درياي دانش

144
ﯾﺎیি ا د

Upload: payam-bahais-friend

Post on 16-Mar-2016

288 views

Category:

Documents


10 download

DESCRIPTION

مجموعه‌اي از الواح و آثار مبارکهء حضرت بهاءالله

TRANSCRIPT

Page 1: درياي دانش

ش یای دا

Page 2: درياي دانش

درياى دانش مؤسسه مطبوعات بهائى هند بنشر اين مجموعه محتصر

مرکب از بعضى از الواح فارسى حضرت بهاءاهلل جل

ثنائه توفيق يافت و نامش را درياى دانش نهاد،

اميد انکه طالبان حقيقت از اين بحر معرفة لئالى

رند و از سر چشمه دانش يزدانى بياشامندهدايت برآو

DARYAY-I-DANISH

Selected from the

Tablets of Baha’u’llah

Copyright 1985 by the

National Spiritual Assembly of

The Baha’is of India

Third Indian Edition January 1985

Baha’i Publishing Trust

P.O.Box 19

New Delhi – 110001, India

Page 3: درياي دانش

تابم ش یای و ش آ دگان ،دا م زه را ژپ و ماده را دگان م ز ی آن م . نا م دیده راه رو م و ما

باز ت شا ی د م را ن رپ یاز شا وزم رپواز و ب یا ھاءاهللا رت

Page 4: درياي دانش

بسم اهلل االبهى

ه مردمان ب هاى آسمانى و آيات الهى آنکه مقصود از کتاب

خود و بندگان راستى و دانائى تربيت شوند که سبب راحت

نمايد و بر بزرگى انسان بيفزايد هر امرى که قلب را راحت. شوند

مقام انسان بلند است. دارد مقبول خواهد بود و ناس را راضى

مشاهده تر از جميع مخلوق پستاال انسانيت مزين وه اگر ب

.شود مي

را از امروز را غنيمت شمريد و خود! بگو اى دوستان

ه جميع را ب طلبم از حق مي. يدائفيوضات بحر تعالى محروم ننم

انه هو . مزين فرمايد طراز عمل پاک و خالص در اين يوم مبارک

.المختار

Page 5: درياي دانش

يکتا خداوندمناه ب

از درياى شبنمىه اى را سزا است که ب ستايش بيننده پاينده

هاى دانائى ستارهه ب بخشش خود آسمان هستى را بلند نمود و

بلند بينش و دانش راه داد و اين بارگاهه بياراست و مردمان را ب

آب زندگانى ه ، گاهى بگفتار کردگار است شبنم که نخستين

و ؛ چه که مردگان بيابان نادانى را زنده نمايد دشو ناميده مي

و اين روشنى که از آفتاب دانش. روشنائى نخستينه ب هنگامى

شد و هويدا گشت، چون بتابيد جنبش نخستين نمودار و آشکار

اوست داننده و اين نمودارها از بخشش داناى يکتا بوده

ائى و بين. هر گفته و شنيده بخشنده و اوست پاک و پاکيزه از

هستى . او کوتاهدست از دامن شناسائى دانائى گفتار و کردار را

پس دانسته شد نخستين. او هويدا اين گفتار را گواه و آنچه از

اوست .يخشش کردگار گفتار است و پاينده و پذيرنده او خرد

آنچه . يزدان داناى نخستين در دبستان جهان و اوست نمودار

. آشکار، نمودار دانائى او ت و هر چههويدا از پرتو بينائى اوس

.اوه انجام کارها ب ها نام او و آغاز و همه نام

Page 6: درياي دانش

خوشى آورد .اين زندانى روزگار رسيده شما در زندان بنامۀ

سپاس داراى . را تازه نمود و بر دوستى افزود و ياد روزگار پيشين

يم و ديديم و گفت. در خاک تازى روزى نمود جهان را که ديدار را

نيايد اميد چنان است که آن ديدار را فراموشى از پى در .شنيديم

آنچه کشته شد گياه و گردش روزگار ياد او را از دل نبرد و از

.سبز و خرم و پاينده بماند دوستى برويد و در انجمن روزگار

جهان در هاى آسمانى پرسش رفته بود، رگ هاينکه از نام

دانائى درمان ه و ب بيند مىدست پزشک دانا است، درد را

درد امروز را . هر سر را آوازى هر روز را رازى است و. کند مي

امروز را نگران باشيد و سخن از . درمان ديگر درمانى و فردا را

و او شود گيتى را دردهاى بيکران فرا گرفته ديده مي. رانيد امروز

دبينى سرمست خو که از بادۀ مردماني. را بر بستر ناکامى انداخته

اينست که خود و همۀ. اند داشته اند پزشک دانا را از او باز شده

. شناسند دانند نه درمان مي نه درد مي. اند نموده مردمان را گرفتار

بشنويد .اند اند و دوست را دشمن شمرده را کژ انگاشته راست

آنانکه در خوابند بايستيد و بگوئيد، شايد.آواز اين زندانى را

.دار شوندبي

زندگانى دست بخشش يزدانى آب! بگو اى مردگان

شد هر گز نميرد و هر هر که امروز زنده. دهد، بشتابيد و بنوشيد مي

.که امروز مرد هر گز زندگى نيابد

Page 7: درياي دانش

. نيکو است درباره زبان نوشته بوديد، تازى و پارسى هر دو

ر گوينده است و گفتاه ب اند پى بردن چه که آنچه از زبان خواسته

چون آفتاب دانش از آسمان ايران و امروز. آيد اين از هر دو مى

است هر چه اين زبان را ستايش نمائيد سزاوار آشکار و هويدا

.است

ميان آمد ه پسين ب چون گفتار نخستين در روز!اى دوست

و . آن گرويدنده شنيدند و ب گروهى از مردمان آسمانى آواز آشنا

را با گفتار يکى نديدند از پرتو آفتاب ردار برخىگروهى چون ک

.ماندند دانائى دور

آنچه در اين :فرمايد يزدان پاک مي! پسران خاکبگو اى

آسايش رساند همان ه ب روز پيروز شما را از آاليش پاک نمايد و

پاکى از چيزهائى است که ،پاکى از آاليش. راه، راه منست

و آن پسنديدن گفتار و کردار . بکاهد زيان آرد و از بزرگى مردمان

و آسايش هنگامى دست دهد که. اگر چه نيک باشد خود است

او آگاه، آنکه. روى زمين نمايدهر کس خود را نيک خواه همۀ

آسمانى پى گفتۀه ب مردمان زميناين گفتار را گواه که اگر همۀ

. دماندن بهره نمى بى بردند هر گز از درياى بخشش يزدانى مي

.اى نبوده و نيست ستاره تر از اين آسمان راستى را روشن

Page 8: درياي دانش

تاريکى از!نخستين گفتار دانا آنکه، اى پسران خاک

اينست آن ،روشنى خورشيد يگانگى روى نمائيده بيگانگى ب

اى . کار آيده چيزها ب چيز که مردمان جهان را بيشتر از همۀ

نه و درياى آگاهى ن برگىتر از اي خوش درخت گفتار را! دوست

.از اين گوهر نبوده و نخواهد بود تر را دلکش

جهان و آن نازکى ازه چشم سر را پلک ب! اى پسران دانش

اگر بر چشم دل فرود آزبهره نمايد، ديگر پردۀ آنچه در اوست بى

تاريکى آز و رشک ! مردمان بگو اى. آيد چه خواهد نمود

اگر . بر روشنائى آفتاب راچنانکه ا روشنائى جان را بپوشاند،

ه اين گفتار را بشنود پر آزادى بر آرد و ب گوش هوشه کسى ب

.آسمان دانائى پرواز نمايد آسانى در

جوش ه ب چون جهان را تاريکى فرا گرفت درياى بخشش

و اين همان . شود آمد و روشنائى هويدا گشت تا کردارها ديده

اگر . مژده داده شدآن ه ب هاى آسمانى روشنى است که در نامه

گفتار نيک پاک و ه مردمان روزگار را ب هاى کردگار بخواهد، دل

ها بتابد و جهان را تازه خورشيد يگانگى بر جان پاکيزه کند و

راستى گفتار را کردار بايد، چه که گواه! اى مردمان .نمايد

و سيراب ننمايد گفتار، کردار است و آن بى اين، تشنگان را

گفتار : فرمايد داناى آسمانى مي .رهاى بينائى نگشايدکوران را د

شود و نرم آن بجاى شير، کودکان مي درشت بجاى شمشير ديده

.رسند و برترى جويند جهان ازين بدانائى

Page 9: درياي دانش

از . هيچ نه گويد هر که داراى من نباشد داراى زبان خرد مي

آفتاب بينش و درياى منم. هر چه هست بگذريد و مرا بيابيد

منم آن . و مردگان را زنده کنم پژمردگان را تازه نمايم. دانش

نياز که پر ديده بنمايم و منم شاهباز دست بى روشنائى که راه

.را بگشايم و پرواز بياموزم بستگان

بشتابيد و ،راه آزادى باز شده: فرمايد دوست يکتا مي

. دانائى جوشيده، از او بياشاميدچشمۀ

چشم ه ب ، يگانگى بلند شدا پردۀسر! بگو اى دوستان

برگ يک داريد و همه بار يک. بيگانگان يکديگر را مبينيد

بکاهد و بر گويم، هر آنچه از نادانى راستى ميه ب. شاخسار

بگو اى . و هست آفريننده بودهدانائى بيفزايد او پسنديدۀ

يکتائى درراه رويد و در سراپردۀ داد و راستىدر سايۀ! مردمان

.آئيد

ببينيد و آگاه آينده است،گذشته آينۀ! بگو اى داراى چشم

امروز . بشناسيد و نرنجانيد شايد پس از آگاهى دوست را،شويد

کار آيد و ه چيزى است که مردمان را ب درخت دانائىبهترين ميوۀ

.نگاهدارى نمايد

Page 10: درياي دانش

و. مياالئيد بگو زبان گواه راستى من است، او را بدروغ

اميد چنان . مسپاريد راز من است، او را بدست آزجان گنجينۀ

هاى خورشيد دانش روشني است که در اين بامداد که جهان از

پى بريم و از درياى شناسائى روشن است بخواست دوست

.بياشاميم

که خامه چون گوش کمياب است چندى است! اى دوست

که خاموشى از هکار بجائى رسيد. خود خاموش ماندهدر کاشانۀ

.تر آمده گفتار پيشى گرفته و پسنديده

تا،شود اندازه گفته ميه سخن ب! بگو اى مردمان

داد تا اندازه بايده شير ب. نورسيدگان بمانند و نورستگان برسند

يگانگى جاى جهان بزرگى در آيند و در بارگاهه کودکان جهان ب

، ديگر کشتيمدانش اى دوست زمين پاک ديديم تخم. گزينند

يا بروياند؟ بسوزاند، تا پرتو آفتاب چه نمايد

از پس پردۀ پيروزى داناى يکتا، آفتاب دانائىه بگو امروز ب

ياد ه دانش مستند و ب پرندگان بيابان از بادۀجان بر آمد و همۀ

.بيايد و بيابد نيکو است کسى که. دوست خرسند

Page 11: درياي دانش

و روحى و نفسى و فؤادى أستغفرک بلسانى و قلبىاى رب

و انک أنت ،جسدى و جسمى و عظمى و دمى و جلدىو

الذى به تهب روائح و أستغفرک يا الهى باستغفار. اب الرحيمالتو

تلبس المذنبين من رداء عفوک الغفران على أهل العصيان و به

سلطانى باستغفار الذى به يظهر سلطان و أستغفرک يا. الجميل

و به يستشرق شمس الجود و االفضال على نايتکعفوک و ع

و أستغفرک يا غافرى و موجدى باستغفار الذى هيکل المذنبين

الخاطئون الى شطر عفوک و احسانک و يقومن به يسر عن

غفرک يا تسأو . لدى باب رحمتک الرحمن الرحيم المريدون

ب و العصيانباستغفار الذى جعلته نارا لتحرق کل الذنو سيدى

الممکنات عن کل تائب راجع نادم باکى سليم و به يطهر اجساد

يکرهه نفسک العزيز عن کدورات الذنوب و االثام و عن کل ما

.العليم

Page 12: درياي دانش

الىعهواهلل ت ه العظمة و االقتدارن أش

مالک غيب و حمد مقدس از ذکر و بيان حضرت معبود و

پديد تحصى کتب ال اليق و سزا که از نقطه اولى شهودى را

و در هر . و آخرين ظاهر فرمود لين عليا خلق او و از کلمۀ. آورد

مقتضيات حکمت بالغه ه عصرى از اعصار ب قرنى از قرون و هر

اوست . ماء بيان زنده نمايده تا خلق افسرده را ب سفيرى فرستاد

الهى راک آنچه در کتبو اوست مترجم، چه که ناس از اد مبين

در هر حال . عاجزند جارى شده و نازل گشته قاصر واز قلم اعلى

، لذا سفرا و انبيا و اصفيا الزم مذکر و هادى و معرف و معلم

مقصود تنزيل کتب و ارسال رسل آگاه نمايند فرستاد تا ناس را از

ايشاننفس ه وديعه ربانيه که در ايشان به عارف شوند ب و کل

.گذاشته شده

او را از آنچه با انسان طلسم اعظم است و لکن عدم تربيت

ه بخرى ا کلمۀه فرمود ب يک کلمه خلقه ب. اوست محروم نموده

ديگر مراتب و مقاماتش را کلمۀه مقام تعليم هدايت نمود و ب

.حفظ فرمود

Page 13: درياي دانش

:فرمايد حضرت موجود مي

است مشاهده احجار کريمهانسان را بمثابه معدن که داراى

آيد و عالم انسانى از آن شهودعرصۀه ، جواهر آن بتربيته ب. نما

.انتهى... منتفع گردد

بصيرت ديدۀه اگر نفسى در کتب منزله از سماء احديه ب

مقصود آنست نمايد که مشاهده نمايد و تفکر کند ادراک مي

قلوب تا در جميع جميع نفوس، نفس واحده مشاهده شوند

و شموس عنايت و منطبع شود“لک هلللم ا”نقش خاتم

حق جل . را احاطه نمايد اشراقات انجم فضل و رحمت جميع

او ه نه از اطاعت عالم ب. اخذ ننموده جالله از براى خود چيزى

در هر آن طير ملکوت. نقصى واردنه از ترک آن نفعى راجع و

تو را از راى تو خواستم وجميع را از ب«: اين کلمه ناطقه بيان ب

على االرض رائحۀ اگر علماى عصر بگذارند و من. »براى خود

يت نفوس عارفه بر حر حاد را بيابند، در آن حينت و ات محب

راحت مشاهده نمايند، آسايش حقيقى آگاه شوند، راحت اندر

نوار آفتاب اين مقام منور شود، اذا اه ب اگر ارض. اندر آسايش

.»ال أمتا ترى فيها عوجا و ال« أن يقاليصدق

Page 14: درياي دانش

البطحاء و الم على من ابتسم بظهوره ثغرالة و الس و الص

العباد عن کل الورى الذى أتى لحفظر بنفحات قميصه کل تعط

مقامه عن وصف تعالى تعالى.ما يضرهم فى ناسوت االنشاء

ظم فى العالم و خباء الن به ارتفع.الممکنات و ذکر الکائنات

و أصحابه الذين بهم نصبت و على آله.علم العرفان بين االمم

و بهم ارتفع دين اهلل بين . فريدو الت صروحيد و اعالم الن رايات الت

عن شر أعدائه هأسأله تعالى بأن يحفظ. عباده خلقه و ذکره بين

رايةخرقوا االحجاب و هتکوا االستار الى أن نکست الذين

.االسالم بين االنام

وصال از آن جناب رسيد و نفحۀشود نامۀ و بعد عرض مي

نسيم قرب و لقا الحمدهلل بعد از حکم محکم فراق. او متضوع

هلل الحمد . و فرح تازه فرمود ماء سروره مرور نمود و ارض قلب را ب

جالله عنايت فرمايد وان شاءاهلل حق جل . االحوالفى کل

. و يرضى هدايت نمايدرا بما يحب جميع من على االرض

. هاست نه ارض ساکن است و نه اهل آن سال مشاهده فرمائيد،

. بالهاى ناگهانى معذبه حرب مشغول و هنگامى به ب گاهى

نه که اء ارض را احاطه نموده مع ذلک احدى آگاهو ضر بأساء

اى لمهحقيقى ک ت آن چه؟ اگر ناصحسبب آن چيست و عل

اند، انسان از او نپذيرفته اند و فرموده، آن را بر فساد حمل نموده

شود که دو نفس ديده نمي! عرض نمايد متحير که چه گويد و چه

آثار نفاق در آفاق . د باشندحظاهر و باطن مت فى الحقيقه در

فاق خلقحاد و ات و مشهود، مع آنکه کل از براى ات موجود

.ندا شده

Page 15: درياي دانش

:فرمايد ضرت موجود مىح

بيگانگان چشمه يگانگى بلند شد، بسرا پردۀ! اى دوستان

... يک شاخسار يکديگر را مبينيد، همه بار يک داريد و برگ

.انتهى

س اعتساف مقد ان شاءاهلل نور انصاف بتابد و عالم را از

اند جاللهاقتدار حق جل اگر ملوک و سالطين که مظاهر. فرمايد

من على االرض قيام فرمايند، عالم مايند و بما ينتفع بهت نهم

.ر سازدنمايد و منو خذارا آفتاب عدل

:فرمايد ضرت موجود ميح

و مجازات: دو ستون قائم و بر پاه نظم عالم بخيمۀ

.مکافات

:فرمايد لغت فصحى ميه و در مقام ديگر ب

ارتفع اللعدل جند و هى مجازات االعمال و مکافاتها، بهم

من خشية طاغ زمام نفسهظم فى العالم و أخذ کل خباء الن

.انتهى... الجزاء

Page 16: درياي دانش

:فرمايد و در مقام ديگر مي

العدل و ليس فى العالم جند أقوى من! يا معشر االمراء

از عدل و عقل گويم جندى در ارض اقوى راستى ميه ب .العقل

أمام وجهه راية تمشىک يمشى و لم ل طوبى . نبوده و نيست

الم بين االنام وة جبين الس غر هالعقل و عن ورائه کتيبة العدل، ان

.انتهى... االمکان جنة االمان فى شامة و

شود، فى الحقيقه اگر آفتاب عدل از سحاب ظلم فارغ

.ارض غير ارض مشاهده گردد

سکون و ليهت او در مقامى حضرت موجود در سبب و عل و

:فرمايد مم و عمار عالم ميا راحت

و ملوک و .نست مجمع بزرگى در ارض بر پا شود بر ايالبد

و آن اينست . اکبر نمايند سالطين در آن مجمع مفاوضه در صلح

. صلح محکم متشبث شونده عالم ب که دول عظيمه براى آسايش

در . بر منع قيام نمايندبرخيزد جميع متفقا و اگر ملکى بر ملکى

ات حربيه و صفوف عسکريه نبوده عالم محتاج مهم صورتاين

اينست . على قدر يحفظون به ممالکهم و بلدانهمنيست، اال و

شاءاهلل ملوک و ان. سبب آسايش دولت و رعيت و مملکت

اين مقام فائز شوند و ه ب اند سالطين که مراياى اسم عزيز الهى

.دارند عالم را از سطوت ظلم محفوظ

Page 17: درياي دانش

:فرمايد و همچنين مي

جميع گردد و فاق ميحاد و ات که سبب ات موريااز جمله

يک ه ب شود آنست که السن مختلفه عالم يک وطن مشاهده مي

بايد . خط يکه لسان منتهى گردد، و همچنين خطوط عالم ب

و کمال، تا جميع ملل، نفوسى معين نمايند از اهل ادراک

اختيار کنند، چه گر يک لسانمشاورت يگديه مجتمع شوند و ب

جديد تازه اختراع نمايند و از السن مختلفه موجوده و چه لسان

.انتهى... آن تعليم دهنده را ب در جميع مدارس عالم اطفال

مزين، يک لسان و يک خطه عنقريب جميع اهل عالم ب

مثل آنست که ه نمايدهر بلدى توج ه در اين صورت هر نفسى ب

هر ذى بصر و . الزم و واجب اين امور. رد شدهدر بيت خود وا

اسباب آنچه ذکر شد از عالم الفاظ و سمعى بايد جهد نمايد تا

.و ظهور آيد شهودعرصۀه اقوال ب

مشاهده اليوم هيکل عدل تحت مخالب ظلم و اعتساف

را از درياى آگاهى جالله بخواهيد تا نفوساز حق جل . شود مي

آگاه شوند ادراک گر فى الجملهنصيب نفرمايد چه ا بى

جارى و ثبت شده بمنزله نمايند که آنچه از قلم حکمت مي

در منيت و مصلحت کل اراحت و .آفتاب است از براى جهان

خذ نمايد و فتنه ابالى جديدى ارض را هر يومال اآنست و

ق شوند و سرج شاءاهلل نفوس عالم موف ان. شود اى بر پا تازه

اميد هست. مصابيح حکمت حفظ نماينده قانه را بمشف بيانات

طراز حکمت حقيقى که اس اساس سياست عالمه بکه کل

.است مزين گردند

Page 18: درياي دانش

:فرمايد ضرت موجود مىح

اراده مبارکه که از مشرقنير اين کلمۀه آسمان سياست ب

آمر أن يزن نفسه فى ينبغى لکل . اشراق نموده منير و روشن است

اس و يأمرهم يحکم بين الن وم بميزان القسط و العدل ثم يکل

.انتهى... و العقل بما يهديهم الى صراط الحکمة

از اين کلمه حکيم آگاه. صل آناس سياست و ااينست

و حفظ نفوس و منيتانمايد آنچه سبب راحت و استخراج مي

افئده از درياى معانى که در اگر صاحبان. مثال آنستادماء و

شهادت بياشامند و آگاه گردند کل اين الفاظ مستور است

اين فانى اگر آنچه ادراک نموده . و سمو آن دهند بر علو بيان مي

سرار ا. الهيهجميع گواهى دهند بر حکمت بالغۀ عرض نمايد

آن محتاج، در اوه در اين کلمه مکنون و آنچه ناس ب سياست

که ابصار الله سائل و آمل جاين خادم فانى از حق جل . مخزون

نمايند آنچه را ادراکنور حکمت منور فرمايد تا کل ه عالم را ب

خدمت جميع ه است که ب امروز انسان کسى. که اليوم الزم است

.من على االرض قيام نمايد

:فرمايد حضرت موجود مي

.ى لمن أصبح قائما على خدمة االممطوب

Page 19: درياي دانش

:ايدفرم و در مقام ديگر مي

.انتهى ...ليس الفخر لمن يحب الوطن بل لمن يحب العالم

على فى الحقيقه عالم يک وطن محسوب است و من

در کتب انبيا از فاق کهحاد و ات و مقصود از ات . االرض اهل آن

بوده و خواهد بود، نه ثبت شده در امور مخصوصهقلم اعلى

. ت نفاق گرددآن، عل ه فاق بو ات که سبب اختالف شود حاديات

ه ذى حق است و مقام اعطاء کل اين مقام اندازه و مقدار حق

آثار طبيعت . عرف و فاز و يا حسرة للغافلين لمنطوبى . است

شد بر اين شاهد و گواه، و هر حکيم بينائى بر آنچه عرض بنفسها

محرومند و در مطلع و آگاه، مگر نفوسى که از کوثر انصاف

.فلت و حميت جاهليه هائمهيماء غ

:فرمايد حضرت موجود مي

حاد حفظ و ات اهلل از براى اهلل و مذهب دين! اى پسران انسان

ت نفاق و سبب و عل ت و الفت عالم است، او رافاق و محب و ات

اينست راه مستقيم و اس .اختالف و ضغينه و بغضاء منمائيد

ه شود حوادث دنيا او را اساس گذاشت آنچه بر اين. محکم متين

.انتهى... و طول زمان او را از هم نريزاند حرکت ندهد

Page 20: درياي دانش

عالم حدا بر اصالحاميد هست که علما و امراى ارض مت

تدبير، هيکل درياقه ر و مشورت کامل بو بعد از تفک . قيام نمايند

طراز ه بخشند و ب شود شفا عالم را که حال مريض مشاهده مي

. دارندت مزينصح

:فرمايد حضرت موجود مي

مشورت و :دو نير روشن و منيره آسمان حکمت الهى ب

شويد، چه که اوست کمشورت متمس ه در جميع امور ب. شفقت

.انتهى... عطا کند سراج هدايت، راه نمايد و آگاهى

علوم و فنون ل هر امرى آخر آن مالحظه شود و ازبايد او

ه انسان است اطفال ب و ارتفاع مقامىآنچه سبب منفعت و ترق

ت هم ه باز عالم قطع شود و کل فسادآن مشغول گردند تا رائحۀ

.مهد امن و امان مستريح مشاهده شوند .ت دراولياى دولت و مل

:فرمايد حضرت موجود مي

امر نمايند علماى عصر بايد، ناس را در تحصيل علوم نافعه

از لفظ ابتدا و که علومي. تفع گردندتا خود و اهل عالم از آن من

اکثرى از حکماى . بود لفظ منتهى گردد مفيد نبوده و نخواهده ب

مشغولند و عاقبت حاصل آن جز درس حکمته ايران عمرها ب

.انتهى... نيست الفاظى نبوده و

Page 21: درياي دانش

چه هر اعتدال ناظر باشنده و در جميع امور بايد رؤسا ب

. محروم مشاهده شود نمايد از طراز اثرامرى که از اعتدال تجاوز

قبول اهل معرفت ه مع آنکه ب ن و امثال آن،يت و تمد حر مثال

. گرددت ضر تجاوز نمايد سبب و عل اعتدالفائز است اگر از حد

طول انجامد و بيم آنست که ه تفصيل شود بيان ب اگر اين نقطه

که ل و آمل جالله اين فانى سائاز حق جل . کسالت گردد سبب

داراى او شد و فى الحقيقه هر نفس. جميع را خير عطا فرمايد

. استداراى کل

:فرمايد حضرت موجود مي

هيچ نه، هر که داراى من نباشد داراى: گويد زبان خرد مي

بينش و درياى منم آفتاب. از هر چه هست بگذريد و مرا بيابيد

منم آن . زنده کنم را دانش، پژمردگان را تازه نمايم و مردگان

نياز، پر شاهباز دست بى روشنائى که راه ديده بنمايم و منم

.انتهى... بياموزم بستگان را بگشايم و پرواز

:و همچنين ميفرمايد

.انتهى... ارىکپرهيز بردبارى و: دو آفتاب روشنه آسمان خرد ب

Page 22: درياي دانش

مسطور بحور مفصله در اين کلمات مختصره! يا حبيبى

. و الحسرة للغافلين لنفس عرفت و شربت و فازتبى طو. است

نمايد که فى الجمله مي اين فانى از اهل ارض انصاف طلب

حکمت براى اصغاى کلمۀ گوش لطيف رقيق محبوب را که از

اشارات و ظنون و اوهام ال يسمنه و ال خلق شده، از سبحات و

ر آنچه سبب اظهاه طاهر نمايند تا ناصح اقبال کند ب يغنيه پاک و

حال در اکثر ممالک نور اصالح. عالم و خير امم است برکت

عظيمه دو مملکت. مخمود و خاموش و نار فساد ظاهر و مشتعل

قوانين ن و محيى آن و مقننکه هر دو خود را رأس تمد

کليم است حضرته شمرند، بر حزبى از احزاب که منسوب ب مى

اعتساف شأن انسان .ى االبصاران اعتبروا يا أول! اند قيام نموده

طراز ه انصاف ناظر باشد و به بايد ب احوالدر کل . نبوده و نيست

ايادى عنايت و تربيت، نفوسى ه بطلبيد، ب از حق. عدل مزين

مطهر فرمايد، تا هلل قيام نمايند و نفس و هوى چند را از آاليش

ر عدل عالم کنند، که شايد آثار ظلم محو شود و انوا ملوجهه تکل

.، مبين الزم استناس غافلند. احاطه نمايد را

:فرمايد حضرت موجود مي

. عالم حکيم دانا و عالم بينا دو بصرند از براى هيکل

نماند و ممنوع محروم کبرى ، ارض از اين دو عطيۀاهللاءشان

.انتهى... نشود

Page 23: درياي دانش

که اين حب خدمتى استه شود نظر ب آنچه ذکر شده و مي

.جميع من على االرض داشته و دارده عبد ب

ه ب ث شوددر جميع احوال انسان بايد متشب ! يا حبيبى

.ت امنيت و آسايش عالم استاسبابى که سبب و عل

:فرمايد حضرت موجود مي

ه نمايد و ب آنچه در اين روز پيروز شما را از آاليش پاک

.انتهى... بود آسايش رساند، همان راه راست بوده و خواهد

عالم بما ت اوليا و حکماى ارض، اهل، از هم ان شاء اهلل

انقالب و غفلت تا کى؟ اعتساف تا کى؟. ينفعهم آگاه شوند

جميع، صاحب اختالف تا کى؟ اين خادم فانى متحير است،

! شوند محروم مشاهده مي بصر و سمعند و لکن از ديدن و شنيدن

اين ه ن داشت که ب آا برر آن جناب، خادمه اين عبد بحب

فى الحقيقه ارياح يأس از جميع جهات ال او . اوراق مشغول شود

فات عالم يوما فيوما در است و انقالبات و اختال در عبور و مرور

که حال شود، چه که اسبابي آثار هرج و مرج مشاهده مي .تزايد

طلبم مي از حق جل جالله. آيد نظر موافق نمىه موجود است ب

ه منتهى فرمايد و ب که اهل ارض را آگاه نمايد و عاقبت را بخير

قدر و مقام خود عارف ه انسان ب اگر. آنچه سزاوار است مؤيد دارد

مرضيه از او ظاهر راضيۀو اعمال طيبۀ شود جز اخالق حسنه

.نشود

Page 24: درياي دانش

جميع عالم اگر حکما و عرفاى مشفق، ناس را آگاه نمايند

يسأل الخادم . فيه ال ريبهذا حق . مشاهده گردد واحده قطعۀ

ة من کل ة ليقوم على اصالحهم البالد و احياء االموات ذى هم

.الفرد الواحد العزيز المنان ا هللبماء الحکمة و البيان، حب

بيان، و اين مقامه حکمت هيچ حکيمى ظاهر نه مگر ب

جميع ، چه کهه که از قبل و بعد در کتب ذکر شدکلمه است

و بيان و کلمه .اند مقامات عاليه رسيدهه عالم از کلمه و روح آن ب

زيندو طراز در صورتى م اينه و ب. ر باشد و همچنين نافذبايد مؤث

.اوقات و نفوس ناظر باشد مقتضياته که هلل گفته شود و ب

:فرمايد حضرت موجود مي

فوذ معلق الن اأم . فوذ و االعتدالان البيان جوهر يطلب الن

ا االعتدال و أم . افيةالص طافة منوطة بالقلوب الفارغةطافة و الل بالل

.انتهى... االلواح امتزاجه بالحکمة التى ذکرناها فى

مالحظه از براى هر کلمه روحى است لذا بايد مکلم و مبين

کلمه براى هر وقت و مقام کلمه القا فرمايند چه که ازه نمايند و ب

.اثرى موجود و مشهود

Page 25: درياي دانش

:فرمايد حضرت موجود مي

هر دو در يک کلمه بمثابه نار است و اخرى بمثابه نور و اثر

که خاصيت اى کلمهه ل بلذا بايد حکيم دانا در او . عالم ظاهر

ه روزگار تربيت شوند و ب شير در او باشد، تکلم نمايد تا اطفال

قام ادراک و بزرگيست فائز م غايت قصواى وجود انسانى که

.گردند

:فرمايد و همچنين مي

او هاى بستان دانش از يک کلمه بمثابه ربيع است و نهال

.انتهى... ديگر مانند سمومو کلمۀ. مسبز و خر سر

حالوت کمال مدارا تکلم فرمايد تا ازه حکيم دانا بايد ب

الهى کلمۀ! نم اى حبيب. بيان کل بما ينبغى لالنسان فائز شوند

.سلطان کلمات است و نفوذ آن ال تحصى

:فرمايد حضرت موجود مي

اعظم اوست مفتاح. نمايد عالم را کلمه مسخر نموده و مي

سماء است در عالم، چه که ابواب قلوب که فى الحقيقه ابواب

حب اشراق ياتش در مرآتى از تجل يک تجل . از او مفتوح

بحريست دارا . منطبع در او“نا المحبوبأ” مبارکۀنموده، کلمۀ

هذا تعالى تعالى . از او ظاهر گردد ، هر چه ادراک شودو جامع

مو تمشى عن ورائه مهلال و الس کينونة العلو المقام االعلى الذى

.انتهى...مکبرا

Page 26: درياي دانش

نموده، اهل عالم از تب غفلت و نادانى تغييرگويا ذائقۀ

بسيار . شوند مي غافل و محروم مشاهدهه که از حالوت بيان چ

حکمت ممنوع شجرۀ حيف است که انسان خود را از اثمار

يد قدرت ان شاءاهلل جميع را .ايام و ساعات در مرور است. سازد

حمن لهو المؤيد نا الر رب ان . کشاند افق دانائىه حفظ فرمايد و ب

...العليم الحکيم

Page 27: درياي دانش

ي العالى االعلىالعل هو

گلستان معنوىه ت باى بلبالن الهى، از خارستان ذل

ه مژده ب .بشتابيد و اى ياران ترابى، قصد آشيان روحانى فرمائيد

گلزار هاى جان دهيد که جانان تاج ظهور بر سر نهاده و ابواب

مشاهده آمد و ها را بشارت دهيد که وقت چشم. قدم را گشوده

دوستان بوستان .مژده دهيد که هنگام استماع آمدها را گوش

با را آگه سو هدهدان شوق را خبر دهيد که يار بر سر بازار آمد

.کنيد که نگار اذن بار داده

وصال تبديل سروره غم فراق را ب! اى عاشقان روى جانان

اگر چه تا حال .شهد لقاء بياميزيده نمائيد و سم هجران را ب

، از پى محبوب روان شوق دوان بودند و حبيبانعاشقان از پى مع

رحمانى چنان احاطه فرموده در اين ايام فضل سبحانى از غمام

. محبوب جوياى احباب گشتهنمايد و مي اقکه معشوق طلب عش

. غنيمت شمريد و اين نعمت را کم نشمريد اين فضل را

برقع از .اشياى فانيه قانع نشويده نگذاريد و ب هاى باقيه را نعمت

قلب برداريد و پرده از بصر دل بردريد تا جمال دوست چشم

.يده بشنويدنحجاب بينيد و نديده ببينيد و نش بى

Page 28: درياي دانش

ها همه گل اى بلبالن فانى، در گلزار باقى گلى شگفته که

پس از جان . مقدار بى نزدش چون خار و جوهر جمال نزدش

و از تن بکوشيد که و از روان بنوشيد بخروشيد و از دل بسروشيد

وصال درآئيد و از گل بى مثال ببوئيد و از لقاى بوستانه شايد ب

ه بريد و از اين نسيم خوش صباى معنوى غافلحص زوال بى

پند اين. نصيب نمانيد نشويد و از اين رايحه قدس روحانى بى

دلدار ه ب ها را دل. جنون عشق را بجنباندبندها بگسلد و سلسلۀ

و چون طير بشکندسقف. جانان سپارده ها را ب نرساند و جا

.روحى قصد آشيان قدس کند

ها چه وقت ها که رفت و چه روزها که در گذشت و چه شب

اشتغال ه ب انتها آمده و جزه ها که ب آخر رسيد و چه ساعته که ب

نفسى که سعى نمائيد تا اين چند. دنياى فانى نفسى بر نيامد

ها بر و فرق گذرد عمرها چون برق مي.باقى مانده باطل نشود

از دست رود و امور از ديگر چاره. و منزل گيردبستر تراب مقر

روشن و منير گشته و تمام حجبات فانوس شمع باقى بى. شست

.فانى را سوخته

و اى عاشقان پروا بشتابيد و بر آتش زنيد بى! اى پروانگان

گل . ويددنزد محبوب رقيب دل و جان بر معشوق بيائيد و بى بى

کل ارواح مقدسه ه حجاب آمد و ب ستر و بازار آمد، بىه مستور ب

فهنيئا للفائزين . چه نيکو است اقبال مقبلين زند، نداى وصل مي

.حسن بديع بأنوار

Page 29: درياي دانش

رغاز گفتاآ ستايش پروردگار است

است از هاى بخشش يزدانى در جوش چشمه! اى بندگان

ه پاک شويد و ب يارى دوست يکتا از خاک تيرهه ا بآن بنوشيد، ت

گذريد و آهنگ شهر جانان ب از جهان. کوى دوست يگانه در آئيد

.نمائيد

من است، او دستسوز، بر افروختۀ آتش پرده! اى بندگان

ه ، بگى منستبزر هاى آسمانها نشان. فسريد آب نادانى ميه را ب

اين ه گواه راستى منند، ب اه پاکيزه در او بنگريد و ستارهديدۀ

.راستى گواهى دهيد

هر که در .گوشه ديده بوده و شنيدن به ديدن ب! اى بندگان

. گوش نبوده و نيست اين روز فيروز آواز سروش را نشنيد داراى

چشم نهان باز . ديده از آن نگرانىه ب گوش نه گوشى است که

ار خوش بينى و گوش هوش فرا دار تا گفت کن تا آتش يزدان

.جانان بشنوى

Page 30: درياي دانش

اگر داراى . پديدار اگر درد دوست داريد درمان! اى بندگان

آتش دانائى بر .بازار نمودار ايد گل روى يار در بينندهديدۀ

.اينست گفتار پروردگار جهان. گريزيدب افروزيد و از نادان

ياد يزدان روان مرده است و دل بى تن بى! اى بندگان

دشمن . دشمن بپرهيزيد ياد دوست بياميزيد و از هپس ب. پژمرده

ايد و نگاه خواهش خود آن را يافتهه ب شما چيزهاى شما است که

جان براى ياد جانان است آن . ايد آن آلودهه را ب ايد و جان داشته

ياد ه ب پاکيزه داريد، زبان براى گواهى يزدان است آن را را

.گمراهان مياالئيد

که راه راستگو کسى است: گويم تى ميراسه ب! اى بندگان

آن را پسنديده و و آن راه يکى است و خداوند. راست را ديده

ها مانند آفتاب جهانتاب است راه و اين راه در ميان. آماده نموده

راه اين راه نرسيده، آگاه نه و بىه هر کس ب در ميان ستارگان،

.مانند اينست سخن يکتا خداوند بى .بوده

را از نزديکى او روزگار بنگاه ديوان است، خود! دگاناى بن

خوابگاه فراموشى با کردار ديوان، گمراهانند که در. نگاه داريد

تر از بيدارى است و مردن آنها آنها خوش خواب. اند تباه آرميده

.از زندگى تر دلکش

Page 31: درياي دانش

هر کالبد داراى نه هر تن داراى روان است و نه! اى بندگان

جان آهنگ کوى جانان ه که ب وز داراى روان تنى استامر. جان

امروز است، خود را کور مکنيد، دوست انجام هر آغاز. نموده

. خود را دور منمائيد،است يکتا نزديک

است و از هاى باغستان هاى شما مانند نهال تن! اى بندگان

که از ابر آب آسمانىه پس ب. خشکى استه آبى نزديک ب بى

هر که . را کردار بايد گفتار. روانست تازه نمائيدبخشش يزدانى

.اوست و گر نه مردار به از اوست گفتار را پذيرفت مرد کردار

که بيابد؟ سخن دوست شيرين است، کو کسى! اى بندگان

که امروز با دوست کجاست گوشى که بشنود؟ نيکو است کسى

تا رهش بگذرد و چشم پوشد پيوندد و از هر چه جز اوست در

.پاينده راه يابد مينوىه جهان تازه بيند و ب

:فرمايد پروردگار جهان مي

من هاى خود بگذريد و آنچه از خواهش! اى بندگان

و گفتار هر راهنما راهنما نرويد راه بى. ام آن را بخواهيد خواسته

گمراهانند و راه راست را بسيارى از راهنمايان. را نپذيريد

که از بند روزگار آزاد است و هيچ سى استراهنما ک. اند نيافته

.گفتار راست باز ندارد چيز او را از

Page 32: درياي دانش

مگردانيد رو بر راستى پيشه کنيد و از بيچارگان! اى بندگان

.و نزد بزرگان مرا ياد نمائيد و مترسيد

پروردگار رفتار گفتاره از کردار بد پاک باشيد و ب! اى بندگان

.يکتااينست سخن خداوند . کنيد

Page 33: درياي دانش

هواهلل تعالى ش الکبرياءه ن ا

الهى قضاياىه حق کن و به در هر امور اقتدا ب! اى سلمان

از جميع مالحظه کن که اين غالم، مع آنکه. راضى باش

و ابواب ظاهره او سخت شده جهات بر حسب ظاهر امور بر

اهلل و اخماد نار فاء سراجبر اط مسدود گشته و در کل حين شياطين

موات است که به اشرقت الس ىءمنير و مستض او مشغولند، چنان

ضرى بر اوو چنان ما بين ناس مشهود که گويا ابدا .و االرض

.وارد نشده

ما ه احوال ب در کل . از علو و دنو و عزت و ذلت دنيا منال

اينکه . شدخواهد ناظر باش، چه که کل آنچه مشهود، مفقود

ه ت دنيا مسروراند و بعز ه ب نمائى که بعضى از ناس مشاهده مي

و هر ذى بصر و ذى . آن نفوس است علو آن مغرور، اين از غفلت

دهد که اين قول حق است و اين بيان از مي نظرى شهادت

اينکه جميع اينه تبيان اشراق نموده، چه که کل عالمند ب مشرق

موت وارد شود و چون رسول. ير ثابت استامورات غير معتبر و غ

اين امور دل ه که ب نفوسي لذا معلوم و محقق است.جميع متغير

که باين اسباب ظاهره مشغول اند غافلند و از غفلت است بسته

.شده اند

Page 34: درياي دانش

دنيا آن در لوحى از الواح نازل که از جمله عالمت بلوغ

بماند و سلطنت. ل امر سلطنت ننمايداست که نفسى تحم

آن ايام ايام ظهور .ل آن نمايداحدى اقبال نکند که وحده تحم

نفسى الظهار امراهلل و انتشار هکمگر آن. عقل است ما بين بريه

و نيکو است حال او که . نمايد دين او حمل اين ثقل عظيم

اين خطر عظيم ه اهلل و اظهار دينه خود را ب لوجه اهلل و امره و لحب

الواح اين است که در. ت و زحمت نمايدو قبول اين مشق دازدان

.الزم است نازل که دعاى چنين سلطان و محبت او

من على دنيا در مرور است و عنقريب کل ! اى سلمان

از . خواهند شد تراب راجعه نمائى ب االرض از آنچه مشاهده مي

استنشاق مؤيد فرمايد که طلبم که جميع احباى خود را خدا مي

اهلل آن فائز شد ابدا بغيره هر نفسى ب طيب گلزار معنوى نمايند و

قضاياى او راضى و صابر و شاکر ه بود و ب ناظر نبوده و نخواهد

.خواهد شد

لک أجر اهلل قد کتب. لقاء فائز نشدىه محزون مباش که ب

از تو اعمال حق ظاهر ان شاءاهلل سعى کن که. من حضر بين يديه

.نارى مشتعل باشى که جميع از تو کسب حرارت کننده ود و بش

Page 35: درياي دانش

صادق و أن اقبل الى اهلل بقلب طاهر و نفس زکية و لسان

نه معين من أقبل اليه و ا ادعوه فى کل االحوال،ثم . بصر مقدس

سمعنا ضجيج االسراء من أهلى و قد. حيمه لهو الغفور الر ان

.علونى و أهلى و أحبتى أسارى فى سبيلهج هلل الحمد بما. أحبتى

ه لهو ان مس ال يزول هذا الذکر فسوف يظهراهلل ما أرادالش لو تزول

.العزيز القدير

ه بهاءاهلل نظر ب اهلل ميم عليه اسمال ااز براى احدى از اسراء

تکبير برسانيد و امور کل و لکن جميع را. حکمت لوح نازل نشد

اب نازل شد مخصوص جناب عبدالوه لوحيک . مشهود است

اهرة و لکن يکفى نزل بلسان القوم و قواعدهم الظ و لو. برسانيد

معين نشده در الواح اطراف اسم. على االرض لو هم يشعرون من

. اقتضاء نازله از الواح ب و هر يک. و لکن عنداهلل معلوم و مشهود

ه ه نبات بيک جعب. اکرينالش لمن يعرف و يکون منطوبى

.شد، برسانيد جهت حضرات موصل داده

وراء الز ذين جعلهم االشقياء أسارى من بال هم نسئلک الل

مظهر أمرک بأن الى الحدباء و بالنسبة التى کانت بينهم و بين

على ما کانوا عليه فى استقمهمتثبت احباءک على حبک ثم

عليهم فى حبک و تعلم ما ورد فيا الهى أنت ترى. انتشار أمرک

عيون أصفيائک و أهل سرادق و رضائک بحيث بکت عليهم

تحرمهم من عواطفک و ألطافک ثم أسألک بأن ال. مجدک

انک أنت على . نيا و االخرةرحمتک فى الد اسکنهم فى جوار

. قديرىءکل ش

Page 36: درياي دانش

روشنى هر نامه پاينده بودهنام زندۀ

از باران نيسان در اين بهار جانفزاسزاوار اينکه ! اى بندگان

بزرگى پرتو افکنده و ابر خورشيد. يزدانى تازه و خرم شويد

بهره نساخت و بهره کسى که خود را بى با. بخشش سايه گسترده

.در اين جامه بشناخت دوست را

بادهاى ه را ب بگو اى مردمان چراغ يزدان روشن است آن

آسايش تن و ه است، ب شروز ستاي. نافرمانى خاموش منمائيد

اند، آگاه در کمينگاهان ايستاده اهريمنان. آاليش جان مپردازيد

ها آزاد خداوند يکتا خود را از تيرگي روشنى نامه باشيد و ب

.باشيد نه خود بين دوست بين. نمائيد

Page 37: درياي دانش

آيد، دوست مى بگو اى گمراهان پيک راستگو مژده داد که

، چرا دپرده آم پاک پوشيده بى آن. ايد اکنون آمد، چرا افسرده

امروز آغاز در . جنبش و آرام آشکار، و انجام آغاز. ايد پژمرده

گفتار اين جنبش از گرمى. نمودار و جنبش از آرام پديدار انجام

کوى ه بگرمى يافت هر که اين. پروردگار در آفرينش هويدا شد

افسردنى که هرگز بر دوست شتافت و هر که نيافت بيفسرد

است که آفرينش او را از بينش امروز مرد دانش کسى! نخاست

مرده کسى که از اين . او را از کردار دور ننمود باز نداشت و گفتار

مردى که جان بخش در اين بامداد دلکش بيدار نشد و بسته باد

.سرگردان بماند گشاينده را نشناخت و در زندان آز

پاينده زندگىه هر که از اين چشمه چشيد ب! اى بندگان

! بگو اى زشت کاران .رسيد و هر که ننوشيد از مردگان شمرده شد

، او را بگذاريد تا راز نياز دور نمود بى آز شما را از شنيدن آواز

.و او مانند آفتاب جهانتاب روشن و پديدار است ار بيابيدگکرد

گرفتارى ناگهان شما را از پى، کوشش! نادانان بگو اى

خداوند که اسم بزرگ. شما آسيب نرسانده بگذرد و بنمائيد تا

.دارنده و نگهبان اوست داننده و. بزرگى آمده بشناسيده ب

Page 38: درياي دانش

ستح *اققهو المالک باال

اس ديده اى نفسى که خود را اعلى الن : فرمايد ميقلم اعلى

او روشن و منير است،ه ب اعلى که چشم مال و غالم الهى را،

تو و امثال تو نداشته و عى ازغالم توق . اى ادنى العباد شمرده

مطالع يک از مظاهر رحمانيه و نخواهد داشت، چه که الزال هر

عرصه فانى براى احياى اموات ه سبحانيه که از عالم باقى بعز

اند، امثال تو، آن نفوس مقدسه را ى فرمودهو تجل اند قدم گذارده

آن هياکل احديه بوده، از ه مربوط ب م منوط وکه اصالح اهل عال

قد قضى نحبهم فسوف .اند ر شمردهاند و مقص اهل فساد دانسته

.يقضى نحبک و تجد نفسک فى خسران عظيم

رزعم تو اين محيى عالم و مصلح آن، مفسد و مقص ه ب

جمعى از نسوان و اطفال صغير و مرضعات چه تقصير ،بوده

و غضب شده اند ؟ در هيچ سياط قهرنموده اند که محل

ايشان قلم حکم الهى از. اند اطفال مقصر نبوده مذهب و ملتى

و اعتساف تو جميع را احاطه ظلم لکن شرارۀ، ومرتفع شده

و زبر ع کتب الهيه، در جميىــــذهب و ملتــــم لـــ اهازر ــــــاگ. مودهــن

____________________

لوح ه صدر اعظم عثمانى نازل شده و به اين لوح مبارک خطاب ب * معروف استرئيس

Page 39: درياي دانش

و از اين . نبوده و نيست و صحف متقنه بر اطفال تکليفى قيمه

حق قائل نيستند ارتکاب چنينه مقام گذشته، نفوسى هم که ب

اثرى مشهود و احدى انکار ءاند، چه که در هر شى امور ننموده

ل و درايت محروم مگر جاهلى که بالمره از عق آثار اشياء ننموده

حنين اين مظلومان را اثرى اين اطفال ولذا البته نالۀ. باشد

.خواهد بود

اند و با جمعى که ابدا در ممالک شما مخالفتى ننموده

ه ساکن و باى در ايام و ليالى در گوشه اند دولت عاصى نبوده

ه و آنچه داشتند ب ذکراهلل مشغول، چنين نفوس را تاراج نموديد

جزع ه خروج اين غالم شد به بعد که امر ب. لم از دست رفتظ

مباشر نفى اين غالم بودند مذکور داشتند که نفوسى که آمدند و

ايشان را نفى اين نفوس حرفى نيست و حرجى نه و دولته ب

ننموده، اگر خود بخواهند با شما بيايند، کسى را با ايشان

از جميع اموال اين فقراء خود مصارف نمودند و. نه سخنى

لين على اهلل مرة و متوک لقاى غالم قناعت نمودنده گذشته ب

تا آنکه مقر حبس بهاء حصن عکا،اخرى با حق هجرت کردند

اط عسکريه کل را احاطه نموده اناثا و و بعد از ورود ضب . شد

شب . کبيرا جميع را در قشله نظام منزل دادند صغيرا و،ذکورا

شدند، چه که باب قشله را از اکل و شرب ممنوعل جميعاو

و کسى .اط عسکريه اخذ نموده و کل را منع نمودند از خروجضب

. نيفتاد، حتى آب طلبيدند احدى اجابت ننمودءفکر اين فقراه ب

گذرد و کل در قشله محبوس و حال آنکه پنج مي چنديست که

Page 40: درياي دانش

د از عالم و جاهل و بل سنه در ادرنه ساکن بوديم، جميع اهل

حين در. غنى و فقير شهادت دادند بر تقديس و تنزيه اين عباد

خروج غالم از ادرنه يکى از احباى الهى بدست خود خود را فدا

و . دست ظالمان مشاهده نمايد اين مظلوم را در نمود، نتوانست

بر معلوم است، .سه مرتبه در عرض راه، سفينه را تجديد نمودند

سفينه، چه مقدار ه طفال از حمل ايشان از سفينه بجمعى ا

را ءو بعد از خروج از سفينه چهار نفر از احبا. شد مشقت وارد

و بعد از خروج غالم، . همراهى تفريق نمودند و منع نمودند از

را در بحر ار بود خودعبدالغف ه يکى از آن چهار نفر که موسوم ب

.شدانداخت و معلوم نيست که حال او چه

اين رشحى از بحر ظلم وارده است که ذکر شد و مع ذلک

دارند و هنوز مورين حکمى اجرا ميأيوم م هر. ايد اکتفا ننموده

جديد مشغولند و از در کل ليالى و ايام در مکر. منتهى نشده

و دهند خزانه دولت در هر شبانه روز سه رغيف نان به اسارى مي

ول دنيا تا حال چنين ظلمى ديده از ا. احدى قادر بر اکل آن نه

.نگشت نشده و شنيده

ماء لم يکن لکم فو الذى انطق البهاء بين االرض و الس

و اموالهم ن و ال ذکر عندالذين أنفقوا أرواحهم و أجسادهمأش

کفى از طين عنداهلل اعظم است از. حبا هلل المقتدر العزيز القدير

و لو يشاء ليجعلکم هباء . مات و دولت شمملکت و سلطنت و عز

بقهر من عنده و يظهر الفساد بينکم و ا و سوف يأخذکممنبث

لن تجدوا النفسکم عون ويختلف ممالککم، اذا تنوحون و تتضر

Page 41: درياي دانش

چه اين ذکر نه از براى آنست که متنبه شويد. من معين و ال نصير

ده و که غضب الهى آن نفوس را احاطه نموده ابدا متنبه نش

هاى وارده بر انفس جهت آنست که ظلمه ب و نه. نخواهيد شد

اند هيجان آمدهه ب طيبه ذکر شود چه که اين نفوس از خمر رحمن

و سکر سلسبيل عنايت الهى چنان اخذشان نموده که اگر ظلم

ايشان وارد شود در سبيل حق راضى بل شاکرند ابدا عالم بر

دماءشان در ابدانشان در کل نداشته و ندارند، بلکهاى شکوه

حين از رب العالمين آمل و سائلست که در سبيلش بر خاک

و همچنين رؤوسشان آمل که بر کل سنان در سبيل . ريخته شود

چند مرتبه بال بر شما نازل و . مرتفع گردد محبوب جان و روان

نار عدل ه اکثر مدينه ب يکى احتراق که. ابدا التفات ننموديد

اند که چنين نشاء نمودند و نوشتهاقصائد نانچه شعراءسوخت، چ

و همچنين وبا . افزود حال نشده مع ذلک بر غفلتتانه حرقى تا ب

لکن منتظر باشيد که غضب الهىنشديد وط شد و متنبه مسل

آماده شده، زود است که آنچه از قلم امر نازل شده مشاهده

و يا ملک را دائم ايد را باقى دانسته آيا عزت خود. نمائيد

. ت ماشما باقى و نه ذل ، نه عزتحمن؟ ال، و نفس الر ايد شمرده

.هاست و لکن نزد انسان ت فخر عزتاين ذل

بلوغ نرسيده والد از حد ه وقتى که اين غالم طفل بود و ب

و . تزويج نمودبود در طهران ارادۀ براى يکى از اخوان که کبير

مشغول جشنه هفت شبانه روز بچنانچه عادت آن بلد است

روز آخر مذکور نمودند، امروز بازى شاه سلطان سليم است. بودند

Page 42: درياي دانش

و اعيان و ارکان بلد جمعيت بسيار شد و اين غالم در و از امراء

نمود، تا آنکه در مالحظه مي يکى از غرف عمارت نشسته

هيکل ه ب مشاهده شد صورى. صحن عمارت خيمه بر پا نمودند

آمد، از خيمه بيرون مى نظره قدر شبرى به انى که قامتشان بانس

بعد .ها را بگذاريد آيد کرسي نمودند که سلطان مى آمده ندا مي

جاروب مشغول ه صورى ديگر بيرون آمدند، مشاهده شد که ب

بعد شخصى ديگر ندا نمود، . پاشى اخرى به آبشدند و عدۀ

نمود که براى اخبارمذکور نمودند جارچى باشى است، ناس را

بعد جمعى با شال و کاله، . سالم در حضور سلطان حاضر شوند

رسم عجم است، و جمعى ديگر با تبرزين و همچنين چنانچه

هاى فلک آمده در مقام اشان و مير غضبان با چوب وجمعى فر

سلطانى و اکليل خاقانى بعد شخصى با شوکت. خود ايستادند

ف اخرى آمده در کمال و يتوق ة م مر قد کمال تبختر و جالل يته ب

و حين جلوس . بر تخت متمکن شد تمکين وقار و سکون و

سلطان را يک و شيپور بلند گرديد و دخان خيمه وصداى شل

بعد که مرتفع گشت مشاهده شد که سلطان نشسته و . احاطه نمود

در حضور هاى خود مستقر امراء و ارکان بر مقام وزراء و

از نفس سلطان امر . گرفته آوردند در اين اثناء دزدى. اند ايستاده

را باشى گردن آن فى الفور مير غضب. شد که گردن او را بزنند

بعد . خون بود از او جارى گشته و آب قرمزى که شبيه ب زده

نموده در اين اثناء خبر ديگر ار بعضى مکالماتحض ه سلطان ب

چند فوج از سان عسکر ديده. دان د ياغى شدهرحرسيد که فالن س

Page 43: درياي دانش

بعد از چند دقيقه از وراى خيمه. مور نمودأعساکر با طوپخانه م

مذکور نمودند که حال در جنگ . استماع صداهاى طوپ شد

! متفکر و متحير که اين چه اسبابيست اين غالم بسيار. مشغولند

بعد از مقدار . سالم منتهى شد و پرده خيمه را حائل نمودند

در زير اى دقيقه شخصى از وراى خيمه بيرون آمد و جعبهبيست

اين جعبه چيست و اين اسباب چه : او سؤال نمودم از. بغل

اسباب منبسطه و اشياى بوده؟ مذکور نمود که جميع اين

مشهوده و سلطان و امراء و وزراء و جالل و استجالل و قدرت و

.اقتدار که مشاهده فرموديد، االن در اين جعبه است

بکلمة من عنده که از آن يوم ءفو ربى الذى خلق کل شى

غالم مثل آن دستگاه آمده و نظر اينه جميع اسباب دنيا ب

بسيار . نخواهد داشت قدر خردلى وقر نداشته وه آيد و ابدا ب مى

نمايند، مع چنين امورات افتخار ميه نمودم که ناس ب ب ميتعج

را جالل هر ذى جاللى زوال آن رين قبل از مشاهدۀآنکه متبص

و قد رأيت ما رأيت شيئا اال . نمايند مى عين اليقين مالحظهه ب

هر نفسى الزم است که اين ايام بر. وال قبله و کفى باهلل شهيداالز

موفق عرفان حقه اگر ب. صدق و انصاف طى نمايده قليله را ب

يب جميع اين عنقر. قدم عقل و عدل رفتار نمايده بنشد اقال

خزائن مشهوده و زخارف دنيويه و عساکر مصفوفه و اشياء ظاهره و

قبر تشريف خواهند برد، جعبۀ ره درالبسه مزينه و نفوس متکب

افتخارها در نظر و جميع اين جدال و نزاع و. بمثابۀ همان جعبه

اعتبر و ال تکن . اهل بصيرت مثل لعب صبيان بوده و خواهد بود

Page 44: درياي دانش

از اين غالم و دوستان حق گذشته، چه . لذين يرون و ينکرونا من

عى نداشته و مبتاليند و ابدا هم از امثال تو توق که جميع اسير و

.ندارند

شعور آئى، ه ب مقصود آنکه سر از فراش غفلت بردارى و

جهت متعرض عباداهلل نشوى، تا قدرت و قوت باقيست در بى

اگر فى الجمله . ظلومى رفع نمائيدباشيد که ضرى از م صدد آن

مشاهده در امورات و اختالفات عين اليقينه انصاف آئيد و به ب

بمثابه آن نمائيد که جميع دنياى فانيه نمائيد، خود اقرار مي

. دنيا مغرور مشوه بشنو سخن حق را و ب. بازيست که مذکور شد

عوا الر أين االحق و أرادوبوبية فى االرض بغير امثالکم الذين اد

ه و يخربوا أرکان البيت فى دياره، هل يطفئوا نوراهلل فى بالدأن

ر عنک ما ارتکبته فى الى اهلل لعل نصف ثم ارجعأ؟ فترونهم ه يکف

ک لن توفق بذلک ابدا الن بأن و لو انا نعلم. الحياة الباطلة

ر الس بظلمک س رش و أرکان الع وح و اضطربتعير و ناح الر ع

.بينتزلزلت أفئدة المقر

آذان جان استماع ه نداى اين مظلوم را ب! اى اهل ارض

ه مثلى که ذکر شده درست تفکر کنيد، شايد ب و در اين. نمائيد

مزخرفه دنياى دنيه از حق اشياءه نسوزيد و بنار امل و هوى

ذلت، فقر و غنا، زحمت و راحت، کل عزت و. ممنوع نگرديد

. قبور راجعه ب ور است و عنقريب جميع من على االرضدر مر

عنايات سلطانه منظر باقى ناظر که شايد به لذا هر ذى بصرى ب

. سدرۀ امن ساکن گرددملکوت باقى در آيد و در ظل ه ب ال يزال

Page 45: درياي دانش

است و لکن جميع ناس را در اگرچه دنيا محل فريب و خدعه

براى رفتن اب ندائيست ازهمين. نمايد فنا اخبار ميه کل حين ب

و کاش اهل . دهد که تو هم خواهى رفت ابن و او را اخبار مي

دانستند اند، مي اند و از حق محروم گشته اندوخته دنيا که زخارف

لع نه جز نفس البهاء، احدى مط ال و. که خواهد رسيده آن کنز ب

:حمه گفتهحکيم سنائى عليه الر . نهأحق تعالى ش

اى سياهيتان گرفته جاى پندپند گيريد

پند گيريد اى سفيديتان دميده بر عذار

مثل آن نفوس مثل آن نفسى است . دان لکن اکثرى در نومو

نمود و او را در کلبى اظهار محبت مي که از سکر خمر نفسانيه با

چون فجر شعور دميد و افق .کرد مي آغوش گرفته با او مالعبه

معشوقه و يا معشوق ر شد، مشاهده نمود کهسماء از نير نورانى مني

.مقر خود باز گشته خائب و خاسر و نادم ب. کلب بوده

مغلوب . همچه مدان که غالم را ذليل نمودى و يا بر او غالبى

ترين مخلوق ترين و ذليل پست. ولکن شاعر نيستى يکى از عبادى

است که الزال مردود نمايد و آن نفس و هوى بر تو حکم مي

اگر مالحظه حکمت بالغه نبود، ضعف خود و من على. بوده

اين ذلت، عزت امر است، لو . نمودى االرض را مشاهده مى

که مغاير ادب باشد اى اين غالم کلمه ال زال. کنتم تعرفون

هياکل عبادنا ااالدب قميصى به زين .دوست نداشته و ندارد

ايد مستور است انسته بعضى از اعمال که همچه دال او . بينالمقر

.شد اين لوح ذکر مي در

Page 46: درياي دانش

اين اطفال صغار و اين فقراء باهلل مير ! اى صاحب شوکت

ى بولى، عمر نامى گلبعد از ورود . نداشتند آالى و عسکر الزم

بعد از گفتگوها . يعلم ما تکلم به اهلل. باشى بين يدى حاضر بين

غالم مذکور داشت اينذکر نمود، را ت خود و خطيه شما ائکه بر

الزم بود اين که مجلسى معين نمايند و اين غالم با که اوال

و . عصر مجتمع شوند و معلوم شود جرم اين عباد چه بوده علماى

قول خود مأمورى که ما را ه گذشته و تو ب حال امر از اين مقامات

دارم که اگر يک مطلب خواهش. اخرب بالد حبس نمائىه ب

حضرت سلطان معروض دارى که ده دقيقه اين غالم با ه بتوانى ب

دانند و دليل بر ت ميآنچه را که حج . مالقات نمايد ايشان

اگر من عنداهلل اتيان شد اين .شمرند بخواهند صدق قول حق مى

نمود که اين عهد. حال خود بگذارنده مظلومان را رها نمايند و ب

و حال . رى از او نشدکلمه را ابالغ نمايد و جواب بفرستد، خب

ه جميع نزد احدى حاضر شود، چه که ن حق نيست که بأش آنکه

اين اطفال صغير و ه و لکن نظر ب .اند از براى اطاعت او خلق شده

اين امر را قبول اند جمعى از نساء که همه از يار و ديار دور مانده

عمر حاضر و موجود، . ظهور نرسيده نموديم، مع ذلک اثرى ب

.دقنمائيد ليظهر لکم الص الؤس

ال يعلم ما ورد . اند و حال اکثرى مريض در حبس افتاده

ه دو نفر از اين عباد در اول ايام ورود ب. العليم اهلل العزيزعلينا اال

نمودند که آن اجساد طيبه را شتافتند، يک روز حکمرفيق اعلى

احدى از آن آنکه و حال ،بر ندارند تا وجه کفن و دفن را بدهند

Page 47: درياي دانش

نفوس چيزى نخواسته بود و از اتفاق در آن حين زخارف دنيويه

ما وا گذارند و نفوسى که ه هر قدر خواستيم که ب ،موجود نبود

تا آنکه باالخره . قبول نشد موجوداند حمل نعش نمايند آن هم

. نمودند بردند، در بازار حراج نموده وجه آن را تسليماى دهسجا

علوم شد قدرى از ارض حفر نموده آن دو جسد طيب را بعد که م

اند، با آنکه مضاعف خرج دفن و کفن را گذارده در يک مقام

لسان قاصر که آنچه وارد شده ذکر قلم عاجز و. اخذ نموده بودند

غالم اعذب از و لکن جميع اين سموم باليا در کام اين. نمايد

.شهد بوده

در سبيل الهى و محبت کاش در کل حين ضر عالمين اي

او صبر و حلم از،شد وارد مي رحمانى بر اين فانى بحر معانى

شدى دانيد چه اگر ملتفت مي ايد، نمى چه که ضعيف. طلبيم مى

گشتى، عه از شطر قدم فائز مي از نفحات متضو اى نفحهه ب و

گذاشتى و در مسرورى مي آنه جميع آنچه در دست دارى و ب

از خدا. شدى روبه اين سجن اعظم ساکن مييکى از غرف مخ

حسن و قبح اعمال و افعال ملتفت ه حد بلوغ برسى تا به بخواه ب

.بع الهدى الم على من ات الس شوى و

Page 48: درياي دانش

سر هر داستان نام يزدان است

گوش جان ه را ب نياز آواز يکتا خداوند بى! اى دوستان يزدان

ها آزاد و تيرگى تاريکي ها يبشنويد، تا شما را از بند گرفتار

صعود و نزول، حرکت و سکون .روشنائى پاينده رسانده فرمايد و ب

سبب صعود . ما کان و ما يکون پديد آمده از خواست پروردگار

و .خداوند چنين قرار فرمود. ت حرارت استعلت خف ت وخف

خداوند چنين .سبب سکون ثقل و گرانى و علت آن برودت است

مايه حرکت و صعود و سبب و چون حرارت را که. رمودقرار ف

يد ه اختيار نمود لذا آتش حقيقى را ب مقصود بوده وصول ب

ه عالم فرستاد، تا آن آتش الهيه کل را به و ب معنوى برافروخت

منزل دوست يگانه کشاند و صعود و ه رحمانيه ب حرارت محبت

و تا فرستاده شداينست سر کتاب شما که از قبل. نمايد هدايت

اکنون آن آتش آغاز، .اکنون از ديده و دل مکنون و پوشيده بوده

ه اين آتش يزدان ب. هويدا است اندازه روشنى تازه و گرمى بىه ب

دود روشن و پديدار، تا جذب رطوبات و مايه و خودى خود بى

و سستى و افسردگى و سرمايه گرانى وزايده که مايۀ برودات

. رحمن کشاند مقام قربه ت نمايد و همه امکان را بپژمردگى اس

هر که دورى جست باز هر که نزديک شد برافروخت و رسيد و

.ماند

Page 49: درياي دانش

. را بشناسى از بيگانگان بيگانه شو تا يگانه! يزداناى بندۀ

. نمايند يگانه دور مي بيگانگان مردمانى هستند که شما را از

در کتاب شما . ن نيستدستورا امروز روز فرمان و دستورى

ن روز مردمان را آدستوران در، اينست گفتاريست که معنى آن

دستور کسى است که . دارند و از نزديکى باز مي نمايند دور مي

و اوست دستور نيکوکار. کوى دوست دويده را ديد و ب روشنائى

. روشنائى روزگارمايۀ

که حقيقت نور هر دستور که تو را از اين نار! يزداناى بندۀ

گفتار اغيار ه ب. دشمن تو است نمايد او ظهور است دور مىو سر

.سخن دشمن از دوست مگذر از يار دور ممان و از

پيک . نيست روز کردار آمد، وقت گفتار! يزداناى بندۀ

جان بگشا، تا روى چشم. پروردگار آشکار، هنگام انتظار نه

. سروش ايزدى بشنوىزمۀتا زم .گوش هوش فرا دار. دوست بينى

بگير و ، دوخته و آماده،پيراهن بخشش! يزداناى بندۀ

اگر پند ! اى خردمند .بپوش و از مردمان دل بردار و چشم بپوش

آزاد شوى و خود را برتر از ديگران خداوند بشنوى از بند بندگان

.بينى

Page 50: درياي دانش

شبنمى از درياهاى بخشش يزدان! يزدانبندۀاى

جانان از آوازهاى خوشاى ، اگر بنوشند و زمزمهفرستاديم

شادمانى در هواى پرهاىه ب. گوش جان بشنونده آورديم، اگر ب

. زندگان بياميزه را مرده انگار ب مردمان. محبت يزدانى پرواز کن

جهان که بوى خوش جانان را در اين بامداد هر يک از مردمان

.از مردگان محسوب نيافت

غمگين جهان خوشى آمده،: فرمايد از بلند ميآوه نياز ب بى

پيروزى ه اگر ب. مشويد راز نهان پديدار شده، اندوهگين. مباشيد

کوى يزدان ه آنچه دروست بگذرى و ب اين روز پى برى از جهان و

.شتابى

و افسرده . آگاهى نه روزى را ازين پيروزى بى! يزداناى بندۀ

.گرمى نه را از اين آتش افروخته

با ثمر دست بخشش کشتيم،ه آن شجر که ب! يزدانى بندۀا

.با اثر هويدا ، اکنون و آن مژده که در کتاب داديم.ارآشک

ه نموديم ب هنگامى در خوابگاه بر تو تجلى! يزداناى بندۀ

دل سوى دوست ه ب ر تا بيابى وآياد ه اکنون ب. آن آگاه نشدى

.منزل شتابى بى

Page 51: درياي دانش

از وراى دست قدرت! اى دستوران: وبگ! يزدانبندۀاى

و بزرگى تازه ببينيد و آثار عظمتديدۀه سحاب پيدا، ب

.چشم پاک بنگريده حجاب هويدا، ب بى

ارادۀ آفتاب جهان جاودانى از مشرق! يزداناى بندۀ

بى بهره . امواج رحمانى در اشراق و درياى بخشش يزدانى در

ه چشم از دنيا بر بند و ب .کسى که نديد و مرده مردى که نيافت

.او پيونده ب روى دوست يکتا بگشا و

پروردگار زبان ستايشه آاليش جان ب بى! يزداناى بندۀ

اين ه نمود، اگر پى ب بگشا، زيرا از کلک گهربار، تو را ياد

...ده بينىينبخشش برى خود را پا

Page 52: درياي دانش

نام دوست يکتاه ب

اتفاق منور نوره جه نمائيد و باتحاد توه اى احزاب مختلفه ب

و آنچه سبب اختالف اهلل در مقرى حاضر شويد لوجه. گرديد

انوار نير اعظم فائز گردند ه عالم ب است از ميان برداريد، تا جميع

اين مظلوم از . شوند و بر يک سرير جالس و در يک مدينه وارد

. و نداردلى حين، مقصودى جز آنچه ذکر شد نداشتها اول ايام

حق امره اند و ب متوجهافق اعلى ه ى نيست جميع احزاب بشک

شده ولکن مقتضيات عصر اوامر و احکام مختلفه نظر ب. عامل

عضى از امور هم از بو کل من عنداهلل بوده و از نزد او نازل شده

ايقان، اصنام اوهام و اختالف را دعض ه بارى ب. عناد ظاهر گشته

عليا که اينست کلمۀ. ک نمائيداتفاق تمس اتحاد و هبشکنيد و ب

يشهد بذلک لسان العظمة فى مقامه . نازل شده الکتاب از ام

.فيعالر

اختالف اصالح عالم و رفعه آن جناب و ساير اولياء بايد ب

ؤيد ه هو المان .امم تمسک نمائيد و جهد بليغ مبذول داريد

.الحکيم و هو المشفق الکريم

Page 53: درياي دانش

دانانام گويندۀه ب

بخشش ستايش پاک يزدان را سزاوار که از روشنى آفتاب

هويه “ها”و از بحر اعظم هويدا“با”از . جهان را روشن نمود

روزگار او را از خواست اوست توانائى که توانائى مردم. بحته

. پادشاهان از گفتارش منع ننمايد خود باز ندارد و لشکرهاى

در نامه، اللى محبت . و ندايت را شنيديم ديديم،ت رسيدا نامه

را و طلبيم ت همال مي از داور بى. ت مخزوناسرار مود مکنون و

فرمايد بر نصرت امرش و توفيق بخشد، تا تشنگان دشت أييدت

. و توانا اوست بر هر امرى قادر. آب زندگانى برسانىه نادانى را ب

اجابت ه نمودى ب بينائى سؤالآنچه از درياى دانائى و خورشيد

.مقرون

چه زبان و ه ب نخست پرستش يکتا يزدان را: پرسش نخستين

کدام سو بنمائيم شايسته است؟ه رو ب

شناسائى آغاز گفتار پرستش پروردگار است و اين پس از

. بايد تا بستايد چشم پاک بايد تا بشناسد و زبان پاک. است

ها را اوست بلکه سوي ىامروز روهاى اهل دانش و بينش سو

.جمله رو بر سوى او

Page 54: درياي دانش

توانائى ه و ب خواهم مرد ميدان باشى شير مرد، از خداوند مي

گوش از براى شنيدن راز !اى دستوران: يزدان برخيزى و بگوئى

، چرا گريزانيد ؟ دوست يکتا ديدار نياز آمده و چشم از براى بى

! اى دستوران. آنستآنچه را که رستگارى در گويد پديدار، مي

را در بوى گلزار دانائى را بيابيد جز او نخواهيد و داناى يکتا اگر

ه چشم برداريد و ب و از گيتى و گيتى خواهان. تازه بشناسيدجامۀ

.يارى برخيزيد

.پرسش دوم در کيش و آيين بوده

کيشش . نمود جهاندار آمد و راه. امروز کيش يزدان پديدار

پاينده بخشد و ىزندگ اين کيش. بردبارىنيکوکارى و آيينش

رساند اين کيش و آئين نيازى جهان بىه اين آيين مردمان را ب

.بگيريد و بداريد .هاست ها و آيين داراى کيش

اند و گرفته با مردم روزگار که جدا جدا کيشى: پرسش سوم

از ديگرى دانند، هر يک کيش و آيين خويش را پيشتر و بهتر

ايشان در رنج و آزار نمائيم که از دست و زبانچگونه رفتار

نباشيم؟

. راحت دان رنج را در راه حضرت يزدان! اى شير مردمان

و هر تلخى، شيرين و هر هر دردى در راه او درمانيست بزرگ

و بدانند جان رايگان در راه اين اگر مردمان بيابند. پستى، بلند

ر ظاهر منکر است مفتاح گنج است، اگر د اين رنج. رنج دهند

را پذيرفتيم و تصديقو گفتار ت. پسنديده بوده و هست در باطن

محرومند، آفتاب دادئى، چه که مردمان روزگار از روشنانموديم

Page 55: درياي دانش

که از قلم اين بيان رنجى طلبى اگر بى. دارند داد را دشمن مي

:، قراءت نمارحمن جارى شده

يا ، أسئلککلهى أشهد بفردانيتک و وحدانيتالهى ا «

ماء بنفوذ کلمتک العليا و اقتدارمالک االسماء و فاطر الس

قلمک االعلى أن تنصرنى برايات قدرتک و قوتک و تحفظنى

ک أنت أعدائک الذين نقضوا عهدک و ميثاقک، ان من شر

.»المقتدر القدير

حفظ نمايد اين ذکر حصنى است متين و لشکريست مبين،

.و نجات بخشد

شاه بهرام با اند هاى ما مژده داده در نامه: هارمپرسش چ

.الى آخر بيانه... آيد مى هاى زياد از براى رهنمائى مردمان نشان

و هويدا اند ظاهر ه دادهها مژد آنچه در نامه! اى دوست

نمايد و يزدان ندا مي امروز. ها از هر شطرى نمودار نشان. گشت

انوار ظهورش ه گيتى ب .دهد مينوى اعظم بشارت ميه کل را ب

مانند بخواه، خداوند بى از يکتا. منور و لکن چشم کمياب

بينائى سبب دانائى و علت نجات .بندگان خود را بينائى بخشد

ه اگر مردمان ب. خرد از بينائى بصر است دانائى. بوده و هست

. روشنائى تازه روشن بيننده بنگرند امروز جهان را ب چشم خود

آنکه يار بخت. انائى هويدا و آفتاب دانش پديدارخورشيد د بگو

.رسيد و ديد و شناخت

.پرسش پنجم از پل صراط و بهشت و دوزخ بوده

را پيک آنچه. اند اند و راست گفته راستى آمدهه پيمبران ب

Page 56: درياي دانش

مجازات و ه ب عالم. شود يزدان خبر داده پديدار شده و مي

نائى تصديق نموده و دا بهشت و دوزخ را خرد و. مکافات برپا

در مقام اول و . براى آن دو الزم نمايد، چه که وجود اين دو از مي

رضاى او فائز ه هر نفسى ب. رضاى حق است بهشت اولى رتبۀ

روح و بعد از عروج. ت عليا مذکور و محسوباهل جن شد او از

صراط . است آنچه که آمه و خامه از ذکرش عاجزه شود ب فائز مي

کتب الهى مذکور و ت و نار و آنچه درن و همچنين جن و ميزا

مردمان منظر اکبر معلوم و مسطور است نزد اصحاب بصر و

و بروز انوار خورشيد معانى کل در يک حين ظهور. مشهود است

هر . فرمايد آنچه اراده ميه فرمايد ب و حق نطق مي مقام واقف

نمود او از اهلشنيدن آن فائز شد و قبوله مردمان که ب يک از

روز رستخيز و همچنين از صراط و ميزان و آنچه در. ت مذکورجن

.يوم رستخيز اکبر است اند گذشته و رسيده و يوم ظهور ذکر نموده

رحيق وحى الهى و سلسبيل عنايت اميد هست که آن جناب از

اند و شهود فائز شوند و آنچه ذکر نموده مقام مکاشفهه ربانى ب

.مشاهده نمايند باطناظاهرا و

ه جدا شده ب پس از هشتن تن که روان از تن: پرسش ششم

.الى آخر... آن سرا شتابد

آنچه که دانش ظاهر شددر اين مقام چندى قبل از خامۀ

ه ب. اکبر بخشد بينايان را کفايت نمايد و اهل دانش را فرح

اد و شود و د خشنود مي گوئيم روان از کردار پسنديده راستى مي

.رسد او ميه دهش در راه خدا ب

Page 57: درياي دانش

.از نام و نژاد و نياکان پاک نهاد بوده: پرسش هفتم

هاى هنام پايگانى عليه بهائى در اين باب ازلابوالفضل گ

آيين . بيفزايد آسمانى نوشته، آنچه که آگاهى بخشد و بر بينائى

ه زود است آنچه از زبان گفت .يزدان با قوت و نيرو بوده و هست

را بر يارى نيرو و خواهيم ت از خداوند مي .شد در ظاهر ديده شود

ر و رئيس و س اگر آن جناب سورۀ. و توانا اوست دانا. بخشد

ه نياز گردد و ب و بخواند از آنچه سؤال نموده بى ملوک را بيابد

که ظلم عالم و قوت امم او الهى قيام نمايد، قيامي خدمت امر

تأييد شما رايمطلب از حق مي. منع نکندنصرت مالک قدم را از

نمائيد شايد جهد. فرمايد بر آنچه سبب بلندى و بقاى نام است

و بيان که از خزينۀ حکمتىسور مذکوره هم برسيد و از الله ب

البهاء . نصيب برداريد قلم رحمن ظاهر شده، قسمت بريد و

.راسخ امين عليک و على کل ثابت مستقيم و

Page 58: درياي دانش

الرحمن الرحيمبسم الله

اهلل بر شما القا نمايد آنچه را اين مظلوم اراده نموده لوجه

نبوده و نيست که شکى . ابدى و ذکر سرمديست که سبب بقاى

حال بايد . بوده ، معرفت حق جل جاللهمقصود از آفرينش

ه ب لوجه المقصود انسان تفکر نمايد که سبب اقبال نفوسخالصا

و اعصار چه بوده و علت وحى و مطالع الهام در قرون مشارق

کل خير فائزى و ه مقام فائز شوى ب عرفان اينه ؟ اگر باعراض چه

سوى الحق ما. از امواج بحر عرفان حق جل جالله محروم نمانى

مقام بلوغ ه انسان چون ب. را معدوم مشاهده کنى و مفقود بينى

على اهلل و مقدسا عن الحب ال ايد و متوک ص نمتفح فائز شد بايد

ه و ب. اند تفکر کند متمسک آنه و البغض در امرى که عباد ب

بصر غير مالحظهه چه اگر ب سمع و بصر خود بشنود و ببيند،

. تجليات انوار نير عرفان الهى محروم ماندنمايد از مشاهدۀ

را حق دانسته و و هر حزبى خود عالم موجود احزاب مختلفه در

»کل حزب بما لديهم فرحون«دانند، بقوله تعالى مي

در خاتم انبياء روح ما سواه فداه تفکر نمائيد، چون آن نير

الهى از افق حجاز اشراق نمود احزاب اعراض ارادۀه حقيقى ب

Page 59: درياي دانش

وارد شد بر آن .ند و بر سفک دم اطهرش قيام کردندنمود

مخلصين و گريست و افئدۀلى حضرت آنچه که عيون مال اع

بايد در سبب و علت اعتراض تفکر نمود، . گشت بين محترقمقر

کانوا به من رسول اال ما يأتيهم«فرمايد حق جل جالله مي

و و شکى نبوده و نيست که اگر مظاهر اوامر الهى. »نءويستهز

مصادر احکام ربانى موافق و مطابق آنچه در دست قومست از

گشتند احدى اعراض نصوص ظاهر مي رات ظهور و اخبار واشا

ه او از عدم ب آنچه که از براىه شدند ب نمود بلکه کل فائز مي نمى

طراز هستى مزين ه اند و از نيستى بحت بات ب وجود آمده

عدل و انصاف در ه هر نفسى الزم است که ب لذا بر. اند گشته

اماميه بر آنند که ماىعل. امراهلل مالحظه نمايد و تفکر کند

نطق اى کلمهه اهلل ب موعود بعد از ظهور در بيت حضرت قائم

نمايند و فرار اختيار اعراض مي فرمايند که نقبا از آن کلمه مي

حال . معترفند آن مقر وه ايست که آن حزب ب اين کلمه. کنند مي

ه ه باعراض نقبا که بعد از ائم ه در غفلت بعضى تفکر نمائيد ب

نمايند و در ايشان اشرف عبادند قائلند و تصديق مي اعتقاد خود

. اعراض من غير حق باشد کنند که شايد اين خود گمان نمى

.سمع انصاف بشنويده بارى نداى مظلوم و آنچه ذکر نموده ب

نمايند در يک آن تفکر نمى. المستقيمهيظهر لک الحق و صراط

اين اعراض و اعتراضات از حق باشد و که شايد آنچه ظاهر شده

شما را تأييد طلبيم از حق مي. غفلت و جهل واقع شده باشد

هان . س نمائيدبصر عدل و انصاف مشاهده کنيد و تفر ه فرمايد تا ب

Page 60: درياي دانش

.بيل و هو العزيز الجميلول الحق و يهدى الس يق

آيات ه اهلل و عنايته ب بن مريم عليه سالماحضرت عيسى

ظاهر شد و مقصودش نجات خلق نات باهراتواضحات و بي

هر منصفى شاهد و هر خبيرى گواهست آن حضرت از. بوده

مقصودش هدايت براى خود چيزى نطلبيده و نخواسته و

لکن وارد شد بر آن جمال . اط مستقيم الهى بودهه گمراهان ب

بر آن ه قسمىآنچه که اهل فردوس نوحه نمودند و ب اقدس

سماء ه اراده عاليه بۀ ب که حق جل جاللهحضرت امر صعب شد

آيا سبب آنچه ظاهر شد چه بوده؟ لعمراهلل . چهارم صعودش داد

اند يعنى و قيافا که از فريسيين بوده چه که حنان.اعراض علماء

و لعن سب ه علماى توراة مع علماى اصنام انکار نمودند و ب

.مشغول گشتند

انبياء مالحظه فرمائيد، و همچنين در حضرت کليم و سائر

عرفان مذکور فائز ه ورقه ذکر شده شما را ب شايد آنچه در اين

که از نمائى، قيامي ت بر خدمت امر قيامکمال هم ه فرمايد و ب

.سطوت ظالمين مضطرب نشود و از اعراض علماء تغيير نيابد

يمين يقين توجه ه بشنو نداى اين مظلوم را و از شمال وهم ب

اين مظلوم . مشرق ايقان اقبال کنه گمان ب و مغرب ظن نما و از

البته بعضى از بالياى از اول ايام ما بين ايادى اعداء مبتال،

حق جل جالله امام وجوه عنايته ب. ايد وارده را اصغا نموده

خلق از علماء و امراء من غير ستر و حجاب آنچه سبب نجات و

ى از يئ امرى از امور و هيچ شهيچ. راحت کل بود القا نموديم

Page 61: درياي دانش

و حال هم در سجن اعظم . حايل نگشت اشياء منع ننمود و

منصفين کتابيست ، آنچه را که از براىاهلل ذکر نموديم لوجه

حمن فى الفرقان بقوله تعالىانظر ثم اذکر ما أنزله الر . مبين

.»ذرهم فى خوضهم يلعبون«

آن عمل ه فائز شوى و باين کلمهه اميد آنکه از فضل الهى ب

که سبب منع و علت يعنى اموري اهلل، از ما سوى. نمائى

، بگذرى و آنچه سبب بلوغ و وصول است تمسکاحتجابست

و يوم يوميست که . امر عظيم است و مطلب بزرگ. جوئى

فى فتکن خردل من حبة مثقال ک ان ت ها، ان ي بن يا «فرمايد مي

اهلل لطيف ، ان ااهلله ب يأت موات او فى االرض أو فى الس صخرة

ظاهر و امروز روزيست آنچه در قلوب و نفوس مستور است. »خبير

در نفوسى که رايگان جان و مال را در سبيل محبت . آشکار شود

يهديک الى صراطه هاند تفکر نمائيد، ان انفاق نموده غني متعال

حضرت نوح و هود و صالح در . و نبئه العظيم المستقيم

اهلل عليهم مالحظه کن، مقصود آن مشارق امر چه بود و صلوات

!چه وارد شد

اين عبد از اهل علم نبوده و مدرسه نرفته و بر حسب ظاهر

االمر ان . او منسوبه د شده و بمتول در بيت يکى از رجال دولت

ال . ولىاالخرة و اال رى و مالکبيداهلل ربک رب العرش و الث

يريد و هو مانع المره و ال دافع لحکمه، يفعل ما يشاء و يحکم ما

ر قلبک بماء االنقطاع و. اسمع نداء المظلوم. المقتدر القدير طه

:قوى و قلزين رأسک بأکليل العدل و هيکلک برداء الت

Page 62: درياي دانش

لهى الهى أشهد بوحدانيتک و فردانيتک و أعترف بما ا

رسلک و ما أنزلته فى کتبک و ونطقت به ألسن انبيائک

عبدک بنااى رب، انا عبدک و . صحفک و زبرک و الواحک

أنت الفردک أنت اهلل ال اله اال أشهد بلسان ظاهرى و باطنى بأن

آه آه يا الهى من جريراتى .الواحد المقتدر العليم الحکيم

وجهالت العظمى و خطيآتى الکبرى و من غفلتى التى منعتنى عن

ظر الى تجليات انوار بيناتک و عن الن الى مشرق آياتک و مطلع

مقصودى و معبودى فآه آه يا. فجر ظهورک و مشاهدة آثار قلمک

ما فات أنوح على. لم أدر بأي مصيبة من مصائبى أنوح و أبکى

هور من افق سماء ارادتک، فيها أشرق و الح نير الظ يامأى فى عن

ن بعدى عن ساحة قربک اذ ارتفع خباء أنوح و أبکى ع أم

بقدرتک و سلطانک؟ کلما زاد يا مجدک على أعلى االعالم

الهى رأفتک فى حقى و صبرک فى أخذى زادت غفلتى و

قد ذکرتنى اذ کنت صامتا عن ذکرک و أقبلت الي .اعراضى

ه الى انوار وجهک، و وج معرضا عن الت بمظهر نفسک اذ کنت

و . مطلع أمرک غافال عن اصغاء ندائک منناديتنى اذ کنت

فس و بعت الن عزتک قد أحاطتنى الغفلة من کل الجهات بما ات

فآه آه، ارادتى منعتنى عن ارادتک و مشيتى حجبتنى .الهوى

صراطک المستقيم تارکا عن مشيتک بحيث تمسکت بصراطى

.و نبأک العظيم

جى و ذلتى و ترى و تسمع يا الهى حنينى و بکائى و ضجي

العصيان أراد امواج بحر غفرانک و عفوک بالئى اى رب هيکل

Page 63: درياي دانش

ضوضاء فآه آه .و جوهر الغفلة بدايع مواهبک و ألطافک

العباد منعتنى عن اصغاء بيانک و نعاق خلقک حجبنى عن

حب أن أبکى بدوام ملکک و و عزتک أ ظر الى أفق أمرکالن

عينى عن مشاهدة ت ع ا من بم ، فکيف ال أبکى؟ أبکىملکوتک

و. أنوار شمس ظهورک و أذنى عن اصغاء ذکرک و ئنائک

عزتک يا اله العالم و سلطان االمم أحب أن أستر وجهى تحت

. ترابها من خجلتى و بما اکتسبت أيادى غفلتى أطباق االرض و

ينبغى لک و بفضلک ى ما ال من فآه آه کنت معى و سمعت

فآه آه لم. حالى و أعمالى و أقوالى سوءفت ى و ما کش عن سترت

رت ت مشيتک يا اء لى من قلمک االعلى و ما شأدر ما قد

فآه آه أن يمنعنى قضاؤک . ماءالس مالک االسماء و فاطر

بنفحات وحيک و أنوار أسألک. المحتوم عن رحيقک المختوم

ذى به تضوع عرف قميصک فى الحجاز و بنور عرشک و بال

ماء بأن تجعلنى فى کل الذى به أشرقت االرض و الس أمرک

بحبلک و منقطعا عن دونک و متمسکا اليکاالحوال مقبال

ما اخترته لى ثا بأذيال رداء جودک و کرمک و اختار لنفسىمتشب

قبضتک زمام بعنايتک الکبرى و مواهبک العظمى يا من فى

رى و مالک االخرة و أنت رب العرش و الث ال اله اال .االشياء

.االولى

Page 64: درياي دانش

همتا نام يکتا خداوند بيه ب

خودى خود زنده و ه ستايش پاک يزدان را سزاست که ب

او پديدار شده و هر هستى از هستى هر نابودى از بود. پاينده بوده

.او نمودار گشته

تا ازعنايت رحمن مرد ميدان باشى، ه نشاءاهلل با! اى رستم

افسردگان را بر افروزى و مردگان را زنده و ايزدىزمۀاين زم

ه ، بنار که نور است پى برى اينه اگر ب. پژمردگان را تازه نمائى

.گفتار آئى و خود را داراى کردار بينى

ه را آفتاب کند و پرتو تجلى اى رستم، امروز نمودار کرم، ذر

اسم من ه ب! انبگو اى دستور. اعظم قطره را دريا نمايد انوار اسم

شما دستوران ديوانيد، اگر دستوران يزدان .عزيزيد و از من در گريز

.مى شناختيد بوديد با او بوديد و او را

Page 65: درياي دانش

شکار و آفتاب بخشش رحمانى اى رستم، بحر کرم يزدان آ

بگو . ديد و صاحب گوش آنکه شنيد صاحب چشم آنکه. نمودار

بيناى آگاه آمده، .ى استجهان پناه آمده، روز بينائاى کوران،

در اين روز بخشش کوشش نمائيد تا در . هنگام جانبازى است

جز حضرت رحمن بر آمرزش . نيکو کاران مذکور آئيد دفتر

کسى که هستى نيافته . و نيست گمراهان و گناهکاران قادر نبوده

چگونه هستى بخشد و صاحب خطا چگونه از خطا در گذرد؟

ه عالميان در زندان شما را بمحبوب! بگو اى دستوران

پايان را از براى بپذيريد و بالهاى بى خواند، از او يزدان مي

از دشمن دوست نما .، از او مگريزيدخالصى شما قبول نموده

.دوست يکتا دل بنديده بگريزيد و ب

رضاى دوست راضى شويد چه که آنچه ه ب! بگو اى مردمان

.پسنديده را او بر گزيد اوست

نه مگر نفسى کردار احدى امروز مقبول! اى دستورانبگو

سمت يزدان ه که از مردمان و آنچه نزد ايشان است گذشته و ب

ه اند و ب امروز روز راستگويان است که از خلق گذشته. توجه نمود

روشنائى نزديک ه جسته ب اند و از ظلمت دورى حق پيوسته

.اند شده

.مردمان برسانه نو و بگفتار پروردگار را بش! ى رستما

Page 66: درياي دانش

بسمى الناطق فى ملکوت البيان

حمد وثنا سلطان مبين را اليق و سزاست که سجن متين را

ه اکبر و حضرت امين مزين فرمود و ب حضور حضرت على قبله ب

، عليهما بهاءاهلل و داشت انوار ايقان و استقامت و اطمينان مزين

ناء کبير و الث الت وءالبها ور والن . ات و االرضينموبهاء من فى الس

على أيادى أمره الذين بهم أشرق نور االصطبار و ثبت حکم

و بهم ماج بحر العطاء و هاج . االختيار هلل المقتدر العزيز المختار

نسأله تعالى أن يحفظهم بجنوده و . عرف عنايةاهلل مولى الورى

الملک .ته التى غلبت االشياءبقدر يحرسهم بسلطانه و ينصرهم

.ماء و مالک ملکوت االسماءهلل فاطر الس

شما مشارق ! اى اصحاب ايران: فرمايد نبأ عظيم مى

نور ه ايد و آفاق وجود ب محبت بوده ت ورحمت و مطالع شفق

دست خود ه که ب خرد و دانش شما منور و مزين بوده، آيا چه شد

د قيام کرديد؟خو بر هالکت خود و دوستان

Page 67: درياي دانش

امر الهى عظيم خيمۀ. يا أفنانى عليک بهائى و عنايتى

روز روز . را فرا گرفته و خواهد گرفت است جميع احزاب عالم

ه قيام نمائيد و ب مرابر نصرت . شماست و هزار لوح گواه شما

بايد . لم مشغول شويدجنود بيان به تسخير افئده و قلوب اهل عا

آنچه که سبب آسايش و راحت بيچارگان شما ظاهر شود از

نمائيد شايد بندگان از اسيرى ت را محکمکمر هم . روزگار است

بلند و حنين انصاف عدلامروز نالۀ. آزادى رسنده فارغ شوند و ب

قلم از حرکت. ستم، عالم و امم را احاطه نمودهدود تيرۀ. مرتفع

ساد الفاظ دميده امر آمر حقيقى در اجه روح جديد معانى باعلى

اينست بشارت . جميع اشياى عالم ظاهر و هويدا شد و آثارش در

.اعظم که از قلم مظلوم جارى شده

ل؟ گ ترس از براى چه و بيم از که! بگو اى دوستان

نفس . شوند متالشى شده و مي اندک رطوبتىه هاى عالم ب هپار

و جدال شأن نزاع. اجتماع سبب تفريق نفوس موهومه است

ه ب حزب بابىيارى بارى شمشيرهاى برندۀه ب. هاى ارض هدرند

ه ال زال اخيار ب. غالف راجعه گفتار نيک و کردار پسنديده ب

.ف نمودندتصر گفتار، حدائق وجود را

نصائح قلم . حکمت را از دست مدهيد! بگو اى دوستان

عموم اهل عالم بايد از ضر .گوش هوش بشنويده را باعلى

طا در کتاب اقدس در ذکر ارض. زبان شما آسوده باشنددست و

Page 68: درياي دانش

هاى عالم ظالم. ازل شده آنچه که سبب انتباه عالميان استن

ه تمام قدرت و قوت به اند و ب حقوق امم را غصب نموده

يا، از ظالم ارض. يات نفوس خود مشغول بوده و هستندمشته

ارب ايها الش يا . ظاهر شد آنچه که عيون مال اعلى خون گريست

اظر الى أفق ظهورى، آيا چه شده که اهل ايران الن رحيق بيانى و

تر از جميع احزاب عالم حال پست مع اسبقيتشان در علوم و فنون

شوند؟ مشاهده مي

در اين يوم مبارک منير، خود را از فيوضات فياض ! يا قوم

رحمانى امطار حکمت امروز از سحاب رحمت .محروم منمائيد

امروز .الميننصف فى االمر و ويل للظ أطوبى لمن . و بيان نازل

دهد بر اينکه بياناتى که از قلم مظلوم نازل هر آگاهى گواهى مي

.است از براى ارتفاع عالم و ارتقاء امم شده سبب اعظم

قوت ملکوتى بر نصرت خود قيام نمائيد ه ب! بگو اى قوم

که فى الحقيقه سبب و ظنون و اوهام که شايد ارض از اصنام

اين . گردد اند پاک و طاهر علت خسارت و ذلت عباد بيچاره

اميد آنکه يد . اند و خلق را از علو و صعود مانع اصنام حائل

در يکى از . برهاندمدد فرمايد و ناس را از ذلت کبرى اقتدار

در فکر اصالح . خود مشغول نباشيده ب اهلل يا حزب: الواح نازل

طيبه طاهره و اصالح عالم از اعمال. و تهذيب امم باشيدعالم

.ناصر امر اعمالست و معينش اخالق. اخالق راضيه مرضيه بوده

Page 69: درياي دانش

هذا ما حکم به المظلوم و . تمسک نمائيدتقوى ه يا اهل بهاء ب

.اختاره المختار

سزاوار آنکه در اين بهار جانفزا از باران نيسان ! اى دوستان

بزرگى پرتو افکنده و ابر خورشيد. خرم شويد زه ويزدانى تا

نساخت و بهره با بهره کسى که خود را بى. بخشش سايه گسترده

.دوست را در اين جامه بشناخت

ه اند، آگاه باشيد و ب بگو اهريمنان در کمينگاهان ايستاده

عالم بين باشيد . ها خود را آزاد نمائيد تيرگي روشنائى نام بينا از

اند مابين که حائل و مانع اهريمنان نفوسى هستند. د بيننه خو

و واجب است امروز بر کل الزم. عباد و ارتفاع و ارتقاء مقاماتشان

عادله و ملت آنچه که سبب سمو و علو دولته تمسک نمايند ب

.است

يک از آيات ابواب محبت و اتحاد باز در هرقلم اعلى

عاشروا مع االديان کلها بالروح و ، قلنا و قولنا الحق . نموده

اختالف و تفريق از اين بيان آنچه سبب اجتناب و علت. الريحان

و در ارتقاء وجود و ارتفاع نفوس نازل شده. بود از ميان برخاست

آنچه از . آنچه که باب اعظم است از براى تربيت اهل عالم

ان آن در اين قبل ظاهر فى الحقيقه سلط لسان و قلم ملل اولى از

اند از قبل فرموده .ظهور اعظم از سماء مشيت مالک قدم نازل

Page 70: درياي دانش

و لسان عظمت در يوم ظهور »حب الوطن من االيمان«

ه ب.»الفخر لمن يحب الوطن بل لمن يحب العالم ليس«فرموده

پرواز جديد آموخت و تحديد و اين کلمات عاليات طيور افئده را

از فساد و نزاع اهلل را اين مظلوم حزب. محو نمودتقليد را از کتاب

. روحانيه دعوت نموداعمال طيبه و اخالق مرضيۀه منع فرمود و ب

لمن امروز جنودى که ناصر امرند اعمال و اخالق است، طوبى

ادب ه اهلل شما را ب يا حزب .للمعرضين تمسک بهما و ويل

ازطوبى . يد اخالقنمايم و اوست در مقام اول س وصيت مي

. طراز راستى مزين گشته ر و بنور ادب منو ه براى نفسى که ب

اميد آنکه اين مظلوم و کل . بزرگ است داراى ادب داراى مقام

. آن ناظر باشيمه ب ث وآن متشب ه آن متمسک و به آن فائز و به ب

.اينست حکم محکم که از قلم اسم اعظم جارى و نازل گشته

يا . انسانى ز ظهور اللى استقامت است از معدنامروز رو

،نور روشن باشيد و مانند نار سدرهبايد بمثابه ! حزب العدل

اين نار محبت احزاب مختلفه را در يک بساط جمع .مشتعل

اهلل أن نسأل. تفريق و جدال است نمايد و نار بغضاء سبب و علت

الحمدهلل . قدير ءه على کل شى اعدائه، ان يحفظ عباده من شر

ابواب افئده و قلوب را مفتاح قلم اعلى ه حق جل جالله ب

، بابيست مبين از براى ظهور از آيات منزلهاى آيه گشوده و هر

اين ندا و اين ذکر، مخصوص .اخالق روحانيه و اعمال مقدسه

نچه آه بطرا بايد اهل عالم نبوده و نيستاى مملکتى و يا مدينه

Page 71: درياي دانش

آزادى حقيقىه نمايند تا ب شده و ظاهر گشته تمسک نازل

ين انوار نير ظهور منور، چه که در سنه ست ه گيتى ب. فائز شوند

روح جديد بشارت داد و در ه ما سواه فداه ب ر روححضرت مبش

حال اکثر . فائز گشت نور جديد و روح بديعه سنه ثمانين عالم ب

کل عليا که بعث و حشرلمۀاند از براى اصغاء کاهل بالد مستعد

حمراء در سجن عکا نازل در صحيفۀ. آن منوط و معلق استه ب

از جمله اين . سمو عباد و عمار بالد است شد آنچه که سبب

اس اعظم که ادارۀ. امکان نازل بيانات در آن از قلم مالک

:آن مربوط و منوط آنکهه خلق ب

بر را اجرا نمايند تا عالم بايد وزراى بيت عدل صلح اک: اول

اين فقره الزم و واجب چه . فارغ و آزاد شود از مصاريف باهظه

.است زحمت و مشقتکه محاربه و مجادله اس

لغت واحده گردد و در مدارس ه بايد لغات، منحصر ب:دوم

.آن تعليم دهنده عالم ب

که سبب الفت و محبت و اتحاد است اسبابىه بايد ب: سوم

. جويندثتشب

جميع رجال و نساء آنچه را که از اقتراف و زراعت :چهارم

را از براى تربيت و تعليم نمايند جزئى از آن و امور ديگر تحصيل

الع امناى بيت عدل اط ه ب اطفال نزد امينى وديعه گذارند و

.صرف تربيت ايشان شود

فقره اگر چه در اين. توجه کامل است در امر زراعت: پنجم

Page 72: درياي دانش

در . پنجم ذکر شد و لکن فى الحقيقه داراى مقام اولست

لى ااين فقره بسيار ترقى نموده و اما در ايران ممالک خارجه

اين ه اهلل توجهى ب پادشاه أيده اميد آنکه. ق استحين امرش معو

.امر عظيم خطير فرمايد

اگر نازل، حمراء از قلم اعلى آنچه در صحيفۀه بارى ب

مکرر . عالم خود را فارغ مشاهده کنند مايند از قوانينتمسک ن

مشارق قدرت و مطالع جارى که شايدبعضى اذکار از قلم اعلى

اگر طالب. ر اجراى آنعزت الهى وقتى از اوقات مؤيد شوند ب

اهلل اظهار نافذه ظاهر گشته لوجه مطلقۀيافت شود آنچه از ارادۀ

ائل و اين العادل و اين اين الس الب و اين الط ولکن. شود مي

و سيف اعتسافى المنصف؟ حال هر يوم نار ظلمى مشتعل

اخالق سبعى ه اهلل بزرگان ايران و نجباى عظام ب سبحان. مسلول

.نمايند مي فخر

»حيرت اندر حيرت آمد زين قصص«

شکر و حمد مالک انامه اين مظلوم در ليالى و ايام ب

مشغول، چه که مشاهده شد نصائح و مواعظ تأثير نموده و

چه که ظاهر شد . قبول فائزدرجۀه ب اخالق و اطوار اين حزب

دوستان از آنچه که سبب روشنى چشم عالم است و آن شفاعت

اميد . کردار نيک گواه راستى گفتار است. دشمنان نزد امراء بوده

اهلل نسأل. شن نمايندروشنى کردار گيتى را روه اخيار، ب آنکه

Page 73: درياي دانش

الکل على االستقامة على حبه و تبارک و تعالى أن يؤيد

.ه ولي المخلصين و العاملينأمره فى ايامه، ان

ها ظاهر نموده و ابصار را عالمقلم اعلى ! اهلل حزبيا

ولکن اکثرى از اهل ايران الزال از روشنى حقيقى بخشيده

يوم قبل .اند بوده فنون مبارکه محرومبيانات نافعه و علوم و

نازل مخصوص از براى يکى از اولياء اين کلمه عليا از قلم اعلى

غوامض مسائل ه اقبال فائز گردند و به که شايد اهل اعراض ب

چهار ه معرضين و منکرين ب.آگاه شوند اصول الهيه پى برند و

کتب و حرق فضرب الرقاب و ثانىاول کلمۀ: کلمه متمسک

حال از فضل و.ثالث اجتناب از ملل اخرى و رابع فناى احزاب

الهى اين چهار سد عظيم از ميان برداشته شد و اين اقتدار کلمۀ

صفات ه لوح محو گشت و صفات سبعى را ب چهار امر مبين از

.قدرته و عظم سلطانه جلت ارادته و جلت ،روحانى تبديل نمود

طلبيم که حزب شيعه را ه بطلبيد و ميحال از حق جل جالل

از لسان هر .هدايت فرمايد و از صفات ناالئقه نجات بخشد

ها مذکور و ملعون با عين حلقى لعنت يک از آن حزب در هر يوم

.از غذاهاى يوميه آن حزب است

يالى و الهى الهى تسمع حنين بهائک و صريخه فى الل

ه أمرا بل أراد تقديس نفوس أراد لنفس ه ما و تعلم أن .ياماال

البغضاء التى أحاطتهم فى غينة وعبادک و نجاتهم عن نار الض

Page 74: درياي دانش

الى سماء أى رب قد ارتفعت أيادى المقربين.حيانکل اال

أسألک أن ال تخيبها .جودک و المخلصين الى هواء عطائک

.أرادوا من بحر عطائک و سماء فضلک و شمس جودک اعم

،بها مقاماتهم بين االحزاب دهم على آداب ترتفعأى رب أي

.ابک أنت المقتدر العزيز الوه ان

بشنويد آنچه را که اصغاى آن سبب آزادى و ! اهلل يا حزب

از براى ايران قانون و .و سمو کل است آسودگى و راحت و علو

االراده و لکن شايسته آنکه حسب.اصولى الزم و واجب

اهلل و حضرات علماى اعالم و امراى عظام دهحضرت سلطان أي

الع ايشان مقرى معين گردد و حضرات در اط ه بايد ب .واقع شود

تمسک نمايند و آنچه را حبل مشورته آن مقر جمع شوند و ب

سبب و علت امنيت و نعمت و ثروت و اطمينان عباد است معين

ترتيب واقع شود علت غير اين ه چه اگر ب.فرمايند و اجرا دارند

در اصول احکام که از قبل در کتاب .گردد اختالف و ضوضاء

سالطين و رؤساى عادل و ه ب اقدس و سائر الواح نازل امور راجع

اشراق ، و منصفين و متبصرين بعد از تفکر.امناى بيت عدل شده

عين ظاهر و باطن در آنچه ذکر شده مشاهده ه نير عدل را ب

ه آن متمسک خوب به ت انگليز بدر لندره ام آنچه حال .نمايند

هر دو مزين تنور سلطنت و مشورت ام ه آيد چه که ب نظر مى

بابى در قصاص که سبب صيانت و ،در اصول و قوانين .است

ناس را در ظاهر از و لکن خوف از آن،مذکور حفظ عباد است

Page 75: درياي دانش

باطن ه در ظاهر و اما امرى ک.نمايد اعمال شنيعه ناالئقه منع مي

اوست حارس .اهلل بوده و هست سبب حفظ و منع است خشية

آنچه سبب ظهور اين موهبت ه بايد ب .حقيقى و حافظ معنوى

ما طوبى لمن سمع.ث نمود است تمسک جست و تشب کبرى

.نطق به قلمى االعلى و عمل بما امر به من لدن آمر قديم

.گوش جان بشنويده ا بوصاياى دوست يکتا ر! اهلل يا حزب

را بايد آن. عبادش افئدۀ مقر و مستقر ،نهالست الهى بمثابهکلمۀ

تا اصلش ثابت گردد و کوثر حکمت و بيان تربيت نمائيده ب

.فرعش از افالک بگذرد

اى اهل عالم فضل اين ظهور اعظم آنکه آنچه سبب

ت محو نموديم و آنچه عل اختالف و فساد و نفاقست از کتاب

مکرر . للعاملين نعيما.الفت و اتحاد و اتفاقست ثبت فرموديم

فساد که از آنچه رائحۀ،نمائيم دوستان را وصيت نموده و مي

عالم .اجتناب نمايند بل فرار اختيار کنند شود استشمام مي

اهلل أن يزينهم بنور عدله نسأل.منقلب است و افکار عباد مختلف

.ه هو الغني المتعال ان ،ينفعهم فى کل االحوالما و يعرفهم

اين ه نفوسى که ب. عليا نطق نموديماين کلمۀه از قبل ب

مواقع بخشش و عطا ابر بارنده باشند و در مظلوم منسوبند بايد در

اهلل اين ايام ظاهر شده سبحان. فروزندهاره شعلۀاخذ نفس ام

Page 76: درياي دانش

که شنيده شد نفسى ي از قرار.آنچه که سبب حيرت است

ارادت خود ه مقر سلطنت ايران گشت و جمعى بزرگان را ب وارد

آيا ،مقام مقام نوحه و ندبه است فى الحقيقه اين.ر نمودمسخ

خود از براى ذلت عظمى ،چه شده که مظاهر عزت کبرى

عزت نفس کجا رفت؟ الزال ! استقامت چه شد.پسنديدند

ه حال ب،افق سماء ايران طالع و مشرق آفتاب بزرگى و دانائى از

ملعب جاهلين مقامى تنزل نموده که بعضى از رجال خود را

و شخص مذکور درباره اين حزب در جرائد مصر و .اند نموده

المعارف بيروت ذکر نموده آنچه را که سبب تحير صاحبان دائرة

هباى پاريس توجه نمود و جريدهه ب آگاهى و دانش گشت و بعد

سجن ه اطراف عالم فرستاد و به عروة الوثقى طبع کرد و ب اسم

اظهار محبت نمود و اين سببه عکا هم ارسال داشت و ب

بارى اين مظلوم درباره او صمت.مقصودش تدارک مافات بوده

نور عدل و ه طلبيم او را حفظ نمايد و ب از حق مي.اختيار کرد

:أن يقول له.انصاف منور دارد

لدى باب عفوک و عطائک و ى الهى ترانى قائمااله«

اسألک بندائک االحلى و .الطافک الى آفاق مواهبک وناظرا

على ما ينبغى صرير قلمک يا مولى الورى أن توفق عبادک

ک انت المقتدر على ما يامک و يليق لظهورک و سلطانک ان ال

يشهد بقوتک و اقتدارک و عظمتک و عطائک من فى .تشاء

اله العالمين و محبوب افئدة الحمد لک يا.موات واالرضينالس

غنائک و حقيقة ترى يا الهى کينونة الفقر ارادت بحر.العارفين

Page 77: درياي دانش

ر يا الهى ما ينبغى .العصيان فرات مغفرتک و عطائک قد

ال الفياض ک أنت الفض ان ،يليق لسماء فضلک لعظمتک و

.»قوي الغالب القديرال أنت ال اله اال .االمر الحکيم

يفعل مبارکۀافق کلمۀه اليوم بايد انظار کل ب!يا حزب اهلل

اين مقام فائز گردد ه چه اگر احدى ب.متوجه باشد ،ما يشاء وحده

و من دون آن در کتاب الهى از نور توحيد حقيقى فائز و منوره او ب

لوم را و مظ بشنويد نداى.اصحاب ظنون و اوهام مذکور و مرقوم

. اين فقره بر کل الزم و واجب است.مراتب را حفظ نمائيد

ظلوم در جميع ايام من غير ستر و حجاب امام وجوه اهل م

را که مفتاح است از براى ابواب علوم و عالم نطق فرمود آنچه

را ظالمين قلم اعلى ظلم.فنون و دانش و آسايش و ثروت و غنا

ت مريبين و مفسدين او را از اظهار و شبها،از صرير باز نداشت

از حق در جميع احوال سائل و آملم که . عليا منع ننمودکلمۀ

و اوهام حزب قبل حفظ فرمايد و مقدس را از ظنونءاهل بها

.دارد

مشغولند و از هدايت عباده اهلل علماى راشدين که ب يا حزب

ماء ايشان از انجم س،اره مصون و محفوظوساوس نفس ام

ايشانند . احترام ايشان الزم.مقصود عالميان محسوب عرفان نزد

اثمار سدره مبارکه و آثار قدرت عيون جاريه و انجم مضيئه و

Page 78: درياي دانش

ه من ان ، طوبى لمن تمسک بهم.الهيه و بحور حکمت صمدانيه

البهاء من لدى اهلل رب .اهلل رب العرش العظيم الفائزين فى کتاب

فينة الحمراء و صحاب الس أرى عليکم يا اهل البهاء و ث العرش و ال

نداءکم االحلى و عملوا بما أمروا به فى هذا على الذين سمعوا

.وح العزيز البديعالل

Page 79: درياي دانش

مانند نام خداوند بىه ب

سزاوار آنکه در اين بهار جانفزا از باران نيسان ! اى بندگان

خورشيد بزرگى پرتو افکنده و ابر . شويدخرم يزدانى تازه و

خود را بى بهره نساخت و بخشش سايه گسترده با بهره کسى که

.دوست را در اين جامه بشناخت

بادهاى ه چراغ يزدان روشن است آن را ب! بگو اى مردمان

آسايش تن و ه روز ستايش است ب .نافرمانى خاموش ننمائيد

اند آگاه کمينگاهان ايستاده اهريمنان در.آاليش جان مپردازيد

ها آزاد روشنى نام خداوند يکتا خود را از تاريکيه باشيد و ب

.دوست بين باشيد نه خود بين .نمائيد

آيد دوست مى بگو اى گمراهان پيک راستگو مژده داد که

پرده آمد چرا ايد؟ آن پاک پوشيده بى چرا افسرده،اکنون آمده

امروز آغاز در . آشکار، جنبش و آرام،ايد؟ آغاز و انجام پژمرده

اين جنبش از گرمى گفتار .نمودار انجام و جنبش در آرام

کوى ه يافت ب پروردگار در آفرينش هويدا شده هر که اين گرمى

افسردنى که هرگز بر ،دوست شتافت و هر که نيافت بيفسرد

Page 80: درياي دانش

او را از ،مرد دانش کسى است که آفرينش امروز.نخاست

مرده کسى .دور ننمود از نداشت و گفتار او را از کردار ب،بينش

که از اين باد جانبخش در اين بامداد دلکش بيدار نشد بسته

.مردى که گشاينده را نشناخت و در زندان آز سرگردان بماند

زندگى پاينده ه هر که از اين چشمه چشيد ب! اى بندگان

.مردگان شمرده شد رسيد و هر که ننوشيد از

نياز دور آز شما را از شنيدن آواز بى! و اى زشتکارانبگ

بگذاريد تا راز کردگار بيابيد و او مانند آفتاب آز را،نمود

.جهانتاب روشن و پديدار است

کوشش ،گرفتارى ناگهان شما را از پى! بگو اى نادانان

اسم بزرگ خداوند که .آسيب نرساند شماه نمائيد تا بگذرد و ب

.نگهبان اوست داننده و دارنده و.ده بشناسيدبزرگى آمه ب

Page 81: درياي دانش

بنام خداوند يکتا

فرمايد محبوب عالم در سجن اعظم جميع را نصيحت مي

نفوس و ما ينبغى لالنسان که سبب و علت ارتفاع آن اموريه ب

. بايد کل بسمع قبول اصغاء نمايند.است

نات اخالق حسنه و اعمال مرضيه و شئو! اى دوستان

و ترويج امر بوده لذا بر هر نفسى الزم انسانيه سبب اعالء کلمةاهلل

منکر اجتناب معروف تمسک جويد و ازه و واجب که اليوم ب

اند و از افعالشان ذيل عاى ايمان نموده بسى از نفوس اد .نمايد

دوستان را تکبير برسان . آلوده شد،انور مالک قدر بين بشر اطهر

،قلم الهى جارى شده بر ايشان قرائت نما لوح ازو آنچه در اين

ضر خود و غير است لع شوند و از آنچه سببشايد بخير خود مط

عالم را غبار تيره ظلمانى اخذ نموده و احاطه.اجتناب نمايند

معنى و عمل پيچيده شده و بساط قول و لفظ بساط.کرده

.گسترده گشته

Page 82: درياي دانش

حقيقت که اليوم يوم عمل آفتابه قسم ب! بگو اى احباب

شعرى اليوم عمل خير صادر شود جزاى اگر از نفسى مقدار.است

جهد .ماند دوام ملک و ملکوت از براى او باقى خواهده آن ب

اتفاق و اتحاد.نمائيد تا اليوم عملى از شما خالصا هلل ظاهر شود

ن اجتمعوا على شريعةاهلل و الأ .نزد مالک ايجاد محبوب است

.المختلفين تکونن من

اس بما نزل ا ذکرناک لتذکر الن اظر الى الوجه ان يها الن أيا

ر االحباب بذکرى اياهم ثم أمرهم بما .عليم من لدن مربى بش

دائد فى الذين حملوا الش ان .الحکيم امروا من لدى اهلل العليم

ر ابتغاء طوبى لمن صب .سبيل اهلل اولئک قدر لهم مقام کريم

ه لهو ان ،ا نذکره بالحق و يذکره المال االعلى ان .مرضات اهلل

کوا.العليم الخبير بحبل و البهاء عليک و على الذين تمس

.ايام اهلل رب العالمين االتحاد فى

Page 83: درياي دانش

يا هو

الهى است که تربيت اهل ديار معانى کلمۀ،آفتاب حقيقى

اوست روح حقيقى و ماء معنوى که ت واوسه منوط ب،و بيان

و تجلى او حيات کل شىء از مدد و عنايت او بوده و خواهد بود

در مراياى قلوب حکماء تجلى مثال .لون او ظاهره در هر مرآتى ب

عارفين حکمت ظاهر شد و همچنين در مراياى افئدۀ ،فرمود

جميع اهل .تبيان ظاهر شده تجلى فرموده بدايع عرفان و حقايق

انسان از انسان قائم و از او ظاهر وه ب،عالم و آنچه در او ظاهر

و صفات عليا طائف ربانيه موجود و اسماء حسنى شمس کلمۀ

اوست نار الهى و چون در صدور .و خواهند بود حول کلمه بوده

در ،اق ازين نار عش افئدۀ .بر افروخت ما سوى اهلل را بسوخت

.شده صورت نار ظاهره حقيقت ماء است که ب،اراحتراق و اين ن

کل شىء باقى بوده و ، و از اين ماء.نور ظاهرها نار و باطنها

طلبيم که اين از خدا مى .» حي و من الماء کل شىء« .خواهد بود

عالم و ماء عذب الهى را از اين سلسبيل روحانى بياشاميم و از

.بهاء على اهل البهاءعالميان در سبيل محبتش بگذريم و ال

Page 84: درياي دانش

نام گوياى داناه ب

جميع امم را در کل اوان و احيان ، مظلوم عالم!يا عبداهلل

و مقصود از اين ظهور آنکه سحاب ظلم .نمايد مي حق دعوته ب

حجاب اشراق نمايد تا جميع مرتفع شود و آفتاب عدل از خلف

.يح شونداهل عالم در مهد امن و امان ساکن و مستر

و ، سراج باشيد از براى عالم ظلمانىمنزلۀه ب! اى دوستان

کمال ه با جميع اهل عالم ب.از براى تاريکى بمثابه نور باشيد

کل در اين ظهور ،فساد اجتناب و جدال و.محبت رفتار کنيد

اعمال طيبه و اخالق مرضيه بوده وه ب،نصرت .اعظم منع شده

کوا .خواهد بود مالک ،باالستقامة الکبرى فى أمر ربکم تمس

.بما امرتم به فى کتاب ربکم العليم الحکيم الورى ثم اعملوا

Page 85: درياي دانش

و انام آنکه بيم از اوست و اميد ازه ب

پاک از خواهش و با سينۀ: خستين گفتار کردگار اينستن

هاى آفرينش پيش دانا و بينا و توانا از رنگ آاليش و دل پاکيزه

ز روز ديدار است چه که رو. ديد و آنچه سزاوار روز اوست بيارييائب

شايد برسيد و جان پاک بشتابيده ب.پرده پديدار و آشکار يزدان بى

از آب پرهيزکارى خود را از آز و.آنچه سزاوار است پى بريده ب

.نياز را بيابيد کردارهاى ناشايسته پاک نمائيد تا راز روز بى

سه چيز ديدار دست دهد ه ب.روز پسين پديدار روشنى نخستين در

و پاکى گوش از آنچه پاکى دل و ديده: و رستگارى پديدار شود

.شنيده

نما آمد گفتارش از گفتارها پديدار و راه!بگو اى دوستان

گفتار ، راه اوست بيابيد و گفتار، راه.نمودار ها راهش ميان راه

،بارد و خورشيد دانائى ىابر بخشش يزدان م امروز.اوست بشنويد

هاى جوانمرد آنکه راه .نمايد خود راه ميه بخشد و ب روشنى مى

.گمان را گذاشت و راه خدا گرفت

Page 86: درياي دانش

هاى گمان را دريد تا هدست تواناى يزدان پرد! اى دوستان

، امروز روز شنيدن است.شنيدن باز نماند چشم ببيند و گوش از

.سزاوار است رفتار نمائيد آنچه هبشنويد گفتار دوست يکتا را و ب

:گفتار تازى آغاز نموديمه از گفتار پارسى ب

ه ارتفع فى سجن عکاء و ان ،داءاسمع الن ! يا ايها المقبل

تفکر فيما ظهر لترى ما ال .مالک االيجاد يدع العباد الى اهلل

.الالفض ربک هو العزيزرأت عين االبداع ان

دع .ى العالم عن مالک القدماياک أن يمنعک ما ف

الى اهلل مالک و مشارقها مقبال نون و مظاهرها و االوهامالظ

االکبر تشرف بانوار المنظر هذا يوم البصر الن .المبدأ و المآب

.ة و البرهانسماء البيان بالحج ظهور مالک القدر الذى أتى من

بين االرض و ىمع قد ارتفع فيه صرير القلم االعلو هذا يوم الس

ناء يا اسمع و قل لک الحمد يا مقصود العالم و لک الث .ماءالس

.الرقاب مالک

امروز نور ناطق و نار متکلم و خورشيد : ائل أيها الس يا

اهلل آنچه سزاوار يومه شايد فائز شوى ب جهد نما.حقيقى مشرق

تغنى خود را غنى و مس اگر در آنچه ظاهر شده تفکر نمائى.است

حق مقدس است از ظنون و اوهام و .ال مشاهده کنىؤاز س

با علم يفعل ما يشاء و راية يحکم ما يريد .و اراده انام مشيت

Page 87: درياي دانش

.مقامات اهل امکان ظاهر فرموده حجة و برهان فوق،آمده

بيناتش در سور آياتش در کتب و زبر و الواح موجود و مشهود و

ه ب الرب ان ليس الحد أن يجر .ملوک و رئيس ظاهر و هويدا

.العباد کيف يشاء يمتحن

بصر انصاف در آنچه ذکر نموديم ه اگر فى الحقيقه ب

مبارکۀکلمۀه ب،کنى سمع عدل اصغاه مشاهده نمائى و ب

بشنو .شوى رجعت اليک يا مولى العالم منقطعا عن االمم ناطق

م اهل امکان بردار قدم از مقامات و ظنون و اوها،نداى مظلوم را

لتسمع تغردات طيور العرش و تغنيات عنادل ،ال مکان گذار و بر

اهلل أن يؤيدک و يوفقک على نسأل.االغصان العرفان على اعلى

ال اله ،رىو رب العرش و الث ه مولى الورى ان ،ما يحب و يرضى

ن جذب البيان م اذا أخذک. هو الفرد الواحد العليم الحکيماال

: قل،االفق االعلى

الهى الهى اشهد بوحدانيتک و فردانيتک و بعزک و

ابن عبدک قد اقبلت اليک أنا عبدک و،عظمتک و سلطانک

اسألک بأمطار، بدائع فضلک عن دونک و راجيامنقطعا

سحاب سماء کرمک و بأسرار کتابک أن تؤيدنى على ما تحب و

الى أفق وهام مقبال اعرض عن اال اى رب هذا عبد.ترضى

ل و توک االيقان و قام لدى باب فضلک و فوض االمور اليک

انک .عليک فافعل به ما ينبغى لسماء جودک و بحر کرمک

Page 88: درياي دانش

اشهد يا الهى بأنک أعلم بى .الحکيم أنت المقتدر العليم

.يقربنى اليک و ينفعنى فى االخرة و االولى قدر لى ما.ىمن

ال .زمام الفضل و العطاء الورى و فى قبضتکانک أنت مولى

.ال الکريم أنت الفض اله اال

البهاء على أهل البهاء الذين ما منعتهم ضوضاء االمم عن

.و قالوا اهلل ربنا و رب العرش العظيم قاموا.مالک القدم

Page 89: درياي دانش

بسم ربنا العلي االعلى

در مکمن لسان قدرت ه اينست بدايع نصايح الهى که ب

گوش جان ه پس ب.فرمايد مي عظمت و مقعد قدس رفعت خود

بشنويد و خود را از اصغاى نصايح محبوب محروم و ممنوع

.ننمائيد

غفلت را از سلسبيل قدس أعطش و ظم! من مهاجرؤاى م

ر صبح منير قرب منو ه را ب بعدعنايت تسکين ده و شام تيرۀ

فانى و خراب مکن ،وتظلم شهه بيت محبت باقى را ب.گردان

تقواى . نفسانى مپوشحجبات تيرۀه جمال غالم روحانى را ب و

اهلل انديشه منما و معين قلب منير را خالص پيشه کن و از ما سوى

دل را از جاريۀ و چشمۀ، مسدود مکنخاشاک حرص و هوى ه ب

حبل عنايت او متوسل ه حق متمسک شو و به ب.جريان باز مدار

غنا نرساند و از ذلت ه فقر ب که دون او احدى را از چه .باش

.نفس نجات نبخشد

از ،لع شويد احديه مط اگر از بحور غناى مستورۀ!اى عباد

نار طلب در جان بر .نياز گرديد و بى کون و امکان هر دو غنى

لقاى جانان است مطلب رفيع منيع که مقام قرب وه افروزيد تا ب

.فائز گرديد

Page 90: درياي دانش

مستوره خود را منع مکن ۀ ملتطم از ابحر متموجۀ!اى احمد

ه چشم را منير کن و ب.مستقيمه محروم مباش و از صراط واضحۀ

طيبه که محل ضيا و سيناى مبارکۀه تا ب،نور الئح روشن نما

تجليات انوار ال نهايهه استضاى سناى الهيه است وارد شوى و ب

از مشرق بيان سبحانى “انظر ترانى” اىر گردى و نداى جانفزمنو

.بشنوى من غير تعطيل

اى نفحه! اى احمد:فرمايد جمال غيب در هيکل ظهور مي

روحانيم بر عالم هستى وزيده و جميع از عرف گلستان قدس

رشحى از طراز قدس صمدانى مزين فرموده وه موجودات را ب

ع را سر مست از مبذول گشته و جمي طمطام يم عنايتم بر عالميان

وجود عرصۀه ب، از عدم محض فانى، قدس الستاين بادۀ

.باقى کشيده

ديده را پاک و مقدس نما تا تجليات انوار ال !اى احمد

مالحظه نمائى و گوش را از آاليش نهايات از جميع جهات

را از افنان تقليد منزه کن تا نغمات عندليب وحدت و توحيد

.باقى انسانى بشنوى

غبار نفس و هوى ه من است او را ب چشم وديعۀ!اى احمد

اعراض مشتهيۀه است او را ب و گوش مظهر جود من،تيره مکن

،من است قلب خزينۀ. باز مدار، جامعه از اصغاى کلمۀ،نفسيه

Page 91: درياي دانش

دست .نفس سارقه و هوس خائن مسپاره آن را بلئالى مکنونۀ

محفوظه ز اخذ الواح مستورۀاست آن را ا عالمت عنايت من

.محروم منما

منتهايم از سماء مکرمت فيض رحمت بى!بگو اى عباد

با ديدۀ،نزول و جريان است ابتدايم چون غيث هاطل در بى

و اين رحمت سبحانىه مقدس و گوش منزه و استقامت تمام ب

.فيض رحمانى بشتابيد

خود را هوى تحديد نفس و تقليد ه ب!بگو اى بندگان من

مثل تقليد مثل سراب بقيعه در وادى د مسازيد چه کهمقيد و مقل

ال يزال سقايه مهلکه است که لم يزل تشنگان را سيراب ننموده و

زالل سلسال ال ه از سراب فانى چشم بر داشته ب.نخواهد نمود

لؤلؤ قدرت ربانى را از لؤلؤ مصنوعى فرق .مثالم در آئيد زوال بى

فانى و ،مالقات آبه چه که مصنوعى آن ب تميز گذاريددهيد و

پس .منير گردد مالقات آب صافى وه معدوم شود و قدرتى آن ب

جهد بليغ و سعى منيع نمائيد تا لؤلؤ قدس صمدانى را من دون

اشاره بدست آريد و آن معرفت مظهر نفس من بوده و خواهد بود

.ى خواهد بودمن زنده و حي و باق آب عنايته و لم يزل ب

Page 92: درياي دانش

و بعد فرمايد که از ظل هوى جمال قدم مي!اى بندگان من

رحمت بشتابيد و چون ارض تسليم ظل بقا و قرب وه و غفلت ب

وجود انبات عرفانم از ارض مقدسۀ ملونۀشويد تا رياحين معطرۀ

را محترق هنار مشتعل شويد تا حجبات غليظ و چون.نمايد

حرارت حب الهى زنده و محجوبه را ازساد مبرودۀنمائيد و اج

در لطيف شويد تا در مکمن قدس واليتما و چون هو.باقى داريد

.ئيدآ

ل بيرون آمده توک قوۀه يه ب ظن وهميۀ از مدينۀ!اى بندگان من

و در جميع احوال از .مشيده يقين وارد شويد محکمۀمدينۀه ب

هياکل مباشيد که همۀ يوسأيطه مرحمت واسعه و عنايت مح

ملک هستى ه موجودات را محض جود و کرم از نيستى محض ب

سؤال اجابت فرمودم و طلب عنايت فرمودم و بى بى .آوردم

جميع شما .مبذول داشتم استعداد منتهاى فضل و جود را بى

دست مرحمت خود در ارض ه اشجار رضوان قدس منيد که ب

زوال خود تربيت نيسان رحمت بى هفرمودم و ب مبارکه غرس

، حفظيهمالئکۀه ب نمودم و از حوادث کونيه و خطرات ملکيه

حال از مغرس و حافظ و مربى خود غفلت منمائيد .حفظ فرمودم

ح ،دون او را بر او و مداريد که مبادا ارياح سموميۀ مقدم و مرج

ديعه و اثمار جنيه را از اوراق ب عقيميه بر شما مرور نمايد و جميع

کلمات حکمتم را از .و افنان منيعه و اغصان لطيفه محروم نمايد

پسر مريم فرمودم که هر مالک بوستانىه لسان ظهور قبلم شنو که ب

Page 93: درياي دانش

ه يابسه را در بوستان باقى نگذارد و البته او را قطع نموده بشجرۀ

س اى پ.خور و اليق نار استحطب يابس در نار افکند چه که

سموم انفس خبيثه و خود را از!اشجار رضوان قدس عنايت من

مشرکين و غافلين است حفظ نمائيد ه ارياح عقيمه که معاشرت ب

از نفحات قدسيه و روحات انسيه ، از جود معبود،اشجار وجود تا

جديد و خرم ،رضوان قدس احديه محروم نگردد و الزال در

.ماند

نقر وهم ه يقان حضرت سبحان را ب بنيان مصر ا!اى بندگان

يزال لم يزل مغنى نبوده و الظن و ظنون منهدم مکنيد چه که

.صراط مستقيم هادى نگشتهه نفسى را ب

را سلطنتم مرتفعۀ ممدودۀ يد قدرت مبسوطۀ!اى عباد

ام را غير مقطوعهوقۀب مسايد و رحمت منزلۀ مغلول فرض گرفته

جود و کرمم را ممنوع و متعاليۀ مرتفعۀو سحاب ايد مقطوع داشته

بدايع قدرت سلطان احديتم آيا؟ايد غير مهطول فرض نموده

ممنوع ام از عالميان ارادهمفقود شده و يا نفوذ مشيت و احاطۀ

ايد چرا جمال عز قدس احديتم را از گشته؟ اگر نه چنين دانسته

ا از ظهور در سماء رءايد و مظهر ذات عز ابها نموده ظهور منع

جميع ،اگر چشم انصاف بگشائيد ايد؟ ممنوع داشتهءقدس ابقا

بينيد و بديعه سرمست جديدۀحقايق ممکنات را از اين بادۀ

ر خواهيد ات اشيا را از اشراق انوارش مشرق و منو جميع ذر

.ونانتم ظننتم و ساء ما انتم تظن فبئس ما.يافت

Page 94: درياي دانش

ود رجوع نمائيد و از غفلت نفس و خأمبده ب!اى بندگان

اين طور مقدس از ستر و ظهور بر آمده قصد سيناى روح درهوى

و از مقر عز اوليه را تبديل منمائيد جامعۀ مبارکۀ کلمۀ.نمائيد

.تقديس و قدس تجريد منحرف مداريد

اگر چه بدايع رحمتم جميع ممالک !بگو اى عباد غافل

ظهورات جود و فضلم بر تمام طه نموده وغيب و شهود را احا

ات ممکنات سبقت گرفته و لکن سياط عذابم بسى شديد ذر

گوش ه ام را ب نصايح مشفقه.غايت عظيمه و ظهور قهرم ب است

چشم سر و سر در بديع امرم ه ب بشنويد ومقدس از کبر و هوى

نهايه از امواج بحر رحمتم که جميع ابحر ال.مالحظه نمائيد

محروم مشويد و از معين قدس عذب فرات ،ايست نزد او قطره

ذات غيبم که اگر اقل از ه قسم ب.مسازيد سائغم خود را ممنوع

ه عين خود به و ب سيناى روح بشتابيده سينه به شعور آئيد به ه بذر

واضحه وارد گرديد و نداء روح القدس را از منورۀمعين قدسيۀ

.ير بشنويد و غفلت منمائيدناطقه در صدر من سدرۀ

قدس تجريد و فردوس عز روضۀه از تقييد تقليد ب!اى احمد

باب رحمتم را که بر وجه اهل !عباد بگو اى.توحيد بخرام

و اعراض مبنديد و سدرۀ دست ظلمه ها و زمين گشودم ب آسمان

راستىه ب.جور و اعتساف قطع منمائيده عنايتم را بمرتفعۀ

محل خزف ، من است ثمينۀم قلب مخزن جواهر ممتنعۀفرماي مي

Page 95: درياي دانش

مکنيد و صدر محل انبات سنبالت حب منست دنياى دنيهفانيۀ

صفاتم متصف شويد تا قابل ه ب . بغضا مياالئيدغبار تيرۀه او را ب

ءجميع اشيا .ورود ملکوت عزم شويد و در جبروت قدسم در آئيد

يم را منند بدايع حکمت لدن کتاب مبين و صحف محکم قويم

.ه مشاهده نمائيدو قلب نورانى منز چشم طاهر مقدسه ب

جامعه که آنچه از حکم بالغه و کلم طيبۀ!اى بندگان من

نازل فرمودم مقصود ارتقاى انفس احديهدر الواح قدسيۀ

از نظر و اال جمالم مقدس،سماوات عز احديهه مستعده است ب

در شمس مشرقۀ.ست و اجاللم منزه از ادراک بالغينعارفين ا

مالحظه نمائيد که اگر جميع عباد از بصير و اعمى مضيئهرۀمنو

يا در دون آن منتها جهد چه در منتها وصف مبالغه نمايند و

اين دو رتبه از اثبات و نفى و اقبال و اعراض و ،مبذول دارند

راجع ،خود مقبل و معرضه ب حدوديه جميع در امکنۀمدح و ذم

اعطاى کمال نور وه و شمس در مقر خود ب.بوده و خواهد بود

فيض و ضياى خود من دون تغيير و تبديل مشرق بوده و خواهد

سراج مضيئه در ليل مظلمه که در محضر شما و همچنين در.بود

بدايع اوصاف منيعه و يا آيا آنچه از،روشن است مشاهده نمائيد

بيفزايد و صفات ذميمه در حق او ذکر شود هيچ بر نور اوجوامع

بلکه در اين دو ، فو الذى نفسى بيده،يا از ضياء او بکاهد؟ ال

نمايد و اين مدح و نور مييک قسم افاضۀه او ب،مذکوره حالت

خواهد بود چنانچه مشهود مالحظه قائلين راجع بوده وه ب،ذم

Page 96: درياي دانش

در سراج قدس منير صمدانى که حال اى عباد از.شود مي

است خود را ممنوع ننمائيد و ءمشکوة عز ربانى مشتعل و مضى

دهن هدايت در مشکوة استقامت در صدر ه ب سراج حب الهى را

اهلل از از ما سوى ل و انقطاعزجاج توک ه منير خود بر افروزيد و ب

.هبوب انفاس مشرکين حفظش نمائيد

ور قدس احديتم مثل بحريست که مثل ظه!اى بندگان من

ازيد از احصاء مستور باشد و ،منيره در قعر و عمق آن لئالى لطيفۀ

آن بحر در ىشاطه ب هر طالبى البته بايد کمر جهد و طلب بسته

مکنونه را على قدر طلبهتا قسمت مقدره در الواح محتومۀ ،آيد

م شاطى قدسش قده حال اگر احدى ب.و جهده اخذ نمايد

هيچ از آن بحر و لئالى آن کم ،ننمايد نگذارد و در طلب او قيام

توهمتم فى انفسکم و شود و يا نقصى بر او وارد آيد؟ فبئس ما

.ساء ما انتم تتوهمون

اج بسى ي و مو تاهلل الحق آن بحر اعظم لج !اى بندگان

ن آه ب،نىآه ب.اقرب از حبل وريد نزديک و قريب است بلکه

ابهائى مدانى و فضل سبحانى و جود رحمانى و کرم عز فيض ص

.واصل شويد و فائز گرديد

Page 97: درياي دانش

اگر از بدايع جود و فضلم که در نفس شما !اى بندگان

،البته از جميع جهات منقطع شده ،لع شويدام مط وديعه گذارده

پى بريد و از دون ،منست معرفت نفس خود که نفس معرفته ب

را در بينيد و طمطام عنايت و قمقام مکرمتممن خود را مستغنى

چشم ظاهر و باطن چون شمس مشرقه از اسم ابهائيه ه خود ب

مشتهيات ظنون و ه اين مقام امنع اقدس را ب .ظاهر و مشهود بينيد

مثل شما مثل طيرى . و افکيات وهم و عمى ضايع مگذاريدهوى

هواهاى روح و ريحان در منيعه در کمالاجنحۀه است که ب

گمان ه طيران نمايد و بعد ب،با نهايت اطمينان ن،خوش سبحا

ه خود را ب،حرص تمامه ب ب و گل ارض ميل نمايد وآه ب،دانه

صعود نمايد خود را عاجز وب و تراب بيااليد و بعد که ارادۀآ

ب و گل قادر بر آه آلوده ب چه که اجنحۀ،مقهور مشاهده نمايد

در اين وقت آن طائر سماء عاليه خود .بود طيران نبوده و نخواهد

طين ه پرهاى خود را ب حال اى عباد.را ساکن ارض فانيه بيند

غفلت و ظنون و تراب غل و بغضا مياالئيد تا از طيران در

.هاى قدس عرفان محروم و ممنوع نمانيد آسمان

لى صدف بحر صمدانى را از کنز علم واى عباد ال

يزدانى و قدرت روحانى بيرون آوردم و ۀقو ه حکمت ربانى ب

در مظاهر اين کلمات حوريات غرف ستر و حجاب را

محشور نمودم و ختم اناء مسک احديه را بيد القدره،محکمات

آن را بر جميع ممکنات مفتوح نمودم و روايح قدس مکنونۀ

Page 98: درياي دانش

محيطه و اين اين فيوضات منيعۀ حال مع جميع.مبذول داشتم

مالمت آن بر انفس اگر خود را منع نمائيد، لميعهيات مشرقۀعنا

.شما راجع بوده و خواهد بود

اليوم مقصود از آفرينش و خلق خود را دانسته !اى اهل بيان

و .ايد و لئالى ابحر فضل احديه الهيهمرتفعۀ چه که جواهر جبال

شما مشهود است در ظل دون شما از آنچه در سماوات و ارض

طيبۀ مالحظه در ارض مثال .محشور و بالتبع مرزوق و متنعمند

زرع خود است و سقايۀ،منبته نمائيد که مقصود زارع از سقايه

بع مشروب ن کشت و زرع بالت آلبه که در ص لدۀبسا حجر ص

مزارع احباى او بوده ، پس مقصود از نزول فيض فياض.شوند مى

دون آن از اعداء و غافلين د و منکه محل انبات علم و حکمتن

رشحات فضليه و قطراته بع ب ارضند بالت که احجار متروکۀ

اى اهل بيان با جميع اين مراتب عالى .سحابيه مرزوق و مشروبند

عزلت مگيريد ،از خود غفلت مجوئيد و از حق و مقامات متعالى

نمائيد که غافل مشويد و جهد و از مراقبت امراهلل در جميع احوال

.کلمات الهى را بدون آن قياس ننمائيد

بينايان وارد شويد و مدينۀه اگر صاحب بصريد ب!اى بندگان

سامعين قدم گذاريد و اگر صاحب قلبيد شهره اگر اهل سمعيد ب

ئيه در اانوار جمال ابه حصن موقنين محل گزينيد تا از مشاهدۀه ب

سنه تمحيص،که اين سنه چه .اين ايام مظلمه محجوب نمانيد

. است عظمى و فتنۀکبرى

Page 99: درياي دانش

وصاياى روح را با قلم تسليم و مداد اذعان و !اى عباد

ن آه توجه ب،مرقوم داريد و در هر آن ايقان بر لوح صدر خود

جد تمام اقبال ه ب نموده که مبادا از حرفى از آن تغافل نمائيد و

که اينست اصل ورقه حق جسته و از دون آن اعراض نمودهه ب

.منبته از شجره الهيه امريه

ليات انوار صبح بقا و مگر تج، نيست در اين قلب!اى عباد

پس متابعت .بر حق خالص از پروردگار شما نمايد مگر تکلم نمى

ه ب.نقض ميثاق مکنيد منمائيد و عهداهلل را مشکنيد ونفس

توجه نمائيد و مباشيد از او ه دل و قلب و زبان به استقامت تمام ب

ه حقيقت و نيستى است ب دنيا نمايشى است بى.خردان بى

مبنديد و از پروردگار خود اوه دل ب ،صورت هستى آراسته

مثل راستى ميگويم کهه ب.مگسليد و مباشيد از غفلت کنندگان

صورت آب نمايد و صاحبان عطش در ه دنيا مثل سرابيست که ب

نصيب بهره و بى او رسند بىه چون ب وطلبش جهد بليغ نمايند

و عاشق جان و روح عارى مانده مانند و يا صورت معشوقى که از

چون بدو رسد ال يسمن و ال يغنى مشاهده نمايد و جز تعب زياد

.نيابد حاصلى،و حسرت

فى الجمله ، اگر در اين ايام مشهود و عالم موجود!اى عباد

دل تنگ مشويد ،قضاء واقع شوداز جبروت امور بر خالف رضا

هاى قدس روحانى جلوه نمايد عالم که ايام خوش رحمانى آيد و

Page 100: درياي دانش

عيشى معين و و شما را در جميع اين ايام و عوالم قسمتى مقدر و

اگر ،جميع آنها رسيده فائز گرديده البته ب.رزقى مقرر است

ام جنت مقه قميص باقى تبديل نمائيد و به را ب قميص فانى

جميع .وارد شويد ئيه که مقر خلود ارواح عز قدسيه استاابه

دره نيستى ب اگر از غبار تيرۀ، دليل بر هستى شما استءاشيا

از زحمت ايام معدوده دل تنگ مباشيد و از خرابى تن .آئيد

محزون مشويد چه که بعد هر خرابى ، در سبيل محبوب،ظاهر

.مستور ر زحمتى نعيم راحتعمارتى منظور گشته و در ه

سلسبيل عذب صمدانى را از معين مقدسۀ!اى بندگان

منيعه جنت احديه را از سدره مغرسه صافيه طلب نمائيد و اثمار

تسنيم خوش تسليم ، چه که در وادى جرز يابس.الهيه اخذ کنيد

لطيفۀ ثمرۀ، يابسه بدست نيايد و از شجرۀ،و کوثر قدس تکريم

. ملحوظ نگردد،منيعه

جمال قدس نورانى در فاران ! روحانىاى طالبان بادۀ

.فرمايد حجاب لن ترانى مي بى قدس صمدانى از شجره روحانى

انوار محل ظهور اشراقه چشم دل و جان را محروم ننمائيد و ب

انتم الى شطر اهلل لعل کذلک ينصحکم لسان.جمالش بشتابيد

.الروح تقصدون

Page 101: درياي دانش

نام خداوند يکتاه ب

محبوب عالميان در سجن اعظم ساکن است و قدر اين

لعمراهلل مظلوميت بسيار .بدان تو هم،مظلوميت را دانسته

.قدر بدان کوثر عرفان رحمان را پنهانى بنوش و.محبوب است

ت را نخواهد داشت ظاهريه خواهد آمد و لکن اين لذ ايام غلبۀ

عظمت امر را با حالت مذکوره ،ظه کنىمالح و اگر درست

. جارى شدقلم اعلى که از اينست بيان احلى .مشاهده نمائى

. لک بما فزت بهطوبى

Page 102: درياي دانش

چه ،ذکراهلل مأنوس شو و از دونش غافله ب ! حسيناى

.نفاق و مونسى است با کمال وفاق که ذکرش انيسى است بى

مجالسى .و جنايتضرر خيانت و همدميست بى ميهمانيست بى

رفيقى است با .است امين و مصاحبى است با ثبات و تمکين

غم را ،کجا روى با تو آيد و هرگز از تو نگسلد که هر شأنيه وفا ب

اليوم يومى است که .بزدايد به سرور تبديل نمايد و زنگ غفلت

فرمايد مي الهيه ما بين سموات و ارض معلق و جذب جذبيۀکلمۀ

ترابيه که از امکنۀ ممکنات را و آنچه از نفوسيفئدۀجواهر ا

اند حکم ملل قبل و نفى بر آن نفوس من عنداهلل صعود ننموده

بل ،ئى از جوهر همقدار ذر آفتاب معانى که اگره قسم ب.جارى

را آن جذبيه و فصليه در جبلى مستور باشد البته کلمۀ،اقل

بيان مالحظه چنانچه در مال .جذب نمايد و از جبل فصل کند

از قلوب صافيه و نفوس زکيه و صدور منيره در نمائيد که آنچه مي

منتها متصاعد شدند و مکمن اعز اعال و مقر سدرۀه ب اين قوم بود

ه ب.اصل خود راجع گشتنده ب ، کدرهرۀآنچه از نفوس غير مطه

جمال فانى ازظل ه وهمى از سلطان يقين اعراض نمودند و ب

ترين ناس اليوم بين مردودترين عالم و محروم.اند باقى غافل شده

اهلل اعمال الذين هم کفروا و کذلک يبطل.مشهودند اهلل يدى

لقاء ربهم بعد الذى ظهر بکل االيات أشرکوا و کانوا فى مرية من

.و سلطان عليم

Page 103: درياي دانش

الئکۀايادى مه ب، ظهور و بروزتم اه کأس بقاء ب!اى حسين

س أآمده پس نيکو است حال نفسى که از ک در دور،جنت و نار

.گذارد اهلش واه س فانى را بأباقى مرزوق شود و ک

امر حق را اليوم چون شمس مالحظه نما و !اى حسين

شمس توجه ه هر يک از مرايا که ب و.جميع موجودات را مرايا

اليوم قلبى ونمود و مقابل گشت صورت او در او ظاهر و هويدا

که مقابل شد با جمال ابهى انوار وجه در او ظاهر و مشهود و من

و اليوم مقابل نشده مگر معدودى و .محروم بل مفقود دون ذلک

.ايشانند جواهر وجود عنداهلل

ه جز سمعم کلماتم نشنود و جز چشمم ب!فرمايد قلم قدم مي

ه چگونه ب عليل شد بصر که برمد هوى .جمالم عارف نگردد

بوده و شافى جميع علتها حبممنظر اکبر ناظر شود؟ طبيب جملۀ

در هر محل که، حب الهى را مطهر دان.امراض ودم خواهد بود

رحمت ه ت و جرم را بصح ه علت را ب،وارد شود اجنبى نماند

اين فضل ال عدل لها ه نفوسى که ب از براى طوبى .تبديل نمايد

از حروفات حمد کن که،و اى عبد موقن باهلل پس ت.فائز شوند

سحاب رحمت رحمانيتش بر تو باريده و .باقيه عنداهلل مذکورى

در .مکرمت سبحانيتش بر تو امطار مرحمت مبذول داشته غمام

حب الهى است مقر مدينۀ وطن اصلى و مقام محمود که

ت بديعشانشاء اهلل جهد نما که در کل حين از رحم. اى گرفته

Page 104: درياي دانش

چه ،که مخصوص آن حين است مرزوق گردى و فائز شوى

تجلى فرمايد و اهل ،تجلى ابدعه بهر آنى جمال ابهى که در

بايست مستقيم بر امراهلل .نه وقوف را از آن فضل معروف قسمت

اقرب قربات در که اليوم،قدر وسع در تبليغ امرش جهد نماه و ب

. است بلند اعلى رتبۀين ا،نزد سلطان اسماء و صفات

بر اثر قدم غالم قدم گذار و مشى کن و ابدا از !اى حسين

فو الذى نفسى بيده که اگر عوالم ال .مباش امورات وارده محزون

نعمتش مخصوص آنچه اين عالم بود وه يتناهى الهى منحصر ب

ابدا خود را در بالياى ال ،در دنيا عند اهلش مشهود است

يبين نما و در ضر فکر در انبياى مقر .ساختم ب نمىمعذ يحصى

قلم قدم که در هر ه قسم ب.وارد شده که بر هر يک در سبيل الهى

تفکر در آن ابدا ذکر اين بيان وه ه شعور باشد ب من ذر نفسى اقل

دنيا اعتناء ننمايد و از وجود و فقدانش محزون نگردد و ه ب

من أيده اال ،که احدى موفق نشده امريه موفق شود ب همچنين

وارده و اگر از ضر .بصره بمشاهدة أسراره اهلل على عرفانه و فتح

شوى و لکن اينقدر بدان که در اين مدينه ذکر نمايم البته محزون

چنين فو الذى دلع لسان الفجر لثنائه که از اول ابداع تا حال

و .هم ال يشعرون و ظلمى ظاهر نشده و بذلک ناح کل شىء

عليه لنا و أن عليه توک ، ما أراد اهلل لنااال أقول لم يرد علينا

.بون المقر لفليتوک

Page 105: درياي دانش

نام دوست يکتاه ب

دهد و مي فيوضات رحمانيه بشارته اهل بها را بقلم اعلى

مالک اسماء بما فرمايد تا کل بنصح اهلل رانصيحت ميجميع

نزاع و فساد مردود بوده و جدال و.ائز شونداراده المحبوب ف

ه لحاظ محبت در خلق نظرنمايند و به ب الهى بايد احباى .هست

بسا .افق هدايت کشاننده اعمال طيبه کل را ب نصائح مشفقانه و

اند و سبب تضييع امراهلل حق نسبت دادهه که خود را ب از نفوس

ه از ناس که ب بعضى و.اجتناب از چنين نفوس الزم ،اند شده

و رحيق معانى را از اند مقصود اصلى در ايام الهى فائز نشده

از اعمال غافلين و افعال مدعين متوهم ،کأس بيان نياشاميدهاند

سماء ايمان ه مشاهده شد بعضى از نفوس که ب چنانچه.شوند

عز سبب اعمال و اقوال انفس کاذبه از افقه ب،جستند ارتقاء

:اند شنيده ها اين فرد را مع آنکه سال ،محتجب ماندنداحديه

کائنات کافر گردندگر جملۀ«

»بر دامن کبرياش ننشيند گرد

ه نمايند ب عيان محبت مالحظهبعضى از عباد آنچه از مد

،اعصار جميع در. فبئس ما هم يعملون،دهند حق نسبت مي

Page 106: درياي دانش

.يا اولى االبصار روان اعتبأ ،اشرار بوده و خواهند بود اخيار و

ه نفوس زکيه بايد در جميع احيان ب قلوب طاهره و ابصار منيره و

از حق .عيان و کاذبانمد اعمال و اقوال ه نه ب افق امر ناظر باشند

رضاىه جالله مسئلت نمائيد جميع را هدايت فرمايد و ب جل

المجيب انه لهو .مطلع آيات که عين رضاى اوست فائز فرمايد

اين لوح از سماء ، محض فضل و عنايت.لمعطى الغفور الکريما

اراداهلل مطلع شوند و از شرور بماءمشيت الهيه نازل تا جميع احبا

هر متکلمى را صادق ندانند و هر .نمايند اره احترازنفوس ام

انه لهو المبين المتکلم ، حمرا نشمرنداهل سفينۀ قائلى را از

.لى العزيز االمينالمتعا ادقالص

Page 107: درياي دانش

هو العزيز

وزيدن بوده لم يزل نفحات قدس از رضوان عنايت الهى در

هبوب عرش ربانى در روايح عز معنوى از يمينه يزال ب و ال

کرم آنى از ابالغ فيوضات منيعه سحاب جود و.خواهد بود

غمام فضل و رحمت آنى از انزال امطار فيض ساکن نگشت و

شمس عنايت مشرق است و بدر مکرمت از بحمداهلل .نياسود

محدوده از اين افق عزت طالع و لکن نفوس مشغوله و نقوش

حجبات وهميه و ه بوده و ب رحمت اصليه و نعمت سرمديه ممنوع

.خواهند بود يه محتجب و محرومسبحات ظن

عرفان حق و ن جناب بوده که مقصود از آفرينشآمعلوم

در جميع کتب الهيه و چنانچه ،وده و خواهد بودبلقاى آن

و مقصد حجاب اين مطلب احلى صحف متقنه ربانيه من غير

آن صبح هدايت و ه واضح است و هر نفسى که ب مذکور و،اعلى

اعلى مقام قرب و وصل که اصل جنت وه احديت فائز شد ب فجر

سدره راىو مقام قاب قوسين کهه الجنان است فائز گرديد و ب

بعد که اصل نار و حقيقت منتهى است وارد شد و اال در امکنه

Page 108: درياي دانش

اگر چه در ظاهر بر اکراس ،خواهد بود ساکن بوده ونفى است

و قادر، بلى آن سماء حقيقت.اعراش منيعه جالس باشد رفيعه و

قرب و يمينه ب،مقتدر که جميع ناس را از شمال بعد و هوى

،واحدة، ولکن مقصود ةاس ام اهلل ليکون الن لو شاء . لقاء رساند

فطرت اصليه خود ه ده است که بمجر صعود انفس طيبه و جواهر

از ،وارد شوند تا طالبان جمال ذوالجالل بحر اعظمىشاطه ب

از يکديگر مفصول و ممتاز،امکنه ضالل و اضالل عاکفان

.ر االمر من قلم عز منيرکذلک قد . شوند

صهباى اميدواريم که آن جناب خود را از،انشاء اهلل

فانيه نيااليند اسبابه رحمت الهى منع نفرمايند و نظر پاک را ب

و همچنين سبب عدم .بحر باقى واصل شونده تا از سراب فانى ب

اسباب قدرت ظاهريه و غلبه ه ب ظهور مظاهر عدل و مطالع فضل

ن جوهر قدم على چه اگرآ.فصل و تميز بوده ناتئوملکيه همين ش

و عليه ظاهر شود و تجلى فرمايد احدى را مجال انکار ما کان

او منصعق موجودات از مشاهده انواريعاعراض نماند بلکه جم

مقبل الى اهلل از ، ديگر در اين مقام.بلکه فانى محض شوند

جميع مظاهر قبل اين معرض باهلل منفصل نگردد، چنانچه در

اينست که مشرکين . رسيده سمع عالىه مطلب وضوح يافته و ب

يزال و طلعت چون جمال ال،منيع ظهور بديع و تجلى هردر

مثل ساير ناس مشاهده لباس ظاهر ملکيه مثال را در بى

آن ه بدين جهت محتجب گشتند و غفلت نموده ب نمودند مى

Page 109: درياي دانش

و قلع وجستند بلکه در صدد دفع ب نمىقرب تقر سدره

شد که چنانچه در اين کور مالحظه. لى اهلل بر آمدهقمع مقبلين ا

و نفى احباى قتل و غارته اند که ب اين همج رعاع گمان نموده

را بيفسرند و شمس الهى از بالد، توانند سراج قدرت ربانى

ه از اين که جميع اين باليا ب صمدانى را از نور باز دارند، غافل

ل اهلل ما يبد کذلک . باحاين مص دهن است براى اشتعالمنزلۀ

ه مهاجران بينچنانچه ازهجرت ا. قديرىءش يشاء و انه على کل

اشتهار و علو اين امر، جميع امکنه ارض را احاطه ،اين سمت

اين نصرت را و. اند نموده، چنانچه اهل اين اطراف مطلع شده

من دون آنکه احدى مطلع يد خود اعالء فرموده سلطان احديه ب

:گويد اينست معنى آن شعر پارسى که مي .شود و يا شاعر باشد

»تو گرو بردى اگر جفت اگر طاق آيد«

حقيقى را در هر حال سلطنت و قدرت و غلبه سلطان

قهر پاک و نفى و مطالع مالحظه فرما و گوش را از کلمات مظاهر

حق را محيط بر جميع و غالب بر مقدس فرمائيد که عن قريب

مالحظه ، محضىءدون آن را مفقود و ال ش يد ديد وکل خواه

علو اگر چه بحمد اهلل حق و مظاهر او هميشه در.فرمود خواهيد

قول او خلق ه ب ارتفاع و سمو امتناع خود بوده بلکه علو و سمو

و ديگر اينکه اين عبد .شده، لو انتم ببصر هذا الغالم تنظرون

قت دوستى آن جناب از نظر و سب هميشه در ذکر آن دوست بوده

نخواهد رفت بشرطها و شروطها و أنا من نرفته و ان شاءاهلل

Page 110: درياي دانش

نسيان مقطوع ننمايد و و اميدواريم که اين ذکر را .شروطها

چنانست که و اميد از رب العزة. اين اثبات را محو از پى نيايد

چنانچه .فائز باشى منتهى قرب معنوىه ب،در نهايت بعد صورى

جناب و حضرت مقصود حجاب کل من على االرض ميان آن

اين قرب و بعد مذکوره، قربى عنداهلل مذکور نشود زيرا که دون

ى و مثلى در عالم ملکيه که امکنهرا شبهى و ضد که او است

احديه سلطان الطافه جهدى بايد که ب.ر نهحدود است متصو

ه پاک و اوراق او بالمر ار وآن مقام درآئى تا از شجره بعد و اثمه ب

دوام اهلل ه بعد تبديل نشود و به که ب و اين قربيست.مقدس گردى

.و اهلل يهدى من يشاء الى صراط مستقيم .باقى خواهد بود

Page 111: درياي دانش

نام مقصود عالميانه ب

حمد محبوبى را الئق و سزاست که لم يزل بوده و ال يزال

جود را احاطه نموده و اين جميع من فى الو رحمتش.خواهد بود

از مشرق عنايت اوليه اظهار برهان است کهرحمت در رتبۀ

که مقصود ،شود تا کل به عرفان آن بحر قدم رحمن ظاهر مي

ثانيه اوامر الهيه خلق عالم است فائز شوند و در رتبۀ اصلى از

مکامن قدس تجريد و مواقع ه اعظم ب اين مرقاته بوده تا کل ب

.توحيد ارتقا جويدعز

اخالق روحانيه و اعمال ه که اليوم ب از براى نفوسيطوبى

انشاءاهلل بايد جميع .بريه قيام نمايند نصرت امر مالکه طيبه ب

در اعانت يکديگر احباب با کمال محبت و وداد باشند و

کوتاهى ننمايند و معنى مؤاسات که در کتاب الهى نازل شده

از مؤمنين سايرين را مثل خود مشاهده نمايند که هر يک اينست

فقرا را از مال خود محروم ، و اغنيا.نشمرند يعنى خود را اعلى

نمايند از امورات خيريه اختيار مي ننمايند و آنچه از براى خود از

اينست معنى .براى سائر مؤمنين هم همان را اختيار کنند

و تجاوز از آن از و حد مؤاسات تا اين مقام بوده.مؤاسات

اعاذنا اهلل و .هوائيه و مشتهيات نفسيه عنداهلل مذکور شئونات

کمال تقديس و ه انشاء اهلل بايد جميع ب.يحبه اياکم عن کل ما ال

.ميع العليملهو االمر الس نها و .ذکرش ذاکر باشنده تنزيه ب

Page 112: درياي دانش

العلي االعلى هو

طوطيان هندر شکن شوند همهشک

رود زين قند پارسى که به بنگاله مي

مخزن تسليم و و برمکتوب آن جناب بر مکمن فنا واصل

شد منظور گشت و هر چه مذکور آمد رضا وارد و آنچه مسطور

حريم و لکن محبان کوى محبوب و محرمان،صحيح و درست

،سليم از بحر ت،مقصود از بال پروا ندارند و از قضا احتراز نجويند

دو جهان ه رضاى دوست را ب.و از نهر تسنيم مشروب مرزوقند

زهر .مکان تبديل ننمايند فضاى اله ندهند و قضاى محبوب را ب

روح بليات را چون آب حيات بنوشند و سم کشنده را چون شهد

ياد ه آب مهلک ب در صحراهاى بى. ال جرعه بياشامند،بخشنده

.جانفشانى چاالکه متلف بهاى باديه دوست مواجند و در

چشم از عالم .اند اند و عزم جانان نموده دست از جان برداشته

مقصودى ، جز محبوب.اند گشودهدوست جماله اند و ب بر بسته

ه ل پرواز نمايند و بتوک به پر.ندارند و جز وصال کمالى نجويند

بهشتى نزدشان شمشير خونريز از حرير.ل طيران کنندجناح توس

Page 113: درياي دانش

.تر ل مقبوتر است و تير تيز از شير ام محبوب

زنده دل بايد در اين ره صد هزار

تا کند در هر نفس صد جان نثار

دست قاتل را بايد بوسيد و رقص کنان آهنگ کوى دوست

ساعت و چه مليح است اين وقت که چه نيکوست اين.نمود

فنا معارج روح معنوى سر جان افشانى دارد و هيکل وفا عزم

تمام اشتياق ه دريغ يار را ب گردن بر افراختيم و تيغ بي.نموده

از .جان محتاجيمه سينه را سپر نموديم و تير قضا را ب .مشتاقيم

ه فرار اختيار نکنيم و ب.اوست در کنار نام بيزاريم و از هر چه غير

تا در هواهاى قدس دعا بال را طالبيمه ب.دفع اغيار نپردازيم

ه ب آشيان سازيم و،هاى شجر انس ز کنيم و در سايه پروا،روح

، از خمرهاى خوش وصال.منتهى مقامات حب منتهى گرديم

زوال را از دست ندهيم و اين نعمت اين دولت بى بنوشيم و البته

مستور شويم از جيب ،در تراب و اگر.مثال را از کف نگذاريم بى

فنا نکند و را بال، اين اصحاب .رحمت رب االرباب سر بر آريم

. حجاب نشود، طى ننمايد و اين وجه را پرده،اين سفر را قدم

بلى اين معلوم است که با اين همه دشمن داخل و خارج

در دفع اين فقرا کمال جد ه و ب اند که علم اختالف بر افراخته

و از اين ارض قانون عقل بايد احتراز نموده اند البته ب کمر بسته

عنايت الهى و تأييد ه و لکن ب.وى زمين فرار اختيار کردبلکه از ر

Page 114: درياي دانش

بر . الئح، مشرقيم و چون قمر،نامتناهى چون شمس غيب

ماهى معنوى از .صبر جالس ساکنيم و بر بساط،مسند سکون

چه خرابى کشتى چه پروا دارد و روح قدسى از تباهى تن ظاهرى

.شتى آن را سجن اين را زندان است و ک،انديشه نمايد؟ بل تن

بارى ايام قبل .بلبل داند و لحن آشنا را آشنا شناسد بلبل رانغمۀ

انبياء و مبدأ اصفيا چه نازل شده تا خاتمه را ناظر باشيد که ب

در . از قفس تن بر آئى، خفيف شوى و چون نفس،روح چون

ابتال، طاير قدس نازل شده و اين ت اعداء و شد نهايت احاطۀ

ن تبتغى استطعت ا نا و ان کان کبر عليک اعراضهم ف « :آيه آورد

خون هزار چشم بايد تا.»ماءنفقا فى االرض أو سلما فى الس

و همچنين در .گريد و صد هزار جان بايد تا ناله از دل بر آرد

و اذ يمکر بک الذين کفروا ليثبتوک أو « :فرمايد مي جاى ديگر

و اهلل خير ، يمکراهلليمکرون و و،يقتلوک أو يخرجوک

از مبدأ الوهيه نازل شريفه که مبارکۀ در اين دو آيۀ.»الماکرين

اگر .شده بسيار مالحظه فرمائيد تا بر اسرار غيبيه واقف شويد

چشم بصيرت ناس باز بود همين جلوس اين عبد در ظاهر همه

نيم روش،اين اعداء و موارد بال چون شمع را کافى بود که با همۀ

حجاب را سوختيم و چون ستر و. در انجمن،و چون شاهد عشق

و لکن چه فايده که جميع عيون. بر افروختيم،نار عشق

در وادى غفلت سير .ها مسدود گوشمحجوبست و همۀ

ا هم بريئون عم .کنند مي نمايند و در بادى ضاللت مشى مي

.ا يعملون عم ىء أعمل و أنا بر

Page 115: درياي دانش

ب باشد که يکى از معتکفين آن ارض که معلوم آن جنا

رحمت نصيبش نه و از کأس مشغول بزخرف دنيا است و از جام

نديده و در اى اين بنده را اش نه و در لحظه عدل و انصاف بهره

قلم ظلم ،مجمعى مجتمع نشده و ساعتى مؤانست نجسته

.مظلومان رقم کشيده خونه برداشته و ب

جبافطوعا لقاض أتى فى حکمه ع«

»الحل و الحرمفى افتى بسفک دمى

جمعى گفته و در همين ه معنى هم ب هاى بى بعضى حرف

مقاالت از ظنونات خود بعضى،شخص معروفه روزها هم ب

طهران رفته با دفترىه و آن شخص اين دو روزه ب.بيان نموده

.حکايت و کتابى روايت

آنچه در دل دارد از مکر و رموز«

»رسوا همچو روزيش حق پيدا و پ

اين مطالب معلوم و واضح است و بناى آن هم همۀ

ال «حضور حق کتمان کنند از از اين بنده اگر.مکشوف و محقق

چگونه مستور ماند؟ و ندانستم که آخر »يعزب عن علمه من شىء

اين بنده که .چه حجت مستدل ه اند و ب شرع متمسک کدامه ب

در از آشنا و .ام خلوت گزيده ام و ستهمدتى است بالمره عزلت ج

احداث شد و اين اين حسد از چه.ام ام و تنها نشسته بيگانه بسته

آخر خير برند و ه بغضا از کجا هويدا گشت؟ و معلوم نيست که ب

Page 116: درياي دانش

.دل حاصل نمايند کام

سالکند اين فقير بخيط تقى متمسک هوى ه اگر چه ايشان ب

در کدورتى از ايشان ندارم و غل . مهتدىى هد نوره و انشاء اهلل ب

عروه عدل تشبث ه و ب ام خدا وا گذاشتهه ب،ام دل نگرفته

بعد از حصول مقاصد ايشان شايد از حميم جحيم .ام جسته

زيرا که حاکم مقتدر .شوند و از نار غضب الهى مرزوق مشروب

آخر بايد يک مجلس.گذرد نمى در ميان است و از ظلم البته

.مبرهن گردد مالقات نمايد و بر امور مطلع شود تا بر ايشان

دست ظنون ايشان . قضى و امضى،آنوقت حکم جارى کنند

تا زمان آن نرسد .بلند غايته شجر عنايت الهى ب کوتاه است و

جان ه هيچ نفسى را بر ما قدرت نيست و چون وقت آيد ب

.ا اليه راجعونا هلل و ان ان . نه تقديم يابد نه تأخير.و طالب مشتاقيم

ى ذ ا ال ذ ن م ف م ک ل ذ يخ م و ان ک ل اهلل فال غالب م ک ر ص ين ان

.دىبع اله ات نالسالم على م و. بعدهم ک ر ص ين

Page 117: درياي دانش

هو

علت آفرينش ممکنات حب بوده چنانچه در حديث

، فأحببت أن اعرفامخفي فرمايد کنت کنزا مذکور که مي،مشهور

لهذا بايد جميع بر شريعت حب ،فخلقت الخلق لکى اعرف

اختالف در هيچوجه رائحۀه قسمى که به مجتمع شوند ب الهى

بر حب بوده در کمال کل ناظر.ميان احباب و اصحاب نوزد

.اتحاد حرکت نمايند چنانچه خالفى مابين احدى ملحوظ نشود

ان .ت و رخا جميع شريک باشند و شد و نفع و ضررخير و شر در

رب العباد بوزد و نسيم اتحاد از مدينۀ شاء اهلل اميدواريم که

.انقطاع بخشدو جميع را خلع وحدت و حب

Page 118: درياي دانش

جميل ال يز عز ال هواهلل

ساحت ،توحيد بديع مقدس از تحديد و عرفان موجودات

و ال يزال در يزل است که لمعز حضرت اليزالى را اليق و سز

فى ازل االزال در مقعد و مقر مکمن قدس اجالل خود بوده و

چه قدر غنى و مستغنى .خود خواهد بود استقالل و استجالل

از عرفان ممکنات و چه مقدار عالى و متعالىمنزهش بوده ذات

جود بحت و از علو .ان ارضين و سماواتخواهد بود از ذکر سک

آيه عرفان خود را ،يرى ا يشهد و مم ىء در کل ش،م صرفسمو کر

عرفان حضرتش على مقداره و ازىء وديعه گذارده تا هيچ ش

و . مرآت جمال اوست در آفرينش،آن آيه مراتبه محروم نماند و

شود سعى و مجاهده در تلطيف اين مرآت ارفع امنع قدر هر

مرآت ننات علم و آيات در آئوظهورات اسماء و صفات و ش

مقامه و يعرف فىىءمنطبع و مرتسم گردد على مقام يشهد کل ش

کل شىء على انه ال اله اال حده و مقداره و يسمع عنکل شىء

و فات مظهر کل االسماء و مطلع کل الص قبل نبيل علياهو و ان

ه و اين مرآت اگر چه ب.و کل بامره يعملون خلقوا بارادتهکل

Page 119: درياي دانش

نفسانى و توجهات روحانى ازکدورات ظلمانى و اتمجاهد

حدايق قدس رحمانى و حظائر انس ربانى ه شيطانى ب ماتتوه

وقتى آنکه هر امرى راه جويد و واصل گردد و لکن نظر ب بتقر

ظهور اين عنايت و لهذا،مقدر است و هر ثمرى را فصلى معين

جميع ايام را از بدايع اگر چه .ربيع اين مکرمت فى ايام اهلل بوده

ايام ظهور عليه عنايت فرموده ولکن فضلش نصيبى على ما هى

ادراک مدرکين مقرر داشته چنانچه اگر جميع فوقرا مقامى

به موات و االرض در آن ايام خوش صمدانىمن فى الس قلوب

خود را آن شمس عز ربانى مقابل شوند و توجه نمايند جميع

من هذا الفضل فتعالى. صافى مشاهده نمايندمقدس و منير و

لها لم يکن هذه العناية التى فتعالى من.الذى ما سبقه من فضل

ا هم فتعالى عم .فى االختراع شبه فى االبداع و ال لها نظير

ه باست که در آن ايام احدى محتاج اين.يصفون او يذکرون

که اکثرى ازچنانچه مالحظه شد . نخواهد بود احدى نبوده و

ناطق علوم و حکمتىه قاصدين حرم ربانى در آن يوم الهى ب

الع نيافته و اط حرفى از آن دون آن نفوس مقدسهه شدند که ب

. و تعلم مشغول شوند تعليمه الف سنه به نخواهد يافت اگر چه ب

ظهور شمس ربانى از کل علوم اينست که احباى الهى در ايام

بلکه ينابيع علم و حکمت از قلوب و اند بودهنياز مستغنى و بى

.تعطيل و تأخير جارى و ساريست فطرتشان من غير

فجر سرمدى انوار صبح ازلى و ظهوره ان شاءاهلل باى هادى

Page 120: درياي دانش

مقدس شود و جميع مهتدى شده تا قلب ازنفوس مظلمه فانيه

چه که اوست کتاب ،مکتوب بينى علوم و اسرار آن را در او

ان احصيناه کتابا کل شىء.و مرآت حاکيه هتام امعه و کلمهج

.انتم تعلمون

بوده که معلوم آن جناب. شده بود و بعد سؤال از انقطاع

يعنى ،است انقطاع نفس از ما سوى اهلل،مقصود از انقطاع

آنچه در مابين از اشياء ازىمقامى جويد که هيچ شيئه ارتقا ب

يعنى حب . حق منع ننمايد است او را ازسماوات و ارض مشهود

ذکر او ه از حب الهى و اشتغال ب آن او راه شىء و اشتغال ب

شود که اکثرى از مالحظه مىمشهودا چنانچه. محجوب ننمايد

اسباب باطله ه ث بزخارف فانيه و تشب ه ب ناس اليوم تمسک

اگر . اند و اثمار شجره مبارکه محروم گشتهباقيه جسته و از نعيم

مقامى و ،مقامى فائز گردد که جز انقطاعه سبل حق ب چه سالک

و مالحظه ننمايد و لکن اين مطلب را ذکر، ترجمان نشود مقرى

من قدم نگذارد و رقم نزند، ذلک من فضل اهلل يعطيه،قلم

وال نبوده و ما اسراف و اتالف،بارى مقصود از انقطاع. يشاء

ه و اين رتبه ب .او بودهه ب للى اهلل و توس نخواهد بود بلکه توجه ا

اوست ،ظاهر و مشهود گردد هر قسم حاصل شود و از هر شىء

ن سواه اذا نسأل اهلل بان ينقطعنا عم .آن منتهاى و مبدأ و انقطاع

ما يحب ، له االمر و الخلق، انه ما من اله اال هو،لقاءه و يرزقنا

. قديرال شىءعلى ک يشاء لمن يشاء و انه کان

Page 121: درياي دانش

در جميع اين مسأله. و ديگر سؤال از رجعت شده بود

و حکم ال ىبيانات شت ه ل و مبسوط ذکر شده ب مفص ،الواح

الع بر کيفيت آن اط آن فرمائيد تاه ان شاء اهلل رجوع ب.تحصى

الى اهلل خواهد ،و عود کل من اهلل بوده،کل بدأ. بهم رسانيد

سوى حق بوده ه رجوع کل ب.نيست ز براى احدى مفرى ا.بود

و .رحمته و رضائه و بعضى الى سخطه و ناره لکن بعضى الىو

ها ذکر شدهفارسيه و عربيه اين مطالب باسرها و اتم در الواح

اولى نقطۀ و همچنين.فارجعوا اليها ان انتم تريدون ان تعرفون

ه اند رجوع ب داشته قومتفصيل مره جلت کبرياؤه در بيان فارسى ب

و . اهل ارض راکند همۀ مي آن نمائيد که حرفى از آن کفايت

و همچنين مشاهده در .فى کتاب مبين کان اهلل ذاکرا کل شىء

کما بدأتم . من اهلل بوده و الى اهلل خواهد بود خود نما که بدأ

.و اليه ترجعون تعودون

نفسه فقد من عرف« :و اما ما سألت فى الحديث المشهور

بيان را در هر عالمى از معلوم آن جناب بوده که اين:»عرف ربه

معانى بديعه بوده که دون آن اقتضاى آن عالمه عوالم ال نهايه ب

و اگر تمام آن کما .نبوده و نخواهد بود آنه را اطالع و علمى ب

شود اقالم امکانيه و ابحر مداديه کفايت ذکر ذکر،هو حقه

و لکن رشحى از اين طمطام بحر اعظم ال نهايه ذکر .ننمايد

قاصدين را شود که شايد طالبين را بسر منزل وصول رساند و مى

الى صراط العزيز و اهلل يهدى من يشاء. مقصود اصلى کشانده ب

Page 122: درياي دانش

ربانيه ناطقه که وديعۀ مالحظه در نفسمثال . المقتدر القدير

که در خود مالحظه نمامثال .مائيداست در انفس انسانيه ن

و مشيت و دون آن و فوق آن و همچنين حرکت و سکون و اراده

ظاهره و باطنه،و شم و نطق و مادون آن از حواس سمع و بصر

من اقل ،بدن چنانچه اگر نسبت او از.جميع بوجود آن موجودند

وب آثار و افعال خود محج از مقطوع شود جميع اين حواس ،آن

بسى واضح و معلوم بوده که اثر جميع اين و اين. و ممنوع شوند

وجود نفس ناطقه که آيهه مذکوره منوط و مشروط ب اسباب

از ظهور چنانچه. بوده و خواهد بود،سلطان احديه است تجلى

معدوم و آن جميع اين اسماء و صفات ظاهر و از بطوناو جميع

بصر است او مقدس از بصر او حال اگر گفته شود.شوندفانى

و اگر بگوئى .وجود او قائمه او ظاهر و به ب است چه که بصر

او مذکور و ه توجه به شود که سمع ب مشاهده مى سمع است

فات که دردون آن از کل ما يجرى عليه االسماء و الص کذلک

مختلفه و جميع اين اسماء.هيکل انسانى موجود و مشهود است

لکن او بنفسها و از اين آيه احديه ظاهر و مشهودو صفات ظاهره

بلکه دون ،و صفات بوده مقدس از کل اين اسماء،و جوهريتها

و اگر الى ما .صرف و مفقود بحت است آن در ساحت او معدوم

ربانيه و تجلى عز عقول اوليه و آخريه در اين لطيفۀه ب ال نهايه

را عاجز ازعرفان او کما هو حقه خود البته،صمدانيه تفکر نمائى

ه خود را از بلوغ ب و چون عجز و قصور.و قاصر مشاهده نمائى

نمودى البته عجز خود و عجز عرفان آيه موجوده در خود مشاهده

Page 123: درياي دانش

عين ه قدميه ب احديه و شمس عز ممکنات را از عرفان ذات

قام از روى و اعتراف بر عجز در اين م .سر و سر مالحظه نمائى

ه ب و اگر.مقام عرفان عبد است و منتهى بلوغ عباد بصيرت منتهى

و بصر معارج عز امتناع عروج نمائىه ب،ل و انقطاعمدارج توک

د بينى و و مجر آزاد،بگشائى اين بيان را از تقييد نفسمعنوى

حمامه گوش هوش از سروش ه ب ،»ربه فقد عرف من عرف شيئا«

چه که در جميع اشياء آيه تجلى عز .نوىبشقدس ربانى

موجود و مشهود است و ،فردانيه ظهور شمس وارقه صمدانيه و ب

ريب و هذا لحق ال.نفسى نبوده و نخواهد بوده مخصوص ب اين

در اين عرفان نفس مقصود اوليه از و لکن .فيه ان انتم تعرفون

زيرا که ذات ،عهد و عصرى مقام عرفان نفس اهلل بوده در هر

لهذا .متعالى از عرفان دون خود بوده لم يزل،قدم و بحر حقيقت

و ايشانند .عرفان مظاهر امر او بودهه راجع ب عرفان کل عرفاء

من عرفهم.بين عباده و مظهره فى خلقه و آيته بين بريته نفس اهلل

هم فى حق قر باهلل و من اعترفأفقد عرف اهلل و من أقر بهم فقد

ف لکم ر صن کذلک.فقد اعترف بآيات اهلل المهيمن القيوم

.االيات لعل انتم بآيات اهلل تهتدون

شىء ثم اهلل ربک و رب کل فاهتد بهداية !ان يا هادى

امري خذوا الس ات ب الذيناشدد ظهرک لنصرة امراهلل و ال تعق

و يکونن سخريابآيات اهلل نءوو يستهز اهلل من دونوليا النفسهم

آيات ربک يقولون هذه عليهم و اذا تتلى .من المعتدين

Page 124: درياي دانش

آمنتم باهلل ربکم فأتوا بها ان انتم من قل فبأي حديث.حجبات

.ادقينالص

کل که،مقامى رسيده که فو الذى نفسى بيدهه حال امر ب

نوحه عبد بر مظلوميت اين سر عينه موات و االرض بمن فى الس

کل شىء و لن و رب لنا على اهلل ربنا و نحن توک .نمايند و ندبه مي

ين اال الذين هم من الط اشاهد کل من فى الملک اال ککف

و کذلک نذکر لتکون من ة حب اهلل و عرفانهدخلوا فى لج

.العارفين

حي فى المؤمن« و اما ما سألت فيما ورد فى الحديث بأن

فى اشرقت مس التى بلى ذلک حق بمثل وجود الش .»ناريالد

فى هذا العماء کان ماء الذىى ظهر فى هذا الس ذهذا الهواء ال

فى حبک موالک و لو تثبت انک بل.من العارفين انتم ان

يظهر منک ماتحيى به تزل قدماک تصل الى المقام الذى لن

بما رزقک ذا فاشکر اهللا. عزيز عليم ارين و هذا تنزيل من لدنالد

و بالحق و رفعک بينبه ارواح المقر يحيى الذى من هذا الکوثر

.على العالمين ة اهللحج تبها تم الکلمات التى عليک انزل

ها کل موات و االرض لتجدلو يبذل قطرة منه على اهل الس فواهلل

.باقية ببقاء ربک العزيز القدير

Page 125: درياي دانش

جميع اشياء و ده که کل اسماء و صفاتبو معلوم آن جناب

بعد از ،باطن و غير مشهود و از آنچه از آنچه ظاهر و مشهود است

التى اودعها لن يبقى منها اال آية اهلل وجهها کشف حجبات عن

موات و ربک و رب الس الى ما شاءاهلل اهلل فيها و هى باقية

وجود و ،فرينشکه مقصود از آ مؤمنه چه رسد ب تا.االرضين

و الى اول بوده ال از اول و چنانچه اسم ايمان .او بوده حيات

باقى و حي بوده و ،و همچنين مؤمن ،آخر ال آخر خواهد بود

و ،و لم يزل و ال يزال طائف حول مشيت اهلل بوده خواهد بود

ظهور او و باطنه دوام او و ظاهر به ب و دائم ببقاء اهلل اوست باقى

و باهلل منينؤ مقر م،مشهود است که اعلى افق بقاء و اين.مر اواه ب

نلقى کذلک .آن مقعد قدس راه نجويده او بوده ابدا فنا، ب آيات

.من العارفين ربک لتستقيم على حبک و تکون من آيات عليک

ل و مفص ،الواح در اکثر از مسائل مذکوره چون جميع اين

نهايت اختصار مذکور ه ب مقامديگر در اين ذکر شده مبسوط

منتهى افق قدس تجريد فائز ه که ب اميدواريم ان شاء اهلل.گشت

و واصل گردى باهلل است بقاى که مقام اسفار حقيقته شوى و ب

. و منير شوىىءر و مضمؤث عالم ملک و ملکوت شمس در مثل

ثم .الخاسرون اال من جوده اهلل و انه ال ييأس روح تيأس من ال

ره بما اراد اهللبالرضا ثم بش ىالذى سم ا مصاحبکر من لدن ذک

وا اذا أتاهم امر ر العباد بان ال يضل ذک ثم .من الفرحين ليکون

و ال تتعدوا عن مستقيما على امراهلل و ذکره قل کونوا.عظيم

Page 126: درياي دانش

.من المعتدين حدوداهلل و ال تکونن

ثابت شوند و واصل مقامىه ه بک بر جميع الزم بارى اليوم

را از صراط اهلل ايشان که جمع شوند ارض شياطين که اگر جميع

قل کونوا .خود را عاجز مشاهده نمايند نتوانند و ،منحرف نمايند

من الذين و رحمته الحبائه و ال تکونن ،اهلل العدائه قهر يا قوم

ثر الذکر و االنثىو لن يبقى فيهم ا الهوائيه عليهم رطوبات غلبت

لو بنار التى عن مراقد الغفلة قوموا يا قوم .من الهالکين و يکونن

هذا ما و ان ،اثرها لتجدوا موات و االرضيقابلها کل من فى الس

ر ذک و اذا وردت مدينة اهلل . من العالمينيوصيکم اهلل به لتکونن

من المستبشرين ونن لتک فى ذکر ربهم بذکر اهلل رهماهلها ثم بش

القدس من هذا تجد منهم روائح و الذين ر البيت و اهلهاثم ذک

من احباء هم معه ر الرضا و الذينثم بش الکريم المنظر المقدس

علينا اقصص لهم ما ورد ثم .ا بذکر جميلرهم من لدن ثم ذک .اهلل

فى صدورهم ارادوا ان يفدوا انفسهم فى سبيلنا و کان من الذين

قلوب يظهر اهلل ما فى کذلک.رفيع غل اکبر من کل جبل باذخ

من اعرض و منهم.رب العالمين هم کفروا و اشرکوا باهلل الذين

.فى أسفل الجحيم بمبدئه الى ان انتهى آمن ثم تاب ثم کفر ثم

ال بحيث قوا فى انفسکمثم ات خافوا عن اهلل البيان ان يا مال

تکونن من و ال تستأنسوا به و ال تجالسوا اياه و ال ا معهتعاشرو

ه و عنه و عن شر ربکم ليحفظکم اهلل وا منه الى اهللففر .الغافلين

ا عليکم ليکون رحمة من لدن خبرکم بالعدلن کذلک. عن جنوده

Page 127: درياي دانش

لکم نظرة االيمان لو يکون فواهلل .و على الخالئق اجمعين

الکره التى منه روائح فو اهلل يهب .الجحيم وجهه اثر لتجدوا من

کذلک .افلينلتقلبهم الى اسفل الس الممکنات لو تهب على

الحکمة و کلمات عليکم من و نلقى من آيات اهلل نتلى عليکم

فواهلل .خالصا لوجه اهلل العزيز المقتدر القدير قوىالت مکم سبلنعل

ان ه و على اعراضه هيکلهو على نفاقه بيان يشهد بکفره وجهه

کما االنقطاع جوهر نفسه فى عىو هو يد .اعرينانتم من الش

و لذا ما .رب العالمين هلل خلصت وجهى«و قال يطانالش عىد ا

اهلل ى لو اسجد لغيرالن و لن أسجد،،من قبل سجدت الدم

لم انک لو آمنت باهلل يا ملعون:قل .»الکون اذا لمن المشرکين

و و قدرته کبريائه و و سلطنته و ضيائه بهائه و نوره و کفرت بعزه

من تراب خلقک الذى عن اهلل و کنت من المعرضين،اقتداره

انه لو يذکر اهلل!يا قوم فواهلل.ين من الط ثم من نطفة ثم من کف

قوا اهلل و ال تقربوا به يا ات .فى صدره لمکر الذى کانيذکر اال لن

بالمنکر لو انتم يأمرکم بالمعروف و انه لو يأمرکم دينالموح مال

تقعدوا و ال وا به و ال بما عندهان ال تطمئن اياکم.العارفين من

لکم اال ما اردنا فيما ذکرناه فو اهلل.فى مجالس المحبين معه

.يا معشر المخلصين بکم لحبى

و و نفوسکم بقلوبکم فانصروا الرحمن يا معشر البيان و انتم

فو .ابرينمن الص و ال تکونن و عليکم و مالکم و أبدانکم ألسنکم

ما ال فعل هذا المنافق قد فعل بنا!يا جنود اهلل و حزبه اهلل

Page 128: درياي دانش

و ال بموسى و ال الفرعون مرود بالخليلو ال الن بآدم يطانالش

و ال مر بحسيند و ال الش بمحم و ال أبو جهل اليهود بعيسى

.باهلل المقتدر المهيمن العزيز الکريم فيانىو ال الس ال بقائمج الد

.بينالجود ثم اعين المقر االمر ثم سحاب فواهلل يبکى علينا غمام

قد أخبرنا کم .علينا فى ديار الغربة فى سجن االعداء کذلک ورد

تحدث فى لعل .من المطلعين منها لتکونن اقل بحرف منه بل

من تکونن وال،نار المحبة و تنصروننا فى کل شأن وبکمقل

.الغافلين

.العارفين منه قلوب المهدى الذى ورد عليه ما يحزن رثم ذک

و نأفى کل ش استقم ثم و حکمه قل يا عبد ان اصطبر فى امر اهلل

ال تخمد فى ة السمىالذل تک و ان مس .من المضطربين ال تکن

بينکم کان يهب ر ايام التىذک ثم فى حبک قمثم است نفسک

و و روحک بنفسک ثم انقطع .العظيم العلي المقتدر اهلل روائح

.فى الملک من عبادنا المستقيمين هؤالء و کن ذاتک عن مثل

اهلل و من اصفياء معه ا ثم الذينر المجيد من لدن ثم ذک

تجتمع مع اعداء اهلل ال أنقل اياک .احبائه لتکونن من الفرحين

اهلل العزيز آيات يتلى عليک من فى مقعد و ال تسمع منه شيئا و لو

فى ذکر اکثر العباد بما وافقهم قد ضل يطان الش الن .الکريم

فى مال المسلمين کما تجدون ذلک عندهم على ماأبارئهم ب

مروا به و ما ا کل و السنتهم و يعملون اهلل بقلوبهم بحيث يذکرون

Page 129: درياي دانش

ا فلم .اس ان انتم من العالمينوا الن وا و أضل ضل بذلک

به و کفروا بما جاء عنه بآيات اهلل اذا اعرضوا علي بالحق جاءهم

عن کذلک يلقى اهلل عليکم ما يحفظکم. من لدن حکيم خبير

.دونه رحمة من عنده على العالمين

و يکون من را فى نفسهمن لدنا ليکون متذک ر الرحيمثم ذک

اس ثم اهد الن اهلل مکر العباد بما عل قل يا عبد ذک .الذاکرين

قل فواهلل .ياطينب الى الش قر الت عن رضوان اهلل ثم امنعهم الى

ثم حبى ان اهلل اال حب اهلل و امره ميزان لم يکن اليوم فى ذلک

اهلل عرضوا عنأفقد ى عن عرضواأ الذين هم ان .العارفين من انتم

ثم سوا ابصارکمقد و يا قوم.اظرينمن الن هذا حجتى لو انتمو ان

ر ثم ذک .عن وجوه المشرکين لتعرفوا وجه اهلل ثم نفوسکم قلوبکم

ذى يظهر فى بال نوره و بهائه ثم ثم الذين آمنوا باهلل و آياته

و من . للعالمين ذکرىالمستغاث ليکون رحمة من لدنا عليهم و

هذا ما رقم و ان .و ال تقبلوا اليه ابدا عرضوا عنهأى فعن عرضأ

.و الحمد هلل رب العالمين .الواح عز حفيظ فى

Page 130: درياي دانش

نام محبوب يکتاه ب

ما ه حکمت ناطق باشند و به ليوم بايد دوستان الهى با

جارى که آنچه از قلم اعلى حق آگاه و گواهست.ينبغى ذاکر

شود مقصود ارتقاى خلق و فراغت و آزادى بوده و شده و مي

ه حق منسوبند به بايد صاحبان لسان و بيان که ب.خواهد بود

گفتار بايد بمثابه .تربيت نمايند حکمت تمام اطفال ارض را

يک .م شوندخر نسيم ربيع باشد تا اشجار وجود از او سر سبز و

. ديگر بمثابه سمومست و کلمۀکلمه اثرش مانند ارياح ربيع ا

بگو اى دوستان در جميع بيانات عربيه و فارسيه از قلم

شود بعضى شده مع ذلک مشاهده مي حکمت نازله امر باعلى

.از او غافلند

افرح بما ذکرک المظلوم و أمر الوجه ان يا ايها المتوجه الى

.لعليم الحکيما ينفعهم فى کل عالم من عوالم ربهم العباد بما

آنچه ه ب اب فى الکتاب عامل باشند وانشاء اهلل کل بما أنزله الوه

.سبب علو و سمو و اشتعال است تکلم نمايند

.مروا بهأالبهاء عليک و على الذين عملوا بما

Page 131: درياي دانش

نام خداوند مهربانه ب

. يادت نموديم،اى مهربان دوستى از دوستان يادت نمود

خداوند ه دهد و بندگان را ب شود گواهى مي مي چه ديدهامروز آن

.از آسمان دانائى هويدا بگو امروز آفتاب بينائى.خواند يکتا مي

اين آنچه از پيش گفته شد در.نيکوست کسى که ديد و شناخت

.روزگار پديدار

خود را از درياى بخشش يزدانى دور !بگو اى دوستان

آنکه پنهان بود آمده و . آمدهبسيار نزديک منمائيد چه که او

بر دست ديگر فرمان بر يک دستش آب زندگانى و.خوب آمده

شود بگذاريد آنچه در جهان ديده مي: بگذاريد و بگيريد.آزادى

آمده آنچه چشم .بخشد و بگيريد آنچه را که دست بخشش مى

.روزگار مانند آن نديده

کردار دستوران . بشتابيد بشتابيد بشنويد بشنويد!اى دوستان

راه. نمودار، آز، بجاى نياز.مردمان را از کردگار دور نموده

گمراهند و خود را داراى راه .اند خداوند خدا را گم کرده

را گواه نموديم و آگاه کرديم تا در اين روز پيشوايان.دانند مي

.رسانند پاک يزدانه گواهى دهند و بندگان را ب

Page 132: درياي دانش

هوش ه هوشى ب واب برخيزيد و از بي از خ!بگو اى دستوران

آنچه سزاوار روز ه گوش جان بشنويد و به را ب نياز آواز بى.گرائيد

کسى است که ديد و آگاه امروز مهتر.خداوند است رفتار نمائيد

جامه شد و کهتر کسى که گفتار دانا را نيافت و دوست تازه را در

.نائى نمودار درياى دانائى پديدار و آفتاب بي.تازه نشناخت

گوينده پاينده را و خود را از آنچه سزاوار نيست بشنويد نداى

بگو امروز .شايسته بارگاه آفريدگار شويد تا،پاک و پاکيزه نمائيد

شويد و گفتارش را نزديک،فرمايد خداوند در انجمن سخن مي

ه ب شما را از تاريکى رهاند و، گفتار پيک ديدار اوست.بيابيد

اين ياد . نامت را شنيديم و در نامه يادت نموديم.اندروشنائى رس

زود است که با ،دست بخشش کشتيمه مانند نهالى است که ب

خداوند خدا چنين فرموده .اندازه پديدار شود برگ و بار تازه بى

.اوست گوينده و دانا اوست توانا و بينا و،و راه نموده

Page 133: درياي دانش

ى عهد کتاب

ل توک در خزائن لکنز زخرف دنيا خاليست و ااگر افق اعلى

.ال عدل له گذاشتيم مرغوب ميراث،اثور از براى و تفويض

ايم اهلل در ثروت خوف مستور .رنج نيفزوديم و بر نگذاشتيم گنج

ويل « : انظروا ثم اذکروا ما انزله الرحمن فى الفرقان.مکنون و خطر

عالم را وفائى ثروت .»ده و عد لکل همزة لمزه الذى جمع ماال

اليق اعتنا نبوده ونيست آنچه را فنا اخذ نمايد وتغيير پذيرد.نه

.مگر على قدر معلوم

انزال آيات و از حمل شدايد و باليا و مقصود اين مظلوم

بوده که شايد آفاق افئدۀ اظهار بينات اخماد نار ضغينه و بغضاء

و از .آسايش حقيقى فائزه گردد و ب نور اتفاق منوره ب،اهل عالم

.بايد کل بآن ناظر باشند اين بيان الئح و مشرق افق لوح الهى نير

ارتفاع سبب آنچهه ب نمايم اى اهل عالم شما را وصيت مي

ذيل معروف ه ب تمسک نمائيد و تقوى اهلله ب .مقامات شما است

Page 134: درياي دانش

است او را براى ذکر خير از لسان گويم مي راستىه ب.ث کنيدتشب

از بعد بايد کل بما .ا سلفاهلل عم عفا. گفتار زشت مياالئيده ب

اجتناب ،به االنسان رو ما يتکد از لعن و طعن نمايند ينبغى تکلم

.نمايند

عليا از مخزن کلمه اين قبل چندى.بزرگ است انسان مقام

در انسان و مبارک آنچه بزرگ امروز روزيست. ظاهرقلم ابهى

بزرگ است مقام انسان. شود و مي ور بوده امروز ظاهر شدهمست

. باشد تمسک نمايد و بر امر ثابت و راسخ حق و راستىه اگر ب

و قمر شمس. مشهود،لدى الرحمن بمثابه آسمان حقيقى انسان

مقامش اعلى . اخالق منيره مضيئه،بصر، و انجم او سمع و

.مربى امکان و آثارش المقام

افق ه طاهر ب قلبه را يافت و ب اليوم عرف قميص هر مقبلى

خذ .حمراء مذکور بهاء در صحيفه توجه نمود او از اهلاعلى

.العزيز البديع بذکرى ثم اشرب منه باسمى قدح عنايتى

او است از براى محبت و اتحاد اى اهل عالم مذهب الهى

هلبصر و ا صاحبان نزد.را سبب عداوت و اختالف منمائيد

عباد است علت راحت و آسايش حفظ و منظر اکبر آنچه سبب

نفس و مرباى چون ال ارضجه شده و لکن نازلاز قلم اعلى

غافلند و بظنون و حقيقى بالغه حکيم هاى از حکمت هوسند،

Page 135: درياي دانش

.و عامل ناطق اوهام

مطالع عزت و و مظاهر قدرت،ملوک يا اولياء اهلل و امناءه

نفوس حکومت ارض بآن .دعا کنيد باره ايشاندرثروت حقند

جدال را و نزاع.براى خود مقرر داشت را از عنايت شد و قلوب

هورهذا امر اهلل فى هذا الظ . فى الکتاب عظيمانهيا نهى فرمود

هو انه و عصمه من حکم المحو و زينه بطراز االثبات عظماال

طراز عدل و ه ب کهامر مظاهر حکم و مطالع.العليم الحکيم

طوبى لالمراء و .الزم نفوس انصاف مزين اند بر کل اعانت آن

احکامى امنائى بين عبادى و مشارق العلماء فى البهاء اولئک

.و رحمتى و فضلى الذى احاط الوجود بهائى عليهم.بين خلقى

کلماتش که از آفاق آنچه مقام نازل شده اقدس در اين در کتاب

اغصانى در يا.و ساطع و مشرق است الهى، المعانوار بخشش

او و ه ب،و مستور مکنون، قوت عظيمه و قدرت کامله،وجود

.ظاهره از او اختالفاته ب جهت اتحاد او ناظر باشيد نه

غصن ه ا بطر و منتسبين آنکه بايد اغصان و افنان وصية اهلل

اذا « :القدسکتابى ا انظروا ما انزلناه فى. اعظم ناظر باشند

توجهوا الى ، فى المآلأالمبد کتاب بحر الوصال و قضى غيض

مقصود از .»من هذا االصل القديم من اراده اهلل الذى انشعب

من کذلک اظهرنا االمر فضال .غصن اعظم بوده مبارکهاين آيۀ

بعد مقام الغصن االکبر قد قدراهلل .ال الکريمو انا الفض عندنا

Page 136: درياي دانش

بعد االعظم قد اصطفينا االکبر. انه هو االمر الحکيممقامه

ما قدر و لکن کل الزم بر محبت اغصان.خبير عليم امرا من لدن

يا اغصانى و افنانى و ذوى قرابتى .اساهلل لهم حقا فى اموال الن

به و بما ترتفع و بمعروف و بما ينبغى نوصيکم بتقوى اهلل

.مقاماتکم

نصرت سردار اعظم است از براىتقوى گويم يم راستىه ب

اخالق و اعمال اين سردار است که اليق و جنودى.امر الهى

. طاهره مرضيه بوده و هستطيبۀ

منمائيد و علت اسباب نظم را سبب پريشانى!بگو اى عباد

کلمۀه آنکه اهل بهاء ب اميد. اتحاد را علت اختالف مسازيد

و اين کلمه عليا بمثابه دباشن عند اهلل ناظرمبارکه قل کل من

و صدور ضغينه و بغضاء که در قلوب اطفاء نار از براى آبست

نور ه احزاب مختلفه از اين کلمه واحده ب.است مکنون و مخزون

و هو بيلو يهدى الس الحق يقول انه .شوند فائز مي حقيقى اتحاد

الزم بر کل ه اغصانو مالحظ احترام .المقتدر العزيز الجميل

از قبل و بعد در کتب الهى حکم و اين .العزاز امر و ارتفاع کلمه

و .لمن فاز بما امر به من لدن آمر قديم طوبى .مذکور و مسطور

بخدمة نوصيکم .هلل و افنان و منتسبينو آال حرم همچنين احترام

.العالم و اصالح االمم

Page 137: درياي دانش

که سبب حيات نازل شد آنچهاز ملکوت بيان مقصود عالميان

حقيقى گوشه را ب نصايح قلم اعلى .عالم و نجات امم است

يشهد بذلک .رضاال ا على انها خير لکم عم .اصغا نمائيد

.کتابى العزيز البديع

Page 138: درياي دانش

هو العزيز الباقى

چه که اليوم اعظم امور ثبوت بر امراهلل بوده و هست

تخريب حصن مکر در تمامه بشياطين از جميع اشطار ظاهر و

در کل احيان که مطمئنه الزم بر هر نفسى از نفوس.امر مشغول

بر آن جناب.برند که شايد محفوظ مانند خداوند متعاله پناه ب

قدر قوه در حفظ امر سعى نمايند که مبادا ه ب که الزم است

آن تکليفه نظر ب اين قول.جنود الهيه غلبه نمايند فراعنه بر

.بود شود و اال جنداهلل غالب بوده و خواهد جناب ذکر مي

اهلل المهيمن الى احد فتوکل على على االمر و ال تلتفت فاستقم

تسقط حين جرة لئال الش تمسک بهذه ان يا ورقة االحديه القيوم

بارى در اين ايام .کل ماکر لعين عن الذى تهب ارياح النفاق

ذکر ازلى ندا ه نمايد و سامرى ب دعوت مي باسم رحمن شيطان

ففروا عنه يا مال گشته مشغول نهايت تلبيسه ب کند و ابليس مي

که از اميدواريم ان شاء اهلل.انتم بلقاء اهلل ترزقون لعل االرض

و در صراط امر نلغزى و عنايات ابهائى از بدايع الطاف ال يزالى

الحق و هو يهدى يقولشوى و اهلل مستريح کنف عصمة اهلل

وح و الر شد مرقوم قلم شکسته با اين چند کلمه بارى.بيلالس

من لدن عزيز بالکريم سمى و على الذى و على من معک عليک

.حکيم

Page 139: درياي دانش

ر المشفق الکريمهو المبش

مبدأ و مآب امروز ام الکتاب امام وجوه احزاب ذکر

شبه و مثل نداشته و اميست کهفى الحقيقه ايام اي .فرمايد مي

را از حق منع قوم ايشان زماجير که از براى نفوسي طوبى .ندارد

امانت و ديانت که از شرايط تقوى ه و ب بر صراط قائمند ننمود

قصد عليه بهائى و عنايتى ٩ل آجناب عبد .اهلل است مزين

از سماء نموده و با طلب کامل و استدعاى فاضل جهات اولياء

و و عطا از براى هر يک مسألت نموده آنچه را که سبب فضل

امواج برهان و ه ب لذا بحر بيان.علت ذکر ابدى و ثناى سرمديست

:ذکرى ناطقه ب فضل مقصود عالميان ظاهر هر موجى

فائزيد که اکثر ايامىه ب فرمايد يا معشر االولياء مي موج اول

ظاهر شأنىه نور اتحاد به بامروز بايد .ذکرش مزينه کتب عالم ب

.از شرق و غرب بآن نور منور گردد باشيد که جميع عالم

Page 140: درياي دانش

طراز عنداهلل امانت فرمايد يا قوم امروز احسن موج دوم مي

کبرى مزين اين زينته که ب فضل و عطا از براى نفسى.است

.گشته

هروا تظ لکم ان.البهاء يا اهل فرمايد روحا لکم مي موج سوم

و تنزيه کينونته عما المثل و االمثال بما يثبت به تقديس ذاته عن

.قيل و قال

و ينزلکم ضعوا ما فرمايد يا معشر االحباب موج چهارم مي

عرف اهلل المقتدر هاج به بهذا االسم الذى خذوا ما يرفعکم

و سيدى و سندى احفظ يا الهى سبحانک.المهيمن القيوم

و سلطانک انصرهم بجنود قدرتک ثم ک من شر أعدائکأولياء

من أعمالهم سراجا بين أعمال من فى ثم اجعل کل عمل

هور و الحاکم ور انک انت مالک الظ لمة بالن الظ ارضک لتبدل

.م الغيوب انت الحق عال ال اله اال شورالن فى يوم

Page 141: درياي دانش

بسمى المهيمن على االسماء

امر الهى بياء روح ماسواه فداه از مشرقحضرت خاتم ان

کلمه توحيد ه را ب ناس منتهى ظاهر و با عنايت کبرى و فضل بى

و از را آگاه فرمايند نکه نفوس غافلهآ دعوت نمودند و مقصود

قوم بر اعراض و اعتراض و لکن .نجات بخشند ظلمات شرک

عليا ترا که معشر انبياء در جن کردند و وارد آوردند آنچه قيام

اعراض قومه ب تفکر نما هر يک در انبياى قبل.نوحه نمودند

دادند و برخى را سحار نسبت جنونه بعضى را ب مبتال گشتند

ها از حق جل سال علماى ايران بمثابه و حزبى را کذاب گفتند

طلبيدند و چون افق عالم منير و روشن مي را جالله ظهور اين ايام

. دادنددند و بر سفک دم اطهرش فتوى اعراض نمو گشت کل

غصان دوحةأعلى ذا سمعت تغردات حمامة بيانىا نک ا

و بأن ليس شهد بوحدانيتک و فردانيتکألهى ا لهى ا قل عرفانى

مواجأب سألکأ .لک شريک فى ملکک و ال شبيه فى مملکتک

من بأن تحفظنى حديتکأ نوار شمس أشراقاتا بحر قدرتک و

لى أفقکا ى رب ترانى مقبال أ .ليکا بنى و تقر عدائکأشر

تکتب نأ مرکأبنار سدرتک و نور سألکأ معرضا عن دونک

له ا ال الغفور الکريم نت المقتدرأنک ا الصفيائک لى ما کتبته

.نت العليم الحکيمأ ال ا

Page 142: درياي دانش
Page 143: درياي دانش

توضيح و اعتذار

ز کتب منطبعه و اوراق منتشره اقتباس شده و دستيابى در طبع اين کتاب فقط ا

: مراجع اين کتاب عبارت است از. به نسخ اصلى و نزولى آيات مبارکه نبوده است

مجموعه الواح و لوح مقصود و ادعيه محبوب چاپ مصر، مائده آسمانى منتشر در

حفل مقدس طهران و اوراق اخبار امرى محفل مقدس روحانى ملى بهائيان ايران و م

لهذا اگر الواح مندرجه در اين کتاب با نسخ نزولى فى الجمله تفاوتى داشت . طهران

.آن را حمل بر فقدان وسائل اين مؤسسه فرمايند و به ديدۀ عفو در نگرند

Page 144: درياي دانش