297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد...

623
1 ﻋﻠﻰ ﻣﻴﺮزاﻣﺤﻤﺪ، رﺿﺎ،1325 ـ ﻧﻬﺞ: آﻓﺘﺎب ﺑﺎرﮔﺎه در ﺗﺄﻟﻴ/ ﭘﺎرﺳﻰ ادب در اﻟﺒﻼﻏﻪ ﻋﻠﻰ ــ. ﻣﻴﺮزاﻣﺤﻤﺪ رﺿﺎ] وﻳﺮاﻳﺶ2 [ ــ ﻓﺮﻫﻨﮕﻰ، ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت و اﻧﺴﺎﻧﻰ ﻋﻠﻮم ﭘﮋوﻫﺸﮕﺎه: ﺗﻬﺮان1386 . ﺳﻴﺰده،373 . صISBN 964-426-142-9 . ﻓﻴﭙﺎ اﻃﻼﻋﺎت اﺳﺎس ﺑﺮ ﻓﻬﺮﺳﺘﻨﻮﻳﺴﻰ: اﻧﮕﻠﻴﺴﻰ ﺑﻪ. ع. صAlireza Mirza Muhammad. At the court of the Sun: Nahjul Balagha in the Persian Literature. . ص: ﻛﺘﺎﺑﻨﺎﻣﻪ] 291 [ ـ308 . زﻳﺮﻧﻮﻳﺲ ﺻﻮرت ﺑﻪ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ؛ اول اﻣﺎم،(ع) ﻃﺎﻟﺐ اﺑﻰ ﺑﻦ ﻋﻠﻰ23 ـ ﻫﺠﺮت از ﻗﺒﻞ40 . ادﺑﻴﺎت ﺑﺮ ﺗﺄﺛﻴﺮ. اﻟﺒﻼﻏﻪ ﻧﻬﺞ. ق2 . ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت و اﻧﺴﺎﻧﻰ ﻋﻠﻮم ﭘﮋوﻫﺸﮕﺎه. اﻟﻒ. ﻣﺠﻤﻮﻋﻬﺎ ــ ﻓﺎرﺳﻰ ادﺑﻴﺎت اﺑﻰ ﺑﻦ ﻋﻠﻰ. ب. ﻓﺮﻫﻨﮕﻰ اول، اﻣﺎم،(ع) ﻃﺎﻟﺐ23 ـ ﻫﺠﺮت از ﻗﺒﻞ40 ﻋﺮﺑﻰ. ج. ﻋﺮﺑﻰ ـ ﻓﺎرﺳﻰ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪه. اﻟﺒﻼﻏﻪ ﻧﻬﺞ. ق98 م17 ت09 / 38 BP 9515 / 297 م/ ن5 اﻳﺮان ﻣﻠﻰ ﻛﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ3530 ـ80 مﻧﻬﺞ) آﻓﺘﺎب ﺑﺎرﮔﺎه در( ﭘﺎرﺳﻰ ادب در اﻟﺒﻼﻏﻪ ارﺟﺎﻋﺎت و اﺿﺎﻓﺎت و اﺻﻼﺣﺎت وّ ﻛﻠ ﻧﻈﺮ ﺗﺠﺪﻳﺪ ﺑﺎ ﻋﻠﻰ دﻛﺘﺮ: ﺗﺄﻟﻴﻒ ﻣﻴﺮزاﻣﺤﻤﺪ رﺿﺎ ﻓﺮﻫﻨﮕﻰ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت و اﻧﺴﺎﻧﻰ ﻋﻠﻮم ﭘﮋوﻫﺸﮕﺎه: ﻧﺎﺷﺮ رﺣﻤﺖ: ﻧﺸﺮ ﻣﺪﻳﺮ رﺣﻤﺖ اﷲ ﭘﻮر ﺑﻬﺎر: اول ﭼﺎپ1380 :( ﺟﺪﻳﺪ وﻳﺮاﻳﺶﺑﺎ) دوم ﭼﺎپ1386 ﺗﻴﺮا: ژ2200 ﻧﺴﺨﻪ ﺣﺮوف ﺻﻔﺤﻪ و ﻧﮕﺎر ﻧﻮروزى ﻣﺠﻴﺪ: آرا ﺳﻴﺪﻋﻠﻰ ﺳﻴﺪاﺑﺮاﻫﻴﻢ: ﭼﺎپ ﻧﺎﻇﺮ ﻓﺮﺷﻴﻮه ﭼﺎپ ﺷﺮﻛﺖ: ﺻﺤﺎﻓﻰ و ﭼﺎپ ﻟﻴﺘﻮﮔﺮاﻓﻰ،: اﻧﺘﺸﺎر ردﻳﻒ03 ـ80 . اﺳﺖ ﻣﺤﻔﻮظ ﻓﺮﻫﻨﮕﻰ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت و اﻧﺴﺎﻧﻰ ﻋﻠﻮم ﭘﮋوﻫﺸﮕﺎه ﺑﺮاى ﭼﺎپ ﺣﻖ

Upload: others

Post on 27-Jul-2020

2 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

Page 1: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

1

ـ 1325رضا، ميرزامحمد، على ــ ]2ويرايش [رضا ميرزامحمد. ــ ف علىالبالغه در ادب پارسى / تأليدر بارگاه آفتاب: نهج

.1386تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، ص. 373سيزده،

ISBN 964-426-142-9 فهرستنويسى بر اساس اطالعات فيپا.

Alireza Mirza Muhammad. At the court ofص. ع. به انگليسى:the Sun: Nahjul Balagha in the Persian Literature.

؛ همچنين به صورت زيرنويس.308ـ ]291[كتابنامه: ص. .2ق. نهج البالغه. تأثير بر ادبيات. 40قبل از هجرت ـ 23على بن ابى طالب(ع)، امام اول

فرهنگى. ب. على بن ابى ادبيات فارسى ــ مجموعها. الف. پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات ق. نهج البالغه. برگزيده فارسى ـ عربى. ج. عربى 40قبل از هجرت ـ 23طالب(ع)، امام اول،

BP9515/297 09/38ت17م98 5ن/م

م80 ـ 3530كتابخانه ملى ايران

البالغه در ادب پارسى)در بارگاه آفتاب (نهج

با تجديد نظر كلى و اصالحات و اضافات و ارجاعات رضا ميرزامحمدتأليف: دكتر على

ناشر: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى پوراهللا رحمتمدير نشر: رحمت

1380چاپ اول: بهار 1386چاپ دوم (با ويرايش جديد):

نسخه 2200ژ: تيرا آرا: مجيد نوروزىنگار و صفحهحروف

ناظر چاپ: سيدابراهيم سيدعلى ليتوگرافى، چاپ و صحافى: شركت چاپ فرشيوه

80ـ 03رديف انتشار: حق چاپ براى پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى محفوظ است.

Page 2: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

2

964ISBN 964-426-142-9ـ426ـ142ـ9شابك

88036317، فاكس: 88046891ـ 3، تلفن: 14155ـ 6419نشانى: تهران، صندوق پستى:

Page 3: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

3

ديباچه

اميرالمؤمنين(ع) يك الگوى كامل براى همه است. جوانى« پرشور و پرحماسه او، الگوى جوانان است؛ حكومت سراسر عدل و انصاف او، الگوى دولتمردان است؛ زندگى سراپا مجاهدت و

ليت او، الگوى همه مؤمنان است؛ آزادگى او، الگوىسراپا مسئو هاى ماندگارآميز و درسهمه آزادگان جهان است؛ سخنان حكمت

»او، الگوى عالمان و دانشمندان و روشنفكران است.

مقام معظم رهبرى

اىاهللا خامنهشمسى رهبر معظم انقالب اسالمى، حضرت آيت 1379در آستانه سال

لعالى ــ اين سال را سال اميرالمؤمنين على(ع) ناميدند. در پى آن شوراى عالىــ مد ظله ا هاى الزمريزىانقالب فرهنگى، ستاد بزرگداشت سال اميرالمؤمنين على(ع) را براى برنامه

امام على(ع) و عدالت،المللى تشكيل داد و از جمله مصوبات اين ستاد، برپايى كنگره بين اسفند در تهران 26ـ 23سال بود كه مقارن با عيد سعيد غدير در ايام در اين وحدت و امنيت

برگزار شد. پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى افتخار داشت و دارد كه در اين كنگره شركت

Page 4: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

4

فعال داشته باشد و همزمان با برپايى اين كنگره تعدادى تأليفات در خصوص ابعاد مختلف الشأن، امام امامان، پيشواى پرهيزكاران، پشتيبان مستضعفان و نداىعظيمشخصيت اين امام

عدالت انسانى، منتشر نمايد. تأليف جناب آقاى در بارگاه آفتـاب (نهج البالغه در ادب پارسى)كتـاب حاضـر،

رضا ميرزامحمد، پنجمين اثرى است كه در اين راستا از سوى پژوهشـگاه علـومدكتر على شود. از خداوند متعال مسألت دارم كه اين تالشـانـى و مطالعات فرهنگى منتشر مىانس

فرهنگى متواضعانه را از پژوهشگاه علوم انسانى بپذيرد و اين اثر در نشر معارف علوى مؤثر واقع شود.

ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم

دكتر مهدى گلشنى

عات فرهنگىرئيس پژوهشگاه علوم انسانى و مطال

المللى امام على(ع)و دبير كنگره بين

22/2/1380

Page 5: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

5

مقدمه

اگر كه عـرصـه عالـم پـر از علـى گـردد يكى به علم و شجاعت چو مرتضى نشود

اديب صابر)( قياس خداى را كه اصل خير و چشمه فيض و مهر داد است و جان و خرد راسپاس بى

كران بر خالصه كاينات، محمد مصطفى و عترت پاك ومالك و مراد، و سالم و تحيت بي همتا.تابناكش باد كه هستى فروزان جهان آرايند و سفينه نجات را ناخدايان بى

فضايل اميرمؤمنان على(ع)، اين بزرگمرد تاريخ را حد و حصرى نيست و يادكرد آنها همين بس كه گويند: سيصد آيتهرگز در توان آدم خاكى نگنجد. در قدرو مقام اين امام همام

يا قرآنپس جز اين سزاوار نباشد كه حضرتش از زبان وحى و ١در حقش نازل شده است. ،»تطهير«و آيات بينات » هل اتى«بزرگ پيامبر اسالم ستوده آيد، چنانكه سوره مباركه

،»منزلت«، »سفينه«، »ثقلين«و نيز احاديث شريف » اكمال«و » تبليغ«، »مباهله«، »مودت« توان نمودهايى روشن و آشكار در عظمت روح آنرا مى» واليت«و » مؤاخات«، »رايت«

برجسته انسان ملكوتى به شمار آورد، وگرنه كدام زبان را تاب وصف جمال اوست و كدام

                                                             .312، 1/201 فضائل الخمسة من الصحاح الستة. ١

 

Page 6: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

6

انديشه را ياراى پرواز در آسمان كمال او.كه كرده وصف بزرگى او خداى و نبى چگونه وصف نمايم بزرگوارى را

انديش بى همال كيست كه دانايان گيتى را به شگفتى واداشته، خردمنداناين انسان ژرف بزرگان تاريخ را پاك سردرگم كرده است. هرجا سخن از عدالت جهان را مبهوت ساخته و دهد و هرگاه ستمى به وقوع پيوندد، آرزوىاختيار جان را نوازش مىاست، نام مبارك او بى

كند.انگيزش در ذهنها گل مىحضور دل توان چونان حكيمى نيك نفس و زيبا پسند دانستعلى، اين شاهكار آفرينش را گرچه مى

كه در اوج كمال، آراسته به فضايل انسانى بود و بسان معلم اخالقى توانا قلمدادش كرد كه جز انديشيد، اما فراتر از اينها، بايد عظمت حضرتش را بحق در توحيدبه مقام قرب و رضا نمى

خالص و عرفان ناب او جست كه خير و نيكبختى دو جهانى را برايش به ارمغان آورد، فضيلت الت را رنگ و بويى الهى بخشيد و آن وجود نازنين مقدس را نيز به قله قاف كرامتو عد

رسانيد، چه وى در پى دفع آفات نبود، بل به فكر رفع مقامات بود، بدين معنى كه چون خداى شناخت، هيچ نقشىديد و جز او را در جهان هستى مؤثر نمىتعالى را مالك حقيقى مطلق مى

ن ملكيت و تأثير قائل نبود و بر اين اساس، ديگر موجبى براى پيدايشبراى آدمى در اي حاالت نفسانى ناخوشايند و خرد ناپسندى چون كبر و غرور و عجب و حرص و طمع كه

يافت تا در پى عالج آنها برآيد.اندوهبار است و سخت دالزار، در وجود مبارك خويش نمى ضمير را به ياد حق پاك و تابناك نگاه دارد، به شوق تواند لوحبا چنين نگرشى است كه بشر مى

وصال يار از اغيار درگذرد، از در طاعت به منزلگاه قرب راه جويد، قوس صعودى كمال را با اطمينان قلبى در نوردد و در نهايت اخالص و مراقبت، شاهد رستگارى را تنگ در آغوش

گيرد. داى مجرد را آنچنان فضايل و مقاماتى است كهامام على(ع)، اين موحد از هرچه جز خ

هاى بيدار از درك آنها ناتوانند و چون زبان به وصف بگشايند، پاك در كار آنحتى انديشه عزيز درمانند، چنانكه رسول خدا فرمود:

اگر درختان همه به قلم تبديل شود و درياها همه به مركب، و آدمى و پرى نيز به شمارش و ١برخيزند، فضايل على بن ابى طالب را برنتوانند شمرد. نگارش

                                                             .2/56، قندوزى المودةينابيع. ١

 

Page 7: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

7

تر كنند سرانگشت و صفحه بشمارندكه كتاب فضل ترا آب بحر كافى نيست

Page 8: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

8

ز آن نورى ظهور يافت كه خداى تعالى پيامبرش را آفريد و ديرى نپاييد كهاميرمؤمنان ا توان به شهر بايكى مسندنشين نبوت آمد و ديگرى بر اريكه واليت تكيه زد. بدون على نه مى

صفاى حكمت نبوى گام نهاد و نه باب مكتب نورانى وحى را گشود. چون نيك بدو نظر كنى، كه بلند آسمان با آنهمه شكوه و جالل در برابرش بس حقير و اش يابىنگين بى قرين كعبه

غروب هدايتناچيز است، آن رادمردى كه انسانى كامل بود و عارفى به حق واصل؛ مهر بى اى بكر.بود و درياى موجزن واليت، و نيز اهل ذكر بود با انديشه

خواند كه در نهان وقش مىداند و شاهد صادكريم هم وى را اسوه ايمان و تقوا مى قرآن آشكار انفاق نمود و به وقت افطار ايثار فرمود. افسوس كه اين ميراث گرانبهاى هستى، با يك

جهان فضيلت در عين ظهور بسان شب قدر همچنان ناشناخته مانده است. ازعلى نخستين موحدى است كه به اسالم گراييد و به پيامبر اكرم ايمان آورد و با وى نم

گزارد. زاد خداى كه چون از دنياى دون روى برتافت، ايثار نيك بدو معنا يافت.همان خانه آور رحمت را بهترين ياور بود و امت مسلمان را مهربان پدر.همان بزرگ رهبر كه پيام عدالت دار علم اسما كه از او گلشن عشق و عرفان بارور و معطر آمد و چلچراغهمان آينه

دلفروز و منور. ها كه كفار و مشركان را از دم تيغ آبدار گذراند و مارقين و قاسطين وهمان شهسوار معركه

ناكثين را به خاك سياه مذلت نشاند. همان روح مطلق كه دانايى بردبار بود و اميرى هشيار و در مقام داورى، دادگرى نامدار. ر اسالم و ايمان و هجرت و جهاد پيشتاز بود و در راه حق همارههمان عقل سرخ كه د

سرافراز. اى كه فروغ هستى، نسيم عطوفت، گوهر مراد و سپيده اميد است و بى دل بستنهمان فرزانه

توان بر اورنگ عزت نشست.بدو هرگز نمى چون محمد صبور بود و چون يوسف زيبا و چون جبريل ارجمند. علم آدم، مناجات موسى، زهد يحيى، عبادت عيسى و ورع يونس را يكجا در او توانستى ديد.مى مانست و در پايدارى به نوح.در بردبارى به ابراهيم مى از اين گذشته، هيبت اسرافيل را با خود داشت و رتبت ميكائيل را.

Page 9: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

9

بود كه ابوالريحانتين نام گرفت، خوش پرورنشين بود كه آسمانى آمد، گلبوتراب خاك چهره بود كه ديدارش را عبادت خواندند، صديق اكبر بود كه ارغوانى در دل محراب شكفت

آشفت.زد و از باطل سخت برمىو فاروق امت بود كه به حق لبخند مى خدا را ولى بود و مصطفى را وصى. قطب دين بود وقلب آل ياسين. بنى آدم بود و رسول اكرم را نفس و لحم و دم.فخر مؤمنان را امير آمد و خاتم پيمبران را وزير. نبى را خليفه بود و برادر، بل وارث و رفيق و ياور. رحمت عالميان را يار غار بود و بهترين دوستدار. ه آزادگى را در بندگى خداانديشيد و حق مدارى كناطقى كه جز به حق و عدالت نمى قرآن ديد.مى دين باورى كه مسلمانان را سرور، پارسايان را رهبر، خالفت را زيور، عدالت را محور و

بزرگ ساقى كوثر است. تر از آسمانها و زمين داشت و در اجراى حق و عدالت بسىآزاد مردى كه ايمانى وزين

سختگير و كوشا بود. المبيت جان فداى رسول كرد و اميد خصم را بر باد داد.در ليلهدريا دلى كه خداجويى كه به اذن حق پاى بر دوش مبارك حضرت ختمى مرتبت نهاد و با عزمى راسخ

پرستى را يكباره برانداخت.بتها را در هم شكست و سرنگون ساخت و بنياد شرك و كفر و بت

اندر خبر بود كه نبى شاه حق پرست ن سوى عرش در شب معراج رخت بستچو بر مسند دنا فتدلى نهاد پاى

دستى ز غيب آمد و بر پشت او نشست چون دست حق بد و اثر لطف دوست بود

از فرط شادمانى مدهوش گشت و مست گويند پا نهاد به دوش نبى على

از طاق كعبه خواست چو اصنام را شكست جاه و جالل بين كه يدالله پا نهاد

١آنجا كه حق نهاد به صد احترام دست

                                                             .21 آئينه آفتاب. اين شعر از ايرج ميرزاست. رك: ١

Page 10: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

10

اش ايمان محض است و دشمنايگى با وى عينآرى، على وارسته گوهرى بود كه دوستى

كفر و زندقه و نفاق. دن باآزردنش بدفرجامى آرد، جدايى از او بذر دورويى در سينه كارد و خصومت ورزي

حضرتش سايه رحمت از سر بردارد. نه پيشينيان در خصال نيك از او سبقت جستند و نه آيندگان بدو خواهند رسيد. هاى نبرد هم لب از تكبير و تهليلزبانش پيوسته به ذكر حق گويا بود، تا آنجا كه در عرصه

بست.و تسبيح و تحميد فرونمى بدو مؤمن را از منافق باز توان شناخت، آن كه ستمديده را شبا روز جاودانه معيارى كه تنها گداخت.نواخت و جان ستمگر از شدت عدلش مىمى اش بوى گند غسلين مشامترديد، اطاعت از وى رستگارى به ارمغان آرد و از نافرمانىبى

جان بيازارد. رخصت او از صراط حق نشايدبى اشارت حضرتش در سفينه نجات نتوان نشست و بى

گذشت. نيكبخت آن كه به مهرش جان و دل بيفروخت و بدبخت آن كه در آتش دشمنى با او هستى

خود پاك بسوخت.

پرور امير سخن،ور از كلمات جانو ديگر آثار بهره غررو نهجاز سالها پيش كه به مطالعه هايى روشن از تأثير كالم گهربارو بيگاه نشانه طالب(ع) كامياب بودم، چون گاهعلى بن ابى

ديدم و بر گستره اين تأثير روزافزونحكمت آموزش را زيور بخش شعر و نثر پارسى مى يافتم، بر آن شدم كه با خوض و غور در متون ادب پارسى،بويژه در ادبيات عرفانى وقوف مى

تمام در رسيدن به هدفى كه در پيش هاى خويش در اين عرصه بيفزايم و با جديتبر يافته گرفتم و بر تالششدم، نيرو مىجستم، اميدوارتر مىداشتم، اهتمام ورزم. هرچه بيشتر مى

اى از يادداشتها فراهم آمد كه پس ازافزودم تا پس از ساليان دراز، مجموعهخويش مى رپذير بر حسب سالبازنگرى و گزينش و رعايت ترتيب تاريخى ابيات و عبارات فارسى تأثي

وفات گويندگان و تدوين احاديث تأثيرگذار به روش الفبايى همراه با ترجمه و نيز افزودن تعليقات و حواشى ضرورى در هيأت كتابى كه پيش روى داريد، شكل گرفت. البته، اين اثر

Page 11: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

11

، اين١البالغهنهجچنانكه از نامش پيداست، تنها به بحث و تحقيق در تأثير فرازهايى از نظير و جاودان امام على(ع) اختصاص دارد و در واقع، بخشى است اندك از طرحيادگار بى

رود به فضل الهى در آينده نزديكجامع احاديث علوى تأثيرگذار درادب پارسى كه اميد مى كار تدوين آن پايان پذيرد و سرانجام، روزى به زيور طبع آراسته آيد. اكنون بايد توجه

ايم، چه نه اشرافاى فراتر از آن است كه ما بدان دست يافتهه دامنه اين پژوهش مقايسهداشت ك بر كالم بكر و شگرف و مفاهيم بلند و ژرف اميرمؤمنان چندان سهل و ميسور است و نه گشت و

گمان ميسر و مقدور، كه كمال اين تحقيق عمرشمار آثار منظوم و منثور پارسى بىگذار در بى لبد و چون نوشته آيد، مثنوى هفتادمن كاغذ شود.نوح ط

گفتنى است كه مشابهت در مفاهيم موجود ميان سخن امام على(ع) و ادب پارسى هرگز االمكان سعى شده كه به موارد محسوس ومعيار كار پژوهش در اين اثر نبوده است، بلكه حتى

ارت رود كه تأثيرگذارى دقيق وملموس از تأثير كالم آن حضرت در شعر و نثر پارسى اش قطعى جز بدين منوال قابل تأويل و تفسير نيست، وگرنه ميدان مشابهت در مفاهيم و مضامين

توان آثارى عديد و بس حجيم پديد آورد ـ با اهدا فى مبهمدار است كه مىآنچنان باز و دامنه د، خود به خود از حيزو موضوعاتى گنگ كه چون ديگر در حيطه ادبيات تطبيقى جايى ندار

انتفاع و اعتبار ساقط خواهد بود. در هر حال، نگارنده بسى خرسند و مسرور است كه پژوهش درازمدت خود رادر اين سال

بيند، سالى كه در ميانه دو غدير قرار دارد و مزين به نام خجسته اميرفرخنده پايان يافته مى رسد، سالى درخشانغاز گشته است و با غدير به پايان مىغدير، على است؛ سالى كه با غدير آ

افشان در بهار سبز عرفان، سالى نكو از بارش ابر كرامت، سالىاز فروغ پاك ايمان، سالى گل بهشتى در سايه سار طوباى واليت، سال آرزوهاى آفتابى، سال اميدهاى آسمانى، سال

هايى. هاى بهارى و سال بشكوه عشق و ايثار و رانديشه كند، واليت بر چمنزار وجود آدمى به باردر اين سال غدير زيباتر از هميشه گل مى دهد،شود، ارزشها يكى پس از ديگرى شكوفه مىنشيند، انديشه باطراوتى بهارى بارور مىمى

شويد، دل از نور محبت جانانه به وجدباران معرفت غبار غم و اندوه از رخسار جان مى

                                                            هاى الحديد كه به لحاظ كثرت كاربرد، با نشانهابن ابى البالغهشرح نهجصبحى الصالح و البالغه نهج. احاديث متن را دو مأخذ است: ١

» حكمت«و » رساله«، »خطبه«نيز نمايانگر عناوين » ح«و » ر«، »خ«از آنها ياد شده است. بر همين منوال، حروف » شرح نهج«و » نهج«اختصارى است.

 

Page 12: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

12

نوازد.يد و نداى دلنشين آزادى روح آدمى را پاك مىآمى چه خوب است كه امسال در ايمان و معرفت، توحيد و عبادت، فضل و كرامت، عفاف و

عدالت، تعهد و امانت، تالش و همت، مهر و عطوفت، صفا و محبت، ايثار و شجاعت و نيز كردارى،نفسى، راستاورى، نيكبعلم و حكمت به امام على(ع) تأسى جوييم و در دين

نوازى،سوزى، يتيممحورى، ستمخواهى، دنياگريزى، فقرزدايى، حقزهدگرايى، فضيلت منشى و جوانمردى آن غديرى مرد نامتناهى را اسوه گيريم.پرورى، بزرگدانش

به پاياناكنون كه راقم اين سطور به فضل الهى و در نهايت دقت و امانت تأليف اين اثر را برده و در به ثمر رسيدن چنين پژوهشى خويشتن را قرين توفيق يافته است، ديگر بار خداى

گويد و اميدوار است كه فيض ربانى مدد فرمايد و نسيمتعالى را از سر اخالص سپاس مى شفاعت موالى متقيان بنده نواز آيد. آمين يا رب العالمين.

رضا ميرزامحمدعلى

هجرى شمسى 1379اسفند ماه 24ـ چهارشنبه گلشهر كرج هجرى قمرى 1421ذيحجه 18برابر با

Page 13: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

13

Page 14: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

14

آ، الف

.ـ 1 )861: خ 243نهج ( آخر الدواء الكى

ــ آخرين مرهم داغ نهادن باشد.

توان دست به كارهاى بزرگ و خطرناك زد،مراد آن است كه در وقت ضرورت مى هاى پيش پا افتاده كارى ساخته نباشد.جويىهاى ساده و چارهدورانديشىآنگاه كه از

هركجا داغ بايدت فرمود

چون تو مرهم نهى ندارد سود

)453 الحقيقةحديقه(سنايى،

گر كنم خيره ارنه خود سوزم

اند: آخرالدواء الكىگفته

)2/748 ديوان انورى(

شود به مرادچون ميسر نمى

اه و قربت وىخدمت صدرش

ام بر دلداغ حسرت نهاده

اند: آخرالدواء الكىگفته

)1/19امثال و حكم (ظهير فاريابى،

اگر من پنج روزى بالضروره زدم پىبه راه ناسزايى مى

مپنداريد كان بود اختيارى كه هست اندر مثل آخر دوا كى

Page 15: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

15

مرا خورشيد دولت چون فروشد چراغى ساختم ناچار از وى

)519 ديوان ابن يمين فريومدى(

به صوت بلبل و قمرى اگر ننوشى مى عالج كى كنمت آخرالدواء الكى

)844 ديوان حافظ(

صبر است عالج دل خود كام كه با داغ

دارو شود آن زخم كه مرهم شدنى نيست

)80 ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى(

)617: ح 501 نهج( ١.آلة الرياسة سعة الصدرـ 2

افزار سرورى، بلندنظرى است.ــ دست

در اين معنا گويد:االخوان تحفهصاحب

چون نفوس از عاليق دنيوى مجرد شوند و از حظوظ فانى ترفع نمايند، امانى و آمال پس به فوات هيچ اندوه نخورند و به ايشان را نفريبد و اقسام عاجل از جاى خود نبرد؛

وجود آن شادمان نگردند و به خيانت و مالمت مردم مباالت ننمايند و به انتصار و انتقام )16االخوان تحفهبرنخيزند تا سرورى و رياست يابند. (

راقم اين سطور گويد:

مسند عزت گزين و مرد خطر باش اهل صفا، اهل علم، اهل هنر باش

ه و خشم و دروغ راهگشا نيستكين

خواهى اگر سرورى، بلندنظر باش

و هموراست:

                                                             .1/329 غررالحكم. مأخذ ديگر: ١

 

Page 16: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

16

بردبارى سرورى را زيور است

سرورى با بردبارى خوشتر است

بردبارى گويمتسرورى بى

سر پيكر استانديشه، بىمغز بى

)77: ح 481 نهج( ١.٢ر، و عظيم الموردآه من قلة الزاد، و طول الطريق، و بعد السفـ 3

                                                             .6/164غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

  .5/305غررالحكم ؛280: ح 525البالغة نهج». من تذكر بعدالسفر استعد«. نظير حديثى ديگر از امام علىع با اين عبارت: ٢

 

Page 17: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

17

ساز.ــ آه از توشه اندك و راه دراز و دورى سفر و منزلگاه خطر

اند:در اين باب نيكو سروده

خبرىتو زان منازل دور و دراز بى

اى برگ ره ز مركب و زاداز آن نساخته

چو هيچ ياد نكردى ز خاك مبدأ خويش

اى بنه آخر براى روز معادذخيره

)6/164غررالحكم (حاشيه

: هذا اميرالـ 4 مؤمنين، و ال اشاركهم فى مكاره الدهر، او اكونأأقنع من نفسى بان يقال

) . )45: ر 418 نهجاسوة لهم فى جشوبة العيش ــ آيا بدين بسنده كنم كه مردم مرا اميرمؤمنان خوانند و در رنجها و سختيهاى

ان را نمونه نباشم.كاميهاى زندگى ايشروزگار با آنان همدردى نورزم و در تلخ

خوشدل تهرانى در اين باره نيكو سرايد:

من آن نى ام كه كنم نفس خويش را راضى كه مؤمنان را باشم امير در عنوان

بايدبه مؤمنان بود آن كو امير، مى

شريك باشد در شادى و غم ايشان

)275ديوان خوشدل تهرانى (

.اتباع كل ناعق، يمـ 5 )147: ح 496نهج ( ١يلون مع كل ريح

                                                             العقولتحف؛ 1/618 كتاب الخصال؛ 462، خوارزمى المناقب؛ 2/132 غررالحكم. منابع ديگر: ١

.170ـ961

 

Page 18: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

18

ــ آنان كه از پى هر بانگى دوند و با هر باد به سويى روند.

حكيم ناصرخسرو قباديانى در اين باب گويد:

رو، چون باد گردنده مباش بر طريق راست

گاه با باد شمال و گاه با باد صبا

)25 ديوان ناصرخسرو(

با باد جنوبى شوى جنوبى با باد شمالى شوى شمالى

)643(همان كتاب مولوى را بيت زير در اين معناست:

آن كه از بادى رود از جا خسى است زانكه باد ناموافق خود بسى است

)1/233نوى مثنوى مع(

)242التمثيل والمحاضرة ». (فالن يهب مع كل ريح«در امثال عربى آمده است:

نظير بيت ذيل كه مناسب اين مقال است:

إن مالت الريح هكذا و كذا مال مع الريح حيثما مالت

(همان مأخذ).إتعظوا بمن كان قبلكم، قبل ـ 6 )32: خ 76نهج ( ١أن يتعظ بكم من بعدكم

ــ از گذشتگان خود پند پذيريد، پيش از آنكه آيندگان از شما عبرت گيرند.

شيخ اجل، سعدى در اين معنا گويد:

ان پيشتر كه پسينيان به واقعه او مثلنيكبختان به حكايت و امثال پيشينيان پند گيرند، ز زنند.

                                                             ».السعيد من وعظ بغيره«. نيز رك: كلمه ١

 

Page 19: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

19

نرود مرغ سوى دانه فراز

چون دگر مرغ بيند اندر بند

پند گير از مصايب دگران تا نگيرند ديگران به تو پند

)202 گلستان سعدى(

Page 20: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

20

چند باشى به اين و آن نگران

پند گير از گذشتن دگران

)555ديوان اوحدى (

بك هوناما، عسى ان يكون بغيضك يوماما، و ابغض بغيضك هونا ما، عسىاحبب حبيـ 7

)862: ح 522نهج ( ١ان يكون حبيبك يوما ما. روزى دشمن آيد و با دشمنت چندانــ با دوستت چندان مهر مورز، مبادا كه توزى مكن كه شايد روزى باب دوستى بگشايد.كينه

ابوالمعالى نصرالله منشى در اين باب گويد:

بسيار دوستى است كه به كمال لطف و يگانگى رسيده باشد و نما و طراوت آن بر و استزادت كشد؛ و بازامتداد روزگار باقى مانده، ناگاه چشم زخمى افتد و به عداوت

عداوتهاى قديم و عصبيتهاى موروث به يك مجاملت ناچيز گردد و بناى مودت و راى نه تألف دشمن فروگذارد واساس محبت مؤكد و مستحكم شود. و خردمند روشن

طمع از دوستى او منقطع گرداند و نه بر هر دوستى اعتماد كلى جايز شمرد و به وفاى او كليله و دمنهيد و از مكر دهر و زهر چرخ در پريشان گردانيدن آن ايمن شود. (ثقت افزا

)762ـ662

شيخ بزرگوار، سعدى شيرازى بر اين معنا چنين تأكيد ورزد:

هر آن سرى كه دارى با دوست در ميانه منه، چه دانى كه وقتى دشمن گردد و هر )180ـ179گلستان وقتى دوست شود. ( گزندى كه توانى به دشمن مرسان كه باشد كه

راقم اين سطور گويد:

با دوست مورز مهر چندان، شايد يك روز ترا دشمن خونى آيد

با دشمن خود بيا و كين توز مباش باشد وقتى ز مهر در بگشايد

نمربن تولب با اقتباس از اين حديث شريف گويد:

                                                             ».يكون بغيضك«به جاى » يعصيك«ـ بالفظ 201العقول تحف. مأخذ ديگر: ١

 

Page 21: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

21

و أحبب حبيبك حبا رويدا يس يعولك أن تصرمافل

Page 22: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

22

و أبغض بغيضك بغضا رويدا إذا أنت حاولت أن تحكما

)2/120 موسوعة امثال العرب(

)31: ر 397نهج ( ١أحبب لغيرك ما تحب لنفسك، و اكره له ما تكره لها.ـ 8

پسندى، بهخواهى، براى ديگرى بخواه و آنچه به خود نمىــ آنچه براى خود مى ديگرى مپسند.

چه خوش گفت آن مرد با آن خديش2

مكن بد به كس گر نخواهى به خويش

)2/776 امثال و حكم ب به رودكى،(منسو

هر چه آن برتن تو زهر بود بر تن مردمان مدار تو نوش

)4/6191امثال و حكم (معنوى بخارى،

هر آن چيز كانت نيايد پسند تن دوست و دشمن بدان در مبند

)4/1901امثال و حكم (فردوسى،

همان خواه بيگانه و خويش را را كه خواهى روان و تن خويش

)4/6198امثال و حكم (اسدى،

نگر تا خويشتن را چه پسندى به هر كس آن پسند از هوشمندى

                                                             .2/218نسارى ، شرح خواغررالحكم»: أحبب لغيرك«به جاى » أحب له«. با الفاظ ١

  .1/1403معين فرهنگ فارسى . خديش: بزرگتر خانه، بانوى خانه، پادشاه. ٢

Page 23: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

23

)4/1829امثال و حكم (فخرالدين اسعد گرگانى، عنصرالمعالى در اين باب گويد:

اگـر خواهـى كـه تمـام مردم باشـى، آنچـه به خويشـتن نپسـندى بـه هيچ كس )55مه قابوسنامپسند. (

حكيم ناصرخسرو قباديانى را در معناى حديث مزبور ابياتى نغز بدين شرح است:

كارى كه زمن پسندت نايد

با من مكن آنچنان و مپسند

آن گوى مرا كه دوست دارى گر خلق ترا همان بگويند

)90 ديوان ناصرخسرو(

Page 24: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

24

آن ده و آن گوى ما را كت پسند آيد به دل

ت خورد و گر ببايدت آن شنيدگر ببايد زان

)94(همان كتاب

ستم مپسند از من بر تن خويش

ستم از خويش بر من نيز مپسند

)111 ديوان ناصرخسرو(

بر كسى مپسند كز تو آن رسد كت نيايد خويشتن آن را پسند

)123(همان كتاب

مرمرا آنچه نخواهى كه بخرى مفروش پسندبر تنم آنچه تنت را نپسندى م

)143(همان كتاب

امروز آزار كس مجوى كه فردا هم ز تو بى شك به جان تو رسد آزار

آنچه نخواهى كه من به پيش تو آرم ١پيش من از قول و فعل خويش چنان مار

)661(همان كتاب

نگر به خود چه پسندى جز آن به خلق مكن كشته هر چه خواهى كارچو ندروى بجز از

)179(همان كتاب

                                                             است.» ميار«مخفف واژه » مار. «١

Page 25: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

25

چونكه بجويى همى آزار من

گر نپسندى ز من آزار خويش

)213(همان كتاب

بنگر و با كس مكن از ناسزا آنچه نداريش سزاوار خويش

آنچت از او نيك نيايد مكن داور خود باش به منقار خويش

)213(همان كتاب

Page 26: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

26

چنين آورده است:نامه روشنايى ا درناصر خسرو همين مضمون ر

چو نيكو خواه باشى بر تن خود

دگر كس را چرا خواهى تو در بد

)515(همان كتاب گويد: سعادتنامههمو در

به كس مپسند آنچت ناپسند است كه واجب كشتن مار از گزند است

)654ديوان ناصرخسرو (

ن معناست:امام محمد غزالى را سخن زير در اي

ترا اين تمام است كه براى مسلمانان آن دوست دارى و خواهى كه براى خود خواهى و براى ايشان كاره باشى و نخواهى آنچه براى نفس خود نخواهى، پس وقتى كه تو چنين

)190العابدين منهاجكنى به سالمت باشى و رستگار. (

كنىاو نكويى كرد و تو بد مى

كنىن كه با خود مىبا كسان آن ك

)1/763امثال و حكم (عطار،

آنچه نپسندى به خود اى شيخ دين چون پسندى بر برادر اى امين

)3/263مثنوى معنوى (

آنچه بر تو خواه آن باشد پسند بر دگر كس آن كن از رنج و گزند

)3/534مثنوى (

يابيم كه در هميناين بيت مى، دو بيت ديگر را پس از مثنوىهاى در برخى از نسخه معناست.

Page 27: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

27

آنچه تو بر خود روا دارى همان

بكن از نيك و از بد با كسانمى

وانچه نپسندى به خود از نفع و ضر بر كسى مپسند هم اى بى هنر

)14/512تفسير مثنوى جعفرى (

آن شخص كه مردنى است فردا امروز چرا جفا نمايد

پسنددچيزى كه به خود نمى

آن بر دگرى چه آزمايد

2/103كليات شمس (

Page 28: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

28

خويشتن را خيرخواهى، خيرخواه خلق باش

زانكه هرگز بد نباشد نفس نيك انديش را

)114مواعظ سعدى (

آنچه نفس خويش را خواهى حرامت سعديا گر نخواهى همچنان بيگانه را و خويش را

)114 مواعظ سعدى(

ياد دارم ز پير دانشمند از من به ياد دار اين پند تو هم

هرچه بر نفس خويش نپسندى نيز بر نفس ديگرى مپسند

)661مواعظ (

پسندىهر بد كه به خود نمى

با كس مكن اى برادر من

گر مادر خويش دوست دارى

دشنام مده به مادر من

)187 مواعظ(

چيست دانى سر ديندارى و دانشمندى

بپسندىآن روا دار كه گر بر تو رود

)189 مواعظ(

چو بر خود ندارى روا نشترى

مكش تيغ بر گردن ديگرى

Page 29: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

29

)2/336امثال و حكم (اميرخسرو دهلوى،

تا پسنديده فتد طور تو جامى همه را هر چه خود را نپسندى دگرى را مپسند

)1/354ديوان جامى (

در غم و اندوه باشد يار با ياران شريك ود از ايشان جدادر نشاط و كامرانى نب

هر چه بپسندد به خود بپسندد آن را بهر يار هر چه از خود دور خواهد، خواهد از ياران جدا

)59ديوان فيض كاشانى (

آن شنيدى كه پايه اخالق استوار است بر سر اين پند

Page 30: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

30

ديگران را به آرزوى مخواه آنچه خود نيستى بدان خرسند

وانچه در ديگران بنپسندى تن را بدان صفت مپسندخويش

)124ديوان رشيد ياسمى (

سودت آن باشد كه سود جمله مردم نيز با اوست

بر زيان خلق، رسوايى است دل در او نبندى

خوش مدار از خويشتن آن را كه ناخوش دارى از خلق

پسندىآن همى بپسند با مردم كه با خود مى

)1/326ديوان شهريار (

نورانى نيز به شكل مثلهايى كوتاه در زبان فارسى بروز و ظهور مضمون اين حديث شود:يافته است كه به ذكر چند نمونه بسنده مى

)1/48امثال و حكم ـ آنچه به خود نپسندى، به ديگران مپسند. (1

)21العين قره( ـ كس را مپسند آنچه ترا نيست پسند.2

)3/1398امثال و حكم ( سندى.ـ مپسند به كس آنچه به خود نپ3

)561الصدور راحه( ـ بر كس مپسند آنچه به خود نپسندى.4

)96: ر 459نهج ( ١.٢احذر كل عمل يعمل به فى السر، و يستحى منه فى العالنيةـ 9

ــ بر حذر باش از كارى كه در نهان بدان اقدام نمايند و در عيان از انجام آن شرمسار آيند.

ابن يمين فريومدى با اقتباس از اين حديث شريف گويد:

ى دل نصيحتى كنم ار زانكه بشنوىا

                                                             .2/275 غررالحكم. مأخذ ديگر: ١

  جماع المروءة أن التعمل فى السر ما تستحيى«ن عبارت: . نظير حديثى ديگر از اميرمؤمنان علىع با اي٢

.3/373 غرر. »منه فى العالنية

 

Page 31: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

31

ناداده آب كشت سعادات ندروى

زنهار در نهان نكنى آن معاملت كانگه كه آشكار شود، زان خجل شوى

Page 32: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

32

)525ديوان ابن يمين (

:352نهج ( ١. احذروا الدنيا فإنها غدارة غرارة خدوع، معطية منوع، ملبسة نزوعـ 10 )230خ اى استوفاست و فريبكار و نيرنگباز. بخشندهــ از دنيا حذر كنيد كه سخت بى

كننده.اى است رختبازدارنده و پوشاننده

زمانه سراسر فريب است و بس ه سختيت فرياد رسنباشد ب

)2/915امثال و حكم (فردوسى،

بدين دهر فريبنده چرا غره شدى خيره ندانستى كه بسيار است او را مكر و دستانها

)20ديوان ناصرخسرو (

خانه داد و ستد است اين جهان

كاين بدهد حالى بستاند آن

)138االسرار مخزن(نظامى،

دزمانه هيچ نبخشد كه باز نستان

مجوز سفله مروت كه شيئه الشى

)844ديوان حافظ (

ياد شده است. ٢»غدارة غرارة«در امثال عربى نيز از دنيا با اوصاف

.ـ 11 )624: ح 511نهج ( ١احذروا نفار النعم فما كل شارد بمردود

                                                             .2/416غررالحكم . اين حديث با اختالف اندك در برخى از الفاظ نيز روايت شده است. رك: ١

  .249 التمثيل والمحاضرة. ٢

 

Page 33: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

33

اى باز نخواهد گشت.ــ از رميدن نعمتها بترسيد كه هر رميده

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

                                                                                                                                                                     ،مائة كلمة؛ 272، خوارزمى المناقب؛ 618شرح ابن ميثم ،مائة كلمة؛ 2/282غررالحكم . منابع ديگر: ١

.92نوراالبصار »: نفار«به جاى » كفران«ـ وبالفظ 22االمثال تحفه؛ 2/114المودة ينابيع؛ 30 االعجاز وااليجاز؛ 59شرح عبدالوهاب

 

Page 34: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

34

نعمت نگاهداريد و چيزى مكنيد كه نعمت را از شما برماند، چه اگر نعمت از شما برمد و زايل شود، بازآوردن او ديگر بار دشوار و مشكل بود.

اى كه با نعمتى به سيرت بد

نعمت خويش را ز خود مرمان

كه نه هرچ او رميده شد ز كسى

بازآوردنش بود آسان

)42مطلوب كل طالب (

راقم اين سطور گويد:

مبادا گريزد ز دست تو نعمت كه ريزد به دامن ترا نار نقمت

بيا قدر نعمت بدان تا بماند و گر رفت كى بازت آيد به همت

.ـ 12 )31: ر 397نهج ( ١احسن كما تحب ان يحسن اليك

دارى با تو به نيكى رفتار كنند.ــ نيكى كن چنانكه دوست مى

پيشه كن امروز احسان با فرودستان خويش نندتا زبردستانت فردا با تو نيز احسان ك

)610ديوان ناصرخسرو (

اذا اقبلت الدنيا على أحد اعارته محاسن غيره، و اذا ادبرت عنه سلبته محاسنـ 13

. )9: ح 470نهج ( ٢نفسه

                                                             تنبيه الخواطر». آت إلى الناس ما تحب أن يؤتى إليك«امام علىع با اين عبارت: . نظير حديثى ديگر از١

.2/174و نزهة النواظر

  غيرهإذا أقبلت الدنيا على عبد كسته محاسن «. اين حديث با اندك تفاوت نيز بدينگونه روايت شده است: ٢

.3/171غررالحكم ». و إذا أدبرت عنه سلبته محاسنه

 

Page 35: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

35

ــ هر گاه دنيا به كسى روى آورد، خوبيهاى ديگران را بدو عاريت دهد و چون پشت كند، نيكوييهاى او را باز ستاند.

آورده است:گلستان شيخ اجل، سعدى در آغاز باب پنجم

را گفتند: سلطان محمود چندين بنده صاحب جمال دارد كه هر يكى حسن ميمندى

Page 36: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

36

اند، چگونه افتاده است كه با هيچ يك از ايشان ميل و محبتى ندارد، چنانكهبديع جهانى با اياز كه حسنى زيادتى ندارد؟ گفت هر چه به دل فرود آيد، در ديده نكو نمايد.

هر كه سلطان مريد او باشد

د، نكو باشدگر همه بد كن

وانكه را پادشه بيندازد كسش از خيل خانه ننوازد

)122گلستان (

كسى به ديده انكار اگر نگاه كند

نشان صورت يوسف دهد به ناخوبى

و گر به چشم ارادت نگه كنى در ديو ايت نمايد به چشم كروبىفرشته

(همان مأخذ)

اى راچو دولت خواهد آمد بنده

خويش گردند همه بيگانگانش

چو برگرديد روز نيكبختى

در و ديوار با او نيش گردند

)378 ديوان ابن يمين(

.ـ 14 )258: ح 513نهج ( ١اذا املقتم فتاجروا الله بالصدقة

تد كنيد.ــ چون تنگدست شويد، به صدقه دادن با خدا داد و س

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

صدقه سبب زيادت مال و سعادت حال است و هر كه صدقه دهد، توانگر شود و از

                                                             ؛06، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 193، شرح ابن ميثم مائة كلمة؛ 3/124غررالحكم . منابع ديگر: ١

بـه » فبـادروا«بـا لفـظ 92 نوراالبصار؛ » أملقتم«پس از » فتحا«با لفظ 30االعجازوااليجاز ـ و نيز 272، خوارزمى المناقب؛ 69/133بحاراالنوار ».أملقتم«به جاى » ملقتم«با لفظ 22االمثال تحفه؛ » فتاجرواالله«جاى

 

Page 37: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

37

حال بد باز رهد.

هيچ چيزى مدان تو چون صدقه هست از او مال و جاه را بيشى

او رساند به ناز و استغنا وارهاند ز رنج درويشى

)43 مطلوب كل طالب(

Page 38: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

38

.ـ 15 )31: ر 405نهج ( ١اذا تغير السلطان تغير الزمان

ــ چون انديشه پادشاه بگردد، زمانه ديگرگون شود.

حكيم فردوسى گويد:

چو بيدادگر شد جهاندار شاه

ون نتابد ببايست ماهبه گرد

به پستانها در شود شير خشك نباشد به نافه درون بوى مشك

زنا و ريا آشكارا شود دم نرم چون سنگ خارا شود

به دشت اندرون گرگ مردم خورد خردمند بگريزد از بى خرد

شود خايه در زير مرغان تباه

هرآنگه كه بيدادگر گشت شاه

)91ـ1/90امثال و حكم (

كه بيدادى آيد ز شاه مبادا

كه گردد زمانه سراسر تباه

)8كلمات قصار حضرت على (

سعدى شيرازى بر اين معنا چنين تأكيد ورزد:

در آن كوش تا هر چه نيت كنى نظر در صالح رعيت كنى

كه سلطان اگر نيت بد كند

مهم جهانى به هم بر زند

)42اخالق محسنى (

                                                             .3/120غررالحكم »: تغير«پس از نخستين » نية«. با افزوده شدن لفظ ١

 

Page 39: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

39

مال احمد نراقى گويد:عالم ربانى،

چون نيت پادشاه از نيكى منحرف شود، احوال زمانه فاسد و اوضاع روزگار تباه )490 السعادةمعراجگردد. (

دوبيتى زير از نگارنده نيز در اين معناست:

شاه را انديشه چون فاسد بود

سوق عدل و معرفت كاسد بود

روزگار آيد تبه زو، وانگهى گاه ظالم و حاسد بودتا خت

Page 40: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

40

.ـ 61 )71: ح 480نهج ( ١اذا تم العقل نقص الكالم

ــ چون خرد به كمال گرايد، سخن كوته آيد.

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

هر كه را عقل تمام باشد، در مجامع بيهوده نگويد و ناپيموده نجويد؛ زبان خويش را دارد، خاصه از سخنى كه زيان آرد.فايده نگاه از گفتار بى

هر كه را اندك است مبلغ عقل

بيهده گفتنش بود بسيار

مرد را عقل چون بيفزايد در مجامع بكاهدش گفتار

)20 مطلوب كل طالب(

سعدى در اين مضمون نيكو گفته است:

ند آواز و مياندانا چو طبله عطار است خاموش و هنرنماى و نادان خود طبل غازى بل )192گلستان تهى. (

فخرالدين على صفى نيز گويد:

چون تمام شود عقل و به كمال رسد خرد، كم گردد كالم و نقصان پذيرد سخن؛ يعنى حكمت ومردى كه عقل او تمام و كامل باشد بى تأمل و تفكر وافى سخن نگويد و بى

مصلحت كلى لب نگشايد.

تهى از صداست خم پر از باده

چونكه تهى شد ز صدا پر نواست

چرخ بدين گردش دايم خموش

چرخه حالج و هزاران خروش

)061ـ159لطايف الطوايف (

در اين باره از جبله رودى بشنويم كه گفت:

                                                             ؛32، شرح عبدالوهاب، مائة كلمة؛ 96، شرح ابن ميثم مائة كلمة؛ 3/122 غررالحكم. منابع ديگر: ١

؛ 2/120 جـواهراالدب؛ 2/413ثـال االمفرائدالآلل فـى مجمـع؛ 2/455االمثال مجمع؛ 20 االمثالتحفه؛ 91 نوراالبصار؛ 29 االعجاز وااليجاز .271، خوارزمى المناقب

 

Page 41: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

41

گردد كه عقل ده جزو است، نههر چند عقل و علم كاملتر شود، حرف زدن كمتر مى )151التمثيل جامعاست. ( جزو آن در خاموشى

Page 42: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

42

چون سر تهى شد از عقل، همچون جرس زبانى

عاقل كسى بود كو لب را خموش دارد

)242ديوان المع (

)11: ح 470نهج ( ١.٢اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليهـ 17

ــ چون بر دشمن دست يافتى، به شكرانه اين پيروزمندى از او درگذر.

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

چون بر دشمن خويش قدرت يافتى، شكر قدرت يافتن آن باشد كه از او درگذارى و گناه او را عفو كنى.

چون شدى بر عدوى خود قادر

عفو را شكر قدرت خود ساز

كن، رحم كن كه هر چه كنىرحم

در جهان جز همان نيابى باز

)64ـ45مطلوب كل طالب (

از ابن يمين فريومدى بشنويم كه در اين معنا سرود:

ترا ايزد چو بر دشمن ظفر داد به كام دوستانش سر جدا كن

وگر خواهى مرام نيك مردان طمع از جان ببر، او را رها كن

)206ديوان ابن يمين (

واعظ كاشفى در اين باره گويد:

                                                             ـ و نيز 2/120 جواهراالدب؛ 272، خوارزمى المناقب؛ 133، شرح ابن ميثم مائة كلمة. منابع ديگر: ١

» .شكرالقدرة عليه«با لفظ 2/114 المودةينابيع؛ 92 نوراالبصار؛ 36، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ » عنه«بدون لفظ 30 االعجازوااليجاز

  ».أولى الناس بالعفو أقدرهم على العقوبة«. نيز رك: كلمه ٢

 

Page 43: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

43

هر عفو كه از كمال استيال و قدرت ارزانى دارند، همه هنر است. كار آن است كه با وجود قدرت بر خصم از سر جريمه او درگذرند، چه قدرت يافتن بر دشمن نعمتى است

بيكران و شكرگزارى آن نعمت جز به عفو و اغماض نتواند بود.

كار چون شدى قادربر گنه

عفو را شكر نعمت خود ساز

Page 44: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

44

)450انوار سهيلى (

چو قدرت دادت ايزد بر گنهكار

به عفوش زنده كن تا زنده گردد

)418التمثيل جامع(

.ـ 18 )13: ح 470نهج ( ١اذا وصلت اليكم اطراف النعم فال تنفروا اقصاها بقلة الشكر

ــ چون نعمتها شما را در رسيد، با ناسپاسى آنها را از خود مرانيد.

شيخ ابوالفتوح رازى در ترجمه اين حديث آورده است:

تحقيق درچون اوايل نعمت به شما رسد، آخر آن را مرمانيد به اندكى شكر كردن. ( )2/445تفسير ابوالفتوح رازى

لمه گويد:رشيد وطواط در شرح اين ك

نعمتهايى كه به نزديك شما رسيده باشد، آن را شكر گوييد و سپاس داريد تا از آن نعمتها كه دور است و هنوز به شما نرسيده است، نوميد نگرديد و محروم نمانيد.

چون بيابى تو نعمتى ورچند

خرد باشد چو نقطه موهوم

شكر آن يافته فرو مگذار

]٢محروم تا نگردى دمى از آن[

)45مطلوب كل طالب ( راقم اين سطور را رباعى زير در همين معناست:

حق بر تو درى ز نعمت ار بگشايد

بگزار سپاس تا فزونتر آيد

                                                             ،مائة كلمة؛ 272، خوارزمى المناقب؛ 188ميثم ، شرح ابنمائة كلمة؛ 3/361 غررالحكم: . منابع ديگر١

. »إذا وصلت إلـيكم الـنعم فـال تنفروهـا بقلـة الشـكر«. اين حديث با اندك اختالف بدينگونه نيز روايت شده است: 92 نوراالبصار؛ 26شرح عبدالوهاب .2/114 المودةينابيع

  يابيم.. اين مصراع افزوده نگارنده است، چه در مأخذ اصلى، مصراع چهارم را محذوف مى٢

Page 45: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

45

ناشكر مباش و نعمت از دست مده فسوس و حسرت بايد گر رفت، ترا

)34: خ 78نهج أرضيتم بالحياة الدنيا من اآلخرة عوضا؟ (ـ 19

ــ آيا به جاى زندگانى جاودان، به زندگى اين جهان شادمان و خرسنديد؟

Page 46: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

46

چه كنى جنت و نعيم ابد

كرده عقبى ز بهر دنيا رد

)148 الحقيقةحديقه(سنايى،

دوست به دنيا نتوان داد زدستدامن

حيف باشد كه دهى دامن گوهر به خسى

)324غزليات سعدى (

.ـ 20 :429نهج ( ١أستر العورة ما استطعت يستر الله منك ما تحب ستره من رعيتك )53ر

ــ چندان كه توانى عيب مردم را بپوشان تا خداى تعالى هم عيبهاى ترا كه دوست دارى از چشم مردمان پنهان ماند، بر تو بپوشاند.

به شكر آنكه خدا عيب من نهفت از خلق

ز عيب خلق همان به كه چشم درپوشم

)619اى ديوان حكيم الهى قمشه(

.ـ 21 )477: ح 559نهج ( ٢اشد الذنوب ما استخف به صاحبه

ــ بدترين گناهان گناهى بود كه گنهكار آن را خرد و سبك انگارد.

خرد مشمار گنه را كه گناهى است بزرگ

گندمى كرد ز فردوس برون آدم را

                                                             ظر گذراند.از ن 2/195توان در غررالحكم مى» من رعيتك«. اين حديث را با حذف جمله ١

  . نظير كلماتى ديگر از اميرمؤمنان348: ح 535 البالغةنهج»: استخف«به جاى » استهان«. و با لفظ ٢

علىع با اين عبارات: .2/427غررالحكم ». أشد الذنوب عندالله سبحانه ذنب استهان به راكبه «ــ همان مأخذ.». أعظم الذنوب عندالله سبحانه ذنب صغر عند صاحبه «ــ

 

Page 47: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

47

)109كليات صائب تبريزى (

: اال�ول ال شىـ 22 ،١ء قبله؛ و االخر الغاية لهأشهد أن ال إله اال الله وحده ال شريك له بعيض،التقع اال�وهام له على صفة، و التعقد القلوب منه على كيفية، و ال تناله التجزئة و الت

                                                             ».ء بعده...فال شى ء قبله و اآلخرالحمد لله االول فال شى«و » الحمدلله الذى لم تسبق له حال حاال فيكون أوال قبل أن يكون آخرا...«. نيز رك: ١

 

Page 48: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

48

)85: خ 115نهج ( ١.٢والتحيط به اال�بصار و القلوب دهم كه جز خداى يكتاى بى همتا خدايى نيست. قديم ازلى است كهــ گواهى مى

پيش از او چيزى نيست و باقى ابدى است كه پايانى ندارد. نه صفاتش در وهم آيد و نه خرد چگونگى كنه ذاتش را درك نمايد. نه هرگز تجزيه و تبعيض پذيرد و نه هيچگاه

چشمها و دلها او را فرا گيرد.

خوانيم:در روشنايى نامه مى

به نام كردگار پاك داور كه هست از وهم و عقل و فكر برتر

همو اول همو آخر ز مبدا نه اول بوده و نى آخر او را

خرد حيران شده از كنه ذاتش

منزه دان ز اجرام و جهاتش

كجا او را به چشم سر توان ديد

چشم جان تواند جان جان ديد كه

وراى المكانش آشيان است چه گويم، هرچه گويم بيش از آن است

)517ديوان ناصرخسرو (

شيخ فريدالدين عطار نيشابورى در اين معنا گويد:

چون برون است او ز هر چيزى كه هست

جز خيالى نيست زو چيزى به دست

تا چنان كان هست ننمايد ترا دانسته چون آيد ترا ديده و

هر چه بينى جز خيالى بيش نيست

                                                             ».كمال االخالص له نفى الصفات عنه...«و » ه...الحمدلله الذى انحسرت األوصاف عن كنه معرفت«. نيز رك: ١

  الحمدلله الذى ال يبلغ مدحته القائلون، واليحصى«. نظير كالمى ديگر از امام علىع با اين عبارت ٢

.1: خ 39غة البالنهج». نعماءه العادون، واليؤدى حقه المجتهدون، الذى اليدركه بعدالهمم واليناله غوص الفطن

 

Page 49: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

49

هر چه دانى جز محالى بيش نيست

)14ـ13نامه مصيبت(

آمده است:جام جم در مثنوى

Page 50: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

50

صفت از ذات دور نتوان كرد

شرح اين جز به نور نتوان كرد

او از اين، اين از او جدا نبود گر نباشد چنين خدا نبود

در ديدن ذات او از صفت به

كى توانى به چشم سر ديدن؟

صفتش را به دل نشايد يافت

در صفاتش خلل نشايد يافت

)046ديوان اوحدى (

عقل و ادراك آفريده اوست ديدن عقل هم به ديده اوست

نتوان ديدنش به آلت چشم نيست بر ديدنش حوالت چشم

)056(همان كتاب

: صديقك، و صديق صديقك، و عدواصدقاؤك ثالثة، و ـ 23 اعداؤك ثالثة؛ فاصدقاؤك

) . : عدوك، و عدو صديقك، و صديق عدوك . و اعداؤك )295: ح 528ـ527نهج عدوك ،ــ دوستان تو سه كس باشند و دشمنانت سه كس. اما دوستان تو اينانند: دوست تو

دوست دوست تو و دشمن دشمن تو؛ و دشمنانت نيز اين كسانند: دشمن تو، دشمن دوست تو و دوست دشمن تو.

عنصرالمعالى در اين باره گويد:

)51قابوسنامه چرا دوست خوانى كسى را كه دشمن دوستان تو باشد؟ (

جمله دوستان باشند. و بترسانديشه كن از دوستان دوستان كه دوستان دوستان هم از از دوستى كه دشمن ترا دوست دارد كه باشد دوستى او از دوستى تو بيشتر باشد، پس باك ندارد از دشمنى با تو كردن از قبل دشمن تو. و بپرهيز از دوستى كه مر دوست ترا

)140 قابوسنامهدشمن دارد. (

ى خويش مخوان، چه آن كسدوستى كه دشمن ترا دشمن ندارد، وى را جز آشنا

Page 51: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

51

)142قابوسنامه آشنا بود نه دوست. (

غزالى را در اين معناست:

هر كه كسى را دوست دارد، دوست وى را دوست دارد و دشمن وى را دشمن دارد.

Page 52: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

52

)4/6619امثال و حكم (

اين پند نگاهدار هموار اى تن برگرد كسى كه خصم تو هست متن

ت شود با دشمنعضوى ز تو گر دوس

دشمن دو شمر، تيغ دوكش، زخم دوزن

)1/629امثال و حكم (ابوالفرج رونى،

خدادوست را گر بدرند پوست

نخواهد شدن دشمن دوست دوست

)35بوستان (

مرعشى مناسب اين مقال است:تاريخ گيالن رباعى زير به نقل از

با دشمن من چو دوست بسيار نشست يدم دگر بار نشستبا دوست نشا

پرهيزم از آن عسل كه با زهر آميخت بگريزم از آن مگس كه بر مار نشست

)1/354امثال و حكم (

واعظ كاشفى را در اين معناست:

دوستان سه گروهند: دوستان خالص و دوست دوست و دشمن دشمن و دشمنان نيز دشمن.اند: دشمن ظاهر و دشمن دوست و دوست سه فرقه

از دشمن خود چنان نترسم

كز دشمن يار و يار دشمن

)240انوار سهيلى (

از دشمنان دوست حذر گر كنى رواست با دوستان دوست ترا دوستى نكوست

Page 53: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

53

اندر جهانت بر دو گروه ايمنى مباد بر دوستان دشمن و بر دشمنان دوست

)1/629امثال و حكم (

چو با دشمنم دوستى افكنى

ا من اين دوستى دشمنىبود ب

)20/316امثال و حكم (اديب،

.إعادهـ 24 )20/340: شرح نهج( ١االعتذار تذكير بالذنب

                                                            ، المناقـب؛ 21االمثـال تحفـه؛ 2/120جـواهراالدب؛ 31، شـرح عبـدالوهاب مائة كلمـة، 91نوراالبصار . منابع ديگر: با اختالف در يك لفـظ: ١

؛» للذنب«با لفظ 19مطلوب كل طالب ؛ 271خوارزمى ؛ » إعادة«بدون لفظ 149، شرح ابن ميثم مائة كلمة؛ » تذكير«به جاى » تكبير«با لفظ 2/114 المودةينابيع؛ » الذنب«با لفظ 29االعجاز وااليجاز

» .تذكيره«به جاى » اإلذكار«با لفظ 123جاويدان خرد

 

Page 54: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

54

ه باشد.ــ عذرخواهى دوباره يادكرد گنا

الدين عثمان بن محمد قزوينى در ترجمه اين حديث گويد:شرف

)123 جاويدان خردعذرها بازسرگرفتن يادآوردن گناه بود. (

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

چون از گناهى يكبار عذر خواستى، ديگر بار به سر آن عذر مرو، چه تازه كردن عذر، گناه باشد.تازه كردن

عذر يكبار خواه از گنهى

كز دو بار است نقص جاه ترا

بر سر عذر باز رفتن تو تازه كردن بود گناه ترا

)20مطلوب كل طالب (

.إعجبوا لهذا اال�نسان، ينظر بشحم، و يتكلم بلحم، و يسمع بعظم، و يتنفس من خ ـ25 رم

)8: ح 470نهج ( گويد و باگوشتى سخن مىنگرد و با پارهــ از اين آدمى به شگفت آييد كه با پيهى مى

كشد.شنود و از شكافى نفس مىاستخوانى مى

شيخ فريدالدين عطار نيشابورى با اشاره بدين حديث شريف گويد:

ز دودى گنبد خضرا كند او د اوز پيهى نرگس بينا كن

)1اسرارنامه (

مولوى را نيز در اين باب ابياتى است بدين شرح:

از دو پاره پيه اين نور روان زند بر آسمانموج نورش مى

گوشت پاره كه زبان آمد از او

رود سيالب حكمت همچو جومى

Page 55: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

55

سوى سوراخى كه نامش گوشهاست

اش هوشهاستتا به باغ جان كه ميوه

)383ـ1/382مثنوى معنوى (

در يكى پيهى نهى تو روشنى اى غنىاستخوانى را دهى سمع

)1/431مثنوى (

خود چه باشد پيش نور مستقر

كر و فر اختيار بوالبشر

گوشت پاره آلت گوياى او

پيه پاره منظر بيناى او

مسمع او آن دوپاره استخوان مدركش دو قطره خون يعنى جنان

)3/118مثنوى (

يه آن مايه دارد نه زپوستنه زپ

روى پوشى كرد در ايجاد دوست

آن چه باد است اندر آن خرد استخوان خوانكو پذيرد حرف و صوت قصه

)3/331مثنوى (

.اعجز الناس من عجز عن اكتساب اال�خوان، و اعجز منه من ضيع من ظفر به منهم ـ62

)12: ح 470نهج ( تر از او آن بود كهترين مردم كسى باشد كه دوست نتواند گرفت و ناتوانــ ناتوان

دوستى به دست آرد و مهملش بگذارد.

بد كسى دان كه دوست كم دارد

Page 56: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

56

زو بتر چون گرفت، بگذارد

)448الحقيقة حديقه(سنايى، گويد:ابوالمعالى نصرالله منشى در اين معنا

هر كه دوستى را به جهد بسيار در دايره محبت كشد و بى موجبى بيرون گذارد، از )277كليله و دمنه ثمرات مواالت محروم ماند و ديگر دوستان از وى نوميد شوند. (

. (ـ 27 )31: ر 395نهج إعلم ان مالك الموت هو مالك الحياة

ن كه جان از كالبد بيرون برد، همان كسى است كه زندگى را به ارمغانــ بـدان آ آورد.

Page 57: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

57

شيخ فريدالدين عطار نيشابورى در اين باب نيكو سرايد:

در اول تن سرشت و جانت او داد خرد بخشيدت و ايمانت او داد

در آخر جان و تن از هم جدا كرد ترا در خاك ره چون توتيا كرد

)6 خسرونامه(

. (ـ 28 )23: خ 56نهج إعملوا فى غير رياء وال سمعة

ــ با اخالص براى خدا كار كنيد نه براى نشان دادن به اين و آن و يا شنوانيدن به آدميان.

رشيدالدين ميبدى گويد:

نه رنگ رياىدلى كه از قيد عبوديت اغيار خالص يافت، آن دل مرحق را يكتا شد. )9/300االبرار االسرار و عدهكشفخلق دارد، نه گرد سمعت بر وى نشيند. (

اى را در اين باب ابياتى شيواست، آنجا كه گويد:عارف نامدار، اوحدى مراغه

هر نمازى و طاعتى كه تراست بوريايى نيرزد ار به رياست

طاعت خود ز چشم خلق بپوش

نى كوشزان مكن ياد و در فزو

چون به طاعت نگه كنى گنه است

عاشق خويش بين چه مرد ره است

نيست اخالص جز خدا ديدن كردن كار و كار ناديدن

تن به طاعت چو خوپذير شود در دل اخالص جايگير شود

چون شد اخالص را نشانه پديد

نور صدق آيد از ميانه پديد

طاعتى را كه با ريا بنياد

شد بادبنهى، جمله باد با

Page 58: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

58

تا سر مويى از ريا باقى است هرچه گويى تو محض زراقى است

)584ديوان اوحدى (

مال طاهر قمى را نيز ابيات زير در اين معناست:

خشوع و نيت اخالص روح اعمال است

عمل چو دور شد از روح طاعتش مشمار

Page 59: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

59

رياء و سمعه بود زهر در مزاج عمل در عمل مگذاربيا و يك سر مو زين دو

به غير ياد خدا هر چه در دلت گذرد مرض شمار تو آن را و ناتمام عيار

)1/315اآلمال منتهى(

)38: ح 475نهج ( ١.٢أغنى الغنى العقلـ 29

نيازى خرد است.ــ با ارزشترين بى

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

ه اگر از مال هزينههر كه را خرد باشد، او توانگرترين همه مالداران بود از بهر آنك كنى، كم گردد و اگر از خرد هزينه كنى، خرد بيفزايد و هر روز به سبب تجربت زياد

گردد.

اى كه خواهى توانگرى پيوست تا از آن ره رسى به مهتريى

از خرد جوى مهترى زيراك نيست همچون خرد توانگريى

)41مطلوب كل طالب (

نگارنده را در اين معناست:

گوهر حكمت و ايمان خرد است

مايه راحت وجدان خرد است

بل كليد در فردوس برين بهترين ثروت انسان خرد است

                                                             ؛58، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 67ميثم ، شرح ابنمائة كلمة؛ 2/370غررالحكم . منابع ديگر: ١

.272، خوارزمى المناقب؛ 22 االمثالتحفه؛ 91نوراالبصار ؛ 2/114 لمودةاينابيع؛ 30 االعجاز وااليجاز

  ».الغنى كالعقل«. نيز رك: ٢

 

Page 60: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

60

. (ـ 30 )153: خ 214نهج أفق ايها السامع من سكرتك، واستيقظ من غفلتك

خوش غفلت بيدار.ات هشيار باش و از خواب ــ اى شنونده، از پس سرمستى

گويد: ناظر و منظوروحشى بافقى در مثنوى

Page 61: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

61

ايا مدهوش جام خواب غفلت

فكنده رخت در گرداب غفلت

از اين خواب پريشان سر برآور سرى در جمع بيداران درآور

)419ديوان وحشى بافقى (

نگارنده در اين معنا گويد:

از پس مستى بيا هشيار باش شا دمى بيدار باشچشم دل بگ

راه پرشيب و فراز است اى رفيق زاد ره بايد ترا در كار باش

)38: ح 475نهج ( ١.٢اكبر الفقر الحمقـ 31

ــ بزرگترين درويشى نابخردى است.

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

ه از حماقت مال به دست نيايد و به دستبدترين درويشيها حماقت است از بهر آنك آمده ضايع شود و از عقل مال به دست آيد و به دست آمده بماند و محفوظ شود و به

عبث از دست نرود.

گر فقيرى و نيستى احمق

تا از آن فقر هيچ ننديشى

شكر كن اندرين مقام كه نيست

بدتر ارحمق هيچ درويشى

                                                             االمثالتحفه؛ 2/371غررالحكم در اين منابع مذكور است: » أكبر«به جاى » أفقر«. اين حديث با لفظ ١

، المناقـب؛ 65، شـرح عبـدالوهاب مائـة كلمـة؛ 79ميـثم ، شرح ابـنمائة كلمة؛ 91 راالبصارنو؛ 2/114 المودةينابيع؛ 30 االعجاز وااليجاز؛ 22 .272خوارزمى

  ».الفقر كالجهل«. نيز رك: ٢

 

Page 62: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

62

)40مطلوب كل طالب (

)219: ح 507نهج ( ١.٢اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع ـ32

                                                             ؛2/120جواهراالدب »: المطامع«به جاى » األطماع«ـ و با لفظ 2/433غررالحكم . منابع ديگر: ١

، المناقـب؛ 2/114ة المـودينـابيع؛ 92 نوراالبصـار؛ 59، شـرح عبـدالوهاب مائـة كلمـة؛ 189ميـثم ، شـرح ابـنمائة كلمة؛ 30 االعجازوااليجاز .22 االمثالتحفه؛ 1/49 النواظرالخواطر و نزههتنبيه؛ 272خوارزمى

  ».الطامع فى وثاق الذل«. نيز رك: ٢

 

Page 63: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

63

ــ قربانگاه خرد بيشتر آنجا بود كه برق طمع در آن پديدار شود.

اسدى طوسى در اين باب نيكو سرايد:

طمع را نهاد چنين است كار

بسا كس كه داد از طمع جان به باد

)1/437امثال و حكم (

هر آن سر كه او آز را افسر است به خاك اندر است ار زمه برتر است

اىبوى بنده آز تا زنده

اىاى، بندهپس آزاد هرگز نه

)4/1902(همان كتاب رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

بر او مستولى گردد، عقل او مقهور و خرد او مغلوب شود. هر كه طمع

آفت عقل مردم از طمع است تا توانى سوى طمع مگراى

چون طمع دست برد بنمايد

عقل مردم در اوفتد از پاى

)42مطلوب كل طالب (

دوبيتى زير از نگارنده در همين معناست:

با خرد چون ز پى آز دود بنده شود گر چه آزاده بود،

تا به جان برق طمع در گيرد آدمى را خرد از دست رود

Page 64: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

64

.ـ 33 )38: ح 475 نهج( ١أكرم الحسب حسن الخلق

ــ گراميترين مايه افتخار خوشخويى است.

رشيد وطواط را در اين معناست:

مرد بد خوى بر همه عالم بى سبب سال و ماه در غضب است

نيكخويى گزين كه نزد خرد نيكخويى شريفتر ادب است

                                                             ـ و با اختالف در برخى از الفاظ: 272، خوارزمى المناقب؛ 69ميثم ، شرح ابنمائة كلمة. منابع ديگر: ١

. اكرم الحسب الخلق 2/374غررالحكم ؛ االدب حسن الخلقاكرم 22 االمثالتحفه، 57، شرح عبدالوهاب مائة كلمة

 

Page 65: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

65

)39كل طالب مطلوب(

. ( ـ34 )157: خ 222نهج أال فما يصنع بالدنيا من خلق لالخرة

اند، با دنيا چه كار.ــ هان! كسى را كه براى آخرت آفريده

شيخ فريدالدين عطار نيشابورى را بيت زير در اين معناست:

هر كه را ذوق دين پديد آيد ى لذيذ آيدشهد دنياش ك

)283 ديوان عطار(

)28: خ 71نهج ( ١أال و إنى لم أر كالجنة نام طالبها، و ال كالنار نام هاربها.ـ 35

ام جايى چون بهشت را كه جويندگانش سستى ورزند و مكانىــ هان! من هرگز نديده خبرى به سربرند.دوزخ را كه گريزندگان از آن در بىچون

خواب خرگوش و سگ اندر پى خطاست

خواب خود در چشم ترسنده كجاست

)2/410مثنوى معنوى (

. (ـ 63 )17: ر 374نهج أال و من اكله الحق فالى الجنة، و من اكله الباطل فالى النار

ــ هان! آن كه در راه حق جان سپارد، به فردوس برين پاى گذارد و آن را كه باطل نيست و نابود سازد، به آتش دوزخش دراندازد.

بهترين راه گزين كن كه دو ره پيش تو است

يك رهت سوى نعيم است و دگر سوى بالست

)64ديوان ناصرخسرو (

اال�لحاظ، و سقطات اال�لفاظ، و شهوات الجنان، و هفواتأللهم اغفر لى رمزات ـ 37

                                                             .2/331غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 66: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

66

. )78: خ 104نهج ( ١اللسان

                                                            مطلـوب كـل ؛ 96، شـرح عبـدالوهاب مائةكلمـة؛ » رمزات«به جاى » زالت«با لفظ 30 االعجاز وااليجاز. منابع ديگر با اختالف در يك لفظ: ١

مائةر: ـ و نيز با اختالف بيشت» لى«بدون لفظ 64طالب .272، خوارزمى المناقب؛ 213ميثم ، شرح ابنكلمة

 

Page 67: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

67

اى را كه نبايد وآميز و سخنان بيهودهــ خداوندا، بر من ببخشاى نگاههاى اشارت آرزوهاى نابجا و لغزشهايى را كه در دل گذشت و بر زبان رفت و هرگز نشايد.

دو بيتى باباطاهر عريان: مناسب اين كلمات بلند است اين

از آن روزى كه ما را آفريدى به غير از معصيت چيزى نديدى

خداوندا به حق هشت و چارت

ز ما بگذر، شتر ديدى نديدى

)2/1018امثال و حكم (

رشيد وطواط در ترجمه اين كلمه به نثر و نظم گويد:

ما و لفظهاى ما رفته است و بر دلها وبار خدايا، بيامرز گناهانى را كه بر چشمهاى زبانهاى ما گذشته است.

اين گناهان كه ياد خواهم كرد

يا رب از ما به فضل درگذران

زدن چشم و زشتى گفتار راندن شهوت و خطاى زبان

)47ـ64مطلوب كل طالب (

.أللهم انك اعلم بى من نفسى، و انا اعلم ـ 38 )100: ح 485نهج ( ١بنفسى منهم

شناسى و من خويشتن را نيز از ايشان بيشترــ بار خدايا، تو مرا از خودم بهتر مى شناسم.مى

شيخ اجل، سعدى شيرازى در اين باب آورده است:

بزرگان به محفلى اندر همى ستودند و در اوصاف جميلش مبالغهيكى را از )59ـ58 گلستانكردند، سر برآورد و گفت: من آنم كه من دانم. (مى

.ـ 39 :شرح نهج( ١إلهى كفانى فخرا أن تكون لى ربا، و كفانى عزا أن أكون لك عبدا

                                                             . گروهى امام علىع را پيش رويش ستودند و آن حضرت چنين فرمود: ...١

 

Page 68: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

68

20/255( ــ خدايا مرا اين سرافرازى بس كه تو پروردگارم باشى و همين ارجمندى بس كه من

تو باشم.بنده

ابى الخير با اقتباس از اين حديث شريف گويد:عارف نامدار، ابوسعيد فضل الله بن

اى آنكه گشاينده هر بند تويى بيرون ز عبارت چه و چند تويى

اين دولت من بس كه منم بنده تو اين عزت من بس كه خداوند تويى

)103 سخنان منظوم ابوسعيد ابوالخير(

. ـ 40 فسئل عليه السالم عن معنى قوله [اما انه ليس بين الحق والباطل اال اربع أصابع

: الباطل ان تقول سمعت، و الحق ان ]هذا، فجمع اصابعه و وضعها بين اذنه و عينه ثم قال.تق )141: خ 198نهج ( ٢ول رايت

از آن حضرت، درود بر [ــ هان! بدانيد كه ميان حق و باطل جز چهار انگشت نباشد. وى، پرسيدند كه معنى اين سخن چيست؟ انگشتان خود را جمع كرد و باال برد و ميان

آن كه بگويى : باطل آن است كه بگويى شنيدم و حق ]گوش و چشم نهاد، آنگاه گفت ديدم.

مولوى در ترجمه و تفسير اين كالم گهربار گويد:

كرد مردى از سخندانى سؤال

حق و باطل چيست اى نيكو مقال

گوش را بگرفت و گفت اين باطل است

چشم حق است و يقينش حاصل است

                                                                                                                                                                    كفى « 2/111تنبيه الخواطر و نزهة النواظر ؛ ن لك عبدا و كفى بى فخرا أن تكون لى رباالهى كفى بى عزا أن أكو 2/120جواهراالدب . منابع ديگر: ١

. »بى عزا أن تكون لى ربا و كفى بى فخرا أن أكون لك عبدا

  سئل«اند: . حديث مزبور را با اين عبارت نيز روايت كرده75/197بحاراالنوار . مأخذ ديگر: ٢

». ق و ماسمعته أذناك فأكثره باطلاميرالمؤمنينع: كم بين الحق والباطل؟ فقال: اربع أصابع، و وضع اميرالمؤمنين(ع) يده على أذنه و عينيه فقال: ما رأته عيناك فهو الح .1/623 كتاب الخصال

 

Page 69: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

69

آن به نسبت باطل آمد پيش اين نسبت است اغلب سخنها اى امين

Page 70: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

70

د خفاش احتجابزآفتاب ار كر

نيست محجوب از خيال آفتاب

)3/248مثنوى معنوى (

بين حق و باطل اى داراى هوش چار انگشت است يعنى چشم و گوش

باشد حق استآنچه مشهود تو مى

وآنچه مسموع است باطل مطلق است

)423ـ422ديوان خوشدل تهرانى (

همين مضمون را متنبى چنين بيان داشته است:

خذ ماتراه ودع شيئا سمعت به

فى طلعة الشمس مايغنيك عن زحل

)3/205ديوان المتنبى (

)98: خ 144نهج إن ابتليتم فاصبروا. (ـ 41

ــ هر گاه به باليى مبتال شديد، شكيبايى ورزيد.

چون روزگار بر تو بياشوبد

يك چند پيشه كن تو شكيبايى

)402ديوان ناصرخسرو (

گر شدى غرقه به درياى بال اى رفعت

كشتى صبر به چنگ آر كه ساحل دارى

)57ديوان رفعت سمنانى (

Page 71: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

71

.ـ 42 )180 : خ259 نهج( ١إن احب ما انا الق الى الموت

ــ هرآينه ديدار مرگ را كه به سراغم آيد، بيش از هر چيز دوست دارم.

اند:در اين باره چه نيكو سروده

مرگ اگر مرد است آيد پيش من تا كشم خوش در كنارش تنگ تنگ

من از او جانى برم بى رنگ و بو او زمن دلقى ستاند رنگ رنگ

)3/142كليات شمس (

                                                             ».والله البن أبى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى أمه«. نيز رك: حديث ١

 

Page 72: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

72

إن اردت قطيعة اخيك فاستبق له من نفسك بقية يرجع اليها ان بدا له ذلك يوماـ 43

)31: ر 403نهج ما. ( ــ چنانچه خواستى از برادر و دوست خويش ببرى، جايى براى الفت و دوستى باقى

واند بازگشت.گذار كه اگر روزى بر وى آشكار آمد، بدان ت

كمند مهر چنان پاره كن كه گر روزى

شوى ز كرده پشيمان به هم توانى بست

)333ديوان محتشم كاشانى (

ان اعظم الحسرات يوم القيامة حسرة رجل كسب ماال فى غير طاعة الله، فورثهـ 44

:552نهج ( ١.٢ة الله سبحانه، فدخل به الجنة، و دخل اال�ول به النار رجل فانفقه فى طاع )429ح در روز رستخيز از آن كسى است كه مالى را جز از راه طاعت ــ بزرگترين حسرتها

خداى تعالى به دست آورد و ديگرى آن را به ارث برد و در راه خداى سبحان انفاق كرد. وى بدان انفاق به بهشت برين گام نهاد و نخستين كس در آتش دوزخ افتاد.

حكيم فردوسى را ابيات زير در اين معناست:

چه دارى فزونى بدهبخور هر

اى بهر دشمن منهتو رنجيده

هر آنگه كه روز تو اندر گذشت نهاده همه باد گردد به دشت

                                                            اكتسب ماال من غير طاعة الله فورثه رجال أنفقه فى إن أعظم الناس حسرة يوم القيامة رجل «ـ با اندك اختالف بدينگونه: 2/865غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

».فدخل به الجنة و دخل به االول النار طاعة الله  . نظير احاديثى ديگر از اميرمؤمنان علىع با اين عبارات:٢

.3/174غررالحكم ». إذا جمعت المال فأنت فيه وكيل لغيرك يسعد به و تشقى أنت«ــ حد رجلين: إما رجل عمل فيه بطاعة الله فسعد بما شقيت به، و إما رجل عمل فيه بمعصية الله فشقى بما جمعت له؛ال تخلفن وراءك شيئا من الدنيا فانك تخلفه ألــ

به روايتى ديگر . در ذيل همين مأخذ، اين سخن را641: ح 549البالغة نهج». فكنت عونا له على معصيته، و ليس أحد هذين حقيقا أن تؤثره على نفسك توان از نظر گذراند .مى .2/95النواظر تنبيه الخواطر و نزهه». ة قيل: فمن أعظم الناس حسرة، قال: من رأى ماله فى ميزان غيره فأدخله الله به النار و أدخل وراثه به الجن«ــ

 

Page 73: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

73

به نيك و به بد روز تو بگذرد كسى ديگر آيد كزو بر خورد

)262الصدور راحه(

ابن يمين فريومدى در اين باب گويد:

هر كه در جمع مال سعى كند حالل و حرام تا به دست آرد از

كرد بايد به كام دل صرفش

كه بود زنده را منافع مال

ور بماند براى وارث خويش او برد وزر و وارثش اموال

)164 ديوان ابن يمين(

شاعر معاصر، زنده ياد استاد محمدحسين شهريار در ترجمه اين حديث به شعر گويد:

چه بد بود كه تو گردآورى به زحمت مال

گر همه ارثت به رايگان ببردكس د

وز آن بتر كه تو دوزخ خريده باشى و او به مال ارث تو فردوس جاودان بخرد

)1/156 ديوان شهريار(

. (ـ 45 )233: خ 354نهج إنا ال�مراء الكالم

ــ ما اميران سخن هستيم.

مرا بر سخن پادشاهى و امر آل ز من نيست بل كز رسول است و

)625ديوان ناصرخسرو (

سرودهشيخ الرئيس قاجار در پايان يكى از بندهاى مسمطى كه در مدح موالى متقيان است، با اشاره بدين حديث شريف گويد:

Page 74: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

74

فروزه ايزدى طبع منير من است به هر سروش از سخن خرد مشير من است

پذير من استقوافى صعب و سخت قلم ير من استاگر ندانى چرا سخن اس

Page 75: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

75

از آنكه اندر بيان على امير من است اش رهسپاراوست امير كالم من از پى

)32منتخب النفيس (

اين گفته مرتضى است بنيوش خوشتر زگفتار مرتضى نيست

بنيوش پندش كه يك سخندان همچون على شاه اوليا نيست

)391اى ديوان حكيم الهى قمشه(

نيز در همين معناست:دوبيتى زير از نگارنده

قوت روان البالغهنهجهست

كه از آن صيقلى شود ايمان

يادگار شگرف حيدر كو در سخن بود امير بل سلطان

. (ـ 64 :518نهج إن االيمان يبدو لمظة فى القلب، كلما ازداد االيمان ازدادت اللمظة )5ح اى دردل آشكار شود؛ هرچه ايمان بيفزايد، آن نقطه آشكارترچونان نقطهــ ايمان

آيد.

آورده است با دو ترجمه ١ابوالفتوح رازى اين حديث شريف را به صورتى كاملتر بدين شرح:

يد و نفاقافزايد، سپيدى بيفزاالف: ايمان بر دل عالمتى باشد سپيد؛ چندانكه ايمان مى افزايد تا همه دلافزايد، آن سياهى مىاى باشد سياه؛ چندانكه نفاق مىدر دل اول لمظه

سياه شود. و به خداى كه اگر دل مؤمن بشكافند، سپيد يابند و اگر دل منافق بشكافند، سياه )2/449 تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازىيابند. (

                                                            ق يبدو لمظة سوداء فى القلب فكلما ازداد النفاق نفاااليمان يبدو لمظة بيضاء فى القلب فكلما ازداد االيمان عظيما ازداد ذلك البياض حتى يبيض القلب كله و إن ال«. ١

.450ـ2/449تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازى ». ازداد ذلك السوداء حتى يسود القلب كله

 

Page 76: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

76

شود، آنر دل پديد آيد؛ چندانكه ايمان زياده مىب: ايمان پاره سپيدى باشد كه د

Page 77: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

77

شود تا همه دل سفيد شود و نفاق پاره سياه باشد كه در دل پديد آيد؛سفيدى زيادت مى فزايد تا همه دل سياه شود. به خداى كه اگر دلفزايد، آن سياهى مىچندانكه نفاق مى

(همان مأخذسياه يابى آن را. مؤمن بشكافى، سپيد يابى آن را و اگر دل منافق بشكافى،2/450(

راقم اين سطور گويد:

رخسار سيه كجا و گلچهره ماه هرگز عمل نكو نماند به گناه

روشن چو سپيده دل ز ايمان آيد ورنه به خدا دل از نفاق است سياه

. فكل تقصير به إن جهده الجوع قعد به الضعف، و ان افرط بهـ 47 الشبع كظته البطنة

. )108: ح 487نهج ( ١مضر، و كل افراط له مفسد تاب گرداند، ناتوانى او را از پاى بنشاند و اگر سيرى از حدــ اگر گرسنگى آدمى را بى

انگارى بدو زيان رساند و هر زياده روى بهپس هر سهل بگذرد، پرخورى رنج آورد. اش كشاند.تباهى

شيخ اجل، سعدى شيرازى در اين باب نيكو گويد:

يكى از حكما پسر را نهى همى كرد از بسيار خوردن كه سيرى مردم را رنجور كند، گفت: اى پدر، گرسنگى خلق را بكشد.

نه چندان بخور كز دهانت برآيد

نه چندان كه از ضعف جانت برآيد

)91گلستان (

.ـ 48 )68: خ 118نهج ( ٢إن الحسد يأكل االيمان كما تأكل النار الحطب

سوزاند.گرداند همچنانكه آتش هيزم را مىــ حسد ايمان را ضايع مى

                                                             .5/59غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

  ».الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب«. نظير حديثى ديگر از اميرمؤمنان علىع با اين عبارت: ٢

.2/72 غررالحكم

 

Page 78: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

78

غزالى در اين معنا گويد:

Page 79: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

79

بدان كه حسد طاعات را به فساد آورد و بنده را بر خطيئات دارد و آن دردى است كه بسيارى از علما را هالك كرده است و در آتش برده. پس باليى كه شومى آن به

د كه علما را به آتش برد، سزاوار باشد كه از آن بپرهيزند. حسد حسنات راحدى باش )96العابدين منهاجبخورد همچنانكه آتش هيمه را خورد. (

خوانيم:مىتاريخ گيالن مرعشى در

حسد آنجا كه آتش افروزد

خرمن عقل و عافيت سوزد

)2/956امثال و حكم (

نويم كه در اين باره گفت:از مالحسين واعظ كاشفى بش

گرداند، چنانچه آتش هيزم را. حسدخورد، يعنى ناچيز مىحسد حسنات بنده را مى ترين صفت و خوارترين خصلت است و اصال از دنائت همت و خساست طبيعت درذليل

)178اخالق محسنى وجود آيد. (

.إن الدنيا دار فناء و عناء، و غـ 49 )114: خ 170نهج ( ١ير و عبر

ــ دنيا خانه فناست و جايگاه رنج و دگرگونى و عبرتها.

دار غم است و خانه پرمحنت محنت ببارد از در و ديوارش

)208اصرخسرو ديوان ن(

نيست خوشى در اين سرا، نيست به جز غم و عنا عيش در اين سرا مجو، عيش در آن سرا طلب

)71ديوان فيض كاشانى (

راقم اين سطور گويد:

                                                             الخواطر و نزهة النواظرتنبيه؛ 218 العقولتحفـ و با اندك اختالف: 2/236غررالحكم . منابع ديگر: ١2/861.

 

Page 80: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

80

دنيا يكسر خانه اندوه و بالست نيرنگ سرا، زودگذر، دار فناست

آور، بلجانسوز و جگرخراش و رنج

پرواستبى در مكر و فريب و رهزنى

Page 81: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

81

:347نهج ( ١إن دنيـاكم عنـدى ال�هـون مـن ورقة فى فم جرادة تقضمها.ـ 50 )224خ جود.زد من خوارتر از برگى است در دهان ملخ كه آن را مىــ دنياى شما ن

صفى عليشاه در اين باب گويد:

دو جهان از گدايى در عشق كمتر آيد ز يك پر كاهت

)46ديوان صفى عليشاه (

در كفم كم از كاهى است اين سپهر و مافيها ربايمش از جاخصم اگر بود كوهى مى

)130(همان كتاب دهد ونانكه پيداست، شاعر در بيت نخست موالى متقيان را مورد خطاب قرار مىچ

گويد.در بيت دوم از زبان آن حضرت سخن مى

.ـ 51 )132: خ 190نهج ( ٢إن الدنيا لم تخلق لكم دار مقام

آن جاودان بمانيد.اند تا در ــ دنيا را نيافريده

عقل چه آورد ز گردون پيام خاصه سوى خاص نهانى ز عام

گفت چو خود نيست فلك را قرار

نيست در او نيز شما را مقام

)305 ديوان ناصرخسرو(

                                                             ».والله لوأعطيت األقاليم السبعة بما تحت أفالكها على أن أعصى الله فى نملة أسلبها جلب شعيرة ما فعلته«. نيز رك: ١

  .2/662غررالحكم . مأخذ ديگر: ٢

 

Page 82: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

82

نيا وان الدنيا و االخرة عدوان متفاوتان، و سبيالن مختلفان؛ فمن احب الدـ 52 نتوالها ابغض االخرة و عاداها، و هما بمنزلة المشرق والمغرب، و ماش بينهما كلما قرب م

Page 83: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

83

)103: ح 486نهج . (١واحد بعد من االخر، و هما بعد ضرتان يكديگر. هر كس كه دنيا راــ دنيا و آخرت دو خصم نابرابرند و دو راه مخالف

دوست داشت و بدان مهر ورزيد، آخرت را دشمن انگاشت و نپسنديد. دنيا و آخرت بسان خاور و باختر است و هر كه ميان آن دو رود، با نزديكى به هر يك از ديگرى دور

شود و نيز چونان دو زنند ناهمسوى در نكاح يك شوى.

گويد:حكيم سنايى غزنوى در اين باره

دين و دنيا دو ضد يكدگرند هر كجا دين بود درم نخرند

)963الحقيقة حديقه(

هر كجا دين بود درم نبود روى و خوى نكو به هم نبود

)366 حديقه(

از سر گنج و مملكت برخاست دين و دنيا به هم نيايد راست

)56هفت پيكر (نظامى،

گر ترا دين بايد از دنيا مناز

و با هم راست نايد كژ مبازهر د

)130نامه مصيبت(عطار، الدين اسماعيل را در اين معناست:كمال

مراد دنيى و دين هر دو ضد يكدگرند

                                                             ى از الفاظ. اين حديث با عبارتـ با تفاوت در برخ 212العقول تحف، 2/656غررالحكم . منابع ديگر: ١النـواظر تنبيـه الخـواطر و نزهـه»: إن«به جـاى » إذا«ـ و با لفظ 93نوراالبصار ». الدنيا واآلخرة كالمشرق والمغرب إن قربت من أحدهما بعدت عن اآلخر«2/24.

 

Page 84: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

84

ترا هوس كه به همشان چگونه دريابى

حصول لذت اين، فوت لذت آن است

يكى چو ترك كنى، ذون آن دگر يابى

)31ديوان خالق المعانى (

شهريار نيز به تأثير از اين حديث شريف گويد:

مثال دنيى و عقبى، دو زن در عقد يك شوهر يكى را گر همى خوانى، يكى ديگر همى رانى

Page 85: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

85

و يا چون مشرق و مغرب كه خواهى هر دو را ليكن به هر يك رو كنى بايد از آن يك رو بگردانى

ببين مقصد كدامين و گذرگاهت كدامين است ان آخرت باقى است، دنياى دنى فانىجه

)2/464ديوان شهريار (

. (ـ 53 )115: خ 172نهج أنشر علينا رحمتك بالسحاب المنبعق

ــ خدايا سايه رحمت خود را به ابر بسيار باران بر سرما بگستران.

از ابوسعيد ابوالخير بشنويم كه در اين معنا گفت:

بر درگهت اى خالق پاك خلقان همه

هستند پى قطره آبى غمناك

سقاى سحاب را بفرما از لطف

تا آب زند بر سر اين مشتى خاك

)54 سخنان منظوم ابوسعيد ابوالخير(

إن الصبر من االيمان كالرأس من الجسد والخير فى جسد الرأس معه و ال فىـ 54

. )82: ح 482نهج ( ١ايمان الصبر معه ر تن بى سر باشد و نه ايمانــ شكيبايى ايمان را چنان است كه سر تن را؛ نه فايدتى د

بى شكيبايى را خيرى در بر.

ابوالفتوح رازى گويد:

)2/454تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازى صبر از ايمان به منزله سر است از تن. (

صبر از ايمان بيابد سركله

حيث ال صبر فال ايمان له

)1/280مثنوى معنوى (

                                                             نيز از امام» الصبر من االيمان بمنزلة الرأس من الجسد، فمن الصبر له الايمان له«حديث با عبارت . اين ١

.2/114المودة ينابيعـ و بدون جمله دوم: 202العقول تحفعلىع روايت شده است.

 

Page 86: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

86

عبارت زير در ترجمه اين حديث است:ادهم عزلتى خلخالى را

Page 87: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

87

صبر از ايمان به منزله سر است از تن و چنانكه هر كه را سر نيست تن نيست، هر كه را )19لطايف المواقف صبر نيست ايمان نيست. (

نگارنده را شعر زير در اين معناست:

صبر و ايمان را چو نيكو بنگرى

در نظر بر تن سرت را آورى

تن بى سر ندارد فايده چون

يافت از صبر تو ايمان سرورى

.ـ 55 )31: ر 404نهج ( ١إن العاقل يتعظ باآلداب والبهائم التتعظ إال بالضرب

ــ خردمند به ادب پند و اندرز گيرد و چارپا جز با تازيانه خوردن تربيت نپذيرد.

ست اينكه گفتمت كافزون نخواهدبس ا

چو تازى بود اسب يك تازيانه

)381ديوان ناصرخسرو (

آدميان را سخنى بس بود گاو بود كش خله در پس بود

)1/62امثال و حكم (دهلوى، نگارنده را شعر زير در اين معناست:

به ادب، شمع فروزنده دل پند و اندرز پذيرد عاقل

ت آموزىچارپايان را دس

جز به شالق نيايد حاصل

)53: ر 429نهج إن فى الناس عيوبا الوالى أحق من سترها. (ـ 65

                                                             .2/552غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 88: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

88

ــ مردمان را عيبهاست كه سزاوارتر از هر كس به پوشيدن آنها فرمانرواست.

الشعراى بهار گويد:ملك

پوش خداوندعذرپذير است و جرم

بهترين صفت مير وين دو بود نيز

)96ديوان بهار (

Page 89: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

89

)193: ح 503نهج ( ١إن القلب إذا أكره عمى.ـ 57

آيد.رغبتى به كارى وادار شود، كور ــ دل چنانچه با بى

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

چون دل رنجانيده شود در دانستن چيزى، كور گردد و آن چيز در نيابد. پس عنان دل در وقت تحصيل علم بدو بايد داد و بارى كه زيادت از طاقت او باشد، بر او نبايد نهاد

تا او عاجز و سرگردان و متحير و ناالن نماند.

دل به سوى علم مبربه ستم

كان ستم آتش دل افروزد

هيچ خاطر و گر چه تيز بود به ستم هيچ علم ناموزد

)30 مطلوب كل طالب(

إن قوما عبدواالله رغبة فتلك عبادة التجار و إن قوما عبدواالله رهبة فتلك عبادةـ 58

. العبيد، و إن قوما عبدواالله شكرا )237: ح 510نهج ( ٢فتلك عبادة األحرار ــ مردمانى خدا را به شوق بهشت پرستيدند، اين پرستش تاجران است و جماعتى

سپاس خدا را از ترس دوزخ پرستيدند، اين پرستش بردگان است و گروهى خدا را براى پرستيدند، اين پرستش آزادگان است.

من بنده عاصيم رضاى تو كجاست

تاريك دلم نور و صفاى تو كجاست

ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشى اين بيع بود لطف و عطاى تو كجاست

)104سخنان منظوم ابوسعيد ابوالخير (

اى را در همين معناست:الدين شفروهشرف

                                                             ؛91نوراالبصار ؛ 64، شرح عبدالوهاب مائة كلمة»: إن«ـ و بدون لفظ 2/026غررالحكم . منابع ديگر: ١

.21االمثال تحفه

  .2/578غررالحكم ـ و با اختالف جزئى: 41/14 بحاراالنوار. منابع ديگر: ٢

 

Page 90: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

90

به طاعت نبخشى اگر رحمت اال

پس اين بيع خوانند لطف و عطا كو

)461 سخنان منظوم ابوسعيد ابوالخير(

Page 91: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

91

شيخ اجل، سعدى شيرازى گويد:

ام نهعابدان جزاى طاعت خواهند و بازرگانان بهاى بضاعت، من بنده اميد آورده )54گلستان . (ام نه به تجارت إصنع بى ما أنت أهلهطاعت و به دريوزه آمده

خلق در ملك خداى از همه جنسى باشد

حاكمان خرده نگيرند كه ما رندانيم

گر كسى را عملى هست و اميدى دارد

ما گداييم در اين ملك نه بازرگانيم

)184مواعظ سعدى (

از ابن يمين بشنويم كه در اين باره نيكو سرود:

كنندخلق خدا كه خدمت دادار مى

كنندر سه قسم كه اين كار مىهستند ب

قسمى شدند از پى جنت خداپرست كنندو آن رسم و عادتى است كه تجار مى

قوم دگر كنند پرستش ز بيم او كنندو اين كار بندگانست، نه احرار مى

اندجمعى نظر از اين دو جهت قطع كرده

كنندبر كار هر دو طايفه انكار مى

يافتندچون غير خويش مركز هستى ن

كنندبر گرد خويش دور چو پرگار مى

رونداين است راه حق كه سوم فرقه مى

كنندسير و سلوك راه به هنجار مى

)381يمين ديوان ابن(

مالمحسن فيض را نيز اشارت بدين معناست:

هر كس به سوى سبزه و گلشن رود به سير ما را تو سير سبزه و گلزار ما تويى

Page 92: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

92

به سود و زيان و متاع دربازاريان

سود و زيان ما تو و بازار ما تويى

)756ديوان فيض كاشانى (

عالم بارع، مال احمد نراقى را در اين باب تفسيرى است شيوا و دلنشين، آنجا كه گفت:

آموز از آن آزاد مردبندگى

كس خدا را بندگى چون او نكرد

هان و هان همراه آن آزاد رو ز مزدورى و آزاد شوبگذر ا

چيست آزادى در اين ره بندگى

بندگى شد شاهى و فرخندگى

طاعت مزدور بهر اجرت است

بنده را طاعت ز خوف و خشيت است

امزين نكوتر اينكه چون من بنده

امكنم تا زندهبندگيها مى

خويشتن بينى در اينها اندر است

طاعت احرار از اينها برتر است

دانى كه چيست طاعت آزادگان

اين كه در نيت بجز معبود نيست

اندچون كه او را اهل طاعت ديده

اندطاعت او زين سبب بگزيده

چون سزاوار نماز و طاعت است

طاعت او خواجگى و حشمت است

بنده بايد بودن اما اى پسر طاعت آزادگان باشد هنر

طاعت احرار خواهند از شما

انى ز قيد بندگى گشتن ره

جويد از تو طاعت احرار را

Page 93: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

93

نى ز سر كردن برون افسار را

)245ـ244مثنوى طاقديس (

.ـ 59 :252نهج ( ١إن لكم نهاية فانتهوا إلى نهايتكم و إن لكم علما فاهتدوا بعلمكم )617خ اى است، آن را رهنماى خودــ شما را انجامى است، بدان راه بريد و برايتان نشانه

                                                             ».فاهتدوا«به جاى » فانتهوا«ـ با لفظ 2/528 غررالحكم. مأخذ ديگر: ١

 

Page 94: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

94

گيريد.

مناسب مقام است اين بيت مولوى:

پس به هر دورى وليى قائم است تا قيامت آزمايش دائم است

)1/291مثنوى معنوى (

. ( إن لله عبادا يختصهم اللهـ 06 )425: ح 551نهج بالنعم لمنافع العباد

ــ خداى تعالى را بندگانى است كه آنان را براى منافع بندگان مخصوص گرداند.

حكمت محض است اگر لطف جهان آفرين

اى، مصلحت عام راخاص كند بنده

)10گلستان (

: لدواللـ 16 .إن لله ملكا ينادى فى كل يوم نهج( ١موت واجمعوا للفناء وابنوا للخراب )132: ح 493 دهد: بزاييد براى مردن و گرداى است كه هر روز ندا سر مىــ خداى تعالى را فرشته

آوريد براى نابود گشتن و بنا كنيد براى ويران شدن.

اعى زير از خيام مناسب اين مقال است:رب

هنگام سپيده دم خروس سحرى گرىدانى كه چرا همى كند نوحه

يعنى كه نمودند در آيينه صبح كز عمر شبى گذشت و تو بى خبرى

)104هاى خيام ترانه(

جامى با اقتباس از اين حديث شريف گويد:

                                                             ـ با اختالف در برخى از الفاظ. 2/552غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 95: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

95

آن يكى خواهد به شهوت زن كه تا فرزند او بعد مرگ از وى بماند در جهان نايب مناب

Page 96: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

96

وان دگر سازد سرا و خانه تا زآفات دهر يك زمان فارغ نشيند كامكار و كامياب

جمله زين غافل كه هر ساعت ز آگاهان غيب

رسد بانگ لدوا للموت وابنوا للخرابمى

)2/399ديوان جامى (

راقم اين سطور گويد:

د آوازاى دههر روز فرشته

با اهل فنا ز عالم باال

آباد كنيد بهر ويرانى زاييد براى رفتن از دنيا

اموال كنيد گرد تا روزى گردد نابود و محو و ناپيدا

نظير بيت زير كه منسوب به امام على(ع) است:

له ملك ينادى كل يوم لدوا للموت وابنوا للخراب

)57ديوان االمام على ( . (ـ 26 )42: ح 647نهج إنما األجر فى القول باللسان والعمل باأليدى واألقدام

ــ مزد و ثواب در گفتار به زبان است و كردار با گامها و دستان.

ميرفندرسكى در اين معنا گويد:

قول زيبا هست با كردار زيبا سودمند قول با كردار زيبا اليق و زيباستى

فتن نيكو به نيكويى نه چون نيكو بودگ

نام حلوا بر زبان راندن نه چون حلواستى

)76شرح حال ميرداماد و ميرفندرسكى (

Page 97: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

97

)31: ر 400نهج إنما خلقت لآلخرة ال للدنيا. (ـ 36

اى نه دنيا.ــ تو براى آخرت آفريده شده

صائب در اين باب با بيانى شيوا گويد:

Page 98: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

98

دل در جهان مبند كه اين نونهال را

انداز بهر سرزمين دگر سبز كرده

)633كليات صائب تبريزى (

نخل نوخيز تو بهر بوستان ديگر است ريشه محكم در زمين عاريت چندين مكن

)766(همان كتاب

. (ـ 46 )35: خ 79نهج إن معصية الناصح الشفيق العالم المجرب تورث الحسرة

ــ نافرمانى نيكخواه مهربان و داناى كاردان حسرت به بار آورد.

شيخ اجل در اين باره نيكو گويد:

گر چه دانى كه نشنوند بگوى

هرچه دانى ز نيكخواهى و پند

زود باشد كه خيره سربينى به دو پاى اوفتاده اندر بند

زند كه دريغدست بر دست مى

انشمندنشنيدم حديث د

)158گلستان (

.ـ 56 )53: ر 444نهج ( ١إن المن يبطل االحسان

ــ منت نهادن نيكى را بى ارج كند.

خوانيم:مى نامهروشنايىدر

                                                             . نظير كلماتى ديگر از موالى متقيان با اين عبارات:١

.2/298غررالحكم ». إياك والمن بالمعروف، فان االمتنان يكدراالحسان«ــ

غررالحكم». ن االحسان والمعروف يبطله قبح االمتنانيا أهل المعروف واالحسان ال تمنوا باحسانكم، فا«ــ 6/459.

 

Page 99: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

99

نكويى گر كنى منت منه زان كه باطل شد ز منت جود و احسان

)512 ديوان ناصرخسرو(

اناگر نيكى كنى بشنو زمن ه

به باد منتش باطل مگردان

)10المعالى دره(ابن ساوجى،

Page 100: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

100

مكتبى را بيت زير در همين معناست:

ات شيشه است اى عاقلنيكى

مكن از سنگ منتش باطل

)4/6187امثال و حكم (

توان مالحظه كرد، آنجا كه حق تعالى خطاب بهكريم نظير اين كلمه را مىقرآن در ]462)/2بقرة ( [. »التبطلوا صدقاتكم بالمن واألذى«فرمايد: مؤمنان

. زائر غير محبوب و قرنـ 66 إن الموت هادم لذاتكم و مكدر شهواتكم و مباعد طياتكم

. )230: خ 351نهج ( ١غير مغلوب و واتر غير مطلوب ــ مرگ خوشيهاى شما را براندازد و خواهشهاى نفسانى را تيره و از مقاصد دنيوى

توزى استاى است ناپسند و همتايى است پيروزمند و كينهدورتان سازد. ديداركننده شايند.ناخو

مناسب مقام است اين بيت معروف:

بردگرگ اجل يكايك از اين گله مى

چرندوين گله را نگر كه چه آسوده مى

)43ديوان اوحدى (

مرگ فارغ سازدت از نام و ننگ زند بر شيشه آمال سنگمى

)41ديوان رجاء اصفهانى (

م تدبره فى نفسه، فان كان خيرا أبداه و إن كانإن المؤمن إذا أراد أن يتكلم بكالـ 76

) . )617: خ 253نهج شرا واراه ــ شخص با ايمان چون خواهد لب به سخن گشايد، لختى تأمل ورزد، چنانچه نيك

                                                             نيز از امام» غير مطلوب و قرن غير مغلوبإن الموت لزائر غير محبوب و واتر «. اين حديث با عبارت ١

.2/598غررالحكم علىع روايت شده است. رك:

 

Page 101: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

101

است، آشكارش كند و اگر بد است، پنهانش نمايد.

شاعر نامى، عبدالرحمن جامى گويد:

Page 102: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

102

ى بگويى اى خواجههرچه خواه

بكن انديشه اول از سر هوش

گر بود خير سامع و قايل

بگشا لب وگرنه باش خموش

)2/639ديوان جامى (

إن ولى محمد من أطاع الله و إن بعدت لحمته و إن عدو محمد من عصى الله وـ 86

. )69: ح 484نهج ( ١إن قربت قرابته ــ دوست محمد كسى است كه خدا را فرمان برد، گر چه نسبتش بدو نرسد و دشمن

محمد كسى است كه خدا را نافرمانى كند، هر چند خويشاوند نزديك وى بود.

در اين باره گفت:الدين محمد بلخى بشنويم كه از جالل

هست اشارات محمد المراد كل گشاد اندر گشاد اندر گشاد

صد هزاران آفرين بر جان او

بر قدوم و دور فرزندان او

آن خليفه زادگان مقبلش اند از عنصر جان و دلشزاده

اندگر زبغداد و هرى يا از رى

اندمزاج آب و گل نسل وىبى

)3/280مثنوى معنوى (

. (ـ 96 )26: ر 452نهج إنى إلى لقاء الله لمشتاق

ــ من آرزومند ديدار خدايم.

مشتاق لقاى يار هستم هستم ور عاشق بى قرار هستم هستم

                                                             .2/505غررالحكم ؛ 18/252الحديد ، ابن ابىشرح نهج البالغة. منابع ديگر: ١

 

Page 103: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

103

)762ديوان رفعت سمنانى (

.ـ 70 )42: خ 84نهج ( ١إن اليوم عمل والحساب وغدا حساب والعمل

ــ امروز روز كار است، نه روز شمار و فردا روز شمار است، نه مجال كار.

                                                             الدنيا عملفى«دو كلمه ديگر از امام علىع با اين عبارت: . نظير2/503غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

.403، 4/402غرر . »فى اآلخرة حساب والعمل«؛ »والحساب

 

Page 104: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

104

ناصرخسرو قباديانى را ابيات زير در اين معناست:

گيتى به مثل سراى كار است

تا روز قيام و نفخت صور

گر كار كنى عزيز باشى

فردا كه دهند مزد مزدور

ور ديو زكار باز داردت رنجور بوى و خوار و مدحور

)197ديوان ناصرخسرو (

واعظ كاشفى در اين باب گويد:

نوازىر كارسازى و دوستقدر روز عمل بداند و از آن فايده گيرد و د] آدمى بايد [ كوشد و آزار و ايذا به كس نرساند، وگرنه وقتى كه آن عمل از دست رود، جز حسرت و

ندامت در دست نماند.

چون توانستى ندانستى چه سود

١چون بدانستى توانستى نبود

)225ـ224اخالق محسنى (

)38: ح 475نهج ( ٢.٣أوحش الوحشة العجبـ 71

انگيزترين تنهايى خودپسندى است.ــ وحشت

وطواط در شرح اين كلمه گويد: رشيد

بين باشد، مردم از مجالست او بگريزند و از مؤانست او بپرهيزند و اوهر كه خويشتن

                                                             .2/596امثال و حكم . عالمه دهخدا اين بيت را با اندك تغيير از عطار دانسته است. رك: ١ ؛58، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 130، شرح ابن ميثم مائة كلمة؛ 2/372 غررالحكم. منابع ديگر: ٢

.272، خوارزمى المناقب؛ 22االمثال تحفه؛ 91 نوراالبصار؛ 30 االعجاز وااليجاز

  يان با اين عبارات:اى ديگر از موالى متق. نظير كلمه٣

.94العقول تحف؛ 113: ح 488البالغة نهج». الوحدة أوحش من العجب«ــ

.2/114 المودهينابيع»: أشد«ـ و با لفظ 6/380غررالحكم ». الوحشة أوحش من العجب«ــ

 

Page 105: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

105

هميشه در وحشت وحدت بمانده بود.

بينى استگر ترا پيشه خويشتن

مردمان از تو مهر بردارند

مر ترا در مضايق وحشت جليس و انيس بگذارندبى

Page 106: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

106

)40طالب مطلوب كل (

. (ـ 72 )20/293شرح نهج أول رأى العاقل آخر رأى الجاهل

ــ خردمند در آغاز كار آن بيند كه نادان در انجام.

مولوى در اين باب نيكو سروده است:

آنچه جاهل ديد خواهد عاقبت عاقالن بينند زاول مرتبت

)2/125مثنوى معنوى (

آخر را به دلعاقل اول بيند

اندر آخر بيند از دانش مقل

)2/192مثنوى (

)52: ح 478نهج ( ١.٢أولى الناس بالعفو أقدرهم على العقوبةـ 73

ــ سزاوارترين مردمان به بخشودن، تواناترين ايشان است به كيفر نمودن.

آمده است:ويس و رامين در

اگر پوزش نكو باشد ز كهتر نكوتر باشد آمرزش ز مهتر

)1/197امثال و حكم (

نظير اين بيت عربى:

ى فقد قدرت و خير الأعف عن

                                                             غررالحكم». أحسن العفو ما كان عن قدرة«. نظير حديثى ديگر از اميرمؤمنان علىع با اين عبارت: ١2/435.

  ».عل العفو عنه شكرا للقدرة عليهإذا قدرت على عدوك فاج«. نيز رك: حديث ٢

 

Page 107: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

107

عفو عفو يكون بعد اقتدار

)1/87(همان مأخذ )46: ح 479نهج ( ١.٢أهل الدنيا كركب يسار بهم و هم نيامـ 74

                                                             .1/77النواظر تنبيه الخواطر و نزهه. مأخذ ديگر: ١

  لوا إذصاح بهم سائقهمإن أهل الدنيا كركب بيناهم ح«. نظير حديثى ديگر از موالى متقيان با عبارت ٢

.415: ح 548نهج البالغة ». فارتحلوا

 

Page 108: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

108

ــ مردم دنيا به سوارانى مانند كه در خوابند و ايشان را به پيش رانند.

بردت گيتىنيك بنگر كه كجا مى

چو همى تازى بر مركب رهوارش

)211 ديوان ناصرخسرو(

ندخلق تا در جهان اسباب

اند و در خوابندهمه در كشتى

)120الحقيقة حديقه(سنايى،

اهل دنيا چون مسافر خفت و خوابى ديد و رفت در مسافرخانه دنيا شبى خوابيد و رفت

)1/143ديوان شهريار (

.اياكم والفرقة فان الشاذ من الناس للشيطان، كما أن الشاذ من الغنم للـ 75 نهج( ١ذئب )127: خ 184 ــ از تفرقه بپرهيزيد كه هر كه از جماعت جدا افتد، در چنگ شيطان رود، چنانكه

گوسفند چون از رمه دور ماند، طعمه گرگ بيابان شود.

ن باره گويد:مولوى با بيانى شيوا در اي

يار شو تا يار بينى بى عدد زآنكه بى ياران بمانى بى مدد

ديو گرگ است و تو همچون يوسفى دامن يعقوب مگذار اى صفى

گرگ اغلب آنگهى گيرا بود

كز رمه شيشك به خود تنها رود

آن كه سنت با جماعت ترك كرد

                                                             ».من الناس«به جاى » عن أهل الحق«ـ با جمله 2/632غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 109: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

109

در چنين مسبع نه خون خويش خورد

)3/300مثنوى معنوى (

.ـ 76 )31: ر 405نهج ( ١اياك و مشاورة النساء فان رأيهن إلى أفن و عزمهن إلى وهن

گيرى ناتوان آيند.زدن با زنان كه آنان سست رايند و در تصميمــ بپرهيز از راى

خوانيم:مىويس و رامين در

                                                             .20/313الحديد ، ابن ابىشرح نهج البالغة؛ 2/321غررالحكم . منابع ديگر: ١

 

Page 110: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

110

زنان نازك دلند و سست رايند

به هر خو چون برآريشان برآيند

)2/920امثال و حكم (

گويد:شيخ سعدى در آداب صحبت اشارتى بدين معنا دارد، آنجا كه مى

)190گلستان مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه. (

)96: ر 406 نهج( ١.٢احبة الفساق فإن الشر بالشر ملحقاياك و مصـ 77

كرداران بپرهيز كه بدى به بدى پيوندد.ــ از همنشينى با ناراست

حكيم سنايى غزنوى گويد:

طلب صحبت خسان نكنى

تكيه بر عهد ناكسان نكنى

گر تو نيكى بدان كنند بدت

كم كند صحبت بدان خردت

)159مثنويهاى حكيم سنايى (

نشين كه بدمانىبا بدان كم

ذير است نفس انسانىخوپ

)450 الحقيقةحديقه(

منشين با بدان كه صحبت بد گر چه پاكى ترا پليد كند

آفتاب ار چه روشن است او را

                                                             .2/289غررالحكم »: ملحق«به جاى » يلحق«ـ و با لفظ 3/199المودة ينابيع. منابع ديگر: ١

  إحذر مصاحبة الفساق والفجار والمجاهرين بمعاصى«. نظير حديثى ديگر از امام علىع با اين عبارت: ٢

.2/277 غرر». اهللا

 

Page 111: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

111

پاره ابر ناپديد كند

)5610ديوان سنايى (

اى فغان از يار ناجنس اى فغان همنشين نيك جوييد اى مهان

)3/441مثنوى معنوى (

اين باب نيكو سرود: سلمان ساوجى در

همنشين بدان مباش كه نيك از بدان جز بدى نياموزد

خار آتش فروز سوختنى

گرز گل جاه و شوكت اندوزد

Page 112: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

112

عاقبت بر كند دل از صحبت وز براى گل آتش افروزد

)4/1993امثال و حكم (

حافظ شيرين سخن را ابيات زير در اين معناست:

بدان صحبت مدار نيكنامى خواهى اى دل با

خودپسندى جان من برهان نادانى بود

)424ديوان حافظ (

ديگر از امام على(ع) بدين شرح: ١مصراع دوم ناظر است به كلماتى

)1/148غررالحكم ». (العجب عنوان الحماقة«

)1/95غرر ». (العحب رأس الحماقة«

)1/113غرر ». (العحب رأس الجهل«

نخست موعظه پير صحبت اين حرف است كه از مصاحب ناجنس احتراز كنيد

)478ديوان حافظ (

پارسايى چو تو پاكيزه دل پاك نهاد بهتر آن است كه با مردم بد ننشينى

)950(همان كتاب

ياى سعادتبياموزمت كيم

ز همصحبت بد جدايى جدايى

)669(همان كتاب

واعظ كاشفى در اين باره آورده است:

                                                             و ذيل آن. »عجب المرء بنفسه أحد حساد عقله«. براى مزيد اطالع رك: حديث ١

 

Page 113: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

113

صحبت مفسدان و بدفعالن

مردم نيك را تباه كند

هر كه با ديگ همنشين گردد جامه خويش را سياه كند

)198اخالق محسنى (

Page 114: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

114

)38: ح 475نهج ( ١.٢ينفعك فيضرك اياك و مصادقة األحمق فانه يريد أنـ 78

ــ از دوستى نادان بپرهيز، چه او خواهد به تو سود رساند، ليك زيانكارت گرداند.

خوانيم:مىسعادتنامه در

ببر از جاهل ارچه خويش باشد كه رنج وى ز راحت بيش باشد

اكسز نادان و ز ناجنس و ز ن

به شب بگريز و منگر هيچ بر پس

مكن دل خوش به سود بيكرانش كه صد سودش نيرزد يك زيانش

)547 ديوان ناصرخسرو(

چه خوش گفت آن خردمند سخندان

كه روى از صحبت نادان بگردان

درخت انس نادان برنيارد حضورش جز كه دردسر نيارد

زيان پيدا كند گر سود خواهد ر بهبود يابدبدارد بر شر ا

)551(همان كتاب حكيم سنايى در اين باره گويد:

دوستيت مباد با نادان كه بود دوستيش كاهش جان

                                                             »:مصاحبة«ـ و با لفظ 18/157الحديد ، ابن ابىالبالغةشرح نهج؛ 2/290غررالحكم . منابع ديگر: ١

.2/115 المودةينابيع

 ه ينفعـك و «. نظير حديثى ديگر از موالى متقيان با اين عبارت: ٢ ه يسـركاياك و مودة األحمق فانه يضـرك مـن حيـث يـرى أنـ ». يسـوءك و هـو يـرى أنـ

.2/319غررالحكم

 

Page 115: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

115

)061مثنويهاى حكيم سنايى (

مولوى را ابيات زير در اين معناست:

دوستى ابله بتر از دشمنى است او به هر حيله كه دانى راندنى است

)1/357مثنوى معنوى (

مهر ابله مهر خرس آمد يقين كين او مهر است و مهر اوست كين

عهد او سست است و ويران و ضعيف گفت او زفت و وفاى او نحيف

گر خورد سوگند هم باور مكن

بشكند سوگند مرد كژسخن

)1/463مثنوى (

Page 116: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

116

جاهل ار با تو نمايد همدلى

عاقبت زخمت زند از جاهلى

)3/355مثنوى (

الحديد در شرح اين كلمه گويد:ابن ابى

حياتك التصحبن الجهول

فال خير فى صحبة األخرق

يظن أخوالجهل أن الضال ل عين الرشاد فال يتقى

و يكسب صاحبه حمقه فيسرق منه واليسرق

وأقسم أن العدو اللبي ب خير من المشفق االحمق

)18/157نهج البالغة شرح (

.ـ 79 )227: ح 508نهج ( ١االيمان معرفة بالقلب و إقرار باللسان و عمل باألركان

ــ ايمان شناخت به دل، اقرار به زبان و فرمانبردارى با اندامهاست.

اى منظوم از اين حديث شريف چنين است:گونهرجمهت

دل بى علم كى رسد به يقين علم حاصل كن اى پسر در دين

عمل از تن بجوى و علم از دل زانكه ايمان چنين شود حاصل

چون زبان و دل اندرين تصديق

هر دو همداستان شوند و رفيق

تن تتبع كند به پاكروى

                                                             ».اقرار«به جاى » قول«ـ با لفظ 1/23، متقى هندى كنزالعمال. مأخذ ديگر: ١

 

Page 117: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

117

قوىشود ايمان از اين سه پشت

)571ديوان اوحدى (

أيهاالذام للدنيا المغتر بغرورها المخدوع بأباطيلها، أتغتر بالدنيا ثم تذمها؟ أنتـ 80 المتجرم عليها أم هى المتجرمة عليك؟ متى استهوتك أم متى غرتك؟ أبمصارع آبائك من

)131: ح 492نهج تك تحت الثرى؟ (البلى أم بمضاجع أمها اى، توهايش دلباختهاى و به نيرنگ و ياوهــ اى كسى كه به نكوهش دنيا پرداخته

Page 118: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

118

گشايى؟ آيا تو دنيا را متهم به گناه انگارى ياخود فريفته دنيايى و زبان به عيبجويى آن مى ترا سرگردان ساخت و كى بهاين دنياست كه بايد متهم داندت به گنهكارى؟ دنيا كجا

ورطه فريبت انداخت؟ با خاكجاهاى پدرانت كه پوسيدند يا آرامگاههاى مادرانت كه روى در نقاب خاك كشيدند.

مولوى در نهايت دقت و ظرافت به اقتباس از اين حديث شريف پرداخته و با آوردن ت. وى گويد:اى شيوا و دلنشين ارائه كرده استمثيالتى جالب تفسيرگونه

همچنين دنيا اگر چه خوش شگفت

وفايى خويش گفتبانگ زد هم بى

اندرين كون و فساد اى اوستاد آن دغل كون و نصيحت آن فساد

امگويد: بيا من خوش پىكون مى

امو آن فسادش گفته: رو، من الشى

اى ز خوبى بهاران لب گزان بنگر آن سردى و زردى خزان

ى طلعت خورشيد خوبروز ديد

مرگ او را ياد كن وقت غروب

بدر را ديدى برين خوش چار طاق حسرتش را هم ببين اندر محاق

كودكى از حسن شد موالى خلق

بعد فردا شد خرف رسواى خلق

گر تن سيمين تنان كردت شكار

زاربعد پيرى بين تنى چون پنبه

اى بديده لوتهاى1 چربخيز ٢فضله آن را ببين در آبريز

ن مرخبث را گو كه آن خوبيت كوبر طبق آن ذوق و آ نغزى و بو

                                                             .3/4263معين گ فارسى فرهن. لوت: طعام لذيذ. ١ .1/61. آبريز: مستراح، مبرز. همان مأخذ ٢

 

Page 119: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

119

گويد او آن دانه بد من دام آنچون شدى تو صيد، شد دانه نهان

و آخر آن رسواييش بين و فساد١خوش ببين كونش ز اول با گشاد

خام را ٢زآنكه او بنمود پيدا دام راپيش تو بركند سبلت

گريختبه تزويرم فريفتور نه عقل من ز دامش مىپس مگو دنيا

                                                             .8/65فرهنگ لغات و تعبيرات مثنوى راخ، باوسعت، وسيع. . باگشاد: ف١

  فرهنگ لغات، 2/1820معين فرهنگ فارسى . سبلت بركندن: حسرت دادن، عاجز كردن، بيچاره كردن. ٢

.5/624و تعبيرات مثنوى

 

Page 120: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

120

طوق زرين و حمايل بين هلهغل و زنجيرى شده ست و سلسله

همچنين هر جزو عالم مى شمراول و آخر در آرش در نظر

تر او مطرودترتر او مسعودترهر كه آخربينهر كه آخربين

ينروى هر يك چون مه فاخر ببينچون كه اول ديده شد، آخر بب

)373ـ2/372مثنوى معنوى (

اين ابيات داللت دارد بر اينكه دنيا را دو جنبه وجودى و عدمى است كه اولى را كون گويند و دومى را فساد و مردمان بيشتر جنبه وجودى را درنظر دارند و از جنبه عدمى

جنبه عدمى دنياخواند و خبر و بركنارند. جنبه وجودى دنيا آدمى را به خود فرا مىبى راند. يكى بانگ بردارد: بيا كه من خجسته قدمم و ديگرى هشداربشر را از خود مى

دهد: برو كه من در واقع عين عدمم. موالنا طراوت بهار، طلوع دلپذير خورشيد، بدر تنان، اطعمه لذيذ مطبوع، شير نيرومند، هنرورى وتمام، شكوه جوانى، زيبايى سيمين

انگيزداند و پژمردگى پاييز، غروب غمهايى از جنبه وجودى دنيا مىجلوهبينى را نكته آفتاب، محاق، درد پيرى، فرسودگى فرتوتان، فضوالت بويناك، موش ناتوان، از

افزايد كه نبايدخواند؛ آنگاه مىكارافتادگى و كودنى را نمودهايى از جنبه عدمى دنيا مى هاى عينى محسوس بها خود با نشان دادن نمونهدنيا را فريبكار قلمداد كرد، چه دني

آدميان هشدار داده است كه فريفته ظواهر زودگذر نشوند و به عاقبت كارها نيك بينديشند.

Page 121: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

121

Page 122: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

122

ب ـ ت ـ ث

)224: ح 508نهج ( ١.٢باحتمال المؤن يجب السؤددـ 81

توان يافت.ــ با تحمل رنجها سرورى مى

حالج در اين باب گويد:

رنج نابرده كجا گنج به دستت آيد درد ناديده كجا روى مداوا بينى

)192 ديوان منصور حالج(

درد ناديده كى دوا بينى رنج نابرده كى شفا يابى

)239(همان كتاب حكيم ابوالقاسم فردوسى را ابيات زير در اين معناست:

بداريد كار جهان را به رنج كه از رنج يابد سرافراز گنج

)1/398امثال و حكم (

                                                             .13 جاويدان خرد. مأخذ ديگر: ١

  بالتعب الشديد تدرك الدرجات الرفيعة والراحة«عبارت: . نظير حديثى ديگر از امام علىع با اين٢

.3/238غررالحكم . »الدائمة

 

Page 123: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

123

به رنج اندر است اى خردمند گنج

رنجنيابد كسى گنج نابرده

)1/427(همان كتاب

تن آسان شود هر كه رنج آورد ز رنج تنش بار گنج آورد

)1/550 امثال و حكم(

كسى را كه كاهل بود گنج نيست

رنج نيستكه اندر جهان سود بى

)3/1210(همان كتاب

نه آسانيى ديد بى رنج كس نهاد ز ما نه بر اين است و بس

)4/1842(همان كتاب

كشورى در نهادند گنج به هر

نيابند گنج ار نبينند رنج

)4/5618(همان كتاب از اسدى طوسى بشنويم كه گفت:

تن رنج ناديده را ماژ1 نيست ٢كه با كاهلى ماژ انباز نيست

)1/553م امثال و حك(

                                                             .1/115دهخدا امثال و حكم . ماژ: خوشى و لذت. ١ . قافيه در اين بيت خالى از اشكال نيست.٢

 

Page 124: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

124

گرت گنج بايد به تن رنج بر

كه در رنج تن يابى از گنج بر

)3/1281(همان كتاب

نشايد بهى يافت بى رنج و بيم كه بى رنج كس نارد از سنگ سيم

)4/1813(همان كتاب حكيم سنايى غزنوى در اين باب سرايد:

مرد چون رنج برد گنج برد مرغ راحت ز باغ رنج برد رنج بردار تا بيابى خنج1 رنج مار است خفته بر سر گنج

)472الحقيقة حديقه(

مجير بيلقانى را در اين معناست:

                                                             .1/1442معين فرهنگ فارسى . خنج: شادى، سود. ١

Page 125: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

125

ننالم از غم هجرت چو وصل حاصل اوست

كه زير رنج بود گنجهاى پنهانى

)2/933امثال و حكم (

خوانيم:عطار مى اسرارنامهدر

از اين باب است چندين رنج بردن رنجى نخواهى گنج بردنكه بى

)4/1780امثال و حكم (

الدين محمد بلخى در اين باره نيكو گويد:جالل

هر كه رنجى ديد گنجى شد پديد هر كه جدى كرد در جدى رسيد

)3/130مثنوى معنوى (

ر اين معناست:شيخ اجل، سعدى شيرازى را د

هر آينه تا رنج نبرى گنج برندارى و تا جان در خطر ننهى بر دشمن ظفر نيابى و تا دانه پريشان نكنى خرمن برنگيرى. نبينى به اندك مايه رنجى كه بردم، چه تحصيل راحت

)112گلستان كردم و به نيشى كه خوردم چه مايه عسل آوردم. (

ىتا رنج تحمل نكنى گنج نبين

تا شب نرود صبح پديدار نباشد

)108غزليات سعدى (

شودنابرده رنج گنج ميسر نمى

مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

)17مواعظ سعدى (

گنج خواهى در طلب رنجى ببر

Page 126: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

126

بايدت تخمى بكارخرمنى مى

)34مواعظ (

تا نپاشى تخم طاعت دخل عيش برنگيرى، رنج بين و گنج ياب

)115اعظ مو(

اى گويد:اوحدى مراغه

طلبى، رنج ببراگر آن گنج گران مى

زحمت خارى باشدگل مپندار كه بى

)41ديوان اوحدى (

هر آن مفلس كه باشد طلب گنج تحمل بايدش كردن بسى رنج

Page 127: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

127

)644(همان كتاب

بنده رنج باش و راحت بين

دفتر عشق خوان، فصاحت بين

)1/764و حكم امثال(اوحدى، همين مضمون را حافظ چنين به نظم درآورده است:

مكن ز غصه شكايت كه در طريق طلب به راحتى نرسيد آن كه زحمتى نكشيد

)448ديوان حافظ (

عارف نامى، عبدالرحمن جامى در اين باره گويد:

گنج بى رنج نديده است كسى

گل بى خار نچيده است كسى

)3/1324و حكم امثال (

آگهى هست جاودان گنجى بايدت بكش رنجىگنج مى

)218هفت اورنگ (

آمده است:ناظر و منظور در مثنوى

بحمدالله كه گر ديديم رنجى در آخر يافتيم اين طور گنجى

به دشوارى چنين گنجى توان يافت بلى كى گنج بى رنجى توان يافت

)488ديوان وحشى بافقى (

عرفى شيرازى در اين معنا گويد:

Page 128: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

128

گنج كه اميد به وى زنده است

بر اثر رنج شتابنده است

گام رياضت به ره رنج نه

گنج ستان در كنف رنج به

)420 كليات اشعار عرفى شيرازى(

بگفتا صبر كن بر اين غم و رنج ميسر نيست بى رنج اى پسر گنج

)463ديوان رفعت سمنانى (

)3/54العقدالفريد ( ١».ال تدرك الراحة إالبالتعب«ر امثال عربى آمده است: د

نظير ابيات معروف ذيل از ابوالفتح بستى:

                                                             توان از نظر گذراند.مى 5/49موسوعة أمثال العرب . اين مثل را نيز در ١

 

Page 129: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

129

يا من يسامى العلى عفوا بال تعب

تعب هيهات نيل العلى عفوا بال

عليك بالجد إنى لم أجد أحدا حوى نصيب العلى من غير مانصب

)4/84االدب مجانى(

.ـ 82 )31: ر 402نهج ( ١بادرالفرصة قبل أن تكون غصة

ــ فرصت را غنيمت بشمار پيش از آنكه اندوهى گلوگير آيد.

مر ورنه چو فرصت نماندوقت غنيمت ش

ناله كه را داشت سود، گريه كى آمد به كار

)4/1891امثال و حكم (مجد همگر،

بودم جوان كه گفت مرا پير اوستاد فرصت غنيمت است نبايد ز دست داد

)1/101امثال و حكم (سعدى،

.ـ 83 )221: ح 507نهج ( ٢بئس الزاد إلى المعاد العدوان على العباد

ــ بدترين توشه آن جهان، ستم كردن است بر بندگان.

بت به ستمكاران آورد:فخرالدين على صفى در لطايف و نصايح وزرا نس

الرشيد براى ظالمى اين توقيعجعفـر بن يحيـى بـن خـالد برمكـى وزير هارون يعنـى» بئـس الـزاد إلـى المـعاد العـدوان علـى العبـاد«نـوشـت و بـه وى فرسـتـاد كـه

الطوايف لطايفاى است براى راه آخرت ظلم كردن بر بندگان خداى تعالى. (بـد توشـه111( راقم اين سطور گويد:

                                                             .3/241غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

  ؛2/54عيون أخبارالرضا ؛ 20/340الحديد ، ابن ابىالبالغةشرح نهج؛ 3/257غررالحكم گر: . منابع دي٢

.35االعجاز وااليجاز »: للمعاد«ـ و با لفظ 100العقول تحف

 

Page 130: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

130

توشه راه خدا عشق و ارادت بود

عشق و ارادت بلى رمز سعادت بود

مهر بورز ار تويى رهرو راه صفا مهر تو با بندگان عين عبادت بود

Page 131: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

131

دست بدار از ستم، كينه ز دل دور كن ورنه ستم بدترين زاد معادت بود

)6: ح 496نهج ( ١.٢المودةالبشاشة حبالة ـ 84

ــ خوشرويى دام دوستى است.

خوانيم:مىجام جم در مثنوى

مهر محكم شود ز خوشخويى دوستى كم كند ترشرويى

)165ديوان اوحدى (

فخرالدين على صفى در اين باب گويد:

كند و به خودطالقت وجه و گشادگى روى دام دوستى است كه دلها را صيد مى )061لطايف الطوايف . (گرداندمنجذب مى

.ـ 85 )761: خ 242و 21: خ 36ـ26نهج ( ٣تخففوا تلحقوا فانما ينتظر بأولكم آخركم

ــ سبكبار باشيد تا زودتر به مقصد رسيد كه پيش رفتگانتان چشم به راه پس ماندگانتان هستند.

در اين باره نيكو سرايد: باباطاهر

شب تار و بيابان، دور منزل

خوشا آن كس كه بارش كمترك بى

)2/759امثال و حكم (

                                                             . نظير1/31النواظر تنبيه الخواطر و نزهه؛ 96/409 بحاراالنوار، 1/962غررالحكم . منابع ديگر: ١

.4/288غررالحكم ». عليك بالبشاشة فإنها حبالة المودة«حديثى ديگر از امام علىع با اين عبارت:

  ».من الن عوده كثفت أغصانه«. نيز رك: ٢

  .3/291غررالحكم . مأخذ ديگر: ٣

 

Page 132: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

132

شاعر نامى، حكيم نظامى را ابيات زير در اين معناست:

رخت رها كن كه گران رو كسى كز سبكى زود به منزل رسى

)132االسرار مخزن(

Page 133: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

133

كيسه برانند در اين رهگذر

ترتر آسودههر كه تهى كيسه

)615(همان كتاب

دوزخ گوگرد شد اين تيره دشت اى خنك آن كس كه سبكتر گذشت

)861(همان كتاب شيخ اجل در اين باب گويد:

سبكبار مردم سبكتر روند

حق اين است و صاحبدالن بشنوند

)42بوستان (

از اميرخسرو بشنويم كه گفت:

گزين تا سهل تانى از جبل پرىسبكبارى

١كه گربه از شتر بهتر تواند رفت بر پلوان

)2/941امثال و حكم (

حافظ در بيان اين مضمون با ظرافت تمام گفته است:

ام آمد به گوشسن آزادهاز زبان سو

كاندر اين دير كهن كار سبكباران خوش است

)88ديوان حافظ (

در شاهراه جاه و بزرگى خطر بسى است سبكبار بگذرى ١آن به كزين گريوه

                                                             نيز رك: همان مأخذ». پلون«ذيل واژه 1/417برهان قاطع . پلوان: بلندى اطراف زمين زراعت باشد. ١ .417ـ1/641

Page 134: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

134

)884(همان كتاب

. (تذكر قبل الوـ 68 )20/341شرح نهج رد الصدر

ــ پيش از درآمدن به هر كار راه برون شدن را به ياد آر.

خوانيم:مى سعادتنامهدر

به هر جايى كه خواهى درشدن را نگه كن راه بيرون آمدن را

                                                                                                                                                                     .3/3297معين فرهنگ فارسى . گريوه: پشته بلند، گردنه، راه دشوار. ١

Page 135: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

135

به هر كارى كه خواهى كرد مدخل نگه كن آخر كارش به اول

)551ديوان ناصرخسرو (

از شاعر نامى، حكيم نظامى بشنويم كه نيكو گفت:

تا نكنى جاى قدم استوار پاى منه در طلب هيچ كار

در همه كارى كه گرايى نخست رخنه بيرون شدنش كن درست

)133االسرار مخزن(

.ـ 87 )172: ح 18/639شرح نهج ( ١ترك الذنب أهون من طلب التوبة

ــ از گناه بر حذربودن آسانتر تا زبان به توبه گشودن.

آمده است:ويس و رامين در

باك بودنگنه ناكردن و بى

بسى آسانتر از پوزش نمودن

)3/1328امثال و حكم (

)157: خ 221نهج ( ٢.٣تزودوا فى أيام الفناء أليام البقاءـ 88

وزهاى ناپايدار براى روزهاى ماندگار توشه برگيريد.ــ در ر

رفتند همرهانت منشين بساز توشه

                                                             غررالحكم». أفضل من طلب التوبة ترك الذنب«ا اين عبارت: . نظير حديثى ديگر از امير مؤمنان علىع ب١2/372.

  .3/294غررالحكم ». تزودوا من أيام الفناء للبقاء...«اى ديگر از امام علىع بدين شكل: . نظير كلمه٢

  ».الدنيا من الدنيا ما تحرزون به أنفسكم غداتزودوا فى«. نيز رك: ٣

 

Page 136: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

136

مر معدن بقا را زين منزل فنايى

)064ديوان ناصرخسرو (

)46: خ 95نهج ( ١.٢الدنيا من الدنيا ما تحرزون به أنفسكم غداتزودوا فىـ 89

                                                             وت.ـ با اندك تفا 3/300و 2/339 غررالحكم. مأخذ ديگر: ١

  ».تزودوا فى أيام الفناء اليام البقاء«. نيز رك: ٢

 

Page 137: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

137

ــ در دنيا از دنيا چندان توشه برگيريد كه فردا خودتان را بدان نگاه داريد.

فريدالدين عطار نيشابورى در اين معنا گويد:

رهى دور است، اما بعد مرگت رگتاز اينجا برد بايد زاد و ب

اگر درد است و گر درمان از اينجاست پايان از اينجاستكه زاد راه بى

)627خسرونامه (

. (ـ 90 )139: ح 494نهج تنزل المعونة على قدر المؤونة

ــ يارى خدا به اندازه رنج و تالش آدمى رسد.

اند:در اين باب نيكو سروده

هانخوريم، حريفان غم جما باده مى

روزى به قدر همت هر كس مقدر است

)879امثال و حكم (

توقواالبرد فى أوله و تلقوه فى آخره، فانه يفعل فى األبدان كفعله فى األشجار،ـ 91

. )128: ح 491نهج ( ١أوله يحرق و آخره يورق ــ در آغاز سرما خود را از آن مصون بداريد و در پايانش بدان روى آريد كه سرما با

روياند.سوزاند و در انتها برگ مىبدنها آن كند كه با درختان؛ در ابتدا مى

اشته است:الدين محمد بلخى مضمون اين حديث را چنين بيان دجالل

گفت پيغمبر2 ز سرماى بهار

تن مپوشانيد ياران زينهار

كندكĤن بهاران با درختان زانكه با جان شما آن مىكندمى

                                                             ».كفعله فى االشجار«به جاى »كما يفعل فى االغصان«ـ با جمله 3/308غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

  . مولوى اين روايت را به پيامبر نسبت داده است، در حاليكه چنين نيست و اصل آن از موالى متقيان٢

 علىع است.

Page 138: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

138

با باغ و رزانليك بگريزيد از سرد خزانكĤن كند كو كرد

)125ـ1/124مثنوى معنوى (

Page 139: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

139

. منهم سجود اليركعون،ـ 92 ثم فتق ما بين السموات العال، فملأهن اطوارا من مالئكته اليغشاهم نوم العيون، و و ركوع الينتصبون، و صافون اليتزايلون، و مسبحون اليسامون،

. و منهم أمناء على وحيه، والسنة الىال سهو العقول، و ال فترة اال�بدان، و ال غفلة النسيان. و منهم الحفظة لعباده، و . و منهم رسله، و مختلفون بقضائه و امره السدنة ال�بواب جنانه

الثابتة فى اال�رضين السفلى اقدامهم، والمارقة من السماء العليا اعناقهم، والخارجة من) . )1: خ 41نهج اال�قطار اركانهم، و المناسبة لقوائم العرش اكتافهم

ــ آنگاه خداى تعالى ميان آسمانهاى بلند را گشود و از انواع فرشتگانش پر نمود: خيزند. گروهىكنند و گروهى در ركوعند و برنمىاند و ركوع نمىگروهى در سجده

ناپذير زبان به ذكر و تسبيحاند و گروهى خستگىصف ناگسسته برجاى ايستاده شى به سراغشان آيد و نه سستى و فراموشى. گروهى اميناناند، نه خواب و بيهوگشاده رسانند و حكم و فرمان الهى را براند كه سخن حضرت حق را به پيامبرانش مىوحى

اند و بهشتها را دربان. گروهى را گامها استواررانند. گروهى نگاهبان بندگانآدميان مى دامهاى ستبر از حد برونشان و دوشهايىگشته در زمين و گردنها بگذشته از سپهر برين با ان

متناسب براى برداشتن عرش رحمان.

مولوى مضمون اين حديث شريف را در بيت زير خالصه كرده و ارائه داده است:

خود ماليك نيز ناهمتا بدند

زين سبب بر آسمان صف صف شدند

)2/639مثنوى معنوى (

Page 140: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

140

ج ـ ح ـ خ

. (جاذب الشيطاـ 93 )32: ر 640نهج ن قيادك

ــ عنان اختيارت را از كف شيطان در آر.

رجاء اصفهانى گويد:

باشد به جااى رجا اين يك دو روزى كز تو مى

خود بكن از قيد و بند محكم شيطان خالص

)224ديوان رجاء اصفهانى (

نگارنده را شعر زير در اين معناست:

نگ شيطانى اسيرتا به كى در چ

رو زمام اختيارت زو بگير

چون ترا خواند به خود سرباز زن

تا شوى مردانه بر جانت امير

او كه شد نوميد از مكر و دغل تو بيايى خوشدل و روشن ضمير

و هموراست اين رباعى:

شيطان مگذار تا مهارت گيرد

وقتى كه گرفت، اختيارت گيرد

مان و حياتبر باد دهد اميد و اي

دوزخ صفت آرام و قرارت گيرد

Page 141: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

141

. فخذ بالحزمـ 94 .الحذر كل الحذر من عدوك بعد صلحه، فان العدو ربما قارب ليتغفل )53: ر 442نهج (

من چه بسا نزديكىــ زنهار! زنهار! از دشمن خود پس از آشتى بر حذر باش كه دش جويد و غافلگير نمايد، پس دورانديشى پيشه كن.

صائب تبريزى در اين باره نيكو سرود:

چون شود دشمن ماليم احتياط از كف مده

مكرها در پرده باشد آب زير كاه را

)76كليات صائب تبريزى (

.ـ 95 )20/341شرح نهج ( ١الحذر اليغنى من القدر

ــ احتياط دفع قضا و قدر نكند.

موالنا پس از اقتباس از اين كلمه در شرح و تأويل آن گويد:

جمله گفتند اى حكيم باخبر

الحذر دع ليس يغنى عن قدر

در حذر شوريدن شور و شر است كل بهتر است رو توكل كن تو

با قضا پنجه مزن اى تند و تيز تا نگيرد هم قضا با تو ستيز

)57ـ1/65مثنوى معنوى (

.ـ 96 )614: ح 495نهج ( ٢حصنوا اموالكم بالزكاة

خت زكات مصون نگاه داريد.هاى خود را با پرداــ دارايى

                                                             ».لمقدار على التقدير حتى تكون اآلفة فى التدبيريغلب ا«. نيز رك: ١

  .78/06 بحاراالنوار؛ 221العقول تحف؛ 3/405غررالحكم . منابع ديگر: ٢

 

Page 142: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

142

مولوى را شعر زير در اين معناست:

جوشش و افزونى زر در زكات

عصمت از فحشا و منكر در صالت

Page 143: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

143

ات را پاسبانآن زكاتت كيسه

و آن صالتت هم ز گرگانت شبان

)3/647مثنوى معنوى (

:481نهج ( ١.٢مة و لو من اهل النفاقالحكـمة ضالـة المؤمـن، فخـذ الحكـ 97 )80ح ــ حكمت گمشده مؤمن است. حكمت را فراگير گرچه از دورويان باشد.

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

رده خويش بود.مؤمن هميشه طالب حكمت بود، چنانكه كسى طالب گم ك

هر كه چيزى نفيس گم شودش بسته دارد به جستنش همت

جان آن كس كه مؤمن پاك است

هم بر آن سان طلب كند حكمت

)33مطلوب كل طالب (

مولوى را ابيات دلنشين زير در اين معناست:

زانكه حكمت همچو ناقه ضاله است همچو دالله شهان را داله است

)1/338عنوى مثنوى م(

                                                            ، شرح ابن مائة كلمة؛ 1/81النواظر الخواطر و نزههتنبيه؛ 272، خوارزمى المناقبـ و با حذف ذيل روايت: 2/99بحاراالنوار . منابع ديگر: ١

. حديث مزبور با اين عبارات نيز از امام 21ل االمثاتحفه؛ 2/114المودة ينابيع؛ 32مطلوب كل طالب ؛ 50، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 80ميثم علىع روايت شده است:

.2/238 امالى الشيخ الطوسى؛ 78/34و 2/97بحاراالنوار ». الحكمة ضالة المؤمن فاطلبوها ولو عندالمشرك تكونوا أحق بها و أهلها«ــ

.2/58غررالحكم ».ه المنافقينالحكمة ضالة كل مؤمن فخذوها و لو من أفوا«ــ

.4/277غرر ».ضالة العاقل الحكمة فهو أحق بها حيث كانت«ــ همان مأخذ.». الحكيم الحكمة فهو يطلبها حيث كانتضاله «ــ .3/440غررالحكم ». خذالحكمة أنى كانت فان الحكمة ضالة كل مؤمن«ــ

  ».خذالحكمة أنى كانت، فإن الحكمة تكون فى صدر المنافق فتلجلج فى صدره...«. نيز رك: ٢

 

Page 144: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

144

كاله حكمت كه گم كرده دل است

پيش اهل دل يقين آن حاصل است

)1/379مثنوى (

چو ضاله مؤمن است قرآنحكمت

هر كسى در ضاله خود موقن است

Page 145: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

145

)1/409مثنوى (

پس چو حكمت ضاله مؤمن بود

آن زهر كه بشنود موقن بود

)1/449مثنوى (

زين سبب كه علم ضاله مؤمن است عارف ضاله خود است و موقن است

)3/533مثنوى (

از عبدالرحمن جامى بشنويم كه نيكو سرود:

حكمت نويافته هرجا بود

گمشده خاطر دانا بود

طلبگرچه بيايد به رهش بى

گيردش از خاك به دست ادب

گوهر گنجينه جان سازدش

در صدف سينه نهان سازدش

)401هفت اورنگ (

لحمد لله الذى انحسرت اال�وصاف عن كنه معرفته، و ردعت عظمته العقول، فلماـ 98

)155: خ 216نهج ( ١.٢تجد مساغا الى بلوغ غاية ملكوته اش خردها راسپاس خداى را كه وصفها از حقيقت شناخت او فرو ماند و بزرگىــ

طرد گرداند و سرانجام، راهى به نهايت ملكوت او نيافتند.

حالج را ابيات زير در اين معناست:

                                                             واليحصىالحمدلله الذى اليبلغ مدحته القائلون، «. نظير كالمى ديگر از امام علىع با اين عبارت: ١

).1: خ 39البالغة نهج ».نعماءه العادون، واليؤدى حقه المجتهدون، الذى اليدركه بعدالهمم واليناله غوص الفطن

  ».كمال االخالص له نفى الصفات عنه...«و »أشهد أن الإله االالله وحده الشريك له...«. نيز رك: ٢

 

Page 146: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

146

اى صفات كبريايت برتر از ادراك ما

قاصر از كنه كمالت فكرت دراك ما

)61ديوان منصور حالج (

ت عقل كل كه داند از كمالش نيم جزوخواس

گشت از اين ادراك عاجز فكرت دراك ما

)061(همان كتاب

Page 147: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

147

افزون ز تخيالت و وهمى

بيرون ز تصورات جانى

)624ديوان منصور حالج (

ز قدوسى خود برتر ز عقلى ز سبوحى برون از هر گمانى

)249(همان كتاب نيم:خوامىنامه روشنايىدر

به نام آن كه داراى جهان است خداوند تن و عقل و روان است

خرد زادراك او حيران بمانده

دل و جان در رهش بى جان بمانده

به هر وصفى كه گويم زان فزون است ز هر شرحى كه من دانم برون است

)511ديوان ناصرخسرو (

حكيم سنايى را ابيات دلنشين زير در اين معناست:

هيچ دل را به كنه او ره نيست عقل و جان از كمالش آگه نيست

دل عقل از جالل او خيره عقل جان با كمال او تيره

سست جوالن ز عز ذاتش و هم

تنگ ميدان ز كنه وصفش فهم

عقل را پر بسوخت آتش او از پى رشك گرد مفرش او

نيست از راه عقل و وهم و حواس اسجز خداى ايچ كس خداى شن

Page 148: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

148

عز و صفش كه روى بنمايد عقل را جان و عقل بربايد

عقل مانند ماست سرگردان در ره كنه او چو ما حيران

عقل عقل است و جان جان است او آن كه زين برتر است، آن است او

با تقاضاى عقل و نفس و حواس كى توان بود كردگار شناس

)26، 16الحقيقة حديقه(

وصافشوهمها قاصر است ز ا

زند الفشفهمها هرزه مى

هست در وصف او به وقت دليل نطق تشبيه و خامشى تعطيل

غايت عقل در رهش حيرت مايه عقل سوى او غيرت

فعل او خارج از درون و برون ذات او برتر از چگونه و چون

Page 149: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

149

ذات او را نبرده ره ادراك عقل را جان و دل در آن ره چاك

حث چه كنى وهم را به جستش

كى بود با قدم حديث حدث

انبيا زين حديث سرگردان اوليا زين صفاتها حيران

)46، 36حديقه (

عقل در كنه وصف او نادان ذوق با طوق شوق او شادان

)147حديقه (

عرش در پاى قدرتش نور است عقل در راه وحدتش كور است

ذات او را كه از هويت اوست وستبى خبر علم ما ز رؤيت ا

هست ذاتش منزه از تمثيل صفت او مقدس از تخييل

)83مثنويهاى حكيم سنايى (

نه در آيد به ذات او تغيير نه قلم وصف او كند تحرير

ها برون است اوزانكه زانديشه

برى از چند و چه و چون است او

نطق ابكم بمانده در صفتش وهم عاجز شده زمعرفتش

نبرد عقل در صفاتش راه نبود وهم را به ذاتش راه

Page 150: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

150

كى رسد وهم در جهان قدم

كه بلند است آسمان قدم

)123(همان كتاب از حكيم نظامى بشنويم كه در اين باره سرود:

وراى هر چه در گيتى اساسى است برون از هرچه در فكرت قياسى است

به جستجوى او بر بام افالك دريده وهم را نعلين ادراك

جستنش هشيار برخاستخرد در

داند چپ از راستچو دانستش نمى

شناساييش بر كس نيست دشوار

كشد كاروليكن هم به حيرت مى

قياس عقل تا آنجاست بر كار كه صانع را دليل آيد پديدار

مده انديشه را زين پيشتر راه كه يا كوه آيدت در پيش يا چاه

)3،4خسروشيرين (

Page 151: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

151

تراخرد تا ابد در نيابد

كه تاب خرد برنتابد ترا وجود تو از حضرت تنگبار1

كند پيك ادراك را سنگسار

)4شرفنامه (

با همه زيركى كه در خرد است ود استبيخود است از تو و به جاى خ

چون خرد در ره تو پى گردد

گرد اين كار و هم كى گردد

عقل كلى كه از تو يافته راه هم ز هيبت نكرده در تو نگاه

)4، 3هفت پيكر (

شيخ فريدالدين عطار نيشابورى در اين باب گويد:

خداوندى كه او داند كه چون است

كه او از هر چه من دانم برون است

انش ما آفريده ستچو ديد و د

ست او را و كه ديده ستكه دانسته

زكنه ذات او كس را نشان نيست كه هر چيزى كه گويى اينست آن نيست

اگر چه جان ما مى پى برد راه برد راهوليكن كنه او كى مى

چو بى آگاهم از جانم كه چون است

خدا را كنه چون دانم كه چون است

فت اوچنان جان را بداشت اندر نه

                                                             ،4شرفنامه يابد از بس راه تنگ است. . تنگبار: المكان و عرش اعظم كه هيچ خرد و فكرى بدان راه نمى١

 .6پاورقى شماره

Page 152: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

152

كه هرگز سر جان با كس نگفت او

تنت زنده به جان و جان نهانى تو از جان زنده و جان را ندانى

زهى صنع نهان و آشكارا كه كس را جز خموشى نيست يارا

)2ـ1اسرارنامه (

در اين ره جان پاكان چون گرفتست كه راهى مشكل و كارى شگفتست

همه عالم تهى پر بر هم آميخت ب با تحير درهم آميختتعج

بسى اصحاب دل انديشه كردند به آخر عجز و حيرت پيشه كردند

Page 153: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

153

چو تو هستى خدايا ما كه باشيم

كميم از قطره در دريا كه باشيم

شناساى تو بيرون از تو كس نيست

دانى تو بس نيستچو عقل و جان تو مى

قباى فهم اين بر قد ما نيست نيستكسى را زهره چون و چرا

)9، 8خسرونامه (

به نام آن كه ملكش بى زوال است به وصفش نطق صاحب عقل الل است

چو ذاتش برتر است از هرچه دانيم

چگونه شرح آن كردن توانيم

چو عقل هيچكس باالى او نيست

كسى داننده آالى او نيست

زهى عزت كه چندان بى نيازى است استكه چندان عقل و جان آنجا به بازى

زهى غايت كه چشم عقل و ادراك بماند از بعد آن افتاده بر خاك

)2، 1نامه الهى(

اى ز جسم و جان نهان ديدار تو گم شده عقل و خرد در كار تو

هست عقل و جان و دل محدود خويش كى رسد محدود در معبود خويش

)7نامه مصيبت(

عقل و جان را گرد ذاتت راه نيست هيچكس آگاه نيستوز صفاتت

Page 154: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

154

گرچه در جان گنج پنهان هم تويى

آشكارا بر تن و جان هم تويى

نشانجمله جانها ز كنهت بى

انبيا بر خاك راهت جان فشان

Page 155: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

155

بردعقل اگر از تو وجودى پى

ليك هرگز ره به كنهت كى برد

اى خرد سرگشته درگاه تو عقل را سررشته گم در راه تو

)9، 8الطير منطق(

قل در سوداى او حيران بماندع

جان ز عجز انگشت در دندان بماند

عقل را بر گنج وصلش دست نيست جان پاك آنجا يگه كو هست نيست

اىچيست جان در كار او سرگشته

اىدل جگر خوارى به خون آغشته

مكن چندين قياس اى حق شناسمى

زانكه نايد كار بى چون در قياس

رتوت شددر جاللش عقل و جان ف

عقل حيران گشت و جان مبهوت شد

)11ـ10(همان كتاب

سبحان خالقى كه صفاتش ز كبريا

فكند عقل انبيادر خاك عجز مى

گر صد هزار قرن همه خلق كاينات

فكرت كنند در صفت عزت خدا

آخر به عجز معترف آيند كى اله ايم مادانسته شد كه هيچ ندانسته

ردى اش ز دستبرد قدح دعقلى كه مى

چون آورد به معرفت كردگار پا

)1 ديوان عطار(

شيخ اجل، سعدى شيرازى در اين باره نيكو سرايد:

Page 156: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

156

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم

ايماند و شنيديم و خواندهوز هرچه گفته

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ايمما همچنان در اول وصف تو مانده

)3گلستان (

جهان متفق بر الهيتش

فرو مانده از كنه ماهيتش

بشر ماوراى جاللش نيافت بصر منتهاى جمالش نيافت

نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم نه در ذيل وصفش رسد دست فهم

نه ادراك در كنه ذاتش رسيد نه فكرت به غور صفاتش رسيد

Page 157: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

157

)3بوستان (

هوش ارباب شوق در طلبت بى دلند و

اصحاب فهم در صفتت بى سرند و پا

ايمدر كمترين صنع تو مدهوش مانده

ما خود كجا و وصف خداوند آن كجا

خود دست و پاى فهم و بالغت كجا رسد

تا در بحار وصف جاللت كند شنا

)2ـ1 مواعظ(

شبسترى آمده است:سعادتنامه در

نكند وصف او عبارات ما مانرسد سوى او اشارت

ذات او كامل است و فوق كمال نرسد كس در او به وهم و خيال

عقل در جاى نطق كم نزند چون بدينجا رسيد دم نزند

بعد از آن حيرت است و بيهوشى به كه آن راز را فرو پوشى

)174، 173مجموعه آثار شيخ محمود شبسترى (

عقل را نيست تاب معرفتش چون نهد نام و كى كند صفتش

)211مان كتاب (ه خوانيم:مىجام جم در مثنوى

خرد ادراك ذات او نكند

فكر ضبط صفات او نكند

Page 158: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

158

نتوانيم گفت و نيست شكى شكر نعمت ز صدهزار يكى

كس خبر دار كنه ذات تو نيست

فكر كس واقف صفات تو نيست

عقل ذات تو را چه نام نهد فكرت اينجا چگونه گام نهد

دو تا پيداست ذات و اسم تو هر

عقل در جستن تو هم شيداست

)864، 764ديوان اوحدى (

اى خرد را تو كارسازنده جان و تن را تو دل نوازنده

در صفات تو محو شد صفتم گم شد اندر ره تو معرفتم

Page 159: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

159

چون برانديشم از تو اندر حال

مرغ انديشه را بريزد بال

)964ديوان اوحدى (

سدخرد اندر جهان او نر

علم بر آستان او نرسد

)471(همان كتاب

دل به تحقيق حال او نرسد جان به كنه جالل او نرسد

ذات او جز به نام نتوان ديد صفتش را تمام نتوان ديد

گرچه با او به جان همى كوشند

بيشتر در گمان همى كوشند

با قدم چون حدث نديم شود كى حدث پرده قديم شود

)056 (همان كتاب شاعر نامى، عبدالرحمن جامى را ابيات زير در اين معناست:

هر چه مفهوم عقل و ادراك است ساحت قدس او از آن پاك است

هيچ ذاتى به ذات او نرسد عقل كل در صفات او نرسد

)4هفت اورنگ (

عقل جزوى در اين نشيمن كسب بهر آداب بندگى است فحسب

قيمبه دليل عليل و فكر س

Page 160: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

160

كى شناسد صفات و ذات قديم

)5(همان كتاب

خرد در ذات او آشفته رايى

طلب در راه او بى دست و پايى

)579(همان كتاب

چو بيرونى از عقل و وهم و قياس

ترا چون شناسم من ناشناس

)912(همان كتاب وحشى بافقى با اشاره به مضمون حديث گويد:

تراهعقل كه هست از همه آگ

تردر ره او از همه گمراه

راه به كنهش نبرد عقل كس معرفت الله همين است و بس

)391ديوان وحشى بافقى (

Page 161: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

161

به كنهت فكر كس را دسترس نيست

تويى يكتا و همتاى تو كس نيست

)419(همان كتاب فيض كاشانى در اين باب گفته است:

به ساحت جبروتش كجا رسد اوهام عقل را ملكوتش ببسته راه گذارچو

)635ديوان فيض كاشانى (

همين مضمون را از زبان مالاحمد نراقى بشنويم كه نيكو سرود:

وهم را اندر حريمش بار نيست عقل محرم اندر آن دربار نيست

ها كورند از ديدار اوديده

ليك دلها روشن از انوار او

)193مثنوى طاقديس (

ز چه و از چند و چوناى منزه ا

وى فزون از وهم و زانديشه برون

)208طاقديس (

اى منزه از چه و از چون برى هرچه گويم تو از آن باالترى

پاكى از تقديس و از تسبيح ما از كنايتها و از تصريح ما

اى برون از حيطه تنزيه من خاك بر فرق من و تشبيه من

آنچه از ادراك ما آرايش است

Page 162: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

162

ات پاكت پاك از آن آاليش استذ

)272طاقديس (

اى نهان از جسم و جان ديدار تو گم شده عقل و خرد در كار تو

)344طاقديس (

آنچه مالئكه مقربين و انبياى مرسلين به قوت معرفت در عظمت و جالل خداوند احدى را طاقت ومنتهاى عظمت الهى؛ بلكه اى است از درياى بىاند، قطرهمتعال يافته

، با اندك تصرف و583 السعادةمعراجقوت درك عظمت حقيقت آن جناب نيست. ( تلخيص)

الحمد لله الذى شرع اال�سالم فسهل شرائعه لمن ورده، و أعز اركانه على منـ 99

. )610: خ 153نهج ( ١غالبه

                                                             ».شرع الله لكم االسالم فسهل شرائعه و أعز أركانه علىمن حاربه«ا اين عبارت: ـ ب 4/188 غررالحكم. مأخذ ديگر: ١

 

Page 163: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

163

ــ سپاس خداى را كه شريعت اسالم را پديدار فرمود و راه در آمدن به آبشخورهاى آن را هموار نمود و اركان آن را استوار كرد تا كس بر آن چيرگى نتواند يافت.

سب اين مضمون است بيت زير:منا

هر كه جنباند كليد شرع را بر وفق طبع شرع نگشايد به رويش جز در ادبار را

)4/188حاشيه غررالحكم (

تسبق له حال حاال، فيكون اوال قبل أن يكون آخرا، و يكونالحمد لله الذى لمـ 100

.بل انظاهرا ق )56: خ 96نهج ( ١يكون باطنا سته است تا بتوان گفتــ سپاس خداى را كه هيچ حالتى از او برحالتى ديگر پيشى نج

پيش از آنكه آخر باشد، اول و پيش از آنكه باطن باشد، ظاهر بوده است.

عطار نيشابورى را شعر زير در اين معناست:

جهان كز اول و كز آخر آمد

و گر باطن شد و گر ظاهر آمد

در اصل كار چون هر دو جهان اوست چه گردى گرد شبهت اصل آن اوست

رسى چه باطن يا چه ظاهرپچه مى

گويى چه اول يا چه آخرچه مى

چو ذاتش باطن و ظاهر ندارد

صفاتش اول و آخر ندارد

مكان را باطن و ظاهر نمايد زمان را اول و آخر نمايد

)3ـ2خسرونامه (

خوانيم:مىاليقين حقدر رساله

                                                             الحمدلله«و »ء قبله واآلخر الغاية له...أشهد أن الإله االالله وحده الشريك له: األول الشى«. نيز رك: ١

».ء بعده...ء قبله، واآلخر فالشىاالول فال شى 

Page 164: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

164

باطن بدان ديگر است كه ظهور و قيام مفهوم هر يك از اول و آخر و ظاهر و ، بلكه ظاهر عين باطن است چون اعتبار بطون كنند و باطن عين ظاهر است١متضايفانند

                                                             ».تضايف«دهخدا، ذيل واژه نامه لغت. متضايفان: دو چيز را گويند كه تعقل يكى جز به قياس با ديگرى ممكن نباشد. رك: ١

 

Page 165: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

165

)294ود شبسترى مجموعه آثار شيخ محمچون اعتبار ظهور كنند. (

ء فوقه،ء بعده، والظاهر فال شىء قبله، و االخر فال شىالحمد لله اال�ول فال شىـ 101

)69: خ 140نهج ( ١.٢ء دونهو الباطن فال شى ــ سپاس خداى را كه اول است و چيزى پيش از او نيست و آخر است و چيزى پس

از او نباشد. آشكار است و از او آشكارتر چيزى نيست و ناپيداست و از او ناپيداتر يافت نشود.

باب نيكو سرايد: حكيم سنايى در اين

كنم به نام خداابتدا مى

آن كه هست از صفات نقص جدا

اولى آخر، آخرى اول نه ابد خالى است از او نه ازل

در ازل بوده و نبوده وجود در ابد باشد و بود موجود

)83مثنويهاى حكيم سنايى (

حى و قيوم و قادر و قاهر

اول اول، آخر آخر

)123(همان كتاب از شاعر نامى، حكيم نظامى بشنويم كه گفت:

                                                             . نظير كلماتى ديگر از موالى متقيان با اين عبارت:١

.361: خ 232البالغة نهجزل والباقى بالأجل... الظاهر اليقال: مم؟ والباطن اليقال: فيم؟ هواألول لم ي«ــ ».الحمدلله األول قبل كل أول واآلخر بعد كل آخر، وبأوليته وجب أن الأول له و بĤخريته أن الآخر له«ــ

.101: خ 614نهج

.152: خ 212نهج ». له... الظاهر البرؤية والباطن ال بلطافةالحمدل«ــ

.56: خ 69نهج ». كل ظاهر غيره باطن و كل باطن غيره غير ظاهر«ــ

  ».تسبق له حال حاال فيكون أوال قبل أن يكون آخرا...الحمدلله الذى لم«و »ء قبله واآلخر الغاية له...له: األول الشىأشهد أن الاله إالالله وحده ال شريك«. رك: ٢

 

Page 166: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

166

اول و آخر به وجود و صفات هست كن و نيست كن كاينات

اول او اول بى ابتداست آخر او آخر بى انتهاست

Page 167: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

167

)4، 3االسرار مخزن(

عارف نامدار، شيخ فريدالدين عطار گويد:

چون جهان را اول و آخر تويى

اطن و ظاهر تويىجزء و كل را ب

اى ز پيدايى خود بس آشكار چون تو هستى، چون بود كس آشكار

)7نامه مصيبت(

يكى اول كه پيشانى1 ندارد يكى آخر كه پايانى ندارد

هرتر ز اطن كه ظايكى ظاهر كه باطن از ظهور استيكى ب نور است نه هرگز كبريايش را بدايتنه ملكش را سرانجام و نهايت

)1اسرارنامه (

جهان از تو پر و تو در جهان نه

همه در تو گم و تو در ميان نه

نهان و آشكارايى هميشه نه در جا و نه بر جايى هميشه

خموشى تو از گويايى تست

نهانى تو از پيدايى تست

)3ن كتاب (هما

جهاندارى كه پيدا و نهان است

نهان در جسم و پيدا در جهان است

چو ظاهر شد، ظهور او جهان بود                                                            

 .1/909معين فرهنگ فارسى . پيشان: پيش پيش، كه از آن پيشتر چيزى نباشد، مقابل پايان. ١

Page 168: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

168

چو باطن شد، بطونش نور جان بود

ز پنهانيش در باطن چو جان ساخت زپيداييش در ظاهر جهان ساخت

چه ظاهر آن كه از باطن ظهور است

چه باطن آن كه ظاهرتر ز نور است

)1رونامه خس(

اى ز پيدايى خود بس ناپديد جمله عالم تو و كس ناپديد

جان نهان در جسم و تو در جان نهان

اى نهان اندر نهان، اى جان جان

)8الطير منطق(

شبسترى آمده است: اليقينحقدر

ازگار واى پيداتر از هر پيدايى و اى آشكارتر از هر هويدايى، پيدايى تو با پنهانى س

Page 169: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

169

پنهانى تو چون پيدايى آشكار؛ نه پيدايى ترا از پنهانى ميان و نه پنهانى ترا از پيدايى كران. )285مجموعه آثار شيخ محمود شبسترى (

تر استاظهار ظاهر كرد و او ظاهرتر است از هر ظاهر، و اخفاى باطن كرد و او باطن )294(همان مأخذ از هر باطن، كه ظهور و بطون او حقيقى است.

خوانيم:مىجام جم در مثنوى

دور و نزديك و آشكار و نهان كردگار جهانيان و جهان

در نهان نهان نهفته رخت در عيان همچو گل شكفته رخت

)764ديوان اوحدى (

عالمى زان جمال شيدا گشت كه نه پوشيده شد، نه پيدا گشت

گشت ظاهر كه دل در او بندى

باطن كه در نپيوندىماند

)056(همان كتاب جامى در اين باره گويد:

اى ظهور تو با بطون دمساز وى بروز تو با كمون همراز

اولى و ترا بدايت نى آخرى و ترا نهايت نى

ظاهرى با كمال يكتايى

باطنى با وفور پيدايى

)6هفت اورنگ (

ان داشته است:همين مضمون را مالاحمد نراقى چنين بي

اى خدا، اى هم تو پيدا هم نهان

Page 170: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

170

هم مكانها از تو پر هم المكان

)271مثنوى طاقديس (

من چه گويم ظاهر و باطن تويى اى خدا هم اول و آخر تويى

)344طاقديس (

.خالطوا الناس مخالطة ان متم معها بكوا عليكم، و ان عشتـ 102 نهج( ١م حنوا اليكم )10: ح 470

                                                             ».عشتم«به جاى » غبتم«ـ با لفظ 3/452غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 171: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

171

ــ با مردم چنان معاشرت كنيد كه اگر مرديد، بر شما بگريند و اگر زنده مانديد، بر شما مهر ورزند.

اين عمر به ابر نو بهاران ماند

ن مانداين ديده به سيل كوهسارا

اى دوست چنان بزى كه بعد از مردن انگشت گزيدنى به ياران ماند

)32سخنان منظوم ابوسعيد ابوالخير (

حكيم سنايى غزنوى در اين باب گويد:

چرا نه مردم دانا چنان زيد كه به عمر

چو سرش درد كند دشمنان دژم گردند

چنان نبايد بودن كه گر سرش ببرند

و دوستان خرم گردندبه سربريدن ا

)5610ديوان سنايى (

تو چنان زى كه بميرى برهى نه چنان چون تو بميرى برهند

)6610(همان كتاب

چنان زندگانى كن اى نيك راى

از آن پس كه توفيق دادت خداى

كه خايند زاندوهت انگشت و دست

چو اندر زمينت آيد انگشت پاى

مكن در جهان زندگانى چنانك نى به مرگ تو دارند راىجها

)1097(همان كتاب

Page 172: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

172

چنان زى كه ذكرت به تحسين كنند

چو مردى نه بر گور نفرين كنند

نبايد به رسم بد آيين نهاد كه گويند لعنت بر آن كاين نهاد

)57بوستان سعدى (

پنج روزى كه حيات است چنان بايد زيست با خاليق كه كم و بيش ثنايى ارزد

چو رسد نيز چنان بايد رفت وقت رفتن

كه ز بيگانه و از خويش دعايى ارزد

)377ديوان ابن يمين (

ياد دارى كه وقت زادن تو همه خندان بدند و تو گريان

Page 173: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

173

آن چنان زى كه وقت رفتن تو همه گريان شوند و تو خندان

)4/2025امثال و حكم (

اند:و به عربى آن را چنين سروده

لذى ولدتك أمك باكيايا ذاا

والناس حولك يضحكون سرورا

إحرص على عمل تكون به متى يبكون حولك ضاحكا مسرورا

)2/43االدب مجانى(

خذ الحكمة انى كانت، فان الحكمة تكون فى صدر المنافق فتلجلج فى صدرهـ 103

)79: ح 481نهج ( ١.٢ى تخرج فتسكن الى صواحبها فى صدر المؤمنحت را هر جا باشد، فراچنگ آر كه حكمت گاهى در سينه منافق دو چهرهــ حكمت

اش بجنبد تا بيرون رود و با همگونهاى خود در سينه مؤمن قرار گيرد.بود، پس در سينه

پس كالم پاك در دلهاى كور رود تا اصل نورنپايد مىمى

)1/462مثنوى معنوى (

. لم خرج من الدنيا خميصا،ـ 104 يضع حجرا على حجر، حتىو ورد االخرة سليما

. )061: خ 229نهج ( ٣مضى لسبيله، و اجاب داعى ربه ــ پيامبر از دنيا گرسنه بيرون رفت و پاكدين به آخرت درآمد؛ سنگى بر سنگى ننهاد

                                                             ».الحكمة ال تحل قلب المنافق إال و هى على ارتحال«. نظير حديثى ديگر از امام علىع با عبارت ١

.2/81 غررالحكم

  ».الحكمة ضالة المؤمن، فخذالحكمة...«. نيز رك: ٢

  .3/064غررالحكم . مأخذ ديگر: ٣

 

Page 174: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

174

را وداع گفت و دعوت پروردگارش را پذيرفت.تا دار فانى

ستدنيا كه در او مرد خدا گل نسرشته

نامرد كه ماييم چرا دل بسرشتيم

)137مواعظ سعدى (

Page 175: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

175

.ـ 105 )83: خ 110نهج ( ١خلف لكم عبرا من آثار الماضين قبلكم

ــ خداى تعالى براى عبرت شما آثار پيشينيان را بر جاى نهاد.

خاقانى در اين باب نيكو سروده است:

هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن هان ت دانايوان مدائن را آيينه عبر

دندانه هر قصرى پندى دهدت نونو پند سر دندانه بشنو ز بن دندان

گويد كه تو از خاكى و ما خاك توايم اكنون

گامى دو سه برما نه و اشكى دو سه هم بفشان

)358ديوان خاقانى شروانى (

شاعرى ديگر در بيان اين مضمون گويد:

چشم عبرت بين چرا در قصر شاهان ننگرد

چسان از حادثات دور گردون شد خراب تا

كند بر قصر كسرى عنكبوتپرده دارى مى

زند بر قلعه افراسيابجغد نوبت مى

)3/449حاشيه غررالحكم (

آيات ذيل نيز ناظر بدين معناست: ذلككم تركوا من جنات و عيون، و زروع و مقام كريم، و نعمة كانوا فيها فاكهين، ك«

]28ـ25)/44دخان ( [». وأورثناها قوما آخرين

.ـ 106 :شرح نهج( ٢الخلق عيال الله و أحب الناس إلى الله أشفقهم على عياله

                                                             نيز در برخى از مصادر مضبوط» كم لتعتبروا بهاخلف لكم عبر من آثار الماضين قبل«. اين سخن با عبارت ١

.3/448غررالحكم است. رك:

  .4/336غررالحكم ».كلكم عيال الله و الله سبحانه كافل عياله «اى ديگر از موالى متقيان با اين عبارت: . نظير كلمه٢

 

Page 176: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

176

20/340( ــ آفريدگان خاندان خدايند و محبوبترين مردمان نزد خدا مهربانترين آنان به

خانواده خويش است.

مولوى در اين باب گويد:

ما عيال حضرتيم و شيرخواه گفت: الخلق عيال لالله

)1/58مثنوى معنوى (

گيرى تا به پيلهمچنين از پشه

ه و حق نعم المعيلشد عيال الل

)1/142مثنوى (

اوليا اطفال حقند اى پسر غايبى و حاضرى بس با خبر

غايبى منديش از نقصانشان كو كشد كين از براى جانشان

گفت اطفال منند اين اوليا

در غريبى فرد از كار و كيا

)2/7مثنوى (

نهج( ١ر معروفة، ال تدوم احوالها، وال يسلم نزالها.دار بالبالء محفوفة، و بالغدـ 107 )622: خ 348 وفايى شناخته شده است؛ نهگرداگردش را فرا گرفته و به بىاى است كه بال ــ دنيا خانه

خود بر يك حال پايدار ماند و نه مردم آن از سالمت برخوردار شوند.

مال احمد نراقى در اين باره گويد:

                                                            اين حديث نيز با اندك تفاوت از امام علىع روايت شده است. رك: ». معروفة«به جاى » موصوفة«ـ با لفظ 4/14غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

.2/436غررالحكم

 

Page 177: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

177

اى است پر از رنج و بالهان! زندگانى چند روزه دنيا شما را فريب ندهد كه دنيا خانه اى است مكار؛ حاالتش متزلزل واى است ناپايدار و عجوزهپيرايهو محنت و عنا و

منقلب و ساكنانش مشوش و مضطرب.

Page 178: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

178

آنچه ديدى برقرار خود نماند

و آنچه بينى هم نماند برقرار

)334السعادة معراج(

حاج ميرزا حبيب خراسانى را بيت زير در اين معناست:

ى وفاستاين جهان و زادگانش هر چه ديدم ب

وفايى خوشتر استوفايان بىالجرم با بى

)72ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى (

الغدر«اى ديگر از امام على(ع) كه فرمود: مصراع دوم موافق است با مضمون كلمه

)2/4غررالحكم ». (ألهل الغدر وفاء عندالله سبحانه

Page 179: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

179

Page 180: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

180

د ـ ر ـ ز

. ( الدنيا حلمـ 108 )20/632: شرح نهجواآلخرة يقظة و نحن بينهما أضغاث أحالم

ــ دنيا خواب را ماند و آخرت بيدارى را و ما در ميان آن دو چونان خوابهاى ايم.آشفته

اين جهان پاك خواب كردار است

آن شناسد كه دلش بيدار است

)5رودكى (

اين معناست:امام محمد غزالى را سخن زير در

الله عليه ــ يكى را گفت: درمى دوست دارى اندر خوابابراهيم ادهم ــ رحمه يادينارى اندر بيدارى؟ گفت: دينارى اندر بيدارى. گفت: دروغ گويى كه دنيا خواب

)527كيمياى سعادت است و آخرت بيدارى و تو آنچه در دنياست دوست دارى. (

اين حديث شريف گويد:مولوى با اقتباس از

محتشم چون عاريت را ملك ديد طپيدپس بر آن مال دروغين مى

بيند كه او را هست مالخواب مى

ترسد از دزدى كه بربايد جوال

چون ز خوابش برجهاند گوش كش

پس ز ترس خويش تسخر آيدش

Page 181: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

181

)2/149مثنوى معنوى (

نيارد ياد كاين دنيا چو خوابمى

و اختر را سحابفرو پوشد چمى

)2/493مثنوى (

گر چه خفته گشت و شد ناسى ز پيش

كه گذارندش در آن نسيان خويش

باز از آن خوابش به بيدارى كشند كه كند بر حالت خود ريشخند

خوردم به خوابكه چه غم بود آنكه مى

چون فراموشم شد احوال صواب

چون ندانستم كه آن غم و اعتالل

فريب است و خيال فعل خواب است و

همچنان دنيا كه حلم نايم است خفته پندارد كه اين خود دايم است

)2/494مثنوى (

نماند جاودانمملكت كĤن مى

اى دلت خفته تو آن را خواب دان

)3/249مثنوى (

ورزد:صائب تبريزى بر اين معنا چنين تأكيد مى

ديده هر كه نشد باز در اين عبرتگاه رش همه در خواب پريشان گذردروزگا

)1/619فرهنگ اشعار صائب (

Page 182: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

182

.ـ 109 )72: ر 426نهج ( ١الدنيا دار دول

ــ دنيا سرايى است بى ثبات و ناپايدار.

                                                             ».دار«ـ بدون لفظ 93نوراالبصار . مأخذ ديگر: ١

 

Page 183: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

183

دولت دنياپرستان عاقبت بى دولتى است

الدنيا دول گوش جان بگشا و بشنو هر دم

)152ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى (

.ـ 110 )133: ح 493نهج ( ١الدنيا دار ممر ال دار مقر

ــ دنيا محل عبور و گذار است نه جاى آرام و قرار.

اسدى در اين باب نيكو سرايد:

به ديگر جهان را از اين جاى كوش چو كوشيدى اين را مرآن راى كوش

از ايدر بخواهى شدن بى گمان خان است و آنجات مانكه اينجات

شود زنده اين جهان مرده زود

بدان سر توان زنده جاويد بود

)1/624امثال و حكم (

گيتى سراى رهگذران است اى پسر

زين بهتر است نيز يكى مستقر مرا

)6ديوان ناصرخسرو (

شيخ ابوالفتوح رازى در اين معنا گويد:

از ممرتان زادى برگيريد براى مقرتان و پرده خود دنيا رهگذر است و آخرت قرارگاه؛ )2/453تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازى مدريد نزديك آن كه سر شما بر او پوشيده نيست. (

                                                             . نظير احاديثى ديگر از اميرمؤمنان علىع با اين عبارات:١

.203: خ 320نهج البالغة ». انما الدنيا دار مجاز و اآلخرة دار قرار«ــ

.3/87غررالحكم ».نيا دار ممر و اآلخرة دار مستقرانما الد«ــ

نهج البالغة». إن الدنيا لم تخلق لكم دار مقام، بل خلقت لكم مجازا لتزودوا منهااالعمال إلى دار القرار «ــ .2/266غررالحكم ـ و با اندك تفاوت: 132: خ 190

.6/441غررالحكم ». الفناء أن يعمل لدار البقاءينبغى لمن عرف دار «ــ

 

Page 184: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

184

صائب تبريزى را بيت زير در اين معناست:

معموره دنيا نبود جاى اقامت هر خانه كه آيد به نظر خانه زينى است

)1/197ئب فرهنگ اشعار صا(

Page 185: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

185

.ـ 111 نهج( ١الدهر يخلق اال�بدان، و يجدد االمال، و يقرب المنية، و يباعد اال�منية )72: ح 480 يكها را به فرسودگى كشاند و آرزوها را تازه گرداند و مرگ را نزدــ روزگار تن

كند و اميدها را دور و دراز سازد.

ميرزا حبيب خراسانى در اين باره گويد:

آرزويش جوان شود با آز آدميزاده هرچه گردد پير

)17ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى (

بر وى درازتر شود اين آرزو و آز چندان كه مردمى بزيد در جهان دراز

اپند ستوده عرب است آنكه مرد ر

گردد جوان چو پير شود آرزو و آز

تنيدبر رشته دراز امل خواجه مى

ناگه گسيخت رشته كه آمد اجل فراز

)142(همان كتاب

گفت آن ستوده شاه كه دنياپرست مرد

چون پير شد، جوان شودش حرص با امل

)153(همان كتاب

. رأى الشيخ احب الى من جلدـ 112 )68: ح 482نهج ( ٢الغالم

ــ تدبير پير را از دليرى جوان بيشتر دوست دارم.

آمده است:تاريخ سالجقه كرمان در

                                                             .2/55غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

  ؛» جلد«به جاى » مشهد«با لفظ 68: ذيل ح 482نهج البالغة ـ و نيز 4/93غررالحكم . منابع ديگر: ٢

.2/119جواهراالدب »: رأى«به جاى » روى«ـ و با لفظ رأى الشيخ خير من مشهدالغالم 30ـ29 التمثيل والمحاضرة؛ 27االعجاز وااليجاز

 

Page 186: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

186

هرچه در آينه جوان بيند

پير در خشت پخته آن بيند

)4/1920امثال و حكم (

الدين محمد را ابيات زير در اين معناست:موالنا جالل

Page 187: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

187

آنچه تو در آينه بينى عيان

ت بيند بيش از آنپير اندر خش

)1/625مثنوى معنوى (

آنچه بيند آن جوان در آينه بيند همهپير اندر خشت مى

)3/208مثنوى (

از پس صد سال آنچ آيد از او بيند معين مو به موپير مى

اندر آيينه چه بيند مرد عام كه نبيند پير اندر خشت خام

)3/388مثنوى (

انبيند جوآنچه در آيينه مى

پير اندر خشت بيند پيش از آن

)3/488مثنوى (

از حافظ شيرازى بشنويم كه در اين باره نيكو سرود:

جوانا سرمتاب از پند پيران

كه رأى پير از بخت جوان به

)822ديوان حافظ (

اند:در اين باب نيز گفته

به رأيى لشكرى را بشكنى پشت ن كشتبه شمشير از يكى تا ده توا

Page 188: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

188

)21/132البراعة منهاج(

نظير بيت ذيل كه مناسب اين مقال است:

إن األمور إذا األحداث دبرها دون الشيوخ ترى فى بعضها خلال

)1/50امثال و حكم (

.ـ 113 )31: ر 404نهج ( ١رب بعيد اقرب من قريب، و قريب ابعد من بعيد

ــ بسا دور كه از نزديك نزديكتر است و نزديك كه از دور دورتر.

خيام در اين باب گويد:

                                                             .4/71غررالحكم »: من كل قريب«ـ و با لفظ 3/197المودة بيعينا. منابع ديگر: ١

 

Page 189: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

189

بيگانه اگر وفا كند خويش من است

ور خويش جفا كند بدانديش من است

است گر زهر موافقت كند ترياق

ور نوش مخالفت كند نيش من است

)1/490امثال و حكم (

شيخ اجل، سعدى شيرازى را سخن زير در اين معناست:

برادر كه در بند خويش است، نه برادر و نه خويش است.

هزار خويش كه بيگانه از خدا باشد فداى يك تن بيگانه كاشنا باشد

)84، 83گلستان (

.رـ 114 )31: ر 402نهج ( ١ب ساع فيما يضره

سى كه به زيان خويش كوشد.ــ بسا ك

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

هر كه در كارى بكوشد، واجب نيست كه از آن منفعت يابد، چه بسيار باشد كه بكوشد و عاقبت از آن كار زيان بيند.

اى بسا كس كه طالب كارى است

كه در آن كار باشدش خذالن

ناصح او شود از آن غمگين او شود از آن شادانحاسد

)27مطلوب كل طالب (

مولوى با اقتباس از اين حديث گويد:

                                                             ، خوارزمىالمناقب؛ 91نوراالبصار ؛ 461، شرح ابن ميثم مائة كلمة؛ 4/59غررالحكم . منابع ديگر: ١

.43، شرح عبدالوهاب مائة كلمة»: ساع«پس از » يسعى«ـ و با افزوده شدن 21االمثال تحفه؛ 29 االعجاز وااليجاز ؛272

 

Page 190: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

190

اسب تازى برنشست و شاد تاخت خونبهاى خويش را خلعت شناخت

اى شده اندر سفر با صد رضا خود به پاى خويش تا سوءالقضا

)1/14مثنوى معنوى (

ابن هرمة در اين باب نيكو سروده است:

Page 191: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

191

م من طالب يسعى ألمرو ك

وفيه هالكه لو كان يدرى

)4/75موسوعة امثال العرب (

.ـ 115 )31: ر 402نهج ( ١ربما كان الدواء داء، و الداء دواء

ــ بسا كه دارو درد افزايد و از درد كار دارو آيد.

همان كه درمان باشد به جاى درد شود و باز درد همان كز نخست درمان بود

)14رودكى (

باب گويد:حكيم سنايى غزنوى در اين

هر چه در خلق سوزى و سازى است اندر آن مرخداى را رازى است

اى بسا شير كان ترا آهوست وى بسا درد كان ترا داروست

)261الحقيقة حديقه(

نظير مضمون اين بيت عربى كه از متنبى است:

لعل عتبك محمود عواقبه فربما صحت االجسام بالعلل

)3/210ان المتنبى ديو(

                                                             . نظير كلماتى ديگر از اميرمؤمنان علىع با اين عبارات:١

.4/80كم غررالح ».ربما كان الداء شفاء؛ ربما كان الدواء داء«ــ

.4/56 غرر». رب داء انقلب دواء ؛ رب دواء جلب داء«ــ

 

Page 192: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

192

.ـ 116 )314 : ح530نهج ( ١ردوا الحجر من حيث جاء، فان الشر ال يدفعه اال الشر

ــ سنگ را از هر جا آمده به همانجا باز بايد گرداند كه شر را جز به شر نتوان راند.

ابوالفتوح رازى گويد:

تحقيق درسنگ را هم به آن راه كه آمده باشد، باز فرست كه شر را دفع نكند اال شر. (

                                                             رد الحجر من حيث جاءك فانه اليرد الشر«ـ با اندك تفاوت بدينگونه: 4/68غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

».إالبالشر 

Page 193: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

193

)2/453تفسير ابوالفتوح رازى در اين باره نيكو سرايد: شاعر نامى، حكيم نظامى

به خود گفتا جواب است اين نه جنگ است كلوخ انداز را پاداش سنگ است

)271خسروشيرين (

: رزق تطلبه، و رزق يطلبك، فان لم تأته اتاكـ 117 :543نهج ( ١.٢الرزق رزقان )379ح د واى كه ترا جوياى كه تو آن را جويى و روزىــ روزى دو گونه است: روزى

اش نروى، به سوى تو ره پويد.چنانچه در پى

خوانيم:مىسعادتنامه در

مخور غم بهر رزق اندوزى او كه با هر كس روان شد روزى او

)549ديوان ناصرخسرو (

حكيم سنايى در اين باره نيكو سرود:

روزى تو اگر به چين باشد اسب كسب تو زير زين باشد

رد بشتابيا ترا نزد او ب

ورنه او را بر تو، تو در خواب

كار روزى چو روز دان بدرست

كه ره آورد روز روزى تست

)610الحقيقة حديقه(

جالل الدين محمد بلخى را ابيات زير در اين معناست:

                                                             .3/197 المودةينابيع؛ 31: ر 404البالغة هجنـ و با تفاوت جزيى: 82العقول تحف. منابع ديگر: ١

  .6/492غررالحكم ». يطلبك رزقك أشد من طلبك له، فأجمل فى طلبة«اى ديگر از امام علىع با اين عبارت: . نظير كلمه٢

 

Page 194: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

194

نالد كه اى آب گوارتشنه مى

آب هم نالد كه كو آن آب خوار

)2/251مثنوى معنوى (

هر كه صبر جست رزق آيد پيش

رنج كوششها ز بى صبرى تست

Page 195: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

195

)3/153مثنوى (

آنچنان كه عاشقى بر رزق زار

هست عاشق رزق هم بر رزق خوار

)4/154مثنوى (

گر بخواهى ور نخواهى رزق تو

پيش تو آيد دوان از عشق تو

(همان مأخذ) ت:رباعى زير از ابن يمين فريومدى نيز بيانگر همين مضمون اس

اى دل اگر اعتقاد تو هست درست دان كه ترا روزى تو خواهد جستمى

خوش باش كه ديگرى نتاند خوردن

رزقى كه به نام تست مجرا ز نخست

)326ديوان ابن يمين (

از عبدالرحمن جامى بشنويم كه گفت:

حرص چه ورزى كه ز سودا و سود

پنج تو شش گردد و هشت تو نه

مه بر خود مگيررنج طلب را ه

يطلبك الرزق كما تطلبه

)1/845ديوان جامى (

. (ـ 118 )37: خ 81نهج رضينا عن الله قضاءه، و سلمنا لله امره

ــ به قضاى الهى تن در داديم و فرمانش را گردن نهاديم.

كنى، چو كار افتاداگر كمال طلب مى

Page 196: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

196

و رضا دهى به قضا قضاى عمر كنى

)10ديوان عطار (

مولوى را ابيات زير در اين معناست:

اين قدر بشنو كه چون كلى كار نگردد جز به امر كردگارمى

چون قضاى حق رضاى بنده شد

حكم او را بنده خواهنده شد

)2/109مثنوى معنوى (

هيچ ما را با قبولى كار نيست كردنى استكار ما تسليم و فرمان

)2/661مثنوى (

Page 197: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

197

قفل زفت است و گشاينده خدا

دست در تسليم زن و اندر رضا

)2/175مثنوى (

شيخ اجل، سعدى در بيان مضمون اين حديث گويد:

نگردد خدنگ قضاچو رد مى

سپر نيست مر بنده را جز رضا

)061بوستان سعدى (

بنده را بر خط فرمان خداوند امور يم نهادن ز سرافرازى بهسر تسل

)271غزليات سعدى (

الغيب شيرازى در اين باره نيكو سرايد:لسان

آنچه سعى است من اندر طلبت بنمايم اين قدر هست كه تغيير قضا نتوان كرد

)662ديوان حافظ (

بيا كه هاتف ميخانه دوش با من گفت كه در مقام رضا باش و از قضا مگريز

)520ب (همان كتا

حافظ ز خوبرويان بختت جز اين قدر نيست

گر نيستت رضايى حكم قضا بگردان

)753(همان كتاب شاعر نامى، عبدالرحمن جامى در اين باب گويد:

Page 198: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

198

جامى از دست بشد كار زتأثير قضا

چاره كار رضينا بقضاءالله است

)1/284ديوان جامى (

غايت كار كز آن سو ره نيست ضينا بقضاءالله نيستجز ر

رافع رنج مقامات رضاست فاتح گنج كرامات رضاست

بى رضا روضه رضوان مطلب فيض سرچشمه حيوان مطلب

تلخ را بر دل خود شيرين كن خوردن آن به خوشى آيين كن

نوك پيكان قضا بر جان خور در جبين چين مفكن همچو سپر

)511هفت اورنگ (

Page 199: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

199

مدل راضى به قضايت طلبي

روضه حسن رياضت طلبيم

)513(همان كتاب از واعظ كاشفى بشنويم كه گفت:

دلى كه به نور رضا روشن شد، از مقدرات الهى روى نپيچد و با مقتضيات قضا الفت گيرد و هر چه از اقتضاى قدر بدو رسد، به خوشدلى و رغبت تمام درپذيرد و هر آينه

امن خاطر او نگردد و همواره شادكام و خوشدل گذراند.بدين سبب اندوه و مالل پير

هر عزيزى كه با رضا خو كرد فرح و عيش روى با او كرد

خوش درآميز از صفاى ضمير

با قضا و قدر چو شكر و شير

)15اخالق محسنى (

غير تسليم و رضا در وحشت آباد جهان كيست ديگر تاكند مكروه را مرغوب ما

)1/197ائب فرهنگ اشعار ص(

از المع درميانى بشنويم كه گفت:

سر بر خط تسليم و رضا دار مدام

زين رشته به هيچ روى تابنده مباش

)331ديوان المع (

ايمقطع نظر ز الفت دنيا نموده

ايمدر مسكن رضا به قضا جا نموده

)423(همان كتاب فروغى بسطامى را ابيات زير در اين معناست:

Page 200: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

200

ما از ازل رضا به قضاى خدا شديم

زان تا ابد رضاى قضا در رضاى ماست

)95ديوان فروغى بسطامى (

بايد رضا به حكم قضا بود و دم نزد مرد خدا چسان گله از آسمان كند

)961(همان كتاب

تا با قضاش كردم ترك رضاى خود را با هر قضيه خوشدل، با هر بليه شادم

)210 (همان كتاب

سر تسليم نهاديم به زانوى رضا

كه به تفسير قضا فاعل مختار شديم

Page 201: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

201

)239(همان كتاب

گر بخشى و گر سوزى سر بر خط تسليم است

اينك دل و جان بر كف تا آنكه چه فرمايى

)117ديوان حاج مال هادى سبزوارى (

رفعت سمنانى در اين خصوص آورده است:

ر تا به پا هدفيمدر پيش تير قضا س

در زير تيغ رضا پا تا به سر سپريم

)225ديوان رفعت سمنانى (

رضايم با قضاى آسمانى قضاى آسمانى يك امانى

)431(همان كتاب

.ـ 119 )384: ح 544نهج ( ١الركون الى الدنيا مع ما تعاين منها جهل

است. اش را نگريستن عين نادانىوفايىــ به دنيا دل بستن و بى

آن عقل كل كه تكيه دنيا بدوست، گفت ديوانگى است تكيه به دنيا كند كسى

)2/593ديوان شهريار (

:123نهج ( ٢زنوا انفسكم من قبل أن توزنوا، و حاسبوها من قبل أن تحاسبوا.ـ 120

                                                             علىع روايت شده است: . نظير اين حديث با اندك اختالف نيز از اميرمؤمنان١

.2/102غررالحكم ». الركون إلى الدنيا مع مايعاين من غيرها جهل«ــ

.2/611غرر ». الركون إلى الدنيا مع مايعاين من سوء تقلبها جهل «ــ

  ـ با اختالف جزئى. 4/118و 3/413غررالحكم . مأخذ ديگر: ٢

 

Page 202: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

202

)90خ ــ خود را ارزيابى كنيد پيش از آنكه مورد ارزيابى قرارتان دهند و به محاسبه نفس

خويش پردازيد پيش از آنكه به حسابتان برسند.

به آغاز اگر كار خود ننگرى به فرجام ناچار كيفر برى

)1/374امثال و حكم (فردوسى،

Page 203: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

203

حكيم ناصرخسرو قباديانى گويد:

با تن خود حساب خويش بكن گر مقرى به روز حشر و حساب

)34ديوان ناصرخسرو (

كار خويش بينديش پيش از آن روزىز

كه جمع باشند آن روز جنى و انسى

)471(همان كتاب امام محمد غزالى در باب محاسبت و مراقبت با اشاره بدين حديث گويد:

نكه حساب شما بكنند. اهل بصيرت و بزرگان اينحساب خويش بكنيد پيش از آ اند و معاملت ايشان با نفس است و سود وبشناختند كه در اين جهان به بازرگانى آمده

كيمياى سعادتزيان اين معاملت بهشت و دوزخ است، بلكه سعادت و شقاوت ابد است. (467( سعدى شيرازى در اين باب نيكو سرود:

ساب خود كه تراپيش از آن كن ح

ديگرى در حساب گيرد سخت

)154مواعظ (

رجاء اصفهانى با اقتباس از دو جزء اين حديث شريف گويد:

كرده خود به ترازوى خود امروز بسنج

نشوى روز جزا تا كه به ميزان محتاج

)174ديوان رجاء اصفهانى (

بنماى گاه و گه نظرى بر حساب خويش تر ما روبرو كنندزان پيشتر كه دف

)208(همان كتاب

Page 204: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

204

Page 205: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

205

Page 206: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

206

س ـ ش

. (ـ 121 )53: ح 478نهج السخاء ما كان ابتداء، فاما ما كان عن مسألة فحياء و تذمم

ــ سخاوت ناخواسته بخشيدن بود و آنچه به خواهش دهند يا از شرم باشد و يا از بيم نكوهش شنيدن.

آمده است:تاريخ گزيده در

امثال و حكمناخواسته دادن سخاست كه دادن بعد از خواستن مكافات خواهش باشد. ( 4/1781(

راقم اين سطور گويد:

ناخواسته بخش كاين سخاوت باشد در هر دو سرا موجب رحمت باشد

از بيم شنيدن سخنهاى درشت وز شرم اگر دهى سفاهت باشد

)68: خ 117نهج ( ١.٢السعيد من وعظ بغيرهـ 122

                                                             ، شرحمائة كلمة؛ 272، خوارزمى المناقب؛ 34االعجاز وااليجاز ؛ 100، 89العقول تحف. منابع ديگر: ١

الحديـد بـى، ابـن االبالغـةشـرح نهـج؛ 21االمثـال تحفـه؛ 2/114المـودة ينابيع؛ 91نوراالبصار ؛ 49، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 172ابن ميثم . العاقل من اتعظ بغيره 1/339غررالحكم ـ و با اختالف در برخى از الفاظ: 20/289

  ».إتعظوا بمن كان قبلكم، قبل أن يتعظ بكم من بعدكم«. نيز رك: ٢

 

Page 207: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

207

ــ نيكبخت كسى است كه از ديگران پند و عبرت گيرد.

ين كلمه گويد:رشيد وطواط در شرح ا

نيكبخت آن كس است كه چون ديگرى را پند دهند و از كردار ناشايسته و گفتار نابايسته باز دارند، او از آن پند عبرت گيرد و نصيب خويش بردارد و به گرد امثال آن

كردار بد و گفتار ناپسند نگردد.

نيكبخت آن كسى بود كه دلش آنچه نيكى در اوست، بپذيرد

ران را چو پند داده شودديگ

او از آن پند بهره برگيرد

)32مطلوب كل طالب (

اين نگر كه مبتال شد جان او ست و او شد پند توتا در افتاده

)1/417مثنوى معنوى (

آمده است:تاريخ جهانگشاى جوينى در

. (نيكبخت آن كس تواند بود كه به ديگرى اعتبار گيرد، و السعيد م امثالن اتعظ بسواه )1/251و حكم

عاقل از كارها كران گيرد

عبرت از كار ديگران گيرد

)76الصدور راحه(

شيخ اجل را ابيات زير در اين معناست:

جز نيكبخت پند خردمند نشنود

اين است تربيت كه پريشان مكن دلى

)79مواعظ سعدى (

Page 208: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

208

نصيحت نيكبختان گوش گيرند ان پند درويشان پذيرندحكيم

)149مواعظ (

مگر كز خوى نيكان پند گيرند وزانجام بدان عبرت پذيرند

Page 209: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

209

)210 مواعظ(

نيكخواهان دهند پند وليك

نيكبختان بوند پند پذير

)4/1874امثال و حكم (

نظير مضمون بيت زير كه از متنبى است:

ولو لم تبق لم تعش البقايا الماضى لمن بقى اعتبار و فى

)2/211ديوان المتنبى (

. (ـ 123 )332: ح 533نهج السلطان وزعة الله فى ارضه

ــ حاكمان پاسبانان خدا در زمين اويند.

شيخ اجل سعدى در اين باره نيكو سرايد:

پادشه پاسبان درويش است گرچه رامش به فر دولت اوست

گوسپند از براى چوپان نيست

بلكه چوپان براى خدمت اوست

)64گلستان (

.ـ 124 )31: ر 405نهج ( ١سل عن الرفيق قبل الطريق، و عن الجار قبل الدار

ــ پيش از آنكه پاى در راه نهى بپرس كه همراهت كيست و پيش از آنكه خانه تهيه كنى بنگر كه در جوار چه كسى خواهى زيست.

به ره چون روى هيچ تنها مپوى

                                                             .4/137غررالحكم »: سل«ـ و با تكرار 3/197المودة ينابيع؛ 98، 86العقول تحف. منابع ديگر: ١

 

Page 210: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

210

نخستين يكى نيك همره بجوى

)1/249امثال و حكم (اسدى،

چرا همراه بد جستى و بدخواه

اهتو نشنيدى كه همراهست و پس ر

(فخرالدين اسعد گرگانى، همان مأخذ) عنصرالمعالى در اين باره آورده است:

Page 211: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

211

اگر خواهى كه خانه خرى، در كويى خر كه مردم مصلح باشند و به كناره شهر مخر و اندر بن بارو مخر و از بهر ارزانى، خانه ويران مخر. اول به همسرايه نگه كن كه كيست كه

دار سفر مكننماز و ناباكثم الدار. و با مردم ناساخته و جاهل ديدار و بى اند: الجارگفته )173، 121قابوسنامه اند: الرفيق ثم الطريق. (كه گفته

احمد جام نامقى در تفسير اين حديث به روشى عرفانى گويد:

نگه شريعت؛ الجاراند: الرفيق ثم الطريق ــ يعنى: محمد، آو اين هر يكى را معنى گفته ثم الدار ــ يعنى: خداى، آنگه بهشت. و مقصود از اين حديث آن است كه هر كارى را فرا خورد آن ياران بايد و جايگاه بايد و همسايه بايد و قرين آن در خورد آن بايد و هر چه در آن كار بايد هم فراخور يكديگر بايد تا آن كار راست آيد. و يار مساعد و مشفق

قدرى آن و خسارت آن بديده باشد و قدرنباشد مگر كسى كه عيب دنيا بديده باشد و بى مؤمن متوكل و قانع و زاهد بديده باشد و قدر خداى و رسول داند، آنگه او يارى را

شايد؛ اگر آواز يارى آرد در آن درست باشد و هرچه نه چنين باشد، نگر از ايشان يارى ه به يارى تباه كنند، بيش از آن بود كه با صالح آرند. الهى تو ماطلب نكنى كه ايشان آنچ

را باصالح آر و ياران و قرينان نيك به ارزانى دار و از ياران و قرينان بد نگاه دار تا از آن گويد: يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئسقوم نباشيم كه حق سبحانه و تعالى مى

) . )197ـ619ئبين التاانسالقرين

حكيم سنايى غزنوى را ابيات زير در اين معناست:

با رفيقان سفر مقر باشد بى رفيقان مقر سقر باشد

اند هشيارانبس نكو گفته

خانه را راه و راه را ياران

راه بى يار نيك نتوان رفت ١ورنه پيش آيدت هزار آگفت

)481الحقيقة حديقه(

ماند نفستا مرا از عمر مى

مذهبم الجار ثم الدار بس

                                                             .1/54اطع برهان ق. آگفت: آزار و رنج و محنت و آفت. ١

Page 212: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

212

)197نامه مصيبت(عطار،

پس تو هم الجار ثم الدار گو

گر دلى دارى برو دلدار جو

)3/444مثنوى معنوى (

خوانيم:مىجام جم در مثنوى

تا ندانى كه كيست همسايه ارت تلف مكن مايهبه عم

مردمى آزموده بايد وراد كه به نزديكشان نهى بنياد

خانه در كوى بختياران كن

دوستى با لطيف كاران كن

)521ـ520ديوان اوحدى (

از شاعر نامى، عبدالرحمن جامى بشنويم كه گفت:

هر كه دارد ز خصلتى مايه اثر آن رسد به همسايه

ركرد گويى بدين حديث اشعا

آن كه الجار گفت ثم الدار

)81هفت اورنگ (

جبله رودى در اين باب گويد:

اى فرزند، بر تو باد كه هرگز بى رفيق و تنها سفر نكنى، و رفيق راه را آزموده بايد كه )57التمثيل جامعاو را شناسى و دانى. (

خواهم بهشتبى وصال او نمى

رابايد مدار بعد از جار مى

Page 213: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

213

)06ديوان فيض كاشانى (

)189: خ 280هج ن( ١سلونى قبل ان تفقدونى.ـ 125

خواهيد از من بپرسيد، پيش از آنكه مرا نيابيد.ــ هر چه مى

فريدالدين عطار نيشابورى گويد:

                                                             كنزالعمال؛ 1/341فرايدالسمطين ؛ 23، شيخ مفيد االرشاد؛ 149، 4/148غررالحكم . منابع ديگر: ١

.32 االعجاز وااليجاز؛ 2/162 فضايل الخمسة؛ 39/634و 128، 612، 121ـ 10/117بحاراالنوار ؛ 13/561

 

Page 214: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

214

مرتضاى مجتبا جفت بتول

خواجه معصوم، داماد رسول

در بيان رهنمونى آمده صاحب اسرار سلونى آمده

)62الطير منطق(

منادى سلـونـى در جـهـان داد ك رمز از دو عالم صد نشان دادبه ي

)62اسرارنامه (

آن سرافرازى كه پا بر كتف پيغمبر نهاد آنكه در منبر سلونى گفت در كيهان على است

)38گنجينه عرفان (شمس تبريزى،

مسلم شد سلونى گفتن او كه علم مصطفى را بود او در

)2/118مجالس المؤمنين (سعدى، كنزالعمال». (أنا مدينة العلم و على بابها«است به حديث نبوى مشهور مصراع دوم اشاره 11/146(١

حسن كاشى آملى را ابيات زير در اين معناست:

م علم سلونى، راز دار لو كشفعال

ناطق حق، نفس پيغمبر، امام المتقين

)2/296مجالس المؤمنين (

                                                             ـ2/281فضايل الخمسة ؛ 79، 59، 35، 2/3المودة ينابيعتوان رجوع كرد به: . براى آگاهى بيشتر مى١

.13/148و 11/006كنزالعمال ؛ 282

 

Page 215: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

215

يقيـن بدان كه سـلونى به از اقيلونى اسـت

چرا برون شـوى اى خواجه از ره انصاف

)2/356(همان كتاب

سلونى با اقيلونى برابر

هميدانى ترا شرم از خدا نيست

)2/416(همان كتاب خواجوى كرمانى در اين باب گويد:

فرمانرواى ملك سلونى، امير نحل

داراى دادگستر اقليم هل أتى

Page 216: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

216

)2/436مجالس المؤمنين (

مالك ملك سلونى، باب شهرستان علم

مالك اطوار لم اعبد، شه تخت رضا

)2/446(همان كتاب

مرغ سلونى صفير، بحر خليلى گهر قدسى سننتازى دلدل سوار، مكى

)2/486مجالس المؤمنين (

به تختگاه سلونى علم از آن افراشت كه بود مملكت لو كشف مسخر او

)2/496(همان كتاب

سلطان تختگاه سلونى، شه نجف

سبط خليل وصف شكن خيل اصفيا

)302آئينه آفتاب (

تباس از ايناز شاعر شيعى قرن هشتم هجرى، ابن يمين فريومدى بشنويم كه با اق حديث شريف سرود:

مرتضى را دان ولى اهل ايمان تا ابد

چون ز ديوان ابد دارد مثال انما

غير او را كس نزيبد از سلونى دم زدن زانكه او داناست مافوق السموات العلى

)8ديوان ابن يمين (

كه در شأن امام همام امير مؤمنان على(ع) نازل ١اشاره است به آيه واليت» انما«                                                             

]5/55مائدة [. »سوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصالة ويؤتون الزكاة و هم راكعونإنما وليكم الله و ر«. ١

Page 217: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

217

گرديد، آنگاه كه حضرتش انگشترى خود را در ركوع نماز به سائل بخشيد.

كى رسيديش ار نبودى افضليت وصف او

دن در بارگاه مصطفااز سلونى دم ز

)11(همان كتاب

جز على مرتضى در بارگاه مصطفى

دعوى سلونى برنخاستهيچكس ديگر به

)39(همان كتاب

                                                                                                                                                                     

Page 218: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

218

كثرت علم وى از لفظ سلونى دانيد

زور بازوش قياس از در خيبر گيريد

)45(همان كتاب

گفته سلونى به علم، كرده صبورى به حلم

نتر فكنحيدر خيبرگشا، صفدر ع

)50گنجينه عرفان (ناصر بخارى، الدين على واعظ گويد:نظام

شهى كه هست سلونيش بر علوم دليل

ز سر لو كشفش برده دل نصيب جليل

نه بر صحيفه فكرش نشسته گرد نشور نگشته در پى دنياى دون حقير و ذليل

)11مجدولى در ذكر عترت نبى (

در اين معناست:ابن حسام را بيت زير

در چار دفتر نبوى مشكلى نماند كان را نه بر سبيل سلونى جواب كرد

)134آئينه آفتاب (

از اسيرى الهيجى بشنويم كه در اين خصوص گفت:

وصف كمال تست سلونى ولو كشف كس را نبوده عرضه اين بعد انبيا

)156، 86گنجينه عرفان (

وكشفمشكل گشا به قول سلونى و ل

معجز نما به روز وغا مرتضى على است

Page 219: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

219

)86(همان كتاب

شه سرير سلونى، امام انس و ملك

كه وصف او چو صفات خداست بى برهان

)171ديوان فارسى فضولى (

وحشى بافقى در اين معنا چه نيكو سروده است:

نه هر كو برفراز منبر آيد سلونى گفتن از وى در خور آيد

تن از ذاتى است در خورسلونى گف

كه شهر علم احمد را بود در

)505ديوان وحشى بافقى (

Page 220: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

220

جهان راضى كند چندى و چونى

كالمش را طراز آيد سلونى

)505(همان كتاب

كسى كه گفت سلونى سزد امامت را

نه آنكه كرد به لوال به جهل خود اقرار

)1/318اآلمال منتهى(محمدطاهر قمى،

سلونى بر خط امكان صالگستر ز انعام

ز حكم لوكشف بر عالم تحقيق فرمانش

)147در خلوت على (ميرزا عبدالقادر بيدل، المع درميانى نيز سه چكامه در مدح امام على، امام سجاد و امام صادق ــ درود خدا

بر آنان باد ــ سروده و در آنها بدين حديث شريف اشاره كرده است. وى گويد:

شه سرير سلونى، مه سپهر عال

در مدينه علم و جهان حلم و وقار

)50ديوان المع (

وارث علم سلونى، در درج لو كشف ميوه نخل لعمرك، مقتداى چارمين

)36(همان كتاب

گلبن باغ سلونى، ماه برج انما

قوت سرپنجه بازوى فتح خيبرى

)70(همان كتاب

مين شاگرد اواالقول سلونى ورد او، روح

Page 221: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

221

وش برگرد او ميكال طيار آمدهپروانه

)66مناقب علوى (صحبت الرى،

بر منبر سلونى و بر تخت لو كشف بنشسته و نهاده به سر تاج انماست

)53ديوان سروش اصفهانى (

گوهر تاج سلونى، ماه برج لو كشف

تاجبخش شهرياران، تاجدار انما

)424لى در خلوت ع(هماى شيرازى،

گه به منبر دم از سلونى زد

گاه لب بست و خود به حيرت شد

)85ديوان صفى عليشاه (

شاهى كه به دعوى سلونى

بگشود زبان به منبر عشق

)636هفت شهر عشق (محيط قمى،

Page 222: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

222

شاه اورنگ سلونى، ماه برج لو كشف

باشد امين وحى را آموزگارآن كه مى

)275ديوان صبورى (

زد او را سلونى گفت در منبر نه آنكسمى

خدا دانا نبود قرآنمعنى حرفى ز

)49ديوان صامت بروجردى (

اختر طوسى با اشاره بدين حديث گويد:

شه سرير سلونى كه آستانه او

على الدوام بود مرجع اولوااللباب

)104گلزار حسينى (

شه ملك سلونى، كدخداى عالم هستى

او باشد همه آيات قرآنىكه اندر شأن

)627(همان كتاب اند كه در اشعار خود به اخذ و اقتباس از اين كلمه گهرباراز معاصران نيز شاعرانى بوده

اند كه اين ابيات گزيده مشتى است از خروار و اندكى است ازانگيز پرداختهشگفت بسيار:

اى گويد:حكيم الهى قمشه

گفت من يكتا عليمم رآنقآن كه بر اسرار

آن كه بر عرش سلونى گفت من تنها مكينم

)334اى ديوان حكيم الهى قمشه(

هل أتى قدر و سلونى علم و الهوتى مقام ملك دين را تا جدار الفتى اال على است

Page 223: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

223

)343(همان كتاب

كشف هر راز نشد در خور هر مرد جز آن كو

مدبه لبش گاه سلونى و گهى لو كشف آ

)961ديوان االدب (حائرى مازندرانى،

گوهر بحر سلونى دانش بى انتهاست

راز بگشا، اين همه علم از كجا دارد على

Page 224: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

224

)34بيعت با خورشيد (يحيى حدادى ابيانه،

شاهرخى را دو بيت زير در اين معناست:

برتر از انديشه بود سير تو دم ز سلونى كه زند غير تو

)200تاب آئينه آف(

غير آن سرور كه يارد كز سلونى دم زند چون به معراج حقايق جاى بر منبر كند

)203(همان كتاب شكيب اصفهانى با تلميح بدين حديث گويد:

سلونى گوى به منبر، به شهر علم احمد در

امير مؤمنان حيدر، دلير عرصه هيجا

)6ديوان شكيب اصفهانى (

ى دم، عيان شد بر همه عالمچو او زد از سلون

كه علم اول و آخر بود در سينه پنهانش

)58(همان كتاب

چو صال زد از سلونى به درونى برونى

به داليل شئونى ننموده خودستايى

)143(همان كتاب

قايل قول سلونى، واقف سر و علن سر سبحانى، على عالى اعالستى

)149(همان كتاب

Page 225: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

225

ى و شاه لو كشف استمه سپهر سلون

النجف استخديو خانه كعبه است و شحنه

)393گنجينه عرفان (شوريده شيرازى،

قائل قول سلونى آنكه اندر منبرش ديد هر كس، گفت طالع شد به منبر آفتاب

)508 گنجينه عرفان(حسن صنعى، ح دارد:انگيز، ابياتى بدين شرصغير اصفهانى به تأثير از اين حديث حيرت

هرگز كسى نگفته سلونى بجز على در روزگار صاحب اين ادعا يكى است

Page 226: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

226

)19ديوان صغير اصفهانى (

گوينده سلونى و قائل به لو كشف

عالم به هر ضمير، شه غيب دان على است

)23ديوان صغير اصفهانى (

بر سلونى به عرشه منبر آن كه كرد ادعا على است على

)82 (همان كتاب

عارفا در حق او غافل مباش از در علم نبى غافل مباش

زندبين چسان كوس سلونى مى

زندطبل بام فاعبدونى مى

)529اشعارى در مدح موال على (احمد عزيزى،

گوينده سلونى و درياى علم وجود

دست خدا و يار و مددكار مصطفاست

)105اشعارى در مدح موال على (عماد خراسانى،

بهر كشف سر غيب و گفتن حرف سلونى كيست غير از او كه جا بر عرشه منبر بگيرد

)35ديوان غمگين اصفهانى (

اى قائل سلونى و داناى من عرف از مقدم شريف تو آفاق را شرف

)125گنجينه عرفان (كشورى،

Page 227: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

227

شه سرير سلونى، در مدينه علم

كه نيست در خور وصفش مرا دهان سخن

)32ان گلزار اصفهانى ديو(

مسندنشين بزم سلونى پس از نبى صاحب سرير دايره هل أتى على

)153على مظهر عدل و فاطمه مظهر تقوى (محمدعلى مردانى، مفتون همدانى در عين تضمين غزل مولوى، بدين حديث اشاره كرده گويد:

آن مايه تنزيل كه در مكتب رحمان ت كماكانهر علم بيان بود، بياموخ

در لوكشف و قول سلونى بنگر هان

»قرآنكه خدا در همه قرآنآن كاشف «

»كردش صفت عصمت و بستود، على بود«

Page 228: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

228

)380آئينه آفتاب (

كس كجا جزا و سلونى گفته است

هاى اوستاين سخن از يادگارى

)99بيعت با خورشيد (محمد نيك، راقم اين سطور گويد:

درخشان رخ ماه از من عرف على

و ز لو كشفش كجا كسى شد آگاه

از عالم غيب با سلونى دم زد ال حول وال قوة اال باالله

و هموراست:

از من عرفش آيت عرفان پيداست وز لوكشفش نور يقين راهگشاست

در وادى عشق و معرفت بى كم و كاست گلبانگ سلونى على غيب نماست

.◌ جامع مساوى الشرـ 612 )371: ح 541نهج ( ١العيوب

ــ شر دربردارنده همه زشتيها و ناپسنديهاست.

:رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد

هر كه بدى كند، خبث باطن او پيدا آيد و مردمان بر عيبهاى زشت او واقف گردند و آنچه در ذات اوست از انواع قبايح و اصناف فضايح جمله بدانند.

                                                             . اين حديث با اندك تفاوت نيز از اميرمؤمنان علىع به شرح ذيل روايت شده است:١

؛33مطلوب كل طالب ؛ 49، شـرح عبـدالوهـاب مائـة كلمـة». العيوب ◌ الشر جامع لمساوى«ــ .21االمثال تحفه

.272، خوارزمى المناقب؛ 1/294غررالحكم . »العيوب ◌ الشره جامع لمساوى«ــ

.91نوراالبصار ؛ 2/114المودة ينـابيع؛ 124، شـرح ابن ميثـم مائـة كلمـة». العيوب ◌ البخـل جامع لمسـاوى«ــ

 

Page 229: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

229

تا توانى مگرد گرد بدى

گر ترا هست طينت طاهر

كز بدى فضل تو شود پنهان

وز بدى عيب تو شود ظاهر

Page 230: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

230

)33مطلوب كل طالب (

.ـ 127 )36: ح 479نهج ( ١الشفيع جناح الطالب

ــ خواهشگر خواهنده را چونان بال و پر است.

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

چون مردم را به نزد كسى حاجتى افتد و آن حاجت به زبان خويش رفع نتواند كرد، بهدست در دامن شفيعى زند و به عنايت آن شفيع به حاجت خويش رسد، چنانكه مرغ

استظهار بال به مطعم و مشرب خويش رسد.

اى كه هستى تو طالب حاجت بيخ نوميدى از دلت بر كن

تا به مطلوب خود رسى ز ملوك دست در دامن شفيعى زن

)21مطلوب كل طالب (

. (ـ 128 )20/292: شرح نهجشيطان كل إنسان نفسه

ــ شيطان هر كس نفس اوست.

م ناصرخسرو قباديانى گويد:حكي

ديو پيش تست پيدا زو حذر بايدت كرد چند نالى تو چو ديوانه ز ديو ناپديد

)94ديوان ناصرخسرو (

                                                             شرح؛ 32، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 151، شرح ابن ميثم مائة كلمة؛ 1/102غررالحكم . منابع ديگر: ١

ل االمثـاتحفـه؛ 271، خـوارزمى المناقـب؛ 91نوراالبصار ؛ 29االعجاز وااليجاز ؛ 20مطلوب كل طالب ؛ 20/340الحديد ، ابن ابىالبالغةنهج20.

 

Page 231: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

231

ص ـ ط

.ـ 129 : يغبط بموقعه، و هو اعلم بموضعه :521نهج ( ١صاحب السلطان كراكب اال�سد )362ح اش خورند و وى جايگاهــ همنشين پادشاه شير سوار را ماند، حسرت سوارى

خويش را بهتر داند.

شيخ اجل، سعدى شيرازى در اين باب نيكو گويد:

اميد و بيم، يعنى اميد نان و بيم جان و خالف عمل پادشاه اى برادر دو طرف دارد: )31گلستان رأى خردمندان باشد بدان اميد متعرض اين بيم شدن. (

راقم اين سطور گويد:

همدم سلطان بسان شيرسوار است گاه بود شادمان و گاه فگار است

خورند خلق و ندانندحسرت او مى

كو چو گلى در كنار بوته خاراست

.ـ 130 )20/307: شرح نهج( ٢الصبر مفتاح الفرج

                                                             ».أعلم«و » بموقعه«به جاى » أعرف«و » بموقفه«ـ با الفاظ 4/202غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

  .19لطايف المواقف . مأخذ ديگر: ٢

 

Page 232: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

232

ــ شكيبايى كليد گشايش در كار است.

كه ذيال از نظر» الصبر مفتاح الفرج«اى است با رديف حكيم سنايى را چكامه گذرد:مى

اى كوكب عالى درج، وصلت حرام است و حرج طاعت همچو حج، الصبر مفتاح الفرج اى ركن

عاشق بسى گويد همى، رخ را به خون شويد همى شاعر چنين گويد همى، الصبر مفتاح الفرج

خانه صبرم برفتتا كى بود رازم نهفت، غم

لقمان چنين گويد همى، الصبر مفتاح الفرج

تا كى كشم بيداد من، تا كى كنم فرياد من مفتاح الفرج روزى بيابم داد من، الصبر

ايوب با چندين بال، كاندر بال شد مبتال پيوسته اين بودش عطا، الصبر مفتاح الفرج

يعقوب كز هجر پسر، چندين بالش آمد به سر قولش همى بد سر به سر، الصبر مفتاح الفرج

يوسف كه اندر چاه شد، كام دل بدخواه شد از چاه سوى جاه شد، الصبر مفتاح الفرج

عذرا چون رسيد، عروه به عفرا چون رسيدوامق به

اسعد با اسما چون رسيد، الصبر مفتاح الفرج

تا جانم از تو خسته شد، تا دل به مهرت بسته شد گفتار من پيوسته شد، الصبر مفتاح الفرج

از توبه دل آزردهام، چون تن كناغى1 كردهام ام، الصبر مفتاح الفرجدر پيش دل آورده

                                                             .3/9961رهان قاطع بتند، تار ابريشم. . كناغ: كرم پيله، كرمى كه به ابريشم مى١

Page 233: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

233

مردم كه باشد در جهان، با غم نماند جاودانهم بگذراند اندهان، الصبر مفتاح الفرج

پند سنايى گوش كن، غم چون رسد رو نوش كنچون شادى آيد هوش كن، الصبر مفتاح الفرج

)837ـ683ديوان سنايى (

گويد:طريق التحقيق مثنوى همو در

صبر تلخ است از او بود حرجت

او دهد از بال و غم فرجت

)157مثنويهاى حكيم سنايى (

حكيم نظامى را بيت زير در اين معناست:

به صبر از بند گردد مرد رسته كه صبر آمد كليد كار بسته

)350خسروشيرين (

ين باب نيكو سرايد:الدين محمد بلخى در اموالنا جالل

پرس پرسان مى كشيدش تا به صدر گفت گنجى يافتم آخر به صبر

گفت اين هديه حق و دفع حرج

الصبر مفتاح الفرجمعنى

)1/8مثنوى معنوى (

گر تو اشكالى بكلى و حرج

صبر كن الصبر مفتاح الفرج

)1/179مثنوى (

گر تو كورى نيست بر اعمى حرج

مفتاح الفرج ورنه رو كالصبر

Page 234: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

234

)1/250مثنوى (

ستصبر شيرين از خيال خوش شده

ستكان خياالت فرج پيش آمده

آن فرج آيد ز ايمان در ضمير ١ضعف ايمان نااميدى و زحير

)1/280مثنوى (

                                                             ، ذيل همين واژه.نامهلغت. زحير: ناله، پريشانى، آزردگى. ١

Page 235: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

235

صبر كردن جان تسبيحات تست

سبيح درستصبر كن كĤن است ت

هيچ تسبيحى ندارد آن درج صبر كن الصبر مفتاح الفرج

)1/423مثنوى (

صبر كردن بهر اين نبود حرج

صبر كن كالصبر مفتاح الفرج

)2/14مثنوى (

صبر كرد و بود چندى در حرج

كشف شد كالصبر مفتاح الفرج

)2/105مثنوى (

خوش بكش اين كاروان را تا به حج

صبر مفتاح الفرجاى امير

)2/278مثنوى (

باز گفت الصبر مفتاح الفرج صابران را كى رسد جور و حرج

)12/119تفسير مثنوى جعفرى (

صبر كن كالصبر مفتاح الفرج

تا نيفتى چون فرج در صد حرج

)3/289مثنوى (

عاقبت جوينده يابنده بود

Page 236: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

236

كه فرج از صبر زاينده بود

)3/630مثنوى (

ى خندان و خوش بار حرجتا كش

از پى الصبر مفتاح الفرج

)3/395مثنوى (

ما همى گفتيم كم نال از حرج صبر كن كالصبر مفتاح الفرج

)3/649مثنوى (

اىصبر مفتاح الفرج نشنيده

اىكاندر اين تعجيل در پيچيده

)14/405تفسير مثنوى جعفرى (

صبر را سلم كنم سوى درج

مفتاح الفرجتا برآيم صبر

)3/655مثنوى (

»:الصبر مفتاح الفرج«هموراست غزل دلنشين ذيل با رديف

Page 237: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

237

اى دل فرو رو در غمش كالصبر مفتاح الفرج

تا رو نمايد مرهمش كالصبر مفتاح الفرج

چندان فرو خور اندهان تا پيشت آيد ناگهان

كرسى و عرش اعظمش كالصبر مفتاح الفرج

جهان تا تو شوى سور جهانخندان شو از نور

ايمن شوى از ماتمش كالصبر مفتاح الفرج

بارى دلم از مرد و زن بركند مهر خويشتن تا عشق شد خال و عمش كالصبر مفتاح الفرج

ىگر سينه آيينه كنى، بى كبر و بى كينه كن

در وى ببينى هردمش كالصبر مفتاح الفرج

هىچون آسمان گر خم دهى در امر و فرمان وار

زين آسمان و ازخمش كالصبر مفتاح الفرج

هم بجهى از ما و منى، هم ديو را گردن زنى در دست پيچى پرچمش كالصبر مفتاح الفرج

اقبال خويش آيد ترا، دولت به پيش آيد ترا فرخ شوى از مقدمش كالصبر مفتاح الفرج

ديويست در اسرار تو كز وى نگون شد كار تو كالصبر مفتاح الفرج بر بند اين دم محكمش

دارد خدا خوش عالمى، منگر در اين عالم دمى جز حق نباشد محرمش كالصبر مفتاح الفرج

»من لدن«خامش بيان سر مكن، خامش كه سر

چون مى زند اندر همش كالصبر مفتاح الفرج

)302ـ1/301كليات شمس (

ابيات زير در اين باب نيز از اوست:

Page 238: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

238

اىزنان هر ذرهاى، نعرهخوش هر تره سرسبز و

كالصبر مفتاح الفرج والشكر مفتاح الرضا

)1/28كليات شمس (

بر بند لب و تنزن1، چون غنچه و چون سوسن رو صبركن از گفتن، چون صبر كليد آمد

)2/65(همان كتاب

ر فرج آمد و بى صبر حرج بودچون صب

خاموش! مكن ناله كه ما صبر گزيديم

)3/233(همان كتاب

خامشى صبر آمد و آثار صبر

كشد از كان، بلىهر فرج را مى

)6/171(همان كتاب

اى باغ كردى صبرها، در دى رسيدت ابرها الصبر مفتاح الفرج، اى صابران راستين

)7/613(همان كتاب خ اجل با اشاره بدين مضمون گويد:شي

راست گفتى كه فرج يا بى اگر صبر كنى صبر نيك است كسى را كه توانايى هست

)16غزليات سعدى (

يار اگر در بست بر رويت چه باشى در حرج                                                            

 .1/1150معين فرهنگ فارسى . تن زدن: خاموش شدن، سكوت كردن. ١

Page 239: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

239

صبر كن سر بردرش كالصبر مفتاح الفرج

)2/159ديوان جامى (

از واعظ كاشفى بشنويم كه گفت:

بر كليد در نجات است و هر كه صبر كند تشبه به اولواالعزم كرده باشد كه صاحبانص

Page 240: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

240

)32نامه سلطانى فتوتاند. (شريعت

هر كه در تيرباران حوادث سپر صبر در سر كشد، هر چند زودتر خدنگ اميدش به شايد.هدف مراد برسد، زيرا كه صبر مفتاح فرج است و در خانه راحت جز بدين كليد نگ

كليد در گنج مقصود صبر است

در بسته آن كس كه بگشود، صبر است

)13اخالق محسنى (

ورزد:شيخ بهايى بر اين معنا چنين تأكيد مى

دست از مال مردم كوتاه كن، صبر و قناعت را تحمل نما و بردبارى را پيشه كن تا اثر بر» الصبر مفتاح الفرج«و نسيم فضل حديث ١»فاصبر صبرا جميال«پرتو شعشعه آيه

)121كليات اشعار و آثار فارسى شيخ بهايى روزنه دل و دماغ تو المع و ساطع گردد. (

خوانيم:مىالتمثيل جامعدر

صبر آن است كه همه تلخيها را فروخورى و روى ترش نكنى كه صبر كليد درجات ل فالح و سبب رضاى معبود است و رسيدن به مراد و مقصود. پساست و وسيله حصو گرداند بهصبرى كردن بنده در مصائب او را از ثواب ابدى محروم مىجزع و فزع و بى

شمار است واى عزيز، بدان كه منافع صبر بسيار و اجر آن بى». الصبر مفتاح الفرج«حكم ثابت دارد و جناح نجاح را به اميد هركس قدم صبر و شكيبايى در باديه محنت و تعب

مند شود.فالح بگستراند، از انوار تجلى فراخور صبر خود در باديه بهجت و سرور بهره )562، 362، 062التمثيل جامع(

اختر طوسى با اقتباس از اين حديث گويد:

ز سر نكته الصبر مفتاح الفرج آگه يىچو ايوب ار شوى پويى ره صبر و شكيبا

)662گلزار حسينى (

رفعت آمده است:سراالسرار در مثنوى

                                                             .70/5وره معارج . س١

 

Page 241: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

241

بدان كاين صبر مفتاح فرجهاست

فرجها جمله از اين صبر پيداست

)463ديوان رفعت سمنانى (

اند:در اقتباس از اين حديث شريف نيكو سروده

صابرى كرديم تا بند فرج بگشاد صبر

ر مفتاح الفرجراست گفت آن كس كه گفت الصب

)255امثال و حكم (

.ـ 131 )6: ح 496نهج ( ١صدر العاقل صندوق سره

ــ سينه خردمند گنجينه اسرار اوست.

پرده درد هرچه در اين عالم است راز ترا هم دل تو محرم است

)361االسرار مخزن(نظامى،

.ـ 132 )147: ح 496نهج ( ٢صنيع المال يزول بزواله

ــ پرورده مال را با زوال مال قدر و اعتبار نماند.

به راه توشه توچون كم آيد

ننگرد در كاله گوشه تو

)645الحقيقة حديقه(

: يقبل باقبالها، و يذهب بذهابها.ـ 133 )339: ح 534نهج ( ١صواب الرأى بالدول

                                                             .4/215غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

  »:المال تزول بزوالهمنفعه«ـ و با عبارت 462، خوارزمى المناقب؛ 4/210غررالحكم . منابع ديگر: ٢

.170العقول تحف؛ 1/618كتاب الخصال

 

Page 242: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

242

است كه با رويكرد آن روى آورد و با رفتن آن ــ انديشه درست دولت را همراه برود.

عقل و دولت قرين يكدگر است

هر كه را عقل نيست دولت نيست

                                                                                                                                                                     ».يقبل باقبالها«ـ بدون جمله 4/199غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 243: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

243

)2/1107امثال و حكم (سعدى،

آمده است:تاريخ گيالن در

خرد نزديك دولت كس فرستاد

خواهم كه با من يار باشىكه مى

جوابش داد دولت گفت هرجا

تو خود ناچار باشى كه من باشم

(همان مأخذ)

.ـ 134 )87: خ 119نهج ( ١الصورة صورة انسان والقلب قلب حيوان

ــ چهره چهره انسان است و دل دل حيوان.

به صورتهاى نيكو مردمانند گ بيابانبه سيرتهاى بد گر

)632ديوان ناصرخسرو (

حكيم سنايى را ابيات زير در اين معناست:

هوس علم نفس و عقلت نيست اى سراسيمه هيچ فعلت نيست؟

تو نه در خورد حال همدميى آدمى صورتى نه آدميى

)84مثنويهاى حكيم سنايى (

از برون و درون مردم بد صورت آدم است و سيرت دد

)061اب (همان كت

                                                             .3/192 المودةينابيع؛ 4/643غررالحكم . منابع ديگر: ١

 

Page 244: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

244

شيخ اجل، سعدى شيرازى در اين باب نيكو سرايد:

بس آدمى كه ديو به زشتى غالم اوست ور صورتش نمايد زيباتر از پرى

)75مواعظ سعدى (

علم آدميت است و جوانمردى و ادب ور نه ددى به صورت انسان مصورى

)75مواعظ (

)622: ح 508نهج ( ١.٢الطامع فى وثاق الذلـ 135

                                                            مطلوب كل ؛ 22االمثال تحفه؛ 272،خوارزمى المناقب؛ 91نوراالبصار ؛ 30 االعجاز وااليجاز؛ 58، شرح عبدالوهاب مائة كلمة. منابع ديگر: ١

»:الطامع«بعد از » أبدا«ـ و با افزوده شدن لفظ 41 طالب .1/377غررالحكم

  ».معأكثر مصارع العقول تحت بروق المطا«. نيز رك: حديث شريف ٢

 

Page 245: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

245

ــ آزمند در بند خوارى گرفتار است.

دل مرد طامع بود پر ز درد به گرد طمع تا توانى مگرد

)2/822 امثال و حكم(فردوسى،

اسير عشق تو گشتم به طمع يارى تو به روى هر كس طمع آورد همى خوارى

)398ديوان قطران تبريزى (

باديانى را ابيات زير در اين معناست:حكيم ناصرخسرو ق

سوى چشمه شوربختى شتابد

١كرا آز باشد دليل و نهازش

)229ديوان ناصرخسرو (

گرت نبايد كه شوى خوار و زار

گوش طمع سخت بگير و بمال

دست طمع كرد ميان ترا دالپيش شه و مير دو تا همچو

سيل طمع برد ترا آبروى

پاى طمع كوفت ترا فرق و يال

ذل بود بار درخت طمع نيك بپرهيز از اين بدنهال

)253ـ252(همان كتاب

طعام ذل و خوارى خورد بايد

كسى را كش برآرد آز دندان

                                                             .4/4648معين فرهنگ فارسى . نهاز: پيشوا، سرور. ١

Page 246: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

246

رسن در گردن يوزان طمع كرد طمع بسته ست پاى باز پران

كسى را كز طمع جنبيد علت

داند كردنش سقراط درمانن

طمع پاالن و بار منت آمد

تو ماندى زير بار و زشت پاالن

)324(همان كتاب

طمع بسيار كردن خوارى آرد

اش غمخوارى آردنتيجه خوارى

Page 247: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

247

مدار از كس طمع هر دم به چيزى شود خوار از توقع هر عزيزى

طمع آرد به روى مرد زردى

ىطمع را سر ببر گر مرد مرد

)549 ديوان ناصرخسرو(

امام محمد غزالى گويد:

؛ آن كه طمع كند و صبر نكند هم خوار١طمع تيغ حرص است و خوارى تبع طمع كيمياى سعادتشود و هم رنجور و به اين ملوم باشد و اندر خطر عقاب آخرت بود. (

543( ر اين باره نيكو سروده است:حكيم سنايى غزنوى د

حرص بگذار و ز آز دست بدار

حرص و آز است مايه تيمار

)432الحقيقة حديقه(

مرد خرسند مير كوى بود كه طمع زنگ آبروى بود

)443حديقه (

آز بگذار تا نياز آرى كĤز آرد به رويها خوارى

)2/1075امثال و حكم (

ه گويد:رشيد وطواط در شرح اين كلم

هر كه طمع افزونى كند، هميشه در مقام ذلت و موقف قلت باشد.

تا توانى مگرد گرد طمع

                                                             .2/1075، دهخدا امثال و حكم. ١

 

Page 248: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

248

اى دارىاگر از عقل بهره

زانكه پيوسته مردم طامع بسته باشد به رشته خوارى

)41مطلوب كل طالب (

كه طمع الغر كند زرد و ذليل

نيست او از علت ابدان عليل

)3/230نوى مثنوى مع(

برد از رخ مرد آبطمع مى

سيه روى شد تا گرفت آفتاب

Page 249: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

249

)2/1075امثال و حكم (سعدى،

از مال احمد نراقى بشنويم كه در اين باره گفت:

اعتبار است. گاهى خود را بندههر طامعى ذليل و خوار و در نظر مردم خفيف و بى نمايد كه از متاعو زمانى خود را برده خسى مىخواند كه از پس مانده او خورد كسى مى

آورد، اما خود را خوار و خفيفاو چيزى برد. طامع بيچاره مالى را به چنگ مى )403 السعادةمعراجكند. (مى

. (ـ 613 هجنطوبى لمن ذل فى نفسه، و طاب كسبه، و صلحت سريرته، و حسنت خليقته )123: ح 490 ــ خوشا آن كس كه فروتنى ورزيد و كسب و كارى حالل داشت و پاك نهاد و

خوشخوى بود.

مولوى را ابيات ذيل در اين معناست:

اى خنك آن را كه ذلت نفسه واى آن كس را كه يردى رفسه

)2/621مثنوى معنوى (

اى خنك آن را كه ذلت نفسه از سركشى شد چون كه او واى آنك

)2/440مثنوى (

گفت آن كه هست خورشيد ره او

حرف طوبى هر كه ذلت نفسه

سايه طوبى ببين و خوش بخسب

سر بنه در سايه بى سركش بخسب

ظل ذلت نفسه خوش مضجعى است

مستعد آن صفا را مهجعى است

)2/647مثنوى (

Page 250: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

250

گر معلم1 گشت اين سگ هم سگ است

باش ذلت نفسه كو بد رگ است

)3/554مثنوى (

                                                             گويند.» كلب معلم«فته و تربيت شده، و در اصطالح به سگ تربيت يافته . معلم: تعليم يا١

Page 251: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

251

ع ـ غ

. (ـ 137 )91: خ 134نهج عالم السر من ضمائر المضمرين

ت.ــ خدا داناى اسرار پنهانى مردمان اس

راز دلها خداى داند و بس من كى آگه شوم ز راز نهان

)662ديوان فرخى سيستانى (

هيچ پوشيده از تو پنهان نيست عالم السر والخفيات

)153مواعظ سعدى (

علم تو محيط است به اسرار ضماير هاپيداست به دانايى تو جمله نهان

)110ديوان المع (

ر تو آگهىز اسرار قلب و سر سرائ

بر قلب و سر قلب تو سر مسترى

)259ديوان رفعت سمنانى (

.ـ 138 )103: خ 149نهج ( ١العالم من عرف قدره

                                                             .1/324 غررالحكم. مأخذ ديگر: ١

 

Page 252: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

252

ــ دانا كسى است كه قدر خود را بشناسد.

عاقل آن باشد كه او غافل نگردد از حدش نجاند به مردى باورستگر زياد و كم نگ

)543ديوان المع (

.ـ 139 )20/342: شرح نهج( ١عبدالشهوة أذل من عبدالرق

ــ بنده شهوت از برده زر خريد خوارتر است.

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

هر كه در بند شهوت باشد، او از آن كس خوارتر باشد كه در بند بندگى باشد، زيرا كه وقت وقت خداوند را بر بنده درم خريده خويش مهر آيد و اعزاز كند او را؛ اما هرگز

هيچ كس را به هيچ وقت بر كسى كه در بند شهوت باشد، مهر نيايد و او را اعزاز نكند.

هر كه او بنده گشت شهوت را هست نفس خسيس و طبع لئيم

بنده شهوت است در خوارى بتر از بنده خريده به سيم

)62مطلوب كل طالب (

تا بود خواجه بنده شهوت بنده خويش را بود بنده

)27ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى (

عجبا لسعد و ابن عمر! يزعمان أنى أحارب على الدنيا أفكان رسول الله ــ صلىـ 140 ا أن رسول الله ــ صلى الله عليه وآله ــالله عليه و آله ــ يحارب على الدنيا؟! فإن زعم

حارب لتكسير األصنام و عبادة الرحمن، فإنما حاربت لدفع الضالل و النهى عن الفحشاء

                                                             ؛41، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 117، شرح ابن ميثم مائة كلمة؛ 4/352غررالحكم . منابع ديگر: ١

االدب مجانى؛ 21 االمثالتحفه؛ 2/114المودة يعيناب؛ 272، خوارزمى المناقب؛ 91نوراالبصار ؛ 29 االعجاز وااليجاز؛ 62مطلوب كل طالب .123جاويدان خرد ؛ 2/71

 

Page 253: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

253

) . :شرح نهجوالفساد؛ أفمثلى يزن بحب الدنيا؟! والله لو تمثلت لى بشرا سويا لضربتها بالسيف

Page 254: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

254

)329ـ20/328 كنم! آيا پيامبر اكرم ــپندارند من براى دنيا نبرد مىــ شگفتا از سعد و ابن عمر كه مى

جنگيد؟! اگر پندارند كه پيامبر ــ دروددرود خدا بر او و خاندانش باد ــ به خاطر دنيا مى كرد،خدا بر او و خاندانش باد ــ براى شكستن بتها و پرستش خداوند رحمان مبارزه مى

بدانند كه من نيز براى از ميان بردن گمراهى و بازداشتن از گناه و زشتى و تباهى مبارزه توان به دوستى دنيا متهم داشت؟! سوگند به خدا، اگرام. حال آيا كسى چون مرا مىكرده

دنيا بسان انسانى تمام بر من نمودار آيد، به شمشير ضربتى سخت بر او خواهم زد.

الدين محمد با اقتباس از اين حديث شريف گويد:جالل موالنا

آن كه او تن را بدين سان پى كند حرص ميرى و خالفت كى كند

زآن بظاهر كوشد اندر جاه و حكم تا اميران را نمايد راه و حكم

تا اميرى را دهد جانى دگر تا دهد نخل خالفت را ثمر

جهد پيغمبر به فتح مكه هم

دنيا متهم كى بود در حب

آن كه او از مخزن هفت آسمان چشم و دل بر بست روز امتحان

چونكه مخزنهاى افالك و عقول

چون خسى آمد بر چشم رسول

پس چه باشد مكه و شام و عراق كه نمايد او نبرد و اشتياق

آن گمان و ظن منافق را بود كوقياس از جان زشت خود كند

شر بينى عزيزان را بهتا تو مى

دان كه ميراث بليس است آن نظر

گر نه فرزند بليسى اى عنيد

پس به تو ميراث آن سگ چون رسيد

من نيم سگ، شير حقم حق پرست

Page 255: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

255

شير حق آن است كز صورت برست

شير دنيا جويد اشكارى و برگ

شير موال جويد آزادى و مرگ

)243ـ1/242مثنوى معنوى (

.عجبت لعامر ـ 141 )612: ح 491نهج ( ١دار الفناء، و تارك دار البقاء

                                                             .2/71االدب مجانى؛ 4/633غررالحكم . منابع ديگر: ١

 

Page 256: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

256

ــ در شگفتم از كسى كه دنياى ناپايدار را آباد دارد و آخرت ماندگار را واگذارد.

سعدى در اين باب نيكو گويد:

كنددار الفنا كراى مرمت نمى

شتاب تا عمارت دارالبقا كنيمب

)139مواعظ سعدى (

عجبت للبخيل يستعجل الفقر الذى منه هرب، و يفوته الغنى الذى اياه طلب،ـ 142

: ح491نهج ( ١.٢فيعيش فى الدنيا عيش الفقراء، و يحاسب فى االخرة حساب اال�غنياء612( شتابد كه از آن سخت گريزان است و مكنتى راــ از بخيل در شگفتم كه به فقرى مى

دهد كه هماره در جستجوى آن است. پس در دنيا چون تهيدستان به سراز دست مى دهد.برد و در آخرت چون توانگران حساب پس مىمى

احمد جام نامقى گويد:

كسى كه رنج بسيار بر گيرد و مال فراهم آرد و در گنج نهد و برخيزد و فرا درها خواهد، در اين جهان رنج درويشى ببايد ديد و در آن جهان عذاب گنجرود و نان مىمى

)114التائبين انسداران ببايد كشيد. (

مين معناست:ابوالفتوح رازى را كالم زير در ه

اش چون زندگانى درويشان باشد وكند در دنيا، زندگانىبخيل استعجال درويشى مى

                                                            غررالحكم : »عجبت للشقى البخيل يتعجل الفقر...«ـ و با اختالف در صدر حديث، بدينگونه: 1/26النواظر تنبيه الخواطر و نزهه. منابع ديگر: ١4/634.

  . اين حديث شريف به طور ملخص نيز از امام علىع به شرح ذيل روايت شده است:٢

، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 134، شرح ابن ميثم مائة كلمة. »فى الدنيا عيش الفقراء و يحاسب فى اآلخرة حساب األغنياء البخيل مستعجل الفقر يعيش «ــ ؛ » اآلخرة«به جاى » العقبى«با لفظ 114التائبين انس؛ 47مطلوب كل طالب ؛ » اآلخرةفى«بدون لفظ 30 االعجاز وااليجازـ و نيز 46

» للفقر«با لفظ 2/450تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازى ؛ » للفقر«با لفظ 272، خوارزمى المناقب؛ » عيشة«و » يستعجل«با الفاظ 92 نوراالبصارو يحاسب فى يعيش البخيل فى الدنيا عيش الفقراء 2/120جواهراالدب ؛ » مستعجل الفقر«بدون 2/114المودة ينابيع؛ » اآلخرة«به جاى » القيامة«و

. اآلخرة حساب األغنياء

 

Page 257: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

257

)2/450تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازى در قيامت حسابش حساب توانگران باشد. (

رشيدالدين وطواط در شرح اين كلمه گويد:

دارد، در اين جهانمال نگاه مىكشد و بخيل به تعجيل درويشى را به خويشتن مى چون درويشان زندگانى كند، نه او را از مال لذتى و نه از عمر راحتى، و در آن جهان

چون توانگران رنج حساب كشد به دقيق و جليل آنچه پنهان كرده است و به كثير و قليل آنچه نگاهداشته است و نخورده و پيش نفرستاده.

هـست مرد بخيـل ره داده

فقر را سوى خويشتن به شتاب

اين جهان همچو مفلسان به معاش و آن جهان چون توانگران به عذاب

)47مطلوب كل طالب (

از ابن يمين فريومدى بشنويم كه نيكو سرود:

فاقه را كرده باشد استقبال هر كه ممسك بود به وقت حيات

زيد چو درويشاندر جهان مى

اتبينوا تا رسد زمان وف

زو حساب توانگران خواهند چون درآيد به عرصه عرصات

)348ديوان ابن يمين (

بس كس كه يافت خست و امساك پيشه كرد بر نفس ناستوده و اهل و عيال خويش

عذرش بر آن دنائت و خست همين بود دائم ز بيم فقر نگهداشت مال خويش

گذراند ز بيم فقرعمرى به فقر مى

بى خبر آمد ز حال خويش مسكين نگر چه

Page 258: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

258

)437ديوان ابن يمين (

عالم ربانى، مال احمد نراقى در اين باره گويد:

رود و هيچ بخيلى را در عالماز بخل و امساك عرض و آبروى آدمى بر باد فنا مى دوستى نيست. اهل و عيالش چشم به مرگ او گشاده و فرزندانش ديده بر راه وفات او

Page 259: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

259

اند و آن مسكين بيچاره با وجود مكنت، به سختى و با چندين وسعت، به تنگىنهاده گذراند. زندگانى او در دنيا چون فقرا و محاسبه ومؤاخذه او در عقبى، محاسبه ومى

مؤاخذه اغنياست. در دنيا ذليل و خوار است و در عقبى به عذاب اليم گرفتار. ، با اندك تصرف)407السعادة معراج(

)612: ح 491نهج ( ١عجبت لمن انكر النشاة اال�خرى، و هو يرى النشاة اال�ولى.ـ 143

بيند وزنده شدن در سراى ديگر راــ در شگفتم از كسى كه آفرينش نخست را مى پذيرد.نمى

مولوى در اين باب نيكو سرايد:

آنچنان كز نيست در هست آمدى هين بگو چون آمدى مست آمدى

)2/73مثنوى معنوى (

تو زجايى آمدى وز موطنى آمدن را راه دانى هيچ نى

)3/70مثنوى (

)212: ح 507نهج ( ٢.٣عجب المرء بنفسه احد حساد عقلهـ 144

                                                             ».إن لم تعلم من أين جئت، لم تعلم إلى أين تذهب«. نظير حديثى ديگر از امام علىع با اين عبارت: ١

.20/292الحديد ، ابن ابىالبالغةشرح نهج

  .92نوراالبصار . مأخذ ديگر: ٢

  . نظير كلماتى ديگر از امام علىع با اين عبارات:٣

»:دليل«به جاى » يدل «ـ و با لفظ 34 االعجاز وااليجاز ».إعجاب المرء بنفسه دليل على ضعف عقله«ــ .90العقول تحف

.232، 1/95غررالحكم ». العجب رأس الحماقة«ــ

.1/113غرر ». العجب رأس الجهل«ــ

.1/148 غرر». العجب عنوان الحماقة «ــ

.1/311غرر ». إعجاب المرء بنفسه حمق« ــ

Page 260: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

260

                                                                                                                                                                     .1/357 غرر». األلباباإلعجاب ضد الصواب و آفه «ــ

.2/109 غرر ».إعجاب المرء بنفسه برهان نقصه و عنوان ضعف عقله«ــ

.3/109 غرر». آفة اللب العجب«ــ

 

Page 261: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

261

ــ خودپسندى يكى از حسودان خرد آدمى است.

حافظ در اين باره نيكو سرايد:

حبت مدارنيكنامى خواهى اى دل با بدان ص

خودپسندى جان من برهان نادانى بود

)424ديوان حافظ (

از ١»اياك و مصاحبة الفساق فإن الشر بالشر ملحق«مصراع نخست ناظر است به حديث امام على(ع) كه در جاى خود بدان اشارت رفت.

.عرفت الله سبحانـ 145 :511نهج ( ٢ه بفسخ العزائم، و حل العقود، ونقض الهمم )250ح دهد،ــ خداوند سبحان را از آنجا شناختم كه تصميمهاى قطعى را تغيير مى

شكند.كند و همتها را در هم مىگشايى مىمشكل

حكيم سنايى با اقتباس از اين حديث شريف گويد:

اى فرو بنددخـداى كار چو بر بنده

به هر چه رنج برد دردسر بيفزايد

چـو خويشـتنىوگـر نيـاز برد نـزد هم

از آن نياز اسـير و ذليل باز آيد

چو اعتقاد كند كز كسش نيايد هيچ

خداى رحمت پس آنگهيش بنمايد

به دست بنده زحل و زعقد چيزى نيست خداى بندد كار و خداى بگشايد

                                                             .96: ر 406نهج البالغة . ١

 ». عرف الله بفسخ العزائم و حل العقود و كشف الضر والبلية عمن أخلص له النية«. اين حديث با اختالف و اضافه نيز بدينگونه روايت شده است: ٢

.4/357غررالحكم

 

Page 262: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

262

)1072ـ1071ديوان سنايى (

ز قدرت ملك العرش يك نشان اين است

شدكه كارها به خالف مراد ما با

)2/6109امثال و حكم (عبدالواسع جبلى، انورى را نيز قطعه زير در اين معناست:

اى فرو بنددخداى كار چو بر بنده

به هر چه دست زند رنج دل بيفزايد

وگر به طبع شود زود نزد همچو خودى ز بهر چيزى خوار و نژند باز آيد

چو اعتقاد كند كز كسش نبايد چيز

واالى خويش بنمايدخداى قدرت

به دست بنده ز حل و زعقد چيزى نيست خداى بندد كار و خداى بگشايد

)2/376ديوان انورى (

الدين محمد بشنويم كه در اين باره سرود:از موالنا جالل

هست دست راست اينجا ظن راست كو بداند نيك و بد را كز كجاست

نيزه گردانى است اى نيزه كه تو گردى گهى گاهى دو توت مىراس

)1/307مثنوى معنوى (

اين حروف حالهات از نسخ اوست عزم و فسخت هم ز عزم و فسخ اوست

)2/157مثنوى (

Page 263: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

263

او دلت را بر دو صد سودا ببست بى مرادت كرد پس دل را شكست

چون شكست او بال آن راى نخست

چون نشد هستى بال اشكن درست

)2/255مثنوى (

Page 264: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

264

مها و قصدها در ماجراعز

آيد تراگاه گاهى راست مى

تا به طمع آن دلت نيت كند بار ديگر نيتت را بشكند

ور بكلى بى مرادت داشتى دل شدى نوميد، امل كى كاشتى

اشور نكاريدى امل، از عورى

اشكى شدى پيدا بر او مقهورى

مراديهاى خويشعاشقان از بى

خويشبا خبر گشتند از موالى

مرادى شد قالوز بهشتبى

حفت الجنة شنو اى خوش سرشت

كه مراداتت همه اشكسته پاست

پس كسى باشد كه كام او رواست

)2/255مثنوى (

اندرين فسخ عزايم وين همم در تماشا بود در ره هر قدم

)3/652مثنوى (

كنم كز پى مقصدى رومآن كه چو عزم مى

گمان تويىبى شكند عزيمتم ناگه ومى

)746ديوان فيض كاشانى (

.ـ 146 )147: ح 496نهج ( ١العلم خير من المال

                                                             .170العقول تحف؛ 1/618كتاب الخصال ؛ 462، خوارزمى المناقب؛ 2/81غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 265: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

265

ــ دانش از مال بهتر است.

به از دينار و گوهر علم و حكمت ن است و چشم بيداركزو دل روش

)144ديوان ناصرخسرو (

راقم اين سطور گويد:

تا توانى بكوش در ره علم خيز و بشتاب سوى درگه علم

دانش از مال به بود، زيرا دهد ترا مه علمروشنى مى

Page 266: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

266

: مطبوع و مسموع، وال ينفع المسموع اذا ـ 147 ١.٢لم يكن المطبوعالعلم علمان )338: ح 534نهج (

ــ دانش دو گونه است: دلپذير و شنيدنى، و شنيدنى سود ندهد اگر دلپذير نباشد.

سرايد: مولوى در شرح اين حديث شريف نيكو

عقل دو عقل است اول مكسبى كه درآموزى چو در مكتب صبى

از كتاب و اوستاد و فكر و ذكر از معانى وز علوم خوب و بكر

عقل تو افزون شود بر ديگران ليك تو باشى ز حفظ آن گران

لوح حافظ باشى اندر دور و گشت لوح محفوظ اوست كو زين درگذشت

عقل ديگر بخشش يزدان بود چشمه آن در ميان جان بود

چون ز سينه آب دانش جوش كرد

نه شود گنده نه ديرينه نه زرد

ور ره نبعش بود بسته چه غم كو همى جوشد ز خانه دم به دم

عقل تحصيلى مثال جويها اى از كويهاكان رود در خانه

راه آبش بسته شد، شد بينوا ٣از درون خويشتن جو چشمه را

)394ـ2/393مثنوى معنوى (

                                                             ».والينفع المطبوع إذا لم يك مسموع«... جايى برخى از الفاظ در جمله اخير، بدينگونه: ـ با جابه 2/138غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 پايـان همـين مقـال شده است، چنانكـه در» علم«جايگزين » عقل«. اين حديث شريف نيز در قالب شعر به امام علىع منسوب است كه در آن لفظ ٢

توان آن را از نظر گذراند. بر اين اساس، مراد از علم و عقل در اينجا يكى است و در ترادف آنها ترديد نيست.مى

  .44كليات اشعار و آثار فارسى شيخ بهايى ن ابيات را در ديوان خود آورده است. رك: . شيخ بهايى اي٣

Page 267: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

267

الدين حسين خوارزمى را سخن ذيل در اين معناست:كمال

اند: يكى آنكه راهنماى راه سعادت آخرت و فوزاهل حقايق عقل را دو قسم داشته متوجهان حضرت وهاب كريم باشد و اين را عقل معاد و عقل درجات نعيم و پيشواى

ايمانى و عطيه ربانى خوانند و روح عقالنى و غريزى نيز گويند. دوم آنكه از تقويت تجربه و طريق اكتساب حاصل شود و اين را عقل معاش و عقل مكتسب گويند و

Page 268: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

268

ناعات و امور دنياوى،رهنمون باشد بر اسباب معاش و معامالت و تجارت و حرف و ص چون با يكديگر زندگى كردن و از تنعم دنيا بر قدر خود برخوردارى گرفتن و مشكالت علوم عقليه و اشكاالت اشكال هندسيه حل كردن؛ پس در مملكت وجود هر كه اين دو عقل كارفرمايى كند و در سلوك راه عبوديت و معيشتش پيشوايى نمايد، دنيا و آخرتش

شود، بلكه مشارق و مغارب آفاق از بركت او پرنور گردد و به فوات عقلمعمور ينبوع االسرارنخستين، ايمان فوت شود و به نقصان دوم جوهر گرانمايه جان تلف گردد. (

)1/88فى نصايح االبرار مال ادهم خلخالى در اين باره گويد:

لى بايد تا گره از كار بگشايد. ازعلم حقيقى با علم قال كمتر جمع شود و دانش حا سيد الموحدين، اميرالمؤمنين مروى است كه علم دو نوع است: مسموع كه به شنيدن بدان رسند و مطبوع كه از طبع بجوشد و بيرون آيد. هرگاه كه علم مطبوع در وجودى تحقق

رحيم و ندارد، علم مسموع فايده و نفع ندهد. اميد آن و مراد چنان است كه خداوند مند و خرسند گرداندرحمان ظاهر و باطن همگنان را از علوم صوريه و معالم معنويه بهره

)65ـ55لطايف المواقف و همه را به اقصى مراتب كمال و اعال مدارج حال برساند. (

طالب است:نظير ابيات زير كه منسوب به امام همام على بن ابى

رأيت العقل عقلين و مسموع فمطبوع

والينفع مسموع إذا لم يك مطبوع

كما ال ينفع الشمس

وضوء العين ممنوع

)92 ديوان االمام على(

.عند تناهىـ 148 )351: ح 536نهج ( ١الشدة تكون الفرجة

ــ چون سختى به نهايت رسد، گشايش فراز آيد.

                                                             . اين حديث شريف با اندك تفاوت از امام علىع نيز بدينگونه روايت شده است:١

.4/319 غررالحكم». ناهى الشدائد يكون توقع الفرج عند ت«ــ

 

Page 269: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

269

بعد ضد رنج آن ضد دگر

رو دهد يعنى گشاد و كر و فر

)2/214مثنوى معنوى (

سعدى شيرازى در اين معنا گويد:

)619گلستان ارد. (شدت نيكان روى در فرج د

ابيات زير نيز بدين حديث اشارت دارد:

به نهايت كه رسد عقده گشايد از كار گره رشته چو از سر گذرد، باز شود

)4/319حاشيه غررالحكم (

تو صابر باش در غم روزكى چند نماند هيچكس جاويد در بند

گشايد بند چون دشوار گردد

بخندد شمع چون بيمار گردد

)3/1312امثال و حكم (

.ـ 149 )65:ح 478نهج ( ١الغنى فى الغربة وطن، والفقر فى الوطن غربة

ــ توانگرى به غربت چون در وطن آسودن است و تنگدستى در وطن چون به غربت ودن.آواره ب

شيخ اجل، سعدى در اين باب نيكو سرايد:

منعم به كوه و دشت و بيابان غريب نيست هرجا كه رفت خيمه زد و خوابگاه ساخت

و آن را كه بر مراد جهان نيست دسترس در زاد و بوم خويش غريب است و ناشناس

                                                             ـ به شكل دو كلمه مستقل. 374، 1/373غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 270: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

270

)105گلستان (

Page 271: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

271

ف ـ ق

.الفرصة تمر مر السـ 150 )21: ح 471نهج ( ١حاب، فانتهزوا فرص الخير

ــ فرصت چون ابر بگذرد، پس اوقات نيك را غنيمت شمريد.

وقت غنيمت شمر ورنه چو فرصت نماند ٢ناله كرا داشت سود، گريه كى آمد به كار

)4/1891امثال و حكم (مجد همگر، فخرالدين على صفى در ترجمه اين كلمه گويد:

گذرد چون گذشتن ابر كه مكث و آرام ندارد، پس اى بندگانفرصت و وقت مى )061لطايف الطوايف خداى غنيمت شماريد فرصتهاى خير را. (

رشيد ياسمى در اين باب نيكو سرود:

فرصت شمار باقى ايام و كار كن فرصت دگر به دست نيايد اگر گذشت

                                                             ـ بدون جمله دوم. 1/298غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

  .752تاريخ گزيده اند. رك: ملك محمود تبريزى دانسته . برخى اين بيت را از آن٢

Page 272: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

272

روزى اگر به خير گذارى هزار بار بهتر ز سالهاست كه در خواب و خور گذشت

)52ديوان رشيد ياسمى (

نادت بفراقها، و نعت نفسها و اهلها؛ فمثلت لهمفمن ذا يذمها و قد آذنت ببينها، و ـ 151 ببالئها البالء، و شوقتهم بسرورها الى السرور راحت بعافية، و ابتكرت بفجيعة، ترغيبا و

) . )131: ح 493نهج ترهيبا مى زند و حال آنكه آواز جدايى سر داد و زبان به ــ چه كسى دم از نكوهش دنيا

مفارقت گشاد؛ به ياد كرد فناى خود پرداخت و مردمان را از مرگشان با خبر ساخت؛ با محنت خود محنت دوزخ را مجسم كرد و به شادى خود شادى بهشت را درنظر آورد و

تاق سازد و بيم درشب هنگام آسايش بخشيد و سپيده دمان در غم و اندوه كوشيد تا مش دل اندازد.

مولوى در اين معنا نيكو گويد:

آيد به ضداز جهان دو بانگ مى

تا كدامين را تو باشى مستعد

آن يكى بانگش نشور اتقيا و آن يكى بانگش فريب اشقيا

)2/373مثنوى معنوى (

)66: ح 479نهج ( ١.٢اهلهافوت الحاجة اهون من طلبها الى غير ـ 152

ــ حاجت روا نشدن آسانتر است از نياز پيش ناكسان بردن.

عنصرالمعالى در اين باب گويد:

ان كم ازاز گرسنگى بمردن به از آنكه به نان فرومايگان سيرشدن. به خويشاوند

                                                             . نظير كلماتى ديگر از موالى متقيان با اين عبارات:4/429غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

.2/440غررالحكم ». أشد من الموت طلب الحاجة من غير أهلها«ــ

.2/407غرر ». أصعب المرام طلب ما فى أيدى اللئام«ــ

.4/351 غرر ».ذل الخضوععز القنوع خير من «ــ

  ».مرارة اليأس خير من الطلب إلى الناس«. نيز رك: ٢

 

Page 273: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

273

زنهار خواستن. ١خويش محتاج بودن مصيبتى عظيم دان كه در آب مردن به كه از فزع )52قابوسنامه (

ليكن مرا به گرسنگى صبر خوشتر است بر يافتن ز دست فرومايگان طعام

)162ديوان ناصرخسرو (

انورى در اين باره نيكو سرايد:

بودن اندر عذاب چون جرجيس يا شدن در جحيم چون ابليس

بهتر است از سؤال كردن و طمع وايستادن به پيش مرد خسيس

)2/596ديوان انورى (

مرا از شكستن چنان باك نايد كه از ناكسان خواستن موميايى

)2/067(همان كتاب شيرازى را حكايات و ابيات زير در اين معناست: شيخ اجل، سعدى

بقالى را درمى چند بر صوفيان گرد آمده بود در واسط، هر روز مطابقت كردى و سخنان با خشونت گفتى. اصحاب از تعنت وى خسته خاطر همى بودند و از تحمل چاره

تر است كه بقال را بهنبود. صاحبدلى در آن ميان گفت: نفس را وعده دادن به طعام آسان درم.

ترك احسان خواجه اوليتر

كاحتمال جفاى بوابان

به تمناى گوشت مردن به كه تقاضاى زشت قصابان

                                                             .299قابوسنامه . فزغ: اين واژه تلفظى است از وزغ به معنى غوك. رك: ١

 

Page 274: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

274

)92گلستان سعدى (

المثل به آب روى دانا نخرد كه مردن بهاند: آب حيات اگر فروشند فىحكيمان گفته علت به از زندگانى به مذلت.

خورى از دست خوشخوى اگر حنظل

به از شيرينى از دست ترشروى

)93گلستان (

Page 275: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

275

نخورد شير نيم خورده سگ

ور بميرد به سختى اندر غار

تن به بيچارگى و گرسنگى بنه و دست پيش سفله مدار

)95گلستان (

يكى را تب آمد ز صاحبدالن كسى گفت شكر بخواه از فالن

بگفت اى پسر تلخى مردنم جور روى ترش بردنم به از

)961بوستان سعدى (

گرم روزى نماند تا بميرم

به از نان خوردن از دست لئيمان

)618مواعظ سعدى (

آمده است:تاريخ گزيده در

تحمل درويشى بهتر از بذل از ناكسان كه در اين عز قناعت است و در آن خوارى )1/542امثال و حكم قبول منت. (

از ابن يمين فريومدى بشنويم كه خوش گفت:

تا توانى التماس از كس مكن خاصه از ناكس كه آن عين خطاست

گر دهد، مانى به زير منتش

ور ندادت آبرويت را بكاست

گر كشد نفست بالها صبر كن

زانكه عز صبر به از ذل خواست

)335ديوان ابن يمين (

Page 276: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

276

هشب دراز به تاريكى ار نشينم ب

كه از چراغ لئيمان به من رسد تابش

جگر ز آتش حرمان كباب اوليتر

كه از سقايه دونان كنند سيرابش

)440(همان كتاب

دست اگر در دهان شير كنى وز پى قوت لقمه بردارى

تر استنزد ابن يمين ستوده

زانكه حاجت به سفلگان آرى

)535(همان كتاب

ن يمينشورباى چشم خود خوردن بر اب

به كه بايد خورد سكباى رخ هر ناكسى

)653(همان كتاب

Page 277: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

277

ورزد:المع درميانى بر اين معنا چنين تأكيد مى

خون دل از چشم خود گر وام سازى بهتر است

كز براى آب حيوان رو كنى بر ديگران

پاره دل گر كنى بر آتش حسرت كباب بهر قوت خويش بهتر باشد از نان شهان

جوى منت مكش از درگه دونان دهريك

باشى بهر نانآسا گر گريبان چاكگندم

رخ بتاب از خلق و گر نان خواهى از منان طلب بهر يك نان قوت خود تا كى ز دونان امتنان

)433ـ432ديوان المع (

الشعراى بهار را دو بيت زير در اين معناست:ملك

اگر وام خواهى ز ياران بخواه شرم زر خواستن نيست راهبى ز

)892ديوان بهار (

گر از غم نان به لب رسد جان

ز خوان اغيار نشايدم خورد

)937(همان كتاب التمثيل». (أشد من فوت الحاجة طلبها من غير أهلها«در امثال عربى آمده است:

)664والمحاضرة

زبور موافق است:نظير بيت ذيل كه با مضمون حديث م

وللموت خير من زيارة باخل يالحظ أطراف األكيل على عمد

)6/193و 2/273العقد الفريد (

Page 278: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

278

)217: ح 507نهج ( ١.٢فى تقلب اال�حوال علم جواهر الرجالـ 153

                                                             .2/40 النواظرالخواطر و نزههتنبيه؛ 97العقول تحف. منابع ديگر: ١

  ديگر از اميرمؤمنان علىع با اين عبارات:. نظير كلماتى ٢

.4/398غررالحكم . »فى تصاريف األحوال تعرف جواهر الرجال«ــ

.4/320غرر ». عند تعاقب الشدائد تظهر فضائل اإلنسان«ــ

 

Page 279: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

279

ــ در دگرگونى روزگار گوهر مردان شناخته آيد.

اين باب نيكو سرود:رودكى در

اندر بالى سخت پديد آيد فضل و بزرگوارى و ساالرى

)64رودكى (

. (ـ 154 )31: ر 402نهج قارن اهل الخير تكن منهم، و باين اهل الشر تبن عنهم

ن تا بديشان نپيوندى.ــ همنشين نيكان شو تا از آنان به شمار آيى و از بدان دورى گزي

خيام در اين باب نيكو سرايد:

با مردم اصل پاك و عاقل آميز وز نااهالن هزار فرسنگ گريز

گر زهر دهد ترا خردمند بنوش

ور نوش رسد ز دست نااهل گريز

)1/963امثال و حكم (

شعر زير از نگارنده نيز در اين معناست:

نيكانى همنشين نيكان شو، در شمار

مانىوز بدان گريزان شو، رستگار مى

تا انيس خوبانى وز بدان گريزانى افشانىخرمى، دلفروزى، خوشدلى، گل

در هواى بهروزى نوبهار سرسبزى اى روشن از فروغ ايمانىيا ستاره

)47: ح 477نهج ( ١.٢قدر الرجل على قدر همتهـ 155

                                                             .2/413االمثال فرائدالآلل فى مجمع؛ 2/455 االمثالمجمع؛ 500غررالحكم . منابع ديگر: ١

  . نظير كلماتى ديگر از اميرمؤمنان علىع با اين عبارات:٢

Page 280: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

280

                                                                                                                                                                     .66المعالى دره». قدرالمرء ما يهمه «ــ .80همان مأخذ ». المرء قيمتههمه «ــ .5/272 غررالحكم». من شرفت همته عظمت قيمته «ــ

.5/313غرر ». من رقى درجات الهمم عظمته األمم«ــ

 

Page 281: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

281

ــ ارزش آدمى به قدر همت اوست.

همت بلند دار كه نزد خدا و خلق باشد به قدر همت تو اعتبار تو

)502ديوان ابن يمين (

ابن ساوجى در اين باب گويد:

قيمت به همت بود هر مرد را

بجز همت ندارد مرد قيمت

)66المعالى دره(

بود هر مرد را قيمت به همت توان دانست قيمتبه همت مى

)80(همان مأخذ عبدالرحمن جامى را ابيات زير در اين معناست:

هر كه را بنگرى ز دشمن و دوست قيمت او به قدر همت اوست

)123هفت اورنگ (

هر كس به قدر همت اوستخير

همت مرد راه قيمت اوست

كى توانى شناخت قيمت مرد

تا ندانى كه چيست همت مرد

)217(همان كتاب

هست همت چو مغز و كار چو پوست كار هر كس به قدر همت اوست

Page 282: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

282

همت مرد چون بلند بود در همه كار ارجمند بود

)307(همان كتاب اى بشنويم كه خوش گفت:شهاز حكيم الهى قم

مرد را جز به قدر همت نيست به جهان ارزشى و مقدارى

هست كاالى مردم دانا جود و همت، بيار اگر دارى

)164اى ديوان حكيم الهى قمشه(

.ـ 156 )21: ح 471نهج ( ١قرنت الهيبة بالخيبة

                                                             .4/493غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 283: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

283

ـ ترس را نوميدى در پى است.ـ

اسدى را بيت زير در اين معناست:

نه دانا بود شاه با ترس و باك ز ترسنده مردم بر آيد هالك

)2/897امثال و حكم (

راقم اين سطور گويد:

تا دليرى هست، جاى ترس نيست ترس مرگ است و دليرى زندگيست

ترس را نوميدى آخر در پى است ه ترسان آمد او نوميد زيستهر ك

)40: ح 476نهج ( ١.٢قلب اال�حمق وراء لسانهـ 157

ــ دل نادان در پس زبان اوست.

رشيد وطواط در دوجا اين كلمه را شرح كرده و چنين آورده است:

، به زبان گويد و خلق را بر اسرار خويش آگاه كند و هيچهرچه در دل احمق باشد چيز پوشيده و نهفته ندارد.

هر كه او هست با حماقت جفت

جايگاه دلش دهان وى است

هر چه دارد ز نيك و بد در دل

                                                             مطلوب كل؛ 30 االعجاز وااليجاز؛ 56، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 4/507غررالحكم . منابع ديگر: ١

»: وراء لسـانه«بـه جـاى » فـى فيـه«لفـظ ـ و بـا 2/120جـواهراالدب ؛ 272، خـوارزمى المناقب؛ 92نوراالبصار ؛ 2/114 المودةينابيع؛ 48طالب ؛ 44 مطلـوب كـل طالـب؛ 16، شـرح عبـدالوهاب مائـة كلمـة؛ 83، شـرح ابـن ميـثم مائـة كلمـة؛ 4/507غـررالحكم ؛ 41: ح 647البالغة نهج

.22االمثال تحفه»: فيه«به جاى » فمه«ـ و نيز با لفظ 272، خوارزمى المناقب؛ 92 نوراالبصار

  نشين با اختالف جزئى نيز چنين روايت شده است:. اين كلمه دل٢

.617: خ 253 البالغةنهج. »إن قلب المنافق من وراء لسانه«ــ

 

Page 284: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

284

آن همه بر سر زبان وى است

)44مطلوب كل طالب (

ه دل در صالح و فساد آن انديشداحمق هرچه يابد و فرا زبان او آيد، بگويد آنگه ب و خطا و خلل كه واقع شده باشد، ادراك نتواند كه ديگر آن نگويد و دل او تابع زبان و

Page 285: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

285

طايع هذيان او باشد.

مرد احمق گه سخن گفتن دل خود تابع زبان دارد

هرچه يابد بگويد و آنگاه دل بر آن قول گفته بگمارد

)48 مطلوب كل طالب(

آمده است:اريخ سالجقه كرمان تدر

دل اگر با زبان نباشد يار كارهر چه گويد زبان بود بى

)2/819امثال و حكم (

فخرالدين على صفى در اين معنا گويد:

تفكر سخن گويد و هرچه بهمشورت دل و بىدل نادان در پس زبان اوست، يعنى بى لطايفدل احمق جاهل پيرو زبان اوست. (تأمل به زبان آورد، پس دلش رسد، بى

)061الطوايف

.ـ 158 )409: ح 548نهج ( ١القلب مصحف البصر

جاى گزيند.ــ آنچه ديده بيند در دل

باباطاهر در اين باب نيكو سرايد:

ز دست ديده و دل هر دو فرياد كه هر چه ديده بيند دل كند ياد

)4/1921امثال و حكم (

اگر چشمان نكردى ديده بونى

                                                             به جاى» الفكر«ـ و با لفظ 2/412فرائدالآلل فى مجمع االمثال ؛ 2/454االمثال مجمع. منابع ديگر: ١ .1/273غررالحكم ؛ »البصر«

 

Page 286: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

286

چه دونه دل كه خوبان در كجا بى

)1/202امثال و حكم (

ز ديدار باشد هوا خاستن استنز چشم است ديدن ز دل خو

)2/898امثال و حكم (اسدى،

همه مهرى زنا ديدن بكاهد اگر ديده نبيند دل نخواهد

Page 287: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

287

)4/2003امثال و حكم (فخرالدين اسعد گرگانى،

عنصرالمعالى گويد:

)81قابوسنامه نخست چشم بيند، آنگه دل پسندد. (

چشمش چو بديد ديده دل جست ز من

خواهدىهر چيز كه ديده ديد دل م

)4/1925امثال و حكم (كاتبى،

ماننده آيينه و آبند اين قوم تا در نظرى در دلشان جادارى

)1/130امثال و حكم (ابوالحسن فرهانى،

كشد دل به كمنداين ديده شوخ مى

خواهى كه به كس دل ندهى ديده ببند

)2/752امثال و حكم (

.قلة العيال احد اـ 159 )141: ح 495نهج ( ١ليسارين

ــ كم عيالى دوم توانگرى باشد.

عنصرالمعالى گويد:

)119قابوسنامه عيال نابكار آينده گرد مكن كه كم عيالى دوم توانگرى است. (

ا ابيات زير در اين معناست:شيخ اجل، سعدى ر

اى گرفتار پاى بند عيال ديگر آسودگى مبند خيال

                                                             ، ابنالبالغةشرح نهج، 2/54 عيون أخبارالرضا؛ 2/206كتاب الخصال . منابع ديگر: ١

، البحــرينمجمــع؛ 61/287كنزالعمــال ؛ 73، 104/71و 208، 204، 06، 78/53و 10/99 بحــاراالنوار؛ 221العقـول تحــف؛ 18/339الحديــدابـىفرائدالآلل فى مجمع االمثـال ؛ 4/653موسوعة امثال العرب ؛ 444سوائراالمثال ؛ 1/340جواهراالدب ؛ 2/130االمثال مجمع؛ 3/552طريحـى

2/99.

 

Page 288: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

288

غم فرزند و نان و جامه و قوت بازت آرد ز سير در ملكوت

سازمهمه روز اتفاق مى

كه به شب با خداى پردازم

بندمشب چو عقد نماز مى

چه خورد بامداد فرزندم

)75گلستان (

د:راقم اين سطور گوي

Page 289: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

289

آسايش بيشتر فراهم

آن راست كه هست نانخور كم

با كاهش مشكالت بيند لبخند توانگرى دمادم

از ياد رود ز خاطرش غم شاداب شود چو باغ خرم

ابراهيم احدب طرابلسى با اقتباس از اين حديث شريف سرايد:

و قلة العيال يا هذاأحد المرء فحصل ماورد يسارى

)2/99فرائدالآلل فى مجمع االمثال (

)475: ح 559و 57: ح 478نهج ( ١.٢القناعة مال ال ينفدـ 106

ــ قناعت مالى است كه هرگز پايان نپذيرد.

انورى در اين معنا گويد:

كيميايى ترا كنم تعليم

كه در اكسير و در صناعت نيست

رو قناعت گزين كه در عالم كيميايى به از قناعت نيست

)2/570ديوان انورى (

حافظ غبار فقر و قناعت زرخ مشوى

ين خاك بهتر از عمل كيمياگرىكا                                                             

المودةينابيع»: مال«به جاى » كنز«ـ و با لفظ 100، 89العقول تحف؛ 34االعجاز وااليجاز . منابع ديگر: ١3/201.

  ».الكنز أغنى من القناعة«و »كفى بالقناعة ملكا«. نيز رك: ٢

 

Page 290: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

290

)884ديوان حافظ (

جامى با اقتباس از اين حديث شريف سرايد:

گل كه از خاك قناعت خيزد

نافه در ناف رياحين بيزد

كنز اليفنى از وى گهريست

مال الينفد از وى خبريست

آن گهر زيور گوش خرد است وين خبر مايه عمر ابد است

)541هفت اورنگ (

معنى حل طلق حلول قناعت است اين نكته يادگير كه من كيمياگرم

Page 291: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

291

»)كيمياگر«، ذيل واژه نامهلغت(شيخ آذرى،

)81: ح 482نهج ( ١.٢ما يحسنه◌ قيمة كل امرىـ 116

ــ آدمى را آن بهاست كه در نظرش نيك و زيباست.

فرخى در اين باب نيكو گويد:

شرف و قيمت و قدر تو به فضل و هنر است

نه به ديدار و به دينار و به سود و به زيان

هر بزرگى كه به فضل و به هنر گشت بزرگ تن بهمان و فالننشود خرد به بد گف

)304ديوان فرخى سيستانى (

حكيم ناصرخسرو قباديانى را ابيات زير در اين معناست:

قدر و بهاى مرد نه از جسم فربه است بل قدر مردم از سخن و علم پربهاست

)80ديوان ناصرخسرو (

قيمت هر كس به قدر علم اوست ست اميرالمؤمنينهمچنين گفته

)327ب (همان كتا

                                                             ؛2/455االمثال مجمع؛ 8، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 16، شرح ابن ميثم مائة كلمة. منابع ديگر: ١

، نامـهمعـراج؛ 271، خـوارزمى المناقـب؛ 2/113 المـودةينـابيع؛ 91نوراالبصـار ؛ 5 مطلوب كل طالـب؛ 2/413مجمع االمثال فرائدالآلل فى بـا 4/504غـررالحكم ـ و نيـز 19االمثال تحفه؛ 2/54 عيون أخبارالرضا، 1/281االنس حدائق؛ 29 التمثيل والمحاضرة؛ 134، 95ابوعلى سينا

» .يحسن«با لفظ 2/120جواهراالدب ؛ 27وااليجاز االعجاز ؛ » قدر«لفظ

  طالبع با اين عبارات:. نظير كلماتى ديگر از امام همام على بن ابى٢

.4/502 غررالحكم. »ما يعلم◌ قيمة كل امرى «ــ

.4/504غرر . »عقله◌ قيمة كل امرى «ــ

.1/66، ياقوت االدباءمعجم. »قيمة كل إنسان مايحسن«ــ

 

Page 292: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

292

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

قيمت هر مردى به اندازه علم اوست؛ اگر بسيار داند، قيمت او بسيار است و اگر اندك داند، قيمت او اندك است.

Page 293: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

293

قيمت تو در آنقدر علم است

كه تن خود بدان بيارايى

خلق در قيمتت بيفزايند

چون تو در علم خود بيفزايى

)5لوب كل طالب مط(

از جامى بشنويم كه در اين باره گفت:

آرايد از محاسن افعال و بدايعقيمت هر كس به قدر آن چيز است كه وى را مى اقوال.

قيمت مرد نه از سيم و زر است

قيمت مرد به قدر هنر است

)54بهارستان (

حسين ميبدى در اين معنا گويد:

علم و حكمت ورزددانا كه هميشه

در چشم كسان به آنچه ورزد ارزد

)62ديوان اميرالمؤمنين امام على (

ترا اگر چه در مال افزايش است به اندازه دانشت ارزش است

)1/365امثال و حكم (اديب، راقم اين سطور گويد:

هر كه را در دل هزاران آرزوست با غم و اندوه و محنت روبروست

لش در پى است و آن ضاللاين كما

ارزش هر كس به قدر كار اوست

Page 294: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

294

اند كه بيتهاى ذيل نيز ازشاعران عرب با اقتباس از اين حديث گهربار اشعارى سروده آن جمله است:

قيمة المرء قدر ما يحسن المر

ء قضاء من اإلمام على

)1/76االدباء معجم(

متىيا الئمى دعنى أغال بقي

فقيمة كل الناس ما كان يحسنه

)2/1170امثال و حكم (ابن طباطبا علوى، نظير بيت معروف زير كه منسوب به امام على(ع) است:

1 و قيمة المرء ما قد كان يحسنه ٢والجاهلون ألهل العلم أعداء

                                                            ء ما كان و قدر كل امرى«هخدا آن را بهصورت ضبط كرده و عالمه د» ء مايحسنهقيمة كل امرى«اين مصراع را به شكل العينقره. صاحب ١

 .1/16امثال و حكم و 25العين قرهآورده است. رك: » يحسنه ء ما كانو وزن كل امرى«. عبدالقاهر جرجانى اين بيت را با اختالف در نخستين مصراع بدينگونه: ٢

.229 اسرارالبالغةع موصلى نسبت داده است. رك: ، به محمد بن ربي»يحسنه

 

Page 295: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

295

)25ديوان االمام على (

Page 296: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

296

ك.ـ 126 )289: ح 526نهج ( ١كان اذا بدهه امران ينظر ايهما اقرب الى الهوى فيخالفه

نگريست كه كداميك به خواهش نفسآمد، مىــ هرگاه او را دو كار پيش مى ورزيد.نزديكتر است، با آن مخالفت مى

سعدى در اين باره گويد:

گلستانآزارتر برآيد. (چون در امضاى كارى متردد باشى، آن طرف اختيار كن كه بى 181(

شيخ محمود شبسترى را بيت زير در اين معناست:

دانم به هر حالى كه هستىنمى

خالف نفس وارون كن كه رستى

)26گلشن راز (

رباعى زير از نگارنده در اين معناست:

هرگاه ترا دو كار آيد پيدا بنگر كه بود كدام همسوى هوا

                                                             و »نظر«ـ با الفاظ 19/183الحديد ، ابن ابىالبالغةشرح نهج؛ 4/406غررالحكم . منابع ديگر: ١ ».فيخالفه«

 

Page 297: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

297

بگريز از آن، كه خواهش نفس ترا به در كند بى پروااز راه خدا

.ـ 361 نهج( ١كان لى فيما مضى اخ فى الله، و كان يعظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه )289: ح 652 ــ در گذشته مرا برادرى دينى بود كه خردى دنيا درنظرش وى را در چشم من بزرگ مود.نمى

شيخ اجل در اين باب نيكو گويد:

دل مبند اى حكيم بر دنيا كه نه چيز است جاه مختصرش

پيش از آن كز نظر بيفكندت اى برادر بيفكن از نظرش

خرد بينش به چشم اهل تميز

كه بزرگى بود بدين قدرش

)180مواعظ سعدى (

. كان يقول ما يفعل و ال يقولـ 146 )289: ح 526نهج ( ٢ما ال يفعل

نمود.گفت چيزى را كه بدان عمل نمىگشود و نمىكرد دهان مىــ بدانچه مى

و بيت حافظ در اين باب شاهكار است:اين د

كنندواعظان كاين جلوه در محراب و منبر مى

كنندروند آن كار ديگر مىچون به خلوت مى

مشكلى دارم ز دانشمند مجلس بازپرس كنندتوبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مى

                                                             .4/636غررالحكم . مأخذ ديگر:١

  ـ با جابجايى الفاظ نخستين 19/183الحديد ، ابن ابىالبالغةشرح نهج؛ 4/396غررالحكم . منابع ديگر: ٢

».كان يفعل ما يقول...«جمله، بدينسان:

 

Page 298: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

298

)388ديوان حافظ (

Page 299: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

299

.كفاك ادبا لنفسك اجتناب ـ 156 )412: ح 548نهج ( ١ما تكرهه من غيرك

آموزى همين بس كه آنچه را از ديگران ناپسند شمارى، فروگذارى.ــ ترا در ادب

شيخ اجل، سعدى در اين باره نيكو گويد:

چه از ايشان در نظرم ناپسندادبان؛ هرلقمان را گفتند ادب از كه آموختى، گفت: از بى آمد، از فعل آن پرهيز كردم.

نگويند از سر بازيچه حرفى

كزان پندى نگيرد صاحب هوش

و گر صد باب حكمت پيش نادان بخوانند آيدش بازيچه در گوش

)76گلستان (

رباعى زير از نگارنده نيز در اين معناست:

نگرى به راه و رفتار كسانچون مى

ز ادب از بى ادبيهاى خسانآمو

از آنچه ز ديگران خوشايندت نيست بگريز و دگر به هيچ كس شر مرسان

)229: ح 508نهج ( ٢.٣كفى بالقناعة ملكاـ 166

ندى را بسنده است.ــ قناعت دولتم

حكيم ناصرخسرو قباديانى گويد:

                                                             االعجاز؛ » اجتناب«بدون واژه 2/40النواظر الخواطر و نزههتنبيه؛ 97العقول تحف. منابع ديگر: ١

كفـى أدبـا 563: ح 538نهـج البالغـة ؛ كفاك تأديبا لنفسك ما كرهته من غيـرك 90 العقولتحف؛ كفى أدبا لنفسك ما كرهته من غيرك 35وااليجاز

. لنفسك تجنبك ما كرهته لغيرك

  .4/965غررالحكم . مأخذ ديگر: ٢

  ».الكنز أغنى من القناعة«و »القناعة مال الينفد«. نيز رك: ٣

 

Page 300: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

300

كسى كو قانع است او شهريار است

گلى دارد كه او بى زخم خار است

)514ديوان ناصرخسرو (

خنك بارى بود بار قناعت

كجا باشد چو بازار قناعت

طمع دارى سگ هر تيره كيشى

چو ببريدى طمع سلطان خويشى

)549(همان كتاب

Page 301: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

301

گر بود گوهر خردمندى

پادشاهى است كنج خرسندى

)100مثنويهاى حكيم سنايى (

ملك قناعت مراست پيش چنين تخت و تاج ملك سمرقند چيست و افسر خاقان او

)663ديوان خاقانى شروانى (

سعدى را ابيات زير در اين معناست:

مطلب گر توانگرى خواهى جز قناعت كه دولتى است هنى

)72گلستان (

قناعت كن اى نفس بر اندكى كه سلطان و درويش بينى يكى

چرا پيش خسرو به خواهش روى

چو يكسو نهادى طمع خسروى

)861بوستان (

گنج آزادگى و كنج قناعت ملكى است

كه به شمشير ميسر نشود سلطان را

)114مواعظ (

ابن يمين فريومدى در اين باب سرايد:

ى نزد اهل معرفت آزادگى استپادشاه

هر كه بند آرزو بگشاد از دل پادشاست

Page 302: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

302

)333ديوان ابن يمين (

گوشه عزلت و قناعت را

بارگاه امير نام كنيم

)472(همان كتاب

برو به ملك قناعت درآ و ايمن باش خواهىز كردگار جهان خواه هرچه مى

)540(همان كتاب

نستمطالب ملك قناعت چو شدم، دا

كه ز سر هرچه زيادت بود آن دردسر است

)2/907امثال و حكم (ابن يمين،

درويش را كه ملك قناعت مسلم است درويش نام دارد و سلطان عالم است

)2/800امثال و حكم (ناصر بخارى،

Page 303: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

303

گر چو ما راه قناعت سپرى

به حرمگاه قناعت گذرى

)542هفت اورنگ (

بشنويم كه در اين باره گفت:از واعظ كاشفى

بدانچه حواله تو شده راضى باش و طلب افزونى مكن كه صفت حرص شوم است و عاقبت حريصان مذموم و هر كه نقد قناعت به دست دارد، پادشاه وقت خود است و هر

)480انوار سهيلى كه به مذلت حرص گرفتار شد در پايه ديو و دد. (

ه دنيامرا نيست تخت تسلط ب

ولى هست تاج قناعت به قسمت

)2/549ديوان شهريار (

راقم اين سطور گويد:

هر كس كه به آز پاى بند است گر هست امير در كمند است

از آز گريز و با قناعت شو پادشهى كه ارجمند است

. (ـ 761 )188: خ 278نهج كفى واعظا بموتى عاينتموهم

ايد.همين بس كه اندرزگوى شما مردگانى باشند كه ديده ــ

مجلس وعظ رفتنت هوس است مرگ همسايه واعظ تو بس است

)420الحقيقة حديقه(

عاقل آن باشد كه گيرد عبرت از مرگ ياران در بالى محترز

Page 304: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

304

)1/192مثنوى معنوى (

مرگ همسايه مرا واعظ شده كسب و دكان مرا بر هم زده

)3/629ثنوىم(

خوانيم:مى جام جمدر مثنوى

چند باشى به اين و آن نگران

پند گير از گذشتن دگران

واعظت مرگ همنشينان بس اوستادت فراق اينان بس

گر دلت را ز مرگ ياد شود

كى به اين ساز و برگ شاد شود

Page 305: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

305

مرگ و مردن برابر دل دار ياد گور و لحد مقابل دار

خبر نشدىپدرت مرد و با

ور نشدىمادرت رفت و ديده

داغ فرزند و هجر همساالن شوى ناالن!همه ديدى، نمى

)655ـ555 ديوان اوحدى(

:543 نهج(١.٢الكالم فى وثاقك ما لم تتكلم به؛ فاذا تكلمت به صرت فى وثاقه ـ186 )381ح تو در بند آن گرفتارــ سخن در بند توست تا دهان بدان نگشايى و چون گشودى،

آيى.

حكيم فردوسى را دو بيت زير در اين معناست:

سخن تا نگويى بود زير پاى

چو گفتى ورا بر سر توست جاى

)2/952 امثال و حكم(

سخن تا نگويى تويى شاه آن

چو گفتى شود شاه تو آن زمان

(همان مأخذ) سعدى در ترجمه اين حديث نيكو سرايد:

ن تا نگويى بر او دست هستسخ

                                                             .2/123 غررالحكم. مأخذ ديگر: ١

  ديث ديگر از اميرمؤمنان على(ع) با اين عبارات:. نظير دو ح٢

.4/614غرر » سرك أسيرك فإن أفشيته صرت أسيره«ــ

.3/142غرر ».إذا تكلمت بالكلمة ملكتك و إذا أمسكتها ملكتها«ــ

 

Page 306: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

306

چو گفته شود يابد او بر تو دست

)179 بوستان(

.ـ 196 )56: خ 96نهج ( ١كل عزيز غيره ذليل، و كل قوي غيره ضعيف

اعتبار.دستى جز او ناتوان و بىو پست و خوار است و هر قوىــ هر عزيزى جز ا

                                                             در هر دو جمله.» غيراهللا سبحانه«ـ با لفظ 4/535،653 غررالحكم. مأخذ ديگر: ١

 

Page 307: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

307

عزت ترا شايسته ذلت اليق ما

كس را به عالم جز تو نبود اقتدارى

)631اى قمشهديوان حكيم الهى(

راقم اين سطور گويد:

الهى هر عزيزى جز تو خوار است اعتبار استبه جز تو هر قوى بى

شكوفدمىبه ياد سبز تو دل

ز شوق روى تو دل بيقرار است

الكلمة إذا خرجت من القلب وقعت فى القلب و إذا خرجت من اللسانـ 170

. (لم )20/287 شرح نهج:تجاوز اآلذان ــ سخن چون از دل برون آيد، الجرم بر دل نشيند و چون بر زبان جارى شود، از

گوشها درنگذرد.

پرى را سخن بود شد جايگير سخن كز دل آيد بود دلپذير

)2/954امثال و حكم (نظامى،

هرچ از زبان رود، نرسد بيش تا به گوش در دل نرفت هر سخنى كان ز جان نخاست

)17 ديوان خالق المعانى(

در اين معنى سخن بايد كه جز سعدى نيارايد بر دل كه هرچ از جان برون آيد نشيند الجرم

)189غزليات سعدى (

اوحدى در اين معنا نيكو سرايد:

Page 308: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

308

سخنى كان ز اهل درد آيد

همچو جان در ضمير مرد آيد

سخنى كان به دل فرو نايد

دان كه از حكمتى نكو نايد

)2/957امثال و حكم (

سخن گر از دل زيبا نخاست زيبا نيست

ورش قوافى مطبوع و لفظها زيباست

)2/955امثال و حكم (بهار،

Page 309: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

309

. ـ171 )56: خ 96نهج ( ١كل مسمى بالوحدة غيره قليل

انتها.ــ هرچه جز او را واحد نامند، اندك و تنهاست و او در عين وحدت بى

رى در اين باب نيكو گويد:شيخ فريدالدين عطار نيشابو

عدد گر در حقيقت از احد خاست ولى آنجا نيامد جز احد راست

شكى دانيقين دان اينچه رفت و بى

هزار و يك چو صد كم يك يكى دان

نهايت سايه انداختوجودى بى

نزول سايه چندين مايه انداخت

)3 خسرونامه(

در آن وحدت دو عالم را شكى نيست حقيقى جز يكى نيست كه موجود

خداست و خلق جز نور خدا نيست

ولى زو نور او هرگز جدا نيست

حقست و نور حق چيزى دگر نيست

ببايد گفت حق جز حق دگر كيست

اگر آن نور را صورت هزار است نگار استولى در پرده يك صورت

اگر باشد در عالم ور نباشد همه او باشد و ديگر نباشد

)6 (همان كتاب

دانم اگر هيچچه گويم چون نمى

كه اويست و همويست و دگر هيچ

                                                             ».غيراهللا سبحانه«ـ با لفظ 4/534 غررالحكم. مأخذ ديگر: ١

 

Page 310: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

310

چرا گويم كه چون او هست كس نيست

چو او هست و جز او نيست اينت بس نيست

آيد احد در ديده تونمى

احد آمد عدد در ديده تو

)8(همان كتاب آمده است:جام جم در مثنوى

Page 311: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

311

احديت نشان ذاتش دان

ر صفاتش دانصمديت د

احد است او نه از طريق شمار صمد است او ولى ندارد يار

)046 ديوان اوحدى(

نور خورشيد از آنكه شد چيره ديدنش ديده را كند خيره

جستجويش به كو و كى نكنند

بكش اين پاى تات پى نكنند

احد است او نه از طريق عدد احدى فارغ از تكلف حد

)056(همان كتاب

)153: خ 214نهج ( ١.٢كما تزرع تحصدـ 172

ــ هرچه كارى دروى.

رادويانى در اقتباس از اين حديث شواهد شعرى ذيل را ارائه داده است:

ى رويدنيك افگن تخم تات نيك

٣تخم بد افگن هميشه خار انبويد

                                                             .4/236 غررالحكم. مأخذ ديگر: ١

  . نظير كلماتى ديگر از اميرمؤمنان علىع با اين عبارات:٢

.4/541 غرر، »كل يحصد ما زرع و يجزى بما صنع «ــ

.5/864 غرر. »من زرع شيئا حصده«ــ

.5/627 غرر. »امن زرع خيرا حصد أجر«ــ

.5/214 غرر. »العدوان حصدالخسرانمن زرع «ــ

.5/457 غرر. »من زرع اإلحن حصدالمحن«ــ

  ذيل همين واژه. نامه،لغت. انبوييدن: چيدن، قطف، حصاد. ٣

Page 312: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

312

)121البالغه ترجمان(

بفگن همواره تو از تخم نيك

آن كه بدى كشت نه نيكى درود

(همان مأخذ) حكيم فردوسى را ابيات زير در اين معناست:

اگر نيك باشى بماندت نام تخت كيى بر بوى شادكام به

وگر بد كنى جز بدى ندروى شبى در جهان شادمان نغنوى

Page 313: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

313

)1/230 امثال و حكم(

نگر تا چه كارى همان بدروى

سخن هرچه گويى همان بشنوى

)4/1829امثال و حكم (

داور شوىدگر گفت چون پيش

هر آن بر كه كشتى همان بدروى

)4/1985(همان كتاب

ارى چو آيد به باردرختى كه ك

ببينى بويژه برش بركنار

اىگرش بار خارست خود كشته

اىوگر پرنيان است خود رشته

)335الصدور راحه(فردوسى، حكيم ناصرخسرو قباديانى در اين باب گويد:

بدان كه هرچه بكشتى ز نيك و بد فردا ببايدت همه ناكام و كام پاك درود

)92 ديوان ناصرخسرو(

چون همى بدرود اين سفله جهان كشته خويش

گمان هرچه كه من نيز بكارم درومبى

)287(همان كتاب

كشتمند تست عمر و تو به غفلت برزگر

گمان امروز و فردا بدروىهرچه كشتى بى

Page 314: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

314

)264(همان كتاب

آنچه خواهى كه ندرويش مكار وانچه خواهى كه نشنويش مگوى

)508(همان كتاب

گر اينجا بخش كرد آنجاش سودست

گر اينجا كشت كرد آنجا درودست

)512(همان كتاب از ابوالفرج رونى بشنويم كه گفت:

از هركه دهد پند شنودن بايد با هركه بود رفق نمودن بايد

بد كاشتن و نيك درودن نايد زيرا كه همه كشته درودن بايد

)1/405 امثال و حكم(

Page 315: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

315

گستر برندق است و حق زى مرد حقاين سخن ح

هرچه كارى بدروى و هرچه گويى بشنوى

)4/1923امثال و حكم (سنايى،

كنى امروز درواى مىآنچه دى كاشته

طمع خوشه گندم مكن از دانه جو

)1/51امثال و حكم (ظهير،

پروردبرزگر آن دانه كه مى

آيد روزى كه از او برخورد

)68سرار االمخزن(نظامى،

سايلش گفتا ببايد كشت زود

هيچ كس ناكشته هرگز كى درود

)4/2019امثال و حكم (عطار، مولوى در اين باره نيكو سرايد:

آنچه كارى بدروى آن آن تست ورنه اين بيداد بر تو شد درست

)2/613مثنوى معنوى (

جمله دانند اين اگر تو نگروى

روىكاريش روزى بدهرچه مى

)2/274 مثنوى(

بافى همه ساله بپوشزآنكه مى

كارى همه ساله بنوشزآنكه مى

Page 316: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

316

)3/203مثنوى (

درخت و برگ برآيد ز خاك اين گويد كه خواجه هرچه بكارى ترا همان رويد

)2/213 كليات شمس(

شيخ اجل، سعدى شيرازى را ابيات زير در اين معناست:

ىچو دشنام گويى دعا نشنو

بجز كشته خويشتن ندروى

)180بوستان (

دوستان عيب و مالمت مكنيد كانچه خود كاشته باشم دروم

)235غزليات (

پورياى ولى گويد:

Page 317: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

317

باشاگر با خويش نيكى نيك مى

پاشچو خواهى كشت تخم نيك مى

كه تا از هريكى هفصد برويد

اگر بد كاشتى هم بد برويد

)1/159 امثال و حكم(

از اوحدى بشنويم كه خوش گفت:

گفتم ز كار غيبى ما را يكى خبر كن

گفت: اوحدى، چه گويم آن بدروى كه كارى

)76 ديوان اوحدى(

هرچه كارى همان درود توان در زيانكارگى چه سود توان؟

)524(همان كتاب آمده است:تاريخ گزيده در

روز جزا بدى مكن كه در اين كشتزار

كارىبه داس دهر همان بدروى كه مى

)1/408 امثال و حكم(

ابن يمين فريومدى را ابيات زير در اين معناست:

دانست شاه عهد كه در كشتزار عمر تخمى كه كشت حاصل آن بايدش درود

)53 يمينديوان ابن(

تو نيز كشته خود بدروى كه در حق من اندنچه كاشتهاند بزرگان هر آدروده

Page 318: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

318

)380(همان كتاب

طريق دهقنت آمد گزيده

كه دهقان ندرود جز آنكه كارد

)400(همان كتاب

اهل عالم همه كشاورزند هرچه كارند همچنان دروند

)405(همان كتاب

اى بر آن بدروى به صبرتخمى كه كشته

من بعد هرچه بايدت اى دل برو بكار

)410(همان كتاب

Page 319: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

319

حافظ در اين معنا نيكو گويد:

من اگر نيكم وگر بد تو برو خود را كوش هركسى آن درود عاقبت كار كه كشت

)615ديوان حافظ (

تخم وفا و مهر در اين كهنه كشتزار آنگه عيان شود كه رسد موسم درو

)679ديوان حافظ (

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو د و هنگام درويادم از كشته خويش آم

)798(همان كتاب

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر كاى نور چشم من بجز از كشته ندروى

)954(همان كتاب اهللا ولى در اين باره سرود:شاه نعمت

كارىتخم نيك و بدى كه مى

هرچه كارى بدان كه بردارى

)865 اهللا ولىنعمتديوان شاه(

ه گندم كارگفته بودم ترا ك

چون تو جو كاشتى برو بدرو

هرچه كارى بدان كه بردارى خواه گندم بكار و خواهى جو

كنى، يابىنيك و بد هرچه مى

Page 320: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

320

سخن بد مگو و هم مشنو

)526(همان كتاب جامى در اين معنا نيكو گويد:

بسيط روى زمين مزرع مكافات است اى كه در او افكنى همان دروىكه دانه

)2/166 ديوان جامى(

واعظ كاشفى گويد:

بدى مكن كه در اين كشتزار زود زوال كارىبه داس دهر همان بدروى كه مى

)229 اخالق محسنى(

Page 321: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

321

زير از ميرداماد بيانگر مضمون اين حديث است: ١رباعى

از هركه دهد پند شنودن بايد با هركه بود رفق نمودن بايد

بد كاستن و نيك فزودن بايد زيرا كه همى كشته درودن بايد

)148 شرح حال ميرداماد و ميرفندرسكى(

معناست: رجاء اصفهانى را شعر ذيل نيز در همين

هرگز نشنيديم در آفاق سراسر يك دانه فشانند كه جز كشته دهد بر

كردند بسى جهد و نشد كام ميسر

هر تخم كنى كشت همان بدروى آخر

)125 ديوان رجاء اصفهانى(

هرچه كارى برش همان دروى وآنچه گويى جواب آن شنوى

)231 الحقيقةتعليقات حديقه(

ف أوانى الفخار بامتحانها بأصواتها فيعلم الصحيح منها من المكسور،كما تعرـ 173

. )20/294شرح نهج: ( ٢كذلك يمتحن اإلنسان بمنطقه فيعرف ما عنده ه تشخيصــ همچنانكه ظرفهاى سفالين را از صدايش شناسند و درست را از شكست

دهند، آدمى را به سخن آزمايند و دانند كه در چه پايه است.

رشيدى سمرقندى با اقتباس از اين حديث گويد:

                                                             توان. اين رباعى جز مصراع سوم، مابقى همانند شعر ابوالفرج رونى است كه در ذيل همين حديث مى١

دو مقايسه به عمل آورد.اش كرد و ميان آن مالحظه

  ».المرء مخبوء تحت لسانه«. نيز رك: ٢

 

Page 322: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

322

كسى كزو هنر و عيب باز خواهى جست

بهانه ساز و به گفتارش اندر آر نخست

سفال را به تپانچه زدن به بانگ آرند

به بانگ گردد پيدا شكستگى ز درست

)3/1212 و حكمامثال (

مولوى در اين معنا نيكو سرايد:

گر منافق زفت باشد نغز و هول

واشناسى مرورا در لحن و قول

Page 323: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

323

خرىها را مىچون سفالين كوزه

كنى اى مشترىامتحانى مى

زنى دستى بر آن كوزه چرامى

تاشناسى از طنين اشكسته را

)2/45مثنوى معنوى (

يگ است راستيا زبان همچون سر د

١چون بجنبد تو بدانى چه اباست

از بخار آن بداند تيزهشديگ شيرينى ز سكباج2 ترش دست بر ديگ نوى زد چون فتىوقت بخريدن بديد اشكسته را

را در حين زپوزور نگويد، دانمش اندر سه روز گفت: دانم مرد

)3/655 مثنوى(

آمده است: االبرارربيعنظير سخن ذيل كه به تأثير از اين حديث شريف در كتاب

كما أن اآلنية تمتحن بأطنانها فيعرف صحيحها من منكسرها، فكذلك اإلنسان يتعرف« ) . )67ثنوى احاديث محاله بمنطقه

كمال اال�خالص له نفى الصفات عنه، لشهادة كل صفة انها غير الموصوف، و شهادةـ 174

. فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه، و من قـرنه فقد ثنـاه ، و منكل موصوف انه غير الصفة يـه فقـدثنـاه فقـد جـزاه، و مـن جزاه فقد جهله، و من جهله فقد اشار اليه، و من اشار ال

. )1: خ 40ـ39نهج ( ٣حـده، و مـن حـده فقـد عـده ــ خدا را بسزا اطاعت كردن آن است كه او را از صفات ممكنات پيراسته دارند، چه

هر صفت بيانگر آن است كه از موصوف جداست و هر موصوف نمايانگر آن است كه با وصف كند، همتايى براى او جسته و صفت دو تاست. پس آن كس كه خداى سبحان را

هركه همتايى برايش جويد، او را دو تا دانسته است و هركه دوتايش داند، جزءجزءاش

                                                             .1/67 برهان قاطع . ابا: آش و هر طعام ديگر. رك:١ .2/1897معين فرهنگ فارسى. سكباج: آش سركه. رك: ٢

  الحمدلله الذى انحسرت األوصاف عن كنه«و »أشهدأن ال إله إالاهللا وحده ال شريك له...«. نيز رك: ٣

»معرفته... 

Page 324: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

324

خواند و هركه جزءجزءاش خواند، او را نشناسد و هركه او را نشناسد، بدو اشارت ورزد

Page 325: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

325

و هركه بدو اشارت ورزد، محدودش پندارد و هركه محدودش پندارد، معدودش رد.شما

شيخ فريدالدين عطار نيشابورى در اين معنا گويد:

هر آن وصفى كه حق را كرد خواهى چنان دانم كه انسى فرد خواهى

تو اندر وصف او چيزى كه دانى ز دفترهاى وهم خويش خوانى

چو فهم تو تو باشى او نباشد

اگر وصفش كنى نيكو نباشد

چو نه اوست و نه غير او صفاتش

ش چون كنى بشناس ذاتشصفات

)95 اسرارنامه(

واصفان را وصف او در خورد نيست اليق هر مرد و هر نامرد نيست

عجز از آن همشيره شد با معرفت كو نه در شرح آيد و نه در صفت

قسم خلق از وى خيالى بيش نيست زو خبر دادن محالى بيش نيست

اندكو به غايت نيك و گر بد گفته

اندگفتند از خود گفتههرچ از او

برتر از علم است و بيرون از عيانست نشانستزانكه در قدوسى خود بى

نشانى كس نيافتزو نشان جز بى

فشانى كس نيافتاى جز جانچاره

هيچ كس را در خودى و بى خودى زو نصـيـبـى نيـســت اال الـــذى

ذره ذره در دو گيتى وهم تست

Page 326: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

326

است آن فهم تستهرچه دانى نه خد

نيست او آن كسى آنجا كه اوست كى رسد جان كسى آنجا كه اوست

)10 الطيرمنطق(

هرچه آن موصوف شد آن كى بود با منت اين گفتن آسان كى بود

آن مگو چون در اشارات نايدت دم مزن چون در عبارت نايدت

پذيرد نه بياننه اشارت مى

نه كسى زو علم دارد نه نشان

مباش اصال، كمال اين است و بس تو

تو ز تو الشو، وصال اين است و بس

)11(همان كتاب

اىچند گويم كانچه گويم آن نه

اىچند جويم كانچه جويم آن نه

Page 327: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

327

دانم چه گويم من ز توچون نمى

يابم چه جويم من ز توچون نمى

جمله يك ذات است اما متصف

جمله يك حرف و عبارت مختلف

امه يك ذات است من دانا نىجمل

امگرچه يك راه است من بينا نى

تر استپايانهر زمان اين راه بى

تر استخلق هر ساعت در او حيران

)9نامه مصيبت(

خداوندا بسى بيهوده گفتم

فراوان بوده و نابوده گفتم

اگرچه جرم عاصى صد جهان است ولى يك ذره فضلت بيش از آن است

ا نيست جز تقصير طاعتچو ما ر

بضاعتچه وزن آريم مشتى كم

كنون چون اوفتاد اين كار ما را

خداوندا به خود مگذار ما را

مبرا از كم و چون و چرايى وراى عالم خلف و ورايى

)2نامهالهى(

. (ـ 175 )145: ح 495 نهجكم من صائم ليس له من صيامه اال الجوع والظمأ

دار كه از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى نصيبى نيابد.ــ بسا روزه

هجويرى در اين باب گويد:

امساك را شرايط است؛ چنانكه جوف را از طعام و شراب نگاه دارى، بايد كه چشم فتن لغو ورا از نظاره حرام و شهوت، و گوش را از استماع لهو و غيبت، و زبان را از گ

آفت، و تن را از متابعت دنيا و مخالفت شرع نگاه دارى، آنگاه اين روزه بود بر حقيقت )414المحجوب كشفدارا كه با پنداشت روزه گرسنه و تشنه بودست. (و بسيار روزه

Page 328: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

328

چون روزه ندانى كه چه چيز است چه سود است

١بيهوده همى روز ترا بودن ناهار

)161 ديوان ناصرخسرو(

                                                             .4/5064معين فرهنگ فارسىه معناى گرسنه و تشنه. رك: . ناهار: در اينجا ب١

Page 329: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

329

شيخ اجل، سعدى شيرازى را ابيات زير در اين معناست:

مسلم كسى را بود روزه داشت اى را دهد نان چاشتكه درمانده

وگرنه چه الزم كه سعيى برى ز خود بازگيرى و هم خود حورى

)77بوستان (

خوانيم:مى جام جمدر مثنوى

دار و به ديگران بخورانروزه

نه بخور روز و شب، شكم بدران

تو ز آسيب روزه ماهى بركشى هر دم از جگر آهى

)580 ديوان اوحدى(

.ـ 176 )28: ر385 نهج( ١كناقل التمر الى هجر

ــ چونان كسى كه خرما به هجر برد.

كرا رودكى گفته باشد مديح

امام فنون سخن بود ور

دقيقى مديح آورد نزد او چو خرما بود برده سوى هجر

)2/735امثال و حكم (دقيقى،

شعر ما پيشت چنان باشد كه از بهر تجار

هجربا يكى خرما كسى هجرت كند سوى

                                                             ه است.. امام علىع اين مثل را ضمن پاسخ به نامه معاويه بر زبان راند١

 

Page 330: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

330

)279ديوان سنايى (

در امثال عربى آمده است:

)4/572 العربموسوعة امثال». (التمر إلى هجركجالب«

)862 التمثيل والمحاضرة». (التمر إلى هجركمستبضع«

)4/376العرب موسوعة امثال». (كمبضع تمر إلى هجر

Page 331: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

331

. ( ١كن سمحا وال تكن مبذرا،ـ 177 )33: ح474 نهجو كن مقدرا و التكن مقترا

خو باش به دور از تبذير و اندازه نگهدار ليك هرگز بر خود سخت مگير.ــ بخشنده

حكيم فردوسى در اين باره نيكو سرايد:

اندرون خواسته چو دارى به دست

زر و سيم و اسبان آراسته

هزينه چنان كن كه بايدت كرد نبايد فشاند و نبايد فشرد

ميانه گزينى بمانى به جاى ات رهنماىنباشد جز از نيكى

)4/1797 امثال و حكم(

راقم اين سطور گويد:

به داد و دهش چون شوى كامكار ز تبذير بگذر كه بس نارواست

اندازه وانگه بدان نگهدار

گيرى خطاستكه بر خويشتن سخت

. ٢كوناـ 178 )47: ر421نهج ( ٣للظالم خصما، و للمظلوم عونا

ــ دشمن ستمكار باشيد و ستمديده را يار.

كه بند پنجم آن به شرح ذيل در» شب على«خوشدل تهرانى را شعرى است با عنوان اين معناست.

                                                             توان از نظر گذراند.نيز مى 4/006غررالحكم . اين كلمه را در ١

  . امام علىع در اين سخن، حسنين ـ عليهماالسالم ـ را مخاطب قرار داده و در واپسين لحظات حيات٢

زبان به وصيت گشوده است.

  » .عونا«به جاى » انصارا«با لفظ 3/611ينابيع ؛ كن عونا و للظالم خصما 4/036 غررالحكمـ و نيز 3/198 ةالمودينابيع. منابع ديگر: ٣

 

Page 332: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

332

همى توفيق خواهد از خداوند كه تا اسالم را پاينده سازد

براندازد بن و بيخ ستم را جهان را از عدالت زنده سازد

كز اول شيوه وى بوده معلوم

كه باشد خصم ظالم يار مظلوم

)724ديوان خوشدل تهرانى (

يار مظلوم و خصم ظالم باش كه جز اين نيست مدعاى على

Page 333: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

333

)144ديوان عمان سامانى (مهدى آصفى،

يار با مظلوم و با ظالم به جنگ

رحمت اين زحمت آن آمدى

)344آئينه آفتاب (مشفق كاشانى، شعر زير از نگارنده نيز در اين معناست:

دست ظالم اگر شود كوته شود روشنچشم مظلوم مى

يار مظلوم و دشمن ظالم باش تا زندگى شود گلشن

Page 334: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

334

ل

)31: ر392نهج ( ١.٢ال تبع آخرتك بدنياكـ 917

ــ آخرت خويش را به دنيا مفروش.

يخ اجل، سعدى در اين باره نيكو سرايد:ش

كند مرد تفسيردانزيان مى

فروشد به نانكه علم و ادب مى

كجا عقل يا شرع فتوا دهد

كه اهل خرد دين به دنيا دهد

)72بوستان (

: فان يكن اهلك و ولـ 180 دك اولياء الله فان اللهال تجعلن اكثر شغلك باهلك و ولدك

. :536نهج ( ٣ال يضيع اولياءه، و ان يكونوا اعداء الله فما همك و شغلك باعداء الله )352ح

                                                             .212و 2/181غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

  ال تبيعوااآلخرة بالدنيا و ال تستبدلواالفناء«. نظير حديثى ديگر از اميرمؤمنان علىع با اين عبارت: ٢

.6/303. غرر »بالبقاء

  ـ با اندك تفاوت در برخى از الفاظ.6/327غررالحكم . مأخذ ديگر: ٣

 

Page 335: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

335

مباش كه اگر دوستان خدايند، خدا دوستان خود را ضايعــ چندان در بند زن و فرزند و مهمل نگذارد و اگر دشمنان خدايند، ترا با دشمنان خدا چكار؟

عبدالرحمان جامى را ابيات زير در اين معناست:

تفرقه كن جمع درمهاى خويش سينه تهى كن ز المهاى خويش

داغ جداييش كه اينجا كشى دا كشىبهتر از آن داغ كه فر

حيف بود كز پى فرزند و زن

داغ نهى اينهمه بر خويشتن

ضامن رزق همه شد كردگار

كار خدا را به خدا واگذار

)408ـ 407هفت اورنگ (

)53: ر442نهج ال تدفعن صلحا دعاك اليه عدوك و لله فيه رضى. (ـ 181

بدان خواند و خشنودى و رضاى خدا در آن باشد، ــ از صلح و سازشى كه دشمن ترا هرگز روى برمتاب.

سعدى در اين باب نيكو سرايد:

با مردم سهل گوى دشخوار مگوى با آن كه در صلح زند، جنگ مجوى

)181گلستان (

.، بل ال١ال تقل ما ال تعلمـ 182 )382: ح 544نهج ( ٢ تقل كل ما تعلم

ــ مگوى آنچه ندانى، بل مبادا هرچه دانى بر زبان رانى.

                                                             آمده است. 341، 6/318غررالحكم . اين كلمه در ١

  .»ال تقل ما ال تعلم و إن قل ما تعلم«. اين سخن با اختالف در جمله دوم نيز اينگونه روايت شده است: ٢

.31: ر397البالغة نهج

 

Page 336: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

336

ز كردار گفتار برمگذران

گوى آنچه دانش ندارى بر آنم

»)دانش«، ذيل واژه نامهلغت(اسدى،

آن به كه نگويى چون ندانى سخن ايراك ناگفته بسى به بود از گفته رسوا

Page 337: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

337

)3 ديوان ناصرخسرو(

ضياى نيشابورى در اين معنا گويد:

گر دهدت روزگار دست و زبان زينهار

هرچه بدانى مگوى، هرچه توانى مكن

همه عالم به الف، با همه كس از گزاف با

زبانى مكندرازى مجوى، چيرهدست

)4/1917امثال و حكم (

.ـ 183 :502نهج ( ١ال خير فى الصمت عن الحكم؛ كما انه ال خير فى القول بالجهل )471: ح 558و 182ح آميز فروبستن نيكو نباشد، چنانكه زبان به گفتار نابخردانهــ دم از سخن حكمت

گشودن.

سعدى در اين باره چه نيكو سروده است:

امشى ادب استاگرچه پيش خردمند خ

به وقت مصلحت آن به كه در سخن كوشى

دو چيز طيره عقل است دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشى

)7 گلستان(

الشعراى بهار را ابيات زير در اين معناست:ملك

بسا گفته كان رانبايست گفت بسا گفته كان را نبايد نهفت

به جاى خموشى سخن سر مكن به جاى سخن لب مبند از سخن

                                                            و » الحكم«به جاى » الباطل«و » الحكمة«با الفاظ 6/414غررالحكم ؛ » مةالحك«با لفظ 2/252 النواظرالخواطر و نزههتنبيه. منابع ديگر: ١ » .الجهل«

 

Page 338: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

338

)689ديوان بهار (

Page 339: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

339

راقم اين سطور گويد:

دم از حكمت فروبستن سزا نيست گويى نادان روا نيستپريشان

ز دانا حرف حق بايد شنيدن ز نادان جز خموشى خوشنما نيست

.ـ 184 )371: ح 540 نهج( ١ال شرف اعلى من اال�سالم

ـ هيچ شرفى برتر از اسالم نيست.ـ

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

هركه مسلمان شد، به عز جاودانى و شرف دو جهانى رسيد و عقال دانند كه عز مخلد و شرف مؤبد بهتر است از ملك گذرنده و مال ناپايدارنده.

اى كه در ذل كفر ماندستى

اى از كفعز اسالم داده

گر شرف بايدت مسلمان شو

كه چو اسالم نيست هيچ شرف

)15مطلوب كل طالب (

راوندى در اين معنا آورده است:

كفر را هركه زينتى داند

حق تعاليش خوار گرداند

اى نيست گر همى دانىپايه

برتر از قبه مسلمانى

)157الصدور راحه(

                                                             ؛93، 90العقول تحف؛ 35، 29االعجاز وااليجاز ؛ 197شرح ابن ميثم ، مائة كلمة. منابع ديگر: ١

، شـرح مائة كلمـة»: أعلى«به جاى » أعز«ـ و با لفظ 15 مطلوب كل طالب؛ 20 االمثالتحفه ؛2/39 النواظرالخواطر و نزههتنبيه؛ 91 نوراالبصار .271، خوارزمى المناقب؛ 24عبدالوهاب

 

Page 340: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

340

.ال شرف كالعلم، والـ 185 )113: ح 488نهج ( ١ عز كالحلم

ــ هيچ بزرگوارى چون دانايى و هيچ سرافرازى چون بردبارى نيست.

اديب صابرترمذى در اين معنا نيكو گويد:

هيچ شرف چون شرف علم نيست م نيستبدرقه علم به از حل

                                                             ».عز«به جاى » ظهير«ـ با لفظ 354ـ6/353غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 341: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

341

)451ديوان اديب صابر (

.ـ 186 )371: ح 540 نهج( ١ال شفيع أنجح من التوبة

ــ هيچ خواهشگرى حاجت رواتر از توبه نيست.

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

از خداى عزوجل حاجت خواهد، خداى عزوجل به بركتهركه توبه كند از گناه و توبه آن حاجت او را روا گرداند. پس هيچ شفيعى در دين و دنيا و آخرت و اولى بهتر از

توبه نباشد.

حد گناه كردستىاى كه بى

نترسى از آن فعال شنيعمى

توبه كن تا رضاى حق بينى كه به از توبه نيست هيچ شفيع

)61الب مطلوب كل ط(

راوندى در اين معنا آورده است:

هست الحق شفيع كارگشاى بازگشتن ز كارها به خداى

)234، 161الصدور راحه(

.ـ 187 )54: ح 478نهج ( ٢ال ظهير كالمشاورة

                                                             ؛15مطلوب كل طالب ؛ 62، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 199شرح ابن ميثم مائة كلمة،. منابع ديگر: ١

، خوارزمى المناقب؛ 91 نوراالبصار؛ 2/114المودة عينابي؛ 2/39 النواظرالخواطر و نزههتنبيه؛ 93، 90العقول تحف؛ 35، 29 االعجاز وااليجاز .6/383غررالحكم »: التوبة«به جاى » االستغفار«ـ و با لفظ 20 االمثالتحفه؛ 271

  . نظير كلماتى ديگر از امام علىع با اين عبارات:٢

.94العقول تحف؛ 6/389غررالحكم ؛ 113: ح 488 البالغةنهج». المشاورة ال مظاهرة أوثق من«ــ

.4/571غررالحكم ».كفى بالمشاورة ظهيرا«ــ

.1/52غرر ». المشاورة استظهار «ــ

.6/157غرر ». المشاورةالمظاهره نعم «ــ

Page 342: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

342

پشتيبان چون مشورت كردن نيست.ــ هيچ

الدين محمد را بيت زير در اين معناست:موالنا جالل

                                                                                                                                                                     .6/461غرر ». االستظهارالمشاورةنعم «ــ

 

Page 343: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

343

مشورت ادراك و هشيارى دهد

عقلها مر عقل را يارى دهد

)1/56مثنوى معنوى (

)54: ح 478نهج ( ١.٢ال غنى كالعقلـ 188

ــ هيچ توانگرى چون خردمندى نيست.

حكيم فردوسى را ابيات زير در اين معناست:

تو چيزى مدان كز خرد برتر است خرد بر همه نيكوييها سر است

)2/727امثال و حكم (

دلى كز خرد گردد آراسته چو گنجى بود پر زر و خواسته

)2/824(همان كتاب

نكوتر هنر مرد را بخردى است كه كار جهان و ره ايزدى است

)2/182(همان كتاب اسدى طوسى در اين باب گويد:

بهين گوهرى هست روشن خرد كه بر هرچه رانى خرد بگذرد

                                                             ».كفى بالعقل غنى«اين عبارت: اى ديگر از موالى متقيان با . نظير كلمه6/352غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

.4/570غرر

  ».العقلالغنىأغنى«. نيز رك: ٢

 

Page 344: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

344

)1/295امثال و حكم (

ر جهان را سر گوهر استخرد م

روان را به دانش خرد رهبر است

)2/729(همان كتاب عنصرالمعالى گفت:

)2/729امثال و حكم خردمند باشيد تا توانگر باشيد. (

)54: ح 478نهج ( ١.٢ال فقر كالجهلـ 189

                                                             .6/378. »الجهلالفقر أشدمن«. نظير حديثى ديگر از امام علىع با اين عبارت: 6/352غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

  ».أكبرالفقرالحمق«. رك: ٢

 

Page 345: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

345

ــ هيچ درويشى چون نادانى نباشد.

دهلوى را بيت زير در اين معناست:

آن كه به زندان جهالت گم است هست گدا ورچه زرش صد خم است

)1/46امثال و حكم (

)113: ح 488نهج ( ١.٢ن الخلق، وال ميراث كاال�دبال قرين كحسـ 190

ــ هيچ همنشين چون خوشخويى و هيچ ميراثى چون فرهيختگى نيست.

راوندى در اين باره آورده است:

ادب از مال و همنشينان به خوى خوش از همه قرينان به

)244، 59الصدور راحه(

راقم اين سطور در معناى كلمه نخست گويد:

آدميزاده را دلفروزى باشدخوشتر از روى خوش نمى

همنشينى در اين جهان هرگز باشدبهتر از خوى خوش نمى

)113: ح 488نهج ( ٣.١ال كرم كالتقوىـ 191

                                                             فقط 54: ح 478البالغة نهجبه شكل دو كلمه جداگانه ؛ 353، 6/463غررالحكم . منابع ديگر: ١

كلمه دوم ــ و بـه 34 عجـاز وااليجـازاال؛ 100، 89العقول تحف. »الخلق خير قريناألدب خير ميراث و حسن«. نظير حديثى ديگر از امام علىع با اين عبـارت: ٢

.2/114المودة ينابيعشكل دو كلمه مستقل:

  .6/350غررالحكم . مأخذ ديگر: ٣

 

Page 346: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

346

                                                                                                                                                                     ، شرح عبدالوهابمائة كلمة. »التقوىال كرم أعز من«ت: اى ديگر از امام علىع با اين عبار. نظير كلمه١

ــ و بـا اخـتالف در يـك لفـظ: 2/114المـودة ينـابيع؛ 271خـوارزمى المناقـب،؛ 2/39النـواظر الخواطر و نزههتنبيه؛ 93، 90 العقولتحف؛ 23؛ 29 االعجـاز وااليجـاز؛ 14 مطلوب كل طالـب؛ 91 نوراالبصار؛ 109، شرح ابن ميثم مائة كلمة؛ التقوىال كرم أعلى من 35االعجاز وااليجاز

. التقىال كرم أعز من 20 االمثالتحفه

 

Page 347: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

347

ــ هيچ بزرگوارى چون پرهيزگارى نباشد.

رشيد وطواط در اين معنا گويد:

خلق هركه پرهيزگارى كند، به نزديك خداى عزوجل گرامى بود و به نزديك بزرگوار. كرم دو گونه است: يك گونه آن است كه خلق را از شر خويش ايمن دارى و اين پرهيزگارى است و گونه ديگر آن است كه خلق را از خير خويش نصيب دهى و اين جوانمردى است و پرهيزگارى شريفتر از جوانمردى است به حكم آنكه فايده او كاملتر

است و منفعت او شاملتر.

كريمى به راه تقوا رو گر

زانكه تقوا سر همه كرم است

ناگرفتن درم ز وجه حرام بهتر از بذل كردن درم است

)15ـ14 مطلوب كل طالب(

است. ١»إن أكرمكم عندالله أتقيكم«اين حديث شريف يادآور آيه كريمه

)371: ح 540 نهج( ٢.٣القناعة ال كنز اغنى منـ 192

ــ هيچ گنجى گرانبهاتر از قناعت نيست.

حكيم ناصرخسرو قباديانى در اين باب گويد:

بدانچت بدادند خرسند باش كه خرسندى از گنج ايزد عطاست

)74 ديوان ناصرخسرو(

                                                             .13/ 49. سوره حجرات ١

  اى ديگر از. نظير كلمه2/39النواظر الخواطر و نزههتنبيه»: القنوع«ـ و با لفظ 92 نوراالبصار. منابع ديگر: ٢

.6/349غررالحكم . »ال كنز كالقناعة«طالبع بدينگونه: بن ابىامام همام، على

  »كفى بالقناعة ملكا«و » القناعة مال ال ينفد«. نيز رك: ٣

 

Page 348: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

348

مدان گنجى به از گنج قناعت غنى مال است مرد اين صناعت

)065(همان كتاب

ت خزانه ساز كه آناز قناع

هست گنجى كه نيستش پايان

)153الصدور راحه(

Page 349: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

349

الدين محمد را ابيات زير در اين معناست:موالنا جالل

اين قناعت نيست جز گنج روان تو مزن الف اين غم و رنج روان

)1/143 مثنوى معنوى(

قلتى كان از قناعت وز تقاست آن ز فقر و قلت دونان جداست

اى آن گر بيابد سر نهدحبه

جهدوين ز گنج زر به همت مى

)2/364مثنوى (

از ابن يمين فريومدى بشنويم كه گفت:

گر ترا گنج سيم و زر بايد

من بگويم كه چيست تدبيرش

دهقنت پيشه گير و قانع باش تا ببينى كه چيست تأثيرش

)441 يمينديوان ابن(

زى چنين گويد:الغيب شيرالسان

گنج زر گر نبود كنج قناعت باقى است

آنكه آن داد به شاهان به گدايان اين داد

)621ديوان حافظ (

كه هركه كنج قناعت به گنج دنيا داد

فروخت يوسف مصرى به كمترين ثمنى

)693(همان كتاب شاعر نامى، عبدالرحمن جامى در اين باره نيكو سرايد:

Page 350: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

350

لك و مال چو هر سفله دل مبندجامى به م

كنج فراغ و گنج قناعت ترا بس است

)1/630ديوان جامى (

گنج خالى ز قناعت رنج است

كن قناعت كه قناعت گنج است

)541هفت اورنگ (

عرفى شيرازى در اين معنا گويد:

بايدعرفى نه مرا حاصل كان مى

بايدمحصول زمين و آسمان مى

عت مثل آمد او راآن كو به قنا

بايدگر هيچ نه گنج شايگان مى

)371كليات اشعار عرفى شيرازى (

Page 351: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

351

ز خودسازى توانى زد اثر نقش سرافرازى

كند شاهى اگر يابد كسى گنج قناعت را

»)خودسازى«، ذيل واژه نامهلغت(قطره،

به كنج گنج قناعت برى ز راحت و رنج نممكان نمايم و رخ زين و آن بگردا

)211 ديوان رفعت سمنانى(

مستغنى ار به گنج قناعت شوى خود را به حرص و آز نه رسوا كنى

)445اى قمشهديوان حكيم الهى(

راقم اين سطور گويد:

حاصل دنياى دون جز رنج نيست

سنج نيستمرد دنيادوست نكته

گنج دنيا كى ترا آيد به كار

برتر از گنج قناعت گنج نيست

.ـ 193 )3: خ 50نهج ( ١ال�لفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطة عنز

ترارزشبزى بىايد كه دنيايتان در نظر من از آب بينى مادينهــ شما نيك دريافته است.

دلنشين گويد: ناظرزاده كرمانى با اقتباس از اين كالم

على كه گفت: جهان را به نزد همت من به قدر عطسه بز ارزش و بهايى نيست

                                                             .6/256غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 352: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

352

)94اى از اشعار دكتر ناظرزاده كرمانى مجموعه(

.ـ 194 )371: ح 540 نهج( ١ال معقل احسن من الورع

ــ هيچ پناهگاهى نيكوتر از پارسايى نيست.

                                                             عجاز وااليجازاالـ و با اختالف در يك لفظ: 20االمثال تحفه؛ 15 مطلوب كل طالب. منابع ديگر: ١

مائـة ؛ الـورعال معقل أحـرز مـن 271، خـوارزمى المناقب؛ 6/382غررالحكم ؛ 93، 90 العقولتحف؛ 2/39النواظر الخواطر و نزههتنبيه؛ 35، 29 . لالعقال معقل أحسن من 91 نوراالبصار؛ الورعال معقل أحصن من 25، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 111، شرح ابن ميثم كلمة

 

Page 353: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

353

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

هركه خواهد تا از حوادث دنيا و نوائب عقبى امان يابد، او را در قلعه ورع بايد دين گريخت و در حصار تقوا جاى حصين طلبيد، چه به بركات ورع هيچ آفت در دنيا و

بدو نرسد.

اى كه از دفع لشكر آفات عاجزى و ترا سپاهى نيست

در پناه ورع گريز از آنك از ورع نيكتر پناهى نيست

)15 مطلوب كل طالب(

شعر زير از نگارنده نيز در همين معناست:

اگر خواهى ز آفات زمانه وجود خويش را محفوظ دارى

پناه آور به تقوا چون نباشد ى نيكوتر از پرهيزگارىدژ

: فى نكبته، و غيبته، وـ 195 ال يكون الصديق صديقا حتى يحفظ اخاه فى ثالث

. )134: ح 494 نهج( ١وفاته ال پايد: در رنج و بال، در غياب وــ دوست باوفا آن باشد كه برادر خود را در سه ح

خفا و پس از رخت بربستن از دنيا.

شيخ اجل، سعدى در اين باره نيكو سرايد:

رفيقى كه غايب شد اى نيكنام دو چيز است از او بر رفيقان حرام

يكى آنكه مالش به باطل خورند دوم آنكه نامش به زشتى برند

                                                             ».فى ثالث«ـ با حذف 6/411غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 354: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

354

)189 بوستان(

ر گويد:راقم اين سطو

دوست آن باشد كه در راه خدا حق يارى را نكو آرد به جا

در پريشان حالى و رنج و بال در حضور و در غياب و در فنا

Page 355: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

355

)40: ح 476نهج ( ١.٢لسان العاقل وراء قلبهـ 619

ــ زبان خردمند در پس دل اوست.

و گفته است: رشيد وطواط دو بار به شرح اين كلمه پرداخته

هركه خردمند باشد، سر خويش در دل نگاهدارد و به زبان با هيچ كس نگويد و در پيدا كردن آن انديشه بسيار كند و تا او را نيك معلوم و محقق نگردد و مصور و مخمر

نشود كه پيدا كردن آن صواب است، به زبان نراند و با هيچكس پيدا نكند.

ال خردهركه او هست با كم

هست پنهان زبان او در دل

نشود هيچ سر او پيدا نبود هيچ گفت او باطل

)44مطلوب كل طالب (

خردمند چون خواهد كه سخن گويد در دل بينديشد و در صالح و فساد آن بنگرد، آنگاه بر زبان براند، پس زبان او تابع و طايع عقل او باشد.

مرد عاقل گه سخن گفتن

د هادى زبان دارددل خو

تا حديثى به دل نينديشد به زبان آن حديث نگذارد

)48ـ47(همان مأخذ شيخ اجل، سعدى شيرازى را ابيات زير در اين معناست:

                                                             ؛46، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 83، شرح ابن ميثم مائة كلمة؛ 4/507 غررالحكم. منابع ديگر: ١

ـ و با لفـظ 2/120 جواهراالدب؛ 272، خوارزمى المناقب؛ 92 نوراالبصار؛ 2/114 المودةينابيع؛ 47مطلوب كل طالب ؛ 30 جاز وااليجازاالع؛ 92 نوراالبصـار؛ 26، شـرح عبـدالوهاب مائـة كلمـة؛ 44 مطلوب كل طالب؛ 4/507غررالحكم ؛ 41: ح 647البالغة نهج» وراء«به جـاى » فى«

.22 االمثالتحفه؛ 272ارزمى ، خوالمناقب

  . اين كلمه گهربار با اندك تفاوت نيز بدينگونه روايت شده است:٢

.617: خ 253 البالغةنهج. »المؤمن وراء قلبهإن لسان «ــ

 

Page 356: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

356

سخندان پرورده پير كهن

بينديشد آنگه بگويد سخن

مزن تا توانى به گفتار دم نكوگوى گر دير گويى چه غم

)11ـ10گلستان سعدى (

اول انديشه وانگهى گفتار ست و پس ديوارپاى بست آمده

Page 357: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

357

)11 گلستان(

سخن گفته دگر باز نيايد به دهن

اول انديشه كند مرد كه عاقل باشد

)561 مواعظ سعدى(

از فخرالدين على صفى بشنويم كه در اين باره گفت:

مشورت نكند و در آن سخن زبـان دانـا در پس دل اوسـت، يعنـى تـا اول به دل لطايف الطوايفتأمـل ننمـايد، به زبـان نياورد، پـس زبان مرد عاقـل تابع دل اوسـت. (

061(

.◌ لكل امرىـ 197 : الوارث والحوادث )335: ح 534 نهج( ١فى ماله شريكان

خوار و آفاتى از روزگار.اش دو انباز است: ميراثــ هركس را در دارايى

گر ترا مال و جاه و تمكين است

حادث و وارث از پى اين است

)863 الحقيقةحديقه(

دارد:ابوالفتوح رازى در اين معنا بيان مى

)2/451رازى تحقيق در تفسير ابوالفتوح ( اى يا وارثى.بشارت ده مال بخيل را به حادثه

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

خوار افتد، از بهر آنكهخواسته بخيل يا در آفت روزگار تلف گردد يا به دست ميراث بخيل را دل ندهد كه مال خويش را خويش بخورد يا در وجه خيرات و طريق مبرات به

كار برد.

هست و خوردن نيستهركه را مال

او از آن مال بهره كى دارد

                                                             مائةىع روايت شده است. رك: نيز از امام عل »البخيل بحادث أو وارثبشر مال«. اين حديث با عبارت ١

؛ 91 نوراالبصـار؛ 2/113المودة ينابيع؛ 28االعجاز وااليجاز ؛ 7 مطلوب كل طالب؛ 11شرح عبدالوهاب مائة كلمة، ؛ 93شرح ابن ميثم كلمة، .1/189 العيونالفنون فى عرائسنفائس؛ 2/120جواهراالدب ؛ 19االمثال تحفه؛ 271، خوارزمى المناقب

 

Page 358: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

358

يا به تاراج حادثات دهد خواره بگذارديا به ميراث

)7 مطلوب كل طالب(

Page 359: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

359

ابن يمين فريومدى را ابيات زير در اين معناست:

روز و شب منتظر حادث و وارث باشد هركجا آزورى ضابط و زردارى هست

)350 ديوان ابن يمين(

زين مجوى ابن يمينبيشتر

تا نمانى مگر از اين منهاج

كانچه افزون از اين كنى حاصل

بهره وارث است يا تاراج

)063(همان كتاب عبدالرحمن جامى با اقتباس از اين حديث گويد:

آنچه از بهر خود نهادستى جاى در جيب و كيسه دادستى

زآن شود كار وارثى به رواج تاراج يا كند دست حادثى

)285 هفت اورنگ(

از واعظ كاشفى بشنويم كه گفت:

مرد بخيل در دين و دنيا بدنام بود و دنيادار ممسك به همه وقت مطعون و كام بود و مال بخيل در عاقبت هدف تير تاراج و تلف شود و بشرالبخيل بحادثدشـمن

أو وارث.

مال كز وى بخيل بهره نيافت د بر بادشدست تاراج دا

يا به وارث رسيد و گه گاهى كند يادشجز به نفرين نمى

)73ـ72انوار سهيلى (

Page 360: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

360

ز جمع مـال ندانم نشـاط ممسـك چيسـت

كه همچو كيسـه زر از بهـر ديگرى دارد

)2/898 امثال و حكم (وحيد قزوينى، آمده است:اخالق محتشمى در

الشركاءحدثان والوارث، فإن أحببت أن ال تكون أخسالإن لك فى مالك شريكين« )648الحقيقة . (تعليقات حديقه»فتصدق

Page 361: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

361

: فساعة يناجى فيها ربه، و ساعة يرم معاشه، و ساعة يخلىـ 198 للمؤمن ثالث ساعات: مرمةبين نفسه و بين لذتها فيما يح . و ليس للعاقل ان يكون شاخصا اال فى ثالث ل و يجمل

. )390: ح 545نهج ( ١لمعاش، او خطوة فى معاد، او لذة فى غير محرم كند،ــ مؤمن را سه ساعت است: ساعتى كه در آن با پروردگار خود راز و نياز مى

دهد و ساعتى كه بر وجه پسنديده در كامجويى واش را سروسامان مىساعتى كه زندگانى مانبرد. خردمند را نسزد كه جز در پى سه چيز گام بردارد: زندگى را ساآسايش به سر مى

بخشيدن، به كار آخرت پرداختن و نانكوهيده كام جستن.

امام محمد غزالى در اين معنا گويد:

عاقل آن است كه وى را چهار ساعت بود: ساعتى در حساب خويش كند و ساعتى با حق تعالى مناجات كند و ساعتى در تدبير معاش خويش كند و ساعتى بر آنچه وى را از

)467 كيمياى سعادتاند، بياسايد. (دهدنيا مباح كر

خوانيم:مى جام جمدر مثنوى

شب سه ساعت به امر حق كن صرف

سه حساب و كتاب و رقعه و حرف

سه به تدبير ملك و رأى صواب

سه به آسايش و تنعم و خواب

روز را هم بدين قياس نصيب بكنى، گر مدبرى و مصيب

)514 ديوان اوحدى(

رزا حبيب خراسانى با اقتباس از اين حديث شريف گويد:مي

روز و شب بايدت كه چون دانا ساعت عمر خويش برشمرى

هرچه در خور بود به هر ساعت بسپارى و ژرف درنگرى

هر شب و روز را سه بهره كنى                                                            

ـ با اختالف در برخى از90، 5/64 غررالحكم؛ 78/40 بحاراالنوار؛ 203العقول تحف. منابع ديگر: ١ ت.الفاظ و جمال

 

Page 362: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

362

اى ببرىكه ز هر بهره بهره

اى بهر بندگى كردنبهره

ورىكه از اين بهره نيك بهره

ن دوم بهره بهر آسايشوا

كه بگويى و بغنوى و خورى

Page 363: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

363

وان سه ديگر به كار و كرد جهان آمد و رفت و گفت و بيع و شرى

)32ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى (

: فعسكر ينزل من األصالب إلى األرحام، وـ 199 لله تعالى كل لحظة ثالثة عساكر

. (عسـكر ينزل من األ :شرح نهجرحام إلى األرض، و عسكر يرتحل من الدنيا إلى اآلخرة20/318( ــ خداى تعالى را هر لحظه سه لشكر است: لشكرى كه از پشتها به زهدانها روان

شود، لشكرى كه از زهدانها به خاكدان دنيا آيد و لشكرى كه از دنيا به آخرت كوچ نمايد.

ين محمد با اقتباس از اين حديث گويد:الدموالنا جالل

كمترين كاريش هر روز آن بود

كندكو سه لشكر را روانه مى

لشكرى ز اصالب سوى امهات بهر آن تا در رحم رويد نبات

لشكرى زارحام سوى خاكدان تا ز نر و ماده پر گردد جهان

لشكرى از خاك زآن سوى اجل تا ببيند هركسى حسن عمل

)1/189معنوى مثنوى (

لو شئت الهتديت الطريق الى مصفى هذا العسل، و لباب هذا القمح، و نسائجـ 200

) . ـ417 نهجهذا القز، ولكن هيهات ان يغلبنى هواى، و يقودنى جشعى الى تخير اال�طعمة )45: ر 418

ــ اگر خواهم، به شهد پالوده و مغز گندم و جامه ابريشمين نيك دست يابم، ليكن نه چين كردنهرگز هوا و هوس بر من چيره آيد و نه هيچگاه حرص و آز مرا به دست

طعامها وادار نمايد.

خوشدل تهرانى با اقتباس از اين كالم گويد:

Page 364: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

364

مرا ز شهد مصفا و مغز گندم هست كه مهيا كنم طعام به خوانتوان آن

Page 365: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

365

چنانكه جامه توانم به بر كنم ز حرير

ولى چه چاره كنم با مالمت وجدان

)275 ديوان خوشدل تهرانى(

.ـ 201 )442: ح 554 نهج( ١ليس بلد باحق بك من بلد، خير البالد ما حملـك

اتــ شهرى ترا از شهر ديگر بهتر نيست، بهترين شهرها آن بود كه آسايش زندگانى در آن تأمين شود.

سعديا حب وطن گرچه حديثى است صحيح

كه من اينجا زادم نتوان مرد بسختى

)204غزليات سعدى (

                                                             غررالحكم؛ » أحق«با لفظ 2/412االمثال معفرائدالآلل فى مج؛ 2/453االمثال مجمع. منابع ديگر: ١ » .بأحق«به جاى » البالدأحق«با لفظ 5/83

 

Page 366: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

366

Page 367: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

367

م

ما احسن تواضع اال�غنياء للفقراء طلبا لما عند الله! و احسن منه تيه الفقراء علىـ 202

)640: ح 547 نهج( ١.٢اال�غنياء اتكاال على الله راى به دست آوردن رضاى خدا،ــ چه نيكوست فروتنى توانگران در برابر بينوايان ب

تعالى.منشى بينوايان در برابر توانگران است به اعتماد بر حقو نيكوتر از آن بزرگ

امام محمد غزالى در اين باب گويد:

يكى از بزرگان على را به خواب ديد، گفت مرا پند ده، گفت: چه نيكو بود تواضع ت، و نيكوتر از آن تكبر درويش بر توانگرانتوانگران پيش درويشان براى ثواب آخر

).016 كيمياى سعادتبه اعتماد فضل حق سبحانه و تعالى. (

ابوالفتوح رازى را سخن زير در اين معناست:

در خبر است كه يك روز اميرالمؤمنين و خضر به هم رسيدند. اميرالمؤمنين او را

                                                             به جاى» ما أحسن«ـ و با لفظ 2/412االمثال ى مجمعفرائدالآلل ف 2/454االمثال مجمع. منابع ديگر: ١ .6/100غررالحكم »: أحسن منه«

  .39/133 بحاراالنوار. در روايتى اين سخن ميان حضرت خضر و امام على رد و بدل شده است. براى مزيد اطالع رك: ٢

 

Page 368: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

368

خضر گفت: چه نيكوست تواضع توانگران مرگفت: كلمنى، بگو تا از تو ياد گيرم. درويشان را تقرب به خداى را. اميرالمؤمنين گفت: خواهى تا از اين نيكوتر بشنوى؟ گفت: بيار. گفت: از اين نيكوتر، تكبر درويشان بود بر توانگران استوارى به خداى.

).452ـ 2/451 تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازى(

ار نيشابورى بشنويم كه گفت:از فريدالدين عط

فتح گفت: اميرالمؤمنين على را به خواب ديدم، گفتم: مرا وصيتى كن، گفت: نديدم چيزى نيكوتر از تواضع كه توانگر كند مرد درويش را بر اميد ثواب حق. گفتم: بيفزاى،

د بر حق.گفت: نيكوتر از اين كبر درويش است بر توانگران از غايت اعتماد كه او دار ).1/254االولياء تذكره(

فيض كاشانى در اين باره سرايد:

سهل باشد گر كنند افتادگان افتادگى

مهربانى و تواضع از بزرگان خوشنماست

)79ديوان فيض كاشانى (

مال احمد نراقى در بيان مضمون اين حديث آورد:

ه يكديگر رسيدند. حضرت از خضرمروى است كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) و خضر ب پرسيد كه بهترين اعمال چيست؟ گفت: بذل اغنيا بر فقرا، به جهت رضاى خدا. حضرت

فرمود: از آن بهتر ناز و تكبر فقير است بر اغنيا از راه وثوق و اعتماد به خدا. خضر گفت: )390 السعادةمعراجاين كالمى است كه بايد با نور بر صفحه رخسار حور نوشت. (

ما اخذ الله على اهل الجهل ان يتعلموا حتى اخذ على اهل العلم انـ 203

)478: ح 559 نهج( ١.٢يعلموا

                                                             .119 جاويدان خرد؛ 2/15النواظر الخواطر و نزههتنبيه. منابع ديگر: ١

  الجاهل أن يتعلم حتى أخذه علىما أخذالله سبحان«. اين حديث شريف با اندك تفاوت به شكل ٢

.6/94غررالحكم نيز از موالى متقيان روايت شده است. رك: » العالم أن يعلمعلى

 

Page 369: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

369

ــ خداى تعالى دانش آموختن را بر عهده نادانان ننهاد تا كار آموزش را بر عهده دانايان قرار داد.

بن محمد قزوينى در ترجمه اين حديث گويد:الدين عثمانشرف

حق تعالى مؤاخذت جهال بر آموختن چنان نكرد كه مؤاخذت علماء بر آموزانيدن. ).119 جاويدان خرد(

خداى تعالى عهد نگرفت بر جاهالن كه علم آموزند تا عهد گرفت از عالمان كه )2/459 رازى تحقيق در تفسير ابوالفتوحآموزانند. (ايشان علم

انورى در اين معنا نيكو سرايد:

خواهى كه بهين دو جهان كار تو باشد

زين هردو يكى كار كن از هرچه كنى بس

يا فايده ده آنچه بدانى دگرى را يا فايده گير آنچه ندانى ز دگركس

)2/576ديوان انورى (

اسرع اال�يام فى الشهر، و اسرع الشهور فى السنة، وما اسرع الساعات فى اليوم، و ـ 204

)188: خ 279نهج ( ١اسرع السنين فى العمر! ساعتها در هر روز و روزها در هر ماه و ماهها در هر سال و سالهاــ چه شتابان بگذرد

در دوران زندگانى.

عمر مرا بخورد شب و روز و سال و ماه پنهان و نرم، نرم چو موشان و راسوان

)463 ديوان ناصرخسرو(

پيرى و جوانى پى هم چون شب و روزند ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم

                                                             و» الشهر«، »اليوم«به جاى » السنة«و » الشهور«، »االيام«ـ با الفاظ 6/91غررالحكم . مأخذ ديگر: ١ ».السنين«

 

Page 370: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

370

)137 مواعظ سعدى(

برخيز كه رفتنت ضرور است

بشتاب كه راه عشق دور است

هشدار كه دزد رهزن عمر ساعات و ليالى و شهور است

)490اى قمشهديوان حكيم الهى(

.ـ 205 )62: ح 472 نهج( ١ما اضمر احد شيئا اال ظهر فى فلتات لسانه، و صفحات وجهه

اش آشكارانديشهــ هيچ كس چيزى را در درون پنهان نكرد جز آنكه در گفتار بى و از رنگ رخسارش نمودار. گشت

ابوالفتوح رازى گويد:

تحقيقهيچ كس چيزى پنهان باز نكند اال بر كنارهاى رو و جوانب لسان او پديد آيد. ( )2/459 در تفسير ابوالفتوح رازى

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

او و ادراج كردار او پيدا باشد.هركه در دل چيزى دارد، اثر آن چيز در اثناى گفتار

هركه چيزى نهفت اندر دل جويشتا بدانى كه چيست مى

گاه اندر ميانه گفتش

گاه اندر كرانه رويش

)64مطلوب كل طالب (

مولوى را ابيات زير در اين معناست:

                                                             ؛272، خوارزمى المناقب؛ 46مطلوب كل طالب ؛ 36، شرح عبدالوهاب مائة كلمة. منابع ديگر: ١

بـا اضـافه شـدن 92 نوراالبصـار؛ » صـفحات«قبل از » على«با افزوده شدن لفظ 2/114المودة ينابيعـ و با اختالف و جا به جايى: 22 االمثالتحفهاالعجـاز ؛ » ظهـر«و » أحـد«به جـاى » اللهأظهره«و » أحدكم«با الفاظ 211شرح ابن ميثم ، مائة كلمة؛ » ظهر«بعد از » عليه«و » شيئا«بعد از » فى قلبه«

. ما أضمر إنسان شيئا إال ظهر منه فى صفحات وجهه و فلتات لسانه 30وااليجاز

 

Page 371: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

371

پوشى درون خلوت سينههر انديشه كه مى

انشان و رنگ انديشه ز دل پيداست بر سيم

نوشدضمير هر درخت اى جان، ز هر دانه كه مى

شود بر شاخ و برگ او نتيجه شرب او پيدا

Page 372: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

372

ز دانه سيب اگر نوشد، برويد برگ سيب از وى ز دانه تمر اگر نو شد، برويد بر سرش خرما

چنانك از رنگ رنجوران طبيب از علت آگه شد

ز رنگ و روى چشم تو به دينت پى برد بينا

)41ـ1/40 مسكليات ش(

. (ـ 620 )061: خ 225 نهجما الذى نرى من خلقك، و نعجب له من قدرتك

آييم.يابيم و از قدرتت در اين كار به شگفت مىــ چيست آنچه از آفرينش تو مى

الدين محمد در اين باب نيكو سرايد:موالنا جالل

دام را گويم؟!ز لطف و صنعت صانع ك

كه بحر قدرت او را پديد نيست كنار

)3/34 كليات شمس(

.ـ 207 :064 نهج( ١ما تقدم من خير يبق لك ذخره، و ما تؤخره يكن لغيرك خيره )96ر

ــ هر توشه خيرى كه از پيش فرستى، براى تو اندوخته شود و آنچه بر جاى نهى، ديگرى از آن بهره برد.

حكيم سنايى غزنوى را ابيات زير در اين معناست:

اين جهان پيش خوار عاريت است عزم ره كن كه مقصد آخرت است

كم كن آزار و تحفه پيش فرست

بردار و نزل خويش فرستزاد

گنج باشد هر آنچه خود دارى

جنگ وارث بود چو بگذارى

)101 مثنويهاى حكيم سنايى(

                                                             ».يبق«به جاى » يكن«در آغاز و ضبط » إن«ـ با افزوده شدن 2/652 غررالحكم. مأخذ ديگر: ١

 

Page 373: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

373

مالت آن دان كه كام راند از تو

كانچه ماند از تو آن بماند از تو

Page 374: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

374

آنچه بدهى بماند جاويدان وآنچه بنهى ورا به مال مخوان

داده ماند، نهاده آن تو نيست ل به ز جان تو نيسترو بده ما

)963ـ863 الحقيقةحديقه(

جامى در اين باب گويد:

هرچه دارى ببخش و نام برآر به نكويى و نام نيك گذار

هرچه دادى نصيب آن باشد وآنچه نى حظ ديگران باشد

بهره خود به ديگران چه دهى مال خود بهر ديگران چه نهى

)285ـ284 هفت اورنگ(

ر رهش بنمايى احسانهر آنچه د

بماند جاودان در نزد سبحان

)495 اىقمشهديوان حكيم الهى(

.ـ 208 )387: ح 544 نهج( ١ما خير بخير بعده النار، و ما شر بشر بعده الجنة

ــ خير دوزخ افروز را خير نتوان ناميد و شر مينو ثمر را شر نتوان ديد.

ير در اين معناست:ساوجى را بيت زابن

بد نباشد بد بهشت گشاى خوش نباشد خوش جحيم نماى

                                                             المودةابيعينبا جابجايى دو جمله ؛ 99 العقولتحف؛ 2/41 النواظرالخواطر و نزههتنبيه. منابع ديگر: ١ .6/58غررالحكم »: ال خير«ـ و با لفظ النار بخيرالجنة بشر و ال خير بعدهما شر بعده 33 االعجاز وااليجاز؛ 88العقول تحف؛ 3/200

 

Page 375: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

375

)2 وصيت اميرالمؤمنين(

.ـ 209 )114: خ 171 نهج( ١ما فات امس من العمر لم يرج اليوم رجعته

مروز به بازگشت آن اميد نتوان بست.ــ آنچه ديروز از عمر سپرى شده است، ا

ابن يمين در اين باره چنين سرايد:

بازآمدنت نيست به مقصود شتاب روزى دو كه در جهانت افتاد درنگ

                                                             .4/520 غررالحكم. مأخذ ديگر: ١

 

Page 376: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

376

)806 ديوان ابن يمين(

بشناس دال قيمت اين عمر كه هست

باز آمدن عمر دگر باره محال

)826 ديوان ابن يمين(

ى صبح پيرى بردميدچون پس از شام جوان

عزم ره كن زانكه نايد هيچ عمر رفته باز

)147 اىقمشهديوان حكيم الهى(

شعر زير از نگارنده در همين معناست:

هر دم از عمر چون شود آغاز درنگ اين آوازرسد بىمى

عمر چون باد بگذرد، افسوس عمر رفته دگر نيايد باز

.آدما البنـ 210 : اوله نطفة، و آخره جيفة، وال يرزق نفسه، وال يدفع حتفه ١م والفخر

)454: ح 555 نهج( ــ آدميزاده را با فخر و ناز چكار! آغازش نطفه است و انجامش مردار؛ نه خود را

روزى تواند رساند و نه تواند مرگ را از خود باز راند.

معناست:ابن يمين فريومدى را قطعه زير در اين

من نخواهم خريد كبر كسى اى بود مذرهكاولش نطفه

اى بود قذرهوآخرش جيفه

                                                            ما البن آدم والعجب و أوله نطفة مذرة و آخره جيفة «. اين حديث با عبارت 2/412 االمثالفرائدالآلل فى مجمع؛ 2/454االمثال مجمع. منابع ديگر: ١

.6/98 غررالحكمنيز روايت شده است. » العذرةو هو بين ذلك يحمل قذرة

 

Page 377: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

377

و او همه عمر حاصل عذره

)518 ديوان ابن يمين(

راقم اين سطور گويد:

آدمى راست با غرور چكار كاولش نطفه، آخرش مردار

نه رساند به خويشتن روزى نه تواند كند ز مرگ فرار

Page 378: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

378

.ـ 211 )147: ح 496نهج ( ١المال تنقصه النفقة، والعلم يزكو على اال�نفاق

د و دانش با آموزش فزونى پذيرد.ــ مال با هزينه كردن كاستى گير

نه سير آيد از گنج دانش كسى نه كم گردد ار زو ببخشى بسى

)4/1852 امثال و حكم(

ابن يمين فريومدى در اين باره گويد:

حالت مال و علم اگر خواهى

تا بدانى كه هريكى چون است

مال دارد چو بدر روى به كاست ستعلم چون ماه نو در افزون ا

)339 ديوان ابن يمين(

)450: ح 555 نهج( ٢.٣ما مزح امرؤ مزحة اال مج من عقله مجةـ 212

ــ هيچ كس به شوخى نپرداخت جز آنكه خود را سبك عقل ساخت.

وانيم:خمى سعادتنامهدر

ز هزل و الغ تو آزار خيزد مزاح سرد آب رو بريزد

                                                             به» تفنيه«ـ و با لفظ 1/618 كتاب الخصال؛ 462، خوارزمى المناقب؛ 2/611غررالحكم . منابع ديگر: ١

.170 العقولتحف»: تنقصه«جاى

  .6/85غررالحكم . مأخذ ديگر: ٢

  ».من كثر مزاحه لم يخل من حقد عليه أو استخفاف به«. نظير حديثى ديگر از امام علىع با اين عبارت: ٣

ـ و بـا انـدك تفـاوت: 29 االعجـاز وااليجـاز؛ 25 مطلـوب كـل طالـب؛ 40، شـرح عبـدالوهاب مائـة كلمـة؛ 159ميـثم ، شرح ابنمائة كلمة .91 نوراالبصار؛ 272، خوارزمى المناقب؛ 21ـ20 االمثالتحفه

 

Page 379: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

379

)552 ديوان ناصرخسرو(

رشيد وطواط در اين معنا گويد:

ور باشند و خردان بدو استخفافهركه بسيار مزاح كند، پيوسته بزرگان بر او كينه رسانند و او هرگز از كينه بزرگان و استخفاف خردان خالى نبود.

سازد مزاح پيشه خويشهركه

گر امير است پاسبان گردد

Page 380: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

380

ها سبك باشددر همه ديده

ها گران گرددبر همه سينه

)25 مطلوب كل طالب(

هزل آب رخت فرو ريزد وز فزونيش دشمنى خيزد

)165ديوان اوحدى (

از شاعر نامى، عبدالرحمن جامى بشنويم كه گفت:

روى بزرگى ريختن است و غبار ذلت وآويختن، آب با خردان در هزل و فسوس خوارى انگيختن.

درى جامهاى كه بر سفله مى

ات برودنام ترسم به گرگى

مشو افسوس پيشه با خردان ات برودور نه فر بزرگى

)38بهارستان (

نظير اين بيت معروف:

ز شوخى بپرهيز اى باخرد بردكه شوخى ترا آبرو مى

مثل الدنيا كمثل الحية لين مسها، و السم الناقع فى جوفها، يهوى اليها الغرـ 213

)119: ح 489نهج ( ١.١الجاهل، و يحذرها ذواللب العاقل

                                                             اين حديث». بذوالل«و » الناقع«به جاى » اللبيب«و » القاتل«ـ با الفاظ 6/138غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

النـاقع، يخـدرهاالرجل الحية ما ألين مسها و فى جوفهاالسمالدنيا كمثلإنما مثل«اى از الفاظ نيز بدينگونه روايت شده اسـت: شريف با اندك اختالف در پاره

.5/363 البيضاءالمحجه؛ 2/613الكافى ». العاقل و يهوى اليهاالصبى الجاهل

 

Page 381: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

381

ماند كه سودنش نرم و هموار است و در درونش زهر مرگبار؛ــ دنيا به مار مى ح نادان بدان گرايد و خردمند دانا از آن دورى نمايد.لوساده

                                                                                                                                                                    الحية لين مسها قاتل سمها، فأعرض عما يعجبك فيها لقلة ما يصحبك منها وضع عنك همومها الدنيا مثلفانما مثل«كالمى ديگر از امام علىع با اين عبارت: . نظير١

؛ 124، مفيـد االرشـاد؛ 3/621الـدين احيـاء علـومف: ـ و بـا حـذف و اخـتال 86: ر 458 البالغـةنهـج». لما أيقنت به مـن فراقهـا و تصـرف حاالتهـا... .121 جاويدان خرد؛ 1/148 النواظرالخواطر و نزههتنبيه؛ 2/19 االدبمجانى، 2/626 غررالحكم؛ 6/12البيضاء المحجه

 

Page 382: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

382

رودكى سمرقندى در اين باره سرايد:

دهى شماراى خواجه اين همه كه تو برمى

١تر و سيكى و بهمان و باستاربادام

ر مار است اين جهان و جهانجوى مارگيراز مارگير ما برآرد همى دمار

)19رودكى (

حكيم فردوسى گويد:

اگر بخردى بر جهان دل مبند كه نايد به فرجام از او جز گزند

به گاه بسودن چو مار است نرم و ليكن گه زهر دادنش گرم

)1/193امثال و حكم (

در اين معناست: ٢عماره مروزى را شعر زير

مار است اين جهان و جهانجوى مارگير وز مارگير مار برآرد همى دمار

غره مشو بدانكه جهانت عزيز كرد اى بس عزيزكرده خود را كه كرد خوار

)3/1384امثال و حكم (

جهان چون يكى هفت سر اژدهاست

رهاست ٣كسى نيست كز چنگ و نابش

                                                             .1/458معين فرهنگ فارسى. باستار: فالن، بهمان. ١ صفحه آمده، مقايسه كنيد. . اين شعر را با ابيات رودكى كه در آغاز اين٢

  .3از بند 1، شماره 4/4521معين فرهنگ فارسى چهار دندان نيش سباع و بهايم. . ناب: ٣

Page 383: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

383

)2/597امثال و حكم (اسدى، حكيم ناصرخسرو قباديانى در اين باب گويد:

روى نيارم سوى جهان كه نيارم كاين به سوى من بتر ز گرسنه مارست

هركه بدانست خوى او ز حكيمان صعب رفت نيارستهمره اين مار

)50ديوان ناصرخسرو (

مار خفته است اين جهان زو بگذر و با او مشور1 تا نيازارد ترا اين مار چون بيدار نيست

                                                             نامه، ذيل همين واژه.. شوريدن: درافتادن، لغت١

Page 384: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

384

)77(همان كتاب

اين عالم اژدهاست وز آنرو ترا خرد

پازهر زهر اين قوى و منكر اژدهاست

اژدهاست خرد سوى هوشيار پازهر

در خورد مكر نيست نه نيز از در دهاست

)81 ديوان ناصرخسرو(

ايمن مشو از زمانه ايرا كو ١ماريست كه خشك وتر بيوبارد

در گردن جهان فريبندهكرده دو دست و بازوى خود چنبر

كه گرفتستىدر بر به مهر خوب يكى دلبرايدون گمان برى

وآگاه نيستى كه يكى افعىدارى گرفته تنگ و خوش اندر بر

گر خويشتن كشى ز جهان ورنىبر تو به كينه او بكشد خنجر

وفا وفا چه طمع دارىچون در دميت پيچد خاكسترزين بى

)147(همان كتاب

ور زى تو جهان به طاعت آيد زنهار بدان مباش مغرور

زيرا كه به زير نوش و خزش نيش است نهان و زهر مستور

اين ناكس را من آزمودم فعلش همه مكر باشد و زور

)197(همان كتاب

گيتيت بر مثال يكى بدخو اژدهاست

                                                             .1/398معين فرهنگ فارسى. اوباردن و اوباريدن: بلعيدن، ١

Page 385: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

385

پرهيز دار و با دم اين اژدها مشور

)198(همان كتاب

جهان فريبنده را نوش مشمر

زشكه زهر است در نوش و رنج است نا

كرا داد چيزى كزو باز نستد

كرا بر گرفت او كه نفگند بازش

Page 386: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

386

جهان مار بدخوست منوازش از بن

ازيرا نسازدش هرگز نوازش

)229 ديوان ناصرخسرو(

حكيم سنايى در اين معنا گويد:

پدرت را بكشت دنيا زار زان پرآزار دارد او آزار

كشته فرزند و مادر و پدرت

١نشسته كو جگرتتو بدو خوش

اژدها را به سوى خويش مكشكه كشد جانت را سوى آتش

)163الحقيقة حديقه(

هست چون مار گرزه دولت دهر

نرم و رنگين و از درون پر زهر

)431 حديقه(

شيخ اجل، سعدى شيرازى در اين باب نيكو سرايد:

دل اى حكيم در اين معبر هالك مبند كه اعتماد نكردند بر جهان عقال

مكن به چشم ارادت نگاه در دنيا كه پشت مار به نقش است و زهر او قتال

)43مواعظ سعدى (

وفادارى مجوى از دهر خونخوار محال است انگبين در كام ارقم

                                                             .1234، ص 1معين ج فرهنگ فارسى . جگر: شجاعت و دليرى، ١

Page 387: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

387

)45مواعظ (

يباز برون مارى است دنيا پر ز نقش دلفر

اى آنجا به جز سم هيچ نيستوز درونش آگه نه

)22ديوان ابن يمين (

آمده است:نان و حلوا در مثنوى

Page 388: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

388

زهر دارد در درون دنيا چو مار

گرچه دارد در برون نقش و نگار

زهر اين مار منقش قاتل است گريزد زو هر آن كس عاقل استمى

)20ى كليات اشعار و آثار فارسى شيخ بهاي(

از مال احمد نراقى بشنويم كه گفت:

اند به مارى كه ظاهر آن نرم و هموار و باطنش زهر قتال است ودنيا را تشبيه نموده )345 السعادةمعراجشناسد. (هركه ظاهر و باطن او را شناخت، حقيقت آن را مى

ى به كار رفته است كهاين حديث شريف با اندك تفاوت به صورت مثل در زبان عرب : لين مسها، قاتل سمها، يحذرهاالعاقل، و«عبارت آن چنين است: مثل الدنيا كمثل الحية

)249 التمثيل والمحاضرة». (يهوى إليهاالجاهل

.ـ 214 )251: ح 512 نهج( ١مرارة الدنيا حالوة االخرة، و حالوة الدنيا مرارة االخرة

ــ تلخى دنيا شيرينى آخرت است و شيرينى دنيا تلخى آخرت است.

ا نيكو سرايد:حكيم نظامى در اين معن

جهان آن به كه دانا تلخ گيرد

كه شيرين زندگانى تلخ ميرد

كسى كز زندگى با درد و داغ است

به وقت مرگ خندان چون چراغ است

)180خسروشيرين (

عطار نيشابورى در اين باب گويد:

گر بود آگاه جانت از جز او

گو شمال جان به ناگاهت دهند

                                                             غررالحكم؛ اآلخرةالدنيا حالوهمراره 6/130غررالحكم ؛ 73/131 بحاراالنوار. منابع ديگر: ١ . اآلخرة و سوءالعقبىالدنيا توجب مرارهحالوه 3/398

 

Page 389: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

389

رت شودلذت دنيا اگر زه

شربت خاصان درگاهت دهند

)162ديوان عطار (

راقم اين سطور گويد:

جهان در كام تو چون تلخ آيد

شود شيرين حيات جاودانى

Page 390: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

390

وگر شيرين بود دنيا به كامت بسى تلخ است عيش آن جهانى

)31: ر 402نهج ( ١.٢مرارة اليأس خير من الطلب الى الناسـ 215

ــ تلخى نوميدى بهتر تا دست نياز به سوى مردمان دراز كردن.

شيخ اجل، سعدى در اين باب نيكو گويد:

سوخت و رقعه بر خرقه همى دوخت ودر آتش فاقه مىدرويشى را شنيدم كه تسكين خاطر همى گفت:

به نان خشك قناعت كنيم و جامه دلق

كه بار محنت خود به كه بار منت خلق

)89گلستان (

مردن به كه حاجت پيش كسى بردن. ٣در پسى

هم رقعه4 دوختن به و الزام كنج صبر بر خواجگان نوشت ٥كز بهر جامه رقعه

(همان مأخذ) تر و خوان بزرگان اگرچهخلعت سلطان اگرچه عزيز است، جامه خلقان خود به عزت

تر.خرده انبان خود به لذت لذيذ است،

سركه از دسترنج خويش و تره

                                                             ».الطلب«به جاى » التضرع«ـ با لفظ 6/130غررالحكم ديگر: . مأخذ ١

  ».الحاجة أهون من طلبها إلى غير أهلهافوت«. نيز رك: ٢

  .1/790معين فرهنگ فارسى. پسى: تنگى، نيازمندى. ٣

  .2/1667معين فرهنگ فارسى قعه: پينه كه به جامه دوزند، وصله. . ر٤ . رقعه: نامه، مكتوب. همان مأخذ.٥

 

Page 391: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

391

بهتر از نان دهخدا و بره

)198گلستان (

شرط كرم آن است كه با درد بميرى

سعدى و نخواهى ز در خلق دوايى

)282غزليات سعدى (

سخن زير از جامى نيز در اين معناست:

را در ميان بيند، طعمه از جگر خود خورى بهچون ميزبان بر كنار خوان نشيند و خود

Page 392: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

392

كه از نان او و شربت از خون خود آشامى به كه از خوان او.

هركه گويد خوان و نان من، بكش پاى خويش از خوان و دست از نان او

اى كز بوستان خود خورىتره

خوشتر است از بره بريان او

)42بهارستان (

راقم اين سطور گويد:

كامى بسى بود بهترتلخ

تا تمناى حاجت از دگران

نتوان برد حاجت خود را جز به درگاه ايزد سبحان

)31: ر 402نهج . (المرء احفظ لسرهـ 621

ــ آدمى بهتر از هركس رازنگهدار خويش است.

خوانيم:مى نامهروشنايىدر

مبود راز ترا كى چون تو محر

كه باشد بهتر از تو يار و همدم

)529ديوان ناصرخسرو (

حكيم نظامى در اين معنا گويد:

پرده درد هرچه در اين عالم است راز ترا هم دل تو محرم است

)361االسرار مخزن(

از واعظ كاشفى بشنويم كه گفت:

در عالم كمتر است.هر سرى كه دارى مخفى بهتر است، زيرا كه محرم اسرار

Page 393: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

393

سر خود را هم تو محرم شو كه محرم يافت نيست

همدم خود باش خود زيرا كه همدم يافت نيست

دوستى يكروى و يكدل جستم از پير خرد خواهى به عالم يافت نيستگفت بگذر كانچه مى

)143، 142اخالق محسنى (

Page 394: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

394

)148: ح 497ج نه( ١.٢المرء مخبوء تحت لسانهـ 217

ــ آدمى در زير زبان خويش پنهان است.

هنر به دست بيان است از اختيار سخن چنانكه زير زبان است پايگاه رجال

)2/933امثال و حكم (عنصرى، عنصرالمعالى گويد:

سخن كه به مردم نمايى، بر روى نيكوترين نماى تا مقبول بود و مردمان درجه تو سند كه بزرگان و خردمندان را به سخن دانند، نه سخن را به مردم كه مردم نهان استبشنا

)44قابوسنامه زير سخن، چنانكه به تازى گويند: المرء مخبوء تحت لسانه. (

ناصرخسرو قباديانى را ابيات زير در اين معناست:

مرد نهان زير دل است و زبان ديگر يكسر گل پر صورت است

)66ان ناصرخسرو ديو(

سخن با خطر تواند كرد

خطرى مرد را جدا از حقير

جز به راه سخن چه دانم من

كه حقيرى تو يا بزرگ و خطير

)170(همان كتاب

سخن پديد كند كز من و تو مردم كيست

                                                             عيون اخبارالرضا؛ 6مطلوب كل طالب ؛ 1/240غررالحكم ؛ 36، شرح ابن ميثم مائة كلمةمنابع ديگر: . ١؛ 271، خـوارزمى المناقـب؛ 27،28االعجاز وااليجـاز ؛ 2/113 المودةينابيع؛ 91 نوراالبصار؛ 71/285 بحاراالنوار؛ 2/120جواهراالدب ؛ 2/54

نيز از امـام » تكلموا تعرفوا فإن المرء مخبوء تحت لسانه«. اين حديث شريف با عبارت 9، شرح عبدالوهاب كلمة مائة»: مخبو«ـ و با لفظ 19االمثال تحفه .2/70االدب مجانى؛ 3/287غررالحكم ؛ 392: ح 545 البالغةنهجعلىع روايت شده است. رك:

  ».الفخار بامتحانها بأصواتها...كما تعرف أوانى«. رك: ٢

 

Page 395: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

395

سخن من و تو هر دو نقش ديواريمكه بى

)662(همان كتاب

تا خامشى ميان خردمندان صورتى و كارىمرد تمام

ليكن گه سخنت پديد آيد از جان و دل ضعيفى و بيمارى

Page 396: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

396

)438(همان كتاب

دليل عقل مرد آمد سخن باز

چو آيد در سخن پيدا شود راز

)513 ديوان ناصرخسرو(

ابوالفتوح رازى در ترجمه اين حديث آورد:

)2/064وح رازى تحقيق در تفسير ابوالفتمرد در زير زبان پنهان است. (

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

تا مرد سخن نگويد، مردمان ندانند كه او عالم است يا جاهل، ابله است يا عاقل؛ چون سخن گفت، مقدار عقل و مثابت فضل او دانسته شود.

مرد پنهان بود به زير زبان

چون بگويد سخن بدانندش

خوب گويد، لبيب گويندش

شت گويد، سفيه خوانندشز

)6مطلوب كل طالب (

شاعر نامى، حكيم نظامى در اين معنا نيكو سرود:

قافيه سنجان كه سخن بركشند گنج دو عالم به سخن دركشند

خاصه كليدى كه در گنج راست

سنج راستزير زبان مرد سخن

)40االسرار مخزن(

زبان پاكيزه گفتستحكيمى خوش

ر زبان مردم نهفتستكه در زي

)75 اسرارنامه(عطار، مولوى در اين باره گويد:

Page 397: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

397

آدمى مخفى است در زير زبان

اين زبان پرده است بر درگاه جهان

)1/293مثنوى معنوى (

گمان كه مرزبان پرده دل استبى

چون بجنبد پرده سرها واصل است

)3/655مثنوى (

زير زبان هين خمش دل پنهان است، كجا؟

آشكارا شود اين دل چو زبان برخيزد

Page 398: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

398

)2/149كليات شمس (

آمده است:فيه مافيه در

امثال و حكمآدمى را خواهى بشناسى او را در سخن آر، از سخن او او را بدانى. ( 3/1212(

شيخ اجل، سعدى را ابيات زير در اين معناست:

زبان در دهان اى خردمند چيست كليد در گنج صاحب هنر

چو در بسته باشد چه داند كسى

وركه جوهرفروش است يا پيله

)7گلستان (

تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد

)15گلستان (

آدمى را زبان فضيحه كند جوز بى مغز را سبكسارى

)187گلستان (

تفكر شبى با دل خويش كرد ست مردكه پوشيده زير زبان ا

)180بوستان (

به نطق است و عقل آدميزاده فاش چو طوطى سخن گوى نادان مباش

)181بوستان (

Page 399: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

399

از ابن يمين فريومدى بشنويم كه گفت:

هست همچون نمونه سخنت زآنچه دارى تو در بدن محجوب

گر درونت بد است گفتت بد

ور درون تو خوب گفتت خوب

)322ديوان ابن يمين (

شود چون ز سخن گوهر هركس پيدامى

بگشا لب به شكرريزى و بنما گوهر

)3/1334امثال و حكم (اميدى رازى، رباعى زير از شيخ بهايى نيز بيانگر همين مضمون است:

آن كس كه بدم گفت، بدى سيرت اوست وآن كس كه مرا گفت نكو، خود نيكوست

Page 400: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

400

حال متكلم از كالمش پيداست

ه همان برون تراود كه در اوستاز كوز

)82كليات اشعار و آثار فارسى شيخ بهايى (

رودى در اين باره گويد:جبله

توان شناخت كه در چه پايه است و علمش چيست.آدمى را در سخن گفتن مى )243 التمثيلجامع(

پرده گشاى عقل هر آن كس بود سخن المبتوان شناخت نيك و بد هركس از ك

)409 ديوان المع(

مالاحمد نراقى در اين معنا چنين گويد:

گويى به عقل خود بسنج؛ اگر سخنمرد در زير زبان خود پنهان است، پس هرچه مى ، به تلخيص)658ـ585السعادة معراجاز براى خدا باشد، بگو واال سكوت كردن بهتر است. (

زين سبب فرمود شاه انس و جان

اللسانمرء قد خبى تحت كل

دل بود چون چشمه و نهرى زبان باشد آب چشمه اندر جو روان

حال آب چشمه از جو باز جو

كان ترا آگاه سازد مو به مو

)141مثنوى طاقديس (

شهريار در ترجمه اين حديث گفته است:

با هر سخنى كه گفت، برهان شده مرد شده مردكش پايه به چاه يا به كيهان

پس حرف همان است كه موال فرمود: در زير زبان خويش پنهان شده مرد

)1/616ديوان شهريار (

Page 401: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

401

مضمون اين حديث نورانى نيز به شكل مثلهايى كوتاه در زبان فارسى بروز و ظهور هاى ذيل از آن جمله است:يافته كه نمونه

)21 العينقرهـ ابله را در سخن بتوان شناخت. (1

)358التمثيل جامعـ مرد در زير سخن پنهان است. (2

)1/79امثال و حكم ـ مرد را در سخن توان شناخت. (3

Page 402: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

402

)3/6151 امثال و حكمـ مرد را به سخن دانند. (4

)3/1334(همان كتاب ـ گوهر هركس از سخن او پيدا شود. 5

)5/394العرب موسوعة امثال». (تحت لسانهالمرء «در امثال عربى آمده است:

نظير بيت ذيل كه مناسب اين مقال است:

الصمت ستر للغبى و إنماو فى

المرء أن يتكلماصحيفة لب

)170متنبى و سعدى (

.ـ 218 )633: ح 534نهج ( ١المسؤول حر حتى يعد

وعده نداده همچنان آزاد است. اند، تاــ هركس كه چيزى از او خواسته

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

مرد مسئول تا وعده نداده است و زبان در گرو نكرده است، آزاد است و زمام ايثار و عنان اختيار در دست اوست؛ اگر خواهد بكند و اگر خواهد نكند، اما چون وعده داد و

وعده ماند و زمام ايثار و عنان اختيار از روى مردمى اززبان گرو كرد، در بند وفا كردن دست او بيرون شود. به ديگر معنى مرد مسئول تا وعده نداده و زبان گرو نكرده سائل او

را حر داند و آزاده خواند، اما چون وعده داد و زبان گرو كرد، سائل در حريت او اگر وعده را وفا كند، گويد كه متوقف و در آزادگى وى متشكك گشت و منتظر ماند،

حر است و آزاده و اگر وعده را وفا نكند، گويد: نه حر است و نه آزاده.

مرد مسئول چون دهد وعده خويشتن در مقام شك فكند

هست حر گر ره وفا سپرد نيست حر گر در خالف زند

)23ـ22مطلوب كل طالب (

                                                             ؛22مطلوب كل طالب ؛ 35، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 152، شرح ابن ميثم مائة كلمة. منابع ديگر: ١

، المناقـب»: حتى يعـد«ـ و نيز بدون 29 االعجاز وااليجاز»: حتى«به جاى » مالم«ـ و با لفظ 20 االمثالتحفه؛ 121 جاويدان خرد؛ 91 نوراالبصار .271خوارزمى

 

Page 403: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

403

Page 404: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

404

. (المسلم من سلم الـ 219 )761: خ 242نهج مسلمون من لسانه و يده

ــ مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او آسوده باشند.

ناصرخسرو قباديانى در اين معنا گويد:

آزارى بگزارمحق هركس به كم

كه مسلمانى اين است و مسلمانم

)283ديوان ناصرخسرو (

انم شنودننگويم آنچه نتو

مرا اسالم حق اين است و ايمان

رنج از آنممسلمانم چنين بى

چنان دانم چنين باشد مسلمان

)325(همان كتاب سعدى شيرازى را بيت زير در اين معناست:

خدا را بر آن بنده بخشايش است

كه خلق از وجودش در آسايش است

)84 بوستان(

از اين حديث گويد:اقبال الهورى با اقتباس

فطرت مسلم سراپا شفقت است در جهان دست و زبانش رحمت است

)132 كليات اقبال(

: فاماـ 220 معاشر الناس! إن النساء نواقص االيمان، نواقص الحظوظ، نواقص العقول ة والصيام فى ايام حيضهن، و اما نقصان عقولهن فشهادةنقصان ايمانهن فقعودهن عن الصال

امرأتين كشهادة الرجل الواحد، وأما نقصان حظوظهن فمواريثهن على الأنصاف من. فاتقوا شرار النساء، و ك ونوا من خيارهن على حذر، والتطيعوهن فىمواريث الرجال

Page 405: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

405

. )80: خ 610ـ 105نهج ( ١المعروف حتى اليطمعن فى المنكر ن را ايمان و بهره و خرد ناتمام است: ناتمامى ايمانشان در اين استــ اى مردم، زنا

كه از نماز و روزه به گاه عادت ماهانه معذورند؛ ناتمامى خردشان در اين است كه گواهى

                                                             ـ و با اختالف و حذف و جا به جايى: 103/228و 81/107، 32/247 بحاراالنوار. منابع ديگر: ١

.152ـ 6/151غررالحكم

 

Page 406: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

406

رود و ناتمامى بهره آنان در اين است كه سهمدو زن چون گواهى يك مرد به شمار مى ان بد بپرهيزيد و از نيكانشان برحذر باشيد وارثشان نصف سهم مردان است. پس از زن

در كار نيك از ايشان اطاعت نكنيد تا در كار زشت طمع نورزند.

شيخ محمود شبسترى با اقتباس از اين كالم سرايد:

زنان چون ناقصان عقل و دينند ١چرا مردان ره ايشان گزينند

جامى در اين معنا گويد:

زنان را چون مردان محل اعتماد مگردان، زيرا كه زن اگرچه از قبيله معتمدان آيد، از آن قبيل نيست كه معتمدى را شايد.

عقل زن ناقص است و دينش نيز

هرگزش كامل اعتقاد مكن

گر بد است از وى اعتبار مگير

عتماد مكنور نكو بر وى ا

)39بهارستان (

معرفة العلم دين يدان به، به يكسب اال�نسان الطاعة فى حياته، و جميلـ 221

. )147: ح 496نهج ( ٢اال�حدوثة بعد وفاته ــ شناخت دانش كيشى است كه ناگزير بدان گردن بايد نهاد. آدمى به دانش در دوران

زندگى گوهر طاعت به دست آرد و پس از مرگ ذكر جميل از خود به جا گذارد.

قباديانى در اين باب گويد:ناصرخسرو

عمر را بند كن از علم وز طاعت كه ترا علم با طاعت تو قيد دوان عمر تواند

بر سر و پاى زمانه گذران مرد حكيم                                                            

 .552 ن ناصرخسروديواآمده است. رك: سعادتنامه. اين بيت عينا در ١ با تركيب 170العقول تحف؛ » العالم«با لفظ 6/143غررالحكم . منابع ديگر با اختالف جزئى: ٢ .1/618كتاب الخصال ؛ 462، خوارزمى المناقبـ و با تغيير بيشتر: » العالممحبه«

 

Page 407: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

407

بهتر از علم وز طاعت نبود قيد و كمند

)143ديوان ناصرخسرو (

Page 408: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

408

)191: ح 503و 145: خ 202نهج ( ١.مع كل جرعة شرق، و فى كل اكلة غصصـ 222

گرفتنى.اى ناىاى گلوگيرشدنى است و با هر لقمهــ با هر جرعه

چنان چون بگويند اندر مثلها

ست خارىلوى هر گل نشستهكه په

)375 ديوان فرخى سيستانى(

اال تا هر كجا مار است گنج است اال تا هر كجا خرماست خار است

)4/6193امثال و حكم (عنصرى، خوانيم:مى ويس و راميندر

جهان را هرچه بينى همچنين است

به زير نوش و مهرش زهر و كين است

غمان استگلش با خار و نازش با

هوا با رنج و سودش با زيان است

)2/016امثال و حكم (

نعمت و شدت او از پس يكديگر حنظلش با شكر و با گل خار آيد

)109ديوان ناصرخسرو (

خار اندر گلشن دهرگل بى

توان ديدبه چشم تيزبين كى مى

                                                             ؛29 االعجاز وااليجاز؛ 36مطلوب كل طالب ؛ 54، شرح عبدالوهاب مائة كلمة. منابع ديگر: ١

ة 179، شرح ابن ميثم مائة كلمة؛ فى كل جرعة شرقة و مع كل أكلة غصة 21 االمثالتحفه؛ 272، خوارزمى المناقب؛ 91 نوراالبصار فى كل أكلة غصـ

» .مع«به جاى » فى«با لفظ 35 االعجاز وااليجاز؛ إن للدنيا مع كل شربة شرقا و مع كل أكلة غصصا 3/516 غررالحكم؛ ةو مع كل جرعة شرق

 

Page 409: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

409

)105ديوان مسعود سعد سلمان (

ر اين معناست:حكيم سنايى را ابيات زير د

رنج راحت دنيانيست بى

خنك آن كس كه هر دو كرد رها

)352 الحقيقةحديقه(

نيست مهر زمانه بى كينه سير دارد ميان لوزينه

)463حديقه (

گفت بهلول را يكى داهى

جبه برد بخشمت خواهى

گفت خواهم دويست چوب بر او

گفت چوبت چه آرزوست بگو

Page 410: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

410

ر سراى غرورگفت ازيرا كه د

راحت از رنج دل نباشد دور

از پى آنكه در سراى سپنج رنجهيچ راحت نيافت كس بى

اندرين منزل فريب و غرور راحت از رنج دل نبينم دور

)663حديقه (

زير اين چرخ و گنبد دوار هست دى با بهار و گل با خار

)438حديقه (

هركجا راحتى است صد رنج است ندرون همه گنج استزير رنج ا

زانكه در زير هفت و پنج و چهار خارخمار و گل بىنيست مل بى

)717حديقه (

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

المغم و هيچ لذت بىخمار و هيچ شادى بىخار و هيچ مى بىدر دنيا هيچ گل بى نيست.

نيك و بد، بيش و كم، صالح و فساد

ه در اين عالمهست آميخت

رنجهيچ راحت نديد كس بى

غمهيچ شادى نديد كس بى

)37ـ63مطلوب كل طالب (

خاقانى در اين باره نيكو سرود:

Page 411: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

411

در گلستان عمر و رسته عهد پس گل خار و بعد نفع ضر است

از پس هر مباركى شومى است از پس هر محرمى صفر است

)66ديوان خاقانى شروانى (

الدين محمد را بيت زير در اين معناست:موالنا جالل

گنج بى مار و گل بى خار نيست

غم در اين بازار نيستشادى بى

)3/1324امثال و حكم (

از شيخ اجل، سعدى شيرازى بشنويم كه گفت:

هرجا كه گل است خار است و با خمر خمار است و بر سر گنج مار است و آنجا كه در

Page 412: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

412

اجل در پس است و نعيم ١خوار است؛ لذت عيش دنيا را لدغهاهوار است نهنگ مردمش بهشت را ديوار مكاره در پيش.

جور دشمن چه كند گر نكشد طالب دوست

٢گنج و مار و گل و خار و غم و شادى بهمند

)175ـ 174گلستان (

بود خار و گل با هم اى هوشمند چه در بند خارى؟ تو گل دسته بند

)203بوستان (

صبر بر جور رقيبت چه كنم گر نكنم

همه دانند كه در صحبت گل خارى هست

)16غزليات (

خمر دنيا با خمار و گل به خار آميختست

هال گر پاى دارى نيش راخواهى نوش مى

)114مواعظ (

خار ميسر نشود در بستانگل بى

خار جهان مردم نيكوسيرندگل بى

)124مواعظ (

خار و گل در همند و ظلمت و نور

عسل و شهد و نشتر و زنبور

                                                             .3/6357معين فرهنگ فارسى. لدغه: گزيدن. ١

  .131سعدى غزلياتاست. رك: تكرار شده كليات سعدى . اين بيت در ٢

Page 413: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

413

)205مواعظ (

با وى رقيب همره و آرى چنين بود

و خار است با رطبدائم خمار با مى

)185 بن يمينديوان ا(

نه هر كو نعمتى دارد شريف است و عزيز آن كس كه گل در دامن خار است و زر در كيسه خارا

)3/1319امثال و حكم (سلمان ساوجى، حافظ شيرازى در اين باره گويد:

Page 414: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

414

دل منه بر دنيى و اسباب او

زانكه از وى كس وفادارى نديد

نيش از اين دكان نخوردكس عسل بى

خار از اين بستان نچيدكس رطب بى

)163/ مصور ديوان حافظ(

ست كسىرنج نديدهگنج بى

ست كسىخار نچيدهگل بى

)3/1324امثال و حكم (جامى، از صائب تبريزى بشنويم كه گفت:

سرا را نيشها در چاشنى استنوش اين محنت

پرده ادبار باشد سر به سر اقبالها

)1/619ار صائب فرهنگ اشع(

سراباشد در اين محنتماتم نمىسور بى

شودبرق دايم در لباس ابر خندان مى

)1/197(همان كتاب

راست گويند حكيمان جهانديده كه نيست خارمگس و گل بىالله بى داغ و شكر بى

)4/1872امثال و حكم (قاآنى، اند:در اين معنا نيكو سروده

چرخ بارى ندارد دلى كو كه از

رخى كز حوادث غبارى ندارد

نظر در گلستان آفاق كردم

Page 415: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

415

گلى نيست در وى كه خارى ندارد

به گرد خرابات گيتى دويدم سرى نيست در وى خمارى ندارد

به عبرت نگر در جهان تا ببينى كه ملك جهان اعتبارى ندارد

)63مطلوب كل طالب (

ستدر قهقهه كبك دو صد چنگل باز ا

اندر پس هر خنده دو صد گريه مهياست

)1/293امثال و حكم (

ماراين است كه گنج نيست بى

هرجا كه رطب بود بود خار

)4/1912(همان كتاب نگارنده را قطعه زير در اين معناست:

Page 416: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

416

همدم هر گلى بود خارى

در خوشى رنگ غم پديدار است

مهر و كين با همند و سود و زيان ز پس خنده گريه در كار استو

نوش را نيش و نور را ظلمت روز را هم ز پى شب تار است

زندگى گاه خوب و گاهى بد آدمى گه عزيز و گه خوار است

هركه سرگرم لذتى آمد نيك اگر بنگرى گرفتار است

آب خوش كى فرو رود از ناى لقمه در كام بس دالزار است

ر العظيم تستمد منه الجداول، فإن كان عذبا عذبت و إن كان ملحاالملك كالنهـ 223

) . )20/279: شرح نهجملحت ــ شاه رود بزرگ را ماند كه از وى جويبارها جريان يابد، اگر آب رود شيرين بود،

آب شيرين در جويبارها روان شود و اگر آب رود شور باشد، آب شور به جويبارها ود.ر

الدين محمد را ابيات زير در اين معناست:موالنا جالل

شه چو حوضى دان و هر سو لولها

وز همه آب روان چون دولها

چون كه آب جمله از حوضى است پاك

هريكى آبى دهد خوش ذوقناك

ور در آن حوض آب شور است و پليد هريكى لوله همان آرد پديد

)1/174مثنوى معنوى (

Page 417: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

417

كى جان است و لشكر پر ازوشه ي

روح چون آب است و اين اجسام جو

آب روح شاه اگر شيرين بود جمله جوها پر ز آب خوش شود

)3/7مثنوى (

بندگان دارند البد خوى او مشكهاشان پر ز آب جوى او

Page 418: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

418

)3/102مثنوى (

.ـ 224 )188: ح 502و 61: خ 58نهج ( ١من ابدى صفحته للحق هلك

ــ هركه با حق درافتد ورافتد.

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

بهره ماند.هركه از حق روى بگرداند و از وى اعراض كند، هالك شود و از نجات بى

هركه بر حق بود به هر دو جهان حاصل آرد به جملگى اغراض

باز در ورطه هالك افتد آن كه از راه حق كند اعراض

)42مطلوب كل طالب (

)389: ح 545و 23: ح 472نهج ( ٢.٣من ابطأ به عمله لم يسرع به نسبهـ 225

ــ هركس كه كردارش او را به جايى نرساند، نژادش وى را پيش نراند.

ناصرخسرو قباديانى گويد:

گويى كه از نژاد بزرگانم

گفتارى آمدى تو نه كردارى

)438ديوان ناصرخسرو (

نظامى را بيت زير در اين معناست:

                                                             ، شرحمائة كلمةـ و با اختالف در يك لفظ: 5/304غررالحكم ؛ 272، خوارزمى المناقب: . منابع ديگر١

االعجـاز وااليجـاز؛ 192شرح ابـن ميـثم مائة كلمة،؛ » هلك«به جاى » ملك«با لفظ 22 االمثالتحفه؛ 42 مطلوب كل طالب؛ 06عبدالوهاب » .للحق«به جاى » للخلق«با لفظ 92نوراالبصار ؛ 30

  .5/623 غررالحكم. مأخذ ديگر: ٢

  ةالبالغنهج. »من فاته حسب نفسه لم ينفعه حسب آبائه«. نظير حديثى ديگر از امام علىع با اين عبارت: ٣

.389: ذيل ح 545

 

Page 419: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

419

آنجا كه بزرگ بايدت بود

فرزندى كس نداردت سود

)1/64امثال و حكم (

از شيخ اجل، سعدى شيرازى بشنويم كه در اين معنا گفت:

Page 420: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

420

خاكستر نسبى عالى دارد كه آتش جوهر علويست و ليكن چون به نفس خود هنرى يت وى است.ندارد، با خاك برابر است و قيمت شكر نه از نى است كه آن خود خاص

هنر بودچو كنعان را طبيعت بى

پيمبرزادگى قدرش نيفزود

هنر بنماى اگر دارى نه گوهر گل از خار است و ابراهيم از آزر

)192گلستان (

رباعى زير از حسين ميبدى در اين معناست:

خواهى كه شوى خالصه نوع بشر

بايد كه فراموش كنى نام پدر

ه ميدان هنردر فضل و ادب كوش ب

از اهل كمال و معرفت گوى ببر

)86ديوان اميرالمؤمنين امام على (

اند:در اين باره نيكو سروده

گيرم پدر تو بود فاضل

از فضل پدر ترا چه حاصل

)3/1338امثال و حكم (

پارسا باش و نسبت از خود كن پارسازادگى هنر نبود

)34العين قره(

ت زير كه منسوب به امام على(ع) است:نظير ابيا

كن إبن من شئت واكتسب أدبا

النسبيغنيك محموده عن

Page 421: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

421

الحسيب نسبتهفليس يغنى

باللسان له وال أدب

الفتى من يقول هاأناذاإن

: كان أبىليس الفتى من يقول

)37 االمام علىديوان(

.من اسـ 226 )173: ح 501نهج ( ١تقبل وجوه االراء عرف مواقع الخطإ

هاى گوناگون پردازد، صواب را از خطا بازشناسد.ــ آن كس كه به بررسى انديشه

                                                             با اضافه 2/40النواظر الخواطر و نزههتنبيهـ و نيز 90العقول تحف؛ 5/175غررالحكم . منابع ديگر: ١

بـه جـاى » مواقـف«بـا لفـظ 97 العقـولتحف؛ » اآلراء«قبل از » العمل«با افزوده شدن لفظ 35 االعجاز وااليجاز؛ » وجوه«قبل از » فى«شدن لفظ » .مواقع«

 

Page 422: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

422

ابن ساوجى در ترجمه اين حديث گويد:

چون گشادى ز روى راى نقاب

باز دانى ره خطا ز صواب

)10وصيت اميرالمؤمنين (

.ـ 722 )31: ح 473نهج ( ١من اشتاق الى الجنة سال عن الشهوات

ــ آن كس كه شوق بهشت در سر پرورد، خواهشهاى نفس را پاك از ياد برد.

گويد:رجاء اصفهانى در اين معنا

اى كه نعمتهاى فردوس برينت آرزوست توانى از حرام امساك كندر جهان تا مى

)244ديوان رجاء اصفهانى (

.ـ 228 )222: ح 507نهج ( ٢من أشرف اعمال الكريم غفلته عما يعلم

داند، تغافل ورزد.ترين كارهاى شخص بزرگوار آن است كه از آنچه مىــ از پسنديده

اين حديث شريف يادآور بيت زير از سعدى است:

نشنومنمايم كه مىفرا مى

مگر كز تكلف مبرا شوم

)143 بوستان(

الله ما بينه و بين الناس، و من اصلح امر آخرتهمن اصلح ما بينه و بين الله اصلح ـ 229

. :483نهج ( ٣اصلح الله له امر دنياه، و من كان له من نفسه واعظ كان عليه من الله حافظ

                                                             .156العقول تحف؛ 1/97 النواظرالخواطر و نزههتنبيه؛ 5/328 غررالحكم. منابع ديگر: ١

  ».تغافله«و » أفعال«ـ با الفاظ 6/22غررالحكم . مأخذ ديگر: ٢

  توان از نظر گذراند.مى 5/383 غررالحكم. جمله ميانى را در ٣

 

Page 423: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

423

)89 ح ــ هركس رابطه خود را با خدا نكو دارد، خدا ميان او و مردم را به صالح آرد و

Page 424: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

424

هركس به اصالح كار آخرت خود پردازد، خدا كار دنياى او را آراسته سازد و هركس از خود پند پذيرد، خدايش در پناه گيرد.

شهريار با اقتباس از اين حديث شريف گويد:

گر خود نكو دارى نهانت را تو با ياد خدا

خدا هم در رخ مردم نكو دارد عيانت را

اى باشدبه كار آن جهانت گر به دل انديشه

خدا را نيز انديشه است كار اين جهانت را

ميانت با خدا گر صلح باشد نامرادى نيست خدا اصالح خواهد داد با مردم ميانت را

)2/377ديوان شهريار (

. منـ 230 )349: ح 536نهج ( ١اقتحم اللجج غرق

پروا به گردابها در رود، غرق شود.ــ آن كه بى

آورد:راوندى در اين معنا

پايابهركه در شد به بحر بى

تشنه ميرد چو آتش اندر آب

)89الصدور راحه(

.ـ 231 :540نهج ( ٢من اقتصر على بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة، و تبوأ خفض الدعة )371ح ــ آن كه به رزق روزانه اكتفا ورزيد، آسايش خود را فراهم ساخت و در راحت و

آرامش زيست.

                                                             البحرمن اقتحم 33 االعجاز وااليجازـ و با اختالف در يك لفظ: 5/200غررالحكم . منابع ديگر: ١

. الغمرات غرقمن اقتحم 88العقول تحف؛ غرق

  ـ با اندك تفاوت. 93، 90 العقولتحف؛ 5/385غررالحكم . منابع ديگر: ٢

 

Page 425: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

425

ابن يمين فريومدى در اين معنا گويد:

طلبىگر فزون از كفاف مى

طالب درد و رنج خواهى بود

)637ديوان ابن يمين (

ورزد:يد مىشيخ بهايى بر اين معنا چنين تأك

گر نبود خنگ مطال لگام

زد بتوان بر قدم خويش گام

ور نبود مشربه از زر ناب با دو كف دست توان خورد آب

ور نبود بر سر خوان آن و اين هم بتوان ساخت به نان جوين

ور نبود جامه اطلس ترا دلق كهن ساتر تن بس ترا

شانه عاج ار نبود بهر ريش

ه انگشت خويششانه توان كرد ب

)55 كليات اشعار و آثار فارسى شيخ بهايى(

.ـ 232 )349: ح 536نهج ( ١من اكثر من ذكر الموت رضى من الدنيا باليسير

ــ آن كه مرگ را بسيار ياد نمايد، به اندك چيز از دنيا خشنود آيد.

ابن ساوجى در ترجمه اين كلمه گويد:

دل گر از ياد مرگ زنده كنى به دمى زين جهان بسنده كنى

)6صيت اميرالمؤمنين و(

                                                             ؛100، 89العقول تحف؛ » باليسير«به جاى » بالكفاف«با لفظ 5/342 غررالحكم. منابع ديگر: ١

» .باليسير«به جاى » بالقليل«با لفظ 3/201 المودةينابيع؛ » ذكر«پيش از » من«بدون 34 االعجاز وااليجاز

 

Page 426: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

426

.ـ 233 )31: ر 405نهج ( ١من امن الزمان خانه، و من اعظمه اهانه

ــ هركه خود را از زمانه ايمن ديد، زمانه بدو خيانت ورزيد و هركه زمانه را بزرگ انگاشت، زمانه او را خوار داشت.

اسدى طوسى در اين باب گويد:

                                                             .5/212غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 427: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

427

جهان را چنين دستبازى بسى است

سازى بسى استز هر رنگ نيرنگ

نه زو شايد ايمن بدن روز ناز نه نوميد گشتن به روز نياز

)2/006امثال و حكم (

آمده است:ويس و رامين در

جهان را گوهر آمد زشتكارى

چرا زو مهربانى گوش دارى

كس را نيست آزرم به نزدش هيچ

شرممهر است و بىقدر است و بىكه بى

(همان مأخذ) راقم اين سطور گويد:

هركه از روزگار ايمن شد رنج و سختى و بيقرارى ديد

رستگار آمد آن كه زو بگريخت وآن كه ارجش نهاد، خوارى ديد

.ـ 234 )138: ح 494نهج ( ١من ايقن بالخلف جاد بالعطية

ــ هركس عوض را باور نمايد، در بخشش جوانمرد آيد.

مولوى در اين باب گويد:

گفت پيغمبر2 كه هركه از يقين

                                                             بحاراالنوار؛ 30 التمثيل والمحاضرة؛ 2/54 عيون اخبارالرضا؛ 221، 111 العقولتحف. منابع ديگر: ١

.132، 69/115و 78/06، 10/99

  رسد و اصل آن ظاهرا از امير سخن،داند، در حاليكه چنين به نظر نمىپيامبر مى . مولوى اين روايت را از٢

 امام علىع است.

Page 428: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

428

داند او پاداش خود در يوم دين

آيدشهر زمان جود دگرگون كه يكى را ده عوض مى زايدش

)629ـ1/295 مثنوى معنوى(

السلفگفت پيغمبر كه جاد فى

تيقن بالخلفبالعطيه من

هركه بيند مر عطا را صد عوض زود در بازد عطا را زين غرض

)2/234مثنوى (

.ـ 235 )19: ح 471نهج ( ١من جرى فى عنان امله عثر بأجله

                                                             رالحكمغـر؛ 30 االعجـاز وااليجـاز؛44مطلـوب كـل طالـب ؛ 26، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 194، شرح ابن ميثم مائة كلمة. منابع ديگر: ١ ؛» أجله«بدون لفظ 22االمثال تحفهـ و با اندك اختالف: 5/375

من جرى فـى ميـدان أملـه 92 نوراالبصار؛ » عنان«به جاى » ميدان«با لفظ 5/329غررالحكم ؛ » عثر«به جاى » غز«با لفظ 272؛ خوارزمى المناقب

. عثر فى عنان أجله

 

Page 429: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

429

كه در پى آرزوى خود گام بردارد، مرگ ناكامش گذارد.ــ هر

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

هركه عنان خود به دست امل دهد و بر موجب هواى نفس رود، زود باشد كه در مغاك هالك شود.

در همه كارها به گفت هوا

هركه بدهد عنان به دست امل

زود باشد كه آن امل ناگاه در اندازدش به چاه اجلان

)45مطلوب كل طالب (

.ـ 236 )349: ح 536نهج ( ١من دخل مداخل السوء اتهم

نام شود.ــ آن كه به جاهاى بد رود، بد

راوندى در اين معنا آورد:

هركه راهى رود كه بد باشد دشمن نام نيك خود باشد

)134،161الصدور راحه(

.ـ 237 )349: ح 536نهج ( ٢من رضى برزق الله لم يحزن على ما فاته

ــ هركس به روزى خدا خشنود بود، بر از دست رفته اندوهگين نشود.

ابن ساوجى در ترجمه اين كلمه گويد:

هركه تن در دهد به قسمتها

                                                             »:مدخل«ـ و با لفظ 33 االعجاز وااليجاز؛ 89 العقولتحف؛ 5/159غررالحكم . منابع ديگر: ١

.201ـ3/200 المودةينابيع

  با 33 وااليجازاالعجاز ؛ 3/200 المودةينابيع؛ 88العقول تحف؛ 5/400غررالحكم . منابع ديگر: ٢

» .لم يحزن«به جاى » لم يأسف«با لفظ 93العقول تحف؛ » رزق«به جاى » قسم«لفظ

 

Page 430: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

430

فوت نعمتهانخورد غم به

Page 431: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

431

)2وصيت اميرالمؤمنين (

)349: ح 536نهج ( ١.٢من سل سيف البغى قتل بهـ 238

ــ هركه تيغ ستم بركشد، خون خود بدان ريزد.

وانيم:خمى التحقيقطريقدر مثنوى

رخنه در ملك شاهى آرد ظلم در ممالك تباهى آرد ظلم

شه چو ظالم بود نپايد دير

زود گردد بر او مخالف چير

ظلم تا در جهان نهاد قدم

عافيت شد در آرزوى عدم

)861مثنويهاى حكيم سنايى (

رشيد وطواط در اين معنا گويد:

جاده و دايره انصاف و انتصاف بيرون نهد، هركه ستم كند و زيادتى جويد و قدم از شومى آن حال در او رسد و در انياب نوائب و اظفار مصائب هالك گرداند.

بغى شوم است گرد بغى مگرد

بغى بيخ حيات را بكند

مرد را از صف بقا ببرد تا كه او در كف فنا فكند

                                                             االمثالمجمع؛ 450التمثيل والمحاضرة؛ 33 االعجاز وااليجاز؛ 88،93 العقولتحف. منابع ديگر: ١ غـرر». قتل به«به جاى » غمد فى رأسه«ـ و نيز با جمله 5/301 غررالحكم»: البغى«به جاى » العدوان«ـ و با لفظ 5/447 العربموسوعة امثال؛ 2/3275/343.

  . نظير دو كلمه ديگر از امام علىع با اين عبارات:٢

؛ 35مطلوب كل طالب ؛ 1/303غررالحكم ؛53، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 129، شرح ابن ميثم مائة كلمة». الحينالبغى سائق إلى«ــ .29 االعجاز وااليجاز»: إلى«ـ و بدون لفظ 93 العقولتحف؛ 272، خوارزمى المناقب؛ 91 ارنوراالبص

.20/334الحديد ، ابن أبىالبالغةشرح نهج». الملوكالبغى آخر مده«ــ

 

Page 432: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

432

)63مطلوب كل طالب (

راوندى در اين باره گويد:

هركه دست ظلم برگشود و تيغ ستم بركشيد، خون خود ريخت و اول به جان و خان و مان و فرزندان خود زيان كرد.

Page 433: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

433

ظالم كه كباب از دل درويش خورد

چون درنگرى ز پهلوى خويش خورد

دنيا عسل است هرك ازو بيش خورد خون افزايد، تب آورد، نيش خورد

)74الصدور راحه(

سعدى در اين معنا نيكو سرايد: شيخ اجل،

مبيـن كز ظلم جبارى كم آزارى سـتم بينـد سـتمگر نيز روزى كشـته تيغ سـتم گردد

)15مواعظ سعدى (

آمده است: جام جمدر مثنوى

خانه ظالمان نه دير كه زود

به فضيحت خراب خواهد بود

كن باشدمرد را ظلم بيخ

عدل و دادش حصار تن باشد

اى پر آب شوداز تو گر ديده

ملكت از سيل آن خراب شود

)512،513ديوان اوحدى (

ابن ساوجى در ترجمه اين بيت گفته است:

هركه تيغ ستم كشد بيرون فلكش هم بدان بريزد خون

)3وصيت اميرالمؤمنين (

الغيب شيرازى چه خوش گفت:لسان

دور فلكى يكسره بر منهج عدل است

Page 434: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

434

خوش باش كه ظالم نبرد راه به منزل

)595ديوان حافظ (

عبدالرحمن جامى در اين معنا گويد:

زنى بر دست گيرد، در لگدكوب زيردستان بميرد.هركه شيوه مشت

دال گوش كن از من اين نكته خوش دانانكه ماندست در گوشم از نكته

كه هركس كشد تيغ نامهربانى

نامهربانانشود كشته تيغ

)38بهارستان (

از واعظ كاشفى بشنويم كه گفت:

Page 435: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

435

حاكم ظالم كه به جور و تعدى رعيت خود را براندازد، خود را بدين واسطه منكوب و پريشان حال سازد.

كندكسى كو جفا و ستم مى

كنديقين است كو بيخ خود مى

)45اخالق محسنى (

اناى نهاده تير ظلم اندر كم

كى ز شمشير بال يابى امان

)173(همان كتاب

كند ستمشاهى كه بر رعيت خود مى

كند از ران خود كبابمستى بود كه مى

)170كليات صائب تبريزى (

اى بسا تاجدار كش بيداد سرنگون كرد از فراز سرير

)17ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى (

راقم اين سطور گويد:

در راه حق به پا خيزدهركه

پرورى بپرهيزداز ستم

وآن كه تيغ ستم برون آرد خون خود را بدان فرو ريزد

ابراهيم احدب طرابلسى با اقتباس از اين حديث شريف گويد:

البغى يوما قتالمن سل سيف

به فدع بغيا تنل كل عال

Page 436: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

436

)2/287االمثال فرائدالآلل فى مجمع(

)1/109 االمثالمجمع» (القومالبغى آخر مده«در امثال عربى آمده است:

.ـ 239 )638: ح 544نهج ( ١من طلب شيئا ناله او بعضه

ــ هركه چيزى را طلبيد، بدان يا برخى از آن رسيد.

منزل رسيد آن كه پوينده بودبه

بهى يافت آن كس كه جوينده بود

)1/464امثال و حكم (فردوسى،

شنيدم كه جوينده يابنده باشد

به معنى درست آمد اين لفظ بارى

                                                             .2/454االمثال مجمع؛ 5/305غررالحكم . منابع ديگر: ١

 

Page 437: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

437

)373 ديوان فرخى سيستانى(

چنين زد مثل شاه گويندگان

كه يابندگانند جويندگان

)79 شرفنامه(نظامى، الدين محمد را ابيات زير در اين معناست:جاللموالنا

جست او را تاش چون بنده بود

الجرم جوينده يابنده بود

)1/87مثنوى معنوى (

چون طلب كردى به جد آمد نظر

جد خطا نكند چنين آمد نظر

)1/339مثنوى (

گر گران و گر شتابنده بود

ست يابنده بودآن كه جوينده

ما تو هر دو دستدر طلب زن داي

كه طلب در راه، نيكو رهبر است

)2/65مثنوى (

شك يافت اوهركه چيزى جست بى

چون به جد اندر طلب بشتافت او

چون نهادى در طلب پا اى پسر

خطريافتى و شد ميسر بى

طلبهين مباش اى خواجه يكدم بى

تعبتا بيابى هرچه خواهى بى

عاقبت جوينده يابنده بود

Page 438: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

438

چون كه در خدمت شتابنده بود

)7/172تفسير مثنوى جعفرى (

گر گران و گر شتابنده بود

عاقبت جوينده يابنده بود

)7/174(همان مأخذ

هرچه روييد از پى محتاج رست تا بيابد طالبى چيزى كه جست

)2/183مثنوى معنوى (

هركه جويا شد بيابد عاقبت اش درد است و اصل مرحمتمايه

)8/314 تفسير مثنوى جعفرى(

سايه حق بر سر بنده بود

عاقبت جوينده يابنده بود

چون نشينى بر سر كوى كسى

عاقبت بينى تو هم روى كسى

Page 439: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

439

)2/273 مثنوى معنوى(

جد را بايد كه جان بنده بود

زآنكه جد جوينده يابنده بود

)3/87 مثنوى(

هركه رنجى برد گنجى شد پديد رسيد ٢كرد در جدى ١جدىهركه

)3/103مثنوى (

عاقبت جوينده يابنده بود كه فرج از صبر زاينده بود

)3/630مثنوى (

خوانيم:مى جام جمدر مثنوى

سفرىنشود مرد پخته بى

ا نكوشى نباشدت ظفرىت

)557ديوان اوحدى (

طلب صيد چون به شست آيدبى

تا نجويى كجا به دست آيد

)765(همان كتاب

طلبت چون درست باشد و راست

                                                             .1/1217معين فرهنگ فارسى . جد: كوشش، پافشارى. ١ .1/6121. جد: حظ، بهره، نصيب. همان مأخذ ٢

 

Page 440: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

440

خود در اول قدم مراد تراست

)657(همان كتاب خواجوى كرمانى در اين باب نيكو سرايد:

نيابد مراد آن كه جوينده نيست استجويندگى عين يابندگىكه

)4/5618امثال و حكم (

اى يابنده استتا مثل باشد كه هر جوينده

هرچه خواهد خاطرت هم در زمان يابنده باد

)77ديوان ابن يمين (

واعظ كاشفى در اين معنا آورده است:

Page 441: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

441

باش به جد و جهد در كارمى

دامان طلب ز دست مگذار

گرايدهر چيز كه دل بدان

گر جهد كنى به دستت آيد

)29اخالق محسنى (

جو تا بيابىبه جد و جهد مى

اى يابنده باشىاگر جوينده

)706ديوان فيض كاشانى (

شود المعز همت كارهاى صعب آسان مى

باشداى يابنده مىدرست است اين كه هر جوينده

)625ديوان المع (

راقم اين سطور گويد:

نجويى كى مرادت حاصل است تا

تا نخواهى كى ترا حل مشكل است

رسىتا نكوشى كى به مقصد مى

طلب اميد بارى بر دل استبى

و من خاصمه الله ادحض ١من ظلم عباد الله كان الله خصمه دون عبادهـ 240

. )53: ر 429ـ428نهج ( ٢حجته، و كان لله حربا حتى ينزع أو يتوب

                                                             .5/337 غرر». العباد كان الله خصمهمن ظلم«ارت: اى ديگر از امام علىع با اين عب. مشابه كلمه5/259غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

  ىنيز از موال» من يكن الله خصمه يدحض حجته و يكن له حربا«. اين كلمه با اندك تفاوت به صورت ٢

ـ بـه 5/259 غررالحكمتـوان آن را در اى ديگر كه بيانگر همين مضمون است و مى. نيز مقايسه كنيد با كلمه5/374 غررمتقيان روايت شده است. از نظر گذراند. 8251شماره

 

Page 442: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

442

يد وــ هركس بر بندگان خدا ستم نمايد، خدا به جاى بندگان با او از در دشمنى درآ هركه را خدا دشمن گيرد، عذرش نپذيرد. چنين كسى با خدا سر جنگ دارد تا آن دم كه

دست از ستم كشد و توبه آرد.

شيخ اجل، سعدى شيرازى در اين باره نيكو سرايد:

تميز بايد و تدبير و عقل و آنگه ملك كه ملك و دولت نادان سالح جنگ خداست

Page 443: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

443

)192گلستان (

زير از نگارنده در اين معناست: رباعى

بر خلق خدا ستم سزاوار كجاست چون دشمن آدم ستمكار خداست

دارد سر جنگ اگر ستمگر با حق با توبه فقط از او خداوند رضاست

.ـ 241 )20/292: شرح نهج( ١من عرف نفسه فقد عرف ربه

شناس شود.ــ هركه خودشناس بود، خداى

تباس از اين حديث شريف شاهد شعرى زير را ارائه داده است:رادويانى در اق

خويشتن خويش را بدان بدرستى

تا ملك خويش را درست بدانى

)120البالغه ترجمان(

هجويرى در اين باره گويد:

چون بنده مكلف بود به معرفت خداوند عزوجل معرفت خود ورا ببايد دانست تا به قدم خداوند را عزوجل بشناسد و به فناى خود بقاى حق تعالى وى صحت حدث خود

المحجوبكشفرا معلوم گردد. پس هركه خود را نشناسد، از معرفت كل محجوب باشد. ( )248ـ247

به هستيش هستو شوى2 از نخست

ى درستاگر خويشتن را شناس

)4/6233برهان قاطع (اسدى طوسى،                                                             

؛2/036 البحارسفينه؛ 9لوهاب ، شرح عبدامائة كلمة؛ 57، شرح ابن ميثم مائة كلمة. منابع ديگر: ١؛ 5/194 غررالحكم»: فقد«ـ و بدون لفظ 19االمثال تحفه؛ 91 نوراالبصار؛ 271، خوارزمى المناقب؛ 2/113 المودةينابيع؛ 5مطلوب كل طالب

.23 جاويدان خرد

  .4/5142معين فرهنگ فارسى. هستو شدن: اعتراف كردن، اقرار كردن. ٢

Page 444: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

444

ابوالفضل بيهقى در شرح اين حديث نورانى گويد:

هركس كه خويشتن را نتواند شناخت، ديگر چيزها را چگونه تواند دانست؟ وى از شمار بهائم است، بلكه نيز بتر از بهائم، كه ايشان را تميز نيست و وى را هست. پس چون

آيد، در زير اين كلمه بزرگ سبك و سخن كوتاه بسيار فايده است كه انديشه كرده

Page 445: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

445

هركس كه او خويشتن را بشناخت كه او زنده است و آخر به مرگ ناچيز شود و باز به قدرت آفريدگار خويش جل جالله ناچار از گور برخيزد و آفريدگار خويش را بدانست

، او را دين راست و اعتقاد درست حاصلو مقرر گشت كه آفريدگار چون آفريده نباشد )119ـ118تاريخ بيهقى گشت. (

ناصرخسرو قباديانى را ابيات زير در اين معناست:

اهر آنك او نفس خود بشناخت، بشناسد يقين حق ر

اميرالمؤمنين اين گفته شير ايزد ديان

)635ديوان ناصرخسرو (

چنين گفتند رو بشناس خود را

ر و دين و نيك و بد راطريق كف

كزين ره سوى يزدان است راهت

ترا بس باشد اين معنى گواهت

)511 ديوان ناصرخسرو(

اگر بشناختى خود را بتحقيق هم از عرفان حق يابى تو توفيق

نماند بر تو پنهان هيچ حالى نبينى از جهان در دل ماللى

(همان مأخذ)

بيا بگشاى چشم دل در اين راه از خويش و از حق گردى آگاه مگر

(همان مأخذ)

بدان خود را كه گر خود را بدانى ز خود هم نيك و هم بد را بدانى

شناساى وجود خويشتن شو

Page 446: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

446

پس آنگه سرفراز انجمن شو

چو خود دانى همه دانسته باشى

چو دانستى ز هر بد رسته باشى

ندانى قدر خود زيرا چنينى نىخدا بينى اگر خود را ببي

)528 ديوان ناصرخسرو(

امام محمد غزالى در اين باب گويد:

كليد معرفت خداى عزوجل معرفت نفس خويش است. اگر خواهى كه خود را اند: يكى اين كالبد ظاهر كه آن را تن گويند و وىبشناسى، بدان كه ترا از دو چيز آفريده

Page 447: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

447

اطن كه آن را نفس گويند و جان گويند و دلتوان ديد و يكى معنى برا به چشم ظاهر مى گويند و آن را به بصيرت باطن توان شناخت و به چشم ظاهر نتوان ديد و حقيقت تو آن معنى باطن است و هرچه جز آن است، همه تبع وى است و لشكر و خدمتكار وى است

غريب آمده و ما آن را نام دل خواهيم نهاد. حقيقت دل از اين عالم نيست و بدين عالم است و معرفت خداى تعالى و مشاهدت جمال حضرت وى صفت وى است و تكليف بر وى است و خطاب با وى است و عتاب و عقاب بر وى است و سعادت و شقاوت

اصلى وى راست و تن اندرين همه تبع وى است و معرفت حقيقت وى و معرفت صفات ى را بشناسى كه آن گوهر عزيزوى كليد معرفت خداى تعالى است، جهد آن كن تا و

است و از گوهر فرشتگان است و معدن اصلى وى حضرت الهيت است. پس آدمى چنانكه شرف خود بشناخت، بايد كه نقصان و بيچارگى خود بشناسد، كه معرفت نفس از اين وجه هم مفتاحى است از مفاتيح معرفت حق تعالى. در اخبار و آثار معروف است كه

و اين كلمه دليل است كه نفس آدمى چون آيينه است كه» سه فقد عرف ربهمن عرف نف« )11،38،41ـ9كيمياى سعادت بيند. (هركه در وى نگرد، حق را مى

القضات همدانى بشنويم كه گفت:از عين

خود را بشـناس تا خدا را بشناسى. هركه معرفت نفس خود حاصل كرد، معرفت حاصل شود و هركه معرفت نفس محمد(ص) حاصل كرد، پاىنفس محمد(ص) او را

اند به معرفت ذات بى چـون او،همـت در معرفـت ذات الله نهد. هركس را راه نداده اى سازد و در آن آينهپـس هركه راه معرفت ذات او طلبد، نفس حقيقت خود را آينه تخم لقاءالله است درنگرد. اى عزيز، معرفت خود را ساخته كن كه معرفت در دنيا

آخرت. هركه نفس خود را فراموش كند، او را فراموش كرده باشد و هركه نفس خود را من عـرف نفسـه عرف ربه و من عجز عن معرفـة«ياد آرد، او را با ياد آورده باشـد

سـعادت ابد در معرفت نفس مرد بسته است؛». نفسـه فأحـرى أن يعجـز عن معـرفة ربـه ، به06ـ65تمهيدات ر معرفت خود هريك را از سعادت نصيب خواهد بود. (به قد

تلخيص)

Page 448: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

448

حكيم سنايى غزنوى را بيتهاى زير در اين معناست:

در ره قهر و عزت صفتش كنه تو بس بود به معرفتش

)26الحقيقة حديقه(

اندرين ره كه راه مردان است هركه خود را شناخت مرد آن است

)4/1745و حكم امثال(

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

هركه در نفس خويش نگرد، او به بديهه عقل بداند كه پيش از اين هست نبوده است و اكنون هست شده است و از اينجا بداند كه او را هست كننده و پديدآرنده است؛ پس

از دانستن نفس خويش به دانستن پروردگار خويش رسد.

بر وجود خداى عز و جل هست نفس تو حجت قاطع

چون بدانى تو نفس را دانى

كوست مصنوع و ايزدش صانع

)6مطلوب كل طالب (

چون نظر از بينش توفيق ساخت

عارف خود گشت و خدا را شناخت

)131 االسرارمخزن(نظامى، ست:شيخ فريدالدين عطار نيشابورى را ابيات زير در اين معنا

هركه اينجا نديد، محروم است در قيامت ز لذت ديدار

فرمودمن عرف ربه نمى

Page 449: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

449

ديد حيدر كرارگر نمى

)50 ديوان عطار(

چو تو هادى شدى در خود نگه كن

بدان خود را و قصد بارگه كن

دان شوى توكه چون خوددان شوى حق

از آن پس زود در پيشان شوى تو

)31اسرارنامه (

نچه گويى وانچه دانى آن تويىآ

خويش را بشناس صد چندان تويى

)10الطير منطق(

به پاى فكر سفر كن در آفرينش خويش بسا غنيمتها كاندرين سفر يابى

Page 450: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

450

)30ديوان خالق المعانى (

الدين رازى در اين باب گفته است:شيخ نجم

ت يابد و به كمال خود رسد، ظهورگى است، تربيچون نفس انسان كه مستعد آينه اند،جملگى صفات در خود مشاهده كند؛ نفس خود را بشناسد كه از بهر چه آفريده

محقق گردد و باز داند كه او چيست و از» من عرف نفسه فقد عرف ربه«آنگه حقيقت براى كدام سر كرامت و فضيلت يافته است. پس تربيت نفس كردن و او را به اصالح

وردن و از صفت امارگى به مطمئنگى رسانيدن كارى معظم است و كمال سعادتآ آدمى در اين است كه تزكيه نفس كند و هوا و غضب را فرو گذارد، از براى آنكه از

تربيت نفس شناخت نفس حاصل شود و از شناخت نفس شناخت حق الزم آيد. تا نفس ت نفس نكنى به كمال شناخت او كه موجبرا نشناختى، تربيت او نتوانى كردن و تا تربي

)98، 3ـ2مرصادالعباد معرفت حق است، حاصل نيايد. (

از مولوى بشنويم كه گفت:

ايمما بدانستيم ما اين تن نه

زييماز وراى تن به يزدان مى

اى خنك آن را كه ذات خود شناخت اندر امن سرمدى قصرى بساخت

)3/212مثنوى معنوى (

تعالى به خود عالم و دانا و آشناجود آدمى اسطرالب حق است، چون او را حقو كرده باشد، از اسطرالب وجود خود تجلى حق را و جمال بيچون را دم به دم و لمحه به

بيند و هرگز آن جمال از اين آينه خالى نباشد. اگر همه عالم نور گيرد، تا درلمحه مى ر را نبينند؛ اكنون اصل آن قابليت است كه در نفس است.چشم نورى نباشد، هرگز آن نو

)65، 10فيه ما فيه ، اين نفس را گفت. (»من عرف نفسه فقد عرف ربه«پس آنچه على گفت:

شيخ محمود شبسترى در اين معنا گويد:

ها را ضرورى است، ببايدچون محقق شد كه ادراك هستى جزوى و كلى هستى ها ادراك هستى كلى مظهر و آيينه ادراك هستى جزوى بود و اين مقاموقتدانست كه

مبين اين مقام است. پيغمبر آخر» من عرف نفسه فقد عرف ربه«معرفت است و نص

Page 451: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

451

زمان، محمد مصطفى(ص) خلق را از هاويه جهالت به واسطه انوار هدايت خالص اص گردانيد و به واسطه معرفت نفسگردانيد و بعضى از خاليق را به علم خداشناسى خ

عبارت از آن ١»يحبهم«به معرفت حق رسانيد. بدان اى عزيز كه كمال محبت ازلى كه اشاره ٢»السموات واالرضلىانا عرضنااالمانة ع«است، با اين ضعيفان بيچاره بود كه

آيند و خود را شناسند،» يحبون«بدان است، تا ايشان از ذوق اين خطاب در شوق چنانكه آن عارف مشتاق گفت كه كوشش با كشش همخانه است و طالب كشش

كششكوشش كار گواه است بى» من عرف نفسه فقد عرف ربه«كوشش بيگانه است و بى )391، 351، 290مجموعه آثار شيخ محمود شبسترى تباه است. (

امير حسينى سادات در اين معنا سرايد:

بهر اين گفت آن كه بيناى ره است حق شناسد آن كه از حق آگه است

)4/1745امثال و حكم (

باالتر از اين سخن چه گويم خود را بشناس من چه گويم

(همان مأخذ) آمده است: جام جممثنوى در

اين بدان كايت شرف اين است نسخه سر من عرف اين است

)507ديوان اوحدى (

بايدآنچه در علم پيش مى

بايددانش ذات خويش مى

                                                             ] 5/54مائدة [است. »الله بقوم يحبهم و يحبونه...فسوف يأتى«.. . مراد آيه كريمه ١

  .33/72. سوره احزاب ٢

 

Page 452: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

452

)1/50امثال و حكم (

از ابن يمين فريومدى بشنويم كه در اين باب سرود:

اى دل گرت شناختن راه حق هواست ان كه عارف خود عارف خداستخود را بد

)20ديوان ابن يمين (

Page 453: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

453

الف عرفان حق چگونه زنى

تو كه از خويشتن نه آگاهى

)529(همان كتاب

تا دستخوش كشاكش وسواسى چون مور اسير اين معلق طاسى

كى محرم اسرار الهى گردى

تا سر وجود خويش را نشناسى

)708(همان كتاب

نع خداى كندر روى خود تفرج ص

فرستمتكايينه خداى نما مى

)182ديوان حافظ (

الدين حسين خوارزمى گويد:كمال

معرفت حضرت سبحانى موقوف است بر معرفت نفس انسانى و اين بر دو طريق است: قياسى و عيانى. قياسى آن است كه به طريق قياس و استدالل از معرفت نفس و

ت حق سبحانه و تعالى و صفات او حاصل گردد. عيانى هم آنمشاهده كماالت او معرف است كه دل را كه آيينه جمال نماى حضرت است، به مصقله ذكر از زنگار تعلقات ماسوا

افزاى جانانبزدايد و به چشم بصيرت و ديده عيان در آينه جمال نماى جان طلعت روح يق حضرت باشد، چاره نيست و آناى كه المعاينه بيند. پس اى عزيز ترا نيز از تحفه

تحفه آيينه صافى است و عبارت از قلب سليم است و غير آن هر تحفه كه بدان حضرت )29، 62ينبوع االسرار برى، نافع و مقبول نخواهد بود. (

الله ولى را ابيات زير در اين معناست:شاه نعمت

به يقين هركه خويش بشناسد عارف حضرت خدا گردد

)12 الله ولىديوان شاه نعمت(

Page 454: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

454

آن كس كه خداى خويش نشناخت گويا كه خبر ندارد از خود

)228(همان كتاب

به خدا تا ز خود شدم آگاه خدا نيستم دمى واللهبى

)522 الله ولىديوان شاه نعمت(

دانىزهى عقل و زهى دانش كه تو خود را نمى

خوانىىدمى با خود نپردازى، كتاب خود نم

Page 455: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

455

چو تو نشناختى خود را چگونه عارف اويى

دانى بگو تا چون مسلمانىخداى خود نمى

)557(همان كتاب

گر زانكه به ذوق علم ما را دانى

خود را بشناسى و خدا را دانى

)700(همان كتاب

بر روى عارفان ز تو مفتوح گشته است ابواب كنت كنز به مفتاح من عرف

)1/55ن جامى ديوا(

واعظ كاشفى در باب معرفت به عنوان نخستين ركن شيخى گويد:

معرفت كامل يعنى (پير) خود را شناخته باشد تا از او شناخت حق حاصل گردد كه )76 نامه سلطانىفتوت». (من عرف نفسه فقد عرف ربه«

علم تو نور شناسايى خورشيد بقاست من عرف استسر تو آينه لو كشف و

)51آينه آفتاب (بابافغانى،

پرستى قطره را در كار دريا كردن استحق

خودشناسى بحر را در قطره پيدا كردن است

)1/275فرهنگ اشعار صائب (

دمى با حق نبودى چون زنى الف شناسايى تمام عمر با خود بودى و نشناختى خود را

)4/1745امثال و حكم (وحيد قزوينى، المع درميانى با اشاره به صدر حديث سرايد:

Page 456: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

456

آن مى كه در معارف اسرار من عرف كشف غطا كند ز تمامى روزگار

)31 ديوان المع(

آن شه كه از نص جلى شد وصف ذاتش منجلى خوانده خداوندش ولى، بد با نبى چون جسم و جان

در وجودش را صدف گه كعبه آمد گه نجف ترجمان فرقانمن عرف بر نص عارف به سر

Page 457: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

457

)64ديوان المع (

رشح سحاب لو كشف، سر حديث من عرف

در ثمين نه صدف، موالى دين سر و علن

)57(همان كتاب ورزد:اكبرآبادى بر اين معنا چنين تأكيد مى

هركه شناخت ذات خود را از حيثيت نقايص امكانى، شناخت خداى خود را از )5/98شرح مثنوى اكبرآبادى يت كماالت وجوبى. (حيث

مال احمد نراقى در اين باره گويد:

بدان كه كليد سعادت دو جهانى شناختن نفس خويشتن است، زيرا كه شناختن آدمى من عرف نفسه فقد«نمايد. منقول است كه خويش را اعانت بر شناختن آفريدگار خود مى

بشناسد نفس خود را پس بتحقيق كه بشناسد پروردگار خود را.يعنى هركه » عرف ربه روشن است كه هركه خود را نتواند بشناسد، به شناخت ديگرى چون تواند رسيد، زيرا كه

شناسى؟هيچ چيز به تو نزديكتر از تو نيست؛ چون خود را نشناسى ديگرى را چون )17السعادة معراج(

گفت زين ره لؤلؤ اين نه صدف

عرف نفسه فقد ربه عرفمن

هركسى كو عارف نفس خود است عارف پروردگار سرمد است

)143مثنوى طاقديس (

شناختن نتوانى هرگز ايزد را

چو خود شناختن نفس خويش نتوانى

)4/1745امثال و حكم (قاآنى،

تا ترك جان نگفتم، آسوده دل نخفتم تا سير خود نكردم، نشناختم خدا را

Page 458: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

458

)26فروغى بسطامى ديوان (

آدمرمزى است در نهاد بنى

كز وى توان شناختن ايزد را

)190عليشاه ديوان صفى(

رباعى زير از اختر طوسى در همين معناست:

سلطان سرير من عرف كيست، على است

قائل به كالم لوكشف كيست، على است

Page 459: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

459

آن كس كه چو مردمك به چشم آدم كيست، على استجا كرده به وادى نجف

)288گلزار حسينى (

چون تو شناساى خود شوى بحقيقت

بر تو هويدا شود حقيقت دو جهان

)4/1745امثال و حكم (سيد نصراهللا تقوى،

ز روى لوكشف و من عرف به نيم نظر وجود صورت كونين شد مصور او

)48گنجينه عرفان خان تركمن، (بيرام

ن عرفاى قائل سلونى و داناى م

از مقدم شريف تو آفاق را شرف

)125گنجينه عرفان (كشورى،

شهسوار لو كشف، مصداق قول من عرف

شاه بطحا، شوى زهرا، پيشواى متقين

)476گنجينه عرفان (رشيدپور، زاده آملى در اهميت معرفت نفس گويد:استاد حسن

س، يعنى خودشناسى است و آن كهسرمايه همه سعادتها و اهم واجبات معرفت نف بهرهخود را نشناخت، عاطل و باطل زيست و گوهر ذاتش را تباه كرد و براى هميشه بى

تر ازآيد. انسان كارى مهمماند. هيچ معرفتى چون معرفت نفس به كار انسان نمى خودسازى ندارد و آن مبتنى بر خودشناسى است.

شمرد. گويند وقتى از كنار معبدتر مىهمه مهمسقراط خودشناسى و اخالق را از همين كالم را اساس». خود را بشناس«كرد، ديد باالى آن نوشته است: عبور مى» دلف«

فلسفه خود قرار داد. سقراط در مقابل دانشمندان طبيعى گفت: بيهوده در شناختن انسان باالترروح رنج مبر، بلكه خود را بشناس كه شناختن نفس موجودات خشك و بى

Page 460: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

460

از شناختن اسرار طبيعت است.

اش جهان را بگرفت، چهچون گفتار او شبيه به گفتار انبياء بود، بزرگ شد و آوازه قيمت انسان را باال برده بود؛ اما آن دانشمندان گمنام شدند.

Page 461: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

461

براى چهسقراط گفت: آنچه براى ما مفيد است، آن است كه بدانيم خود ما چه هستيم و ايم و سعادت ما در چيست و كارى بكنيم كه براى خود و ديگران فايده داشتهآفريده شده )824ـ 2/823هزار و يك نكته اند: سقراط فلسفه را از آسمان به زمين آورد. (گفته باشيم، لذا

رباعيهاى زير از نگارنده نيز در اشارت بدين حديث شريف پرمحتواست: )1(

در دايره ريا گدايى نخرى بى عشق و وفا راه به جايى نبرىاى آنكه ز نفس خويشتن بى خبرى كى معرفت خدا ترا دست دهد

)2( ست بسىبرخيز كه از عمر نمانده تا چند اسير دست هر بوالهوسىاز خود به خداى خود سرانجام رسى در گلشن معرفت اگر سير كنى

)3 ( وز لو كشفش نور يقين راهگشاست از من عرفش آيت عرفان پيداست

گلبانگ سلونى على غيب نماست در وادى عشق و معرفت بى كم و كاست

)4( دنياى خويش آباد مكن» من«با ياد مكن» من«گر طالب حكمتى ز

بيهوده ز دست خويش فرياد مكن خود را سپس خدا را بشناس» من«بى

)5( وز لو كشفش كجا كسى شد آگاه از من عرف على درخشان رخ ماهال حـول و ال قـوة اال بـالـلـه از عالم غيب با سلونى دم زد

)345: ح 535نهج ( ١صمة تعذر المعاصى.من العـ 242

ــ توان گناه كردن نداشتن، خود نوعى پاكدامنى است.

مولوى را ابيات زير در اين معناست:

                                                             شرح. اين حديث نيز به اشكال ديگر روايت شده است. رك: 6/23غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

.19/062الحديد ، ابن ابىالبالغةنهج

 

Page 462: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

462

نيست قدرت هركسى را سازوار

عجز بهتر مايه پرهيزگار

)2/187مثنوى معنوى (

اىشكر كه مظلومى و ظالم نه

اىايمن از فرعونى و هر فتنه

)3/654مثنوى (

مر بشر را خود مبا جامه درست چون رهيد از صبر در حين صدر جست

مر بشر را پنجه و ناخن مباد نه سدادكه نه دين انديشد آنگه

)3/550مثنوى (

كجا خود شكر اين نعمت گزارم

كه زور مردم آزارى ندارم

)88گلستان (

جامى در شرح و تفسير اين كلمه گويد:

آن دگر نكته را كه كرد ادا شافعى از كالم اهل هدى

بود آن كز خداى عز و جل عصمت آمد نصيب تو ز ازل

كانچه خواهد دلت ز خودرايى

هندت بر آن توانايىند

عصمت است اينكه نيست سيم و زرت كه شود آرزوى شور و شرت

Page 463: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

463

نوشىمطرب آرى به خانه، مى

آغوشىشاهدان را كنى هم

عصمت است اينكه نيست دسترست كه چو آزار كس شود هوست

بركشى تيغ و خون او ريزى خاك و خونش به هم برآميزى

عصمت است اينكه صاحب ديوان خوش نشسته در ايوان نيستى

تا كنى بر اميد عزت و جاه عالمى را زدود خامه سياه

عصمت است اينكه همچو شحنه شهر نيست با هر كسيت قوت قهر

تا كنى تهمت مسلمانى وا ستانى به ظلم تاوانى

عصمت است اينكه نيستى قاضى كه چو باشى ز خواجه ناراضى

مالش از حكم پايمال كنى كسان حالل كنى خون او بر

عصمت اين كز احتساب ترا نيست حظى به هيچ باب ترا

Page 464: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

464

تا به بهتان در بهانه زنى گناهى به تازيانه زنىبى

صد از اين عصمت است هر نفسى

كه ندارد بدان شعور كسى

گر دهم شرح آن دراز شود

انگيز اهل راز شودوحشت

)37ـ63هفت اورنگ (

. كائن ال عن حدث، من قال فيمـ 243 فقد ضمنه، و من قال عالم فقد اخلى منه

. مع كل شى . (ء ال بمقارنة، و غيـر كل شـىموجود ال عن عدم )1: خ 40نهج ء ال بمزايلة نظر آرد و آن كه گويد خدا فرازــ آن كه گويد خدا در كجاست؟ جايى براى او در

آنكه از چيزىچه چيزى است؟ جاهايى را از وجود او تهى انگارد. هماره بوده است بى پديد آمده باشد و وجودى است كه مسبوق به عدم نيست. با هر چيز هست اما بدان

نپيوسته و از هر چيز جداست ليك از آن نگسسته.

ويد:عطار نيشابورى در اين معنا گ

همه جاى اوست و او از جاى خالى الله زهى نور معالىتعالى

چو او را نيست جايى در سر و پاى

توانى يافت او را در همه جاى

)2خسرونامه (

.ـ 244 )349: ح 536نهج ( ١من قل حياؤه قل ورعه

اش اندك شود.ــ هركه شرمش كم بود، پارسايى

شرم از اثر عقل و اصل دين است

دين نيست ترا گر ترا حيا نيست

                                                             .3/201 المودةابيعين؛ 89،99 العقولتحف؛ 34 االعجاز وااليجاز؛ 5/962غررالحكم . منابع ديگر: ١

 

Page 465: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

465

)26ديوان ناصرخسرو (

خوانيم:مى جام جمدر مثنوى

شرم با خود ترا به جنگ آرد

شرم رويت به نام و ننگ آرد

Page 466: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

466

ركه را شرم كرد از او دورىه

هاى مستورىبدرد پرده

)065ديوان اوحدى (

.ـ 245 )349: ح 536نهج ( ١من كابد اال�مور عطب

بار پردازد، خود را هالك سازد.تأمل به كارهاى مشقتــ هركه بى

راوندى در اين معنا آورده است:

رأى در ميانه شودهركه بى

تير احداث را نشانه شود

)143الصدور راحه(

.ـ 246 :شرح نهج( ٢من كانت همته ما يدخل جوفه، كانت قيمته ما يخرج منه20/319( ــ آن كه به شكمبارگى همت ورزد، به قدر فضوالت خود ارزد.

جامى با اقتباس از اين حديث گويد:

هركه را همت آن بود كه مدام رودش در درون شراب و طعام

قيمت او اگر بيفزايد ز درون برون آيدآن بود ك

)123هفت اورنگ (

.ـ 247 )261: ح 500نهج ( ٣من كتم سره كانت الخيرة بيده

                                                             به جاى» هلك«ـ و با لفظ 33 االعجاز وااليجاز؛ 88العقول تحف؛ 5/201غررالحكم . منابع ديگر: ١ .92 نوراالبصار؛ 5/188 غررالحكم»: عطب«

  ».جوفه«به جاى » بطنه«ـ با لفظ 5/377غررالحكم ديگر: . مأخذ٢

  .5/240غررالحكم . مأخذ ديگر: ٣

Page 467: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

467

ــ آن كه راز خود را پنهان نمود، صاحب اختيار بود.

ابن يمين فريومدى در اين باب گويد:

بيم گزند است هر نكته كه از گفتن آن

از دشمن و از دوست نهان دار چو جانش

                                                                                                                                                                     

Page 468: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

468

هرگاه كه خواهى بتوان گفت و چو گفتى هر وقت كه خواهى نتوان كرد نهانش

)444ديوان ابن يمين (

.ـ 248 )349: ح 536نهج ( ١من كثر كالمه كثر خطؤه

ــ هركه پر گويد، بسيار ره خطا پويد.

حكيم فردوسى در اين معنا گويد:

زبان را نگهدار بايد بدن نبايد زبان را به زهر آژدن

كه بر انجمن مرد بسيار گوى

بكاهد به گفتار خويش آبروى

)1/220امثال و حكم (

.ـ 249 )223: ح 508نهج ( ٢من كساه الحياء ثوبه، لم ير الناس عيبه

ــ هركه جامه شرم پوشيد، كس عيب او نديد.

در اين باره گويد: االخوانتحفهصاحب

هركه به صفت حيا موصوف باشد، هيچ عيب از او ظاهر نگردد و منشأ فضيلت عفت )17االخوان تحفهاست. (كه اساس و قاعده است در باب مروت، حي

راقم اين سطور گويد:

تا حيا گيرد ز ايمان فر و جاه

                                                             ـ و با اختالف در لفظ 99، 89ول العقتحف؛ 3/201 المودةينابيع؛ 34 االعجاز وااليجاز. منابع ديگر: ١

آخر به اشكال ذيل: .5/617غررالحكم ». من كثر كالمه كثر مالمه«ــ

.5/199غرر ». من كثر كالمه كثر سقطه«ــ

.409، 5/225 غرر ».من كثر كالمه كثر لغطه«ــ

  ».لم ير«به جاى » خفى عن«ـ با لفظ 5/311غررالحكم . مأخذ ديگر: ٢

 

Page 469: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

469

گردد تباهآدمى هرگز نمى

هركه بر تن جامه آزرم كرد عيب او را كس نبيند هيچگاه

Page 470: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

470

)214: ح 507نهج ( ١.٢من الن عوده كثفت اغصانهـ 250

گفتار است، او را دوستان بسيار است.ه خوشخوى و نرمــ هرك

خوانيم:مى جام جمدر مثنوى

خلق خوش خلق را شكار كند

صفتى بيش از اين چكار كند؟

)165ديوان اوحدى (

راقم اين سطور گويد:

نعمتى بهتر ز خوشخويى كجاست خوى خوش را رنگ و بو از مصطفاست

ش افزون كنددوستان را خوى خو

چونكه خوشخو را درونى باصفاست

كشدخوى بد جان را به آتش مى

خوى نيكو غمزدا و دلگشاست

)349: ح 536نهج ( ٣.٤من نظر فى عيب نفسه اشتغل عن عيب غيرهـ 251

                                                             ،المناقبـ و با اختالف در يك لفظ: 43 كل طالبمطلوب ؛ 91، شرح ابن ميثم مائة كلمة. منابع ديگر: ١

بـا 30 االعجـاز وااليجـاز؛ » كثـرت«با لفظ 92 نوراالبصار؛ 16شرح عبدالوهاب مائة كلمة، ؛ » كثف«با لفظ 22 االمثالتحفه؛ 272خوارزمى » .كشف«لفظ

  ».المودةالبشاشة حباله«. نيز رك: ٢

  .93 العقولتحف»: شغل«ـ و با لفظ 2/40 النواظرالخواطر و نزههتنبيه. منابع ديگر: ٣

  . نظير احاديثى ديگر از اميرمؤمنان علىع با اين عبارات:٤

االعجازاخير: » عيب«ـ و بدون لفظ 88العقول تحف». من أبصر عيب نفسه شغل عن عيب غيره«ــ .3/200 المودةينابيع؛ 2/295 البحارسفينه؛ 33وااليجاز

المودة ينابيع؛ 2/295 البحارسفينه؛ 20/629الحديد، ابن أبىالبالغةشرح نهج؛ 617: خ 255 البالغةنهج». الناسب طوبى لمن شغله عيبه عن عيو«ــ 3/195.

.5/283غررالحكم ». من أبصر عيب نفسه لم يعب أحدا«ــ

Page 471: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

471

                                                                                                                                                                     .4/580غرر ». كفى بالمرء شغال بمعايبه عن معايب الناس«ــ

.2/641 غرر». أفضل الناس من شغلته معايبه عن عيوب الناس«ــ

.2/445 غرر ».أعقل الناس من كان بعيبه بصيرا و عن عيب غيره ضريرا«ــ

.5/42غرر ». ليكف من علم منكم عن عيب غيره ما يعرف من عيب نفسه«ــ

.6/292غرر ». الناس، فإن لك من عيوبك إن عقلت ما يشغلك أن تعيب أحداال تتبعن عيوب «ــ

 

Page 472: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

472

ــ هركس عيب خود را ديد، چشم از عيب ديگران فرو پوشيد.

حكيم فردوسى با اقتباس از اين حديث شريف گويد:

چو عيب تن خويش داند كسى

عيب كسان برنگويد بسىز

)2/516امثال و حكم (

حكيم سنايى را ابيات زير در اين معناست:

مرد بايد كه عيب خود بيند بر ره زور و غيبه ننشيند

تو اگر عيب خود همى دانى نه اى از عامه بل جهانبانى

)282الحقيقة حديقه(

يد:شاعر نامى، حكيم نظامى در اين باره نيكو سرا

ديده ز عيب دگران كن فراز صورت خود بين و در او عيب ساز

)125 االسرارمخزن(

عيب اهل هنر كه نيست مجوى بد نيكان كه در تو هست مگوى

)361الصدور راحه(

ورزد:شيخ فريدالدين عطار نيشابورى بر اين معنا چنين تأكيد مى

سازچند جويى ديگران را عيب

ك ره بجوى از جيب بازآن خود ي

تا چو بر تو عيب تو آيد گران نبودت پرواى عيب ديگران

Page 473: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

473

)170ـ961 الطيرمنطق(

الدين محمد را ابيات زير در اين معناست:موالنا جالل

عيب باشد كو نبيند جز كه عيب عيب كى بيند روان پاك غيب

)1/121مثنوى معنوى (

هركسى كو عيب خود ديدى ز پيش كى بدى فارغ خود از اصالح خويش

غافلند اين خلق از خود اى پدر الجرم گويند عيب همدگر

Page 474: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

474

)1/295مثنوى (

اى خنك جانى كه عيب خويش ديد

هركه عيبى گفت آن بر خود خريد

)1/641مثنوى (

حرص نابيناست بيند مو به مو

عيب خلقان و بگويد كو به كو

عيب خود يك ذره چشم كور او جومى نبيند گرچه هست او عيب

)2/149مثنوى (

شيخ اجل، سعدى شيرازى در اين باب نيكو سرود:

گرفتم كه خود هستى از عيب پاك

تعنت مكن بر من عيبناك

)124بوستان سعدى (

مكن عيب خلق اى خردمند فاش به عيب خود از خلق مشغول باش

)182بوستان (

عاقل استكسى پيش من در جهان

كه مشغول خود وز جهان غافل است

)189بوستان (

منه عيب خلق اى فرومايه پيش كه چشمت فرو دوزد از عيب خويش

Page 475: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

475

)203بوستان (

همه عيب خلق ديدن نه مروت است و مردى نگهى به خويشتن كن كه تو هم گناه دارى

)144 مواعظ سعدى(

نكنىخويشتن را عالج مى

ديگران خاموش بارى از عيب

)181 مواعظ(

همه حمال عيب خويشتنيم طعنه بر عيب ديگران چه زنيم

)4/6199امثال و حكم (سعدى، اى گويد:اوحدى مراغه

هرگز نباشدت به بد ديگران نظر در فعل خويشتن تو اگر نيك بنگرى

)36ديوان اوحدى (

Page 476: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

476

الغيب شيرازى بشنويم كه گفت:از لسان

مرا به رندى و عشق آن فضول عيب كند كه اعتراض بر اسرار علم غيب كند

كمال صدق محبت ببين نه نقص گناه

هنر افتد نظر به عيب كندكه هركه بى

)663ديوان حافظ (

ابن ساوجى در ترجمه اين حديث گويد:

هركه در چشم خويش خس بيند چون تواند كه عيب كس بيند

)2لمؤمنين وصيت اميرا(

جامى در اين معنا نيكو سرايد:

من كه عيب است پاى تا به سرم كى به عيب كسان فتد نظرم

)37هفت اورنگ (

صائب تبريزى را ابيات زير در اين معناست:

هنر ديگران نديدن عيب ديدن عيب خويشتن هنر است

)625كليات صائب تبريزى (

برد صائببه عيب خويش اگر راه مى

به عيبجويى مردم چكار داشتمى

)717(همان كتاب مال احمد نراقى در اين باره گويد:

اى مسكين غافل و اى مبتال به انواع عيوب و رذايل، ترا چه افتاده است كه پرده از

Page 477: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

477

نمايى و زبان بهدارى و سعى در فاش كردن بديهاى ايشان مىعيوب بندگان خدا برمى گشايى؟ از خود غافلى كه به چه عيوب گرفتارى و به چه اعمال ناشايستهت ايشان مىمذم

در كارى! اندكى ديده بگشاى و چاره از عيوب خود كن. پس اى جان برادر، چون خواهى كه عيب ديگران را بگويى، اول عيوب خود را ياد كن و در صدد اصالح آن

گردد و به عيوب مردم نپردازد. برآى. خوشا به حال كسى كه مشغول عيب خود )565، 542السعادة معراج(

عيب خود گر بگذارى همه دم پيش نظر ديده از عيب كسان پاك و مبراست ترا

Page 478: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

478

)144ديوان رجاء اصفهانى (

راقم اين سطور گويد:

آفت جان بشر آمد زبان ور شد آتش دوزخ از آنشعله

گمانهركه عيب خويش بيند، بى

م فرو بندد ز عيب ديگراند

ذوالنون را سخن زير در همين معناست:

الناس عمى عن عيوب نفسه و من نظر فى عيوبه عمى عنمن نظر إلى عيوب« )411 الحقيقةتعليقات حديقه» (الناسعيوب

نظير مضمون اين دو بيت عربى:

غيره أرى كل إنسان يرى عيب

العيب الذى هو فيهو يعمى عن

و ما خير من تخفى عليه عيوبه و يبدو له العيب الذى بأخيه

)18/100البالغة شرح نهج(

. (ـ 252 )159: ح 500نهج من وضع نفسه مواضع التهمة فال يلومن من اساء به الظن

ــ آن كه خود را در مظان تهمت نهاد، بدگمان شونده بدو را نبايد مورد نكوهش قرار داد.

سعدى در اين معنا نيكو گويد:

هركه با بدان نشيند، اگر نيز طبيعت ايشان در او اثر نكند، به طريقت ايشان متهم گردد دن.وگر به خراباتى رود به نماز كردن، منسوب شود به خمر خور

رقم بر خود به نادانى كشيدى

كه نادان را به صحبت برگزيدى

طلب كردم ز دانايى يكى پند

مرا فرمود با نادان مپيوند

Page 479: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

479

)199گلستان (

راقم اين سطور گويد:

اگر با بد نشينى، بد ببينى مالمت بشنوى، دشمن گزينى

به دست خويش تخم بدگمانى چو كارى الجرم حنظل بچينى

Page 480: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

480

گمان بد برد هركس نشايد

گناه خود ز چشم او ببينى

تويى خودكرده بيچاره، زين رو پريشانى، پشيمانى، غمينى

: طالب علم و طالب دنيا.ـ 253 )457: ح 556نهج ( ١منهومان ال يشبعان

ــ دو آزمند هرگز سير نشوند: آن كه دانش آموزد و آن كه مال دنيا اندوزد.

مولوى را ابيات زير در اين معناست:

حد و كنارعلم دريايى است بى

طالب علم است غواص بحار

مر اوگر هزاران سال باشد ع

او نگردد سير خود از جستجو

)3/495 مثنوى معنوى(

مالهادى سبزوارى در ترجمه اين حديث گويد:

شرح مثنوىدو حريصند كه سيرى ندارند: يكى طالب علم و ديگرى طالب مال. ( ).331سبزوارى

(همان مأخذ. شوند: يكى طالب علم و ديگرى طالب مال دنيااند كه سير نمىدو گرسنه 495( ميرزا حبيب خراسانى با اقتباس از اين حديث شريف سرايد:

طالب علم و طالب دنياست

نگردد سيردو گرسنه كه مى

)17ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى (

راقم اين سطور گويد:

                                                             ـ و نيز با اندك تفاوت: 5/138و 3/243 الحديث واألثرالنهاية فى غريب. منابع ديگر: ١ .331شرح مثنوى سبزوارى ؛ 6/182، طريحى البحرينجمعم

 

Page 481: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

481

آن كه پيوسته دانش آموزد وآن كه هر لحظه مال اندوزد

ولىاند دو حريص گرسنه

آن بيفروزد، اين ز غم سوزد

.ـ 254 )639: ح 546نهج ( ١المنية وال الدنية

                                                            ؛ 2/303االمثـال مجمـع ؛2/253 االمثـالجمهـره؛1/98غـررالحكم ؛ 2/297 النواظرالخواطر و نزههتنبيه؛ 207، 95العقول تحف. منابع ديگر: ١

.2/562 االمثالفرائدالآلل فى مجمع

 

Page 482: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

482

ــ مردن به از خوارى بردن.

حكيم فردوسى در اين باب نيكو گويد:

مرا سر نهان گر شود زير سنگ از آن به كه نامم برآيد به ننگ

)3/1509امثال و حكم (

مرا مرگ بهتر از اين زندگى كه ساالر باشم كنم بندگى

)3/1510(همان كتاب

همان مرگ خوشتر به نام بلند ن زيستن با هراس و گزنداز اي

)4/6198(همان كتاب فرخى سيستانى را بيت زير در اين معناست:

دلم ببردى، جان هم ببر كه مرگ به است ز زندگانى اندر شماتت دشمن

)3/1531امثال و حكم (

عنصرالمعالى گويد:

)99ابوسنامه قبه نام نيكو مردن به كه به ننگ زندگانى كردن و زيستن. (

نشنودى آن مثل كه زند عامه ١مرده به از به كام عدو زسته

)393ديوان ناصرخسرو (

مردن آدمى به ناكامى                                                            

 . زسته: مخفف زيسته.١

Page 483: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

483

بهتر از زيستن به بدنامى

)3/1522امثال و حكم (اميرخسرو دهلوى،

تيره شد پيش روز روشن مرگ بهتر كه دشنام دشمن

)3/1531امثال و حكم ، الزمان(بديع )3/39العقدالفريد ( ١».الدنيةالمنية خير من«در امثال عربى آمده است:

                                                             .5/495العرب موسوعة امثال. نيز رك: ١

 

Page 484: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

484

ابراهيم احدب طرابلسى با اقتباس از اين كلمه گويد:

المنيه دون سلوه أرى

الدنيه مختارة و أكره

)2/562االمثال ائدالآلل فى مجمعفر(

.ـ 255 )20/280: شرح نهج( ١المؤمن إذا نظر اعتبر و إذا سكت تفكر و إذا تكلم ذكر

ــ مؤمن چون بنگرد، عبرت گيرد و چون خموشى گزيند، بينديشد و چون سخن گويد، اندرز دهد.

شيخ محمود شبسترى در اين باره نيكو سرايد:

حكيمان كاندرين كردند تصنيف

چنين گفتند در هنگام تعريف

ر دل تصوركه چون حاصل شود د

نخستين نام وى باشد تذكر

وزو چون بگذرى هنگام فكرت بود نام وى اندر عرف عبرت

تصور كان بود بهر تدبر به نزد اهل عقل آمد تفكر

)8 گلشن راز(

عاقل آن است كز سر فكرت گيرد از حال ديگران عبرت

)213مجموعه آثار شيخ محمود شبسترى (

در اين باب آورده است: حمداهللا مستوفى

هر سخن كه از سر حكمت نيست، عين آفت است و هر خاموشى كه از سر فكرت                                                             

العاقل إذا سكت فكر«. اين حديث شريف با عبارت 212 العقولتحف ؛2/127غررالحكم . منابع ديگر: ١

.2/70 االدبمجانى؛ 2/55رالحكم غرنيز روايت شده است. » و إذا نطق ذكر و إذا نظر اعتبر

 

Page 485: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

485

تاريخ گزيدهنيست، مايه شهوت و هر نظر كه از سر عبرت نيست، محض لهو و ذلت. (316( ابن ادهم را سخن ذيل در همين معناست:

مه حكمة فهو لغو و من لم يكن سكوته تفكرا فهوالعقل و من لم يكن كالالتفكر مخ«

Page 486: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

486

)4/763 القديرفيض». (سهو و من لم يكن نظره اعتبارا فهو لهو

Page 487: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

487

ن ـ و ـ ه

)438: ح 553و 172: ح 501نهج ( ١.٢الناس اعداء ما جهلواـ 256

دانند.ان دشمن آنند كه نمىــ مردم

ناصرخسرو قباديانى گويد:

مردمان اى برادر از عامه نه به فعلند بل به ديدارند

گنهنددشمن عاقالن بى

زانكه خود جاهل و گنهكارند

)621ديوان ناصرخسرو (

مسعود سعد سلمان را بيت زير در اين معناست:

اام و هيچ رنج دانا رهميشه رنجه

ز رنجها نبود چون عداوت نادان

                                                             ؛2/413 االمثالفرائدالآلل فى مجمع؛ 2/455االمثال مجمع؛ 1/67غررالحكم . منابع ديگر: ١

.2/119 جواهراالدب؛ 29 التمثيل والمحاضرة؛ 25العين قره ؛5/504العرب موسوعة امثال ؛2/303االمثال جمهره

 ، المناقـب؛ 81. شـرح ابـن ميـثم مائـة كلمـة؛ 27االعجـاز وااليجـاز ». المرء عدو ما جهله«اى ديگر از اميرمؤمنان علىع با اين عبارت: . نظير كلمه٢

؛ 30، شـرح عبـدالوهاب مائـة كلمـة؛ 2/114المـودة ينـابيعـ و با اختالف در يـك لفـظ: 18مطلوب كل طالب ؛ 91نوراالبصار ؛ 271مى خوارز » .ما جهل«با لفظ 29 االعجاز وااليجاز؛ 1/611غررالحكم ؛ » ما«به جاى » لما«با لفظ االمثال تحفه

 

Page 488: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

488

)401 ديوان مسعود سعد سلمان(

رشيد وطواط در شرح اين كلمه گويد:

هركه علمى را نداند، پيوسته در پوستين آن علم و عالم افتان بود و اصحاب آن علم گويد.را مذمت كند و بد مى

مردمان دشمنند علمى را

كه ز نقصان خود ندانندش

لم اگرچه خالصه دين استع

چون ندانند كفر خوانندش

)19مطلوب كل طالب (

حسين ميبدى در اين معنا سرايد:

نادان كه حسد از دل او سر بر زد پيوسته به كين اهل دانش لرزد

)62ديوان اميرالمؤمنين امام على (

اند:در اين باره نيز نيكو سروده

رد رافخر از دانش بود مر م

كو خاليق را به موال رهبر است

مردم جاهل عدوى عالم است زانكه عالم زو به قيمت برتر است

)62العين قره(

نظير بيت زير كه منسوب به امام على(ع) است:

المرء ما قد كان يحسنهو قيمه

١والجاهلون الهل العلم أعداء

                                                             مذكور افتاده است.» ما يحسنه◌ قيمة كل امرى «ت كه در ذيل حديث . نيز رك: حواشى مربوط به همين بي١

Page 489: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

489

)25ديوان االمام على (

.ـ 257 : فعالم ربانى، و متعلم على سبيل نجاة، و همج رعاع :496نهج ( ١الناس ثالثة )147ح پژوهى كه در راه ستگارىــ مردم سه گروهند: دانايى كه خداشناس است و دانش

                                                            الناس عالم «. اين حديث شريف با عبارت 196العقول تحف؛ 1/618 كتاب الخصال؛ 462، خوارزمى المناقب؛ 2/132غررالحكم . منابع ديگر: ١

.92 نوراالبصارنيز روايت شده است. رك: » أو متعلم و سائرهم همج رعاع

 

Page 490: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

490

است و فرومايگان.

جام نامقى در اين باب گويد:احمد

مردم عالم است و يا متعلم و هرچه نه اين است، خرمگس است. پس خردمند و عاقل بايد كرد. آن را كه علم نداند، ببايد آموخت و آن كه علمآن بود كه در انديشد تا چه مى

)111 النجاتمفتاح( ١داند، به علم كار بايد كرد و متابع هوا نبايد بود.

ادهم خلخالى را سخن زير در همين معناست:

االمرعالمان بر دو قسمند: علماى ربانى و متعلمان بر سبيل نجات، و باقى در نفس )55 المواقفلطايفخرمگسانند نه آدميان. (

در ترجمه و شرح اين حديث شريف گويد:رفعت سمنانى

شنو از ناس و از اقسام ايشان

كه ترسم آيد اين مجمع پريشان

گروهى در تعلم پا فشرده

گروهى پى بدين معنى نبرده

گروهى عالمان رازدانند

النوع هر خرد و كالنندكه رب

)353ـ352ديوان رفعت سمنانى (

سه قسم ناس را يك هست عالم

بانى است وز ربش معالمكه ر

يك از قسم دوم مربوب اين رب كه از اين رب برد او پى به مطلب

تعلم بايد از عالم شب و روز افروزبه راه حق بود شمعى شب

سوى راه نجات از جان روان است

كه جانش مايل جانان جان است

يك از اقسام سيم نيست از ناس

                                                             از نظر گذراند. 76التائبين انستوان در ندك تفاوت مى. اين مطلب را با ا١

 

Page 491: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

491

سواقط با چه خاشاك است و نسناس

مر او را بهره از علم و عمل نيست ز سر تا پا جز از مكر و دغل نيست

)354ـ353(همان كتاب

: عامل عمل فى الدنيا للدنيا، قد شغلته دنياه عن آخرته،ـ 258 الناس فى الدنيا عامالن

Page 492: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

492

منه على نفسه، فيفنى عمره فى منفعة غيره؛ و عامل عمل فىيخشى على من يخلفه الفقر و يأ رينالدنيا لما بعدها، فجاءه الذى له من الدنيا بغير عمل، فاحرز الحظين معا، و ملك الدا

.جميعا، فاصبح وجيها عند الل )962: ح 522نهج ( ١ه، ال يسأل الله حاجة فيمنعه گمارد واند: يكى تنها به كار دنيا همت مىــ مردم در دنيا از نظر كار و هدف دو گونه

زماندگانش در نگرانى است،دارد. وى هماره از تنگدستى بادنيا او را از آخرت باز مى گرداند.اما هرگز نگران آينده خويش نيست و زندگانى خود را به نفع ديگران تباه مى

هاى دنيوى به سوى اوهيچ تالشى بهرهپردازد و بىديگرى در دنيا به كار آخرت مى برد و هر دو جهان را به دستتازد و در نتيجه، از دنيا و آخرت نيك بهره مىمى هايش با اجابتآورد؛ چنين كسى را در پيشگاه خداى تعالى آبروست و خواستهمى

روبروست.

مولوى با يادكرد تشبيه ذيل، به ترسيم مضمون اين حديث شريف پرداخته است:

صيد دين كن تا رسد اندر تبع

حسن و مال و جاه و بخت منتفع

آخرت قطار اشتر دان به ملك ن پشم و پشكدر تبع دنياش همچو

پشم بگزينى شتر نبود ترا ور بود اشتر چه قيمت پشم را

)2/464مثنوى معنوى (

.ـ 259 )20/341شرح نهج ( ٢النصح بين المإل تقريع

ــ اندرز دادن در حضور جمع سرزنش باشد.

عنصرالمعالى گويد:

نصيحت مگـوى و پنـد مـده، خاصه كسى را كه پند نشنود كهتـا نخـواهند كـس را

                                                             .73/131 بحاراالنوار؛ 2/149غررالحكم . منابع ديگر: ١

  ؛20 مطلوب كل طالب، 31، شرح عبدالوهاب مائة كلمة؛ 150، شرح ابن ميثم مائة كلمة. منابع ديگر: ٢

الفنون فى نفائس؛ 123جاويدان خرد ؛ 20االمثال تحفه ؛2/114 المودةينابيع ؛91 نوراالبصار؛ 271 ، خوارزمىالمناقب؛ 29 االعجاز وااليجاز .6/172غررالحكم »: نصحك«ـ و با لفظ 1/229العيون عرائس

 

Page 493: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

493

النصح عندالمأل«اند: او خـود اوفتـد و بر سـر مأل هيـچ كس را پنـد مـده كه گفتـه )29ـ28قابوسنامه ». (تقريع

آمده است:كيمياى سعادت در

)4/1815امثال و حكم نصيحت بر مأل فضيحت باشد. (

در شرح اين كلمه گويد: رشيد وطواط

هركه دوستى را نصيحت كند، تنها بايد كرد، چه نصيحت در ميان مردمان فضيحت بود.

گر نصيحت كنى به خلوت كن

كه جز اين شيوه نصيحت نيست

هر نصيحت كه برمال باشد آن نصيحت بجز فضيحت نيست

)20مطلوب كل طالب (

: تنام على طول اللدم، حتى يصل اليها طالبها، ويختلهاوالله ال اكون كـ 062 الضبع

)6: خ 53نهج ( ١راصدها. ــ به خدا سوگند، من چون كفتار نباشم كه با آهنگ ماليم صياد به خواب رود و با

اين ترفند ناگهان شكار شود.

حكيم ناصرخسرو قباديانى را ابيات زير در اين معناست:

چو كفتارى كه بندندش به عمدا

ا نيست كفتارهمى گويند كاينج

)145ديوان ناصرخسرو (

چون خفت در آن غار برون نايد از آن تا

بيرون نكشى پايش از آنجاى چو كفتار

                                                             نيز از امام علىع روايت شده» ال أكون كالضبع تسمع اللدم فتخرج حتى تصاد«. اين حديث با عبارت ١

.5/35العرب موسوعة امثال، 2/205االمثال فرائدالآلل فى مجمع؛ 2/242االمثال مجمعاست. رك:

 

Page 494: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

494

)161(همان كتاب

چرخ همى بنددت به گشت زمان پاى

روزى از اينجا برون كشدت چو كفتار

Page 495: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

495

)561(همان كتاب

تو همى بينى كت پاى همى بندد

ه نه كفتارىپس چرا خامشى و خير

)417 ديوان ناصرخسرو(

نصراهللا منشى در اين باب آورده است:

شد ناف معطر سبب كشتن آهو

شد طبع موافق سبب بستن كفتار

)104كليله و دمنه (

الدين محمد در اين باره نيكو سرايد:موالنا جالل

خود گرفتستت تو چون كفتار كور

از غروراين گرفتن را نبينى

گوند اين جايگه كفتار نيستمى

از برون جوييد كاندر غار نيست

نهنداين همى گويند و بندش مى

آگهنداو همى گويد ز من بى

گر ز من آگاه بودى اين عدو

كى ندا كردى كه اين كفتار كو

)643ـ1/435مثنوى معنوى (

تا كه بر بندند و بيرونش كشند ن ريشخندغافل اين كفتار از اي

)5/503تفسير مثنوى جعفرى (

گيرندش و اوهمچو كفتارى كه مى

غره آن گفت كاين كفتار كو

Page 496: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

496

)2/288مثنوى (

نيست در سوراخ كفتار اى عمو

گشته او مغرورتر زين گفتگو

نهنداين همى گويند و بندش مى

او خوش آسوده كه از من غافلند

)9/347تفسير مثنوى جعفرى (

االمثالجمهره». (اللدم حتى تصادال أكون كالضبع تسمع«در امثال عربى آمده است: 2/404(

ابراهيم احدب طرابلسى با اقتباس از اين حديث شريف گويد:

مع أننى لست كمثل الضبع حسب الذى حكوه عنها فاسمع

تخرج و هى تسمع اللدم لمن ها حتى تصاد فاعلمن يصيد

Page 497: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

497

)2/205االمثال فرائدالآلل فى مجمع(

.والله البن ابىـ 216 )5: خ 52نهج ( ١طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه

تر است تا كودك شيرخوار به پستان مادر.ــ به خدا سوگند، پسر ابوطالب به مرگ مشتاق

مال احمد نراقى در اين معنا گويد:

انس پسر ابوطالب به مرگ و اشتياقش به آن بيشتر است از انس طفل به پستان مادر. سراى طبيعتداند كه مرگ آدمى را از ظلمتآرى كسى را كه عقل كامل باشد، مى

رساند. هان! از وطن اصلى خود يادر و نعمت و سرور مىرهاند و به عالم بهجت و نومى آور و بال و پر روح قدسى را بر هم زن و گرد و غبار كدورات عالم جسمانيت را از آن بيفشان. اين قفس تنگ خالى را بشكن و به آشيان قدس پرواز كن و بند گران عاليق و

ن ناسوت خالص ساز و قدمى درعوايق را از پاى خود باز كن و خود را از تنگناى زندا فضاى دلگشاى عالم الهوت گذار و در صدر ايوان انس بر مسند عزت قرار گير.

)174، 173السعادة معراج(

راقم اين سطور گويد:

سوگند به حق كه پور بوطالب

دارد با مرگ الفتى بسيار

افزونتر از الفتى كه كودك راست هر دم با شير مادرش، صد بار

و الله لو اعطيت اال�قاليم السبعة بما تحت افالكها على ان اعصى الله فى نملةـ 262

. )224: خ 347نهج ( ٢اسلبها جلب شعيرة ما فعلته خدا سوگند، اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاست، به من دهند تا با ــ به

ربودن پوست جوى از دهان مورى خدا را نافرمانى كنم، هرگز چنين نخواهم كرد.

منصور حالج در اين باب گويد:

                                                             ».إن أحب ما أناالق إلى الموت«. نيز رك: ١

  ».إن دنياكم عندى ألهون من ورقة فى فم جرادة تقضمها«. نيز رك: ٢

 

Page 498: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

498

هاى سالطين به نيم جو نخرندخزينه

شكستگان كه گدايان درگه اويند

Page 499: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

499

)57حالج ديوان منصور (

ارزدبه خدا نيم جو نمى

دو جهان اندر آن جهان كه منم

نه فلك را حباب بشمارم در چنين بحر بيكران كه منم

)254 ديوان منصور حالج(

شيخ بهايى را رباعى زير در اين معناست:

دنيا كه دلت ز حسرت او زار است زار استسرتاسر او تمام محنت

نيرزد به جوىبالله كه دلوتش

تالله كه نام بردنش هم عار است

)81بهايى كليات اشعار و آثار فارسى شيخ(

خوشدل تهرانى با اقتباس از اين حديث شريف گويد:

من آن كسم كه جهانى اگر مرا بخشند كه تا به مورى دارم ستم روا، نتوان

به زور از دهن مور دانه نستانم به كاهكشان اگر سرم برساند فلك

)275 ديوان خوشدل تهرانى(

ورزد:منوچهر اسفنديارى بر اين معنا چنين تأكيد مى

نيم جو از همه دنيا به تعلق نگرفت آن كه فارغ ز غم دولت دنياست على است

)23بيعت با خورشيد (

نگارنده را شعر زير در اين معناست:

Page 500: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

500

بر كشور جان اگر اميرى بيا كه دلپذيرىبرخيز و

دنيا به جوى نيرزد اى دوست كان را ز دهان مور گيرى

. (ـ 362 )1: خ 39نهج وتد بالصخور ميدان ارضه

ها و كوهها لرزه زمين را مهار كرد.ــ خداى تعالى با صخره

شيخ فريدالدين عطار در اين باب گويد:

ز نخستكوه را ميخ زمين كرد ا

پس زمين را روى از دريا بشست

Page 501: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

501

)7 الطيرمنطق(

شيخ اجل، سعدى شيرازى را ابيات زير در اين معناست.

زمين از تب لرزه آمد ستوه فرو كوفت بر دامنش ميخ كوه

)3بوستان (

مسمار كوهسار به نطع زمين بدوخت تا فرش خاك بر سر آب استوار كرد

)61مواعظ (

حديث شريف يادآور آيات كريمه زير است: اين ...و ألقى فى« ]10)/31و لقمان ( 15)/16نحل ( [». االرض رواسى أن تميد بكم ]7، 6)/78نبأ ( [». ألم نجعل االرض مهادا، والجبال أوتادا«

نزلة سواء، فان فى ذلك تزهيدا ال�هلء عندك بموال يكونن ال�محسن و المسىـ 462

) . )53: ر 431ـ430نهج اال�حسان فى اال�حسان، و تدريبا ال�هل اال�ساءة على اال�ساءة شود كهــ مبادا نيكوكار و بدكردار نزد تو يكسان باشند، چه اين نگرش موجب مى

رغبت آيند و بدكرداران به بدى گرايند.نيكوكاران به نيكى بى

شيخ اجل، سعدى شيرازى در اين باب نيكو گويد:

رحم آوردن بر بدان ستم است بر نيكان و عفو كردن از ظالمان جور است بر درويشان.

خبيث را چو تعهد كنى و بنوازى

كند به انبازىبه دولت تو گنه مى

)179،190گلستان (

بده پايه مهترانكسى را

كه بر كهتران سر ندارد گران

مبخشاى بر هر كجا ظالمى است

Page 502: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

502

كه رحمت بر او جور بر عالمى است

)97بوستان (

نگارنده را شعر زير در همين معناست:

مبادا نيك و بد آيد برابر فراروى تو اى فرزانه گوهر

Page 503: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

503

كه نيكو گردد از نيكى گريزان

بدتر شود صد بار بدكردار

ابوطيب متنبى در اين باب نيكو سروده است:

إذا أنت أكرمت الكريم ملكته و إن أنت أكرمت اللئيم تمردا

)2/11ديوان المتنبى (

.ـ 256 )140: خ 197نهج ( ١وليكن الشكر شاغال له على معافاته مما ابتلى به غيره

ــ بايد شكر بركنار ماندن آدمى از گناهى كه ديگرى بدان گرفتار است، او را از عيبجويى باز دارد.

الدين محمد در اين باب نيكو سرايد:موالنا جالل

اين نگر كه مبتال شد جان او د پند توتا در افتادست واو ش

تو نيفتادى كه باشى پند او زهر او نوشيد، تو خور قند او

)1/417مثنوى معنوى (

هذا ما امر به عبد الله على امير المؤمنين، مالك بن الحارث اال�شتر فى عهدهـ 662

: جباية خراجها، و جهاد عدوها، و استصالح اهلها، و عمارة بالدها... و اليه، حين واله مصر ضاريا تغتنم اشعر قلبك الرحمة للرعية، و المحبة لهم، و اللطف بهم، وال تكونن عليهم سبعا

: ام ا اخ لك فى الدين، أو نظير لك فى الخلق، يفرط منهم الزلل، واكلهم، فانهم صنفان لتعرض لهم العلل، و يؤتى على ايديهم فى العمد و الخطإ، فاعطهم من عفوك و صفحك مث

.الذى تحب و ترضى ان يعطي )53: ر 428ـ426نهج ( ٢ك الله من عفوه و صفحه ــ اين فرمانى است از بنده خدا، على امير مؤمنان به مالك اشتر پسر حارث در پيمانى

                                                             ـ با تغيير ضماير از غيبت به خطاب.5/48كم غررالح. مأخذ ديگر: ١

  .006ـ33/599بحاراالنوار ؛ 127ـ 126العقول تحف. منابع ديگر: ٢

 

Page 504: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

504

ج آن را فراهم آرد، باكه بدو نگاشت، آنگاه كه او را به حكومت مصر گماشت تا خرا دشمنان پيكار كند، كارهاى مردم را سامان دهد و شهرها را آباد نمايد... اى مالك، با

Page 505: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

505

مردم نيك مهربان باش و از در دوستى درآى و به نرمى رفتار كن و چونان درنده اى دراند: دستهخونخوارى مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارى! چه مردمان دو دسته

با تو برادرند و دسته ديگر در آفرينش با تو برابر. چون از ايشان گناهى سر زند يادين لغزشى پديد آيد بل خواسته يا ناخواسته خطايى رخ نمايد، عفو وبخشش در حقشان

بايد، چنانكه دوست دارى خدا بر تو ببخشايد.

خوشدل تهرانى با اقتباس از اين كالم گهربار گويد:

شد براى حكومت چون به سوى مصر

ز امر امام همام مالك اشتر

داشت يكى نامه امير به همراه درج در آن رمز حكمرانى كشور

هرچه بدان داشتى نياز در آن بود وضع خراج و اداره كردن لشكر

ويژه يكى جمله در سفارش مردم داشت كه بايد نوشت آن را با زر

بودى آن جمله اين كه مردم آن ملك دو نوعند و در حقوق برابرخود به

نوع نخستين بود بسان تو مسلم با تو برابر چنانكه با تو برادر

دسته دوم تراست ليكن همنوع چون تو پدر آدمند و حوا مادر

باش به آنان صديق و مخلص و مشفق باش به اينان رفيق و غمخور و ياور

يارى همدين و غمگسارى همنوع يدرفرض بود بر امير لشكر ح

)355ديوان خوشدل تهرانى (

.] السالم و قد مر بقذر على مزبلة:و قال عليه [ـ 276 و روى فى [ ١هذا ما بخل به الباخلون

                                                             .6/196غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

Page 506: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

506

.] خبرآخرأنه قال: )195: ح 504نهج ( ١هذا ما كنتم تتنافسون فيه باال�مس اين همان چيزى ]امام ـ درود بر وى ـ بر پليديى كه در پارگينى بود، گذر كرد و فرمود: [ــ

اين ]د:و در روايت ديگرى آمده است كه فرمو [ورزيدند. است كه بخيالن بدان بخل مى

                                                                                                                                                                      غررنيز از امام علىع روايت شده است، » هذا ما كنتم عليه باالمس تتنافسون«. اين كلمه با عبارت ١6/195.

 

Page 507: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

507

كرديد.چيزى است كه ديروز بر سر آن با يكديگر رقابت مى

ناصرخسرو قباديانى در اين باب گويد:

گذشتناصرخسرو به راهى مى

مست و اليعقل نه چون ميخوارگان

ديد قبرستان و مبرز روبرو بانگ بر زد گفت كاى نظارگان

خواره بيننعمت دنيا و نعمت

خوارگانش نعمتاينش نعمت، اين

)507ديوان ناصرخسرو (

امام محمد غزالى را سخن زير در اين معناست:

گذشت با صوفيان، فرا جايى رسيدالله عليه ـ مىروزى شيخ ابوسعيد ابوالخير ـ رحمه كه چاه طهارت جاى پاك همى كردند و نجاست بر راه بود. صوفيان همه به يك سوى

بگرفتند و شيخ بايستاد و گفت: اى قوم، دانيد كه اين نجاست فرامن چهگريختند و بينى هاى خويش بر من همى افشانديد تاگويد كه دى در بازار بودم، همه كيسهگويد؟ مىمى

مرا به دست آورديد؛ يك شب با شما صحبت بيش نكردم، بدين صفت گشتم؛ مرا از )38سعادت كيمياى بايد گريخت يا شما را از من؟ (شما مى

دارد:محمد بن منور همين مضمون را بدينگونه بيان مى

كردند و آن نجاست به خيكگذشت، كناسان مبرز پاك مىروزى شيخ به راهى مى گريختند.آوردند؛ صوفيان چون آنجا رسيدند، خويشتن فراهم گرفتند و مىبيرون مى

گويد: ماگويد. مىزبان حال با ما سخن مىشيخ ايشان را بخواند و گفت: اين نجاست به فشانديد و جانها از بهر ما نثارآن طعامهاى خوشبوى با لذتيم كه شما زر و سيم بر ما مى

كرديد و هر سختى و مشقت كه از آن حكايت نتوان كرد، در راه به دست آوردن مامى ما شديم، از ما به چهكرديد؛ به يك شب كه با شما صحبت داشتيم، به رنگ شتحمل مى گريزيد؟ ما را از شما بايد گريخت! چون شيخ اين سخن تقرير كرد، فرياد ازسبب مى

الخط برخى، با تغيير رسم279ـ278اسرارالتوحيد جمع برآمد و بگريستند و حالتها رفت. ( ها)واژه شيخ فريدالدين عطار در اين باره نيكو سرايد:

Page 508: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

508

ده ورديد روزى بوسعيد دي

مبرزى پرداخته در رهگذر

پس عصا در سينه زد آن جايگاه كرد آن نگاهبود و مىهمچنان مى

ديد انكاريش بودهركه آن مى

خاصه منكر بود و بسياريش بود

كرد آخر يك مريد از وى سئوال

خواست از سلطان حالت كشف حال

شيخ گفتش چون نجاست ديده شد

شدپس عجب رمزى از او بشنيده

امگفت من صد گونه نعمت بوده

امهم به قوت هم به همت بوده

هم رسيده بودم از درگاه حق هم مهلل آمدم در راه حق

بود رنگ و لذت و بويم بسى خواستندى صحبت من هركسى

يك زمان چون با تو صحبت داشتم آن همه سلطان سرى بگذاشتم

باز افتادم ز صد طاعت ز تو تم به يك ساعت ز تواين چنين گش

صحبت تو اين چنين زيبام كرد

هم نجس هم شوم هم رسوام كرد

خواره توگر چنينى مرد نعمت

آن من خود رفت اى بيچاره تو

)183نامه مصيبت(

گذشتآن حكيمى در تفكر مى

ديد سرگين دان و گورستان به دشت

Page 509: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

509

اى زد، گفت: اى نظارگاننعره

خوارگاناينت نعمت، اينت نعمت

)184(همان كتاب

)31: ر 404نهج ( ١الهوى شريك العمى.ـ 286

ــ هواپرستى را با كوردلى پيوند است.

سعدى در اين باب نيكو سرايد:

ترا تا دهن باشد از حرص باز نيايد به گوش دل از غيب راز

استهحقيقت سرايى است آر

هوا و هوس گرد برخاسته

نبينى كه جايى كه برخاست گرد نبيند نظر گرچه بيناست مرد

                                                             .1/153غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 510: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

510

)112بوستان (

نهجهيهات هيهات! قد فات ما فات، و ذهب ما ذهب، و مضت الدنيا لحال بالها (ـ 962 )191: خ 285 چه رفت و گذشت آنچه گذشت و جهان به دلخواهــ دريغا دريغا! از دست رفت آن

خود سپرى گشت.

المع درميانى را ابيات زير در اين معناست:

مدار گذشتجا و بىدريغ عمر كه بى

فغان كه با غم و اندوه روزگار گذشت

بساط عيش و طرب از جهان نورديدند مرا گمان كه شب آمد مگر نهار گذشت

رد نيست ثمربه جز فسردگى و رنگ ز

به باغ دهر خزان آمد و بهار گذشت

)193ديوان المع (

دريغ عمر كه فصل شباب زود گذشت بهار عمر به چندين شتاب زود گذشت

هر آن بنا كه نهاديم در محيط وجود نگشته بر سر پا، چون حباب زود گذشت

)194(همان كتاب

حيف اوقاتى كه از عمرم به حيرانى گذشت

ناى زندگى دايم به ويرانى گذشتوين ب

قدر ايام جوانى را ندانستم چه سود گنج بادآورد من از كف به نادانى گذشت

گوهر مقصود در كف بود و معلومم نبود

حيف آن گوهر كه از دستم به آسانى گذشت

جوهر ما در جهان نامد دمى بر روى كار

صرف شد نقد حيات و در پشيمانى گذشت

Page 511: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

511

ودن دنيا كه چون موج حبابدل منه بر ب

روى تا با خود آيى عالم فانى گذشتمى

Page 512: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

512

)195(همان كتاب

نظام وفا گويد:

پيرى رسيد و فصل جوانى دگر گذشت خبر گذشتديدى چگونه عمر، دال بى

)961گلزار ادب (

ورزد:كمال اجتماعى جندقى بر اين معنا چنين تأكيد مى

كه با شتاب گذشت بهار عمر من از بس

چو برق از نظرم دوره شباب گذشت

امنديده خير جوانى، بهار زندگى

چنان گذشت كه از آسمان شهاب گذشت

ز بس كه پيچ و خم راه زندگى ديدم تمام زندگى من به پيچ و تاب گذشت

المثل اين روزگار نيك و بدشگذشت فى

چو تندباد كه از خانه خراب گذشت

(همان مأخذ)

Page 513: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

513

Page 514: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

514

ى

يا بن آدم، ال تحمل هم يومك الذى لم يأتك على يومك الذى قد اتاك، فانه انـ 270

)762: ح 522نهج ( ١يك من عمرك يأت الله فيه برزقك ات را دردميزاد، امروز غم فردا مخور كه اگر فردا ترا عمرى ماند، خدا روزىــ اى آ

آن رساند.

خوانيم:مى نامهروشنايىدر

بخور وز نامده هرگز مينديش كه تا فردا چه آيد مر ترا پيش

)653ديوان ناصرخسرو (

شيخ اجل، سعدى در اين باب نيكو گويد:

ش محنت آجل منغص كردن خالف رأى خردمند است.راحت عاجل به تشوي

برو شادى كن اى يار دلفروز غم فردا نشايد خورد امروز

)158گلستان (

از فقيهى مرزوى بشنويم كه گفت:

                                                             ـ با اندك تفاوت. 6/322غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 515: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

515

به استقبال انده رفته باشى

چو در دل رنج فردا دارى امروز

)375امثال و حكم (

اين معناست:المع درميانى را ابيات زير در

تا كه جان دارى گروگان بهر روزى غم مخور روزى از روزى بمانى كز تو جان يابد امان

چون عناكب را برات رزق بر پر مگس

شد حواله تو چرا باشى فسرده بهر آن

روزى هر روزه چون گردون رساند تابه كى بازى چون خسانغوطه در گرداب آز و حرص

)433ديوان المع ( .ـ 271 )192: ح 503نهج ( ١يا بن آدم، ما كسبت فوق قوتك، فانت فيه خازن لغيرك

ات به دست آرى، در آن ديگران را خزانهــ اى آدميزاد، آنچه بيش از قوت روزانه دارى.

سعدى در اين معنا نيكو گويد:

)90گلستان اين قدر ترا بر پاى همى دارد و هرچه بر اين زيادت كنى، تو حمال آنى. (

راقم اين سطور گويد:

بر دامن گلشن قناعت وحپرورى توسرزنده و ر

گر آزور و حريص باشى

گنجور كسان ديگرى تو

                                                             نيز از موالى» إياك واإلمساك، فإن ماأمسكته فوق قوت يومك كنت فيه خازنا لغيرك«. اين حديث به صورت ١

.2/309غررالحكم متقيان روايت شده است.

 

Page 516: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

516

يا بن حنيف! فقد بلغنى ان رجال من فتية اهل البصرة دعاك الى مأدبة فاسرعتـ 272 . و م ا ظننت انك تجيب الى طعام قوم،اليها؛ تستطاب لك اال�لوان، و تنقل اليك الجفان

Page 517: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

517

. فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم، فما اشتبه عليك علمهعائلهم مجفو، و غنيهم مدعو ءلكل مأموم اماما، يقتدى به و يستضى فالفظه، و ما ايقنت بطيب وجوهه فنل منه! اال و ان

. اال و ان كمبنور علمه؛ اال و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه، و من طعمه بقرصيه. فو الله ما كنزت من التقدرون على ذلك، ولكن اعينونى بورع و اجتهاد، و عفة و سداد

دنياكم تبرا، و ال ادخرت من غنائمها وفرا، و ال اعددت لبالى ثوبى طمرا، والحزت من )45: ر 417ـ641نهج أرضهاشبرا.(

از جوانان بصره ترا به ميهمانىــ اى پسر حنيف، به من خبر رسيده است كه يكى اند واى. خورشهاى لذيذ گوناگون برايت آوردهدعوت كرده است و تو نيز بدان شتافته

كردم كه تو ميهمانى مردمانى را بپذيرىاند. تصور نمىهاى بزرگ پيش رويت نهادهكاسه ه از اين خوان چهكه نيازمندان را از خود رانند و توانگران را به خود خوانند. پس بنگر ك

ناك باز دار و لقمه حالل و پاك در كامخورى! دهان از قوت شبههدارى و مىبرمى گذار. هان! بدان كه هر پيروى را پيشوايى است كه از پى وى شتابد و به نور دانش او روشنى يابد. بدان كه پيشواى شما از دنيا به دو جامه ژنده و دو قرص نان بسنده كرده

ان! گرچه شما هرگز چنين نتوانيد كرد، اما مرا به پارسايى و كوشش و پاكدامنى واست. ه ام و نه از غنيمتهاىدرستكارى مدد دهيد. به خدا سوگند، من نه از دنياى شما زرى توخته

ام و هيچگاه مالك يكاى نيفزودهام ژندهام، حتى بر ژنده جامهآن ثروتى اندوخته ام.وجب زمين نبوده

خوشدل تهرانى را قطعه ذيل در همين معناست:

خبر رسيد على را به بصره حاكم وى

ست به خوان توانگرى مهمانشبى شده

برون خانه فقيران ستاده كاسه به كف درون خانه نشستند اغنيا بر خوان

بويژه در بر حاكم نهاده صاحب بيت ها الوانيكى طبق كه در آن بود طعمه

Page 518: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

518

ر دل شير خدا به درد آمداز اين خب

چنانكه چهره پر آژنگ كرد و دل پژمان

بخواست نامه و خامه به كف گرفت و نوشت چنين به پور حنيف آن كه نام او عثمان

اىام كه در آن خانه ميهمان شدهشنيده

كه ره نداشت در آن بينواى خسته روان

تو گرم خوردن و بيچارگان ز سردى و جوع ه از صرصر خزان لرزانبسان بيد ك

ترا به بصره فرستادمى كه ره ببرى به حال مردم مسكين و خسته و جوعان

نه اينكه لقمه چرب و لذيذ اهل غنا خبرانبه خواب مرگ كشاند ترا چو بى

ات از امام خويش ضروربود به پيروى

مرا نگر كه كنم زندگى به دهر چسان

ببين ز مال جهانم يكى كهن جامه است چنانكه قوت من از جو بود دو قرصه نان

چو من اگرچه نياريد زندگى كردن

كه هست خاص من اينگونه زندگى به جهان

و ليك پيروى از امام بر مأموم به قدر طاقت و قدرت سزاست در دوران

)275ـ274ديوان خوشدل تهرانى (

يا اهل] على القبور بظاهر الكوفة:السالم، و قد رجع من صفين، فأشرف و قال عليه [ـ 273 يا اهل الديار الموحشة، والمحال المقفرة، والقبور المظلمة؛ يا اهل التربة، يا اهل الغربة،

Page 519: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

519

. اما الدور فقد سكنت،الوحدة، يا اهل الوحشة، انتم لنا فرط سابق، و نحن لكم تبع الحق ؟واما اال�زواج فقد نكحت، و اما اال�موال فقد قسمت. هذا خبر ما عندنا، فما خبر ما عندكم

نهجكم ان خير الزاد التقوى. (اما لو اذن لهم فى الكالم ال�خبرو] ثم التفت الى اصحابه فقال: [ )130: ح 492 گشت، به گورستان بيرون شهر كوفه رسيد وامام على ـ درود بر وى ـ چون از صفين بازمى [ــ

هاى دهشتناك و جاهاى متروك و گورهاى تاريك؛ و اى دراى ساكنان خانه ]فرمود: زدگان، شما پيش از ما از دنيااى وحشتكسان، اى تنهايان، خاك آرميدگان، اى بى

هايتان سكنى گزيدند و زنانتانرفتيد و ما نيز به شما خواهيم پيوست. اما ديگران در خانه را به زنى گرفتند و مالهايتان را تقسيم كردند. ما را جز اين خبرى نيست، خبرى كه نزد

ايشان را رخصت گفتار بود، به اگر ]آنگاه به ياران خود نگريست و فرمود: [شماست چيست؟ ها تقواست.دادند كه بهترين توشهشما خبر مى

شيخ ابوالفتوح رازى در اين معنا گويد:

سالم بر شما باد اى اهل گورستان. اما سراهايتان ديگران در نشستند و اما مالهاتان را است كه نزديك ماست، به قسمت كردند و اما زنانتان شوهران باز كردند. اين آن خبر

نزديك شما چه خبر است؟ آنگه گفت: اگر ايشان را دستورى بودى تا جواب دهند، جز )2/644تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازى ( ١».تزودوا فإن خيرالزادالتقوى«اين نگفتندى كه

خوانيم:مى جام جمدر مثنوى

هالك شود نه كه اين جسم چون

باد او باد و خاك خاك شود

پسرت دخترى به يار كند دخترت شوهرى شكار كند

زن جوان است، همسرش بايد مهر و ميراث از آن زرش بايد

درم نقد را ببندد سخت پيش نابالغان نهد دو سه رخت

تا به عجز و نياز و مكر و حيل وامدارت كند شب اول

                                                             .2/197. سوره بقرة ١

 

Page 520: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

520

خانه بيگانه را نشست شود

كم عمارت كنند و پست شود

غارت اندر زر و قماش افتد تر بالش افتدهرچه ارزنده

تو بمانى و گور و سيرت زشت خام و سه خشت ١بر تو ده گز ركوى

اباد!ارم يادچون تو گفتى كه هرچه بادزان دگر هولها ني

پر نمودند، ليك كم ديدىبس بگفتند و هيـچ نشـنيدى

)216ديوان اوحدى (

شهريار در ترجمه اين حكمت هشداردهنده گهربار نيكو سرايد:

على آن شاهباز قاب قوسين به گاه بازگشت از جنگ صفين

كوبد پياپىپياده پاى مى

با وىسران لشكر اسالم

به پشت سر نهاده شام، شيدا اش از پيش پيداسواد كوفه

گذار افتاد بر اهل قبورش

ز عبرت بسته شد راه عبورش

ز فرمان الهى تا چه بشنود كه ناگه چون سپاهى ايست فرمود

آگاهچه حال افتاد با مرد دل

كه پيش مردگان استاد ناگاه

اى با مردگان خاستچنانش نعره

تن زندگان را موى شد راستكه بر

سالم اى خفتگان خواب دهشت

گالويز شب و كابوس وحشت

                                                             ، ذيل2/7261معين فرهنگ فارسىدر اين بيت، كفن است. نيز رك: » ركو«. ركو، رگو: كرباس. مراد از ١

 ».رگو«واژه

Page 521: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

521

سالم اى كاروان هول و تشويش

غريب منزل و بيگانه خويش

سالم اى ساكنان شهر خاموش

ز كرباس كفن يك القباپوش

سالم اى خفتگان خاك غربت

به سر از سنگها الواح عبرت

انگيزان صحراى خموشانغم

پوشانخ از خاك خجلت پردهبه ر

كجا يار و كجا ياراى نصرت

به خاك انباشته چشمان حسرت

به اين نزديكى از ما سخت مهجور كنار آشيان وز آشيان دور

شما از پيروان پيشى گرفتيد

كه پيش از ما به زير خاك رفتيد

Page 522: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

522

به دنبال شما ما هم روانيم ايم از كاروانيماگر وامانده

اى دعوت حقبه ميعاد ند

كه ما هم با شما باشيم ملحق

موكل نيستيم از ما نترسيد هم از يار و ديار خود بپرسيد

بلى بعد از شما زحمت هدر شد پسر مشغول تاراج پدر شد

همه اموالتان وراث بردند سر قسمت چه غوغايى كه كردند

بناى كشمكش با هم نهادند چو گرگ و سگ به جان هم فتادند

نى هم كه در اطراف بودندسگا

به دندان استخوانى در ربودند

كبيرش را نه رحمى با صغيرى

جوانش را نه پروايى ز پيرى

نه خوان ثلث و احسانى گشوده نه از دل زنگ عصيانى زدوده

دريغ آن رنج كسب و سود و ثروت كه خود وزر و وبالى بود و حسرت

همه صحن و سرا شد خانه غير ت و كاشانه غيرحياط خلو

خواتين همسر ديگر گرفتند

هواى عيش و نوش از سر گرفتند

لب قند و شكر موران گزيدند به كندوى عسل ماران خزيدند

خبر اينهاست نزد ما شما را

خبرهاى شما تا چيست ما را

سپس رو كرد با ياران و فرمود

Page 523: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

523

گر اينها رخصت گفتارشان بود

تهمى گفتند راه و توشه تقواس

خدايا عهد ما كن با على راست

)461ـ2/261ديوان شهريار (

يأتى على الناس زمان ال يبقى فيهم من القرآن اال رسمه، و من اال�سالم االـ 274

. )963: ح 540نهج ( ١اسمه جز نام و نشان بر جاى نماند.قرآن ردمان را روزگارى فرا رسد كه در آن از اسالم و ــ م

ناصرخسرو با اشاره به مضمون اين حديث گويد:

                                                             ».فيهم«ـ بدون لفظ 6/491غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

 

Page 524: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

524

آن همى گويد امروز مرا بد دين

كه به جز نام نداند ز مسلمانى

)430 ديوان ناصرخسرو(

راقم اين سطور را شعر زير در اين معناست:

زگارى فرا رسد كه در آنرو

رنگ و بويى نماند از ايمان

نبود غير نامى از اسالم قرآننبود جز نشانى از

.ـ 275 )31: ر402نهج ( ١يأتيك ما قدر لك

رسد.ــ آنچه براى تو مقدر شده است، به تو مى

گويد:هروى در ترجمه اين حديث

كرم و لطف حضرت حق بين

كه نگيرد ترا به تقصيرت

به تو خواهد رسيد آخر كار آنچه حق كرده است تقديرت

)11چهل حديث (

يا دنيا يا دنيا، اليك عنى، ابى تعرضت؟ ام الى تشوقت؟ ال حان حينك! هيهات!ـ 627

)77: ح 481ـ480نهج ( ٢اجة لى فيك، قد طلقتك ثالثا ال رجعة فيها.غرى غيرى، ال ح اماى يا شيفتهــ اى دنيا، اى دنيا از من دور شو! آيا براى خودنمايى فراراهم آمده يگرى را بفريب! اصال مرا به تو چهاى؟ اينك وقت ناز تو نيست، هرگز! برو و دشده

                                                             .48چهل حديث . مأخذ ديگر: ١

  ».هيهات«ـ بدون لفظ 6/164غررالحكم . مأخذ ديگر: ٢

 

Page 525: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

525

ام كه بازگشتى در آن نيست.ات كردهنيازى است؟ من سه طالقه

ابوسعيد ابوالخير را رباعى زير در اين معناست:

تا چند كشم غصه هر ناكس را وز خست خود خاك شوم هركس را

آيد راستكارم به دعا چو بر نمى

رادادم سه طالق اين فلك اطلس

)2سخنان منظوم ابوسعيد ابوالخير (

Page 526: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

526

حكيم ناصرخسرو قباديانى در اين باره گويد:

اين جهان پيرزنى سخت فريبنده است نشود مرد خردمند خريدارش

پيش از آن كز تو ببرد تو طالقش ده مگر آزاد شود گردنش از عارش

)211ديوان ناصرخسرو (

آن عالم دين كه از حكيمان جز ازو نشد مطلق عالم

)623(همان كتاب

گر طالقى بدهى اين زن رعنا را

دان كه چون مردان كارى بكنى كارى

)417(همان كتاب

از من چو شناختم ترا بگذر آنگه بفريب هركه را خواهى

)420(همان كتاب حكيم سنايى غزنوى در اين باب نيكو سرايد:

ديگرى را فريب اى رعنا تى تو سزا و در خور مانيس

)252الحقيقة حديقه(

خوانده بر گنده پيرى و ميرى

سه طالق و چهار تكبيرى

)254حديقه (

Page 527: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

527

سه طالقش ده ارت هيچ هش است

پير شوى كش استزانكه اين گنده

حيدرى نيست اندرين آفاق

پير را سه طالقدهد اين گنده

)470حديقه (

شنويم كه گفت:از رشيدالدين ميبدى ب

درگاه رسالت و داماد حضرت نبوت هرگه كه به دنيا برگذشتى، دامن ديانت ١آن هزبر گفتند:». غرى غيرى يا دنيا! فقد طلقتك ثالثا«خويش فراهم گرفتى ترسان ترسان و گفتى

يرمردان عصر از بيم ذوالفقار تو همه آب گشت، چنين از دنيااى عجبا كه روان ش بترسى؟ گفتا: شما خبر نداريد كه اين دنيا درختى خارآور است، دست هوا و حرصمى

                                                             .4/5138معين فرهنگ فارسى . هزبر: شير، پهلوان، دلير. ١

 

Page 528: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

528

آن را بركنار جوى عمر تو نشانده، اگر نه به احتراز روى، خار آن در دامن عصمت تو كه هنوز خار آن قوت نگرفته بود، دامن اى كه در بدايت كارافتد و پاره پاره كند. نشنيده دريد؟ اكنون كه خار آن قوى گشت و روزگار برآمد، بادراعه عصمت آدم چون مى

)2/598االبرار االسرار و عدهكشفعلى بوطالب خود چه كند؟ (

همو افزايد:

يا بيضاء يا صفراء اصفرى و«اميرالمؤمنين على(ع) دينارى بر دست نهاد و گفت: اى و به انگشت، اى دنيا و اى نعيم دنيا، رو كه تو عروسى آراسته١»ابيضى و غرى غيرى

ان پنجه شيران نتوان شكست، شو ديگرى را فريب ده كه پسر بوطالب سر آنعروس )5/453االسرار كشفندارد كه در دام غرور تو آيد. (

شيخ فريدالدين عطار نيشابورى را ابيات زير در اين معناست:

چنان مطلق شد او در فقر و فاقه

كه زر و نقره بودش سه طالقه

)23نامه الهى(

ز آن جستى به دنيا فقر و فاقها

كه دنيا بود پيشت سه طالقه

)27اسرارنامه (

چو دنيا را طالقى داد جانش

مگر انگشترى ماند از آتش

)23خسرونامه (

كاركياخان احمد با اقتباس از اين حديث گويد:

مـرا رسـيد ز فقر رسـول ميراثى چنانكه نيسـت حقيقت ز هيـچ كس پنهـان

                                                            التمثيل از كلمات گهربار امام علىع دانسته است. رك: » يا بيضاء ابيضى و يا صفراء اصفرى و غرا غيرى«. ابومنصور ثعالبى اين حديث را با عبارت ١

.30 والمحاضرة

 

Page 529: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

529

ز آنكه داده زر و مال دهر را سـه طالقا

على كه حامى دين بود و هادى ايمان

شود كه شودبه طور شرع نبى اين نمى

طـالق داده والـد حـالل فـرزنـدان

Page 530: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

530

)2/379المؤمنين مجالس(

از آذر بيگدلى بشنويم كه در اين باره نيكو سرود:

على آن شاه شهربند كمال جمال مهر رخشنده سپهر

آن كه قفل فلك گشاده اوست زال گيتى طالق داده اوست

)643آذر بيگدلى ديوان لطفعلى بيك(

ميرزا حبيب خراسانى گويد:

معشوقه دنيا ز شه دين سه طالق است زآنروى كه ياقوت لبش بوالحسنى نيست

)73ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى (

اين معناست:اختر طوسى را ابيات زير در

سلطان نجف على كه مهموم

هرگز نشد از براى دنيا

دادش سه طالق آن شه دين آن روز كه شد بناى دنيا

)93گلزار حسينى (

تويى كه دادى زال زمانه را سه طالق هنوز نامده بودت به قصد عقد و نكاح

)128(همان كتاب

به عقد خويش مياور عروس دنيا را از درد و رنج و غصه جهاز كه نيستش بجز

اى طالقش دهوگر به عقد خود آورده

Page 531: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

531

سه بار تا نتوانى رجوع كردن باز

)561(همان كتاب از شاعران معاصر نيز بسيارند كه در اشعار خود بدين حديث گهربار نظر داشته و

هاى ذيل از آن جمله است:اند كه نمونهابياتى نغز و شيوا سروده

اين عجوز دون بر سه طالق شد برون چون ز تو

اش تو شوهرىخواست محلل آورد تا كنى

Page 532: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

532

)125ديوان غافل مازندرانى (

ورزد:عبرت نائينى بر اين معنا چنين تأكيد مى

اى دركشيدم و به دو كونجرعه

چار تكبير گفتم و سه طالق

)173ديوان عبرت نائينى (

در جهان جز تو كه جوانمردى كه بود زال دهر را سه طالق

)617(همان كتاب عالمه حائرى مازندرانى گويد:

كرد دنيا سه طالقه چو مجسم شده زيبا

شير حق كى به سر مام كالب جيف آمد

)961ديوان االدب (

فريب است و غرور اين دهر پر مكر طالقش ده مبين جاه و جاللش

)155اى ديوان حكيم الهى قمشه(

ورنه چه اميد است ز دنيا و چه خيرى ست على غرى غيرىكاو را همه گفته

)94اى از اشعار دكتر ناظرزاده كرمانى مجموعه(

خوشدل تهرانى در اين معنا نيكو سرايد:

چون داد على دخت جهان را سه طالق

قطام از آن خون ورا خواست صداق

Page 533: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

533

اين زن به هوادارى آن زن برخاست الجنس بيابد مصداقكالجنس مع

)542ديوان خوشدل تهرانى (

سـت جهان را سـه طالقبـه گناهى كه بداده

بر قطام دنـى خون على كابين است

)595(همان كتاب طايى شميرانى خطاب به امام على(ع) گويد:

اى از جود جهان را سه طالقهتو كرده

نگذشت اگر آدم خاكى ز دو گندم

)139در ساحل غدير (

حاج محمدصادق بيگدلى حصارى را ابيات زير در اين معناست:

Page 534: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

534

على عالى داماد مصطفى كه بديد

دو هفت كرده عروس جهان از او سه طالق

طالق داد جهان را ولى به عقد بتول

خداى دادش باغ جنان به حق صداق

)22شيفتگان على (

زندگانىنيست اين دار فنا جاى بقا و

وفا راسه طالقه كن عزيزم اين عجوز بى

)358گنجينه عرفان (جمالى اسدآبادى،

جهان و جيفه او را به نيم جو نخريد

كسى نداد طالق جهان بسان على

)458در خلوت على (على نظمى تبريزى، نگارنده در اين معنا سرايد:

سرور مؤمنان على فرمود

سخن آن ولى خدا، امير

وقت ناز تو نيست اى دنيا دور شو دور از برابر من

پردازى تو نبود جزعشوه

كينه آوردن و دل آزردن

دست بردار از دغلبازى خودنمايى بس است اى رهزن

اى فريبا سراب آب نما نتوانى تو ره به دل بردن

نيست هرگز مرا نياز به تو ديگرى را فريب اى دشمن

بار طالق ام من ترا سهگفته

Page 535: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

535

تا نسوزد ز تو مرا خرمن

توان از نظرمضمون اين حديث را در شعر زير كه به امام على(ع) منسوب است، مى گذراند:

الدنيا ثالثا طلق

واطلبن زوجا سواها

انها زوجة سوء ال تبالى من أتاها

و إذا نالت مناها منه ولته قفاها

)32يرالمؤمنين امام على ديوان ام(

Page 536: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

536

:556نهج ( ١.٢يغلب المقدار على التقدير، حتى تكون االفة فى التدبيرـ 277 )459ح انگيز نمايد.ــ تقدير الهى بر تدبير آدمى چيره آيد چندانكه تدبير آفت

الدين محمد در اين معنا نيكو سرايد:موالنا جالل

عز و مهترى در خيالش ملك و

گفت عزرائيل: رو، آرى برى

)1/14مثنوى معنوى (

نظير بيت ذيل كه مناسب اين مقال است:

ءو كم من طالب يسعى بشى

و فيه هالكه لو كان يدرى

)3/154البيان والتبيين (

إنما خلقتك لتربح على، يقول الله تعالى: يا ابن آدم، لم أخلقك ألربح عليك،ـ 278

.ء فإنى ناصر لك من كل شىفاتخذنى بدال من كل شى )20/319: جشرح نه( ٣ء ــ خداى تعالى فرمايد: اى آدميزاده، ترا نيافريدم تا سود كنم، همانا آفريدمت تا تو از

من فيض برى. پس مرا بر هر چيز برگزين كه ترا در هر كار يار باشم.

فريدالدين عطار نيشابورى در اين باب گويد:

بزرگوار خدايا ترا زيان نبود طلب كند عطاراگر ز فضل تو سودى

ام خلقىاى نه از آن آفريدهتو گفته

                                                            تذل األمور «مشابه حديثى ديگر از اميرمؤمنان علىع با عبارت ». اآلفةتكون«به جاى » الحتفيكون«ـ با لفظ 6/477غررالحكم . مأخذ ديگر: ١

.61: ح 471 البالغةنهج». التدبيرحتى يكون الحتف فىللمقادير

  ».القدرالحذر ال يغنى من«. نيز رك: ٢

  ».الخلق لوحشة و الاستعملتهم لمنفعةلم تخلق«. نظير سخنى ديگر از امام علىع با اين عبارت: ٣

.5/98غررالحكم ـ و با اندك تفاوت: 109: خ 158 البالغةنهج

 

Page 537: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

537

١كه تا بر ايشان سودى بود مرا نهمار

و ليك از پى آن آفريدم ايشان راكه بر خدايى من سودشان بود بسيار

)49ديوان عطار (

                                                             .4/4872معين فرهنگ فارسى. نهمار: بسيار، زياد. ١

Page 538: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

538

اى بر حقيقت پادشا گر بر در تو اين گدا

دى كند داند ترا نبود زيان سبحانهسو

چون آفريدى رايگان نى سود كردى نى زيان

دان سبحانهاكنون ببخشى در زمان اى غيب

)72 ديوان عطار(

نبود اين هر دو عالم بود او كرد نه خود را زان زيان نه سود او كرد

)6خسرونامه (

مولوى را ابيات زير در اين معناست:

امر تا سودى كنممن نكردم

بلكه تا بر بندگان جودى كنم

)1/343مثنوى معنوى (

آفريدم تا ز من سودى كنند آلودى كنندتا ز شهدم دست

نى براى آنكه تا سودى كنم وز برهنه من قبايى بركنم

)1/393مثنوى (

الخلق كى يربح على چون خلقت

لطف تو فرمود اى قيوم حى

أربح عليهم جود تست ال لأن

كه شود زو جمله ناقصها درست

)3/562مثنوى (

Page 539: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

539

Page 540: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

540

منابع پژوهش

، به كوشش و اهتمام حسنديوان لطفعلى بيك آذر بيگدلىآذر بيگدلى، لطفعلى بيك: سادات ناصرى (و) غالمحسين بيگدلى، تهران، سازمان انتشارات جاويدان،

ش.1366

، تهران، كتابفروشىديوان غافل مازندرانى: آقاجان طبرستانى، محمدصادق ش.1337بوذرجمهرى مصطفوى،

الدين محمد، شرح جمالغررالحكم و دررالكلمآمدى، عبدالواحد بن محمد تميمى: ،»محدث«الدين حسينى ارموى خوانسارى، با مقدمه و تصحيح و تعليق ميرجالل

جلد) 7. (ش 1366تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم،

، به تصحيح ميرزاالعيونالفنون فى عرائسنفائسالدين محمدبن محمود: آملى، شمس ـ1377ابوالحسن شعرانى (و) سيد ابراهيم ميانجى، تهران، كتابفروشى اسالميه،

جلد) 3ق. (1379

، بتحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، مؤسسةالبالغةشرح نهجالحديد: ابن ابى جلد در ده مجلد) 20تا. (للطباعة والنشر والتوزيع، بى اسماعيليان

Page 541: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

541

النهاية فى غريب الحديثابن االثير، مجدالدين ابوالسعادات المبارك بن محمدالجزرى: تحقيق طاهر احمد الزاوى (و) محمود محمد الطناحى، قم، مؤسسهواالثر،

جلد) 5ش. (1366مطبوعاتى اسماعيليان، چاپ چهارم،

اكبر، به اهتمام محمد معين، با مقدمه علىبرهان قاطعريزى، محمدحسين: ابن خلف تب ش.1361دهخدا و ديگران، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ چهارم،

جلد) 4(

المعالى فى ترجمةدرهابن الساوجى، ابوالمحاسن محمدبن سعدبن محمد النخجوانى: ق729دستخط مؤلف به سال اى ، بابرگ دوصفحه 46، نسخه عكسى الآللى

در اصفهان.

(ع) متن ووصيت اميرالمؤمنين به فرزندش حسينابن الساوجى، ابوالمحاسن محمد: اى ، با دستخط مؤلف به سالترجمه ، نسخه عكسى هفت برگ دوصفحه

ق در اصفهان.729

،رسولالعقول عن آل التحفالحرانى، ابومحمد الحسن بن على بن الحسين: ابن شعبه اكبر الغفارى، قم، مؤسسة النشر االسالمى التابعة لجماعةصححه و علق عليه على ش.1363ق / 1404المدرسين، چاپ دوم،

، حققه و علق حواشيه على شيرى،العقدالفريدابن عبدربه االندلسى، احمدبن محمد: )جلد + فهرست 6م. (1989ق / 1409بيروت، دار احياء التراث العربى،

، به تصحيح و اهتمام حسينعلىديوان اشعار ابن يمين فريومدىابن يمين فريومدى: ش.1344باستانى راد، تهران، كتابخانه سنايى،

الدين ابراهيم ابرقوهى، مقدمه،، به انضمام تحرير آن از شمسنامهمعراجابوعلى سينا: ى آستان قدستصحيح و تعليق نجيب مايل هروى، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسالم

ش.1365رضوى،

، حققه و علق حواشيه و وضع فهارسه محمداالمثالكتاب جمهرهابوهالل العسكرى: ابوالفضل ابراهيم (و) عبدالمجيد قطامش، بيروت، دارالفكر (و) دارالجيل، چاپ

Page 542: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

542

جلد) 2م. (1988ق / 1408دوم،

شهد، بنياد پژوهشهاىهاى فارسى)، م(غديريهدر ساحل غدير احمدى بيرجندى، احمد: ش.1377اسالمى آستان قدس رضوى،

، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسالمى آستان قدسمناقب علوىاحمدى بيرجندى، احمد: ش.1371رضوى،

در مدايح و مناقب و مصائب ائمه هدى(ع) ، تهران، گلزار حسينى اختر طوسى: ق.1377كتابفروشى اسالميه،

، به تصحيح و اهتمامديوان اديب صابر ترمدىن: الدياديب صابر ترمدى، شهاب ش.1343جا، مؤسسه مطبوعاتى علمى، محمدعلى ناصح، بى

جا، دفتر مجامع و فعاليتهاى، بىكشف االبيات خمسه نظامى گنجوىاشيدرى، گيتا: ش.1370فرهنگى (و) مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى،

، دراسة و تحقيق فهمى سعد،على افعلسوائراالمثال بن الحسن:االصفهانى، حمزه م.1988ق / 1409بيروت، عالم الكتب،

م.1978(فارسى)، الهور، ذاكر جاويد اقبال، چاپ سوم، كليات اقبال اقبال:

، لكنهو، مطبع منشى نولكشور، چاپشرح مثنوى موالناى روممحمد: اكبرآبادى، ولى جلد) 6م. (1894ق / 1312سنگى،

، به اهتمام و مقدمه حسين الهىاىديوان حكيم الهى قمشهدى: اى، مهالهى قمشه اى (تربتى)، تهران، انتشارات روزنه، چاپاى و يادداشتهاى طيبه الهى قمشهقمشه

ش.1378سوم،

، به اهتمام محمدتقى مدرس رضوى، تهران، شركت انتشاراتديوان انورىانورى: جلد) 2ش. (1372علمى و فرهنگى، چاپ چهارم،

، تصحيح اميراحمد اشرفى، با مقدمهاىديوان كامل اوحدى مراغهاى: وحدى مراغها ش.1362ناصر هيرى، تهران، انتشارات پيشرو،

، تهران، سازمان چاپ والمعجم المفهرس اللفاظ احاديث بحاراالنواررضا: برازش، على

Page 543: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

543

جلد) 30ش. (1372انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسالمى،

، تهران، مؤسسهالمعجم المفهرس اللفاظ غررالحكم و دررالكلمرضا: لىبرازش، ع جلد) 3ش. (1371انتشارات اميركبير،

، تهران، نشر سمير،»الشعراملك«ديوان اشعار محمدتقى بهار بهار، محمدتقى: ش.1378

منش،هاى واليى ويژه غدير)، با مقدمه جواد آرين(گلچينى از سروده بيعت با خورشيد ش.1376هد، انجمن ادبى اداره كل فرهنگ و ارشاد اسالمى خراسان، مش

اكبر فياض، نشر علم (و)، تصحيح علىتاريخ بيهقىبيهقى، ابوالفضل محمدبن حسين: ش.1371دنياى كتاب، چاپ سوم،

در بيان اصول فتوت و آداب فتيان ، با مقدمه و تصحيح و تعليق محمد االخوان تحفه ش.1351انتشارات بنياد فرهنگ ايران، دامادى، تهران،

ق /1403، بيروت، دارالرائد العربى، چاپ دوم، االعجاز وااليجازالثعالبى، ابومنصور: م.1983

، تحقيق عبدالفتاح محمدالحلو، الرياض،التمثيل والمحاضرةالثعالبى، ابومنصور: م.1983الدارالعربية للكتاب، چاپ دوم،

، بيروت، داراحياء التراث العربى،البيان والتبيينن بحر: الجاحظ، ابوعثمان عمرو ب جلد در دو مجلد) 4م. (1968

، شرح عبدالوهاب، عنى بطبعه و نشره ومائة كلمةالجاحظ، ابوعثمان عمرو بن بحر: الدين الحسينى االرموى المحدث، تهران، سازمانتصحيحه والتعليق عليه ميرجالل

ش.1349 ق /1390چاپ دانشگاه تهران،

الدين ميثم بن على بن ميثم، شرح كمالمائة كلمة الجاحظ، ابوعثمان عمرو بن بحر: الدين الحسينىالبحرانى، عنى بطبعه و نشره و تصحيحه و التعليق عليه ميرجالل

ش.1349ق / 1390االرموى المحدث، تهران، سازمان چاپ دانشگاه تهران،

ب كل طالب من كالم اميرالمؤمنين على بنمطلوالجاحظ، ابوعثمان عمرو بن بحر:

Page 544: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

544

الدين(ع)، شرح رشيد وطواط، به سعى و اهتمام و تصحيح ميرجاللطالبابى ش.1342ق / 1382حسينى ارموى محدث، تهران، چاپخانه دانشگاه تهران،

، با مقابله و تصحيح والتائبين و صراط الله المبينانسجام نامقى، احمد (ژنده پيل): ش.1350يه و مقدمه على فاضل، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، تحش

(متن عرفانى به زبان فارسى)، با مقابله و تصحيح والنجات مفتاحجام نامقى، احمد: تحشيه و مقدمه على فاضل، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى،

ش.1373چاپ دوم،

، به تصحيح اسماعيل حاكمى، تهران، انتشاراتستانبهارجامى، عبدالرحمن بن احمد: ش.1367اطالعات،

زاد، با همكارى، مقدمه و تصحيح اعالخان افصحديوان جامىجامى، عبدالرحمن: شناسى و ميراث خطى، زير نظر دفتر نشر ميراث مكتوب، تهران، مركزانستيتو شرق

جلد) 2ش. (1378مطالعات ايرانى،

، به تصحيح و مقدمه مرتضى مدرس گيالنى،نوى هفت اورنگمثجامى، عبدالرحمن: ش.1361تهران، كتابفروشى سعدى، چاپ سوم،

تا.، تهران، كتابفروشى اسالميه، چاپ ششم، بىكليات جامع التمثيلجبله رودى، محمد:

، تصحيح محمدرشيد رضا، بيروت،اسرارالبالغة فى علم البيانالجرجانى، عبدالقاهر: م.1982ق / 1402 دارالمعرفة،

نا،، تهران، بىالدين محمد بلخىتفسير و نقد و تحليل مثنوى جاللجعفرى، محمدتقى: جلد + فهرست) 14ش. (1354ـ 1349چاپ دوم،

ش.1364جا، انتشارات وزارت ارشاد اسالمى، ، بىدريا به دريا جعفرى، محمدتقى: جلد) 3(

بن محمد:بن علىدبن عبداهللابن محمدبن المؤيالجوينى الخراسانى، ابراهيم (عليهم فرايدالسمطين فى فضائل المرتضى والبتول والسبطين و االئمة من ذريتهم

السالم)، حققه و علق عليه و تصدى لنشره محمدباقر المحمودى، بيروت، مؤسسة

Page 545: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

545

م.1978ق / 1398المحمودى للطباعة والنشر،

با مقدمه و شرح حال ناظم به قلم، ديوان االدبحائرى مازندرانى، محمدصالح: ش.1337عمادالدين حسين اصفهانى، تهران، انتشارات توحيد،

مصور ، خط: جواد شريفى، تصاوير: محمد ديوان حافظ الدين محمد: حافظ، شمس تجويدى، تذهيب: عبدالله باقرى، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ نهم،

ش.1354

، مقدمه و تصحيح والدين محمد حافظديوان خواجه شمس الدين محمد:حافظ، شمس تحشيه از پرويز ناتل خانلرى، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران (و) فرهنگستان

ش.1359ادب و هنر ايران،

ش.1364، تهران، مركز نشر فرهنگى رجاء، هزار و يك نكتهزاده آملى، حسن: حسن جلد). 2(

الخيام،، قم، مطبعهاالنس فى نوا در العرب والفرسحدائق :الحسينى الكاشانى، العباس ق.1400

، تهران، انتشارات دانشگاه تهران،تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازىحقوقى، عسكر: جلد) 3ش. (1348ـ 1346

، پيشگفتار از ولى الله يوسفيه، تهران، كتابخانهديوان منصور حالجحالج، منصور: ش (تاريخ مقدمه).1343سنايى، چاپ دوم،

، به كوششديوان خاقانى شروانىبن على نجار: الدين بديلخاقانى شروانى، افضل ش.1373ضياءالدين سجادى، تهران، انتشارات زوار، چاپ چهارم،

ش.1345تهران، بنگاه مطبوعاتى صفيعليشاه، چاپ سوم، رودكى، خطيب رهبر، خليل:

ش.1345فهان، كتابفروشى ثقفى، چاپ دوم،اصديوان رجاء اصفهانى،خليليان، على:

:]اخطب خوارزم [بن احمدبن محمدالبكرى المكى الحنفى الخوارزمى، ابوالمؤيدالموفق الحديثة،قدم له محمدرضا الموسوى الخرسان، طهران، مكتبة نينوىالمناقب،

م.1965

Page 546: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

546

تمام مهدى، به اهينبوع االسرار فى نصائح االبرارحسين: الدينخوارزمى، كمال ش.1360درخشان، تهران، انتشارات انجمن استادان زبان و ادبيات فارسى،

، عنى بتصحيحه والبالغةالبراعة فى شرح نهجمنهاجالله الهاشمى: الخوئى، ميرزا حبيب جلد) 21ق. (1398االسالمية، چاپ سوم، تهذيبه ابراهيم الميانجى، طهران، المكتبه

، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ هفتم،ل و حكمامثا اكبر:دهخدا، على جلد) 4ش. (1370

، زير نظر محمد معين (و) سيدجعفر شهيدى، تهران،نامهلغتاكبر: دهخدا، على جلد) 44ش به بعد. (1325انتشارات دانشگاه تهران،

تا.، تحقيق محمدعبدالمنعم خفاجى، بيروت، دارابن زيدون، بىديوان االمام على

(ع)، ترجمه مصطفى زمانى، شعر فارسى: حسين ميبدى، ديوان اميرالمؤمنين امام على ش.1362قم، انتشارات پيام اسالم،

به تصحيح و اهتمام احمد آتش و انتقاد البالغه،ترجمانالرادويانى، محمدبن عمر: ش.1362الشعراء بهار، تهران، انتشارات اساطير، چاپ دوم، ملك

السرور در تاريخ آلالصدور و آيهكتاب راحه بن سليمان:بن علىالراوندى، محمد الزمان فروزانفر، تهران،به سعى و تصحيح محمد اقبال، با مقدمه بديع سلجوق،

ش (تاريخ مقدمه).1333مؤسسه مطبوعاتى علمى،

ش.1376(ع)، تهران، انتشارات ليوسا، اشعارى در مدح موال على رحيميان، صمد:

تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپديوان رشيد ياسمى، ، غالمرضا: رشيد ياسمى ش.1362دوم،

، به»يوسف و زليخا«به انضمام مثنوى سراالسرار ديوان رفعت سمنانى،رفعت سمنانى: صفا، تهران، انتشارات بامداد،اللهالله نوح، با مقدمه ذبيحتصحيح و كوشش نصرت

ش. 1363چاپ دوم،

، به ضميمه شرح حال و آثار مؤلف بهديوان حاج مال هادى سبزوارى، هادى: سبزوارى تا.جا، كتابفروشى محمودى، بىقلم مرتضى مدرسى چهاردهى، بى

Page 547: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

547

تا.جا، كتابخانه سنايى، چاپ سنگى، بى، بىشرح اسرار مثنوىسبزوارى، هادى:

به اهتمام ،الشعرا سروش اصفهانىديوان شمس سروش اصفهانى، ميرزامحمدعلى: الدين همايى، تهران، مؤسسه انتشاراتمحمدجعفر محجوب، با مقدمه جالل

جلد) 2ش. (1339اميركبير،

(گلسـتان، بوسـتان، غزلـيات، مواعـظ...)،كليات سعدى سعدى، مصلح بن عبدالله: قلم، تهران، كتابفروشى فروغى،فروغى، با مقدمه على زرينتصحيح محمدعلى

ش.1354

تصحيح و الطريقة،الحقيقة و شريعهحديقهى غزنوى، ابوالمجد مجدودبن آدم: سناي ش.1359تحشيه مدرس رضوى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران،

، به سعى و اهتمامديوان حكيم ابوالمجد مجدودبن آدم سنايى غزنوى سنايى غزنوى: ش.1362مدرس رضوى، تهران، كتابخانه سنايى، چاپ سوم،

المعاد، با تصحيح و، به انضمام شرح سيرالعبادالىمثنويهاى حكيم سنايىغزنوى : سنايى مقدمه سيدمحمدتقى مدرس رضوى، تهران، انتشارات بابك، چاپ دوم،

ش.1360

جا،(پرتوى از انوار على)، بى آئينه آفتاب شاهرخى، محمود (و) مشفق كاشانى: ش.1369ف و امور خيريه ،انتشارات اسوه وابسته به سازمان حج و اوقا

، با مقدمه سعيد نفيسى،الله ولىديوان شاه نعمت الله ولى، سيدنورالدين:نعمتشاه تا.حواشى از م. درويش، تهران، كتابفروشى محمد علمى، بى

، با تصحيح و مقدمه و حواشى و تعليقات جواد نوربخش،گلشن رازشبسترى، محمود: ش.1355اللهى، متتهران، انتشارات خانقاه نع

به اهتمام صمد موحد، تهران،مجموعه آثار شيخ محمود شبسترى، شبسترى، محمود: ش.1371كتابخانه طهورى، چاپ دوم،

و بهامشه المختار النبىآلنوراالبصار فى مناقب بن حسن مؤمن:الشبلنجى، مؤمن جا، دارالفكر،بى الصبان ،المصطفى للشيخ محمدبن علىفى سيرهاسعاف الراغبين

Page 548: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

548

تا.بى

، ضبط نصه و ابتكرالبالغةنهجمحمدبن الحسين الموسوى: الشريف الرضى، ابوالحسن م.1967ق / 1387نا، فهارسه العلمية صبحى الصالح، بيروت، بى

ش.1376، تهران، انتشارات حافظ نوين، شيفتگان علىشكرى، عبدالله:

جا،الدين همايى، بى، با مقدمه جاللنىديوان شكيب اصفهاشمشيرى، محمدرضا: تا.مؤسسه مطبوعاتى بهار، چاپ دوم، بى

، تهران، كتابفروشى اسالميه، چاپ چهارم،مجالس المؤمنينشوشترى، قاضى نورالله: جلد) 2ش. (1377

، تهران، انتشارات زرين (و) انتشارات نگاه، چاپديوان شهريار شهريار، محمدحسين: جلد) 2ش. (1377يش جديد)، پانزدهم (ويرا

، به كوششكليات اشعار و آثار فارسى شيخ بهايىشيخ بهايى، بهاءالدين محمدالعاملى: تا.غالمحسين جواهرى، تهران، كتابفروشى محمودى، بى

تا.، تهران، كتابفروشى محمودى، بىمنتخب النفيسشيخ الرئيس، ابولحسن ميرزا:

، با مقدمه و شرح حال شاعر ازات صائب تبريزىكليصائب تبريزى، ميرزا محمدعلى: ش (تاريخ مقدمه).1361محمد عباسى، تهران، نشر طلوع،

، تهران، كتابفروشى اسالميه،كليات صامت بروجردىصامت بروجردى، محمدباقر: تا.بى

، به تصحيح و تحشيهديوان حاج ميرزا محمد كاظم صبورىصبورى، ميرزامحمدكاظم: ش.1342، تهران، كتابخانه ابن سينا، زادهمحمد ملك

، عنىعيون اخبارالرضاالصدوق، ابوجعفر محمدبن على بن الحسين بن بابويه القمى: بتصحيحه و تذييله السيد مهدى الحسينى الالجوردى، تهران، انتشارات جهان،

جلد در يك مجلد) 2ق (تاريخ مقدمه). (1378

اكبر الغفارى، تهران،حه و علق عليه على، صحكتاب الخصالالصدوق، ابوجعفر محمد: جلد در يك مجلد) 2ش. (1348ق/ 1389الصدوق، مكتبه

Page 549: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

549

، اصفهان، انتشارات صغير، چاپديوان صغير اصفهانىصغير اصفهانى، محمدحسين: ش. 1370شانزدهم،

، به سعى و اهتمام احمد گلچين معانى، تهران،لطايف الطوايفصفى، فخرالدين على: ش. 1352ت نسبى اقبال و شركاء، چاپ سوم، شرك

، به كوشش منصور مشفق، با مقدمه تقىديوان صفى عليشاهصفى عليشاه، ميرزاحسن: ش (تاريخ مقدمه).1336تفضلى، تهران، بنگاه مطبوعاتى صفيعليشاه،

، تهران، سلسله نشريات ما، چاپ دوم،ديوان خوشدل تهرانىاكبر: خواه، علىصلح ش.1370

جا،، بىفرائدالآلل فى مجمع االمثالطرابلسى الحنفى، ابراهيم بن السيد على االحدب: ال جلد در يك مجلد) 2ق. (1312نا، بى

، تحقيق احمد الحسينى، بيروت، داراحياء التراثالبحرينمجمعالطريحى، فخرالدين: جلد) 6م. (1983ق / 1403العربى، چاپ دوم،

، قم، مكتبةامالى الشيخ الطوسى: ]شيخ الطائفة[ن الطوسى، ابوجعفر محمدبن الحس جلد) 2تا. (الداورى، بى

، بيروت، دارالفكر،المعجم المفهرس اللفاظ القرآن الكريمعبدالباقى، محمدفؤاد: م.1992ق / 1412

، به كوششكليات اشعار موالنا عرفى شيرازىالدين محمد: عرفى شيرازى، جمال ش.1357بخانه سنايى، ، تهران، كتا»وجدى«جواهرى

، به اهتمام عبدالله نورانى، تهران، نهضت زنانلطايف المواقفعزلتى خلخالى، ادهم: ش.1359مسلمان،

، به تصحيح سيدصادق گوهرين،اسرارنامهعطار نيشابورى، فريدالدين ابوحامد محمد: ش. 1361تهران، كتابفروشى زوار، چاپ دوم،

، به تصحيح فؤاد روحانى، تهران، كتابفروشىنامهالهى عطار نيشابورى، فريدالدين: ش.1359زوار، چاپ سوم،

Page 550: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

550

، با مقدمه ميرزامحمدخان قزوينى از روىاالولياءتذكرهعطار نيشابورى، فريدالدين: ش (تاريخ مقدمه).1336چاپ نيكلسون ، تهران، انتشارات مركزى، چاپ پنجم،

جلد در يك مجلد) 2(

، به تصحيح و اهتمام احمد سهيلى خوانسارى،خسرونامهفريدالدين: عطار نيشابورى، ش (تاريخ مقدمه).1339تهران، كتابفروشى زوار،

، با تصحيح و مقابله وديوان فريدالدين عطار نيشابورىعطار نيشابورى، فريدالدين: ش (تاريخ مقدمه). 1339مقدمه سعيد نفيسى، تهران، كتابخانه سنايى، چاپ سوم،

، به اهتمام و تصحيح نورانى وصال، تهران،نامهمصيبتار نيشابورى، فريدالدين: عط ش. 1356كتابفروشى زوار، چاپ دوم،

(مقامات طيور)، به اهتمام سيدصادق گوهرين،الطير منطقعطار نيشابورى، فريدالدين: ش.1372تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ نهم،

، به اهتمام مهدى آصفى، تهران،ديوان عمان سامانىلله بن عبدالله: عمان سامانى، نورا ش.1378انتشارات جمهورى،

، به اهتمام وقابوسنامهبن وشمگيربن زيار: بن اسكندربن قابوسعنصرالمعالى كيكاووس تصحيح غالمحسين يوسفى، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ ششم،

ش.1371

، با مقدمه و تصحيح و تحشيه و تعليقتمهيداتدانى، ابوالمعالى عبدالله: القضات همعين ش /1341ق / 1382عفيف عسيران، تهران، كتابخانه منوچهرى، چاپ دوم،

م (تاريخ مقدمه).1962

و بذيله كتاب المغنى عن حمل االسفار فى الدين احياء علومالغزالى، ابوحامد محمد: الحياء من االخبار لزين الدين ابى الفضل عبدالرحيم بناالسفار فى تخريج ما فى ا

جلد) 5تا. (، بيروت، دارالندوة الجديدة، بى الحسين العراقى

، تصحيح احمد آرام، تهران، كتابفروشىكيمياى سعادتغزالى، ابوحامد محمد: ش.1355مركزى، چاپ هفتم،

Page 551: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

551

الجبار سعدى ساوى،، ترجمه عمربن عبدالعابدينمنهاجغزالى، ابوحامد محمد: تصحيح احمد شريعتى، تهران، انجمن اسالمى حكمت و فلسفه ايران، تهران،

ش.1359ق / 1400

، به سعى و اهتمام مجيد اوحدىديوان غمگين اصفهانىغمگين اصفهانى، محمدكاظم: تا.جا، سپهر، بىيكتا، مقدمه به قلم جالل الدين همايى، بى

، به كوشش محمدديوان حكيم فرخى سيستانى: فرخى سيستانى، ابوالحسن على ش.1349دبيرسياقى، تهران، انتشارات زوار، چاپ دوم،

، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ سوم،احاديث مثنوىالزمان: فروزانفر، بديع ش.1361

، گردآورى و پژوهش حميدرضاديوان فروغى بسطامىفروغى بسطامى، عباس: ش.1376انتشارات روزنه، خانى، تهران،قليچ

، به اهتمام حسيبه مازى اوغلو، تهران،ديوان فارسى فضولىفضولى بغدادى، محمد: ش.1374دبيرخانه كنگره بزرگداشت حكيم محمد فضولى،

، بيروت،فضائل الخمسة من الصحاح الستةالفيروزآبادى، السيدمرتضى الحسينى: جلد) 3م. (1982ق / 1402مؤسسة االعلمى للمطبوعات، چاپ چهارم،

، تهران،رساله گلزار قدس، به انضمام ديوان كامل فيض كاشانىفيض كاشانى، محسن: ش.1361نشر پگاه،

البيضاء فى تهذيبالمحجهالفيض الكاشانى، محمدبن المرتضى المدعو بالمولى محسن: مى وابسته بهاكبر الغفارى، قم، دفتر انتشارات اسال، صححه و علق عليه علىاالحياء

جلد در چهار 8ق (تاريخ مقدمه). (1383جامعه مدرسين حوزه علميه، چاپ دوم، مجلد)

، به كوشش محمود راميار، تهران، مؤسسه انتشاراتقرآن مجيد و فهارس القرآن ش.1345اميركبير،

، تهران، انتشارات مهرآيين، چاپ سوم،گنجينه عرفانقربانى اردبيلى، حسين:

Page 552: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

552

.ش1374

مشتمل بر امثال و حكم فارسى و عربى و نوادر حكايات ، به اهتمام امين العين قره ش.1354پاشا اجاللى، تبريز، انتشارات انجمن استادان زبان و ادبيات فارسى،

از روى نسخه تصحيح شده محمد نخجوانى ، با ديوان قطران تبريزى قطران تبريزى: ش.1362و ديگران، تهران، انتشارات ققنوس، الزمان فروزانفر مقاالتى از بديع

، تهران، مؤسسه انتشارات فراهانى،الحكم و اآلثارالبحار و مدينهسفينهالقمى، عباس: جلد) 2تا. (بى

ق /1413، قم، مؤسسه انتشارات هجرت، چاپ هفتم، اآلمالمنتهىقمى، عباس: جلد) 2ش. (1372

تا.االعلمى للمطبوعات، بى، بيروت، مؤسسهلمودةاينابيعالقندوزى، سليمان بن ابراهيم: جلد در يك مجلد) 3(

، صححه و علق عليهالكافىالكلينى الرازى، ابوجعفر محمدبن يعقوب بن اسحاق: اكبر الغفارى، با مقدمه حسين على محفوظ، بيروت، دار صعب (و) دارالتعارف،على

جلد) 8ق. (1401چاپ چهارم،

، بهالدين اسماعيل اصفهانىديوان خالق المعانى ابوالفضل كمالل: الدين اسماعيكمال القوس، به اهتمام حسين بحرالعلومى، تهران، كتابفروشى دهخدا،انضمام رساله

ش.1348

، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقاتفرهنگ اشعار صائبگلچين معانى، احمد: جلد) 2ش. (1365ـ 1364فرهنگى،

جا، كتابفروشى اسالميه، چاپ دوم،، بىان مرحوم گلزار اصفهانىديوگلزار اصفهانى: تا.بى

، تهران، كتابفروشى زوار، چاپفرهنگ لغات و تعبيرات مثنوىگوهرين، سيدصادق: جلد) 9ش. (1362دوم،

، به كوشش محمود رفيعى (و)ديوان المعالمع درميانى، محمدرفيع بن عبدالكريم:

Page 553: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

553

ش.1365ود رفيعى، مظاهر مصفا، تهران، محم

، ضبطه و فسر غريبهكنزالعمال فى سنن االقوال واالفعالالمتقى الهندى، عالءالدين على: الصفا، بيروت،الشيخ بكرى حيانى، و صححه و وضع فهارسه و مفتاحه الشيخ صفوه

جلد) 18م. (1985ق / 1405مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم،

، شرح عبدالرحمن البرقوقى، بيروت، دارالكتابالمتنبىديوان المتنبى، ابوالطيب احمد: جلد در دو مجلد) 4م (تاريخ مقدمه). (1938ق / 1357العربى،

، بيروت، داراحياءبحاراالنوار الجامعة لدرر اخبار األئمة االطهارالمجلسى، محمدباقر: جلد) 110م. (1983ق/ 1403التراث العربى، چاپ سوم،

، به كوشش مهرعلى گرگانى، تهران،موالنا محتشم كاشانىديوان محتشم كاشانى: ش (تاريخ مقدمه).1344كتابفروشى محمودى،

ش.1336ق / 1317، تهران، چاپخانه حيدرى، متنبى و سعدىعلى: محفوظ، حسين

الله صفا،، به اهتمام ذبيحاسرارالتوحيد فى مقامات الشيخ ابى سعيدمحمدبن منور: ش.1361ت اميركبير، چاپ پنجم، تهران، مؤسسه انتشارا

، تهران، مؤسسه مطبوعاتىالحقيقةتعليقات حديقهمدرس رضوى، سيد محمدتقى: ش (تاريخ مقدمه).1344علمى،

، تهران،دو درياى رحمت: على مظهر عدل و فاطمه مظهر تقوىمردانى، محمدعلى: ش.1374مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ سوم،

، نسخهكلمات قصار حضرت على به نظم فارسىبن على: ل يوسفالمستوفى، ابوالفض ق در اصفهان.729اى ، با خط ابن الساوجى به سال برگ دو صفحه 30عكسى

، به اهتمام عبدالحسين نوائى، تهران، مؤسسه انتشاراتتاريخ گزيدهمستوفى، حمدالله: ش.1362اميركبير، چاپ دوم،

، به تصحيح رشيد ياسمى، تهران، مؤسسهلمانديوان مسعود سعد سمسعود سعد: ش.1362انتشارات اميركبير، چاپ دوم،

بن محمد قزوينى، به كوششالدين عثمان، ترجمه شرفجاويدان خردمشكويه رازى:

Page 554: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

554

ش.1359پژوه، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، محمدتقى دانش

تصحيح و اهتمام مجتبى، به ديوان كامل عبرت نائينىمصباحى نائينى، محمدعلى: ش.1376جا، انتشارات سنايى، برزآبادى فراهانى، بى

، تهران،الكاشف عن الفاظ نهج البالغة فى شروحهالمصطفوى الخراسانى، السيدجواد: ش.1354ق / 1395دارالكتب االسالمية، چاپ دوم،

ران،هاى فارسى در مقام على ، تهزيباترين سروده در خلوت على معصومى، رضا: ش.1376انتشارات حافظ نوين، چاپ سوم،

شامل هفت ديوان كامل: شيخ محمود شبسترى، موالنا هفت شهر عشق معصومى، رضا: شمس مغربى، محيط قمى، صباحى بيدگلى، غبار همدانى، هاتف اصفهانى، شوريده

ش.1377شيرازى ، تهران، انتشارات حافظ نوين، چاپ دوم،

، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ چهارم،ىفرهنگ فارسمعين، محمد: جلد) 6ش. (1360

، بيروت، مؤسسة االعلمىاالرشادالمفيد، محمدبن محمدبن النعمان العكبرى البغدادى: م.1979ق / 1399للمطبوعات، چاپ سوم،

ش. 1377، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ سوم، گلزار ادبمكى، حسين:

، بيروت، دارالمعرفة،القدير شرح الجامع الصغيرفيضحمد عبدالرؤف: المناوى، م جلد) 6م. (1972ق / 1391چاپ دوم،

، تصحيح و توضيح مجتبى مينوىترجمه كليله و دمنهمنشى، ابوالمعالى نصرالله: ش.1343طهرانى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران،

الزمان فروزانفر،حات و حواشى بديع، با تصحيفيه مافيهالدين محمد: مولوى، جالل ش.1358تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ سوم،

، با تصحيحات و حواشىديوان كبير ]يا [كليات شمس الدين محمد: مولوى، جالل 10ش. (1355الزمان فروزانفر، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ دوم، بديع

جلد در نه مجلد)

Page 555: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

555

، به تصحيح رينولد. ا. نيكلسون، به اهتماممثنوى معنوىالدين محمد: مولوى، جالل جلد) 4ش. (1363نصرالله پورجوادى، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير،

تفسير خواجه(معروف به االبرار االسرار و عدهكشفالميبدى، ابوالفضل رشيدالدين: تهران، مؤسسه انتشارات اصغر حكمت،)، به سعى و اهتمام علىعبدالله انصارى

جلد + فهرست) 10ش. (1357اميركبير، چاپ سوم،

، حققهاالمثالمجمعالميدانى، ابوالفضل احمدبن محمدبن احمدبن ابراهيم النيسابورى: و فصله و ضبط غرائبه و علق حواشيه محمد محيى الدين عبدالحميد، بيروت،

جلد) 2م. (1955ق / 1374دارالمعرفة،

، به سعى و اهتمام على حبيب،ديوان حاج ميرزاحبيب خراسانىبيب خراسانى: ميرزا ح ش.1361تهران، كتابفروشى زوار، چاپ چهارم،

، باديوان اشعار حكيم ابومعين حميدالدين ناصربن خسرو قباديانىناصرخسرو قباديانى: مقدمه، با »سعادتنامه«و » نامهروشنايى«تصحيح سيدنصرالله تقوى، به انضمام

ش.1348زاده، به كوشش مهدى سهيلى، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، تقى

ياد دكتر احمد ناظرزادهاى از اشعار استاد زندهمجموعهناظرزاده كرمانى، احمد: ، به كوشش فرهاد ناظرزاده كرمانى، تهران، انتشارات اطالعات، چاپ دوم،كرمانى

ش.1377

مرصادالعباد من المبدءدالله بن محمدبن شاهاور االسدى: الدين رازى، ابوبكر عبنجم ،»العرفاءشمس«، به سعى و اهتمام حسين الحسينى النعمة اللهى، ملقب به الى المعاد

تا.تهران، سازمان انتشارات سنايى، بى

، به اهتمام حسن نراقى، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير،مثنوى طاقديسنراقى، احمد: ش.1362، چاپ دوم

ش.1371، قم، مؤسسه انتشارات هجرت، السعادةمعراجنراقى، احمد:

،االمثالتحفهالعلماء، محمدرفيع بن على اصغر الحسينى الطباطبائى التبريزى: نظام .1311اسالمبول، مطبعه اختر،

Page 556: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

556

، با حواشى و تصحيح و مقابله وحيد دستگردى، تهران،خسروشيريننظامى گنجوى: ش.1313ق / 1353وعاتى علمى، مؤسسه مطب

، با حواشى و مقابله وحيد دستگردى، تهران، مؤسسه مطبوعاتىشرفنامهنظامى گنجوى: تا.علمى، بى

، با تصحيح و حواشى حسن وحيد دستگردى، تهران،االسرارمخزننظامى گنجوى: ش.1343مؤسسه مطبوعاتى علمى، چاپ سوم،

تصحيح و مقابله وحيد دستگردى، تهران،، با حواشى و هفت پيكر نظامى گنجوى: تا.مؤسسه مطبوعاتى علمى، بى

، تهران، كتابخانه سنايى، چاپ سوم،سخنان منظوم ابوسعيد ابوالخير نفيسى، سعيد: ش (تاريخ مقدمه).1334

بى حرف الف ، به مجدولى در ذكر عترت نبى الدين على بن محمد: واعظ شامى، نظام تا.ه، تهران، چاپخانه دانشگاه تهران، بىپژوكوشش محمدتقى دانش

، با مقدمه مرتضى مدرسىاخالق محسنىالدين حسين: واعظ كاشفى سبزوارى، كمال ش (تاريخ مقدمه).1358ق / 1399چهاردهى، تهران، كتابخانه علميه حامدى،

ات، تهران، مؤسسه انتشاركليله و دمنه كاشفى ]يا [انوار سهيلى واعظ كاشفى سبزوارى: ش.1362اميركبير، چاپ سوم،

، به اهتمام محمدجعفر محجوب، تهران،نامه سلطانىفتوت واعظ كاشفى سبزوارى: ش.1350انتشارات بنياد فرهنگ ايران،

، ويراسته حسين نخعى، تهران، مؤسسه انتشاراتديوان وحشى بافقىوحشى بافقى: ش.1356اميركبير، چاپ ششم،

النواظرالخواطر و نزههتنبيهفراس المالكى االشترى: ن ابىورام، ابوالحسين ورام ب جلد در يك مجلد) 2تا. (الفقيه، بى، قم، مكتبه ]مجموعة ورام[

ديوان، به انضمام شرح حال ميرداماد و ميرفندرسكىآبادى، اكبر: هادى حسين ش.1363، اصفهان، انتشارات ميثم تمار، ميرداماد و قصيده ميرفندرسكى

Page 557: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

557

، مصر، مطبعةالعربجواهراالدب فى ادبيات و انشاء لغهاشمى، السيد احمد: اله جلد) 2م. (1964ق/ 1348ويكم، السعادة، چاپ بيست

، تصحيح د.كشف المحجوبالهجويرى الغزنوى، ابوالحسن على بن عثمان الجالبى: ق /1399ژوكوفسكى، با مقدمه قاسم انصارى، تهران، كتابخانه طهورى،

م.1979/ ش1358

ش. 1353، تهران، كتابهاى پرستو، چاپ ششم، هاى خيامترانه هدايت، صادق:

(ع) با ترجمه منظوم ، به خطچهل حديث حضرت على الدين:بن سيفهروى، حسين چى، مشهد، مؤسسهشاه محمود نيشابورى، با مقدمه و تصحيح كاظم مدير شانه

ش.1364چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى،

جلد در ده 20م. (1980ق / 1400جا، دارالفكر، ، بىاالدباءمعجمقوت الحموى: يا مجلد)

م.1992، بيروت، دارالمشرق، االدب فى حدائق العربمجانىاليسوعى، لويس شيخو: جلد) 6(

م.1995ق / 1415، بيروت، دارالجيل، موسوعة امثال العربيعقوب، اميل بديع: جلد) 7(

Page 558: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

558

فھرست راھنما احادیث اشعار فارسى اشعار عربى نام اشخاص نام كتابھا لغات و تعبیرات

Page 559: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

559

Page 560: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

560

فهرست احاديث

آ 12، آت إلى الناس ما تحب أن يؤتى إليك

1، آخر الدواء الكى 136، آفة اللب العجب

2، آلة الرياسة سعة الصدر 2، طول الطريق... آه من قلة الزاد، و

ا

3، أأقنع من نفسى بأن يقال: هذا اميرالمؤمنين... 3، اتباع كل ناعق، يميلون مع كل ريح

105، 4، إتعظوا بمن كان قبلكم... 5، احبب حبيبك هوناما، عسى ان يكون...

6، أحبب لغيرك ما تحب لنفسك... 10، احذر كل عمل يعمل به فى السر...

52، ة الفساق والفجار...إحذر مصاحب 11، احذروا الدنيا فإنها غدارة غرارة خدوع... 11، احذروا نفار النعم فما كل شارد بمردود

50، احسن العفو ما كان عن قدرة 12، احسن كما تحب ان يحسن اليك 12، اذا اقبلت الدنيا على أحد اعارته... 12، إذا أقبلت الدنيا على عبد كسته...

13، املقتم فتاجروا الله بالصدقةاذا 14، اذا تغير السلطان تغير الزمان

162، إذا تكلمت بالكلمة ملكتك... 15، اذا تم العقل نقص الكالم

32، إذا جمعت المال فأنت فيه وكيل لغيرك...

50، 16، اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه... 17، ...اذا وصلت اليكم اطراف النعم فال تنفروا

17، إذا وصلت إليكم النعم فال تنفروها بقلة الشكر 18، أرضيتم بالحياة الدنيا من اآلخرة عوضا؟

18، أستر العورة ما استطعت يستر الله منك... 18، أشد الذنوب عندالله سبحانه ذنب... 18، اشد الذنوب ما استخف به صاحبه

144 ،اشد من الموت طلب الحاجة من غير اهلها

،72، 19، أشهد أن الإله االالله وحده الشريك له...81 ،82 ،171

20، اصدقاؤك ثالثة، و اعداؤك ثالثة... 144، اصعب المرام طلب ما فى ايدى اللئام

Page 561: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

561

22، االعتذار تذكير بالذنبإعاده 136، إعجاب المرء بنفسه برهان نقصه...

136، إعجاب المرء بنفسه حمق 136، فسه دليل على ضعف عقلهإعجاب المرء بن

22، اعجبوا لهذا االنسان، ينظر بشحم... 23، اعجز الناس من عجز عن اكتساب االخوان...

18، أعظم الذنوب عندالله سبحانه ذنب... 251، أعقل الناس من كان بعيبه بصيرا...

24، إعلم ان مالك الموت هو مالك الحياة 24، إعملوا فى غير رياء وال سمعة

182، 25، العقلالغنىأغنى 251، أفضل الناس من شغلته معايبه...

66، أفضل من طلب التوبة ترك الذنب 26، أفق ايها السامع من سكرتك...

183، 26، أكبرالفقرالحمق 128، 27، أكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع

27، اكرم االدب حسن الخلق 27، اكرم الحسب الخلق 27، ن الخلقأكرم الحسب حس

183، الخلق خير قريناألدب خير ميراث و حسن 136، األلباباإلعجاب ضد الصواب و آفه

28، أال فما يصنع بالدنيا من خلق لآلخرة 28، أال و إنى لم أر كالجنة نام طالبها...

28، أال و من اكله الحق فإلى الجنة... 55، االيمان معرفة بالقلب و إقرار باللسان...

34، االيمان يبدو لمظة بيضاء فى القلب... 117، البخل جامع لمسـاوئ العيوب

134، البخيل مستعجل الفقر... 250، 64، المودةالبشاشة حباله 229، الملوكالبغى آخر مده 229، الحينالبغى سائق إلى

70، الحذر كل الحذر من عدوك بعد صلحه... 288، 70، القدرالحذر اليغنى من

36، حسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطبال 71، الحكمة ضالة المؤمن فاطلبوها...

86، 71، الحكمة ضالة المؤمن فخذ... 71، الحكمة ضالة كل مؤمن...

86، الحكمة ال تحل قلب المنافق... 82، 81، 19، ء قبله...الحمد لله االول فال شى

82، الحمد لله االول قبل كل اول... الحمد لله الذى انحسرت االوصاف عن كنه

171، 72، 19، معرفته... 81، الحمد لله الذى شرع االسالم...

72، 19، الحمدلله الذى ال يبلغ مدحته القائلون... ،81، 19، تسبق له حال حاال...الحمد لله الذى لم

82 82، الحمد لله الظاهر البرؤية...

88 ،الخلق عيال الله... 91، الدنيا حلم واآلخرة يقظة...

92، الدنيا دار دول 93، الدنيا دار ممر ال دار مقر

38، الدنيا واآلخرة كالمشرق والمغرب... 93، الدهر يخلق االبدان، و يجدد اآلمال...

98، الرزق رزقان: رزق تطلبه، و رزق يطلبك... 102، الركون الى الدنيا مع ما تعاين منها جهل

102، كون إلى الدنيا مع مايعاين من سوء...الر 102، الركون إلى الدنيا مع مايعاين من غيرها جهل

105، السخاء ما كان ابتداء... 105، 4، السعيد من وعظ بغيره

107، السلطان وزعة الله فى ارضه 117، الشر جامع لمساوئ العيوب 117، الشر جامع مساوئ العيوب

117، عيوبالشره جامع لمساوئ ال 118، الشفيع جناح الطالب 125، 119، الصبر مفتاح الفرج

39، الصبر من االيمان بمنزلة الرأس من الجسد... 127، الصورة صورة انسان والقلب قلب حيوان

128، 27، الطامع فى وثاق الذل 257، العاقل إذا سكت فكر و إذا نطق ذكر...

105، العاقل من اتعظ بغيره

Page 562: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

562

131، م من عرف قدرهالعال 136، 53، العجب رأس الجهل 136، 53، العجب رأس الحماقة 136، 53، العجب عنوان الحماقة 139، العلم خير من المال

140، العلم علمان: مطبوع و مسموع... 89، الغدر ألهل الغدر وفاء عندالله سبحانه

142، الغنى فى الغربة وطن... 143 ،الفرصة تمر مر السحاب...

151، القلب مصحف البصر 184، 159، 153، القناعة مال الينفد

162، الكالم فى وثاقك ما لم تتكلم به... 163، الكلمة إذا خرجت من القلب...

29، اللهم اغفر لى رمزات االلحاظ... 29، اللهم انك اعلم بى من نفسى...

202، المال تنقصه النفقة... 209، المرء احفظ لسره

259، رء عدو ما جهلهالم 210، 170، المرء مخبوء تحت لسانه

215، المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده 214، المسؤول حر حتى يعد

181، المشاورة استظهار 221، الملك كالنهر العظيم تستمد منه الجداول...

256، المنية وال الدنية 257، المؤمن إذا نظر اعتبر...

259، ء ما جهلواالناس اعدا 260، الناس ثالثة: فعالم ربانى...

260، الناس عالم أو متعلم و سائرهم همج رعاع 261، الناس فى الدنيا عامالن... 262، النصح بين المإل تقريع 271، الهوى شريك العمى

30، إلهى كفانى فخرا أن تكون لى ربا... 30 ،الهى كفى بى عزا أن أكون لك عبدا...

30، اما انه ليس بين الحق والباطل اال اربع أصابع... 31، إن ابتليتم فاصبروا

265، 31، إن أحب ما أنا الق إلى الموت 32، إن اردت قطيعة اخيك فاستبق له...

32، ان اعظم الحسرات يوم القيامة حسرة رجل... 32، ان اعظم الناس حسرة يوم القيامة...

33 ،إنا المراء الكالم 34، إن االيمان يبدو لمظة فى القلب...

36، إن الحسد يأكل االيمان كما تأكل النار الحطب 36، إن الدنيا دار فناء و عناء، و غير و عبر

93، 37، إن الدنيا لم تخلق لكم دار مقام 38، ان الدنيا و اآلخرة عدوان متفاوتان...

39، إن الصبر من االيمان كالرأس من الجسد... 40، إن العاقل يتعظ باآلداب... 41، إن القلب إذا أكره عمى 46، إن المن يبطل االحسان

47، إن الموت لزائر غير محبوب... 47، إن الموت هادم لذاتكم و مكدر شهواتكم...

47، إن المؤمن إذا أراد أن يتكلم... 34، إن النفاق يبدو لمظة سوداء فى القلب...

49، اب وغدا...إن اليوم عمل والحس 110، أنا مدينة العلم و على بابها

51، إن أهل الدنيا كركب بيناهم حلوا... 35، إن جهده الجوع قعد به الضعف...

265، 37، إن دنياكم عندى الهون من ورقة... 39، أنشر علينا رحمتك بالسحاب المنبعق

40، إن فى الناس عيوبا... 150، إن قلب المنافق من وراء لسانه

41، إن قوما عبدواالله رغبة فتلك... 188، المؤمن وراء قلبهإن لسان

44، إن لكم نهاية فانتهوا إلى نهايتكم... 217، إن للدنيا مع كل شربة شرقا...

44، إن لله عبادا يختصهم الله بالنعم لمنافع العباد 44، إن لله ملكا ينادى فى كل يوم...

136، أين جئت...إن لم تعلم من 45، إنما األجر فى القول باللسان والعمل...

93، انما الدنيا دار مجاز...

Page 563: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

563

93، انما الدنيا دار ممر... 46، إنما خلقت لآلخرة ال للدنيا

203، انما مثل الدنيا كمثل الحية... 46، إن معصية الناصح الشفيق العالم المجرب...

48، له...إن ولى محمد من أطاع ال 48، إنى إلى لقاء الله لمشتاق 49، أوحش الوحشة العجب

50، أول رأى العاقل آخر رأى الجاهل 50، 16، أولى الناس بالعفو أقدرهم على العقوبة 51، أهل الدنيا كركب يسار بهم و هم نيام

51، اياكم والفرقة فان الشاذ من الناس للشيطان... 276، اأمسكته...إياك واإلمساك، فإن م

46، إياك والمن بالمعروف... 52، اياك و مشاورة النساء...

137، 52، اياك و مصاحبة الفساق... 54، اياك و مصادقة األحمق...

54، اياك و مودة األحمق فانه يضرك... 56، أيهاالذام للدنيا المغتر بغرورها...

ب

63، العباد بئس الزاد إلى المعاد العدوان على 59، باحتمال المؤن يجب السؤدد

63، بادرالفرصة قبل أن تكون غصة 59، بالتعب الشديد تدرك الدرجات الرفيعة...

189، البخيل بحادث أو وارثبشر مال ت

64، تخففوا تلحقوا فانما ينتظر بأولكم آخركم 65، تذكر قبل الورد الصدر 288، تذل االمور للمقادير...

66، رك الذنب أهون من طلب التوبةت 66، الدنيا من الدنيا...تزودوا فى

66، تزودوا فى أيام الفناء أليام البقاء 66، تزودوا من ايام الفناء للبقاء...

210، تكلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه 67، تنزل المعونة على قدر المؤونة

67، فى آخره... توقواالبرد فى أوله و تلقوه ث

67، ثم فتق ما بين السموات العال... ج

69، جاذب الشيطان قيادك 10، جماع المروءة أن التعمل فى السر...

ح

70، حصنوا اموالكم بالزكاة 207، اآلخرة...الدنيا توجب مرارهحالوه

خ

85، خالطوا الناس مخالطة... ،71، ون...خذالحكمة أنى كانت، فإن الحكمة تك

86 ،71، خذ الحكمة انى كانت، فان الحكمة ضالة...

86 86، خرج من الدنيا خميصا...

87، خلف لكم عبرا من آثار الماضين قبلكم 87، خلف لكم عبر من آثار الماضين...

د

88، دار بالبالء محفوفة، و بالغدر معروفة... ر

94، رأى الشيخ احب الى من جلد الغالم 94، رأى الشيخ خير من مشهدالغالم

95، رب بعيد اقرب من قريب... 97، رب داء انقلب دواء 97، رب دواء جلب داء 96، رب ساع فيما يضره 97، ربما كان الداء شفاء

Page 564: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

564

97، ربما كان الدواء داء 97، ربما كان الدواء داء، و الداء دواء

97، رد الحجر من حيث جاءك... 97، لحجر من حيث جاء...ردوا ا

99، رضينا عن الله قضاءه... ز

102، زنوا انفسكم من قبل أن توزنوا... س

،سئل اميرالمؤمنين(ع): كم بين الحق والباطل؟...30

162، سرك أسيرك فإن أفشيته صرت أسيره 107، سل عن الرفيق قبل الطريق...

109، سلونى قبل ان تفقدونى ش

81، االسالم...شرع الله لكم 118، شيطان كل إنسان نفسه

ص

119، صاحب السلطان كراكب االسد... 126، صدر العاقل صندوق سره 126، صنيع المال يزول بزواله 126، صواب الرأى بالدول:...

ض 71، الحكيم الحكمة...ضاله

71، ضالة العاقل الحكمة... ط

130، طوبى لمن ذل فى نفسه... 251، الناسن شغله عيبه عن عيوبطوبى لم

ع

131، عالم السر من ضمائر المضمرين 132، عبدالشهوة أذل من عبدالرق

132، عجبا لسعد و ابن عمر! يزعمان... 136، 53، عجب المرء بنفسه أحد حساد عقله

133، عجبت لعامر دار الفناء... 134، عجبت للبخيل يستعجل الفقر...

134، يل يتعجل الفقر...عجبت للشقى البخ 136، عجبت لمن انكر النشأة االخرى...

137، عرف الله بفسخ العزائم... 137، عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم... 144، عز القنوع خير من ذل الخضوع

64، عليك بالبشاشة فانها حبالة المودة 147، عند تعاقب الشدائد تظهر فضائل اإلنسان

141، لشدائد يكون توقع الفرجعند تناهى ا 141، الشدة تكون الفرجةعند تناهى

ف

203، الحية لين مسها...الدنيا مثلفانما مثل 144، فمن ذا يذمها و قد آذنت ببينها...

،144، الحاجة أهون من طلبها إلى غير أهلهافوت208

49، فى اآلخرة حساب والعمل 49، الدنيا عمل والحسابفى 147، تصاريف األحوال تعرف جواهر الرجال فى

147، فى تقلب االحوال علم جواهر الرجال 217، فى كل أكلة غصة...

217، فى كل جرعة شرقة... ق

148، قارن اهل الخير تكن منهم... 148، قدر الرجل على قدر همته

148، قدرالمرء ما يهمه 149، قرنت الهيبة بالخيبة 150، لسانهقلب االحمق وراء

152، قلة العيال احد اليسارين

Page 565: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

565

32، قيل: فمن أعظم الناس حسرة، قال... 154، قيمة كل امرئ عقله

260، 154، قيمة كل امرئ ما يحسنه 154، قيمة كل امرئ ما يعلم

154، قيمة كل إنسان مايحسن ك

157، كان اذا بدهه امران ينظر... 158، كان لى فيما مضى اخ فى الله...

158، كان يفعل ما يقول... 158، كان يقول ما يفعل و ال يقول ما ال يفعل

158، كفاك ادبا لنفسك اجتناب ما تكرهه من غيرك 158، كفاك تأديبا لنفسك ما كرهته من غيرك 158، كفى أدبا لنفسك تجنبك ما كرهته لغيرك

158، كفى أدبا لنفسك ما كرهته من غيرك 182، كفى بالعقل غنى 184، 159، 153، كفى بالقناعة ملكا

251، كفى بالمرء شغال بمعايبه عن معايب الناس 181، كفى بالمشاورة ظهيرا

30، كفى بى عزا أن تكون لى ربا... 161، كفى واعظا بموتى عاينتموهم

82، كل ظاهر غيره باطن... 162، كل عزيز غيره ذليل...

88، كلكم عيال الله... 164، كل مسمى بالوحدة غيره قليل

165، كل يحصد ما زرع و يجزى بما صنع 165، كما تزرع تحصد

،كما تعرف أوانى الفخار بامتحانها بأصواتها...170 ،210

،72، 19، كمال االخالص له نفى الصفات عنه...171

173، كم من صائم ليس له من صيامه... 174، كناقل التمر الى هجر

174، محا وال تكن مبذرا...كن س 175، كن للمظلوم عونا و للظالم خصما

175، كونا للظالم خصما، و للمظلوم عونا ل

263، ال أكون كالضبع تسمع اللدم فتخرج... 177، ال تبع آخرتك بدنياك 177، ال تبيعوااآلخرة بالدنيا...

251، الناس...ال تتبعن عيوب 177، شغلك باهلك و ولدك...ال تجعلن اكثر

32، ال تخلفن وراءك شيئا من الدنيا... 178، ال تدفعن صلحا دعاك اليه عدوك...

178، ال تقل ما ال تعلم، بل ال تقل كل ما تعلم 178، ال تقل ما ال تعلم و إن قل ما تعلم 179، ال خير فى الصمت عن الحكم...

180، ال شرف اعلى من االسالم 180، كالعلم، وال عز كالحلم ال شرف

181، ال شفيع أنجح من التوبة 181، ال ظهير كالمشاورة

182، 25، ال غنى كالعقل 183، ال فقر اشد من الجهل

183، 26، ال فقر كالجهل 183، ال قرين كحسن الخلق، وال ميراث كاالدب

183، التقوىال كرم أعز من 183، التقىال كرم أعز من

183، التقوىلى منال كرم أع 183، ال كرم كالتقوى

184، 159، 153، ال كنز أغنى من القناعة 184، ال كنز كالقناعة

186، أللفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطة عنز 181، المشاورةال مظاهرة أوثق من 186، الورعال معقل أحرز من 186، العقلال معقل أحسن من

186، ال معقل احسن من الورع 186، الورعال معقل أحصن من

49، الوحدة أوحش من العجب 49، الوحشة أوحش من العجب

Page 566: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

566

187، ال يكون الصديق صديقا حتى يحفظ اخاه... 188، لسان العاقل وراء قلبه

189، لكل امرئ فى ماله شريكان... 191، للمؤمن ثالث ساعات...

192، لله تعالى كل لحظة ثالثة عساكر... 288، لخلق لو حشة...الم تخلق

192، لو شئت الهتديت الطريق الى... 193، ليس بلد بأحق بك من بلد...

251، ليكف من علم منكم عن عيب غيره... م

195، ما احسن تواضع االغنياء للفقراء... 196، الجاهل أن يتعلم...ما أخذالله سبحانه على

196 ،ما اخذ الله على اهل الجهل ان يتعلموا... 197، ما اسرع الساعات فى اليوم...

198، ما اضمر احد شيئا اال ظهر فى... 198، ما أضمر إنسان شيئا إال ظهر منه فى...

199، ما الذى نرى من خلقك... 199، ما تقدم من خير يبق لك ذخره...

200، ما خير بخير بعده النار... 200، الجنة بشر...ما شر بعده

200، امس من العمر... ما فات 201، ما البن آدم والعجب و أوله نطفة مذرة...

201، آدم والفخر: اوله نطفة...ما البن 202، ما مزح امرؤ مزحة اال...

203، مثل الدنيا كمثل الحية لين مسها... 207، مرارة الدنيا حالوة اآلخرة...

208، 144، مرارة اليأس خير من الطلب إلى الناس 215، معاشر الناس! إن النساء نواقص االيمان...

216، معرفة العلم دين يدان به... 217، مع كل جرعة شرق، و فى كل اكلة غصص

222، من ابدى صفحته للحق هلك 251، من أبصر عيب نفسه شغل عن عيب غيره

251، من أبصر عيب نفسه لم يعب أحدا 222، من ابطأ به عمله لم يسرع به نسبه

223، من استقبل وجوه اآلراء عرف مواقع الخطأ 224، من اشتاق الى الجنة سال عن الشهوات

224، من أشرف اعمال الكريم غفلته عما يعلم 224، من اصلح ما بينه و بين الله...

225، البحر غرقمن اقتحم 225، الغمرات غرقمن اقتحم

225، من اقتحم اللجج غرق 225، كفاف...من اقتصر على بلغة ال

226، من اكثر من ذكر الموت... 246، من العصمة تعذر المعاصى

226، من امن الزمان خانه... 227، من ايقن بالخلف جاد بالعطية

2، من تذكر بعدالسفر استعد 228، من جرى فى عنان امله عثر بأجله

228، من جرى فى ميدان أمله عثر فى عنان أجله 228، اتهممن دخل مداخل السوء

228، من رضى برزق الله لم يحزن على ما فاته 148، من رقى درجات الهمم عظمته األمم

165، من زرع اإلحن حصدالمحن 165، العدوان حصدالخسرانمن زرع

165، من زرع خيرا حصد أجرا 165، من زرع شيئا حصده

229، من سل سيف البغى قتل به 148، من شرفت همته عظمت قيمته

231، من طلب شيئا ناله او بعضه 234، العباد كان الله خصمهمن ظلم

234، من ظلم عباد الله كان الله خصمه... ،239، 237، 235، من عرف نفسه فقد عرف ربه

240 ،242 ،243 222، من فاته حسب نفسه لم ينفعه حسب آبائه

126، المال تزول بزوالهمنفعه 247، من قال فيم فقد ضمنه... 247، من قل حياؤه قل ورعه 248، من كابد االمور عطب

248، من كانت همته ما يدخل جوفه...

Page 567: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

567

249، من كتم سره كانت الخيرة بيده 249، من كثر كالمه كثر خطؤه 249، من كثر كالمه كثر سقطه 249، من كثر كالمه كثر لغطه 249، من كثر كالمه كثر مالمه

202، من حقد عليه...من كثر مزاحه لم يخل 249، من كساه الحياء ثوبه، لم ير الناس عيبه

250، 64، من الن عوده كثفت اغصانه 251، من نظر فى عيب نفسه...

254، من وضع نفسه مواضع التهمة... 255، منهومان ال يشبعان: طالب علم و طالب دنيا

من يكن الله خصمه يدحض حجته و يكن له 234، حربا

ن 181، االستظهارالمشاورةمنع

181، المشاورةالمظاهرهنعم و

263، والله ال اكون كالضبع... 265، 31، طالب آنس بالموت...والله البن ابى

265، 37، و الله لو اعطيت االقاليم السبعة... 266، وتد بالصخور ميدان ارضه

267، ء...وال يكونن المحسن و المسى 268، له...وليكن الشكر شاغال

ه

268، هذا ما امر به عبد الله على... 269، هذا ما بخل به الباخلون

269، هذا ما كنتم تتنافسون فيه باالمس 269، هذا ما كنتم عليه باالمس تتنافسون

148، المرء قيمتههمه 82، هواالول لم يزل والباقى بال اجل... 272، هيهات هيهات! قد فات ما فات...

ى 278، ا اهل الديار الموحشة، والمحال المقفرة...ي

،يا أهل المعروف واالحسان ال تمنوا باحسانكم...46

275، يا بن آدم، ال تحمل هم يومك... 276، يا بن آدم، ما كسبت فوق قوتك... 276، يا بن حنيف! فقد بلغنى ان رجال...

،يا بيضاء ابيضى و يا صفراء اصفرى و غرا غيرى284

281، يأتى على الناس زمان... 282، يأتيك ما قدر لك

282، يا دنيا يا دنيا، اليك عنى... 98، يطلبك رزقك أشد من طلبك له...

134، يعيش البخيل فى الدنيا عيش الفقراء... 288، 70، يغلب المقدار على التقدير... 288، يقول الله تعالى: يا ابن آدم...

93، الفناء أن يعمل لدار البقاءينبغى لمن عرف دار

Page 568: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

568

فهرست اشعار فارسى

(به ترتيب آغاز مصراعهاى نخست) آ

45، آباد كنيد بهر ويرانى 221، آب خوش كى فرو رود از ناى 221، آب روح شاه اگر شيرين بود

77 ،آخر به عجز معترف آيند كى اله 262، آخرت قطار اشتر دان به ملك

40، آدميان را سخنى بس بود 212، آدمى را زبان فضيحه كند 201، آدمى راست با غرور چكار

183، آدميزاده را دلفروزى 211، آدمى مخفى است در زير زبان

94، آرزويش جوان شود با آز 129، آز بگذار تا نياز آرى 152، آسايش بيشتر فراهم

52، ب ار چه روشن است او راآفتا 254، آفت جان بشر آمد زبان

27، آفت عقل مردم از طمع است 289، آفريدم تا ز من سودى كنند 62، آگهى هست جاودان گنجى

178، آن به كه نگويى چون ندانى سخن ايراك 31، آن به نسبت باطل آمد پيش اين

222، آنجا كه بزرگ بايدت بود 7، مكن آنچت از او نيك نيايد

86، آن چنان زى كه وقت رفتن تو 136، آنچنان كز نيست در هست آمدى

98، آنچنان كه عاشقى بر رزق زار 80، آنچه از ادراك ما آرايش است

190، آنچه از بهر خود نهادستى 23، آن چه باد است اندر آن خرد استخوان

200، آنچه بدهى بماند جاويدان 8، آنچه بر تو خواه آن باشد پسند

94، آنچه بيند آن جوان در آينه 8، آنچه تو بر خود روا دارى همان

94، آنچه تو در آينه بينى عيان 50، آنچه جاهل ديد خواهد عاقبت 166، آنچه خواهى كه ندرويش مكار

Page 569: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

569

95، بيند جوانآنچه در آيينه مى 240، بايدآنچه در علم پيش مى

89، آنچه ديدى برقرار خود نماند 167، كنى امروز درواى مىكاشته آنچه دى

100، آنچه سعى است من اندر طلبت بنمايم 167، آنچه كارى بدروى آن آن تست 239، آنچه گويى وانچه دانى آن تويى

31، باشد حق استآنچه مشهود تو مى 8، آنچه نپسندى به خود اى شيخ دين

7، آنچه نخواهى كه من به پيش تو آرم 9، هى حرامت سعدياآنچه نفس خويش را خوا 271، گذشتآن حكيمى در تفكر مى 48، آن خليفه زادگان مقبلش

246، آن دگر نكته را كه كرد ادا 6، آن ده و آن گوى ما را كت پسند آيد به دل

70، ات را پاسبانآن زكاتت كيسه 110، آن سرافرازى كه پا بر كتف پيغمبر نهاد

8، آن شخص كه مردنى است فردا 9، ى كه پايه اخالقآن شنيد

،آن شه كه از نص جلى شد وصف ذاتش منجلى243

283، آن عالم دين كه از حكيمان 102، آن عقل كل كه تكيه دنيا بدوست، گفت

121، آن فرج آيد ز ايمان در ضمير 116، آن كاشف قرآن كه خدا در همه قرآن

212، آن كس كه بدم گفت، بدى سيرت اوست 244، ه چشم آدمآن كس كه چو مردمك ب

241، آن كس كه خداى خويش نشناخت 185، آن كو به قناعت مثل آمد او را

4، آن كه از بادى رود از جا خسى است 133، آن كه او از مخزن هفت آسمان

133، آن كه او تن را بدين سان پى كند 114، آن كه بر اسرار قرآن گفت من يكتا عليمم

183، آن كه به زندان جهالت گم است 256، آن كه پيوسته دانش آموزد

139، كنم كز پى مقصدى رومآن كه چو عزم مى 51، آن كه سنت با جماعت ترك كرد

285، آن كه قفل فلك گشاده اوست 133، آن گمان و ظن منافق را بود

6، آن گوى مرا كه دوست دارى 153، آن گهر زيور گوش خرد است

116 ،آن مايه تنزيل كه در مكتب رحمان 172، آن مگو چون در اشارات نايدت

242، آن مى كه در معارف اسرار من عرف 281، آن همى گويد امروز مرا بد دين

144، آن يكى بانگش نشور اتقيا 45، آن يكى خواهد به شهوت زن كه تا فرزند او

ا

82، كنم به نام خداابتدا مى 165، احد است او نه از طريق شمار

165، از طريق عدداحد است او نه 164، احديت نشان ذاتش دان

183، ادب از مال و همنشينان به 78، ارباب شوق در طلبت بى دلند و هوش

161، از آز گريز و با قناعت 284، از آن جستى به دنيا فقر و فاقه

159، از آنچه ز ديگران خوشايندت نيست 29، از آن روزى كه ما را آفريدى

34، على امير من استاز آنكه اندر بيان 284، از آنكه داده زر و مال دهر را سـه طالق

93، از ايدر بخواهى شدن بى گمان 61، از اين باب است چندين رنج بردن 277، از اين خبر دل شير خدا به درد آمد

26، از اين خواب پريشان سر برآور 171، از بخار آن بداند تيزهش

206، ش دلفريباز برون مارى است دنيا پر ز نق 127، از برون و درون مردم بد

105، از بيم شنيدن سخنهاى درشت 95، از پس صد سال آنچ آيد از او

Page 570: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

570

26، از پس مستى بيا هشيار باش 218، از پس هر مباركى شومى است

218، از پى آنكه در سراى سپنج 120، امام، چون تن كناغى كردهاز توبه دل آزرده 230، پر آب شود اىاز تو گر ديده

144، آيد به ضداز جهان دو بانگ مى 25، از خرد جوى مهترى زيراك

21، از دشمنان دوست حذر گر كنى رواست 21، از دشمن خود چنان نترسم 23، از دو پاره پيه اين نور روان

65، ام آمد به گوشاز زبان سوسن آزاده 38، از سر گنج و مملكت برخاست

245، 117، نى دم زداز عالم غيب با سلو 184، از قناعت خزانه ساز كه آن

140، از كتاب و اوستاد و فكر و ذكر 283، از من چو شناختم ترا بگذر

245، 117، از من عرفش آيت عرفان پيداست 245، 117، از من عرف على درخشان رخ ماه

169، 166، از هركه دهد پند شنودن بايد 153، از ياد رود ز خاطرش غم

206، ها را به سوى خويش مكشاژد 96، اسب تازى برنشست و شاد تاخت

128، اسير عشق تو گشتم به طمع يارى تو 265، افزونتر از الفتى كه كودك راست

73، افزون ز تخيالت و وهمى 123، اقبال خويش آيد ترا، دولت به پيش آيد ترا

61، طلبى، رنج ببراگر آن گنج گران مى 164، ت هزار استاگر آن نور را صور

255، اگر با بد نشينى، بد ببينى 167، باشاگر با خويش نيكى نيك مى 164، اگر باشد در عالم ور نباشد

204، اگر بخردى بر جهان دل مبند 236، اگر بشناختى خود را بتحقيق 50، اگر پوزش نكو باشد ز كهتر

151، اگر چشمان نكردى ديده بونى

179، ادب استاگرچه پيش خردمند خامشى 75، اگر چه جان ما مى پى برد راه

173، اگرچه جرم عاصى صد جهان است 145، اگر حنظل خورى از دست خوشخوى

187، اگر خواهى ز آفات زمانه 66، اگر درد است و گر درمان از اينجاست

42، اگر رحمت اال به طاعت نبخشى 99، كنى، چو كار افتاداگر كمال طلب مى

1، روزى بالضروره اگر من پنج 34، اگر ندانى چرا سخن اسير من است

165، اگر نيك باشى بماندت نام 47، اگر نيكى كنى بشنو زمن هان 147، اگر وام خواهى ز ياران بخواه

217، اال تا هر كجا مار است گنج است 163، الهى هر عزيزى جز تو خوار است 7، امروز آزار كس مجوى كه فردا

45، د تا روزىاموال كنيد گر 74، انبيا زين حديث سرگردان 95، اندر آيينه چه بيند مرد عام 148، اندر بالى سخت پديد آيد

21، اندر جهانت بر دو گروه ايمنى مباد ، دهاندر خبر بود كه نبى شاه حق پرست

238، اندرين ره كه راه مردان است 139، اندرين فسخ عزايم وين همم

56، ى اوستاداندرين كون و فساد ا 218، اندرين منزل فريب و غرور 20، او از اين، اين از او جدا نبود

138، او دلت را بر دو صد سودا ببست 13، او رساند به ناز و استغنا

34، اش رهسپاراوست امير كالم من از پى 69، او كه شد نوميد از مكر و دغل

188، اول انديشه وانگهى گفتار 83، بتداستاول او اول بى ا

83، اول و آخر به وجود و صفات 82، اولى آخر، آخرى اول

Page 571: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

571

88، اوليا اطفال حقند اى پسر 84، اولى و ترا بدايت نى

8، كنىاو نكويى كرد و تو بد مى ،اهل دنيا چون مسافر خفت و خوابى ديد و رفت

51 168، اهل عالم همه كشاورزند

30، اى آنكه گشاينده هر بند تويى 26، ايا مدهوش جام خواب غفلت

124، اى باغ كردى صبرها، در دى رسيدت ابرها 56، خيزاى بديده لوتهاى چرب

77، اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم 289، اى بر حقيقت پادشا گر در ره تو اين گدا

80، اى برون از حيطه تنزيه من 231، اى بسا تاجدار كش بيداد

97، آهوست اى بسا شير كان ترا 96، اى بسا كس كه طالب كارى است 84، اى خدا، اى هم تو پيدا هم نهان

79، اى خرد را تو كارسازنده 77، اى خرد سرگشته درگاه تو

239، اى خنك آن را كه ذات خود شناخت 130، اى خنك آن را كه ذلت نفسه

252، اى خنك جانى كه عيب خويش ديد 204، دهى شماررمىاى خواجه اين همه كه تو ب

99، اى دل اگر اعتقاد تو هست درست 123، اى دل فرو رو در غمش كالصبر مفتاح الفرج

241، اى دل گرت شناختن راه حق هواست 10، اى دل نصيحتى كنم ار زانكه بشنوى 85، اى دوست چنان بزى كه بعد از مردن

205، ايدون گمان برى كه گرفتستى ،باشد به جاز تو مىاى رجا اين يك دو روزى ك

69 83، اى ز پيدايى خود بس آشكار 83، اى ز پيدايى خود بس ناپديد

76، اى ز جسم و جان نهان ديدار تو 56، اى ز خوبى بهاران لب گزان

96، اى شده اندر سفر با صد رضا 72، اى صفات كبريايت برتر از ادراك ما

84، اى ظهور تو با بطون دمساز 287، آب نمااى فريبا سراب

52، اى فغان از يار ناجنس اى فغان 244، اى قائل سلونى و داناى من عرف 116، اى قائل سلونى و داناى من عرف

،اى كوكب عالى درج، وصلت حرام است و حرج120

187، اى كه از دفع لشكر آفات 12، اى كه با نعمتى به سيرت بد

203، درى جامهاى كه بر سفله مى 181، گناه كردستى حداى كه بى

25، اى كه خواهى توانگرى پيوست 180، اى كه در ذل كفر ماندستى

224، اى كه نعمتهاى فردوس برينت آرزوست 118، اى كه هستى تو طالب حاجت

152، اى گرفتار پاى بند عيال 80، اى منزه از چه و از چند و چون 80، اى منزه از چه و از چون برى

205، ايرا كو ايمن مشو از زمانه 42، رونداين است راه حق كه سوم فرقه مى

220، ماراين است كه گنج نيست بى 240، اين بدان كايت شرف اين است 21، اين پند نگاهدار هموار اى تن

91، اين جهان پاك خواب كردار است 282، اين جهان پيرزنى سخت فريبنده است

199، اين جهان پيش خوار عاريت است 89، ان و زادگانش هر چه ديدم بى وفاستاين جه

135، اين جهان همچو مفلسان به معاش 138، اين حروف حالهات از نسخ اوست 30، اين دولت من بس كه منم بنده تو

152، كشد دل به كمنداين ديده شوخ مى 286، اين زن به هوادارى آن زن برخاست

،گستر برنداين سخن حق است و حق زى مرد حق

Page 572: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

572

166 205، اين عالم اژدهاست وز آنرو ترا خرد

85، اين عمر به ابر نو بهاران ماند 99، اين قدر بشنو كه چون كلى كار 185، اين قناعت نيست جز گنج روان

155، اين كمالش در پى است و آن ضالل 34، اين گفته مرتضى است بنيوش 29، اين گناهان كه ياد خواهم كرد

205، اين ناكس را من آزمودم 268، اين نگر كه مبتال شد جان او 106، اين نگر كه مبتال شد جان او 231، اى نهاده تير ظلم اندر كمان

80، اى نهان از جسم و جان ديدار تو 264، نهنداين همى گويند و بندش مى 264، نهنداين همى گويند و بندش مى

120، ايوب با چندين بال، كاندر بال شد مبتال ب

4، جنوبى شوى جنوبىبا باد 52، نشين كه بدمانىبا بدان كم

73، با تقاضاى عقل و نفس و حواس 102، با تن خود حساب خويش بكن

27، با خرد چون ز پى آز دود 5، با دشمن خود بيا و كين توز مباش

21، با دشمن من چو دوست بسيار نشست 5، با دوست مورز مهر چندان، شايد

108، شدبا رفيقان سفر مقر با 123، بارى دلم از مرد و زن بركند مهر خويشتن

200، بازآمدنت نيست به مقصود شتاب 43، بازاريان به سود و زيان و متاع در 92، باز از آن خوابش به بيدارى كشند

271، باز افتادم ز صد طاعت ز تو 222، باز در ورطه هالك افتد

122، باز گفت الصبر مفتاح الفرج 269، صديق و مخلص و مشفق باش به آنان

79، با قدم چون حدث نديم شود 70، با قضا پنجه مزن اى تند و تيز

153، با كاهش مشكالت بيند 240، باالتر از اين سخن چه گويم

266، بالله كه دلوتش نيرزد به جوى 148، با مردم اصل پاك و عاقل آميز

178، با مردم سهل گوى دشخوار مگوى 219، ه و آرى چنين بودبا وى رقيب همر

213، با هر سخنى كه گفت، برهان شده مرد 75، با همه زيركى كه در خرد است

179، با همه عالم به الف، با همه كس از گزاف 101، بايد رضا به حكم قضا بود و دم نزد

54، ببر از جاهل ارچه خويش باشد 278، ببين ز مال جهانم يكى كهن جامه است

39، ين و گذرگاهت كدامين استببين مقصد كدام 62، بحمدالله كه گر ديديم رنجى

278، بخواست نامه و خامه به كف گرفت و نوشت 275، بخور وز نامده هرگز مينديش 33، بخور هر چه دارى فزونى بده 59، بداريد كار جهان را به رنج 184، بدانچت بدادند خرسند باش

236، بدان خود را كه گر خود را بدانى 126، بدان كاين صبر مفتاح فرجهاست

166، بدان كه هرچه بكشتى ز نيك و بد فردا 56، بدر را ديدى برين خوش چار طاق

170، بد كاستن و نيك فزودن بايد 166، بد كاشتن و نيك درودن نايد

23، بد كسى دان كه دوست كم دارد 200، بد نباشد بد بهشت گشاى

168، جزابدى مكن كه در اين كشتزار روز 169، بدى مكن كه در اين كشتزار زود زوال 11، بدين دهر فريبنده چرا غره شده خيره

175، براندازد بن و بيخ ستم را 69، بر باد دهد اميد و ايمان و حيات

،زن، چون غنچه و چون سوسنبر بند لب و تن

Page 573: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

573

124 115، برتر از انديشه بود سير تو

172، يانستبرتر از علم است و بيرون از ع 235، بر خلق خدا ستم سزاوار كجاست

198، برخيز كه رفتنت ضرور است 276، بر دامن گلشن قناعت

2، بردبارى سرورى را زيور است 94، تنيدبر رشته دراز امل خواجه مى

242، بر روى عارفان ز تو مفتوح گشته است 167، پروردبرزگر آن دانه كه مى 22، بر سر عذر باز رفتن تو

216، بر سر و پاى زمانه گذران مرد حكيم 116، بر سلونى به عرشه منبر

4، بر طريق راست رو، چون باد گردنده مباش 7، بر كسى مپسند كز تو آن رسد

266، بر كشور جان اگر اميرى 246، بركشى تيغ و خون او ريزى 17، بر گنهكار چون شدى قادر ، دهبر مسند دنا فتدلى نهاد پاى

113، ر سلونى و بر تخت لو كشفبر منب 160، برو به ملك قناعت درآ و ايمن باش

238، بر وجود خداى عز و جل 275، برو شادى كن اى يار دلفروز

277، برون خانه فقيران ستاده كاسه به كف 94، بر وى درازتر شود اين آرزو و آز

288، بزرگوار خدايا ترا زيان نبود 127، م اوستبس آدمى كه ديو به زشتى غال

40، بس است اينكه گفتمت كافزون نخواهد 272، بساط عيش و طرب از جهان نورديدند

179، بسا گفته كان رانبايست گفت 135، بس كس كه يافت خست و امساك پيشه كرد

108، اند هشيارانبس نكو گفته 76، بسى اصحاب دل انديشه كردند

169، بسيط روى زمين مزرع مكافات است 77، ماوراى جاللش نيافت بشر

201، بشناس دال قيمت اين عمر كه هست 78، بعد از آن حيرت است و بيهوشى

142، بعد ضد رنج آن ضد دگر 229، بغى شوم است گرد بغى مگرد 165، بفگن همواره تو از تخم نيك

157، بگريز از آن، كه خواهش نفس ترا 62، بگفتا صبر كن بر اين غم و رنج

146، پسر تلخى مردنمبگفت اى 25، بل كليد در فردوس برين

281، بلى بعد از شما زحمت هدر شد 281، بناى كشمكش با هم نهادند 222، بندگان دارند البد خوى او

43، آموز از آن آزاد مردبندگى 43، بنده بايد بودن اما اى پسر

100، بنده را بر خط فرمان خداوند امور 61، ينبنده رنج باش و راحت ب

132، بنده شهوت است در خوارى 7، بنگر و با كس مكن از ناسزا

103، بنماى گاه و گه نظرى بر حساب خويش 34، بنيوش پندش كه يك سخندان 246، بود آن كز خداى عز و جل

278، ات از امام خويش ضروربود به پيروى 219، بود خار و گل با هم اى هوشمند

209، رمبود راز ترا كى چون تو مح 271، بود رنگ و لذت و بويم بسى

63، بودم جوان كه گفت مرا پير اوستاد 145، بودن اندر عذاب چون جرجيس

149، بود هر مرد را قيمت به همت 269، بودى آن جمله اين كه مردم آن ملك

27، اىبوى بنده آز تا زنده 277، بويژه در بر حاكم نهاده صاحب بيت

102، ود ننگرىبه آغاز اگر كار خ 40، به ادب، شمع فروزنده دل

273، بهار عمر من از بس كه با شتاب گذشت 139، به از دينار و گوهر علم و حكمت

Page 574: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

574

275، به استقبال انده رفته باشى 280، به اين نزديكى از ما سخت مهجور

239، به پاى فكر سفر كن در آفرينش خويش 14، به پستانها در شود شير خشك

280، سر نهاده شام، شيدا به پشت 111، به تختگاه سلونى علم از آن افراشت

145، بهتر است از سؤال كردن و طمع 28، بهترين راه گزين كن كه دو ره پيش تو است

145، به تمناى گوشت مردن به 282، به تو خواهد رسيد آخر كار

179، به جاى خموشى سخن سر مكن 234، جو تا بيابىبه جد و جهد مى

272، به جز فسردگى و رنگ زرد نيست ثمر 74، به جستجوى او بر بام افالك 242، به خدا تا ز خود شدم آگاه

266، ارزدبه خدا نيم جو نمى 97، به خود گفتا جواب است اين نه جنگ است

175، به داد و دهش چون شوى كامكار 137، به دست بنده زحل و زعقد چيزى نيست

138، ل و زعقد چيزى نيستبه دست بنده ز ح 255، به دست خويش تخم بدگمانى

14، به دشت اندرون گرگ مردم خورد 62، به دشوارى چنين گنجى توان يافت

79، به دليل عليل و فكر سقيم 280، به دنبال شما ما هم روانيم

93، به ديگر جهان را از اين جاى كوش 240، بهر اين گفت آن كه بيناى ره است

95، ى لشكرى را بشكنى پشتبه رأي 116، بهر كشف سر غيب و گفتن حرف سلونى

59، به رنج اندر است اى خردمند گنج 191، اى بهر بندگى كردنبهره

107، به ره چون روى هيچ تنها مپوى 200، بهره خود به ديگران چه دهى 266، به زور از دهن مور دانه نستانم

80، به ساحت جبروتش كجا رسد اوهام

41، به ستم دل به سوى علم مبر 18، به شكر آنكه خدا عيب من نهفت از خلق

121، به صبر از بند گردد مرد رسته 2، به صوت بلبل و قمرى اگر ننوشى مى

127، به صورتهاى نيكو مردمانند 284، شود كه شودبه طور شرع نبى اين نمى

220، به عبرت نگر در جهان تا ببينى 285، ر عروس دنيا رابه عقد خويش مياو

253، برد صائببه عيب خويش اگر راه مى 25، به غير ياد خدا هر چه در دلت گذرد 225، اى باشدبه كار آن جهانت گر به دل انديشه 8، به كس مپسند آنچت ناپسند است

186، به كنج گنج قناعت برى ز راحت و رنج 80، به كنهت فكر كس را دسترس نيست

204، و مار است نرمبه گاه بسودن چ 220، به گرد خرابات گيتى دويدم

286، سـت جهان را سـه طالقبـه گناهى كه بداده 231، به منزل رسيد آن كه پوينده بود

280، به ميعاد نداى دعوت حق 3، بايدبه مؤمنان بود آن كو امير، مى 73، به نام آن كه داراى جهان است

76، به نام آن كه ملكش بى زوال است 19، به نام كردگار پاك داور

208، به نان خشك قناعت كنيم و جامه دلق 227، به نزدش هيچ كس را نيست آزرم 212، به نطق است و عقل آدميزاده فاش

142، به نهايت كه رسد عقده گشايد از كار 33، به نيك و به بد روز تو بگذرد

65، به هر جايى كه خواهى درشدن را 34، ن خرد مشير من استبه هر سروش از سخ

65، به هر كارى كه خواهى كرد مدخل 60، به هر كشورى در نهادند گنج

73، به هر وصفى كه گويم زان فزون است 235، به هستيش هستو شوى از نخست

163، شكوفدبه ياد سبز تو دل مى

Page 575: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

575

241، به يقين هركه خويش بشناسد 182، بهين گوهرى هست روشن خرد

236، دل در اين راه بيا بگشاى چشم 12، بيا قدر نعمت بدان تا بماند

100، بيا كه هاتف ميخانه دوش با من گفت 53، بياموزمت كيمياى سعادت

100، بى رضا روضه رضوان مطلب 190، بيشتر زين مجوى ابن يمين

233، طلب صيد چون به شست آيدبى 245، بى عشق و وفا راه به جايى نبرى

95، خويش من است بيگانه اگر وفا كند 211، گمان كه مرزبان پرده دل استبى 139، مرادى شد قالوز بهشتبى

245، خود را سپس خدا را بشناس» من«بى 116، زندبين چسان كوس سلونى مى

31، بين حق و باطل اى داراى هوش 109، خواهم بهشتبى وصال او نمى

پ

160، پادشاهى نزد اهل معرفت آزادگى است 107، پاسبان درويش است پادشه

223، پارسا باش و نسبت از خود كن 53، پارسايى چو تو پاكيزه دل پاك نهاد

147، پاره دل گر كنى بر آتش حسرت كباب 205، پازهر اژدهاست خرد سوى هوشيار

80، پاكى از تقديس و از تسبيح ما 180، اى نيست گر همى دانىپايه

206، پدرت را بكشت دنيا زار 161، مرد و باخبر نشدى پدرت

87، كند بر قصر كسرى عنكبوتپرده دارى مى 209، 126، پرده درد هرچه در اين عالم است

213، پرده گشاى عقل هر آن كس بود سخن 121، پرس پرسان مى كشيدش تا به صدر

280، پر نمودند، ليك كم ديدى 21، پرهيزم از آن عسل كه با زهر آميخت

163، جايگيرپرى را سخن بود شد 44، پس به هر دورى وليى قائم است

108، پس تو هم الجار ثم الدار گو 72، پس چو حكمت ضاله مؤمن بود 133، پس چه باشد مكه و شام و عراق

213، پس حرف همان است كه موال فرمود: 279، پسرت دخترى به يار كند

271، پس عصا در سينه زد آن جايگاه 86، لهاى كورپس كالم پاك در د

57، پس مگو دنيا به تزويرم فريفت 262، پشم بگزينى شتر نبود ترا

187، پناه آور به تقوا چون نباشد 85، پنج روزى كه حيات است چنان بايد زيست

94، پند ستوده عرب است آنكه مرد را ،پند سنايى گوش كن، غم چون رسد رو نوش كن

121 4، پند گير از مصايب دگران

280، كوبد پياپىپاى مىپياده 273، پيرى رسيد و فصل جوانى دگر گذشت 197، پيرى و جوانى پى هم چون شب و روزند

283، پيش از آن كز تو ببرد تو طالقش ده 158، پيش از آن كز نظر بيفكندت

103، پيش از آن كن حساب خود كه ترا 12، پيشه كن امروز احسان با فرودستان خويش

ت

133، دهد جانى دگرتا اميرى را 148، تا انيس خوبانى وز بدان گريزانى

101، تا با قضاش كردم ترك رضاى خود را 132، تا بود خواجه بنده شهوت 247، تا به بهتان در بهانه زنى

27، تا به جان برق طمع در گيرد 139، تا به طمع آن دلت نيت كند

279، تا به عجز و نياز و مكر و حيل 69، چنگ شيطانى اسيرتا به كى در

Page 576: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

576

118، تا به مطلوب خود رسى ز ملوك 9، تا پسنديده فتد طور تو جامى همه را

243، تا ترك جان نگفتم، آسوده دل نخفتم 146، تا توانى التماس از كس مكن 139، تا توانى بكوش در ره علم 117، تا توانى مگرد گرد بدى 129، تا توانى مگرد گرد طمع

133، عزيزان را به شربينى تا تو مى ،تا جانم از تو خسته شد، تا دل به مهرت بسته شد

120 19، تا چنان كان هست ننمايد ترا

245، تا چند اسير دست هر بوالهوسى 282، تا چند كشم غصه هر ناكس را 252، تا چو بر تو عيب تو آيد گران

188، تا حديثى به دل نينديشد 250، هتا حيا گيرد ز ايمان فر و جا 210، تا خامشى ميان خردمندان

241، تا دستخوش كشاكش وسواسى 150، تا دليرى هست، جاى ترس نيست

61، تا رنج تحمل نكنى گنج نبينى 24، تا سر مويى از ريا باقى است

122، تا كشى خندان و خوش بار حرج 246، تا كنى بر اميد عزت و جاه

247، تا كنى تهمت مسلمانى 264، ندند و بيرونش كشندتا كه بر ب

،تا كه جان دارى گروگان بهر روزى غم مخور276

120، خانه صبرم برفتتا كى بود رازم نهفت، غم 120، تا كى كشم بيداد من، تا كى كنم فرياد من

233، اى يابنده استتا مثل باشد كه هر جوينده 108، ماند نفستا مرا از عمر مى

212، تا مرد سخن نگفته باشد 61، تا نپاشى تخم طاعت دخل عيش

234، تا نجويى كى مرادت حاصل است 109، تا ندانى كه كيست همسايه

65، تا نكنى جاى قدم استوار 234، رسىتا نكوشى كى به مقصد مى 169، كارىتخم نيك و بدى كه مى

169، تخم وفا و مهر در اين كهنه كشتزار 168 ،اى بر آن بدروى به صبرتخمى كه كشته

155، ترا اگر چه در مال افزايش است 16، ترا ايزد چو بر دشمن ظفر داد

278، ترا به بصره فرستادمى كه ره ببرى 271، ترا تا دهن باشد از حرص باز

150، ترس را نوميدى آخر در پى است 145، ترك احسان خواجه اوليتر

209، اى كز بوستان خود خورىتره 98، وارنالد كه اى آب گتشنه مى

257، تصور كان بود بهر تدبر 261، تعلم بايد از عالم شب و روز

178، تفرقه كن جمع درمهاى خويش 212، تفكر شبى با دل خويش كرد 100، تلخ را بر دل خود شيرين كن

209، كامى بسى بود بهترتلخ 235، تميز بايد و تدبير و عقل و آنگه ملك

60، تن آسان شود هر كه رنج آورد 145، تن به بيچارگى و گرسنگى

24، تن به طاعت چو خوپذير شود 55، تن تتبع كند به پاكروى

75، تنت زنده به جان و جان نهانى 60، تن رنج ناديده را ماژ نيست 251، تو اگر عيب خود همى دانى

172، تو اندر وصف او چيزى كه دانى 225، تو با ياد خدا گر خود نكو دارى نهانت را

280، و بمانى و گور و سيرت زشتت 181، توبه كن تا رضاى حق بينى

85، تو چنان زى كه بميرى برهى 182، تو چيزى مدان كز خرد برتر است

174، تو ز آسيب روزه ماهى 3، خبرىتو زان منازل دور و دراز بى

Page 577: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

577

136، تو زجايى آمدى وز موطنى 63، توشه راه خدا عشق و ارادت بود

142، در غم روزكى چندتو صابر باش 286، اى از جود جهان را سه طالقهتو كرده

278، تو گرم خوردن و بيچارگان ز سردى و جوع 288، ام خلقىاى نه از آن آفريدهتو گفته

172، تو مباش اصال، كمال اين است و بس 127، تو نه در خورد حال همدميى

168، تو نيز كشته خود بدروى كه در حق من 268، ادى كه باشى پند اوتو نيفت

264، تو همى بينى كت پاى همى بندد 255، تويى خودكرده بيچاره، زين رو

285، تويى كه دادى زال زمانه را سه طالق 257، تيره شد پيش روز روشن

ج

100، جامى از دست بشد كار زتأثير قضا 185، جامى به ملك و مال چو هر سفله دل مبند

71، ك استجان آن كس كه مؤمن پا 37، آور، بلجانسوز و جگرخراش و رنج

84، جان نهان در جسم و تو در جان نهان 55، جاهل ار با تو نمايد همدلى

، نهجاه و جالل بين كه يدالله پا نهاد 233، جد را بايد كه جان بنده بود

286، اى دركشيدم و به دو كونجرعه 210، جز به راه سخن چه دانم من

111، رتضى در بارگاه مصطفىجز على م 106، جز نيكبخت پند خردمند نشنود 232، جست او را تاش چون بنده بود 165، جستجويش به كو و كى نكنند

146، جگر ز آتش حرمان كباب اوليتر 42، اندجمعى نظر از اين دو جهت قطع كرده

167، جمله دانند اين اگر تو نگروى 45، هان غيبجمله زين غافل كه هر ساعت ز آگا

70، جمله گفتند اى حكيم باخبر

172، جمله يك ذات است اما متصف 77، نشانجمله جانها ز كنهت بى

127، جوابش داد دولت گفت هرجا 95، جوانا سرمتاب از پند پيران

219، جور دشمن چه كند گر نكشد طالب دوست 70، جوشش و افزونى زر در زكات 272، ر روى كارجوهر ما در جهان نامد دمى ب 43، جويد از تو طاعت احرار را

207، جهان آن به كه دانا تلخ گيرد 83، جهان از تو پر و تو در جهان نه

204، جهان چون يكى هفت سر اژدهاست 83، جهاندارى كه پيدا و نهان است 207، جهان در كام تو چون تلخ آيد

227، جهان را چنين دستبازى بسى است 112، چندى و چونىجهان راضى كند

227، جهان را گوهر آمد زشتكارى 217، جهان را هرچه بينى همچنين است

205، جهان فريبنده را نوش مشمر 81، جهان كز اول و كز آخر آمد

206، جهان مار بدخوست منوازش از بن 77، جهان متفق بر الهيتش

287، جهان و جيفه او را به نيم جو نخريد 133، ح مكه همجهد پيغمبر به فت

چ

40، چارپايان را دست آموزى 160، چرا پيش خسرو به خواهش روى

164، چرا گويم كه چون او هست كس نيست 85، چرا نه مردم دانا چنان زيد كه به عمر

107، چرا همراه بد جستى و بدخواه 15، چرخ بدين گردش دايم خموش

263، چرخ همى بنددت به گشت زمان پاى 152، د ديده دل جست ز منچشمش چو بدي

87، چشم عبرت بين چرا در قصر شاهان ننگرد ، هفتچگونه وصف نمايم بزرگوارى را

Page 578: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

578

173، امچمله يك ذات است من دانا نى 75، چنان جان را بداشت اندر نهفت او

217، چنان چون بگويند اندر مثلها 85، چنان زندگانى كن اى نيك راى 85، كنندچنان زى كه ذكرت به تحسين

280، اى با مردگان خاستچنانش نعره ،چنانك از رنگ رنجوران طبيب از علت آگه شد

199 193، چنانكه جامه توانم به بر كنم ز حرير

284، چنان مطلق شد او در فقر و فاقه 85، چنان نبايد بودن كه گر سرش ببرند

123، چندان فرو خور اندهان تا پيشت آيد ناگهان 4، اين و آن نگران چند باشى به

161، چند باشى به اين و آن نگران 251، سازچند جويى ديگران را عيب

172، اىچند گويم كانچه گويم آن نه 27، چنين است كار طمع را نهاد 232، چنين زد مثل شاه گويندگان

236، چنين گفتند رو بشناس خود را 138، چو اعتقاد كند كز كسش نبايد چيز

137، د كز كسش نيايد هيچچو اعتقاد كن 247، چو او را نيست جايى در سر و پاى

،چو او زد از سلونى دم، عيان شد بر همه عالم115

22، چو با دشمنم دوستى افكنى 9، چو بر خود ندارى روا نشترى 13، چو برگرديد روز نيكبختى

75، چو بى آگاهم از جانم كه چون است 14، چو بيدادگر شد جهاندار شاه

79، چو بيرونى از عقل و وهم و قياس 242، چو تو نشناختى خود را چگونه عارف اويى

238، چو تو هادى شدى در خود نگه كن 76، چو تو هستى خدايا ما كه باشيم 236، چو خود دانى همه دانسته باشى

175، چو دارى به دست اندرون خواسته

212، چو در بسته باشد چه داند كسى 167، دعا نشنوى چو دشنام گويى

284، چو دنيا را طالقى داد جانش 13، اى راچو دولت خواهد آمد بنده

75، چو ديد و دانش ما آفريده ست 81، چو ذاتش باطن و ظاهر ندارد

76، چو ذاتش برتر است از هرچه دانيم 99، نگردد خدنگ قضاچو رد مى

115، چو صال زد از سلونى به درونى برونى 83، هور او جهان بودچو ظاهر شد، ظ

76، چو عقل هيچكس باالى او نيست 251، چو عيب تن خويش داند كسى 172، چو فهم تو تو باشى او نباشد

17، چو قدرت دادت ايزد بر گنهكار 263، چو كفتارى كه بندندش به عمدا

223، هنر بودچو كنعان را طبيعت بى 173، چو ما را نيست جز تقصير طاعت

278، نياريد زندگى كردنچو من اگرچه ،چون آسمان گر خم دهى در امر و فرمان وارهى

123 ،چون آفريدى رايگان نى سود كردى نى زيان

289 238، چون بدانى تو نفس را دانى

79، چون برانديشم از تو اندر حال 19، چون برون است او ز هر چيزى كه هست

269، چون به سوى مصر شد براى حكومت 24، نگه كنى گنه است چون به طاعت

17، چون بيابى تو نعمتى ورچند 201، چون پس از شام جوانى صبح پيرى بردميد

69، چون ترا خواند به خود سرباز زن 40، چون تن بى سر ندارد فايده

49، چون توانستى ندانستى چه سود 244، چون تو شناساى خود شوى بحقيقت

83، چون جهان را اول و آخر تويى 75، رد در ره تو پى گرددچون خ

Page 579: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

579

263، چون خفت در آن غار برون نايد از آن تا 289، الخلق كى يربح علىچون خلقت

286، چون داد على دخت جهان را سه طالق ، دهچون دست حق بد و اثر لطف دوست بود

31، چون روزگار بر تو بياشوبد ،چون روزه ندانى كه چه چيز است چه سود است

173 55، زبان و دل اندرين تصديق چون

،چون ز تو اين عجوز دون بر سه طالق شد برون285

91، چون ز خوابش برجهاند گوش كش 140، چون ز سينه آب دانش جوش كرد

،چون سر تهى شد از عقل، همچون جرس زبانى16

43، چون سزاوار نماز و طاعت است 170، خرىها را مىچون سفالين كوزه 24، را نشانه پديد چون شد اخالص

16، چون شدى بر عدوى خود قادر 138، چون شكست او بال آن راى نخست

70، چون شود دشمن ماليم احتياط از كف مده 124، چون صبر فرج آمد و بى صبر حرج بود

232، چون طلب كردى به جد آمد نظر 27، چون طمع دست برد بنمايد

276، چون عناكب را برات رزق بر پر مگس 42، چون غير خويش مركز هستى نيافتند

99، چون قضاى حق رضاى بنده شد 126، چون كم آيد به راه توشه تو

221، چون كه آب جمله از حوضى است پاك 43، اندچون كه او را اهل طاعت ديده 7، چونكه بجويى همى آزار من

133، چونكه مخزنهاى افالك و عقول 224، چون گشادى ز روى راى نقاب

1، شود به مرادچون ميسر نمى 159، نگرى به راه و رفتار كسانچون مى

92، چون ندانستم كه آن غم و اعتالل

233، چون نشينى بر سر كوى كسى 238، چون نظر از بينش توفيق ساخت

172، دانم چه گويم من ز توچون نمى 232، چون نهادى در طلب پا اى پسر

172 ،چو نه اوست و نه غير او صفاتش ،چون همى بدرود اين سفله جهان كشته خويش

166 7، چو نيكو خواه باشى بر تن خود

3، چو هيچ ياد نكردى ز خاك مبدأ خويش 33، چه بد بود كه تو گردآورى به زحمت مال

280، آگاهچه حال افتاد با مرد دل 54، چه خوش گفت آن خردمند سخندان 6، چه خوش گفت آن مرد با آن خديش

83، اهر آن كه از باطن ظهور استچه ظ 18، چه كنى جنت و نعيم ابد

74، چه كنى وهم را به جستش حث 164، دانم اگر هيچچه گويم چون نمى

81، پرسى چه باطن يا چه ظاهرچه مى 8، پسنددچيزى كه به خود نمى

43، چيست آزادى در اين ره بندگى 77، اىچيست جان در كار او سرگشته

9، سر ديندارى و دانشمندى چيست دانى ح

186، حاصل دنياى دون جز رنج نيست 100، حافظ ز خوبرويان بختت جز اين قدر نيست

153، حافظ غبار فقر و قناعت زرخ مشوى 213، حال آب چشمه از جو باز جو 202، حالت مال و علم اگر خواهى

213، حال متكلم از كالمش پيداست 185، داى آن گر بيابد سر نهحبه

129، حرص بگذار و ز آز دست بدار 99، حرص چه ورزى كه ز سودا و سود

252، حرص نابيناست بيند مو به مو 36، حسد آنجا كه آتش افروزد

Page 580: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

580

119، خورند خلق و ندانندحسرت او مى 38، حصول لذت اين، فوت لذت آن است

17، حق بر تو درى ز نعمت ار بگشايد 242، ر دريا كردن استپرستى قطره را در كاحق

164، حقست و نور حق چيزى دگر نيست 215، آزارى بگزارمحق هركس به كم

271، حقيقت سرايى است آراسته 71، حكمت قرآن چو ضاله مؤمن است

44، حكمت محض است اگر لطف جهان آفرين 72، حكمت نويافته هرجا بود

257، حكيمان كاندرين كردند تصنيف 211، اكيزه گفتستزبان پحكيمى خوش

283، حيدرى نيست اندرين آفاق 272، حيف اوقاتى كه از عمرم به حيرانى گذشت

178، حيف بود كز پى فرزند و زن 82، حى و قيوم و قادر و قاهر

خ 53، خار آتش فروز سوختنى

219، خار و گل در همند و ظلمت و نور 211، خاصه كليدى كه در گنج راست

،»من لدن«خامش كه سر خامش بيان سر مكن،123

124، خامشى صبر آمد و آثار صبر 279، خانه بيگانه را نشست شود 109، خانه در كوى بختياران كن

11، خانه داد و ستد است اين جهان 230، خانه ظالمان نه دير كه زود 281، خبر اينهاست نزد ما شما را

277، خبر رسيد على را به بصره حاكم وى 267، را چو تعهد كنى و بنوازىخبيث

21، خدادوست را گر بدرند پوست 215، خدا را بر آن بنده بخشايش است

164، خداست و خلق جز نور خدا نيست 173، خداوندا بسى بيهوده گفتم

29، خداوندا به حق هشت و چارت

75، خداوندى كه او داند كه چون است 138، 137، اى فرو بنددخداى كار چو بر بنده

78، خرد ادراك ذات او نكند 79، خرد اندر جهان او نرسد

158، خرد بينش به چشم اهل تميز 75، خرد تا ابد در نيابد ترا

19، خرد حيران شده از كنه ذاتش 74، خرد در جستنش هشيار برخاست

79، خرد در ذات او آشفته رايى 73، خرد زادراك او حيران بمانده

182، هر استخرد مر جهان را سر گو 18، خرد مشمار گنه را كه گناهى است بزرگ

127، خرد نزديك دولت كس فرستاد 265، هاى سالطين به نيم جو نخرندخزينه

25، خشوع و نيت اخالص روح اعمال است 39، خلقان همه بر درگهت اى خالق پاك

51، خلق تا در جهان اسبابند 42، كنندخلق خدا كه خدمت دادار مى

250، خوش خلق را شكار كند خلق 155، خلق در قيمتت بيفزايند

42، خلق در ملك خداى از همه جنسى باشد 15، خم پر از باده تهى از صداست

219، خمر دنيا با خمار و گل به خار آميختست 83، خموشى تو از گويايى تست

،خندان شو از نور جهان تا تو شوى سور جهان123

159، ناعتخنك بارى بود بار ق 28، خواب خرگوش و سگ اندر پى خطاست

91، بيند كه او را هست مالخواب مى 281، خواتين همسر ديگر گرفتند

72، خواست عقل كل كه داند از كمالش نيم جزو 283، خوانده بر گنده پيرى و ميرى

197، خواهى كه بهين دو جهان كار تو باشد 223، خواهى كه شوى خالصه نوع بشر

211، گويد، لبيب گويندشخوب

Page 581: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

581

23، خود چه باشد پيش نور مستقر 78، خود دست و پاى فهم و بالغت كجا رسد

264، خود گرفتستت تو چون كفتار كور 68، خود ماليك نيز ناهمتا بدند

99، خوش باش كه ديگرى نتاند خوردن 57، خوش ببين كونش ز اول با گشاد

122، خوش بكش اين كاروان را تا به حج 101، خوش درآميز از صفاى ضمير

خوش مدار از خويشتن آن را كه ناخوش دارى از 10، خلق

،خون دل از چشم خود گر وام سازى بهتر است146

250، كشدخوى بد جان را به آتش مى 43، خويشتن بينى در اينها اندر است 235، خويشتن خويش را بدان بدرستى

8، خلق باشخويشتن را خيرخواهى، خيرخواه 253، نكنىخويشتن را عالج مى

149، خير هر كس به قدر همت اوست د

285، دادش سه طالق آن شه دين 200، داده ماند، نهاده آن تو نيست 134، كنددار الفنا كراى مرمت نمى

،دارد خدا خوش عالمى، منگر در اين عالم دمى123

235، دارد سر جنگ اگر ستمگر با حق 36، است و خانه پرمحنت دار غم

269، داشت يكى نامه امير به همراه 178، داغ جداييش كه اينجا كشى

1، ام بر دلداغ حسرت نهاده 162، داغ فرزند و هجر همساالن

18، دامن دوست به دنيا نتوان داد زدست 155، دانا كه هميشه علم و حكمت ورزد 168، دانست شاه عهد كه در كشتزار عمر

139، مال به بود، زيرا دانش از

24، در آخر جان و تن از هم جدا كرد 14، در آن كوش تا هر چه نيت كنى

164، در آن وحدت دو عالم را شكى نيست 82، در ازل بوده و نبوده وجود

81، در اصل كار چون هر دو جهان اوست 24، در اول تن سرشت و جانت او داد

75، در اين ره جان پاكان چون گرفتست 163، در اين معنى سخن بايد كه جز سعدى نيارايد

109، در بيان رهنمونى آمده 187، در پريشان حالى و رنج و بال 187، در پناه ورع گريز از آنك

102، در پيش تير قضا سر تا به پا هدفيم 77، در جاللش عقل و جان فرتوت شد

286، در جهان جز تو كه جوانمردى 135، شانزيد چو درويدر جهان مى

112، در چار دفتر نبوى مشكلى نماند 70، در حذر شوريدن شور و شر است

54، درخت انس نادان برنيارد 167، درخت و برگ برآيد ز خاك اين گويد

166، درختى كه كارى چو آيد به بار 288، در خيالش ملك و عز و مهترى

59، درد ناديده كى دوا بينى 241، كندر روى خود تفرج صنع خداى

238، در ره قهر و عزت صفتش 65، در شاهراه جاه و بزرگى خطر بسى است

79، در صفات تو محو شد صفتم 232، در طلب زن دايما تو هر دو دست

9، در غم و اندوه باشد يار با ياران شريك 223، در فضل و ادب كوش به ميدان هنر

220، در قهقهه كبك دو صد چنگل باز است 37، از كاهى است اين سپهر و مافيها در كفم كم

78، ايمدر كمترين صنع تو مدهوش مانده 205، در گردن جهان فريبنده

218، در گلستان عمر و رسته عهد 245، در گلشن معرفت اگر سير كنى

Page 582: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

582

116، در لوكشف و قول سلونى بنگر هان 279، درم نقد را ببندد سخت

84، در نهان نهان نهفته رخت ،117، عشق و معرفت بى كم و كاستدر وادى

245 243، در وجودش را صدف گه كعبه آمد گه نجف

160، درويش را كه ملك قناعت مسلم است 202، ها سبك باشددر همه ديده

228، در همه كارها به گفت هوا 66، در همه كارى كه گرايى نخست 148، در هواى بهروزى نوبهار سرسبزى

281، د و ثروتدريغ آن رنج كسب و سو 272، مدار گذشتجا و بىدريغ عمر كه بى

272، دريغ عمر كه فصل شباب زود گذشت 23، در يكى پيهى نهى تو روشنى 146، دست اگر در دهان شير كنى

63، دست بدار از ستم، كينه ز دل دور كن 287، دست بردار از دغلبازى

46، زند كه دريغدست بر دست مى 171، چون فتى دست بر ديگ نوى زد 128، دست طمع كرد ميان ترا

176، دست ظالم اگر شود كوته 269، دسته دوم تراست ليكن همنوع

259، گنهنددشمن عاقالن بى 174، دقيقى مديح آورد نزد او 166، داور شوىدگر گفت چون پيش

151، دل اگر با زبان نباشد يار 230، دال گوش كن از من اين نكته خوش

206، م در اين معبر هالك مبنددل اى حكي 213، دل بود چون چشمه و نهرى زبان

79، دل به تحقيق حال او نرسد 55، دل بى علم كى رسد به يقين

46، دل در جهان مبند كه اين نونهال را 100، دل راضى به قضايت طلبيم 73، دل عقل از جالل او خيره

226، دل گر از ياد مرگ زنده كنى 256، هم ببر كه مرگ به است دلم ببردى، جان

158، دل مبند اى حكيم بر دنيا 128، دل مرد طامع بود پر ز درد

272، دل منه بر بودن دنيا كه چون موج حباب 220، دل منه بر دنيى و اسباب او 182، دلى كز خرد گردد آراسته

220، دلى كو كه از چرخ بارى ندارد 211، دليل عقل مرد آمد سخن باز

180، كمت فروبستن سزا نيستدم از ح 242، دمى با حق نبودى چون زنى الف شناسايى

87، دندانه هر قصرى پندى دهدت نونو 266، دنيا به جوى نيرزد اى دوست

230، دنيا عسل است هرك ازو بيش خورد 87، ستدنيا كه در او مرد خدا گل نسرشته 266، دنيا كه دلت ز حسرت او زار است

37، اندوه و بالستدنيا يكسر خانه 37، دو جهان از گدايى در عشق

179، دو چيز طيره عقل است دم فرو بستن 256، اند ولىدو حريص گرسنه

230، دور فلكى يكسره بر منهج عدل است 84، دور و نزديك و آشكار و نهان

64، دوزخ گوگرد شد اين تيره دشت 187، دوست آن باشد كه در راه خدا

250، ش افزون كنددوستان را خوى خو 167، دوستان عيب و مالمت مكنيد 54، دوستى ابله بتر از دشمنى است

54، دوستيت مباد با نادان 209، دوستى يكروى و يكدل جستم از پير خرد 92، دولت دنياپرستان عاقبت بى دولتى است 169، دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر

185، دهقنت پيشه گير و قانع باش 270، روزى بوسعيد ديده ور ديد

270، ديد قبرستان و مبرز روبرو 251، ديده ز عيب دگران كن فراز

Page 583: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

583

80، ها كورند از ديدار اوديده 92، ديده هر كه نشد باز در اين عبرتگاه

9، ديگران را به آرزوى مخواه 106، ديگران را چو پند داده شود 283، ديگرى را فريب اى رعنا

38، د يكدگرنددين و دنيا دو ض 118، ديو پيش تست پيدا زو حذر بايدت كرد 51، ديو گرگ است و تو همچون يوسفى

،ديويست در اسرار تو كز وى نگون شد كار تو123

ذ 20، ذات او از صفت به در ديدن 79، ذات او جز به نام نتوان ديد

74، ذات او را كه از هويت اوست 74، ذات او را نبرده ره ادراك

78، ت او كامل است و فوق كمالذا 78، ذات و اسم تو هر دو تا پيداست 172، ذره ذره در دو گيتى وهم تست

128، ذل بود بار درخت طمع ر

131، راز دلها خداى داند و بس 124، راست گفتى كه فرج يا بى اگر صبر كنى 220، راست گويند حكيمان جهانديده كه نيست

100 ،رافع رنج مقامات رضاست 140، راه آبش بسته شد، شد بينوا 80، راه به كنهش نبرد عقل كس 108، راه بى يار نيك نتوان رفت

26، راه پرشيب و فراز است اى رفيق 16، رحم كن، رحم كن كه هر چه كنى

،رخ بتاب از خلق و گر نان خواهى از منان طلب147

64، رخت رها كن كه گران رو كسى 35، هره ماهرخسار سيه كجا و گلچ

229، رخنه در ملك شاهى آرد ظلم

98، رزق آيد پيش هر كه صبر جست 227، رستگار آمد آن كه زو بگريخت 128، رسن در گردن يوزان طمع كرد

243، رشح سحاب لو كشف، سر حديث من عرف 102، رضايم با قضاى آسمانى

66، رفتند همرهانت منشين بساز توشه 187، نامرفيقى كه غايب شد اى نيك

255، رقم بر خود به نادانى كشيدى 244، آدمرمزى است در نهاد بنى 60، رنج بردار تا بيابى خنج

99، رنج طلب را همه بر خود مگير 59، رنج نابرده كجا گنج به دستت آيد 56، روز ديدى طلعت خورشيد خوب

191، روز را هم بدين قياس نصيب 14، روزگار آيد تبه زو، وانگهى

282، زگارى فرا رسد كه در آنرو 191، روز و شب بايدت كه چون دانا

190، روز و شب منتظر حادث و وارث باشد 174، دار و به ديگران بخورانروزه

143، روزى اگر به خير گذارى هزار بار 98، روزى تو اگر به چين باشد

276، روزى هر روزه چون گردون رساند تابه كى 35، يمان آيدروشن چو سپيده دل ز ا

153، رو قناعت گزين كه در عالم 204، روى نيارم سوى جهان كه نيارم 57، روى هر يك چون مه فاخر ببين 66، رهى دور است، اما بعد مرگت

25، رياء و سمعه بود زهر در مزاج عمل ز

31، زآفتاب ار كرد خفاش احتجاب 133، زآن بظاهر كوشد اندر جاه و حكم

190، ارثى به رواجزآن شود كار و 57، زآنكه او بنمود پيدا دام را

167، بافى همه ساله بپوشزآنكه مى

Page 584: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

584

131، ز اسرار قلب و سر سرائر تو آگهى 280، زان دگر هولها نيارم ياد

113، ز انعام سلونى بر خط امكان صالگستر 67، كندزانكه با جان شما آن مى 129، زانكه پيوسته مردم طامع

71، مت همچو ناقه ضاله استزانكه حك 218، زانكه در زير هفت و پنج و چهار

74، ها برون است اوزانكه زانديشه 212، زبان در دهان اى خردمند چيست

249، زبان را نگهدار بايد بدن 273، ز بس كه پيچ و خم راه زندگى ديدم 83، ز پنهانيش در باطن چو جان ساخت 190، چيسـت ز جمع مـال ندانم نشـاط ممسـك

186، ز خودسازى توانى زد اثر نقش سرافرازى 180، ز دانا حرف حق بايد شنيدن

،ز دانه سيب اگر نوشد، برويد برگ سيب از وى199

151، ز دست ديده و دل هر دو فرياد 29، زدن چشم و زشتى گفتار

22، ز دودى گنبد خضرا كند او 151، ز ديدار باشد هوا خاستن

244، من عرف به نيم نظر ز روى لوكشف و 125، ز سر نكته الصبر مفتاح الفرج آگه

203، ز شوخى بپرهيز اى باخرد 280، ز فرمان الهى تا چه بشنود

138، ز قدرت ملك العرش يك نشان اين است 73، ز قدوسى خود برتر ز عقلى

102، ز كار خويش بينديش پيش از آن روزى 178، ز كردار گفتار برمگذران

75، ه ذات او كس را نشان نيستزكن 199، ز لطف و صنعت صانع كدام را گويم؟

11، زمانه سراسر فريب است و بس 11، زمانه هيچ نبخشد كه باز نستاند

267، زمين از تب لرزه آمد ستوه 54، ز نادان و ز ناجنس و ز ناكس

216، زنان چون ناقصان عقل و دينند 52، زنان نازك دلند و سست رايند

14، نا و ريا آشكارا شودز 279، زن جوان است، همسرش بايد 221، زندگى گاه خوب و گاهى بد 10، زنهار در نهان نكنى آن معاملت 135، زو حساب توانگران خواهند 228، زود باشد كه آن امل ناگاه 46، زود باشد كه خيره سربينى

172، نشانى كس نيافتزو نشان جز بى 207، تل استزهر اين مار منقش قا

207، زهر دارد در درون دنيا چو مار 202، ز هزل و الغ تو آزار خيزد

234، شود المعز همت كارهاى صعب آسان مى 75، زهى صنع نهان و آشكارا

76، زهى عزت كه چندان بى نيازى است ،دانىزهى عقل و زهى دانش كه تو خود را نمى

242 76، زهى غايت كه چشم عقل و ادراك

54، يان پيدا كند گر سود خواهدز 177، كند مرد تفسيردانزيان مى

205، زيرا كه به زير نوش و خزش 218، زير اين چرخ و گنبد دوار

205، وفا وفا چه طمع دارىزين بى 213، زين سبب فرمود شاه انس و جان

72، زين سبب كه علم ضاله مؤمن است 43، امزين نكوتر اينكه چون من بنده

س

167، سايلش گفتا ببايد كشت زود 232، سايه حق بر سر بنده بود

130، سايه طوبى ببين و خوش بخسب 77، سبحان خالقى كه صفاتش ز كبريا

65، سبكبار مردم سبكتر روند 65، سبكبارى گزين تا سهل تانى از جبل پرى

Page 585: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

585

281، سپس رو كرد با ياران و فرمود 7، ستم مپسند از من بر تن خويش

210، با خطر تواند كرد سخن 210، سخن پديد كند كز من و تو مردم كيست

162، سخن تا نگويى بر او دست هست 162، سخن تا نگويى بود زير پاى 162، سخن تا نگويى تويى شاه آن

188، سخندان پرورده پير كهن 163، سخن گر از دل زيبا نخاست زيبا نيست

189، سخن گفته دگر باز نيايد به دهن 163، خنى كان به دل فرو نايدس

163، سخنى كان ز اهل درد آيد 101، سر بر خط تسليم و رضا دار مدام 101، سر تسليم نهاديم به زانوى رضا

،سر خود را هم تو محرم شو كه محرم يافت نيست209

،اىزنان هر ذرهاى، نعرهسرسبز و خوش هر تره124

208، سركه از دسترنج خويش و تره 287، ور مؤمنان على فرمودسر

2، بردبارى گويمتسرورى بى 73، سست جوالن ز عز ذاتش و هم

،سعدى حب وطن گرچه حديثى است صحيح193

170، سفال را به تپانچه زدن به بانگ آرند 39، سقاى سحاب را بفرما از لطف 281، سگانى هم كه در اطراف بودند 280، سالم اى خفتگان خاك غربت

280، اى خفتگان خواب دهشتسالم 280، سالم اى ساكنان شهر خاموش

280، سالم اى كاروان هول و تشويش 111، سلطان تختگاه سلونى، شه نجف

244، سلطان سرير من عرف كيست، على است 285، سلطان نجف على كه مهموم

110، سلونى با اقيلونى برابر

112، سلونى گفتن از ذاتى است در خور 115، به منبر، به شهر علم احمد در سلونى گوى

،سودت آن باشد كه سود جمله مردم نيز با اوست10

220، سراباشد در اين محنتماتم نمىسور بى 265، سوگند به حق كه پور بوطالب 128، سوى چشمه شوربختى شتابد

261، سوى راه نجات از جان روان است 23، سوى سوراخى كه نامش گوشهاست

191، ر ملك و رأى صوابسه به تدبي 283، سه طالقش ده ارت هيچ هش است

261، سه قسم ناس را يك هست عالم 196، سهل باشد گر كنند افتادگان افتادگى

128، سيل طمع برد ترا آبروى ش

226، شانه عاج ار نبود بهر ريش 113، شاه اورنگ سلونى، ماه برج لو كشف

14، شاه را انديشه چون فاسد بود 231، كند ستمكه بر رعيت خود مى شاهى

113، شاهى كه به دعوى سلونى 64، شب تار و بيابان، دور منزل

152، بندمشب چو عقد نماز مى 146، شب دراز به تاريكى ار نشينم به

191، شب سه ساعت به امر حق كن صرف 264، شد ناف معطر سبب كشتن آهو

208، شرط كرم آن است كه با درد بميرى 154، ف و قيمت و قدر تو به فضل و هنر استشر

248، شرم از اثر عقل و اصل دين است 248، شرم با خود ترا به جنگ آرد

174، شعر ما پيشت چنان باشد كه از بهر تجار 17، شكر آن يافته فرو مگذار

26، شكر كن اندرين مقام كه نيست 246، اىشكر كه مظلومى و ظالم نه

280، گرفتيدشما از پيروان پيشى

Page 586: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

586

243، شناختن نتوانى هرگز ايزد را 76، شناساى تو بيرون از تو كس نيست

236، شناساى وجود خويشتن شو 74، شناساييش بر كس نيست دشوار

261، شنو از ناس و از اقسام ايشان 232، شنيدم كه جوينده يابنده باشد

278، اىام كه در آن خانه ميهمان شدهشنيده 14، زير مرغان تباهشود خايه در

93، شود زنده اين جهان مرده زود 146، شورباى چشم خود خوردن بر ابن يمين

221، شه چو حوضى دان و هر سو لولها 229، شه چو ظالم بود نپايد دير

112، شه سرير سلونى، امام انس و ملك 116، شه سرير سلونى، در مدينه علم 114، شه سرير سلونى كه آستانه او

113، رير سلونى، مه سپهر عالشه س 244، شهسوار لو كشف، مصداق قول من عرف 114، شه ملك سلونى، كدخداى عالم هستى 112، شهى كه هست سلونيش بر علوم دليل

221، شه يكى جان است و لشكر پر ازو 271، شيخ گفتش چون نجاست ديده شد

133، شير دنيا جويد اشكارى و برگ 69، گيرد شيطان مگذار تا مهارت

ص

126، صابرى كرديم تا بند فرج بگشاد صبر 40، صبر از ايمان بيابد سركله

2، صبر است عالج دل خود كام كه با داغ 219، صبر بر جور رقيبت چه كنم گر نكنم

121، صبر تلخ است از او بود حرجت 122، صبر را سلم كنم سوى درج

121، ستصبر شيرين از خيال خوش شده 122، ن بهر اين نبود حرجصبر كرد

122، صبر كردن جان تسبيحات تست 122، صبر كرد و بود چندى در حرج

122، صبر كن كالصبر مفتاح الفرج 122، اىصبر مفتاح الفرج نشنيده

40، صبر و ايمان را چو نيكو بنگرى 271، صحبت تو اين چنين زيبام كرد

53، صحبت مفسدان و بدفعالن 247، هر نفسى صد از اين عصمت است

48، صد هزاران آفرين بر جان او 20، صفت از ذات دور نتوان كرد 20، صفتش را به دل نشايد يافت

262، صيد دين كن تا رسد اندر تبع ض

178، ضامن رزق همه شد كردگار ،نوشدضمير هر درخت اى جان، ز هر دانه كه مى

198 ط

43، طاعت آزادگان دانى كه چيست 43، خواهند از شماطاعت احرار

24، طاعت خود ز چشم خلق بپوش 43، طاعت مزدور بهر اجرت است

24، طاعتى را كه با ريا بنياد 256، طالب علم و طالب دنياست

160، طالب ملك قناعت چو شدم، دانستم 168، طريق دهقنت آمد گزيده

128، طعام ذل و خوارى خورد بايد 287، طالق داد جهان را ولى به عقد بتول 233، طلبت چون درست باشد و راست

52، طلب صحبت خسان نكنى 255، طلب كردم ز دانايى يكى پند 129، طمع آرد به روى مرد زردى 129، طمع بسيار كردن خوارى آرد

128، طمع پاالن و بار منت آمد 159، طمع دارى سگ هر تيره كيشى

130، برد از رخ مرد آبطمع مى

Page 587: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

587

57، ل بين هلهطوق زرين و حماي ظ

230، ظالم كه كباب از دل درويش خورد 84، ظاهرى با كمال يكتايى

130، ظل ذلت نفسه خوش مضجعى است 229، ظلم تا در جهان نهاد قدم

ع

116، عارفا در حق او غافل مباش 139، مراديهاى خويشعاشقان از بى

،عاشق بسى گويد همى، رخ را به خون شويد همى120 53، قبت بر كند دل از صحبتعا

233، 232، 122، عاقبت جوينده يابنده بود 257، عاقل آن است كز سر فكرت

132، عاقل آن باشد كه او غافل نگردد از حدش 161، عاقل آن باشد كه گيرد عبرت از

106، عاقل از كارها كران گيرد 50، عاقل اول بيند آخر را به دل 110، كشف عالم علم سلونى، راز دار لو

84، عالمى زان جمال شيدا گشت 172، عجز از آن همشيره شد با معرفت

164، عدد گر در حقيقت از احد خاست 41، پوش خداوندعذرپذير است و جرم

135، عذرش بر آن دنائت و خست همين بود 22، عذر يكبار خواه از گنهى

74، عرش در پاى قدرتش نور است 185، بايدعرفى نه مرا حاصل كان مى 162، عزت ترا شايسته ذلت اليق ما

138، عزمها و قصدها در ماجرا 73، عز و صفش كه روى بنمايد

287، پردازى تو نبود جزعشوه 246، عصمت است اينكه صاحب ديوان

246، عصمت است اينكه نيست دسترست 246، عصمت است اينكه نيست سيم و زرت

247، عصمت است اينكه نيستى قاضى 247، عصمت است اينكه همچو شحنه شهر

247، عصمت اين كز احتساب ترا 21، عضوى ز تو گر دوست شود با دشمن

77، بردعقل اگر از تو وجودى پى 140، عقل تحصيلى مثال جويها

140، عقل تو افزون شود بر ديگران 79، عقل جزوى در اين نشيمن كسب

37، عقل چه آورد ز گردون پيام 78، نطق كم نزند عقل در جاى

77، عقل در سوداى او حيران بماند 74، عقل در كنه وصف او نادان

140، عقل دو عقل است اول مكسبى 140، عقل ديگر بخشش يزدان بود 78، عقل ذات تو را چه نام نهد

77، عقل را بر گنج وصلش دست نيست 73، عقل را پر بسوخت آتش او 78، عقل را نيست تاب معرفتش

216، زن ناقص است و دينش نيزعقل 73، عقل عقل است و جان جان است او

75، عقل كلى كه از تو يافته راه 79، ترعقل كه هست از همه آگاه 73، عقل مانند ماست سرگردان

20، عقل و ادراك آفريده اوست 76، عقل و جان را گرد ذاتت راه نيست 127، عقل و دولت قرين يكدگر است

77، رد قدح دردى اش ز دستبعقلى كه مى 127، علم آدميت است و جوانمردى و ادب

260، علم اگرچه خالصه دين است 131، علم تو محيط است به اسرار ضماير

242، علم تو نور شناسايى خورشيد بقاست 255، حد و كنارعلم دريايى است بى

280، على آن شاهباز قاب قوسين 285، على آن شاه شهربند كمال

Page 588: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

588

287، على عالى داماد مصطفى كه بديد 186، على كه گفت: جهان را به نزد همت من

201، عمر چون باد بگذرد، افسوس 216، عمر را بند كن از علم وز طاعت كه ترا 197، عمر مرا بخورد شب و روز و سال و ماه

135، گذراند ز بيم فقرعمرى به فقر مى 55، عمل از تن بجوى و علم از دل

55، د او سست است و ويران و ضعيفعه 251، عيب اهل هنر كه نيست مجوى 252، عيب باشد كو نبيند جز كه عيب

254، عيب خود گر بگذارى همه دم پيش نظر 252، عيب خود يك ذره چشم كور او

غ

279، غارت اندر زر و قماش افتد 252، غافلند اين خلق از خود اى پدر

88 ،غايبى منديش از نقصانشان 73، غايت عقل در رهش حيرت

100، غايت كار كز آن سو ره نيست 204، غره مشو بدانكه جهانت عزيز كرد

280، انگيزان صحراى خموشانغم 152، غم فرزند و نان و جامه و قوت

115، غير آن سرور كه يارد كز سلونى دم زند 111، غير او را كس نزيبد از سلونى دم زدن

101، ر وحشت آباد جهانغير تسليم و رضا د ف

135، فاقه را كرده باشد استقبال 260، فخر از دانش بود مر مرد را

224، نشنومنمايم كه مىفرا مى 143، فرصت شمار باقى ايام و كار كن 110، فرمانرواى ملك سلونى، امير نحل 34، فروزه ايزدى طبع منير من است

286، فريب است و غرور اين دهر پر مكر 215، طرت مسلم سراپا شفقت استف

73، فعل او خارج از درون و برون

223، الحسيب نسبتهفليس يغنى ق

115، قائل قول سلونى آنكه اندر منبرش 211، قافيه سنجان كه سخن بركشند

115، قايل قول سلونى، واقف سر و علن 76، قباى فهم اين بر قد ما نيست 272، چه سودقدر ايام جوانى را ندانستم

154، قدر و بهاى مرد نه از جسم فربه است 172، قسم خلق از وى خيالى بيش نيست 42، قسمى شدند از پى جنت خداپرست

101، ايمقطع نظر ز الفت دنيا نموده 99، قفل زفت است و گشاينده خدا 185، قلتى كان از قناعت وز تقاست 160، قناعت كن اى نفس بر اندكى

34، پذير من استو سخت قلم قوافى صعب 45، قول زيبا هست با كردار زيبا سودمند

113، االمين شاگرد اوقول سلونى ورد او، روح 42، قوم دگر كنند پرستش ز بيم او 74، قياس عقل تا آنجاست بر كار

248، قيمت او اگر بيفزايد 154، قيمت تو در آنقدر علم است

155، قيمت مرد نه از سيم و زر است 154، قيمت هر كس به قدر علم اوست

ك

98، كار روزى چو روز دان بدرست 282، آيد راستكارم به دعا چو بر نمى

6، كارى كه زمن پسندت نايد 71، كاله حكمت كه گم كرده دل است

190، كانچه افزون از اين كنى حاصل 246، كانچه خواهد دلت ز خودرايى 281، كبيرش را نه رحمى با صغيرى

، هشتكتاب فضل ترا آب بحر كافى نيست

Page 589: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

589

111، كثرت علم وى از لفظ سلونى دانيد 19، كجا او را به چشم سر توان ديد 246، كجا خود شكر اين نعمت گزارم

177، كجا عقل يا شرع فتوا دهد 280، كجا يار و كجا ياراى نصرت 205، كرا داد چيزى كزو باز نستد 174، كرا رودكى گفته باشد مديح

271، كرد آخر يك مريد از وى سئوال 33، كرد بايد به كام دل صرفش

286، كرد دنيا سه طالقه چو مجسم شده زيبا 109، كرد گويى بدين حديث اشعار 31، كرد مردى از سخندانى سؤال

170، كردند بسى جهد و نشد كام ميسر 103، كرده خود به ترازوى خود امروز بسنج

282، نكرم و لطف حضرت حق بي 175، كز اول شيوه وى بوده معلوم 117، كز بدى فضل تو شود پنهان

236، كزين ره سوى يزدان است راهت 78، كس خبر دار كنه ذات تو نيست

220، نيش از اين دكان نخوردكس عسل بى 117، كس كجا جزا و سلونى گفته است 13، كسى به ديده انكار اگر نگاه كند

252، عاقل استكسى پيش من در جهان 267، كسى را بده پايه مهتران

128، كسى را كز طمع جنبيد علت 60، كسى را كه كاهل بود گنج نيست

207، كسى كز زندگى با درد و داغ است 170، كسى كزو هنر و عيب باز خواهى جست

231، كندكسى كو جفا و ستم مى 159، كسى كو قانع است او شهريار است

113، سزد امامت را كسى كه گفت سلونى 166، كشتمند تست عمر و تو به غفلت برزگر

206، كشته فرزند و مادر و پدرت ،كشف هر راز نشد در خور هر مرد جز آن كو

114

180، كفر را هركه زينتى داند 125، كليد در گنج مقصود صبر است

253، كمال صدق محبت ببين نه نقص گناه 192 ،كمترين كاريش هر روز آن بود 199، كم كن آزار و تحفه پيش فرست

32، كمند مهر چنان پاره كن كه گر روزى 153، كنز اليفنى از وى گهريست

173، كنون چون اوفتاد اين كار ما را 172، اندكو به غايت نيك و گر بد گفته

56، كودكى از حسن شد موالى خلق 56، امگويد: بيا من خوش پىكون مى

266، كرد از نخست كوه را ميخ زمين 249، كه بر انجمن مرد بسيار گوى 167، كه تا از هريكى هفصد برويد

257، كه چون حاصل شود در دل تصور 238، دان شوى توكه چون خوددان شوى حق

92، خوردم به خوابكه چه غم بود آنكه مى 85، كه خايند زاندوهت انگشت و دست

14، كه سلطان اگر نيت بد كند 129، ع الغر كند زرد و ذليلكه طم

139، كه مراداتت همه اشكسته پاست 12، كه نه هرچ او رميده شد ز كسى 267، كه نيكو گردد از نيكى گريزان 230، كه هركس كشد تيغ نامهربانى

185، كه هركه كنج قناعت به گنج دنيا داد 227، آيدشكه يكى را ده عوض مى

149، كى توانى شناخت قيمت مرد 74، رسد وهم در جهان قدم كى

111، كى رسيديش ار نبودى افضليت وصف او 64، كيسه برانند در اين رهگذر

241، كى محرم اسرار الهى گردى 245، كى معرفت خدا ترا دست دهد

153، كيميايى ترا كنم تعليم 2، كينه و خشم و دروغ راهگشا نيست

Page 590: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

590

گ 62، گام رياضت به ره رنج نه

198، گفتش گاه اندر ميانه 280، گذار افتاد بر اهل قبورش

273، المثل اين روزگار نيك و بدشگذشت فى 276، گر آزور و حريص باشى

147، گر از غم نان به لب رسد جان 166، گر اينجا بخش كرد آنجاش سودست

،گر بخشى و گر سوزى سر بر خط تسليم است101

98، گر بخواهى ور نخواهى رزق تو 216، وى اعتبار مگير گر بد است از

207، گر بود آگاه جانت از جز او 48، گر بود خير سامع و قايل 159، گر بود گوهر خردمندى

50، بينى استگر ترا پيشه خويشتن 38، گر ترا دين بايد از دنيا مناز 185، گر ترا گنج سيم و زر بايد

189، گر ترا مال و جاه و تمكين است 60، برگرت گنج بايد به تن رنج

128، گرت نبايد كه شوى خوار و زار 56، گر تن سيمين تنان كردت شكار

121، گر تو اشكالى بكلى و حرج 121، گر تو كورى نيست بر اعمى حرج

52، گر تو نيكى بدان كنند بدت 271، خواره توگر چنينى مرد نعمت

160، گر چو ما راه قناعت سپرى 79، گرچه با او به جان همى كوشند

72، طلبگرچه بيايد به رهش بى 92، گر چه خفته گشت و شد ناسى ز پيش

46، گر چه دانى كه نشنوند بگوى 77، گرچه در جان گنج پنهان هم تويى

55، گر خورد سوگند هم باور مكن 205، گر خويشتن كشى ز جهان ورنى 212، گر درونت بد است گفتت بد

161، گر دلت را ز مرگ ياد شود 179، وزگار دست و زبان زينهارگر دهدت ر

146، گر دهد، مانى به زير منتش 247، گر دهم شرح آن دراز شود

242، گر زانكه به ذوق علم ما را دانى 48، اندگر زبغداد و هرى يا از رى

264، گر ز من آگاه بودى اين عدو 148، گر زهر دهد ترا خردمند بنوش

95، گر زهر موافقت كند ترياق است 123، ينه آيينه كنى، بى كبر و بى كينه كنىگر س

166، اىگرش بار خارست خود كشته 31، گر شدى غرقه به درياى بال اى رفعت

180، گر شرف بايدت مسلمان شو 77، گر صد هزار قرن همه خلق كاينات

245، ياد مكن» من«گر طالب حكمتى ز 283، گر طالقى بدهى اين زن رعنا را

252، از عيب پاك گرفتم كه خود هستى 226، طلبىگر فزون از كفاف مى

26، گر فقيرى و نيستى احمق 49، گر كار كنى عزيز باشى 184، گر كريمى به راه تقوا رو

42، گر كسى را عملى هست و اميدى دارد 146، گر كشد نفست بالها صبر كن 1، گر كنم خيره ارنه خود سوزم

47، بردگرگ اجل يكايك از اين گله مى 51، گرگ اغلب آنگهى گيرا بود 232، گر گران و گر شتابنده بود 232، گر گران و گر شتابنده بود

9، گر مادر خويش دوست دارى 146، گرم روزى نماند تا بميرم

130، گر معلم گشت اين سگ هم سگ است 170، گر منافق زفت باشد نغز و هول

226، گر نبود خنگ مطال لگام 263، ى به خلوت كنگر نصيحت كن

133، گر نه فرزند بليسى اى عنيد

Page 591: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

591

261، گروهى در تعلم پا فشرده 261، گروهى عالمان رازدانند

255، گر هزاران سال باشد عمر او 142، گشايد بند چون دشوار گردد

84، گشت ظاهر كه دل در او بندى 94، گفت آن ستوده شاه كه دنياپرست مرد

130، ه اوگفت آن كه هست خورشيد ر 218، گفت ازيرا كه در سراى غرور

88، گفت اطفال منند اين اوليا 121، گفت اين هديه حق و دفع حرج

217، گفت بهلول را يكى داهى 67، گفت پيغمبر ز سرماى بهار 227، السلفگفت پيغمبر كه جاد فى

227، گفت پيغمبر كه هركه از يقين 37، گفت چو خود نيست فلك را قرار

218، فت خواهم دويست چوب بر اوگ 171، گفت: دانم مرد را در حين زپوز 243، گفت زين ره لؤلؤ اين نه صدف

168، گفتم ز كار غيبى ما را يكى خبر كن 271، امگفت من صد گونه نعمت بوده

45، گفتن نيكو به نيكويى نه چون نيكو بود 287، ام من ترا سه بار طالقگفته

169، گندم كارگفته بودم ترا كه 112، گفته سلونى به علم، كرده صبورى به حلم

113، گلبن باغ سلونى، ماه برج انما 217، خار اندر گلشن دهرگل بى 219، خار ميسر نشود در بستانگل بى

217، گلش با خار و نازش با غمان است 153، گل كه از خاك قناعت خيزد 255، گمان بد برد هركس نشايد

160، ى و كنج قناعت ملكى استگنج آزادگ 199، گنج باشد هر آنچه خود دارى 62، گنج بى رنج نديده است كسى

220، ست كسىرنج نديدهگنج بى 218، گنج بى مار و گل بى خار نيست

185، گنج خالى ز قناعت رنج است 61، گنج خواهى در طلب رنجى ببر

186، گنج دنيا كى ترا آيد به كار 185، كنج قناعت باقى است گنج زر گر نبود

62، گنج كه اميد به وى زنده است 66، باك بودنگنه ناكردن و بى

107، گوسپند از براى چوپان نيست 23، گوشت پاره آلت گوياى او

23، گوشت پاره كه زبان آمد از او 31، گوش را بگرفت و گفت اين باطل است

160، گوشه عزلت و قناعت را 114، بى انتهاست گوهر بحر سلونى دانش

113، گوهر تاج سلونى، ماه برج لو كشف 25، گوهر حكمت و ايمان خرد است

72، گوهر گنجينه جان سازدش 272، گوهر مقصود در كف بود و معلومم نبود

56، گويد او آن دانه بد من دام آن 87، گويد كه تو از خاكى و ما خاك توايم اكنون

ده ،گويند پا نهاد به دوش نبى على 116، گوينده سلونى و درياى علم وجود 116، گوينده سلونى و قائل به لو كشف

222، گويى كه از نژاد بزرگانم 113، گه به منبر دم از سلونى زد

49، گيتى به مثل سراى كار است 205، گيتيت بر مثال يكى بدخو اژدهاست 93، گيتى سراى رهگذران است اى پسر

223 ،گيرم پدر تو بود فاضل ل

241، الف عرفان حق چگونه زنى 289، ال لأن أربح عليهم جود تست 281، لب قند و شكر موران گزيدند

207، لذت دنيا اگر زهرت شود 192، لشكرى از خاك زآن سوى اجل 192، لشكرى زارحام سوى خاكدان 192، لشكرى ز اصالب سوى امهات

Page 592: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

592

140، لوح حافظ باشى اندر دور و گشت 67، بگريزيد از سرد خزانليك

210، ليكن گه سخنت پديد آيد 145، ليكن مرا به گرسنگى صبر خوشتر است

م

101، ما از ازل رضا به قضاى خدا شديم 67، خوريم، حريفان غم جهانما باده مى

239، ايمما بدانستيم ما اين تن نه 41، ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشى

204، نجوى مارگيرمار است اين جهان و جها 204، مار است اين جهان و جهانجوى مارگير

،مار خفته است اين جهان زو بگذر و با او مشور204

88، ما عيال حضرتيم و شيرخواه 199، مالت آن دان كه كام راند از تو 202، مال دارد چو بدر روى به كاست

247، مالش از حكم پايمال كنى 190 ،مال كز وى بخيل بهره نيافت

110، مالك ملك سلونى، باب شهرستان علم 152، ماننده آيينه و آبند اين قوم

122، ما همى گفتيم كم نال از حرج 14، مبادا كه بيدادى آيد ز شاه

12، مبادا گريزد ز دست تو نعمت 267، مبادا نيك و بد آيد برابر

267، مبخشاى بر هر كجا ظالمى است 173، مبرا از كم و چون و چرايى

230، مبيـن كز ظلم جبارى كم آزارى سـتم بينـد 1، مپنداريد كان بود اختيارى

39، مثال دنيى و عقبى، دو زن در عقد يك شوهر 77، مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر

161، مجلس وعظ رفتنت هوس است 91، محتشم چون عاريت را ملك ديد

98، مخور غم بهر رزق اندوزى او 129، طمع هر دم به چيزىمدار از كس

184، مدان گنجى به از گنج قناعت 74، مده انديشه را زين پيشتر راه

145، مرا از شكستن چنان باك نايد 33، مرا بر سخن پادشاهى و امر

253، مرا به رندى و عشق آن فضول عيب كند 1، مرا خورشيد دولت چون فروشد

38، مراد دنيى و دين هر دو ضد يكدگرند 284، ا رسـيد ز فقر رسـول ميراثىمـر

192، مرا ز شهد مصفا و مغز گندم هست 256، مرا سر نهان گر شود زير سنگ 256، مرا مرگ بهتر از اين زندگى 161، مرا نيست تخت تسلط به دنيا

261، مر او را بهره از علم و عمل نيست 246، مر بشر را پنجه و ناخن مباد 246، رستمر بشر را خود مبا جامه د 50، مر ترا در مضايق وحشت 109، مرتضاى مجتبا جفت بتول

111، مرتضى را دان ولى اهل ايمان تا ابد 56، مرخبث را گو كه آن خوبيت كو

150، مرد احمق گه سخن گفتن 251، مرد بايد كه عيب خود بيند 28، مرد بد خوى بر همه عالم 211، مرد پنهان بود به زير زبان

60، رنج برد گنج بردمرد چون 129، مرد خرسند مير كوى بود 229، مرد را از صف بقا ببرد

149، مرد را جز به قدر همت نيست 230، كن باشدمرد را ظلم بيخ

15، مرد را عقل چون بيفزايد 188، مرد عاقل گه سخن گفتن 259، مردمان اى برادر از عامه 260، مردمان دشمنند علمى را

260، ى عالم استمردم جاهل عدو 214، مرد مسئول چون دهد وعده

121، مردم كه باشد در جهان، با غم نماند جاودان

Page 593: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

593

109، مردمى آزموده بايد وراد 257، مردن آدمى به ناكامى

210، مرد نهان زير دل است و زبان 111، مرغ سلونى صفير، بحر خليلى گهر 32، مرگ اگر مرد است آيد پيش من

47، از نام و ننگ مرگ فارغ سازدت 161، مرگ و مردن برابر دل دار

161، مرگ همسايه مرا واعظ شده 7، مرمرا آنچه نخواهى كه بخرى مفروش

169، مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو 188، مزن تا توانى به گفتار دم

186، مستغنى ار به گنج قناعت شوى 215، رنج از آنممسلمانم چنين بى 110، گفتن اومسلم شد سلونى

173، مسلم كسى را بود روزه داشت 267، مسمار كوهسار به نطع زمين بدوخت

23، مسمع او آن دوپاره استخوان 2، مسند عزت گزين و مرد خطر باش 116، مسندنشين بزم سلونى پس از نبى

48، مشتاق لقاى يار هستم هستم 112، مشكل گشا به قول سلونى و لوكشف

158، نشمند مجلس بازپرسمشكلى دارم ز دا 203، مشو افسوس پيشه با خردان

182، مشورت ادراك و هشيارى دهد 246، نوشىمطرب آرى به خانه، مى

160، مطلب گر توانگرى خواهى 285، معشوقه دنيا ز شه دين سه طالق است

93، معموره دنيا نبود جاى اقامت 153، معنى حل طلق حلول قناعت است

81، ظاهر نمايد مكان را باطن و 206، مكن به چشم ارادت نگاه در دنيا 85، مكن در جهان زندگانى چنانك 54، مكن دل خوش به سود بيكرانش

62، مكن ز غصه شكايت كه در طريق طلب 252، مكن عيب خلق اى خردمند فاش

106، مگر كز خوى نيكان پند گيرند 160، ملك قناعت مراست پيش چنين تخت و تاج

92، نماند جاودانكĤن مىمملكت 266، من آن كسم كه جهانى اگر مرا بخشند

3، من آن نى ام كه كنم نفس خويش را راضى 110، منادى سلـونـى در جـهـان داد

32، من از او جانى برم بى رنگ و بو 168، من اگر نيكم وگر بد تو برو خود را كوش

41، من بنده عاصيم رضاى تو كجاست 84، ر و باطن تويىمن چه گويم ظاه

52، منشين با بدان كه صحبت بد 238، فرمودمن عرف ربه نمى

142، منعم به كوه و دشت و بيابان غريب نيست 253، من كه عيب است پاى تا به سرم

201، من نخواهم خريد كبر كسى 289، من نكردم امر تا سودى كنم

133، من نيم سگ، شير حقم حق پرست 252، فرومايه پيشمنه عيب خلق اى

281، موكل نيستيم از ما نترسيد 55، مهر ابله مهر خرس آمد يقين

63، مهر بورز ار تويى رهرو راه صفا 64، مهر محكم شود ز خوشخويى

221، مهر و كين با همند و سود و زيان 115، مه سپهر سلونى و شاه لو كشف است

225، ميانت با خدا گر صلح باشد نامرادى نيست 175، انه گزينى بمانى به جاىمي 234، باش به جد و جهد در كارمى 170، زنى دستى بر آن كوزه چرامى 114، سزد او را سلونى گفت در منبر نه آنكمى 212، شود چون ز سخن گوهر هركس پيدامى 264، گوند اين جايگه كفتار نيستمى 77، مكن چندين قياس اى حق شناسمى 91، ين دنيا چو خوابنيارد ياد كامى ن

Page 594: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

594

61، شودنابرده رنج گنج ميسر نمى 105، ناخواسته بخش كاين سخاوت باشد 260، نادان كه حسد از دل او سر بر زد

17، ناشكر مباش و نعمت از دست مده 96، ناصح او شود از آن غمگين

270، گذشتناصرخسرو به راهى مى 184، ناگرفتن درم ز وجه حرام

85، سم بد آيين نهادنبايد به ر 74، نبرد عقل در صفاتش راه

289، نبود اين هر دو عالم بود او كرد 282، نبود غير نامى از اسالم

271، نبينى كه جايى كه برخاست گرد 209، نتوان برد حاجت خود را

20، نتوان ديدنش به آلت چشم 78، نتوانيم گفت و نيست شكى

53 ،نخست موعظه پير صحبت اين حرف است 46، نخل نوخيز تو بهر بوستان ديگر است

145، نخورد شير نيم خورده سگ 236، ندانى قدر خود زيرا چنينى

273، امنديده خير جوانى، بهار زندگى 4، نرود مرغ سوى دانه فراز

146، تر استنزد ابن يمين ستوده 60، نشايد بهى يافت بى رنج و بيم 257، نشنودى آن مثل كه زند عامه

233، سفرىشود مرد پخته بىن 188، نشود هيچ سر او پيدا

106، نصيحت نيكبختان گوش گيرند 74، نطق ابكم بمانده در صفتش 220، نظر در گلستان آفاق كردم

271، اى زد، گفت: اى نظارگاننعره 270، خواره بيننعمت دنيا و نعمت

217، نعمت و شدت او از پس يكديگر 250، يى كجاستنعمتى بهتر ز خوشخو

78، نكند وصف او عبارات ما 182، نكوتر هنر مرد را بخردى است

47، نكويى گر كنى منت منه زان 7، نگر به خود چه پسندى جز آن به خلق مكن

166، نگر تا چه كارى همان بدروى 6، نگر تا خويشتن را چه پسندى

215، نگويم آنچه نتوانم شنودن 159 ،نگويند از سر بازيچه حرفى 175، نگهدار اندازه وانگه بدان

236، نماند بر تو پنهان هيچ حالى 164، آيد احد در ديده تونمى 157، دانم به هر حالى كه هستىنمى

60، ننالم از غم هجرت چو وصل حاصل اوست 165، نور خورشيد از آنكه شد چيره

،سرا را نيشها در چاشنى استنوش اين محنت220

221، ور را ظلمتنوش را نيش و ن 269، نوع نخستين بود بسان تو مسلم 100، نوك پيكان قضا بر جان خور 60، نه آسانيى ديد بى رنج كس

78، نه ادراك در كنه ذاتش رسيد 172، پذيرد نه بياننه اشارت مى

83، نهان و آشكارايى هميشه 278، نه اينكه لقمه چرب و لذيذ اهل غنا

78، همنه بر اوج ذاتش پرد مرغ و 112، نه بر صحيفه فكرش نشسته گرد نشور

35، نه چندان بخور كز دهانت برآيد 281، نه خوان ثلث و احسانى گشوده 150، نه دانا بود شاه با ترس و باك

74، نه در آيد به ذات او تغيير 201، نه رساند به خويشتن روزى

23، نه زپيه آن مايه دارد نه زپوست 227، ن روز نازنه زو شايد ايمن بد

202، نه سير آيد از گنج دانش كسى 266، نه فلك را حباب بشمارم

279، نه كه اين جسم چون هالك شود 112، نه هر كو برفراز منبر آيد

Page 595: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

595

،نه هر كو نعمتى دارد شريف است و عزيز آن كس219

83، نه هرگز كبريايش را بدايت 233، نيابد مراد آن كه جوينده نيست

289، نكه تا سودى كنمنى براى آ 138، نيزه گردانى است اى نيزه كه تو 24، نيست اخالص جز خدا ديدن

73، نيست از راه عقل و وهم و حواس 172، نيست او آن كسى آنجا كه اوست

287، نيست اين دار فنا جاى بقا و زندگانى 217، رنج راحت دنيانيست بى

،انيست خوشى در اين سرا، نيست به جز غم و عن36

264، نيست در سوراخ كفتار اى عمو 246، نيست قدرت هركسى را سازوار

217، نيست مهر زمانه بى كينه 287، نيست هرگز مرا نياز به تو

165، نيك افگن تخم تات نيكى رويد 106، نيكبخت آن كسى بود كه دلش

51، بردت گيتىنيك بنگر كه كجا مى 106، نيكخواهان دهند پند وليك

28، يى گزين كه نزد خردنيكخو ،53، نيكنامى خواهى اى دل با بدان صحبت مدار

137 218، نيك و بد، بيش و كم، صالح و فساد

169، كنى، يابىنيك و بد هرچه مى 47، ات شيشه است اى عاقلنيكى

266، نيم جو از همه دنيا به تعلق نگرفت و

201، اى بود قذرهوآخرش جيفه 205، افعى وآگاه نيستى كه يكى

142، و آن را كه بر مراد جهان نيست دسترس 231، وآن كه تيغ ستم برون آرد

113، وارث علم سلونى، در درج لو كشف

172، واصفان را وصف او در خورد نيست ،كنندواعظان كاين جلوه در محراب و منبر مى

158 161، واعظت مرگ همنشينان بس

را چونوامق به عذرا چون رسيد، عروه به عف 120، رسيد

9، وانچه در ديگران بنپسندى 8، وانچه نپسندى به خود از نفع و ضر

45، وان دگر سازد سرا و خانه تا زآفات دهر 191، وان دوم بهره بهر آسايش

192، وان سه ديگر به كار و كرد جهان 13، وانكه را پادشه بيندازد

75، وجود تو از حضرت تنگبار 164، انداخت نهايت سايهوجودى بى

19، وراى المكانش آشيان است 74، وراى هر چه در گيتى اساسى است

139، ور بكلى بى مرادت داشتى 33، ور بماند براى وارث خويش

221، ور در آن حوض آب شور است و پليد 49، ور ديو زكار باز داردت

140، ور ره نبعش بود بسته چه غم 205، ور زى تو جهان به طاعت آيد

226، نبود بر سر خوان آن و اين ور 226، ور نبود جامه اطلس ترا 226، ور نبود مشربه از زر ناب

139، اشور نكاريدى امل، از عورى 286، ورنه چه اميد است ز دنيا و چه خيرى

33، وز آن بتر كه تو دوزخ خريده باشى و او 257، وزو چون بگذرى هنگام فكرت

112، وصف كمال تست سلونى ولو كشف 206، وفادارى مجوى از دهر خونخوار

86، وقت رفتن چو رسد نيز چنان بايد رفت ،63، وقت غنيمت شمر ورنه چو فرصت نماند

143 287، وقت ناز تو نيست اى دنيا

Page 596: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

596

165، وگر بد كنى جز بدى ندروى 13، و گر به چشم ارادت نگه كنى در ديو

138، وگر به طبع شود زود نزد همچو خودى 285، اى طالقش دهبه عقد خود آورده وگر

16، وگر خواهى مرام نيك مردان 208، وگر شيرين بود دنيا به كامت

159، و گر صد باب حكمت پيش نادان 174، وگرنه چه الزم كه سعيى برى

137، وگر نياز برد نزد همچو خويشتنى 288، و ليك از پى آن آفريدم ايشان را

278، ومو ليك پيروى از امام بر مأم 80، وهم را اندر حريمش بار نيست 73، وهمها قاصر است ز اوصافش

و يا چون مشرق و مغرب كه خواهى هر دو را 39، ليكن

269، ويژه يكى جمله در سفارش مردم ه

87، هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن هان 43، هان و هان همراه آن آزاد رو

272، دهر آن بنا كه نهاديم در محيط وجو 200، هر آنچه در رهش بنمايى احسان

6، هر آن چيز كانت نيايد پسند 27، هر آن سر كه او آز را افسر است

هر آنك او نفس خود بشناخت، بشناسد يقين حق 236، را

33، هر آنگه كه روز تو اندر گذشت 61، هر آن مفلس كه باشد طلب گنج

172، هر آن وصفى كه حق را كرد خواهى 198، پوشى درون خلوت سينهيشه كه مىهر اند

9، پسندىهر بد كه به خود نمى 154، هر بزرگى كه به فضل و به هنر گشت بزرگ

163، هرچ از زبان رود، نرسد بيش تا به گوش 6، هر چه آن برتن تو زهر بود

172، هرچه آن موصوف شد آن كى بود

9، هر چه بپسندد به خود بپسندد آن را بهر يار 269، بدان داشتى نياز در آن بودهرچه

9، هرچه بر نفس خويش نپسندى 20، هر چه بينى جز خيالى بيش نيست 48، هرچه خواهى بگويى اى خواجه

200، هرچه دادى نصيب آن باشد 150، هر چه دارد ز نيك و بد در دل 200، هرچه دارى ببخش و نام برآر

94، هرچه در آينه جوان بيند 97، ى و سازى استهر چه در خلق سوز

191، هرچه در خور بود به هر ساعت 232، هرچه روييد از پى محتاج رست 169، هرچه كارى بدان كه بردارى

170، هرچه كارى برش همان دروى 168، هرچه كارى همان درود توان

79، هر چه مفهوم عقل و ادراك است 151، هرچه يابد بگويد و آنگاه 234 ،هر چيز كه دل بدان گرايد

201، هر دم از عمر چون شود آغاز 45، اى دهد آوازهر روز فرشته

173، تر استپايانهر زمان اين راه بى 191، هر شب و روز را سه بهره كنى 101، هر عزيزى كه با رضا خو كرد

116، هر علم بيان بود، بياموخت كماكان 1، هركجا داغ بايدت فرمود 38، هر كجا دين بود درم نبود

218، ركجا راحتى است صد رنج استه 43، هر كس به سوى سبزه و گلشن رود به سير

161، هر كس كه به آز پاى بند است 243، هركسى كو عارف نفس خود است 252، هركسى كو عيب خود ديدى ز پيش

57، تر او مسعودترهر كه آخربين 271، ديد انكاريش بودهركه آن مى

227 ،هركه از روزگار ايمن شد

Page 597: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

597

132، هر كه او بنده گشت شهوت را 150، هر كه او هست با حماقت جفت

188، هركه او هست با كمال خرد 238، هركه اينجا نديد، محروم است 54، هر كه با ديگ همنشين گردد

204، هركه بدانست خوى او ز حكيمان 250، هركه بر تن جامه آزرم كرد

222، هركه بر حق بود به هر دو جهان 248، رأى در ميانه شودركه بىه

227، هركه بيند مر عطا را صد عوض 229، هركه تن در دهد به قسمتها 230، هركه تيغ ستم كشد بيرون

81، هر كه جنباند كليد شرع را بر وفق طبع 232، هركه جويا شد بيابد عاقبت

232، شك يافت اوهركه چيزى جست بى 71، هر كه چيزى نفيس گم شودش

198، يزى نهفت اندر دلهركه چ 109، هر كه دارد ز خصلتى مايه

33، هر كه در جمع مال سعى كند 253، هركه در چشم خويش خس بيند

231، هركه در راه حق به پا خيزد 225، پايابهركه در شد به بحر بى

15، هر كه را اندك است مبلغ عقل 149، هر كه را بنگرى ز دشمن و دوست

155، ران آرزوستهر كه را در دل هزا 28، هر كه را ذوق دين پديد آيد 248، هركه را شرم كرد از او دورى

189، هركه را مال هست و خوردن نيست 248، هركه را همت آن بود كه مدام 228، هركه راهى رود كه بد باشد

233، هركه رنجى برد گنجى شد پديد 61، هر كه رنجى ديد گنجى شد پديد

202، شه خويشهركه سازد مزاح پي 221، هركه سرگرم لذتى آمد

13، هر كه سلطان مريد او باشد

254، گمانهركه عيب خويش بيند، بى 209، هركه گويد خوان و نان من، بكش

157، هرگاه ترا دو كار آيد پيدا 249، هرگاه كه خواهى بتوان گفت و چو گفتى

115، هرگز كسى نگفته سلونى بجز على 253، د ديگران نظرهرگز نباشدت به ب

170، هرگز نشنيديم در آفاق سراسر 263، هر نصيحت كه برمال باشد

249، هر نكته كه از گفتن آن بيم گزند است 24، هر نمازى و طاعتى كه تراست

96، هزار خويش كه بيگانه از خدا باشد 203، هزل آب رخت فرو ريزد

175، هزينه چنان كن كه بايدت كرد 48، المراد هست اشارات محمد

181، هست الحق شفيع كارگشاى 206، هست چون مار گرزه دولت دهر

214، هست حر گر ره وفا سپرد 73، هست در وصف او به وقت دليل

138، هست دست راست اينجا ظن راست 74، هست ذاتش منزه از تمثيل

76، هست عقل و جان و دل محدود خويش 149، هست كاالى مردم دانا

135، بخيـل ره دادههـست مرد 34، البالغه قوت روانهست نهج

149، هست همت چو مغز و كار چو پوست 212، هست همچون نمونه سخنت 198، هشدار كه دزد رهزن عمر

114، هل أتى قدر و سلونى علم و الهوتى مقام 6، همان خواه بيگانه و خويش را

97، همان كه درمان باشد به جاى درد شود 256، وشتر به نام بلندهمان مرگ خ

123، هم بجهى از ما و منى، هم ديو را گردن زنى 148، همت بلند دار كه نزد خدا و خلق

149، همت مرد چون بلند بود 92، همچنان دنيا كه حلم نايم است

Page 598: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

598

88، گيرى تا به پيلهمچنين از پشه 56، همچنين دنيا اگر چه خوش شگفت

57 ،همچنين هر جزو عالم مى شمر 264، گيرندش و اوهمچو كفتارى كه مى

119، همدم سلطان بسان شيرسوار است 221، همدم هر گلى بود خارى

271، هم رسيده بودم از درگاه حق 208، هم رقعه دوختن به و الزام كنج صبر

53، همنشين بدان مباش كه نيك 148، همنشين نيكان شو، در شمار نيكانى

183، زهمنشينى در اين جهان هرگ 19، همو اول همو آخر ز مبدا 281، همه اموالتان وراث بردند

247، همه جاى اوست و او از جاى خالى 253، همه حمال عيب خويشتنيم

152، سازمهمه روز اتفاق مى 281، همه صحن و سرا شد خانه غير 75، همه عالم تهى پر بر هم آميخت

،همه عيب خلق ديدن نه مروت است و مردى252

151، همه مهرى زنا ديدن بكاهد 175، همى توفيق خواهد از خداوند

259، ام و هيچ رنج دانا راهميشه رنجه 281، همى گفتند راه و توشه تقواست 223، هنر بنماى اگر دارى نه گوهر

210، هنر به دست بيان است از اختيار سخن 253، هنر ديگران نديدن عيب

44، هنگام سپيده دم خروس سحرى 127، هوس علم نفس و عقلت نيست 131، هيچ پوشيده از تو پنهان نيست 122، هيچ تسبيحى ندارد آن درج

13، هيچ چيزى مدان تو چون صدقه 41، هيچ خاطر و گر چه تيز بود

73، هيچ دل را به كنه او ره نيست 79، هيچ ذاتى به ذات او نرسد

218، رنجهيچ راحت نديد كس بى 180، ن شرف علم نيستهيچ شرف چو

172، هيچ كس را در خودى و بى خودى 99، هيچ ما را با قبولى كار نيست

211، هين خمش دل پنهان است، كجا؟ زير زبان 232، طلبهين مباش اى خواجه يكدم بى

ى

189، يا به تاراج حادثات دهد 190، يا به وارث رسيد و گه گاهى

98، يا ترا نزد او برد بشتاب 9، ارم ز پير دانشمندياد د

86، ياد دارى كه وقت زادن تو 34، يادگار شگرف حيدر كو

124، يار اگر در بست بر رويت چه باشى در حرج 175، يار با مظلوم و با ظالم به جنگ

51، يار شو تا يار بينى بى عدد 175، يار مظلوم و خصم ظالم باش

176، يار مظلوم و دشمن ظالم 269، رى همنوعيارى همدين و غمگسا

171، يا زبان همچون سر ديگ است راست 197، يا فايده ده آنچه بدانى دگرى را

،يعقوب كز هجر پسر، چندين بالش آمد به سر120

44، يعنى كه نمودند در آيينه صبح 110، يقيـن بدان كه سـلونى به از اقيلونى اسـت

164، شكى دانيقين دان اينچه رفت و بى 261، سيم نيست از ناسيك از اقسام

261، يك از قسم دوم مربوب اين رب 147، يك جوى منت مكش از درگه دونان دهر

271، يك زمان چون با تو صحبت داشتم 187، يكى آنكه مالش به باطل خورند

83، يكى اول كه پيشانى ندارد 145، يكى را تب آمد ز صاحبدالن

83، يكى ظاهر كه باطن از ظهور است

Page 599: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

599

120، كه اندر چاه شد، كام دل بدخواه شد يوسف

Page 600: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

600

فهرست اشعار عربى

(به ترتيب آغاز مصراعهاى نخست) 86إحرص على عمل تكون به متى / يبكون حولك ضاحكا مسرورا 268إذا أنت أكرمت الكريم ملكته / و إن أنت أكرمت اللئيم تمردا

254العيب الذى هو فيهكل إنسان يرى عيب غيره / و يعمى عن أرى 50أعف عنى فقد قدرت و خير ال / عفو عفو يكون بعد اقتدار 95إن األمور إذا األحداث دبرها / دون الشيوخ ترى فى بعضها خلال

223: كان أبىالفتى من يقولالفتى من يقول هاأناذا / ليسإن 4إن مالت الريح هكذا و كذا / مال مع الريح حيثما مالت

287انها زوجة سوء / ال تبالى من أتاها 264تخرج و هى تسمع اللدم لمن / يصيدها حتى تصاد فاعلمن

55حياتك التصحبن الجهول / فال خير فى صحبة األخرق 31ع شيئا سمعت به / فى طلعة الشمس مايغنيك عن زحلخذ ماتراه ود

257الدنيهالمنيه / مختارة و أكرهدون سلوه أرى 141رأيت العقل عقلين / فمطبوع و مسموع

287الدنيا ثالثا / واطلبن زوجا سواهاطلق 62لى من غير مانصبعليك بالجد إنى لم أجد أحدا / حوى نصيب الع

Page 601: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

601

223الحسيب نسبته / باللسان له وال أدبفليس يغنى 155قيمة المرء قدر ما يحسن المر / ء قضاء من اإلمام على 141كما ال ينفع الشمس / وضوء العين ممنوع

223النسبكن إبن من شئت واكتسب أدبا / يغنيك محموده عن 97لعل عتبك محمود عواقبه / فربما صحت االجسام بالعلل 45له ملك ينادى كل يوم / لدوا للموت وابنوا للخراب 264مع أننى لست كمثل الضبع / حسب الذى حكوه عنها فاسمع

231البغى يوما قتال / به فدع بغيا تنل كل عالمن سل سيف 5و أبغض بغيضك بغضا رويدا / إذا أنت حاولت أن تحكما 5و أحبب حبيبك حبا رويدا / فليس يعولك أن تصرما

287و إذا نالت مناها / منه ولته قفاها 55وأقسم أن العدو اللبي / ب خير من المشفق االحمق

214المرء أن يتكلمانما / صحيفة لبالصمت ستر للغبى و إو فى 153المرء فحصل ماوردو قلة العيال يا هذاأحد / يسارى

260، 156و قيمة المرء ما قد كان يحسنه / والجاهلون ألهل العلم أعداء 288ء / و فيه هالكه لو كان يدرىو كم من طالب يسعى بشى

96طالب يسعى ألمر / وفيه هالكه لو كان يدرى و كم من 141والينفع مسموع / إذا لم يك مطبوع 147وللموت خير من زيارة باخل / يالحظ أطراف األكيل على عمد 107ولو لم تبق لم تعش البقايا / و فى الماضى لمن بقى اعتبار

254ه / و يبدو له العيب الذى بأخيهو ما خير من تخفى عليه عيوب 55و يكسب صاحبه حمقه / فيسرق منه واليسرق 86يا ذاالذى ولدتك أمك باكيا / والناس حولك يضحكون سرورا 155يا الئمى دعنى أغال بقيمتى / فقيمة كل الناس ما كان يحسنه

62تعب / هيهات نيل العلى عفوا بال تعب يا من يسامى العلى عفوا بال 55يظن أخوالجهل أن الضال / ل عين الرشاد فال يتقى

Page 602: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

602

فهرست نام اشخاص

آ 286، 269، 18، نه، آدم

285، آذر بيگدلى آذرى شيخ آذرى

223، آزر 175، آصفى، مهدى

236، رآفريدگا ا

خليل 223، نه، ابراهيم(ع) 264، 257، 231، 153، ابراهيم احدب طرابلسى

258، 91، ابراهيم ادهم 145، 133، ابليس ،63، 55، 54، 52، 48، دوازده، الحديدابن ابى

105 ،118 ،136 ،152 ،157 ،158 ،229، 246 ،251

ابن ادهم = ابراهيم ادهم 112، ابن حسام

،228، 226، 224، 200، 149 ،47، ابن ساوجى230 ،253

155، ابن طباطبا علوى 133، ابن عمر ،49، 29، 27، 26، 22، 16، 15، 13، 11، ابن ميثم

71 ،96 ،105 ،117 ،118 ،132 ،134 ،150، 154 ،180 ،181 ،183 ،186 ،188 ،189، 198 ،202 ،210 ،214 ،217 ،222 ،228، 229 ،235 ،250 ،259 ،262

96 ،ابن هرمة ،111، 99، 42، 33، 16، 10، ابن يمين فريومدى

ـ200، 190، 185، 168، 160، 146، 135202 ،212 ،226 ،240 ،249

152، ابوالحسن فرهانى ، نهابوالريحانتين 62، ابوالفتح بستى

،134، 97، 93، 39، 34، 17، ابوالفتوح رازى189 ،195 ،198 ،211 ،279

169، 166، 21، ابوالفرج رونى 264، 23، 5، ابوالمعالى نصرالله منشى

Page 603: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

603

282، 270، 39، 30، اهللابوسعيد ابوالخير، فضل 284، 265، ابوطالب

154، ابوعلى سينا 273، اجتماعى جندقى، كمال

115، 112، احمد(ص) 285، 244، 125، 114، اختر طوسى

155، 22، اديب 180، هفت، اديب صابرترمذى

،178، 151، 149 ،93، 60، 27، 6، اسدى طوسى182 ،204 ،227 ،235

، نهاسرافيل(ع) 120اسعد،

266، اسفنديارى، منوچهر 120، اسماء

112، اسيرى الهيجى 87، افراسياب

215، اقبال الهورى 243، اكبرآبادى

266، 247، 245، 242، 237، 117، 80، ده، الله 77، اله

149، 114، اىالهى قمشه 110، امام المتقين(ع)

ام سجاد سجاد(ع)ام صادق(ع) امام صادق

بن ابى طالب(ع)امام على = على 212، اميدى رازى

،236، 196، 195، 154، 141، اميرالمؤمنين(ع)284

240، اميرحسينى سادات 257، 183، 65، 40، 9، اميرخسرو دهلوى

اميرمؤمنان = اميرمؤمنان على(ع) ،10 ،3، هفت، هشت، دوازده، اميرمؤمنان على(ع)

18 ،32 ،36 ،50 ،66 ،93 ،97 ،102 ،111، 115 ،117 ،147 ،148 ،162 ،165 ،177، 250 ،251 ،259 ،268 ،288

197، 153، 145، 138، انورى 253، 168، 163، 61، 24، اىاوحدى مراغه

13، اياز ، يازدهميرزاايرج 244، 243، 238، 236، 209، 184، ايزد

125، 120، ايوب(ع) ب

151، 64، 29، هرباباطا 242، بابافغانى

287، 109، بتول(س) 257، الزمانبديع

برمكى جعفربن يحيى بن خالد برمكى ابوالفتح بستى بستى

بليس = ابليس ، نهبوتراب

بوسعيد = ابوسعيد ابوالخير بوطالب = ابوطالب

179، 163، 147، 40، الشعراء)بهار (ملك بهايى شيخ بهايى

217، بهلول 113، ، ميرزاعبدالقادربيدل

286، بيگدلى حصارى، محمدصادق 235، بيهقى، ابوالفضل

پ

243، 238، 191، 87، 30، پروردگار 167، پورياى ولى ، هشتپيامبر(ص)

، هفتپيامبر اسالم(ص) 227، 133، 86، 67، نه، پيامبر اكرم(ص)

240، 227، 133، 110، 67، پيغمبر(ص) ت

143، محمودتبريزى، ملك

Page 604: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

604

244، خانتركمن، بيرام 244، تقوى، سيد نصراهللا

ث

284، ثعالبى، ابومنصور ج

261، 134، 108، نامقى، احمدجام ،84، 79، 72، 62، 48، 45، 9، جامى، عبدالرحمن

99 ،100 ،109 ،149 ،153 ،155 ،169، 178 ،185 ،190 ،200 ،203 ،208 ،216، 220 ،230 ،246 ،248 ،253

االمينروح ، نه جبريل(ع) 213، 109، 15، جبله رودى

138، جبلى، عبدالواسع 156، جرجانى، عبدالقاهر

145، جرجيس(ع) 63، جعفر بن يحيى بن خالد برمكى

الدين محمد بلخى = مولوىجالل 287، جمالى اسدآبادى

ح

286، 114، حائرى مازندرانى 268، حارث

،95، 65، 62، 53، الغيب)حافظ شيرازى (لسان100 ،137 ،153 ،158 ،168 ،185 ،220، 230 ،253

114، حدادى ابيانه، يحيى 244، زاده آملى، حسنحسن

175، حسنين(ع) حسينى سادات امير حسينى سادات

، دهحضرت ختمى مرتبت ،99، 68، 47، هشت، نه، ده، يازده، تعالىحق

ـ195، 191، 181، 164، 133، 123، 108 ـ239، 238، 236، 235، 232، 231، 197

241 ،242 ،261 ،271 ،280 ،282 265، 72، 59، حالج، منصور

258، حمداهللا مستوفى 278، 277، حنيف 269، حوا

283، 269، 238، 115، 112، حيدر خ

، دهخاتم پيمبران 218، 87، خاقانى 77، 39، خالق

،132، 100، 80، 78، 75، 73، 41، 30، خداوند133 ،137 ،173 ،175 ،235 ،243

،13، هفت، هشت، نه، ده، سيزده، خداى تعالى ،39، 35، 32، 30، 29، 25، 24، 20ـ18 ،77ـ75، 73، 72، 68، 67، 63، 48، 44ـ4181 ،82 ،84 ،85 ،87 ،88 ،96 ،97 ،99 ،101،

،123، 116، 114ـ112، 110، 108، 107131 ،138 ،143 ،148 ،152 ،157 ،164، 171 ،172 ،177 ،178 ،181 ،184 ،187، ،228، 225، 215، 213، 197ـ195، 192 ،254، 247ـ245، 243ـ240، 238ـ234260 ،262 ،263 ،265 ،266 ،268 ،269، آفريدگار، 288، 287، 281، 277، 275

اهللا، اله، ايزد، پروردگار، حق تعالى، خـالق، خداوند، رحمان، رحيم، سبحان، صانع،

، يزدانالعرش، وهاب كريمكردگار، ملك 196، 195، خضر(ع) 111، خليل(ع)

233، 110، خواجوى كرمانى ـ15، 13، 11، 3، خوارزمى (صاحب المناقب)

17 ،22 ،26 ،27 ،29 ،49 ،71 ،96 ،105، 117 ،118 ،126 ،128 ،132 ،134 ،139، 150 ،180 ،181 ،183 ،186 ،188 ،189،

Page 605: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

605

198 ،202 ،210 ،214 ،216 ،217 ،222، 228 ،229 ،235 ،250 ،259 ،260 ،262

241، 140، الدين حسينخوارزمى، كمال 6، خوانسارى

،277، 269، 266، 192، 175، 3، خوشدل تهرانى286 148، 95، 44، خيام

د

174، دقيقى 156، 129، 82، 60، 49، دهخدا

دهلوى = اميرخسرو دهلوى 161، 127، 123، 118، 49، 13، ديو ذ

254، ذوالنون ر

235، 165، ىرادويان رازى ابوالفتوح رازى

الدين رازىنجم رازى ،229، 228، 225، 183، 181، 180، راوندى

248 224، 170، 103، 69، رجاء اصفهانى

141، 133، 116، 68، رحمان ، دهرحمت عالميان

141، رحيم ، دهرسول(ص)

، دهرسول اكرم(ص) ،109، 108، 33، هشت، ده، رسول خدا(ص)

133 283، 24، ين ميبدىرشيدالد 244، رشيدپور

،41، 29ـ25، 22، 17ـ15، 13، 11، رشيد وطواط49 ،71 ،96 ،106 ،117 ،118 ،129 ،132،

ـ187، 184، 181، 180، 154، 150، 135

189 ،198 ،202 ،211 ،214 ،218 ،222، 228 ،229 ،238 ،260 ،263

143، رشيد ياسمى 170، رشيدى سمرقندى

261، 125، 101 ،31، رفعت سمنانى 113، االمين(ع)روح

204، 203، 174، 148، 6، رودكى سمرقندى رونى ابوالفرج رونى

ز

بتول 244، زهرا(س) س

سلمان ساوجى ساوجى 209، 200، 32، سبحان

255، سبزوارى، هادى 113، سجاد(ع)

133، سعد ،14، 12، 9، 5، 4، سعدى شيرازى (شيخ اجل)

15 ،29 ،35 ،42 ،46 ،52 ،61 ،63 ،65 ،77، 95 ،99 ،103 ،106 ،107 ،110 ،119 ،124،

ـ157، 152، 145، 142، 134، 130، 127 ـ177، 173، 167، 163، 162، 160، 159179 ،187 ،188 ،193 ،206 ،208 ،212، ،267، 254ـ252، 234، 230، 224، 223271 ،275 ،276

245، 244، 128، سقراط 12، سلطان محمود

219، 53، وجىسلمان سا ،60، 54، 52، 51، 38، 23، 18، 1، سنايى غزنوى

73 ،82 ،85 ،97 ،98 ،108 ،120 ،121 ،127، 129 ،137 ،166 ،199 ،206 ،217 ،238، 251 ،283

141، سيد الموحدين(ع)

Page 606: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

606

ش 246، شافعى

34، شاه اولياء 115، شاهرخى 241، 169، الله ولىشاه نعمت

257، 239، 216، 157، شبسترى، محمود 42، اىالدين شفروهشرف 197، 22، الدين عثمان بن محمد قزوينىشرف اىالدين شفروهاى شرفشفروه

115، شكيب اصفهانى 110، شمس تبريزى

115، شوريده شيرازى 280، 225، 213، 39، 33، شهريار، محمدحسين

153، شيخ آذرى 33، شيخ الرئيس قاجار

266، 226 ،212، 140، 125، شيخ بهايى ابليس، ديو 69، 51، شيطان

ص

253، 220، 93، 92، 70، 46، صائب تبريزى صابر اديب صابر ترمذى

113، صادق(ع) 238، 199، صانع

، دوازدهصبحى الصالح 113، صحبت الرى ، دهصديق اكبر

115، صغير اصفهانى ،151، 143، 64، 63، 15، صفى، فخرالدين على

189 37، عليشاهصفى

115، نعى، حسنص ض

179، ضياى نيشابورى ط

286، طايى شميرانى

طرابلسى ابراهيم احدب طرابلسى 255، 152، طريحى

ظ

167، 1، ظهير فاريابى ع

،29، 27، 26، 22، 17ـ15، 13، 11، عبدالوهاب41 ،49 ،71 ،96 ،105 ،117 ،118 ،128،

132 ،134 ،150 ،180 ،181 ،183 ،186، 188 ،189 ،198 ،202 ،210 ،214 ،217، 222 ،228 ،229 ،235 ،250 ،259 ،262

286، عبرت نائينى 278، عثمان (پورحنيف)

120، عذرا 185، 62، عرفى شيرازى

120، عروه 288، عزرائيل(ع)

261، 141، 40، عزلتى خلخالى، ادهم 116، عزيزى، احمد

،28، 24، 22، 19، 8، عطار نيشابورى، فريدالدين38 ،49 ،61 ،66 ،75 ،81 ،83 ،108 ،109،

164 ،167 ،172 ،196 ،207 ،211 ،238، 247 ،251 ،266 ،270 ،284 ،288 120، عفرا

طالب(ع)على = على بن ابى ، هفت، هشت، نه، ده،طالب(ع)علـى بن ابـى

،34، 29، 19، 12، 2يازده، دوازده، سيزده، 39 ،45 ،47 ،49 ،52 ،53 ،59 ،64 ،66 ،71، ،136، 134، 117ـ110، 98، 89، 88، 86، 72

137 ،140 ،141 ،154 ،155 ،174 ،175، 181 ،183 ،184 ،186 ،189 ،195 ،196، 202 ،203 ،210 ،222 ،223 ،227 ،229، 234 ،239 ،244 ،245 ،260 ،263 ،266،

Page 607: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

607

287ـ 284، 281ـ279، 277، 269، 268 ابوالريحانتين، امام المتقين، اميرالمؤمنين،

ـرمـؤمنـان عـلـى، بـوتـراب، حـيـدر،امـي سيدالموحدين، شاه اولياء، صديق اكبر، فاروق

امت، مرتضى، موالى متقيان 116، عماد خراسانى 204، عماره مروزى ،152، 151، 144، 107، 20، 6، عنصرالمعالى

182 ،210 ،256 ،262 217، 210، عنصرى

، نهعيسى(ع) 237، القضات همدانىعين غ

،129، 103، 91، 36، 21، ، 8، غزالى، محمد191 ،195 ،237 ،270

ف

، دهفاروق امت(ع) 196، فتح (موصلى)

151، 107، 6، فخرالدين اسعد گرگانى 256، 154، فرخى سيستانى

،102، 59، 33، 14، 11، 6، فردوسى، ابوالقاسم128 ،162 ،165 ،166 ،175 ،182 ،204، 231 ،249 ،251 ،256 101، ى بسطامىفروغ

فرهانى ابوالحسن فرهانى 275، فقيهى مروزى

196، 80، 43، فيض كاشانى، محسن ق

243، 220، قاآنى الدين عثمان بن محمد قزوينىقزوينى شرف

286، قطام 186، قطره

113، 25، قمى، محمدطاهر

، هشتقندوزى ك

152، كاتبى 284، كاركياخان احمد

110، كاشى آملى، حسن 178، 160، 99، 84، 77، 73، 19، اركردگ

244، 116، كشورى 38، الدين اسماعيلكمال 223، كنعان

ل

،242، 234، 146، 113، 101، المع درميانى272 ،276 159، 120، لقمان

م

269، 268، مالك اشتر 55، متقى هندى

268، 107، 97، 31، متنبى، ابوطيب 143، 63، مجد همگر 60، مجير بيلقانى احمد،، 237، 108، 48، هفت، نه، محمد(ص)

پيامبر، پيامبر اسالم، پيامبراكرم، پيغمبر، حضرت ختمى مرتبت، خاتم پيمبران، رحمت

عالميان، رسول، رسول اكرم، رسول خدا، مصطفى، محمد مصطفى، نبى

156، محمد بن ربيع موصلى 270، محمد بن منور

240، هفت، محمد مصطفى(ص) طان) سلطان محمودمحمود (سل 113، محيط قمى 112، 111، 109، 34، هفت، مرتضى(ع)

116، مردانى، محمدعلى

Page 608: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

608

36، 21، مرعشى 259، مسعود سعد سلمان

175، مشفق كاشانى 287، 250، 116، 111، 110، ده، مصطفى(ص)

174، معاويه 6، معنوى بخارى

،171، 128، 124، 83، 65، 60، 57، 56، 6، معين ،235، 233، 219، 208، 206ـ 204، 173280 ،283 ،288

116، مفتون همدانى 203، 109، مفيد

47، مكتبى 138، ملك العرش

، نهموسى(ع) موصلى محمدبن ربيع موصلى

الدين محمد = مولوىموالنا جالل ،51، 49، 46، 37، 33، سيزده، موالى متقيان(ع)

54 ،67 ،82 ،88 ،144 ،182 ،196 ،213، 234 ،276

،23، 4، الدين محمد بلخى (موالنا)مولوى، جالل30 ،44 ،48 ،50 ،51 ،54 ،56 ،57 ،61 ،67، 68 ،70 ،88 ،91 ،94 ،96 ،98 ،99 ،116،

121 ،130 ،133 ،136 ،138 ،140 ،144، 167 ،170 ،182 ،185 ،192 ،198 ،199، 211 ،218 ،221 ،227 ،232 ،239 ،246، 252 ،255 ،262 ،264 ،268 ،288 ،289

260، 223، 155، ميبدى، حسين 169، ميرداماد

285، 255، 191، 94، 89، ميرزا حبيب خراسانى 45، ميرفندرسكى

113، نه، ميكائيل(ع) ميكال = ميكائيل 12، ميمندى، حسن

ن

160، 112، ناصر بخارى

،118، 102، 49، 7، 6، 3، ناصرخسرو قباديانى128 ،154 ،159 ،166 ،184 ،204 ،210، 215 ،216 ،222 ،236 ،259 ،263 ،270، 281 ،282

186، ناظرزاده كرمانى 243، 116، هفت، ده، نبى(ص)

239، الدين رازىنجم ،135، 130، 89، 84، 80، 43، 14، نراقى، احمد

196 ،207 ،213 ،243 ،253 ،265 نصراهللا منشى ابوالمعالى نصراهللا منشى

112، الدين على واعظنظام 273، فانظام و ،121، 97، 83، 74، 65، 64، 38، 11، نظامى126 ،163 ،167 ،207 ،209 ،211 ،222، 232 ،238 ،251

287، نظمى تبريزى، على اهللا ولىاهللا ولى شاه نعمتنعمت

5، نمربن تولب ، نه، دوازدهنوح(ع)

117، نيك، محمد و

الدين على واعظواعظ نظام ،124، 100، 53، 49، 36، 21، 16، واعظ كاشفى

161 ،169 ،190 ،209 ،231 ،234 ،242 120، وامق

112، 79، 26، وحشى بافقى 242، 190، وحيد قزوينى

وطواط رشيد وطواط 140، وهاب كريم

ه

63، الرشيدهارون 235، 173، هجويرى

Page 609: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

609

282، هروى 113، هماى شيرازى

همگر مجد همگر ى

رشيد ياسمى ياسمى 154، ياقوت

، نهع)يحيى( 239، 236، 140، يزدان

120، 51، يعقوب(ع) 185، 120، 51، 13، نه، يوسف(ع) ، نهيونس(ع)

Page 610: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

610

فهرست نام كتابها

آ ،116، 115، 112، 111، يازده، آئينه آفتاب

175 ،242 ا

171، احاديث مثنوى 203، نالدياحياء علوم

190، اخالق محتشمى ،125، 101، 54، 49، 36، 14، اخالق محسنى

169 ،209 ،231 ،234 156، اسرارالبالغة 270، اسرارالتوحيد

،211، 172، 110، 83، 75، 61، 22، اسرارنامه238 ،284

116، اشعارى در مدح موال على 203، 109، االرشاد

،27ـ25، 22، 16، 15، 13، 11، االعجاز وااليجاز29 ،49 ،63 ،94 ،96 ،105 ،109 ،118 ،128،

132 ،134 ،136 ،150 ،153 ،157 ،158، 180 ،181 ،183 ،186 ،188 ،189 ،198، 200 ،202 ،210 ،214 ،217 ،222 ،223، ،259، 251ـ247، 229، 228، 226، 225262

288، البيان والتبيين ،174، 154، 147، 94، 11، 4، التمثيل والمحاضرة

207 ،227 ،229 ،259 ،284 ،216، 202، 152، 139، 126، 30، 3، الخصال

260 257، 147، 62، العقدالفريد

203، البيضاءالمحجه ،29، 27، 26، 22، 17ـ15، 13، 11، 3، المناقب

49 ،71 ،96 ،105 ،117 ،118 ،126 ،128، 132 ،134 ،139 ،150 ،154 ،180 ،181، 183 ،186 ،188 ،189 ،198 ،202 ،210،

214 ،216 ،217 ،222 ،228 ،229 ،235، 250 ،259 ،260 ،262

255، النهاية فى غريب الحديث واالثر 284، 173، 76، نامهالهى

Page 611: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

611

71، امالى الشيخ الطوسى ،29، 27، 22، 21، 14، 11ـ8، 6، 1، امثال و حكم

،86، 67ـ 59، 53، 52، 50، 49، 47، 40، 36 ،138، 130ـ 126، 107ـ 105، 102، 95ـ93

،155، 152ـ 150، 148، 146، 143، 142 ،174، 170، 168ـ165، 163، 162، 160175 ،179 ،182 ،183 ،190 ،202 ،204، ،223، 222، 220ـ217، 214ـ212، 210 ،244ـ242، 240، 238، 233، 231، 227249 ،251 ،253 ،256 ،257 ،263 ،275 261، 134، 108، التائبينانس

190، 161، 21، 17 ،انوار سهيلى ب

،109، 71، 70، 64، 41، 30، 13، بحاراالنوار152 ،191 ،195 ،207 ،210 ،215 ،227، 262 ،268

235، 171، 120، 108، 65، برهان قاطع ،160، 146، 99، 85، 78، 65، 46، 21، بوستان

162 ،167 ،174 ،177 ،187 ،209 ،212، 215 ،219 ،224 ،252 ،267 ،271

230، 216، 209، 203، 155، بهارستان 266، 117، 114، بيعت با خورشيد

ت

236، تاريخ بيهقى 106، تاريخ جهانگشاى جوينى

151، 94، تاريخ سالجقه كرمان 258، 168، 146، 143، 105، تاريخ گزيده 127، 36، 21، تاريخ گيالن

،70، 63، 49، 39، 38، 36، 5، 3، العقولتحف98 ،105 ،107 ،126 ،136 ،139 ،147،

152 ،153 ،158 ،180 ،181 ،183 ،186، ـ247، 229ـ223، 216، 202، 200، 191249 ،251 ،256 ،257 ،260 ،268 250، 2، االخوانتحفه

،49، 41، 27ـ25، 22، 15، 13، 11، االمثالتحفه71 ،96 ،105 ،117 ،118 ،128 ،132 ،150،

154 ،180 ،181 ،183 ،186 ،188 ،189، 198 ،202 ،210 ،214 ،217 ،222 ،228، 235 ،250 ،259 ،262

،35، 34، 17، تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازى ،198ـ 196، 189، 135، 134، 97، 93، 39

211 ،279 196، االولياءتذكره 44، هاى خيامترانه

235، 165، البالغهترجمان 254، 190، 170، الحقيقةتعليقات حديقه

264، 232، 122، 8، تفسير مثنوى جعفرى 238، تمهيدات

،32، 30، 27، 12، النواظرالخواطر و نزههتنبيه36 ،38 ،51 ،64 ،71 ،134 ،147 ،158،

،200، 196، 186، 184، 183، 181ـ179203 ،223 ،224 ،250 ،251 ،256

ج

،164، 161، 109، 84، 78، 64، 20، جام جم174 ،191 ،230 ،233 ،240 ،248 ،250، 279 213، 125، 109، 17، 15، التمثيلامعج

،203، 197، 196، 132، 59، 22، جاويدان خرد214 ،235 ،262

264، 259، 256، االمثالجمهره ،134، 94، 30، 27، 22، 16، 15، جواهراالدب

150 ،152 ،154 ،188 ،189 ،210 ،259 چ

282، چهل حديث ح

Page 612: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

612

154، حدائق االنس ،73، 60، 52، 51، 38، 23، 18، 1، الحقيقةحديقه

74 ،97 ،98 ،108 ،126 ،129 ،161 ،189، 200 ،206 ،217 ،218 ،238 ،251 ،283 84، 81، اليقينحق خ

207، 121، 97، 74، خسروشيرين ،247، 164، 83، 81، 76، 66، 24، خسرونامه

284 ،289 د

287، 113، در خلوت على 286، در ساحل غدير

149 ،148، 47، المعالىدره ،86، 42، 33، 16، 13، 10، 1، ديوان ابن يمين

99 ،111 ،135 ،146 ،148 ،160 ،168، ،219، 212، 206، 202ـ200، 190، 185226 ،233 ،241 ،249

180، ديوان اديب صابر 286، 114، ديوان االدب

260، 223، 156، 141، 45، ديوان االمام على 268، 107، 97، 31، ديوان المتنبى

،260، 223، 155، اميرالمؤمنين امام على ديوان287

197، 153، 145، 138، 1، ديوان انورى ،78، 64، 61، 55، 47، 24، 20، 4، ديوان اوحدى

79 ،84 ،109 ،162 ،165 ،168 ،174 ،191، 203 ،230 ،233 ،240 ،248 ،250 ،253، 280

179، 147، 41، ديوان بهار ،169، 124 ،100، 99، 48، 45، 9، ديوان جامى

185 ،242 101، ديوان حاج مال هادى سبزوارى

،92، 89، 2، ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى94 ،132 ،192 ،231 ،256 ،285

،100، 95، 65، 62، 53، 11، 2، ديوان حافظ137 ،153 ،158 ،168 ،169 ،185 ،220، 230 ،241 ،253

،149، 114، 34، 18، اىديوان حكيم الهى قمشه162 ،186 ،198 ،200 ،201 ،286

218، 160، 87، ديوان خاقانى شروانى 239، 163، 38، ديوان خالق المعانى

،266، 193، 175، 31، 3، ديوان خوشدل تهرانى269 ،278 ،286

،224، 170، 103، 69، 47، ديوان رجاء اصفهانى254

143، 9، ديوان رشيد ياسمى ،126، 102، 62، 48، 31، ديوان رفعت سمنانى

131 ،186 ،261 113، ديوان سروش اصفهانى

174، 137، 121، 85، 52، ديوان سنايى 242، 241، 169، الله ولىديوان شاه نعمت

115، ديوان شكيب اصفهانى ،161، 102، 51، 39، 33، 10، ديوان شهريار

213 ،225 ،281 114، ديوان صامت بروجردى

113، ديوان صبورى 116، 115، ىديوان صغير اصفهان 244، 113، 37، ديوان صفى عليشاه 286، ديوان عبرت نائينى

289، 288، 238، 207، 99، 77، 28، ديوان عطار 175، ديوان عمان سامانى

285، ديوان غافل مازندرانى 116، ديوان غمگين اصفهانى 112، ديوان فارسى فضولى 232، 217، 154، 131، ديوان فرخى سيستانى

243، 101، غى بسطامىديوان فرو ،139، 109، 80، 43، 36، 9، ديوان فيض كاشانى

196 ،234

Page 613: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

613

128، ديوان قطران تبريزى 116، ديوان گلزار اصفهانى

،147، 132، 131، 113، 101، 16، ديوان المع213 ،234 ،242 ،243 ،272 ،276

285، آذر بيگدلىديوان لطفعلى بيك 32، ديوان محتشم كاشانى

259، 217، عود سعد سلمانديوان مس 266، 265، 73، 72، 59، ديوان منصور حالج ،28، 19، 12، 11، 8ـ 6، 4، ديوان ناصرخسرو

31 ،33 ،36 ،37 ،40 ،47 ،49 ،51 ،54 ،65، ،129ـ127، 118، 102، 98، 93، 73، 66

139 ،145 ،154 ،159 ،166 ،173 ،178، ،211ـ209، 206ـ204، 202، 197، 184 ،259، 257، 248، 236، 222 ،217ـ 215263 ،264 ،270 ،275 ،281 ،283

112، 80، 62، 26، ديوان وحشى بافقى ر

،181، 180، 166، 106، 33، 10، الصدورراحه183 ،184 ،225 ،228 ،230 ،248 ،251 171، االبرارربيع

204، 148، 97، 91، رودكى 275، 209، 73، 46، 19، 7، نامهروشنايى

س

،42، 41، 39، 30، منظوم ابوسعيد ابوالخيرسخنان 85 ،282

125، سراالسرار 216، 202، 98، 78، 65، 54، 8، سعادتنامه

251، 235، البحارسفينه 152، سوائراالمثال

ش

170، 45، شرح حال ميرداماد و ميرفندرسكى 243، شرح مثنوى اكبرآبادى 255، شرح مثنوى سبزوارى

،52، 50، 48، 30، 22ه، ، دوازدالبالغةشرح نهج54 ،55 ،63 ،65 ،66 ،70 ،88 ،91 ،105،

118 ،119 ،132 ،136 ،152 ،157 ،158، 163 ،170 ،192 ،221 ،229 ،235 ،246، 248 ،251 ،254 ،257 ،262 ،288

232، 75، شرفنامه 287، شيفتگان على

ط

243، 213، 84، 80، 43، طاقديس 229، 121، التحقيقطريق

ع

116، ظهر عدل و فاطمه مظهر تقوىعلى م 227، 210، 154، 152، 63، عيون اخبارالرضا

غ

،18، 17، 15ـ10، 6، 3، 2، يازده، غررالحكم ،54ـ46، 44، 41، 40، 38ـ35، 32، 28ـ25 ،89ـ85، 81، 71، 70، 67، 66، 64، 63، 59 ،119ـ117، 109، 107، 105، 102، 98ـ93

،139، 137، 136، 134ـ131، 128ـ126 ،162، 159ـ157، 154، 151ـ147، 144 ـ186، 184ـ177، 175، 174، 165، 164 ،203ـ199، 197ـ195، 193، 191، 188 ،228، 226ـ 222، 217ـ215، 210، 207 ،251، 249ـ246، 235، 234، 231، 229256 ،257 ،259 ،260 ،262 ،268 ،269، 271 ،275 ،276 ،281 ،282 ،288

،167، 163، 124، 100 ،61، 18، غزليات سعدى193 ،208 ،219

ف

242، 125، نامه سلطانىفتوت

Page 614: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

614

ـ151، 148، 15، االمثالفرائدالآلل فى مجمع154 ،193 ،195 ،201 ،231 ،256 ،257، 259 ،263 ،264

109، فرايدالسمطين 243، فرقان

242، 220، 101، 93، 92، فرهنگ اشعار صائب ،124، 83، 65، 60، 57، 56، 6، فرهنگ فارسى

،219، 208، 206ـ 204، 173، 171، 128233 ،235 ،280 ،283 ،288

57، فرهنگ لغات و تعبيرات مثنوى 110، 109، هفت، الخمسة من الصحاح الستةفضائل 258، القديرفيض

239، 212، فيه مافيه ق

،210، 152، 144، 108، 21، 20، 6، قابوسنامه256 ،263 ،281، 116، 114، 71، 47 ، هفت، نه، ده،قرآن فرقان 282 260، 259، 223، 213، 156، 10، العينقره ك

203، الكافى 284، 24، االبراراالسرار و عدهكشف 235، 173، المحجوبكشف

14، كلمات قصار حضرت على 185، 62، كليات اشعار عرفى شيرازى

،125، كليات اشعار و آثار فارسى شيخ بهايى140 ،207، 213 ،226 ،266

215، كليات اقبال 219، كليات سعدى ،199، 167، 124، 123، 32، 8، كليات شمس

211 253، 231، 70، 46، 18، كليات صائب تبريزى

264، 23، 5، كليله و دمنه 152، 110، 109، 55، كنزالعمال

،195، 191، 129، 103، 91، كيمياى سعادت237 ،263 ،270

گ

273، گلزار ادب 285، 244، 125، 114، لزار حسينىگ

،46، 44، 42، 35، 30، 15، 13، 12، 5، 4، گلستان52 ،61 ،77 ،96 ،107 ،119 ،142 ،145،

152 ،157 ،159 ،160 ،178 ،179 ،188، 208 ،212 ،219 ،223 ،235 ،246 ،255، 267 ،275 ،276

257، 157، گلشن راز 287 ،244، 116، 115، 112، 110، گنجينه عرفان

ل

189، 151، 143، 64، 63، 15، لطايف الطوايف 261، 141، 119، 40، لطايف المواقف

204، 186، 178، 165، 153، 121، 82، نامهلغت م

،29، 27ـ25، 22، 17ـ15، 13، 11، مائة كلمة41 ،49 ،71 ،96 ،105 ،117 ،118 ،128،

132 ،134 ،150 ،154 ،180 ،181 ،183، 186 ،188 ،189، 198 ،202 ،210 ،214، 217 ،222 ،228 ،229 ،235 ،250 ،259، 262

214، متنبى و سعدى ،48، 44، 40، 31، 28، 23، 8، 4، مثنوى معنوى

،72ـ70، 68، 67، 61، 57، 55، 54، 52ـ50 ،106، 99، 98، 96ـ94، 92، 91، 88، 86

108 ،121 ،122 ،129 ،130 ،133 ،136، ،170، 167، 161، 144، 142، 140ـ138171 ،182 ،185 ،192 ،211 ،221 ،222، 227 ،232 ،233 ،239 ،246 ،252 ،255،

Page 615: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

615

262 ،264 ،268 ،288 ،289 ،121، 82، 74، 54، 52، مثنويهاى حكيم سنايى

127 ،159 ،199 ،229 284، 111، 110، مجالس المؤمنين

،210، 203، 133، 132، 86، 62، االدبمجانى257

112، ت نبىمجدولى در ذكر عتر ،193، 154، 152، 151، 148، 15، االمثالمجمع195 ،201 ،229 ،231 ،256 ،259 ،263 255، 152، البحرينمجمع

،84، 82، 78، مجموعه آثار شيخ محمود شبسترى240 ،257

،186، اى از اشعار دكتر ناظرزاده كرمانىمجموعه286 ،167، 126، 83، 66، 64، 11، االسرارمخزن209، 211 ،238 ،251

239، مرصادالعباد 271، 173، 108، 83، 76، 38، 20، نامهمصيبت

،29ـ25، 22، 17ـ15، 13، 12، مطلوب كل طالب41 ،50 ،71 ،96 ،106 ،117 ،118 ،128،

129 ،132 ،134 ،135 ،150 ،151 ،154، ،189ـ186، 184، 183، 181، 180، 155198 ،202 ،210 ،211 ،214 ،217 ،218، 220 ،222 ،228 ،229 ،235 ،238 ،250، 259 ،260 ،262 ،263 155، 154، االدباءمعجم ،196، 136، 130، 89، 80، 14، السعادةمعراج207 ،213 ،243 ،254 ،265 154نامه، معراج 261، النجاتمفتاح

113، مناقب علوى 34، منتخب النفيس

113، 25، اآلمالمنتهى ،251، 239، 172 ،109، 84، 77، الطيرمنطق252 ،266

95، البراعةمنهاج 36، 8، العابدينمنهاج

،103، 87، 78، 61، 42، 9، 8، مواعظ سعدى106 ،127 ،131 ،134 ،146 ،158 ،160، 189 ،197 ،206 ،219 ،230 ،252 ،253، 267

،174، 152، 96، 62، 5، موسوعة امثال العرب214 ،229 ،257 ،259 ،263

ن

62، 26، ورناظر و منظ 206، نان و حلوا

262، 189، العيونالفنون فى عرائسنفائس ،38، 27ـ25، 22، 17ـ15، 13، 11، نوراالبصار

41 ،49 ،92 ،96 ،105 ،117 ،118 ،128، 132 ،134 ،136 ،150 ،154 ،180 ،181، 183 ،184 ،186 ،188 ،189 ،198 ،202، 210 ،214 ،217 ،222 ،228 ،229 ،235، 248 ،250 ،259 ،260 ،262 ـ22، 20ـ10، 6ـ1، يازده، دوازده، البالغةنهج ،72ـ66، 64، 63، 59، 56ـ54، 52ـ44، 41 ،107، 105، 102، 99ـ92، 88ـ85، 82، 81

،131، 130، 128ـ 126، 119ـ117، 109 ـ147، 144ـ139، 137، 136، 134، 133 ،165، 164، 162، 161، 159ـ157، 154 ،189ـ 186، 184ـ177، 175ـ173، 171 ـ214، 210ـ207، 203ـ195، 193ـ191 ،251ـ 246، 234، 231، 229ـ222، 217 ـ265، 263، 262، 260، 259، 256ـ 254 ،281، 279، 277ـ275، 272، 271، 269282 ،288

و ،229، 226، 224، 200، وصيت اميرالمؤمنين

230 ،253 227، 217، 66، 52، 50، ويس و رامين

Page 616: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

616

ه

245، نكتههزار و يك ،109، 100، 84، 79، 72، 62، هفت اورنگ

149 ،153 ،160 ،178 ،185 ،190 ،200، 247 ،248 ،253

75، 38، هفت پيكر 113، هفت شهر عشق

ى ،27ـ25، 22، 17، 16، 11، هشت، المودةينابيع

39 ،49 ،52 ،54 ،71 ،95 ،98 ،105 ،107، 110 ،117 ،127 ،132 ،134 ،150 ،153، 154، 175 ،181 ،183 ،188 ،189 ،198، 200 ،210 ،226 ،228 ،235 ،247 ،249، 251 ،259 ،262

241، 141، ينبوع االسرار

Page 617: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

617

Page 618: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

618

فهرست لغات و تعبيرات*

آ 56/80، آبريز

281/274، آخرالزمان ،49/70، 38/52، 28/34، 3/3ـ2، آخرت

،1 4 2/ 1 3 6ـ 1 3 4، 1 4 1/ 1 3 3، 1 0 8/ 9 16 13/3 14 ،207/214

هواپرستى 228/235، آرزو حرص آز

خلقت انسان آفرينش انسان پ 108، آگفت

غفران آمرزش ا پ 171، ابا

نيكى احسان 24/28، اخالص

فرهيختگى 159/165، آموزىادب مسلمانى 180/184، اسالم

281/274، ناسالم و قرآ پ 165، انبوييدن

262/259، اندرز دادن پ 205، اوباردن

اوباردن اوباريدن مؤمن 55/79، 35/46، 34، ايمان

ب

پ204، باستار 30/40، باطل 28/36، گرايىباطل

پ 57، /باگشاد بخيل بخل 136/142ـ 134، بخيل 228/236، بدنامى 267/264، بدى

180/185، بردبارى دانايى 29/38 ،بصيرت

2/2، بلند نظرى شتابزدگى 225/230، پروايىبى

Page 619: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

619

»پ«به ترتيب بيانگر شماره صفحه و حديث است و حرف ] /[* اعداد سمت راست و چپ خط مورب

كنار شماره صفحه نيز اشارت به پاورقى است. 28/35 ،بى خبرى ستم 14/15، بيدادگرى 26/30، بيدارى

پ

ورع پارسايى 246/242، پاكدامنى سخن گفتن 249/248، پرگويى

تقوا پرهيزگارى پ208، پسى پ65، پلوان

اندرزدادن پنددادن عبرت 40/55، 4/6، پندگرفتن

پ83، پيشان ت

197/203ـ 196، تعليم 224/228، تغافل ورزيدن

51/75، تفرقه قضا و قدر 288/277، قديرت

ورع 279/273، 184/191ـ 183، تقوا پ124، تن زدن پ75، تنگبار 181/186، توبه

،81/99، 80/98ـ 72، 20/22ـ 19، تـوحـيـد /163ـ 162، 84/101ـ 82، 82/100ـ 81

ـ266، 247/243، 173/174ـ 171، 169 289/278ـ 288، 267/263

200/207 ـ199، 89، 66/88، توشه برگرفتن ج پ233، جد

پ233، جد پ206، جگر

نادانى جهل ح

276/270ـ 275، حرص 36/48، حسد

46/64، 33/44ـ 32، حسرت خوشخويى حسن خلق

31/40ـ 30، 28/36، حق 86/103، 72/97ـ 71، حكمت

269/266ـ 268، حكمرانى بردبارى حلم

نابخردى حماقت 250/249ـ 249، 248/244ـ 247، حيا خ

139/145ـ 137، خداشناسى پ6، خديش

عقل خرد، خردمندى 289/278ـ 288، 23/25ـ 22، خلقت انسان

پ60، خنج 256/254، خوارى

137/144ـ136، 50/71ـ 49، خودپسندى 245/241ـ 235، خودشناسى

،183/190، 28/33ـ 27، خـوشـخـويـى250/250

10/8ـ 6، خيرخواهى د

131/138، دانا بصيرت، علم 180/185 ،دانايى

Page 620: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

620

علم دانش 10/9، درستكارى

22/23ـ 20، دشمنان 70/94، 5/7، دشمنى

،28/34، 18/19، 13/13ـ 12، 11/10، دنيا ،80/ 57ـ 56، 52/ 39ـ 38، 51، 50/ 37

،10 9/ 92، 10 8/ 92ـ 9 1، 107/ 8 9 ـ 8 83 9 /110 ،133 /141 ،136 /143 ،186 /

ـ269، 207/214، 207/213ـ 203 ،193 طالب دنيا 272/269، 271/267

ـ282، 266/262ـ 265، 186/193، دنياگريزى287/276

22/23ـ 20، دوستان 187/195، 5/7، دوستى 23/26، يابىدوست 94/111ـ 93، دهر ر

249/247، 209/216، 162/168، رازدارى 39/53، رحمت الهى

/228، 226/231 ـ225، 99/117ـ 98، رزق 276/270ـ 275، 237 پ208، رقعه پ280، ركو

ركو رگو عقل معاد 140، روح عقالنى و غريزى

49/70، روز شمار 49/70، روزكار

دهر روزگار 174/175ـ 173، دارىروزه

ز

پ121، زحير پ257، زسته 70/96، زكات

ژ 65/86، انديشىژرف س

65/85ـ 64، سبكبارى پ 57 ،سبلت بركندن

/235ـ 234، 231/238ـ 229، 63/83، ستم بيدادگرى 240

105/121، سخاوت /162، 158/164، 48/67ـ 47، سخن گفتن

/214ـ 210، 198/205، 163/170، 168 پرگويى 217 67/91، سرما

بلند نظرى سعه صدر پ171، سكباج

ش

بى پروايى 248/245، شتابزدگى 117/126، شر

118/127، شفاعت 268/265، 17/18، 12/11ـ 11، شكرگزارى 248/246، شكمبارگى

صبر شكيبايى 203/212ـ 202، شوخى پ204، شوريدن

ص 126/130ـ 119، 40/54ـ39، 31/41، صبر

13/14، صدقه ط

256/253ـ 255، طالب دنيا 256/253ـ 255، طالب علم

130/135ـ 128، 27/32، طمع

Page 621: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

621

ع 43/58ـ 41، عبادت پند گرفتن 87/105 ،عبرت خودپسندى عجب شتابزدگى عجله

عقل معاد 140، عطيه ربانى 50/73، 17/17ـ 16، عفو /141ـ 140، 50/72، 25/29، 15/16، عقل147 ،182/188

عقل معاد 140، عقل ايمانى روح عقالنى و غريزى، عطيه 140، عقل معاد

ربانى، عقل ايمانى قل مكتسبع 141ـ 140، عقل معاش

عقل معاش 141ـ 140، عقل مكتسب ،216/221، 202/211، 141/147ـ 140، علم

طالب علم 256/253ـ 255 141، علم مسموع 141، علم مطبوع

،254/251ـ 251، 40/56، 18/20، پوشىعيب268/265

غ

خبرىبى غفلت 29/37، غفران

ف

201/210، فخروناز 68/92ـ 67، فرشتگان 143/150، 63/82، فرصت

3/5، فرومايگى ادب آموزى 183/190، فرهيختگى

پ144، فزغ 57، فساد

ق

24/27، قدرت الهى

تقدير 102/118ـ 99، 70/95، قضا و قدر 241، قلب سليم

186/192ـ 184، 153/160، قناعت ك

278/272ـ 276، كامرانى پ 120، كناغ

41/57، كوردلى 57، كون

گ

پ 65، گريوه 66/87، 18/21 ،گناه

ل

پ 219، لدغه پ 56، لوت

م

پ 7، مار پ 60، ماژ طالب دنيا 202/211، مال

پ82، متضايفان 103/120ـ 102، محاسبه نفس

269/266ـ 268، 3/4، دارىمردم 262/258ـ 261، 261/257ـ 260، شناسىمردم /265، 226/232، 47/66، 32/42ـ 31، مرگ261

ماسال 215/219، مسلمانى 182/187ـ 181، 52/76، مشورت /119، 55/78ـ 54، 53/77ـ 52، مصاحبت

255/252ـ 254، 129 86/102ـ 85، معاشرت

خداشناسى معرفت حق

Page 622: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

622

241، معرفت عيانى 241، معرفت قياسى خودشناسى معرفت نفس

پ130، معلم ايمان 258/255ـ 257، مؤمن

ن

پ204، ناب 26/30، نابخردى 183/189، 102/119 ،نادانى پ173، ناهار 35/46ـ 34، نفاق 118/128، نفس پ128، نهاز

پ288، نهمار 209/215ـ 208، نيازمندى 107/122ـ 105، نيكبخت

267/264، 12/12، نيكى و

تقوا 187/194ـ 186، ورع ه

پ283، هزبر پ235، هستوشدن 26/30، هشيارى

271/268، هواپرستى 157/162، هواگريزى

Page 623: 297/ ﻰﺳرﺎﭘ بدا رد ﻪﻏﻼﺒﻟاﺞﻬﻧ بﺎﺘﻓآ هﺎﮔرﺎﺑ رد …imamalis.com/wp-content/uploads/آفتاب-نهج-البلاغه-.pdf · 1 ـ 1325

623

At the Court of the Sun:

Nahjul Balagha in the Persian Literature

by Dr. Alireza Mirza Muhammad

Institute for Humanities and

Cultural Studies Tehrān 2008