در پيرامون غزل

276
ﻫﻮ ﺗﻌﺎﻟﻲ ﺑﺎﺳﻤﻪ ﺗﻨﻈﻴﻢ ﮔﺮﺩﺁﻭﺭﻱ: ﺁﺫﺭﻱ ﻣﻬﺪﻱir . persianblog . azari - mahdi . www ﺳﻼﻡ ﺑﺎ ﻭﺑﻼﮒ ﺩﺭ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﺑﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﻪ ﺩﻭ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻝ ﺑـﺎ ﻛـﻪ ﺟﺎ ،ﻫﺮ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﺍﺩﺑﻲ ﻫﺎﻱ ﺳﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﺍﺩﺑـﻲ ﻣﻘـﺎﻻﺕ ﻏﺰﻝ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﻣﻮﺍﺟ ﺷﺪﻡ ﻣﻲ ﺭﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺷﺨﺼﻲ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﺸـ ﺍﺯ ﺑﻌـﺪ ،ﺣﺎﻻ ﻛﺮﺩﻡ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﻱ ﺟﻤﻊ ﺳـﺎﻝ، ﻧﺰﺩﻳـﻚ ﻧﻤـﻮﺩﻡ ﺗﻨﻈـﻴﻢ ﻭﻳـﺮﺍﻳﺶ ﺭﺍ ﻣﻘﺎﻟـﻪ ﺳـﻲ ﺁﻧﻬـﺎ ﺑـﻴﻦ ﺍﺯ ﻛـﻪ ﺍﺳـﺖ ﺷـﺪﻩ ﺁﻭﺭﻱ ﺟﻤـﻊ ﻣﻘﺎﻟـﻪ ﭘﻨﺠـﺎﻩ. ﻫـﺎ ﺳـﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﺑﻌﻀـﻲ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺧﺒﺮﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﺣﺎﻻ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻣﻲ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺩﺭ ﻛﻪ ﺍﺩﺑﻲ ﻫﺎﻱ ﻭﺑﻼﮒ ﺩﻳﮕـﺮ ﻳﺎ ﺍﻧﺪ ﺷﺪﻩ ﺗﻌﻄﻴﻞ ﻛﻼ ﻳﺎ، ﻧﻴﺴﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻱ ﺣﻮﺻﻠﻪ. ١ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﻭﺑﮕﺮﺩﻱ ﺳﺎﻝ ﻫﺸﺖ ﻫﺎ ﺳﺎﻳﺖ ﻏﺰﻝ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ ﻋﺰﻳﺰ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﻪ ﺳﺖ، ﻋﻠـﻲ ﮔﺮﺩﻳﺪ ﺗﻨﻈﻴﻢ ﺗﺪﻭﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﻪ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻏﺰﻝ ﺍﻟﺨﺼﻮﺹ. ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﻴﺪ ﮕﻴﺮﺩ. ﻛـﻪ ﺁﻧﺠـﺎ ﺗـﺎ ﺍﻣﺎﻧﺘﺪﺍﺭﻱ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺳﻌﻲ ﺑﻮﺩ ﻧﺎﭼﻴﺰﻣﺎﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﻣﻘﺎﻟـﻪ ﻫـﺮ ﻣﻨﺒـﻊ ﺑﻴـﺎﻭﺭﻳﻢ ﺑﺨـﺶ ﻫﻤـﺎﻥ ﭘﺎﻳـﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﺍ. ﺍﮔـﺮ ﺑﺒﺨﺸﺎﻳﻴﺪ ﻣﺎ ﺑﺮ ﺑﻮﺩ ﻛﺎﺳﺘﻲ. ﻏﺰﻝ ﺑﻮﺩ ﻏﺰﻝ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﻪ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ... ﺑﺴﻴ ﺍﻧﺪﺭ ﻟﻴﻚ ﮔﻔﺘﻴﻢ ﻫﻤﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻲ ﻋﻨﺎﻳﺎﺕ ﻫﻴﭽﻴﻢ، ﺧﺪﺍ ﻫﻴﭻ ﺍﺭﺍﺩﺗﻤﻨﺪ، ﺁﺫﺭﻱ ﻣﻬﺪﻱ

Upload: saarsaan

Post on 23-Nov-2014

412 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

Page 1: در پيرامون غزل

هو

باسمه تعالي

مهدي آذري : گردآوري و تنظيمir.persianblog.azari-mahdi.www

با سالم

مقـاالت ادبـي در سايت هاي ادبي نمودم ،هر جا كـه بـا ز سال هشتاد و دو كه شروع به جستجو در وبالگ و ا

نزديـك ،ت سـال جمع آوري مي كردم ،حاال بعـد از هشـ براي مطالعه شخصي خود آنها را ه مي شدم مواجزمينه غزل

بعضــي از ســايت هــا و.پنجــاه مقالــه جمــع آوري شــده اســت كــه از بــين آنهــا ســي مقالــه را ويــرايش و تنظــيم نمــودم

نيست ، يا كال تعطيل شده اند و يا ديگـر وبالگ هاي ادبي كه در آن زمان فعاليت مي كردند حاال ديگر خبري از آنها

.حوصله اي براي فعاليت ندارند

١

علـي ،ست كه براي مطالعه دوستان عزيز و طرفداران غزل سايت ها هشت سال وبگردي در ي اين مجموعه نتيجه

تـا آنجـا كـه .گيرد اميد است مورد قبول دوستان قرار ب .الخصوص غزل معاصر به صورت كتاب تدوين و تنظيم گرديد

اگـر .را در پايـان همـان بخـش بيـاوريم و منبـع هـر مقالـه را رعايت كرده در توان ناچيزمان بود سعي كرديم امانتداري

.كاستي بود بر ما ببخشاييد

...همه ي اينها به خاطر غزل بود و غزل

چاين همه گفتيم ليك اندر بسي

هيچ خدا ، هيچيم عنايات بي

مهدي آذري ،ارادتمند

Page 2: در پيرامون غزل

٢

مقاله شماره يك

مؤلفه هاي غزل معاصر روح االمين اميني: نده نويس

مـي بينـيم و غزل معاصر يکي از مطرح ترين قالبهاي شعر امروز ماسـت کـه هـر روزتجربـه هـاي نـو تـري را در آن

بـاز اين غزل به خصوص در بين نسل جوان اخيرا مـورد يـک . عرضه مي کنند را کارهايي شاعران زيادي در اين زمينه

فارسي يعني شکستن وزن هـاي عروضـي و در شعر بيني جدي قرار گرفته و برخالف آن که در سالهاي آغازين تحول

نسـت توا مي رفت قالب هاي کالسيک به کلي به حاشيه کشيده شـدند غـزل نـه تنهـا تحوالتي که در محتوا آمد گمان

تـا . حال کسي به آنها سـري نـزده بـود دسـت يابـد تا به هويتش را حفظ کند بلکه توانست به دنياهاي تازه تري هم که

بـه .دهـيم قالب را در حوزه کارهاي امروزي آن در چوکات قالب هاي کالسيک قـرار ديگر اين جايي که نمي توانيم

و جالـب . امروزي ديگر جواب گـو نيسـت مدرن حتي فرا اين معني که اصطالح کالسيک در مورد غزل هاي مدرن و

را قالب هر روز در حال حرکت و تغيير است و هر روز کارهاي تازه تري در اين تمام اينجاست که اين قالب با پويايي

.مي توان سراغ گرفت

ر ايـن نـوع شـعر کسـاد شـدن بـازا بعـد از آن به طور مثال با رونق گرفتن بازار شعر نيمايي در حوزه زباني ما و

مـي نوع شعر در طول چند دهه اي که از تولد اين نوع شعر در ادبيات ما اين توسط شعر سپيد و تحوالت زيادي که در

سـالهاي آغـازين تولـد شـعر نيمـايي و چند در غزل را به عنوان يک وزنه سنگين در مقابل اين آثار مي بينيم هر گذرد

جايگـاه را اين کاء به پشتوانه چند صد ساله خود در مقابل اين قالب ها توانست ات با سپيد و شاخه هاي مختلف آن غزل

و ديگـر قالـب هـاي کالسـيک صـورت مـي حوزه غـزل وگر نه کارهايي که در آن زمان در . براي خويش حفظ کند

بـود کـه لدر مقابل اين موج را نداشت و فقط همان پشتوانه و هويت اصيل غز ايستادن گرفت در ذات خويش توانايي

رساند و چهره هايي از اين دسـت مخاطـب را بـا او را به دست کساني مانند سيمين بهبهاني حسين منزوي و علي بهمني

چشم گير آن قدرها تفاوتهايي که غزلهاي اوليه اينان با غزل گذشته داشت هر چند .کردند روبرو رنگ ديگري از غزل

منکر راه گشايي اين کارها براي کارهـاي جـدي بپذيرد ولي موج جديدنبود که آدم مي توانست آنها را به عنوان يک

تـازه زاويـه اي يعني اين کارها بودکه به بازنمايي غـزل از . صورت گرفت نميتوان شد کارهاي اوليه تري که بعد از آن

البتـه ايـن . ر شـد شکستاندن نظام هاي دروني شـع متوسل به تر پرداخت و در مقابل تحوالتي که در ظاهر شعر آمده بود

تنهـا نيمـا بسـيار بـديهي اسـت کـه پيشـنهادات . نيما صرف يک تحول در ظاهر شـعر بـود حرکت بدان معني نيست که

عروضـي شـعر کارهـايي انجـام داد هويـت زبـاني و خالصه به اين مسئله نمي شد و همان قدر که در شکسـتاندن نظـام

گرفت هم او صورت تاثير گذاري او بر کارهاي کالسيکي که بعد از و حتي نمي توان از تغيير داد محتوايي شعر را نيز

کساني کـه بـه ظرفيـت هـاي درونـي ايـن قالـب بـاور و از اين جاست که منشاء تحول غزل نيز پيدا مي شود . غافل شد

خـوبي بـود هنيز تکان از تجربه هاي نيما درغزل دست به کارهايي زدند و حتي از نگاه شکل قسمتي داشتند با استفاده از

مفاعيل به دنبال وزن هاي جديد تري بگردد که حتي بعضي براي کساني مانند سيمين بهبهاني که در داالن هاي مفاعيل

.در شعر فارسي استفاده اي نداشت آن زمان از آنها تا

Page 3: در پيرامون غزل

٣

لـب هـاي تقريبـا يکـي از قا پاره بـا ايـن کـه اما به يک نکته ديگر که بايد اشاره کرد اين است که قالب چهار

نزديک آن به قالب هاي کالسيک منکـر شـد توانسـت بـه واسـطه ايـن بسيار مدرن شعر ماست اما نمي توان از شباهت

داشتن زنجيره وزني به شکل با وصف يعني قالب چهارپاره . شکلي تاثيراتي بر شکل گيري غزل مدرن بگذارد نزديکي

رود اي شباهتي به قطعه دارند از اولين تجربه هايي به شـمار مـي قافيه از نگاه کامال کالسيک آن و داشتن بند هايي که

علت شـباهت هـايي کـه بـه غـزل که گفتيم به در چوکات وزن و قافيه مدرن ترين بيان را دارند و اين قالب طوري که

کشـيده راه غزل قرار گيرد با وصف اين که خود آن بعد از مدتي بـه حاشـيه داشت توانست به عنوان مدل خوبي بر سر

فرخ زاد در دايره شـعر را بيشـتر در اوليه فروغ تجربه هاي . و چندان جايي براي خويش در شعر ما نتوانست باز کند شد

نيـز نـادر پـور بهبهاني کارهاي بسيار زيادي در اين قالب عرضه کرده است و نادر سيمين اين قالب مي بينيم و هم چنين

. شمار مي رودبه عنوان يکي از وزنه هاي اين قالب به

آه دختر: بانگ برداشتم

واي ازين مايه بي بند و باري

بازگو ، سال از نيمه بگذشت

از چه با خود کتابي نداري ؟

آه مي خرم ؟کي ؟همين روزها

آه ازين مستي و سستي و خواب

معني ي وعده هاي تو اين است

نوشدارو پس از مرگ سهراب

از کتاب رفيقان ديگر

درسي نخواندينيک دانم که

ديگران پيش رفتند و اينک

اين تويي کاين چنين باز ماندي

ديده ي دختران بر وي افتاد

گرم از شعله ي خود پسندي

دخترک ديده را بر زمين دوخت

شرمگين زينهمه دردمندي

گفتي از چشمم آهسته دزديد

چشم غمگين و پر آب خود را

پي پا نهاد و نهان کرد پا ،

اب خود راپارگي هاي جور

بر رخش از عرق شبنم افتاد

چهره ي زرد او زردتر شد

Page 4: در پيرامون غزل

٤

گوهري زير مژگان درخشيد

دفتر از قطره يي اشک ، تر شد

اشک نه ، آن غرور شکسته

بي صدا ، گشته بيرون ز روزن

پيش من يک به يک فاش مي کرد

آن چه دختر نمي گفت با من

چند گويي کتاب تو چون شد ؟

ن ندارمبگذر از من که من نا

حاصل از گفتن درد من چيست

دسترس چون به درمان ندارم ؟

خواستم تا به گوشش رسانم

اي واي بر من: ناله ي خود که

واي بر من ، چه نامهربانم

شرمگينم ببخشاي بر من

ني تو تنها ز دردي روانسوز

روي رخسار خود گرد داري

اوستادي به غم خو گرفته

همچو خود صاحب درد داري

استم بوسمش چهر و گويمخو

ما ، دو زاييده ي رنجچ و درديم

هر دو بر شاخه ي زندگاني

برگ پژمرده از باد سرديم

ليک دانستم آنجا که هستم

جاي تعليم و تدريس و پندست

عجز و شوريدگي از معلم

در بر کودکان ناپسندست

بر جگر سخت دندان فشردم

در گلو ناله ها را شکستم

گرمي ي اشکديده مي سوخت از

ليک بر اشک وي راه بستم

با همه درد و آشفتگي باز

Page 5: در پيرامون غزل

٥

چهره ام خشک و بي اعتنا بود

سوختم از غم و کس ندانست

در درونم چه محشر به پا بود

١٣٣٥ تـا ١٣٢٥بـين سـال هـاي اوسـت و در در اين چهار پاره زيبا از سيمين بهبهاني که از مجموعه جاي پاي

چه قدر به دغدغه هاي نيما نزديک است در اين شعر سراغي از آن زبـان شعر ه هاي دروني سروده شده مي بينيم دغدغ

شاعر در بين ديوان هاي چند صد سـاله ديگر را نمي توان گرفت و هم چنان از نظر محتوايي و عناصر شاعرانه نيز فاخر

بـه شـاهان قـديم هـم از دربارهـاي را به راحتي از اطرافش بر داشـته و زبـان ش را سرگردان نيست بلکه عناصر شعرش

کاستي و از طرفي سراغي از معشـوقي دسـت کم و عاريت نگرفته بلکه زبان ساده و صميمي روز مره اوست بدون هيچ

بنوشـد و او نمي توان گرفت کـه شـاعر در خيـاالتش شـراب سـرخ را در جـام زرنگـار بـا آن نيافتني و يگانه را هم در

صـنف درس روبـروييم محيطـي کـه شـاعر شـايد در يک ن جا به راحتي با جريان ساده در اي . ترسش از محتسب نباشد

معمـولي آن را روايـت داشته و با عبور دادن اين تجربه از صـافي شـاعرانه اش از حالـت يـک واقعيت امر تجربه اش را

ول در شـعر کالسـيک جا سراغي از کلي گويي هاي معمـ در اين .بيرون آورده و به شعري بسيار زيبا مبدل کرده است

.نمي توان گرفت آن زمان را هم

من نگويم که مرا از قفس آزاد کنيد

قفسم برده به باغي و دلم شاد کنيد

فصل گل مي گذرد هم نفسان بهر خدا

بنشينيد به باغي و مرا ياد کنيد

ياد از اين مرغ گرفتار کنيد اي مرغان

چون تماشاي گل و الله و شمشاد کنيد

زشما مرغ اسيري به قفسهرکه دارد

برده در باغ و به ياد منش آزاد کنيد

آشيان من بيچاره اگر سوخت چه باک

فکر ويران شدن خانه ي صياد کنيد

بيستون بر سر راه است مباد از شيرين

خبري گفته و غمگين دل فرهاد کنيد

جور و بيداد کند عمر جوانان کوتاه

اي بزرگان وطن بهر خدا داد کنيد

از جور شما خانه ي موري ويرانگرشد

خانه ي خويش محال است که آباد کنيد

Page 6: در پيرامون غزل

٦

"بهار"کنج ويرانه ي زندان شد اگر سهم

شکر آزادي و آن گنج خداداد کنيد

نسبت به عناصر محيط اسـت در نگرش آن در اين غزل از ملک شعرا بهار مي بينيم چه قدر تفاوت بين زبان و

کلـي خودش بتوان آن را از بهترين غزلهاي آن زمان برشمرد مي بينـيم کـه دست ي ازاين غزل که شايد در بين کارهاي

از آنها کليشه هايي ساخته کـه بـا فارسي بيداد مي کند آن هم توسط عناصري که کثرت استعمال در تاريخ شعر گويي

شـاعر بـر وبروييم و تسـلط در اين غزل هر چند با زباني محکم ر . بيان شده اند بار همان نگرش کالسيک براي چندمين

بيشتر از اين که با سـرو و شمشـاد سـر و کـار زبان به خوبي مشهود است اما زبان انسان امروزي نيست مخاطب امروزي

:در قسمتي از چهار پاره باال ديدم که شاعر مي گويد. است مواجه داشته باشد با تير برق

گفتي از چشمم آهسته دزديد

راچشم غمگين و پر آب خود

پي پا نهاد و نهان کرد پا ،

پارگي هاي جوراب خود را

در ايـن جـا ديگـر بـا تصـاويري .سـازد اين تجربه آنقدر عيني است که ناخود آگاه مخاطب را در خويش غرق مي

.به ياد داشته و به اقتضاي قافيه در البالي شعرش آورده است هاي کهن روبرو نيستيم که شاعر از البالي ديوان

تون بر سر راه است مباد از شيرينبيس

خبري گفته و غمگين دل فرهاد کنيد

چهارپاره کمـک زيـادي کـرد و حقيقت به هر حال مي توان گفت براي باز شدن پاي غزل به دنياي مدرن در

در قـدم اول بايـد نگـاهي بـه زبـان غـزل امـروز داشـت زبـاني کـه .گذاشته شد سنگ تهداب غزلهايي که امروز داريم

و معتقـد اسـت کـه نمي گـردد بيرون آمده و شاعر به دنبال واژه هاي فاخر و نمي دانم ازاين دست زبان مردم البالياز

در شعر امروز ديگـر سـراغي از واژه هـاي . هويت آنها باشد متضمن اين نوع استفاده واژه ها در شعر است که مي تواند

شاعرانه مي هد و يا بـه کلـي واژه بار توانايي شاعر است که به يک شاعرانه را نمي توان گرفت بلکه اين غير شاعرانه و

واژه اي را به شعر صادر کرده است با اين شرط که البته آن هـم بـراي ورود هر غزل امروز جواز . واژه را مسخ مي کند

گاه درسـتش و هم چنين در جاي. باشد است که مي خواهد شعر خوب بگويد که بتواند جايگاهي در شعر داشته شاعري

.بنشيند

البته غـزل هـايي کـه واقعـا غـزل سادگي و صميت زبان نيز يکي از خصوصيات بيشتر غزل هاي معاصر ماست

شاعر با صميميت کامل با مخاطبش شـروع . در اين دوره شکل يافته اند زماني معاصرند نه غزل هايي که صرف از نگاه

Page 7: در پيرامون غزل

٧

به فکر فخر فروشي براي مخاطب نيسـت دين ساله روبرو شده صحبت مي کند مثل کسي که با دوستي صميمي و چن به

و يـا نا آشنا با زباني که هم خود او با آن راحت تر است و هم براي مخاطبش زباني بلکه و نه هم قصد فلسفه بافي دارد

.حداقل غير صميمي نيست حرف هايش را بيان مي کند

شب ميوزد به باغچه، سارا چه ميشود

بزن ها ، چه ميشودآينده چيست حدس

درخت کوچک همسايه سوخته» سارا «

مرگ هميشه مي وزد اينجا ، چه ميشود

حياط کوچک ما نقشه جهان» سارا «

بعد از گذشت يک صده ، آيا چه ميشود

نماز صبح وشب قهوه هاي تلخ» سارا «

چه ميشود» خرما«سجاده و نيايش و

مرا کنار همين حوض دفن کن» سارا «

من اما ، چه ميشود» چه هاي شعر دفتر«

مي دانمت که از پس اين گريه هاي تلخ

درياچه ميشود» چشمهاي تو «اندوه

بس مي کنم بخند، ببين چاي مي خوري ؟

شب روشن است بيهوده ما را چه ميشود

»دکمهء پيراهن مرا « حتما بدوز

بگذار بگذريم که فردا چه ميشود

و چه از دريچـه عناصـري کـه در نگاه زبان ي شاعر ايراني بود مي بينيم چه از در غزل باال که از کورش احمد

روبرو نيست حتـي چيزهـايي کـه در شـعر حضـور پيـدا کـرده انـد همـان نامانوسي شعر ديده مي شوند مخاطب با چيز

. شـاعرانه اسـت بـه آنهـا گوينده نسـبت که که مخاطب و شاعر همه روزه با آنها سر و کار دارند فقط ديد عناصري اند

پيـراهن، قهـوه هـاي تلـخ و دفترچـه هـاي شـعر قسـمتي از همـه دگمـه ترکيباتي از دست حياط کوچک، نقشه جهـان،

نـه دنيـايي کـه در خيـال تجربي ماست که روزي چندين مرتبه با آنها سر و کار داريم و جزئي از دنياي چيزهايي است

نيست که بياييم و خيال را از غزل امروز مجـزا کنـيم بلکـه آن عنيآن م براي خويش ترسيم کرده ايم البته اين حرف به

يابد نه اينکه مخاطب مجبـور امروز تالش مي شود با عناصر خيلي ملموس و ساده زندگي، شعر شکل در غزل است که

يـدن خود و فرهنگ هاي قطور لغت مراجعه کند آن هم فقط بـراي فهم تاريخي باشد براي فهميدن شعر شاعر به حافظه

در غزل هاي امروز اگرشاعر با معشوقش صحبت مـي کنـد ديگـر .رابطه عاطفي برقرار کردن با آن مي گذريم شعر، از

مدرن امروزي زنـدگي ميکنـد و از معشوقي نيست که قرن ها پيش مي زيسته بلکه کسي است که در دنياي مخاطب او

Page 8: در پيرامون غزل

٨

ت هايي که در گذشـته در شـعر داشـتيم نمـي توانـد بـه آن کلمات و عبار ديگر با اين زاويه شاعر احساس مي کند که

که مي تواند پيـامبر معشـوق باشـد رسان و بادي او ديگر نمي آيد و از کبوتر نامه. دلخواه با مخاطبش حرف بزند شکل

بـار چندين تلفن که هم براي او و هم براي مخاطبش عينيت دارد و شايد روزي از حرفي به ميان نمي آورد و به راحتي

اسـت ديگـر عناصـر روزمـره و معمـولي کـه هم چنين و. به آن بر بخورد و با آن سر و کار داشته باشد سخن مي گويد

کـه بزند چـرا ديگر نمي تواند سخن از قافله و ساربان و شتر و از اين دست چيزها امروز شاعر صادق .وارد شعر ميشوند

ندارد و اگر شاعري بيايـد و ايـن کـار را واقعي از آنها جربه اي آنها براي او فقط در حد کلمات معني دارند و او هيچ ت

دلـيلش گرفته يا مثال اگر در شعر خيام سخن از کاسه سفالي به ميـان مـي آيـد قدما صورت هم بکند درواقع اقتباسي از

ر کمتـر بـا اما انسان مـدرن امـروزي بسـيا نوشيده اين است که تمام عمرش را در اين نوع ظرف غذا خورده و نوشيدني

را چـون اين حرف ها به معني قيد گذاشتن براي شعر نيست که بايد فـالن واژه ولي تمام .ظروف سفالي سر و کار دارد

امروزي غزل بزنيم مي بينيم که از آنهـا بکارهاي عينيت آن امروز چندان وجود ندارد درغزل استفاده نکرد و اگر سري

امـروز هاي خوبي هم صورت گرفته اما نه به پيمانه تعدادي از غزل هـايي کـه ‐حتي استفاده درکنار واژه هاي امروزي

.فاش از شعر کالسيک ما نيستند ناشيانه و نام غزل معاصر شکل مي يابند ولي در واقع چيزي جز تقليدهايي به

ما از اين سودن و نياسودن

سنگ زيرين آسياب شديم

بي گمان زيباست ازادي ولي من چون قناري

دارم در قفس باشم که زيباتر بخوانمدوست

محمد علي بهمني

فرهنگ گفتاري خويش داريم و هم در اما اين مسئله در مورد کلماتي صادق است که امروز جايگزين آنها را

اسـتعمال اما بسياري ازکلماتي که امروز درزبان مـا مـورد . ديگري را داريم هاي چنين براي نمود هاي عيني آنها چيزي

باشند ولي اين مسئله دليـل نمـي شـود فارسي کلماتي بسيار قديمي اند که شايد بعضي از آنها هم سن و سال زبان ددارن

نميتـوانيم بر سر واژه هايي بـود کـه امـروز سـراغي از آنهـا رادر تکلـم مـردم بلکه حرف ما که ما از آنها کناره بگيريم

داشت که گاهي با آمدن تلميح بايد توجه در کنار اين مسئله . دو در حقيقت واژه هاي متروک به شمار مي رون بگيريم

واژه هـاي مي شود که اين نکته هم چيزي جدا از استفاده مقلدانـه و ناشـيانه از شعر در شعر واژه هايي از اين گونه وارد

در شـعر کهـن مـا تلميحـات بسـيار ريشـه دار از استفاده. متروک و کليشه شده به تبع ديوان هاي کهن به شمار مي رود

استفاده اين در حالي که در مواردي اگر دقيق تر به سمت . کالسيک جلوه مي دهد شعر گاهي غزل امروز را در فضاي

و يا حد اقـل شـاعر بـا يـک کشـف تـازه وارد وجود ندارد ها نگاه کنيم مي بينيم ديگر آن بر خورد کالسيک در آنها

.ز زاويه ديگري نگاه کرده استشخصيت ا حکايت يا ميدان شده و به سمت آن

Page 9: در پيرامون غزل

٩

تفاوت من و اصحاب کهف در اين است

که سکه هاي من از ابتدا رواج نداشت

ميرم و اين خلق بازرگان كنج قفس مي

دانند ها مرگ مرا نيرنگ مي چون قصه

به اين رها شدن از چاه دل مبند! يوسف

ات كنند برند كه زنداني اين بار مي

لبهايملب تو ميوه ممنوع ولي

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغي همه جا گشتم وگشتم در شهر

هيچ کس هيچ کس اينجا به تو مانند نشد

فاضل نظري

که واحد اندازه گيري شـعر در مي شود در بسياري از غزلهايي که در دايره ادبيات کالسيک مي گنجند ديده

چيده شده انـد و بـه غـزل فيه و رديف مشترک که به دنبال يک ديگر قا وزن تک بيت هايي با . حقيقت تک بيت است

هندي مي بينيم طوري که بيت کارهاي سبک شده اند و اوج اين پراکندگي بين بيت هاي يک غزل واحد را در مسمي

خوانـدن د ازضرب المثل تبديل شده اند و بر سر زبا نها اند طوري که بعـ کنيم که به هاي زيادي از اين آثار را پيدا مي

بيتهاي يک غزل از اين زاويـه حسـن مخاطب احساس نمي کند با يک شعر ناقص روبروست و اين پراکندگي بين آنها

روبرو شود مي ماند اما به طور مثال اگر مخاطبي با يکي از غزل هاي معاصر مخاطب خود را دارد که به راحتي در ذهن

بتواند به اين دليل که در اين کارهـا ديگـر هم که از آن استفاده کرده نمي تواند يک بيت را در ذهن خويش نگه دارد

نـام غـزل به يک شعر کامل باشد بلکه در اين دست کارها بيت هاي به هم پيوسته اي مي تواند بيت نيست که به تنهايي

شـکل جـدا از غـزل از بيـت هـاي آنهـا را بـه اگـر بعضـي و. اند که واحد اندازه گيري نوعي از شعر به شمار مي روند

تحويـل را از بين يک متن جدا کنيم و بدون هيچ مقدمـه و مـوخره اي بـه مخاطـب جمله اي بخوانيم مثل اين است که

.دهيم

ديروز پس از مردن آدم برفي

شد آب تمام تن آدم برفي

امروز دوباره کودکي را ديدم

سر گرم به جان دادن آدم برفي

او دگمه چشم هاي زيبايش را

دوخت به پيراهن آدم برفيمي

او شال ندارد نه ولي دستش را

Page 10: در پيرامون غزل

١٠

انداخته بر گردن آدم برفي

خورشيد طلوع کرد کودک برداشت

آهسته سر از دامن آدم برفي

هي برف به آفتاب مي زد مي گفت

برگرد برو دشمن آدم برفي

خاطـب از شـعر کـاري از پـيش م لذت بـردن در اين غزل مي بينيم که ديگر بيت ها به تنهايي نمي توانند براي

که يکي از بيت هاي اين غزل اسـت را "انداخته بر گردن آدم برفي / را ولي دستش او شال ندارد نه "يعني مثال اگر . ببرند

امـا . مخاطب را سـر گيجـه مـي کنـد هم غزل بسيار زيبا بيرون بياوريم هيچ حسني که هيچ که از نظر معنايي از بين اين

اسـت نهفته مي بيند که با بيت بسيار زيبايي روبرو است که تصويري بکر در آن ز اول مي خواند وقتي مخاطب شعر را ا

از بيت هـاي آن بـه تنهـايي نمـي تواننـد زيبـا کدام و اين حکم در باره تک تک ابيات اين غزل صادق است يعني هيچ

ديد البتـه بـه ايـن توان شتر غزل هاي امروز ميو اين مسئله را در بي. به زيبايي نشسته اند طول شعر باشند در حالي که در

دراين دست کارها نه تنها از نگاه معني که فضاي زبان وديگر .امروز باشد شرط که شعر نه از نظر زماني بلکه واقعا شعر

شـعر هـم احسـاس مـي هاي به هم وابسته است آن هم يک وابستگي تنگاتنگ که گاه مخاطب در نيمه شعر نيز عناصر

ديگر دارد از زاويه هاي مختلف همان بيت اول را مي بيند که از ي ها فضاي همان بيت اول قرار دارد و در بيت کند در

و معني بلکه تصاوير و ديگـر تنها مفاهيم در اين گونه شعر ها نه . با چيز هاي تازه تري هم روبرو مي شود زاويه البته هر

مخاطب را دچار سر در گمي کنـد و اجـازه لـذت بـردن درسـت از ننيست که ذه مواد شعر هم آنقدر پراکنده و زياد

مي شود عناصري است که تازه روبرو در اين کارها مخاطب اگر در هر بيت با تصاوير و ترکيبات و . ندهد او شعر را به

سـابقه ابيت اول براي شعر ايجاد کرده و خيلي راحت مخاطب مـي توانـد بـ بر خواسته از همان فضايي اند که شاعر در

در غـزل . احساس بيگانگي به او دست ندهد بارگي ذهني اي که از بيت هاي قبلي غزل داشته با آنها انس بگيرد و يک

شـعر را زيبايي هاي وارد شعر مي شود با فراغ خاطر فرصت اين را دارد که بتواند همه مخاطب هايي از اين دست وقتي

بخواهد يک تصوير را بخـوبي ببينـد بـا انبـوهي از نيست که تا فضا ها روبرو ببيند و ديگر با آن تراکم تصاوير، معاني و

شعر هم تغيير اول کار است چرا که با معاني مختلف هم روبرو مي شود و گاهي فضاي و تازه اين تصاوير روبرو گردد

مي کند

روي در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام

چون شود لبريز جامت، از خمار انديشه کن

آيد از آزار دلهاي دو نيم بوي خون مي

رحم کن بر جان خود، زين ذوالفقار انديشه کن

گيري درد سر بسيار دارد در کمين گوشه

در محيط پر شر و شور از کنار انديشه کن

خورد داري خون مردم مي پشه با شب زنده

دار انديشه کن زينهار از زاهد شب زنده

Page 11: در پيرامون غزل

١١

انفرادي بودن بيت ها که سخن از همان ي از غزل هاي صائب تبريزي است در اين چهار بيت که قسمتي از يک

مي بينيم که سخن از گذر زمان است و پر شدن پيمانه زنـدگي و در بيـت بيت اول آن رفت به خوبي ديده مي شود در

اسـت و سر داشتن گوشه گيري از درد آن سخن از حذر کردن از آزار دلهاي دو نيم است و در بيت سوم حرف بعدي

و رديـف در اين چند بيت مي بينيم که تنهـا وجـه اشـتراک وزن قافيـه . مي بينيم در بيت پاياني هم سرزنش محتسب را

و طـوري . چه قدر تفاوت با يک ديگر دارند يديم که ست با اينکه هر بيت به تنهايي خود زيباست اما از نگاه محتوايي

غـزل آدم بـرعکس . يده ميشود و هر بيت فضاي خاص خود را نيز دارد در آنها د به شدت که گفتيم تراکم تصاوير هم

همان تعداد اندک هم به هم بسيار نزديک بـود برفي که ديديم عناصر تشکيل دهنده نسبت به اين غزل بسيار کم بود و

ا در در غزل هاي کالسيک اوج پراکندگي بين بيت هاي يک غـزل ر .شکل يافته بود واحد و تمام شعر در يک فضاي

بـه واحـد شـعر شـده اسـت و تبديل مي بينيم که حتي مي توان ادعا کرد در اين سبک اين ابيات است که هندي سبک

پراکنده گي را مي توان گرفت اما نه به شدتي کـه در سـبک هنـدي همين طور در سبک هاي ديگر هم سراغي از اين

طوري کـه در غـزل آدم برفـي زبان فارسي بي در حوزه درغزل معاصر با تاثيرپذيري از فضاي جديد اد . ميشود مشاهده

گرفته تا جايي که امروز به ندرت مي توانيم با غزلي روبرو شويم کـه صورت ديديم به محور عمودي نيز توجه فراواني

و ظـاهر معني باقي نمانده و به فرم تنها در حد معنايي مناسبي بين ابيات خويش بر خوردار نباشد و اين توجه نيز از بافت

نظر معنوي مي شود در طول يک شعر از واژه هايي استفاده شود که نه تنها از تالش شعر نيز سرايت کرده است معموال

محور عمودي در غزل معاصر ظرفيت فضا سـازي به توجه. بلکه از ديدگاه موسيقيايي نيز با هم، هم خواني داشته باشند

از کارهـاي زل معاصر آن چنـد گـانگي و گسسـت معنـايي کـه در قسـمتي در غ . داده است شاعر مناسب تري را نيز به

ديگر مي تواند به صراحت ادعـا کنـد کـه واحـد فارسي کالسيک ما وجود دارد ديده نمي شود و مخاطب امروز غزل

شـده و پـا بيت هاي به هم پيوسته غزل بـا ظرفيـت هـاي امروزينـي کـه بـراي آن دسـت ديگر از زاويه . شعر بيت نيست

شوند و بر عالوه تاثيري کـه بـه تنهـايي بـر موثر واقع انمندي اين را دارند که در تاثيرگذاري يکديگر بر مخاطب نيز تو

آور شـد ايـن يک نکته ديگر را هم که بايد ياد . بيت هاي ديگر نيز شريک باشند تاثير گذاري مخاطب مي گذارند در

يک ديگر مربوط اند و گاهي يک بيـت از به يد دستوري نيز است که در مواردي مي بينيم که بيت هاي يک غزل از د

وجـود خود مي باشد چيزي که شايد بتـوان ادعـا کـرد در شـعر کالسـيک اصـال پيش از زاويه دستور زبان مکمل بيت

.ابيات نيز کمک فراواني را مي کند نداشته و اين مسئله بديهي است که به محکم تر شدن رابطه معنوي بين

صعودي نکرده ام که سقوطببين هنوز

ترا به خدا رحم کن که عشق منوط/ کنم

به هيچ چيز به جز عشق نيست ، ترس چه چيز

شرط و شروط/ ترا معامله گر کرده است

به دکمه ي يقه ام چنگ مي زند که نبند

...که دست پيش نگيري و بغض راه گلوت

بکوب ، کوب که در زخم خوردنم سودي ست

Page 12: در پيرامون غزل

١٢

!ري است کار بلوطبدون کرم خودآزا

بدون قاعده بهتر که پا به پا نشدي

فقط بناست بچرخد به دور خود مخروط

چه راحتم به خدا من به من که مربوطم

دقايقي که به تو هرچقدر نامربوط

علي کريمي

فضاي بيروني آن کـه مربـوط بـه باشد و بايد ياد آور شد که اين پيوست بين دنياي دروني شعر که همان معني

نو همان گونه که زبان و ظاهر کالم در محيطي مـدرن نفـس مـي کشـند غزلهاي فرم و زبان مي شود نيز وجود دارد در

طـوري اسـت کـه برايشـان حـالتي ديگر دروني شعر نيز، يا عناصري مدرن هستند و يا نشستن آنها در کنار يک عناصر

توجـه بـه ايـن نکـات . پيش از آن موردي نداشـته اسـت به گونه ايست که شان مدرن را داده و يا حداقل شکل استفاده

بين ابيات اسـت از نگـاه درونـي نيـز رابطه مي شود که بر عالوه رابطه اي که در ظاهر شعر ديده مي شود و همان باعث

مي شود روشن است که اين ويژگي باعث ارتباط بيرون و درون شعر با هم نيز باشند و عناصر شعر به يک ديگر متصل

آشپز بشوي ماه مي شود قابتتو

پس آسمان ديگت آفتاب بشقابت

تو آشپز بشوي باد مي شود سفره

يک ابر نانت يک ابر کاسه آبت

غذا که تو بپزي نام آن غذا عشق است

فرشته ها کمک جمع و جور اسبابت

ستاره ها هر يک مي شون يکي کبريت

که جا بگيرند در دست هاي کم يابت

ان دايم آمادهدو چشم من دو نمکد

دلم اجاق نه بيچاره ات نه بي تابت

تو آشپز که نه ماهي خداي عزوجل

تو را که ساخته ناميده است مهتابت

الهه سحرت ساختند مردم روم

کتاب قران خواندند بعدا اعرابت

کساد عشق به روياي ما کشانده تو را

که شکل آشپزي ديده ايم در خوابت

Page 13: در پيرامون غزل

١٣

شعر زياد است اما تمـام آنهـا بـه استفاده ضا محمدي مي بينيم با اين که عناصر مورد در اين غزل زيبا از سيد ر

مي چرخند که البته سوژه شعر که همان آشپزي باشد آنها را با معشـوق باشد دور يک محور مشخص که همان معشوق

آمده معشوق و وسايل مورد که شاعر عناصري مي دهد اما عناصر اين شعر را به دو دسته ميتوان تقسيم کرد يکي پيوند

بعضـي چيزهـاي آشپزخانه را به آنها تشبيه کرده و دوم همـان وسـايل آشـپز خانـه و اسباب استفاده او در اين شعر يعني

شعر مي بينيم که بـه خـوبي بـا هـم ديگـر اما در اين ديگر مانند دل عاشق که اينها در منطق روزمره بسيار از هم دوراند

نمـي ديـده وسيله آنها يک شعر واحد را بسازد که هيچ پراکنده گي اي هم در آن توانسته به عرجوش خورده اند و شا

بودن اين شعر است عاشقانه اي که فقط عشـق کامال زميني در اين جا يک نکته ديگر را که به آن اشاره مي کنيم . شود

ديديم به شکل بسـيار همان طوري کهمي دهد و معشوق هم ملموس و دست يافتني است و را به شکل زميني آن شرح

او به آن رنگ شاعرانه داده و شعري لطيف و زيبايي را از اين آشپزي عادي آشپزي مي کند و شاعر آمده و با توصيف

.مصداق دارد ارائه کرده است چيزي که تقريبا در مورد اکثريت غزلهاي معاصر عادي حادثه

عارفانه روبرو ميشويم کـه ايـن دو نـوع و زده شود در آن با انواع عاشقانه اگر سري به غزل هاي کالسيک فارسي

گويند با و وصل معشوق سخن مي) در اکثر موارد(ديگر دارند و هردو از فراغ به يک هم در درون خود رابطه نزديکي

دسته اول خداونـد عارفانه در جايگاه معشوق اين تفاوت که معشوق گونه اول معشوقي مادي و ملموس است و در نوع

. مـي گنجنـد در اين دو دسته ) به استثناء بعضي از غزل هاي سبک هندي (کالسيک ما سرايان و تمام غزل . نشسته است

سـخن از لطافـت و زيبـايي او مـي رانـد و غـزل سـراي غزل سراي عاشق به توصيف قد و قامت معشوقش مي پردازد و

. مـي گويـد داده و به اصطالح معروف از معشوق حقيقي سخن سرفصل حرف هايش قرار را عارف يگانگي معشوقش

امـا در غـزل . تنها خالصه در او نـه کـه جزئـي از او ميدانـد معشوقي که عاشق چيزي جز او را نمي بيند و تمام هستي را

ماننـد شکلي که بتـوان را به ديگر از غزلسرايي نيز روبرو ميشويم که درگذشته سراغ چنداني از آن يک گونه معاصر با

و در قالب هايي مانند رباعي و قطعه حضـور آن را . غزل نداشتيم در عاشقانه و عارفانه در يک بخش از آن سخن گفت

که بـه شـدت رواج پيـدا کـرده و است نگاه سياسي و اجتماعي داشتن در قالب غزل، امروز چيزي . مي ديديم تر جدي

زيادي اي بر اين تار نزده باشد با وصف اين که محور کار تعداد زخمه بگيريم که کمتر غزل سرايي را مي توانيم سراغ

مـي بينـيم کـه سـراغ چنـداني از غـزل رونـد هم زمان با ايـن . سرايان معاصر ما را اين نوع غزل تشکيل مي دهد از غزل

جـاي ه وبگيريم با اين حساب مي توانيم بگوييم يـک جابجـايي صـورت گرفتـ توانيم عرفاني را در ادبيات معاصر نمي

غزل نيز نسبت به گذشته فضاي زيـاد تـري عاشقانه غزل هاي عرفاني را غزل اجتماعي گرفته و بايد ياد آور شد که نوع

کـه هـيچ که بيشترين غزلهايي که امروز شکل مي يابنـد عاشـقانه هـاي لطيفـي اسـت جايي را به خود اختصاص داده تا

بـا ايـن حسـاب در . اشاره اي به اين موضـوع شـد پيشتر نيز ن طوري که ارتباط و وابسته گي اي به متافزيک ندارند هما

و بعـد از قـرار دارد فقط با دو نوع جدي روبرو هستيم که در قدم اول غزل هاي عاشقانه نگاه محتوا غزل معاصر البته از

عي محـيط شـان به نقد ناهنجاري هاي سياسي و اجتما آن هم غزل هاي سياسي اجتماعي که در اين چهارچوب شاعران

آنهـا را مـي بينـيم در هـم ردپـاي طور مثال غزلهايي که در دوره شعر مقاومت و بعداز آن که تـا امـروز به. پرداخته اند

مي روند که به کارهـاي کسـاني ماننـد شـريف سـعيدي، قهـار کارها به شمار افغانستان شکل يافتند نمونه خوبي از اين

اشاره کرد اني که در اين حوزه کار کرده اند مي توانحامد، کاظم کاظمي و ديگر عاصي، سميع

Page 14: در پيرامون غزل

١٤

اين پياده مي شود، آن وزير مي شود

صفحه چيده مي شود، دار و گير مي شود

اين يکي فداي شاه، آن يکي فداي رخ

در پيادگان چه زود مرگ و مير مي شود

فيل کج روي کند، اين سرشت فيل ها ست

کج روي در اين مقام دلپزير مي شود

پ خيز مي زند، جست و خيز کار اوستاس

جست و خيز اگر نکرد، دستگير مي شود

آن وزير مي کشد، آن وزير مي خورد

خورد و برد او چه زود چشمگير مي شود

ناگهان کنار شاه خانه بند مي شود

زير پاي فيل، پهن، چون خمير مي شود

آن پياده ضعيف عاقبت رسيده است

دير مي شودهر چه خواست مي شود، گر چه

انتهاي بازي است. . . اين پياده ، آن وزير

اين وزير مي شود ، آن به زير مي شود

روحيـه اي کـامال سياسـي اجتمـاعي در اين غزل از شاعر برجسته افغان يعني محمد کاظم کاظمي مي بينيمکه

آن نشـده ما يا اصال وارد کوارد فضايي گرديده که غزلسرايان ادبيات کالسي حاکم است و در حقيقت شاعر در غزل

بيـان حرفهـايي از ايـن گونـه نپرداختـه صـراحت بـه و اگر وارد شده اند محور اصلي شعر قرار نگرفته و شاعر با اين اند

به معني رک بودن و شعاري بودن اثر نيست بلکه آن اسـت کـه همـانطوري که صراحت البته نبايد فراموش کرد . است

سياسي اجتماعي ناميدن اسم ديگري را براي آن محتواي شعر به گونه ايست که جز شعر که در اين غزل ديده مي شود

.نمي توان گذاشت

عنوان يکي ديگر از ويژگي هاي به نکته ديگري که در مورد اين غزل صادق است و هم چنين مي توان آن را

سيار محدود استفاده کـرده عناصـري بيان حرف هاي کالنش از عناصري ب براي غزل امروز بر شمرد اين است که شاعر

مايه يک بيت قرار مـي گرفـت امـا در شايد اگر در ادبيات کالسيک به عنوان يک شعر شکل مي يافت فقط دست که

يک غزل هشت بيتي سروده طوري که نه بـراي مخاطـب خسـته کـن وتکـراري ياري آنها اين جا مي بينيم که شاعر به

در قالب يک تخته شطرنج فضـاي متشـنج مي شود بلکه ديد. في براي گفتن ندارداست و نه هم اين که بتوان گفت حر

عدالتي ‐بي مانند افغانستان به خوبي در آن به تصوير کشيده شده و عواقب آن که و آشوب زده کشور جنگ ديده اي

ر غـزل را مـي تـوانيم در کرد که کم بودن عناصر د بايد اشاره .ها و نابرابري ها باشد محور اصلي شعر قرار گرفته است

و اين اجـازه نيز مي کاهد غزل هاي امروزي ببينيم که اين نکته از تراکم تصاوير در يک شعر اي از تعداد قابل مالحظه

Page 15: در پيرامون غزل

١٥

تمام آنچـه کـه در شـعر وجـود دارد رابـه راحتـي درک راحتي را به مخاطب مي دهد تا از زاويه هاي مختلف بتواند به

نداشـته بـراي مخاطـب دارد که شعر بعد از يکي دو بار خواندن ديگر آن جاذبـه اوليـه را دنيز وجو ولي اين خطر . کند

را خوانده تمام زواياي آن را به خوبي ديده و وقتـي که شعر باشد به اين دليل که خواننده شعر با همان يکي دو بار اول

استفاده از عناصر دم دسـت .ورده نمي تواند مي خواند چيزي تازه اي را از درون آن به دست آ بار آن را براي چندمين

خصوصيات بـارز آن اسـت خصوصـيتي کـه باعـث گرديـده دايـره ديگر از درغزل معاصر و پرداختن به جزئيات يکي

در شعر صـورت نگرفتـه توجهي معاصر بسيار گسترش يابد و کلمات زيادي که تا پيش از اين به آنها شعر واژگاني در

سبک هندي بود که به جزئيات و عناصر دم دست توجه فراوانـي حرکت از که البته آغاز اين. دبود وارد دنياي آن شون

محور بيشتر غزل هاي اين سـبک که اگر سري به ديوان هاي غزل در سبک عراقي زده شود مي بينيم . داشت را مبذول

گرديـده ري هـم وارد شـعرها ديگر از همين خانواده است و اگر کلمات ديگ مي و ساقي و چمن و چند عنصر محدود

در مورد قسـمتي از غـزل هـايي کـه در شايد حاشيه نشسته اند البته بايد ياد آور شد که اين يک حکم کلي نيست و در

جزئـي امـا . باشد اما بر بيشتر کارهاي آن مي تـوان ايـن حکـم را جـاري کـرد نداشته اين سبک شکل يافته اند مصداق

طوري که گفتيم دايره واژگاني غزل دست در شعر معاصر به شدت وجود دارد و همان و پرداختن به عناصر دم گرايي

ديگر باعث کشف تصاوير و ترکيبات جديدي نيز گرديده است که بـه غنـاي از زاويه معاصر را بسيار گسترده نموده و

.دروني آثار نيز کمک فراواني کرده است

امـروز ديگـر بـه فکـر پيچانـدن ل معاصر است شـاعران بيان ساده و بدون تکلف يکي ديگر از خصوصيات غز

حتي نسبت به غزل هاي سبک عراقي هم زبان ساده و بدون تکلـف امروز غزل.مخاطب دردستگاه خيال خويش نيستند

خيـال شـاعر پـيچ و تـاب بخـورد و دارد زباني که مخاطب مجبور نيست به خاطر کشف معني کلي در دسـتگاه تري را

بر عاطفه در اينجا تاکيد مخاطب. باشد تا به مفهوم مورد نظر شاعر پي ببرد برخوردار گاهي هاي ادبي ملزم باشد که از آ

تا خواننده به راحتي بتوانـد آن را درک کنـد شعر است و تالش صورت مي گيرد زبان شعر بسيار ساده و صميمي باشد

مسائل فلسفي سته و گريخته ديده مي شود بيانکالسيک ما يکي از دغدغه هايي که ج غزل هاي در. و از آن لذت ببرد

بيشتري برده که اين دغدغه هم در غزل امروز بسيار کـم ديـده است و خود اين نکته شعرها را به سمت پيچيدگي هاي

.هم نظري به آنها باشد با زباني بسيار ساده ارائه گرديده است و اگر مي شود

نهاده ايم قدم از عدم به سوي عدم

م مده فصل انتقالي راحيات نا

شده تـا شـعر مخـاطبين زيـاد تـري را يکي از مهم ترين ويژگي هاي بيان ساده شاعر امروز اين است که باعث

لـذت بتواننـد که سواد خواندن و نوشتن هم ندارند به وسيله قوه شنوايي از آن کساني براي خود دست و پا کند و حتي

و رديف هاي جديدتر است کـه چـه وزن، قافيه در غزل زياد تر مي بينيم توجه به يکي ديگر از مسائلي که امروز .ببرند

اسـت درونمايه تفاوت هايي را بين غزل امروز و غـزل کالسـيک ايجـاد نمـوده محتوا و از نظر موسيقيايي و چه از نگاه

ي اسـت کـه در داده سـيمين بهبهـان انجـام شاخص ترين چهره اي کـه درعرصـه وزن غـزل معاصـر کارهـاي زيـادي را

Page 16: در پيرامون غزل

١٦

در دايره اوزان زياد شدن . مي شويم که تا پيش از او مورد استفاده نداشته اند روبرو مجموعه آثار او با وزن هاي زيادي

وزني را مناسب بـا فضـا و روحيـه شـعرش بـر تري گزينه غزل معاصر اين اجازه را به شاعر مي دهد تا از بين تعداد زياد

او متفاوت تر باعث مي شود مخاطب با شعري روبرو شود که با پيش زمينه هاي ذهني هنکت گزيند و هم چنين خود اين

در قسمت قافيه و رديـف هـم مـي بينـيم تـالش . مي شود مخاطب است و در نتيجه شعر باعث توليد لذت بيشتري براي

مـورد اسـتفاده قـرار متـر کـه ک و شاعران امروز مي خواهند از قافيه ها و رديف هايي استفاده کنند هايي صورت گرفته

باعـث شـده در قسـمت رديـف شـاعران بيشـتر بـه رديفهـاي که اين نکتـه گرفته اند و يا هم تا به حال استفاده نشده اند

در قسمت شعرهاي موزون و مقفـي نمـي .تا بتوانند در اين زمينه کارهاي جديد تري را ارائه دهند بياورند ترکيبي روي

سازي و ترکيب سازي در يک شـعر رديـف و قافيـه هـم شـريک هسـتند و در ‐تصوير درتوان منکر اين قضيه شد که

وقتـي شـاعر . اثر با او هم کـاري مـي کننـد حقيقت قسمتي از وظيفه شاعر را آنها به دوش مي کشند و در سرايش يک

هـم آنهـا گيـري مجبور است مصلحتي با رديف و قافيه هم داشته باشـد و در تصـميم کند کلمه اي را وارد شعرش مي

طبيعتا آرا جديد تـري را بـراي شـاعر ارائـه مـي باشند شريک هستند حاال اگر اين رديف و قافيه ها نوتر و يا به کلي نو

شـعرش تصـاوير به سراغ قافيه و رديف هاي جديدتر ميرود طبعا بر نو شدن ترکيبـات و وقتي شاعر با اين حساب . کنند

.نيز تاثيرات چشم گيري را مي گذارد

غزل تازه ي من، تازه شدن از لج تو

گفته باشم پس از اين نه تو، نه من از لج تو

تو كه با لختي هفتاد و دو تن رقصيدي

شده ام عاشق هفتاد و دو زن از لج تو

گفته بودي كه بدت آمده از مرد ودهل

پس بيا اين من و اين هم دددن از لج تو

!!زدم آتش به همه مال و منالم ليال

س ليال سه عدد بيست تومن از لج توعك

آخرين بيت غزل خودكشي من شده است

هي نپرس از لج کي قاعدتن از لج تو

گرفت و معموال از معشـوق بـا نميتوان و آخرين نکته اين که در غزلهاي کالسيک ما سراغي از اسم خاص را

از آن اما در شعر امروز کـه غـزل معاصـر نيـز جزئـي و امثال اينها ياد شده معشوق نام هايي مانند ساقي، يار، خود کلمه

شعر را مقداري خـاص تـر ميکنـد در اين که حضور اسم هاي خاص را بسيار زياد مي بينيم که اين نکته بر عالوه است

شايد يکي از داليل نبودن اسم هـاي خـاص در غـزل هـاي کالسـيک مـا .تاثيرگذار است صميميت آن نيز تا اندازه اي

اما در تعداد زيادي از غزل هـاي بود اعرانه باشد که فضايي کلي بود و شعر به اندازه امروز شخصي نشده ش فضاي خود

روبروست تجربه هايي که شاعر آنهـا را از فضـاي خـاص زنـدگي خـود بـه شاعر امروز مخاطب با تجربه هاي شخصي

Page 17: در پيرامون غزل

١٧

اسم هايي که از آدم هاييسـت کـه بـا وندش آورده و طبعا همراه اين تجربيات يک سري اسم ها نيز وارد شعر مي دست

مـا منظور وقتي مي گوييم اسم ديگر . زندگي اش را با آنها سپري کرده يا ميکند از شاعر سر و سري دارند و ساعت ها

. تبديل به اسم هـايي ماننـد يـار و سـاقي شـده انـد داده اند و از اسم هاي مانند ليال يا شيرين نيست که تقريبا تغيير معني

هويـت بيرونـي داشـته تواننـد اسم هايي مانند مريم سارا و امثال اينها روبرو مي شويم اين ها مي با ي در غزل معاصر وقت

شکل يافته همان طوري که در غزل سارا از کوروش احمدي ديديم باشند هويت که قسمت از تجربه هاي شاعر با آنها

عمومي هم از آن داشـت ولـي فضـاي شـعر ي توان برداشت اين غزل ديگر يک ساراي عمومي نيست که البته م ساراي

را در ظرفي به نام غـزل مي تواند عينت داشته باشد و شاعر آمده و فقط برشي از زندگي اش نشان مي دهد که اين سارا

را در ادبيـات کالسـيک مـا نمـي هم چنين شايد بتوان يکي ديگر از داليلي را که حضور اسم هاي خاص .ريخته است

بودن فضـا اسم هاييست که براي مدح و ستايش شاهان وارد شعر گرديده بسته تر م و يا اگر ديده هم مي شود همان بيني

با وصف اين حرف هـا نمـي تـوان منکـر . را وارد شعر کند در آن دوره باشد و شاعر نمي توانسته مستقيم نام معشوقش

شايد امروز قسـمتي از غـزل مثال آثار مي کاهد به طور ورود اسم هاي خاص به شعر از تاويل پذيري که اين قضيه شد

خوانده مي شوند و مخاطبين فکر مـي کننـد بـا معشـوقي متـافزيکي روبـرو عرفاني هاي عاشقانه شعر فارسي به نام شعر

ديده مي شد امروز کسي نمي توانسـت آنهـا را هستند در صورتي که مثال اگر در اين کارها ردپايي از اسم هاي خاص

نمي شـود و گـاهي مـي بينـيم بايد ياد آور شد که ورود اسم هاي خاص فقط محدود به نام معشوق .ويل عرفاني کند تا

.مي کند غزل که شاعر نام هاي ديگري را نيز وارد يک

هنوز ، اصغر توي سرم پفك مي خورد

. . .هنوز مريم با خرده هايي از نان داشت

، اسيمحبوبه ، گربه ، بسته ي کبريت ، من

از هيجان مقدسي. . . بازي شروع

زهره ميان چند مگس با دهان باز

در خوابهاش توي لباس پرنسسي

٥٥٢١=http://beyt.ir/index.php?newsid منبع

Page 18: در پيرامون غزل

١٨

دوممقاله

غزل و اسرار ماندگاري آن محمدکاظم کاظمي : نويسنده

:اشاره

، همانند جانداران اعصـار كهـن بـه تـدريج و رنگين شعر فارسي ديگر قالبهاي سنگين . ، عمري دراز دارد غزل

. كند منقرض شدند، ولي غزل باقي ماند، با محيط سازگار شد و همچنان زندگي مي

سازد؟ دارد و با هر آب و هوايي سازگارش مي به راستي در غزل چه چيزي است كه آن را چنين پا بر جاي نگه مي

گونه كه بقاي يـك جـانور يـا يـك همان. گاه اتفاقي نيستند هاي وسيع و ماندگار، هيچ دهاست كه پدي تجربه نشان داده

به واقـع . توان داليلي سراغ گرفت سلسلة حكومتي يا يك تمدن بشري عوامل و داليلي دارد، براي پايداري غزل نيز مي

و مـا در ايـن . پـذيري ل و انعطـاف ، تعـاد دو ويژگي مهم در غزل هست كه تا كنون زنده و كارآمد نگاهش داشته است

كوشيم آنها را در جوانب گونـاگون ايـن ، با اين فرض كه اين خاصيتها از رموز اصلي ماندگاري غزل هستند، مي نوشته

. ، كامال نسبي است و استثناپذير ، البته با اين يادآوري كه استنباطها و حكمهاي ما در اين مطلب ، نشان دهيم قالب

طول شعر .١

، در پرتـو ، غالبا حاصل يك حس و حال واحدند، يعنـي لحظـاتي كـه شـاعر بـه قـول اخـوان ثالـث شعرهاي خوب

اي باشد كه هـم گفتنيهـاي شـاعر رود طول يك شعر، در آن اندازه ، انتظار مي بنابراين. گيرد گونه قرار مي شعوري نبوت

. ، وادار به خارج شدن از اين حالت نكند حفظ قالبدر يك حالت عاطفي خاص را در خود بپذيرد و هم او را براي

از سويي ديگر، به تجربه ديده شده است كه بسياري از اين حس و حالها، نه آن قدر خفيف و كوتاه هستند كه در يكي

غالـب ايـن حـاالت . دو بيت قابل بيان باشند و نه آن قدر شديد و بلند كه سرايش شعري بسيار طوالني را ايجـاب كننـد

. ، همـان حـد ابيـات غـزل اسـت و پنج بيتـي هسـتند و ايـن ، بيست ، شش بيتي تا بيست ، متناسب با يك شعر پنج شاعرانه

ـ به تعبير اهـالي گرفتن در رباعي و دوبيتي كمتر مجال حس . تر، از اين نظر محدوديتي بارز دارند قالبهاي بلندتر يا كوتاه

رود، مگـر بـه نـدرت و در آن كـم از دسـت مـي بند، اين حس كـم ده و ترجيعشود و در قصي هنرهاي نمايشي ـ پيدا مي

بنـدهايي كـه بـراي واقعـة همچون تركيب ; جاهايي كه يا حالت عاطفي بسيار شديد است و يا گستردگي موضوع بسيار

ي بيشتر معاني و ، برا توان پنداشت كه غزل با توجه به طول متعادل خويش ، مي با اين وصف. است شده كربال سروده مي

. دارند، مناسب است و كارآمد احساساتي كه انسانها را به شعر سرودن وا مي

به واقع بايـد ديـد كـه در . پذيري اين قالب از اين نظر چگونه است ، اما بايد ديد انعطاف اين بود تعادل طولي غزل

بعضي از قالبهاي شعر، تعـداد ابيـاتي . شعر، چقدر باز است مقايسه با قالبهاي ديگر، دست شاعر در كوتاه يا بلند ساختن

تـوان يـك اند، چون حتـي نمـي ترين قالبها، رباعي و دوبيتي متصلب. پذيرند ثابت دارند و بعضي نيز از اين نظر، انعطاف

كه غالبا بايد بيش رسد بند مي بند و ترجيع ، نوبت به تركيب پس از آن . مصراع بيشتر يا كمتر از حد معهود در آنها سرود

و قصـيده نيـز البتـه وضـع .) باشـند بيتـي سـاخته شـده با فرض اين كه حداقل از سه بند شش (باشند از بيست بيت داشته

Page 19: در پيرامون غزل

١٩

بهتري ندارد، چون هرچند تعداد ابياتش محدوديت نظري ندارد، بيش از پنجاه يا شصت بيت مجال سـرودن در آن رخ

. دهد، مگر به ندرت نمي

، تا سه برابر قابليت انعطاف دارد و اگـر شـاعر ، يعني اين قالب ، از پنج تا پانزده است ولي تعداد ابيات معمول غزل

بنمـاي «يكي از بهترين غزلهـاي موالنـا يعنـي . (تواند كشيده شود بخواهد، تا حوالي بيست و پنج بيت يا پنج برابر نيز مي

.) ت بيست و سه بيتيغزلي اس» رخ كه باغ و گلستانم آرزوست

، غزلي كوتاه را بـه غزلـي بلنـد تبـديل كنـد و ايـن تواند با سرودن حدود ده تا بيست بيت از سويي ديگر، شاعر مي

از نـوع قصـايد (مثال اگر كسي بخواهد يك قصـيدة كوتـاه . ، در همه قالبها نيست پذيري در عين سهولت مقدار انعطاف

بدل سازد، بايـد ) اين شاعر » الصبوح الصبوح كآمد كار « بيتي از نوع قصيدة دويست (اي بلند صيدهرا به ق ) كوتاه خاقاني

. بيش از صد و هشتاد بيت به آن بيفزايد و اين البته كاري است بسيار دشوار و نفسگير

. يني را اختيار كنـد ، حد مع تواند به تناسب سخن خويش ، به راحتي قابل تغيير است و شاعر مي چنين است كه طول غزل

، مثنـوي و چهارپـاره بـا غـزل رقابـت از اين نظر، در ميان همه قالبها، فقط قطعه . دهند قافيه و رديف هم اين اجازه را مي

. كنند و بس مي

وزن شعر . ٢

را در آن پـذيري و كـارآيي بيشـتري دارد، كـه بتـوان وزنهـاي مختلـف ، مسلما قالبي انعطـاف از لحاظ انتخاب وزن

. ، با وزني خاص به سراغ شاعر بيايد، يا وزني خاص را ايجاب كند آزمود، چون ممكن است يك معني

مثنـوي . باز هم رباعي و دوبيتي از اين نظر بسيار محدود هستند، چون هر يك فقط يك وزن مطبوع و مقبـول دارنـد

، كسـي بـا يده البته محدوديت نظري ندارد، ولـي در عمـل قص. افتد نيز محدوديت دارد، چون در همه وزنها دلپذير نمي

اي رسد رابطـه ، به نظر مي به طور كلي . قصيده نسروده است » متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن «وزنهايي بسيار بلند نظير

افتـد و شـايد يغيرمستقيم ميان طول و وزن شعر وجود دارد، يعني يك شعر بسيار طوالني در وزني بسيار بلند مطبوع نم

، وزنهاي بلنـد در بي سبب نبوده است كه در روزگار مثنويهاي بسيار طوالني . است به همين لحاظ نيز كمتر سروده شده

. ، طول شعر بسيار كوتاه شد اين قالب آزموده نشد و وقتي وزن بلند در مثنوي به كار رفت

شوند، چه به ضروريتهاي قانوني و چه بـه داليـل تجويز نمي شود كه بعضي وزنها براي بعضي قالبها پس مالحظه مي

، تجويز نشده باشد، مگر وزن رباعي كه البتـه در ايـن توان يافت كه براي غزل ، وزني را نمي ولي در شعر فارسي . ذوقي

تـرين كوتـاه مـا در . پـذيري بسـيار بـاال دارد پس غزل از اين نظـر، يـك انعطـاف . ، ولي ناموفق قالب آزموده شده است

هم غزل داريم و در بلندترين وزنها نيز، كه هر » مفعول مفاعلن مفاعيل «و » فاعالتن مفاعلن فعلن «، همچون وزنهاي رايج

. شود مصراعشان دو برابر وزنهاي فوق است و امروز بسيار سروده مي

Page 20: در پيرامون غزل

٢٠

موسيقي كناري. ٣

. سازند برند و از سويي ديگر، آزادي عمل شاعر را محدود مي ال مي ، از سويي عيار موسيقي شعر را با قافيه و رديف

برد كه نه موسـيقي كنـاري آن بسـيار كـم ، قالبي بهترين بهره را از اين نوع موسيقي مي مسلما در ميان قالبهاي گوناگون

. باشد كه به چشم نيايد و نه آن قدر زياد كه دست و پاي شاعر را ببندد

، دو مصراع مقيد به قافيـه ، كمترين عيار موسيقي كناري را دارد، چون از هر چهار مصراعش ا، چهارپاره از ميان قالبه

، چـون در هـر موسيقي كناري در مثنوي دو برابـر چهارپـاره اسـت . شود هستند و تازه اين قيد هم در هر بند، عوض مي

. آيد شود، از جانبي ديگر عيارش پايين مي ولي چون قافيه پياپي عوض مي; قافيه داريم ، دو مصراع هم بيت

شـود، چـون سـه چهـارم كـل ، تقيد هم بيشـتر مـي ، عيار قافيه باالست و به همان نسبت در قالبهايي مثل رباعي و دوبيتي

رسـد، در مسمط، اين تنگنا به حداكثر مـي . اينجا فقط يك مصراع آزاد داريم و بس . مصراعهاي يك شعر، مقيد هستند

اينجـا ديگـر مجـال . شـوند ، مصراعهاي آخر بندها با هم قافيه مـي مة مصراعها مقيد به قافيه هستند و عالوه بر آن يعني ه

. اش فارغ بود ماند، چون در كل شعر، حتي يك مصراع هم نيست كه بتوان از قافيه كشيدن نمي نفس

قدر متعـدد ن آزاد هستند و نصف ديگر نيز آن حدود نصف مصراعهاي آ . اما غزل از اين نظر در تعادلي نسبي است

رسـد و هـم آزادي مندي از موسيقي بـه حـد كـافي مـي اين است كه هم بهره . نيستند كه نتوان برايشان قافيه فراهم كرد

، عـوض افكنـد و در مثنـوي ها شاعر را به تنگنا مـي ، تعداد زياد قافيه در قصيده . شود عمل شاعر، تا حد زيادي تأمين مي

. گذارد تا از يك هماهنگي طولي در شعر، لذت ببريم ، نمي شدن پياپي قافيه

، در عمـل اي كرد و دريافت كه چرا قطعه با اين همه تشابه صوري با غـزل توان بين قطعه و غزل نيز مقايسه اينجا مي

هم بيتي كه بايد سنگ بناي التـذاذ از ، آن قطعه تنها قالبي است كه بيت اولش بدون قافيه است . جايگاه درخوري نيافت

پس در همـان ابتـدا، خواننـده نـه تنهـا . ، غزل اين امتياز بسيار مهم مقفي بودن بيت اول را دارد در مقابل . شعر را بگذارد

به همين لحاظ، تبـديل قطعـه . شود برد، كه براي التذاذ از بيتهاي بعد هم آماده مي يك بهرة كامل از موسيقي كناري مي

اي است سودمند و بسيار طبيعي است كه شـاعر ايـن معاملـه را بكنـد و تـا حـد ، معامله ه غزل با افزايش فقط يك قافيه ب

. ، به جاي قطعه غزل بسرايد امكان

دانيم در زيبايي شعر، تا ، كه مي ها و انتخاب رديف است ، تنوع در قافيه ، از يك نظر ديگر هم برتري دارد و آن غزل

توانـد مضـامين بخشـد و هـم مـي ، هم به شعر تازگي و طراوت مـي هايي دشوار و كمياب انتخاب قافيه . ايه اثر دارد چه م

، ، يكي از رموز جذابيت غزلهاي شاعراني چون زكريا اخالقي است كه از ايـن امكـان غـزل اي با خود بياورد و اين تازه

» پروانـه «و » ميخانـه «و » پيمانه«هايي از نوع كه اين شاعر، با قافيهتواند مدعي شود به راستي كه مي. اند خوب كار كشيده

؟ بوده است» قنوت«و » ملكوت«، » سكوت«هاي توانست همان قدر موفق باشد كه در غزلي با قافيه مي

قصـيده » بغـرنج «و» نـارنج «، » رنـج «هـايي از نـوع توان بـا قافيـه چگونه مي . ولي اين كار در قصيده همواره مقدور نيست

، اين برتـري سرود؟ مثنوي و چهارپاره از اين نظر نسبت به غزل آزادي بيشتري دارند، ولي عوض شدن قافيه در هر بيت

. دهد را تخفيف مي

Page 21: در پيرامون غزل

٢١

، بسـيار دشـوار اسـت كـه در بعضي قالبهـا مثـل قصـيده . غزل از نظر انتخاب رديف هم چنين موقعيت ممتازي دارد

اند كـه بيتهـاي بـدون رديـف در آنهـا، قدر به رديف وابسته بعضي قالبها نيز آن . يا ابتكاري انتخاب شود رديفي طوالني

، گرفتن رديف در همه قالبها مقدور نيسـت از سوي ديگر طوالني . آيد، مثل چهارپاره يا مثنوي عيار به نظر مي بسيار كم

. مانـد كند و ديگر جايي براي كـار شـاعر نمـي ع شعر را پر مي ، عمال سه مصرا ، رديف طوالني چون در رباعي و دوبيتي

مثل اين است كه يك رانندة تاكسي در حالي كـه خـانوادة . و پاگيرتر است رديف طوالني در مسمط، از اين هم دست

چـون ، آفرين نيست ، رديف بلند چندان مشكل ولي در غزل . ، در پي مسافركشي باشد اش را سوار كرده است نفري پنج

اينجـا شـعر، مثـل . توانند سخن شـاعر را در خـود جـاي دهنـد اند و مي ، مصراعهاي اول خالي با پرشدن مصراعهاي دوم

تـوان تشـبيه را حاال مـي . ( شود كه در يك طرفش خانوادة راننده نشسته باشند و در طرف ديگر، مسافران بوسي مي ميني

اي چنـين بـزرگ حاال كدام راننده باشد كـه خـانواده . اوصاف است تر كرد و گفت قصيده مثل اتوبوسي با همين كامل

!) داشته باشد كه يك طرف را پر كنند؟

ساختار شعر . ٤

، قالـب در ايـن ميـان هرچند انسجام ساختاري شعر، كامال وابسته به قالب نيست و به عواملي ديگر هم وابسـته اسـت

تـوان در يـك نمـي . كننـد ساختار صـوري و محتـوايي منسـجمي را طلـب مـي ، غالبا شعرهاي كوتاه . سهمي عمده دارد

. طلبنـد ، شعرهاي بسيار بلند، ساختاري متنـوع و گـاه پراكنـده را مـي در مقابل. ، در هر مصراع سخني ديگر گفت رباعي

بسـيار كوتـاه و پس قالبهـاي . ، يا شرح و بسط دهيم ، يك سخن را تكرار كنيم سخت است كه در يك مثنوي صد بيتي

. انسجام در شعرهاي كوتاه و پراكندگي در شعرهاي بلند; بسيار بلند، از اين نظر نوعي اجبار و الزام با خود دارند

بيتي و دوبيتي تقسيم كرد و در هـر تر يك توان آن را به بخشهاي كوچك هم مي . ، از اين محدوديتها آزاد است غزل

توان يك سخن را در طـول شـعر امتـداد بخشـيد هم مي; ) همانند غزلهاي مكتب هندي (بخش سخني تازه به ميان آورد

هماننـد غزلهـاي (، بيتها را از نظر صوري مستقل سـاخت توان با حفظ انسجام محتوايي و هم مي ) همانند غزلهاي امروز (

ايـن امكـان . پيوستة درخشاني و به همين لحاظ، ما هم غزلهاي گسستة خوبي سراغ داريم و هم غزلهاي ). مكتب عراقي

، كنـد، ولـي تعـويض پيـاپي قافيـه در آن البته مثنوي از نظر استقالل ابيات با غزل رقابت مـي . در ديگر قالبها كمتر است

. اندازد ساختار صوري را از انسجام مي

حور عمودي در قصيده دشوار حفظ م . تواند محور عمودي قوي يا ضعيفي داشته باشد يا اصال نداشته باشد ، مي غزل

سـببي نيسـت كـه بسـياري از قصـايد مدحيـة مـا داراي يـك بـي . ، ابتكار در محور عمودي است است و دشوارتر از آن

، اين يكنواختي هولناك را نداشـته اسـت و ولي غزل فارسي . هستند» ، گريز و دعائيه تشبيب«ساختار واحد و يكنواخت

، از سـاختار گسسـتة غزلهـاي مكتـب هنـدي بگيريـد تـا اسـت ناگون در آن تجربه شـده به همين لحاظ، ساختارهاي گو

. ساختار روايي بعضي از غزلهاي امروز

Page 22: در پيرامون غزل

٢٢

قابليتهاي محتوايي. ٥

. توان يافت كه براي غـزل تجـويز نشـده باشـد ، هيچ موضوعي را نمي در ميان مضامين و موضوعات مختلف شعري

اند و ما ، همه در غزل ما ديده شده ، مفاخره ، حكمت ، مدح ، مرثيه ، مسايل اجتماعي ، سياست ظه، پند و موع ، عرفان عشق

دارند كه غزل را در عشق محدود ببينيـد و منحصـر كننـد، البته بعضيها دوست مي. اي براي آنها داريم هاي برجسته نمونه

لسرايان بزرگ ما، در همة اين عوالم غزل دارند و اگر هم غز. تابد ، چنين محدوديتي را بر نمي ولي كارنامه غزل فارسي

، مثـل محـدود مانـدن اند، اين برايشان نه يك امتياز، كه يك نقطة ضعف بوده اسـت گاه در عالمي خاص محدود مانده

ين در شعر معاصر نيـز حكايـت همـ . سرايي كه عمال ميدان را براي برتري حافظ باز كرده است نسبي سعدي در عاشقانه

. اند ، همه حرفها را در غزل گفته است و شاعران

، بايـد بـراي ايـن ، ولـي شـما در آن صـورت » دانـيم ما غزلهـاي غيرعاشـقانه را غـزل نمـي «حاال ممكن است بگوييد

يـن كند، يعنـي ا به هر حال اصل قضيه فرقي نمي . ، نامي ديگر برگزينيد شعرهايي با اين ساختار صوري ولي غير عاشقانه

تواند محور بحـث مـا است و مي ـ نامش را هرچه بگذاريدـ كمتر از ديگر قالبها محدوديت محتوايي داشته كه اين قالب

. باشد

امكانات كاربردي. ٦

حال بايد ديد كه در مقـام كـاربرد، موقعيـت . ، امتيازها و امكانات غزل بود در مقام سرايش شعر آنچه تا كنون گفتيم

، خواهيم دريافـت كـه غـزل در باز هم اگر شكلهاي گوناگون كاربرد يك شعر را بررسي كنيم . چگونه است اين قالب

. مجموع از ديگر قالبها امكانات بهتري دارد

از اين نظر، فقط دوبيتي و رباعي بر غزل ارجحيت دارنـد و . ماند ، بهتر از بسياري قالبهاي ديگر، در حافظه مي غزل. الف

مثنوي و چهارپاره پراكندگي موسيقيايي دارند و قالبهـاي نـوين هـم ; بند و مسمط غالبا طوالني اند ده و ترجيع قصي. بس

مـثال اگـر . در حفظ كردن يك پاره از شعر هـم غـزل قابليـت خـوبي دارد . كه در اين عرصه دچار مشكل جدي هستند

، ولي د يعني پنج يا شش مصراع را به حافظه بسپريم ، بايد حداقل يك بن بخواهيم يك پاره از يك مسمط را حفظ كنيم

. در مورد غزل دو مصراع يا حتي يك مصراع هم كافي است

نه چنان كوتاه است كه بدون ايجاد تمركز در مخاطبان به پايـان برسـد و نـه . غزل قابليت ارائة تريبوني مناسبي دارد . ب

سـرا، در پشـت يـك ربـاعي . غزل خواند و يك حس واحد آفريد توان يك مي. انگيز شود چنان طوالني است كه مالل

جهـت پـس بـي . تريبون ناچار است بيش از يك رباعي بخواند و الجرم چند حس متفاوت به مخاطبان خواهـد بخشـيد

. آورند ، به غزلهايشان روي مي ، در محافل و مجالس سرايان هم ، نوپردازان يا قصيده نيست كه گاه

، هم از نظر گنجايش و آرايش صفحه و هـم از نظـر شعر در يك نشريه نيز غزل قالب مناسبي است براي چاپ يك . ج

. كنند ، به خوبي درك مي اين سخن را اهل مطبوعات. مقبوليت براي خوانندگان

اين . تترين قالب بوده است و امروز نيز در موسيقي سنتي چنين اس از ديرباز، غزل براي هماهنگي با موسيقي مناسب . د

. حقيقت ديگر جاي شك و شبهه ندارد

Page 23: در پيرامون غزل

٢٣

سخن آخر

سـاختار ايـن قالـب از نظـر . دليـل و موجـب نبـوده اسـت قـدرها هـم بـي ، آن كنيد كه مانـدگاري غـزل مالحظه مي

لبتـه بسـيار ا. ، بهترين مناسبت را دارد اي است كه براي بيان بسياري از حاالت شاعرانه ، به گونه موسيقيايي و تعداد ابيات

شـويم كـه از بعضـي ، قالبي ديگـري را تـرجيح دهـد و منكـر نمـي افتد كه شاعر، براي بيان يك حالت خاص اتفاق مي

. ، قالبهاي ديگر، برتريهايي نيز بر غزل دارند جهات

، اري غـزل توان قضيه را از سويي ديگر نيز مطرح كرد، يعني اگر قـرار اسـت كـه رمـز مانـدگ با آنچه گفته آمد، مي

نمايد، يعني بايـد از افـراط و پذيري و تعادل آن باشد، براي حفظ اين قالب نيز رعايت اين دو اصل ضروري مي انعطاف

شـنويم شود، گاه سخنهايي از اين دست بسـيار مـي در داوريهايي كه دربارة غزل مي . انديشي دوري گزيد تفريط و جزم

غزل بايد رديف داشـته «يا » غزل بايد داراي ساختار پيوسته باشد «، يا بر عكس »بيتهاي غزل بايد مستقل از هم باشند «كه

تابـد و انديشيها را برنمي ، اين جزم واقعيت اين است كه كارنامة غزل فارسي . »تواند عاشقانه باشد غزل فقط مي «يا » باشد

ي از بهتـرين غزلهـاي حـافظ ـ بـه بـاور شـود، ولـي يكـ البته غزل با رديف زيبـاتر مـي . كند همواره خالفشان را ثابت مي

و يكي از بهتـرين غزلهـاي » زان يار دلنوازم شكري است با شكايت«، يعني شناسان ـ بدون رديف است بسياري از حافظ

در وفاي عشق تـو مشـهور «از سوي ديگر، غزل . » كس كشيده محمل به جناب كبريايت همه«بيدل نيز چنين است يعني

اي كـه دنيـا و جاللـش «از بدترين غزلهاي حافظ است و » نشين كوي سربازان و رندانم چو شمع شب/ خوبانم چو شمع

. از بدترين غزلهاي بيدل» اي خميازه است همچو مستي گر مآلش ديده/ اي خميازه است ديده

زل را حفـظ كـرده و پذيري غـ اند كه آزادي عمل ناشي از انعطاف است كه فقط شاعراني موفق بوده تجربه نشان داده

.هاي نظري حبس كرده باشند»نبايد«و » بايد«اند، نه اين كه خويش را در حصار اين از آن بهره جسته

/١١٩/http://mkkazemi.persianblog.ir/post منبع

Page 24: در پيرامون غزل

٢٤

مقاله سوم

گفت و گو با پانزده شاعر نوپرداز پيرامون غزل

محمدي سينا علي:ده نويسن

:اشاره

نگرد، و نيز داند که هرکس نقش خويش را در آن مي اي مي انگيز خود شعر را آيينه شور هاي نامه در » عين القضات «

کالم خداونـدگار مـا بـه «: کند که در باب شعر موالنا نقل مي » حسام الدين چلپي «از قول » مناقب العارفين «در » افالکي «

آن کـالم موالنـا . گويـد بندد، صورت معني خود را مي گويد و صورتي مي اي مي چون هرکه معني . اي است مثابت آينه

».دريا هزاران جو شود، اما هزاران جو دريا نشود. نيست

نمايد چگونگي تماشا و برخوردي است که ما به عنوان مخاطب يا منتقد با شعر و جهـان شـاعر هميشه آنچه مهم مي

اي اي به همين عنوان در فصلنامة تخصصي شـعر، مجموعـه نامه غزل امروز در ويژهخواهيم نگاه و بررسي اگر مي . داريم

و نـه حتـي امـروز، در » اکنـون « بايد غزل را با در نظر گرفتن سبقه و پيشينة آن در ظرف زمان و مکاني کامل باشد قطعا

رد؛ چرا که هر برداشـت و تـأويلي وجو ک ها و گرايشهاي مختلف ادبي جست کليت جريان شعر معاصر و در آيينة نحله

دهندة افق داللتها و ضرورتهاي وجودي، معنايي و مفهومي غزل اکنون باشد و صـد البتـه هـيچ کـدام تواند گسترش مي

اند و زير سـاية آن هرگونـه نـوآوري چه كالم آنها که غزل را همچون تابويي برافراشته. هم در حکم کالم نهايي نيست

.کنند دري مي تازند و پرده رحمانه بر غزل مي و چه قول آنها که بيپندارند را شرک مي

وي را ر از ابتداي انتشار دورة جديد، مدار اعتدال و ميانه » شعر «در اين ميانه و با وجود همة افراط و تفريطها فصلنامة

فکري و همکاري دعـوت امل، هممسير و شعار خود قرار داده است و تمام جريانات فعال در عرصة شعر معاصر را به تع

. کرده است

نگاه شدة نوپرداز از نسلهاي گوناگون مويد همين نکته است؛ قطعا نگاه به غزل از زاويه ديد شاعران مطرح و شناخته

وگوهـا امـا در بـاب ايـن گفـت .بينند متفاوت است سرا از درون مي اين شاعران از بيرون نسبت به آنچه که شاعران غزل

:تة ضروري وجود دارد که بايد ذکر شودچند نک

هر چند در انـدک مـواردي سـخن (وگوها اول کوتاهي گفت : شده بر دو نکته تأکيد داشتم هاي انجام وگو در گفت

و ديگر آنکه هرگز چارچوب کار بر مبناي پرسش و پاسخ نباشد و تمام تالشـم ايـن بـود کـه در حـين ) به درازا کشيد

:کردم يش تعيين شده را القا نکنم؛ لذا تنها سه محور کلي را به عزيزان پيشنهاد ميگپ و گفت، فضايي از پ

ضرورت وجودي غزل در شعر اکنون

شناسي غزل اکنون انداز و آسيب چشم

.شود فرارويهايي که در غزل شاعران جوان مشاهده مي

متوجـه خواهيـد شـد کـه در بعضـي از مطالـب البته هيچ محدوديت و يا الزامي در اين سه محور نبود و به همـين دليـل

.موضوع خاص و مورد نظر شاعر، پيرامون غزل درج شده است

Page 25: در پيرامون غزل

٢٥

محمد آزرم

کنم که غزل به عنوان يک قالب شعري ضرورت خودش را از دست داده، اما تغزل بـه عنـوان مفهـومي من فکر مي

هـا و شود همچنان يکي از محدوده ي و اختالط مي که مدام در حال تغيير و تحول است و با مفاهيم ديگر دچار آميختگ

. ساز شعر فارسي باقي مانده است فضاهاي شعر

آيا ضرورتي هست که ما طي يک چارچوب خاص شـعري يعنـي بـا : توان نگاه کرد البته از يک زاويه ديگر نيز مي

روحـي را کـه شـعر تغزلـي فارسـي افزايي خاص شعري، شعر بنويسيم؟ يا اينکه نه، به جاي اين نگـاه قـالبي، يک قاعده

.داشته با فضاهاي ديگري که متغير و پويا هستند ترکيب کنيم و آن را به پيش ببريم

گويند و يک بخش کساني که غزل مي : در شعرهايي که از دوستان غزلسرا ديدم با دو گونه يا دو گروه مواجه شدم

کنند و هـم بـه روح غـزل راردادهاي شعر کالسيک استفاده مي ؛ يعني هم از قواعد و ق اند آن روح تغزلي را حفظ کرده

کنند در همان چارچوب و قواعد باشند و در عين حال پشت سر وقايع و بخش ديگر كساني كه سعي مي . وفادار هستند

و اتفاقات شعر فارسي حرکت کنند، که اين بخش بيشتر دچار تحول و تغيير است و به نظرم لـزوم حـرکتش را در ايـن

اي کننـد امـا بـا فاصـله اين دوستان پشت سر شعر آوانگارد حرکـت مـي . توانند توجيه کنند ارچوب خودشان هم نمي چ

شود قادر اسـت کـه هـر بـار خـودش را جديـد بعيد، به اين دليل که شعري که رها از آن چارچوبها و قواعد سروده مي

اما غزل حتي اگـر . دش آنها را بشکند و به پيش ببرد کند، قادر است هر بار قاعده و قراردادهاي جديدي وضع کند خو

. در دل خودش هم بخواهد اين کار را انجام دهد باز مجبور است به يک سري قواعد از پيش تعيين شده وفـادار بمانـد

. قادر نيست توجيه کند، يعني مشروعيت الزم را ندارد پس دليل وجود و حضورش را به اين شکل اصال

شـده و يـک سيسـتم وان يـک قالـب در حقيقـت يـک چـارچوب و قواعـد از پـيش تعيـين شـده، تکـرار غزل به عن

شود که آن هيجاني را که ما از يک اثر هنري انتظـار داريـم تـا بـه عنـوان يـک رمزگشايي شده است و همين باعث مي

.ته باشدمخاطب احتمالي با آن مشارکت داشته باشيم و از اين مشارکت لذت ببريم براي ما نداش

شـود قواعـد و قراردادهـاي خـاص افزايي مرتب در حال تغيير باشد، يعني هر بار شعري که نوشته مـي اما اگر اين قاعده

افزايي را در نوشـتن يـک امـر توانيم قاعده خودش را داشته باشد و از شعرهاي ديگر متمايز باشد آن وقت است که نمي

.دست و پاگير تلقي کنيم

رسد اين است که تخيل در غزلهاي امروز کم شده است و غزلهـا تبـديل بـه روايتهـاي به ذهنم مي نکته ديگري که

.اند که در نهايت با يک ناهنجاري زباني آرايش شده است داستاني منظومي شده

سـت کـه بـه آن شـعر ترين نقدي که به غزل و کل شعر کالسيک صورت گرفته همـان حرکـت نيمـا شايد راديکال

در ايـن شـعرها تغـزل ... و» ري را «ي نيما نيست بلکه کارهايي مانند » افسانه «البته منظورم از شعر آزاد . گويند يم» آزاد «

داريم و در عين حال تمام قواعد و چارچوبهاي شعر کالسيک زير پا گذاشته شده است، يعنـي تغـزل هسـت امـا قالـب

من فکـر . دهند يک جور هدر دادن وقت و انرژي است را ادامه مي اي که دوستان آن اين نوع تالش و اين گونه . نيست

حتي باالتر از ترانه اگـر بـا ديگـر . تر است سرايي کنيم موفق کنم که اين جور قواعد کالسيک را اگر وارد ژانر ترانه مي

Page 26: در پيرامون غزل

٢٦

تواند مخاطبـان نر مي نتايج بهتري خواهد داشت و اين ژا هنرهاي شنيداري و ديداري و موزيک ـ ويدئو تلفيق شود قطعا

.کند کند و هم اين بحران مخاطب را برطرف مي نظر است برآورده مي فراواني داشته باشد و هم آن ارتباطي را که مد

مدرن است و اين چيز توانيد بگوييد يک چيزي پست شما نمي. مدرن هم در نوع خودش جالب است ترکيب غزل پست

. کنم اين نوع شـعر مشـکل دارد توانند باشند به همين دليل من فکر مي ر هم مي چون همة چيزهاي ديگ . ديگر هم هست

بلکـه . نبايد به يک تعريف قبلي پايبند باشـد کند اصال کند يک چنين موقعيتي را خلق کرده يا مي فکر مي » نگاهي «اگر

تـوانيم انـدازد و هـيچ وقـت نمـي ر مـي بايد به تعريفي پايبند باشد که مدام در حال تغيير است و مدام خودش را به تـأخي

از اين گذشته آن عدم تمرکزي که در غـزل کالسـيک بـه ويـژه در ...! تواند قطعيت پيدا کند يا نه مطمئن باشيم که مي

هـاي کنـد تـا ايـن شـعر حافظ داشتيم بسيار پتانسيل و انرژي بيشتري بـراي ايـده گـرفتن و مولـد فکـر بـودن ايجـاد مـي

هنگامي که در شعر آزاد بحث عدم تمرکز، چند صدايي و در حقيقت خلق موقعيتهاي جديد شـعر . دوستان مدرن پست

کنـد و ايـن کنند روي قواعدي که مرتب تمام اين بحثها را هم نقد مي بودن مطرح است اين دوستان تازه دارند زوم مي

.مدرن است تناقض بزرگ غزل پست

فرم، از پيش تعيين کننده اي نيست جانيشمس آقا

در جريان شعر، فرم از پيش تعيين کننده نيست؛ يعني شعر در جريان پديد آمدن خودش فرم خـودش را هـم خلـق

کند بنابراين هيچ اجباري نيست که بخواهيم ورود در محدودة شعر کالسيک به ويژه غزل را ممنوع اعـالم کنـيم؛ و مي

کنيم اين است که بيشتر غزلسـرايان از ه ما با شاعران غزلسرا پيدا مي اما مشکلي ک .عکس اين ماجرا نيز البته صادق است

کنم بايد در من فکر مي . کند که چه بنويسند و چگونه بنويسند کنند، يا به عبارتي فرم برايشان تعريف مي پيش تعيين مي

تواند موانع يـا آزادانه مي اين جريان . بگذاريم جريان آزادانة حس و خالقيت به وجود بيايد ) خاصه شعر (هر کار هنري

را از شعر حذف کند يا از آن عبور کند، و يا حتي بتواند اين موانع را طبيعي جلوه دهـد؛ ... مقيداتي مانند وزن و قافيه و

در اين صورت ممکن است بتوانيم در حوزه غزل و شعر کالسيک هم شاهد آثار خوبي باشيم، که متأسفانه ايـن اتفـاق

.هدد به ندرت رخ مي

در ترين کمبودهايي اسـت کـه اکثـرا بيني سرشار، حس بزرگ و درگير شدن اين حس با خالقيت، مهم يک جهان

.کنم کارهاي کالسيک مشاهده مي

نويسند نيز کنند و غزل مي مدرن کار مي پست) به اصطالح خودشان (حتي در مورد دوستاني که خيلي نو، متفاوت و

شـود، و ايـن بيشـترين آفـت را بـه گيري يک اثر بزرگ است به وضوح احساس مـي اي که الزمة شکل فقدان آن زمينه

پـردازي و نـوگرايي در لحن، توناليته، نحوة قافيـه . کنند زند و به همين دليل شباهتهاي بسياري با هم پيدا مي شعرشان مي

.برداري شده هستند بيشتر از آنکه دروني و خالق باشند تقليدي و کپي

آيـد در ايـن فضـاي هر چند نبايد از يک نکته غافل شد؛ هنگامي که يک جريان يا يک فضاي تازة شعري به وجود مي

بنـابراين هـر . کننـد از يـک زاويـه منفـي موثرنـد تازه همه با هم موثر هستند حتي آن گروهي که مخالفت و انتقـاد مـي

Page 27: در پيرامون غزل

٢٧

ن در حال حرکت باشد بديهي اسـت کـه در فضـاي کلـي فرايندي که در شعر کالسيک و به ويژه غزل به سمت نو شد

هـاي شعر نو و شعرهاي امروزي ما مـديون و وامـدار همـة تالشـهايي اسـت کـه در عرصـه . گذار است شعر امروز تأثير

.مختلف ادبيات در حال انجام است

تفنن شاعرانه يگانه احمدي

کنم ما يک کيفيـت سـيالي بـه نـام من فکر مي . ان بررسي کرد تو و محتوا مي ) قالب (بحث غزل را از دو جنبة شکل

مهم اين است که اين زبان بـه . تواند وارد شود و به ظهور برسد زبان داريم که در شکلها و يا قالبهاي مختلف شعري مي

اين بحث بـر براي از خودش را در ساختارهاي مختلف توليد کند؛ بنا ها و انواع تازه عنوان يک کيفيت سيال بتواند گونه

اي از زدايي از مألوفهـا و نـوع تـازه سر توليد زبان تازه است که طبيعتا اين زبان تازه محصول انديشه و نگاه نو و آشنايي

هاي آوايي و به دليل امکانات گوناگوني که در اين زبان وجـود زبان فارسي به دليل فراز و فرود . برخورد با تعابير است

جاييهاي نحوي و دستور زباني، در واقع اين نـرمش و چينش واژگان و ظرفيتهاي وسيعش براي جابه دارد، در زمينة نوع

پذيري را با خود به همراه دارد که در قالبهاي مختلـف، توليـد معناهـاي تـازه کنـد بنـابراين مـن ايـن تـازگي را انعطاف

هنگـامي کـه . کنـد در حوزة نثـر نيـز مصـداق پيـدا مـي اين مورد اتفاقا. دانم تا قالب معطوف به تعابير و دستور زبان مي

شـود کند و مشـخص نمـي در واقع از يک امکان در زبان فارسي استفاده مي » ناقص عقل وزير پسران«: گويد سعدي مي

. از اين دست امکانات در زبان فارسي فراوان وجود دارد. پسران هستند يا وزير» ناقص عقل«مرجع

شويم بينيد که ما در غزلهاي هندي به ويژه غزلهاي بيدل با تعابيري مواجه مي ث محتوايي هم بشويم مي اگر وارد بح

تري از اشعار شاعر نوپردازي مثل سـپهري دارنـد و حتـي بـه نـوعي بـه شـعر که به لحاظ معنايي حتي کيفيت بسيار تازه

:زند مدرن امروز پهلو مي

ت حير ام از قلزم آورده يک چشم تر

نگاه است آيينه پر از جنس اين کشتي

: شويم يا حتي در شعر حافظ به مراتب با تعابير نو و فرانو مواجه مي

بازي سرشکم نگري از چپ و راست شيشه

بينش نفسي بنشيني گر بر اين منظر

.در بيت حافظ دقت کنيد» بازي اشک شيشه«کافي است به مصراع دوم اين بيت از بيدل و تعبير

اما مبحثي تحت عنوان غزل فرم در دهه هفتاد مطـرح شـد کـه در آثـار بسـياري از شـاعران نوجـو بـا آن برخـورد

دانم چرا که در واقع در اين غزلها نوعي مضامين نو و مدرن بـه صـورت من اين تالش را به هيچ عنوان نو نمي . کنيم مي

در واقـع . دون اينکه در نحو و عـروض کالسـيک اتفـاقي بيفتـد فشرده و مصنوعي به فرم کالسيک تزريق شده است، ب

Page 28: در پيرامون غزل

٢٨

خـب ايـن چـه . دهند تا مضامين نـو و فرانـويي را در آن بـه کـار برنـد اي انجام مي قالب همان است و فقط سعي بيهوده

فقـط بـه غـزل . خواهيد مضامين نو به کار ببريد بايد شکل نو را هم ايجـاد کنيـد تواند داشته باشد؟ اگر مي ضرورتي مي

البتـه لـذت . تواند نو باشد آن هم هنگامي است که به لحاظ استفاده از زبـان و نحـو جريـاني ايجـاد کنـد يک اعتبار مي

.برم خود من از خواندن خيلي از غزلها به عنوان تفنن شاعرانه لذت مي. هنري جدا از اين مسئله است

نبايد گمراه شويم مفتون اميني

ماية غزل عشق و عاطفه است کـه بـه طـور مسـتقيم بـا شـعور و شـيدايي در يه اصلي و به تعبيري جان به اعتقاد من ما

اين موضوع بـه همـان ارتباط است؛ مهم اين است که پس از خواندن غزل معنويتي خاص به انسان دست دهد که دقيقا

.طري باشد نه اکتسابيگردد؛ به شرطي که عشق، عشقي موجود و ف ماية عاشقانه و تغزلي بر مي درون

، بنده هيچ ترديدي در آن ندارم، ولي درست است که غزل براي همـة »غزل يک قالب و شعر جاوداني است «اينکه

کننـد بسياري از جوانان اين روزها محتوايي را به غزل تزريق مي . نبايد گمراه شويم . زمانهاست اما براي همه چيز نيست

شود کـه از زبـان محـاوره بـه يا گاهي ديده مي . خور شأن و نام بلند غزل نيست کنند که در ميو با نامهاي مختلف ارائه

زبان محاوره و زبان کوچه و بازار زبان تحقيـر شـعور مـردم و . بنياد است شود که بسيار سست و بي اي استفاده مي گونه

دچار روزمرگيهاي سطح پـايين شـود؛ در غزل در عين حال که بايد سادگي خودش را حفظ کند نبايد . مخاطب نيست

. نامطبوع است و نارسا: اين صورت به قول قدما

...انجمنهاي سنگ شده منصور اوجي

اگر دقت کنيم از زماني که نيچه در چنين گفت زرتشت، مرگ يا پايان خدا را اعالم کرد تا زماني که پس از واقعة

گـذرد و در عـرض ايـن مـدت سـالي مـي ١٠٠ا پايان پايان را گوشزد کرد حدود مرگ پايان ي » آلن باديو « سپتامبر ١١

اند که پايانهـا يـا مرگهـاي ديگراني نيز بوده .است که بشر از جهان پيشامدرن به دنياي مدرن و پسامدرن پا گذاشته است

: کنم اند، که چند نمونه را اشاره مي ديگري را بر شمرده

، مـرگ واقعيـت را » جـان بـارت «، مرگ رمـان را » روالن بارت «، مرگ مؤلف را » پل والري «مرگ تمدن و اروپا را

غـزل شـعر امـروز نيسـت و ايـن «: » احمـد شـاملو «را در ايـران » غزل «و پايان » دانيل بل «، مرگ ايدئولوژي را » بودريار «

. کننـد نيز نکات ديگري را يـادآوري کـرده و مـي و در همين زمان خود ما کسان ديگري . » حرف اول است و آخر نيز

فراروايتهـا را، روايتهـاي کـالن را و » ليوتـار «کشـد و در فيزيک کوانتومي خود قطعيـت را بـه چـالش مـي » هايزنبرگ «

بعد از فروريزي ديـوار » فوکوياما «و سرانجام . »همه چيز نسبي است و هيچ چيز مطلق و قطعي وجود ندارد «: مطلقيت را

Page 29: در پيرامون غزل

٢٩

پايـان پايـان را و پايـان » آلـن بـاديو « سـپتامبر ١١کند و بعد از واقعه خود را اعالم مي » پايان تاريخ «رلين شادمانه پايان ب

.پايان فلسفه را

با توجه به گفته ليوتار هيچ چيز مطلقي در جهان وجود ندارد بنابراين در مورد صحبت شاملو و اينکه دوره غـزل بـه

هرچند الزم به شک هم نيست، چرا كه ما در واقعيت وجود و حضور غـزل را حـس . ده است نيز بايد شک کرد سر آم

. بينيم کنيم و مي مي

شود از شعر حذف کرد چرا که هر شاعري مطابق تجربه و سليقه، ذوق، دانش و بينش خـود آن را بـه تغزل را نمي

اي ديگر در فرم پسـانيمايي و اي در فرم نيمايي و پاره اي در فرم کالسيک، پاره کند؛ پاره اي در شعر خود پياده مي گونه

مدرن، و در همة اين فرمهـا، هـم شـاعرش را داريـم و هـم مخاطبـانش را، و خـود مـن گرچـه در غـزل و در فـرم پست

.پذيرم و دوست دارم ام، اما تغزل را امروزه در فرم نيمايي و تا حدي در پسانيمايي مي کالسيک کارهايي کرده

کنند اول شاعراني که همانند گذشتگان کار خود را تکرار مي :اما در فرم کالسيک آن يا ژانر غزل سه نوع شاعر داريم

دوم نمونـة .وجـو کـرد شدة آن جست شده و شاعران فسيل توان در انجمنهاي سنگ که نمونة اين غزلها و شاعران را مي

و نمونـة . شـود ديـد ياد منزوي و بهمني و تا حدي در غزلهاي خايفي مـي بهبهاني، زندهمدرن غزل که در کارهاي خانم

.وجو کنيد و ببينيد توانيد جست شويم و خودتان مي رو مي مدرنش روبه ترها با نوع پست آخر که در غزلهاي جوان

ن بـوده اسـت و خواهـد بـود و و بياني حـالتي غنـايي و تغزلـي اسـت کـه در انسـا در يک کالم ژانر غزل شيوة فرمي

توان پيچيد؛ همان طور که هيچ دانشکدة ادبيـاتي شـاعر توليـد نکـرده اسـت و هـيچ کارگـاه اي هم براي آن نمي نسخه

.ت رفت يا به کارگاه شعر بايد اول شاعر بود و بعد به دانشکدة ادبيا.شعري نيز

شـدة هـاي سـنگ اما به مرور نمونـه . خود ادامه خواهد داد ما چه بخواهيم و چه نخواهيم غزل در همين فرمش به راه

صبور باشيد و ببينيـد؛ خوشـا بـه حـال بردبـاران و . مدرنش بيشتر و بيشتر هاي مدرن و پست آن کمتر خواهد شد و نمونه

! صابران، خوشا

ميدان دي تازه...انجمنهاي سنگ شده شاپور جورکش

. اين بود که شعر بايد از وزن و قافيه و رديف و اوزان کهـن آزاد شـود » شعر آزاد «برداشت شاگردان بالفصل نيما از

طلـب شعر آزاد نـه تنهـا آسـان «گويد کند که نيما مي اين دريافت سطحي از شعر آزاد با تعريف نيما آنجا تضاد پيدا مي

ميدان ديـد « شعر کهن و نو است، گوهرة اصلي شعر آزاد که معيار جدايي » .تري مقيد است نيست بلکه به بيتهاي سخت

به نظر نيما شعر کالسيک سوبژکتيو يا ذهني يا وصـف الحـالي بـوده، . اي است که شاعر بايد آن را را رعايت کند » تازه

اي بوده بـين مخاطـب شده و حضور شاعر مانع و واسطه اي در شعر کالسيک با ذهنيات شاعر آميخته مي وصف هر ابژه

.و ابژه شعري

کند با اين هدف کـه نويسد و خود به آن عمل مي براي حذف اين واسطه تا سر حد امکان، نيما دستورالعملهايي مي

را در شـعر احضـار ) اعـم از شـيء يـا شـخص (شاعر بتواند حتي المقدور در ابژه استقرار يابد، و نهايتا بتواند ابژه شعري

Page 30: در پيرامون غزل

٣٠

صـفتهاي نـامبرده وصـف الحـال وضـع » دسـت سرو تهي «يا » پا در گلسر و «گويد يعني وقتي شاعر کالسيک مي . کند

اگر شاعر قرار باشد يـک شخصـيت شـعري را . يا ابژه شعري » سرو «شاعر در لحظه سرايش شعر است و نه وصف دقيق

د را بر آن وارد شعر کند، بدون آنکه ذهنيت خو هاي شخصيتي او را مستقيما وارد کند، مکلف است زبان، رفتار و شيوه

ايـن . نيماسـت » ميـدان ديـد تـازه «چکيـدة تئـوري » مـن مـتکلم وحـده «ي ابژه به جاي » او «جايگزين کردن . مسلط کند

، فرديت بخشيدن به پرسوناي شعري و نزديک کـردن شـعر جايگزيني در واقع ميدان دادن به عناصر دراماتيک در شعر

کند يا آزاد؛ مهـم مهم نيست که شاعر از اوزان سنتي استفاده مي «: گويد مي گرايي است و نيما يوشيج به نمايش و عيني

ميـرزاده «از همـين روسـت کـه نيمـا » .اين است که اين جايگزيني به شکل کاري آزمايشگاهي و علمي صورت گيـرد

قالب سنتي اسـت داند در حالي که عشقي در منظومة سه تابلو از قالب مسمط که يك را از پيروان شعر آزاد مي » عشقي

شود و جالب اينکه خود شاعر هم بـه عنـوان ، اما شخصيتهاي نمايشي مثل پيرزن و مريم در شعر اجرا مي کند استفاده مي

پس نيما با قالبهاي شعري جدلي نـدارد . يک پرسونا يا شخصيت شعري در شعر حضور دارد و نه به عنوان متکلم وحده

. است، خواه از قالب شاعر از قالب غـزل اسـتفاده کنـد خـواه از قالـب آزاد » ان ديد تازه ميد «کند تنها معيار و تأکيد مي

آنچه نيما مجال پرداختن به آن را نيافتـه يـا آن را ناديـده . دهد هاي مختلف امکان انتخاب مي بحث نيما به ذوق و سليقه

خاص نوعي گفتمان کالسيک بـر ذهـن کند عناصر گرفته، اين است که به محض آنکه شاعر قالب کهن را انتخاب مي

بـراي مثـال اخـوان ثالـث در شـعرهاي آزاد خـود . کند شود و شاعر ناخودآگاه از آن چارچوب تبعيت مي او مسلط مي

اما به محض اينکه بـه قالبهـاي کالسـيک قـدم » تان در خاکهاي هرزگي مستور اي درختان عقيم ريشه «: گويد جايي مي

تـازه را بـه او کند و در واقـع مفـاهيمي نوع خاص شعر سنتي محتواي شعر را هم عوض ميگذارد همين مضمون در مي

امروزه شـاعري کـه . آورد سر بر مي » ...تو را اي کهن بوم و بر «کند و ناگهان درختان شکوفا و پر بار از شعر تحميل مي

اي داشته باشد تا بتوانـد سـخني نـو سيار توفنده ب کند، در واقع بايد قدرت گريز از مرکز قالبهاي کالسيک را انتخاب مي

ترين عناصر محتوايي شعر کالسيک، عناصر عرفاني است که به محض انتخاب قالـب سـنتي يکي از مسلط . را بيان کند

به اصطالح پسانيمايي هـم حتي شاعران . کند ي خود وادار مي ها آورد و شاعر را به تکرار کليشه به ذهن شاعر هجوم مي

. اند نو تکرار کرده شناسي هاي عرفاني را به جاي آفرينش زيبايي شعرهاي خود چه بسيار که کليشهدر

از دکتر براهني، که از پيشـتازان شـعر » دف «شعر . سازي است البته انتخاب قالب نو تنها يکي از راههاي فرار از کليشه

پردازد در حـالي کـه بـراي نيمـا بـازنگري قالبهـاي هاي عرفاني مي به اصطالح پسانيمايي است، صرفا به بازسازي کليشه

.شعر کهن زادة بازنگري محتوايي و لزوم انديشه نو است

تـرين قالبهـا ممکـن اسـت بـه دام ارزشـهاي کهـن و اين شعر امروز، هم با انتخاب نوترين قالبها و هـم در کهـن بنابر

در همـان حـال کـه انتخـاب قالبهـاي کهـن چـالش . صـادق اسـت اي بيفتد و از سـوي ديگـر عکـس قضـيه هـم کليشه

توليد آن قالبها در سطح وسـيع، نـوعي دعـوت تالش براي احيا و باز . طلبد آميزي است که توان بسيار بااليي مي مخاطره

.هاي ارزشي نيز هست که دوران آن به سر آمده است ضمني براي بازگشت به کليشه

ام کـه مضـموني بلنـد و انسـاني اند، تا به حال من نديـده که در قالبهاي سنتي سروده شده در آن دسته از شعرهاي امروز

هـا هـا و کنگـره البته کارهاي کوتاه، کارگاهي و گاه تهييجي در حد شرکت در جشنواره . بتواند مجال بروز داشته باشد

.رسد افق روشني را به سوي آينده باز کند صورت گرفته و به نظر نمي

Page 31: در پيرامون غزل

٣١

تواند اولين قدم برد، مي ها نمي نتخاب قالب آزاد دست کم از اين نظر که به طور اتوماتيک ذهن را به سمت کليشه ا

. آگاهانه به سمت محتواي تازه باشد

تحرير محل نزاع بهزاد خواجات

عر ـ غـزل ـ چيـزي به زعم من اگر قرار باشد کسي، اينک، در اوان دهة هشتاد خورشيدي از شعر سنتي و کبد اين شـ

:روست بگويد با چند مشکل روبه

اگر يکي از شاعران دهة هفتاد هم به حساب بيايـد امـا در عـين ـ او بايد اثبات کند که در جبهه متخاصم نيست و مثال ١

با پذيرش ايـن شـرط، غـزل . ترين روش بحث دربارة غزل، سلبي يا ايجابي ديدن آن است آميز حال ايمان دارد که غلط

.هست چون که بايد باشد چرا که هم خواننده دارد و هم گوينده؛ به همين سادگي

ايـن چـالش . او بايد روشن کند که جامعه ايراني به ويژه پس از مشروطيت هميشه محل چالش سنت و نو بوده است ـ ٢

و در کنـارش شـعرهاي پس اگر همچنـان تنـور غـزل داغ اسـت . گاه به ستيز انجاميده و گاهي به مسالمت رسيده است

ي و در عـين حـال ؟ اين فرانمود يک هندسـه سـر شود، چه جاي شگفتي مافوق صوت و مبتال به سرطان زباني گفته مي

.هاي موجه اصيل است و گوشه گوشة اين هندسه، مجهز به انگيزه

او بايـد نشـان . هنگـي اسـت داند که قالب هر شعر زاييدة ساختارهاي اقتصادي، سياسـي، اجتمـاعي و فر اين کس مي ـ ٣

وزن عروضي مشترک، فرم مشـترک، تعـابير ـ گـاه ( بدهد که قالبي مانند غزل با انضباط و وحدتي که وابستة آن است

برآمد يک دورة تاريخي است که نهادهاي جمعي در جامعه مفقود است و بـه دقيقا... ) مشترک ـ ، قطعيتهاي معنايي و

شده اين دستور رفتاري و فرمـان طبقـاتي بـه افراد ـ حتي پيش از تولدشان ـ تعيين مشي مي همان ميزان که براي زندگي

.شعر شاعران هم تسري يافته است

و در ادامة اين دانستگي، اين کس بايد نشان بدهد که چگونه از پس مشروعيت و طرح مسائلي چـون حـق فـردي و ـ ٤

آيد و شعرش هـم بـه ايـن مي هاي حکومتي بر ر ها و تدب مقصد تمام برنامه حقوق اجتماعي و توجه به فرد به منزلة مبدأ و

تـر از همـه زبـان شخصـي اسـت و مهـم نهد، در حالي که روزمرگيهـاي شـاعر و تفکـراتش دقيقـا دگرگوني گردن مي

.شود خصوصي و لحن او، به شعر وارد مي

را پـيش رو دارد و در تمـام ... ، فردوسـي و ي، نظـامي مسئله بعد براي اين فرد آن است که او حـافظ، سـعدي، مولـو ـ ٥

هم سنگين است، اما اين کس بايد استدالل کند که اگر بپذيريم هر قالـب و کشيها کفة آنها سنگين است و شديدا وزن

Page 32: در پيرامون غزل

٣٢

نيست بلکه با کسـاني اسـت ... بيان شاعرانه نتيجه شرايط وقوع خود است، از قضا، مشکل هيچ کس با حافظ و سعدي و

گويد شيوه بياني آنها را دقت کنيد که اين کس مي . خواهند شيوه بياني آنها را بکشند و بياورند به اينک، به االن که مي

.و نه نام و بزرگي انکارناپذير آنها را

توانـد بـه مطالبـات بخشـي از جامعـه خواهد ديگران بدانند که غزل همچنـان مـي داند و هم مي اين کس هم خود مي ـ ٦

نـو شـده اسـت و سرسـپرده بـه ... خ دهد و همان طور که در دست کساني چون منزوي، ابتهـاج، بهبهـاني، بهمنـي و پاس

هايي دورتر برسـاند؛ امـا قـادر نيسـت بـه تمـام تواند سر حد امکانات خود را به دامنه تواند شد و مي دوران، نوتر هم مي

نو هم چنـين وضـعيتي دارد، ايـن کـس چـرا بايـد بـه دفـاع خوان پاسخ دهد و اگر بگوييم که شعر مطالبات جامعه شعر

؟ برخيزد

زندگي و تمام چيزهايي که به زندگي وصل است و ما مشکل ديگري هم هست، مشکل ديدن و ميزان با زمانه ديدن ـ ٧

م؛ و نـه بـا بايد که با چشـم اکنـوني بـه سـتايش بنشـيني ) و البته چيزهاي خوب گذشته (حتي اگر ستايشگر گذشته باشيم

و اين يعنـي کرکـرة . داند شده مي آفريني تمام چشمي که به ابزار نو و به نو ديدن بدبين است و همه چيز را در هنر و هنر

اي اسـت ربـاني، منافـات آينده را پايين کشيدن، يعني چيزي که با خالقيت شگفتي که در وجود آدمي هست، و هديـه

.دارد و به سختي هم منافات دارد

ماندگرچه او از سر مفاخره اين گونه گفته است، امـا کسـي ز بعد ما نه غزل ني قصيده مي : قرنها پيش بيدل گفته بود ـ ٨

تـک چون من ادبيات را معلمي هم کرده باشد، با تمام عشقي که نـه بـه تـک خواهد از غزل چيزي بگويد و مثال که مي

اش گفـت و رد که يک قالب شاعرانه تابويي شود کـه نتـوان دربـاره ورزد، بيم دا تک اشعارشان مي شاعران، که به تک

» امـا «ايـن ... گويد که فالن شاعر، بزرگ است، عزيز اسـت، امـا چنان که اين کس وقتي که مي . اش کرد شناسي آسيب

! گويد ـ بله ـ شعر نو هم مي کند و گوينده در زمرة نااهالني که چشمها را گشاد مي

خورشـيدي اسـت، دربـارة غـزل گفـتن، همچنـان سـخت اسـت و ٨٤ما در اواني کـه هسـتيم و سـال با تمام اين حرفها

تري نگريست و در مسـائل گير، چه، ابتدا بايد در خارج از غزل، خارج از ادبيات و حتي هنر در موضوعات کالن طاقت

دست يافت و آن گاه گفت که ايرانـي صحيح تر به بحث نشست و اين شايد راهي باشد که بتوان به نتايجي نسبتا بنيادي

.شک يکي از آنها غزل گفتن است و غزل شنيدن؛ و همين بودن اگر هفت خصيصه داشته باشد، بي

تغزل را با شعر اشتباه نگيريم علي باباچاهي

ن نوشـته و از آنجا که غزل اکنـون ـ امـروز ـ همچنـا . غزل با اجازه کسي نيامده است تا با دستور کس ديگري برود

تا زماني که يک خواننده براي غزل يا هر نوع شکل شعري وجود دارد، غزل حـق حيـات !شود، پس هست خوانده مي

Page 33: در پيرامون غزل

٣٣

سـازد نيـز بـه ايـن معنـا پـذيري تنـوع در نـوآوري را محتمـل مـي تواند داشته باشد و محدوديت قالب غزل که ابطال مي

اما تصور اين موضوع که قالب غزل بتواند بديل شکلي . ج خواهد شد تواند باشد که غزل به اين زوديها از دور خار نمي

آوانگارد در شعر معاصر ايران باشد به گمان من امري محال است؛ چرا که تحول يا انقالب نيمايي حداقل از يک زاويه

بـه شـرطي کـه شدگي اشکال و قوالب شعر سنتي است و ظهور شعر نيمايي يعني به حاشيه رانده شدن غـزل نتيجة اشباع

.تغزل را با غزل اشتباه نگيريم

برانگيز و مطبوع است ولي اين گرايي در غزل امروز، گاه غبطه اي از جوانان به نوعي عينيت به گمان من رويکرد پاره

و م اينکه روزي غزل از قالب خارج خواهد شد حرکت را نبايد نوعي ابداع و خالقيتي غير منتظره دانست؛ تصور و توه

شـود امـري باطـل اسـت و دوسـتان جـوان وقـت و انـرژي خـود را بيهـوده از دسـت فرم دروني در آن ايجاد مي يک ر

.دهند مي

نيما غزل ما را متحول کرد عمران صالحي

آيد در دهة چهل کـه شـعر دانند که من شخصا به غزل عالقه و ارادت خاصي دارم و تا آنجايي که يادم مي همه مي

گويـد به نظر من شعر هنگام سروده شدن خـودش مـي . را جدي گرفتم با غزل و رباعي و قالبهاي کالسيک آغاز کردم

شايد باور نکنيد اما اگر بخواهم . ام که من را در چه قالبي بگو و من هم هيچ گاه خودم را محدود به قالبي خاص نکرده

هاي سعدي کتـاب بـاليني مـن اسـت و هـر وقـت گرفتگـي حتي غزل . شود غزلهايم را چاپ کنم خودش يک ديوان مي

.روم خاطر پيدا کنم به سراغ اين کتاب مي

اما نبايد يک نکته را فراموش کرد و آن وارد شدن نگاه نيمايي به غزل امروز اسـت؛ بـر خـالف آنچـه مرسـوم شـده

اهي تـازه بـه پويـايي رسـاند کـه همـين شود بلکه نيما شعر را با نگ است کار نيما به شکستن اوزان عروضي محدود نمي

تـرش غزل امروز يکپارچگي و انسـجام بيشـتري نسـبت بـه انـواع کالسـيک . کنيم ويژگيها را در غزل امروز مشاهده مي

.نيما غزل ما را متحول کرد و جالب است که خود شعر نيمايي از قافله عقب ماند. دارد

اي کـه مخاطـب يـا مـن نـوعي دهنـد، بـه گونـه شوند بوي تصنع مـي ميمتاسفانه خيلي از غزلهايي که امروزه سروده

هـر چنـد بـه . کنم که شاعر شعر را از سمت چپ نوشته است، يعني اول قافيـه را و بعـد قسـمتهاي ديگـر را احساس مي

م يـا زنـد مـن شـعر هسـت ترين پاسخ خود شعر است، که فريـاد مـي صادق. اعتقاد من نبايد نگران غزل و شعريت آن بود

. اند اند، يا ساخته نيستم، من را سروده

! وار نيست غزلهاي من منزوي / / وار نيکو بود غزل منزوي: اما در پايان بايد بگويم

) عنصري(وار نيست غزلهاي من رودکي/ وار نيکو بود غزل رودکي

Page 34: در پيرامون غزل

٣٤

فقدان نگاه انساني در غزل نو کاميار عابدي

، اندک اندک توانست به يک نوع و قالب محوري در شعر ١٣٢٠عر نيمايي پس از شهريور دانيد ش همان طور که مي

اي يافت تا جايي کـه انـواع ديگـر رشد گسترده ١٣٤٠ و در نيمة نخست ١٣٣٠معاصر تبديل شود؛ اما اين اتفاق در دهة

سـپري شـد، همـراه بـا گرايشـهايي در اما پس از آن که دورة طاليي شـعر نـو . شعر را در سايه قرار داد و به حاشيه راند

حوزة مسائل سياسي و اجتماعي به سنتها و فکر ايدئولوژيک سبب شد تـا احيـاي بعضـي از قالبهـاي کهـن محـور كـار

ترين نوع قالب شـعر کالسـيک محسـوب قرار گيرد و به اين ترتيب غزل که محبوب» گرا نو ـ سنت «گروهي از شاعران

.تشود مورد توجه قرار گرف مي

١٣٥٠ آغاز شـد و در دهـة ١٣٤٠به تعبيري در واقع غزل امروز و غزل نو از درون تالطمهاي سياسي اجتماعي دهة

ادامه پيدا کرد و با جريان گسترده بازگشت به ارزشهاي ديني که در دورة انقالب و جنگ تحميلـي مـورد تاکيـد قـرار

.گرفت، تداوم يافت مي

فـزون بـه ا ا توجه به ضعف شعر مدرن و دور شدن از مسـائل سياسـي ـ اجتمـاعي و نيـز توجـه روز ب١٣٧٠اما در دهة

هـاي هـا و نشـريه گاه غزلهاي خوبي در مجموعـه هاي انتزاعي و تجريدي، توجه به غزل نو دوباره شدت يافت و گه ايده

ن که عبارت است از فرماليسم و بازيهـاي رسد همان عيب شعر مدر اما نکتة مهم اين است که به نظر مي . ادبي ديده شد

کـنم ايـن تصـور مـي .رنگ گشته است زباني صرف به غزلهاي نو نيز کشيده شده است و نگاه انساني در غزل بسيار کم

هنوز به شکل اساسي مورد دقت شاعران ترين آسيبهاي غزل جديد فارسي است و ظاهرا فقدان نگاه انساني يکي از مهم

.فته استجوان قرار نگر

گيري غزل نو آن بود که نوگراييهاي ذهنـي بـه چـارچوب زبـان و هاي اصلي شکل توانيم بگوييم يکي از انگيزه مي

انديشي و بازي با کلمه و نه شهود گسترده، غزل جديد را در معـرض شکل خاص و معقولي هدايت شود، اما دامنة لفظ

.آسيبهاي جدي قرار داده است

سه گانه غزل شمس لنگرودي

خود اين موضوع که از ميان تمام قالبهاي شعر سنتي تنها غزل همچنان به صورت جدي مـورد توجـه شـاعران اسـت

:توان آن را به سه گروه تقسيم کرد بينيم مي با توجه به آنچه در غزل امروز مي. حاکي از اهميت غزل است

کهـن در آن رعايـت شناسـي هـاي زيبـايي هيچ گونه تحولي تمام مؤلفه ادامة آن غزل سنتي است و بدون گروه اول

سـنتي دارنـد در انجمنهايشـان بيشتر کساني که هنوز ديد کـامال ... شود با همان کلمات، ترکيبات، زبان، استعارات و مي

شـاعران . ام کلمه است ترکيبي از غزل سنتي و شعر نو به معناي ع گروه دوم.هنوز مشغول سرودن اين گونه غزلها هستند

Page 35: در پيرامون غزل

٣٥

اي از دسـتاوردهاي شـعر شناختي شعر کهن را حفظ کنند، پـاره اين دسته غزلها در حالي که سعي دارند قوانين و زيبايي

رو معـروف اسـت و فـروغ فرخـزاد کنند اين نوع غزل به غـزل ميانـه نو، به ويژه شعر نيمايي، را در غزلهايشان لحاظ مي

: فتاولين نوع اين غزلها را گ

کني سنگها به قصة من گوش مي

کني سنگي و ناشنيده فراموش مي

ترها گسترش يافت؛ اين نوع غـزل غزلـي اسـت اي از غزل است كه بعد از انقالب به ويژه در جوان گروه سوم گونه

دهند چـرا قانه نشان ميشاعران اين دسته در آثارشان گاهي بسيار خال. جدا و شباهتي به غزل از لحاظ سنتي ندارد کامال

از خوبي بـراي ايـن گـروه اند من چشم . که به زندگي امروز توجه دارند و دستاوردهاي شخصي و فردي خودشان است

شود تـا آنجـا کـه اما آسيبي در اين نوع وجود دارد که به عدم تناسب ميان اشياء، کلمات و مضامين مربوط مي . بينم مي

. کنند شبيه باشد به مغازه سمساري شبيه است و تنها شعر را از کلمات گوناگون انباشته مي غزلشان بيشتر از آنکه به شعر

. برم هرچند من از اين نوع سوم بيشتر لذت مي

جريان انحرافي غزل ضياء موحد

سـت کـه آيـا مسـئله ايـن ا . توانيم اين حکم را بدهيم ما نمي . توانيم به کسي بگوييم که غزل بگو يا غزل نگو ما نمي

غزل آن شکلي هست که ما بتوانيم احساسـات خودمـان را در ايـن زمـان در قالـب آن مطـرح کنـيم يـا نـه؟من شخصـا

تري بـوده اسـت، مـثال »هر چيزي به جاي خود «برداشتم اين است که اين نوع فرم مربوط به يک زمان خيلي مستقرتر و

خالصه غزل مربـوط . رکز عالم بوده و همه چيز روشن بوده است در زماني که زمين م ... ، در زمان سعدي و زمان حافظ

به دوره قبل از روشنگري است که يک نوع اطمينان در زندگي انسان وجود داشته است و انسان بيشتر از اينکه به خـود

امـا بـا . انـد هايي عـام بـوده ها هم استعاره کرده است و استعاره و نفس خود بپردازد بيشتر راجع به مسائل عام صحبت مي

يـک چنـين جغرافيـاي . بـرد گيرد و انسان به درون خودش پناه مـي مدرنيته اين ذهن انسان است که مرکز عالم قرار مي

تواند خود را تسليم فرمي کند که در آن مصراعها با هم برابر باشند، تمام شـعر هفـت يـا نمي ملتهب و مرزهاي نامنظمي

.هاي قديمي هم استفاده شوند و بعد همان استعارههشت بيت باشد، رديفها تکرار شوند

يـک زمـاني بـا توجـه بـه . ام كه کسي منکر زيبايي اسب نيسـت من بارها اين را گفته . کسي منکر زيبايي غزل نيست

کـرديم، بـا با اسب مسـافرت مـي . اي داشت، يک وظيفه اجتماعي و کاربردي سرعت انتقال آن زمان، اسب يک وظيفه

زمان سـرعت گـرفتن حرکـت زنـدگي و پيـدايش ماشـين کرديم و اسب وسيله الزم زندگي بود اما هم مياسب جنگ

زيـرا سـرعت و . باعث شد تا اسب را به يک حيوان زينتي تبديل کنند و اسب ديگر آن کاربرد گذشته را نداشـته باشـد

Page 36: در پيرامون غزل

٣٦

اگر کسي غزل خوب را نپسندد مثل ايـن بنابراين در مورد غزل هم من به همين معتقدم، . نحوه زندگي تغيير کرده است

.است که اسب زيبا را نپسنديده، به زعم من دوران بيان احساسات از طريق غزل گذشته است

در ايـن . روند اينها دارند راه را اشتباه مي . دانم را انحرافي مي ... مدرن و من گرايشهاي جديد تحت عنوان غزل پست

خود من از کساني هستم که گاهي تفننـي . اند که در مقايسه با غزل قدما هيچ قدرتي ندارند سالها اين جريانها نشان داده

کند با اينکه غـزل را وسـيله بيـان خـودم اين تفاوت مي. گويم گويم اما اگر بخواهم کار جدي بکنم شعر نو مي غزل مي

.نقش غزل به عنوان وسيله بيان ضعيف شده است. قرار دهم

يمطرحي نو درانداز هيوا مسيح

؟ و بـه غـزل چيسـت کنم پيش از آنکه بخواهيم وضعيت غزل امروز را بررسي کنيم بايد پرسيد که اصـال تصور مي

دهد که غزل نوعي بيان تغزلي دريافتهاي يک شاعر است که معموال سابقة تاريخي شعر ما نشان مي .اين سؤال پاسخ داد

حافظ براي اولين بار جنبة انتقـادي اجتمـاعي . کند تغيير مي ا با حافظ اين تعريف کامال ام. با نوعي رمانتيسم همراه است

تـر را به غزل وارد كرد و تنها کسي بود که نگاهي کالن و عميق به جامعـه و مسـائل جهـان پيرامـونش داشـت، و مهـم

شـود؛ عـد جديـدي از غـزل نمايـان مـي ب بنابراين با حافظ مفهوم و . کند آنکه در قالب شعري اين موضوعات را بيان مي

شود در طول تاريخ حتي سياست هم وارد دايرة مضـموني غـزل طبيعي است که تأثيرات نگاه و انديشة حافظ باعث مي

.شود

ما با يک گرايش ديگري . شود ديگر آن تعريف ابتدايي کاربردي ندارد بديهي است وقتي اين جنبه به آن اضافه مي

اما نکته اينجاست که غزل امروز اگر ادامة طبيعي . شود رو هستيم که در همان قالب گذشته تکرار مي غزلي روبه از بيان ت

دهد که غزل امروز چـه کـرده اسـت؟ و چـه چيـز رفتاري باشد که حافظ پيشنهاد کرد ما را در برابر يک سؤال قرار مي

رسـد کـه اوج همـة اتفاقـات را در حـافظ در حالي به ذهن مي اي توانسته به جهان غزل اضافه کند؟ و اين سؤاالت تازه

!!بينيم مي

کند يا در واقع عروض خـاص خـودش را بـا لحنـي اي را در نوع بيان ايجاد مي کسي مثل سيمين بهبهاني جهان تازه

وزة هنـري آقـاي يـا دوسـتان حـ . شـوند تري بزند، اما اين حرفهـا کمتـر ديـده مـي دهد که حرفهاي تازه تازه به غزل مي

کارهاي درخوري انجام دادند که اين جريان هم در حد خودش توفيق داشـت؛ امـا … پور، قزوه و پور، قيصر امين علي

شـايد واقعـا غـزل ايـن توانـايي را از . پذير نشـد باز هم آن اتفاق نادر و باز شدن يک پنجرة جديد در غزل امروز امکان

چرا که ضرورت غزل ايـن روزهـا کمتـر احسـاس . د مثل حافظ طرحي نو دراندازيم دست داده باشد، اما به هر حال باي

اين نگاه نگـاهي افراطـي . گويند گويند و شعر نو نمي البته من موافق اين قطعيت نيستم که چرا ديگران غزل مي . شود مي

ير اين آسمان کهنـه، هـيچ در ز : غزل هنوز هم حرفهاي خودش را دارد شايد به نقل از آناتول فرانس بتوان گفت . است

.سازد قالبها و فرم تازة بيان است اي وجود ندارد و چيزي که هنر را مي حرف تازه

Page 37: در پيرامون غزل

٣٧

ميراث ارزشمند ادبي فرزين هومان فر

اما با توجه بـه اتفـاقي کـه بعـد از نيمـا رخ داد در . رده است خواهد که بگوييم غزل م اي مي رحمانه واقعا قطعيت بي

پور نام برد کـه تـا حـدودي فضـا را توان از خانم بهبهاني يا قيصر امين رسد؛ هرچند در غزل مي ين امر به ذهن مي عمل ا

شکستند، واژگان مهجور و امروزي را در کنار هم با ترکيبي مناسب وارد غـزل کردنـد و در عـين حـال اقبـال عمـومي

.توان ديد مخاطب را نيز همراه آثارشان مي

تـوان فـراروي بيشتر از اين نمـي ... شود از قبيل وزن و قافيه و جه به محدوديتهايي که مربوط به خود قالب مي اما با تو

حتي با اين اصرار بر نوآوري، بيش از آنکـه بـه . اي برسند کنند به نتيجه کرد و بعيد است شاعراني که اين گونه فکر مي

.کنند غزل کمک کنند به آن صدمه وارد مي

ظر من بايد از غزل به عنوان يک ميراث ارزشمند ادبي محافظت کرد، آن هم توسـط کسـاني کـه بـه غـزل عشـق به ن

هر چند اعتقاد دارم هر کسي که در حـوزة شـعر و ادبيـات قلـم . دانند ورزند، نه کساني که الفباي غزل گفتن را نمي مي

هاي مختلف آشنايي و آگاهي داشته باشد، چـرا و آرايه زند بايد به ادبيات کالسيک ما و عناصري مانند وزن و قافيه مي

در جهان شعر مسئله بومي بودن . » شعر جهان «و ديگري » جهان شعر«يکي : کنيم که ما در شعر با دو موضوع برخورد مي

ن برود هاي آن آشنا باشد و سپس به سراغ شعر جها ها و اوج و فرود مطرح است که شاعر بايد با ادبيات کالسيک و قله

دانـم غـزل امـروز بـه همان طور که پيش از اين نيز اشاره کردم بعيد مي . و با نگاههايي که در دنيا وجود دارد آشنا شود

مدرنيسم اصال مکتب نيست مدرن جالب است که پست اما در مورد ترکيبي به نام غزل پست .جايي فراتر از گذشته برود

بهتر است از اين شـاعران بپرسـيم معيـار و تعريفشـان از . م با چيزي مثل غزل که بخواهيم با چيزي ترکيبش کنيم، آن ه

.گوييم مدرن مي مدرن چيست و بعد ادعا کنند که ما غزل پست پست

بدون غزل دنيا کوچک تر مي شود رسول يونان

تـرين گونـة ديم؛ و غـزل مهـم توانند شادي کنند، ما به شعر موزون نيازمن توانند گريه کنند و مي تا وقتي که مردم مي

تـرين شـعر بـه احساسـات و در زندگي ما انسانها عشق دغدغة بزرگي است و بهتـرين غـزل نزديـک . شعر موزون است

اي است کـه تاريخچـه غزل اگر گرفتار کليشه و سنت و تکرار نشود، قالب بسيار بالنده .رفتارهاي مردم در زندگي است

شايد بتـوان دربـارة ديگـر قالبهـاي شـعر سـنتي . بهترين گواه در اين خصوص استو محوريت آن در طول زمانها خود

.توان چنين گفت گفت که ديگر تاريخ مصرفشان تمام شده اما براي غزل هرگز نمي

افتـد؟ شـايد خيليهـا بـر ايـن بـاور باشـند کـه اتفـاقي شما فکر کنيد غزل را از زندگي و دنيا حذف کنيد؛ چه اتفاقي مي

.شوم ماند و من بسيار دلگير مي شود، احساسات ناگفته مي تر مي ما مطمئن باشيد دنيا کوچکافتد ا نمي

Page 38: در پيرامون غزل

٣٨

هاي عجيب و غريـب کـه صـرفا بـراي نوجـويي آمـده متأسفانه در بعضي از غزلهاي امروز استفاده از رديفها و قافيه

شعر اصيل در هر قالبي، شعري است که با است، باعث شده تا فرم شعر به اصطالح در چشم مخاطب بزند، در حالي که

د شده که از کلمـات التـين به عنوان مثال تازگيها م . گذاري، فرمش توي چشم نزند استفاده از تکنيک مناسب و فاصله

شناسي که موسيقي و وزن شعر را ريزد و نه تنها زيبايي کنند که اين امر يکنواختي غزل را به هم مي در غزلها استفاده مي

توانـد اي بـه شـرطي مـي ما بايد کلمه را طبق غزل و وزن غزل بخوانيم، نه مثل تلفظ خـودش؛ هـر کلمـه . کند ختل مي م

روزي يکـي از . شعري شود يا به عبارتي در محدودة شعر وارد شـود کـه قـبال بسـتر ورودي آن را آمـاده کـرده باشـيم

بـه شـعر : يو را در شعرم آورده بودم که نيما پاسـخ داده بـود من قبل از شما لوکوموت : شاعران کالسيک به نيما گفته بود

.آورده بودي اما شعري نشده بود

کار اسـت نـه همـه چيـز را فـداي شويم که آرام و محافظه اي ديگر از غزل هم مواجه مي البته در غزل امروز با گونه

هسـتند کـه نماينـدگان قدرتمنـدي دارنـد و مـن شايد بتوان گفت نئوکالسـيک . کنند و نه مثل قدما هستند نوگرايي مي

.کنم هميشه از اين آثار با احترام ياد مي

١٤٢٨٦=http://news.sourehmehr.ir/NSite/FullStory/News/?Id منبع

Page 39: در پيرامون غزل

٣٩

هارمچمقاله

مضمون آفريني و نکته پردازي در غزل تقي وحيديان کاميار :ده نويسن

:اشاره

آفرينـي اسـت كـه از آن بـا ن ويژگي شعر فارسي از قرن نهم بـه بعـد تـا سـبك معـروف بـه هنـدي مضـمون تري مهم

يـابي، سـنجي، نكتـه انديشي، نكته بيني، نازك خيالي، نازك آفريني، نازك معني: از جمله . اند اصطالحات بسيار ياد كرده

... يابي و غيره سازي، مضمون تراشي، مضمون ، مضمون بافي پردازي، خيال خيال گويي، آفريني، نكته انديشي، نكته باريك

ولي در هيچ فرهنگ لغتي و در هيچ جايي كسي اين اصطالحات را تعريف نكرده است، بلكه فقط بـه معنـي لغـوي آن

شود يا نكته و خيال گيرد كه مضمون آفريده مي اند كه چه اتفاقي در زبان صورت مي به عبارت ديگر نگفته . اند پرداخته

ســنجي و بــراي روشــن شــدن قضــيه ببينــيم در تــاريخ ادبيــات دكتــر صــفا زيــر عنــوان نكتــه. آيــد ازك بــه وجــود مــينـ

:آفريني چه مطالبي آمده است مضمون

».بيني تام گويي يعني گنجانيدن نكات باريكي در اشعار همراه با خيال دقيق و نازك يابي و نكته سنجي و نكته نكته«

خياليهـا و چنـين نـازك ... كنـيم و تعبيـر مـي » مضـمون «انـد كـه معمـوال از آنهـا در شـعر بـه زة بديع اينها همان نكات تا

امـا هـر چـه از قـرون مقـدم بـه . اي در شعر فارسي نبود و مخصوصا در شعر غنايي ما وجود داشت پردازيها امر تازه نكته

ادگي الفـاظ را بـراي سـهولت بيـان بيشـتر تـر و بـه همـين نسـبت سـ شويم قوت آن را محسوس قرون متأخر نزديك مي

در غزل شاعران قرن هفتم تا اواخر قرن هشتم، مگر در بعضي موارد نادر، جانب اين هر دو جزء كالم به نوعي . يابيم مي

كند و حتي در اين ميان شاعراني از قبيل خواجو و سـلمان و گرفته شد كه خواننده احساس نقصاني در لفظ و معني نمي

انگيـز خـود هاي دقيق بسيار در الفاظ عالي منتخب بگنجانند و خواننده را از قدرت شگفت اند نكته افظ توانسته ح خاصه

آفريني شاعراني چون حافظ هم جنبه الهـام دارد و دكتر صفا معتقد است مضمون ) ٤، جلد ١٦٤صفا، . (به حيرت افكنند

هـاي رن هفتم تا قرن دهم بـه قـدري در تكـاپوي يـافتن نكتـه حال آنكه شاعران اواخر ق . آسا هم جنبه لفظ فصيح معجزه

آفريني در غير غزل هـم هسـت، امـا شـعر ايـن اگرچه مضمون. باريك بودند كه گاهي از رعايت جانب الفاظ بازماندند

كه در ديوان شش جلدي صائب فقـط در پايـان جلـد ششـم چنـد قصـيده هسـت و چندان . دوره در خدمت غزل است

آفريني در به عبارت ديگر صفا بر اين باور است كه مضمون . راكنده و مطالع و بقيه ديوان تماما غزل است بعضي ابيات پ

يـابي را ارزنـده وي همچنين در صورتي مضـمون ) ١٦٥ص . همان. (صورتي ارزنده است كه با اعتالي لفظ همراه باشد

.)١٦٥ ـ ٦صص . همان(داند كه در اين راه مبالغه بسيار نكنند مي

گويـد كـه دهد و نمي سنجي ارائه نمي آفريني و نكته بينيم دكتر صفا تعريف دقيقي از مضمون به هر حال چنان كه مي

گـويي يـابي و نكتـه سـنجي و نكتـه نكته«: كنيم بار ديگر تعريف را تكرار مي . آفرينند چگونه شاعران مضمون و نكته مي

: اولـين در ايـن تعريـف دور اسـت » بينـي تـام بـا خيـال دقيـق و نـازك يعني گنجاندن نكـات بـاريكي در اشـعار همـراه

بيني تام چيست؟ مطالب ديگر وي نيز درباره فصيح بـودن ثانيا خيال دقيق و نازك ... ها يعني گنجاندن نكته ... گويي نكته

شـعر فارسـي در عهـد «احسان يارشاطر نيـز در كتـاب . سنجي است آفريني و نكته آميز نبودن مضمون لفظ و بسيار مبالغه

Page 40: در پيرامون غزل

٤٠

كـه او آن را (يابي يافتن صـوري تـازه از معـاني قـديم اسـت به نظر او مضمون . كند يابي را تعريف مي مضمون» شاهرخ

پديد آورده اسـت كـه [ عهد شاهرخ]يافتن صوري تازه از معاني قديم عيب ديگري در شعر اين دوره «:) شمرد عيب مي

كوشش در يافتن مضمون تازه و باريك، در نفس خـود بـد نيسـت، . خواند» ازيس مضمون«يا » يابي مضمون«بايد آن را

ولي به شرط آنكه اين مجاهدت، شعر از سادگي و لطف طبيعي كه بي آن . توان آن را از امتيازات شاعر شمرد بلكه مي

». و پيچيده نكشاندشعر را تأثير واقعي نيست، بيرون نبرد و شاعر را در سنگالخ مضامين غريب و بيشه تصورات مبهم

كنـد؛ زيـرا يـافتن صـوري تـازه از معـاني يـا بـه گفتـه آفريني نيز مشكل را حل نمـي تعريف احسان يارشاطر از مضمون

به عبارت ديگر شعر زبان غير مستقيم است يا بـه گفتـه شكلوفسـكي . يارشاطر از معاني قديم، اساس شعريت شعر است

بـريم بسـيار زبان در صورتي كه براي تفهيم و تفهم به كار مـي . سازي زبان است هت ادبيات در بيگان شعريت شعر و ادبي

شود كه آن را بيگانه سازيم يعني آن را نو كنـيم و تكراري است و فاقد هرگونه جاذبه زيبايي و تنها در صورتي زيبا مي

به عبـارت ديگـر زبـان . جذاب شود اي براي آن معني پيدا كنيم تا برجستگي پيدا كند و به عبارت ديگر صورتهاي تازه

مـثال . آفرينـي خوانـد تـوان مضـمون اي را نمـي اما هر صـورت تـازه . هنجار و روزمره بدل به زباني نو و فراهنجار گردد

امـا خورشـيد شـكفت، گـل خورشـيد . در زبان هنجار كاربرد دارد و فاقد هرگونه زيبـايي اسـت » خورشيد طلوع كرد «

اي از همان معناي كالم روزمره است كه برجستگي دارد و زيباست؛ ولـي اينهـا را صور تازه شكفت يا جام طال سر زد،

.آفريني ناميد توان مضمون نمي

:ولي

آفتاب از شرق اخترسوز شد

: و

سر از البرز بر زد قرص خورشيد

آلوده دزدي سر ز مكمن چو خون

منوچهر دامغاني

آفرينـي ناميـده اي است، اما مضـمون واژه نرگس به جاي چشم صورت تازه همچنين به كار بردن . آفريني است مضمون

:شود نمي

چو دانست كز مرگ نتوان گريخت

بسي آب خونين ز نرگس بريخت

فردوسي

اسـت امـا سـاده آفرينـد؛ يعنـي صـورت تـازه كند، اما مضمون مـي در بيت زير نيز شاعر چشم يار را به نرگس تشبيه مي

:ه است و با حادثه همراه استنيست، بلكه پيچيد

Page 41: در پيرامون غزل

٤١

عصاي سبز به كف، زرد روي و موي سپيد

به دور چشم تو شد زار و ناتوان نرگس

نامه به نقل از فرهنگ آنندراج نقل از لغت

سازي از ويژگيهاي سبك يا مكتب هندي به ويژه در غـزل ايـن دوره اسـت، امـا در ادب فارسـي سـابقه گرچه مضمون

: سازي هست مثال در اين بيت سنايي مضمون. اواني اين مكتب و گاه نه به پيچيدگي آناما نه به فر. دارد

نرگس از خواب از آن حذر دارد

كه همي پاس تاج زر دارد

رودكي به جـاي آنكـه بگويـد خيلـي . آفريني هست حتي پيش از سنايي در شعر رودكي، پدر شعر فارسي، نيز مضمون

:آفريند زيبا ميمشتاق ديدن تو هستم، مضموني

نظر چگونه بدوزم كه بهر ديدن دوست

د به جاي گياه م ز خاك من همه نرگس د

نامه نقل از لغت

. شـود اصوال يك تشبيه يا استعاره ساده يا كنايه و مجاز ساده، گرچه آفرينش شاعرانه اسـت، امـا مضـمون آفريـده نمـي

بسياري . آفريني خاص شعر نيست البته مضمون . ه داراي حادثه است آفريني، كالم غير مستقيمي است ك معموال مضمون

الشعراي بهار به مثال ملك . آفريني است كنند مضمون هايي كه در آنها اشياء يا حيوانات در نقش انسان عمل مي از افسانه

: شود، شعر جاي آنكه بگويد اگر پشتكار و همت باشد، انسان در هر كاري موفق مي

چشمه از كوهسار جدا شد يكي

به ره گشت ناگه به سنگي دچار

حسن تـأثير در غزلـي بـه جـاي آنكـه بگويـد چشـم يـار چـون نـرگس . اي زيباست، ساخته را كه مضمون تازه و افسانه

:آفريند آن هم در يك بيت اي مي زيباست، يا از نرگس هم زيباتر است، افسانه

نرگس از چشم تو دم زد، در دهانش زد صبا

خورد آب از قلم نج دندان درد دارد مير

Page 42: در پيرامون غزل

٤٢

اما شاعر براي ابالغ اين معني از يك صـورت تـازة سـاده . حاصل اين شعر يعني چشم تو از نرگس هم زيباتر است

گويد روزي كه تو به گلستان آمدي، نرگس، چشمان زيباي تو را به يار مي . اي آفريده است استفاده نكرده، بلكه افسانه

وزيد سخن او را شنيد و با خشم سيلي محكمي بر دهـان باد صبا به گلستان مي . بر آنها رشك برد و خرده گرفت ديد و

خواهـد آب بخـورد ناچـار كه دندانهايش نيز آسيب ديد و از آن زمان است كه هر گاه نـرگس مـي نرگس زد، چندان

.آفريني است اين مضمون. رداست از قلم استفاده كند كه آب به دندانهايش نرسد و او را نيازا

زيرا هـر شـعر خـوبي . آفريني چنان كه ديديم جامع هست، اما مانع نيست به هر حال سخن يارشاطر درباره مضمون

وارگـي بينيم كه تشخيص يا انسـان مي. آفريني نيست اي از معني مضمون اي از معناست، اما هر صورت تازه صورت تازه

آفرينـي نيسـت؛ مـثال به عبارت ديگر تشخيص ساده مضمون . آفريني است همراه باشد، مضمون در صورتي كه با حادثه

. بلكه بايد حادثه وجود داشته باشد. بلبل گفت يا گل خنديد

يت دارد و هـم يعني هم شعر . آفريني تمثيل است كه هم شعر است و هم استدالل يكي ديگر از شگردهاي مضمون

بـه بـراي اثبـات بيه ساده و حتي يك تشبيه مركب نيست، بلكه تشبيه مركبي اسـت كـه در آن مشـبه تمثيل تش . علم است

و از ويژگيهاي شعر به ويژه غزل اين دوره است زيـرا در ايـن . تشبيه تمثيل نيز معموال صورت حادثه دارد . آيد مشبه مي

:دوره تمثيل بسيار به كار رفته است

انستم قدري خار سر ديوار د من از بي

گردد از اين باالنشينيها ، كس نمي كه ناكس

» نشيند تا او را بزرگ بداننـد، بـزرگ نيسـت كسي كه در صدر مجلس مي «بينيم شاعر براي اثبات اينكه چنان كه مي

د بـاز خار بر روي زمين خار است و اگر بر سر ديوار هم باشـ : كند كند كه كامال اين امر را ثابت مي مثالي را كشف مي

يكـي ديگـر از ترفنـدهايي كـه .)شـده اسـت خاردار محافظت خانه از خار استفاده مـي در قديم به جاي سيم (خار است

شـود امـا در ايـن دوره آفرين است، حسن تعليل است كه البته پيش از اين دوره هم در شعر شـاعران ديـده مـي مضمون

.كاربردش خيلي بيشتر از گذشته است

: گويـد قدش چنين مـي مثال شاعري به محبوب كوتاه . آيد آفريني به وجود نمي سن تعليل جز با مضمون به هر حال ح

قد بودن محبوب را با استداللي شاعرانه كه آفريده ذهن شـاعر اسـت، توجيـه و كوتاه » تو عمر مني از اين نظر كوتاهي «

آفريني به بررسي ابياتي كه به عنوان نمونه مضمون آفرين هستند، بهتر است براي بررسي ترفندهايي كه مضمون . كند مي

.اند، بپردازيم آورده

: كنيم آفريني آورده بررسي مي نخست ابياتي را كه دكتر صفا به عنوان مثال براي مضمون

:آفريني شده است در شعري كه از كاتبي نيشابوري آورده تمثيل سبب مضمون

بر عشق تو از خيل خرد ديده ببستم

بيگانه ببندند گذرهابر مردم

Page 43: در پيرامون غزل

٤٣

پردازي آورده، در سه بيت، تمثيـل اسـت كـه مضـمون آفريـده آفريني و نكته از مثالهايي كه از اميرشاهي براي مضمون

:است

طراري آن طره ز رخسار تو پيداست

هر جا كه رود دزد به مهتاب نمايد

*

تا نيشكر شكسته نشد كام ازو نيافت

بند خويش در وي كسي رسد كه بر آيد ز

*

خيال خال تو آسايش دل است، از آن

به داغ تازه مداوا كنند ريش كهن

:در يكي از ابيات آصفي نيز تمثيل مضمون آفريده است

شبم خيال تو در ديده بيم طوفان داد

ز حال بحر به مردم خبر دهد مالح

شـود، آفرينـي مـي يكي از عواملي كه سـبب مضـمون به هر حال چنان كه ديديم، با بررسي مثالهايي كه صفا آورده

تـر بگـوييم شـود و يـا دقيـق اي تشبيه مي اي به جمله تشبيه تمثيلي تشبيه مركبي است كه در آن جمله . تشبيه تمثيلي است

آيـد و بـه بـراي اثبـات مشـبه مـي عالوه بر اين، جنبـه اسـتدالل نيـز دارد؛ بـه عبـارت ديگـر مشـبه . اي اي به حادثه حادثه

.به است آفريني در مشبه مضمون

تـر از دهـد كـه مهـم خيالي وجود دارد، نشان مي آفريني و نازك گويند در آنها مضمون بررسي بيشتر اشعاري كه مي

. انگيـز بـراي امـري عـادي حسن تعليل چيست؟ آوردن دليلي شـاعرانه و خيـال . تمثيل، صنعت حسن تعليل در آنهاست

امـا . نمـايي سـياه كـرده اسـت مثال شاعر موي سپيدش را به قصـد جـوان . ي براي آفرينش زيبايي دليلي ادعايي و نه واقع

:آفريند كه گرچه واقعي نيست، اما زيباست مضموني مي

دشمن زندگي است موي سپيد

روي دشمن سياه بايد كرد

:كند ان ميانگيز بي رستن گل از خاك امري طبيعي است اما شاعري علت گل دميدن را چنين خيال

Page 44: در پيرامون غزل

٤٤

عجب نيست از خاك اگر گل شكفت

اندام در خاك خفت كه چندين گل

در شعر اين دوره آفرينش مضمون خيالي و شاعرانه امري بسيار رايج است و شاعران تـالش بسـياري بـراي آفريـدن

سـت؛ سـازي ه مضـمون كنند؛ به عبارت ديگر شعر اين دوره بازتاب عواطف سرشار شاعر نيست، بلك مضامين خيالي مي

: گويد مثال سعدي مي. اند تراشيده البته در گذشته نيز شاعران مضمون مي. مضمون خيالي

ست كه دلبر بيند ديده را فايده آن

ور نبيند، چه بود فايده بينايي را؟

صـفا بـراي از جملـه اشـعاري كـه دكتـر . شـود اما در شعر ايـن دوره بيشـترين تـالش شـاعران صـرف ايـن كـار مـي

:آفريني آورده اينهاست مضمون

شب مرا در كنج تنهايي نه خواب غم گرفت

تو از خون جگر مژگان من در هم گرفت بي

كاتبي نيشابوري

*

ز سيل ديده سرگردان شدم در وادي هجران

نپنداري كه از راه تمناي تو برگشتم

اميرهمايون اسفرايني

دهـد كـه غلـو نيـز از عوامـل بيند، نشـان مـي آفريني مي خيالي و مضمون آنها نازك بررسي اشعاري كه دكتر صفا در

:آفريني است مضمون

ام يك شب به خواب زلف سياه تو ديده

هنوز خاطر محزون من پريشان است

: كه يادآور اين بيت زيباي سعدي است

به خواب دوش چنان ديدمي كه زلفينش

بوست هگرفته بودم و دستم هنوز غالي

Page 45: در پيرامون غزل

٤٥

:آفريني اند و در آنها غلو برجسته است و عامل مضمون آفريني آورده مثالهاي ديگري كه براي مضمون

پر آتش است جهان از پر كبوتر مهر

مگر كه نامة شوق من است بر بالش

*

رخون نشان زخم ناخن نيست بر اين سينه پ

خيال ابرويش عكس از درون افگنده بر بيرون

ون اسفراينياميرهماي

آفريني و مترادفهاي بسيار آن، چنان كه گفتيم در كتابهاي لغـت تعريـف لغـوي شـده و در كتابهـاي به هر حال مضمون

انـد گـاه نگفتـه به عبارت ديگر هـيچ . تخصصي نيز يا تعريف به دور شده است يا تعريف كلي و مبهم و از جهاتي ناقص

حال در اين گفتار بررسي شد كه چه شگردهايي و آن هـم در چـه . ه شود دهد تا مضمون آفريد كه در زبان چه رخ مي

.شوند آفريني ناميده مي صورت مضمون

٤٧٠٦=http://www.iricap.com/magentry.asp?id منبع

Page 46: در پيرامون غزل

٤٦

پنجممقاله

نگاهي گذرا به جريان غزل جوان در دهه هفتاد از غزل امروز تا غزل بي فردا

س تربنعبا: نويسنده

١٣٨٤ ويژه نامه خرداد ‐ به نقل از همشهري

اينها عناويني است كه در سالهاي اخير بر سر زبان ها افتاده و به درسـت يـا .... غزل نو، غزل فرم، غزل پست مدرن

ه همچـون ديگـر قالـب هـاي كالسـيك همـواره غزل، قالبي ك. غلط، به دسته اي از غزل هاي موجود اطالق شده است

پانزده ‐شائبه محدوديت و گريزناپذيري از چارچوبي از پيش مشخص و دست و پاگير درباره اش وجود داشته، طي ده

سال اخير در معرض نوآوري و جسارت شاعران معدودي قرار گرفته كه با وجود مخالفت و جبهه گيري غزلسرايان نام

بي اينكه قصد ارزشگذاري داشـته . به پوست اندازي و يافتن چهره و هويتي متفاوت از قبل شده است آشنا، نهايتا موفق

مربـوط ۷۰منشا اين تغييـر را شـايد بتـوان بـه اوايـل دهـه . نيست۶۰باشيم، بايد قبول كنيم كه غزل امروز ديگر غزل دهه

ن قالب در شعرهايشان بزننـد و از هنجارهـاي دانست ، زماني كه شاعراني جوان سعي كردند مجددا دست به تعريف اي

شـاعري . از برجسته ترين اين شاعران شايد بتوان به محمد سعيد ميرزايي اشـاره كـرد . معمول آن زمان، عدول ورزيدند

با چاپ مجموعه غزلي متفاوت درها براي بسته شدن آفريده شد موجي از تاييد و مخالفت را در جامعـه ٧٦كه در سال

جز او نيز شاعراني بودند كه گام هايي در نو كردن غزل برداشته باشند اما اين گام هـا معمـوال منحصـر . يختغزل برانگ

طبيعي است كه با تولد نگاهي تازه به غزل، بسياري از شاعران جوان بـه تقليـد از . به تك شعرها يا چند شعر معدود بود

اين تقليدهاي ناآگاهانه و محض، متاسفانه منجر بـه ايـن شـده . شعرهاي شاعران نوگرا، به سرودن در اين قالب بپردازند

كه شاعران جوان بيشتر به هنرنمايي و هماوردطلبي در اين قالب بپردازند و هيچ گاه دست به كشف خود، حـرف هـا و

ه اينكه چه شعرها پس از شعرهاي احمد شهدادي و حسـن صـادقي پنـاه، بـه سـاراي معـروف افسـان . قوه خالقشان نزنند

سبالن تقديم شد و چه بسيار شعرها كه پس از شعر صدا زكالبد تن به در كشيد مرا ي سيد رضا محمدي سروده شد، از

چـرا . اين مدگرايي را شايد بتوان از بزرگترين آفت هاي حركت هاي تازه دانست . اين دست تقليدهاي ناآگاهانه است

ا آن مواجه هستيم باقي مي ماند و مخاطبان اين قالب، تنها با كه معموال در حد تقليد صرف كه درغزل به شكلي جدي ب

در اين . طيف وسيعي از شعرهاي شبيه هم مواجه مي شوند كه مدام مضامين، تصاويرو تعابير مشابهي را تكرار مي كنند

يـت يـا يادداشت سعي مي كنيم به بخشي از ويگي هاي عمومي غزل جوان امروز اشـاره كـرده و نقـش آنهـا را در تقو

.تضعيف شعريت شعرها مورد بررسي قرار دهيم

: نزديك شدن به زبان زنده امروز و ورود كلمات آشناي مردم به شعر

كلمـات مـورد اسـتفاده، لحـن، نحـو جمـالت، قافيـه، و . گي از طرق گوناگون در شعرها متبلور شده است ژاين وي

... .رديف ها و

Page 47: در پيرامون غزل

٤٧

ي تو كز لطافت صدها بهار لبريز‐

چرا به ما كه رسيدي هميشه پائيزي

ببين سراغ مرا هيچ كس نمي گيرد

مگر كه نيمه شبي، غصه اي، غمي، چيزي

مهرداد نصرتي

قبول كن كه كمي سخت است سر قرار خودم باشم‐

تو فصل سرد خودت باشي و من بهار خودم باشم

بگو هنوز همان ساعت، كنار پنجره مي ماني

نيست در انتظار خودم باشم بگو كه بعد تو الزم

آرش فرزام صفت

اتفاقي كه در اين چارچوب در غزل رخ داده تا آنجا كه منجر به كاستن از فخامت زبان در جهت توجه دقيق تـر بـه

زندگي انسان امروزي و مشكالت، دغدغه ها، غم ها و شادي هاي او مي شود و منجر به برقراري ارتبـاطي موفـق تـر و

با مخاطب مي گردد، اتفاق خوشايندي است، اما در بسياري موارد، اين ويگي بيش از آنكه در جهت قوت شـعر ماناتر

ضعف تاليف، سرودن در اولين شكل به ذهن رسيده، عـدم دقـت در انتخـاب . عمل كند، ضعف به همراه آورده است

لمـات و تعـابير عاميانـه ومحـاوره اي بـدون كلمات و در نيافتن كنه كلمه، ورود بي حساب و كتاب و پرهرج و مرج ك

توجه به بافت زبان، زبان سست و بي شكل كه فاقد هرگونه نشاني از شاعر خـويش اسـت و سـهل انگـاري در برطـرف

همه و همه از ضـعف هـايي اسـت كـه در اثـر ... كردن ضعف هاي زباني و دستوري به بهانه هنجارشكني و عاميانگي و

:گاري در استفاده از زبان و كلمات امروزين رخ داده استافراط و تفريط و سهل ان

باز آخر بازي، شعر اشكنك خورده‐

شاعر اين وسط زخم سر شكستنك خورده

راه شاعري هامان، سنگالخ و بي پايان

شعر هم دليجاني كهنه و يدك خورده

حنيف اورسجي

اتاق باز بدون تو مات و فرسوده‐

هزار تن دودهو شيشه اي كه پر است از

و شيشه اي كه نيازي به پرده ديگر نيست

بخواب توي غزل هام تخت و آسوده

سعيد كشاورزي

Page 48: در پيرامون غزل

٤٨

يك پرنده مي كشم بدون بال مي پرد‐

بال و پر نمي زند در عين حال مي پرد

مي پرد به سمت آفتاب و دور از اين همه

چشم هاي دودي شما، زالل مي پرد

غالمعلي شكوهيان

درش كه وا نشده! هل نده خانم... دقايقي ديگر، قطار! ران گرامي مساف‐

قطار آمده و او هنوز پا نشده ! آه... مسافران لطفا پشت خط قرمز

به سمت واگن آخر كشيد دستش را

! بعدا... مامان يه خواب قشنگي ديدم، برات

هنوبت شما نشد... ته صف اونجا نيست بيا بشين ليال... چقدر آدم اينجا

نغمه مستشار نظامي

به وجود آمدن دايره واگاني محدود و استفاده مكرر از آنها با اين تصور كه ابزارهايي براي خلق شعر امـروز هسـتند

كجا كلماتي . نيز مساله اي است كه هيچ دليل منطقي نمي توان براي آن يافت، جز همان تقليد و مدگرايي با چشم بسته

مي توانند نماينده اشياء، دنيا و انسـان امـروز باشـند و مثـل ... ن، زن، اتاق، صندلي، ميز، فنجان و مثل قطار، ريل، چمدا

!گردي جادويي يك شعر را به شعر روز بدل كنند

دو صندلي قرينه، ميز، هواي شرجي، مه، باران‐

و اين نشست غم انگيزيست كنار ساحل هرمزگان

ودت مشغول كه تو نشسته اي و عمدا به كيف چرم خ

كمي نه دورتر از كيفت نشسته اند دوتا فنجان

محمدرضا حاج رستم بگلو

قطار در هيجان گذشتن از پل و بعد‐

:كنار ريل تو بودي و شاخه اي گل و بعد

گلي رها شده بر آب، چند ماهي سرخ

صداي گنگ قطاري كه رد شد از پل و بعد

محمدسعيد ميرزايي

Page 49: در پيرامون غزل

٤٩

پررنگ شدن نقش عاطفه

در برخي از غزل هاي جوانان مي بينيم كه حضور عاطفـه عـالوه بـر اينكـه موجـب ارتبـاط نزديكتـر و صـميمانه تـر

مخاطب با شعر مي شود، منجر به يكدستي شعر و پيوند خوردن ابيات مختلف به هم و در نهايت خلق يـك كـل واحـد

ني و كشـف آنهـا دانسـت؛ چيـزي كـه در صـورت اين را مي توان نتيجه توجه به حس هاي شخصي و درو . شده است

:تقليد از مدهاي رايج هيچگاه به دست آمدني نبود

از سنگ ها مپرس كه خاموشند از سنگ ها مگير كه بيمارند‐

اين سنگ ها درست شبيه من با هر غروب خاطره اي دارند

اين سنگ ها خالصه يك كوهند تصوير عاشقانه اندوهند

ران سال زندانيان چرخه تكرارند اندوه اينكه بعد هزا

بابك دولتي

همه حرف هاي توي دلم فقط اينها كه با تو گفتم نيست‐

گاه چندين هزار جمله هنوز همه حرف هاي آدم نيست

باورم مي شود كه بسته شده همه آسمان آبي من

نيست ‐كم كم‐و كسي كه تمام من شده بود باورم مي شود كه

سيد مهدي نقبايي

تفاده از قافيه و رديف هاي كم سابقه و ارائه صورتي متفاوت در غزلاس

كولي قول است شيله پيله نباشد‐

فال بگير آنچنان كه حيله نباشد

تشنه ديدار آن گلم كه از آغاز

ريشه او گوشه طويله نباشد

بابك دولتي

تو روزهايي را شب شدي كه فراد بي‐

يابي ماهي اي كه در‐گلي كه بي باران

تو تور پاره خود را كشيدي از دريا

نه يك پري شد و نه دختري كه چشم آبي

محمد سعيد ميرزايي

Page 50: در پيرامون غزل

٥٠

تمام زندگي اش را گذاشت در چمدان‐

غزل مرددف شد با گذاشت در چمدان

و بيت دوم را هم درست يادم نيست

سرود در ذهنش يا گذاشت در چمدان

ابراهيم اسماعيلي

امكانات تازه در ابعاد مختلف، به خودي خود پسنديده و قابل قبول است اما اگر ايـن بهـره گيـري بهره گيري از

تبديل شود به بازي هاي زباني و فرمي و گريز از معني و زورآزمايي در ميدان غزل، نه تنها به قوت شعر كمكي نكـرده

.است، بلكه موجب دور شدن شعر از شعريت خودش مي شود

دوديت هاي شكلي و بيروني غزلكاستن از مح

شاعران جواني كه در جريان غزل دهه هفتادند با هدف افزايش ظرفيـت هـاي قالـب بسـته اي مثـل غـزل دسـت بـه

:نوآوري هايي در اين زمينه زده اند كه به برخي از مهمترين آنها اشاره مي شود

ق ابيات موقـوف المعـاني و بـه هـم پيوسـته بـه قصـد الف بهره گيري از روايت در جهت حذف تك بيت از غزل و خل

:تقويت محور عمودي شعر

زن روبه روي آينه خنديد و گريه شد‐

مرد عاشقانه آمدو رقصيد و گريه شد

خيره به چشم هاي زن غرق آينه

باز از بهشت سيب تري چيد و گريه شد

مريم تاج الدين

دوباره مي رسد از راه، نغمه خوان، اتوبوس‐

پر است از هيجان مسافران، اتوبوس

تمام پنجره هايش ستاره دارد و ماه

شبانه آمده انگار از آسمان، اتوبوس

محمد سعيد ميرزايي

Page 51: در پيرامون غزل

٥١

:ب استفاده از حروف اضافه در نقش قافيه و رديف و نيز مصراع هاي بدون پايان كه عمدتا به سه نقطه ختم مي شوند

... مي خواستم ستاره ببارم اگرچه تو‐

...خود را به آسمان بسپارم اگرچه تو

مي خواستم كه هديه كنم با تمام عشق

... دل را تمام دار و ندارم اگر چه تو

آرش فرزام صفت

اما اگر تمام اين افزايش ظرفيت ها نهايتا براي يك بازي ساده و تسلسلي بي معني و بي دليل باشـد كـه تـا ابـد مـي

ثال ورود روايت به شعر، تنها براي خلق روايتـي مـوزون باشـد، آن وقـت مـي تـوان گفـت كـه ايـن تواند ادامه بيابد و م

.نوآوري ها منجربه آفرينش شعرهايي موفق نشده است

نگاهت كودكي زائيده در حلقم كه با هق هق‐

به دنيا آمد و چشمم شد از دردي گران، فارغ

و بغضي كهنه و چركين، تمام غصه را تر كرد

، آلوده غم شد و شعر از غرب تامشرقاتاق

به زير سم سرد گله هاي وحشي واه

... تمام استخوان هايش غزل مي خواند تق تق تق

مهدي مهدلويي

و مرد بي مورد لحظه تصادف كه‐

رسيده بود به زن كرد هي تعارف كه

و مرد شايد يك شاعر است و شايد هم

... به فكر يك غزل ساده بي تكلف كه

سعيد ميرزاييمحمد

ج دست بردن در قالب از طريق كم يا زياد كردن مصراع ها يا تغيير و تعويض قافيه و رديف در اواسط يا انتهـاي شـعر

...:و

چراغ ساعت شش، روي ريل ها روشن‐

قطاري آمد از آغاز ماجرا روشن

Page 52: در پيرامون غزل

٥٢

به اينكه هيچ كسي مثل من نمي پلكد

قطار پلك نزد از ستاره تا روشن

ه آخر رويا مي رسم و چشمانمب...

! رسيده اند به پايان ماجرا خاموش

مجتبي صادقي

مرگ يك اتفاق معمولي است يك سفر روز آخر هفته‐

بي كه يك يادداشت بگذاري تا بدانند بوده و رفته

مرگ شعري است كه ادامه آن مي تواند سفيد هم باشد

...باشد و غزلي كه بدون قافيه هم مي تواند كه

محمد سعيد ميرزايي

سعي در ايجاد تغيير در قالب همچنان كه در نمونه هاي فوق ديديد، براي يك بار و تنها در محدوده همـان تجربـه

خاص، شايد خالق و قابل هضم باشد، اما ادامه داشتن چنين حركاتي در غزل و به هـم ريخـتن شـالوده بيرونـي آن بـي

بخشي از جذابيت هر قالبي به خاطر زيبايي شناسي ظاهري آن است . قابل قبول باشد هيچ دليل خاصي، چيزي نيست كه

.كه در پروسه اي حساب شده، شكل نهايي خود را يافته است

خلق تصاوير سورئال و فضاهاي ناآشنا و ديگرگون

هزار تن ز درختي تناور، آويزان‐

هزار سر و بدن هاي بي سر، آويزان

خه هاي خون آلودبه روي خاك پر از شا

زابرها سر گل هاي پرپر، آويزان

محمد سعيد ميرزايي

شـايد بـه . خلق تصاوير غيرواقع و استفاده از آن در غزل راتنها در شعرهاي معدودي از شاعران جوان شـاهد هسـتيم

عران جوان، تنهـا در سـاختن اين دليل كه ايجاد چنين فضايي نياز به ذهني توانا و پيچيده دارد، در حالي كه هنر اكثر شا

در بسياي از غزل ها شاهد هستيم كه موفق به ايجاد تعقيد و پيچيـدگي . تصاويري ساده و پيش پا افتاده خالصه مي شود

:هاي بي دليل مي شوند و تصاوير پراكنده اي كه معلوم نيست قرار بوده چه نقشي داشته باشند و منتقل كننده چه باشند

Page 53: در پيرامون غزل

٥٣

نده اي پرنده است هر ستاره اي ستاره يا در پراگ هر پر‐

در سويل، هر زني زن است عطر سيب عطر سيب گل گل است يا

در ونيز آب آب ماركوپولو هميشه ماركوپولو در

قاهره هرم هميشه يك هرم و رود نيل باز رود نيل با

هادي خوانساري

حضور اشيا يا بعدهاي ناهمگون‐

بيرونو شكل هايي از ضلع هاي خود،

و تابلوهايي گنگ در هوا جاري

كتاب هاي ديوانه، ساعت مجنون

محمد سعيد ميرزايي

بهره گيري از طنز

اگر متناسب با فضـاي شـعر باشـد، بـي شـك مـي توانـد در جـذب ... حضور رگه هايي از طنز در نوع نگاه، بيان و

ي كه راجع به بعضي از شعرهاي غزل سرايان جوان دهـه مخاطب بيشتر و موفقيت شعر نقش عمده اي داشته باشد؛ اتفاق

: هفتاد افتاده است

نگو چه بر سرم آوردي تو قصه گوي بدي هستي‐

دليل تبرئه الزم نيست خودش شكست تو نشكستي

اگر كبوتر پيغامم بدل به يك گل پرپر شد

نه اينكه دست زدم حتي براي اينهمه تردستي

سيدمهدي نقبايي

اگر اين طنز، حساب شده، ظريف و پوشيده نباشد، تنها با شعرهايي تفنني، سبك و فـانتزي مواجـه خـواهيم بـود اما

:كه شعر را از جديت خود خارج كرده اند

خيابان هاي تهران، سارقاني حرفه اي بودند‐

چه نامحسوس و پاورچين جواني مرا بردند

ميان جيغ هاتان آه حتي لهجه ام گم شد

!ان مرام اصفهاني مرا بردنداداهات

مهدي عابدي

Page 54: در پيرامون غزل

٥٤

...محدود شدن غزل به مضامين صرفا عاشقانه و تهي شدن از مضامين اجتماعي، فلسفي، سياسي و

حتما شما هم قبول داريد كه اين روزها كمتر شاهد غزل هايي كه به مسائل و دغدغه هاي ديگر انسان عاشق مي پردازد

هاي ديگر زندگي انسان از غزل رخت بربسته است و تنهـا بايـد بـه محـدود شـعرهاي انگار كه روزهاست جنبه . هستيم

:موجود در اين زمينه دل خوش كرد

من از اهالي عالم نمي شوم هرگز‐

ذليل اين غم و آن غم نمي شوم هرگز

مكن، آزاد مستي خويشم‐نگو بكن

به امر و نهي تو ملزم نمي شوم هرگز

پاي كسيمن آن غريبه شهرم كه پيش

مگر جنون خودم خم نمي شوم هرگز

عباس چشامي

صبح مي شودو باز كودكي بهانه گير‐

خستگي، مالل، غم، نان و چايي و پنير

چشم را نمي شود رو به صبح واكني

صبح چادري به سر رفته پشت نان و شير

صبح، رخت هاي چرك؛ صبح، كوه ظرف ها

در اتاق كوچكي باز مي شوي اسير

وبه ابراهيميمحب

تا وهم سايه هاي مشبك پرت كند‐

دنياي برمال شده از شك پرت كند

تا كه بزرگتر شوي و روزگار پير

از قصه هاي بختي و بختك پرت كند

ماشين رختشويي، يخچال، اجاق، برق

اين واه هاي ساده كوچك پرت كند

عاشق شدن، مطالعه كردن، گريستن

انجام اين مسائل مضحك پرت كند

سيدرضا محمدي

Page 55: در پيرامون غزل

٥٥

اين را به پاي بچگي ام نگذار ديگر برايم آب شدن سخت است‐

روزي هزار مرتبه از دستت لبريز التهاب شدن سخت است

...وقتي كنار پنجره اي هر شب دنبال ردپاي خودت هستي

وقتي به فكر دسته گلي باشي از پشت در جواب شدن سخت است

آرش فرزام صفت

د كه احساساتي گري و مستقيم گويي به جاي بهره گيري شاعرانه از عاطفه در كنـار ديگـر امكانـات و ناگفته نمان

عناصر شعري، در بسياري از غزل ها نيز تنها منجر به شعاري شدن شـعرها شـده و شـعر را تـا سـطح دسـت نوشـته هـاي

:احساساتي تنزل داده است

تو يك غروب غم انگيز مي رسي از راه‐

رند مرا روي شانه هاي سياهكه مي ب

صداي گريه بلند است و جمله هايي هم

...شبيه تسليت و غصه و غمي جانكاه

و بغض مي كند آنجا جنازه من كه

تو را هميشه نفس مي كشيد و خود را آه

مهدي زارعي

در بيت اول آمده با كت و شلوار‐

و زل زده به اين غزل مانند هر بار

آيد آريوقتي براي ديدنم مي

در خود مچاله مي شوم از غصه انگار

حاال كه بيت آخر است انگشترش را...

پس مي دهم او مي رود بي هيچ اصرار

ساناز احمدي دوستدار

همانطور كه گفته شد اين مقاله تنها نگـاهي گذراسـت و ناچـار از بسـياري از شـاعران طـراز اول جـوان كـه جريـان

اينها همه را به پاي گـذرايي ايـن نگـاه و كمبـود جـا . نتوانسته ايم هيچ نشانه اي بدهيم موصوف،وامدار تالش آنهاست

بگذاريد و اينكه هيچ عمد و قصوري جز اين نمي توانسته در نبودن و بودن نام بسـياري از ايـن جوانـان غزلسـرا دخيـل

وان از بسياري شان حتي دراين آخـر مقالـه باشد؛ غزلسرايان جواني كه حتي به خاطر واهمه از، از قلم افتادن نامي نمي ت

.هم نام برد

htm.kargah٢٢/http://sarapoem.persiangig.com/link٧ منبع

Page 56: در پيرامون غزل

٥٦

ششممقاله

چگونگي تأثيرپذيري غزل امروز كاوس حسن لي: ده نويسن

هاي شعر معاصر از جريان

گي بسـياري از اهـل ادب امـروز بـه نوجـويي و ضرورت آشكار نوانديشي و نوگرايي در ادبيـات معاصـر و شـيفت

هـاي ناشايسـتي را در پيونـد بـا ادبيـات نوآوري در شعر فارسي، گاهي سوءتفاهمي گزنده را نيز در پي داشـته و داوري

ارزش و ناكارآمـد ي ايـران را بـي انديشان، ادبيـات گذشـته تا آن حد كه برخي از خام . ي ايران باعث شده است گذشته

گرايـان سـنگ شـده، همچنـان در نشـئگي غرورانگيـز و در برابر آنان، در آن سوي ميدان، بسياري از سنت . ندا انگاشته

.هاي نوگرايي عاجزند اند و از درك بسياري از ضرورت ادبيات گذشته مانده

پرخـاش و امـا آن همـه درگيـري، . هاي بنيـادي ايجـاد شـد ي بيداري، در شعر و نثر فارسي دگرگوني پس از دوره

زاده و هـدايت صـورت گرايان عليه نيمـا صـورت پـذيرفت هرگـز عليـه كسـاني چـون جمـال ستيزي كه از سوي سنت

.ي ادبي معاصر نفوذ داشته و تأثير نهاده است در جامعه ي ما تا چه اندازه دهد كه شعر گذشته اين خود نشان مي. نگرفت

ازه در شعر فارسي درافكند و پيشنهادهاي جديدي را براي شعر ايـران گيري مداوم خود، طرحي ت كه نيما، با پي هنگامي

گـراي خـود هـاي كهنـه برآشفتند و در انجمن گراي ايراني به خشم آمدند، مطر ح كرد، برخي از اديبان و شاعران سنت

اي او آرام آرام جا كه حق با نيمـا بـود، صـد اما از آن . ها چيدند ها گرفتند و توطئه براي خاموش كردن صداي او محفل

.گسترش يافت و روز به روز بر پذيرندگان نظرات او افزوده شد

گـرا را لرزانـد و انـدكي از هـاي گـوش برخـي از همـان شـاعران سـنت قدر مـؤثر بـود كـه پـرده فرياد بلند نيما آن

آذرخشـي، لطفعلـي اگر شاعراني چون وحيد دستگردي، حبيب يغمـايي، رعـدي . ها را در هم شكست هاي آن جذميت

پرويـز : هـاي سـنتي بـر نتافتنـد، شـاعراني ديگـر همچـون هيچ تغييري را در روش . . . الدين همايي و گر، جالل صورت

بـا تأثيرپـذيري از . . . خانلري، محمدحسين شهريار، مهرداد اوستا، مشفق كاشاني، حسين منزوي، سيمين بهبهـاني و ناتل

هـاي سـنتي شـعر فارسـي نـوآوري كردنـد و فضـاهاي اي، در قالـب كس به اندازه هاي نوگراي شعر معاصر، هر جريان

.هاي گوناگوني تجربه شده است اشتياق به نوگرايي و نوآوري همچنان تا به امروز ادامه يافته و شيوه. اي تجربه شد تازه

ذيرش يافتـه و بسـياري از هـا، پـ ي معاصـر بـيش از ديگـر قالـب ي شعر فارسي، غزل، در دوره هاي گذشته از ميان قالب

.هاي اجتماعي و انقالبي در اين قالب ريخته شده است مضمون

ي شـعر امـروز هاي شعري گذشته و از آن جمله غزل را شايسـته نظران معاصر، هيچ كدام از قالب برخي از صاحب

روابط متحول خاصي كه منجر به پيرايش كه از عمر به دليل اين . غزل ساختماني ايستا دارد :"گويد دانند؛ براهني مي نمي

به همين دليل پس از گذشت پنجاه سال از عمر شعر نيمايي، بازگشت به شـكل غـزل، و يـا . گذرد ها مي غزل شده، قرن

يك غـزل نشـان بدهيـد كـه جامعـه را . گوييد نه مي. شناختن آن به صورت يكي از اشكال زنده، فكري است ارتجاعي

Page 57: در پيرامون غزل

٥٧

چنـان عـوض شـده كـه غـزل گويم درون مـا آن من مي. غزل با درون انسان سر و كار دارد : تتصوير كند، خواهيد گف

.ي آن برآيد ي ارايه تواند از عهده عوض نشده نمي

هـاي غـزل بـا دوران معاصـر مـا و درون پويـاي هسـتي كه رديف و قافيه و تسـاوي طـولي مصـرع نظر از اين صرف

كند، در آن، با در نظـر گـرفتن خشـونت و سـتم حـاكم بـر روابـط توليـدي نمي اجتماعي و تاريخي عصر حاضر تطبيق

توان به آن پناه برد، و چون آن صفا از آن زيربناي ما نيسـت و مربـوط بـه بقايـاي صفايي هست كه فقط مي ي ما، جامعه

ميدي و امثال او با قصـيده كند كه ح ي غزل با پناه بردن به غزل، همان كاري را مي روبناي فرهنگي سابق است، سراينده

هاي روبناي فرهنگـي يعني پناه بردن به يكي از جلوه . كند ي درونش خيانت مي يعني او از طريق خطاي باصره . كنند مي

." كند كه زيربنايش با زيربناي معاصر فرق مي

سرايان نـوگراي امدارترين غزل گيري ايستاده، سيمين بهبهاني است، او كه از ن يكي از كساني كه در برابر اين موضع

اعتقاد من اين اسـت كـه غـزل نـوعي از شـعر اسـت كـه هرگـز :"گويد معاصر است، در پيوند با كاركرد غزل امروز مي

حاصـل ي گذشـتگان بيهـوده و بـي البته بايد بگويم كه در اين دوران ديگر سرودن غزل به سـبك و شـيوه . نخواهد مرد

. از انواع شعر كالسيك بتواند با روزگار ما سازگار باشدبر روي هم غزل شايد بيشتر. است

كننـد، مفـاهيم غزلـي كـه شـاعران نـوآور عرضـه مـي . ي تجديـد حيـات غـزل اسـت توانم بگويم كـه اآلن دوره مي

از هاي بسياري از گذشتگان تمام اشارات به اوضاع زمان و شـكاياتي در غزل . تر از حدود معاشقه و مغازله دارد گسترده

رسـد غـزل گذشـتگان، چنين است كه به نظـر مـي . وضع محيط، در مه غليظي از معاشقات و مغازالت پنهان شده است

." اي غير از پرداختن به مسايل عرفاني و عشقي نداشته است وظيفه

غـاز شـد، امـا ي قاجـار آ هاي سنتي شعر فارسـي از دوره ي مربوط به زندگي معاصر، در قالب هاي تازه ورود پديده

ي قاجـار و مشـروطه دارد، ايـن اسـت كـه ايـن هـاي كسـاني چـون سـيمين بهبهـاني بـا اشـعار دوره تفاوتي كـه سـروده

ي مشروطه، آن قدر غير هنري به كار رفته بود كـه شـعر را بيشـتر بـه هاي جهان معاصر در شعر دوره اصطالحات و واژه

هـا ايـن واژه ه در بيشـتر شـعرهاي كسـاني چـون سـيمين بهبهـاني، در حالي ك . كرد يك شوخي و طنز بازاري تبديل مي

انـد؛ بـراي نمونـه، اي منطقي و اغلب تلخ و گزنده بـه كـار رفتـه به گونه محكم و هماهنگ با ديگر اجزا و عناصر شعر،

وفـات (اني كند، سروش اصفه هنگامي كه ناصرالدين شاه قاجار، براي نخستين بار تلگراف خانه را در ايران تأسيس مي

:گويد اي نو بوده است، مي با همان زبان، صور خيال و بيان كهنه، در وصف تلگراف كه پديده) قمري١٢٨٥

زين همايون كارگه كاندر جهان شد آشكار

صد هزار با نگارين در ميان فرسنگ اگر سي

جاودان از من بدو اين نام بادا يادگار

عاشق ار در قيروان معشوق اگر در قندهار

تا كه آگاهي مرا آرد زيار و از ديار

عناي انتظار اي از هفت منزل بي لحظه

چاكر اين كارگاهم، شاكر پروردگار

نافرستاده رسول و نادوانيده سوار

Page 58: در پيرامون غزل

٥٨

شادمان گشتم دعا كردم به جــان شهريــار

منت ايزد را كه آسان كرد بر عشاق كار

پيك و نامه در سؤال و در جواب عاشقان بي

وصل خواهم كرد از اين پس نام اوكارگاه

در يكي لحظه برد پيغام و پاسخ آورد

بامدادان آمدم گريان بر اين كارگاه

من بدو پيغام دادم زو به من آمد جواب

ي راست گفتي پيش اويم با هم اندر گفت و گو

او زحال من خبر شد من خبر از حال او

چون زشهريار من آمد بديـــن زودي خــــبر

ي اين شـيوه . اي در اين شعر وجود ندارد شود، جز موضوع تلگراف خانه، هيچ عنصر تازه همان گونه كه ديده مي

شـاعران "ي رضـاخان بـه گروهـي از شـاعران دوره . نيـز رواج داشـت ‐ي رضـاخان بويژه دوره ‐هاي بعد بيان در دوره

را بـا ون هواپيما، اتومبيل، دوچرخه، كارخانه، قطار، راه آهـن و اي چ هاي تازه لقب يافته بودند و پديده " صنايع جديده

) رخـش آهنـين پـي (كردند همچنان كه بهار در يكي از اشعارش مسافرت خود را با ماشـين همان زبان كهنه وصف مي

:چنين به نظم كشيده است

نشستيم و برون جستيم از ري

رانديم مركب نخوابيديم و مي

)؟(عدد بيشبه تنها ميزبان از

فـــــرو مــــانديم يك ســــاعت زرفتـار من و ياران به رخش آهنين پي

ميان شهر تهران و قم آن شب

اتل سنگين و بار ما زحد بيش

ميـــــان راه پـــــنچر گشـــــت رهـــوار

هـا و ي حـوزه نـان كـه در همـه آ. برخي از شاعران اندكي معاصرند، برخي تقريبا معاصرند و برخي بسيار معاصـرند

.كنند از ديگران معاصرترند زدايي و نوآوري مي ها آشنايي عرصه

برخي از آنـان . هاي سنتي نوآوري كنند، هرگز همانند هم نيستند اند در قالب آن دسته از شاعران معاصر كه خواسته

برخـي از آنـان، . اند هاي ديگر كامال سنتي مانده وزهاند، و در ح تنها در حد بيان مضامين و مفاهيم جديد نوگرايي كرده

. انـد فاصـله گرفتـه ي خيال از شـعر گذشـته هاي تازه اند و در حد آفرينش صورت هاي تازه روي آورده به تصويرسازي

انـد تـا هـاي جهـان پيرامـون خـود، كوشـيده هـاي كلـي و روي آوردن بـه عينيـت برخي ديگر با فاصله گرفتن از مفهوم

Page 59: در پيرامون غزل

٥٩

داد هـا بـدون رخ بيشـتر ايـن سـروده . اي روشـن، تصـويرهاي زنـدگي امـروز را بازتـاب دهـد هايشان چونان آينه دهسرو

هاي معاصر تنها همانندي كه بـا شـعر گذشـته دارنـد، در وزن اما برخي ديگر از سروده . اند اي در زبان پديد آمده حادثه

ي در اين مجال اندك فرصت پرداختن به همـه . تي ندارند هاست و بجز عنصر وزن، هيچ همساني با شعر سن عروضي آن

اما بـراي آشـنايي انـدك بـا . هاي سنتي شعر معاصر وجود ندارد هاي موجود در قالب ها و امكان بررسي جريان گونه اين

.نماييم ها را باز مي برخي از آن ، ها گونه از نوآوري اين

بـا اي همچـون آزادي، قـانون، مجلـس و بان مردمي و بيان مفاهيم تـازه ي مشروطه تنها در به كارگيري ز شعر دوره

از ديـدگاه ادبـي . جا كه گلوي فرياد مردم شـده بـود، تپنـده و انگيزنـده بـود اما از آن . ي خود تفاوت كرد شعر گذشته

بـود، امـا " انگيزشـور "باشـد " شـعورانگيز "كـه ايـن شـعر بـيش از ايـن . ضعيف و از ديدگاه اجتمـاعي پويـا و پربـار بـود

اي براي بيان مضامين جديـد اجتمـاعي شعر اين دوره تنها، وسيله . توانست سمت و سويي فرازماني و فرامكاني بيابد نمي

ي صـرف تبـديل ي مشروطه، زبـان بـه ابـزار و وسـيله هاي شعر فارسي به شدت دوره اي از دوره در هيچ دوره . شده بود

جاي خـود را ها و انتزاعي و ذهني پيشين و مضاميني چون مدح پادشاهان، وصف فصل در اين دوره، مفاهيم . نشده بود

.به مضاميني عيني و اجتماعي داد

گـذارد، همان گونه كـه تحـوالت اجتمـاعي بـر ادبيـات تـأثير مـي . اي دوسويه است ي جامعه و ادبيات، رابطه رابطه

ي مشروطه بـه ي دوسويه در دوره تأثير اين رابطه . شي بسزا داشته باشد تواند نق ادبيات نيز در روند تحوالت اجتماعي مي

ي دربـار و تكلفـات ادبـي ناشـي از آن جريانات انقالب مشروطه، زبان ادبي، بـويژه شـعر را از سـلطه . خوبي هويداست

ي ايي نيز بـه نوبـه اين ره . ي مردم شد رهانيد و با خروج شعر و نثر از انحصار خواص، موجب رواج آن ها در ميان عامه

هـاي ي انعكـاس دردهـا و رنـج ادبيات براي نخستين بـار آينـه . خود بر روند انقالب مشروطه و پيروزي آن اثر گذاشت

مردم به زبان آنان شد و اين امر از سوي ديگر موجب نشر حقايق در ميان مردم، باال رفـتن آگـاهي سياسـي و در نتيجـه

.ترغيب آنان به انقالب شد

ي ادبـي ايـران راه بـاز ي مشروطه فرو نشست و شـعر نيمـايي در جامعـه بعد از آن كه شور و التهاب جريانات دوره

: ي بيان و زبان بخشي از شعر سنتي نيز تغييراتي پديد آمد كرد، در شيوه

هـاي او ا و انديشـه ي دوم زنـدگي خـود روابـط مناسـبي بـا نيمـ خانلري كه از خويشان نزديك نيما بـود، در دوره

او اوزان و بحور فارسي را آن قدر متعدد . نداشت، اما تا حدودي به نوعي تازگي و نوجويي و تحول ادبي اعتقاد داشت

. شاعر براي گفتن هر نوع شعر، اوزان را بشكند و يا شعر آزاد بگويد ديد، دانست كه الزم نمي و فراوان مي

فريدون توللي كه در . ها، روي خوش نشان دادند، توللي است به برخي از نوگرايي از شاعران ديگري كه در اين دوره،

و " كـالف سـردرپيچ "پسـندد، و آن را آغاز شاعري از شيفتگان نيماست، آثار نيما را كه پس از افسانه سروده شده نمي

ي امـروزي ي خيال، زبان ساده توللي نوگرايي را در حد ساخت صور تازه . كند نوعي انحراف در شعر فارسي گمان مي

منتشـر ١٣٢٩كـه در سـال ) رها(ي نخستين مجموعه شعر خود او در مقدمه. پذيرد و بيان احساسات فردي و شخصي مي

بـراي كهـن سـرايان :"نويسـد كند و با بياني طنزآميـز مـي ي خود را محكوم مي ي بياني سنت گرايان دوره شود، شيوه مي

، چند بوته گل، چند شاخه عود، چند مثقال زعفران، چند سير بادام، يك قرابه شراب، يـك مقلد امروز، يك بسته شمع

ها ست تا آن چند اصل سرو و سه چهار بلبل و پروانه كافي ظرف نقل، يك دسته سنبل، چند قبضه كمان، چند دانه لعل،

Page 60: در پيرامون غزل

٦٠

يختـه، پـس از پركـردن فواصـل وسـيع را با كلماتي از قبيل كنعان و مصر و خسرو و شيرين و يوسف و زليخا در هـم ر

و استخدام عناصر اربعه و اصـطالحات شـطرنج و احيانـا آوردن " مرمرا"و " هميدون"و " همي"هاي ادبي الفاظ با ساروج

ي ايشان باعث اسـتحكام كـالم كه به عقيده " افرشته"و " هگرز"، "نك"، "نوز"چند لغت مصدوم و عجيب الخلقه از قبيل

در يك " شمع"نظومه ساخته و پرداخته تحويل شما دهند و شگفت اين كه اين گروه با افروختن صد خواهد شد، چند م

نخواهند توانسـت تـابش دلپـذير يـك ‐بخشد ي شب هنگام زيارتگاهي مرادبخش بدان مي كه گاه منظره ‐چكامه نيز

." شمع حافظ را در اشعار تقليدي خويش منعكس نمايند

هـاي سـنتي شـعر فارسـي بـه بتهاج، مشفق كاشاني و شـاعران ديگـري كـه در ايـن دوره در قالـب خانلري، توللي، ا

هاي سنتي بـود و هاي اينان همانند غزل شكل ذهني غزل . نوآوري روي آورده بودند، بيش از همين مقدار، پيش نيامدند

ن اغلـب در سـوز و گـدازها و آه و مضمون اشـعار ايـن شـاعرا . ها همچنان ضعيف مانده بود پيوند طولي ابيات اين غزل

ي برخـي از واژگـان بـه هاي كهنـه ها هنوز صورت هاي عاشقانه و رمانتيك باقي مانده بود و در برخي از اين سروده ناله

و ) اي به جاي ايستاده(اي ، استاده)به جاي افتادم(، اوفتادم )به جاي نگاه(، نگه )به جاي گاهي(گهي : خورد چشم مي

ي خيال و ي بياني، نزديك شدن به زبان مردم، صور تازه ي ساده هاي كامال سنتي در شيوه ها با سروده ن سروده تفاوت اي

و شـاعراني همچـون مهـدي حميـدي، معينـي كرمانشـاهي و شـهريار . ي ادبـي بـود هاي كهنـه فرو نهادن برخي از سنت

هايي بود كه در شـعر نيمـا ها از همان ويژگي ويژگي نگر بود و اين اشعاري سرودند كه كامال شخصي، فردگرا و جزيي

.و پيروان او برجسته شده بود

ي محمدحسين شهريار، از شاعران صميمي و ارجمند معاصر نيز در اين دوره نـامي بلنـد بـرآورده بـود، امـا بـا همـه

ي نرسيد و در همان سـطح شـعر بـاقي هاي او براي نو شدن شعرش، چندان به كامياب ارادتي كه به نيما پيدا كرد، كوشش

هـاي او بـه اسـتفاده از واژگـان و تعبيـرات عاميانـه ذهنيت شهريار يك ذهنيت سنتي بود و بيشترين نمود نـوگرايي . ماند

امـا . رسـد هاي او از نظر يكدستي و سالمت زباني حتي به اشعار كساني چون رهي معيري هم نمي محدود ماند و سروده

شـهريار، : "او گفتـه اسـت " هـذيان دل "رسد كه نيما در پيوند با شهريار و شعر ته نيز ضروري به نظر مي يادآوري اين نك

از نظر آهنگ بـه دنبـال شـعر . ديگران، كم و بيش، دست به وزن و قافيه دارند . تنها شاعري است كه من در ايران ديدم

اما بـراي شـهريار، همـه چيـزي . شعر از آن جمله است ي ها، كه قافيه اند و از نظر جور و سفت كردن بعضي حرف رفته

٩... ." حده است علي

شـاعر "و اين بجـز غـزل . سروده شده، اشاره به پيوند نيما و شهريار دارد ١٣٢٣شهريار كه در سال " دو مرغ بهشتي "شعر

دهد كـه شـهريار نشان مينگاهي گذرا به چند بيت اول اين غزل ، . است كه شهريار در وصف نيما سروده است " افسانه

:چنان سنتي مانده است صادقانه و صميمانه نيما را دوست دارد ولي بافت و زبان شعرش هم

نيـما غـم دل گـو كـه غريبانـه بـگرييـم

سـر پيش هـم آريـم و دو ديوانه بگرييم

ي آن قـاف من از دل اين غار و تو از قله

رييم از دل بـه هـم افتيـم و بـه جانانه بگ

ست در اين خانه كه كوريم ز ديدن دودي

Page 61: در پيرامون غزل

٦١

كف آريم و به اين خانه بگرييم چشمي به

آخـر نـه چراغيـم كـه خنديـم بـه ايـوان

ي كاشانه بگرييم شمعيـم كـه در گوشـه

هاسـت ي دل كن كاشانـه اين شانه پريشان

يك شب به پريشاني از اين شانه بگرييم

ي خويشم "هافسان"من نيـز چو تو شاعـر

بـگرييم" شاعـر افسانـه"بازآ بـه هم اي

پيمان خط جـام يكـي جرعـه بـه مـا داد

كز دور حريفان دو سـه پيمانـه بـگرييم

سـت برگشتـن از آييـن خرابـات نه مردي

مي مرده، بيـا در صـف ميخانـه بـگرييم

خبر نيست خم وخمخانه ازجوش وخروش

خمخانه بگرييم با جوش وخروش خم و

بـا وحشـت ديـوانـه بـخنديـم و نـهانـي

١٠...ي حكمت فرزانه بگرييم در فـاجعـه

هـاي شـاعران ي نـوگرايي منوچهر نيستاني، سيمين بهبهاني و حسين منزوي از ديگـر شـاعراني هسـتند كـه در ادامـه

. نوآوري روي آوردندهاي سنتي، گاهي بيشتر از پيشينيان خود به معاصر در قالب

هاي نو او تالش فراگير در مسـير در غزل. خود است پردازان نئوكالسيك زمان منوچهر نيستاني از مبتكرترين غزل "

از گيـر اسـت هـاي صـوري و محتـوايي ايـن قالـب چشـم اي در غزل و گسترش امكانـات و ظرفيـت رسيدن به فرم تازه

هـاي تعمـدي، عالوه بر سـكته ) دو با مانع (و ) ديروز، خط فاصله (ر دو مجموعه شعرش هاي بارز زبان نيستاني د ويژگي

فعـل بـا كاركردهـاي تأكيـدي، بـي ) غالبـا (نوعي شكل نحوي متفاوت است كه در قالب عبـارات و جمـالت معترضـه

١١." حضوري فراگير دارد تفسيري و

:دي شاهد، توجه كني اينك به غزلي از نيستاني، براي نمونه

شب با همان رداي سياه هميشگي

چشمت چراغ سبز و سه راه هميشگي

ماييم و ثقل بار گناه هميشگي

يك آسمان ستاره گواه هميشگي

خرگوش ديگري زكاله هميشگي

هميشگي در چشم من، جهان، پركاه

Page 62: در پيرامون غزل

٦٢

ي قديمي ماه هميشگي با سكه

سوغات روز، روز تباه هميشگي

شـــــــگيبا اشك گـرم و ســـردي آه همي

رسد زراه، زراه هميشگي شب مي

ترديد در برابر، بد، خوب، نيستي

اند ست گفته عاشق شدن گناه بزرگي

ام هاي جهان گريه كرده ستاره با بي

آورم برون خرگوشكم به شعبده مي

ست طاليي به دست باد موي تو خرمني

توان خريد آرامش شبانه مگر مي

سترنم مرغان در قف يك باغ، بي

پر شـود‐ كه تنگ بلور است‐حيف از غزل

١٢نيستاني، منوچهر، دوبا مانع

بـا "هنگـامي كـه كتـاب . حسين منزوي از ديگر شاعراني است كه بسياري اوقات از كهنه سرايي پرهيز كرده اسـت

نخسـتين : بينيم غزل مي هاي متفاوتي از زنيم نمونه هاي اوست، برگ مي ي غزل منزوي را كه برگزيده " سياوش، از آتش

:شود غزل او با مطلع زير آغاز مي

دريـــاي شورانگيز چشمانت چــــه زيباست

آن جا كه بايد دل به دريا زد همين جاست

٢١منزوي، با سياوش از آتش، ص

هاي كهنه ژهدر اين شعر، وا. آن هم در همين مطلع رخ نموده است " بيت الغزل "اين غزل، زباني ساده و صميمي دارد و

.اي تازه و شگفت نيز در غزل روي نداده است هاي تكراري و قديمي خيال وجود ندارد، اما حادثه و شكسته و صورت

:شود همين ويژگي در غزل چهارم با مطلع زير نيز ديده مي

ست ي شكوفايي ترين آيه لبت صريح

ست هايت، شعر سياه گويايي و چشم

٢٣همان، ص

:نمايد مي ت زير برجستهدر اين غزل بي

تـــري تو از معــــابد مشـــرق زميـن عظيم

ست تو و بهت من تماشايي كـــنون شكوه

هـاي بـه جـاي مانـده در زبـان منـزوي اي از كهنگـي نشانه) به جاي اكنون " (كنون"ي شود واژه اما همچنان كه ديده مي

:هاست در بيت زير يكي از آن" خيام ظلمتيان"شان داد؛ تركيب توان ن هاي بسيار مي ها، نمونه از اين نشانه. است

Page 63: در پيرامون غزل

٦٣

خيـــام ظلمتيان را فضــــاي نوركــنــي

اي خطور كني به ذهــن ظلمت اگر لحظـــه

٢٨همان، ص

انداخته است و عناصر زندگي امروز كمتـر در آن هاي منزوي سايه ي سروده توصيفات عاشقانه و رمانتيك بر همه

. اي و عرفـاني گذشـته نيسـت شود عشق آسماني، ذهني، اسطوره ها توصيف مي اما عشقي كه در اين غزل . شود ديده مي

:اي را ببينيد شود؛ نمونه عشقي همين زماني و همين جايي است كه اغلب با زباني ساده و صميمي بيان مي

ي تقدير من مسود بود كه بر صحيفه

انزد بودبه حسن مطلع و حسن طلب زب

اگرچه خود به زمان و مكان مقيد بود

هاي ممتد بود رهايي نفس از حبس

كه از جواني من، رخصت مجدد بود

ي مجرد بود خلوص منتزع و خلسه

مردد بود" دريا چمن"كه بر دو راهي

زني كه آمدنش خوب و رفتنش بـــــد بــود

بود" آمد" زن جوان غزلي با رديف

ي من عاشقانههاي زني كه مثل غزل

كرد مرا زقيد زمان و مكان رها مي

ي آمدنش"آ"زني كه آمدنش مثل

زن جوان نه همين فرصت جواني من

ي عرياني از تكلف خود ميان جامه

بالتكليف" سبز آبي" دو دو چشم داشت

ولي، هيچ خوب، مطلق نيست: به خنده گفت

* * * *

ي سـنت گرايـان كـه بـه شـيوه ‐) شمسـي ١٣٣٠ ‐سه تـار شكسـته (ر خود سيمين بهبهاني، از نخستين مجموعه شع

. تا به امروز، همواره در حال دگرگوني، نوگرايي و تكامل بوده است‐سروده شده

: هايي چون هاي كهنه است، تركيب ي اول سيمين بهبهاني پر از تركيب شعرهاي دوره

ي خشم و كين، معبد عشق، امـواج خيـال، شـرنگ ق، شعله ي عش ي لذت، غنچه شرار حرص، جام تن، آتش شوق، باده

ي تقدير و غم، هماي عشق، تير نگاه، جام زهر، خنجر مالمت، دوزخ هجر، خامه

هـاي خيـالي كهنـه ي تنگ صـورت ، در دايره "جاي پا "و " مرمر"هاي نخستين اشعارش همچون بهبهاني در مجموعه

كم از آن كم" رستاخيز"ي اما پس از مجموعه. ها رها كند ان كه بايد، خود را از آنگرفتار است و هنوز نتوانسته، آن چن

Page 64: در پيرامون غزل

٦٤

به اين طرف منتشر كرده اسـت يعنـي خطـي زسـرعت و از ٦٠ي هايي كه از دهه ي بسته بيرون رفته و در مجموعه دايره

و يكــي مثــل ايــن كــه) ١٣٧٧( جــاي پــا تــا آزادي ،)١٣٧٤(، يــك دريچــه آزادي )١٣٦٢(، دشــت ارژن )١٣٦٠(آتــش

.ها را تجربه كرده است ، بسياري از نوگرايي)١٣٧٩(

* * * *

يكـي از شـعارهاي بنيـادين انقـالب .هاي سنتي بيشتر شـد رويكرد به قالب ١٣٥٧با پيروزي انقالب اسالمي در سال

هاي ادبي را هم در پي هاي ديني، توجه به سنت بازگشت به سنت . هاي ديني بود امن دين و سنت اسالمي، بازگشت به د

هاي انقالب و جنگ، بـه مخاطبـاني روي گراي انقالب اسالمي، به ويژه در شرايط اجتماعي سال شاعران مفهوم . داشت

هاي سنتي شعر فارسي، در اين به قالبآوري در نتيجه، روي. آوردند كه خواستار شعري موزون، ساده و زودياب بودند

.دوره، افزايش يافت

هـا را بـا شـعر غنـايي و ذهنـي هـا، آن هاي آشكار اجتماعي در برخي از اين سـروده حماسي شدن زبان غزل و اشاره

شـده، ي ايران و عـراق سـروده هايي كه در پيوند با انقالب اسالمي و جنگ هشت ساله در سروده . گذشته متفاوت كرد

شهيد و شهادت، جهاد و مبارزه، وطن، مدح و منقبت ائمه، پـرداختن بـه قيـام سـرخ عاشـورا، توجـه بـه : مضاميني چون

هــا و ، ســتايش دالوري) فلســطين، افغانســتان، بوســني و (هــاي مســلمان هــاي، آزادي بخــش و مبــارزات ملــت نهضــت

.كنند بيشتر خودنمايي مي بي و زندگي شهري و طل عافيت گرايي، هاي رزمندگان، بيزاري از تجمل نثاري جان

هـا و تعبيـرات تـازه ي اين كتاب گفته شد، بسياري از واژه ي انقالب و جنگ همان گونه كه در مقدمه شرايط ويژه

ي شـاعران انقـالب اسـالمي بـه هايي كه از جنس آتش و خون و شهادت بودند و در شـعر همـه را وارد شعر كرد، واژه

نصـراهللا مردانـي ارائـه " ي خـاك خـون نامـه "پـور از كتـاب بر اساس آماري كه آقاي قيصـر امـين . اني به كار رفتند فراو

بـار تكـرار در ٧٩بـا " شـب "ي واژه" خون"ي پس از واژه . ي خون تكرار شده است بار واژه ٢٠١اند، در اين كتاب داده

١٣.رديف دوم قرار دارد

ي خطي زسرعت براي نمونه، در مجموعه . مين بهبهاني نيز از اين تأثيرپذيري بر كنار نماندند آثار شاعراني مانند سي

ي بـار واژه ٢٠ي خـون و بـار واژه ٣٣ي دشت ارژن ي آتش يا در مجموعه بار واژه ٢٤ي خون و بار واژه ٣٢و از آتش

١٤. به كار رفته است آتش و

از " مسافر"اند؛ چنان كه در غزل راتي تازه، زباني ساده و بياني عاطفي سروده شده برخي اوقات نيز اين مفاهيم، با تعبي

:شود محمدكاظم كاظمي ـ در وصف شهيد ـ ديده مي

كه حتي نديديم خاكسترت را

ي سنگرت را دلم گشت هر گوشه

ي دفترت را بجز آخرين صفحه

در آن مهر و تسبيح و انگشترت را

رابه آن، زخم بازوي هم سنگرت

و پوشيد اسرار چشم ترت را

Page 65: در پيرامون غزل

٦٥

ي آخرت را ام بوسه به پيشاني

ي پيكرت را مرا، آخرين پاره

سرت را كه تشييع كردم تن بي

ي ديگرت را ببــــر بـــا خـــودت پـــاره

***

و آتش چنان سوخت بال و پرت را

ي خاطراتت ترچهبه دنبال دف

و پيدا نكردم در آن كنج غربت را

همان دستمالي كه پيچيده بودي

همان دستمالي كه يك روز بستي

همان دستمالي كه پولك نشان شد

سحرگاه رفتن زدي با لطافت

و با غربتي كهنه تنها نهادي

سوزم از ياد روزي و تا حال مي

روي؟ اي مســـافر درنـگي كجــــا مــــي

١٠٠، محمدكاظم، پياده آمده بودم، ص كاظمي

ي نخسـت ـ را بـه شـرح زيـر برشـمرده هاي سبكي شعر شاعران انقالب ـ به ويژه در دو دهه ترين ويژگي روزبه برجسته

:است

گونگي؛ كمبود تأمالت عميق شاعرانه؛ روح اميـد، حماسـه و معنويـت در آثـار؛ ي بيان شعاري، روايي، گزارش ـ غلبه "

باوري؛ وفور واژگان، تعابير، اشارات و اساطير ملي، ديني و عرفاني؛ بافت و بيان نومعتـدل؛ پرهيـز از زبـان ادبـي و مردم

از دوران پــس از (آميــز در شــعرها گــرا؛ گســترش روح معتــرض يــأس اشــرافي شــعر كهــن و گــرايش بــه زبــاني مــردم

١٥)."جنگ

:در فضاي پس از جنگ، شعر فارسي دو گرايش عمده يافت

.كوشيد گرا، كه در تلفيق فرم و محتوا مي شعر آرمان‐١

.انديشيد گريز، كه بيشتر به فرم و ساختار مي شعر آرمان‐٢

: اي مواجـه شـده بودنـد گرا، در وجه غالب، شامل شاعران انقالب بـود كـه اكنـون بـا مسـايل تـازه ي آرمان شاخه

هـاي دوران پيشـين، مفاسـد اجتمـاعي و ها و اصـالت شدن ارزش گرايي، كمرنگ گرايش جامعه به مدرنيسم و مصرف

جنـگ بـين فقـر و غنـا، بنـدوباري، افـت اخالقـي، گـري، خانـدان سـاالري، بـي اقتصادي نظير ارتشا، اختالس، اشـرافي

اع اي همچنان به دفـ عده :هاي متفاوتي كشاند ها، غالب شاعران اين طيف را به واكنش ، اين چالش تخاصمات سياسي و

اي نيـز فلسفي روي آوردند، عده گرايانه و شبه از هنجارها پرداختند، برخي در عين نگرش تلخ اجتماعي، به بينشي انسان

Page 66: در پيرامون غزل

٦٦

اي از شاعران منفرد و منفعل نيز كه خلع انگيزه شده بودنـد، از سر نوميدي به تغزل و تغني عاشقانه مشغول شدند، و پاره

١٦ ." عرصه را ترك كردند

هايي سرودند كه بيشتر به فـرم و هاي تازه در شعر آزاد، غزل ي هفتاد شاعران جوان، با تأثيرپذيري از جريان ر دهه د

.جست انديشيد و از امكانات مطرح شده در شعر پيشرو ايران بهره مي ساختار مي

شـعر معاصـر را بـه كوتـاهي هـاي سـنتي هاي نوآوري در انواع قالـب چه بخواهيم به طور كلي برخي از گونه حال چنان

:نمايد بشماريم، موارد زيرگفتني مي

. العجز و هاي مرسوم ادبي گذشته، از قبيل تضمين، استقبال، ترصيع ردالصدر علي ـ فراموش كردن برخي از سنت

مـوي هـايي چـون اي تكراري آزاردهنده شده بود و تركيب ي خيال كه به گونه هاي كهنه ـ رها شدن از تنگناي صورت

.هاي آشكار آن است از نمونه. . . ميان، قد سرو، كمان ابرو و

.هاي آزاد نگري سنتي و رها شدن در انديشه ي جهان ي بسته ـ بيرون آمدن از دايره

.ـ شريك كردن خواننده در كشف شاعرانه و خوانش شعر

) اي، اصطالحي، خارجي و بومي، محاوره(هاي تازه گيري از واژه ـ بهره

.هاي نو ساخت تركيبـ

.ي جهان معاصر هاي تازه ـ پرداختن به موضوعات روز و پديده

.هاي قديمي و نزديك شدن به عينيت جهان پيرامون ـ فاصله گرفتن از ذهنيت

.هاي تازه ـ به كارگيري وزن

.ـ روي آوردن به تصويرها و نمادهاي جديد

.ني در شعر آزادـ تأثيرپذيري از برخي رفتارهاي تازه و تصرفات زبا

.ها با هم هاي ثابت سنتي و آميختن آن تصرف در برخي از قالب ها، هاي نوشتاري در برخي از سروده ـ شكستن شيوه

.ـ اجازه دادن به كاركرد جريان سيال ذهن

.هاي مكرر در شعر ـ هنجارگريزي، نحوشكني و حذف

. ما، تئاتر و گيري از امكانات بياني هنرهاي ديگر به ويژه سين ـ بهره

* * * *

:بينيم هاي سنتي باز مي هاي مختلف نوگرايي را در قالب هايي از گونه هاي پيشين، نمونه تر شدن گفته اينك براي روشن

: كه به شعر تازگي داده است؛ اما تركيباتي چـون ثالث، تنها تصوير تازه از طلوع آفتاب است ي زير از اخوان در سروده

هـاي برجـاي نشانه هايي روشني از كهنگـي " ردا"و " فالخن"، "پريد"، "آفاق"هايي چون و واژه " زرين دود "، "ي آه آينه"

:مانده در زبان اخوان است

ي سيگــار در آيـــنه آه و دود خــرمــن كرد يك بار دگــر ز خوشه

ـــاليي خـود را برداشت به لب گذاشت روشن كردمشرق چـــيق ط

زريــــن دودي گـرفت عــالم را آفــــاق رداي روز بـــر تــن كرد

پـــريد از آشـــيان پرستــو جلد كـــي سنگ پرنده در فالخن كرد؟

Page 67: در پيرامون غزل

٦٧

الـــبرز كــاله سرخ بر سر داشت بـــرداشت قـــباي زرد بر تن كرد

١٢٣كهن بوم و بر دوست دارم، ص تو را اي ثالث، اخوان

هـاي اي كه از نشسـتن ملـخ عالوه بر تصوير تازه‐ از غزل سرايان نامدار امروز‐ي زير از محمدعلي بهمني و در سروده

ضمنا . نيز بر تازگي آن افزوده است " ابر كردن "و " سبزترينم"و " زرد جويدن "شك به برگ يقين حاصل شده، مضمون

جـا دادنـد، در ايـن كه در شعر اخـوان بـوي كهنگـي مـي . . . و " فالخن"، "ردا"، "دود زرين"هايي چون ها و واژه تركيب

:نيستند

هاي شك به برگ يقينم اند ملخ نشسته

جوند سبزترينم ببين چــه زرد مــرا مي

هايي ببين چــگونه مرا ابر كرد خاطره

شد آفتاب ببينم كه در يـكايـكشان مــي

كنم اما م اعتـــراف ميا شكستني شده

ي عمر توام مزن به زمينم ز جنس شيشه

١٣٥شود، ص بهمني، گاهي دلم براي خودم تنگ مي

هـاي خـود را بـا شـعر گذشـته شود، اما هنوز برخي از همانندي در اين سروده تصوير، مضمون و بيان تازه ديده مي

.شود ن ديده نميحفظ كرده است و حضور عناصر زندگي امروز در آ

:تر كرده است فضاي شعر را امروزي‐ كه به نيما اشاره دارد‐ي زير، به ويژه مضمون بيت سوم در سروده

ست صبري ها شرشر باران بـــي ناودان

ست حوصله حجم هوا ابري آسمان بــي

تپد پيشاني يك مـــرد پشت شيشه مي

ست در تب دردي كه مثل زندگي جبري

هاي مـات به روي شيشهو سرانگشتي

"ست ام ابري خانه: "نويسد بار ديگــر مي

پور، قيصر امين

:ي زير، حضور عناصر زندگي امروز، فضاي شعر را نوتر كرده است اما در سروده

هاي استعاري شوق پرواز مجازي، بال

هاي اداري خاطرات بايگاني، زندگي

هاي اجاري هاي سرد و سنگين، آسمان سقف

هاي اختياري هاي لب پريده، گريه خنده

باد خواهد بست روزي، باد خواهد برد باري

Page 68: در پيرامون غزل

٦٨

ام از آرزوها، آرزوهاي شعاري خسته

هاي كاغذي را روز و شب تكرار كردن لحظه

هاي روبه پايين آفتاب زرد و غمگين، پله

هاي خميده، ميزهاي صف كشيده صندلي

ام را با غبار آرزوها ه عاقبت پروند

ي بــاز حـــوادث الي من صفحـهروي ميز خ

ها، نامي از مـا يــادگـــاري در ستون تسليت

١١، ص ١٣٧٢پور، قيصر، روزنامه اطالعات، سوم اسفند، امين

* * * *

ن روايي و داستاني ايجاد شده است؛ براي ي اخير، بيشتر از طريق بيا پيوند عمودي غزل در شعر شاعران نوگراي دو دهه

خـوريم كـه روايـت محمدسعيد ميرزايي را ورق بزنيم به كمتر غزلي بر مـي " مورد مرد بي "چه مجموعه غزل نمونه چنان

:نگريم ها، تنها چند بيت از يك غزل را براي نمونه باز مي ي اين سروده از ميان همه. داستاني در آن نباشد

مـرد، غمگيـن بـود: شهـر و رسيـد دريـا، رود زني پياده شـد و رفـتقطار ريخت بـه

...ي سنگفـرش را پيمود و بـعـد، فـاصلــه! سـالم آقـا: نـگـاه كــرد، و لبـخـنــد زد

ي زن رسـيــد، ابــرآلــود و مـرد، بـا چمدانـي پـر از ستـاره، صدف كـنـار پـنـجــره

!آمديد، با من، زود هـا هـم چـه خـوب بـود كـه مي دفـ سـالم، مـاه بـراي شمـا، ص

!كشدت سوي خويش، ماه حسود دانم، دوباره مي آيم، چـون كه خوب مي ـ نه من نمي

هـاي خويـش، ربـود ، درياي مضطرب غريـد؛ و بعـد، زن را با دست...ولـي تـو بايـد

مرد، عاشـق بود: ي بـودسپيده، يك زن و يك مرد، خفته بر ساحل زنـي كـه مثـل پـر

٩٤مورد، ص ميرزايي، محمدسعيد، مرد بي

ي بهراميان، در غزل زير، مضموني عاشقانه را كه عمري به درازاي عمر آدمي دارد، با فاصله گـرفتن همچنين زبان ويژه

:گونه شيرين و تازه بازآفريده است ي روايي اين گرايي، به شيوه گويي و ذهنيت از كلي

پرست آن جماعت مغرور شبدر بين

حاال درست پشت سر من نشسته است

)؟(اين سومين رديف نمازي خيالي است

مست... اكبر و انا في كل واد اهللا

اال هوالذي اخذ العهد في الست

كنيم در اين پرده مانده است او فكر مي

آمد درست زير شبستان گل نشست

...يك تكه آفتاب نه يك تكه از بهشت

يت مطلع غزلي عاشقانه استاين ب

Page 69: در پيرامون غزل

٦٩

ي اذان و من و هاي هاي هاي گلدسته

سبحان من يميت و يحيي و ال اله

)كشيم يك پرده باز پشت همين بيت مي(

مست... ان الاله ... اي هاي سرمه با چشم

هر جا كه هست پرتو روي حبيب هست

اي از آسمان نبست آن شب مگر فرشته

دلم نشستدر... اشهد ان...شب همان مهرت

نماز تو در بغض من شكست) نما(نم نما نم

اال هوالذي اخذ العهد في الست

سبحان رب هر چه دلم را ز من گسست

من و سارا دلش شكست... سبحان ربي الـ

كي من و او دست روي دست؟ سبحان تا به

سراي تو راهي نمانده است... تا اهدنا الـ

تافتادم از بهشت بر اين ارتفاع پس

تو... اشهد ان ال اله ... سارا سالم

هاي هاي هاي... حي علي... بري كه دل مي

عقد تو را با لبان من! باال بلند

باران جل جل شب خرداد توي پارك

كبوتري از بامتان پريد)... كبو...(آن شب كبو

سبحان من يميت و يحيي و ال اله

سبحان رب هر چه دلم را ز من بريد

بحمده... من و سارا ... ـ سبحان ربي ال

...من و سارا به هم رسيـ ... سبحان ربي الـ

زخمم دوباره وا شد و اياك نستعين

مغضوب اين جماعت پر هاي و هو شدم

* * * *

سارا گمانم آن طرف پرده مانده است

اند يك پرده باز بين من و او كشيده

١٧بهراميان، محمدحسين

Page 70: در پيرامون غزل

٧٠

هاي نوآوري گونهتـرين انـد از سـاده ي فارسـي پديـد آمـده هـاي شـعر گذشـته هايي كه امروزه در قالب تر از اين گفته شد در سروده پيش

هاست، ديده مي شود ها كه شكستن نحو جمله ترين آن هاي تازه است تا پيچيده كارگيري واژه هاي نوآوري كه به گونه

:نگريم ها را بازمي هايي از اين گونه نك نمونهو اي

ها واژههـاي سـنتي نـوگراي اند، در بسياري از قالـب ي ورود يافته هاي گوناگون در شعر آزاد امروز، اجازه همان گونه كه واژه

نيسـت و هـر اي، خود بـه خـود، غيرشـاعرانه هيچ واژه ها، در اين گونه از سروده . شود امروز، نيز همين حضور ديده مي

هـا از ايـن واژه . تواند، با تغيير جنسيت خود و ورود به شعر، به جنس شـاعرانه تبـديل شـود واژه، اصطالح يا تركيب مي

.شوند اي گرفته تا واژگان ادبي، اصطالحي و خارجي را شامل مي هاي بومي، محلي و محاوره گونه

:ها نمونه ست هاي زمانه گويي ازگردش خون خالي رگ‐

ل از تـپـش افــتـاده در ساعـت ديــواريد

٧٤بهبهاني، سيمين، رستاخيز، ص

هاي رنگينت سارا چه شادمان بـودي بـا بقچه‐

شال و حرير ابريشم كاالي چين و ما چينت

٥٤٠ي سبزافرا، ص بهبهاني، سيمين، گهواره

ـ سرد و تيره، بيني دلش خرده شيشه دارد گلش

ه سازگـاري كنـدوين سرشت بر باطلش بـا ك

٦٢بهبهاني، خطي ز سرعت و از آتش، ص

ام ـ بيــــزارم از خموشي تقويم روي ميــز وز دنـگ دنگ ساعت ديــوار خستــه

٣٠بهمني، محمد علي، گزينه شعر، ص

شـــهـر قتـــل هـــوش در پــاي حشيش ـ شهــــر رهن آب و شهــــر پـول پيش

٣٧، ص هاي مكاشفه عزيزي، احمد، كفش

هــا هــا زمــيــن، مــين، كـمـيــن، رد قناسه مــاسه ـ خــطـر، رمـل، تــوفــان شـن

گــرا، مـنطـقــه، دوربــيــن، زاويـــه شهـيــــدان گــمـنــام دهــالويــــــه

بـرافـراز رايــت كـــه گــاه تــك اسـت در اين سينـه صـد مشـت نارنـجك اسـت

١٥ي سرداران تهران، ص ادي، پرويز، آن هميشه سبز، كنگرهبيگي حبيب آب

ـ صد كالغ و يك شاهين، رعد رعد خون ياسين

يـك فرشتـه بفرستيـد مـاه رفتـه روي ميـن

٣٢٥هاي اروند، ص رضا، شقايق قزوه، علي

هاي بلندتان ثمر چونتان باد و چندتان باد را تكه تكه كرد، شاخه ـ اي درختان بي

Page 71: در پيرامون غزل

٧١

بدتر از سيم خاردار! هاي ماست زردي پوزخندتان نيش داريد مثل مار آفت باغ

٤٢كاكايي، عبدالجبار، آوازهاي واپسين، ص

:ها و اصطالحات گوناگون در علوم پزشكي امروز و اينك يك غزل با واژه

ام نشان كه زمان ايستاده است من مرده

و قلب من كه از ضربان ايستاده است

نگاه كنمانيتور كنار جسد را

يك خط سبز از نوسان ايستاده است

اي حقير نشان غمي بزرگ چون لخته

در پيچ و تاب يك شريان ايستاده است

من اينجاست زير سقف. من روي تخت نيست

چيزي شبيه روح و روان ايستاده است

شايد هنوز من بشود زندگي كنم

روحم هنوز دل نگران ايستاده است

؟ پزشك كو؟اورژانس كو؟ اتاق عمل كو

لعنت به بخت من كه زبان ايستاده است

ام اصال نيامدند ببينند مرده

شوك الكتريكيشان ايستاده است

رسد زنم و به جايي نمي فرياد مي

فريادهام توي دهان ايستاده است

اشك كسي به خاطر من درنيامده

جز اين سرم كه چكه كنان ايستاده است

كند شايد براي زل زدنم گريه مي

هام در هيجان ايستاده است چون چشم

اي واي دير شد، بدنم سرد روي تخت

تا سردخانه يك دو خزان ايستاده است

)وزن؟(رسمي شده دادگاهتان ! آقاي روح

حاال نكير و منكرتان ايستاده است

وقت خداحافظي رسيد! آقاي روح

دست جسد به جاي تكان ايستاده است

ب بودمرگم به رنگ دفتر شعرم غري

:راوي قلم به دست رمان ايستاده است

Page 72: در پيرامون غزل

٧٢

يك روز زاده شد و حدودي غزل سرود

يادش هميشه در دلمان ايستاده است

يك اتفاق ساده و معمولي است اين

يك قلب خسته از ضربان ايستاده است

ها تركيب

.سازي بوده است يكي از شگردهاي هميشگي شعر فارسي براي تشخص دادن به زبان، تركيب

پس از انقالب اسالمي برخي از شاعران سنت گرا بيشتر تالش خود را براي نوگرايي، بر تركيب سازي متمركز كردنـد

اي را در زبـان شـعر پديـد هاي تازه ديگر، تركيب هاي تازه به هم ها يا اضافه كردن واژه ي برخي از واژه و با آميزش تازه

او بسـياري از " ي خاك خون نامه "كه در كتاب . ساز است ترين شاعران تركيب آوردند؛ نصراهللا مرداني يكي از برجسته

‐. اي ويـژه را برگـزينيم هـاي او نمونـه بـدون ايـن كـه از ميـان سـروده ‐براي نمونـه . توان بازيافت ها را مي اين تركيب

:نگريم را بازمي" ي خاك خون نامه"ي كتاب هاي چند سطر اول نخستين سروده تركيب

ي ميعاد شكفت خورشيد در آيينهروح

ي دل در دم ميالد شكفت ي بسته غنچه

ي فرياد شكفت بر لب خشك زمان چشمه

ي ما شور تو افتاد شكفت تا در انديشه

داد شكفت آفتابي شد و در ظلمت بي

ي فرهاد شكفت ست كه از تيشه نقش زخمي

نام نوراني تو در افق ياد شكفت

غاز حياتآب و آتش به هم آميخت در آ

ي عشق شكافت ي سرد زمين صاعقه سينه

ي دل ي سبز دعا در خم جوشنده باده

ي خون تا ز گلوگاه فلق ريخت هر قطره

ي شيرين بهار بر لب كوه جنون خنده

١ي خاك، ص مرداني، نصراهللا، خون نامه

:هاست هاي احمد عزيزي نيز پر از اين گونه تركيب مثنوي

هـا مــنـــم هــا مــنم ساكـــن آن سـوتــرستــان كــوچــزاد ديــگرستـان

٨هاي مكاشفه، ص عزيزي، احمد، كفش

. نقــره پــاش دشت خوابستان مـنــم آبـــشار آفــتــابــستـان مـــنــــم

١٤٣همان، ص

Page 73: در پيرامون غزل

٧٣

ي سـخن، از يـادكرد هاي فراوان وجود دارد كه بـراي پرهيـز از دراز هاي معاصر، مثال هاي تازه در سروده براي تركيب

آميـزي شـده و هاي حس نمايد كه اشتياق شاعران معاصر به تركيب گذريم؛ اما يادآوري اين نكته بايسته مي ها درمي آن

هاي احمد عزيـزي، ايـن اگر بخواهيم تنها در سروده . هاي پيشين شده است هاي پارادوكسي بسيار بيشتر از دوره تركيب

هـاي سـبك هنـدي ي تركيـب هاي عزيزي از گونه برخي از تركيب . ابي فراهم خواهد آمد ها را نشان بدهيم، كت تركيب

.هستند

تصرف زبانيهايي ي انواع تصرفات زباني در شعر آزاد امروز سخن گفتيم، در اين جا تنها نمونه درباره ‐ در بخش زبان ‐پيش از اين

:شود پذيرفته نشان داده ميهاي سنتي شعر معاصر صورت از اين تصرفات زباني كه در قالب

انتظاري خـورد بــا روز با هفته با ماه بر بــام بي بنويس قنداق نوزاد بر ريسمان تـاب مي

ي عاج بـا دستبندش طاليي، با ناخنانش نگـاري بنويس كز تن جدا بود آن ترد آن شاخه

١٣٠بهبهاني، سيمين، خطي زسرعت و از آتش، ص

تخدير سـبز بهاري تكـرار آبــي بـاران، تسليــم زرد قنــاري در مـن نشسته به نــرمي

٥٦٩ي اشعار، ص بهبهاني، سيمين، مجموعه

ام ديري شد كه با تو شد سپري گاه آه واسف تاوان زود باوري اي خالي شگفت صدف چون واژه

٥٣٢همان، ص

تو ـــله در خون بـيتو خــفته در آغــل گرگان گ اي كـــبود شب وادي يــله در خون بــي

١٨معلم، علي

آيــي آيـي تــو از وسيــع گــلستــان داغ مــي تــو از سخــاوت سيـال بـــاغ مــي

١٩هراتي، سلمان

هــاي پــريشان بـه من بگو بــا ايــن غــروب از غـم سبز چمن بگو انــدوه سبــزه

٢١٣ابتهاج، هوشنگ، آينه در آينه، ص

داند ست كه گلبرگش پاييز نمـــي ا از جـاري خـون دارد باغـــيباغي كه طراوت ر

٥٧، ص بهمني، محمدعلي، گاهي دلم

خـــوشا هــر بــاغ را بارانـي از سبــز خـــوشا هـــر دشت را دامـــانـي از سبز

بـــراي هـــر دريــچه سهــمي از نـور لــب هـــر پــنجـــره بـــارانـــي از سبز

١٣٤ي اشعار، ص پور، گزينهامين

"!چـرا بـي"، عـشـق "چـه كنـم بـي"چـرا؟ بايـدم چه كرد؟ بـا اشـتيـاق "! چـه اسـم بي"بانـوي

"كـجـا بــي"راه " كـدام جـهـت بـي"ورق زد مـرا و رفـت بـا يــاد " چـه روز بـي"تـقـويـم

٩٨مورد، ص ميرزايي، محمدسعيد، مرد بي

كــشد انـگار نمــي! هــا) نفسد نمي(شن نحس آخرش فقط مرگ است بكش و اين لوكي

٢٠ابوالحسني، محسن

Page 74: در پيرامون غزل

٧٤

تغيير و تنوع لحن

ايـن شـگرد در . هـاي گونـاگون اسـت يكي ازشگردهاي نوآوري در شعر معاصر تغيير لحن در متن شعر به تناسب

هـاي معاصـر، ايـن اند نيز راه يافته است؛ بـويژه در غـزل هاي سنتي سروده شده هايي كه امروزه در قالب برخي از سروده

اما در ايـن جـا تنهـا بـه يكـي دو نمونـه . هاي فراواني را برشمرد توان نمونه شود، كه مي تنوع و تغيير لحن بيشتر ديده مي

:شود بسنده مي

و ماهاي سياه به متن تصوير كودكي نشسته ابهام سال دوم كـنار بزغاله مــيان جـاليز مـي‐

دوم بزك به دنبال مـن دوان فكنده پاهاي جلدمان كدوبنان را به خاك راه ميان جاليز مي

بخور، بيفشان، بكن، بريز ! هي، بزي بدو! بزي، بدو"

برد كس به ده خبر از آن چه كـردي چـنين تـباه نمي

٥٥٥ي سبز افرا، ص بهبهاني، گهواره

)تر از او من كوچكشش سال( كودك شديم انگار هر دو،

باز آن حياط و حوض و ماهي، باز آن قنات و وحشت و چاه

!"گيرمت ها خود ندو مي ، بي!قايم نشو پيدات كردم"

افتادم و پايم خراشيد، شد رنگ او از بيم چون كاه

١٠٦بهبهاني، يكي مثال اين كه، ص

مه، شـد نـاپـديد زن در را گشود و زد به خيابان و مـحو شد در عــابــران آن هـ

هــاي روي لـبش را مــكيد زن لبش طعم گريه داشت شورابــه "قرص! آقا، سالم"

٦٥اكبري، رضا، زني به افق انارها، ص علي

* * * *

پايان ناتمام و آغاز ناگهاناي شاعر گاهي شعر خود را بـه گونـه . هاست تمام و يا آغاز نابهنگام برخي از سروده يكي ديگر از اين شگردها، پايان نا

اي آغـاز كند تا خواننده هرگونه كه بخواهد، پايان آن را بازسازي كند و گـاهي نيـز شـعرش را بـه گونـه ناتمام رها مي

ي هـاي شـاعر را، بنـابر سـليقه انوشتههايش را پيش از آن گفته است تا خواننده بتواند ن كند كه گويي بخشي از گفته مي

:چنين است" ردپا"خود هر طور كه خواست بخواند؛ براي نمونه دو بيت آغازين غزل

...رسيـد شـدنـد ها كــه ناپــديد شدند و ردپـاي كـسي كــه نـمي و رفت، مثـل هـمان...

! ـاه، نـااميـد شدنـدو خــيـره مـاند، دو چـشم سپيــد در مهتاب ـ چــقدر چـشم، هـمان م

٨٧مورد، ص ميرزايي، محمدسعيد، مرد بي

:شود گونه آغاز مي اين" ي ميالد ترانه"غزل

و انسان هر چه ايمان داشت پاي آب و نان گم شد

زمين با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد

Page 75: در پيرامون غزل

٧٥

شـب ميـالد بـود و تـا سحـرگـاه آسمـان رقصيـد

آن شب زمان گم شدبه زير دست و پاي اختران،

٢٩رضا، شبلي و آتش، ص قزوه، علي

اي ناتمـام بـا ايـن بيـت بـه پايـان شاعر را ناگزير كرده است تا پايان شعر، به گونـه " برد باد تو را مي "در غزل " از"رديف

:برسد

دهد خبر از نگــاه دخـــتركي سال ســوم انــگــور و حـــال و روز دلــم باز مي

٨٥ هادي، كالوياي ش ك س ت ه، ص خوانساري،

:آميز دارد از ميرزايي، كه پاياني خوش و درنگ" تيرباران"در بيت پاياني غزل " و"همچنين است رديف

:و مرد مرده به حرف آمد و پريشان گفت

...دو حاكمند بر اين شهر شوم، شيطان و

٧٧مورد، ص ميرزايي، محمدسعيد، مرد بي

":مورد مرد بي" بيت پاياني از غزل در اين" كه"و رديف

...خورد تأسف كه ميرد و پيش از مردن، مي رود و مي مورد، مي و مرد بي

١٥همان، ص

اي هاي معاصر انسجام روابط طولي غزل است، بيان روايـي و داسـتاني و نمايشـنامه هاي بسياري از غزل از ديگر ويژگي

تـوان صـدها سـروده را مثـال جام در طول سروده شده است، براي نمونه مـي هاي معاصر عامل اصلي انس بسياري از غزل

:شود آورد كه تنها به يك نمونه بسنده مي

اش فرقي نداشت ساعت و روز و دقيقه

اش اين بار، هيچ حرف ندارد سليقه

اش دستي كشيد روي تفنگ عتيقه

اش مثل زن بدسليقه‐خود را ولي نه

اش؟ قيقهآدم چه فرق دارد قلب و ش

اش هاي تنبل روي جليقه بر دكمه

اش لبخند زد به ساعت روي جليقه

مو شانه كرد، ريش تراشيد و عطر زد

بر صندلي نشست، و كبريت زد به پيپ

! اين، چقدر پدر قوچ و ميش كشت همراه‐

:ي تفنگ، گلوله گذاشت، گفت در لوله

بعد گلي مخملي شكفت !گمپ! شليك

١٣١مورد، ص د، مرد بيميرزايي، محمدسعي

Page 76: در پيرامون غزل

٧٦

ي فارسـي هـاي گذشـته ها، همانند اغلـب غـزل ي معاصر سروده شده است كه در آن هاي فراواني هم در دوره البته غزل

قافيه و رديف شاعر را به هر سو كشيده و موجـب آشـفتگي فـرم درونـي شـعر شـده اسـت و اگـر برخـي از ايـن گونـه

هـاي هـاي مختلـف و بـا تشـبيهات و تصويرسـازي مضمون ثابت را به گونه ها وحدت مضمون دارند، بيشتر يك سروده

به عبارت ديگر هر بيت از سروده، همان بيت قبلي است كه بـه . اند ي غزل پهن كرده رنگارنگ گسترش داده و در همه

.زباني ديگر توصيف شده است

وزنهـايي اسـت كـه پـيش از آن، در شـعر ري وزن كـارگي يكي ديگر از شگردهاي هنجارگريزي در شعر معاصـر، بـه

در آثـار . "كم آغاز شـد ي قاجار كم البته اين شيوه از دوره ٢١.ند ا هاي كم كاربرد بوده و يا از وزن فارسي پيشينه نداشته

هاي متأخر در آثـار صـفاي اصـفهاني و الهـي اوزان جديد در زمان . ي بازگشت برخي از اوزان جديد رواج يافتند دوره

در زمان ما نيز كساني مانند سايه، سمين بهبهاني، حسين منزوي و چند تن ديگر، غزلياتي . خورد اي نيز به چشم مي مشهق

تـر عمـل كـرده هاي وزني، نيـز سـيمين بهبهـاني از شـاعران ديگـر شـاخص ي نوآوري در حوزه ٢٢.به اوزان تازه دارند

٢٣:است

:هاي زندگي امروز گفته است ا پديدهبهبهاني در پيوند با هماهنگي اوزان شعرش ب

بناي مصاريع بر اوتاد مفرده يا اسباب مفرده يـا فواصـل مفـرده ناخوشـايند : گويد به خاطر دارم كه صاحب المعجم مي "

من شـعري . مثال اگر مصرعي بر وتدهاي مفرد بنا شود مثل فع فع فع فع فع فع به نظر شمس قيس ناخوشايند است . است

مـن الهـام . شود فع فع فع فع فع فـع كه مي" هي ها، هي ها، ره بگشا ‐" چاپ شده، به نام " دشت ارژن "در دارم كه گويا

ي يـك محتـواي شـعر نيـز بـر تفكـر هـذيان آلـوده . ام هاي زمان جنگ گرفته آن را از زنگ و چراغ چرخان آمبوالنس

زنـگ آمبـوالنس و چشـمك چـراغ خطـر و اگـر چـه . رود، نهاده شده اسـت زخمي كه در آمبوالنس به بيمارستان مي

مـن بـراي وزن كـاري . توان منصرف شد هاي گردان با اين وزن هماهنگي دارد، اما از يكنواختي آن نمي گردش چرخ

٢٤. اش همخوان باشد مثل آدمي كه خصايلش بايد با وضع جسمي. كنم جز آن كه با محتوا متولد مي. كنم نمي

توانند پـذيراي و مي. آورم كه هيچ گونه آشنايي با واژگان خاص ندارند اي به دست مي هاي تازه به اين ترتيب من وزن

ها را هاي خاص غزل با واژگان و تصويرهاي خاص خود چنان ذهن هاي قديم بخصوص وزن باشند چون وزن فكر تازه

٢٥."شود آموخته كرده كه تخطي از آن واژگان و تصويرها تقريبا غيرممكن مي

انـد كـه پـيش از آن مرسـوم نبـوده هاي بلندي استفاده كرده هاي غزل و مثنوي از وزن شاعران معاصر در قالب برخي از

:هاي عليرضا قزوه كه از دوازده ركن رمل تشكيل شده است مانند بيت زير از مطلع يكي از غزل. است

آيد آن سه تكه ابر را پيچيده برخود روي دوش چـارزندان بـان مـي

آيد سخت محزون سخت ابري آخرين سردار از ميدان ميدر غروبي

١٨٦قزوه، عليرضا، دستي بر آتش، ص

: ركن تشكيل شده است١٢و غزلي با مطلع زير از حسين منزوي كه هر بيت از

ورت آن روز چيزي فرو نشسته و سركش بود هاي شعله در چشم

Page 77: در پيرامون غزل

٧٧

ي آتش بود ي خاكستر، چيزي هم از سالله چيزي هم از قبيله

زد و هم خنجر ني دو چشم درخشانت هم خنده برق مي ر نيد

در آتش نگاه پريشانت مـــابين مهـر و كيـــنه كشاكش بــــود

١٣٩منزوي، حسين، با سياوش از آتش، ص

:كه هربيت آن از دوازده ركن رجزتشكيل شده است همچنين است بيت زير از مطلع غزلي

ترين پر شد هوراييخورشيد خم شد بر زمين افتاد خاك از ا

از عطــر خــون تــازه گـرم گرم دستان پرمهر زمين پر شد

١٢٦هاي اروند، ص رسول زاده، جعفر، شقايق

شكل و ساختار

هـاي مختلـف، توان دريافت كه ميزان نوگرايي در سروده هايي كه پيش از اين برشمرده شد، به سادگي مي از نمونه

هـاي جديـد، گيـري از وزن ها در صور خيال، برخي ديگر در انديشه، برخي در بهره ن سروده برخي از اي . متفاوت است

ها هايي هم هستند كه بيشتر اين عناصر همراه با هم، در آن سروده. اند نوآوري كرده برخي در زبان، برخي در نگاه نو و

: بنگريد‐ اين خوانديد كه چند بيت از آن را پيش از‐براي نمونه به غزل زير . رخ نموده است

"انتظاري در حجمي از بي"

:انتظاري زنگ بلند و سوت كوتاه در حجمي از بي

"سيمين، تويي؟ "‐

آواي گرمش

آمد به گوشم از آن سوي راه

غل كنان در سينه شاريد ي مي، پرنشئه و گرم غل يك شيشه

راه از ميـان انـگار بـرخـاست بوسيدمش گـــويي بناگاه

خاموش ماندم" منمآري، "‐

"خوبي؟ خوشي؟ قلبت چطور است؟ "‐

.)چيزي نگفتم، راه دور است(

!"خوبم، خوشم، الحمداهللا "‐

)شش سال من كوچك تر از او(

:باز آن قنات و وحشت و چاه

!"ها گيرمت خود ندو، مي بي

شد رنگ او از بيم چون كاه

خوب شد، خوب: بوسيد، يعني

اي نزديك درگاه بر پله

Page 78: در پيرامون غزل

٧٨

وآن مـــــيوه نـــارس چــــيده آمــــــد كودك شديم انگار هر دو

باز آن حياط و حوض و ماهي

!قايم نشو، پيدات كردم"

افتادم و پايم خراشيد؛

زخم مرا با مهرباني

بنشست و من با او نشستم

آن دوستـــــي نشكـــفته پــــــژمـــــــرد(

!")ويــــن ديـــرســـالــي، آن و صـــد آه! ــفهــا، حيــف و صــد حي آن كــــودكـــي

"قطع است؟! حرفي بزن "‐

!نه، نه "‐

ها دور من رفته بودم سال

"هاي سرخ دلخواه هاي سبز پرگل تا سيب تا باغ

"حاال بگو قلبت چطور است؟ "‐

دانم، ولي پام قلبم؟ نمي "‐

" ست و يادش يك عمر با من مانده همراه روزي خراشيده

١٠٥ ‐١٠٧كه، ص هاني، سيمين، يكي مثال اينبهب

روايي، تركيب ي بيان شود، بسياري از عناصر شعر آزاد معاصر حضور دارد؛ شيوه در اين غزل، همان گونه كه ديده مي

هـاي زنـدگي هـا، حضـور پديـده اي، شكستن شكل مرسوم مصـراع اي و رسمي، شكل نوشتاري نمايشنامه لحن محاوره

همه از مواردي هستند كه تـازگي و نـوگرايي را در ايـن ،ساختار منسجم در روابط طولي شعر و )ي تلفني مكالمه(امروز

.گذارند سروده به نمايش مي

شـود، در هاي سـنتي سـروده مـي ها ـ در تفاوت زبان اشعاري كه امروزه در قالب گونه از سروده توجه به اين براهني ـ بي

:جايي گفته است

امروز ايران، با شاعران طرفدار نيمـا يوشـيج دارنـد ايـن اسـت كـه " كالسيك"ين فرقي كه شاعران به اصطالح بزرگتر"

يعنـي ‐گيـرد؛ و اينـان ها اغلب ذهني ادبي دارند و يا زبان و بيان و شـكل كارشـان بكلـي از ادبيـات سرچشـمه مـي آن

هـم عصـر و هـم وزن كار دارند كه با زندگي معاصر، با زباني سر و‐توانند گرفت مي" معاصر"شاعراني كه به حق لقب

ي كند؛ زباني كـه ظرفيـت شـاعرانه است؛ و منظور از زبان معاصر، زباني است كه هم اكنون ايراني امروز بدان تكلم مي

٢٦."صورت طالي ناب شعر درآيد يابد و تلطيف گردد و به تواند در دست شاعري باقدرت كمال لبالب دارد و مي

هـاي آزاد شـاعران نامـدار، هاي بهبهاني از بسياري از سروده ن چنين باشد كه براهني گفته است، برخي از سروده اگر اي

گـرا و ادبـي دارد و بسـياري از بسـياري از شـعرهاي شـاملو زبـاني كهـن : بـراي مثـال . تـر دارد تـر و امـروزي زباني ساده

.هاي بهبهاني زباني امروزي و اين جايي سروده

Page 79: در پيرامون غزل

٧٩

هـاي خـود از امكانـات هنرهـاي ديگـر از جملـه هاي پيشين اين كتاب گفته شد كه شاعران امـروز در سـروده شدر بخ

:شود؛ براي نمونه هاي سنتي شعر معاصر هم ديده مي گيري در قالب اين بهره. اند گرفته نمايش و سينما نيز بهره

)كشد انگار نمي! (كشم آقا نمي‐! بكش‐

! از اين جلو بردارگلت را! مدير صحنه

!صد بار تمام زخم خودش را شمرد، سي

نشست، خون خودش را كشيد رو ديوار

ببين علي اين كار"زنش نوشت برايش

بيدار. شوم قاب مي شبيه عكس تو بي

!علي تو گيج، علي گنگ، يا علي بيمار

" تنت تمام تنم را تكانده در گيتار

"كشد سيگار مرد مي"شايعه شد . شكست

كشد انگار نمي! ها)نفسد نمي! (بكش ‐

)كشد سيگار جيغ مي(بزن به سينه، به سر،

كات اما گلوله جاي قشنگي نشسته

ست و باز منشي صحنه كه صورتش زخمي

پالن هفصد و هفتاد و هشت، مردي كه

و بعد رفت، همين طور رفت، تا اين كه

تو را شكسته، قسم مي خورم كه من هر شب

هايت كو؟ فيلم از راهام كه تو نشسته

عرق است تمام بوي تنت مرگ، زخم، بي

و سكته كرد در اين قسمتي كه خودكارش

و اين لوكيشن نحس آخرش فقط مرگ است

٢٧ابوالحسني، محسن

هاي زندگي امروز در اي، تغيير لحن، حضور عناصر و پديده هاي مختلف نوگرايي و هنجارگريزي، بيان نمايشنامه گونه

برخـي از . خـورد در شعر بسياري ديگر از شاعران امروز بـه چشـم مـي هاي غزل و ي گسسته نويسي مصراع شيوهشعر،

:هاست ي آن اند؛ غزل زير از جمله ها روي آورده ي اخير كامال به اين شيوه سراي امروز، بويژه در دو دهه شاعران غزل

زن آخرين سالم/ هاي الكل و شيشه/ من

كالم واژه، بي مه، بيمقد حرف، بي بي

آقا شما چقدر‐

سكوتي سياه و بعد

كلمات گم شدند در آن شور و ازدحام

Page 80: در پيرامون غزل

٨٠

)تو( خانم شما شبيه مني يا شبيه ‐

!رو، كدام؟ ي روبه يا شكل من در آينه

خانم سي و دو حرف ف

ر

و

ريخت از لبت

شد رود گنگ و رفت فراسوي هر كالم

خانم شما چقدر‐

سكوت سياه من

شت در تباهي آن روز ناتمامگم گ

چند نقطه چين/ زن/ هاي الكل و شيشه/ من

٣٦ و ٣٥، هاشم، كلوزآپ از باب اول كتاب مقدس، ص كروني

* * * *

هاي آزاد پيروي نكـرده سرودهي يادآوري است كه غزل معاصر تنها در زبان و شكل و صورت از در پايان شايسته

انـد و اند در غزل معاصر نيز راه يافتـه اي كه در شعر آزاد معاصر به كار رفته ها و نمادهاي تازه ي سمبول است، بلكه همه

خورشـيد، فلـق، سـپيده، سـحر، : ي اجتماعي، حضور آشـكارتري دارنـد نمادهايي مانند موارد زير، به دليل شرايط ويژه

، چلچله، سينه سرخ، پرستو، ققنوس، چكاوك، شقايق، الله، دريچه، پنجره، ديوار و روز، شب، كبوتر

.ي آن چه كه در شعر آزاد معاصر راه يافته، در غزل معاصر نيز وجود دارد از ديدگاه موضوعي و محتوايي نيز، همه

:ها يادداشت .١٤٣٢ و ١٤٣١، صص ٣ براهني، طال در مس، ج ‐١

.٦٠٠، ص ١٣٥٥نامه هنر، دي ها را شكست، هفته دگرگوني مفاهيم قالب بهبهاني، سيمين،‐٢

.٥٩، ص ١٣٥٥ عصر ما دوران تجديد حيات غزل، كيهان، آذر بهبهاني، سيمين،‐٣

٢٠١، به نقل از سير غزل در شعر فارسي، ص ١٣٤٠ سروش اصفهاني، ديوان، به كوشش دكتر محمدجعفر محجوب، اميركبير، ‐٤

.هاي ديگر را نيز در همين كتاب بخوانيد نمونه. ١١٥ ج ا، ص تاريخ تحليلي شعر نو، به نقل از ‐٥

.٣٤، ص ١٣٧٩سير تحول در غزل فارسي، از مشروطه تا انقالب اسالمي، محمدرضا روزبه، روزنه، . رك‐٦

.٨٦چشم انداز شعر نو فارسي، ص . رك‐٧

.١٠‐٩، صص )چاپ سوم (١٣٤٦ توللي، فريدون، رها، ‐٨

.٩٩ ‐١٣١يادمان نيما يوشيج، زير نظر محمدرضا الهوتي، صص . براي آگاهي بيشتر رك‐٩

.٧٧ يادمان نيما يوشيج، همان، ص ‐١٠

.٢٠٧ روزبه، محمدرضا، سير تحول غزل فارسي، ص ‐١١

٢٠٨ به نقل از سير تحول غزل فارسي، ص ‐١٢

.١٧٧ تا ٨٥اني، سوره، جنگ هفتم، ص نصراهللا مرد" قيام نور"پور، قيصر، نقدي بر كتاب امين‐١٣

Page 81: در پيرامون غزل

٨١

.برگرفته شده است) ١٣٨٣دانشگاه شيراز، (ي كارشناسي ارشد خانم مريم حيدري اين آمار، از پايان نامه‐١٤

.٣٠٩ ادبيات معاصر، شعر، دكتر محمدرضا روزبه، ص ‐١٥

.٣٢٠ همان، ص ‐١٦

.از ايشان سپاسگزام. آقاي بهراميان گرفتند و به من دادند اين شعر را شاعر خوب شيرازي، خانم طيبه نيكو از وبالگ ‐١٧

١١٩پور، ص به نقل از ساختار زبان شعر امروز، مصطفي علي‐١٨

همان‐١٩

٣١٦ به نقل از ادبيات معاصر، شعر، ص ‐٢٠

١٧٦ تا ١٧٢سير تحول در غزل فارسي، ص . هاي تازه در غزل رك براي آگاهي از وزن‐٢١

.٢٠٩، سير غزل در شعر فارسي، ص شميسا، سيروس‐٢٢

.١٧٠ تا ١٠٥، صص ١٣٨٢ي سبز افرا، زندگي و شعر سيمين بهبهاني، دكتر احمد ابومحبوب، ثالث، گهواره. براي آگاهي بيشتر رك‐٢٣

.٨٥، ص ١٣٧٦، بهار ١ي ، ايران شناسي، شماره"ابداع اوزان تازه در شعر فارسي" الهي، صدرالدين، ‐٢٤

٤٦، ص )١٣٧٤ (٥٠سيمين، يك دريچه آزادي، گردون، بهبهاني، ‐٢٥

١٢٢٤، ص ٢ طال در مس، ج ‐٢٦

٣١٦ به نقل از ادبيات معاصر، شعر، ص ‐٢٧

فهرست منابع

:ها كتاب) الف

.١٣٨١، محمدرضا روزبه، روزگار، )شعر(ـ ادبيات معاصر ايران ١

.١٣٧٨م، لنگرودي، مركز، چاپ دو ، شمس) جلد٣(ـ تاريخ تحليلي شعر نو، ٢

.١٣٥٨كوب، توس، انداز شعر نو فارسي، دكتر حميد زرين ـ چشم٣

.١٣٤٠ـ ديوان، سروش اصفهاني، به كوشش دكتر محمدجعفر محجوب، به نقل از سير غزل در شعر فارسي، اميركبير، ٤

.١٣٤٦ـ رها، فريدون توللي، چاپ سوم، ٥

.١٣٧٨پور، فردوس، ـ ساختار زبان شعر امروز، مصطفي علي٦

.١٣٧٩ـ سير تحول غزل فارسي، محمدرضا روزبه، روزنه، ٧

.١٣٦٩ـ سير غزل در شعر فارسي، سيروس شميسا، فردوس، ٨

.١٣٧١مؤلف، : ، رضا براهني، ناشر) جلد٣(ـ طال در مس، ٩

.١٣٨٢ي سبز افرا ـ زندگي و شعر سيمين بهبهاني، دكتر احمد ابومحبوب، ثالث، ـ گهواره١٠

.١٣٦٨ي فرهنگي گسترش هنر، يوشيج، زير نظر محمدرضا الهوتي، مؤسسهـ يادمان نيما١١

.١٣٧٤، ٥٠ي ـ يك دريچه آزادي، سيمين بهبهاني، گردون، شماره١٢

:نشريات) ب

.١٣٧٦، بهار ١ي شناسي، شماره ـ ابداع اوزان تازه در شعر فارسي، صدرالدين الهي، ايران١٣

.١٣٥٥ي هنر، دي نامه سيمين بهبهاني، هفتهها را شكست، ـ دگرگوني مفاهيم قالب١٤

.١٣٥٥ـ عصر ما دوران تجديد حيات غزل، سيمين بهبهاني، كيهان، آذر ١٥

.١٣٦٣پور، سوره، جنگ هفتم، آبان نصراهللا مرداني، قيصر امين" قيام نور"ـ نقدي بر كتاب ١٦

٩٢=http://hasanli.ir/far/handler.aspx?detail منبع

Page 82: در پيرامون غزل

٨٢

هفتممقاله

خلق قافيه نو در غزل نو داوود ملک زاده :يسنده نو

:اشاره

را دربـاره آن پـيش » تكـراري و محـدود اسـت «گيرنـد و حرفهـايي از قبيـل يكي از ايراداتي كه معموال به غزل مـي

كل شعر گردد و قافيه است كه نقش كليدي در بيت و در كالم، حول محور همين قافيه مي . كشند، بحث قافيه است مي

شعر امروز با اجازة ورود دادن به عموم كلمات، تا حدودي به حل اين مسئله پرداخته است و آن چارچوب .كند ايفا مي

اما به هر حال پس از مدتي اين گـروه از . رنگ كرده است هاي مشخص داشت كم » روي«قديمي را كه قافية محدودي

زنيم ناچاريم براي تكميل قافية مقابل بـه حرف مي» عشق«ن سوي بيت از افتند و وقتي در اي قوافي نيز به ورطة تكرار مي

و مثل اينها قافيه باشد تا كـار » دق«، »شقايق«، »قايق«، »صادق«باشد حتما بايد » عاشق«يا اگر قافية ما .سري بزنيم » دمشق«

!عاشق درست شود و شعر به سالمتي به وصال برسد

كنـد، خالقيتهـاي گـاني بـه شـاعر امـروز كمـك مـي كلمه به شعر و گسترش دايـرة واژ گذشته از اينكه ورود انواع

پيشـينه نيسـت و خلـق البته اين كار چنـدان هـم در ادبيـات مـا بـي . تواند منجر به خلق كارهاي بكر شود شاعرانه هم مي

جود داشته است كه يكي از موارد شود، در ادبيات قديم و خوانده مي » معموله«هايي از اين دست كه با عنوان قافية قافيه

:مشهورش در شعر سعدي است

يكي در بيابان سگي تشنه يافت

برون از رمق در حياتش نيافت

:سنجان خوافي و يا موردي از شاه

ست در سينه بود علمي كه حقيقي ا

در سينه بود هر آنچه درسي نبود

:ميرزا اي از ايرج و يا در نمونه

نه بودروز چو روز خوش آدي

در گروي صحبت عادي نبود

هاي مشخص و تكراري را با تلنگـري بـه بخشد و خستگي ناشي از قافيه اي ديگر مي اين گونه بازي با قافيه شعر را جلوه

:شود كند و باعث ايجاد لذت مي ذهن خواننده برطرف مي

Page 83: در پيرامون غزل

٨٣

زني دانمت كه سنگ كه بر سينه مي مي

زني؟ حيف از تو نيست سنگ بر آيينه مي

روم تنهاترين منم كه از اين كوچه مي

زني ما را به بزم خويش صاليي نمي

١منوچهر نيستاني

شـود خـتم مـي » ـه ن«هايي كه بـه براي مثال در قافيه . البته ناگفته نماند كه در اين مورد هم ممكن است به تكرار برسيم

ايـن تكرارهـا ديـده ... و » گفتم مي«، »شود مي«مثل » مي«يشوند و بعد از آن رديفهايي كه با پ ... و » خانه«، » عاشقانه«مثل

:شود مي

گفتم ببخش اگر غزل عاشقانه مي

گفتم و از حماسة رزم شما نمي

٢بهروز ياسمي

شود و ديگر بكر و تازه نيست و حتي چند قـرن قبـل در شـعر كمـال خجنـدي اتفـاق و موارد مشابهي كه زياد ديده مي

:افتاده است

گفتم با خود ترانه ميدوش

گفتم غزل عاشقانه مي

گذشت آب دو چشم گر ز سر مي

گفتم با كس اين ماجرا نمي

» خلـق قافيـة نـو در غـزل «هاي زيبايي هستيم و ذهن خالق شاعران جـوان هنـوز بـه اما با اين وجود گاه شاهد خلق قافيه

: اتفاق افتاده استسازي در اين غزل هاي خوب اين قافيه يكي از نمونه. پردازند مي

خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست مي

گريز تو باشم خدا نخواست همراه و هم

آه اي پري كه هرچه غزل گريه خواستم

اي ز تو باشم نخواست بيت ترانه

٣فرهاد صفريان

جديـد، همچنان كه در شعر آوردن كلمة جديد باعث نوگرايي نيست در اينجـا هـم تركيـب چنـد كلمـه و ايجـاد نـوع

براي مثال در . آيد چندان جالب نيست موجب نوگرايي و موفقيت آن نيست و در مواردي هم كه از آن بوي تكلف مي

.اي جالب ندارد شعر زير قافيه موسيقي

Page 84: در پيرامون غزل

٨٤

»!!...ذره نيست«: نگوييد... خورشيدتان كجاست؟

!!كوهي كه كوه باشد از آغاز دره نيست

گيرم دوباره پشت سر هم علم شويد

!!نيست» ر«شرر هست در » شين«وري كه توي ش

٤پرور سيامك بهرام

بعضي از اين غزلها ضمن حفـظ . ارتباط عمودي در غزل امروز، نقش ديگري به قافيه داده و آن را شناورتر كرده است

:كنند ارتباط افقي، ارتباط عمودي را هم لحاظ مي

...» ي«تا » الف«شود و باز هم شروع مي

...ايد آقاي زل تازهشبيه يك غ

شماي صبح و شب و هر دقيقه و هرجا

شما كه پشت من افتاده مثل يك سايه

٥الهام مرداني

كنند كه البته در اين نوع از غزلها روايت بايد بـه حـدي مطلـوب و بعضيها توجه بيشتر را به ارتباط عمودي معطوف مي

:باشد كه كمبودي در آن احساس نشود

و بخوانيد هيس هيسانگشت روي لب،

اين مرده كه رسيده به همراه يك پليس

ي فوتي سفيدرنگ ا برگشته با گواهي

...حتي شناسنامه ندارد براي زيس

تابوت كوچكش تن در همان حوالي...

ـ دنبال چند تسليت ساده و سليس

٦كوهي علي مقدم

ننـد و نيمـي را در ايـن سـو و نيمـي را در طـرف ديگـر قـرار ك بجا و نابجا ـ كلمـه را تقطيـع مـي در برخي از غزلها ـ

زنند كه چنـدان مطلـوب نيسـت؛ امـا در نمونـة بـاال دهند، و فقط و فقط به خاطر پر كردن وزن دست به اين كار مي مي

.دهد چند منظوره بوده و بسيار جاافتاده نشان مي» زيستن«تقطيع

آنچه در اين نوشته آمده مواردي اسـت كـه . توان نشان داد اين موارد مي هاي زيادي از همان طور كه ذكر شد نمونه

.شناسم ها و نشريات مختلف بوده و حتي در بعضي موارد شاعرانش را هم نمي حاصل مطالعات اتفاقي من در مجموعه

Page 85: در پيرامون غزل

٨٥

:كنيم، اين بار بدون هيچ توضيح و قضاوتي هاي ديگري را با هم مرور مي در پايان نمونه

رسد امشب اگر كه عشق ماه ميدستم به

دست مرا دوباره بگيرد مگر كه عشق

دهد مگر از اين جهان سرد نمي معني

يك راه تازه رسم كني تا به درك عشق

٧مجيد اخرايي

كاش آسمان به شانه بگيرد غم مرا

چون ابر تا تو گريه كند ماتم مرا

ام گرفتة يك جرعه گريه حاال كه دل

اين همه مراقرار خودت مگذار بي

٨دل مونا زنده

شود درياتر از من وقتي كه دريا مي

ردي نمانده روي شنها ديگر از من

تو: مقصودم از ققنوس و خورشيد و خدا

من: از آتش و خاكستر و دريا غرض

مرتضي اردستاني

٨٤آستارا ـ زمستان

:نوشت پي

١٣٧٧غزل غزلهاي امروز، مجيد شفق، انتشارات سنايي، . ١

١٣٧٨، انتشارات نيستان، چاپ اول، ٣٩گزيدة ادبيات معاصر . ٢

١٧٠٤مجلة جوانان امروز، شمارة . ٣

٨٤سرا، چاپ اول، بهار عطر تند نارنج، انتشارات داستان. ٤

١٣٨٢دفتر شعر جوان، شعر استان بوشهر، چاپ اول، بهار . ٥

٨٤رسي دانشگاه پيام نور اردبيل، مرداد و شهريور دو ماهنامة ادبي ـ دانشجويي بلم، مجمع زبان و ادبيات فا. ٦

٨١، چاپ اول، پاييز ٥دفتر شعر جوان . ٧

٨١، تيرماه ٢٣مجلة سروش جوان، شمارة . ٨

٤٧١٠=http://www.iricap.com/magentry.asp?id منبع

Page 86: در پيرامون غزل

٨٦

هشتممقاله

نوآوري در غزل کاووس حسن لي :نده نويس

:اشاره

كـدام از قالبهـاي شـعري گذشـته و از آن جملـه غـزل را شايسـتة شـعر امـروز عاصـر، هـيچ نظران م برخي از صاحب

به دليل اينكه از عمر روابط متحول خاصي كه منجر به پيـدايش . غزل ساختماني ايستا دارد «: گويد دانند؛ براهني مي نمي

ايي، بازگشـت بـه شـكل غـزل و يـا به همين دليل پس از گذشت پنجاه سال از عمر شعر نيمـ . گذرد غزل شده، قرنها مي

يـك غـزل نشـان بدهيـد كـه جامعـه را . گوييد نه مي.شناختن آن به صورت يكي از اشكال زنده، فكري است ارتجاعي

چنـان عـوض شـده كـه غـزل گويم درون ما آن من مي . غزل با درون انسان سر و كار دارد : خواهيد گفت . تصوير كند

.ه آن برآيدتواند از عهده ارائ نشده نمي عوض

نظر از اينكه رديف و قافيه و تساوي طولي مصرعهاي غزل با دوران معاصر ما و درون پوياي هستي اجتماعي و صرف

كند، در آن، با در نظر گرفتن خشونت و ستم حاكم بر روابط توليدي جامعه ما، صفايي تاريخي عصر حاضر تطبيق نمي

چون آن صفا از آن زيربناي ما نيست و مربوط به بقاياي روبناي فرهنگي سـابق توان به آن پناه برد؛ و هست كه فقط مي

يعنـي او از . كننـد كند كه حميدي و امثـال او بـا قصـيده مـي است، سرايندة غزل با پناه بردن به غزل، همان كاري را مي

رهنگـي كـه زيربنـايش بـا هـاي روبنـاي ف يعني پناه بردن بـه يكـي از جلـوه . كند طريق خطاي باصرة درونش خيانت مي

».كند زيربناي معاصر فرق مي

سـرايان نـوگراي او كه از نامدارترين غزل . گيري ايستاده، سيمين بهبهاني است يكي از كساني كه در برابر اين موضع

اعتقاد من اين است كـه غـزل نـوعي از شـعر اسـت كـه هرگـز «: گويد معاصر است، در پيوند با كاركرد غزل امروز مي

. حاصل است البته بايد بگويم كه در اين دوران ديگر سرودن غزل به سبك و شيوه گذشتگان بيهوده و بي . نخواهد مرد

.بر روي هم غزل شايد بيشتر از انواع شعر كالسيك بتواند با روزگار ما سازگار باشد

تـر كنند، مفاهيمي گسترده رضه مي غزلي كه شاعران نوآور ع . توانم بگويم كه االن دوره تجديد حيات غزل است مي

در غزلهاي بسياري از گذشـتگان تمـام اشـارات بـه اوضـاع زمـان و شـكاياتي از وضـع . از حدود معاشقه و مغازله دارد

اي گذشتگان، وظيفـه رسد غزل چنين است كه به نظر مي . محيط، در مه غليظي از معاشقات و مغازالت پنهان شده است

».ئل عرفاني و عشقي نداشته استغير از پرداختن به مسا

. هـايش جريـان دارد زندگي امروز، با همة ويژگيها و پديده ) اند غزلهايي كه امروزي (هاي سيمين بهبهاني در سروده

امـا تفـاوتي كـه . هاي تازة مربوط به زندگي معاصر، در قالبهاي سنتي شعر فارسي از دوره قاجار آغـاز شـد ورود پديده

هـاي اني چون سيمين بهبهاني با اشعار دوره قاجار و مشروطه دارد، اين است كه اين اصـطالحات و واژه هاي كس سروده

جهان معاصر در شعر دورة مشروطه، آن قدر غير هنري به كار رفته بود كه شعر را بيشتر به يك شـوخي و طنـز بـازاري

ها محكم و هماهنگ با ديگر اجـزا اني، اين واژه در حالي كه در بيشتر شعرهاي كساني چون سيمين بهبه . كرد تبديل مي

اند؛ براي نمونه، هنگامي كـه ناصـرالدين شـاه قاجـار، اي منطقي و اغلب تلخ و گزنده به كار رفته و عناصر شعر، به گونه

Page 87: در پيرامون غزل

٨٧

بـا همـان زبـان، صـور ) قمري١٢٨٥وفات (كند، سروش اصفهاني خانه را در ايران تأسيس مي براي نخستين بار تلگراف

: گويد اي نو بوده است، مي يال و بيان كهنه، در وصف تلگراف كه پديدهخ

منت ايزد را كه آسان كرد بر عشاق كار

زين همايون كارگه كاندر جهان شد آشكار

پيك و نامه در سؤال و در جواب عاشقان بي

با نگارين در ميان فرسنگ اگر سيصد هزار

اوكارگاه وصل خواهم كرد از اين پس نام

جاودان از من بدو اين نام بادا يادگار

در يكي لحظه برد پيغام و پاسخ آورد

عاشق ار در قيروان معشوق اگر در قندهار

بامدادان آمدم گريان بر اين كارگاه

تا كه آگاهي مرا آرد ز يار و از ديار

من بدو پيغام دادم زو به من آمد جواب

تظار عناي ان اي از هفت منزل بي لحظه

وگوي راست گفتي پيش اويم با هم اندر گفت

چاكر اين كارگاهم، شاكر پروردگار

او ز حال من خبر شد من خبر از حال او

نافرستاده رسول و نادوانيده سوار

چون ز شهر يار من آمد بدين زودي خبر

شادمان گشتم دعا كردم به جان شهريار

ايـن شـيوه بيـان . اي در اين شعر وجود ندارد خانه، هيچ عنصر تازه وضوع تلگراف شود، جز م گونه كه ديده مي همان

» شاعران صنايع جديـده «گروهي از شاعران دوره رضاخان به . ـ نيز رواج داشت ويژه دوره رضاخان هاي بعدـ به در دوره

را بـا همـان زبـان ... آهـن و ر، راه اي چون هواپيما، اتومبيل، دوچرخه، كارخانـه، قطـا هاي تازه لقب يافته بودند و پديده

چنين به نظـم ) پي رخش آهنين (همچنان كه بهار در يكي از اشعارش مسافرت خود را با ماشين . كردند كهنه وصف مي

:كشيده است

پي من و ياران به رخش آهنين

نشستيم و برون جستيم از ري

ميان شهر تهران و قم آن شب

رانديم مركب نخوابيديم و مي

Page 88: در پيرامون غزل

٨٨

ل سنگين و بار ما ز حد بيش ت ا

به تنها ميزبان از عدد بيش

ميان راه پنچر گشت رهوار

فرو مانديم يك ساعت ز رفتار

برخـي از آنـان . اند در قالبهاي سنتي نوآوري كنند، هرگز همانند هم نيستند آن دسته از شاعران معاصر كه خواسته

برخي از آنان، به . اند هاي ديگر كامال سنتي مانده اند و در حوزه ديد نوگرايي كرده تنها در حد بيان مضامين و مفاهيم ج

برخي ديگر . اند اند و در حد آفرينش صورتهاي تازة خيال از شعر گذشته فاصله گرفته تصويرسازيهاي تازه روي آورده

هايشـان چونـان اند تا سـروده ، كوشيدهبا فاصله گرفتن از مفهومهاي كلي و روي آوردن به عينيتهاي جهان پيرامون خود

اي در زبـان پديـد هـا بـدون رخـداد حادثـه بيشتر ايـن سـروده . اي روشن، تصويرهاي زندگي امروز را بازتاب دهد آينه

هاي معاصر تنها همانندي كه با شعر گذشته دارند، در وزن عروضي آنهاست و به جز اما برخي ديگر از سروده . اند آمده

ها و امكان بررسـي گونه در اين مجال اندك فرصت پرداختن به همه اين . چ همساني با شعر سنتي ندارند عنصر وزن، هي

گونه از نوآوريهـا، برخـي از آنهـا را اما براي آشنايي اندك با اين . جريانهاي موجود در شعر سنتي معاصر وجود ندارد

.نماييم باز مي

بـا ... اي همچـون آزادي، قـانون، مجلـس و ي زبان مردمي و بيان مفاهيم تـازه كارگير شعر دورة مشروطه تنها در به

از ديدگاه ادبـي ضـعيف . اما از آنجا كه گلوي فرياد مردم شده بود، تپنده و انگيزنده بود. شعر گذشتة خود تفاوت كرد

توانست سمت بود، اما نمي » شورانگيز«باشد، » شعورانگيز«اين شعر بيش از اينكه . ربار بود و از ديدگاه اجتماعي پويا و پ

.و سويي فرازماني و فرامكاني بيابد

هـاي شـعر اي از دوره شايد در هيچ دوره . اي براي بيان مضامين جديد اجتماعي شده بود شعر اين دوره، تنها، وسيله

ه، مفـاهيم انتزاعـي و ذهنـي در ايـن دور . فارسي به شدت دورة مشروطه، زبان به ابزار و وسيلة صرف تبـديل نشـده بـود

.جاي خود را به مضاميني عيني و اجتماعي داد... پيشين و مضاميني چون مدح پادشاهان، وصف فصلها و

گـذارد، ادبيـات گونه كه تحوالت اجتماعي بر ادبيات تأثير مـي همان. اي دوسويه است رابطة جامعه و ادبيات، رابطه

تـأثير ايـن رابطـة دوسـويه در دوره مشـروطه بـه خـوبي . تواند نقشي بسزا داشته باشد نيز در روند تحوالت اجتماعي مي

ويژه شعر را از سلطه دربار و تكلفات ادبي ناشـي از آن رهانيـد و بـا جريانات انقالب مشروطه، زبان ادبي، به . هويداست

هـايي نيـز بـه نوبـه خـود بـر رونـد اين ر . خروج شعر و نثر از انحصار خواص، موجب رواج آنها در ميان عامه مردم شد

ادبيات براي نخستين بار آينه انعكاس دردها و رنجهاي مردم بـه زبـان آنـان . انقالب مشروطه و پيروزي آن اثر گذاشت

شد و اين امر از سوي ديگر موجب نشر حقايق در ميان مردم، بـاال رفـتن آگـاهي سياسـي و در نتيجـه ترغيـب آنـان بـه

. انقالب شد

در . يعني با بـاطن و حـاالت بـاطني سـر و كـار دارد . شعر قديم ما سوبژكتيو است «: درباره شعر سنتي گفته است نيما

خواهد چندان متوجه آن چيزهايي آن، مناظر ظاهري نمونه فعل و انفعالي است كه در باطن گوينده صورت گرفته، نمي

».باشد كه در خارج وجود دارد

Page 89: در پيرامون غزل

٨٩

روطه، اين اشكال برطرف شد، اما ناگفته نمانـد كـه در ايـن دوره بسـياري از ارزشـهاي در بسياري از شعرهاي دوره مش

هـاي گونـاگون، از جملـه شـعر دوره مشـروطه، همچنـين راه را بـراي ورود واژه . هنري شعر گذشته هم فرو نهـاده شـد

.هاي اروپايي هموار كرد هاي عاميانه و واژه واژه

نات دوره مشروطه فرو نشست و شعر نيمايي در جامعه ادبـي ايـران راه بـاز كـرد، در بعد از آنكه شور و التهاب جريا

در ايـن دوره، در كنـار شـاعراني چـون رهـي معيـري، . شيوه بيان و زبان بخشي از شعر سـنتي نيـز تغييراتـي پديـد آمـد

خـانلري، تـوللي، ابتهـاج و : صورتگر، پژمان بختياري و مانند آنان كه زباني اديبانه و بازگشتي داشـتند، شـاعراني چـون

روي آوردن بـه صـورتهاي تـازه . تر تمايل خود را به نوآوري در قالبهاي سنتي نشان دادند مانند آنان با زبان و بياني تازه

.خيال، تقويت عاطفه و زبان ساده از ويژگيهاي عمومي شعر اين گروه از شاعران بود

بـه اصـالت لفـظ ايمـان دارنـد و آثـار «: گويـد گرايان، مـي يوند با سنت خانلري كه يكي از همين شاعران است، در پ

اند و كوشش در نظر ايشان، بزرگان نظم و نثر فارسي تا قرن هشتم مظهر كمال . شمارند پيشينيان را سرمشق جاويدان مي

اين گروه . نزديك شودشاعر و نويسنده امروزي بايد در آن مقصور شود كه از ايشان تقليد كند و به آن پايه اگر نرسد،

اي بشـمارند، غايـت مقصـود دانند كه ابداع معاني مقدم بر بيان است و به ايـن سـبب بيـان را بـه جـاي آنكـه وسـيله نمي

بيننـد و اي نمـي با امور واقعي زندگي امروزي سر و كار ندارند يا بهتر بگويم ميان اين امور و ادبيات رابطه ... اند پنداشته

به اين سبب . گويند كه سخن به بزرگان قديم ختم شده است مي. دهند دخول در قلمرو ادب نمي پروانة به اين بيگانگان

... .دانند بها مي نگرند و آنها را پيش آثار فضالي قديم پست و ناچيز و كم هاي تازه ادبيات به چشم حقارت مي در شيوه

ن اسـت كـه همـه بـه لـزوم تغييـر و تجديـد آن ايمـان از نكاتي كه براي احياي ادبيات فارسي ضروري است، نخست آ

موازين قديم براي سنجش آثار كهن شايد ... بياوريم و از سر جهل و تعصب با اين حقيقت ساده و مسلم مخالفت نكنيم

».توان برد كافي بود، اما امروز ديگر آن ابزار كهن را به كار نمي

هاي او نداشت، اما وره دوم زندگي خود روابط مناسبي با نيما و انديشه خانلري كه از خويشان نزديك نيما بود، در د

قـدر متعـدد و فـراوان او اوزان و بحور فارسي را آن . تا حدودي به نوعي تازگي و نوجويي و تحول ادبي اعتقاد داشت

.دديد شاعر براي گفتن هر نوع شعر، اوزان را بشكند و يا شعر آزاد بگوي دانست كه الزم نمي مي

كردند، بدون درك درست از نيمـا بـر آن بودنـد كـه خـانلري گردانندگان مجله سخن كه زير نظر خانلري كار مي

كار بودند و خطر اصحاب سخن در نوآوري محافظه. البته علت اين امر روشن است«. شعر ايران را زير و رو كرده است

نفـس اخـتالف نيمـا بـا . شناسـانه و ايـدئولوژيك بـود تالف هسـتي اخـتالف، اخـ . كردنهاي انقالبي نيما را قبول نداشتند

... .اصحاب سخن، همان اختالف تقي رفعت و بهار در عصر مشروطيت بود

هنوز اذهان عامه هنرمندان و نويسندگان كه بـه مـرور . است ١٢٩٨الشعراي بهار سال يافته ملك خانلري چهره تكامل

البتـه زبـان نـاهموار و ضـعف . نگـار نيمـا نيسـت آميز و آينده د، قادر به درك نظريه نبوغياب و پا به پاي تاريخ، تحول مي

پـس بيشـترين شـاعران بـه شـعر توصـيفي، . گيـري مخالفـان او مـؤثر اسـت ترين اشعار نيما هم در قـدرت تأليف اساسي

ر حـالي كـه شـعر نيمـا شـعري يابنـد د ها و شكيل در شكلهاي عروضي گرايش مي پرداز، زدوده از زمان و مشغله منظره

.»درست و حسابي چكيده زمان شاعر«است وابسته به زمان و مكان و به قول خود او

Page 90: در پيرامون غزل

٩٠

كارند، وگرنه در برابـر اينان در مقابله با نيما محافظه . اند كار نيز در اين دهه مترقي اما هر چه هست نوپردازان محافظه

ظـاهرا ايـن مشـكل نيماسـت كـه جلـوتر از . نمايند يوني افسارگسيخته مي شعر مسلط آن روز كه شعر سنتي است، انقالب

.سايرين است

اينـان نماينـدگان درك . شـود اند، مدام بر تعدادشان افزوده مـي گرايان جديد كه پلي بر شعر سنتي و شعر نوين سنت

، )چهارپـاره (ان دوبيتيهاي پيوسـته قالب بيشتر اشعارش . اند معمول زيباشناسي تاريخي بخش اعظم روشنفكران دهه بيست

شدة كوه، جنگل، دريا، غروب و تصاويري ملمـوس آميزي يا چيزي شبيه به مستزاد، تصاويرشان تابلوها و تصاوير رنگ

».آهنگ و دم دستي است يافتني ديگر، الفاظشان پاك، خوش شده و دست و كم و بيش شناخته

فريـدون تـوللي كـه . خي از نوگراييها، روي خوش نشان دادند، توللي است از شاعران ديگري كه در اين دوره، به بر

» كـالف سـردرپيچ «پسندد، و آن را در آغاز شاعري از شيفتگان نيماست، آثار نيما را كه پس از افسانه سروده شده نمي

.كند و نوعي انحراف در شعر فارسي گمان مي

او . پذيرد ، زبان ساده امروزي و بيان احساسات فردي و شخصي ميتوللي نوگرايي را در حد ساخت صور تازه خيال

گرايـان دوره خـود را شـود، شـيوه بيـاني سـنت منتشر مـي ١٣٢٩كه در سال ) رها(در مقدمه نخستين مجموعه شعر خود

چنـد شـاخه سرايان مقلد امروز، يك بسته شمع، چند بوته گل، براي كهن «: نويسد كند و با بياني طنزآميز مي محكوم مي

عود، چند مثقال زعفران، چند سير بادام، يك قرابه شراب، يك ظرف نقل، يك دسته سـنبل، چنـد قبضـه كمـان، چنـد

دانه لعل، چند اصل سرو و سه چهار بلبل و پروانه كافي است تا آنهـا را بـا كلمـاتي از قبيـل كنعـان و مصـر و خسـرو و

و » هميـدون «و » همـي «ردن فواصل وسيع الفاظ با ساروجهاي ادبـي شيرين و يوسف و زليخا در هم ريخته، پس از پر ك

، »نـوز «الخلقه از قبيـل و استخدام عناصر اربعه و اصطالحات شطرنج و احيانا آوردن چند لغت مصدوم و عجيب » مرمرا«

اختـه تحويـل ايشان باعث استحكام كالم خواهد شد، چند منظومه سـاخته و پرد كه به عقيده » افرشته«و » هگرز«، »نك«

هنگـام زيارتگـاهي در يك چكامه نيز ـ كه گاه منظره شـب » شمع«شما دهند و شگفت اينكه اين گروه با افروختن صد

».بخشدـ نخواهند توانست تابش دلپذير يك شمع حافظ را در اشعار تقليدي خويش منعكس نمايند مرادبخش بدان مي

ديگري كه در اين دوره در قالبهاي سنتي شعر فارسي به نوآوري روي خانلري، توللي، ابتهاج، مشفق كاشاني و شاعران

شكل ذهني غزلهاي اينـان هماننـد غزلهـاي سـنتي بـود و پيونـد طـولي . آورده بودند، بيش از همين مقدار، پيش نيامدند

هـاي عاشـقانه لهمضمون اشعار اين شاعران اغلب در سوز و گدازها و آه و نا . ابيات اين غزلها همچنان ضعيف مانده بود

گهـي : خـورد ها هنوز صورتهاي كهنه برخي از واژگان به چشم مي و رمانتيك باقي مانده بود و در برخي از اين سروده

... . و ) اي به جاي ايستاده(اي ، استاده)به جاي افتادم(، اوفتادم )به جاي نگاه(، نگه )به جاي گاهي(

خيـال و مال سنتي در شيوه ساده بياني، نزديك شدن به زبان مـردم، صـور تـازه هاي كا ها با سروده تفاوت اين سروده

فرو نهادن برخي از سنتهاي كهنه ادبي بود و شاعراني همچون مهـدي حميـدي، معينـي كرمانشـاهي و شـهريار اشـعاري

ر شعر نيما و پيـروان او نگر بود و اين ويژگيها از همان ويژگيهايي بود كه د سرودند كه كامال شخصي، فردگرا و جزئي

.برجسته شده بود

در ايـن دوران بـه مـوازات «. هاي آشكار غزل معاصر، الغر ماندن انديشه اسـت راست آن است كه يكي از مشخصه

دروني شدن نسبي احساسات و عواطف شاعرانه، كه حاصل ثبت تجارب عيني و روحي شاعر بود، شعر امروز از نـوعي

Page 91: در پيرامون غزل

٩١

رفته اصالت فرم و به تبـع آن رفته. برخوردار گشت ) در سطح اقشار ذوقمند، جوان و آگاه جامعه صرفا(گرايش مردمي

در اين مسير، عنصر انديشه و تفكـر در شـعر بـه . امروز شد ) و غزل (ترين محور شعر گرايي و تصويرزدگي، اصلي حس

گرايانـه در قالـب ايـن حركـت شـكل ...هاي فكـري و معنـايي عميـق محـروم ماندنـد ضعف گراييد و شعرها از پشتوانه

رفتـه فضـاي بخـش عظيمـي از غزلهـاي ايـن حضور افكار و تأمالت عميق، رفته گرايي مفرط، بي تصويرآفريني و حس

».دوران را در برگرفت

او در اشـعاري كـه در قالبهـاي . شـعر سـروده اسـت ) سنتي و نيمايي سنتي، نيمه (نيما يوشيج نيز در قالبهاي گوناگون

اشكال دارد، امـا هـر چـه از قالبهـاي محـدود شـعر سروده زباني رسمي، معمول و كم ...) قصيده، غزل، مثنوي و (سنتي

اگـر گمـان كنـيم . كنـد گيرد به همان ميزان در حـوزه نحـو و صـرف زبـان فارسـي هنجارشـكني مـي گذشته فاصله مي

هاي آزاد او شده است، پرسشـي كـه ادات زباني در سروده اطالعي نيما از زبان فارسي، باعث اين همه پريشانيها و اير بي

و چنانچـه گمـان » بينـيم؟ پس چرا در اشعار سنتي نيما اين ايرادها را نمي «كشد آن است كه درنگ خود را به رخ مي بي

زيرا در . ايم اي نكرده كنيم اين ايرادهاي زباني به دليل ناگزيري او در تنگناي وزن عروضي بوده است نيز گمان شايسته

اي نـداريم جـز آنكـه گمـان كنـيم عمـده انگـار چـاره . اين صورت در اوزان سنتي ناگزيري بيشتري وجود داشته است

زمـان بـا تغييـر قالـب شـعر فارسـي و خواسـته اسـت هـم گويا او مـي . اشكاالت زباني اشعار نيما خودخواسته بوده است

.به هم بريزد و در هم بشكندشكستن ناگزيريهاي آن، چارچوبهاي قطعي زبان را هم

اما با همه ارادتـي . محمدحسين شهريار، از شاعران صميمي و ارجمند معاصر نيز در اين دوره نامي بلند بر آورده بود

. كه به نيما پيدا كرد، كوششهاي او براي نو شدن شعرش، چندان به كاميـابي نرسـيد و در همـان سـطح شـعر بـاقي مانـد

ذهنيت سنتي بود و بيشترين نمود نوگراييهاي او به اسـتفاده از واژگـان و تعبيـرات عاميانـه محـدود ذهنيت شهريار يك

اما يادآوري . رسد هاي او از نظر يكدستي و سالمت زباني حتي به اشعار كساني چون رهي معيري هم نمي ماند و سروده

شهريار، تنها شـاعري «: او گفته است» هذيان دل «شعر رسد كه نيما در پيوند با شهريار و اين نكته نيز ضروري به نظر مي

انـد و از از نظر آهنگ به دنبال شـعر رفتـه . ديگران، كم و بيش، دست به وزن و قافيه دارند . است كه من در ايران ديدم

»...حده است اما براي شهريار، همه چيزي علي. نظر جور و سفت كردن بعضي حرفها؛ كه قافيه شعر از آن جمله است

اي به پيوند نيمـا و شـهريار دارد و ايـن بـه جـز غـزل سروده شده، اشاره ١٣٢٣شهريار كه در سال » دو مرغ بهشتي «شعر

دهـد كـه نگاهي گذرا به چند بيت اول اين غزل، نشـان مـي . است كه شهريار در وصف نيما سروده است » شاعر افسانه «

:افت و زبان شعرش همچنان سنتي مانده استشهريار صادقانه و صميمانه نيما را دوست دارد ولي ب

نيما غم دل گو كه غريبانه بگرييم

سر پيش هم آريم و دو ديوانه بگرييم

من از دل اين غار و تو از قله آن قاف

از دل به هم افتيم و به جانانه بگرييم

ست در اين خانه كه كوريم ز ديدن دودي

چشمي به كف آريم و به اين خانه بگرييم

Page 92: در پيرامون غزل

٩٢

نه چراغيم كه خنديم به ايوان آخر

شمعيم كه در گوشه كاشانه بگرييم

كن كاشانة دلهاست اين شانه پريشان

يك شب به پريشاني از اين شانه بگرييم

ي خويشم»افسانه«من نيز چو تو شاعر

بگرييم» شاعر افسانه«باز آ به هم اي

پيمان خط جام يكي جرعه به ما داد

مانه بگرييم كز دور حريفان دو سه پي

ست برگشتن از آيين خرابات نه مردي

رده، بيا در صف ميخانه بگرييم مي م

از جوش و خروش خم و خمخانه خبر نيست

با جوش و خروش خم و خمخانه بگرييم

با وحشت ديوانه بخنديم و نهاني

...در فاجعة حكمت فرزانه بگرييم

منزوي از ديگر شاعراني هستند كه در ادامة نوگراييهـاي شـاعران معاصـر منوچهر نيستاني، سيمين بهبهاني و حسين

پـردازان منـوچهر نيسـتاني از مبتكرتـرين غـزل «.در قالبهاي سنتي، گاهي بيشتر از پيشينيان خود به نوآوري روي آوردند

غزل و گسترش امكانات اي در در غزلهاي نو او تالش فراگير در مسير رسيدن به فرم تازه . نئوكالسيك زمان خود است

از ويژگيهـاي بـارز زبـان نيسـتاني در دو مجموعـه شـعرش ... گيـر اسـت و ظرفيتهاي صوري و محتوايي اين قالب چشم

هاي تعمدي، نوعي شكل نحوي متفاوت است كه در قالب عبارات و عالوه بر سكته ) دو با مانع (و ) ديروز، خط فاصله (

».حضوري فراگير دارد... كردهاي تأكيدي، تفسيري و بي فعل با كار) غالبا(جمالت معترضه

: توجه كنيد اينك به غزلي از نيستاني، براي نمونة شاهد،

رسد ز راه، ز راه هميشگي شب مي

شب با همان رداي سياه هميشگي

ترديد در برابر، بد، خوب، نيستي

راه هميشگي چشمت چراغ سبز و سه

دان ست گفته عاشق شدن گناه بزرگي

ماييم و ثقل بار گناه هميشگي

ام هاي جهان گريه كرده ستاره با بي

گواه هميشگي يك آسمان ستاره

Page 93: در پيرامون غزل

٩٣

آورم برون خرگوشكم به شعبده مي

خرگوش ديگري ز كاله هميشگي

ست طاليي به دست باد موي تو خرمني

ر كاه هميشگي در چشم من، جهان، پ

توان خريد آرامش شبانه مگر مي

قديمي ماه هميشگي با سكة

م مرغان در قفس ترن يك باغ، بي

سوغات روز، روز تباه هميشگي

حيف از غزل ـ كه تنگ بلور است ـ پر شود

با اشك گرم و سردي آه هميشگي

دو با مانع. نيستاني، منوچهر

بـا «هنگـامي كـه كتـاب . سرايي پرهيـز كـرده اسـت حسين منزوي از ديگر شاعراني است كه بسياري اوقات از كهنه

نخسـتين . بينـيم هاي متفـاوتي از غـزل مـي زنيم نمونه منزوي را كه برگزيده غزلهاي اوست، برگ مي » سياوش، از آتش

:شود غزل او با مطلع زير آغاز مي

درياي شورانگيز چشمانت چه زيباست

جاست آنجا كه بايد دل به دريا زد همين

٢١منزوي، با سياوش از آتش، ص

هاي كهنه در اين شعر، واژه. آن هم در همين مطلع رخ نموده است» الغزل بيت«اين غزل، زباني ساده و صميمي دارد و

. نيز در غزل روي نداده است اي تازه و شگفت و شكسته و صورتهاي تكراري و قديمي خيال وجود ندارد؛ اما حادثه

:شود يهمين ويژگي در غزل چهارم با مطلع زير نيز ديده م

ست ترين آيه شكوفايي لبت صريح

ست و چشمهايت، شعر سياه گويايي

٢٣همان، ص

: نمايد در اين غزل بيت زير برجسته مي

تري زمين عظيم تو از معابد مشرق

ست كنون شكوه تو و بهت من تماشايي

Page 94: در پيرامون غزل

٩٤

از . ي به جا مانده در زبـان منـزوي اسـت اي از كهنگيها نشانه) به جاي اكنون (» كنون«شود واژه اما همچنان كه ديده مي

:در بيت زير يكي از آنهاست» خيام ظلمتيان«توان نشان داد؛ تركيب هاي بسيار مي ها، نمونه اين نشانه

خيام ظلمتيان را فضاي نور كني

اي خطور كني به ذهن ظلمت اگر لحظه

٢٨همان، ص

منزوي سايه انداختـه اسـت و عناصـر زنـدگي امـروز كمتـر در آن هاي توصيفات عاشقانه و رمانتيك بر همه سروده

. اي و عرفـاني گذشـته نيسـت شود عشق آسماني، ذهني، اسـطوره اما عشقي كه در اين غزلها توصيف مي . شود ديده مي

:اي را ببينيد شود؛ نمونه عشقي همين زماني و همين جايي است كه اغلب با زباني ساده و صميمي بيان مي

بود» آمد«ن غزلي با رديف زن جوا

د بود كه بر صحيفه تقدير من مسو

زني كه مثل غزلهاي عاشقانه من

به حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود

كرد مرا ز قيد زمان و مكان رها مي

اگرچه خود به زمان و مكان مقيد بود

ي آمدنش »آ«زني كه آمدنش مثل

رهايي نفس از حبسهاي ممتد بود

ه همين فرصت جواني من زن جوان ن

د بود كه از جواني من، رخصت مجد

ميان جامه عرياني از تكلف خود

د بود خلوص منتزع و خلسة مجر

ـ بالتكليف» سبز آبي«ـ دو دو چشم داشت

د بد مرد» دريا چمن«كه بر دو راهي

ولي، هيچ خوب، مطلق نيست: به خنده گفت

زني كه آمدنش خوب و رفتنش بد بود

***

Page 95: در پيرامون غزل

٩٥

گرايان سـروده شـده ـ ـ كه به شيوه سنت) شمسي١٣٣٠تار شكسته ـ سه(سيمين بهبهاني، از نخستين مجموعه شعر خود

.تا به امروز، همواره در حال دگرگوني، نوگرايي و تكامل بوده است

:تركيبهايي چون. شعرهاي دورة اول سيمين بهبهاني پر از تركيبهاي كهنه است

باده لذت، غنچه عشق، شعله خشم و كين، معبد عشـق، امـواج خيـال، شـرنگ غـم، ن، آتش شوق، شرار حرص، جام ت

... جام زهر، خنجر مالمت، دوزخ هجر، خامه تقدير و هماي عشق، تير نگاه،

تنـگ صـورتهاي خيـالي كهنـه گرفتـار در دايره ،»جاي پا «و » مرمر«هاي نخستين اشعارش همچون بهبهاني در مجموعه

كـم از آن دايـره كـم » رسـتاخيز «اما پـس از مجموعـه . هنوز نتوانسته، آن چنان كه بايد، خود را از آنها رها كند است و

به اين طرف منتشـر كـرده اسـت، يعنـي خطـي ز سـرعت و از آتـش ٦٠هايي كه از دهه بسته بيرون رفته و در مجموعه

، )١٣٧٩... (و يكـي مثـل اينكـه ) ١٣٧٧(ا آزادي ، جاي پـا تـ )١٣٧٤(، يك دريچه آزادي )١٣٦٢(، دشت ارژن )١٣٦٠(

.بسياري از نوگراييها را تجربه كرده است

***

يكـي از شـعارهاي بنيـادين انقـالب . رويكـرد بـه قالبهـاي سـنتي بيشـتر شـد ١٣٥٧با پيروزي انقالب اسالمي در سال

توجـه بـه سـنتهاي ادبـي را هـم در پـي بازگشت به سـنتهاي دينـي، . اسالمي، بازگشت به دامن دين و سنتهاي ديني بود

گراي انقالب اسالمي، به ويژه در شرايط اجتماعي سالهاي انقـالب و جنـگ، بـه مخاطبـاني روي شاعران مفهوم . داشت

آوري به قالبهاي سنتي شعر فارسـي، در ايـن در نتيجه، روي . آوردند كه خواستار شعري موزون، ساده و زودياب بودند

.دوره افزايش يافت

هـا، آنهـا را بـا شـعر غنـايي و ذهنـي هاي آشكار اجتماعي در برخـي از ايـن سـروده حماسي شدن زبان غزل و اشاره

هايي كه در پيوند با انقالب اسالمي و جنگ هشـت سـاله ايـران و عـراق سـروده شـده، در سروده . گذشته متفاوت كرد

منقبت ائمه، پـرداختن بـه قيـام سـرخ عاشـورا، توجـه بـه شهيد و شهادت، جهاد و مبارزه، وطن، مدح و : مضاميني چون

نثاريهـاي ، سـتايش دالوريهـا و جـان ...)فلسطين، افغانستان، بوسني و (بخش و مبارزات ملتهاي مسلمان نهضتهاي آزادي

.كنند بيشتر خودنمايي مي... طلبي و زندگي شهري و گرايي، عافيت رزمندگان، بيزاري از تجمل

هـايي كـه از جـنس آتـش و واژه. ها و تعبيرات تازه را وارد شـعر كـرد نقالب و جنگ بسياري از واژه شرايط ويژه ا

بر اساس آماري كه آقاي قيصـر . اند خون و شهادت بودند و در شعر همه شاعران انقالب اسالمي به فراواني به كار رفته

پس . بار واژه خون تكرار شده است ٢٠١د، در اين كتاب ان نصراهللا مرداني ارائه داده » خاك نامه خون«پور از كتاب امين

پـور در پيونـد بـا همـين موضـوع در شـعرهاي امين. بار تكرار در رديف دوم قرار دارد ٧٩با » شب«واژه » خون«از واژه

: مرداني نوشته است

ياد است، به طوري كـه بـا در تمام رگهاي شعر او جاري است و ميل تركيبي آن هم بسيار ز ) خون(اين مايع حياتي «

صداي خون، جشن خون، خون سـتاره، سـتاره خـون، اسـتخاره خـون، منـاره خـون، مهتـاب : شود هر چيزي تركيب مي

خون، نسيم خون، كليم خون، حكيم خون، هواي خون، رداي خون، سوره خون، توفان خـون، نعـره خـون، خـون زرد

پروانـه خـون، دروازه خـون، كشـور خـون، انديشـه انـه خـون، درخت، شاهين خون، پير روحاني خون، قاتل خون، ديو

Page 96: در پيرامون غزل

٩٦

شـود كـه بينيـد در ايـن آزمـايش خـون، روشـن مـي همچنان كه مي ... خون، سياره خون، عمامه خون، گلدسته خون و

»...بعضي از اين تركيبات داراي گروه خوني منفي هستند و بعضي مثبت

براي نمونه، در مجموعه خطي ز سرعت و . اين تأثيرپذيري بر كنار نماندند آثار شاعراني مانند سيمين بهبهاني نيز از

بـه ... بـار واژه آتـش و ٢٠ بار واژه خون و ٣٣ بار واژه آتش يا در مجموعه دشت ارژن ٢٤ بار واژه خون و ٣٢از آتش

.كار رفته است

از » مسافر«اند؛ چنان كه در غزل عاطفي سروده شده برخي اوقات نيز اين مفاهيم، با تعبيراتي تازه، زباني ساده و بياني

: شود محمدكاظم كاظمي ـ در وصف شهيدـ ديده مي

و آتش چنان سوخت بال و پرت را

كه حتي نديديم خاكسترت را

به دنبال دفترچه خاطراتت

دلم گشت هر گوشة سنگرت را

و پيدا نكردم در آن كنج غربت

به جز آخرين صفحه دفترت را

مان دستمالي كه پيچيده بودي ه

در آن مهر و تسبيح و انگشترت را

همان دستمالي كه يك روز بستي

سنگرت را به آن، زخم بازوي هم

نشان شد همان دستمالي كه پولك

...و پوشيد اسرار چشم ترت را

سحرگاه رفتن زدي با لطافت

ام بوسه آخرت را به پيشاني

و با غربتي كهنه تنها نهادي

مرا، آخرين پارة پيكرت را

سوزم از ياد روزي و تا حال مي

سرت را كه تشييع كردم تن بي

روي؟ اي مسافر درنگي كجا مي

ببر با خودت پاره ديگرت را

١٠٠پياده آمده بودم، ص . كاظمي، محمدكاظم

:همچنين است غزل زير از عبدالجبار كاكايي

Page 97: در پيرامون غزل

٩٧

اي هبه شوق خلوتي دگر كه رو به راه كرد

گاه كردي تمام هستي مرا شكنجه

مان به يمن رفتن تو روسفيد شد محله

اي لباس اهل خانه را ولي سياه كرده

ام ه چه روزها كه از غمت به كفر لب گزيد

اي ام كه اشتباه كرده و نااميد گفته

ات ام به قاب عكس كهنه چه بارها كه گفته

اي اي، ببين گناه كرده دل مرا شكسته

ات صدا، درون قاب كهنه ي تو باز بيول

اي اي، فقط نگاه كرده فقط سكوت كرده

٤٣سالهاي تا كنون، ص . كاكايي، عبدالجبار

:اي ديگر و نمونه

صبحي رسيد از آن طرف شب كه سر نداشت

صبحي كه از دميدن خود هم خبر نداشت

يك مرد، يك تبسم زخمي در آسمان

نداشت پرواز كرد و دغدغه بال و پر

پل زد به آسمان، به خدا تا هر آنچه هست

از مرگ انتظاري از اين بيشتر نداشت

شوند بعد از تو شعرها همه شمشير مي

يعني كه خون تو اثري مختصر نداشت

دانا، وحيد

:رده استـ را به شرح زير برشم ـ به ويژه در دو دهه نخست ترين ويژگيهاي سبكي شعر شاعران انقالب روزبه برجسته

گـونگي، كمبـود تـأمالت عميـق شـاعرانه؛ روح اميـد، حماسـه و معنويـت در آثـار؛ غلبه بيان شعاري، روايي، گزارش «

باوري، وفور واژگان، تعابير، اشارات و اساطير ملي، ديني و عرفاني؛ بافت و بيان نو معتدل؛ پرهيـز از زبـان ادبـي و مردم

»).از دوران پس از جنگ(آميز در شعرها گرا؛ گسترش روح معترض يأس اشرافي شعر كهن و گرايش به زباني مردم

: در فضاي پس از جنگ، شعر فارسي دو گرايش عمده يافت

.كوشيد گرا، كه در تلفيق فرم و محتوا مي شعر آرمان. ١

Page 98: در پيرامون غزل

٩٨

.انديشيد گريز، كه بيشتر به فرم و ساختار مي شعر آرمان. ٢

گـرايش : اي مواجـه شـده بودنـد مل شاعران انقالب بود كه اكنون با مسايل تـازه گرا، در وجه غالب، شا شاخة آرمان

رنگ شدن ارزشها و اصالتهاي دوران پيشين، مفاسد اجتماعي و اقتصـادي نظيـر گرايي، كم جامعه به مدرنيسم و مصرف

نـا، تخاصـمات سياسـي و بند و باري، افت اخالقي، جنگ بين فقر و غ ساالري، بي گري، خاندان ارتشا، اختالس، اشرافي

اي همچنان به دفاع از هنجارهـا پرداختنـد، عده: اين چالشها، غالب شاعران اين طيف را به واكنشهاي متفاوتي كشاند ...

اي نيـز از سـر نوميـدي بـه گرايانه و شبه فلسفي روي آوردنـد، عـده برخي در عين نگرش تلخ اجتماعي، به بينشي انسان

اي از شاعران منفرد و منفعل نيز كه خلع انگيزه شده بودنـد، عرصـه را تـرك ول شدند، و پاره تغزل و تغني عاشقانه مشغ

»...كردند

در دهه هفتاد، شاعران جوان با تأثيرپذيري از جريانهـاي تـازه در شـعر آزاد، غزلهـايي سـرودند كـه بيشـتر بـه فـرم و

اي صورتهاي تازه خيال و مفـاهيم تـازه .جست ران بهره مي انديشيد و از امكانات مطرح شده در شعر پيشرو اي ساختار مي

كه مربوط به جهان معاصر است به همان اندازه كه در بخشهاي پيشين، در پيوند با شعر آزاد گفته شد، در قالبهاي سنتي

ي شـعر هاي نوآوري در انواع قالبهـاي سـنت حال چنانچه بخواهيم به طور كلي برخي از گونه .شعر معاصر هم رواج يافت

:نمايد معاصر را به كوتاهي بشماريم، موارد زير گفتني مي

... .ـ فراموش كردن برخي از سنتهاي مرسوم ادبي گذشته، از قبيل تضمين، استقبال، ترصيع، رد الصدر علي العجز و

ون مـوي ميـان، اي تكراري آزاردهنده شده بود و تركيبهايي چـ ـ رها شدن از تنگناي صورتهاي كهنه خيال كه به گونه

.هاي آشكار آن است از نمونه... قد سرو، كمان ابرو و

.هاي آزاد نگري سنتي و رها شدن در انديشه ـ بيرون آمدن از دايره بسته جهان

.ـ شريك كردن خواننده در كشف شاعرانه و خوانش شعر

...). اصطالحي، خارجي و اي، بومي، محاوره(هاي تازه گيري از واژه ـ بهره

.ـ ساخت تركيبهاي نو

.هاي تازه جهان معاصر ـ پرداختن به موضوعات روز و پديده

.ـ فاصله گرفتن از ذهنيتهاي قديمي و نزديك شدن به عينيت جهان پيرامون

.كارگيري وزنهاي تازه ـ به

.ـ روي آوردن به تصويرها و نمادهاي جديد

.در شعر آزادـ تأثيرپذيري از برخي رفتارهاي تازه و تصرفات زباني

.ها، تصرف در برخي از قالبهاي ثابت سنتي و آميختن آنها با هم هاي نوشتاري در برخي از سروده ـ شكستن شيوه

.ـ اجازه دادن به كاركرد جريان سيال ذهن

.ـ هنجارگريزي، نحوشكني و حذفهاي مكرر در شعر

...تر و گيري از امكانات بياني هنرهاي ديگر به ويژه سينما، تئا ـ بهره

Page 99: در پيرامون غزل

٩٩

: بينيم هاي مختلف نوگرايي را در قالبهاي سنتي باز مي هايي از گونه هاي پيشين، نمونه تر شدن گفته اينك براي روشن

: در سروده زير از اخوان ثالث، تنها تصوير تازه از طلوع آفتاب است كه به شعر تازگي داده است؛ امـا تركيبـاتي چـون

هاي روشني از كهنگيهاي برجـاي مانـده نشانه» ردا«و » فالخن«، »پريد«، »آفاق«ي چون هاي و واژه » زرين دود «، »آينه آه «

: در زبان اخوان است

يك بار دگر ز خوشه سيگار

در آينه آه و دود خرمن كرد

مشرق چپق طاليي خود را

برداشت به لب گذاشت روشن كرد

زرين دودي گرفت عالم را

آفاق رداي روز بر تن كرد

از آشيان پرستو جلد پريد

كي سنگ پرنده در فالخن كرد؟

البرز كاله سرخ بر سر داشت

...برداشت قباي زرد بر تن كرد

١٢٣اخوان ثالث، تو را اي كهن بوم و بر دوست دارم، ص

هاي شـك اي كه از نشستن ملخ سرايان نامدار امروزـ عالوه بر تصوير تازه و در سروده زير از محمدعلي بهمني ـ از غزل

ضـمنا . نيـز بـر تـازگي آن افـزوده اسـت » ابر كـردن «و » سبزترينم«و » زرد جويدن «به برگ يقين حاصل شده، مضمون

: دادند، در اينجا نيستند كه در شعر اخوان بوي كهنگي مي... و » فالخن«، »ردا«، »زرين دود«هايي چون تركيبها و واژه

اند ملخهاي شك به برگ يقينم نشسته

جوند سبزترينم ن چه زرد مرا ميببي

هايي ببين چگونه مرا ابر كرد خاطره

شد آفتاب ببينم كه در يكايكشان مي

كنم اما ام اعتراف مي شكستني شده

...م مزن به زمينم ز جنس شيشه عمر توا

١٣٥شود، ص بهمني، گاهي دلم براي خودم تنگ مي

شود، اما هنوز برخي از هماننديهاي خود را بـا شـعر گذشـته حفـظ مي در اين سروده، تصوير، مضمون و بيان تازه ديده

.شود كرده است و حضور عناصر زندگي امروز در آن ديده نمي

Page 100: در پيرامون غزل

١٠٠

:تر كرده است ـ كه به نيما اشاره داردـ فضاي شعر را امروزي در سروده زير، به ويژه مضمون بيت سوم

ست صبري ناودانها شرشر باران بي

ست حجم هوا ابريحوصله آسمان بي

تپد پيشاني يك مرد پشت شيشه مي

ست در تب دردي كه مثل زندگي جبري

هاي مات و سرانگشتي به روي شيشه

»ست ام ابري خانه«: نويسد بار ديگر مي

پور، قيصر امين

: زير، حضور عناصر زندگي امروز، فضاي شعر را نوتر كرده است اما در سروده

آرزوهاي شعاري ام از آرزوها، خسته

شوق پرواز مجازي، بالهاي استعاري

هاي كاغذي را روز و شب تكرار كردن لحظه

خاطرات بايگاني، زندگيهاي اداري

هاي رو به پايين آفتاب زرد و غمگين، پله

سقفهاي سرد و سنگين، آسمانهاي اجاري

كشيده صندليهاي خميده، ميزهاي صف

ختياري هاي ا پريده، گريه هاي لب خنده

ام را با غبار آرزوها عاقبت پرونده

باد خواهد بست روزي، باد خواهد برد باري

روي ميز خالي من صفحه باز حوادث

در ستون تسليتها، نامي از ما يادگاري

١١، ص ١٣٧٢روزنامه اطالعات، سوم اسفند، . پور، قيصر امين

اند، تأثيرپذيري خود را از نيما و شعر نيمايي بارها به روشني دهبرخي از شاعران معاصر كه در قالبهاي سنتي نوآوري كر

:اند باز گفته

ست جسمم غزل است اما روحم همه نيمايي

ست در آينه تلفيق اين چهره تماشايي

Page 101: در پيرامون غزل

١٠١

١١، ص ... گاهي دلم. بهمني، محمدعلي

اينك آن طفل گريزان دبستان غزل

باز گشته است غريبانه به دامان غزل

بالد ليك است به سر دارد و ميچتر نيم

كشدش از پي باران غزل عطشي مي

٩همان، ص

ماند و اشتياق او به قالب غزل بيشتر از آن است كه به او اجازه دهد بـه بهمني به نيما در همين حد محدود مي البته عالقه

:شيوه نيمايي روي آورد

من با غزلي قانعم و با غزلي شاد

ا قسمتم اين باد تا باد ز دنياي شم

نشينم من و بيت غزلم را ويرانه

هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد

٨٥همان، ص

: اكبري در سروده زير تنهايي خود را شبيه غربت نيما ديده است علي

از هر كجا دلم گرفته بگو ناكجا كجاست

جغرافياي بسته من، ماورا كجاست

وش چو پير ي» من قايقم نشسته به خشكي«

دريا كدام سوست؟ بگو ناخدا كجاست

٣٦زني به افق انارها، ص . اكبري، رضا علي

انـد؛ كسـاني چـون در پيوند با نيما و در سوگ او شعر سروده) قصيده و غزل (البته شاعران ديگري هم در قالبهاي سنتي

... .نصرت رحماني، محمدحسين شهريار، ابراهيم ناعم و

اند؛ از جملـه آنهاسـت غـزل زيـر هايي را در قالب غزل براي شاعران نوپرداز آفريده سروده گترها سو و برخي از جوان

:براي فروغ فرخزاد

Page 102: در پيرامون غزل

١٠٢

و مرگ آمد و با زندگي تباني كرد

و دستهاي تو را خاك بايگاني كرد

هنوز خانه سياه است اي پريشا دخت

جذام جامعه آخر مرا رواني كرد

ردي تو برخالف جهت رود را شنا ك

جسارتي كه تو و شعر را جهاني كرد

تو خواستي كه خودت باشي و نترسيدي

فضاي جامعه احساس ناتواني كرد

ولي تو را نشناخت ... زمان گذشت، و ساعت

ها از تو قدرداني كرد گذشت عقربه

و دستهاي تو در زير برف مدفون شد

اي كه تو را بغض جاوداني كرد دوشنبه

حسيني، محمدكاظم

سرا را در معاصر بودن خود و ادامـه راه مطمـئن است كه برخي از شاعران جوان غزل گرايش به زبان امروز و نگاه تازه

:كرده است

دوباره نوبت من شد و روي من به شماست

به آن كسي كه غزل را به تيرباران داد

غزل به شهر جديدي رسيده بعد از اين

زند فرياد رساتر از همه عمر مي

١٢كالوياي ش ك س ت ه، ص . خوانساري، هادي

:كنيم خوانيم و سپس درباره شيوه نيماگرايانه آن نظر شاعر را بازخواني مي سروده زير را مي

اش شناسي كني كه مي خيال مي

مگر تو كيستي

علي، حسين، يا پيامبر

كني كه كيستي خيال مي

چنين كه اين

زني اي و حرف مي نشسته

ات ال و پر به روي شانهنه ب

Page 103: در پيرامون غزل

١٠٣

كه جبرييل خوانمت

نه عاشقي

دهد خبر كه رنگ عشق مي

نه

كس تو نيستي هيچ

و هر چه هست، اوست

و او

ادامه بهشت در زمين و

رود هر كجا كه مي

شود به زير پاش بهشت سبز مي

آسمان

اش نشست كبوتري كه در بهشت روي حوض كاشي

ماه

اي شكسته پياله

اش اي چشمهپ

سحر

اشارتي ز دستمال رحمت علي

و دستمالي از انار و

بخششي دگر

و دستمالي از انار سرخ آفتاب

*

گريستم و صبح شد

تر انار، سرخ

سر بريدة حسين را نگاه كن

انار سرخ

ها گذر كند ز كوچه مي

دلش گرفت و زير گريه زد

و دستمال

ميان سرخي انار

... .بسته شد به سر

٦٦بيژن ارژن، نوقلم، ص

Page 104: در پيرامون غزل

١٠٤

: ناميده و درباره آن گفته است» ل ز فراغ«شاعر اين شيوه سرايش خود را

نوعي از غزل كه در آن جملـه بـه صـورت . المعاني دارد هاي اوليه آن شباهت زيادي به ابيات موقوف اي كه رگه شيوه«

ها همان جايي است شود و قافيه ديگر شروع مي م شد، جمله هر جا جمله تما . كند سيال از بيتي به بيت ديگر حركت مي

چرخد، چرا كه معلـوم نيسـت قافيـه در زند و بيت بر مدار قافيه نمي در اين شيوه، قافيه حرف آخر را نمي . كه بايد باشد

آن احساسـي خواند و گونه است كه خواننده ديگر شعر را به صورت بيتي و مجزا نمي گيرد و آن كجاي جمله قرار مي

.را كه در خواندن غزل دارد در اين شيوه ندارد

ست با اين تفاوت كه قالب نيمايي با كوتاه و بلند شدن افاعيل عروضي به وجـود شيوه نوشتن فراغزل همان شيوه نيمايي

ود آمـد و قالب نيمايي بـا تغييـر دادن سـاختمان شـعر كالسـيك بـه وجـ . ها آيد و فراغزل با كوتاه و بلند شدن جمله مي

شـود آنكه به ساختمان شعر يعني وزن و قافيه آسيبي برسد، پديدار مي بي. فراغزل با به هم زدن ريختمان شعر كالسيك

تـوان از چرا كه اين كمترين به اين باور رسيده است كه در چارچوب شعر كالسيك هم مـي . و اين هم از سر نياز است

».ز شعر نيمايي و سپيد برساندآزاديهايي برخوردار بود كه غزل را به مر

:نويسيم اينك چند سطر از سروده پيشين را به شكل مرسوم غزلهاي سنتي باز مي

اش مگر شناسي كني كه مي خيال مي

يا پيامبر تو كيستي، علي، حسين،

چنين كني كه كيستي كه اين خيال مي

زني، نه بال و پر اي و حرف مي نشسته

برييل خوانمتات كه ج به روي شانه

دهد خبر نه عاشقي كه رنگ عشق مي

كس تو نيستي و هر چه هست، اوست نه هيچ

و او ادامه بهشت در زمين و هر

شود رود بهشت سبز مي كجا كه مي

به زير پايش، آسمان كبوتري كه در

اش نشست، ماه بهشت روي حوض كاشي

...اش، سحر اي شكسته پاي چشمه پياله

توان دريافت كه شاعر تا چه اندازه خـود را در نـاگريزي خودخواسـته زنـداني ي به اين غزل، به سادگي، مي با نگاه

شود، همان است كه شاعر به شايسـتگي ديده مي ) به سبك اول (تنها ارزشي كه در شيوه نوشتاري اين غزل . كرده است

، )به شيوه نوشتار اول (در اين سروده . اي ديگر تقسيم كند ه توانسته بار اضافي را از روي دوش قافيه بر دارد و ميان واژه

زند؛ اما آيا اين شـعر، ارزشـي بيشـتر از ايـن مقـدار جهت چشمك نمي كشد و بي قافيه به هيچ روي، خود را به رخ نمي

Page 105: در پيرامون غزل

١٠٥

ز بازنويسي شود، تكنيك شاعر بـيش ا ) شكل مرسوم غزل (به ويژه هنگامي كه شعر در مصراعهاي مساوي ! يافته است؟

.برد كند و حس و حال شاعرانه را از ميان مي همه چيز خودنمايي مي

***

پيوند عمودي غزل در شعر شاعران نوگراي دو دهه اخير، بيشتر از طريق بيان روايي و داستان ايجاد شده است؛ بـراي

خـوريم كـه روايـت بـر مـي محمدسعيد ميرزايي را ورق بزنيم به كمتر غزلي » مورد مرد بي «نمونه چنانچه مجموعه غزل

:نگريم ها، تنها چند بيت از يك غزل را براي نمونه باز مي از ميان همه اين سروده. داستاني در آن نباشد

قطار ريخت به شهر و رسيد دريا، رود

مرد، غمگين بود: زني پياده شد و رفت

!سالم آقا: نگاه كرد، و لبخند زد

...و بعد، فاصله سنگفرش را پيمود

مرد، با چمداني پر از ستاره، صدف و

كنار پنجرة زن رسيد، ابرآلود

سالم، ماه براي شما، صدفها هم

!آمديد، با من، زود چه خوب بود كه مي

دانم آيم، چون كه خوب مي نه من نمي

!كشدت سوي خويش، ماه حسود دوباره مي

، درياي مضطرب غريد؛...ولي تو بايد

ش ربودو بعد، زن را با دستهاي خوي

سپيده، يك زن و يك مرد، خفته بر ساحل

زني كه مثل پري بود، مرد عاشق بود

٩٤مورد، ص ميرزايي، محمدسعيد، مرد بي

همچنين زبان ويژه بهراميان، در غزل زير، مضموني عاشقانه را كه عمري به درازاي عمر آدمي دارد، با فاصله گـرفتن از

: گونه شيرين و تازه باز آفريده است وايي اينگرايي، به شيوه ر گويي و ذهنيت كلي

آمد درست زير شبستان گل نشست

پرست در بين آن جماعت مغرور شب

...يك تكه آفتاب نه يك تكه از بهشت

حاال درست پشت سر من نشسته است

اين بيت مطلع غزلي عاشقانه است

Page 106: در پيرامون غزل

١٠٦

اين سومين رديف نمازي خيالي است

هاي ايه گلدستة اذان و من و هاي

مست ...كل واد اكبر و انا في اهللا

)كشيم يك پرده باز پشت همين بيت مي(

كنيم در اين پرده مانده است او فكر مي

تو... ال اله اشهد ان ... سارا سالم

مست ... ال اله ان ... اي با چشمهاي سرمه

هاي هاي هاي... حي علي... بري كه دل مي

هست هر جا كه هست پرتو روي حبيب

عقد تو را با لبان من ! باال بلند

اي از آسمان نبست؟ آن شب مگر فرشته

جل شب خرداد توي پارك باران جل

در دلم نشست ... اشهد ان... مهرت همان شب

كبوتري از بامتان پريد.... آن شب كبو

نم نما نماز تو در بغض من شكست نم

سبحان من يميت و يحيي و ال اله

الست اخذ العهد في اال هو الذي

سبحان رب هر چه دلم را ز من بريد

سبحان رب هر چه دلم را ز من گسست

بحمده... من و سارا... سبحان ربي ال

من و سارا دلش شكست ... ال سبحان ربي

... من و سارا به هم رسي... ال سبحان ربي

سبحان تا به كي من و او دست روي دست؟

اياك نستعين زخمم دوباره وا شد و

سراي تو راهي نمانده است ... تا اهدنا ال

مغضوب اين جماعت پر هاي و هوي شدم

افتادم از بهشت بر اين ارتفاع پست

اند يك پرده باز بين من و او كشيده

.سارا گمانم آن طرف پرده مانده است

١٩٢٢١٧=http://www.noormags.com/view/Magazine/ViewPages.aspx?ArticleId منبع

Page 107: در پيرامون غزل

١٠٧

نهممقاله

جستاري در غزل امروز مهدي موسوي د سي:ده نويسن

:اشاره :پيش درآمد

ابتدا قرار بود در اين مقاله به بحث پيرامون غزل امروز بپردازيم امـا هرگونـه كنكـاش بـدون بررسـي تبارشناسـانه آن

گيري ايـن ابتدا بررسي مختصري پيرامون شكل : پس بدين خاطر مقاله به دو قسمت تقسيم شد . رسيد ناممكن به نظر مي

تر در اين سالها جريان شـعر نئوكالسـيك و بررسي شعر چند تن از افرادي كه به طور مشخص ٤٠جريان در اواخر دهه

در ضـمن بـراي جلـوگيري از ! اند؛ سپس ادامه مقاله با تحليل جزءنگرانه غزل امروز در دو جبهه موازي را هدايت كرده

. سوء تفاهم از به كار بردن اسامي در بحث پيرامون دو جريان فرضي حاضر در غـزل امـروز خـودداري نمـودم هرگونه

باتوجه به نيت من از نوشتن اين مقاله بخش ابتدايي آن داراي ضرباهنگ تنـدتري بـوده و بيشـتر بـه اسـامي و اشـخاص

ن به غزل امروز با انتخاب ريتم كندتر سعي در باز گذشته است و بعد با رسيد پردازد تا آنچه در متن اين حركات مي مي

ام وگرنه نقد اين جريانهـا خـود داشته) البته با توجه به محدوديت اين مقاله (كردن قابليتها، مشكالت و نقد سطحي آنها

نچه ذكـر ضمنا اين نكته را نيز بايد متذكر شد كه مطمئنا ريشه غزل نئوكالسيك نه در آ . كند مجال مفصلي را طلب مي

شود و حتي در آنچه آمده است نيز جاي نام بسياري از خواهد شد بلكه در نيما، ايرج ميرزا و حتي پيش از آن يافت مي

كـه مطمئنـا علـت گذشـتن از آنهـا نـه ١. انـد خـالي اسـت گيري و هدايت اين جريان نقـش داشـته افرادي كه در شكل

!مروز به جاي بيان تاريخها و اسامي استفراموشي و مسامحه بلكه پرداخت بيشتر به غزل ا

:بخش نخست

را بـه چـاپ رسـاند در ايـن مجموعـه، غزلهـايي نظيـر » حنجره زخمـي تغـزل « مجموعه ١٣٥٠حسين منزوي در سال

دادنـد تغييـري كـه هر چند بسيار كم تعداد، خبر از تغييري عمده در غـزل فارسـي مـي …» درياي شورانگيز چشمانت «

هاي نو با حفظ قالب و صنايع ادبي بـدون غلتيـدن در براي تلفيق زبان و دغدغه » عشقي«و » ايرج ميرزا «هاي شايد تجربه

٢…»ترين آية شكوفايي است لبت صريح «خود منزوي با اشاره به غزل . توانست به كمال برساند ورطه ژورناليسم را مي

اي است كه راهي را درغـزل ر غزل در حال و هواي تازه نخستين غزلي كه از من چاپ شد منظو «: گويد در اين باره مي

» از شوكران و شكر « متأسفانه چاپ كتاب بعدي منزوي يعني ٣»١٣٤٧امروز گشود اين غزل بود در مجله فردوسي سال

ظير اي از آثار نئوكالسيك موفق او ن اين مجموعه به چاپ رسيد كه شامل پاره ١٣٦٨سالها به تعويق افتاد و تنها در سال

كه به فاصله نزديكي از آن چاپ شـد جـدا » عشق در حوالي فاجعه «بود اما كتاب ) ١٣٥٣(…»زني كه صاعقه سا آنك «

توانسـت چهـره زنـي را در غـزل » از كهربـا و كـافور «از آنكه حاوي بخشي از بهترين آثار او بـود بـه همـراه مجموعـه

پردازي و حركت در طول و عـرض رفته و داراي شخصيت نئوكالسيك تبيين كند كه از معشوق در شعر گذشته، فراتر

تاثيرات فراواني را به صورت مستقيم يا غيـر ) جريان اول(اين رويكرد بر يكي از جريانهاي مهم غزل امروز . روايت بود

Page 108: در پيرامون غزل

١٠٨

هاي بعدي منزوي تا زمان مـرگش بـه هـيچ مجموعه. مستقيم گذاشت كه در همين مقاله به بررسي آن خواهيم پرداخت

.ان قابل بحث و مقايسه با كارهاي قبلي او نبودعنو

زبان منزوي هرچند امروزي است اما صالبت خاصي دارد كـه تركيـب آن بـا محتـواي عاشـقانه غزلهـا پـارادوكس

هاي انسان ، شعر منزوي همان دغدغه دهد اما جدا از اين زبان امروزي ونگاه زميني او به معشوق دلچسبي را به دست مي

ابيات داراي استقالل معني و در پـي كشـف و تكانـه و از آن طـرف اسـتفاده بكـر از قافيـه و رديـف ! فتم را دارد قرن ه

كند البته قابل ذكر است كه مهارت او منزوي بيش از آنكه محتواگرا باشد به ايجاد زيبايي درسطح غزل فكر مي . هستند

به آن زن ملموس پرداخته قدرت بيشتري را ازخـود نشـان داده نيز در شعرهاي عاشقانه زميني بسيار بيشتر است و هر جا

در هر صورت منزوي تا پايان عمر نيز همان مسير ابتدايي را ادامه داد و به تجربـه جديـدي در زمينـه غـزل دسـت . است

.نزد

هـاي آغـازين او ه آغاز كرده بود اما مجموع١٣٣٠هاي خود را از سال نيز چاپ مجموعه » سيمين بهبهاني «دركنار او

توان به عنوان غـزل نئوكالسـيك از ها و غزلهايي است كه به هيچ وجه نمي تنها شامل چهارپاره » مرمر«و » جاي پا «نظير

كم آثاري ديده شد كه به نوعي بيـانگر حركـت او بـه كم) ١٣٥٣(»رستاخيز «اما در مجموعه . آنها صحبت به ميان آورد

دليـل زبـان بهبهـاني در هرچند فخامـت بـي ! تر تر و زباني روان هايي تازه ي با دغدغه سمت غزل نئوكالسيك بودند آثار

گاه فخامت كالسيك زبانش سالهاي بعد نيز ادامه يافت و با آنكه به تركيب و سازگاري با زبان امروز دست زد اما هيچ

راي نزديكي به زبان امروزين شعر عقيم هاي مهجور از بين نرفت و باعث شد بسياري از تالشهاي وي ب و استفاده از واژه

جـدا از غزلهـاي نئوكالسـيك، ) ١٣٦٢(» دشـت ارژن «و ) ١٣٦٠(» خطي زسـرعت و آتـش «دو اثر بعدي بهبهاني ! بماند

در بسياري از موارد بوده و هسـت كـه «: گويد خود بهبهاني دراين باره مي ٤.هاي جديد وزني او را نيز نشان دادند تجربه

عاطفه و خيالي كه در قالب جمله يا الفاظ كوتاه به ذهنم متبادر شده خـود داراي نـوعي وزن اسـت كـه نخستين پاره از

در كتـاب بعـدي ٥.»ام كه همان وزن را در حال و هواي برانگيختنش دنبال كنم من حاال به خوبي و آساني عادت كرده

ن است كه تلميحات گسترده كتاب و بازي با خورد و آن اي يك نكته به چشم مي ) ١٣٤٧(» يك دريچه آزادي «بهبهاني

ت كار افـزوده امـا همـان وزنهـاي دوري كوتـاه كـه بـه بهبهـاني بـراي كنـدن از فضـاي آنها و نوعي كار تطبيقي به قو

كالسيك كمك كرده بود خود در بعضي شعرها مانعي براي دست يافتن به فضاي جديد و ريتم زنـدگي انسـان امـروز

اشـعاري كـه شـايد . باشـد آن مي» بال وخيال«اي كه در بررسي اين كتاب حائز اهميت است بخش شده است؛ اما مسئله

كنند و بعـدها همـان گونـه كـه بـدان خـواهيم را وارد غزل فارسي مي » سوررئال«بعضي از آنها براي اولين بار فضاهاي

هـا و ر آثار ابتـدايي ايـن دفتـر بـا نشـانه ما مخصوصا د . شوند پرداخت پايه گذار يكي از جريانهاي غالب غزل امروز مي

يكي مثال اينكـه «سيمين بهبهاني نيز در سالهاي اخير با چاپ كتاب . حركت در ضمير ناخودآگاه به خوبي مواجه هستيم

... دارد نشان داد در همان مسير قبلي گام برمي…»

شوند كه شايد حضور او نوعي شعارزدگي دچار ميگيرند به ها فاصله مي شعرهاي بهباني آنجا كه از تصاوير و نشانه

تـوان از آن چشـم پوشـيد فضـاي اي كـه نمـي تأثير نبوده است امـا نكتـه در فعاليتهاي سياسي و فرهنگي در اين زمينه بي

پـردازي را در غـزل بـه انجـام برسـاند و روايي حاكم بر اكثر آثار او و ديالوگهاي به جايي است كه توانسـته شخصـيت

در كنار هم بيـاورد خـود ) هر چند تحت سلطه استبداد كالسيك و روابط دودويي ارزش گذاريها (اي گوناگون صداه

Page 109: در پيرامون غزل

١٠٩

هـا متعـدد، متنـوع و توان چند صدايي خواند از جهـت اينكـه كـاراكتر و انديشـه غزل مرا مي «: گويد او در اين باره مي

.ا بر روي شاعران جوان تأثير بسزايي داشت اين فضاي روايي در كنار شعرهاي تصويري او بعده٦»اند متشخص

را به چاپ رساند كه هر چند به طـور » باغ الل « مجموعه ١٣٥٠نيز در سال » محمد علي بهمني «به موازات اين دو نفر

هرچند به علت محتواي شـعر داراي (» كدام معجزه «و حتي » خسته«، »زندگي«جدي به غزل نپرداخته بود اما آثاري نظير

دهنده حضور يكي از پيشگامان غزل نئوكالسيك بودند اما اين فضاهاي تازه بـراي سـالها نشان) باشد تري مي فخيم زبان

رسد كه حـاوي غزلهـايي مي ١٣٥٧درسال » فصلي ديگر «دهد تا نوبت به چاپ مجموعه جاي خود را به شعر نيمايي مي

گاهي دلم براي خودم تنگ «اين حركت بعدها به . تر است تر و فضاهايي قابل دسترس تر، صميمي به زبان بسيار امروزي

در (غزل بهمنـي زبـان بسـيار ماليـم امـا امـروزي دارد . ترين مجموعه بهمني ناميد رسد كه بايد آن را كامل مي» شود مي

تي غزلهاي بهمني بسيار حسي است و حتي وقتي به موضوعا . ترين علت استقبال از آن باشد كه شايد مهم ) زمان خودش

تر موضوعات اشاره مي شود و خود را از هرگونه بحـث هاي دروني و حسي پردازد به جنبه نيز مي » امام«و » جنگ«نظير

ترين نقطه ضعف بهمني نپرداختن جدي در طـول سـاليان قبـل بـه مقولـه ي غـزل باشـد شايد مهم . كند و حرف دور مي

خود او در ايـن . پرداخت سرايي مي به قالبهاي نو و حتي ترانه غزل را كنار گذاشته بود و [ به صورت جدي ]سالهايي كه

٧…»دادم با اين باور كه غزل در روزگار ما، آن هم پس از نيما به لجبازي مي ماند دل به چاپ نمي«: گويد باره مي

اني هرچنـد بـا دايـره واژگـ (اش شعر بهمني نيز شعري ساختارشكن و عصيانگر نيسـت غـزل او بـا همـان زبـان صـميمي

سعي در تكامل داشته است و بعد از حركتي كه در ابتداي راه كرد به نوآوري و جسارت ديگري دسـت نـزده ) محدود

سعي در تقليد زبان صميمي اما كم فـراز و نشـيب ) سهيل محمودي(است بعدها شاعراني از جمله حسن ثابت محمودي

، فلسفي و سياسـي، كنند زيرا شايد زمان و جريانهاي اجتماعياو كردند اما هيچ كدام نتوانستند به موفقيت او دست پيدا

.داد ديگر اجازه اوج گرفتن شعري از اين نوع را نمي

شعرهاي محتواگرا عرصه را بر فضاهاي فانتزي و حسي تنـگ . ناميد» نسل شاعران متعهد «نسل بعدي شاعران را بايد

تـر هنرمندان چندان هم دور از انتظار نبود اما دستاورد اين دوره تازه كردند كه اين با توجه به وضعيت جامعه و پيرامون

اي از مسائل اجتماعي روز بـه شـعر بـود كـه توانسـت غـزل نئوكالسـيك را بـه اوج شدن ضمني زبان و وارد شدن پاره

آن را حركتـي هرچند عده اي از منتقدان نيز با بيـان شـباهتهاي شـعر ايـن دوره بـا شـعر دوره مشـروطه . خويش برساند

دانستند مثال با بيان اين نكته كه شعر مشروطه نيز به نوآوري در زبان و وارد كردن كلمات غيـر مقطعي و ژورناليستي مي

شعري و رويكرد به مسائل اجتماعي و سياسـي سـطح جامعـه اهتمـام داشـته اسـت ايـن تلفيـق را نـوعي بازگشـت ادبـي

غزل مشروطه فاقد تخيـل و تصـوير . با غزل مشروطه تفاوتهايي اساسي داشت غزل دوره انقالب اسالمي «شمردند اما مي

٨»سازي بديع بود و داراي رفتارهاي زباني و تصويري به ندرت هنرمندانه و زيبا بود

آزمايي كردند اما كسي كه غزل نئوكالسيك را با شـعر متعهـد آشـتي در اين نسل بسياري از شاعران كالسيك، طبع

نشان داد كه به زبان و تكنيكهـاي ١٣٦٤در سال » تنفس صبح «او با چاپ مجموعه . يقين قيصر امين پور بود داد به طور

شايد استفاده از كلمات غير شعري و روزمـره بـدون فـارغ . دست يافته است ) هرچند در قالب غزل نئوكالسيك (مدرن

پـور و مـورد تقليـد قـرار كليد موفقيـت امـين ) بودكه انتظار مخاطب آن زمان از غزل (شدن از كشف و اتفاق در ابيات

گرفتن او با وجود شاعراني نظير ساعد باقري، سهيل محمودي، فاطمه راكعي و ديگر جواناني بود كه در آن سالها غزل

Page 110: در پيرامون غزل

١١٠

شـد را شـامل مـي ٦٧ــ ٧١هاي سـالهاي مخصوصا در بخشي كه سروده ١٣٧٣چاپ مجموعه بعدي او درسال . گفتند مي

و غزلهـايي بـا ارتبـاط عمـودي ! اي درخـدمت محتـوا مال پختگي او در سبك خويش بود ايرادهاي قافيـه دهنده ك نشان

و از سـويي ديگـر بـراي كشـف (شايد آخـرين گامهـاي غـزل نئوكالسـيك بـراي بقـاء ) البته نه به شكل روايت (ابيات

ر مجموعه بعـدي امـين پـور ادامـه رفت د هر چند اين حركت روبه رشد همان گونه كه انتظار مي . بود) فضاهايي جديد

شناسـي مخاطـب در طـول ايـن سـالها را نيـز در البته تغيير درك زيبايي. نيافت و نوعي ركود و تكرار شعر او را پر كرد

پـور از ايـن شـاخه بـه آن شـاخه يكي ديگر از ايرادهـاي امـين . عدم موفقيت كارهاي سالهاي بعد او نبايد نديده گرفت

و بـه ) اش مطرح كرده بـود او ابتدا خود را با شعرهاي نيمايي (اين سالها شعر نيمايي را نيز رها نكرد پريدن بود او درطي

مطمئنا در صورت حركت متمركز او پيرامون غزل آثار . چاپ آثاري براي نوجوانان و حتي مجموعه رباعيات دست زد

.شد از او شاهد بود تري را نيز مي حتي موفق

اي در غـزل هاي متعددي به چاپ رسيد غير از مجموعه سهيل محمـودي كـه حـرف چنـدان تـازه كتاب ١٣٦٩درسال

آوازهـاي «و عبـدالجبار كاكـايي بـا مجموعـه » از نخلسـتان تـا خيابـان «رضا قزوه بـا مجموعـه نئوكالسيك نداشت علي

تـر اي محتوايي بسيار پررنـگ در شعر اين دو قابليته . به نوعي آخرين نسل موفق غزل نئوكالسيك را رقم زدند » واپسين

هـر چنـد . از تكنيكها بود و باتوجه به تعلق داشتن سالهاي سرايش غزلها به نيمه دوم سالهاي جنگ اين نكته عجيب نبود

انـد كـه شـايد تر و عصيانگرتر بود امـا هـر دو كارهـاي مـوفقي را ارائـه داده تر و شعر قزوه اعتراضي شعر كاكايي حسي

خود و شعرشـان نيـز بايـد دچـار … ب غزل از نسلي است كه با تغيير فضاي اجتماعي، سياسي و هاي خو آخرين نمونه

بـه نـوعي مسـير ) در ادبيـات گذشـته (اين دو با استفاده از وزنهاي دوري بلند و كم كـاربرد . شدند اي مي تغييرات عمده

ائه شد باعث شد كـه نسـل بعـدي در هـر دو حركت بهبهاني را دنبال كردند و اتفاقا كارهاي موفقي كه در اين زمينه ار

٩.از اين اوزان به كثرت بهره بگيرند) كه به آن اشاره خواهد شد(جريان موازي

بسياري از غزلسرايان اين دوره پس از آنكه غزل را اشباع شده ديدند به جاي نوآوري در آن به سراغ قالبهاي ديگـر

زبان اعتراضي و طنزآلود خاص خود را در شعر سپيد نشـان داده بـود » تا خيابان از نخلستان «خود قزوه نيز كه در . رفتند

بيشتر به سراغ شعر سپيد و قالب اوليه كارهاي خويش يعني رباعي و دوبيتي رفت و از آن به بعد كارهاي جديد و بـديع

١٠.نسالنش شاهد بوديم كمتري در زمينه غزل از او و هم

هواي آن پس از يك دوره كوتاه، هجوم غزلهاي نوستالوژيك كه گاهي نيز به اعتـراض بـه با پايان جنگ و حال و

. شدند شعر نئوكالسيك را دچار ركود كردند وضعيت حاضر بدل مي

هاي نامرتبطي درآمد كـه هـر جـزء بـه اي كه غزل آن روز را در برگرفته بود ناگهان به صورت پاره جامعه يك سويه

پرداخت بالعكس گذشته كه فراروايت حاكم بر جامعه نوعي كليت را بر غزل آن روز خويش مي ساختن كل حاكم بر

در راستاي ترجمـه نظريـات و آثـار … ازطرف ديگر توجه جوانان غزلسرا به زبانشناسي، فلسفه و . حكمفرما كرده بود

ران غزلسرا و سپيدسرا به يكـديگر و انديشمندان ساختارگرا و پسا ساختارگرا و همزماني اين مسئله با نزديك شدن شاع

شد باعث شد كه نياز به تغييراتي بنيادين در غزل احسـاس در عين حال حضور انبوه غزلهاي متوسطي كه روانه بازار مي

. شود

Page 111: در پيرامون غزل

١١١

:بخش دوم

سـيم نمـود توان آنهـا را بـه دو دسـته تق در اين هنگام در پاسخ به نياز ايجاد شده حركتهايي در غزل ايجاد شد كه مي

و » غزل فرم«كه امروزه به نامهاي (توان آنها را ادامه فرايند طبيعي شعر نئوكالسيك دانست اي مي گروه اول كه به گونه

و گروه دوم كه تحوالت بنياديني را در قالب غزل خواستار بودند و به نوعي بـه شـعر ) شود از آنها ياد مي » غزل روايي «

» !غزل متفاوط «و » غزل پست مدرن «كه بيشتر با اسامي (ب وزن و قافيه قرار گرفته باشد انديشيدند كه در قال سپيدي مي

: پردازيم گرا و نقد عملكرد اين دو جبهه به صورت جداگانه مي ما در اينجا به بررسي جزء) اند شناخته شده

بندي شده آن است ايـن شـعرها زبان در شعر گروه اول در تعامل مستقيم با ويژگيهاي مشخص و چارت : جريان اول

همان گونه كه پيشتر از آن صحبت به ميان رفت تحـت تـأثير كلـي دو مسـأله بودنـد يكـي فضـاي سـوررئال بهبهـاني و

در واقـع بيـان يـك (ديگري تصويرگرايي تعدادي از شعرهاي منزوي كه بايد به اين تركيب، روايت را نيز اضافه كنيد

اين روايت و حفـظ آن منجـر بـه ) خورد شته نيز در بعضي شعرهاي بهبهاني به چشم مي داستان يا شبه داستان كه در گذ

بـه . المعاني شدن ابيات و عدم اتكاي ابيات بر روي قافيه و كمرنگ شـدن آن و در نهايـت حـذف رديفهـا شـد موقوف

ظ بافت روايي اثر كمك و قوافي ساده مشابه ديگر و حذف رديف در واقع هم به حف » ار«، »ان«، »الف«كاربردن قوافي

.كرد تر مي كرد هم توجه شاعر را از لفظ به معنا نزديك مي

تر كند و روايت حاكم بر با توجه به اين ويژگيها زبان حاكم بر اين نوع غزلها توانست خود را به جامعه مدرن نزديك

يم به ريزترين مسائل زندگي بود حال، به جاي صحبتهاي كلي و پراكنده كه قابل تعم . آن به جزءگرا شدن غزل انجاميد

رفت هر چند ديگر بستر اتفاق، بيت نبود بلكـه كليـت ترين اجزاء به سمت مباحثي كلي پيش مي جريان شعر از كوچك

غزل محملي براي اتفاق موجود بود فضاي سوررئال اثر و تكيـه آن بـه ضـمير ناخودآگـاه باعـث شـده بـود كـه حسـي

باشـند بـه ايـن مـي » ماضـي «ثار حكمفرما باشد و اينكه اكثريت افعال بكار رفته در اين آثار نوستالوژيك بر غالب اين آ

خود را در ضمير ناخودآگاه به ) Trace(» رد«حس تأسف بر كودكي از دست رفته يا خاطرات كه . گردد مسئله بر مي

نمـاد خـاطراتي كـه در مسـير (رفتـه ي كـه »قطار«، )شخصيت كتاب اول دبستان (» سارا«اند با تصاويري از جاي گذاشته

برانگيز پيرامون آثار سـوررئال شايد تنها نكته بحث . داد در اين آثار خود را نشان مي … و) شوند يك طرفه تنها دور مي

اين دسته آن بود كه خود تصميم براي نوشتن شعر و برداشتن قلم فرايندي خودآگاه است پس ايجاد اثري سوررئال كه

ضمير ناخودآگاه بدون گذر از خودآگاه است به طور مطلق ممكن نيسـت در ضـمن دغدغـه رعايـت نتيجه حركت از

شـود كـه خودآگـاه را ارجـاع داده مـي » دريدا«هرچند در دفاع از اين گونه اشعار به نظريه ! وزن و قافيه نيز وجود دارد

رسـد بازتـاب درنـگ مـي امال بالفصـل و بـي اي كه ظـاهرا كـ حتي تجربه «توهم اختراعي انسان ناميده و اعتقاد دارد كه

اما مطمئنا با تمـام ١١»جداشده است » خود چيزها «دريافت و ادراك براي هميشه از حضور . مستقيم جهاني بيرون نيست

١٢. ها را در يك سطح دانست توان از درجه نمادينه شدن جهان بيروني درذهن چشم پوشيده و نشانه اين حرفها نمي

المعاني كردن ابيات كه در ابتداي راه ضرورتي به وجود آمده بر اثر ساخت روايي متن بـود كـم موقوفدر همين حين

شـايد عـدم تشـريح مواضـع و . شـد اي انجـام مـي كم به تكنيكي تبديل شد كه بدون دليل و بـه صـورت افسارگسـيخته

فول غزل نئوكالسيك به دنبال جايگزيني هاي موجود در اين نوع از غزل بود كه باعث شد نسل جوان كه بعد از ا شناسه

Page 112: در پيرامون غزل

١١٢

براي آن بودند بدون تعمق و پيمودن مسير، تنها به جايگزيني مو به موي كلمات بپردازند و اين غزلها را از مسير صحيح

المعاني شدن به خاطر كوتاه و بلنـد شـدن جمـالت و بازمانـدن دسـت در واقع در نسل دوم، موقوف . خويش دور كنند

در واقـع (پـذيرد اي از ميانه يك بيت شروع و در ميانه بيـت بعـدي پايـان مـي ديديم كه جمله كه گاهي مي شاعر نبود بل

تـوان در ايـن پس عدم توانايي شاعر و همچنين عـدم شـناخت مسـيرهاي ايـن حركـت را مـي ) دقيقا به اندازه يك بيت

شـد ازي با فعلهاي متعدي و الزم خالصـه مـي حركتهاي زباني موجود در اين آثار نيز بيشتر در ب . موضوع دخيل دانست

رسـيد امـا تكرارهـاي غيـر ضـروري و كه در ابتدا كشفي زيبا در غزل به نظر مي ! يعني آوردن مفعول براي فعلهاي الزم

تا آنجا كه . برداريهاي كوركورانه از اين تكنيك، نوعي جنبه طنز به آن داد و از ارزش اين تكنيك شديدا كاست گرته

هاي پوچي تشكيل شد كه مخاطب را جذب تفاوت خويش مي كرد و اين حركتهاي زباني به جاي آنكـه بـا زينهتنها گ

اگر واژگاني بـه عنـوان «در واقع . زير پا گذاشتن زبان معيار به ساخت دست بزنند خود مولد فضاهاي خالي بيشتر شدند

ته باشد كه به عنـوان مـتمم آن در يـك گـروه يك فعل متعدي توصيف شد بايد در هر سطحي از نمايش، مفعولي داش

امـا، البتـه نـه ضـرورتا … فعلي به لحاظ نحوي تظاهر يابد يعني در سطح زيرساخت، ساخت ظاهري و صـورت منطقـي

كارهـاي اوليـه ايـن دسـته آثـار فرامـوش شـدند تـا بـازي زبـاني » مفعولهاي نهفته در زير ساخت« اما ١٣» !دررو ساخت

. براي ساختن اين گونه آثار قرار بگيردسطحي به عنوان الگويي

در ابتداي راه، خود باعـث پـرداختن !) گويم مدرن نمي(زده اما پركاربرد در جامعه مدرن ! معجون واژگان غيرشعري

كـرد امـا همـين واژگـان پـس از بـه هايي كه اين تصاوير جديد به مخاطـب خـود منتقـل مـي ايده. هايي بكر شد به ايده

داري شـد كـه بـه دباره و گرفتن مجوز شعري و عادت ذهن مخاطب به آن، خود دچار تكرارهـاي خنـده كارگيري چن

كه بـه » مرد«و » زن«و مثل هميشه (محدوديت دوباره دايره واژگاني غزل انجاميد به طور مثال همه اشخاص داخل غزل

!!) خـورد ي فالوده و بستني و شيرموز نمـي اما كس (خوردند مي» قهوه«) شخصيتهاي ثابت اين نوع غزل تبديل شده بودند

و هيچكس تـوي هـيچ (شدند مي» اتوبوس«شدند يا در صورت نوآوري شاعر سوار مي» قطار«و همين اشخاص يا سوار

… و هزاران مثال ديگر!) شد شعري سوار مرسدس بنز، ژيان يا وانت نمي

اي بسـيار تصـنعي بود كه اين فضاي سياه غالبـا بـه گونـه از ديگر مشكالت اين شعرها فضاي نهيليستي حاكم بر آثار

البته همين ) هاي نهيليستي ترين روش براي بيان انديشه ساده(داد خود را با مرگ يا خودكشي شخصيت داستان پايان مي

ه اين غزلها بـر آمد اما با تكرار هزاران باره آن با توجه به تكي اتفاق در ابتداي اين جريان شعري ، كشفي بديع به نظر مي

بندي، ارزش خود را از دسـت داد و حتـي بـه ضـد ارزش روايت و از دست رفتن تعليق موجود در متن و لو رفتن پايان

باشد و در معناي ديگر، باور وجـود نهيليسم جرياني است كه انكاركننده هر گونه خير و شر مي «به طوركلي . تبديل شد

ر خيال و غير واقعي اسـت و فراگذشـتن از آن را از طريـق تجربـه عـدم جسـتجو داند كه د و ذات را در حد پنداري مي

پردازيها و كنش آنها در طول و عرض متن به هيچ وجه مؤيد چنين تعريفي نبود و اگر نهيليسـم اما شخصيت ١٤»كند مي

موجـود در غزلهـاي نسـل محتواي ١٥ـ اجتماعي مكتبي تقسيم كنيم٣ـ عدم هرگونه رفاه ٢ـ بعد از رفاه ١را به سه شاخه

اي از دفاعها نيز اين هر چند پاره ! بخوانيم» نهيليسم اكتسابي «دوم اين جريان را بايد در دسته چهارمي قرار دهيم و آن را

يعنـي ! باشد تا يك نگاه فلسفي كنند كه فضاي سياه غالب بر اين آثار بيشتر بر اثر جنبه رواني قضيه مي نكته را مطرح مي

ايـن برداشـت هـر . كند شده از دنياي مدرن صرفا به خاطر سرخوردگيهاي خويش عليه زندگي حركت مي انسان خسته

Page 113: در پيرامون غزل

١١٣

امــا ) غــزل روانشــناختي(توانــد بازكننــده مســير جديــدي در غــزل باشــد چنــد بــه نوبــه خــود قابــل دفــاع و حتــي مــي

. بندد شخصيتپردازيهاي ضعيف اين آثار راه را بر هرگونه تأويل روانشناختي متن مي

داد امـا در ابتـداي ايـن راه، نويـد حركتـي جديـد را در غـزل مـي » مـرد «و » زن«پردازي بر مبناي كاراكتر شخصيت

اي كه زن بـه همـان معشـوق ازلـي كم مخاطب را دلسرد كرد به گونه توصيفهاي تكراري و فضاهاي منفعل عاشقانه كم

سـابقه هـم كه كم (ت تا اين حركت فقط درحد ذكر جنسيت شعر كالسيك تبديل شد و مرد نيز در قالب راوي فرو رف

نام بردن از اسامي خاص كـه . پردازي داستاني كه هدف اين نوع از غزل بود دور شود باقي بماند و از شخصيت !) نيست

توانست شعرها را از تقابل تكراري زن و مرد نجـات داده و كاراكترهـايي خورد مي در نسل دوم اين جريان به چشم مي

تر ايجاد كند اما همين جرقه نيز با فرو رفتن اين اسامي خـاص در قالـب پـيش سـاخته زن و مـرد تر و متفاوت قابل لمس

اي اي از آثار بيشتر به نامـه هميشگي اثر خود را از دست داد و حتي گاهي اشعار را دچار ابتذال كرد بدان گونه كه پاره

!مانست تا يك اثر هنري خصوصي مي

هـا را اي كه خالقيت اين جريان مديون آن بود يعني فضاي سوررئال و انتزاعي آثار، آخرين تيشه يد حذف نكته شا

اي كه در نسل دوم اين جريـان مـا شـاهد بر ريشه اين نوع غزل فرود آورد و باعث شد به ورطه نثر منظوم بغلتد به گونه

. هاي شديدا نزديك به هم و دايره واژگاني بسيار محـدود بودنـد انبوهي از شعرهايي بوديم كه داستانهايي منظوم با فضا

كه زماني سكوي پرتاب اين نـوع غزلهـا … و» با«، »يا«، »كه«، »و«، »دوهفته بعد «، »سه سال قبل «رديفهاي همراستا مانند

اره سـطحي بـه هـايي تكـراري، اشـ و منظومه !! ها ها وچهارشنبه بودند بستري شدند براي شرح ماجراهاي شخصي دوشنبه

يا بررسي الكاني ضمير ناخودآگاه و از ياد رفتن علل شروع اين جريان » عقده اوديپ «روابط زن ومرد بدون شرح علل

به تكرار غزل نئوكالسيكي انجاميد كه حتي آن محتواي عميق، اتفاق و كشف شاعرانه و صنايع ادبي نيـز از آن حـذف

.شده بود

اين غزلهاي روايي بيشتر به قصيده نو تمايل داشتند فضاي توصيفي و پيچيده آثـار ابتـدايي البته الزم به ذكر است كه

ايـن نظـر ) بيت٢٠حتي گاهي بيش از (بود و استفاده از اختيارات وزني و طوالني شدن غزل » منوچهري«يادآور قصايد

اي ي سابقه نبود زبان ناماليم و غيرمغازله نكته ديگر، ارتباط عمودي ابيات بود كه آن نيز در قصايد ب . كرد را تقويت مي

هـر چنـد بـا گذشـت سـالياني از . گيرد اين نوع اشعار و استفاده گسترده از اختيارات شاعري نيز در همين راستا قرار مي

.شروع اين جريان، آثار دوباره به سمت غزل شدن گام برداشت واز ماهيت ابتدايي خويش فاصله گرفت

ترين علتهاي افت ناگهاني اين نوع شـعر آن بـود كـه در ابتـداي پيـدايش ايـن كرديم يكي از مهم همان گونه كه اشاره

هـايي بـراي تـرميم ايـن خانـه قـديمي اي نيازها در غزل نئوكالسيك وجود داشت و اين غزلها در واقع ايده جريان، پاره

ان نوآوريهاي مختصر هم به صورت ابتر مـورد بودند اما متأسفانه در نسل دوم به كلي نيازهاي اوليه فراموش شدند و هم

غزل به نوعي به نظم كشيدن روابـط خـانم و آقـا تبـديل شـد و رمانتيسيسـم منفعـل . استفاده قرار گرفتند و تكرار شدند

شايد هم جريان ايجاد شـده در واقـع حركتـي بـيش از ايـن را در غـزل . حاكم آن را از اهداف اصلي خويش دور كرد

و البته غزل با محتوا و كاركرد قرن هفتمي خويش توانـايي روسـازي بـيش از ايـن را نداشـت يعنـي دانست صحيح نمي

توانسـت كـرد بلكـه تنهـا مـي تبديل جزء به جزء فضاي ميخانه به كافه، راوي به مرد و ساقي به خانم مشكل را حل نمي

Page 114: در پيرامون غزل

١١٤

در جامعه اي ايجاد كرده بـود كـه » علم «و » عقل«مرهمي موقتي بر زخمهايي باشد كه حركت صاعقه وار فراروايتهاي

…سالها غرق در متافيزيك بود

: جريان دوم

به موازات اين حركت شعري، اتفاقاتي رخ داد كه منجر به جرياني موازي شد جرياني كه بيش از آنكه زاييـده غـزل

ت، مدرنيتـه و پسـامدرنيته را يكجـا فضاي تلفيقي، التقاطي جامعه كه سن . نئوكالسيك باشد فرزند ناخلف شعر سپيد بود

هـاي گرفت اين فكـر را بـه ذهـن غزلسـرايان متبـادر كـرد كـه دغدغـه ناپذير در بر مي اي تفكيك وحتي گاهي به گونه

شود در قالب منظم غزل ريخت تا به نوعي باز نمود وضعيت حـاكم بـر جامعـه باشـد وقتـي پسامدرن انسان امروز را مي

پست مدرن ديگر نشاني از افق تصميم بخشي، كليت بخشي، جهاني شدن و رهـايي عمـومي بـه دربرابر ديدگان انسان «

يادمـان باشـد كـه (هاي او را به ما نشـان بدهـد تواند دغدغه گراي غزل كالسيك نمي پس نگاه كل ١٦»خورد چشم نمي

امـا ) ن موضـوع رسـيده بودنـد نيز از سويي ديگر و با استداللي متفـاوت بـه همـي ) جبهه اول (غزلهاي موازي اين جريان

مسئله موجود اين بود كه اين اتفاق فلسفي در درون انساني افتاده بـود كـه محصـور در پيرامـوني مـدرن زده شـده بـود

حصاري كه قالب غزل به عنوان يك شبكه منظم و در هم تنيده، نماد آن بود البته كاركردها و انرژي بـالقوه ايـن قالـب

.شد نديده گرفت ميرا نيز در اين انتخاب ن

نگاه غيرخطي به زمان هر چنـد درعرفـان مـا . بود» زمان«يكي از مسائلي كه در اين جريان مورد توجه قرار گرفت

بي سابقه نبود اما وقتي اين نگاه بر متنها غالب شد خود همه چيز را دگرگون كرد مثال ديگـر روايتهـا و فرمهـاي خطـي

ايـن نگـاه اثـر خـود را بـر روي . حتوا و اصال اعتقاد به چيزي به نام محتوا دچار تزلزل شـد دادند و هرگونه م جواب نمي

ها جايگاهي بـراي برشـها و شكسـتهاي روايـت شـدند و از آن سـو هاي نيمه تمام و سه نقطه نيز گذاشت و جمله » زبان«

يد در ابتدا در حد چنـد سـؤال و بـازي نگاه غيرخطي به زمان شا! هاي دوگانه از كلمه به تلفيق جمالت پرداخت استفاده

بيند يا اينكه تولد همزمان دو كودك در ايران مثال اينكه انسان با نگاه كردن به آسمان دارد گذشته ستارگان را مي «بود

١٧…»شود يا و آمريكا در دو تاريخ مختلف ثبت مي

جريـان نسـبي بـودن ) در ضـمير ناخودآگـاه آنهـا با سابقه عرفاني قضيه (اما با پيشرفت مطالعات علمي شاعران جوان

. اي را بر روي شعر ايجاد كنـد توانست در ذهن آنها نهادينه شود و اثرات گسترده !) و نه نگاه خطي (زمان و نگاه از باال

ون ارجاعات در «. ماند حجم وسيعي از شعرها را فراگرفت فرمهاي پيچيده اين آثار كه گاهي به البيرنتي گريزناپذير مي

بـه تلفيـق آگاهانـه آثـار و ايجـاد كـالژي از » ميان متنهـا «براي پيوند غير خطي ابيات به هم بسيار پركاربرد شد و » متني

اي از آثار به جاي آنكه مـا شـاهد زندگي و ادبيات دست زدند اما اين نگاه نيز به مرور زمان دچار مشكل شد و در پاره

شـاهد تكـه پـاره كردنهـاي تعمـدي اثـر بـراي گـيچ كـردن مخاطـب بـوديم و نگاهي ديگرگونه به زمان در اثر باشـيم

جريـان سـيال ذهـن «ارجاعات درون متني نيز جاي خود را به تداعيهاي معنايي دادند كـه اثـر را بيشـتر شـبيه يـك مـتن

…تا» كردند مي

Page 115: در پيرامون غزل

١١٥

اد مؤلف به شراكت مخاطـب ترين اتفاقاتي كه در پشت اين جريان روي داده بود حركت متن از سمت استبد از مهم

عدم داشتن معنايي ثابـت (معنايي و آنگاه بي » پذيري مكرر تأويل«اي به نام اي كه ابهام به گستره در خلق اثر بود به گونه

غزلها را داراي زباني گنـگ و » هرمنوتيك«و پرداختن به مسئله » مرگ مؤلف «پيرامون » بارت«بحثهاي . رسيد) و غالب

تغيير راوي از اول شخص هميشگي بـه . ه هيچ وجه براي مخاطب ساده پسند غزل فارسي دلچسب نبودپيچيده كرد كه ب

راويهاي ديگر و حتي در صورت به كار بردن راوي اول شخص، فاصله گرفتن مؤلف از راوي باعث شد فضاي حسـي

اط مخاطب عام و حتي خـاص را از از غزل رخت ببندد اما اين شمشير دولب از جانبي ديگر رشته ارتب » درد دل مانند «و

! اي غزلها به بازيهايي رياضي تبديل شد كه گويا تنها براي امتحان هوش مخاطب آفريده شده بود اين شعر بريد و پاره

پرداختن به مسئله زبان باعث تغيير نگرش مؤلف به متن نيز شد زيرا مشخص شد كه زبان از ارتباطي كـه مؤلـف بـه آن

كوشـند تـا ديگـران را درك كننـد همچنـين مـي [ از زبان ]كنندگان استفاده«رود يعني در حالي كه يانديشد طفره م مي

در واقع مـا بـا كلمـات ١٨»هاي مورد استفاده منتقل كنند كنند تا معناي مورد نظر خود را نيز به كلمات و واژه تالش مي

اين قضيه را با مثالي جالب توضيح » دكارت«. مواجهيمرو نيستيم بلكه با انعكاسي از آنها در ضمير ناخودآگاه خود روبه

بيند درك درستي از آن ندارد بلكه در سـنين گويد كه كودك وقتي در دوره طفوليت شكل مثلثي را مي دهد او مي مي

تـر ادهگيرد و در واقع او آن تصوير ذهني را كه بسيار س باالتر تصور او راجع به مثلث واقعي از تصوير ذهني او منشأ مي

با تثبيت اين نوع نگاه به زبان، به نوعي محتوا نيز دچار تغيير شد يعني وقتـي كلمـات فاقـد معنـاي حقيقـي . بيند است مي

شـايد فـرق ايـن . هـا پرداخـت ها درآمد و به جاي پرداختن به كليات به نشانه »دال«اي از شدند شعر به صورت مجموعه

كنند همين نكته نهفته باشد يعني در جريان اول، دالها به مدلولها اشاره مي نگري در اش در جزء حركت با جريان موازي

.اند اما در جريان دوم دالها خود جايگزين دالهاي ديگري شده

چيزي كه در زبان اين دسته آثار بيشتر مشهود بود اتفاقها و بازيهاي زباني پيچيده بود يعني پياده كردن محتواي اثر بـر

يكسـره ) سطح مدلول(از محتوا، پيام يا معنا ) سطح دال(عد شعري ـ بياني متن يان اين نكته كه جدا شدن بب«روي زبان و

نظير سـاختن مصـدرهاي جعلـي از اسـامي توسـط (سابقه نبودند سازيهايي كه در ادبيات ماهم بي واژه ١٩»ناممكن است

كردند و افعالي كـه در ترتيبي همديگر را قطع مي هيچ در هم آميختگي جمالت به نوعي كه بي . رونق گرفت ) »طرزي«

گرفتند به يك مسئله معمولي تبديل شدند بازي با حرفهاي اضافه و استفاده بردن از حس پنهـان جا قرار مي مكانهاي نابه

اي كـه تنهـا در جريـان مـتن حتي گاهي به ساخت تـازه . خورد جاي اين نوع شعرها به چشم مي موجود در آنها در جاي

مـورد خالصـه ٥شد ضعف زبان فارسي بـود كـه آن را در زدند دليلي كه براي اين كار ذكر مي يافت دست مي عنا مي م

: كردند مي

مثـل (اي كه زايـايي دارنـد ـ شمار فعلهاي ساده ٣شود ـ ديگر فعل ساده ساخته نمي ٢ـ فقط فعلهاي ساده زايايي دارند ١«

ـ از اين شمار اندك نيز بسياري در حال نـابودي ٤اند اند كم شته به ما رسيدهو از گذ ) …نمودار، نمايش، نماد و : نمودن

ـ از مصـدر جعلـي فارسـي مشـتق بدسـت ٥) سازي نيست فعل مركب عقيم بوده قابل مشتق (و جايگزيني با فعل مركبند

ن را از هـدف اصـلي اما ترفندهاي زباني در غزل نيز مانند شعر سپيد دچار افـراط و تفريطهـايي شـد كـه آ ٢٠»نمي آيد

كرد تغيير در نحو صحيح جمله و شكل نرمال واژه بدون آنكه نيازي احساس شود چنان شـدت گرفـت خويش دور مي

نكته ديگري كه ! شد كه در پشت آن هيچ چيزي وجود نداشت كه گاهي غزل به نوعي عرض اندام فيلسوفانه تبديل مي

Page 116: در پيرامون غزل

١١٦

ره كرديم تغيير روش ارتباطي آن بود؛ شاعران اين جريان بعـد از آنكـه شد و قبال هم به آن اشا در اين حركت ديده مي

ها پناه بردند يا به ايجاد يك حس يا زدن يك حرف، در پشت يك كليـت كلمات را داراي اصالت ندانستند يا به نشانه

بـا تكـرار كلمـه يـا پرداختنـد يعنـي مـثال غزلـي غير قابل تفكيك به نام غزل دست زدند و يا به تلفيق هردوي آنهـا مـي

اي صـريحي بـه آن بكنـد آن هـم فقـط بـا پرداخـت د بـدون آنكـه اشـاره مصرعي به تشريح جهان كپي شده مدرن مي

جـان «ساز بزرگي نظيـر اين نگاه به غزل قبال در هنرهاي ديگر پسامدرن نيز تجربه شده بود آهنگ ! هايي قراردادي نشانه

كند گويا نوعي ضربه، ايست يا اعتصاب براي آهنگ آغازين يـك مكث مي نشيند و چندين دقيقه پشت پيانو مي » كيج

ايـن . كنسرت است و خود آهنگ نيز شامل سروصداي حضار و تماشاچياني است كه در انتظار شروع كنسـرت هسـتند

شـدند همـراه شـد تلقـي مـي » غيـر شـعري «تغييرات در سطح زبان و كاركردهاي آن با يورش واژگاني كـه تـا آن روز

شـد كـه تـا آن روز در ادبيـات سـابقه نداشـت مـثال هايي تجربه مـي شدند و قافيه كلمات بدون هيچ قيدي وارد شعر مي

درختي وحشي در آفريقـا (» !!فلوس«و » سبوس«، »بطلميوس«كلمات نظير » وس«دركتب معتبر فرهنگ قافيه براي قافيه

كـه در گفتـار امـروز بسـيار » ملـوس «و » لـوس «، »اتوبـوس «ر هـايي نظيـ آمـده بـود امـا از آوردن قافيـه !) و جنوب ايران

اين جريان با باز كردن دست شاعر توانست مرز بين كلمه شعري و غير شـعري را از ٢١.پركاربردند خودداري شده بود

در ابتـدا دسـتاوردهايي در خـدمت توصـيف … بين ببرد، استفاده از كلمات غير فارسي و جمالتي با زبانهاي بيگانـه يـا

فضا، شخصيت و دوگانگي يا از خودبيگانگي كاراكترها بود اما متأسفانه در ادامه اين راه اين مسئله نيز به تكنيكي بـدل

جا و نابجا شاهد آوردن هرگونه كلمه و جمله انگليسي يا متعلق بـه ديگـر زبانهـاي بيگانـه بـدون هـيچ شد تا در غزلها به

ا نامتعارف نيز به جاي آنكه فضايي جديد به شعر ببخشد به نوعي طبـع آزمـايي استفاده از قوافي جديد ي ! كاركرد باشيم

! و اقتراح ادبي تبديل شد

ها توجه شود او پيرامون نشانه » پيرس«بندي ها در اين نوع از غزل از ويژگيهاي ديگر آن بود اگر به تقسيم رشد نشانه

كنـد صـرفا بـا اتكـا بـه خصوصـيات به يك شيء خارجي اشاره مـي اي كه نشانه: ـ شمايل ١: كند سه تعريف را ارائه مي

ــ ٣كند به موجب تأثير پذيرفتن واقعي از آن شيء خارجي اي كه به يك شيء خارجي اشاره مي نشانه: ـ نمايه ٢خودش

شـود نشـانه را اي كه صرفا يا عمدتا به موجب اين واقعيت كه به صورت يك نشانه به كار رفته يا فهميده مـي نشانه: نماد

هستند يعنـي تنهـا بـا حضـور در جهـان مـتن » نمادها«هاي موجود در غزل امروز از دسته بيشتر شناسه . آورد به وجود مي

رقصد اينجا رقص نمـاد اسـت ديگـر وقتي زنبوري گياهي شيرين بيابد مي «كنند براي مثال است كه به چيزي داللت مي

٢٢»زمينه استكنندگان و موقعيت آنها زنبورها تأويل

سـاز حركـت روند پس اينجا نقش مؤلف به عنوان زمينه ها نيز از بين مي حاال اگر اين زمينه خارجي از بين برود نشانه

هـايي كـه در ها در شعر آن است كـه اكثـر جملـه يكي ديگر از علل به وجود آمدن نشانه . شود ها مشخص مي اين نشانه

Contextdependent مقيد دارند و درك آنها وابسته به محيطي است كـه جملـه در روند بافت زبان طبيعي به كار مي

اما در منطق محولها چنين قيدي نسبت بـه بافـت مـوقعيتي متصـور نيسـت و معنـاي » هوا سرد شد «شود مثال آن توليد مي

هـاي موجـود در ضـمير نمادهـا بـا نـوعي بـازي بـا كليـدها و نشـانه ) يعني زمينه حاكم بـر جملـه (شود اصلي منتقل نمي

زنند اما متأسفانه غزلسراياني كه از نئوكالسيسم به اين جريان پيوسته ناخودآگاه مخاطب به بازسازي اين حس دست مي

كـه بـراي مخاطـب (شناسي موجود در ذهن خود بودند بدون فضاسازيهاي الزم و دادن كليدها تنها با تكيه به نظام نشانه

Page 117: در پيرامون غزل

١١٧

دليـل زنند كه نتيجه آن حتي دور شدن از مخاطبان خـاص و پيچيـده شـدن بـي دسازي دست مي به نما ) كامال ناآشنا بود

.غزلهاست

پردازيهـا و محوريـت عملكـرد كاراكترهـا بـه جـاي حضور ديالوگها و صداهاي خارجي ديگر بـه همـراه شخصـيت

شـايد ديالوگهـا . ي اين حركت باشـد توانست نقطه قوتي برا سازيها مي زدايي در تيپ پرداختن به جنسيت آنها و آشنايي

:پردازيم ترين حركت اين جريان باشند كه به تشريح آن مي اند موفق توانسته

اسـت كـه طبيعتـا چيـزي اسـت كـه بـار » كلمـه «، »لوگوس«گرفته شده است » ديالوگوس«از لغت يوناني » ديالوگ«

توانـد در ميـان شـماري از آدمهـا و اشد، پس ديـالوگ مـي ب نيز به معناي ميان و درون مي » ديا«معنايي خاص دارند لفظ

با اين تعريف مونولوگهاي موجود در اين غزلها نيز زيرمجموعه ديـالوگ ٢٣»حتي درون يك شخص واحد اتفاق بيفتد

پردازي زير پوستي كاراكترها بيانجامد اين صداهاي از درون و بيرون غزل از طرفي توانست به شخصيت . گيرند قرار مي

يرا بدون آنكه توضيحي پيرامون آنها ارائه كند به شخصيت آنها قابليت روانكاوي توسـط مخاطـب و شـناخت را مـي ز

كـرد و تـر مـي مخاطـب را بـه مـتن نزديـك ) چه با زبان معيار وچه با زبان محاوره(داد ازطرف ديگر لحن اين ديالوگها

زد كه در كنار هـم كاست و حضور فرديتهايي را رقم مي يتر از همه حضور اين جمالت از استبداد مؤلف بر متن م مهم

.زد گذاري آنها دست نمي حضور داشتند و مؤلف به هيچ وجه به ارزش

با تمام اين ضعفها و قوتها اين جريان نيز مانند جريان موازي خودش در غزل امروز در حال آزمـون، خطـا و تجربـه

در غزل هسـتند ) با تمام تضادهاي موجود (ي در حال نوعي تلفيق ناخودآگاه اين دو جريان با فرارسيدن نسل بعد . است

اي كـه اين فرايند با همراهي نيازهاي جديد جامعـه . بيني را بروز خواهد داد كه مطمئنا ويژگيهاي جديد و غير قابل پيش

. شـود هاي آن ديـده مـي رقهسرعت بيشتري را به خود گرفته است مطمئنا به سنتزي منجر خواهد شد كه از هم اكنون ج

گذرد و در اين دوران همان گونه كه بحث آن رفت دچار تغييرات متعددي شـده سال از عمر غزل نئوكالسيك مي ٣٥

هـاي در حـال طـي طريـق بـه سـمت قلـه » نيمـا «است اما چيزي كه مشخص است آن است كه غزل فارسي حتي بعد از

...باشد خويش مي

:نوشتها و رفرنسها پي

در گرامينامـه . تحولي شكلي و محتوايي در غزل ايجاد كـرد ) ١٣٥٠(» ديروز خط فاصله « مثال منوچهر نيستاني با انتشار كتاب ‐١

را آغـازگر ايـن » نيسـتاني «هـاي گونـاگون نيز به نقش او در تحول غزل پرداخته شده و محمدعلي بهمني در مصـاحبه » گوهران«

)شعر ـ مجموعه مقاالت حسين منزويديدار در متن يك . (شيوه ناميده است

كـه بـا وجـود ضـعفهايي كـه » و چشمهايت شعر سياه گويايي است / ترين آيه شكوفايي است لبت صريح « غزلي با اين مطلع ‐٢

مجتـث «يك نكته جالب در مورد اين غـزل آن اسـت كـه درغـزل عاشـقانه در بحـر . دارد داراي زباني بكر و تصاويري نو است

در ركـن دوم چنـدان معمـول نبـوده و بيشـتر آن را مناسـب قصـايد » تسـكين «اسـتفاده از اختيـار وزنـي » ذوفمثمن مخبون محـ

. اند اما در اين غزل بارها از اين اختيار استفاده شده چيزي كه در غزل امروز به كثرت ديده مي شود دانسته مي

ـ برگزيده شعر حسين منزوي ـ ترمه و تغزل٣

.هاي وزني او با اولين اشعار پيشروي اوست ميان تقارن اولين تجربهـ نكته جالب در اين ٤

Page 118: در پيرامون غزل

١١٨

خطي ز سرعت و آتش ـ سيمين بهبهاني ‐٥

)١٣٨١شهريور (٣٠ مجله كارنامه ـ شماره ‐٦

شود ـ محمد علي بهمني گاهي دلم براي خودم تنگ مي‐٧

يي ـ عبدالجبار كاكا) نگاهي به شعر معاصر ايران ( آوازهاي نسل سرخ ‐٨

.سيد اكبر ميرجعفري مراجعه كنيد» شعر زمان ما« براي آگاهي بيشتر از اوزان مورد استفاده به ‐٩

) مخصوصـا در دومـي (سـروده شـده اسـت » آغاسي«و » منزوي« هر چند در غزلهاي تازه او به خصوص دو غزلي كه به ياد ‐١٠

!شود ه ميهايي براي كشف قابليتهاي تازه و حتي پسامدرن در غزل ديد جرقه

فرزان سجودي: ـ ريچارد هارلند، ترجمه)فلسفه ساختگرايي و پساساختگرايي( ابر ساختگرايي ‐١١

بينـيم نـه خـود آن را ثالثـا در بينيم واقعيت نيست ثانيا از راه عكاسي مـي مثال با ديدن تلويزيون اوال انچه به صورت شيء مي ‐١٢

چسـبند و بـه مـا شـكل را نشـان مي شود رابعا اين ذرات كوچك باز هم به هم مي تلويزيون اين تصوير به ذرات كوچك تجزيه

)معني شناسي ـ دكتر منصور اختيار. (دهند پس اين تصوير چهار درجه نمادي دارد مي

علي درزي : نوام چامسكي، ترجمه‐)ماهيت، منشاء و كاربرد آن ( دانش زبان ‐١٣

آسيا در برابر غرب ـ داريوش شايگان‐١٤

.آورده است» يادداشتهايي درباره نهيلسيم«نيز در كتاب » علي غفوري« اين تقسيم بندي را ‐١٥

: ترجمـه و تـدوين ) هـا و كاربسـتها تعـاريف ـ نظريـه (ــ پسـت مدرنيتـه و پسـت مدرنيسـم » ژان فرانسوا ليوتار« نقل قولي از ‐١٦

حسينعلي نوذري

ناصر منظوري ‐)ساختارهاي مفهومي( نظام چهار بعدي زبان ‐١٧

منصور انصاري : بوريمر، ترجمه/ سياست پست مدرنيته ـ جان آر گيبينز‐١٨

محسن حكيمي : جان پجت، ترجمه) از ساختارگرايي تا پسامدرنيته( متفكر بزرگ معاصر ٥٠ ‐»ژاك دريدا« نقل قولي از ‐١٩

)ي تغييربا اندك( محمدرضا باطني ‐»پيرامون زبان و زبانشناسي« برگرفته از ‐٢٠

دكتر تقي وحيديان كامكار ‐»فرهنگ قافيه درزبان فارسي« مراجعه شود به ‐٢١

ساختار و تأويل متن، بابك احمدي ‐»چارلز ويليام موريس« نقل قولي از ‐٢٢

نژاد محمد حسين: درباره ديالوگ ـ ديويد توهم، ترجمه‐٢٣

١٠٦/persianblog.ir/post.www.bahal٣ منبع

Page 119: در پيرامون غزل

١١٩

دهم الهمق

غزل محمدرضا سنگري : نده نويس

:اشاره

ها و سرايندگان آنها پس از عبـور از در عرصه شعر انقالب، غزل را بايد لنگرگاه و قيامت شعر ناميد، چرا كه سروده

ه بر ساحل غزل پهلو گرفتند و درست همچـون قيامـت كـه آرامشـگا … حاشية قالبهايي چون رباعي، دوبيتي، مثنوي و

آيد و اگر غـزل در غزل، آرامشگاه و سرانجام عمدة حركتهاي شعري انقالب به شمار مي ١. همة تكاپو و كوششهاست

هـا اعـم از اش ـ نه توجه به فرم و شكل خاص ـ ديده شود حضور غـزل و روح غـزل را در تمـام سـروده مفهوم گسترده

.توان يافت و دوبيتي نيز مينيمايي و سپيد تا قالبهاي كالسيك همچون مثنوي و رباعي

هـاي انقـالب در همـين قلمـرو شـفاف و ـ اكتفا كنيم، بايـد گفـت سـروده اگر به تعريف غزل ـ رها از شكل و قالب

ــ جـز ــ بـا انـدكي تسـامح هـا زنند و به دليلي حضور فرهنگ ايمان، شهادت و عرفان، نبض تمام سـروده آفتابي قدم مي

البته اين تنها سرنوشت شـعر انقـالب نيسـت كـه شـعر كالسـيك فارسـي نيـز .ديگري نيست پژواك عشق و عرفان چيز

، فرجام خوش سلوك شعري ماست و اگر امكان آمارگيري دقيـق در شـعر شـاعران سرنوشتي چنين داشته است و غزل

. زده است شد كه حرف اول و آخر را غزل ردة اول و دوم شعر فارسي بود، روشن مي

تـاز عرصـة شـعر فارسـي باشـد، چـرا كـه روح دار و يكه بيني كرد كه غزل همچنان ميدان توان پيش نيز مي در آينده

اگر بپـذيريم كـه غـزل اسـيري .شنوي نامكرر است زندگي، عشق است و اين حديث شيرين مكرر را از هر زبان كه مي

يخته بود و سرانجام در گسستني ميمـون، غـزل رهاشده از بند قصيده است و آغاز قصايد و قصايد آغازين با تغزل درآم

از قصيده جدا گرديد و سپس رها و مستقل در هوايي تازه تنفس كرد، بايد بپذيريم كـه نـه تنهـا، سـرانجام سـرودنها بـه

.رسد كه سرآغاز سرودن نيز غزل بوده است غزل مي

دي شـعر در ادب كالسـيك، تعريـف غـزل بـر مبنـاي بن نايافتگي تقسيم به دليل نظام تر اشاره شد، گونه كه پيش همان

ماننـد (نادرست و نارواست، چرا كه نام همه قالبهاي شعري، به استثناي غـزل و قصـيده، بـر مبنـاي شـكل اسـت » شكل«

از . مايـه شـعري اسـت ؛ اما نامگذاري غزل و قصـيده بـر مبنـاي محتـوا و درون )…بند و دوبيتي، مثنوي، مستزاد، ترجيع

مايـه همـان و از نظـر درون ) البتـه قطعـه مصـرع (، غزل، قصيده و حتي قطعه، تفاوت بارزي بـا هـم ندارنـد نظرگاه شكل

تـوان گفـت روح غـزل در پـس مـي . توان يافت نيز مي… يابيم در مثنوي، رباعي، دوبيتي و مضاميني را كه در غزل مي

.شيده استتمام قالبهاي شعر فارسي دميده شده و به آنها حيات و جاني تازه بخ

: ترند تر و برجسته اگر قرار باشد ويژگيهاي عام را براي غزل برشماريم، چند ويژگي زير از همه شاخص

ـ آيينة عواطف و تأثير و تأثرهاي دروني ١

دار انساني، همه و همه در آيينة غـزل بازتـاب از احساسات سطحي و زودگذر، تا عواطف و احساسات ژرف و ريشه

.غزل، ترجمان عشقهاي زودگذر و سطحي تا سوز و گدازهاي عميق عاشقانه و عارفانه بوده است. اند اشتهو تجلي د

Page 120: در پيرامون غزل

١٢٠

.اين نكته گفتني است كه عشق در هيچ قالبي به اندازة غزل بيان و عرضه نشده است

دردهـا و هاي احساسي و عاطفي انسان، همچون خشم و نفـرت، سـوگ و انـدوه، غربـت و تنهـايي، حتـي همه جلوه

.اند ترين يافته و از آن بهره گرفته ترين و فراخ هاي اجتماعي و سياسي، مجال غزل را مناسب شكوه

ـ لطافت و نرمي زبان، بيان و واژگان ٢

گاه احساسات عارفانه و عاشقانه بوده و هست و عواطف شاعرانه، با عبور از صافي ذهـن و ضـمير، زبـان، غزل، جلوه

آورند به همين دليل، لحن غزل از ديرباز تا به امروز، عمدتا نرم و ماليـم آهنگ و لطيف را همراه مي ان نرم بيان و واژگ

ـ البته در عصر مشروطه، رويكرد شعرـ از جمله غزل ٢. اند رو، بسياري از غزلها، در وزنهاي نرم سروده شده است، از اين

و تركيبات ديگر را باعث شد كه اندكي خشونت چاشني غـزل گرديـد به مسائل اجتماعي و سياسي، استفاده از واژگان

درآميختن غزل و حماسه آهنگ ديگري به غزل بخشيد كه بـا فضـاي و در عصر انقالب، به ويژه سالهاي دفاع مقدس،

٣. متعارف غزل، تفاوت داشت

ساخت گسستگي در روساخت و پيوستگي در ژرفـ ٣

شاعرانه و كشف و شهودها، كه در حوزه هيچ شعري همچون غزل، بروز و ظهور نـدارد، » حال«شايد، تنوع و تحول

يابيم يـا ابيـاتي اي پريشان مي اين است كه در نخستين نگاه، ابيات غزل را مجموعه . غزل باشد » گسستگي ظاهري «عامل

اي پنهـان در مجموعـة غـزل را هبينـي، رشـت كه ظاهرا هر كدام سوز و سازي جداگانه دارند اما بـا انـدكي تأمـل و ژرف

خجسته و فرخنـده، سـاختاري شـكوهمند و » پيوندي«نهد و در توان يافت كه دست هر بيت را در دست ديگري مي مي

در بخشي از غزلهـاي شـاعران بـزرگ، . تر است رنگ در غزلهاي سبك هندي، اين پيوستگي كم . ريزد شيرين را پي مي

مثال در غزلهـايي . آورد خود به خود نوعي پيوستگي در مجموعة غزل را به همراه مي توان يافت كه گاه زبان روايي مي

، پيونـدي محسـوس و »دوش ديـدم كـه مالئـك در ميخانـه زدنـد «و » دوش وقت سحر از غصه نجـاتم دادنـد «همچون

.شود ملموس به دليل زبان روايي ديده مي

دست و پيونـدي آشـكار ميـان گي روايي در غزل، بافتي يك هاي عصر انقالب و سالهاي دفاع مقدس ويژ در سروده

.سازد كند و اين حوزه به دليل بسامد باال، نوعي تفاوت با غزل گذشته را نمايان مي ابيات ايجاد مي

پيرايگي و رهايي از تكلف ـ بي٤

و توصـيفهاي پيچيـده كـه خاقـاني شـاعر تصـويرها . گيرند واسطه، تصنع را از كالم مي احساسات آني و عواطف بي

هايي كه سوز و هايش را دشوار و ديرياب ساخته است، در سروده گستره و تبحر علمي او همراه با توان شاعرانه، سروده

واسطگي در بيان عواطف، زبان و بياني تكلفي و بي دهد، به دليل بي الدين نشان مي تأثر درون را از مرگ فرزندش رشيد

Page 121: در پيرامون غزل

١٢١

تكلف و فروشي، ندرت عرصة فضل گاه زالل درون شاعر است به همين دليل به غزل، جلوه. يابد يتر م ف تر و شفا روشن

اين نكته را نبايد با پيچيدگي و دشواري شعر و غزل شاعران سبك هندي، بـه ويـژه بيـدل، اشـتباه . پيچيدگي شده است

انه از نـوع آنچـه كـه در قصـيده ديـده گرفت، چرا كه دشواري غزل بيدل، عمدتا ويژگي زباني اوست تا تكلفي شـاعر

.شود مي

عرصه اجمال نه تفصيل ـ ٥

هاي انسـاني را در خـويش نمايانـده اسـت، امـا بـه ترين عواطف و دغدغه ترين، بلندترين و اساسي غزل هر چند عميق

تـوان از زل كمتـر مـي در غـ . دليل كوتاه بودن، فرصتي مناسب براي طرح ابعاد و زواياي گوناگون انديشة انساني نيست

ــ را بـراي ويـژه مثنـوي همين امر باعث شده است كـه شـاعران، قالبهـاي ديگرــ بـه . تمثيل، حكايت و قصه مدد گرفت

.توضيح، بسط و طرح انديشة خويش برگزينند

تأثيرگذاري و پايايي در ذهن و ضمير ـ ٦

گار انسان پيوند دارد و همچنين آهنگ و موسيقي لطيف، اي كه با احساسات عميق و ماند مايه به دليل محتوا و درون

به همين دليل حافظة مردمي و نيز حافظـة خـود شـاعران بـا غـزل . خورد ها گره مي ها با حافظه غزل بيش از ديگر سروده

گان و بيتهاي ماندگار در حافظة مردم جامعة ما كه عمـدتا در فرهنـگ راننـد تك. بيش از ديگر قالبها انس و الفت دارد

.شود نيز برگرفته از غزلهاست ها ديده مي جاده

كاركرد و گسترة غزل

هـاي آن چهـره است و از ديرباز تا به امروز در هيچ قالبي به اندازه غـزل، عشـق و جلـوه » عشق«هر چند روح غزل،

ح همـه موضـوعات و مسـائل ننموده است، اما در گذر زمان، همچون ديگر قالبها، رنگ و بوي ديگر يافته و عرصة طر

عرفان، سياست، آموزش، طرب، غم، عشق زميني و آسماني و همـة اضـالع و ابعـاد حيـات در آيينـه . انساني شده است

گاه نرم و رام و گاه سـركش و آشـوبگر، گـاه رنـد و زيـرك و زمـاني صـاف و » عشق«حتي . اند غزل خودنمايي كرده

. سوز و ساز و ناز و نياز آورده است ين ميدان فراخصميمي و ساده، به غزل سر زده است و در ا

حافظ كه حافظه شعري ماست و پهلوان گذشته، هنوز و هميشـه در عرصـة غـزل، گـاه عاشـقانه، گـاه عارفانـه و گـاه

گاه نيز با طنزي ويـژه، . همه را به شگفتي و حيرت كشانده است اي شگفت تركيبي از هر دو را آورده است و در آميزه

اي كـه بعـدها در غـزل عصـر مشـروطه و پروا، به نقد صوفيان متظاهر و زاهدان ريايي پرداخته است؛ شيوه لندرانه و بي ق

ـ تصويري از جامعه آشفته و بيداد رفته بـر شـاعر و غيـر شـاعر را ترسـيم بيداري ـ اما نه در افق واال و متعالي غزل حافظ

رصـه طـرح اجمـالي همـه مسـائل انسـاني بـوده اسـت سـخني بـه گـزاف اگر بگوييم غزل، فراگيرترين قالـب و ع . كرد

همين است كه غزل در خلوت و جلوت همدم مردم ما بوده و هست و هرگز كهنگي و فرسـودگي در آن راه . ايم نگفته

.نيافته و امروز نيز بيش از همة قالبهاي شعري مورد اقبال و استقبال است

Page 122: در پيرامون غزل

١٢٢

ويژگيهاي غزل معاصر

تنهـا . اي يافت نشود توان در غزل معاصر، خصوصيتي را يافت كه در غزل گذشته از آن نمونه و نشانه مي به دشواري

تـر غـزل بـراي تحليـل بهتـر و دقيـق . كند بسامد باال و غلبة برخي ويژگيهاست كه غزل معاصر را از غزل ديروز جدا مي

تحليل ويژگيهاي غزل پـيش از انقـالب بايسـته و ، بازيافت و )دفاع مقدس (عصر انقالب و به طور خاص غزل پايداري

: توان برشمرد از بارزترين خصوصيات غزل قبل از انقالب ويژگيهاي زير را مي. الزم است

ويژگيهاي محتوايي و دروني : الف غلبه عشق زميني و سطحيـ ١

هـاي نثـر مثنويهـا، رباعيهـا و عرصـه هـا، هاي ديگر شعري مانند چهارپاره، نوسروده چندين دهه، غزل همچون عرصه

در شـعر برخـي از . پرده مسائل جنسي بود ها سرشار از فضاهاي سطحي و حتي بيان عريان و بي ويژه رمانها و نمايشنامه به

حتـي برخـي زنـان شـاعر نيـز از بيـان . شـد پروا، زواياي پنهان عشقهاي صوري بازنموده مي پرده و بي شاعران تغزلي، بي

.ات جنسي پروا نداشتندصريح احساس

ـ يأس و بدبيني شديد فلسفي و روحي٢

آلود رژيم ستمشاهي، حاكميت جو پليسي، سركوب حركتهـاي سياسـي و مبـارزاتي، زنـدان و فضاي بسته و خفقان

و شكنجه وحشتناك ساواك، بريدگي و يأس از مردم و در كنار آن، نفوذ و رسوخ فلسفة كافكا، آلبركـامو، سـال بلـو

بسـامد بـاالي . هاي قبل از انقالب اسـالمي را آكنـده از يـأس و بـدبيني سـاخته بـود در ميان نسل روشنفكر، سروده …

جالـب توجـه اسـت كـه بخشـي از . گونـه انديشـيدن اسـت گـواه ايـن … كلماتي چون اسير، ديوار، زندان، زمسـتان و

شـعر . انگـاري اسـت بسـت بيني و بن ني نشان اين تاريك هاي شعري اين دوره، نامي بر پيشاني دارند كه به روش مجموعه

كنند، اما از يأس و بدبيني فلسفي هايي به مبارزه دعوت مي شاعران نوگرا در غزل معاصر هر چند قبل از انقالب در برهه

.و اجتماعي نيز خالي نيست

تحقير، تمسخر و گاه توهين به ارزشها و نمادهاي ديني و مذهبي ـ ٣

نويساني چون صادق هدايت، سيد محمدعلي جمالزاده، جـالل آل داستان. ويژگي در داستانها نمود بيشتري دارد اين

و در شعر، عمده شاعران غير مذهبي، با گرايشهاي روشـنفكرانه يـا ) هاي قبل از تحول و گاه پس از آن در دوره (احمد

هـاي سـروده . گرفتنـد بـه بـاد اسـتهزا و تخطئـه مـي هـا و مظـاهر مـذهبي را ، جلـوه )مانند ماركسيست (چپ ضد مذهبي

در . گيـر و رايـج اسـت هاـ نيز در اين دوره چشم هاـ به ويژه نوسروده كفرآلود، نه تنها در حوزه غزل كه در ديگر حوزه

Page 123: در پيرامون غزل

١٢٣

گونـه سـرودن را ثالث، نادر نادرپور، احمد شـاملو و نصـرت رحمـاني مصـاديق بـارزي از ايـن هاي مهدي اخوان سروده

.وان ديدت مي

ستايي و آرزوي مرگ ـ مرگ٤

انگاري در ميان نويسندگان و شاعران پس از مشروطه را در هيئت خودكشـي بـه روشـني بازتاب طبيعي انديشه پوچ

تقي رفعت و صادق هدايت دست به خودكشي زدند و چند تن از شاعران در زندان و بيرون از آن اقدام . توان يافت مي

زند و بر بخت بد ها افكنده است و شاعر، مرگي زودرس را فرياد مي ستايي، سايه بر سروده مرگ. كنند به خودكشي مي

!فرستد كه بايد ناز اجل را كشيد خويش نفرين مي

اگر اين آرزوي مرگ را با آرزوي مرگ در عرفان و سپس در فرهنگ شهادت در اسالم مقايسه كنيم، تفـاوت افـق

گله از بخت و سرنوشت و بـد گفـتن بـه زمـين و . اين دوره را با عارفان شاعر در خواهيم يافت فكري و روحي شاعران

.ستاست كه شرايط اجتماعي و سياسي سهم مهمي در اين نوع سرودن دارند هاي مرگ زمان، چاشني سروده

ـ شكوه از زمانه و مردم ٥

كننـد و ترين ناروايي اجتمـاعي پرخـاش مـي با كوچك . اند س شاعران عصر مشروطه، معترض، تندخو، بدبين و حسا

ايـن ويژگـي را در . تازنـد پـروا بـدانان مـي بينند، بـي گاه با كاستيها و ضعفهايي كه در فرهنگ، انديشه و رفتار مردم مي

اسـتبدادي زده و در فقر فرو رفته كه به دليل حاكميت نظام جامعه آشوب . بينيم نيز مي ٥٠ تا ٣٠هاي شاعران دهة سروده

آلـود نمـوده اسـت، شـاعر را بـه به بيداد تن سپرده و سرانجام آن را سرشار از چاپلوسي، رياكاري با افقهاي مـبهم و مـه

سرايي و نوميدي شاعر اسـت امـا چهـره ديگـر، تـاختن بـه مـردم، چهرة نخستين اين فضا، يأس . دارد العمل وا مي عكس

.تحقير مردم و ناسزا گفتن به مردم است

بيان نمادين و رمزگونه ـ به دليل خفقان و اختناق ـ در شعر رشد كرد و در شـعر شـاعران همـين ٥٠ تا ٣٠در سالهاي

تحرك، كرمهاي خوكرده به لجنزار، تنديسـهاي خـاموش، نمادها، دامنگير مردم نيز شد و شاعر، مردم را به مردگان بي

.معرفي كرد… سپردگان به شب و تن

كنند و توان پنهان در وجـود مـردم را مين هنگامه است كه نگاههاي روشن و دورنگر، مردم را باور مي درست در ه

در ايـن ميـان، . گيرنـد يابنـد و از آن بهـره مـي بينند و مـي افشاني و انقالب است، مي كه همچون آتشفشاني منتظر شراره

دهي و به تهييج، سامان » شناس مردم«يگران با نگاه ـ بيش از د )ره(مند و بزرگ عصر ماـ حضرت امام خميني چهرة بينش

.ترين انقالب ديني روزگار ما را رقم زند حركت اين موج آماده و خروشان انديشيد و سرانجام نيز موفق شد بزرگ

Page 124: در پيرامون غزل

١٢٤

ويژگيهاي ساختاري و بيروني : ب

هـايي در گيـري از وزنهـاي بلنـد و تجربـه از نظرگاه ساختار و قالب، حادثه چنداني را در غزل شاهد نيستيم؛ جز بهره

مايه شعر، كه جدا از ايـن ويژگـي چشـمگير و هاي نو و زير و بم وزن براي القاي بهتر مفهوم و درون گيري از واژه بهره

.يابيم قابل اعتنا، ويژگيهاي شاخص ديگري را در غزل اين دوره نمي

ويژگيهاي غزل انقالب و دفاع مقدس

، هـاي نيمـايي، قصـيده ماند و از سـروده شده مي اي غريب و فراموش الهاي آغازين انقالب، غزل تا اندازه هر چند س

شود كه هـر شود، اما در دهه شصت چندين جريان در غزل ايجاد مي رباعي و دوبيتي بيش از ديگر قالبها بهره گرفته مي

. گـذارد را يا ژرف در جريان شعر اين دوره بـر جـاي مـي كشاند و تأثيراتي گذ كدام طيفي از شاعران را در پي خود مي

:اند از ويژگيهاي غزل اين دوره عمدتا عبارت

در غزل» حماسه«و » عرفان«ـ درآميختن ١

در چنين فضايي صـدايي جـز چكاچـك شمشـيرها و صـفير . فضاي حماسه، فضاي نبرد و ستيز و خون و مرگ است

شود كـه بـه ـ گاه پس از مرگ پهلوانان ديده مي اندوه نيزـ البته اندوهي حماسي. شنيدتيرها و نعرة مردان جنگي را نبايد

فضاي غزل ـ برخالف حماسه ـ فضايي نرم و غنايي است؛ .گيرد مقتضاي فضاي حماسه، رنگ و بوي تغزلي به خود نمي

.هر حال متفاوت با حماسهفضاي تأملهاي دروني، سير در انفس، ستايش زيباييها و عظمتهاي درون و بيرون و به

شرايط سالهاي جنگ و تلفيق دو ويژگي لطافت روح و صالبت حركات، در شعر نيز نمود پيدا كرد و غـزل ظـرف

آشـناي حق تقدم در اين راه از آن نصـراهللا مردانـي شـاعر نـام . مناسبي شد تا اين فرصت شكوهمند را به نمايش بگذارد

. كازروني است

هاي پهلواني شاهنامه، مضامين حماسي عاشورا و تركيب و تلفيق ايـن دو و اسـتفاده گيري از اسطوره ا بهره ب» مرداني«

از واژگان درشتناك همراه با واژگان غزل، در القاي فضا و فرهنگ جبهه كوشيد و غزلـي را رقـم زد كـه در روزهـاي

: مشهور سروده. مقدس داشتحادثه و حماسه نقشي بزرگ در پويايي و ترسيم جريان جنگ و دفاع

در . از خوان خون گذشتند صبح ظفر سواران پيغام فتح دارند آن سوي جبهه ياران معـرف ايـن ويژگـي غـزل اسـت

هـا ماننـد كـاوه، منيـژه، تصـويرهاي مكـرر، نمادهـا و اسـطوره . توان ديـد غزل زير تمام ويژگيهايي را كه برشمرديم مي

. حماسه درآميخته استغزل را با… جادوگر، بيژن و

در اين سروده، روح غزل با روح حماسه درآميخته است و تركيبهايي نو چون چريك باد، كاوه بهار، امير ابر، منيـژه

.به شعر حال و هوايي خاص بخشيده است… جادوگر نسيم، يك كهكشان ستارة ميخك و

Page 125: در پيرامون غزل

١٢٥

آيد از ديار بهاران سپاه گل مي

كاله گل بر سر نهاده دختر صحرا

با جنبش دالور جنگل، چريك باد

در خون كشد به بيشة شب پادشاه گل

آرد دوباره رايت خونين به اهتزاز

هاي جوان دادخواه گل بر گور الله

رطنين ظفر، كاوة بهار با بانگ پ

آورد از بارگاه گل » داد«فرمان

زند امشب امير ابر طبل نبرد مي

ه گل دارد سر ستيز مگر با سپا

خوابه در حصار چمن با صبا شدن هم

در دادگاه حادثه باشد گناه گل

درياب اي منيژه جادوگر نسيم

با سحر عشق بيژن شبنم ز چاه گل

يك كهكشان ستاره ميخك شكفته است

در آسمان سبز به اطراف ماه گل

شمار دست كريم ابر برافشانده بي

الماسهاي روشن باران به راه گل

ار مانده چشم من آن سوي شب هنوز بيد

در انتظار آمدنت اي پگاه گل

نصراهللا مرداني

هر چند فضاي ديروزين نيست، اما آتش . هايي از اين دست يافت توان سروده در سالهاي پس از دفاع مقدس نيز مي

ماسه با اندوهناكي غزل در هم آميخته لعابي از ح . نهفته در خاكستر قلبها، بروز و ظهوري به رنگ و روشني ديروز دارد

:و تلفيق حماسه و غزل را باعث شده است

ستارة سرد وارة شبهاي بي هال رهاشده در باد پير تنهاگرد غريب

هاي ستبرت عقيق زخم كه ماند به شانه

ات بال و پر شكست اي مرد؟ كدام حادثه

كدام واقعه در خود خراب كرده تو را

Page 126: در پيرامون غزل

١٢٦

خرمنت آورد كدام صاعقه آتش به

تو آن تناور سرسبز آن حكايت سرخ

تو اين شكستة دلتنگ اين ترانة زرد

سمند سركشت آن سوي دشتهاي غرور

دهد با درد ات آواز مي تفنگ خالي

ات را باز به ياد آر شكوه قبيله

ببين شقاوت نامردمان چه با او كرد

به پاي خيز و به ياد تمام يارانت

تم بر آور گردكه نيستند ز خاك س

سيروس اسدي

ـ رسوخ و سيطره فرهنگ شيعي ٢

مفاهيم خاص فرهنگ ... نماز و نيايش، جهاد، شهادت، ايثار، هجرت، ايمان، : گذشته از مفاهيم اصول اسالمي چون

س فـراوان ديـده هاي دفاع مقـد ، در سروده »انتظار«و عنصر مهم » )س(حضرت زهرا «، »كربال«، »عاشورا«شيعي به ويژه

هاسـت، كـه ماية بسـياري از سـروده ، پشتوانه و درون )س(، انتظار و حضرت زهرا ٤سه موضوع اساسي عاشورا . شود مي

عاشـورا و كـربال، آرمـان و . هاسـت دليل فراواني كاربرد اين مضامين، وفور اين تعبيرات و رواج اين فرهنگ در جبهـه

انتظـار . تداعي كربال و الگوهـاي عاشـورا ممكـن و ميسـر نيسـت كبازي، بيايمان رزمندگان است و مفهوم شهادت و پا

، )س(بندهاست و نام مبارك حضرت زهـرا ها و پيشاني ها و موضوع تابلونوشته ساري و جاري در زمزمه موعود، جريان

زهراييـه و اگـر مجموعـة غزلهـاي موعوديـه، .نامي است كه كليد و رمز پيروزيها و نام عملياتهـاي بـزرگ جبهـه اسـت

هـا نگـاه در ايـن سـروده . آوري شود، خود چندين دفتر خواهد شد عاشورايي در دهه شصت و نيمه اول دهه هفتاد جمع

هـا كـه موضـوع دفـاع اي از اين سروده نمونه.، ملموس و محسوس است )س( انتظار و مظلوميت زهرا ٤تازه به عاشورا،

شود، زاويه نگاه، نحوه برخورد و حضور و وفور سـه مسـئله ن ديده مي در آ ...) جبهه، شهادت، ايثار، صبوري و (مقدس

.دهد محوري را نشان مي

بيا وگرنه در اين انتظار خواهم مرد

تو بيايد بهار خواهم مرد اگر كه بي

كوهي زاده ليله محسن حسن

Page 127: در پيرامون غزل

١٢٧

كشاندمان جرس به وادي خورشيد مي

...كه اين چنين لب چاووش نور خواندمان

ب نيزه اگر سر برفت باكي نيست به چو

دواندمان كه سعي عشق چنين سرخ مي

٣٨ ـ ٣٧صص/ ، غزل، گلوله گل/حسين اسرافيلي

اي همنشين اين محفل، همنشينانتان كجا رفتند... آه

آيد از گلوي پرندگان سبز، بوي شعر و شعور مي

بوي عطر نجيب آالله، بوي سيب و شهادت و قرآن

آيد اشورا، بوي عصر ظهور ميبوي پرواز، بوي ع

٢٣٥ص / شقايقهاي اروند/ سيد مرتضي كراماتي

رويم روزي هزار مرتبه تا مرگ مي

شويم روزي هزار مرتبه تكرار مي

آيد از اين مسير فردا دوباره صبح مي

شويم انتظار لحظه ديدار مي چشم

٣٠٠ص / غزل معاصر ايران/ سلمان هراتي

رق نور كنسكوت مرا غ! آقاترين

...از سمت اين خزان سترون عبور كن

ترسم از شبي كه به دجال رو كنيم مي

تو را قسم به شهيدان، ظهور كن! آقا

٦٨ و ٦٧صص /شعر جوان/ منيژه درتوميان

شتك زد وقتي به خواب شقايق، خون شهيدي

سنگ محك زد يك الله در پشت اين باغ، خود را به

خورد ر خون خود، غوطه ميـ د ـ يعني دل من يك الله

!...وقتي كه دست غريبي، سيلي به روي فدك زد

١٥/٥/٧٦جمهوري اسالمي / راد عبدالرحيم سعيدي

Page 128: در پيرامون غزل

١٢٨

هـاي خـويش در شـعر دفـاع مقـدس چهـره تر گفته شدـ در تمام ابعاد و جلوه گونه كه پيش فرهنگ عاشورا ـ همان

اي از منشـور ، درد، معرفـت، محبـت و عشـق كـه هـر يـك جلـوه تموج حماسه، تبلـور پيـام، آهنـگ سـوگ . نمايد مي

در غزلها و ديگـر قالبهـاي شـعري بـه شـيوه گذشـتگان، تنهـا بـه . نمايانند ها مي شكوهمند عاشورايند خود را در سروده

آن بازي در هاي عاشورا، پاكبازي، ايمان، بصيرت و عشق اشاره به اسوه . شود سوگ، اندوه و مصايب كربال اشارت نمي

كنـد و گذارد و چون جامعه با عاشـورا زنـدگي مـي تر از كربال را به نمايش مي بديل تاريخي تصويري بايسته هنگامة بي

هـاي كند و خود، گاه در متن حادثه به ترسيم امروز جبهـه ها آيينة روشن كرباليند، شاعر عينيت كربال را مرور مي جبهه

.كند پردازد و وجوه مشترك آنها را در شعر توصيف مي ي حسيني ميحماسه و خون و پيوند آن با ديروز كربال

ـ درآميختن غزل و قصيده ٣

هـاي نبـرد، ايثـار و پاكبـازي مـردم، صـبوري مـادران و عمده غزلهايي كـه در آنهـا وصـف شـهيد، شـهادت، جبهـه

آينـد، چـرا كـه شـاعر از همـان آغـاز است در حقيقت نوعي قصيده به شمار مـي ... هاي شهيدداده، آزادگان و خانواده

همين است كـه . دهد اما سيطره روح غزل بر سروده، شعر را ميان غزل و قصيده قرار مي . دارد» قصد توصيف و ستايش «

مثال در اين سروده از خانم سپيده . شويم ها در مجموعة غزل يا قصيده دچار ترديد مي در قرار دادن برخي از اين سروده

:يابد شود اما بعد رنگ و بوي غزل مي به قصد ستايش و توصيف آغاز ميكاشاني، شعر

برادر مبارزم، زمزمه كن بهار را

بچين ز شاخة يقين، ميوة انتظار را

زار شد بهار شد، بهار شد، وطن چو الله

شمار را تا كه شمارد اين همه، اللة بي

به خون رقم زدند تا قصة روزگار من

دفترم شوكت اين تبار را بخوان، بخوان ز

هيمة عشق را شرر، از نفس دعا بزن

...زنان برو برو، ببر به سر قرار را موج

شـاعر در بهـت و . بنيادي نيست كه شاعر خـود بـاور نداشـته باشـد ها هرگز يادآور توصيفهاي دروغين و بي اين سروده

.داردشگفتي، شاهد و ناظر عظمتهاست و گويي گريز و گزيري از ستودن ن

ـ اعتراض و دلتنگي ٤

گيرنـد و هاي خويش به باد انتقاد مي طلبي را در سروده تفاوتي و عافيت طلبي، بي زدگي، فرصت شاعران انقالب، رفاه

كجي نسبت به دستاوردهاي خون مقـدس شـهيدان ابـراز رنگ شدن ارزشها يا فراموشي و دهن نگراني خويش را از كم

Page 129: در پيرامون غزل

١٢٩

است و بعدها نيز بـه صـورت ماليـم و آرام بـا ٦٨ تا ٦٤وع سرودن و اعتراض و دلتنگي در سالهاي اوج اين ن . دارند مي

هـاي سـلمان در سـروده . نهـد اين نوع سرودن تقريبا در سالهاي پاياني دهه هفتاد رو به افول مـي . يابد شيبي نرم ادامه مي

ن شفيعي، محمدحسين جعفريان، عبدالجبار كاكايي رضا قزوه، سيد ضياءالدي پور، حسن حسيني، علي هراتي، قيصر امين

:اند هاي زير گوياي اين دلتنگي و احساس شاعرانه نمونه. توان يافت در قالبهاي گوناگون شعري، اين ويژگي را مي... و

روند از يادها دسته مي دسته گلها دسته

اي در رهگذار بادها؟ شمع روشن كرده

يرتانس ناميد اما، اي شقايق م سخت گ

!دوزند با نام شما، شيادها كيسه مي

رضا قزوه علي

امروز شايد بايد از خون گلو خورد

هاي آرزو خورد نان شرف از سفره

بوي ريا پر كرده ذهن دستها را

...رنگ و بو خورد اي بي شد جرعه اي كاش مي

شايد تمام حرفم اين باشد جماعت

رو خورد حق شما را كاخهاي روبه

ضياءالدين شفيعي سيد

)خود متهم كردن( ـ نگراني و دلواپسي نسبت به خويش ٥

شـوند و حضـور عاشـقان و پاكبـازان نظارة شهيداني كه بر تخت روان دستها و با سوگ، سوز و صبوري بدرقـه مـي

رزمنـدگان انـدازه كشـد، تـا خـود را بـا آفرينند، شاعران را به درنگ در خويش مي ها حماسه مي نوجواني كه در جبهه

اين خود . كشد در چنين شرايطي شعر، فريادي است كه شاعر بر سر خويش مي . بگيرند و فاصله خود تا آنان را دريابند

رضـا قـزوه، محمدرضـا پـور، علـي سـلمان هراتـي، قيصـر امـين . شـود هـا نيـز فـراوان ديـده مـي متهم كردن در نوسروده

هـاي خـويش ين اسرافيلي، ساعد باقري و بسياري ديگر از شاعران در سـروده عبدالملكيان، سيد ضياءالدين شفيعي، حس

.اند كشند و اندوهناك و نگران ماندن و رسوب خويش اين نهيب و فرياد را هماره بر سر خويش مي

Page 130: در پيرامون غزل

١٣٠

چه زنم الف رفاقت، نه غمم چون غم توست

دلي هيچ نشاني است مرا نه از آن گرم

ه به كف گو بسوزد تنة خشك مرا غم، ك

برگ و باري نبود دير زماني است مرا

ساعد باقري

در اين بهار شكوفايي، كسي به فكر شكفتن نيست

ست، دل من است كه از من نيست دل من است كه وامانده

ترينم من، شكسته، خسته همينم من شكسته بال

همين كه هيچ در او شوقي، به پر كشيدن و رفتن نيست

موشي، ز گردباد فراموشي چه شد كه در شب خا

ميان كوچة دلهامان، چراغ عاطفه روشن نيست

عليرضا قروه

اي كتيبة شكيب، مرد روز ناگريز

...هات شعرهاي دلپذير اي تمام لحظه

دست و پا جدا شدي، پر زدي، رها شدي

واي من، اسير دل، واي اين دل اسير

)ژرفا(ابوالقاسم حسيني

شاعرانه، نشان ادراك عميق شاعر و احسـاس زالل، صـميمي و دردمندانـه اوسـت، كـه در مقـاطعي اين بيان ارجمند

حضور و وفور اين نوع سرودن در موقعيتهاي . ـ نمود بيشتري دارد هاي دفاع مقدس ـ و شاخص از يادها و حادثه خاص

:زير چشمگيرتر بوده و هست

ـ تشييع پيكر پاك شهيدان١

ها فرين رزمندگان در جبهه پيروزيهاي غرورآـ ٢

ـ بازگشت پيكر مفقوداالثرها٣

ـ بازگشت آزادگان به وطن پس از سالها اسارت و تحمل سختي ٤

ـ به ويژه در هفته بسيج و سالگرد دفاع مقدس ـ تجليل و تكريم بسيج و بسيجي٥

Page 131: در پيرامون غزل

١٣١

ــدت ــاع مقــدس و چــه پــس از آن قدرتمن ــاع مقــدس، چــه در ســالهاي دف ــرين و در مجمــوع، غــزل دف رين، فراگيرت

غـزل در ايـن دوران . آيد تر، شعر انقالب اسالمي به شمار مي ترين بخش شعر دفاع مقدس و در يك نگاه كلي درخشان

اي خـاص اند ـ يـا ماننـد ربـاعي و دوبيتـي كـه در دوره برخالف ديگر قالبها كه گاه با اقبال و گاه عدم اقبال مواجه شده

هـر چنـد، . نمـايي شـاعران بـوده اسـت آزمـايي و قـدرت در همـه سـالها، عرصـه طبـع _ انـد درخشيده و پس رهـا شـده

اما به دليل استواري، پختگـي و درخشـش ايـن ٥. هايي موفق از غزل انقالب، توسط شاعران فراهم آمده است مجموعه

نـه شـعر انقـالب و دفـاع اي همچون غـزل، آيي لذا هيچ سروده . هايي برتر در اين قالب را ارائه داد توان سروده قالب، مي

.مقدس نيست

هاي غزل دفاع مقدس نمونه

تو را صدا زدم

و داد زد بيا به سمت بادها

اي در انجمادها اگر نمانده

و بعد از آن هميشه اشكهاي سرخ

زادها كه سبز شد به چشم گريه

نشستم و فقط تو را صدا زدم

تو را، در ازدحام جيغ و دادها

خمهاي منهمين كه شد، تمام ز

به وسعت هجوم انتقادها

ام نگاه تا هميشه عاشقانه

اسير شد به قاب عكس يادها

اي و روشنايي دلت تو رفته

هنوز مانده در مسير بادها

محسن احمدي

بادبان بي

دلم رفت تا بيكران رو به دريا

نشان رو به دريا به آن وسعت بي

دلم رفت و رفتند دريادالني

ان رو به دريا شبي كاروان كارو

سرازير شد جويباري ز چشمم

به دنبالت اي مهربان رو به دريا

تريني اي، آفتابي تو آيينه

Page 132: در پيرامون غزل

١٣٢

تو تصويري از آسمان رو به دريا

يابم از آشنايان نشاني نمي

بادبان رو به دريا كه رفتند بي

محمدتقي احمدي

سرنوشت سبز

را سپارم اسمتان را، اسمهاي آسماني به خاطر مي

زمين طاقت ندارد چرخش اين چشمهاي كهكشاني را

كجا بوديد تا امروز؟ اي امروز و فرداي شما آبي

كه دارد سرنوشت سبزتان را، هجرت رنگين كماني را

پالكي بود و ديگر هيچ سهم انتظار چشمهاي تو

ديدم اگر اين آفتاب ناگهاني را كردم نمي چه مي

بر و برگم ـ دلم ـ تا باز بي بپرسيد از همين تنها درخت

شما اين روز و شبهاي خزاني را بگويد من چه كردم بي

١٩٨٦=http://www.iricap.com/magentry.asp?id منبع

Page 133: در پيرامون غزل

١٣٣

زدهم يامقاله

جايگاه معشوق در غزل معاصر زهرا محدثي خراساني :نده نويس

ارسي، غزل بـه همـان معنـا و كـاربرد خـاص خـود كـه دربردارنـده مضـامين هاي كالسيك شعر ف در بين انواع قالب

هـا از جهـت كـه در سراسـر ادبيـات قـرون گذشـته نيـز از كارآمـدترين قالـب عاشقانه است، نه تنها در ادبيات معاصـر،

واع در جوامـع ادبـي بـر كيفيـت انـ ... شده است، آنگاه كه تحوالت اجتمـاع از جهـت سياسـي و محتوايي محسوب مي

...گذارد كه مضامين شعري تأثير مي

هاي كالسيك شعر فارسي، غزل بـه همـان معنـا و كـاربرد خـاص خـود كـه دربردارنـده مضـامين در بين انواع قالب

هـا از جهـت كـه در سراسـر ادبيـات قـرون گذشـته نيـز از كارآمـدترين قالـب عاشقانه است، نه تنها در ادبيات معاصـر،

در جوامـع ادبـي بـر كيفيـت انـواع ... شده است، آنگاه كه تحوالت اجتمـاع از جهـت سياسـي و محتوايي محسوب مي

اي جـز گذارد كه گاه ممكن است اين تأثير تا مدتها خصوصـا در حـوزه اشـعار سياسـي نتيجـه مضامين شعري تأثير مي

زل اسـت كـه در محـدوده خـاص سكون و عدم گرايش شاعران توانمند در اين زمينه درپي نداشته باشد، بازهم قالب غ

.خود وفادار و از هر گونه آسيب و ركود در امان است

انـد، در قالب غزل صرفا به سرودن اشعاري در مضـامين عاشـقانه پرداختـه دانيم گرچه اولين شعرا، همان گونه كه مي

يگاه خاصـي را بـه خـود اختصـاص ولي از حدود قرن ششم به بعد كه مسئله عرفان و تلفيق آن با عشق در باب شعر جا

داد، شاعران به سرودن غزل در دو بعد عاشقانه و عارفانه پرداختند كه نمونه بارز آن غزليات حافظ است كـه تقريبـا در

گونه خاص توجه شده است، چـه در غزل معاصر از زواياي متعدد و مختلفي به اين . حدود قرن ششم به اوج خود رسيد

كند و چه آنجا كه ابعـاد درونـي هاي بروني توصيف مي هاي ظاهري و شاخص را از لحاظ جلوهآنجا كه شاعر مخاطب

هـا را شود كه شاعر آن شاخص از هر دو جنبه مطرح مي انگيزد، گاه نيز تلفيقي او را به سرودن شعر برمي و روحاني وي،

هـاي جـاري در و عرفـان بـه توصـيف پديـده عاشقانه نگريسته، عارفانه درك كرده و با بياني شاعرانه با طعمي از عشـق

:معشوق پرداخته است

به وقت خواندن تو هر ستاره چشمي بود

نگريست كه در سماع تو را صوفيانه مي

روانشاد حسين منزوي

دهـد، وجـود وي را اي از شـرم رخ مـي در زمينه برخوردهاي موقر معشوق و ديدارهاي مكرر وي كـه معمـوال در هالـه

:بيند حجب و وقار ميكمال

در آسمانه درياي ديدگان تو، شرم

تر از مرغكان دريايي است گشوده بال

حسين منزوي

Page 134: در پيرامون غزل

١٣٤

از دير باز اگر بحث محبت و توجه تأثيرگذار مطرح بوده، قطعـا ايـن عاشـق اسـت كـه خويشـتن را مسـتحق عنايـت

شـود، اشـعاري بـا همـين گاهي آسماني فرض مـي كيهبيند و صرفا وجود اوست كه در تنهايي و عزلت وي ت معشوق مي

:اند نيز فراوان مضمون و طرح مقام معشوق به اين شكل در زمان ما

من به شهريور چشم تو ارادت دارم

تو به دي ماه دلم گوشه چشمي داري؟

جواد كليدري

لرزم كمي مانده به پايانم سرد است، مي

تو فراوانم آورم بي كم مي! برگرد

حسين تقديسي

خواهمت چنانكه شب خسته خواب را مي

جويمت چنانكه لب تشنه آب را مي

پور قيصر امين

به حرمت ديدارت، اين ضعيف! پا پس مكش

پا پفله،صبر كرد فراز و فرود را

حسين تقديسي

اسـت كـه شـاعر، وجـود وي را شـود، ايـن هاي معاصر، منزلت ديگري كه به معشـوق داده مـي در مضامين سروده

هاي معنوي خويش در تبلور انديشه وجود معشوق بي بيند و گاه حتي نفس عشق را عاملي براي رهايي از خودپرستي مي

بيند كه نهايتا رهايي از منيت و رسيدن به حقيقتي پاك و حتي فراتر از وجـود معشـوق واالتـرين رهـاورد ايـن چنين مي

اين آغاز حركت به سمت عشقي آسماني است البته با عنايـت معشـوق زمينـي بـه عنـوان واسـطه ترديد بي. ارتباط است

:دهد فيض تا عشق الهي را به او نشان

من بسته تودرتو برگرد من ديوار

وار خواهم رست از اين پيازين! برگرد

سيمين بهبهاني

Page 135: در پيرامون غزل

١٣٥

يكبارديگردرتو ـ اي آيينه باورنما ـ خود را

كرد اين خويش در تسليم را انكار خواهميابم و مي

محمدعلي بهمني

!تر از حرمت دريا پاك! تر از نگا عشق مهربان

را من اي ديگر توقف كن تابگيري از من اين لحظه

فاطمه تفقدي

اي رهانيده مرا از من! اي فصل تازه

از من، از آن تكرار باطل، دوره مسدود

حسين منزوي

هاي روحاني و حتي ظاهري معشوق را كه در نتيجه حلول عشق حاصل شده، در تحوالت دروني وجود بارقه گاه شاعر

: بيند مؤثر مي

تر از مجنون در اين صحراي دلتنگي، شدم مجنون

ترين تاگيسوانت را پراكندي تو اي ليلي

پرويز بيگي

باشد چگونه عشق به اين حد شگفت مي

انجامد ن ميكه عاشقي به مداوا شد

جواد كليدري

دلم هميشه سر درس عقل حاضر بود

جنون چشم زاللت ترانه خوانم كرد

فاطمه تفقدي

هاي امروز از گذشته تقليد شده و از قوت زباني و حتي محتـوايي برتـري برخـوردار اسـت آنچه در مضامين عاشقانه

اي همـراه اسـت، نگريسته و در وصف وي از واژگاني كه با تقدس ويـژه اين است كه به مخاطب از زواياي عارفانه اي

:استفاده شده است

Page 136: در پيرامون غزل

١٣٦

تري تو از معابد مشرق زمين عظيم

كنون شكوه تو و بهت من تماشايي است

حسين منزوي

تو عالم همه سجاده عشق است با شوق

آه اي دهن كوچك تو مهر نمازم

حسين منزوي

بيارايم طوافت رابيا بنشين كنارم تا

ام فكر تسلسل كن در اين دوري كه من افتاده

پرويز بيگي

:ها نيز براي وي صرفا با توجه و عنايت معشوق ممكن است تحمل كينه توزي

اند جهانيان همه گر تشنگان خون من

چه باك زان همه دشمن كه دوستدار تويي

سيمين بهبهاني

اشنداگر تمام جهان دشمن دلم ب

چه غم ؟ كه مانده برايم تب رفاقت تو

فاطمه تفقدي

شاعر خـود را محصـور در زمـين و معشـوق را رهـا در آسـمان . معشوق در جايگاهي دور دست و فراتر از عاشق است

:يابد اي كه با نور افشاني وي رهايي مي بيند و خود را يگانه ظلمت ديده او را مظهر نور و روشنايي مي. بيند مي

!اي تو روشنگر ايام مه آلوده عمر

تماشاي تو روز و شب من تارترين بي

روانشاد فريدون مشيري

تواند از اين وحشتم نجات دهد؟ كه مي

!تواني تو يگانه همنفس من تو مي

مرتضي اميري اسفندقه

Page 137: در پيرامون غزل

١٣٧

تو از سالله نوري، تو نبض باراني

نگاه ملتمس خاك را اجابت كن

سفندقهمرتضي اميري ا

داند كه شايسته برقراري ارتبـاط بـا تمـام مظـاهر دهد، او را تنها فردي مي و گاه عالوه بر اينكه اين جايگاه را به وي مي

:پاكي و روشنايي در طبيعت است

نشان بده به من آن سوي موج و دريا را

ام مأيوس كه از جزاير تاريك گشته

فاطمه تفقدي

ب توهاي پاك و نجي جز چشم

هيچكس هرگز نبوده خانه خورشيد را بلد

فاطمه تفقدي

ها لحاظ شده و بيشتر بعد عرفاني دارد گاه شاعر امكان حضور خويش را در در راستاي مضاميني كه اين جايگاه در آن

:داند كنار معشوق ماية مباهات مي

دچار عشق تو هستم شبيه يك ماهي

هي ؟خوا اي، نمي به رنگ آبي فيروزه

نرگس برهمند

كشم تنها منم نگاه تو را آه مي

داند آب را جز اين سبوي تشنه كه مي

مهري جهانگير

مسئله تأثير افالك و آسمان در سرنوشت انسان از جمله مسائلي است كه از ديرباز در ادبيات مطرح بـوده و شـاعران بـا

هـاي انـد، هـر چنـد تـا حـدودي زمينـه ار خود از آن اسـتفاده كـرده اند و در مضامين اشع نوعي جبر، متوجه اين امر بوده

در شعر معاصر بانگرشي متفـاوت، شـاعر صـرفا وجـود معشـوق را در سرنوشـت و كيفيـت . خرافي نيز دربرداشته است

:داند زندگي خويش مؤثر و دخيل مي

آيينه من گشتي و با ياد تو

آيندة خود در نگه چشم سياهت

شفيعي كدكني

Page 138: در پيرامون غزل

١٣٨

همان بخت بلندي كه قضاتو

مهر كرده است به پيشاني من

راضيه رجائي

عشق گاهي زندگي ساز است و گاهي زندگي سوز

تا پريزاد من از بهر كدامين خواهد آمد

حسين منزوي

ا شادي و شورآفريني نيز از جمله مضامين طرح شده است كه بازهم معشوق، آفرينندة ايـن شـور و اشـتياق اسـت و تنهـ

:كند هاي روح شاعر را به شور و شادماني مبدل مي اوست كه اندوه و تنيدگي

!اي امتزاج شادي و غم در كنار تو

گريستنم بوي گل گرفت ... خنديدنم

سعيد بيابانكي

مرا هزار اميد است و هر هزار تويي

شروع شادي و پايان انتظار تويي

سيمين بهبهاني

داند كـه شود ياد و خاطر شاعر است و شاعر خود را مفتخر به اين مي وق به آن جا فراخوانده مي منزلت ديگري كه معش

:معشوق در خاطر وي جايگاهي جاودان دارد

روي با باد سفر بخير گل من كه مي

روي از ياد روي اما نمي زديده مي

حسين منزوي

سكوت وحشي من بيقرار تنهايي است

صدا نكنيددلم گرفته برايش مرا

مهري جهانگير

Page 139: در پيرامون غزل

١٣٩

رود روم زكوي تو و دل نمي من مي

رود اين زورق شكسته زساحل نمي

شفيعي كدكني

هـاي هاي ظاهري معشوق نيز از جمله موضوعاتي است كه غالبا جايگـاه معشـوق بـا تشـبيه وي بـه پديـده توجه به جلوه

:گردد طبيعي تعيين مي

!هات حوضچه ماهي چشماي! اي ابروان هشتي تو چون طاق

هاي شما آيا اين چيست اينچنين شده نقاشي؟ در عمق چشم

عليرضا بديع

! اي گيسوان رهاي تو از آبشاران رهاتر

ساران صاف سحر با صفاتر چشمانت از چشمه

حسين منزوي

هـاي طبيعـي و علـت آفـرينش پديـده و باز با مضموني قريب به مضمون فوق، صرفا با اين تفاوت كه وجود وي را مبدأ

:دهد و در چنين نگرش عظمت ديگري نهفته است جايگاه ديگري به او مي داند، مي

گاه زيبايي است نگاه روشن تو قبله

شود، برگرد فضاي آينه مغشوش مي

مرتضي اميري اسفندقه

گردد بهار از دم گرم تو زنده مي

سخن بگو كه سخن گفتنت اهورايي است

رتضي اميري اسفندقهم

:باشد مي كند، مالك و معيار تمينات روحاني عاشق نيز در پرتو آنچه معشوق امر

خواهي توانم آنچنان باشم كه مي من مي

تواني آنچنان باشي كه خواهانم؟ تو مي

حسين تقديسي

Page 140: در پيرامون غزل

١٤٠

!كني گل من چقدر خوب حكم مي

چقدر خوب كه اين كار را بكن آن را

شاميعباس چ

شـود كـه مخاطـب را در دور گيـري ايـن نگـرش در وي مـي هاي روحـاني در معشـوق منجـر بـه شـكل وجود بارقه

هايي فراتر ازخيال خويش ببيند و از اين ديوار سنگيني كه ناشي از عدم توفيق وي به منزلت معشوق اسـت دلگيـر دست

:باشد

كنم گاهي تو را كنار خود احساس مي

ها كم است دلخوشي خواباما چقدر

محمدعلي بهمني

شود، مگر با حضور معشوق، و شاعر براي رهايي از ايـن رهايي از تنگناي سكوت و رخوت براي شاعر محقق نمي

آلـود وي تواند سكوت غـم هاي نهفته است و باز هم اين مخاطب است كه مي عزلت به دنبال عاملي براي ابراز شادماني

:انگيز شاعرانه بدل كند هاي دل هرا به نغم

گردد در من غزلي اينك دنبال تو مي

اي آنكه تو را ديدن انگيزه گويايي است

محمدعلي بهمني

رفتي و بي توندارد غزلم گرمي و شور

كه نگاهت مدد طبع سخن سازم بود

شفيعي كدكني

اسـت و بـاز هـم ايـن معشـوق اسـت كـه واقعيـت هويت و شخصيت بخشي به عاشق نيز از ديگر مضامين مـورد بحـث

:كند وجودي وي را در ياد زنده مي

زندگاني چيست ؟ لفظ مهملي

گر بماند خالي از معناي تو

شفيعي كدكني

Page 141: در پيرامون غزل

١٤١

زيستن شاعر با ياد و خاطرات مخاطب نيز از ديگـر موضـوعاتي اسـت كـه بـه آن پرداختـه شـده اسـت و نهايتـا منزلـت

:هاي ظاهري مالل آور است همعشوق فراتر از جنب

مرا و ياد تو را لحظه لحظه ديداريست

كه چون هميشه ديدار عاشقان تازه است

حسين منزوي

اميدواري در مقابل يأس و يقين در برابر ترديد نيز از جمله مضاميني است كه به نسبت سـاير مضـامين كهـن كـاربرد

شود، آنگاه كه شاعر مخاطب را هر يك با وجود مخاطب در شاعر متبلور مي بيشتري در شعر معاصر دارد و جنبه مثبت

:شود يأس او به اميد و ترديد وي به يقين بدل مي بيند، همگام و موافق با خويش مي

بيا به خانه كه اميد با تو برگردد

هزار مرتبه خورشيد با تو برگردد

بيا كه صبح يقين در گشودن چشمي

رديد با تو برگرددبر جاي اين شب ت

جاودانگي احساس عاشق نسبت به معشوق نيز كه برخاسته از نگرش مثبت اوست، از ديگر مسائل و موضوعات مطـرح

:كند باشد و شاعر پايدار به اين پيمان و حس پاك، زندگي مي در غزل معاصر مي

تو آن تصوير جاويدي كه حتي مرگ جادويي

ردن رانداند نقشت از لوح ضمير من ست

حسين منزوي

اگر چه باز نبينم به خود كنار تو را

شمرم عشق يادگار تو را عزيز مي

سيمين بهبهاني

رسيدن از معشوق زميني به معشوق ازلي كه واقعيتي انكار ناپذير است نيز با نگرش از زواياي مختلفي بـه زبـان شـعر

به تصوير كشيدن روح ديگرگون شدة شيفتگان عشق را داراست و پس درآمده است و در اين راز عظيم تنها شعر توان

از آن كه عاشق به معشوق ازلي دست يافت عشق زميني صرفا در حد مهـرورزي و عـرض ارادت بـه دليـل همراهـي بـا

و هاي عارفانة عاشق است با معشوق آسماني واحتماال آرزوي روزگـاري خيـر گيرد و پس از آن خلوت عاشق قرار مي

:خوش براي واسطة فيض كه همان عشق مجازي است

Page 142: در پيرامون غزل

١٤٢

پذيرا باش! دعاي خير مرا آشنا

هاي عارفانه تويي كه ابتداي تپش

عشق از نگاه پاك تو باريد بردلم

هاي روشن كشف و شهود را آن آيه

الهام امين

شايد كه رسم با تو بدان عشق حقيقي

ابرويت اگر پل زند از عشق مجازم

يحسين منزو

آاليـش هـايي كـه از ايـن پـس از روح بـي و سرانجام بايد بدانيم كه در تمام شواهد فوق در قالـب شـعر و ناسـروده

ترديـد ايـن اي بـراي معشـوق سـاخته امـا بـي شاعران درهرقالبي سروده خواهد شد، شاعر امروز هر چنـد جايگـاه ويـژه

زدن در حيـات خلـوت پيشـينيان قدم. باشد مل او در آثار قدما نميتأثير از تفحص و تأ هاي خاص و هنرمندانه بي نگرش

هـاي نيلگـون ذهـن و دل هاي پربـار گذشـته همـواره افـق نفس شدن با سروده هاست و هم كه همانا آثار باقيمانده از آن

نـه تنهـا بخشد و شاعر امروز نبايد فراموش كند كه مطالعـه در آثـار گذشـتگان شفاف هر شاعري را قوتي مضاعف مي

كند بلكه اگر با دقت و رعايت اصـول خـاص بـه مطالعـه بپـردازد و آثـار گذشـتگان را اي نمي ذهن و زبان او را كليشه

هـاي معنـوي و ترديد در درازمـدت شـاهد آفـرينش چونان بنايي استوار ببيند و با آنها سر سير و سلوك داشته باشد، بي

اسـت و سـرايندگان آن پـرورش دهنـدگان روح و جـان شـعر شـاعران ماندگار خواهد بود شـعر گذشـته پيـر طريقـت

.هاي بنيادين كه همان ادبيات و شعر است توجهي به اين اصل يعني وفادار نبودن به اصالت معاصرند و بي

:فهرست منابع اشعار منتخب ، چاپ نيستان٣٦ـ اميري اسفندقه، مرتضي، ادبيات معاصر، شماره ١

هاي آب و آتش، انتشارات سخن از سال ـ بهبهاني، سيمين،٢

، چاپ نيستان٨٠ـ بهمني؛ محمدعلي، گزيده ادبيات معاصر، شماره ٣

، چاپ نيستان٢٦ پرويز، گزيده ادبيات معاصر، شماره آبادي، ـ بيگي حبيب٤

، چاپ نيستان١١٩ـ تفقدي، فاطمه، گزيده ادبيات معاصر، شماره ٥

اي از آفريقا، انتشارات پاندا پلهرقصد بر ـ تقديسي، حسين، ماه مي٦

، چاپ نيستان ١١٧ـ رجايي، راضيه، گزيده ادبيات معاصر،شماره ٧

اي براي صداها، انتشارات سخن ـ شفيعي كدكني، محمدرضا، آيينه٨

ـ مشيري، فريدون، زيباي جاودانه، انتشارات سخن ٩

ـ منزوي، حسين، با سياوش از آتش، انتشارات پاژنگ١٠

٣٠٠٦٠=id&١١٤٥٦=section=litem&mid&٤٥٧١=http://www.artmashad.ir/Default.aspx?page منبع

Page 143: در پيرامون غزل

١٤٣

دوازدهم مقاله

ترفندهاي زباني در غزل پست مدرن مه اختصاريطفا: ده نويسن

وقتـي توجه ويژه به زبان و مباحث زبانشناختي چيزي نيست كه كسي بتواند در ادبيات پسـامدرن انكـارش كنـد امـا

و در واقـع بازتـاب دوره ي ! ادعـا دارد كـه نـه مـدرن و نـه پسـامدرن اسـت ) البته از ديدگاه عده اي (غزل پست مدرن

است تكليـف ) نمي گويم مدرن ( گذار؟؟ و وانمود وضعيت حال حاضر جامعه و تفكر پسامدرن در ساختار مدرن زده

! توجه به زبان چه مي شود؟

واهم در اينجا به آن جواب بدهم و كال وبالگ با محدوديتهاي خاص خـودش و همچنـين اين سؤالي نيست كه بخ

عدم سطح يكسان اطالعات مخاطبان من اين اجازه را سلب مي كند چيزي كه مي خواهم درباره آن حرف بزنم نـوعي

ا آنها به مـا كمـك مـي تقسيم بندي جزءنگر و چند مثال است كه به درك ساختار؟؟ اين ترفندها و برخورد راحت تر ب

ترفندهاي زباني را در نگاهي مسامحه آميز مي توان به سه يا چهار دسته تقسيم كرد كه من در اين پست بـه بخـش : كند

: اول آن مي پردازم

اتفاق مي افتند ) صامتها و مصوتها(ترفندهايي كه در واحد واج : بخش اول

: صامتهاشان راحت شود كه درباره چيز عجيبـي حـرف نمـي زنـم و غـزل پسـت مـدرن براي اين كه دوستان كالسيك خيال

) بر اثـر تكـرار (توطئه اجانب و استكبار جهاني براي نابودي ميراث چندين هزارساله ادب فارسي نيست مثالي لوث شده

: را مي زنم كه نوعي ساده از اين برخورد با زبان در ادبيات كالسيك است

... باد خنك از جانب خوارزم وزان است/ م خزان استخيزيد و خز آريد كه هنگا

اين ساده ترين استفاده از زبان است حس و اثر روان شناختي كه هر حرف در ذهن مخاطب خويش مي گذارد و در

) دقت كنيد كه اين ساده ترين راه است نه بهترين راه( و بازتاب آن در ذهن با تكرار » ز « و » خ « اين مثال درشتي

: مثال مي زنم» فروغ « براي آنكه نيمايي سرايان هم ناراحت نشوند مورد زيرپوستي تري را از

» در آستانه ي فصلي سرد «

است كه سوز و سـردي را بـه مخاطـب منتقـل » س « اينجا نيز همان تكنيك تكرار و ويژگيهاي روان شناختي حرف

مي كند

اين تكنيك را مي توان ذكر كرد البته در اينجا ديگر واج آرايي خاصـيت تكنيكـي در غزل پست مدرن هم مثالهايي از

خودش را از دست داده و به جزئي جدايي ناپذير از شعر تبديل مي شود زيرا غزل پست مدرن با مخاطب طرف است و

اينجا صامت نه تكنيكي اثرهايي كه ناخودآگاه بر ذهن او ايجاد مي شود پس توجه به اثرات روانشناختي هر كلمه و در

زيبا كننده ي شعر بلكه يك قـانون پـيش فـرض هماننـد وزن و قافيـه اسـت ايـن اجبـار را در مثالهـاي زيرپوسـتي تـر و

: ناملموس تر بيشتر مي توان حس كرد

حرف ٧و » ل« حرف ٩( »سيد مهدي موسوي « ! لب ملول ليالست خانم مجنون / تو الي مبل خودت مي لمي ميان لبت

) در يك بيت » م«

Page 144: در پيرامون غزل

١٤٤

) در يك مصرع » س« صداي ٤( » مونا زنده دل« ... صد سال به سياهي سالي كه آخرش

« صـداي ٦( » هـدي قريشـي « رنگ سياه ، صحنه ي خالي ، صداي زنـگ / زد به سرم ، عاشقش شدم ... ساعت سه بار

داشـته و در شـعر خـانم زنـده دل ، در يك بيت ، توجه داشته باشيد كه در زبان فارسي س و ص و ث يـك تلفـظ » س

) قريشي و فروغ داراي يك كاركرد مي باشند

! شود...مثل اين شرم که در لحظه ي ديدار/ واژه ها دست مرا روي زمين رو کردند

» ر « حـرف ١٣( » محمدرضا شالبافان« ! شود: ‐... تا مرا بر هوس دست تو آوار/ رد آواز تو بر گونه ي من مي رقصيد

) ادامه دارد» ر«در دو بيت كه البته در كل غزل تكرار نامحسوس حرف

) در يك مصرع » ت« صداي ٥( » محمد حسيني مقدم « وبعد غلت زدي روي تخت بي ربطت

شيطان وزيده بود و هوا بوي مرده داشت / آشيل عشق پاشنه اي تير خورده داشت / مثل هميشه مات شبيخون او شديم ...

) در يک بيت و نيم » ش« حرف ٩ (»علي بهمني«

) در يک مصرع » س« صداي ٦( » سامره اسدزاده«! برقص با اين سوت‐... صداي خس خس سينه

... و هزاران مثال ديگر

فكر مي كنم واضح بود كه حتي در همين مثالها هم طرز اسـتفاده و منظـور ازكـاربرد واجهـا متفـاوت بـوده و حتـي

با وجودي كه از تكـرار كمتـري اسـتفاده » هدي قريشي « ي در استفاده از آنها به چشم مي خورد مثال تكنيكهاي مختلف

در هر تركيب در واقع بار آن را در كـل بيـت تقسـيم مـي كنـد و در تنهـا » س« مي كند اما با به كارگيري يك صداي

رسد که هـم آن جملـه را از مـتن جـدا مـي به گوش مي» ش«ترکيبي که از اين صدا بهره نمي برد سه بار پياپي صداي

... کند هم حس متفاوت آن را القا مي کند

وجود مناطق مختلف در مغز براي تحليل هر حرف همراه با ريزه کاريهاي تلفظ حتي در صامتهاي هم خانواده باعث

خـود را بـه عنـوان يکـي از شده که ترفندهاي زباني در سطح واج بتواند داراي گستردگي و عمق بيشتري شده و جاي

مطمئنا اين بحث از ديدگاههاي زيسـت شناسـيک ، روان شناسـيک و . ارکان شعر امروز و غزل پست مدرن تثبيت کند

. زبان شناسيک قابل بررسي هاي عميقتري نيز مي باشد که هرکدام مقاله يا مقاالت جداگانه اي را طلب مي کند

و بـالطبع انتقـال احساسـات ( متها در مغـز و محلهـاي مختلـف گيرنـده هـاي آن در واقع غير از اثرات روان شناختي صا

حتي درسطح تلفظ نيز داراي گوناگوني هايي هستند که آنها را از هم جدا کرده و از کوتـاهترين صـامتها تـا ) مختلف

هـا و موسـيقي کـالم نزديکترين آنها به مصوتها از لحاظ کشيدگي تقسيم مي کند که در موقع استفاده از کشيدگي واج

: توجه به اين قسمت نيز مفيد است

١‐ stop د ، ک ، گ ) و در فارسي ط ( مکث در کالم ايجاد مي کنند مثل ب ، پ ، ت : ها ،

٢‐ nasal تلفظ کوتاه و ادا شدن از بيني مثل م ، ن : ها

٣‐ fricative ( ، س ) منظور واو فارسي است ( و خروج هوا از جلوي دهان و داراي کشيدگي اما کوتاه مثل ف ، : ها

، ش ) و در فارسي ظ ، ذ و ض ( ، ز ) و در فارسي ص و ث

٤‐ affricative کشيدگي بيشتر مثل ج و چ : ها

٥‐ glide کشيدگي زياد مثل ي : ها

Page 145: در پيرامون غزل

١٤٥

٦‐ liquid : که در فارسي ارتعاش بيشتري نيز دارد( داراي ارتعاش مثل ر (

جز اثر روان شناختي هر حرف در ذهن مخاطب اعتقاد دارند که صامتهاي بـا کشـيدگي نکته جالب توجه اينست که به

هسـتند القـاء مـي lax بوده و نوعي حالت عصبي و وسواسي را نسبت به صامتهاي با کشيدگي پـايين کـه tenseباالتر

ايجاد مي کند ... تضاد وکنند حال اگر اين موضوع را در کنار اثر رواني خود صامت بگذاريم گاهي همخواني ، گاهي

که با ترکيب و تجريه تحليل ، مي تواند ما را در برانگيختن احساسـات مختلـف در ضـمير ناخودآگـاه مخاطـب يـاري

. ببخشد

: مصوتها

براي آنكه باز هم دوستان كالسيك سرا ناراحت نشوند بحث را با مثالي از ادبيات كالسيك شروع مي كنيم

باز دارد پياده را ز سبيل / امداد رحيل خواب نوشين ب

تكرار كسره به نوعي طوالني بودن و كشدار شدن خواب و گذشت زمان را نشان مي دهد بدون اينكه هـيچ اشـاره ي (

) مستقيمي به اين قضيه شود

: »احمد شاملو « حاال مثالي معاصرتر از

... گاري جاودانهياد/ من چه ناپاكم اگر ننشانم از ايمان خود چون كوه

) كه تكرار مصوت الف بلندي كوه را القا مي كند(

حاال در غزل پست مدرن اين تكنيك هم مانند مثالهاي بخش صامت به جزئي جدايي ناپذير از شعر تبديل مي شود و

است نه در وجوديت درواقع اگر هم تکنيکي مورد استفاده قرار مي گيرد در کاربرد و چگونگي استفاده از ترفند زباني

) فکر مي کنم مثالي که در بخش خانم قريشي زدم کامال قابل تعميم و تسري در اين بخش هم مي باشد ( قضيه

: مثالهاي زيادي هم در اين راستا در غزلهاي پست مدرن وجود دارد که مجبوريم به چندتايي قناعت کنيم

مصـوت ١٧به کـارگيري ( » زهراسادات حسيني … « ببين چرخ زدم توي دو چشمت / رقص من و تندي آهنگ جاز ...

) مصوت بلند که تندي رقص و هيجان و به طور کلي حرکات سريع را منعکس مي کند ٤کوتاه در مقابل

دور بودن خود را در سـفينه اش ( » حميد سهرابي«... تا در ميان بستر سياره ات / از پشت گريه هاي گم ماهواره ها ...

) به کارگيري پياپي کسره ها نشان مي دهدبا

آلوده ي مچالـه ي تنهـاي / ↓از دست هاي يخ زده ي يک خداي خواب / اين بطري سقوط شده در ميان آب

خواب آلودگي و خستگي خدا با تکرار کسره و ايجاد تتابع اضافات و حالت فـرودي کـه ( » الهام ميزبان «... خسته است

) ر مصوت کسره نهفته است و به نوعي سکندري خوردن خدا را وانمود مي کند ايجاد مي شود در ه

ضمه و همراهـي آن بـا صـامت –تکرار مصوت ( » زهرا معتمدي «... فني توئين / دوباره تف شده ميز توالتم خيس است

امت و مصـوتها را مـا در ايـن مقالـه سه بار پياپي هر دو وانمود تف و آواي آن است البتـه اينگونـه همراسـتايي صـ » ت«

) بررسي نخواهيم کرد و به وقت بهتري وا مي گذاريم

استفاده ترکيبـي از مصـوتها در يـک مصـرع رخ مـي (» سيد مهدي موسوي «ميان لحظه ي خيس رها شدن خوابيد

شـيدگي را در بـين مصـوتها دارد کسره ي متوالي در انتهاي کلمات که با توجه به اينکه کسـره کمتـرين ک ٣دهد يعني

Page 146: در پيرامون غزل

١٤٦

کـه » رهـا «در انتهـاي کلمـه » الـف «حرکت در فرود و ادامه داري رابطه ي جنسي را نشان مي دهـد بعـد مصـوت بلنـد

بيشترين کشيدگي را دارد لحظه ي ارضاء را ترسيم مي کند که خود صداي مصوت هم حتي يادآور همان لحظه اسـت

پايان کلمات به کار نمي رود و فقط دو صامت داريم که القاء کننده سسـتي و بعد ديگر هيچ مصوتي تا آخر مصرع در

) رکود و خواب است

... و هزاران مثال ديگر

در غزل پست مـدرن و هـر ژانـر ) مصوت داريم ٦که در زبان فارسي فقط (مي بينيم که با وجود محدوديت مصوتها

هاي گوناگوني از آنها مي شود گرفت که حتـي در مثالهـاي محـدود شعري که نسبت به زبان بي تفاوت نباشد استفاده

باال دو استفاده متفاوت از کسره در شعر الهام ميزبان و حميد سهرابي و استفاده هاي ترکيبي نظير مصراع جناب موسوي

.تأييد کننده ي همين مضمونند

محدودتر و ابتدايي تر از ديگر بخشها مـي باشـد و در مطمئنا استفاده از واجها و ترفندهاي زباني در سطح واج بسيار

غزل پست مدرن هم کمتر مورد توجه قرار مي گيرد و خالقيت هاي کمتري را هم شامل مي شود پس در همينجـا ايـن

مـي رويـم کـه ) و در واقع بازيهـاي صـرفي (بخش را تمام مي کنيم و در پست بعدي به سراغ ترفندهاي زباني در کلمه

يـادآوري يـک نکتـه هـم ... يعتري را شامل شده ، بحث و جدلهاي بيشتري را نيز به همـراه خواهـد داشـت محدوده وس

ضروري مي باشد و آن اينست که به علت کثرت شاعراني که در ژانر غزل پست مدرن کار مي کنند و عدم چاپ آثار

ناسـب و نامهـاي بـزرگ لهـاي م به صورت مجموعه و محدوديت ما در آوردن مثال ممکـن اسـت حتـي بسـياري از مثا

فراموش شوند

دومقسمت

ترفندهايي كه در واحد کلمه اتفاق مي افتند: بخش اول

به اين معني كه هر چيـزي كـه ) reflective linguistic(مدت زمان زيادي مردم به زبان شناسي انعکاسي اعتقاد داشتند

و او هم فقط به همـان » اين ميز است«: كه به او مي گويندمثل كودكي . گفته مي شود تكراري ست از گفته هاي پيشين

) generative linguistic(اما بعدها چامسكي اصطالح زبان شناسي زايـا را پـيش كشـيد » اين ميز است«: چيز مي گويد

را كه خاصيت زايايي زبان را مطرح مي كند و اينكه مي توان با توجه به داده هاي خود ، كلمات و تركيبـات جديـدي

مـي توانـد ايـن داده را تعمـيم داده و هـر مـرد » بابـا سـبيل دارد «مثال همان كودك وقتـي ببينـد . در زبان به وجود آورد

»بابا بابا«: سبيلويي را كه ببيند بگويد

. را اختراع كنيم به خاطر همين قابليت زايايي زبان است» زندگي شدن«پس درواقع اگر ما مي توانيم تركيب

آنگونـه کـه در مبحـث واج هـا (ندهاي زباني در بخش کلمه و جمله بيش از آنکه براساس اصول روان کاوي باشد ترف

.براساس همين ويژگي زايايي زبان بنا نهاده شده است) ديديم

رد اما عبور از نرم هاي زباني در حوزه کلمات راه هاي بسياري دارد که من در چند پست به اين راهها اشاره خـواهم کـ

:و با آوردن مثال به کارکردهاي گوناگون هر يک مي پردازم

Page 147: در پيرامون غزل

١٤٧

ترفندهاي زباني کالسيک

همانگونه که قبال اشاره کرديم غزل پست مدرن از ادبيات گذشته نبريده است و استفاده از بعضـي ترفنـدهاي زبـاني

ادبيات کالسيک سابقه داشته در غـزل اتفاقي که اگرچه در . که در شکل صحيح کلمه دست نمي برند از اين جمله اند

.پست مدرن با التزام متني بيشتر و کميت باالتر بکار مي رود و در واقع در آثار برتر اين ژانر به تکامل رسيده است

:جناس ها

جناس ها در زبان فارسي انواع مختلفي دارند که دکتر شميسا در کتـاب بـديع و بيـان بطـور کامـل آن را شـرح داده

اما موضوعي که ما به عنوان پيشرفته ترين شکل جناس در غزل پسـت مـدرن مـد نظـر داريـم اسـتفاده از چنـدين .است

چـون در واقـع ) pun(ايـن نـوع جنـاس . ظرفيت يک کلمه و ايجاد فضاها و روايت هاي موازي در کليت اثر مي باشد

طبقه بندي مي شود اما مي توان آن را نوع پيشـرفته اي »ايهام«بدون تکرار کلمه به کار رفته در ادبيات فارسي در بخش

)دو كلمه كه از لحاظ آوايي يكسان تلفظ مي شوند ولي معاني متفاوت دارند. ( محسوب کردHomophonemeاز

:بخاطر عدم اهميت چندان اين بخش با ذکر چند مثال کوتاه از آن رد مي شويم

مي ريخت زير چتر تو باران سکه ها

را ببخش به يک مرد مستحقاين قلب

مونا زنده دل

به معني دل فضاسازي مي شود و از آن طرف بـا » قلب«در اين شعر در طول اثر با فضاي مراسم ازدواج و عشق براي

... مي سازد و بعد کلماتي با اثر ناخودآگاه منفي از قبيل تب، بي رمق، شـام آخـر، لجـن، وزغ و » سکه«فضايي که واژه

.فضاسازي مي کند» تقلبي بودن«اي براي معن

الو اورژانس ؟ بله ، حال اتاقم تنگ است

عالين نجاتي

در واقع شاعر از يک کلمه نيز فراتـر رفتـه و بـا . مثال باال نمونه ي خوبي از دو استفاده متفاوت از اين ترفند مي باشد

تفـاوت را در غـزل بـا يـادآوري ضـمني در ذهـن در زبان فارسي يک تلفـظ دارنـد دو فضـاي م » ح و ه «توجه به اينکه

را مي سازد و دنبال مي کند و با فضـاي تنـگ و اورژانـس » هال«فضاي ... با آوردن کلمه اتاق و . مخاطب خلق مي کند

هـم در ) عشـق و حـال (» حـال «يادمان باشد که در اين شعر از معني اصطالحي . را مي سازد » حال«فضاي دوم يعني ... و

.استفاده شده است... ا کلماتي نظير اسپرم ، بوسه ، تخمک وفضاي سومي ب

اي چشمهاي يک تن صد مرد را حريف

محمد ارثي زاد

Page 148: در پيرامون غزل

١٤٨

فقط تنها نکته آن اسـت کـه ايـن دو ! »تن و تنه«در اين مثال نيز از همان ترفند باال استفاده شده يعني خوانش يکسان

و ايجاد ترکيب است که حال به دو فضاي متفاوت ) يک(ه شدن کلمه قبلي کلمه تقريبا يک معني دارند و فقط با اضاف

مي رسيم» تنهايي«و » جسم«

بد دهني= روي انسان واژه گون کم شد، پيش اصوات تلخ

ايمان کرخي

تنـه و يک (باز هم شبيه ترفند باال اما تفاوت موجود در اينجا آن است که به جاي ايجاد فضاي متفاوت با کلمه قبلي

خود ترکيب به دو بخش تقسيم شده و معنايي دوباره مي يابد پس با دقتي دوباره مي بينـيم کـه دقيقـا عکـس ) يک تن

واژگـون بـه معنـاي .(ترفند باال صورت گرفته و خود کلمه با نصف شدن ايجاد دو واژه و فضايي متفـاوت کـرده اسـت

)گون به معناي کلمه شده و مانند کلمه+وارونه و واژه

رد تماس خاطره ها پشت گوشي است

صديقه حسيني

بـا فضاسـازي ) بـه معنـاي اثـر (» رد«در اينجا باز هم استفاده ديگري گرفته شده يعني ايهام حاصل يکبار بـه صـورت

د که در معنا پيدا مي کن » رد تماس «بروز پيدا کرده و بار ديگر به صورت ترکيبي با کلمه بعد يعني ... خاطره، جاده ها و

مي بينيم که حتـي تکنيکـي سـاده و دسـتمالي . (استفاده شده است ... فضاسازي آن از تلفن همراه، گوشي، زنگ زدن و

شده مثل ايهام نيز در هر شعر نمود و تکنيک تـازه اي دارد و شـباهت غـزل هـاي پسـت مـدرن بـه يکـديگر مطمئنـا از

.شباهت شاعران سبک عراقي به يکديگر بيشتر نيست

) الف

مي ترسي از گذشت زمان توي ساعتت

رفت آمد سه عقرب بد شکل بد شگون

شهرام ميرزايي

) ب

جنون ثانيه ها عقرب چهار‐ دو‐يک

رضا عابدين زاده

Homophonemeدو مثال باال را آوردم تا نشان بدهم حتي در يک ترفند زبـاني آنهـم در بخـش جنـاس آنهـم از نـوع

مـي تواننـد در کـارکرد ) چيزي مثل دوقلوهاي همسان (» عقرب و عقربه « آنهم دقيقا کلمات آنهم از نوع تک کلمه اي

.داراي استفاده ها و بسترها و فضاهاي متفاوت باشند

و در ضمن يادتان باشد که اصال ايهام در غزل پست مدرن يک ميراث گذشته بوده و چندان اهميتـي نـدارد کـه شـاعر

.)ن کندوانرژي اش را صرف نوآوري در آ

به سرم زد که باز هم بزنم توي رگ هاي خود هواي تو را

شهرام ميرزايي

Page 149: در پيرامون غزل

١٤٩

استفاده مي کند يعني يک کلمه در يک بار معنايي به تنهايي با ) رد تماس (مثال باال تقريبا از همان تکنيک شعر قبل

هـواي کسـي بـه سـر آدم « اصـطالح ‐و بار ديگر در جمله ... با توي رگ زدن و » هوا«کلمات فضاسازي مي شود يعني

...پس نسبت به مثال قبلي مي بينيم که روند فضاسازي دارد از سمت کلمه به سمت جمله مي رود! »زدن

به گرمي بدنت... مرا ببخش عزيزم

زهرا معتمدي

جملـه بعـد از سـه نقطـه يکبار به تنهايي با » بخشيدن«در اينجا نيز همان تکنيک باال استفاده شده است اما در اين مثال

نکته ديگري که مي شود به آن اشاره کرد ايـن اسـت ! »مرا ببخش عزيزم «اصطالح ‐معنا پيدا کرده و بار ديگر در جمله

متفـاوت بسترسـازي مـي » جملـه «وابسته باشند با قرارگيـري در دو » کلمات«که هر دو معنا بيش از آن که به فضاسازي

اين نوعي ترفند بينابيني کلمه و جملـه مـي ! »به آغوش کسي ) عطا کردن (بخشيدن «و» مرا ببخش «شوند يعني اصطالح

.باشد

اين شعر با مرگ مؤلف ختم خواهد شد

چيزي شبيه قصه ي داش آکل و مرجان

زينب چوقادي

هم بـا داش » مراسم ختم «به ذهن متبادر مي شود و معناي ... از شعر، قصه، مرگ مؤلف و » پايان«در اينجا نيز معناي

نکته جالب در اين مثال آنست که خود اصطالح مرگ مؤلف هم در واقع بدون آنکـه ايهـامي ... آکل ، مرگ مؤلف و

ايجاد مي کند و اين فضـاي مـوازي همـان چيـزي ) با دارابودن معناهاي تحت اللفظي و اصطالحي (داشته باشد دو فضا

.ش به آن مي انديشدست که غزل پست مدرن در البيرنت هاي ايده آل خوي

ساعتت کوک اتفاقي که ، دارد از بي گدار مي افتد

زهره جعفرزاده

... يکي با اتفاق افتادن و ... در اينجا همان تکنيک ها و فضاسازي هاي باال انجام گرفته يک معنا با بي گدار افتادن و

در زبان فارسي » ي«اين ايهام از شباهت نوشتاري انواع اما نکته اي که در اين مثال جنبه ي آموزشي دارد اينست که در

صـورت مـي گيـرد کـه در » يـاء مجهـول «و يکبار بـا » ياء معروف «استفاده شده است يعني اينکه اينجا يکبار خوانش با

اصـر گذشته و هم اکنون در قسمتهايي از افغانستان و تاجيکستان تلفظي کامال متفاوت دارند اما چون در زبان فارسي مع

.تلفظ مشابهي دارند ما آنها را در اين بخش طبقه بندي کرديم

!اما اگر تلفظ متفاوت بود تکليف چه مي شود؟

Homomorphemeاين نوع ايهام در واقع زيرمجموعه و نوع متکامل تر بخش ديگري از مطلب جناس ها يعنـي

تلفظ کامال متفاوت و طبيعتا معنايي متفاوت داشته کـه خـود در اينجا دو کلمه نوشتار کامال يکساني دارند اما . مي باشد

!اين نوع از ترفند زباني در مبحث جناس در ادبيات کالسيک تقريبا بي سابقه است. نياز به دو بستر زباني متفاوت دارد

»قلبم براي تو«هي شک شدن به هستي

مريم حقيقت

Page 150: در پيرامون غزل

١٥٠

را داشت که در واقع نوع ديگري از ترفنـدهاي زبـاني » shakک ش«و » shockشوک «در مثال باال مي توان خوانش

مثل بخش قبلي در اينجا نيز نياز به بستر سـازي اسـت . است که در غزل پست مدرن در مبحث جناس صورت مي گيرد

ايجـاد شـده و در معنـاي دوم بـا کلمـاتي نظيـر شکسـتن قلـب، ... که در معناي اول با کلماتي نظير ماساژ، قلـب، دکتـر

.گريستن و شکي که در کل اثر حکمفرماست فضاسازي صورت مي گيرد

در کدام کس به نطفه مي رسم؟ کدام شعر؟

وحيد نجفي

که اگرچه وزارت ارشاد عزيز با فتحه اي سعي در الپوشاني اين ترفند زباني داشته است اما به طور واضـح بـا بوسـه ،

.م نيز به ذهن متبادر شده و روايت خود را در اثر جاري مي کندکامال معناي دو... لب ، نطفه، منشي دوکاره و

در انتها مي شود به صراحت عنوان کرد که استفاده از ايهام در غزل پست مدرن جزئي از شعر و در تعامل فرم و محتـوا

در طـول مي باشد و فراتر از يک تکنيک ساده مي باشد همچنين زيرپوستي بودن ترکيب و ايجاد بسـتر سـازي مناسـب

.اثر از ويژگيهايي است که آن را از غزل کالسيک ممتاز مي کند

در هر صورت با توجه به اينکه تاکيد غزل پست مدرن بر گونه ديگـري از ترفنـدهاي زبـاني در بخـش کلمـه اسـت

:در غزل پست مدرن مي شويم» ساخت کلمه«سريعتر از اين بخش عبور مي کنيم و وارد مبحث اصلي

Word coinage:

همانگونه که در مثالهاي باال ديديم ترفند زباني در آنجا محدود بـود . اين مبحث شامل ساخت کلمات جديد است

امـا سـاخت ) چيزي که در ادبيات کالسيک به مقـدار کـافي وجـود دارد (به استفاده هايي پيچيده تر از کلمات موجود

و يا به صورت تجربه هايي اندک آنهـم بـدون التـزام متنـي ديـده مـي کلمات جديد در ادبيات گذشته يا وجود نداشته

:حال به ارزيابي بکارگيري اين نوع از ترفندهاي زباني در غزل پست مدرن به صورت مفصل مي پردازيم. شود

١‐ bound morphemes )تک واژهاي وابسته(: کـه بـه صـورت مسـتقل داراي ... ماتي مثل بي، هـا و تک واژ هاي وابسته که حال خود کاربرد مستقل مي يابند، کل

: کاربرد مي يابند مثال Free morphemesمعنا نيستند اما به شکل تک واژ آزاد

شدن بدهد... مرا بگيرد و احساس بي

مونا زنده دل

باقي نمي ماند که بر روي زبان پياده شده و ديگر چيزي از متن اوليه» بي«در اينجا تهي شدن شاعر و در واقع کلمه ي

.به تحليل منطقي آن بپردازيم

ترين را باز هم کم کرده ام مي آورم کم را

محمدرضا شالبافان

و در نهايـت ) صـفت عـالي (به مرحله کمترين شدن مي رسد ) صفت تفضيلي (در اينجا هم مثل مثال باال کمتر شدن

اهرا در توضيح اين فراينـد برآمـده امـا بـا پيونـد خـوردن بـه از آن چيزي نمي ماند جمله بعدي نيز هرچند ظ » ترين«جز

.نوعي فضاي زباني تازه را به متن اضافه مي کند» کم آوردن«اصطالح

Page 151: در پيرامون غزل

١٥١

ساکت نشستم زير باران... من جيغ مي

سيد مهدي موسوي

به جاي يک تک واژ آزاد در واقع وانمودي ست بر خفه شدن جيغ در گلو و به نوعي برخـورد » مي«در اينجا جانشيني

پياده کردن محتوا بر روي زبان و عدم استفاده ابزاري از کلمـات و پـويش آنهـا در غـزل ! جيغ و سکوت در يک کلمه

... زباني را رقم مي زنندپست مدرن مهمترين ويژگي هايي هستند که اين نوع ترفندهاي

/١٣٨٦/٥/persianblog.ir.http://havakesh٣ منبع

Page 152: در پيرامون غزل

١٥٢

زدهم سيمقاله

سوي ناشناختة غزل در باب غزل و تغييرات شعر مدرن

سينا‐محمود سنجري : ده نويسن

۱۲/۰۷/۱۳۸۵به نقل از روزنامه همشهري

متن مقاله از غزل معاصران حاصل تـورقي بسـيار سـريع و زودگـذر اسـت و طبيعـي نمونه هاي ذکر شده در : اشاره"

البته ذکر نمونه ها تنها جهت تقريب ذهـن و نيـز سـفارش يکـي از .است که نام هاي ارجمند ديگري از قلم افتاده باشد

ي طلبد و شايد قلمـي دوستان بوده و اصل نوشته هرگز مدعي ورود به جزييات غزل امروز نيست که آن فرصتي ديگر م

من کتابي سراسر در بارة پديدة رجعت به سوي بي شکلي و هاويه گوني که در تاريخ همـة هنرهـاي مـدرن بـه . ""ديگر

"چشم مي خورد خواهم نوشت

)١( ميرچا الياده

تغييرات ماهوي ناشي از پديداري شکل مدرن در بستر شعر اين گفتار در ضمن اينکه قصد دارد رهيافتي ديگرگون به

فارسي بيابد، به ياري اين رهيافت و در توازي آن نيز قصد مي کند که فرايند آفرينش فرمي شـعري چـون غـزل را بـار

.ديگر بکاود

در ظـاهر . شـوند شعر نو نيمايي و پس از آن شعر سپيد در ذيل شعر مدرن و به طريق اولي هنر مدرن طبقه بنـدي مـي

هر جند در شعر نو وزن همچنان حضـور .تقابل آشکار ميان قوالب سنتي نظير غزل و شعر نو نيمايي غير قابل انکار است

دارد اما بعدها جاي وزن را اختصاصاتي ديگر مي گيرد که به گمان مدعيان چنين رفرمـي جـايگزيني شـکلي بـه جـاي

.رازوي سنجش بايد که برکشيد و عيار آن دانستاين مدعا را ديگربار به ت.شکل ديگر است

اقبال شاعران نيمايي به کم و زياد کردن افاعيل عروضي در ساده ترين شکل به گمان مدعيان آن پيروي از سياق طبيعي

.بگذريم که احساس در نقد کلمة کامال مبهمي است.کالم و جريان طبيعي احساس است

ق طبيعي و آهنگ ذاتي آنچه شاعر نيمـايي مـي طلبـد و در مـي يابـد از وضـعي سوال اين است چگونه است که سيا

بايد پرسيد اين وضعيتي اسـت متمايـل اسـتعال يـا حـالتي .بسامان مي گريزد و شکل زين پيش تثبيت يافته را بر نمي تابد

اما چرا؟ آيـا وزن است از افزايش بي نظمي؟شاعر نيمايي از وزن يکسان مي گريزد و در اين واقعيت کسي شک ندارد

يکسان مثال در غزل سازه اي توانا در برانگيختن توانايي هاي اصيل شاعرانه نبوده است؟در پاسخ مدعا اين است کـه نـه

.نمي تواند زيرا سخن روزگار ما چنان گسسته مي نمايد که در چارچوب وزن نمي گنجد

زيرا به صراحت بيـان .س دهشتناک را آشکار مي سازد سخن ايشان از منظري صحيح است و از همان منظر حقيقتي ب

مي دارد که ايشان از شکل مي گريزند و مي پندارند شکلي ديگر مي آفرينند و هنوز نيافريـده شـکل تـازه سـال را نيـز

ديگر بار در هم مي شکنند، زيرا که شکل به سبب طبيعت بنيـادينش کـه همانـا مثـال آفـرينش اسـت خـاطره اي دور و

از زمان بي زمان و صبح نخستين در ايشان زنده مي سازد يعني شکل در جهاني بنيادين و آرمـاني محـل ظهـور گريزان

در واقـع .از اين منظر پذيرفتن شاکلة صوري تمهيدي است براي رهايي از چنبرة زمان و فرسودگي ناشي از آن .مي يابد

در آفـرينش .ي و خلقتي دوباره و فراشدي خدايي سـت شکل يافتن هر چيز و براي مثال مجموعه اي از کلمات بازآفرين

Page 153: در پيرامون غزل

١٥٣

فرمي شعري همچون غزل ، عناصر بنيادين که به اقتضاي اصل تکامل در زوج هاي قابل تاويـل دسـته بنـدي مـي شـوند

طي فرايند ديالکتيک پارادوکسيکال خويش ،خواننده را به سرچشمه هاي آغازين فرا مي خوانند و خواننده تحت تاثير

درج در اين فرايند در ناخودآگاه خويش تصويري از ازل و زمـان بـي زمـان بـاز مـي يابـد و در سـاحت ذهـن تاويل من

از اين منظر رفتار شعر در شاکلة صوري غـزل بـه جـادو بيشـتر شـباهت مـي بـرد تـا .بازگشتي جاودانه را تجربه مي کند

.کارکرد خطي کالم

روشن است که زبان شعري منسـجم «:ين معنا محل تامل است که گفت سخن ميرچا الياده که با ان آغاز کرديم در ا

زيرا شکل ياد و خاطره اي ولو مبهم از عالم روحاني سـت کـه ديگـر –براي کساني که هرگونه شکل را پس مي زنند

سامان و هيچ جاذبه اي ندارد و پذيرش شکل به معناي استقرار دوباره در جهاني منسجم و درخود ب ‐به آن ايمان ندارند

از ايـن سـان عمـل ) ٢(» .صاحب معني است يعني تحقيقا استقرار در جهاني که امکان وجود آن را امروزه نفي مي کنند

شاعر امروز در گريز از وزن معنايي قهقرايي مي يابد و به قول الياده به فضاي هاويه گون و بـي شـکل تمايـل پيـدا مـي

من اين معناست که کماالتي که طي فرايند آفـرينش بـر اشـيا و موجـودات اين تعبير همچنين متض .کند ، به فضاي تهي

.اعطا شده باز پس گرفته مي شود يعني بازگشتي که از طور ديگري ست و در ژرفا سقوط مي کند

آنچـه از . آنچه شعر مقيد به وزن عروضي نظير غزل متعهد بيان آن مي شود بسـيار شـبيه بـا کـارکرد اسـطوره اسـت

در اين حکايـت بـا . حکايتي که نه تاريخ دارد و نه مکان . مي طلبيم حکايت جاودان از حکمت جاودان است اسطوره

بنابراين کارکرد اسـطوره اي غـزل آن نيسـت . زمان و مکان قدسي و در يک کالم با نوع سر و کار داريم و نه شخص

چنين عملـي محبـوس سـاختن اسـطوره و سـاقط که در صورت آن مصاديق اسطوره اي را به نمايش بگذاريم که همانا

بلکه منظور آن است که غزل خود از حيـث شـاکلة صـوري حـاوي .کردن آن از عملکرد اصيل و زاينده اسطوره است

سوي تاريک شعر در حقيقـت .اين کارکرد از سويي ديگر نشانه گرفتن سوي ناشناخته است )٣.(کارکرد اسطوره است

وزن در اين منظر همان هديـه خـدايان اسـت و انگيختـاري بسـنده و متعـالي بـه . ي ست هم جهت با کارکرد اسطوره ا

و طبيعي است اگر شاعري نتواند اين انگيختار تعالي گرايانه را بخدمت گيرد ناتواني شـاعر .منظور حکايت اسطوره اي

.است و نه شاکلة صوري

از اقبال عمومي در دوران اخير بـه ثبـت و ضـبط و بررسـي غفلت از اين معنا پيش از آنکه خبط شاعران باشد ناشي

سلطة کميت که به تجزيه و تحليل زبان منجر شده است از توجه به کيفيـات جهـان وترکيـب .کمي جهان و انسان است

اين سير قهقرايي از کيفيت به کميت به گم گشتگي ردپاي ربـط کيفيـت همگـون و متناسـب بـا .خالقانة شعر مي کاهد

پس از اين چرخش به سمت کميت و تجزيه عناصر ساختاري ، شـعر .داخته شده در لباس غزل انجاميده است کميت پر

.در حلقه اي به تکرار مي انجامد زيرا نسبتي با کيفيتي که پيشتر آيينه دار و بلکه خود آن کيفيت بوده است نمي يابد

شـعر نتيجـة تحميـل اصـل عقالنـي و « ن است زيرا توازن ميان کيفيت وکميت در حوزة شعر سنتي به روشني همان وز

در نتيجه اين تحميل تناسبات کيهاني معادلي در عالم کالم مـي ) ٤‐سيد حسين نصر (» رواني بر ماده يا جسم زبان است

يابند و بهتر است بگوييم کالم با اصل و اساس خود در عالم برين نسبتي صريح بر قرار مي کنـد و از طريـق برقـراري و

و اين راز حيات ديرپاي شعر اصيل .اودانگي اصل برين و متعالي منبعث از ان ،خود به جاودانگي و برقراري مي رسد ج

:که مخاطب اصل برين قرار مي گيرد.است

Page 154: در پيرامون غزل

١٥٤

پرم چون حباب از هوايي که نيست

به بالندگي در فضايي که نيست

بسا ناخن آزردم انديشه را

به کاويدن ژرفنايي که نيست

طلسمات آيينه را شکستم

)٥‐محمد رضا روزبه( پي رويت ماورايي که نيست

.......

ز جان به معني زيبايت اي پرنده درود

که زندگي ز تو بيتي بلندتر نسرود

چنان پري به فلک کآدمي گه انگارد

گرفته نکته زمين بر رياض چرخ کبود

دريغا که هيچکس نرسيد : پرنده گفت

)٦‐نوذر پرنگ( غ هاي خلودبه مرزهاي رهايي به با

.....

گريختن از وضعي بسامان و متضمن معنا به سياق آنچه الياده مـي گويـد ، تناسـب تـام و تمـام بـا وضـع بشـر امـروز

حقيقت آن است که انسان امروز با اين گريز در بي شکلي مي خواهـد در سـاحتي متناسـب بـا وضـعيت امـروزين .دارد

ز که گرد خويش مي چرخد و بي نظمي مي بيند متعهـد بيـان آن در لبـاس شـعر مـي شـود و شاعر امرو .خود قرار گيرد

.کالم او در تناسب با موقعيت واقعي اوست

تهي ساختن متون از معناي بنيادين و اصيل و سعي در اينکه شعر به دشـواري در فهـم بگنجـد و نيـز خلـق وضـعيتي

سته شعر و حاکي از اراده او باشد بازتابي است از وضعيت امروزين انسـان نامفهوم و موهوم بيش از آنکه قصد خودخوا

اين عمل عملي ست ضد اسـطوره اي و هنـر مـدرن ودر ذيـل آن شـعر .و اين تمايل بي فرجام که آفرينش را انکار کند

طوره ما را به ضداس. مدرن از اين ديدگاه ضد اسطوره است زيرا حيات آن در گرو انکار عملکرد متعالي اسطوره است

بي شکلي ، بي نظمي و انکار آفرينش فرا مي خواند و از آن سو در تضاد با آنچه بهرحال آفريده به سرعت ضعف مـي

يابد و مي ميرد و از خاکسترش ضداسطوره اي ديگر برمي خيزد که خود به اقتضاي تضادي که در خويش مي پروراند

.عمر کوتاهي خواهد داشت

آفرينش شکل به سـبب يکـديگريافتگي کلمـات .يي بسامان است و بساماني يعني مجال پديداري شکل وزن ، فضا

رخ مي دهد که جاي خاص خود را در فضاي بسامان در طي روند فراروندگي از خويش مي يابنـد کـه خـود فرجـامي

ندرج در کالبد وزن اسـت آنچه در اين فراروندگي بيش از همه ضامن تعالي است همان کيفيت کيهاني م . االهي است

هر چند تکـوين فرمـي همچـون غـزل بـه سـبب برخـورد عناصـر .که هرگز به کالبد نحوي متصلب فرو نخواهد کاست

در واقع اين ساختار آهنگين در فضايي .شاکلي آن و ديالکتيک مستتر در آن خود از مراتب تعين شاعرانگي کالم است

ر خود ، از خود فرا مي رود که در چشم اهل خويش در عين ظهور مستور متوازن چنان در پويش ناسازه هاي مندرج د

Page 155: در پيرامون غزل

١٥٥

يعني هرگز بر محتوا غلبه ندارد و بهتر است بگوييم فاصله اي و تفاوتي ميان محتـوا و شـکل نمـي يـابيم و بـه .مي نمايد

ور تصلب و تنگـي در اين مقام شاعر که مخاطب چنين الهامي قرار گرفته هرگز تص .نقطة تالقي صورت و معنا مي رسد

جا نمي برد و وزن براي او حجاب نخواهد بود بلکه خود به مثابه شاهراهي است که شاعر را به کيفيات جهـان رهنمـون

" اين رفتار وزن تا آنجا دروني و ذاتي مي شود که ديگر چون محدوديت به چشم نمي آيد و به تعبير هايـدگر .مي شود

مقارنه اي بـا تعريـف عناصـر مثـالي چـون آب و آيينـه مـي يابـد کـه در حکـم همچنين اين شفافيت .مي شود " شفاف

از سوي ديگر شفافيت وزن مالزم انکشاف وجود در کالم است کـاري کـه تنهـا .گذرگاه هاي ميان جهان ها مي باشند

.در توان شاعران است و اين انکشاف همان است که به پويش انسان جهت و معنا مي بخشد

اطب عالم قدس قرار مي گيرد زيرا شعر پاسخي است به نداي خدايان که اول بار او را مخاطب خـود بدينسان شاعر مخ

:قرار داده اند و از او خواسته اند که هماوايشان باشد

سبزيم و تازه اين نفحات از کدام سوست

جوش شهادتيم حيات از کدام سوست

اين سفره هاي منتشر از جنس فصل نيست

رکات از کدام سوستيعني نزول اين ب

اي ساکنان قرية سرسبز انبساط

اين بي شمار رشته قنات از کدام سوست

غرق ترانه ايم خدايا در اين سکوت

)٧‐زکريا اخالقي( اشراق اين همه کلمات از کدام سوست

.....

طهيـر ايـن اصـطالح برويم که از مرگ مولف مـي گويـد مـي تـوانيم بـه ت " بارت " اگر با اين منظر به پيشواز سخن

انکشاف وجود در کالم به حضور و ظهور مي انجامد اما اين حضور حضور اوي ناشـناخته نيسـت بلکـه حضـور .برآييم

از ايـن گونـه خـواهيم ديـد .مستوري از آن انسان است و نه حقيقت.در واقع انسان است که در غيبت است .انسان است

شهادت مي دهد و در اين شهود و در مالزمـت بازيافـت خـويش در که شاعر در کالم و شعر خويش ظهور مي کند و

با شهادت خويش نفي کميت مي کنـد .خويش مي ميرد که همان مرگ مولف است که جنبه اي تعالي گرايانه مي يابد

.و اثبات کيفيت و نفي کميت مرگ مولف به معناي مادي آن است

به آن است محمـل نـداي قـدس مـي شـود و چنـين نـدايي در بـر از اين رو وزن که مالزم هماهنگي کيهاني مربوط

دارندة حکايت و ضد حکايت است و در مقام حکايتگر عالم قدس به استعالي کالم يا بهتر بگوييم مقام يافتن کالم در

اما براي شاعر همچنين معناي نـوعي فروافتـادگي و اسـتغراق مـي دهـد، فروافتـادگي در .جايگاه قدسي خود مي انجامد

.يعني او نمي داند اين ساختار کيهاني در پويش ديالکتيک خود او به کجاها خواهد برد.ناشناخته

Page 156: در پيرامون غزل

١٥٦

به چنگ مي فشرم ماسه هاي ساحل را

که جان دهم کلمات نشسته در گل را

سوار قايق، با بادباني از کلمات

نشسته ام سفر آخرين منازل را

و پلک هاي خودم را بريده ام از شوق

م برننهم وسعت مقابل را که چش

به بارگاه تو زانو نهاده مي نوشم

)٨‐محمد سعيد ميرزايي( هواي گمشدة باغ هاي بابل را

در طيـف مقـوالت )حکايـت از وجـود (ساده تر بگوييم ،انتخاب وزن پيش از تولد شـعر يـا بـاز افرينـي آن در کـالم

يزي جـز کـالم نيسـت ناشـناخته مـي سـازد و شـاعر در ايـن اين حقيقت وزن را که ديگر چ .اختياري شاعر جاي ندارد

و فرو افتادن در ناشـناخته يعنـي احاطـه شـدن توسـط آن و شـاعر در طـي بـازآفريني امـر قدسـي . ناشناخته فرو مي افتد

فرارونـدگي از خـود .ناشناخته را مي کاود و به توسط شناخت بي واسطه حـاکي از کـاوش ژرفـا از خـود فـرا مـي رود

در واقع شاعر به مدد وزن که در نگاه اول کميت مي نمايد از . سيطرة کميت و راهيابي به کيفيات عالم است گذشتن از

تمثيل بودا و نيلوفر را بياد مي آورد که بر آب تکيه ميزنـد تـا در فضـايي .کميت در مي گذرد و در کيفيت فرو مي افتد

.آزاد و رها بشکفد

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تويي

بلند مي پرم اما نه آن هوا که تويي

تمام طول خط از نقطة که پر شده است

از ابتدا که تويي تا به انتها که تويي

ضميرها بدل اسم اعظم اند همه

از او و ما که منم تا من و شما که تويي

رها ز چون و چرا و برون از اين من وما

کسي نشسته در آن سوي ماجرا که تويي

اي پيش روي اينه اتنهادم آينه

جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تويي

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده اي

)٩‐حسين منزوي(نوشته ها که تويي نانوشته ها که تويي

در اينجا شاعر از فضايي بي شـکل و هاويـه .اما آنچه در شعر بي وزن رخ مي دهد خالف اين پويش استعاليي است

بدينسـان از .د و پس از سير کميات در لباس کلمات مجرد و نابسامان در خود پايان مي يابـد و مـي ميـرد گون مي آغاز

سيطرة کميت به لحاظ عدم توانايي در مهار ان نمي تواند بگريزد زيرا خـود معتـرف اسـت کـه وزن او را محـدود مـي

Page 157: در پيرامون غزل

١٥٧

زيرا مي داند شـکل .است قرار نمي گيرد از سوي ديگر به سبب گريز از شکل مورد خطاب وجود که مقابل عدم .سازد

او از ايـن .شکل يادواره و زنده کننـدة انـدوه بشـري اسـت در دوري از حقيقـت .خاطرة وجود است در خانة جان شاعر

خاطرة دور و گريزان مي گريزد زيرا مي پندارد دنياي گسسته اي که او را فراگرفته محل حضور مآثر سلف نمي توانـد

.ي جستن و فراموش کردن هميشگي نيستاما اين دور. باشد

بنابراين بسيار ديده مي شود که نياز اصيل و بنيادين بيان مستوري انسان از حقيقت و اينکه مورد خطـاب وجـود قـرار

گيرد گاهگاه شاعراني را که پروندة شعري انها بيشتر از جنس شعر سپيد و بي وزن است به وادي غزل مـي کشـاند انهـا

:دان منظري ديگر مي يابند و جنس سخنشان تفاوتي شگرف خواهد داشت با عادت مالوف شعر بي وزندر اين مي

چه آغازي چه آغازي که رازي داشتم با تو

در اين دنياي سرگردان منم گم در گمان يا تو

رها در باغ روياها در آدم آمدم ديدم

دلم در مشت مشتاقان در آغوش معما تو

شي افروختي در شب لب از لب وانکرده آت

شکفتي چون گل آيينه در باغ تماشا تو

نديدم آبشاري در جهان از گريه زيباتر

)١٠‐شهرام مقدسي(که پنهان بود ماهي در من و آيينه اما تو

:پانوشت ها

٣٦ص/نشر مرکز/جالل ستاري/ اسطوره و رمز در انديشة ميرچا الياده) ٢(و)١(

٦٩‐٦٧صص /٣١شماره / مجلة شعر / سينا–محمود سنجري / اي شعر سنتي فارسي نگاهي به کارکردهاي اسطوره) ٣(

٢٣ص / ٣٣شمارة / مجلة شعر /ترجمه احمد ابومحبوب/ سيد حسين نصر / متافيزيک ، شعر و منطق در سنت هاي شرقي)٤(

.٢٠ص / نشر قو / محمد رضا روزبه / حرف هايي براي نگفتن) ٥(

١٦٥ص / نشر پاژنگ / رنگ نوذر پ/ فرصت درويشان ) ٦(

٦٥ص / حوزة هنري / زکريا اخالقي / تبسم هاي شرقي )٧(

١٨٨ص / نشر همسايه / محمد سعيد ميرزايي / الواح صلح ) ٨(

٢٥٢ص / روزبهان / حسين منزوي / از ترمه و تغزل ) ٩(

.نقل شفاهي از شهرام مقدسي ) ١٠(

٧١٨٦=http://rassam.iricap.com/magentry.asp?id منبع

Page 158: در پيرامون غزل

١٥٨

چهاردهم مقاله

»زمينه هاي فلسفي غزل پست مدرن « فدروس ساروي : ده نويسن

تمام معيارها و ابزار سنجش در فضاي پست مدرن مورد شك قرار گرفته و قطعيت هاي آن هـا بـه حالـت تعليـق در

بودن يـك .نجش ميزان پست مدرن هيچ تعريف دقيقي از پست مدرن ممكن نيست و هيچ ابزاري براي س ... آمده است

فرد يا يك متن تقريبن وجود ندارد

اما امروز و در اين مقاله ، قصد آن است كه يك وسيله و به عبارت بهتر يك پرسش ساده به شما معرفـي شـود تـا بـا

دراكـي نسـبت بـه استفاده از آن بتوانيد متوجه شويد كه آيا اصلن فرد مورد نظر شما چيزي به انـدازه ي نـوك سـوزن ا

به سادگي از او بپرسيد كـه آيـا بـا توجـه بـه بـار تـاريخي اجتمـاعي واژه ي غـزل ... فضاهاي پست مدرنيستي دارد يا نه

آيـا اصـلن غـزل ، پسـت مـدرن مـي شـود؟ آيـا تضـاد ! داراي معنا هست و يا خير " غزل پست مدرن "اصطالحي به نام

اصالت اين دست كارها را زير سؤال نمي برد؟ " پست مدرن"و " غزل"ظاهري اين دو بخش يعني

پسـت مـدرن نمـي شـود و غـزل، ... ايـن امكـان نـدارد ! خير: اگر پاسخ فرد مورد نظر شما به اين پرسش اين بود كه

با اصول پست مدرنيستي داراي تضاد است؛ با اطمينـان و قاطعيـت مطمـئن باشـيد كـه فـرد "غزل پست مدرن "اصطالح

حـاال هرچـه قـدر از آثـار و ! ا به جرأت هيچ ادراكي نسبت به مناسبات فضـاهاي پسـت مدرنيسـتي نـدارد مورد نظر شم

بگويد و واژگـان و اصـطالحات ... برايتان ) ٢(را از بر برايتان بخواند و از ويژگي هاي آثار براتيگن ) ١(جمالت ليوتار

ا موضوعي بسيار بسيار تعجب برانگيـز رو بـه رو مـي پست مدرنيستي برايتان بلغور كند ضرب المثلي هست كه هر گاه ب

و اين احساسي اسـت كـه وقتـي از " مرغ پخته توي قابلمه خنده اش مي گيرد : "شوند آن را به كار مي برند و مي گويند

با نگـرش هـاي پسـت مدرنيسـتي در "غزل پست مدرن "كه مي گويد اصلن اسم اين دست آثار يعني !كسي مي شنويم

به ما دست مي دهد آيا مدعيان اين ديدگاه اين واقعيت ساده را نمي دانند كه عرصه ي پست مدرن عرصه .تضاد است

داراي يـك آيا همين كه آن ها هنوز به دنبال تناسبات هستند نشان دهنـده ي آن نيسـت كـه از ريشـه، ي تضادهاست؟

نيرو محركه ي حركت خود را از همين ذهنيت كالسيك هستند؟ پست مدرن عرصه ي تضادهاست و آثار پست مدرن

تضادها به دست مي آورند، در اين دست كارها حتا تناسبات نيز با ترفندهايي به گونه اي متضاد در برابر هم قـرار مـي

اصطالحي به معناي آکادميک آن پست مـدرن " غزل پست مدرن" گيرند و به پيش مي روند و از همين منظر اصطالح

تن واژه ي غزل با آن همه هيبت و جبروت كالسيك اش كه در واقع هم سمبل و نقطه ي اوج قدرت قرار گرف ... است

تنها با يک منطـق "مدرن.پست "عرصه ي هنر شعر كالسيك است در برابر اصطالحي امروزي و جنجال برانگيز به نام

عياني از جـايگزيني تضـادها بـه جـاي پست مدرن قابل فهم و توجيه است تا به اين جاي كار متوجه شديم كه چنين مد

ايـن گـروه هـم ! تناسبات بي خبرند اما آيا اين عدم آگاهي از فضاهاي پست مدرن به همين ختم مي شود؟ قطعـن خيـر

چـرا نمـي . و اهميت و جايگاه آن در عرصه ي پست مدرن نيز هيچ نمي دانند )٣(چنين از اصل بنيادين بازي و شوخي

آيـا پسـت مدرنيسـم ، كالسـيك را نفـي كـرده اسـت؟ آيـا برعليـه پست مدرن دعوت كرد؟ توان غزل را به عرصه ي

آيـا نمـي فضاهاي كالسيك قيام كرده؟ آيا اين مدعيان نمي دانند كه پست مدرنيسم عرصه ي بازي و شـوخي اسـت؟

Page 159: در پيرامون غزل

١٥٩

بـازي دعـوت مـي شـوند؟ دانند كه در پست مدرنيسم هيچ فضايي نه تنها رد و انكار نمي شود بلكه تمامي فضاها نيز به

يک نقيصه " (پست مدرن عرصه ي مهيبي است اما فقط براي بازي ، اين که خورشيد در مرکز منظومه ي شمسي است

در ايـن بـازي ٤)(ديويـد کـوک ... " ( ي پست مدرنيستي است ما اين را مي پذيريم اما دوباره بازهم فقط براي بـازي

مولفه هاي غزل بـه انـدازه ي دريافـت هـايي ... ضايي نسبت به ديگري برتري ندارد هيچ فراروايتي وجود ندارد ، هيچ ف

مولفـه هـا و فضـاهاي . که شاعر ممکن است از ديدن يک آگهي بازرگاني به دسـت بيـاورد در ايـن بـازي سـهم دارد

هي خود تـم و گون در ساختار يک متن صرفن جايي را اشغال مي کنند و گا) ٥(کالسيک گاهي به صورتي کارناوال

موضوعمحوري کار هستند گاهي نقشي جدي به آن ها واگذار مي گردد و گاهي با هجو و غلـو و يـا طنـز بـه شـوخي

) ٦(گرفته مي شوند اما آن چه مهم است اين است که آن ها ديگر به عنوان يک فراروايت داراي هيچ گونه اتوريته اي

ت آن ها مورد ترديد و سوظن قرارگرفته و از اريکه ي قدرت به زير بر روي ارکان يک متن نيستند ، قدرت و مشروعي

کشيده شده اند اما نه براي نابودي بلکه براي آزاد کردن آن ها از قيد و بند پيش فرض ها و پيش داوري ها و گشـايش

کـان بازبـاروري و عرصه ها ، فضاها و افق هاي تازه براي اسـتفاده از حـداکثر پتانسـيل هـاي نهفتـه در ذات آن هـا و ام

اجتمـاعي /فرهنگـي /اگر مولفه هاي عصر کالسـيک و حتـي دوران مدرنيسـم در گـذار تحـوالت تـاريخي .... بازيافت

به نوعي مرگ شده اند پست مدرنيسم دميدن به صور و دعوت به رستاخيز آنهاست ...امروزه عملن دچار ناکارآمدي و

اراي اين جسارت ، شجاعت و توانـايي بـوده انـد كـه غـول دنيـاي كساني كه غزل پست مدرن كار مي كنند در واقع د

و اين گونه است كه وقتي غربـي هـا بـه ! كالسيك را به بازي دعوت كنند و يا بهتر است بگويم كه به بازي وادار كنند

ه چـالش پست مدرنيسم از هر چيزي استفاده مي كند تا خود آن چيز را ب : صورت ايده آل و آرماني اعالم مي كنند كه

شايد بي انصافي باشد به كار بـردن ( ما در اين جا و توسط شعرايي كه غزل پست مدرن كار مي كنند به سادگي بكشد،

به اين ايده آل عينيت بخشيده ايم ) سادگي

اين سلطان بالمنازع و مستبد دنياي كالسيك ، امروز در جهان شاعرانه ي پست مدرن كارهاي ما همچون يك غزل،

هرچند هنوز محـدوديت هـايي وجـود دارد امـا آيـا حکـم بـه حـذف كامـل و مطلـق ... دمتگزار مطيع در آمده است خ

هرگونه محدوديت ، خود يك محدوديت نيست؟ پست مدرنيسم قصد آن را ندارد كه تمامي محدوديت ها را حـذف

کـرده و قطعيـت آن هـا را بـه حالـت تعليـق كند بلكه فقط به دنبال آن است كه تمامي آنها را نسبي و قابل تغيير اعـالم

پس اگر شاعران غزل سراي پست مدرن ، محدوديت هايي را بر خود وضع مي كنند، آن ها را نه بنا بر حكـم درآورد؛

. شمس قيس و خليل ابن احمد كه مطابق ميل خودشان كه قطعن ميلي بدون بازيگوشي و متحجر نيست، تعيين مي كنند

و حق دارند كه هر زمان كه خواستند از آن ها نيز ! قواعد بازي خودشان را خودشان مشخص كنند آن ها حق دارند كه

فراروي كنند و يا حتا آن ها را انكار كنند بياييد كمي به حاشيه برويم و يك وضعيت كـاملن راديكـال پسـت مـدرن را

) فقط براي خنده گري(!مورد بررسي و موشكافي قرار دهيم

يـك اثـر بـه انـدازه ي ) ٨(چند دهه ي قبل به اين نتيجه رسيدند كه بافت يـا پـس زمينـه ي ) ٧( گشتالتي تئوري هاي

يك شـاخه گـل رز –به يك تابلوي نقاشي از يك گل رز فكر كنيد ! خود آن اثر و يا حتي بيش تر از آن اهميت دارد

يك بوم با پس زمينه ي راه راه و ‐‐ ي قرمز يك بوم با پس زمينه – نقاش مي تواند آن را روي يك بوم سفيد رنگ –

Page 160: در پيرامون غزل

١٦٠

مي توانـد چنـان پشـت آن را شـلوغ و پـر از رنـگ هـاي ... يا يك بوم با پس زمينه اي پر از خطوط درهم برهم بكشد

و اين در حالي است كه گل رز در ... آشفته كند كه اصلن ديگر گل رزي قابل تشخيص نباشد

آيا نگاه كردن به اين گل رز ثابت در اين پس زمينه هاي متغيـر بـه مـا احساسـي ... تمامي اين تابلوها گل رز ثابتي است

يكسان مي دهد؟

تـاريخي آن –حال بياييد دوباره به آثار پست مدرن نگاه كنيم و آن ها را با توجه به بافت و پس زمينه ي اجتمـاعي

مـا ديگـر بنـابر هـزار و ... مديا ، اينترنت ، سرعت ، فضا و اگر قول ليوتار را بپذيريم كه در عصر مالتي . ها بررسي كنيم

يك دليلي كه ايشان مي آورد ، در يك وضعيت پست مدرن زندگي مي كنيم اين پرسش مطرح مي شود كه آيا پست

تمامي آثار پست مـدرن ( مدرن گفتن در وضعيت پست مدرن كاري پست مدرن است؟ من معتقدم كه اين دست آثار

هـر چنـد كـه از منظـر مناسـبات درون ) پست مدرن ، فراموش نكنيد كه در حاشيه بحث را دنبال مي کنيم نه فقط غزل

متني و خود به خود پست مدرن هستند اما ديگر پست مدرن نوشتن كار پست مدرني نيست چرا كه متناسب بـا فضـايي

كسي كه در اين عصـر زنـدگي مـي كنـد است كه هنرمند امروزي در آن قرار گرفته است و اين بسيار طبيعي است كه

كند . كار )پست مدرن( اين گونه

آثار پست مدرن ، پست مدرن هستند اما پست مدرن كار كردن امروزه ديگر عملي پسـت مـدرن نيسـت پـس :نتيجه

هـيچ عمـل يـا !عمل پست مدرن چيست و چه گونه مي توان يك عمل يا رفتار پست مـدرن انجـام داد؟ درسـت اسـت

آثـار كالسـيك كماكـان كالسـيك ! رفتاري به اندازه ي كالسيك رفتار كردن در جهان امـروز پسـت مـدرن نيسـت

پست مدرن ) ٩( راديكال –اما چرا اين عمل حاد ! هستند اما كالسيك كار كردن امروزه ديگر عملي پست مدرن است

به اين گونـه نمـود نمـي )السيك كار كردن ك(كه در واقع مي تواند يك حركت افراطي و راديكال پست مدرن باشد

تاريخي – كالسيك كارهاي ما هيچ گونه آگاهي از موقعيت اجتماعي ! است "آگاهي " يابد؟ دليل آن ، اصل ساده ي

آن ها اصلن متوجه نيستند كه در چه دنيايي زنـدگي مـي !خود و موقعيت ژئوپوليتيكي كه در آن قرار گرفته اند ندارند

جالب اين جاست ! ( با موقعيتي كه در آن قرار گرفته اند در تضاد است تا چه حد روشي كه در پيش گرفته اند، كنند و

و بـه ايـن ترتيـب ) خود نيز مـي داننـد !!كه دم از رسالت اجتماعي نيز مي زنند و خود را زبان زمان و جامعه ي امروزي

برخواسته اند در همان حـال بـا نفـس وجـود خودشـان بـه پسـت است كه آن ها در حالي كه با پست مدرنيزم به مبارزه

در د ‐دامن مي زنند به راستي چه چيز از اين پست مدرن تر كه كسـي . مدرنيستي شدن موقعيت كنوني در جهان هنر

حـال ياي امروز كه در آن تمامي مرزهايي را که بشر در قرون گذشته براي هستي قايل بود يا درنورديده شـده و يـا در

خود را مقيد و مجبور و ناچار به پيروي از قواعدي ببيند كه چند صد سال قبـل بـرايش وضـع ‐درنورديده شدن است

در عصـري كـه ...)آن هم با مراجعي زميني و توسط افرادي مثل آن ها و نه حتي يك مرجـع آسـماني و ( شده است؟

ياضي دانان ديگر معتقد نيستند كـه دو دوتـا هميشـه بـه جـواب نسبيت زمان توسط فيزيكدانها به اثبات رسيده است و ر

چهار منتج مي شود و مي گويند كه حاصل ضرب عدد دو در د هرگز به يك ميزان دقيق روي عدد چهار منـتج نمـي

حاصل اين ضرب ميزان غير دقيقي است كه مي تواند در بازه اي بين عدد سه و پنج قرار داشته باشد !شود بلكه

٢ x ٢ = n , ٣ < n < ٥

Page 161: در پيرامون غزل

١٦١

چه چيز پست مدرن تر از آن كه يك شاعر پست مدرن از روي آگاهي و فقط براي بازي ، براي به مسخره گـرفتن

فضاي کنوني که در آن هيچ محدوديت قطعي و قابل تحميل نيست و فقط بـراي خنـده گـري بنشـيند و غزلـي نـاب بـا

به " آگاهي " و " مدرن!ذهنيت پست " اين جاست كه يك بار ديگر اهميت و در ! رعايت تمامي قواعد و عروض بگويد

كارهـا آبشـخور ‐ كالسـيك )چشـم هايمـان را بشـوييم ( شكلي بنيادين مطرح مي گردد بياييد جور ديگر نگاه كنـيم

د كـه بـه مشروعيت خود را از كجا به دست مي آورند؟ چه چيزي باعث مي شود كه آن ها به خود اين اجـازه را بدهنـ

بتازند؟ چرا خود را برحق و پست مدرن كارها را بدون ذره اي پـذيرش و انعطـاف باطـل اعـالم مـي "غزل پست مدرن "

. تقدم زماني است " كاران امروزي قرار دارد فاكتور ‐به نظر من تنها فاكتوري كه در خدمت ذهنيت كالسيك "كنند؟

نه ي طول تاريخي و عمر زماني فضاي كاري كه در آن كار مـي كننـد آن ها نه بر اساس داشته هاي خود بلكه به پشتوا

حاال بياييد جريان را معكوس كنـيم و ايـن فـرض را بگـذاريم ... است كه تمامي اين حقوق را براي خود قائل مي شوند

خته شـده كه شمس قيس و خليل ابن احمد و همعصران آن ها به جاي آن كه تصميم بگيرند شعر را بر مبناي قواعد شنا

شان اين گونه شكل مي گرفت كه مؤلفه هاي غزل پست مـدرن امـروز " سليقه"در امروز به نام كالسيك پايه بگذارند،

را پايه ي كاري خود قرار دهند و ما االن چند قرن هجري غزل هايي از اين دست داشتيم كه ديگـر در واقـع بـه آن هـا

شد و تصميم مي گرفت كه بيايد و قافيه و رديـف و قالـب و وزن و كالسيك مي گفتيم و ناگهان امروز كسي پيدا مي

را تعيين كند و بعد هم بيت هايي را با وزن هاي همسان و فقط با كلمه ها و محتواي تقريبن متغيـر بـه زيـر ... عروض و

حملـه و شهره ي عام و خاص نمـي شـد و مـورد ! " ميمون دنبك به دست " آيا آن وقت اين شخص به ! هم مي نوشت

تمسخر قرار نمي گرفت؟ شايد اگر اين گونه بود، امروز كسي مثل من مي بايست قلم به دست مي گرفت و در د اع از

او و اين كه او نيز حق دارد قواعد بـازي خـودش را تعيـين كنـد و ايـن كـه اجبـار بـه برداشـتن محـدوديت خـود يـك

وحشت از آزادي براي کسي که هميشه در بند بوده است "اريک فروم معتقد است که ... محدوديت است، مي نوشت

١٠".... (وحشت از به بند کشيده شدن براي کسي است که هميشه آزاد بوده است (چندين برابر وحشتناک تر از

ايران است :به نظر من غزل پست مدرن بنابر داليل زير ناب ترين امكان تبلور فلسفه ي پست مدرن در شعر امروز

شجاعت آن در د ت گذاشتن بر روي غول دنياي كالسيك يعني غزل و به بازي دعوت كردن او و بـه عهـده ‐الف

غزل پست مدرن همانند ديگر عرصـه ... گرفتن مبارزه در خط مقدم براي شکستن بت واره هاي ذهني دنياي کالسيک

مي دهنـد سـر در الک خـود فـرو نبـرده هاي شعر پست مدرن که فقط به موازات دنياي کالسيک به حيات خود ادامه

شاخ هاي غول را در مشت خود گرفته است و با فراروي از احکام چنـد صـد سـاله ي او شـاخ اش را شکسـته ... است

ادامه دهد .است و ظاهرن قصد دارد تا زماني که کاملن او را از نفس بيندازد به مبارزه ي خود

ي پست مدرن هماهنگ و بـه گونـه اي كـاملن درونـي شـده بـا فضـاها و سازگار و متناسب كردن مؤلفه هاي غرب ‐ب

ذهنيت شعر ايران ، غزل پست مدرن نه به قواعد خشك و متحجر و از پيش تعيين شده ي شـعر كالسـيك فارسـي بـاج

داده است و نه به صورت كوركورانه خود را در خدمت زرق و برق مؤلفه هاي غربي قرار داده ،اسـت و بـه آن هـا نيـز

من معتقدم آن دست از پست مدرن كارهاي ما كه به بيراه مي روند صرفن از مؤلفه هاي فلسفي و ... . ( باج نداده است

١١) (هاي روشنفكرانه ي آن ها ( يك زرق و برق ساده ديده اند، متناسب با آرزوها و ژست عميق پست مدرن،

Page 162: در پيرامون غزل

١٦٢

تكاملي شعر ايران را براي بررسي مراحل تحول تاريخي آن غزل پست مدرن با اين نامگذاري ، حلقه و زنجيره ي ‐پ

وجود غزل پست مدرن در اين دوره پاسخ محكمي خواهد بود به منتقـدين و پژوهشـگراني كـه ... در آينده كامل كرد

ن در قرون آينده مي خواهند حلقه ي ارتباطي ميان دو عصر متفاوت هنر ادبي را بيابند ، آن ها با وجود غزل پست مـدر

نظر به جايگاه خود فکر مي (کاش کالسيک کاران ما کمي از اين . ( ديگر به دنبال يك حلقه ي مفقوده نخواهند بود

کردند

غزل پست مدرن با هشياري از موقعيت تاريخي امروز و مؤلفه هاي تازه استفاده كرد تا بار ديگر درياچه ي زيباي ‐ت

مرداب و باتالق بدل شود ، به حركت و موج در آورد و ،با اين كار نشان شعر كالسيك فارسي را كه مي رفت به يك

داد كه بيش از آن كه از يافته هاي تازه ي خود براي خود آن يافته ها و مؤلفه هـا نگـران باشـد نگـران ادبيـات خـود و

ث در د تان ما قرار گرفتـه هنري خود مي باشد كه امروزه به هر حال خواسته يا ناخواسته و به ميرا –دلسوز تاريخ ادبي

است و به جاي اينکه سنگ مولفه ها را به سينه بزند آن ها را به خدمت ادبيات بومي خود درآورده است ، غـزل پسـت

مدرن مولفه ها را به صورت خام به کار نمي برد بلکه آن ها را مي جود و به گونه اي که با بافت و پس زمينه ي ادبيات

مي بلعد و به تالش اش براي بهتر عمل کردن در اين راه ادامه مي دهد ...ازگار باشد بومي ما براي هضم س

سازي و در يـك ...ساختن يك ساختمان تازه در زميني خالي بسيار ساده تر از بازسازي و به روز كردن و دوباره مقاوم

شـاعر غـزل سـرا در حـوزه ي پسـت كردن يك بناي باستاني است هر چند من خود يـك " قابل استفاده " كالم دوباره

مدرن نيستم اما همواره به شعراي غزل پست مدرن با نگاه تحسين مي نگرم و غزل پست مدرن را ناب ترين امكان تبلور

. اجتماعي آن مي دانم –امروز ايران از منظر مسير شناسي تاريخي ...فلسفه ي پست مدرن در شعر

:يك پيشنهاد

خود را افزايش بدهيم و پذيراي تمامي جريان هـاي فكـري و هنـري جـاري در پيرامـون خـود بياييد ظرفيت و انعطاف

بياييد دست از اين تصور كه ما به قواعد آسماني و نهايي و بي زمان معيار و سنجش آثار هنري دست يافته ايـم، . باشيم

آيد، كاري نكنيم كه با توجه به بافت و بياييم اگر نمي خواهيم پست مدرن كار كنيم و از آن بدمان مي . دست برداريم

بياييـد كمـي ! تاريخي كنوني عملي هزار برابر پست مدرن تر از پست مدرن ترين آثـار باشـد –پس زمينه ي اجتماعي

. سرمان را از الي اوزان و عروض بيرون بياوريم و چند لحظه دست از تقطيع كردن هر چه بـه آن مـي رسـيم ، بـرداريم

دنيايي در كجاي آن زندگي مي كنيم...ن را به چپ و راست بگردانيم و ببينيم كه در چه چند لحظه سرما

Page 163: در پيرامون غزل

١٦٣

:پانوشت ها

)١ (Lyotard

)٢ (Brautigan

)٣ (Play & humour Principle

)٤ (Daivid Cook

)٥ (carnival way

)٦ (authoritatively

)٧ (gestalt

)٨ (background

)٩ (hyper-radical

اريک فروم–گريز از آزادي ) ١٠ (

اجتماعي است اما نه به صورت كوركورانه –پست مدرن كار كردن امروزه يك ضرورت تاريخي ) ١١ (

خياري که در پيرامون ما – دوغ –، بحث روي پست مدرن آب " ذهنيت پست مدرن " و بدون داشتن يك

مقاله اي جدا و کنکاش و بررسي جداگانه اي داردفراوان ديده مي شوند و چه گونه شناختن آن ها نياز به

html.http://www.degaran.com/maghaleh/fedrossaravi٣ منبع

Page 164: در پيرامون غزل

١٦٤

پانزدهم مقاله

استعمال واژه ها در غزل امروز عزيز اله منتقمي : ده نويسن

تاثيراتي کـه . غم، تنهايي، سوز، هجران، فراق و واژه هايي از اين دست در اشعار همه شاعران به وفور ديده مي شود

شاعران از ناماليمت ها، بي مهري ها و ظلم ها مي گيرد و اغلب با بکارگيري ايـن گـروه واژه هـا و تعـاريف، اشـعاري

تعمال بيش از حد اين قبيل مضامين، گاه موجب حزن و نااميـدي در خواننـده اما اس . زيبا، تازه و بي بديل خلق مي کنند

و آنگـه از . وقتي ديوان برخي از شاعران را مطالعه مي کنيم، با کثرت ناکامي ها و رنج ها رو به رو مي شـويم . مي شود

ز هجـران، الـم و آيا فالن شـاعر در لحظـه لحظـه ي زنـدگي شـاعرانه ي خـود، همـواره در رنـج، سـو : خود مي پرسيم

دردمندي مي زيسته است؟؟

عنوان مي شود شعر رهايي است، گره خوردگي عاطفه : در تعاريف گوناگون راجع به شعر، نکته مشترک آنست که

شعر گرايشي از زيباترين و سعادت آميـز تـرين لحظـات سـعادتمندترين ذهـن : و تخيل است، و يا به تعبير زيباي شلي

گونه که عرض کردم، غم و تنهايي، درد عشق در اشعار همه شاعران ديده مي شود اما برخي از شاعران همان. هاست

در ذهـن خواننـدگان شـعر، . آنقدر درد را شخصي مي کنند که ديگر آن زيبايي و تاثير عالي و حقيقي کـالم را نـدارد

ولـي تـاثيري کـه غـزل در دوران . ده شـود گاهي اين تصور نادرست ايجاد مي شود که هميشه غزل بايـد اينگونـه سـرو

مي باشد که شاعراني چون ) غزل نو(اين نوع غزل، همان . معاصر از شعر نو پذيرفته، رنگ و مفهوم ديگري گرفته است

هوشنگ ابتهاج و سيمين بهبهاني و شاعراني ديگر از چهره هاي شهر نو و غزل امروز ما هستند که غزل هايي بي نهايت

.ارندقوي و زيبا د

در شعر جديد، در شـرق و غـرب، گـرايش بـه : ( دکتر غالمحسين يوسفي درباره زبان شعر جديد فارسي مي نويسد

اليوت در درام هاي منظوم خويش، سطح سبک خود را به عمد تغيير مي دهد و از .اس.مثال ت ... زبان عموم بيشتر است

د تا نوعي خاص از طعن و کنايه را متحقق سازد و تاثيري ويژه بـه بيان شعري و رسمي تعمدا به زبان عامه روي مي آور

) دکتر غالمحسين يوسفي‐چشمه روشن ... (کالم بخشد

تمامي مضمون ها، کاربرد واژه ها، انديشه ها و زبان شعري در شعر معاصر با شکل گيري شعر نـو بـه خـودي خـود

، غم و هجران چهره و جايگاهي ديگر و متفاوت تر در شعر معاصـر تنهايي، اشک، غربت . تغييراتي جدي پذيرفته است

:به اين غزل سيمين بهبهاني توجه کنيم. به ويژه در غزل نو دارد

با قهر چه مي کشي مرا، من کشته ي مهرباني ام

يک خنده و يک نگاه بس، تا کشته ي خود بداني ام

اي آمده از سراب ها با خواب و خيال آب ها

و بازتاب ها، آيينه ي زندگاني امدارد ز ت

گر نيست به شانه ام سرت، يا از دگري ست بسترت

)١٣٨٥ نشر نگاه –مجموعه اشعار ... ( غم نيست که با خيال تو، همبستر شادماني ام

Page 165: در پيرامون غزل

١٦٥

) :ه ا سايه(از هوشنگ ابتهاج

کجايي اي که دلم بي تو در تب و تاب است

تچه بس خيال پريشان به چشم بي خواب اس

به ساکنان سالمت خبر که خواهد برد

که باز کشتي ما در ميان غرقاب است

ز چشم خويش گرفتم قياس کار جهان

) نشر چشمه‐آينه در آينه ... (که چشم مردم حق بين هميشه بر آب است

غـزل نـو، در . غزل در معناي لغوي يعني عشقبازي و سخن گفتن با زنان است، حديث عشق و عاشقي گفتن اسـت

و اين تغيير کاربرد واژه هـا، ناشـي از تغييـر زبـان . ديگر استعمال واژه هاي مورد بحث به صورت گذشته متداول نيست

ديگر آن پيچيـدگي هـاي گفتـاري، در . در شعر معاصر، رفته رفته زبان شعري رو به سادگي پيش مي رود . شعري است

شـاعران معاصـر بـا . هندي يا تکرار کردن هـاي سـبک بازگشـت مثال پيچيدگي هاي سبک . بيان مفهوم وجود ندارد

. هوشياري تمام و دقت عالي، غزل هاي خود را هماهنگ با زبان امروز و افکار و ديدگاه هاي امروز مـردم مـي سـرايند

بـه کـار در نگاهي به شعر شاعران معاصر، در مي يابيم که اغلب واژه ها کم رنگ تر شده و جاي آنها واژه هايي ديگر

شعر امروز ايران، کامال همراه با عقايد و انديشه هـاي مـردم امـروز ايـران . بسته مي شود که ساده تر و متداول تر هستند

. اما از نظر زبان، غزل نو کامال براي زمان امروز است. قالب غزل همان قالبي است که در سبک عراقي رايج بود. است

چاپ شده ١٣٨٧ آذر و اسفند ٦٩ و ٦٨ا عنوان غزل غزل ها در مجله بخارا شماره شعري تازه از استاد شفيعي کدکني ب

:که جهت نمونه ذکر مي گردد

!اي آب جوي خضرت، آن سوي جستجوها

کس ره نيافت سويت، هرگز، به آرزوها

آبشخور تو عالي ست، بيرون ازين حوالي ست

در بهت بي سوالي ست، آن سوي سمت و سوها

لفاظ، کس مي شد از تو سيرابگر با سبوي ا

کي اين سراب ها بود پايان جستجوها؟

گر جذبه اي نباشد زآنجا که جانب تست

خالي برآيد آنجا از جوي ها سبو ها

هر چند هاي و هويد، دور از تو راه پويد

آنکو ترا بجويد از راه گفتگوها

آيينه اش سرابي ست در چشم سارباني

.وهاکو بيقرار کوشد در جستجوي ج

Page 166: در پيرامون غزل

١٦٦

ايـاغ، : مثال واژه هايي نظير. در غزل هاي گذشته شعر فارسي، تکيه شاعران بر واژه هاي متداول و رايج آن دوره بود

که شاعران گذشته بسيار قـوي و مـوثر از آنهـا بهـره ... شراب، سبو، قضا، لعل، نرگس چشم، شوال، صومعه، خرابات و

ان معاصر سعي داشته و دارنـد تـا از تعـابير، مثـل هـا و کنايـات رايـج در عمـوم به اقتضاي شرايط امروز، شاعر . برده اند

:جهت نمونه چند بيت از شاعر معاصر، محمد علي بهمني . استفاده کنند

اما نه از سوز زمستان ! يخ کرده ام

اما نه از شب پرسه هاي زير باران

چنان دستم تهي گرديده از گرماي دست تو

مي کنم هر شب) ها( را از بي کسي که اين يخ کرده

که يخ تاب تب عشق ندارد! هشدار

گر بسته ي قالب شده اي فکر دگر باش

) نشر دارينوش– محمد علي بهمني ‐گاهي دلم براي خودم تنگ مي شود (

بخش دوم

ا، کنايــات و در بخــش اول ايــن مطلــب اشــاره بــه ايــن نکتــه بــود کــه شــاعران معاصــر ســعي در بکــارگيري واژه هــ

تا هـر چـه بهتـر و مفيـدتر دسـت بـه خلـق آثـار بزننـد امـا، در پيشـينه ي شـعري ايـران، . اصطالحات امروز مردم دارند

خوشبختانه ما داراي شاعراني هستيم که با زيبايي بيان، وسعت قريحه، نظر موشکافانه و ديـد شـاعرانه ي قـوي بـه خلـق

.ت اين را نيز فراموش نکنيمبهتر اس. آثار ارزشمندي همت گماشته اند

به عنوان مثال، خيام نيشابوري، حکيم، شاعر، رياضي دان و منجم بزرگ دوره ي سلجوقيان که با رباعيـات سـاده و

گرچه بحث در باب غزل امروز است اما چـون بـه زبـان شـعري .( بي نظيرش باعث حيرت و شگفتي جهانيان شده است

با مطالعه رباعيات خيـام، اولـين .) خيام به دليل نمونه ي مشخص و پذيرفته شده بهره ببريم رسيديم جا دارد از رباعيات

. چيزي که در ذهن خواننده تداعي مي شود همان سادگي و شيوايي اشعار است در عين حال موثر و پر محتوا بـودن آن

به واسـطه شـعر و شـاعري اسـت کـه قـدرت البته خيام به عنوان فيلسوف، رياضي دان و منجم نيز مشهور است اما خيام

رباعياتي بـا مضـمون جهـان و آفـرينش، . خود را نشان مي دهد و انديشه فيلسوفانه خود را بر همگان منعکس مي نمايد

که پس از گذشت بيش از هشت قرن براي خوانندگان فارسي زبان و غيـر آن، تـازگي دارد ... مرگ، مستي، زندگي و

بخش کوتاهي از مقدمه صادق هدايت که براي کتـاب ترانـه هـاي خيـام . ي او متحير مي شوند و همگان از نبوغ شاعر

زبـان سـاده ي . خيام در شعر پيروي از هيچکس نمي کند : ((نوشته و بر زبان ساده، ايجاز و قدرت شعري او اشاره دارد

ترانـه هـاي ... / طـرزي شـرح مـي دهـد او به همه ي اسرار صنعت خودش کامال آگاه است و با کمال ايجاز، به بهترين

Page 167: در پيرامون غزل

١٦٧

البته درباره خيام ابهامات زيادي وجود دارد اما در اين بخش تنها اسـتفاده از ))خيام، صادق هدايت، انتشارات جاويدان

:دو رباعي از خيام. ويژگي هاي زباني او مالک بوده است

بنگر به جهـان چه طرف بربستم ؟ هيچ

؟ هيچوز حاصل عمر چيست در دستم

شمـع طربـم ولـي چو بنـشستم ، هيچ

من جام جمم، ولي چو بشکستم، هيچ

اي کـاش که جاي آرميـدن بـودي

يا ايــن ره دور را رسـيــدن بودي

کاش از پي صدهزار سال از دل خاک

!چون سـبزه اميد بر دمـيدن بودي

سـعدي شـيرازي، يکـي از . ل، محبـوب و مشـهور اسـت و شاعر ديگري که با زباني ساده و بياني شـيرين امـا در غـز

قصـايد، غزليـات، : درخشان ترين ستارگان ادب ايـران، کـه داراي آثـار ارزشـمندي چـون بوسـتان، گلسـتان، کليـات

سعدي در غزل به نحو خوشايند و ظريف به بيان احساسات و تخيالت خويش . مي باشد ... قطعات، رباعيات، مقاالت و

او نيز ماننـد همـه شـاعران غـزل . هاي او نهايت ساده و دلنشين و دور از هر گونه پيچيدگي زباني استغزل . مي پردازد

.اما بسيار لطيف و آموزنده. سرا سخن از وصل و هجر مي گويد و شيب و فراز

:در وصل

وقت طرب خوش يافتم آن دلبر طناز را

ساقي بيار آن جام مي مطرب بزن آن ساز را

رفان از شمع رويت روشن استامشب که بزم عا

آهسته تا نبود خبر رندان شاهد باز را

:در هجر و ناکامي

بيا که در غم عشقت مشوشم بي تو

بيا ببين که درين دم چه ناخوشم بي تو

شب از فراق تو مي نالم اي پري رخسار

...چو روز گردد گويي در آتشم بي تو

Page 168: در پيرامون غزل

١٦٨

شب فراق که داند که تا سحر چند است

کسي که بزندان هجر در بند استمگر

بگفتم از غم دل راه بوستان گيرم

...کدام سرو به باالي دوست مانند است

فراق يار که پيش تو برگ کاهي نيست

...بيا و بر دل من بين که کوه الوند است

:در بيوفايي و پيمان شکني

من چرا دل به تو دادم که دلم مي شکني

من مي نکنييا چه کردم که نظر باز به

ديگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدني

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

...تا نگويند رقيبان که تو منظور مني

ادبي ماست، حال که مي گوييم زبان غزل امروز کامال متفاوت تر از قرون گذشته شعر فارسي يا حتي يک قرن اخير

گمان بر گسستن رشته ارتباط با آثار گرانبهاي پيشينيان نيست بلکه، براي شـناخت و درک بهتـر عناصـر شـعر ، زبـان و

.قواعد آن بي نهايت مفيد و سازنده است

در غزل از عشق راستين و خيـال معشـوق مـي تـوان . تا غزل هست، عشق هم در رگ هاي شعر فارسي جريان دارد

غزل همواره جايگاه رفيع خود را در عرصه شعر و ادبيات فارسي حفظ نموده و اميد است شاعران توانمند ايـران . سرود

.در حفظ و صيانت و ارتقا سطح غزل بکوشند

aspx.١٦٢‐http://montaghami.blogfa.com/post منبع

Page 169: در پيرامون غزل

١٦٩

نزدهمشامقاله

کاريکاتورهايي از غزل »گريه روي شانه ي تخم مرغ«حرفهايي درباره کتاب

وحيد نجفي: ده نويسن

خـوش . براي بسياري از غول ها و به ظاهر غول هاي ادبياتي امروز اين مملکت چيزي به نام غزل ديگر وجود ندارد

يـادم مـي . امروزه تنها يک سـرگرمي و تفـنن اسـت ) الب کالسيک کل قو (بينانه ترينشان بر اين معتقد است که غزل

جلسه ي شعر مدرن در يک چادر نسبتا بزرگ ) دقيق يادم نيست !!!( ؟ ۸۴ يا ۸۳آيد در نمايشگاه بين المللي کتاب سال

کنيم چرا که غزل خيلي محترمانه از ما خواست آن مکان را سريعا ترک » شاه مولوي «برگزار شده بود و آقايي به نام

اما اگر چند شعر از آن شاعران سپيد سـرا را مـي شـنيديد بـه . سرا بوديم و شعرمان را بايستي چند قرن پيش مي نوشتيم

راحتي متوجه ميشديد که اين قوم ياجوج و ماجوج تنها از ترس وزن و قافيه و رديف به نرده هاي شـعر سـپيد چسـبيده

از آنها بوديم و مـي !!! و مدرن تر !!! ان را از اريکه وزن پيدا مي کرديم بسيار شاهکار تر اند و در واقع اگر ما غزل هايم

.باري ، قرار است با شما صحبتي را در باره ي مجموعه ي گريه روي شانه ي تخم مرغ داشته باشم. شديم

نـام آميختـه بـا طنـزي پسـت خب در همان ابتدا که به دستم رسيد طرح روي جلد رنگ زمينه اصلي آن و همچنـين

خـوب بـا دقـت خوانـدم و . دوبـاره خوانـدم . شـعر هـا را خوانـدم . مدرنيستي نويد مجموعه اي واقعا متفاوت را مي داد

ايـن شـعرها . بدبختانه يا خوشبختانه به اين نتيجه رسيدم که شعر ها تا حـدودي زيـادي فتـوکپي برابـر اصـل هـم هسـتند

از آب ادبيات امروز در بياورند و تنها در اداي همديگر را در آوردن موفـق عمـل بودنـد و نتوانسته بودند گليم خود را

خـواه يـا نـاخواه بايـد بپـذيريم کـه ايـن . اصال شايد همين مسئله باعث گرد آمدن اين شعرا در يک مجموعه شده بـود

از ايـن مجموعـه کاريکـاتور مجموعه ي شعر کارنامه ي کاري جناب آقاي مهدي موسوي بوده و هست، شـعر هـايي

.غزل هاي مهدي موسوي بودند

در آن . پيشنهادهايي به حق را براي غـزل مطـرح نمـود » فرشته ها خودکشي کردند «مي دانيم که مهدي موسوي در

مجموعه ما با مانيفست هاي غزل متفاوت روبرو هستيم که سعي در براندازي و ساختن مجدد و امـروزي نمـاي غـزل از

و روايت هـايي پـيچ در پـيچ حضـور کـاراکتر . داشته است ) در قالب يا غالب غزل (اظ معنا ساختار و محتوا و زبان لح

هاي مختلف تک مصرع هاي مانيفست وار شکست هاي معنايي و زباني ديگر انديشـي و سـعي در جزئـي نگـري هـا و

ولوژي چـارچوب مـدار را اذيـت مـي کـرد و مـي خيلي خيلي خيلي المانهاي ديگر مخاطب دگم انديش پايبند به ايدئ

.ديديم که غزل ها تالشي در جهت زير سوال بردن آن ايدئولوژي و پيشنهاداتي براي انديشگي دوباره به دنياي او بود

اين سطر ها را نوشتم که خودم وشاعران آن مجموعه را به قرائتي ديگر در دنياي پنهان خود با غزل از گذشـته ي غـزل

در اين مقال قصد ندارم از کسي و شـعر کسـي . ي موسوي وادارم تا ببينيم کجا دچار کج فهمي و کژي شده ايم تا مهد

تکليف چيست؟ چگونه بايد صحبت کنم که به پر قباي کسـي بـر نخـورد؟ . اما نمي توان نيز سرسري گذشت . نام ببرم

چطور بخنـدد چگونـه گريـه کنـد و ايـن مـا . اندغزل قرن هاست که مي داند چکار کند و چطور دلبري هايش را بنماي

هستيم که با خوانش هاي نا مرتبمان، کج فهمي هايمان، بي صبري ها و تنبلي ها و ندانم کاري هايمان باعث مي شـويم

Page 170: در پيرامون غزل

١٧٠

گريـه روي شـانه هـاي «مجموعـه ي !! عروض مانده اند بيايند و حکم به مرگ غزل دهند» عين«آدم هايي که هنوز در

خوانـدم، . بـا آن خنديـدم و گريـه کـردم . پـرم کـرد و خـالي ام کـرد . لم را به درد آورد و خوشحالم کرد د» تخم مرغ

در بعضي از شعرها ضـعف دسـتوري ديـدم، ضـعف تـاليف، سـاختار هـاي . خواندم و خواندم و باز هم با دقت خواندم

در . مردنـد و بـه دنيـا نمـي آمدنـد ناقص و فر مهاي فلج شده ي غير عمد، نوزاد هايي ناقص الخلقه کـه اي کـاش مـي

بسياري از شعر ها ديدم فقط حرف خالي ست سوار بر وزن، شاعر آمده با پس و پـيش کـردن کلمـه هـا برايمـان قافيـه

در بند هايي از چارپاره ها سـر و کـار !! ساخته بود در بيت هايي تنها به علت آوردن قافيه، گوز را چسبانده بود به شقيقه

البته نه بـه . ود به اسفار الکاتبين و روايت از سن فرانسيسکو کشيده شده بود به جايي که عرب ني انداخت راوي افتاده ب

عمد که نشان داده شده بود تا نشان داده شود ماکه بعد از عمري سر و کله زدن متوجه مي شويم نارسايي هـاي بعمـد و

. غير عمد چگونه است

هم از نوع بهلولي يا حافظانه اش در کل آثار و بـي تـوجهي شـاعران بـه ايـن مقولـه عدم حضور زباني طنز آلود آن

درتـاريخ . باعث شده بود که غزل از داشتن يک ويژگي که همـواره در طـول تـاريخ غـزل جـواب داده محـروم باشـد

من به ايـن معنـا البته صحبت . ادبيات اين مملکت طنز عضو همواره ثابت حرکت هاي آوانگارد و راديکالي بوده است

اگـر حـافظ را خـوب خوانـده باشـيم متوجـه مـي شـويم کـه ! نـه ! نيست که اگر طنز نباشـد آسـمان بـه زمـين مـي آيـد

امـا در ابـن مجموعـه مـي بينـيم . آوانگاردترين شاعر آن زمان چگونه از طنز به سود شعر خويش استفاده مي برده است

در سـاير ) نه اليه هـاي زيـرين غـزل (و در اليه هاي سطحي معنايي طنز جز در چند شعر آنهم به صورت ناقص اتفاقي

. شعرها هيچ رنگ و بويي نداشته است

پيچيده گويي ها و سعي در مه آلود کردن فضا ها در جهت عميق جلوه دادن شعر نيز يکي از معضالتي بود کـه بـا

سـير در . خوانده است که مي بينم پر بيـراه نگفتـه اسـت نيچه شاعران را اقيانوسي با عمق يک وجب . آن روبرو بوديم

برخي شاعر هـا بـا بکـار گيـري . فضاي سوررئال يک اثر را سوررئال نمي کند بلکه نگرش سورئاليستي موجه آن است

يه البته قضـ . اسامي فالسفه سعي در تعميق شعر خود کرده بودند بي آنکه تفکر آنان را در اثر و در کارکتر ها پياده کنند

ديگري نيز که به صورت راديکالي در آثار مشاهده مي شد ايجاد فضاهاي سطحي و به شـدت روزمـره بـود کـه بـا آن

مي دانيم که در غزل هاي . پرداختي که من ديدم با آن چيزي که من آن را ويژگي مي دانم زمين تا آسمان فرق داشت

يک ماجرا مثل جدا شدن زن وشوهر، دعواهاي خانگي و روايي يا چيزي که من از بعضي دوستان غزل مدرن شنيده ام

در يـک … خانوادگي و يا قرار هاي عاشقانه معموال با صرف چاي و قهوه زير يک باران و در انتها جدايي و يا وصال

سوپ اپـرا چيزي شبيه به سريال هاي . اتفاق مي افتاد ) اروپا مي بينيم ۱۹نه آن قرار هايي که ما در کافه هاي قرن (کافه

اينها بيشتر جنبه ي شوخي و سر گـر . به بعد در اروپا بر روي تلويزيون ظاهر مي شد ) اگر اشتباه نکنم (۱۹۳۰که در سال

بين بعضي از شعر هاي اين مجموعه شـديدا سـوپ اپرايـي بودنـد و . مي داشتند تا اثري که مخاطب را به کنش وادارد

من بر اين باورم که سطح هميشه اليه هايي از عمق را در خود دارد و ما بـا . نداشتباهات غزل روايي را مرتکب شده بود

از روي گـدازه ي بيـرون افتـاده از يـک . نگاه کردن به سطح خاک يک ناحيه و جنس آن پي بـه عمـق آن مـي بـريم

ساس اين نوع نگاه اما اين باعث نمي شود ما بر ا . آتشفشان پي به تحرکات بعدي و درجه حرارت و ذوب آن مي بريم

. و برخورد جهان را سطحي و نه در سطح ببينيم

Page 171: در پيرامون غزل

١٧١

هيچ کلمه اي بي روح نيست تنها . برخورد هاي مکانيکي با کلمات يکي از ايرادات مشاهده شده در مجموعه بود

با واج ها بواجيم . مبراي کارکرد کشيدن از کلمات بايستي با آن ها زندگي کني . بايستي به ذات ماندگاري آن پي ببريم

بنده به شخصه کلمـات بسـياري را مـي . و تکنيک و تاکتيک و طرز خودنمايي کلمه در جمله، بيت و سطر را بياموزيم

توانستم جايگزين کلمات ديگر کنم که از لحاظ معنايي و فرمي و حتـي محتـوايي در سـطح بيـت نسـبت بـه کلمـه يـا

ما تا راز کلمه را متوجه نشويم و تا به ظرفيت و پتانسيل زبـان آگـاهي . تر بود کلمات پيشين خود، خود نماتر و برخسته

کارکتر ها و راوي هاي شعرهايمان نمي توانند زبان را در جهت شـعريت اثـر ! نيابيم به اصطالح نگيريم چه به چه است

و زبان برد و نحـو را نشـناخت، نمي شود ساختار شکني کرد و ساختار را نشناخت، دست در نح ! آقا جان . به کار گيرند

. ما شاعريم و اولين ابزاري که بايستي يا آن ور برويم کلمـه اسـت ! نمي شود. تناسب گريزي کرد و تناسب را نشناخت

مايي که . يک مکانيک اگر از ماشين سر در نياورد بهتر است برود غاز چراني کند چرا که حتما گند باال خواهد آورد

مباني . ودن و امر به خالقيت در متن هاي خود داريم بايستي اين را هم بدانيم که زبان خانه ي شاعر است ادعا بر پيشرو ب

. ادبيات خالقه ي امروز بر پايه ي زبان استوار است

. سعي در جزيي نگري از جمله مسايلي ست که در مجموعه گريه روي شانه هاي تخم مرغ مي تـوان مطـرح کـرد

اس تئوري و فلسفه ي روز قصد بروز آن را داشت غافل از اينکه تنها با آوردن کلمه هاي دم دسـتي و بـه شاعران بر اس

بلکه بايستي اصل ذات آدم جزء نگر باشد . نمي توان جزء نگر بود… روز کردن آن ها و حرف زدن از ژل موي سر و

البته شايد بتواند به اداي او را در (ک آدم شلخته شما تا در زندگي شخصي تان آدم شلخته اي نباشيد نمي توانيد نقش ي

بايد به جاي آوردن کلمات دم دستي و رديف کردن آنها در بـر خـورد بـا آنهـا جـزء نگـر بـود . را بازي کنيد ) بياوريد

عيب از نوع نگاه کسالت بار ماست وگرنه در پنجره ي روبرو هميشه اتفاق هاي تـازه ! جهان بيني تان را انگولک کنيد

البته ما در غول هاي ادبياتي مان نيز . پس جزء نگري در برخورد ما با کلمات اتفاق مي افتد نه در خود کلمات . مي افتد

بـر خـالف تئـوري … مـي بينـيم کـه علـي عبدالرضـايي و . نيز مي بينيم ۷۰اين اشکال را در شاعران برجسته ي دهه ي

ار کالن روايت نگر بود و اين مسئله را به شخصه يک ويژگـي مـي شاملو نيز بسي . هايشان باز هم کلي نگري مي کردند

دارد ) به تعبيري پست مدرن بـودن (اما به هر حال غزلي که داعيه متفاوط بودن . دانم تا يک معضل يا چيزي شبيه به آن

صـال جـزء نگـري ا. و دغدغه ي برخورد با مسائل امروزين و انسان امروزي را دارد به ناچار بايستي جزء نگر نيـز باشـد

. وظيفه ي شاعر امروز است براي به چالش کشيدن بسياري مسايل بنيادين که ريشه در معضالت به ظاهرکوچک دارد

بـر ايـن بـاورم کـه مـا مـي نويسـيم کـه . حس و عاطفه ي ضعيف در اين آثار نيز مرا بر آن داشت که به آن اشاره کـنم

هر چند خـود بـه شخصـه در لحظـه ي سـرايش بـه مخاطـب بـي (خوانده شويم پس مخاطب يک سوي قضيه مي شود

حتي اگر مثل من مخاطب را کنار بگذاريد باز هم با خود بـه عنـوان مخاطـب روبـرو هسـتيد و حـس زيبـايي ) توجهم

شناسي شما نظر خود را در ضعف و قدرت بيت ها و مصرع ها و احيانا جابجايي آنها به شما ديکته مي کند و ايـن مـي

که شما خود به اين درک مي رسيد که بله اين بيت حسي است و يا اين بيت ايـن نـوع زيبـايي را در خـود نهفتـه شود

در شعر خانم ها هم کمآبيش با حسـي مردانـه و جمعـي روبـرو هسـتيم کـه حـاکي ازسـرفرود آوردن در مقابـل . است

. کنيکال به اثر عاطفه و حس بخشندبيشتر قصد شده بود بابرخوردي ت. حاکميت مردانه و پدرساالري ست

Page 172: در پيرامون غزل

١٧٢

اگر رجوعي داشته باشـيم بـه آثـار . عدم تصوير سازي هاي مناسب هم يکي از مسايلي بود که کتاب با آن در گير بود

موفق در اين زمينه و بعضا شعر هاي آقاي موسوي مي بينيم که تصاوير شديدا در معاصريت ما به سر مـي برنـد و مـن

اين تصوير سازي در آميختگي با حس وعاطفه ي قـوي شـاعر و وزن متناسـب بـا آن . ها بيداد مي کند مشترک در آن

به طور مثال از بيت هايي از جنـاب موسـوي مثـال مـي زنـم کـه . حال و هوا يک فضاي نوستالژيک را خلق کرده است

: توجه کنيد . خارج از اين مجموعه بوده است

از دست هاي کوچک تو توي جيب من/ من از يک مسيح گم شده روي صليب

:ويا

از بوسه ي نداده ي تو توي خانه ام/ از چشم هات از قفس عاشقانه ام

:و همچنين

در کوچه هاي خلوت لب بر لبت شدن / از روزهاي مردم و مردم شبت شدن

بيـت دوم مصـرع اول هـر چنـد در . در بيت اول مصرع دومش مي توانيم شـديدا بـا کـاراکتر همزادپنـداري کنـيم

مضمون تکراري ست اما با پرداخت خوب موفق عمل کرده و بار تصويري اين بيت را بر دوش مي کشد و هنـوز مـا از

اين تصوير سازي رهايي نيافته ايم در مصرع دوم با تصويري شديدا نوستالوژيک همراه بـا طعـم غلـيظ مـن مشـترک

بيت مثالي سوم نيز در مصرع دوم بـه نحـوي حامـل تصـويري سـت کـه زبـانم الل در در . روبرو هستيم که بيداد ميکند

در سه بيت اشاره شده رگه هاي اروتيک توانسته اند کـه خـود . جواني و پيري ما بارها و بارها براي ما اتفاق افتاده است

ل پست مـدرن مـي بايسـت اينگونـه به نظرمن جنس تصوير در غز . را نه سانتي مانتال و نه اصال زمخت به ما نشان دهند

به يقين در شعر هاي حافظ و سعدي مي توانيم ايـن برخـورد هـاي . باشد نه آن چه در غزل هاي سبک هندي روبروييم

البتـه در آثـاري کـه خوانـدم . اروتيکال در خدمت شعريت که منجر به ساخت تصاوير بکر و معاصر شده اند را ببينـيم

متاسـفانه بايـد قـولم را بشـکنم و از . م که تصاوير جنسي نبودنـد و الحـق بسـيار زيبـا بودنـد تصوير هاي شاعرانه اي ديد

:مصرعي در شعر سرکار خانم اسد زاده مثال بزنم که

صداي خوردن باران به شيشه را داري؟

وگم در قالب يـک ببينيم به چه راحتي و آب خوردني بدون اينکه داد بزند من دارم تصوير مي سازم يا دارم مي ديال

ديالوگ تصوير سازي مي کند؟ البته اين تصوير شديدا تکراري ست و آنقدر در گذشـته ي اخيـر مـا بـه وفـور اتفـاق

. افتاده که دل هر شاعر متفاوطي را به درد مي آورد امـا ببينيـد همـين زبـان روزمـره و محـاوره چـه جـادويي مـي کنـد

ي کني يا مي بيني با رندي هر چه تمام تر از کلمه ي محاوره اي داري چه همچنين ببينيد جاي خالي فعلي مثل حس م

؟!کارکردي کشد

اوزان بلند و استفاده از آن ها قاعده ي خاص خود را دارد که به مرور زمان و تجربه اندوزي و طبـع آزمـايي در آن

. غ بگونه اي باعث تغيير قالب شعر شـده انـد اين اوزان در گريه روي شانه ي تخم مر . ها مي توان بر آن ها مسلط شد

مي بينيم که شاعر در وزن هاي متناوب به دليل عدم توانايي به سـرايش چارپـاره روي آورده و يکهـو شـعري کـه مـي

Page 173: در پيرامون غزل

١٧٣

من و شما مي دانيم که ساختمان چهار پاره همزمان براي مـا يـاد آور سـه . بايست غزل مي شده چارپاره به دنيا مي آيد

مي دانيم چارپاره از بند هاي چهار مصرعي و يا دو بيت تشکيل مي شود که مي تـوان آن را هـم . تواند باشد قالب مي

مثنوي خواند و يا هر بند را دو بيت در اواسط يک غزل ديد و يا هر بند را يک بيت از مطلع غزلـي دانسـت پـس مـا در

پتانسيل بسياري را براي يک اثر خوب بـودن درخـود ذخيـره چار پاره همزمان با قالب هايي روبرو هستيم که مي تواند

مضاف بر اينکه ما تصوير ساز قهاري باشيم اطناب و ايجاز را رعايت کنيم در موقع مناسب تناسب گريـزي . داشته باشد

در بعضي آثـار کنيم زبان را بشناسيم و در وزن هاي بلند بتوانيم به قولي شعر را جمع و جور کنيم که مي بينيم متاسفانه

هر چنـدمي توانـد بـه واسـطه ي بلنـد بـودن وزن مـانور . تنها به علت عوض شدن قافيه در آن مرتکب چارپاره شده اند

بيشتري در کل غزل بدهد ولي اين را هم بايستي مورد توجه قرار دهيم که با استفاده کردن از يک وزن بلند تار و پـود

از ابتداي مصرع تا انتهاي مصرع بعـد کـه تشـکيل بيـت را مـي دهنـد بايسـتي چنـان هاي نامرئي نيز که از ميان کلمه ها

محکم و قرص باشند که کلمات مثل آب دهان مرده شل و ول نشوند به طور مثال شـعريت در ايـن اوزان را بـه طنـابي

اسـتوار نباشـد حال اگر طناب شعريت محکم و . محکم تشبيه مي کنم که قرار است قالي کلمات را روي آن پهن کنيم

. به اصطالح خودرا مي اندازد و روي زمين سابيده مي شود » قالي«کلمه هاي

:سخن کوتاه اينکه

: نکته ي اول

و به يقين متوجه پريشان گويي در آن ها شده ايد که علت آن معتقـد . تمام نوشته هاي باال بهانه اي بيش نبوده و نيستند

ه اگر متني از عناصر اجرايي شعر سود نجسته باشد و جوهره ي شاعرانگي در آن مـوج نبودن بنده به آن هاست چرا ک

. بزند من نام شعر بر آن مي نهم

:نکته ي دوم

اين مجموعه به نظر من مي توانست موجزتر باشد چرا که بسياري از شعر ها شـانيت مجموعـه را بـا ضـعفهاي پـيش پـا

هر چند به داليلي نظير نوپا بودن و عمر کم اين گونه سرايش و هم چنـين شـاعران (افتاده ي خود زير سوال برده بودند

.)آن فعال در حال آزمون و خطا بوده و تا ماتريس زيبايي خود را کشف کنند زمان مي برد

: نکته ي سوم

م تربـدون توجـه بـه به هر حال تالش اين شاعران که بدون هيچ پشتوانه و تريبوني بي هـيچ چشـم داشـتي و از همـه مهـ

.کنگره ها و جشنواره هاي پر زرق و برق اين روز گار در جهت اعتباري بيش ازپيش براي غزل قابل ستايش است

:مقدمه ي ماخر

جناب آقاي سيد مهدي موسوي با توجه بـه مجموعـه هـاي چـاپ شـده ي شـما شـعرهاي موجـود در وبـالگ تـان و

غزل پست مدرن آرزو مي کنم با نظارت شما از ايـن پـس شـاهد مجموعـه ي همچنين مقاالت نوشته شده در زمينه ي

. آغازي باشد براي زندگي تازه ي غزل۸۰باشيم بطوري که غزل دهه ي !!! گردآوري شده ي قوي تري

١٠٠٩=http://adambarfiha.com/?p منبع

Page 174: در پيرامون غزل

١٧٤

دهم هفمقاله

غزل سنتي تا غزل تصويرياز لطيف ناظمي : دهنويسن

: گفته اند کـه تازي ۀدر معناي اين واژ . غزل يکي از کهن ترين و شور انگيز ترين قالبهاي شعر پارسي دري است

سخن گفتن با زنان باشد و ذکر ايام شباب و شرح عشقبازي هاي شاعر وحاالت و عواطف محبوب وي، و براي سـده

اي پيهم مضمون غزل، گزارش زيبايي هاي معشوق،شکايت از هجـران و بازتـاب حسـب حـال شـاعر بـوده اسـت؛ از ه

غزل فقط شعر عاشقانه است ؛ معناي ديگرغزل عبارت ازمقطعات چند بيتي ملحـون ۀهمين رو يکي از معاني چهارگان

ازغزل همان بخش آغازين قصده هاي کامل بوده است که در آغاز به وزن رباعي سروده مي شده است، وسومين تعبير

.مي نامند " تشبيب " و " نسيب" است که

مقصـود خـويش سـازد تـا بـه ۀنسيب غزلي باشد که شاعر علي الرسم آن را مقـدم « : شمس قيس رازي مي نگارد

و تشـبيب ... ق باشـد سبب ميلي که بيشتر نفوس را به استماع احوال محب و محبوب و اوصاف مغازالت عاشق و معشـو

.»غزلي باشد که صورت واقعه و حسب حال شاعر بود

معناي چهارمين غزل نيز همان است که مراد ماست و آن قالبي است که بيش از هزار سال اسـت شـاعران پارسـي

.گوي در آن طبع مي آزمايند

هاي گوناگوني وجود دارد ـ گروهـي بـر آننـد کـه درباب پيدايي غزل و اين که چگونه پديد آمده است نيز پندار

غزل از پيکر قصيده جداشده است و همان نسيب و تشبيب اندکه در هيأت غزل اظهار وجود کرده اند ؛ جمعي را نظـر

دسته يي از پژوهشگران نيز بدين . چنان است که ترانه محلي و سرود هاي عاميانه سر انجام به غزل چهره بدل کرده اند

ولي منشاء غزل ما هرچه . اند که غزل پارسي دري ازغزل عربي پديد آمده است که اين نظر را نمي توان پذيرفت باور

باشد عمري دراز دارد و از کودکي تا جواني و سالخوردگي دگر گوني هـاي فراوانـي را از سـر گذشـتانده اسـت وبـه

ي اين که اثار بي شـماري از گوينـدکان پيشـآهنگ غزل چه کسي بوده است برا ۀدرستي پيدانيست که نخستين گويند

گان مابر جاي ماند اسـت واز آسـيب روزگـار در امـان زبان دري از ميان رفته است و اشعاري هم که ازنخستين گويند

.مانده است اندک است و پراگنده

از محمـود وراق . سـت داريـم بادغيسي تنها چهار مصرع شـعر در د ۀ شعر دري يعني حنظل ۀ ما از نخستين گويند

هميگونـه از شـهيد . هروي، محمد پسر وصيف سگزي ،فيروز مشرقي وابوسليک جز چند بيـت مختصـر نخوانـده ايـم

روزي ، منجيـک ترمـذي، بشـار مرغـزي بلخي، ابوشکور بلخي،دقيقي بلخي، ابوطيب مصعبي، کسـايي مـ ۀبلخي ، رابع

ر بزرگ آل سامان و سـخنور بسـيار سـخني چـون رودکـي کـه حتـي بـه از شاع . سروده هاي معدود در اختيار ماست

صورت مبالغه آميزي شعر هايش را يک مليون دانسته اند و حد اقل آن را صد هزار گمان زده اند اکنـون جـز انـدکي

در اختيـار شايد بتوان گفت با آثاري که اينک . برجاي نمانده است و در آن ميان جز دوسه غزل معدود از او نديده ايم

زيبـايي کـه پـس از هـزار سـال و ۀاست يگانه غزل شهيد بلخي را بايد نخستين غزل پارسي دري دانست ، شعر عاشـقان

:اندي هنوز هم دلنشين و شور انگيز مي نمايد و جا دارد که باري آن را باز خوانيم

Page 175: در پيرامون غزل

١٧٥

مرا به جان تو سوگند و صعب سوگندي

دي که هرگز از تو نگردم نه بشـنوم پن

دهنــد پنـــدم و من پـــند هيچ نپـــذيرم

که پند ســــود ندارد به جاي سوگندي

شنيده ام که بهشت آن کسي تواند يافت

که آرزو برســــــــاند به آرزو مـندي

هزار کبک ندارد دل يکي شــــــــاهين

هزار بنــــــــده ندارد دل خــــداونــدي

يـــــــدي روي ترا اگر ملک چينيان بد

نماز بـــــــــــردي و دينار برپراگندي

وگرترا ملک هندوان بـــديـــدي موي

ســـجود کردي و بتخانه هاش بر کندي

به منجنيق عذاب انـــــدرم چو ابراهيم

به آتـــــــــــش حسراتم فگند خواهندي

ترا سالمت باد اي گل بهار و بهست

نماز خواننديرويتله که ســـــوي قب

بـه رودکـي سـمرقندي مـي ) ٣٢٥مـرگ ( چهارم اسـت ۀ سوم و اوايل سدۀ پس از شهيد بلخي که شاعر اواخر سد

رسيم که سه جهار غزل دارد و گويا هموست که بار نخست در غزلي تخلـص را بـه کـار بـرده اسـت جـايي کـه مـي

:گويد

چو رودکي به غالمي اگر قبول کني

پسندد هزار دارارا به بندگي ن

معـروف ۀ؛ رودکـي در چکـام » علي العجاله بايد اين غزل را قديم ترين غزلـي دانسـت کـه داراي تخلـص اسـت «

نام نهاده اند نيز تخلص خويش را آورده است که چنـين کـاري در قصـيده معمـول ) حسرت جواني ( خويش که آن را

بلخي،عيوقي، فرخي ، عنصري ۀ چهارم و پنجم مانند دقيقي ، رابع ۀپس ازرودکي تني چند ازسخنوران سد . نبوده است

، منوچهري، عسجدي و ديگر ان به انشاد غزل دست يازيدند اما از جايي که در آن روزگار بـازار صـله دهـي و صـله

بعـد بـازار امااز قرن ششم بـه . رايج بود؛غزلسرايي اقبال چنداني نداشت ۀاني به سختي گرم بودو مديحه سازي سک ست

از .مديحه سرايي چندان گرم نمي ماند و بنا بران شاعران اين روزگار بـه شـعر غنـايي و غـزل گـويي روي مـي آورنـد

گروهي از شاعران . سوي ديگر رواج تصوف غزل را به عنوان قا لب مطلوبي در خدمت مضامين عرفاني قرار مي دهد

ل الدين اصفهاني به غزل غنايي و عاشقانه روي مي آورنـد و کسـاني قرن ششم چون ظهير فاريابي، جمال الدين و کما

. شعر عرفاني مي شوندۀچون سنايي و عطار و خاقاني و نظامي به درجه هاي مختلف شيفت

Page 176: در پيرامون غزل

١٧٦

بغرنج شدن مناسبات اجتماعي، تغيير پايتخت شعر از خراسان به عراق عجم ، مکتب خراساني را که مضامين سـاده

بي پيرايه و بدون ابهام بيان مي گشت به سوي نوعي ابهام کشاند و آرام آرام در قرن هفتم و هشتم غـزل چنـان با زبان

قـرن . به بشکوهي رسيد که بزرگ ترين غزلسرايان يعني مونا جالل الدين بلخي ، سعدي و حافظ را در خود پروريـد

شکوه و بالنـدگي کـه نصـيب هنـر و فرهنـگ و صـنعت ۀ تيموريان با هم ۀدردور. نهم و دهم دوران هبوط غزل است

نوزايي در خاور زمين پنداشته مي شود سيماي شعر تابندگي قرن هشتم را نـدارد و از همـين روسـت ۀشده است و دور

.ميد هند. ين عبد الرحمان جامي را خاتم الشعرا لقب که تذکره نويسان، نورالد

اما از لساني شـيرازي هندي مساعد سازد ۀند تا آرام آرام زمينه را براي شيو دهم نيزمکتب وقوع ظهور مي ک هدر سد

شرح ه خويش صادر ميکنند وتا وحشي و محتشم ، سخني براي گفتن ندارند جز همان گزارشهايي که از زندگي روزان

که بايد روش ديگري بنا بر همين است. ناکامي ها و شادخواري هاي خو درا همان سان که روي داده است بيان ميکنند

در شعر و غزل برگزيده ميشد و همين بود که مکتب هندي قد افراشت ؛ شيوه يي که مضمون را در شـاعري مقـدم بـر

بـه سـراغ شـعر ) به لفظ اندک و معناي بسـيا ر ( عناصر ديگر ميشمارد و در جستجوي مضامين باريک است و با شعار

نام مکتب اصفهاني بر اين شيوه دور از انصاف است چـه از يـک سوسـخنوراني در اينجا گفتني است که اطالق . ميرود

چون امير خسرو و فيضي دکني، بيدل دهلوي، ناصر علي سرهندي، بهمن الهوري، غني کشـميري، غنيمـت کشـميري،

نـان از طاليـه گرمي کشميري، آفرين الهوري، فقير دهلوي و غالب دهلوي يا راهيان اين راه بودند و يا تني چنـد از اي

داران و رهگشايان اين طريق و از سوي ديگر سخوراني هم که از خراسان و ايران در رواج اين شيوه کوشيده انـد در

هند دست به اين عمل زده اند و جمعي هم از اينان که در هند زيستند همانجا در گذشتند و گور گاه شان در سرزمين

.هند است

:در تاريخ ادبيات در ايران مينويسد دکتر ذبيح اهللا صفا

بلي، سبک هندي درست است ولي براي آن دسته از سخنوران بزرگ هند کـه بـا آمـوختن فارسـي و قرارداشـتن "

ارسي که در آن سرزمين رايج شده بود؛ شعر فارسـي را بـه نـوعي خـاص و بـا معيني از ف ۀزير تأثير محيط وداشتن لهج

ر هاي سازگار با آن سرودند به نحوي که سخنان شان با گويندگان هم عهد شـان درايـران بسـيا ر خود و تعبي ۀزبان ويژ

ين هند باشد که از سخنوري شاعراني پارسي گوي از سرزمۀمي تواند شيو »سبک هندي « پس اين ...تفاوت يافته است

." يازدهم به بعد در هند ظهور کرده اند هاواخر سد

:نيز معتقد است که سبک هندي بيرو ن از ايران و در سر زمين هاي غير ايراني به وجود آمده استيحيي آرين پور

اين سبک گويندگي که در سرزمين هاي غير ايراني به وجود آمده در محيط مساعدي رشد و نمو يافتـه بـود؛ روز بـه «

ه و مجاز و خيالبافي ها و نازک انديشي هـاي روز به سستي وپستي افتادودقت درايجاد مضامين تازه واستعانت از استعار

» .دور از ذهن به حدي رسيد که گفته وسروده هاي شعراي اين عهد از لطف وذوق عاري گرديد

هنـدي روي بـر ۀ قرن دوازدهم گروهي در ايران به اين انديشه بيفتند که از شـيو ۀاين امر موجب مي شود که در نيم

اصفهاني، محمد نصير اصـفهاني و ه پيشآهنگان اين جنبش شعل . تب خراساني و عراقي بپردازند تابند و به تقليد وتتبع مک

مشتاق اصفهاني بودند که گروهي از جوانان ديگر نيز به پيروي از آنان پرداختند که نامدار ترين آنان عاشـق اصـفهاني،

.هاتف اصفهاني، آذر بيگدلي، صباحي بيگدلي، و صهباي قمي بودند

Page 177: در پيرامون غزل

١٧٧

ن رسمي يکصد وپنجاه سال سيطره اش را در قلمرو زبان پارسـي حفـظ کـرده بـود، در ايـرا ه هندي که به گون هشيو

و لي در افغانسـتان بـه رغـم آنچـه . بيان گذشتگان بود هجايش را به بازگشت ادبي داد که تقليد و تکرار مضمون و نحو

يـک جنـبش و حرکـت ادبـي وجـود نداشـته اسـت و محمد حيدر ژوبل و ديگران نوشته اند؛ بازگشت ادبي به عنـوان

هندي پرداختند و اگـر تنـي چنـد خـود مشـتاق آن ۀ شيو ۀصورت نگرفته است و شاعران ما در قرن سيزدهم نيز به ادام

بازگشـت . خاصـي را نميدهـد ۀ خراساني يا عراقي طبع آزمايي کنند هرگر معناي حرکت ادبي و دور ۀبودند تا به شيو

در ايـران انجمـن هـاي ادبـي . نيما،بازگشتي از روي عجز به سوي سبکهاي مختلـف قـديم بـود ۀان به گفت ادبي در اير

با دسته ديگري از شاعران و ادبا با طرح اين انديشه که مکتب هندي به ابتـذال » نشاط « شيراز و اصفهان به ويژه انجمن

در پي آن افتادند تا يک جريان ادبـي را بـه راه اندازنـد گراييده است گرد آمدند و گفتند بايد راه نوي جستجو کرد و

پس بازگشت ادبي در ايران سيماي يک حرکت ارادي وجمعي رابر اساس آيين نامه يي از پـيش پرداختـه شـده دارد

. و در کشور ما چنين حرکتي صورت نگرفته است و گويندگان مـا همچنـان بـه پيـروي از مکتـب هنـدي ادامـه دادنـد

سان پس از انقالب مشروطه در ايران شعر آن سامان ساده ، اجتماعي و جنبشي در برابر بيدادتاريخي آن سرزمين همين

گرديد؛ ولي جنبش مشروطيت کشور ما که آن رابيداد گرانه در نطفه خفه کردند نتوانست بر شعر ما اثـر گـذار باشـد

ۀ غزل ارجناک بود، امـا افکـار نـوين طـرزي بـا هـم ۀيايترديدي نيست که تالشهاي محمود طرزي درنوسازي درونما .

ردد و از سوي ديگر نگاه طرزي به درونمايهاي جديـد در شـعر بـه تالشهايش از يک سو نتوانست اثرگذار و فراگير گ

راه دادن صنعت جديد و دانشواژه هاي فن آوري در شـعر خالصـه مـي گرديـد وکمتـر بـه نابسـاماني هـاي اجتمـاهي

از همين رو غزلهاي طرزي راه نـوي زا در ادبيـات مـا . شعر بود ۀگشت و در انديشه تحولي بنيادي در حوز متعرض مي

.نگشود

غزل نو يعني چه؟

از شـعر نـو جلوه گـري مـي کنـد و متـأثر اسـت چهل هجري خورشيدي ۀغزل نو در ادبيات فارسي درآ غاز ده

مي شود که نخستين غزل نو را در ادبيات فارسي فروغ فرخ زاد گفته است که گفته. فارسي يا به بيان ديگر شعر نيمايي

:استقبالي است از غزلي از هوشنگ ابتهاج سايه با اين مطلع

دل من گوش مي کني هامشب به قص

صه فراموش مي کنيقفردا مرا چو

ه اين شاعر چگونه با بيان تازه و استعاره هاي نو بايسته است تا غزل فروغ را در اينجا باز بنويسيم تا خوانندگان بنگرند ک

: آيين به سراغ اين فابل شعري رفته است

چون سنگها صداي مرا گوش مي کني

ســـــنگي و ناشنيده فراموش مي کن

رگبار نوبهاري وخواب دريچه را

با ضربه هاي وسوسه مغشوش مي کني

Page 178: در پيرامون غزل

١٧٨

سبز نوازشست ۀدست مرا که ساق

رده هماغوش مي کنـــــيبا برگــــهاي م

گمراه تر ز روح شرابي وديده ر ا

در شعله مي نشــــاني و مدهوش مي کني

اي ماهي طاليي مرداب خون من

خوش باد مســـتيت که مرا نوش ميکني

بنفــــــــــش غروبي که روز را ۀتو در

بر ســـينه مي فشـــاري و خاموش ميکني

گ باخت در سايه ها فروغ تو بنشست ورن

اورا به سايه از چه سيه پوش ميکني؟

نادر نادر پور و توللي نيز درهمين سالها به نوشتن غزل نو آغازيدند و ديگران نيز ايـن راه را کوبيدنـد و تـا ايـن کـه

در کشور مـا نيـز، غـزل نـو در همـان . پذيرفته يي برگردن شعر معاصر آويخته شد ۀغزلسرايي نوين ، چون گوهر سفت

در آن سالها آهسته آهسته شعر نودر برابـر عصـبيت انعطـاف . چهل چهره برافروخت و دلبري کرد ۀسالهاي آغازين ده

ناپذير شعر قدمايي قد برافراشت و سر انجام موجوديت خود را ثابت ساخت و غزل نو نيز در برابر هجوم مرتجعان ادبي

.وشني و به سوي آينده گشو دو کهنه گرايان تاريخ زده ايستاد وراهش را به سوي ر

پا به پاي شعر نيمايي درادبيات مان ، نخسين آزمونهـارا در سـرايش غـزل نـو نيـز مـي چهل ههدر سالهاي آغازين د

غـزل ازوي ٨محمود فاراني شاعر نو آوري که در آن سالها ،کارهاي ارجمندي در اين حوزه داشت و . توان گواه بود

انتشار يافت امروز که داراي رگه هاي نو آيين اند ، صاحب ايـن قلـم نيزکـه در » آخرين ستاره « دردفتر ١٣٤٢در سال

:استادو اصف باختري مي نگارد. آن سال هفده سالگي را ميگذراند دست به ساختن غزلهايي از اين دست زد

ادبـي انگاشـته مـي شـد؛ چنـد چهارم قرن حاضرخورشيدي، محمود فاراني که از پيشگامان تجدد ههدر ميانه هاي د «

..... هراتي که ۀ وبه نشر سپردو درهمين آوان غزلهايي از شاعر نزده ـ بيست سال غزل به شيوه و هنجار ي نوآيين سرود

کابل خوش درخشيد بي آنکه دولت مسـتعجل باشـند کـه ۀلطيف ناظمي امروز باشد ؛ در صفحات ادبي يکي دو مجل

در واقـع فـاراني و . هااکنون به درخت سايه گسـتر هميشـه بهـاري تغييـر هيـأت داده انـد شادمانه بايد گفت آن نهالک

»ناظمي در راهي گام نهاده بودند که بعد هااين راه و روش به نام نو غزلسرايي شهرت يافت

چـاپ شـده در مجمـوع يـازده غـزل » روياي شـاعر « و » سفر در توفان « ، » آخرين ستاره « عهاز فاراني در سه مجمو

تـازه يـي هاست که اگر در برخي از اين غزلها، عناصرو ابعادي نوجويي اندک اند ولي در پاره يي از آنها لحن و شـيو

جلوه گري دارد

Page 179: در پيرامون غزل

١٧٩

:نه غزلي از فارانينمو

ي بر لب هوس جويت مه نشسته قطر

چو ژاله يي که سحرگاه بر گالب افتد

تن سپيد تو در ســـــرخ جامه ميماند

به عکس ماه که در الله گون شراب افتد

من ۀخزد نگاه تو اندردل شکست

چو آذرخش که بر معبد خراب ا فتد

پندار زندگي زيباست هز پشت پرد

مبـــــاد کز رخ اين اهرمن نقاب افتد

نهفت اختر اميد من به ظلمت شب

چنان که شب به دل دره يي شهاب افتد

دو بازوي تو به گردن من شبي بيا که

چو مار هاي ســــپيدي به پيچ وتاب افتد

من آن دم از تن سيمين تو بگيرم کام

که چشم مست تو از کيف مي خراب افتد

سال هاي فراواني گذشتند و شاعران ما روي خوش به غزل نو نشان ندادند و گويي قرار بود که نسـل ديگـري بـر

شصـت ۀاز پايان ده. بکوبد وبر غزل ما رنگ و بوي امروزين دهد و بر اندامش حله يي نو آيين اندازدخيزدتا اين راه را

کاظم کاظمي شريف سعيدي ، سميع حامد،حميرا نکهت ، خالده : خورشيدي به بعد گواه چنين تحولي د راين قالبيم و

ونسل نو خاسته بـا شـيفتگي افزونتـري راهـي فروغ زهرا حسين زاده و دگران کارهاي چشمگيري در اين قالب دارند

.اين طريق است که ذکر نام يکايک شان، مثنوي را هفتادمن دفتر مي سازد

:برخي از ويژگيهاي غزل نو

غزل تصويري يا غزل نو از نگاه قالب تفاوتي با غزل قدمايي يا غزل سنتي نـدارد و آنچـه اسـباب تفـاوت ان رااز

:شمريم ازد؛ عناصر ديگري است که بر ميغزل سنتي مي س

سر انجام بازتـاب غزل نو از زندگي معاصر است؛ ميهن پرستي، آزادي خواهي،تقبيح جنگ، انسان دوستي ، هدرونماي.١

و قلندرانه داشتيم؛ امروزدر کنـار غـزل اگر ديروز غزل عاشقانه، عارفانه . رويداد هاي پيراموني از شمار اين مضامين اند

.ه ،غزل اجتماعي و سياسي هم داريمعاشقان

Page 180: در پيرامون غزل

١٨٠

شاعر گزارشگر رويداد هايي است که خود ديده است يا شنيده است ويا امکان . زبان شعر امروز بيشتر روايتي است .٢

.روايت او گزارشي است با زبان عاطفي و با جوهر شعري. و قوع آنها مقدور است

اما هم از وزن هاي غريب گذشته که کمتر کـار بـرد داشـته اسـتفاده در غزل نو با آن که قالب ثابت است و نميشکند .٣

ميشود و هم برخي از سخوران با ترکيب و حتي توسع افاعيل به وز نهاي تازه يي دست يافته اند و ميزان اوزان عروضي

.را باال برده اند

به کار ميرود و شاعر بي هـراس هـر آن در گذشته وجود نداشته است ۀدر غزل نو، قافيه هاي غير متعارف که نمو ن . ٤

. شعرش انتخاب کند و محدوديتي در اين گزينش وجود نداردۀواژه را ميتواند به حيث قافي

همآهنگي در محور عمودي خيال يکي از ويژگيهاي ديگر اين گونه شعراست که شاعر پيوند انداموار بيتهـا هـا رابهـا .٥

آن گونه که ميدانيم از حافظ بـه بعـد ايـن پيونـد آرام . شعر رخ ندهد ميدهد و ميکوشد تا گسستگي در محور عمودي

آرام به سستي ميگرايد و در مکتب هندي اين پيوند ازهم ميگسلد تا جايي که در شعر صايب هر بيت اسـتقالل خـود را

.دهد مي خود را سرنهدارد و ساز جداگا

شـاعر درفراينـد . شوند ؛ واژه ها معمولي و غير معمـولي نيسـتند در غزل نو، واژه ها به شاعرانه و غير شاعرانه جدانمي .٦.

واژه گزيني در کاربردهر واژه مجاز است با اين شرط که متناسب با فضاي شعر باشد و شاعر ياراي آن را داشـته باشـد

. ورود بگيردهکه براي واژه روح ببخشد و بتواند براي آن پروان

ا زبان تکراري ،بي روح و فوسيل شده نمي شود بـه سـراغ درونمايـه هـاي امـروزي ديگر ب . زبان غزل نو، تازه است . ٧

براي زبان استعاري ، مجازي و کنايي نو آيـين بايسته است تا زبان و تصوير ومحتوي همآهنگ باشند و جستجو .شتافت

.سازد سرشت غزل نو را مي

پارادوکسي مسـبوق بـه سـابقه اسـت و در شـعر هرچند شگرد هايي چون حسآميزي ، آشنايي زدايي و تصوير هاي . ٨

. کهن ما نيز پيشينه داشته است ؛اما غزل نو، سرشار از اين شگردهاست

عمر غزل سالخورده است شـاعر غزلسـراي امـروز تـرجيح مـي دهـد تـا از آوردن ۀبا آن که تخلص در غزل به انداز . ٩

.غزل را خدشه مي زندنامش در پايان غزل اجتناب ورزد زيراو جود تخلص ، مضمون

خويشـيم و ۀ غـزل نـواز سـوي نسـل نوبرخاســت ۀگفتني است که امروز شاهد دستاورد هـاي ارجنـاکي در حـوز

ديگـرآن بـه بحـران هويـت ۀخه يي از غزلها زيبا ، استوارو انباشته از ادبيت اند اما بـادريغ شـاح ترديدي نيست که شا

و زبان و بيان آن دشواري هاي فراوان راه دارد که بيشترينه برخاسته از بـي ريشـگي دچار است و در درونمايه ، ساختار

کـه در فرصـتهاي آينـده بـه ايـن دشـواريها اشـار ه گويندگان آن است وبيگانه بودن آنان با ميراث ادبي کالسيک مان

غزل نو ۀيدي ـ را به عنوان نمون جاي دارد که در پايان، غزلي از شاعر نوپرداز تواناي معاصر ـ شريف سع .خواهيم کرد

:يا غزل تصويري معاصر بازخواني کنيم

شب است دادبزن بانو سکوت سرد سترون چيست

صدا صداست که ميپبچد دليل حنجره بستن چيست

تمام پنجره هايت کور، ميان گور خودت ماندي

و هيچگاه نفهميدي فروغ، آيينه ، روزن چيست

Page 181: در پيرامون غزل

١٨١

ميجوشد دلتنگي زچشمهاي توهسرود شعل

گلوي تلخ تو ميداند که طعم بغض شکستن چيست

شبست با نخ آوازت بدوز پرچم عصيان را

وگرنه ماندن وپوسيدن ميان رشته و سوزن چيست

تمام منطق اين را که بر غروب تو ميخندند

شکافتم ونفهميدم که پيش منطق شان زن چيســـــت

باراني ميان باغچه مي پيچده ي هواي تاز

ن هواي شکوفايي دليل پنجره بستن چيست؟در اي

html.٣١٦٣٧٩٣،٠٠,,٠/http://www.dw-world.de/dw/article منبع

Page 182: در پيرامون غزل

١٨٢

دهم هيجمقاله

!غزل ،قالب مرده يا قالب زخمي ؟ مهدي آذري: ده نويسن

شـده اسـت گسترش فرهنگ وبالگ نويسي در ايران ،از لحاظ ادبي باعث پيشرفت در بخش هاي مختلـف ادبيـات

تعداد كثير شعر ها و غزل هايي كه در سايت هاي ادبي و وبالگ هاي مربوط به شعر و همچنين مجـالت ادبـي عرضـه

زل معاصر يا غزل جـوان امـروز توانسـته اسـت ولي تا چه اندازه اي غ.مي شود به خوبي نشان دهنده ي اين مطلب است

همسو با گسترش فرهنگ وبالگ نويسي پيشرفت كند ؟

چرا غزل معاصر يا به طور كلي غزل فارسي نتواتسته يا نمي تواند همگام با شـعر روز دنيـا پـيش بـرود ؟يـا حرفـي

در كهنگي خود بپوسد و تفكر حاكم بـر غـزل براي گفتن داشته باشد ؟ چه عاملي باعث مي شود انديشه ي بنياني غزل

دچار كليشه و بحران گردد ؟آيا قالب غزل مي تواند پذيراي انديشـه هـاي جديـد باشـد ؟ انديشـه هـايي كـه بيـان آنهـا

آيا تغييراتي كه بعضي از شاعران جوان از لحاظ فرم و محتوا در غزل معاصر .مستلزم ورود كلمات جديد به غزل است

اند ،توانسته روح مرده ي غزل معاصر را جاني دوبـاره بخشـد ؟ روايـت تـا چـه حـدي در شـكوفايي غـزل ايجاد كرده

غزل مثنوي ،غزل فرم ،غزل پست مدرن ،غـزل سـپيد ‐معاصر نقش مثبت ايفا كرده است ؟ آيا دستكاري در قالب غزل

توانسته است در استحكام غزل معاصر نقشي سازنده ايفا كند ؟‐ ...مثنوي و

چه از نظر محتوا ،ساخت ،تركيب سـازي ، اسـتفاده از تكنيـك هـاي ‐به ندرت در بين كارهاي ارائه شده غزل خوبي

پيدا مي شود ‐... سيقي كلمات و ارائه نشده در غزل كالسيك ،چه از نظر واژگان ، رديف و قافيه ، آهنگ دروني ،مو

بگذريم ... پرداختند كه ديگر – نه نقد شعر–ن به نقد شاعر اگر هم كار خوبي در اين ميان عرضه شد عده اي آن چنا

ارائه دهد و به معرفـي ‐ غزل پست مدرن ‐در سالهاي اخير ،سيد مهدي موسوي ،توانسته است بعد خاصي از غزل

متدهاي مفيـد صحبت بر سر شيوه ها و ! و تبار شناسي آن بپردازد ،حال بماند كه در اين كار تا چه حد موفق بوده است

در اين راه است و يا به عبارت ساده تر ،طاليه داري كه بتواند راه را نشان دهد

غزل معاصر دچار سرگرداني عجيبي شده است ،هر چقدر فرهنگ وبالگ نويسي بر رشد ادبيات دامـن زده ،بـه همـان

از لحاظ كارهاي ناپخته و سرآسـيمه اي را دچار ابتذال كرده است ،چه ‐ علي الخصوص غزل معاصر ‐اندازه ادبيات

.كه عده اي به نام شعر عرضه مي كنند و چه از نقطه نظر سرقاتي كه در اين ميان به وفور يافت مي شود

٨٢ شروع شـد و در سـال ٣ توسط فرهاد صفريان ١٣٨٠ وبالگ غزل معاصر ،خيزش بسيار مفيدي بود كه در سال

وبالگ توانست به تنهايي خط سير مشخص و مفيدي از غزل معاصر را بـراي شـاعران جـوان اين.متاسفانه خاتمه يافت

غزل هاي موفقي كه در نتيجه ي تاثير مستقيم يا غيـر مسـتقيم ايـن وبـالگ وارد ادبيـات فارسـي شـد ،بـه ‐ترسيم كند

ز را وارد مسـير تـازه اي از و با ارائه ي كارهاي جديد و پر محتوا ،غـزل جـوان امـرو ‐روشني گوياي اين مطلب است

بازتاب آن ديده مي شود ولي افسـوس كـه ‐ نه كارهاي صرفا تقليدي‐پيشرفت كرد كه به وضوح در برخي غزل ها

.ديري نپاييد و همه ي شاهراهها دوباره به بن بست رسيدند

Page 183: در پيرامون غزل

١٨٣

جوان امروز مي شود ؟اكنون مساله اي كه در اين ميان مطرح است اينكه، چه خصوصياتي باعث پيشرفت غزل

استفاده از قافيه هاي بي سابقه و جديد‐١

.گامي بسيار مثبت در غزل معاصر است البته در معدودي از كارهاي شاعران جوان ديده مي شود

قول است ،شيله پيله نباشد ؟ كولي ،

فال بگير آنچنان كه حيله نباشد

تشنه ي ديدار آن گلم كه از آغاز

وشه ي طويله نباشد ريشه ي او گ

) ٧٩ و ٨٠،صفحات ٣٦بابك دولتي ،دسته نوشته هاي يك سنگ ،غزل (

كه استفاده از قافيه هاي جديد باعث زيبايي و طراوت و پويايي اثر شده ،به طوري كـه كهنگـي بعضـي از كلمـات در

.پشت همين قافيه هاي جديد و زيبا پنهان مانده است

ر پاتقغروب پر زدن قهوه خانه د

صداي غل غل قليان و فس و فس چپق

كسي نمي بخشد ؟: كه پير مرد صدا زد

غذاي مانده ي خود را به قدر يك قاشق ؟

)٤٥ ،صفحه ٣٠نبراس مير ركني ،قالب زخمي ،غزل (

ي نيـز در اين مورد نيز استفاده از قافيه هاي جديد در جهت بيان روايتي سالم بكار گرفته شده است و نوعي هنجار شكن

.در قافيه ها ديده مي شود

لبخند زد به ساعت روي جليقه اش

فرقي نداشت ساعت و روز و دقيقه اش

مو شانه كرد ، ريش تراشيد ،عطر زد

اين بار هيچ حرف ندارد سليقه اش

)٨٥، صفحه ٦٤محمد سعيد ميرزايي ،قالب زخمي ،غزل (

واي غزل را تحت تاثير مستقيم خود قرار داده و فضاي ياس آلود و سياه در اين غزل نيز استفاده از قافيه هاي جديد محت

.آن را كمرنگ كرده است

Page 184: در پيرامون غزل

١٨٤

دستكاري در ساختمان قافيه ‐٢

كه در كارهاي ابتكاري باعث زيبايي و استحكام اثر شده و در كارهاي صرفا تقليدي در حد تكلفي غير قابل قبـول در

.جا زده است

باشم خدا نخواست مي خواستم عزيز تو

همراه و همگريز تو باشم خدا نخواست

آه اي پري ،هر چه غزلگريه خواستم

بيت ترانه اي ز تو باشم خدا نخواست

)٢٣ ،صفحه ١١فرهاد صفريان ،قالب زخمي ،غزل (

ردن كلمـه قافيـه كه دستكاري در قافيه در جهت استحكام و زيبايي غزل بكار گرفته شده و تكلفي در استفاده از جدا ك

.ديده نمي شود

حال من خوب است اما با تو بهتر مي شوم

تا مي بينمت يك جور ديگر مي شوم ...آخ

آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پاي تو

مي توانم مايه ي گهگاه دلگرمي شوم

)٤٧ ،صفحه ٣١مهدي فرجي ،قالب زخمي ،غزل (

.در آميختن اين دو با هم موجب تقويت و زيبايي غزل شده است در اين مورد نيز ،تركيب قافيه با رديف و

اين دختر غزل زده عاشق نمي شود

گفتم كه دل به نده عاشق نمي شود

:داد مي زند ... بسيار عاشق است دلش

عاشق نمي شود.. د ... دست خودم كه نيست

)نغمه مستشار نظامي (

.ه را از يكنواختي خارج مي كند و روح تازه اي در غزل مي دمد در اين مورد نيز قافيه چون ناقوسي خوانند

در هم آميختن ابيات و تقويت محور عمودي و افقي‐٣

به كبوتر بگو قفس يعني

پر بكش مرگ زودرس يعني

Page 185: در پيرامون غزل

١٨٥

زندگي چيز قابل عرضي است

مرگ در طول يك هوس يعني زندگي كردن شبيه همه

مردن مثل هيچكس يعني

و مي بخشي زندگي را به خار و خس يعني آب مي بلعدت

)١٠٥ ،صفحه ٨١صالح سجادي ،قالب زخمي ،غزل (

.كه در آميختن مصراع ها باعث تقويت هر چه بيشتر محور افقي شعر شده و فرم را نيز از كليشه در آورده است

غروب پر زدن قهوه خانه در پاتق

صداي غل غل قليان و فس و فس چپق

ير محل به هم پيچيد خليفه باج بگ

نفس كش آي بيا اين طرف كه تا يك لقمه ي چپ ات كنم و بشكنم قلم هايت

كه راحت است كه مثل شكستن فندق

)٤٥،صفحه ٣٠نبراس مير ركني ،قالب زخمي ،غزل (

چنـدان كه تقويت محور افقي و در آميختن ابيات هر چند بافت كلي غـزل را دگرگـون كـرده ولـي زيبـايي اثـر را دو

.نموده است

استفاده از فضاهاي سوررئال و وهمي‐٤

استفاده از فضاهاي وهم آلود و سوررئال ،احتياج به ذهني توانا و خالق دارد تا روايت را در حالتي يكدسـت و بـه دور

اين مورد در كار معدودي از شاعران جوان ديده مي شود . ٦از تكلف بيان كند

ر آويزان هزار تن ز درختي تناو

هزار سر و بدنهاي بي سر آويزان

به روي خاك ،پر از شاخه هاي خون آلود

ز ابرها سر گلهاي بي پر آويزان

٧ ) ٥٣ ،صفحه ٣٧محمد سعيد ميرزايي ،قالب زخمي ،غزل (

ي غزل انتخاب رديف مناسب در اين غزل ،تصاوير ناهمگون را در كنار هم جا داده و حتي در يك بيت نيز حال و هوا

.تغيير نمي كند و غزل در مسيري يكنواخت پيش مي رود

Page 186: در پيرامون غزل

١٨٦

شب زن مرده اي بود شب را ،مست بر تخت خود مي جويدم

شب زن مرده اي كه تن اش را از هر آنجا كه شد مي جويدم

مثل طاعون يك جالباسي موشهايي مرا مي جويدند

من كتي را كه دامادي ام بود گوشه ي آن كمد مي جويدم

)٢٥ ،صفحه ١٣صالح سجادي ،قالب زخمي ،غزل (

كه در اين غزل نيز انتخاب رديف مناسب و تازه ،غزل را با اينكه داراي ابيات زيادي است از پراكنـدگي خـارج كـرده

.و بر تصاوير وهم آلود آن صالبتي دو چندان بخشيده است

به خواب مي روم اما چه خواب دشواري

وز بيداري ؟بخواب خواب قشنگم ،هن

هنوز شعله وري ؟آه ،راحتم بگذار

!بخواب تب داري : صداي خواب در آمد

)١١٤ ،صفحه ٨٧بكتاش آبتين ،قالب زخمي ،غزل (

با وجود اينكه وزن و قافيه تكراري است ،محتواي وهم آلود غزل ،روايت را در مسير سالم خود پيش برده و به آسـاني

.در قالب كلماتي ساده بيان كند توانسته است تفكري سيال را

استفاده از رديف هاي فعلي ‐٥

در صورت استفاده از رديف هاي فعلي ،اساس جمله بر نظمي مستحكم بنا مي شود و همه ي اجزاي جمله در سر جـاي

در ايـن .دد خود قرار مي گيرند و اين امر به نوعي باعث تازگي زبان و همچنين نزديك شدن آن به زبان معيار مي گـر

. غزل از رديف هاي فعلي استفاده شده است ٥٤ غزل انتخاب شده ،در ١٠٨مجموعه از بين

شب شد ،خيال آمدنت را به من بده

حس عزيز در زدنت را به من بده

)١١ ،صفحه ١بهمن ساكي ،قالب زخمي ،غزل (

عقربه ها را پر از شتاب كشيدند

زندگي ام را به انتخاب كشيدند

)٣٠،صفحه ١٧ابك دولتي ،قالب زخمي ،غزل ب(

Page 187: در پيرامون غزل

١٨٧

مي بويمت كه داغي نانت بگيردم

گرماي ناشي از هيجانت بگيردم

)٤٣،صفحه ٢٨محسن اشتياقي ،قالب زخمي ،غزل (

هر چند حال و روز زمين و زمان بد است

يك تكه از بهشت در آغوش مشهد است

)٨١ ،صفحه ٦٠رضا اربعين ،قالب زخمي ،غزل (

خالقيت و استفاده از تصاوير بكر ‐٦

زيرا بين انديشه و تصوير پيوندي جدايي ناپـذير . تصوير به راحتي مي تواند انديشه را در ذهن مخاطب ته نشين كند

شعر امروز براي انتقال انديشه نياز به تصاوير جديد و بكر دارد ،.وجود دارد

م چون مار زخم خورده به خود پيچ مي خور

تعظيم مي كنند به من گرد بادها

)١٣،صفحه ٣صالح سجادي ،قالب زخمي ،غزل (

حواي من ،به شهوت ابليس تن بده

بي غيرتي عالمت اوالد آدم است

)١٣ ،صفحه ٢علي اكبر ياغي تبار ،قالب زخمي ،غزل (

و كم كم بي تو مي ميرم كه يك حس خيالي بود

ي شد كنار ايستگاه رفتن تو مستند م

)٢٨ ،صفحه ١٥عبد الرضا كوهمال جهرمي ،قالب زخمي ،غزل (

ديوار ها بنا شد و در ظلمت جهان

درها براي بسته شدن آفريده شد

)٣٦ ،صفحه ٢٣محمد سعيد ميرزايي ،قالب زخمي ،غزل (

يك روز تو در اوجي و يك روز ديگري

دنيا دهن كجي است به االكلنگ ها

)١١٣ ،صفحه ٨٦لب زحمي ،غزل عليرضا بديع ،قا(

Page 188: در پيرامون غزل

١٨٨

چشم بقيع تر شده ،پيداست باز هم

باران قدم زده است ميان مزارها

)١٤٠ ،صفحه ١٠٨حسن صادقي پناه ،قالب زخمي ،غزل (

نزديك شدن به زبان محاوره ‐٧

تو كز نجابت صدها بهار لبريزي

چرا به ما كه رسيدي هميشه پاييزي

)١٢٠ ،صفحه ٩١ ،غزل مهرداد نصرتي ،قالب زخمي(

من مدتي است ابر بهارم براي تو

بايد ولم كنند ببارم براي تو

)٧١ ،صفحه ٥١مهدي فرجي ،قالب زخمي ،غزل (

حاال كه يك دنيا برايت حرف دارم

يك بوسه هم پايين كاغذ مي گذارم

)٥٥ ،صفحه ٣٨رضا سيرجاني ،قالب زخمي ،غزل (

ي حل كني مي نشيني چند تمرين رياض

خط كش و نقاله و پرگار شاعر مي شود

)١٠٠ ،صفحه ٧٦نجمه زارع ،قالب زخمي ،غزل (

طفلكي يك لحظه غفلت كرد ،عاشق شد و بعد

تازه فهميدم كسي آدم حسابش كرده است

)١٢١ ،صفحه ٩٢،قالب زخمي ،غزل فرهاد صفريان(

استفاده از تركيبات جديد ‐٨

كـه دقيقـا در بعضـي مـوارد (يبات ،جزئي از تركيب جديد و جزئي ديگر قديمي و تكراري اسـت گاه در بعضي از ترك

.ولي با اين حال اغلب اين گونه تركيبات جديد ، دلنشين هستند )تقابل سنت و مدرنيته است

Page 189: در پيرامون غزل

١٨٩

‐خسـته قاليچه هاي ‐ فانوس چشم گرگ ‐ كفر علف ‐ پاسبان گور مزارع ‐ مادر مقوايي ‐ گوش خاك ‐پنبه فوالد

محتـاج دسـت ‐ مثله گان درد ‐ نگاه برفي دست خدا ‐ زرتشت هاي يخ زده ‐ نعش احساس تبسم ‐عروسك كاهي

بلوغ هندسـه ‐ وسعت سترون ‐خاكستر تاكيد ‐ دفتر تمديد –رويداد كال ‐ قصر مقوايي سپيد ‐ مردان كاغذي ‐پنجره

سـطرهاي ‐ صـداي مـوجي زن ‐ جيغ راديو ‐ ولگرد واژه ‐ استواي درد ‐ شعله سرد ‐ دماوند كثيف ‐اردي جهنم ‐

پهلـوي ‐ مـاتم سـراي چشـم ‐ بـار كـج نگـاه ‐ قطار مسافر كلمات ‐ تقويم بدبختي ‐ كوير تف زده دست ‐يخ زده

.... هزاره غم و ‐ دست گيج ‐ شانه ماه ‐ صخره روشن ‐ پشت ماه ‐خورشيد

استفاده از عنصر طنز ‐٩

مستقيم در غزل ،زيبايي اثر را كم رنگ مي كند و غزل را در فضايي تك بعدي و عـاري از هـر بيان طنز به صورت

گونه آرايه اي قرار داده و به صورتي كامال عريان به بيان حقايقي هر چند نادرست مي پـردازد ،ولـي اگـر ايـن طنـز بـه

بعدي نمي شود بلكه خواننـده را بـه تـاملي صورت زباني رمز آلود و غير مستقيم بيان شود نه تنها كار كليشه اي و تك

.اجباري فرا مي خواند و به غوري عميق مي كشاند

با غزلهاي شبانه به شما طعنه زديم

ما دهاتي تر از آنيم كه آدم بشويم

٨)مرتضي قاسمي ،آدمك (

با خواهش جمعيت عالف اهل دل

چيزي به نام شعر و هنر اختراع شد

)٥٦ ،صفحه ٣٩ ،قالب زخمي ،غزل علي اكبر ياغي تبار(

از عرعر و عوعو بنويسيد برايم

ما را چه به زيبايي آواز قناري ؟

)علي اكبر ياغي تبار (

دنيا پر از سگ است جهان سر به سر سگي است

غير از وفا تمام صفات بشر سگي است

)٦١، صفحه ٤٢مريم جعفري ،قالب زخمي ،غزل (

Page 190: در پيرامون غزل

١٩٠

يا از بلندي ديده اي ؟بي تو تهران چيست ؟ آ

آسماني تيره ،برجي كج ،دماوندي كثيف

)١٢٢ ،صفحه ٩٣مهدي عابدي ،قالب زخمي ،غزل (

استفاده از نقطه چين بعد از رديف ‐١٠

...به كبوتر بگو قفس يعني

...پر بكش مرگ زودرس يعني

٩ ) ١٠٦ و ١٠٥ ،صفحات ٨١صالح سجادي ،قالب زخمي ،غزل (

...ال شما ؟ حال من ولي آري سالم ،ح

...مال من ولي ... حالت كمي بد است ،كمي ؟

)٩٨ ،صفحه ٧٤سيد مهدي نقبايي ،قالب زخمي ،غزل (

...خسته ام ،خسته تر از ،خسته تر از ،خسته تر از

...هيچ كاري دگر از تو ،دگر از من ،دگر از

١٠ ) ٨٠ ،صفحه ٥٩نغمه مستشار نظامي ،قالب زخمي ،غزل (

استفاده از عنصر مذهب و عرفان ‐١١

!يك نقطه بيش بين رحيم و رجيم نيست

از نقطه اي بترس كه شيطاني ات كنند

١١ ) ٢٤،صفحه ١٢فاضل نظري ،قالب زخمي ،غزل (

يك كوچه غيرت اي قلندر تا علي مانده است

شمشير بردارد هر آن كس با علي مانده است

)١٣٢ ،صفحه ١٠١زل مهدي جهاندار ،قالب زخمي ،غ(

تمام درد من از اين غم است بانو جان

كه هر چه از تو بگويم كم است بانو جان

)١٣٧ ،صفحه ١٠٦نغمه مستشار نظامي ،قالب زخمي ،غزل (

Page 191: در پيرامون غزل

١٩١

اگر چه ذهن بشر قرن هاست خسته ي توست ،اگر چه متن تو را دوره كرده حاشيه ها

فراتريد هنوز از تمام فرضيه ها ولي هنوز به ذات تو پي نبرده فكر كسي ،

)١١٨ و ١١٩ ،صفحات ٩٠صالح سجادي ،قالب زخمي ،غزل (

بيان مضامين عاشقانه با لحن امروزی‐١٢

عذاب بيشتر از اين ؟كه پيش چشم خودت

كسي كه سهم تو باشد ،به ديگران برسد

)١٣٥ ،صفحه ١٠٤نجمه زارع، قالب زخمي ،غزل (

ببارمت سارابه ابرها زده ام تا

به رودهاي جهان مي سپارمت سارا

)١٨ ،صفحه ٧حسن صادقي پناه ،قالب زخمي ،غزل (

در لباس آبي از من بيشتر دل مي بري

آسمان وقتي كه مي پوشي كبوتر مي شوم

)٤٧ ،صفحه ٣١مهدي فرجي ،قالب زخمي ،غزل (

بيچاره مي شوي اگر از ترديد ،يك شب شبيه اين من ديوانه

در كوچه اي كه خاطره اي داري ،محتاج دست پنجره اي باشي

١٢ ) ٧٤ ،صفحه ٥٤بابك دولتي ،قالب زخمي ،غزل (

استفاده بكر از تلميحات ‐١٣

عيسي قلم قلم سر هر كوچه ريخته است

جنسي كه در بساط زمين نيست ،مريم است

)١٢،صفحه ٢علي اكبر ياغي تبار ،قالب زخمي ،غزل (

به اين رها شدن از چاه دل مبند يوسف

اين بار مي برند كه زنداني ات كنند

)٢٤،صفحه ١٢فاضل نظري ،قالب زخمي ،غزل (

Page 192: در پيرامون غزل

١٩٢

!بيهوده مي وزيد و به جايي نمي رسيد

قاليچه هاي خسته ،سليمانتان كجاست ؟

)٢٢،صفحه ١٠رضا علي اكبري ،قالب زخمي ،غزل (

قابيل ها مزاحم هابيل مي شدند

ه ي حقوق بشر اختراع شد افسان

١٣ ) ٥٦،صفحه ٣٩علي اكبر ،قالب زخمي ،غزل (

تير آرش به سينه ي من خورد

...پل فرو ريخت كه ارس يعني

)١٠٦ و ١٠٥ ،صفحات ٨١صالح سجادي ،قالب زخمي ،غزل (

:منابع

١‐ www.bahal٣.persianblog.ir

٢‐ http://ghazalemoaser.persianblog.ir

٣‐ http://safarian.blogfa.com

بابك دولتي / همچنين رجوع كنيد به مجموعه شعر دست نوشته هاي يك سنگ ‐٤

محمد سعيد ميرزايي/ همچنين رجوع كنيد به مجموعه شعر مرد بي مورد ‐٥

عباس تربن/ همچنين رجوع كنيد به مقاله نگاهي گذرا به غزل جوان در دهه هفتاد ‐٦

محمد سعيد ميرزايي/ يد به مجموعه شعر درها براي بسته شدن آفريده شد همچنين رجوع كن‐٧

٨‐ http://www.adamak.persianblog.ir

٩‐ http://www.taburiss.blogfa.com

١٠‐ http://www.mostasharnezami.persianblog.ir

فاضل نظري/ همچنين رجوع كنيد به مجموعه شعر گريه هاي امپراطور‐١١

بابك دولتي / رجوع كنيد به مجموعه شعر دست نوشته هاي يك سنگ همچنين‐١٢

١٣‐ http://yaghei.blogfa.com

در نگارش اين مطلب از مقاالت زير استفاده شده است

)عباس تربن ( نگاهي گذرا به غزل جوان در دهه هفتاد ‐١

)سيد مهدي موسوي ( جستاري در غزل امروز ‐٢

)حمد سعيد ميرزايي م( ياد حسين منزوي ‐٣

/١٣٨٥/٩/www.mahdi-azari.persianblog.ir منبع

Page 193: در پيرامون غزل

١٩٣

نوزدهممقاله

انقالب غزل دکتر محمدرضا سنگري: نويسنده

ها و سرايندگان آنها پس از عبـور از در عرصه شعر انقالب، غزل را بايد لنگرگاه و قيامت شعر ناميد، چرا که سروده

بر ساحل غزل پهلو گرفتند و درست همچـون قيامـت کـه آرامشـگاه … دوبيتي، مثنوي و حاشية قالبهايي چون رباعي،

آيـد و اگـر غـزل در غزل، آرامشگاه و سرانجام عمدة حرکتهاي شعري انقالب به شمار مي . همة تکاپو و کوششهاست

هـا اعـم از ام سـروده اش ـ نه توجه به فرم و شکل خاص ـ ديده شود حضور غـزل و روح غـزل را در تمـ مفهوم گسترده

. توان يافت نيمايي و سپيد تا قالبهاي کالسيک همچون مثنوي و رباعي و دوبيتي نيز مي

هـاي انقـالب در همـين قلمـرو شـفاف و ـ اکتفا کنيم، بايد گفت سـروده اگر به تعريف غزل ـ رها از شکل و قالب

ــ جـز ــ بـا انـدکي تسـامح هـا دت و عرفان، نبض تمام سـروده زنند و به دليلي حضور فرهنگ ايمان، شها آفتابي قدم مي

البته اين تنها سرنوشت شعر انقـالب نيسـت کـه شـعر کالسـيک فارسـي نيـز . پژواک عشق و عرفان چيز ديگري نيست

، فرجام خوش سلوک شعري ماست و اگر امکان آمارگيري دقيـق در شـعر شـاعران سرنوشتي چنين داشته است و غزل

. زده است شد که حرف اول و آخر را غزل م شعر فارسي بود، روشن ميردة اول و دو

تاز عرصة شـعر فارسـي باشـد، چـرا کـه روح دار و يکه بيني کرد که غزل همچنان ميدان توان پيش در آينده نيز مي

کـه غـزل اسـيري اگر بپذيريم . شنوي نامکرر است زندگي، عشق است و اين حديث شيرين مکرر را از هر زبان که مي

رهاشده از بند قصيده است و آغاز قصايد و قصايد آغازين با تغزل درآميخته بود و سرانجام در گسستني ميمـون، غـزل

از قصيده جدا گرديد و سپس رها و مستقل در هوايي تازه تنفس کرد، بايد بپذيريم کـه نـه تنهـا، سـرانجام سـرودنها بـه

. زل بوده استرسد که سرآغاز سرودن نيز غ غزل مي

بندي شعر در ادب کالسيک، تعريـف غـزل بـر مبنـاي نايافتگي تقسيم به دليل نظام تر اشاره شد، گونه که پيش همان

ماننـد (نادرست و نارواست، چرا که نام همه قالبهاي شعري، به استثناي غـزل و قصـيده، بـر مبنـاي شـکل اسـت » شکل«

از . مايـه شـعري اسـت ؛ اما نامگذاري غزل و قصـيده بـر مبنـاي محتـوا و درون )…و بند دوبيتي، مثنوي، مستزاد، ترجيع

مايـه همـان و از نظـر درون ) البتـه قطعـه مصـرع (نظرگاه شکل، غزل، قصيده و حتي قطعه، تفاوت بارزي بـا هـم ندارنـد

وان گفـت روح غـزل در تـ پـس مـي . توان يافت نيز مي… يابيم در مثنوي، رباعي، دوبيتي و مضاميني را که در غزل مي

. تمام قالبهاي شعر فارسي دميده شده و به آنها حيات و جاني تازه بخشيده است

: ترند تر و برجسته اگر قرار باشد ويژگيهاي عام را براي غزل برشماريم، چند ويژگي زير از همه شاخص

آيينة عواطف و تأثير و تأثرهاي دروني‐١

دار انساني، همه و همه در آيينة غزل بازتاب ، تا عواطف و احساسات ژرف و ريشه از احساسات سطحي و زودگذر

. غزل، ترجمان عشقهاي زودگذر و سطحي تا سوز و گدازهاي عميق عاشـقانه و عارفانـه بـوده اسـت . اند و تجلي داشته

هاي احساسـي و عـاطفي وههمه جل . اين نکته گفتني است که عشق در هيچ قالبي به اندازة غزل بيان و عرضه نشده است

Page 194: در پيرامون غزل

١٩٤

هاي اجتماعي و سياسي، مجال غزل انسان، همچون خشم و نفرت، سوگ و اندوه، غربت و تنهايي، حتي دردها و شکوه

. اند ترين يافته و از آن بهره گرفته ترين و فراخ را مناسب

لطافت و نرمي زبان، بيان و واژگان‐٢شقانه بوده و هست و عواطف شاعرانه، با عبور از صافي ذهن و ضمير، زبان، گاه احساسات عارفانه و عا غزل، جلوه

آورند به همين دليل، لحن غزل از ديرباز تا به امروز، عمدتا نرم و ماليـم آهنگ و لطيف را همراه مي بيان و واژگان نرم

ــ مشروطه، رويکرد شعرـ از جمله غـزل البته در عصر . اند رو، بسياري از غزلها، در وزنهاي نرم سروده شده است، از اين

به مسائل اجتماعي و سياسي، استفاده از واژگان و ترکيبات ديگر را باعث شد که اندکي خشونت چاشني غـزل گرديـد

درآميختن غزل و حماسه آهنگ ديگري به غزل بخشيد که بـا فضـاي و در عصر انقالب، به ويژه سالهاي دفاع مقدس،

. تمتعارف غزل، تفاوت داش

ساخت گسستگي در روساخت و پيوستگي در ژرف‐٣شاعرانه و کشف و شهودها، که در حوزه هـيچ شـعري همچـون غـزل، بـروز و ظهـور » حال«شايد، تنوع و تحول

يابيم يـا اي پريشان مي اين است که در نخستين نگاه، ابيات غزل را مجموعه . غزل باشد » گسستگي ظاهري «ندارد، عامل

اي پنهان در مجموعة غزل را بيني، رشته تي که ظاهرا هر کدام سوز و سازي جداگانه دارند اما با اندکي تأمل و ژرف ابيا

خجسته و فرخنـده، سـاختاري شـکوهمند و » پيوندي«نهد و در توان يافت که دست هر بيت را در دست ديگري مي مي

در بخشي از غزلهـاي شـاعران بـزرگ، . تر است رنگ ي کمدر غزلهاي سبک هندي، اين پيوستگ . ريزد شيرين را پي مي

مثال در غزلهـايي . آورد توان يافت که خود به خود نوعي پيوستگي در مجموعة غزل را به همراه مي گاه زبان روايي مي

، پيونـدي محسـوس و »دوش ديـدم کـه مالئـک در ميخانـه زدنـد «و » دوش وقت سحر از غصه نجـاتم دادنـد «همچون

. شود دليل زبان روايي ديده ميملموس به

دست و پيوندي آشکار ميـان هاي عصر انقالب و سالهاي دفاع مقدس ويژگي روايي در غزل، بافتي يک در سروده

. سازد کند و اين حوزه به دليل بسامد باال، نوعي تفاوت با غزل گذشته را نمايان مي ابيات ايجاد مي

فپيرايگي و رهايي از تکل بي‐٤خاقاني شاعر تصويرها و توصـيفهاي پيچيـده کـه . گيرند واسطه، تصنع را از کالم مي احساسات آني و عواطف بي

هايي که سوز و هايش را دشوار و ديرياب ساخته است، در سروده گستره و تبحر علمي او همراه با توان شاعرانه، سروده

واسطگي در بيان عواطف، زبان و بياني تکلفي و بي دهد، به دليل بي مي الدين نشان تأثر درون را از مرگ فرزندش رشيد

تکلف و فروشي، ندرت عرصة فضل گاه زالل درون شاعر است به همين دليل به غزل، جلوه. يابد تر مي ف تر و شفا روشن

ويـژه بيـدل، اشـتباه اين نکته را نبايد با پيچيدگي و دشواري شعر و غزل شاعران سبک هندي، بـه . پيچيدگي شده است

گرفت، چرا که دشواري غزل بيدل، عمدتا ويژگي زباني اوست تا تکلفي شـاعرانه از نـوع آنچـه کـه در قصـيده ديـده

. شود مي

Page 195: در پيرامون غزل

١٩٥

عرصه اجمال نه تفصيل‐٥ه هاي انساني را در خويش نمايانده است، امـا بـ ترين عواطف و دغدغه ترين، بلندترين و اساسي غزل هر چند عميق

تـوان از در غـزل کمتـر مـي . دليل کوتاه بودن، فرصتي مناسب براي طرح ابعاد و زواياي گوناگون انديشة انساني نيست

ــ را بـراي ويـژه مثنـوي همين امر باعث شده است کـه شـاعران، قالبهـاي ديگرــ بـه . تمثيل، حکايت و قصه مدد گرفت

. توضيح، بسط و طرح انديشة خويش برگزينند

ذاري و پايايي در ذهن و ضمير تأثيرگ‐٦اي که با احساسـات عميـق و مانـدگار انسـان پيونـد دارد و همچنـين آهنـگ و موسـيقي مايه به دليل محتوا و درون

به همين دليل حافظة مردمي و نيز حافظة خود شاعران بـا . خورد ها گره مي ها با حافظه لطيف، غزل بيش از ديگر سروده

بيتهـاي مانـدگار در حافظـة مـردم جامعـة مـا کـه عمـدتا در فرهنـگ تـک . قالبها انـس و الفـت دارد غزل بيش از ديگر

. شود نيز برگرفته از غزلهاست ها ديده مي رانندگان و جاده

کارکرد و گسترة غزل

هـاي آن چهـره وهاست و از ديرباز تا به امروز در هيچ قالبي به اندازه غزل، عشق و جل » عشق«هر چند روح غزل،

ننموده است، اما در گذر زمان، همچون ديگر قالبها، رنگ و بوي ديگر يافته و عرصة طرح همـه موضـوعات و مسـائل

عرفان، سياست، آموزش، طرب، غم، عشق زميني و آسماني و همـة اضـالع و ابعـاد حيـات در آيينـه . انساني شده است

رام و گاه سـرکش و آشـوبگر، گـاه رنـد و زيـرک و زمـاني صـاف و گاه نرم و » عشق«حتي . اند غزل خودنمايي کرده

حافظ که حافظه شعري . سوز و ساز و ناز و نياز آورده است صميمي و ساده، به غزل سر زده است و در اين ميدان فراخ

ا آورده است ماست و پهلوان گذشته، هنوز و هميشه در عرصة غزل، گاه عاشقانه، گاه عارفانه و گاه ترکيبي از هر دو ر

پروا، به نقد صوفيان گاه نيز با طنزي ويژه، قلندرانه و بي . همه را به شگفتي و حيرت کشانده است اي شگفت و در آميزه

اي که بعدها در غزل عصر مشروطه و بيداري ـ اما نـه در افـق واال و متعـالي متظاهر و زاهدان ريايي پرداخته است؛ شيوه

اگـر بگـوييم غـزل، فراگيرتـرين . عه آشفته و بيداد رفته بر شاعر و غير شاعر را ترسيم کـرد ـ تصويري از جام غزل حافظ

همين است کـه غـزل در خلـوت و . ايم قالب و عرصه طرح اجمالي همه مسائل انساني بوده است سخني به گزاف نگفته

ز نيـز بـيش از همـة قالبهـاي جلوت همدم مردم ما بوده و هست و هرگز کهنگـي و فرسـودگي در آن راه نيافتـه و امـرو

. شعري مورد اقبال و استقبال است

ويژگيهاي غزل معاصر. اي يافـت نشـود توان در غزل معاصر، خصوصيتي را يافت که در غزل گذشته از آن نمونه و نشـانه به دشواري مي

تر غـزل براي تحليل بهتر و دقيق . کند يتنها بسامد باال و غلبة برخي ويژگيهاست که غزل معاصر را از غزل ديروز جدا م

Page 196: در پيرامون غزل

١٩٦

، بازيافت و تحليل ويژگيهاي غزل پـيش از انقـالب بايسـته و )دفاع مقدس (عصر انقالب و به طور خاص غزل پايداري

: توان برشمرد از بارزترين خصوصيات غزل قبل از انقالب ويژگيهاي زير را مي. الزم است

ويژگيهاي محتوايي و دروني) الف عشق زميني و سطحيغلبه‐١

هـاي نثـر ها، مثنويها، رباعيها و عرصـه هاي ديگر شعري مانند چهارپاره، نوسروده چندين دهه، غزل همچون عرصه

در شـعر برخـي از . پرده مسائل جنسي بود ها سرشار از فضاهاي سطحي و حتي بيان عريان و بي ويژه رمانها و نمايشنامه به

حتـي برخـي زنـان شـاعر نيـز از بيـان . شـد پروا، زواياي پنهان عشقهاي صوري بازنموده مي و بي پرده شاعران تغزلي، بي

. صريح احساسات جنسي پروا نداشتند

يأس و بدبيني شديد فلسفي و روحي‐٢آلود رژيم ستمشاهي، حاکميت جو پليسي، سرکوب حرکتهاي سياسـي و مبـارزاتي، زنـدان و فضاي بسته و خفقان

جه وحشتناک ساواک، بريدگي و يأس از مردم و در کنار آن، نفوذ و رسوخ فلسفة کافکا، آلبرکـامو، سـال بلـو و شکن

بسـامد بـاالي . هاي قبل از انقالب اسـالمي را آکنـده از يـأس و بـدبيني سـاخته بـود در ميان نسل روشنفکر، سروده …

جالـب توجـه اسـت کـه بخشـي از . انديشـيدن اسـت گونـه گـواه ايـن … کلماتي چون اسير، ديوار، زندان، زمسـتان و

شـعر . انگـاري اسـت بسـت بيني و بن هاي شعري اين دوره، نامي بر پيشاني دارند که به روشني نشان اين تاريک مجموعه

کنند، اما از يأس و بدبيني فلسفي هايي به مبارزه دعوت مي شاعران نوگرا در غزل معاصر هر چند قبل از انقالب در برهه

. جتماعي نيز خالي نيستو ا

تحقير، تمسخر و گاه توهين به ارزشها و نمادهاي ديني و مذهبي‐٣نويساني چون صادق هدايت، سيد محمـدعلي جمـالزاده، جـالل داستان. اين ويژگي در داستانها نمود بيشتري دارد

ران غير مذهبي، با گرايشهاي روشـنفکرانه و در شعر، عمده شاع) هاي قبل از تحول و گاه پس از آن در دوره (آل احمد

هـاي سـروده . گرفتنـد ها و مظـاهر مـذهبي را بـه بـاد اسـتهزا و تخطئـه مـي ، جلوه)مانند مارکسيست(يا چپ ضد مذهبي

در . گيـر و رايـج اسـت هاـ نيز در اين دوره چشم هاـ به ويژه نوسروده کفرآلود، نه تنها در حوزه غزل که در ديگر حوزه

گونـه سـرودن را ثالث، نادر نادرپور، احمد شـاملو و نصـرت رحمـاني مصـاديق بـارزي از ايـن مهدي اخوان هاي سروده

. توان ديد مي

ستايي و آرزوي مرگ مرگ‐٤انگاري در ميان نويسندگان و شاعران پس از مشروطه را در هيئت خودکشي بـه روشـني بازتاب طبيعي انديشه پوچ

عت و صادق هدايت دست به خودکشي زدند و چند تن از شاعران در زندان و بيرون از آن اقدام تقي رف . توان يافت مي

زند و بر بخت بد ها افکنده است و شاعر، مرگي زودرس را فرياد مي ستايي، سايه بر سروده مرگ. کنند به خودکشي مي

! فرستد که بايد ناز اجل را کشيد خويش نفرين مي

Page 197: در پيرامون غزل

١٩٧

ا آرزوي مرگ در عرفان و سپس در فرهنگ شهادت در اسـالم مقايسـه کنـيم، تفـاوت افـق اگر اين آرزوي مرگ را ب

گله از بخت و سرنوشت و بـد گفـتن بـه زمـين و . فکري و روحي شاعران اين دوره را با عارفان شاعر در خواهيم يافت

. دن دارندستاست که شرايط اجتماعي و سياسي سهم مهمي در اين نوع سرو هاي مرگ زمان، چاشني سروده

شکوه از زمانه و مردم‐٥کننـد و ترين ناروايي اجتماعي پرخاش مـي با کوچک . اند س شاعران عصر مشروطه، معترض، تندخو، بدبين و حسا

ايـن ويژگـي را در . تازنـد پـروا بـدانان مـي بينند، بـي گاه با کاستيها و ضعفهايي که در فرهنگ، انديشه و رفتار مردم مي

زده و در فقر فرو رفته که به دليل حاکميت نظـام اسـتبدادي جامعه آشوب . بينيم نيز مي ٥٠ تا ٣٠ي شاعران دهة ها سروده

آلـود نمـوده اسـت، شـاعر را بـه به بيداد تن سپرده و سرانجام آن را سرشار از چاپلوسي، رياکاري با افقهاي مـبهم و مـه

ايي و نوميدي شاعر اسـت امـا چهـره ديگـر، تـاختن بـه مـردم، سر چهرة نخستين اين فضا، يأس . دارد العمل وا مي عکس

. تحقير مردم و ناسزا گفتن به مردم است

بيان نمادين و رمزگونه ـ به دليل خفقان و اختناق ـ در شعر رشد کرد و در شـعر شـاعران همـين ٥٠ تا ٣٠در سالهاي

تحرک، کرمهاي خوکرده به لجنزار، تنديسـهاي خـاموش، نمادها، دامنگير مردم نيز شد و شاعر، مردم را به مردگان بي

. معرفي کرد… سپردگان به شب و تن

کنند و توان پنهان در وجود مـردم را درست در همين هنگامه است که نگاههاي روشن و دورنگر، مردم را باور مي

در ايـن ميـان، . گيرنـد و از آن بهـره مـي يابنـد بينند و مـي افشاني و انقالب است، مي که همچون آتشفشاني منتظر شراره

دهي و به تهييج، سامان » شناس مردم«ـ بيش از ديگران با نگاه )ره(مند و بزرگ عصر ماـ حضرت امام خميني چهرة بينش

. ترين انقالب ديني روزگار ما را رقم زند حرکت اين موج آماده و خروشان انديشيد و سرانجام نيز موفق شد بزرگ

ي ساختاري و بيرونيويژگيها) بهـايي در گيـري از وزنهـاي بلنـد و تجربـه از نظرگاه ساختار و قالب، حادثه چنداني را در غزل شاهد نيسـتيم؛ جـز بهـره

مايه شعر، که جدا از ايـن ويژگـي چشـمگير و هاي نو و زير و بم وزن براي القاي بهتر مفهوم و درون گيري از واژه بهره

. يابيم ص ديگري را در غزل اين دوره نميقابل اعتنا، ويژگيهاي شاخ

html.٢٠٠٩/٢/١/٨٤٦٢٥/http://www.tebyan.net/literary_criticism منبع

Page 198: در پيرامون غزل

١٩٨

بيستممقاله

گفت و گوي انسان با حقيقت اميد مهدي نژاد: ده نويسن

:اشاره

اند؟ تعريف شما از غزل و تغزل چيست و از نظر شما لوازم ذاتي غزل كدام. ١

چرا غزل به قالب محوري شعر فارسي تبديل شده و آيا خواهد توانست در آينده هم اين محوريت را حفظ كند؟. ٢

معتقديد؟... هاي غزل از قبيل غزل اجتماعي، غزل حماسي و آيا شما به وجود گونه. ٣

تـوان آنهـا را بـه عنـوان آيا مـي اند و به نظر شما جريانهاي غزل دهه اخير چه نسبتي با سنت غزل فارسي برقرار كرده . ٤

يك نهضت شعري به رسميت شناخت و به آنها اميدوار بود؟

دکتر حسين رزمجو

عشـقبازي، «: بينيد مي» غزل«نامة دهخدا مراجعه بفرماييد، اين معاني را براي واژه اگر به فرهنگهاي معتبري چون لغت . ١

و معنـي لغـوي » ز جواني ياد كردن، حديث محبت و عشق كردن سخن گفتن با زنان و حديث عشق كردن با ايشان، يا ا

امـا از لحـاظ . اسـت » ...اظهـار عشـق كـردن، بـه تكلـف مغازلـت نمـودن و «: اسـت » غزل«تغزل كه باب تفعل از ريشه

صرع كـه معمـوال ابيـات شود بر يك وزن و قافيه با مطلع م كاربردي، اصطالحا غزل به قالب شعري يا اشعاري گفته مي

آن بين پنج تا دوازده و گاهي بيشتر از آن تا حدود هيجده بيست است كه شاعر رعايت قافيه را بايد در مصراعهاي دوم

شود، مقطع غـزل بيت اول غزل را مطلع و بيت آخر آن را كه نام شعري شاعر ـ غالباـ در آن آورده مي . همه ابيات بكند

.گويند

شده و هاي آهنگين عاشقانه بوده كه با الحان موسيقي تطبيق مي ر غنايي و سرودهاصطالح غزل، ابتداـ مخصوص اشعا

: چنان كه حافظ گويد. اند خوانده آن را اغلب با ساز و آواز مي

پرداخت مطرب از درد محبت غزلي مي

پاال بود كه حكيمان جهان را مژه خون

سـراي كسـي اسـت كـه غزلـي را ي سرود و نغمه است و چامـه زيرا چامه به معن . اند نيز گفته » چامه«بدين جهت غزل را

.مطابق با موسيقي به آواز بخواند

بنابراين غزل قالبي است مستقل در شعر فارسي با ويژگيهاي لفظي كه بـه عرضـتان رسـيد و بـا محتـواي عشـق يـا شـرح

.و شعر كهن فارسياي افزون بر هزار سال در قلمر دلدادگي، توصيف معشوق و وصف الحال عاشق با سابقه

شـود كـه اند، بر بخشهاي آغازين قصايد ـ معموال قصايد مدحي ـ اطالق مي نيز گفته» نسيب و تشبيب«كه به آن » تغزل«

غزلـي اسـت كـه «: اشـعار عجـم با توجه به معني نسيب كه به گفته شمس قيس رازي صاحب كتاب المعجم في معـايير

ش سازد، تا به سبب ميلي كه بيشتر نفوس را به استماع احوال محـب و محبـوب الرسم آن را مقدمه شعر خوي شاعر علي

Page 199: در پيرامون غزل

١٩٩

يـاد جـواني : و تشبيب كـه در لغـت » ...و اوصاف منازلت عاشق و معشوق باشد، طبع ممدوح به شنودن آن رغبت نمايد

د كـه شـاعران شـو ورزي اسـت، لـذا تغـزل بـه ابيـاتي گفتـه مـي كردن و احوال ايام جواني را نمودن و شادماني و عشـق

آورند و قبل از ورود به مدح ممدوح، شرح حال خـويش را در عشـق و عاشـقي و پرداز در آغاز قصايد خود مي قصيده

پردازند و با اين مقدمه توجه ممدوح يا خواننـده را وصف طبيعت از قبيل بهار و خزان و صبح و شب و مناظر جالب مي

.كنند به قصد اصلي خويش بيشتر جلب مي

هاي گونـاگون اسـت و ايـن عشـق شود، عشق و جلوه گوي در سرودن آنها مي سرا و تغزل آنچه كه انگيزه شاعر غزل

باشد تـا معنـوي و آسـماني، ارزش » عشقهايي كز پي رنگي «الدين بسته به آنكه مادي و جسماني يا به تعبير موالنا جالل

تغزل نوعي شبه غزل است كه در ابتـداي قصـيده .كند تقسيم مي شود و آنها را به انواعي غزليات و تغزالت متفاوت مي

اي مسـتقل كـه اما غزل اشعار عارفانه يا عاشقانه . بيت و گاهي بيشتر است ١٦ـ ١٥ تا ٥ـ٤گيرد و تعداد ابيات آن قرار مي

تـر و گيراتـر ل لطيف ت به تغز ها، عبارات و آهنگ و اوزان غزل نسب واژه.بيت است ١٢ تا ٥تعداد ابيات آنها معموال بين

در تغزل خصوصا نوع تشبيب آن به واسطه آنكه شاعر به هنگـام سـرودن آن از ايـام جـواني و كامرانيهـاي خـود .است

در حالي كه در بيشـتر غزلهـا، هـر كـدام از . گويد، طبعا بين ابيات آنها ارتباط معنوي يا وحدت موضوع وجود دارد مي

.اهرا با يكديگر ارتباطي ندارندابيات داراي معني مستقل است و ظ

شده در تغزل، هميشه مادي و زميني و غالبـا از نـوع عشـقهاي مجـازي اسـت و معشـوق داراي واقعيـت عشق مطرح

اما در غزل، مخصوصا در غزليات عارفانه، عشق معنوي و آسماني است و معشـوق جنبـه تقـدس دارد و . اجتماعي است

غزل اغلب موضوع وصال و شادكامي مطرح است، در حالي كه در غزل بيشتر از هجران و در ت.حظ شاعر روحاني است

.قهرمان عشق در تغزل غالبا عشاق است و قهرمان غزل، معشوق. رود فراق و اندوه سخن مي

هنري غزل اگر منظورتان از محور بودن غزل در ميان اشعار اين است كه ديگر انواع يا قالبهاي شعري پيرامون اعتبار . ٢

زيـرا مـثال نـوع . سخني است قابـل ترديـد و تأويـل ! تر از انواع ديگر است؟ چرخد يا به تعبيري اين نوع از شعر، مهم مي

مثنوي نيز از لحاظ اهميت، قالبي است كـه شـاعران حكـيم و عـارف و اسـتادان مـا آن را بـراي بيـان افكـار بلنـد خـود

انـد و مـآال اگـر مثنـوي معنـوي، پـنج گـنج و بوسـتان را در آن خلـق كـرده اند و شاهكارهايي چون شـاهنامه، برگزيده

البته با توجه به اين نكته اساسي كه قالب مثنـوي از جهتـي قابـل مقايسـه بـا . محوريتش از غزل بيشتر نباشد، كمتر نيست

كامال باز اسـت، از رود و چون دست شاعر از لحاظ آوردن قافيه غزل نيست، چه براي سرودن مطالب مفصل به كار مي

.جويد آن سود مي

وگوست زيرا بسـياري از رباعيـات نظيـر، رباعيـات ابوسـعيد ابـي الخيـر، خواجـه عبـداهللا باز هم جاي بحث و گفت

توان ارائه كرد كه مضامينشـان از لحـاظ عمـق و زيبـايي و صـور خيـال بـا بسـياري از را مي ... انصاري، مولوي، خيام و

.يا ديگر قالبهاي سنتي شعر فارسي حتي برخي از قالبهاي آزاد و نيمايي. كند بت ميغزليات ناب رقا

آرزوهـاي كننـدة غمهـا، شـاديها و گيرد و مـنعكس به هر حال چون محتواي غزليات از عمق جان شاعران سرچشمه مي

البته بـه شـرط . عري است ترين قالبهاي ش آنهاست و از سويي زبان حال اغلب خوانندگان آنهاست، لذا غزل جزو جالب

دهـد و مانـدگار گمان آنچه شعر يـك شـاعر را رونـق و جـال مـي چه بي . آنكه مطالبش تكراري، كهنه و تقليدي نباشد

خواهـد باشـد و كند، مضامين بكر و ناب، نحوه و سبك عرضة انديشه و احساسات شاعر است؛ حال در هر قالبي مي مي

Page 200: در پيرامون غزل

٢٠٠

شان رعايت كنند، آثار ايشـان خوانـدني، موازين مذكور را در آفرينشهاي هنر شعري بر اين قياس شاعران آينده نيز اگر

الغيب، حافظ، كه غزلياتش مورد تقليـد هـزاران شـاعر بعـد از او قـرار هر چند به قول لسان . دلربا و ماندگار خواهد شد

قبول خاطر و لطـف / رحافظ نظم ب بري اي سست حسد چه مي : گرفته است، درباره مقام شاعري و شعر خود فرموده

سخن خداداد است

مايـه ها يـا انـوع از محتـوا و درون زيرا اين گونه . هاي مختلف موافقم بلي، بنده هم مثل بسياري با تقسيم غزل به گونه . ٣

باشد، و قاعـدة همـة غزليـات هر چند كه محتواي اصلي همة غزلهايي كه سروده شده است عشق مي . آيد غزليات بر مي

هايشـان تحت يك عنوان يا غزليات عاشقانه بايد جاي داد، اما با توجه به تنوع دلبستگيهاي شـاعران و اينكـه معشـوقه را

: شود و سپس مقدساتي نظيـر اند و از لحاظ معنوي درجاتي دارند كه از خداوند يا معشوق ازلي عارفان آغاز مي متفاوت

و با عنايت . رسد گيرد تا به عشقهاي از پي رنگ عاقبت سنگ مي مي انسانهاي كامل، علم، دين، شهادت، وطن را در بر

چنانكـه اگـر معشـوق صـفات . اي مستقيم با ارزش معشوق دارد ارزش عشق رابطه : اند به اين نكتة دقيق درست كه گفته

لذا غزليـات بـه . باراعت متعالي و باقي و پايدار باشد، مقدس و درخور پرستيدن است و اگر فاني و فاقد ارزشهاي واال، بي

هـايي از عشـق ظـاهري اغلـب از پـي رنـگ ها متضمن جلوه شوند كه عاشقانه دو دسته كلي عاشقانه و عارفانه تقسيم مي

هـاي دقيـق اعتقـادي نظيـر بيشـتر كننده افكار عالي عرفاني، عشق بـه حقيقـت و مقدسـات و نكتـه ها بيان است و عارفانه

ولي گاه ممكن اسـت موضـوعاتي ماننـد ... ولوي، سعدي، حافظ، عراقي، جامي و شاعران عارفي چون سنايي، عطار، م

تعليم و تربيت، سياست، حكمت، مدح نيز وارد قلمرو غزل شود و اقسام ديگري نظير غزل وطنـي، غـزل مـدحي، غـزل

و آثـار آن در در مورد غزلهاي مذكور بنده در كتـاب انـواع ادبـي . سياسي، غزل اندرزي يا آموزشي را به وجود آورد

امـا در مـورد غـزل حماسـي كـه از . ام زبان فارسي، به تفصيل همراه با ارائه شواهدي از غزلسرايان معروف، بحث كرده

:دستاوردهاي ادبيات انقالب اسالمي است

عرفـاني نگاهي به اشعار حماسي ـ «نصراهللا مرداني و : نامة خاك ـ سرودة همان طور كه در دو مقالة سيري در خون

اغلب غزلياتي كه در دورة انقالب و پس از آن، به ويـژه آثـاري كـه در فاصـله هشـت «: ام نوشته» عارف شجاع جماران

سروده شـده اسـت، ) ص(سال دفاع مقدس توسط شاعران متعهد و وفادار به انقالب و ضمنا مريد و هوادار امام خميني

شـود، رنـگ و مشـاهده مـي نصـراهللا مردانـي ـ : نامه خاك، سرودة ـ خوننظير آنچه كه براي نمونه دربارة مجموعة شعر

جنبه آفـاقي و بيرونـي آن را در : بويي آميخته از حماسه و مضامين غنايي را داراست، اگر از اختصاصات اشعار حماسي

در اين بدانيم ت،به وجود آورده اس سرا ـ مانند شاهكاري كه استاد طوس، فردوسي، نظر بگيريم و رسالت شاعر حماسه

كنـد در اثر خويش منعكس مي آرمانهاي ملتي را كه استقالل و تمدن او در حال تكوين است، كه وي تصوير عاليق و

گويـد و بـه تحليـل جويانة رزمجويان سرزمين خود سـخن مـي و از دالوريها و احوال قهرمانان و عظمت و جالل جنگ

پردازد، و جنگهاي ايشان را كه بـه كوشند مي ارات و حفظ كيان ملتشان مي خلق و خوي ابرمرداني كه براي كسب افتخ

واقع نبرد ميـان خيـر و شـر، يـا مقابلـه قـدرتهاي اهـورايي بـا نيروهـاي شـيطاني و اهريمنـي در بسـتر حـوادثي جالـب و

ـل ـث نـايي كـه م مايه و هويت شـعر غ كند؛ و از طرفي با توجه به درون آموز است، به شكلي غرورانگيز وصف مي عبرت

اعالي آن نوع غزل است، و غزل مبين احساسات مشخص شاعر بـوده و جنبـة درونـي دارد، و در آن از عـواطفي نظيـر

رود و معمـوال بـا عشق و دلدادگي و هجران و دردمنـدي، رنجهـا، شـاديها و تـأثرات زنـدگي فـردي انسـان سـخن مـي

Page 201: در پيرامون غزل

٢٠١

و شامگاه و وصف مي و معشوق و ساغر و ساقي؛ خالصه با آرمانها توصيفاتي از گل و شكوفه و نسيم و ماهتاب و پگاه

اي از شـعر و آثـار مشـابه آن، هـم صـبغه » نامـه خـاك خـون «باشد، در بسياري از اشـعار و حسب الحال شاعر همراه مي

عنصـر شود، كه البته گاه يكـي از دو رسد و هم حال و هوايي از غزل و مضامين غنايي احساس مي حماسي به چشم مي

مرداني گيرد و نظير ابيات ذيل كه از دو غزل ـ حماسي عرفاني ـ بر ديگري فزوني مي) حماسه و غزل يا مضامين غنايي(

.١١٦ و ٤٢ و ٨٥، انتشارات كيهان، صفحات ١٣٦٤نامه خاك او، چاپ تهران نقل شده است از مجموعه شعر خون

سمند صاعقه زين كن، سواره بايد رفت

، سحر با ستاره بايد رفت به عرش شعله

گويد شهيد زنده تاريخ عشق مي

به دار سرخ اناالحق دوباره بايد رفت

بپوش جوشن آتش به تن سوار فلق

كه در مصاف خسان چون شراره بايد رفت

به گوش اللة خونين نسيم عاشق گفت

پاره بايد رفت چو گل ز باغ جهان پاره

شاعر آن را در لحظات حملـة كه به گفته خود » هفت آسمان امشب به دوشي ديگر است پاي اين «يا ابيات ذيل از غزل

:والفجر و در كنار سنگرنشينان، شب هنگام آن حماسه بزرگ سروده است

در خم خورشيدي دل، جوش، جوشي ديگر است

فروشي ديگر است فروش عشق، اينجا مي مي

جوشد ز جام عاشقان بادة توحيد مي

نوشان، نوش نوشي ديگر است بادهدر ميان

خواند زمين آواز عشق در مدار شوق مي

پاي اين هفت آسمان امشب به دوشي ديگر است

:عرفاني است يا اين ابيات كه نمونة اعاليي از غزل حماسي

اي از آتشم، آتشفشاني سركشم منظومه

ام نشان خورشيدگون رقصيده در كهكشاني بي

عرياني جان را ببين پيراهن تن پاره كن،

ام من در جهان ديگري از خود برون رقصيده

با رقص من در آسمان، رقصان تمام اختران

ام من بر بلنداي زمان بنگر كه چون رقصيده

Page 202: در پيرامون غزل

٢٠٢

حميـد سـبزواري، : هاي شاعران ديگـر انقـالب نظيـر نظير اشعاري كه نقل شده با مضامين حماسي عرفاني در سروده

تـوان يافـت كـه همـان را مـي ... لي معلم، سيد حسن حسيني، عبدالجبار كاكايي، قزوه، اسرافيلي و محمود شاهرخي، ع

هاي ادبيات انقالب است توان به آن نام غزل حماسي داد، از فرآورده طور كه قبال اشارت كردم، اين نوع شعر را كه مي

.ادتري به عمل آورد گونه آثار پژوهش زي و بايد به آن توجه خاص داشت و پيرامون اين

يرضا اسماعيل

تـرين قالبهـاي ادبـي اسـت كـه ترين و باشـكوه به شهادت پيشينة هزار سالة ادب پارسي، غزل يكي از فاخرترين، غني . ١

.ظرفيت وااليي براي بيان مضامين غنايي و عاشقانه دارد

گردد و نـام شـاعراني و چهارم هجري بر ميتاريخ سرايش اولين غزل پارسي ـ به معناي اصطالحي آن ـ به قرنهاي سوم

در شمار اولين غزلسرايان به ثبت رسـيده ) ق. ه ٣٢٩متوفي (و رودكي سمرقندي ) ق. ه ٣٢٥متوفي (همچون شهيد بلخي

: زير است پژوهشگران تاريخ ادبيات معتقدند اولين غزل زبان پارسي، غزل معروف شهيد بلخي با مطلع.است

كه هرگز از تو نگردم، نه بشنوم پندي / صعب سوگندي مرا به جان تو سوگند و

ولـي همـين انـدازه كـافي . اي جداگانـه اسـت بررسي سير تكويني و روند تكاملي قالب غزل خود محتاج نگارش مقاله

فشرند كه غزل در سير تكاملي خويش از قصيده جدا شده و به عنـوان اي بر روي اين نظريه پاي مي است بدانيم كه عده

اصول اند شعر پارسي بعد از اسالم، ديگر اينكه گفته . قالب ادبي مستقل تا به امروز به زندگي خود ادامه داده است يك

در اين مورد مطالعـة . وزنهاي خود را از شعر عربي گرفته و ممكن است كه غزل پارسي از غزل عربي اقتباس شده باشد

. خالي از فايده نيست»الدين محمد قيس رازي شمس«نگارش » المعجم«كتاب

گونـة ابتـدايي و » قصـيده پـيش «تغزل يا . يافته و پيراستة تغزل است و اما نظر شخصي من اين است كه غزل شكل تكامل

:شده است براي مثال قصيدة رودكي از سه قسمت تشكيل مي. يافتة امروزي است ناقص غزل استقالل

» تغزل«و » تشبيب«قصيده، يعني همان پيش. ١

.شده است موضوع كه شامل ستايش و يا مرثيه مي.٢

).شريطه(بخش پاياني، اشعاري مشتمل بر دعاي ممدوح . ٣

يافتة ادبي از قابليتهاي وااليـي بـراي بيـان تفاوت عمدة غزل با تغزل در اين است كه غزل به عنوان يك قالب تكامل

وردار است؛ در حالي كه تغزل به اقتضاي وابستگي خود بـه مضامين گوناگون عرفاني، حماسي، سياسي و اجتماعي برخ

و اما در مـورد بخـش دوم سـؤال .رفته است قصيده صرفا براي بيان مضامين عاشقانه ـ عشق مجازي و زميني ـ به كار مي

وزن، ايجاز، عشق و زيبايي جزء لوازم ذاتي يك غـزل خـوب اسـت و بـه كـالم غيـر مـوزون، مطـول، : اول بايد بگويم

با عنايت به اين نكته شاعر غزلپرداز بايد به هستي نگاه عاشقانه داشـته باشـد و . توان نام غزل نهاد يرعاشقانه و نازيبا نمي غ

:به همه چيز رنگ عاشقانه بزند، حتي به مضامين سياسي و حماسي

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست / به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست

Page 203: در پيرامون غزل

٢٠٣

مـن شـك ! كـه همچنـان معاصـر اسـت » حافظ«ب اين سؤال كامال مشخص است؛ به خاطر وجود شاعري به نام جوا. ٢

ترين قالب ادبي تا به امروز به حيات كرد كه به عنوان محوري اين اقبال عمومي را پيدا نمي » غزل«ندارم كه بدون حافظ

امروز ما براي تشخيص سـره از . دانگي زده است حافظ با نبوغ ادبي شگفت خويش به غزل رنگ جاو . خود ادامه بدهد

زنيم و اغراق نيست اگر بگوييم كه طالي ناب شعر حافظ، ما ايرانهـا ناسره، شعر همه شاعران را با شعر حافظ محك مي

و اما اينكه آيا غزل خواهد توانست در آينده هم اين محوريت را حفـظ .گير كرده است پسند و سخت را در شعر مشكل

: نه، مشروط به تحقق چند چيز استكند يا

.اجتهاد در حوزة غزل در ادامة سير تكويني و روند تكاملي غزل پارسي صورت بگيرد. ١

.باشد» فراهنجار«رفتار شاعران هر عصر با غزل، رفتاري . ٢

جتمـاعي داشـته پرداز قدرت انعطاف و انطباق شكلي و محتوايي غزل را متناسب با تحوالت فرهنگي و ا شاعران غزل . ٣

.باشند

قافيـه با پذيرش اين تعريف كه غزل شعري است بين پنج تا دوازده بيت كـه مصـراع اول و مصـراعهاي زوج آن هـم . ٣

. شـد ... هاي غزل عاشقانه، عارفانـه، سياسـي، حماسـي، اجتمـاعي و توان در محتوا و مضمون قائل به گونه است، بله مي

ها، تعريف غزل بايد حفظ شود، وگرنه نام آن شعر را بايد چيز ديگري گذاشت، گونه ولي يادمان نرود كه در تمام اين

.چيزي غير از غزل

توانـد از جـوهرة ذاتـي و يعني در هيچ شـرايطي نمـي . به نظر من غزل به هر شكلي كه جلوه كند، باز هم غزل است

. شـود اي ظـاهر مـي دارم كه در هر عصري به جلـوه ولي قبول . است جدا شود » زيبايي«و » ايجاز«فطرت اصلي خود كه

مانـد كـه در براي مثال در عصر سعدي، كار غزل عاشقي كردن است و بس، اما در زمانة حافظ غزل به رند قلندري مي

در دوران مشروطه، غزل در نقش يك مصـلح اجتمـاعي و سياسـي، . جنگد مي... پناه عرفان، با دو رويي و نفاق و ريا و

كشـد و بعـد از پيـروزي انقـالب خـواهي بـر مـي بان سرخ خويش را عليه استبداد از نيـام روشـنگري و آزادي شمشير ز

كنـد و اسالمي و در دوران دفاع مقدس، همچنان كه شاهد بوديم، غزل در كسوت يك رزمنده، لباس رزم بـر تـن مـي

بـه نظـر مـن رسـالت غـزل در شـرايط فعلـي رود؛ و اما امروز، براي دفاع از آب و خاك و ناموس اين ملت به جبهه مي

غزل امروز بار ديگر بايد عاشقي كند و براي تقسـيم عشـق و عـدالت و لبخنـد بـه پـا . گستري و مهرورزي است عدالت

.خيزد

چيـزي كـه امـروز بـه . بدون تعارف بگويم كه نسبت غزل امروز با غزل اصيل پارسي، نسبتي ظاهري و تصنعي است . ٤

دار و م، تنها در صورت به غزل شـبيه اسـت و در سـيرت هـيچ نسـبت معقـول و مقبـولي بـا غـزل ريشـه بيني اسم غزل مي

.مند پارسي ندارد اصالت

ايـم غـزل را بـه عقـد يعنـي مـا بـا اسـتبداد رأي خواسـته . رفتار ما با غزل در سالهاي اخير رفتاري پدرساالرانه بوده است

بـه ... . مـدرن، غـزل زبـان و تي با آنها نداشته است؛ آوانگارد، پسـت ازدواج كساني در آوريم كه عروس غزل هيچ نسب

ها و نژادهاي زيرا در اين سالها به خاطر اختالط و آميختگي غزل با تيره. همين خاطر غزل امروز به اصالح نژاد نياز دارد

Page 204: در پيرامون غزل

٢٠٤

است و اگر براي اصالح شده » مسخ«غزل امروز . ناپذير تبديل شده است غير اصيل، غزل به موجودي هولناك و تحمل

رود، در تـاريخ به نظر من ظلمي كه امروز بر غزل مـي . اي براي آن متصور نيست اي نينديشيم، ديگر آينده نژاد آن چاره

تنـان البته جاي اميدواري هست، چرا كه هنوز اين عرصـه از حضـور يـالن و رويـين . سابقه است هزار سالة ادبيات ما بي

ايـن نسـل غيرتمنـد، فـردا فظ، عطار و موالنا هستند خالي نشده است و به خاطر حضـور روشـن آوري كه از نسل حا نام

.خورشيد غزل همچنان پر فروغ در آسمان خواهد تابيد و بار ديگر روسياهي به زغال خواهد ماند و بس

نعمت اهللا سعيدي

بـه انـدازة هـر قالـب شـعري ديگـري اي است از عاطفة دوبيتي، حكمت ربـاعي و روايـت مثنـوي كـه غزل مجموعه . ١

اما از نظر شكلي غزل شعري است كه ابيات اول و مصرعهاي دوم آن ـ حداكثر تا چهارده يـا پـانزده . پذير است صنعت

امـا . يعني غزلواره هم همين شـكلي اسـت ! مگر آنكه بحث غزلواره باشد. كه خيلي مهم نيست... قافيه است و بيت ـ هم

گويند فالني مجنون اسـت، يعنـي مثـل مجنـون عاشـق اسـت و اينكه مي . »مجنون«اي است مثل هواژ» تغزل«.غزل نيست

اما وقتـي ايـن . ما غزلهاي بدون تغزل هم داريم، مثل تغزلهاي بدون غزل . است» قيس«نه اينكه فالني ... و شيدا و ديوانه

اگـر چـه اصـال . را بدون ديگري تعريف كني شود هيچ كدام نمي) مثل غزلهاي حافظ و سعدي و بيدل (دو با هم باشند

كه ) يا حالتي است(القصه، غزل شعري است كه بايد تغزل داشته باشد و تغزل صفتي است . الزم هم نيست تعريف كني

مثـل داشـتن ! شـود ز انتفاع سـاقط مـي لوازم ذاتي غزل هم آنهايي است كه اگر نباشد غزل از حي .بايد برايش غزل گفت

. البته دو قافيه بيت اول و مصرعهاي دوم... عاشقانه، درگير شدن ذات شاعر با هستي و يك جو احساس

در ثـاني عقـل و ). و زبـان فارسـي از ايـن نظـر مثـل عربـي نيسـت (افتد چون اوال با چهار پنج قافيه هم كارش راه مي . ٢

اينهـا را . (اسـت » امت وسـط «صداق رسند و ايراني جماعت بهترين م احساس، يعني حكمت و عشق در آن به تعادل مي

رابعـا . انـد ثالثا شاعران بزرگ اين طور خواسـته !) كنيد توي همين شماره بگرديد، پيدايش مي . ام جاي ديگري هم گفته

مثنـوي و اگر غزل قالب محوري نبود چه قالب ديگري مناسب اين محوريت بود؟ خامسا منظور از محوريـت چيسـت؟

يـا اگـر (غزل اگر بخواهد ظرف سه ثانيه .در مورد بخش دوم سؤال هم پاسخ مثبت است ! ستندمحوري ني رباعي هم كم

!اما اگر شاعران بگذارند. كند محوريت شعر فارسي را حفظ مي) كند ثانيه هم كفايت مي» دو«آذري زبان باشيم

با قيمـه ... اما دارچين با قيمه يا زعفران با قيمه يا .داريم... با دارچين يا قيمه با زعفران، يا قيمه با خيلي كم، مثال قيمه . ٣

وگرنـه غـزل . چربـد در اينجا هم غزل كليتـي دارد كـه بـر هـر چاشـني ديگـري مـي ! است» قيمه«اصل قيوميت . نداريم

!)مثل غزلهاي ناصرخسرو(ايم حماسي از قديم هم داشته

اميدواركننـده هـم، . رسـم اسـت و مرسـوم شـده اسـت رسميت كه دارد، چـون . بگذارد، آري » به نظر شما «اگر اين . ٤

مـا . الغرض، جريانهاي غزل دهه اخيـر جريانهـاي دوران گـذار اسـت . همان غزلهاي قدما فعال كافي است . گيريم نباشد

دهد، گاهي فعال اين شاعر بزرگ گاهي در غزل اين يكي خود را نشان مي. هنوز منتظر يك شاعر بزرگ موعود هستيم

! آن يكي، تا خدا چه بخواهد؟در مثنوي

Page 205: در پيرامون غزل

٢٠٥

اسماعيل اميني

از حيث محتـوا، غـزل، شـعر عاشـقانه و غنـايي بـوده و هسـت و . اي از غزل و تغزل ندارم كه بنويسم من تعريف تازه . ١

.خواهد بود؛ چه در قالبهاي موزون سنتي يا نيمايي سروده شود و چه در قالب سپيد

سـازيها و بـا مطلـع مصـراع و ابيـات محـدود و قرينـه . عر فارسـي اسـت از حيث صورت هـم غـزل قالـب سـحرانگيز شـ

چـه غنـايي، چـه . توانـد بـود اي مـي شـاعرانه نگارگريهاي خاص هنر متعالي مشرق زمين، اين قالب پذيراي هـر انديشـه

.حماسي چه حسب حال و چه حتي اخوانيات و مكاتبات منظوم و هزل و هجو و فكاهه

سازي و غناي موسـيقايي اسـت و هـم بـه اعتبـار بزرگـان و اش كه ايجاز و قرينه ژگيهاي دروني غزل، هم به اعتبار وي . ٢

.سرآمدان غزل فارسي به اين جايگاه و ارجمندي رسيده است

هـاي هاي متفاوت انديشـه بينيم كه اين قالب مستعد بيان گونه تر نوشتم، اگر غرض قالب غزل است مي چنان كه پيش . ٣

نه لـب گشـايدم از «: خوانم من وقتي مي . دارم گذاريها را خوش نمي اما اين را بيفزايم كه من اين نام . شاعرانه بوده است

مانم كه اين را حماسـه بنـامم يـا تغـزل، عشـق يـا در مي » رخ تو رسيد نشاط بهاري كه بي چه بي / گل نه دل كشد به نبيد

وصف طبيعت، طنز تلخ يا اعتراض اجتماعي؟

شـود، يـا آنهـا را در مجـالت ادبـي كنم كه همه آنچه به عنوان مجموعه شعر منتشر مـي ته تأكيد مي نخست بر اين نك . ٤

اكثـر ايـن گـروه . شنوم، از نظر من شعر نيست و سرايندگان آنها شـاعر نيسـتند ها مي خوانم، يا از تريبونها و جشنواره مي

ر حد مخاطب و خواننده شعر نيز با شعر و ادبيات و مطالعه نه تنها شاعر نيستند، بلكه د ) كنم اكثر آنها تأكيد مي (پرشمار

انتشـار . انـد اين گروه پرشمار از بد حادثه يا به توهم حشمت و جاه به وادي شعر پناهنده شـده . و تأمل سر و كار ندارند

كـه هشـداردهنده كننده نيست، بل در هفته نه تنها خوشحال) يعني نخستين دفتر شعر سراينده (سه چهار مجموعه شعر اول

!اي سه چهار شاعر در آن متولد شود؟ اي اين مايه توان و استعداد دارد كه هفته كدام جامعه! شگفتا. است

مشهور است، ربطي به شعر و ادبيات » جريانهاي غزل دهه اخير «اي از آنچه به عنوان بينيم كه با اين نگاه بخش عمده مي

شـمار ماند آن گروه كم مي. ي اجتماعي و رواني موضوع مطالعه و ارزيابي باشدشناس و نقد ندارد و بايد در حوزه آسيب

انـد و مجـالي و آفرينش هنري مشـغول ادعا، كه به شعر و انديشه وجوگر و بي اما پرارزشي كه شاعرند و خالق و جست

.نويسي ندارند بازي و مانيفست سازي و دهه براي جريان

غزل فارسي و به طور عام نسبت شعر امروز با سنتهاي شعر فارسي مـن بـر آنـم كـه بـه غزل امروز با سنت درباره نسبت

امروز با سنتهاي زبان فارسي پيوسته است، اگر شاعر توفيـق حفـظ ايـن ) گفتاري و نوشتاري(همين ميزان كه زبان معيار

م زبان معيار منظورم زبـان شـتابزده گوي اما وقتي مي . اش را انجام داده است پيوستگي را بيابد رسالت فرهنگي و تاريخي

منظـورم . منظورم، نثر مملو از غلط نگارشي و اماليي وبالگها نيست . و پر از كاستي ژورناليستي يا صدا و سيمايي نيست

اسـت؛ همـان » فارسـي معيـار «منظـوم . فارسيهاي سينمايي و سريالهاي تلويزيوني نيست نشي رايج در فيلم م فارسي جاهل

گويند و صاحبان قلم در قلمرو زبـان فارسـي به آن سخن مي ) و نه فقط در تهران (ه مردم در قلمرو زبان فارسي زباني ك

.)و اين قلمرو هم جغرافيايي است و هم تاريخي.(نويسند دقيقا به آن مي

Page 206: در پيرامون غزل

٢٠٦

محمود سنجري

پرسـيم زيـرا يقـين امـا امـروز مـي . يافتند پرسيدند، اغلب جوابهايي يكسان مي اگر دويست سال پيش اين سؤال را مي . ١

روزگار ما با شعر و غزل چه كرده است؟ آيا پشت اين نقابهـا و ماسـكها همچنـان روح . نداريم لوازم ذاتي غزل چيست

آنها در ميان دو نقطة ازل و . نگريستند تغزل زنده است؟غزل ثمرة اذهاني است كه به جهان از وراي سير خطي زمان مي

انـدك زمان و مكان بـود و انـدك شده بي اين گم. زدند شدة خويش را به ياري غزل صدا مي و گم ابد سرگردان بودند

وجوي هميشـگي و اغلـب لوازم ذاتي چنين غزلي بيان جست . رقصيد رفت و در افق اثيري نيلگون مي از دسترس فرا مي

.شدة اثيري بود فرجام گم بي

بـدانيم، بايـد بگـوييم لـوازم ذاتـي » كالن روايت« به زبان امروزيان اگر همچون گذشتگان غزل را حاصل حكايت يا

.تمناي ذاتي انسان به فرا رفتن از خويش و جهان پيرامون: اند دار آن غزل همانهاست كه گذشتگان آينه

نمادها و بخشند كه ناچار نامبرداران اين عرصه، چنان مي اين حكايات يا كالن روايات لوازم ذاتي غزل را توسعي آن

نهايت اثيري آبگون را به نقـش درآوردن و از آن در واقع آن بي . اند گذاري اين توسع وضع كرده هايي براي نشانه نشانه

هاست و اين اتفاق در غزل عرفـاني بـه معنـاي كارگيري عالمات و نشانه دست دادن محتاج به اي به شگفتي محتوم نشانه

پردازد و از زمان نه غزل شاعر طي محاكات به بازآفريني اساطير و صور نوعي مي در اين گو . شود مصطلح آن يافت مي

قدسـيت يـافتن در ابتـدا شـامل . گويد و اگر هم از اشيا سخني هست محتواي قدسي آن منظور اسـت زمان سخن مي بي

اين كلمة قدسي . ي دارد المعاني جايگاهي قدس كالم در اين گونه غزل به معناي خلقت اول و البته خالق . شود كالم مي

نامد و اين هديـه بـراي همـة زمانهـا و مكانهاسـت و اگـر رود كه وي آن را هدية خدايان مي گونه از شاعر فراتر مي آن

گونه حقايق و مفاهيم، انتزاعي بيش نيسـتند و در دنيـاي سرشـار از تضـاد و تنـاقض امـروز راهـي پنداريم اين امروز مي

اين حقيقت نيست كه مستور است، مستوري از آن . لل چنين برداشتي غيبت انسان از حقيقت است الع علت . نمايانند نمي

.انسان است

با كمال تأسف بايد گفت به استثناي شماري از بزرگان، توانايي اتصال به اصل و اساس حكايات ابدي ـ ازلي بـراي

فيف اين گونه غزل، ناكامي گروهـي پرشـمار از مـدعيان بسياران ديگر حاصل نيامده است و شايد پندار بسياري در تخ

اين واقعه خاصه پـس از افـول . اند اند، در باطن امر ناكام مانده است كه هر چند در ظاهر متعهد به لوازم ذاتي غزل سنتي

شـايد بـه . رود انـدك در تـاريكي فـرو مـي شود كـه جهـان انـدك گونه احساس مي اين . سبك هندي بيشتر نمايان شد

.تماشاي گل تاريك مشغوليم

گيرد كـه روي اوست در مي وگويي ميان شاعر و آنچه روبه رسد گفت هاي موفق غزل سنتي ابتدا به نظر مي در گونه

اين كالم خـود . اما منولوگ نيست بلكه خود لوگوس است به مفهوم كالم كه خالق است . رسد كم به منولوگ مي كم

اند كه در دوران خويش بـه نقطـة رديف و قافيه در حكم مراكز دوايري. نماياند رديف ميرا در وزن عروضي و قافيه و

اي در قبايـل اوليـه كـه بـه اند؛ از زمين به آسمان همچون ديرك خيمه دواير متحد المركز سماع كلمات . رسند غايي مي

خوانند و تشخصـي گرد خود فرا مي رديف و قافيه كلمات ديگر را . گمان ساكنان آن راهي بوده براي صعود به آسمان

آنچه بعدها به عنوان زنگ قافيه مطرح شد همين موقعيت ويژه است كه نمادي است از آنچه شاعر قصـد . يابند ويژه مي

Page 207: در پيرامون غزل

٢٠٧

اما اگر تصور كنيم كه ناخودآگاه ما ديگر تحت سيطرة آن كالن روايتها و حكايـات نيسـت بايـد .رسيدن به آن را دارد

.ور آثار معاصران بسامد موضوعات مطروحه را بسنجيممتوقف شويم و با مر

هاي كالن روايي و محاكـاتي را محتـاج بـازبيني مايه چنان بن تحوالت شتابان سي چهل سالة اخير در حوزة غزل آن

ساخته و از محدودة پيشنهاداتي چند فراتر رفته كه الزم است بـار ديگـر بـه بـاز شـناخت و تعريـف مجـدد لـوازم غـزل

انديشي را به كنـاري نهـاده و عنصـري را ذاتـي غـزل كند كه مطلق اما همين تعاريف مجدد به ما يادآوري مي . پردازيمب

در اين چرخش مجدد از مطلـق بـه . نويسي شود و متأسفانه پرسشي پايدار نخواهد بود ندانيم و بنابراين سؤال بايد دوباره

رسد كه ديگر بار از مطلق پرسش كنيم؟ زمان فرا ميكي آن. نسبي هيچ پرسشي از نسبيت پايدار نيست

رفـت از شده در غزل موسوم به نئوكالسيك را كافي ندانسـتند راه بـرون هنگامي كه شماري از شاعران پيشنهادات ارائه

ز بست را كاهش تمركز بر روي وزن و قافيه و شكستن دواير متحد المركز دانستند كه به تقويت نيروي گريز از مرك بن

اندك غزلهايي سروده شد كـه ضـمن دوري از رديـف و اندك. منجر شد كه بالمآل با فرم صوري غزل در تضاد است

يعنـي ديگـر از آن ديـرك خيمـه . اكتفا به حروف روي قوافي به ابيات موقوف المعاني و گاه بي سر و ته خـتم گرديـد

.خبري نبود

ريك بود و آغاز و فرجـامي نداشـت و از طرفـي گـاه بـه گـاه در دسـت اين پيشنهادات از آنجا كه فاقد پشتوانة تئو

. افتاد به سرعت تـازگي و بـدعت خـود را از دسـت داد و در حـد تكنيكـي اجرايـي سـقوط كـرد نااهالن و مبتديان مي

.اق منجر شد شكننده لوگوس باشد اما به مستوري شاعر از حقيقت و كالم خل م ره خواست د تكنيكي كه مي

وگـويي در ظلمـت اسـت و شـاعران وگوي ميان انسان و حقيقت به سبب مستوري انسان گفـت از سوي ديگر گفت

به مـرور وفـور غزلهـايي كـه . گذار براي فراموش كردن اين ظلمت خودساخته تقابل زن و مرد را پيشنهاد كردند بدعت

ايـن گونـه تكنيكهـا بـه . صـرف فـرو كاسـت وگوي زن و مرد است يك بار ديگـر آن را بـه تكنيكـي كنندة گفت بيان

گسترش نيروهاي گريز از مركز دامن زدند و در نهايت پيشنهاد آن شاعران به موجودي غير از آنچـه قـبال غـزل تصـور

البته ناگفته نماند كه در ميان ايشان هستند كساني كه به سبب ريشه ساختن در زبان قوي و توانمند شـعر . شد انجاميد مي

هاي معتبري در تضادها و تناقضهاي زندگي امروزي بر جاي اند با دروني ساختن بعضي تكنيكها نمونه انستهكالسيك تو

.بگذارند

هم منظر اجمال است و هـم . ترين قالب شعر سنتي است ترين و به يك معنا متعادل تصور من اين است كه غزل كامل . ٢

اما اينكـه در . ويل جهان و جان و چكيدة تالش آگاهان در تأ هم اشاره است و هم شرح و در عين حال عصاره . تفصيل

وگوي شرق و غرب است؛ اي از پازل بسيار بزرگ گفت اما قضية شعر فارسي قطعه. آينده چه خواهد بود، پيشگو نيستم

تـوان يوگو به طرح پرسشهاي بنيادين بينجامد و نه بـه تقابـل، مـ چنان كه اين گفت. وگوي تمدنها آن هم در ذيل گفت

.هر چند اين شأن تنها در حوزة نظري باشد. اميدوار بود كه شأن هر يك از قطعات فرهنگي نظير شعر حفظ گردد

با اين حسـاب مـثال . توان براي آن زير ژانر تعريف كرد؛ اما شخصا موافق نيستم اگر قالب را به معناي ژانر بگيريم مي . ٣

هـاي گشايد به اجراي مؤلفه اي كه شاعر به تماشاي جهان مي ر غزل پنجرهد. غزل عاشقانه خواهيم داشت كه حشو است

رسـد به نظر مـي . سازد ست كه خواننده را به منظري خاص رهنمون مي هاي شعري انجامد و نوع اجراي مؤلفه شعري مي

تواند در نوع خـود دار حقيقت شد مي هنگامي كه غزل آينه . تعهد غزل بيان حقيقت است نه اجتماع و نه هيچ چيز ديگر

Page 208: در پيرامون غزل

٢٠٨

تا تصـور مخاطـب و دلخـواه او . تخفيف باشد و در سطوح متفاوتي هم طرح شود و هم دريافت پذير و بي كامل، تأويل

.چه باشد

امـا اجمـاال . انـد و چيسـتند شد كه جريانهاي غـزل معاصـر كـدام شايد قبل از اين سؤال بايد سؤال ديگري مطرح مي . ٤

ذهنها و زبانهاي خالق درگير با اين مقوله خصوصا در طي دهة اخير، گوهر وجودي غـزل شود كه بسياري از تصور مي

دارنـدة حقيقـي جانب پاس تأسف بايد خورد كه در اين سالها جريان به ظاهر كوچكي كه به نظر اين . دارند را پاس نمي

ريانات كـاذب و دروغـين بـا گوهر وجودي غزل است كمتر معرفي شده و مهجور مانده است ولي در مقابل بسياري ج

شـوند و شـاعري اند و گاه مبين آشـفتگي در بـوق و كرنـا مـي اسامي عجيب و غريب كه در ذات خود مولد اضمحالل

شـك . دهد همان بزرگان را هم به چيزي نگيرد مبتدي كه حقيقتا نيازمند مطالعه در آثار بزرگان است به خود اجازه مي

دهنـدة سـنت غـزل مـن امـا آن گـروه كوچـك را ادامـه . ريانات پر سر و صدا باشـند ندارم منظور پرسشگر هم همين ج

اينـان همچنـان . وگـو بنشـينند توانند با حقيقت به گفت پندارند مي شمار كه همچنان مي گروهي انگشت . دانم فارسي مي

ناپـذير بـا ي و تخفيف وگوست و به دليل مواجهة جد مصرند كه ساختار غزل فضايي بسنده و كافي براي بيان اين گفت

هر چند مخاطباني بسيار به دليل مستوري از حقيقت به ارتبـاطي زنـده بـا . تواند همچنان به زندگي ادامه دهد حقيقت مي

.آن نرسند

محمد رمضاني فرخاني

اند، بـه هاي باشكوهي كه شاعران فارسي در آن ارائه داده ترين قالب شعر فارسي است كه در طي تجربه غزل، محترم . ١

.را در ميان قالبهاي شعر فارسي دارد» شخصيت شعري«قالبي بدل شده است كه بيشترين

داشتهايي كه در آن بروز كنم كه قالب غزل چه از لحاظ ساختمان و نماي بيروني و چه از منظر باطن و درون فكر مي . ٢

اش، روحيـه و فضـاي ذهنـي و ونـي و برونـي كرده است، شخصيتي متنوع و پردامنه دارد كه بنا بر همـان ويژگيهـاي در

.كند تر از ديگر قالبهاي فارسي بازنمايي مي عاطفي فرهنگ ايراني را بهتر و كامل

تواند اين محوريت را حفظ كند يا نه؟ پرسشي است كه پاسخي به يقين برايش ندارم، چـه اما اينكه آيا در آينده نيز مي

!از منظر اثبات و چه رد

گيـري و رشـد و بالنـدگي غـزل از قـرن چهـارم تـا هشـتم وليكن تصور بنده آن است كه تجربة شكل . مآري، معتقد . ٣

تـرين و درخـورترين اي اشـاره دارد و آن اينكـه كامـل هجري و نيز دستاوردهاي بعدي اين قالب تا روزگار ما، به نكته

هـا را نند، ولي برخي ويژگيها و داشته ز هاي مشخصي كه ذكرشان رفت تن مي غزلهاي فارسي از محدود شدن در گونه

انگيـز بـرده، هـايي بـه سـزا و شـگفت هاي غزل بارز و آشكار است در خود جذب كرده و از آنها بهـره كه در اين گونه

!حافظ: اش زنده نمونه

بالگـي ـ سرايان انجمني و چه نوگرايـان شـب شـعري و و از استثناها كه بگذريم، درصد ساله اخير ـ چه در نزد كهن . ٤

هـاي اما اينكـه آيـا تجربـه . دار و قابل احياي غزل فارسي برقرار كرده است غزل فارسي كمترين نسبتها را با سنتهاي مايه

توان تحت يك نهضت شعري به رسميت شناخت؛ بايد گفت كه از نظـر اخير غزل و مشخصا در دو سه دهه اخير را مي

Page 209: در پيرامون غزل

٢٠٩

» در حال گـذار «توانيم داشته باشيم اما اين به اصطالح نهضت مي» هضت غزل ن«ي و تاريخ ادبياتي، چنين تصوري از كم

و در حال حاضر بيشتر از آنكه جنبه ايجابي داشته باشد، بيشتر واجـد ويژگـي سـلبي از » مكتب وقوع «چيزي شبيه . است

.شود غزل گذشته خود محسوب مي

كسـوتهاي غـزل و چـه ستثنا هستند، آن هم چه در ميان پيش و دوباره بايد بگويم كه گذشته از برخي شاعران، كه ا

اي از ام، در دوران مـا، بـيش از هـر دوره ترين قالب شعر فارسي دانسـته نسل جوان غزل، به باور بنده، كه غزل را محترم

كننـد، مـي آن هم توسط همين شاعراني كه با غزلها و مزلهايي كه تهيه. تاريخ ادبيات فارسي، به غزل، توهين شده است

!همين. كنند در عمل دارند قالب غزل را ويران و بمباران مي

سيداکبر ميرجعفري

توأمـان در نظـر گرفتـه » قالـب و محتـوا «غزل پس از قصيده، تنها قالب سنتي شعر فارسـي اسـت كـه در تعريـف آن . ١

بـا . اوليه به رسميت شناخته شده است شكل ظاهري غزل از آغاز تا كنون تغييري را برنتافته است و همان شكل . اند شده

غزل با هر گونه محتوايي اگـر از ويژگيهـايي . انجامد گيري غزل مي اين همه تنها رعايت قالب شعري نيست كه به شكل

در عين اينكه شايد اين وحـدت بـه چشـم كثـرت (چون لطافت كلمات، هماهنگي ابيات با يكديگر و وحدت موضوع

چنين است كه پيشينيان شعري را كـه . تواند غزل موفقي باشد شد، غزل نيست يا دست كم نمي ، برخوردار نبا )ديده شود

.ناميدند مند بود، قطعة مصرعه مي در قالب غزل سروده شده بود و از ويژگيهاي بااليي بهره

ق غزل، آن هم بـه اما در راز توفي . پاسخي است اينكه چرا غزل به فراگيرترين قالب شعر فارسي تبديل شده، سؤال بي . ٢

: توان گفت مي! احتمال

دهـد تـاريخ غـزل نشـان مـي . غزل قالب كوتاهي است اما نه به كوتاهي دو بيتي و رباعي كه شاعر مجال چنداني نـدارد

يابد و ضمن آنكه قادر اسـت پشتوانة تفكر شكل نمي غزل بي. ترين لحظات شعر فارسي در غزل تولد يافته است شاعرانه

.دهد ايق فكري را به تصوير كشد، اما هرگز مجال طرح و شرح موضوعات فكري و فلسفي را به شاعر نميترين دق ناب

هاي انساني است كه در بين عوام ترين لحظه ترين و در عين حال عام شود، ناب لحظاتي كه در غزل به تصوير كشيده مي

توانـد آينـده پاسخ به اين سؤال كه آيا غزل مي در .دارد و خواص مشترك است؛ لذا همه نوع مخاطب را راضي نگه مي

مـثال (بيني آينده شـعر ماننـد آينـده خيلـي چيزهـاي ديگـر توان گفت پيش شعر فارسي را هم در اختيار داشته باشد، مي

توفيق يك قالب شعري به هزار و يك عامل بستگي دارد كه يكي از آنها شـاعر . چندان آسان نيست !) سياست و فوتبال

گيري و توفيق يك قالـب مهيـا باشـد، امـا شـاعر توانمنـدي در ميـان نباشـد، هاي شكل اي همه زمينه گر در دوره ا. است

.روشن است كه چه خواهد شد

تاريخ غـزل بـا موضـوعات . به شرطي كه غزل باشد(!) تواند اجتماعي، سياسي، حماسي و حتي عاشقانه باشد غزل مي . ٣

تر شـده باشـد، رغم موضوعات متفاوت از نظر محتوا، به غزل سنتي نزديك قالب به متفاوت نشان داده است، هر چه اين

بهره باشند، اگر چه در زمان خـود غزلهاي سياسي و اجتماعي اگر از ويژگيهاي غزل سنتي بي . توفيق بيشتري يافته است

Page 210: در پيرامون غزل

٢١٠

سـي مشـروطه چـه بـر جـاي مانـده از موج غزلهاي اجتمـاعي و سيا . سر و صداي زيادي به راه اندازند، محكوم به فنايند

طور از غزلهاي اجتماعي و حماسي دهه شصت؟ است؟ و همين

در سـنت !) گوينـد دهند و مثل راديو قصه مـي خبر مي يعني مثل روزنامه (اند موج غزلهاي نو كه بيشتر آنها نيز روايي . ٤

دهم كـه مـا در گذشـته نيـز غـزل واضح مي توضيح. ريشه نيستند؛ اما بايد نسبت خود را با غزل روشن سازند ادبي ما بي

اند؛ اما غزلهاي روايي اين دوره چند تفاوت عمده با نـوع قـديمي خـود ايم و اتفاقا جزء غزلهاي موفق بوده روايي داشته

اما شاعر غزلهاي امـروز خـود را . افتاد نخست اينكه در غزلهاي روايي گذشته در بيت بيت هر غزل شعر اتفاق مي .دارند

كند و هر بيت و مصرع براي او ابزاري است كه روايت خود را پـيش ببـرد تـا اگـر قـرار اسـت به چنين كاري نمي ملزم

گـويي داشـت امـا تـوان انتظـار قصـه بنابراين از غزل روايي امروز مي . هنري رخ بنمايد، در كليت اثر خود را نشان دهد

.اردخوان را راضي نگه د معلوم نيست بتواند ذائقه جماعت غزل

توان به اقتضاي شعر از هر كلمه و تركيبي بهره برد، اما معلـوم نيسـت سـاحت غـزل چنـين چيـزي را ديگر اينكه مي

گيري از واژگان سخاوت زيادي بـه خـرج داده غزلهاي نو اين روزگار در بهره . برتابد؛ چنان كه تا كنون برنتابيده است

سابقه غزل نشـان داده اسـت كـه ايـن قالـب بـيش از هـر قالـب . كرده است اي را به حوزه خود باز است و پاي هر واژه

سراي امروز بتواند با منطق داستان با اين همه اگر غزل.گيري كرده است ديگري در انتخاب واژگان بر خالق خود سخت

.در قالب غزل به توفيق هنري دست يابد، شايستة هزار تحسين است

علي داوودي

. سوي زمان و مكان آنحرف زدن با كسي. ١

در هـيچ قـالبي بـه ايـن شـكل ...كدام از انواع شعر، به اين حد صميميت را دارا نيستند نه مثنـوي، نـه چهارپـاره، نـه هيچ

تـر از ديگـران بـه اصـل غزل عين بيان است نه ساخت نـه بـازآفريني بلكـه نزديـك . زنيم مستقيما با مخاطب حرف نمي

ه اخير، چهارپاره رونق گرفت، رباعي باز مطرح شد و همچنين مثنوي و دوبيتـي؛ حتـي در همين چند ده . موضوع است

نگـي هاي اول انقـالب ج اصال مجموعه. اما بعد از مدتي آنچه از غربال زمان به جا ماند باز غزل بود . قصيده به ميان آمد

غزل فضاي صميمي براي حـرف . كم است هاي امروز اما اين حالت در مجموعه ... رباعي و سپيد است از غزل، مثنوي،

يك اثر چند بيتي كه آغاز و پايانش روشـن اسـت؛ بـا ... زدن دارد، حرف از عشق، اجتماع، سياست و رنج و عدالت و

...بگذريم از صنايع و بدايع ادبي و . گردد گيري قوافي در ذهن كليت آن نيز معين مي شكل

از آنجـايي كـه فشـارهاي . حتي اگـر سـكوت كنـد فريـادي اسـت . ن استحقيقت اينكه بشر امروزه تشنه سخن گفت . ٢

دردي آن بـراي هـم . خواهد از رنج خـود سـخن بگويـد مي) حتي با خوشي (كند گوناگوني را لحظه به لحظه تجربه مي

.سوي زمان و مكان؛ و غزل به لحاظ ويژگيهاي قالب، قالب غالب است

پسـنديدند حرفهايي كه در گذشته مـي . مضمون و نگاه پديد آمده است هاي مختلفي كه چه به لحاظ شكل چه گونه. ٣

فقط مضمون نيست، اصال نگاه عوض . شود امروز در غزل عنوان مي ...) سپيد و چهارپاره (شود در قالبهاي ديگر بيان مي

.شده است

Page 211: در پيرامون غزل

٢١١

طيفـي كـه بايـد شـعر را در جريانهاي جديـد، مخاطـب و .آفت هم نيست نگاهي كه به تناسب شرايط جهان، البته بي . ٤

امـروز مـا . آثار جديد بازتاب انديشه و زندگي جمعي است كه چندان هم فراگير نيسـت . شود بشنود در نظر گرفته نمي

طبيعـي اسـت انعكـاس آن هـم . رشد به هر نوع آن در كشور ما نـامتوازن اسـت . اي و بومي داريم در ادبيات آثار منطقه

جا ماشين است جـاي گويم ادبيات بومي، حاال اين بومي بودن يك مي. عار خود را دارد اي اش نامتوازن است و هر ناحيه

تـر اسـت، عقـب هـا ضـعيف رسي به رسـانه اما در تقابل هميشه آن كه به لحاظ تبليغات و دست . ديگر زندگي روستايي

ديكي به گـويش شـهرهاي از سويي زبان رسمي كه نز . نشسته و هميشه او مجبور بوده اصطالحات خود را توضيح دهد

رود كه فراگير نيست و دايرة محـدودي از جامعـه پس به سمت ادبياتي پيش مي . خاصي دارد باعث تبليغ آن شده است

توان بـه عنـوان تمرينهـايي بـراي دهد مي حاال از انواع حوادث و اتفاقاتي كه در عرصه ادب روي مي .دهد را پوشش مي

اي عظيم كه همه حركتها حول محـور هنوز در جامعه ما حادثه . هنري نام برد ريزي يك حركت ادبي گيري و پي شكل

.آن پديد آيد، وجود ندارد و هنوز در حال تمرينيم

جواد صالحي

نويسان هـم در تعريـف و توصـيفش خونسـردي بـه قاعـده و مـألوف را بـه سـويي غزال، موجودي است كه فرهنگ . ١

عي آهوي ظريف اندام و بسيار تندرو با چشمان درشت سياه و مـوي نـرم كوتـاهي نو«: نويسند نهند و از سر ذوق مي مي

چنـان در اطـراف واژه غـزال پرسـه البته ظـاهرا شـاعران آن » .اي است و انواع گوناگون دارد كه بيشتر زرد مايل به قهوه

.شود به ذهن متبادر ميو توابع و لوازم آن هم از آن » معشوق زيبا«اند كه اند و برايش مضمون كوك كرده زده

چشـمان درشـت «، »ظريف انـدام «يافتيم؛ به ويژه تعابير گرفتيم و شرحش را شرح غزل مي كاش الف غزال را ناديده مي

شـد و تر مي كنديم كه هم بحث شاعرانه پذيرفتيم و قال قضيه را مي را در وصف غزل مي » انواع گوناگون دارد «و » سياه

.داشت هم زحمت كمتري مي

گيريم و تغزل را هم در بند در كشيدن ظرافـت آهوانـه؛ حـداكثر؛ با اجازة شما غزل را همان غزال مي ! هر چه باداباد

تازه اگر بتوان چنين كرد، چه آنچه را كه از شهود چشمان سـياه، هـر چشـم سـياه . چه در بند غزل و چه در ديگر قالبها

انـد حسـرت آنچه هم كه شاعران در اين بـاره سـامان داده . چ بندي نتوان كرد آيد در هي زاده را به سر مي درشتي؛ آدمي

از ظرافت هـم حتـي فقـط بـا . ا پس از شهود پيدا نيست از شاعر جماعت چه به جا مانده است پيش از مشاهده است؛ وال

.)سعدي را البته استثنا بگيريد. (توان گفت تحسر مي

راستش لوازم ذاتي هـر چيـز، ... لوازم آشپزخانه، يا لوازم سفر زمستاني، يا لوازم لوازم ذاتي هم چيزي است در حد

فرع بر فرض ماهيتي يگانه براي آن است و در باب غزل چنين فرضي فقط گزارشي است از خواست يـا نگـرش مـا بـه

گـاه آن. ا باشـيم متوجـه محتـو آن؛ خواست يا نگرشي كه فقط محدوديت است و قالب؛ به ويژه اگر در فرض ماهيت،

گو اينكه در پس اين پرسش نوعي تعريـف بـراي . شايد ناچار شويم درصد زيادي از آنچه را كه غزل است غزل ندانيم

چشـم و گريزپـا و سـياه : در صورتي كه آهوتر از غـزل نـداريم . غزل، آن هم با عنايت به نوعي مضمون، مفروض است

Page 212: در پيرامون غزل

٢١٢

ريم بخرامد اين زيبا، اين پناهگاه آدمي در اين خاكدان و هـر كـس بـه بگذاريد بگذريم از تعريف و تحديدش و بگذا

. حسب خويش با آن تعامل داشته باشد و زندگي را به عرصة تحمل برساند

توان در آنها درنـگ خواسـت و بـه پيراستنشـان در پس هر پرسشي، به قاعده، فرضيه يا مفروضاتي هست كه گاه مي . ٢

باشد كه در طول تاريخ غـزل قالـب محـوري در شـعر فارسـي بـوده اسـت، پـس اگر اين فرض درست . همت گماشت

شـود؟ بـه چـه مـي ... تكليف مثنوي عظيم موالنا و شاهنامة ارجمند فردوسي و آثار سـترگ نظـامي گنجـوي و عطـار و

مردمان در زندگي و ذهن و زبان . حافظه مردم هم اگر رجوع كنيم، معلوم نيست گرهي از كار اين پرسش گشوده شود

آيا شاهنامه حضور و بروز بيشتري دارد يا غزليات سعدي؟بنابراين اثبات اين كـه چـه قـالبي و ... لر و كرد و خراساني و

فايده است كه البتـه بايـد مبتنـي بـه پـژوهش و اي در شعر و زبان فارسي محوريت داشته يا دارد، كاري كم در چه زمينه

گويـان چنـدان ر فارسي هم بگذاريم آينده نظرنمايي كند؛ گرچه شاعران با پيش راجع به آيندة شع .كاوشي فراگير باشد

راستي آيا آدم آينده شعر خواهد خواند؟. نسبت و قرابت نيستند بي

غزل شـعري اسـت . پرهيز از تعريف غزل، يكي هم بدين سبب بود كه بتوان به سؤاالتي از اين دست پاسخ مثبت داد . ٣

غالبـا مضـامين غنـايي و عاشـقانه «همـين و نـه بـه اضـافة . قافيه با مصرع اول وزن و هم بيت هم ١٢ تا ٧معموال مركب از

با ايـن » .لزوما يا حتما مضامين غنايي و عاشقانه دارد«گرچه اين بخش از تعريف هم درست است، چرا كه نگفته » .دارد

.لب غزل اكتفا شودانداز است و بهتر آنكه ـ به ايضاح قا ش هم غلط همه در همين حد

ما دو چيز در دست داريم، يكي آنچه كه تا كنون در قالبي كه به غزل معروف است در زبان فارسي سـروده شـده و

حداقل، پس از انقالب اسالمي و بـه هنگـام جنـگ . توان با اين قالب بيان كرد ديگر امكاني براي آنچه كه از امروز مي

تر هم، به ويژه از عصر مشروطه به ايـن سـو، برخـي در پيش. اند اني حماسي غزل ساخته تحميلي برخي از معاصران با زب

اند و اين نكته هم افزودني است كه در اين مورد داوري ارزشي، هنري يا ذوقـي اين قالب به اجتماعيات گريزهايي زده

د و چه ناسـازگار، چـه تغـزل باشـد، هر چه در قالب غزل آمده غزل است چه با طبع و طبيعت ما سازگار باش . نبايد كرد

... .چه حماسه، چه نقد اجتماعي، چه بحث فلسفي و

بينيم بـه چيزهـايي از قبيـل نهضـت اي، چيزي؛ ولي در اين روزگار كه ما مي اي، پسرعمه پسرخاله. اند فكر كنم فاميل . ٤

سهم مـا . قرني است كه سر آمده است دوران ديوانگاني چون حافظ و سعدي و مولوي و بيدل و خيام چند . اميد نبنديد

.پسندي تغيير ده قضا را گر تو نمي. همان حجم است در كاريكلماتور و موج نو و چيزهايي از اين جنس

فاضل نظري

يعني بايـد يـك غـزل متعـالي از . اينها از جمله مفاهيمي هستند كه بهترين راه شناساندن آنها تعريف به مصداق است . ١

.را خواند تا غزل و تغزل تعريف شودحافظ يا سعدي

رسد موضوعاتي مثل رعايت اما در مورد لوازم ذاتي غزل به نظر مي !تعريف واقعي دريا زماني است كه دريا را ببيني

شكلي اين قالب، درك و حفظ رابطه بين عناصر بيروني غزل با محتواي آن، شناختن زبان معيـار و هاي اسلوب و قاعده

سـرايان از طرفـي غـزل . انـد از جمله لوازم التزام به تغزل... ن روزگار و آگاهي از حوزه مفاهيم مرتبط با غزل و گفتار اي

Page 213: در پيرامون غزل

٢١٣

يعنـي بـه . اند آن هم وقار و روحانيت دروني غـزل اسـت برجسته از گذشته تا امروز به يك اصل نانوشته هم پايبند بوده

.اند روزمرگي و ابتذال سر نكشيده

اما پذيرفتن . اي به اين عبارت معترض باشند و نپذيرند كه قالب محوري شعر فارسي امروز، غزل است عدهالبته شايد . ٢

اين حداقل كه در روزگار ما، در حوزه شعر كالسيك، غزل بيشترين نمود و تجلـي را دارد، مثـل پـذيرفتن گـرم بـودن

.آتش است

احتماال عواملي . ل باعث بقا و تداوم حيات آن تا امروز شده استاول بياييد خيلي گذرا ببينيم چه ويژگيهايي در غز

زبانان و به ويژه ايرانيان، هماهنگي آن بـا ظرفيتهـاي يعني تغزل با حال و جان فارسي مايه اساسي آن، مثل مطابقت درون

هـاي ائمـي قلـه هاي مختلف حيات شـعر فارسـي، حضـور و جلـوه د پذيري آن در دوره موسيقايي زبان فارسي، انعطاف

.اند همه و همه در ادامه حيات روشن و شكوفايي آن تا امروز تأثير داشته... رفيعي چون حافظ و سعدي و

اي بـراي امـروز و هـاي شـعر فارسـي، تنهـا خـاطره شايد نبود بعضي از همين عوامل اسـت كـه از برخـي قالبهـا و گونـه

آيد با توجه بـه نـوع و جـنس ويـژه زبـان فارسـي و ر حال به نظر ميبه ه. اي براي تاريخ ادبيات به جا مانده است صفحه

ظرفيتهاي فراوان آن، از اندازه و چينش آواها گرفته تا گسـتردگي حـوزه و فضـاي كلمـات، غـزل را همچنـان زنـده و

.پرطراوت نگه داشته و در شلوغ بازار امروز ادبيات آن را سربلند و خواستني ساخته است

رسد منعي هـم وجـود به نظر مي . شوند بندي شده طرح مي اي و طبقه بنديها بيشتر با يك نگاه كتابخانه ماين قبيل تقسي . ٣

فرض كنيد با تركيبهايي مثل غزل انقالبي، . شود متصور شد هزارگونة ديگر براي غزل و يا ديگر قالبهاي شعر مي . ندارد

.مواجه شديد... مي، غزل تصنعي و غزل انتزاعي، غزل اندوه، غزل عرفاني، غزل سياسي، غزل مرد

بنـديها كـار شـاعران اين تقسيم . هاي مختلفي را از نظرگاههاي مرتبط ذيل هر يك از اين عنوانها قرار داد توان نمونه مي

.نيست

ادبيات، كارمندان صديقي دارد كه هر از گاهي يا از دريچه تحقيق و پژوهش يا حتي از رهگذر كسب نام و نـان بـه

.زنند هاي آزمايشگاهي مرتبط با آن، دست مي آوري نمونه ق اين عناوين و جمعخل

اما همـان طـور كـه عـرض كـردم بـه نظـر . هاي غرب به اين خانه آمده است بنديها به هر حال بيشتر از پنجره اين تقسيم

. دن باشدرسد منعي براي اين كار وجود ندارد و اي بسا گاه در حوزه تحقيق و پژوهش شايسته ستو مي

اي است كه از گذشته جاري بوده و هم اكنـون هـم غزل رودخانه . بايد توجه داشت كه غزل، فقط گذشته آن نيست . ٤

حال به رسميت شناختن و يا غير رسمي و مجعـول دانسـتن هـر ! »غزل فارسي «اين رودخانه يعني » همه«.در جريان است

.يخ سپردرحم تار جريان را بايد به قاضي منصف و البته بي

اي شايد عده. اما كوهي به نام غزل همچنان پابرجاست. اند گاه، نسيمهاي مخالف و يا موافقي وزيده در گذشته نيز گه

اي خواسته و يا ناخواسته درصـدد لطمـه زدن بـه ايـن معمـاري باشـكوه بر اين ديوار، سنگي ديگر بگذارند و شايد عده

يابند در مجمـوع بـازي را بـه ريانهاي مختلفي كه امروز در غزل ظهور و حضور مي رسد ج اما، به نظر مي .فرهنگي باشند

ترهـاي ايـن عرصـه در سـالهاي گذشـته بـه بسياري از جوانان و گاه بزرگ !نفع غزل و زبان فارسي به پايان خواهند برد

هـاي و گاه با فروشگاه كلمههاي مختلفي در غزل دست زدند، گاه غزل را با جدول كلمات متقاطع اشتباه گرفتند تجربه

!لوكس وارداتي

Page 214: در پيرامون غزل

٢١٤

اي لبـاس رزم بـه عده. گاه ادعاي پدرخواندگي براي غزل معاصر كردند و گاه داية دلسوزتر از مادر براي آن بودند

برداري از جلوات اين برخي هم در اين سالها با عجله به كپي !اي هم به چريك و كماندو تبديل شدند تن كردند و عده

.كردند پرداختند و اين جريان يا آن جريان را به نام خود ثبت مي غا ميغو

فرزنـدان حقيقـي نسـل .غزل همان رودخانه زاللي است كه سالها در جريان بوده و خواهد بـود ! اما حق با غزل است

ويژگـي زنـدگي قـرن تغزل زنده خواهند ماند و گرد و غبارها و فريادها و تكاپوهاي مجعول اين روزگار را كـه شـايد

داران اما اين روزهـا بازگشـت بـي سـر و صـدا و غيـر رسـمي بعضـي از داعيـه .بيست و يكم هم باشد فرو خواهند نشاند

حال چه آنها را بـه .دهد اي روشن و درخشان را مي هاي عجيب و غريب در غزل به ساحت حقيقي آن نويد آينده تجربه

»...آن كه غربال به دست دارد از پس كاروان خواهد آمد«. اميدوار بود رسميت بشناسيم و چه نه، بايد به آينده

بهروز سپيد نامه

گيرد كه اوال مفهوم تعريف نشده باشد؛ ثانيا اگر مفهوم سازي يك مفهوم زماني صورت مي اصوال تعريف و شاخص . ١

.نمايد ام به تعريفي خودساخته تعريف شده باشد محقق به منظور تحليل موضوع بر اساس ايستارهاي خويش اقد

ترين مراحلي است كه سبب افزايش دامنه مصاديق جهت محدود شـدن بندي مفاهيم يكي از مهم سازي و مقوله شاخص

چنـين . شـوند شاخصها نيز بر اساس ويژگيهاي ذاتـي مفهـوم سـاخته مـي . گردد گستره مفهوم به منظور ارزيابي دقيق مي

مبناي مستدلي جهت تحليل به حساب آيند؛ لذا هر تعريفي كه بخواهـد از ايـن چـارچوب توانند تعاريف گرانمندي مي

نظيـر تعريفـي كـه برخـي از شـاعران در . گرايي و ساليق فردي كشيده خواهد شد شده عدول كند به حيطه نسبي تدوين

نشـيند و لتنگي در كنارم ميهاي د ست كه در لحظه حس غريبي«: دهند كه مثال شعر ارائه مي » شعر«هاي خود از مصاحبه

.و قس علي هذا» نوشد با من يك قهوه مي

مايـه درون. غزل از جمله قالبهاي شعري است كه در معاجم و فرهنگهاي لغت، تعاريف متعددي از آن شـده اسـت

ي معشـوق، سـنگدلي او بازي با زنان و قالبي از شعر دانسته است كه غالبا به ذكر زيباي اين تعاريف، غزل را مرادف عشق

» مغازلـه «و » غـزل «البته چنين تعاريفي برخاسته از معناي خاص واژه . پردازد و درد هجران كشيدن عاشق از دست او مي

.است

هـاي ورزي به سـاير حيطـه و عشق» مغازله«را از » غزل«براي ارائه تعريف جديدتري از غزل تنها بايد دامنه مفهومي

به مفهوم خاص كلمـه مربـوط بـه زمـاني » تغزل«. تجديد نظر كرد » تغزل«ش داد و در معنا و مفهوم زندگي بشري گستر

گشت و شاعران در آن مقدمه به شـرح ارائه مي » نسيب«يا » تشبيب«درآمد قصيده بود و به صورت پيش» غزل«است كه

م تغزل را با خود به ايـن قالـب نوخاسـته با جدا شدن غزل از قصيده و كسب استقالل، مفهو . پرداختند عشق و جواني مي

بازي مجازي تعريف كنيم، غزل را بـه قـالبي تـك سـاحتي مبـدل را تنها با عشق» تغزل«امروزه اگر بخواهيم .منتقل نمود

هاي تواند جلوه در حالي كه عشق و تغزل نيز مي . پردازد هاي عاشقانه مي صدايي كه تنها به واگويه قالبي تك . ايم ساخته

.تلفي را به خود بگيردمخ

Page 215: در پيرامون غزل

٢١٥

چنـين . پـذيرد كند و رفتار او انعكاس تأثيراتي است كه از محيط مـي انسان موجودي است كه در اجتماع زندگي مي

اثـر هنـري . باشـد انعكاسي به فراخور دنياي نفساني هر فرد متغير است و هنر بهترين عرصه جهت تجلي اين تأثيرات مي

ند است و شعر تصوير آرمانهاي شاعر است و آرمانهاي شاعر تنها در يـك مقولـه ـ نظيـر بخش دنياي دروني هنرم تجلي

زيرا شاعر مانند هر انسان ديگر در معرض عشق، نفرت، يأس، شادي، اندوه، مبارزه، تسـليم، . گيرد بازي ـ قرار نمي عشق

ارد ذكـر شـده اسـت و عشـق نيـز بخش تمامي مو سلوك و ساير موارد است و غزل به عنوان قالب مسلط عصر ما تجلي

.تواند باشد ها مي يكي از اين مقوله

توجـه صـرف و مطلـق هـر . به نظر بنده لوازم ذاتي غزل ـ احتماالـ تلفيق انديشه و احساس در قالب بياني تـازه اسـت

انديشـه . د شـد كدام از لوازم ذاتي ذكرشده و نفي ساير الزامات منجر به پيدايش خـأل مفهـومي در فضـاي غـزل خواهـ

توانـد نـوعي انديشـه بـه مـي » آگـاهي مـرگ «به عنوان مثـال . هاي فلسفي و اجتماعي است چيزي فراتر از آراء و انديشه

.فراتر از آههاي مكرر كشيدن در فضاي غزل. هاي زيستي است حساب آيد و احساس نيز چيزي فراتر از سائقه

اي تا زماني كه بـه ايفـاي كـاركرد مناسـب بپـردازد، ، هر پديده)Functionalisn(بر اساس تئوريهاي كاركردگرايي . ٢

در محيطهاي روستايي و ايلي كه ساختار خـانواده . كماكان مورد نياز جامعه خواهد بود و به بقاي خود ادامه خواهد داد

امعـه گسترده است مهد كـودك و كودكسـتان دو فضـاي غيـر كـاركردي تلقـي خواهنـد شـد؛ زيـرا ج از نوع خانواده

در خانواده گسـترده پـدر، مـادر و بسـياري از خويشـاوندان در زيـر يـك سـقف . كند روستايي نيازي به آنها حس نمي

كنند لذا اگر فرزندي در اين خانواده متولـد شـد مـورد حمايـت بسـياري از افـراد موجـود در خـانواده قـرار زندگي مي

اي است و تحرك شغلي زن و شـوهر خانواده از نوع هسته اما در محيطهاي شهري و صنعتي كه ساختار . خواهد گرفت

شان بسيار است وجود نوزادان و كودكان بالتكليف، ضرورت پيدايش نهاد پاسخگو و بقاي و به تبع آن تحرك مكاني

اگر بخواهيم داليل محور شدن غزل به عنوان قالب اساسي شعر فارسـي را بيـابيم بايـد . داري وجود دارد معني آن رابطه

هـايي چنين نياز و خواسته. در نياز، ذائقه، تقاضاي جامعه و كاركردهاي پاسخگوي غزل دقت نظر بيشتري به عمل آورد

نيـاز مـردم بـه .هـاي زنـدگي اجتمـاعي مـردم ديـد توان در خأل مورد ارزيابي قرار داد، بلكه بايد آنها را در شبكه را نمي

تر از قصيده است و به بياني بديع آميختـه اسـت اتر از دو بيتي و كوتاهترين قالب كه فر تلطيف و تصعيد روح در مناسب

.باشد يكي از موارد اقبال عمومي غزل در گذر ايام مي

رود، از هاي مختلف نيز از ديگر موارد مقبوليت غزل به شمار مـي قدرت انعطاف غزل براي بيان احساسات و انديشه

زيـرا نهـاد آدمـي بـه سـمت تنـوع . قبوليت عمومي را متوجـه آن نمـوده اسـت گويي ظاهري غزل م سويي ديگر پريشان

.تابد متمايل است و يكنواختي را بر نمي

تواند ريشه در تأثير محيط طبيعـي متنـوع و زيبـاي ايـران داشـته تمايل ايرانيان به تنوع و گريزشان از يكنواختي مي

اند كـه عـرب صحرانشـين همـواره در ب قصيده را افق پهناوري دانسته در مقابل روي آوردن اعراب جاهلي به قال . باشد

مردم را براي قالبي تربيت نموده كه ظرفيت تنوع را داشته باشد اما طبيعت چهار فصل ايران ذائقه . ديد مقابل خويش مي

.و اين قالب، غزل است

اي از نظام شخصيتي افراد را ـ نجا كه قسمت عمدهاز آ. هاي مخاطبين عام دارد طول عمر غزل بستگي به نياز و ذائقه

آنـان تشـكيل داده و ضـمير ناخودآگـاه حامـل پيشـينه » ضمير ناخودآگـاه جمعـي «هاي آنان است ـ كه ماالمال از ذائقه

Page 216: در پيرامون غزل

٢١٦

تـوان اسـتنباط نمـود اي از شعر را به خود اختصاص داده، مي سنگي از شعر اين مرز و بوم است و غزل سهم عمده گران

اما اگـر پديـدة انقطـاع نسـلي و گسسـت فرهنگـي در . لطنت غزل بر گستره ادبيات شعر ايران طوالني خواهد بود كه س

هاي افراد تجويزي گردد، احتمال به حاشـيه رفـتن غـزل بـراي چنـد صـباحي وجـود دارد امـا جامعه شدت يابد و ذائقه

يرا غزل برخاسته از نيازهـاي فطـري اسـت و بـا دگرباره طي فرآيند بازگشت به منزلت پيشين خود باز خواهد گشت، ز

.توان مبارزه كرد فطرت آدميان نمي

خاص خود باشـد؛ شده زماني ميسر است كه هر سنخ و گونه داراي حريم تعريف ) تيپولوژي(بندي بندي و سنخ گونه. ٣

نظيـر . نه و سنخ مورد نظر نگردند ها وارد گو به عبارتي ديگر جامع و مانع و داراي قدرت طرد متقابل باشد تا ساير گونه

.بندي دوبيتي و رباعي كه عنصر وزن و بحر فصل مميز اين دو قالب است نسخ

ـ كاري اسـت بسـيار دشـوار امـا ... هاي اجتماعي، سياسي، فلسفي و ـ نظير حيطه » حيطه مفهومي «بندي غزل در سنخ

... . هاي عاشورا، دفاع مقدس، شـهادت و باشد؛ نظير حيطه تر مي الوصول سهل» هاي موضوعي حيطه«بندي غزل در گونه

توانند در حيطـه به عنوان مثال بسياري از مفاهيم هم مي . هاي مفهومي داراي مرزبندي مشخص و دقيق نيستند زيرا حيطه

ص خـود اي نظير عاشـورا داراي جغرافيـاي شـعري خـا اما مقوله . غزل سياسي غزل اجتماعي قرار گيرند و هم در حيطه

.است

انـد و تئوريهـاي اجتمـاعي پيامـد وضـعيت جريانهاي اجتماعي در كشورهاي غربـي برآينـد تكامـل و تحـول جوامـع . ٤

به عنوان مثال جوامع غربي مرحله سنتي را پشـت سـر . خيزند به عبارتي ديگر از دل جريانهاي اجتماعي بر مي . موجودند

شـرايط اجتمـاعي دوران فرامـدرن . انـد رسـيده ) مـدرن پسـت (فرامـدرن نهاده و به مرحله مدرن و پس از آن بـه مرحلـه

.نصيب نخواهد بود نهد و هنر و ادبيات نيز از اين تأثير بي آثار خود را بر تمامي عناصر نظام اجتماعي مي) مدرن پست(

ي فرهنگـي و انـد لـذا در توافـق زيـاد بـا سـاختارها مدرن در غرب برآيند تحـوالت جوامـع غربـي هاي شعر پست مؤلفه

يعني گروهي از شاعران جوان . شود اي وارونه تعقيب مي در كشور ما فرايند مذكور به گونه . باشند هاي عمومي مي ذائقه

را با دركي ناقص به عنوان دليـل و شـاخص در نظـر گرفتـه و » مدرنيسم پست«اند، تئوريهاي مدرن كه مدعي غزل پست

.آنكه به خاستگاه تئوري مورد نظر بينديشند زند؛ بينمايد تا بر اساس آنها شعر بسا سعي مي

بـا ايـن فـرض . بنـا شـده اسـت » مدرنيسـم «هاي بر روي ويرانه » مدرنيسم پست«برخي از انديشمندان اعتقاد دارند كه

در چنـين وضـعي چگونـه . توان اذعان نمود كه كشور ما هنوز مرحلة مدرنيسم را به طور كامل تجربه ننمـوده اسـت مي

توان توصيف كرد يـا آثـار آن امري را كه به تجربة زيسته افراد مبدل نگشته چگونه مي . توان به فراتر از آن انديشيد مي

كنـد و از را در غزل متجلي نمود؟ مگر نه اينكه شعر زايندة خيـال و انديشـه شـاعري اسـت كـه در جامعـه زنـدگي مـي

تر طي تأثير پذيرفت كه هنوز حادث نشده است؟ همان گونه كه پيش توان از شراي چگونه مي . پذيرد شرايط آن تأثير مي

تـوان بـا تحليـل محتـواي شوند لـذا مـي از اين گفته شد در كشورهاي غربي تئوريها از دل جريانهاي اجتماعي توليد مي

ن مـدعي شـعر امـا در ايـران شـاعرا . مدرنيسم يا پسا ساختارگرايي پـي بـرد اشعار شاعران آن ديار به وجود انديشه پست

نمايند كه شعرهايي بـر شده را مالك كار خود قرار داده و با تعيين شاخصهايي سعي مي مدرن، چند تئوري ترجمه پست

كنـد كـه سـاختار روايـت شـعر را بشـكند، به عنوان مثال شاعر سعي مي . شده بسرايند ها و شاخصهاي تعيين اساس مقوله

چـرا . به هم بريزد و غزل را از حالت شنيداري به غزل ديـداري مبـدل سـازد مؤلف را بكشد، نحو كالم را تا حد زيادي

Page 217: در پيرامون غزل

٢١٧

هـاي تصـنع چنين امري شعر را به حيطه . شوند اند و فضيلتي بزرگ محسوب مي ها از عناصر غزل پسامدرن كه اين مؤلفه

نطبـق بـا نـداي فطـري زيـرا م . و تكلف خواهد كشاند و به غزلي خواهد انجاميد كه متناسب با ذائقه مخاطبان عام نيست

.آيد انسانها نيست و با الگوي متعارف غزل پارسي فاصله دارد و حتي از خويشاوندان آن نيز به حساب نمي

غزل فارسي حاصل تكامل طبيعي زبان، انديشه و احساس است و چونان نوزادي است كه با طي نمودن مراحل طبعي

ماننـد كـه اما جريانهاي وارداتي مثل جنين نارسي مي. دهد خود ادامه ميآيد و به حيات رشد در فرصت مقرر به دنيا مي

آقـاي .شود، اميدي به استمرار حيـات آن نيسـت پيش از موعد سقط شده و هر چند كه عالئم حياتي در آن مشاهده مي

را با شعر و ادبيات مدرن نبايد پيوندش شعر موسوم به پست : كسوت، اعتقاد دارد سرايان پيش رضا طباطبايي، از غزل علي

محمـد آزرم نيـز بـر ايـن بـاور اسـت كـه .مدرن رو بـه فناسـت نوآوريهاي غيرمنطقي در غزل پست . كالسيك قطع كند

در غزل با هر فرمي بايد امكانـات شـعر كالسـيك مـورد خـوانش . مدرن خوانش اشتباهي است كه صورت گرفته پست

. به ميزان مقبوليت آن جريان از نظر مخاطبان و ساليق آنهـا دارد به رسميت شناختن يك جريان ادبي بستگي .قرار گيرد

تعبيـر عاشـقانه «ايراني بر مبناي زيبادوستي اسـتوار اسـت و زيبـايي بـه تعبيـر سـهراب سـپهري ) نه تزريقي (سليقة واقعي

.اند هاي را به سطح ابتذال كشاند مدرن چنين تعبير عاشقانه بسياري از سرايندگان غزل پست. است» اشكال

گويي مفرط، عدم التزام بـه هنجارهـاي اخالقـي، قرائـت نادرسـت از مقدسـات، گفتمـان توجه صرف به لفظ، ساده

بقاي چنين غزلهـايي . ناشايست با ذات اقدس خداوند متعال و دهها مورد ديگر با كدام معيار زيباشناختي سنخيت دارند

دارد، از نظـر مـن چيـزي بـه اسـم غـزل اي علـي باباچـاهي اذعـان مـي آقـ . بيني محدود شاعران آن است به اندازه جهان

.مدرن وجود خارجي ندارد و رويكرد جوانان به غزل در سالهاي اخير با ادعاي پست مدرن توهمي بيش نيست پست

:كنيم اي از اين به اصطالح نوآوريهاي شاعرانه اشاره مي در پايان بحث به پاره

ها گنديد مز شد و سبز پشت ترافيك لحظهتكان نخورد و خيابان چراغ قر

سكون شديم به فرمان ايست تن داديم و از سكونت ما طرح رد پا گنديد

ها به قفس پناه آوردند ها را مترسكان خوردند، پرنده تمام مزرعه

به دادمان نرسيد اشك آخرين باور و بغض پشت گلو ماند و ماند تا گنديد

اي كه بايد بيني خود را گرفت و غـزل را در فضاي غزل پراكنده ساخته است به گونه بوي نامطبوعي را » گنديد«رديف

.كندني تا آخر ادامه داد با هر جان

قرار ما بزنيد شبي لبي به لب بي

فقط شما نه كس ديگري شما بزنيد

دهي غريبه شما غريبه بوي مرا مي

هوا بزنيد نفس به لب، به تنم، گرم و بي

آغوشي خلسه و همدم و سحر سپيده

به بوم نقش سفر تا به ناكجا بزنيد

هنوز تو، نه شماييد بيت آخر من

شبي كه لب به غزل لب به سيب ما بزنيد

Page 218: در پيرامون غزل

٢١٨

اين نيز از جمله غزلهايي است كه حتما در انجمنهاي ادبي، شاعر آن به دليل جسارت زباني مورد تشويق تعـداد زيـادي

.از مجردان مذكر قرار خواهد گرفت

الو سالم منم دختري كه عاشق تو

شو پس از سه ماه الو هي پسر برو گم

اي كه بيا سه ماه پيش دري را گشوده

سه ماه بعد همان در به هم زدي كه برو

زمان مصرف من را درست بنويسيد

چقدر ارزش دارم؟ حدود يك مانتو

...كنم زيرا كند به همين اندازه بسنده مي فيري نمي ماه كرده است اما تو٣ ماه را تبديل به ٩شاعر به ضرورت وزن

شوم حجله اگر به پا كني تازه عروس مي

باغچة دست مرا مزرعه حنا كني

.هاي آن قابل تأمل است مراعات نظير بين عروس و حجله و نانوشته

خدا كه ديد ميان من و تو رازي هست

غضب نمود و به تبعيدمان مصمم شد

. جنبگي به ذات اقدس خداوند متعال شـرط بنـدگي نيسـت ناپسندي نظير حسد، صدور حكم نارواي كم انتساب صفات

.وقنا ربنا عذاب النار. شكستن حريم حضرت دوست صفت ناپسندي است كه امروزه در غزل جديد باب شده است

٥٣٣/http://www.azardl.ir/post منبع

Page 219: در پيرامون غزل

٢١٩

بيست و يكممقاله

امروزنقدي بر غزل جوان ذکريا اخالقي : يسنده نو

:اشاره

١

اش همواره در شعر فارسي از جايگـاهي رفيـع و مـوقعيتي درخشـان برخـوردار بـوده، و غزل به لحاظ قابليتهاي ويژه

هـا و رديفهـا، كميت متعادل ابيات، تنـوع اوزان، موسـيقي متناسـب قافيـه . قالبي زنده، پويا و پرتپش به شمار آمده است

پذيري همه جانبه، گسترة موضوعات و بسياري از ظرافتهاي پيدا و پنهـان ديگـر، فيت تصاوير، لطافت زبان، انعطاف شفا

تـرين غـزل پرمخاطـب . غزل را فراتر از يك قالب محض، در حافظة ادبي مردم، نشانده و با وجود آنان در آميخته است

ينه دارند و ذائقـة مطبـوع و طبـع لطيـف آنـان همـواره آن را بـر اهالي زبان پارسي با اين نوع شعر الفتي دير . قالب است

.ديگر انواع شعر ترجيح داده است

اند، پيوسـته در اوج بـوده و بـر تـارك غزل بر خالف ديگر قالبها كه طلوع و افولها و فراز و فرودهاي فراواني داشته

انگيـز خـويش زالل و مواج بـه جريـان دل فارسي،ادبيات ما درخشيده است و در طول زمان در رودخانة خروشان شعر

هاي بديع اين عروس شعر پارسي در مراحل گوناگون تا بدان حد بوده كه هـيچ هاي بكر و جاذبه جلوه. ادامه داده است

تفاوت از كنار آن عبور كند و از اين رهگذر بخش عظيمي از ميراث افتخـارآميز فرهنگـي مـا شاعري نتوانسته است بي

در ادبيات رنگارنگ اين سرزمين، غزل، يك رنگ خاص نيست، يك طيف لطيـف . ل به وديعه نهاده شده است در غز

.ال است يك قالب نيست يك شيوه است، يك جريان سي. است

٢

غزل در طول تاريخ ادبيات ما پيوسته مراتب بالندگي و كمال را پيمـوده و سـلوكي شـكوهمند داشـته اسـت؛ غـزل

...غزل عراقي، غزل هندي، غزل مشروطيت، غزل انقالب و خراساني،

او بـا غزلهـاي معـدودي كـه در عمـر نـه . هاي غزل نو به منوچهر نيستاني اشاره كرد شايد بتوان از ميان نخستين چهره

. ج رسـيد نويني را پديد آورد كه بعدها با همدلي غزلسـراياني ديگـر بـه او چندان بلند خويش به يادگار گذاشت، شيوة

نگاهي به تحوالتي كه در عرصة شعر مشروطيت در محتواي غـزل پديـد آمـده صدايانش از يك سو با نيم نيستاني و هم

بود، و از ديگر سو و بيشتر با عنايت به بدعتها و بـدايع نيمـا، در حـوزة غـزل بـه خالقيتهـاي خجسـته و هنجارشـكنيهاي

عباس صـادقي . شكني كرد اي نوآوري و ايجاد تحول، لزوما نبايد قالب مباركي دامن زدند و ثابت كردند كه در شعر بر

، حسين منزوي و محمدعلي بهمني از جمله شاعراني بودنـد كـه ايـن طليعـة دلنشـين را ارج نهادنـد و در جهـت )پدرام(

را در عرصـة اي ورزيدند و با نوآوريهاي فراوان ذهني و زبـاني، آثـار مانـدگاري گسترش و كمال آن تالشهاي ارزنده

از اين جمع حسـاب سـيمين بهبهـاني را بـه لحـاظ زبـان خـاص، تجربـة وزنهـاي تـازه، تنـوع . غزل نو بر جاي گذاشتند

.موضوعها و برخي امتيازهاي ديگر، بايد اندكي از بقيه جدا دانست

ل و اسـتمرار آن حركـت با آغاز انقالب، غزلسرايان ديگري پاي در وادي شعر نهادند كه عالوه بر نوآوريهاي معمو

هـاي اي از آمـوزه آغازين، در حوزة عاطفه و انديشه نيز دگرگونيهاي ارزشمندي را موجب شدند و غزل نو را با آميـزه

Page 220: در پيرامون غزل

٢٢٠

پـور، غزلسرايان متعهدي چون قيصر امـين . ديني، مفاهيم ارزشي و مضامين انقالبي به آستانة غزل متعالي نزديك كردند

. آيند و عبدالجبار كاكايي از پيشاهنگان اين جمع فرهيخته به شمار ميرضا قزوه سهيل محمودي، علي

تــوان شــاعري اش مــي از ميــان غزلســرايان نســل نخســت انقــالب، نصــراهللا مردانــي را بــه لحــاظ نگــاه تصــويرگرانه

همان دهة شصـت البته اين سبك و سياق با اينكه خيليها را به دنبال خويش كشانيد، در . آورد سبك به شمار مي صاحب

اي به دنبال كردن آن نشان داد و نه از ديگران اثري از ايـن دسـت مشـاهده متوقف شد و بعدها ديگر نه خود وي عالقه

.با اين حال در همان برهة كوتاه تأثير قابل قبولي نهاد و آثار زيبايي را در دفتر ادبيات انقالب به ثبت رسانيد. شد

٣

هاي محسوس آن در اواسـط دهـة هفتـاد در كارهـاي اي است كه جلوه غزل جوان با شيوه در اين سالها جريان غالب

رضـا پنـاه، علـي هادي خوانساري، حسـن صـادقي (زبانانش محمد سعيد ميرزايي و هم . محمد سعيد ميرزايي مشاهده شد

قه، كشـف و گسـترش سـاب به نوعي غزل روايي ـ نمايشي روي آوردند كه به سـبب هنجارشـكنيهاي بـي ...) عاشوري و

قلمروهاي تازة مضموني و زباني و ايجاد غرابتهـاي لفظـي و معنـوي فـراوان، خيـل جوانـان صـاحب ذوق را بـه سـمت

و چون اين شيوه هنوز جريان غالب غزل جوان و بلكه جريان غالب شعر جوان معاصر ماست، به نظر . خويش كشانيدند

از جمله .ترها خالي از فايده نباشد بايستگيها و نبايستگيهاي آن براي جوانرسد اشارة اجمالي به برخي از شايستگيها، مي

سـابقه آن شـده اسـت را نقاط قوت اين جريان كه باعث اقبال عمومي جوانان به اين نـوع از غـزل و فراگيـر شـدن كـم

:توان چنين عنوان كرد مي

.وسيعي از تلميحات و استعارات جديدهاي اندازهاي نو، با ايجاد شبكه ـ گشودن فضاهاي تازه و چشم الف

.ـ رويكرد تازه به عنصر زبان و اجراي تكنيكهاي زباني و شگردهاي بياني نوين و نزديك شدن به زبان گفتار ب

.سابقه بوده است ـ گستردگي دايرة واژگان و به كارگيري كلماتي كه در غزل بي ج

.هاي پيرامون در غزل ء و پديدهپردازي، با وارد كردن اشيا گرايي و عينيت دـ جزئيت

.تر مخاطب با فضاي شعر تر و صميمانه ـ روايي نمايشي كردن غزل و ايجاد زمينة ارتباط سريع ه

.وـ تقويت محور عمودي و پيوستگي معنوي ابيات، كه الزمة روايي بودن آن است

.هاي مدرن شعر كالسيك با شيوهزـ كم كردن فاصله بين غزل و شعر سپيد و ايجاد بستر مناسبي براي تلفيق

٤

هايي از زمـان دچـار ركـود كـرده، گرايي محض و پرهيز از خالقيت و نوآوري، غزل را در برهه همان طور كه سنت

حساب و كتاب نيز غزل ما را از طرف ديگر به پرتگاه نزديك كرده است؛ حال چـه افـراط در افراط در نوآوريهاي بي

كه برخي از شاعران دست چندم اين سبك دچار (اي همانند سبك هندي صورت گرفته باشد شده سبك وزين و تثبيت

و چه اين افراط در غـزل ) بازاري در شعر، موجب دلزدگي اصحاب ادب شدند آن شدند و با آوردن هر مضمون كوچه

.به اصطالح پيشرو امروز رخ دهد

روي گرفتار آمد و از همان نقـاطي شد در دام اين زياده تصور مي غزل جوان اين سالها متأسفانه خيلي زودتر از آنچه

اي كه اگر عالج عاجلي براي آن انديشيده نشود و راهيـان شد، به گونه دچار ضعف شد كه نقاط قوت آن محسوب مي

ت، و اين بلـوغ چنانچه تقريبا چنين نيز شده اس. آن راه اعتدال را در پيش نگيرند، به سرعت به ابتذال كشيده خواهد شد

Page 221: در پيرامون غزل

٢٢١

و كاروان عظيم شعر پارسي چـه بسـيار ايـن . تري نيز در پي داشته باشد رود كه مرگ زودرس اندك مي زودرس اندك

در اين مجـال انـدك اگـر . آمد و شدها را به چشم خود ديده و لب فرو بسته و متين و آرام به راه خود ادامه داده است

اي داشـته رود تا اين جريان نوپا را نيـز از ذهـن و زبانهـا ببـرد، اشـاره ايي كه مي خواسته باشيم به برخي از آسيبها و آفته

:باشيم، موارد ذيل را بر شماريم

تـرين عامـل مانـدگاري آن تفكـر قـوي و انديشـة ترين پشتوانة وزانت يك شـعر و مهـم اساسي: ـ ضعف انديشه الف

توان بـه ايـن نكتـه رسـيد كـه گذشتة ادبيات غني پارسي مي با نگاهي گذرا به . عميقي است كه در نهاد شعر نهفته است

آثار گرانسنگ و ماندگار ما يا از متفكران و عارفان بزرگ بوده است و يا الاقل از شاعراني بوده كه دستي در فلسـفه و

ه خـالي از يـك شـعري كـ . انـد اند و اين عنصر اصيل را ارج نهاده اند و انديشمندانه به حوزة شعر وارد شده عرفان داشته

اين نوع شعر بـه منزلـة داروي و مخـدري . تفكر قدسي و انديشة برين باشد به سرعت از حافظة ادبيات پاك خواهد شد

شدن آن مقطع خاص و فرو نشستن موجهاي ناشي از آن، تاريخ مصـرف آن نيـز است كه اثري مقطعي داشته و با سپري

نگر و از ناحيـة انديشـه بـه شـدت دچـار ضـعف اسـت و در ست سطحي غزل جوان امروز غزلي ا . به پايان خواهد رسيد

.شود بسياري از اين غزلها اصال هيچ تفكر درخور تأملي مشاهده نمي

هاي سـادة عاشـقانه تنـزل داده پرداختن به عشقهاي سطحي و زميني اين نوع شعر را تا سطح نامه : ـ ابتذال عاطفي ب

از خط قرمزها و عدم رعايت عفاف در بيان و تـرويج عشـقهاي مبتـذل كـه شك اگر شكستن حريمها و عبور بي. است

.رود، ادامه يابد، سقوط سريع اين سبك را در پي خواهد داشت گاه تا مرز مخالف با شرع نيز پيش مي

شعر شعر است، و با هر شيوه و شكلي ارائه شود همواره بايد اصل شـعريت آن محفـوظ : ـ افراط در بيان روايي ج

گيـرد و بـه غزل مورد بحث ما گاه چنان از حقيقـت شـعر فاصـله مـي . الشعاع هيچ چيز ديگري قرار نگيرد اند و تحت بم

آيـد شـعر ها و سكانسهاي پيـاپي آن بـه چشـم نمـي رود كه تنها چيزي كه در پرده شدن پيش مي سمت روايي ـ نمايشي

اندك از تخيـل و ايجـاز شـاعرانه بـه نظـم كشـيده شـده اي است و گويا هر غزلي فيلمنامة منظومي است كه با دستمايه

.است

بديهي است كه بيرون آمدن از دايرة بستة كلمات قدمايي و گسـترش دايـرة واژگـان : روية كلمات دـ استعمال بي

در شعر، امر مطلوبي است كه تازگيها و نوآوريهاي ديگر را نيز در پي خواهد داشت، مشروط بـر اينكـه جانـب اعتـدال

روي غـزل امـروز بـه ايـن زيـاده . اي به ساحت شعر نينجامـد حساب و كتاب هر واژه گذاشته نشود و به راه دادن بي فرو

.هاي بيگانه چهرة آن را مخدوش كرده است اي به ويژه واژه حد و حصر هر واژه گرفتار آمده است و ورود بي

كشـد، خـود نيـز نكه بـار معنـي شـعر را بـر دوش مـي زبان شعر عالوه بر اي : ـ نزديكي بيش از حد به زبان گفتار ه

روشـن اسـت كـه . گيرد هايي دستوري و موسيقايي است كه در زيباشناختي شعر مورد توجه قرار مي برخوردار از مؤلفه

Page 222: در پيرامون غزل

٢٢٢

همان گونه كـه تشـابه بـيش از حـد بـه شـعر . تواند از نقاط ضعف يك شعر به حساب آيد توجهي به اين نكته نيز مي بي

.آيد سني براي غزل به شمار نميسپيد هم ح

اي كـه بـرخالف قواعـد مسـلم دسـتور زبـان اسـت و انگارانة كلمات به شيوه استعمال سهل : نحوشكني غير مجاز وـ

شود نيز اشكالي غير قابل توجيـه ها، كه كمابيش در اين جريان مالحظه مي توجهي به ضوابط نحوي در ساختار جمله بي

قاعـده و المعاني ساختن ابيات، فصل و وصـلهاي بـي كنيد نصف و نيمه كردن كلمات، موقوف به اين نكته اضافه . است

شـود، ولـي در غـزل كـه قـالبي روان و امثال آن، كه اين امور هم اگرچه برخي از آنها في حد نفسه عيب محسوب نمي

.ساده است، و به ويژه در غزل امروز، جايگاهي ندارد

نظرهـاي خـام و ناصـواب در مسـائل كالمـي و اعتقـادي، برداشـتهاي نادرسـت و بـه اظهـار : زـ لغزشهاي اعتقـادي

كارگيري تعبيرات موهن در مورد ذات مقدس خداوند، افعال الهي، مسئله آفرينش انسان، قضا و قدر و امثال آن نيـز از

.خورد جمله مسائل غير قابل اغماضي است كه در غزل جوان امروز كمابيش به چشم مي

ود روحية يأس و سرخوردگي در تعدادي از اين غزلهاـ وج ح

اي غني است و شاعر امروز اگر بخواهد ايـن سـنت را بـه طـور كـل ناديـده پيشينة ادبيات ما پيشينه : گريزي سنت ـ ط

يـن براي شاعران نوپـاي امـروز مطالعـة ميـراث ادبـي ا . تفاوت از كنار آن عبور كند راه به جايي نخواهد برد بگيرد و بي

همانند (از اين رهگذر نگاهي به آثار غزلسرايان پيشكسوت معاصر . ل در آنها امري ضروري و الزم است سرزمين و تأم

با همه تفاوت سبك و سياق آن بزرگـواران بـا غـزل جـوان (هاي ارزشمند آنها و استفاده از تجربه ) استاد مشفق كاشاني

.نيز خالي از فايده نخواهد بود) امروز

شـود، تقليـدها و يكي از آفتهاي رايجي كه در شعر جوان ما در ايـن سـالها بـه وفـور مشـاهده مـي : تقليدپذيريـ ي

كنـد، هنـوز پيشـاهنگان به مجرد اين كه سبكي تازه اعالم موجوديت مي . حد و حصر است برداريهاي فراوان و بي كپي

پردازنـد كـه برداري و توليـد انبـوه آن مـي چنان به كپي نفس، دان جوان تازه اند كه خيل مقل آن سبك نفسي تازه نكرده

برداريهـاي در اين شيوه از غزل نيز بالفاصله پس از شـروع، تقليـدها و كپـي . كنند دار مي اصالت اصل كار را هم خدشه

ا و عريض و طويل آغاز شد و اكنون كار به جايي رسيده است كه مخاطب با همة اشتياقي كه در آغاز به خـاطر غرابتهـ

شـباهتهاي فـراوان كلـي و . بيند نوآوريهاي اين نوع غزل، به شنيدن آن داشت، ديگر رغبتي به خواندن آن در خود نمي

.جزئي غزلهاي جوانان امروز به يكديگر شاهد اين مدعاست

بسـياري رسد يافتن پاسخي مناسب براي اين سؤال، روشنگر شود كه به نظر مي در اينجا يك سؤال اساسي مطرح مي

از بايدها و نبايدهايي است كه مورد اشاره قرار گرفت؛ سؤال اين است كه چرا اين شيوه از غزل چنين است، يعني چـرا

تواند به راحتي ايـن گونـه غـزل را اين قدر به راحتي قابل تقليد است كه هر نوجواني كه تازه الفباي شعر را آموخته مي

ديشه، نوگرايي سطحي و برخوردار نبودن از ويژگيهاي يك شعر سهل ممتنـع، ايـن رسد كه فقدان ان بسرايد؟ به نظر مي

Page 223: در پيرامون غزل

٢٢٣

ايـم كـه چـرا شـعر هـيچ فكـر كـرده . اي در آورده كه به آساني قابل تقليد و تكرار است شعر را به صورت صنعت ساده

و غير جوان ما بـه آن نشـان اي كه شاعران جوان سهراب سپهري، با همه قرابتي كه با ذهن و زبان ما دارد و با همه عالقه

زمينة بسـياري از شـعرهاي كالسـيك و غيـر كالسـيك امـروز دارد، دچـار ايـن دهند و با همة حضوري كه در پس مي

تقليدپذيري ويرانگر نشده است؟ پاسخ روشن است؛ در شعر سهراب سالمت زبان و شفافيت تخيل به واسطة توأم شدن

اش ورود به حيطة آن كاري است نمايي سهل ممتنع ساخته است كه با همة سادهبا انديشة عميق عرفاني، از آن يك شعر

.دشوار يا ممتنع

داني اسـت ناگفته نماند كه اين نقطه ضعفهايي كه در مورد غزل جوان امروز بيان شد، بيشتر مورد توجه غزلهاي مقل

وه، ساحت شعر و شعورشان از بسياري از اين ايرادها اند، وگرنه برخي از شاعران اين شي آلود كرده كه اين چشمه را گل

انديشانه، منسجم و مستمر اين سبك با اين حال اگر پيشگامان اين شيوه با يك سلوك شعري ژرف . است و اشكالها مبر

توانسـت بـه عنـوان سـبكي نـوين و دلنشـين در بخشيدند، بدون شـك ايـن شـيوه مـي و سياق را تعديل كرده و عمق مي

.مة غزل فارسي به ثبت برسدشناسنا

٤٧٠٤=http://www.iricap.com/magentry.asp?id منبع

Page 224: در پيرامون غزل

٢٢٤

دوم بيست و مقاله

غزل و غيره نعمت اهللا سعيدي : نده نويس

:اشاره

كـه جديـدا بـا مـثال آدمـي را در نظـر بگيريـد . گذارد بيني آدم تأثير مي افتد كه بر جهان گاهي در جهان اتفاقاتي مي

تمام شب را به ايـن موضـوع فكـر . عقيده پيدا كرده است » وحدت وجود «مطالعة چند كتاب و شنيدن چند سخنراني به

ساعتي بعد با ريختن چايي شيرين داغ روي پايش بيدار شـده؛ پيـراهنش موقـع اتـو . كرده و دم صبح خوابش برده است

ب باران شده، باطري ماشينش خالي كرده و ماشين بـا هـل دادن روشـن كردن سوخته، كفشهايش بيرون مانده و پر از آ

. تر بـا يـك تريلـي تصـادف كـرده شده، برگشته در ورودي منزل را ببندد كه دزد ماشين را برده و سه خيابان آن طرف

او را با يكي از بعد افسر نگهبان . اند دزد فرار كرده و ماشين منفجر شده و او رفته پاسگاه شكايت كند كه جيبش را زده

اشرار عوضي گرفته و حسابي كتك زده بعد از رفع سوء تفاهم خواسته به خانه برگردد كه يك پسر بچه دنبالش افتـاده

... .و يقه كتش را پاره كرده و » !يك آدامس بخر«كند كه و رهايش نمي

نده نيز عرايضي را درباره ماهيت غـزل را توضيح دهد، نگار» كثرت در وحدت«اگر چنين آدمي بتواند در همين حال

الغرض، شايد مطلب حاضر هشت تـا نهمـين بـار اسـت !... و نسبت آن با نوع معرفت شرقي و ايراني تقديم خواهد نمود

اي از همـان متأسـفانه نهايتـا بخشـهاي پراكنـده . شـود كه تا ده ـ پانزده صـفحه نوشـته شـده و دوبـاره از اول شـروع مـي

توان آن را از هر جا شروع كرد و به هـر جـا مي. هيچ ارتباط طولي خاصي با هم ندارند . آيد در اينجا مي گوييها پراكنده

آيد، اگر يك ايد و حاال آسمان كه به زمين نمي ايد مجله خريده يا عذر حقير را بپذيريد يا پانصد تومان داده . خاتمه داد

!اش را نخوانيد مقاله

***

اما كجاي اين روزگار به ميل و خواست مـا بـوده . ثهاي پيچيده و فلسفي ظرف و مظروفي شويم خواهيم وارد بح نمي

: كه گفت! كه اين يكي هم باشد؟

ست بخواهي كار عاشق مگر دل

كارم؟ بس كن اين غم، مگر تازه

بودن بحث نگـران ياما شما اصال الزم نيست بابت پيچيده و فلسف . خواستيم از جايي شروع كنيم كه كرديم الغرض، مي

:گفت كه دوباره مي! باشيد

ترسد از من اي هم نمي جوجه

فشارم هرچه دندان به هم مي

***

هـاي اخيـر و عمـدتا توسـط پيرامون مسئله ظرف و مظروف به ويـژه در دهـه . غزل ظرف است و تعزل مظروف آن

از ايـن مطالـب . فراوانـي بـه ميـان آمـده اسـت منتقدان فرماليست روسي مسائل بسياري طرح شده و حرف و حديثهاي

.الي نقدهاي ادبي معاصر به دست ما رسيده است تري البه سر و ته سر و تهي ترجمه شده، يا به صورت بي بخشهاي بي

Page 225: در پيرامون غزل

٢٢٥

گوينـد در مقابل بعضي مـي . كند گويند اين مظروف و محتوا است كه شكل ظرف را تعيين مي اجماال اينكه؛ بعضي مي

رسـد، امـا در ادامـة اما اين بحث در نگاه اول ساده به نظر مي . كند مظروف چه باشد رف است كه مشخص مي اين ظ ! نه

شـوند و مـثال رسد كه اكثر عارفان و حكماي تراز اول مجبور به دخالت كردن در بحـث مـي اين بحثها كار به جايي مي

پس تعزل . و نقل كرد توان حمل خوري نمي بوي شراب شود در آفتابه ريخت و گازوئيل را با س عسل را نمي : گويند مي

بـراي ! هم عسل و شرابي است كه ظرف آن سبو و صراحي غزل است نه بشكه قصيده و شيلنگ مثنوي و لگن شـعر نـو

تـرين و همين به شكل و شمايل ظاهري انسان كه نگاه كنيـد بايـد متوجـه شـويد كـه ايـن حجـم هندسـي تكامـل يافتـه

شـك در وجود در خلقت است و اگر نعوذاباهللا بنا بود حضرت حق شكل و شمايلي داشته باشد، بي ترين شكل م مناسب

خواهند آدم شوند و آدمهايي كه در اين دنيا آدم نشـوند و محتـواي روحشـان پس همة جمادات مي . صورت آدمي بود

اشد به صـورت خـوك، اگـر حـرص مثال فقط تقليد كردن از ديگران باشد به صورت ميمون، اگر خوردن و خوابيدن ب

قضـيه ... و اين يعني دوباره مظروف است كه شكل ظرف را . شوند محشور مي ... جمع كردن باشد به صورت مورچه و

.الظرفين است به قول كانت جدلي

اما چه شراب و عسل باشد كه شكل سبو و كوزه را تعيين كند، چه برعكس، ظرف و مظروف هميشـه بـا هـم نسـبت

ور است و هر موجـودي بـه محـض پيـدا اين جهان درياي رحمت است و هر ظرف و ظرفيتي در اين دريا غوطه . رنددا

خوانـدن بـا شـكل و زدن و بلبلي براي همين است كه چهچه . كردن ظرفيت، متناسب با شكل و قيافة خود پر خواهد شد

!)اش قواره با آن كله كچل گردن دراز و بي (.شمايل بلبل هم تناسبي دارد و در قفس هيچ آدم عاقلي كركس نيست

***

شكل و قالب غزل به قدري با تغزل و عشق تناسب دارد كه پس از مدتي لفظ تغـزل حامـل مفهـوم و معنـاي تغـزل

براي همين غـزل . جماعت هم جان به جانش كني عاشق است و تغزلي ايراني!) بديهي است كه البد قبال نبوده . (شود مي

شـود و بعـد از مثنـوي و ربـاعي و دوبيتـي و قصـيده قـدم بـه عرصـة حضـور ترين قالب شـعري ايرانيهـا مـي يافته لتكام

تـر اينكـه و عجيـب . به وجود آوردند، كارشان نگرفت ... بعد از غزل هم هر چه شاعران مخمس و مستزاد و . گذارد مي

چرا؟ مگر نه اينكـه در غـزل . قطعات خود آورده است بيدل كلي قطعه دارد كه دقيقا به شكل غزل است و آنها را جزء

بايد هم قافيه باشد، كه در اين قطعات بيدل ) حداكثر پانزده ـ شانزده بيت ( دو مصرع بيت مطلع و مصرع دوم باقي ابيات

.موالنا كلي غزل بيست تا سي بيتي دارد كه قصيده نيست... هست، اما هر گردي گردو نيست و

انـد ايـن عجب كشفي كـرده !سازي اورانيوم باشد ري اگر پيش برويم بحث بعدي ما بايد غزل و غني گمان كنم اين جو

!پردازان معاصر با اين سه مربع صفحه

***

تواند به اندازه مثنوي عارفانه يا حماسي، به اندازه رباعي فلسفي، به اندازه دوبيتـي عـاطفي، و بـه انـدازه هـر غزل مي

اگر بخواهيم از تعبيرات آن چناني استفاده كنيم، در واقع شكل غـزل همـان كيفيتـي را در .عر باشد قالب شعري ديگر ش

توانـد هـم دونـدة انسان به دليل همين شكل فيزيكي مـي .بين قالبهاي شعر فارسي دارد كه شكل انسان در بين موجودات

اي بـراي ايـن قالـب هم چنين هاضـمه شكل غزل . هم گياهخوار است و هم گوشتخوار . خوبي باشد و هم شناگر خوبي

Page 226: در پيرامون غزل

٢٢٦

اما كجاي . خواستيم بحث نسبتا مفصلي دربارة جغرافياي ايران و ارتباط آن با غزل داشته باشيم مي. كند شعري ايجاد مي

.اين را كه قبال گفتيم... اين روزگار به ميل و خواست ما

از ديرباز هـر منطقـه از ايـن . و يك هندوستان عاشق يك يونان عاقليم . الغرض، ما بهترين مصداق امت وسط هستيم

شـايد بهتـرين . كننـد زبانهاي مختلفي داريم و نژادهاي گوناگوني اينجا زندگي مي . اند ديار بر دين و آيين مختلفي بوده

وجود دارد؟» ايراني«و » غزل«سؤال در اين رابطه اين باشد كه چه ارتباطي بين

در روايت حس و حالهاي . براي همين مثنوي بهترين قالب شعري براي روايت است . ستدر مثنوي دست شاعر باز ا

تواند با ايـن حـس و حالهـاي مختلـف گاهي ماجرا عاشقانه است و گاهي حماسي و مثنوي هم مي . مختلفي وجود دارد

.همراهي كند

بـا بـاقي قالبهـاي . يـت مجـال تجلـي دارد شاعر در دو ب ) معموال حكيمانه يا عاطفي (در رباعي و دوبيتي حس و حال

تـوان از در مثنـوي مـي . اما حاال شاعر را به آدمي كه پاي راديو نشسته اسـت تشـبيه كنـيم . شعري هم فعال كاري نداريم

در رباعي و دوبيتي براي لحظات كوتاهي گيرنـدة شـاعر بـا يـك ايسـتگاه فرسـتنده . طول موجهاي مختلفي برنامه شنيد

)اي، آوازي، چيزي به اندازه شنيدن چند دقيقه ترانه. (اما در غزل اين ارتباط ادامه دارد. دگير ارتباط مي

و اتفاقا بوده است و غزل از آن جدا شده . (تواند غزل باشد البته در اينجا قصيده را هم داريم كه قسمتهايي از آن مي

اجمـاال . است و ارتباط اين عالم داشتن با جهان خيـال » اشتنعالم د«در واقع موضوع اصلي ...). شد و و بايد هم جدا مي

براي آدمـي ... همين ابر و آسمان و شهر و . شود اينكه جهان واقعيت در هر شكل و كيفيتي از صافي خيال آدمها رد مي

.تفاوت دارد... كه بدهكار است، در مقايسه با آدمي كه تازه خانه خريده يا ازدواج كرده يا

تواند رنگ عاشـقانه داشـته عالمي كه مي . زل فرصتي است براي داشتن يا ساختن يا صحبت كردن از يك عالم هر غ

تـوانيم بـا ايـم، بيشـتر مـي ما مردم هم كه بين عاقالن غرب و عاشقان شرق عالم بالتكليف مانده . باشد، يا طعم فيلسوفانه

اهللا گرفته تـا موسـيقي چهـار مضـراب لطف ماري مسجد شيخ براي همين از مع . زباني كنيم غزل حرف بزنيم و با آن هم

به اندازه قالب غزل در شعر، ايراني، و آينه تمـام نمـاي خان و خط نستعليق ميرعماد، هيچ يك از قالبهاي هنري درويش

.روحيات و فرهنگ ايراني نيست

اينجـا ! از شـعر در بـاقي جهـان سواسـت اند، حساب شـعر در سـرزمين مـا ايم و گفته همان طور كه پيش از اين گفته

اند و آن را دست به دست تـا بـه داران ميراث فكري و معنوي دنياي خويش داران خزانه فرهنگي و خزانه شاعران ميراث

اند، اما نه آن قدر كـه شـاعران در عصـرها و زمين نيز فيلسوفان و حكما چنين نقشي را داشته در مغرب . اند امروز رسانده

.اند خويش نقش داشتهنسلهاي

مضاف بر اينكه شاعران در . اند و زبان گوياي آن و اينجا شاعران خواهيم عرض كنيم آنجا فالسفه مخاطب هستي مي

است و اينجـا دل شـاعر اسـت كـه آينـة آنجا ذهن حكيم است كه آينة شناخت هستي . اند نسبت با فالسفه گوياتر بوده

.شهود و شعور آن

معرفت شرقي شعري و شعوري است و به همين حسـاب مـا بـه جـاي افالطـون و كانـت، مولـوي و بيـدل يعني جنس

زند و بـه ايـن سـاحت نزديـك برسد تا مرحوم فرديد حكمتشان به شعر پهلو مي ... حتي ابن عربي و سهروردي و . داريم

.است

Page 227: در پيرامون غزل

٢٢٧

ــ دوران مثنـوي بـا شـاعراني چـون ١: /اشـت شعر و شاعري براي شعر فارسي در هزارة اخير از نظر قالب دورانهايي د

ـ دوران ٣.../ ـ دوران رباعي و دوبيتي با شاعراني چون خيام، باباطاهر، ابوسعيد و ٢.../ فردوسي، عطار، مولوي، نظامي و

...غزل با شاعراني چون حافظ و سعدي و بيدل و

مثـل (يـا مـؤخرة مثنـوي ...) بنـد و قصيده، و ترجيع مثل قطعه، (اند باقي قالبهاي شعري ما يا مقدمه و مؤخره غزل بوده

عجالتـا ايـن . انـد ايـم ـ نبـوده ايم و توقع داشـته هايي كه تعريف كرده و يا شعر ـ در حد و اندازه ...) چهارپاره و مسمط و

مـا در چـون (حكم اخير را هيچ تعريضي به شمار نياوريد و اجازه دهيد در جاي خود بـه شـرح و تفصـيل آن بپـردازيم

ـ چـه اقـرار كننـد، چـه انـد ايم كه مدعاي شخص اول فرهنگـي بـودن داشـته ابتداي كالم از شاعر آناني را منظور داشته

بنـدي يادشـده خيلـي بـا دورانهـاي تقسيم). ايم و شعر را كنش و واكنش جان شاعر با جان هستي مفروض گرفته . نكنند

تـرين شـاعران مـا يـا بـه مثنويهـاي خـود شـناخته كند كه بـزرگ اره مي بلكه تنها به اين موضوع اش . زماني منطبق نيست

گذاري كـرده المثال اگر سنايي در قصايد خود شعر عارفانه را پايه اند، يا به رباعي و دوبيتيها و يا به غزلهايشان، في شده

اي بـاقي نمانـده يچ قصـيده يعنـي امـروز هـ . است، ادامة اين جريان در مثنوي و غزل پي گرفته شده است ـ نه در قصيده

است كه در غزل يا مثنوي به تكامل نرسيده باشد و گويي اين قالب شعري براي دوران گذار شعر فارسـي ايفـاي نقـش

شايد مقدار انرژي و وقتي كـه . آموز باشد انگيز و عبرت تواند براي شاعران ما عبرت البته خود اين مسئله مي . كرده است

امـا . اند برابري كنـد اند با مقداري كه صرف ديگر قالبهاي شعري نموده مصروف قصيده كرده شاعران ما در طول زمان

پس كثـرت اقبـال شـاعران بـه قالـب يـا محتـوايي . ماندگاري و تأثيرگذاري قصيده خيلي بيشتر از قطعه و مستزاد نيست

.كنندة برتري آن قالب يا محتوا نيست خاص، خيلي هم اثبات

هـاي يافتة قصيده است از نظر محتوا استمرار و اسـتعالي تمـامي گونـه كه از نظر قالب تكامل و تداوم غزل همان قدر

ترين داليل استقالل يافتن غزل از قصيده المثل يكي از مهم في. ديگر ـ از مثنوي و رباعي گرفته تا دوبيتي و قطعه ـ است

.با سنايي آغاز شد و در مثنويهاي عطار و مولوي ادامه يافت است كه اي رو آوردن به همان ادبيات صوفيانه و عارفانه

از . يابد، دقيقا به دليل رويكرد حماسـي اوسـت دهد و توفيق مي اگر بزرگواري چون استاد معلم به مثنوي اقبال نشان مي

ه بـاقي مانـده نظر محتوا فقط ادبيات حماسي ماست كه تقريبا به طور اختصاصي در همان حيطة مثنويهـايي مثـل شـاهنام

گيرد، سر بر آستان غزلهاي حافظ و سعدي اي كه در مثنويهاي نظامي اوج مي وگرنه مثال ادبيات غنايي و عاشقانه . است

.گذارد مي

دوگونه اخير بـه تـدريج بـه قالـب ) از نظر محتوايي (الغرض در بين سه گونه اصلي ادبيات حماسي، غنايي و عارفانه

سازند كه زبان فارسي را سكة رايج در هفـت اقلـيم عشـق دو اكسيري مي ه و شاعران از تركيب اين غزل اقبال نشان داد

ترين تفكـر توان ادعا كرد كه بهترين شارحان مهم امروز به جرئت مي . كند و اين ادعاي ما فقط توصيف ادبي نيست مي

. بيدل هستندفلسفي و عارفانة وحدت وجودي جهان غزلسراياني، چون خواجو و حافظ و

. يابد هاي اخير است كه تجلي بارز و متمايز مي واره گونة نخست، يعني رويكرد حماسي، فقط در انواع خاصي از غزل

مثال غزلهـاي شـاعر . سرايان اخير ما به وادي ابتذال همين موضوع است واره ترين داليل در افتادن غزل و نيز يكي از مهم

يعني يكي از زيرگروههاي ادبيات عارفانه ( موضع موعظه و پندگوييهاي اخالقي و ديني بزرگواري چون ناصرخسرو از

Page 228: در پيرامون غزل

٢٢٨

انـد عشـق و حماسـه را بـا هـم سـرايان معاصـر خواسـته واره اما غزل . شود است كه به زباني حماسي نزديك مي )و آييني

: كه گفت. بياميزند كه در چنين موضعي تن ندادن به ابتذال دشوار است

خن سخت به معشوق نگفتهيچ عاشق س

بگذريم كه از گريز اخيـر فقـط تـذكر . گويند كه عاشقان حتي خطاب به رقيب نيز دل شكسته و سوزناك سخن مي

واره بنا بر جهاتي ادامة غزل نيست و با توجـه بـه همـان موضـوع رويكـرد حماسـي اين نكته را مورد نظر داريم كه غزل

كننـد، امـا مخاطبـان شـعر معاصر از توفيق نسبي غزليات مرحوم مردانـي تعجـب مـي است كه معموال شاعران و منتقدان

كه البته اقتضائات خاص روزگـار و زمانـه نيـز در . (اند معاصر به نحوي متوجه اين ويژگي تازه كارهاي آن مرحوم بوده

.)اند اين مورد دخيل و مؤثر بوده

كـه ماحصـل ... اي دارد مثـل قيـاس، اسـتقرا، تمثيـل و هنـي هـاي آن روشـهاي ذ آدمي براي شناخت هستي و پديـده

امـا ). عمدتا براي مقايسه و رسيدن بـه تمـايز و تشـخيص (بندي كردن است كاركرد اين ابزارها و روشهاي ذهني تقسيم

كـه بـه ايـن مـا هسـتيم . ها و مرزهايي ذهني دارد ـ نـه عينـي بنديهايي جداره هيچ گاه نبايد فراموش كنيم كه چنين قفسه

وگرنه در طبيعت و جهان عيني اين موارد جـداي از هـم . كنيم جدا مي ... صورت ذهني مثال حشرات را از پستانداران و

قرار ... حشرات در كنار پستانداران و اين دو با هم در بين گياهان و مواد معدني و جامدات و گازهاي اتمسفر و . نيستند

گروههاي متعددي وجود دارنـد از طرفي مابين هر دو قفسه و دو گروه ميان . نيستند بندي ذهني ما ثابت دارند و در قفسه

نه حيوان . اي ديگر گروهها مثال پايشان در يك قفسه است و سرشان در قفسه هاي موجود در اين ميان كه بعضي از گونه

شـود كـه يـك شـعر عرفان، دليل نمي گوييم حماسه، غنا و الغرض وقتي مي . نه آبزي هستند، نه هوازي . هستند، نه گياه

) بـراي نقـد و تفسـير (گروهها هستند كه اهميت كاربردي بيشتري اتفاقا همين ميان . عاشقانه حماسي يا عرفاني هم نباشد

به اين حساب در تفسيرهاي عارفانه از شعر حافظ هيچ گاه نبايد به افراط بيفتيم و فراموش كنيم كـه او در درجـة . دارند

.المثل مولوي عارف است همچنان كه في. استاول عاشق

غفلت از اين نكته است كه . از سوي ديگر حماسه و غنا و عرفان در ادبيات ما كمتر تابع ادوار سبكي و زماني هستند

باعث شده برخي از شاعران معاصر اين معيارهاي محتوايي را در ساختارهاي سبكي دخيل به شمار آورند و گمان كنند

توان بـه انـدازة در صورتي كه مي . گوييهاي صوفيانه نيز هست به سبك هندي شعر سرودن مستلزم تنيدن در پيچيده مثال

.فردوسي حكيم حماسي سرود و در عين حال از ظرافتهاي زباني سبك هندي نيز به اندازه كليم يا صائب برخوردار بود

هـايي هسـتند حماسـه . عشـق و عرفـان ديگـر سـه چيـز نيسـتند رسيم كه حماسه و نكتة ديگر اينكه گاهي به جاهايي مي

اينهـا جـدا از بازيهـاي لفظـي از . عشقهايي هستند حماسي و عارفانه و عرفانهايي عاشـقانه و حماسـي . عاشقانه و عارفانه

وقتـي بـه . الهي همگي يك اسم هستند و همگـي اعظـم گويند اسماء مثال حكماي اسالمي مي . حقيقت هم برخوردارند

.يابيم و وقتي به جمال حق، هكذا شويم آن را جاللي مي جمال حقيقت خيره مي

. جسته گريخته و دست و پا شكسته رسيديم به غزل، عشق و عرفان

***

Page 229: در پيرامون غزل

٢٢٩

. سـت امـا نـوعي خـودآزاري ا . مخمس و مسـتزاد هـم دشـوار اسـت . غزل دشوارترين قالب مرسوم شعر فارسي است

توان با راهي را كه مي. نوعي رهبانيت است. زيادي دشوار است. طور خ گفتن هم همين ماده تاري. جهت دشوار است بي

.بگذريم... خيز رفتن است و قدم زدن رفت، سينه

قافيه خيلي نيست، و آنهايي كه هسـت كفـاف ايـن همـه به ويژه در زبان فارسي كه كلمات هم . اما غزل دشوار است

شـود و ايـن گـاهي بـه مـذاق برخـي از هـواداران لمات عربي به زبان فارسي باز مـي پس پاي ك . دهد ديوان شعر را نمي

بـر . دهـد اما اوال غزل خاصيتي دارد كه به كلمة قافيه ثقل و مركزيت خاصي مـي . آيد امروزي حكيم طوس خوش نمي

زبانـان ارسـي كشـد كـه فقـط مخصـوص ف يعني جوري از كلمات عربي كار مي . كند اش مي آورد و فارسي آن فشار مي

هاي عربي دارد و شاعراني كـه در ثاني معموال غزليات خوب و شاهكار كمتر قافيه . است و در بين اعراب مرسوم نيست

مروري بر غزليات موفق دو شاعر بزرگ شـيراز، . اند كارشان خيلي نگرفته است فروشي به عربي روي آورده براي فضل

. زبان براي حـرف زدن اسـت . و البته ما عجالتا با اين حرفها كاري نداريم يعني شيخ اجل و خواجه، گواه اين مدعاست

آيـد مـردم راديـو را خدا را خـوش مـي ! كند فارس باشند يا عرب؟ آدمهايي كه حرفي براي گفتن ندارند، چه فرقي مي

پرداختـة ذهـن طـور بسـياري از اصـطالحات فلسـفي سـاخته و اختراع كنند و ما اسمش را بگذاريم جعبه صدا؟ همـين

. ديگران است و خيلي قابل ترجمه كردن نيست

گوينـد كـه در غـزل شـاعر بـراي برخي از منتقدان معاصر درسـت مـي . نوعي رياضت است . غزل گفتن دشوار است

اعر ها را تقدير زبان بر ش چون حداكثر دو سه قافيه است كه از قبل انتخاب شده و باقي قافيه . گويد كلمات قافيه شعر مي

شـاعر . گفته شده شاعر سنتي و شاعر امروز يك تفـاوت اساسـي بـا هـم دارنـد طور كه قبال اصال همان . كند تحميل مي

شـاعر سـنتي تـا كلمـه هسـت . گردد و شاعر معاصر براي حرفهايش دنبال كلمـات سنتي براي كلماتش دنبال حرف مي

مجموعه آثار بيـدل را نگـاه . گويد ي و چند بيت مثنوي مي نشيند و روزي دو غزل، سه رباع حرف براي گفتن دارد، مي

اما بعضي از ما بعـد از . كند چه رسد به نوشتن و سرودنش آدم از خواندنش وحشت مي . كنيد، يا مجموعه آثار عطار را

هد داند چه خوا شاعر سنتي از قبل نمي. اي شعر براي چاپ نداريم بيست سال شاعري به اندازه يك مجموعه صد صفحه

قافيـه و . به ويژه در غزل اصال معلوم نيست چه حرفهايي گفتـه خواهـد شـد . خودش هم مثل يك مخاطب است . گفت

ات باشـد و يا بايد دريايي از حـرف در سـينه . دو حالت وجود دارد . كند رديف و وزن ثابت است كه تعيين تكليف مي

.ياد معاني در تور وزن و قافيه و رديفبريزي؛ يا بايد خاموش باشي و ص) سبويي(در قافيه و رديفي

زنـد، مسـتقيما از همـان حرفهايي كه حافظ دربارة وحدت وجود مي . سرايان بزرگ معموال از هر دو نوع هستند غزل

حافظ يا بيدل مثل ديگـر شـارحان وحـدت وجـود حرفهايشـان را از . عالمي است كه ابن عربي از آنجا حكايت آورده

.اند هاي مدرسه به دست نياورده حجرههاي درس و حلقه

***

تـرين و در طول صدها سال قالب غزل مهـم . غزل فارسي پس از اوج گرفتن در تاريخ ادبيات ما هيچگاه تنزل نيافت

غزل از قصيده جدا شد . ترين نمايندگان اين شعر ترين ظرف ساختاري شعر فارسي بوده است و غزلسرايان بزرگ اصلي

آن گاه نيز كه بـه . ش از اين استقالل هم مستقل بود و شرح حال دوران شباب و شراب و بهار و عشق و جواني و البته پي

بلكه عشق و عرفان بـه دو . زبان اختصاصي تصوف و عرفان تبديل شد باز هم از آن حال و هواي عاشقانه فاصله نگرفت

Page 230: در پيرامون غزل

٢٣٠

از ميخانـة انست به سرعت از يك بيت تـا بيـت ديگـر، تو بال پرواز قالب شعري تبديل شد كه مثال در سبك هندي، مي

.زميني تا آسمان هفتم را در نوردد

چيسـت كـه از سـبك خراسـاني » تغزل«پرسيم معناي حقيقي فقط مي . بگذريم » غزل« از خير بحثهاي تاريخي عجالتا

هستند كـه بيشـتر » تغزل«و » غزل«اريخي توان ادعا كرد كه در اين مسير ت گرفته تا اصفهاني يا هندي ثابت است؟ آيا مي

يابند؟ با هم پيوند خورده و يكديگر را در مي

توانـد بـه شعر سبك خراساني و غزل سبك هندي يعني در سبك هندي اين غزل است كه مي : گوييم تا جايي كه مي

واردي از شـعر سـبك اگر بنـا باشـد از غـزل سـبك خراسـاني صـحبت كنـيم، شـايد مـ . تر شعر بنشيند جاي مفهوم كلي

تـر تر و كامل زنيم، در واقع به طور اختصاصي اما وقتي از غزل سبك هندي حرف مي . خراساني باشد كه در غزل نباشد

اما در . است كه نماينده واقعي سبك هندي است » غزل«به عبارت ديگر، اين . كنيم داريم از شعر اين سبك صحبت مي

وجـود داشـته ) حداقل تـا زمـان مشـروطه (ينكه چنين روندي در كل شعر فارسي تر ا سبك خراساني چنين نيست و مهم

از اينجـا بـه بعـد . شـود جور چيزهاست كـه ايـن رونـد قطـع مـي است و فقط با ظهور شعر نيمايي و سپيد و حجم و اين

كده واحد و دقيقا در همان حال و هواي تجارت جهاني و ده (يك شاخه شعر سبك جهاني است . دوشاخه وجود دارد

بريم و اين اسمها را فعال به كار مي (مثال سبك تهراني است ... و شاخه ديگر، شعر ...) سازي فرهنگ و جهاني و جهاني

واره ست كه بـه غـزل اين اصطالح نماينده سبك اخير همان چيزي ا !). اش بستگي دارد به اينكه كارمان بگيرد يا نه ادامه

هـم نـام ... واره و واره، مثنـوي واره، ربـاعي چون به اين صورت بايد از دوبيتـي . ي نيست اما اصطالح درست . شهرت يافته

. روشن كند » غزل«اتفاقا تكليف نهايي اين دو سبك اخير را هم بايد . ببريم

رونـد است كه شايد بتواند از گنجينه و ميراث هزار ساله شعر فارسي برخـوردار شـده و ) واره يا همان غزل (اين غزل

يـا حـداقل از شـعر سـبك جهـاني امتيـازاتي بگيـرد و . بازگردانـد !) گوييم مسير اصـلي و حتي نمي (آن را به مسير قبلي

وگرنه متأسفانه يا خوشبختانه اين واقعيت دارد كه نمايندگان واقعـي شـعر معاصـر ايـران . چيزهايي را به آن تحميل كند

كنـد ـ بـدون ن در دوران جديد كه فقط به يـك حيطـه جغرافيـايي اشـاره مـي البته ايرا(هستند ... فروغ و اخوان ثالث و

گذار شعري جديـد اينها در دنيايي جديد پايه . مخاطب شعر اين شاعران هيچ نيازي به ميراث ادبي گذشته ندارد ). تاريخ

. شـود نياي جديدي آغـاز مـي اگر اينها موفق شوند، د . اما شاعران سبك تهراني فعال در موضع سلبي قرار دارند . اند بوده

. ساختن اين دنياي ديگـر در ايـن دنيـاي جديـد دشـوار اسـت . ربط دارد » انقالب اسالمي «دنيايي كه با كمال تعجب به

انـد و گوييم شاعران سبك تهراني در اول راه قرار دارند و تاكنون موفق نبوده دقيقا به علت همين دشواري است كه مي

البته به هيچ وجه به خاطر مالحظات مرسوم سياسـي لفـظ انقـالب . اقعي شعر و شاعران ايراني باشند اند نماينده و نتوانسته

در اينجا انقالب اسالمي يعني وجود جهان غيب و عالم قدس و در پس آينده طوطي صـفت . ايم اسالمي را به كار نبرده

وگرنـه عشـق . تواند وجود داشته باشـد غزل ـ مي عالمي كه در آن عشق و عرفان ـ يعني ت . از اين جنس حرفها... بودن و

شـاعر عشـق هـم . كشـند شود در همان غريزة جنسي و عالمي كه فرويد و ديگر روانشناسان در آن نفس مي خالصه مي

شـود مرحـوم كه شاعرش مـي ... درماني و شود مديتيشن و هيپنوتيزم و انرژي ، عرفان هم مي ...شود فروغ و اخوان و مي

در دنياي تغزل هميشـه بهـار اسـت و سـرو كنـار جـوي و . دارند، اما تغزل ندارند » هيجان«اين دو دسته . يسهراب سپهر

. يعني بهشت... شراب و شاهد و ساغر و طعنه به فلك و

Page 231: در پيرامون غزل

٢٣١

ماجراي من و معشـوقي كـه ويژگيهـايي كلـي دارد ـ ... آغاز و اي است بي قصه. كلي است. ست دنياي تغزل آسماني

اما در دنياي شـعر سـبك جهـاني . شان توصيف شده باشد ا دقت و وسواس كامل خال گوشه لب و پيچ زلف حتي اگر ب

مشـخص ... اسم معشوق، وزن و قد و رنگ چشم او، ساعت مالقـات، دليـل ايجـاد عالقمنـدي و . همه چيز زميني است

در شـعر سـبك جهـاني ويژگيهـاي مطـرح اسـت و » دوست داشتن «در تغزل كيفيت . و اينها ربطي به تغزل ندارد . است

بعيد نيست موجودات فرا زميني ديگري، مثـل فرشـتگان، غزليـات براي همين مثال . دوست دارنده و دوست داشته شده

! حافظ را از بر كنند

اوج زيبـايي و كـارايي زبـان فارسـي را در . نسبتي با هـم دارنـد » زبان فارسي «و » تغزل«خواستيم بگوييم الغرض، مي

خالصـه . به همين خـاطر بـراي امثـال حقيـر بـاور پـذير اسـت كـه زبـان اهـل بهشـت فارسـي اسـت . توان ديد مي »غزل«

! خواستيم اينها را بگوييم كه نشد مي

/٥٥٩/١/http://www.shaer.ir/fa/content/view منبع

Page 232: در پيرامون غزل

٢٣٢

و سومبيست مقاله

رقص در افق اثيري نيلگون سينا ‐ود سنجريمحم: ده نويسن

١تعريف غزل و تغزل چيست و لوازم ذاتي غزل چيستند؟

اگر دويست سال پيش اين سوال را مي پرسيدند اغلب جواب هايي يکسان مي يافتند ، اما امروز مي پرسيم زيرا يقين

و ماسـک هـا همچنـان روزگار ما با شعر و غزل چه کرده است؟ آيا پشت اين نقاب ها .نداريم لوازم ذاتي غزل چيست

روح تغزل است؟

آنها در ميان دو نقطة ازل و ابد سرگردان . غزل ثمرة اذهاني ست که به جهان از وراي سير خطي زمان مي نگريستند

اين گمشده بي زمان و مکان بود و اندک اندک از دسترس فرا . بودند و گمشدة خويش را به ياري غزل صدا مي زدند

لوازم ذاتي چنين غزلي بيان جستجوي هميشگي و اغلب بي فرجام گمشـدة . اثيري نيلگون مي رقصيد مي رفت و در افق

.اثيري بود

اگر همچون گدشتگان غزل را حاصل حکايت يا به زبان امروزيان کالن روايت بدانيم بايد بگوييم لوازم ذاتي غـزل

. فرارفتن از خويش و جهان پيرامونهمان هاست که گذشتگان آينه دار آنند، تمناي ذاتي انسان به

اين حکايات يا کالن روايات لوازم ذاتي غزل را توسعي آنچنان مي بخشند که ناچـار نـامبرداران ايـن عرصـه نمادهـا و

در واقع آن بي نهايت اثيري آبگـون را بـه نقـش درآوردن و از .نشانه هايي براي نشانه گذاري اين توسع وضع کرده اند

نشانه اي بدست دادن محتاج بکارگيري عالمات و نشانه هاست و اين اتفاق در غزل عرفاني به معناي آن شگفتي محتوم

در اين گونه غزل شاعر طي محاکات به باز آفريني اسـاطير و صـور نـوعي مـي پـردازد و از .مصطلح آن يافت مي شود

قدسـيت يـافتن در ابتـدا .نظـور اسـت زمان بي زمان سخن مي گويد و اگر هم از اشيا سخني هست محتواي قدسـي ان م

اين کلمة . کالم در اين گونه غزل به معناي خلقت اول و البته خالق المعاني جايگاهي قدسي دارد . شامل کالم مي شود

قدسي آنگونه از شاعر فراتر مي رود که آن را هدية خدايان مي نامد و اين هديه براي همة زمـان هـا و مکـان هاسـت و

اريم اينگونه حقايق و مفاهيم ، انتزاعي بيش نيستند و در دنياي سرشار از تضاد و تناقض امـروز راهـي اگر امروز مي پند

نمي نمايانند، علت العلل چنين برداشتي غيبت انسان از حقيقت است ،اين خقيقت نيست که مستور اسـت ، مسـتوري از

.آن انسان است

ازلي براي بسـياران ‐توانايي اتصال به اصل و اساس حکايات ابدي با کمال تاسف بايد گفت جز شماري از بزرگان

ديگر حاصل نيامده است و شايد پندار بسياري در تخفيف اين گونه غزل ناکامي گروهي پرشمار از مـدعيان اسـت کـه

ايـن واقعـه .ده انـد هرچند در ظاهر متعهد به لوازم ذاتي غزل سنتي اند اما در باطن امر ناکام مانده اند آنها نيز مسـتور مانـ

اينگونه احساس مي شود که جهان اندک اندک در تـاريکي فـرو مـي .خاصه پس از افول سبک هندي بيشتر نمايان شد

.شايد به تماشاي گل تاريک مشغوليم.رود

در گونه هاي موفق غزل سنتي ابتدا به نظر مي رسد گفتگويي ميان شاعر و آنچه روبروي اوست در مي گيرد که کم

اين کالم خـود را . م به منولوگ مي رسد اما منولوگ نيست بلکه خود لوگوس است به مفهوم کالم که خالق است ک

Page 233: در پيرامون غزل

٢٣٣

رديف و قافيه در حکم مراکز دوايري اند که در دوران خـويش بـه نقطـة .در وزن عروضي و قافيه و رديف مي نماياند

سمان همچـون ديـرک خيمـه اي در قبايـل اوليـه کـه بـه دواير متحد المرکز سماع کلماتند از زمين به آ .غايي مي رسند

رديف و قافيه کلمات ديگر را گرد خود فرا مي خوانند و تشخصي . گمان ساکنان آن راهي بوده براي صعود به آسمان

آنچه بعد ها به عنوان زنگ قافيه مطرح شد همين موقعيت ويژه است که نمادي ست از انچه شـاعر قصـد .ويژه مي يابند

.به آن را داردرسيدن

اما اگر تصور کنيم که ناخودآگاه ما ديگر تحت سيطرة آن کالن روايت ها و حکايات نيست بايد متوقف شويم و با

.مرور آثار معاصران بسامد موضوعات مطروحه را بسنجيم

را محتـاج بـاز بينـي تحوالت شتابان سي چهل سالة اخير در حوزة غزل آنچنان بن مايه هاي کالن روايي و محاکاتي

ساخته واز محدودة پيشنهاداتي چند فراتر رفته که الزم اسـت بـار ديگـر بـه بـاز شـناخت و تعريـف مجـدد لـوازم غـزل

اما همين تعاريف مجدد به ما ياد آوري مي کند که مطلق انديشي را به کناري نهاده و عنصـري را داتـي غـزل .بپردازيم

در اين چرخش مجدد از مطلق بـه .اره نويسي شود و متاسفانه پرسشي پايدار نخواهد بود ندانيم و بنابر اين سوال بايد دوب

کي ان زمان فرا مي رسد که ديگر بار از مطلق پرسش کنيم؟.نسبي هيچ پرسشي از نسبيت پايدار نيست

اه برون رفـت از هنگامي که شماري از شاعران پيشنهادات ارائه شده در غزل موسوم به نئوکالسيک را کافي ندانستند ر

بن بست را کاهش تمرکز بر روي وزن و قافيه و شکستن دواير متحد المرکـز دانسـتند کـه بـه تقويـت نيـروي گريـز از

اندک اندک غـزل هـايي سـروده شـد کـه ضـمن دوري از .مرکز منجر شد که بالمال با فرم صوري غزل در تضاد است

يعني ديگر از آن ديـرک . لمعاني و گاه بي سر و ته ختم گرديد رديف و اکتفا به حروف روي قوافي به ابيات موقوف ا

.خيمه خبري نبود

اين پيشنهادات از آنجا که فاقد پشتوانة تئوريک بود و آغاز و فرجـامي نداشـت و از طرفـي گـاه بـه گـاه در دسـت

اجرايــي ســقوط نــااهالن و مبتــديان مــي افتــاد بــه ســرعت تــازگي و بــدعت خــود را از دســت داد و در حــد تکنيکــي

.تکنيکي که که ميخواست در هم شکننده لوگوس باشد اما به مستوري شاعر از حقيقت و کالم خالق منجر شد .کرد

از سوي ديگر گفتگوي ميان انسان و حقيقت به سبب مستوري انسان گفتگويي در ظلمت است و شاعران بدعت گـذار

به مرور وفور غزل هايي کـه بيـان کننـدة .مرد را پيشنهاد کردند براي فراموش کردن اين ظلمت خود ساخته تقابل زن و

اين گونه تکنيـک هـا بـه گسـترش نيروهـاي .گفتگوي زن و مرد است يکبار ديگر آن را به تکنيکي صرف فرو کاست

بتـه ال. گريز از مرکز دامن زدند و در نهايت پيشنهادان شاعران به موجودي غير از انچه قبال غزل تصور مي شـد انجاميـد

ناگفته نماند که در ميان ايشان هستند کساني که به سبب ريشه ساختن در زبان قوي و توانمند شعر کالسيک توانسته اند

.با دروني ساختن بعضي تکنيک ها نمونه هاي معتبري در تضاد ها و تناقض ها ي زندگي امروزي بر جاي بگذارند

ت و آيا مي تواند در آينده هم باشد؟چرا غزل به قالب محوري شعر فارسي بدل شده اس) ٢

هم منظر اجمال است و هم .تصور من اين است که غزل کامل ترين و به يک معنا متعادل ترين قالب شعر سنتي است

امـا اينکـه .هم اشاره است و هم شرح و در عين حال عصاره و چکيدة تـالش آگاهـان در تاويـل جهـان و جـان .تفصيل

اما قضية شعر فارسي قطعه اي از پازل بسـيار بـزرگ گفتگـوي شـرق و غـرب اسـت .يشگو نيستم پ.آينده چه خواهد بود

Page 234: در پيرامون غزل

٢٣٤

چنانکه اين گفتگو به طرح پرسـش هـاي بنيـادين بيانجامـد و بـه تقابـل نـه ، مـي تـوان .آنهم در ذيل گفتگوي تمدن ها

. در حوزة نظري باشدهرچند اين شان تنها. اميدوار بود که شان هريک از قطعات فرهنگي نظير شعر حفظ گردد

آيا شما به وجود گونه هاي غزل از قبيل غزل اجتماعي و غيره معتقديد؟) ٣

با ايـن حسـاب مـثال .اما شخصا موافق نيستم.اگر قالب را به معناي ژانر بگيريم مي توان براي آن زير ژانر تعريف کرد

به تماشاي جهان مـي گشـايد بـه اجـراي مولفـه در غزل پنجره اي که شاعر .غزل عاشقانه خواهيم داشت که حشو است

بـه نظـر .هاي شعري مي انجامد و نوع اجراي مولفه هاي شعري ست که خواننده را به منظري خاص رهنمون مـي سـازد

هنگامي که غزل آينه دار حقيقت شد مي توانـد در .مي رسد تعهد غزل بيان حقيقت است نه اجتماع و نه هيچ چيز ديگر

تا تصـور مخاطـب و .تاويل پذير و بي تخفيف باشد و در سطوح متفاوتي هم طرح شود و هم دريافت نوع خود کامل ،

.دلخواه او چه باشد

به نظر شما جريان هاي غزل دهة اخير چه نسبتي با سنت غزل فارسي دارند و آيا مي توان آنهـا را بـه عنـوان نهضـت ) ٤

شعري شناخت و به آنها اميدوار بود؟

امـا اجمـاال .ز اين سوال بايد سوال ديگري مطرح مي شد که جريان هاي غـزل معاصـر کدامنـد و چيسـتند شايد قبل ا

تصور مي شود که بسياري از ذهن ها و زبان هاي خالق درگير با اين مقوله خصوصا در طي دهة اخير ، گوهر وجودي

کوچکي کـه بـه نظـر اينجانـب پاسـدارندة تاسف بايد خورد که در اين سال ها جريان به ظاهر .غزل را پاس نمي دارند

حقيقي گوهر وجودي غزل است کمتر معرفي شده و مهجور مانـده اسـت ولـي در مقابـل بسـياري جريانـات کـاذب و

دروغين با اسامي عجيب و غريب که در ذات خود مولد اضمحاللند و گاه مبين آشفتگي در بـوق و کرنـا مـي شـوند و

مطالعه در آثار بزرگان است به خود اجازه مي دهـد همـان بزرگـان را هـم بـه چيـزي شاعري مبتدي که حقيقتا نيازمند

من اما آن گروه کوچک را ادامه دهندة سنت .شک ندارم منظور پرسشگر هم همين جريانات پر سرو صدا باشند . نگيرد

اينـان . و بنشـينند گروهي انگشت شمار که همچنان مـي پندارنـد مـي تواننـد بـا حقيقـت بـه گفتگـ .غزل فارسي مي دانم

همچنان مصرند که ساختار غزل فضايي بسنده و کافي براي بيان اين گفتگوست و بـه دليـل مواجهـة جـدي و تخفيـف

هرچند مخاطباني بسيار بدليل مسـتوري از حقيقـت بـه ارتبـاطي .ناپذير با حقيقت مي تواند همچنان به زندگي ادامه دهد

.ا ادامه دهندة سنت غزل فارسي مي دانممن اين گروه کوچک ر. .زنده با آن نرسند

٨٥/١/http://www.shaer.ir/fa/content/view منبع

Page 235: در پيرامون غزل

٢٣٥

چهارم بيست و مقاله

:اولين موضوع گفتگوي غزل امروز ))نقش و کارکرد غزل به عنوان يک قالب در شعر امروز ((

؟؟؟؟؟؟:نده نويس

:نظرجناب آقاي عليرضا عاشوري

ن قالبي که چه مذاق مخاطب را در سيطره دارد و چه به لحاظ درونـي سـاختاريزه شـده اسـت جايگـاه غزل به عنوا

اين جايگاه اگر چه داراي سيطره ايست انکـار ناشـدني امـا آنچـه مهـم مـي آيـد .ويژه اي در قلب قالبهاي پارسي دارد

شـرايطي کـه پـذيرش عمـومي رابطلبـد پرداخت امروزي آن و به تعبير اين قلم مخاطب پـروري آگاهانـه و آن هـم بـا

کاريست بس کاربر و وقتگير که مي طلبد تا شاعر در اين حوزه عملکردي واقع بينانه به محيط و سوژه ها و نحلـه هـاي

آنچه البته امروزه مساله ي غزل را به نوعي واکنش عمومي شاعران معنا مي کند پرداخت اين .موجود در ادبيات بپردازد

نئوکالسيک به پرداخت جديدتر با برداشتي آزاد از مکاتب زنده دنيا که البته در اين مقولـه حرکتهـايي قالب از رده ي

توسط گروهي که بسياري از دوستان کارهاي صورت گرفته ي ايـن دهـه را مـي شناسـند و از آن جملـه ٧٠در دهه ي

محمدسـعيدميرزايي ))مـرد بـي مـورد ((يـن نيـز که پـيش از ا ))آبي ستاره بود ((کتاب دوم بنده نيز از آن جمله آثار بود

سکانداري اين جريان را به عهده داشت و پس از اين ها دوست توانـاي ديگـرم سـيدمهدي موسـوي بـا آثـاري کـه در

برداشتي آزاد توانست به نوعي ضايقه ي مخاطب را به دست آورد و بعدتر ها نيز چند کتابي توسط دو سـتان ديگـر بـه

يد همه و همه نشانگر اين بود که نوعي جنبش درباره ي غزل را نويـد مـي بخشـيد کـه بـه لحـاظ ضافه گرد ا ٨٠دهه ي

آوانگارديسمي که در اين آثار وجود دارد نوعي پيروان جوانتر را با خود همراه ساخت کـه البتـه گفتگـوي مـن از ايـن

ان خود را يافته بـود ديگـر مـدعياني که حرکت فرم در غزل به نوعي مخاطبان و پيرو ٧٠پس از دهه ي .نقطه مي آغازد

براي خود پيداکرد که اين مدعيان با توجه به قضيه ي نوگرايي بعضن به نوعي طرزتلقي نادرست رسيدند که براي غزل

که اين همان بي توجهي شاعران جوانتري بود که با مـورد پسـند واقـع شـدن ايـن نـوع .به زعم من خطرناک جلوه کرد

خط دهنده ي اين زمينه بود نـه ٧٠نه اينکه دهه ي .بود٧٠ند به نوعي غلط از آنچه مدنظر دهه برداشت غزل دست يازيد

واگر چه آغازگر جريان به معني باال بود اما افسارگسيختگي هاي بي مهابا آنهم بـه معنـي نـوآوري در بعـض کارهـا ي

ثار و پديدآورندگانش بـه دنبـال نـوعي اما به لحاظ تفکري هر يک از اين آ .موجود پديد آمد که نياز به گوشزد داشت

در ادامه ي مطلب قبل عرض مي کنم که اگـر اصـرار مـن بـر .جريان سازي افتادند که راه را به بي راهه منتهي مي کرد

دور مي زند بيشتر به اين خاطر است که حرکات آوانگارد در اين دوره به صـورت گروهـي ايجـاد ٧٠غزل در دهه ي

اگر چه حضور استادم مرحوم حسين منزوي در بـروز ايـن جريـان .ت توده اي انجام پذيرفت شد و اين حرکت به صور

مرحوم منـوچهر نيسـتاني مزيـد بـر ))دوي با مانع ((سهم به سزايي محسوب مي شد و نيز دست نوشته هاي نيمه کاره در

بهمنـي و کمـي تـا جز حرکت اين دو عنصر و کمـي اسـتاد بـزرگ محمـدعلي ٥٠اين علت شد واما چون غزل دهه ي

قسمتي بانو سيمين بهبهاني طاليه داران اين حرکت در دهه ي مذکور شدند امـا بعـد از انقـالب و بـا روي شـعر آمـدن

شاعراني همچون دهه ي شصتي ها که از غزل فقط ديدگاه افالطوني شان مد نظر واقع مي شـد ايـن شـد کـه ايـن قسـم

Page 236: در پيرامون غزل

٢٣٦

اگر بود در اين دهـه برداشـته شـود در پـيش از ايـن عـرض کـردم تا گامي .شکل گيرد ٧٠حرکت نطفه اش در دهه ي

فعاليتي گروهي که نقش کوچکي هم بنده برتافته بودم سبب شد تا جرياني به عنوان غزل معاصر از آن پوسته کـه شـعر

ون سپيد حايلش کرده بود بيرون بريزد و به نوع خودش زباني را بشـکوفد ايـن شـکوفايي اگـر چـه از آن زمـان تـا اکنـ

البته اگر امکانات نشـر ايـران .دستخوش فراز وفرودهايي شده اما اين از خصايص عقالني هر جنبش محسوب مي گردد

به نحوي بود که ديگر دوستان من هم از توجه ناشران برخوردار مي شدند شايد مي شد به يک کليت و يک تاريخچـه

مـثلن در .بوجود آمد که هوش از سر مخاطب مي برد سال دست يافت که غزلهايي در اين دوره ١٠ي کوچک به قدر

اين ميان استعدادي افغاني به نام سيد رضا محمدي که اکنون در لندن زندگي مي کند در اين حوزه از تبحر بيدالنـه اي

برخوردار بود که با چاپ نکردن بسياري از آثار نغزش الاقل آرزو بر دل من يکي گذاشت و بودند ديگراز اينـاني کـه

اما همين افراد اگر در پي نام و رسمي بودنـد هـم .وان رويارويي با پديده ي نشر را نداشتند آن هم در بازاري بي رونق ت

غزل معاصر ايران در حقش نا جوانمردي شده بـه دليـل .موانع بسياري روي پايشان گذاشته مي شد تا از حرکت بايستند

غزل ممانعت بعمل مي آورند چه رسـد بـه اينکـه تفکـر برتريـت اينکه بسياري از مطبوعات حرفه اي از چاپ حتا يک

بنده اگر چه در سپيدسرايي مجموعه اي داشتم و حتا مجموعه اي آماده ي چـاپ دارم امـا اگـر .قالب و زبان را بپذيرند

شعر را برايش فيلتر قايل بشويم آن هم فيلتـر از جـنس خـود شـعر ميشـود مثـل پـذيرفتن آتـش بـس امـا در عـين حـال

آخر سر نزاع با چه ؟چه چيز از اين قسم دليلي شده بر مقابله با اين قالب مگر اين نيست کـه ريشـه مهـم تـر از .جنگيدن

اصـرارهايي از ايـن .درخت بي ريشه چوب خشکي بيش نيست شناسنامه اي که نام پدر بر رويـش نيسـت .درخت است

ن ادبيان زنده ي دنيا از ادبيات پوياي ايران و اين است که قبيل دليل شد بر جنگ داخلي و اين دليلي برتر بر پيشي گرفت

يک شاعر زنده ي مـثلن اسـپانيش از يـک شـاعر فعـال و پويـا در عـين زبـان و عصـر حتـا نـامي در مـام وطـن نداشـته

تصوري که بنده از غزل معاصر دارم يک تصور سياه شده است که براي سپيد کـردن بسـيار مرارتهـا مـي خواهـد .باشد

پذيرش بسياري از نوجوانان و جوانان نو قلم بر دريافت فکري ايرادات شعري چيزيسـت مضـحک کـه در کمتـر عدم .

جشنواره پذيري که سمي مهلک است به بدنه ي اصلي شعر چيزيست انکار ناشدني که شـاعر را .هنري سراغش را دارم

مرکز پذيري شعر به عنوان پايتخـت شـعري و بسياري ديگر از مشکالت حاکم را در کار مي توانند محک بزنند ٣/٤با

و پذيرفتن اين جبر توسط شاعران مي دانم که باعث شده اين قسم آخري زندگي هاي شاعران را هم تحت تـاثير خـود

چرا که بعضي از شاعران براي نمودن خود به ادبيات سعي در مرکز واقـع کـردن خـود در زنـدگي اجتمـاعي .قرار دهد

)اين قسم به خاصه غزل ربطي ندارد.(ات منفي به دنبال خود داشته اشتشان دارند که اين تبع

: نظرجناي آقاي سيد مهدي موسوي

به عنوان مجاز جزء از كل تمام قوالب كالسيك و معتقـد بـه چهـارچوب » غزل«واژه » غزل پست مدرن «در تركيب

توانـد در قـوالبي مثـل مثنـوي، كنـيم مـي يگيـري مـي پس با اين تعريف تمامي آنچه ما در اين بحـث پ . قرار گرفته است

بدين خاطر است كه به طور مثال » شعر كالسيك «و اجتناب از به كار بردن كلمه » غزل«استفاده از . رخ دهد ... قصيده و

Page 237: در پيرامون غزل

٢٣٧

به خاطر پارادوكس ايجاد شده شعر كالسيك به جاي آنكه معناي قوالب » !شعر كالسيك پست مدرن «: اگر گفته شود

. باشد كند كه به هيچ وجه مقصود ما نمي را اعاده كند فلسفه و نوع نگاه دنياي كالسيك را به ذهن متبادر ميكالسيك

و در اينجـا تفكـر ...) مثـل نظـم و همسـان سـازي و (باشند بسياري از ويژگيهاي حاكم بر غزل از اصول دنياي مدرن مي

اين دقيقا وضعيت انسان پست مدرن امروز است كـه . ر گرفته استموجود به نوعي در تضاد با ابزار و دنياي پيرامون قرا

بـا تجربـه ايـن [پريشـي ايـن انسـان كند كه موج صنعتي و مدرنيسم غالب شده و تعارضـها و روان در جهاني زندگي مي

در ايـم كـه پس در واقع اگر ما به تلفيق آگاهانه دو تفكر دست زده . موضوع اكثر غزلهاي پست مدرن است ] دوگانگي

در ] آنهم بسيار محتاطانه[دهيم و فقط در موارد معدودي مقابل هم قرار گرفته اند و اگر گاهي به اين چهارچوبها تن مي

زنيم به نوعي قصد بازآفريني وضعيت شخصيتهايي را داريم كـه در جامعـه پيرامـون مـا مقابل قالب دست به عصيان مي

ها و پشـت چـراغ قرمزهـا ها و اداره كه به طور مثال از طرفي در كارخانه فرديتي. اند دچار اين دوگانگي و تعارض شده

اي به سـوي حفـظ خـويش تحت فشار دنياي مدرن است و از جانبي ديگر با شخصيت سازي مجازي در اينترنت پنجره

تي گاهي بـه فضاي تلفيقي، التقاطي جامعه كه سنت ، مدرنيته و پسامدرنيته را يكجا وح .در حضور جمع پيدا كرده است

گونه اي تفكيك ناپذير دربرمي گرفت اين فكر را به ذهن غزلسرايان متبادر كرد كه دغدغه هاي پسامدرن انسان امروز

را مي شود در قالب منظم غزل ريخت تا به نوعي بازنمود وضعيت حاكم بر جامعه باشد وقتـي دربرابـر ديـدگان انسـان

، كليت بخشي ، جهاني شدن و رهايي عمومي به چشم نمـي خـورد پـس پست مدرن ديگر نشاني از افق تصميم بخشي

نگاه كل گراي غزل كالسيك نمي تواند دغدغه هاي او را به ما نشان بدهد اما مسأله موجـود ايـن بـود كـه ايـن اتفـاق

يـك فلسفي در درون انساني افتاده بود كه محصور در پيراموني مدرن زده شده بود حصاري كه قالـب غـزل بـه عنـوان

شبكه منظم ودرهم تنيده ، نماد آن بود البته كاركردها و انرژي بالقوه اين قالب را نيز در ايـن انتخـاب نمـي شـد نديـده

.گرفت

همان طور که گفتيم در ترکيب غزل پست مدرن کلمه غزل مجازيست از کليه قوالب منوط به وزن و قافيه، يعني دو

ان در طول و عرض شعر دنياي يکسان ساز و قاعده مند مدرنيسم را شبيه سـازي عنصري که با تکرار شدنهاي يکسان ش

مي کنند و در حقيقت با ساختار بخشي به اثر، لقمه حاضر و آماده اي را در اختيار شاعر قرار مي دهند تا با اهداف ضـد

سبتا مشـکل تريسـت چـرا دقيقا به همين خاطر است که سرودن شعر سپيد پست مدرن کار ن . ساختاريش وارد شعر شود

بدون ساختار اوليـه هـم کـه . که شاعر در اينجا ابتدا بايد يک ساختار را به وجود بياورد سپس در مقابل آن عصيان کند

ما شـعراي .در پست مدرن بودن کار بايد شک کرد چرا که ساختار شکني بدون پذيرش يک ساختار اساسا بي معناست

تا . موزون و مقفي است ودر عين حال در بين آثار پست مدرن طبقه بندي مي شود زيادي در غرب داريم که اشعارشان

اين جا صرفا از وزن و قافيه به عنوان عوامل ساختاربخش به شعر اسم برديم امـا همـين فاکتورهـا علـي الخصـوص وزن

ا در شعر که ويژگيهاي روان تاثير به سزايي در القاي بار معنايي شعر هم دارند مثال شخصيت پردازي راوي و کاراکتره

شناسيک شان با توجه به ضرباهنگ و تغييراتش قابل ارزيابي است و امکاناتي از اين دست که در اختيار شاعر قرار مـي

.گيرد

Page 238: در پيرامون غزل

٢٣٨

: نظرجناب آقاي امير رشتي

)) " شعر امروز نقش و کارکرد غزل به عنوان يک قالب در : ((اولين موضوع گفتگوي غزل امروز " نوشته بوديد که

پس از دريافت تمام نظرات در پست اصلي اقـدام بـه نمايششـان خـواهم ".... است و همچنين در ادامه آورده بوديد که

در اين رابطه نظري و سوالي داشتم و به حدس اينگونه مي نمايد که اين عنوان و اينگونه پيام انتهايي متعاقـب آن :" نمود

:وي موليان است بداليل ذيل دور از وعده افتتاحيه بوي ج

افتتاح اين سايت به ظاهر در حمايت از غزل و شعر بوده است و افراد دعوت شده همه ماهيت وجـودي غـزل و ‐١

و از اين بابت همه افراد گروه دعـوت شـده شـما در ايـن امـر مشـترک . همچنين لزوم وجود آنرا در امروز قبول دارند

.يت وجودي و لزوم آنرا با توجه به آثارشان نفي نکردند هستند و هيچکدام اين ماه

عنوان سايت شما و پيام افتتاحيه آن تاکيد بر گفتگو دارد ، و گفتگو و يـا گفـت و شـنود يعنـي اينکـه يکـي بگويـد ‐٢

هـم نمـايش ديگري بشنود و بعد او بگويد و اين بشنود و لذا اين امر با شيوه اتخاذ شده که همه نظرات را دريافت و بـا

. دهيد منافات دارد

براي آنکه گفتگويي در جهت موشکافي نقطه نظرات مختلف باشد بايد موضوع مطروحه موضوعي باشـد کـه نظـر ‐٣

دهندگان در مورد آن اختالف نظر داشته باشند تـا هـر کـدام از داليـل خـود معقوالنـه دفـاع کننـد ، وگرنـه جـز تاييـد

. ار تکراري وجود نخواهد داشت همديگر چيزي براي گفتن و يا گفت

بنظر من عنوان انتخابي بسيار کلي است شايد اگرمثال عناويني مثل ، وضعيت غـزل امـروز ، تغييـرات موسـيقيايي در ‐۴

غزل ، ورود مفاهيم جديد در غزل ، لزوم يا عدم لزوم تغيير در ساختار غزل ، نقش فلسفه هاي وجودي قـرن جديـد در

غزل سرايان امروز به بنيانهاي سنتي ، سنت شکني يا پايبندي به سنت در غزل امروز ، و بسـيار مسـائل غزل امروز ، تعهد

بيان عناوين کلي و شرح آنهـا تخصصـي نيسـت . متنابه ديگر معناي بحث و گفتگوي تخصصي در غزل مي تواند باشد

ستان و استادان بزرگ بسيار نوشته اند عمومي است و همان مي شود که در کالسهاي درسي و کتابهاي متعدد همين دو

و ظاهرا اين مکان و هدف واالي شما فراتر از اين است که نوشته هاي ديگران رونويسي شـود و يـا حرفهـاي تکـراري

مثال در همين عنوان پيشنهادي شما دکتر پرويـز ناتـل خـانلري مقالـه مبسـوطي دارد و يـا در مقـاالت اسـتاد . گفته شود

از همان زمان که در استان خراسان در کار نشريات ادبي بودند تا به امروز آثار زيـادي وجـود دارد کـه شفيعي کدکني

و لـذا بـا توجـه بـه مفهـوم گفتگـوي . طبعا هم شما و هم همه عزيزان و شاعران محترم و پژوهشگران آز آنها بـا خبرنـد

ت و به آن معتقد مي باشد و با آن چيزي کـه تخصصي حرف و گفتار تازه است که صاحب نظر امروز به آن رسيده اس

.ديگران به آن رسيده اند فرق دارد و حاال بايد آنرا بيان و براي ديگران مستدل کند

Page 239: در پيرامون غزل

٢٣٩

:نظرجناب آقاي شهرام ميرزائي

عاصـر غزل که قالب محبوبي تا کنون بوده و خواهد اما به نظر من ديگه هويت اين قالب با توجه بـه المانهـاي شـعر م

مي تواند دستخوش بعضي از تغييرات در سطح و محتوا باشد من به شخصـه تعريـف سـنتي غـزل را در محـدوده قالـب

قبول ندارم و اين تقابل بين ظرف و مظروف را دوسويه فرض مي کنم،ساختار اثر بايد موثر از از خود اثر باشد نه اينکه

ه نحـوي باشـد کـه در مـواقعي کـه محتـوي و مظـروف در آن در عکس اين فرض اتفاق بيفتد قابليت قالب غزل بايد ب

پوست خود نمي گنجدو مي خواهد از آن قالب تهي کند با آن مخالفت نکند که اين به صورت کم و زياد شدن ابيـان

البته نه با آن صورت که که اثـر تعـاريف اوليـه خـود را از ...(، بيت هاي مفرد و شکست وزن،کم وزياد شدن زحاف و

نمود پيدا مي کند اين تعريف را از غزل که شخصي است و نا مستند در غـزل امـروز مـن زيـاد نمـي بيـنم ) بدهد دست

و گرنه کارکرد و نقـش غـزل بـه عنـوان يـه قالـب تعريـف شـده و معلـوم تکلـيفش ... حتي در کارهاي پست مدرن و

باشـد حتـي سـپيد سـرا هـا هـم از مشخص است هر شاعر ي در کارهايش دوست دارد حداقل يک نمونه غـزل داشـته

خواندن اين مغازله کلماتي ناراحت نمي شوند ولي در تعريف ارائه شده قبلي به نظر من وزن و کلن فرم و سـاختار اثـر

نمي تواند با رويکرد هاي پست مدرن و مدرن که دعوايش بيشتر سر سـنتي بـودن ايـن محبوبـه ادبيـات اسـت مغـايرتي

.داشته باشد

من فکر مي کنم غزل در ادبيات ما حتمن به صورت يک قالب ادامه خواهد يافـت و تغييـرات سـاختاري در در کل

.آن اگر بيشتر از مصداق هاي ارئه شده باشد به تنه ي اصلي اين ژانر ضربه وارد خواهد کرد

.عطيل شدبالگ به مدت چند ماه در زمينه غزل معاصر فعاليت كرد و سپس تاين و منبع

Page 240: در پيرامون غزل

٢٤٠

پنجمبيست و مقاله

چرا غزل؟ مريم حقيقت: ده نويسن

هاي نوين غزلسرايي نگاهي به غزل و شيوه

طلبـد منتهـي پـرداختن بـه همـه ي جزئيـات از هر چند کليت اين چرا مورد توجه قرار دادن جزئيات بسـياري را مـي

ي خود من و روزگار من اسـت پاسـخ مـي شتر دغدغه پس به اين سوال از منظري که بي . ي اين متن خارج است حوصله

:دهم

دانم که برخي را قبال هم، عصر ام را وضعيتي پست مدرن مي ! جا که من موقعيت جامعه و بالطبع جامعه نشينان از آن

هـم ‐ن وضعيت جامعه ما با در هم آميختگي شاخصه هايي مثل حضور هم زمان سنت و مدر١اند، مثل ام و نوشته نوشته

تغييـر منزلـت دائمـي ‐!هـاي سياسـي، مـذهبي متفـاوت وحتـي مخـالف زماني وحتي هم مکاني قوميت ها، ايـدئولوژي

تحـت سـيطره بـودن توسـط ‐هنجار به نـا هنجـار /به معناي عدم طي دوره ي ديالکتيک الزم /ها و تبديل ناگهاني ارزش

درن را نمايـانگر اسـت؟ و آيـا بـراي انسـان درون سـنتي همه و همه آيا وضعيتي جز پست م ... هاي جمعي و انواع رسانه

ي فعلي به ترديدي ناگزير دچـار شـده وضـعيتي جـز وضـعيت پسـت مـدرن را ي بيروني مدرن زده ايراني که در جامعه

اي بعـد از مـدرن اسـت که پست مدرن مرحلـه توان متصور بود؟ و اينجاست که تعريف تقريبا غلط عامه مبني بر اين مي

و اين اتفـاقي اسـت کـه در . دهد رد شده و جاي خود را به پست مدرن وضعيتي ناشي از شکست مدرن است مي تقريبا

موقعيـت امـروز در وضـعيت " افتـاده اسـت / نبـود ‐ نخواهي،بود ‐به نحوي خواهي /اکثر جوامع جهان سوم و البته ايران

: غزل و وضعيت امروز در موقعيت غزل را چنين مي پندارم

اي پاسخ قريب به اکثريت جواب به چراي ما اين است کـه چـون غـزل مجموعـه ! ي تواند پست مدرن باشد؟ غزل نم

ساختارمند است و پست مدرن فرايندي ساختارگريز در واقع کنار هم بودن اينان غير ممکن اسـت و چـون بـودن يکـي

در نگـاه . ارادوکسـيکال اسـت ، پسا غزل، غزل پست مدرن يـا هـر ترکيـب غـزل و پسـت مـدرن، پ ٢نفي ديگري ست

غـزل + ي پست مدرن ابتدايي وغير تأويل گرا اين جمله کامال صحيح است اما اگر فقط کمي تأمل کنيم نماهاي نديده

اجازه بدهيد از مثال ساده و تکراري خودم استفاده کنم، فرض مي کنيم شـما انسـان کـامال . آشکارتر به چشم مي آيد

حاال در نظر بگيريد يک جا به جايي يا بهتر بگويم يک اتفاق ساختاري در اتاق منظم شما . منظمي هستيد و من بي نظم

و چهارچوب بي نظم من صورت بگيرد، کداميک بيشتر ديده مي شود و به بيـان مـي رسـد؟ مسـلما اتفـاق در سـاختار

از هر جاي ديگر نمود عيني مي ي ساختارمند غزل بيش ي من بر اين است که پست مدرن در مجموعه داعيه. منظم شما

زيبا شناسي پست مدرنيته در ماهيت ناپايدار و متناقض اشکالي از هنـر نهفتـه اسـت کـه متناظرنـد بـا "يابد به زعم ليوتار

". وضعيت ناهماهنگ و ناساز واره ي جامعه ي قرن بيستم

در اينجا من من، من شما، و مـن (امروز خودم بود، /غزل را بهترين قالب براي بيان ! ننوشتم/به همه ي داليلي که نوشتم

. جامعه و شعر مي دانم)ايشان

Page 241: در پيرامون غزل

٢٤١

و اما چرا پسا غزل؟

فرم از نظر من آن چيزي است كه شعر را در روبه روي خواننده قرار مي دارد و حالت گريـز از محتـواي شـعر مـي "

وشياري تمام به تماشاي جلوه هاي توأم فـرم و محتـوا گيرد و آن را در برابر مخاطب نگاه مي دارد تا او را در لذت و ه

فـرم ، . فرم به يك معني روبه رو ، يعني در برابر ، يعني خاصيت ايستايي دادن به چيزي كه مـي خواهـد بگريـزد . بنشاند

ار و دائمي يعني ايستا ديدن، و در برابر بينش انسان جلوه هاي محتوا را نگاه داشتن و آنها را به صورت شاكله هايي پايد

شعري كه فرم دارد از سطح مسطح كاغذ تجاوز مي كند، حجم پيدا مـي كنـد و صـاحب شـاكله و قـد و . و ايستا ديدن

قامت مي شود، كلمات را مثل پرچمي بر مي افرازد و به اهتزاز در مي آورد؛ طوري كه گويي مي توان كلمات را عمال

ات بر روي كاغذ پهن نشده اند، بلكه شخصيت پيدا كرده انـد و گويي كلم . به صورت شكلي عمودي روي كاغذ ديد

." از كاغذ سر در آورده اند، قد راست كرده اند و ما را به سوي خويش دعوت مي كنند

» ٣٦١ص / طال در مس / دكتر رضا براهني «

توانيم از اشكال فرهنگـي فـرم با توجه به اينكه فرهنگ گذشته در شاكله ي فرم هاي مختلفي به ما مي رسند ما نمي

پس مي توان اينگونه گفت كه غزل . در بررسي هاي در زماني آن جدا باشيم و تنها فاصله از خود تاريخ اتفاق مي افتد

. تنها يك فرم در زماني دارد و آن ساختار و اسكلت بندي آن است كه مي تواند تحت بررسـي و چـالش قـرار بگيـرد

اين چالش و تفكر در ذات ساختار غزل مي تواند دچار نوعي دگرديسي سـاختاري شـود ولـي هرگونه روند و تغيير در

هيچ گاه در طول تاريخي اين بررسي ها غفلتي از ساختار غزل صورت نگرفته است كه البتـه ايـن غفلـت تعمـيم همـان

و ما نـام ديگـري . ده است متفكراني است در غزل ، كه به اصطالح روشنفكران همان شكل كالسه شده ي ادبيات ما بو

جهشي كه غزل را از چينش هاي عمودي خارج مـي كنـد و فرمـي ايجـاد مـي كنـد كـه . جز غفلت بر آن مي گذاريم

مخاطب امروزين آن مي تواند با تكيه به عدم شناخت خود از عروض و آهنگ دروني غـزل تنهـا بـا در دسـت داشـتن

خالقيت در خوانش غزل به تعريفي دست پيدا كنـد كـه پـيش ترهـا راهـي تعاريفي از شعر آوانگارد و پيشرو و ارائه ي

. براي رسيدن به آن عمال در دست نبود

جريـاني كـه در عمـق . بررسـي كـرد " پسا غزل "يك نمونه از اين دسته آثار را مي توان در جرياني نوظهور از غزل

هنگي در شكل ارائه ي سيستمي از شعر بـه نـام غـزل زده بستارها و بسامدهاي تاريخي چندصدساله، دست به نوعي هما

و به جرات مي . است كه با هم در مكانيزم شعر آوانگارد جاي دارد و هم غزل را وادار به نگاهي نو به خود كرده است

ز كه در حـد و مـر . نگاهي پسانيمايي در اشاعه ي فرهنگي نوين از خوانش شعر كالسيك ارائه داده است : توان گفت

البته مي توان با خوانشي موشكافانه و تدقيق در نحله هاي اين ساختار تا . يك رنسانس ديگر در ادبيات پهلو گرفته است

نرم زباني ، تفاوت هاي اساسي ميان ژرف ساختارها آن با مقايسه اي تطبيقي ادبيات پيشاخودش كامال به امـر نيـل پيـدا

. کرد

البتـه در تعريفـي جديـد از . بان در بافت ارتباط ، كانون فهم امروزين ما از گفتمان است مي دانيم كه توجه به فهم ز

) function( گفتمان كه يك قطعه ي بزرگ زباني مي باشد و ديگري به سازمان بندي اجتماعي محتواهـا در كـاربرد

Page 242: در پيرامون غزل

٢٤٢

ايـن شـكل از نگـرش زبـان . اسـت راه را براي ارجاع شاخصه هاي ادبي به ساختارهاي نوظهور و متغييـر همـوار كـرده

شناختي توجه اش معطوف به ويژيگي هاي صوري قطعات زباني بزرگ از جمله است ، ويژگي هايي مانند بسامد واژه

ها، ساختارهاي نحوي، هم آوايي

فـرم در تـوانيم از اشـكال فرهنگـي رسند مـا نمـي هاي مختلفي به ما مي ي فرم با توجه به اينكه فرهنگ گذشته در شاكله

هاي در زماني آن جدا باشيم بررسي

خبري سطور، ژانر و غيره مي باشد كه –واژگاني، نظم ساختاري خود متن، ساختارهاي فراجمله اي مانند ساختار مبتدا

غزل ، مثنوي ، رباعي ، دو بيتي ( ساختاري متون آركائيك –هر كدام از آنها را مي توان با مقايسه ي رهيافتهاي معنايي

يكـي از ايـن جريانـات كـه : داعيه ي من بر ايـن اسـت کـه . در فرايند درزماني آن به خوبي روشن و توجيه نمود ... ) و

آغازگاه عصيان در برابر انعطاف ناپذيري قواعد سنتي دستوري است با تأكيـد خـود بـر فرديـت احساسـات نويسـنده و

مفاهيم كمر بسته است؛ و گاه بر نقش ساختاري خود در غـزل قطعيت بخشي به هستي متن و به سوبژكتيويزه كردن اين

و گاه بر نقش پالت روايت و گاه بر حركتي اپيستيميك اين جريان را در قالب خود به رفتاري بدل كرده كه ناچارن به

رچند كـه ه. ختم مي شود، كه بنيادگر حركتي انتزاعي از نوشتار و گفتار آركائيك در شعر است » پساغزل«چيزي با نام

در غايت خود را مديون اهتمام همان شعر كهن و كالسيك مي داند اما همانطور كه در مطلع نوشـتار بـدان اشـاره شـد

. تنها تاريخ را از منظر تأثير گذاري فرهنگي آن در اين رفتار مورد مطالعه قرار مي دهيم و بس

:پي نوشت ها . قبل از من به بعضي از اين نکات اشاره کرده اند" مدرنممن يک پست "آقاي فدروس ساروي در مقاله ي . ١

به کار گيري المانهايي که نام به ما تحميل مي کنـد مبـرا ! ندارم اما بايد توجه داشت به صرف استفاده از نامي ازجبر ... البته اصراري بر نامي خاص و . ٢

/...نيستيم که اگر چنين باشد نامي بي مسمي به اثر داده ايم و

Day/m-haghighat.asp/١٣٨٦/http://www.mandegar.info منبع

Page 243: در پيرامون غزل

٢٤٣

بيست و ششممقاله

گويند؟ چه کساني از غزل جدي امروز مي مريم جعفري: ده نويسن

خود را مقيد کند که در قالب نيمايي شـعر بنويسـد، چـه ايـن خـود قيـد پذيرفتن نيما به اين معني نيست که شاعر، «

ارج کار نيما در اين است که ارزشهاي نيکوي گذشـته، در شـعرش نفـي . خواست ديگري است و نيما هرگز چنين نمي

بـه اي گشوده شد کـه شـعر فارسـي، اي ديگر به روي شعر فارسي گشود و گرچه، اين دريچه در لحظه نيما دريچه .نشد

مگـر نـه اينکـه شـعر، . هاي ديگر بسـته شـود راستي خناق گرفته بود، اما اين هرگز به آن معني نبود که بايد همة دريچه

آزادي است و مگر نه اينکه مقيد کردن شاعر در يک قالب، گيرم، قالب آزاد، خـود بـه نـوعي ديگـر، سـلب آزادي از

۱»شعر است؟

تـر از آن نـوپرداز هسـتند؟ آيـا بـه صـرف اينکـه کسـي شـعر آزاد شده و مهـم ختهآيا تمام اين شاعران مطرح و شنا

کنند يا ديگراني کـه بـدون گويد، نوپرداز هم هست؟ ضرورت وجودي غزل را آفريننده و مخاطب آن مشخص مي مي

جـاي بحثـي اند و وگوها بعضي جانب انصاف را رعايت کرده کنند؟در اين گفت دليل روشني، ناآگاهانه آن را نفي مي

:کنم نيست اما بعضي ديگر، مورد بحث بودند که به آنها اشاره مي

داده امـا تغـزل بـه عنـوان غزل به عنوان يک قالب شعري، ضرورت خود را از دست «: آقاي محمد آزرم گفته است

همچنـان يکـي از شـود مفهومي که مدام در حال تغيير و تحول است و با مفاهيم ديگر دچـار آميختگـي و اخـتالط مـي

»ها و فضاهاي شعرساز شعر فارسي باقي مانده است محدوده

اي نيست و پيش از اين از زبان شاعراني تأثيرگذار، بـه شـکل اينکه غزل، ضرورت خود را از دست داده حرف تازه

ب، شعرهايي بگوينـد کـه بـراي اند در اين قال اند که توانسته سراياني آمده اش شنيده شده است اما بعد از آن غزل افراطي

بـراي مثـال مطلـع غزلـي از . شـد، ضـرورتي نداشـت ادبيات امروز، ضروري بوده است و اگر در قالب غزل سروده نمي

:کنم حسين منزوي را بررسي مي

شناسيدم؟ نام من عشق است آيا مي

شناسيدم؟ زخمي سراپا، مي ام، زخمي

کـه از (اي ديگر به توصيف عشـق ده است ترديدي نيست زيرا دست کم دريچه اي ز در اينکه اين بيت، حرف تازه

شـد در قالـب ديگـري هـم کنم که تمام اين حرفها را مي يادآوري مي . گشوده است )شنوم نامکرر است هر زبان که مي

چـرا کـه قواعـد مايه و حتي زبان اين شعر، قالب غزل اسـت گفت اما با شرحي که خواهم داد، بهترين قالب براي درون

:شعر کالسيک، ضرورت اين شعر را افزايش داده است

:کنيم قالب را از آن سلب مي

شناسيد؟ نام من عشق است آيا مرا مي: مثال

شناسيد؟ سراپايم زخمي زخمي است مرا مي

:و حتي آزادتر

Page 244: در پيرامون غزل

٢٤٤

شناسيد؟ نام من عشق است و سراپايم زخمي زخمي است آيا مرا مي

مانـد؟ ضـرورتش عروض و قافيه و رديف آزادتر کنيـد، چـه بـاقي مـي !! توانيد اين شعر را از بند و به هر شکلي که مي

چيست؟ اما در اين شعر، رمز ضرورت، دقيقا رديف و قافيه و وزن است؛ رديف در اين شعر، پرسشي است که در پايان

.شود تعجبي تبديل ميشود اگرچه در بعضي بيتها به خبري و دو مصرع اول و بيتهاي بعدي تکرار مي

کشـد و آيـا عشـق همـان شـناختن در واقع مرکز اين شعر است که تمام کلمات را به سمت خود مي » شناسيدم؟ مي«

اسـت کـه در گـر دردي اسـت و تـداعي » آ«نيست که در جهان امروزي مورد ترديد است؟ و اينکه آخر قافيه، صـداي

شعر، قالب، نه تنها شاعر را در بند خود گرفتار نکرده است حتي به کمـک در اين … داليل ديگر بماند . شناختن است

.او نيز آمده است

:نکتة مهم دربارة غزل و تغزل اين است که بسياري اوقات در قالب غزل، تغزلي وجود ندارد

شعاع درد مرا ضربدر عذاب کنيد

۲مگر مساحت رنج مرا حساب کنيد

:يا

مت سخنميک متر و هفتاد صدم افراشت قا

۳ منم يک متر و هفتاد صدم از شعر اين خانه

سرايي اشاره و آنان را به دو گروه تقسيم کرده است؛ يکي گروهي که بـه قواعـد کالسـيک و در ادامة به دوستان غزل

کننـد اند و گروه دوم کساني که با رعايت قواعد کالسيک، پشت سر شعر آوانگارد حرکت مي روح تغزل وفادار مانده

…اي بعيد با فاصلهو

بندي را انجام داده است؟ اما بايد از ايشان پرسيد که با چه معياري اين تقسيم

شـاهد ايـن هسـتيم کـه حجـم . شود فروشيها يافت نمي غزل امروز، بيشتر در زبان مخاطبان جريان دارد و لزوما در کتاب

سـرا ده است؛ فضايي که در حاشـية آن از غـزل عظيمي از فضاي مطبوعات تخصصي شعر، به وسيلة آزادنويسان قرق ش

خواهنـد کـه شود که براي باال بردن ارزش ادبي جلسه، پشت تريبون، غزل بخواند و بعد از خواندن، از او مي دعوت مي

سـرا شـکايتي داشـته کنند، بدون آنکه غـزل غزلهايش را براي انتشار در مجله، به آنان تقديم کند و وقتي که منتشر نمي

. »رود با انتشار غزلهاي شما در مجله، تمام حرفهاي نيما زير سؤال مـي «: دهند گونه مي ، جواب سؤال نپرسيده را اين باشد

پس قضاوت آقاي آزرم بر اساس نخواندن و نشنيدن است . سرايان، بسيار اتفاق افتاده است گونه براي بعضي غزل از اين

.اي باشد تواند قضاوت عاقالنه و اين نمي

چيست؟ آيا اگر شـاعري همـة قواعـد را !) پيشرو(شود که منظورشان از شعر آوانگارد در ادامه اين سؤال مطرح مي

شـده، ترجمـه !! آيا به شعرهايي که از روي تئوريهاي رو است؟ در هم بشکند و سالها اين شيوه را تکرار کند لزوما پيش

رو گفت؟ توان شعر پيش دايرة لغات زبان فارسي است ميو فقط کلماتش از ) شود سروده نمي(شود نوشته مي

کـه ظـاهرا تـازه کشـف )هـاي آگاهانـه البتـه شـيوه (… هاي نحـوي جالب اينجاست که تمام قواعد و تکنيکها و شيوه و

سرايان امروزي موجـود اسـت و بايـد سرايان ادبيات کالسيک و غزل ، در آثار غزل )کنم تأکيد مي (اند بدون استثنا شده

تواننـد از چيـزي دانند پس چطور مي بسياري از آزادنويسان از ادبيات کالسيک جز اندکي نمي . زحمت کشيد و خواند

Page 245: در پيرامون غزل

٢٤٥

رو به پايان رسيد، تازه دريافتند که خوانـدن اگرچه پس از آنکه آموزش شعر پيش وي کنند؟ ر دانند پيش که خوب نمي

هـر کـس «: نوشـتند اندازي، بر سر در کارگاهشـان مـي ل از راه ادبيات کالسيک، ضروري است، اما کاش استادانشان قب

اش از سـرا از نخسـت بـا ادبيـات کالسـيک آميختـه اسـت و البتـه کـه فاصـله امـا غـزل » !داند وارد نشـود کالسيک نمي

!ها بايد خيلي بعيد باشد کالسيک نخوانده

اميدوارم منظور ايشان (… شايي تبديل شده است اند که غزل امروز به يک سيستم رمزگ ايشان در ادامه اشاره کرده

شـود و تبـديل بـه يـک وسـيله شـده نوع نامشروع آن نباشد که بيشتر در دنياي مجازي اينترنت ديده مـي از غزل امروز،

!تا رمزگشايي را چگونه تعريف کنند!!) داند وارد غزل کند است تا هر کسي را که از عروض و قافيه چيزي مي

شود؟ اگر در غـزل امـروز مجبـور بـه رمز جديدي گشوده مي … يم که پس از قرنها از شعر حافظ و موالنا و بين آيا نمي

سرايان روزگار ما نيست؟ دهندة موفقيت غزل رمزگشايي هستيم آيا نشان

ه تواند بـا وارد شـدن قواعـد کالسـيک بـه ترانـ ايشان همچنين از بحران مخاطبي گفته است که غزل امروز دارد که مي

…برطرف شود

آميزند اما اگـر فـرض کنـيم کـه نخست بايد گفت که شعر و ترانه، دو حوزة جدا از هم هستند اگرچه گاهي در هم مي

اند و منظورشان شعر و موسيقي ناب بوده است، پرسشهاي زير نمايي و بازاري کردن غزل را نداشته ايشان قصد کوچک

شکنند بدون آنکه به بهاي اند؟ کساني که ناآگاهانه نحو را مي جاد کرده بحران مخاطب را چه کساني اي : شود مطرح مي

.کاهند بسا از آن مي شعر بيفزايند و چه

دهند و مخاطب درمانده، بعد از حل جدول برايش هيچ رمزي گشوده کساني که شعر را در قالب جدول به مخاطب مي

ر ضروري هم نداشته، شاعران ديگـر را نيـز کـه شـعرهايي هايي که حتي يک شع کساني که با انتشار مجموعه . شود نمي

انـد، بـه سـر بحراني که بعضي آزادنويسان کـه اصـال شـاعر نبـوده . اند ضروري دارند قرباني همان بحران مخاطب کرده

ز بسـياري ا غيـر مسـتقيم، بحراني که با تأسيس کارگاهها و به کارگيري کارگران ناشي و هدر کـردن، . ادبيات آوردند

. دامن زده شد و حاصلش ناگفته پيداست استعدادهاي شعري،

صحبت کرده است که چندان جاي بحث ندارد و بهتر است دربارة آن در ! مدرن ايشان در انتها از غزلي موسوم به پست

.شناسي و تکنولوژي بحث شود شناسي و جامعه هاي روان حيطه

…برد ز غزلها به عنوان تفنن شاعرانه لذت ميخانم پگاه احمدي گفته است که از خواندن خيلي ا

سراي جدي امروزي، يک شيوة سرودن در اين مورد بايد بگويم که اگر خواندن غزل براي ايشان تفنن است براي غزل

اي دنج دارد و همچنين نيازمند تسلط بر ادبيات کالسيک فارسـي اسـت و است که احتياج به کاغذ و خودکار و گوشه

سـت و فردوسـي ا «نويسـد و مـادرش مي» بر ديوار خانگي تحشيه «کسي که به شهادت خودش . تفنن نيست وجه به هيچ

!بعيد است که شعر را تفنن بداند حتي اگر در حد خواندن باشد» دهد ادبيات فارسي درس مي

:آقاي شمس لنگرودي در آوردن مثال از غزل نو، غزل فروغ را مثال زده است با اين مطلع

کني ها صداي مرا گوش ميچون سنگ

کني سنگي و ناشنيده فراموش مي

Page 246: در پيرامون غزل

٢٤٦

اند صرفا از فـروغ يـاد کننـد يـا نـام هوشـنگ ابتهـاج آوردن اين مثال، مرا ناچار کرد تا تصور کنم که يا ايشان خواسته

ان تـاريخ تحليلـي امـا از آنجـا کـه ايشـ . انـد اند و يا اينکه اصال غزلهاي بعـد از نيمـا را نخوانـده را فراموش کرده ) سايه(

.دانند که ماجراي غزل سايه چيست نويسند پس بهتر از همه مي مي

».گويم گويم اما اگر بخواهم کار جدي بگويم شعر نو مي گاهي تفنني غزل مي« : آقاي ضيا موحد گفته است

جدي شـعر جدي شان حتي گاهي، سرايند و بعضي جدي، غزل مي سراياني هستند که جدي در پاسخ بايد بگويم که غزل

گويند پس بهتر است که آقاي موحد از تفنن دست بردارند و کاري جدي براي شـعر نـو صـورت دهنـد تـا از آزاد مي

.ورطة بحراني که براي مخاطب ايجادشده بيرون بيايد

… نداردرسرعت امروزي کاربردي اش در جهان پ ايشان در ادامه غزل را به اسب تشبيه کرده است که با وجود زيبايي

اي نيست اما در واقع ايـن مقايسـه، کنند، موضوع ناشنيده البته اينکه در آوردن مثل براي غزل، از اسم حيوان استفاده مي

يـا شـعر ! شود با سرعت خواند يا نوشـت؟ چه منطقي دارد؟ در اين مثال، وجه تشابه چيست؟ سرعت؟ يعني غزل را نمي

اسـت؟ اگرچـه جهـان » دو چيـز «واقعا وجه تشابه بين کدام ! رسرعت است؟ پيما، پ مثل يک اتومبيل پيشرفته يا هوا آزاد،

يا اينکه بين سـاعات اداري آن ! شود که لزوما شاعر، شعرش را مثال در مترو بنويسد رسرعت است ولي دليل نمي امروز پ

!را تايپ کند

امکـان سـرودن يـا به خاطر سرعت زنـدگي روزمـره، تواند داشته باشد اين است که امروزه تنها منطقي که اين مثال مي

رسرعت بودن جهان امروز، دليلي بر نسرودن يـا جـدي نگـرفتن غـزل پ. خواندن شعرهاي بلند و بسيار پيچيده، کم است

.نيست

اما اگر فرض کنم که اسب، مثال مناسبي است و هيچ غرض ديگري در مثال نبوده اسـت بايـد اضـافه کـنم کـه ممکـن

تـوانيم انکـارش کنـيم مگـر آنکـه رود تعجـب کنـيم امـا نمـي از ديدن کسي که سوار بر اسـب در خيابـان مـي است ما

غير از زيبا بودن، سمبل نجابت نيز هسـت و ديگـر اينکـه بعضـي از اسـبهاي امـروزي ضمنا اسب، ! چشمهايش را ببنديم

؟!م وجود داردو چرا باور نکنيم که اسب پرنده ه! تر از اتومبيل هستند بسيار گران

انـد کـه غـزل امـروز چـه کـرده اند اما با اين حال پرسـيده آقاي هيوا مسيح، گرچه از غزل سيمين بهبهاني صحبت کرده

اي توانسته به جهان غزل اضافه کند؟ است؟ و چه چيز تازه

قـاي مسـيح، گـويي توانيم منکر آن شويم که سيمين بهبهاني افقهاي جديدي در غزل گشود بگـذريم از اينکـه آ ما نمي

انـد سـراياني نـام بـرده اما جالب است که از غزل . ورزند شناسند يا از آوردن اسم ايشان امساک مي حسين منزوي را نمي

!پور و آقاي قزوه مثال آقاي قيصر امين! گيرند که با هيچ معياري در کنار يکديگر قرار نمي

ام اند، تا به حـال نديـده امروز که در قالب سنتي سروده شده در آن دسته از شعرهاي «آقاي شاپور جورکش گفته است

البته کارهاي کوتاه و کارگاهي و گاه تهييجي در حد شـرکت . که مضموني بلند و انساني بتواند مجال بروز داشته باشد

».رسد افق روشني را به سوي آينده باز کند ها صورت گرفته و به نظر نمي ها و کنگره در جشنواره

سـرايان قدرتمنـدي بـه ظهـور بديهي است دست کم در سي سال اخير غزل . بگويم که نديدن دليل بر نبودن نيست بايد

سرايان بر سر زبانهـا افتـاده اسـت داراي مفـاهيم اند و برخي نيز به ظهور خواهند رسيد و شعرهايي که از اين غزل رسيده

Page 247: در پيرامون غزل

٢٤٧

سختگيري آنها به اين دليـل اسـت کـه پيشـينية غـزل فارسـي زيرا غزل، مخاطبان سختگيري دارد و . بلند و انساني است

.بسيار عظيم و عميق است

رسـد، لزومـا دليلـي نيسـت به سمع و نظر ايشان مي! ها آورد و به مدد رسانه اي مقامي به دست مي اگر غزلي در جشنواره

ها در مواردي، ران اين جشنواره بر اينکه آن غزل، معيار شناخت غزل جوان امروز است، بگذريم از اينکه صالحيت داو

.مورد ترديد است

…از اينها که بگذريم ●

در اينکه از نيما و بعد از نيما شعرهاي ضروري و ارزشمند به ادبيـات افـزوده شـد شـکي نيسـت امـا ايـن سـؤال مطـرح

جرقـة شـعر نـو زده هاي شعرها و رمانهاي غربي نيسـت کـه شود و کسي بايد به آن پاسخ دهد که آيا به مدد ترجمه مي

شد؟ و به مدد تئوريهاي غربي، جرقة شعرهاي حتي آزادتر؟

اي کـدام آثـار برجسـته اند که هـيچ اما در قالب کالسيک هم نوشته. نيما و شاملو برگهاي مهمي از ادبيات امروز هستند

:ودن در قالب کالسيک استوجه اين نيست که معيار شاعر بودن توانايي سر قصد من از بيان اين مطلب به هيچ. نيست

و اگرچـه در شـعر امـروز بسـيار ) … فـروغ و اخـوان و (اند بعضي از شاعران نوپرداز، در قالب کالسيک نيز موفق بوده

اما سؤال اين است که چرا بسياري از جريانهاي نو را . گاه درصدد نفي بي چون و چرا برنيامدند تأثيرگذار بودند اما هيچ

اند؟ گذاري کرده هستند پايه) اش البته از نوع ضروري( از سرودن به شيوة کالسيک شاعراني که ناتوان

سـرايد و درصـدد انکـار قالبهـاي ديگـر شـعر غزل مـي ) نه قالبا( است که غالبا سرا، شاعري غزل: نکتة مهم اين است که

…کوبند نيست اما بعضي آزادنويسان همچنان آب در هاون مي

:به جاي مؤخره ●

شـوند در راه بـا هـم بيتهـايي را زمزمـه ي در کتاب گلستان حکايتي دارد که در آن با دوستانش راهـي حجـاز مـي سعد

رسـند کـه کـودکي را شود تا اينکه بـه جـايي مـي آيد و منکر حال درويشان مي اما عابدي در مقام انکار برمي . کنند مي

…اندازد آيد و عابد را مي ص درميبا شنيدن آن شتر عابد به رق. خواند بينند که آوازي مي مي

:گويد که يکي از آنها اين است سعدي خطاب به عابد، عباراتي مي

است و طرب اشتر به شعر عرب در حالت

گر ذوق نيست تو را کژ طبع جانوري

:نوشت پي

۱۳۵۱ تيرماه ۸، ۶۶حسين منزوي، مجلة تماشا، سال دوم شماره . ۱

.پور بيتي از قيصر امين. ۲

. بيتي از سيمين بهبهاني.۳

ه مهرسور

html.t٥٥٠١٦/http://www.daneshju.ir/forum/f١٠٠٨ منبع

Page 248: در پيرامون غزل

٢٤٨

بيست و هفتممقاله

زل معاصرغ ماني راد: ده نويسن

۱

اما به . شايد امروزه سخن گفتن از غزل، به ويژه غزل معاصر، نوعي كژتابي سليقه بنمايد و آب در هاون كوبيدن هم

از جنجال هاي مختلف و بحث هاي فراوان در دهه هاي اخير پيرامون شعر و ظهور نظريه هاي مختلف در اين واقع پس

عرصه، شعر نو نتوانسته آن گونه كه برخي از سردمداران آن ادعا مي كردند، به تحرك و پويايي مشخصي برسـد و در

هلو به پهلوي شعر نو، عرصه هاي جديدي را بـه اين راه غزل معاصر در سكوتي سنگين حركت كرد و باليد و توانست پ

» مرگ مؤلـف «اگرچه سالها پيش، شايد همزمان با ورود . روي مخاطبان بگشايد و زيبايي شناسي تازه اي را شكل دهد

روالن بارت، بسياري از نوسرايان شمشير از رو بستند و مـرگ غـزل را فريـاد زدنـد و در مباحـث مختلـف از لـورفتگي

قالب سخن ها گفتند و زمانه را فارغ از غزل جهاني زيباتر ترسيم كردند، ولي در پس تمام اين جنجال هـا فرمي در اين

و هياهوهاي كذايي، برخي از جوانان، با تأسي از غزل سرايان نسل پيشين، پرچم رو به افـول ايـن قالـب را يـك تنـه بـه

كمتر تئوريسـيني بـه خـود اجـازه مـي دهـد سـخن از دوش كشيدند و غزل معاصر را در مقامي نهادند كه امروز ديگر

را دليـل ) منظور همان وزن هاي عروضي اسـت (مرگ غزل بگويد و لورفتگي فرمي يا تكيه غزل بر چيزي غير از خود

پر بود از تئوري هاي ريز و درشت شعر نو و از هـر بـامي صـدايي بلنـد ۷۰بر زوال محتوم آن بداند؛ خاصه اين كه دهه

. تظار مي رفت كه اين دهه، خواستگاه جديدي براي سرودن اشعاري باشد تازه تربود و ان

اما حاال كه از آن غوغاها دور شده ايم و حتي بسياري از آنها را فراموش كرده ايم آنچـه را كـه در آن سـالها شـكل

. گرفته بهتر مي توان ديد و بررسي كرد و در مقام قضا نشست

اي تازه نفس در غزل هم در آن سالها، جان تازه اي به اين فـرم شـعري داد و امـروزه بـا انـدكي از سويي تالش عده

هرچند در باب زيبايي شناسـي آن بتـوان . شعورمداري بايد اذعان كرد كه غزل جديد، راه هاي تازه اي را گشوده است

غـزل ۷۰ر هياهوي نوسـرايان در دهـه ، اما اين حقيقت مي تواند درست باشد كه د . بحث كرد و مورد توجه قرارش داد

مـوازين غـزل بـه ۶۰دوباره توانست جاني بگيرد و دوباره زنده شود و راهي نو را بپيمايد؛ چه اگـر روزگـاري در دهـه

همان سه رويكرد خراساني، عراقي و هندي سنجيده مي شد، اما امروزه اين سخن را نمي توان در بررسـي غـزل جديـد

بايد اذعان كرد كـه غـزل جديـد، امـروزه رويكـرد . همان الگوهاي زيبايي شناسي گذشته سنجيد تسري داد و بر اساس

اگرچه در اين راه بزرگاني چون سيمين بهبهاني، حسين منزوي و محمدعلي بهمني . تازه اي است كه شكل گرفته است

زل سخني رايج بود، اينان بـه همـان در شكل گيري اين جريان بسيار تأثيرگذار بودند و در همان روزها كه مرگ غ ... و

شيوه مي سرودند كه سال ها پيشتر، اما طاليه دار اين جريان جواناني گمنام بودند؛ جواناني چون محمد سـعيد ميرزايـي

كه در ايـن مجـال نگـاه بـه اشـعار ايـن دو شـايد انـدكي گويـاي اتفـاقي باشـد كـه در فضـاي ... و علي محمد مسيحا و

. گم شد و هيچ گاه سخني به جد از آن گفته نشد۷۰غوغاساالرانه دهه

۲

Page 249: در پيرامون غزل

٢٤٩

اما به واسطه احواالت و ظاهر . در شهر ما روزگار مي گذراند كه غزل هاي نابي دارد ! شاعري شوريده و البته لوليده «

جمالتي كه او به زبان مي آورد چندان بـاب طبـع و حوصـله خـواص نيسـت و هميشـه . نامناسب مطرود اهل شعر است

اما بعضي ها نيز او را فيلسوفي مي دانند كه بر وي ظلم و بي عـدالتي . ي دارد كه موارد ساده را هم پليسي جلوه دهد سع

از نظر عده اي از شعرنخوان هـا و . روا داشته اند و صد البته خود نيز از معتقدان پر و پا قرص اين عقيده مشكوك است

ارهاي ادبيات فارسي، آنچه كه من و بعضي از دوستانم بـر سـر قالـب بعضي از شعرخوان ها و جمعي از ريش و سبيل د

. بيچاره غزل آورده ايم، بي شباهت به رفتار و گفتار شاعر همشهري ياد شده من نيست

! چه بايد كرد؟ شايد جواب اين پرسش را بايد به مسابقه گذاشت ) كه خود نيز از آن گروهم (حال با اين ناخلف ها

)۱(» !م اگر ديوان سوزني سمرقندي باشد كه عالي استجايزه اش ه

بي شك او و ميرزايي و برخي . اين سخن علي محمد مسيحا، شايد نوعي اعتراف باشد از كاري كه انجام داده است

ي ديگر با رويكردي جديد، غزل را به وادي ديگري راندند؛ به جايي كه شايد كمتر نشاني از تغزل و صنايع مختلف ادب

. در آن باشد

نگاه جديد آنان به اين قالب، ديگر جا براي هيچ نقاد سنتي بـاقي نگـذارده تـا بـا مترهـاي كالسـيكي خـود بـه جـان

آنان با رويكرد زباني جديد و حتي شيوه گفتاري متفـاوت، عمـال راه بـر زيبـايي . اشعارشان بيافتند و عيار آن را بسنجند

پرسه در اشعارشان براي كشف زيبايي ها، اگرچه نه كامل، اما تا اندازه زيادي متر و ميزان شناسي سنتي غزل بسته اند و

نيسـت و اگـر هـم ... به تعبيري در بررسي شعر اينان، جاي پايي از جناس هـا و مراعـات نظيرهـا و . جديدي را مي طلبد

فراسـوي ‐ر، تنها دونفرشـان را برگزيـده ايـم كه البته براي نگاه دقيق ت ‐اين شاعران جديد . باشد، زيبايي چنداني ندارد

اين كه تـا چـه انـدازه درسـت هسـت يـا نـه، . اين صنايع و الگوها پا در ميداني تازه گذاشته اند و راهي جديد مي پويند

. هدف بررسي كوتاه و مجملي است براي شناخت اندكي بهتر شايد. حكايت ديگري است

۳

گيتاري در دست در اساطير نماينده اش بود و خداي آواز نام گرفته بـود، پـس از با Eratoآن قالبي كه روزگاري

سال ها در مطلع قصيده بودن باالخره به دستان سنايي شـاعر از آن هـزار ابيـات كنـده شـد و چهـره اي جديـد يافـت و

از غـزل بـه عنـوان قـالبي بـراي همواره . غزل بود و عاشقانه ها، غزل بود و عارفانه ها . شاعران را به گرد خود جمع كرد

. تغزل ياد مي شد و حتي در روزگار ما بسياري از كهن سرايان نه از غزل روي گرداندند و نه از تغزل

. غزل ديگر قرار نبود كه از زلف يار بگويد و نرگس چشم. اما جوانان راهي ديگر جستند

و در كنج قهوه خانه جـاي گرفـت، غـزل هـم پـا بـه خيابـان همان گونه كه شعر نو، پا از جهان حماسه به بيرون نهاد

غزل تغـزل . ديگر نه از تغزل هاي پر آه و گداز خبري شد و نه رديف ها و قوافي سخت؛ همه چيز تقليل يافت . گذارد

ر زد و شد و با او گشتي در فضاي شه... را فرو نهاد و به جهان امروز آمد و همراه شاعر سوار اتوبوس، مترو، آسانسور و

شايد اين اقدام بيش از هر چيزي باعث پويايي اين فرم سـخت شـد، امـا . از روزنامه ها و صفحات حوادث هم نگذشت

غزل در . عموما بسياري از مضامين آن برآمده از زندگي روزمره شاعر بود . در آن ديگر كمتر نشاني از تغزل به جا ماند

تلف به فراموشي سپرده شد و آنچه كه در ايـن گـذار بـه زيبـايي شناسـي صنايع مخ . تقليل يافت » داستان واره «حد يك

. اش قوام بخشيد، روايت داستاني بود

Page 250: در پيرامون غزل

٢٥٠

عالوه بـر جـاي گـرفتن در ‐از سويي ابيات غزل كه تا پيش از آن عموما مستقل بودند و به تنهايي قابل درك و فهم

مثل دانه هاي زنجير، بخشي از يك روايت به هم پيوسته راهي ديگر گرفتند و ‐يك كليت كه قابل درك و فهم بودند

اي تبديل شـد كـه »داستان واره «در كالمي ديگر ، غزل، تغزل را وانهاد و به . شدند و در اغلب موارد، به تنهايي بي معنا

دسـعيد بـه عنـوان نمونـه توجـه بـه ايـن غـزل محم . در آن نه قوانين رايج كه الگوهاي روايي از اهميت برخوردار شدند

. ميرزايي خالي از لطف نيست

اين برف كه بيايد، من مرده ام، و تو

در پشت گوشي نشنيدن، الو، الو

اين برف كه بيايد، من پلك بسته ام

!بدو! بدو! بيا عجله كن... اين برف كه

حاال كه ديرتر برسي، توي چارراه

پشت چراغ قرمز هي منتظر بشو

له تو هم؟ب‐حتما تو هم نشاني من را؟

توي خانه بگرد، آن كمد، كشو! برگرد

حاال به هم بريز، مدارك، كتاب ها

و روزنامه ها، چمدان، جامه هاي نو

!اين بود مثل اين كه؟ نه انگار، آن يكي ست

‐هي بچرخ به دور خودت، برو! اين هم نه

از دوستت بپرس، شماره نداشت؟ نه؟

)۲! ( الو‐ ...نه ... به خانه اش برو، نه اداره نه

اگرچه نمونه هايي از اين دست، كم نيست، اما آنچه كه مورد توجه است، استفاده از زباني رايج و مرسوم از سويي

مسلما اين زبـان گذشـته از داسـتان وارگـي و عـدم تغـزل امكانـات . و بيان رويدادي معمولي در زندگي مي تواند باشد

ين كه وسواس بيمارگونه براي همسان سازي قوافي و يا تاكيد بر پيوستگي ابيات و جديدي هم فراهم آورده؛ از جمله ا

حتي جدل هاي گوناگون در مورد وزن جاي خود را به بررسي يك الگوي روايي داده است كـه مـي بايسـت درسـت

. باشد

ه است و مـي بايسـت بـر ديگر غزل، شعري نيست كه بتواني از دلش شاه بيت بجويي، بلكه يك روايت به هم پيوست

اي اسـت كـه يـك داسـتان كوتـاه را بـه شـيوه اي مـوجز و بـا اسـتفاده از » داسـتان واره «. موازين روايي آن را بسـنجي

از جمله رويكردهايي كه مي توان به آن اشاره كرد كه البته بـديع نيسـت، امـا . رويكردهاي مختلف روايي بيان مي كند

اين كه شاعر فرآيند سرودن را بـه خودآگـاه . ر گرفته است، رويكرد فرازباني اش است بسيار جاافتاده و مورد توجه قرا

:مانند اين غزل مسيحا. مي كشاند و از آن بهره مي جويد

Page 251: در پيرامون غزل

٢٥١

نوشته شود» مي دود«خط بخورد، » دويد«

و در ادامه اين شعر، مرد، كشته شود

بد نمي شود اين سرنوشت شورانگيز... نه

نوشته شودبه پاي شاعر بيچاره اي

به كنجكاوي خواننده ات چه مربوط است،

كه او به نثر كدامين گناه كشته شود

و اصال اين به تو مربوط نيست، قافيه اي

سه بار در غزلي اين چنين نوشته شود

تفنگي از دل يك فيلم كهنه مي دزدي

تا ز متن هشته شود » چخوف«و مي دهي به

بياويزد : خط بخورد، ساده تر» هشته«نه

و تا كه پنبه اين قصه خوب رشته شود

ناشناسي برد : به جاي اسلحه بنويس

از تيرها گذشته شود» مي دود«كه فعل

و هيچ تير خطا رفته اي هدر نرود

به هر وسيله نصيب دو تا فرشته شود

‐كجاي دنج غزل«تو مانده اي نگران ...

سرشته شود» جسد به امر گم و گور كن

س كه در گوشه اي از اين كاغذ و ناشنا

) ۳.(نشسته است كبابش كمي برشته شود

۴

تكيه بر عبارت هاي رايج اجتماعي و حتي استفاده از شيوه هاي روزمره در بيان مفاهيم، با هدف روايت يك داستان

وصـيات و جزئي نگري در غـزل جديـد بـه انـدازه اي رشـد كـرد كـه حتـي صـفات، خص . در غزل به تدريج شايع شد

. رفتارهاي افراد در آن با ذره بيني وسواس آلوده ديده شد

كه... دي) سرفه امانش بريد....(ترا نيام«

)۴(» دوباره سرفه، زميني كه خون و گل بي تو

:و يا

)نقطه(تشويش، تلواسه؟) سه نقطه...(خواب است اين يا

)۵!(پس كي مي آيي بماني؟! خاتون‐:بعدا سير سطر

Page 252: در پيرامون غزل

٢٥٢

در توصـيف موقعيـت هـا . تكيـه غـزل هـاي جديـد بـر توصـيف موقعيـت اشخاصـي اسـت كـه وجـود دارنـد عمده

. رويكردهاي مختلف عاطفي، رفتاري و گفتاري از زبان اشخاصي بيان مي شوند كه به عنوان يك كاراكتر وجود دارند

»عكس سياسفيد به دست شما كجا؟«

طفل شماره ده اين جمع بي صدا‐

سكوت» اينجا كجا؟! ه ! ؟ا ا شما كجا«

:او مي رود ميان همان جمع آشنا

‐)نام او چه بود؟(نمي گذاردم اين! آقا‐

)۶ ...(‐تا من بمانم اين طرف خاطرات، با

:يا

يك روز، پيش از آن كه به اين متن آمدم

من با سر بريده خود، حرف مي زدم

شب مي وزيد، سايه من گر گرفته بود

و كش مي آمدم در باد جمع مي شدم

ديدم كنار شعر، سرم را بريده اند

)۷...(اما هنوز، سمت تو لبخند مي زدم

استفاده از قالب غـزل بـراي بيـان يـك . در واقع اين شيوه روايي، به گونه، درهم آميختن فضاي داستان با شعر است

شـايد بـه همـين دليـل . گويي كشـانده اسـت موقعيت، احساس، يا ماجراي ذهني و حتي واقعي، غزل را به وادي داستان

ميرزايي با بهره گيري از قالب غزل به بيان داستان هايي وهـم آلـود . است كه كمتر رويكرد تغزلي در آن ديده مي شود

. در اشعار او عناصر روايي داستاني بيشتر حضور دارند، تا عناصر شعري. مي پردازد

. ود مي بردمسيحا نيز از چنين ويژگي اي در اشعارش س

به بياني ديگر آن مسيري را كه نسل پيشين غزل سرايان رفته اند، به وسيله جوانترهـا بـه داسـتان نزديـك تـر شـد و از

. تغزل بيشتر فاصله گرفت

اما اين كه اين حركت تا كجا به پيش برود و چه عرصه هاي تازه اي را بپيمايد و به كجا برسـد، مسـلما بايـد منتظـر

برشـي كوتـاه از زنـدگي ) البته نه نظامي وار (اين واقعيت اما روشن است كه غزل امروز، با رويكرد داستان گويي . اندم

بلكـه هرچـه . شاعر و تجارب اوست و نه از آن معشوق غايب از نظر در آن خبري هست و نه نظربازي هاي پنهـاني اش

غـزل امـروز در . د كه تنها با بياني زيبا و ريزبينانه بيان مي شوند هست، اتفاقات رايج است؛ اتفاقاتي كه بسيار معمولي ان

انـواع مختلفـي از اصـطالحات و تكيـه كـالم هـا و . زندگي امروز ما، جا باز كرده است و در آن توانسته گسترش يابـد

. گفتارهاي رايج اجتماعي، عمال در اين قالب از شعر حضور دارند

Page 253: در پيرامون غزل

٢٥٣

! به تعبير خود شاعران جوان در عرصه غزل، آيا اين قالب بالديده و آسيب ديده است؟ اما اين سؤال مطرح است كه

!بايد نشست و منتظر ماند! اين فرآيند كه موجب اتفاقي در اين حوزه شده، آيا راهگشاست يا به بيراهه رفتن؟

پي نوشت ها »غزل مزل« يادداشتي از علي محمد مسيحا با عنوان ‐۱

محمدسعيد ميرزايي، » الواح صلح «‐۲

شعر ازعلي محمد مسيحا‐۳

.از علي محمد مسيحا» مرد منفعل« قسمتي از شعر ‐۴

از مجموعه تمام خاطره ها علي محمد مسيحا» بوي تند بيابان« قسمتي از شعر ‐۵

شعري از مسيحا‐۶

محمدسعيد ميرزايي» الواح صلح «‐۷

http://manirad.blogfa.com منبع

Page 254: در پيرامون غزل

٢٥٤

بيست و هشتممقاله

شناسه هاي غزل پست مدرن سيد مهدي موسوي : ده نويسن

گيريهـاي قبل از آغاز بحث بايد اين نكته را مـد نظر قرار داد كه هر گونه بحث جزءنگرانه پيرامون ويژگيها و جبهـه

ا با اين نوع نگرش هر گونه تعريف و خط كشي بـه برد زير بودن آن را زير سؤال مي » پست مدرن «اين جريان، به نوعي

كند از كلمات تعريف يكساني براي رسيدن به محتواي خاصي ارائه دهـد كـه بـه گرايي دست مي زند و سعي مي مطلق

خواهـد بـا شكسـتن سـاختارهاي دنيـاي مـدرن، خـود بـه انجامد، مطمئنا اين جريـان نمـي نظم حاكم بر دنياي مدرن مي

پـس در واقـع آنچـه در اينجـا گفتـه . تر تن دردهد و نوعي فراروايت را بر عملكرد شعر حـاكم كنـد دانهساختاري مستب

خواهد شد به نوعي تبيين يكسري از ويژگيهايي است كه بر تعداد كثيري از غزلهاي پست مدرن امروز حـاكم اسـت و

بسياري از حرفها را ناگفته خواهد گذاشـت به نوعي استخراج حكمي استقرايي از تعداد محدودي داده است كه مطمئنا

و به طور يقين بسياري از غزلهاي پست مدرن وجود دارند كه فاقد ويژگيهـاي مـذكور هسـتند بـه طـور مثـال در سـينما

نامنـد و را با تمام تفاوتها ـ از نوع نگاه گرفته تا گونه اجرا ـ پست مدرن مـي » استيون اسپيلبرگ«و » ديويد لينچ«فيلمهاي

١.هاي پست مدرنيسم توجه بيشتري مبذول داشته است اي از دغدغه تقاد دارند هر كدام به پارهاع

ام اما ذكر آن گريزناپذير نشـان هاي قبليم بارها به آن اشاره كرده البته در اينجا چند نكته وجود دارد كه من در مقاله

به عنوان مجاز جزء از كل تمام قوالب كالسيك و معتقـد » غزل«واژه » غزل پست مدرن «ابتدا آنكه در تركيب : دهد مي

تواند در قوالبي مثل كنيم مي پس با اين تعريف تمامي آنچه ما در اين بحث پيگيري مي . به چهارچوب قرار گرفته است

كـه بـه بدين خاطر اسـت » شعر كالسيك«و اجتناب از به كار بردن كلمه » غزل«استفاده از . رخ دهد ... مثنوي، قصيده و

به خاطر پارادوكس ايجاد شده شـعر كالسـيك بـه جـاي آنكـه » !شعر كالسيك پست مدرن «: طور مثال اگر گفته شود

كنـد كـه بـه هـيچ وجـه معناي قوالب كالسيك را اعاده كند فلسفه و نوع نگاه دنياي كالسيك را بـه ذهـن متبـادر مـي

در واقـع بيـان يـك وضـعيت پسـامدرن بـا » پسـت مـدرن غـزل «ديگر آنكه نبايد فراموش كرد كه . باشد مقصود ما نمي

باشـند و در استفاده از ابزارهاي مدرن است يعني بسياري از ويژگيهاي حاكم بر اين نوع شعر از اصول دنياي مدرن مـي

ايـن دقيقـا وضـعيت انسـان پسـت مـدرن . اينجا تفكر موجود به نوعي در تضاد با ابزار و دنياي پيرامون قرار گرفته است

بـا [پريشي اين انسان كند كه موج صنعتي و مدرنيسم غالب شده و تعارضها و روان امروز است كه در جهاني زندگي مي

پس در واقع اگـر مـا بـه تلفيـق آگاهانـه دو تفكـر دسـت . موضوع اكثر غزلهاي پست مدرن است ] تجربه اين دوگانگي

آنهـم [دهـيم و فقـط در مـوارد معـدودي چهارچوبها تن مـي ايم كه در مقابل هم قرار گرفته اند و اگر گاهي به اين زده

زنيم به نوعي قصد بازآفريني وضعيت شخصيتهايي را داريـم كـه در در مقابل قالب دست به عصيان مي ] بسيار محتاطانه

هـا و هـا و اداره فرديتي كه به طور مثـال از طرفـي در كارخانـه . اند جامعه پيرامون ما دچار اين دوگانگي و تعارض شده

اي بـه پشت چراغ قرمزها تحت فشار دنياي مدرن است و از جانبي ديگر با شخصيت سازي مجـازي در اينترنـت پنجـره

ايـم از آن در واقع اگر ما به قوالب باقي مانـده از گذشـته تـن داده . سوي حفظ خويش در حضور جمع پيدا كرده است

نكته است كه گذشته بايـد بـه تجديـد نظـر و بـازنگري در پاسخ پست مدرن به مدرن متضمـن تصديق اين «روست كه

Page 255: در پيرامون غزل

٢٥٥

. انجامـد تواند نابود شود به دليل آنكه نابودي گذشته بـه سـكوت و خاموشـي مـي خود اقدام كند زيرا گذشته واقعا نمي

از اينكـه از اي ساده لوحانـه حـاكي البته اين تجديد نظر و بازنگري در گذشته بايد با طنز و كنايه همراه باشد نه به گونه

٢»!هر گونه گناه و خطا مبـراست

در اين مقاله ما سعي خواهيم كرد بسيار جزءنگرانه و با زدن مثالهايي گوناگون تنها قسمتهاي كـوچكي از ايـن نگـاه

:هاي اين بازنگري اساسي را به شما نشان بدهيم تازه به غزل و شناسه

باشد يعني ديگر ساختار خطـي و مي» شكست روايت «خورد چشم مي يكي از عناصري كه در غزلهاي پست مدرن به

اين ويژگي شباهتي به مسأله اسـتقالل معـاني ابيـات در غـزل كالسـيك نـدارد بلكـه . باشد روايي بر غزل حكمفرما نمي

ل كالسـيك واحـد به بياني ديگر در غـز . اعتقاد دارد بايد ابتدا ساختاري بر شعر حكمفرما باشد تا ما بتوانيم آنرا بشكنيم

ماننـد [اي كه به روايتي خطي باشد اما نه به گونه باشد اما در غزل پست مدرن كل غزل واحد مي شعر، مصرع يا بيت مي

اين نوع نگاه شايد بيشـتر نشـأت گرفتـه . بينجامد] بينيم امروز مي ! هاي قديمي و غزلهاي به اصطالح فرم آنچه در منظومه

باشد يعني وقتي ما ديگر زمان را به صورت يـك حركـت خطـي و داراي مسأله زمان مي از نگاه خاص پست مدرنها به

هاي نامشـخص و داراي ارزش يكسـان تقـدم و تأخر نبينيم بلكه آنرا از باال و به صورت يك كليـت پيوسته داراي جزء

كـاري كـه . از گذشـته لمـس كنـيم تـوانيم آينـده را قبـل كنند و ما مي ببينيم ديگر حوادث سير منطقي خود را طي نمي

. بيننـد زنند زيرا زمان را به صورت خطي و از زاويه ديد موازي مي به آن دست مي... بك و مدرنها با تدابيري نظير فالش

چيـزي كـه . تأثير نبوده اسـت پيرامون نسبي بودن حركت زمان بي» انيشتين«گيري اين نوع نگاه نظريات مطمئنا در شكل

ايـن نـوع نگـاه . ما به كـرات ديده شده و در متون آن به صراحت از اين مسأله سخن به ميان رفتـه اسـت در عرفان خود

زند زيرا فرمهاي خطي و شود و شاعر گاهي به تركيب چند فرم دست مي منجر به ايجاد فرمهاي پيچيده و تودرتويي مي

٣!باشد تعارض ميباشد كه با روح اين حركت در اي شديدا ساختارگرا مي حتي دايره

ايـن عنـوان كلـي را بايـد تحـت . باشـد شايد مشـهورترين ويژگـي ايـن نـوع غـزل نـزد مخاطـب مـي » اتفاق در زبان »

چيـزي كـه » آرايـي واج«شوند يعنـي اي از اتفاقها شامل حروف مي به طور مثال گونه. زيرعنوانهاي مختلف بررسي كرد

مورد توجه قـرار گرفتـه ] ناپذير نه به عنوان راهكاري اجتناب[اي خلق زيبايي در گذشته ما نيز به عنوان يك صنعت و بر

آميـزد آنگـاه بـه تأثيرگـذاري مختلـف حـروف و انتقـال حسـهاي غزلسراي امروز وقتي روانشناسي را با شعر مي . است

غزل توجيه منطقي اي مبذول داشته و براي ميزان به كارگيري هر حرف در هر قسمت از مختلف توسط آن توجـه ويژه

: گويـد مثال وقتي شاعر مـي . خورد اين مسأله حتي در استفاده از صداهاي كوتاه و بلند و طول كلمات به چشم مي . دارد

ديگر اين يك صنعت نيست بلكه در خدمت محتوا بوده و به بازآفريني تعـدد » و دست ياري اين دوستان دراز شدست «

و در انتها به تصوير ماليخوليايي راوي و واهمه او از اين هجوم » دست«در » دوستان«دستها و در عين حال خالصه شدن

در بيت زير كه البته به نوعي متظاهرانـه و رو ظهـور يافتـه و » ل«يا استفاده از ظرفيت رواني حرف . به يكباره اشاره دارد

«!لب ملول ليالست، خانم مجنون/ لبت لمي، ميان تو الي مـبل خودت مي«: كمي جنبه هجو نيز به خود گرفته است

در اين سطح مورد ديگـري كـه بايـد بـه . رسد مي» كلمه«گاهي اين اتفاق از سطح حروف فراتر رفته و به سطحي به نام

در غزل پسـت مـدرن ديگـر . آن توجه كرد استفاده از كلمات مترادف اما داراي بار رواني متفاوت در شعر امروز است

Page 256: در پيرامون غزل

٢٥٦

هاي مترادف به جاي يكديگر استفاده كنيم زيـرا هـر كلمـه بـراي مخاطـب به خاطر وزن و قافيه از واژه مجاز نيستيم كه

: گويد باشد به طور مثال وقتي شاعر مي داراي حسـي ويژه و نوستالوژي حاكم بر ذهن متفاوت مي

‐! خوشـگل –طور مثال ايـن كلمـه مطمئنا به زيبايي تنها اشاره نداشته و به » !عروس خوشگل من زير تور شعر سپيد »

وقتـي از !باشد كه با بقيه شعر در تناسب بيشـتري سـت مي» قشنگ«يا » زيبا«داراي جنبه اروتيك بيشتري نسبت به كلمه

تـر شـده و در هنگـام پيـاده شـدن داراي شـويم كـار گسـترده » جملـه «اين سطح رد بشويم و وارد سطح باالتري به نـام

شود به طور مثال بـا ايجـاد تتـابع اضـافات، كشـدار بـودن و كسـالت وضـعيت را منتقـل تري مي اجراهاي بسيار متفاوت

كنيم يا با زحافهاي متفاوت و به كارگيري هجاهاي بلند و ناتمام گذاشتن انتهاي جمله مـرگ شخصـيت را بـر روي مي

نمي شـود بلكـه از تمـام امكانـات به بياني ديگر در غزل پست مدرن حوادث براي مخاطب بازگو . زبان پياده مي كنيم

براي اجراي آنها بر سطح زبان استفاده شده و مخاطب خود قسمتي از متن خواهد شد زيرا مؤلف تنها ميانبري اسـت تـا

! كـه اسـت؟ « :مثال شاعر مـي گويـد . مخاطب به درگيري با اثر و رسيدن به تأويلهاي گوناگون و رمزگشايي دست بزند

اين اتفاق بـا تكـرار و بـرش كلمـه » گير كردن «اينجا حتي بدون حشو و توضيح » ...هي...هي...فلسفه اش گير كرده هي

ديگر به مخاطب گفته نمي شود كه چه اتفاقي در حال رخ دادن اسـت بلكـه او را در . بر روي متن پياده شده است »هي«

بـس ! تمام كـن .../ ادويي خوابهاي شبزده پري ج «: يا در بيتي ديگر شاعر اشاره مي كند كه . اين اتفاق شريك مي كنيم

در اينجا چند حركت زباني همزمان مشاهده مي شود يعنـي هـم بـا تتـابع اضـافات و سـه نقطـه » قرنهاي حوصله را !! كن

پـري ، « بعدي، حوصله و تكرار و در واقع عدم حركت مخاطب را شرح مي دهد از آنطـرف بـا انتخـاب كلمـاتي نظيـر

بعد با تبديل دو هجاي كوتاه به يك هجـاي . كامال خرافات زده و ساكن را ترسيم مي كندفضايي » جادو، خواب، شب

زحافهاي مختلف در غزل پست مدرن نه از روي اجبار يا براي به هم زدن موسيقي بلكه در خدمت [بلند در مصرع دوم

يره را پاره مي كند و خواننده خود با اين زنج» بس كن «و » تمام كن «و به كار بردن دو جمله كوتاه امري ] محتوا هستند

!خوانش اين مصرع به شكستن اين تكرار دست زده و تأثير ناخودآگاه اثر بسيار قويتر خواهد بود

حركت هاي زباني را نه حركتي در سطح براي شكسـتن سـاختارها » غزل پست مدرن «در اينجا بايد به ياد داشت كه

موجود و ملموس مي داند كه هنوز فرصت حضور در كلمات و نحـو موجـود را نيافتـه بلكه نتيجه بازآفريني واقعيتهاي

بايد به زبان در عمل و يا به عبارت بهتر به بازيهاي زباني در رابطه با نحوه عمل آنها در درون شـكلهاي «اند در حقيقت

ي است كه از مجموعه حركـت هـاي ا در واقع عبور از قواعد وشكستن آنها خود تابع قاعده ٤».معين زندگي نگاه كرد

جزئي احتماعي منشأ مي گيرد و تنها تفاوت آن اينسـت كـه مسـير حركـت از كـوچكترين بخشـهاي جامعـه بـه سـمت

مجموعـه « و گاه حتـي » واژه، كلمه و جمله «باالست و اين زبان نيز سعي به وانمود حركت هاي اجتماعي در سه مرحله

و ٥»صورت از زندگي امكان به كارگيري بازي زباني مربوط به آن وجود نـدارد بدون شركت در يك « دارد پس » اثر

تمامي جريانهايي كه به بازي براي بازي دست مي زنند به نوعي دچار سيكل معيوبي شده اند كه شايد مناسب يـك اثـر

اما به عنـوان يـك روش به قصد نشان دادن در سطح بودن تمامي مكالمات و مراودات و اتفاقهاي پيرامون باشد » منفرد«

. ادبي هيچ جايگاهي نخواهد داشت

كه شايد در اين سالها به آن توجه بيشـتري شـده اسـت و حتـي گـاهي دچـار » اتفاق در زبان «بخش ديگري از مسأله

بـراي تغييرات در كلمه گـاهي . مي باشد » تصـرف در زبان «رويهايي نيز شده است تغيير در نـرم كلمه و نحو يعني زياده

Page 257: در پيرامون غزل

٢٥٧

. بيان احساسات يا پديده هايي استفاده مي شود كه به نظر مؤلف واژه مناسـبي در زبـان فارسـي بـراي آن وجـود نـدارد

گاهي نيز براي ايجاز و رساندن محتوا در واژه هايي به مراتب كمتـر بـه ايـن كـار دسـت زده مـي شـود، بـه طـور مثـال

در اينجا شاعر به سـاختن حروفـي » !!كن مثال عام وقين و باف و عون فرار /زبان تو فقط از هيچ مشترك بوده «: گويد مي

بر وزن حروف نرمال دست مي زند تا به فلسفه عدم اصالت زبان و غير قابل دسترس بودهن ارتباط واقعـي بـا كلمـه هـا

مي بيند بـه آن اشاره كند يعني وقتي كلمات را قراردادي تحميل شده و داراي معني متفاوت در ذهن گوينده و شنونده

!يورش برده و سعي در دوباره سازي آن دارد

اما گاهي نيز براي ايجاز و عدم به كار بردن كلماتي كـه حضـور هـر يـك نيـاز بـه توضـيح و تفسـير مجــدد دارد از

ايـن » اسـت تصميم خويش را بنگيرد، مردد«:اينگونه تصـرف در ساختار كلمه استفاده مي شود مثال وقتي گفته مي شود

بلـبم لبـان مـرا، «:يا وقتي گفته مي شود» بگيرد يا نگيرد«گيري بسيار رساتر از وقتي است كه گفته شود ترديد در تصميم

كنند به مصدري جعلي است كه به ضرورت براي ايجاد حسـي كه فعلهاي مترادف منتقل نمي » لبيدن«،»بزاق را حل كن

ت كالسيك ما نيز گاهي به صورت نه چندان جدي و از سر تفريح مورد توجه كاري كه در ادبيا . كار گرفته شده است

حتي گاهي براي نشان دادن جريان سيـال ذهن و معناي چند بعدي كلمات از آنها بدون تكـرار در دو . قرار گرفته است

دمت كـه /دز مي«:ويداي ديگر مسخ مي شود مثال شاعر مي گ جمله متفاوت استفاده مي شود يا حتي يك كلمه به كلمه

هر دو متعلق به دو جمله گونـاگون مـي باشـند كـه مطمئنـا بـر وجـود » گرم«و » دمت«در اينجا » بشو از رسوخ من /گرم

اي در جمله هاي پياپي اشاره دارد و در واقع هر جمله را چنان علت اي علت و معلولي بدون هيچ توضيح و حاشيه رابطه

.از وجود خويش را از آن يك به عاريت گرفته استديگري مي داند كه گويي قسمتي

تـر اسـت تصــرف در اي بيشتر در ا دبيات ما دارد و براي ذهن مخاطب قابـل لمـس و در آخر چيزي كه شايد سابقه

تـرين نـوع آن نحو است گاهي اين تصـرف در نحوها در حد يك صنعت تشخيص ساده باقي مي ماند كه شايد ابتدايي

اينكه گلي جاي كسي » ‐!بو بي پرنده بي ‐گل پالستيكي /نشست جاي زني مرده در اطاق مرد «: شود ي گفته مي باشد وقت

امـا كـار غزلسـراي . اي طـوالني دارد بنشيند گذشته از هر تأويلي يك نوع تصـرف در نحو است كه در ادبيات ما سابقه

ركان نحوي جمالتي را مي سازد كه با كمي غور و تأمل به شود بلكه او با به هم ريختن ا پست مدرن به اينجا ختم نمي

بازگشايي ايـن مـتن » و زن گرسنه شد و از لبش شروع گريست«:برداشتهايي گوناگونتر و دقيقتر مي انجامد به طور مثال

ايـن كليـدي اسـت تـا خواننـده بـا . قـرار گرفتـه اسـت » گريست«،»كرد«از آنجا آغاز مي شود كه مي بينم به جاي فعل

بـه تعامـل ] در غزل پست مدرن به جاي روايت شبه روايت جايگزين شده اسـت [موشكافي و روانكاوي زن شبه روايت

زدايـي در نحـو وجـود هاي عاطفي در مقابل كششهاي جسماني او پي ببرد و آنگاه متوجه شود كه اين آشـنايي حركت

به خـاطر عـدم » الكان«شد كه جنس مؤنث را به قول خارجي ندارد بلكه به خاطر ديد مرد ساالرانه مخاطب به زن مي با

هويت و حتي هويت جنسي در فضاي علمي و تئوري جديد كـه «امـا !! جهش از مرحله خيالي به تمثيلي حذف مي كند

٦».در آن حتي با مفهوم هويت نيز مخالفت مي شود چه معنايي مي تواند داشته باشد

اي قـوي را طلـب پيشينيان خود آنست كه براي هر حركتي در مـتن پشـتوانه يكي از تفاوت هاي غزل پست مدرن با

هر كلمـه و هـر حركـت در خـدمت » سعدي«و » حافظ«كند يعني اگر در تاريخ ادبيات ما تنها در شعر بزرگاني مثل مي

به محتوا ـ و طبيعتا فرم شناسي مطلق ترين متون نيز بايد فراتر از زيبايي باشد در غزل پست مدرن در ايجاد ساده محتوا مي

Page 258: در پيرامون غزل

٢٥٨

پذير و در دنياي پست مدرن زيبايي ديگر تعريف ! ـ انديشيد اما آيا اين نگاه خود حاوي نوعي تلقي نو از زيبايي نيست؟

نبايـد گفـت فيـل بـزرگ اسـت بلكـه «: »سـالينجر «به قول . شود مطلق نيست بلكه به دو جنبه عادت و مقايسه محدود مي

اين وسواس در غزل پسـت مـدرن آنگـاه بـه ٧».نار چيز ديگري شبيه سگ يا زن قرار بگيرد وقتي بزرگ است كه در ك

اي عميـق گردد و حتي بـراي خـروج از عقـل نيـز بـه فلسـفه خورد كه شاعر براي هر حركتي به دنبال دليل مي چشم مي

شـوند بلكـه موقوف المعـاني نمـي جهت و به خاطر عدم توانايي شاعر ها بي بيت» !غزل فرم «نيازمند است مثال ديگر مثل

با توجه به نگـاه [تر زمان يكي از شخصيتهاي شبه روايت يا براي نشان دادن حركت آهسته » پرحرفي«مثال براي رساندن

يا بر اثر عدم تسلط شـاعر بـه تعـادل ! رود يا زحافها براي شبيه شعر سپيد شدن به كار مي ! ] خاص و غيرخطي ما به زمان

روند بلكه مثال همانگونه كه قبال ذكر شد بـراي بيشـتر كـردن صـالبت جملـه يـا مقطـع به كار نمي !! زنبين كلمات و و

در اينگونـه غزلسـرايي ديگـر فقـط وقتـي قافيـه . باشـد مي... ] نشانگر ترس، ضعف، خشم، جان دادن و [كردن كلمات

بسـت رسـيدن دنيـاي مـدرن در كـار ار و به بن رود كه قصد ارجاعي درون متني يا انتقال حـس تكر تكراري به كار مي

رود كه مثال بخواهد بـه مسـتي يـا ديـوانگي يـا ناشـيانه شود يا قافيه مصدري به كار مي فقط وقتي قافيه سماعي مي . باشد

بـراي نمونـه بعـد از . انگاريهاي پيشين خـودداري شـود شود از تمام سهل در اين غزل سعي مي . بپردازد... بودن عملي يا

در اينجـا محتـوا و سـطح » و ناشيانه علي از دل زمان خط خورد «: گويد شاعر مي » ...تهمت، استقامت، سياست و «افي قو

غنيمتي بيشتر به مخاطب هديه ] به كار بردن قافيه سماعي [اند تا با كاستن از چيزي متن به اثرگذاري دو جانبه دست زده

.شود

توانـد شـامل اين فرم نه يك شكل منسجم بلكه مـي . خاص به فرم استهاي غزل پست مدرن توجه از ديگر مشخصه

در شعر از تمـامي اركـان بـراي ايجـاد . با يكديگر باشد ! هايي نامنضبط و آشفته اما در تعادل منطقي و غيرمنطقي جزيره

دهـد يـا اسـتفاده از تواند ما را از جايي به جـاي ديگـر ارجـاع شود مثال تكرار يك كلمه مي فرمهاي پيچيده استفاده مي

هـاي شـعر بـه يكـديگر مربوطنـد حتـي از وارد كـردن كلمات همنشين اين كليد را به مخاطب بدهد كه كـدام قسـمت

تـوان شخصيتهاي يكسان، مكانهاي تكراري و زبان گفتاري مشابه براي ارجاع دادن مخاطب در طول و عـرض اثـر مـي

شود مطمئنا بـا مظـاهر مدرنيسـم نظيـر راديـو و تلويزيـون و از يسي ادا مي اي با كلمات انگل استفاده كرد مثال وقتي جمله

باشـد پـس آنطرف با تمام شخصيتهاي از خود بيگانه و از سويي ديگر با تمام فراروايتهاي موجود در شعر در ارتباط مي

موجود در غزل پست هاي نظم ديگر استفاده از چند زبان در شعر صنعت نيست بلكه قسمت كوچكي از عظمت نظم بي

!مدرن است

گـاهي يـك غـزل در . غزل پست مدرن با دو رويكرد مختلف در عرصه كلي نگـري و جزئـي نگـري مواجـه اسـت

خواهد فلسفه يا مفهومي را منتقل كند و بايد از باال به آن نگريسته شود مثال وقتي با غزلي از سعدي بازي كليـت امر مي

نيز كشفهايي نهفته باشد اما آنچه بيشتر مـد نظر مؤلف است زير سؤال بردن و بـه چـالش شود شايد در جزئي نگري مي

از طرفي ديگر در بعضي از غزلها ديد موازي رجحان داشـته و ! نگر است اي كامال نسبي كشيدن نوعي از انديشه به گونه

طعات پازلي كه به دست آورده به كليـت مخاطب بايد در طول اثر به كشف دست بزند و آنگاه از كنار هم قرار دادن ق

شـوند و ايـن مـدرن ديـده مـي ها هر دو در غزلهـاي پسـت اين دو نوع نگاه با همه تفاوت ! موجود و فلسفه نهفته پي ببرد

٨.باشد اي بر رد اين نوع از غزل بلكه تأييدي بر ويژگيهاي بنيادين آن مي برخوردهاي پارادوكسيكال نه گزينه

Page 259: در پيرامون غزل

٢٥٩

ديگر مباحث كلي و راوي داناي مطلـق فرورفتـه . هاست دن در غزل پست مدرن يكي ديگر از ويژگي بو» چند صدايي »

انـد و هـر شـخص وارد شـده در غـزل بـا توجـه بـه جايگاه كالسيك خود را از دسـت داده » اول شخص مفرد «در جلد

هر كدام بـا پشـتوانه اما حضور اين شخصيتها . باشد پردازي داراي گويش خاص خود مي خصوصيات فردي و شخصيت

در كنار شخصـيتها راوي نيـز . شود ناپذيري وارد مي بوده و در صورت نبود آنها يا تبديل و تغييرشان به شعر خلل جبران

اي رهنمون سازد يا گاهي بالعكس بعضي از زواياي روايت را از ديـد مـا كند تا بتواند ما را به زواياي ناشناخته تغيير مي

مجموعـه روايـت و نقـل قولهـا شـعر را ! ي سـپيد را بـراي برداشـتي آزاد و تكثـر معنـايي نتيجـه دهـد پنهان كند تا فضاي

گيري راوي، به بحث و شخصيتها بدون هيچ موضع . گيري وجود نخواهد داشت ديگر در پايان يا آغاز، نتيجه . سازند مي

يـا حتـي سـوم شـخص در شـبه روايـت پردازند تا مخاطب خود را در قالب يكـي از آنهـا درگيري و ايجاد حوادث مي

مؤلـف ديگـر نـه سياسـتمدار اسـت نـه معلـم . گيري و برداشتي آزاد و غيرمستبدانه دسـت بزنـد شريك كند و به موضع

در حضـور ] فرديـت [» اراده خـويش «دهد كه با حفظ خواهد به تو اجازه مي بلكه تنها با گلچين كردن آنچه مي ! اخالق

!تعقل كني» جمع«

موجود در آن است اما در ابتدا بايد به هم انديشي درباره معناي ايـن » طنز، هجو و هزل «ر ويژگيهاي اين شعر از ديگ

ايـن معنـا بسـيار متزلـزل و نسـبي . طنز را قرار دادن چيزي در غير جاي متداول خود خواهيم دانسـت . سه كلمه بپردازيم

اي كامال جـدي تلقـي شـود امـا بـا ترجمـه آن و قـرار ملهتواند ج اي خبري، در يك فرهنگ مي است يعني آنكه جمله

براي مثال بسـياري از جوكهـاي مرسـوم در ميـان ايرانيـان كـه بـه . اي ديگر به طنز تبديل گردد گرفتن در فرهنگ زمينه

مسائل جنسي اشاره دارد در فرهنگهاي اروپايي قسمتي از زندگي و تجربيات روزمره انسانهاست و معناي طنـز خـود را

اي از گرايانـه پـاره در مورد هجو بايد گفت كه آنرا به مسخره گرفتن و رد كردن مطلـق ! دهد به طور كامل از دست مي

در اكثر اوقات هجو همان طنز است كه جنبـه تخريبـي آن بـه مقـدار قابـل . مسائل، تفكرات و اشخاص خواهيم دانست

زل پست مدرن قسمت هجو نتوانسـته عملكـرد مسـتقلي بـراي در فرهنگ ما و بالطبع در غ ! اي افزوده شده است مالحظه

دهد، كند يا به صورت راديكال به هزل تن مي خود پيدا كند و معموال يا با ديد معتدل به طرف طنز تلخ گرايش پيدا مي

تـرين عتـرين و ممنـو شود استفاده از ركيـك در تعريف هزل مي . كه در ادامه با مثال درباره آن بيشتر حرف خواهيم زد

كلمات و جمالت براي تصوير يا تخريب يك وضعيت و از همه مهمتر به خنده واداشتن مخاطب را بـه عنـوان تعريـف

خطـوط قرمـز و ] يـا حتـي شـخص [حال همان مشكل طنز در اينجا نيز وارد است يعني با تغييـر هـر فرهنـگ ! ارائه كرد

كنـد در خيلـي از اوقـات نتـوانيم بـه ين مـا را وادار مـي كنـد كـه همـ به كلي تغيير مـي » ركيك«ممنوعه و تعريف كلمه

دچـار » جــديات «دسـت بـزنيم و حتـي در تمـايز آن بـا » غـزل پسـت مـدرن «تفكيك صحيحي بين اين سـه عنصـر در

فروشـد چيـزي بـه جـز لـب نمـي / شكر فروش كه عمرش دراز باد چـرا «: گويد سردرگمي شويم مثال وقتي شاعر مي

يير مصرع حافظ به شعري كامال به زبان امـروز و همچنـين پـايين آوردن آن تـا سـطح يـك موضـوع از طرفي تغ » !سارا

را چيزي فراتـر از يـك » سارا«اما اگر . تواند جنبه هجو حافظ و انديشه او باشد هم داراي طنز است مبتذل جنسي هم مي

اي است كه فلسفه حافظ را به چـالش كشـيده هاسم و به نوعي نماد فرهنگي بدانيم آنگاه مصرع دوم در واقع بيان انديش

پـس از . است حاال شايد تنها به خاطر غافلگيري در ابتداي مصرع دوم، اين بيت را بتـوان داراي طنـزي خفيـف دانسـت

يا در جايي ديگر كـه شـاعر از كلمـات جنسـي بـه صـورت . كند تأويلي به تأويلي ديگر تمام تعاريف و مرزها تغيير مي

Page 260: در پيرامون غزل

٢٦٠

ـ آنرا هزل دانسـت و در تـأويلي ديگـر ! توان در برداشتي سطحي ـ و شايد درست برد مي در غزل نام ميصريح و كامل

گرايـي دنيـاي پسـت مـدرن فـرض كـرد كـه طبعـا بـا آنرا به مسخره گرفتن چهره جدي دنياي مدرن و بيـانگر مصـرف

از . هماهنگ و همراستاست ] باشد ن مي كه از نتايج ورود فلسفه پسامدر [آزاديهاي فمينيستي و حركتهاي هموسكشوالها

قسـمتي از . توان تنها آنرا روانكـاوي محضـي از مشـكالت امـروز دانسـت جانبي ديگر با تغيير مرزها و خطوط قرمز مي

!زندگي كه تا به امروز كمتر مورد نقد قرار گرفته است

بير كلـي كـه مخاطـب را در البيرنتـي از ديگر ويژگيهاي غزل پست مدرن آنست كه از به كار بـردن كلمـات و تعـا

هـاي كند و به جاي آن تصاوير ملموسي كه بـه نـوعي نشـانه خودداري مي ... ] نظير عشق، نفرت و [كند تصنعي اسير مي

آقـا ! نـه ! : خـوري كـه؟ ــ نوشـابه مـي « : گويـد به طور مثـال شـاعر مـي ٩.كند پيرامون آن كلمه هستند را جايگزين مي

دهـد كـه بـه دسـت مـي ] در پس زمينه يك ديـالوگ آشـنا [ا بدون ذكر هيچ نوع كليتي تصويري را در اينج » خورم نمي

مخاطب در ذهن خود به عنوان نماد تركيبي غيرقابـل تفكيـك از چنـد كليـت دارد پـس تصـاوير، جـايگزين فضـاهاي

... شناسـي و ه، با رويكرد جامعـه نقدي فلسفي، روانكاوان » غزل پست مدرن «همانگونه كه قبال اشاره شد . اند انتزاعي شده

هـر چنـد [شـود باشد و در سطح و براي خلق زيبايي صـرف، متوقـف نمـي بر هستي پيرامون مي] يا تركيبي از همه اينها [

شعر امروز متني فلسفي است يا اگر بهتر بگـوييم ! ] شناسي پسامدرن ناميد توان همين عملكرد را خود تعريف زيبايي مي

پس مؤلف بـه جـاي . كني و خزيدن در پرده تلميحات خود را به شعر و متن ادبي نزديك كرده است فلسفه با ساختارش

دهد كه به عنوان يك فيلسوف به كشف و تفسير دسـت بزنـد و مـتن خـود را گوييهاي رايج به مخاطب اجازه مي گنده

وضيح نيست چون كليـد و روش هـر روشهاي تفسير اين نوع از اشعار قابل ت . بازآفريني كرده و در ذهن خويش بنويسد

اثر در خود آن مدفون است يا بـه بيـاني ديگـر هـر اثـر در دنيـاي پسـامدرن خـود يـك ژانـر ادبـي مجزاسـت و قواعـد

متنـي كـه . هر هنرمند يا نويسنده پست مدرن در مقام يك فيلسـوف اسـت «در واقع . رمزگشايي مختص به خود را دارد

توان در مورد ز نظر اصول، تحت هدايت قواعد از پيش تثبيت شده قرار ندارند و نمي كند ا نويسد، اثري كه خلق مي مي

هر چند گاهي اين فلسـفه ١٠».آنها مطابق با حكم ايجابي با به كار بستن مقوالت آشنا در متن يا اثر هنري قضاوت نمود

رو به رو نيستيم بلكـه بـا » بايدها«ا با گذارد يعني م نه در جهت تثبيت خويش بلكه تنها در رد آنچه موجود است قدم مي

اي از شك و ابهام قـرار داده نيز در هاله » نبايدها«يي را داريم كه حتي اين »نبايدها«گرايي خاص اين نوع شعر تنها نسبي

!شوند مي

غـزل «ارد امـا در گردد و در متن نياز به رويكردي خاص ند با آنكه بيشتر به ديد ما به اثر برمي » مرگ مؤلف «مسأله

هر اثر هنري را واجد معناهاي گوناگون با توجـه بـه » روالن بارت «هر چند . روي آن بسيار كار شده است » پست مدرن

توانيد متني را براي دريافـت معنـي و يـا تفـريح بخوانيـد ولـي نهايتـا در يـك احسـاس مي«: گويد مخاطب دانسته و مي

كنـد نـوعي حالـت كند و يا از ارائه دقيق آن امتناع مـي ايي كه متن آنرا بيان نمي اين حـس نه . مانيد سردرگمي باقي مي

اما ١١»كنيد انگيزد تا از شما بپرسد به چه فكر مي كه شخصي را برمي ] همانند حالت متفكرانه چهره [متفكرانه سرسخت

اشت مخاطب را بـا خـود شـريك باشد حتي متوني كه به نوعي برد متني تك وجهي و صريح نمي » بارت«مطمئنا منظور

مثال خلق كردن شخصيتهايي غيرتيپيك و قابل لمـس، عـدم . هايي هستند كنند در اين ويژگي داراي شدت و ضعف مي

سـازي و از طرفـي ديگـر روي كنشها و واكنشها، انتخاب راوي مناسب، عدم قهرمان ... گذاري اخالقي، فلسفي و ارزش

Page 261: در پيرامون غزل

٢٦١

شود كه كار از طرف مؤلف و باعث مي ... كشف به مخاطب در طول و عرض اثر و ايجاد فضاهاي سپيد در متن، اجازه

مهـم . متن به ضلع سوم مثلث كه مخاطب است رفته و به اندازه مخاطبان اثر به تكثيـر و بـازآفريني آن دسـت زده شـود

ت نبـودن مسـأله در حـال اينست كه هيچ تأويلي بر تأويل ديگر ارجحيت ندارد، زيرا چند معنايي موجود نه به خاطر ثاب

مـدرن مـا بـا نگرند پس در غـزل پسـت بررسي بلكه به خاطر زواياي مختلفي است كه برخورد كنندگان با اثر از آن مي

معنايي مواجه نيستيم و وجود يك كليـت ثابت را قبول داريم اما با توجه به ضمير ناخودآگاه متفاوت مخاطبان اثـر و بي

برند كه با ديگري متفـاوت و حتـي متنـاقض اي از حضور مضمون پي مي ها هر يك به جنبه نحوه رمزگشايي متفاوت آن

هر كلمـه در اذهـان مختلـف دچـار رمزگشـايي » زن فكر راه راه قشنگي است «: گويد به طور مثال وقتي شاعر مي . است

هاي قفـس بـر تصـوير او باشـد يـا يلهتواند نشانه ديد راوي از داخل قفس و اثر م بودن مي » راه راه«مثال . شود متفاوت مي

گيرد يا اينكه شاعر در حال توصـيف شـكل ظـاهري يـك نشانه لباس زنداني باشد كه به نوعي معني قبلي را نيز دربرمي

و نشـانگر وجـود راههـاي » راه«تكـرار كلمـه » راه راه«و شباهتهاي آن با شخصيت موجود در غـزل اسـت يـا اصـال ! مار

تواند نماد احساسات، جنسيت مظلوم، كه مي » زن«حاال اين را اضافه كنيد به معني كلمه ... ست يا كننده ا مختلف و گيج

تـك باشد از طرفي ديگر يادمان باشـد كـه تـك ... اشاره به سكشواليته خاص آن و روابط جنسي و آناتومي خاص او و

هـر ديـد » جنسـيت مظلـوم « در تأويل منجـر بـه نگرانه متفاوتي داشته باشد مثال اين برداشتها در ذهن خواننده تصور جزء

با ابهـام موجـود در آن و اينكـه » قشنگ«تواند داشته باشد كه وجود كلمه متفاوت و حتي متناقض مي » زيرتأويلي«خود

همانگونه كه قبال اشاره شد صفتها نسبي بوده و بـه صـورت منفـرد فاقـد [به خودي خود داراي هيچ معني خاصي نيست

رسد نهايت مي تركيبات مختلف اين تأويلها وقتي به بي ! دهد اين گستردگي معنايي را افزايش مي ] هستند ارزش خاصي

.كنند هاي بعدي و مصاريع ديگر هستيم كه همين شيوه رمزگشايي را دنبال مي كه ما شاهد حضور واژه

است اين كليـت در اجرا شكلهاي » درنغزل پست م «در » تصوير«تواند مورد توجه قرار بگيرد مسأله ديگري كه مي

اي گاهي دوربين راوي ثابت است و چند تصـوير ثابـت كـه معمـوال نقـش زمينـه . بسيار متفاوتي را به خود گرفته است

شوند و مواقعي نيز بـا دادن چنـد اين تصاوير ثابت گاهي به وضوح بيان مي . گيرد دارند ديالوگهاي شخصيتها را دربرمي

اما در بعضي از اينگونه غزلها نيز حركت دوربـين بسـيار سـرعت . گذارند صوير كامل را به مخاطب وامي كليد ساختن ت

در همين دو نوع ! كنند ها در مواجهه با تصاوير و اشياء و حوادث هستند كه وجود خارجي پيدا مي گيرد و شخصيت مي

كـه قـبال اشـاره كـرديم [ثابت است و گـاه متغيـر شبه روايت كاراكتر ديگري به نام زمان وجود دارد يعني گاهي زمان

وقتي زمان در تغيير باشد حتي اگر تصاوير ثابت باشند تنها اسم مشابهي دارنـد چـون ] تواند متفاوت باشد سرعت آن مي

وجـود نـدارد و z در نقطه y موجود است در زمان z در نقطه xوقتي ما به بعد چهارم معتقد باشيم صندلي كه در زمان

گـاهي سـرعت عبـور زمـان . ن صندلي به چيز ديگري تبديل شده است كه تنها از سه بعد به سوژه قبلي شـباهت دارد اي

شناسـي عـادتي مـا را اينقدر سريع است كه ما حتي با تصويرهايي غيرمتجانس رو به رو هستيم كه معموال حـس زيبـايي

هـر » غزل پسـت مـدرن «نوع تصاوير در . ايم تجربه كردهكند چون در دنياي واقعي اين سرعت را كمتر دچار خدشه مي

اي تكراري شـباهت بندي كلمه شاعرانه و غيرشاعرانه به لطيفه از اين ديدگاه طبقه . تواند باشد چيز موجود و ناموجود مي

زندگي انسـان اتفاقا بسياري از مسائل ظاهرا غيرشاعرانه مثل كامپيوتر و ژنتيك با توجه به حضور پررنگ خود در . دارد

تواند كامپيوتر مي «مثال . هستند!! »چشم يار «و » خار«و » نيلوفر«امروز و ترسيم فرداي پست مدرن او بسيار پركاربردتر از

Page 262: در پيرامون غزل

٢٦٢

و اينترنت با اجازه دادن بـه ظهـور فرديــت در شـرايط ١٢»اي مدرنيسم كند تكثير تفاوتها را جايگزين يكنواختي كليشه

و از طرفي ديگـر بـا غلبـه بـر مشـكالت دنيـاي مـدرن نظيـر ١٣نهاي مجازي با مشخصات دلخواه برابر و حتي ايجاد انسا

شـويم كـه كند يا وقتي متوجـه مـي انسان را به سمت جامعه فراصنعتي هدايت مي... اي و نيروي كار، ترافيك، نظم اداره

دنيـايي را ترسـيم » آلـوين تـافلر « و ١٤»سـت ها اساسا يكـي ا كد وراثت و ساختار بنيادين زبان ظاهرا در تمامي سازواره «

!! و واقعيـت محتـوم ! شوند نـه شـيئي در دسـت فراينـد موجـود كند كه انسانها با كمك مهندسي ژنتيك انتخابگر مي مي

.توانيم از آوردن اين تصاوير در شعر خودداري كنيم آنگاه ديگر نمي

خواننـده ايـن نـوع شـعر . اسـت » غزل پست مدرن«اي از ديگر ويژگيه» تخصصي و نيمه تخصصي «هاي آوردن كلمه

كند و گاهي براي درك واقعي يك كلمه شعر مجبور به مطالعـه چنـدين كتـاب گاهي نياز به پاورقي و توضيح پيدا مي

در دنيـاي ] فراتر از معناي تحـت اللفظـي ! [آيا واقعا نبايد هر كلمه شعر را مخاطب به معناي واقعي درك كند؟ . شود مي

و شتابزده همه چيز آماده و فوري بود و قرار نبود مخاطب به كاري واداشته شود اما حاال مخاطب بـراي خوانـدن مدرن

و خـورد بسـته «: مثال در دو مصرع زيـر . شود زند كه به پرباري انديشه خود او منتهي مي يك بيت به كنكاشي دست مي

شود كه در مثال اول چرا مخاطب بايـد منتقد شاكي مي » بكت هاي گويم مثل گريه بداهه مي «يا » قرص اريترومايسين را

و تمام اشكال و خواص دارويي و كاربردها و عوارض آن را براي فهم شعر بداند و يا در مثـال دوم چـه » اريترومايسين«

ا بـه فهـم شـعر باخبر باشـد تـ » بكت«هاي و كاربرد آن در نمايشنامه » گويي بداهه«لزومي دارد كه مخاطب شعر از مسأله

شناسـي نجـوم و اسـطوره » منـوچهري «كند كه چرا مخاطب بايد براي فهم شعر اما اين منتقد عزيز بيان نمي . كمك كند

تاريخ و آداب و رسوم ايـران » فردوسي«شناسي عرفاني و براي درك بهتر شعر نشانه» حافظ«بداند و براي فهم شعر ... و

! رد كه اتفاقا در قرن حاضر اطالعات اوليه انسانها به طور تصاعدي رو به افزايش اسـت گي در نظر نمي و اصال !! باستان را

تـرين و پركـاربردترين كلمـات در هر صورت اين نكته قابل بحث است كه مخاطب شعر پست مدرن حتي درباره ساده

برسد و كليـدهاي افزونتـري را بـه بايد اطالعات جامع و كاملي داشته باشد تا به كشفها و تأويلهاي بيشتري » ديوار«مثل

سرعت كند ! اما مطمئنا از ارزش آن كاسته خواهد شد . البته بدون اين اطالعات نيز شعر جواب خواهد داد . دست آورد

!كجي باشد به شتابزدگي و كمپلكسهاي سهل الوصول دنياي مدرن خواندن اين اشعار شايد دهن

بود » غزل پست مدرن «هايي از كنيم كه اين مقاله فقط سرفصلهايي راجع به گونه قبل از پايان اين مقاله بايد يادآوري

ها نيز به علت گسترده بودن ناگفتـه و از بسياري از نكات، بسيار سطحي و در حد يك اشاره رد شديم و بعضي از مقوله

. در فرصتي مناسـب بـه آن بپـردازم كه اميدوارم ] مدرن مثل نمادسازي و فرق آن با استعاره در غزل غيرپست . [باقي ماند

اي ندارد اما متأسفانه بسيار مورد بحث اسـت ضـروري فقط در اينجا ذكر چند نكته كه چندان ارتباطي هم به مسائل پايه

:رسد به نظر مي

ـ كلمات بيگانه در زبان فارسي عروض خاص خود را دارند يعني معموال دچار تقليل هجا مي شوند بـه گونـه اي کـه ١

هاي کشيده به طرف هجاي بلند تمايل داشته و هجاهاي باند به سوي هجـاي کوتـاه ميـل مـي کننـد مـثال در كلمـه هجا

امـا اگـر كلمـه فارسـي ] »_«يعني [يك هجاي بلند است » ياز«كه از زبان بيگانه وارد فارسي شده است هجاي » ديازپام«

زيـرا [»_U« يعنـي [شـود محسوب مـي ) هجاي کشيده (يك هجاي كوتاه + يك هجاي بلند » ياز«هجاي » پياز«بود مثل

بينـيم نويسيم نه آنچه را كه مي شنويم مي يعني آنچه را كه مي ! امالي عروضي مبتني بر حروف ملفوظ است نه مكتوب «

Page 263: در پيرامون غزل

٢٦٣

يـك هجـاي » دي«و ] »ـــ «يعنـي [يك هجاي بلند » هاي«، »هايديگر« با همين فرمول در كلمه ١٥»و در خط وجود دارد

در زبانهـاي » اي«و » ا«علت اين موضوع نيز كشيدگي بسيار كمتر صـداهايي مثـل . شود محسوب مي [»U« يعني [كوتاه

البته در پـاره اي مـوارد کـه کلمـه تلفـظ ! [اروپايي نسبت به زبان فارسي و استرس بر روي بخشهاي مختلف كلمه است

.] م تقطيع شوداصلي خود را از دست داده ممکن است از لحاظ عروضي به شيوه مرسو

مبتنـي بـر ايـن موضـوع ] آنهايي كه در ادبيات به عنوان اختيارات سابقه ندارند [ـ هر گونه دست بردن در وزن و قافيه ٢

شـود از ادا، است كه شاعر بخواهد محتوا را بر روي قالب و فرم اجرا كند كه در ايـن زمينـه نيـز بايـد تـا آنجـا كـه مـي

.گيرد خودداري كرد شدن ظاهر صورت مياطوارهايي كه به قصد متفاوت

ـ هر گونه تغيير در شكل ظاهري، زبان، فرم و تصوير غزل بايد اثـر ناخودآگـاه و خودآگـاه محتـوا بـر روي آن باشـد ٣

باشد بايد از قواعد آن پيروي كرد و حتي اگـر الزم حاوي مسائلي كالسيك مي » غزل پست مدرن «يعني اگر قسمتي از

وظيفه مـا رنـگ و لعـاب تـازه ايـن قالـب نيسـت بلكـه ! يات و وجود اتفاق شاعرانه نيز مدنظر قرار گيرد باشد استقالل اب

دهد طبيعتا تغيير تفكر به تغييرات در سـطح نيـز عوض كردن تفكر غالب بر آن است كه به نيازهاي امروزي جواب نمي

.منجر خواهد شد

تسـلط كامـل بـر همـه علـوم . بر استعداد و ديد باز تنها شـعر بگويـد تواند با تكيه ديگر نمي » غزل پست مدرن «ـ شاعر ٤

انساني و دانستن كلياتي پيرامون ديگر علوم از ويژگيهاي اوليه سراينده اين نوع اشـعار اسـت در عـين حـال شـاعر بايـد

.چنان با وزن و قافيه عجين باشد كه وجود آنها به كمك شعر بيايد نه آنكه او را مشغول خويش كند

ـ مسأله ترجمه ظاهرا مشكل اساسي اين نوع شعر است زيرا با توجه به كاركردهاي زبـاني و از طـرف ديگـر فرهنـگ ٥

بومي غالب بر آن نياز به پانوشتهاي طوالني و فراوان دارد كه متن را از شعر به طرف مقالـه پـيش خواهـد بـرد امـا بايـد

سـازي هر گونه فرايند پسامدرن است زيرا ديگر روند جهاني دانست كه اين مشكل در واقع ويژگي غزل پست مدرن و

مطمئنا با گذشت زمان و ارتباطـات متقابـل . جواب نداده و فرهنگهاي بومي به موازات يكديگر در حال حركت هستند

.اين فرهنگها مشكل ترجمه كمرنگتر خواهد شد

تواند آفريده شـود و فاقـد تمـام ويژگيهـاي مـذكور ي مي در انتهاي اين مقاله مانند ابتداي آن بايد يادآور شد كه غزل

ناميده شود و تمـام بحثهـايي كـه شـد » غزل پست مدرن«باشد اما به خاطر آنكه پايه و اساس آن بر تفكر پسامدرن باشد

....!!باشد و اي متزلزل، نسبي، ملتقط، پيچيده و غيرقابل دسترس مي تنها ديدي يكسونگرانه به مسأله

:پانوشتها

از لحاظ حركت زماني، از دست رفتن شخصيتهاي ثابـت و نگـاه روانكاوانـه بـه مسـائل ) »لينچ«متعلق به (» بزرگراه گمشده «ـ مثال در فيلم ١

را نيز به خاطر به تمسخر گـرفتن شـكوه ) »اسپيلبرگ«متعلق به (» پارك ژوراسيك«ناميم اما فيلمي مثل آنرا پست مدرن مي ... پورنوگرافي و

مانند موجودات و اي مدرن و اشاره به شكست علم و عقل ـ دو رويكرد اصلي دوره مدرن ـ در مقابل طبيعت وحشي و نظريات تكثير بي دني

.ناميم پست مدرن مي... حركتهاي ژنتيكي براي رقم زدن موجودات به گونه دلخواه و

حسينعلي نوذري: ـ پست مدرنيته و پست مدرنيسم گردآوري و ترجمه٢

.توانيم مثالي را ذكر كنيم ـ متأسفانه چون براي نشان دادن اين حركت بايد كل اثر را بررسي كرد در اين بخش نمي٣

Page 264: در پيرامون غزل

٢٦٤

ـ فالسفه بزرگ ـ برايان مگي ترجمه عزت اهللا فوالدوند٤

»ويتگنشتاين«ـ نقل قوليست از ٥

»ژوليا كريستوا«ـ نقل قوليست از ٦

تم ـ جروم دي سالينجر ترجمه احمد گلشيريـ دلتنگيهاي نقاش خيابان چهل و هش٧

گيرد اما به دليل آنكـه نوشـتن ايـن خود پذيرفتن نوعي فرا روايت است كه در تقابل با خود قرار مي » بنيادين«ـ هر چند همين آوردن لفظ ٨

.رسد اي تسامحات غيرممكن به نظر مي مقاله فرايندي مدرن است گريز از پاره

هـا و اشـاره بـه توخـالي بـودن كلمات كلي در شعر وجود دارند كه اغلب تعمدي و براي به چالش كشيدن اين كليت ـ البته گاهي نيز اين ٩

.پردازد آنهاست يعني متن خود به نقد فراروايتها مي

ـ وضعيت پست مدرن ـ ژان فرانسوا ليوتار ترجمه حسينعلي نوذري١٠

طمه جاللي سعادتـ پست مدرنيسم ـ ريچارد آپيگنانزي ترجمه فا١١

»چارل جنكز«ـ نقل قوليست از ١٢

تـر از آن چيـزي تواند بـه يقـين بگويـد واقعـي هايي مجازي نيستيم و چه كسي مي تواند ثابت كند كه ما خود ساخته ـ چه كسي واقعا مي ١٣

!!سازيم هستيم كه مثال در اينترنت مي

جمه كورش صفويـ روشهاي بنيادين در دانش زبان ـ رومن ياكوبسن تر١٤

ـ آشنايي با عروض و قافيه ـ دكتر سيروس شميسا١٥

٢٤/persianblog.ir/post.www.bahal٣ منبع

Page 265: در پيرامون غزل

٢٦٥

بيست و نهممقاله

روح ايراني ابراهيم حسن لو : نويسنده

:اشاره

توانـد هـاي غنـي و سرشـاري مـي ههـا از سرچشـم مايه مايه غزل فارسي عشق، عرفان و انديشه است و اين درون درون

توان به روحيات و درونيات، عشـق با غزل فارسي مي. غزل فارسي روح ايراني از آغاز تا امروز است . نشئت گرفته باشد

مايه و روح بلند، زيبا، ناب و متعـالي چگونـه شـكل گرفتـه اسـت و ايـن و انديشه ايراني پي برد، اما اين انديشه و درون

ها كه غـزل از آنهـا الهـام و رنـگ و بـو و شـكل مايه در ذيل اين بن . گيرد خروشان از كجا سرچشمه مي جويبار زالل و

گـذارم تـا خـود مشـاهده كنـد كـه غـزل از ايـن شود و نتيجه و استنباط را به عهده مخاطـب مـي گرفته است، بحث مي

.اي بهره گرفته است ها تا چه حد و اندازه مايه بن

ـ اديان١. كه ايرانيان در روزگار باستان داشتند، دو جنبه تاريكي و روشني مستقيم يا غيرمستقيم مورد توجه انسانها بود در ادياني

:اند از ترين اين اديان عبارت عمده

زروان سـالهاي درازي . شـد زروان خداي مؤنث و مذكر بـود كـه خـداي سـرزمين پنداشـته مـي : رواني آيين ز : الف

از آرزوي او هرمـز و . كنـد شود، به فرزند داشتن خود شك مي چون آرزويش برآورده نمي كند و آرزوي فرزندي مي

نبرد آنها نيز ايزدمهر است كـه داور انسـان روان پديد آمد و اين دو نيرو در نبردند و ميانجي از شك او اهريمن درون ز

.نيز هست

داري است، مردساالر و هر جا كه شاخه صادي گله در جوامع قديم هرجا كه شاخه اصلي اقت : ـ آيين مادرساالري ب

در آسياي غربـي نيـز بـه آثـار جوامـع . يابد به ويژه كه نسل از طريق مادر بقا مي . ساالر است اصلي كشاورزي است، زن

در سراسر نجد ايران تا حدود سند و همچنـين تـا آسـياي صـغير و مصـر، مادرسـاالري نظـام . خوريم مادرساالري برمي

كند، بلكه شوهر يا بـرادر زن از جانـب او حكومـت در جامعه مادرساالري زن الزاما خود حكومت نمي . ستمشترك ا

هاي مادرساالري در تـاريخ فرهنـگ مـا بـن ايرانـي نـدارد، نشانه. كند گاهي نيز چون بلقيس خود حكومت مي . كند مي

يران به هنگام ورود فرهنگ هند و ايرانـي بـه ايـن بلكه متأثر از فرهنگ گسترده مادرساالري موجود در آسياي ميانه و ا

.سرزمينهاست

. در اين تفكر ماده متعلق به اهريمن است و پس از نه هزار سال جهان از بند ماده رهـا خواهـد شـد : مانوي ج ـ آيين

. ه خود مشغول كرد بسياري از شاهان ساساني را ب م دين مانوي از زمان شاپور اول ساساني تا آخر عهد ساساني فكر و ه

Page 266: در پيرامون غزل

٢٦٦

جـوار ايـران از آسـياي كردند، اين آيين نه تنها در ايران، بلكه در ممالك هم روحانيون زردشتي با اين دين مخالفت مي

) گـرا دوگانـه (علماي اديان در اسالم مانويت را جزء اديان ثنـوي . مركزي تا متصرفات روم، پيرواني سرسخت يافته بود

دانند و علماي اديان در اروپـا نيـز مانويـت را ني كه عالم را از دو اصل متقابل نور يا ظلمت مي اند، يعني جزء اديا دانسته

.دانند كه به معني معرفت و شناسايي است جزء اديان گنوسي مي

ماده . جهان ماده اهريمني نيست، هرمزدي است . در اين آيين مثل آيين مانوي بدبيني وجود ندارد : دـ آيين زردشت

اند و پس از نه هزار سـال اند و با آن درآميخته ست؛ فقط اهريمن و نيروهاي اهريمني به اين جهان هرمزدي تاخته پليد ني

و ) روشـني (در اين دين، هر فـرد آفريننـده كـل جهـان اسـت و سـپند مينـو . اين جهان مادي از پليدي پاك خواهد شد

ن مصلحي است كه به تبليغ توحيـد و عظمـت خداونـدي زردشت به حق نخستي . در قاعده قرار دارند ) تاريكي(اهريمن

انديشـه . پرداخته و به خداي واحد و قادري كه كبرياي او بـيش از خـدايان كيشـهاي قبلـي اسـت، اعتقـاد داشـته اسـت

دين زردشت چون به جانـب مغـرب نشـر . نيرومند زردشت بر پايه انديشه پاك، گفتار پاك و كردار پاك استوار است

.ان ديگر برخورد پيدا كرد و تحت تأثير آنها واقع شديافت، با ادي

در . پرداختنـد، ايزدمهـر اسـت تـرين ايزدانـي كـه ايرانيـان باسـتان بـه سـتايش آنهـا مـي يكي از برجسته: ه ـ آيين مهر

ـ كه يك خـداي هنـد و ايرانـي )مهر(سرودهاي باستاني كه در اوستاي كنوني باز مانده است، سرودي براي جشن ميترا

ستايش ايزدان . مهر ايزد پيمان و راستي و روشني و جنگ است. شود شت خوانده مي است ـ وجود دارد كه سرود مهر پ

تـرين باستاني كه يكي از آنها ايزد مهر بود با رسمها و آيينهاي ويژه خود كه قرباني نيز در ميان آنها در كار بود از كهن

.زمان در ميان ايرانيان رواج داشت

وي معتقـد اسـت كـه تـاريكي ماننـد روشـنايي از روي . كند بحث خود را از نور و ظلمت آغاز مي : يين مزدك وـ آ

كند، بلكه رفتارش كورانه و اتفاقي است، بنابراين اختالط نور و ظلمت كـه نتيجـه آن ايـن عـالم اراده و قصد عمل نمي

پس در آيين مزدك برتري نور بـر . ورت گرفته استمادي است از روي نقشه و اراده نبوده است، بلكه غير اختياري ص

در كيش مزدك نيز مانند آيين ماني از هر چيزي كه عالقـه روان را بـه مـاده بيشـتر . ظلمت بيشتر است تا در آيين ماني

.كند، پرهيز بايد كرد مي

و عشـق و انديشـه ايرانـي تـأثير هـاي عرفـان مايه هاي اعتقادي يا باورها كه ذكر شد در نيرومندي بن اين اديان يا انديشه

.هاي اعتقادي و ديني نقش اساسي دارند مايه هاي مختلف غزل فارسي اين بن بسياري گذاشته است و در رگه

دسـته اول بـا قبـول جزيـه و . پس از حمله اعراب، مردم ايـران بـه دو دسـته تقسـيم شـدند : دين مردم ايران بعد از اسالم

بود، حفظ كردند و دسته دوم ديـن اسـالم ... دي خود را كه زردشتي، مانوي، مزدكي و پذيرفتن خراج، دين آبا و اجدا

. را پذيرفتند و پس از آشنايي با تمدن و زبان عربي در كارهاي مختلف مدني و حكومتي نفوذ كردند

Page 267: در پيرامون غزل

٢٦٧

: ـ زندگي ايراني٢

نور خورشيد از نـوري اسـت كـه در نطفـه در اساطير ايراني آمده است كه انسان از خورشيد به وجود آمده است و

در اسـاطير ايرانـي همـه . توان يافت مسئله جاودانگي زن و ميرنده بودن مرد را در اساطير ايراني مي . كيومرث بوده است

پس اگر انسان از خورشيد اسـت كـه بـر زمـين . چيز به سوي زمين ميل دارد جز آتش كه به سمت خورشيد مايل است

مرگ پيوستن به نور مطلق است همچنان كه در عرفان فنـا . او را بسوزاند تا به سرمنزل نخست بازگردد افتاده است، بايد

.شرط بقاست

اقوام هند و ايراني به اجرام آسماني بيش از ساير عناصر طبيعت توجه اعتقادي داشتند، در كوهستانهاي ايران نيز قوم

.د و در كار با فلزاتي چون مس، طال و نقره مهارت داشتندكردند كه تمدن زراعي داشتن سومري زندگي مي

بايست به تصويب ايـن دو مجلـس وجود داشت و همه مسائل شهري مي ) پيران يا شيوخ و جوانان (در سومر دو مجلس

اقـوامي بـا . سرزمين گسترده ايران اقـوام بسـياري را در خـود پـرورش داده اسـت . نظام حكومتي دموكراسي بود . برسد

. دهنـد صدا روح ايرانـي را تشـكيل مـي قادات گوناگون و در مكانهاي متنوع و خصايص برجسته و واال همدل و هم اعت

ايـن . دهنده انديشـه بلنـد و روح واالي ايرانـي اسـت آثاري كه از روزگاران باستان تا كنون به يادگار مانده است، نشان

.را داردانديشه و روح بلند در آينه غزل بيشترين نمود و جلوه

: ـ خصوصيت ايراني از آغاز٣

توجه و عالقه به روشني و راستي و درستي كه در دين زردشـتي در زمـان هخامنشـي دروغ بـه جـاي اهـريمن قـرار

.گيرد و اين بيانگر دوستي و عالقه به راستي است مي

.در اساطير ايراني مرگ پيوستن به نور مطلق است: توجه به مرگ

همچنـان . كننـد كنند و با هم زندگي مي بينيم اقوام ايراني با هم مهاجرت مي با نگاه به تاريخ مي : و اجتماع توجه به جمع

در نـزد . زراعت، دامداري و صنعت از كارهاي عمده گروه ايراني بود . كنند كه سومريها به سيستم مشترك زراعت مي

.اين گروه زن اهميت و احترام خاصي دارد

اي اهـورا مـرا از آنچـه : خـوانيم كـه در كتـاب سـينا مـي چنان : موختن و كسب دانش و بينش و مهارت مندي به آ عالقه

خوانيم به آن كسي بايد گوش فرا داد كه به راستي انديشـيده، بـه آن آگاهي، آگاه گردان و باز هم در اوستا مي ) بدان(

.دانايي كه پزشك زندگي است

خـوانيم مبـادا ستودند و در اوستا مـي ذهب ايراني را كه مشوق راستگويي بود، مي كه يونانيان مبادي م چنان : راستگويي

. دهـد كسي از شما به گفتار و آموزش دروغين گوش دهد، چه او به خان و مان و روستا و كشور ويرانـي و تبـاهي مـي

پدري و اجـدادي، ها و الگوهاي نوع دوستي، توجه به شيوه منش، نجيب، دشمن جهل و تعصب، مهرورزي و هم بزرگ

هـاي زنـدگي، مند به زيبـايي و حقيقـت، تفكـر و كشـف پديـده روحيه مردانگي، جسارت، جنگجويي، حماسي، عالقه

كردند هيجانات و درونيات خـود را بـه نحـوي ارائـه و بـروز دوستي با محل زندگي كه در محل زندگي خود سعي مي

Page 268: در پيرامون غزل

٢٦٨

اي انـد، نمونـه ايي كه بر اساس آب و هواي آن نواحي واقع شـده ه سواريها و شكل خانه هاي محلي و اسب سروده. دهند

ترين قالب شعر ايرانـي با اين مقدمه كه ذكر شد، محبوب. صدايي با محل زندگي و طبيعت است از انس و دوستي و هم

سـانها حركـت شانه ان به غزل در بطن جامعه ايراني دوشادوش و شانه . يعني غزل، بيشترين تأثير را از آن خود كرده است

اي توانسته است قابليت و توانمندي خود را نشان دهد و شاعران آن را به عنـوان توانمنـدترين كرده است و در هر زمانه

گيرند و به حق نيز غزل، خوب توانسته اسـت كـه از عهـده روح بـزرگ و ابزار و قالب فكري و روحي خود به كار مي

. رسالت مهم ملتي فرهيخته برآيد و حق مطلب را ادا كندانديشه بلند و متعالي و عميق و مردمي و

: سرايان برجسته غزل

در قرن سـوم بـه دسـت رودكـي و . گيرد عصر ساماني ابتداي ترقي ادب فارسي است و غزل نيز از اين زمان پاي مي

قرن پنجم و ششم دسـتي مسعود سعد در دقيقي در قرن چهارم، فرخي در قرن پنجم، . گيرد شهيد بلخي آب و رنگ مي

كنـد و موالنـا در قـرن هفـتم انديشـه بلنـد و بر آتش غزل داشتند و در قرن ششم انوري پيش از سعدي راه را هموار مي

در همين قرن عراقي سوز و شـوق درون خـويش . سپارد تا به دست آيندگان نيز برسد آسماني خود را به دست غزل مي

كنـد و در قـرن هفـتم اميرخسـرو دهلـوي در نوبتي ديگر سعدي خداونـدگاري مـي كند و را با همين قالب حكايت مي

آيـد تـا بـراي همـه بسـرايد تـا اين بار حافظ مي . كند كند و در قرن هشتم غزل فريادي جاودانه بلند مي زبانيها مي شيرين

فـاني خـود را بـا غـزل بيـان معني واقعي غزل باشد و سلمان كه حافظ از او در بسياري موارد تأثير گرفته است، ذوق عر

در قـرن . سرايد تا قرن هشتم قرن غزل باشـد خواجوي كرماني كه در تكامل غزل سهمي بزرگ دارد، غزل مي . كند مي

كند و در قـرن دهـم بابـا فغـاني شـيرازي زنـدگي نـاگوارش را اهللا ولي مطالب عالي و عرفاني را غزل مي نهم شاه نعمت

وحشي بافقي اين مرد فقير و تنگدست سـهل . شود عبارت ظاهر مي و پرمضمون و خوش باز هم هاللي لطيف . سرايد مي

در قرن يـازدهم هاللـي آملـي كـه اسـتعداد . سرايد نجش مي رر و ممتنع و دلنشين گويي براي آرام بخشيدن به زندگي پ

يـالي و وهمـي از سراسـت و آوردن اسـتعارات خ دهـد، شـاعري بديهـه فطري او در شاعري فرصت نـوآوري بـه او مـي

اي در آن خـالي از تخيـل واليه اصفهاني در قرن يازده به سخني كه هـيچ مضـمون و نكتـه . شود خصوصيات غزل او مي

. شود نيست، به غزل در ادب فارسي متولد مي

ر در قرن يازدهم مردي باصفا و داراي خلق و خوي ملكوتي به نام صائب كه كثرت اشعار او حـاكي اسـت كـه او د

در قرن دوازدهم ناصر علي سرهندي به خيال باريك و بسـيار دقيـق و . كرد، شهسوار ميدان خيال است شعر زندگي مي

انگيز در قرن دوازدهم مردي اعجاب. او بيشتر به ذوق خود تكيه داشت تا چيزهاي ديگر. آيد متمايل به زبان محاوره مي

كوشد خواننده را از ميدان او بيدل دهلوي است كه مي . رساند ميبه كماالت معنوي سبك هندي را به اوج توسعه خود

اصلي تداعيها و خيالهاي رايج به دور ببرد تا جايي كه خواننده هنگام بازگشـت جـز تعجـب و حيـرت ارمغـاني نداشـته

.باشد

بـا ايـن حـال .يابـد خورد و در قرون دوازدهم و سيزدهم غزل چندان حال و اوضاع مسـاعدي نمـي روزگار ورق مي

مشتاق اصفهاني، ميرزا نصير، آذر بيگدلي، طبيب اصفهاني، عاشق اصفهاني، صـهباي قمـي، هـاتف اصـفهاني و فروغـي

Page 269: در پيرامون غزل

٢٦٩

بسطامي و سايرين از پاسداران غزل دوره خويش هستند و در قرن سيزدهم نيز كسـاني چـون صـباي كاشـاني، سـحاب،

كنند و در قرن چهاردهم يباني و صفاي اصفهاني قدنمايي مي محمد اصفهاني، نشاط، وصال، قاآني، سروش اصفهاني، ش

نيز شعرايي چون شهريار، اميري فيروزكوهي، رهي معيري، حميدي شيرازي، اوستا، ابتهـاج، بهمنـي، منـزوي، محـدثي،

ديتي هاي غزل معاصـر هسـتند و همچنـان غـزل در ابـ پور، بهبهاني، سلمان هراتي، مفتون اميني و ديگران از برجسته امين

رود كه انديشه، عشق، عرفـان، فريـاد، احسـاس، عاطفـه، اميـد و آرزوي روزگـاران را بـه جاويد در حركت است و مي

.ايستگاههاي بعدي هم برساند

٤٧١١=http://www.iricap.com/magentry.asp?id منبع

Page 270: در پيرامون غزل

٢٧٠

سي اممقاله

هسته و هستي غزل سجادي سيد محمود : نده نويس

:اشاره

:اند شعر را به يك اعتبار به سه دسته مهم تقسيم كرده

لي غنايي، بزمي يا تغز. ١

روايي، داستاني يا رزمي . ٢

تمثيلي، وصفي يا نمايشي . ٣

ئـق لي بازگوكننده تأثرات و احساسات عميق شاعر و عواطف بيدار و زالل او نسبت به انسان، عال اشعار غنايي يا تغز

» اخالقـي «و » عشـقي «مشترك جسمي و روحي، و نيز طبيعت و زيبايي مندرج در آن است كـه ايـن خـود بـه دو گونـة

.شود تقسيم مي

فكـر و احسـاس يـا بـه : آيـد م به وجود مي دانيم كه انسان ـ شاكلة بغرنج و پرابهام انسان ـ از دو امتزاج پديدة مه مي

ـم و پـس طبيعـي اسـت كـه شـعر هـم برخاسـته از ايـن دو عامـل مـه . مغـز و قلـب : هالحاظ منشأ صوري و مكانيكي آن

كه جنبـة فكـري و عـاطفي آنهـا بـه طـور توأمـان و بـا امتـزاج ... كننده باشد، مانند اشعار موالنا، سعدي، حافظ و تعيين

.ناپذيرشان كامال محسوس است تفكيك

خيـز اندازهاي نزهـت رباست و شعر يكي از چشم نواز، معطر و هوش مهنر، باغي جادويي، سرسبز و پر از گلهاي چش

اي درازآهنـگ در شـعر و ادب دارد غـزل يكـي از زمـين كـه پيشـينه بـدون شـك در ايـران . اين باغ بزرگ و جـادويي

از غـزل قـالبي . گاههـاي ديگـر آن تر و دلرباتر از منظرها و تجلي شك بزرگ منظرهاي نازنين اين باغ بزرگ است و بي

» زيبـايي « غـزل زبـان . كننده آن ـ و انسان ـ انسان زيباـ سـر و كـار دارد شعر است كه با طبيعت ـ زيباييهاي متنوع و خيره

حتي غمهـاي منـدرج در غـزل و بيـان هجرانهـا و . است، و بيان آرام و آسان دلبستگيها، شوريدگيها و شادخواريهاست

در . آورد بلكه زيبايي شـعر او را بـه وجـد مـي . شود نسان مخاطب غمگين نمي كند كه ا قهرها، شور و شوقي را تبيين مي

گويـد و از ارتباطـات بشـري در از همين روست كه غـزل از عشـق مـي . عد معنوي و الهوتي نيز با انديشه مرتبط است ب

د، چيـزي بـراي آن به هر حـال اگـر عشـق را از غـزل بگيرنـ . قالب محدود يا گسترده عشق به يك نفر، يا عشق به مردم

.برد ماند و تالش شاعر متأخر براي غير عاشقانه كردن غزل و متعهد ساختن و آموزنده كردنش راه به دهي نمي نمي

نامـه يـا غـزل نـوعي سـتايش . مدح او و توصيف زيباييها، رعناييها و برناييهايش . معناي لغوي غزل ستايش معشوق است

. د قصيده ـ به دنبال ندارد، حتي ممكن است كه مخاطب آن هم مشخص نباشـد است اما قصد به خصوصي ـ مانن مديحه

اي عاشقانه و ستايشگرانه است با معشوقي غير مشـخص، ناشـناس، رؤيـايي و حتـي به معناي ديگر غزل مكالمه و مرابطه

اشـد ولـي بـه طـور دار و داراي وجود قابل تمييز خارجي هم ب البته ممكن است اين معشوق، مشخص، شناسنامه . نمادين

Page 271: در پيرامون غزل

٢٧١

توانـد متكثـر باشـد، و در ذهـن و اي كـه مـي اي و شاكله چهره. كلي شاعر در غزل با يك معشوق منتشر سر و كار دارد

اي بسـيط رابطـه اي دلپذير است كه در وراء بـاطن شـاعر بـا جامعـه معشوق شاعر سياله . خيال هر كس ديگر نيز متجسم

او يك زن مشخص . گرايان ايران است خوانان و حافظ معشوق تاريخ غزل اوـمعشوق حافظ ـ شاخ نبات . كند برقرار مي

.اي است كه با جادوي كلمات و افسون تصاوير به وجود آمده و ماندگار شده است الهه. متمايز نيست

ت و شـاعر زيبـايي، دلربـايي، رعنـايي، ظرافـ . توان هدايت شـد اما از توصيف شاعر به يك معشوقة به خصوص نمي

سـرا تصـويرگر شـاعر غـزل . را» زيبـا «ستايد نـه الحقيقه زيبايي را مي او في . ستايد كنندة ديگر را مي تاب هاي بي خصيصه

اين غزل را بـراي كـه ) پرسند باب مطايبه مي كه گاه من (مطمئن باشيد اگر از شاعر بپرسيد . ماهر دلربايي و رعنايي است

.اي هم نباشد ارد و شايد اصال عاشق هيچ تنابندهاي، شخص معيني را مورد نظر ند گفته

يعني عشق به معشوق زميني و يا عشق . شود غزل فارسي از لحاظ مضمون به دو دستة مهم عاشقانه و عارفانه تقسيم مي

در غزلهـاي عارفانـه نيـز خـط و خـال و قـد و قامـت . اما به هر حال هر دو مضموني يكسـان دارنـد . به محبوب آسماني

ولي نوع بيان و گاه اشارات و تلميحاتي آشنا ذهن خواننده را به سوي عرفان و مبدأ اعلي و غيـر ذلـك . شود سين مي تح

كند، و گاه محملهايي هم در اين ارتباط ارائه شده است كه مي، مي وحدت است و معشوق ذات مقـدس اهللا متوجه مي

.است و غيره و غيره) ص(است و ساقي حضرت رسول

و از دوره مشروطيت به بعد موضوعات ميهني و سياسي و اجتماعي نيز در الشكوي مي، بث ته مطالب اخالقي، حك الب

از متقـدمين در غزلهـاي سـعدي و . اند و غزلهاي موالنا عمدتا عارفانه غزلهاي حافظ بيشتر عاشقانه . غزل وارد شده است

اصران در غزليات عارف، عشقي، بهـار، فرخـي يـزدي و ابوالقاسـم مي و اخالقي مندرج است و از مع سنايي نكات حك

و سـيمين ) سـايه (مانند هوشنگ ابتهاج ) بعد از نيما (زمان خودمان دوستانه و در غزلهاي شاعران هم الهوتي نكات ميهن

.گردد بهبهاني مسائل سياسي و اجتماعي مشاهده مي

عصومين و يا اشعار مناسبتهاي شيعي مانند عيـد غـدير در قالـب غزل در خدمت مذهب هم بوده و بخشي از مدايح م

اما به طور كلي و متعارف غزل قالب و محتواي مناسب عشق و جمال و دلبري و دلدادگي اسـت و ٤.اند غزل گفته شده

ده غزل رسد كه در ابتدا هرگونه شعري كه قصد به خصوصي دنبال نكرده و تنها احساسات دروني را بيان نمو به نظر مي

روي هم رفته غزل بـار عـاطفي عاشـقانه دارد و در فضـاي . بوده است، ولو اينكه شكل ظاهري آن با غزل تفاوت داشته

.شود عشق و زيبايي و شيفتگي و شيدايي معنا مي

غزل بيان عشق شاعر اسـت . ترين قالب شعر فارسي است ترين، مهرآميزترين و صادقانه ترين، عاطفي غزل، خصوصي

تـرين عبـارات و غزل مدح ممدوح نيست، بـل سـتايش اوسـت بـه زيبـاترين و كوتـاه . هيچ انتظار و توقعي به معشوق بي

غزل در عرف شعر فارسي و در ذهن تاريخي شـعر ايـران فصـيح اسـت، بليـغ اسـت، . ترين كلمات فاخرترين و آهنگين

افزاست كه متواضعانه و مشـتاقانه بـه مخاطـب روح نواز و نشيند غزل نوايي گوش آهنگين و موسيقايي است و به دل مي

داند اگر كالمـش خشـن باشـد، از بـار مناسـب و برانگيزاننـدة سرا مي شاعر غزل . شود شناخته يا نشناخته خود تقديم مي

آهنگ و متناسب برنگزينـد، وزن شـورانگيزي انتخـاب نكنـد و يـا ايـن كـه موسيقايي خالي باشد، كلمات زيبا و خوش

انگيـزي در آن رعايـت نشـود، هديـه له بريزد و اگر همه عوامل جذابيت و نشاط ضع ود را در ظرفي غيرما و مظروف خ

. سراسـت نخواهـد بـود نيافتني كه مخاطب همه شـاعران غـزل داشتني و شايد دست مناسبي به آن موجود رؤيايي دوست

Page 272: در پيرامون غزل

٢٧٢

ستايد حتـي كه شاعر شخص به خصوصي را نميسراست دقيقا نظرم اين است گويم مخاطب همه شاعران غزل وقتي مي

كنـد و معشـوق اگر هم در ابتدا غزل براي شخص به خصوصي باشد از همان ابتدا يا ميانه راه چهره و اندام او را گم مي

امـا در غـزل شـاعر » نشـود يافت مـي «داند او در پي نازنيني است كه خوب مي . سازد اثيري و رؤيايي خود را ترسيم مي

.يابد ميعينيت

رگويي و بـه كـار بـردن اظهار فضل، الف و گزاف، پ تناسبي، نويسي، كژآهنگي و بي سرا از دشوارگويي، مغلق غزل

اينكه معيارهـاي بالغـت را در لحظـات و دقـايق سرا بي غزل. پرهيزد عبارات قلمبه و سلمبه و يا ساده و پيش پا افتاده مي

ظـاهر، داراي ضـرباهنگهايي دلنشـين، شعري رسا، خـوش : گويد طور غريزي شعر بليغ مي نظر داشته باشد به سرايش مد

بـه . گـردد آل بـر مـي البته اين خصوصيات به غزل واقعي و ايـده . منظر و پرمعني ساختي زيبا، خوش ساخت و درون برون

دانيم در ديوانهاي گـاه اال مي و . اند سرا خلق كرده آنچه كه موالنا، سعدي، حافظ و چندي ديگر از شاعران بزرگ غزل

و ثمـين فـراوان اسـت و سرايان بزرگ و مشهور و نـه چنـدان بـزرگ و مشـهور ديگـر غـث حجم غزل قطور و گاه كم

سـراي توان حكم كلي درباره آنها صادر كرد ولي آنچه كه مسلم است اين بزرگان و عزيزانـي كـه نـام بـردم غـزل نمي

سرايان ايـران يـا راز موفقيت غزل . اند اند به آنها برسند، هر چند كه نرسيده توانسته ه مي نمونه هستند كه ديگران هم بالقو

بهتر بگويم يكي از رازهاي موفقيتشان پتانسيلهاي نيرومند و پرشكوه زبان فارسي است، زبـان بليـغ و رسـا و پرقـدرت و

اگـر . هـايي را فـراهم آورده »شاهكار« پديداري دلنشيني كه از ديرباز تاكنون چه در عرصه نثر و چه در پهنة نظم امكان

فردوسي توانست فردوسي بشود و ميراثي به اين پربهايي و گرانسنگي را براي جهانيـان بـه جـا بگـذارد، اگـر موالنـا در

هـاي نيرومنـد و بديل از خـود بـه جـا گذاشـت و اگـر سـعدي و حـافظ اسـتوانه اي بي ميدان نامحدود شعر و غزل چهره

.اق آنها ر ايران هستند حاصل تلفيق امكانات وسيع زبان بوده است به اضافه نبوغ خلپرشكوه شع

مـن همـه عمـرم را وقـف «: شناس فرانسوي در جشن بازنشسـتگي خـود در سـوربون گفـت هانري ماسه اديب شرق

اي را مطرح سـازم و بگـويم ادبيات فارسي كردم و براي شناساندن اين ادبيات به شما استادان و فرهيختگان بايد مقايسه

او با آن روحيه غربي كه مانند هـر » .فردوسي، سعدي، حافظ و مولوي : كه ادب فارسي بر چهار استوانه نيرومند بنا شده

زمـين نشـان اي كه به ادبيات و فرهنـگ و ميـراث باسـتاني مشـرق حال با همه عالقه اي كه علي (شناس ديگر دارد شرق

ترازانـي در ايـن جـا فـورا هـم .) واند تعصب خود را نسبت به فرهنگ و زبان و ادب مغرب پنهان كنـد ت اما نمي دهد، مي

دانـيم و حـال آنكـه مـا مـي » سنگ هـومر اسـت فردوسي هم «گويد كشد و مي براي مولوي، فردوسي و سعدي پيش مي

و » سـعدي يـادآور آنـاتول فـرانس اسـت «و شاهنامه به داليل متفاوت و متعدد از ايلياد و اديسه هومر برتر و باالتر است

كـه » آورد حافظ گوته را بـه يـاد مـي «و . الفارق نباشد غير واقعي و نامبين است حال آن كه اين قياس هم قياسي اگر مع

عظمت كار، انديشه، روح، خالقيت و هنرمندي حافظ، دهها ميدان از گوتـه بـاالتر . اين هم قياسي دور از واقعيت است

اما در جهان هيچ شخصيتي نيست كه بتوان مولوي را با او «كند كه ماسه پس از اين سه بزرگ اعتراف مي . تو برتر اس

شناس كه به هر حال او نيز مانند هرمان اته، آربري، نيكلسون، ادوارد بـراون و كه در اين جا اين اديب ايران » تشبيه كرد

اند، راهي جز بيان واقعيت ندارد و بـه ها برده فرهنگ فارسي بهره ادب و شناس ديگر از منبع جوشان و فياض دهها ايران

.كند نظير بودن موالناست اشاره مي يك واقعيت تاريخي مهم كه همان بي

Page 273: در پيرامون غزل

٢٧٣

مطمئنـا . نه اينكه او وجـود بيرونـي نداشـته باشـد . كنم شمس تبريزي وجود خارجي شخص موالناست من تصور مي

اما گسـتردگي و پيچيـدگي و عظمـت شخصـيت موالنـا باعـث . دل از موالنا ربوده استمردي عارف به اين نام بوده و

شده است تا در بيكرانگي افكار موالنا او نيز عظمت پيدا كند انسان واالي مـورد نظـر موالنـا خـود را در لبـاس شـمس

: المثل منظوم معروف عرب سازد به مصداق اين ضرب متجسم مي

علينا آثارنا اتدل ان

فانظروا بعدنا الي االثار

انسان كوچك اگـر اثـري بـه وجـود آورد اثـري . دهنده عظمت خالق و پديدآورنده آن است عظمت هر مخلوقي نشان

به هر حال آنچه كه مسلم است اين است كه نـام . دهد كوچك و ناچيز است و انسان بزرگ بزرگي خود را نمايش مي

يزي از موالناست كه خوشبختانه ديوان گرانبهايي از اين رهگذر براي ما بـاقي و آوازه و محبوبيت و جذابيت شمس تبر

شويم و به اوج و عـروج لـذت و سـعادت دسـت هاي زالل و نوشين آن سقايه مي ماند كه اينك قرنهاست كه از چشمه

يابيم مي

٤٧١٢=http://www.iricap.com/magentry.asp?id منبع

Page 274: در پيرامون غزل

٢٧٤

يكممقاله سي و

بار شناسي غزل امروزت جاويد فرهاد: ده نويسن

....بررسي شگرد هاي تازه در غزل

وقتي نگاه نوشيد، فنجان چشمهايت"

"صدقهوه عشق حل شد، يکدم ميان چايت

: ، با چشم انداز زير، مي تواند دسته بندي شود"تبار شناسي غزل امروز"بحث درباره ي

داشتن قرائت جديد از غزل ) ۱ کاربرد زبان نو )۲ درک وديد پست مدرنيستي ) ۳ آگاهي از روند تحواالت ادبي ) ۴

نوشتن در باره ي اين اجزاي چهار گانه ، مستلزم گستره ي و سيع نقد و بررسي است که در اين جا به منظور آغـاز

: ا را مطرح مي کنمبحث، به بررسي اين اجزا مي پردازم و در فرصت هاي پسين، شگردهاي ديگر اين اجز

:داشتن قرائت جديد از شعر)۱ نداشتن قرائـت جديـد از ‐ به دليل ناآشنايي از روند تحوالت ادبي ‐ عمده ترين مشکل شاعران غزلسراي افغانستان

بسياري از اين شاعران، هنوز هم، به دنبـال بافـت هـا وترکيـب هـاي کليشـه اي و تکـراري . محتواي غزل امروز است

صـد –باديـد پنجـاه ...." هندي زده، عراقي زده، خراساني زده و"رگردان اند و حتا برخي از اين به اصطالح سبکبازان س

سال پيشين، بر قد و قامت انديشه ي شان، لباس هاي قصيده و مسمط و مسدس به سبک کهن مي دوزند و تمام عصاره

مي ريزند و يـاهم بـه تقليـد " ظهير"و " عنصري" شکسته ي در پيمانه ي ‐ باسماجت ‐ي جهانبيني قرض گرفته ي خودرا

هاي سبک هندي، دل خـوش مـي نماينـد، در حـالي کـه " ارسال المثل " ، مي پردازند و به صفت "صائب"ميمون وار از

. رويکردهاي جديد در حوزه ي غزل امروز، با درک و در يافت تازه تراز آن چه فکر مي شود، مطرح است

. اسـت ‐ ازلحاظ تبار شناسي –هم در غزل امروز، عوض شدن سرشت و تبارغزل در ماهيت وجودي آن ويژه گي م

مولفه هاي ساختاري غزل امروز، مضاف برنوگرايي در زبان، مبتني بر نحوه ي ديد جديد و برقراري رابطه ي حساميزي

ست که مفهومش بر مي گردد بـه ويـژه بدون ترديد ايجاد ورابطه ي حساميزي مدرن، روشي ا . با خواننده ي شعر است

غـزل امـروز، بـاآن کـه در کـار بردمحتـوايي و شـکلي خـود، زبـان را بـه حيـث . گي قرائت فردي شاعراز ماهيت شعر

نکتـه ي . به همين روي، خواستار قرائت جديد شاعرازماهيت وجودي شعراست . مهمترين مقوله ي پويابه کار مي گيرد

زل امروز، منوط به درک کشف جديد او از مفهوم غزل اسـت؛ ولـي بـه روشـني بايـد براي شاعر در غ ) و نخست (مهم

. گفت که اين درک و کشف جديد، مستلزم تغييرعمدي از قرائت هاي کهن در شعر است

Page 275: در پيرامون غزل

٢٧٥

: کاربرد زبان نو) ۲ مهم در غـزل مولفه ي . همان سان که در بحث نخست اشاره شد، زبان مهمترين عامل، عنصر پويايي در غزل است

اين شـگرد هـا بـه گونـه ي . امروز، فراگيري شگردهاي تازه و سامانمند زبان، به عنوان ابزاري براي ارائه ي محتوااست

: زير است

آگاهي از ميزان تحول زبان در متن معاصرش ‐

بافت واژه گاني واژه ها از لحاظ کاربرد در ساختار ‐

از آوردن اجتناب ( رعايت روش ساده سازي زبان ‐

) تعقيدات لفظي ومعنوي‐

) Deconstructions( شالوده شکني ‐

ارزش تأويل پذيري و پرهيز از محور گرايي ‐

) Centralism ( در غزل امروز مي خواهم مطرح کنم " زبان نو "نکته اي را که در کاربرد) تامغالطه صورت نگيرد (

يادمان باشد که تنها به کارگيري زبان . است‐ به حيث پديده اي جديد–بر خود شاعر در درک درست از ماهيت زبان

بوي بـد " غزل نمي تواند، ‐بدون اعتقاد و فهم موضوعي شاعر از ماهيت زبان و بدون ديد جديد وي در محتوا _ مدرن

اگيـري قاموسـي را از خودش دور کند؛ زيرا اگر محک در يافت مان را در بررسي از غـزل امـروز، تنهـا فر " کهنه گي

به کـار گيـري و . نمي تواند شعر و شاعررا متحول بسازد ‐ به صورت فردي ‐شاعر از واژه هاي جديد بدانيم، اين روش

چيدن چند واژه ي نو پشت هم، به آن مـي مانـد کـه عجـوزه اي پيـري را مثـل نـو عروسـي جـوان آرايـش کنـيم؛ بـه

. غزل، درست شبيه آرايش همان عجوزه اي پير استکارگيري واژه هاي جديد بدون درک و ديد تازه در

: درک و ديد پست مدرنيستي) ۳مشخصـه ي * اسـت ) فرامدرنيسـتي (يکي از روش هاي ويژه در غزل امروز، داشتن درک و ديد پسـت مدرنيسـتي

ابهـام، ) وايـي مخصوصا در ساخت هـاي ر (ديدگاه پست مدر نيستي در غزل امروز، خود آگاهي، گسيختگي و انفصال

غزل امـروز بـا توجـه مولفـه هـاي تفکـر پسـت . هم بودي و همزماني و تاکيد روي ساختار شکني و کانون زدايي است

خاستگاهش منوط برداشتن درک و ديد پست مدر نيستي است؛ اما ما باتوجه به جامعيـت مقولـه پسـت مـدرن و مدرن،

يد پست مدرنيستي، نمي تواند به صورت قطعي و جزمي مولفه مفهوم کانون زدايي در بحث فرامدرن، داشتن درک و د

. ي نخست براي درک ما از مقوله ي غزل امروز باشد؛ اما به طور نسبي مي تواند قرائت تازه از يک شگرد مدرن باشد

: آگاهي از روند تحوالت ادبي) ۴" غـزل امـروز "يه هـاي مهـم در شـکل گيـري از فرضـ ‐ به ويژه در زمينه ي شعر – آگاهي از روند تحوالت ادبي

آشنايي بامقوله ها و داده هاي جديد در عرصه ي شعر، باز خواني متن هاي دستياب با روش هرمنوتيکي و بحـث . است

آشـنايي زدايـي از . ، فرصتي است کـه هـم شـاعر را متحـول مـي سـازد و هـم غـزل را "چيستي شعرامروز " در حوزه ي

در چارچوب ذهني براي سرايش غـزل امـروز، مسـأله ي در محـور تأمـل " زماني فکر کردن اين"برداشت هاي کهنه و

Page 276: در پيرامون غزل

٢٧٦

با استناد بر اين مولفه ها، در بحث تبار شناسي غزل امروز، مي توان نخستين گامهارا به خاطر متحول ساختن غـزل . است

.جلوگيري نمود" کلمه وکالم"برداشت و از شهادت بيشتر

:پانوشت ميالدي، در حوزه ي پژوهش ۱۹۸۰اين اصطالح در وسط سال . مقوله ي پيچيده است ) فرامدرنيسم(م پست مدرنيس ‐*

در مورد پست مدرنيسم دشوار است که تعريف جامع و مـانع ارائـه داد؛ زيـرا حـوزه هـاي . هاي دانشگاهي شکل يافت

را در بـر مـي ... شناسي، تکنولوژي و موسيقي معماري، فلم، ادبيات، جامعه شناسي، ارتباطات، سبک : گسترده اي مانند

فرقـي کـه مـدر " مدرنيسم رد روايـت هـاي کـالن "در بحث ) Mary Kliegs(ماري کليجز "به نقل از پروفيسور .گيرد

سوگوارانگاره ي فروپاشي و گسيختگي نيست؛ بلکه ترجيح مي دهد آن را : "نيسم با پست مدر نيسم دارد اين است که

امـا قابـل يـاد آوري . و بي معني است؟ وانمود مي کند که هنر مي تواند معني آفريني کنـد آيا جهان پوچ . جشن بگيرد

است که همه اي اين نظريه ها، به حيث فرضيه اي در حوزه ي پست مدرنسـيم مطـرح هسـتند و هـيچ نظريـه اي حکـم

.قطعي بودن را ندارد

php.www.aftab.ir/articles/art_culture/literature_verse/c٥c١٢٠٢٥٧٦١٧١p١ منبع