوزين کاج الي برگ ماه از البه. شد درخت به آن درخت هم شنيده مي

از تاريکي و سکوت درختان ترس برم . رو کوچک ديوار مدرسه ن بود؛ شبيه يک پياده. کشيد مي با دست. تر رفتم کنزدي. زد اي سفيد روي ديوار قدم مي مردي با ردايي سراسر سياه و يقه. داشت! آه. اش را شکافت لبخندي مالمي، عبوسي چهره. برگشت. هاي خاردار کنار ديوار را کنار زدم شاخه .مشاييد

اين کيست که . ها رفته و در را از پشت قفل کرده بودند ها به حجره مهه طلبه. عقب عقب رفتمخواهيد با هم قدم مي. کنم به مرگ فکر مي. زمن دارم قدم مي. شناسد؟ من ابوحامد غزالی هستم مرا مي بزنيم؟

رداي سياهش ! خواهم به مرگ فکر کنم آقا من مني. کردم صورمت در منت شب سفيد شده حس ميمدرسه هم ديگر مدرسه . شيخ حممدعلي مرد؛ از بس پري شده بود. شد روي ديوار مدرسه کشيده مي

. نبود

که امام شايد به خاطر آن. آمدند آمدند، ديگر مني جا مي و مناز آنهايي که عصرها براي مباحثه خيليمناز مجاعت را بردند توي زير زمني . کردند بنايي مي. مجاعت جديد را رييس مدرسه منصوب کرده بود

هاش را نگه داشتند، ويل کاج. ی حياط به هم خورد هندسه. حوض خراب شد. ء ی دارالشفا مدرسهآدم هول برش . ساکت شده بود. مدرسه تاريک شده بود. ها نبودند گنجشکدامن چرا ديگر مني . داشت مي

از . ها، ويل مال قرن يازدهم نبود هاي قدميي گذاشتند؛ شبيه مهان کاشي هاي نو جاي کاشي کاشيکريستيانا . آمد صداي دوش مي. سيد جعفر و آب پاشی روی سطح سيمانی حياط هم ديگر خربی نبود

يعين . بردم بدون آن که ياد چيزي بيفتم از آن لذت مي. من اين آواز را دوست داشتم. خواند آواز مي مان آن را جايگزين خاطره يا رؤيايي در گذشته کنيم؟ که در ذهن شود از چيزي لذت بربمي بدون اين مي

ت، نشستم کنار ختت و از توي پاک. دوشامربي درآوردم و تنم کردم از توي کمد رب. پاشدمکتاب . تازه دوازده سامل شده بود. هايي را بريون کشيدم که ظهر از انتشارات ورن خريده بودم کتاب

40

دانستم من مني. ی گلپايگاين تا مباحثه کنم رفتم مدرسه داشتم مي. متهيدات اميانوئل کانت را خريده بودمی بودم که فلسفههاي مرتضا مطهري خوانده فقط در کتاب. کانت کيست و حرف حسابش چيست

کنار يک . رو خيابان ارم ايستادم در پياده. شود غرب با کانت آملاين و دکارت فرانسوي شروع ميها کتاب کانت را روي آن. هاي درسي از دستم نيفتد فروشي، پاهام را زانو کردم تا کتاب ميوه آب

. بعد طبيعيت که در آينده پديد آيداي بر هر ما متهيدات، مقدمه. ی اولش را باز کردم گذاشتم و صفحه .هيچ چيز سر درنياوردم. فهرست را نگاه کردم. يک چنني چيزي رويش نوشته بود

. صورمت داغ شد. ها رخيت روي زمني کتاب. زدم که عبای بزرگی خورد به زانوم داشتم ورق ميآخوند . تاب درآمدی دو سه ک شريازه. کتاب کانت را فوری سفت چسبيدم تا حداقل اين يکي نيفتد

رو شلوغ خوب ديده قدر کوچک بودم که در آن پياده يعين من اين. پشت سرش را هم نگاه نکرد. رفتها را مجع کنم، حس طور که خم شده بودم تا آن مهني. ی خودشان بودند ها اما اندازه شدم؟ کتاب مني

زد و داشت مهراه من لبخند ميهام را که برگرداندم، زين چشم. کردم صوريت نزديک صورت من است .هام يک بار هم دستش خورد به انگشت. کرد ها را مجع مي کتاب

دامن چرا چيزي در دمل پيچ و تاب مني. ها بيشتر طول بکشد دوست داشتم مجع کردن کتاب شد که عبور نور را آمد، اين قدر بدنش شفاف مي وقيت از محام مي. ناگهان صورمت را بوسيد. خورد مي

هام رخيت روي لب. هام را حلقه کردم دور گردنش ها را گذاشتم کنار و دست کتاب. شد ديد از آن مي . هاش شانه

تکيه داد به باالي . کريستيانا خودش را از بازوهام آزاد کرد. خواين؟ مهان ترهات مهيشگي چي ميبردم پشت گردنش و از دستم را . کرد خودش را نوازش مي. کشيد دستش را روي دستش مي. ختت

روي؟ کي مي! فؤاد. پايني توي موهاش فروکردم

چه کار . خيلي طاقت داري که دور از هم باشيم. طور مگر؟ نفسي عميق کشيد چه. فردا عصرجا در دانشگاه به اگر اين. توامن بکنم کريستيانا؟ سرنوشت من هم اين است که مهيشه در راه باشم مي

محام به صورتش حالت خستگی مطبوع . آمي ايستگاه گردونر فردا با تو مي. ماندم دادند، مي من پست مي . و هوسناکی داده بود

41

هات مثل شود؟ کلمه روي، صدات هم کريستايل مي داين وقيت محام مي مي. محام حامل را جا آورداگر بني هزار . بوي تازگي است. چقدر بوي تنت خوب است. شوند هاي يخ توي سرم آويزان مي قنديل . ام گذاشت کريستيانا سرش را روي سينه. توامن بشنامست و پيدات کنم ات کنم، از بوي تنت مي نفر گم

شود توصيف ترين چيزي که مي سخت. هر جايي هم حتا بوي خاصي دارد. دهد هر آدمي بويي مي است يا زرد، خشن شود اسم گذاشت؛ سرخ تر مي رنگ و صدا و طعم و اشياء را راحت. کرد، بوستمثل . گويي راست مي. اما مهه بوها نام ندارند. دار، ترش است يا گس، نرم است يا سفت است يا زنگ

. داند چه بنامدش بوي تو که آدم مني

ناگهان بويي . رفتم در فضاي باز زد مي سپيده که مي. ها شب تا صبح بيدار بودم بعضي وقتها وقيت از افق، شايد از دميدن خورشيد، شايد بويي بود که ستارهدامن از کجا؛ شايد از مني. آمد مي

دوباره . کردم دوباره عاشق شوم شنيدم، هوس مي وقيت اين بو را مي. گذاشتند رفتند، يادگار مي آمسان ميخودش . وزيد باد خنک از کوير مي. قم هر چه نداشت، سحرگاه لطيفي داشت. چشمي مسحورم کنداي دور از شب و تنها فرصيت بود که داشت، تا حلظه. کرد ر آفتاب روز آماده ميرا براي سوخنت زي

وقيت نزديک عوارضي ران . آيد چه مهيشه بر سرش مي روز، خيلي کوتاه، به چيزي فکر کند غري از آنچيز ديگري خودش . درست مثل وقيت که از سالن فرودگاه اوريل بريون آمدم. کرد شدم، بو تغيري مي مي

ی حضور چيزي ديگر، که گاه چيزي جز خود آن بو اند؛ نشانه بوها نشانه. داد با بوش را نشان مي . نيست

فکر درس و امتحان، مرا از اطراف غافل کرده .اي را در فضا احساس کردم يک حلظه حضور غريبهچرا . بيشتر بودندشاگردان کالس از مهيشه. آور شد درس آقاي برک که برام جذاب بود، دهلره. بود

سرم را . اي چشمم رعد و برق زد حلظه. امروز کالس اين قدر شلوغ است؟ پشت سرم را نگاه کردمچقدر پيش آمده بود کسي را ديده و ياد کس ديگري . بدمن خشک شد. امکان نداشت. برگرداندم

طور خودش؟ چه. خودش بوداما اين بار انگار. افتاده و تا مديت در فکر و خيال آن به خود پيچيده باشم ممکن است زهرا در سوربن باشد؟

42

براي متديد کارت . ام فکر کردم خيلي وقت است حامل خوب نيست، از بس به خودم فشار آوردهفروشي کمپاين در خيابان سن ژرمن کارم را معلوم نبود بتوامن توي کتاب. کردم اقامتم بايد پول جور مي

. شد تر مي درس دانشگاه روز به روز سنگني. اب هم ديگر ذله شده بودماز بار زدن کت. ادامه دهمديدم خودش نيست چه؟ حتا گشتم و مي اگر برمي. ترسيدم برگردم و دوباره پشت سرم را نگاه کنم مي

ام ی دوم دانشگاه را روي کله طبقه. اگر خودش بود چه؟ متام بدمن شروع کرد به سوزن سوزن شدنفقط . توي سر من پر از سر و صدا بود. نفهميدم برک کي آمد. حس بود متام بدمن يب. گذاشته بودند

ی يک آن فهميدم کالس، ساکت ساکت است و برک دارد درباره مفهوم تصوير در ايتالياي دورهزهرا؟ بعد از اين مهه سال و سال . آمد کلمات برک، بريده بريده به گوشم مي. زند رنسانس حرف مي

يبت؟ راسيت چه مصيبيت؟ و مص

کسي آيا متوجه حال من بود؟ گفتم تر است تا پس . لرزد ديدم بدمن دارد مي. آمد هيچ چيز يادم منيپشت در، تکيه دادم به . ی سر از برک اجازه گرفتم و از کالس بريون زدم با اشاره. ام بروم بريون نيفتاده

. طور نشستم اي مهني چند دقيقه. دم و افتادم روي پاهامديوار و مثل يک شيء لزج روي ديوار سر خورآمد، شد و زهرا از آن بريون مي اگر آن در باز مي. چقدر در قدميي کالس، آن روز، رازآميز شده بود

اي که ديدم خود زهرا بوده و نه خواستم باور کنم حتما آن چهره رخيتم؟ چرا مي چه خاکي بايد سرم ميچطور ممکن است اين زن پاش به پاريس رسيده باشد، آن هم . شدم م ديوانه ميکسي شبيه او؟ داشت

ها کجا بوده يب هيچ خربي؟ چگونه از هم جدا شدمي و آخرين درست وسط کالس من؟ پس اين سالجهان، مثل . تر از آن بود که خطي را در زمان دنبال کند ذهنم آشفته. ديگر را ديدمي؟ بار کجا هم

پاشدم بروم . طور که در واقعيت هستند مگريت شده بود؛ چيزها واقعي بودند، اما نه آنتابلوهاي رنه شويي که بريون آمدم، دانشجوها از دست. آيب به سر و صورت بزمن، مگر حامل جابيايد و مغزم کار کند

. ام قلبم ناگهان کوبيد به سينه. آمدند داشتند از کالس بريون مي

ها ی اين مهه. آمد ديگر کسي بريون مني. که توجه کسي به من جلب نشوداي ايستادم، طوري گوشهمرز خواب و . اين بار در بيداري ديدم. ديدم هايي که کابوس مي ی آن شب مثل مهه. فکر و خيال بود

سرم . رفتم تا بنشينم کمي فکر کنم. رمق راه افتادم به طرف کالس هايي يب با قدم. بيداري شکسته بوداز کرخيت . کند به من نگاه مي. ند کردم ديدم دختري وسط کالس روي صنديل نشستهرا که بل

43

زمني شروع کرد به . پاها طاقت نگه داشتنم را نداشت. با دو دستم افتادم روي اولني صنديل. فرورخيتمکيده مثل دو برگ خش. لرزيد در بغلم مي. يک حلظه به خودم تکاين دادم و سرم را باال گرفتم. چرخيدن

صورتش را توي دو دستم . چقدر الغر شده بود. هام خيس شد هاي خلتش با اشک سرشانه. لرزيدمي ميها در حال صيقل خوردن انگار متام اين سال. درخشيد هاش مي چشم. گرفتم و با فاصله نگاهش کردم

. هاش زانو زد هام روي پلک لب. ی چشم شسته شده هزار بار اين دو دانه. بوده

! اي چقدر جوان شده. خنديد. سيگاري آتش کردم. اي خبورمي برومي کافه اسکوليه بنشينيم و قهوهبيا مهان جا هم زندگي . کنم توي يک آتليه کار مي. ی هجدهم حاال کجا هسيت؟ در حمله. تو مرا پري کردي

بيايي به من خواسيت چرا اگر مي. چطور شد آمدي؟ آخر حريف بزن، من از اين گيجي دربيامي. کنم مي جا هستم؟ دانستين که من اين خرب ندادي؟ مگر مني

من فراموشش کرده بودم؟ کي؟ من تو را . خيال کردم فراموشم کردي. خواستم فراموشم کين ميبچه را کجا گذاشيت؟ . ام من خيلي وقت است که تو را گم کرده. من تو را گم کردم. فراموش نکردم

. مهه را فروختم و آمدم. پذيرش دانشگاه گرفتم. رود مدرسه مي. استچه جور آمدي؟ بچه پيش مامان

خواستم چه کار؟ مهه را گذاشتم نقاشي آخر کار دستت داد، نه؟ تابلوهات را چه کار کردي؟ ميچند وقت است . جام را نشانت بدهم بيا برومي آتليه کارهاي اين. ی مامان اصفهان توي زيرزمني خانه

سرم را . دادم هام ورز مي دامن؟ بازوهاش را زيردست نه ماه است اين جايي و من مني. اهاين جايي؟ نه ممن کجا هستم؟ . تکاين خورد و من بيدار شدم. کشيدم روي ديوار گردنش گذاشته بودم و بو مي

. ی ختت نشستم لبه. فوري مالفه را کنار زدم. کريستيانا غلتيده بود آن طرف ختت

امروز چند شنبه است؟ . عينکم را از روي ميز برداشتم. زد اغ خواب نفس نفس مياتاق زير نور چر. سطرهای کتاب جنبيدند. در زدند. ورق زدم. هاي ورن را از زير ميز ختت بريون کشيدم يکي از کتاب

تندتر ها شد، ماهي هاي در که شديدتر ضربه. زدند حروف التني مثل ماهي افتاده روي ساحل، پر پر مي. کرد شان داشت تغيري مي باالتنه. شان ايستادند روي دم. تر شد شان منظم حرکت. جهيدند باال و پايني

موهاشان اين طرف و آن طرف شانه، پريشان و آشفته، در . شد شبيه زن مي. گرفت شکل انساين ميدور . ک حلقه بودندي. شان شتاب گرفت رقص. ی برهنه بودند برهنه. رقصيدند مي. رفت و آمد بود

44

هاشان را به دست. ها ايستادند زن. تر باز هم حمکم. تر شد ضربه حمکم. چرخيدند خود، روی خاک ميهاي مثل شن. باره فرورخيتند يک. هاشان آمد از زير بغل بوي دريا مي. عالمت پايان رقص باال بردندهاي دست، پشت در اتاق را رها ضربه. حروف کتاب خيس شده بود. ساعت شين رخيتند روي زمني

. طور که باز بود، روي ميز گذاشتم کتاب را مهني. کرد مني

سرم را به . جز سکوتی تنها در راهرو دراز هتل، چيزی يا کسی نبود. آرام در را باز کردمدر . رب دوشامرب تنم تب داشت. هنوز خواب بودم؟ سرم ترگونه بود از باران. چارچوب در تکيه دادم

در آينه . هام روان شد شري آب را که باز کردم، سرمايی دلپذير روی پوست دست. باز گذاشتم را نيمهرفت، از بس پف کرده و آماسيده پاهام توی کفش منی. ام را درآوردم از کمد، لباس. هام خون بود چشم زانو به پايني عريان افتاده پاهاش را که از. کريستيانا به رو خوابيده بود؛ گويي ختت را بغل کرده. بود

. ای از روی پاش گذشت نور ايفل حلظه. بود، بوسيدم

تر نشان نورافکن ايفل، ظلمت شب را تاريک. شب توی پنجره جاافتاده بود. پتو را رويش کشيدم. ناگهان مسري نور در امتداد نگاه من ايستاد. از جلو صورت من رد شد. چرخيد نورافکن می. داد میسوزی که در آن دورها چيزی پيدا کرده؛ مثل آدمی که در بيابانی سرگردان مانده و با چراغ نيمانگار

هاش ی خانه پنجره. آن دورها شبيه پاريس نيست. زند چيزی را در آن انتهای مبهم ببيند دارد، زور مینورافکن، . دو طبقه دارند يا هاش مهه يک طبقه خانه. کند های آهنی، نگاه آدم را مشبک منی پشت نرده

آدم در . بلندی ديوارها زياد نيست. ای مخيده بود داد که زير گنبد و مناره ارتفاع کوتاه شهر را نشان میدستم را به . شبيه صحراست، صحرايی پر از ديوار. جا شهر است کند اين رود حس منی خيابان که راه می

. ديوار آسانسور تکيه دادم

. هام هنوز با نور اخت نشده بود چشم. کرد ا نرم نرمک از سرم بريون میحرکت آسانسور گيجی رروی در ها روبه روی يکی از مبل. جز دو نفر پشت بار هتل، کسی در البی نبود. در آسانسور باز شدی برداشنت و ديگر حوصله. طور، روی ميز افتاده بود ی مادام فيگارو، مهان جمله. ورودی هتل نشستم

هام، با کرختی، فنجان قهوه انگشت. پاشدم تا از بار چيزی برای نوشيدن بگريم. ش را نداشتمورق زدنای آن که حلظه بی. ی البی زنی نشسته از مست بار برگشتم تا سرجام بنشينم که ديدم گوشه. را گرفت

. فکر کنم، مست او رفتم 45

زد و معلق اش توي هوا موج ميه ی لب دود سيگار نازک سبزي از گوشه. روي مبل مل داده بوداز . هام، قهوه را لرزاند ی دست رعشه. جا ديدم مهان زنی که غروب مهني. خودش بود! وای. ماند مي

! شب به خري. سرم را باال گرفتم. که نريزد، زود روی ميز گذاشتمش ترس آن

روشن اريک نيمهت اليب، نيمه. کشيد دست راستش روي پشيت مبل بود و تنش را به مست ديگر ميهاي شانه. خورد آستني بلندي پوشيده بود که از کنار دو طرف، چاک بلندي مي پريهن مشکي يب. بود

! شب به خري. الي موهاي بلوندش پيدا بود سفيدش از البه

. بفرماييد بنشينيد آقا. کرد زد، حاال از فرط بيداری مغزم کار منی قبلش سرم از خواب به منگی میاش اي جز پريوي از حرف حس کردم چاره. کرد ی جوانش اطميناين بود که مرا خلع سالح مي در چهرهها ی بلندي با چشم ابروها در فاصله. هاش برجسته بود صورتش پر و گونه. نزديکش نشستم. ندارم

ش فربه و ها لب. اش صاف و نوک آن مدور و رو به باال بود بيين. کرد انگار مهيشه به چيزي اشاره ميشان را با فروتين نشان ها درشيت دندان. آمد اي کمتر با بيين، برگشته به نظر مي لب باال در فاصله

پاها کشيده، روي . ها ن و شانه. داد گردنش مثل گردن اسب، تن و سر را با شکوه جلوه می. دادند مي . ترديدی زبامن را شل کرد. هم افتاده بود

اش های نرم و کشيده انگشت. من هم ژنوويو هستم. ا به سويش دراز کردمدستم ر. من فؤاد هستمبا امانوئل آمدمي . ژنوويو؟ من پزشک زاميان هستم در مونترال. ام گذاشت زده را الی دست يخ و خشک

کنيد؟ مشا چه کار مي. تعطيالت را در پاريس بگذرانيم

تکيه داد . ام نشست های بينی مالمي زير پرهبوی عطری . خم شد تا سيگار را در زيرسيگاری بتکانددهم و در انتشارات ی علوم سياسي لندن درس مي من در مدرسه. من سر مبل نشسته بودم. به مبل

آمد، هوا و سکوت هايی که از دهنم بريون می الی کلمه. هندرسون عضو هيأت علمي هستم . نشست می

اي براي عجله. ساکت شد. ای جلوش روي ميز بود فنجان قهوه. ام براي ديدن دوست دخترم آمدهبدون . شناسم کنم مشا را يک جوري مي فکر مي. توانستم سکوت کنم اما من مني. حرف زدن نداشت

. هاش را به مست من برگرداند اين که سرش را از روبه رو برگرداند، چشم 46

که چيزي را بشناسند، يک آنها مهيشه قبل از آدم. از کجا؟ ما که با هم آشنايي قبلي ندارميام، اما يادم تان را ديدم، شبيه کسي بوديد که قبال من او را ديده وقيت قيافه. دانند چيزهايي درباره آن مي

. آرام پکي به سيگار زد. اسم قهرمان داستانی که امشب کريستيانا خواند هم ژنوويو بود. آيد مني

تل شدمي، به من خريه شده بوديد؟ حس کردم در رستوران به خاطر مهني بود که غروب وقتی وارد ه. اصال. کردم؟ برگشت نگاهم کرد تان مي که نگاه شديد از اين ناراحت می. تان پی من است هم حواس

کردم مردها بايد موجودات شوند؟ فکر مي مگر مردها هم آبسنت مي. تان، مال يک آدم آبسنت بود نگاه . چقدر دختر زهرا را دوست داشتم. اند رونانگيزي باشند، چون ست رقت

کردم فکر مي. دارد قدر دوست داشتم زهرا را نگاه کنم که با شکمي برآمده، آرام آرام قدم برمي چهچيزي زنده در . دوست داشتم حس يک زن حامله را درک کنم. اند هايی مضاعف هاي حامله انسان زن

وقيت . اي که دارم ترين وسيله ا قلبم با او حرف بزمن؛ با دروينب. درومن وول خبورد، صداي قلب مرا بشنودهام سيم برق شد و به متام بدمن شعله گي از شوهرش کتک خورده، رگ شنيدم يک بار در دوران حامله

. اندازد اي می رويش مالفه. گذارد توي اتاق خوابش می. کشد زهرا عکس يک زن خلت را می. پاشيدبعد چاقوي آشپزخانه را . کشد اول از ترس يا عصبانيت فرياد می. بيند را میبعد از مديت امحد آن

اندازد زير می. شکند هاش می چارچوب بوم را با دست. کند دارد و و بدن خلت زن را پاره پاره می برمی . زهرا دانشگاه بوده. کند پاش و آن را خرد می

ها بايد به هنر مسلح ش گفته بودند بچه مسلماندوستان. از اول هم موافق نبوده زهرا نقاشي خبوانداما مدرکش . خودش رياضي خوانده بود. شوند تا اسالم و انقالب را با زبان هنر به جهان معريف کنند

با اين حال، به خاطر مهني مدرکش بود که . اش پشيمان بود از حتصيل. خورد در سپاه خيلي به دردش منيزهرا گفته بود عکس اين و آن را کشيدن . گفتند به او آقاي مهندس ميفرمانده گردانش کرده بودند و

آيد و شود، يک سيلي به استقبالش می تا وارد خانه می. کند نقاشي با عکاسي فرق مي. که هنر نيست . کند صورتش را سرخ می

ها؟ زهرا خواسيت بروي دانشگاه، نقاشي خبواين که خانه را پر کين از عکس جنده اين بود هنر؟ ميها مشا مهيشه اين قدر مضطربيد؟ من سال. دستم را روي صورمت ماليدم. مالد دستش را روي صورتش مي

47

تا نزاييد . آبسنت هستيد. مشا حق داريد. اما اين سفر خيلي عجيب است. ام در پاريس زندگي کرده . ماه بودهاي پا به هاتان مثل زن کرديد چشم وقيت نگاه مي. شود تان خوب مني حال

حاال از . درد که دارم. حوصله نگاهش کردم گفت ژنوويو؟ درد داريد؟ بی چه مي. کالفه شده بودمبگوييد چه جور دردي؟ از کي . دامن که درد دارم آبستين است به قول مشا يا هر چيز ديگر، ويل مي . ده سامل بودشايد وقيت چهار. خيلي سال پيش. شروع شده؟ از کي شروع شد؟ از خيلي وقت پيش

توي . شد بعد از ظهر به آن طرف حامل ديگر مي. خواندم فقه و اصول مي. رفتم سر درس ها مي صبحها را که خاموش کردند، نصف چراغ. خواندم ی مرعشي جنفي صد سال تنهايي مارکز را مي خانه کتاب

بار . نيفتد، دادمش به اسداهللاکه مواظب بودم صد سال تنهايي از الي آن در عني آن. کتاب ملعه را بستمهاي از آن شبح. ترسيدم مي. خانه و خانه، نزديک بود زير ماشني بروم ی کتاب اويل نبود که در فاصله

از اين هزارتويي که بيهوده در آن . لوليدند ترسيدم که شبيه رمان پدرو پارامو اطرافم مي اي مي مردهکه اگر مادرم مرد و ام، از اين بيدار شوم و ببينم سوسک شدهکه يک روز از خواب گرفتار بودم، از اين

که مبادا در انتظار چيزي هستم که هرگز به وقوع اش غمگني باشم، از اين خنواهم توي تشييع جنازهجهان را مايعي داغ زير . مهه چيز برامي جسميت پيدا کرده بود. آيد پيوندد يا کسي که هرگز مني مني

ترس در کالبدي فرورفته بود و مهيشه کنار من، دنبال من، باالسر من و زير پاي . کردم پوستم حس مينور . زدند هايی خمفي بودند که زاغ سياهم را چوب مي ها روي آمسان، دوربني ستاره. من حضور داشت

. پاشيدند دهلره مي. دادند مني

ها جوهر حروف نوشته. ندمرفتم و در را بستم و باز خوا شب که خانه رسيدم، به اتاق مطالعه آرام خواندم وقيت مي. ها و اشياي اطرافم فاصله، نزديک بود ميان اين کلمه. داد اشياء را تغيري مي

به . کرد جهان را ترسناک مي. کرد شکافت وقيت کلمات به روح اشياء نفوذ مي گرفتم، اما پوستم می ميشدم و در ميان اين آرامش و شدم و مشوش مي آرام مي. خواندم مي. رساند ناپذير مي مرزي حتمل

. بيست و يکم تريماه بود. شد تشويش، روحم در آب و آتش کژ و مژ مي

ی موهام خزه. گشتم انگار از يک توفان برمي. زده از خواب بيدار شدم نزديک صبح وحشتمهني . توي حياطدرنگ پريدم يب. افروخت هاي آهن، بدمن را مي عرق مثل گدازه. گرفته شده بود جلن

48

کنم آمده بود وضو بگريد و مناز فکر مي. گشتم که پدرم را ديدم چرخيدم و دور باغچه مي طور ميخورده با نگاهي آفتاب. زير نور مهتابی حياط ايستاد. ی راست دهانش کج شد تا مرا ديد گوشه. خبواند

اي؟ و صدايي گرفته، آمرانه، گفت حمتلم شده

فکر کردم . ی بزرگ وسط شلوارم خيس بود يک دايره. ري نگاه انداختم به شلوارمام؟ فو حمتلم شدهقدر بيدار هيچ موقع اين. اما خواب نبودم. که از خواب بپرم سر جام ايستادم، بل. بينم دارم کابوس مي

ی علميه دانست من درس احتالم، غسل و اين جور چيزها را بارها در مدرسه پدرم که مي. نبودمولی من دوست نداشتم بروم غسل کنم و مناز . ام، فقط گفت برو غسل کن و منازت را خبوان اندهخوی حياط، آمسان را نگاه کنم؛ دوست داشتم بنشينم روي پله. خواستم زير هيچ سقفي بروم مني. خبوامن

ر شر و شورش هاي پ ی مهسايه با کالغ هاي بلند خانه صبح را ببينم؛ دميدن خورشيد را روي تن کاجها و ی کاج خواست احتالم مرا از مهه مي. ها پنهان کند ی اين خواست مرا از مهه پدرم مي. متاشا کنماما اين . هاي ديگر ها وامنود کند امشب هيچ اتفاقي نيفتاده؛ شيب است مثل شب به آن. ها بپوشاند کالغ

. با مهه فرق داشت. هاي ديگر شيب نبود مثل شب

. بيگانه شدم. که بو برده بود مادرم مثل اين. ی صبحانه نشستم کنار سفره. الغ شدممن آن شب بتو که گل و بوته . هاش طراوتی نداشت سفره از بس شسته شده بود، گل. چشمم به سفره دوخته بود

ی دانشگاه، داشتم روی در آتليه. گويی؟ جمبور شدم بکشم هان؟ اين را می. کشيدی؟ زهرا خنديد منیاز حراست . ات را مجع کن زود بساط. هام آمد کنارم کالسی کردم که يکی از هم بلوی خودم کار میتا

. آيند اين جا برای بازديد دانشگاه دارند می

تابلويی که از . شد صورتش باز می. کشيد هاش قد می ی من در چشم زد، مهه زهرا وقتی حرف میمسأله اصلی، ودکايی بود که توی بطری . نی نداشت کرد، نگرا ترس حراست زير يک بوم سفيد خمفی

در خانه هيچ . برد دانشگاه رخيت و روزهايی که کار آتليه داشت، مهراهش می ليمو می پالستيکی آبهاشان سالن را تکه تکه گز طی مدتی که مردهای حراست با ميهمان. خورد وقت مشروب منی

رايش مانده بود که به جای تابلوی خودش، شروع فقط اين قدر حواس ب. کردند، سرش خوش بوده میشادی نقل اين ماجرا، اثر معجونی را که در خونش . های درشت ای با گل کند به کشيدن عکس منظره

. هاش تبخري مهان معجون بود خنده. کرد بود، بيشتر می 49

کنی؟ سر چرا بيخودی خطر می. دهی آخر کار دست خودت می. آورد مهيشه آدم شانس منی! زهراتوامن بدون خطر کردن، منی. نشني شدن مستی خسته بود زبانش از ته. ام اش را انداخت روی سينه سنگني

خطرجويی، . شوم از گذشته و حال کنده می. گريند هام اوج می با حس خطر، سرانگشت. نقاشی بکشمدامن البته مني. بلهتان خوابيده؟ دوست. راسيت ساعت چند است؟ دو و نيم. دمشن حافظه استشايد هم تا حاال . ماندمي جور مواقع تا صبح بيدار مي مهيشه اين. قدر عميق خوابش برده کريستيانا چرا آن . بيدار شده باشد

آوريد؟ چرا نبايد سر دربياورم؟ من هم صد سال تنهايي مارکز هاي من چيزي سر درمي مشا از حرفدوست داشتم بپرسد . شد خيلي جاهاي ديگر هم نوشته شود ميکنم اين کتاب فکر مي. ام را خوانده

براش مهم بود؟ اصال چرا بايد . زين کجايند هايي که از آن حرف مي ها و مکان اهل کجايي و اين آدم زدم؟ ها را براي ژنوويو مي اين حرف

. ببخشيد. سرآسيمه از جام پاشدم. هاش را بريون بريزم چاک کنم و مرده من عادت نداشتم سينهنگاه خونسردي به . شود اگر مرا در اتاق نبيند نگران مي. ترسم کريستيانا تا به حال بيدار شده باشد مي

. قهوه را باال دادماز رودربايسيت روي لبه مبل نشستم و يک هورت. تان را خنورديد قهوه. ميز انداخت .تلخ تلخ بود

گي نشسته بود کنار ديوار و برام خوري؟ زهرا با مهان لبخند مهيش يشکر م ات را يب جور چاي تو چهتابلو آخري را که کشيدم، استادم گفت داري کارت را روي ابعاد کوچک خفه ! داين مي. زد حرف مي

. کند کين؟ بوم بزرگ چشم را تنبل مي تر کار مني چرا روي بوم بزرگ. گويد خوب راست مي. کين مي بينيم؟ اي که هست مي مگر ما مهه چيز را به دقت و اندازه. بوم کوچک مهان زندگي است

کشيد که کش زندگي کنم، سرم داد توامن با يک آدم کشد، من مني وقيت به مادرم گفتم امحد آدم ميها هم مادراين دارند که آن. اند ر مادر، دمشنان اسالم هم آدمآخ. کشد کشد، دمشنان اسالم را مي اگر مي

کشي؟ توي دادگاه خجالت مني. اي زير مهه چيز تو که زده! خدا مرگم بدهد. کنند براشان گريه ميمشا . دست از وساوس شيطاين برداريد. تان مشا تر است برگرديد سر خانه و زندگي! گفت خامن قاضي

. خوب نيست بچه مشا بزرگ که شد از بردن اسم مادر عارش بيايد. ده او باشيدفکر آين. بچه داريد

50

ها را از خانه بريون برده بود، ها و بوم يک روز که نبودم، مهه رنگ. امحد حاضر نبود طالق بدهد. منما اگر تابلوها را برنگرداين، اگر نگذاري نقاشي بکشم، يک روز هم اين جا مني! امحد. دامن کجا مني

. روم دارم و مي بچه را برمي

خواستند روي بدخبت؟ خانه مادرت؟ با آن خانواده که سر يک قراين ارث پدرت مي کجا ميی من هر چه باشند، کنند؟ خانواده کين خواهر بيوه را حتمل مي مهديگر را تکه و پاره کنند؟ فکر مي

هاشان نگاه کردي و يوار، توي چشمهات را گذاشيت سينه د شان شرف دارد به تو که دوست سگاگر پات را از اين . ی ديوار پرمت کرد سينه. هام نگاه کرد توي چشم. گلوله را توي مغزشان خايل کردي

تر از اين است که توي اين خانه مبامن و هر شب . کنم خانه بريون بگذاري يک گلوله هم حرام تو ميهام تر از اين است که نقاشي. شان کين أت نداري نگاه هاي مرتعش تو را ببينم که خودت جر دست . ها شوند ی خاکروبه آواره

ی شرعي هم به تو ی شرعي بوده و روي مهني وظيفه من اگر کسي را کشتم روي وظيفه! ببنيهات مثل گذاري تا گيس پات را هم از اين خانه بريون مني. گومي حق نداري ديگر نقاشي کين مي

.يادم رفته خبرم. از توي آشپزخانه داد زدم زهرا قند کجاست؟ متام شده. يد شودهات سف دندان

جا مهه چقدر اين. دستم از آرد گزها سفيد شده بود. توي خيچال گشتم و چند تکه گز گري آوردمهام ها با سفيدی چشم انگار داشتم به جاي عدسی چشم. شد هيچ رنگ ديگري ديده مني. چيز سفيد بود

اند تو ديگر اند اين جا و گفته آمده. رنگ نازيل پريده بود. ها هم حتا سفيد بود ی آدم چهره. ديدم مي! غصه خنور. اي نيست چاره. بندند اند اگر بگذارمي ادامه بدهي، مؤسسه را مي گفته. تواين درس بدهي مني

تازه متوجه . مان نداردشدگی ما در آخرش که چی نازلی؟ نفرين. اندازم برات تدريس خصوصي راه مي. زند هاش را در بغلش فروکرده؛ گويا سردش است و دارد دور من قدم مي شدم که پاشده و دست

خسته شديد؟

... شايد امانوئل. مشا هم بايد برويد. دامن کنيد کريستيانا بيدار شده باشد؟ مني فکر مي. به هيچ وجه! گردي داريد؟ چه جور راسيت مشا هم شب. دهاي من عادت دار گردي امانوئل به شب. مهم نيست

دانستم در کشورهايي که وقيت قم بودم مي! دانيد ژنوويو مني. گردي طوالين بوده زندگي من يک شب

51

جا جتربه کردم؛ فصل اما من اين را آن. نزديک قطب مشال هستند، شش ماه شب است و شش ماه روز . کند ا پر از ترک و تاول ميتابستان که آفتاب روزهاي بلندش، پوست زمني ر

هايي که در قم خانه داشتند، حجره به طلبه. روشين را حس نکردم. يک روز واقعا آفتاب را نديدمهاي انگليسي ديد و فهميد که پنهاين دارم پدرم مرا درحال خواندن کتاب. هجده سامل بود. دادند منيديگر . اي تو ديگر جنس شده. د استکانت را آب بکشيمگفت باي. دهم هاي دبريستان را امتحان مي درس

.از خانه بريون آمدم. از خانه من برو بريون. شوي آدم مني

. به آقاي جاويدي بگو به تو حجره بدهد. ی قديري برو مدرسه. من آشنا دارم. به باقر تلفن زدمالم که کردم، با تعجب به س. چند طلبه ايستاده بودند. ها را آورد دم در مدرسه کتاب شب، وانت،

يکي دو نفر . آقا کمک کنم. شان آمد جلو گذاشتم که يکي ها را پايني مي کارتون. وانت نگاه کردندها مجع شده بودند و با ها دور آن کردم، طلبه ها را باز مي وقيت در حجره کارتون. ديگر هم آمدند

کردند توي اين مهه کارتون فقط کتاب ور منيبا. ها چيست خواستند سر دربياورند که اين کاوي مي کنج. تر از بقيه بود، طاقت نياورد هاش بيشتر و پرپشت ها که قد کوتاهي داشت و ريش يکي از آن. باشد

ی کرماين گفت آقا مشا طلبه هستيد؟ خودم را مجع و با هلجه. ورق زد. ها را باز کرد الي يکي از کتاب. طلبه هستم. حتما دانشجو هستيد؟ نه. هاي طلبگي نيستند کتابها چطور مگر؟ آخر اين. جور کردم

پاچه از او گرفتم و نشستم عقل در تاريخ هگل را دست. هاي طلبگي در آن يکي کارتون است کتابمشا چي . خوامن من رسائل مکاسب مي. مشا چي؟ طلبه هنوز نگاهش روی کتاب مانده بود. روي زمني

جمبور . روم درس آقاي پاياين مي. خوامن با خيارات مکاسب کفايه مي. آمد یخوانيد؟ بوی پا و کفش م ميپرسيد . اش چند پياله چاي آورد يکي رفت از حجره. بودم تند تند توضيح دهم تا ترديدهاشان را بشومي

قبال کدام مدرسه بوديد؟

عوض آخر، وسط سال که کسي حجره. دانستم چه جواب بدهم مني. سئوال خطرناکي بودکنار حوض مدرسه نشستم و . زدم بريون. شد تر مي ام کار خراب گفتم از خانه آمده اگر هم مي. کند مني

ها دست ترسيدم به کتاب مي. کرد حضور آن چند طلبه در حجره نگرامن مي. آيب رخيتم روي صورمتتوانست ترس ميز، مهيشه ميی اسرارآ ا مثل جعبه. ها بالي جان من بود اين کتاب.شان کنند وارسی.بزنند

. پاشيد ی وسط حياط، نور سفيدي به فضاي مدرسه مي مهتايب سه شاخه. و هوس و طمع مرا برانگيزد 52

ها با سر در هر حجره، روی کاشي. آجرهاي نظامي زير پام برجسته شدند. ها بودم ی حجره در حماصرههاشان از علما ها خيلي توي حجره. ها را خط نستعليق چيزي نوشته بود؛ بيشتر اسم بزرگ خاندان

. ها هم کراوات داشتند بعضي. بودند

که البد ها بود؛ با آن شان شبيه مرده قيافه. ترساند عکس باالسر قربهاي حياط، آدم را بيشتر مي. دکراهت دار. گفت سنگ قرب را خنوان مهيشه پدرم مي. عکس را وقيت گرفته بودند که هنوز زنده بودند

اين بار با مادرم . کرد خواندم؛ حتا وقيت پدرم نگاه مني زيرچشمي مي. کند ی آدم را ضعيف مي حافظهايستاده . خواند فاحته مي. نشست سر قرب يکي از دوستان پدرم که زمان انقالب کشته شد. رفته بودمي

اند؛ يکي کنار هم چيده شدهقدر نامنظم اندازه نيستند و اين کردم چرا اين سنگ قربها هم فکر مي. بودمبيشتر قربها طول کمي . اما نه. گي داشته باشد ها بسته شايد اين به اندازه و حجم مرده. باال و يکي پايني

که از هاي زير سنگ قربهاي برجسته ويل اين آدم. توانستند اين اندازه قدکوتاه باشند ها مني مرده. داشتند .تري بودند هاي چاق ال مردهاند، احتما سطح خاک بريون زده

ها فشار ها به سنگ مرده. روند مهه باال و پايني مي. زنند ناگهان ديدم سنگ قربها دارند به هم تنه ميبيا دارد زلزله ! فؤاد. جيغ مادرم مرا به خود آورد. کردند آن را از روي خود بردارند تقال مي. آوردند مي. تا آمدم حرکيت کنم، خودش را به من رساند. رياد کشيدندچند زن ديگر هم آن اطراف ف! شود مي

ها خواستم بايستم مرده مي. من خيلي از اين کار خوشم نيامد. دستم را کشيد و بناي دويدن گذاشت. شد تر ديده مي ها توي شهر کم جور آدم از اين. تر را هاي شيک خمصوصا آن مرده. شان ببينم. بيايند بريون

. خوردند ها تکان تکان مي سنگ. کشيد ی مرا مي مادرم مهني طور جنازه. زد منيهيچ کس کراوات . هاي قربستان دستم را رها کرد و تندتر دويد وسط. کشيد بيشتر جيغ

دوباره جاخوش . کردند داشتند خودشان را از نو جاسازي مي. ها آرام گرفتند سنگ. گم شدی کوچکي پای ديوار دريچه. رسيدم به ديوار قربستان. بودمتنها . کسي از قرب بريون نيامد. کردند مي

. ها تاريک بود پله. سرم را فروبردم. اي مثل من بتواند توش برود اي که پسربچه هفت ساله بود؛ به اندازه. ها نشستم روي يکي از پله. خسته شدم. هاي قدميي قم، هزارپله بود انبار خانه شبيه آب. پايني رفتم

. ی ما بود مهسايه. بيشتر ديدم. چشمم به تاريکي عادت کرد. هاي يک نفر برق زد مرو، چش روبه

53

. نشست ها ساکت رويش مي گذاشت و ساعت صنديل مي. کرد پاشي مي اش را آب عصرها جلو خانهپيچيد، پرسيد براي با صدايي که گويي در محام مي. گفت از وقيت پسرش را کشتند، الل شده مادرم میزود برگشتم . ويل اگر برگردي معلوم نيست در باز مانده باشد. اي؟ خوب، در باز بود ا آمدهج چه اين . باال

خوامب . هاي عنق از جا بلند شدند ها با قيافه طلبه. خواهم خبوامب اگر اجازه بدهيد مي. ام خيلي خستهاي؟ چرا دور خودت انه شدهديو. ها را مرتب کردم تا الاقل وسط اتاق خايل شود پاشدم کتاب. برد منيزهرا . خوري؟ نشستم کنار متکا و تکيه دادم به ديوار آب مي. چرخي؟ مالفه را انداخت روي تشک مي

هاش، هرم نفس نفس زدن سينه. دستم را گرفت و روي زانوش که در بغل بود، گذاشت. کنارم نشستبا هم ليز . لغزاند با خود ميی حرير لباس خوابش، دستم را پارچه. کرد پشت دستم را داغ مي

. دورش چرخيدم. خوردند مي

. چرخاند سرش را به هر سو مي. رقصيد روي من مي. ميان زمني و آمسان ماند. اتاق از جا کنده شدباز . باال رفتم. در درونش شکفتم. هام روي تنش سرگردان بود دست. ساييد بدمن را با گردشش مي

هام پريشان هاي بيدي بود که با تندباد نفس گيسوانش، شاخه. س شدي هو خانه هاش وحشت چشم. شدم . آهي خسته و لذيذ کشيد. اتاق روشن شد. کرد اتاق را تاريک مي. شد مي

! زهرا. هر دو به پشت پاها خريه شدمي. پاي راستش را روي پاي چپم انداخت. کنارم گسترده شدپشت . خنديد. ، روي پاي راست تو هم هستبيين؟ مهني خال درشت و سياه روي پاي چپ من مي

. شد جهان را ديد ها هم مي کاش با اين. اند شبيه يک جفت چشم شده. تر کردمي پاها را به هم نزديکبيشتر از . تر بفهمند توانند اندام خود را تنانه ها مي زن! چقدر با بدنت آشيت هسيت. دستش را گرفتمگذاشنت مهني است که در پيش. رسند به آن مي. نگران آن هستند. کنند شان پرستاري مي مردها از بدن

. رسند ديرتر هم به ارگاسم می. دهند شان براي ديگري وسواس بيشتري به خرج مي تن

پريهن خوابش . پا شد. کنی نيستند طور هم که تو فکر می ها آن مهه زن زين؟ ها حرف مي از کدام زنپنج . تراويد خدا از الي بندکشي آجر ديوارهاي قم بريون مي. قمتو را به خدا فردا نرو . را تن کرد

54

. يک روز صدام کردند. کشيدم ی اين حجره، انتظار غروب آفتاب را مي شد که از پنجره ماهي مي . توانيد اين جا مبانيد مشا مني. تلفن توي اتاق خادم مدرسه بود. خواهد تلفن، مشا را مي

زل زد به صورت . ا زانو کرد و دستش را روي آن گذاشتيک پاش ر. خادم نشست روي زمنياش و آن مهه چروک، زير پلک و باالي گونه. اش نشست ی غبار قدمت مدرسه روي چهره مهه. من

. کرد را رج زده بود، نگرامن ميتارهاي سفيد مويي که سرش

. که زي طلبگي نداريددانيد نه، مشا خودتان هم مي. ام من که بر خالف مقررات مدرسه عمل نکرده. گفتند زمان شاه، افسر نريوی هوايی بوده ها می بچه. زد هايی پرخشم، لبخند می آقای جاويدی با چشم

ها تا ديروقت شبزی طلبگی يعنی چه؟ . بست؛ کوچک و سفت اش را هم مثل کاله افسرها می عمامهتان ريش. داريدرفت و آمدهاي مشکوک. کنيد در مناز مجاعت صبح مدرسه شرکت مني. مانيد بيدار مي

. رويد معلوم نيست کجا مي. دو سه روز در هفته هم نيستيد. هم مهيشه کوتاه است

توانيم کسي را در ميان مني. براي ما هم مسئوليت دارد. آداب دارد. جا خانه امام زمان است آقا اين. ايد ه عالوه، مشا جاي زيادي را در حجره گرفتهب. اش پر از شبهات است ها راه بدهيم که حجره طلبه

ها سه نفر و چهار ی حجره مهه. توانيم در حجره جا بدهيم ی ديگري را مني اين قدر کتاب داريد که طلبهکه از سفرهاي ران من هم بو برده مثل اين. شد با آقاي جاويدي کنار آمد هيچ جور مني. نفر هستند

که دانشجو نبودم، با آن. هاي اجنمن فلسفه يا دانشگاه شهيد شيت رفتم کالس ياي دو روز م هفته. بودندگشنت در قم . فقط چند روزي فرصت بدهيد جايي پيدا کنم. روم باشد، مي. کردم منظم شرکت مي

جا بگرد، ببني هاي آن توي مدرسه. باقر گفت برو ران. دردسر نبود اي يب هيچ مدرسه. فايده نداشت . هنوز سحر نشده بود که سوار اتوبوس شدم. کين پيدا ميجايي

من بيماري کليه دارم، قم . حلقه کرد هاش را روي شکم دست. آقاي جمتهدي به خمده تکيه دادپس اين مهه جمتهد و فقيه که در قم . اند آب قم منک و امالح دارد دکترها گفته. توامن زندگي کنم مني

ما وقيت جنف . آوريد ها را مي طلبه نيستيد آقا که اين انه. وذ باهللا آدم نيستندکنند، البد نع زندگي ميوقيت از مدرسه جمتهدي بريون آمدم، ماشني شورلت . بودمي جز درس خواندن هيچ فکر و ذکري نداشتيم

. دظهر بو. پشت سرم آقاي جمتهدي آمد سوار شد. راننده درش را باز کرد. زردي دم در ايستاده بود

55

ها هاي حجره ی مروي کنار پله هاي مدرسه طلبه. رفت مسجد براي امامت مجاعت کنم مي فکر مي. کسي حواسش به من نبود. ها نشستم روي يکي از پله. شان عبايي روي دوش داشتند مهه. ايستاده بودند کوبيدم، پرسيدم وقيت ميخ اسالم را در سرزمني کفر. زد ها داشت با دوتاي ديگر حرف مي يکي از طلبه . روم ديگر پيش او مني. شوي؟ شترق خواباند توي گوشم صيغه مي

توامن آقاي طور مي چه. پاشدم. کوبيدند گويي روي طبل حليب مي. ها در سرم پيچيد ی طلبه خنده؟ مناز خوانند کجا مناز مي. شان خواهم ببينم چه کارشان داريد؟ مي. آيند کايف را ببينم؟ امروز مدرسه مني

. قدر مانده تا مناز؟ شب و روز را گم کرده بودم حاال چه. روند مسجد بلوار معني مغرب و عشا را ميساختمانش از مهه . ی چيذر، جتريش رفتم مدرسه. از من دور شدند. شان جواب ندادند هيچ کدام. درسه حرف بزمنبا رييس مخواستم می. مرد جوانی دم در راهم را بست.هاي قبلي نوتر بود مدرسه

ی حجره گرفنت با ايشان خواهم درباره خواهيد بپرسيد؟ می ی شرعی می مسأله. استخاره داريد؟ نه شناسند؟ آقا مشا را می. صجبت کنم

تا برگشت به مست اتاقک آهنی دم در، رفتم توی . گردم جا بايستيد برمی مهني. اش زنگ زد تلفنی در حجره. باال رفتم. پله روی تابلويی نوشته بود دفتر مدرسه راهوارد حياط که شدم کنار . مدرسه

با . اش بريون زده بود اول سيدی جوان نشسته بود با ريشی حنايی و گيسوانی بلند که از زير عمامهپرياهن عربی . بوی عود فضای حجره را گرفته بود. سر تکان داد. نوک انگشت به شيشه ضربه زدم

. تسبيحی درشت روی قرآن افتاده بود. قرآن رحلی بزرگی کنارش بود. ن داشتسراسر سفيدی بر تما . نه آقا.خط ثلث حجت کشفی. تلک اجلنة التی وعدناها من کان تقيا. باالی سرش قاب بزرگی بود

. هاش غريد چشم خواهم معلق بزمن؟ با مگر من مي. خوانند هاي اين جا درس مي طلبه. دارميبراي مشا جا ن. فرستيم قم ها را براي خواندن کفايه و خارج مي بعد طلبه. دهيم جا فقط تا رسائل مکاسب درس مي ينا

خواهيد در ران زندگي کنيد؟ خوانيد و مي ايد و کفايه مي گوييد از قم آمده آن وقت مشا مي

. خورد فرش ابريشم ليز میپام روی. بلند شدم. زنی پشت آن ايستاده بود. ی حجره تار شد شيشههام را درآوردم و از ترس آن که گم نشود، کفش. مناز را سالم دادند. غروب با عجله رفتم بلوار معني

داشت مناز نافله . کردم تر از آن بود که فکر مي آقاي کايف جوان. هام گرفتم و رفتم صف جلو توي دست. اش را حتت احلنک بسته بود را کج کرده و عمامهگردنش. چند نفر هم دورش منتظر بودند. خواند مي

56

حالت پريمردي ساخلورده را . شد آمد و روي شکمش برجسته مي سر عمامه از باالي گردنش جلو ميسجده که رفت . داشت اعتنا به اين مهه آدم، سرش را از مهر برمني يب. جوشيدم در اضطراب مي. داشت

سر که ... عبيدک بفنائک، حقريک بفنائک، ذليلک بفنائک. شدصداش از وقت قيام و قعود بلندتر . زد هاش بريون مي برداشت قرمزي با فشار از چشم

که نگاهش را بدون آن. تر شدم و دوزانو لوش نشستم چند تا از مراجعانش را که رد کرد، نزديکبا . بود که اجازه دارم حرف بزمناين عالمت آن. گردان، گوشش را پايني آورد برگرداند، تسبيحماند نه لباس ها مي تان به طلبه زدن مشا نه حرف. گي نفهميدم در گوشش چه گفتم پاچه درماندگي و دست

بيين؟ ساعت يازده هام را مي طور لباس کين، چه خواستم فرياد بکشم تو که به من نگاه مني مي. تان پوشيدن . ی زهرا شب رسيدم خانه

ام، مرا برد توي که نگاهش بپرسد چرا اين وقت شب آمده آن يب. رفتم اش مي بود که خانهبار دومي خواستيد خبوابيد؟ تو عادت داري که تعارف کين؟ مني. خوريد خوري؟ اگر خودتان هم مي چاي مي. اتاق

. دي نداشتی زيا اتاقش هنوز اثاثيه. وقيت از اتاق بريون رفت، سرم را گذاشتم روي متکاي کنار ديواراش را وقيت طالق گرفت، نه مهريه. جا بود شد که اين شش ماهي مي. با حصري پالستيکي فرش شده بود

. اش را دادند نه بچه

مهه به من به چشم يک جذامي نگاه . حتملم براي خانواده سخت شد. توانستم اصفهان مبامن ديگر منيآمد ران دنبال يک اتاق . ت و گردنش را فروختهنرهاي زيبا که قبول شد، طالهای دس. کردند ميالبته . گفتند مسئوليت دارد مي. دهند گفتند به يک زن بيوه يا جمرد اجاره مني دارها مي بنگاه. خايل. توانند جايي براش جور کنند هاشان هم با اميا و اشاره پيشنهاد کرده بودند، اگر صيغه شود، مي بعضی

مادام هلنا با من . خانه پريزين ارمين بود صاحب. اين زيرزمني را پيدا کرددست آخر يکي از دوستانشبرام حرف . آورد شان مي اي از باغ آيد و برام ميوه گاهي هم مي. کاري به کارم ندارد. مهربان است

. گويد از دخترهاش مي. زند مي

جايي بايد . استکان رخيتچاي را در. شوم دارم متام مي. ام خيلي خسته. ام خامن توي فکري؟ خستهخدا را هم . اند مهه چيز را مصادره کرده. رمحند گفتم خيلي يب. شوي تا متام نشوي شروع مني. متام شد

57

پريشب خدا را خواب ! دانيد مي. جا بند نيستم ديگر روي هيچ. ترکد دمل دارد مي. اند مصادره کردهکردم؛ حضور هوا فقط حضورش را حس ميمثل . حجم شکل و يب رنگ و يب ديدم؛ يک چيز يب مي

به طرف هر . توي خياباين بودم که اين طرف و آن طرفش پر کوچه بود. غليظي که برابرم ايستاده بوديک بار . به هيچ طرف نگاه نکن. راست بيا. گفت نرو خواستم بگردم، صدايي مي اي که مي کوچه

. اي پيچيدم به طرف کوچه. خواستم نافرماين کنم

گرداين؟ مهان صدا گفت چرا از شت من روي مي. دردي پيچيد توي زانوهام که نشستم زمنيهاي ممنوع؟ من از سر شب تا االن دارم به فرمان شت تو کجاست؟ مهني خيابان برهوت و مهني کوچه

يطانت ش. پس کجايند مؤمنان تو؟ به خستگي من رحم کن. بينم توي اين راه هيچ کس را مني. آمي تو مي. زدم گذاشت؟ مهني طور داشتم داد مي شکسيت، مرهم مي کجاست؟ مهان که اگر پاي نافرماين را مي

چاي را بردم نزديک ! يک کمي آب خبوريد آقا. ی بغلي باالي سرم بود هاي حجره يکي از طلبه! آقا! آقادارند ! زهرا. داد زانو به بغل، گوش مي. ساکت نشسته بود. باريد طعم شوری بر لبامن می. دهامن . کنند بعد خودشان را نابود مي. کنند دارند خودشان را عقيم مي. کنند کشي مي نسل

دانند ها مي آن. گريند مان انتقام مي ها دارند از مادران آن. ها پدران ما نيستند آن. ها نيستيم ما نسل آنمان بودنشان را از باروري مادران انتقام عقيمها دارند آن. ها به دنيا خنواهد آمد اي از آن که ديگر بچه

. اند ها مسيح را به صليب کشيده آن. اند مادران ما به تنهايي بارور شده. گريند مي

. پس تو فرو نرو. آورند مهه دارند مرا باال مي. حاال چه کار کنم زهرا؟ ديگر هيچ جا جام نيستی نازيل، دختر مادام هلنا، موسسه. اي رآمدي دارم نه خانهمن که نه د. بيا ران. ول کن قم را. باال بيا

. کالس عريب برات بگذارد. شايد بتواند کاري پيدا کند. کنکور دارد

. ساعت چند است؟ تا صبح خيلي مانده. هام را که باز کردم، با شتاب سرم را باال گرفتم چشماي خادم نامه. ساعت نه رسيدم مدرسه. بايد بروم. نه. سرم را از روي پاهاي زهرا برداشتم. خبواب

ی روحانيت در خيابان دورشهر معريف کنيد و هرچه زودتر خود را به دادگاه ويژه. باز کردم. دستم داد. گذشتم از خيابان ارم مي. ديگر حجره نرفتم. دانستم چه کار بايد بکنم مني. گرنه جلب خواهيد شد

آمد بلندترين چيزي که در اين شهر به نظر مي. اند به آفتاب دهديدم که سينه دا هاي حرم را مي گلدسته

58

رفتند آمدند يا تو مي ديدم که يا از حرم بريون مي ها را مي طلبه. ها بود؛ بعدش درختان کاج مهني گلدستهشد توي اين شهر فقط دو چيز را مي. بوسيدند گذاشتند روي در و آن را مي هاشان را مي و هر بار لب

. عام بوسيد؛ در و ضريح حرم را و دست علما و مراجع تقليد رادر مأل

عصا . آمد که يک پا نداشت وقيت به ساختمان دادگاه ويژه رسيدم، آخوند ساملندي از در بريون ميکه بو برده مثل اين. ی مرعشي جنفي خانه توي کتاب. يادم آمد. او را جايي ديده بودم. زير بغل زده بودکنم از طرز فکر مي. خوامن ام و مي کتاب رحلی چاپ سنگي، چيز ديگري پنهان کردهبود من الي آن

درست مثل کسي که . کرد اما نگاهش نگرامن مني. پاييد مديت طوالين مرا مي. ورق زدن کتاب فهميدآورد و با او بيند، ويل به روي خود مني فقريي را در حال کش رفنت نانی از يک فروشگاه بزرگ می

خواهيد بگوييم چيزي بياورند؟ صدای ژنوويو مثل مي. کرد به من نگاه مي. کند؛ با يک نگاه مهديل مي خوابيد ژنوويو؟ مشا امشب مني. نورافکن ايفل چرخيد و روی صورمت توقف کرد

مشا نگران کريستيانا هستيد؟ برويد توي اتاق ببينيد . ارزد به خوابيدن مني. ديگر از شب چيزي منانده. فکر خويب بود. روم ی ديگر نيامديد مي اگر تا ده دقيقه. مامن جا منتظر مي من مهني. يدار است يا نهب

. هاش را بوسيدم خيلي آرام گونه. ماند دوست داشتم بنشينم، اما کريستيانا اگر بيدار بود، تنها ميداشتم که اگر ها را که روي ختت پخش بود، بر کتاب. شد هاش توي خواب رنگ متشک کال مي لب

در را که بستم، راهرو خيلي تاريک . تر کردم نور چراغ خواب را کم. تر باشد اين طرف غلتيد، راحت. چقدر قاب عکس به ديوارها آوخيته شده. رفتم توي تاريکي راه مي. چراغ را روشن نکردم. بود

. ها هم نبودند ی قاب به اندازه. ها ابعاد معمويل نداشتند عکس

. مهه تصوير زن. مهه سياه و سفيد. ها تناسيب نداشت هندسي متفاويت داشتند که با قابهاي شکل. شد ها منتشر مي بدمن توي عکس. شد تنم از هر طرف به مست تصاوير کشيده مي. هاي خمتلف در حالت اي سيال روم؛ ماده راه مني. چسبم به ديوارها مي. دهم کردم دارم حجم خود را از دست مي حس مي

ی باالي دستش را روي دکمه. عقب عقب رفتم تا چسبيدم به ديوار. زمن ام و توي ديوارها موج مي شدههاش از بس خريه به من ماند، از سنگيين چشم. صورتش سرخ شد. کرد آن را باز . پريهنش گذاشت

.ها را باز کرد خواهي؟ بعد به سرعت باقي دکمه مهني را مي. افتاد

59

قدر باال و باالتر رفت تا پريهن اين. پايني پريهنش را گرفت و به مست باال کشيدنيوشا با دو دست ديوارهاي اتاق انتظار مطب، . راه نفسم بسته شد. زد هام بريون مي خبار بدمن از گوش. باره پايني افتاد يک

صدای . بيفتدخواهد انگار شکمش را خم کرده روي زمني و مي. اش تاب برداشت برهنه پشت اندام نيمه. شد کين؟ انگار بيشتر حتريک فهمي چه کار مي هيچ مي. ايستاد. نه. جانی از حلقم بريون تراويد يب

هاي کرستش را از پشت باز دست برد که گريه. انداخت هام روي شورت و کرستش چنگ مي کلمهتو را به خدا . کستصدام ش. به طرفش دراز کردم. زود نشستم روي زمني و پريهنش را برداشتم. کند . بپوش

. اما فقط ترس نبود. ترسيدم شايد هم مي. ترسيدم من مني. ترسم من مني. ترسي تو از بدن من ميپدر . شان خيلی شلوغ است حتما امشب خانه. او را به يک پاسدار دادند. امشب عروسي زهراست

اين سردرد لعنيت . م را به دکتر نشان دهما آمدم ران، تا نوار مغزي. من نرفتم. اند اصفهان ومادرم رفته. با يک زن. خواستم با يک نفر حرف بزمن مي. ام باز هم زود آمده. شکافدم دارد مي. امامن را بريدهخواستم نيوشا بفهمد من کسي را مي. رقصيد، تنها حمرم من بود اي که در تنش مي خيايل نيوشا با يب

. دامن او را دوست دارد يا نه کند که مني با کسی ازدواج مي. داند دوستش دارم دوست دارم که مني

روي يک بوم . ام اندامش را روي چادر براي خودم نقاشي کرده. ام ها با نگاه او زندگي کرده سالها در قم، مهه، زن. متام تابلوهاي نقاشي من روي بوم سياه است. ام ی بدنش را کشيده سياه، تکه تکه

امشب بر سر بدن . ترسم شايد از بدن زن مي. ترسم شايد واقعا مي! نيوشا. بودندچادری با دست و پا حتما مهه . کند اش گريه مي زهرا چه خواهد آمد اگر شوهرش را دوست نداشته باشد؟ البد متام تن

. زند اش زار مي گي زنانه

مر زير چادر ی ع کنند؟ چرا مهه اش مي پس چرا برهنه. خواست شوهر کند گفت مني مادرم ميکنند؟ اين مهه سياهي به تنش کردند تا يک باره با طور خلتش مي پوشانندش، اما يک شب اين مي

تواين بگويي اگر تو مي. فهمم ديگر هيچ چيز مني. فهمم های مردي او را بدرند؟ نيوشا من واقعا مني دستاي کند؟ تو ديوانه شده سي ميدختري کسي را دوست نداشته باشد، از برهنه شدن در برابرش چه ح

! پسر

60

مهيشه . اند حساب تن را از عشق جدا کنند ها هزار سال است عادت کرده زن. تن زن تن استعشق را به قد و قامت . کسي را دوست داري و او ديگري را و آن ديگري شايد تو را. مهني طور استفهمي؟ تا به حال بدن اصال معناي آن را ميزين، طور از تن حرف مي تو که اين. اند تن آدم ندوخته

ها جزيي از مگر چشم. ام هاش را هم ديده تازه چشم. روي چادر زهرا. ام اي؟ ديده ی زين را ديده برهنه بدن نيستند؟

هر . ی فرج اوست دهان زن ميزان اندازه. ديدند هاش را منی زدند، چشم ها وقيت از زن حرف مي طلبهوچک دارد، معلوم باشد که فرج او نيز تنگ است و اگر دهان وي بزرگ باشد، فرج زين که دهاين ک

ويل من زن را با زهرا . گي هست يا نه خوابه توانستند تشخيص بدهند اين زن اهل هم فوری مي. او گشادصدا از فرط . سوخت برات قرص بياورم؟ تنم داشت مي. هاش اش؛ با چشم شناختم و زهرا را با تن

. رخيت هام مي ها مثل فوالد مذاب روي لب کلمه. آمد حلقم طور عجييب از دهن بريون ميخشکي . زد هام داشت تاول مي لب

ی پسرها در اين مهه. اي داري به يک دختر گانه عشق بچه. فهمي زن چيست مني. اي تو طلبه بودهکنند يا خوابند، با او ازدواج مي يخوابند يا من بعد يا با او مي. شوند سن و سال، عاشق دختر مهسايه مي

گذاري، به قول فرويد، يک حس اين که تو امسش را عشق مي. رود باالخره از سرشان مي. کنند منيشايد آن آخوندهايي که . پرد ات مي دوبار که با يک دختر خبوايب از کله. شده است جنسي وااليشنيوشا حرفم را . فهمم من ميعشق چيست، اما شان دررفته، نفهمند از دست اي هاي صيغه حساب زن

شايد، . صدام زير لب خوابيد. بريد هام را می کلماتش رگ. فهمند ها معناي تن را مي عوضش آن .بريد .دانند عشق مني. توانند آن را نقاشي کنند اما مني

ظهر آن چقدر . شد تکرار مي. گشت خورد و برمي ی سرم مي هاي نيوشا به ديوارهاي مججمه حرفخواهم مي. خواهم سورپريزت کنم فؤاد امشب مي. چقدر اين مطب مهيشه گرم است. روز گرم بود

يادت هست روز اويل که آمده بودي اين جا؟ چقدر از حرف زدن با من سرخ و سفيد . تيز کنم استريپکردي؛ با زن مثل يک شيء جادويي برخورد مي. ات زن کم بوده فهميدم چقدر در زندگي! شدي مي

حتا اگر تو . شود اين راز فاش مني. بينم من هنوز هم زن را اسرارآميز مي! نيوشا. يک چيز اسرارآميز . شود کامال خلت شوي، راز اندامت فاش مني

61

من دوست ندارم تن زين را ! نيوشا. گفتم بيهوده بود هرچه مي. زبامن بند آمد! بايف چقدر فلسفه ميتواين بني عشق و تن فاصله بيندازي؟ من از فاصله چرا مني. يست، ببينمکه عاشقش نيستم يا عاشقم ن

قدر مهه چيز را واي تو چه. عشق، تن يک جسد است يب. شود در عشق تن ميتن. ترسم نيوشا ميات را ندانی و به خاطر حيف نيست که قدر اين صورت قشنگ. صداش را پايني آورد! کين پيچيده مي

قدر مهه چهای با تو ندارد مهه چيز را تباه کنی؟ ه دور از توست و هيچ رابطهچيزی که نيست، کسی ک . چيز پيچيده شده بود

ات هر شک ندارم که با اين اندام تنومند و چهارشانه. انگيزی داری ای هوس های قلوه ببني چه لبهات ردانگی چشمم. رود ابروهات توی قلب آدم فرو می. کنی کوب می جا بروی، نگاه دخترها را ميخ

چرا . ات را بو کنم دوست دارم سينه. هام افتاد خممل شد و روی چشم. صداش لرزيد. لرزاند آدم را میخواهد کار خودش را فهميدم که مي. تر ايستاد کمي عقب. ناگهان از من فاصله گرفترمحی؟ قدر بی اينافتد به خاطر آن است آدم ياد چيزی میوقتی! نيوشا. کرد آن پاسدار هم حتما کار خودش را مي. بکند

ولی اگر آن چيزی که هست . اش برد هاش را روی سينه دست. که از چيزی که هست دخلور استهام سياهي چشم. های واقعيت است خاطره، عقده. زند ای را پس می خيلی شريين باشد، هر خاطره

. دادمتوي تاريکي دست بردم و کليد آسانسور را فشار. رفت

تا مرا ديد . کند رو نگاه مي الي ستون ديدمش نشسته، دارد به روبه در آسانسور که باز شد، از البهببينيد يک نگاه، کار امشب را به کجا . لبخند زدم. آمديد! آه. موهاش را از جلوي صورتش کنار زد

شان آدم را ا نگاهها ب خيلي. مهه بلد نيستند نگاه کنند. ژنوويو نگاهش را روی ميز انداخت. کشيدشود مثل غبار آن را از روي لباس کاوی سطحي است و مي ها هم يک کنج نگاه بعضي آدم. درند مي

. شود نگاه آدمي که از نگاه کردن آبسنت مي. آبسنت بود. نگاه من مگر چه جور بود؟ گفتم که. تکاند طوريد؟ با بيسکويت چه. ی ديگر بياورند هام يک قهو گفته. مامن تا بزاييد من امشب را با مشا بيدار مي

تا به گوش برسند، . آمدند ها به نرمي از دهانش بريون مي کلمه. لغزيد صداش روي سکوت شب ميچرا اين زن اسري نگاه من شد؟ نيوشا . ديدم هاش را روي تاريکي مي رد پای واژه. شدند در راه آب مي

وقيت . شد گاهي فقط خريه مي. او نگفتم عاشقش هستمدانستم؟ هيچ وقت به عاشقم بود و من منيها را بام برف پشت. سرد بود. افتاد، مثل سقوط آزاد هاش زمني می کردم، چشم گشتم و نگاهش مي برمي

62

رفتم، ها که باال می از پله. هام روی زنگ يخ بست انگشت. ها بند آمده بود راه کوچه. پارو کرده بودند . بوی گل مرمي حرارتی دواند زير پوستم. ش به در آپارمتان تکيه دادهديدمش با پريهن خواب

خودت . نيوشا از مهيشه زيباتر شده بود. ی آن چيزی بود که يک شهر کم داشت ی نيوشا مهه خانهوجيب را چه کار به يک دختر توي بدجنس نيم. گفت زهرا با شيطنت اين را مي. اي اسري نگاهت شده

برف بند آمده . از اجنمن فلسفه بريون آمدمي، روي نيمکيت در پارک دانشجو نشستيمساله؟ وقيت هجده . با ضرب و زور بابام رفتم. امام رضا نطلبيد! زيارت قبول. مکيد بود و زمني داشت خونش را مي

هم تو . سري نکن قدر خريه اين. بابام از اتاق مطالعه صدام کرد. رفتند مشهد هر سال ايام فاطميه ميشود اثبات يا ابراز کرد؟ مهني مگر اعتقاد به امام رضا را فقط با مشهد رفنت مي. اي خري سرت طلبه. بيا

. من آقاي گلپايگاين را خيلي ديده بودم. االن آقاي گلپايگاين هم مشهد است... زين که ها را مي حرفجوع مقلدها بود و رسيدگي به اندرونی بزرگي داشت که حمل ر. اش در خيابان چهارمردان بود خانه

. گرفتند ايام تولد و وفات چهارده معصوم روضه مي. شان امور شرعي

ی مهه. نشست ها مي ايستادند و خودش روي بالکن يکی از اتاق پسرهاش دست به سينه، دم در ميخوان را روبه همنرب روض. شد از آدم ی بريونی هم پر مي پوشيدند و صحن سرپوشيده مردم لباس سياه مي

خواند، يک خوان مي ها وقيت روضه خيلي. نشست ميان منرب و بالکن هم مجعيت مي. گذاشتند روي آقا ميهاي ديدند شانه اگر مي. کرد ها را شديد مني صداي گريه ، سوزي روضه جان. زدند چشمی آقا را ديد مي

. شد ند ميرود، هوارشان بل خورد و دستمالش توي صورت مي آقا تکان مي

آقا قبايي سفيد پوشيده بود، با عباي خشخاشي تورمانندي که سفيدي قبا را از زيرش به رخ گذاشت تا هم حالت اش مي حال روي سينه هاش را يب زدند، آقا دست وقيت مردم سينه مي. کشيد ميآوردند مست آقا تا ميشد، مردم هجوم روضه که متام مي. زين داشته باشد و هم مثل بقيه سينه نزند سينهآوردند تا آقا محدي بر آن خبواند و فوت کند، گاهي هم قندي، نبايت چيزي مي. هاش را ببوسند دست

آمد سهم وقيت کسي مي. مسئول گرفنت وجوهات شرعي، پسرهاش بودند. بلکه شفاي مريضي شودپسر آقا . داد دسيت ميپول را دو. گفت نشست و حساب سالش را مي امامش را بدهد، دو زانو مي

63

خداوند مال مشا را تطهري . گرفت اعتنا به پول، آن را مي با حاليت يب. برد تر مي عقب سرش را از سينه .برکت دهد. کند

من تا آن . رومي خانه آقاي گلپايگاين گرييد؟ مي براي کجا تاکسي مي. تاکسی نايستاد! امحدآباداي بزرگ و دو طبقه در ميان خانه. جا کاخي داشته بودم شاه آنفقط شنيده. موقع امحدآباد نرفته بودم

طلبگي فقط . که نفس آقا بگريدت بل. هاش فقط ما هستيم و آقا و بچه. امشب کسي نيست. يک باغ. کند ها را عزيز مي در مهني دنيا هم آن. گذارد خدا بندگان صاحلش را تنها مني. درس خواندن نيست

اي چنني هيچ خانه. از در اين خانه نرو. اي؟ يعز من يشاء و يذل من يشاء واندهی يوسف را که خ قصه. تر از تو از اين خانه روبرگرداندند خيلي گنده. هرکس که رفت عاقبت نديد. اي ندارد خانه صاحب

.خريي نديدند

اما . گلپايگاين بودندها و دامادهاي آقاي ها، نوه تنها پسر. گفت پدرم راست مي. سر شام رسيدميوقيت . خورند دارند شام مي. شان خوب است؟ احلمد هللا آقا حال. پدرم رو کرد به پسرش. خودش نبود

. ات نيست؟ چرا گرسنه. خنورده ماند بيشتر غذاها دست. مهه غذا خوردند، انگار کسي غذا خنورده بودجا که مسلمانان آن براي اين. مکت برداشتزهرا کيفش را از روی ني. بيا برومي اين ساندويچی آندره

. هاي مذهيب است اين مغازه متعلق به اقليت: تابلو زده بود اش ی اماکن پشت شيشه غذا خنورند، ادارهگذاشتی؟ سرخ آبی مايل به گل ی چه رنگی سرت می پوشيدی، عمامه اگر تو لباس آخوندی می! فؤاد ! بهی

هاش را هم جواب بدجنسی. مکيدش با لب. مز روی دستش چکيدای از سس قر تا خنديد قطرهکنم اگر عبا و دارم فکر می. طوری پرسی؟ مهني برای چی می. معلوم است، سياه؛ مثل پدرم. دادم می

. از زير ميز نوک پام را به پاش زدم. شناسم شدی که می عمامه داشتی، شبيه کدام يک از آخوندهايی میهای با اين قد بلند، شانه. فهميدم! آهان. گومي جدی می! نه فؤاد. مزه ی بیها بس است اين شوخی

که البد به خاطر اين! اوه. شدی های زاغت شبيه امام موسی صدر می ی ن و چشم کشيده، سينه مهشهری مشا بوده، نه؟

64

زن . کاره بود يمهتابلوي آخرش هنوز ن. روم ترمينال آمي و بعد مي با تو مي. خواهم بروم رنگ خبرم ميزهرا . هاي زن از صورتش جدا افتاده بود چشم. کرد شکل را نگاه مي ی يب تابلو داشت يک توده

. برانگيزي داشت شکل در تابلوش رنگي از رسوايي و ترحم اجسام يب. کشيد شکلي را خيلي خوب مي يبا در يادم بود، وقيت در درس ه شايد مهني چشم. کرد شکلي نفوذ مي هاي جدا از بدن زن، توي يب چشم

چرا اگر مرد جرم يا جناييت را ديد، شهادتش قبول . قضاي شيخ جواد گفتم آقا ديدن ديدن است ديگر است، اما اگر مهني واقعه را زن ديد، شهادتش نصف شهادت مرد ارزش دارد؟ اصال زن يعنی چی آقا؟

تر است يا جان زن مهم. گرفتسکوتی اطراف صدام را. شيخ جواد ابروهاش را درهم دادکنند؟ شود، ولی اگر کشته شود، به خاطرش مردی را قصاص منی عورتش؟ چرا اگر زنا کند سنگسار می

مشا در مقابل نص، . شيخ جواد انگشتش را الی وسائل الشيعه گذاشت و آن را روی زانوش بستمشا که فرق تعبدي و . بديات است آقاها جزو تع اين. گويد کنيد؟ نص روايت اين را مي اجتهاد مي

شيخ جواد با ... ايد اگر اصول خنوانده. فرق موضوعيت و طريقيت را که بايد بدانيد. دانيد توصلي را ميوقيت . حديثي از امام صادق خواند. زد ريز حرف مي اش عصباين شده بود و يک ی ترکي آن هلجه

کرد و بعد از ترکي به اول در ذهنش از عريب به ترکي ترمجه ميخواست رواييت ترمجه کند، انگار مي يعين چه جوري بکنم؟ *گويد کيف اصنع؟ راوي مي. فارسي

از قيافه و طرز . رفتند به مست پل آهنچي ها با عجله مي بيشتر طلبه. از مسجد اعظم بريون آمدمشد فهميد جايي ر دست داشتند ميها و مهني طور سوويچ ماشيين که د پوشيدن بعضی از آن لباسی امام روند سر کارشان؛ عقيديت سياسي ارتش، دفتر تبليغات اسالمي، تيپ ويژه اند و دارند مي شاغل

. آمد گاهي درس شيخ جواد مي. ی بازجو به نظرم آشنا آمد در دادگاه ويژه، قيافه. صادق يا دادگسترياما او به . گفتند تقريرات به آن مي. کردند و يادداشت ميها موقع درس، سرشان پايني بود خيلي از طلبه را تسبيح. گرداند تسبيح مي. انداخت دستش را روي يک پا مي. داد هاي مسجد تکيه مي يکي از ستون

پراکين خوريد و بعد شبهه کشيد که سهم امام مي مشا خجالت مني. اش گذاشت روي ميز، کنار کلت . خوانيد هم منيامي مناز کنيد؟ شنيده مي

ه کنم؟ يعنی بايد چ *

65

ايد، تا ايد در حوزه درس خوانده آمده. دزد باچراغيد. دين هستيد تر از روشنفکرهاي يب مشا خطرناکهاي دادگاه ويژه پايني از پله. ها بپاشيد؟ آفتاب پاشيد توي صورمت مثل کسروي بذر فتنه و فساد در طلبه

ودکشي کرده و ترسش از مرگ رخيته، از مثل کسي که چندبار خ. اي براي رفنت نداشتم عجله. آمدم . ترسيدم اين ساختمان ديگر مني

. تکيه دادم به سنگ مرمر ديوار. نشستم توي ايوان آينه. پياده تا حرم آمدم. خيابان خلوت بودتاب شبيه موج دريا يب. دادند ها آفتاب را به هم پس مي آينه. کشيد هاي ايوان تيغ مي خورشيد توي آينه

آفتاب فقط در آمسان . هاي زير پام داغ بودند سنگ. شد، جز خودشان ها چيزي ديده مني ر آينهد. بودندخواهيد برومي مي. کردم جا خودم را جابه. ی پشتم تري کشيد تريه. کشيد نبود؛ از قعر زمني هم نعره مي

هاي پاريس حتا در اين نخيابا. قدمي بزنيم؟ از خيابان آمستردام رفتيم خيابان لندن، به طرف ميدان اروپاژنوويو ساکت . کند زدن اغوا مي زند، آدم را به قدم اند و پرنده پر مني ها بسته ی مغازه وقت شب که مهه

ها را ی آن ی شاخه افتاد و سايه ها روي درختان مي نور نئون. بيشترين کار امشبش مهني سکوت بود. بود . رنگارنگ روي تن زمنيهايي کرد؛ مثل رگ رو نقاشي مي روي پياده

هايي که وجب به ها و کوچه ام پاريس تا در مهان خيابان و آمده در اين وقت تنگ، از لندن کوبيدههاي ويکتوريايي لندن حال آدم را ساختمان. تنگ بودم دل. دامن شناسم قدم بزمن؟ مني شان را مي وجبدوست . گريند اي عامل در دل آدم عروسي ميه مهه غم. خدا نکند غروب باشد و هوا باراين. گريد مي

اگر به . گويد صبح ببينم دانشگاه سن دين چه مي. رفتم لندن اگر اجبار کار نبود مني. دارم برگردم پاريس . گردم ها هم بپذيرند که دو هفته يک بار، يک روز بروم لندن، برمي توافق برسيم و هندرسوين

هام را نشستم و کتاب باز هزار بار توي کافه اسکوليه ميماندم و دوست داشتم مهني پاريس ميی اگوست کنت که زير درختان پر برگ کردم به ميدان سوربن؛ به جمسمه گذاشتم جلوم و نگاه مي مي

کند به اين مهه عابر کتاب در بغلي که از دانشگاه ی ميدان، هنوز ايستاده و هر روز نگاه مي و پر شاخهاز بس رفته . فهميدم داد مي فروشی ورن که هر تغيري کوچکي در ويترينش مي ؛ به کتابآيند بريون ميآن روز يک دستمال الجوردی را شبيه تل بسته بود روي . شناخت جا کريستيانا ديگر مرا مي بودم آن

وز امر .تا مرا ديد لبخند زد و از جاش بلند شد. ها، نشسته بود سرش و پشت کامپيوتر، وسط کتاب

66

هاتان را گران چقدر کتاب. هامان با حسرت از هم جدا شد دست! دنبال چه چيز می گرديد آقا ! کنيد خريدن مالحظه مي چقدر هم مشا در کتاب! فروشيد مي

. ی انگشت ورقي زدم با لبه. هاي هايدگر و هانا آرنت را بريون کشيدم دست بردم و از قفسه، نامه. کتاب را بستم. اش مرا پس زد کاري غرور هايدگر و حمافظه. اش را مههايد اين کتاب را؟ نه خوانده

کار فاشيسم، عشق را حمافظه. هاي وباست کاري به شخصيت هايدگر ندارم ويل عشقش، عشق سالها توجيه زبوين آدم است در اين. چند کتاب يک قفسه را بريون کشيد و سرجاشان مرتب کرد. کند میکتاب را در قفسه . اش را به طرف کامپيوتر برگرداند صنديل نشست و چهرهرفت روي . ورزي عشق

اگر قرار بود مهه خطر کنند، ديگر . ها خنواهيد قهرمان باشند ی آدم از مهه. رويش ايستادم گذاشتم و روبه . اند مايه هاي ميان هاي آدم ها قهرمان قهرمان. هيچ خطري در عامل وجود نداشت

خواهيد قهرماين را از بيخ زير ها مني با اين حرف. ی کامپيوتر برداشت فحهنگاهش را از روی صيک . تان کنم به يک قهوه در مهني کافه اسکوليه خواهم دعوت ها فقط مي سئوال بربيد که؟ با اين حرف

سرم را . گردم ببخشيد االن برمي. پاشد. دفعه نفسش را فروخورد، انگار توي استخر آب خورده باشدی کريستيانا به چهره. ديدم کتايب را مني. هاي پاييين را وارسي کنم زانو زدم تا قفسه. ها توي قفسهبردم

به . گرفت، حتا اگر سرش شلوغ بود شدم، حضور من را جدي مي وقيت وارد ورن مي. کردم فکر ميخانه روي اندام کتابام و اگر شده با نگاهي که از روي نردبان داند من آمده داد که مي نوعي نشان مي

فهماند که دوست دارد سرش خلوت باشد و بيايد جلو، مهديگر را ببينيم و حرف رخيت، مي من ميبيش . دانست من را مشتري خودش مي. تواند در يافنت يا سفارش دادن کتايب کمک کند بزنيم يا اگر مي

. کرد از يک مشتري به من توجه مي

مشا . کرد، غافلگري شود اش را مي بيين توانست از چيزي که پيش مني. دوقيت گفتم برومي کافه، جاخنورراست . برگشته بود. کنيد؟ برگشتم چي را نگاه مي. ها را از بر هستيد که جاي مهه اين کتاب

. آمدم جا نبوديد شايد کمتر مي اگر مشا اين. گوييد مي

67

Mon cœur est pris* آدم . زد آهسته و مشرده حرف مي. کرد، چشم در چشم من نيندازد سعي ميدانيد که من به مشا خيلي احترام مي. دوست پسر دارم. کند کرد دارد براي خودش زمزمه مي خيال مي

حتا از . برانگيز است دانش مشا برام حتسني. امي فروشي با هم صحبت کرده بارها در کتاب. گذارم ميتوانيم با هم دوست ما مي. اما واقعا متأسفم. دشو خريد، خيلي چيزها دستگريم مي هايي که مي کتاب. مثل قلم الی انگشتم گرفتم. زد، سيگار را از پاکت بريون کشيدم مهني طور که حرف مي. مبانيم

دامن چرا اين قدر مني. کشيدم که دو دسيت سيگار مي مثل آن. هام درهم حلقه بود دست. گرياندمش .شنيدم هاش را مني ال حرفاز يک جايي به بعد اص. تشويش بودم يب

. خواهم مشا را به عشق وادار کنم من مني. من هم دوست دارم دوست مبانيم. مهني کايف استاميدوارم . هاش مهربان افتاده بود خواستم ترديد نکنم که عاشق من نيست، اما عکس من در چشم ميی بالکن طبقه.* سونروستاهايمادرش وياليي داشت در يکي از . هاش شبيه مادرش بود چشم. کرد مي

با . دوم ويال، به شکاف ميان دو کوهي اشراف داشت که انتهاي آن درياي مديترانه نشسته بود . کرد هاي متشک گري مي گاهي دامنش به شاخه. خواند آواز مي. زدمي ها پرسه مي کريستيانا الي متشک

. دهند خودي به باد می شان را يب مثل تو وقتها هم اين. کنند ها به من حسودي مي متشک! کريستيانانه ماهي بود که با کريستيانا در . استثنائا وقت من در اين مورد تا حاال تلف نشده. دستش را گرفتم

اي از کار اما اولني باري بود که توانسته بودمي دو هفته. کردم ام، در ميدان هوگو، زندگي مي خانه. پيچيد کرد، باد مالمي مردادماه به پاش مي ي متشک که دامنش را رها ميها شاخه. بدزدمي و برومي سفر . بيا برومي کليسايي که آن باالست. خواند با آهنگ باد آواز مي

هاي تيزش را هر جا که بودي در چشمت کليسا باالترين نقطه بود در آن کوهستان، که نوکسرش را . کين جواين من را زنده مي. رفت ميی سربااليي باال از جاده کريستيانا چابک. کرد فرومي

اي کم از زمني نصب شده رسيدمي به يک شري آب که با فاصله! اي حيف که خيلي پري شده. برگرداندکنار آن، بر . مشتم را زير شري کوچک آب گرفتم. اي خبور شود خورد؟ اگر تشنه اين آب را مي. بود

. شهرداري. اين جا گذاشته شد1791ل خوري در سا سنگي نوشته شده بود اين آب

.يعنی من عاشق هستم. قلب من مسخر است *

* Cévennes

68

از الی در . تر بود آمد، حتا کهنه چه پايني به نظر مي از آن. کمي که باالتر رفتيم، به کليسا رسيدميبه . مقابل کليسا ايستادم. هاي چويب و خايل لم داده بود ای نور روی نيمکت بازي، باريکه کوچک نيمه

. تنديس سنگی قديسان و فرشتگان به ديوار چسبيده بود. کردم اه ميسر در و ديوارهاي بريوين آن نگها و ی آن قديس ديدم چشم مهه. تر شدم نزديک. زد شان به تريگي مي ها رنگ زير باد و باران سال

کاری ها شريين اين! جا را ببني اين! کريستيانا. های بزرگ خايل است ها درآمده و جايش حفره فرشتهجا و کليسا را تصرف کرده بودند و اين اند اين رخيته بوده. ن در دوران انقالب فرانسه استانقالبيوسر پانتئون آن بال را . ها گذاشتند ها و تنديس ها را به عالمت تغيري وضع موجود روي ديواره نشانه

. کرد های خالی را پر می نگاهم حفره. جا هم اين بود درآوردند، سهم اين

کين قرن خوشبخيت به با آشويتس باز هم فکر مي! کنيم که ما در اين قرن زندگي ميچه خوب شد حضوري انساين . تاريک بود کليسا نيمه. ها باال رفتم از پله. ی بريون کليسا امي؟ نشست روي پله دنيا آمده

در روي آخرين نيمکت، پسری جوان سرش را. سرم را برگرداندم. را زير آن طاق بلند احساس کردمها را روی هم گذاشته، دختر به ديوار کليسا تکيه داده، پلک. چاک پريهن دختری فروبرده بود

صدای . کرد جنبيد و به لب نزديکش می دست پسر زير يک پستان دختر می. کشيد های عميق می نفس لبخندي به نگاهم. اي سرش را باال کرد حلظه. شکافت هاشان انگار سقف به آن بلندی را می داغ نفس

کليسا پر بود . ها به وجود نياورد ورود من، توقفي در نيايش جسماين آن. به نوازش دختر ادامه داد. زدسر شام مادر کريستيانا پرسيد کجا رفتيد اين قدر دير . شان بود بازي ها و آرامشي که در عشق از آن

کرديد؟

. مسيح هم با کليسا ازدواج کرد. کريستيانا خنديد. بازی کليسا را برايش تعريف کردم عشقنگاهم را توی . ها که دوازده تا زن گرفت پيغمرب مشا مسلمان. مادرش قاشق را نزديک دهان نگه داشت

توانستند حرف دربياورند که هوموسکسوئل ی پيغمرب ما ديگر مني عوضش درباره. بشقاب گذاشتم . است

از ته دل قهقهه . کردم هاي دخترش را کشف مي هی خند خنديد تازه چشمه مادر کريستيانا وقيت ميکريستيانا . خواهد خبوابد مادرش گفت مي. کرد ی آدم را سبک مي ی هر دوشان سينه حاال خنده. زد مياختيار دستم را روي يب. دامن کجا زل زد اش تکيه داد و به مني هاي به هم برده اش را روي دست چانه

69

اين بار خودم . تا به حال از هر متاس بدين گرخيته بودم. م کردبا تعجب نگاه. هاش گذاشتم دستتوانست از بدنش خجالت نيوشا مني. حتما از خجالت نبود. سرش را پايني انداخت. قدم شده بودم پيشقدر که من چه شايد رفته بود به فکر اين. اعتنايي تنش بود اولني چيزي که در او ديده بودم يب. بکشد

. ی عشق نيست، عشق بدون دلريی تن معنا ندارد اگرچه هر گستاخي در تن، نشانه!ام جسور شده . کند مند مي اين جرأت بدن است که آن را سخاوت. شود ی عشق با سخاوت تن مشخص مي اندازه

سرش را بلند کرد و . تر بردم صورمت را نزديک. شد حاال بدمن داشت از گستاخي تنش گرم مياش با نفس. ساييد می. ام چسباند به گونه. اش را کمي جلو آورد گونه. اه کردهام نگ صاف توي چشم

. سرم گيج رفت. هام را بستم چشم. هاش گذاشتم روي لب. خشک شد. لرزيد هام مي لب. سوزاندم میدامن چند حلظه مهني مني. هاش پيچيد دستم دور شانه. هاش نگه داشتم فقط روي لب. حس نداشتم ببومسش

. ها خودم را کشيدم کنار گرفته مثل برق. زنگ زدند. ندميطور ما

پس من . روسری را دستش دادم. اند ها آمده حتما مريض. مانتوش را از روی صندلی برداشترفت . کند ديدم در آينه خودش را مرتب مي باز مي از الی در نيمه. شويي به سرعت رفت دست. روم مي

راست رفت روي مرد يک. اي با هم حرف زدند دم در چند کلمه. د شدمرد مسين وار. در را باز کرد. نيوشا خيلي عادي رفت پشت ميزش و شروع کرد به ور رفنت با کاغذها. ها نشست يکي از صنديل

خواهي برگردي قم؟ مي

ظم مثل ساعت پاندويل که از جاي بلندي زمني افتاده باشد، قلبم داشت نامن. ها را باال انداختم شانهاش روی سکوت مطب ليوانی آب دستش بود که چند تکه بلور يخ. رفت مست آشپزخانه. تپيد و تند ميای دور در ذهنم خاطره. ليوان را گرفتم و سرکشيدم. امشب برومي با هم پيتزا خبورمي. خورد به هم می. ان گرفته بودبار. خنوانده، توي جيبم گذاشتم و آمدم بريون. روي کاغذ آدرسي نوشت. خنک شد

رفت و پايني هاي شلوارم و با بدجنسي باال مي خزيد زير پاچه سوزي مي. زمني هنوز کامال تر نشده بودبان پيتزافروشي که ايستاده بودم، ديدمش که پايني مانتو را با يک دست باال زير سايه. زد شکم بامته مي

. آيد گرفته و با دست ديگر چتر را نگه داشته، مي

70

بيا ! فؤاد. گذشتم تا پشت ميز آخری بنشينم از ميزها می. رفت داشت از حال مي. زد بامن پرپر ميزمنوی غذا را . کيفش را روی ميز گذاشت. ی پنجره نشستم پشت به شيشه. جا کنار پنجره بنشينيم اين

ه صورمت خوری؟ تا آمدم حرف بزمن، منو را از جلو صورتش کنار زد و صاف ب چی می. دستش گرفتجا ديگر مطب نيست که اين. خوريد يا خيلی ممنون کنم نگو هر چی مشا می فقط خواهش می. نگاه کرد

چيزي شکسته شده بود، . دود غليظي ميان ما بود. کردم ها بازي مي با لقمه. بازی دربياوری رودربايستیکردم اين فقط غبار فکر مي.ديدمش مني. ديواري که هنوز گرد و خاک ناشي از فرورخيتنش متام نشده

يادم رفته بود ! واي. وقيت از تاکسي پياده شدمي، با دست آپارمتانش را نشان داد. نشيند است؛ مي . حاال اتاق خيس شده از باران. ها را ببندم پنجره

بدنش را روي تشک . نيوشا ديرت نشود. از جا پريدم. هام را باز کردم نزديک ظهر بود که چشمبراي چي ديرم بشود؟ امروز مجعه . هاي بسته دستش را روي گردمن گذاشت با چشم. لتيدکشيد و غ

چقدر ساکيت؟ گفتم . يک روز درس را از دست داده بودم. شنبه بعد از ظهر بود که رسيدم قم. است هيچي. خورد پوستم ترک مي. ترکد هام مي استخوان. شود کنم توي وجودم دارد زلزله مي فکر مي! باقر

توي هوا . آويزامن. زمن زند و من هم به مهه چيز لگد مي مهه چيز به من لگد مي. با هيچي جور نيست .معلقم

واقعا کجاي دنياييم و . نسل غرييب هستيم ما! داين مي. ی ارک پيچيدمي توي خيچال قاضي از کوچه. جا بدمان نيايد اينترسم يک روزي ديگر از من مي. داد دنياي ما کجاست؟ باقر مهني طور گوش مي

کشند؟ کنند، خرند يا مثل ما زجر مي جا زندگي مي هايي که اين ی آن کين مهه فکر مي. ديگر عادت کنيمآدم . اند تا بتوانند حتمل کنند يک جوري براي خودشان توجيه کرده. اند يا خرند يا عادت کرده. نهگی هم لباس طلبه. زندگي تقومي خودش را دارد. اش را تغيري دهد تواند هر حلظه که خواست زندگي مني

. صداي اذان بلند شد. مثل عقيده نيست که هر وقت آدم دلش خواست عوض کند

وقت . گفت ی شهر يک نفر با يک صدا و آهنگ اذان مي از هر گوشه. صداها با هم سازگار نبودصدای . کرد جا آدم را دنبال مياين صدا مثل پليس مهه. اي نبود که صداي اذان توش نپيچد مناز، کوچه

هايي که سر اغلب از ته شد و طلبه شنيدم، مهيشه داغي ظهر قم در ذهنم زنده مي اذان را که میهاشان که روي ديوارهای گلي يا آجري ها عرق کرده و خبور بوي زهم مغز کله شان زير عمامه تراشيده

71

شد از صداي مکبرها که راهنماي شد، گوش کوچه سنگني مي اذان که متام مي. منا چسبيده ی حرم کوچهی خيابان مسجد مهه. ی کوچه مسجد بود مهه. ها بودند تا از قيام و رکوع امام مجاعت غافل منانند مأمومژنوويو . صداي آژيري در سکوت خيابان فرورفت. ماند وقت مناز در شهر چيزي جز مسجد مني. شد مي

شانزه . ايستاد. نشستيم رفتيم يک جا مي اند وگرنه مي ها بسته ی کافه مهه. سته کردهاش را آه حرکت قدم .ی باز پيدا کرد شود چند کافه جا مهيشه مي آن. ليزه نزديک است

دانيد چقدر مشا آدم مي. شناسد کرد که گويي پاريس را مثل ساکن آن مي ژنوويو جوري رفتار ميخورد و نرم اش مثل يک توپ کوچک روي ميز مي صداي خنده. آييد؟ تند خنديد عجييب به نظر مي

زنيد چرا بايد عجيب باشم؟ آخر نه از خودتان حرف مي. گرفت رفت تا آرام مي نرمک باال و پايني ميتان حرف اين قدر برای. امي حاال تازه با هم آشنا شده. وقت دارمي. دوست دارم مشا حرف بزنيد... نه

اي که پاريس هستم، خواهيد برويد لندن، و گرنه اين يک هفته حيف که فردا مي. بزمن که خسته شويد . توانستيم مفصل مهديگر را ببينيم مي

. چيزي شده؟ گلوش متورم بود. اش گرفته بود قيافه. امشب مال مشا. حاال تا صبح هم خيلي ماندههاش را به هم کريستيانا پلک. هام شروع کرد به رقصيدن دردي در شقيقه. ژاک با ماري رابطه دارد

دستش را . هاش را گزيد و سر تکان داد لب. اش کالسی ژاک؟ دوست پسرش بود و ماری هم. فشرد. هاش را با دست ديگر به طرف خودم فشار دادم گرفتم و مهني طور که در کنارم ايستاده بود، شانه

. متأسفم

هاش را توي دست! معرفيت شود؟ خيلي يب ميکين با مهني حرف کار متام مهني؟ متأسفم؟ تو فکر مياي دلداري مثال آمده. کين تو خيلي آدم را عصباين مي. دستش را کشيد. حق با توست. دستم گرفتم

. ها را توش گذاشتم شويي اتاق پر آب کردم و گل اي؟ رفتم پارچ را از دست بدهي؟ اصال براي چه آمدهشان از تنهايي بيماران. ها براي رفنت عجله داشتند کننده عيادت. ديدم ی حياط بيمارستان را مي از پنجره

. ها را دوست داشتند ترسيدند، اگرچه احتماال آن مي

به ! نيوشا. گرفتند آمدن مرا به شوخي مي. کردند شان مرا مسخره مي ها کنار پنجره با غمگيين گلسرش را در . فهمي يک دوسيت است و تو مرا ميکردم اين من فکر مي. شود دانستم اين طور مي خدا مني

72

داين من تو که خودت خوب مي! کين؟ نيوشا نه که ديدم تو خيلي مرا درک مي. سفيدی متکا فروبردگفته بودم دوستت دارم مگر نه؟ از فرط غيظ، صورتش را . هيچ وقت به تو نگفته بودم عاشقت هستم

. يد روي سرشی سفيد را کش مالفه. برگرداند طرف دستشويي

مهه روزهايي که در قم بودم به . گفتم؟ نيوشا متام اين مدت مرا جنات داده بود واقعا چی داشتم مياحساس باخنت . کرد گول خورده پس عشق چه بود؟ البد حس مي. شد انتظار آمدن پيش نيوشا طي مي

وارانه ام و او بزرگ رفتهکرد من انتقام تنهايي و رجنم را از عشق او گ فکر مي. يک عاشق را داشتحوادث اين قدر فشرده شده بود که . گذاشته تا اين دردها مثل آبشاري روي دامنش بلغزد و پايني بريزد

توانستم فکر گذشت به حدی سرعت داشت که مني آن چه مي. توانستم چيزي را در ذهنم حتليل کنم مني . کنم حق با کيست

خواهي واقعا چه معنايي دارد؟ هرچه بود تصاديف وحشتناک اما خود. شايد هم خودخواهي من بودخود نيوشا شاهد بود که چقدر با خودم . ديدم خوابش را هم مني. بيين کنم توانستم پيش بود که مني

ها، زهرا را دوباره، بعد از سال. اما چه کار کنم؟ تا ديدمش حامل به هم رخيت. کلنجار رفته بودم . ناگهان ديده بودم

ريز مهني طور يک. کنم دانست که گوش مني مي. آمد گفت حمو و مات به گوشم مي شا هرچه مينيو. زد ترسد، براي رخينت ترسش حرف مي شبيه کسي که در تاريکي مي. زد تا بلکه گوش کنم حرف ميکويل ی دانستم اين دختره من بايد از اول مي. راستش را بگو! فؤاد. دفعه سر رفت اش انگار يک حوصله

پرستاري سرش را تو کرد و نگاهي . در باز شد. صداش را باال برد. اي تو ديوانه شده. تو را سحر کرده. در را بست. سرم را تکاين دادم که يعين چيزي نيست. به ختت نيوشا انداخت و نگاهي پرسئوال به من

. درها مهه بسته شده بود

ترين کاري که خيلي آسان و سخت. ار را توجيه کنمتوامن اين ک دانستم هرچه زور بزمن، مني ميديواري که آن روز، در مطب، ميان من و نيوشا وجود داشت دوباره . کنيم، مهني توجيه است مرتب مي

. مشاعرم از کار افتاده بود. تر شد؛ گريم اين ديوار از جنس ديگري بود باال رفت؛ ضخيم

73

هر حلظه . ها و هيچ کدام ی اين شايد مهه. دامن بودم؟ منيآيا واقعا روي احساسات يک آدم پا گذاشتهتنها . هيچ کس در کالس نبود. زودتر از مهه رسيدم. لوليد کرد و مي حس خاصي در درومن ولوله مي

مهم اين است که سلبيت . هاي خود را دارد طبيعي است که هر حس رمانتيک، حمدوديت. نشستمی هر فيلسويف اتوبيوگرايف گفت فلسفه گفتم؟ نيچه مي ودم چه ميبا خ. زندگي را به رمسيت بشناسيم

. اوست

برد مرا؟ چرا مهه ام؟ زندگي دارد کجا مي خورم؟ چرا کنترمل را از دست داده اش دارم ليز مي چرا مههشده درس کند زهرا بيايد؟ چرا مناندم مهان قم خراب اند و زهرا نيامده؟ چرا آقاي فروغي صرب مني آمدهکردم؟ چرا ذهنم را افسار نبستم که به هر کتايب قدر به زهرا فکر مي گي خبوامن؟ چرا بايد اين لبهط

گفت اگر عمامه سرنکشد؟ چرا مهه چيز را براي خودم تلخ کردم؟ تلخ کردم يا تلخ شد؟ پدرم ميمهه چيز را از . بنشينمدهند تا مادام العمر جماين توش بگذارم، در شهرک مدينة العلم آقاي خويي خانه مي

خر بودم؟ چرا مهه چيز به مهه چيز گره خورده؟ . دست دادم

مشا عادت داريد توي کالس فلسفه . زود خودم را نگه داشتم. نزديک بود دوباره پام پيچ خبوردکردم، ويل نديدم وارد مشا کي آمديد؟ من تا آخر کالس به در نگاه مي. معلق بزنيد؟ سرم را باال آوردم

با . کنيد اتفاقا وقيت تو آمدم، ديدم داريد نگاه مي. هاش کز کرد ی لب ی مرددی گوشه خنده. شده باشيد. ديدم ی در مي گويا از اول، طرح اندام زهرا را در آستانه. عکس العملي نشان نداديد. سر سالم کردمدانستم ژاک ق بودند و من منيعجيب نيست؟ هم ژاک و هم ماري با من رفي! دانستم فؤاد من واقعا منياز کجا معلوم؟ حاال براي فهميدن اين چيزها ديگر دير . شايد ماري هم عاشق او بوده. عاشق اوست

چرا ژاک به تو . ها ی کتاب تکيه دادم به قفسه. کرد ها را با فاصله و تأکيد ادا می کريستيانا کلمه. شدهسرش را برد نزديک . کرد؟ مهني ديگر اج مينگفته بود عاشق ماري است؟ ماري که داشت ازدو

. کامپيوتر

اضطرابش را پشت جديتی مصنوعی . دانستم درونش غوغاتر از آن است که دل به کار دهد می. زد فروشی زورهای آخرش را می عصر مجعه کتاب. ها دور من به جنبش درآمدند کتاب. کرد کتمان می

های پاريس کمتر فروشی اصوال کتاب. برای مشتری نداشتاشکال اين مغازه اين بود که جای نشسنت سرم از کلماتی . ی دو قفسه بنشينم جمبور شدم گوشه. دهند ها رخصت نشسنت می از لندن به مشتری

74

وقيت مهه چيز به . ترسند ها از قطعييت که در واقعيت هست مي گاهي آدم. نامفهوم به چرخش افتادمرگ چون نيست، چون هنوز نيامده، هنوز قطعي . ماند ست که ميرسد، انگار فقط مرگ ا قطعيت مي

گريمي، دانيم روزي خواهيم مرد؛ اما وقيت براي مردن تصميم مي درست است که به طور کلي مي. نيستکريستيانا در آستانه . بندمي ما به امکاين که در مرگ هست دل مي. کنيم قصد سفري ناشناخته مي

.خودکشي بود

ی اما به خبش تقديري قصه. دامن چه بگومي من واقعا مني! تو نبايد تنها باشي کريستياناکنم فکر ميبعد از مرگ باقر، ديگر . ی نيوشا چند روزي ماندم خانه. ی من بيا چند روزي مبان خانه. ژاک فکر کن

توبان و هاي وسط ا يک حلظه ماشني رفت به مست ميله. شب بود. رفت دست و دمل به هيچ کاري مني. رسيد راننده خسته به نظر مي. شبح سفيدي از جلوي چشمم رد شد. دوباره به مست جاده برگشت

هاش، هر آن، ممکن است ديدم که پلک پاشيد، مي هاي روبه رو توي صورت راننده مي وقيت نور ماشني . ها را بپوشاند کامال چشم

جاده به مهان اندازه بود . و نزديک جاده نبوددر تاريکي فرقي بني دور. به انتهاي جاده خريه بودمماشني اين سو و آن سوي جاده مستانه تلو تلو . کرد که دو چشم نوراين ماشني آن را روشن مي

هايي که در ترديد، تعليق و دهلره ی آن حلظه ها و مهه چقدر اين راه را رفته بودم؛ روزها، شب. خورد ميجاده مثل . سرگرداين من بود. جاده، من بود. کرد م دهلره را بيشتر ميتاريکی اين جاده، جر. گذشت مي

اين ننو، اول . خوردم در بستر ظلميت مطلق تاب مي. اي به دو ديوار قم و ران آويزان شد ننوي بچه . ترساندم کرد، اما حاال مي داد، خوامب مي آرامش مي

. ديدم اين جاده را ديگر مني. رفتم کاش ديگر قم مني. حالت تعليق يعين خطر. سرم به دوار افتاده بودهام را چشم. فقط صدايي مهيب شنيده بودم که مثل صداي تاريکي مبهم بود. ديدم ديگر هيچ چيز مني

. اند روي دامنم حس کردم يک روزگار زخم رخيته. دردي پيچيد توي بازوها، شکم و پاهام. باز کردمهام را باز به سخيت لب. زد ام پيانو مي هاش روي خطوط پيشاين شتبا سرانگ. نيوشا باالي سرم بود

اين مهه درد فقط از . اي کمي تب کرده. مهه چيز خوب است. جا کجاست؟ چيزي نيست اين. کردم .هام کمي تب بود؟ تنها شده بودم توي کابوس

75

های او ايستاده شانههای برآمده، روی خيز بود و مرد جوانی با بدنی ورزيده و ماهيچه پريمردی نيمهاش را به مست هاش را باال داده و دست ی مرد جوان گذاشته، پستان زنی عريان، پاها را روی سينه. بود

. ايستگاه اپرا سرد بود. مترو تازه رفته بود. ای بود از هنر يونانی آگهی موزه. جلو، رو به آمسان برده بودکريستيانا گفته بود . پيچيد تو، و آدم را در لرز و سوز میکرد باد از دو خروجی ايستگاه هلفی می

ی سکو به تونل نگاه کردم، ببينم از مترو خربی از لبه. پاشدم .جا منتظرش باشم؛ روی مهني نيمکت مهنيبيا تا تاريک نشده . طور خودشان را تا انتهای تاريکی کشيده بودند های مترو مهني ريل. هست يا نهرفت مسعود توی نيمکت کالس، اين قدر ناآرام بود و اين طرف و آن طرف می. قطاربرومي ايستگاه

کن يا خودکارش زير ميز اش بود و پاک مهيشه يک چيزی. گذاشت حواس من به درس باشد که منی . افتاد می

آمد و عشقش اين بود که ترک دوچرخه ی ياماها بيست و هشت من خوشش می از دوچرخهرفت . سرش را که از زير ميز باال آورد، زنگ خورد. در اطراف ايستگاه قطار ولگردیبنشيند و برومي

امسال ! پسر. ی آبشار انداختيم توی خيابان ايستگاه از کوچه. تا کيفش را خانه بگذارد و برگرددهم گويد امتحان ايی پنجم دبستان از امتحان ايی سوم راهنمايی داداشم می. امتحان ايی دارمي

ها دهد، زير ميز به موزاييک تو وقتی آقا معلم درس می. يک دستم را از فرمان برداشتم. تر است سختای؟ از زير تونل رفتيم مالی، حاال که آمدمي بريون حال کنيم، فکر امتحان ايی افتاده کن می پاک . طرف ايستگاه آن

شان از هايی که بعضی ی کهنه و ريل دهرسيدمي به قسمت قدميی که پر بود از قطارهای از کارافتااز نگاه کردن به . شدند ها جلوی يک ديوار بلند متام می ريل. جای خود درآمده و روی هم افتاده بودند

قطاری از . های خارجی ديده بودم شبيه قطارهايی بود که در فيلم. بردم چرخ قطارهای کهنه لذت میآيد که آمسان را به از درون يک مه غليظ بريون می. ودش کشد و از سرش دود بلند می دور سوت می

ها با پالتوهای بلند در ايستگاه مردها با کاله شاپو و زن. رنگ زمني پوشيده از برفی سنگني درآورده . ايستد کنند که کی از حرکت می های قطار نگاه می به چرخ. اند ايستاده

پشت ترک هم . ام سر رفته بود حوصله. داشت یمسعود دست از سر امتحان ايی برمن. برگشتيمصدای . ناگهان چرخ عقبی دوچرخه رفت روی يک تکه سنگ کوچک. جنبيد مثل توی کالس دائم می

76

فکر کردم باالپريدن دوچرخه، وحشت مسعود را از امتحان ايی بيشتر . فريادی از پشت سرم آمدتر روی زمني افتاده مسعود چند متری عقب. ندمزدم، صورمت را برگردا مهني طور که رکاب می. کرده

. دوچرخه روی من افتاد. که ترمز بگريم به شدت خوردم به تري چراغ برق قبل از اين. کرد بود و ناله میچون هر دو از . غلتيدمي ی بيست متر در خاک می به فاصله. به هرچه امتحان ايی بود لعنت فرستادم

. ، در راه برگشت پياده آمدميی بدی آسيب ديده بودمي ناحيه

صدای تلق و تلقی از . کرد مان بيشتر می های کج و معوج ايستگاه، درد را در تن غروب روی ريلتر رفتم تا از بني عقب. ی سکو خودم را آن طرف خط کشيدم از لبه. دور آمد و گوشم را پر کردوقتی بغلم کرد، برای . هاش قرمز بود چشم. تر ببينمآمدند، کريستيانا را زود مجعيتی که از مترو بريون می

توامن کنم ديگر منی فکر می. هاش را دور کمرم فشرد هام گذاشت و دست هاش را روی لب اولني بار لببا من هم اگر باشی، تنها خواهی . هام را روی موهاش سراندم دست. توامن به تو فکر نکنم منی. تنها مبامن

ی گوشم را نفسش الله. اش را چسباند روی صورمت گونه. شود از آدم جدا منیتنهايی هيچ وقت. بودفقط . عشق بريون آمدن از تنهايی نيست. کنم ام را قسمت می با تو که باشم، تنهايی. کرد گرم می . کردن آن است با کسی که دوستش دارمي تقسيم

کرد؟ اگر ببيند در هتل نيستم، کري مي کاش کريستيانا تا به حال بيدار نشده باشد وگرنه چه فها با خيلي وقت. گردي ام توي خيابان به پرسه کند باز هم به سرم زده و رفته فکر مي. شود نگران مي

. خنديدمي کردمي، مي زدمي، سکوت مي حرف مي. افتادمي توي کوچه و خيابان ها راه مي خودش، آخر شبسيگاری از پاکت . کريستيانا شراب رخيت در جام من. بگوکين؟ چيزي ات را پنهان مي چرا تو گذشته

. درآوردم

گذشته را بايد جايي . ی حضورش در زمان حال و اثرش در زمان آينده ارزش دارد گذشته به اندازهتلخی مالميی روی زبامن . هاش دور بازوهاش پيچيد دست. جام را دستم داد. آورد که مصريف داشته باشد

اوايل که آمده بودم پاريس، براي تقاضاي پناهندگي، . ا با آتش مشع روی ميز گرياندمسيگار ر. ن شدی زيبايي، از آن مهه پاريس صورت يک روسپي را داشت که با مهه. ی پليس صبحي زود رفتم اداره

د، اش بيانداز اش را روي چهره ی نوراين کرد تا خورشيد پرده فروشي شبانه خسته بود و خدا خدا مي جلوهزودتر از من . شد اي پيدا مي ی پليس از هر ملييت با هر رنگ و قيافه جلو اداره. بتواند چند ساعيت خبوابد

77

نگاه . ساعيت گذشت. ها توی پتوهاي خود خزيده و خوابيده ده پانزده نفري آمده بودند و چند تا از آن .کرد آدم را از دلواپسي پر ميآميخت و ته ذهن ها مي آميز مرد نگهبان با بوي ناشتاي دهان ترحم

پوست کدر صورت، ريش تنک و . اش پا شد از ميان پتوها مردي با کت و شلوار چروکيدهنگاهي به پشت سر خود . داد چه بود بيشتر نشان می آلود سن مرد را از آن هاي پف آشفته و چشم

با صدايي بلند رو به مجعيت . د خنديدبلن. هاش تکاند و تا کرد پتو را در دست. انداخت و لبخندي زد :گفت

Je vais boire un café comme un prince et je reviendrais comme un roi.*

» ر«هاي فرانسه را »ق«مهه . کرد پليس را رسوا ميی مجعيت، زخميت ساختمان ادارهی قهقههانديشيد؟ داشت خود چگونه ميی او به گذشته. هاي مشال افريقاست معلوم بود که از عرب. گفت مي

ی پليس خوابانده بود، اي که او را صبح زود جلوي اداره زير فشار گذشته. ساخت کاريکاتور مياز او سيگاري گرفت و . گذاشت سر مرد نگهبان مي سربه. گرفت اش را به سخره مي موقعيت وجودي

اش داربست زده دو دست زير چانهکريستيانا با. چقدر سبک بود. با فندکش سيگار او را روشن کردکم . جام را در دستم گرداندم. های تاک از هر طرف سرش آويزان بود موهای روشنش مثل شاخه. بود

.کم جلو صورمت گرفتم

. شد تر می اش بزرگ ديدم که از ابعاد واقعی ی کريستيانا را می از پشت سرخی شراب چهرهها نشسته بودم، حرف شد که ديده بودم، کنار آن هايی می زنی شبيه مهه. شد جزييات صورتش حمو می

شد که مهيشه شبيه زنی می. شد، نيوشا، نازلی شبيه زهرا می. هاشان نگاه کرده بودم زده بودم، به چشم. هام چسباندم ی جام را به لب لبه. پشت ذهن من حاضر بود و هر زنی کم يا زياد چيزی از او داشت

ی گفنت سال تولد ها گذشته به اندازه بعضي وقت. رفت خورد و پايني می لوم سر میشراب ذره ذره از گفکر آينده است که . کند گاهي اين گذشته نيست که روي سر سنگيين مي. و حمل آن هم ارزشي ندارد

. کوبد پشت آدم مي. کند گذشته را احضار مي

.ای خبورم و مثل يک شاه برخواهم گشت روم قهوه مثل يک شاهزاده می *

78

دکتراش را در ادبيات تطبيقي گرفت، از وقيت. کريستيانا در انتشارات ورن موقعيت خويب داردمن خودم هم . آمد کارش را رها کند و بيايد لندن پيش من دمل مني. ی انتشارات شد منشي هيأت حتريريه

کشاند به مرا مي. از قضا چه خوب است که کريستيانا اين جاست. بردم از بودن در لندن حظي منيفاصله مهيشه . فاصله آزاردهنده است. بودن داشته باشمخواستم در پاريس حس مسافر اما مني. پاريسجا پاتوقي شده سالن غذاخوري آن. مار آندره ی ژاک رومي موزه پاريس که هستم، گاهي باهم مي. هستکند و انگار هيچ چيز تغيري مني. فهرست غذاهاش پنجاه سال است که هيچ تغيريي نکرده. براي ما

. بايد تا مهه فرداها باقي مباند. است که نبايد تغيري کنداين مکان آن چيزهايي. جا اين

ی زين را که روي بوم، کنار صنديل، کنم پرتره از توي شيشه نگاه مي. ی نلي ايستم جلو آتليه ميهاست که ديگر نيست و سال. که ديگر نيست زند به نقاشي زن با پريهين مشکي، زل می. نقش بسته

پس . دستش را در هوا چرخاند! کشيدم، زهرا ات را مي اگر نقاش بودم، پرتره. يندنش روي آن صنديل مني !خدا خيلي رحم کرد

کشيد چنان مشوش بود که تشخيص صاحب تصوير اگر هم مي. زهرا دوست نداشت پرتره بکشد و من ها نشست وسط آن زهرا مي. اي از زيرزمني پر شده بود از بوم و رنگ و تابلو گوشه. دشوار بودهام حرکت دستش را چشم. کردند هاش به من نگاه مي مهه نقاشي. پشتش به من بود. کردم نگاهش ميهاي زهرا و خيال من نقاشي با دست. هاي بعد را کردم حرکت در ذهنم ختيل مي. کاويد روي بوم ميزيادی روی رفت احنناهای کشيد احننا نداشت، ويل از بس در هم مي خطوطي که مي. گرفت شکل مي

کرد به شروع مي. کرد گشت نگاهم مي بعد از چند ساعت سکوت مطلق، برمي. آمد بوم به نظر میزد که انگار قبلش چيزي گفته و مديت حرفش را بريده و االن دارد ادامه جوري حرف مي. حرف زدن

. مهيشه خودش آغاز بود. آغاز نداشت. مهيشه حرفش ادامه چيزي بود. دهد مي

ی خانه پر شد از اسباب و اثاثيه. اش خوب شد ی شروع کرد به فروخنت تابلوهاش، وضع مالیاز وقتآمد زيرزمني توانست برود آپارمتانی تر اجاره کند، اما دلش منی حاال می. قدميی، عتيقه يا صنايع دستی

ه هيچ ربطی به اش، شده بود خبشی از سرگذشتش ک هم مادام هلنا و هم خانه. مادام هلنا را رها کندبا پدر و مادرش . اولني باري که ديدمش، پنج سامل بود. آمد ای بود که منی آغاز آينده. گذشته نداشت

. پدرش براي من يک شکالت موزي آورده بود. آمده بودند خانه ما 79

هاش را زهرا دست. شود انشاء اهللا حل مي. ناراحت نباشيد آقا. روی او نشست پدرم دو زانو روبهنشسته بودم روي زمني و تکيه . کرد ی ايوان و از باال حياط خانه را نگاه مي ی نرده اشته بود روي لبهگذ

از پدرم پرسيدم ! چقدر موز دوست داشتم. خوردم ام را مي ها و داشتم شکالت موزي داده بودم به نردهآب و هواي . خواهد کارمي؟ هر گياهي آب و هواي مناسب خودش را مي مان موز مني چرا ما در حياط

ی مادرش از توي اتاق فقط انار ترش دارمي؟ صداي هق هق گريه مناسب يعين چی؟ چرا ما در باغچه. کند آقارضا براي هدفش مبارزه مي. ماليد مادرم پشت کمر مادر زهرا دست مي. زهرا آه کشيد. آمد مي

. چقدر مهه چيز يادت مانده. هرا خنديدز. ماند ی ظلم آباد مني خانه! خامن. ها برگشت پدرم به مست زن خوري؟ چاي مي. من اصال يادم نيست

يک بار هم دوربينی آورد و . ها رضا آن موقع موهای فرفری بلندی داشت با ريشی توپی، شبيه هيپیکند؟ خيلي وقت است حاال رضا چه کار مي. ام دامن آن عکس را چه کرده با من عکسی گرفت که منی

کالس امحد هم. از وقيت با امحد دعوام شد، ديگر با من حرف نزد. از او ندارمکه هيچ خربي! گفت تو آبروي مرا بردي رضا مي. انقالب فرهنگي که شد، هر دو رفتند سپاه. اش بود دانشکده

ی ما رفتيم پدر زهرا که سکته کرد، مهه. اش را معلق گذاشتند ی سرتيپي گفت که به خاطر من درجه مي .اصفهان

خواستيم ها رفتند و ما مي شب وقيت ميهمان. ديد شان اين قدر شلوغ بود که کسي کسي را مني خانه. ی اول ن شده بود هايي که کنار هم، روي ايوان طبقه خبوابيم، چند مالفه آورد و انداخت روي تشک

. برد خوايب؟ خوامب مني يچرا من. ی مرا هم بيندازد روي تشکم، آمد جلو و دستم داد به جاي آن که مالفهخواين؟ از پس اين چيست مي. ی پيش متام شد هفته. اي؟ آره داده هات را امتحان. کالس چندمي؟ پنجم

آفرين پسر . ورقي زد. گرفت. کنار متکايي که رويش نشسته بودم، کتاب را برداشتم و دستش دادم !خوب

ها را آيد اين جور کتاب قواره من منييعين چی آفرين پسر خوب؟ منظورش اين بود که به قد و گفت هر چه پدرم مي. خواستم بروم و حوزه درس خبوامن با اصرار پدرم، مي. خبوامن؟ تازه خرب نداشت

هاي دبريستان را خبواين؟ چه فايده که درس. رسم گي را شروع کنم، زودتر به جايي مي زودتر درس طلبهخودم هم . فقط هم اصرار پدرم نبود. ها را با مطالعه بفهمي ی آن تواين مهه بعدا مي. خورد به دردت مني

80

ام طليب کودکانه، کودکي دانستم اين جاه مني. شود رود، زودتر بزرگ مي کردم آدم حوزه که مي فکر مي رويد؟ زهرا خامن مشا دبريستان مي. گريد را از من مي

تر من ستم؟ زهرا خواهر کوچکچرا فکر کردي من زهرا ه. صورتش را با لبخندی درهم برد چرا اشتباه گرفتم؟ . ام من ديپلمم را گرفته. رود او دبريستان مي. است

ای که چون آن رشته. خواهيد دانشگاه برويد؟ راستش نه می. مادرش از راهرو صدا کرد منيژها داشتند پدرم و رض. اين حرف را سريع زد و رفت به طرف راهرو. گذارد بروم دوست دارم، رضا منی

ها و آدم را به بيدار ماندن اغوا لغزيد روي تشک نسيم خنکي مي. کردند در اتاق با هم صحبت ميخوريد؟ سرم آب مي. کتاب را دستم گرفتم. متکا را تکيه دادم به ديوار و مالفه را روم کشيدم. کرد مي

درست مثل منيژه صورتش را با مشا زهرا خامن هستيد؟! خامن. اين ديگر بايد زهرا باشد. را باال بردمليوان را از دستش . خوريد؟ صورمت داغ شد چطور مگر؟ اگر زهرا نباشم آب مني. لبخندی در هم برد

.ی مالفه شروع کردم بازي کردن سرم را پايني انداختم و با گوشه. گرفتم

ا باال برد و روی نرده يک پاش ر. تکيه داد به نرده. من منيژه خامن را با مشا اشتباه گرفته بودم. نهگريند؛ خمصوصا ها من را با منيژه اشتباه می خيلی. نصف بيشتر بدنش به مست حياط خم شد. گذاشت

چرا . کرد قلبم تاپ تاپ می. ها بيفتد نزديک بود از نرده. پشت تلفن صدای ما خيلی شبيه هم است. دانشگاه انتخاب کند؟ زهرا جاخوردای را که دوست دارد برای گذارد منيژه خامن رشته آقارضا منی

منيژه بايد پافشاری کند که . پايينش را در دهن برد و گاز گرفت لب. دستش را روی نرده گذاشتيک قاشق . دنبالش رفتم. به مست آشپزخانه رفت. خورم خوري يا نه؟ آره، مي حاال چاي مي. کند منی

زهرا . هاش پشت سر حلقه کردم دور شانههام را از دست. جوشيد کتري مي. چاي توي قوري رخيت داين چقدر دوستت دارم؟ مي

جوري هم آمده که گويي روزي . گردد زهرا از جايي آمده که برمني. دامن به نيوشا گفتم منياز بس خودش اصرار . اين حرف را مهان بار اول گفتم که زهرا را در اجنمن فلسفه ديدم. گردد برمي

تر از ديدم که درشت هاش را مي از پايني، لب. اش بود سرم روي سينه. آمدهداشت بداند چه بر سر من

81

هاش هم روبه باال بود؛ بدون آن که باال را نگاه چشم. تر و مدورتر از هر موقع ديگر مهيشه بود؛ سرخ . هام را روي موهاش کشيدم دست. من زير سقف صورتش بودم. ديد رو را مي از آن باال روبه. کند

هاش داشت زلزله توي چشم. کند خيلي حرف پريت باشد، اما دوست داشنت با عشق فرق ميشايدسر خورد از . اش اي اشک از کنج چشمش جاري شد روي بيين قطره. هنوز هم دوستت دارم. آمد مي

! نيوشا. ی چشم ديگر يکي شد و به سرعت رخيت روي متکا آن طرف بيين به اين طرف و با قطرهکه دامن که تو براي اين چي را بفهمم؟ اين قدر مي. دوست دارم بفهمي. ناراحت باشيدوست ندارم

. توامن بفهمم حتا اين را هم به سخيت مي. دهي خودت باشي، قساوت قلب زيادي به خرج مي

ها پر بود از صداي خيابان. روز عاشورا بود. برگشتم قم. آوردم من که خودم از هيچ چيز سر درمنيدو . تا رسيدم، در حجره را بستم تا سر و صداها را نشنوم. ها ی معلق علم طبل و نوحه و سايهسنج و

ی مرا چاپ مقالهديدار نوی جمله. پاکت بزرگي هم بود. ام سه پاکت نامه انداخته بودند توي حجره . »اي تطبيقي مقايسه/ ی ابن سينا ی صدق در فلسفه نظريه«: کرده بود

رفتم آب بياورم براي . شد ام، خيلي بد مي فهميدند که من امروز را در حجره مانده ها مي بهاگر طلآفتاب يک . اي نشسته بود و سرش را انداخته بود پايني ها طلبه توي پله. مدرسه خلوت بود. مساور

آقا؟ با مشاييد. زد طلبه جوان بود، اما موهاي سرش به سفيدي مي. راست مغز سرش را هدف گرفته بودايد در آفتاب؟ چه کار کنيم توي اين گرما نشسته. کرد باز و سري کج به من نگاه مي هاي نيمه چشم

. کند اش هم خيلي فرق مني آقا؟ سايه

جا مان مهني هاي جواين ترين سال. ها هستيم دوازده سايل است که توي اين حجره. امي خسته شدهآمد پيش من و درد دل تنها کسي بود که گاهي مي. زد از خودش با ضمري مجع حرف مي. پوسيد. ام و با صدايي خفه و پايني گفت آقا من نوار شجريان زياد دارم يک بار آمد در حجره. کرد مي

کرد با هر موقع نوار جديدي از شجريان پيدا مي. خواهيد برايتان بياورم اگر مي. کنم يواشکي گوش مي . کنيم خواند ما احساس عجييب مي قا وقيت ميآ. رساند ذوق و شوق به من مي

توانيم ما مني. خواهيم برومي پسيت بگريمي روي يک جاي ديگر؟ کجا برومي آقا؟ مني خوب چرا منياين مهه درس خواندمي، حاال برومي کارمند دولت شومي؟ . قاضي شومي يا برومي ارتش، عقيديت سياسي

82

ی از وقيت ديدمي مهه. شومي آييم نوراين مي کردمي مي ر ميفک. دانيم آقا خوب چرا آمدي حوزه؟ منيحاال براميان از عرفان ! امي آقا سرخورده شده. مان گرفته اند، دل بگري دولت شده هاي اخالق، مواجب معلم

من و ژنوويو . کافه شلوغ بود؛ پر از دختر و پسر. صداي موزيک بلند بود. مهني صداي شجريان مانده . خواهيد يک بستين خبورمي؟ از قهوه خسته شدمي مي. انتهاي کافه نشستيمپشت ميزي در

آرايش موهاش به هم . هاش نگه داشت الي دست. ژنوويو نفس عميقي کشيد و سرش را پايني انداختاگر گارسن آمد، براي . شويي روم دست من مي. طور بود که سر شب توي اليب ديدم خنورده بود؛ مهان . ژنوويو که رفت، سر و صداي اطراف بيشتر گوشم را پر کرد. بدهيدمن بستين سفارش

بريون خانه، خيابان، کوچه، . هر وقت شب، مهه چيز در دسترس است. چقدر اين شهر زنده استروزی است که فروشی شبانه روبه روی مهني کافه، کتاب. هاست کافه و مغازه جزيی از جهان آدم

معنای سکونت . شب پاريس بستر هوس آدم است. تا صبح کتاب خوانداش نشست و شود در کافه میجا ای که اين ی شهر است، نه فقط در چارديواری خانه واقعا سکونت در مهه. کند در اين شهر فرق می

صدای اذان . هوا تاريک تاريک نشده بود. نشيند آميزی روی شهر می نزديک صبح رنگ جنون. داریوارد مسجد که شدمي، . پدرم گفت وضو بگري با هم برومي مسجد، مناز مجاعت. اندی آمسان را پوش نه

وار گرد يک بلندی که پشت سرهم بايستند، در صفوفی دايره مردم به جای آن. ديگر پدرم را نديدم و مردان زنان. ها بر آمسان برده در آن ميانه، حييای پيغامرب بود ايستاده با ردايی سپيد، دست. تکبري بستند

حييای پيغامرب سر . پيچيد اش زير گنبد و گردون می در هم و با هم به او نظر بردوخته بودند که بانگ . رفت جهيد که با آوايش باال می نداشت و از جای بريدگی مششري بر گردنش، دم امحری می

از هيچ کدام بازشناختنی هايی بر چهره انداخته بودند که هيچ يک صورتک. گان فرونگريستم در ايستادهحييا صورت نداشت تا بر خاک . رفت که آغشته به بويناکی تن بود پاهامي در گلی سرخ فرومی. نبود

گل تا به زانو برآمد که بر سنگی . يافتند سجده بگذارد و آن ديگران نيز با صورتک، روی سجده منیهيچ هيچ قعودی و تکبري بود بی قيام بود بیصالت غريب آنان متامی نداشت؛ که . ی در نشستم کنارهبا چشم . تکامن داد. ام بود دست زهرا روی سينه. لرزيد صدای تلفن در گوشم می. لرزيدم می. تشهدی

پاشد . حال پدرم خوب نيست. مادرم بود .بسته، دست بردم روی ميز کنار ختت و گوشی را برداشتمآوردم، شود؟ هر وقت اسم قم را می های تو متام می کی اين قم. قماتفاقی افتاده فؤاد؟ بايد بروم. نشستکرد؛ درست مثل وقتی که اسم اصفهان يک نگرانی پوست صورتش را مجع می. شد اش درهم می قيافه

83

ديگر متام . هاش را بست دکتر چشم. شصت و پنج سال گذشت. در بستر افتاده بود. آمد به ميان می .قلب مکثی ابدی کرد. شد

ی راست دهانش ديگر کج گوشه. صورت پدرم باالي سرش، روي ديوار، در قاب بزرگي نشسته بوداي بود که عکس پدرم را رو آينه پشت سر من، روي ديوار روبه. در عکس هم کج نبود. نبودمادرم خاموش گريه . ی راست دهان پدرم در آينه کج شده وقيت برگشتم ديدم گوشه. تاباند بازميکه روز تعطيل نبود، با آن. از خانه بريون زدم. تنها شد. چقدر سبک شده بود. بغلش کردم. کرد مي

.شهر خلوتی روز مجعه را داشت

البته . فروشي داشت؛ اول خيابان چهارمردان، پشت به حرم ی شهر فقط يک کيوسک روزنامه مههرو را هم ري بود که خبشي از پيادهفروشي يک در دو مت ميوه در اصل آب. نه کيوسک بود و نه مغازه

گفيت تا اگر به تو اعتماد بايد به اصغرآقا مي. يافيت خواسيت مني ها را اگر مي خيلي از جمله. گرفت مياي جلوم را ها بود که طلبه چشمم روی جمله. هاي ميوه بکشد بريون و دستت بدهد کرد از الي جعبه مي

جمله را . خواهم با مشا حرف بزمن مي. تقريبا ستاري زده بودهاش را هم لباده پوشيده و ريش. گرفت . مشا؟ من موسوي هستم. ی روزنامه کيهان انداختم روي کپه

خواهيد با من صحبت ی چه موضوعي مي درباره. کند ها از فرط رواج کسي را معريف مني بعضی اسمدوستان . دانيد ا خودتان تر ميکدام رفتار؟ مش. کنيد؟ فقط خواستم بگومي مواظب رفتارتان باشيد

اگر ممکن است بفرماييد . خواستند با مشا برخورد کنند، اما تصميم گرفتيم اول به مشا هشدار بدهيم ميدانيد که هر کس خودتان هم مي. جا شهر قم است اين. مواظب کدام رفتارم باشم و چه جوري؟ ببينيدهاي هاي طالش مثل اره دهنش باز شده بود و دندان. کنيم دست از پا خطا کند، دهنش را خرد مي

ی بعد مهني قدر بگومي که ممکن است دفعه. مشا حساب کار دستتان هست. داد گريي صدا مي ميوه آب .نرمشي در کار نباشد

ی فيضيه شهريه بگريم، مقسم گفت مشا شهريه کدام حساب؟ کدام کار؟ ماه بعد که رفتم مدرسهمدرسه پر از صف . نفر بعد. چی شهريه ندارم؟ دفتر را به سرعت ورق زد و کله کشيديعين . نداريدروي ميز دفتر بزرگي مثل دفتر ثبت باز . هاي شهريه دو به دو، جلو يک حجره نشسته بودند مقسم. بود

84

بلند. وجو کرد پرسيد و بعد در دفترش جست اي را آخوندي که پشت ميز نشسته بود، اسم طلبه. بود . گفت دويست و پنجاه تومان

آخوندي که کنار گوين پول نشسته . احلجة بود عالمت زد جلو اسم و زير ستوين که مال ماه ذيها سه روز اول هر ماه قمري را مقسم. داد کرد و يک بسته پول مشرد و به طلبه بود، دستش را فرو

ی اين ايستادند تا شهريه ند و در صفي ديگر ميرفت ها از اين حجره به آن حجره مي طلبه. دادند شهريه می. کرد ها سپري مي حياط مدرسه، سه روز را پشت اين صف. ماه آن يکي مرجع تقليد را هم بگريند

ی حوض نشستم لبه. خورد اي به هم مي ی درسي هم تا اندازه شد و برنامه ی مدرسه تعطيل مي خانه کتاب . گر هم مهني را خواهند گفتهای دي حتما مقسم. و ديدم متام شد

هاي حرم مثل نردباين تا آمسان باال رفته بودند و گلدسته. سرم را باال گرفتم. از مدرسه زدم بريونهاي اطراف ها و ساختمان حجره. آمد خايل به نظر مي. ی دارالشفاء رفتم مدرسه. من اين پايني بودم

بادبادکي بودم که به زمني گري کرده . زير رداي منپيچيد آمد و مي باد مي. متروکه و خمروبه بودندحياط پر بود از غازهاي سياه که هراسان و مضطرب از اين سوي . خورد مهه وجودم تکان مي. باشد

حياط مدرسه با آن . زد شان روي صورت مدرسه سيلي مي قال و قيل. دويدند حياط به آن سو مي .رسيدم کردم به آخرش مني تر ميهرچه سرعتم را بيش. اش متامي نداشت ويراين

آقاي بيدار با مهان . هاش فلسفی بودند بيشتر کتاب. فروشي آقاي بيدار از مدرسه رفتم کتابها را ی کتاب قفسه. اش ايستاده بود، ويل زهرخندي بر لب و شرمي بر صورت داشت گي ی مهيشه چهره

هاي کثيف ميوه که نامرتب، کنار هم و روي ، قفسه پر بود از جعبه اما به جاي کتاب. کردم نگاه مينگاهم به مهان . تنها آن باال، يک چند کتايب مانده بود که از شريازه درآمده بود. اند هم رخيته شده

سردم . مساور را به برق زدم و کنارش نشستم. هنوز هوا روشن نشده بود. ها بود که بيدار شدم کتابهاي پا ايستادم و ديدي زدم، روي انگشت. پاشدم. ويو نيامدژنو. شد بستين داشت آب مي. شده بود

تواين اين قدر تو چطور مي. قاشق را گرياندم به بستين. نشستم. نبود. مگر بني اين مهه آدم پيداش کنم راحت از اعدام دوستت حرف بزين، بعد هم بنشيين و بستين خبوري؟

85

گويد دوست امحد می. زند زير گريه ترش میکوبد روي ميز رستوران که دخ زهرا چنان با مشت میهاش بريان کرد، چشم وقيت زهرا برام تعريف مي. اش محيد را امروز در زندان سپاه اعدام کردند صميميخودشان را . گفتند بروم سر چهارراه ابورحيان، جلو پمپ برتين. نيم ساعت پيش تلفن زدند. شده بود

ها آن. گفتند به نفع خودت است که تنها بيايي! کنم فؤاد اهش ميخو. آمي من هم مي. معريف نکردند؟ نه . شود، هم براي تو، هم براي من وضع بدتر مي. شناسند حتما تو را مي

داين تو خودت مي. سکوت کرد. امي هيچ کاري هم نکرده. آخر من و تو که مبارز سياسي نيستيماگر تو را دوست دارد، چرا حاال . طالق از امحدخواسيت چه کار کنم بدتر از من هم مي. اي چه کرده

گوشي را که . دامن من چه مي! پرسي فؤاد کند؟ تو هم اصول دين مي که طالقت داده، اين طور اذيت ميسيگار را از لبم . کرد ام مي داشت خفه. بوي گندي توي سرم پيچيد. گذاشتم، سيگاري آتش کردم

. فيلترش را آتش زده بودم. برداشتم

گفته بود به حمض برگشنت خرب . داشت کسي گوشي را برمني. سه ساعيت که گذشت، زنگ زدمدوحاال سيزده . ساعت پنج صبح شد. زدم پنج دقيقه به پنج دقيقه زنگ مي. اما طاقت نداشتم. دهد مي

ها خنجر آمد و از پشت پلک اي به ذهنم مي هر فکر امحقانه. ساعت بود که از زهرا خربي نداشتمزهرا کار خاصي هم . خواستند زهرا برود و دوباره با امحد زندگي کند قطعا مني. هام کشيد به چشم ميخواستند؟ البد مشکل، من پس از جان او چه مي. داد نقاشي درس مي. کشيد فقط نقاشي مي. کرد مني

به هيچ . بياوردزند، آدم چيزي سر در گرفتند؟ زهرا که درست حرف مني هم نيستم؛ و گرنه چرا مرا مني . شود زنگ زد، خربي گرفت، خربي داد؛ حتا درد ديل کرد کس هم مني

مهني االن مرا . من نزديک ميدان آزادي هستم. کنند با ما؟ تلفن زنگ زد ها چه کار دارند مي اينحالت کسي را داشت که متام بدنش را . لرزيد صداش مني. هيچ پويل ندارم تاکسي بگريم. رها کردند

باکي کسي يب. نه شرمي در صداش بود نه وقاحيت. ها را نشان دهد ها و تاول کرده تا جاي تازيانهخلتپس چرا ژنوويو نيامد؟ نکند . را داشت که ديگر چيزي براي از دست دادن يا پنهان کردن ندارد

.کشد شويي که اين قدر طول مني گذاشته رفته؟ دست

86

دادم، پرسيدم مشا خامني را که کنار من نشسته ميز را ميمهني طور که پول . گارسن را صدا کردمکنار من هيچ صنديل . دستم توي هوا ماند. کنار مشا؟ بله، مهني جا. بود، نديديد؟ نگاه کرد به کنار من

. کشيد سرم تنوره می. کرد تان خوب است؟ بستين داشت حامل را بد مي مشا حال. گارسن خنديد. نبود. زهرا نيست؟ نه، حاال بيا باال. بيا باال. سرش را از پنجره بريون آورد. نا را زدمی مادام هل در خانه

. سرش را زود از پنجره دزديد. لرزشی مبهمی داشت. صداش صاف نبود. شود نازلی کم کم پيداش می . کشيدم خودم را باال مي. کرد سنگيين پاهام، پله را خسته مي. شوره رخيت تا پايني زانوهام دل

خواست چيزي از من پنهان با آن برآماسيدگي مي. صورتش پف کرده بود. آپارمتان را باز کرددرمن مست اتاق رفتم و او مست . زير لب گفت نه، بيا تو. هاش را برگرداند مادام اتفاقی افتاده؟ چشم. کند

طور چهبيست و چهارساعت گذشته. کشم دانست من چی می انگار منی. خيلی طول داد. آشپزخانهخواهد چند روزی از توی اتاق داد زدم زهرا بريون که نرفته، چون به من گفته بود می. گذشته بر مندمل به غارت رفت و آشوب . هاش تر بود چشم. با سينی چای آمد. پيچيد صدام توی گلو می. خانه مباند

! فؤاد جان. شد

کنند؟ تا نشست، از روی ا متالشی میشان دارند مر چرا مهه با سکوت. سينی را روی ميز گذاشتاش را روی آرنج. مادام چی شده؟ راستش را بگوييد. مبل پاشدم و رفتم جلوش، روی زمني، زانو زدم

اش بردنش؟ کجا بردنش؟ آب بينی. امروز بردنش. ی مبل گذاشت و صورتش را با دست پوشاند دستهنه مادام، . ات را خبور فؤاد جان بنشني چای.که نگاهم کند دستم را گرفت را باال کشيد و بی آن بگوييد کجا بردنش؟

بايد حتمل داشته . زندگي هم سخت است. هنوز بايد زندگي کين. تو خيلی جوانی! فؤاد جاناند يا نه؟ گوييد زهرا را کجا برده مي! مادام هلنا. کرد ام مي پيچيد و خفه هاش دور گردمن مي کلمه. باشی

هاش بني حرف. آمد اش درمنی نفس. رفتم سري به او بزمن، ديدم در زيرزمني بسته است.من دير فهميدم. دستش را به ديوار گرفت و پشت من ايستاد. چرخی زد. از جاش بلند شد. سکوتی خيس جاری بودهرچه مشت . بست هيچ موقع در را مني. اش را گذاشت روی ديوار پيشانی. کمر مادام هلنا مخيده شد

. م، در را باز نکردکوبيد

87

مادام هلنا . به سرعت طرفش رفتم. روی دو پاش افتاد کنار ديوار. شيشه را شکستم. نگران شدمديدم . رخيت شکست و بريون می ی گريه در دهانش می ها را با هلجه کلمه. هاش را پر هق هق کرد دستها را مهسايه. جيغ کشيدم. ش بستهی محام را دور گردن ای روي سرش کشيده و بند هوله ی زباله کيسه

. صورمت سوخت... فؤاد فؤاد. مهه جا ساکت شد. ديد هام ديگر مني چشم. آمد صدام درمني. صدا کردمهاش داشت چشم. صورتش خيس بود. هام را به طرفش برگرداندم چشم. زد نازيل به صورمت کشيده مي

ی آتشي به تن چسبيده، مانتوش را مثل تکه. ليوان آبی را که دستش بود روی زمني گذاشت. جوشيد مياي روي حلقم يعين زهرا مرد؟ دشنه. خراشيد صدام روي خشکي گلوم مي. کند و انداخت آن طرفخويب فؤاد؟ با ! تو که خيلي قوي بودي! فؤاد. هام را گرفت دست. ام را دريدند کشيدند و تا پايني سينه

مرگ را مزه . آرام گفت خيلي آرام مرد. ا به لوم چسباندلوش ر. کنارم نشست. دست اشاره کردمگي است، چون مرگ را ذره ذره زهرا يک بار به من گفته بود ترين نوع خودکشي خفه. مزه کرد

.چشي مي

طلوع بود يا غروب . آمد هاي زيرزمني، طبقات گور به نظر مي پله. سرم را برگرداندم طرف پنجره. ی کشوها را باز کردم مهه. نجره؟ هرچه قرص توي جيبم بود، بريون آوردمنشست روي پ که داشت مي

ميز . گذاشتم ها را اين طرف و آن طرف مي کتاب. رخيتم دنبال يک حب قرص، مهه چيز را به هم ميسرم اما هنوز . خانه ساکت شد. مسفوين پنجم بتهوون را خاموش کردم. مطالعه را پر کردم از قرص

که حتا زهرا هيچ تالشي نکرده بود براي اين. يزيون روشن بود، ويل صدا نداشتتلو. رفت گيج ميکشيد، نوک پاهاش روي زمني باقر هم انگار وقيت نفس آخر را مي. ی زباله بکشد ناخين روي کيسه

. شد کشيده مي

کشد؟ چند سال طول کشيد؟ چرا مهه چيز کشدار است؟ انگار سرم را چند ساعت طول ميوسط اتاق معلقم نگه . زد مهه چيز در اطرافم داغ بود و غلغل مي. بودم توي حوض جکوزي فروبرده

. بيين اراده است گفت بدبيين عقل، خوش آمد؟ نازيل مي با مرگ آيا مهه چيز از تعليق بريون مي. داشت ميا تازه کند، ديگر ميلي نداشت بدن ر. هاي زهرا از عجله افتاده بود نفس. ها را توي مشتم گرفتم قرص

وقيت سوار تاکسي شدمي، از . خسته بود. بدمد، بازبدمد، پر کند و خايل کند، متام کند و شروع کند

88

خواهم تنها مي. بردمش خانه. حالت شوک داشت. من هم هيچ نگفتم. ميدان آزادي تا خانه حريف نزد .تنها رفته بود. ر رفتم سراغشبعد از ظه. بيست و چهار ساعت تنهام بگذار تا خودم را پيدا کنم. باشم

هاي شانه. ی درس نداشتم حوصله. چند روزي بود که به شاگردها گفته بودم نيايند. من مانده بودم. کردم کردم يا اصال فکر مني نشستم و فکر مي اي مي گوشه. خانه زير بار سکويت سنگني خم شده بود

کنارم . آورد غذا مي. کليد داشت. آمد ميشد نازيل شب که مي. ها جامانده بود ذهنم از حادثه. در سکوت من حضور داشت. ماند در سکوت من ساکت مي. گرفت هام را مي دست. نشست مي

. داد، يب حريف يا صدايي چيزي به من مي. کرد تبادل مي

فشرده . شد جهان در تنگناي من خالصه می. گرفت رفت، سکوت معناي تنهايي می نازيل که می. کوچه و خيابان سطر و صفحه بود. ی اشياء کلمه شده بودند در غياب زهرا مهه. رفتم بريون مني. شدم

. کشيد و چقدر اين خيابان ويل عصر دراز بود يک چيزي اندوه مرا از ترمينال جنوب تا ميدان جتريش مي خودش را روي تن زهرا يک جوري. شد طي مي. ها يا با خود زهرا يا با فکرش طي شده بود متام اين راه

به چهارراه امرياکرم که . ديدم رنگ روشن پوستش را روي مايت ديوارها مي. شهر منبسط کرده بودگرداندم، گر سرم را که به طرف خيابان فرانسه برمی. رقصيد رسيدم، دستم با آهنگ نبضم مي مي . رفتم ديگر قم مني. اي ورم کرده بودند ها روي خاطره خيابان. گرفت مي

اول شهر، تابلو وزارت اطالعات، منجنيقي بود که به . قم پشت ديوارهايي از ترس پنهان شده بود. خواست اطالعات خود را به ستاد خربي اطالع دهند ی مردم مي از مهه. کرد ذهن مسافر تري پرتاب مي

ی شومي، سايه. مدر شهري که به دنيا آمده بودم، دوست نداشتم مبري. هيچ کجاي آن شهر پناه من نبودفلويت در . زد نور زردي چشم را مي. مهه چيز غريبه شده بود. کرد با مساجت دنبالش مي. هر آدمي بود

نشست روي . مهه رفتند. زهرا در گالري سيحون منايشگاه گذاشت. کرد به نواخنت گوشم شروع مي . کنارش نشستم. نگاهم کرد. صنديل و به فضاي خايل سالن خريه شد

. گريد ترس مثل سيل، ديوارهاي قم را شکسته و دارد ران را مي. ديگر ران هم ران نيست! زهرااند و بينم که عبا و عمامه را برداشته ديدم، توي ران مي مهان آخوندهايي را که قم زير قبا و عبا مي

وارد داالن ميانی کی بود که از صحن مسجد اعظم. کنند شان خرد مي ها را زير نگاه دارند خيابان

89

های ميوه و های اطراف حرم را دکه حجره. های صحن حرم حضرت معصومه ايستادم شدم؟ باالی پلهها را وارسی ها و مردهای زيادی ايستاده بودند؛ ميوه ها زن جلو دکه. سبزی فروشی کرده بودند

رنگی به تن داشتند های تريه اسلباس مهه شبيه هم بود؛ کرب. زدند خريدند، با هم حرف می کردند، می میی باالی طبقه. تر بود های هويج و هندوانه از مهه جا شلوغ جلو کپه. که هيچ کدام دوخته نبود

کف صحن نه سنگ بود، نه . های دراز تسبيح ها، در بالکن، لباس و مالفه ن بود روی رشته حجره . سيمان؛ گل سفيد بود و آهک

. ها با جلدهای پوست؛ سرنگون روی هم افتاده های خطی کتاب خهحوض هم خشک بود و پر نسها مهه در ايوان طال، علما و مراجع تقليد، زانو به زانو، کنار هم، پشت به ضريح، نشسته بودند؛ عمامه

ها، با حوصله، يکی يکی پرهاشان را ياکرمي. چاقی نشسته بود ياکرمي روی هر عمامه. يک رنگ، سرخچند نفر روی هم . ها دعوا بود جلو يکی از کپه. انداختند شان می کندند و روی پای صاحب با نوک می

ای را از آن ميان چند حلظه که گذشت، پسر شانزده ساله. زند رخيته بودند و معلوم نبود کی کی را میهک خون روی صورتش جريان داشت و سفيدی آ. بريون کشيدند که لباس کرباسش پاره پاره شده بود

. ها آوردندش تا حوض کتاب. پسر نای ناله و فرياد نداشت. کشيدندش روی زمني می. کرد را رنگني می . شده بود شان مثل مرغ سالخی ها کنده و بدن ی ياکرمي پر مهه

شان را فروکرده بودند وسط ها نوک ياکرمي. کوبيد ی حوض می يکی داشت سر پسر را به لبه. ی حوض روان شد پاشويهها در سرخی عمامه. کردند شان را نقر می احبها و داشتند سر ص عمامه

ها هر نوکی ياکرمي. شد ی حوض درهم قاطی می ها با صدای کوبش سر پسر به لبه صدای نوک ياکرمي ها سرعت ياکرمي. های خطی را آتش زدند يکی از کتاب. شدند تر می زدند يک هوا چاق که می. ها دست و پای پسر را گرفتند و انداختند ميان شعله. حوض گر گرفت. ردندشان را بيشتر ک زدن نوک

دمل . ديد چشمم هيچ چيز منی. دود کاغذ و گوشت راه نفسم را بست. خوردند علما از جاشان جم منیخوری مسی رفتم وسط صحن تا از آب. از داالن ميانی برگشتم به صحن مسجد اعظم. شد جاکن میزير لب چيزی . خوری و سرش را در زانوهاش برده بود ردی تنها، تکيه داده به آبپريم. آب خبورم

سرش را . اش، مچ باز دست حضرت ابالفضل کاشته بود ای که وسط آب رخيتم توی پياله. گفت می : چرخاند سرش را می. خوامن برات از خواجه مشس الدين حممد حافظ شريازی می! جوان. برگرداند

90

هايی که نگفت سرو مستان اگر اين ترانه جا بشنيد آمسامن که طبيعت است آن

جا به صدای کور زهدان نشکست آن

اين تنها . اش کشيدم دستم را روی گونه. سرش را گذاشت روي پاهام. کردم حريان نگاهش می. ستگفته بود خسته ا. آيد ران باقر گفته بود مي. توانست پيدا کند فضاي امين بود شايد که زهرا ميگفت اين خيلي دردناک است که آدم مي. کنند مهه از او پرهيز مي. کسي جرأت ندارد با او حرف بزند

گفت بايد مواظب پوش مي آن آخوند ريش ستاري لباده. لوازم التحريري داشته باشد، اما نتواند بنويسد. آفتاب مثل گنبد براق بوداش زير درخشش هاي طاليي دندان. کرد هاش نگاهم مي با دندان. رفتارم باشم

کردم شب روی ختت هر کاريش می. ی اتاق خوامب را باز کرد نازيل پنجره. نور تندی پلکم را خراشيداش را از روی کاناپه برداشت و توی کمد بالش و مالفه. کرد خبوابد و من روی کاناپه، قبول منی

هام گونه. مهرباين پاشيد. هام نگاه کرد در چشم. دستم را گرفت. روم آمد روبه. لباس پوشيد. گذاشتطور که روی ختت دراز کشيده بودم مهني. روم چند روزی هم سرکار منی. آمي شب زودتر می. را بوسيد

. قدر نگران من نباش اين! من خومب نازلی. بغلش کردم

زهرا صداي . قلبم لرزيد! گوشي را که برداشتم کسی گفت فؤاد. زد تلفن زنگ می. در را بستی سطح ميز چويب زل زدم به پوست برگشته. شد هاي گوشي تلفن تبخري مي هق هقي از سوراخ. بود

. شد صدا در گلوي گوشي مچاله مي! زهرا! زهرا. مطالعه

مهيشه زهرا با من از تو حرف . سرم روي تنم آويزان شد. ام من منيژه !خودت هسيت فؤاد! فؤادهام را خيس ی آرامش، دست صداي گريه. فقط با منيژه ارتباط داشتاش زهرا از خانواده. زد مي. مشا کجا هستيد؟ ران. دامن مني. تو تنها چيزي هسيت که از زهرا مانده. خواهم ببينمت مي. کرد مي

چند کتابی را که از روی کاتالوگ برای سفارش دادن عالمت زده بودم، خريده . نازلی غروب آمداش مادرم مهه. يک کمی به خودت رحم کن! باز هم که توی فکری فؤاد. تروی ميز گذاش. بود

گفتم اول به خودت بگومي، ببينم آمادگی داری يا . خواست امشب بيايد و تو را ببيند می. نگران توست . نه

91

. مساور را روشن کرد. جا آيد اين منيژه امشب می. دنبالش رفتم. چراغ آشپزخانه را روشن کردنشستم روی . ات را شروع کنی بايد کم کم کار عادی. ؟ شاگردت؟ خيلی خوب استکدام منيژه

شاگردم نه، . بريدم حرفش را. شود طور تنها در خانه بنشينی که چيزی حل منی مهني. صندلی آشپزخانه . چرخيد دور خودش می. برگشت. صورتش برافروخته شد. تند برگشت. خواهر زهرا

. اين طرف و آن طرف نگاهي کرد. ا ترديد پاش را در آپارمتان گذاشتدر را که باز کرد، منيژه بمستقيم به مست . ی خودش و منيژه پري شده بود به اندازه. گشت؟ زهرا چقدر پري شده بود دنبال زهرا مي

ترسيد نازيل مي. خورد اش را مي گريه. در آغوشم که افتاد، به نازيل اشاره کردم آب بياورد. من آمدسرم سنگی شده بود و از سنگينی گردمن را . آمد از شت زهرا مي. منيژه مرا با خود بربدی گريه . شکست می

من اين جا . صاعدش را روی ميز گذاشت و سرش را جلو آورد. تو را به خدا از زهرا حريف نزنيدقيت زهرا و. شد کردم، بدمن ذوب مي هر بار به زهرا و دخترش فکر مي. ام تا تو چيزي بگويي آمدهشدم، از خشم، شرم، ناتواين و اين مهه احساس بدخبيت که پرسيد از دخترش چه خرب دارم؛ آب مي مي

گذاشت مادرم ران بيايد رضا مني. گذاشت حتا مادرم بچه را ببيند امحد مني. هاي ما افتاده بود روي شانهامسش را . و مهه جا حضور داشتزهرا توي خانه، روح شد. گري شد مادرم، زمني. و زهرا را ببيند

. اش را روی دستش گذاشت پيشانی. کسي جرأت نداشت به زبان بياورد

خواهي برات مي. هاش گرفت هاي منيژه را زير انگشت نازيل شانه. مهه چيز متام شد! منيژه خامن. دوست دارمهات را من رقص انگشت. ام ديد توي هم رفته گفت، وقيت مي برقصم؟ زهرا به شوخي مي

ها با صالبت اندام يک زن روي خط. رقصيد پشت بومش نشست و شروع کرد به کشيدن زين که ميها پايني زين شد که از پله. دادند گي بوم را جان مي رفتند که زنانه ها چنان در هم فرو رنگ. بوم لرزيدند

کشد، با زهرا هنوز هم دارد نقاشي ميکردم فکر مي. آيد و پايني آمدنش اندازه ندارد پايني مي. آيد مي .بينم بيند، من مني هاش را مني اين تفاوت که ديگر کسي نقاشي

92

منيژه . دهد ی پيانو روی بوم را فشار مي هاي کالويه هاش را، که دکمه شايد بتوامن خيال کنم دستسرم را . سنگني شدم. تادچيزي با سرم پايني اف. سرم را پايني انداختم. رقصيدند و نازيل با موسيقي مي

ها با زن. زدند دو بال، قلبم را باد مي. هام به تابلو رقص اين دو زن سنجاق شد چشم. باال گرفتمهام را باز هام، چشم با صدای خوردن بلوری به دندان. دادند شان را از تن نشان مي رقصيدن درک

هاش موهای با انگشت. يگرش روی سرمنازلی يک دستش به ليوان بود و دست د! آب خبور فؤاد. کردمسحر . رفت کنار پنجره ايستاد. ی روی ميز بريون کشيد منيژه دستمالی از جعبه. کرد مرطومب را شانه می

. هاي اتاق عرق کرده بود پشت شيشه

. را بسته بودندديدار نو. چند ماهي بود که ليسانسم را گرفته بودم. دادم انگليسي و عريب درس ميپنهان شده . هاي حتريريه مهه پخش و پال شده بودند بچه. سردبريش را يازده ماه در انفرادي نگه داشتند

مهه چيز . فعل ماضي، حقيقت زمان حال شده بود. ها بود شده بود مهه هست. مهه ترسيده بودند. بودندترس مثل اکسيژن توي هوا . دميکاره شده بو ی ما نيمه مهه. شروع نشده متام شده بود. زود متام شده بود

.ی خودش تنها بود هر کس به اندازه. داد جوالن می

خيلي وقت بود نديده . برام حرف بزند. بگومي بيايد اين جا. دوست داشتم تلفن بزمن به نيوشامهه . هاش را گم کرده بودم مهه نشاين. اش را هم عوض کرده بود خانه. رفت ديگر مطب مني. بودمش

ام گشت به حنجره برمي. رفت توي گلو فرومي. رسيد صدام به هيچ چيز مني. گم کرده بودمچيز را خيابان از هر دو طرف . زود از کافه زدم بريون. خورد طعم بستين هنوز توي حلقم ليز مي. کوبيد مي

شت اش دا چهره! براي چه ژنوويو اين وقت شب مرا اين جا آورد؟ چقدر اين زن عجيب بود. خايل بود . به طرف ايستگاه تاکسي راه افتادم. شد در ذهنم حمو مي

پشتم تري . خورد داشتم، دمل پيچ تندي مي هر قدمي که برمي. طاقت پياده رفنت تا هتل را نداشتمی کوبيد روي مهره ی اول مثل چکش مي مهره. ی کمرم آمد به اولني مهره اي فرود مي ضربه. کشيد مي

سرم . پاهام را دراز کردم. رو نشستم کنار پياده. ترين مهره تا آخرين و کوبيدهآمد دوم و مهني طور مي. هام معلق بود پودر سفيدي شبيه آرد گز، جلو چشم. چرخيد اي روي سرم مي صخره. ام افتاد روي سينهرت ی قد با مهه. ديدم تپش قلبم را در تاريکي مي. شد چيزي از درومن کنده مي. آوردم داشتم باال مي

93

های مغازه پشت سرم مثل بيد شيشه. کشيدند متام گاوهای جهان توي سرم نعره مي. فرياد کشيدم . سنگينی مين از روي سرم سر خورد به طرف پاهام. لرزيدند مي

فرش خيابان، سنگ. کمي سبک شدم. شد فريادم به ناله بدل . به زانوهام که رسيد، نفسي کشيدم. اي؟ نه نازيل مگر ديوانه شده! فؤاد. شروع کردم به خنديدن، قاه قاه خنديدن. داد پاهام را قلقلک مي

. زند شان را به هم مي ها که دارد دل و روده ی اين کنم نسل من غذاي مسمومي است در معده فکر مي . خندي؟ بايد بروي پس چرا مي. خواهند باال بياورند مي

براي تو . گريند تو را هم مي. نازلی صداش را پايني آورد. دمهه دوستامن زير نظر يا زير بازجويي بودنخودش مهه چيز را فروخت و پول . کارهاي سفارت و پذيرش دانشگاه را اجنام داد. بس است ديگر

. گفت مادرش دوست دارد به من کمک کند تا بروم درس خبوامن. جور کرد

هاش را از من رتر ايستاد تا تابش منناک چشممادام هلنا دو. در مهرآباد فقط نازيل بود و مادام هلنانسبت به چی؟ وقيت ! عمر آدم خيلی کوتاه است نازلی. هاي مرا حمکم گرفت نازيل دست. دريغ کند

به راننده گفتم برود . اي از متام وطين بود که برام باقي ماند هاش تکه براي آخرين بار بوسيدمش، گونه. هاش گل انداخته بود لپ. هاش را بوسيدم لب. ا هنوز خواب بودکريستيان. ساعت شش صبح بود. هتل

. دستش را از روی شکمش برداشتم و دست خودم را گذاشتم. آرام کنارش دراز کشيدم

ی سرش را در کاسه. شويي را با دلشوره باز کردم در دست. پلکم پريد. آمد صداي عق زدن مياز . موبايل زنگ زد. نگران نباش. چيزي نيست. دستش را بلند کرد. شويي فروکرده بود دست

. آييم به پرستار گفتم تا يک ساعت ديگر مي. پاتريسيا زاييده بود؛ يک دختر. بيمارستان بود

. رفت هاش باال مي بالن شيطنيت از روي لب. خنديد. برد کريستيانا صورت خيسش را توي هوله

.پراگ

چهاربيست و هفتم فوريه سال دو هزار و

94

...و...

دوستم . رفتيم در خيابان وينوهراتسکا منیCelebrityماندمي، آن روز عصر به کافه اگر از قطار وين جا منیی برترين معمار ی جايزه الياس شلگل، آرشيتکت معروف اتريش، مهکار جوان ضحی حديد، برنده

اشتباه رفتيم؛ به جای ايستگاه . تگاه قطاررفتم ايس مهراهش می. ی ما جهان، آمده بود چند روزی خانه. هولوشويتسه، ساعت سه بعد از ظهر، در ايستگاه مرکزی قطار بودمي؛ کنار ساختمان اپرای ملی پراگ

قطار بعدی، ساعت هفت بعد از ظهر به طرف وين . در نتيجه، قطار آن ساعت را از دست دادميمن، پشت به بار نشستم و الياس صندلی . ني کافهاين فاصله را پياده آمدمي تا مه. کرد حرکت می

الياس از . ی بار پيدا بود ای سراسری، مهه پشت الياس، در آينه. روی بار را انتخاب کرد رومي، روبه روبهای الياس قهوه. گارسن آمد تا سفارش نوشيدنی بگريد. زد اش با شور و هيجان حرف می کارهای تازه

گارسن، دخترکی بود بيست و چند ساله، بلند قد که عطر عجيبی به . سفارش داد و من هم شريموزیدخترک . ی ادکلن هستم تا به حال چنني بويی به مشامم خنورده بود من که خوره. خود زده بود

. ديدم حاال صورتش را تر می. کردم در آينه نگاهش می. برگشت مست بار و پشت ميز بلند آن ايستادناگهان توجهم به . سرش بسته، آرايش خيلی مالميی به چهره داده بودموهای بلوندش را پشت

کريستيانا را من فقط يک بار . شبيه کسی بود که من قبال ديده بودم؛ کريستيانا. هاش جلب شد چشماين دو را هم . دوست دختر شخصی بود به نام فؤاد مشکانی. اش خوب در ذهنم مانده ديدم، اما قيافهپرواز غري مستقيم بود . رفته بودمي پاريس، با خط هوايی ايتاليا منري سال پيشش با ماه. ديدمکامال تصادفی

در ميالن اعالم کردند که در فرودگاه شارل دوگل برف سنگينی آمده و . و در ميالن توقف داشت . شب ما را به هتلی بردند تا فردا ظهر پرواز کنيم. پرواز به پاريس لغو شده است

ای هست که ی ميزها پر است و فقط ميز چهار نفره برای شام به رستوران هتل رفتيم، ديدمي مههوقتی ها ماه منري از آن. کنند تر که شدمي، شنيدمي با هم فرانسه صحبت می نزديک. اند يک زوج کنارش نشسته

حال رسيد خوشبه نظر. رويی استقبال کردند با ادب و خوش. توانيم کنارشان بنشينيم پرسيد آيا میتا مرد . مان را دراز کردمي ماه منري و من خودمان را معرفی و دست. زنيم اند ما هم فرانسه حرف می شده

95

پاريس فکر -در پراگ و در پروازهای پراگ . خودش را معرفی کرد من جا خوردم؛ فؤاد مشکانی. يار شروع کردم فارسی حرف زدناخت بی. مان به يک ايرانی برخبورمي کردمي به غري از مهکاران منی

ای داشت های کشيده چشم. داد های ما گوش می دوست دخترش کريستيانا ساکت مانده بود و به حرفبر اندام برومندش، پريهن . کرد اش را دوچندان می نشينی بود که زيبايی ی دل و در صورتش وقار زنانه

منري ماه. البته اين نظر من بود. خواند ت خود فرامیروشنی پوشانده بود که از دور هم نگاه آدم را به مسمنري هم با من اما ماه. هاش حالت عجيبی داشت رو نبود و فقط چشم بعدا گفت کريستيانا چندان خوب

هايی زاغ و موافق بود که فؤاد مشکانی واقعا مرد جذاب و زيبايی بود؛ بلندباال، چهار شانه، با چشماش، ای چند روی پيشانی موهای بلندش را از فرق سر باز کرده بود و رشته. پوش فوق العاده خوش

هاش پيدا بود که حدود چهل سالی دارد و از کريستيانا از پوست زير چشم. داد حالتی گريا به او میبه احترام کريستيانا به . آمد نه سن و سالش اش به چشم می تر است، ولی در نگاه خنست زيبايی بزرگبا . از او پرسيدم اهل کدام شهر است. کاو شدم از فؤاد مشکانی بيشتر بدامن کنج. انسه برگشتيمزبان فر

انگيز توانيد تصور کنيد برای من که متولد قم هستم چقدر اين تصادف، شگفت می! لبخندی گفت قميت اهللا ياد آ. شد تر منی از اين جالب. فؤاد مشکانی، اکنون استاد علوم سياسی است در لندن. شد

ی فرهنگ بود و خيابان ی ما هم در کوچه خانه. ی بوعلی بود شان در کوچه مشکانی افتادم که خانههای زود، چند بار هم در نانوايی سنگک خيابان ايستگاه، صبح. داد ايستگاه اين دو را به هم پيوند می

شناسد؟ آيت اهللا مشکانی را میاز فؤاد مشکانی پرسيدم آيا. آيت اهللا مشکانی را در صف ديده بودم . من پسرش هستم: ابروی مست راستش را باال برد

.گفت چند سالی است فوت کرده. که از بهت بريون بيامي، حال پدرش را پرسيدم برای اينآن موقع، ده سالی از . اگر اشتباه نکنم مهني فؤاد مشکانی را هم چند باری در مهان نانوايی ديده بودم

! چه اتفاق غريبی. و تناسب اندامش هم بود که يادم مانده به خاطر مهني زيبايی چهره. تر بود رگمن بزرفتيم، هم شخصيت فؤاد مشکانی برای هرچه پيشتر می. ام به او گفتم من هم مدتی درس طلبگی خوانده

تر درک هاش بيش او سبب اشتياق مرا به شنيدن حرف-کنم فکر می–شد و هم تر می من جالبپرسيدم و او هم با دقت و تأمل جواب بيشتر من از او می. شروع کردمي به نقل آن روزگار قم. کرد میکريستيانا هم، اگر چه . منري خسته است ی ماه تازه صحبت ما گل انداخته بود که ديدم چهره. داد می

ون آمدم، دانشگاه رفتم، من تعريف کردم که چه شد از حوزه بري. کمتر، نشانی از خستگی راه داشت

96

وقتی . مان را به هم دادمي مان را که خوردمي، کارت ويزيت قهوه. کنم از ايران خارج شدم و االن چه میهاش نگه داشت و با ای در دست دستم را برای خداحافظی به سوی فؤاد مشکانی دراز کردم، حلظه

. حالت خاصی گفت به اميد ديدارچقدر اين دخترک شبيه . پرد گذرد؛ اما شگفتی آن ديدار از ذهنم منی میهاست از اين ماجرا ماه

بلند شدمي و . ساعت از شش گذشت. بودم های الياس را نشنيده من يک کلمه از حرف. کريستياناست. شد خانه که برگشتم، خيامل از تصوير دخترک، خالی منی. الياس را روانه ايستگاه هولوشويتسه کردم

تصميم گرفتم برای . تر به ذهنم يورش آورده بود کريستيانا اين بار نريومندانه. گشته بودکريستيانا برهرچه گشتم کارت . اولني بار به فؤاد مشکانی تلفن بزمن تا بلکه از شر اين افکار بيهوده خالص شوم

رو کردم اما بعدها هم چند باری اتاقم را به هوای پيدا کردن کارتش زير و . ويزيتش را پيدا نکردمآمدم مهني کافه تا اين دخترک را ببينم، ياد آن دو بيفتم و سرگذشت و گاهی می. سودی نداشت

اش مرا داند که با چهره شوم به او و او منی مهني طور خريه می. آلود بود برامي شان که سراسر مه سرنوشت . برد کجا می

پستی روی ميزم ديدم که مترب امريکا داشت؛ بی نام و ای بعد از چند روز تعطيلی که به اداره رفتم، بستهای بود به زبان فرانسه و رويش هم نامه نوشته حدود صد صفحه دست. باز کردم. نشانی از فرستنده

! کوتاه خطاب به من؛ از فؤاد مشکانی مهدی عزيز

ای برد که اگرچه روز به روز دورتر ا مشا مرا به گذشتهصحبتی ب هم. اميدوارم مرا به ياد داشته باشيد؛ شب ميالن و شام در هتلدامن چرا اين اندازه حس کردم نوعی خويشاوندی ميان ما دامن، ولی منی چه برامي گفتيد چيزی منی از مشا جز آن. رود شود، از ياد منی می

بادا آن تصوير مبهمی که از مشا در ذهن دارم ی مرا نداشته باشيد و ارتباط ما يک سويه باشد تا م دهم نشانی تازه ترجيح می. هست – حتا کريستيانا هم –فرستم يک حکايت است از زندگی من، که تا به حال کسی ای که به پيوست برايتان می نوشته. خمدوش شود . فرستم دامن چرا آن را برايتان می حتا منی. آن را خنوانده

با احترام، فؤاد مشکانی

97