human_frankel_01
DESCRIPTION
ÂTRANSCRIPT
چيست درماني معنيمعنا جستجوي در انسان
نخست بخشفرانكل ويكتور دكتر نويسنده
صالحيان-مهين نهضت دكترميالني برگردانندهآزاده
[email protected] بخش تايپ
يكگوران برديا
[email protected] بخش تايپ
دوخسروسلجوقی
[email protected] ویرایش
کتاب: گفتار يشپو اض��طرابها از که خ��ود بيم��اران از گ��اهي نويس��نده، – روانپزشک فرانکل دک��تر
خودکشي »چ���را میپرس���د، میکنند ش���کوه و میبرند رنج ب���زرگ و کوچک درده���اي
1
بياب��د. را خ��ويش درم��اني روان اصلي خط بيماران پاسخ از میتواند اغلب نمیکنيد؟«اوبه را او که دارد وج��ود عشق نفر يک زن��دگي دارد.در وج��ود چ��يزي کسي، هر زندگي در
در گ��يرد؛ بک��ار را آن بتواند که اس��تعدادي ديگ��ري، زن��دگي در میده��د؛ پيوند فرزن��دانشاين دارد.ي��افتن ک�ردن حفظ ارزش که کش��داري خاطرهه��اي تنها ش��ايد س��ومي، زندگي
مسئوليت و معنا از استوار، انگاره يک شکل به پاشيده، فرو زندگي يک ظريف رشتههايتحليل »از فرانکل دک��تر تعب��ير که »لوگ��وتراپي«اس��ت، طل��بي مب��ارزه موض��وع و هدف
درماني(است. )هستي اگزيستانسياليستي«نوينتوض��يح »لوگ��وتراپي«شد کشف به منجر که را تجربهای فرانکل دکتر کتاب، اين در
او ب��راي برهنهاش وجود تنها که بود اسير اجباري کار اردوگاه در زيادي مدت میدهد.ويبه يا و س��پردند ج��ان اردوگاهها در يا همس��رش و ب��رادر م��ادر، بس.پ��در، و ماند ب��اقي
از که ب��ود خ��انواده اين بازمان��ده تنها ش��دند.خ��واهرش س��پرده س��وزي آدم کورهه��ايمیدانست؟ زيستن قابل را زندگي چگونه برد.او بدر سالم جان اجباري کار اردوگاههاي
از بود؛ شده گرفته ناديده ارزشهايش همه بود؛ داده دست از را اموالش همه حاليکه درراس��تي به ب��ود.او م��رگ انتظ��ار در لحظه هر و میبرد رنج بیرحمی و سرما و گرسنگيب��وده روي��اروي خوفن��اکي ش��رايط چنان با خود که روانکاوي چنين پيام ماند؟ زنده چگونهبنگ��رد؛ دلس��وزي با و عاقالنه ما انس��اني ش��رايط به بتواند کسي دارد.اگر شنيدن است،بر فرانکل دک���تر دل از که باش���د.واژهه���ايي فرانکل دک���تر بايد بيترديد ش���خص اين
و اس��ت.ص�ادقانه اس��توار ژرف بس��يار تجربهه��اي بر مینش��يند.چ��ون دل بر میخ��يزد،واالست او ببيند.پيامه��اي آن در فريب از رنگي کوچکترين انسان که است آن از ژرفتر
به و وين، دانشگاه پزشکي دانشکده در او کنوني موقعيت خاطر به کارهايش و ارزنده؛ وب��رداري الگو با سرزمينها از بسياري در امروزه »لوگوتراپي«که کلينيکهاي آوازه علتش��هرت میکن��د، ک��ار به آغ��از وين در او شناسي عصب يش��ده ش��ناخته کلينيک پلي از
دارد. جهانيو سنجش فرويد زيگموند کار با را فرانکل ويکتور کار شيوه و نظريه نمیتواند انسان
نژن��ديها«توجه »روان درم��ان و ط��بيعت به آغ��از در پزشک دو هر نکن��د.چ��ه، مقايسهکه »اض��طرابي«میيابد در را کنن��ده پريش��ان«ی»اختاللها اين ريشهی داشتند.فرويد
»نوروزها« فرانکل است.اما آمده وجود آگاه«به »نا »انگيزههاي«»تعارضي«و اثر دردر بيم��ار ن��اتواني نتيجه نئوژني��ک(، نژن��دي )روان را آنها از ب��رخي و میداند نوع چند بر را
زن��دگي »ناک��امي«در بر میدان��د.فرويد خ��ويش زن��دگي در مسئوليتي و معنا کردن پيداروان اروپا در خ��واهي«.ام��روزه »معنا »ناک��امي«در بر فرانکل اما دارد، تاکيد جنسي
درم��اني«روي »هس��تي به و برگردان��ده روي فرويد از آش��کارا پزشکان روان و شناسان
2
فرانکل گنج��اي ديد ويژگيهاي از يکيآنهاست. از »لوگوتراپي«يکي مکتب که آوردهاندبنا است داده انجام او آنچه بر را خود روش بلکه نمیکند، رد را فرويد هرگز که است اين
آن�ان به بلکه ن�دارد، س��تيز سر درم�اني«ن�يز »هس��تي شکلهاي ساير با حتي مینهد.اومیآيد. در خويشي در از و گفته خوشامد
در بار دو گيراست.من و هنرمندانه بسيار ولي است، کوتاه چه گر کتاب اين داستان آنرا اينکه ياراي که گرفت مرا چنان آن خواندهام.افسون پايان تا آغاز از آنرا نشست يکرا »لوگ��وتراپي«خ��ود فلسفه داستان، از جايي در فرانکل نداشتم.دکتر بگذارم زمين بهپس تنها خواننده که میدهد پيوند داستان به ماليم چنان را آن او میشناساند، خواننده بهاز بخش اين ديگر که میبيند و میب��رد پي او نوش��ته ژرف�اي به کت��اب نرساند پايان به از
نيست. اجباري کار اردوگاههاي سبعيت داستان دنباله کتابمیگيرد، فرا میآموزد.خواننده چيزها بسياري دردناک نامه زندگي همين از خواننده جز به دادن دست از ب��راي »چ��يزي که میکند احس��اس ناگه��ان به که هنگامی انسان که
آميخته از فرانکل که توص��يفي میکن��د.«با چه ن��دارد، ب��رهنهاش ش��دهی مس��خره ب��دنزييچ�� نخس��تين میش��ود، تسخير انسان روح میدهد، ما »بیاحساسي«به »هيجان«و
متوجه را انس��ان که است مان��دهای ج��دا س��رد کنجک��اوي میآي��د، انس��ان نج��ات به کهزن��دگي، باقيمانده حفظ براي شگردهايي بستن کار به آن از میکند.پس خود سرنوشت
ناشي ژرف خشم و ت��رس تحقير، ناچيزست.گرسنگي، بسيار ماندن زنده شانس آنکه باح�تي و طبعي ش��وخ م��ذهب، عالق��ه، م��ورد و محب��وب افراد از هالههايي را بیدادگري از
میکند. تحمل قابل آفتاب غروب يا درخت يک مانند طبيعت بخش آرام زيباييهايبر زن��داني در را زن��دگي ادامه به ميل بخش آرامش لحظهه��اي اين که مبريد گم��ان
ب��راي معن��ايي دهند ياري را زنداني بتوانند که بود خواهند مفيد صورتي در میانگيزد.آنهاروي��اروي اگزيستانسياليسم مرک��زي هس��ته با ما که اينجاست در و بيابد؛ خود بيهوده رنج
در معن��ايي ن��اگزير بايد مان��دن زنده براي است؛ بردن رنج کردن زندگي اگر که میشويمخواهد معنا ن��يز ميرندگي و رنج باشد، داشته هدفي خود زندگي اصال يافت.اگر بردن رنج
معن??اي بايد کس هربياب��د. ديگ��ري ب��راي را معنا اين نمیتواند کس هيچ داش��ت.امابا ش��ود، موفق باشد.اگر پذيرا نيز آنرا مسئوليت و کند جستجو خود را، خود زندگيمند عالقه نيچه به که میده��د.فرانکل ادامه زن��دگي به تحميقها و تحقيرها همه وج��ود هر با يافت??ه، را زن??دگي چ??رايي که »کسي دارد، ايم��ان، ن��يز گفتهاش اين به است
ساخت.« خواهد چگونه ایاز را خ�ود کن��ترل زنداني که میشود، اين موجب حادثهای هر اجباري کار اردوگاه در
ب��اقي ب��رايش که چيزي میشود.تنها گرفته او از زندگي عادي هدفهاي بدهد.همه دست
3
با برخ��ورد و انديشه ش��يوه گزينش در است.«آزادي بشري آزاديهاي »واپسين میماندهم و است ش��ده ش��ناخته[7] رواقيون بوسيله هم که نهايي آزادي اين حوادث سري يک
م��ردمی است.زن��دانيان درخشاني اهميت داراي فرانکل داستان در نوين، گرايان هستيدارند را رنجهايش��ان »ارزش که کردند ثابت آنان از شماري کم دست اما بودند، معمولي
رساندند.« ثبوت به خود سرنوشت عليه برخاستن در را بشر شايستگي کار اين با وچگونه ب��برد پي درم��انگر«میخواهد »روان يک عن��وان به کت��اب اين نويس��نده البته
ياب��د.چگونه دست بش��ري برجس��ته شايس��تگي اين به تا ک��رد کمک انس��ان به میت��وانچند هر اس��ت، زندگي مسئول چيزي خاطر به که برانگيخت را حس اين بيمار در میتوان
جلسه يک از دهن��دهای تک��ان نمونه فرانکل باش��د؟ گرفته ق��رار ش��رايط ب��دترين در کهمیدهد. ارايه ما به داشت ديگر زندانيان با درماني«که »گروه
اص��ول از گويايي، و آشکار ولي مختصر بخش خود، ناشر درخواست به فرانکل دکتر نامه زن��دگي اين به ن��يز را مربوطه کتب فهرست چ��نين هم وگ��وتراپي«ول» یاساس��به بسياري نوشتههاي آدلر و فرويد يعني وين ديگر مکتب دو درباره است.گرچه افزودهروان رش��ته در وين س��وم مکتب انتش��ارات بيش��تر ولي اس��ت، موج��ود انگليسي زب��ان
دارد جا رو اين اس��ت.از شده چاپ آلماني زبان به عمده طور )لوگوتراپي(به درمانگريسپاس��گذار است نگاش��ته انگليسي زب��ان به را کت��اب اين که فرانکل دک��تر از خواننده که
باشد.م��ذهب. ضد نه و است ب��دبين نه اروپ��ايي گراي��ان هستي از بسياري برخالف فرانکل
به ب��وده، ش��کنجه شيطاني نيروهاي و رنجها همه شاهد خود که نويسندهای برعکس بلکهو روش��نگر حقيق��تي کشف و موج��ود ش��رايط بر گش��تن چ�يره در بشر توان��ايي به خ�وبيدارد. آگاهي بسنده
مش��کالت ژرفت��رين بر و میدرخشد گوهر چون واژههايش که را کتاب اين خواندن پيش و فلس��في و ادبي ارزش داراي است کتابي خواستارم.زيرا همگان از میتابد، بشر
ما. روزگار روانشناسي جنبش ارزندهترين و جذبه پر است گفتاريگوردون و.آلپورت
4
از تجاربي کار اردوگاه
1اجباري
تج��ارب بلکه ده��د، ارائه گزارشي روي��دادها و اتفاق��ات از که ن��دارد آن سر کت��اب اينبردهاند. رنج آن از و کرده لمس را آن انسان ميليونها که میسازد منعکس را شخصي
از يکي وس��يله به که اجب��اري ک��ار اردوگ��اه درون از است ش��رحي کت��اب گفت میتوان)که هولن��اک روي��دادهاي به میشود.داستان بازگو ،برده بدر آن از سالم جان که کسانيرا آنها و میکند اش��اره کوچک زجره��اي به بلکه بوده(نمیپردازد، مردم باور حد در کمتر
11-Concentration Camb
5
پاسخ پرسش اين به که اينست بر داس���تان اين در ما تالش ديگر واژهای به میش���کافد،دهيم:
دارد؟ بازتابي چگونه متوسط انسان يک ذهن در اجباري، کار اردوگاه روزانه زندگيروي مشهور و بزرگ اردوگاههاي در میشود، داده نشان اينجا در که رويدادهايي بيشترانج��ام آن در س��وزيها آدم بيش��تر که است داده رخ ک��وچکي اردوگاهه��اي در بلکه ن��داده،گرفت.
يا و ش��ده شناخته زندانيان و بزرگ قهرمانان مرگ و رنج به داستان اين ديگر واژهای بهدر و میگرفتند ق��رار اس��تفاده مورد امين افراد عنوان به که -زندانياني برجسته کاپوهايش��دگان مصلوب فداکاريهاي از نمیپردازد.سخن– بودند برخوردار امتيازهايي از نتيجه
ن��داريم.اينها دست در آن��ان از گزارشي که است مجرمي��ني و نآشناخته تودههاي مرگ وکه بودند کس��اني و نداشتند خود آستين روي ويژهای نشان که بودند عادي زندانيان همان
را گرس��نگي م��زه هرگز که میش��دند.کاپوه��ايي واقع کاپوها تحق��ير م��ورد ش��دت بهشکم فرياد غذايي اندک با يا و نداشتند خوردن براي چيزي يا آنان حاليکه در نمیچشيدند،
زن��دگي از به��تر اردوگاهه��ا، در کاپوها از بس��ياري گ��ذران و زن��دگي میخواباندن��د.اما راآن��ان و میکردند رفت��ار زندانبانان از گيرتر سخت زندانيان با کاپوها بود.اغلب پيشينشان
مي��ان از را کاپوها که نماند میگرفتن��د.ناگفته کتک ب��اد به اس.اسها از بیرحم��انهتر رااس.سها که ب��ود رفت��اري چنان آن دهنده نشان شخصيتشان که برمیگزيدند زندانيانيمیشد داده تشخيص اس.اسها انتظار و خواسته خالف عمل در چنآنچه و داشتند انتظارمیشدند. برکنار کارشان از بيدرنگمیکردن��د. پي��دا را اردوگاهها انهايبزن��دان و اس.اسها خ�وي و خلق س��رعت به کاپوهاکرد. داوري شناسي روان اصول پايه بر میتوان نيز آنان مورد در بنابراينو عواطف ت��اثير زير اينکه علت به زن��دانيان، درب��اره بودن��د، زن��دان خ�ارج در که کساني
مب��ارزهای از آن��ان داشتند.زي��را نادرستي تصورات میشدند، واقع آميز ترحم احساساتداشتند. کمتري آگاهي میجوشيد و میشد تکوين ماندن زنده براي زندانيان ميان در که
بخ��ور نان تکهای آوردن چنگ به براي تنها بیرحمانه و خشن طرز به تالش و مبارزه اينبود. جريان در پيوسته روزانه نمير و
از وي��ژهای ش��مار بايد میشد اعالم رس��ما که میگيريم نظر در را کاميوني نمونه برايمقصد که ب��ود، اين همه يقين به نزديک حدس اما کند، حمل ديگري اردوگاه به را زندانيانو بيم��ار زن��دانيان از عدهای ترتيب اين شد.به خواهد منتهي گاز اتاقهاي به کاميون نهاييبه مجهز که ب��زرگ مرک��زي اردوگاهه��اي از يکي به و برگزي��ده را افت��اده ک��ار از و ن��اتوان
6
ب��راي بود خطري زنگ کار میکردند.شيوه روانه بود، سوزي آدم کورههاي و گاز اتاقهايجنبه آنچه ديگ��ر، گ��روهي با گ��روه يک برخ��ورد يا زن��دانيان، همه بين آزادانه درگ��يري يک
دس��ته فهرست از دوستش��ان يا خ��ود ن��ام میکوش��يدند همه که ب��ود اين داشت حي��اتيرا يکنفر بايد حتما ش��ده، ح��ذف نام جاي به که میدانستند حاليکه در شود، اعزامیحذف
از و میش��دند؛ روانه بايد زن��دانيان از معي��ني ش��مار کاميوني هر با کرد.چون او جانشينبا کسي چه که نب��ود مهم اين میشد مش��خص شماره يک با زنداني هر موجوديت که آنجا
باشد. درست نفرات تعداد بود کافي میافتد.تنها براه کارواندر که ب���ود ش���يوهای اين کم )دست اردوگ���اه به ورود محض به را زن���دانيان م���دارکزن�داني هر به میگرفتند.تنها وسايلشان ساير با میشد(همراه گرفته کار به 1آشويتس
به زي��ادي ع��ده که برگزيند خود براي ساختگي حرفهای يا نام که میشد داده فرصت اينب��ود. عالقمند اس��را شمارههاي به تنها زندانيان میکردند.سرپرست چنين مختلف داليلاز وي��ژهای قس��مت روي يا و میکردند خ��الکوبي آنها ب��دن روي را زن��داني ش��ماره اغلبکافي کند، تنبيه رو زنداني میخواست که زندانباني میدوختند.هر شلوارش يا پالتو کت،داش��تيم!(و وحشت نگاهها نيم اين از ما قدر چه )که بيندازد شمارهاش به نگاهي نيم بود
بپرسد. را اسمش نبود نيازياينکه هم و بود تنگ وقت هم اينجا بود.در زندانيان حمل حال در که کاميوني به برگرديمنبود. مطرح ديگر اخالقي و وجداني مسايل
انتظار در که خانوادهاش براي را میداد:خود جوالن انديشه يک تنها زنداني هر ذهن درتردي��دي، کوچکترين بدون بخشد.بنابراين نجات را دوستانش جان و نگاهدارد زنده بود او
شود. راهي او جاي به تا برمیگزيد را ديگري شماره يا ديگر زندانيزي��را ب��ود، منفي جري��ان يک کاپوها گزينش جريان شديم، يادآور پيشتر در که همانطور
ن��يز اس��تثناهايي گاهي )گرچه میشدند برگزيده شغل اين براي زندانيان بیرحمترين تنهامیخورد(. چشم به
ن��يز خودگزي��ني ن��وعي میگرفت، صورت اس.اسها توسط که کاپوها گزينش بر عالوهزن��ده میتوانس��تند زندانياني تنها رفته داشت.رويهم جريان زندانيان همه ميان در همارهزن��ده ب��راي مب��ارزه در و ديگر اردوگ��اه به اردوگ��اهي از جابج��ايي سالها از پس که بمانندحاضر خ��ود ج��ان نج��ات ب��راي بودند.آن��ان شده اخالقي ارزشهاي گونه همه فاقد ماندن،شرافتمندانه. غير يا شرافتمندانه کار از اعم بزنند کاري هر به دست بودند
1-Auschwitz، داشتند.و اينجا در اجباري كار اردوي دوم جهاني جنگ در هاآلمان كه لهستان در شهريدار، گلول��ه، فيني��ك، اس��يد تزريق گ��از، وس��يله به يهودي��ان وي��ژه به اس��يران از تن ميلي��ون چه��ار آن در
كننده( رفتند.)برگردان بين از بيماري و گرسنگي
7
خشن -ولو خ��ود تواناييهاي از سرانجام و میدادند لو رو دوستانشان و میکردند دزديآنچه هر -يا معجزه يا اتفاق حسن يا خوب بخت از که میکردند.ما بیرحمانه-استفاده وما بهترينه��اي که میدانيم خ��وب بازگش��تهایم، اردوگاهها اين مینهي��د-از ن��امش شما که
برنگشتند.است. شده نوشته و گزارش بسياري حقايق اجباري کار اردوگاههاي رويدادهاي ازباشد.تالش شخصي تجارب با همراه که داشت، خواهد معنا زماني تنها حقايق اينجا، دردهيم. توضيح را تجارب اين که اينست کتاب اين در ما
اردوگاهها اين در که را کس��اني تجارب امروز دانش پرتو در که داريم آن سر اينجا در مانيافتهان��د، راه اردوگاهها اين درون هب�� هرگز که هم را کس��اني و بش��کافيم بودهاند، اسيراز کمی درصد تج���ارب، آن از ب���االتر و کنند ج���ذب را تج���ارب اين بتوانند تا دهيم ي���اري
لمس میيابند دش��وار بس را زن��دگي اکنون و بردند بدر سالم جان آنجا از که را زندانيانيبيزاريم.براي تجاربمان کردن بازگو »از میگويند، اغلب رسته بند از زندانيان کنند.اينبه ق��ادر هم ديگ��ران و بگ��وييم س��خني نيست ني��ازي بودن��د، اردوگاهها درون که کس��انينمیتوانند و داش��تيم احساسي چه اردوگاهها آن در ما که ب��ود نخواهند تجربه اين فهميدن
داريم.« احساسي چه اکنون که کنند درکزي��را است، دشوار بس کاري موضوع، اين از پژوهشگرانه بررسي يک ارائه براي تالش
که کسي آيا باش����د.اما داش����ته توجه وي����ژهای علمی بیط����رفي به بايد روانشناسيب��وده زن��داني خ��ود صورتيکه در میسازد، جاري کاغذ بر را خود بررسيهاي و مشاهدات
در که است کس��اني آن از بیط��رفي چن��ان کن��د؟ حفظ را بیط��رفي اين میتواند باشدنمیتواند فردي چنين زيرا بود نخواهد اشتباه از تهي هم اين بودهاند.اما اردوگاهها بيرون
و نب��وده اردوگ��اه اس��ير چ��ون باش��د، برخ��وردار واقعي ارزش از که دارد عرضه مط��البيهم و نادرست داوريهايش است ممکن است.بنابراين نکرده لمس و نديده را آنجا جريان
شخصي گ��يري جهت گونه هر از تا بکوش��يم بايد باش��د.پس ذهن از دور ارزيابيه��ايشبه الزم گ��اهي اس��ت.زي��را دست اين از کتابي واقعي مشکل مساله اين که شود ابتناج
باش��د.ابت��دا داش��ته را خ��ود شخصي تج��ارب گفتن ش��هامت بايد شخص که میرسد نظرکنم. اس��تفاده زن��دانيم ش��ماره از تنها و بنگ��ارم مستعار نام با را کتاب اين داشتم تصميم
گمن��ام، نويسنده با کتاب چاپ که بردم پي رسيد، پايان به کتاب نوشتن کار هنگامیکه اماخ��ود اس��توار عقايد همه مشخص نام با من که آنست کاست.درست خواهد آن ارزش ازاز کوش��يدم دارم، نف��رت خودنم��ايي از ش��دت به اينکه با کنم.بنابراين بيان روشني هب را
کنم. خودداري کتاب در مطلبي هر حذف
8
در خشک تئوريه��اي ص��ورت به را کت��اب محتوي��ات چکي��ده که است خوانن��دگان بر اينکاول جه��اني جنگ از پس که زن��دان، زندگي روانشناسي به بتواند تئوري اين شايد تا آورند
کند.ما کمک کرد آشنا«خاردار سيم )سندروم(»بيماري نشانه با را ما و شد توجه آن بهدوم جه��اني جنگ م��ديون زيادي حد تا تودهها رواني شناسي آسيب مورد در را خود دانش
و مع��روف عبارت اينجا در ساخت.)من غني را آن و افزود دآنستههايمان به که میدانيمجنگ و آم�وخت را اعصاب جنگ ما به بود.(جنگ، نگاشته 1لوبون که میآورم را کتابي نام
آورد. ارمغان به را اجباري کار اردوگاههاي نيز اعصابيک عن��وان به من شخصي تج��ارب درب��اره که است اهميت ح��ائز لح��اظ آن از کتاب اين
در آخر هفته چند جز به که میش��وم ي�ادآور س�ربلندي با اس�ت.من نگاشته عادي زندانيب��ودم. نپذيرفته اردوگ��اه در را ش��غلي پزشک، حتي يا زندان روانپزشک عنوان به اردوگاه
اتاقهاي در و اوليه کمکهاي مشاغل در که يافتند را فرصت اين من همکاران از چند تنيزن��دان در من ش��ماره کنن��د.اما بن��دي زخم باطله کاغذ پارهه��اي تکه با را نرابيما س��رد،
ب��ودم. آهن خط گذاش��تن ک��ار ب��راي زمين کن��دن مش��غول اوق��ات بيشتر و بود119104اين شود.اما من به کمکي کوچکترين اينکه بدون بود آب راه تونل کندن کارم ،هم زماني
ج��ايزه عن��وان به ک��وپن يک ،1944 کريسمس از پيش درست نماند.زيرا بیاجر من کارداشتم. دريافتب��رده عن��وان به را ما عمال که میک��رد ص��ادر س��اختماني ش��رکت يک را کوپنها اين
زن��دانيان از يک هر ب��راي روزانه ش��ده ي��اد ش��رکت که ش��کل اين هبود:ب�� کرده خريداريمیپرداخت. مقطوعي قيمتح��تي گ��اهي آن��را میتوانس��تيم ما و میشد تمام فينيک پنجاه شرکت، براي کوپنها اينمیشد.اکن��ون باطل هم گاهي گرچه کنيم، خرج سيگار عدد شش برابر در بعد هفته چندکه ب��ود اين مهمتر داشت.اما ارزش سيگار عدد دوازده که بودم بني خوشبخت مالک من
کاسه دوازده همين گ��اهي و کنم معاوضه س��وپ کاسه زدهادو با را س��يگارها میتوانستممیداد. نجات گرسنگي از ناشي مرگ از را ما سوپ
بودن��د. برخ��وردار هفتگي ج��يره از که ب��ود کاپوها آن از واقعي کش��يدن س��يگار امتي��ازقب��ال در میکردند ک��ار کارگاهها و انبارها در س��رکارگر عن��وان به که زن��دانياني احتم��االدر میگردي��د.تنها نصيبش��ان س��يگاري چند میشد واگذار آنان به که خطرناکي کارهاي
دست از را زن��دگي هب�� اميد که ب��ود کس��اني مورد در آنهم و میشد ديده استثنا مورد، يکرفيقي وق��تي اينرو ببرند.از لذت خود زندگي روزهاي آخرين از میخواستند و بودند دادهبه را خ��ود ايم��ان که میب��رديم پي میکند دود پي در پي را س��يگارهايش که میدي��ديم را
1 - Lebon
9
از را ايم��ان اين کسي وق��تي و اس��ت؛ داده دست از زن��دگي ادامه در پاي��داريش ن��يرويرفته دست از بايد را ش��خص آن و میگشت ب��از ن��درت به زن��دگي به ميل میداد دست
میپنداشتيم.بررسي است بيش��ماري زن��دانيان تجارب و مشاهدات نتيجه که را بيشماري منابع وقتي
روش��ني به مرحله سه اردوگ��اه زن��دگي برابر در زن��دانيان رواني واکنشهاي در میکنيم،به زن��داني که است م�رحلهای مدو ب�ود، زن��دان به او ورود نخست میش��ود:مرحله ديده
است. آزادي سوم مرحله و شده آموخته زندان روزمره کارهاياست اس��ت.ممکن روحي ض?ربه میس��ازد مش��خص را نخست مرحله که نش��انهای
عن��وان ش��ود.به دي��ده ن��يز زن��دان به ورود از پيش ويژهای شرايط زير روحي ضربه حتيمیکنم. بازگو را خودم شخصي تجربه نمونهجا را نفر هش��تاد واگن هر میکردن��د.در سفر روز شبانه چندين نفر پانصد و هزار يکباردراز ب��ود اموالش��ان مان��ده پس تنها که خ��ود ب��ار روي بايد مس��افرين بودن��د.همه داده
نور تابش براي روزنهای پنجرهها باالي قسمت در تنها که بود پر آنقدر میکشيدند.واگنهاکارخانه از سر قط��ار داش��تند انتظ��ار میخ��ورد.همه چشم به دم س��پيده ميش و گ��رگکه نمیدانستيم ما و میکشيدند بيگاري به را ما که بود جايي اين و وردآ در سازي اسلحهکه ب��ود کسي ض��جه مانند قط��ار رسيدهایم.سوت لهستان به يا هستيم 1سيالسي در هنوز
تغي??ير ديگ??ري خط به قطار میک��رد.س��پس س��قوط نيس��تي سوي به کنان التماسمس��افران مي��ان از میشويم.ناگه��ان نزديک بزرگي ايستگاه به که بود پيدا و داد مسير
تن بر مو که ن��امی آش��ويتس بله«آش��ويتس! »ت��ابلو رسيد، گوش به فريادي مضطرب،آن جمعي.قط��ار کش��تارهاي س��وزي، آدم کورهه�اي گ�از، میکرد:اتاقه�اي راست همهوحشت لحظهه�اي میخواست گ�ويي که ب�ود ح�رکت در مرگب�اري تاني با و آهسته چنانبگرداند: هست آنچه از کشدارتر را آشويتس به شدن نزديک از ناشي
آش...ويتس!س��يم رديف چن��دين با س��همناک اردوگ��اه اين منظ��ره دم سپيده در خورشيد آمدن باال با
و پ�وش ژن��ده زن��دانيان از دراز ص�فهاي و چرخ�ان، افکنه�اي نور نگهباني، برج خاردار،به م��تروک مس��تقيم جادههاي امتداد در میشد.زندانيان ديده تيره دم سپيده در غمزده،نمیدانس��تيم. بودن��د، ح��رکت در مقصد ک��دامين س��وي میکش��يدند.به را خ��ود دشواريمیرسيد. گوش هب فرمان، سوتهاي و نعرهها تک صداي
11- Silesia
10
ب��رد دار چوبهه��اي دي��دن به را چشمهايم من نمیآورديم.تصور در سر صداها اين از ماب��ود آن دهن��ده نشان اين و بودم وحشتزده میخورد.من تلو تلو آنها بر زندانيان جسد کهکنيم. عادت آن به بايد و شويم آشنا نامحدودي خوفناک وحشت با بايد گام به گام که
شکست.از درهم فرماندهان فريادهاي با پيشين رسيديم.سکوت ايستگاه به سرانجامدر بارها و بارها و کنيم زندگي خشن و خراش گوش فريادهاي آن با بوديم محکوم پس آن
ب��ود روح س��وهان فرماندهان میشد.صداي آزرده آن شنيدن از گوشمان اردوگاهها همهب��ود مجبور که میجهيد بيرون مردي حلقوم از گويي که محکوم يک فرياد واپسين مانند و
شد باز قطار میکشتند.درهاي دگربار و میکشتند را او که مردي بکشد، فرياد همانگونهيک لباس��هاي زن��دانيان ش��دند.اين کوپهها وارد گونه توف��ان زن��دانيان از ک��وچکي گ��روه و
خ�وبي تغذيه از میرس�يد نظر به اما ب�ود تراش�يده سرش��ان داشتند، تن به راه راه شکلش��رايط در که میزدند ح��رف م��زگي خ��وش با و اروپ��ايي زبانه��اي به برخوردارن��د.آن��ان
چنگ پرک��اهي به که غ��ريقي مانند من ذاتي بي��ني میرسيد.خ��وش نظر به عجيب موجودانديشه است(اين کرده مهار شرايط بدترين در حتي مرا احساسات اغلب )که میاندازد
خ��وش میرس��يدند، نظر به خ��وب ک��امال زن��دانيان اين ک��ه:ظ��اهرا ريخت من ذهن در رازن�دگي خ�وب ش�رايط در بت�وانم هم من شايد میداند؟ کسي میخندند.چه حتي خلقند،باشم. شريک آنانحالتي چنين در مرگ به محکوم .مرد«یرهاي »توهم نام به است حالتي روانپزشکي در
که میشود پيدا برايش توهم اين شود گذارده اجرا مرحله به حکم اينکه از پيش لحظهایبه و داش��تيم ح��التي چ��نين ن��يز يافت.ما خواهد رهايي مرگ از لحظه، واپسين در احتماال
گذش��ت. خواهد خ��ير به میکرديم فکر لحظه آخرين تا و میبستيم اميد چيزي کوچکترينمیس��اخت گرممان دل تنهايي به خود زندانيان آن گوشتالوي چهرههاي و سرخ گونههاي
بودند برگزي��دگاني آن��ان نمیدانس��تيم زم��ان آن میکرد.در بارور دلمان به را اميد دانه ومیشدند. آنجا وارد روزه همه که زندانياني پذيرايي برايج��واهرات گ��اهي و مختصر چيزه��اي شامل که بودند، آنان اثاثيه و زندانيان مسئول آنانو پالتين نق��ره، ج��واهرات، فرد به منحصر گنجينههاي با بايد آشويتس میشد.احتماال هم
زده جنگ اروپاي در میشد، گرفته غنيمت به و سرازير آنجا به زندانيان با که الماسهايياس. دست در بلکه میشد دي��ده انبارها در تنها نه غن��ائم باش��د.اين ب��وده عجي��بي مرکزمیگرديد. مشاهده هم اسهارا اس��ير نفر پانصد و هزار داشت، را نفر دويست گنجايش حداکثر احتماال که آلونکي درکه نب��ود ک��افي ج��اي ،همه ب��راي و ب��وديم گرس��نه میلرزيديم، سرما از بودند.ما داده جا
چه��ار مدت بکشيم.در دراز اينکه به رسد چه بزنيم همچمبات خشک، زمين روي کم دست
11
ح��ال اين میداد.با تش��کيل را ما غ��ذاي که ب��ود چ��يزي تنها اونسي پنج ن��ان تکه يک روزيا پالتين ک��راوات س��نجاق يک سر بر بودند، آلونک مسئول که ارشدي زندانيان میشنيدممش�روب با غن�ايم همه میزدن�د.س�رانجام چانه پذيرايي هيات اعضاي از يکي با الماس،باشکوه« »شب يک مصرفي مشروب مقدار خريد براي ندارم ياد به میشد.ديگر مبادلهبه ني��از مس��ئول زن��دانيان آن که اينست میدانم که چ��يزي تنها ب��ود، الزم مارک هزار چند
چن��ان در را آن��ان نمیت��وانيم میبي��نيم ک��نيم قاضي که هم را داش��تند.کالهم��ان مشروباز ديگر ک��نيم.دس��تهای مالمت کنند تخ��دير را خ��ود میخواستند اينکه خاطر به شرايطيمینوشيدند: میکردند تهيه اس.اسها که را ليکوري نامحدود مقدار به که بودند زندانيان
گرفته کار به سوزي آدم کورههاي و گاز اتاقهاي در که بودند کساني مسئول زندانيان ايناز نتيجه در و گرفته را آن��ان ج��اي ديگر دس��تهای روزي میدانستند خوبي به و بودند شدهشد. خواهند سپرده کورهها به يکراست محکومين، اعدام حکم مجري سمتآخ��رين در که داش��تند را ت��وهم اين بودند ما هم��راه قط��ار آن در که کس��اني همه تقريبادرک گ���رفت.ما خواهد خ���ود به ع���ادي وضع دگرب���ار چ���يز همه و يافته ره���ايي لحظه
خ��ود اثاثيه گفتند ما ماست.به انتظار در چيزي چه و میگذرد چه پرده پس در نمیکرديماز -تا ديگر س��وي در م��ردان و سو يک در م-زن��انستباي صف دو در و بگذاريم قطار در را
پ��التويم زير را امپشتي کوله کردم جرات من بگذريم.خوشبختانه اس.اس افسران جلويافسر اگر ک��ردم گذش��ت.احس��اس اس.اس افسر جل��وي از يک يک ما کنم.گ��روه پنهان
میدانس��تم پيشين تجارب بود.از خواهد خطرناک وضع بيفتد من پشتي کوله به چشمشبا میش��دم، نزديک��تر افسر به که همچن��ان اي��نرو کوبيد.از خواهد زمين به مرا کم دستب��وديم. چه��ره به چه��ره ديگر نشود.حاال سنگينم بار متوجه تا میرفتم راه کشيده قامتيس��فر که ما با او ظ��اهرا ش��يک، اونيف��ورمی با ان��دام الغر و ق��امت بلند ب��ود م��ردي افسرقيافهاش بود، تضاد در داشتيم، گرفته و نامرتب قيافههايي و گذاشته سر پشت را درازي
را راس��تش دست آرنج چپ دست داش��ت.با بیاعتنا نگ��اهي و ب��ود برخ��وردار آرامش ازبه بیقيدانه دس��ت، هم��ان اش��اره انگشت با و میشد بلند راستش بود.دست نگهداشته
به گ�اهي که را او دست اش��اره معن��اي ما از يک میکرد.هيچ اشاره چپ يا راست سمتنمیدانستيم. بود چپ به اکثرا و راستفرس��تاده راست س��مت به که کس��اني ک��رد، زمزمه گوشم در نفر رسيد.يک من نوبت
اف��راد میکنن��د، هدايت چپ سمت به که را کساني و شد خواهند گمارده کار به میشوندشد.منهم خواهند فرستاده ويژهای اردوگاه به و ندارند کردن کار توان که هستند بيماريبا آين��ده در که ب��ود زي��ادي مسايل آغاز تازه اين و شد خواهد چه تکليفم ببينم بودم منتظر
اما ک��رد متمايل چپ س��مت به کمی م��را پش��تي کوله میک��ردم.س��نگيني برخ��ورد آنها
12
در را ک��رد.ترديد بران��داز را سراپايم اس.اس بردارم.افسر گام قامت کشيده کوشيدمتا ک�ردم بس��يار گذاش��ت.تالش ش��انههايم روي را دس��تهايش خوان��دم.س��پس چهرهاشراست س��مت به و چرخاند را ش��انههايم آرامی به اينکه کن��د.تا جل��وه نيرومند قي��افهامکردم. حرکت سمت همان به منهم و کرد هدايتمب��ود، گ��زينش نخستين دادند.اين توضيح برايمان شب همان را انگشت بازي اين معنايحکم درصد ن�ود ح�دود در يع�ني م�ا، همراهان اکثر نابودي.براي يا زيستن نبودن، يا بودنچپ س��مت به که آمد.کس��اني در اجرا مرحله به ساعت چند طي حکم و شد صادر مرگ
ش��دند.چنانکه روانه س��وزي آدم کورهه��اي به يکس��ره ايس��تگاه از بودن��د، شده فرستادهاروپ��ايي زب��ان چن��دين به کورهها درهاي روي گفت، من به ساختمان اين کارگران از يکيداده ص��ابون ق��الب يه آنجا به ورود محض به زندانيان بود.به شده »گرمابه«نوشته واژه
دهم.مط���الب توض���يح میداد روي آنجا در که را آنچه نمیبينم بع���د-ني���ازي و میشداست. شده نگاشته وحشتناک صحنه اين از بسياريب��رديم.از پي امر حقيقت به هنگ��ام شب ب��وديم جس��ته م��رگ از که ما از کمی ش��مارفرستاده سمت کدام به پ من همکار و دوست پرسيدم بودند آنجا در مدتي که زندانياني
شد.« فرستادند؟ چپ سمت به را او »آيا
»بله««ببيني. آنجا در را او گفتند:»میتواني من به
« »کجا؟به ش��عله از داد.س��توني نش��انم ب��ود متري صد چند فاصله در که را دودکشي دستش با
شد. دود شوم ابر به تبديل دوستم يعني میکشيد.او، زبانه لهستان خاکستري آسماناست« شناور بهشت در دوستتان که است جايي همان »آنجاتوض��يح ب��رايم س��اده واژهه��ايي با اينکه تا نمیفهميدم را حرفها اين معناي هنوز من امادادند.از روانشناسي نظر کنم.از بي��ان ت��رتيب به را رويدادها است بهتر افتادم دور مطلب از
دراز بس راهي اردوگ��اه در استراحتمان نخستين تا شديم، ايستگاه وارد دمیکه سپيدهداشتيم. روي پيشايس��تگاه از ب��وديم مجب��ور میکردند، همراهي را ما اس.اس مسلح افسران حاليکه در
برس��يم. گرمابهها به تا بگ��ذريم اردوگ��اه از و داشت برق که خارداري سيمهاي از بدويم،ديگر بود.بار واقعي حمام يک اين بوديم گذارده سر پشت را گزينش نخستين که ما براي
13
میرس��يدند داش��تني دوست نظر به اس.اس گرفت.افسران جان ما در رهايي توهممیتوانستند و داشتيم مچ به ساعت که زماني برديم.تا پي امر اين دليل به زودي به ما وچ��يز همه نب��ود به��تر بودن��د.آيا خوب بگيرند، را ساعتمان و کرده راممان زباني چرب با
ش��ايد باش��ند؟ داش��ته ساعت ظاهر خوش افسران اين نبايد چرا و بدهيم؟ آنان به را خودمیکردند. تالفي را ما گذشت اين مناسبت، همين به روزينشس��تيم، انتظ��ار به باشد، ضدعفوني بخش انتظار اتاق میرسيد نظر به که آلونکي در
و س��اعتها اثاثم��ان، همه بايد که کردند پهن زمين روي پت��ويي و مدندآ اس.اس افسراناز که بودند ل��وحي س��اده اف��راد هن��وز ما مي��ان میريخ��تيم.در آن روي را واهراتم��انج
حلقه میتوانند آيا میپرس�����يدند بودند آم�����ده ما کمک به که کارکش�����تهای زن�����دانيانن��ه.هيچکس يا دارند نگه میآورد ش��انس که را چ��يزي يا نشان قطعه يک يا ازدواجشان،
گرفت. خواهند ما از را ما چيز همه که بود نبرده پي حقيقت اين به هنوزلوله به و رفتم س��ويش به کنم.پنه��اني جلب خود به را زندانيان از يکي اعتماد کوشيدم
کت��اب يک نوش��تهها اين »ببين گفتم، و کردم اشاره بود پالتويم دروني جيب در که کاغذياز س��الم تن که باشم خوش��حال خيلي بايد گفت، خواهي چه من به است.میدانم علمیباش��م. داش��ته انتظار خود سرنوشت از که باشد چيزي تنها بايد اين و برم در به محل اينباشد که قيم�تي هر به را نوش�تهها اين بايد .بينديشم مسايل اين به نمیتوانم من اما
میگويم؟« چه منست.میفهمی کار عمر يک حاصل نوشتهها نگاهدارم.اينبس��ت.اين نقش چهرهاش بر لبخندي آرامی میگويم.به چه میشد متوجه کم کم بله،آم��يز ت��وهين سر اخر و گ��رفت خود به مسخره جنبه سپس بود، تفريح روي از ابتدا لبخندواژه اين تک��رار من، پاسخ بود پيچيد.اين فضا »گه«در واژه يک شکل به سرانجام و شدو دي��دم را عري��ان حقيقت که ب��ود لحظه آن ب��ود.در معمول زندانيان ميان در اردوگاه در
با من گذاش��ت، داغي من رواني واکنش مرحله نخس��تين اوج نقطه بر که ک��ردم ک��اريگفتم. بدرود خود پيشين زندگي
وحشت چهرههاي پريده، رنگ با که شد ديده همسفرانم ميان در جوشي و جنب ناگهانخشن نعرهه��اي ب��ار میزدن��د.ديگر ح��رف بیدف��اعي نه��ايت در و بودند ايس��تاده زده
ش��ديم.در ران��ده گرمابه انتظ��ار ات��اق درون به فش��ار داد.با آزار را گوشمان فرماندهانگفت، م��ديم.آنگ��اهآ گ��رد ش��ويم وارد همه تا ک��رد صبر که اس.اس افسر يک دور به آنجازمين، روي را چيزتان همه شويد، لخت کامال داريد فرصت دقيقه دو من ساعت روي »از
بند يا کمربند کفشها، مگر نمیداريد بر خود با چيز بگذاريد.هيچ ايستادهاید که همانجايي«میگيرم! وقت حاال همين بند.از شکم يک و شلوار
14
نزديک��تر دقيقه دو پاي��ان به چه کردند.هر عريان را خود درنگ کوچکترين بدون زندانيانح��التي با را خ��ود کمربندهاي و زيرپوش و میگرفت فزوني آنان عصبي حالت میشديم،
میکردن��د.س��پس ب��از را کفشهايش��ان بند و میکردند در به تن از چلف��تي پا و دستف��رود زن��دانيان عري��ان ب��دن بر که بود چرمی شنيديم.شالقهاي را شالق صداي نخستينمیآمد.میش��د، تراش��يده بدنمان موهاي بايد که راندند، اتاقي سوي به وار گله را ما آن از پس
نگذاش��تند.ن��وبت ب��اقي م��ويي ت��ار ب��دنمان ج��اي هيچ در بلکه تراشيدند را سرمان تنها نهس��ختي به ايس��تاديم.ما صف به ب��ار ديگر که ب��ود اينجا در و رس��يد ف��را گ��رفتن حم��ام
ري��زش بس��يار آرامش با زندانيان از بعضي حاال اما آوريم جاي به را همديگر میتوانستيمکردند. لمس تنشان بر را واقعي بآ
که ب��ود چيزي تنها ما برهنه تن شديم، متوجه برسد نوبتمان تا بوديم منتظر هنگامیکهم��و. ت��ار کوتاهترين حتي بوديم، داده دست از را چيزمان همه بود.ما مانده باقي برايمان
با را ما که ب��ود مان��ده برايم��ان چ��يزي چه ديگر راستي بود.به ما دارايي تنها ما برهنه تنب��ود، مان��ده من ب��راي که بودند چيزهايي تنها کمربند و عينک دهد؟ پيوند پيشينمان زندگي
دچار داشتند بند شکم دم.کسانيکهاد دست از نان تکه يک قبال در هم را کمربندم من کهبه س��خناني ض��من بود، ما کلبه مسئول که ارشدي زنداني هنگام شب شدند.زيرا هيجان
س��نگ يا پول بندش شکم توي کسي اگر که خورد سوگند شرافتش به و گفت خوشامد ماآن به دس��تش با که-«ت��ير هم��ان »به را او شخصا خ��ودش باش��د، ک��رده مخفي قيم��تيبه را حق اين اردوگ��اه ق��وانين که داد توض��يح غرور با و آويخت خواهد دار -به کرد اشاره
میدهد. هاردوگا ساکن يک عنوان به اوک��نيم، نگه��داري نهاآ از دمیباي ما بود.گرچه مهمی مساله زندان در خود کفش، داشتن
مس��ئولين تحويل را نهاآ میش��دند مجب��ور داش��تند خ��وبي نس��بتا کفشه��اي که نهاييآ امامیکردند. دريافت نبود پايشان اندازه که کفشي تجف يک عوض در و بدهند؛
اتاق )در مسئول زندانيان دلسوزانه حرف به که میشدند واقعي دردسر دچار زندانيانينباشد پي��دا بريدگي جاي اينکه براي و بريدند را چکمههايشان ساق و کردند انتظار(گوش
م��رتکب که را بودن��د.کس��اني همين منتظر اس.اس افس��ران ماليدند.گويا آن به صابونرا آن��ان ض��جههاي و تازيانه ص��داي مدتها تا ما و بردند پهلويي اتاق به بودند شده جرم اين
کشيد. درازا به مدتها شکنجه بار میشنيديم.اينطور به آن از پس و میشد آب بر نقش ديگري از پس يکي ما واهي خياالت که میبينيد
از نداش��تيم چ��يزي که میدانس��تيم خ��وبي به میش��ديم.ما خلق خ��وش منتظ��رهای غ��ير
15
همگي ش��د، ب��از آب دوش را.وق��تي خ��ود عري��ان تن و مسخره زندگي مگر بدهيم دسترا. يکديگر هم و بيندازيم دست را خودمان هم میکرديم سعي
آنهم و شد پيدا ما در نيز ديگري احساس بوديم، کرده پيدا که طبعي شوخ از نظر صرفدر اساسي واکنش عن��وان به را کنجکاويها اينگونه اين، از پيش ب��ود.من کنجک��اوي حسحادثه يک در يکبار جانم که بودم.موقعي کرده تجربه استثنايي و ويژه موقعيتهاي برابر
داش��تم:کنجک��اوي، احس��اس يک تنها بح��راني لحظه آن در افت��اد خطر به کوهن��ورديب��دن و شکس��ته جمجمه با يا ب��رد خ��واهم در به س��الم ج��ان آيا که م��ورد اين در کنجکاويگشت. خواهم باز زخمیاط��راف محيط از را ما ذهن گ��ونهای به که بود، حاکم نيز آشويتس در تلخ کنجکاوي اين
ما هنگام آن داشتيم.در برخورد آن با عيني صورت به ما که میساخت.محيطي منحرفمیکرديم. تقويت خود محافظت براي وسيلهای عنوان به را ذهني حالت اين
يا باز، فضاي در ما ايستادن نتيجه بود.مثال خواهد چه بعدي رويداد بدانيم بوديم عالقمندچه گ��رفتن دوش از پس خشک نيمه ب��دن با عري��ان و لخت آنهم پ��اييز، آخر يخبن��دان در
سرما اينکه از زده داد.شگفت شگفتي به را جايش ما کنجکاوي بعد روز بود.چند خواهدنخورديم.
پي بودند ما ميان در که پزشکاني میشدند.ابتدا زدگي شگفت دچار مرتب واردين تازهنمیتواند بشر است شده نوشته کتابها در«است. دروغ درسي کتابهاي که:»همه بردندب��ودم ش��ده متقاعد است!من غلط کامال بماند.اين بیخواب محدودي ساعات براي جزبا نمیت��وانم يا بخ��وابم، اين ب��دون نمیتوانم من ناتوانم:مثال ويژهای کارهاي انجام از کهبه که خوابي��ديم بس��تري بر ب��وديم آش��ويتس در که ش��بي کنم.نخس��تين زن��دگي آن و اين
تختهای زمين کف بر نفر بود(نه نيم و متر دو تا دو اندازهاش )که رديف هر بود.در رديفميخوابيديم.همين پهلو به بايد همه که نگذارم داشتيم.ناگفته پتو دو نفر نه خوابيديم.هر
تا تلخ س��رماي از ت��رتيب اين به که بخ��وابيم چس��بيده هم به که ب��ود شده موجب کم جايشويم. رها حدوديوجود با کفشهايشان از زندانيان از بعضي اما بود، ممنوع خوابگاه به کفش بردن گرچهخ�واب دست روي به را سر بايد وگرنه میکردن�د، اس�تفاده ب�الش عن��وان به گل اليههاي
ع��الم به س��اعتي چند براي و میبرد، خوابمان دردناک، شرايط همه میگذاشتند.با رفتهمیشديم. رها رنج و درد از و میرفتيم فراموشي
کنم.ما تعريف برايت��ان دش��واريها برابر در را خ��ود ج��اني سخت از نمونه چند نيست بدويت��امين کمب��ود وج��ود با و ح��ال اين ب��زنيم.با مس��واک را دن��دانهايمان نمیتوانس��تيم
16
که زم��اني تا بپوشيم، ماه شش را پيرآهن يک بوديم بود.ناچار پيش از سالمتر لثههايمانيا را خ��ود نمیتوانس��تيم بسته يخ لولههاي علت به میافتاد يد.اتفاقآ در پيرآهن شکل از
کث��افت و گل به که دس��تهايمان زخم ح��ال اين با بش��وييم، را خودم��ان از قس��متي حتيکه بودند کساني ديگر، بود(.نمونه جدا سرمازدگي مساله )البته نمیکرد چرک بود آلوده
میپريدن��د، خ��واب از میآمد مج��اور ات��اق از صدايي کوچکترين اگر و بود سبک خوابشانخ��واب به میک��رد خرخر بلند صداي با که خود رفيق کنار کتابي شکل به میتوانستند حاال
روند. فرو سنگيني»بشر میگفت که بپرسد 1داستايوس��کي گفته حقيقت م��ورد در ما از کسي اگر اکن��ونموجودي بشر »بله، داد خواهم کند«پاسخ عادت چيز همه به میتواند که است موجودي
به ما روانشناسي بررسيهاي نه«چگونه. نپرسيد اما میگيرد، خو چيز همه به که استمرحله در هن��وز ما بوديم.زيرا رسيده مرحله آن به زندانيان ما نه و بود رسيده مرحله آن
بوديم. رواني واکنشهاي ابتداييم��دت ب��راي ولو را انديشه اين ما همه بود، گذشته ما همه ذهن از تقريبا خودکشي فکرهم��اره که م��رگ خطر ب��ود، موج��ود وضع زايي��ده که بوديم.انديش��های کرده تجربه کوتاه
عقي��ده علت به بودن��د، ش��کنجه زير کس��انيکه م��رگ ب��ودن نزديک و میک��رد تهدي��دمانپيمان خود با اردوگاه به ورودم شب نخستين پرداخت، خواهم آن ذکر به بعدا که استوارم
به��ترين و میرفت بک��ار اردوگ��اه در که بود عبارتي نزنم«.اين خاردار سيم ه»ب که بستممیگ��رفت.گ��رفتن آنجا دار ب��رق خ��اردار س��يم به زدن دست با که ب��ود خودکشي ش��يوهيا و مان��دن زن��ده ش��انس که آنج��ا، نب��ود.از اش��کال از خ��الي من تص��ميمیبراي چ��نين
نداش��ت.هيچکس مفهومی ديگر خودکشي بود، کم میشد رهايي موجب که رويدادهاييب��رد.زن��دانيان در به س��الم ج��ان گزينشها همه از که باشد کساني جزو نداشت اطميناناز پس گ��از اتاق نداشتند.حتي وحشت مرگ از روحي ضربه مرحله نخستين در آشويتس
میداد. دست از را خود ابهت نخست، روز چنداردوگاه به ورود با که نبودم کساني از يکي من گفتند من به ديدم، بعدها که را دوستاني
زير اتف��اق آش��ويتس به ورودمان از بعد روز صبح باشم.هنگامیکه شده افسردگي دچارگفته که اخطاره��ايي وج��ود با که ب��ود ق��رار اين از زدم.داس��تان لبخند تنها من داد، رخ
وارد پيش هفته چند که من دوس���تان از يکي ش���ويم، خ���ارج کلبههايم���ان از نبايد میشدگفتن با که ب��ود اين ب��راي دي��دار اين از او م��د.قصدآ ما کلبه به پنهاني بود شده آشويتس
ابت��دا که ب��ود ک��رده کم وزن ح��دي به ش��ود.او ما ذه��ني آس��ايش موجب کوچک نکته چندرفت: و شد يادآور را نکته چند لودآ شتاب بیقيدي و طبعي شوخ با نشناختيمش
11-Dostoevski
17
با خ��وبي اس.اس(رفتار پزشکي )رياست نکنيد!دکتر.م وحشت گزينش »نترسيد!ازاز ب��ود.يکي کنن��ده گم��راه من رفيق دوس��تانه س��خنان و دروغ )اين«دارد. پزش��کانمن به میگذشت سنش از سال شصت حدود و بود کلبهها از شماري پزشک که زندانيان
گ��از ات��اق به پس��رش فرس��تادن از تا ب��ود ک��رده التم��اس دک��تر.م به چگونه که ب��ود گفتهبود.( کرده رد را او درخواست سردي م.با دکتر اما کند، خودداريمجب��ور اگر ح��تي بتراش��يد، را ص��ورتتان روز هر میکنم داد:»خ��واهش ادامه دوس��تم
نانت��ان تکه آخ�رين دادن دست از قيمت به يا بکني��د...و را اينک�ار شيشه تکه يک با باش��يدمیخواهيد رس��يد.اگر خواهد نظر به س��رختر گونههايت��ان و جوانتر صورت اين باشد.در
ت��اول پايت��ان پاش��نه کنيم فرض«کنيد. کار بتوانيد دارد:بايد وجود راه يک تنها بمانيد زندهکن��اري به را ش��ما و ببيند را شما اس.اس افسر ضمن همين در و بلنگيد شما و باشد زده
وق��تي اس��ت.میدانيد انتظارت��ان در گاز اتاق بعد روز باشيد مطمئن صورت آن در بکشدبر پوس��تي و دارد مفل��وکي قيافه که م��ردي چيس��ت؟ منظورم��ان«ااب��الی»ل میگ��وييمنفر اس��ت.يک«اابالی»ل يک ندارد...اين را بدني دشوار کارهاي توان ديگر که استخوانباش��يد: داش��ته ي��اد به میشود.بن��ابراين گاز اتاق روانه زودي به غالبا و زود يا دير الابالي
گ��از ات��اق از نيست ني��ازي اينصورت در برداريد، گام قامت کشيده و بتراشيد را صورتتانو بيست ت��ان اق��امت از اگر ح��تي ايستادهاید اينجا در که شما باشيد.همه داشته وحشتي
من به رو ش�ما.س�پس مگر بترس��يد، گ�از ات�اق از نبايد باشد نگذشته بيشتر ساعت چهارمي��ان گفت:»از و ک��رد ديگ��ران به نرنجي��د«رو من ب��ودن رک از »اميدوارم گفت، و کرد«نباشيد! نگران بترسد.بنابراين بعدي گزينش از بايد که است کسي تنها او شما، همههمين میب��ود من ج��اي روز آن در ديگر کس هر که شدهام متقاعد حاال و زدم لبخند منکرد.مي را کار
دست از را خ��ود منطق شما میشود موجب رويدادهايي »گاهي که است 1لسينگ گفتهبرابر در نابهنج���ار واکنش چنآنچه«نداري���د. آن دادن دست از ب���راي دليل وگرنه بدهيد
را اين انتظ��ار ح��تي روانپزش��کان میرود.ما ش��مار به ط��بيعي رفت��ار نابهنج��ار، موقعيتتيمارس��تان، به فرس��تادن قبيل از نابهنجار، امر يک برابر در فرد يک واکنشهاي که داريم
اجب��اري ک��ار اردوگ��اه به که ف��ردي باشد.واکنش نابهنجار او بودن بهنجار درجه نسبت بهديدگاه از مساله باين اگر میدهد.اما نشان را او ذهني نابهنجار وضع نيز است شده واردواکنشي ديد خواهيد بع��دها که همانطور واکنشي چنين موجود شرايط در کنيم نگاه عينيچند طي دادهام، توض��يح پيشتر را واکنش��ها اين من که همانطور راستين، و بهنجار استمرحله دوم، میرس��يد:مرحله دوم مرحله به نخست مرحله از شد.زن��داني اژگونو روز
11- Lessing
18
میزد، پا و دست ع��اطفي م��رگ نوعي در دوره اين در زنداني که بود نسبي بیاحساسياز را دردن��اکتري شکنجه وارد تازه زندانيان دادهام، توضيح تاکنون که واکنشهايي جز به
س��ازد. ن�ابود خ�ود در را نهاآ همه بود اين بر تالششان که میکردند تجربه احساسي نظرو ميل بودن��د.اين خ��ود خ��انواده و کاش��انه و خانه به بازگشت حس��رت در اينک��ه، نخستبه خ�وره چ�ون حس��رت میک��رد احس��اس که میآورد فش��ار زنداني به چنان گاه اشتياقح��تي بود، پيرامونش در که زشتيهايي همه از تنفر ؛بود تنفر ديگر است.دو، افتاده جانش
ظاهري. شکل بهب��ود.در آين��دتر خ��وش آن از مترسک که بودند داده ژن��دهای لباسهاي زندانيان بيشتر به
تم��يز بيش��تر چه هر و نمیخ��ورد چشم به چ��يزي کث��افت جز اردوگ��اه در کلبهها فاص��لهخ��وش ،مس��ئول زن��دانيان و میش��د.افس��ران ريخته راهم��ان سر بر بيش��تر میک��رديم
م��دفوع ريختن ب��يرون و آبريزگاهها ک��ردن تم��يز گ��روهي کار به را واردان تازه که داشتنداگر بگمارند م����دفوع حمل هنگ����ام به میداد، روي معم����وال که هم����انطور اگر بگمارند
روي و بسر مدفوع تپهها، روي بر مدفوع حمل بهنگام میداد، روي معموال که همانطوريپ��اک آن��را میک��رد س��عي يا میشد ديده چهرهاش در تنفر از نشاني و میريخت زندانيان
هنج��ار به يواکنشها کش��تن اي��نرو از و میآمد ف��رود پيکرش بر که بود کاپو ضربات کند،میشد. تسريعبر روي میش��وند مج��ازات آمد و رفت حين در که میديد را گ��روهي وقتي زنداني ابتدا
کتک ب��اتالق در آمد و رفت هنگ��ام به رفق��ايش که کند تحمل نمیتوانست زيرا میگرداند،هن��وز ه��وا که وق��تي زود، میشد.صبح دگرگون جريان بعد هفتههاي و روزها بخورند.اما
صداي شنيدن بود.با کار آماده و میايستاد در جلوي گروهش با زنداني بود ميش و گرگباز و میايستانند را او بار ديگر و میکنند زمين نقش را رفيقي چگونه که میديد فريادي،
به بیموقع و داشت تب که اين ب��راي میکردن��د؟ چ��نين چ��را میش��ود، تک��رار اينک��ار همتنبيه ش��ود رها روزانهاش وظ��ايف از میخواست که همين خ��اطر به و بود رفته درمانگاهمیشد.
تنبيه دي��دن با ديگر ب��ود رس��يده شناسي روان واکنشه��اي دوم مرحله به که زنداني اماو ب��ود ش��ده سست احساسآتش مرحله اين در برنمیگرفت.زيرا صحنه از ديده رفيقش
میک��رد.نمونه تماشا دهد دست او به احساسي کوچک��ترين اينکه ب��دون را منظ��ره اينمیکنم: تعريف برايتان را ديگرمیداشت بر ق��دم لي لي ح��الت با و بود ايستاده انتظار به درمانگاه در زندانيان از يکي
داده او به اردوگ��اه داخل در س��بک ک��ار روز دو تب يا پا تاول يا زخم علت به اينکه اميد بهک��رده مجب��ور را پسر آوردن��د.اين درمانگ��اه به که میديد را س��الهای دوازده ش��ود.پسر
19
اينکه علت به برهنه پ��اي با باز فضاي در يا و بايستند خبردار حال به برف در ساعتها بودندب��دون را منظ��ره اين کن��د.زن��داني بيگ��اري نب��ود، او پ��اي ان��دازه به دوگ��اهرا در کفشي
دک��تر و ب��ود زده س��رما را خردس��ال پسر اين پاي میکرد.انگشتان نگاه روي برگرداندنو وحشت میکن��د.نف��رت، م��وچين با يکي يکي را او غانقاري��اي س��ياه ريش��ههاي کش��يکبودن��د.منظ��ره ش��ده س��نگ ديگر آنها برابر در ما تماش��اچيان که است ع��واطفي ت��رحم
زن��دگي هفته چند از پس مردهه��ا، و بودند م��رگ ح��ال در که کس��اني ش��دگان، ش��کنجهنمیداد. تکان را او ديگر که میشد عادي چنان اردوگاهي
ه��ذيان اغلب و ب��ود ب��اال خيلي تبش��ان که ک�ردم، کار تيفوسي بيماران کلبه در مدتي منهيچگونه ب��دون من مرد، بيماران اين از يکي اينکه از بودند.پس مرگ حال در و میگفتندمیک��ردم. تماشا میش��د، تک��رار نفر هر م��رگ با که را منظ��ره اين ع��اطفي آش��فتگيس��يب مان��ده پس میش��دند.يکي نزديک ب��ود گ��رم هنوز که جسدي به يکي يکي زندانيان
ب��رايش م��رده چ��وبين کفش میک��رد فکر ديگ��ري میداش��ت، بر زده چنگ را زمي��نياشبلند را پ��التويش س��وم میک��رد.نفر ع��وض آن با را خ��ودش کفشهاي و است مناسبتر
را تص��ورش ورد،آ چنگ به نخ م��تري چند میتوانست که ب��ود خوش��حال ديگ��ري و ک��ردهبکنيد!از میک��ردم.س��رانجام تماشا بخ��ورم، تک��اني کوچک��ترين اينکه ب��دون را اينها هم من
را جسد گ��رفت تص��ميم وقتي ببرد.پرستار بيرون آنجا از را جسد که خواستم«پرستار»بودند چيده چوب رديف دو که راهرويي از کشان کشان آنرا و گرفت را جسد پاي دو ببردکمب��ود از ب��رد.چ��ون در س��مت به بودند ک��رده بستري آنها روي را تيفوسي بيمار پنجاه و
دچ��ار ما براي میرفت باز فضاي سمت به که پلهای دو هماره میبرديم، رنج غذايي موادرا پلهها از ب��االرفتن ي��اراي اردوگاه در اقامتمان از پس ماه چند میکرد.چنانکه اشکال
آنکه ب��دون نمیتوانستيم و نداشتيم بود، نهاآ از يک هر بلندي سانتيمتر پانزده حدود در کهبرويم. باال آن از بکشيم را خودمان و بگيريم در چهارچوب به را دستمانباال را خودش زنان نفس میشد.نفس، نزديک پلهها به میکرد حمل را جسد که مردي
میکش��يد. باال را سرش سرانجام و تنهاش بعد پاهايش، ابتدا را، جسد هم بعد میکشيد،میکرد. رد آن از پلهها با برخورد و زياد صداي و سر با را جسد سر
ش��ده بنا زمين نزديک که ب��ود ک��وچکي پنج��ره تنها کن��ار و کلبه مقابل طرف در من جايبود.
اين به چش��مم میک��ردم، م��زه م��زه را س��وپ داغ کاسه خود سرد دستان با هنگامیکهافتاد. منظره
20
مینگريس��ت.همين من به زده زل ديدگان با بود شده دور آنجا از اکنون هم که جسديم��زه م��زه را سوپم که حالي در حاال و میکردم صحبت مرد اين با که بود پيش ساعت دو
ش��گفتي به م��را حرفهام نظر نقطه از من بیعاطفگي اگرمینگرم. جسدش به میکنممن در احساسي کوچک��ترين زيرا نمیداشتم، ياد به را واقعه اين ديگر حاال نمیداشت، وا
برنمیانگيخت.نده��د، اهميت چ��يزي به ديگر انس��ان که احساسي و عواطف شدن سست و بیتفاوتي
و میآمد پديد زن���دانيان شناسي روان واکنش���هاي دوم مرحله در که ب���ود نش���انههاييبا و میک��رد بیتف��اوت ديگ��ران روزانه و لحظهای ش��کنجههاي برابر در را او س��رانجام
میتنيد. خود دور به تاري زودي به زنداني که بود ماندن بیتفاوت و شدن سنگ همينط��ور میخ��ورديم.به کتک بیدليل حتي گاهي و میشد خوردن کتک موجب حرکتي هربايس��تیم. صف به نان دريافت براي میبايد ما و بود بندي جيره کارمان محل در نان مثالخ��وردن ب��رهم اين و ب��ود ايستاده صف از خارج کمی من سر پشت زندانيان از يکي يکبارنبود. خوشايند اس.اس افسر براي قرينهچه اس.اس نگهبان ذهن در میدانستم نه و میگذشت چه من سر پشت میدانستم نه
چوب با که را نگهبان موقع آمد.همان فرود سرم بر محکم ضربه دو قدر همين میگذرد،جس��می درد میزند ض��ربه انس��ان به آنچه لحظهای، چ��نين دي��دم.در میک��وفت سرم بر
ن��يز بزرگس��االن م��ورد در اس��ت، ص��ادق کودکان تنبيه مورد در که همآنقدر اين )و نيستاست بیمنطقي کلي طور به و بیعدالتي از برخاسته روحي رنج اين است(بلکه درست
است. دهنده آزار کهنمیگ��ذارد ج��اي به خ��ود از نش��اني که ض��ربهای که اينست ،است شگفتي موجب آنچه
در دهد.يکب��ار آزار میماند، باقي جايش که ضربهای از بيش ويژهای شرايط در میتواندمیبايد ما گ��روه نامساعد، هواي وجود بود.با گرفته را آهن راه خط روي برف توفان يکبه من میدي�ديم، ک�ردن ک�ار در را خودم��ان نگهداش��تن گ�رم راه تنها میک��رد.چ�ون کار
تکيه بيلم به کنم ت��ازه نفسي اينکه ب��راي لحظه يک میک��ردم.تنها جابجا را ريل ش��دتک��رد فکر و ديد م��را و برگشت نگهبان لحظه همان در درست ،من برگشته بخت دادم.از
ض��ربهای از نه و ب��ود دش��نام از نه آفريد برايم لحظه آن در او که میگذرانم.دردي وقتپ��وش ژن��ده م��رد به ن��داد خ��ود به را حمتز اين ح��تي ب��ود.نگهب��ان آورده وارد من به که
وج��ود ي��ادآور مبهم ط��ور به میتوانست ش��ايد و ب��ود ايس��تاده براب��رش در که گرس��نهایاز س��نگي خوش��حال ح��التي با عوض نداد.در هم دشنام حتي بگويد، چيزي باشد، انسانيتوجه جلب مانند درست من نظر به او ک��ار کرد.اين پرتاب من سوي به و برداشت زمينمش��ترکمان وجه که موج��ودي با ک��ارش، سر به اهلي حي��واني بود.فراخواندن حيوان يک
21
توهينه��ايي کتکها اين بخش دردن��اکترين نمیک��نيم تنبيه ح��تي را او که ناچيزست آنقدربر را س��نگين و دراز چ��وبي تيرهاي کردند مجبورمان يکبار میکردند.چنانکه ما به که بودبه را خ��ود وضع تنها نه میلغزيد پ��ايش اف��راد از يکي کنيم.اگر حمل بسته يخ مسير رويايج��اد خطر میکردند حمل را ت��ير هم��ان که هم کس��اني بقيه براي بلکه بود انداخته خطر
خوش��حال او اما داشت م�ادرزادي نقص من دي��رين دوستان از يکي خاصره میکرد.لگننقص که اف��رادي گ��زينش هنگ��ام به زي��را کند ک��ار میتوانست نقص اين وج��ود با که ب��ود
س��نگيني بسيار چوبي تير عدهای با که میشدند.او روانه گاز اتاق به يقينا داشتند عضويبا هم را بقيه و بيفتد که ب��ود نمان��ده چ��يزي و لنگيد بن��دان يخ مسير روي بر میکرد، حملش��تافتم.بیدرنگ ي��ارياش به درنگ ب��دون ب��ود نرسيده من نوبت هنوز بکشد.چون خود
خ�ود ج�اي به داد دس�تور میک�رد ت�وبيخم حاليکه در نگهبان و آمد فرود پشتم بر ضربهایبا پيش دقيقه چند میزد کتک م��را که نگهب��اني همين که اينجاست ورآ ب��ازگردم.ش��گفت
نداريم. همکاري حس اصال«خوکها» ما که بود گفته ما به يآميز توبيخ لحنتا پرداخ��تيم زده يخ زمين کن��دن به فارنه��ايت، درجه دو ح��رارت با جنگلي در هم، يکب��ارب��ودم.س��رکارگري ش��ده ض��عيف بدني نظر از نروزهاآ کنيم.در جاگذاري را آب لولههاي
روي ان�داخت.نگ��اهم خ�وک کله ي�اد هب� م�را او س�رخ.چه�ره و گوش�تالو گونههاي با مدآک��رد. وران��داز م��را ساکت ايستاد.مدتي گزنده سرماي آن در او نرم و گرم دستکشهاي
ب��ودم کن��ده که را خ��اکي مق��دار زي��را است من کمين در شکارچي همانند کردم احساسمیداد. نشان را کارم ميزان خود اين و بود جلويم
تو به را ک��ردن ب��ودم!ک��ار م��واظبت م��دت تمام کثيف، خوک» شد بلند فريادش ناگهانبم��يري!دو حي��وان يک مثل و بکني را زمين دندانهايت با میکنم موخت!وادارتآ خواهمب��ودي؟ ک��اره چه کثيف، نکردهای.خوک کار زندگيت در میرسم!هرگز را حسابت روزه«تاجر؟ني.اما صد چه ني، يک چه ب��ود گذشته سرم از آب نداشت، اهميت برايم چيز هيچ ديگرچشمش در چشم و ايستآدم راست اينرو میگرفتم.از جدي کشتنم براي را او تهديد بايد
دوختم.«متخصص. پزشک بودم-يک پزشک يک »من
«کردهای. خالي را مردم جيب که میبندم شرط بودي؟ پزشک »چي؟«نمیک��ردم. دري��افت م��ردم از هم پولي و میکردم کار دولتي درمانگاه در من »اتفاقا
و انداخت من روي را خودش نگهبان ضمن همين زدهام.در حرف زيادي شدم متوجه اما
22
ض��من ن��دارم ي��اد به ديگر و کوبي��د؛ زمين به م��را زد نع��رهای ديوانگ��ان مثل که ح��الي درگفت. چه فريادهاخشم که میآيد پيش لحظاتي دهم نشان که اينست جزيي داستان اين بيان از من مراد
تنها نه نف��رت و برانگيزان��د-خشم نيز را شده مسخ زنداني يک حتي میتوانست نفرت وس��رم به خ��ون لحظه آن ن.درآ در نهفته تحق��ير از بلکه ن،آ از ناشي درد يا بیرحمی از
میکند.بیآنکه داوري من زندگي و من بر که دهم گوش مردي سخنان به بايد زيرا دويد،رفق��اي ب��راي را داستان کنم:وقتي اعتراف )بايد که مردي بداند، آن از چيزي کوچکترين
ب��ود وحشي و پست آنقدرداد( دست من به کودکانهای آرامش کردم، تعريف خود زندانينمیداد. راه انتظار اتاق به حتي را او من، بيمارستان سرپايي درمانگاه پرستار که
اينکه علت به او میدانس��ت، من م��ديون را خود بود، ما گروه در که کاپويي خوشبختانهک��رده پي��دا عالقه من به میدادم گ��وش خ��انوادگيش گرفتاريهاي و عاشقانه ماجراهاي به
تعريف ب�رايم ،ک�ار محل س�مت به ط�والنی رويه�اي پي�اده هنگام به ماجراهايش بود.اومیکرد.
او در روانکاوان��ه، پن��دهاي با و داش��تم او شخص��يت از که برداشتي با و او شناخت با منداش��ت.او ارزش من ب�راي خ�ود اين و ب�ود سپاس��گزار من از او پس آن ک�ردم.از نف�وذکه میداشت نگه من ب��راي خ��ودش کن��ار ج��ايي ،صف نخست رديف پنج از يکي در بارها
زود ص��بح بايد ب��ود.ما او لطف نه�ايت اين و میشد نفر هش��تاد و دويست ش��امل معموالدير ب��ود ممکن اينکه از میايس��تاديم.همه صف هب�� ب��ود ميش و گرگ هوا هنوز که زمانيانجام براي افرادي هب اگر زيرا داشتند، وحشت بايستند صف عقبي رديفهاي در و برسندو برمیگزيد صف خرآ از را آن��ان و میآمد ارشد ک��اپوي داش��تند، ني��از ناخوشايند کارهاي
دش��واري کاره��اي هويژ به و ديگري کار به نآشناس، نگهبانان سرپرستي به بايد افراد اينمچ تا برمیگزيدند نخست رديف پنج از را ني��از مورد افراد اين هم گاهي بپردازند.کاپوها،
را التماس��ها و اعتراضها همه بگيرن��د، کنند رن��دي و زرنگي میکردند سعي که را کسانيبا ک��ار محل به رسيدن تا را شده برگزيده مجرمين و میکردند رامآ جانانه، لگد چند با نيز
میدوانيدند. کتک و فريادس��ودهآ برنامهها اين از داشت من با دلددر به ني��ازي گ��روهم ک��اپوي که زم��اني تا من،
ن��يز ديگ��ري امتي��از رف��اقت اين ب��ود.اما او کن��ار در من افتخاري شده تضمين بودم-جايک��رده ورم ح��دي به میکشيدم.پاه��ايم درد ،پا آماس از زندانيان همه مانند داشت.منهم
ح��رکت را زانوه��ايم میتوانس��تم س��ختي به که میشد کش��يده آنچن��ان پايم پوست و بودبند ب��ودم ناچ��ار بپوش��م، را کفشه��ايم ک��رده آم��اس پاه��اي با بت��وانم اينکه دهم.ب��رايبه کفشه��ايم چ��ون بپوش��م، نمیتوانستم هم میداشتم جورابي نبندم.اگر را کفشهايم
23
کفشه��ايم و خيس ارهوهم�� ب��ود، برهنه آن از نيمی که من پاه��اي اينرو نمیرفت.از پايمت��رتيب اين به و ب��ود مت��ورم و سرمازده ارهوهم پاهايمان البته صد بود.که برف از پر نيز
از پوش��يده کفشه��ايم ط��والنی پيماييهاي راه بود.در دردناک برمیداشتيم که هرگامیدر آن��ان سر پشت در که اف��رادي و میلغزيدند مرتبا زن��دانيان نتيجه میش��د.در ب��رفنه و لحظه يک ب�راي تنها گوش��تي س��تون اين ن�وقتآمیافتادن�د. هم روي بودن��د، حرکتتفنگ قن��داق با و نمیک��رد درنگ نگهبان مواردي چنين میايستاد.در باز حرکت از بيشتر،کس��اني است میخيزانيد.طبيعي بر را آنان و میآورد وارد زندانيان پيکر به ضرباتي خودني��ازي نتيجه در و بازايس��تند ح�رکت از بودند مجب��ور کمتر بود، صف جلوي در جايشان کهعلت به ب��ودم خوش��وقت من هم بدون��د.ب��از دردن��اک پاهاي با صف، به رسيدن براي نبودح��رکت رامآ گامه��اي با و صف ابت��داي در ب��ودم، شده کاپو جناب عالي ويژه پزشک اينکه
میکردم.به میآوردم، جا به حقش در که خ�دمتي خ�اطر به من ک�اپوي که ب��ود جمع خي��الم ضمناو میزد ديگ ته به را چمچه میرس��يد، من به ن��وبت وق��تي ناه��ار س��وپ تقس��يم هنگ��امآنق��در حتي بود، ارتش افسر پيشتر که کاپو میريخت.اين کاسهام در هم نخود مقداريزمزمه ب��ود ش��کراب او با مي��انهام که س��رکارگر گ��وش در که میداد خ��رج به ش��هامترا دس��تم تعريفها اين که است هس��تم.درست خ��وبي اس��تثنايي ک��ارگر من که میک��رد
را ج��انم که ب��ود م��وردي چند از )يکي میداد نجات مرا زندگي حال هر به اما نمیگرفت،ديگ��ري گروه به کار براي پنهاني مرا سرکارگر، با من مشاجره از بعد میداد(.روز نجات
فرستاد.در کم دست میکردند تالش و میکردند هم�����دردي ما با که بودند هم س�����رکارگراني
ورند.آ فراهم ما براي تسهيالتي کار محيطچن��دين کم��تر، مدت در عادي کارگر يک که میکردند يادآوري هماره نيز آنان حال اين با
ديگر ع��ادي ک��ارگران ن��ان س��هميه که میدانس��تند آن��ان آيا میداد.اما انجام کار ما برابرنيم روزي میداشتيم(و دريافت را مقدار اين از کمتر ما غالبا )که نبود گرم سيصد روزيما که رواني فش��اري چن��ان زير ع��ادي ک��ارگران که نمیخوردن��د، رقيق بسيار سوپ ليترنمیک��رديم-خانوادهه��ايي دري��افت خبري خانوادههايمان از که نبودند بوديم، محکوم بدانبودند، شده روانه گاز اتاقهاي به بیدرنگ يا و شده فرستاده ديگري اردوگاههاي به يا کهبه يکب��ار ح��تي نمیشدند.من مرگ به تهديد ساعت هر و روز هر مرتبا عادي کارگران کهکه کوت��اهي زم��ان مدت همان در هم شما »اگر گفتم، سرکارگر يک به و دماد جرات خودقايل برايت��ان ف��راواني اح��ترام گرفتيد ي��اد را مغز ج��راحي گ��رفتم، ي��اد را راهس��ازي من
زد. پوزخندي حرف اين شنيدن با سرکارگر«میشدم.
24
از 1دف�اع» ض�روري مک�انيزم ب�ود دوم مرحله مرضي نش�انه مهمترين که بیاحساسي،همه و تالش���ها همه و میش���د، سست واقعيت رفته میرفت.رفته ش���مار به«خ���ود
دوس��تان. س��اير حفظ و ج��ان حفظ میزد، دور مس��اله يک روي ،هيجانها و عواطفش��نيده میشدند، بازگردانده اردوگاه به کار محل از گله چونان زندانيان وقتي شامگاهان
«گذشت. هم ديگر روز يک خوب» میگويند، که میشدمان��دن زن��ده ب�راي تالش به دائم ني��از با که فش�اري آنچن��ان ب�رد، پي میت��وان خوبي هب
از نفر کن��د.چند افت ينييپا س��طح به زن��دانيان روحي وضع میگرديد، موجب بود همراهواپس» از اغلب داش��تند، روانک��اوي در زمينهای و م��وزشآ که اردوگ��اه در من همک��اران
يک به بازگشت معناي به«روي واپس» میگفتند، سخن اردوگاه زندانيان ميان در«رويدر را خواس��تههايش و هاآرزو زنداني مرحلهای، چنين است.در ييابتدا هنيذ زندگي نوع
میبيند. خوابرا خ��وبي گرم، حمام و سيگار شيريني، نان، میديدند؟ خوابهايي نوع چه اغلب زندانيان
ش��کل به رو اين از نمیشد، برآورده بيداري عالم در هاآرزو اين میديدند.چون خواب بهزن��داني اس��ت، ديگ��ري بحث نه يا بود مفيد خوابها اين ديدن آيا میکرد.اينکه تظاهر روياو توهم��ات با آن وحش��تناک تض��اد و اردوگ��اهي زن��دگي واقعيت با ش��دن بيدار از پس بايد
میگرديد. روياروي رويا، هذيانهايجستم.او خواب از زندانيان از يکي قرقر با شب يک چگونه که نمیکنم فراموش هرگز
به هم��اره، که آنجا بود.از شده وحشتناکي کابوس دچار گويا و میزد پا و دست شدت بهت��رحم حس میگفتن��د، ه��ذيان يا میديدند ترس��ناک خوابه��اي که کساني به نسبت ويژه
را او میرفت که را دس��تم ناگه��ان اما کنم، بيدار خواب از را بيچاره مرد خواستم داشتم،آن در و ک��ردم؛ وحشت دهم، انجام میخواستم که عملي از چون کشيدم، پس دهد تکانگزن��دگي و تلخي به نمیتواند هولناک چند هر خوابي هيچ که رسيدم حقيقت اين به لحظه
زن��دگي آن به را او میخواستم ناآگاهانه من و باشد ما پيرامون اردوگاهي زندگي واقعيتبازگردانم.از زن��دانيان و ب��ود ص��فر کميت و کيفيت نظر از که ناکافي غذاي علت به که بود طبيعي
زن��دانيان ذهن که بود شده اصلي ابتدايي غريزه خوب، غذاي يک يآرزو میبردند، رنج آنک��ار ح��ال در که ب��رويم زن��دانياني دي��دار به هم با بياييد میداشت.حال مشغول هماره را
م��واد زمينه در نيس��ت.بي��درنگ آنان مراقب هم کسي اتفاقا و نزديکند بهم هستند، کردنمیک��رد، ک��ار گ��ودال داخل که ديگ��ري از زن��داني يک میکردند زدن گپ به شروع غذايي
بپزند میتوانس��تند که را غذاهايي دستور آن از پس و چيست؛ دلخواهش غذاي میپرسيد11- Self - Defense
25
هم گ��رد ديگر ب��ار که را خ��ود آزادي روز غ��ذاي ص��ورت میکردن��د، ب��دل و رد يک��ديگر باهب��� و ش���وند رها بند از دور آين���دهای در که روزي میکردن���د، آم���اده ذهن در میآمدند
به ناگهان اينکه تا میکردند صحبت تفضيل به آنقدر غذا بازگردند.درباره خود کاشانههاي.«رسيد سر نگهبان»که: میرسيد ما به دهن به دهن خبر شمارهای يا رمز واژه وسيلههاض��مه جه��از است اش��تباه میدانستم.زيرا خطرناک را غذا درباره صحبت هماره منغ��ذاهاي کردن مجسم با است، گرفته خو پايين بسيار کيفيت و کميت با حدودي تا را خود
زودگذر رواني آرامش يک با همراه صحبتها اينگونه گرچه کنيم، تحريک لذيذ و خوشمزهنيست. خطر از خالي ترديد بدون جسمی نظر از که است تصوري اما است،تکه هم�ان و رقيق بس�يار س��وپ ش��امل ما غ��ذايي روزانه ج�يره زن��دان، دوره اواخر در
ش��امل که داش��تيم ن�يز اض�افي اص�طالح به ج�يره آن بر عالوه ب�وده، پيش�ين ن�ان کوچکيا پن��ير، کوچک تکه يک يا قيمت، ارزان کالب��اس ن��ازک ورقه يک يا نب��اتي، کره گرم بيستمیک��رد.اين تغي��ير روزانه ن��وعش که رقيق مرب��اي قاشق يک يا طبيعي، غير عسل کمیو میکرديم هم بدني سخت کار ما که ويژه به بود، نابسنده کامال کالري نظر از تغذيه نوعزير که بيم��اراني ب��وديم.وضع هم س��رما مع��رض در ناک��افي لب��اس با هم��اره ض��من در
اسف اينهم از بمانند بس��تر در اردوگ��اه ت��رک ج��اي به داشتند اجازه و بودند ويژه مراقبتبود. انگيزترکه میآم��ديم در اس��کلتي ش��کل به ما و میشد بآ بدنمان چربي اليههاي آخرين وقتيينئپروت ما میبوديم.بدن بدنمان رفتن تحليل شاهد بايد باشند، کرده تنش هب ژنده لباسبراي نيرويي بدني ديگر حاال و میشدند؛ ناپديد ماهيچهها نتيجه در و میکرد هضم را خود
ما از يک میمردن��د.هر ديگ��ري از پس يکي ما کوچک جامعه نداشت.اعض��اي ايستادگيخواهد خودم��ان خانه در کي شتر اين و کيست نوبت بار اين بگوييم میتوانستيم استادانه
بخ���وبي را م���رگ عالئم ديگر ب���وديم، ش���اهدش که م���يري و م���رگ همه آن خوابي���د.بااو» میک��رديم، زمزمه يکديگر گوش بود.در دقيق کامال ما بينيهاي پيش و میشناختيم؛
روزانه برنامه طبق که هنگ���ام شب و«اوست ن���وبت ح���اال» يا«.يدپاي نخواهد دي���ريس��رمان بر چه که میکرديم فکر میديدم را عريانمان تن و میجستيم را خود شپشهاي
مش��تي جز چ��يزي ديگر ما ماس��ت؟ بدن نيست بيش جسدي که بدن، اين آيا است؟ آمدهدر که خ��اردار س��يمهاي پشت عظيم نيس��تيم.ت��وده انس��اني گوشت عظيم ت��وده يک از
فاسد و میپوسد آن از بخشي روز هر که تودهای شدهایم، داده جا وار گله گلي، کلبههايندارد. جان ديگر زيرا میشودمغز وار خوره انديشيدن دلخواه غذاهاي و خوراک هب چگونه که شدم يادآور اين از پيش
در را زن��داني هر آگ��اه ذهن فکر ب��ود.اين ناپ��ذير اجتناب کار اين و میداد آزار را زندانيان
26
ما نيرومن��دترين ح��تي که ببريد پي بتوانيد میکرد.ش��ايد اشغال بيکاريش از لحظهای هرواقع در اش��تياق اين و بخوريم، خوبي نسبتا غذاي ديگر بار که بوديم روزي حسرت در نيزبه آن در که بش��ري دون زن��دگي آن که ب��ود روزي ب��راي بلکه نب��ود خ��وراک خود خاطر به
بپاشد. فرو هم از نمیانديشيديم غذا جز چيزيکه را ذه��ني تع��ارض آن بتوانند مش��کل نکردهان��د، تجربه را م��راحلي چ��نين که کس��انياست، کرده تجربه را گرسنگي که را مردي اراده نيروي تضادهاي و است روح نابودکننده
و گ��ودال کن��دن و ايستادن تنها معناي کرد، نخواهند درک هرگز همچنين کنند.آنان مجسمس��اعت نيم تنها چيس��ت.ما داش��تن ص��بح ده يا نيم و نه س��اعت اعالم س��وت به گ��وش
ناني اصال صورتيکه )در میکردند توزيع را ما نان جيره ساعت اين در و داشتيم استراحتما و میپرس��يدند ما رفتار چگونگي به راجع سرکارگر از کرات هب میداشت؟(آنان وجودمیک��رديم، لمس پ��التو جيب در را نانم��ان تکه دلگرمی با و میپرسيديم را ساعت مرتبادست در دس��تکش ب��دون و س��رمازده انگس��تان با گرانبه��ايي چ��يز چون��ان آن��را ابت��دا
ذره آخ��رين با س��رانجام و میگذاشتيم، بدهان و میکنديم آنرا از تکهای بعد و میگرفتيمرا آن شامگاه تا که میبستيم پيمان خود با و میگذارديم جيب در آنرا هم باز اراده نيرويببرد؟ پي شدم يادآور آنچه همه معناي به میتواند کسي داريم.آيا نگهکم کم يا و خ��وردن يکباره براي که ويژهای شيوههاي بودن بیمعنا يا معنا با مورد در ما
و زن��دان دوره اواخر در که ب��ود ن��اني اين میکرديم، صحبت ناچيز نان تکه يک آن خوردنداشت.يکي وجود تفکر طرز نوع دو زندانيان ميان میشد.در داده ما به يکبار روزي تنها
درد زن��داني داش��ت.هم امتي��از دو ک�ار اين نخس��ت.که لحظه همان در نان جيره خوردناين هب�� اينکه هم و میداد تس��کين کوت��اه م��دتي ب��راي روز در يکبار کم دست را گرسنگي
ج��يره گروهي اينکه ديگر میکرد.دو حفظ جيره کمبود يا و احتمالي دستبرد از آنرا شکلمیدادن��د.که ارائه هم مختلفي داليل و میخوردند دفع��ات هب�� و میکردند تقسيم را خودپيوستم. آنان صف به سرانجام من
خ��واب بود.زي��را بيداري ساعت اردوگاهي زندگي ساعت24 در لحظهها وحشتناکتريناز بيرحمانه را میکردن��د.ما پ��اره س��وت سه ن��واختن با ميش و گ��رگ دم س��پيده در ما
که ب��ود زم��ان اين در و میکردند ج��دا ش��يرين روياهاي و مفرط خستگي از زاييده خوابرا خ�ود کرده آماس و دردناک پاهاي میتوانستيم ندرت به که خود خيس کفشهاي با بايدکنيم. کشمکش بريم فرو آن در
سيم با کفش بستن از ناشي که میشد شنيده هم قرقرهايي و معمول غرولندهاي البتهآدم عن��وان به را او که ش��نيدم را کسي گريه ص��داي ص��بح روز بود.يک کفش بند جاي به
میشناختم. باوقاري و شجاع
27
که کفشه��ايش با ف��راوان کش��مکش از پس زي��را میگريست کودک��ان چونان مرد اينمجب��ور بگنجان��د، آن در را ک��ردهاش آم��اس پاهاي نمیتوانست و بود شده کوچک برايشآرامش کمی وحش��تناکي لحظ��ات چ��نين در من برود راه برف در برهنه پاهاي با بود شده
ل���ذت ذرآتش از ف���راوان اش���تهاي با و میآوردم در جيب از را ن���انم ج���يره میي���افتم،میجستم.
معم��وال چرا که میکند روشن احتماال انديشيدن مختلف غذاهاي به پيوسته و تغذيه بديتنها اين روحي، ض���ربه نخس���تين اث���رات جز ب���ود.به رفته بين از ما در جنسي اش���تهايب��رعکس که پدي��ده، اين م��ورد در مردانه اردوگاهه��اي در بايد روانشناس که بود تفسيري
در جنسي انحراف ارتش، مانند میدادند، تشکيل مردان را آن اعضاي که تاسيساتي همهمس��ايل به ت��وجهي هم خ��واب در ح��تي میکرد.زنداني توجه بود، کم اجباري کار اردوگاهتجلي خ��واب ع��الم در او ع��الي و مان��ده ناک��ام احساس��ات حاليکه در نداش��ت، جنسيمیکرد.به نسبت جانشان، رهايي در تالش و بدوي زندگي يک در شدن ورغوطه با زندانيان اکثر
از چگونه که میداد نش��ان اين و بودند بیتوجه نداش��ت، پيوندي هدف اين با که چيزي هراردوگاهي به آشويتس از انتقالم در را مساله اين شدهاند.من تهي عواطف و احساسات
از ت��رن ب��ود.اين زن��داني هزار دو حامل میبرد را ما که دريافتم.ترني 1داخاوا به وابستهاز میگذش��تيم.ت��رن وين قطار ايستگاههاي از يکي از که بود شب میگذشت.نيمه وين
هب�� اينکه از پيش تا واقع در را، زن��دگيام از بس��ياري س��الهاي من که میگذشت خياب��انيبودم. کرده سپري آنجا در شوم گرفته اسارت
در ب��ود ش��ده داده جا زن��داني تن50 بود، دار ميله کوچک روزنه دو داراي که ما کوپه دربودند مجب��ور که بقيه داش��تند، جا کوپه کف روي زدن چمباتمه براي تنها گروه، يک حاليکهپا پنجه روي بودند پنج��ره گ��رد که ش��دند.کس��اني جمع روزنه آن کن��ار ايس��تند هب ساعتهانگ��اه زادگ��اهم به همه سر البالي از ترس با همراه نگاهي نيم با منهم و میکشيدند سرک
از بيش و ب��ود ح��رکت در موته��وزن سوي به ما قطار میکرديم فکر که آنجا میکردم.اززن��دگي.يک تا میک��رديم م��رگ احس��اس بيش��تر نب��ود، ب��اقي عمرم��ان از هفته دو يا يک
دوران خانهه��اي و مي��دانها خيابانه��ا، من میک��ردم فکر که ب��ود درونم در غريزي احساسمن میکنم، نگ��اه بازگش��ته ديگ��ري جهان از که مردهای مرده، يک ديدگان با را کودکيام
و کرد؛ ترک را ايستگاه ترن تاخير ساعتها از میديدم.پس زده جن شهر يک مثل را شهررا اردوگ��اهي زن��دگي س��الها که را!جوان��اني خودم��ان ديدم-خيابان را خيابان که بود اينجاعشق با میرفت شمار به بزرگي رويداد برايشان سفري چنين و بودند گذارده سر پشت
هيتلر.)برگرداننده( زمان در اجباري كار اردوي محل مونيخ نزديك اوليا، باوارياي در -شهري1
28
اتمن�� يمهاسلولي هم به میکردم، التماس آنان بودند.به شده خيره خيابانها به روزنه ازمیک��ردم کنم.تالش نگ��اه را شهر لحظه يک تنها و بايستم روزنه جلوي بگذارند میکردم
دارد. معنايي چه برايم روزنه آن از کردن نگاه لحظه آن در که بفهمانم آنان بهاينجا در را عمرت همه بگويي میخواهي»دادند: پاسخ ريشخند و بیادبي با را تقاضايم
«ديدهای! کافي اندازه به را ديدنيها پس خوب، گذراندهای؟دو البته زمينه اين میش��د.در مشاهده«1فرهنگي خمودي» نوع يک اردوگاه در معموالسخن پيوسته اردوگاه همه در بگويم میتوانم دين.تقريبا و داشت:سياست وجود استثنا
درز گوش��های از ب��ود.ش��ايعه شايعات پايه بر بحثها عمده طور به میرفت، سياست اززمينه در که ش��ايعاتي میدوان��د.معم��وال ريشه اردوگ��اه سراسر در سرعت به و میکرداز پس يکي س��رعت به شايعات گونه بود.اين نقيض و ضد میيافت رواج ارتش وضعيتمواق��ع، میشد.بس��ياري اعصاب جنگ موجب زندانيان همه ذهن در و میکرد گل ديگريمب��دل ب��ود ش��ده شايع بين خوش افراد سوي از که جنگ سريع پايان درباره زندانيان اميدبودند بين خ��وش بيماران اين و نداشتند اميدي ديگر زندانيان از میشد.برخي نوميدي بهمیانداختند. چنگ آدم اعصاب روي که
که داشت آنان صميميت از نشاني میگرفت، جان سرعت با که زندانيان مذهبي عاليقمیداش�ت. وا ش�گفتي به را واردان ت�ازه اغلب مذهبي نيروي و میگنجيد.ژرفا تصور در
ب��ود مذهبي مراسم و دعاها میداد، قرار تاثير زير را انسان سخت رابطه اين در که آنچهش��ده قفل ک��اميون تاريکي در يا کلبهای، گوشه در و بودند کرده ابداع خود از زندانيان که
در که ح��الي در گرس��نه و خس��ته افت��ادهای، دور ک��ار محل از را ما که چهارپاي��ان وي��ژهمیآوردند. جاي به میگرداند، باز اردوگاه هب بوديم شده منجمد خود ژنده جامههاي
بيم��اري اين به زن��دانيان همه تقريبا و شد ش��ايع تيف��وس1945 سال بهار و زمستان درخ�ود ک�ار به داش�تند ت�وان که آنجا تا بايد که ض�عيف اف�راد مير و مرگ شدند.درصد مبتالبود. باال میدادند ادامه
نه و داشت وج��ود دارويي ب��ود.نه نامناسب بودن��د، ک��رده بس��تري را بيم��اران که جاييکن��ترل غيرقابل بیاش��تهايي بود، ناخوشايند بسيار بيماري نشانههاي از مراقبتي.پارهای
میرفت(و ش��مار به زن��دگيش ب�راي ديگ��ري خطر )که غ��ذا ن�اچيز مق�دار به نسبت حتييکي دامنگير هذيان مورد بودند.بدترين جمله آن از هذيان و سرسام وحشتناک حملههاي
آن در بخوان��د.اما دعا میخواست و است مرگ حال در میکرد فکر که شد، دوستانم اززن���دانيان از ديگر بس���ياري و بياب���د.من را دعا مناسب واژهه���اي نمیتوانست ح���ال
تالش بم��انيم.س��اعتها بي��دار را شب بيشتر نشويم سرسام دچار اينکه براي میکوشيديم11- Cultural Hibernation
29
نوش��تن به آغ��از کنم.س��رانجام آماده خود ذهن در را سخنرانيهايي توانستم تا میکردمبه را کلي��دي واژهه��اي ب��ار بودم.اين کرده گم آشويتس گندزدايي اتاق در که کردم کتابينوشتم. کاغذي پاره روي و نويسي کوتاه شيوه
که بودم چيزي شاهد میشد.يکبار تشکيل اردوگاه در علمی بحث جلسات هم گهگاهيجلسه يک اين و بودم نديده بود، نزديک حرفهام عاليق به اينکه با و عادي زندگي در هرگزاست پزشکي روان تخصصم میدانست که اردوگاه پزشکان بود.سرپرست روح احضار
ي�ابم.اين حض��ور جلسه اين در ب�ود ک�رده دع�وت هم من بود(از زندانيان از يکي خود )وکمی میش��د.تع��داد تش��کيل بستري بيماران بخش در او خصوصي کوچک اتاق در جلسهدي��ده به��داري بخش از هم افس��ري ق��انون، ب��رخالف آن��ان، مي��ان در که بودند آم��ده گ��رد
میشد.اينکه ب��دون اردوگ��اه ک��رد.منشي روح احض��ار به ش��روع دعا، خواندن با مردي اينجا درب��ود. براب��رش هم سفيد کاغذ برگ يک و بود نشسته زمين روي باشد داشته نوشتن خيالکند( ربرقرا ارتباط روح با نتوانست رابط اينکه علت به جلسه اينکه از )پس بعد دقيقه ده
«VAE.V» واژه روش��ني به که ک��رد رسم کاغذ روي خط��وطي آرامی هب�� منشي م��دادآن از پيش هرگز همچ��نين و ب��ود نياموخته التين هرگز منشي که شد گفته میشد خوانده
من عقيده بود.به نشنيده را است مغلوب بر واي معناي به که را«Vae-victis» واژههايروح به بي��اورد ي��اد به اينکه ب��دون اکن��ون و باشد شنيده پيشتر را واژهها اين يکبار بايد او
جنگ پاي��ان در و ما آزادي از پيش م��اه چند جلسه اين ب��ود، او(بازگشته ناخودآگاه )ضميرشد. تشکيل
ب��دوي جس��می و ذه��ني زن��دگي يک به محک��وم اجب��اري کار اردوگاه در ما اينکه وجود بااف��راد يم.ش��ايدوش�� ور غوطه ن��يز معن��وي زن��دگي ژرف��اي در که ب��ود اين امک��ان ب��وديم،
رنج ديگ��ران از بيش��تر بودن��د، کرده عادت پرباري روشنفکرانه زندگي يک به که حساسيزن��دگي به ديگ��ران از کم��تر داشتند(اما ظريفي بدني ساختمان اغلب عده )اين میبردندپرب��ار دروني زن��دگي به وحش��تناک محيط از میتوانس��تند رسيد.آن��ان آسيب آنان درونيراز اين به پي میت���وان که است دليل همين به بازگردن���د.تنها معن���وي آزادي به و خ���ود
که کس��اني از به��تر ن��اتوان و ض��عيف زندانيان از عدهای میشد ديده اغلب که برد شکارآخ��ودم ب��راي مس��اله اينکه میآوردند.براي دوام اردوگاهي زندگي برابر در بودند نيرومندآن در که کنم بازگو برايتان بازگردم.بگذاريد خود شخصي تجارب به ناچارم شود، روشن
اتف��اقي چه ب��رويم کارم��ان محل س��وي به پي��اده بوديم ناچار که ميش و گرگ سحرگاهانافتاد.
30
رو!چپ-دو-س��ه-چه��ار! ق��دم گ��روه،»میش��د: ص��ادر فرمانده فرياد با رو قدم فرمانکالههاچپ! و چپ و چپ و چپ ح��رکت، اول چپ-دو-سه-چهار!چپ-دو-سه-چه��ار!نفر
کالهها» فرم���ان میزن���د.وق���تي زنگ من گ���وش در واژهها اين هم هن���وز«برداش���ته!ما روي چرخ��ان نورافکنه��اي و گذش��تيم اردوگ��اه دروازه از ما ش��د، داده«برداش��ته!به را کالهم��ان ش��ود داده اج��ازه اينکه از پيش سرما علت به كه کسي بيچارهمیچرخيد.
بود. کشيده گوشهايش روي را کالهش بگذاريم، سرب��زرگ س��نگهاي روي میشد منش��عب اردوگ��اه از که ج��ادهای امت��داد در ت��اريکي در ما
هم��راهي را ما که نگهبان��اني میلغزي��ديم ب��زرگ گوداله��اي ت��وي و میرف��تيم س��کندريکه میراندن��د.کس��اني پيش به را ما تفنگ قن��داق با و میزدند فري��اد س��رمان میکردند،را خ��ود رفيق ب���ازوي بروند راه درست نمیتوانس���تند و ب���ود ک��رده آم���اس پاهايش���ان
ب�اقي زدن ح�رف ب�راي ح�الي س��رما س��وز زي��را نمیشد، شنيده سخني میگرفتند.هيچو ب��رده ف��رو بود کشيده باال که يقهاش در را دهانش بود، من کنار که نمیگذاشت.مردي
میديدن��د!امي��دوارم وضع اين در را ما م��ا، همسران اگر»کرد: زمزمه گوشم در ناگهاننداش��ته خ��بر میآيد ما سر به که باليي از و باشد ما از به��تر اردوگاهش��ان در آن��ان وضع
«باشند.يخها روي را مس��افت کيلومترها حاليکه ان��داخت.در همس��رم ياد به مرا رفيقم سخناناز را يک�ديگر میک�رديم، اس�تفاده حايل عن��وان به يک�ديگر از بارها میخورديم، سکندري
ب�دون ب�وديم، ح�رکت در خ�يزان و افت�ان میران�ديم، پيش به و میکرديم بلند زمين رويمیانديشد. خود همسر به يک هر که میدانستيم، دو هر بگوييم.اما سخني اينکه
در س��حر رنگ بهي گل روش��نايي و بود افول حال در ستارههايش که آسمان به گهگاهينمیک��رد. رها را همس��رم تصوير ذهنم میکردم.اما نگاه میشد، جايگير ابرها توده پسنگ���اه و او لبخند میداد، پاسخ من به میک���ردم.او مجسم مرم���وزش زي���رکي با را او
در او نگاه باشد نداشته چه و باشد داشته حقيقت میديدم.چه را رکش و بخش اطمينانداشت. برخاستن خيال که بود خورشيدي از درخشانتر لحظه آن
بسياري شعراي که را حقيقتي زندگيام در بار نخستين شکفت:براي من در انديشهایبي��ان نه��ايي تمحک عن��وان به آن��را ن��يز بس��يار انديش��مندان و س��رودهاند ترانه ش��کل به
در بشر که است ه��دفي نه��اييترين و ع��اليترين عشق که حقيقت، ديدم.اين داشتهاند،ب��اور و انديشه و بشر ش��عر که رازي بزرگ��ترين معناي به که بود اينجا در و آنست؛ آرزوي.پياست عشق در و عشق راه از بشر رهايي يافتم، دست سازد، شکارآ بايد بشرمیتواند هن��وز داده، دست از جهان اين در را چيزش همه ديگر که بشري چگونه که بردممیانديش��د.بشر معشوقش به کوتاه، لحظهای براي ولو بينديشد، عشق و خوشبختي به
31
ش���کل به را درونياش نيازه���اي نمیتواند و میکند تجربه را کامل خال که ش���رايطي دربه را رنجه��ايش حاليکه در که اينست میآيد بر او از که ک��اري تنها نمايد ابراز مثبتي عمل
و معش��وق به انديش��يدن راه از میتواند میکن��د، تحمل ش��رافتمندانه و راستين شيوهایگردان��د. خش��نود را خ��ود دارد معشوقش از که عاشقانهای شرافتمندانه خاطرات تجسمدر فرش��تگان»ب��ردم. پي واژهها اين معن��اي به که ب��ود زن��دگيام در ب��ار نخس��تين ب��راي
«غرقند. بیپايان و ابدي شکوهمند انديشههاينگهب��ان افتادند رويش بودند او سر پشت که کس��اني و رفت س��کندري مردي من جلوي
شد. پاره لحظه چند براي انديشههايم رشته و زد شالق با را همه و دويد آنان سوي بهفرام��وش را زن��دانيان وج��ود و بازي��افت را خ��ود راه ديگر ب��ار انديش��ههايم زودي به اماک��ردم پرس��شهايي او پرداختم:از گفتگو به معشوقم با و بازگشتم خود جهان به و کردم
دآدم. پاسخ او به من و کرد پرسشهايي هم او داد، پاسخ من به او وس��رازير تاريک کلبه درون هب شتاب با بوديم.همه رسيده کارمان محل به ما«ايست!»
برداشت. کلنگي يا بيل زنداني ورند.هرآ چنگ به مناسبي کار ابزار تا شدندش��ديم. وارد پيش روز گ��ودال در يک هر بیدرنگ ما«بجنبي��د؟ نمیتوانيد خوکها؟ شما»
میزد.زن��دانيان جرقه کلنگ ن��وک و میداشت بر ش��کاف کلنگ فش��ار با بس��ته يخ زمينبود. شده کرخت مغزشان و خاموشهمس��رم اصال آيا که گذشت ذهنم از ب��ود.انديش��های همس��رم متوجه همچنان من ذهناز عشق که اين آن و م��وختهامآ اينجا در که میدانس��تم را چ��يز يک تنها اس��ت.من زن��دهدر و ش��خص معنوي هستي در را خود ژرف معناي و میرود فراتر بس هم معشوق جسمباشد م��رده نباش��د، يا باشد حاضر معشوق که نمیکند فرقي ديگر میيابد.حال او درون
ندارد. اهميتي ديگر اين زنده، ياامر اين يه ب��ردن پي ب��راي هم راهي هيچ و ن��ه، يا است زن��ده همس��رم نمیدانستم من
میتوانس��تيم نه و میداش��تيم دري��افت ن��امهای نه اردوگاهي، زندگي دوران نداشتم.)درنداش��تم نداش��ت.ني��ازي اهمي��تي ب��رايم لحظه آن در مس��اله اين کنيم(اما پست نامهایتص��وير و انديش��ههايم من، عشق ن��يروي بر نمیتوانست چيز هيچ زيرا بفهمم، را حقيقت
م��رده همس��رم میدانس��تم زم��ان آن در آورد.اگر وارد خللي و بگ��ذارد ت��اثير معش��وقمذهني گفتگوي و میانديشيدم او به همچنان و نمیشد گسسته انديشههايم هم باز است،عشق ب��زن، قلبت بر مه��ري چ��ون میب��ود.)م��را خش��نودکننده و درخش��نده همچنان من
مرگ.( که نيرومندست اندازه همان
32
هس��تي روحي فقر و پريش��اني خال از تا میک��رد کمک زن��داني به دروني زن��دگي تقويتبرد. پناه گذشته به و بگريزد حال از خودنبودند هم مهم اغلب که میک��رد، س��ير هگذشت روي��دادهاي در او تخيل آزادي، هنگ��ام بهو میبخش��يد شکوه رويدادها آن به او، دلتنگ میرفتند.ذهن شمار به جزيي وقايعي بلکهانها با وجودش��ان و زن��دانيان جه��ان حاليکه میگرفتن��د.در خود به عجيبي ياتصخصو انها
میش��د. مت��اثر و میک��رد نف��وذ آن در اش��تياق و حسرت با روحشان داشت زيادي فاصلهرا پارتمانمآ ورودي در میرفتم، خانهام سوي به و میگرفتم اتوبوسي خيال، عالم در منانديشه میدادم، پاسخ میشد که تلفنه��ايي به میکردم، روشن را چراغها میکردم، بازگريه حد تا را ما میتوانست خ��ود خاطرهها اين و میرفت پيش جزيي��ات اين تا ح��تي ما
برانگيزد.از بيش ن��يز را ط��بيعت و ه��نر زيب��ايي میش��د، ژرفتر زنداني دروني زندگي که همچنان
گ��اهي نهاآ واقعي لمس اثر در زن��داني که ب��ود م��رحلهای چ��نين در و میکرد؛ تجربه پيشاز س��فر در را ما چهرهه��اي کسي میکرد.اگر فراموش نيز را خود هولناک وضعيت حتي
کوچک دار ميله پنجرهه��اي از ما نگاهه��اي چگونه که ب��ود ديده باواريا اردوگاه به آشويتسو ح��رص چه با میدرخش��يد آفتاب در که را قلههايشان و سالزبورگ کوههاي زندان واگنبه اميد همه که است م���رداني آن از چهرهها اين نمیک���رد ب���اور هرگز میبلعي���د، ولعيزيب��ايي با ما آن خ��اطر به شايد يا و عامل اين وجود دادهاند.با دست از را آزادي و زندگيمیشديم. سحر بوديم، مانده جدا آن از مدتها که طبيعت
توجه زن��داني يک نمونه میش��ديم.ب��راي ط��بيعت زيب��ايي مس��حور گ��اه ن��يز اردوگاه درقد درخت��ان البالي از خورشيد فرونشستن منظره به میکرد کار او کنار در که را رفيقش
نشان 1دورر معروف ابرنگ نقاشي در میکرد.)چنانکه جلب باواريا جنگلهاي برافراشتهاست( شده ادهد
ب��وديم. ک��رده بنا س��ازي اس��لحه وسيع کارخانه آن وسط در ما که بود جنگلي همان اينو ب��وديم خس��ته بینه��ايت و اس��تراحت ح��ال در کلبههايمان کف در وقتيکه غروب، يکروزبه خواست ما از و شد کلبه وارد ش��تاب با زن��دانيان از يکي ب��ود دس��تمان در سوپ کاسهرف��تيم کلبه از ب��يرون به ک��نيم.وق��تي تماشا را زيبا خورش��يد غ��روب و ب��رويم رژه زمين
در پيوس��ته که ابره��ايي با آس��مان پهنه و میدرخش��يد غ��رب در که ديديم را انبوه ابرهايتغي��ير آتش��ين سرخ به پوالدي بيآ از میگرفت.ابرها جان بود رنگ و شکل باژگوني حال
تا اص��الت و ق��درت عين در او اس��ت.نقاشي آلم��اني ب��زرگ حكاك و رسام نقاش، آلبرشت، -دورر1است. رنسانس واقعي فرزند است.او بدوي حدودي
33
کلبهه��اي و میکرد منعکس را درخشان آسمان زمين، گرفته اب گودالهاي میداد، رنگداشت. عجيبي تضاد باشکوه، منظره اين برابر در ما زده غم گليزيبا چق����در گفت:»جه����ان ديگ����ري به زن����دانيان از يکي خاموشي لحظه چند از پس
«باشد! میتوانستب��االي ب��ود.آس��مان خاکس��تري دم میک��رديم.س��پيده کار گودالها در ما همه هم يکبارخاکستري میديدم سحر رنگ پريده روشنايي در که هم برفي بود، خاکستري هم سرمان
نظر به خاکس��تري داش��تند، تن به که ژن��دههايي آن با زن��داني رفقاي چهرههاي حتي بود،دليل ب��ودم تالش در شايد يا بودم، گفتگو در همسرم با خاموشي در هم باز میرسيد.من
دريابم. را تدريجيام مرگ و را رنجهايمرا تيرگيها روحم کردم احساس نزديک، مرگ به نسبت آميز خشونت اعتراض آخرين در
و گ��رفت اوج بیمع��ني و بيهوده جهان آن از روحم کردم میخيزد.احساس بر و شکافتهغ��ايي ه��دف آف��رينش در آيا که پرسشم به پاسخ در را«بله» پيروزمندانه ن��داي ج��ايي از
ش��د.کلبه روشن روس��تايي کلبه در چراغي دورها آن در لحظه آن شنيدم.در دارد، وجوددر ن��وري و ب��ود برپ��اي افق در باواريا انگيز، غم دم سپيده ميان در نقاشي، تابلوي چونانگرفت. درخشيدن تاريکي
ک��رد. تحقيرم آنجا از عبور هنگام به میشکافتم.نگهبان کلنگ با را منجمد زمين ساعتهابيش��تر میگفتم، س��خن او با بيش��تر چه ک��ردم.هر برق��رار رابطه همس��رم با ديگر يکب��ار
دس��تم در را دس��تهايش و بگش��ايم را دس��تهايم کنم، لمسش میت��وانم میکردم احساسهم��ان در ب��ود، ايس��تاده من کن��ار در و ب��ود آنجا او ب��ود، نيرومند بس��يار بگ��يرم.احساسم
کن��ده گ��ودال از که خ��اکي ت��وده روي براب��رم در و مدآ ف��رود خاموشي در پرندهای لحظهشد. خيره من به گويا نگاهي با و نشست بودم،ديگر اين دارد؟ وج��ود ه��نر اجب��اري ک��ار اردوگ��اه يک در کردم.آيا ياد هنر از اين از پيشبپا برايم�ان کاب��اره ن�وعي بنام�د.گهگ��اهي هنر را چيزي چه شخص که دارد نآ هب بستگي
میدادند ق��رار هم کنار را چوبي نيمکت چند میکردند، خالي را کلبهای میداشتند.موقتااز اردوگ��اه در که کس��اني میشد.شامگاه، اجرا آن روي برنامه و میکردند ميخ هم به يا
را اردوگ��اه کار انجام براي نبودند مجبور که کارگراني و بودند-کاپوها برخوردار امتيازاتيو بگويند که میآمدن��د.میآمدند گ��رد آنجا کنن��د-در ت��رک افت��اده دور کارگ��اهي مقصد به
سپارند. فراموشي دست به را چيز همه و بگريند و بخندندمیشد. گنجانيده اردوگاه مورد در کنايههايي و فکاهي شعر، ترانه، برنامهها نوع اين درهم فرام��وش و ک��نيم فرام��وش را چ��يز همه ما که ب��ود اين منظ��ور به برنامهها اين همه
34
زن��دانيان از ع��دهای که ب��ود م��وثر همه روحيه در اندازهای هب گردهماييها میکرديم.اينهب�� میدادند دست از را غذايشان سهميه که وجودي با و روزانه خستگي وجود با معمولي
میآمدند. برنامهها ديدنرا س��وپ )هزينه را ما س��وپ جيره که وقتي نهار، صرف براي استراحت ساعت نيم در
میدادن��د، ک��ار محل نمیکردن��د(در آن خ��رج هم زي��ادي پ��ول که میپرداختند پيمانکارانهر هب�� آنجا، به ورودمان محض برويم.به ناتمام کارخانه اتاقهاي از يکي به داشتيم اجازهمیکرديم، مزه مزه را سوپ ولع با که میشد.وقتي داده رقيق سوپ پر، چمچه يک نفرآواز، ش��نيدن با میخوان��د.ما ايتالي��ايي آري��اي و میرفت چ��وبي تغار يک باالي زنداني يک
او به ديگ ته از س��وپ ديگر چمچه يک میداديم ق��ول او به و میش��ديم ل��ذت از سرش��ارداشت! همراه هم نخود که سوپي يعني ديگ ته سوپ بدهيمکف ب��راي بلکه نمیمان��د، بیاجر ما ک��ار س��رگرمی و تفريح خاطر به تنها نه اردوگاه درت��رتيب اين به خ��ودم من میکردن��د.مثال چ��رب را س��يبلمان هم ک��ردن تش��ويق و زدن
خوش��بخت چه )و کنم جلب اردوگ��اه در را کاپوها بیرحم��ترين موافق نظر میتوانس��تم«کش آدم کاپوي» بیشمار داليل به کاپو نداشتم(.اين آنان توجه به نيازي هرگز که بودم
به ب��ار ديگر که يافتم آنرا افتخار ،غروب روز داد.يک روي اينگونه میشد.داستان ناميدهاردوگ��اه پزشک نزديک رفق��اي که پيش��ين جمع ش��وم.هم��ان دع��وت ارواح احضار جلسهبودن��د.ک��اپوي آمده گرد آنجا در نيز بهداري بخش از افسري غيرقانونيتر همه از و بودنداردوگ��اه در که را اش��عارش از يکي شد خواس��ته او از و شد ات��اق وارد تص��ادفا کش آدم
بیدرنگ زي��را بخواهن��د، او از دوب��ار نب��ود بخوان��د.ني��ازي میشد تلقي ورآ ننگ يا مش��هورخوان��دن کرد.ضمن هنرش از نمونههايي خواندن به شروع و آورد در جيب از را تقويمش
و ديد آس��يب که گ��رفتم گ��از را لبم آنق��در نخن��دم اينکه ب��راي عاش��قانهاش اشعار از يکيح��تي زدم، ب��رايش ط��والني کف که آنجا داد.از نج��ات را زندگيم خودمهاري، همين شايدک��رده پي��دا نجات زندگيم میشدم او گروه در کار به محکوم تنبيه عنوان به میشد بنا اگر
هفت��اد ب��راي يک��روز هم��ان و بودم کرده کار کاپو اين گروه در روز يک آن از بيش بود.منخ��ود ش��ناخت م��را خ��وبي زاويه از کش آدم ک��اپوي اينکه ح��ال هر به ب��ود، ک��افي پش��تم
میزدم. کف بيشتر هرچه هيجان با بنابراين شود، واقع مفيد میتوانستب��ود. مض��حکي ک��ار ح��دودي تا اردوگاه در هنري کار گونه هر پيگيري کلي، طور به البتهمیگذاش��ت، زن��دانيان بر بود هنر به وابسته آنچه يا هنري کار نوع هر که واقعي تاثير زيرابر اردوگ��اه ورآ زجر زن��دگي پيش��ينه و ه��نري ک��ار اج��راي از که ب��ود تض��ادي علت به
از شب اين نمیکنم.در فرام��وش آش��ويتس به را ورودم دوم شب میخواس��ت.هرگزش��دم.زن��دانبان بي��دار موس��يقي ن��واي با ب��ود مفرط خستگي از ناشي که عميقي خواب
35
با آن��ان و ب��ود؛ ک��رده پا به جشني بود نزديک ما کلبه ورودي به که اتاقش در ما کلبه ارشدف��را را جا همه س��کوت میخواندن��د.ناگه��ان مبت��ذل آهنگهاي مستي از ناشي عربدههاي
مین��واخت، را ت��انگو انگ��يز غم بس��يار آهنگ يک ويول��وني شب ت��اريکي دل در و گ��رفتب��ود.ويول��ون ک��رده حفظ را خ��ود ارزش ق��ديمیبودن وج��ود با که اس��تثنايي آهنگه��اي
زندگي بهار چهارمين و بيست نروزآ زيرا میکرد، ناله آن همراه منهم وجود و میگريستشايد که بود اسير آشويتس اردوگاه از ديگري قسمت در شخص بود.آن زندانيان از يکيبه ما نزدي��ک، فاص��له اين با و حال اين داشت.با فاصله ما با کيلومتر يک يا و متر صد چندنبود. همسرم جز کسي شخص نداشتيم.آن دسترسي او
نم��ايش اجب��اري کار اردوگاه در اينکه شنيدن از نبودهاند زندانها اين در که کساني شايدروحيه اس��ت، ش��گفتي مايه بيش�تر آنچه اما ش��وند، زده ش��گفت داشت وج�ود هم ه�نري
يا ثانيه چند تنها و ماليم ن��وع از ب��ود.البته ح��اکم اردوگ��اه در که ب��ود م��زاحي و ش��وخيب��ود روح اس��لحههاي از ديگر يکي میداشت.شوخي مشغول خود به را ما ذهن دقيقهای
میرفت. کار به جان حفظ خاطر به مبارزه در کهمیتواند بش��ر، س��اخت در ديگ��ري چيز هر از بيش شوخي که است شده ديده خوبي به
هرگونه برابر در تا ببخشد ت��واني او به و س��ازد ج�دا موج��ود س��خت ش��رايط از را انس��اناز يکي به توانس��تم باش��د.من ب��وده ثانيه چند ب��راي اينکه ولو برخ��يزد، زش��تيها و سختيهاف��را را طبعي ش��وخ چگونه دهم ي��اد میک��رد ک��ار س��اختماني در من کن��ار در که دوستانمبس��ازيم، تف��ريحي داس��تان يک کم دست روزانه بگيريم تصميم کردم پيشنهاد او گيرد.به
اتف��اق ما آزادي از پس روز يک است ممکن که باشد روي��دادي درب��اره آن مايه درون کهبخن��دانم را او کردم سعي بود.يکبار بزرگي بيمارستان معاون و جراح، من بيفتد.دوست
محل کن��د.در ب��در سر از را اردوگ��اهي زن��دگي ع��ادات است ممکن چگونه که گفتم و«بجنبيد بجنبي�د،» فري�اد، با را ما میآمد(سرکارگر بازرس هنگامیکه ويژه )به ساختمانکنيم. کار سريعتر که میکرد تشويق
مش��غول که روزي و میگ��ردي ب��از خ��ود پيشين بيمارستان به تو روزي» گفتم، بدوستمبا بيمارستان سرکارگر ناگهان و میشود باز عمل اتاق در هستي، حساسي جراحي عمل«میدارد. اعالم«بجنبيد! بجنبيد،» فرياد با را ارشد جراح ورود و میشود وارد شتابمجسم را ش��بي میساختند.مثال آينده درباره جالبي داستانهاي نيز زندانيان ساير گاهي
س��وپ با وق��تي و هس��تند کجا که میکنند فرام��وش شدهاند، دعوت شام به که میکردندب��ده س��وپ و«بزن ديگ ته به» را چمچه که میکنند التماس ميزبان به میشوند پذيرايي
باشد. داشته هم نخود مقداري تا
36
ش��وخ روحيه ايجاد براي که تالش اين فراگيرد، را زيستن هنر میکند تالش وقتي انسانش��گرد میرود کار به خود پيرامون زيستي شرايط تحمل خاطر به و خوشمزگي و طبعي
رنج وج��ود با هم اجب��اري ک�ار اردوگ��اه در ح�تي را ش��گرد میش��ود.اين انگ��يزي ش��گفتگ��از ک��رد عمل شبيه انسان بشکافم:رنج را مطلب ستا برد.بهتر بکار میتوان پيوسته
هم ق��در هر ات��اق بکنيم، خالي اتاق وارد تلمبه با را گاز از معيني مقدار اگر کهاناست.چنهمه به کامل ط��ور به و يکس��ان آنرا و کرد؛ خواهد گاز از پر را اتاق تلمبه باشد، بزرگ که
را او آگاه ضمير و بشر روح زياد چه و کم چه رنج رساند.بنابراين خواهد اتاق قسمتهاياست. نسبي کامال بشر رنج«ميزان» که گفت میتوان اينرو داد.از خواهد آزاربزرگ�ترين م�وجب ن�اچيزي بس�يار روي�داد است ممکن که گفت میت�وان دليل همين به
اردوگ��اهي به آش��ويتس از س��فرمان هنگ��ام که را واقعهای مثال طور گردد.به شادمانيهاما، مقصد که بوديم نگران همه میکنم.ما بازگو برايتان داد، رخ بود داخاوا به وابسته که
بيش��تر ب��ود دان��وب روي بر که پلي به شدن نزديک با ما باشد.تشويش موتهورن اردوگاهپل روي از بايد نرموتهو به رفتن ب��راي ت��رن میگفتند ما تجربه با رفق��اي میش��د.زي��راکه را ش��ادمانهای پ��ايکوبي نمیتوانند هرگز نديدهان��د، را حوادثي چنين که بگذرد.کساني
در و نگذشت پل روي از ت��رن ديدند وق��تي آن��ان کنن��د، تص��ور کردند پا بر ترن در زندانياننمیشناختند. پا از سر رفت داخاوا اردوگاه سوي به«تنها» عوض
جا افت��اد؟ اتفاقي چه سفر شب سه و روز دو از پس اردوگاه به ورودمان هنگام به اما وهمه ب��وديم مجب��ور ما بنشيند.اک��ثر زمين روي چمباتمه بتواند تا نبود نفر هر براي بسنده
خيس زن��دانيان ادرار از که پ��ارهای حصيرهاي روي نوبت به نيز کمی بايستیم.عده را راهزندانيان از که مهمی خبر نخستين شديم اردوگاه وارد که بودند.موقعي زده چمباتمه بود
بود(نه نفر2500 آن )جمعيت کوچک نسبتا اردوگاه اين که بود اين شنيديم سالخوردهتربه مس��تقيما افت��اد پا از که شخصي که مع��ني اين گاز!به اتاق نه و دارد سوزي آدم کورهآش��ويتس بيماران(به )گروه همراه تا میشد منتظر بايد بلکه نمیشد، فرستاده گاز اتاق
نگهب�ان بي�اييم.آرزوي س�ردماغ که شد م�وجب بخش مس�رت خبر شود.همين فرستادهب��وديم ش��ده منتقل محلي به سرعت به ما پيوست، حقيقت به آشويتس در ما کلبه ارشدس��اعت چند در که مش��قاتي همه وج��ود نب��ود.با ک��ار در«کشي دود» آش��ويتس مانند که
میکرديم. لودگي و شوخي بود، انتظارمان در آيندهس��رد باد و باران در بايد ما بود.بنابراين کم ما از يکي شمردند، را واردين تازه ما وقتيکلبهای در را زن��داني اين میش��د.س��رانجام پي��دا گمش��ده فرد تا میمانديم منتظر آنقدرم��انور به تب��ديل غي��اب و حض��ور اينجا ب��ود.در رفته خ��واب به خستگي شدت از که يافتندحاليکه در بعد روز ص�بح ديروقت تا و نشبآ تمام بوديم ناچار که معني اين شد.به تنبيهي
37
در دراز س��فر از خس��ته ب��وديم، ش��ده کش��يده بآ موش مانند باران از و منجمد سرما ازاردوگ�اه اين در اينکه از ب�وديم خش�نود بس�يار ناراحتيها اين همه بايس�تیم.با ب�از فضاي
بود. درازي راه هم آشويتس تا و نداشت وجود دودکشينروزآ و ديديم؛ میگذشتند، ما کارگاه مقابل از حاليکه در را محکومين از دستهای روزي
و منظم نس��بتا زن��دگي و زن��دانيان آن به ب��رديم.ما پي رنجها همه ب��ودن نس��بي به که بودمطمئنا که میخ���ورديم حس���رت آن���ان وضع به ان���دوه خ���ورديم.با غبطه آن���ان خ���وب
جداگانه تشک-تشک کن، پاک ماهوت مسواک، آنان يقينا بگيرند، حمام مرتبا میتوانستندکم دست میداش��تند.يا دريافت خود خويشان از که داشتند ماهانه پست نفر-و هر برايبوديم. محروم چيزها اين همه از که بود مدتها ما همه نه.اما يا زندهاند که میگرفتند خبرک��ار سرپوشيدهای محل در و بروند کارخانهای به داشتند را شانس اين که کساني به ماکن��د.م��يزان ياري او با بخت شکل اين به که بود کسي هر آرزوي میبرديم، حسرت کنند
ب��يرون در که گروهه��اي مي��ان در میرود.ح��تي هم اين از بيش ح��تي نس��بي خوش��بختياز ب�دتر وضعش�ان که ب�ود ب�ودم(واح�دهايي نهاآ از يکي عضو خود من )که بودند اردوگاهگل در ساعت دوازده روزي نبود مجبور که میبرديم رشک مردي به حتي بود.ما ديگران
بيش��تر کن��د.زي��را خ��الي را آهن خط گوداله��اي و بزند بيل را سراش��يب زمين يک شل وبه اردوگ��اه در را ب��ود.ما هم کش��نده اغلب که میداد رخ کارها همين انجام حين حادثههاس��نتي وي��ژه س��ليقه س��رکارگر گروهها س��اير ش��ويم.در راضي تب به تا میگرفتند مرگمس��اله همين خ��ود که میزد، کتک راست و چپ ک��ارگران به و میگ��رفت ک��ار به را خود
نيس��تيم. س��رکارگري چن��ان فرم��ان زير و ک��رده ي��اري ما با بخت اينکه از میشد م��وجبچن��ان در بد بخت از يکب��ار، میب��رد.من پن��اه م��ار به افعي از چگونه انس��ان که میبينيدوي��ژه به ت��وجهش تم��ام سرکارگر مدت اين )در کار ساعت دو از پس افتادم.اگر گروهيب��ود نک��رده متوقف را کار و بود نيامده در صدا به هوايي حمله بود(آژير متمرکز من روي
آن از يکي با م��را بايد کنند، بندي گروه دوباره را ما کار آغاز براي نمیشدند مجبور آنان وحمل بودند م��رگ ح��ال در خس��تگي ش��دت از که را اف��رادي يا مردگ��ان که تابوته��اييدر آژير ص��داي که کند تص��ور نمیتواند میگرداندن��د.هيچکس ب��از اردوگ��اه به میکردند،
لحظ��ات آخرين در که هم باز بوکس يک بگويم بايد است.حتي موهبتي چه وضعيتي چنانوي��ژه لحظه آن در م��را آرامش نمیتواند ن��يز میش��نود را پاي��ان زنگ ص��داي خطرن��اککند. احساس
از نمونه ط��ور ب��وديم.به سپاس��گزار میش��د، ما حق در که لطفي کوچک��ترين برابر دراينکار بوديم.گرچه خوشحال میکشتيم را شپشهايمان بايد بستر به رفتن از پيش اينکهقن��ديل هم س��قفش از که بخاري بدون کلبه در برهنه تن با بايد زيرا نبود، خوشايند چندان
38
در ص��دا به ه��وايي حمله آژير اينک��ار حين در اگر میک��رديم.اما کشي ش��پش بود آويزانناتم��ام کارم��ان اگر زي��را میش��ديم، سپاس��گزار نمیکردند خاموش را چراغها و نمیآمدمیمانديم. بيدار شب نيمههاي تا بايد میماند
میداد.چنانکه بما منفي خوش���حالي ن���وعي اردوگ���اهي زن���دگي ج���زيي خوش���يهايبود.خوش��يهاي نسبي طور به هم همين تازه و مینامد«رنج از رهايي» را آن شوپنهاور
از ترازن���امهای روزي دارم ي���اد ب���ود.به کم بس���يار ن���اچيزش ن���وع ح���تي واقعي مثبتگذش��ته، هفتهه��اي از بسياري در که بردم پي بررسي از پس و کردم رسم را خوشيهايم
کارگ��اه از وق��تي که ب��ود روزي ک��ردهام.يکب��ار، تجربه را بخش ل��ذت لحظه دو تنها منصفي در و بروم اردوگاه آشپزخانه به زياد انتظار از پس دادند اجازه من به بازمیگشتيم،
ايس��تاده ب��زرگي ديگ پشت میداد.آش��پز را ...جيرههايم��ان ف آشپز زنداني که بايستمتنها میريخت.او س��وپ چمچه يک میشد رد جل��ويش از که زن��داني هر کاسه ب��ود.درتنها نمیک��رد، نگ��اه میريخت، س��وپ کاسهش�ان در که زندانياني چهره به که بود آشپزيبا کيس��ت.ح��تي زن��داني اينکه به توجه ب��دون میداد، س��وپ يکس��ان همه به که آش��پزيبدهد زمي��ني سيب آنان به اينکه نه میکرد، رفتار يکسان هم خود همشهريهاي يا دوستان
رقيق. سوپ سايرين به وقايل تبعيض و میدادند اهميت خ��ود رفق��اي به که زن��دانياني درب��اره نمیخ��واهم من
يا دير که ش��رايطي در را خود رفقاي که را مردي بتواند که کنم.کيست داوري میشدند،میده��د، ق��رار اهميت اول درجه در اس��ت، مط��رح برايش��ان زن��دگي يا مرگ مساله زود
خ��ود از مطلق ص��داقت با اينکه مگر ن��دارد، را داوري چ��نين حق کن��د.هيچکس مالمتنمیکرد. چنين میبود، شخص آن جاي به هم او اگر آيا که بپرسداز ره��ايي از پس مدتها )يعني بازگشتم خود عادي زندگي به ديگر بار اينکه از پس مدتها
در که زن��دانياني از عکسه��ايي که داد نش��انم هفتگي مص��ور مجله يک اردوگ��اه(يکنفرب��ود. ک��رده چاپ بودند شده خيره مالقاتي به مبهوت و مات و کشيده دراز بسترهايشان
«نيست؟ وحشتناک ترسناک، خيره نگاههاي اين يا»آ پرسيد اوزن��دگي ديگر ب��ار لحظه آن در چ��ون و ن��بردم پي منظ��ورش به زي��را«چ��را؟» پرسيدم،
بس��تر روي ب��ود.من ميش و گ��رگ هوا هنوز صبح.بيرون پنج گرفت:ساعت جان گذشتهم��راقبت ما از که ب��وديم نفر هفت��اد ب��ودم-ما کش��يده دراز گلي کلبهای در چ��وبي س��ختنب��وديم، بيگ��اري براي اردوگاه ترک به مجبور آينده هفته چند تا و بوديم مريض ما میشد،دراز کلبه در گوش��های در روز همه میتوانس��تيم ب��رويم-ما رژه نب��وديم ناچ��ار همچ��نينمیدادن�د(و کم�تر بيم�اران به البته )که روزانهم�ان ج�يره منتظر و ب�زنيم چرت و بکشيموج��ود با ب��وديم، خش��نود ق��در چه اينها همه کم��تر(باش��يم.با مق��دار با و )ابکيتر س��وپ
39
ش��ده چي��ده هم کن��ار کت��ابي شکل به که بوديم.موقعي خشنود زندگي وحشتناک شرايطيک ح��تي نمیخواس��تيم که ب��وديم بيح��ال و تنبل آنقدر و نرود هدر بدنمان گرماي تا بوديم
از را نگهبان�ان فرياده�اي و گوش��خراش س��وت دهيم، حرکت ضرورت بدون را انگشتمانمیآمدن��د، گ��رد غي��اب و حض��ور ب��راي و بازمیگش��تند ش��بانه کش��يک به که مي��داني
میشنيديم.که وازدهای و خس��ته رفيق آورد، هج��وم کلبه داخل به برف توفان و شد باز شدت به در
نشست. لحظهای چند و رفت سکندري بدرون بود برف از پوشيدهما میش��د، کن��ترل زن��دانيان تع��داد که بازگرداند.وق��تي بيرون به را او ارشد نگهبان امابه نس��بت ق��در چه من لحظه آن دهيم.در راه خود کلبه درون به را بيگانهای نداشتيم حقعوض در و نيفتاد من براي اتفاق اين که بودم خوشحال قدر چه و کردم ترحم احساس او
که بخش در اس��تراحت روز ب��زنم!دو چ��رت نابيم��ار بخش در بس��ترم در میتوانس��تمبود! بخش رهايي فرشته چون میشد، تمديد هم ديگر روز دو احتماالگ��رفت.هنگامیکه ج��ان ذهنم در عکس��ها دي��دن با کردم بازگو برايتان که داستاني همه
هم آنق��درها را عکس��ها چ��را که فهميدند گفتم س��خن اردوگ��اهيام زن��دگي از برايش��انتجربه را اردوگ��اهي زن��دگي که کس��اني ش��ايد گذش��ته اينها همه نمیي��افتم.از وحشتناکنبودند. ناخشنود هم آنقدرها کردهاند،
حين همين کردن��د.در ش��بانه کش��يک مامور مرا بيماران بخش در استراحتم چهارم روزکه ديگ���ري اردوگ���اه در خواست من از و مدآ کلبه ب���درون ش���تاب با سرپرست پزشکمصرانه اندرزهاي شوم.برخالف داوطلب پزشکي کارهاي براي داشت تيفوسي بيمارانگ�رفتم تص�ميم نش�دند(، همک�اري به حاضر همک�ارانم از کي هيچ که وجودي با )و رفقايم
اگر مرد.اما خواهم بزودي میکشند، من از که بيگاري با میدانستم شوم.زيرا داوطلببيترديد میک��ردم میک��رد.فکر پي��دا معنايي مرگم کم دست میمردم بهداري بخش دررا نب��اتي زن��دگي اگر حاليکه در دارم، ه�دفي کنم کمک رفقايم به پزشک يک عنوان به اگر
نمیکردم. دوا را دردي میمردم، بیمصرفي کارگر عنوان به سرانجام يا میدادم ادامهبه��داري بخش مامور افسر فداکاري.اما نه بود تا چهار دودوتا حساب من نظر از اينکار
تيف��وس بخش داوطلب که بيم��اري پزشک دو از بايد که بود داده دستور محرمانه طور بهافسر که ب��وديم ش��ده ض��عيف آنق��در آي��د.ما عمل به«م��راقبت» بودند ش��ده اردوگ��اهبماند. دستش روي اضافي جسد دو پزشک دو جاي به میترسيد
رفق��اي يا خ��ود مان��دن زن��ده با نيآ ارتب��اطي که چ��يزي هر که ش��دم ي��ادآور اين از پيش)بق��ا( ه��دف اين ف��داي بايد چ��يز همه زي��را ب��ود، بیارزش ما ب��راي نداشت ص��ميمیمان
40
فک��ري تع��ادل ش��خص که بود گرفتار هدف اين چنگال در چنان آن فرد میشد.شخصيتمیکش��يد، س��وال عالمت زير کم دست يا و تهديد را او ارزشهاي همه که حدي تا را خودتا نمیدادن���د، به���ايي او عظمت و بشر زن���دگي به ديگر که جه���اني میداد.در دست از
اين آورد.)با در ش��دن ن��ابود ب��راي يئش�� ص��ورت به را او و شکس��ته هم در را ارادهاشاو از را ن��يرويش ذره آخ��رين و بکنند او از اس��تفادهای گونه همه ابت��دا که برن��امهريزي،
رنج ارزشها ش��دن گم از«1ش��خص خ��ود» س��رانجام ش��رايط، اين در بس��تانند(.زي��رامیبرد.و نمیک���رد مب���ارزه ارزشه���ا، رفتن بين از با اجب���اري ک���ار اردوگ���اه در انس���ان اگر
مغز داراي که را-انس��اني بودن انسان احساس کند، حفظ را خود نفس عزت نمیکوشيدتنها و میداد؛ دست اس�����ت-از برخ�����وردار شخصي ارزشي و دروني آزادي از و استمیک��رد. س��قوط حي��واني زن��دگي حد تا او هس��تي و م��ردم عظيم توده از میشد بخشيجدا هم گاهي و هم با را همه گاهي میماندند، گله چونان سو يک به لحظه هر را زندانيان
اما کوچک دارد.گروه خود از ارادهای نه و میانديشيد نه که گوسفنداني رمه مانند هم ازچش��می چه��ار سو همه از بودند آش��نا دادن آزار و شکنجه شيوههاي همه با که خطرناکيعقب و جلو به ض��ربات و لگ��دها و فريادها با پيوس��ته را رمه میپاييدن��د.آن��ان را زندانيان
ه��ار س��گان چنگ��ال از میانديش��يديم.چگونه چ��يز دو به تنها گوس��فندان ما و میراندن��د؛ريم.آ کف هب نميري و بخور غذاي چگونه و بگريزيمن��يز ما از يک هر میش��وند، جمع رمه وسط در مظلومانه که گوس��فنداني مانند درست
دو در که نگهبان��اني ضربات از ترتيب اين هب يابيم.زيرا راه زندانيان ميان به میکوشيديماين ب��ودن جمع مرکز بوديم.در امان در بودند حرکت در گوشتي ستون جلو و عقب و سو
ب��ودن جمع مرکز در بگويم سادهتر میمانديم، محفوظ سرما سوز از که داشت را امتيازديگر مواقع در میداديم.اما انج��ام وار ماشين ما را اينکار و ماندن زنده براي بود تالشيديد مع��رض در ج��ان حفظ ب��راي و اردوگ��اه اجب��اري ق��وانين م��وجب به میک��رديم تالش
نکنيم. را اس.اسها توجه جلب میکوشيديم هماره نباشيم.مااست داده نشان بمانيم.تجربه بدور جمعيت از بود الزم حتي و ممکن هم مواقعي البته
م��دت ب��راي ولو اجتم��اع آن از انس��ان گريز به منجر اجباري، اجتماع زندگي ممکنست کهتک تک که است ک��اري هر متوجه حواس��ها همه اجتم��اعي چ��نين در زي��را بش��ود، کوت��اهي
بمان��د. تنها انديش��ههايش و خ�ود با داشت آرزو میدهند.زنداني انجام لحظه هر در افرادبه اص��طالح به انتق��ال از میخ��ورد.پس را ب��ودن م��نزوي و ب��ودن خود با حسرت هميشهباش��م.پشت تنها دقيقهای پنج بت��وانم من که میافتاد اتفاق بندرت استراحت(، )اردوگاه
11- Personal Ego
41
داده جا ب��دحال بيم��ار50 ح��دود در که جايي و میکردم کار من که جايي يعني گلي، کلبهج�دا خ�ارج دني��اي از را اردوگ�اه که ج�داره دو خ�اردار س��يم کن��ار در گوش��های در بودن��د،
برپا درخت ش��اخه و تير چند با موقتي چادر يک آنجا داشتم.در سراغ را جايي میساخت،.اردوگاه( در روزه هر مير و )مرگ دهند جا آن در را جسد چند تا بودند کرده
در من که داش�ت، چ�وبي درپ�وش و میشد منتهي بآ لولهه�اي به که ب�ود هم مح�وريسرس���بز تپهه���اي و گل از پر سراش���يبيهاي به و مینشس���تم آن روي بيک���اري مواقع
میک�ردم.با نگ�اه ب�ود، ش�ده احاطه خ�اردار س�يمهاي از ش�بکهای با که باواريا دورنمايخ��انهام مس��ير در ش��رقي شمال و شمال در انديشههايم و میرفتم فرو رويا در حسرت
نمیديدم. چيزي ابر جز اما میکرد، سياحت و سيرپاي صداي نمیکرد.تنها ناراحتم میلوليد، نهاآ در شپش و بودند کنارم در که جسدهايي
تحويل براي يا و میخواستند مرا بهداري از میکرد.يا پاره را انديشههايم رشته نگهبانانده يا پنج ش��امل داروها اين-میرفتم. کلبهام به بود، شده وارد تازه که داروهايي گرفتن
تحويل را داروه��ايم ب��ود.س��هميه بيمار پنجاه روز چند مصرف براي که بود سپرينآ صقرق��رص نصف ب��ود وخيم حالش��ان که کس��اني به و میگ��رفتم را بيم��ارانم نبض میگرفتم،
هم اگر نمیدادم.زي��را دارو میکش��يدند را نفس��ها آخ��رين که بيم��اراني به میدادم.امابهبوديش��ان به امي��دي هن��وز که هم کس��اني گذش��ته آن از نداش��ت، فاي��دهای میدادمچ��يزي نب��ود بد هم چن��دان حالش��ان که بيماراني میشدند.براي محروم دارو از میرفتدهم. دلداريشان اينکه جز نداشتم
را بيم��اران و میکش��يدم را خ��ودم ب��ودم، خس��ته و ضعيف بسيار تيفوس اثر در اينکه بامیرفتم. محور سرپوش روي خودم امن محل به آن از پس میکردم، عيادت
مقام��ات آزاديم��ان، از پيش داد.کمی نج��ات را زن��داني سه ج��ان مح��ور همين تص��ادفاک��ار زن��داني سه اين و میفرس��تادند داخ��اوا به عظيم تودهه��اي در را زن��دانيان زن��دان،
ديد از تا رفتند پ��ايين مح��ور از منظ��ور اين برون��د.ب��راي نمیخواس��تند و کرده عاقالنهایب��ازي به و نشس��ته س��رپوش روي رامآ و بيگناه قيافهای با باشند.منهم امان در نگهبانانم��ردد لحظهای من دي��دن با ب��ودم.نگهبان��ان مش��غول خ��اردار سيم به شن پرتاب بچگانهاست. شده رفع خطر که گفتم نفر سه آن به بيدرنگ من و رفتند بعد و ماندندم��يزان بتوانند که است دش��وار بسيار نبودهاند، اردوگاهها اين درون در که کساني براي
تنها ب��ود، ش��ده ج��ان س��خت ديگر که کنن��د.زن��داني درک را انس��ان ج��ان بودن بیارزشمحل به را بيم��ار م��ردان که میک��رد، احس��اس را بشر هس��تي به بیت��وجهي اين زم��انيمیدادند. انتقال ديگري
42
در اغلب کيلومترها را آن بايد زن��دانيان که میدادند جا گاريه��ايي در را ب��دحال بيم��ارانهم ب�از میم��رد، ح�رکت از پيش بيماران از يکي بکشند.اگر ديگر اردوگاه به برف توفان
تنها نامها میب��ود!فهرست دقيق بايد اس��مها فهرست چ��ون میانداختن��د، گاري در را اوبود، شمارهای داراي که میشد شمرده دليل اين به مرد داشت.يک اهميت که بود چيزي
ش��ماره آن که نداشت اهميت ديگر بود.اين شده شماره به تبديل انسان ديگر واژهای بهکه زندگي و شماره آن پس نبود.در مطرح )شماره(ديگر يک زندگي مرده، يا باشد زندهگاري مرد.در آن نام و تاريخ سرنوشت، بود؟ نهفته چه بود شماره از کمتر اهميتش حتي
باواريا از همراهشان پزشک عنوان به منهم و میشدند حمل ديگر اردوگاه به که بيمارانيمیرفتم. ديگري اردوگاه به
اردوگ��اه هم��ان در بايد ناچ��ار به و نب��ود فهرست در برادرش اسم که بود جواني زندانيم��رد ج��اي گ��رفت تصميم اردوگاه سرپرست تا کرد التماس آنقدر جوان میماند.زنداني
در لحظه آن در میداد ت��رجيح که گ��رفت را م��ردي ج��اي او ب��رادر و دهد او به را ديگ��ريب��ود. س��انآ هم اينکار بود!البتهمی بینقص بايد اسمها فهرست بماند.اما اردوگاه همانمیشد. جابجا هم با زنداني دو اين شماره زيرا
باله��ايي همه از پس که ب��وديم، ب��دنمان صاحب ما شدم يادآور اين از پيش که همانطورکه لباس نام به ژندههايي جمله از چيزها بقيه و داشت جان هنوز بود، آمده سرمان به که
بيم��اران گ��اري در را ما که میخ��ورد درد به زم��اني تنها میپوش��اند را وجودم��ان اسکلتمیانداختند.از به��تر کفشهايش��ان يا پالتو ببينند تا میکردند ورانداز پا تا سر را ومنانم اين زندانيان
نه. يا بود خودشان مالاما ب��ود، خ��ورده آن��ان اس��کلت بر پاي��ان مهر و آم��ده بسر آن��ان سرنوشت گذشته آن از
زن��ده م��دت که وس��يلهای هر از بايد داشتند کار نيروي هنوز و بودند زنده هنوز که کسانينبودن��د.رفت��ار احساس��اتي ديگر میکردن��د.آن��ان اس��تفاده میک��رد درازتر را ماندنش��انمس��ائل اين سرنوش��ت-و داش��ت-ب��ازي نگهبان��ان خ��وي و خلق به بستگي کامال زندانياناردوگاه. موجود شرايط تا میکرد دور بشري احساس از را آنان بيشترآن از بع��دها من رفق��اي بيش��تر و بود مفيد که بودم برگزيده مشي خط آشويتس در مناما میدادم، پاسخ صداقت نهايت در پرسشها گونه همه به معموال میکردند.من پيروي
را س��نم میک��ردم.اگر س��کوت بودند نپرس��يده من از ص��ريحا که چيزه��ايي م��ورد درديگر )پزش���ک(و میگفتم میپرس���يدند، را ح���رفهام میدادم.اگر پاسخ میپرس���يدند
نمیدادم. توضيحي
43
بايد ما روز مد.آنآ رژه محل به اس.اس افسر بوديم، آشويتس در که صبحي نخستينکه کس��اني داش��تند، سال40 از بيش که میشديم.کساني تقسيم مختلفي گروههاي به
معاينه را ما آن از دس��ت.پس اين از و مکانيکها فلزک��اران، داش��تند، س��ال40 از کم��ترمیدادن��د. تش��کيل جدي��دي گ��روه بايد زندانيان از برخي و نه؛ يا داريم فتق ببينند تا کردند
صف به دوب��اره که شديم برده ديگري کلبه به بودم، شده داده جاي آن در من که گروهيگ��روه به ح��رفهام و سن م��ورد در پرس��شهايي به توجه با ديگر ب��ار اينجا ايس��تاديم.در
مختلفي گروهه��اي هب�� و بردند ديگ��ري کلبه به را ما ديگر پيوس��تم.يکب��ار ديگ��ري کوچکناآش��نا ع��دهای مي��ان در را خ��ود که من و داشت ادامه م��دتي تا کردن��د.اينک��ار تقس��يمنبود.سرانجام مفهوم برايم که میگفتند سخن زبانهايي به نهاآ زيرا بودم، کالفه میديدمبودن��د! من با کلبه نخس��تين در که بازگشتم گروهي هب من و گرفت انجام گزينش واپسينانتق��ال ديگر کلبه به کلبهای از زمان مدت اين در من که نشدند متوجه تقريبا من دوستان
گ��اري بودن��د.هنگامیکه س��از سرنوشت لحظ��ات آن که میدانس��تم میش��دم.اما دادهمن اسم ش��د، داده ت��رتيب استراحت(میبرد )اردوگاه مقصد به را آنان که بيماران حمل
داش��تند.اما ني��از پزشک چند به محل آن در زي��را ب��ود، فهرست ش��مارهام(در )يع��نيچ��نين يک پيش هفته باش��د.چند اس��تراحتگاه واقعا ما مقصد که نمیک��رد ب��اور هيچکساس��ت.وق��تي گ��از ات��اق مقصد میکردند فکر همه هم ب��ار هم��ان گرفت، صورت انتقالياس�امی ص�ورت از اسمش�ان ش�وند، داوطلب شبانه کشيک براي که کساني کردند اعالممنتفي انتقال بعد شدند.يکربع داوطلب بيدرنگ زنداني نفر دو و هشتاد شد، خواهد حذفاين کش�يکها اک�ثر ب�راي ماندن�د، ب�اقي شب کش�يک در همچنان نفر دو و هشتاد اما شد،بود. آينده روز15 در مرگ معناي به کاري شبکسي هم ش��د.ب��از آم��اده اس��تراحتگاه ب��راي بيم��اران حمل گ��اري دوب��اره اکن��ون و
ش��ود- گرفته بک��ار م��رگ حال در افراد نيروي آخرين تا درکارست حقهای چه نمیدانستواقعي اس��تراحت اردوگ��اه به يا و رفت خواهد گ��از ات��اق اس��ت-به هفته دو ب��راي تنها ياآ
غروب ده به ربع يک ساعت داشت لطف من به که سرپرست پزشک شد، خواهد رهسپارهم هن���وز که گفتهام نگهب���اني ات���اق )در گفت، و گذاشت گوشم در سر پنه���اني روز يک
گ��رفتن تص��ميم ب��راي هم شب ده س��اعت تا و کني حذف فهرست از را اسمت میتوانيداري.( وقتسرنوشت بدست را خ�ود که رس��يدهام نتيجه اين هب�� و نمیکنم ک�اري چ�نين گفتم او هب
واقعيت گويي خواندم، چشمانش در را بمانم(ترحم دوستانم با میدهم بسپارم.)ترجيحاز بلکه نب��ود، زن��دگي ب��راي خ��داحافظي گويي فشرد، سکوت در را میدانست.دستم را
بود. انتظارم در دوستي آنجا بازگشتم.در کلبهام به آرامی بود.به زندگي
44
« بروي؟ نهاآ با میخواهي »براستي پرسيد، اندوه بامیروم« »بله،وص��يت میک��ردم، ک��اري کنم.بايد آرامش کوش��يدم من و زد حلقه چش��مانش در اشککردم:
که بگو او به دي��دي، را او تو اگر و بازنگش��تم همسرم نزد خانه به اوتو!اگر کن، »گوشاز بيش را او اينکه ديگر و باشد میک��ردم.ي��ادت ص��حبت او به راجع ساعت هر و روز هرمدت ياد آمده بسرم اينجا در که مشقاتي وجود با اينکه، ديگر دارم.سه دوست کسي هر
«است. بوده گرانبها و عزيز برايم چيز هر از بيش هماره کردهام زندگي او با کمیکهب��رايت اتفاق��اتي چه ب��وديم هم با که ب��اري آخ��رين از زن��دهای؟ کج��ايي؟ تو اوت��و!ح��اال
خ��اطر به م��را وص��يت خواس��تم تو از چگونه داري ي��اد هب کردي؟ پيدا را همسرت افتاده؟میريختي؟ اشک کودکانه تو و واژه واژه بسپاريبلکه نب��ود گاز اتاق ما مقصد نبود کار در نيرنگي بار کردم.اين ترک را آنجا بعد روز صبحماندند اردوگ��اه در میکردند ترحم احساس ما به نسبت بود.کساني گاه استراحت واقعا
ور حمله نهاآ هب�� ما جديد اردوگ��اه از بيرحم��انهتر که ش��دند کش��يده قحطي مهم��يز بزير وتع��يين را خود سرنوشت کار اين با اما دهند نجات را زندگيشان کوشيدند بود.آنان شده
در که ک��ردم.او مالق��ات ق��ديمی اردوگ��اه از را دوس��تي آزاديم��ان، از پس کردن��د.ماههام��ردار گوشت تکه يک دنب��ال در هب�� در میگفت میک��رد، ک��ار پليس س��مت در اردوگ��اهروي که ق��ابلمهای در آن��را س��رانجام و بودند کن��ده جس��دها ت��وده از که میگشت انسانيک��رده ت��رک را آنجا موقع به من و ب��ود گرفته فرا را اردوگاه کرد.آدمخواري پيدا بود آتشبودم.
اين از داس��تان نمیکن��د؟ زن��ده آدم ذهن در را تهران در مرگ داستان وضعيت اين ياآق��دم ب��اغ در خ��دمتکارانش از يکي با اي��راني مقت��در و ثروتمند م��رد يک يکبار که بود قرار
اس��ت.خ��دمتکار ديده بود، کرده تهديد را او که عزراييل که برآورد فرياد میزد.خدمتکاراو بگريزد، تهران به شتاب با او تا بدهد او به را اسبش تيزپاترين که کرد تقاضا اربابش از
به ش��تابان خ��دمتکار ک��رد، موافقت برسد.ارباب تهران به روز همان غروب میتوانستپرس��يد او از و ديد را عزراييل خ��انهاش به بازگشت هنگ��ام به تاخت.ارب��اب تهران سويتهديد را او »من داد، پاسخ عزراييل« ترس��اندي؟ و ک��ردي تهديد م��را خ��دمتکار »چ��راب��بينم ته��ران در را او امشب که بود قرار حاليکه در چرا که شدم زده شگفت تنها نکردم،«اينجاست. هنوز
45
خ��اطر هب�� اين و داش��تند؛ وحشت زمينهای هر در گ��يري تص��ميم از اردوگ��اه زن��دانيانبا نبايد انس��ان و است کنن��ده تع��يين سرنوشت که بود زمينه اين در آنان نيرومند احساس
همه بر بیاحساسي گذش��ته، آن ي��د.ازآ خوش يدآ پيش آنچه هر بگذارد بلکه کند بازي آنمیگرف��تيم، س��اييآ ب��رق تصميمات بايد بود.گاهي شده حاکم و چيره زنداني احساساتت��رجيح زن��داني ن��يز لحظ��اتي چنين در حتي بود.اما زندگي يا مرگ متضمن که تصميماتي
چ��يز هر از بيش وق��تي گ��يري تصميم نوع هر از باشد.گريز خود سرنوشت تسليم میدادچ��نين در و بگ��يرد نک��ردن يا کردن فرار به تصميم بود مجبور زنداني که میشد گير چشم
روحي ش��کنجه دچ��ار او میآمد، حساب به دقايق و بود حساس بسيار مساله که لحظاتينه؟ يا کند فرار و بيندازد خطر به را خود جان آيا که میماند مردد و میشد؛اردوگ��اه ن��زديکي هب�� جنگ جبهه که ش��دم.زم��اني ش��کنجهای چ��نين دچ��ار ن��يز خود من
از يکي که ب��ود چ��نين بگري��زم.داس��تان که داش��تم را اين فرصت ن��يز من ش��د، کش��اندهپزش��کي م��اموريت يک اين و میرفت اردوگاه از بخارج بيماران ديدن براي بايد همکارانممش�اوره بهانه هب� ب�برد.او خ�ود با هم م�را و کند ف�رار زم�ان اين در میخواست ب�ود.اواز م��را داشت متخصص يک با مش��ورت به ني��از بيم��اريش که بيم��اري م��ورد در پزش��کيهب�� خارجي مقاومت جنبش اعضاي از يکي اردوگاه خارج بود .قرارختسا خارج اردوگاه
ب�ار ش�ديم ناچ�ار ف�ني مش�کالت علت هب� دم واپسين بدهد.در را الزم مدارک و لباس ماو خ��راب زمي��ني س��يب مقدار شمرده غنيمت را فرصت هم برگرديم.ما اردوگاه هب ديگربرداشتيم. خود با پشتي کوله يکب��ود، خ��الي اردوگ��اه رس��انديم.اين کلبهای درون هب و زنان اردوگاه به را خود ما راه درهم در چ��يز همه و بود شام بازار مثل بودند.کلبه فرستاده ديگري اردوگاه به را زنان زيرا
به ناچ��ار هم بعد و ک�رده پا و دست خ�ود ب��راي پرته��ايي و خ�رت زن��ان که بود ريخته.پيدابود. جمله آن از شکسته ظروف و فاسد غذاي حصير، ژنده، بودند.لباس شده آنجا تخليهش��نيديم برنداريم.بع��دها گرفتيم تصميم اما میخورد ما بدرد که بود هم سالم کاسه چندبج��اي بلکه، نمیکردند استفاده غذا براي تنها کاسهها اين از شد، بحراني اوضاع وقتي که
کلبه داخل هب�� ظ��رفي گونه هر بردن اينکه میشد.)با استفاده نيز دستشويي لگن و لگنوي��ژه به میش��دند، ق��انون گذاش��تن زير به ناچار زندانيان از بعضي گاهي اما بود، ممنوعکسي اگر ح��تي بروند، توالت به کلبه از خارج تا بودند آن از ضعيفتر که تيفوسي بيماران
کلبه داخل دوس��تم میدادم کش��يک کلبه ب��يرون من که ح��الي میک��رد(در کمک آن��ان بهم��د.آ ب��يرون ب��ود، کرده پنهان کتش زير که پشتي کوله يک با کوتاهي مدت از پس و رفتب��ود دي��ده دوس��تم که را ديگري پشتي کوله و بروم کلبه داخل به که بود من نوبت بار اين
پي��دا را پش��تي پ��رداختم.کوله جس��تجو به پرتها و خ��رت ت��وي و رفتم داخل ب��ردارم.به
46
بجا زن��ان که چيزهايي همه آن ميان در ناگهان و آوردم؛ بچنگ هم مسواک يک کردم.حتيديدم. را زني جسد بودند گذاشته
دس��تکش جفت يک غ��ذا، کنم:کاسه جمع را اث��اثيهام که بازگش��تم کلبهام به ش��تاب باکه کاغ��ذي تکه چند ب��ودم، ارث(ب��رده ه)ب�� تيفوسي مرده بيماران از يکي از که مندرس،
آشويتس در که را يادداشتهايي من شدم، يادآور که )همانطور بودم نوشته را يادداشتهايمک��ردم.اين دي��دن بيم��ارانم از ب��ار آخ��رين ب��ودم(.ب��راي ک��رده بازنويسي بودم، کرده گم
که بيم��اري تنها سر بودن��د.ب��االي خوابيده پوسيده چوبهاي روي کلبه، دوسوي در بيمارانرو و وخيم وض��عش اما دهم، نجات را جانش بودم کرده سعي رفتم.خيلي بود همشهريم
رفيقم گويا اما بگ��ويم، چ��يزي ديگران به فرارم به راجع نداشتم قصدي بود.هيچ مرگ بهاينجا هم »تو پرس��يد من از خس��ته صدايي بود(.با عصبي من قيافه )شايد بود زده حدس
به اينکه از ب��ود.پس دش��وار اندوهگينش نگاه از گريز اما کردم، انکار« میکني؟ ترک رامتهم م��را که بيم��ارش نگ��اه با ديگر ب��ار و بازگش��تم او پيش کش��يدم، سر بيم��اران همه
احساس کرد، خواهم فرار او با منهم گفتم رفيقم هب اينکه از شدم.پس روياروي میکردش��دم آن بر میش��د.ناگه��ان ژرفتر لحظه به لحظه که انداخت چنگ بدرونم ناخوشايندي
کلبه کنم.ب��يرون مه��ارش و بگ��يرم دست در را سرنوشت ش��ده که هم يکب��ار ب��راي کهدوس��تم به ق��اطعيت با که مج��ردي ب��روم.به او با نمیت��وانم که گفتم دوس��تم به و دويدمروزه��اي ک��رد.نمیدانس��تم رهايم بيمارگونه احساس آن بمانم بيمارانم با مايلم که گفتمبيش هرگز که میک��ردم احس��اس دروني آرامش يک اما داشت خواهيم پيش در چه آيندهس��عي و نشس��تم همش��هريم کنار تختهها روي بازگشتم، کلبه بودم.به نکرده تجربه آن از
که ه��ذياني ح�ال آن در کوش��يدم و زدم گپ بيماران ساير با آن از پس کنم، آرامش کردمکنم. آرامشان داشتند،
نزديکتر اردوگاه هب جبههها دامنه که قدر رسيد.هر فرا اردوگاه در ما اقامت روز خرينآزن��دان، میکردند.مقامات منتقل ديگر اردوگاههاي هب دسته به دسته را زندانيان میشد،ب�ود ش��ده داده دس��تور روزي چنين بودند.در داده ترجيح قرار بر را فرار آشپزها و کاپوها
بودند مان��ده ب��اقي که زن��داني چند شود.حتي تخليه کامال آفتاب غروب تا بايد اردوگاه کههنگ��ام شب بتوانند تا ش��دند، آنجا ت��رک به پرس��تاران(مجب��ور و پزشک چند )بيم��اران،
به را بيماران و بيايد ظهر از بعد بود قرار که کاميون مدنآ از بزنند.هنوز آتش را اردوگاهم��راقبت و شد بس��ته اردوگاه دروازههاي عوض نبود.در خبري کند، حمل ديگري اردوگاه
میرس��يد نظر کن��د.به ف��رار نتواند کسي تا شد ش��ديدتر خ��اردار س��يمهاي اط��راف درديگر ب��ار دوس��تم و ش��وند.من زده آتش اردوگ��اه در بودند محک��وم زن��دانيان باقيمان��ده
کنيم. فرار گرفتيم تصميم
47
خ��اک به خ��اردار سيمهاي پشت و اردوگاه بيرون را زنداني سه جسد دادند دستور ما بهافراد بقيه دهيم.تقريبا انجام را کاري چنين داشتيم نيرو که بوديم نفر دو ما بسپاريم.تنها
ه��ذيان و تب با و بودند بس��تر در میگ��رفت، ق��رار اس��تفاده مورد هنوز که کلبهای چند دراز جسد ب��ردن داشتيم:براي سر در ديگر نقشهای ديگر میکردند.حاال نرم پنجه و دستدر میتوانس��تيم هم را پش��تي کوله که میک��رديم اس��تفاده ت��ابوت ج��اي به کهنه وان يک
س��ومين با داش��تيم قصد و میب��رديم را پش��تي کوله جسد دومين کنيم.با پنهان آن درونهب�� رو چ��يز همه گ��رفت، انج��ام نقشه طبق ما کار جسد دو بردن کنيم.در فرار هم جسد
تا کند پا و دست ن��اني تکه که بود رفته دوستم که موقعي برگشتيم، اينکه از بود.پس اهرمان��دم.دقيقهها منتظر من ک��نيم، گرس��نگي رفع آن با جنگلها در آينده روز چند در بتوانيم
بیقرارتر دوس��تم نيام��دن و زم��ان گذشت ب��ودم.با منتظر همچن��ان من و میگذشتزن��ده ذهنم در ش��ادمانه را آزادي م��زه اردوگ��اهي، زن��دگي س��ال سه از میش��دم.پسبه ما کار برويم.اما جنگ جبهه سوي به بود خواهد عالي قدر چه میکردم میکردم.فکر
نرسيد. آنجاب��رق و زرق پر اتومبيل يک شد، باز اردوگاه دروازه بازگشت، دوستم که لحظهای همانرس��يد. رژه زمين به آهس��ته میش��د، دي��ده س��رخ ص��ليب عالمت رويش که رنگ س��ربي
در زن��دانيان و اردوگ��اه ديگر ح��اال و شد، وارد ژنو در بينالمللي سرخ صليب از نمايندهایگونه هر ب��روز ص��ورت در تا گزيد اق��امت روس��تايي خانه يک در بودن��د.نماين��ده او پن��اه
که ب��ود دارو بستههاي بود؟ فرار فکر به کسي چه ديگر باشد.حاال اردوگاه نزديک خطرياز ش��ادي و میگرفتند عکس ما از میکردن��د، توزيع س��يگار میآوردند، بيرون اتومبيل از
خطر به را خ��ود ج��ان نب��ود نيازي ديگر حاال بود، لحظاتي خجسته و میباريد زمان و زمينبرويم. جنگ جبهه به و انداخته
ب��رده بيرون را جسد بوديم.سرانجام کرده فراموش را سوم جسد زدگي هيجان اثر درمیک��رد-و هم��راهي را ما که داديم.نگهباني جا بوديم کنده جسد سه براي که قبري در و
است ممکن که میک��رد فکر او ش��د، ماليمی آدم به تب��ديل بود-دفعتا بیآزاري آدم نسبتااينکه از مد.پيشآ خواهد کارش به قطعا مبادا روز براي ما خشنودي جلب و برگردد ورقاز پيوس��ت.پس ما به دعا مراسم در ن��يز او و کرديم دعا بريزيم، جسدها روي بر را خاکس��رانجام که روزه��ايي س��ياه، و سخت روز چند آن در حاصله فشارهاي و هيجانات آنهمه
و درخش��انترين آرامش و ص��لح به رس��يدن در ما ني��ايش واژههاي گشتيم، چيره مرگ برمیخاست. بر ما درون از که بود واژههايي صميمانهترين
زودتر را پ��يروزي گويا ک��رديم.اما سپري آزادي اميد به نيز را زندان روز آخرين بنابراينپيمان که داد اطمينان ما به سرخ صليب نماينده اينکه با بوديم.زيرا گرفته جشن موقع از
48
سر اس.اس افس��ران شب هم��ان اما ک��رد، تخليه نبايد را اردوگ��اه و دهش�� امضا ص��لحبه را زن��دانيان ب�اقي ب�ود کنن�د.ق�رار تخليه را اردوگ�اه که دارند دس��تور گفتند و رس��يدنداس��راي س��اير با تا بفرس��تند س��ويس به س��اعت48 ظ��رف بعد که ببرند مرکزي اردوگاه
کنند. مبادله جنگهم��ان اينها نمیک��رديم ب��اور ما که ب��ود دوس��تانه رفتارش��ان آنق��در اس.اس افس��ران
س��وار وحشت ب��دون کنند وادار را ما میکوشيدند گرند.اس.اسها شکنجه اس.اسهايته هن��وز باشيم.کس��انيکه سپاسگزار خود خوب شانس از بايد میگفتند و شويم کاميونهابه بودن��د، رفته رمق از ک��امال که هم را کس��اني و ش��دند، کاميونها س��وار داش��تند ن��يروييمیدادند. جا کاميون در و میکردند بلند دشواريگ��روهي آخ��رين صف در کنيم.ما پنهان را پشتيمان کوله دوستم و من نبود نيازي ديگر
خرآ قبل ما ک���اميون با و میگزيدند بر گ���روه اين از را نفر س���يزده بايد که ايس���تاديمافت��اديم. قلم از ما اما ش��مرد، را ني��از م��ورد تع��داد پزش��کان میفرس��تادند.سرپرست
نااميد و ن��اراحت زده، ش��گفت مان��ديم.ما جا نفر دو ما و شدند کاميون سوار نفر سيزدهع��ذر و ک��رد بهانه را خ��ود ش��دن کالفه و خس��تگي هم میک��رديم.او مالمت را پزشک
حاليکه در داريم.ما سر در ف��رار خي��ال هن��وز نفر دو ما که ب��ود ک��رده فکر زي��را خواستب��اقي هم��راه بیق��راري و بیص��بري نه��ايت در و داش��تيم پشت به را پش��تيهايمان کوله
انتظ��ار به درازي م��دت ب��وديم ش��ديم.ناچ��ار ک��اميون آخ��رين منتظر و نشستيم زندانيانو اميد در را لحظ��ات کشيديم، دراز تشکها روي نگهبانان خالي اتاق در بمانيم.سرانجام
باشيم. سفر آماده تا خوابيديم کفش و لباس میکرديم.با سپري نااميديکلبه درون هب�� ت��وپ و ت��ير ص��داي و خمپ��اره نور شديم، بيدار توپ و تيراندازي صداي با
زمين روي س��ينه هب�� داد دس��تور و شد کلبه وارد ش��تاب با پزشکان میريخت.سرپرستروي کفش با بس��ترش روي از پزشک دس��تور ش��نيدن محض به زندانيان از بخوابيم.يکي
چه فهميديم که بود لحظه آن در سالمم!و هنوز ديدم و شدم بيدار خواب پريد.از شکممو گ��رفت آرام بود!تيران��دازي رسيده ما اردوگاه تا جنگ جبهه است:دامنه افتاده اتفاقيدر اه��تزاز هب�� ب��اد وزش با سفيدي پرچم اردوگاه دروازه در تيري روي بيرون و زد؛ سپيده
مد.آما با بازيها چه سرنوشت نيز آخرين ساعات همان در حتي که برديم پي بعد هفته چندينزن��دگي و مرگ موارد در ويژه به بشر تصميم که ديديم و است؛ داشته زندانيان باقيمانده
است. نااستوار قدر چهنب��ود دور چن��دان ما اردوگ��اه از که ک��وچکي اردوگ��اه از که رس��يد دس��تم به عکسهايي
هب میروند، آزادي سوي به کاميونها در میکردند فکر نشبآ که ما بود.دوستان برداشته
49
نيمه ش��دند.ب��دنهاي س��وزانده ش��ده قفل کلبههاي در آنجا در و شدند منتقل اردوگاه اينافتادم. تهران در عزراييل ياد به ديگر دهم.بار تشخيص میتوانستم را آنان سوخته
عوامل زايي��ده داشت، دفاعي مکانيسم عنوان به نقشي اينکه جز زندانيان بیاحساسيزن��دگي در که )هم��انطور خ��واب کمب��ود و گرس��نگي زايي��ده بیاحساسي بود.اين ديگريش��مار به زن��داني روحي مشخصات از يکي که بود بیحوصلگي میآمد(و پيش نيز عادي
پ��رجمعيت کلبهه��اي در دهن��ده آزار ش��پش وجود علت به همچنين خواب میرفت.کمبودبیاحساسي و میگ��رفت.بیحوص��لگي فزوني نظافت و بهداشت نداشتن اثر در که بودباشد. میتوانست هم سيگار نکشيدن و قهوه نخوردن علت به
ش��کل به که ب��ود مط��رح ن��يز رواني انگيزهه��اي جس��ماني، انگيزهه��اي اين بر عالوهرنج حق��ارت عق��ده ن��وعي از زن��دانيان اک��ثر چنانکه میک��رد ب��روز وي��ژهای عق��دههاي
زن��دان در حاليکه هس��تيم(در )کسي میک��رديم فکر اسارت از پيش يک هر میبردند.مازمينهه��اي به بشر دروني ارزش به )اعتق��اد نبودند قايل ارزش پش��يزي اندازه به ما براي
آيا پاش��د.اما ف�رو هم از آن�را نمیتواند اردوگاهي زندگي و دارد بستگي واالتري و معنويزن��دانيان از ما که برخوردارند معن��وي س��لوک و س��ير اين از آزاد انس��انهاي از تعدادي چه
داريم؟( انتظاراحس��اس میب��رد، سر به اس��ارت در واقعيت اين هب�� انديش��يدن ب��دون معمولي زندانيش��کارآ زم��اني مس��اله اين و اس��ت؛ کرده سقوط کامال انساني معيارهاي نظر از میکردبررسي را اردوگ��اه استثنايي شناسي جامعه ساخت از ناشي تضادهاي انسان که میشد
میکرد.به معم��وال اردوگ��اه پليسه��اي داران، مغازه آشپزها، کاپوها، زندانيان،ترين«»برجسته
میکردند فکر بلکه يافتهان��د، ت��نزل زن��دانيان اک��ثر مانند نمیکردند احس��اس وجه هيچاست! شده نصيبشان افتخاري
زن��دانيان اکثر که ذهني میداد.واکنش دست نيز بزرگي احساس حتي آنان از بعضي بهقرقر و حسدورزي با همراه میدادند، نشان خود از کرده عزيز اقليت گروه اين به نسبت
میک��رد.به ب��روز ش��وخي و گ��ويي بذله ش��کل به نيز گاهي و گوناگون شکلهاي به که بودرا »فک��رش میگفت، ديگر ک��اپويي به راجع ديگ��ري زن��داني به زن��داني، يک مث��ال، ط��ور
خوش��بختي میش��ناختم.ج��اي ب��ود بانک يک رييس تنها که زم��اني را م��رد اين بکن!من« است؟ رسيده وااليي مقام چنين به که نيستپيش روي��ارويي رس��يده، ع��رش به اقليت و ش��ده تحق��ير اک��ثريت بين اينکه محض به
ن��تيجهاش میش��د، ش��روع غ��ذا توزيع با هم هميشه و نبود هم کم درگيريها اين که میآمد
50
کج میي�افت، ف�زوني رواني فش�ارهاي اين هنگامیکه ب�ود.بن��ابراين انفجاري جريان يکش��ديدتر ن��يز ک��رديم ص��حبت بيش��تر آن جس��ماني عوامل به راجع که گ��ير همه خلقي
ن��يز دع��وا گ��رفتن در س��بب اغلب فش��ارها اين که نيست ش��گفتي ج��اي هيچ و میگرديد؛در خش��ونت به ميل ب�ود، زن��دانيان خوردن شالق شاهد هپيوست زنداني که آنجا میشد.از
و میدويد س��رم به خ��ون ب��ودم، خس��ته و گرس��نه وق��تي خ��ودم برمیداش��ت.من سر اوروشن بخاري تيفوسي بيماران کلبه در بودند داده اجازه ما میکردم.به گره را مشتهايم
غالبا علت همين به میدادم کش��يک ص��بح تا نش��ود خاموش بخاري اينکه براي من و کنيميا بقيه که ب��ود ش��بهايي همين من س��اعات ب��ودم.روي��اييترين فرس��وده و خس��ته بس��ياربخ��اري جل��وي میتوانس��تم شبها، نيمه اين دل در میگفتند.من هذيان يا و بودند خوابکنم. برش��ته بود دزدي هم ذغالش که آتشي روي را دزدي زميني سيب چند و بکشم درازبودم. تندخوتر و بیحستر خستهتر، بعد روز اما
ج��اي به بايد میک��ردم، ک��ار تيفوسي بيم��اران کلبه در پزشک عن��وان به که م��وقعياردوگ��اه مقام��ات برابر در من بن��ابراين کنم، ک��ار ب��ود م��ريض که ن��يز ارشد سرپرستواژه به میک��رديم ما که را ک��اري بش��ود اگر البته ب��ودم، کلبهها نگاهداشتن تميز مسئول
خ��اطر به بيش��تر مدآمی عمل به کلبهها از هم اغلب که بازرسي به شناخت.تظ��اهر تميزبهداشت. تا بود ما شکنجهکه داشتند توجه اين به تنها بازرسان اما بود، بيشتر غذاي و دارو بود حياتي ما براي آنچه
ش��ده تا مرتب نابيمار کرم از پر و کثيف پتوهاي يا و باشد نيفتاده راهرو وسط کاه پر يکمیدادم درست را گزارشم میآي��د.اگر چه بيم��ار سر به که نداشتند توجهي ديگر و باشدش��ماره کلبه» میک��وفتم، بهم را پاهايم و میداشتم بر سرم از سرعت به را کالهم يعني
میکردند.معموال ترک را آنجا خشنود،«پزشک يک و پرستار دو بيمار، دو و پنجاه:�9-6و میآمدند ت��اخير س��اعتها با اغلب م��د،آ خواهند بازرسي ب��راي که میکردند اعالم وق��تيم��رتب را پتوها ب��ودم ناچ��ار من بودند نيام��ده که زم��اني تا اما نمیآمدن��د، اصال هم گاهيکنم. جمع میريخت، بيرون رختخواب از که را کاه ذرات کنم،م��را زحمت میکردند تهديد و میغلتيدند رختخوابش��ان در که را بيچاره بيماران سر ومي��ان در بیتف��اوتي و بکش��م.بیاحساسي فري��اد داد خواهند ه��در رختخ��واب نظم در
مگر نمیدادن�د، نش�ان خ�ود از واکنشي هيچگونه که ب�ود محس�وس آنقدر بدحال بيمارانبايد که ب��ود اينجا در و نمیشد ک��ارگر هم فري��اد گ��اهي میزدم.که فري��اد سرش��ان اينکه
از خ��ود وق��تي انس��ان ن��زنم.زي��را کتک را آن��ان تا میک��ردم کن��ترل را خ��ودم س��ختخطرن��اک م��وارد در وي��ژه به ديگران بیتفاوتي و بیاحساسي با میبرد رنج تندخويياش
میشد. میآمد(روياروي پيش بازرسي مواقع در )که
51
رواني، شناسي آس���يب توجيه و روانشناسي مط���العهی اين ارائهی در که کوششي باذهن در را تص��ور اين ممکنست نم��ودم، اجب��اري ک��ار اردوگاه اسيران ويژهی خصوصيات
واقع خ��ويش محيط ت��اثير زير ناپذير اجتناب بگونهای کامال بشر که باشم کرده ايجاد شماوا را زن��داني که است زن��دان ف�رد به منحصر محيط محي��ط، مورد اين رد میشود.)البته
چه بشر آزادي ده��د.(پس تط��بيق ش��دهای پذيرفته الگ��وي با را رفت��ارش میداش��ت،موج��ود، محيط برابر در واکنش و رفت��ار با رابطه در معن��وي آزادي هيچگونه میش��ود؟
ش��رايط و عوامل محص��ول جز چ��يزي بشر که است درست نظريه اين آيا ن��دارد؟ وج��ودنيست؟ باشد، شناسي جامعه يا روانشناسي زيستي طبيعت داراي اينکه از اعم محيطي،
زن��داني واکنشه��اي آيا اينکه، همه از مهمتر است؟ عوامل اين تصادفي محصول بشر آيامحيط ت��اثيرات از نمیتواند بشر که میکند ثابت اجباري کار اردوگاه واحد جهان برابر در
ندارد؟ عمل گزينش حق شرايطي چنان با رويارويي در بشر آيا بگريزد؟ خوددهيم.تجربهه��اي پاسخ تجربه روي از و اص��ولي ط��ور به میت��وانيم پرس��شها اين هب��
دارد. را عمل گ��زينش حق بشر که میدهد نش��ان اردوگ��اهي زن��دگي در ش��ده اندوختهانس��ان میکند ث��ابت که دارد، وج��ود است قهرمانانه ط��بيعت داراي اغلب که نمونهه��ايي
در ح�تي میتواند بشر کن��د، مه�ار ن�يز را تن��دخويي و ش��ود چيره بیاحساسي بر میتواندکند. حفظ را خود معنوي آزادي جسمي، و روحي فشارهاي هولناک شرايط چنينبه که را م��رداني میدي��ديم چشم هب�� میک��رديم، زن��دگي اجب��اري ک�ار اردوگاه در که ما
آن��ان به هم را نانش��ان تکه آخرين و میدادند دلداري را ديگران و میرفتند ديگر کلبههايمیک��رد ث��ابت هم همين اما نبودن��د، زياد مردان اين شمار که است میبخشيدند.درست
در را بشر آزادي چ��يز:آخ��رين يک مگر گ��رفت انس��ان يک از میت��وان را چ��يز همه کهخود. راه گزينش و موجود شرايط هر در خود رفتار گزينش
ق��رار میش��د، داده ما به که فرصتهايي برابر در ساعت هر و روز هر اردوگاه، در ما تهديد را ما که نيروه��ايي برابر در اينکه مورد در تصميم میگرفتيم، تصميم بايد و داشتيمبدزدن��د، درونيمان آزادي از و خودمان از را ما اينکه به تهديد نه، يا بشويم تسليم میکرد
میگرفت ما از را بزرگي و آزادي هستيم، شرايط بازيچه ما میکرد مشخص تصميمیکهمیکرد. قالبريزي نمونه زنداني يک شکل به را ما و
ک�ار اردوگ�اه زن��دانيان رواني واکنشه�اي که میبي��نيم بنگريم، مساله به ديد اين از اگرباشد. شناسي جامعه و جسمی ويژه شرايط بيان از بيش چيزي بايد اجباريرواني فش��ارهاي و ناک��افي غ��ذاي خواب، کمبود قبيل از زندگي نامناسب شرايط گرچهتجزيه در ولي دهن��د، نش��ان واکنش خ��ود از ش��کلي به زن��دانيان میشد م��وجب گوناگونتنها نه و اوست دروني تص��ميم نتيجه زن��داني م��اهيت تغي��ير میش��ود روشن نهايي تحليل
52
چن��ان در ح��تي میتواند م��ردي هر اص��وال اردوگ��اهي.بن��ابراين، زن��دگي ت��اثيرات نتيجهارزش میتواند ياب��د.او تغي��ير چگونه معن��وي و روحي نظر از بگ��يرد تص��ميم ش��رايطي
تنها منمیگوي��د:» نگاهدارد.داستايوسکي اجباري کار اردوگاه در حتي را خود انسانياز پس«باشم. نداشته را رنجهايم شايستگي اينکه آن و می ترسم چيز يک از
واقعيت اين بر ش��اهدي مرگش��ان و رنجها اردوگ��اه، در رفتارش��ان که اسيراني با آشناييمیافتم. داستايوس��کي گفته ي��اد به داد، دست از نمیت��وان هرگز را آزادي آخرين که بود
را رنج که ش���يوهای دارن���د.به را رنجهايش���ان ارزش آن���ان که میدي���دم چشم به زي���راآزادي همين و داش��ت؛ بکر دروني عظمت يک از حک��ايت میکردن��د، تحمل و میپذيرفتند
زن��دگي که بود معنوي آزادي همين و بربايد ما از آنرا نمیتوانست هيچکس که بود معنويمیساخت. هدف با و پرمعنا را
غ��ير زن��دگي و ب�رد، پي ارزش��ها به خالقه ک�ار در تا میدهد فرصت بشر به فعال زندگيط��بيعت. يا هنر زيبايي، تجربه در کمال به يافتن دست براي است فرصتي تفريحي، فعالما به را واالت��ري اخالقي رفت��ار امک��ان و فع��ال غ��ير نه و است فع��ال نه که زندگي در اما
وجودي خويش، وجود به انسان گرايش در مثال، طور است:به نهفته هدفي نيز میدهد،محروم دو هر تفريحي و خالقه زندگي از زنداني است شده محدود بيروني نيروهاي با که
داراي زن��دگي اصال نمیکن��د.اگر پرب��ار را زن��دگي زيستن شادمانه و خالقيت تنها بود.اماکن ريشه قابل غ��ير بخش باش��د.رنج، داش��ته معن��ايي هم رنج بايد پس باش��د، مفه��ومی
و رنج ب��دون بشر باش��د.زن��دگي م��رگ و سرنوشت ش��کل به گرچه اس��ت، زندگي شدنشد. نخواهد کامل مرگص��ليب که ش��يوهای هب�� میپ��ذيرد، را رنجهايش همه و سرنوشت انسان که شيوهای بهژرف��تر معنايي شرايط، دشوارترين در حتي که میيابد فرصتي میکشد، دوش به را خودببخشد. زندگيش به
هم کس��اني بودند و درخشيد خواهد آزاد و شرافتمندانه و نهناقهرما هماره زندگي چنينحيوان��ات زمره در و کرده فراموش را خود بشري عظمت جان، نجات براي مبارزه در کهکه اخالقي ارزشه��اي به رس��يدن براي فرصتها از بشر يا که اينجاست در و میآمدند؛ در
بر روي آن از يا و میجويد س��ود میده��د، ق��رار او راه پيش در دشوار شرايط و موقعيتخير. يا دارد را رنجهايش ارزش او میکند مشخص که است گزينش همين و میگرداند؛
ماس��ت.واقعيت واقعي زن��دگي از خارج و است غيردنيايي مسايل اينها که مبريد گماندارند وااليي اخالقي معياره��اي چن��ان به رس��يدن شايس��تگي که کساني شمار که اينسترا خ��ود دروني کامل آزادي که بودند مع��دودي تنها زن��دانيان، ميان شمارست.در انگشتيک ح��تي اما يافتن��د، دست ب��ود رنجهايشان ارمغان که ارزشهايي چنان به و کردند حفظ
53
بر و برانگ���يزد را او بشر دروني ن���يروي که است بس���ندهای ش���اهد دست اين از نمونهمیت��وان که نيست اجب��اري ک��ار اردوگ��اه در گرداند.تنها پيروزش خود صوري سرنوشت
از چ��يزي به ي��ابي دست فرصت با و سرنوشت با جا همه در ي��افت.بشر را مرداني چنيناست. روياروي رنجهايش راه
عالج قابل غ��ير که بي��اورم مث��ال را بيم��اراني وي��ژه به و بيم��اران سرنوشت بهترستاز چ��يزي که ب��ود نوش��ته دوستي براي که افتاد دستم به معلولي جوان نامه هستند.يکبار
بود نوشته هم بعد و داشت؛ نخواهد فايدهای هم جراحي عمل حتي و نيست باقي عمرشبا و ش��جاعانه ش��يوهای به که میک��رد تص��وير را مردي آن در که میآورد ياد به را فيلمیم��رگ با م��رد اين برخ��ورد که میک��رد فکر معل��ول پسر بود.اين مرگ انتظار در رشادت
مادي نيستي و میرفت مرگ پيشواز به منشانه بزرگ چنان که مینماياند را او سيرکمالمیداشت. پذيرا را
آم��د، اکران روي بر 2تولستوي کتابهاي از يکي از«1رستاخيز» نام به فيلمی پيش سالهافيلم اين داش��تيم.زي��را سر در انديش��ههايي چ�نين نيز ديديم را فيلم اين که ما از عده آن
عظمت آن با ايماني نه ما براي زمان آن در گرچه بزرگ مردان سرنوشت از بود سرشارواال. درجه آنچنان به رسيدن به اميد نه و داشت وجودبه فيلم آن ديدن از يابيم.پس دست عظمتي چنان به نداشتيم فرصتي ديگر، واژهای به
س��اندويچ يک خ��وردن و قه��وه فنج��ان يک نوش��يدن از پس و رف��تيم چايخانه نزديک��ترينفراموشي دست به بود، گذشته ذهنمان از لحظه يک که را عجيبي متافيزيکي انديشههايسپرديم.
عظمت با را آن که شديم آن بر و شديم روياروي بزرگي سرنوشت با خودمان وقتي امادر پا از و ک�رده فرام�وش را ج�واني حله�اي راه آن همه ديگر باشيم، پذيرا برابري روحي
افتاديم.میديديم.اما را آن نظير يا و فيلم همان ديگر بار ما از بعضي که میرسيد زماني شايددل چشم با را تص��اويري زم��ان هم��ان در ش��ايد زي��را میک��رد ف��رق مس��اله ديگر ح��اال
محت��وايش که بودند يافته دست چيزه��ايي به خود زندگي در که کساني تصاوير میديديم،دروني عظمت جزيي��ات از پ��ارهای ب��ود.ش��ايد احساسي فيلم يک محت��واي از بيش خيليم��رگش ش��اهد اجب��اري ک��ار اردوگ��اه در خ��ود من که جواني زن داستان مانند معيني مرد
زي��ادي مطلب نمیت��وانم و است کوت��اه بس��يار داس��تان کن��د.اين گذر شما ذهن از بودم،
11- Resurrection2 - Tolstoy
54
من ب��راي اما است، خودم ذهن پرداخته و ساخته داستان گويي بگويم.چنانکه دربارهاشاست. شعر مانند داستان اين
او با من که زم��اني مرد.اما خواهد آينده روز چند ظرف که میدانست داستان قهرمانسرنوش��تم »از گفت، من به زن ب��ود.اين برخ��وردار خ��وبي روحيه از ک��ردم، ص��حبت
زي��اده پيش��ينم زن��دگي در زي��را آورد، وارد من بر س��همگيني ض��ربه چنين که سپاسگزارمپنج��ره به حاليکه نمیک��ردم«در تلقي جدي را معنوي کمال و بودم راضي خود از و خواهبرابر در که است دوس��تي تنها درخت اين تنه��ايي لحظ��ات »در گفت، میکرد اشاره کلبهرا بل��وط ش��اه درخت ش��اخه يک تنها پنج��ره از میتوانست زن اين«اس��ت. ايس��تاده من«میکنم. دلددر درخت اين با اغلب »من گفت، من به ب��ود.او غنچه دو آن روي که ببيندک��ابوس دچار آيا میگفت؟ هذيان زن اين بگويم.آيا چه نمیدانستم شدم، شگفت در منمیداد؟ پاسخ هم درخت آيا پرسيدم او از اشتياق با بود؟
»بله«میگفت؟ چه
ج��اودانم. زن��دگي من هس��تم، زن��دگي من-هس��تم اينجا من- هستم اينجا من میگفت،زن��داني دروني و روحي وضع ب��اژگوني م��وجب نهايتا آنچه که ش��دم يادآور نيز اين از پيش
تص��ميم نتيجه بلکه نب��ود، زن��دان محيط جسمی – رواني شرايط به وابسته چندان میشدم��رداني تنها که است داده نش��ان زن��دانيان از روانشناسي ب��ود.بررس��يهاي زنداني آزاد
و معن��وي خ��وي دادند اجازه که شدند، اردوگاهي زندگي مخرب تاثيرات قرباني سرانجاميا و میتوانست چ���يزي چه که میآيد پيش پرسش اين اينجا کن���د.در افت آن���ان اخالقيکند؟ ايجاد ما در دروني(را )نيروي چنين میبايد
بيش که آنچه نندآبر مینويس��ند، يا میکنند صحبت خود تجارب از وقتي پيشين زندانيانچه او زن��دان م��دت نداند که اينست میش��ود زنداني روحي تضعيف و آزار موجب همه از
ح��رف ،ما زن��دان نمیدانس��ت.)در را آزاديش ت��اريخ کش��يد.زن��داني خواهد درازا هب قدرب��ود.يک نامح��دود و ن��امعلوم زن��دان م��دت واقع ب��ود(در بیمع��ني ن��يز مورد اين در زدن
زندگي» يک اجباري کار اردوگاه در زندگي که است معتقد برجسته پژوهشگر روانشناسزن��دگي» آن��را و ک��نيم کامل ش��کل اين به را عب��ارت اين ما است به��تر و اس��ت؛«موقتبناميم.«نامحدود موقتنمیدانستند. را اردوگاه در زندگي شرايط از يک هيچ واردان تازه
بعضي از و بودند س���کوت به مجب���ور بودند بازگش���ته اردوگاهها س���اير از که کس���انياردوگ���اه به ورود ابت���داي در زن���داني ذهن ب���ود.در بازنگش���ته هيچکس هم اردوگاهها
55
دوره پاي��ان به نس��بت اطمين��ان ع��دم تردي��د، و ابه��ام پاي��ان میآمد.با پديد باژگونيهاييامک��ان برمیداش��ت.زي��را سر دلش در زن��داني ک��ار س��رانجام ب��راي ديگري ابهام زندان
نه. يا داشت خواهد پاياني زندگيش شکل اين اصال بداند زنداني که نداشتکه رس���يدن.م���ردي ب���راي ه���دفي و ه���دف، يا دارد:پاي���ان معنا دوFinis التين واژه
نش��انه را نه��ايي هدف نمیتوانست کند، بيني پيش را خود«موقت زندگي» نمیتوانستبه و کن��د؛ زن��دگي آينده براي ديگران طبيعي زندگي برخالف نمیتوانست، ديگر بگيرد.او
نش��انههاي اين با ما و میش��د؛ ب��اژگون او دروني زن��دگي کلي س��اخت که بود دليل هميندر بيک��ار ک��ارگر مثال، طور بوديم.به روياروي نيز زندگي مراحل ساير در افت و سقوطآين��ده ب��راي نمیتوانست عبارتي به و بود موقتي او زندگي زيرا دارد، قرار مشابهي وضع
گرفته انجام بيکار معدنچيان مورد در که باشد.پژوهشهايي داشته هدفي يا و کند زندگيکه-دروني مرحله- وي��ژهای ش��ده دگرگ��ون مرحله نوعي از آنان که میدهد نشان است،
اين از ن��يز میبردن��د.زن��دانيان رنج آنانس��ت، بيک��اري دوران نابس��امان وضع از برخاستهيک��روز مثال زم��اني، واحد يک زنداني اردوگاه میبردند.در رنج عجيب«مرحلهای تجربه»میرس��يد. نظر به ناپ��ذير پاي��ان خس��تگي و میکرد سپري شکنجه با ساعت به ساعت را
در که ب��ودم معتقد میگذش��ت.من س��رعت به هفته يک مثال ط��والنيتر، زم��اني واحدبودن��د. عقيده هم من با هم رفقايم و میرسيد نظر به هفته يک از درازتر روز يک اردوگاه
انس��ان اينجا در بود!و انگيز شگفت میکرديم تجربه زمان گذشت مورد در ما که را آنچهبرجس��ته نک��ات از پ��ارهای داراي که میافتد 1م��ان توم��اس نوشته سحرآميز، کوه ياد، هب
مش��ابهي روانشناسي موقعيت در که را کساني معنوي پيشرفت است.مان روانشناسيق��رار مطالعه مورد آسايشگاه يک در را مسلول بيماران مثال طور کرد.به مطالعه بودندرا مش��ابهي زن��دگي ن��يز ش��د.آن��ان خواهند مرخص آنجا از زماني چه نمیدانستند که داد
میکردند. تجربه آينده و هدف بدونايس��تگاه از ج��دي زن��دانيان از س��توني با هم��راه ورودش ابتداي در که زندانياني از يکيتشييع در میکرد احساس لحظه آن در که کرد نقل برايم بعدها میرفت، اردوگاه به ترن
را زن��دگي و میدي��د؛ آين��ده ب��دون ک�امال را زندگيش است.زيرا جسته شرکت خود جنازهعوامل با م��رگ احس��اس اين است.البته مرده گويي که میکرد لمس يافته پايان آنچنانش��دت به که زن��دانش دوره ب��ودن نامح��دود علت به زماني نظر از میشد، تشديد ديگري
در که آنچه میداد.هر آزارش زن��دان تنگ مح��دوده مک��اني نظر از میش��د، احس��اس همواقعي غ��ير عب��ارتي به و دس��ترس از دور م��تروک، نظ��رش به ب��ود خ��اردار سيمهاي پسب��رايش ط��بيعي زن��دگي همه و اردوگاه از خارج رويدادهاي و مردم میکرد.چنانکه جلوه
11- Thomas mann
56
به چنان ببيند، چشم به میتوانست که آنجا تا را خارج میکرد.زندگي پيدا را شبحي جنبهمینگريست. بدان ديگر دنياي از مردهای مرد گويي که میرسيد نظرشگذشته انديشههاي و میشد نگري واپس تسليم ناچار نمیديد، آينده در هدفي که کسي
میشد. او سقوط باعث همين که میکرد نشخوار رابه��تر را«ح��ال» زن��داني میشد س��بب که نگ��ري واپس به تمايل زمينه در اين از پيشح��ال دهشت و خوف که میساخت قادر را شخص مکانيسم گفتيم.اين سخن کند تحمل
در بود.زي��را خطرناک خود واقعيتش از حال کردن تهي اما کند، احساس واقعيتر غير راامکان داشت-و وجود واقعا که میآمد-فرصتهايي پيش که را فرصتهايي صورت اين
کنار از آساني به و میانگاشتيم ناديده را ببخشد مثبتي معناي اردوگاهي زندگي به داشتعامل و غ��يرواقعي زن��دگي يک خود که«موقتمان زندگي» به توجه میشديم.با رد نهاآ
بده��د، دست از را خ�ود تعادل زنداني شود موجب میتوانست و میرفت شمار به مهمیش��رايط چن��ان که میکردند شموفرا زن��دانيان میشد.اين بیمعني چيز همه عبارتي به
گ��ام خ��ود فراس��وي روح��اني نظر از تا میدهد انس��ان به فرص��تي اغلب استثنايي دشواردروني ن��يروي از بدانند محکي س��نگ را اردوگ��اه دش��واريهاي اينکه ج��اي به گذارند.آن��ان
نداشت بر در ن��تيجهای که چ�يزي عن��وان به آن��را و نمیکردند تلقي ج�دي را زن��دگي خود،کنن��د.البته زن��دگي گذشته در و ببندند را چشمهايشان میدادند ترجيح و میکردند تحقيرمیشد. نيز بیمعنا اشخاصي چنين براي زندگي
ش��مار به میيافتن��د.اما دست روح��انيت واالي اوج به کمی ش��مار تنها که است طبيعيو دنياييش��ان، آش��کار شکس��تهاي وج��ود با ح��تي که میداد دست فرصت اين هم کمیش��رايط در نمیتوانستند هرگز آنان که بود کمالي اين و برسند، انساني عظمت به مرگ،س��خن ب�وديم بیعالقه و معم��ولي اف�رادي که ما ب�اقي م�ورد يابن��د.در دست بدان عادي
هم��واره انس��ان چ��ون اس��ت، دندانپزشک به رفتن مانند ب��ود:»زن��دگي صادق 1بيسمارکاز«است. گذاشته سر پشت را لحظات آن که حالي در است لحظات دردناکترين منتظرکه بودند معتقد اجب��اري ک��ار اردوگاه در مردان بيشتر که بگويم میتوانم بگذريم، که اينها
اين از واقعيت در ح����ال اين با دادهان����د.ولي دست از را زن����دگي واقعي فرص����تهايپ��يروز ن��يز تجارب اين در میتوانست داشت.انسان وجود هم هنوز مبارزات و فرصتها
اک�ثر مانند و درگ�ذرد مب��ارزه از برعکس يا دهد، سوق دروني پيروزي به را زندگي و شودبرگزيند. را نباتي زندگي زندانيان،
11- Bismarck
57
به چه زن��داني، بر زن��دان محيط«1بيم��اریزاي »روان ت��اثير با مب��ارزه در تالش هرگونهاس��توار اصل اين بر میبايد روان، بهداشت روش��هاي ديگر يا و درم��انگري روان وس��يلهامي��دي روزنه و برانگيزاند؛ آتي، هدفهاي دادن نشان با را زنداني دروني نيروهاي که باشدبيندازند. چنگ هدفي به میکوشيدند خود غريزي طور به زندانيان از بگشايد.برخي او بر
2Sabکن��د. زن��دگي آين��ده به اميد با میتواند تنها او که اينست بشر ويژگيه��اي از يکي زيرا
specie aeterni tatsi، آورد، فشار خود به بايد چيزي به بستن اميد براي گاهي زنداني گرچهمیشود. رهاييش موجب زندگيش لحظات دشوارترين در خود فشار اين ولي
خ��ود به درد ش��دت از حاليکه میکنم.در بازگو برايتان را خودم شخصي تجارب از يکيس��تون با را کيلوم��تري بود(چند شده زخم پاهايم ،پاره کفش پوشيدن اثر )در میپيچيدمب��اد و س��خت رفتم.سرماي لنگان لنگ کار، محل سمت به اردوگاه از زندانيان از گوشتي
ب��ار مشقت سراسر زندگي بیپايان کوچک مشکالت به میکوفت.پيوسته صورتم به تلخاض��افي ج��يره يک عن��وان به اگر ؟داد خواهند چه امشب غ��ذا اينکه همیانديشيدم.ب خودهفته دو که را س��يگارم آخ��رين يا کنم؟ ع��وض ن��اني تکه با آن��را بدهن��د، سوسيس تکه يک
پيدا سيمی تکه میتوانم چگونه کنم؟ مبادله سوپ کاسه يک با آوردم دست به بن با پيشک���ار گ���روه به موقع به توانست خ���واهم کنم.آيا اس���تفاده آن از کفش بند بج���اي و کنم
رس��رکارگ که ش��وم ملحق ديگ��ري گ��روه به شد خ��واهم مجب��ور يا بپيوندم خود هميشگيمیتواند که ک��اپويي کنم؟ ربرق��را خ��وبي رابطه ک��اپو با بت��وانم کنم هچ�� دارد؟ بیرحمی
دست به اردوگ��اه در ک��اري روزان��ه، دراز و وحشتناک رويهاي پياده اين جاي به کند کمکمبه ج��انم بينديش��م، ن��اچيز مس��ايل اين به س��اعت هر و روز هر بودم، ناچار اينکه از آورم؟را خود دارم.ناگهان مشغول ديگري موضوع به را انديشههايم کوشيدم و بود؛ رسيده لبدر س��راپاگوش ع��دهای براب��رم دي��دم.در س��خنراني روشن و گ��رم اقت��ا سکوي روي در
روانشناسي س��خنرانيام میدادند.موض��وع گوش سخنانم به و رفته فرو نرم صندليهايکه م��د،آ در عي��ني صورت به بود داده قرار فشارم زير آنچه بود!همه اجباري کار اردوگاه
در گونهای هب توانستم شيوه اين با میکرد.من پيدا برايم علمی جنبه کم کم لحظه آن دربه گ��ويي که میدي��دم چنان را نهاآ و شوم، مسلط لحظه آن رنجهاي بر و محيطم، اوضاعخ��ود که شد رواني-علمی مطالعه يک انگ��يزه مشکالتم و من دارند.ناگهان تعلق گذشته
و روشن تصوير ما اينکه محض به میگويد خود اخالق کتاب در 3گرفتم.اسپينوزا عهده بهمیايستد. باز کشيدن رنج از رنج، حال در عواطف میکنيم، رسم خود عواطف از دقيقي
1 -Psychopathologicalجاويدان( سيماي مشهور.)زير فيلسوف اسپينوزا از است -گفتاري2
3 -Spinoza
58
دادن دست از با و ب��ود فنا به محک��وم بود، داده دست از را خود آينده به اميد که زندانيبه محکوم را خود او میداد، دست از يکباره به نيز را خود معنوي دستاويز آينده، به ايمان
يک ش��کل به فروپاشي اين میدي��د.معم��وال رواني و جس��ماني پوس��يدگي و فروپاش��يدنآش��نا آن نش��انههاي با اردوگ��اه تجربه با زن��دانيان و میافتاد اتفاق ناگهاني کامال و بحران
خودم��ان. تا داش��تيم وحشت دوس��تانمان ب��راي بيش��تر ش��وم لحظه اين از همه بودند.مالب��اس و ش��دن بلند از ص��بح روز يک زن��داني که میشد ش��روع چ��نين جري��ان هم معم��والنيز تهديد و فشار و میورزيد.التماس خودداري رژه زمين به رفتن يا شستشو و پوشيدن
حرکتي و میکشيد دراز خود جاي در رفته دست از بود.زنداني کوبيدن هاون در بآ چونبخش به رفتن از زن��داني میآم��د، پديد بيم��اري يک هم��راه بح��ران اين نمیک��رد.اگر هم
چ��يز همه از او ديگ��ر، واژهای میک��رد.به خودداري کمکي هرگونه دريافت از يا و بهداريآزارش چ�يزي ديگر و میلوليد خ�ود ادرار و م��دفوع در خ�ود بس��تر میشس��ت.در دست
نمیداد.خطرن�اک محض تس�ليم اين و آين�ده، از اميد قطع نزديک ارتب��اط ش�اهد يکب�ار خ�ود منبرجس��تهای شخص و اپرا اشعار نويسنده و آهنگساز که من ارشد .ف...سرپرستمبودبگ��ويم. ب��رايت را چ��يزي میخ��واهم گفت:»دک��تر من به محرمانه ط��ور به روز يک ب��ود
و بکنم دل در آرزويي میت��وانم که رسيد گوشم به ندايي خواب ديدهام.در عجيبي خوابمیک��ني شد.فکر خواهد داده پاسخ من پرسشهاي همه هب و بدانم میخواهم چه بگويمدک��تر، میفهمی را میيابد.منظ��ورم پايان وقت چه من براي جنگ پرسيدم پرسيدم؟ چه
به کي ما رنجه��اي و شد خواهد آزاد ما اردوگاه و ما وقت چه بدانم داشتم من!آرزو براي«رسيد. خواهد پايان خط؟است ديده را خواب اين زماني چه پرسيدم او از
مارس. ماه آغاز است، تاريخي چه .حاال1945 فوريه در داد، پاسخ«داد؟ پاسخي چه صدا»
«مارس ماه سيام» کرد، زمزمه گوشم در يواشکيخ��وابش که ب��ود معتقد و اميد از سرشار کرد، تعريف برايم را ف....داستان هنگامیکه
به راجع که اخب��اري با میش��ديم، نزديک��تر م��ارس س��يام به چه هر شد.اما خواهد تعبيراس��ت. کم بس��يار دوس��تم خواب تعبير احتمال که میديديم میرسيد، ما اردوگاه به جنگ
که روزي يع��ني مارس ام30کرد. شديدي تب و شد بيمار دوستم مارس29 روز ناگهانبيهوشي و ه��ذيان دچ��ار ب��ود، خواهد رنجهايش و جنگ پايان روز بود شده داده وعده او به
سپرد. جان تيفوس از مرد.ظاهرا او مارس يکم و سي شد.روز
59
و بیج��راتي يا اميد و ج��رات انس��ان، يک روحي وضع بين نزديک رابطه به که کس��انيج��رات از شس��تن دست که هنداآگ خوب میدانند، را بيماري از ايمني درجه و او، نوميدي
ب��ود اين من دوست م��رگ نهايي علت باشد.چنانکه داشته کشنده تاثيري میتواند اميد ونومي��دي دچ��ار ش��دت به او نتيجه در و نيفت��اد اتف��اق ب��ود انتظ��ارش در او که آزادي آن که
ناگه�اني ط��ور به م�زمن تيف�وس برابر در را ب�دنش مق�اومت خ�ود مساله اين گرديد.کهو شد فلج زيس��تن ب��راي او اراده و آين��ده به او ش��د.ايم��ان ن��ابوديش موجب و آورد پايينپيوست. حقيقت به خواب عالم صداي سرانجام و پذيرفت را بيماري بدنش
مش���اهدات و يافتهها با گ���رفتم نهاآ از که نت���ايجي و م���ورد يک اين از من مش���اهداتس��مسیکر از م��ير و مرگ ميزان میگفت میکرد.وي مطابقت کامال اردوگاه سرپزشک
که ت��وجيهي ب��ود معتقد پزشک اين ب��وده، پيش از بيش��تر بس��يار1945 نو س��ال تا1944يا غ��ذايي، ب��دتر رژيم يا بيگ��اري س��خت شرايط بيابيم، میتوانيم صعودي قوس اين برايبه زن��دانيان اک��ثر که ب��ود دليل اين به تنها نب��ود.بلکه مسري بيماريهاي شيوع يا هوا تغييرگش��ت؛ بازخواهند خود خانههاي به کريسمس براي میکردند فکر که بودند زنده اميد اينبه ميل نمیکردن��د، دري��افت بخشي اميد خ��بر هيچ و میشد نزديک کريس��مس چ��ون و
تاثير خود اين میگشت.که چيره وجودشان بر نوميدي و میيافت کاهش آنان در زندگيمیمردند. آنان از کثيري شمار و میگذاشت مقاومتشان نيروي در خطرناکي بس
در زن��داني دروني ن��يروي حفظ ب��راي تالشي گونه هر شدم، يادآور پيشتر همانطوريکهمیگويد 1نيچه چنانکه میش��د، انج��ام آين��ده، در ه��دفي دادن نش��ان جهت در بايد اردوگاه
اين و«میآيد بر ن��يز چگ��ونهای هر پس از باش��د، داش��ته زيس��تن براي چرايي که کسي»بهداشت و گرايانه درم��اني روان تالشه��اي همه ب��راي کنن��ده ه��دايت ش��عار يک میتوانده�دف-به يک يع�ني – چ�رايي میداد دست فرص�تي وقت هر باش��د.بايد زن�دانيان رواني
ن�يرو آن�ان به زندگيش��ان وحش�تناک چگ��ونگي تحمل ب�راي بت��وانيم تا میداديم زن��دانيانهم مقص��ودي و ه��دفي نمیي��افت، زن��دگيش در معن��ايي ديگر که کسي بر ببخش��يم.واي
اين به و نب��ود؛ زن��دگي ادامه به ق��ادر و میديد تهي ح��الي چ��نين در را خ��ود چه نداش��ت،اميد بحثه��اي همه به گش��ته گم ف��رد اين که نمیپايي��د.پاس��خي دي��ري ديگر که بود ترتيبديگر و«نمیخ��واهم. زندگي از چيزي ديگر بود:»من يکي میکرد رد آنرا و میداد بخشبدهيم؟ شخصي چنين به میتوانستيم پاسخي چهط��رز و نگ��رش در ريشهای تغيير يک بود، نياز جدا و واقعا که آنچه به مرحلهای چنين دربلکه میک��رديم، بازس��ازي خ��ود، در را ح��التي چنين بايد تنها نه بود.ما زندگي به ما تفکرکه اينست دارد اهميت آنچه که میآموخ��تيم ن��يز افس��رده و نوميد م��ردان س��اير به بايد
1 - Nietzsche
60
درب��اره نبايد ديگر داريم.ما انتظاري چه زندگي از ما اينکه نه میخواهد، چه ما از زندگيم��ورد که کس��اني عنوان به خودمان مورد در بايد بلکه میکرديم، پرسشي زيستن معناي
میانديش�يديم. دهن�د، پاسخ بايد س�اعت هر و روز هر و گرفتهاند قرار زندگي بازخواسترفت��اري به و راس��تين کردار با بلکه میبود، انديشه و واژه با نبايد میداديم ما که پاسخيراستين پاسخ يافتن براي بودن مسئول معناي به نهايتا زندگي میکرد.زيرا جلوه راستين
ق��رار ف��ردي هر راه ف��را پيوس��ته که است وظ��ايفي انج��ام و آن مش��کالت و دشواريها بهمیگيرد.
ش�کل به لحظ�ه، به لحظه و مختل��ف، اف�راد ن�زد زن�دگي معن��اي نتيجه در و وظايف ايناس��ت. ن��اممکن فرم��ول، يک دادن و زندگي معناي تعريف اينرو میکند.از بروز متفاوتيپاسخ کلي و گس��ترده عب��ارات با را زن��دگي معن��اي مورد در پرسشهاي نمیتوانيم هرگزو واقعي بس��يار است چ��يزي ب��رعکس بلکه نيس��ت، مبهم چيز معناي به«زندگي»دهيم.پذيرن��د.اين لمس و واقعي بس��يار نيز زندگي در موجود وظايف که همانگونه لمس، قابل
را سرنوش�تي هيچ يا ف�رد میس��ازد.هيچ اوست خ�ود ويژه که را بشر سرنوشت وظايفهر به و نمیگ��ردد تک��رار موقعيتي کرد.هيچ مقايسه ديگري سرنوشت يا فرد با نمیتوانمیگ��يرد، ق��رار آن در م��رد که موقعي��تي ش��ود.گ��اهي داده بايد متف��اوتي پاسخ موقعيتيشکل را سرنوشتش میگيرد، پيش در موقعيت آن به پاسخ در که عملي با میکند ايجابب��رايش بينديش��د، هست آنچه و موجود وضع به و کند استفاده فرصت از اگر گاهي بخشد
تحمل را رنجهايش و بپذيرد را خود سرنوشت است الزم نيز بود.گاهي خواهد سودمندتربراي راستين پاسخ يک هماره و میشود مشخص خود بودن استثنايي با موقعيتي کند.هر
دارد. وجود است روي پيش در که مشکلي هربه را رنجش ناچارست اس��ت، ب��ردن رنج ن��يز او سرنوشت که میب��رد پي انس��ان وقتيکه بپ��ذيرد را حقيقت اين بايد يگانه-بپذيرد.ن��اگزير و استثنايي وظيفهای – وظيفه عنوان
يا و برهاند رنجه��ايش از را او نمیتواند تنهاست.هيچکس و تک جهان در نيز بردن رنج در مش??کالت با او برخورد نحوه به بستگي موجود، فرصت تنهابرد. رنج او جاي بهدارد. مشقات تحمل و
ح��تي میکرد.زي��را هم کمک ما به و نبود واقعيت از جدا انديشهها اين زندانيان ما برايره��ايي نومي��دي از را ما نمیرس��يد، نظر به گري��زي راه هيچ که ن��يز ش��رايط ب��دترين در
گذاش��ته سر پشت را زن��دگي معن��اي درب��اره پرسش مرحله ما که ب��ود میبخشيد.مدتهابوديم.
61
راه از ه��دفي به ي��افتن دست يع��ني زن��دگي میده��د، نش��ان ما به که س��ادهای پرسشو زن��دگي از وس��يع دورهای گيرنده بر در زندگي معناي ما براي ارزنده چيز فعال، خالقيتبود. مردن و کشيدن رنج مرگ،راه از اردوگ��اه ش��کنجههاي کردن سبک يا دادن کاهش از برديم، پي رنج معني به وقتيواقع میزديم.در ب��از سر س��اختگي، بيني خوش و واهي تصورات يا نها،آ انگاشتن ناديدهبه بک��نيم.ما پشت آن به نمیخواس��تيم که ب��ود ش��ده وظيفهای ما ب��راي کش��يدن رنج
ش��اعر 1ريلکه که بوديم.فرصتهايي برده پي کمال براي کشيدن رنج پنهاني فرصتهاي«بگ��ذاريم! سر پشت بايد را مش��قت و رنج قدر چه» بنگارد، چنين داشت آن بر را آلمانيبايد بس��يار رنج ک��ردن.ما ک��ار از س��ايرين که میگوي��د، سخن کشيدن رنج از چنان ريلکه
ضعف لحظات میکوشيديم و میشديم روياروي رنجها اين با میبايد اينرو، میبرديم.ازباش��يم، ش��رمنده خ��ود اشکهاي از نبود نيازي برسانيم.اما حداقل به را پنهاني اشکهاي و
را رنجها ق��امت، برافراش��ته و دالورانه انس��ان که آنست بر ش��اهدي خ�ود اش��کها اين چهمیکند. تحملش��رمندگي با زن��دانيان از بودن��د.ب��رخي ب��رده پي مس��اله اين به کمی ش��مار تنها اما
را پ��ايش پرس��يدم:»آم��اس او از که رفيقي مانند کردهان��د، گريه که میکردند اع��تراف«راندم بيرون تنم از گريه با» داد پاسخ«کرده درمان چگونهبه را اف��راد اردوگ��اه در توانس��تيم که شد آغ��از درم��اني روان بهداشت يا درم��اني روانانج��ام ف��ردي درم��انگري روان نظر از که کنيم.تالشهايي درمان جمعي يا انفرادي طور
ب��ود. خودکشي عمل از جلوگ��يري ب��راي معم��وال زن��دگي(و )نج��ات ن��وعي اغلب میشد،داش��ت، خودکشي قصد که م��ردي نج��ات براي را تالشي هرگونه اردوگاه سخت مقررات
آويزد، دار به آن با را خود میکرد سعي زنداني که طنابي قطع مثال طور میکرد.به منعداشت. اهميت رويدادهايي چنين وقوع از جلوگيري بود.پس ممنوعهم زي�ادي ش�باهت و بيانجامد خودکشي به داشت امک�ان که دارم ياد به را مورد دو منعلت دو هر و بودند ک��رده ص��حبت خودکشي قصد از زن��داني دو داش��ت.هر يک��ديگر به
دو هر میگفتند.در را ندارند زندگي از انتظاري ديگر که معمول جمله همان را خودکشيدر چ�يزي داش��ت، انتظ�ار آن�ان از زن��دگي هم هن�وز که میکرديم تفهيم آنان به بايد مورددر که داشت فرزن��دي ن��دوآ از يکي که ب��رديم پي ما واقع ب��ود.در آن��ان ارتظ��ان در آين��دهمیداش��ت.ب��راي دوست پرس��تش حد به او که فرزن��دي بود، او انتظار در خارجي کشورنوشته کتاب سري يک که بود دانشمندي مرد شخص.دوم نه بود مطرح چيزي هم ديگري
1 - Rilke
62
پر را دانش��مند اين ج��اي نمیتوانست ديگ��ري میبرد.هيچکس پايان به را آنان بايد و بودکند. پر فرزند براي را پدر آن جاي نمیتوانست کس هيچ چنانکه کند،معنا او هس��تي به و میس��ازد ممت��از ديگ��ري از را ف��رد هر که وح��دت و يکت��ايي اين
بودن ناممکن به میگذارد.وقتي تاثير بشري عشق مانند نيز خالقه کارهاي در میبخشد،خ��ويش. هس��تي برابر در نيز فرد مسئوليت با آنگاه میبريم، پي ديگري با فردي جابجايي
يک برابر در خ��ويش مس��ئوليت به که میش��ويم.م��ردي آش��نا عظمتش همه با آن ادامهنخواهد هرگز اس��ت، آگاه ناتمام کار يک برابر در يا اوست، انتظار در مشتاقانه که انسان
آن��را ت��وان و میداند را هستياش«چراي» همچنين او بزند، خودکشي به دست توانستافتد. در«چگونهای» هر با که داشت خواهد نيز
نداش��ت. وج��ود جمعي دس��ته درمان براي چنداني فرصت اردوگاه، در که است طبيعيمقام��ات با که ارشد ب��ود.زن��دانبان کالم از م��وثرتر م��راتب به راس��تين الگ��وي يک گاهيو کرده استفاده فرصت هزاران از خود آميز تشويش و عادالنه رفتار با نبود، همدل زندانبودند. او نظر زير که میگذاشت کساني بر شگفتي اخالقي تاثيراين و نب��ود بیت��اثير ن��يز صحبت گاهي است.اما واژه از موثرتر همواره فوري، تاثير چه
از میش��د.يکي تش��ديد ذه��ني پ��ذيرش ب��يروني، شرايط از پارهای علت به که بود زمانيکه میک��رديم، ک��ار کلبه يک زن��دانيان روي بايد که آمد پيش دارم.وض��عي ياد به را موارد
بود. شده تشديد ويژهای بيروني موقعيت علت به زندانيان اين ذهني پذيرشپس آن از را کارها از بس����ياري کردند اعالم رژه، مراسم هنگ����ام به ب����ود، ب����دي روز
جمله ش�د.از خواهد ويختهآ دار به بالفاص�له مج�رم ش�خص و آورده حساب به خرابکاريروز ب��ود.چند ج��زيي دزديه��اي و«بند مچ براي» کهنه پتوهاي از نواري بريدن جرمها، اينب��ود.دزدي هددزدي�� مق��داري و ش��ده انب��ار زمي��ني سيب وارد گرسنه زنداني يک هم پيشمقام��ات گ��وش به خ��بر کردند.وق��تي شناسايي را«دزد» زندانيان از بعضي و شد، برمال
بیغذا را روز تمام اردوگاه همه يا و دهيم تحويل را دزد يا که دادند دستور رسيد، اردوگاهبگيرند. روزه گرفتند تصميم نفر2500 که است ماند.طبيعي خواهند
حرفي کسي بوديم کشيده دراز مغموم خود کلبههاي در همه داري، روزه آنروز شامگاههم ب���رق اينکه همه از میش���د.ب���دتر زده س���رمان بر پتکي چ���ون واژهای هر و نمیزد
ب��ود. ع��اقلي م��رد ما ارشد نگهب��ان ب��ود.اما رس��يده لب هب�� همه جان شد.ديگر خاموشمیگذش��ت. ما ذهن از لحظه آن در که چيزه��ايي همه درباره کردن صحبت به کرد شروع
در خودکشي چه و بيم���اري اثر در چه گذش���ته روز چند در که میزد ح���رف رفق���ايي ازاز دست که ب��ود اين آنان واقعي مرگ علت میداند که شد يادآور ضمنا بودند.اما گذشتهامک��ان جل��وي بت��وان که باشد داش��ته وجود راهي بايد که بود معتقد بودند.او شسته اميد
63
از و برس��ند؛ ذه��ني مرحله اين به آينده قربانيان نگذاشت و گرفت را حوادثي چنين وقوعباشم. زندانيان راهگشاي خواست من
کنم موعظه يا و ب��دهم روانشناختي توضيحات نداشتم، حوصله اصال من که میداند خداش��ده خس��ته و ب��ودم.تن��دخو گرسنه و بدهم.سرد مراقبتي دستورات نوعي رفقايم هب و
بيش تشويق میجستم.حاال سود استثنايي فرصت اين از و میکردم تالش بايد اما بودم،میشد. احساس آن به نياز و میآمد کار هب چيزي هر ازدر و اروپا در حتي که کردم.گفتم آغاز داشت تسکيني جنبه که را صحبت انديشه اين با
ما که نگونهآ نه نب��وده، وحش��تناک هم چندان ما وضع دوم، جهاني جنگ زمستان ششمينرا چيزه��ايي چه تاکنون بپرسد خود از بايد ما از يک هر که باشد.گفتم بايد میکرديم فکرم��يزان زن��دانيان بيش��تر براي کردم است.فکر بازگشت قابل غير که است داده دست از
ب��راي دليلي ب��ود، زن��ده هن��وز که کسي اس��ت.هر بوده ناچيز واقعا دادهاند دست از آنچهموقعيت ثروت، حرفهای، تواناييهاي خوشبختي، خانواده، داشت.سالمت، بودن اميدوار
س��الم هن��وز ما اس��تخوانهاي گذش��ته آن آورد.از دست به ديگر ب��ار میشد را اجتم��اعين��وقتآباش��د. س��ودمند برايم��ان آين��ده در میتوانست ب��ود، رفته ما بر آنچه همه بودن��د،میسازد. نيرومندتر مرا نشود، من مرگ موجب آنچه که کردم، بازگو را نيچه عبارتبس�يار آين�ده بیط��رفي، ش�خص هر نظر در دم.گفتماد س�خن داد آينده به راجع سپسبزند ح���دس میتوانست ما از يک هر که ب���ودم عقي���ده اين میرس���د.بر نظر به تاريک
در تيف��وس بيم��اري هن��وز اينکه با گفتم آن��ان ب��ود.به کم ق��در چه مان��دنش زن��ده ش��انساينکه با گفتم ن��انآ هبود.ب�� کم قدر چه ماندنش زنده شانس ولي نشده، گير همه اردوگاه
پنج من خ��ود مان��دن زن��ده ش��انس ولي نش��ده، گ��ير همه اردوگاه در تيفوس بيماري هنوزبس��پارم.زي��را نومي��دي به را خ��ود که ن��دارم آن��را خي��ال هيچ ح��ال، اين اس��ت.با درصد
يک اينکه نه مگر و داد خواهد روي چه آين��ده س��اعت يک ح��تي آين��ده در نمیداند هيچکسانتظ��ار اگر میخ��ورد.ح��تي چ��رخ ه��زار نرس��يده زمين به بيندازي آسمان به که را سيب
اينهمه با – ما از به��تر کسي چه باشيم، نداشته آينده روز چند در هم را نظامی رويدادهايب�راي کم دست – ش�انسهايي چه ناگه�اني ط�ور به گ�اهي که اردوگاهي-میداند تجارب
گ�روه به منتظ��ره غ��ير ط��ور به را زن��داني ب��ود ممکن مث��ال ط��ور میآي��د.به ف��رد-پيشباش��د. مندبه��ره ک��اري خ��وب موقعيت از استثنايي طور به هم باز که کنند منتقل ويژهای
میکرد. وردآبر را زنداني«شانس» که بود چيزها همين زيراح��رف ب��ود ش��ده کش��يده آن بر که نق��ابي و آين��ده از تنها گرس��نه زندانيان با سخنانم در
کنونيم��ان زن��دگي ت��اريکي در که روش��ناييهايش و زيباييها گذش��ته، از بلکه ن��زدم،از را عب��ارتي باشد نداش��ته وعظ جنبه س��خنانم اينکه گفتم.ب��راي س��خن نيز میدرخشيد
64
ش��ما از نمیتواند دنيا در نيرويي هيچ کردهاید، تجربه شما که را کردم:آنچه بيان شاعريب��زرگي انديش��ههاي همه دادهایم، انج��ام آنچه همه با بلکه ما، تجربههاي تنها بازستاند.نه
ن��دادهایم.گرچه دست از را چ��يزي ب��ردهایم، رنج که آنچه همه از و داش��تهایم سر در کهاست هس��تي ن��وعي بودن بخشيدهایم.زيرا هستي را اينها ما ولي است گذشته اينها همهآنست. شکل مطمئنترين هم شايد
به گفتم.من س��خن میبخش��د، معنا زن��دگي به که بس��ياري فرصتهاي مورد در سپسبشر زن��دگي که میکش��يدند(گفتم آهي گهگاه و بودند کشيده دراز بیحرکت )که رفقايم
و رنج زن����دگي بیپاي����ان معن����اي اين و باشد بیمعنا نمیتواند هرگز ش����رايطي هر درت��اريکي در که سرگش��ته انس��انهاي اين دارد.از بر در نيز را مرگ و محروميت ميرندگي،
پي خ�ود وضع ب�ودن بح�راني به که خواس�تم میدادند گ�وش من س�خنان به دقت به کلبههوايي در پا که باشند داشته ايمان بايد بلکه بشويند، اميد از دست نبايد تنها، نه نانآبرند.کنن��د. حفظ را خود شهامت همچنان بايد و کاست نخواهد معنايش و عظمت از ما مبارزه
يک يا و م��رده يک همس��ري، دوس��تي، مرگب��ار و دش��وار س��اعات اين در که گفتم ن��انآ بهبس��ته اين به اميد ک��نيم.او نومي��دش ندارد انتظار و است دوخته ما به چشم خدا يا زنده،را م���ردن ه���نر و خفت و ب���دبختي با نه میب���ريم، رنج سرافراش���ته با ما ببيند که است
آموختهایم.پي��دا معنا م��وردي هر در که ف��داکاري وردم،آ مي��ان به ف��داکاري از س��خن س��رانجام و
تعجب دي��ده هب�� ب��دان م��ادي ط��بيعي دني��اي که ب��ود ف��داکاري اين ط��بيعت در و میک��رد؛ژرف معن��ايي واقعيت در ما فداکاري حاليکه میپنداشت.در بیمعني آنرا و مینگريستس��انيآ هب�� را مس��اله اين دارند م��ذهبي ايمان کسانيکه گفتم، نانآ هب بیپرده داشت.من
با اردوگ��اه، به ورود ابت��داي در که ک��ردم ب��ازگو برايشان را رفيقي میکنند.داستان درکدوست که را کسي تا میپ��ذيرد، ج��ان به را م��رگ و رنج که ب��ود بس��ته پيم��ان خ��ود خداي
ب��ود، پرمعنا م��رگ و رنج م��رد اين نش��ود.ب��راي وحش��تناکي س��رانجام دچ��ار میداشتهيچ که بم��يرد.هم��انطور هيچ براي نمیخواست داشت.او ژرف بس معنايي او فداکاري
بميريم. چنين نمیخواهيم ما از يکآن در و کلبه، آن در و زمان، آن در که بود اين واژهها اين همه گرفتن بکار از من منظور
آم��يز م��وفقيت تالش شاهد باز ديده هب و بيابم زندانيان زندگي براي معنايي مرگبار، وضعخيزان و افتان که ديدم را دوستانم نحيف پيکرهاي شد، روشن برق وقتي بودم.زيرا خودکه کنم اع��تراف بايد اما میآمدند، من سمت به سپاسگزاري براي الود اشک ديدگان با واين با و باشم داش��ته رنجهايش��ان در ش��دن سهيم براي نيرويي من میآمد پيش ندرت به
بودم. داده دست از اينکار براي را بیشماري فرصتهاي گويا حساب
65
روانشناسي يع��ني زن��داني يک رواني واکنشه��اي مرحله س��ومين به ب��پردازيم اينک واش��اره پرسشي به بايد کنم، روشن را مس��اله اين آنکه از پيش آزادي.اما از پس زنداني
باش��د.نظر بوده زنداني خود روانشناس که ويژه به میشود، روانشناس از اغلب که کنمانس��اني است ممکن چگونه چيس��ت؟ اردوگ��اه نگهبان��ان روانشناسي رفتار مورد در شمابا میکنند ب��ازگو زن��دانيان از بسياري که را رفتاري است، خون و گوشت از آميختهای کهب��اور وق��تي و میش��نيد را هولن��اک داس��تانهاي اين انسان وقتي باشند؟ کرده اعمال نانآ
از انس��ان نيست افس��انه و است افتاده اتفاق میکنند نقل زندانيان آنچه همه که میکردآنچن��ان را ديگر انس��ان انس��اني، است ممکن چگونه روانشناسي نظر از میپرس��يد خود
دهيم پاسخ پرسش، اين هشويم-ب جزييات وارد نکهآبی – بتوانيم اينکه کند.براي شکنجهکنم: اشاره چيز چند به بايد
آن ب��اليني واقعي معن��اي به آزارگر يا ساديست ع��دهای نگهبانان ميان در اينکه، نخستداشت. وجوداف��رادي به ني��از س��خت ماموريته��اي انجام براي اردوگاه مقامات هنگامیکه ديگر، دو
میگزيدند. بر انآزارگر اين ميان از را نانآ داشتند،تلخ( يخبندان در فرسا طاقت کار ساعت دو از )پس میشد داده اجازه ما به هنگامیکه
خوش��حالي از ک��نيم، گرم بوديم، کرده درست چوب خرده با که آتشي کنار در را خودمانبودند س��رکارگراني ن��يز، خوشي کوتاه لحظات همين در نمیگنجيديم.اما خود پوست درکن��ار نمیگذاش��تند تنها نه میبردن��د.هنگامیکه ل��ذت بس ما از خوشي آن گ��رفتن از که
چشمانش�ان در ل�ذت ب�رق میکردند، پخش برفها روي را زيبا آتش آن بلکه بايستیم آتشتخصص آزارگ��ري و ش��کنجه در که بودند کس��اني زن��دانيان مي��ان در میدرخشيد!هم��اره
حواله آزارگر اف�راد اين به را او نمیآمد خوشش�ان کسي از وق�تي اس.اسها و داشتند،بر بودن ناظر و اردوگاه در کار متمادي سالهاي اثر در نگهبانان اکثر اينکه میدادند.سوم
ب��ود. م��رده احساساتشان زندانيان، شکنجه در اردوگاه وحشيانه و بیرحمانه شيوههاياين میکردند که ک��اري ح��داقل بودند، شده سنگ رواني و اخالقي نظر از که مرداني اينسايرين رساني آزار مانع ديگر اما میزدند، سرباز آزارگري در فعال نقش از خود که بود،
نمیشدند.میسوخت.براي ما حال به دلشان که کساني میشد پيدا هم نگهبانان ميان در چهارم،
میکنم. بسنده شدم آزاد آنجا از من که اردوگاهي فرمانده ذکر به نمونه
66
تا ک��رده خ��رج پ��ول خود جيب از زيادي مبلغ فرمانده اين که شد معلوم ما آزادي از پسکه اردوگ��اه پزشک تنها را مساله اين و بخرد دارو خود زندانيان براي ،1بازار نزديکترين از
ب��ود، زن��دانيان از خود که اردوگاه ارشد نگهبان بس.اما و میدانست بود زنداني يک خودکه آنجا تا اردوگ��اه، فرمان��ده حاليکه میک��رد.در رفتار اس.اس افسر هر از گيرتر سخت
که فرص��تي کوچک��ترين با نگهب��ان اين نک��رد، بلند ما روي را دس��تش هرگز میدانم منمیگرفت. کتک باد به را زندانيان میيافت
حل را چ��يزي زن��داني، يک يا ب��ود اردوگ��اه نگهب��ان يا م��رد اين اينکه دانس��تن با بن��ابراينبه ما که کس�اني در ح�تي میخ�ورد، چشم هب� انس�اني مهر گروهي هر ميان نمیکرد.در
نبايد ما و است، مشترکي وجه داراي گروهها بين میدهيم.مرز قرار مالمت مورد راحتيبرسيم. نتيجه به اهريمن، ديگر دسته آن و فرشتهاند مردان اين اينکه گفتن با
به نس�بت اردوگ�اه، کنترله�اي همه وج�ود با س��رکارگر يک يا نگهب�ان يک وق��تي مسلماپس��تي اما میداش��ت، بر گ��ام انساني و مثبت جهت در داشت، مهراميزي رفتار زندانيانمیت��وان چگونه داشت ناشايس��تي رفت��ار آنچن��ان خ��ودش زن��داني رفقاي با که را زندانيکنن��ده منقلب زندانيان براي مرداني چنين شخصيت کمبود که است واضح کرد.پر توجيههيج���ان به عميقا نگهبان���ان از يک هر مهرآم���يز ح���رکت کوچک���ترين از حاليکه در ب���ود،
ج��يره از ن��دارم ترديد که داد من به ناني تکه پنهاني سرکارگر يک روزي میآمدند.چنانکهن��ان تکه ک��رد ج��اري دي��دگانم هب را اشک آنچه لحظه، آن بود.در کرده ذخيره صبحانهاش
هم��راه که ب��ود نگ��اهي و واژهها داد، من به م��رد اين که ب��ود انسانيت از چيزي بلکه نبود،داد. نوازش را گوشهايم و گسترد چهرهام به نان دادنم��ردان دارد.ن��ژاد وجود نژاد دو تنها جهان در که میبريم پي گفتم، برايتان آنچه همه از
اجتم��اع گروههاي همه ميان در زيرا میشوند يافت جا همه در نژاد دو ناقص.اين و کاملاين هناقص.ب�� گروه اين و است کامل کامال گروه اين گفت نمیتوان میکنند.هرگز نفوذ
در کامل اف��راد اينگونه به گهگ��اه بن��ابراين و نيست«خ��الص ن��ژاد» از گروهي هيچ ترتيبمیخورديم. بر هم اردوگاه نگهبانان ميان
زن��دانيان از نفر چند که است رفتاري داد، روي اس.اس فرمانده اين با رابطه در که جالبي واقعه-��11کردن��د، آزاد ما اردوگ��اه از را زن��دانيان هاامريکايي که هنگامي جنگ، پايان گرفتند.در پيش در او با يهوديفرمان��ده ن��زد س��پس کردن��د.و پنه��ان باواريا ه��ايجنگل در را فرمان��ده اين يهودي مجارستاني جوان سه
در تنها گفتند و رفتند کند دس���تگير را اس.اس افسر اين ب���ود عالقمند بس���يار که امريک���ايي نيروه���ايم��دتي از دهند.پس نشان را او پنهاني محل حاضرند رساند، نخواهند او به آسيبي بدهند قول که صورتينخواهند آس��يبي اس��ارت در اس.اس افسر به که داد ق��ول ج��وان سه اين به س��رانجام امريکايي افسر
خود پست در نحوي به پيشين فرمانده واقع در بلکه کرد، وفا خود قول به تنها نه امريکايي رساند.افسراو به ما مي��ان در آن توزيع و باواريا نزديک روس��تاهاي از پوش��اک وريآ جمع سرپرس��تي و ماند ب��اقيتر بخت نگون که کرديممي استفاده کساني لباس از آشويتس اردوگاه در زمان آن تا ما زيرا شد، سپرده
.شدندمي فرستاده گاز اتاق به ترن ايستگاه به ورود محض به و بودند ما از
67
نماي��ان آن��را ژرف��اي و میش��کافد را انس��ان روح زواي��اي اجباري کار اردوگاه در زندگيبه تنها ديگر ب���ار انس���اني روح ژرفاه���اي آن در که انگيزست ش���گفت میس���ازد.آيا
که ش��کافي باش��د؟ بد و خ��وب از آميختهای ط��بيعتش که برخ��وريم انسان از خصوصياتيح��تي و میرسد س��طح پايينترين به میگذرد، انسانها همه از میسازد، جدا بد از را خوبمیگردد. شکارآ است، گذارده بنيان اجباري کار اردوگاه در که آنچه ژرفاي درروانشناسي به میرس��يم اجب��اري، ک��ار اردوگ��اه روانشناسي فصل آخ��رين در اکن��ون و
تجربهه��اي از بايد طبيعتا که آزادي تجربهه��اي توص��يف اس��ت.در ش��ده آزاد که زن��دانياز پس س��فيد پ�رچم که است روزي صبح از که پرداخت خواهم بخشي نآ هب باشد، خودم
ح��الت زم��ان اين م��د.درآ در اه��تزاز به اردوگ��اه دروازههاي فراز بر پراضطراب روزهايجن��ون دچ��ار خوش��حالي از بگ��وييم اگر ش��د.اما استراحت به تبديل ما دروني سرگرداني
افتاد؟ اتفاقي چه کردهایم.پس اشتباه بوديم شدهمیکش��يديم.با اردوگ��اه دروازهه��اي س��وي به را خودم��ان خسته گامهاي با زندانيان مامیک��رديم.بعد پيچ س��وال را يکديگر نگاه نيم با و مینگريستيم اطراف به دلهره و ترسنيازي هيچ و نمیزد فرياد سرمان بر کسي بار میرفتيم.اين اردوگاه بيرون به گامی چندتع��ارف سيگار ما به نگهبانان حتي بدهيم.نه!اينجا خالي جا کتک يا لگد از فرار براي نبود
لب��اس و ک��رده ع��وض را لباسهايش��ان ش��تاب با زي��را نشناختيم، را آنان میکردند!ابتداق��دم میش��د، منشعب اردوگاه از که جادهای امتداد در آرامی بودند.به پوشيده شخصي
لنگ��ان لنگ همچن��ان بپيچ��د.اما لحظه هر ب��ود ممکن و گ��رفت درد میزديم.پاهايم��انآزاد م�ردان دي�دگان با ب�ار نخس�تين ب�راي را اردوگ�اه اط�راف میخواس��تيم و میرف�تيمآزاديم.ما که ک��نيم ب��اور نمیتوانس��تيم هن��وز اما«آزادي» میکرديم تکرار خود ببينيم.با
که ب��وديم ران��ده زبان بر را واژه اين آنقدر بوديم آزادي آرزوي در که متمادي ساليان طيرخنه آگاهم���ان ض���مير به آزادي واقعيت ب���ود.ديگر داده دست از را خ���ود معن���اي ديگر
بود. ما آن از آزادي اکنون که بپذيريم را حقيقت اين نمیتوانستيم و نمیکرداما بودن��د، آنجا هميشه آنها که آورديم ي��اد به و دي��ديم را گلها رسيديم، گل از پر چمن بهکرد سرشارمان زماني شادماني جرقه نداشتيم.نخستين آنها به نسبت احساسي هيچ ماماند ب��اقي ک��وري نقطه چ��ون همچنان جرقه اين ديديم.اما رنگارنگ دم با را خروسي که
نداشتيم. تعلق دنيا اين به ما زيراديگ��ري گ��وش در يکي آم��ديم گ��رد کلبههايم��ان در همه ديگر ب��ار که وق��تي ش��امگاهان
راس��تش» گفت ش��رمندگي با م��رد آن و«بودي؟ خوشحال امروز ببينم بگو» کرد زمزمهما واقع داش����تيم.در را احس����اس همين همه ما که نمیدانست او و«نه بخ����واهي، را
ه��نر اين ت��دريج به بايد و ب��وديم داده دست از را ش��دن خوش��حال و بودن خوش احساس
68
بند از زن��دانيان ب��راي روانشناسي نظر از که میآموخ��تيم.آنچه دوب��اره را ب��ودن خ��وشمیرس��يد. نظر به واقعي غير چيز داشت.همه نام زدايي شخصيت میافتاد، اتفاق رستهدر بسا چه گذش��ته سالهاي است.در واقعي میبينيم آنچه که نداشتيم باور رويا.ما مانندبه ش��دهایم، آزاد ما رس��يده، ف�را آزادي روز که میديدم بوديم.خواب خورده گول خوابآغ��وش در را همس��رمان میگف��تيم، آمد خ��وش دوستانمان به و بازگشتهایم خود کاشانه
روز از که خوابه�ايي از ح�تي و بود رفته ما بر که آنچه از و نشسته ميز سر بر میگرفتيم،و ب��ود ما آزادي روي��اي پاي��ان زندانبان آنگاه...سوت و میگفتيم؛ سخن بوديم ديده آزاديکنيم؟ باور میتوانستيم آيا است.اما پيوسته حقيقت به خوابها اين حاال
از را استفاده حداکثر نخست لحظه همان از و دارد بازدارنده نيروهاي ذهن از کمتر بدنزدهها قحطي چ��ون روزها و ساعتها آزادي اوردن دست به از پس میکرد.زنداني آزاديکه اينست میدارد وا ش��گفتي به را انس��ان میخ��ورد.آنچه غ��ذا ن��يز ش��بان نيمه در حتيروابط که روس��تايي يک دارد.وق��تي خ��وردن گنج��ايش چق��در مق��دار نظر از انس��ان مگر
زن��داني اين ک��رد، دع��وت خ��انهاش به را او ب��ود ک��رده پي��دا زندانيان از يکي با دوستانهایزد. ح��رف س��اعتها وردآ بدست آرامش که کمی و نوش��يد قه��وه خ��ورد، غ��ذا بیوقفه
حرفه��ايش به وق��تي ش��د.انس��ان رها میآزرد را ذهنش س��الها که فش��اري از س��رانجامبرابر در و است زدن ح��رف به مجب��ور و ن��اگزير او که میک��رد احس��اس میک��رد، گ��وشبراي تنها که میشناختم را کساني کند.من مقاومت نمیتواند زدن حرف به خود اشتياقنش��ان خ��ود از عکسالعمله��ايي گش��تاپو(چ��نين بازرس��يهاي در )مثال، کوت��اهي م��دت
توقف ب��دون و میک��رد ب��از زب��ان زن��داني تنها نه اينکه تا میشد س��پري میدادن��د.روزهااحساس��ات که ب��ود زم��ان اين در و میشکفت او در هم ديگري چيز بلکه میکرد، صحبتمیگسست. زنجير ناگهاني طور به خاموشراه کيلومترها ب��ود گل از پر چم��نزار که دهک��ده در من يک��روز ،آزادي از پس روز چند
پر آس��مان به داش��ت.چکاوکها ق��رار اردوگ��اه نزديک که ب��ود ب��ازاري رفتم.مقص��دمچشم به اط���راف آن در میش���نيدم.هيچکس را نهاآ ش���ادمانه ص���داي و میکش���يدند
فضا آزادي و چکاوکها خ��وش آواي و آس��مان پهنه و وس��يع زمين جز نمیخ��ورد.چ��يزيزدم. زانو دوختم.آنگ��اه چشم ن��يز آسمان به و کردم نگاه اطرافم به نمیديدم.ايستادم،
جمله ب��ود.هم��ان ذهنم در جمله يک ب��ودم.تنها کرده فراموش را دنيا و خود لحظه آن دروس��يع، پهنه آزادي در او و فراخوان��دم خ��ود کوچک زن��دان از را ي��زدان من»هميش��گي:
«داد. پاسخم
69
چ��يزي نمیآورم.حتي ياد به چيزي میکردم، تکرار را جمله اين و زده زانو زماني چه تاگ��ام به ش��د.گ��ام آغ��از من ت��ازه زندگي ساعت آن در و روز آن در که اينست میدانم که
انسان. يک شدم، خودم ديگر بار اينکه تا میرفتم پيشتا اعص��اب جنگ آن )از اردوگ��اه در آخر روزه��اي ذه��ني فشار و تنش از بايد که را راهيزن��داني که میک��رديم فکر ما نبود.اگر مانع از خالي يقينا میکرديم، ذهني(طي آرامش
اين به بايد ب��رعکس بوديم.بلکه اشتباه دچار ندارد، نياز روحي مراقبت به ديگر شده آزادبه ب��ود، رواني فش��ار آنچن��ان زير دراز زم��ان آن ب��راي که مردي میکرديم، توجه واقعيتمع���رض در آزاديش از پس طبيعتا میشد رها ناگه���اني ط���ور به فش���ارها اين که وي���ژه
آن روانشناسي روانشناس����ياش(واکنش بهداشت معن����اي )به خطر خطرس����ت.اينرا محفظهاش ص�ورتيکه در ن�يز دري�ايي زير کارگر جسمی بهداشت فشارهاست.چنانکه
اس��ت.بن��ابراين خطر در اس��ت(، جوي شديد فشار زير لحظه اين )در کند ترک ناگهان بهبس��يار رواني بهداشت و اخالقي نظر از اس��ت، رسته رواني فشار از ناگهان به که مردياست. پذير آسيب
نمیتوانند روانشناسي، مرحله اين در بودند، ديگران از بدويتر طبعي داراي که کسانيبرخ��وردار آزادي از که بمانن��د.ح��اال ام��ان در اردوگ��اهي زن��دگي وحشيگريهاي تاثيرات از
اس��تفاده آن از س��تمگرانه ش��يوهای به و ه��رزگي با میتوانند که میکردند گم��ان بودن��د،آن��ان مظل��وم، نه بودند ظ��الم آن��ان اکن��ون که بود اين بود، شده باژگون چيزيکه کنند.تنها
و ارادي ن��يروي با که بودند ش��ده کس��اني به تب��ديل و آم��ده در ب��ودن شي ح��الت از ديگرمیکردند. بیدادگري برانگيزانده،
اين میکردن��د.که توجيه خ��ود وحش��تناک و تلخ تجربهه��اي با را رفتارش��ان ش��يوه آن��اناز دوس��تي با روزي میخ��ورد.چنانکه چشم به ن��يز ج��زيي روي��دادهاي در اغلب مس��اله
مزرعه به ناگه��ان میرف��تيم، اردوگ��اه س��مت به و میگذشتيم دست در دست مزرعهایدس��تم دستش با دوستم، اما نکنم، لگد آنرا کردم سعي بیاختيار رسيديم.من سبز گندم
را ج��وان گن��دم مب��ادا که ک��ردم مکث برد.من گندم البالي از کشان کشان مرا و کشيد راببينم!آنچه» زد، فرياد و انداخت من به خشمی از پر برآشفت.نگاه کنم.دوستم لگدمال
تو ح��اال و فرس��تادهاند گ��از ات��اق به را فرزندم و همسرم نيست؟ کافي گرفتهاند ما از که«میکني! منع گندم ساقه چند کردن لگدمال از مرا
کن��د، خطا ندارد حق هيچکس که میفهمانديم مردان اين به بايد حوصله و آرامی به تنهاحقيقت اين س���وي به را آن���ان پيگ���ير تالش با بايد باش���د.ما رفته س���تم او به اگر ح��تي
میآم��د. ب��ار به گن��دم س��اقه هزار چند دادن دست از از، شومتر نتايجي وگرنه میرانديمزير را راس��تش دست زد، ب��اال را آس��تينهايش که میآورم ي��اد به را زنداني يک هنوز من
70
به خ��انهام به بازگشت از پس آن��را اگر من، دست اين باد بريده» زد فرياد و گرفت چشمبلکه نب��ود، ب��دي انسان واژهها، اين گوينده که میکنم تاکيد من«نيااليم! ستمگران خون
بود. آزادي از پس و اردوگاه در من رفيق بهتريناساسي تجربه دو بود، فشار از ناگهاني رهايي از ناشي که اخالقي بيمارگونگي بر عالوهو آزادي از پس زن��دگي تلخي میک��رد:يکي تهديد را ش��ده آزاد زنداني شخصيت نيز ديگرپيشين. زندگي به بازگشت از پس سرخوردگي، دوم
که معنا اين میش��د.به مواجه آن با شهرش در او که بود مسائلي علت به زندگي تلخيجمالت و میشدند پذيرا را او سردي با جاها بسياري در میگشت، باز خود شهر به وقتيخود از و میشد گزندهای انسان به تبديل دليل همين میدادند.به تحويلش افتاده پا پيش
را کليشهای جمالت همان است.وقتي شده مشقت و رنج همه آن متحمل چرا میپرسيدآيا میگفت خود به ،«کشيدهایم رنج هم ما» يا و«نمیدانستيم ما» که میشنيد مردم از
ندارند؟ گفتن براي بهتري جمالت اينها واقعا)که نب��ود دوس��تي حک��ايت ديگر است.اينجا ديگر چيزي سرخوردگي تجربه و مساله اما
احس��اس س��رانجام شخص که بود، کننده بيزار که بود، احساس نداشتن و نگري سطحيرا انس��اني چه��ره و نش��نود را انس��اني صداي ديگر و بخزد گوشهای هب میخواهد میکرد
بود. کوبيده هم در را او بیرحمانه و ظالمانه آنچنان که بود سرنوشت داستان نبيند(بلکهاينجا در اس��ت، ک��رده لمس را ممکن رنجه��اي همه مطلق حد میکرد فکر سالها مرديکه
از بيش��تر بکش��د، رنج بايد هم هنوز او و نمیشناسد حدودي رنج که میرسيد نتيجه اين بهپيش.میکرديم، صحبت اردوگاه در زنداني يک رواني شهامت ايجاد براي کوشش از ما وقتي
که ورديمآمی ي�ادش به ک�نيم.بايد ب�از او ب�راي آين�ده در را امي�دي دريچه که بوديم آن بربازگش��ت؟ از پس اوس��ت.اما بازگشت منتظر انس��اني و اوست انتظ��ار در هن��وز زندگي
ديد که کسي ح��ال به نبود.واي انتظارشان در کسي هيچگاه بردند پي که بودند زندانيانين��دارد!واي وج��ود ديگر میبخشيد اميد او به اردوگاه در تنهايي به خاطرهاش که انساني
ک��امال را آزادي گشت، آزاد سرانجام و پيوست حقيقت به رويايش وقتي که کسي حال بهخ�انهای به میش��د، ب�رقي واگن س�وار ي�افت!ش��ايد ب�ود، اش�تياقش در آنچه از متفاوت- وردآمی در ص��دا به را در زنگ درون، ع�الم در داشت، جان ذهنش در سالها که میرفت را حقيقت اين اينکه براي تنهابود- کرده خود روياي هزاران در که همانگونه درست نخواهد هم هرگز و نيست آنجا ديگر کند ب??????از را در بايد که کسي که دريابد
آن توانست نخواهد دني�ايي ش�ادي هيچ که میگف�تيم يک�ديگر به اردوگ�اه در همه مابود.نبس��ته دل آزادي روزگ��ار ش��ادماني به کن��د.ما ج��بران شدهایم، متحمل که را رنجي همه
71
مردن و ما فداکاريهاي ما، رنجهاي به و میبخشيد شهامت ما به که نبود اميد اين و بوديمکه س��رخوردگي نداش��تيم.اين آم��ادگي ديگر هم اندوه و غم براي میبخشيد.اما معنا ماخ��اک هب�� را بس��ياري پشت که بود سخت تجربهای بود، زندانيان از زيادي شمار انتظار در
خ��ود غم��زده احوال بر تا کند کمک آنان به که بود دشوار نيز روانپزشک يک براي و رساندانگ�يزهای بايد ب�رعکس ش�ود، روانپزشک دلس�ردي م�وجب نبايد هم اين شوند.اما چيرهآيد. شمار به تازه
خ�ود اس��ارت دوران هب�� وق��تي که میرسد ف��را روزي رس��تهای بند از زن��داني هر ب��رايروزگ��ار چن��ان که ک��رد نخواهد ب��اور میکن��د، رو و زير را اردوگ��اهي تج��ارب و مینگ��ردو رس��يد ف�را آزاديش روز س�رانجام که اس�ت.همچن�ان کرده سپري و تحمل را دشواري
تجربهه��اي که رس��يد خواهد ف��را هم روزي ب��ود، زيب��ايي روي��اي چون نظرش در چيز همهداد. خواهد رنجش کابوس چون اردوگاهياش
احس��اس میدارد بر گ��ام خ��انهاش س��وي به که م��ردي ب��راي گرانبها تجربهه��اي اينچ��يزي ديگر شده، متحمل روانش و جان که رنجي همه آن از پس که میآفريند، شگرفي
خدا. مگر بترسد آن از او که نبود
72