مولوی و شاه پریان و پریزاده · web viewرپیتاوین ، که از زمین...

148
ی ل ما ج ر ه چ و ن م ه ن و گ چ، » ی ت ی گ ی در گ د ن های ر ی& ئ ا ب) ئ ه ر ن ق, ش ع« د ؟, ش» ی ه را م گ= ب ی ر ف« ………………………………………………… ده ب> ی) ی ر فِ ق, ش ع ت س ق, ش ع ی،& ئ ا ب) ئ ه ر نF دن, ه ش ت ق ی ر ف ت س وده ا ب» ر مه ی و& ئ ا ب) ئ ه ر ن, کش« ، ل ص ، درا» ب ی ر ف« ..................................................................... 1 1

Upload: others

Post on 01-Mar-2020

2 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

Page 1: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

منوچهرجمالی

چگـونـهزندگی» زیبائیهای به عـشق

» ، درگیتی؟» = « شد گمراهی فریب

…………………………………………………

عـشـقِ فـریـبـنـدهبه شدن فریفته

زیبائی،عشقست » بوده» « » مهر و زیبائی به کشش ، دراصل ، فریب

است.....................................................................

، فریبنده شبی بنده عشق جانب بیامد ،پزیدستم تو برای ، تتماجی ، الله بسم که

زیبا بُت آن ، نمود چهره چون ، چرخ ازسوی آمد ماه پرست بت

رفتند درسجود همه وموءمن، پرست وبت بتدرآمد لقا خوش بِت ، وخوبی جمال مولوی –چوبدان

که ، شه جان فردا به وعده زنقدش، ، نشنیدمتابنده ماه زقرص ، نسیه ، رخ نور مولوی –شنیدی

، رخساربنماید کفروتاریکی چواو، نماند

1

1

Page 2: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

، خویشبگشاید ترسائی چوجعد نه ماند دین -نهمولوی

» « فریب از گوناگون دوتجربه-----------------------------------------------------

« « فریباصطالح دوتجربه بر گواه ، ایران درادبیاتازسوئی . ، فریب هست ایران درتاریخ ومتضاد گوناگون

بیان و دارد مثبت زیبائی معنای به و کشش ، استاغفال بیان و دارد منفی معنای ، فریب دیگر، ازسوی

. این میکند زدن گول و انداختن دام در و وگمراهیدرتاریخ ژرفی درتحول ریشه اصطالح، یک دورویگی

. معنا شدن وارونه این دارد ایران ودین فرهنگ ، پیایند ، » ومحتوا اصل با رابطه شدن وارونه

کششآن « و وکششآن . زیبائی زیبائی اصل است ، انسانها وبا طبیعت وبا خدا با انسان پیوند کردار، به

و » ، میگردد اراده = طرد بُـرنـده جانشین « روشنیو ، میگردد «آن « کشش ، برضد برمیخیزد

» « می ازاولویت ، است زیبائی که را آن وسرچشمهمیسازد » = « . بّرنده روشنی اراده تابع آنهارا و ، اندازد

« » زندگی» جانشین ، اکـراه به کردن زندگیمیگردد « رغـبت به رغبت . » کردن به کردن زندگی

است« » = = « . » هنج سنگ جفتی سراندیشه پیایند ، رغبت « » « . به انسان است رغبت به معنای به هنجمک

. » « میشود کشیده کار آن به هنگامیکه ، میکند زندگی » « نیروی ، خودش که دین زنخدای که بود علت بدین

« و » « ، است زیبائی اصل هرانسانیست وفطرت ضمیراین « . ، مردمان رو ازاین زیباست ، زیبایان همه همچند

« چون » = « ، مینامیدند فـریو بُت فریب بُت را زنخداافسون را هرانسانی ، زیبائیش که بود ای محبوبه

2

2

Page 3: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

میشد « . » « . نهاده کشش برپایه ، اخالق ، میکرد دینو است ونهی امر برپایه وقتی ، اکراهیست

است کشش از . ناتوان به کوتاه نگاهی ، نخست » « انداخته ایران درادبیات فریب متضاد دومعنای

چشمگیرگردد . ، وتحول تضاد این تا ، میشودنباتی بستند) ( دلفریبان زیور همه ، گیاهی

آمد » « ُحسنِ خداداد با که حافظ –دلبرماستگیسویت جعد ونسیم دیدار مست مدامم

، هردم میکند جادویت خرابم حافظ – فریبچشمدختررز عقل فریب ره میزند طرفه ،

تاک طارم ، خراب ، قیامت به تا حافظ –مباد ، سحرفریبخوشت حافظ رسید حدیثِ ،

وری روی اطراف به و حدمصروچین تازاینده طرب مادردولت، باد پرشیر جان پستان ، ابد تا

بادیار های فریبی عاشق وهردم شیوه مباد کم

باد افزایندهدلربا حسن ، بربود زما برباینده دل وصیاد، چابک

بادعشق سوی نپرد گر جانم مرغ

باد برکنده ، جان مرغ مولوی –پروبال» « ) ( معشوقه خداد حسن و دلفریب گیاهان طبیعت

» « » = مارا» ، همه ، زیبا گفتار و باده انگور دخترزیبای وشده فریفته خواستاراین وما میفریبند رغبت به

اینها ، ما هستیم جان هستند .مغناطیسِ ، میطلبد ، هرانسانی جان که فریبی چنین دربرابر ولی

این و میگریزیم ازآن ما که میدهد روی دیگری فریباغفال معنای فقط و ، میباشد ودیو کارغول ، فریب

3

3

Page 4: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

انداختن دردام و ساختن ومشتبه کردن وگمراه کردندارد .

هشدار ، بادیه این از ، سرآب دوراستسرابـت » « به نفریبد بیابان غول حافظ –تافریبی ، زاهد ای کی تا ، طفالن چو

وشیرم وشهد بوستان سیب حافظ – بهفریب صد مغرور شده در، ازدرون ما

میکنند تدبیر چه ، پرده درون حافظ –تاخودسراب » « » به ، میگردیم زندگی آب دنبال ماراکه غول،

» « داستان« به مارا دین واعظ و زاهد و میفریبدرا ما و ، صغیرمیسازد و میفریبد وآخرت بهشت

درپس ولی ، میفریبند افکاری با درظاهر، درزندگی= « . فریب از اینها میاندیشند دیگر ای گونه به ، پرده

» مارا و میکنند استفاده سوء زیبائی به کششبازمیدارند . ، مطلوب به ازرسیدن

مقدس تجربه ، خدا زیبائی تجربهدینیست

نهاده ، عشق برتجربه درآغاز ایران، فرهنگ » « پیدایش خدا زیبائی به کشش از که بود شده

یافت . می ، نامه دربانوگشسپ ، بانوگشسپ تجربهایران یک درفرهنگ بسیارژرف دینی بوده تجربه

همه خوشه که ، خدا با مستقیمش رابطه از که است4

4

Page 5: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

یافته ) = ( می پیدایش ، هوفریان مهترپریان جانهاست . ، گرشاسپ گوناگون دوتجربه همچنین است

( شاه همان که سیمرغ تجربه ، نامه درگرشاسپ ) ، ونقش رنگارنگی در چه و درموسیقی چه ، پریانست

درزیبائیهایش خدا . تجربه دینی، تجربه هست . ، وحقیقت خدا هست درزیبائی ، وحقیقت خدا تجربه

میکشند . وجوانمردی وکمال نیکوئی به را انسان جان ) ( چهره ، اوستا یشت هادخت در ، زیبائی تجربه همین

. ، تجربه این ، یشت درهادخت است گرفته خود به دیگرشده وتحریف مسخ بدینسان زرتشتی موبدان ازسوی

اهورامزدا » خواستهای طبق که موءمن اعمال که است« » « » که ، میشود دین زیبای دوشیره ، شده انجام

زیباست ، زیبایان همه . »همچند » این درحالیکهدیگر، عبارت به یا ، زیباست زیبایان همه همچند که دین

زیبائیست وبزرگی« اصل نیکی سرچشمه خودش ، « ، انسان اعمال به نمیتوان را آن و ، هست وزیبائی

ازخواستهای زرتشتی درآئین که قوانینی طبق. » کاست میشود نامیده دین و ، برخاسته اهورامزدا

اصل که دین زنخدای های زیبائی به عشق » « نیز فـریـب بُـت اورا مردمان و ، زیبائیست

نیکوئی و وبزرگی اخالق سرچشمه ، میخواندنداست میشده . » شمرده زیبائی اصل به کشش این

وبا « جامعه با را انسان پیوند ، درگوهرهرانسانی نهفتههمین . ودرست میساخت مشخص ، وباطبیعت انسانها

این رو ازاین و ، میشد نامیده فریب ، زیبائی به کششمردمان ) ( » ازطرف ، وچهارم روزبیست دین زنخدای

که « . وسوم بیست روز ، مردم میشد خوانده فریب بُت« » « » که» میخواندند فزا جان ، است دین به دی

5

5

Page 6: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

» « » به ، دین به دی و باشد جان زاینده یا افزاینده» « . » « دی است دین همان ، دی که آنست معنای

. پس » « است خّرم همان» « »همان ، فریب بُت » جانهاست زاینده که ، است خّرم با. زنخدا . نام پرورد می ، درکشش را جانها همان ، زیبائیش

بود » = « . معشوقه یا محبوبه زوش دیگراو

» = « ، زیبائی ضد بر ، اراده مشیت ااِلهِ ضدیتکششدارد چون

« سراندیشه پیدایش = با تیغ بُـّرنده « روشنیِ این ، کلی به ، طبیعت وبا جامعه وبا باخدا انسان رابطه

« . با اینهمانی که ، بـرنده روشنی شد ساخته واژگونهقاطع «اراده کشش « » برضد آنها که شد سبب دارد

و ، ودین » برخیزند اخالق اصل کردار به را زیبائیسازند« « مطرود « گمراه. را انسان ، کشش

. درفرهنگ درحالیکه میاندازد ودردام میکند وغافل . خود » « میشد داده اینهمانی کشش با زیبائی ، ایران

عشقه » « » « . گیاه به هست زیبا معنای به ، کـش واژهعشق) با واینهمانی پیچند می درخت دور که گیاهانی

+ « » « ) کش که ، میشود گفته کشوت میشدند داده « » مادرکشش میکشد، که گیاهی معنای به که ئوت

ئود « » چون ، میباشد میتراود ازآن کشش آنچه ، است . » = وچوب= گیاه هم دارد را معانی این عود ئوت

) ( مادر هم ، داشت باعشق اینهمانی ، چوب استالبته » « . شدنست وروان شدن سرچشمه وهم است

« » « نیز شهوایه قوه . کشُـودبه و« میشد گفته

6

6

Page 7: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

» « گفته کشود ، میشد کشیده که کمان به همچنینداشت . ژرفی بسیار معنای ، کمان و ، میشد

جاذبه به با »سخن ، میکشد را انسانها که سخنی ، .kash-vaadکشواد= » میشد ، گفته کشواد

رباید می سخنانشدلهارا با که به. سخنوریستوطناب » « . رسن به میشد گفته کشَـک ، خط به و پرتوکَــشـو » « » ، هستند بستن هم به اندیشه پیکریابی که

. به« میشد گفته همان »آخشیج، چهارعنصر، که آ-،« خشه = چون باشد، کشش کشه .اصل هستند

» = « » « کشه خشه واژه ازهمین نیز قشنگ وواژه: . میگوید نظامی که هست رو ازاین است شده ساخته

» « ندارند کاری کشش جز ، طبایعخوانند » « » « عشق ، را کشش این ، حکیمان

باید » « که رغبت بدان کششهائیرباید را کآهن ، مغناطیس چو

. ، میکشد گیتی وقشنگست زیبا چون ، میکشد طبیعت« . واژه خود درمعانی برآیندها این همه زیباست چون

به « » « هم ، کشیدن چنانچه ، اند مانده بجا ، کشیدن. 1معنای با- نقش که ازآنجا است کردن نقاشی

ونقش میکشد انسان را آنچه ، همگوهراست ، زیبائیدگردیسی به این و میکشد خود به را انسان ، میکند

. میانجامد نقش انسان درکشیدن بانوگشسپ+ = + ( بید ، دختروای دخت وی بیدخت زیبای

) = = چنان = ، خودش توش طوش دخترنی دختمیشوند او عاشق همه که که . زیبامیشود اینست

معنای به ، . 2کشیدن هست- کردن جذب جذب آنچهمیدهد تحول . میکند، به را انسان ، مهرهرچیزی

: منوچهر . میکشد چیز آن سوی7

7

Page 8: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

کشید دستان پور چومهرشسویکشید زاولستان سوی را سپه

مردم بسوی ، نوازش با را وخروس ماکیان ، تهمورثمیکشد .

گه برخروشد کجا وخروس ماکیان شد، کرده چواینکوس زخم

سودمندش همه نهفته کشید مردم به ویکسر بیاوردگزید

بیرون- » 3 ، میزایاند چیزها اززهدان ، را رازها ، انسان . . » زال به سیمرغ زایاندنست کشیدن، بیرون میکشد

زایانید : ازمادرشرودابه را رستم باید چگونه که میگویدماه بچه کشد وزو بیرون درخون ، ماه پهلوی همه

کشد ) =( استخراح زن خارا ازسنگ را آهن بدینسان هوشنگ

میکندآبگون آهن کرد کشیدش سرمایه خارا سنگ کزان

برون4 –« ویژگی ، سربرافراختن یا یازیدن یا آختن

. » است ویژگی گیاهباالکشیدن ، = به بالیدنشدن دارد : فرازکشیده

سوی رستنی، سر بردمید آبها ، کوه کشید ببالید باالگیاهی چون سرشِت وانسان ، سراسرهستی

= « سربـرکشیده ، بـرکشیده همه ، داشتند » = میشدند سرفراز » متعالی . برکشیدهاین

« شدن رسیدن و هسـتی وهرچه به انسان گوهر ، که . نشیمیست برفراز سیمرغ میباشد ، ازکوههست

برکشیده ، : سر زالبخواهدکشید ستاره گفتی که دید کوه یکی سراندرثریا

8

8

Page 9: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

ازاو بلند نشیمی بروبر، برکشیده زکیوان ناید کهگزند

» است» برکشیده ، همگوهرانسانست که سرودوسرو برکشیده کان دگرگفت

) ( نی غرو برسان ، باموج زدریای5« » « -، اش سنجه با را ها پدیده ، ترازویش با خرد

= = . » = کشیدن سنگیدن هنجیدن سنجد می میکشدبه- 6است . هم ، آوردن خود سوی به معنای به کشیدن. 7معنای که- اینست کردنست منبسط و دادن امتداد

» « آنها ، میگـذرد ، زمان که ما اندیشه وارونه = امتداد » میشود کشیده ، زمان که داشتند باور

» یابد . می میشود کشیده ، درزمان زندگیاست . ونمیگذرد مانده باقی درزبان هنوز ، آن پای رد

. ) میآید) فریدون درباره میکشد طول کارخیلی اینکه :

آمد فرزندش سه اندرکشید پنجه زسالشچویکپدید گرامی

بایست گشت همی زگیتی دراز روزشکشیدن ندیدندباز

) ( وقرار وآرام ثبات درنگ زمان، ، بینی جهان دراینمیشود فراتـرکشیده ، یابی درتحول همیشه ولی ، ندارد

. » « نمیشود بُـریده هیچگاه میترائیسم و بامیآید » « پدید بریده زمان اندیشه ، .وزرتشت

= زندگی ) گی= ژی + جی + جفتی = توافق ترازو شاهین ) همآهنگ+ تنها نه ، چسباننده هم به شیرابه وانبازی

آخشیج) = شوی ( hamihدرپهلوی) = ژهگان عناصراندام )ها ( همه شوی همآهنگ بلکه ،han-daam ) وهمه

ها شکل. » هست کشش که همآهنگیست دراین

9

9

Page 10: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

» « » یابد می زیبائی و . ونقش درهمآهنگ جانزیبا » « شکل ، ها وکشش وجنبش عناصرواندام سازیو . » شوی همآهنگ این دارد جاذبه نیروی که میکند پیدا

شدن = = همآهنگ شدن وروان تاختن باهم شدن اندازه « یک« ، ها کشـش که . خواستاست » »میشوند

» تن های کشش درهمآهنگشوی ، خواستن » « ، اراده مانند و ، یابد می پیدایش وروان

ها برکشش حاکمیت و شدن درفکرچیره، . نیست کششها سرکوبی نه ، ها کشش همآهنگشوی

ها ) کشش میان انداختن جنگ نه ، ها ازکشش نفرت نه ) درمیان ماندن وبالتکلیف سرگردانی نه ، کشمکش. » « هست خواست پیدایش راه ، ها ، کشش خرد

بسته یک ازآنها و بنند می هم به هارا کششبرای » « ، روشن خواست ، بدینسان و ، میسازد

یابد می پیدایش وبهزیستی زندگی .پرورشاعدا ، نفسش و ، نمیرود اّماره نفس با جهاد به ، خرد

، کارش بلکه ، کند جهاد آن با که نیست عدوش . است )اندیشیدن (handeshitanاندیشیدن

؟ « چیست تخم » « . » که انـد چیست هند ، انـد پیشوندوباهم » « پیوستن هم به معنای به درسانسکریت ، باشدپیوسته ) ( هم به دوتای دوانه ، دانه یا تخم چون ، است

« . وآلمانی درانگلیسی رو ازاین به« undو andاست«معنای هم . » « » « و» زهدان معنای به نیز هند هست

» « هستند جفت باهم وتخمدان تخم چون ، هسترو) ( . ازاین هندوانه دیسیدن » =مانند ، اندیشیدن

پیوستن « هم ازبه وساختن دان وصورت شکل. است می هم به ، درتن چیزهارا همه ، روان از خرد

. هست تن ودرهمه ، تن پیوندد اجزاء درهمه خرد،

10

10

Page 11: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

تا ، هست تن های وآمیزه ها کشش ودرهمه = ( تازان باهم تازنده هم اندازه باهم آنهارا

کند ( چون. ) ورونده ، است همآهنگی ، -hamاندازهdach-ak )درگردونه اسب جفت یک تاختن هم با میباشد

. است آفرینندگیچهارنیروی کنندِه همبسته و همزور ، نیروسنگ

و ) ( زنده ، انسان آن وبا است، چهاربال ِضمیر » میشود» چون زیبا ، میکند پیدا زیبا صورت ،

» « » = آفرینی » باهم ، است انبازی همبغی ، نیروسنگوای . » = « » همان باشد جان آتش فـرن که جان است

هم « » « به اصل که است نـخ همان ، است هوفریان یا . ازاین وزیباست منقش جامه وآفریدن » بافتن رو

= نخشک naxshak » همان «که به نقشه» باشد « وزیبا معنای . خوبرو » مهترپریان همان این است

) = خودش) که هست بانوگشسپ داستان در وای نخ) = = ( باد نـز نخ وزیبا ولطیف منقش جامه به تبدیل

« . یا وای یا جان همین = bav=میشود پری هوفریانبافد « می هم به را هستی که هست خوب دوستی زیبا،

(bav-vanih=bavih .) ، هستی= هستی تاروپودمیباشد دوستی و ودوستی،. زیبائی زیبائی دربافتن

» « ) پیدایشمی )= هستی وپرجاذبهِ زیبا همبستگ شکلیابد .

وکشمکشها وکـشـاکشها کـششها ( یازه ، نیازها آزها، ها ازکشش انباشته انسان، وجود

. ) ، انسان رو ازاین کشاکشهاست وطبعا ها ویاسه « دریک ، خرد با آنها ساختن همآهنگ درفکر کمتر

11

11

Page 12: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

بلکه « ، هست یافتن خواست رهائی درفکر بیشتر ، شدن درمزمن که ست ها کشاکش ازاین

میشوند کشمکش به »تبدیل ازکارانداختن. بارا « انسان ، کشاکشها این ، میجوشد ازجان که خردی

رهائی برای و ، گرفتارمیسازند سخت ، درزندگی» « درخارج وقدرتی دیگری اراده تابع یا ، ازآنهافرومیماند . وبالتکلیفوسست القید همیشه یا ، میگردد

مندم وسوسه بسی که ، کسم چه من کسم چهکشندم سوی ازاین گه ، کشندم سوی ازآن گهکشانم گوش، کف به ، کمانم زکشاکشچوببندم ، درخانه چو ، درافتد ازبام ، قدرگریزان سیل نفسی ، آتشسوزان نفسی

خرندم بازار چه به ، فصلم زچه ، اصلم زچهالهم مست ، نفسی ، ماهم همره نفسیگزندم جمله ، نفسی ، چاهم یوسف نفسی

گریزازاین برای ، انسانها اغلبمکتب یا ایدئولوژی یک که ، کشاکشهاهستعرضه دراجتماع بدانها که را مذهبی یا فلسفی

را خود تا پذیرنده بازمی آغوش با ، میشوندبرهانند ، اند کشمکششده که ، کششها .ازاین

باشد » فراجوشیده ، انسان خود ازجان که خردی با تنهاونگذاشت ساخت همآهنگ کشاکشهارا این میتوان ،

« به ، انسان وبدینوسیله ، بشوند کشمکش به تبدیل . » چنین نبود با ولی میرسد خود که خواست خردی

» « ، عشـق در ، عرفان ، همگوهرمهراستکشمکش به تبدیل کششهای ازاین رهاننده

: میدید را شدهدرکشاکشطمعند ، گدا به تا زشاه

12

12

Page 13: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

ها مطلب و زطمع ، جان رهد باز ، عشق مولوی –بهوسیاسی دینی قدرتهای ی ها وامرونهی احکام خودِ

شدیدترمیکنند . را کشاکشها این ، نیز ازبرونسوبینند » « راضیت ، احکام کشاکش چودر

کنند مرتضات و برهانند مولوی –زرنجهاوامید بیم خوش دست هردمم،رستم ازکشمکشآن دم جامی –این

( فعالست درانسان، همیشه که کفر وجهل شریعت علمکه( هست جان واین نمیسازند رها را هردوانسان ،

نجات ، دوکشش ازاین شدن ازپاره را انسان میکوشددهد :

علیین ) ( سوی ، شریعت علم علم شهِ کشد گهی ) باداباد ) هرچه که ، پستی به کفر جهل گهیشجهلرا ظفراین ، کند بیکسو که ، جان نشسته

زکشاکش که رهم خوشومنقاد تا شوم ، » « بیشترین که ، کلی عشق در عرفان، که اینست

درکشاکش که کششها ازاین میکوشد ، دارد را کششیابد . رهائی ، اند ساخته خود زبون اورا وکشمکش

را خود جـزو ، کلی بکشایعشقزبونم ، درکـشاکـشهـا ، اینجا که

زاده » خردِ با کششها این سازی همآهنگ خود درحالیکه » برترین یا ، خواست بهترین که است خود ازجان

میدهد شکل ، خود به ، انسان و ، میآورد پدید را کشش . میشود « وزیبا «، ایران درفرهنگ خواست

بُـّرد » « نمی اراده مانند و ، میکند وجذب میکشد ) راند) ونمی نیست ها. قاطع کشاکش درست

13

13

Page 14: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

آورنده ، وفراوانی دراثرپُـری درآغاز که ، ها وکشمکشو » ، میشوند آفریننده عناصر ، هستند وپریشانی اختالل

» = را انسان زیبائی و ، میگردند همآفرین همبغ . در» میآفرینند ها اندیشه وکشمکش کشاکش

» ، را هرانسانی خرد ، ها وفلسفه اندیشیدنهامیسازند جوشان بیدارو ولی ، . آشفته ، تنوع

رنگها همه که روشنیست هنگامی چون ، میکند روشنرنگها همه که زیبائیست هنگامی و شوند دیده

. تنوع کشاکشهای شوند همآهنگ ، باهم وگوناگونیهارا وزیبائی روشنی ، درهمآهنگشدن که هست

میآفرینند .

ایران» « فرهنگ در زیبائییافتنِ گوهرجانست چهره ، زیبائی

انسان دروجـود زیبائی ژرفایوپُـری سرشاری جوشیدن ، ایران درفرهنگ ، زیبائی

. دیگر، عبارت به جانست کل ولبریزی با ، زیبائی ) ( ژرفای با ، هوپریان جان آتش با و زندگی

دارد کار ورنگها، زندگی ها وجنبش نقشها همه که ، . جوانی که بُرنائی ورمیشوند وشعله میجوشند ازآن

= « جان وسرشاری پُـری معنای به ، «purnaayihباشد . = این. است وفراوانی سرشاری معنای به پُـری است

دراصل معنای paruو parواژه به درهزوارش که میباشد. » است» »maa pafreانباشتن معنای= به پرکن مرا

. » و میباشد ، مراسرشارکن پروسرشاراست آنچهپیش » =است paraآغاز= سپس ، واژه واین ،pesh»

14

14

Page 15: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

. است که شده پیشدادی para-dgaataهوشنگسرشارست )= ( بهمن هوشنگ معنای به ، باشد

) ( ونظام وعدالت وقانون حق داد ازآن کهیابد می « پیدایش « زمانی. معنای ، دراینجا پیش

. » « مینماید را گوهری سبقیت بلکه ، ندارد وتاریخیوعدالت وحق قانون که جانست ازسرشاری

یابد می پیدایش »ونظم . همان ، هوشنگ البته» = « » خرد آسن خرد پیش که است بهمن. . بود گوهرجان سرشاری بیان ، کمال هرانسانیست

= سرشاری واژه =parenanhچنانچه کمال و میباشدparenu . ، میباشد باشد برنائی که ، جوانی

معنای. »زیبائست به ، جوان ، درکردی هنوز چنانچه« » « » معنای به ، چاک جوان ، است وپسندیده زیبا

» « » معنای به جوانکار و ، است زیباروی . و زیبائیست ، جوانی و ، است آرایشگروهنرمند

. » = = « زندگیست معنای به ژی ژیان جیو درکردی = جیو » = جی واژه ازهمان ، درسانسکریت «jivجوان ،

و داشتن ومیل کردن زندگی معنای به که ، است برآمده . » درواقع» است شدن زنده همان دوباره ، جوان

معنای jivanaواژه به که است سانسکریتاست کننده زنده ، بخش حیات ، بخش .زندگی

= بخش جان ، مغزاستخوان وشیرو وآب وآفتاب بادjivana. هستند ، دارند اینهمانی باهم که وجوانی زیبائی

دوروز . ایران درفرهنگ میکنند زنده ، ازنو ، بخشند جان «23« » و= « 24دی = اینهمانی باهم که هرماه در دین

« یکی ، هستند خّرم ایران، زنخدای چهره و ، دارند) جانفزا روز « دارد ( » 23نام ، فریب ودیگری «بت

( روز میشود (. »24خوانده » خدای که فریب بت

15

15

Page 16: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

انگیز عشق یا فریبنده زیبائی که زیبائیستمیافزاید را جان ، زنخدای. دارد این زیبائی دیدن

» « . همین که زمان خدای جانفزاست ، =جوان رام با بیدخت که است ساله پانزده نوجوان ، است بوده

ورقص وموسیقی زندگی عاشق را همه ، زیبائیش . میکند وشعروشناخت

) و روان ، نوجوان زیبائی زنخدای (urvaاین ومیآراید میدهد نظم را تن که است .هرانسانی

که دارد درروان ریشه ، زیبائی که میشود دیده خوبی به . با زیبائی رو ازاین جانست ازچهارنیروی یکی

زندگی نظام وبا زندگی بودن جوشان وبا سراسرزندگی . » کاردارد تاروپود دردرون رنگها ، زیبائی

» است زندگی بافت . سراسر فقط ، آمیزی رنگنیست . پوست بررویه

فرش روی که نوگشسب با خواستگاران داستان . این اغلب مطلبست همین بیان ، اند نشسته

ظاهری وعاشقان ظاهری نقش همه ، خواستگاران ) ( رنگ نه ، هستند جامه فرش برروی بانوگشسپ

. با ورستم وگسترده بافته تاروپود درون در ونقش . ، آنها چون میافتند بیرون همه ، زیرآنها از قالی کشیدن ، تکانی قالی ازاین وپس ، نیستند قالی درالیاف رنگ

حق که واوست میماند باقی بجا فرش روی یکی فقط « ورنگ نقش چون ، دارد را بانوگشسپ با زناشوئی

هست « . درجامه ، درپرنیان ، درقالی گوهری

ئیست» « زیبا جستجوی ، بینش

16

16

Page 17: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

و ، ها زیبائی جستجوی ، انسان بینش بنیادی مسئلهو وانسانها درجانها ژرف یبائیهای ز برانگیختن

هستی . تاروپود رنگهای در ، زیبائی آنست پدیدارساختنمیکنند غمازی ، فرازینش رویه در نخست که است

. میزنند که وغنج جانست ژرفای در زیبائی اصلمیزند چشمک ، بینش به ، فـقـط .درپوست

کرشمه ، میزند چشمک ، درآغاز ، هرچیزی زیبائیکشی ، میزند بشک نازمیکند، ، میزند غنج میکند،ژرفای جستجوی به را بیننده تا میزند، تلنگر ، میکند

را . » « کشش ، کردن کشی با ، زیبائی بیانگیزد زیبائی » « . چون ، زیبائیست معنای به کشی آغازمیکند

میکشد « زیبائی « . معنای به ، کردن کشی ولی . کردنست وابرو چشم با نازواشاره و زیبائیکرشمه

« » جلو » « » این با ، تلنگر این با ، اشاره این با » ، بیننده وبُـن گوهر به وظاهری کوتاه

کشش ، کردن کشی با ، تلنگرمیزند . آغارمیشود

اگر باشد چه ، بزن بشکی ، کن ای کرشمهفروخندی ، شکر همچون لب گوشه نزاری –به

قهستانیزدن بشک ، کردن کرشمه و زدن چشمک این به

. است. زدن برق ، زدن بشک زیبائی میگویند اصلمیآذرخشد ، میزند برق دربرونسو، ، . »درگوهر

» برق« ازاین ، درآغاز بانوگشسپ داستان در فرامرزولی ، میرود ازدست ، زیبائی گشسپ زدن نو که با

) = ( ، برقگیراست ، است آذرگشسپ آذرخش همگوهرو ، است آن نورچشم نقشکردن در را زیبائی این

17

17

Page 18: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

بیابد تا میجوید سالها ، . که زدنست بشک این بامیدهد : بدست را زیبائی سررشته

؟ چرا نقشست پرهمه ، دل خانه این که گفتچگل چشم ، تو رخ ای ، عکستست این گفتم

من به رشته سر ، وفن داد پرفتنه رشته ،مگسل : بکشوهم هم ، بکشم تا بکش گفت

) ( بروی چسبانده نقشی زندگی جان زیبائیآذرخش » = « بشک نخستین بلکه ، نیست پوست

گوهریست زیبائی وگریزنده . رمنده با دریک » « ، درهرانسانی زیبائی برق این چشمگیرشدن

زیبائی نهفته اصل برانگیختن بسراغ انسان ، لحظهآشکار ها درتفش ، را نهفته زیبائیهای تا ، میرود دراو،

) ( های . نقش تا دربهارمیوزد وای باد که همانسان سازد . ، انسان آورد پدید ، ازگوهرشان را طبیعت در خفته

زیبائیها نقاش بدینسان ، میتواند دررفتاروگفتارواندیشهشود . ودرجهان درجامعه

است نهفته زیبائیهای شکوفاساختن ، ، مسئلهو دید نخستین با که زیبائی همان به کردن قناعت نه

زیبائی . از معیاری با فقط ما میافتد چشم به ، چشمکما عینک را آن و اند داده وام و اند آموخته ما به کهاز بسیارتنگ بینشی ، ببینیم را زیبائیها تا اند ساخته

. زیبائی معیار که عینکی این با فقط ما داریم زیبائیاین که بینیم می زیبا را چیزی آن ، هست وزشتیاین که بینیم می زشت را چیزی و بیند می زیبا ، عینک . زیبا را چیزی ، علت همین به بیند می زشت ، عینک

زیباست . معیار، این طبق که بینیم می

، هـا زیـبـائی دیدن18

18

Page 19: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

خود )= چشم مردمِک بغ+ با زنخدا = ویوای (

داریم کار سطحی تعریفشده زیبائیهای با .مابی که « » مردمکچشم ولی » هست= « بی وی وی

« ودرهرزندی بک ، « وی = = ودر خدا وای بغ وی« ) کچه کردی » اصل و جوان زنخدای که مینامند

) کردن وآبستن انگیختن ، دردیدن کارش ، زیبائیست . ما هست ناشده تعریف های زیبائی ساختن وپدیدار

، بیندازیم دور باید را خود بین زیبا » عینک با بی +تابغ + = بک این« وی گرم روشنی تا ، ببینیم خود ِ

ها» = « زیبائی ، درکششش چشم مردمک وایبزایاند و برانگیزد ، جانها ازگـوهـر این .را با ما

زیبائی خدای برضد ، بین زیبائی ها عینک . ما میجنگیم ، خودمان چشم درمردمک

میکنیم کور ، درچشممان را . خدایمانهمیشه ، انسان ، زیبائی وچشمک وبشک کشی این با

. اصل به مارا ، زیبائی کشش میشود زیبائی جوینده ، درجانست زیبائی اصل که گوهرخدا به وگوهرجان،

زیبائی میکشد . جوینده را انسان ، زیبائی دیدنتاریکی از زیبائی درزایاندن ، وتاریکی ژرفا در

. میکند درتاریکیهای ، خدا یا ، زندگی وزیبائی حقیقتبسته درهای این کلید ، انسان و هاست وپدیده جانها

است . با و وباحقیقت خدا با رابطه این ، نوری االهان آمدن با

میشود . ساخته وارونه ، کلی به ، وجهان کشش جامعهشد وابلیسی اهریمنی ، وژرفا این. ازتاریکی

خلق ، خود روشنی یا ازنور ، را وحقیقت راستی االهان،19

19

Page 20: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

« » « . مفهوم که ورویش زایش ولی میکردند» « » ازتاریکی روشنی پیدایش روند ، بود افرینندگی« . واژه خود گردید ومطرود منفور کلی به که است ( . » « » = ، تنبان تَـن داشت تاریکی معنای ، توم تخم

) زهدان که ، میدهند نشان آنرا اصلی معنای ، تنکهشد . تاریکی سرچشمه ، بود زن آمیزشی واندام

وزیبائی ) جوانی گرمی خدای دوشیزه رفتنومهر(

ها چشمه کردن گرم برای زمین درتاریکیها وریشه

جهان = آفریننده اصل رپیتاویندر رپیتاویندرآغاز، ، است ونیمروز گرما اصل که ،

ها وریشه ها چشمه تا ، میرفت زیرزمین به آغازدرنیمروزروز ، کند گرم را وگیاهان درختان

) زمین) زیر از گیتی آفرینش روز نخستین نوروزتن ) ( زمین از دیگر عبارت به یا ، میآمد بیرون وتاریکی

درست . میرفت ن وآسما گیاهان فراز به و ، میشد زادهکه میشود ساخته اهریمن ، جوان زنخدای همین

بیرون زمین از مار شکل به ، گاه همین و روز درهمین . ، بدینسان بجنگد روشنی خدای برضد تا میآیدتا میکشانید وتاریکی عمق بسوی که ، کشش

وابلیسی اهریمنی ، بیابد را آفریننده گوهرشد . ساخته میکند وغافل گمراه را انسان ، کشش

. ، نیست زیبائی سرچشمه از ، کشش میاندازد دام ودروپلشتی زشتی از زائیده ، میآید تاریکی از ، کشش بلکه

به زیبائی روبند یا نقاب که است وبدی تجاوزخواهی و

20

20

Page 21: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

میزند . ازتاریکی خود کشش به پشت باید انسان . و ، ندارد وجود ، درتاریکی زیبائی بکند تن

وگمراه فریبنده ، درظاهرمیکشد که زیبائیاست . کننده زیبا جوانی که تاریکست اهریمن این

به را آزار وبی خوار گیاه ضحاک تا میسازد ازخودبفریبد : خونخواری

تن وپاک بینادل سخنگوو ازخویشتن بیاراست جوانینبودشجزازآفرین، روی بنهاد ضحاک وبه همیدون

وگوی گفت

» « کشش دربرابر انسان خرد ناتوانیکیومرث درست داستان با ، شاهنامه

زرتشتی است روایتی که آغازمیشودوسستی بیچارگی و انسان تجربه ازنخستین

حکومتی خرد و انسان وخرد . خرد انسان خردبرای توانائی و میخورند فریب ، حکومتی

ندارند را وجامعه زندگی کردن . راهبری یا دیو» « » « هردو شر اصل و کشش اصل پیکریابی ، اهریمن

. . که واهریمنست دیو این میفریبد ، شّر است باهمتا میسازد زیبا درظاهر، خودرا وجانی درگوهرهرچیزی

. ) ( کند گمراه و کند جذب ، بکشد زیبائی به عشقاست فریب به به .عشق گوهری نیاز ، کیومرث

» = خردش» ولی ، دارد زیبائی به کشش مهرمیباشد ودوست دوستی شناخت از .ناتوان

ورز کینه دیو و ، انبازاست ، خوب چهره با مهر،و میدهد زیبا چهره ، خود به ، شّر واصل وزدارکامه

مهربورزد . او به تا برمیگزیند خود دوست اورا کیومرث21

21

Page 22: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

، درونی های سائقه همه ، وگوهری طبیعی شّرهای همهبدینسان . کنند گمراه را انسان تا ، میسازند زیبا خودرا

« » مهرورزی» به تبدیل ، زیبائی به مهرورزی» زشتی نقاب فقط که میشود ی زیبائی به

. است انسانیست خرد تجربه نخستین . این به ، وخردش خور، فریب وجودیست انسانی دیگر، عبارت

دارد رهبر به نیاز طبعا و فریبندگانست شناخت از ناتوانکه. میورزند زیبائیهائی به مهر ، وحکومت انسان خرد

انسانی . بینش تجربه نخستین این هستند زشتیها روبند . کین او به ، درنهان که میکند جذب اورا مهری میشوددورا . این نمیتواند ، حکومتی وخرد انسانی خرد میورزد

، اندیشه نخستین گام درهمان و دهد تشخیص ازهممیخورد . وفریب میشود گمراه

درتورات انسان تجربه نخستین چرا؟ است فریبخوردن

« انسان نخستین خوردن فریب رویداد همین » در ، اش تجربه نخستین در زرتشتی دریزدانشناسی » « . که مار میدهد روی دیگر ای شیوه به ، نیز تورات

یا » « » عشق همین پیکریابی ، دارد شیطان با اینهمانی » « . » وسپس ، حوا ِ کشش هست زیبائی به کشش

« » « درخت به وسپس معرفت درخت سویِ به ، آدم» فرشگرد یا شوی تازه همیشه درخت که زندگی« » « صورت در ، هستند عدن باغ میان در که ، باشد

. یابد« پیکرمی » مار این به کشش از نباید انسان » ، شود رهبری دو این زیبائی به ازعشق یا ، دو

« ومطـیـع تابع باید « ارادهبلکه گردد .یهوه22

22

Page 23: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

ازخود که بینشی به انسان دوستی به انسان کشششیطانیست . . ، انسان بینشطبیعی فریبست ، میروید

« » شیطان» یا اهریمن با آن اینهمانی و ، مار تصویررا « » « زیبائی به عشق تحول ، خوب بسیار ، وابلیس

« اراده از عصیان و شدن گمراه معنای به ، فریب بهروشمیسازد « . الهی

= = = سرچشمه » مهر انبازی جفتی اصلکه « بودن آفرینندگی

» = = « » = اژدها» اهریمنی مـار ، باشد امر مـرمیشود

» = درجفتی » آفرینندگی اصل ، اَمَـر مـر همان که ماراین و چسبیده است هم به روشنی دوتای اصل که ،

دورویگی مظهر به تبدیل ، هستند درجان وفرشگرد « » « . روشنی پیدایش بیان که ، َمـر این میگردد

» فریب اصل به تبدیل ، است ومهر ازپیوند وفرشگرد . درفرهنگ که داشت درنظر باید میگردد وتباهی واغوا

، + « ایران یا» = تخم مــر درست انـسـانمـردم ، » = هست » مار مر فرزندِ همین یا =تخم مار . » با

» ، اهریمن یا ابلیس یا یا شیطان درگوهر ها کششمیشوند = کننده گمراه فریبنده ، انسان فطرتوفرشگرد. ، ازخود روئیده بینِش به وکشش عشق

) ( ) ملعون) ، امرداد خلد، ازخود شوی وسبز تازه، میگردد . انسان که آنست اندیشه این دیگر رویه

، وانسانها جامعه و طبیعت و وگیتی جهان بهندارد اعتمادی . دیگر ، زشتی ، ها زیبائی زیرهمه

، بدی ، خوبیها همه وزیر ، کینه ، مهرها وزیرهمه

23

23

Page 24: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

، ها بینش وزیرهمه ، وضعف سستی ، نیروها وزیرهمه . بیند می = جهل ( دنیای تنکردی درگیتی

. به( عشق نیست زیبائی هیچ ، جسمانیاند کننده گمراه همه ، گیتی . زیبائیهای عشق

( ) گمراهی) فریبند همه ، گیتی های زیبائی به فریباست ( . روی بیراهه و فریب وسرگردانی واژه همان

» « ) + + عشق) معنای به که ریو فری ، یاوه فریاغفال و خوردن گول که فریب ، میشود ، است

. وگمراهیست هیچ ، انسان تاریک تخم درگوهریااعمال » « . همه هست اماره نفس بلکه ، نیست زیبائی

دوغایت یا دوهدف ، استثناء بدون انسانها وافکار واقوال . نهفته هدف یک ، آشکاری هرهدف زیر دارند باهم

غایتیمخفیهست .هست . ، علنی زیرهرغایتدوروئی و وخدعه مکروتزویر اصل ، انسان

.هست

وس طـا و ر مـا» مـار » « » که است طاوس این چـرا

؟ است شـده » « یاری ما به ، اسالمی متون ، مار شناخت برای

. ، باشند گوناگون احادیث که متون دراین چون میدهند » « طاوس ماربا بودن .انباز تکرارمیشوند بارها

بهشت به شیطان رفتن سبب که است طاوس این . ماروطاوس این درواقع میگردد انسان راندن وبیرون

. ) ( میفریبند میکنند گمراه را وآدم حوا که باهمندسبب که است طاوس که میشود نقل دربحاراالنوار،

24

24

Page 25: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

بهشت از آدم آمدن وبرون ، بهشت به شیطان رفتندارد . .» طاوسی گوهر مار، دیگر، عبارت به است بوده

« » ، درپهلوی ، مورو طاوس میشود« فـرش خوانده « معنای به = که نقش رنگارنگی فرشگرد مرغ

= = اصل امـرداد شوی ازسرزنده اصل ، هامار اَمـریا . وگوهرِ » ازابن احمد درمسند است

بکشد ماری که هر فرمود پیغمبر که میشود نقل مسعود . ، درعلل کشد پرستی بت مرد که است کسی چون ،

خود » با کسیکه نخستین که میآید خدا رسول تا بسندیالبته . برآمدند ازخودش نژادش و بود ابلیس ، کرد لواط

. میشمرد » « باخود کننده لواط سان همین به ، ماررادوجفت » تازه بندی عبارت ، باخود کردن لواط اندیشه

= = اصل « » امر مر مفهوم همان که بود چسبیده هم به« . » = اصلی معنای میباشد آفرینی خود اصل جفتی

» گردیده ومسخ زشت گونه چنین ، مهر ازاصل افرینشچنین . ) که پرست بت مارو که میشود دیده خوب است

= مهری مار « اصل هم ، میداند آفرینش اصل ، را ، میبایستی ، کفارومشرکان درهمه و ، میشوند ارزش

دیگر، . عبارت به دارند طاوس چهره که هیچ ماردید بهنباید ، نیست محمد به موءمن که انسانی،

طاوس سیمای که ماریست چون ، کرد اعتماد . یک نیک کاروگفتارواندیشه دارد

ابلیسیاست همه ، .کافرومشرک ، نیز ایران ادبیات در مار، با طاوس بودن انباز این

. روایت چنین را اندیشه این عطار است شده بازتابیدهکه : میکند

، گشته ملعون خواه وجوی درجست لعین ابلیس لیکآبروی رفته

25

25

Page 26: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

در جان نـار او بس تـف او کار بود افتاده ، بود خواروزارافتاده

خویش مثال ، آدم کند تا ازحسد برتلبیسمیکرد مکررد

احوالها کرد معلوم همه تا سالها او نشست بردرجنتبهشت دربان طاوس، با ا مار گل وباایشان رفت

بکشت ُنسیماربنشست دهان درسوی در رفت لعین آن

پرزکین او، بهشت« » « ، ودیگری ، مار یکی که ، دارد دولنگه ، بهشت درب

. وهمصحبتی « انبازی این الطیر، درمنطق است طاوسمیشود : بازتکرار طاوس، ماربا

زرنگار آمد، طاوس ازآن بعدصدهزار بل صد، نقشهرپرشنه

سازکرد کردن جلوه ، عروسی چونکرد آغاز ای جلوه ، هرپـراو

قلم، شد را چینیان نقشبست ، نقاشغیبم تا گفتدست انگشت

ازقضا برمن رفته ولیک مرغانم جبریل من گرچهنیک نه کاری

مارزشت جا یک به من با یارشدازبهشت خواری به بیفتادم تا

عبارت به یا ، است بوده ازازل ، ماروطاوس یاربودن ) ( . گوهر ، درواقع ، مـر مار است گوهری دیگر،

جلوه زیبائی در عروسی چون که است داشته طاوسیوملعون مطرود ، علت همین وبه برد می ودل میکند

. بهترین میسازد خود عاشق را همه چون ، است شدههمان براین « گواه سوم» خلیفه نام ، عثمان

26

26

Page 27: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

بچه . اسالمست و ماربچه مار، معنای به ، عثمانگفته اژدهاست مرغی به یا بوقلمون به همچین و ،

شوات ) چوزه برآید ولونی رنگی به هرزمان که میشود » ای= ( . » پرنده به شواد االدویه درمخزن الُحباری فرخ

. میکند زندگی درخشکی وهم درآب هم میشود اطالق» = = « مار مر جفتی اندیشه بندی عبارت همان این

( » = « . رنگین رنگارنگی ، مـر جفتی اصل از استرویه ( . » هم ، عثمان نام درست یابد می پیدایش کمان »، هم و دربوقلمون که طاوسی رویه هم ، دارد را مار

است شده بیان میاید تحول رنگی به هرزمانی که مرغی .= « مار چون ، اند داده عثمان به را نام این

» =، ازمحمد پیش درزمان طاوس بوقلموناست بوده وستوده نیک ، تصویری هم وسپس ،

اند . نداده تغییر و اند داشته نگاه را نام همین

وابـلیـس مـار بودنِ همگوهروطـاوس

« » « » « و ابلیس و مار تصاویر مشترک مخرج . »، آنها مشترک مخرج ازاین میباشد اتش ، طاوس

به » = « » فریب عشق مفهوم تحول ژرفای به میتوانیازد = « » « . می ، آتش چون ، برد پی گمراهی فریب

مار، ازدهان که دید میتوان درشاهنامه مار، ازتصویر . تصویرمارو شدن ساخته زشت با میکشد شعله آتش

شعله بجای ، ازدهانش ، آن گوهر ساختن سیاه ) ( بیرون ، وتارکننده تیره دودِ ، دم وگرمی وروشنی

= = = « . دها اژی اژدها معنای مار، درواقع میآید . ) + اژدها است پیداکرده سوزنده آتش ضدزندگی

27

27

Page 28: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

بیرون) + ( زفرش از که ای سوزنده آتش ، دها اژی . ) - هوشنگ، ) درداستان هست ژی ا زندگی ضد میآید،

یابیم . می ازمار، را آنان تصویر ویژگیهای از بخشیدراز چیزی دور، از آمد پدید

رنگ و » سیه تن تـاز وتیره «تیـزچو دوچشم ، بـرسـر خون از دوچشمه

گون تیره ، جهان دهانش، زدود ) ( که تنگاتنگ دررابطه ، جفتی اصل مار این

خاک،) یا بازمین زمین از بخشی ، هم انسان تناست .آرمئتی میشود( وسیاه وتاریک تیره ، دارد

تنکردی » = « . » دارد وبدن زهدان تن با اینهمانی ، زمینبه« » « ولی است زهدان از زائیده معنای به ، ،دراصل

. ، است شده زاده آنچه میشود گفته جسمانیست آنچه . میخزد برزمین چون مار، است وتنکرد جسمانی

( تن تیره وزمین خاک با اینهمانی ، هست زی وسوراخ . ) ، مار مار، ساختن سیاه با البته میشود داده انسان

) + ( واژگونه چنگ زننده ضدزندگی اهریمنی اصل « » « . جنبش جز دیگری معنای مار، تـیـزتاختنِ میشود

» = « روان معنای تاچیتن تاختن چون ، دارد پرشتابآب » « . دارد را شدن تازه ترو ازنو، و بودن ومواج بودن

) ( . مر مار هویت ، دراینجا درست تازانست آب ، روانبودن . ) ومواج شدن وتازه جنبش با مار، میشود نمایانتر

) دارد کار وخم پرپیچ چنبش ، ، مارپیچ بودن ومواجهست ) ( رام یا بیدخت اندروای سیمرغ . ویژگی

) = با ) اینهمانی ، ایران درفرهنگ بیدخت اندروای ورام . » « » این» ازدهانه هستند تموج اصل ، دارند موج

را جهان و یازد فرامی دود، ، گرما با روشنی بجای ، مار . آفریده ، زرتشتی دریزدانشناسی دود میکند تیره

28

28

Page 29: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

. بدینسان ، اهریمنست درتـن جان ازآتش آنچه = ( و عشق ونیاز آز ، ها کشش یازد فرازمی

) وتاریک= اهریمنی ، واشتیاق آرزو یاسهمیشود چشمه. سازنده ، مارسیاه این چشمان و

برضد )= ( . ، هوشنگ البته زدارکامه میگردد خونریزنده « درتحول همیشه وخونریزو سازنده تیره آتش چنین

کشتن « برای مار، این کشتن برای سنگی آنگاه و استمیخورد، دیگر، سنگ به خواسته نا که میکند پرتاب مار،

بجای که میافروزد آتشی ، وتضاد تصادم ازاین ناگهان و . میآفریند وروشنی فروغ ، اهریمنی که ازتضاددودپیدایش ) ( روشنی که هست جداشدگی وبریدن

= = مـر وآمیختگی وعشق ازپیوند نه ، یابد می» سنگ ( دراصل . که سنگ از نه ، ها سنگ زدن هم ازبه

. » مار = مـریا اصل وامتزاجست اتصال معنای به

، ایران خدای همان ، قـرآن ابلیسِ اردیبهشتاست

» تن » یا درآتشدان آتشجان کهِهرانسانیست

میباشد » « درانسان سرفرازی واصلاست اینکه آتش از »ابلیس همان ابلیس، چون ،

واهیشت = = = ارتا مجمرآتش خوشه ارتای مهترپریان « . واژه« معرب ، ابلیس واژه است ایران ال+خدای

« » =بیس آذرخش = + معنای به ،که است ویس ال ( » نامیده هم آتش که برقست یا ازآذر روشنی

+ = « ) ، ال سنگ سنجل درتبری دیگرش نام و ، میشود

29

29

Page 30: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

( » + = شده سجیل ، درقرآن که است ال سنگ سکل . . ) ، برق میشود گفته هم آتش ، آذرخش به و است

یعنی» ، باشد زا وباران ابـرسیاه که ، سنگ زنخدای از. » = است مهر عشق ، زنخدای اسالمی درمتون

خدای ، ابلیس که است تکرارشده بارهااست بوده مهترپریان و =مجوسان بیس. » پسوند

برق « » « والبیسکه است جفتی اصل معنای به ، ویس. » هستند » = مر سنگ باهم ، ابربارنده با ، باشد آش یا

) ( ) انبازباهم ) ، وزهدان تخم ، ابربارنده وآب برق آتش . ) = سنگ ) یا مار، مر هستد درآفریدن

« » « هم و آتش هم ، ابلیس یا ارتا دیگر عبارت بهبه « » = « ، فری پری چون ، است وعشق زیبائی خدای

. » « هست هم با هردو زیبائی و عشق واینمعنای » « را آتشش های حبه که آتشاست کانون ، خدا

بشود انسانها جان تا رجم . )فرومیافشاند آئین وقبائل ( دربعضی هنوز ، درمکه شیطان به انداختن سنگ

نگاه باقی را زن این به انداختن سنگ معنای ، عرب . ، سعدی قول به و زیباست ، ابلیس اینکه است داشته ، دشمنست دست در قلم چون ، میشود ساخته زشت

است . شده شناخته ای اندیشهاست آتش هم » گوهرطاوس . تاوس واژه خود

. » + « همان« ، تاو میباشد اوُس تاو تپ = ، است .تف » «، هست هم آتشدان معنای به که تن یا زهدان آتش

. بخشد می هستی و میدهد صورت ، انسان هستی بهاوس » = =usپسوند اوز« » واژه به دراصل ، درطاوس

» = « داشته« زهدان نی معنای که برمیگردد خوز » درآلمانی . » که اوس درانگلیس ausاست شده outو

وبرخاستن برآمدن و رفتن بیرون و شدن خارج است،

30

30

Page 31: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

که . » اینست برخاستن « tan+us اززهدانست معنای به « و بلندشدن +taanو us »وبلند برخاسته معنای به

. است کشیدن بیرون بسوی ، به usشده دراوستا ( ودرخشیدنست تابیدن معنای vanh . ) tik+usمعنای به

( میباشد . آرزومند معنای به ازسوئی است بازوگشادهبراین = ( . »khunsandدرهزوارش بنا «تاُوس خرسند«ازیکسو، « گرمی یا عشق آرزومند معنای به

.است دارد مهر با اینهمانی ، وگرمی تابش چون ، تابش . بخشد می گرمی چون ، مهراست خدای ، آفتاب . » = « چون دارند عشق گرمی معنای هردو ، وپرتو

وطاق برمیفروزد را دنبالش که نراست طاوسبندد بطورکلی. می طاوس برای را صفت این ولی

. باشد، سپهرچهارم که آفتاب چون برند می بکاربرمیافروزد را دنبالش که طاوسیست ولی ، زنخداست

برفروخت ) ( را دنبال خورشید طاوس چوبسوخت را سیه زاغ نامه –پروبال بهمن از

فریدون را وشیرش است مادینه که زمین گاو درباره یاکه میآید درشاهنامه ، مینوشد درکودکی

برترین ورا زگاوان بود برمایه ، نام کش ، گاو همانبود پایه

تازه بر، هرموی به نر طاوس چو ، زمادرجداشددگر رنگی

رنگ ) = ( ، هرمویش که گاویست ، تن زمین گاو اینکهو » فرشگرد اصل که آنست معنای به ، دارد دیگری تازهو « » « گیاه با اینهمانی موی چون ، است بودن رنگارنگ

. » دیگر» ازسوی دارد »نی معنای ، طاوسگرمی یا ، تاب وبرافروزندِه برخیزنده

پیدایشمی « مهر، ، ازاو و ، دارد را وروشنی

31

31

Page 32: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

» « » = +یابد » ال . » ابلیس و طاوس و مار که اینست = گوهر که زنخدائی =بیس = = = مـر وای ویس جفتی

ازیک « مار، که هستند گوناگونی اصطالحات همه ، دارد ( . ، یاسه ، یازیدن گرمی اصل این اند برخاسته پدیده ) = یا ، وابلیس مار که ، است درتن عشق نیاز آز، . که گرمیست اصل این است شده طاوس یا اهریمن ( از نیزبخشی انسانها تن زمین به درآغاززمستان

زیرزمین ( از سال روز درنخستین و فرومیرود زمینستگیاهان همه و میشود زاده زمین از یا میآید بیرون

، زندگان ودرجهان میکند زیبا و وطاوسی رنگارنگمیشود . فرشگرد

» « ، گرما اصـل وچـرا چگونه؟ » « یابد می اهـریـمـن به تحول

به» « » « رپیتا و ، هست درآسمان گرما بُن ، رپیتاویناصل » « . » « و تابستان بنکده این است دوشیزه معنای

، فروزی وآتش در گرما جهان آفریننده نیروی(نیمروز ( . تاو گرما یعنی روز، میان خدای او است

. میآفریند درنوروز ، هنگام دراین را جهان که هستاین . میشود نامیده خدا این بنام ، زمان این ، رو ازایننام تنها ، رپیتاوین و دارد اینهمانی ، خدا این با زمان

. ، خدا این نام ، زرتشتی درمتون نیست روز نیمه زمان . » = اهورا » میشود بکاربرده روز میان نیمروز معنای به

درهمین را جهان ، امشاسپندانش با دربندهش هم مزدا . اصل ، رپیتاوین خود درحالیکه میآفرینند ، هنگام

. دیگرندارد آفریننده به نیازی و ، هست جهان آفریننده » « ، رپیتاوین واژهِ = پیشوند رفـه که رپـه هست

32

32

Page 33: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

» « نام » « ، العالمین رب ودرقرآن میباشد رب معربش« . که میشود دیده قاطع دربرهان ولی است الله دیگر« » « » همان که است پروین خوشه نام ، ورفه رپه« . » باشد آتش وکانون خوشه خدای ، خوشه ارتای

» = به« » درواقع ، ورپیتا است زهدان نای همان ، پیت = « خوشه ارتای پروین خوشه که زهدانیست معنای

. « » ، رپیتا جهانست آفریننده ازخود واصل درآنست ( خواجه یا تخمتن مانند وتخمدانست تخم جمع چون

. » = « ) به… رو، ازاین هست امـر مـر یا جفتی اصل ، » مار » ، تاریک اززمین اورا پیدایش ، میتوانستند آسانی

بخوانند .نیزهست . آتش وکانون مجمر ، خوشه ارتای که میدانیم. » « هستند آتش تخم هایش دانه دیگر، عبارت به

هستند . گرما اصل ، طبعاشده نوشته دوگونه ، رپیتاوین نام rapithwa+rapithولی

-wena « رپیت دوبخش رپیت « » +twaتوا+ rapithکه ودوبخش « . » « » wenaون از بازمرکب رپیت دارد ازهم

. » پیت+ « . » است خوشه معنای به ، رپه است پیت رپ ، است وعاطفه عشق معنای به درسانسکریت ،

وشکم » زهدان معنای به درسانسکرت ، پیت وهمچنین » = « معنای« . » « به هردو ، وین ون و توا پسوند است

( » «، کشتی به درعبری تباشیر، پیشوند ، توا هستند نای) میشدند ساخته ازنی کشتیها چون میشود، گفته توا نوح » « .، داشت تنور یا کوره یا داش با اینهمانی ، زهدان

. ازاین است جنین پروراندن برای گرما سرچشمه کههم متمم ولی گوناگون معانی میتواند رپیتاوین رو

. باشد جهانست داشته آفریننده اصل ، رپیتاویندارد خود زهدان در را هستان همه های تخم که

33

33

Page 34: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

( = نای مینوازد نایش از یا میزاید ازنایش کهنی ( )= ( نواختن وجشن وخندیدن زادن چون ، به

داشتند اینهمانی دراوستا. » « باهم را رپ رو ازاینمعموال . اصطالحات، این میکنند ترجمه کردن شادی به

تنها . معنای یک نه ، هستند ازمعانی ای خوشه دارایرپیتاوین دوشیزه این ، آبان ماه روز درنخستین

) ( وبه میآید فرود ، است گرمی مهر خدای که ، های وریشه ها چشمه تا میرود زیرزمینآنهارا و باشد آنها ومّربی کند گرم را گیاهان

دهم . ) بپرورد بخش بندهش در که میآید ( 159اینست « : زمین روی از رپیتهوین مینوی زمین که زیر به

آبهاست شود چشمه که آنجا بهیزگی. ، ، آبان ماهگیرد « . زور زمستان روزهرمزد،

( فّرخ که فروردین روز نخستین که بینیم می سپس ) زیرزمین از ، روزهرمزد دارد نام ساز، جشن و وخّرم

بخش . دربندهش میشود وپدیدار زاده ، زمین زهدان از ( » 160دهم : ) هرمزد روز فروردین ماه چون میآید

پذیرد ... وپادشائی درآید خویش بُـنکـده از تابستان شوددرختان. وَ بـرِ آید زمین فراز به زمین زیر از رپیهوین

. » روز رساند درنیمروز رپیتاوین شدن زاده با) ( گشتگاه بهاری انقالب یا فرشگرد نوروز،

. آغازمیشودازتاریکی ، گرمی خدای شدن زاده اندیشه این

« ) ( روشنی مفهوم با همآهنگی ، تـن زمین » نداشت زرتشت . بیکران ازتاریکی خدا، اینکه

اهریمنی امری ، زرتشت آموزه برای ، میشود زائیده . ، رو ازاین خدای بود تصویر جانشین اهریمنمیشود میآید .گرما وبیرون سُـفـتـد، می را زمین که

34

34

Page 35: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

» البته » سوراخ» یکی ، دارد دومعنا ، سفتناست « » « ورزیدن عشق ودیگری است . »کردن

» شده آبستن و دارد شوهر که زنیست ، سفته زنُ « . و وبسودن سودن همان ، سفتن «بوسیدناست

و « است مقاربت» ، پهلوی زبان در همبوسیشویست ) وآبستن به. یا اهریمن که اینجاست

دیگر، تابستان عبارت بُنکده و فرشگرد –زنخدای ) + استان میشود تاو بیرون ماری زمین از که

« میخزد « . عقد معنای به درکردی کردن ماره ولی » « روز خدای ، مارسپنتا و خدای 29زناشوئیست ،

است ورام بهرام میان ، وزناشوئی مهر عقد آفرینندهاند . وجهان زمان آفریننده که

بندهش ) پنجم چون ( : » 42دربخش ، اهریمن که میآیدکه وخواست ، بسفت را زمین این زیر آسمان ، ماری

. هنگام به ، روزهرمزد ، فروردین ماه فرازشکند را آن . گوسپند که ازاوبترسید آنگونه آسمان درتاخت نیمروز

) ( . » که رپیتاوین نیمروز زمان همان درست گرگ ازبه اهریمن ، زمان همان ، میشود زاده زمین از رپیتاوین

میآید . بیرون و سفتد می را زمین مار، نخستینشکلآفرینشگیتی روز نخستین که وزمان سال روز

وفرشگرد شادی خدای بجای ، میشد شمردهبه ، وبیم ترس اصل یا ، اهریمن ساز، وجشن

تـازد می جهان به مار، در. شکل ، اندیشه همیندرست و شده بازتابیده ، درشاهنامه جمشید داستان

و پروازمیکند، آسمان به ، دیو با جمشید نوروز درروز« . بدینسان میکند خدا برضد را جرم بزرگترین

نبرد« آغاز روز ، زرتشتی یزدانشناسی ازدید ، روزنوروزوشادی . جشن روز نه ، است اهریمن با

35

35

Page 36: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

= اصل = نیمروز گرمی بُن ، رپیتاوینجهان آفریننده

مهــر = = = زنخدا میش غَــرم گـرمجفت= طلب،جانورماده گـرم

کمان خواه،مهر،رنگینجفتِ گرما» یا وخویدی گرمازندگی«= اصل وآب

اصل نه است، گرمی اصل ایران، خدایروشنی

درشاهنامه گرمائیلشـاه + = + کرمان سین گـرما

بسیارمفهوم » « » ، زرتشت گفت چنین درکتاب نیتچهجهان« Mittagنیمروز= از ، شک بدون که برد بکارمی را

. است برخاسته ایرانی درمیان بینی ، ایران درفرهنگدرنیمروزپیدایش و میشود، بسته ، جهان نطفه شب،

« . گرما اصل که است رپیتاوین نیمروز، زنخدای یابد می . ) + ( » اصل= ، گرمی استان تاو است تابستان بنکده

پیدایشاست . » « ) ( روشنی بر ، تاو گرمی یا آتش ، ایران درفرهنگ

روشنی . ) ( که تاو ، تف ، تاب ازگرماست دارد اولویت . یابد می یا پیدایش گرما با ، ایرانی بینی جهان

» میشود» شروع ، جانست اصل که .آتشناسوزاالهان ، والله یهوه و زرتشت اهورامزدای آنکه وارونه

، میباشند هستی خالق ، »روشنی در ، ایران فرهنگ

36

36

Page 37: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

» « » هستی آفریننده اصل ، گـرما یا آتـشناسوزمیدید « »را « . و جانِ انسان آتش ، فرنفتار وه آتِش

یا« گرما ، گیاهی درهرتخم نهفته آتش ، ئوروازیشت . ناسوزند مانند آتش ، گرما اصل یا خدا رپیتا،

به نور فقط ازدور، که نیست روشنی خدایآب با و میآید فرود ، خودش بلکه ، بیفکند زمین

، ها زیرزمین در گیاهان ی ها وریشه ها چشمه ) = ( و ، بشود مر مار فرشگرد تا ، میشود جفت

گردد رنگارنگ طاوس ، که. زمین ، رپیتاوین ، میشودوزندگی آب جفت تا میشتابد ، گرمیست

نقدست . جا درهمه خدا، این یابد پیدایشز نشنیدن که شه فردا نقدشبجان وعده ،

مولوی ! تابنده ماه زقرص ، نسیه ، رخ نور شنیدیهستند ونقد نمیشناسند نسیه ، ایران .خدایان

خودش » دیگر سخنی به ، گرمیست بُن رپیتاوین، اینکه( . » که آتش است ( Urگرم وگرمی شعله ، باشد

( و( Varوروشن سربرمیافرازد وگرمی ازاو شعلهاند پیوسته آتش به بیواسطه ، وهمین. وروشنی

«var « وآلمانی« درانگلیسی که شده« war-mاست » « وتلفظهای ، است شده گرم ودرفارسی است

، زبانها در آن garemaگوناگون ، ghaarma =، gharmغرم،gurm . که= میمانیم ودرشگفت است همینگورم

است » « دشتی یا میشکوهی میشیا نام واژه » زنخدا. » « » با اینهمانی ، دارد هم مهر معنای که میش

. دیگر، عبارت به است داشته =مهر میش= مهرناسوز= آتش زندگیست گرمی اصل یا. ، میش

= ( کمان ورنگین مهروطلب اصل گرم ، غـرم « ) نا= زندگی اندیشه پیکریابی یا ، فرشگرد رنگارنگی

37

37

Page 38: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

. برج « به میش ، دربندهش است طورکلی به آزارنده ) ( ومهر آسمان میان که ، میشود گفته حمل بره

همه که ، است طبیعت رستاخیز یا آغازبهار و ، است . وزبان بیرونی ابوریحان وسبزمیشود رنگارنگ ، گیتی

میش » « ، است مهر روز که را روزشانزدهم ، سغدیهمان . میشدرسغدی خدا . mithraمیخوانند میترا است

= بغ میش سغدیها فوغ ) (mishi Baghiرا میش ، بیرونی » « ، است دی ماه یا خّرم همان بغ میتره واینکه مینامند

را سال دهم ماه ، بیرونی که میگردد مشخص ازاین » = « » مینامد» بغ میش میشفوغ ، باشد دی یا خّرم که

(mish bughic= mithra baga . ) گرمی یا گرم یا غرممهراست زنخدا خود پیکریابی ناسوز، آتش .یا

درهرجانیست گرمی اصل ، . خدا اصل ، خداشوی نووتازه یا ورنگارنگی وطلب مهربانی

. نـقـداست ، ودرهرجانی ، درهرجانیستکه » اینست همه سرچشمه که ناسوزی آتش

« » سوزنده آتش برضد کلی به ، جانهاستآتش « . » است زندگی سازنده ونابود وآزارنده

+ = « » اژی اژدها که ایران درفرهنگ سوزنده « » و سوزنده آتش معنای به ، باشد دها

) - ( است ژی ا جان وضد «نابودسازنده « . دها میسازد نابود که آتشیست معنای به درسانسکریت

. فرومیخورد را جانها « وهمه «، سوزان آتشی ها وسائقه ها پدیده همه فراگیرنده

میشد آمیزوخشم وقهر .تجاوزگروپرخاشگر ، وزدارکامگی خونخواری و خواهی وقهروتجاوز خشم

» = « شمرده دها اژی اژدها یا سوزنده آتش همه . ها زبانه ، وبلعنده سوزنده آتش که همانسان میشدند

38

38

Page 39: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

بلعنده گوناگون سرهای دارای نیز ضحاک ، دارد متعدد . که اینست میشد »شمرده » « بجای ، مار واژه

» اصل به مار، تا ، میشود بکاربرده اژدهاپنهان ، اصلیش ومعنای گردد کاسته آزارنده

شود هفت. ساخته دارای ، دراوستا ضحاک ، دراصل ( بردوشها، دومار سر سه ، ودرشاهنامه ، سراست

است ( . خودش سربلعنده ویکی

دویم خوان در رستمآتش و آتشناسوز مسئله طرح

سوزندهجان آتشنابودکننده و آتشجان

با رویارو ، خوان هفت دوم درخوان رستم که اینست . محور گردِ ، خوان این میشود آتش دوگونه این

. ، خوان دراین میگردد ازهم آتش گونه دو تشخیص. » « میشود خوانده بزرگ اژدهای ، سوزان گرمای» « سخت گرمای دچار خوان دراین ورخش رستم

« . فّرخ میش که اینجاست ازکارمیافتند و میگردند، » ناگهان= رستم و میگذرد آنها ازپیش ناگهان غرم

است » = « » « آب وانباز جفت ، گرم غرم که میاندیشدهست » « . آبشخورخود ودرپی ،

، تن به گشتی مرغ کزو سخت وگرمای آب بی بیابانلخت لخت

ودشت هامون گردید گرم چنانبرگذشت برو آتش که گفتی تو

39

39

Page 40: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

چاک وازتشنگی، زگرمی سوار زبان گویا و اسپ تنچاک..

زمین پیشتهمت بپیمود سرین میشفرخ یکی همانگه: گفت بدل خاست اندیشه میش، رفتن ازآن

کجاست؟ آبشخوراینپائی ولی جای ، میرسد چشمه به رستم وقتی

) ( . بُـن با ، غرم گرمی چون بیند نمی ازمیشباهم درانبازی تا ، است یافته اینهمانی ، چشمه

باشند زندگی سرچـشمه ،. میشنیست پی جای ، چشمه برینمراخویشنیست دشتی غرم همانچند کرد آفرین ، بر غرم آن بهگزند مبادت گردان چرخ از که

شاد یوز، دل ابرتو، مبادا باد سبز تو، ودشت ودر گیاهوتیره باد کمان شکسته تیروکمان به تازد هرکه بتو

روانخودرا وتن مینوشد را چشمه آب رستم که دراینجاست

که میشوید حیاتست آب این با شستشوی وبا » میگردد» تابناک خورشید .مانندبکردارخورشید پاک آب بدان بشستن تهمتن

تابناک شدوجود درتخم چشمه آب هنجیدن دراثر ، روشنی

پیدایشمییابد ، .اوسوم ولی « درخوان = « دیگر، اژدها سوزان آتش ،

تن » = درتاریکی زمین درتاریکی بلکه ، نیست درخارح = که« . » گرمائی مار که اینجاست است ونهفته پنهان ،

= « » اژی اژدها به تحول ، اختالل دراثر ، میکند فرشگرد . » اصل+ که فرشگرد اصل مار، یابد می دها

40

40

Page 41: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

میشود » « اژدها ، اندازه دادن ازدست دراثر ، جفتیسترا . اژدها میتواند سختی به رستم که اینجاست

نیست آن دیدن توانای ، رستم وچشم ، بشناسد ، بیند می را آن ، درتاریکیست بینا چشم که رخش و

. » « سازد آگاه اژدها ازوجود را رستم نمیتواند ولیهای پدیده بزرگترین از یکی ، خوان دراین

میگردد طرح ، درتاریخ . اجتماع قهروخونخواری ، درتاریکی ، دراجتماع وچه درانسان چه ، وتجاوزگری

مشکل دچار ، آن هنگام به شناخت و یابند، می پیدایش» = « . خرد پیش خرد آسن یا ، بهمن که رخش میشود ، یابد درمی بزودی ، را آن ناگهانی های جلوه ، است

» « واجتماع انسان آگاهی بر چنان ، غفلت خواب ولی » + = « را دها اژی اژدها این نمیتواند که است چیره

ببیند . خـشـم » ، ایران درفرهنگ که آتشسوزان این

فردی« خطرزندگی بزرگترین ، میشد نامیده،. واجتماعیست درهفتخوانش رستم که اینست

« ضد سوزان آتش تفاوت گوناگون های درتجربهگرما= « » = زندگی اصل که ناسوزرا آتش و اژی زندگی

میشناسد« . باز ازهم ، است

سیمرغ وبال اسب، که،سروُسم غرمیطاوسدارد ودم

41

41

Page 42: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

است » = = « غرم گرم ناسوز آتش این شناختمیدهد حکومت یا شاهی به حقانیت . که در

که اشکانی ازشاه اردشیربابکان گریز داستاننشان درشاهنامه ، ساسانیانست شاهی آغازپیدایشاسب بدنبال ، شتابان غرمی که میشود داده

رنسانس . ) باززائی بیان ، غرم این میدود اردشیربابکان. است( خانواده این به شاهی دادن انتقال و شاهی،

حقانیت ، بابکان اردشیر که شود داده نشان اینکه برایو وآناهیتا زرتشت ازاهورامزدای ، دارد شاهی بهبه که سیمرغست این بلکه ، نیست خبری میتراس

. اوست اسب دنبال ، غرم اسالم شکل االهانصفات برشمردن با ، ومسیحیت ویهودیت

درفرهنگ . ولی مشخصمیشوند ، گوناگونشانترکیبی، وجودیست همیشه ، سیمرغ ، ایران

فروزه میتوان ، باهم جانداران این ترکیب وازشناخت را سیمرغ . های درذهن ، هرجانوری

، سیمرغ و ، است داشته ویژه تصویری ، مردمانازاین ، هرکدام که ، جانورانست این ویژگیهای ترکیببوده مردم میان ودلپسند، مطلوب صفتِ ، ویژگیها

که . ) ( است غرمی میشی ، سیمرغ نیز، دراینجا استبالهای ، بالهایش و ، است ازاسب وُسمش، سروگوش

دیگر، . عبارت به است طاوس دُم ، دمش و سیمرغندچهارویژگیست : از مرکب ، اسب – 2گرمی- 1سیمرغ

= = (، وازیشت ، هوفریان ، فرن ، وای اسو بادجان) 3سپنیشت ( -، پیروزشدن ، بینش معراج ، وزیدن پـر

) خدا با همیشگی اتصال .4امکان طاوس- رنگارنگیفرازش، بر که آنست معنای به ، دارد طاوس دُم اینکه

42

42

Page 43: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

» « . ، گندم چنانچه است رنگارنگ خوشه ، درانتهایش « » + « خوشه معنای به که است دُم گوند از مرکب

. » رو ازاین است رنگین برفرازساقه یا طاوساست ) = ( تنوع پیدایشدر اوج نماد ، گرم کمان

» « درایران روشنی مفهوم با اینهمانی کهاست ،. داشته اسب وُسم سروگوش که غرم این

معنای به ، دارد را طاوس ودم ، سیمرغ بادیستوبال ، خود مهر یا گرمی با ، باشتابش دروزیدن کهرا ) ( موجودات همه ها تخم همه رنگارنگ گوهر

، درآسمان سیمرغ اصلشان به و آشکارمیسازدمیسازد » متصل . نوشوی یا فرشگرد بیان این

مفهوم « با که ، است وشادی درجشن زندگی وباززائی » و» ، دارد بسیارفرق اسالمی انگیز دهشت قیامت

برگردانیده » « روی فرشگرد مفهوم ازاین هم زرتشت . همان ، غرمی چنین دویدن اردشیر اسب دنبال است

نبرد به رستم بازگشت هنگام سیمرغ که دارد را معنی ( پیروز او یعنی، نشست سررستم برتارک ، اسفندیار با

حق ( او ، بنشیند هرکس سر برتارک هما یا شد خواهد . میتواند که دیگراوست عبارت به دارد شاهی به

سازد . ممکن را وکشور جامعه ونوزائی ، کند فرشگردمیگردد مشخص ، گوناگونیها درترکیب همیشه ، سیمرغ

. شاخه سی ترکیب ، سیمرغ صفات دربرشمردن نهدرختست . تنه بریک گلیست درخت دسته ، سیمرغ

شده بسته هم به دسته درآن ، گل گونه سی که . ازهمه موسیقی ارکستر یک ، سیمرغ است . منقار سوراخهای از است ابزارموسیقی

موسیقی دیگر ابزار آهنگ ، هرکدام ، سیمرغ . همه که ایست خوشه ، سیمرغ میدهد

43

43

Page 44: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

متفاوتند ازهم ، . تخمهایش همه ، اوخوشهگیتیست گوناگون . جانهای چنین حاوی ، طاوس

. رنگارنگ که وپدیدارمیشود روشن چیزی معنائیست . بشود وگوناگون با ومتنوع اینهمانی ، روشنی

داشت . رنگارنگی برضد کلی به ، مفهوم واین . » « مفهوم است نوری ادیان واحد حقیقت مفهوم . روشنی از ، سیمرغ واحدست حقیقت ، آنها روشنی

) = ( با بلکه ، آفریند نمی را راستی حقیقت ، بیکرانو ببالند، تا برمیافرازد تخمهارا همه سر ، گرمی وزیدنو دهند، نشان را خود گوناگون و ومتنوع رنگارنگ گوهر

وبتوانند ، کنند روشن وتوعشان، رنگارنگی با را جهانبپیوندند . خود اصل به ، مستقیما حقیقت یا راستی

جانهاست یا ها درتخم نهفته این. پیدایشگوهر ( ، هوفریان ، فـرن ، اسو ، وای باد در گرما برآیند

) بنیادی نقش ، آذرفروزاست که اسپنیشت ، وازیشتمیکند . بازی را

بال ) ( و ، اسب سروگوشوسم که است گرم غرم این. دارد را طاوس ودم ، اصل سیمرغ این درست

( همه نماد که میش درغرم که گرمیست ) خدا تصویر گرانیگاه ، است آزار بی جانوران

طلـب. درایرانست و مهـر یا گرمی ایران، خدای گوهر ( ازدرون روشنی پیدایش ، شوی تازه یابی تحول و

شویست = ( . روشن ودررنگارنگی مار آتش تاریکی ، هست خدا همین نام درست ، شهرکرمانشاه نام

+ = غرم » غرماسین که را نام این کهن تلفظ ، وعربان « » سیمرغ معنای به که اند داشته نگاه ، باشد سین

« . » گرمابه همینسان میبباشد مهر اصل سیمرغ، یا گرم » + در= که نقشهائی و ، بود خدا این خانه ، آوه گرم

44

44

Page 45: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

، دارد جداگانه بررسی به ونیاز ، میکشیدند ها گرمابه . شتستشوی چون میگشتند زنخدا این تصویر گرد همه

هست» « . خود وجود درتخم خدا هنجیدن ، گرم آب در

را» « خونریزیضحاک میکوشند، که آشـپـزی دوبکاهند

= آرمئتی ) ( ) ارمائیل و گرما خدای گرمائیلزمین ( خدای

« پیکریابی درست که ضحاک داستان در درشاهنامهکشتارجوانان « از تا آشپزمیآیند، دو ، است آتشسوزان

گرم . » = گرمائیل یکی دوآشپز، این بکاهند ، او بوسیله» = « » = ایل+ ارمه ئیل ارما ودیگر مـهـر خدای ایل

که . هستند وآرمئتی سیمرغ ، ایران زنخدا دو این است » = « درهرجانداری وتن جان وزمین آسمان باهم

خونخواری. دلنگران که وارمائیل ئیل گرما همین هستندچاره ، میکوشند که هست جان به درعشق و ضحاکند

بکاهند : خونریزیها ازاین تا بیندیشند ای ، نام دگر پاکدین ارمایل نامش پیش یکی گرمایل

بینبد رسمهای وزآن وازلشگرش گرشاه زبیداد

اندرخورشبه مارا گفت آوری ..خالیگرییکی رفت برشاه بباید

پرداختند اندازه به خورشها ساختند وخوالیگری برفتندکه قیام اینجاست ضحاک خونخواری برضد زنان

) است) بوده خونی قربانی مسئله با میکنند و ، بیابند ای چاره راه بلکه میکوشند دوآشپز، این یاری

بکاهند : خونی قربانیهای ازاین بلکه45

45

Page 46: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

بروی ، زباال تاختند پیشخوالیگران زناناندرانداختند

، دیده دو پرازخون جگر را پرازدرد،خوالیگرانسر پرازکینه

ازخونریزیهای جگرشان که وارمائیل گرمائیل اینکهمیشتابند مردمان یاری به است آمده ستوه به ، ضحاک

« ، گرایانده خونخواری به اهریمن که اورا کام بلکه . چون بکاهند ، ضحاک وازخونخواری ، سازند دگرگون

ارمائیل » « و ، درهرانسانی جان آتش همان ، گرمائل » درهرانسانی، » = باهم و ، است آتشدان تن ، ارمئتی یا

. ) = + ( جانست آتش وازاین درتن آتش اور تن انبازند . فرود مسئله یابد می پیدایش بینش واندام خرد که

هوفریان » « » یا فرنفتار وه که ، انسان آتشجان آمدنصورت« به ، خدا خودِ تحول ، بینی جهان دراین ، باشد

. میباشد ، انسان آفرینش ، بینی جهان دراین » « است دگردیسی یا یابی تحول روند .فقط

» + + « » افتار » + + فرن به یا افتار فرن وه که اینستیا » = = « ، افروز آتش زندگیِ باد پران فرن از عبارت « » « به تحول ، آمدن درفرود که است وای همان

« . » یابد می جانوران یا انسان ،« افـتـارصورتدرسانسکریت » + دراصل تار اوه« .» =اوا «avaاست

» « . تار » = « میباشد آئی فرود پائین به ازجائی معنای به . معنای به رویهمرفته ولی کردنست عبور معنای به

دیگریست شکل به درزمین خدا یابی . تشکل « مهـر اندیشه برپایه متاموفوز، یا دگردیسی این

. » است وانبازی ، وجفتی درآفریدن خدااشکال به تحول ، گوهرخودش و مهرمیورزد

یابد می گوهرخدائی . گوناگون ، انسانها درهمه

46

46

Page 47: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

ونه . » « هست نامید حلول میتوان نه را یابی تحول این . شده » « بنا برتصاویری نامها این نامید تناسخ میتوان

» «. خدا نیستند بینی جهان این سازگاربا که اندمخلوق ازجهان وبُـریده قدرتمند الله ، ایران درفرهنگ

» « حلول ، درانسام که ، نیست مخلوقات وفراسوی » + = « . ، ورت فـر فروهر غیرممکنست که کند

. ، خدا هست خدا به متامورفور اصل ، درهرانسانی « » « جسم به وسپس نقش به متامورفوز درآغاز،

» مرگ که ای درلحظه ، وسپس ، یافت می انسانمرگ » بلکه ، میرد نمی ، جان نه تن نه ، میشود نامیده

» « تن« هم ، است تحول مرغه معنای به درواقع کهکه آرمئتی و فرورد ارتا خدای دو خود به ، جان وهم

. یابند می تحول هست ، اصلشان ایران درفرهنگنبود تناسخ . اندیشه مجازات برای ، تناسخ اندیشهِ

. همه ، ایران درفرهنگ میگیرد خود به شکل ، وپاداشارتا ) جانان که زندگی اصل به تحول باز یکراست جانها،

) = ومجازات ، یافتند می ، باشد خدا یا سیمرغ فروردمجازات . ، ایران درفرهنگ نبود اززندگی پس ، وکیفری

ولو میدهد، روی زندگی درهمین هرعملی، با وکیفر،وبیخبرباشند . آگاه نا ازآن نیز خود ، فرهنگ اشخاص

آخرت اندیشه وهم تناسخ روند هم ایران،طـرد ، اعمال حسابرسی برای را وقیامت

بی . وحذفمیکرد ازسلسله تا هست نیروانا به نیاز نهحسابرسی برای قیامتی ونه ، برهد تناسخ دراز نهایت

ونه ، شفیع به نیاز ونه ، هست اززندگی بعد اعمال . ازخود هست مسیحیت مانند ، ازگناهان منجی نیازبهمیتوان » « » « ، هست تناسخ واژه ریشه که نسخ واژه

» « . همان معرب ، نسخ واژه شناخت را اندیشه این

47

47

Page 48: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

. » « درفرهنگ ، نسخ خط است فارسی نسک واژهبیمار، » « . برای پزشک میشود نامیده بدیع خط ، ایران

» و» بیابد بهبودی ، نسخه آن با تا ، مینویسد نسخه« . همان ، عربی نسخ ، اساسا شود ازسرتندرست

« . » به یابی تحول معنای به ، ونسک ایرانیست نسک« . » ، نسخ که میآید اللغات درغیاث است تر بهتروتازه

. » الموارد دراقرب باشد بهترازآن به چیزی کردن ردکه تازه» میآید کندوی به را زنبورعسل ، کندوی ازیک

« » « . » ، شکم معنای به نس درپشتو، است بردنبه « . درشاهنامه رو ازاین است زایش ومجرای زهدان

) + چون ) ، میشود گفته ئوت نس نسودی ، کشاورزانزمین با مقاربت روند ، زدن وشخم شیارکردن

است) = نطفه انداختن وهم افشاندن تخم هم ، کاشتن... ) و وحبوبات غالت وتولید است بیرونی ابوریحان

نسترن . » دراصل که نسرین گل زمینست از زایانیدن. » « » + است= رشن خدای گل ، است ترن نس

شب درنیمه خدایان که ای نطفه ، ورشن سروش ، دم درسحروسپیده باهم ، میشد پرورده و میگذاشتند

است . وحشی سرخ گل ، رشن گل رو ازاین میزایانیدند » « » « معنای به که است واژه همان ، ترن پسوند و

. ، معنای به ، نسترن است وکوچک وجوان تروتازه . ناظم است شده زاده زهدان، از تازه که کودکیست

. است » « وعصب وپی رگ ، نس که مینویسد االطباء » « چون ، ازنوزندگان آفریننده جفت دوبن ، وپی رگ

. وازهمآغوشی بهرام ، وپی ، هست ارتا ، رگپیدایش تخم ، شب درمیان ، هم دوبا همین ومهرورزی

، دربامداد ، ورشن سروش که یابد می پیدایش جهان = نسک . ، را مقدس کتابهای ، علت بدین naskaمیزایانند

48

48

Page 49: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

تازه به تازه زایش برای ، دینی سرودِ چون ، نامیدند . روهست ازاین انسانست خود ازجان وبینش روشنی

« ومریا » = « جفت معنای ، وبهرام ارتا جفت نس کهازخود« تازه به تازه آفرینندگی اصل که ، دارد را امر

. که تخمی جانهاست، همه خوشه که ارتا هستکه » « ، است درهرانسانی جان آتش همان میافشاند،

« » « » یا» افتر واژه به تبدیل و ، میشود نامیده افتار . » « »، انسان است فطرة معربش که است شده فتر

شدن افشانده ، بلکه ، نیست قدرتمند الله تناسخخوشه بلکه ، نیست وخالقیت قدرت اصل که خدائیست

نام وجانان جانهاست همه مجموعه ، وجودش که ایست. است ومعشوقه محبوبه ، ، دیگرجانان معنای و دارد. نمیکند خلق قدرت با که مهراست خدای این

. است » « جوانمردی یا خودبخشی آفرینندگیش، ، غرم یا میش درتصویرِ که مهراست خدای خدا، این

است » « . آزاری بی اصل که مینماید را خود دیگر چهرهحکومت ایجاد اردشیربرای گام درنخستین غرم پیدایش

. که ، غرم میکند روشن را بسیاری نکات ، ساسانیانبا که هست مهری یا گرمی ودشتیست، کوهی میشبا) ( و ، اسبست وگوش وسم درتاریکی بیننده چشم سر

سیمرغ . بال طاوسهست ، دم وبا ، سیمرغست بال،درابرسیاه ) ( که بادیست همان زندگی گرمی درغرم ،

. همان ، وگوش وسم سراسب میوزد وبارندهکه » = = « است بیس ال آتش آذرخش یا آذرگشنسپ

بسوی ، دشتیست غرم که زمین بر و ، میآید فرودآب تا فرومیرود ، آب چشمه دربُن و ، میرود آب چشمه

فرورد ) بپرورد و کند گرم هارا وتخم گیاهان همه وریشه ) = برویند= زمین از همه تا کردن دگردیس پرورد

49

49

Page 50: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

= + = = اصل) تات امر گیاهان زنخدای ، امرداد مـر، امـر ) ، تاریک اززمین دررویش و شوی تازه همیشه ازنو

) ( زیبا ی ونقشها ورنگارنگی طاوس ، دم درپایانتوسی . : اسدی گفتار به بشوند

پر طاوسبگشاده چو درختان « . » « چو میآید درشاهنامه میگفتند افروختن را این

. » ، مردمان رو ازاین برفروخت را دنبال ، طاوس» امرداد افروز را « رخ « . » نام ، فروز مینامیدند

. ) ( رخ است فروردین یا سیمرغ فرورد ارتا خودو بگرداند را رخ رنگ که آنست معنای به ، افروختن

دررنگهای را خود وانبساط وفرح شادی درونی حالتبه را درون رنگ دیگر، عبارت به یا ، بدهد نشان ، رخ . با ولی بشود افشان گل و وگلرخ زیبا و بیاورد چهره

وشاد ودرخشان تابان نیز را گیتی ، افروختن رخ اینکند .

= « زمین موی ، گیاهان =وچون « روخ نای شمرده + امر ) زمین بروی گیاهان روئیدن که بود این ، میشدند

میشد ( شمرده طاوسنر رنگارنگ دُم برافروختن ، تات ) = = به. ) ، زمین از که زنخدائیست ، مار مر امر امرداد

و ، میآید طاوسی فراز . ُرخ برمیافروزد را گاوخود! دارد را رنگارنگطاوسنر موهای ، زمین ماده

. » = = « است جفتی مار مـر اندیشه همین درستاین . نرمیرویند طاوس موهای ، زمین تیره خاک ازدرون

) = ( زهدان تن زمین ازتیرگی وآفرینندگی تحول اصل( رنگارنگی به ، برافروزی بالفاصله همان( رخ ،

. » = همان » این درست است مر مـار پیوند »اندیشهطاوس ماربا .اندیشه است «

50

50

Page 51: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

» = ؟ » چیست مـر امـر که این سیمرغ خویشکاری » «، دومرغ در ، زندگیست تخمهای همه خوشه

( . امــرو میشود داده ( amruنشان که مرغیستو میافشاند را تخمه همه خوشه یا درخت این

وشمیران chamruچـمـرو) چمران سپس کهدر ( هارا تخم این همه مرغیستکه ، است شده

میپراکند زمین = سراسر ( اصل. تات امرتاتافشانده ( که سیمرغند خوشه های تخم این ، واسانس

ونهفته . کاشته درزمین تا میافشاند را خود خدا اند شده. ) + ( تات امر بروید ، تاریک زمین از تا بشود وگنج

، دیگر درابرسیاه ازسوئی آذرفروز باِد که سیمرغ، ( بارنده) رود هست دو به تازنده تبدیل که میشود

) و) باهمند وجفت وانبازوهمنیرو شونده تازه همیشه ( روان آب دورود ازاین و ، میگردند جهان گرداگرد ( ) گُـش گاویا جانوران همه تخم که است وتازنده

درکنار = ئورون وهرود دائینی وه همه( رود تخم ودرکنار ) = ( انسانها همه تخم مجموعه کیومرث انسانها ( خرداد زنخدا که آب این وجذب هنجیدن با ، رود این

) ( . ) از ، وانسان جانور جانداران همه میرویند باشد+ = امر » « . » امرداد پدیده این پیکریابی میرویند زمین

. » ازدرون زمین ُسفتن با تخمها این هست تاتمیآیند ) ( بیرون امرداد پیشوند امـر، مار مانند ، تاریکی

. ) ( هم ، سیمرغ برمیفروزند رخ میشوند طاوس و ) = ( وهم ، زندگانست آتش تخم تخمهای همه خوشه . است ابربارنده هم میکند آبیاری را همه که ، آبیست

= = - = آتش ) تخم زر آ رخشِ آذرگشسپ آذرخش وهم. ) جان باز آتش ، نیز وهمنیرو انباز دورود این

وامردادند خرداد که. همان هستند دوزنخدا همین

51

51

Page 52: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

مطرود وفرشتگانِ ، وماروت هاروت بنام سپساند . شده ساخته

خرداد » = « ، باشد نیک دَهِـش دائیتی وه رود که وهـرودوشیرابه . ) ها افشره همه آب زنخدای این ویژگی است

) ، . خشنودیها = است به khshnutخشنود هم ) ( به وهم است، فرزانگی شناختاری معنای

( وخرسندی خشنودی .khshnuitiمعنای ) khushnvish . جانداران همه تخم شدنست شاد معنای به

، آب این هنجیدن با ، رود این دوسوی در وانسانهاعبارت به یا ، یابند می پیدایش وشناختار، وشاد خشنود

میشوند . آفریده دیگر،را خرداد ، «مردم . َمـد» واژه همان ، مَـد مینامیدند

» « است شده مست به تبدیل ، درفارسی که ایست « ، . madودرانگلیسی » واژه= این میباشد دیوانه

،هم = درسانسکریت که madhu مده است بهبودهشیره ، شیوا خدای نام بهار، فصل معنای

، عسل ، آب ، شیرین مسکرات ، گلها شیرینلذیذ ، شیرین سحرآمیز، ، هم شیر و mada مد=،

که = است =( همه شیره سوم هوم معنای به ) ، شادی سرور، ، رودخانه ، عسل ، گیاهانشوقست ، هیجان ، مستی ، چیززیبا ، .الهام

یک به تنها ، خدایان این گوناگون های ویژگی کاستناین همه ، آنها چون ، میاندازد غلط به را انسان ، صفت

درخودباهم را ها دارند . رویهکه » دیگراست رود ، اروند امرداد یا ، ارنگ و «رنگ

» + = « . روان وافشرهِ شیره انگ ار ارنگ میشود نامیده . است پدید ِگیاهان رنگ ، گیاهان ازشیره

روئیدنست معنای به ، رنگیدن و . میآوردند در

52

52

Page 53: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

) ( به رنگها ، میشوند طاوس رنگارنگ ، روئیدن» « . اروند را رود این اینکه ومیافروزند رخسارمیآیند

وچشمگیر روشن ، را امرداد دیگر برآیندهای ، مینامندمیسازد . = « arwandاروند « ، است شده الـوند واژه همان

« . aurvantودراصل » اسب به درست است بودهجنگی = aurvantaتازنده « . ار پیشوند «arمیگفتند

. میسازد بهترنمایان را امرتات ویژگیهای ، »دراروند- arار= جنبش« ا معنای -3پیشرونده- 2به

فرازآینده- 4رستاخیزنده وبه .بیرون میباشد تاریک زمین از ، مو مانند همه که وجانها وگیاهان

رستاخیزمی و میآیند فراز وبه بیرون ، ازتخم ، میرویندکرداروگفتار » پسوند ، واژه این و ، میروند پیش و یابند

. » معنای.... ، امرداد که اینست است شده ورفتاررا شونده تازه ازنو همیشه ، رستاخیزنده ازنو همیشه

« » « معنایِ نه ، میشود خوانده مرگی بی که داشت . » آشیانه را ماندن وباقی جاوید یکسان همیشه

) + درخت ) = سه روی برفرازالبرز، گه َمـر َمرغ سیمرغ1 ) = = ( و- بو برگ نرد غار عود- ) 2صندل ، لوخن آق عـود

( مارقافونقماری= = 3و ( -، پیرو اردوج سرومار = درخت الحیه درخت ( . شجرة است درعربی ،

یا بو، برگ همان که ، درختصندل غارهستونهم » روزبیست خدای با مارسپنتا، اینهمانی

»، درتخم ورام بهرام میان دادن پیوند اصل که ، داردتخمست . ازاین تازه وپیدایشزمان ، زمان فرازدرخت

دیگر مارقافون نام ، . عود درخت که سرو و است= + ( وج ارد وارتا انسان با و است سبزشونده همیشه

نامیده ( الحیات وشجره میشود، داده اینهمانی ، ارتا تخم

53

53

Page 54: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

» = « مار درخت الحیه شجر با آنرا عربان ، میشود . مارزندگی سرو، زیردرخت آنکه برای نه مینامند

همیشه اصل پیکریابی ، سرو درخت خود بلکه ، میکند . » = « همین به است مــر مـار یعنی ، ازنوسبزشوی

« . » « » « ، درپهلوی میگفتند مار ، نای به نیز علت. » است= نوازی نی معنای به ماربازی مارواچیک

که سروی دادن اینهمانی دراثرهمین وباالترازآنکه ) ، خوشه ارتای پُـراست ماهِ پروین برفرازش خوشه

پیرو،= و باشد نام ( پیرو انسان، با هست هم سرو نام + = + = تخم مار تخم مر مـردم ، .انسان است

! ماراست تخم ، مـردم یا سه انسـان این برفراز » سیمرغ » ، دارند ماربودن ویژگی ، هرسه که درخت

اورا نامه درگرشاسپ توسی اسدی که هست رنگارنگنقشمیکند : چنین

، ازوشد زمان در هم مرغ آن آمد چوصدرنگپدیدفرشآسمان

سرنگون باغیچو درهوا، درختان روان شکفتهگون دروگونه

کُـهی تازان زار چو والله گل قوسزباالش، پرصدهزار قزح

» « چون ، است فروز رخ یا فروزنده او رو ازاین . یابد می پیدایش ، رنگارنگی ، تخم آنچهازتاریکی

می رنگارنگی به تحول ، هست درگوهرتاریک » « است روشنی که رنگارنگیست واین ، .یابد

گوناگونی و وتنوع رنگارنگی که هست روشنی جائی ، وبُن اصل ازیک ، رنگارنگیها وهمه ، هست

پدیدارمیشوند .

54

54

Page 55: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

رنگارنگ ) ( موهای با ، بیدخت ماده آهویطاوسنر

زرتشتی بهمن هنگامیکه ، نامه دربهمن ) اش) درپی پی ازشکستهای ، پسراسفندیار

، شکارمیرود برای صحرائی به تنها ، بسیاراندوهگینستهمان . » آهو، این بیند می نگار همچون آهوئی ناگهان و

» = = که هست سیمرغ یا دختروی دخت وی بیدختسلم » = = اسلم داستان سه= sairima=sai+rimaدراین

» « . » همان= که باشد اسـو که آهو دارد نام سئنا نی » = « دل ، دراثرزیبائیش ، هست بادجان اسب واژهومیتازد . میافتد راه او درپی بهمن و میرباید را بهمن

ازشهریار لشگر شد دید پراکنده آهوئی یکینگار همچون

ابر ، گفتی بخندید او موی کردارطاوسبُد، بهاو روی

وخوبی، رنگ از دل پسدمان از وبهمن آهو دوانشادمان شده

« جانی باد یا وائی همین هردو ، ودخترش سیمرغکه را ورنگارنگی ، میکنند فرشگرد ، دروزیدن که هستندرا همه وُرخ ، فرازمیآورند به تاریکی از گوهرجانهاست

این . پیکریابی درست خودشان که اینست برمیافروزند ) ( . که طاوسند موهای با تیزتاز آهوی آنها اند اندیشه

یا ، میسازند خود وشیفته عاشق را همه ، اززیبائی. دارند طاوس ودم اند تازنده اسب که هستند غرمی

نیکو باد وزش دراثر تخم یابی تحول که ، سراندیشه اینصورتهای ، باشد رنگارنگی به ،ازتاریکی آب هنجیدن یا

یابد . می گوناگون55

55

Page 56: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

= ( مرغ مورو فرش طاوس با بهار، فصل که همانگونه= رز ( » با ، خزان فصل ، میشود داده اینهمانی فرشگرد » ، است کارداشته سرو خام وشراب چرخشت و رس

. » « است داشته اینهمانی مار با جشن که اساساخام باده ونوشیدن ، چـرخشت جشن ، مهرگان

است ، . بوده زرتشتی یزدانشناسی چیرگی با وسپس « به وتخمیرآن انگور شیرابه گوهر چهره که اند کوشیده

» = « » ازآن ، است بوده مـر گوهرمار نماد که را باده = ( . ، رس رز انگور افشره تحول روند همین بزدایند

نامیده ورسا دارد رس با اینهمانی درست ، خرداد زنخداچرخشت. خداوند رسنواد، یا رشن همچنین میشود

است رشن روز که ، شهریور روزهیجدهم و استبوده انگورفشردن شیره جشن میشد، نامیده وخزان

به ( ، = «است خدا » + ماه مز بگ و ، باده فرشگردبه تصاویرش که است میآمده شمار به شدن ازنوزاده

واژه . » خود است مانده باقی دراشعارمنوچهری خوبی » + نای« » معنای به ، باشد گور انگ از مرکب که انگور

است . کننده زنده ازنو وشیرابهازهم ، باده با ماررا پیوند این ، زرتشتی یزدانشناسی . آمدن پدید برای خیام که داستانی در است گسسته

) + مای ) هو هُماست این ، میآورد نامه درنوروز شراب « همای درگردن ماری ولی ، میآورد انگوررا تخم که

را همای که میکرد آن آهنگ و درآویخته وسرش ، پیچیده = = ( . » جمره چمره چمران شمیران وشاه بگـزد

= =) تخمهای) که ازسیمرغ بخشی چمرو آن معرب ) میپراکند درجهان را ، »زندگی میزند مار به تیری

بدوخت « زمین در مار سر خالصی چنانک وهمای ، ، » یافت بود، تیرزده ماررا که همانجا ، وهمای

56

56

Page 57: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

» نهاد زمین ازمنقاربر دانه چیزی همان واینانگورند با. » های اینهمانی ، سیمرغ یا ، هما درست

« » جفتی اصل آفرینندگی ویژگی این لی و ، دارد مارناسازگار « ، وسیمرغ هما روشنی به ازتاریکی درتحول

جدا ازاو باید که است زرتشت اهورامزدای تصویر با . سرش که مار، شدن کشته این برغم شود ساخته

درهمان درست انگور تخم و میشود دوخته برزمینبر گواهی ، میشود ریخته ، نیز داشتن نقطه اینهمانی

» مار» انگوربا اصل تخم مارکه چون ، است . این میشود زنده ازسر ، شدن درکشته ، تحولست

، تاک از ها خوشه بریدن که انگور، شدن کشته داستان ، باشد درچرخشت وفشردن کردن لگد وسپس

وازسر سرآغازتخمیرشدن که میآید دراشعارمنوچهریتصویرفرشگرد این ودرست ، است او شدن زنده

، شراب درویژگیهای خیام سپس که ، میباشد = + ( . ماه خدای مز بگ وبگمز باده یا شراب برمیشمرد

را ( فرشگردی ویژگیهای این همه باشد همای همان کهگوید . : منوچهری دارد درنوشیدن انسان بررویآبستن : کرد خورشید مرا انگور گفت کدیور بدهقان

ازدورروز وسه کمابیشازصدوهفتاد

پرنور خورشید بستر در بدمششم ماه پایان ، ازنوروز روز وسه گذرصدوهفتاد با

. ) این) آذراست سرآغازماه به روزمانده وچند شهریورنامش » « که دارد تنین ، مارفلک دنب با اینهمانی ، ماه

» « » «، است بوده گوازچیتره دراصل که است گـوزهر . » مارفلک » این سر است گوهرجفتی دارای معنای به و

» « ) ( که باشد مـد و رسا خرداد که است سوم ماه ،

57

57

Page 58: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

بهاروطاوس فصل با اینهمانی که ، بهاریست ماه سه (( وسرش اسب بدنش نیمه نیمسپ ، دنبش و دارد

= قنطوریون معربش که ، یونانی کنتاور همان انسان » = گفته نیمسپی بهمن کنتاوز بهن ، بهمن گل به و باشد . بزم خدای ، است خرد خدای که بهمن میشود

)) خزان فصل که است نیزهست شراب ونوشیدن ( مهر) ( ، زمین برروی برگها بودن ) 7خزنده و( 8وآبان (

. 9آذر) ) = باشد « دارای گوازچهره که مارفلک » اصل میشود، نامیده وانبازی جفتی ذات

آفریدن دیگر، عبارت به وگشتن، انقالب .درتحولست

نکاحی نه ، عقدی نه ، ما میانسور نه و بود عروسی آئین نه

نبودند و مستور سخت نبودممستور نیز مادرانم گذشته

، معذورم نه روشن ازخورشید آبستن شدمکرد عالمین نکال خداوندممندور و کرد وسرنگونم سیاه

بودم وار بهشتی ، ازاول منحور پیراهن چون ، بود من رخ

امروز که دهقان ای من خواهم همیساطور مانند خنجری بگیری

بّری باز من حنجر خنجر، بهمزدور برپشت مرمرا نشانیخویشخردم زیرپای بکوبی

شاپور چو بسنبانی من کتف دونگونم اندراندازی چرخش بهوناطور مزدور وگردن زپشت

58

58

Page 59: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

من برسر هزاران سیصد لگدماءمور تو باشی بدان وزمن ، زنی

همچنان وپی رگ وشحمم ولحم عظام بیندازیوجلدمقشور

یکسال درو داری نظر خسروانی خم به فروریزیمحصور

تو سعی درکارمن بود گردد خشنود زمن مگرباریمشکور

موسی کفدست چو زخمم آری برون آنگاهی پسطور درکه

که آنگاه است باده حرارت » این ، گفتارخیام بهرا تن و بیفزاید را غریزی حرارت یعنی اصلی

... وتن کند راخّرم دل گرداند وپاک کند قوی .. را تن پوست و کند سرخ را گونه کند رافربهو تیزکند وخاطررا وفهم گرداند وروشن تازهو ... عقل ناقد دلیرکند را دل وبد سخی را بخیل

... گوهرمردمان است معیارهنر و دانش صرافواندردوستی ... گرداند دوست را بیگانه کند پدید

... .. شراب بنشاند هم به را دوستان و بیفزایدایزد ، اگرنبودی و بهشتست نعمتهای بهترین

... ربهم سقهم نکردی مخصوص بخود آنراطهورا ... یا «. »شرابا یابی تحول ویژگیهای همه اینها

. » = « » = است داشته مـر مـار که است شدن ورتنباشد، گوازچیتره که مارفلک این پیوند درست

مارخزنده ، دُمش ودر ، بهاریست طاوس که ، درسرش « روشنی پیوسته هم به دورویه ، است درباده خزانی

را ازتاریکی گوهری غنای پدیدارسازنده و ، دررنگارنگیمیدهد« . نشان

59

59

Page 60: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

می را آینده و میدهد نجات را جان که ماریمیگذرد) ( وازگناه پیشبین گرمائیل بیند

است وجوانمرد

داستانهای » دربرگیرنده که ، نامه مرزبان از درداستانی » « » مثبِت درمفهوم مار تصویر ، است ایران کهن

فراموش ازنکات خیلی که ، مانده باقی نخستینش، . یاری مردی به مار، این میسازد روشن را ساخته

« هم فراموش که را شاه خواب نتواند اگر که میدهد . » این بنابراین درخطرجانیست تعبیرکند ، است کرده

وهم ، شده فراموش خواب بیادآوردن در هم مار،عبارت . به میدهد نشان خودرا بینش ، خواب درتعبیرآن

هم شاه خود را آنچه و دارد درتاریکی بینش مار، دیگر،زمان میتواند هم و ، بیابد باز میتواند ، کرده فراموش

این » « . سپس است بهمنی بینش اینها و ، ببیند را آیندهنقشه ، مار ازنیکوئی سپاس و قول به وفای بجای مردومار نمیشود، موفق ولی ، مارمیکشد کشتن برای

و میدهد یاری باردیگر او به مار بازهمین ولی ، میگریزدورزی وکین انتقام ودراندیشه میکند فراموش اورا گناهمیگیرد ازشاه مرد آن که را پاداشی ، درپایان و ، نیست

او به جوانمردی درنهایت مار ، کند مارتقسیم با ومیآید . درمارجمعست که ویژگیها این بخشد بینش- 1می

ودرتاریکی درآینده ،- 2بهمنی او برضد ازگناه گذشت ، کیفردادن بجای ومهرورزیدن گناه، گرفتن ونادیده

و آورد بیاد را چیز همه میتواند آنکه ،- 3برغم جوانمردیو است بوده ایران زنخدای شاخصه نجات- 4درست

ازخطرمرگ . جان دادن60

60

Page 61: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

نیـستـی = فـرامـوشیهـسـتی = حـفـظ

، زرتشتی دریزدانشناسی که هست زنخدا همین( مــر ( ، سیج وزوال شئونا فراموشی خوانده دیو

نیز . علت است شده ساخته اهریمن وازیاران ، میشوددرمرگ را انسانها همه گناه ، زنخدا این که آنستمیشده همه حال شامل ، ومهراو ، میکرده فراموش

، بپیوندند است جانان به باز میتوانستند همه .وبزرگ نهایت بی حافظه همه ، نوری االهان درحالیه

وکرداروگفتارواحساسات اندیشه سراسر که ، دارنددقت با را همه جزا روز در و ، دارند بیاد را مردمان همه

وکیفر پاداش و ومیسنجند میکنند وزن ، آنها دریکایکرجا از ، ودرسراسرزندگی روز درآن وهمه ، میدهند . های واندیشه کارها نباید انسانی هیچ میلرزند وخوف

االهش نباید هیچگاه ، وفراترازآن کند فراموش را خود . این گناهست برترین که کند فراموش را واوامرش

یاد به نیازی ، است گوهرهرانسانی خودش که زنخداداشت . حضور ، درانسان همیشه چون ، نداشت آوردن

ودوزخ بهشت که نوری االهان از تصویری چنین البتهمهر مفهوم با ، بدهند مجازات کارهارا یکایک تا میسازند

» خدای » که اینست ، سازگارنیست مار این یا خدا این » « ) شده) فراموشی ودیو مارسئنا به تبدیل مار مهر

61

61

Page 62: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

چون ، خدایانست این برای خطر بزرگترین که استزندگی دراین آنها انگیزی وحشت دستگاه کل منکر

. فراموشی دادن اینهمانی زندگیست ازاین وپسهست . دوام و هستی با حافظه یابی اینهمانی ، بانیستی

بر حافظه یابی اولویت سبب ، اندیشه این ولیو ، میگردد اندیشیدن شدن ارزش وبی اندیشیدن

» « » « معلومات از انباشته صندوق به ، علم مفهوم . را گذشته فقط باید ، بودن برای ای هرجامعه میکاهدکه . میشود سبب ، هستی با حافظه اینهمانی کند حفظ

« » و» هستی خطر بزرگترین ، نوآوری و نواندیشی . » نابود اصل و فساد ، نوآوری میگردد جامعه بقای

میگردد . اجتماع سازنده

) = که ) آتشناسوززندگی گرم غرم چگونهمهر= استمیش

» می » آتشزندگیسوز یا ، اژدها به تحول؟ یابد

) اسبوسیمرغ ) که گرمائی غرمی چگونهوطاوساست

می » « اژدهایِ زیبا یا ، اهریمن به تحول؟ یابد

» « » ؟ » میشود اژدها ، ناگهان ، مار چگونه

ازنو، جهان که نوروز، درروز که شد دیده دربندهش = ( آفرینش هنگام یا ه گرمگا درنیمروز ، میشود آفریده

» از که است ومهر گرمی بُن که رپیتاوین زنخدا ، جهان ، فرازمیآمد به ، آب های چشمه ازدرون زیرزمین

62

62

Page 63: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

به و سفتد می را مارزمین شکل به ، اهریمن ، بجایش) = ( . دوشیزه رپیتا گرما زنخدای زایش با فرازمیآید

، زمین ، آب های چشمه وازدرون زمین ازتاریکیجهان فرشگرد درجهان، و میگردد بهاری نر طاوس

» « . خوانده مورو فرش درپهلوی ، طاوس میشودیا شوی سبزوتروتازه ، فرشگرد نماد و میشود

. +باززائیست = + ( تـن غه َمـر ُمرغ واژه خود « ) ازنو یابی تکون اصل معنای به نیز، گوریا

» . درزهدانست دیدن با را چشمها که بهاری طاوسبه عشق وبه میساخت خود وشیفته عاشق ، زیبائیش

و » زدارکامه اژدهای یا ، اهریمن اکنون ، میفریفت خودزیبای « رنگهای همان که ، است شده سوز زندگی آتش

همه ، رنگها این ولی ، دارد را طاوس کمان رنگینوزندگی ، گمراه را انسان که هستند اهریمنی وَخآش

. درفرشگرد که زیبائی میسازند نابود را او حقیقیبه را مردم ، ها وازچشمه اززیرزمین جوان زنخدای

گمراه به تبدیل ، میانگیخت درگیتی زندگی به مهرورزیو ، حقیقی زندگی از زندگی» سازی به فریب

» »درگیتی . که طاوسی رنگارنگی این میشود» « » گیتی با و درگیتی بهزیستی برای وبینش روشنی

سازی نابود درخدمت ، وبینش روشنی اصل ، بودبندی عبارت ، ضحاک داستان در ، میگردد زندگی

میگردد . اژدها که ماری پیدایش با ، ضحاک داستان دربوسه با که ، روبرومیشویم ، است شده

زدارکامگی اصل و فریب اصل که ، اهریمن ) ازکتف) ، همست با ازخونریزی بری کام

میروید . ضحاک دیده درزیر چنانچه ، کتف بوسیدن

63

63

Page 64: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

اهریمن جنسی ومقاربت شدن جفت بیان ، شد خواهد. ضحاکست وخونخوار، با وجفت دوماربلعنده

ضحاک ازتن ، ضحاک با اهریمن ازهمخوابگی ) میشوند) روئیده درشکلهای. زمین ، اهریمن

و – 1زیباودلپسند و- 2آموزگار را- 3آشپز خود ، پزشک . آوردن بیرون هنر که هنرآشپزی با نماید می

وحبوبات ها دانه درون از راستی وآشکارساختن ( بی ضحاک گیاهخواری کام ، وچاشنیهاست وگیاهان

. ) ازاین او میدهد تحول خونخواری کام به ، را آزاری . با برد می کام ، وخرد جان وآزردن ازکشتن ، پس

« ازشاگرد ساختن حقیقت جوینده هنر که آموزگارشنتابع« » اورا ، وبافریفتن ، میکند استفاده سوء ، است

» + « » گرد « . » اشا که شاگرد میسازد ومطیعِ کورخود « از وحقیقت راستی یا اشا جوینده معنای به ، باشد

. » است چیزها «درون « شاگـرد از که آموزگاریاست اهریمن ، میسازد خود مطلق تابع ، .خود ازکشتن بردن وتمتع لذت به ضحاک کام دادن تغییر با

ضحاک جفت ، آنگاه ، وخرد جان آزردن و وخونخوردنحق » « ، جفتش فقط که بوسد می اورا کتف و میشودکت . پیشوندش، که کتف ؟ چیست ، کتف دارد بوسیدن

» کاریز » معنای به ، میباشد کت ، دیگرکتف نام و است» = « نای جنسی آمیزشی مجرای معنای که است

. است همخوابگی داشته معنای ، کتف بوسیدندارد وزناشوئی وهمسری جنسی .ومقاربت

به » « درپهلوی که است همبوسی همان ، کتف بوسیدن . شدنست وآبستن باردارشدن معنای

معنای » « ، وسائیدن وُسـفـتـن وبسودن سودن اساسا . با» شدن وجفت ازانبازوقرین دارند جنسی مقاربت

64

64

Page 65: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

همان ) = = زمین در فرورفتن ، زهدان زمین تن ضحاک ) نشان که دومار، ، است ودرزهدان درتن فرورفتن ( ) = ( مجرای ازکتف ، است جفتی مر مار جفتی هویت

. ) ازاین میزاید یا میروید ضحاک وزایشی آمیزشیزدارکامه و پیدامیکند اهریمنی گوهر ، ضحاک ، پس

نابود را زندگی ، زندگان درفریفتن ، میشود وفریبنده. میرویند میکند ازنو همیشه ، مارها این

یابند می فرشگرد این . وهمیشه ولیاز بردن کام آزارو اصل فرشگرد ، فرشگردبی آن وبریدن درجهانست وخرد جان آزردن

است فریبنده » «نتیجه زدارکامه که اهریمن وغایت ، ( زیبا را خود همیشه تجاوز، قهروتهدید اصل است

) زندگی کل ساختن نابود ، میسازد وفریبنده ( . چون شّر اصل ، ضحاک دیگر، عبارت به درجهانست

) همیشه و نمیمیرد هیچگاه یافته اهریمن با اینهمانی . ازقهروتهاجم بردن کام این میشود زنده ازنو درتاریخ

زیبائی زیر در ، باشد وخرد جان سازی نابود که وکشتار، ، درفریفتن را جهان تا ، پدیدارمیشود ، فریبنده های

میروئید . ) ( ها تن از زمین از که ، رپیتاوین سازد نابودعاشق خود به را وهمه میشد وروشنی زیبائی وطاوس

) = = = ( بود گرمی مهر میش غرم مهر خدای ، میساختتنکردی. ) وزمین تن تاریکی از چون مهر، زنخدای این

) = =، است است شده زاده اززهدان آنچه جسمانی. میگردد وطرد لعن ، است ازتاریکی پیدایش چون

، میشود زاده ، گیتی یا و تن تاریکی از آنچهزیبائی با فقط که میشود قهروخونخواری اصل

جسمانی زندگی به را انسان ، خود های . میفریبد

65

65

Page 66: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

» بدینسان وحاکمیت قدرت ، ایران درفرهنگ » داده اینهمانی ضحاکی با شکلهایش درهمه

آموزگارو میشود زیبای درشکلهای اهریمن که ، . سازد نابود را زندگی تا میفریبد، اورا ، آشپزوپزشک

به قدرت اصل فریب برای ، زدارکامه اهریمن پیدایشودلپسندِ زیبا چهره درسه ، و- 2آموزگارو- 1خود آشپز

زندگی- 3 بنیادی چهره سه ، دراساس ، پزشک . زدارکامه اهریمن شدن وقرین جفت این پرورند

دراین ) ( وحکومتگری قدرت اصل ضحاک با ، وفریبندهچهره، همه سه به ایرانیان اعتماد عدم بیانوقدرتهاست . حکومتها تلخ بسیار تجربه این

سبب ، وحکومتی قدرت ازهرگونه ایرانیانو ، نمیروند حکومتی زیربارهیچ که است شده

میدانند حقانیت فاقد را . همه تصویر پیدایشوچون ، است غایب همیشه که زمانی امام

آن برای ، دارد حاکمیت به حق ، نمیآید هیچگاه ، میدهد انتقال کسی به را حقانیت این که نبود

این ، او نام به نیز هرکه که بود آن برای بلکهقابل ، میدهد انتقال خود به را حقانیتگمراه و ومیفریبد ، نیست اعتمادی هیچگونه

وضحاکست واهریمن ، . میکند واصل وخدا حقیقتکنزمخفی ، درهمه چون ، هستند درغیب همیشه

. « هستند « » که» ، فـرِ جمشیدی یا فـرکیانیدرفرهنگ ، است ایران درفرهنگ حاکمیت اصل

» « » « ، ناگرفتنی و ناپذیر انتقال ، ایراناست ناپـذیـر . ووراثـت

ایزدی » « فـّر باشد، « » فّراهورامزدائی که اختراع رااصل را تاخویشتن ، است زرتشتی موبدان

66

66

Page 67: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

سازند « حاکمیت « کلی به ، فـرایزدی واین ، « ناپذیروناگرفتنی انتقال فّرکیانی برضد ، مفهومی

. » است ناپذیر اندیشه ووراثت همان ، زمان اماماست وناگرفتنی انتقال غیرقابل .حاکمیت

» « قدرت به حقانیت ناپذیری انتقال تصویر این از ولیمردم فریفتن با ، ایرانست فرهنگ بنیاد که

خود به را قدرت به حقانیت ، دروغ به ، درامیدشانرو . ازاین میدهند همانند نسبت نیز دینی قدرتهای

اعتمادی هیچگونه قابل ، سیاسی قدرتهای»نیستند . که دید میتوان جمشید داستان در چنانکه

» میکوشند همه هرچند ، نیست گرفتنی فّرجمشیدیهمیشه . دینی قدرتها ولی سازند خود وازآن بگیرند آنرا

. میکنند استفاده سوء ، مردم انسان ازامید امید ازفریفت را انسان میتوان که توسی. هست اسدی

تصویرمیکند چنین ایران، درفرهنگ را امید ،فراخ امـیـدمر دامن ، هست را

بررفته بسیارشاخدرختیستبروی شاخی ، خشک شد که هرآنگه

وبوی رنگ با ، نیز یکی بروید . » هنوزیکی» فرشگردیست ای پدیده درانسان، امیدچون . سبزمیشود بالفاصله دیگری ، زنـدگینخشکیده

» « است آینده به کشش همیشه هنگامیکه. ، تاودرامید، امیدواراست میشود، کشیده آینده به زندگی

این . است بعد زنده رویشدرآن به کششزندگیبه تبدیل ، درآگاهی ، ودرفردا بعد ودرساعت

» « میشود امـیـد . پدیده ُمردِن ، درنومیدی زیستن . ، زندگیش درفرشگرد همیشه را انسان مداومست ، میفریبند فردا به زندگیش درکشش ، درامیدش

67

67

Page 68: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

که » زمان بدینسان آمدن ، امروز به را فردا آمدن » کشش ، جانشین امروز به را زمان وامام

میسازند فردا به ، زندگی خود . طبیعی تا ، امید ، هست آینده آفریدن به ، گوهرخود نیروهای کشش ، امید گرانیگاه هنگامی ولی ، است وبرومند سازنده

گرائید دیگری قدرت به اعتماد به ، خود نیروی به ازیقین . که میباشد امیدوار آنکه میگردد آغاز ، شدن فریفته ،

و ، داشت یقین او به میتوان که ، هست دیگری کسیفریب همیشه ، میکند حل را مسائلش که اوست

وامام . وتومنتظرزمان آمد خواهم آینده یا فردا میخورد ، سان بدین ، باش را زمان زندگی بالندگی نیروی

و ، میسازند وعقیم خشک درانسان، ، آینده درمیگردد ها سده فریب بزرگترین . این روند این

آینده که ، درامید را زندگی همیشگی فرشگردو ، برند می ازبین ، آینده آمدن درانتظار ، آفرینست

» « » موهوم » زمان امام یک و موهوم قیامت یک بجایش . » میگذارند» موهوم مهدی یک و

» « کهنه ازپوست همیشه که ، مار تصویر سازی زشت ، بروید او ازجان تازه پوست تا ، میآید بیرون دیروزش

« زندگی فرشگرد مفهوم همین بردن ازبین برای. » هست انسان درون از جوشنده ازنیروهای ، وخرد

تاریکی از وآفریننده جوشان نیروهای این « وزاده ، درزمان اندازی پوست برای ، درون

» ساخته وشیطانی اهریمنی ، درآینده شدن.میشود

، اهریمن یابی ازهم شکل گوناگون های درچهره( بریده ( ازهم موجودات نماد ، آموزگاروآشپروپزشک

« با اینهمانی که هستند جدا بریده مارهای تعدد

68

68

Page 69: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

. ازهم هفت « اژدهای ، ضحاک دراوستا چنانچه دارندسه اژدهای ، درواقع درشاهنامه و سـر، . ) است) سرخودضحاک دوسرمارویکی هفتسر

هم به رنگ هفت جانشین ، ازهم مارجدامیشود ) ( کمان رنگین طاوس عبارت . پیوسته به

به تنوع وپیوستگی رنگها همبستگی مفهوم دیگر،میگردد » « . طرد ، باشد درکثرت همآهنگی همدیگرکه

) =( ، همبستگ وشکل زیبائی و روشنی چونترکیب . » « » ، روشنی یافتند پیدایشمی ، درهمآهنگی. » « » بود باهم رنگ هفت آمیزش یا ، باسرخ سفید

بود . دورنگ ، زال رو، پیایند ازاین ، وصورت زیبائیبود کثرت همآهنگی و وپیوند . همبستگی این

. وجدا بریده سرهای میگردد طرد کلی به اندیشه« ، هستند ناپیوسته باهم که ازهم جدا های پدیده ، ازهم

همبسته « . » شکل به دیگر ، وتعدد کثرت هستند روشن » و کننده وگیج پریشان بلکه ، نمیگردد درک وهمآهنگ

. وخطرمیباشند وترس شک وکثرت آورنده تعدد » « ) است) زشتی نماد ، سربودن با. هفتکه ورنگارنگیست وتنوع وکثرت تعدد شدن زشت

یابند . پیدایشمی ، واحد تصاویراالهان ) ( هفت طاوس جانشین ، زشتی سر مارهفت

میگردد ( رنگ ( . ، برمایه زمین ماده گاو اینکهزیبا یعنی ، نراست طاوس دنب رنگ به موهایش

نقشها و وزیبائی روشنی که آنست بیان و است وروشنبودن . ) ( جسمانی تنکردی اند یافته پیدایش او تن از ، . وزیباست روشن ازخود، ، باشد زهشی پیدایش که

» « ، هستند انبازباهم که وبینش روشنی خوداست ازتن زایش « پیآیند گیاه . » با اینهمانی که مـو

69

69

Page 70: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

) = = = = ( ، است نال نای ازمو نالیدن موئیدن دارد ونای . » « آمیزش این میشود خوانده مار نیز ونای ) باهمست ) = = نیستان ها نی ها مو مارها وهمبستگی

. درست میگردد طاوس پیوسته هم به رنگ هفت کههم به شدن دربافته که هست وگیسو بیشمارموها انبوه

. ، وبزم خرد اصل ، بهمن هستند زیبا ، آراستن یا . ، زیباست سروش دارد گزیمه موهای چون ، زیباست

زمین به وتا میپوشانند اورا فراوانش موهای چونمیشوند . کشیده

واژه رو .maaraagازاین وفهیمست حساس معنای بهفهمیدن maardanماردن و کردن حس معنای به

ماریگ و است کردن » maarigومالحظه وردِ و کلمه ، »، است چون . maarishnافسونگر تفکراست معنای به

ونهم» = « روزبیست خدای که ماراسفـنـد مـراسفـنـدآفرینندهِ و ورام بهرام وزناشوئی پیوند اصل ، است

معنای . به ، سپنتا یا اسفند وزندگیست زمان فرشگرد » « » + = که» مقدس ومعنای ، است زاینده اف افزاینده

. نیروی این دومست دست معنای ، میشود داده او به= « ) = ( طاوس که هست درموها مر مار آمیزندگی« تصویر « . ولی میگردد وکششوجاذبه وزیبائی روشنی= ( » جانفزا افزا زندگی ، ازهم وبریده جدا مارهای

و ( زندگی سازنده نابود اژدهای بلکه ، نیستند مارسپنتا . چنانچه میشوند زندگی که بلعنده ، درموردضحاک

از ، سرش یک ، است سرشده سه اژدهای . یک ، دوسرش میبرد درد ، دیگرش دوسراورا او برای را وزندگی میآزارند اورا سرش

میکنند آور . عذاب ازتصرف ازسوئی ، سرضحاکو ، برد می کام ، ازپدرش قدرت وربودن قدرت

70

70

Page 71: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

) ( تولید برکتفهایش اژدها دومار که ازدردی ازسوئی . هنگامی ، اژدها دو این ازدرد ولی دردمیبرد ، میکنند

. بیازارد هارا خرد و بریزد خون که ، یابد می رهائیجانها کشتن ، شدن وشاد درد تسکین چاره

خردهاست . وآزردنکه دردیست مالزم ، واجتماع برجهان ازقدرت بردن کام

فراموش ، آزردن وخرد وخونریختن کشتن با فقط . کشتن بنیاد بر ، ازقدرت بردن کام میشود ساخته

« . ) است) شده نهاده مهر برترین نابودساختنِ پدر = « » کردن قربانی مقدس ذبح باید را مهر برترین کشتن

» کشتاروخونریزی برای راه تا ، ساخت االه برایازبین » « گیتی ومهربا انبازی رابطه باید چون ، بازشود

شود . برده

کـتـف بـر بـوســـهمیگوید : اهریمن

این مرانیست وگرچه شاه زنزدیک حاجتستم یکیپایگاه

بروچشم ،بمالم ببوزم اوی کتف تا شاه، دهد فرمان کهوروی

اوی بازار ندانست نهانی گفتاراوی بشنید چوضحاکتو مگرنام بگیرد بلندی تو کام این من دادم بدوگفت

دیو، تا او بفرمود جفت داد چون ای بوسه همیبرکتفاو

ناپدید درزمین شد ، این چوبوسید اندرجهان کسندید شگفتی

71

71

Page 72: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

ازدوکتفشبُرست گشت دومارسیه غمیجست چاره وازهرسوئی

ازو گربمانی سزد زکتف هردو ببرید سرانجامدرشگفت

درخت چو دو شاخ آن دگرباره مارسیاه، برآمدازکتفشاه

زایران، وبرآورد بُرست دومار جادو، ابرکتفضحاکدمار

که : میکند غایت بدین کاررا این واهریمننهان سازد چاره تایکی مگر

جهان ، زمردم ماند پردخته کهضحاک، وسهمناکی خونخواری این ازشیوع وپس

ایران سپاهیاناژدها پرازهول، مهتراست یکی کانجا شنودند

پیکراستضحاک یکسربه نهادند جوی شاه همه ایران، سواران

رویزمین ایران شاه ورا خواندند آفرین برو بشاهی

خواندند ، انگیزی ودهشت وهولناکی پیکری اژدهای

همه و دارد سپاهیان درروان سخت ای جاذبهمیشوند ضحاک همین فریفته شاه درست، اورا

. ، اهریمنی انگیزی ودهشت هولناکی میشناسند ایرانوامردادیِ . خردادی رنگ طاوس زندگی است فریبنده

» « هولناک اژدها دلباخته و میکنند رها را جمشیدینمیتواند ، نیاشامد را وخونشان نکـشد تا که میشوند

کند . به ) زندگی کامها تحول ملت ذائقه تغییر این ) که است وسختدلی کشتاروخونریزی از تمتع

72

72

Page 73: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

انتخاب ، برخود حکومت به را ضحاکی چنین « . ذائقه تغییر باید که است ملت این میکند

برنگزینند « . خود سروری به را ضحاکان تا بدهدرا راه که مردمست وپسند ذائقه این پیدایش

میکند باز درتاریخ، ضحاکان پیدایش . برای دُم وعلت کننده گمراه فریب ، طاوس زیبای رنگارنگ

وحشتناک چهرهِ و ، میشود الله ازبهشت انسان خروجمیگردد ) ( . همه دلخواه ، درجبرئیل الله اژدها

کـتـف تا ازمـویداستان ) ( . در داشتند پیوند کت کتف با گیسو، یا موی

« به مهترپریان سرپوش که میشود دیده ، بانوگشسپ . » چیزی ، مهترپریان پرنیان سرپوش میرسد دوشش

. » « ، سرپوش فرازاین نیست او گیسوی یا موی همان . دیگر، عبارت به هست بیدخت ، دخترش زیبای نقش

را دخترش ورنگین زیبا نفش میتوان ، برفرازگیسویش . سراورا که گیسواست واین دید زیبائیست اصل که

پدیده . این شناخت میرسد کتفش یا بدوش تا میپوشد،درُمهره » « . کاردارد فرهنگ دراین موی مفهوم درک با

نقش ، است پیداشده کرمان درنزدیکیهای که نیز ای . از ست ا شده کشف ، نشسته درحالت زنخدا همین

، زنخدا این تن گوناگون همانند اندام ، خوشه نه. شعله ) ( ، خوشه نه ازهمین اند وخشیده روئیده ،

. » است » آزر ، زنخدا نقشِ این که دریافت میتوانساخته اهورامزدا وپسر نرینه را زنخدا این زرتشت

» - = به . » زر آ آزر که میشود دیده درهزوارش ولی است. » = هست » شناخت با زن آموزگار زن و زهدان معنای

73

73

Page 74: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

ونام . ناپذیربودند جدا ازهم دوپدیده ، وزائیدن شناختنکه » « معناست بدین ، آزر به دی « »روز همان» آزر

است = = « خّرم دی به . » « دین مهر به دی چنانچه« . » = = = است » خّرم دی دین مهر که آنست معنای

» « » « دی« ، زنخدا گوناگون های چهره ، دین و مهر و آزر » « . که بود زنخدائی که ، آزر این اکنون هستند خّرم یا

) ( ، آزری بت ، درشاهنامه پرستیدند می رستم خانوادهآسا ) ( . ) شعله ها خوشه هست تخم افشاننده زرفشان

فراز = + ( به او تن گوناگون ازاندام شعله خوشه سوگبر . خوشه دو ، ها برفرازگیسوی ، خوشه سه اند بالیده

آرنج از خوشه یک او، ازمشت خوشه یک ، او دوکتفاین . او پای قوزک از خوشه ویک زانو از خوشه یک ، او

شمرده وآفریننده زاینده بخشهای ، تن بخشهای . پس زایندگی میشدند سرچشمه ، کت یا کتف

میشد . وپیدایششمرده ) ( بیان جز چیزی ، موی برفرازگیسو خوشه سه رویش

. ) نیست » = = مار نای موی خود مار=هویت اصل نای ، . است وآفریننده مـوی زاینده تاریک دربُنِ آنچه

= = « روشنی شعله خوشه به تحول ، هست » یابد می وگـرمی . ورنگارنگی از دومار روئیدن

. چنین با است خورده گره ، تصویر این به دوکتفزلف ، درادبیات سپس که هست داستانی پیشینه

میشوند : مارگونه وگیسو،کژدم چو زد نیشی ، وش اژدها زلف زالکرده مار برشکل ، کژدم دیده که خاقانی –هرگز

تـرسد دلبران گیسوی زمارخستهغنی - ترسد زریسمان ، مارگزیده چنانکه

74

74

Page 75: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

همکام وبا اهریمن بوسه با ، گوهرضحاک ، هنگامی ) ( ، وبریدن وکشتن زدن از بردن کام اهریمن با شدنو روشنی که وار، شعله خوشه بجای ، شد اهریمنی

خونخوار و بلعنده مارهای ، میپراکندند زندگی گرمایتغییرمیکند . . کلی به سیاهی، و سیاه معنای میرویند = مادر» « » = + = سه یاک سه سیاک که مـاسیاه

ر » د زایندگی« سرچشمه معنای به باشد،است « کردن . »وآفرینندگی ونحس کردن اهریمنی

« » « » ، زمین و انسان تن انداختن برای ، سیاهی . ) است = بوده ازاصالت ، جسمانیات ازسیاهیتنکردی

) ( فقط ، زن وزهدان تن ودرون زمین درون ) ( میآید بیرون مارسیاه »اهریمن اینکه. ولی

اندیشه « » « » همان به ، دارد رابطه چه خوشه با مویبه ازتاریکی ودگردیسی یابی تحول و تاریکی از آفرینش

بازمیگردد « . روشنی

خـوشـه » « » بـه پـیـاز تحول»

درپوست » « ریشه ، است نی معنای به دراصل که موی » « » « . پیازک یا پیازموی یا کونه که را موی بیخ دارد

رو . ازاین است سر و تن سراسر پوسِت در ، مینامندمهم العاده فوق ، تن نقطهِ نه این درهمه ، تن پوست

. ، است درپوست که ، پیازمو این میشد شمردهارتا با اینهمانی که ، میشد داده پوست با اینهمانی

با) ( که برفرازپوست ، مو رویش و ، داشت مهترپریان « » «، یافت می اینهمانی کیوان = =خوشه بیدخت

75

75

Page 76: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

= + وزندگی = زمان خدای َونَـه کت باهم =کدبانو= شـنـبـه بـه+ = شـن بـه » نـای . » رنگین و بود

» « چسبیده « وبهم تودرتو رنگهای که ، طاوس و کماندارند » « . را خوشه معنای همان ، اند

که وبا اینست درتاریکیست پیازمو ، ازیکسودیگر، ازسوی و دارد اینهمانی ، سیاهی

آمیزیست نقش و . رنگارنگی دیگر، عبارت بهبالقوه وروشنی وخوشه رنگارنگی ، تخم درسیاهی

. سرپوش که اینست یابد می بدانها وتحول هستغین یا مهترپریان یا ، وای خودِ ، ازیکسو ، مهترپریان

= ) = بیدخت) دیگر، وازسوی ، هست ابرسیاه غیم= = + ( = زندگی سرچشمه ونه کی کدبانو کیوان

=) مهر به= سرچشمه نای (شنبه = ( زمان اندازه نایاست .

هفته روزهای = ( همه که ) ، بیدخت یا کیوان هفت=بهینه = = ( دهم برج نام خّرم بهی ند میشد نامیده

. = = ) ، یکشنبه ، شنبه است کیوان به نای شنبه دی- ( آ آدینه ، شنبه پنج ، چهارشنبه ، شنبه سه ، دوشنبه

است- = = = ( . ُزهره به نای آفریننده نای نای اینداء ) =( زندگی روند که است ُزهره بیدخت یا کیوان

است وموسیقی ، درزمان جشن اصل کهمیباشد » وشناخت . واژه سه+ و » مو » مو+یا

= « سی شده « » ساخته ازآن موزیک موسیقی واژه که ( که درغرب هنر وخدایان ،muse) میشوند نامیده

( موزه ( Museumوریشه به هنرها مجموعه نمایشگاه « » = = + موسه » همین و ، است نای سئنا نی سه معنای

» « . » = =، برسروسراسرتن ، موی است شنبه به نایهست . تن ازسراسر وزندگی زمان رویشخدای

76

76

Page 77: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

+ ( ، وَنَـه کیو کدبانو که را کیوان ، علت نای= بدین ، کیو) = = = زندگی به عشق سرچشمه کیوان عشق وَنَـه

) ( نحس و معـمـر پیر ومردِ منحوس ، هست وزنشمرده منحوسیت اوج نشان ، را وسیاهی ، اند ساخته . اندیشه پای رد زاکان عبید درقصیده درحالیکه اند

است : مانده باقی ، اصلیدیدم معمری ، هفتم طارم مقیم

و هیکل قوی قدرو بلندغطارفیعجهان، وزنار ازوگرفته خرقه رسم

ونما نشو وبرگِ ساز ، چمن گرفته وزو ) باشد ) فرشگرد پیشوند ، فرش وفـریس َمرغ که چمن

= « مو همان بیان که میشود وتازه میروید همیشه ازاو« » نماد ، شدن سبزوتازه درهمیشه که است گیاه

برسراسر « . » « موی که وازآنجا است زندگی فرشگرد. ) ( است غطا بلند انسان درخت جامه ، میروید تن

. و نامند می درختان جامه ، را درختان آئین »برگهایبیدخت « ) ( کیوان این به وکمربند جامه پوشیده

،. بازمیگردد مردم که میکند روایت نیز ابوریحانروز را (21کمربند = ( کیوان بیدخت رام روز که مهر

که . » = = « ، نای گیاه موی که اینست بستند می استسعـد ) = = هومای آنا مشتری پوست در اش پیازوکونه

) وطاوس خوشه با همیشه ، برفراز ، است بزرگپـرچ . » « » درکردی مـوی تصویرمیشد ، کمان ورنگین

. » « درفارسی« ، کوالن میشود نامیده نیز کـولـک و . » به » تنها نه ، درکردی ، پـرچ است نی ازنامهای یکی

» « پرنده پر بلکه ، میشود اطالق وزلف گیس . » « ، پرچن میباشد نیز بدن موی همچنین و ، نیزهست

« . رچ پـه دیگر، ازسوی است موی ژولیده دارو کاکل

77

77

Page 78: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

غنای« » « و پری نماد که ، میشود گفته انبوه بیشه به ، که » « است پرچه همین ، درفارسی پارچه و ، مویست

=( . » مرغ» خـفـاش به دیگر ازسوی باشد جامهمیشود، ( گفته میک پرچه باشد القدس روح که عیسی

. میشود گفته وفاتمان ئایشه پرچی ، کمان رنگین به و » « گفته نگینه ره کولکه ، کمان رنگین به سان همین

» = = « . کولک پرچ موی معانی خوشه ازاین میشودکه دید کمان » « » میتوان رنگین و مرغان پررنگین

میشدند« شمرده بافته هم به گیسوی و، ، گیاهان روئیدن در که است گاوزمین این درشاهنامه

میگردد . رنگارنگ نرینه طاوس « » « ، خوشه به ، درسیاهی پیاز یا تخم تحول این

» « » جبش یا مار همان ، کمان رنگین ، طاوسمیشد . زمانشمرده

، درست گونه خوشه ، تخمیست پیازموی، این ، بازشد وازهم روئید وهنگامی درتاریکیست که

کمان رنگین ، میشود طاوس ، میشود خوشه« میشود « . وبه میگویند قـزاح ، درعربی پیاز، به

« » « قزاح و ، میشود گفته قزح قوس کمان رنگین » « » خدای دوشیزه کچه واژه معرب همان ، وقزح

. درواقع هم ایرانست به دورویه ، ودخترش اوناپذیرند جدا وازهم ، اند سکه یک این چسبیده و

. » = = « ، پرنیان برروی آنچه است امر مـر مار معنای ) = ( که سیمرغست ، کیوان بیدخت است بسته نقش

است . شده وخوشه ورنگارنگی نقشوطاوس به تبدیل » « هم » « نی به ، مار و بود نی همان ، موی رو ازاین

دوبخش) = ( چون ، میشود گفته نوازی نی مارواچیک. ) = = اند ) پیوسته هم به کاف قاف قاب گره یک با ، نی

78

78

Page 79: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

) ( اهمیت که هست درفرشگرد همیشه رو خود گیاه ، نیاست . داشته العاده فوق

؟ هست پـیـاز ، ایـران خدای ، چـرا » « مهم ازتصاویر یکی ، باشد موی کونه که ، پیاز و

« » درکردی . » که پیاز واژه ست زنخدا «پـیـواز همین . » + « ، وپات پت است بوده واز پت دراصل ، است

» « ) = ( باهم و جفتی اصل ، دوای وای وباد پا مانند«. » = = « » است . » باز واز وای همان ، واز پسوند است

« » معنای« » به ، واز پت یا وای پیواز انبازویار = جفِت. وای » = مرغ که پره شب به رو ازاین میباشد زنخدا

» « ، درواقع که ، میشود خوانده فریب شبان و عیسی » « چون ، میشد گفته پیواز ، باشد القدس روح همان

، میشد داده اینهمانی سیمرغ با که بود مرغی ، خفاش . یکی نیز، دربندهش داشت العاده فوق اهمیت و

« » = « . همان که واک واچ و سیمرغست ازبخشهایساخته « » = « باد وای واژه ازهمان ، باشد وکلمه واژه

« واژه همان ، وپدواچ پیواز و است «پـاسـخ شده « معنای به که ماست سخن امروزه وانباز «جفت

. » « . هرسخنی، است هرسخنی جفت ، پاسخ است . دارد پاسخ پاسخی ، جفتش به نیاز هرسخنی

» = « دیالوگ گفتگو اندیشه همان واین ، دارد« هست + = « . نیز ون سخ سخن واژه خود البته

79

79

Page 80: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

دهنده . پیوند اصل ، سخن دارد را گفتگو معنای درست + (، ون = سخ واتصال = = امتزاح سنگ سک است( سخ

. گیاهان. و میشود گفته پیازک ، هم نی به که اینستبا تنگاتنگ رابطه همه ، داشتند پیازی کونه که وگلهایو ونرگس وزنبق الله ، سنبل مانند ، داشتند زنخدا این

. که بود رو ازاین همانند زعفران ، هم آدمی خودداشت ورنگارنگ تودرتو های الیه بود، .پیاز

. بندد نمی کونه هرجا ، پیازآدمی ، میشود گفته جنانچهکه ، پیازها بودن برتویه وتویه برپوست پوست این

» = « ، داشت ونظم ومهر پیوستگی خوشه معنای » « ، بعضی از که داشت هم پیچیدگی ورازو ژرفا معنای

پنداشته مغز، بی پوست ، را پیاز و شده گرفته نادیده . شده شناخته نیز، مثبتش دربرآیندهای درحالیکه اند

استمثل جمله برتوی توی دور نهایت بی راه این هست

عطار- پیاز - سندباد سیر چون برهنه تو پیشدل پیازمانند کره راز

نامهنگرفت بن هیچگونه من نیکی پیاز

سوزنی ، همچوسیرمرا بکوبند که سزد بدین « پیاز به »بصل درعربی همان« که میشود گفته نیز

دارد + « . » = « خوشه معنای ، واس وس باشد ال وس . » یا » بصل است آمده پدید ازآن وبسیار بس واژه که

زایمان پیاز، زنخدای ( .خوشه اوست ) ،یافرزند ال » « ، درهرزندی که میباش صوقان پیاز، دیگر نام . به هم ، است سوگ همان که سوک است سوکان

است » « . شعله معنای به وجو،وهم گندم خوشه معنای= زر ) سنبله آتش ِ ها حبه کانون وهم بود خوشه هم ، ارتا

80

80

Page 81: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

از ( . که هائی نیزخوشه رو ازاین وربود شعله که منقلگرمی بیان چون اند، آتش شعله همانند آزرمیرویند، تن

« » + = + « . معنای به کانا سوگ گانا سوگ ومهرندبه = « » « که بانوی و است شعله زنخدا خوشه دوشیزه

شعله معنای همین ، درپهلوی میشود، گفته زنآله) ( . » ، وحشی پیاز به درتبری دارد را مهروزندگی

زی = alezuزو = آله معنای « aleziو به که میشود گفته . » است» ازتبارآل یا آل این فرزند دربررسی

خدا با او ورابطه پیاز تصویر ، گوناگون نامهایدرزندگی گیتی با خدا رابطه و زندگی فلسفه و

ترمیگردد روشن ، انسان مره درپیازمو . روز ، خدا ( به ودرسیرکه درپیازخوردنی مغز، درپیاز ، درپیازگل ،

... ) ووجود ، دارد وحضور واقعیت بازمیگردد خدا همینوفرازمینی فرازمانی و هستی، ازجهان بریده

نیست . وفراجهانی وفراسوئیوانتزاعی وخیالی تشبیهاتی بیانِ ها واژه اینمینمایند گیتی به را زنخدا تحول بلکه ، .نیستند

» = « روند همین ، مار مر که دید میتوان بررسی ازاینطاوس » « » = = خوشه به ، درتاریکی پیازی کونه تحولتصویر= « . » در دیگر، ازسوی است روشنی رنگارنگی

» « » « »، وژرفا سیاهی معنای ، تخم جای به پیاز « . ، درتو تو اندیشه این میگردد تر تروگشوده برجسته

وچند الیگی چند ، برالیه الیه یا ، برپوست پوست یا » دقیق را آفریننده وعمق سیاهی ، معنای درپیاز تایگی

. . نیست تویه ویک الیه یک فقط ، عمق ترمینماید . عمق بلکه نیست شناخت آخر ایستگاه یک ، عمق

. خرد ، اعماق کردن اهریمنی هستند ها الیه ، وسیاهی

81

81

Page 82: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

در آفرینندگی اصل جستجوی ،و اعماق ازشناخت رامیدارد . باز ، تاریک اعماق

( کیوان همان که ُزحل وسیاهی تاریکی سازی زشت ) چیز ، میشود شمرده نحس رو وازین سیاه ، باشد

ومادری تاریک زهدان از زایندگی نفرین جز دیگری . ) سیاهی) = = سازی منحوس نبود مادر سیاک سیاه

با چون ، ماند نمی تنگنا دراین ، ویژه مورد دراین. داشت کار زندگی سراسر شدن گستره منحوس

اجتماع همه که انجامید اندیشه این به ، تاریکیآفریننده عمق و شوند روش یکنواخت بایددرفردیت آفریننده اصل که ، را خود فردی

بدهند دست از شده. است یکنواخت جامعه برچنین . کرد حکومت میتوان که مطلقه هست حکومت

که میخواهد ای جامعه ، ودیکتاتوری استبدادیهمه بلکه ، باشد نداشته عمق ، فردی هیچ

باشند یکرنگ روشن وهمه ، . سطحی زشت ) ( ازبین برای ظلم ، ظلمت وتاریکی سیاهی سازی

، قدرت دستگاه برای که بود انسان فردیت بردنواحد عدد باید فرد ناپذیرمیماند،و وکنترل ناشناخته

، دررویش که بماند تاریک وپیاز تخم نه ، گردد روشنشود . رنگارنگ ، رنگ یک دررنگارنگی بجای روشنی

قدرتست اصل برضد ، . وتنوعکردن شوم وسیاهی، تاریکی ساختن ونحس شوموشادی بینش وآفریننده زاینده بخش ، کردن ونحس

. این بود ازاصالت انسان وانداختن درانسان وروشنیبود،بلکه نوری ادیان پیدایش با متالزم ، تنها نه جنبش

با ایراسیونالیسم ، راسیونالیسم درجنبشهای » « شد قرین نحس سیاهی و همین درآموزه،

82

82

Page 83: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

« وتبعید مانده ناکام آرزوهای بخش ، فروید » اینهمانی وتاریکی سیاهی با وبیمار شده

.یافتدین » های آموزه به ایمان با اجتماع همبستگی اندیشه

سیاهی ، میدادند اینهمانی ناب روشنائی با خودرا که = « زندگی آفریننده زهدان تن درون که را وظلمتی » است فردیت و وجوانمردی وشادی وبینش

ساخت . سرنوشتشوم دچارهمینروشنی که دارند آموزه یک به ایمان ، همه ، هنگامی

، نابست ، بیکران وتاریکند سیاه ها،که ژرفا همهمیدهند ازدست را ها ارزش آفرینندگی ، ارزش

که دارد را درسطح موجودیت حق انسان، هستی وولی . » باشد شده روشن = فرهنگکامال کت = کاریز

دارای« کیو= هرکدام که است کثرت همبستگی طالب « . همه آفرینندگی برپایه فرهنگ اند آفریننده تاریکی

میشد « . بنا وشادی واخالق وروشنی فرهنگدربینشدارد قرار درجامعه آفریننده افراد وجود .برپایهشدن درسطجی شدن روشن در که افرادی

. ، سربازمیزنند درافراد تاریک ژرفای این بدونندارد وجود اجتماع در وآفرینندگی . آزادی

وروئیدن تاریک ژرفای داشتن به حق همین ، آزادیهست . خود تاریک ازژرفای

جامعه که است افراد تاریک پیازی یا تودرتو عمق اینفقط را روشنی و میآورد پدید را فرهنگی رنگارنگ

یابد . درمی وطیف وتنوع دررنگارنگی

، آزر دوکتفزنخدا بر دوخوشه چرا

83

83

Page 84: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

دوکتفضحاک بر دومار به تبدیلمیگردد

» « » « مرکب ، میشود نامیده نیز کت ،که کتف واژه= « » « . کاریز معنای به ، کت پیشوند است ازدوبخش

= = گفته قنات به سوما درتبری ، سوما قنات فرهنگهمان که نای= میشود ی هوم درگویشها میباشد،

نای همان باز که میشود گفته هوم گلو، به گوناگون . » است ، است زن زایش مجرای با کاریزرا

میدادند . اینهمانی زائیده ، زمین ازتاریکی ، آب ) ( . و آباد وین گناباد های واژه پیشوند چنانچه میشود ) ( ) + که ) است نی یا بینی وین همان ، رود وین بینالود

. میشود اطالق نیز موسیقی دیگر ابزار ، به کتفهامیشدند شمرده عشقی وجایگاههای ، زایشگاه

« .، کتف دوم اصل « fek =فکبخش به که است بوده «frayika ) ( » که ، قریب ، سغدی فرهنگ بازمیگردد

اوستائیش » معنای « fraayaaoاصل به که و است پُریووفور . بسیاری نیکی ، ایران درفرهنگ است

، وراستی ورادی وجوانمردی وهنروکمال وزیبائی . ، نیک اندیشه که اینست یابـند می پیدایش غنا ازاصل

fraayaao humata نیک گفته به fraayaao hukhtaوبه وfraayoکردارنیک varsta . میشد اندیشهگفته

گوهری وغنای ازسرشاری ، وگفتاروکردارنیکوعظ وپیایند یابند می پیدایش ، انسان

نیستند وامرونهی گفت. ونصیحت همان اینکه : است فردوسی

وکاستی آید کژی ، زسستی راستی را مرد بود زنیرو

84

84

Page 85: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

« ، درپهلوی واژه و« frehاین است معنای frehihشده به . » مثبتش» درشکل میرود بکار وپربودگی افزایش

freh-daataar درشکل ونعمت آبادی دهنده معنای بهمفرط freh-devaanih منفیش وبدی خوئی دیو معنای بهاست .

افراط دیگر، وآبادانیست،وازسوی فراوانی ، ازسوئی . دیگر، عبارت به رویست تنها وزیاده ، درون غنای

ازدست را وکمال وزیبائی وخوبی نیکی معنایمیکند پیدا هم وارونه معنای و . میدهد بدینسان

=( کتف که بینیم + می فک = کت + فرای « کت به « و وسرشاری پری وزهدان سرچشمه معنای

نمودار « ، خوشه درهمان که هست وزایش جوشندگینماد . ، کتف بسودن یا کتف بوسیدن که اینست میشود

. ومهربود وخویشاوندی اهریمن صمیمیت بوسه با ) = ( ، آمیزشی ومجرای زهدان نای برکتف

تن و میشود افکنده ضحاک درتن اهریمن نطفهمیگردد ) ( اهریمن جایگاه ، او وجود زهدان .او

که مارسیاه دو ، وروشن گرم وشعله خوشه دو بجای. میروید ازنو همیشه که میروید بلعند، فرومی را جان

که . موهائی ، پس ازاین میشود اهریمنی ابدی فرشگردخونین چشمان با سیاه مارهای فقط ، میروید تن از

= « . اژدها دیگرویژگی مارکه این دها + هستند =اژیمار « » جانشین دارد را زندگی سازنده ونابود سوزنده

خوشه = به وفرشگرد تحول بیان که اندازمیشود پوست . » داستان در میشود وبینائی ونیکی مهروزیبائی اصل

میشود : هوشنگ با روبرو ، شده ماراژدها این ، هوشنگتاز وتیز تن وتیره رنگ سیه دراز دورچیزی از آمد پدید

خون دوچشمه چو ازبرسر، دوچشم85

85

Page 86: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

گون تیره جهان دهانش، زدود« » « . » « معنای تیزتازی میشود تاز تیز و سیاه مار،

» = = چون ، رادارد شدن تازه تاختن تحول سرعت . شعله ، ازدهانش و درمیآید دیگر شکلی به هرلحظه

بلکه ، آید نمی بیرون دهنده وگرما بخش روشنیفقط که دودیست بلکه ، نیست زندگی گرمای ، دَمش

. دربندهش خونست چشمه ، چشمش و میکند تیرهرا جانداران ، چشمش وخش ماربا که میشود دیده

. ) = ببلعد ) فرو تا میفریبد میکند جذب میکشد ، است سفاکی چشم ، سرخ چشم ، آلوده خون چشم

) =( . خرد استچشم خشم و زننده زخم چشم . که ماری میشود مار،خونخواروخونریزوخونخواه

ها امید و میدید را آینده ، چشمانش با ، نامه درمرزبان ، چشمی ناگهان ، میگرفت نادیده را گناه و برِمیآورد را

میگردد . وخونریزوخشمناک چنین سفاک با ، ضحاک ) ( زندگان به هست جان چشم ، خرد چشمی

مینگرد پیدایش . ومردمان خردی یا چشم ، بدینسانوبریدن اززدن و گردد چیره تا فریبد می که یابد می

. برد می کام ، فریفتن وکشتن با زدارکامگی ) میآمیزند) ، . کشیدن زمین در ، اهریمن اینکه

= « ، انسان وجود تن در که آنست معنای به ، فرومیرودمیکند « خانه ، است وزایشی جسمانی ، تنکردی درآنچه

. به. دارد تعلق آرمئتی ، زمین خدای به ، انسان تن . آ » « است زمین همان ، انسان تن دیگر، نچهعبارت

) ( جایگاه و ، سیاهست ، است تن زایندهدرهمه که اهریمنست این و ، اهریمنست

سیاه مارهای ، میرویند ازتن که موهائیرا. خونخوارمیشوند خود که اهریمنست این

86

86

Page 87: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

» « . ، ، رنگ مینماید وطاوس کمان رنگین دررنگهایبلکه ، نیست جان وجوهردرون واسانس شیره دیگر،

. مارخوش ، طاوس اهریمنست وفریب مکرونیرنگ . سرچشمه که ، کدبانو که ، کیوان میگردد وخال خط

مارگزنده ، زندگیست به وعشق زندگیمکر در زندگی کردن نابود خواهان که وخونخوارمیشود

میشود . . اهریمن ، کیوان است وفریبمعنای » « » + « » به ، بوده ال زوه که ُزحل واژه خود. » = است پریان شاه یا دخترسیمرغ آل فرزند

= + به ) نای به شن کیوانست که شنبه به درسانسکریت )،shanaish-chara-vaare . که درفارسی شنش میگویند

است » « shnaishهمان نی معنای به باشد سانسکریت » « ) همان) که درفارسی چار و قاطع charaبرهانوکاسه خشن کوره ، داش معنای به است سانسکریت

، میشود گفته کفش به که چاروغ و پریست وکوزه » « ، تن همانند نیز کفش چون ، است ریشه ازهمان

. بنابراین داشت آمیزشی ومجرای زهدان با اینهمانیمجرا » یا زهدان معنای به درسانسکریت کیوان یا شنبه

است « . نای زایشی وراهدرعبری، کیوان به sabathielیا kephzielهمینسان

. پیشوند «kephمیگویند = = « کیف کیو کیب همان ، . » « کاهو معنای به درلغت ، کیو است کیوان درواژه

نی . » معنای به هردو ، خس وکاهوو است وخسوعلت « . »، کیب معنای به عبری نام این بدینسان هستند

میشود « « « . دیده و است مهترپریان نایِ یا آل فرزند ) + ( دربرهان باشد ونه کیو کیوان همان که کدبانو که

هیالج » « آنرا و میگردد ترجمه زندگی چشمه به قاطع ) + ( . واژه یک الج هیل هم هیالج ولی میداند یونانی

87

87

Page 88: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

. ) = + ( نام جوان دوشیزه زهدان الج هیل ایرانیست ) ( ایل سابات ، درعبری به نای شنبه یا کیوان دیگر

ساباط . ، سرپوشیده بازارهای به ایران درجنوب هست » « است سقف معنای به ، ساباط چون میگویندسقف . است الیه سه دارای ، اش برپیشینه بنا وسقف

« . که اینست میشد شمرده الیه سه دارای نیز آسمانsabathiel: » باشد بوده دوواژه ترکیب میتواند ، عبری

خوشه » + « » سه معنای به که واس سه معنای به همبا « اینهانی و است آزر سرزنخدا برفراز که است گندم

» + باشد . » پیته سا میتواند هم و دارد او موی یا گیسوی. است وسقف باالترین معنای به نیز هنوز درکردی که

درفرهنگ ها کتف و وگیسو موها یا ، کیوانمیشدند شمرده انسان وجود سقف ، .ایران

» = = « کیوان نام پیشوند که کیف کیب کیو این اکنونمعین را وزندگی زمان ی خدا این گوهر ، است

معنای . ) ( » به اقبال فرساسدی لغت در کیب میسازدخمیدگی + + + شدن کژی به ازراستی عشق به فریفتن » « . » + ، کیب البته است وپیچیدگی پیچ ودرهم مختلط

. » « کیپو میشود بافته نی از که ازحصیراست نوعیپره وشب پروانه وهمچنین ، وخس کاهو نامه درلغت . ) = = کاهو) است القدس روح عیسی مرغ خفاش . » « هستند نای معنای به دراصل هردو ، اینوخس

زندگی سرچشمه که ، زن با اقتران به کششبه شدن فریفته معنای سپس ، است وعشق

است یافته را . عشق دیده معین درفرهنگ چنانچه» « » « عشق به فریفته معنای به کیبیده که میشود

میشود . » « گفته هم کمان به ، کیوان واژه خود و است = = « رنگین کچه کمانِ قزح قوس به ، ابوریحان که

88

88

Page 89: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

» « . » شونده منحرف معنای ، کیبنده و میگوید کماندهخدا ) ( : میکند پیدا

شد شکیبند ، موبد زاندرزابوشکوربلخی شد کیبنده سوداش، سرازراه

مثال بدین روئی ، آفریدی چو یاربمکیب ، راهشان از و، برامـت کن رحم –خود

) نامه) لغت شهید « کشش به چهره یادرست که ها زیبائی به عشق

« » گمشدگی و فریب معنای ، است درگیتی زندگی » اهریمنی سیاهی پیدایش و میشود داده وانحراف

میشود . شمرده

89

89

Page 90: مولوی و شاه پریان و پریزاده · Web viewرپیتاوین ، که از زمین ( از تن ها ) میروئید وطاوس زیبائی وروشنی میشد

90

90