عمر

6
ه ان ت س ل گ از ت ی ر ف راح: ط ر م ع ؟ ه سان ه چ ی ن ن و دا ت ر، م ع ن ی د ا+ ی س ط اد دمان ب ان وب چ د ت3 ی س ب و7 وح ت م... ن دا ت م ودم چ، ت س ا ن م ر صی ق ت مه ه ری ... کI ف ردم ک ب که ی، دم زوز و م ن ی ل م ا وب ی عت سا ی، نQ R ا ا ب ؟ ران گ ر م ع زد ی گد م ه سان چ ه ک

Upload: sonya-holden

Post on 30-Dec-2015

54 views

Category:

Documents


3 download

DESCRIPTION

عمر. طی شد این عمر، تو دانی به چه سان؟ پوچ و بس تند چونان باد دمان همه تقصیر من است ، خودم میدانم... که نکردم فکری ... - PowerPoint PPT Presentation

TRANSCRIPT

Page 1: عمر

گلستانه: فریناز طراح

عمرسان؟ چه به دانی تو عمر، این شد طی

دمان باد چونان تند بس و پوچ

خودم ، است من تقصیر همهمیدانم...

فکری ... نکردم که

روزی، ننمودم وتامل

ساعتی

آنی، یا

گذرد می سان چه کهگران؟ عمر

Page 2: عمر

... نشاط به ، فراغت ،به بازی به رفت کودکی

حیات و مرگ و بد و نیک از فارغ

شادان بخندد ،بگذارید است بچه تا کنون گفتند همه

!!! نیست خندیدن فرصت دگرش این از پس که!! نالیـــدن بایدش

هیچ نپرسیدم من

رو چه ز این از پس که

خندیدن؟ نتوان : نگفت نیز هیچکس

می چرا چیست؟ زندگیآییم؟

صباح،به چند این از بعدرفت؟ باید کجا

سفر به توشه، کدامین بارفت؟ باید

مرا نیز کس و نپرسیدم من... نگفت هیچ

Page 3: عمر

به بازی، به گشت سپری نوجوانینشاط ،به فراغت

حیات و مرگ و بد و نیک از فارغ

سان ...... چه که من نفهمیدم باز آن از بعدگذشت؟ عمر

هنوز جوانست که همه گفتند لیک

، برد عمر از بکند،بهره جوانی بگذاریدبکند کامروایی

مست و باشد خوش که بگذارید

... هست عمری ورا باز این بعداز

اکنون هم از او که برآورد نفربانگ یکباید،فکرفردابکند

فردابشود،فکرفردابکند چو که آواداد دیگری

... : بگذرد رفت دیروزش که همانگونه گفت سومیفردایش امروزش،همچنین

سان چه که هیچ نپرسیدم من احوال، این باهمهبگذشت؟ دی

ره چه به عظیم نیروی و قدرت همه آنگشت؟ مصرف

دمی اندیشه ونه تعمق تفکر،نه نه

... مسخرگی و حاصلی بی به بگذشت عمر

دادم ...................... زکف که توانی چه

مرا نیز کس و نپرسیدم من... نگفت هیچ

Page 4: عمر

شباب، عهد قدرت

برد پیش خدا به تا مرا توانست می

گشت تلف بیهوده لیکهیهات ، جوانی

“ “ رهنمایم چه؟ یعنی زندگی دانستند نمی که کسانی آنبودند

می مرا و کار و بیهوده و ارزش بی شده طی عمرشانباشم آنها چو که گفتند

دائم،فکر آنها چو کهباشم خوردن

معاش،فکر فـکرتامینباشم ثروت

کردن زندگانی نگفت هیچ مرا کس

بودن جهان ز غافل و بودن خود فکرمرا نیست نیز کس و نفهمیدم من

... نگفت هیچ ، شـت گذ عمر چون که افسوس صد و

فهمم می اش معنی

Page 5: عمر

رفیق است این زیستن از هدف پندارم می حال

بند از پای جزم عزمی با که خلق شدم منگسلم هواها

حقائق راه در پایبنهم

، آسوده دلی با

بخل و کینه و حسد و آز و شهوت از فارغ

کشف ره در علم و جوانمردی و عشق از مملوکوشم حقائق

ناحق بدو برای جنگ زرهپوشم

Page 6: عمر

آموزم نکو نیز دگران بر ام آموخته آنچه

خویش شعله با و گردم دگران راه شمع

چه گر همه به نمایم رهسوزم سراپا

که خلق شـــدم منمثمرباشم...

و جوش بی و زائد چنین نهخروش

عمربربادوبه خاموش ......حسرت گذشت عمر چون که افسوس صد ای

اش معنیفهمیدم...