عمر
DESCRIPTION
عمر. طی شد این عمر، تو دانی به چه سان؟ پوچ و بس تند چونان باد دمان همه تقصیر من است ، خودم میدانم... که نکردم فکری ... - PowerPoint PPT PresentationTRANSCRIPT
گلستانه: فریناز طراح
عمرسان؟ چه به دانی تو عمر، این شد طی
دمان باد چونان تند بس و پوچ
خودم ، است من تقصیر همهمیدانم...
فکری ... نکردم که
روزی، ننمودم وتامل
ساعتی
آنی، یا
گذرد می سان چه کهگران؟ عمر
... نشاط به ، فراغت ،به بازی به رفت کودکی
حیات و مرگ و بد و نیک از فارغ
شادان بخندد ،بگذارید است بچه تا کنون گفتند همه
!!! نیست خندیدن فرصت دگرش این از پس که!! نالیـــدن بایدش
هیچ نپرسیدم من
رو چه ز این از پس که
خندیدن؟ نتوان : نگفت نیز هیچکس
می چرا چیست؟ زندگیآییم؟
صباح،به چند این از بعدرفت؟ باید کجا
سفر به توشه، کدامین بارفت؟ باید
مرا نیز کس و نپرسیدم من... نگفت هیچ
به بازی، به گشت سپری نوجوانینشاط ،به فراغت
حیات و مرگ و بد و نیک از فارغ
سان ...... چه که من نفهمیدم باز آن از بعدگذشت؟ عمر
هنوز جوانست که همه گفتند لیک
، برد عمر از بکند،بهره جوانی بگذاریدبکند کامروایی
مست و باشد خوش که بگذارید
... هست عمری ورا باز این بعداز
اکنون هم از او که برآورد نفربانگ یکباید،فکرفردابکند
فردابشود،فکرفردابکند چو که آواداد دیگری
... : بگذرد رفت دیروزش که همانگونه گفت سومیفردایش امروزش،همچنین
سان چه که هیچ نپرسیدم من احوال، این باهمهبگذشت؟ دی
ره چه به عظیم نیروی و قدرت همه آنگشت؟ مصرف
دمی اندیشه ونه تعمق تفکر،نه نه
... مسخرگی و حاصلی بی به بگذشت عمر
دادم ...................... زکف که توانی چه
مرا نیز کس و نپرسیدم من... نگفت هیچ
شباب، عهد قدرت
برد پیش خدا به تا مرا توانست می
گشت تلف بیهوده لیکهیهات ، جوانی
“ “ رهنمایم چه؟ یعنی زندگی دانستند نمی که کسانی آنبودند
می مرا و کار و بیهوده و ارزش بی شده طی عمرشانباشم آنها چو که گفتند
دائم،فکر آنها چو کهباشم خوردن
معاش،فکر فـکرتامینباشم ثروت
کردن زندگانی نگفت هیچ مرا کس
بودن جهان ز غافل و بودن خود فکرمرا نیست نیز کس و نفهمیدم من
... نگفت هیچ ، شـت گذ عمر چون که افسوس صد و
فهمم می اش معنی
رفیق است این زیستن از هدف پندارم می حال
بند از پای جزم عزمی با که خلق شدم منگسلم هواها
حقائق راه در پایبنهم
، آسوده دلی با
بخل و کینه و حسد و آز و شهوت از فارغ
کشف ره در علم و جوانمردی و عشق از مملوکوشم حقائق
ناحق بدو برای جنگ زرهپوشم
آموزم نکو نیز دگران بر ام آموخته آنچه
خویش شعله با و گردم دگران راه شمع
چه گر همه به نمایم رهسوزم سراپا
که خلق شـــدم منمثمرباشم...
و جوش بی و زائد چنین نهخروش
عمربربادوبه خاموش ......حسرت گذشت عمر چون که افسوس صد ای
اش معنیفهمیدم...