ﺎﻧﻻﻮﻣpayvand.nl/pdffiles/masnawipartawi.pdfﯼردﺎﻧ ﻮﺕﺮﭘ ءﻪﺘﺷﻮﻧ...

25
ﻧﻮﺷﺘﻪء ﻧﺎدرﯼ ﭘﺮﺕﻮ ﺑﻠﺨﯽ ﻣﺤﻤﺪ ﺟﻼﻟﺪﻳﻦ ﻣﻮﻻﻧﺎ ﻗﻮﻧﻴﻪ ﺕﺎ ﺑﻠﺦ از ﺑﻠ ﻣﺤﻤﺪ اﻟﺪﻳﻦ ﺟﻼل ﻣﻮﻻﻧﺎ، ѧﺴﺖѧ اﻧﺴﺎﻧﻴﺎرѧ ﺗﺒﺎﯼѧ هﮕﻔﺘﯽѧ ازѧ ﻳﮑ، ا وѧ اﺛ دو ﺁنѧ ﺑﺮ ﻣﻌﺮﻓﺖ و ﻋﺸﻖ ز ا ﺗﻨﺪﻳﺴﯽ ﭼﻨﺎن ﺷﻤﺲ دﻳﻮان و ﻣﻌﻨﻮﯼ ﻣﺜﻨﻮﯼ، اش ﺟﺎوداﻧﻪ ءѧ ﻗﻠﺮﻳﻦѧѧ ﺑﻠﻨ اد ﻋﺮﻓﺎﻧﯽ ﺑﻴﺎتﺴﺘﺎѧ اﻳ درﯼѧ ﺎرﺱѧ دو ﺁنﻮﻳﻲѧѧѧ هﺎﺱﺪﻩѧ و دﻩ رѧѧ راﻮﯼѧ ﻣﻌﻨﻴﺪѧ ﻧﻬﺎدﻩ ﺥﻮﻳﺶ دﺱﺘﺎن زﻧﺪ ﻣﯽ ﻓﺮﻳﺎد رهﺎﻳﻲ و رﺱﺘﮕﺎرﯼ ﺱﻮﯼ ﺑﻪ را وﻣﺎ. ﺑﻨﺪﯼ دﺱﺘﻪ ﺟﺪاﮔﺎﻧﻪ ء ﻣﺮﺡﻠﻪ ﺱﻪ ﺑﻪ را ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺷﺨﺼ، ﻧﺎﻣﻪ ﻣﻮﻟﻮﯼ ﮐﺘﺎب ﻧﺨﺴﺖ درﺟﻠﺪ هﻤﺎﻳﻲ اﻟﺪﻳﻦ ﺟﻼل اﺱﺘﺎد ﮐﻨﺪ ﻣﯽ. دﻳﮕ ﻣﻔﻬﻮم ﺑﻪﺸﺖѧ راﺎﮔﻮنѧ ﮔﻮﻧﺼﻴﺖѧ ﺷﺨѧ، اشﺎﻟﻪѧﺸﺖѧ وهﺼﺖѧѧﺪﻩѧ زﻧ درزاﯼ در ﻣﻮﻻﻧﺎ اﺱﺖ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺱﺮ. ﮔﻮﻳﺪ ﻣﯽ ﺷﻤﺲ دﻳﻮان در ﻣﻮﻻﻧﺎ ﮐﻪ اﻳﻦ: ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻴﺶ ﺳﺨﻦ ﺳﻪ ﻋﻤﺮم ﺡﺎﺻﻞ ﺳﻮﺥﺘﻢ ﺷﺪم، ﭘﺨﺘﻪ ﺑﺪم، ﺥﺎمѧ ﮔﺎﻧ ﺱﻪ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﻳﺎ و ﮔﯽ زﻧﺪﻩ ء ﮔﺎﻧﻪ ﺱﻪ ﻣﺮاﺡﻞ هﻤﻴﻦ ﺑﻪ اﺷﺎرﻩ ﺷﺎﻳﺪ داردﻮدѧ ء. ﺪﯼѧ ﺑﻨﺘﻪѧ دﺱﺎسѧ اﺱѧﺘﺎدѧ اﺱ هﻤﺎﻳﻲ، اﻟﺪﻳﻦ ﺟﻼلѧﺎﻟﻪѧ ﭘﻨﺞ ﺑﻴﺴﺖ ﺗﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﺱﺎل ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ از ﻣﻮﻻﻧﺎ ﮔﯽ زﻧﺪﻩ اول ﻣﺮﺡﻠﻪء ﻳﺎ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﮔﻴﺮد ﻣﯽ ﺑﺮ در اورا. ﺪﻳﻦѧ اﻟ هﺎن ﺑﺮ ﺱﻴﺪ از و ازﭘﺪر را روزﮔﺎر ﻧﻘﻠﯽ و ﻋﻘﻠﯽ ﻋﻠﻮم ﺗﻤﺎم ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﻣﺮﺡﻠﻪ اﻳﻦ در او ﺗﺮﻣﺬﯼ ﻣﺤﻘﻖ داﻧﺸﻤﻨﺪ و ﺡﮑﻴﻢ، ﻣﺘﺸﺮع، ﻓﻘﻴﻪ اﺱﺖ ﺷﺨﺼﻴﺘﯽ دﻳﮕﺮ او ﻣﺮﺡﻠﻪ اﻳﻦ ﺗﮑﻤﻴﻞ وﺑﺎ، ﮔﻴﺮد ﻣﯽ ﻓﺮا. ﮔﻴﺮد ﻣﯽ ﺑﺮ در را ل ﺱﺎ ﭼﻬﺎردﻩ او ﮔﯽ زﻧﺪﻩ دوم ء ﻣﺮﺡﻠﻪ. ﻧﻪ و ﺱﯽ ﺗﺎ ﭘﻨﺞ و ﺑﻴﺴﺖ ﺱﺎﻟﻬﺎﯼ ﺷﺎﻣﻞ ﻳﻌﻨﯽѧ اوﺱѧ ﺎﻟﻪѧ. ﺎرتѧ اﺷѧѧѧ اﺱﺼﻴﺘﯽѧ ﺷﺨѧ ﻣﻮﻻﻧѧ ه ﺎلѧѧ اﻳ درѧѧﺰﯼ،ѧ ﺗﺮﻣѧ ﻣﺤﻘ ﺪﻳﻦѧ اﻟ ﺎنѧ ﺑﺮه رﻳѧ ﮔﺮاﻳѧﻠﻮﮎѧ وﺱﻴﺮѧ وﺼﻮفѧѧ وﺮدازدѧѧѧ ﺎﺿ و وﺸﺎﻳﺦѧﺪارﺑﺎѧ دﻳ وﻮزشѧ ﺁﻣѧ ﺟﻬ اوﺎرتѧ اﺷѧ ﮐﻨﺪ ﻣﯽ ﺱﻔﺮ دﻣﺸﻖ و ﺡﻠﺐ ﺷﻬﺮهﺎﯼ ﺑﻪ روزﮔﺎر، ﺁن ﺑﺰرگ ﻋﺎرﻓﺎن. ﺎلѧѧﺰﯼѧ ﺗﺮﻣѧ ﻣﺤﻘ ﮐﻪ ﺁن از ﭘﺲ638 ﺥﻮد ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺑﻨﺪد ﻣﯽ ﺟﻬﺎن از دﻳﺪﻩ ﻗﻤﺮﯼ هﺠﺮﯼ وﺪرѧѧѧ راه درѧ ﻣﺎﻧﻨ ﺑﯽ هﻴﻬﺠﺎن و ﺷﻮر ﺑﺎ وﻟﯽ ؛ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﭘﺮدازد ﻣﯽ ﺡﻘﻴﻘﺖ ﺟﺴﺘﺠﻮﯼ ﺑﻪ اﻧﺪ ﮔﺸﻮدﻩ او ﺑﺮاﺑﺮ در ﺗﺮﻣﺰﯼ ﻣﺤﻘﻖ. ﻣﻮﻻ ﺷﺨﺼﻴﺖ در ﻣﺮﺡﻠﻪ اﻳﻦ در دارد وﺟﻮد ﻣﺘﻀﺎد دوﮔﺮاﻳﺶ ﻧﺎ او ﻌﻨﯽ ﻣﺸﻐﻮل ﺟﻬﺖ درﻳﮏѧ ﻣﺮاﺡѧ اﺱﺖ ﻃﺮﻳﻘﺖ ﮐﻪ درﺡﺎﻟﯽ ا هﻴﭽﮕﺎهﯽ دﻳﮕﺮ ﺟﻬﺖ در ﻋﻘﻠﯽ ﻋﻠﻮم هﺎﯼ زﻣﻴﻨﻪ در داﻧﺶ ﺗﮑﻤﻴﻞ و ﮐﺘﺐ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪء ز ﻣﺎﻧﺪ ﻧﻤﯽ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﻘﻠﯽ و. ﻋﺮﻓﺎن و ﻋﻠﻢ در، ﻣﺮﺡﻠﻪ اﻳﻦ در او ﺑﻪѧﺎمѧ اﻧﺠѧ ﮐﻪ رود ﻣﯽ ﭘﻴﺶ ﺑﻪ ﭘﻴﻤﺎﻧﻪ ن رﺱﻴﺪ ﻣﯽ ﻃﺮﻳﻘﺖ ارﺑﺎب و ﺱﺎﻟﮑﺎن رهﺒﺮﯼ و ﻳﻲ ﭘﻴﺸﻮا. ѧ ﻣﻮﻻﻧﻮمѧﺼﻴﺖѧ ﺷﺨ ﻳﺎ ﮔﯽ زﻧﺪﻩ ﺱﻮم ء ﻣﺮﺡﻠﻪﺎلѧѧﻤﺲѧѧ اوﺪارѧ دﻳ ازѧѧﺎﻟﻪѧѧ وѧ در ﻗﻤﺮﯼ هﺠﺮﯼ642 دارد اداﻣﻪ ﮔﯽ زﻧﺪﻩ ﭘﺎﻳﺎن ﺗﺎ ﮐﻪ ﻳﺎﺑﺪ ﺁﻏﺎزﻣﯽ. ﺑﺎ ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺷﺨﺼﻴﺖ، ﻣﺮﺡﻠﻪ اﻳﻦ در دѧ ﺟﻨﺒѧﺎنѧ ﻋﺮﻓ وﺸﻖѧѧﺎنѧ ﭼﻨ، ﮔﺮدد ﻣﯽ رو ﺑﻪ رو ﺑﺰرﮔﯽ ﮔﺮﮔﻮﻧﯽ ﮐﻨﺪ ﻣﯽ ﻏﻠﺒﻪ او ﺷﺨﺼﻴﺖ دﻳﮕﺮ هﺎﯼ. ر ﻋﺸﻖ ﻋﺎﻟﻢ دو ﺑﺎ ﮔﻴﺴﺖ ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ا ﮔﻴﺴﺖ دﻳﻮاﻧﻪ دو و هﻔﺘﺎد او واﻧﺪر را اﻧﺪﻳﺶ دور ﻋﻘﻞ ﺁزﻣﻮدم را ﺥﻮﻳﺶ ﺥﻮاﻧﻢ دﻳﻮاﻧﻪ اﻳﻦ از ﺑﻌﺪ ﺷﺪن ﺑﺎﻳﺪ هﻤﯽ ﺟﺎهﻞ ﺥﺮد زﻳﻦ زدن ﺑﺎﻳﺪ ﮔﯽ دﻳﻮاﻧﻪ در دﺳﺖ ﺗﺮ ﻓﺸﺮدﻩ ﺑﺤﺚ ﻳﮏ در ﺷﺎﻳﺪ ﺡﺎل ﺑﺎاﻳﻦ ﮐﺮد ﺑﻨﺪﯼ دﺱﺘﻪ زﻳﺮﻳﻦ ء ﻣﺮﺡﻠﻪ دو ﺑﻪ را ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﺑﺘﻮان: 1

Upload: others

Post on 09-Feb-2021

0 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

  • پرتو نادری نوشتهء

    موالنا جاللدين محمد بلخی از بلخ تا قونيه

    ار انسانيست خی ، موالنا جالل الدين محمد بل ر و ا ، يکی از شگفتی های تب ا آن دو اث به ء جاودانه اش ، مثنوی معنوی و ديوان شمس چنان تنديسی ا ز عشق و معرفت بر رين قل د ت بلن

    ستا بيات عرفانی ف اد ويي آن دو خو ارسی دری اي ه گ ر کف رده و سده هاست ک وی را ب يد معن ش . وما را به سوی رستگاری و رهايي فرياد می زنددستان خويش نهاده

    استاد جالل الدين همايي درجلد نخست کتاب مولوی نامه ، شخِصت موالنا را به سه مرحله ء جداگانه دسته بندی اگون را پشت ر به مفهوم ديگ . می کند اله اش ، سه شخصيت گون ده گی شصت وهشت س موالنا در درزای زن

    .سر گذاشته است : اين که موالنا در ديوان شمس می گويد

    حاصل عمرم سه سخن بيش نيست

    خام بدم، پخته شدم، سوختم

    ه دی . ء خود دارد شايد اشاره به همين مراحل سه گانه ء زنده گی و يا شخصيت سه گان ر اساس دسته بن تاد ب اساله گی جالل الدين همايي، شخصيت نخستين يا مرحلهء اول زنده گی موالنا از نخستين سال تولد تا بيست پنج س

    دين . اورا در بر می گيرد او در اين مرحله تقريبًا تمام علوم عقلی و نقلی روزگار را ازپدر و از سيد بر هان ال . فرا می گيرد ، وبا تکميل اين مرحله او ديگر شخصيتی است فقيه ، متشرع ، حکيم و دانشمند محقق ترمذی

    يعنی شامل سالهای بيست و پنج تا سی و نه . مرحله ء دوم زنده گی او چهارده سا ل را در بر می گيرد

    ی اوست اله گ ارت . س ه اش ه ب ا شخصيتی است ک ا موالن ال ه ن س يدر اي ه س زی، ب ق ترم دين محق ان ال د برهدري ه تصوف و سير وسلوک می گراي ردازد و ب شايخ و واضت می پ داربا م ه اشارت او جهت آموزش و دي ب

    ه سال . عارفان بزرگ آن روزگار، به شهرهای حلب و دمشق سفر می کند 638پس از آن که محقق ترمزی بدر و هجری قمری ديده از جهان می بندد موالنا خود ب ه پ د در راهی ک ه تنهايي ؛ ولی با شور و هيهجان بی مانن

    .محقق ترمزی در برابر او گشوده اند به جستجوی حقيقت می پردازد طی مراحل دريک جهت مشغول عنی او نا دوگرايش متضاد وجود دارد ي در اين مرحله در شخصيت موال

    ز مطالعهء کتب و تکميل دانش در زمينه های علوم عقلی در جهت ديگر هيچگاهی ا درحالی که طريقت است ه به او در اين مرحله ، در علم و عرفان . و نقلی غافل نمی ماند ام ب آ ن پيمانه به پيش می رود که سر انج

    .پيشوا يي و رهبری سالکان و ارباب طريقت می رسيد ا ه سال مرحله ء سوم زنده گی يا شخصيت سوم موالن ا شمس ب دار او ب اله گی پس از دي ه س در سی و ن

    .آغازمی يابد که تا پايان زنده گی ادامه دارد 642هجری قمری ه ددر اين مرحله ، شخصيت موالنا با ر جنب ان ب ه عشق و عرف ان ک گرگونی بزرگی رو به رو می گردد ، چن .های ديگر شخصيت او غلبه می کند

    ا بيگانه گيست با دو عالم عشق ر

    واندر او هفتاد و دو ديوانه گيست آزمودم عقل دور انديش را

    بعد از اين ديوانه خوانم خويش را زين خرد جاهل همی بايد شدن دست در ديوانه گی بايد زدن

    :بتوان شخصيت موالنا را به دو مرحله ء زيرين دسته بندی کرد بااين حال شايد در يک بحث فشرده تر

    1

  • .نخست موالنای پيش از ديدار با شمس و دو ديگر موالنای پس از ديدار با شمس ه امروزه اين موالنای پس از ديدار با شمس است که نام شکوهمندش ، خاور تا باختر را در نورديده و همان گون

    .که شيخ فريدالديدن عطار گفته بود ؛ آتش درجان همه شيفته گان عالم زده است

    ان 604نا در ششم ربيع االول موال ه جه ده ب انی دي انواده ء علمی و عرف خ دريک خ هجری قمری در شهر بله . نياکانش همه از مردمان خراسان بودند . گشود راو در قوني شتر عم - پايتخت روم شرقی -با آن که بخش بي

    زرگ ؛ ولی پيوستههی کردسپری شد و به اصطالح عارفان در همان جا خرقه ت از بلخ که يکی از چهار شهر ب .خراسان آن روزگار بود، ياد می کرد و خراسانيان آن سامان را همشهری می گفت

    بلخيم من بلخيم من بلخيم شوری دارد عالمی از تلخيم

    : می گويد در ديوان شمس يا جای ديگری

    نعره ء های و هوی من

    از در روم تا به بلخ کند اصل کجا خطا

    شمس من و خدای من

    خداوندگار « خطيب و دانشمند بزرگ بلخ بودکه موالنا را ،الدين ولد ، معروف به سلطان العلما پدر موالنا، بهاء . صدا می زد »

    اتش رواج داشته است ؛ و « :داکترشفيعی کدکنی براين باور است که القاب خداوندگار ، وموالنا در زمان حي ».لوی را بعدًا و شايد پس از سده های هشتم و نهم هجری به او داده ا ند لی لقب مو

    کوچ بزرگ يا تبعيد سياسی

    د پژوهشگران در ارتباط به داليل و انگيزه های که سبب شد تابهاءالدين ولد پدر موالنا بلخ و بلخيان را ترک کن

    ای همگونی ندارند ه :ينه را می توان به گونه ء زيرين دسته بندی کرد روايات موجود در اين زم. ، ديدگاهد -1 لطان محم ود ، خ س رو او ب خ نيزبخشی از قلم هر بل ه ش ار ک ه ء آن روزگ لطان خودکام اه س وارزم ش

    سته است شتهنسبت به سلطان العلما سؤ ظن دا ه سوی او می نگري ا . و با چشم دشمن کامی ب سلطان العلم ه مردی بود گفته اند که سلطان العلما گارانتذکره ن . خ نجم الدين کبرا بود از پرورش يافته گان عرفانی شي

    ان وذ فراوانی در مي رده و از ارادت و نف ذار می ک ر گ اد ب ه مجالس وعظ و ارش دانشمند ، خوش سخن کان او نفوذ شايد همين . ه است مردم بر خوردار بود د گم سبت در ميان مردم سبب شده بود تا نوع حس ب ی ن

    . پديد آيدمحمد خوارزمشاه به او درق به روايت افالکی در مناقب العارفين ، امی خل د تم اء ول ه به د ک دگويي می کردن از موالنا نزد خوارزمشاه ب

    ه حضرت سلطان . اعتباری نمی نهد را د راست کرده است ما و شما را به خو تاد ک خوارزمشاه قاصدان فرس .بول کند و دستوری دهد تا ما به اقليم ديگررويم که دو پادشاه در يک اقليم نگنجند العلما بلخ را ق

    .بهاء والدين جواب داد که ملک دنيا را اعتباری نيست ما سفر کنيم ه رد ک ه سر می ب خ در وضعيتی ب ودکی را در بل د بلخی دوران ک دين محم ا جالل ال بر بنياد اين روايت موالن

    درش م رار دارد پ شاه ق شم و غضب خوارزم ن . ورد خ يش از اي ه پ لطانی ک دای يکی از س دين بغ يخ مجدال ش . بيدادگرانه در آبهای جيحون يا آمو دريا انداخته بود راين کبرامريدان شيخ نجم الد

    ام فخر رازی سلطان العلما با مخالفت آشکار متکلم بزرگ سد -2 ا صوفيه مي ه ء ششم هجری ام ه ب ي ک ه ي انوذ و . رو به رو بوده است نداشته شاه نف د خوارزم ام فخر رازی در دستگاه محم ه ام اور وجود دارد ک اين ب

    ز سلطان العلما بد گويي می کرد؛ در مقابل ا در نزد سلطان مقامی داشت و از سلطان العلم ر ني ه ب اهی ک هرگ

    2

  • ز ه منبر می رفت جرًاتمندانه خوارزمشاه و امام فخر رين طن ده ت رين کلمات و گزن د ت ورد رازی را با تن ا مالها ظاهراً .دعان می خواند و امام فخر را از شمار مب انتقاد قرار می داد ن س ا در وضعيت در اي سلطان العلم

    ود نيرومندی چون امام فخر رازی ريف ح با يک سو در او چنان که . است ناگواری به سر می برده ل ب ه مقاب کا ن امه تنه تمق ت او را در نظر نداش ه ه و موقعي ات ؛ بلک ر اساس رواي د ب لطان محم ت س ه ، ذهني سبت ب را ن

    . ه است تخدير می کرد نيز العلما و اهل صوفيهسلطاناستاد ذبيح اهللا صفا اختالف ميان امام فخر رازی و سلطان العلما بسيار با اهميت تلقی کرده و آن را يگانه دليل

    سد . مهاجرت سلطان العلما از بلخ می داند اجرت « :او در جلد سوم تاريخ ادبيات ا يران می نوي علت العل مهه . اختالف شديد سلطان العلما ، با امام فخر رازی بود اگزير ب چون خود را در موازنه ء ايشان نمی يافت ن

    » ...له ء مغول نبوده اصوًال اين مهاجرت مطلقًا از بيم حم. ترک ديار شد ه آنه ماری شم با آين همه اط ب ام فخر رازی را در ارتب ه ء ام اجرای کوچ يل مولوی شناس فقيد آلمانی مداخل م

    :او در اين ارتباط می نويسد . افسانه می داند سلطان العلما از بلخ بيشتر يکال م« ر ح ه در ه ه ب تانهايي را ک د داس اء ا باي اجرت به د مه وذ ول زايش نف ود و از اف ی ش وط م خ مرب از بل

    ا رفت 1210 برابر با 606م ؛ زيرا آن فيلسوف در سال ، مردود شماري فخرالدين براو سخن می گويد . از دني ». بلخ را ترک کردند 1218 برابر با616درحالی که بهاءولد و خانواده اش حدود

    ه رف خود ا اولد در مع بااين حال نه تنها بهاء دعان می مام فخر را ب ه داشته از شمار مبت سفی ک سبب مشرب فلن نيز در مثنوی معنوی ؛ بلکه موالنا داند نمی با نوع زبان طعن آميز بر وی انتقاد می کند و او را راز دار دي :داند

    ن بدی ين ره گر خرد رهباندر اي فخر رازی راز دار دين بدی

    ود باری را به سبب اين کهامام فخر رازی بر اين شمس تبريزی نيز افزون ازی چ «: گفته ب د ت ين می محم ن .خواند مورد انتقاد و سر زنش قرار داده و به توبه فرا می » ...گويد و فخر رازی چنين

    آن شده باشد تا به مداخله ء امام فخر رازی ندارد که سبب ولدی هيچگونه اشاره يي سلطان ولد در مثنوی -3ن امر ؛ بل لطان العلما بلخ را ترک کند س رين علت اي ده ت ا ی را نارضايت که اوعم ردم و از سلطان العلم از م

    .سلطان خوارزم دانسته است

    ولد چون که از بلخيان بهاء گشت دلخسته آن شه ء سرمد

    ناگهش از خدا رسيد خطاب کای يگانه شهنشه ء اقطاب چون ترا اين گروه آزردند

    دل پاک ترا زجا بردند به درآ از ميان اين اعدا تافرستيم شان عذاب و بال

    نين خطاب رسيد چق چون که از ح رشته ء خشم را دراز تنيد

    بلخ مردم و شماری از پيشوايان مذهبی در ميان علما ليد که جد او سلطان ابر می آن بيت های سلطان ولد از اي . کند و روانه ء حجاز شودتا او بلخ را ترکه است شدکه سببنيزمخالفانی داشته

    ؛ . از بلخ دانسته اند کوچ سلطان العلما شماری از پژوهشگران هراس از حمله ء چنگيز را عمده ترين دليلی -4 : در کتاب شکوه شمس می نويسد کهيلماری شم انه ولی اجران ند تن از تد و خوارزم شاه با کشتن چس می شسيای مرکزی احسادر آن زمان تهديد مغوالن در آ «

    ».ماده کرده بود زمينه ء تجاوز ويرانگر مغول را آنها خود مغول و تاراج دارايي های آ .براساس مثنوی ولدی سلطان العلما درجريان سفر از تجاوز سپاهيان چنگيز بر بلخ اطالع می يابد

    کرد از بلخ عزم سوی حجاز

    ارگر در او آن راززانکه شد ک بود در رفتن و رسيد خبر

    3

  • که از آن راز شد پديد اثر کرد تا تار قصد آن اقوام منهزم گشت لشکر اسالم

    بلخ را بستد و به زاری زار کشت از آن قوم بی حد وبسيار

    مل عمده يي بوده است از آنچه گفته آمديم بر می آيد که هراس از ايلغار مغول و مخالفت با سلطان خوارزم دو عا

    . که سلطان العلما را مجبور کرد تا بلخ را ترک کند را سال مهاجرت 614 قمری پای در رکاب کوچ نهاد ؛ اما بعضی از پژوهشگران سال 616بدينگونه او به سال

    . پدرموالنا ازبلخ دانسته اند

    ا همراه با را خانوادهء ا و و سلطان العلما کاروانی که اب ه رد کت خ می ب ده گی او از بل ه و سامان وسايل زن بن ی در بر گيرنده ء سه صد شتر بود روايت افالک که در آن عالوه بر مريدان و نزديکان سلطان العلما ، چهل ت

    .از مفتيان و زاهدان شهر بلخ نيز او را همراهی ميکردند ران می ن ات اي اريخ ادبي د سوم ت ه استاد ذبيح اهللا صفا درجل سد ک د درسال کوچ سلطان «: وي دين محم جالل ال

    ام از در حالی که بيشترينه عقيده بر اين » .علما از بلخ شش ساله بوده است ال ا است که او در اين هنگ دوازده تا هجری قمری 604با در نظر داشت سال تولد موالنا در . سال داشته است سيزده و سال مهاجرت سلطان العلم

    . سال داشته است بيشتر پذيزفتنی به نظر می آيد دوازده تا سيزده هجری قمری ، اين عقيده که موالنا 616در

    : موال نا درخانه ء شيخ فريدالدين عطار

    .درنيشابور سلطان العلما به ديدار عارف و شاعر بزرگ شيخ فريدالدين عطار می شتابدزی ت سلطان ولد زمانی که به بيان سر گذش با آن که افالکی و فريدون سپه ساالر و نيز د چي ه ان ا پرداخت موالن

    ن ام داده در ارتباط به اين ديدار نگفته اند ؛ ولی بر اساس مطالعات و تحقيقاتی که مولوی شناسان در اي ه انج زمين .اند گفته می شود که ممکن چنين ديداری رخ داده باشد

    :به قول استاد فروزانفرممکن است اتفاق افتاده باشد ، برای آن که وقتی بهاءالدين ولد از خراسان سفرکرد ، هنوز عطار اين مالقات «

    تابند ی ش ارتش م ه زي د ب شان دهن ردی را ن ا م فر هرج ه در س ت ک وفيان اس وم ص ود و از رس ده ب ی . زن علد دين ول اء ال ًا به وده و قطع ام عصر خويش ب ه ن ردان ب ه عطار يکی ازم دار او را الخصوص ک تياق دي اش

    ».داشت ر عطار ا، پيمب ه سلطان العلم ا را می شناسد و خطاب ب در نخستين ديدار ، آن ظرفيت عرفانی و روحانی موالن

    ».آتش در جان همه سوخته گان گان عالم بزند باشداين فرزند توزود « :وار پيشگويي می کند کها نخستين عارف و طار ظاهرًا شيخ فريدالدين ع ده ء و آ شاعر بزرگ ادب فارسی دری است که در بارهء موالن ين

    . او اظهار نظری کرده است . اخالقی خود را به جالل الدين محمد هديه می کند -آن منظومه ء عرفانی شيخ عطار اسرارنامه

    :اسرارنامه که در سه هزارو سه صد بيت سروده شده است اين گونه آغاز می يابد

    دين دادآن که جان را نور به نام خرد را در خدا دانی يقين داد

    د . ند ساله بوده است چهنگام به درستی معلوم نيست که شيخ فريدالدين عطار در اين اريخ تول ه درت رای آن ک ب

    . دستی وجود ندارداوعقايد يکاد کهچنان . عمر درازی داشته است از پاره ء شعر های شيخ بر می آيد که او ه هفت او درشعر زيرين اشاره ب

    : ساله گی خود دارد

    4

  • کارم از عشق تو به جان آمد مد آ دلم از درد درفغان

    چون زمقصود خود نديدم بوی سوی عمرم ره ء زيان آمد دين هفتاد ساله داد به باد

    خانه ء مغان آمدميمرد : ساله گفته است خود را هفتاد و اندای ديگریدر ج

    مرگ در آورده پيش ، وادی صد ساله را

    اند ور سر هفتادتو افگنده شب بعمر . در شهر شادياخ به دست سپاهيان چنگيز کشته شد618 به سال شيخ فريدالدين عطار

    ه اخ د او را ب اريخ تول اهی ت ا 513 - 512تالف گ د ؛ ام ته ان سی آن را نوش عيد نفي تاد س تاد و537 اس اس . است540 دانسته اند که بيشتر اتفاق نظر بر سال 540فروزانفر

    چهار اما دولت شاه سمرقندی در. سال داشته است77 تا 76 شيخ فريدالدين عطار به هنگام ديدارموالنا ، بنًا. هارده سال نوشته است عمر شيخ را يک صدو چ ،مقاله

    درکنار دجله

    ستند و نکهبانان در کنار دجله راه بر کاروان بغداد رسيد ، مرز العلما از نيشابور به چون کاروان سلطان ب ؟ می آييداز کجاوپرسيدند که شما کستيد

    :روايت است که سلطان العلما سر از عماری به در آورد و در پرسش نگهبانان پاسخ داد » ز المکان آمده ايم و به المکان می رويم من اهللا و الی اهللا و ال حول والقوة االباهللا ، ا«

    گويند خليفه از صالبت چنين پاسخی در .پاسبانان خبر رسيدن کاروان و اين پاسخ عجيب را به خليفه رساندنداو شيخ شهاب الدين سهروردی را می خواهد و .شگفتی شد ه بود که صاحب اين پاسخ چی کسی می تواند باشد

    يده باشد . ويد ماجرا بر می گ داد رس ه بغ خ ب د عارف بزرگی از بل ه باي د ک . سهروردی به فراصت در می يابتابد ا می ش تقبال سلطان العلم . اواز بارگاه خليفه بر می آيد و همراه با شماری از علمای محتشم بغداد به اس

    ا را . سهروردی که خود از بزرگان طريقت بود رون هنگام ديدار، موالن ای او بي وزه از پ درآغوش گرفت ومدر بغداد سلطان العلما بنا بر در خواست شيخ شهاب الدين سهروردی در حضور خليفه به مسجد رفت و . کرد

    رد اد ک ه . مردم را به راه راست ارش ه خليف ر گرفت و خطاب ب تا ر ازسر ب ن موعظه ، دس ان اي او درپاي ». متملقان و سخن چينان توجه نکنيد ، سپاه غارتگر چنگيز نزديک است به گفتار حاسدان ،« : گفت

    ه ء د که به هر صورت ، سلطان العلما، اين زنگ بيداری را برای خليفه ء بغداد زمانی به صدا در آور حمل . آغاز شده بود و از جمله بلخ امپراتوری خوارزم قلمروچنگيز بهغارتگرانه ء

    داد ، الحسين زرين کوب داکتر عبد ه موعظه و ارشاد سلطان العلما را در بغ ی ء در حضور خليف ر محتمل امرغي : درکتاب جستجو در تصوف ايران دراين زمينه می نويسد او. می داند

    ا اداب « رده باشد ب ام او خود داری ک ول انع ه و از قب و اين که مناقب نويسان گفته اند بهاولد از مالقات باخليفه ا ضعف عربيت او ک رسوم عادی موافق نيست واين هم که گفته اند در حضور خليفه منبر رفت باتوجه ب

    » .ازمعارف بهاولد بر می آيد ، قابل قبول نيست . زيارت خانهء خدا رسيد بهاو پس از اقامت کوتاه در بغدادبهبه هر حال

    دريس باو پس از به جا آوردن حج به سلطان العلما ه وعظ و ت د سالی را در ارزنجان ب ر داکتر زرين کوب چنوب خاوری ری جن و مت اد می شود و درصد کيل پرداخت و از آن حا به الرنده رفت که امروزه به نام کرمن ي

    .قونيه قرار دارد .هفت سال را در الرنده سپری کرد سلطان ولد همراه با خانواده :ه در کتاب جستجو در تصوف ايران نوشته است داکتر زرين کوب در اين زمي

    در همين شهر بود که مادر جالل الدين ، مومينه خاتون معروف به مامی ، وفات يافت و قبرش هنوز در آن « ست ا باقي ادرش . ج ه م دين الال را ک ر شرف ال اتون دخت د، گوهرخ ه بهاءول ود ک ده ب ين الرن ين در هم همچن

    ».بود به تزويج جالل الدين در آورد ازهمرهان حرم وی ده 1226 برابر با 623 به سال همچنان گفته می شود که سلطان ولد پسر مهتر موالنا ا آم ه دني در همين شهر ب

    .است ؛ ولی او خود در اين زمينه در مثنوی ولدی اشاره يي ندارد

    5

  • ه سلطان عًالالدين ک سلطان العلما همچنان در الرنده بود که ا ب يقباد پادشاه سلجوقی روم شرقی از اوخواست تان پايتخت سالجقه ء تانبول موقعيت دارد و در آن زم وب شرقی اس ومتری جن اه کيل ه درچهارصدو پنج قونيه ک

    . نيز چنين کرد روم شرق بود بيايد و اوو شهريان قونيه به شهر قونيه رسيد ميالدی همراه با خانواده 1228 قمری برابر با 627سلطان العلما به سال

    . و سلطان روم شرقی از او به گرمی استقبال کردند ه ي شود، اين که امروزه از موالنا جالل الدين محمد بلخی به نام موالنای رومی و يا مالی رومی نيز ياد می گان

    . و باز مانده گان او در قونيه است موالنا جالل الدين دليل آن اقامت .را به صفت بلخی رومی نيزياد کرده اند او در آثار خود همين رو شماری از پژوهشگراناز

    در و دايي را از پ خ زاده شد و آموزش های ابت يد برای آن که اگر موالنا جالل الدين در بل دين محقق س ان ال برهه مدرس جام در قونيه است سر ان به آموزش های بيشتری پرداخت و ترمذی فرا گرفت ، بعدًا در حلب و شام ک

    ه ، خطيب و مفتی بزرگی می شود و به آن چنان شهرت محبوبيتی می رسد که کران تا کران عالم اسالم را بد گی مقدس او در غير از اين اگر آفتاب زنده . هم پيوند می زند وع بلخ طلوع می کن ه خود طل ؛ غروب آن را ک

    يم ی بين ه م ست در قوني ا. ديگري ه بی آفت ا آ غرو فک ه تنه ون ن ا کن ه ء آن ت ه را جاودان خ و قوني مان بل روشن سا تمام ؛ بلکه نگهداشته ان را پهنه ء هستی شعر و ادب فارسی دری وع تاره ، کهکهشان در کهکشان لم عرف س

    .ا ست باران کرده ان آ رنگين کمانی از عشق چنان موالنا با طرح بلند آثار جاودانه ء خويش ا و عرف خ را ب ه و بل سمان های قوني

    اين دو شهر چون دو وقتی از او و آثار بی بديل او سخنی به ميان می آيد ، چنان که امروزه . هم پيوند می زند . متجلی می شودر ذهن ها و خاطره ها همزاد دخواهر

    ور افغانـستان و ترکيـه و به تمام نهاد های فرهنگی دو کش را داشته باشم تا خدا کند ، من اين شايسته گی . بلخ و قونيه را به صفت شهر های خواهر به جهانيان معرفی کنندای دو کشور پيشنهاد کنم که دولت ه

    .کاری انجام دهد شايد هم يونسکو بتواند در اين ارتباط در اين امر نه تنها سبب استحکام دوستی در ميان دو کشور خواهد شد ؛ بلکه با گسترش روابط فرهنگـی

    ل الـدين جـال موالنا و آثار زنده گیميان بلخ وقونيه زمينه ء پژوهشهای تازه تری درارتباط به روزگار، . آيد می فراهم

    :موالنا در قونيه

    ه د ک موالنا درآستانه ء بيست و چهار ساله گی است که همراه با پدر و خانواده به قونيه می رسد و کس نمی دان

    .اين خراسانی زاده ء دانشمند چه غلغله يی در گنبد افالک می اندازد تاچند سال ديگر د شهرشعر و تصوف عرفان ، ،اوست که قونيه را به شهر عشق ه . بدل می کن ان ک ه را اگر امروزه چن قوني

    ار گوشه ء ه او در چه رينش های جاودان ی آف شهرتي است بدون ترديد آن شهرت از فيض و برکات موالنا و تجله . جهان است ال آن گونه ک ن از اقصای ع اله هزاران ت ه س ون هم م اکن ا ه شوای عشق و ت ارت آن پي ه زي م ب

    .ت ، شعر و عرفان می شتابندمعرف

    ا د سلطان العلم ه نمی زيي ان درازی در قوني ا مدت زم در موالن ه پ ان ک دافالکی در ، چن ه روايت احم مناقب به ء 628هم ربيع االخرسال جدالعارفين، اوبه روز جمعه هي ا ژانوي ه ب ر می 1231 هجری قمری ک يالدی براب م

    دد اد سلطان روم . شود ديده از جهان فرو می بن دين کيقب ا ، عالال ه روايت او خاموشی سلطان العلم ان ب م چن ها ا چهل روز ب د وت رون نمی آي ه هفت روز از سراپرده بي ر نمی شرقی را چنان در سوگ و ماتم می نشاند ک

    .دهد و بر اسب سوار نمی شود وار؛ بلکه مرشد راز دان برای آن . مضاعف بود مرگ پدر برای موالنا مصيبتی در بزرگ ا پ که او نه تنه

    ه روايت است .بود خود را نيز از دست داده ود اوک ه ب اری گفت اج « : ب د ، من محت د می مان درم سالی چن اگرپ » . نبودم موالنا شمس الدين تبريزی

    .با اين حال بامرگ سلطان العلما مرحلهء ديگری درتکوين شخصيت موالنا آغار يافت

    6

  • ی گرفت روايت هايي وجود دارد که موالنا بنا بر وصيت پدر و ياهم بنا بر خواهش مريدان دنبالهء کار پدر را پ :رتبا ط گفته است بهاءالدين ولد در مثنوی ولدی در اين ا. و بساط وعظ و تعليم گسترد

    تعزيه چون تمام شد پس از آن

    خلق جمع آمدند پيروجوان همه کردند رو به فرزندش که تويی در جمال مانندش

    بعد از اين دست ما و دامن تو همه بنهاده ايم سوی تو رو

    شاه ما زين سپس توخواهی بود از تو خواهيم جمله مايه وسود

    ايي شهرت خوبی اين زمان علوم مروج عقلی و نقلی روزگار را از پدرآموخته تا البته موالنا م و دان و به عل

    . بوديافته خود 629ی که از مريدان و شاگردان سلطان العلما بود با شنيدن مرگ او به سال سيد برهان الدين محقق ترمذ

    .را به قونيه رساند يد ين که گويند ، سلطان العلما پيش از ا ه س دين را ب دش جالل ال د، امر تربيت و آموزش فرزن بلخ را ترک کن

    . وبدينگونه او را مربی و اتابک خداوندگار ساخته بود سپرده بودبرهان محقق ترمذی .اين امر سبب شد تا بعدًا سيد برهان الدين محقق ترمذی ، به الالی خداوندگار نيز شهرت پيد کند

    ز غير از اين سلطان الع ان ني يد بره ه س ا ب ه پس از درگذشت او لم ود ک وده ب ، تربيت سير وسلوک توصيه نمايق های ديگر ، ی عالوه بر آموزش ذ سيد برهان الدين ترم . بر عهده گيرد را الدين صوفيانه ء جالل رموز و دق

    ه گفته اندکه او پيوسته آثارحک . به موالنا آموخت رانيز ات فارسی دری زبان و ادبي د و ب يم سنايي را می خوان .به موالنا اجازهء ارشاد داد در قونيه همچنان او.اوچنان عشق می ورزيد که موالنا به شمس

    شان با اين حال نيروی شگرفی موالنا را اپو اود وبه سوی جستجو های بيشتری می ک ي در تک ه ي ان رود خان چن به تشويق محقق ترمذی و يا هم بنا بر انگيزه های چنين بود که . د مند حقايق برسان بود تا خود را به دريای ناکران

    د ديدار با عارفان و مشايخ روزگار موالنا جهت آموزش های بيشتر و ،درونی او . ، از قونيه راهی حلب گرديانی را در حل يدراين شهر از فق ه چه مدت زم ن ک ا اي ره گرفت و ام ديم به ن الع وده به بزرگ کمال الدين ب ب

    . زآن به دمشق رفت پس ا. است به درستی روشن نيستا وده است ب ه در دمشق ب الهايي ک رد واو در س ر می گي فرموالنا در حلب و د مشق هفت سال را در ب اهرًا س ظ

    .ند تن ديگر ، ديدار هايي داشته است برجسته ء آن روزگار ابن عربی و چعارف و انديشه گره به قونيه که بر می گر ذ دد ب دين محقق ترم ان ال ر ه يد ب ه رياضت روی اشارت س ه ی ب می آورد و پس از آن ک

    وم 638ی به سال محقق ترمذ دريس عل ه ت ان ب نج سال ديگرکماک ا پ ا ت دد ، موالن هجری چشم از جهان فرو می بن .د حاال اومفتی بزرگ شريعت است و هنوز با طريقت ميانه مستقيمی ندار. دينی ادامه می دهد

    خاموشی پيش از توفان

    ی گذشت ه م ال مدرس ل و ق ه در قي ا بدينگون ه در آرامش ک. روزه هر قوني رد ش ه سرمی ب ل ب ا . ام موالنرد او . و تدريس بود وعظ و ارشاد مشغول ر گ الم اسالم ب اگون ع شجو از کشور های گون اضافه از چهار صد دان

    د روز او عاشقوار گوش می نهادند ؛ و درس ارشاد و اندرز حلقه می زدند و به ا چن ه ت اما کس چه می دانست که ود ک وده ب د فرم اه خداون هيچ « :ديگرموالنا سمش الدين تبريزی همان پشمينه پوشی که باری در مناجاتی به درگ

    ردن د ک ل توان را تحم حبت م ه ص د ک ان توباش ي از خاص ده ي و ! آفري يده ب ارت رس ب اش ال از غي ه و در ح د که کوی » !اگرحريف صحبت خواهی به سوی روم سفر کن چنان توفانی از شور و شيدايي به قونيه می رسد و هم

    د و سر . و بر زن پر از هيا هوی می گردد ين های دوری را درنوردي اده سر زم آری چنين بود که شمس پای پينبه انجام اين پرنده ء سدره نشين که جز بر شاخه ء عشق بر جای د ه روز ش د ، ب يگری نمی توانست آشيان بياراي

    7

  • ه 642بيست و ششم جمادی االخر سال ر ب ا براب اه آذر قوس ي ه 623م خورشيدی درخان شکر فروشان قوني .نزول کرد

    :يک چنين سيما نگاريي از شمس به دست می هد " خط سوم " دری داکترصاحب الزمان

    خواندندی " کامل تبريزی " ملک داد تبريزی را در شهرتبريز پيران طريقت شمس الحق والدين ، بن علی ، بن « .فتندی ، جهت طی زمينی که داشته استگ" پرنده " فران صاحب دل او را ، وجماعت مسا

    له زی س وبکر تبري ل ( دراول حال مريد شيخ اب ود ) زنبي اف شده ب االت ا و ، از حد ادراک . ب در آخر چون کمی . شت ، در طلب اکملی سفری شد و مجموع اقالم را چند نوبتی گردی بر آمد مردم گذ ابر معن دين اک به خدمت چن

    ». خود را همی جست تا به قونيه رسيد ظمت خود نيافت و مطلوب و محبوبو صورت رسيده ، نظير عرد و ب يا اتاقی شمس که در خان شکر فروشان فر ود می آيد حجره زد به اجاره می گي ل می آوي ر دروازه ء آن قف

    ان ردم را گم ا م زد ت ردوش می آوي دد و ب گران قيمت ، و کليد آن را بر گوشه ء دستارچه ء قيمتيی خويش می بنشناسند .آيد که او تاجر بزرگيست ردم اورا ب اين همه به دليل آن است که موالنا شمس الدين هميشه از اين امر که م

    وده است زان ب ايي ، مس در آن حجره ااماش. گري ه بوري ان جز کهن اع جه شی از ز مت ي و بال وزه ي شکسته ک .خشت خام ، چيز ديگری نداشت

    ه وجود دارد او يک اتی ک از چگونه گی دوران کودکی او اطالعات چندانی در دست نيست و تنها بر اساس روايوده و از . ز به شگفتی اندر کرده بود کودک استثنايي بوده که کردار و رفتار او حتی پدرش را ني هميشه دلتنگ ب

    وم . کودکان ديگر گوشه گيری می کرده و با آنها همبازی نمی شده است ه روشنی معل ز ب د او ني نيست و سال تولاگر او . براين باور اند که شمس هنگامی که به قونيه رسيد کما بيش شصت ساله بوده است بيشتر پژوهشگران اماا در نظردا دقيقًا در اين هنگ را دانيم ب اله ب ه شت سال ام شصت س ه قوني وان ، می ت خورشيدی ) 623( ورودش ب

    . فرض کرد خورشيدی 563سال تولد او را ن کوب ، سخنان موالنا در مجالس سبعه تحليلاز ه شماری از محققان و از آن ميان داکتر عبدالحسين زري ب

    اده گی و ظرفيت يک موالنا که اند اين نتيجه رسيد ه ، آم ه قوني وني ديگر در آستانه ء سالهای ورود شمس ب گ . داشته است در خود عرفانی را

    يش از « :له پله تا مالقات خدا می نويسد او در کتاب پ دتها پ موالنا به نحوی خواسته يا نا خواسته يا ناخود آگاه من آن که شمس به قونيه برسد و شاي شانه های ازاي د ، ن ه صدا در آي رايش ب داری ب ه زنگ بي ل ازآن ک د سالها قب

    ». آماده گی را نشان می دادا را ال او در ادامه می نويسد که تنها صالح الدين پير و حسام الدين جوان که با شوق و ارادت مجالس موالن دنب

    ه بر منبر می خواند ، می کردند ، درابياتی که موالنا رد و درخطاب ل می ک واعظ نق درقطعه هايي که در طی مل انی ظاهر و قاب ديل مسير ناگه رای يک تب اده گی او را ب ا جمع حاضران داشت ، ام های عتاب آميزی که ب

    ».تشخيص می ديدند ن ... " به دنبال آفتاب " عطاًاهللا تدين درکتاب ا می نويسد که روزی کسی از موالنا پرسيد که اي م حال را از کج عل

    :آموختی ؟ او در پاسخ گفته بود ذ در« رداختم مکتب سيد برهان الدين محقق ترم ه و رياضت پ ه چل ه دستورش ب ه سال مصاحب و . ی ب مدت ن

    وقتی که برنامه ء رياضت و سير وسياحتم به پايان رسيد استادم .مالزمش بودم و به دستور او به حلب و شام رفتم را در آغوش گرفت و گفت ، مرشدم دين م ي : " سيد برهان ال ی و کشفی ب ی و نقل وم عقل ع عل دم در جمي فرزن

    ."نظيربودی هم اکنون در اسرار باطن و مکاشفات روحانی انگشت نمای مردم خواهی شد شوا، ا درانتظار پي د می داد ت را نوي ی م دای درون ن حال يک ن ا اي قطب و مرشد مولوی در ادامه می گويد که ب

    ودم .ديگری باشم ه هر . پنج سال منتظرب د ک رداختم و شما می داني ه و اصول پ دريس فق ه ت نج سال ب ن پ درايودم روز درمجلس درسم چهارصد تن از عالقه مندان و دانشجويان علوم دينی حاضر می شدند ؛ اما من منتظرب

    و ه طل ان درافق قوني د تا آفتاب حقيقت و عرف ه و . ع کن ده شد طريق ر ذات وجودم افگن و شمس ب ه پرت ی ک وقت ».روشم تغييرکرد

    سيد برهان الدين محقق خاموشی چنين نتيجه گرفت که موالنا پس ازاز پاره يي شعر های ديوان شمس نيز می توان : رسولی از المکان بوده است شم انتظارترمذی به گفته ء خودش چ

    جهانی ای بانگ و صالی آن

    اي آمده تا مرابخوانی

    8

  • ما منتظر دم تو بوديم آ که رسول المکانی باز

    پيش تو امانت شعيبيم ما را بچران به مهربانی

    نخستين ديدار و نخستين پرسشها

    .است، روايات گوناگونی وجود دارد اين که شمس چگونه و درکجا نخستين بار با موالنا ديدار کرده

    ا شمس « : ويد افالکی می گ ارک موالن ا دست مب روزی در ميان هنگامه ء مردم در شهر دمشق حضرت موالن :الدين را بگرفت و فرمود

    ».تا شمس ا ز عالم استغراق به خود آمد موالنا رفته بود !صراف عالم مرا درياب « وده ، رخ داده از اين ديدارکه احتماًال در زمانی که موالنا در دمشق مشغول آموزش و شايخ آن سامان ب ا م دار ب دي

    رد ،است اد ک زه ي ه حيث يک ابرانگي ا شده باشد نمی توان ب ونی موالن ه سبب دگرگ ه گفت . ک رای آن هيچگون بد ديداری که موالنا را از نهاد دگرگ. وگويي در ميان آن ها صورت نگرفته است ون می کند در قونيه رخ می ده

    ش ی ، ديداری که دان ان فارسی دری و حت ات و عرف اريخ ادبي ه درت رين حادث ز ت ه حيث شگفتی انگي مندان از آن ب . اندجهان ياد کرده

    روايت ها

    روزی در شهر قونيه موالنا سوار بر موکبی همراه با جماعتی از شاگردان و مريدان چنين روايتی وجود دارد که ن . بر می گشت سالمند از مدرسه ء پنبه فروشان به خانه ه در اي ادمان از شهرتی ک دريس و ش رضايتمنداز ت

    ا . ه است دوران جوانی برايش دست داد ه ء موالن ذيرش يک ظاهرًا سلوک فقيهان اده ء پ ه او آم د ک شان نمی ده نشمينه پوشی ديگرگونی بزرگ بوده باشد ، ر در چنين وضعی ناگهان رهرو ناشناس و پ ا می ا سر ب ستد راه موالن ي

    با صدای بلندی اين آن گاه چشم درچشم او می دوزد و ی گيرد ،آن فقه و مدرس پرابهت شهر را موعنان موکب :پرسش تکان دهنده را مطرح می کند

    »برتر بود يا با يزيد بسطامی ؟) ص(محمد !های صراف عالم معنی«ا خشم و موالنا که عالی ترين مرتبه ء اوليا را از نازلترين مرتبه ء ه ب ا لحن آميخت ر می دانست ب رو ت م ف ا ه انبي

    :پرخاش پاسخ داد »محمد سر حلقه ء انبياست و بايزيد بسطامی را با او چه نسبت ؟«

    :رهگذرناشناس دوباره می پرسد ! سبحانی ، ماعظم شانی « : درحالی که با يزيد می گفت » ما عرفناک حق معرفتک « : پس چرا محمد می گفت

    شمينه پوش را دست،چون به خود آمد . گويند موالنا از هيبت اين پرسش بيفتاد واز هوش برفت » آن ناشناس په که جز موالنا شمس الدين تبريزی کسی ديگری نبود ، ه روايت د يگر ب ی در مدرسه و ب ه حجره ي بگرفت وب

    ه روا . حجره ء صالح الدين زرکوب برفت ه چهل روز و ب د ک وت گوين ه خل اه در آن حجره ب يت ديگر سه مد ه ء بزرگی را در . نشستند و کسی را زهره ء آن نبود تا به خلوت ايشان در آي ه و غلغل ه شمس هنگام بدينگون

    .شهر قونيه بر پا کرد ظر او دراين ارتباط اين روايت نيز وجود دارد که موالنا را از اين پرسش چنان حالتی دست داد که گويي در ن

    ه اش اغ و جمجم ه دم هفت آسمان از همديگر جدا شده و بر زمين فرو ريختند و آتش بزرگی از باطن موالنا ب .زد و دودی تا ساق عرش بر آمد

    ود ي ساکن شد و دم از سيری زد ، «:موالنا با يک چنين حالتی در پاسخ گفته ب شنه گی از جرعه ي د را ت ابايزيرا ) ص(مقدار پر شد و آن نور به مقدار روزن خانه ء او بود ؛ اما حضرت مصطفی کوزه ء ادراک او از آن

    ا مصطفی ن ادع ود و از اي ادتی ب استسقای عظيم بود و تشنه گی در تشنه گی و هر روز دراستدعای قربت زيرد بايزيد به حق رسيد خود را پر ديد و بيشتر ، از بهر آنک ، چون او . عظيم است ) ص ( ا مصطفی . نظر ک امه روز و ) ص( درت و حکمت حق را روز ب وار عظمت و ق شتر می رفت و ان د و پي هر روز بيشتر می دي

    ره ... می گفت " ماعرفناک حق معرفتک " ازاين . ساعت به ساعت زياده می ديد زی نع ا شمس تبري ا موالن همان . يي بزد و نقش بر زمين بشد

    9

  • دار هرچند شماری از پژوهشگران اين احتمال را به دست می دهند که ممکن يک چنين پرسش هايی در نخستين ديونی و ن حال دگرگ ا اي ی ب ان آورده باشد ؛ ول ه مي ايی را ب ا و گفتگوه شمس با موالنا مطرح شده و نتيجتًا بحث ه

    ا ين پرسش ه ر سر شيفته گی عارفانهء موالنا را نمی توان تنها و تنها نتيجه ء هم ا ب دار آنه و نتيجه ء نخستين دي .بازار قونيه دانست

    :برای آن که در اين مورد می توان داليل ديگری را نيز مطرح کرد صوفيانه سلوک رفيت روانی ورحله از ظ ، پيش از رسيدن شمس به قونيه به آن م نخست اين که موالنا •

    .بپذيرد را بزرگتا يک چنين شيفته گی و دگرگونی رسيده بود ه • اثير شخصيت عارفان اگر طرح چنين پرسشهايی را يگانه دليل دگرگونی موالنا بدانيم در آن صورت ازت

    سيار که تاثير شخصيت را در حالی . ء شمس براوچشم پوشی کرده ايم ه حيث يک عامل ب وان ب می تا آن حکاي ا در نظر داشت ت ی موالن يفته گ ونی و ش ر دگرگ ازنده درام م و س اخته و مه ات س اتی و رواي

    ه خرق وط ب سايل مرب پرداخته شده به وسيلهء مريدان و عالقه مندان که عمدتًا استوار برامر کرامات و م . عادت است

    : چنان که گوينده . روزی شمس به مجلس موالنا در آمد ، او را در کنار حوضی نشسته ديد ای ک ه کتابه وعی استهزا ب ا ن شمس ب

    رای چيست ا بود اشاره در کنارموالن ا ب ن ه ه اي ي ؟ کرده پرسيد ک ه ي ه غرور فقيهان ا در حالی ک ايش موالن در نگاه »!اين کتابها علم قال است و ترا با آن چه کار«:موج می زند با وقار دانشمندانه يي می گويد

    دازد ر آب م بر گرفته يگان يگان د شمس کتابها را د . ی ان ا پرخاش می کن ا را يک شمس ب . موالن ا آرامی کتابهوذ نکرده است ا نف ی در آنه د و آب ان خشک ان ا . يک درحالی از آب به در می آورد که همه گان همچن ا ب موالن

    :تعجب می پرسد »!اين ذوق و حال است تو را ازآن چه خبر «: شمس می گويد »اين د يگر چه ِسر است ؟«

    م نتيجه يي که می توان از اين قصه ها گ ی از عل م مدرسه يعن ا را از عل ام شمس ، موالن ه سر انج رفت اين است ک .قال به سوی علم حال می کشد و بر تری آن را برای او نشان می دهد

    د رده ان اد ک اره ء او ي فيعی . ديدارشمس با موالنا را به نام مرحله ء شيدايي موالنا و تولد دوب ر ش ه ء داکت ه گفت ا ب اما اگر تولد « کدکنی ات او ب دوباره ء موالنا مرهون بر خورد با شمس است ، جاودانه گی نام شمس حاصل مالق

    ».موالناست ات و ه رواي ان هرگون ذکره نگاران و راوي ه رخ داده باشد و ت ی ک ه ي ه هر گون ا ب به هرحال ، ديدار شمس با موالن

    ن د حکايات گوناگ دار را ون و متضادی که ساخته باشند ؛ با اين همه اي دا ي رين روي ز ت رين و شگفت انگي د بزرگت .خواند در زنده گی موالنا و شمس

    نتيجه ء ديدار

    ه هر چندچگونه گی ديدار شمس با موالنايکی از موضوعات دلچسب درشرح زنده گی و احوال موالنا می تواند بدار . ديشند تا به چگونه گی وقوع آن شمار آيد ؛ ولی امروزه پژوهشگران بيشتر به نتيجه ء اين ديدار می ان ن دي اي

    به هرگونه يي که بوده رخ داده است ؛ مهم اين است که در نتيجه ء اين ديدار موالنا به زنده گی تازه يي می رسد ه خود وی شناسی را ب امی بحث های مول وچنان مرحله يي در شخصيت عرفانی او آغاز می شود که امروزه تم

    . و يک عاشق شيدا بدل می شود درويش شاعر واعظ و زاهد بزرگ شهر به يک . ت اختصاص داده اسه آغاز شاعری می دانند ؛ يجه ء اين ديدار آغار شيدايي موالنا را نت بشترينه پژوهشگران نه تنها د ک اور دارن بلکه بردد موالنا نيز به همين زمان ه او بر می گ ام ک ن هنگ ه رو دراي ه سال داشته ايت دي سی وهشت و ب گر سی و ن

    . است زی را استاد بديع الزمان فروزان در ارتباط به ديدار و خلوت نشينی های شمس و موالنا ، ر انگي فر، مسايل بحث ب

    :مطرح می کند ، او می گويده کس « ز و از هم ه چي ه گشت و از هم دان فريفت ه چن سون ساخت ک شمس الدين به موالنا چه آموخت و چه اف

    »! نظرکرد و در قمار محبت نيز خود را در باخت ، بر ما مجهول است صرف : او در ادامه می گويد

    ه . چگونه شد که موالنا پس از خلوت با شمس روش خود را بدل ساخت « از و مجلس وعظ ب ه ء نم به جای اقامه نغم چرخيدن و رقص بنياد کرد و به جای قيل و قال مدرسه و اه . سماع بر نشست سوز ل بحث ، گوش ب هء جان

    » .رباب نهادنی و ترانه ء دلنواز

    10

  • :آن گونه که در ديوان شمس می گويد . از اين ديدار بسيار شگفتی زده است موالنا جال الدين

    من که حيران زمالقات توام چون خيالی زخياالت توام

    فکرو انديشهء من از دم تست گويي الفاظ و عبارات توام

    ا دار شمس برموالن ذاری دي ر گ ه اث اط ب سلطان ولد فرزند بزرگ موالنا در مثنوی ولدی يا ولد نامه ، در ارتب

    :اين گونه سخن می راند

    غرضم از کليم موالناست آن که او بی نظيرو بی همتاست

    مفتيان گزيده شاگردش همه صفها زده زجان گردش

    با چنين عزو قدرو کمال ًا بود طالب ابدال دايم

    خضرش بود شمس تبريريزی آن که با او اگر در آميزی

    هيچ کس را به يک جويي نخری پرده های ظالم را بدری

    بعدی بس انتظار رويش ديد گشت ِسرها بر او چو روز پديد

    ديد آن را که هيچ نتوان ديد هم شنيد آنچه کس زکس نشنيد ی ناگهان شمس الدين رسيد به و

    گشت فانی زتاب نورش فی گفت گرچه به باطنی تو گرو

    باطن باطنم من اين بشنو عشق در راه من بود پرده

    عشق زنده ست پيش من مرده دعوتش کرد در جهان عجب

    که نديد آن به خواب ترک و عرب شيخ استاد گشت نو آموز

    درس خواندی چو کودکان هر روز منتها بود مقتدی شد باز مقتدا بود مقتدی شد باز

    کامل بود " علم فقر" گرچه در بود کو به وی بنمود" علم نو"

    رهبرش گشت شمس تبريزی آن که بودش نهاد خود ريزی

    رون « :که در مناقب العارفين افالکی آمده است وت نشستند واصال بي سه ماه تمام شمس و مولوی در حجره ء خلود ن شته ب ارغ گ ذکير ف دريس و ت ا از ت ه جوش و . يامدند و بکلی حضرت موالن ه ب ای قوني ابر و علم تمامت اک

    :خروش عظيم در آمدند که !اين چه حالست

    11

  • ه کس است ن شخص چ شغول ! و اي ود م ه خ ده و ب ديم بري تان ق ا را از دوس ه موالن ست و از کجاست ک و کي »!کرده

    ه خلوت نشينی های ا ب انوادهء موالن ز در خ ايي را ني ی ه دوامدار شمس با موالنا گذشته از اکابر و مريدان نگران .وجود آورده بود

    ز عالء ه هيچ چي اب ب م و کت رون از مدرسه ، عل شجويان ديگر، بي د دان ه مانن ه ب ا ک ه ء موالن الدين فرزند ميانز ه شمس تبري شينی ديگری اهميت نمی داد با نوع سوء ظن ب وت ن ا خل ه او ب ه نداشت ک رد و عالق اه می ک ی نگ

    .هايش موالنا را از مجالس درس و وعظ باز دارد اتون ، همسر ود ، دوم به همين گونه کراخ رده ب ار او دور ک ه شمس ، شوهر عزيزش را از کن ن ک ا از اي موالن

    ه شمس داشت نسبت به شمس ناخرسند ا او مخالفت خود را بود ؛ اما اعتمادی که موالنا ب انع از آن می شد ، ت م . آشکار کند

    ه ، دراين ميان تنها سلطان ولد فرزند مهتر موالنا که هنگام رس ه قوني وع يدن شمس ب ا ن حدود بيست سال داشت بوز جراء با ا . اعجاب به سوی شمس می ديد ام هن اب بحث و ين حال او در آن هنگ ا شمس ب ا ب ت آن را نداشت ت

    ن امر او را . را بگشايد گفتگو از اين که پدرش عشق و عالقه ء عجيبی به اين مسافر نا شناس نشان می داد ، اي .بر آن وا می داشت تا نسبت به شمس احترام و محبت بزرگی در خود احساس کند

    ه وج . رابطه ء شمس با موالنا ، يک رابطه ء زايشگراست ا . ود آورداست بنياد اين رابطه را عشق ب موالن

    سان کامل ه يک ان ابلی . به شمس عشق می ورزد و اما اين عشق در حقيقت عشقی است ب اثر متق ن عشق ت اياگر موالنا در مرحله ء دوم شخصيت خود چشم به راه مرشدی است و سرانجام آن را در هستی شمس . دارد

    ود ، رسيدن به آن الها پيدا می کند ، شمس نيز در جهت ده ب را خوان ه سوی روم ف ه او را ب ا و م غيبی ک شهر ه . جستجوی موالنا، پای پياده منزل زده است سترده يي را درسرزمين های گ

    وي را می سازد ، عشق الهی وه اين عشقی که اساس طريقه ء مول ه ازجل ه عشقی ک ا ی ظاهری است ن ه .رنگ گيرد

    عشقهای کزپی رنگی بود

    عاقبت ننگی بود عشق نبود

    ه ديگر او ه های شمس ، در اين عشق چنان سراپای هستی موالنا را فرا گرفته است ک ر ا راده و گفت برابدارد ه . اراده ومقاومتی ن ه و ب م در آميخت ا ه د ب ه دارن ای ک ا و توفانه ام موجه ا تم ای خروشان ب ويي دو دري گ

    . يگانه گی رسيده اند :يت ا ست که از موالنا روا

    درت را مخوان « ا کس سخن ! چون موالنا شمس الدين به من رسيد، به تحکم تمام فرمود که ديگر سخنان پ بمگو ، مدتی خاموش کرده به سخن گفتن نه پرداختم ، و از اين رو که سخنان ما غذای جان عاشقان شده بود ،

    ».به يک باره گی تشنه ماندند ين روايت می بازهم درارتباط اله ء خود چن د سپهساالر در رس به پيروی موالنا از شمس ، فريدون بن احم

    :کند الدين ولد ، مشغول بودند؛ اما سماع هرگز ل به طريقه و سيرت پدرش موالنا بهاءخداوند گار ما ، از ابتدای حا«

    د ، عاشق شمس الدين چون موالنا . نکرده بودند ه هرچه او فرمودی ، آن را را به نظر بصيرت دي او شد و ب .غنيمنت داشتی

    شان " .که آن چه طلبی در سماع ، زياده خواهد شدن ! در سماع در آ " پس اشارت فرمود که بنا بر اشارت ايد ، در سماع در آمد ، آن چه فرموده بودند در حالت سماع به معا ينه ديدند و تا آخرعمر برآن سياق عمل کردن

    ».و آن را طريق و آيين ساختند : می نويسد صاحب الزمانی در خط سوم

    رد عشق مو لوی به شمس ، شيفته گی ، شيدايي و شوريد « ن دوابرم ر خورد اي راری، ه گی حاصل از ب ، بيقاهيچ دلهره ، حسرت ، اميد ، انتظار ، پای کوبی ، ذوق زده گی و هراس مولوی از بودن يا نبودن با شمس ، ب

    اهيچ شری ب داول ب يدايي مت ناخته اصل ش معيارمحبت ، با هيچ نصاب عشق ، با هيچ نظام سر سپرده گی و ش

    12

  • باهيچ الگوی پذيرفته شده ء معمول در روابط انسانی ، قابل درک ، قابل اندازه گيری شده ء روانکاوی غربی ! توجيه و تفسير نيست ؛ بلکه يک مورد استثناييست ، قابل بررسی و کاوش و درخورد ظرفيت فهم ، و

    ان و شوريد ه فغ رد چگونه می توان اين هم ابقه را از يک م ی س ان عمر 42ه گی ب ا پاي اله ت شصت و ( س »اش به خاطر فقدان يک پير مرد شصت و اند ساله ، توجيه نمود ؟) هشت ساله گی

    موالنا از ديدگاه شمس

    ه ء و استلوی نيست که شيفته ء شمس شده اين تنها مو ان و التهاب بيکران ز دستخوش توف ؛ بلکه شمس ني . شده است نيزبي سابقه يي

    از من از برکت موالنا ست ، هرکه «:چنان که باری گفته بود . درقونيه است که شمس لب به سخن می گشايد ».کلمه يي می شنود

    انی ، بيانگر عشق ، توفان و آن دگرگونی و حالتيست که موالنا نسبت به شمس ديوان شمس چنان دريای خروش االت او وان از سخنان روايت شده از او ، و مق ا می ت ا را تنه ه موال ن دارد ؛ ولی توفان درونی شمس نسبت ب

    .درياقت کرد :د می گوي چنان که شمس در برابر فصاحت و رسايي سخنان موالنا بيان عجز می کند و

    د . که سخن بيچاره بشنود ل درياست ؛ وليکن کرم آن باشد موالنا در علم و فض « ه می دانن م و هم من می دان ».که در فصاحت و فضل مشهور است

    : جای ديگری می گويد ودم « ول شده ب ه از خود مل دو آرم ک ه سازم ، روی ب ه او را قبل تم از جنس خود ک ون . کسی می خواس اکن

    ».چون قبله ساختم ، آن چه من می گويم فهم کند ، دريابد : سپهساالر روايت می کند که روزی موالنا شمس الدين تبريزی در بارهء موالنامی فرمود

    از از او شد « ود ب سته ب ه ب را دری ک ار صره باشد ؛ زي يش من هزاردين ه من در . يک قول موالنا پ واهللا کد از آن ... در اين سخن هيچ نفاق نيست و تکلف نيست ! النا ، قاصرم شناخت مو موالنا را بهترک دريابيد ، تا بع

    شويد همين صورت خوب و سخن خوب که می ! ، خيره نباشيد دين غره و راضی ن زی گويد ، ب ن چي که ورای اي ».آن را طلبيد از او . هست

    د ر ول سلطان ول ه روزی شمس در جای ديگری افالکی از ق د ک درم می وايت می کن ه پ زی ب دين تبري ال :ت گفه شيخم « ود ک زی ب ا در من چي افتم ؛ ام ا را ازاو ي مرا شيخی بود ابوبکر نام در شهر تبريز، جمله واليت ه

    ».نمی ديد و هيچ کسی نديده بود ، آن چيز را در اين حال موالنا ديد د می خود را احساس دلمرده گی داشته و النا برسد شمس تا پيش از اين که به ديدار مو ي همانن تاده ي ه آب اس ب

    :کند ا وجود « رفتم ت وی می گ ًاس و آبی بودم ، بر خود می جوشيدم ، می پيچيدم و ب را از ي ر من زد و م ا ب موالن

    »!توجه کنيد دانيد و به گفته هايش قدر فرزند سلطان العلما را بمردم ، .گی به در آورد دلمردهه او تنها آن ساعاتی را عمر خود کهاستپيوند عرفانی و روانی شمس با موالنا به پيمانه يی د ک حساب می کن

    :در محضر موالنا بوده است ».ازآنِ ما اين ساعت عمر است که به خدمت موالنا آييم «

    غيبت نخستين شمس

    نا و هر قدر که موالنا، بيشتر به خلوت نشينی ب ر آش ه ب د و در خان ه سماع در می آم ا شمس می پرداخت و بر شمس شتر ب ه بي دان و اهل قوني رد ؛ مري بيگانه می بست و در دل جز بر خيال دوست بر ديگران بازنمی ک

    سون م ادويي و اف ه ج رد ب ن م ه اي د ک دند و فکرمی کردن ه خشمگين می ش ه است ک ا گرفت ا را از آن ه والن .برمسند تدريس و کرسی وعظ نمی رود گراودي

    ان پس از شايد هم همين امر سبب گرديد که . ظاهرًا شمس يک چنين وضعيت دشواری را دريافته بود ا گه ند ه را ترک کن ا، قوني ا موالن ه دمسازی ب اه و يک هفت پژوهشگران . چهارصدو پنجاو هفت روز يعنی پانزده م

    13

  • د هجری قمری نوش 643مس از قونيه را روز پنج شنبه بيست ويکم تاريخ غيبت نخستين ش شماری از .ته ان .پژوهشگران غيبت نخستين شمس را به نام غيبت صغری نيز ياد کرده اند

    وب شعر های سوزناکی می سرود راق محب د و در ف ار آم راق گرفت ه درد ف می . موالنا پس از غيبت شمس ب : چنان ناالن و گريان شد که به قول فرزندش سلطان ولد گويند موالنا از فراق شمس

    بانگ و افغان او به عرش رسيد ناله ا ش را بزرگ و خورد شنيد

    اده مريدان د و س ادمان بودن ه پس از آن گاران در آغاز از غيبت شمس ش شيدند ک ه می اندي ا دوب ان ر موالن اره ب

    متوجه شدند که اين تصورا آنها از سر خواهد گرفت ؛ بر خالف ب را و گرم جوشی پيشين منبروعظ خواهد رفت ه رنج بزرگی سر دچار شده و موالنا از دوری شمس با ا هيچ گون ا آن ه ه آميزش ب ی ب دارد رغبت مالل . ن

    د ، م. را پايانی نبود خاطرموالنا ين ديدن ی چن دان وقت رده و از رفت ناراحت شدند ري ه شمس ک سبت ب ه ن اری ک . به نزد موالنا به عذرخواهی در آمدندندبود

    ا در دمشق است می رسد موالنا خبر بهپس از مدتی ، ه ب . که شمس آن صنم گريز پ ي ب ه ي ه روايتی شمس ناموده پاسخ ايد اين نامه ش . موالنا می فرستد که او در دمشق است ا ی ب ه ه ه نام ن ب يش از اي ه پ ا ی ک ه او موالن ب

    . بودفرستاده د در يکی که موالنا چنان از غزلهايش شکايت دارد که دوست جانی او درآن غريبستان نامه های او را نمی خوان

    .و يا هم راه برگشت را نمی داند

    ه می مانی جانا به غريبستان چندين به چ باز آ تو ازاين غربت تا چند پريشانی

    صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم يا نامه نمی خوانی يا راه نمی دانی

    گرنامه نمی خوانی خود نامه ترا خواند وراه نمی دانی در پنجه ء ره دانی

    بس قدر تو نداند کسآ که در آن محباز کانی گوهراين با سنگ دالن منشين چون

    شته ء گ شيفته و سر اوحاال ديگر علم و آموزش است ؛ ولی شهر ،ها هرچند دمشق برای موالنا شهر خاطره

    .بوی شمس از آن سوی به مشام جانش رسيده است کهنبرای آ. است نيز شده دمشق

    و شيدای دمشقيم ما عاشق و سر گشته يم جان داده و دل بسته ء سودای دمشق

    د از آن سوی يکه بتابزان صبح سعادت يم هر شام و سحر مست سحر های دمشق چون جنت دنياست دمشق ازپی ديدار

    ما منتظر رؤيت حسنای دمشقيم ه نامه ها و شعر های ا را ک تد ، موالن ه شمس می فرس ا ب ی خود را ن ظاهرًا پ و شمس د ن ی يابه م سخ عمل

    نامه و باهمچنان در دمشق می ماند، تا اين که موالنا فرزند مهترش سلطان ولد را همراه با گروهی از مريدان ، . می فرستد به دمشق هديه هايی در جستجوی شمس

    برويد ای حريفان بکشيد يار ما را

    به من آوريد يک دم صنم گريز پا را به ترانه های شيرين به بهانه هايی رنگين بکشيد سوی خانه مهی خوب خوش لقا را

    م ر او به وعده گويد که دم دگر بياياگ

    14

  • همه وعده مکر باشد بفريبد او شما را ، که به جادويي و افسون دم سخت گرم دارد

    بزند گره بر آب و، و ببندد او هوا را به مبارکی و شادی چو نگار من در آيد

    بنشين نظاره می کن تو عجايب خدا را چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان

    که رخ چو آفتابش بکشد چرغ ها را برو ای دل سبکرو به يمن به دلبر من

    تو عقيق بی بها را برسان سالم و خدمت

    ا در هر طرف شمس « : به روايت سپهساالر ود ت سلطان ولد، چون به دمشق رسيد ، ياران را اشارت فرم .را طلب دارند و آن گنج را درهر کنج بجويند

    ست ه م د ک ود و هيچ کس را از ا بعد از چند روز آن عالم حقايق را در گوشه يي يافتن شته ب الد هل آ غرق گ ن ب .بر معامله ء ايشان وقوف نبود

    سلطان ولد باتمام ياران به بنده گيش در آمدند ، سيم و زری را که با خود آورده بودند به حضرت شان نهادند و .و مکتوب رسانيدند " خداوندگار" سالم حضرت

    :موالنا شمس الدين به خنده يی خوش فرمودا را طلب موالنا کفايت است و از سخنان او و اشارات او تجاوز چگونه توان ما را به سيم و زر چه فريبيد ؟ م

    »کردن ؟

    بازگشت شمس به قونيه از دمشق در حالی هجری قمری 644 و در ذيحجه ء ت سلطان ولد و ياران او را می پذيرد شمس دعو

    . پشت سر می گذاردياده در رکاب او اصله را پای پکه سلطان ولد، اين همه فبه قونيه بر می گردد ی اف ده گ رد و دربن ی ک شاشت م ه ب ه قوني شت ب س از بازگ دين پ مس ال ا ش ه موالن د ک ی کن ت م ی رواي الک

    :الدين ولد می گفت به بهاءخداوندگار در ارتباط اه موالنا به اخالص سرم را در ر . يکی سر و ديگر ِسر : اکنون مرا از موهبت حق تعالی دو چيز است ... « ه بهاء تمام ا حضرت موال فدا کردم و ِسر خود را ب دين بخشيدم ت ا شاهد حال باشد ال دين را چه اگر بهاء . ن ال

    ه وی رياضت صرف کردی آنش ميسر نگشتی عمر نوح بودی و همه را در عبادت و که دراين سفر ازمن بيد صيبه . رس ز ن ا ني ضرت موالن ت از ح د اس و د امي ل ش يخ کام د و ش ری رس ال پي ه کم د و ب » .ا ياب

    ل اذيت گان بر اين قول متفق اند که تذکره نگاران همه ه دلي ه ب زی از قوني غيبت نخستين موالنا شمس الدين تبريا اي . های بوده است که به وسيلهء شماری از مريدان و هواخواهان متعصب موالنا به او می رسيده است ن حال ب

    انی در آن سخنان شمس که بر اساس سايل ديگری " سوم خط "داکتر صاحب الزم وان م ز آورده است می ت را ني : پس از باز گشت به قونيه خطاب به موالنا گفته است غالبًا اين سخنانی است که شمس. مطرح کرد

    ايي « از می نم ه ني ی ک و آن ود ! ت ه گی می نم ازی و بيگان ي ني ه ب ودی ک و آن نب ود آن ، ! ت و ب می ! دشمن ترا خسته . رنجاندمش د ، ت ژه ء من ، درخل م ترسم م و ، بوسه ده آخر من ، ترا چگونه رنجانم که اگر بر پای ت

    ».کند ايلی ان ه سته است چن ز می توان ه آن چي ده ک از اين گفته های بر می آيد که شمس هنوز در موالنا چيزی می دي

    ي . والنا و شمس را آسيب برساندجريان درهم آميزی روانی و عرفانی م آن چيز نوع حس بيگانه گی و حس با رد و ي ر ک ه تعبي نيازی در موالنا بوده است ، بنًا می توان غيبت نخستين شمس را به نوع تربيت سلوک عارفان

    ه حسیدر اين سخنان شمس نوعی طنز و طعنه نسبت به آن. هم می توان از آن به نوع تًاديب عرفانی ياد کرد ک . احساس می شود درموالنا ديده بوده ،

    ه همچنان می توان گفت که شمس با اين غيبت ا هرگون ين خود خواسته است ت ا از ب ذره ء منيت را در موالن . ببرد و با غيبت خود اورا درکورهء عشق پخته و پخته تر سازد

    غيبت دوم يا غيبت کبرای شمس

    15

  • ه « : ر به روايت سپهساال يش از اول ب دگار ، ب چون موالنا شمس الدين به قونيه برگشت حضرت خداون ».شمس در آميخت و اخالص بيش از حد، بر غايت فرمود ، شب و روز به صحبت يکديگر مستغرق بودند

    ان می وزد و کشتی گويد همچنان داند و می موالناکه اعتقاد را بادبان مرد می اد در بادب ه ب ه هدف می ک را بزل نمی ه من رساند به همان گونه آنانی که از اعتقاد بادبانی نداشته باشند ، سخنان بزرگان و او ليا آن ها را ب

    د می . رساند ا نوي ه آنه ان می گذاشت و ب موالنا پس ازبازگشت شمس يک چنين سخانی را به دوستان خود درمي . بيشتری خواهند يافتداد که اين بار آنها از سخنان شمس ذوق

    ه . با اين همه اين بار نيز شمس درقونيه با جهل و تعصب عوام رو به رو گرديد او حرکات ناشايسته يي را کال آن جماعت تنگنظروحسود در برابر او انجام می دادند با شکيبايي تحمل می کرد و از سرلطف و احسان و کم

    ي حلمی که داشت به موالنا ، چيزی نمی گف ت تا اين که روزی ناگزيرازآن شد، تا به گونه يي حکايت ، شمه ي : آن را برای سلطان ولد بگويد

    در ا ، هيچ آفريده يي نيابد و هم که اثر مرچنان غيبت خواهم اين نوبت از حرکات اين جمع معلوم گردد که « ».آن نوبت ناگاه غيبت فرمود

    : سخنان شمس را اين گونه به نظم در آورده است اين در مثنوی ولدی سلطان ولد

    خواهم اين بار آن چنان رفتن که نداند کسی کجا ام من همه گردند در طلب عاجز کس نداند زمن نشان هرگز

    ناگهان گمشد از ميان همه تا رود از دل اندهان همه

    اد غيبت کبرا شمس از قونيه ، که از آن به چگونه گی غيبت دوم د و ياهم به غيبت بی برگشت نيز ي رده ان کات وجود دارد . از راز های مگو باقی مانده است ، تا کنون در هاله يي ه گون رواي اط گون ن ارتب ی افالک . دراي

    :در مناقب العارفين می نويسدوت « ود ، درخل رون . موالنا شمس الدين شبی در بنده گی موالنا نشسته ب رد شخصی از بي آهسته ا شارت ک

    ! به کشتنم می خواهند : تا بيرون آيد ، فی الحال برخاست و به حضرت موالنا جالل الدين گفت ود ا فرم د ، " . مصلحت است:" موالن تاده ، چون فرصت يافتن ين اس ود در کم اکس حسودِ عن ه هفت ن د ک گوين

    آن جماعت بيهوش گشتند وچون به خود آمدند ، غير کاردی راندند و موالنا شمس الدين چنان نعره يي بزد که ».زآن سلطان معنی صورت نبست ايت ، نشانی و اثری اازچندقطره خون ، هيچ نديدند ، و از آن روز تا غ

    ن ال در اي ن ح ا اي ي از رازهاست ، ب ده ي م پيچي سله ء دراز و دره ده گی شمس خود سل د سراپای زن هرچن . نده گی ا و رازناکترين حلقه ء اين سلسله را تشکيل می دهد پايان ز، سلسله

    ی در ارتباط به غيبت دوم شمس پرسشهاي

    د ، پژوهشگران از دير با به چگونه گی غيبت دوم شمس در ارتباط رده ان سو پرسشهايي را مطرح ک . ز بدينهر کس در اين زمينه بنا بر دريافت . را پيدا کنندپرسش هايي که تا هم اکنون نتوانسه اند پاسخی مناسب خود

    ان اي ی کماک د ؛ ول ا و پندار خود سخنانی می ران ر م ه مهر در براب ا چن ن راز سر ب ان کوهی از پرسش ه . ايستاده و پژوهشگران عرصه ء ادبيات و عرفان فارسی دری را به چالش های دشواری تری فرا می خواند

    : در اين ارتباط اين سه پرسش را مطرح کرد عمدتًا می توانارد های نخست اين که آيا آن هفت تن موالنا شمس الدين را در آن نيمه شب تاريک با ضربه های خونين ک

    شان کشتند و بعد پيکر او را در چاه خشکی که در آن نزديکی ها بوده است انداخته اند ؟ر اي ه پ دو ديگ ه مقابل مس ب ا ش ه آي ون از ن ک ه خ الی ک ات داد و در ح ه نج ود را آن توطئ ت ، خ رداخ

    زخمهايش جاری بود قونيه را به سمت نامعلومی ترک کرد ؟ر سه ديگر آيا شمس بدون هيچ گونه ماجرايي با طيب خاطر، چون بار نخست نيمه شبان از حجره ء خود ب

    آن سفر بی برگشت گذاشت ؟ راهآمد و پای در

    16

  • اگر شمس را از مجلس «: کهمی نويسد " پله پله تا مالقات خدا " در کتاب وب عبدالحسين زرين ک داکتر

    ه دارد چرا ذيری ک سليم ناپ ع سرکش و ت موالنا به کشتن می خوانند چرا موالنا مانع نمی شود و شمس با آن طب » .تسليم اين دعوت می شود

    ه خاک سپاری او، زرين کوب عقيده دارد که روايات مربوط به شته شدن و ب غيبت دوم شمس و چگونه گی کاجرای . ی به ميان آمده اندالح الدين زرکوب و حسام الدين چلب پس از ص ان م د ، همچن دن سلطان ول خواب دي

    اتون ه