كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

155
؟ ﺯﺧﻤﻲ ﻗﺎﻟﺐ ﻳﺎ ﻣﺮﺩﻩ ،ﻗﺎﻟﺐ ﻏﺰﻝ! ﺁﺫﺭﻱ ﻣﻬﺪﻱ ﺷـﺪﻩ ﺍﺩﺑﻴـﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠـﻒ ﻫـﺎﻱ ﺑﺨـﺶ ﺩﺭ ﭘﻴﺸـﺮﻓﺖ ﺑﺎﻋـﺚ ﺍﺩﺑﻲ ﻟﺤﺎﻅ ،ﺍﺯ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻧﻮﻳﺴﻲ ﻭﺑﻼﮒ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﺍﺩﺑـﻲ ﻣﺠـﻼﺕ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺷﻌﺮ ﺑﻪ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻫﺎﻱ ﻭﺑﻼﮒ ﺍﺩﺑﻲ ﻫﺎﻱ ﺳﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﻛﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﻏﺰﻝ ﻫﺎ ﺷﻌﺮ ﻛﺜﻴﺮ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺑﻲ ﺑﻪ ﺷﻮﺩ ﻣﻲ ﻋﺮﺿﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﻄﻠﺐ ﺍﻳﻦ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻧﺸﺎﻥ. ﺍﻣـﺮﻭﺯ ﺟـﻮﺍﻥ ﻏـﺰﻝ ﻳـﺎ ﻣﻌﺎﺻـﺮ ﻏـﺰﻝ ﺍﻱ ﺍﻧـﺪﺍﺯﻩ ﭼـﻪ ﺗـﺎ ﻭﻟﻲ ؟ ﻛﻨﺪ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻧﻮﻳﺴﻲ ﻭﺑﻼﮒ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﻮ ﺍﺳﺖ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺣﺮﻓـﻲ ؟ﻳـﺎ ﺑـﺮﻭﺩ ﭘـﻴﺶ ﺩﻧﻴـﺎ ﺭﻭﺯ ﺷـﻌﺮ ﺑﺎ ﻫﻤﮕﺎﻡ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻧﻤﻲ ﻳﺎ ﻧﺘﻮﺍﺗﺴﺘﻪ ﻓﺎﺭﺳﻲ ﻏﺰﻝ ﻛﻠﻲ ﻃﻮﺭ ﺑﻪ ﻳﺎ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻏﺰﻝ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﺷ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﺑـﺮ ﺣـﺎﻛﻢ ﺗﻔﻜـﺮ ﺑﭙﻮﺳـﺪ ﺧـﻮﺩ ﻛﻬﻨﮕـﻲ ﺩﺭ ﻏﺰﻝ ﺑﻨﻴﺎﻧﻲ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﺷﻮﺩ ﻣﻲ ﺑﺎﻋﺚ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﭼﻪ ؟ ﺑﻴـﺎﻥ ﻛـﻪ ﻫـﺎﻳﻲ ﺍﻧﺪﻳﺸـﻪ ؟ ﺑﺎﺷـﺪ ﺟﺪﻳﺪ ﻫﺎﻱ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﭘﺬﻳﺮﺍﻱ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﻲ ﻏﺰﻝ ﻗﺎﻟﺐ ؟ﺁﻳﺎ ﮔﺮﺩﺩ ﺑﺤﺮﺍﻥ ﻛﻠﻴﺸﻪ ﺩﭼﺎﺭ ﻏﺰﻝ ﺍﺳﺖ ﻏﺰﻝ ﺑﻪ ﺟﺪﻳﺪ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﻭﺭﻭﺩ ﻣﺴﺘﻠﺰﻡ ﺁﻧﻬﺎ. ﺟﻮﺍﻥ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﻌﻀﻲ ﻛﻪ ﺗﻐﻴﻴﺮﺍﺗﻲ ﺁﻳﺎ ﻏﺰﻝ ﺩﺭ ﻣﺤﺘﻮﺍ ﻓﺮﻡ ﻟﺤﺎﻅ ﺍﺯ ﺷـﻜﻮﻓﺎﻳﻲ ﺩﺭ ﺣـﺪﻱ ﭼﻪ ﺗﺎ ﺭﻭﺍﻳﺖ ؟ ﺑﺨﺸﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻏﺰﻝ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭﺡ ،ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻏﺰﻝ ﻗﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﻜﺎﺭﻱ ﺁﻳﺎ ؟ ﺍﺳﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﻔﺎ ﻣﺜﺒﺖ ﻧﻘﺶ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻏﺰﻝ ،ﻏﺰﻝ ﻣﺪﺭﻥ ﭘﺴﺖ ،ﻏﺰﻝ ﻓﺮﻡ ،ﻏﺰﻝ ﻣﺜﻨﻮﻱ ﻏﺰﻝ ﻣﺜﻨﻮﻱ ﺳﭙﻴﺪ... ﺍﺳﺖ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ؟ ﻛﻨﺪ ﺍﻳﻔﺎ ﺳﺎﺯﻧﺪﻩ ﻧﻘﺸﻲ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻏﺰﻝ ﺍﺳﺘﺤﻜﺎﻡ ﺩﺭ ﺧﻮﺑﻲ ﻏﺰﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺑﻴﻦ ﺩﺭ ﻧﺪﺭﺕ ﺑﻪ ﺗﻜﻨﻴـﻚ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ، ﺳﺎﺯﻱ ،ﺗﺮﻛﻴﺐ ،ﺳﺎﺧﺖ ﻣﺤﺘﻮﺍ ﻧﻈﺮ ﺍﺯ ﭼﻪ ﻛﻠﻤـﺎﺕ ،ﻣﻮﺳـﻴﻘﻲ ﺩﺭﻭﻧﻲ ﺁﻫﻨﮓ، ﻗﺎﻓﻴﻪ ﺭﺩﻳﻒ، ﻭﺍﮊﮔﺎﻥ ﻧﻈﺮ ﺍﺯ ،ﭼﻪ ﻛﻼﺳﻴﻚ ﻏﺰﻝ ﺩﺭ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﻫﺎﻱ... ﭘﻴـﺪﺍ ﺷﻮﺩ ﻣﻲ، ﺷﺎﻋﺮ ﻧﻘﺪ ﺑﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﺁﻥ ﺍﻱ ﻋﺪﻩ ﺷﺪ ﻋﺮﺿﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺧﻮﺑﻲ ﻛﺎﺭ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺷﻌﺮ ﻧﻘﺪ ﻧﻪ ﺩﻳﮕـﺮ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ... ﺑﮕﺬﺭﻳﻢ. ﻏﺰﻝ ﺍﺯ ﺧﺎﺻﻲ ﺑﻌﺪ ﺍﺳﺖ ،ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﻣﻮﺳﻮﻱ ﻣﻬﺪﻱ ،ﺳﻴﺪ ﺍﺧﻴﺮ ﺳﺎﻟﻬﺎﻱ ﺩﺭ ﻣـﺪﺭﻥ ﭘﺴﺖ ﻏﺰﻝ ﺑـﻪ ﺩﻫـﺪ ﺍﺭﺍﺋـﻪ ﻛﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ،ﺣﺎﻝ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ ﺁﻥ ﺷﻨﺎﺳﻲ ﺗﺒﺎﺭ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﺍﺳـﺖ ﺑـﻮﺩﻩ ﻣﻮﻓﻖ ﺣﺪ ﭼﻪ ﺗﺎ ﻛﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ! ﻫـﺎ ﺷـﻴﻮﻩ ﺳـﺮ ﺑـﺮ ﺻـﺤﺒﺖ ﺩﻫﺪ ﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻱ ،ﻃﻼﻳﻪ ﺗﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﻳﺎ ﺍﺳﺖ ﺭﺍﻩ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﻣﻔﻴﺪ ﻣﺘﺪﻫﺎﻱ ،ﺑـﻪ ﺯﺩﻩ ﺩﺍﻣـﻦ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﺭﺷﺪ ﺑﺮ ﻧﻮﻳﺴﻲ ﻭﺑﻼﮒ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﭼﻘﺪﺭ ،ﻫﺮ ﺍﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﻋﺠﻴﺒﻲ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻧﻲ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻏﺰﻝ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺑﻴﺎﺕ ﻣﻌﺎﺻـﺮ ﻏﺰﻝ ﺍﻟﺨﺼﻮﺹ ﻋﻠﻲ ﻧﺎﭘﺨﺘـﻪ ﻛﺎﺭﻫـﺎﻱ ﻟﺤـﺎﻅ ﺍﺯ ،ﭼـﻪ ﺍﺳـﺖ ﻛـﺮﺩﻩ ﺍﺑﺘـﺬﺍﻝ ﺩﭼـﺎﺭ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺳﺮﻗﺎﺗﻲ ﻧﻈﺮ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﺯ ﭼﻪ ﻛﻨﻨﺪ ﻣﻲ ﻋﺮﺿﻪ ﺷﻌﺮ ﻧﺎﻡ ﺑﻪ ﺍﻱ ﻋﺪﻩ ﻛﻪ ﺍﻱ ﺳﺮﺁﺳﻴﻤﻪ ﺷﻮﺩ ﻣﻲ ﻳﺎﻓﺖ ﻭﻓﻮﺭ ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ. ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻏﺰﻝ ﻭﺑﻼﮒ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﻛﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻔﻴﺪﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ،ﺧﻴﺰﺵ١٣٨٠ ﻓﺮﻫ ﺗﻮﺳﻂ ﺳـﺎﻝ ﺩﺭ ﺷـﺪ ﺷـﺮﻭﻉ ﺻـﻔﺮﻳﺎﻥ ﺎﺩ٨٢ ﻳﺎﻓﺖ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ. ﺟﻮﺍﻥ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺍ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻏﺰﻝ ﺍﺯ ﻣﻔﻴﺪﻱ ﻣﺸﺨﺺ ﺳﻴﺮ ﺧﻂ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﻭﺑﻼﮒ ﺍﻳﻦ ﻛﻨﺪ ﺗﺮﺳﻴﻢ ،ﺑـﻪ ﺷـﺪ ﻓﺎﺭﺳـﻲ ﺍﺩﺑﻴـﺎﺕ ﻭﺍﺭﺩ ﻭﺑـﻼﮒ ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻏﻴﺮ ﻳﺎ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺩﺭ ﻛﻪ ﻣﻮﻓﻘﻲ ﻫﺎﻱ ﻏﺰﻝ ﻣﻄﻠﺐ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻳﺎﻱ ﺭﻭﺷﻨﻲ ﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﻱ ﺗـﺎﺯﻩ ﻣﺴـﻴﺮ ﻭﺍﺭﺩ ﺭﺍ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﻮﺍﻥ ،ﻏﺰﻝ ﻣﺤﺘﻮﺍ ﭘﺮ ﺟﺪﻳﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﺑﺎ ﺑﺮﺧﻲ ﺩﺭ ﻭﺿﻮﺡ ﺑﻪ ﻛﻪ ﻛﺮﺩ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻫﺎ ﻏﺰﻝ ﺗﻘﻠﻴﺪﻱ ﺻﺮﻓﺎ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﻧﻪ ﻛـﻪ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﻭﻟﻲ ﺷﻮﺩ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻩ ﺁﻥ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ ﺑﺴﺖ ﺑﻦ ﺑﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺎﻫﺮﺍﻫﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﭙﺎﻳﻴﺪ ﺩﻳﺮﻱ. ir . persianblog . azari - mahdi . www ١

Upload: saarsaan

Post on 27-Jul-2015

328 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

Page 1: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

!غزل ،قالب مرده يا قالب زخمي ؟

مهدي آذري

گسترش فرهنگ وبالگ نويسي در ايران ،از لحاظ ادبي باعـث پيشـرفت در بخـش هـاي مختلـف ادبيـات شـده

است تعداد كثير شعر ها و غزل هايي كه در سايت هاي ادبي و وبالگ هاي مربوط به شعر و همچنين مجـالت ادبـي

ولي تـا چـه انـدازه اي غـزل معاصـر يـا غـزل جـوان امـروز .نشان دهنده ي اين مطلب است عرضه مي شود به خوبي

توانسته است همسو با گسترش فرهنگ وبالگ نويسي پيشرفت كند ؟

چرا غزل معاصر يا به طور كلي غزل فارسي نتواتسته يا نمي تواند همگام با شـعر روز دنيـا پـيش بـرود ؟يـا حرفـي

د ؟ چه عاملي باعث مي شود انديشه ي بنياني غزل در كهنگـي خـود بپوسـد و تفكـر حـاكم بـر براي گفتن داشته باش

غزل دچار كليشه و بحران گردد ؟آيا قالب غزل مي تواند پذيراي انديشه هاي جديد باشـد ؟ انديشـه هـايي كـه بيـان

از لحاظ فرم و محتوا در غزل آيا تغييراتي كه بعضي از شاعران جوان .آنها مستلزم ورود كلمات جديد به غزل است

معاصر ايجاد كرده اند ،توانسته روح مرده ي غزل معاصر را جاني دوباره بخشد ؟ روايت تا چه حـدي در شـكوفايي

غزل مثنوي ،غزل فرم ،غزل پست مدرن ،غزل ‐غزل معاصر نقش مثبت ايفا كرده است ؟ آيا دستكاري در قالب غزل

در استحكام غزل معاصر نقشي سازنده ايفا كند ؟ توانسته است‐...سپيد مثنوي و

چه از نظر محتوا ،ساخت ،تركيب سازي ، استفاده از تكنيـك ‐به ندرت در بين كارهاي ارائه شده غزل خوبي

پيـدا ‐...هاي ارائه نشده در غزل كالسيك ،چه از نظر واژگان ، رديف و قافيه ، آهنگ دروني ،موسـيقي كلمـات و

پرداختند كه ديگـر ‐ نه نقد شعر ‐اگر هم كار خوبي در اين ميان عرضه شد عده اي آن چنان به نقد شاعر ،مي شود

.بگذريم ...

ارائـه دهـد و بـه ‐ غزل پست مـدرن ‐ در سالهاي اخير ،سيد مهدي موسوي ،توانسته است بعد خاصي از غزل

صـحبت بـر سـر شـيوه هـا و ! در اين كار تا چه حد موفق بـوده اسـت معرفي و تبار شناسي آن بپردازد ،حال بماند كه

متدهاي مفيد در اين راه است و يا به عبارت ساده تر ،طاليه داري كه بتواند راه را نشان دهد

غزل معاصر دچار سرگرداني عجيبي شده است ،هر چقدر فرهنگ وبالگ نويسي بر رشد ادبيات دامـن زده ،بـه

را دچـار ابتـذال كـرده اسـت ،چـه از لحـاظ كارهـاي ناپختـه و ‐ علي الخصوص غزل معاصـر ‐دبيات ا همان اندازه

.ر اين ميان به وفور يافت مي شودسرآسيمه اي كه عده اي به نام شعر عرضه مي كنند و چه از نقطه نظر سرقاتي كه د

٨٢اد صـفريان شـروع شـد و در سـال توسط فره ١٣٨٠،خيزش بسيار مفيدي بود كه در سال وبالگ غزل معاصر

اين وبالگ توانست به تنهايي خط سير مشخص و مفيدي از غزل معاصر را براي شاعران جوان .متاسفانه خاتمه يافت

غزل هاي موفقي كه در نتيجه ي تاثير مستقيم يا غير مستقيم اين وبـالگ وارد ادبيـات فارسـي شـد ،بـه ‐ترسيم كند

و با ارائه ي كارهاي جديد و پر محتوا ،غزل جوان امروز را وارد مسـير تـازه اي از ‐ست روشني گوياي اين مطلب ا

بازتاب آن ديده مي شود ولي افسوس كـه ‐ نه كارهاي صرفا تقليدي‐ غزل ها پيشرفت كرد كه به وضوح در برخي

.ديري نپاييد و همه ي شاهراهها دوباره به بن بست رسيدند

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١

Page 2: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

شماره يك ،كالبد شكافي يك شاعر صالح سجادي: جنازه اول

ها انيسمهر قدم با تو تن، ظهر سرديست در اين خيابان

تو را مي نويسم لخته لخته،شعر قي مي كنم در دهانت

:نام

:نام خانوادگي

: وبالگ

:سال تولد

:مجموعه شعر

:قالب شعري مورد عالقه

:زادگاه

:مدرك تحصيلي

صالح

سجادي

www.taburiss.blogfa.com ١٣٥٥

تشنج كلمات

غزل

تبريز

ليسانس مديريت و برنامه ريزي

ولين قالبي باشد كه به ذهن يك شاعر جوان بـراي قالب غزل با تمام محدوديت هايي كه دارد ممكن است ا

تراوش شعر برسد از يك طرف روحيه ي حساس و احساساتي ايرانيان ،غزل را در مقام نخست شعر نويسي قرار داده

بخصوص درونياتي كه به طور كـامال ‐ي خواهند دائما شاعر از درونيات و از طرف ديگر مخاطبان شعر هستند كه م

براي آنها سخن بگويد و در اين ميان عشق مهره ي اساسي ‐ز بدون پيچيدگي هاي خاص بيان شود حسي و گاهي ني

بازي مي كند هر چند شاعر به راحتي در غزل فارسي مي تواند اين عنصر را دور بزنـد و از زاويـه اي دورتـر بـه ايـن

سجادي با غزل مي كنـد و در غـزل كاري كه صالح .عشق بنگرد يا آن را با پيچيدگي هاي خاص قلم خود بيان كند

هـر .عشق است ،اما باطن غزل رو به كمال و در نتيجـه عشـق دارد ‐ در ظاهر ‐او شايد مهره اي كه به درد نمي خورد

فاصـله دارد امـا تمـام گفتگوهـا در غـزل او بـراي ‐ خود شـاعر ‐چند معشوق در شعر وي هميشه يك قدم با عاشق

.عنايي موازي، تكامل انساني است رسيدن به معراجي ادبي و در م

شـد و بـه سـرعت در بيشـتر ٧٠هاي جديد غزل فارسي كـه موجـب ترقـي غـزل در دهـه خصوصيات و پارامتر

هر چند گاه شاعر . كارهاي شاعران بعد از آن دوره ريشه انداخت به وضوح در غزل صالح سجادي نيز ديده مي شود

مي دهد و گاه بحرهاي طويل و گاهي نيز ابيات زياد غزل ،كار را كسـل كننـده مـي چنان صنايع را در كنار هم قرار

رهـاي روايـي و كارهـاي غيـر چـه در كا –كند ،اما تصاوير در غزل او چنان بكر و تازه اند و انديشه ي بنيـاني غـزل

شد ،معزلي كه بيشـتر آن چنان محكم است كه ذهنيتي در غزل پيدا نمي شود كه خارج از انديشه ي شاعر با ‐روايي

شاعران جوان با آن سر و كار دارند و گويي در هر بيت انديشه اي خارج از انديشـه اساسـي غـزل گفتـه مـي شـود و

شاعر نيز از بروز و ظهور آن نمـي توانـد جلـوگيري كنـد امـا غـزل سـجادي در يـك بيـت نيـز از محـور اصـلي دور

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٢

Page 3: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

مي كند كه بـه وضـوح ايـن انديشـه ي ي شود چرخشي دايره اي وار پيدا م نمي شود اگر گاهي نيز از اين امر عدول

.خارج از محور در ابيات بعد نمايان مي شود

خصوصيات بارز غزل سجادي كه به كرات در بيشتر غزل ها استفاده شده ، نشان مـي دهـد كـه كـاري تصـادفي و

ــتف ــاعر را در اس ــراي ش ــون و چ ــي چ ــراف ب ــه اش ــت بلك ــاني نيس ــنايع ناگه ــان ،ص ــات ،زب ــه،دايره لغ اده از انديش

:نشان مي دهد كه به طور عمده عبارت اند از .. .رديف و قافيه و ،)لفظي و معنوي (

استفاده از قافيه هاي بي سابقه و جديد ‐١

ت نـاهمگون در غزل سجادي مهارت خاصي در استفاده از قافيه هاي جديد ديده مي شود ،مهارتي كه كلما

در يـك .(را به راحتي به يكديگر پيوند مي زند و اين نشان از قدرت شاعر در استفاده از دايره لغات فارسي مي باشد

مورد نيز رديف و قافيه اي استفاده شده كه براي اولين بار در ادبيات فارسي ديده شده است ،البته رديف و قافيه هاي

ادبي باشد و هر رديف و قافيه تازه و بكر تنها به شرط اسـتفاده نشـدن نمـي توانـد تازه و بكر ،بايد داراي ظرافت هاي

مالك زيبايي و ظرافت شعري باشد معزلي كه در دوره بازگشت ادبي در استفاده از كلمـاتي كـه تكنولـوژي روز بـه

.)شعر وارد كرد به وضوح قابل رويت است

ويدمشب زن مرده اي بود شب را مست بر تخت خود مي ج

شب زن مرده اي كه تن اش را از هر آنجا كه شد مي جويدم

برزخ تلخ بي خوابي و خواب ازدحام ديازپام و قهوه

ماه قرصي كه آن را به هذيان زير دندان خود مي جويدم

)٢٦ ،صفحه ١١مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

خورشيد تب كرده عرق مي ريخت، چك، چك، چك

ريخت، چك، چك، چكاز آسمان هاي دمق مي

در آسمان ابري ترك مي خورد، ناآرام

بر صورت آئينه، دق مي ريخت، چك، چك، چك

)٣٤ ،صفحه ١٦مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

اگرچه ذهن بشرقرنهاست خسته ي توست اگرچه متن تورا دوره کرده حاشيه ها

ضيه هاولي هنوز به ذات تو پي نبرده کسي فراتريد هنوز از تمام فر

سفالگربه کدامين جنون تورا پي ريخت چه شدکه طرح تو در ذهن او مجسم شد

چگونه بر سر ذوقي چنين سليم آمد که تا تو شعر شدي باختند قافيه ها

)٢١ و ٢٠ ،صفحات ٨مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٣

Page 4: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

استفاده از تصاوير تازه و بكر ‐٢

است ،گاه تصاوير به قدري تازه و بديع هسـتند كـه مخاطـب را تصوير در غزل سجادي در اوج تازگي و زيبايي

‐تصوير عمده ترين شاخصه ي غزل سجادي است و شايد بتوان به راحتي او را شـاعري نقـاش . هيجان زده مي كنند

هر چنـد گـاهي نيـز ايـن .باكرگي تصاوير باعث زيبايي دو چندان غزل او شده است . دانست‐اما نقاشي چيره دست

.ير تكراري است اما اين مورد بيشتر در غزلهاي كهنه و قديمي وي ديده مي شود و قابل توجيه است تصاو

روي اين چارپايه فهميدم

...اينکه پا مي کشد نفس يعني

)٩ ،صفحه ٢مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

چون مار زخم خورده به خود پيچ مي خورم

تعظيم مي كنند به من گردبادها

)٣٥ ،صفحه ١٧عه شعر تشنج كلمات ،غزل مجمو(

كنار پنجره فنجان چاي را برداشت، درون فنجان مشتي ستاره مي رقصيد

تمام بغض زمين در گلوي شاعر ريخت، زمانه سگي اش خواست استخوان بشود

)١٣ و ١٢ ،صفحات ٤مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

دم كه با حرصنيزه اي مرده در سينه ام بود من نيفتاده بو

مي جويدم) احد(كنده پستان پتياره اي را روي كوه

)٢٧ و ٢٦ ،صفحات ١١مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

برايت زندگي يك كوچه در اعماق يك زن بود

ولي از هر دو سو بن بست بود اين كوچه ي قيقاج

)٢٨ ،صفحه ١٢مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

»آتش« ج و بعد، دم غروب و بدن هاي گي

و هفت پوكه بدون فشنگ رقصيدند

)٥٣ و ٥٢ ،صفحات ٢٧مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٤

Page 5: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

در آميختن ابيات و تقويت محور اصلي شعر ‐٣

گاه غزلهاي سجادي چنان در آميختگي پيدا مي كنند كه در ظاهر ،شـكل اصـلي غـزل از بـين مـي رود و ابيـات

هـر چنـد ايـن در آميخـتن بايـد در .ه تشخيص غزل بودن ،مستلزم غوري عميق است چنان در هم آميخته مي شوند ك

جهت تقويت محور شعر باشد نه براي تزئين ظاهري

هواي مرد مردد گرفته، باراني است

سوال مي چكد از ذهن او به عصيان و زمين كه جرعه به جرعه سئوال مي نوشد

...خدا، بهشت، جهنم، گناه، انسان، و

)٦٦ ،صفحه ٨ه شعر تشنج كلمات ،غزلمجموع(

يك ميز كج دو صندلي كهنه، فنجان سرد، چاي پالسيده

يك داستان شروع زن و مردي الي كتابهاي پالسيده

دو صندلي كمي به جلو رفتند، بر هر كدام شان جسدي لم داد

دي، رفتي پالسيده كه داستان به صفحه بع» پال« مرد از شروع قصه سخن مي گفت، زن بر لبش

. توي همان دو غار كه حرفش بود

در بهت آن فضاي پالسيده خفاشهاي له شده را رم داد، » كجا هستيم« پژواك ناگذير

يك اتفاق روي زمين افتاد

و متصل شدند به يكديگر پاي دو ردپاي پالسيده

)٤٦ و ٤٥ ،صفحات ٢٣عه شعر تشنج كلمات ،غزل مجمو(

بدون اينكه بخواهم دوباره از سر خط

مرور مي كنم اين سير قهقهرايي را

دو خط نوشته كوتاه و دست يخ زده اي كه چنگ خورده در اندام يك عروسك،

يا مترسكي كه كمي آنطرفتر افتاده،

و خون، گرفته تمام لباسهايش را

)٢٣ و ٢٢ ،صفحات ٩مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

من وتو هر دو خورده از پشتيم

مشترک بودن دو حس

يعني

اينکه شيريني و جهان مگسي است

ه پس يعني بايد از اين عقاب کش بپريماينکه ما را مکيد

...تا به دنياي بي مگس يعني

)١٠ و ٩ ،صفحات ٢مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٥

Page 6: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

استفاده از فضاهاي سوررئال و وهمي ‐٤

فضاها چنـان خيـالي و وهـم آلودنـد كـه سـاخت – البته در معدودي از غزل ها مشاهده شد ‐در بعضي غزل ها

توي دچار اشكال كرده اند و گاه مخاطب از خود مي پرسـد چـرا ايـن معنـا بايـد در قالـب غـزل غزل را از لحاظ مح

ريخته شود و در قالب ديگري چون سپيد و نيمايي بيان نشود ؟ هر چند اين موضوع در حيطه ي وظايف شاعر اسـت

تضاد است هر چند شعراي به نظر نگارنده سوررئاليسم با ساخت غزل در .ولي مخاطب نيز عقايد خاص خود را دارد

جوان غزلهايي از اين گونه كار كرده اند و در بيشتر موارد نيز كارهاي زيبا و محكمي ارائه داده اند ولي تكلفـي كـه

.گاه در اين امر مشاهده مي شود غير قابل قبول است

سوار پاي خودم مي شوم سوار خودم

و پشت پاي خودم مي شوم غبار خودم

دم چرخ مي خورم اين باربه گرد پاي خو

و دور مي شوم از مركز و مدار خودم

)١٨ ،صفحه ٧مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل(

شب زن مرده اي بود شب را مست بر تخت خود مي جويدم

شب زن مرده اي كه تن اش را از هر آنجا كه شد مي جويدم

مثل طاعون يک جالباسي موشهايي مرا مي جويدند

ه دامادي ام بود گوشه ي آن کمد مي جويدمرا ک) کتي(من

)٢٦ ،صفحه ١١مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

غروب قهوه ي تلخي بود، كه فرض كن كه خدا مي خورد

نشسته بودي و اين اوهام دوباره مغز تو را مي خورد

دو صندلي پالستيكي، دو صندلي، تو و يك پرسش

مي خوردو تازيانه ي عقربه ها كه پشت ثانيه ها

)٣٣ ،صفحه ١٥مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

استفاده از رديف هاي فعلي ‐٥

در صورت استفاده از رديف هاي فعلي زبان شعر به زبان معيار نزديك مي گردد و نظـم و ترتيـب خاصـي را در

غزل ٤٨عه از بين غزل ايجاد مي كند و هر جز بدون پس و پيش شدن در سر جاي خود قرار مي گيرد ،در اين مجمو

. غزل داراي رديف فعلي است ٢٢موجود ،

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٦

Page 7: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ذهن اين مرد بيراهه را باز لشگري واژه ، سركش گرفته است

جاده در دود پيچيده درهم جاده انگار اتش گرفته است

اين منم مرد بي فصل و تاريخ باغ خشكيده اي الي تقويم

كه در آغاز ارديبهشتي آذري برگ و بارش گرفته است

)٥٥ ،صفحه ٢٩مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

به خواب دور سرم هفت رنگ رقصيدند

آذرنگ رقصيدند. يكي. يكي شدند

غروب بود و هوا هاي و هو كنان رقصيد

و بعد هفت بدن گيج و منگ رقصيدند

)٥٣ و ٥٢ ،صفحات ٢٧مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

دارم دلي شكسته و دم سرد، مي خري؟

رگي از اين خزان زده ي زرد مي خري؟ب

)٥٢ ،صفحه ١مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

در آبي چشم ات كه به جز برف ندارد

قلب ام هوس پر زدني ژرف ندارد

)٦٥ ،صفحه ٧مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

دستكاري در ساختمان قافيه ‐٦

يد تصنعي باشد و صرفا براي زيبا سـازي و تـزئين غـزل هر چند اين دستكاري نبا .در كارهاي معدودي ديده شد

ي قافيـه،يا تركيـب جدا سازي كلمـه ‐بكار رود بلكه بايد ساخت غزل و همچنين رديف و قافيه شعر اين دستكاري

.در غير اين صورت اين امر باعث ضعف اساسي غزل خواهد شد . را پذيرا باشند‐رديف و قافيه

مثل تبريز در عصر اسفندابر پيچيده در تاروپودم

عنقريب است با دوك گريه پشم اين ابرها را بريسم

از اين داوري چيست )صالح( بعد عمري حقيقت پرستي سهم

آه از زندگي حمد و سوره از عدالت فقط كاسه اي سم

گرفتند.مثل اين توله ي سنگ خورده دل به اين شهر دادم

ان را بليسمسرخ كردند و خوردند و دادند كاسه بشقابش

)٥٤ ،صفحه ٢٨مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٧

Page 8: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

دو صندلي كمي به جلو رفتند، بر هر كدام شان جسدي لم داد

ي پالسيده كه داستان به صفحه بعدي، رفت» پال« مرد از شروع قصه سخن مي گفت، زن بر لبش

. توي همان دو غار كه حرفش بود

در بهت آن فضاي پالسيده خفاشهاي له شده را رم داد، » كجا هستيم« پژواك ناگذير

يك اتفاق روي زمين افتاد

و متصل شدند به يكديگر پاي دو ردپاي پالسيده

)٤٦ و ٤٥ ،صفحات ٢٣مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

»كجا گذاشتم اش باز بطري من كو«

»آنجا«خودش سئوال خودش را جواب داد،

همان طرف شبحي ظرفي از زمين برداشت و چند جرعه جنون رفت خانه را باال

»اگر شراب خوري جرعه اي فشان بر خاك«

و روي سايه خود ريخت نصف بطري را كه بوي نفت غليظي اتاق را پر كرد

و مرگ پشت سرش پخش شد ميان فضا

)٢٥ و ٢٤ ،صفحات ١٠مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

نزديك شدن به زبان محاوره ‐٧

. در سطح خوبي است‐ نه محاوره اي بودن ‐غزلهاي صالح سجادي از حيث نزديك بودن به زبان محاوره

امشب من و بنان و خدا گريه مي كنيم

گريه مي كنيمدر اوج ديلمان و دعا

از درد برده ايم به نزد خدا گله

از دست كارهاي خدا گريه مي كنيم

)٧٥ ،صفحات ١٧مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

هر قدم با تو تنها انيسم.ظهر سرديست در اين خيابان

شعر قي مي كنم در دهانت، لخته لخته تو را مي نويسم

نديده ام رامي برم روي دست خيابان ،نعش پاهاي گ

باز چسبيده اي زير پايم، له شدي زير اين كفش خيسم

)٥٤ ،صفحه ٢٨مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٨

Page 9: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

گاه نيز عاميانگي و محاوره اي بودن گريبـانگير كارهـاي سـجادي مـي شـود،هر چنـد ايـن موضـوع در معـدودي از

.غزل ها ديده شد

نخند حرف دل ام را نمي شود بزنم

مي كنم اينجور جمله ها خوب استخيال

)٦٣ ،صفحه ٥مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

و پانصد و نود و هشتمين ورق برگشت

...برادران « هزار پاي برهنه

زمان كشف بقاياي عشق در صحراست

»زمان كشف بقاياي آسمان، پاشيد

)٥٢ و ٥١ ،صفحات ٢٦مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

ه از تركيبات جديداستفاد ‐٨

در .سجادي از تصاوير بكر استفاده مي كند و اين تصاوير بكر ،مسـتلزم اسـتفاده از تركيبـات نـو و جديـد اسـت

)تقابل سنت و مدرنيته .(بعضي موارد جزئي از تركيب كهنه و جزئي ديگر جديد است

رگل غزل ،قهوه چشم ،خورشيد تب كبريت هاي بي خطر ، شيار نازك لبخند ، وصيت غزل ،طاعون جالباسي ،خون

.....كرده ،آسمان هاي دمق ،پله هاي له شده ،بوي چرك كفر ،روسپي خانه اي در دهان ، شهوت بومرنگي و

استفاده از نقطه چين بعد از رديف ‐٩

نقطه چين بعد از رديف ،يكي از خصوصيات جديد و زيباي غزل معاصر است كه موجب زيبايي ظاهري غزل و

اين عامل ،نقطه ي مشترك بين شاعر و مخاطب اسـت آنجـا كـه شـاعر و . خالقيت فكري مخاطب مي شود همچنين

.مخاطب يكي مي شوند

...به كبوتر بگو قفس يعني

...پر بكش ،مرگ زودرس يعني

)١٠ و ٩ ،صفحات ٢مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

....نوار زخمي آغاز خط پايان و

...نوشت پنهان و فرار بي هدف و سر

سئوال ها همگي بي جواب و سردرگم،

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٩

Page 10: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

جواب ها همه از واكنش پشيمان، و سه نقطه پشت سه نقطه

دوباره مي بارد و دست خالي ادراك و

... خواب باران و

ين كه جرعه به جرعه سراب مي نوشدزم

...در انتهاي عطش مي شود بيابان و

)٦٦ ،صفحه ٨مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

گره خوردن اسطوره و تلميح در غزل ‐١٠

گاه سجادي چنان اسطوره را در غزل وارد مي كند كه گويي جز الينفكي از شعر فارسـي اسـت ،ولـي وقتـي بـا

ته مي شود متوجه مي شويم كه اين خصوصيت شعر سجادي است و شعراي جوان ديگـر غالبـا دقت به اين امر نگريس

در برخي موارد نيز استفاده بكر از تلميحات ،بعدي روحاني به غزل او مي بخشـد و در .به اين امر توجه زيادي ندارند

.اينجاست كه شعر او همپاي كتب مقدس به پيش مي رود

رد تير آرش به سينه ي من خو

...پل فرو ريخت كه ارس يعني

)١٠ و ٩ ،صفحات ٢مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

مگر تو آتش زرتشت را برافروزي

که عرصه عرصه ي کبريتهاي بي خطر است

)١١ ،صفحه ٣مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

آدم هنوز داخل بازنده ها نبود

حوا هواي وسوسه بازي به سر نداشت

هيزم و آتش نكرده بودنمرود فكر

زرتشت از تقدس آتش خبر نداشت

مريم هنوز باكره و نيل بي خراش

موسي عصاي معجزه عيسي پدر نداشت

)١٦ ،صفحه ٦مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

زمين باکره اين وسعت سترون را عصاي سحر تو با يک اشاره مريم کرد

سي فارغ شوندآسيه هاو عنقريب که در مصر بر کرانه ي نيل هزار مو

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٠

Page 11: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

تو يا مسيح و يا سوشيانس يا هرچه هرآنچه هستي بر خيز تا که بر خيزند

به پاي پرچمتان سرخ جامگان ارس ،کنار رستم ها حمزه ها شواليه ها

)٢١ و ٢٠ ،صفحات ٨مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

سر در سرم شيهه زد ناگهان جنگ سيصد و سيزده اسب بي

من پريدم در آغوش ميدان هر كه نزديك شد مي جويدم

نيزه اي مرده در سينه ام بود من نيفتاده بودم كه با حرص

مي جويدم) احد(كنده پستان پتياره اي را روي كوه

)٢٧ و ٢٦ ،صفحات ١١مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

شدوقتي كه من جوانه زدم ميخكوب

قانون جنگ و حادثه بر سنگ مادها

)٣٥ ،صفحه ١٧مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

مثل سوراخ در سد پترس زير اين بغض وا شد دهانم

ديگر از شهر چيزي نمانده است جز من وتو و انگشت هيس ام

)٥٤ ،صفحه ٢٨مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

مضامين عاشقانه ‐١١

عشقي كه در هر بيت به نـوعي نمـود .از ماندگاري غزلهاي حسين منزوي ،عشق است به جرات مي توان گفت ر

گويي شاعر عشق را راز ماندگاري خود و غزلهـايش مـي دانـد و در هـر .پيدا مي كند و در دل شاعر اميد مي آفريند

...ن در جسمانيت غزل آن را به مبارزه دعوت مي كند ولي مبارزه اي كه براي تكامل بعد جسماني است نه غرق شد

گويي شاعر در ذهن خود هميشه با آن درگيـر اسـت ولـي آن را بـر روي كاغـذ ! عشق در غزل سجادي جايي ندارد

سجادي هرگز اجازه نمي دهد معشوق به او نزديك شود گويي عشق را منجالب ابتذال ادبـي مـي دانـد و .نمي ريزد

ري و به ابتذال كشيده شده ،شاعر را در خـود غـرق مـي كنـد آنجا كه مضموني تكرا... همچنين نقطه ي مرگ شاعر

سجادي عشق را گوهري فرودين مي بيند و در غزلهايش اعتقاد دارد بدون عشق نيز مي تـوان بـه تكامـل ادبـي و در .

به همين خاطر است كه معشوق هميشه يا در كنار او قدم مي زند يا در چند متري شاعر است و بـا .نتيجه انساني رسيد

در غزلهاي او معشـوق هيچگـاه بـه عاشـق نزديـك نمـي شـود و عشـقي نيـز صـورت نمـي بنـدد او .او گفتگو دارد

:مي گويد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١١

Page 12: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

كنار من كه قدم مي زني هوا خوب است

پر از پريدن ام و جاي زخم ها خوب است

)٦٣،صفحه ٥مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

گاه نيز به او تعارف مي كند كه شما نگويد و يا تو بگويـد ،يـا .معشوق اكتفا مي كند و به همين ترتيب به قدم زدن با

!هي و يا صالح

»صالح« به من بگو » هي «بگو » تو« به من بگو

نگو تو بي ادبي مي شود شما خوب است

)٦٣،صفحه ٥مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

:گاه نيز خطاب او خشك تر مي شود و مي گويد

خنده ات دلم به توهم رسيده استاز

پنداشتم زمان ترحم رسيده است

)٧١،صفحه ١٣مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

معشوق و در نتيجه عشق ،كارايي خود را از دست مي دهد و شاعر دائم در غزلهايش با آنها قهر ابدي مـي كنـد و در

.سكوتي ژرف ،عشق در البالي غزلهايش رنگ مي بازد

ه بکر از عنصر مذهباستفاد ‐١٢

عنصر مذهب به طور چشم گيري در شعر سجادي نمود پيدا مي كند و اين شـايد از اعتقـادات شـاعر نشـات مـي

گيرد ولي ديدگاه شاعر در اين باره نسبت به بقيه شعراي جوان متفاوت است گويي سجادي از زاويه اي روشنفكرانه

.ي مذهبي او مي بخشدبه قضيه مي نگرد و اين حالوتي ديگر به غزلها

چقدر جمعه که در پشت پرده اي از اشک، کنار پنجره هايي همه شبيه به هم

نشسته اند هزاران هزار چشم کبود و بي قرار تو لرزيده اند قرنيه ها

)٢٢ و ٢١ ،صفحات ٨مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

اي نخستين بدر، هر شب ديدن ات را دوست دارم

ان تابيدن ات را دوست دارمآسمان در آسم

)١٨ و ١٧،صفحات ١٨مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٢

Page 13: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

سومين قطره ي خوني اي مرد» هو« از گلوپاره ي حق حق

پنجمين نقطه ي سرخ عشقي، در جهاني چنين زرد در زرد

)٣٨،صفحه ١٩مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

چند قطره زهر، از شمشير بر مسجد چكيد

شيطان بر فريب آلوده تا مسجد رسيددست

)٤٧،صفحه ٢٤مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

چشم انداز هاي نازيبا ‐١٣

.گاه شاعر تكرار را به اوج مي رساند و اين تكرار باعث حشوي زائد در شعر او مي گردد : الف

خالي)بتادين (وحشت از پيكرم پاشد و رفت سمت ظرف

مي جويدم) يد(من در ظرف ...دستپاچه به من خيره شد من

)٢٧ و ٢٦،صفحات ١١مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

امروز من نه آن من ديروزي ام كه بود

چنگي دريده بودم و چنگ دريدن ام

)٧ ،صفحه ١مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

عبور کن و به دروازه هاي شهر بگو

از اين به بعد در اين شهر اسم شب سحر است

)١١ ،صفحه ٣مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

در اين زمانه سنگي من از تو ياد گرفتم

كه مي شود كه كسي شيشه وار زنده بماند

)٦٧ ،صفحه ٩مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

د گاه شاعر مستقيم يا غير مستقيم مي خواهد بگويد كه داراي دو زبان هست و به زباني مي انديشـ : ضعف تاليف : ب

.و به زباني ديگر مي نويسد

از آن بلند نگاهي به زير پايش كرد، زمين هميشه برايش كسالت آور بود

هميشه مال خودش بود، او تنفر داشت، كه هي ستاره ي اقبال اين و آن بشود

)١٣ و ١٢،صفحات ٤مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٣

Page 14: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

كه منظور شاعر از بلند ،بلندي است و نه جاي بلند

اال درختي خشكم و نجار هستيح

بر استخوانم مي كشاند رنده برعكس

)٥٦ ،صفحه ٣٠مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

.كه شاعر مي خواهد بگويد بر استخوانم رنده مي كشد

عيوب قافيه: ج

چسبيده ام بر سقف شب بي بند برعكس

امشب زمين و آسمان هستند برعكس

مشبدر گريه و لبخند خود فهميدم ا

كه گريه لبخند است يك لبخند برعكس

)٥٦ ،صفحه ٣٠مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

و تو جاري شدي به ذهن خزر

...من شدم كوششي عبث يعني

)١٠ و ٩،صفحات ٢مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

هر قدم با تو تنها انيسم.ظهر سرديست در اين خيابان

لخته تو را مي نويسملخته. شعر قي مي كنم در دهانت

تف به اين زندگي هم نگفتم جاي هر تف كه كرديد حتي

در خيابانتان تف نكردم

كه فرستاده ام بوسه اي سمت تمام دهانهاي اين شهر

تا ببلعد تب فحشتان را لب مبنديد از شرم پاسخ

ه اين هرزه بوسي حريص ام كه ب

)٥٤،صفحه ٢٨مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

گاه نيز تماما قافيه را فراموش مي كند كه در كارهايي ابتكاري بسيار زيباسـت ولـي در بعضـي مـوارد بـه عمـد قافيـه

.آورده نشده است

و پانصد و نود و هشتمين ورق برگشت

...برادران « هزار پاي برهنه

ف بقاياي عشق در صحراستزمان كش

»زمان كشف بقاياي آسمان، پاشيد

)٥٢ و ٥١ ،صفحات ٢٦مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٤

Page 15: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

صداي هق هق ساعت بلند شد مردي، هنوز بين زمين و هوا معلق بود

......و تخت خواب به خميازه اي سبكتر شد، و يك زميني سرخورده

ه آنقدر بكشد وقت را كه شب برسددوباره رفت در اعماق روزمره گي اش ك

.كه تا دوباره ببيند ستاره خود را، همان ستاره كه مي خواست كهكشان بشود

)١٣ و ١٢ ،صفحات ٤مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

.در يك مورد نيز اين امر باعث زيبايي دو چندان غزل شده است

شب زن مرده اي بود شب را مست بر تخت خود مي جويدم

شب زن مرده اي كه تن اش را از هر آنجا كه شد مي جويدم

از تمام جهان آنطرفتر دستهاي خدا در بنا گوش

...،از مچ دستهاي خدا خون)اهللا اكبر(داد ميزد كه

)٢٧ و ٢٦ ،صفحات ١١مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

:گاه سجادي به عمد يا از روي سهو وزن را رعايت نمي كند : ت

چند تكه سرب هم شايد شاباش توستاين

وقتي تتق تق سينه ي ديوار مي رقصي

)١٥ و ١٤ ،صفحات ٥مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

در كنار هم مي چيند كه مخاطـب گمـان – به زيبايي هر چه تمام تر –گاه شاعر آنچنان سرد و بي روح كلمات را : ة

مساله اي كه در اكثر غزلها به روشـني نمـود .شعار را سروده است مي كند گويي يك ربات يا يك آدم ماشيني اين ا

:پيدا مي كند جز در معدودي از كارهاي بسيار گرم و احساسي ،مانند

امشب من و بنان و خدا گريه مي كنيم

در اوج ديلمان و دعا گريه مي كنيم

)٧٥ ،صفحات ١٧مجموعه شعر تشنج كلمات ،غزل (

ك ترين و در عين حال يكي از زيباترين غزلهايي كه در مورد امام زمـان سـروده شايد بي روح ترين و خش

شده ،غزل قرنيه ها باشد هر چند اين غزل نيز همانند بسياري از كارهاي ديگر دچار ماشينيسـم ادبـي سـجادي شـده و

وبـرو باشـد و بـه گويي مخاطب فقط با صنايع پيچيـده بايـد ر .ويرايش بيش از حد كلمات را دچار تشنج كرده است

سخن آخـر اينكـه ،سـردي و بـي روحـي يكـي از .هيچ وجه از گرماي ناشي از احساسات شاعرانه نبايد بهره اي ببرد

.عمده ترين خصايص غزلهاي سجادي است

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٥

Page 16: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:١غزل ١

...به کبوتر بگو قفس يعني

...پر بکش، مرگ زودرس يعني

اينکه درتوبه توي من قفسي ست

... يعنيکه منم توي آن قفس

ما فقط چند روز مي رقصيم

توي جامي شراب گس يعني

زندگي

چيز قابل عرضي است

يعني زندگي کردن شبيه همه! مرگ در طول يک هوس

... مردن مثل هيچکس يعني

...)آب مي بلعدت و مي بخشي زندگي را به خار و خس يعني (

٢

تو درختي تناوري اما

...با تبر مي شوي هرس يعني

٣

من وتو هر دو خورده ازپشتيم

مشترک بودن دو حس

يعني

اينکه شيريني و جهان مگسي است

که ما را مکيده پس يعني بايد از اين عقاب کش بپريماين

...تا به دنياي بي مگس يعني

٤

با طنابي که بر گلو داريم

صحبت از راه پيش و پس

يعني که اجل هر دو سو معلق توست

...و به فرياد من برس يعني

٥

روي اين چارپايه فهميدم

...عنياينکه پا مي کشد نفس ي

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٦

Page 17: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

٦

وتو جاري شدي به ذهن خزر...

من شدم کوششي عبث يعني تير آرش به سينه ي من خورد

...يعني) ارس( پل فرو ريخت که

٧

اين کبوتر چه عاشقانه پريد

...جسدي گوشه ي قفس يعني

:٢غزل

در فصل بي تالطم و مسموم بادها

آتشفشان سروده ام از انجمادها

ه مي رسمهمچون صفير صاعقه از را

دروازه باز مي كنم از انسدادها

عمري است مرگ را به تمسخر گرفته ام

از ياد برده اند مرا زنده يادها

چون مار زخم خورده به خود پيچ مي خورم

تعظيم مي كنند به من گردبادها

وقتي كه من جوانه زدم، ميخكوب شد

قانون جنگ و حادثه بر سنگ مادها

خورده اممن هفت پشت خنجر نامرد

نامرد كرده اند مرا اعتمادها

خود را ميان سايه خود جمع كرده ام

تفريق كرده اند مرا اتحادها

****

اكنون گمان مبر كه به پايان رسيده ام

!بنگر شكوه رويش خورشيد زادها

بنگر تمام دفترم آتش گرفته است

آتشفشان سروده ام از انجمادها

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٧

Page 18: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٣غزل

داي تار، مي رقصيشب، سركش است و با ص

تا صبح، در شب مي شوي آوار، مي رقصي

در ذهن تو اين زندگي جز رقص چيزي نيست

تو زندگي را مي كني انكار، مي رقصي

رقص تو يك تسكين و يا شايد خود درد است

تو با همين ايده، همين معيار مي رقصي

گيالسي از خون خودت را مي روي باال

ار، مي رقصيبيد" مرغ سحر" تا صبح با

*****

گردن كشيده، بر نوك انگشتهاي پا

رقصي انگار مي" آذري"بر چارپايه

اين چارپايه تكيه گاه مطمئني نيست

با يك لگد مي افتد و ناچار، مي رقصي

من عاشق آن رقص از گردن به پائينم

وقتي كه درچنگ طناب دار مي رقصي

يا اين كه در يك ظهِر خون قي كرده ي مرداد

مي رقصي" يك دو چار"با چشم و دست بسته

مرگي مقدس، خان به خان در لوله مي چرخد

شش خوان اگر جان كنده اي اين بار مي رقصي

اين تكه هاي سرب شايد شادباش توست

وقتي تتق تق سينه ي ديوار مي رقصي

*****

تقدير سرسبزي و سرخي زبان اين است

يهمچون درختان مي شوي تكرار، مي رقص

مي سازي از ويرانه هاي شهر شب قصري

مي رقصي" سنمار"بر پشت بامش مي شوي

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٨

Page 19: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٤غزل

شب زِن مرده اي بود، شب را مست بر تخت خود مي جويدم

شب زِن مرده اي كه تنش را، از هر آن جا كه شد مي جويدم

برزخ تلِخ بي خوابي و خواب ازدحام ديازپام و قهوه

هذيان زير دندان خود مي جويدمماه، قرصي كه آن را به

يك وصيتغزل در سرم هي دست و پا مي زد و فحش مي داد

...مي جويدم" ِاتُد" عاشق اين غزل بودم اما هرچه مغز

مثل طاعوِن يک جالباسي موش هايي مرا مي جويدند

من كت سرخ دامادي ام را گوشه ي آن كمد مي جويدم

گير كردهبرسر سفره ي شام آخر، لقمه ها در گلو

بعِد هر استكان چاِي مسموم مرگ را يك نخود مي جويدم

خود كشي را نفهميده بودم سيم برق است يا سيم تلفن

مي جويدم"آند" هم "كاتد" را به هم بسته بودم هم " فاز و نول"

...خودكشي را نفهميده بودم از مچ دست يا ساق پا يا

د به نُد مي جويدمرا نُ" نُدبه" خون پشيماِن هذياِن من بود،

خالي" بتادين" وحشت از پيكرم پاشد و رفت سمت ظرف

مي جويدم" يد" دستپاچه به من خيره شد، من، من در ظرف

از تمام جهان آن طرف تر دستهاي خدا در بنا گوش

...از مچ دست گلدسته ها خون" اهللا اكبر" داد ميزد كه

.....مالك...الرحم...الحمد...قامتي بسته بودم خميده، بسِم

نه بد مي جويدم...نَع...قامت افتاد و اياك نع را، ياك نَع

...سيصد و سيزده اسب بي سر، در سرم شيهه زد، ناگهان جنگ

من پريدم در آغوش ميدان، هر كه نزديك شد، مي جويدم

نيزه اي مرده در سينه ام بود من نيفتاده بودم كه با حرص

مي جويدم"اُحد " اي را روي كوه كنده پستان پتياره

********

تو پلنگي شدي و پريدي آسمان را اگر بنگرم ، آه

مي چكد خون به پيشاني ام از جاي چنگ تو بر صورت ماه

شب زن مرده اي بود در تو، تو زني مرده در زايش شب

خون ِرگل غزل روي چاقو

نيمه ي راهشب زني بود در

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٩

Page 20: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٥غزل

خورشيِد تب كرده عرق مي ريخت، چك، چك، چك

از آسمان هاي دمق مي ريخت، چك، چك، چك

در آسمان ابري ترك مي خورد، ناآرام

بر صورت آئينه دق مي ريخت، چك، چك، چك

شاعر گمان مي كرد شعري سبز خواهد شد

تكثير مي شد، بر ورق مي ريخت، چك، چك، چك

هايش، با سه قطره خونروي رديف بيت

مي ريخت، چك، چك، چك"هق"تا شانه اش مي گفت،

*****

شاعر به اول مي رسيد و نطفه اي مي شد

مي ريخت، چك، چك، چك" علق "همراه تقطيع

شب قطره قطره ذوب مي شد زير پاهايش

از صورت اش خون و عرق مي ريخت، چك، چك، چك

ددنيا مچاله مي شد و خود را كفن مي كر

مي ريخت چك چك چك" فلق" روي " شفق" خون

خواند،حق، حق، حق شاعر به آرامي غزل مي

خون از گلوي مرغ حق مي ريخت، چك، چك، چك

:٦غزل

ستاره بود و دلش با ستارگي خوش بود، ولي هميشه هوس داشت بيش از آن بشود

شبي به حجم كم نور اندكش خنديد، و بچگانه دلش خواست كهكشان بشود

ستاره حلقه و برق و مدار دوست نداشت، ستاره دامن دنباله دار دوست نداشت

ستاره هسته ي در فكر انفجاري بود، كه قصد داشت به يك رعشه بيكران بشود

از آن بلند نگاهي به زيِر پايش كرد، زمين هميشه برايش كسالت آور بود

ل اين و آن بشودهميشه مال خودش بود، او تنفر داشت، كه هي ستاره ي اقبا

*****

سكوت بود و هياهوي جيرجيرك ها، به اين سكوت تب آلوده معترض بودند

چراغ خانه ي شاعر هنوز روشن بود، بنا نداشت كه در مشت شب نهان بشود

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٢٠

Page 21: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

و آسمان كه به يمن هالل بودن ماه، براي چند شبي صاحب تبسم بود

ند او دهان بشوداميد داشت كه شايد چهارده شب بعد، شيار نازك لبخ

درون خانه تمايل به واقعيت داشت، تصوري كه فقط در خيال مي گنجيد

تصوري كه در آن يك زميني سركش، پريد تا يكي از هفت آسمان بشود

كنار پنجره فنجان چاي را برداشت، درون فنجان، مشتي ستاره مي رقصيد

استخوان بشودتمام بغض زمين در گلوي شاعر ريخت، زمانه ي سگي اش خواست

خالصه شد، كم كم جمع شد درون سرش، جهان تازه اي از خود درون ذهنش ساخت

"بشود" به آن" شو " كه واقعي شدن آن جهان فقط و فقط ، منوط بود به آن حكم

اميد داشت كه حافظ بداد او برسد، تفآلي زد و در بهت بي ستاره شب

"ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد" آن بشود" آن چه كه در وهم نايد " و رفت

*****

ستاره اي دو سه شب بود كهكشان شده بود و شاعري، يكي از هفت آسمان شده بود

شيار نازك لبخند ماه هم مي خواست، براي شاعري آسمان دهان بشود

*****

صداي هق هق ساعت بلند شد، مردي هنوز بين زمين و هوا معلق بود

...ي سبك تر شد، كه يك زميني سرخوردهو تخت خواب به خميازه ا

دوباره رفت در اعماق روزمره گي اش كه آن قدر بكُشد وقت را كه شب برسد

كه تا دوباره ببيند ستاره ي خود را، همان ستاره كه مي خواست كهكشان بشود

:٧غزل

وقتي كه به رقص آمده در تو هيجان ها وقتي كه جنون ات به خيابان زده باشد

گي شهر دگر چيز بدي نيست حتي اگر اين موج به طغيان زده باشدآشفت

در شهر سرازير شو بي هيچ دليلي در موج تن رهگذران از چپ واز راست

تو قايقي از كاغذ يك دفتر شعري وقتي به سرش زد كه به طوفان زده باشد

لذت ببر از همهمه ي شهرو شلوغي بگذار صدا توي سرت خوب بپيچد

شهر و سرريز شو در شهر حتي اگر اين شهر ز انسان،زده باشدلبريز شواز

اين بار كه سبزند درونت هيجانها بي دغدغه ي رنگ چراغان حركت كن

چون سكته بپر در وسط نبض خيابان هر چند به تو تهمت حيوان زده باشد

از تو چه به جامانده در اين شهر دهاتي؟ چوپاني و غارت شده اي بره به بره

ت گرگي به تو رو كرد تمدن گرگي كه پس از گله به چوپان زده باشددر هيب

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٢١

Page 22: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ازتو چه به جامانده در اين شهر بترسي؟ از تو چه به جا مانده كه از دست ندادي؟

وقت است كه چون باد بياشوبي و روح ات در هر گذري پرچم عصيان زده باشد

خيابانپيچيده و بي نظم وكثيف و متكلف چون دفتر اشعار مدرن است

زده باشد)طاهرعريان(برگرد از اين همهمه بگذار كه روح ات امشب به سرش

اين شهر همين است دهن لق وگزنده بهتر نكند صبر و سكوت تو از اينش

جز تو سري و سرزنش و توپ و تشر نيست حرفي هم اگر پتك به سندان زده باشد

******

و به اين چند وجب فاجعه خوش باشسهم تو از اين شهر اتاقي ست دو در سه بنشين

هر چيز كه بيرون اتاق است دروغ است مكر است اگر دست به كتمان زده باشد

از پنجره برگرد مكش پرده ي شب را بنشين كه فروكش بكند اين هيجانها

از وسوسه ي اين در خناس رها شو بنشين تو اگر او به خيابان زده باشد

ني آه از رهگذر و كوچه وميدان خبري نيستامشب اگر از خانه به بيرون بز

تنها هيجان را به هدر مي دهي آري چون ابر كه بر بهت بيابان زده باشد

آنسوي دراز شهر اثري نيست كه انگار داخل شده اي در دل خميازه ي غاري

داخل شده اي در دل يك نعره ي مسموم يا در دل يك خيمه كه شيطان زده باشد

و اين فوج چراغان چشمان تب آلوده ي خفاش و ثمور انداز شهر اثري نيست

سيگار تو يك مشعل كم نور و حقير است يك مشعل كم نور، كه باران زده باشد

خاموش و مصيبت زده متروك و سيه پوش در شهر كسي نيست تو تنهايي و تنها

چون روح تهمتن كه پس از كشتن فرزند برگشته كه يك سر به سمنگان زده باشد

جز زوزه ي كفتاري و خميازه ي جغدي در شهر صدايي كه جوابت بدهد نيست

هم نيست بجز سكسكه ي چشم شغاالن برقي چو دراين قلعه ي ويران زده باشد

فواره ي برخاسته خشكيده زوحشت در ساعت ميدان اثري از حركت نيست

انگار كه برگشته به صد قرن عقبتر يارفته كه شيپور خدايان زده باشد

بيهوده به به بيرون زده اي شهر همين است وقتي كه تهي مي شود از حيله و تزوير

وقتي جدا مي شود از چهره نقابش باغي كه بر او خشم زمستان زده باشد

دستان تو خالي ست پس از اين همه اميد! بيهوده به بيرون زدي از خلوت خود مرد

به بيابان زده باشددستان تو خالي ست چنان حسرت دست هيزم شكني كه

برگرد كه اطراف تو را وهم گرفته ست جز كلبه ي تو هرچه در اين شهر دروغ است

اين شهر كتابي ست پر از سفسطه شايد تاريخ بر او نقطه ي پايان زده باشد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٢٢

Page 23: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٨غزل

اگرچه ذهن بشر قرنهاست خسته ي توست اگرچه متن تو را دوره کرده حاشيه ها

و پي نبرده کسي ،فراتريد هنوز از تمام فرضيه ها ولي هنوز به ذات ت

سفالگربه کدامين جنون تورا پي ريخت ؟چه شدکه طرح تو در ذهن او مجسم شد؟

چگونه بر سر ذوقي چنين سليم آمد که تا تو شعر شدي باختند قافيه ها

چقدر ساکت و ژرف و دقيق و بي نقص اند تصوري که من از چشمهايتان دارم

ه در چشم گوشه گير شماست حضور دايره اي در ميان زاويه هابلوغ هندس

تو حس مقطع اين آفرينشي آري دوازده صنعت در تو مختصر شده است

نهفته است به دقت، به حوصله، به شکوه، در استعاره ي تو ازدحام مکنيه ها

سي و دو باديه ي پر رديف دندانهات بساز اين تن تفتيده را و مهمان کن

ب باديه اي شير از تبسمتان که شيره ي تن من را مکيده باديه هابه شر

زمين باکره اين وسعت سترون را عصاي سحر تو با يک اشاره مريم کرد

و عنقريب که در مصر بر کرانه ي نيل هزار موسي فارغ شوندآسيه ها

زمان به ساعت من يک دقيقه تا صفر است شتاب عقربه ها را گرفته بغض زمين

در آخر هر پنج شنبه مي پرسد رسيده اند به پنجاه و چند ثانيه هازمان

□ کنار پنجره زل مي زنم به ظلمت شهر ،چقدر بوي کفن مي دهد خيابانها

پکي عميق به سيگار و رخوتي ديگر، رسيده اند به اعصاب زخمي ام ريه ها

گرفته دست مرا روزنامه اي کهنه عبور مي دهد از کوچه ي حوادث شهر

سطح سهام، تجاوز و سرقت قتل عمدها ديه ها ّ جنون و خود کشي و جذر و مد

ميان مردم اين شهر عده اي هستند که در پس سرشان جاي چکش قاضي است

و دلخوش اند به حکم اداره اي که در آن، نشسته گرد عدالت به روي دو سيه ها

...ده اي ديگراگر چه ردشدن از اين قضيه بهتر بود ولي ميان همين مردم ع

نه بهتر است حساب کثيفشان باشد سپرده دست زمان تا به روز تسويه ها

در خروجي کشتارگاهمان قفل است گرفته بوي تعفن تمام دنيا را

درون محفظه ي سربي زمين گيجيم و سوخته است کليد تمام تهويه ها

ادل محضجهان هميشه به افراط يا به تفريط است جهان سراسر سوء است اي تع

دو نيمه است يکي نيمه ي اضافه ي وزن، و نيم ديگر آن نيز سوء تغذيه ها

!کجاست دامن پاکت که دست آويزيم کدام سايه زمين را پناه خواهد داد ؟

جهان جنب شده کو گنگ غسل تعميدت؟ چقدر پينه که ننگ است روي ناصيه ها

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٢٣

Page 24: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

يز تا که بر خيزندتو يا مسيح و يا سوشيانس يا هرچه، هرآنچه هستي بر خ

به پاي پرچمتان سرخ جامگان ارس ،کنار رستم ها حمزه ها شواليه ها

نشسته ايم كه ساعت دوازده بشود ،كه فرق ساعت بشكافد و به امر پدر

سالم سرخ تو گلدسته را به سجده برد ،كه ذوالفقار شوي بر سر معاويه ها

□ )بنان( به آواي ديلمان کنار پنجره لم داده شب به سنگيني، سپرده گوش

غزل نفس نفسم مي زند غزل شده است به جاي مدح شما اعتذار هجويه ها

چقدر جمعه که در پشت پرده اي از اشک، کنار پنجره هايي همه شبيه به هم

نشسته اند هزاران هزار چشم کبود و بي قرار تو لرزيده اند قرنيه ها

:٩غزل

تآن روزها زمين سترون ثمر نداش

يك تلّ خاك بود و جز اين مختصر نداشت

آدم هنوز داخل بازنده ها نبود

حوا هواي وسوسه بازي به سر نداشت

نمرود فكر هيزم و آتش نكرده بود

زرتشت از تقدس آتش خبر نداشت

مريم هنوز باكره و نيل بي خراش

موسي عصاي معجزه عيسي پدر نداشت

*****

وقتي خدا سرود ازل را ترانه كرد

غير از غزل به قالب ديگر نظر نداشت

هر روز كار شعر شدن را ادامه داد

دست از سر تخيل و تصوير برنداشت

وقتي تمام دفتر خود را سياه كرد

برگي سپيد جز دل پاك بشر نداشت

استاد بيت آخر خود را كه مي نوشت

غير از سه حرف اسم خودش بيشتر نداشت

*****

او عشق خط سوم خود را تمام كرد

آن خط سومي كه به جز دردسر نداشت

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٢٤

Page 25: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

سحري كه در نظاره ليلي نهفته بود

اي كاش بر اراده مجنون اثر نداشت

دستي كه طرح چهره يوسف كشيده بود

انگار از وجود زليخا خبر نداشت

:١٠غزل

نگ رقصيدندبه خواب دور سرم هفت ر

آذرنگ رقصيدند. يكي. يكي شدند

غروب بود و هوا هاي و هو كنان رقصيد

و بعد هفت بدن گيج و منگ رقصيدند

هنوز شب نشده كهكشان كمر چرخاند

ستاره ها همگي بي درنگ رقصيدند

فسيل هاي پالسيده زير رخوت خواب

به نبض حادثه در قلب سنگ رقصيدند

د و بعدپلنگ مستي، تا پاي بركه آم

كنار بركه ، ماه و پلنگ رقصيدند

و هفت شاعر هفتاد بيت نوشيدند

رقصيدند» پرنگ « و بعد با غزلي از

و هفت كودك بر روي موجي از لبخند

سوار گرده ي اال كلنگ رقصيدند

و خواب مي ديدم تيم تيرباران را

.كه با تمامي مان تنگ تنگ رقصيدند

*****

»... شما هفت تن بلند شويد« صداي چكمه

جناب سروان ديشب قشنگ رقصيدند

».بس است، حرف و حديثي، وصيتي، چيزي«

به روي هفت ورق هفت رنگ رقصيدند

»يك، دو، سه ، افراد روبروي هدف« و بعد،

و هفت كتف كه پشت تفنگ رقصيدند

»آتش« دم غروب و بدن هاي گيج و بعد،

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٢٥

Page 26: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

كه بدون فشنگ رقصيدندو هفت پو

ميان خلسه ي زندان و ميله هاي عبوس

دوباره چند كر و كور و لنگ رقصيدند

همان طرف با ديوار و زخم و آتش و دود

دوباره هفت بدن گيج و منگ رقصيدند

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٢٦

Page 27: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

دو شماره ،كالبد شكافي يك شاعر علي اكبر ياغي تبار : دوم جنازه

لتان خواست مالمت بكنيد هر قدر كه د

ياغي آبي تر از آن است كه مايوس شود

:نام

:نام خانوادگي

: وبالگ

:سال تولد

:مجموعه شعر

:قالب شعري مورد عالقه

:زادگاه

:مدرك تحصيلي

علي اكبر

ياغي تبار

www.yaghianeh.blogfa.com ١٣٥٨

جوانمرگنامه

غزل

بابلسر

ادبيات فارسيارشددانشجوي

تنزل غزل در سالهاي اخير ،محصول تفكري است كه مي خواهد با تغيير ظاهري و صـوري غـزل بـه انديشـه

ولي اين انديشه بي آنكه مقبـوليتي بـه دسـت آورد و گـامي .برسد ‐ رديف و قافيه دار ‐ات زنجيري از ادبي اي فراتر

طي كند دچار ابتذالي شكننده شده است ،اگر چه اكثر شاعران جوان تغييـرات ظـاهري و صـوري را در غـزل جـوان

و با وارد كردن غزل در كانال هايي مانند غـزل امروز به فال نيك گرفته و در برخي مواقع نيز از آن استقبال كرده اند

خواستند تحولي شگرف در قالبي محدود را امتحان كنند ولـي ...مثنوي ،غزل متفاوت ، غزل پست مدرن ،غزل سپيد،

در اين ميـان عـده اي نيـز .در اين امر نه تنها پيشرفت قابل مالحظه اي ديده نشد بلكه كار خراب تر از گذشته گرديد

. محدود غزل را مشكل اساسي آن دانستندساختار

بي آنكه قالب غـزل را دچـار آشـفتگي ‐ بنا به اعتقاد گروهي ‐حدود غزل اما شاعري ياغي تبار ،در قالب م

البته با كمك گرفتن از انديشه اي كه به وجود آورنـده ي آشـنايي زدايـي هـاي .كند انقالبي در محتوا بوجود آورد

.و تازه بود كامال بكر

ياغي با استفاده از همين تكنيك ،محتوا را رنگ و بويي تازه بخشيد و قالب غزل بي آنكه دچـار انحـراف و

هر چند در اين ميان بعضي از كارهـا دچـار كليشـه شـدند و تكـرار .ابتذال گردد شكوفايي دروني خود را آغاز كرد

ا در اين ميان برخي غزلها ،جاودانگي بالمنازع خود را در تـاريخ مضمون و پريشان گويي آنها را به ابتذال كشانيد، ام

غزلهايي كه بدون شك نظيري براي آنها يافـت نخواهـد شـد هـر چنـد عـده اي مـي . ادب فارسي به اثبات رساندند

اصـالت كوشند با گرته برداري مستقيم و غير مستقيم از اين نوع غزلها ،آثاري ماندگار به وجود آورند اما چون كار ،

.الزم ادبي را ندارد و محصول تفكري نوع دوم است در حد تكراري تقليد آميز در جا مي زند

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٢٧

Page 28: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ياغي گاه آن چنان از واژه ها كار مي كشد كه ديگر كلمه به تنهايي معناي لغوي خود را از دست مي دهد و كلمات

ي متعـالي در حركـت انـد،حركتي كـه در كنار هم زنجير وار حلقه ي واحدي را تشكيل مي دهند كه به سـوي هـدف

شايد در نگاه اول ديده نشود اما رفته رفته اثر خود را بـر مخاطـب تحميـل مـي كنـد و اينجاسـت كـه غـزل ديگـر در

اگر چه اين تفكر مي توانـد .اسارت قافيه و رديف نيست ،بلكه همه ي زنجيرها در خدمت بيان تفكري شاعرانه است

ايسـتايي كـه در .ست باشد ولي آنچه مهم است حركت معني در ايستايي قالب است شامل ايدئولوژي هاي چپ و را

را دچار جمود مي كند و هسته ي سيال غزل در همـين ركـود – يا در كل تفكر شاعر –برخي مواقع تفكر ذاتي شعر

.جان مي بازد

چه كه براي رسيدن به ت ، نگارنده بر اين اعتقاد است كه ياغي تبار ،ماكياوليست ترين غزل سراي معاصر اس

شاعر از هر ابزاري استفاده مي كند حال ،اين ابزار مناسب اوضاع –رسيدن به باالترين نقطه ي ممكن ‐بهترين حالت

جامعه ادبي و نوع تفكر مخاطبان او باشد يا نباشد، اصلي كه براي شاعر اهميت دارد رسيدن به هـدف اسـت و ديگـر

اقع ،اصول و فروع دين كه سهل است خدواند نيز در زير سم اسب ياغي از پاي در مـي تا جاييكه در برخي مو .. هيچ

از طرفي لذت شعر او را مست مي كنـد و از طرفـي .آيد و در اينجاست كه مخاطب دچار دوگانگي انديشه مي شود

. به كثرت اتفاق مي افتدمساله اي كه در غزل ياغي. او را تخطئه مي كنند ‐ يا بهتر بگوييم خرافات ‐ديگر اعتقادات

:به اعتقاد نگارنده ،نكات برجسته ي غزلهاي ياغي عبارت اند از

استفاده از ضرب المثل ها ‐١

در بين شعراي جوان معاصر به ندرت ديده مي شود كه ضرب المثلي در بين غزلها استفاده شود ،اگر هم اسـتفاده

رخـي نيـز اعتقـاد دارنـد ضـرب المثـل هـا در كـل ،بـا سـاخت ب.شود به صورت كامال تكراري به كار برده مي شود

عاشقانه و تغزلي غزل در تضاد مي باشند ولي خاصيت طنزآلود غزلهاي ياغي ،راه را براي استفاده از هـر نـوع ضـرب

.)شايد هم ،همين ابيات امروزي او ،ضرب المثل هاي فرداي ما باشند.(المثلي هموار مي كند

ه چيزي نيست جز دست پخت خانم انديش

كاسه اي آش نخورده ،با دهاني سوخته

نوميدي من ،عجيب نوميدانه است

پايان شب سيه ،سياه است اين بار

آه اي شغال ،ما سگ زرديم ،گوش كن

گفتند از قديم كه با هم برادريم

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٢٨

Page 29: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

از شتر ديدي نديدي كينه داشت

ساكن افشاگري آباد بود

عشق ‐٢

ي خيالشنبايد بپرسم ،ولي ب

!عزيزم چرا اينقدر عشق خوب است ؟

عشق ،هر چند بـا مـذاق عـده اي شـاعر ‐ اما در عين حال تازه ترين و زيباترين ‐مضمون تكراري و قديمي

آنجا كه همه ي انديشـه .خشك انديشه سازگار نيست اما در همه زمان گوي سبقت را در ادبيات فارسي ربوده است

لمات زندگي دوباره اي براي مخاطب به ارمغـان مـي آورنـد ،هرچنـد صـراحت لفـظ و ها تسليم عشق مي شوند و ك

معني با مضمون عشق ،در غزلهاي ياغي برجسته نيست ،اما برندگي كـافي را بـه همـراه دارد اگرچـه تعـداد ايـن نـوع

هميشـه بـه كيفيـت كارها از تعداد انگشتان دست فراتر نمي رود اما زيبايي خاص قلم ياغي را دارد و اينكه مخاطـب

...كار مي انديشد نه كميت آن

:گرچـه از آوردن ايـن لفـظ بيـزاري

»دوستت دارم چرا كه دوستم داري«

گـويي هاي كهـنه مي آهي و از بغض

بـاري اشـكي و از ابـرهاي تـازه مي

با خدا اتمـام حّجـت كـردي و بايد

دل به ابليس قشنگ عشـق بسپاري

خواهي مي كن كه ودانگيافتخاري جا

سر به روي شانه ي يك مـرد بگذاري

او كـه دارد از لبانت سـيب مي دزدد،

كاري، او كه داري بر لبانـش سيب مي

آدم خوبي است اما خاطـرت باشد

! برداري لحظه يك اگر دست از سرش واي

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٢٩

Page 30: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

تركيبات تازه و بكر ‐٣

بب آشنايي زدايي لفظي و معنايي مي گردد و هم اينكه انديشـه اي جديـد را تركيبات بكر و تازه ،هم به نوعي س

بيان مي كند اما اصلي كه در اين ميان بايد رعايت شود اينكه ، ظرف انديشه ي غزل ،بايد پذيراي تركيب تـازه باشـد

.وگرنه تكلف در استفاده از تركيبات بديع ،اساس غزل را دچار پيچيدگي بي مورد مي كند

:ي از تركيبات تازه و بديع ياغي عبارت اند از برخ

ابليس قشنگ عشق ، جهنم دره ي ذهن و زبان ،ابر ديوان اقليم هيچـاهيچ ،روسـپي پاكـدامن گلهـا ،سـانحه ي اشـك

،مصلوب بي نفاق ،قحطي لبخند ،غول غم ،حواي عهد بوق ،خداي كاغذي شعر ،رسول درد ،فكر بكر خـاطر آزرده

...ش و ،آغوش دريا ،آبي روي

دستكاري در كلمات قافيه ‐٤

هر چند اين تكنيك از ديرباز ،در ادبيات فارسي و قبل از آن در ادبيات عرب استفاده شده ،اما آنچه مهـم اسـت

گاه نيـز (اينكه در غزل امروز اين تكنيك به نوعي وارد زبان غزل شده و در بعضي موارد بر زيبايي غزل افزوده است

) كلمات مي كشاندكار را به بازي با

اگرچه دلت عشق را در به رو بست

صدا كن مرا ،صداي تو خوب است

از رهگذار ياد شما پا نمي كشم

ميلي پريده ام كه به هر جا نمي كشم

با واژه گان سلسله وار و سليس شعر

شبهاي گيسوان تو را شانه مي كشم

عصيان ‐٥

عصـياني . است و شعر او را دچار محوريتي ياغي گرانه كـرده اسـت عصيان يكي از تم هاي اصلي غزلهاي ياغي

:كه در غزلهاي ياغي اتفاق مي افتد عبارت است از

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٣٠

Page 31: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:عصيان نسبت به خالق: الف

كارويي ،زمينه را براي دهن كجي نسبت به همـه ي –وجود فضاهاي ياس آلود و در بعضي موارد كافكايي

او گاه با خداوند نيز سر عنـاد .قع شاعر خلقت خود را گناهي نابخشوده مي داند در برخي موا . اصل ها آماده مي كند

گويي در غزلهاي يـاغي خداونـد عظمـت خـود را از دسـت .دارد و هر موقع كه الزم مي بيند خدا را تخطئه مي كند

!داده است شايد هم به بيان بهتر ،ياغي اين عظمت را از خدا گرفته است

ا ،بيا اينجا قضاوت كن رها كن آسمانها ر

!ببينم در زمين يك مرد پيدا مي كني يا نه ؟

براي آخرين پرسش و حتي آخرين تهديد

! بر پا مي كني يا نه ؟– مردانه –قيامت را بگو

مزاج دم دمي تو بيانگر اين است

به وعده هاي خداي تو اعتمادي نيست

– چه اعتراف غم انگيز و مضحكي –ما را

يده هاي خداوند كرده اند آلت بر

شبان سفله را بر دار كردن ناجوانمردي است

!خدا هم گاه گاه از بندگان خويش غافل بود

)نهيليستي ( عصيان فلسفي :ب

مولفه هـايي كـه .انگاره هاي نيچه اي در ذهن شاعر رسوب كرده و گاه و بي گاه بر زبان او جاري مي شود

.ل روبرو مي كند و بيهودگي روز و شب اش را به او خاطر نشان مي سازد گاه خود شاعر را با ابتذا

در اين دارالمجانين آخرين فتواي من اين است

كه هر كس نسخه ي خود را ،خودش پيچيد عاقل بود

گاهي قلمي هرزه قدم شو كه دمادم

بيهودگي روز و شبم را بنگاري

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٣١

Page 32: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

پشت ديوار خنجر و گرده است

.خدا مرده است پشت ديوار كد

عصيان سياسي: ج

.بعضي اوقات عصيان ،لباس سياست بر تن مي كند هر چند در اين گونه موارد نبايد بويي از شعار در شعر باشد

يك مشت كاسه ليس خدايان مردم اند

در سفره ي كپك زده ي كپك زده ي شهريار كش

ي كامال پوچ و سوخته و از رده خارج مي دهند و ابتذال انديشـه گاه نيز اين گونه عصيان ها ،جاي خود را به شعارهاي

.اتفاق مي افتد

چشم و دل پاك ترين قوم جهان اند اينها

شاه انديشه و سلطان بيان اند اينها

انگ مادر به خطايي تن اين قوم نزن

خلف سلسله ي ده پدران اند اينها

مرده در ذهن قفس دغدغه ي آزادي

جره ي زرد زمين فريادينيست در حن

بدبختي هر جامعه از راس امور است

تنها به گروه ضعفا ربط ندارد

)تنهايي (عصيان اجتماعي: د

در بيشتر موارد ياغي مستقيم و غير مستقيم از تنهايي خود ناله مي كند ،از دردي كه آفرينش بر جـان او ريختـه گلـه

،از اينكه همه شادند و او نه ، مدام از بودن شكوه مي كند و از نبودن اسـتمداد مـي دارد ،از اينكه او را خلق كرده اند

!!طلبد و در اين زمان است كه مي رود به عدم اقتدا كند

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٣٢

Page 33: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

هيچ دارويي به درد من نخورد

اي نبودن تو به فريادم برس

آن وقت مي رود به عدم اقتدا كند

.مردي كه روبروي تو سيگار مي كشد

پر است از اين روزگار بس نامرد دلم

از اين شبان تهي ،روزگار خيلي پوچ

همين جا آخر خط است شاعر

به پايان دلخوشم ،آغاز هرگز

يك روز مرا به روي خاك آوردند

با گريه و بغض و غربت ام پروردند

:صد روز به فرياد رسا داد زدم

.يك روز به اشتباه خلقم كردند

عاميانگي ‐٦

استفاده از زبان محاوره يكي از نقاط قوت غزل جوان امروز است ولي به شرطي كه اين محـاوره نويسـي در

ياغي در غزلها نشان داده است كه از پـارامتر محـاوره بـه نحـوي جالـب .ساخت غزل اتفاق بيفتد نه در بافت واژگان

ود مي گيرند كه كامال با خون و پوست مخاطـب گاه آنقدر غزلهاي او حالت محاوره اي به خ .بهره برداري مي كند

.عجين مي شوند

:گرچـه از آوردن ايـن لفـظ بيـزاري

»دوستت دارم چرا كه دوستم داري«

آي عارف كه به دنبال حقيقت هستي

بيخودي نعره نكش ،گوش خدا سنگين است

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٣٣

Page 34: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ما كه تقصير نداريم خدا مي داند

سطح فكر دل المذهبمان پايين است

!چرا از كوچه باغ خاطرات خوب من رفتي ؟

!مگر من با تو بد بودم ؟ مگر من با تو بد كردم ؟

.گاه نيز محاوره نويسي جاي خود را با كلمات عاميانه عوض مي كند و بازي با كلمات آغاز مي شود

وقت آن است كه ديگر دل من لوس شود

منكر قصه ي سينوس و كسينوس شود

رف من برسانيد به او خواستم از ط

.برود مشتري پشم مرينوس شود

:تو هم به زبان بي زباني گفتي

اي بي همه چيز از تو بدم مي آيد

استفاده از كلمات قبيح ‐٧

به طور قطع و به درستي نمي توان مرزي براي كلمه قائل شد كه شاعر موظف به استفاده يا عـدم اسـتفاده از

شه ي بنياني غزل ،نوع كلمه را براي شعر انتخاب مي كند نه سليقه ي شاعر ،اما آنچه در اين ميـان زيرا اندي .آنها باشد

فضـايي كـه بـا ايـن نـوع .حائز اهميت است استفاده ي ياغي از كلماتي است كه فضاي كلي غزل را بر هم مي زننـد

د در غزل تحمل كند اگر چـه نمونـه فضايي كه شايد جامعه ي امروزي ما كشش آنها را نتوان . كلمات در تضاد است

.ي اين كلمات در دوره هاي قديم هم مورد استفاده قرار گرفته است

ما بيضه هاي جامعه را مي كشيم و بعد

از بيخ مي بريم » اسمشو نبر « چيزي كه

چون آلت تناسلي آفتابه ايم

حتي به درد شستن مخرج نمي خوريم

دارد قلم به دست گرفت و نوشت درد

كه كبك هم به دبر ليسي كالغ افتاد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٣٤

Page 35: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

غزل كه روسپي پاكدامن گلهاست

به جرم پاي نداده به قحبه باغ افتاد

باستان گرايي‐٨

اينجاست كه انديشه ي يـاغي .ياغي جزء معدود شاعراني است كه همواره نگاهي به ايران قبل از اسالم دارد

را كه هدايت نيز همواره در نوشته هـايش عشـق خـود را بـه ايـران قبـل از با انديشه ي مرحوم هدايت گره ميخورد چ

تا جاييكه ايرانيان قبل از اسـالم را كسـاني مـي . اسالم بيان مي دارد ياغي نيز در غزلها اين عشق را به ظهور مي رساند

افتخار مي كند به ايراني كـه او . داند كه واقعا دل به حق باخته بودند و اسالم افرادي مجهول آنان را كافر كرده است

مهد تمدن دنياي آن زمان بوده اسـت و افسـوس مـي خـورد از بابـت اينكـه عـده اي بـي سـر و پـا بـه نـام سـعادت و

خوشبختي اين مزرعه ي سرشار را از بين بردند و در نهايت او جاده ي ابريشم را جاده عشـق مـي دانسـت كـه در آن

....زندگي جريان داشت اما

ن قافيه ها ماهرمان کرد در سوخت

دستي که قُلُمسفله ترين شاعر مان کرد

ما دل به خدايان به حق باخته بوديم

اسالمِ شما زانيه ها کافرمان کرد

چون پيش و پِس خواهر مادر به خطايت

اين آلت افراخته جر واجرمان کرد

اين مزرعه سرشار ترين باغ زمان بود

رمان کرد بي عاريِ يک گله عرب باي

از جاده ابريشمِ ما عشق گذر داشت

عمامه ي آقا زد و بي عابرمان کرد

تلميحات بكر‐٩

تلميحات در شعر امروز بايـد تـازگي داشـته باشـند و تكـرار بـي مـورد .تلميح بعد آسماني شعر زميني است

.اده از تلميحات بكر ،استادي مسلم است مي تواند اين صنعت آسماني را به حضيض ابتذال بكشد ياغي تبار در استف

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٣٥

Page 36: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ببين من يوسفم اما كمي تا قسمتي ناپاك

مرا مهمان آغوش زليخا مي كني يا نه ؟

عيسي قلم قلم سر هر كوچه ريخته است

جنسي كه در بساط زمين نيست مريم است

هابيل ها مزاحم قابيل مي شدند

افسانه ي حقوق بشر اختراع شد

آدم از او پرده ها دريد ابليس قبل

افسانه ي بكارت حوا دروغ بود

آشنايي زدايي‐١٠

آشنايي زدايي ئي كه از طبع شاعر قليان مي يابد و .آشنايي زدايي يكي از تم هاي اصلي غزلهاي ياغي است

.ست زاييده ي ذهني شاعرانه است و شايد به جرات بتوان گفت بارزترين شاخصه ي شعري غزلهايي ياغي ا

كسي نديد چه ها بر سر سكوتم رفت

چرا كه لب به نگفتن هنوز نگشودم

.گفتي آدم با همين عشق آسماني مي شود

ماها كه آدم نيستيم ...گفتم آدم ها فقط

وقتي تو نيستي سند ماه و سال من

هر هفته هشت روز به نام محرم است

الوند كپه اي و دماوند تپه اي است

روسياهي كوه وقار كش نفرين به

ابليس قبل آدم از او پرده ها دريد

افسانه ي بكارت حوا دروغ بود

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٣٦

Page 37: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

عشق چشمان به در دوخته اي مي خواهد

هم چنين يوسف نفروخته اي مي خواهد

چاره اي نيست اگر بد قلق افتاد رفيق

عشق معشوق پدر سوخته اي مي خواهد

تضاد معنايي‐١١

انگار شـاعر ! بيت اول از چيزي مي گويد و بيت دوم از ضد آن چيز .اتفاق عجيبي مي افتد در برخي غزلها ،

به عنوان مثـال در .هر بيت را در حاالتي مختلف سروده است و به هيچ وجه تجانس معنايي بين ابيات ديده نمي شود

و در ابيات پايين موج شعر به ناگهان غم انگيزم ،غم آلودم و يا پر از رسوايي دودم: غزل زير در بيت اول مي گويد

عوض مي شود و مي گويد كه من يك تكه از آيينـه ي آواز داودم و در ابيـات بعـدي بـاز اذعـان مـي دارد كـه بـي

حنيف فطرت اش شبيه آتش عصيان نمرود است و درست در بيت بعد مي گويد كـه دسـت هـايش را بـه خـون غـم

اظهار مي دارد كه تارهاي كهنگي پيوسته در پود او تنيده شده اسـت و در بيـت نيآلوده است و در بيت بعد به ناگهان

بيچاره مخاطب چگونه بايـد ايـن همـه تنـاقض معنـايي را حـل كنـد .آخر كال بيان و فضا و همه چيز عوض مي شود

! برسد ؟؟ابيات را به هم گره بزند ،ارتباط عمودي را حفظ كند و به پيامي كه شاعر در غزل جاري كرده است

غروبم مرگ خورشيدم ،غم انگيزم ،تب آلودم

نگاه بنگي شهرم، پر از رسوايي دودم

مرا نفرين كن اي عرفان، كه ديشب در خياالتم

خدا از بيخ گوشم رد شد و من بي خبر بودم

قناري با صداي خواندنم بر خاك مي افتد

كه من يك تكه از آيينه ي آواز داوودم

گي هاي غبار اندود بدون تو در اين آلود

من از دنياي شفاف تغزل نيز مطرودم

صداي پاي پاييز و طنين خش خش برگم

سكوت سخت ديوار و خروش هق هق رودم

جدا از روزهاي گرم و خوب با تو سر كردن

پر از تاريكي ملموس يك حس شب اندودم

حنيف فطرتم بر سنگفرش كوچه ها يخ زد

رودمو من بي او شبيه آتش عصيان نم

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٣٧

Page 38: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

چگونه بي خيال زخم هاي كاري ام باشم ؟

مني كه دست هايم را به خون غم نيالودم

شبيه يك گليم پاره و محكوم نابودي

تنيده تارهاي كهنگي پيوسته در پودم

!چرا از كوچه باغ خاطرات خوب من رفتي ؟

! مگر من با تو بد كردم ؟ مگر من با تو بد بودم ؟

ابيات جاويدان ‐١٢

در حد شاهكاري بـراي ادبيـات فارسـي حسـاب مـي – همانند سبك هندي –برخي از تك بيت هاي ياغي

شود زيرا اين تك بيت ها آن چنان قدرتمند هستند كه توانايي تبديل شدن به پنـد و انـدرز و در مـواردي نيـز ضـرب

شود و بـه حـق نيـز در برخـي غزلهـا ايـن گويي تمام غزل بر اين بنا شده كه فقط اين بيت سروده .المثل را نيز دارند

.مورد اتفاق مي افتد

حواي من به شهوت ابليس تن بده

بي غيرتي عالمت اوالد آدم است

بعد از وفات تو همه خواندند يك صدا

مردي كه با بهار چپ افتاد رفته است

هر جا كه بوي كفر به گوش شما رسيد

آنجا محل دفن مسلماني من است

سراي چشم تو صور دمادم است ماتم

زيباترين بهشت خدا اين جهنم است

جنگل ثمر نداشت تبر اختراع شد

شيطان خبر نداشت بشر اختراع شد

زندگي مرگ نابهنگامي است

ناگهان اتفاق مي افتاد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٣٨

Page 39: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

طنز‐١٣

و بـه هـيچ عنـوان يكي از موتيف هاي اصلي شعر ياغي ،طنز است البته طنز ياغي ،طنزي سياه و گزنده است

.ياد آور طنز دوره هاي قبل نيست

ما كه در آمار موجوادت عالم نيستيم

زخم ها داريم اما فكر مرهم نيستيم

از عرعر و عوعو بنويسيد برايم

!ما را چه به زيبايي آواز قناري ؟

تنها وظيفه ي من و تو بار بردن است

فرقي ندارد اينكه االغيم يا خريم

ت كاه و يونجه به ما دير مي رسد ديريس

جفتك زنان به صاحب خود گرم عرعريم

اي مقام قدسي قاف اي مگس

ما تو را سيمرغ مي دانيم وبس

يك وجب خاك آخور ما هدهدان

آسمان ششدانگ تحويل مگس

تنها هنر بزرگ ماها اين بود

كه باعث ويراني ياران بوديم

يس شد حافظ ،تمام خاك پر از كاسه ل

!پنداشتي كه فقط فارس سفله پرور است ؟

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٣٩

Page 40: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

هرزه نويسي ‐١٤

شايد مقوله ي هرزه نويسي براي ايـن بخـش زيـاد . ياغي زياد مي نويسد و در ثاني از همه جا هم مي نويسد

جالب به نظر نرسد ولي هدف از اين بحث كثرت بعضي از موضوعات مبتذل در شعر ياغي است موضـوعاتي كـه بـه

ل تكرار بيش از حد در گذشته ،يا ابتذال انديشه در آنها ،ديگر ادبيات وجودي خود را از دست داده اند و در حد دلي

.حرف هايي كوچه بازاري نيز بهايي ندارند

پدرهاي خوابيده در عمق تاريخ

من از درد نسل جوان مي نويسم

مانند طرز فكر شما چندش آوريم

نجس تريم اين واقعيتي است كه از سگ

خوكيم و وحشيانه تر از كارهايتان

در منجالب هرزگي خود شناوريم

اگر اين گونه ابيات براي بيان طنز نيز استفاده شوند نمي توانند پيامي رسا و محكم براي خواننده داشته باشند چرا كـه

نيازي به گفتن حـرف هـايي انديشه ي سست اين گونه سخن ها ،چندين سال است كه بر همگان روشن شده و ديگر

...از اين قبيل نيست آن هم در قالبي مانند غزل

ضعف تاليف ‐١٥

در برخي غزلها ،بعضي از ابيات آنگونه كه بايد فصاحت الزم را داشته باشند فاقـد آن هسـتند ،سـروده شـده

.اند و شاعر آنها را به حال خود رها كرده است

د مرا كه سرم آسمان هم قسم خور

به شدت گرفتند بدنام كردند

)ت بسيار ناشيانه صورت گرفته است كه جابجايي كلما‐كه منظور شاعر اين است كه آسمان به سر من قسم خورد (

بارها در رگ شعر چقدر وحشي تو

خون يك عالمه اندوه روان شد ياغي

دكتر سيامك بهـرام پـور ، مطلبـي در . ل ندارد كه يك عالمه در غزل به خوبي جا نيفتاده است و تجانسي با كل غز (

)مورد مجموعه شعر جوانمرگنامه

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٤٠

Page 41: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

خورشيد از واليت ما كوچ مي كشيد

شيخ ذليل مرده به فكر چراغ بود

.)كه منظور شاعر از كوچ كشيدن ،كوچ كردن است (

به اعتقـاد نگارنـده ايـن مـورد در هر حال ،اين موارد در مقوله ي زيبايي شناسي امروزي نيز قابل بحث است، اگرچه

.ضعف تاليف به حساب آمده است

تكرار مضمون‐١٦

گاه در برخي غزلها ،مضموني تكرار مي شود كه بارها و بارها در غزلهاي ديگر نيز در صورت هاي ديگر به

.كار رفته است گويي شاعر كمبود مضمون دارد و با مضامين تكراري ،جاي كلمات را عوض كرده است

فرهاد : الف

بعد افتادن آن كوهكن بي سر و پا

بيستون تلخ ترين منظره ي شيرين است

بيستون سوخته اي با دل ناشادي مرد

مژدگاني بده پرويز كه فرهادي مرد

تو سهم سادگي قلب پاك كوهكني

چگونه قسمت پرويز مي شوي كيجا

بايد فقط محض رضاي خاطر فرهاد

رهاد بنويسماز يك عدد شيرين بي ف

خاكستر خيال تو بر باد رفته است

شيرين ما نيامده فرهاد رفته است

در بيستون براي چه عالف مانده اي ؟

!فرهاد جان ،براي تو هيماليا كم است

بيا و بي خيال هر چه شيرين باش ،اي فرهاد

ببين دلهاي ما مردم هزاران بيستون سنگ است

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٤١

Page 42: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

خلقت: ب

اد رسا داد زدم صد روز به فري

يك روز به اشتباه خلقم كردند

حق گرم شمارش غلط هايش بود

ما نيز به اشتباه تكرار شديم

»بارها گفته ام و بار دگر مي گويم « آمدم بنويسم

كه من بي سر و پا ،

اشتباها به وجود آمده ام

اينها همه هيچ ،اصل كاري اين است

ت غلط فاحش انشايي بود خلق

:١غزل

جنگل ثمر نداشت ، تبر اختراع شد

خبر نداشت، بشر اختراع شد شيطان

شدند مي» قابيل « ها مزاحم » هابيل «

اختراع شد» حقوق بشر « افسانه ي

مـردم خيال فخر فروشي نداشتند

شيـئي شبـيه سكه ي زر اختراع شد

گذشت فكر جنايت از سر آدم نمي

تا اينكه تيغ و تير و سپر اختراع شد

با خواهش جماعـت عالف اهل دل

چيزي به نام شعر و هنر اختراع شد

از خير ما گذشت مخترع شد كه اينگونه

اختراع شد» شر « حضرت شد كه اينگونه

! مورخان ! حقيقت؟… كام بود و دنيا به

ما را خبر كنيد؛ اگر

اختراع شد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٤٢

Page 43: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٢غزل

ماتم سـراي چشم تو صور دمادم است

زيباتـرين بهشت خدا، اين جهنم است

عيسي قلم قلم سر هر كوچه ريخته است

جنسي كه در بساط زمين نيست، مريم است

بايد شنيد و زجر كشيد و سكوت كرد

كه زندگي تجّسـم مرگي مسلّـم است

و سال منوقـتي تو نيستي سنـد ماه

هر هفته هشت روز به نام محـّرم است

! به شهـوت ابليس تن بده ! حّواي من

بي غـيرتي عالمـت اوالد آدم است

خاكش پر از پلشتي روح شغاد هاست

سهراب شاهنامه ي اين شهر ،رستم است

اي براي چه عالف مانده» بيستون « در

!كم است» هيماليا « براي تو! فرهاد جان

:٣غزل

يك عّده آفتاب پرستنــد و تار كُش

يك عده نيز چلچله سوز و بهار كُش

سرشار زاد روز هزاران جنايت است

تقويم باستـــاني دشت سوار كُش

يك مشت كاسه ليس، خدايان مردمند

بر سفره ي كپك زده ي شهر يار كُش

هركس به ياد چشم خودش مست كرده است

!شدلخور نباش از رفقاي خمار كُ

الوند كپه اي و دماوند تپه اي است

نفرين به رو سياهي كوه وقار كش

ما زير پاي زندگي و مرگ له شديم

!كُش» ياغي تبار « فرياد از اين زمانه ي

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٤٣

Page 44: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٤غزل

هميشه دست به خوِن خوِد خود آلودم

كه خوِد خودم بودم جرم همين فقط به

خواستم كسي جز من كه نمي جرم اين به

قدر فرسودم من بنويسد چهجاي به

همه ابتر به من ستم كردند قدر اين چه

ي خودم بودم دليل كه دنباله اين به

ها برسر سكوتم رفت كسي نديد چه

چرا كه لب به نگفتن هنوز نگشودم

اند اين كلمات قدر خون به دلم كرده چه

همين همين كلماتي كه مستشان بودم

دخودي كردن مرا شكنجه به انواع بي

كه خوِد خودم بودم جرم همين فقط به

:٥غزل

ي من اين است ي فلسفه اّولين مرحله

١)چركين است كه بگوييد زمين از همه دل

سروپا كن بي بعد افتادن آن كوه

ي شيرين است ترين منظره بيستون تلخ

دنبال حقيقت هستي آي عارف كه به

خودي نعره نكش، گوش خدا سنگين است بي

داند نظور نداريم، خدا ميما كه م

سطح فكر دل المذهبمان پايين است

آسمان هرچه دلت خواست كواكب دارد

اختر سعد تو فقط پروين است؟! شهريار

پيشه گمان ازنظر مردم عاقل بي

ي عاشق به دلش نفرين است ترين هديه به

هاي غزلم من فقط دزد سر گردنه

چه كنم ياغيم و شغل شريفم اين است

)شفيعي كدكني(» .ي باران اين استكه زمين چركين است رين برگ سفرنامهآخ«ـ

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٤٤

Page 45: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٦غزل

است خاكستر خيال تو بر باد رفته

است شيرين ما نيامده، فرهاد رفته

چشمان شوم و دوزخي ات اي گريزپا

است ست كه از ياد رفته چون حكايتي هم

در قفس بمان! چانه نزن! بس كن اميد

است آزاد رفتهست آن قناري ديري

از خاطرم ز هيبت اين ديوسيرتان

است هاي پريزاد رفته افسون رقص

حيثّيت قديمي پيشينيانمان

است روي تو بر باد رفته مانند آب

صدا بعداز وفات تو همه خواندند يك

.است مردي كه با بهار چپ افتاد رفته

:٧غزل

:گرچـه از آوردن ايـن لفـظ بيـزاري

»م چرا كه دوستم داريدوستت دار«

گـويي هاي كهـنه مي آهي و از بغض

بـاري اشـكي و از ابـرهاي تـازه مي

با خدا اتمـام حّجـت كـردي و بايد

دل به ابليس قشنگ عشـق بسپاري

خواهي مي كن كه افتخاري جاودانگي

سر به روي شانه ي يك مـرد بگذاري

او كـه دارد از لبانت سـيب ميدزدد،

كاري، او كه داري بر لبانـش سيب مي

آدم خوبي است اما خاطـرت باشد

!برداري لحظه يك اگر دست از سرش واي

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٤٥

Page 46: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٨غزل

شبي در خواب مي ديدم که داريم

به لبخند خدا دل مي سپاريم

به فصل کودکي سوگند خورديم

که ديگر بچه بازي درنياريم

به دشت لحظه هاي آسماني

ه با هم پا گذاريمک: قرار اين شد

زمين تا بر مدار خويش جاري است

بيا ياسي در اين گلدان بکاريم

خودت گفتي که مي آيي و ديگر

نمي آيم نمي آيم نداريم

بيا خاتون فصل سبز ديروز

به روي لحظه هاي هم بباريم

خدا را خوش نمي آيد عزيزم

که روي عشق، بازي دربياريم

و من هم مطمئنّم در شبي پاک

.در آغوش خدا جان مي سپاريم

:٩غزل

!خداوندا مرا اين بار ارضا مي کني يا نه؟

!بگو قلب مرا آغوش دريا مي کني يا نه؟

هوس کردم که با ترياک و بنگ و باده بنشينم

!دوباره سور و ساتم را مهّيا مي کني يا نه؟

من يوسفم اّما، کمي تا قسمتي ناپاک! ببين

!ا مي کني يا نه؟مرا مهمان آغوش زليخ

مرا اي اّولين و آخرين زنجير شوريدن

!رها از طعنه ها، زخم زبان ها مي کني يا نه؟

رها کن آسمان ها را، بيا اين جا قضاوت کن

!ببينم در زمين يک مرد پيدا مي کني يا نه؟

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٤٦

Page 47: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

خدايا حاجتي دارم که بايد مطمئن باشم

!تو هم مثل همه امروز و فردا مي کني يا نه؟

ا از ننگ آدم بودن و بيهوده فرسودنمر

!مبّرا مي کني يا نه؟! اميد آخرين من

براي آخرين پرسش، و حتّا آخرين تهديد

!قيامت را بگو ـ مردانه ـ برپا مي کني يا نه؟

:١٠غزل

هايت آسماني سوخته چكد از چشم مي

گداز و داستاني سوخته اي راوي قصه

ردوداغهايت يك كماكان د چكد از چشم مي

چناني سوخته افكن، هم چناني مردم هم

شود دست هم از شدت ننوشتن آتش مي

ي ذهن و زباني سوخته دّره درجهنم

سرايم از زميني كه تو بر آن ساكني مي

پرور تا بماني سوخته تا بماند سفله

پخت خانم انديشه چيزي نيست جز دست

اي آش نخورده، با دهاني سوخته كاسه

عر الادرِي خود را بدانرسم شا و اسم

»نشاني سوخته دانم كِي از بي نمي«يك

كند چه از چشمت تراوش مي شعر يعني چه؟ آن

لخته لخته خون، يا واژگاني سوخته لخته

كس چيز و هيچ ناِم هيچ من كيم؟ مردي به

جان از دودماني سوخته به شاعري آتش

:تفاده شده است در نگارش اين مطلب از مقاالت و وبالگ هاي زير اس علي اصغر احساني: اداي دين به ياغي ،نويسنده‐١

http://www.khazzeh.com/archives/text/٠٠٠٥٦٨.php

دكتر سيامك بهرام پور ‐ مطلبي در مورد جوانمرگنامه‐٢

http://www.shaeraneha.com/weblog/archives/cat_uoeoeuu_u_uuoe_uoeoeoe.html

)بوتيمار( محمد اسماعيل زاده –نامه ياغي تبار ويژه ‐٣

www. botimar.persianblog.ir/٢_١٣٨٤_botimar_archive.html

www.adamak.persianblog.ir ) آدمك( وبالگ مرتضي قاسمي ‐٤

www. ghazalemoaser.persianblog.ir )فرهاد صفريان ( وبالگ غزل معاصر ‐٥

www.safarian.blogfa.com ) فريان فرهاد ص( وبالگ روح تكاني ‐٦

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٤٧

Page 48: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

سوم شماره ،كالبد شكافي يك شاعر د صفريانفرها : سوم جنازه

ماهي روحم به اقيانوس هم راضي نبود

طفلكي الاليي اين بركه خوابش كرده است

:نام

:نام خانوادگي

: وبالگ

:سال تولد

:مجموعه شعر

:قالب شعري مورد عالقه

:زادگاه

:تحصيليمدرك

فرهاد

صفريان

www.safarian.blogfa.com ١٣٥٦

..در دست تهيه ) يروح تکان(

غزل

هرسين

فوق ليسانس حقوق بين الملل

ينـي باعـث انقـالب ب شعر در متن انديشه اتفاق مي افتد ،انديشه جهان بيني را به مخاطب القـاء مـي كنـد ،جهـان

‐انديشه ي شاعري كه دچار نوعي افسار گسيختگي است چگونه مي توانـد اسـير ادبيـات زنجيـري .ذهني مي گردد

گردد؟ تفكر ضد غزلي چگونه مي تواند غزل بسرايد ؟پـس ،الزم اسـت پـيش از آنكـه غـزل در ‐رديف و قافيه دار

بافت ذهني كه به بافـت غزلـي تبـديل شـد انديشـه غزلـي در .فتد روي كاغذ اتفاق بيفتد در بافت ذهني شاعر اتفاق بي

مسـاله اي كـه غـزل . انديشه شعري رسوخ مي كند و بعد از آن همه ي حرفاي شاعر در انديشه ي غـزل شـدن اسـت

امروز با آن مواجه است تغييرات صوري و ظاهري نيست ،چرا كه اين تغييرات ظاهري كمـابيش در غـزل كالسـيك

. فتاده است هر چند در بيشتر موارد بسيار كمرنگ و بي اثر نيز اتفاق ا

حس و انديشه در غزل با هم پيوند محكمي برقرار مي كنند ژرف ساخت غزل به حـدي قـوي مـي زمانيكه

شود كه همه ي كلمات در خدمت بيان تفكر محور اساسي غزل است و لفظي را اضافه بـر انديشـه ي سـازماني غـزل

. قبول نمي كند

اگر احساس شاعر در قالب غزل نتواند با انديشه ي بنيادين آن سازگاري پيدا كند به ناچار دچار سستي شده

و انديشه را نيز با خود به زوال مي كشاند چرا كه قالب محدود غزل پذيراي بازي با كلمات ،بعضي صنعت هاي مرده

ايـن تركيبـات اسـتفاده مـي شـوند و ديگـر ذهـن نيست چرا كه مدتهاسـت ...،حرف هاي تكراري، تركيبات زايد ،و

.مخاطب عادي نيز آنها را قبول ندارد

انديشه در غزل صفريان هر چند عميق نيست ولي به جهت يك دست بودن زبان و سادگي جمالت و رواني

ن مخاطب تركيبات به راحتي قابل لمس است هر چند شاعر تالش نمي كند اين انديشه را با پيچيدگي بيان كند و ذه

را به كار گيرد تا مخاطب با قدرت بيشتري در مورد غزل تفكر كند ولي اين امر ممكـن اسـت داليـل زيـادي داشـته

.باشد كه هر يك از اين داليل نامحدود قابل بحث و بررسي است اما در حوصله اين مقال اندك نمي گنجد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٤٨

Page 49: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

اجازه نمـي دهـد كمـي تامـل كنـد و تك گويي در غزلهاي صفريان به اوج مي رسد شاعر حتي به مخاطب

مونولوگ هايي كه در غزلها مشاهده مي شود غير قابل قبول و گاه تصنعي است شاعر آنچنـان .بيت را دوباره بخواند

پشت سر هم در هـر بيـت .عجوالنه و گاه ناشيانه آنها را به كار مي گيرد كه در حد شعارهاي بي عمل در جا مي زند

مخاطب تا مـي آيـد . بيت غزل خواسته يا ناخواسته تمام مي شود ٦ يا ٥مي نشاند و بعد از سخن خودش را به كرسي

خود را در غزل پيدا كند با پايان غزل رو به رو مي شود و در آخر از خود مي پرسد چه چيز قرار بود اتفاق بيفتد ؟ يا

گفته شود ؟

شق در حيطه ي فهميدن ما نيسـت و آن عشق در غزل صفريان به نوعي سركوب مي شود ،او مي گويد كه ع

ديگر بهار او را سر حال نمـي كنـد و گريـه كـردن نيـز باعـث زاللـي او نمـي شـود ...را پاسخ پرسش خود نمي داند

...دلش هواي سرودن كرده ولي بهانه اي ندارد و دفترش نيز غزل عاشقانه كم دارد ...

ورده شاعر از گرمي رفتار خودش جـا خـورده اسـت از مردم گله مي كند كه در بين مردم سردرگم سرما خ

)و شايد قابل بخشش نيست ( چرا كه هرم گرم نفس شاعر بر شانه اين مردم سرما خورده ،برخورد كرده است

انديشه قوي تر مي گردد و ژرف ساخت غزل آنچنان قـوي .در برخي غزل ها خط روايت به كلي دگرگون مي شود

در اينجاسـت كـه غـزل . لفظي را زايد بر انديشه و محور اساسي غزل تحمل نمي كند و محكم مي گردد كه كلمه يا

...در مفهوم حقيقي خود اتفاق مي افتد

اما برخي از ويژگيهاي غزلهاي فرهاد صفريان عبارت است از

دستكاري در قالب ظاهري غزل ‐١

سـت و بـه حـق نيـز ايـن دسـتكاري در در بين غزلها صفريان در يك مورد از اين دستكاري استفاده كـرده ا

كه در اين ميان مطرح اسـت ليسوا.ته و باعث استحكام غزل شده است جهت تقويت محور اساس غزل صورت گرف

ود اين دستكاري در قالب ديـده نمـي شـ ‐ با اينكه شاعر به اين امر وقوف كامل دارد –اين كه چرا در بقيه ي كارها

تكنيكي كه تا اين حد بتواند هم موجب زيبايي ظاهر غزل شود و هـم در بافـت غـزل !،سوالي كه بايد از شاعر پرسيد

و در ديگر كارها اثري از آن ديده نشود ؟! تاثير بگذارد چرا بايد بدون استفاده باقي بماند ؟

ماهي روحم به اقيانوس هم راضي نبود؛

طفلكي الاليي اين بركه خوابش كرده است

،طفلكي يك لحظه غفلت كرد

... عاشق شد

و بعــد

!!!تازه فهميدم كسي آدم حسابش كرده است

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٤٩

Page 50: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

تركيب رديف و قافيه ‐٢

يكي از تكنيك هايي كه در غزل امروز اتفاق مي افتد تركيب رديف و قافيـه اسـت و در بعضـي مواقـع نيـز

هر چند بافت غزل بايد پذيراي اين تكنيك باشد نه اين كه شاعر به عمد و با تكلف اين .ت تفكيك كلمه ي قافيه اس

.در غزل هاي صفريان در دو مورد اين تكنيك به خوبي مورد استفاده قرار گرفته است .صنعت زيبا را به كار گيرد

باچتر آبيت به خيابان که آمدي

حتماً بگو به ابر به باران که آمدي

گها ورود تو را جار مي زنندگنجش...

!اي آنکه آمدي...آه اي بهار گمشده

مي خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست

همراه و همگريز تو باشم خدا نخواست

خواستم! آه اي پري هر چه غزلگريه

اي ز تو باشم خدا نخواست بيت ترانه

استفاده از رديف هاي فعلي ‐٣

در صورت اسـتفاده از . اي صفريان استفاده از رديف هاي فعلي مي باشد يكي از بهترين شاخصه هاي غزل ه

اين روش اجزاي جمله همگي تحت سـيطره ي نظـم و ترتيبـي خـاص در سـر جـاي خـود قـرار مـي گيرنـد و ديگـر

غـزل از ٤ غزل انتخاب شده ،تقريبـا در ٣٠در اين مجموعه از بين . احتياجي به پس و پيش كردن اركان جمله نيست

ف اسمي استفاده شده و در بقيه موارد رديف فعلي به كار گرفته شده است كه نشـان از آمـادگي ذهـن شـاعر در ردي

.استفاده از رديف هاي فعلي است

بيا به خاطر ايمانمان به شك، باشيم

و از اهالي اين درد مشترك باشيم

تازگيها آفتاب از خود جوابش كرده است

ده استهمنشين سايه هاي اضطرابش كر

دلــم براي سرودن، بهانــه کم دارد

و دفتــــرم غزِل عاشقانـــه کم دارد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٥٠

Page 51: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ديگر بهار هم سـر حالم نمي كند

چيزي شبـيه گريه زاللم نمي كند

!شنيدن از تو كه من كم نمي شوم» نه« با

مجنون نمـــاي مــردم عالم نمي شوم

، بيا برگرديم عشق در حيطه ي فهميدن ما نيست

، بيا برگرديم آسمان پاسخ پرسيدن ما نيست

هنوز از لب مردم ، فريب مي ريزد

هزار تهمت و حرِف عجيب مي ريزد

عاميانگي ‐٤

كلمات عاميانه و محاوره اي ژرف ساخت بنيادين غزل را سست مي كنند اين مساله در مورد غـزل صـفريان

ر حوالي دل ،ول معطلي را به كار مـي گيـرد كلمـه اي كـه از گاه به حدي بروز پيدا مي كند كه براي توصيف غم د

.لحاظ بار ادبي و بسامد انديشه نمي تواند چندان تاثيري در ذهن و تفكر مخاطب بگذارد

هر چند نگارنده خود بر اين اعتقاد است كه مرزي براي استفاده از كلمه وجود ندارد ولي با اين همه چون صحبت از

بع كلماتي وجود دارند كه با ماهيت اساسي غزل در تضاد مي باشند هر چند بزرگـان مـا نيـز از غزل فارسي است بالط

هـر چنـد –اين گونه كلمات در دوران خود استفاده كرده اند ولي با اندكي تامل در مي يابيم كـه ايـن گونـه غزلهـا

.ي نيز محسوب نمي شوند عمر چنداني ندارند و اثر ادبي شاخص–صاحبان آنها بزرگان ادب فارسي باشند

!آه اي نگاهـهاي تماشـــا ، خداوكيل

.علّاف چشمهـــاي شما هم نمي شوم

اي غم تو درحوالي دل، ول معطلي

در ارتباط با تو به کتمان رسيده ام

اي عشق صميمي تر با لهجه صدايم کن

از دامگه اين خاک برگير و هوايم کن

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٥١

Page 52: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

مضامين تكراري‐٥

ي شاعر گاه آنچنان تنگ و تاريك مي شود كـه بـا اسـتفاده از مضـامين و موضـوعات كـامال حوزه انديشه

آنچـه در ايـن ميـان مهـم اسـت . تكراري غزل مي سرايد گاه اين تكرار در خود لفظ اتفاق مـي افتـد و گـاه در معنـا

عاملي كه بـه راحتـي در دو.استفاده ي شاعر از دايره ي واژگاني محدود و حوزه ي انديشه اي بسته و كوچك است

.غزل صفريان اتفاق مي افتد و مانع از پيشرفت و ترقي غزل او مي گردد

)حوا، گندم، سيب ،گناه :( به عنوان مثال

به داس ماه پريشان نگاه تلخي كرد

هوا ، هواي گناه و هواي گندم بود

! ديگر تمام شد دل گندم فريب من

ه ام از بخت تو به سفره اي از نان رسيد

اين اّوليـــن خطاي تو ، حّواي سنگدل

پنداشــــتي بدون تو آدم نمـي شوم

در اين برودت مطلق كسي چه مي فهمد

!بهاِر آدم و حّوا ز سيب مي ريزد؟

سواي سفسطه وقتي ويار حّوا هست

حـــــيا و ترس نـدارد گنــاه پنهاني

بيم از هبوط نيست که ما را طلسم و سيب

!ند توطئه غافل نمي کنند؟از بوي ت

طنز‐٦

طنز فقط در يك مورد از غزلها ديده شد و آن هم يكي از بهترين هاي كارهاي صفريان است هر چنـد ايـن

طنز هم در حوزه كلمه ي اتفاق افتاده نه در حوزه انديشه ،با اين وجود اين طنز معمولي نيـز خـالي از لطـف نيسـت و

.م و امروزي مخاطب را به وجد مي آورد آميخته شدن آن با روايتي سال

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٥٢

Page 53: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

رفتارتان انگار عادي نيست! شرمنــــــده ام

!اين اخم بي معني درآن صورت،زيادي نيست؟

معـلوم است؛. دلواپس يك آشنا هستيد

.كـــج خلقِي اخالقتان اصـالً ارادي نيـست

در تك تك اعضـائتان پيداست… دلواپـسي

ادي نيستحتي همين لبخندتان، لبخند ش

ـ دختر چرا پرت و پال مي بارد از چشمت،

!فهميدن اين قصه كه موضوع حادي نيست؟

همين دم رفع زحمت مي كنم اما…باشد

بر قول اين آقا پسرها اعتـمادي نيست؛

آقا پسرهايي كه كالً جيبشان خالي است

..و درد بي درمانشان جز درد مادي نيست

…زاحم رابايد ببخشيد اين م! شرمنده ام

.…مثل شما رفتار من انگار عادي نيست

بازي با كلمات ‐٧

اگر كلمه نتواند رسالت شعري شاعر را به دوش بكشد فاقد معنا مي گردد و اينجاسـت كـه فقـط مـي توانـد

ر آن زمانيكـه بسـامد انديشـه در شـع .به كار رود ... براي پر كردن وزن ،براي حرف هاي زايد ،براي بازي با كلمات ،

قدر پايين مي آيد كه بعضي از كلمات در قالب غزل مورد استفاده قرار مي گيرند اما اثري از انديشـه شـاعر در آنهـا

ديده نمي شود و شاعر به زور سنجاق وزن آنها را به قالب غزل ميخ كوب مي كند اگرچه ايـن مـورد فقـط در يـك

صنعت تكرار باشد بهتر است كه از بيخ و بن چنين صنعتي بـه ولي اگر اين مطلب به زعم عده اي .( غزل مشاهده شد

كار گرفته نشود چرا كه تكرار كلمات در يك بيت انديشه ي بنيادين غزل را بـه بيراهـه مـي كشـد و محـور غـزل را

)سست مي كند

…تازگي ها، آه اما تازگي ها ،تازگي

.تازگي ها آفتاب از خود جوابش کرده است

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٥٣

Page 54: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

)مونولوگ(ي متوالي تك گويي ها‐٨

در اكثر غزلها اتفاق مي افتد كه شاعر با زباني يكدست شروع به صحبت مي كنـد و خـط سـير غـزل كـامال

هماهنگ و يكدست است گاه فعل ها و كلمات عـوض مـي شـوند و فضـاها و تصـاوير غـزل كـامال شـبيه بـه هـم و

ارد نمي كند و در بيشتر غزلها ايـن مطلـب ديـده شاعر به غير از تك گويي هيچ عنصري را در غزل و .تكراري است

مي شود و كارها اغلب شبيه گفتگوهاي يك طرفه است ، گويي مخاطب حق انديشيدن نـدارد و فقـط بايـد بشـنود و

:كار تمام شود به عنوان مثال

من غريبم اي غريبه آشنايم مي شوي؟

آشنا با گريه هاي بي ريايم مي شوي؟

ماس عاشقي استدر غريبستان چشمم الت

با نگاهت همصدا با چشمهايم مي شوي؟

گر دلم پرچين ندارد اين نشان سادگي است

همنشيني ساده و صادق برايم مي شوي؟

در خزان غربت و آوارگي پژمرده ام

با بهار ريشه هايت ريشه هايم مي شوي؟

روزگار ، انديشه هاي تيره را مي پرورد

وي؟اي غريبه جانپناه با وفايم مي ش

غصه هايم اي رها از بند سخت بي كسي است

بي انتهايم مي شوي؟ يانتهاي غصه

غزل بدون هيچ نقطه ي فرود و .شاعر از مصرع اول شروع به صحبت مي كند و تا آخر همين حالت را ادامه مي دهد

:ت همين مساله در غزل زير نيز اتفاق افتاده اس.فرازي در مسيري كامال مسطح پايان مي يابد

نه احتمال ندارد كه عاشقم باشيد

و بي قرار نگـــــاه منافقم باشيد

نه احتمال ندارد دراين كوير آباد

و اين هزاره قحطي شقايقم باشيد

غافل همه اين من شوداينسان مي مگركه

شما ولي نگــــــران دقايقم باشيد

كه به اين چشمها نمي آيد…نگو…نگو

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٥٤

Page 55: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

قم باشيدهمان غريب وفادار ســـاب

!چگونه مي شود اي شب پريِ دريايي

!براي بودن با من مـــوافقم باشيد؟

عزيز سرخ و كبودم ببخش بدبينم

.نه احتمال ندارد كه عاشقم باشيد

طـب را و در بيشتر كارها نيز همين امر اتفاق مي افتد و غزل بدون هيچ ضربه اي يا بيتي سـهمگين كـه انديشـه ي مخا

.،تمام مي شوددگرگون كند

سطحي بودن‐٩

انديشه در غزل صفريان داراي عمقي بسيار كم است گاهي نيز اتفاق مي افتد كه اصال عمقـي مشـاهده نمـي

شود جمله ها به قدري ساده هستند كه معنايي به غير از معناي ظاهري از آنها درك نمي شـود و شـايد ايـن مـورد بـه

گرش او به جهان ،گويي انديشه ي شاعر در درك معني به جـايي نرسـيده و در جهان بيني شاعر بر مي گردد و نوع ن

.ظاهر كلمه مانده و در جا زده است

به خدا دوست داشتم! مظلوم ساكتم

يار ستم ستيز تو باشم خدا نخواست

عاشقي معترفم جرم بزرگيست ولي

اتفاقيست كه افتاده كمك ميخواهم

زباور نمي کنم که صدايم زدي عزي

.باور نمي کنم که به سامان رسيده ام

پاييزم و بهار مرا قبضه کرده اند

بيتابم و قرار مرا قبضه کرده اند

دردسر داشت غم عشق، ولي

.سهم من اين همه سردرد نبود

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٥٥

Page 56: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ضعف تاليف‐١٠

ولي چگونه بخوانم به گوش اين همه گنجشك

حياط خانه ي ما نه درخت و نه النه كم دارد ؟

شـاعر بـه احتمـال .م مي تواند براي درخت و هم براي النه به كار رود و احتياجي نيست كه دو بار آورده شود نه ه (

)بسيار ضعيف براي تاكيد به كار برده است

، بيا برگرديم عشق در حيطه ي فهميدن ما نيست

، بيا برگرديم آسمان پاسخ پرسيدن ما نيست

)سش است نه اينكه لفظ پرسيدن معناي پرسش را القا كندكه منظور شاعر از پرسيدن ،خود پر(

هرگز از خيره سري دست نخواهم برداشت

مشو بي فايده اي عشق مالمتگر من

)در اينجا نيز به راحتي فهميده مي شود كه تركيب فوق دست بر نخواهم داشت بايد باشد(

مي روم گريه كنم غربت پر ابرم را

دل تيپا خورده در دل سنگي خود اين

)اين همه شناسه را شايد بتوان حشوي قبيح ناميد (

كوچه ها را همه گشتم پي تو نامعلوم

كو ؟ كدامين در لب تشنه شما را خورده ؟

)كه جابجايي كلمات در مصرع اول بسيار ناشيانه انجام گرفته است (

تركيبات جديد‐١١

)نازيبا( ناموزون : الف

حرف خودم را ميزنمبيت آخر اولين

از زمستاني که نيست!با تو اي سنگين ساكت

به درستي نمي توان فهميد كه منظور شاعر از سنگين ساكت چيست ؟ يا كيست ؟ به نظـر مـي رسـد تركيبـي بسـيار (

)ثقيل است كه همخواني عميقي با بافت دروني غزل ندارد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٥٦

Page 57: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

گنجشگها ورود تو را جار مي زنند...

!اي آنکه آمدي...ده آه اي بهار گمش

تركيب جار زدن ،معموال براي مواقعي به كار مي رود كه مي خواهيم مفهومي منفي را بـه مخاطـب القـا كنـيم ولـي (

!)اينكه معشوق شخص و آمدن او جار زده شود جاي سوال دارد ؟

)زيبا ( موزون : ب

بعد از تو اي خزانــزده ديگر براي هر

مي شومشب بوي تشنه لب شده شبنم ن

تركيب شب بوي تشنه لب در مصرع دوم انسجام عميقي را در بيت به وجود آورده و همچنين واج آرايي بـا حـرف (

)ش باعث زيبايي فوق العاده شده است

در دل يك صفحه هم حرفش نمي گنجد ولي

انتشارات دل مردم كتابش كرده است

خصوصي دارد و بسيار زيباست همچنـين تجـانس آن بـا كتـاب و تركيب بسيار زيباي انتشارات دل مردم ،تازگي به (

)صفحه و حرف هم بر استحكام بيشتر غزل كمك مي كند

:١غزل

مي خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست

همراه و همگريز تو باشم خدا نخواست

مي خواستم كه ماهي غمگين بركه اي

در دست هاي ليز تو باشم خدا نخواست

زمانه كج فهِم كند ذهنگفتم در اين

مجنون چشم تيز تو باشم خدا نخواست

مي خواستم كه مجلس ختمي براي اين

پائيز برگريز تو باشم خدا نخواست

خواستم! آه اي پري هر چه غزلگريه

اي ز تو باشم خدا نخواست بيت ترانه

به خدا دوست داشتم! مظلوم ساكتم

يار ستم ستيز تو باشم خدا نخواست

من كه پوچي دستم بزرگ بودنفرين به

.مي خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٥٧

Page 58: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٢غزل

تازگيها آفتاب از خود جوابش كرده است

همنشين سايه هاي اضطرابش كرده است

در دِل يك صفحه هم حرفش نمي گنجد ،ولي

انتشارات دل مردم كتابش كرده است

حال و روزش پيش از اين، باور كنيد آباد بود

ادي بودن دنيا خرابش كرده استغير ع

اختيار دل كه نيست اين بار هم ققنوس عشق

بي خيال شعله هاي التهابش كرده است

ماهي روحم به اقيانوس هم راضي نبود؛

طفلكي الاليي اين بركه خوابش كرده است

طفلكي يك لحظه غفلت كرد،

...عاشق شد

و بعــد

!!ابش كرده است تازه فهميدم كسي آدم حس

:٣غزل

باچتر آبيت به خيابان که آمدي

حتماً بگو به ابر به باران که آمدي

نم نم بيا به سمت قراري که درمن است

!از امتداد خيس درختان که آمدي

امروز روز خوب من و روز خوب توست

با خنده روئيت بنمايان که آمدي

)١(فواره هاي يخ زده يکباره واشدند

د بر مشام زمستان که آمديتا خور

شب مانده بود و هيبتي از ناگهان تو

مانند ماه تا لب ايوان که آمدي

! زيباييِ رها شده در شعر هاي من

.شعرم رسيده بود به پايان که آمدي

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٥٨

Page 59: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

پيش از شما خالصه بگويم ـ ادامه ام...

نه احتمال داشت نه امکان که آمدي

گنجشگها ورود تو را جار مي زنند...

!اي آنکه آمدي...آه اي بهار گمشده عليرضاسپاهي اليين" فواره ها که يخ زده بودند وا شدند"‐١

:٤غزل

بين اين مردِم سـردرگِم سرماخورده

دلم از گرمي رفتار خودم جا خورده

هرمِ گرم نفسم يخ زده است از بس كه،

شانه ام خورده بر اين مردِم سرما خورده

ربـت پر ابرم رامي روم گريه كنم غ

در دل سنگِي خود، اين دل تيپا خورده

و غرور شب اين شهر نخواهد فهميد،

تا ابد قرعـه به نام شب يلدا خورده

*

!كوچه ها را همه گشتم پِي تو نامعلوم

!كو؟ كدامين دِر لب تشنه شما را خورده ؟

بر تهي دستي بي حد و حسابم بنگر

...ردهدست كوتاه من از دست تو منها خو

:٥غزل

بيا به خاطر ايمانمان به شك، باشيم

و از اهالي اين درد مشترك باشيم

خطوط سيرت ما در سواد كولي نيست

!چرا مجاب تفاسير اين كلك باشيم؟

يقين بّرهء ما را كه گرگ شك بلعيد

فقط مراقب افسون ني لبك باشيم

وباِل گردن اين پيله ها نمي مانيم

ي شاپرك باشيماگر به قيمت پرها

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٥٩

Page 60: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

چه مي شود كه در اين شور و حال تو خالي

!به جاي گريه بخنديم و با نمك باشيم؟

ببين نمايش باران دوباره طوفاني است

!چرا شبيه كويري پر از ترك باشيم؟

و لمس ميوه ممنوعه كار هركس نيست…

!تب جسارتمان را بيا محك باشيم

:٦غزل

م دارددلــم براي سرودن، بهانــه ک

و دفتــــرم غزِل عاشقانـــه کم دارد

که ديوانم،! دل مجنون من! قبول کن

هنوز هم دو سه دفتــر ترانه کم دارد

: تمام تازه به دوران رسيده ها گفتند

»که باغ يخ زده ي من جوانه کم دارد«

ولي چگونه بخوانم به گوش اين گنجشک

!حياط ما نه درخت و نه النه کم دارد؟

چه لهجه بگويم به اين همه کرکسو با

!درخت خانه ي ما آشيانه کم دارد؟

اگر چه دست عجولم هنوز هم خالي است

هزار تخته اگر چه، زمانه کم دارد،

بيا بيا برسانم به آن حقيقت خيس

)١. (که عشق حادثه اي جاودانه کم دارد

هراب سپهريس. ـ بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه عشق تر است١

:٧غزل

، بيا برگرديم عشق در حيطهء فهميدن ما نيست

، بيا برگرديم آسمان پاسخ پرسيدن ما نيست

رنگ ترّحم دارد! گريه هامان چقدر تلخ، ببين

، بيا برگرديم تا زمين دشمن خنديدن ما نيست

باغ از فطرت اين جاده پر از بوي شكفتنها، حيف

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٦٠

Page 61: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

نيست، بيا برگرديمشّمه اي مهلِت بوييدن ما

بال سنگين سفر ميشكند واي مالل انگيز است

هيچ كس منتظر ديدن ما نيست، بيا برگرديم

مثل گنجيم گرانسنگ پر از وسوسه هاييم ولي

دزد هم مايل دزديدن ما نيست ، بيا برگرديم

ما دلمان را به دو قسمت كرديم! خومانيم ببين

. برگرديمبيا! عشق در حيطهء فهميدن ما نيست؟

:٨غزل

هنوز از لب مردم ، فريب مي ريزد

هزار تهمت و حرِف عجيب مي ريزد

چقدر اهالي اينجا به فكر خود هستند

کسي نديده که باران غريب مي ريزد

ميان اين كوچه،! عابر عاشق! نخند

كه صد نفر به سرت نانجيب مي ريزد

در اين برودت مطلق كسي چه مي فهمد

!حّوا ز سيب مي ريزد؟بهاِر آدم و

به ختم غائله گيرم مسيح هم آمد

.دوباره گرد و غبار از صليب مي ريزد

:٩غزل

گرفتـــــه دسـت دلم را نگاه پنهـاني

و دلخوشم به همين جانپناه پنهاني

زدم به آبي دريا دل كبـــــودم را

دراين هواي مه آلود و ماه پنهاني

يگر عشق؛و بي خياِل زمستان، كه بار د

نهاده بر سر عقلـم كـاله پنهاني

سواي سفسطه وقتي ويار حّوا هست

حـــــيا و ترس نـدارد گنــاه پنهاني

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٦١

Page 62: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

دراين زمانهء جبري كه سيب مي بارد

بهانهء اين اشــتباه پنهاني! فلك

خداكند كه بپيچد درون احساسم

تمام ريشهء مـهر گيـــاه پنهاني

*

داردغريبه كاش بداني چه لذتي

!ميان اين همه آدم نگاه پنهاني

:١٠غزل

ويـرانم! غريبه حال دلــــــم را نپرس

مجاب سفسطه هاي سياه شيطانم

مجاب اين هيجان كه تو هم نخواهي ماند

در انتظــــار مرور دو دســت بي نانم

و حرف تشنگيم را تو هم نخواني از،

دانم نگـــاِه ياِس كبــــودِ كويرِ گلــــ

ببين چگونه دلم را به چوب مي بندند؛

هراسهاِي بزرِگ هميــــــشه پنهانم

بياو دســــت مرا با بـــهانه اي رو كن

كه عاشقم كه خرابم كه نابسامانم

*

دلم گرفته از اين چشمهاي تو خالي

مرا به شهر نگاهت ببـــر ، بگـــــردانم

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٦٢

Page 63: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

چهار شماره ،كالبد شكافي يك شاعر دولتيبابك : هارمچ جنازه

حرفهايت را بزن تا جوخه ي پاييز نيست

روزي از اين روزها تو تير باران مي شوي

:نام

:نام خانوادگي

: وبالگ

: تولدسال

:مجموعه شعر

:قالب شعري مورد عالقه

:زادگاه

:مدرك تحصيلي

:خودش مي گويد

بابك

دولتي

www.sangha.persianblog.ir ١٣٥٣

دست نوشته هاي يك سنگ

غزل

كرمانشاه

فوق ليسانس ادبيات

تا . اهل کرمانشاه و٥٣بابک دولتي هستم متولد زمستان

کارشناسي ارشد ادبيات فارسي راه رفته ام و خيال دکتر شدن

دست نوشته "غزل مي نويسم و تا به امروز . هم در سرم نيست

مريم "همسرم. را چاپ کرده ام"هاي يک سنگ

فارغ التحصيل ادبيات انگليسي و دست به کار "صفرزاده

ي کنيم به شيوه ي خودمان زندگي م. ترجمه ي ادبي ست

تلويزيون نمي بينيم عکس مي گيريم و مراسم قهوه خوري

.عصرانه مان را دوست داريم

راه رفتـه ام و خيـال تا کارشناسي ارشد ادبيات فارسي . و اهل کرمانشاه ٥٣بابک دولتي هستم متولد زمستان

. را چـاپ کـرده ام "دسـت نوشـته هـاي يـک سـنگ "غزل مي نويسـم و تـا بـه امـروز . دکتر شدن هم در سرم نيست

بـه شـيوه ي خودمـان . فارغ التحصيل ادبيات انگليسي و دست بـه کـار ترجمـه ي ادبـي سـت "مريم صفرزاده "همسرم

.سم قهوه خوري عصرانه مان را دوست داريم زندگي مي کنيم تلويزيون نمي بينيم عکس مي گيريم و مرا

غزل امروز خواسته يا ناخوسته بايد به انديشه اي فراتر از انديشـه ي امـروزي بينديشـد تـا از ابتـذال تكـرار و

امروزه شعري كه داراي مرز باشد شعري زنجيري به حساب مي آيد شـعري كـه بـراي ناحيـه اي و .جمود رهايي يابد

غـزل و بافـت آن از ابتـداي بـه وجـود آمـدن داراي .ود و مخاطبان آن شعر گروهي اندك هستند مردمي گفته مي ش

ژرف ساختي مرز شكن بود اصوال ساخت عاشقانه ي غزل خود به نـوعي داراي ويژگـي بـي مـرزي اسـت هـر چنـد

بابك دولتـي در غـزل بـه تزريق اعتقادات و باورها و فرهنگ ها مي تواند اين بي مرزي را در غزل از ميان بردارد اما

او عشـق را بـراي همـه .انديشه اي كه خارج از مرزهاي فيزيكي و اعتقادي ايران است . تفكري بدون مرز مي انديشد

يكـي از خصوصـيات بـارز غـزل دولتـي .ي مردمان پيامي آسماني مي داند و گاه رهايي نوع انسان را در آن مي بيند

وجود جشنواره هاي مختلف مـذهبي و اعتقـادي . عي نيز اعتقادي و مذهبي است پرهيز از انديشه ي منطقه اي و به نو

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٦٣

Page 64: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

در كشور ضربه اي مهلك بر ادبيات بخصوص غزل وارد كرده است آنجا كه شاعران براي دريافت صله هاي معاويه

اين نوع رفتـار اي دست به كار مي شوند و به زور حافظه و اعتقاد، شعري در خور جشنواره مي سرايند غافل از اينكه

و اين نوع انديشه رفته رفته از ضمير آگاه به ضمير ناخودآگاه به راه مي يابد و كم كم به نوعي فرهنگ ادبـي تبـديل

.مي شود فرهنگي كه به خود فرهنگ حمله مي كند و در نتيجه فرهنگ اصيل ادبي رو به زوال مي گذارد

ود را محفوظ نگاه داشته تا صاحب تفكـري قدرتمنـد و بابك دولتي از همه ي اين انديشه هاي حاشيه اي خ

از مشخصه هاي مدرنيسم در شعر كمتـر اسـتفاده مـي كنـد سـواي چنـدين كلمـه كـه آن هـم بازتـابي از .اصيل باشد

زندگي شهري و ماشيني شاعر است گاه نيز مولفه هاي شاخص ادبيات كالسيك در شعر او به وضوح ديده مي شـود

قيم و غير مستقيم در غزلها داخل مي كند چرا كه او بـه مانـدگاري عشـق بـه عنـوان گـوهري عشق را به صورت مست

.آسماني اعتقادي تام و تمام دارد گاه مي نالد از اينكه دست و پاي او را بسته اند و پرواز را جرم سنگيني دانسته اند

دبيات روز در كنار استفاده و بهره گيـري دولتي در غزل مي كوشد صاحب انديشه اي عاشقانه ،بدون مرز ،همگام با ا

از ادبيات كالسيك باشد گاه نيز به ضرورت طبع خود مصاريع را آن چنان طوالني مي كند كه گـاه يـك مصـرع او

دو برابر يك مصراع معمولي است شاخصه اي كه بايد مخاطبان و همچنين گذشت زمان جوابگوي پذيرش يـا عـدم

. پذيرش آن باشند

:يهاي غزل بابك دولتي عبارت است از برخي ويژگ

استفاده از قافيه هاي جديد ‐١

قافيه هاي جديد و بكر يكي از ويژگي هاي غزل امروز است هر چند نمي شود اصل را هميشه بـر ايـن نهـاد

د ولي اين امر به تنهايي موجب زيبايي و استحكام غزل مي گردد و به نوعي تازگي و طراوت خاصي را سبب مي شو

قافيه هـايي كـه تـاكنون بـراي او ناشـناخته مانـده و پـيش از ايـن .چرا كه ذهن مخاطب درگير قوافي جديد مي شود

استفاده نشده است هر چند در اين ميان هنر استفاده و قدرت شاعر نيز بايد مالك كار باشد چرا كـه همـه داراي ايـن

ي بيان تفكر اساسي غزل به كار برند و اغلب در بعضي موارد قدرت و استعداد نيستند كه قافيه هاي جديد را در راستا

كار به بازي با كلمات مي انجامد ولي بابك دولتي به راحتي از كلمات جديد استفاده مـي كنـد آنهـم بـا دقتـي قابـل

تامل و همسو با انديشه ي محور غزل ،

دار و ندارم اگر خرافه نمي شد

رنج به دنياي من اضافه نمي شد

يد از ما چقدر سايه بپوسد با

تا كه زمان از خمير مايه بپوسد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٦٤

Page 65: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

آينه در قاب خود هميشه كلك داشت

من كه نبودم به تن لباس بزك داشت

كولي ، قول است ؟ شيله پيله نباشد ؟

فال بگير آن چنان كه حيله نباشد

پيوستگي با شعر كالسيك ‐٢

را دارد غـزل او بيشـتر سـر و كـارش بـا تصـوير و محتـوي و غزل دولتي هنوز حال و هواي كالسيك خـود

ديده نمي شود كه به لغلغه هاي زباني و يا بازي با كلمات بپردازد از بازيهاي لفظـي و ‐ اصال –مضمون است كمتر

گاه نيز شناسه هاي ادبيات كالسيك را در هر غزل پياده مي شود به همين جهت غزل دولتـي در .فرمي پرهيز مي كند

در جريان است هر چند چربش انديشه ،آنهـم انديشـه امـروزي ‐ نئو كالسيك ‐محدوده اي بين كالسيك و مدرن

.در غزلها حكمفرماست ولي گاه شناسه هاي غزل كالسيك نيز در غزلها به وضوح ديده مي شود

وقتي كسي ز عشق نمي گويد وقتي تو را هنوز نمي فهمند

د بايد قبول كرد كه ناچارند بايد به سنگ بودنشان حق دا

در التهاب مبهمي از بودن همواره رو به سوي عدم مي رفت

اما در آن هميشه ي طوفاني چون برگ ها ز بيم نمي افسرد

حكايت من و تو داستان پاييز است

و غنچه اي كه ز روز نخست پرپر بود

خاتون خودم كتيبه اي از آهم ديگر ز تو مالل نمي خواهم

حرفي بزن سكوت تو پيرم كرد من واژه هاي الل نمي خواهم

پيش از تو عمري لحظه ها بيمار بودند پيش از تو آدم با خودش درگير مي شد

پيش از تو از بس كوچه ها تاريك بودند آدم ز جان خويش گاهي سير مي شد

با ديدن ات دلم خفقان را ز ياد برد

لختي اتاق كوچك من هم هوا گرفت

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٦٥

Page 66: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

قرار است تنها ز عشق من و تو

در اين خانه يك شاخه ميخك بماند

سادگي و رواني ‐٣

رواني و سليس بودن زبان شعري بابك دولتي كامال مشهود است در برخي غزلهـا او بـه راحتـي بـا مخاطـب

مي گيرد كـه مخاطـب خود ديالوگ دارد جدا از زنجير اسارت رديف و قافيه، چنان با مهارت تمام واژه ها را به كار

يعنـي اسـتفاده از ‐اين ويژگي اگر در مسير عاميانگي نباشـد ... حس مي كند شعري بي وزن و قافيه در مقابل اوست

مناسب روزگار ما مي تواند باشد به شرطي كه شاعر دچار عاميانه نويسي نشود و از كلمـات عاميانـه ‐كلمات عاميانه

.ده نكند كه دچار معنايي سطحي هستند استفا

آسوده باش اين گونه تا هستي قشنگي

چيزي از آنهايي كه گفتي كم نداري

شايد همين كافي است ... آدم دلش خوش باشد و

درويش را گاهي كمي نان جوين كافي است

حرفهايت را بزن تا جوخه ي پاييز نيست

روزي از اين روزها تو تير باران مي شوي

و كنار هم بوديم چه مي شود آه من و ت

گمان كنم اگر اين گونه بود بهتر بود

استفاده از رديف هاي فعلي ‐٤

در صورت استفاده از رديف هاي فعلي ساختمان جمله اسـتحكام بيشـتري پيـدا مـي كنـد و بـه نـوعي ژرف

حتياجي بـه پـس ساخت نسبت به بقيه ي موارد قوي تر مي گردد چرا كه هر ركن در سر جاي خود قرار مي گيرد و ا

.و پيش كردن اركان جمالت نيست

وقتي غروب دور و برت باشد وقتي اسير دلهره اي باشي

تنهايي ات چقدر غم انگيز است وقتي كنار خاطره اي باشي

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٦٦

Page 67: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

دل همين كه بي قرار مي شود

قطره قطره انتظار مي شود

اين كوچه ها كه آخر سر جاده مي شوند

ه مي شوند گويا براي رفتني آماد

شبيه طاقت آتشفشان سر آمده ام

براي صحبت با قوم خنجر آمده ام

زير يك خروار برف سرد پنهان مي شوي

از تمام سبز بودن ها پشيمان مي شوي

طويل بودن مصراع ها ‐٥

اده هر چند طويل بودن مصراع ها در ادبيات كالسيك ما سابقه اي طـوالني دارد ولـي مصـاريع مـورد اسـتف

بابك دولتي طوالني تر است اين شاخصه بايد با گذشت زمان امتحان خود را پس دهد ،اينكه آيـا مخاطبـان غـزل بـا

سوالي كـه گذشـت زمـان جـواب آن را بـه .اين نوع وزن ها ارتباط برقرار مي كنند يا محكوم به شكست خواهد بود

مفهوم در شعر ارجح بر طويـل بـودن مصـاريع و بقيـه ي بر اين اعتقاد است كه محتوي و نگارنده.راحتي خواهد داد

موارد مي باشد يعني اين ويژگي در مقام بعدي است و اولويت در شعر بخصوص قالب غزل با انديشـه اي اسـت كـه

.شاعر در غزل تزريق كرده است

ماقبل تاريخ تو ايام بدي بود ايام تلخي كه مرا تا هيچ مي برد

نتظر بود همواره هنگام رسيدن دير مي شد در آخر هر جاده ياسي م

بي طاقتي در تار و پودم ريشه كرده است پرواز را آيا برايم مي نويسي؟

از من مگير اي مهربان تقصير من نيست هي آسمان هي آسمان يادم مي آيد

سرد است اي پرنده ي معصوم ام حاال ببند چشم قشنگ ات را

،شايد كه صبح حال تو بهتر شد شايد كه خواب مرهم دردي بود

آه اي قناري ،اي صداي آسماني ،ديگر نمي دانم چه بايد كرد ؟ مردم

يك مشت ماشين كوكي بي فكر هستند از درك آواز قشنگت ناتوانند

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٦٧

Page 68: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ياس و دل مردگي ‐٦

ي يابـد بابك دولتي از روزنه اي سياه به زندگي نگاه مي كند در ميان افسوس و كاش ،شعرهايش جريـان مـ

افسوسـي كـه در .اميدهايش در بين افسوس ها رنگ مي بازد در شعر ها مرگ را همواره بر زندگي ترجيح مي دهـد

عمق شعرهايش جاري است افسوس زندگي پر از شكست است افسوسي كه تا مغز استخوان شاعر رسوخ كرده و بـه

علي – همه سياهي و از مرگ گفتن در غزل فارسي نوعي در هر غزل نمود پيدا مي كند به راستي آيا احتياجي به اين

وجود دارد ؟ آيا بابك دولتي از مرگ مي گويد يا شعر خود در حال روايتي سـياه از –الخصوص غزل بابك دولتي

با اين مساله كنار مي آيد و آن را جزئي از انديشه ي – عام و خاص –واقعيتي به نام مرگ است ؟تا چه حد مخاطب

مي داند نه انديشه شاعر ؟ آيا مي توان اين همه ياس و دل مردگـي را در قـالبي چـون غـزل گنجانـد ؟ و بيكران غزل

جواب مخاطب را نيز با موفقيت داد ؟گاهي وقت ها هم كه بابك دولتي از اميد مي گويد اميـد او ،اشـاره بـه اميـدي

ل افسوس در غزل دولتـي گـاه جريـاني پيوسـته در هر حا...پوچ دارد نه اميدي كه شور زندگي را در رگ ها بجنباند

.دارد

آري اگر به خويش قبوالندم تو رفته اي و باز نخواهي گشت

دل مي دهم به هر چه كه باداباد از مرگ هم مجال نمي خواهم

مرگ را با دست هاي سرد خود حس مي كني

ناگزير از ديدن فصل زمستان مي شوي

اهد ماندپايان شعر مي نويسم مرگ و خو

اين واژه ها در آسمان بر بالهاي باد

اندك زماني از تو جدا بودم مي بيني ام ؟تكيده و رنجورم

گفتم كه از تو دور شدن مرگ است گفتم كه سخت بيم سفر دارم

چشم و چراغ اين همه شهريور چشم ات كه باز از غم من تر شد ؟

ز كه پرپر شد دنياي من بدون تو يعني مرگ ،حيف اين دقيقه ني

تمام خاطراتم را به دست باد خواهم داد

تمام كودكي از ابتدا تا انتها پوسيد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٦٨

Page 69: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

كي آمدي كه اين همه در خويش مرده ام

كي آمدي كه اين همه چشم ام عزا گرفت

مرگ نمي خواهد اين مجسمه ها را

مساله اينجاست ما قصور نداريم

تلميح و اسطوره ‐٧

ي شود كه در بين غزلها دولتي با زباني تازه و بديع از اسطوره ها و تلميحات بكر استفاده مي كند گاه ديده م

او از زاويه اي به مطالب مي نگرد كه تا بحال كمتر مـورد .هر چند نوع استفاده دولتي از تلميحات نيز قابل تامل است

استفهام ،هميشه مخاطـب را بـه كنكـاش ذهنـي بـاز مـي استفاده از تلميح و اسطوره در كنار . استفاده واقع شده است

دارد كه چرا ؟پيوستگي استفهام و تلميح و اسطوره شعر دولتي را قـوتي دو چنـدان مـي بخشـد و شـعر او بـا گذشـته

.پيوندي محكم برقرار مي كند

ما را به سيبي سرخ مهمان مي كني تو

گويا خبر از قصه ي آدم نداري

خاموش اند از سنگ ها مگير كه بيمارند از سنگ ها مپرس كه

اين سنگ ها درست شبيه من با هر غروب خاطره اي دارند

و وقتي برادر خيانت بورزد

چه مي خواهد از روح بابك بماند ؟

استفاده از تركيبات بديع و تازه ‐٨

ي انديشه اي نو خواهد بود هنر شاعر امروز اين است كه تصاوير نو و بديع بيافريند چرا كه تصوير بديع حاو

و انديشه ي نو به راحتي در ذهن مخاطب نفوذ مي كند چرا كه ذهن او دنبال تصاوير بكر و تازه است تصـاويري كـه

.دولتي در بين غزلها مدام از تركيبات جديد استفاده مي كند. عمق ضمير او را به وجد آورد

از منجمد شده ،گريه ريز آبشـار، سـرماي ترديـد ،قـوم نمـك ،خـواب باران تند دلهره ، واژه هاي الل ،نهال واژه ،آو

.......كفش ،ثانيه هاي هزار اليه ،لحظه ميالد آبشار ،چند رج كالغ لبريز سردسير ،

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٦٩

Page 70: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

عشق ‐٩

عنصر آسماني و زنده ي غزل دولتي ،عشق است عشقي كه در هر مصرع نمود بارزي از خود نشان مي دهـد

ود را امضاء مي كند عشقي كه از عمـق ضـمير او مـي جوشـد و بـه همـين خـاطر هميشـه گويي شاعر با عشق شعر خ

گرماي خاصي را به مخاطب القاء مي كند عشقي كه سوز سينه ي شاعر را در خود دارد و بـر وجـود مخاطـب گرمـا

مـي كنـد مي بخشد اين عشق گاه نمود آشكاري در غزلها دارد و به صراحت و روشني در قالب كلمـات بـروز پيـدا

ولي گاه شاعر با تردستي و هنرمندي تمام آن را در انديشه ي غزل تزريق كرده و بعد از خواندن كـل غـزل مخاطـب

مفهـومي .در هر حال ،عشق يكي از مضامين قدرتمند غزل دولتي اسـت . پي مي برد – كه عشق است –به كليد شعر

.آمده است كه دولتي به راحتي و با استادي تمام از عهده ي آن بر

چه مي شود آه ،من و تو كنار هم بوديم

گمان كنم اگر اين گونه بود بهتر بود

بيچاره مي شوي اگر از ترديد يك شب شبيه اين من ديوانه

در كوچه اي كه خاطره اي داري محتاج دست پنجره اي باشي

بانوي عاشقانه ترين ايام دستانتان طراوات بارانهاست

شما انگار يك تكه از بهشت اساطيرندلب هاي مهربان

تا ياد تو در پيش چشم ام مي نشيند پروازهايي بي نشان يادم مي آيد

در چارچوب ميله هاي نا اميدي يكريز دارد آسمان يادم مي آد

تراوشات مدرنيسم ‐١٠

رسوخ مي كند دولتي صاحب قلمي كالسيك است هر چند در برخي مواقع انديشه هاي امروزي در شعر او

و كلماتي جديد را در غزل وارد مي كند كلماتي كه به نوعي مساوي با هجمه ي تكنولوژي در زندگي روزمره است

اين امر اگر بـي . كلماتي كه در ذهن ما رسوب كرده اند و امروزه نيز ديگر جزء ضروريات زندگي روزمره شده اند

ورود آن به شعر باشد يعني خود شعر با اين نـوع كلمـات تضـادي واسطه وارد شعر شود و ضمير ناخود آگاه مسوول

نداشته باشد در كل مورد قبول است ولي اگر شاعر تصنع و تكلفي در استفاده از آنها به خرج دهد غيـر قابـل قبـول و

اسـته و در بعضي مواقع كاري زايد است همان كه پست مدرن ها به كرات آن را به كار مي برند حاال خواسته يا ناخو

.شعريت شعر با اين عمل زير سوال مي رود ،محتوي ضربه مي خورد و مفهوم رو به سستي مي گذارد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٧٠

Page 71: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

سايه اي از كودكي مراقب من بود

قلب مرا در مسير يك مگسك داشت

تا با سيگار غصه عمر بسوزد

هيچ كجا كنج دنج كافه نمي شد

بايد ديگر در اين هميشه نهفته است

زمان صداي هميشه سوت قطار

آه اي قناري ،اي صداي آسماني ،ديگر نمي دانم چه بايد كرد ؟ مردم

يك مشت ماشين كوكي بي فكر هستند از درك آواز قشنگ ات ناتوانند

مناظر نازيبا‐١١

:تكرار: الف

شـاعر اسطوره سنگ و سنگ شدن جريان پيوسته اي است كه در هر غزل به نوع خاصي نمود پيدا مي كنـد

بيش از حد اين موضوع را در غزلها بسط مي دهد گويي انديشه اي است كه از ذهن شاعر بر كالبد شـعر ريختـه مـي

بايد ديد تا چه حدي اين تكرار در خدمت بيان انديشه ي محوري غـزل اسـت و تـا چـه . شود و گريزي از آن نيست

خدمت بيان انديشـه ي محـوري غـزل باشـد احتيـاجي حدي تكراري مبتذل به شمار مي رود ؟ اگر هم اين تكرار در

نيست كه بارها و بارها از آن بهره جست ،اگر جزء موتيف هاي شعري شاعر باشد شايد بتوان بـا ديـدي مثبـت بـه آن

.نگريست حال بايد ديد مخاطبان غزل دولتي چه نظري در اين باره دارند

مارنداز سنگ ها مپرس كه خاموشند از سنگ ها مپرس كه بي

اين سنگ ها درست شبيه من با هر غروب خاطره اي دارند

پرواز اينجا جرم سنگيني است مانا اين سنگ ها كه پيش چشمت بي زبانند

دارند مي گيرند از من آسمان را ،دارند من را سوي مردن مي كشانند

تكرار مي شديم كه بودن عذاب شد

گويا دعاي سنگ شدن مستجاب شد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٧١

Page 72: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

دا شد و با سنگ ها نشست از آبها ج

مشغول مثله كردن گلهاي ياس شد

:ضعف تاليف : ب

هنگام رفتن را سراسر گريه مي كردم

او دست هاي مهربانش را تكان مي داد

چيست ؟ كه شاعر سراسر آن را گريه كرده ؟جابجايي و حذف كلمـات در ايـن مصـرع » هنگام رفتن را « منظور از (

) گرفته است بسيار ناشيانه صورت

روزي گياه تلخ خداحافظ ،بر دست هاي ساده ي تو روئيد

روزي كه انتظار رجز مي خواند روز سياه و سرد تو و من ها

به راحتي فهميده مي شود كه منظور شاعر تو و من است ولي من ها بـا توجـه بـه وزن و قافيـه و رديـف كـامال نظـم (

) مورد كامال زايد بر معناي بيت است معنايي را بر هم مي زند و رديف در اين

آري اگر به خوش قبوالندم تو رفته اي و باز نخواهي گشت

دل مي دهم به هر چه كه باداباد از مرگ هم مجال نمي خواهم

فعلـي كـه .فعل قبوالندم ،در اين مورد آن چنان ثقيل استفاده شده است كه همانند كلمه اي مهجور به چشم مي زند (

)د اين گونه استعمال نمي شد بهتر بو

دلم تجسم درياست ز آفتاب پرم

به باز سازي باران ديگر آمده ام

آيا بـاراني ! منظور از اين باران ديگر چيست ؟ در صورت ارجاع معني هم به بيت ماقبل معني درستي اخذ نمي شود (

)ديگر است ؟يا باران ديگري مد نظر است ؟

ابيات جاويدان ‐١٢

برخي غزلها بيت هايي وجود دارد كه به تنهايي گويـاي غـزل اسـت و انگـار غـزل در همـين يـك بيـت در

خالصه مي شود همان كه در ادبيات كالسيك تك بيت يا شاه بيت گفته مي شود ،اين ابيات قابليت تبديل شـدن بـه

بك دولتي اسـتفاده مـي كنـد ژرف ضرب المثل و پند و اندرز را دارند هر چند در بيشتر موارد چون ژرفساختي كه با

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٧٢

Page 73: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ساختي عاشقانه است ولي تك بيت ها از چنان استحكامي برخوردارند كه عموميت مي يابنـد و انديشـه اي خـارج از

تفكر عاشقانه را نيز ابراز مي دارند گويي به نوعي جهان بيني شاعر در آنها نهفته شده است در اين بيـت هـا مرزهـاي

نوعي از ميان برداشته مي شود و جهان بينـي گسـترده تـري نسـبت بـه بقيـه ي ابيـات دارد و اعتقادي و فيزيكي نيز به

.اينجاست كه شعر در مفهوم واقعي خود اتفاق مي افتد و مخاطب آن همه مردم دنياست

بيچاره مي شوي اگر از ترديد يك شب شبيه اين من ديوانه

ي باشيدر كوچه اي كه خاطره اي داري محتاج دست پنجره ا

تا ياد تو در پيش چشمم مي نشيند پروازهايي بي نشان يادم مي آيد

در چارچوب ميله هاي نا اميدي يكريز دارد آسمان يادم مي آيد

اين سوي دروازه ي بهشت خداييم

در كف خود برگه ي عبور نداريم

پرواز اينجا جرم سنگيني است مانا اين سنگ ها كه پيش چشم ات بي زبانند

دارند مي گيرند از من آسمان را دارند من را سوي مردن مي كشانند

:١غزل

تا آسمان قلمرو ابر هراس شد

آرامش حقير زمين بي اساس شد

آنگاه آدمي ز خودش بي نصيب ماند

آتش گذشت و حسرت او سهم داس شد

طرح بهشت چون همه ي خوابها پريد

تقدير ما به خط جهنم مماس شد

ميد بود به بخشايشي كه نيست عمري ا

لختي رسالت كلمات التماس شد

چيزي براي باختن از خويشتن نداشت

آدم شبيه روز نخست آس و پاس شد

از آبها جدا شد و با سنگ ها نشست

مشغول مثله كردن گلهاي ياس شد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٧٣

Page 74: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٢غزل

وقتي غروب دور و برت باشد، وقتي اسير دلهره اي باشي

غم انگيز است، وقتي كنار خاطره اي باشيتنهايي ات چقدر

وقتي كه عشق نيست چه بايد كرد ؟ كاري مگر ز دست تو مي آيد ؟

يا بايد از جماعت بي غم گفت ،يا در خيال منظره اي باشي

وقتي صدايي از تو نمي ماند، وقتي كه راه دست فراموشي ست

بايد فقط به خاطر اين دنيا گاهي شبيه زنجره اي باشي

هستم » من « ايد قبول كرد كه بعد از او ، تنها به اين بهانه كه ب

سرگرم از فراق سرودن ها ، اين گونه كار مسخره اي باشي

بيچاره مي شوي اگر از ترديد ،يك شب شبيه اين من ديوانه

...در كوچه اي كه خاطره اي داري ، محتاج دست پنجره اي باشي

:٣غزل

دن نيست وقتي كه دستهاي تو فانوسند اين راه را گمان رسي

با گريه التيام نخواهد يافت اين زخمها كه زاده ي افسوسند

تا روز مردنم كه در اين ميدان تنديس آرزوم به خاك افتد

اين كجمدار ثانيه ها عمريست آماده ي شمارش معكوسند

اين روزها گمان كنم اين مردم با چشمهاي من سر لج دارند

ي كنند كه دلتنگ اند باور نمي كنند كه مايوس اندباور نم

از اين كوير تف زده ي دستم ديگر گلي جوانه نخواهد داد

تنها بهانه هاي غزل گفتن در خاك هاي خاطره محبوسند

حاال كه گرمي از تو نمي گيرند حاال كه با غريبه عجين هستند

؟!مي پوسنداين دستها چه دلخوشي اي دارند؟من مانده ام چگونه ن

:٤غزل

درخت اگر که بسوزد هرس نمي خواهد

جنازه اي که بپوسد نفس نمي خواهد

هواي بوسه در اين چهره هاي يخ زده نيست

لبي که زنده نباشد هوس نمي خواهد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٧٤

Page 75: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

چناِر پير نمي خواست سر به زيري را

تو گفتي و نپذيرفت؛ پس نمي خواهد

هميشه دشمنِ پرواز سهره ها بودي

چه بالِ شکسته قفس نمي خواهداگر

حضور سرزده ات لطف خانه را آشفت

وگرنه سفره ي خالي مگس نمي خواهد

دو نور کوچک مرداب چشم هاي من است

که دستهاي تو را دادرس نمي خواهد

اميدِ مردمِ من لحظه هاي شيرين است

مذاقِ ثانيه ها طعم گس نمي خواهد

ورستانقبول کن که در اين شهِر مثل گ

سکوتِ سردِ خيابان ، عسس نمي خواهد

قبول کن که تو کابوس ديگران هستي

قبول کن که تو را هيچ کس نمي خواهد

:٥غزل

اين روزها خورشيد را تاريک مي بينم

و مرگ را چون اتفاقي نيک مي بينم

چندي ست کابوسم درختاني ست افتاده

و زيستن را شاخه اي باريک مي بينم

نِ اشيا زندگي و مرگ را با همدر جا

يک جمعِ غير قابل تفکيک مي بينم

گنديدگي را در تنِ يک ميوه ي تازه

پوسيدگي را در لباسي شيک مي بينم

من مرگ را هنگامِ نقاشيِ يک کودک

در رنگهاي تندِ يک ماژيک مي بينم

اين روزها من مرگ را مثل سالحي گرم

بينمبر گردن ام آماده ي شليک مي

حس ميکنم از ترسِ مردن زنده مي مانم

اين روزها من مرگ را نزديک مي بينم

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٧٥

Page 76: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٦غزل

تاريخِ کوهستان به دستِ سنگهايش بود

فتحِ تمامِ قله ها از ننگهايش بود

درويش ، پاي کوه از ديوانگي مي زد

انگار کوه از دسته ي دلتنگهايش بود

گفتتنبورِ درويش از شکست و ريختن مي

پژواک؛ نوعي پاسخِ آهنگهايش بود

يک مرد ، همچون سنگها بر کوه چسبيده ست

مردي که ايامي زمان در چنگهايش بود

سرباِز ساساني سرش را بر نمي گرداند

سربازِ ساساني به فکر جنگهايش بود

از پيشِ کوهستان دوباره گله رد مي شد

در آخرِ خط ، پيرها و لنگهايش بود

دان اتفاقي رخ نخواهد داددر گوسفن

زيباييِ گله صداي زنگهايش بود

خورشيد از يکرنگيِ صخره گذر مي کرد

دچاِر رنگهايش بود،خورشيدِ آواره

در متنِ شب ، انديشه اي سنگي ترک برداشت

اندوهِ کوهستان سقوطِ سنگهايش بود

: ٧غزل

"چقدر فاصله تا بام آسمان مانده ست؟"

"ه رسيدن مرا زمان مانده ست؟چقدر تا ب"

قبول کن به همين چند پرسش ساده ست

اگر که در تن انگشتهات جان مانده ست

تو پله پله از اين شهر دور خواهي شد

اگر چه در تن او پاي پلکان مانده ست

کدام شهر؟ که از او هنوز در گوش ات

تراکم مگس و زوزه ي سگان مانده ست

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٧٦

Page 77: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ر خواهي رفتتو روي پله ي بعدي به فک

"درخت کوچه چگونه چنين جوان مانده ست؟"

تمام عمر به دنبال پله ي بعدي

چقدر صفحه از اين کهنه داستان مانده ست

از اين تالش نفس گير خسته خواهي شد

در آن زمان که تن ات سخت ناتوان مانده ست

وجود يخ زده ات مسخ خواب خواهد شد

ستنگاه مات تو در عمق کهکشان مانده

درست ثانيه اي که به خاک مي افتي

هزار پله به پايان نردبان مانده ست

:٨غزل

از اين سپيده صداي فريب مي شنوم

صداي آمدني با صليب مي شنوم

من از مصاحبتِ کيفِ بچه مدرسه ها

هزار قصه ي آدم فريب مي شنوم

چقدر زلزله در ذهن راديو جاري ست

شنومچقدر زمزمه هاي عجيب مي

دوباره عرصه به همسايه تنگ ترشده است

مي شنوم " امن يجيب"صداي ناله ي

و خواب ديده ام انگار در محاصره ام

صداي شيهه ي اسبِ رقيب مي شنوم

غروب از صفحات کتابخانه ي خود

صداي گريه ي مردي غريب مي شنوم

زبان آينه جز در پي مالمت نيست

نومچقدر طعنه از اين نانجيب مي ش

اگر که زنده بمانم فقط به خاطر توست

هنوز منتظرم ؛ بوي سيب مي شنوم

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٧٧

Page 78: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٩غزل

قول است ؟ شيله پيله نباشد؟! كولي

فال بگير آنچنان كه حيله نباشد

تشنه ي ديدار آن گلم كه از آغاز

ريشه ي او گوشه ي طويله نباشد

آن گل سرخي كه در ديار غريبش

دگريه براي كسي وسيله نباش

هيچ خبرداري از كسي كه دراين شهر

كودكي اش چند رنگ تيله نباشد؟

در كف اين سايه ها نخوانده اي آيا

آتش فانوس از فتيله نباشد؟

پر زده پروانه اي كه اول عمرش

اين همه در گيرودار پيله نباشد؟

از قفسي رنج برده اي كه در آنجا

بال تو در انحصار ميله نباشد؟

***

لم شبيه فال تو باشدكاش كه فا

در سر من غصه ي قبيله نباشد

:١٠غزل

باالتر از دولنگه ي آن در که بسته بود

کاشي درست مثل دعايي شکسته بود

شايد در آن حياطِ پس از سالهاي دور

نفرينِ آسمان و زمين نقش بسته بود

تنگ غروب بود که کارش نمام شد

ساعت دقيق روي جهنم نشسته بود

نشانه ي حرکت يک کالغ بودتنها

يا گربه اي که از سرِ ديوار جسته بود

با جيرجيرکي شبِ شوم اش تمام شد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٧٨

Page 79: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

بيقرارِ صدايي خجسته بود ;ديوار

ذهني که خاطرات بر آن پهن مي شدند

چون بند رخت کهنه ي ايوان گسسته بود

او از نگاه ساکت من رنج مي کشيد

خسته بود ;او آفتاب تازه نمي خواست

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٧٩

Page 80: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

پنج شماره ،كالبد شكافي يك شاعر حسن قريبي :پنجم جنازه

گفتند مي توان به دل آسمان رسيد

گفتند مي توان ، نتوانند بهتر است

:نام

:نام خانوادگي

: وبالگ

:سال تولد

:مجموعه شعر

:قالب شعري مورد عالقه

:زادگاه

: مدرك تحصيلي

:ميگهدش خو

حسن

قريبي

http://themask.persianblog.ir ١٣٥٠

به ناكجايي از اين جاده ها

غزل

كاشان

يكارشناس زبان و ادبيات فارس

سـالگي را در كاشـان گذرانـد و پـس از آن بـه و پـنج تا بيسـت

چنـد ماهنامـة محلـي، قـدري در پـس از سـردبير . پايتخـت آمـد

مجموعـة داسـتاني بـا عنـوان . زد روزنامـة آفتـاب يـزد قلـم مـي

اكنـون نيـز . در انتظار مجـوز دارد » اي ازطرف يك گرگ نامه»

صـاحب يـك همسـر و يـك مشغول يك شـغل دولتـي اسـت و

دانيال

بگويد ،شعري تازه بسرايد ،تركيبي بديع بسازد ،امـا نمـي گـوييم چـرا و از شاعر مي خواهيم غزلي محكم «

بستري مناسب براي او مهيا نكرده ايم كه هيچ ، ماحضر مختصر را نيز از دستش گرفته ايم ،تا مبـادا هـوس ! چگونه ؟

».كند و شعري بسرايد

يان ،بر آسايش مردم چنـگ انداختـه ، در جامعه اي كه قوانين جنگل بر آن حاكم است و روح طغيان گري و عص

...چگونه مي توان از مدينه اي فاضله صحبت كرد كه خوابش را هم نمي توان ديد ،چرا كه گناهي است بزرگ

سانسور و بعد از آن خود سانسوري خود شاعر، به تنهايي ادبيات را وارد جهاني تازه كـرده ، كـه ادبيـات ايـن جهـان

.زي و بيان رمز و رازها ندارد كوچك ،احتياجي به شفاف سا

سانسوري كه جنگل بر مكتوبات پياده مي كند غير قابل گذشت است انحراف از معياري اخالقي اسـت كـه

همه قبول دارند و عده اي نه ،در اين ميان تنها قرباني ،ادبيات است ،ادبياتي كه هر روز بيشتر از روز قبل در حضـيض

اريكي مي گذارد اولين كاري كه سانسور با شاعر مي كند خود سانسوري خود شـاعر ابتذال مي افتد و قدم به سوي ت

است شاعر پس از اينكه نوشته اش از قيف سانسور نمي گذرد مجبور مي شود به نوعي خود سانسوري خود را دچـار

در ايـن . پ پيـدا كنـد سازد و واژگانش را طوري انتخاب كند كه از فيلتر سانسور بتواند عبور نمايد تا راهي براي چا

و شـاعر بـاز مجبـور اسـت بـه )به علت سانسـور (ميان نيز چند كار شاخص و خوب از يك مجموعه حذف مي شود

..جاي آنها از كارهاي ضعيف و معمولي استفاده كند كه دوباره ضربه اي است مهلك بر گرده ي ادبيات

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٨٠

Page 81: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

خ اين آب و خاك دارد و به نوعي بـا گوشـت و دقيق تر كه مي شويم مي بينيم سانسور عمر زيادي در تاري

در نهايت ،با كل زنـدگي پيونـد نزديكـي دارد و سـرانجام مهـره اي .... خون و واژگان و فرهنگ و دين و اجتماع و

در اين ميـان خـود سانسـوري شـاعر اتفـاق مـي افتـد كـه راه بـي ..... است كه بيشتر مواقع تصميمات نهايي با اوست

اعري كه براي اولين بار خود سانسوري مي كند و جواب مثبت مـي گيـرد ايـن عمـل را بـه نـوعي ش. بازگشتي است

انديشه ي بنياني در شعر تبديل مي كند و در بافت ذهني اش ،خودسانسوري را يكي از عوامل تعيين كننده مي يابد تا

...جاييكه حتي اين مورد به بودن و نبودن ادبيات مي انجامد

از شاعران جواني است كه در غزل زباني ساده و يكدست دارد ،از پيچيدگي هاي شـعري حسن قريبي يكي

كه بعضي ها آن را سفره اي براي بيان علم و دانش خود گسترده اند كمتـر اسـتفاده مـي كنـد در عـوض زبـان سـليم

يد و ابيـاتش را شعري اش آنچنان آهنگين و زيباست كه مخاطب از سادگي و رواني كلمات شعري او به وجد مي آ

هر چند گفتن اين نكته خالي از لطف نيست كه در بعضـي مـوارد ايـن سـاده گـويي سـطحي .با جان و دل مي پذيرد

بودن را به دنبال دارد و قريبي نيز در چندين مورد اسير اين سطحي بودن است به گونـه اي كـه كلمـات انتخـابي اش

خاطب فقط با كلماتي روبـرو مـي شـود كـه سـطحي و سـاده انـد و پيوند عميقي با ذهن مخاطب برقرار نمي كند و م

.عمقي در كالم و انديشه ي شاعر نيست

گاه آنچنان استادانه از تلميحات و اسطوره ها كمـك مـي گيـرد و بـا زبـاني امـروزي و بـه دور از تكلفـات

بـه وقـوع پيوسـته انـد و كالسيك به بيان اسطوره ها و تلميحات مي پردازد كـه گـويي ايـن تلميحـات همـين ديـروز

.مخاطب شاهد همه ي آنها بوده است مساله اي كه قريبي به راحتي و با استادي كامل در غزلها پياده مي كند

گاه نيز ردپاي ادبيات كالسيك در ابيات او ديده مي شود هر چند زبان شعري قريبي آنچنان سـاده و امـروزي اسـت

ش باقي نمي گذارد اما گهگاه از ابيات ديگران استفاده مي كنـد و بـه حـق كه جايي براي ابيات كالسيك در غزلهاي

نيز در استفاده از آنها ،در راستاي تقويت محور بنيادين غزل آنچنـان موفـق عمـل مـي كنـد كـه مصـرع تزريقـي در

يشـه و سـاخت خدمت بيان انديشه بنيادين غزل قرار مي گيرد و سازي جداگانه در غزل نمي نوازد بلكه در كل بـا اند

.غزل يكي مي شود و در ارائه ي پيام شاعر به مخاطب نقش خوبي ايفاء مي كند

متاسفانه استفاده از مصراع ها و وزن هاي كوتاه گهگاه ضربه اي مهلك بـر انـدام شـعري قريبـي وارد مـي

ه مـي خوانـد و بـدون چندين بيت كوتا . كند ضربه اي كه مخاطب به راحتي آن را در غزلهاي قريبي مشاهد مي كند

اينكه كوچكترين تاثيري بپذيرد سراغ غزلي ديگر مي رود گويي غزلها نمي توانند آن گونه كه بايد ضربه اي محكم

.بر ذهن خواننده وارد كنند تا دوباره به خواندن همان غزل بپردازد و ذهنش دائم درگير غزلها باشد

:رت است از برخي از ويژگي هاي شعري غزلهاي حسن قريبي عبا

استفاده از رديف هاي طوالني ‐١

با ايـن حـال رديفـي انتخـاب مـي شـود ) چهار يا پنج كلمه (برخي غزلها داراي مصراع هاي كوتاه مي باشد

استفاده از رديف هاي طوالني هنگاميكه مصراع ها كوتـاه هسـتند چـه .طوالني ،كه ساخت غزل را زير سوال مي برد

ند داشته باشد جز ضعف تاليفي كه شاعر با آن درگير استمعنايي مي توا

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٨١

Page 82: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

هر كلمه القاء كننده ي انديشه ي شاعر است و تا آنجا كه مقدور است بايد با انسجام كامل و با شدت تمـام

مخاطب را تحت تاثير قرار داد اگر بنا باشد در مصاريع چهار يا پنج كلمه اي ،رديف به تنهـايي دو واژه را در اختيـار

خود بگيرد و يك واژه نيز به اجبار به عنوان قافيه انتخاب شود پس دايره ي عمل شاعر محدود به دو واژه خواهد بود

كه تزريق انديشه با دو واژه بر ذهن مخاطب كاري بس دشوار است، طبعي سليم مي خواهد تـا از عهـده ي انديشـه و

رده گردد قريبي در اين نوع غزلها همچون شـاعر قافيـه باختـه شعر بر آيد و رسالت كلمات به گونه اي شاعرانه بر آو

اي عمل مي كند و اكثرا كارها جز ظاهر غزل گون آن فاقد روح شاعرانه مي باشـند و جـز بـازي بـا كلمـات و وزن

.حرف تازه اي براي گفتن نيست

قفس مي فروشم تبر مي خرم

نخنديد من هم تبر مي خرم

......

ه كشته شدند قومي از نسل ما

در نبردي سياه كشته شدند

.....

مردي از راه دور برگشته است

خسته اما صبور برگشته است

.....

شب و سياهي و صحرا ،ادامه خواهد داشت

سرود مرده ي شن ها ،ادامه خواهد داشت

.....

شب سردي است تو مي داني و من

هيچ كس نيست تو مي داني و من

ه از رديف هاي فعلي استفاد‐٢

در بيشتر غزلها قريبي از رديف هاي فعلي استفاده مي كند مصراع ها كوتاهنـد و اكثـرا بـه يـك جملـه خـتم

مي شوند و اعضاي جمله به سادگي و رواني همه در سر جاي خود قرار مي گيرند و با رشته ي وزن كالمي آهنگـين

.به وجود مي آيد

يد در شب جاده چاه مي رو

كوره در كوره راه مي رويد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٨٢

Page 83: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

.....

خواب بودند كه با زلزله بيدار شدند

سنگ ها رحم نياورده و آوار شدند

.....

نگاه جاده ها بر ماست اما راهمان بسته است

مقصر باز پنداري كه تقدير زبان بسته است

......

وقتي سفر آغاز يك تكرار بيهوده است

آسوده است دنيا بدون جاده ها دنياي

......

گمانم آسمان فردا كمي دلگير خواهد بود

و دنياي تو را اين آخرين تصوير خواهد بود

.......

صداي ناله ي او در سكوت ما پيچيد

و گرد خانه ي ما هرم اين صدا پيچيد

استفاده از اسطوره ها و تلميحات به گونه اي بكر و تازه ‐٣

در بيان اسطوره ها و تلميحات ،زباني امروزي، شيرين ،جذاب ،بكر و تازه اسـت او از ناحيـه زبان شعري حسن قريبي

اي متفاوت به تلميحات و اسطوره ها مي نگرد و با زباني امروزي آنها را به رشته ي تحرير در مـي آورد قلـم شـعري

ره و تلمـيح را در شـعر درك مـي قريبي در اين باب آنچنان ساده و زيباست كه مخاطب به راحتي پيام رسـاي اسـطو

.كند و شاعر از پيچيدگي هاي متعارف شعري پرهيز مي كند

و چونان غارهاي عهد دقيانوس مي چسبد

بر اين اصحاب كهف آلود چرتي خواب در مرداب

.......

شبانه نيزه را دزديد از پندار آهنگر

و صدها بوسه زد بر شانه ي ضحاك اهريمن

.......

راه ها باز است اما خوب مي دانم تمام

كه روي چاه را پوشيده با خاشاك اهريمن

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٨٣

Page 84: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

خانه ها ويران ،خدايان يك يه يك زخمي شدند

هيچ ابابيلي نيامد در هجوم فيل ها

.......

سالها رفته است اما دست مردي بر نكند

ريشه هاي كينه ها را از دل قابيل ها

.......

امري محراب در تصرف مردان س

موسي ميان طور تجرد اسير بود

پيوستگي با ادبيات كالسيك ‐٤

انديشه شعري و نوع كلمات انتخابي شاعر پيوند نزديكي بـا ادبيـات كالسـيك دارد و ايـن نشـان از پختگـي

جـا پـيش شاعر در زمينه ادبيات كالسيك و مطالعه گسترده ي او در بين دوانين شعري كالسيك دارد و گـاهي تـا آن

مي رود كه با استادي تمام انديشه هاي امروزي را بدون هيچ تضادي با انديشه هاي قديمي پيوند مي دهد و ماحصـل

اين پيوند بين ادبيات معاصر و ادبيات كالسيك ،پيوستگي تام و تمام با گذشته و ارتباط سالم با زمـان حـال را فـراهم

.مي آورد

ز افروخت دي شيخ چراغي را در شهر به رو

ما قصه ي آن روزيم روزي كه چنين شب بود

اما نيست بيم موج و گردابي ... شب تاريك

كه تا سقف زمين شد مملو از مرداب در مرداب

باران كه در لطافت طبعش خالف نيست

يخ بست و تكه تكه عذابي اليم شد

سطحي بودن ‐٥

زل آنچنان كم مايه و سطحي است كه شـاعر حرفـي بـراي گفـتن در بعضي غزلها انديشه و ساختار دروني غ

گاه .ندارد و در كل هدف از نوشتن غزل به نوعي بازي با كلمات و يبوست شعري ست كه بر جان شاعر افتاده است

. شاعر آنچنان از موضوعات پيش پا افتاده و تكراري سخن به ميان مي آورد كه اصال احتياجي به گفـتن آنهـا نيسـت

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٨٤

Page 85: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

عري كه خود اسير و زنداني چند كلمه سرد و تكراري است خود احتياج به كمك دارد و بايد در اين بـين كسـي شا

در اين حالت چگونه ممكن اسـت انديشـه شـاعر . به او كمك كند تا خود را از منجالب كلمات يخ زده نجات دهد

دردهـاي شـعر معاصـر سـطحي بـودن شـايد يكـي از . در ذهن مخاطب رسوب كند و تاثيري شگرف بر جا بگـذارد

زندگي شعراي جوان است شاعري كه دغدغه ي اصلي اش شهرت و ثروت و امور پـيش پـا افتاهـدو سـطحي اسـت

چگونه مي تواند به واژه اي برتر بينديشد ؟ چگونه مي خواهد بـه ديگـران كمـك كنـد ؟ در حاليكـه هنـوز نتوانسـته

!خودش را از دست تاريكي ها برهاند

عنوان مثال چند نمونه ارائه مي شود به

: الف

صميمانه پيشم نشستي غريبه

نمي دانم آيا كه هستي غريبه

همان بار اول كه گفتي غريبم

تمام دلم را شكستي غريبه

تو هم مثل چشمان بي آشنايم

گمانم غريبه پرستي غريبه

نمي دانم اما فقط خوب كردي

ه كه از نارفيقان گسستي غريب

اگر قصد داري كه تنها بماني

چرا پنجره را نبستي غريبه

سر حرف را باز كن ،با تو هستم

چرا باز ساكت نشستي غريبه

تمام تفكر غزل ،جز بيان حركات سطحي و ساده ، گوياي چيز ديگري نيست به جز نشستن و برخاسـتن و گفتگـو و (

چـرا كـه بـي آشـنايي .ي آشنا نيز كامال نامانوس و گنگ است در بيت سوم تركيب چشمان ب .... دوباره ساكت شدن

آنچنان كه بايد هماهنگي الزم را در بين كلمات و ساختمان كلي غزل ندارد و معمول تر آن است كه عبارت نا آشنا

و بدون آشنايي كه متعارف است به كار رود ولي بي آشنا در همان معناي ذكر شده به كار رفتـه ولـي در سـاختاري

)جديد كه كامال نامانوس است

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٨٥

Page 86: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

شب آن روز سحرگاه نداشت

و كسي حوصله ي ماه نداشت

قصه اي بود كه تاريك نشست

قصه اي بود كه دلخواه نداشت

يك نفر داد نزد برگرديد

يك نفر ناله ي كوتاه نداشت

روز را هيچ كسي ياد نكرد

شب ،ولي هيچ كس اكراه نداشت

همهمه ي تاريكيو در اين

دل اگر بود به دل راه نداشت

اتفاق خاصي در غزل نيفتاده ،حرف تازه اي گفته نشـده ،تركيـب زيبـا و بـديعي سـاخته نشـده و غـزل جـز سـاختار (

)تكراري خود چيز خاصي براي گفتن ندارد

دلش زير نور كم ماه مرد

شبي صبر كرد و سحرگاه مرد

سته بود و مي دانم آنقدر او خ

كه در خلوت خود به دلخواه مرد

دلش خواست با ما بياد ولي

دريغا كه در اول راه مرد

اميدي نبود و اميدي نبود

و او يوسفي شد كه در چاه مرد

شب آخر او شب شعر بود

برايم غزل خواند و آنگاه مرد

و ساده ي خـود ،مخاطـب هـيچ برداشـتي انديشه آنقدر رو به اضمحالل مي گذارد كه ديگر جز معناي ظاهري (

نمي تواند از غزل داشته باشد حس زيبايي شناسي در حدي نزول مي كند كه غزل جز ظاهر خشك و سرد كلمـات ،

.)حرفي براي گفتن ندارد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٨٦

Page 87: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

تركيبات تازه ‐٦

ي كهنـه و حسن قريبي در بين غزلها گاه گاه از تركيبات تازه و بـديع اسـتفاده مـي كنـد تركيبـاتي كـه فضـا

تكراري غزلها را جاني تازه مي بخشند و غزل و انديشه آن در نتيجه ي تاثير و تازگي اين تركيبـات فضـايي جديـد و

زيبا را تجربه مي كنند گاه اين تركيبات نشانگر تازگي تركيب در غزلهاست و گاه تاثير خـود را بيشـتر در محتـوي و

.تصوير نشان مي دهد

، تبر ، هرزه نعره هاي تفالين مست احساس برادر بودن ، پهنه ي پاييز ، خورشيد پهن ، فصل رسول مرگ ، تكاپوي پر

....كوير درد ، پاي دريا ، بالهاي عقيم ، كفش هاي زخمي ، باغ وحش عمر ، تقويم زنده ، اصطكاك جنون پرور

ابيات جاويدان‐٧

كه قابل مقايسه با بيت هاي ديگر نيستند شاعر آنچنان با مهارت گاه بعضي ابيات آنچنان بافت مستحكمي دارند

تمام اين كلمات را در كنار هم قرار داده كه چندين معنا از يك بيت مي توان استخراج كرد گاه نيز ابيات سنگين بـا

: عنوان نمونه به. كلماتي ساده و بي پيرايه بيان مي شوند اما پختگي و استادي شاعر را از آنها مي توان فهميد

گفتند مي توان به دل آسمان رسيد

گفتند مي توان ، نتوانند بهتر است

:دعا كرديم تا مهتاب ،اما ابرها گفتند

چه مي خواهيد برگرديد امشب آسمان بسته است

و همچنان ... برف و بهار و سبزي و پاييز ،

اين مرگ مطلق است ولي در چهار رنگ

ن ،خدايان يك به يك زخمي شدند خانه ها ويرا

هيچ ابابيلي نيامد در هجوم فيل ها

ضعف تاليف ‐٨

و باز حوصله كردند خيمه هاشان را

و باز مثل دوباره در انتظار شدند

در اين بيت ،شدن معناي ماندن مي دهد و از نظر سبكي رجعتي دارد به سبك هاي قديمي و نشان از ضـعف شـاعر (

) استفاده از كلمات امروزي و به نوعي آميزش ناشيانه كلمات كالسيك و جديد است در

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٨٧

Page 88: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

هيچ حرفي نيست در انبوه قال و قيل ها

ياوه بافانند اين تفسير ها ، تاويل ها

كه عبارت قال و قيل به خاطر زنجير قافيه انتخاب شده است و هيچ نكته خاصي از لحاظ ادبي در اين جابجايي ديده (

)د به جز ضعف تاليفي كه شاعر با آن مواجه است نمي شو

سحر نطفه بسته است اما دريغ

دريغا كه مردند آئينه ها

كلمه ي دريغ در پايان مصرع اول ،زايد است و براي پر كردن وزن آمده اسـت چـرا كـه بـا حـذف آن نيـز معنـاي (

ربه اي بر شـعر و سـاختار آن وارد نمـي شـود و القايي شاعر در بيت به راحتي فهميده مي شود و با حذف آن هيچ ض

)نشانگر حشوي زايد است

قصه اي بود سخت طوالني

گرچه در يك نگاه كشته شدند

شاعر در استفاده از قيـد هـا . در اينجا نيز سخت معناي بسيار مي دهد و همانند سبك هاي قديمي استفاده شده است (

كند هر چند زبان شعري كامال يكدست و امروزي است و تنهـا يـك و صفت ها همانند سبك هاي قديمي عمل مي

)كلمه انحراف از نرم ديده مي شود

بترسيد اي ريشه خشكان باغ

من اين بار محكم تبر مي خرم

محكم تبـر خريـدن . معلوم نيست اين محكم در اينجا به چه معناست ؟ شايد براي پر كردن قافيه و وزن آمده است (

مي توان تعبير و تفسير كرد ؟آيا مي خواهد قطعيت را در خريدن تبر نشان دهد ؟يا مي خواهـد سـختي تبـر را چگونه

)را بازگو كند ؟

تو آمدي و ناگهانم را به هم ريخت

گفتي بگو ، گفتم بيا ، حرفي ندارم

: مصرع اول مـي گويـد چه كسي ناگهانش را به هم ريخته است ؟ از نظر دستوري مصرع اول با مشكل روبروست ، (

تو آمدي و ناگهانم را به هم ريخت ؟ اما چه كسي ؟ از سياق جمله چنين بر مي آيد كه شاعر مي خواهـد بگويـد تـو

آمدي و ناگهانم را بهم ريختي ، اما ذهن شاعر هنوز فاصله ي زيـادي بـا ژرف سـاخت بنيـادين غـزل دارد و انسـجام

! )وشن و عميق به مخاطب القاء كندجمله ها هنوز در حدي نيست كه معنايي ر

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٨٨

Page 89: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

فصل پاييز مي رسد از راه

من تو را تا جنوب مي مانم

من تو را تا جنوب مي مانم ،يعني ؟آيا شاعر مي خواهد بگويد من تا جنوب در انتظار تو خواهم بود ؟ يا نـه ؟ اگـر (

)ست اين گونه باشد كه جابجايي كلمات در مصرع دوم عجوالنه صورت گرفته ا

:١غزل

خــواب بــودنــد كــه بــا زلــزلـه بـيـدار شــدند

سـقــف هــا رحـم نـيـاورده و آوار شدند

خـواب بــودنـــد كــه از پـشــت درخــتـان كبود

تـيـره بـاالن بــدآهـنـگ پـديـدار شــدنـــد

خشت هايي كه به چشم همه شان خوار نمود

ديـوار شدنددست در دست هم آورده و

گــوش هـــا مـمـلـو از آواز پــر جـبـرائـيـل

سـيـنـه هـا از تـب اشـراق تـلنبار شدند

جـاده هـا نـيــز ســفـرنـامـه شـان را بــسـتــنـد

بس كه بيهوده در اين دايره تكرار شدند

:٢غزل

شك وحي منزَل بودن ما را نفهميدند بي

ن ما راو از دل آرزو كردند مهمل بود

ترديد پر از آياِت شيرين زمين بوديم بي

خواهند حنظل بودن ما را ابوجهلند و مي

ورم كردند و هردم بر حريم خويش افزودند

و كم كردند از هرجا مفصّل بودن ما را

خدا ثابت نخواهد كرد ما بسيار كوشيديم

و شيطان حكم خواهد كرد تنبل بودن ما را

حسرت تماشا كنبيا اي آخرين موعود و با

هاي معطّل بودن ما را زير پا علف به

هميشه آخر خطّيم... دويديم و دويديم و

كسي باور نخواهد كرد اّول بودن ما را

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٨٩

Page 90: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٣غزل

اند جا نشسته رفتند و آمدند و همان

اند ها كه آن طرِف ما نشسته اين سايه

سوز ي يك شمع نيمه درزير نور كهنه

اند ها نشسته ظاهر شدند و بر كِف شن

شوند اند، كه توبيخ مي ارواح مرده

اند اند، كه تنها نشسته ازياد رفته

كه ايستادنشان باشكوه بود آنان

اند در اضطراِب روز مبادا نشسته

شوند، يقين درمسير باد فرسوده مي

اند ها كه سراپا نشسته واره اين سنگ

اند ما را براي ما به قضاوت نشانده

اند ود به تماشا نشستهخود را براي خ

دريغ خاطر يك صبح بي اينان فقط به

اند خاطر فردا نشسته اينان فقط به

:٤غزل

به قصد عشق رفتي از غم نان سردرآوردي

زدي دل را به دريا از بيابان سردر آوردي

تو مثل هيچ كس بودي كه مثل تو فراوان است

سري بودي كه روزي از گريبان سردرآوردي

شد جنگلي انبوه باشي از خودت اماتو مي

قناعت كردي و از خاك گلدان سردر آوردي

دراين پس كوچه هاي پرسه ماندي تا مگر شايد

دري بر تخته خورد و از خيابان سردر آوردي

توكل شرط كامل نيست اين را مولوي گفته است

بخوان آن را دوباره شايد از آن سردر آوري

"يرهن چركينمسيحاي من اي ترساي پير پ"

دچه پيش آمد كه از شعر زمستان سر در آوردي

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٩٠

Page 91: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٥غزل

كه مثل ما خدايي نيست ابليس است هركس

ازجنس ما حتّا اگر بد بود، قّديس است

زود است در فكر تبر باشيد، برگرديد

تأسيس است هاي اين حوالي تازه خانه بت

ما خود حريِف آخرين نمرودها بوديم

هرنوع تقديس استي ايمان ما شايسته

ست اش رفتيم، روحاني راهي كه ما تا نيمه

پيغمبر ديني كه ما داريم جرجيس است

بيهوده فكر آتش و پرهاي سيمرغيد

هاي رستم اين ماجرا خيس است كبريت

:٦غزل

به تير بودي که بال هدهد زخميوقت

زير بود سيمرغ بر فراز زمين سربه

يا پرواز با تمام عروجش خالصه

پير بوديها وخيز جمع وزغ از جست

يمحراب در تصّرف مردان سامر

ميان طور تجّرد اسير بوديموس

دار فرياد هر چقدر بلند و زبانه

سير بوديها گرم شکميها خميازه

نديديا دشت حماسه غّرش مردانه

شير بود جنگل اسير شهوت يک ماده

بود نماندهيديگر عقاب هيچ، کالغ

به تير بودي هدهد زخم که باليوقت

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٩١

Page 92: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٧غزل

جرم كندن يك سيب كشتند او را به

كه جرمش را كُنَد تكذيب كشتند آن بي

ضرب تركه او را پند دادند اول به

قصد اندكي تأديب كشتند بعداً به

ها آسيب بودند آنان بدون سيب

او را فقط از ترس اين آسيب كشتند

قانون منع سيب را تصويب كردند

از تصويب كشتند تصويب كردند و پس

ولي فرصت ندادند! من: آمد بگويد

ترتيب كشتند اين آرام شد او را به

:٨غزل

!و نفس مي خوردم … بي تو اكسيژن دردم

!سيب خواهش شده ام ، كرم هوس مي خوردم

پشت اين ساعت بي عقربه ، اين ساعت شن

!!بي تو هر ثانيه طوفان طبس مي خوردم

!فته بودم كه قناري نشوم حس بديست گ

!گفته بودم كه بمان ، بعد قفس مي خوردم

–يك نفر جاي من اما علفي هرز كشيد

!! تيغ هرس مي خوردم –پشت پرچين حسد

بين چشمان تو تا چشم خودم پل زده ام

!جاي خالي دو خرمايي گس مي خوردم

!خدا را مددي !! بار من افتاد ! كاروان

!بانگ جرس مي خوردم ! زود بيا ! ن خوب م

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٩٢

Page 93: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٩غزل

به حرف آمدنش مثل اعتراف نبود

و حرف هاي جسورانه اش گزاف نبود

به روي نقشه نشان داد گفت ما هستيم

در اين که ما همه هستيم اختالف نبود

تمام مشکل ما آنکه گفت بايد رفت

اگرچه مقصد او پشت کوه قاف نبود

و تيغ ريش تراش تفنگ و حوله و مسواک

عالقه مند به بار کج و خالف نبود

خيال کرد که ما مثل او سبک باريم

خيال کرد وليکن خيال باف نبود

نتيجه اينکه نرفتيم و همچنان مانديم

نتيجه اينکه کسي اهل ائتالف نبود

قرارمان سر اين شد که منصرف بشويم

ولو که هيچ نيازي به انصراف نبود

:١٠غزل

»باز باران با ترانه« د، شايدبرگر

غوغاي ديگر سرکند بر بام خانه

دوام است اين خشکسالي اتفاقي بي

»باز باران با ترانه«شايد ببارد

!)کاش اي(رسد از راه، ابري بلورين مي

...دريغ و جاودانه هاي بي با قطره

محتاج يک برهان خُلف فلسفي نيست

آب معنايي ندارد رودخانه بي

سالة اين سرزميني دهتو کودک

برگرد حتي با دليل کودکانه

گفت اين حرفها را زير لب با خويش مي

آشيانه گنجشک تنها ماندة بي

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٩٣

Page 94: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

شش شماره ،كالبد شكافي يك شاعر مرتضي قاسمي : ششم جنازه

م با غزلهاي شبانه به شما طعنه زدي

ما دهاتي تر از آنيم که آدم بشويم

:نام

:نام خانوادگي

: وبالگ

:سال تولد

مجموعه شعر

قالب مورد عالقه

:زادگاه

: مدرک تحصيلي

:گويد مي خودش

مرتضي

قاسمي

http://www.adamak.persianblog.ir ١٣٥٦

آدمک کوچه تاريک غزل

غزل

رفسنجان

کارشناس زبان و ادبيات فارسي

شد که شاعر حتماً يک چيزهايي حاليش مي

حاال اگه غم نون . »غم نان اگر بگذارد«گفت مي

نذاره آدم به هيچ کاري برسه مشکلي نيست،

گرفتاري اينجاست که برخالف بعضيا، چشمه شعر

کنه کور مي) ـک(آدم

ذهـن شـاعر بـه طـور پيوسـته در حـال ».م حکم مي راند ،لفظ به وجود مي آيد ،انديشه جريان مي يابـد قل«

حـال ايـن .ايجاد فضاهايي است که بتوان در آن از مدينه ي فاضله اي صـحبت کـرد کـه همـه آرزوي آن را دارنـد

دچار کاستي هاي فراواني مي گردد ذهنيات چگونه و با چه بسامدي از ذهن شاعر بر قلم او جاري مي شود گاه خود

چرا که شاعر به چيزي مي انديشد و حال آنکه نمي تواند دقيقا آن انديشه را با لفظ هماهنگ کند تـا جريـان انديشـه

شعراي جوان معاصر در اکثر مواقع با اين معضل درگيرند و شايد بـه .بدون هيچ خدشه اي بر روي کاغذ آورده شود

اگر ترکيب انديشه و لفظ ، پيوند محکمي داشته باشـد شـعري . ولي از نوشتن آن باز مي مانند موضوعي زيبا بينديشند

.زيبا را به وجود خواهد آورد و اگر اين گونه نباشد جز سياه کردن دفاتر سفيد ،کاري صورت نگرفته است

زلهـا دارد ،گـاه سـليس شاعر جواني است که زباني کامال يکدسـت و امـروزي در غ ) آدمک( مرتضي قاسمي

بودن زبان شعري او در غزلها به گونه اي است که مخاطب احساس مي کند شاعر بدون هـيچ قيـد و بنـدي در غزلهـا

.حرف مي زند بدون اينکه دچار زنجير رديف و قافيه باشد

ي منحصر به فردي در آنهـا تلميحات و اسطوره هاي بکار رفته در غزلها با اينکه از نظر زاويه ديد و نگرش ،تازگ

ديده نمي شود اما کامال با زباني امروزي بيان مي شوند و از اين رو حائز اهميت فراواني است چرا که شاعر در بکـار

گيري آنها تکلفي نشان نداده و بافت غزلها در بعضي مواقع به راحتي با فضاي اسطوره ها و تلميحات پيوند محکمـي

.دارد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٩٤

Page 95: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ديشه در غزلهاي قاسمي در اليه هاي بيروني اتفاق مي افتد و آن گونـه کـه انتظـار مـي رود عميـق و تـاثير ان

گذار نيست ،يعني غزلها آن ضربه اي که مخاطب انتظار آن را مي کشد در خـود ندارنـد و گـاه نيـز بـدون هـيچ اثـر

!کوبنده اي غزل تمام مي شود

آن هم نه طنز سياه که باعث تلخي مخاطب گـردد ،بلکـه ‐ به جز چند مورد ‐شود طنز در غزلها ديده نمي

جديت در غزلها نمود چنداني ندارد و غزلهـا در حـالتي . به صورت لبخندي زودگذر بيان مي گردد و تمام مي شود

. واسط را بيان مي کنند اتفاق مي افتند و حالتي حد‐ طنز و جديت‐بين اين دو

موضوع ديگري که در غزلها اصال ديده نمي شود مذهب ،نگرش مـذهبي و مفـاهيم دينـي اسـت ،حتـي يـک

مورد نيز نمي توان مثال آورد که در آن شاعر اشاره اي غير مستقيم به موضوعي ديني يا مفهومي مذهبي کـرده باشـد

.ژرفي به جريانات ديني و مذهبي نداردغالبا در اين مورد به بيان اسطوره ها و تلميحات اکتفاء مي کند و نگاه .

قاسمي در غزل ها از بازي با کلمات دوري مي کند تغييـري در سـاختار ظـاهري غـزل بـه وجـود نمـي آورد از

فضاهاي وهمي و سور رئال پرهيز مي کند فضاهاي شعري او کوتـاه و مختصـر هسـتند از وزن هـاي غيـر متعـارف و

ثر غزلها در يک حالت کلي خطابي گفته شده اند و شاعر کمتر مخاطـب را در غزلهـا بـه پيچيده استفاده نمي کند اک

گفتگو مي گيرد بلکه خود تماما جمالتي را خطابه وار بيان مي کند و نوعي تفکر مستبدانه در غزلها ديـده مـي شـود

گي اکتفـاء مـي کنـد و اغلـب او به بيان خطابه وار و صريح و به دور از هر گونه پيچيـد . که حاصل تفکر شاعر است

.انديشه اي که در غزلها ساري و جاري شده ،کم عمق و بي اثر مي باشد

:برخي از ويژگي هاي شعري غزلهاي مرتضي قاسمي عبارتند از

ترکيبات بکر و تازه ‐١

بسـامد ترکيبات بديع و تازه حال و هواي شاعرانه ي غزل را قوي تر مي کند و هر چـه ايـن ترکيبـات از عمـق و

بيشتري برخوردار باشند به همان اندازه ژرفساخت غزل را عميق تر مي کنند و انديشه اليه هاي بيشتري در غـزل پيـدا

:به عنوان مثال .مي کند و مخاطب با ديدگاه هاي بهتر و بيشتري در غزل روبرو مي گردد

، کـش تحمـل کـش ،وقاحـت چشـم آب م لنگـر شهر يخي ،موج رويايي چشم، آيه هاي مرثيه ،بزرگراه غزل ،تالطـ

...کوير تشنه ي سبزينه کش ، محله مشکوک تا ابد بن بست ،لحظه هاي خيس نگاه ،کوچ خدا ،حنجره ي بخت ،

بيت هاي جاويدان ‐٢

در برخي غزلها ابياتي وجود دارند که به تنهايي داراي ژرفساختي قوي و انديشه اي اسـتوارند هـر چنـد ايـن

بـه عنـوان .ر تعامل با کل غزل هستند اما انديشه اي که در آنها جاري شده عميق تر از بقيه ي ابيات غزل است ابيات د

:نمونه

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٩٥

Page 96: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

اشک در حيطه ي مسووليت مردان نيست

اگر از چشم شما چشم بپوشم بهتر

با غزلهاي شبانه به شما طعنه زديم

ما دهاتي تر از آنيم که آدم بشويم

مشکوک تا ابد بن بست در اين محله ي

براي در به در کوچه ها وطن باشي

امشب به دست تک تک آرايه هاي مرگ

.بوم سياه زندگي ام رنگ مي شود

زبان شعري ‐٣

زبان شعري مورد استفاده در غزلها کامال هماهنگ و يکدست است و در بيشتر موارد شاعر از کلماتي بهره

باط نزديکي با زمان و مکان زندگي شاعر دارد زبان غزلها تقريبا يکدسـت اسـت و هـيچ تکلفـي در مي گيرد که ارت

استفاده از کلمات کهنه و قديمي براي بيان معنا ديده نمـي شـود و ايـن يکـي از نکـات بـارز غزلهـاي قاسـمي اسـت

:به عنوان مثال.شاعري که غزلش هماهنگي زيادي با زبان و گفتار روزانه اش دارد

بي خودي با دل مي جنگيد

هر چه مي ديد چپاول مي کرد

شايد به همين علت ساده است که ديگر

يک ثانيه هم حوصله ي عشق ندارم

کسي به ياد سرآغاز او نمي افتاد

به ياد پنجره ي باز او نمي افتاد

سکوت مردم اينجا بيانگر اين است

که زخم دير رسيدن هنوز چرکين است

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٩٦

Page 97: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

نگاه مردم آن آدمک سوالي داشت

هميشه پاسخ اش اما نگاه مردم بود

دلم براي سکوتم عجيب مي شود

براي شرم نگاهي نجيب مي شود

قافيه هاي تکراري‐٤

در برخي غزلها شاعر از يک نوع قافيه استفاده مـي کنـد گـويي هـر غـزل خـود بـه وجـود آورنـده ي غـزل

نگاه اول اين امر ساده به نظر برسد ولي وقتي عميق بـه آن نگريسـته شـود ضـعف شـاعر را در ديگري است شايد در

استفاده از کلمات تازه در ساختمان قافيه مي بينيم شايد هم کم کاري او را در استفاده از کلمات بکر و تازه در قافيـه

:،به عنوان مثال

دلم براي سکوتم عجيب مي سوزد

يب مي سوزد براي شرم نگاهي نج

گفتم نگاه مردم اينجا عجيب نيست ؟

!گفتي نگاه شقايق غريب نيست

دلم گرفته عزيزان از اين غروب غريب

از اين وقايع باور نکردني و عجيب

با او کمي صحبت کنيد اينجا غريب است

.هر چند مي دانم که اين خواهش عجيب است

وزن هاي کوتاه ‐٥

شـاعر . کلمه چگونه مي توان از دنيايي بزرگ حرف زد که مشکالتش چنـد برابـر وسـعت آن اسـت با چهار

را – چـه خـاص ،چـه عـام –چگونه مي تواند معنايي عميق را با همين چند کلمه بيان کند به گونه اي کـه مخاطبـان

آيا بهتر نيسـت در موقـع آفريـدن راضي نگه دارد که شاعرانگي واقعا در غزل او در معنايي عميق اتفاق افتاده است ؟

غزل ،نگاهي دقيق تر به ژرفساخت آن بيندازيم ؟

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٩٧

Page 98: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

البته اين بدان معنا نيست که هرگز نمي شود با چند کلمه مدينه ي فاضله اي بنا کرد که انسانها بتوانند آن را در (

داي آفـرينش ادبـي اسـت راه پـر پـيچ و ذهن خود به خوبي تصوير کنند بلکه اين در گام اول براي شاعري که در ابت

:به عنوان مثال ...)خمي است و اغلب شعراي جوان نشان داده اند که از عهده ي اين امر بر نمي آيند

ناله هاي بي بهانه ،بي خيال

سوز و ساز عاشقانه ،بي خيال

اين قصه آخر ندارد

گلهاي پرپر ندارد

آبروي دل بن بست مرا

نجره برد وعده ي واشدن پ

در کوچه هاي شهر کسي آرام

با پرسه هاي ممتد بي انجام

اسطوره و تلميح ‐٦

تلميح و اسطوره ،پيوند شعر امروز را با گذشته و به نوعي با تاريخ محکم تر مي کنند ،در صـورت اسـتفاده

آسماني و تاريخي پيدا مي کنـد هـر چنـد از اين دو عنصر ،شعر از حالت يکنواختي و ايستايي خارج مي گردد و بعد

.شاعر بايد با زاويه ي ديد خاص خود از اين عناصر استفاده کند و با ديدي تازه و بديع وقايع و اتفاقات را بيان کند

دوباره قصه ي تکرار نوش داروها

چه قدر رستم اين روزگار غمگين است

و اينکه کوهکني تيشه بر سر خود زد

اينجا هميشه شيرين است براي مردم

تنديس جنونم که مرا وقف تو کردند

حالج ترين حادثه ي چوبه ي دارم

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٩٨

Page 99: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

هنوز آدم حواپرست بي وجدان

به جرم وسوسه ي سيب مي سوزد

رديف هاي طوالني ‐٧

رديف هاي طوالني باعث مي شوند دايره ي واژگان در غزل محدود شود و ذهن شاعر فقط در محدوده ي

چند کلمه جوالن دهد ،اين مساله مي تواند به نوعي باعث کسالت مخاطب در خـوانش نيـز گـردد چـرا کـه رديـف

طوالني اگر در جاي مناسب خود استفاده نشود به نوعي حشو زايد است و احتياجي به بيان آن نيست و فقط مسـوول

...بازسازي وزن در اين گونه غزلهاست و الغير

و بال خودم خواهي شد فکر کردم که پر

و فقط قبله ي آمال خودم خواهي شد

امشب از کوچ خدا با تو سخن خواهم گفت

يعني از قحط صدا با تو سخن خواهم گفت

از تو و زمزمه هايت خبري نيست که نيست

ديگر از وسوسه هايت خبري نيست که نيست

تو اوج درد هبوطي ،نگو نمي دانم

گو نمي دانم و انتهاي سقوطي ،ن

مشابهت ‐٨

مساله ي عجيبي که در غزلها ديده شد شباهت بسيار نزديک برخي غزلها بـه غزلهـاي شـاعران جـوان ديگـر

است به گونه اي که حتي رديف و قافيه که سهل است شروع غزلها هم تقريبا در يک حد و اندازه بـوده و بـراي مـن

نزديکي خاصي دارم عجيب و غير منطقـي بـه نظـر مـي رسـيد ) غي تبار قاسمي ،صفريان ،يا ( که با شعر هر سه شاعر

...شايد هم بر عکس

ir.persianblog.azari-mahdi.www ٩٩

Page 100: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:الف

سکوت مردم اينجا بيانگر اين است

که زخم دير رسيدن هنوز چرکين است

)قاسمي (

اولين مرحله ي فلسفه ي من اين است

ه بگوييد زمين از همه دل چرکين است ک

)ياغي تبار (

:ب هنوز از لب مردم فريب مي ريزد

هزار تهمت و حرف عجيب مي ريزد

به ختم قائله گيرم مسيح هم آمد

دوباره گرد و غبار از صليب مي ريزد

)صفريان(

دلم براي سکوتم عجيب مي سوزد

براي شرم نگاهي نجيب مي سوزد

در اين زمانه ي خورشيد سوز المذهب

تمام حرمت ما بر صليب مي سوزد

)قاسمي (

در نوبتي دوباره دلت را مرور کن

از غم به هر بهانه ي ممکن عبور کن

)صفريان (

از لحظه هاي خيس نگاهم عبور کرد

در مشرق دوباره صبحم ظهور کرد

)قاسمي (

گاهي تبسمي شو لبم را مرور کن

خورشيد خانومي شو شبم را ظهور کن

)ياغي تبار (

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٠٠

Page 101: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

رديف هاي فعلي ‐٩

گي ظـاهري نجـات مـي رديف فعلي نظمي را به خود به همراه دارد که جمله را از لحاظ نابسـاماني و آشـفت

دهد و الفاظ را درست در سر جاي خود قرار مي دهد يعني همان گونه که بايد باشند يا همانجا کـه بايـد قـرار داشـته

.باشند

دوباره وسوسه ها خانه را چپاول کرد

به اين دليل که دلهاي ما تعلل کرد

آنها که دل به حادثه اي نو سپرده اند

ريج مرده اند با چشم هاي باز به تد

وقتي که چشم هاي تو بي رنگ مي شود

حتي بزرگراه غزل تنگ مي شود

امشب هوس خواندن يک مرثيه دارم

من کولي آواره ي بي ايل و تبارم

انديشه ‐١٠ گسستگي معنا : الف

خالف هم را به نمـايش گاه اتفاق مي افتد که ابيات از نظر معنا هيچ ارتباطي با هم ندارند و گاه نيز دو چيز م

:مي گذارند به عنوان مثال

نشد که فلسفه ي زندگي من باشي

بعيد بود تو هم مثل من لجن باشي

يعني فلسفه زندگي شاعر ،لجن بودن و در لجن زيستن است اگر اين گونه است چرا ديگر بعيد اسـت ؟پـس کـامال (

پـس ... لجن زيستن است فرار کنـد و جـواب منفـي دهـد طبيعي است که معشوق از اين نوع فلسفه ي زندگي که در

! )پذيرفتن در اينجا بعيد است نه رد کردن

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٠١

Page 102: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

چيزي بگو عزيز ،کجا گريه سر کنيم؟

اي کاش سرنوشت خدا انزوا نبود

مصرع اول حال و هواي عاشقانه اي دارد اما مصرع دوم از نظر بافت و معنا کامال در جهت مغـاير مصـرع اول اسـت (

در بـاال صـحبت از پنجـره و حنجـره و ..ريتم عاشـقانه اي دارد » عزيز « ا توجه به ابيات باالي اين غزل اين کلمه ي ب.

بدرقه و جاده و شروعي مجدد است اما مصرع آخر اين غزل بدون هيچ دليل خاصـي از نظـر ژرفسـاخت معنـايي ،در

)تضاد با کل غزل است

گنگ بودن معنا:ب

ق او پريدن بود کبوتري که فقط عش

به يک دليل مزخرف به زاغ بدبين است

شاعر فقط شعر را مي نويسد و حرف خود را مي زند اما جمله ها بايد علت و معلول را مشـخص کننـد دليـل کبـوتر (

براي بدبين شدن در کجاي بيت گنجانده شده ؟يا با چه قرينه اي مـي تـوان بـه آن پـي بـرد ؟ آيـا شـاعر مـي خواهـد

ود را به انديشه فرا بخواند ؟يا مخاطب بايد آن را حدس بزند ؟آيـا بايـد ايـن مـورد را بـه حسـاب ضـعيف مخاطب خ

)شاعر بگذاريم يا توانايي او در گنگ بودن و گنگ سرودن ؟

نگاهي ژرف به يک غزل ‐١٠

من از اين شب شب کابوس خدا مي ترسم

ترسم از هجوم غم ملموس خدا مي

داني؟ ند، ولي ميها روشن و شاد کوچه

ترسم از غروب دل فانوس خدا مي

!اي نيست، نترس از کالغان رها واهمه

ترسم من از اين کفتر محبوس خدا مي

هاي تو مرا تا ته ترديد کشاند ناله

ترسم ي منحوس خدا مي من از اين ناله

تو که پيش خودمان طعنه زدي، باکي نيست

رسم ت من از اين مردم سالوس خدا مي

خوانَد يک نفر توي دلم شعر و غزل مي

ترسم من از اين شاعر مأيوس خدا مي

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٠٢

Page 103: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

در نگاهي ساده و با خوانشي عادي مخاطب رابطه ي رديف و قافيه را در ذهن خود ايجاد مـي کنـد امـا وقتـي

ت چرا که قافيـه بـه يکـي از دو دقيق تر به اين موضوع نگاه مي کنيم در مي يابيم پيوند رديف و قافيه بسيار سست اس

کلمه ي رديف مي پيوندد و علنا يکي از کلمات رديف زايد مي باشد يا بـه سـخن برخـي از دوسـتان ،ايـن کلمـه در

.هواست و هيچ پيوند خاصي با اعضاي ديگر جمله ندارد

رکيب خوبي به نظر مي رسند به عنوان نمونه ترکيبات شب کابوس خدا ،غم ملموس خدا با اينکه زيبا هستند و ت

اما در اين غزل آن طور که بايد سر جاي خود قرار نگرفته اند و آنگونه که الزم است استحکام الزم را براي سـاخت

در همه ي ابيات غزل به راحتي مي شود يکي از کلمات رديف را حذف کـرد . غزلي قوي و محکم دارا نمي باشند

ي نگه داشت بي آنکه مخاطب بر اين امر آگاه باشد چرا که در ژرفساخت غزل ،تمـام و معنا را در همان استحکام قبل

.مرجع هاي مصاريع رو به خداست و مخاطب ديگري غير از او ندارند

ترکيبات شب کابوس خدا،غم ملمـوس خـدا،دل فـانوس خـدا،کفتر محبـوس خدا،نالـه ي منحـوس خـدا،مردم

بدون توجه به موسيقي و ( باشد حال اگر بنا باشد کلمه ي خدا از اين غزل بيفتد مي...سالوس خدا،شاعر مايوس خدا،

مـن از « يـا » از هجوم غم ملموس مـي ترسـم « يا » شاعر مي گويد که من از اين شب ،شب کابوس مي ترسم ) وزن

»از غروب دل فانوس مي ترسم « و يا » اين شاعر مايوس مي ترسم

چه معنايي با توجه به لفظ جليل خدا مي تواند در ذهن مخاطـب عـام و خـاص »وس خدا ترکيب غروب دل فان

ايجاد کند ؟ اصال دل فانوس خدا يعني چه ؟ و به چه چيزي اشاره دارد ؟

مساله اي که با آن روبرو هستيم قافيه انديشي شاعر است يعني قافيه هايي که از قبل انتخاب شده و شاعر بـه ناچـار يـا

عمد رديف و قافيه را در کنار هم قرار داده است و اين چنـين بـي آنکـه خـود بخواهـد تناقضـي فـاحش، بـه از روي

.وجود آورده است

بين اين دو ناله چـه تفـاوتي وجـود »من از اين ناله ي منحوس خدا مي ترسم /ناله هاي تو مرا تا ته ترديد کشيد «

است و مرجع دومي آسماني و در کل خداست ،چه ارتباط عمـودي در دارد ؟مرجع مصرع اول کامال زميني و انسان

چيسـت ؟آيـا القـايي کـه شـاعر از نالـه ي » نالـه « اين بيت مشاهده مي شود ؟تجانس معنايي بين دو کلمه ي يکسـان

لـه نا ‐ به مخاطب مي دهد به همان اندازه قوي و اثر بخش است که از ناله ي منحوس خـدا ‐ در کل زميني ‐انساني

بترسد ؟ يا قافيه انديشي و جبر کلمه ي رديف و قافيه بر غزل سنگيني مي کند ؟‐آسماني

در بيت هاي اول ،سوم ،چهارم ،پنجم و ششم ،شروع مصرع اول در بيت اول و مصرع دوم در بقيـه، بـا کلمـاتي

بـه گونـه اي کـه .مـايش مـي گـذارد مشابه آغاز شده است که به نوعي ضعف شاعر را در تصوير سازي شاعرانه به ن

شاعر فقط ترکيبات را عوض مي کند و به خود هيچ زحمتي نمي دهد تا فضا ،محيط ،زمـان و مکـان و در کـل همـه

چيز را در ابيات بر هم زند ؟يعني از هفت کلمه اي که در مصراع ها مشاهده مي شود پنج مـورد يکسـان و دو مـورد

به تنگي معنا و قبض انديشـه منجـر مـي شـود و ) و نه صد در صد ( ه به طور حتم متفاوت مي باشد که اين تنگي کلم

.باعث مي گردد شعر در همان سطح ابتدايي غوطه ور باشد و عمق چنداني پيدا نکند

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٠٣

Page 104: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

: ١غزل

هنوز دست و دلت آشناي زنجير است

دوباره باور تو در مظانِ تکفير است

!دمهميشه ختمِ مسيرِ نگاِه اين مر

نگاه مضحِک مردم دليل تحقير است

ها پوسيد سکون ثانيه در عمق سينه

عبور لحظه براي سقوط ما دير است

ات باشد چگونه ناجي دستان خسته

کسي که با خود و حتّا خداش درگير است

!نگاه عاشق و دستانِ گرم و رؤيايي؟

از او نخواه، که ديگر جوانتان پير است

انگيز و وهمهاي قشنگ تمام ثانيه

ي سنگين پتک تقدير است اسير ضربه

!ي رؤياي پوچ دل خوش کن برو به سايه

چرا که خواب و خيالت بدون تعبير است

سوزد هاي مانده مي دلم براي قدم

.گير است شهرتان زمين" آدمک"هنوز

:٢غزل

نمي توان به تو از الله هاي عاشق گفت

نمي توان غزلي بر سياق سابق گفت

اي من که تو تنها ترانه ام بوديبر

!چگونه مي شود از تلخي حقايق گفت؟

براي او که به اّميد با تو بودن بود

!چگونه مي شود از مرگ يک شقايق گفت؟

چقدر ثانيه ها احمقانه مي رقصند

چه ساده مي شود از پوچي دقايق گفت

براي تو که فقط سايه ات به جا مانده است

! عاليق گفت؟چگونه مي شود از آفت

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٠٤

Page 105: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

براي او که دلش با دروغ خوش مي شد

!چگونه مي شود از چشم هاي صادق گفت؟

در اين تالطمِ چيزي نمانده به جاي

!چگونه مي شود از اقتدار قايق گفت؟

ميان همهمه هايي که با سکوت شکست

نمي توان غزلي با خيال فارغ گفت

:٣غزل

اگر از چشم شما چشم بپوشم بهتر

ي دل خود را نفروشم بهترآبرو

ام و بعدازاين ام راضي تشنگي من به لب

ي ممنوعه ننوشم بهتر اگر از چشمه

حاصلي نيست اگر از تو غزل بنويسم

جوششي نيست، در اين کار نکوشم بهتر

بهتر اين است در اين شهر يخي گم بشوم

با چنين سردي بيگانه نجوشم بهتر

ستي مسؤوليت مردان ني اشک در حيطه

اگر از چشم شما چشم بپوشم بهتر

: ٤غزل

جا عجيب نيست؟ گفتم نگاه مردم اين

!فقط نگاِه شقايق غريب نيست: گفتي

ست حاال كه عطر الله و گل هم تقلّبي

احساس لمس عاطفه غير از فريب نيست

كند وقتي خدا هم از دل خود ناله مي

هاي گرية آدم عجيب نيست لرزه شب

! دريا غزل نبافديگر براي شوكِت

موجي كه در هواي تو يخ زد نجيب نيست

فاجعه از جاي ديگر است! بس كن عزيز

تحريِم زندگي فقط از ننِگ سيب نيست

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٠٥

Page 106: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

خوانم از نگاِه پر از اضطراب تو مي

حتّي براي كشتنمان هم صليب نيست

: ٥غزل است که با غربت چشم تو عجينميعمر

نم کاش که چشمان تو را باز ببييا

تازه بگويمي کاش برايت غزليا

کاش به اّميد نگاهت بنشينميا

ويرانگر منحوسي کاش در اين قحطيا

دست تو بچينمي يک شاخه گل از بوته

يک وسوسه بودمي سادهي من مرثيه

تنديس سکوتم، نه چنانم، نه چنينم

آزادترين شاعر چشمان تو بودم

ترينم افسوس در اين مخمصه محبوس

دل منيها سبز غزلي دثه حايا

. زمينميرو" آدمک"من زردترين

: ٦غزل

چيز گريه کن ي بي خاليها در دست

ريز گريه کن غمي مردهيها با حرف

اويها چشمي در سوگ سبز حادثه

با مرگ زرد عابر پاييز گريه کن

آور غروب کُند عذابيها با لحظه

انگيز گريه کن با خاطرات وسوسه

بغض آشناي ايکن يبر مبيهوده ص

ريز گريه کن با هر بهانه بشکن و يک

خلوت و خالي، بدون ترسيها در خانه

حتّا به حال بخت خودت نيز گريه کن

شهريصدا يب" آدمک "ييک شب برا

.بين سکوت ممتد جاليز گريه کن

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٠٦

Page 107: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

: ٧غزل

ي شعر شبانه، سرود تازه نداريبرا

ي شب، تو عين مرگ بهاريسکوت دايم

جا، اسير رنگ و لعاب است گاه مردم اينن

يونگار ، بدون نقشي و سپيديا تو ساده

عزيز مبادايهزاربار نگفتم که ا

؟يخدانکرده خودت را به دست من بسپار

ي، تو مثل من پر درديتو بين آينه حبس

ي داري تو هم در آخر قصّه، خوراک چوبه

ست يجز ترانه چه چيز تمام داروندارت به

يکه نبار دستت، چه بهتر اينيشکميان خ

تمام حرف من اين است، ميان مزرعه بايد

يبه پاس مردم خودرو، گياه هرزه بکار

کرد يکالغ قريه چه ساده، بيان واقعه م

!يده، فقط به فکر شعار" آدمک"تو مثل

: ٨غزل

ي منحوس ما نبود ديگر زمان ناله

وقتي براي زمزمه بودن صدا نبود

ها در سكوت مرد پنجرهبايد ميان

هامان هوا نبود حتّا براي حنجره

آن شب غزل صداي تو را عاجزانه كُشت

كه نفس بود يا نبود فرقي نداشت اين

ي ما تكان نخورد دستي براي بدرقه

چشمي به راه كوچ كبوتر چرا نبود؟

امروز هم براي رسيدن به شهر تو

پا نبود! هم جاده بود و شوق سفر، حيف

فكر شروعي مجّدديم بار هم به اين

شايد دوباره اّول خط انتها نبود

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٠٧

Page 108: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

كجا گريه سر كنيم؟! چيزي بگو عزيز

كاش سرنوشت شما انزوا نبود اي

: ٩غزل

اند ها كه قصِد كشتن فانوس كرده آن

اند ما را ميان فاجعه محبوس كرده

اين روزها ترنّم مرغان خسته را

ندا ي ناقوس كرده نغمه مسحور جيغ

اند يك عّده خواب هاي مرا هم ربوده

اند يعني اسير وحشت كابوس كرده

ما را براي مرگ دوباره، براي درد

اند عالِف اين شمارش معكوس كرده

را ميان شهر» آدمكي«تنديس شوم

اند زده مبعوث كرده دربين قوم شب

: ١٠غزل

عجيب بود و نگاهش شبيه باران بود

يه انسان بوداي كه دقيقاً شب فرشته

هاست ها پر از اقاقي ي آن همان كه خانه

سوي ايوان بود اش رو به همان كه پنجره

پنجره اّما دوباره تعطيل است... سالم

ها از هجوم طوفان بود هراس پنجره

ي مرموز درسكوتش ماند هزار واژه

دارش شروع پايان بود سكوت مسأله

فهميد سلوكيد ساده مي شما كه اهل

ي چشمش شدن چه آسان بود جذبهكه غرق

ولي چه فايده وقتي بهار دستانش

براي من كه خزانم فقط زمستان بود

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٠٨

Page 109: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

هفت شماره ،كالبد شكافي يك شاعر )نبراس (پوريا مير ركني : هفتم جنازه

هميشه گفتني ما نگفتني مانده است

اسير قفل زبان هاي احتياط نشان

:نام

:نام خانوادگي

: وبالگ

:سال تولد

:مجموعه شعر

:قالب شعري مورد عالقه

:زادگاه

:مدرک تحصيلي

پوريا

مير رکني

......

١٣٦١

......

غزل

يزد

....

قالب غزل با مفهوم عاشقانه اي كه در ذهن ما ايراني ها دارد وقتي در فرم و ساختاري متفاوت سـروده شـود

بايد داراي معنايي ژرف تر از ديالوگ هاي عاشقانه باشد تا ضمير نا خودآگاه مخاطب با آن ارتباط برقرار كند امري

غزلهاي معاصر فارسي اتفاق افتاده است ولي ميزان موفقيـت ايـن نـوع غـزل هـا را تـاريخ كه تا به حال در بسياري از

.ادبيات فارسي بيان مي كند نه عده اي از روي حب و بغض

فقـر (وقتي سه فاكتور مغاير با زير ساخت در غزل در كنار هم قرار مي گيرند به عنوان مثال در اين مـورد

ف هاي عاشقانه باقي نمي ماند و از ابتداي غزل مخاطب درگير فضاي متفاوتي مـي ديگر جايي براي حر ) ،مرگ ،زن

شود و اگر در اين ميان مهندسي كلمات در غزل استادانه اتفاق افتاده باشد مخاطب با حظي دو چندان روبرو خواهـد

يار كـم ديـده يـا اصـال شد چرا كه با فضاها و تركيب ها و تصاوير بديعي روبرو خواهد شد كه تـا بـه حـال آن را بسـ

.نديده است

غزل را آنچنان دچار روايت مي كند كه معناي غزل ،مثنوي گونه مي گردد و فقـط )نبراس(پوريا مير ركني

قالب ظاهري غزل حفظ مي شود روايت جزء جدا نشدني غزل هاي مير ركني است و شـاعر بـه خـوبي از ايـن حربـه

را در قالب غزل ،با استفاده از رديف و قافيه اي تازه سروده است كه گويي استفاده كرده است و داستاني بكر و بديع

رديف و قافيه و وزني شاعر را احاطه نكرده است و شاعر آنچنان فـارغ از ايـن قيـد و بنـدها غـزل سـروده اسـت كـه

.مخاطب دچار حيرت و سرگشتگي مي شود

پايـه ريـزي شـده اسـت و ايـن ) ،مـرگ ،زن فقـر (موتيف هاي اصلي مير ركني در غزل اساسا بر سه محور

موارد در اكثر غزل ها مشاهده مي شود هر چند در برخي غزلها آنچنان ياس و نااميدي بيداد مي كند كه فضايي سياه

بر كل غزل سايه مي اندازد و مخاطب را دچار ياس ابدي مي كند اينجاست كه مخاطب از خود مي پرسـد ايـن همـه

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٠٩

Page 110: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

و ناچار جز خود شاعر و در نهايت شعرش ،چيزي نمي يابد آنگاه ابتدا به سراغ شعر و !ه چيست ؟ ياس و نا اميدي نشان

به راستي اين همه ياس و نـا اميـدي و سـياه . سپس شاعر مي رود و كنكاش مي كند تا جوابي براي پرسش خود بيابد

اصوال آيـا ايـن همـه سـياه ! افكار او ؟ نمايي در غزل مير ركني نشانگر چه چيزي مي تواند باشد به جز محيط شاعر و

نمايي و ياس سودي براي مخاطب دارد و در ديدگاهي فراتر ،آيا اين همه يـاس و نـا اميـدي بـراي ادبيـات سـودمند

.پرسشي كه جواب آن بر عهده خواننده است !است يا نه ؟

د هـر چنـد مـرزي بـراي در برخي غزلها كلمات قبيح و زشت ديده مي شود كه بافت غزل را بر هم مي زننـ

استفاده از واژه در شعر تعريف نشده است ولي چون بحث ما در مورد غزل است و غزل داراي زير سـاختي عاشـقانه

تضـاد معنـايي در ذهـن مخاطـب مـي آفرينـد ... است در اين گونه موارد وجود كلماتي همانند ادرار ،ريدن ،مثانـه و

روست و گاه نيز اين تضاد بي جواب مي ماند تضادي كه مخاطب تا پايان غزل با آن روب

عشقي كه در غزلها بيان مي شود عشقي كامال زميني است و در برخي مواقع نيز معنـاي خـود را بـه كلـي از

دست مي دهد و به عشق جسماني تبديل مي گردد و اينجاست كه معناي آسماني و روحاني عشق رنـگ مـي بـازد و

قافيه هاي انتخاب شده در غزلها آنچنان استادانه و بكر انتخاب شده انـد كـه در .ي گيرد معنايي كامال زميني به خود م

بيشتر موارد توانايي پيوند با بيت بعد را دارند و مير ركني در چند مورد قافيه را به بيت بعدي پيوند داده اسـت و غـزل

يت زير ساخت غـزل پـيش رفتـه اسـت و را از لحاظ ظاهري دچار تغييراتي كرده است كه اين تغييرات در جهت تقو

.هيچ گونه تكلفي در استفاده از اين كلمات ديده نمي شود

به طور خالصه ،غزل مير ركني داراي ژرف ساختي عاشقانه است با درون مايه هايي كه از فقر مي گوينـد و

شاعر دم به دم . لي غزلهاست درد يكي از پايه هاي اص . اعتراضي هستند به موقعيتي كه شاعر در آن قرار گرفته است

از دردي سخن مي گويد كه در همه ي لحظات با آن دست به گريبان است و او را آزار مي دهد از عشقي سخن مي

گويد كه جاي خود را به نيرنگ بازي و قباحت داده و از خدايي مي گويد كه خود مصداق كامـل كلمـه ي شـيطان

غزلهـا داراي طنـزي سـياه هسـتند كـه افـراد .اقبتي جز پشـيماني نـدارد است و از رستگاري ئي صحبت مي كند كه ع

جامعه كم و بيش درگير آن مي باشند و همه به نوعي اين مسائل را تصديق مي كنند حال شدت آن مـي توانـد در

ا پختگـي به بيان كلي تر ،غزل مير ركني يكي از گونه هاي روايي غزل معاصر است كـه بـ . مخاطبان فرق داشته باشد

خاصي سروده شده اند و تازگي منحصر به فردي دارند از اين رو مخاطب به آساني با فضاي غزل انـس مـي گيـرد و

...پيام آن را با دل و جان مي پذيرد و با آن همصدا مي شود

تصـادفي و خصوصيات بارز غزل ميرركني كه به كرات در بيشتر غزل ها استفاده شده ، نشان مي دهد كه كاري

لفظـي و (ناگهاني نيست بلكه اشراف بي چون و چراي شـاعر را در اسـتفاده از انديشـه ،دايـره لغـات ،زبـان ،صـنايع

:نشان مي دهد كه به طور عمده عبارت اند از ........ رديف و قافيه و ،)معنوي

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١١٠

Page 111: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

روايت ‐١

آنچنـان روايـت را در بافـت غـزل وارد رويات جزء الينفك غزلهاي مير ركني به حساب مي آيد گاه شاعر

مي كند كه خوانند احساس مي كند بدون هيچ قيد و بنـدي در حـال خوانـدن قطعـه اي آهنگـين اسـت و در بعضـي

اوقات رديف و قافيه مناسبي كه شاعر انتخاب كرده است به كمك شاعر مي آيد و انس مخاطب با شعر را بيشتر مـي

تنگاتنگي با زندگي و محيط شاعر دارند و به وضوح رد پاي شاعر در آنهـا ديـده مـي اكثر روايت ها نيز ارتباط .كند

نكتـه . شود گويي غزل تكه اي جدا شده از زندگي خصوصي شاعر است كه در قالب روايتي محكم بيان مـي شـود

وبي از عهـده ي اي كه در اينجا شايان ذكر است پرهيز شاعر از اطناب و بيهوده گويي است امري كه مير ركني به خ

ايجـازي كـه الزمـه ي .آن برآمده است و در بيشتر غزلها مخاطب با روايتـي كـه سرشـار از ايجـاز اسـت روبروسـت

بيشتر غزلها به گونه اي شروع مي شوند كه خواننده بالفاصله بعـد از خوانـدن چنـد مصـراع بـا . زندگي ماشيني است

به . افي كامل از موضوع به دست مي آورد و با آن همصدا مي گردد غزل ارتباط برقرار مي كند و در همان ابتدا اشر

عنوان مثال دو نمونه از اين نوع غزلها ارائه مي شود

: الف

نشسته بود پسر روي جعبه اش با واکس

غريب بود، کسي را نداشت الّا واکس

نشسته بود و سکوت از نگاه او مي ريخت

آقا واکس: و گاه بغض صدا مي شکست

درست اّول پاييز هفت سالش بود

...بابا واکس: و روي جعبه ي مشقش نوشت

غروب بود، و مرد از خدا نمي فهميد

و مي زد آن پسرک کفش سرد او را واکس

سياه مشقي از اسم خدا، خدا بر کفش

نماز محضي از اعجاز فرچه ها با واکس

□ براي خنده لگد زد به زير قوطي، بعد ـ

واکس چقدر روي زمين خنده دار مي چرخد...ها... و زني که هاصداي خنده ي مرد

بله، در اين جا واکس ـ) چه داستان عجيبي(

پريد توي خيابان، پسر به دنبالش

صداي شيهه ي ماشين رسيد اّما واکس ـ

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١١١

Page 112: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

يواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند

و خون سرخ و سياهي کشيده شد تا واکس

□ مي چرخيدغروب بود، و دنيا هنوز

و کفش هاي همه خورده بود گويا واکس

و کارخانه به کارش ادامه مي داد و

...هنوز طبق زمان و دقيقه صدها واکس

کسي ميان خيابان سه بار مادر گفت

و هيچ چيز تکان هم نخورد حتّا واکس

صداي باد، خيابان، و جعبه اي کهنه

.وي جعبه، تنها واکس نشسته بود ولي ر

باز چندين صداي صرفه رسيد ،رعشه افتاد در تمام تنش

ارمغان پريدنش بودند خلط هاي نشسته در دهنش

بايد از جا دوباره برخيزم ،و بگيرم دوباره دستش را

ببرم در كمال تنهايي ،بگذارم برابرش لگنش

ي كرد دست او پر كه مي شد از دستم ،چه غريبانه ام دعا م

و پيرم كرد غم تحليل رفتن بدنش " پير شي ، كودكم "

حال آقا بزرگ خوب نبود ،آخريها نشسته مي رقصيد

رفتنش را به خانه مي فهماند ، كم كمك با كنايه ي سخنش

يادم آمد چه دار قالي ها ،كه به دستان خويش بر پا كرد

و اهالي بي مروت ده ،همه خوردند ذره ذره تنش

"يا علي يا علي كجاست خدا ؟ " عمر زير لب مي خواند همه

و علي آمد آخر و بردش ،تا نشانش دهد خدا شدنش

دست آقا بزرگ خالي مرد ،آخرش پشت دار قالي مرد

آري آري چقدر عالي مرد ،مثل مرگ غريب در وطنش

اي فرشته كه آمدي ببري ،روح آقا بزرگ پيرم را

من و اين جسم مانده در كفنش تو اين مرغ تشنه ي پرواز ،

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١١٢

Page 113: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

دستكاري در ظاهر غزل ‐٢

در بعضي غزلها مير ركني بافت ظاهري غزل را بر هم مي زند تا معنايي ژرف بيافرينـد و كلمـات را آنگونـه

در كنار هم مي چيندكه ذهن مخاطب درگير حساسيت روايت شـود و ارتبـاط عميقـي بـا ذهـن او برقـرار مـي كنـد

به .مان مناسب باعث قوي تر شدن ژرفساخت مي شود و ابيات ارتباط قوي تري با هم پيدا مي كنند اينجاست كه چيد

:عنوان نمونه

براي خنده لگد زد به زير قوطي، بعد ـ

واکس چقدر روي زمين خنده دار مي چرخد...ها...صداي خنده ي مرد و زني که ها

بله، در اين جا واکس ـ) چه داستان عجيبي(

ي خيابان، پسر به دنبالشپريد تو

صداي شيهه ي ماشين رسيد اّما واکس ـ

يواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند

و خون سرخ و سياهي کشيده شد تا واکس

)كه تركيب دو مصرع در جهت تقويت محور روايت غزل تاثير مثبت گذاشته و ژرفساخت را تقويت كرده است (

........

پيچيد خليفه باج بگير محل به هم

نفس كش ، آي ، بيا اين طرف ، كه تا يك لقـمه ي چپ ات كنم و بشكنم قلم هايت

كه راحت است ،كه مثل شكستن فندق

عرب سه خط موازي به روي قالي تخت

اين طريق بين طروق ؟: كشيد و گفت كه

!ولي زبان عرب را كسي نمي فهميد

سر آن پيرمرد خالي شد به اين طريق درآمد صدايشان،پس عقـده ها همه بر

و پر شد آه ،چقدر استكان ،چقدر چپق

)در اين مورد نيز پيوند دو مصرع باعث استحكام غزل شده و محور شعر را قوت بخشيده است (

كلمات قبيح ‐٣

عده اي اعتقاد دارند كه مرزي براي كلمه وجود ندارد و شاعر مختار است هر كجا كه بخواهد از هـر كلمـه

اي بيان معناي بهتر استفاده كند خواه اين كلمه مغاير عرف و شرع جامعه باشد يا موافق آن ،آنچـه مسـلم اسـت اي بر

ولي بحث غزل شايد با ساير قالـب هـا انـدكي تفـاوت داشـته ... آزادي شاعر در استفاده از كلمه در شعر است و بس

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١١٣

Page 114: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

يف زنانه ي غزل پـذيراي كلمـات و واژه هـاي باشد چرا كه زير ساخت آن ،عشق و عاشقانگي است و شايد روح لط

قبيح نباشد هرچند قبح برخي واژه ها نيز ناپايدار است و با گذشت زمان ،تغيير مـي كننـد ولـي در ايـن ميـان اصـولي

..هستند كه هيچ گاه فرع نمي شوند

كفري مي شين كه هيچ گهي رو نخوردين و

من ساده بودوووووووووووووووووووووووووب

)اهر كلمه خود گويا است و احتياجي به توضيح نيست كه ظ(

.....

طومار شعرهاي مرا شال مي كنيد

در لحظه هاي عاطفه اسهال مي كنيد

.....

يك طفل روي قبر من ادرار مي كند

تا از هجوم عقده نتركد مثانه اش

.......

چگونه درك كند ذهن ،بعدهاي تو را ؟

ني ؟كه در تمامي ابعاد ذهن مي ري

......

اما بلند شد ،و همان قافيه نشست

شب بود و روي خانه خط تيره مي كشيد

اندوه را دوباره به دوشم گذاشتند

رفتم به دستشويي و ريدم به تابلو

)معلوم نيست هدف شاعر در استفاده از اين كلمه كه جاي قافيه نشسته و نظم ظاهري غزل را بهم زده چيست ؟ (

عصيان ‐٤

ر برخي غزلها ميرركني آنچنان خداوند را خطاب قرار مي دهد كه انگار دارد با رئيس زندان صـحبت مـي د

خـدا در . كند و گاه نيز آنچنان توپش پر است كه دائم از او انتقاد كرده و او را مورد سرزنش و عتاب قرار مي دهـد

قدرتمند زميني تعبير مـي شـود خـدايي كـه گـاه بـا غزلهاي مير ركني مقام رفيعي ندارد و در حد و اندازه هاي انسان

مشت شاعر روبروست و گاه نيز استخوان او را به دندان گرفته است و گـاهي نيـز همـه ي مصـيبت هـا و بالهـا را از

گـاه نيـز در حـد و انـدازه هـاي !ناحيه او مي بيند و گاهي نيز همانند قهرمانان فيلم بر روي پرده سينما ظاهر مي شـود

. جباري است كه به بندگانش ظلم و ستم مي كند و كسي را ياراي ايستادگي در مقابل او نيستخالق

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١١٤

Page 115: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

به راستي چگونه مي شود مرجع همه ي اين ابيات را كه به نوعي خدا در آن تحقير مي شود خداگونـه و يـا

آيـا ايـن موضـوع از )نـدارد ؟ چرا شاعر ارتباط موثر و مثبتي در غزلها نسبت به خـدا (الاقل در ظاهر خداگونه شمرد؟

محيط شاعر نشات گرفته و در شعر رسوخ كرده است يا از افكار او ؟موضوع جالب تر اينكه ،لفظ خـدا در غزلهـا بـا

معناي شيطان نيز مطابقت نزديكي دارد و به نوعي احساس مي شود كلمه ي شيطان در قالب واژه ي خدا در غزلهـاي

غزلها نامي از شـيطان بـرده نشـده اسـت و شـايد برخـي از نـام هـاي ذكـر شـده ميرركني پنهان شده است چه كه در

شايد هم ميرركني در مـورد خـدا ،بـاوري ! افاده واژه ي شيطان باشد البته به واسطه واژه ي خدا ‐ نام خدا ‐درغزلها

:وان مثال ديگري داشته باشد آنچه پيداست عصياني است كه در غزلها نسبت به خداوند ديده مي شود به عن

سگم،سياه كه شب توي خواب مي بينم

كه مشت مي زنم از كينه بر دهان خدا

سگم كه هارم و له له زنان به دندانم

گرفته ام ز سر خشم استخوان خدا

......

دلم شكست ،نشستم و زل زدم به علي

خدا چه مي كند؟ از جانمان چه مي خواهد ؟

.............

اي اينجا چه سادهشود صياد صيد مي

...كاكا خلج كجا و خداوند زورگو

..........

مي پرسم ) خدا و آدم و باروت و رعد(

زمين مان ز كدامين وسيله مي سوزد ؟

......

در سينماي شهر خدا روي پرده بود

صف سرد بود و بين زن و مرد پرده بود

........

و از شكاف ازن رد و گذشت و گذشت

اييد كه خدا خفه شد خبر رسيد كج

عشق ‐٥

در غزلهاي مير ركني عشق در واژه ها اتفاق مـي افتـد و در حـد و انـدازه هـاي ظـاهر واژه هسـت و معنـاي

عميقي از آن مستفاد نمي شود در بعضي موارد نيز عشق جاي خود را به كلمه ي ديگري مي دهد و اثري از خـود بـر

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١١٥

Page 116: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

شـاعر ) كم رنگ مي بازد و آرام آرام جاي خود را بـه سـكس مـي دهـد عشقي كه در غزلها كم .( جاي نمي گذارد

بـه تعبيـر ديگـر، . گهگاه آنچنان به زيركي از سكس سخن مي گويد كه گويي اصال اعتقادي به عشق آسماني ندارد

. عشق زميني در غزلها اتفاق مي افتد و هيچ معناي آسماني و معنوي از عشق در غزلهاي مير ركني ديـده نمـي شـود

:به عنوان مثال

بله دو نقطه ي حساس روي زانو هست

كه در دقايق حساس مي رسد به زمين

.....

تو لخت هستي ،تو لخت ،لخت مادرزاد

و از من آمده تا خاك فك پاييني

چگونه درك كند ذهن ،بعدهاي تو را ؟

كه در تمامي ابعاد ذهن مي ريني ؟

.........

كه عريان بود نگاه كرد به مرد و تنش

و داشت شهوت قانون تلخ ياسا را

.........

در عالم خيال زني ساكت و نجيب

تنهاتر از خدا و پر از حمله ي مغول

.......

و شب كه شهوت شيطان حرام مي زاييد ،

كدامتان به كنار كدامتان بوديد ؟

.......

!به من نچسب عقب تر بايست ،دختر جان

ين ما دو تا خفه شد كه عشق باكره اي ب

موتيف ‐ ٦

اوضاع اجتماعي و محيط حاكم بر زندگي شاعر ارتباط تنگاتنگي با شعر او دارد هر گاه اين پيوند بين شاعر

اين دغدغه ها آنگونه پاي .و دغدغه هايش محكم تر باشد شاهد حضور بيشتر اين گونه مسائل در شعرها خواهيم بود

در شـعرها ديـده مـي ... نند كه حتي نام دوستان نزديك،اسامي كوچه ها ،شخصيت هـا و خود را در شعرها باز مي ك

شود چرا كه ذهن شاعر به صورت آگاهانه و ناخودآگاه با اين مسائل درگير است و مدام بـا آنهـا سـر و كـار دارد و

:آنها را حالجي مي كند به عنوان مثال سه موتيف اصلي غزلهاي ميرركني عبارت است از

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١١٦

Page 117: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

فقر : الف

چراغ نفت ندارد فتيله مي سوزد

و شمع خانه چه بي شيله پيله مي سوزد

.......

در اين محله كه از ما از همه گرسنه تريم

چه جايي آمده و بي زبان چه مي خواهد ؟

..............

رد مي شود ،نمي دهد آن نانواي پير

با آن همه خمير ،كمي نان سوخته

..............

كسي نمي بخشد ،: كه پير مرد صدا زد

غذاي مانده ي خود را به قدر يك قاشق؟

.......

شبي كه داشت كسي از گرسنگي مي مرد

!شما درست سر ميز شامتان بوديد

..........

اي كه هست بايد خبر بياوري از رفته

شهري گرسنه منتظر صيدهاي او

......

درست اّول پاييز هفت سالش بود

...بابا واکس: وي جعبه ي مشقش نوشتو ر

مرگ: ب

آن وقت دور گردن من يك طناب بست

شكل طناب دار كه اي كاش مي كشيد

......

نشسته ام و تمام شقيقه ام درد است

شقيقه اي كه فشار تپانچه مي خواهد

.......

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١١٧

Page 118: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

زمان دفن تنم را درست يادم هست

!!براي خوردن خرما تمامتان بوديد

.......

و گند الش زمين را گرفت ،بيچاره

براي خود كشي اش بو كشيد تا خفه شد

.......

يواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند

و خون سرخ و سياهي کشيده شد تا واکس

.....

حاال طناب باش و بر حلق خود بپيچ

تا دار روزگار طنابت نكرده است

.....

ه برجآقا من از سر ي»آتشنشانيه ؟«

با ته دارم مي آم طرِف آدما بكوب

زن : ج

ببين رئيس نگاهش چه شهوتي دارد

دلم به حال زنان قبيله مي سوزد

.....

آن وقت بيوه بودن خود را گريستند

زن هاي عقد كرده ي مردان سوخته

.....

در باز مي شود ،زني از راه پنجره

با كوله باري از خفقان تماس ها

....

لي به فكر زنش نيست فكر قاطرهاست و

عزا گرفته كه دارد طويله مي سوزد

....

زني كه پرده ي گوش اش شنيده بود انگار

را» خانم بيا بيا سا« فقط عبارت

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١١٨

Page 119: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

رديف و قافيه بكر ‐٧

گرفته در برخي غزلها ،رديف و قافيه اي انتخاب شده است كه براي اولين بار در زبان و ادبيات فارسي بكار

شده است شاخصه اي كه به خوبي مير ركني از آن استفاده كرده و آن را همانند عنصري در جهت تقويت شعر بكار

برده است و هر چند اين ويژگي به نوعي نيز مي تواند موجب تضعيف غزل شود چرا كه گاه بافت رديف و قافيـه در

يت معني بر عهده رديف و قافيه است اگر رديف و قافيـه بـا ارتباط مستقيم با معاني ابيات غزل است و به نوعي محور

ساخت غزل در تضاد باشد و ارتباط محكمي با زير ساخت غزل نداشته باشد كل غزل از نظـر محتـوي و معنـي ايـراد

پيدا خواهد كرد ولي مير ركني در چندين غزل از اين نوع رديف و قافيه ي جديد استفاده كرده و به حـق نيـز موفـق

ه است برخي مواقع استادي او در انتخاب رديف و قافيه باعث شده تا ابيات در هم تداخل كنند كه اين مورد تنهـا بود

در سايه انتخاب قافيه قابل انعطاف با جمله ي بعدي، ميسـر اسـت چـرا كـه اصـل پيونـد دو مصـرع را در ايـن مواقـع

:كلمه ي قافيه عهده دار است به عنوان نمونه

ن ،شب مهتابي و تفنگ و سگ و شكاربا

دو مرغابي و تفنگ و سگ و . شكارگاه

.......

نشسته بود پسر روي جعبه اش با واکس

غريب بود، کسي را نداشت الّا واکس

.........

غروب ،پر زدن قهوه خانه در پاتق

چپقّ و فسّ صداي غل غل قليان و فس

......

يكي رسيد و در نطفه جابجا خفه شد

ره يك نفر از ما به دست ما خفه شد دوبا

.....

نگاه كن غرق تف ، تفاله هامان را

ميان اين همه كاغذ ،مچاله هامان را

تركيبات بديع ‐٨

در بسياريي از غزلها ،تركيبات زيبا و بديعي وجود دارد كه از چشم انداز خاصـي برخوردارنـد چـرا كـه در

ونه دارند ولي چينش دو كلمه باعث به وجود آمدن تركيبـي بـديع شـده بيشتر موارد خود كلمات حالتي كالسيك گ

:است مانند

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١١٩

Page 120: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

مرده قسم ، مادر مقوايي ،خجالت قرآن سوخته ، مردم لجوج خيابان ياس هـا ،بـوي تعفـن آور ايمـان سـوخته ،مـردم

ام تمام جناسها ،خفقـان لواط نشان ،اعجاز فرچه ،ديوار دختر چيني ،شهوت قانون تلخ ياسا ،امامزاده مجرب ، اختيار ت

تماس ،ضحاك درد ،شومينه روباه ،نشان مكتب ممنوع اخـتالط نشـان ،هيجـان ارتبـاط نشـان ،دسـت وحشـي پاهـاي

....انبساط نشان و

ابيات جاويدان ‐٩

در برخي غزلها ابياتي پيدا مي شود كه به تنهايي وظيفه سنگين غزل را بر دوش مي كشند و معنـايي فراتـر از

ي غزل را به مخاطب القاء مي كنند هـر چنـد ايـن امـر در همـه ي غـزل هـا و همـه ابيـات مشـاهده نمـي شـود و معنا

هـر چنـد بيشـتر .موضوعيت كلي ندارد ولي با اين حال موارد زيادي از اين قبيل در غزلهاي مير ركني ديده مي شود

ر وار به هـم ارتبـاط دارنـد امـا بـا ايـن حـال در غزلهاي مير ركني با حالتي روايت گونه سروده شده اند و ابيات زنجي

بعضي غزلها اين ابيات عالوه بر ارتباط با كل غزل از لحاظ معنا ،داراي معناي جداگانه اي نيز هستند كـه در انديشـه

:اي فراتر از زيرساخت غزل گفته شده اند به عنوان مثال

اي شود اينجا چه ساده صياد صيد مي

...وند زورگوكاكا خلج كجا و خدا

.....

خون گلوي شاعر محكوم بي گناه

فردا براي كودك قاضي مركب است

......

سرها بريده هست و زبان ها بريده تر

اوضاع كله پاچه فروشان مرتب است

.....

سگان بي دنداني كه نان شان داديم

كشيده اند به دندان ، كشاله هامان را

....

بود ،پر زد و رفت و او كه سير شد از هر چه

نه سمت شهر ، نه سمت خدا ،نه سمت افق

.....

هميشه گفتني ما نگفتني مانده است

اسير قفل زبان هاي احتياط نشان

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٢٠

Page 121: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

مناظر نازيبا ‐١٠

:سطحي بودن : الف

ن در برخي غزلها ،انديشه آنچنان رو به افول مي گذارد كه واژه ها جز معناي ظاهري خود،چيزي براي گفـت

.ندارند و فقط زنجير قافيه و رديف و وزن آنها را در كنار هم قرار داده است

در سينماي شهر خدا روي پرده بود

صف سرد بود و بين زن و مرد پرده بود

........

و ايستاده اي انگشتهات در بيني

زن ككائيني ! چقدر مالي تو ،هي

....

بوووووووووووب، بوووووووووووووب

)اد كوچكي ست در اين لحظه هاي خوب فري(

......

طومار شعرهاي مرا شال مي كنيد

در لحظه هاي عاطفه اسهال مي كنيد

شروع غزل با حرف ربط: ب

نقطـه اي كـه در اينجـا شـايان ذكـر .در چند غزل شاعر ابتداي غزل را با حرف ربط واو شروع كـرده اسـت

؟ آيا غزل به گونه اي سروده شده است كه مخاطب موارد حذف شده است اينكه،چه چيزي در اينجا محذوف است

را به درستي بتواند درك كند ؟آيا دليل خاصي براي شروع شدن غزل با حرف ربط در خـود غـزل وجـود دارد ؟يـا

اينكه حرف ربط فقط براي پر كردن وزن آمده است ؟

و ايستاده اي انگشتهات در بيني

ائيني زن كك! چقدر مالي تو ،هي

.......

و بست مرد مسيحي در كليسا را

براي آن كه نبينند اشك عيسي را

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٢١

Page 122: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

.....

و زن كه لوس ،كه زن الس ،مي رسد به زمين

شبيه توت پر از ساس ،مي رسد به زمين

ياس : ج

از در برخي غزلها فضاي حاكم بر غزل آنگونه ياس آميز و پر از نااميدي و سـياهي اسـت كـه خواننـده بعـد

خوانش غزل،دچار نوعي پوچي فلسفي مي گردد گويي همه ي ابيات غزل تحت سـيطره ي بـي چـون و چـراي ايـن

ياس دامنه دار شاعر است تا آنجا كه در بيشتر غزلها اين فضا حفظ مي شود و اين ياس همانند جريان سـيال رودخانـه

.اي در همه جا ساري و جاري است

صيد ؟در انتظار كدامين اميد مي رق

!اميد شهر شما پشت ميله مي سوزد

......

اصال ولش كن آخر اين شعر مبهم است

شاعر شده است باز اسير گراس ها

.....

يك سنگ قبر ،چند رطب،كاسه اي سراب

...يك تا هميشه سير ،كمي نان سوخته

:١غزل

و بست مرد مسيحي در كليسا را

براي آن كه نبينند اشك عيسي را

اي مردي از اطراف مصر مي آمد صد

به دوش داشت سه فرعون غول آسا را

زني كه پرده ي گوش اش شنيده بود انگار

را» خانم بيا بيا سا« فقط عبارت

نگاه كرد به مرد و تنش كه عريان بود

و داشت شهوت قانون تلخ ياسا را

شروع شد و زن فاحشه قسم مي داد

ي راخداي نوح ، محمد ،مسيح و موس

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٢٢

Page 123: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

»تو كيستي كه چنين گريه مي كني بر من ؟«

»زني كه از همه جا رانده مي شود سارا «

و پله هاي كليسا نظاره مي كردند

هزار ضربه ي شالق جسم فرسا را

چكيد روي صليب از نگاه عيسي اشك

گرفت ترس بزرگي وجود ترسا را

و عشق خواست بغرد كه ناگهان برخاست

... در كليسا را و بست مرد مسيحي

:٢غزل

آب خليج در هيجان است و هاي و هو

!كاكا خلج نيامده از آب كفترو

اي كه هست بايد خبر بياوري از رفته

شهري گرسنه منتظر صيدهاي او

نه او قرار نيست بميرد كه صبحدم

رفت با وضو قرآن به دست داشت و مي

نيا! با چشمهاي سرخ نيا كفترو

بيايي ز جستجووقتي كه نااميد

كند از دور دختري شايد نگاه مي

رو با چشمهاي سرخ به درياي روبه

كند كند به سر و گريه مي هي خاك مي

‐رسد از راه هي عمو قليان فروش مي

كني انگار عاشقي داري چه كار مي‐

بابات غيرتش چه شده؟ تو حيات كو؟

رسد ي كوسه مي دارد صداي هلهله

مواج تندخوبا رقص مرگ از دل ا

اي شود اينجا چه ساده صياد صيد مي

...كاكا خلج كجا و خداوند زورگو

■ رسيد شنهاي ساحل از خزه پر بود و مي

انگيز بغ بغو تنها صداي تلخ و غم

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٢٣

Page 124: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

افتاده بود نعش دو تا عاشق خراب

بر بيكران نعش صدفهاي تو به تو

يك كاغذ جدا شده رويش نوشته بود؛

لحوا تف‐مسمومي دهان كوسه‐قولوا

:٣غزل

،لحظه هاي تنهايي٣مزار ،ساعت (

بزن به خوان دو تا آدم تماشايي

صداي تق تق سنگي مدام مي آمد

)و زير سقف نفسگير تق تق پايي

درست مثل تو زيباست ،مثل من هم زشت:

فرشته ايست پر از شهوت هيواليي

و خسته از همه وقتي به خانه مي آيم

طان زنان هرجاييلبالب از سر

نشسته است لب حوض كوچك خانه

!سالم بابايي: و مي دود طرف من

چقدر بد كه نباشي كنار بالينش

چقدر بد كه نخواني براش الاليي

چقدر بد كه بخوابد كنار عكسي سرد

كنار خيره ترين مادر مقوايي

ترانه خواندن شان را گلوله باران كرد (

)يي صداي مبهم و ناجور راهپيما

!به خانه مي روم اما كدام خانه؟ بگو ؟

كه سوخت خانه در آن دادگاه صحرايي

هنوز مي شنوم خاطرات آن شب را

فرود بمب ميان سه استكان چايي

فرار من و تو حتي ز تانك هاي خودي

و مرگ نخل تو با زلف هاي خرمايي

كدام دختر كوچك در انتظار من است ؟

دو دمپاييكه جا گذاشته از خود فقط

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٢٤

Page 125: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

زمانه ريشه ي شب را نمي كند هرگز

و گور سگ پدران دهات بااليي

چقدر خوب كه اين جنگ هر سه مان را كشت

!سه قبر پشت سر هم ، چقدر رويايي

:٤غزل

غروب ،پر زدن قهوه خانه در پاتق

چپقّ و فسّ صداي غل غل قليان و فس

كسي نمي بخشد ،: كه پير مرد صدا زد

ده ي خود را به قدر يك قاشق؟غذاي مان

و فالگير در آمد كه نعل اسبم كو ؟

دوباره اين عدد سيزده كه مثل توپق

ميان اين همه حرف حسابي آمده است

سياه بخت شدم ،گم شو ، پير مرد عنق

خليفه باج بگير محل به هم پيچيد

قلم هايتنفس كش ، آي ، بيا اين طرف ، كه تا يك لقـمه ي چپ ات كنم و بشكنم

كه راحت است ،كه مثل شكستن فندق

يا علي ،بشكن : و نوچه ها همه گفتند

فالن مادر آنها كه مي كشند نطق

پدر كه صاحب آن قهوه خانه بود ،نشست

و من كنار پدر ،بي صدا به حالت بق

عرب سه خط موازي به روي قالي تخت

اين طريق بين طروق ؟: كشيد و گفت كه

!را كسي نمي فهميد ولي زبان عرب

به اين طريق درآمد صدايشان،پس عقـده ها همه بر سر آن پيرمرد خالي شد

و پر شد آه ،چقدر استكان ،چقدر چپق

و او كه سير شد از هر چه بود ،پر زد و رفت

نه سمت شهر ، نه سمت خدا ،نه سمت افق

هنوز من و پدر از خليفه مي ترسيم

!!ه كرده قروق كه قهوه خانه ي ما را هميش

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٢٥

Page 126: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٥غزل

سرورمان كه عزا شد ،كدامتان بوديد ؟

!شما به فكر سرور مدامتان بوديد

شبي كه داشت كسي از گرسنگي مي مرد

!شما درست سر ميز شامتان بوديد

به چشم مردم ساده تمام مدت روز

به فكر فرق حالل و حرامتان بوديد

و شب كه شهوت شيطان حرام مي زاييد ،

امتان به كنار كدامتان بوديد ؟كد

خسوف ،ماه گلو را گرفت ،مي ديدم

!چگونه شاد لب پشت بامتان بوديد

و كوچه خورد مرا ،ذره ذره و انگار

در انتظار جواب سالمتان بوديد

زمان دفن تنم را درست يادم هست

!!براي خوردن خرما تمامتان بوديد

:٦غزل

ز تب است گرما از آفتاب خدا نيست ،ا

خورشيد بر نيامده چندي است كه شب است

خون گلوي شاعر محكوم بي گناه

فردا براي كودك قاضي مركب است

چيزي كه زير پاي حكومت لهيده و

از كاسه اش در آمده ،چشم مخاطب است

سرها بريده هست و زبان ها بريده تر

اوضاع كله پاچه فروشان مرتب است

راست گفته ايد ! زندانيان خوب وطن

امروز مرگ ما و شما ،اصل مطلب است

از خون پاك اين همه افتاده روي خاك

چندي است كاسه ي سر ايران لبالب است

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٢٦

Page 127: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

بر دار بسته ايم هميشه دخيل خويش

مردم،امامزاده ي ما هم مجرب است

خوانديم آنچه را كه تو خواندي بزرگمرد

ست شعري كه مرگ شاعر خود را مسبب ا

:٧غزل

اين نيمكت اگرچه جوابت نكرده است

الاليي بلند شو خوابت نكرده است

هي فكر به نگهبان پير پارك

يا دختري كه پشم حسابت نكرده است

پس مي رويم سمت گذشته ،شب هجوم

بابا هنوز غسل جنابت نكرده است

تو نطفه اي و در تن مادر نشسته اي

نكرده است آن مادري كه بچه خطابت

آن مادري كه در همه ي بيست سال عمر

يك بار هم مسافر تابت نكرده است

حاال طناب باش و بر حلق خود بپيچ

تا دار روزگار طنابت نكرده است

:٨غزل

گرفته ست دلم مثل آسمان خدا

كه هيچ وقت نفهميده ام زبان خدا

سگم،سفيد كه روزي سگ خدا بودم

ويم به ريسمان خدا و بسته بود گل

هوا گرفته كه مي شد كشيده مي شد بر

تمام سطح تنم دست مهربان خدا

سگم،سگي كه تو يك روز عاشقم كردي

سگت شدم و بريدم از آستان خدا

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٢٧

Page 128: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

به خاطر تو خدا را ز خويش ترساندم

كه پاسبان تو بودم نه پاسبان خدا

و او نخواست كه من با تو باشم و رفتي

ثل ستاره به آسمان خدا درست م

سگم،سياه كه شب توي خواب مي بينم

كه مشت مي زنم از كينه بر دهان خدا

سگم كه هارم و له له زنان به دندانم

گرفته ام ز سر خشم استخوان خدا

تمام دار و ندارم گرفت آتش و سوخت

در اين جهنم سوزان بي امان خدا

د و شعله هاي دلم آه ، پارس هاي منن

رها بشوند بسوزند خانمان خدا

:٩غزل

مي سوخت روي پيكر سروان سوخته

جامانده هاي نقشه ي ايران سوخته

هر چه بخواهي از جگر باد مي رسيد

بوي تعفن آور ايمان سوخته

مي ديدم آه ،با همه ي شوكتي كه داشت

بر نيزه ها خجالت قرآن سوخته

از ترس سمت خانه ي شاعر گريختم

مي سوخت در ،مقابل دربان سوخته

وارد شدم ،حياط پر از دود بود و دود

شاعر نشسته بود در ايوان سوخته

گفتم دوباره طالب ناحق نمي شويم

سرها به سنگ خورده و احمق نمي شويم

گفتم بخوان پرنده مغرور گرمسير

ديگر به دشمنان تو ملحق نمي شويم

مر بي كسي گفتم بخوان به خاطر يك ع

گفتم بخوان وگرنه موفق نمي شويم

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٢٨

Page 129: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

باران گرفت ،شهر پر از دود كنده بود

خاموش كرد سطح خيابان سوخته

باران گرفت و در دل سجاده خيس خورد

خاكستر نماز مسلمان سوخته

آن وقت بيوه بودن خود را گريستند

زن هاي عقد كرده ي مردان سوخته

سياه تر در خانه اي سياه ،كالغي

مي خورد مغز داغ دو انسان سوخته

:١٠غزل

و زن كه لوس ،كه زن الس ،مي رسد به زمين

شبيه توت پر از ساس ،مي رسد به زمين

سقوط مي كند از آسمانخراش ،اما

دو گوشواره ي گيالس مي رسد به زمين

براي گندمكان رسيده ،باران هم (

)ين اگر بيايد با داس مي رسد به زم

صدام از قفس يزد مي رو به هوا

و در حوالي تگزاس مي رسد به زمين

بله دو نقطه ي حساس روي زانو هست

كه در دقايق حساس مي رسد به زمين

وفور برف كه مثل هميشه آرام است

و در نهايت وسواس مي رسد به زمين

:١١غزل

صداي كوبه ي در ،ميهمان چه مي خواهد ؟

اشي از اين كاهدان چه مي خواهد ؟و دزد ن

سگي قهوه اي و خاك آلود ‐"علي كي است ؟"

كه مي دهد دم خود را تكان ،چه مي خواهد ؟

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٢٩

Page 130: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

گرسنه ست زبانش شده است آويزان :

سگ گرسنه به جز استخوان ،چه مي خواهد ؟

دلم شكست ،نشستم و زل زدم به علي

خدا چه مي كند؟ از جانمان چه مي خواهد ؟

ر اين محله كه از ما از همه گرسنه تريم د

چه جايي آمده و بي زبان چه مي خواهد ؟

نشسته ام و تمام شقيقه ام درد است

شقيقه اي كه فشار تپانچه مي خواهد

خدا كند كه ببينم دوباره آن سگ را

–كه استخوان سرم را چنانچه مي خواهد

بگيرد و بفشارد و نوش جان بكند

!،ميهمان چه مي خواهد ؟) وبه ي در صداي ك(

:١٢غزل

چراغ نفت ندارد فتيله مي سوزد

و شمع خانه چه بي شيله پيله مي سوزد

و آتشي كه به بازي بچه ها افتاد

چنان گرفت كه پرهاي تيله مي سوزد

!به دلربايي دم دل نبند خرگوشك

كه در شومينه ي روباه حيله مي سوزد

ش چه شهوتي دارد ببين رئيس نگاه

دلم به حال زنان قبيله مي سوزد

ز شعله هاي درختان نه خشك مانده ،نه تر

پرنده ،النه ،تنه ،كرم ،پيله مي سوزد

چه آمده به سر ده ،كه خانه ي رعيت

گرفته آتش و مثل فتيله مي سوزد

ولي به فكر زنش نيست فكر قاطرهاست

عزا گرفته كه دارد طويله مي سوزد

مي پرسم ) خدا و آدم و باروت و رعد (

زمين مان ز كدامين وسيله مي سوزد ؟

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٣٠

Page 131: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

در انتظار كدامين اميد مي رقصيد ؟

!اميد شهر شما پشت ميله مي سوزد

:١٣غزل

و ايستاده اي انگشتهات در بيني

زن ككائيني ! چقدر مالي تو ،هي

تو لخت هستي ،تو لخت ،لخت مادرزاد

ا خاك فك پاييني و از من آمده ت

چگونه درك كند ذهن ،بعدهاي تو را ؟

كه در تمامي ابعاد ذهن مي ريني ؟

درون مان چه پرستارها مريض شدند

از التهاب تن دكتران باليني

رسيدن ما :"پسر نشست و فرياد زد

"پس از شكستن ديوار دختر چيني

:١٤غزل

يكي رسيد و در نطفه جابجا خفه شد

ه يك نفر از ما به دست ما خفه شد دوبار

يكي رسيد كمي بيشتر برامان خواند

ولي به طرز نمي دانم از كجا خفه شد

و ما يكي يكي از خود سوال مي كرديم

چرا كسي كه صدا بود بيصدا خفه شد ؟

يكي رسيد به سمتش هجوم آورديم

براي عشق ولي زير دست و پا خفه شد

چ كس نرسيد و ما سه مرتبه گفتيم هي

اگر رسيد كسي ، يا شكست ،يا خفه شد

)و بازدم چه دي اكسيد كربني دارد(

يكي رسيد ميان من وش ما خفه شد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٣١

Page 132: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

!به من نچسب عقب تر بايست ،دختر جان

كه عشق باكره اي بين ما دو تا خفه شد

شنا بلد نشدم شكر مي كنم كه تنم

شد دو موج مانده به به دندان كوسه ها خفه

بله،برو ،بگذار عشق مان هوا بخورد

برو كه باد بياد ،برو ،هوا خفه شد

بال رسيد و ما هم يكي يكي مرديم

از آفت تن مان زي خميد ،با خفه شد

و گند الش زمين را گرفت ،بيچاره

براي خود كشي اش بو كشيد تا خفه شد

به آسمان كه رسيد ابرها ترك خوردند

،و فضا خفه شد سوختازُن شكافت ،هوا

و از شكاف ازن رد و گذشت و گذشت

خبر رسيد كجاييد كه خدا خفه شد

آه يادم رفت ... و من سه مرتبه گفتم كه

دوباره حرف قشنگي در ابتدا خفه شد

:١٥غزل

شبي كه كودك آدم ز بند ناف افتاد

كاله آرزويش پشت كوه قاف افتاد

ساعت زمان به طرز عجيبي گذشت از

ميان عقربه ها نيز اختالف افتاد

بهار در هيجان هجوم سرما مرد

و شاخه هاي درختان به انعطاف افتاد

نگاه سرد خدايان ماوراء بنفش

به مرگ كودك معصوم بي لحاف افتاد

و قرعه هاي خوشايند زندگي تنها

به نام مردم مغرور در طواف افتاد

بي محض چه كرد قطره ي اشكي كه در غر

ز چشم عاشق مردي خيالباف افتاد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٣٢

Page 133: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

تو باد بودي و من برگ زرد تنهايي

كه با تو مثل كف دست ،صاف صاف افتاد

سكوت لحظه به لظحه سكوت مي بافد

براي شب كه عبورش به انحراف افتاد

اديب مست كه از گردي زمين مي گفت

به ياد شيطنت گربه با كالف افتاد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٣٣

Page 134: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

هشت شماره ،كالبد شكافي يك شاعر مريم جعفري : هشتم جنازه

ا آمدم يمن شاعرم خودکار نه،جوهر به دن

ا آمدم يدنم ،من سر به دنيشير اندي درگ

:ام ن

:نام خانوادگي

: وبالگ

:سال تولد

مجموعه شعر

:زادگاه

قالب مورد عالقه

: مدرک تحصيلي

: گويد مي خودش

مريم

جعفري آذرماني

www.iampoet.blogfa.com ١٣٥٦

٨٥ بهار ‐شده سمفوني روايِت قفل

٨٥ زمستان ‐پيانو

٨٧ پاييز ‐هفت

٨٧ پاييز –زخمه

تهران

غزل

ليسانس مترجمي زبان فرانسه

همه چيز است و هيچ چيزي نيست

شعر، بي زندگي پشيزي نيست

شعر در من نبود و من بودم

من نباشم که شعر چيزي نيست

شود که ننويسم شعر را مي

...ولي از شاعري گريزي نيست

هـم، بـا قـدرت تمـام بـه ي که بر آن وارد است در عصر کنون يراداتي موجود و ا يقالب غزل با همه تنگناها

ن قوالـب ي از موفق تـر يکي توان گفت ي رود و به جرات ميش م ي شعر نو امروز، پ ي خود ادامه داده و پا به پا ييايپو

ن يـ کـه ا ‐ و قدرت گرفتن شعر نـو ي تکنولوژ يگرچه با هجمه . است يات فارس ي موجود عصر حاضر، در ادب يعرش

از آنها در يگر فقط اسم ي خود را از دست داده اند و د يي، کارا ير قوالب شعر ي سا ‐ با هم دارند يدو ارتباط تنگاتنگ

، يان ادب يک جر يات ياما قالب غزل در ه . ندارند يري و تاث يد، اسم ي شود و آنچنان که با يده م يکتب و روزنامه ها د

ران دارد همچنان با صـالبت و قـدرت ،پـا بـه ي ا ي ادب ي که به خصوص با بطن جامعه يوندي،اشتراک و پ يبا سازگار

قـت آن اسـت يحق. ( گفتن دارد يز برا ي ن ينجاست که حرف ي رود و جالب ا يش م ي مدرن پ ياي شعر معاصر، در دن يپا

).ده گرفتي توان نادي دهد و حضورش را نميات خود ادامه مين به حکه غزل همچنا

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٣٤

Page 135: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

يز از سـانت يـ بـا حـذف تغـزل و پره ‐ از غـزل را ي کنـد بعـد ي با مهارت تمام تـالش مـ يم جعفر يخانم مر

اطب با مخي و اجتماعيج ادب ي را يشه ها ي ساده و به دور از کل ياده کند که در آن بتوان با زبان ي پ ‐يشه ا يسم کل يمانتال

د خـود را در شـعر يان، افکار و عقايخته با عرفان و عصي آمي متفاوت و کالميدگاهي مدرن و د يروبرو شد و با نگاه

يزد و بلنـدگو ي خيکار بر مي شود که با حس مردانه در شعر به پ ي م يگرچه گاه شاعر آنچنان دچار زنانگ . ان نمود يب

در شـعر آنچنـان ين زنـانگ يهر چند ا . تماع، فقط زن بودن است ن اج ي شود که جرم شان در ا ي م يتمام زنان گرفتار

لـه اش ي روبروسـت کـه در مخ ي کند که با شاعره ا ينکه نام شاعر را بداند حس م ي افتد که مخاطب بدون ا ياتفاق م

کـار بـا ي بـه پ ي خشـن و جـد ين گونه غزلها، شاعر بـا انتخـاب واژگـان يدر ا . ستيسم و دفاع از حقوق زن ن ينيميجز ف

مردانـه ي کنـد کـه روز يگهگـاه آرزو مـ . اسـت يز فرد تکرار يشان ن ي نامردند و خدا يزد که همگ ي خ ي بر م يردانم

خـدا مانـده اسـت و اگـر ي داند که در گلوي مينيز زن را سرود غمگي نيا آمده است و گاهينکه دختر بدنيرد با ا يبم

يانيـ کنـد جر ي شود که مخاطب حس مـ يخته م يم در غزل آنچنان با شعار آ يزنانگ. آورد ي بکشد خون باال م يآه

ت زن باشـد در غزلهـا يـ ، که نشان از حقانيتيچ گونه روايات و شعر بر محور غزل تسلط دارد آنجا که ه يخارج از ادب

ز يـ ن حـس زنانـه ن يـ ت، ا يـ افتن ب يان ي کند و با پا ين مورد قناعت م ي در ا ييت ها ي شود و شاعر تنها به تک ب يده نم يد

اسـت کـه در يسـت بلکـه فقـط نفرتـ يت زن ن ي دفاع از حقان ي در غزل خانم جعفر يدر کل ،زنانگ . ند ک يفروکش م

. کنديدا ميغزل نمود پ

ي و روسـاخت غـزل توجـه چنـدان يکي رسد شاعر بر خالف هم مسلکان زمان خود، به ظواهر تکن يبه نظر م

ي زبـان يهـا يل، بازيـ ن دليـ کنـد بـه ا ييلـم فرسـا مربوط به معنا و مضمون قيطه يشتر در حي کند تا بي ميندارد و سع

را شـعر، آنجـا کـه از يز. ژرف است ي عمق ين جهت دارا ي شود و غزل از ا يده نم يه در آن د يف و قاف يمربوط به رد

. روديش مي ندارد در محور معنا و مضمون پيرات آنچنانييجهت لفظ و روساخت تغ

، يم جعفـر ين رو غزل خانم مـر يار دارد از ا ي که در اخت يفاظق تر کند با همان ال ي کوشد معنا را عم يشاعر م

شـود و ي آنچه که امروزه در غزل پست مدرن مشـاهده مـ –. ي زبان يهاي سالم ، به دور از باز ي است با روساخت يغزل

‐ معنا در آن شده استي عمقي و بي زبانيباعث شلختگ

ان يـ ن ميـ رود آنچنـان موفـق اسـت کـه در ا يش مـ يانه در غزل پي تازه و جزء گرا يکه شاعر، با نگاه يهنگام

ي اصـل يصـه ي روبروسـت کـه خص ي کند با شـاعر ي شوند و مخاطب احساس م يده م يز آفر يع ن ي بکر و بد يباتيترک

يب م ي شود و او را ترغ يشتر موارد باعث شور و شعف خواننده م ي که در ب يصه ا يخص. است يي زدا ييشعر او، آشنا

يي گـو يرد و به کلـ ي گ يانه فاصله م ين نگاه جزء گرا ياما آنجا که از ا . خوانش غزل بپردازد به يشتريکند تا با دقت ب

شـود چـرا کـه شـاعر ي شـعر او کاسـته مـ ي آورد از طراوت و شـاداب ي م يت ها رو ي صرف و کالن روا ييو معناگرا

ان ببـرد چـرا کـه يـ بـه پا سخن خود را يي گو يان کند و با کل ي مطالب سر بسته و معماوار را ب يک سر يمجبور است

بـه صـورت رمزآلـود و ي اند که به طور کلـ ي ابد ‐ ي ازل ينيمضام... طان، ي همانند خدا، عرفان، مرگ، ش ييمقوله ها

ات يـ از آنها خبر ندارد تا بتواند در مورد آن جـزء نگـر باشـد و وارد جزئ يچ رو ي گردند و شاعر به ه يان م يسربسته ب

!!شتر شود يب

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٣٥

Page 136: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

نمـود قابـل ي است در غزل خانم جعفر ي و جار يرباز سار يات ما از د ي نو و کهن، که در ادب شعر ياما دعوا

ز ي رود که گاه افعال را ن يش م يک است و تا آنجا پ يات کالس ير ادب ي دارد چرا که ذهن و فکر شاعر درگ يمالحظه ا

يکدسـت ي و عـدم ي که تضاد زبان نجاستيا. دارند ي امروز ي که ساخت يالبته با جمالت . آورد يهمانند سبک گذشته م

بـر ي اساس ي تواند ضربه ا ي خود م ين به نوبه ي گردد که ا ي م ي زبان يد و باعث آشفتگ ي آ يزبان در غزل به وجود م

در تضاد است و مـانع از يک با بافت شعر امروزي شعر کالس يبافت غزل و ژرفساخت آن وارد کند چرا که المان ها

ته و عناصر ير مدرن يرا مخاطب در طول شبانه روز درگ ي با شعر داشته باشد ز ي تر يقو شود که مخاطب ارتباط يآن م

در شـعر امـروز قبـول کنـد البتـه تـا – که همانند آب و آتش است –ن دو را يوند ا ي تواند پ يوابسته به آن است و نم

ده که شعر امروز يان آن فرارس گر زم يچرا که د . غزل در تضاد نباشند ين المانها با ژرفساخت و بافت اصل ي که ا ييجا

.دا کندي پيشتريت بي باشد تا مقبولي زبانيکدستي يان گردد و داراي خود بي دوره يبا المانها

: عبارتند از يم جعفري غزل خانم مري هايژگي وياما برخ

توجه به دستور زبان ‐١

برخـوردار باشـد يشتريت و بالغت ب تواند باعث شود شعر از فصاح ي شاعر با دستور زبان م ييهر چند آشنا

ن قواعـد بـه يـ چـرا کـه ا . کنـد ين قواعد در شعر صادر نم ي مکرر از ا ي استفاده ي را برا يچ مجوز ي ه يين آشنا ياما ا

ييان آنهـا معنـا يـ ب يا به واسطه يل کرد ي را بر آنها تحم ي خاص ييد نتوان بار معنا ي هستند که شا يهي مسلم و بد يحد

رد و حالـت يـ و ناخودآگـاه صـورت بگ ين قواعد در شعر به طور جزئياگر استفاده از ا. د آورد ق در شعر به وجو يعم

ان يـ ن ميـ در اي اگـر تکلفـ ي از کل شعر باشد ولـ ير ساخت وارد شود و جزئي تواند در زيرد مي به خود نگيشه ا يکل

پر کردن غزل بـه کـار يا معترضه قرار خواهد گرفت که فقط بر يت خود به صورت جمله ا يوجود دشته باشد کل ب

يگـر ي دي معنـا يرساخت آن وجود نخواهد داشـت و خـود دارا ي کل غزل و زيت براين بي از اييگرفته شده و معنا

ن يـ از ا ي بـه حـد يم جعفـر يمتاسفانه مـر . است ي و جار ي کل غزل که از ابتدا در غزل سار ي معنا يخواهد بود سوا

ياميـ به مخاطب برساند پ يامي کوشد پ ي شاعر در استفاده از آنها م کند يرد که مخاطب احساس م ي گ يقواعد بهره م

يد به دسـتور زبـان احاطـه ين درست که شاعر با ي کند ا يشه م ي غزل است و کار را دچار کل يکه گاه خارج از معنا

کـه يحـالت تواند به غزل بکند؟ آن هـم در ي مين ابزار چه کمکي دائم و مکرر از اي استفاده ي داشته باشد ول يکامل

را خـارج از معنـا و يتـ يان ب يـ ن م يـ گر است که در ا ي د يتين خود محدود يت هستند وا ي ب ٥ا ي ٤ ي از غزلها دارا يبعض

.مياوريژرفساخت غزل ب

اور يصرف کن فعل نوشتن را مرا آخر ب

)٣٩ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(سم ي نويگر ميسد جور دي نوي ميسي نويم

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٣٦

Page 137: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ر مفرد سوم شخصي را، ضمبه جمله ها بنشان او

)٤٢صفحه–انويمجموعه شعر پ(ن همه مردم شخصيست نگو که ايبگو که اول و دوم ن

م يک نشان تعجب آواره جمله هايبا

)٤٦ صفحه –انو يمجموعه شعر پ ( منادا ندارمين عالمت، صوتيف از پس ايح

ا پر از حرف ربط است يم دنير جدايک ضميمن

)٤٦ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(ا ندارم ي به دنيه است ربطحال که حرفم اضاف

فم بنشان نقل کن از او شدنم يدر رد

)٥٠ صفحه –انو يمجموعه شعر پ( است که آن هم شده است ي نقليغه ام ماضيص

بنشان يمفعول منم فاعل همه تو فعل

)٦٢ه صفح–انو يمجموعه شعر پ( يي که توييده به آن راي واسطه ام چسبيب

باتيترک ‐٢

غـزل را در انحصـار ي کلـ ي بکر وجـود دارد کـه فضـا يباتي، ترکي خانم جعفري شعرين مجموعه ها يدر ب

ب يـ ک ترک يـ کنند که گاه جابجا کـردن يفا م ي ا ي در غزل و ساختار آن نقش مهم يبات به حد ين ترک يخود دارند ا

برخوردارنـد و عمـق ييبـات گـاه از انسـجام بـاال ين ترکيـ ا. غزل وارد کنـد ي بر بافت اصلي اساسي تواند ضربه ا يم

و طـراوت ي تواند تـازگ يشتر باشد مي در غزل بينين چنيبات ايهر چقدر ترک. آورندي را در غزل به وجود م يشتريب

م توسـط شـاعران ير مسـتق يـ ا غ يم و يبات به طور مستق ين ترک ي شود که ا يده م يز د يگاه ن .(جاد کند ي در غزلها ا يخاص

:مانند .) شده باشدين اشاره اي آن کوچکترينکه به منبع اصليگر مورد استفاده قرار گرفته، بدون اين دجوا

استخوان درد ‐د فتح آبي ام‐ يعمود هست ‐ اشک نور خدا ‐ درد خندان ‐ مردآباد ‐ معراج معکوس ‐ سنگاسنگ

‐ روزن يره ب ي جهان ت ‐ قوم تبر ‐ حوامرد ‐ ابر ترک دار بهار ‐ کوچ ي منحن ‐ ي مواز ي رنج ها ‐ جهان پنجره ها ‐

... تختخواب عمود و‐ کاسه باران ‐يشتن داري فصل خو‐ لبخند يغمبران بي پ‐ابان يوس بياس ماي

انشقاق ‐٣

سـت چـرا کـه ي با ژرف ساخت غـزل در تضـاد ن يين جابجا يت دارد که ا ين جهت در غزلها اهم يانشقاق از ا

ن اعتقـاد يـ نگارنـده بـر ا . کنـد ي دو جزء آن بحث مـ ي آورد و آن را شکافته و درباره ي را در شعر م يشاعر کلمه ا

جالـب غـزل يژگـ ين و يا. ده است ي د ي را در شعر روز و غزل امروز، فقط در اشعار خانم جعفر يژگين وِ ياست که ا

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٣٧

Page 138: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

. آورديل به همـراه مـ را در غز ي نسبتا خوب يي شود استحکام معنا ي م يکير ساخت غزل ي، آنجا که با ز يخانم جعفر

يد و نـه تضـاد ي آ ي غزل به وجود م ي با بافت ظاهر ي کشد که نه تضاد ي خود، آنچنان از واژه کار م ييشاعر با توانا

ي مـ ي زبـان ي واژه ها باعث آشفتگ ي شود و جداساز يآنگونه که در غزل پست مدرن مشاهده م . (ندي آفر يدر معنا م

ز يـ واژه هـا ن ين جداسـاز يـ کند کـه ا يدا م ير در انتخاب واژه ها آنچنان نمود پ شاع ييز مهارت و توانا يگاه ن .) گردد

شـاعر در انتخـاب واژه گـان مناسـب يين از توانـا يـ بخشـد و ا ين برابر غنا م ي را به دنبال دارد که شعر را چند يهاميا

.ردي گينشات م

ست در بستر من ي درديخواب خوب است اگر آ نباشد آ

)٢٢ صفحه –انو يمجموعه شعر پ ( از سر مني گذارم شب دراز است آي شب ميسربه پاها

ن پنجره زخم است که باز است يگرچه ا

)٣٥ صفحه –مجموعه شعر زخمه ( شود از خود ي درد، در دارد و رد م

از زبان تلخ مادرم ي پدر بلند واي اجازه يدست ب

)٤٥ صفحه –ت قفل شده ي روايوعه شعر سمفونمجم( من، زن بن مضارع زدن نبود يکاش در زبان مادر

شمارم يخ را ميک تاک زمانم تاريمن ت

)٤٦ صفحه –ت قفل شده ي روايمجموعه شعر سمفون( شود زن، من با زنان کار دارم ي ما زمان ميب

ام سوخت ي نقاشينقاش خود بودم ول

)٣٣ صفحه –ت قفل شده ي روايمجموعه شعر سمفون(. شدي مرزم قلم، بوم ام زبان ما در

ند يند با واو از هم جداي صداينون والقلم ب

)٣٢ صفحه –مجموعه شعر زخمه (زد ين قلم نون بريد از ايم نباي که مريعني

وحدت وجود ‐٣

ر بـا يـ که درگ ‐ خاص خود يني و جهان ب ي فلسف ي کند و با زبان يز وارد غزل م ي گاه فلسفه را ن يخانم جعفر

نکـه شـاعر گـاه از وحـدت وجـود يا. ند که در نوع خود جالب توجه انـد ي آفر ي م يمي مفاه ‐ک است يالسات ک يادب

. ده شده اسـت ي د ياري آن موارد بس يک درباره يات کالس يشتر در ادب ي کائنات که پ يکپارچگيا از يد ي گو يسخن م

ا شاعر تحت يد شاعر مطرح است دگاه خو ين وحدت وجود از د ي ماند که ا ي جواب م ين سوال ب يان ا ين م ي در ا يول

! شاعر استي که به اعتقاد نگارنده پاسخ آن بر عهده يد؟ مطلبي گويک از آن سخن ميات کالسير ادبيتاث

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٣٨

Page 139: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

او نشست ي شود که روي است ميپس خدا به شکل صندل

)٣٤ صفحه –انو يمجموعه شعر پ (ل بستي دسته اش دخيجه را گرفت و بعد روين نتي ا

نم يون زدم تا خود را بهتر ببرياز خود ب

)١٤ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(نم يشم من هر ساعت هميدم تکرار خويد

امد يا به من نيا، دنيمن آمدم به دن

)٢٢ صفحه –مجموعه شعر زخمه (ست يان نين مي در اييم، اويان اويمن در م

کند يا هزار، واقعا چه فرق مي است يکينکه او يا

)٣٤ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(ست او درون هرچه هست هست يست نيهرچه ن او درون

ندارد يگر فرقيم دياو در من من در او

)١٤ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(نم يارب العالميخاکم سنگم درختم

)خدا(ان يعص ‐٤

کشد کـه يان م يدر غزلها به م خدا را ي اش، آنچنان پا ي مذهب يگاه شاعر به دور از تمام اعتقادات و باورها

يخدا آنگونه در غزلهـا مـ . ف اول استي متهم ردي اش از او گرفته شده و در دادگاه غزل خانم جعفر يي خدا ييگو

س آنچنان قدرتمنـد يان ،ابل ين م ي کند هر چند در ا يطان همکار ي شود با ش ي رسد که مجبور م يپوسد و نوبت اش نم

يخـدا در غزلهـا . گـردد ي م ي ماند و به ناچار خدا فرد تکرار ي نم ين باق يلعالم ذکر رب ا ي برا ييگر جا ياست که د

از او بـه يست شاعر هر وقت اسم ي او قائل ن ي برا يگر شاعر اقتدار ي است که د ي، عنصر از دست رفته ا يخانم جعفر

ي غزلهـا در مقـام خدا در ! برد ير سوال م ي اش را ز يي بازخواست و توپ و تشر است و خدا ي آورد فقط برا يان م يم

: گردد به عنوان مثال ي ميطان معرفين تر از انسان و گاه همدست شييپا

د يدوباره خاطره ها کهنه شد خدا پوس

)٥٥ صفحه –ت قفل شدهي روايمجموعه شعر سمفون(د يدن سوار ما پرسي رسيدر آرزو

د يکتاب بسته شد و نوبت خدا نرس

)٥٤ صفحه –ت قفل شده ي روايمجموعه شعر سمفون(د ي به ما نرسيغمبرياز آسمان تو پ

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٣٩

Page 140: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

رسد يان نمين داستان شوم به پايا

)٥٢ صفحه –ت قفل شده ي روايمجموعه شعر سمفون( کار بود يطان بگو که دست خدا تويش

س است يا پر از آواز ابلي هر دنيهر جا

)٢٧ صفحه–مجموعه شعر زخمه (ست ين جا ني ذکر رب العالميگر برايد

آفاق وانفس را ي کنيري سيمبادا لحظه ا

)٣٤ صفحه –مجموعه شعر زخمه ( است يد چون خدا هم فرد تکراري آيکه کفرت در م

ي زنانگ‐٦

آوردنـد و از يان م يت خود سخن به م ي، اگر شاعران مدام از جنس يک فارس يدر شعر امروز و در شعر کالس

و يان آوردن زنـانگ يـ شـعر بـه م ي کلمات زنانه و مردانه بود ول ي فقط شاهد باز اتي کردند ادب يجنس مقابل انتقاد م

ير اسـت و پـ ين مساله درگ يشتر غزلها با ا ي در ب يشد خانم جعفر ي اند ي واالتر و باالتر م يست بلکه به هدف ي ن يمردانگ

گردد تا بـا خـوانش ي م ناب ي که گاه دنبال غزل يمخاطب. کشد ي در غزلها، زن بودن خود را به رخ مخاطب م يدر پ

زنانـه در شـعر ي کنـد تـا بـا تـابلو ي گاه مخاطب را دچار توقف مـ ي غزل خانم جعفر يول. ژرف برسد ييآن به معنا

. آوردي را در شعر به وجود م ي گردد که تکلف يان م ي با صراحت ب ي در شعر به حد ين زنانگ يبرخورد کند هر چند ا

در ين زنـانگ يـ ا ا يـ آ! ن غزل حتما زن اسـت؟ ين مساله که شاعر ا ي به فهم ا دارد مخاطب را وادار کند يچرا شاعر سع

ببرد؟ي گذارد تا حتما به آن پي مخاطب ميش پاي را پيدگاه برتريشعر چه د

ي شود و مجموعه ها يده م يانو د ي در مجموعه شعر پ ين زنانگ ي شد اوج ا ي که بررس يدر سه مجموعه شعر

ان گردد بـه ين گونه با صراحت ب يت در شعر ا ياگر قرار باشد جنس . را دارا هستند يگ از زنان ياول و سوم بسامد کمتر

.تي گردد نه بر جنسي ميزيه ري پايات بر آرمان فکري نخواهد برد چرا که ادبييات ره به جايطور حتم ادب

يب استفاده مـ ين ترکي دهد و شاعر مدام از ايدن مييش و زاي خود را به زا ي جا ين زنانگ ي غزلها ا يدر برخ

ي در شـعر خـانم جعفـر يبه اعتقاد نگارنده زنـانگ . روبروست ين حس را به مخاطب القا کند که با شاعره ا يکند تا ا

ي انسـان ي گـردد تـا حـس درونـ ي خود شاعر بـر مـ يز نفرت شخص ي کشور و گاه ن ياسيانات س يشتر به مسائل و جر يب

انات بر فکـر و ذهـن شـعر اثـر ينگونه جر ي از طرف خارج، که ا د البته ي آ ي فشار به حساب م ين خود نوع يبزرگ، و ا

قصـد يچ روين گفتار به هـ يالبته ا. ان آوردي خود به مي از زن و زنانگين حربه بتواند صحبتيله اي گذارند تا به وس يم

. زنانه را ندارد بلکه بسامد آن در شعر مورد نظر نگارنده استي هاين به مقام زن و ارزشيتوه

، ين زنـانگ يـ د بـر ا يـ شود که با وجـود زن بـودن و تاک يد و بند غزل ها گرفتار م يز شاعر آنچنان در ق يگاه ن

در يمتاسـفانه خـانم جعفـر . ک کنـد ي کوشد خود را به صفات مردانه نزد ي پروراند و م ي مرد بودن در سر م يآرزو

يرف مخاطـب بـا شـعر ک طـ يـ شـود از ي کنـد کـه مخاطـب دچـار خلـط بحـث مـ ي م ياده رو ين مورد آنقدر ز يا

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٤٠

Page 141: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

کنـد خـود را بـه يگـر شـاعر تـالش مـ ي دي شـود و از طرفـ ي زنانـه سـر داده مـ يروبروست که دائم در آن شـعارها

آن در جامعـه آگـاه اسـت و از آن ي و خط قرمز ها ي خود از زنانگ ييک کند گو ي مردانه در جامعه نزد يپارامترها

د و از آن يـ گو ي و خصلت مردانه مـ ي دارد از خو يبودن و زنانگ که بر زن يديچرا شاعر با همه تاک . کند يز م يپره

دهـد مگـر يمگر زنانه مردن ننگ است؟ او چرا قول مردانـه مـ ! ردي خواهد مردانه بم يشاعر چرا م ! کند؟ يف م يتعر

! ندارد؟يقول زنانه اعتبار

ي شـاعرانگ ي شود حتـ ينوشته م ن آن توسط مردان ي مرد ساالر که تمام قوان ي توان گفت در جامعه ا يبه جرات م ‐

کـه ي ناچار است تحـت قـانون يزد ولين بگرين قواني خواهد از ايم[ زن]ن مردانه است شاعر يز تحت سلطه قوان يزن ن

ن يطره قـوان يشـه تحـت سـ يسم در جامعـه مـا هم يني و در کل فمينجاست که زنانگ يتوسط مردان بنا شده عمل کند و ا

: مثال ‐مردانه است

نمانده است نسل بشر را بسوزان يمردحاال که

)١٨ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(است يس ارباب دنيت ندارد ابلي زن واقع

سم که زنم ي بنويجا نمانده ست که در جا بزنم با چه لحن

)١٩ صفحه –انو يمجموعه شعر پ( وار ي ديو است به جايده، چار دي مرا بلعي ترس پاها

د ي نمانده است بايردد ميزن هستم اما نه شا

)٤٦ صفحه –ت قفل شده ي روايمجموعه شعر سمفون(ارم يرون بيش بيک مرد از خوين قصه يان اي پا

است يز، مرد آب آرام درير ترک خيک کويزن

)١٥ صفحه –انو يمجموعه شعر پ( هر دو طلبکار بارن ابر ازدحام هوس هاست

است يهر چند زن اسم عام است زن بودن من خصوص

)٤٧ صفحه –انو يمجموعه شعر پ( است ين طرز بودن خصوصي، اي امکن ندارد بفهم

ن مردآباد ينجا مرد است امان از ايقت ايحق

)٣٠ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(ست ين زن، زن نيم کنارت اي بگو که ما انسان

و من که شاعرم و زن نبوده ام هرگز

)٥٣ صفحه –ت قفل شده ي روايمجموعه شعر سمفون( ر خوب نوشتن نبوده ام هرگزي اس

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٤١

Page 142: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

شمارم يخ را ميک تاک زمانم تاريمن ت

)٤٦ صفحه –ت قفل شده ي روايمجموعه شعر سمفون( شود زن، من با زنان کار دارم ي ما زمان مي ب

ث ين حديزن رفت و دختر آمد و تکرار ا

)٢١ صفحه –ت قفل شده ي روايمفونمجموعه شعر س( دلش بو گرفته بود يک زن که زخم هاي

رم کند ي سيست از زندگين توان در مرگ نينه ا

)٥ صفحه –ت قفل شده ي روايمجموعه شعر سمفون(ا آمدم ي مردانه خواهم مرد اگر دختر به دن

خدا ي است مانده در گلوينيزن سرود غمگ

)٤٠ صفحه –ت قفل شده يا رويمجموعه شعر سمفون( آورد باال ياد، خون مي آه اگر کشد فر

رسد به پا بکند يده آل من است ميمرده ا

)٤١ صفحه –ت قفل شده ي روايمجموعه شعر سمفون( من، من عروس عقد ابد ي براي حجله ا

دم خودم را باز مردمييصد بار زا

)٥٦ صفحه –ت قفل شده ي روايمجموعه شعر سمفون(فرزند خود هستم که از آغاز مردم

ست ي در طالعم نيک زنم مردانگي من

)٥٦ صفحه –ت قفل شده ي روايمجموعه شعر سمفون( ندارم يل مردان شما جنگي با خ

م ي زايشبانه روز خود دوباره م

)٥٣ صفحه –ت قفل شده ي روايمجموعه شعر سمفون(در انتظار نبودن نبوده ام هرگز

ني تضم‐٧

ن کـار يـ اوقـات ا ي کنـد و در برخـ ي تمـام اسـتفاده مـ ييبـا يز به زي نيمي گاه از اشعار قديم جعفر يخانم مر

ث يات و احاد ياستفاده از آ . بخشد ين برابر غنا م يرد که شعر را چند ي گ ي صورت م يآنچنان با وسواس و دقت خاص

ي شـود مـ يکه وارد شـعر امـروز مـ يک هنگام ياگر چه شعر کالس . بخشد ي دو چندان م يم، غزل را عمق يو اشعار قد

ن وسواس در انتخـاب ي مهارت شاعر در انتخاب اشعار و همچن ي غزل را بر هم بزند ول ي و امروز ي عموم يتواند فضا

شعر را چنـد برابـر نمـوده ييبايشه خارج کرده و ز ين مورد کار را از کل ي ناب شاعر در ا يقه ي و سل ينيبات تضم يترک

.است

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٤٢

Page 143: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ند يند با واو از هم جداي صداينون والقلم ب

)٣٢ صفحه –مجموعه شعر زخمه (زد ين قلم نون بريد از ايم نباي که مرينعي

ده را به تماشا چه حاجت است يخلوت گز

)٣٣ صفحه –مجموعه شعر زخمه ( پنجره را وا نکرده انديره هاي زنج

ن بار ي ايسيحافظ از خاک درآ، تا بنو

)٢٨ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(و مسلمان باشديل ديس و حيکه به تلب

ن يران شود ايک زلزله ويمگر از برکت

)٣٢ صفحه –انو يمجموعه شعر پ( ک يهمانخانه مهمان کش روزش تاريم

يت همچنان باقين دفتر حکايان آمد ايتا به پا

)٤٩ صفحه –انو يمجموعه شعر پ (د گفت حسب الحال ما مرد استيپس به صد دفتر نشا

ه بودم شعر هزار سال به دندان گرفت

)٤٩ صفحه –مجموعه شعر زخمه (خت هر چه دندان ها ي مرا بسود و فرو ر

چ است يچ بر هيجهان و کار جهان جمله ه

)٣٥ صفحه –ت قفل شدهي روايمجموعه شعر سمفون( ي است گرد و توخاليجهان چه صفر بزرگ

ري ضم‐٨

يکه بعد از خوانش غزل، مخاطب احساس مـالل مـ کند ير استفاده م ي غزلها شاعر آنچنان از ضما يدر برخ

ا يـ ست؟ ي چ ير برا يم بدل از ضم يو م ) منفصل و متصل ( ر ين همه ضم ي پرسد ا ينجاست که مخاطب از خود م يکند ا

ن يـ توانـد ا يد اسـت شـاعر مـ ي تاک ير برا ي مکرر از ضما يست؟ اگر استفاده ير چ ي ضما يقصد شاعر از آوردن فله ا

شـتر ي خاص به مخاطب بدهد چرا به طور مداوم در ب يامي خواهد پ يند نه در لفظ، و اگر شاعر م يافريد را درمعنا ب يتاک

تواند از تکرار واژه سود برد چرا کـه واژه ي م يشاعر به راحت . ن کار را انجام دهد ير ا يله ضم ي خواهد به وس يغزلها م

شـود يسـته مـ ي در غزلهـا نگر يشـتر ي بـا عمـق ب يتـ وق. باشـند ير فاقد آن م يهام و تضاد هستند و ضما ي ا يها گاه دارا

ي شاعر است و به طور ناخوداگـاه شـاعر مـ يد از اختصاصات سبکير شاي گردد که استفاده مکرر از ضمايافت م يدر

خـود شـاعر باشـد چـرا کـه ي کـل شـعر و بـرا ي بـرا ي تواند ضـعف ين م ي کند اما به نظر نگارنده ا يکوشد با آنها باز

دارد يد باز م ي خواهد آن را بگو يقت م يان آنچه که در حق ير و در کل با واژه ها، شاعر را از ب ي شاعر با ضم يريدرگ

:گران از گفتن آن عاجزند به عنوان نمونه ي است که ديقتيان حقيچرا که هدف، ب

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٤٣

Page 144: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ست من استخوان دردم يدردم از اسخوان ن

)١٣ صفحه –انو يمجموعه شعر پ( اگر بگردم ي دهندم عمريمرهم نم

ن غوغا يم افتاده ام در اي تنهايک صدايمن

)٤٤ صفحه –انو يمجموعه شعر پ( يي است تا پر کنم به آواي من کافيک سر براي

ا آمدم يمن شاعرم خودکار نه، جوهر به دن

)٥ صفحه –ت قفل شده ي روايمجموعه شعر سمفون(ا آمدم يدنم من سر به دنيشير انديدرگ

شه ي سردرگمم همگم گرده ام سرم را

)١٣ صفحه –انو يمجموعه شعر پ ( توانم دنبال سر بگردمي سر نميب

رهنم را که تنم را بکشم يواکنم پ

)٣٨ صفحه –مجموعه شعر زخمه (رهنم را بکشمي تن پنهان شده در پ

نم ير بودن طاقت ندارم ببيزارم از پيب

)٥١ صفحه –شعر مجموعه ( ه آزادم اما دندان ندارم بخندم ي از گر

افعال ‐٩

ز يـ کند کـه سـبک افعـال را ن ي خود را آشکار م يريک درگ يات کالس ي غزلها، شاعر آنچنان با ادب يدر برخ

ت، يـ ک ب ي که در ييست اما در جا يراد ن ي ا ير سبک افعال به نوبه خود دارا يين تغ ي آورد ا يک م يات کالس يمطابق ادب

ين آشفتگ ي شود که ا يرت م ي شود مخاطب دچار ح يک آورده م يرت کالس به صو ي و فعل ي به صورت امروز يفعل

ي صورت گرفته است؟ بهتـر اسـت شـعر امـروز دارا يا تصادف يا آگاهانه بود ي چرا در شعر اتفاق افتاده است؟ آ يزبان

:مثال . به راه خود ادامه دهديشتري باشد تا با صالبت بي زبانيکدستي

ساندم يا نوم را بر برگهين صدايمن کمتر

)٣٦ صفحه –انو يمجموعه شعر پ (نيياد، باال گرفته از پاين فري دانم اوج ايم

دم ي آي ميگري شوم رنج دير ميلحظه لحظه پ

)٣٧ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(ن مداد من عصا ي من، سومي دو پايدر تواز

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٤٤

Page 145: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

ردم اما ي گين جمله مادر جنون مي ازايگاه

)٤٩ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(ن همه دردش چرا مرد است ي پرسم پدر با اي باز م

ست من استخوان دردم يدردم از استخون ن

)١٣ صفحه –انو يمجموعه شعر پ( اگر بگردم ي دهندم عمرم عمري مرهم نم

اسقاط‐١٠

از ي شـود برخـ ين تنگنا، مجبور م ي فرار از ا ي کند که به ناچار برا ير وزن م يگاه شاعر آنچنان خود را درگ

يکـ يک بارها و بارها مورد استفاده قرار گرفته اسـت و ين امر درشعر کالس يحرکات واژه ها را اسقاط کند هر چند ا

نـدارد و نشـان از ضـعف يين کار در شعر امروز جاي آن دوره شده است اما به اعتقاد نگارنده ايات سبک ياز خصوص

گـر يم د ي واژه ها و کلمـه هـا را جابجـا کنـ ير قرار باشد ما حرکه اگ. س و درست است يشعر در انتخاب واژگان سل

انـه ي از استعمال واژه ها به صورت عام ين اسقاط واژه ها را ناش ي ها ا يبعض. ماند ي واژه ها نم يات برا ي در ادب ياعتبار

ق برکـت، يـ دق کاربرد واژگان قائل شود به عنـوان مثـال بـه تلفـظ ي براي کنند اما شاعر موظف است حدود ي م يتلق

.ديات دقت کنين ابيس در ايحرکت و بنو

پا و سر بگردم يش بي خويآموختم پ

)١٣ صفحه –انو يمجموعه شعر پ( همسفر بگردم ي برقصم بي حرکتيب

ن يران شود ايک زلزله ويمگر از برکت

)٣٢ صفحه –انو يمجموعه شعر پ (کيهمانخانه مهمان کش روزش تاريم

گفتم گفتند اما نگفتند بد نيگفتم ول

)٥٢ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(دند ي شنيوار را مي آنان که از برکت در، د

س از خودت بر من يبنو

)٢٤ صفحه –مجموعه شعر زخمه ( خود را درون من جا کن

ست ي است که از خودش فراتر نيده است تا سطح اش، سطحيهرکس که رس

)٣٧ صفحه –مجموعه شعر زخمه (ست ي که در برابر نينه ايآسد از يد فقط از غرور بنوي با

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٤٥

Page 146: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

دانيات جاوي اب‐١١

ييگـو . ات غـزل دارنـد يـ ر اب ي نسبت بـه سـا ييار باال ي بس يي شوند که بار معنا يده م ي د ياتي غزلها، اب يدر برخ

. ده استيت بخشيک بي به ن بسامد را در غزل تنهايشتري سرودن غزل به کار برده و بيشاعر تمام هم و غم خود را برا

ت هـا در يـ ن تک ب يد به جرات بتوان گفت که ا يشا. دارند يين غزل بار معنا يت ها گاه خود به اندازه چند ين تک ب يا

منسـجم و ي در آنها به حديينش واژگان و بسامد معناي ضرب المثل ها شوند چرا که چيايک وارد دن ي نزد ينده ا يآ

ت ها فورا در ذهن مخاطب حفظ ين ب يز ا ي ن يدر موارد . ت را دارند يا شاه ب يه مثل ل شدن ب يت تبد ي است که قابل يقو

:به عنوان نمونه . رندي روزمره مورد استفاده قرار بگيالوگ هاي مانند تا در دي مي شوند و باقيم

است يا پر از سگ است جهان سربه سر سگيدن

)٣٤ صفحه –ت قفل شده ي روايفونمجموعه شعر سم( است ير از وفا تمام صفات بشر سگي غ

د يکتاب بسته شد و نوبت خدا نرس

)٥٤ صفحه–ت قفل شده ي روايمجموعه شعر سمفون(د ي به ما نرسيغمبري از آسمان تو پ

شم ينديست آزاد بيانسانم و ممکن ن

)٢٦ صفحه –مجموعه شعر زخمه ( است ي همه فکرم در جمجمه زنداني وقت

ن باد کرده است ي زممياز بس که مرده ا

)١٧ صفحه –مجموعه شعر زخمه (اورد ي نمانده است که باال بيزيچ

است يابان پر از آدم برفي خي در جايجا

)٢٩ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(فه برف پرست ين طاي است به ايديچه ام

تاب، تو با تبر هم آغوش يک درخت بيمن

)١٣ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(کرم بزن تا دور تبر بگردم ي بر پ

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٤٦

Page 147: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

في ضعف تال‐١٢

) الف

کوبند يطان ها محکم مينجا، شينجا، جنگ است ايجنگ است ا

)٢٦ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(ش ين لشکر با تنبک هاي رقصاند اي انسان را خوش م

ي را چنان بر شاعر تنگ کرده که چـاره ا ه عرصه ير قاف ينکه زنج ير از ا ي با تنبک دارد؟ به غ يي معنا يلشکر چه ارتباط (

)م نه تنبک زدنيات شاهد طبل زدن در لشکرها هستيحال آنکه ما در ادب. طبل ندارديجز استفاده از تنبک به جا

)ب استخوان جمجمه ام پله شد به معراجم

)١٧ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(انه ها خوردند فکر نردبانم را يمور

ن شـده، چـرا کـه يـي ش تعي از پيه است و نه تفکر ير قاف ي در نردبان فکر به کار بسته است به خاطر زنج که شاعر يقلب(

ن گونه سروده شده اسـت و از نظـر نگارنـده يکه به ناچار ا ... د نردبان فکرم را خوردند ي خواهد بگو يشاعر مسلما م

) روديف به شمار ميف تاليضع

)ج و را انوس، برو کوسه قرق کرده تي اق

)٤١ صفحه –انو يمجموعه شعر پ (يياي درين پريکه به مرداب خوش است ا

اسـت ي از شکستن وزن عمدين آگاهياگر ا. انوس، نوشته شده که شاعر به وزن آگاه است ي اق يح کلمه يدر توض (

ه شـود بـدون د آگاهانـه وزن شکسـت يـ چرا با . از ضعف شاعر در انتخاب درست واژگان است يبه اعتقاد نگارنده ناش

صـورت گرفتـه يجـاد کـرده کـه بـا آگـاه ي در غـزل ا ي چه اثر مثبتين شکست وزنيا! در کار باشديليچ دل ينکه ه يا

!)ده است؟ينکه آن را از لحاظ فرم و محتوا استحکام بخشيا اي! باعث قوت غزل شده؟ين شکست وزنيا ايآ! است؟

) د من ي نبود نا نداشت آشنايان دشمنيمن م

)٣٧ صفحه –انو يمجموعه شعر پ( است در من آشنا ي من، دشمنيخودم نبرد، وا در

در هـوا مانـده يهماننـد رکنـ ) در خودم نبرد . (فعل را حذف کرده است ) ي و معنو يلفظ (ينه ا يچ قر يشاعر بدون ه (

)است

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٤٧

Page 148: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

)ت گر رد شدن از من محال است ي من درم قفلم که د

)٣٩ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(سم ي نوي گردم از سر مي رسم تا سقف بر ميم

ن مورد ي به آوردن آن باشد در ا يازي ن ينکه گاه حت ي کند بدون ا ير استفاده م يم بدل از ضم يشاعر به طور مکرر از م (

به مصـراع و در کـل بـه ينکه ضربه ا يم ها را حذف کند بدون ا ي از م يکي تواند ي م يمن درم قفلم که شاعر به راحت

) قفلم يمن در.. غزل وارد شود

)ز ام پشت سرش ي دود و زندگي عقربه م

)٣٢ صفحه –انو يمجموعه شعر پ(ک يص دهم تاک از تيست که تشخي ني فرصت

ج تـر اسـت يـ ح تـر و را يک و تاک صـح يکه ت يک آورده است در حال يه تاک و ت يف و قاف يشاعر بنا به ضرورت رد (

ه اسـت يـ ف و قافير رديجه زنجي کلمات در نتيين گونه جابجا يا. شود يمز در مکالمات روزمره استفاده ين گونه ن يوا

.) روديف به شمار ميو ضعف تال

)ژ آورم يد اگر من شعر را مي آي شعرم نم

)٤٢ صفحه –مجموعه شعر زخمه ( کنم او دخترم من مادرم ي تا سر به راهش م

نکه کامال زائـد اسـت معنـا را يم ها عالوه بر ا ي از م يکي ه شده ، که يف و قاف ير رد يدر مصراع دوم، شاعر آنچنان اس (

ه درسـت، اشـتباه يف و قاف ي در انتخاب رد يول... د او دختر من و من مادرش ي خواهد بگو ي زند شاعر م يز بر هم م ين

يف کار را دوباره با مشکل مواجه کرده است آنجا کـه مـ ين انتخاب نادرست رد يز ا يکرده است و در مصراع آخر ن

ف يـ رديد او مـادرم و مـن دختـرش ولـ يـ خواهـد بگو يدار شو، او مادرم من دخترم که شاعر مـ يدار شو، ب يب: د يوگ

.) دهدين اجازه را به شاعر نمينادرست ا

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٤٨

Page 149: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:١غزل

شه ها تن ندارند ي تواند نباشد انديتن م

به گردن ندارند يند باري آيرون ميهر لحظه ب

ند يد آنان خود از هم جدايد باشيهر کس که هست

بجز من ندارنديزند شخصي گريگران مياز د

د که در خود بسوزد يست باي نيد را چاره ايخورش

ک چشم روشن ندارنديد ينيه ها را ببين سايا

يده باشيشه هستم محال است هرگز مرا دياند

من تن ندارندي من تن ندارد تن هايتنها

:٢غزل

ن گردن به باال مرد ن زييگردن به پا

ا مرد يک زنم ي دانم من يگر نميد

خواهم ي خواهم من زن نميگردن نم

تن وا کن از گردن تا سر کنم با مرد

ي مردي تا حس کنيشم کرديآرا

تا صورتم زن شد در ذهنم اما مرد

بهتر که زنها هم طردم کنند از خود

م همه نامرديگر از ايچون خسته ام د

هستم يم هم آدميهم جنس حّوا

اسم مردا بردار بگذار حّوامرد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٤٩

Page 150: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٣غزل

زنم به لبخندتيرد تلفن مي گيه ام که ميظهرها گر

چندت يرم شماره ين شده است که بگيمشکل من فقط هم

ستيز زندانيامدم اما دل من پشت ميسر کارت ن

هم بندتيتلفن را خودت جواب بده خسته ام از صدا

نماز ظهرت را ي تا بخواني که زودتر برويردوست دا

رم از خداوندتي گيگر وقت مي ديقه ايصبر تا دق

خورد هر بار ير مين تکرار ،قلب من تيخسته م از ا !يزندگ

ع تر بردار ،کُلت را واکن از کمربندتي ات را سريگوش

دي گويرم آن زن بدصدا چه مي گي دوباره ميقطع و وصل

وندتيچه کنم با گسست و پ» باشد يدر دسترس نم« عشق

ن مان وقت است ي سال ب١١م به هم ،ي رسيزم نمينه عز

ازده ساله است فرزندتي آمده ام ،يازده ساله بودي

: ٤غزل

است يا پر از سگ است جهان سر به سر سگيدن

استير از وفا تمم صفت بشر سگيغ

رسدي امشب نميلبخند و نان به سفره

استيه آمد و خلق پدر سگان مايپا

شودي دود و آهن و ِگل مست مياز بو

استين من عرق کارگر سگيدر سرزم

يجنگ و جنون و زلزله ،مرگ و گرسنگ

استيک سه چار دو تهران سگياخبار

سگي سگ ،گوش هايآهنگ سگ ،ترانه

استي اهل هنر سگيقه ين روزها سليا

بار کج نگاه شما بر دلم بس است

استي باربر سگيد زندگيکنباور

ده شو يا و از سر خط آفريآدم ب

استيگر لباس تو به تن هر پدرسگيد

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٥٠

Page 151: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

: ٥غزل

است در بستر منيِ درديخواب خوب است اگر آ نباشد آ

از سر من ي گذارم شب دراز است آي شب ميسر به پاها

ش يش دور افتاده از کوه هاي پرت هستم که جايتپه ا

کر من يده بر پي نمانده ست خاک ،ماسييا من رد پيرو

مخوفميمن ورم کرده ام پشت دردم ،رد نشو پرتگاه

ترسد از باور من ي آن ورم مرگ ،ترس مين ورم زندگيا

شمارديا که همخوابه ام بود سنگسار مرا ميو دنيد

زد از سنگر من ي رينم از خود ،شب و روز ،سنگ ميبس که سنگ

ه سر کن يگر! آسمان ! ،آسمان يخالتپه ام ،تپه ام ،خاک

ندارد ابرها را بکش بر سر من يا زنده فرقيمرده

:٦غزل

يي نوشتم ،با چه آرزويس ،از چه ميگفته بود بنو

يي ات را با غزل بگويدي و سخت است روسپيتو زن

قفليه دريت است ،واژه هم اتاقت،قافي تو بيخانه

يي،در هزار تو ي دوشت ،هز غزل سلوکيوزن رو

به دستم ي مکان نشستم ،جوهريدم،بي زمان دويب

ييرد ،از من آبروي تان بگيتا غزل بپاشم ،رو

:ند يگران بگويشه شعرم ،شاخه شاخه انگشت ،ديشه رير

يي برگ ،در کنار جويک درخت بي نوشته بر آب ،يم

هم آغوش يدل من ،در شب سکوتش ،خفته ب :يفارس

ييک زن ،گرم گفتگوير دهان ست ،ديا زبان مردي

ممتديخشک شد زبانت ،تا فرو ببلعم ،سرفه ها

يي ،مانده در گلوي کند با تکه استخوانيزن چه م

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٥١

Page 152: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٧غزل

پرکن ،از غزل دهانم را يمثل مولو

من به شعر معتادم ،باز کن زبانم را

استخوان جمجمه ام ،پله شد به معراجم

نردبانم را انه ها خوردند ،فکر يمور

من درخت انگورم ،خون من شراب شده است

ام اما ،پر کن استکانم را يمستِ مست

شه يگر از هر انديمن ،د: من ،ما : من توام ،تو

کن ،مغز استخوانم را يش خالير خويغ

:٨غزل

ش يک برکه از جلبک هايزار است ،يد از ابرش بيخورش

شيم از پولک ها هيک حوض،ماهيماه از افتادن در

هم زندان باشد ،ييباي نقاش ،امکانش هست ،زيآر

شيچک هاي در پيواري است ،ديمادام العمرش زندان

مان است يدن اينجا ،نشنيهوده است ،اي عش آوازت بيا

ش ي با سمعک هايريا پي گوش ،ي بيني بي ميا مردي

کوبنديطان ها محکم مينجا جنگ است،شينجا ، ايجنگ است ا

ش ين لشکر با تنبک هاي رقصاند ،ايان را خوش مانس

خواهم برگردم خانه يست ،مي کردن کارم نينه ،باز

شين صحنه با دلقک هايابد ،اي يان مي پايدربان،ک

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٥٢

Page 153: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:٩غزل

ابان باشديک پل که کمربند خيمثل

ست که در شهر فراوان باشديعشق آن ن

:ت ان ،تلخ اسي گري جهان،سبزه يبايزن ز

تهران باشديده ي تختت دل گنديپا

رقصديسم قلمم ميدوست دارم ننو

شان باشديست اگر شعر ،پريدست من ن

!م هرگزيمثل سهراب نشد شعر بگو

»خود باران باشد ... د خود باد و يواژه با«

:ن بار ي ايسيحافظ از خاک در آ تا بنو

باشد»و،مسلمان يل ،ديس و حيکه به تلب«

ش گفتم يدم به خدايرسش نيبه رضا

دست کم در غزلم اسم خراسان باشد

:١٠غزل

او نشستي شود که روي است ميپس خدا به شکل صندل

ل بستي دسته اش دخيجه را گرفت و بعد،روين نتيا

ه داده ام به اوي شود ،دست تکيز ميگاه شکل م

د تر شده استيدست من سف: کنم ي نگاه ميلحظه ا

خود گرفت،لب بزن نترس ناخداشکل استکان به

ک خدا به دستيده ام ،هر کدام يمن هزار مست د

کنديا هزار ،واقعا چه فرق مي است يکينکه او يا

ست،او درون هر چه هست هستيست ،نياو درون هر چه ن

دفترميده روين خدا مداد بود ،سر خمياول

من شکستيک تراش کُند ،چرخ شد خدايغ ير تيز

شودين غزل چه مين قلم ،اسم ايسد اي نوياز چه م

خدا پرستيا ،شعر شاعريب ي اديکفر کافر

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٥٣

Page 154: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:١١غزل

ستيهر چند زن اسم عام است ،زن بودن من خصوص

ستين طرز بودن خصوصي ،ايامکان ندارد بفهم

ي توقع نداريزي در بهشتت ،چي کنيحظ م

ستين راز روشن خصوصيگر،ايد: اور که يسر بر ن

بوديانگري چپ،آغاز عصي از دنده يداريب

ستين تن خصوصي دورتر باش ،ابعاد ايحاال کم

يک بغض هم وا نکردي،يدا نکرديآغوش پ

ستي ،حاال که هر زن خصوصيپس فرض کن مرد هست

شماردي مرد و زن ميهفت آسمان نا ندارد،ه

ست ين بار حتما خصوصي گذارد ايبر دوش من م

:١٢غزل

ا مرد استيا پر از درد است يانسان :د يگو يمادرم م

پدر سردرد شد مادر چه نامرد است يدردِ سرها

ردم اماي گي مادر جنون مين جمله ي از ايگاه

ن همه دردش چرا مرد است ؟ي پرسم پدر با ايباز م

ست ؟يند پس او کين شده از بس که تنهايتخت شان سنگ

د است که با مري کند حقيحق شهوت را تصاحب م

مادرم عاشق شده معشوق او هر جا بخواهد هست

د خدا مرد است ي آي از دست پدر هم بر نميکار

»يت همچنان باقين دفتر حکايان آمد ايبه پا« تا

ما مرد است » د گفت حسب الحال يبه صد دفتر نشا« پس

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٥٤

Page 155: كالبد شكافي غزل معاصر - جلد يك

:است که نگارنده در نگارش مطلب از آنها سود برده ييت هايمقاالت و سا

٢٠/٤/١٣٨٧ – سيامک بهرام پرور –نگاهی به مجموعه غزل پيانو -١

سيامک بهرام پرور-خطاط آ می نویسد -٢

١٣٨٥ آبان٤ – اهواز - محمدرضا شالبافان -ی این پيانو کليدهای قفل شده -٣

آیدین فرنگی–موقعيت پایين زنانگی در عرصه زبانی -٤

علی مسعودی نيا– سروده ی مریم جعفری آذرمانی« پيانو«نگاهی به مجموعه شعر -٥

نویسنده ؟؟؟؟–" سمفونی روایت قفل شده " نظری کوتاه بر مجموعه شعر -٦

نده رامتين زارع نویس–" سمفونی روایت قفل شده " -٧

٨- www.kozaz.blogspot.com/٢٠٠٨/٠٦/blog-post.html

٩- http://www.firooze.ir/article-fa-٣٥٠.html

١٠- http://www.arooz.com/mag/١٣٨٥/٠٣/post_١١٢.php

١١- www. iampoet.blogfa.com

١٢- http://www.arooz.com/book/١٣٨٥/٠٨/post_٢٤.php

١٣- www.shaeraneha.com/weblog/archives/١٢_٢٠٠٦.html

١٤- http://www.arooz.com/mag/١٣٨٥/١١/post_٢٧٠.php

١٥- http://www.arooz.com/book/١٣٨٥/٠٧/post_١٤.php

١٦- http://www.aftab.ir/articles/art_culture/literature_verse/c٥c١٢٣٠٧٠٩٣٨٥_criticism_poem_p١.php

ir.persianblog.azari-mahdi.www ١٥٥