خرسی که می خواست خرس باقی بماند

20
ی ق ا رس ب خ ت س وا خ ی م ه ک ی س ر خ ی ق ا رس ب خ ت س وا خ ی م ه ک ی س ر خ د ماب ب د ماب ب ر ن ی ا ت س ورگ ا ی ده: ت س ی و ی ر ن ی ا ت س ورگ ا ی ده: ت س ی و ی ی ن را ی را ص ا م: ب ج ر من ی ن را ی را ص ا م: ب ج ر من ر ل و م ورگ ی: اس ق ن ر ل و م ورگ ی: اس ق ن

Upload: danyl

Post on 15-Jan-2016

29 views

Category:

Documents


0 download

DESCRIPTION

خرسی که می خواست خرس باقی بماند. نویسنده: یورگ اشتاینر مترجم: ناصرایرانی نقاش: یورگ مولر. درختان برگ می ريختند و غازهای وحشی رو به جنوب پرواز می کردند. سردی باد خرس را می آزرد. او يخ کرده و خسته بود. بوی برف را در هوا شنيد و به سوی غار - PowerPoint PPT Presentation

TRANSCRIPT

Page 1: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

خرسی که می خواست خرسی که می خواست خرس باقی بماندخرس باقی بماند

نویسنده: یورگ اشتاینرنویسنده: یورگ اشتاینرمترجم: ناصرایرانیمترجم: ناصرایرانینقاش: یورگ مولرنقاش: یورگ مولر

Page 2: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

درختان برگ می ريختند درختان برگ می ريختند و غازهای وحشی رو به و غازهای وحشی رو به جنوب پرواز می کردند.جنوب پرواز می کردند.

سردی باد خرس را می سردی باد خرس را می آزرد. او يخ کرده و آزرد. او يخ کرده و

خسته بود. بوی برف را خسته بود. بوی برف را در هوا شنيد و به سوی در هوا شنيد و به سوی

غارغار

گرم و دلپذيرش رفت. گرم و دلپذيرش رفت. گرم خود به گرم خود به ی یدر النهدر النه

خوابی عميق فرو رفت. خوابی عميق فرو رفت. خرس ها در تمام طول خرس ها در تمام طول

می خوابند. می خوابند.زمستانزمستان

Page 3: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

روزی حادثه ای روزی حادثه ای Bفاق افتاد آدميانی Bفاق افتاد آدميانی ات اتبه جنگل آمدند و با به جنگل آمدند و با

خود نقشه و دوربين خود نقشه و دوربين ه آوردند و Bه آوردند وو ار Bو ار

درختان را يکی پس درختان را يکی پس از ديگری بريدند. از ديگری بريدند. سپس ماشين و سپس ماشين و

جرثقيل آوردند تا در جرثقيل آوردند تا در دل جنگل کارخانهدل جنگل کارخانه

بسازند. وقتی بهار بسازند. وقتی بهار فرا رسيد، خرس از فرا رسيد، خرس از

خواب بيدار شد. خواب بيدار شد.

Page 4: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

غار او اينک زير کارخانه بود.غار او اينک زير کارخانه بود.

Page 5: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

خرس از غار بيرون آمد، با تعجب خرس از غار بيرون آمد، با تعجب ل زد. در همين لحظه Pل زد. در همين لحظه به کارخانه ز Pبه کارخانه ز

نگهبان کارخانه جلونگهبان کارخانه جلودويد و داد زد : اوهوی، عمو! چرا دويد و داد زد : اوهوی، عمو! چرا

آنجا بيکار ايستاده ای؟آنجا بيکار ايستاده ای؟خرس گفت : معذرت می خواهم خرس گفت : معذرت می خواهم

از حضورتان، آقا ولی من يک از حضورتان، آقا ولی من يک خرسم.خرسم.

نگهبان داد زد : يک خرس؟ تو نگهبان داد زد : يک خرس؟ تو هيچی نيستی مگر يک کارگر تنبل و هيچی نيستی مگر يک کارگر تنبل و

بود که بود که کثيف. او آن قدر عصبانیکثيف. او آن قدر عصبانیخرس را برد پيش رئيس کارگزينی، خرس را برد پيش رئيس کارگزينی،

خرس در نهايت ادب به رئيس خرس در نهايت ادب به رئيس کارگزينی گفت من يککارگزينی گفت من يک

خرسم، آقا. رئيس کارگزينی خرسم، آقا. رئيس کارگزينی گفت : تو يک کارگر تنبل و کثيف گفت : تو يک کارگر تنبل و کثيف

هستی که بايد حمام بروی تا قيافههستی که بايد حمام بروی تا قيافهآدميزاد پيدا کنی. آدميزاد پيدا کنی. ی ی

Page 6: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

آن وقت خرس را پيش آن وقت خرس را پيش معاون بخش اداری برد.معاون بخش اداری برد.

وقتی خرس وارد اطاق وقتی خرس وارد اطاق معاون بخش اداری شد. معاون بخش اداری شد.

داشت تلفنی به کسی می داشت تلفنی به کسی می کارگر کارگر گفت : ما اينجا يکگفت : ما اينجا يک

خيلی تنبل داريم که ادعا می خيلی تنبل داريم که ادعا می کند خرس است؛ و او را کند خرس است؛ و او را پيش رئيس بخش اداری پيش رئيس بخش اداری

خرس وارد خرس وارد فرستادم. وقتیفرستادم. وقتیاطاق رئيس بخش اداری اطاق رئيس بخش اداری

شد. گفت چه موجود کثيفی، شد. گفت چه موجود کثيفی، جناب رئيس می خواهد جناب رئيس می خواهد

ببيندش.ببيندش.

ببريدش خدمت ايشان.ببريدش خدمت ايشان.

Page 7: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

جناب رئيس به حرف جناب رئيس به حرف های خرس خوب گوش های خرس خوب گوش

داد، و دست آخر گفت : داد، و دست آخر گفت : جالب است! پس جالب است! پس

توخرسی، آره؟ تا وقتی توخرسی، آره؟ تا وقتی ثابت نکنی که حقيقتا̀ ثابت نکنی که حقيقتا̀ خرسی من حرفت را خرسی من حرفت را

باور نمی کنم.باور نمی کنم.

Page 8: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

خرس پرسيد : ثابت خرس پرسيد : ثابت کنم؟ جناب رئيس جواب کنم؟ جناب رئيس جواب

داد : بله، چون من می داد : بله، چون من می گويم خرس های حقيقیگويم خرس های حقيقیرا فقط در باغ وحش ها را فقط در باغ وحش ها

و سيرک ها می توان و سيرک ها می توان پيدا کرد. دستور داد که پيدا کرد. دستور داد که

خرس را با جيپ به خرس را با جيپ به شهری ببرند شهری ببرند نزديک تريننزديک ترين

که باغ وحش داشت. که باغ وحش داشت. خود نيز با اتومبيلش خود نيز با اتومبيلش

همراه او رفت.همراه او رفت.

Page 9: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

خرس های باغ وحش خرس های باغ وحش همين که خرس غريبه همين که خرس غريبه

را ديدند سرشان را را ديدند سرشان را تکان دادند و گفتند : اينتکان دادند و گفتند : اين

خرس خرس حقيقی خرس خرس حقيقی نيست. خرس حقيقی نيست. خرس حقيقی

که سوار جيپ نمی که سوار جيپ نمی شود. خرس حقيقی، شود. خرس حقيقی،

زندگی زندگی قفسقفسررمثل ما، دمثل ما، دمی کند. خرس می کند. خرس

خشمگينانه فرياد زد : خشمگينانه فرياد زد : شما اشتباه می کنيد. شما اشتباه می کنيد.

من خرسم! من خرسم!من خرسم! من خرسم!

Page 10: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

جناب رئيس لبخند زد و گفت : تو شهر بزرگ جناب رئيس لبخند زد و گفت : تو شهر بزرگ بسيار بسيار بعدی يک سيرک هست. خرس های سيرکبعدی يک سيرک هست. خرس های سيرک

باهوش اند. می رويم آنجا تا تو حرفت را ثابت باهوش اند. می رويم آنجا تا تو حرفت را ثابت کنی. خرس های سيرک مدBت بسيار زيادی بهکنی. خرس های سيرک مدBت بسيار زيادی به

خرس غريبه چشم دوختند و باالخره گفتند : او خرس غريبه چشم دوختند و باالخره گفتند : او شبيه خرس هست ولی خرس نيست. خرس با شبيه خرس هست ولی خرس نيست. خرس با

جواب داد : نه. کوچک ترين خرس سيرک جواب داد : نه. کوچک ترين خرس سيرک اندوهاندوهداد زد : او چيزی نيست جز يک مرد تنبل که داد زد : او چيزی نيست جز يک مرد تنبل که

پشمی پوشيده و حمام نرفته. همه پشمی پوشيده و حمام نرفته. همه لباسلباسخنديدند. جناب رئيس هم خنديد. خرس بيچاره به خنديدند. جناب رئيس هم خنديد. خرس بيچاره به

بود که نمی دانست چه بايد بکند.بود که نمی دانست چه بايد بکند. قدری غمگينقدری غمگين

Page 11: خرسی که می خواست خرس باقی بماند
Page 12: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

و هنگامی که به کارخانه و هنگامی که به کارخانه برگشت، برای خرس برگشت، برای خرس

يک لباس کار آوردند، و يک لباس کار آوردند، و به او گفتند ريشت به او گفتند ريشت رابزن، او مثل بقيه رابزن، او مثل بقيه

کارگران کارت حضور و کارگران کارت حضور و غياب را ساعت زد. غياب را ساعت زد.

نگهبان کارخانه او را نگهبان کارخانه او را بزرگی برد بزرگی برد پشت ماشينپشت ماشين

و به او گفت که چه بايد و به او گفت که چه بايد بکند. خرس سرش را بکند. خرس سرش را

تکان داد که يعنی چشم.تکان داد که يعنی چشم.

Page 13: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

از آن به بعد خرس يک کارگر کارخانه بود و روز پس از روز، هفته پس از از آن به بعد خرس يک کارگر کارخانه بود و روز پس از روز، هفته پس از هفته، و ماه پس ازهفته، و ماه پس از

ماه پشت ماشين می ايستاد و کار می کرد.ماه پشت ماشين می ايستاد و کار می کرد.

Page 14: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

برگ درختان که زرد شد، حسB خستگی در بدن خرس برگ درختان که زرد شد، حسB خستگی در بدن خرس برگ ها بيشتر و برگ ها بيشتر و شروع کرد به ريشه دواندن. هر چهشروع کرد به ريشه دواندن. هر چه

شادمانه تر در باد پاييزی می رقصيدند، خرس بيشتر و شادمانه تر در باد پاييزی می رقصيدند، خرس بيشتر و بيشتر خسته می شد. همکارانشبيشتر خسته می شد. همکارانش

مجبور می شدند صبح ها او را از تختخوابش بيرون بکشند مجبور می شدند صبح ها او را از تختخوابش بيرون بکشند خودش باشد، پشت خودش باشد، پشت و چندان نگذشت که، بی آنکه دستو چندان نگذشت که، بی آنکه دست

ماشين به خواب می رفت.ماشين به خواب می رفت.

روز نگهبان کارخانه پيشش آمد و داد زد : تو داری به روز نگهبان کارخانه پيشش آمد و داد زد : تو داری به یک یک توليد کارخانه لطمه می زنی. مااينجا به کارگر تنبل بی توليد کارخانه لطمه می زنی. مااينجا به کارگر تنبل بی

عرضه ای مثل تو احتياج نداريم. تو اخراجی!عرضه ای مثل تو احتياج نداريم. تو اخراجی!

خرس ناباورانه به او نگاه کرد و پرسيد : اخراج؟ خرس ناباورانه به او نگاه کرد و پرسيد : اخراج؟ می توانم می توانم منظورت اين است که من هر جا دلم بخواهدمنظورت اين است که من هر جا دلم بخواهد

بروم. نگهبان کارخانه داد زد : هيچ کس جلويت را نمی بروم. نگهبان کارخانه داد زد : هيچ کس جلويت را نمی گيرد.گيرد.

Page 15: خرسی که می خواست خرس باقی بماند
Page 16: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

خرس فرصت را از دست نداد. زود بقچه اش را خرس فرصت را از دست نداد. زود بقچه اش را شب و يک روز شب و يک روز برداشت و از کارخانه بيرون رفت. يکبرداشت و از کارخانه بيرون رفت. يک

و سپس يک روز ديگر پياده راه رفت. او از ميان برف و سپس يک روز ديگر پياده راه رفت. او از ميان برف کشان کشان به جنگل رفت.کشان کشان به جنگل رفت.

Page 17: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

آن قدر رفت و رفت و رفت تا به يک غار آن قدر رفت و رفت و رفت تا به يک غار رسيد. بيرون غار نشست و به خود گفت : رسيد. بيرون غار نشست و به خود گفت :

بکنم. ایکاش اين قدر بکنم. ایکاش اين قدر نمی دانم چه بايدنمی دانم چه بايدخسته نبودم. او مدت بسيار درازی خسته نبودم. او مدت بسيار درازی

ی ی آنجانشست به افق خيره شد، به زوزهآنجانشست به افق خيره شد، به زوزهباد گوش سپرد و به برف اجازه داد که باد گوش سپرد و به برف اجازه داد که

روی او ببارد و بپوشاندش.روی او ببارد و بپوشاندش.

Page 18: خرسی که می خواست خرس باقی بماند
Page 19: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

به خود گفت : حتم دارم که يک چيز خيلی مهم را به خود گفت : حتم دارم که يک چيز خيلی مهم را چيز چيز چه چه کرده ام، ولی آن چيز چيست؟ کرده ام، ولی آن چيز چيست؟ فراموشفراموش

را فراموش کرده ام؟را فراموش کرده ام؟

Page 20: خرسی که می خواست خرس باقی بماند

پایان پایان