iranians monthly

9
ﭘﻨﺞ و ﭼﻬﻞ ﺷﻤﺎرة- اﺳﻔﻨﺪ1390 ﺳﺮدﺑﻴﺮ ﻳﺎدداﺷﺖ2 ﺟﻞ و ﻋﺰ را ﺧﺪاي ﻣﻨﺖ3 ... اﺻﻐﺮ ﺑﺮاي4 ﺑﺰرگ ﭘﺪر ﻓﻮﻧﺖ5 ﺳﻜﻮت6 : ﺳﺮدﺑﻴﺮ ﺳﺎﻻري ﭘﮕﺎه: ﺷﻤﺎره اﻳﻦ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن ﭘﻨﺎﻫﻲ ﻳﺰدان ﺣﺴﺎم ﻓﺮﻫﻴﺪي، ﻓﺮﻧﺎز ﺳﺎﻻري، ﭘﮕﺎه ﺣﻘﻴﻘﺖ وﺣﻴﺪ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎر، ﭘﻮر ﻧﻴﻤﺎ: ﻋﻜﺲ ﻧﻴﺸﺎﺑﻮري ﻣﻘﺪم ﺳﻔﺎﻧﻪ ﺧﺰراﻳﻲ، ﺳﺮوش ﺻﻔﺤﻪ: ﺑﻨﺪي ﺳﺎﻋﺪي ﻣﻮﻧﺎ اﺟﺮاﻳﻲ ﻫﻴﺄت: ﻧﺎدري ﺧﺴﺮو ﻳﻮﺳﻔﻲ، ﻧﻴﻤﺎ ﻧﻴﻚ ﻣﺤﺴﻦ ﭘﻨﺎﻫﻲ ﻳﺰدان ﺣﺴﺎم ﺳﻴﺮ، هѧ ب شريهѧ ن در شرهѧ منت بѧ مطال امѧ تم سووليتѧ م وودهѧѧ ببѧѧ مطلدهѧѧ کننهѧѧ تھي وسندهѧѧ نويدهѧѧ عھ. ندارد آن قبال در مسووليتیيان ايران نشريه: اول ﻋﻜﺲ اﺳﻜﺎر ﻣﺮاﺳﻢ2012 ﻋﻜﺲ: آﺧﺮ اي ﻧﻘﺮه اﺳﻜﻴﺖ ﺟﺸﻨﻮاره ﻣﻲ ﻣﺎه ﻫﺮ ﭘﺎﻧﺰدﻫﻢ ﺗﺎرﻳﺦ ﻣﻘﺎﻻت ارﺳﺎل ﻣﻬﻠﺖ. ﺑﺎﺷﺪ ارﺳﺎل ﻣﻘﺎﻻت و ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدات ﺗﺎرﻳـﺦ اﻳـﻦ از ﭘﺲ ﺷﺪه ﺷﻤﺎره در. ﺷﺪ ﺧﻮاﻫﺪ ﻣﻨﻌﻜﺲ ﺑﻌﺪي ي45 ਜอ ﻨﺎ ﻣﺎ- ﻮن ﯿﺎن ادا ﯽ ا ﻤﺎ ا ﺳﺎل- ﻤﺎره5 ﻨﺪ ا1390 ﻣﺎرس2012 رو. گويد میسليت تتون ادمونيان ايران جامعه ويشان انواده خا به را نژاد عباس دکتر آقای عزيز ھموطن بار تاسف درگذشتيان ايران نشريه حش. شادCopy right newstimes.com

Upload: iranians-monthly

Post on 06-Mar-2016

231 views

Category:

Documents


5 download

DESCRIPTION

February 2012, Esfand 1390

TRANSCRIPT

1390اسفند -شمارة چهل و پنج

2 يادداشت سردبير

3منت خداي را عز و جل

4 براي اصغر...

5 فونت پدر بزرگ

6 سكوت

سردبير: پگاه ساالري

نويسندگان اين شماره:

پگاه ساالري، فرناز فرهيدي، حسام يزدان پناهي نيما پور پرهيزكار، وحيد حقيقت

سروش خزرايي، سفانه مقدم نيشابوريعكس:

مونا ساعديبندي: صفحه

نيما يوسفي، خسرو نادري: هيأت اجرايي

سير، حسام يزدان پناهي محسن نيك

ه شريه ب شره در ن ب منت ام مطال سووليت تم موده و ب ب ده مطل ه کنن سنده و تھي ده نوي عھ

نشريه ايرانيان مسووليتی در قبال آن ندارد.

2012مراسم اسكارعكس اول:

جشنواره اسكيت نقره ايآخر: عكس

باشد. مهلت ارسال مقاالت تاريخ پانزدهم هر ماه مي شده پس از ايـن تاريـخ پيشنهادات و مقاالت ارسال

ي بعدي منعكس خواهد شد. در شماره

ی 45 نا ون-ما و یان اد ا ی ا ما ا

م ند 5ماره -سال پ 2012مارس 1390ا

شاد.حش نشريه ايرانيان درگذشت تاسف بار ھموطن عزيز آقای دکتر عباس نژاد را به خانواده ايشان و جامعه ايرانيان ادمونتون تسليت می گويد. رو Copy right newstimes.com

1390اسفند -شمارة چهل و پنج

اشک ھا و لبخند ھا. ساده ترین و کامل ترین مـتـرادف

زندگی. اشک ھا و لبخند ھا، یعنی از یک ثانيه بعدتر خبـر

نداشتن. یعنی یک لحظه اشتياق و یه لحظه سردرگمـی.

یعنی غير منتظره ھا. این چند ھفته گذشته شاید عجيـب

ترین ملغمه ممکن از شادی و درد را تجربه کردیم. حـادثـه

دردناک درگذشت یک خانواده چھارنفره ایرانی در حـادثـۀ

رانندگی بی تردید گيج کننده تـریـن بـود. خـيـره بـه یـک

عکس شاد، گرفته شده در یک روز سرمست آفـتـابـی،

چند ھفته ای است با خودم به این فکر می کنم کـه چـه

ساده زندگی آدم ھا با واژگونی یک ماشين تا ابد واژگـون

دو چھره کودکانه و یک پدر و یک مادر امـيـدوار، می شود.

تا ابد در خيالم نقش می بندد. حادثه دردناکی بود. دور از

ذھن. و چه ساده اتفاق افتاد. این ھفته ھای بـی تـرحـم

چنان با شتاب می آیند و می روند که آدم ھا بـه مـحـض

رفتن خاطره می شوند. آرزوی آرامش و رحمت کـه بـرای

رفته ھا می کنی، انگار که پنھان و بی صدا، برای آرامـش

آخر پروندۀ ھـر تا ابد از دست رفته خودت دعا می کنی.

آدمی را به یک "روحش شاد" می بندند.

از اشک ھا و لبخند ھا، بشر خصلتا "اشـک" ھـایـش را

دیرتر فراموش می کند. مثل زخمی که تا ابد نقشش روی

پوست می ماند. روحشان که به راستی شاد. از رفته ھـا

نمی شود گذشت ولی درباره زنده ھا ھـم نـمـی شـود

بی تفاوت بود. خنده تلخی دارم از دیدن آن ھا کـه رفـتـن

آدم ھا را ھر روز می بينند و فلسفۀ این روزھای بودن بـه

فکرشان وا نمی دارد. که نـمـی بـيـنـنـد کـه چـه سـاده

می شود زندگی آدم را باد حادثه ای تـا ابـد بـا خـودش

ببرد. کار سختی است دل نبستن به زنـدگـی، ولـی دل

کندن از زندگی با اولين تجربه از دست دادن یک فرد عزیز،

انگار که برای آدم ممکن تر مـی شـود. و ایـن یـکـی از

"اشک" ھای زندگی است.

از اواسط دسامبر قلقلک می شدم درباره این زمستـان

مطبوع و باور نکردنی امسال بنویسم ولی می تـرسـيـدم

که نوشته تایپ نشده و نشریه منتشر نشده برف و بوران

راه بيفتد و متھم به چشم زدن زمستانم کـنـنـد. سـکـوت

کردم تا باالخره چند روزی بيشتر به پایان فوریه نمانده برف

و بوران خودش آمد و حاال می شود دربـاره اش نـوشـت!

عجب زمستان غریبی داریم امسال. نه برف چندانـی، نـه

زیر صفر دو رقمی چندانـی، و نـه بـاد و بـورانـی... ایـن

ششمين زمستانی که دارم در سرزمين یـخـی بـه سـر

می برم بی تردید غيره منتظره ترین بوده است. زمسـتـان

امسال را در فھرست "لبخند" ھا می گذارم.

امشب که مراسم اسکار را نگاه می کـردم و "جـدایـی

نادر از سيمين" باعث شنيده شدن نـام ایـران و ایـرانـی

شد، با خودم به نزدیک تر شدن دل ھا فکر کردم. بـه ایـن

که حادثه ھا، مثبت یا منفی، باعث به ھم نـزدیـک شـدن

آدم ھا می شوند.

"جدایی نادر از سيمين" افتخار آفرید و خاطره ای شيرین

شد ولی قبل از خاطره شدن یک "لحظه" مثبت ایجاد کرد.

تالش ھای مثبت با ارزشند نه فقط چـون در یـک جـھـت

مثبت حرکت می کنند، بلکه به این خاطر که در یک دنيای

سياه و منفی و ھميشه منتقد، بی ھـيـچ حـاشـيـه ای

سازندگی می کنند. تالش ھای مثبت بـا ارزشـنـد چـون

مثبت ماندن و مثبت عمل کردن مـدت ھـاسـت کـه کـار

ساده ای نيست. اگر و تنھا اگر ھر کسی انرژی و زمانـش

را به جای نقد کردن ھای تمام نشدنـی صـرف سـاخـتـن

چيزی می کرد، بھانه ھای زیادتری برای نزدیک شدن آدم

ھا به ھم پيدا می شد. اشک ھا و لبخند ھـای زنـدگـی

متعادل تر بود. درد ھا را راحت تر می شـد تـحـمـل کـرد.

ھيچ زمستانی تا ابد بی برف و سرما نمی مانـد و ھـيـچ

اشکی باالخره بی لبخند خشـک نـمـی شـود. رخ دادن

غيرمنتظره ھا تنھا حقيقت محتوم روزھای زندگی اسـت.

تمام برنامه ریزی ھا و باید ھا و نباید ھا به سادگی سر از

نتایج عجيب و غریب در می آورد. انگار که زندگی با تـمـام

توانش ، بی ثباتی اش را به آدم ثابـت مـی کـنـد. رفـتـن

آدم ھا را باید دید، ممکن بودن پيروزی ھای کوچک و بزرگ

را باید دید. "اشک ھا و لبخند ھا" ی زندگی را باید دیـد و

فراموش نکرد ھرگز که ھيچ چيز ابدی نيست.

پگاه ساالري

يادداشت سردبير اشك ها و لبخند ها

2

1390اسفند -شمارة چهل و پنج

منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و

به شکر اندرش مزید نعمت. ھر نفسی که فـرو مـی رود

ممد حيات است و چون برمی آید مفرح ذات. پس در ھـر

نفسی دو نعمت موجود است و بر ھر نـعـمـتـی شـکـری

واجب.

از دست و زبان که برآید کز عھده ی شکـرش بـه درآیـد

بنده ھمان به که ز تقصير خویش عذر به درگاه خدای آورد

ورنه سزاوار خداوندیش کس نـتـوانـد کـه بـه جـای آورد

باران رحمت بی نصيبش ھمه را رسيده و خـوان نـعـمـت

بی دریغش ھمه جا کشيده. پرده ی ناموس بـنـدگـان بـه

گناه فاحش ندرد و وظيفه ی روزی بندگان به خطای منـکـر

نبرد.

ای کریمی که از خزانه ی غيب گبر و ترسا وظيفـه خـور

داری

دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشـمـن ایـن نـظـر

داری

فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد و دایه ی

ابر بھاری را فرموده تا بنات نبات در مـھـد زمـيـن بـپـرورد.

درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر نـھـاده و

اطفال شاخ را به قدوم موسم ربيع کاله شکوفـه بـر سـر

نھاده. عصاره ی نالی به قدرت او شھد فایق گشته و تخم

ــه. ــاســق گشــت ــخــل ب ــتــش ن ــي ــرب ــه ت ــی ب ــای ــرم خ

ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند تا تو نـانـی بـه

کف آری و به حسرت نخوری

ھمه از بھر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد

که تو فرمان نبری

یادم نيست که کالس چندم بودم که این متن رو حـفـظ

کردم، اما یادم که بھش اعتقاد داشتم.

ھنوز ھم بيشترشو از حفظم، اما اعتقادم رو از یاد بردم.

دیگه شاکر نيستم.

دیگه خدا رو شکر نمی کنـم کـه بـه جـای اون کـودک

فلسطينی کتابمون توی چادر زندگی نمی کنم.

بخاطر داشتن خـودکـار قـرمـز احسـاس خـوشـبـخـتـی

نمی کنم.

یه ھفته از ترس اینکه آدم خورا بابامـو بـخـورن کـابـوس

نمی بينم،

که مادرم ھيچوقت از خرید برنگرده، که دست برادرم بره

تو چرخ گوشت، که موشک خونه ی خاله و پـدربـزرگـم رو

خراب بکنه، که نفر بعدی که از دم در مدرسمون تشـيـيـع

می کنن و ما رو دم در نگه می دارن که تماشا کنيم، پـدر

خودم باشه.

اونوقتا احساس متمول بودن می کردم چون تو خونمـون

بيشتر وقتا شکالت خارجی داشتيم، بابام از چابھار از اون

موز ریز سياھا می آورد، ھر از گاھی می رفتيم آبعلی بـا

چوبای کرایه ای اسکی می کردیم و فکر می کـردم چـون

تو سن رشدیم برامون چوب اسکی نمی خرن.

ھمه چيز شادم مـی کـرد، خـالـه بـازی، کـش بـازی،

دوچرخه سواری، کارتن گربه ھای اشرافی، چـمـن ھـای

دورو بر، درختا، ستاره ھا، آھنگ ای قشنگ تـر از پـریـای

شھرام شب پـره کـه احسـاس مـی کـردم بـرای مـن

خوندتش.

به نظرم خونمون قشنگ ترین خونه ی دنيـا مـی اومـد،

دنيا خوب بود مگر اینکه حرف دندانپزشـکـی و واکسـن و

پنی سيلين به ميون می اومد.

امروز اما دارم وسط کارت پستال زنـدگـی مـی کـنـم و

قدرشو نمی دونم، ھمه جا وفور نـعـمـت و بـه چشـمـم

پدرم سالم و اميدوارن، ھر کدوم از برادرام دو -نمياد، مادر

تا دست دارن دو تا پا، پنجره ی آپـارتـمـان خـالـم رو بـه

3

منت خداي را عز و جل

فرناز فرهيدي

1390اسفند -شمارة چهل و پنج

بھشت باز می شه، بجای آبعلی می رم راکی، دان تـان

دیزنی و مثل کف دستم می شناسم، شھرام شـب پـره

بغل گوشمه و با پای خودم می رم دندانپزشـکـی و طـب

سوزنی.

احتماال تمام مشکالتم حل مـی شـه اگـه بـعـضـی از

کتابای دوره ی دبستان و راھنمایی مو دوره کنم.

ھایش را به تـو اخـتـصـاص اصغر عزیز این ستون و سطر

دادم تا از تو تشکر کنم!

بخاطر اینکه بزرگترین دستاورد زندگيت را بـا تشکر کنم

مردمت تقسيم کردی! بزرگوارانه جـایـزه ات را بـيـن مـا

بـه خـودی و تقسيم کردی بدون اینکه ما را تقسيم کنی

غير خودی، دوست و دشمن، ھم اندیش و دگـرانـدیـش،

مومن و کافر، آشنا و غریب...

ھا بتـوانـم بخاطر اینکه باعث شدی بعد از ماه تشکر کنم

از ایـن مـوفـقـيـت یک روز کامل را در سرخوشی ناشـی

ھای جنگ و قحـطـی و بگذرانم و فراموش کنم تمام دلھره

تورم و تحریم را...

بخاطر اینکه به ھمه ی ما یاد دادی مـيـشـود تشکر کنم

صبورانـه و زیـرکـانـه، پـرتـالش و بـی ھـيـاھـو از سـد

ھا گذشت و بر بام دنيا ایسـتـاد. یـاد دادی کـه محدودیت

ميشود چشم ھمه ی تـبـعـيـض ھـا، کـارشـکـنـی ھـا،

ھا را نه با حرف که با عـمـل کـور ھا و تخریب اخالقی بی

کرد...

ممنونم از اینکه بـه جـای دھـان بـه دھـان شـدن بـا

ھـا و نمکی ھا، شمقدری ھا، سلحشـورھـا، شـورجـه ده

امثالھم، وقت و انرژی ات را بکار بستی تا امـروز بـا وودی

ھا ھم آوازه شوی... آلن

ای ممنون از اینکه سفير صلح مان شدی آن ھم در زمانه

که نامزدھای انتخابات آمریکا در جنگ افروزی عليه مـا بـا

ھای صھيونـيـسـتـی در ھم مسابقه گذشته اند و روزنامه

تخریب چھره ایران گوی سبقت از ھم ميربایند...

ھـا از تو سپاسگزارم بابت سخنرانيت که بـه قـول بـچـه

ارزید. آنقدر واضح، صریح و شـفـاف خودش یک اسکار می

بود که حتا فارس نيوز ھم با آن کوله بار از تجربه، بـعـد از

سه بار تالش در تحریفش ناکام ماند...

ھای پيرمردھا و خاک خورده از تو سپاسگزارم چون وقتی

سينمای ایران با تمام امکانات در خارج از کشور نميتوانـنـد

کـه از نسـل مـایـی یک فيلم دندان گير بسازنـد تـویـی

آیی و با ھم ساالنت بھترین فيلم تاریخ سينمای ایران می

سازی و با این کارت به من، به ما، اعتماد به نـفـس را می

. چيزی که نسل من بيشـتـر از ھـر زمـان و اميد ميدھی

دیگری به آن احتياج دارد...

العاده یی که از پيمان و ليال و ھای فوق ممنون بابت بازی

لـبـاسـش را در گفتم ليال! وقـتـی .. راستی بقيه گرفتی

مراسم دیدم به فکر فرو رفتم. عجيب تخصص داری در بـه

ھایت تمام شد فھميدم رنگ حرف فکر فرو بردن. تازه وقتی

ست کرده بود... لباسش را با رنگ حرفھایت

ممنون از اینکه لذت ناب ناشی از دیدن شادی ھموطنان

را به من چشاندی...

و ممنون بابت اینکه ما مردم طبقه ی از ھر نظر متوسـط

موضوع فيلمت بودیم...

4

براي اصغر...

حسام يزدان پناهي

1390اسفند -شمارة چهل و پنج

ربع بود که به صفحه مانيتور زل زده 1مادر بزرگ نزدیک

ــود، ھــی عــيــنــکــش رو مــی زد بــه چشــمــاش و ب

نزدیک مانيتور و بـالفـاصـلـه عـيـنـکـش رو بـر می رفت

می داشت و در حالی کـه اخـم مـی کـرد صـورتـش رو

می برد عقب تر، امـا فـایـده نـداشـت. چـيـزی سـر در

نمی آورد. چشمھاش باز مثل ھميشه مرطوب بود. انـگـار

ھميشه اشک توی چشماش جمع بود. البته اشکش بـه

خاطر ناراحتی چشمھاش بود. دو سه سالی می شد که

چشمھاش به خاطر پيری ناراحتی داشتند.چند روزی بـود

که نوه کوچيکترش داشت بھش یاد می داد که با کامپيوتر

کار کند تا بتواند با پسرش که سالھا بود به آمریکا مھاجرت

کــرده بــود از طــریــق ای مــيــل ارتــبــاط بــرقــرار کــنــد.

نوه اش کلی باھاش کلنجار رفته بود تا کمی کار با وینـدوز

را یاد مادر بزرگ بدھد. اولين چيـزی کـه مـادر بـزرگ یـاد

گرفته بود معنی فونت در محيطھای متنی بود. چشـمـای

مادر بزرگ خوب نمی دید برای ھمين نوه اش بـھـش یـاد

داده بود که سایز فونتھا را عوض کنـد تـا بـھـتـر بـبـيـنـد.

مادر بزرگ که کالفه شده بود عـلـی رغـم مـيـلـش و بـا

زدن با گـوشـی آی SMSدلخوری نوه اش را که مشغول

فون جدیدش بود صدا کرد. نوه مادر بـزرگ در حـالـی کـه

چشم از صفحه مانيتور بر نمی داشت بـه سـمـت مـادر

بزرگ آمد. مادربزرگ با لبخندی که حکایت از لذتـی وصـف

ناپذیر از وجود نوه اش داشت به نوه اش خيره شد و صـبـر

کرد تا کارش تمام شود. با ایـن کـه پـيـر شـده بـود امـا

می دانست که جوانھا اینجوری با ھم ارتباط دارند. دزدکی

به صفحه گوشی آیفون نگاھی انداخت. پسرک مشـغـول

بود. و در پـایـان -}-ترسيم یک گل توسط کاراکتر ھای @

یک لبخند توسط یک پرانتز و دونقطه. سرش را که باال آورد

انگار تازه فھميده باشد که کنار مادر بزرگـش اسـت ھـول

شد و به چشمای مرطوب مادر بزرگ خيره شد. مادر بزرگ

برای اینکه نوه اش را از این حال و ھوا در بياورد چشمکـی

بھش زد و به زبون خودش گفت:

مخش رو زدی یا نه؟ -

آره مادر بزرگ چه جورم زدم. -

دوسش داری؟ چه جور دختریه؟ -

آره مادر بزرگ حرف نداره.باورت نمـيـشـه کـيـفـی کـه -

ميليون می ارزید. دعا کن بـاز 1دستش گرفته بود حداقل

باھام قرار بزاره.

دیگر چيا با ھم گفتيد؟ عقایدتون به ھم می خوره؟ -

آره ،اونم مثل من عاشق بی ام و ھسـتـش. بـابـاش -

خيلی مایه داره از اون آدمای با کالسـن. فـقـط سـه بـار

دماغشو عمل کرده.

دوسش داری؟ -

ساعته چی دارم ميگم؟ راستی منو چـرا صـدا 1پس -

کردین؟

می خواستم بپرسم چجوری باید برم تـو ای مـيـلـم. -

نوه مادر بزرگ یک نگاھی به صفحه مـانـيـتـور انـداخـت و

گفت:

ای بابا اینجا رو چرا باز کردین؟ این مـال مـوقـعـی کـه -

بخواھين با کسی چت کـنـيـد. مـادر بـزرگ نـکـنـه داری

شــــيــــطــــونــــی مــــی کــــنــــی ســــر پــــيــــری؟

مادر بزرگ معنی حرف نـوه اش رو درسـت و حسـابـی

نفھميد. لبخندی زد و گفت :

حاال به من ميگی چيکار کنم یا نه ؟ -

ببين مادر بزرگ این عالمت رو ميبينی؟ اینو کـه بـزنـی -

ميری تو صفحه ای ميلت. و با دسـت بـه آیـکـونـی روی

صفحه اشاره کرد. مادر بزرگ با چشمھای نـمـنـاکـش بـه

آیکون خيره شد. و گفت:

کدوم رو ميگی؟ ھمين که شبيه پاکت نـامـه ھسـت؟ -

پسرک که ھمچـيـن اسـمـی رو نشـنـيـده بـود گـفـت:

5

فونت پدر بزرگ

نيما پور پرهيزكار

1390اسفند -شمارة چهل و پنج

شبيه چی؟ پاکت نامه دیگه چيه؟ -

مادر بزرگ گفت:

پاکت نامه یعنی ھمين شکلی که اینجـا مـی بـيـنـی -

دیگه. ما قدیما برای این که از راه دور از حـال ھـم خـبـر

بــگــيــریــم از ایــن وســيــلــه اســتــفــاده مــی کــردیــم.

مادر بزرگ که کنجکاوی را در چشمھای نوه اش مـی دیـد

گفت :

دوست داری ببينی قيافه ایـن آیـکـو ن از کـجـا ایـن -

شکلی شده؟ من ھنـوز یـکـيـشـون رو دارم از قـدیـمـا.

و به آرامی از جا بلند شد و به طرف گنجه اش گـه ھـمـه

چيزھای با ارزشش را در آن نگه می داشت رفت. بـعـد از

مدتی گشتن پاکت نامه قدیمی را کـه تـقـریـبـا در حـال

پوسيدن بود با خود آورد.

این اولين نامه ای ھست که پدر بزرگت بـرام نـوشـت. -

می بينی قيافه پاکت درست شبيه ھمون آیکونسـت کـه

اونجاست.

نوه مادر بزرگ با تعجب به پاکت نامه نـگـاه مـی کـرد و

ساکت بود. سپس مادر بزرگ نامه را با احتياط بيرون آورد.

ھمراه نامه گلی خشک شده بيرون افتاد. با این که سالھا

پيش خشک شده بود ھنوز می شد بوی عطرش را حـس

کرد.

مادر بزرگ به نوه اش که از دیدن گل خنده اش گـرفـتـه

بود گفت:

خب راستش ما اینجوری برای ھم گل ميـفـرسـتـادیـم -

ـــيـــد. ـــوی ـــبـــخـــنـــدی زد و گـــل را ب ـــگـــه. و ل دی

نوه مادر بزرگ نامه را باز کرد و بـه دسـتـخـط پـدر بـزرگ

ـــت: ـــف ـــجـــب گ ـــع ـــا ت ـــداخـــت و ب ـــاھـــی ان ـــگ ن

اینو با چـه فـونـتـی نـوشـتـه؟ تـا حـاال نـدیـده بـودم. -

موبایلش بلنـد شـد. مـادر SMSاما در ھمين موقع صدای

بزرگ گفت حاال جواب دوسـتـت رو بـده تـا بـرات بـگـم.

نه اگـر زود جـواب بـدم فـکـر مـی کـنـه چـه خـبـره. -

کرد. SMSو شروع به خواندن

یک جمله قشنگ نوشته مادر بزرگ ولی مـال خـودش -

نيست. من این جمله رو قبال خونده بودم. معلوم نـيـسـت

کدوم دوست پسرش بـراش فـرسـتـاده اونـم بـرای مـن

فوروارد کرده. راستی پدر بزرگ ھـم از ایـن نـامـه ھـای

فورواردی براتون ميداد؟

اما مادر بزرگ جوابی نداد و غرق در خواندن نـامـه بـود.

مادربزرگ اشک چشماتون ظاھرا خيلی از قبل بـيـشـتـر -

شده ھا. حتما باید به دکتر نشون بدید. حاال نامـه رو کـه

خوندید حتما قبل از این که دليتش کنيد بھم بگيد فونتـش

چيه. به نظرم خيلی جالبه. و دوباره به سراغ مـوبـایـلـش

رفت.

مادر بزرگ در حالی که اشک چشمھاشو پاک مـی کـرد

آھسته و زیر لب گفت:

فونت پدر بزرگه. -

یک.

“ته”ی من ھستند، که ھای مورد عالقه بعضی از آھنگ

ساز اسـت یـا ندارند. یعنی؟ یعنی اینکه حاال ضعف آھنگ

خواننده یا مسئول نودال و افکت و تدارکات یا ھرچی، ایـن

-ھا اینطور نيست که یک نت گذاشته باشند آخرش آھنگ

و بعدش تمام. یعنی؟ یعنی اینکه ھی صدای “ دینگ” مثال

موزیک که ھنوز درحال نواختن است و خواننده که ھنوز در

تـر شود، ھی آرام و آرام تر می حال خواندن است کم و کم

شود تا به صفر برسد. می

ھـی ” ی دارد که “ اطمينان” این حالت یک حس شيرین

ھا، آن آخـر آخـر، ھـنـوز دارنـد ته جایی آن ته فالنی، یک

“.زنند و ھيچ چيز تمام نشده خوانند و می می

ھنوز موسيقی جریان ” حس اطمينانی از این جنس که

6

سكوت

وحيد حقيقت

1390اسفند -شمارة چهل و پنج

کـی اسـت کـه بـه … و خـوب “ شنوی دارد، گيرم تو نمی

ز گـلـسـتـان “ حس خوبی” راست و دروغش توجھی کند؟

جھان ما را بس اصال.

دو.

به نظرم یک جایی باید بـاشـد تـوی روابـط عـاشـقـانـه

الـبـتـه روی ایـنـکـه دو طـرفـش - “ آدميـزاد” عارفانه دو تا

باشند تاکيد دارم. آن یکی دیگرھایش را نه سـر “ آدميزاد”

کـه بـنـشـيـنـنـد -آورم، نه کنجکاوم سر در بـيـاورم در می

کس ھم ھيچ حرفی نزند. یک جایی آن روبروی ھم و ھيچ

شـان بـایـد یـک سـکـوت ھای پيشرفت رابطه احتماال آخر

کـه آن دو “ جایی” خالی خالی باشد اصوال. یعنی؟ یعنی

نفر، به قول یکی که یادم نيست کيست (و البـتـه کـمـی

با ھمه جایشان و ھمه چـيـزشـان، ” تحریف از جانب من)،

.“ھمه جا و ھمه چيز آن دیگری را دوست داشته باشند

ھای عاشـقـانـه و جایی که بعد از کلی ماجرا و حرف یک

“ زندگی” دانم، سختی و گریه و رنج و لذت و ھدیه و نمی

رسيده باشند و ھی ھم را نگاه کنند و کيف کنند.

شيرینـی “ اطمينان” یعنی این سکوت برایشان یک حس

ھـا، آن تـه ھی فالنی، یک جایی آن ته” داشته باشد که

حـس .“ شـود آخر آخر قلبش، ھر لحظه دارد عاشقت مـی

و “ ھنوز احساس جـریـان دارد” اطمينانی از این جنس که

کی است که آنجا ایستاده باشد و در راسـت و دروغـش

ز گلستان جھان ما را نه تـنـھـا “ یار عاشقی… ” شک کند؟

بس، که از سرمان ھم زیاد. خالصه که اگر ھمچين جایـی

ھستيد، خواستم بگویم خوب جایی ھستيد، از جـایـتـان

…جم نخورید

7

ISAUA Game Night

عكس از سفانه مقدم نيشابوري

1390اسفند -شمارة چهل و پنج

شما و ايرانيان

ماهنامه ايرانيانEmail: [email protected]

iraniansmonthly.com//http:Website:

هاي متنوعي از قـبـيـل ارسـال نشريه ايرانيان با قابليتوبسايت آنالين مطالب و امكانات بي نظير ديگر در خدمت عالقه مندان به

باشد. اين رسانه فرهنگي ميرمـز ست تا شناسه كاربري و عضويت در پايگاه نشريه كافي برايبـه وارد نماييد تـا خود را خود را ايجاد و نشاني الكترونيك ورود

ايرانيان بپيونديد. خانوادهايرانيان مشـتـاقـانـه در

انـــتـــظـــار ــمــكــاري ه

شماست.

8

ارسـال بـه تمايـل در صورت پس از عضويت در پايگاه نشريه، ومطلب، با ما تماس بگيريد و درخواست ارتقاي سطح، از عضو بـه

سـطـح بـه نــويسـنــده، نـمـايــيـد. بــا ارتـقــاي نـويسـنــده منزلـة به پيونديد. اين امر مي فعال ايرانيان اعضاي جمع به شما

گردد. تلقي مي آن و ملزومات پذيرفتن اساسنامه

1390اسفند -شمارة چهل و پنج

Iranians Social and Cultural Monthly of Iranians in Edmonton

March 2012 – Esfand 1390 Year 5, No.5

Editor’s note: Our laughs and tears 2

the prayer 3

To Asghar 4

Grandpa's font 5

Silence 6

Editor: Pegah Salari This issue’s writers: Pegah Salari, Farnaz Farhidi Hesam Yazdanpanahi, Nima Pourparhizgar, Vahid Haghighat Page Designer: Mona Saedi Photos: Soroush Khazraei, Safaneh Mohaghegh-Neyshabouri Cover Photos: Academy Awards 2012 (F) Silver Skate Festival-Edmonton (R) Executive Board: Nima Yousefi, Khosrow Naderi, Mohsen Nicksiar Hesam Yazdanpanahi

45

عكس از سروش خزرايي